نشریه زمان ظهور شماره 4
به نام – الله – مبداء و معدن بی نهایت زیبایی 3شنبه17 فروردین1394/ 26جمادی الثانی1437/ 5آوریل2016/شماره 4/ 4 صفحه دعوت به ملکوت «از( احكام) دين آنچه را كه به نوح درباره آن سفارش كرد، براى شما تشريع كرد و آنچه را به تو وحى كرديم و آنچه را كه درباره آن به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه اندازى نكنيد. بر مشركان آنچه كه ايشان را به سوى آن فرا م ىخوانى، گران مى آيد. خدا هر كه را بخواهد، به سوى خود برم ىگزيند و هر كه را كه از در توبه در آيد، به سوى خود راه مى نمايد. » شورا 13 براي برپايی دولت ملکوت يا روز معلوم نياز به يارانی است که در کتاب مقدس جمع شدند. آن ها را اين گونه با مثال توصیف کرده است.14- يوحنا اصحاح هفدهم: «...او خدایِ خدايان است و پادشاه پادشاهان وافرادی که همراه اويند، افرادی هستند که دعوت شدند و انتخاب شدند ومومن اند. » و در اصحاح نوزدهم آمده است: «خوشا به حال افرادی که برای صرف شام، به عروسیِ گوسفند نر دعوت شدند. وگفت: اين همان فرموده صادق خداونداست. 11 - سپس ديدم آسمان باز شد و در اين هنگام، اسب سفيد آمد که فردی روی آن سوار بود که ادعا می کند: او امين وصادق است وباعدل حکومت می کند و می جنگند. 12 - وچشمانش مانند زبانه های آتش است و روی سرش تاج های زيادی بود و برای او نامی نوشته شده که فردی غير از او، آن را نمی شناسد. 13 - و او لباسی پوشيده بود که به خون آغشته شده وادعا می کندکه اسم او کلمه خداست. »14 دعوت شدگان برای صرف شام عروسیِ گوسفندِ نر. آن ها انصار عيسی ع انصار الياس ع انصار امام مهدی ع و انصار مهدی اول، يمانی هستند.14 « چراکه تعداد بسیاری دعوت می شوند و تعداد اند یک انتخاب می شوند... »5 « اينك من ايليای نبی را قبل از رسيدن روز عظيم و مَهيب خداوند، نزد شما خواهم فرستاد. 6و او دل پدران را به سوی پسران و دل پسران را به سوی پدران خواهد برگردانيد. مبادا بيايم و زمين را به لعنت بزنم. » ملا یک باب 4 يسوع -عيسی ع- با ضرب المثل شروع به سخن گفتن با آن ها كرد. ملكوتِ آسمان ها را برای آن ها شبيه انسان پادشاه –كه برای فرزند خويش، عروسی به پا می كند- تشبيه كرد و چاكران را برای دعوت مردمی كه -از قبل- دعوت شده بودند، فرستاد. ولی به آن جا نرفتند. 1 پس عده ديگری را به دنبال آن ها فرستاد وبه آن ها گفت: بگوئيد كه غذا را آماده كرده ام. گوساله ها ودام وخوراكی ها آماده است. به عروسی بياييد. ولی دعوت شدگان، مشغول كارِ خود شدند. یکی به تجارت خويش وديگری در پی كاری رفت. وديگران چاكران را مورد ضرب وشتم قرار دادند. 2 و زمانی که آن مَلك اين را شنيد، سپاه خود را فرستاد وآن مردم را به قتل رساند و شهرشان را ويران ساخت. و به چاكران خود گفت: عروسی آماده است ودعوت شدگان مستحق نيستند. پس به اطراف شهرها برويد و هر فردی را ديديد، او را برای عروسی دعوت كنيد. 3 پس آن چاكران به اطراف پراكنده شده وهر فردی را در راه ديدند، دعوت نمودند؛ يعنی اَشرار و صالحين. 4 و زمانی که پادشاه داخل شد تا تكيه دهندگان را ببيند، انسانی را ديد كه لباس عروسی بر تن ندارد. ساكت شد. سپس به چاكران گفت: دست وپايش را ببنديد و او را در تار یکی افكنيد. در آن لحظه گريه و زاری انسان شروع می شود؛ زيرا افرادی كه به اين عروسی دعوت می شوند، بسیار هستند. ولی افرادی که باقی می مانند، اندک هستند. 5 1:امام صادق ع می فرمايد: «اگر قائم ع خروج کند، افرادی که گمان برده می شد از منتظران قائم ع هستند، از امر(ولايت اهل بيت )خارج می شوند و افرادی شبيه خورشيد وماه پرستان، وارد اين امر می شوند. » غيبت نعمانی ص 172 « :2 هر گاه فرستاده ای برای شما فرستاديم وچون باهوای نفسانی شما خوش نمی آيد، يا او را كشته يا تكذيب می كنيد. »بقره 87 «افسوس بر اين بندگان که هيچ پيامبری برای هدايت آنان نيامد، مگر اينکه او را به مسخره می گرفتند. »يس « 30 ما گناهکاران را عذاب نمی دهيم، تا اينکه فرستاده ای را در بين آنان بفرستيم. »اسراء 15 3:امام صادق ع اين گونه آن ها را در کتاب غيبت نعمانی ص 290 ياد می کند: «شخصی از ياران امام به نزد او می رود وبه ايشان عرض می کند: به خدا قسم من، شما وشيعيان شما را دوست می دارم. شيعيان شما بسیار زياد هستند و امام به او می فرماید: «می توانی بگويی آن ها چقدر هستند؟ عرض می کند: خير. امام فرمود: می توانی آن ها را بشماری؟ او عرض کرد: تعدادشان زیاد می باشد وامام به او می فرماید: به خدا قسم اگر آن عده موصوفه که تعدادشان سيصد وده نفر و اَندی می باشد، جمع شوند، آنچه که منتظرش هستيد، خواهد شد(قيام قائم). لکن شيعه ما فردی است که صدايش از گوش او بالاتر نرود( يعنی به کلام ما عمل می کند وبا نظر خود مطلبی نمی گويد ) وناراحتی او از پيکرش بيرون نمی رود وبا عيب جويان ما نمی نشيند وبا دوستانِ ما دشمن نمی شود. عرض کرد: با اين افراد که خود را شيعه می دانند، چه کنم؟ فرمود: اين ها امتحان می شوند وگرفتارِ جدايی می شوند وجابجايی در ميانشان رخ می دهد و قحطی وکمبودی آن ها را نابود می کند. همانا شيعه ما کسی است که همچون سگان پارس نمی کند ونزد مردم گدايی نمی کند. حتی اگر از گرسنگی بميرد. عرض کرد: چنين افرادی با اين ویژگی ها را در کجا پيدا کنم؟ فرمود: در گوشه وکنار زمين(در روستاها). آن ها افرادی هستند که زندگی سب یک دارند وخانه به دوش هستند. (اجاره نشين) اگر درمجلسی حاضر شوند، شناخته نمی شوند واگر از نظرها پنهان شوند، کسی سراغ آن ها را نمی گيرد واگر بيمار شوند، کسی به عيادتشان نمی رود. اگر خواستگاری کنند، به آن ها دختر داده نمی شود. اگر وفات کنند، کسی آن ها را تشييع نمی کند. آنان افرادی هستند که در اموالشان با هم مساوات دارند و در آرامگاهِ خود، همديگر را ملاقات می کنند وخواسته های آن ها ي یک است، گرچه در شهرهای مختلف زندگی می کنند. » 4:امام صادق ع فرمود: «خداوند اين امر رابه وسيله افرادی که هيچ بهره و جايگاهی (در بين مردم) ندارند، پيروز می کند و زمانی که امر ما فرا رسد، فردی که امروز بت ها را می پرستد، از ولايتمان خارج می شود. »غيبت طوسی 450 5: امام رضا ع فرمود: «به خدا سوگند مسئله ای را كه منتظرش هستيد، نمی بينيد تا غربال و امتحان شويد. به گونه ای که فقط افراد خاص و تك باقی بمانند. » غیبت نعمانی 211 اِدامه دارد ... جِدالِ بِینِ اِصالَت وَمُتَغَیِّر یا دَرگیری بِینِ اِصالَت وَمُعاصِرَت متفکران -چه مسلمان وچه غیرمسلمان- بااین اشکال وجِدال چگونه رفتارکردند؟ در مطالب قبلی خواندیم که : «...جِدالِ بِینِ اِصالَت وَمُتَغَیِّر یا دَرگیری بِینِ اِصالَت وَمُعاصِرَت » اِشکالی که از قدیم الایام نشاَت گرفته است، به اندازه قِدمت تفکرفلسفی نزد انسان، دین اِصالت وثُبات است، انسان موجودی مُتکامل و مُتَجدِّد است؛ دین یعنی ثُبات واصالت، انسان یعنی تغییر وتجدید، چگونه این ثابت به متغیر مرتبط می شود؟ چگونه برای این موجود متجدد درهمه مسائل ومتغیر در موارد مختلف امکان دارد که باچیزی مرتبط شود که ثابت واصیل است؟ می گویند: این اشکال یکی از نتایج ختم نبوت –به معنای قطع شدن وحی- می باشد، هرفردی به متفکرین یا نویسندگان ومولفان اسلامی مراجعه کند، چه در عصر فعلی یاعصر پیشین، می بیند که آنان ختم نبوت را به معنای قطع وحی تفسیرکردند، بعداز رحلت پیامبر ص اتصال به آسمان وارتباط به غیب وجودندارد، درنتیجه دین ثابت مانده است، دین اصیل ماند، دین به ماوَراء ماده مُتصل نیست، وقتی اتصال به آسمان قطع شده است، بعداز رحلت پیامبر ص انسان متغیراست یا ثابت؟ …خوب، بعضی ازعلمای سنی وشیعه، مخصوصاً متفکرین می گویند: این اشکال را با تقسیم دین به دو قسمت حل می کنیم: قسمت ثابت که مختص مسائل اعتقادی است، وقسمت مُتغیر که درمورد فروع دین وتشریع ها ومعاملات ومانند آن هاست، درنتیجه آنان این چنین می گویند: اشکال را این گونه برطرف می کنیم که بخشی از دین، نیازهای انسان را پاسخ می دهد و این درمسائل شرعی باشد، سوالی که پاسخش از شما می خواهم: اگر صاحبان این سخنان اعتراف داشته باشند که دین کامل است -همان طور که خداوند تبارک وتعالی فرموده است: «الیوم اکملت لکم دینکم « » امروز دینتان را کامل کردم » آیا نیازی به ایجاد این قواعد داشتند؟ قسمت سوم مطهری به دین چندچیز اضافه کرد: 1) اجتهاد 2) دادن صلاحیت ها یی به حکومت اسلامی که معصوم به آن داده است، 3) قواعدی تاسیس شودبه نام قواعد حق وِتُو، مانند: قاعده لاضَرر، این قاعده می تواند بعضی از قواعد ثابت را نَسخ کند، روشن است چگونه؟ از این قواعد به قواعد فقهی حاکم بر مسائل فقهی دیگر تعبیر می شود، مانند: شماحق داری مشغول به کارشوی، ولی کی قاعده ای را باید در نظر بگیری -همان قاعده ای که مطهری آن را به حق وِتُو نامگذاری کرده است- لاضرر، یعنی با کارت به دیگران ضرر وزیان نرسانی، این قاعده بر بقیه احکام شرعی وفقهی حاکم است، ماباید این کار را انجام دهیم، تابتوانیم به نیازهای متغیر انسان پاسخ بدهیم، یعنی این قواعد کلی واَساسی است و می تواند حاکم به بقیه تشریعات اسلامی شود، حتی می تواند مسیر حکم را تغییر دهد، این منظور مطهری است، ولی دین به تنها یی توانا یی پاسخ وهمراهی بازندگی انسان راندارد، به همین خاطر اجتهاد را اضافه کرده است، وصلاحیتی برای حکومت اسلامی قرار داده است تابرای آن صلاحیتی مانند صلاحیت معصوم باشد، همچنین اعتراف کرده است که دین به ثابت ومُتغیر تقسیم می شود، تمام این ها، ابزارها یی است که به دین اضافه شده است تا بتواند نیازهای انسان را پاسخ گو باشد. سوالی که می خواهم از شما پاسخش را بپرسم: اگر صاحبان این سخنان اعتراف داشته باشند که دین کامل است -همان طور که خداوند تبارک وتعالی فرموده است: «الیوم اکملت لکم دینکم « » امروز دینتان را کامل کردم » آیا نیازی به این ایجاد این قواعد داشتند؟ چرا قواعدی ایجاد کردند؟ قواعدی مانند حق وِتو واینکه صلاحیت های معصوم به غیراو داده می شود، واجتهادی که از آن احکام ظنّی برداشت می شود -همان طور که خودشان می گویند- آنان چرااین قواعد را بیان کردند؟ یا بحث مناسبات حکم وموضوع، همان طور که در علم اصول معروف است، اینکه احکام باتوجه به مناسب های مختلف تغییر می کند، آنان این سخن را گفتند واین قواعد را ایجاد کردند واین کارشان اعتراف ضِمنی به این است که دین کامل نیست. خوب، سخن سوم را به عنوان سخن پایانی دراین قسمت می گویم، سخنی از شهید محمدباقر صدر ره، ایشان راه حلی که آن را مَنطِقَةُ الفَراغ( قسمت خالی) نامیده است اختراع کرده است، ( می گوید:) «به واسطه این راه حل مجتهد جامع الشرایط می تواند آن را پُر وجبران کند، تامشکل را حل کند »می گوید منطقة الفراغ که باید به فردی صلاحیت داده شود، چرا؟ زمانه جدید می شود واین قسمت را دین پر وجبران نکرده است، کتاب های دینی آن را پرنکرده اند، این منطقة الفراغ، صلاحیت به مجتهدجامع الشرایط می دهد تا نسبت به آن علم وآگاهی داشته باشد. خوب، این ها چند نمونه بود وفکر کنم بقیه نیز بااین مشکل این گونه برخورد می کنند، چون این افراد بزرگ ترین متفکران اسلامی شیعه در این عصر هستند، الان دوست دارم که تعلیقاتی -ولواین که سریع باشد- خدمتتان تقدیم کنم، وبه همراه شما راه حل ها یی را که متفکران اسلامی -مخصوصاً شیعه- اختراع کردند مورد مناقشه قرار دهیم. می گویم: تفسیرآنان نسبت به ختم نبوت -به این که وحی بعداز پیامبر ص قطع شده است- صحیح نیست، درنتیجه انگیزه اشکال وجِدال یک باره باطل می شود وراه حل ها یی که بیان کردند به طریق اَولی باطل است، چون این مسائل برتفسیر اشتباه از کی بحث عقایدی بناشده است، همان تفسیر ختم نبوت، درنتیجه هر چیزی که بر تفسیر باطل بناشده است، آن نیز اشتباه است، بلکه این گونه بگو: هرچیزی که بر باطل بناشود، باطل است، سیداحمدالحسن ع درکتاب نبوت خاتم، تصور صحیح در مورد ختم نبوت رابیان کرده است، واین مشکل را روشن نموده است، وماباید جایگاه این فرد الهی بزرگ رابدانیم، واینکه چرا بااین کتاب شروع کرده است، چون این مبانی چیزی است که مسائل فکری زیاد وحساسی برآن بناشده است، بنابراین این تفسیر اشتباه است، وهمه می توانید به کتاب کافی وبَصائِرالدَرجات صَفّار مراجعه کنید، تا ده ها روایتی که دال براین است که وحی بعداز محمد ص استمرار دارد، وفرشتگان همیشه با آل محمد ص -صبح وشب- ملاقات می کردند، وروح القدس اعظم بعداز جدشان ص، آل محمد ص راتسدید می کند، وسخن خداوند تبارک وتعالی را در سوره قدر دقت کنید، این آیه صریح و روشن است که «تَتَنَزَّلُ « » دائماً فرستاده می شود » خودشان می گویند که فعل مضارع برای استمرار است، وآقای من باقرالعلوم، آفرین بر شما وقتی که فرمودید: «باکسی باسوره قدر احتجاج نکردید مگراینکه او را شکست دادید. » بنابراین آیه صریح قرآن کریم وروایات صریح محمدوآل محمد ص، اتصال به غیب استمرار دارد، لا اقل نسبت به آقایان خلق –آل محمد ص- استمرار دارد، ده ها روایات اهل بیت ع کریم را چه کار کنیم؟ بلکه غافل گیر نشنوید وقتی بدانید برای شما نیز قسمتی ازدرب وحی باز است، رسول الله ص بعداز نماز صبح به یارانش رو می کرد ومی فرمود: «هل من مُبشرات؟ « » آیا بشارتی است؟ » یا »نبوت قطع شده است مگر مبشرات » بنابراین جزئی از وحی برای ما انسان های عادی وفقراء ومسا یکن بازاست، پس آل محمد ص چه طور؟ تدریس د.علاء سالم در دانشکده نجف اشرف ادامه دارد... سردبیر – خلوص الله – فردی که بخواهد بخواند، بنويسد يا عملی انجام دهد، ابتدا باید بداند برای چه می نويسد يا می خواند؟ عملش برای کيست؟ سزاور است، نيتش خالص لله تعالی باشد و برای جايگاه و يا کسبِ مقام يا برای رفع نياز شخصی نباشد؛ زيرا که دراين وادی، افراد بسياری گمراه شدند. اينکه عقيده به خداوند باشد و به آن اعتقاد داری، دو گانگی است. بايد از آن عبور کرده و آن را رها کنی. بلکه در آن ذوب شده و فنا گردی. تو او شوی و آن تو شود؛ زيرا برای انسان در پيشگاه خداوند وجودی نيست. بلکه اين اعتقاد به خداوند، روح بدن می باشد. آيا بدنِ بدون روح ارزشي دارد؟ در حديث آمده است: "همانا روح مُقرب به سوی خداوند اوج می گيرد و خداوند آن را مورد خطاب قرار می دهد و می فرمايد: می گويم: باش، پس می شوی. "کن فيکون" و تو را نيز به گونه ای قراردادم که اگر بگويی: باش، پس می شود." اصول کافی ج 1 ص 134 پس اگر قلمی شيوا و رسا داشته باشی و عبارات محکم و جذاب بنويسی، باز مراقب باش تا نيت خالص لله باشد و شرک و ريايی در آن رسوخ نکند. بدان که خداوند غيور است و به شريکی راضی نمی گردد. حتی اگر کلام و نوشتاری باشد که عقول را شيفته گرداند -ولی اگر برای غير خدا باشد- در نزد فرشتگان مقرب و اولياء و خداوند، همچون بوی تعفُنِ مرداری است. "وَمَا كَانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلّاَ مُكَاءً وَتَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بمِا كُنتْمُ تكَفُرُونَ" انفال 35 "نماز آنان در خانه(خدا) فقط سوت زدن و کف زدن است.به خاطر کُفرتان، عذاب را بچشید." از شر آفات روح و نفوس، به خداوند پناه مي بريم و از رحمت ايشان، عافيت دين و دنيا و آخرت را خواستاريم. مُعَلَّمٌ مَجنونٌ انسانيت، هدف اصلی از آفرینش است که بايستی بدان رسيد. بنابراين آياتی را که در مورد آفرينش حضرت آدم ع از گِل و خاک سخن می گويند، می توان به شکلی موافق با نظريه تکامل فهميد. نظريه تکامل، يک نظريه علمی است. به همين جهت هنگامی که ما متون دينی موافق با آن را مطرح می کنيم، بدان معنا نيست که می خواهيم نظريه تکامل را از طريق متن دينی ثابت کنيم. بلکه هدفی که داريم، اثبات موافق بودن متنِ ديني با اين اِکتشاف علمی است و شايد نيز اثبات حقانيت دين از طريق ثابت کردن معارف غيبی که متن دينی آن ها را در بر گرفته است. تا جايی که می توان گفت: مثلاً قرآن تکامل را ذکر کرده است. آنجا که فرموده است: «و خدا شما را مانند گیاهانِ مختلف از زمين برويانيد » نوح: 17 «آيا کافران ندانسته اند که آسمان ها و زمين به هم بسته و پيوسته بودند و ما آن دو را شکافته و از هم باز کرديم و هر چيز زنده ای را از آب آفريديم؟ پس آيا ايمان نمی آورند؟ » انبياء: 30 درحالی که جز در زمان حاضر، انسان قادر به کشف اين حقيقت علمی نبوده است و بدين وسيله، حقانيت قرآن و حضرت محمد –رسول خدا ص- از طريقِ دادن اخبار غيبی از يک حقيقت علمی، در هزار سال قبل از اکتشاف آن ثابت می شود و مانند آن را می توان در مورد روايات خاندان حضرت محمد ع گفت. از آن جا که از وجود نَسناس يا انسان نما در هزار سال قبل از وجود آدم ع خبر داده اند. اين حقيقتی است علمی که اکنون کشف شد و بر اساس تحقيقات ژنتيکی، وجود انسان نئاندرتال که از لحاظ ژنی با انسان معاصر متفاوت است، ثابت گرديد. همان طور که فسيل های هومو ارکتوس و هوموساپينس آفريقايی کشف شد . امام باقر ع فرمودند: «خداوند از وقتى كه زمين را آفريد، در آن هفت عالم آفريد كه هيچ کدام از آن ها از فرزندان آدم نبودند. خداوند آن ها را از خاک زمين آفريد و آن ها را ي ىك پس از ديگرى با عالمى كه داشتند، در زمين سكونت داد. آن گاه خداوند آدم، پدرِ بشر را آفريد و فرزندانش را از او آفريد. » خصال شيخ صدوق ص 359 اين روايت نشان می دهد که خداوند قبل از آفرینش حضرت آدم ع بر زمين، حداقل هفت نوع از انسان نماها را بر روی زمين آفریده است و آن ها فرزندان حضرت آدم نيستند و پيش از حضرت آدم ع بر روی زمين زندگی می کردند. خداوند متعال می فرمايد: «درحالی که شما را در مراحل مختلف آفريد. آيا نمی دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يکی بالای ديگری آفريده است »نوح 14 ، 15 رسول اکرم ص فرمود: « اسلام به صورت غريب شروع شد وغريب باز می گردد وخوشا به حال غريبان. به او گفتند: ای رسول خدا، آن ها چه افرادی هستند؟ ایشان فرمود: افرادی هستند که اگر مردم به فساد وسرکشی کشيده شوند، آن ها خود را اصلاح و پاک سازند. »مستدرک الوسائل ميرزا نوری ج 11 ص 323 «اگر از بيشتر مردمی كه در زمين هستند، اطاعت كنی، تو را از راه خدا گمراه می كنند؛ زيرا آن ها تنها از گمان پيروی می كنند وتخمين وحدس واهی می زنند. » الأنعام: 116 «يا می گويند ديوانه است. ولی او حق را آورده و بيشتر آن ها از حق كراهت دارند. » المؤمنون: 70 پیامبران و فرستاده شدگان به نظر مردم ديوانه يا جاهلند. ولی پیامبران از هر چه که ديگران می گويند، پاک هستند و درود و صلوات بر آن ها باد. آن ها در ميان مردم همانند غريبه زندگی کردند و هيچ کس آن ها را نشناخته است . اهل دنيا فکر می کنند که عالم هستند و پیامبران و فرستادگان ديوانه. ولی در نزد اهل آسمان پیامبران و فرستاده گان عالمند و از مقربان درگاه خداوند هستند. هيچ يک از مردم پيامبران را در زمان خود باور نمی کردند و همگی آن ها را تکذيب می کردند و به نظر خودشان از او عاقل و عالم تر هستند. مثلاً پيامبر خدا ذوالرس حتی يك نفر از مردم زمانش او را باور نكرد. بلكه همگی او را تكذيب كردند و به نظر خود آن ها عاقل و عالمند. اين همان آفتی است که موجب انداختن بنی آدم در قعر جهنم شده و موجب شد که هميشه بر ضد پیامبران و فرستادگان باقی بمانند و در طول تاريخ و زمان با آن ها بجنگند و به آن ها تهمت جهل و جنون و غيره و مخالفت بر ضد علماء عقلای زمان خود می زدند. اين همان وسوسه های شيطان -لعنت خدا بر او باد- است. « سپس از او روی گرداندند و گفتند: او آموزش دیده ای دیوانه است. » الدخان : 14 « و می گويند: آيا ما به خاطر شاعر ديوانه ای، دست از خدايان خود برداريم. »الصافات : 36 «با غرور و تکبر سر از طاعت حق کشيد و گفت که او ساحر يا ديوانه است. » الذاريات : 39 «...او را تکذيب کرده و گفتند: او ديوانه است. » الذاريات : 52 « پيش از اينان هم قوم نوح بنده ما نوح را تکذيب کردند و گفتند: مردی ديوانه است و زجر و ستم بسيار از آن ها کشيد. » القمر : 9 و نيز می فرمايد: «ای رسول! پس اندرز ده که تو به لطف پروردگارت، نه کاهن و نه ديوانه هستی. » طور : 29 شما را به خدا قسم می دهم: سخن چه کسی را باور کنيم! خداوند، خالق آسمان ها و زمين! يا اهل زمين را! و به خدا قسم که کسی جز او راستگو و پاک و منزه نيست! راست گفت، خداوند بالا مرتبه و متعال و راست گفت، رسول مُکرم خدا ص. اين همان وعده ای است که خداوند و رسولش بشارت داده اند و اهل زمين با وجود اکثريت خود ديوانه اند و پیامبران -با اقليت شان- عاقل و عالمند. و به تمامی حق قسم كه جز حق نمی گويم! اينكه سايه عقلی را که آدمی دارد( اوهام) ، وسوسه های شيطانی اعم از جن و انس بر آن وارد می شود. همان گونه كه حق از طرف فرشتگان صالحين بر بنی آدم وارد می شود. پس بايد برای انسان، معصومی باشد تا حق را با آن تشخيص دهد و مردم از او دنباله روی کنند و آن وصی يا پيامبر است که خداوند او را معصوم ساخته است. «جز پيامبری را که خداوند از او خشنود باشد که در اين صورت برای او از پيش رو و از پشت سرش نگاهبانانی بر خواهد گماشت. تا معلوم بدارد که پيام های پروردگار خود را رسانيده اند و خدا به آنچه نزد ايشان است، اِحاطه کامل دارد و هر چيزی را به عدد شماره کرده است. »جن27 ، 28 مردم در حقيقت، ايمانشان همراه با شک است و ترديدی که باعث شده آن ها حداقل از تدبرِ صادر کننده، دور گردند و اگر چه ادعا دارند که به مصدر، ايمان دارند. مثلاً هنگامی که قرآن بيش از هزار سال است که ندا می دهد «اين زندگی دنيا چيزی جز سرگرمی و بازی نيست و زندگی واقعی سرای آخرت است ... »عنکبوت 64 هنگامی که پیامبران و اوصياء به مردم می گويند: شما در اين دنيا در وهم زندگی می کنيد وحقيقت جهان آخرت است. مردم بدان ها می خنديدند. بله، در زمان حيات شان با بی شرمی به پیامبران و اوصياء می خنديدند؛ زيرا که اصلاً آن ها را تکذيب کرده و قبول نداشته اند و افرادی که بعد از آن ها می آيند، روايات آن ها را تکذيب می کنند. به اين دلیل که غير معقول است وعقل آن را نمی پذيرد. پس مردم نه از غيب می شنوند و نه قبول می کنند؛ زيرا که به غيب اعتقاد و ايمانی ندارند. بلکه به ماديات و اجسام معتقد و مؤمن هستند و آن ها را اين گونه می يابی که روايات و آنچه را که از پیامبران و اوصياء و قرآن –درباره اين که دنيا خانه گذر است- وارد شده است، قبول ندارند و تصديق نمی کنند واينکه ماده جسمانی مجرد وهم وخيالی بيش نيست وآخرت همان حقيقتِ ثابت می باشد. ولی اگر آزمايشگاهی تجربی خبری را به آن ها بدهد، همه آن خبر را قبول و با خوشحالی تصديق می کنند. مثلاً آزمايشگاهای غربی خبری را به مردم می دهد. اينکه ماده خيال و وهم است و وجودی برای آن نيست و وجود يک انرژی و نيرو یکی است و ماده، جمع شدن اين انرژی و نيروها است که در اصل به نيروی واحد باز می گردد. حتی در مورد آن تعقُل و ادراک نمی کنند. مثلاً مردم، علمای فيزيک دان و گفتارشان را قبول دارند؛ زيرا که تطابقی را بر کلام سابقِشان در اين عالم جسمانی لمس کردند. در حالی که کلام پیامبران و اوصياء غيب است و در اکثر احيان از اين عالم جسمانی به دور است و مردم برای قبول آن، ابتدا بايد به غيب و نيروی غيبیِ حقيقی ايمان بياورند تا آثار او را لمس کنند. يعنی اين که تصديق و اعتماد بدان، قبل از اثر است. اين در حالی است که مردم، اثر جسمانی ماديات را لمس کرده و سپس به آن ايمان آوردند و قبول کرده اند و به خاطر اين که مردم تماماً بر اين عالم متمرکز شده و چيزی غير از آن را نمی بينند. در نتيجه به ماده جسمانی ايمان دارند. نه به غيب؛ يا ايمانی ضعيف و شکست پذير نسبت به غيب دارند که آن را در نفوس خود جستجو می کنند تا آن را تقويت کنند. آن هم از طريق آثار جسمانیِ ملموس و آن يعنی نصف ايمان يا ربع و يا يک دهم آن. درحالی که ايمان کامل به غيب نيست. حال اينکه اين ايمان با اثر جسمانی همراه است و بر آن نام معجزه يا کرامات قرار داده اند. با کمال تأسف اين اختيار تمام مردم است و تغيير پذير هم نيست. ايمان به اين عالم ماديات و آنچه در آن است و حتی اگر ايمان به غيب را طلب کنند، اصرار دارند به اينکه ايمان آن ها از طريق اين عالم جسمانی باشد و در تناقض بزرگی فرو خواهند افتاد، هنگامی که به اصرار طلب کنند که معرفت به غيب، يک حادثه جسمانی -معجزه- باشد. بلکه در بيشتر اوقات اصرار دارند که اين معجزه، قاهر و غير قابل تأويل باشد و هيچشکی در آن نباشد. آن ها می خواهند غيب به جسم و مادياتِ محض تبدیل گردد و ايمان به غيب در ساحت ايمانی مدعی شده آنان صفر می باشد و با وجود اين، طلب خود از معجزات را صحيح و مشروع جهت ايمان به غيب می دانند. آيا متناقض بودن طلب آنان و بين آنچه خدا در ايمان به غيب می خواهد، روشن و واضح است؟ واگر معرفت اين را داشته باشيم که خداوند خود غيب حقيقی است، حال طلب کنندگان معجزات را در می يابيم و می بينيم که آن ها تماماً يا صدرصد بت پرستِ حقيقی می باشند. آن ها نفس خويش را بتی جهت عبادت عالم جسمانی قرار داده اند. بله، اينجا استثنائی وجود دارد و آن تعداد اندکی هستند که غيب و حقيقت را یاری داده و آثار آن را در اَنفُس و آفاق مشاهده کرده اند. و گويا از آنان می شنوم که با هم ويک صدا می گويند: «ای کاش قوم من می دانستند. » پس حقيقت تلخی که انسانِ مدعیِ ايمان بايد آن را بداند و با آن با نفس خود مواجه گردد، اين است که صاحب ايمان نقی و پاک نمی شود. بلکه ايمانش -اگر که نسبتی از ايمان به غيب را دارد- با شک وترديد معجون شده است تا وقتی که به مصدر شک دارد، نمی توان از چيزی که صادر شده نفع و استفاده برد. اين حقيقتی است که نفوس بيشتر مردمی که ادعای ايمان دارند، بر آن معطوف شده و برايم مهم نيست که بدان اعتراف کنند و يا در ظاهر منکر شوند. آن ها به وجود غذا و شراب و آمريکا و بمب هسته ای و وجود اين عالم جسمانی، هزار برابر بيشتر از ايمان به وجود خداوند سبحان ايمان دارند. اين همان حقيقت است و اين دواست. و اگر با نفس خود مُواجه نگردند و اگر حقيقتِشان برايشان کشف نگردد و نفس خود را با آن بشناسند، دوائی غير از آن نمی يابند و از بیماری مُسری آن شفا نخواهند يافت . گردآوری از کلام سيد احمد الحسن ... برخورد مردم با فرستادگان آیا با محمد (ص) با این سخنان برخورد نکردند: دیوانه، جن زده است، جادوگر، پیشگو، دروغ گو، نادان و بقیه چیزها. چگونه استدلال می شود که حق با فرستادگان است؟! 1) دیوانه ای که با حکمت سخن می گوید!! 2) فردی است که جن او را مسح کرده است و با سخنی از سوی خداوند، شیاطین را بیرون می آورد و جن های کافر و شیاطین از او فرار می کنند!! 3) پیشگویی که زمانش را در نماز و پرستش صرف می کند!! 4) دروغ گویی که با راستگوی امانت دار بودن شناخته می شود!! 5) نادانی که از علمای مبارزه طلبی می کند و علمی آورده است که بالاتر از آنان می باشد و برای پاسخ به ایشان، فقط سفسطه و مغالطه و اِفتراء دارند!! فکر کنم که این تناقضات برای شناخت این کافی است که حقیقت با فرستاده مورد اِتهام می باشد.... کار مردم تعجب آور است. اگر پادشاهان نسبت به فرمان روایی باطل دنیایی خود می ترسند و علمای بی عمل از جایگاه های دینی خود می ترسند، مردم از چه مسئله ای می ترسند؟ آیا عاقلانه است که انسانی رهبری خودش را به علمای گمراهی دهد؛ به گونه ای که حیوانی است که افساری دارد و صاحبش آن را هر جایی که بخواهد، می برد؟ آیا عاقلانه است که انسان از این خشنود باشد که دنباله روی امامان گمراهی باشد؛ تا اینکه او را وارد جهنم کنند؟ آیا گمان می کند که اگر در روز قیامت بگوید: من دنباله رویی ضعیف بودم، این عذر برایش سودی دارد؟ در این روز است که امامان گمراهی از دنباله روهای خود بیزاری می جویند. خليفه، قائم به امر خداست و مثال اوست بر روی زمين. چون خداوند غايب است ونمی توان آن را ديد يا در وهم (خيال) آوريم ويا او را درك کنيم. برای شناخت او تنها مثال او يا قائم به امرش را می بينيم و خواهيم شناخت. پس شناخت و معرفت او از طريق خليفه او می باشد؛ زيرا اين خليفه تجلی اسمای حُسنای خداوند و مثال کامل اوست و معرفت خليفه، معرفت اصل است و با معرفت خليفه در هر زمان (پيامبران و اوصياء) می توان خداوند را بهتر شناخت؛ زيرا شناخت آن ها شناخت فرستنده است. و خداوند فرمود: «وما خلقت الجن والانس الا ليعبدون »ذاریات « 56 جن و انسان رافقط برای پرستش خودم آفریدم. » امام صادق ع می فرمايند: «عبادت يعنی شناخت. » و در هر زمان معرفت خداوند از طريق اين راهبران –اوصياء و پیامبران ع- می باشد. ولی چگونه معرفتی از آن ها داشتيم؟ وقتی می آيند چه بلاهایی كه از مردم زمان خود نمی كِشند!؟ از امام صادق ع در مورد تفسير آيه «ماتغنی عنهم الا آيات والنذر عن قوم لا يومنون « » نشانه ها و هشدارها، گروهى را كه ايمان نم ىآورند سود نم ىبخشد. » پرسيدند. ایشان فرمود: « اِنذارها، پیامبران خداوند و آيات، امامان می باشند. »كافی ج 1 ص 207 پس خداوند را با آيات بشناسيد. ولی چرا تكذيب می شوند؟ مگر دلايل و حجت كافی نداشتند؟ خداوند می فرمايند: «هرگاه فرستاده ای را برای شما فرستاديم که با هوای نفسانی شما مطابق نبود، تكبر كرده اید. عده ای را به قتل رسانده وعده ای ديگر را تكذيب می كنيد. » بقره 87 و آيا خداوند به آن ها دليلی كافی برای شناخت نداده است كه اين گونه آن ها را تكذيب می کنند يا به قتل می رسانند!!! خداوند انسان را برای هدف و غايتی آفريد و آن معرفت اوست و برای تحقيق و رسيدن به آن، افرادی را برای راهنمای و اِرشاد قرار داد. آنان حجت او بر مردم هستند كه به وسیله آن ها مردم به سرمنزل مقصود می رسند. و جهت شناخت آن ها، كتاب و ميزان را نازل كرد. تا به وسيله آن انسان ها را هدايت كنند تا هر كه حق را بخواهد با بينه به حق برسد و آن كه باطل را بخواهد نيز با بينه به باطل برسد. و با لطف و عنايتش برای مردم قانونی را قرار داد تا با آن حجت و خليفه خود را بشناسند و بتوانند آن ها را از مدعيان دروغين در هر زمان تشخیص دهند. و آن قانون اين است كه يك خليفه با وصيت می آيد و دوم با علم وحكمت می آيد و سوم دعوت او به سوی حاكميت خداست. اول: وصيت. خداوند می فرمايد: «بياد آر آن گاه که خداوند به فرشتگان فرمود: من در زمين خليفه ای خواهم گماشت. آنان عرض کردند: پروردگارا! آيا کسی را خواهی گماشت که در زمين فساد کند وخون ها ريزد و حال آنکه ما خود تو را تسبيح و تقديس می کنيم؟ خداوند فرمود: من چيزی را می دانم که شما نمی دانيد و خداوند همه اسماء را به آدم داد. آن گاه حقايق آن اسماء را در نظر آن فرشتگان پديد آورد و فرمود: اگر شما در ادعای خود راستگو هستید، اسماء اينان را بيان کنيد. فرشتگان عرضه داشتند: ای خدای پاک و منزه، ما نمی دانيم جز آنچه تو خود به ما تعليم فرمودی. تو دانا و حکيمی. »بقره 30 الخ در آيات شريفه بالا، خداوند بعد از استدلال واعتراض فرشتگان بر سجده آدم ع، خلافت را به آدم -يعنی خليفه و جانشين خويش در زمين- می دهد و نيز سه راه را برای شناخت خليفه خداوند در اختيار مکلفين قرار می دهد. این راه ها عبارتند از: 1:خداوند در محضر فرشتگان وابليس نص صريح داشت که آدم ع خليفه او در زمين است. 2:بعد از خلق آدم، تمامی اسماء ونام ها را به او آموزش داد. 3:سپس خداوند به تمام افرادی که او را عبادت می کردند -فرشتگان و ابليس- دستور داد، به آدم خليفه خود سجده کنند. اين سه بند قانون شناخت خليفه «پیامبران واوصياء ع » در هر زمان است. اينکه خليفه با وصيت می آيد و اولين كسی كه نص صريح بر وصيت و قرار دادن خليفه نمود، خداوند متعال است. وهرفردی از این مسئله اطاعت كرد، در اين امتحان نجات يافت واين امتحان تا روز قيامت ادامه خواهد يافت. ولی ابليس در اين امتحان به خاطر غرور وتكبر بر خليفه رد شد. آن هم با گفتن «أنا خير منه « » من از او بهترم. » همان گونه كه اطاعت وتسليم امر خدا بر سجود به خليفه سبب پيروزی فرشتگان شد، مومنين نيز با اطاعت از خليفه خدا در هر زمان پيروز می شوند. خداوند فرمود: «ياد آر وقتی را که به فرشتگان فرمان داديم: همه بر آدم سجده کنيد و همگی آن ها سر بر سجده آوردند. جز شيطان که از جن بود. بدين جهت از اطاعت خدا سرپيچی کرد. آيا مرا فراموش کرده و شيطان و فرزندانش را دوست خود گرفته ايد؟ در صورتی که آن ها با شما دشمنند و ظالمان که به جای خدا شيطان را برگزيدند، بد مبادله ای کردند. »کهف50 در اينجا بايد توجه کنیم که اين آيه کريمه، نصی صريح و روشن بر حاکميت خداوند است و روشن می کند هر که آن را قبول کرد، پیروز شد و آن ها فرشتگان بودند و کسی که آن را رد کرد و قبول نداشت، ابليس است و بعد از اين هر که اين حاکميت مطلق خداوند را قبول نداشته باشد، آخر اين آيه بر او مطابقت می کند. يعنی ابليس وفرزندانش را دنبال کرده و خدارا فراموش کردند «شيطان و فرزندانش را دوست خود گرفته ايد. در صورتی که آن ها دشمن شما هستند و ظالمان که به جای خدا شيطان را برگزيدند، بد مبادله ای کردند. »کهف 50 « سنة الله ولن تجد لسنة الله تبديلاً » احزاب « 62 سنت خداوند است و براین سنت خداوند، تغ ییری نمی یابی. » واين سنت از آدم تا خاتم ادامه دارد. واين سنت يعنی استمرار وصيت و اعتراض بر آن ادامه دارد و خواهد ماند... آدم ع هابيل را انتخاب می كند و شيطان اعتراض می كند و قابيل را تحريك به قتل خليفه می كند. امام صادق ع فرمود: «...خداوند به آدم وحی كرد كه ميراث نبوت و علم را به فرزندش هابيل بدهد. و او اين گونه عمل می كند و وقتی قابيل از اين ماجرا آگاه می شود، با ناراحتی به پدرش می گويد: آيا من از او بزرگتر نيستم؟ اين امر حق من است. آدم ع به او می گويد: فرزندم اين امر جانشينی به دست خداوند است و او هابيل را مخصوص اين امر قرار داد و اگر باور نمی كنی، قربانی را برای خدا قرار دهيد و هر كس خدا قربانيش را قبول كرد، او صاحب اين امر خلافت خواهد شد. نشانه قبول اين قربانی اين است كه توسط آتش برده خواهد شد... قربانی هابيل كه صاحب گوسفندان بود، يك قوچ و قربانی قابيل كه صاحب زمين بود، گندم مانده بود و آتش قربانی هابيل را گرفت. در اين هنگام ابليس آمد وگفت: ای قابيل اگر صاحب فرزندانی شديد، فرزندان برادرت بر فرزندانت تفاخُر می كنند. آن هم به خاطر كار پدرت و قبول كردن آن آتش قربانی برادرت. اگر او را بكشی، ديگر پدرت كسی را به جز تو برای وصيت و جانشينی پيدا نمی كند و قابيل هابيل را كشت... » قصص الانبياء 55 از امام صادق ع در مورد تفسير آيه «امانات را به اهلشان باز پس دهيد. » پرسيدند و ايشان فرمودند: «اين وصيت است كه ازمردی از ما به مردی ديگر منتقل می شود. » بحارالانوار 23 ،276 از امام صادق ع سوال شد كه صاحب امر را چگونه بشناسيم؟ فرمود: « با سكينه و وقار و با علم و وصيت می آيد. »بحارالانوار 25 ، 13 مصیبت پنج شنبه( رزیة الخمیس)... همه مسلمانان اتفاق نظر دارند که رزية الخميس(مصيبت پنجشنبه) شب پنجشنبه بود ورسول خدا ظهر روز دوشنبه وفات کردند. اگر فردی باتقوا باشد ونوشتاری در اختيار داشته باشد که ضامن عدم گمراهی امت باشد وشخصی مانند عمر تلاش کند، مانع نوشتن آن شود وسپس سه روز فرصت پيدا کرد که اين وصيت را بنويسد، آيا نوشتن آن را ترک می کند؟طبعاً نه. چگونه می توان قبول کرد که سرور باتقوایان، رسول خدا اين کار را انجام ندهد وچگونه مي توان او را متهم به ننوشتن وصيت کرد؟ ثانياً: اگر نوشته شده باشد به لطف الهی می بايست به دست ما رسيده باشد. چون رسول اکرم ص از روی هوای نفس سخن نمی گويد وايشان فرمودند که اين نوشتار( وصيت) بازدارنده از گمراهی است. بنابراين اين گونه می توان نتيجه گرفت که: 1:وصيت نوشته شد. 2:وصيت بازدارنده از گمراهی است. 3:اين وصيت در کتب به ما رسيده است. اکنون اگر همه کتاب های تمامی فرقه های مسلمين را بررسی کنيم، تنها يک وصيت از رسول خدا را به هنگام وفاتشان خواهيم يافت که همان وصيتی است که در آن پيامبر خلفای بعد از خود را دوازه امام ومهديين دوازدگانه معرفی کرده است که در کتاب غيبت طوسی ص 150 ذکر شده است. فردی که بگويد: روايت رزية الخميس دروغ محض است، اين سخن در حقيقت مُضحک است واگر به پاسخ های هم قطارانش نظری می انداخت، برای او کافی بود. روايت مصيبت پنجشنبه در بخاری وصحيح مسلم ودر کتب تاريخی در جاهای مختلفی ذکر آن آمده است و از لحاظ صحت صدور شکی در آن نيست. اکنون به سوالاتی که از سوی بعضی وارد می شود، خواهيم پرداخت. حادثه رخ داد ورسول اکرم ص فرمودند: وصيت ضامن وبازدارنده از گمراهی است واعتراض از سوی برخی افراد که این گونه نوشته اند: که چرا تا آن هنگام نوشتن آن را به تأخير انداختند، در واقع اعتراض به رسول خداست. در حالی که زندگی رسول خدا از ابتدای بعثت تا آخرين لحظات زندگيش رسالت وسخن وی بر ما حجت است وسخن از روی هوای نفس نمی زند. و ثابت گرديد که ایشان فرمودند: نوشتاری است که بازدارنده از گمراهی است. اما تأويلات درباره آنچه عمر در اعتراض خود اراده کرده، ما درصدد محاسبه او نيستيم ودر اين بحث نمی خواهيم به آن بپردازيم. بلکه موضوع ما درباره آن نوشتاری است که پيامبر خواستند بنويسند. آيا منطقی است رسول خدا بعد از توصيف آن به بازدارنده از گمراهی از نوشتن آن خودداری کنند؟ واگر ترک نکرده است، پس اين وصيت کجاست؟ با اينکه پاسخ عمر در مورد سخن ایشان «حسبنا کتاب الله »است. قرآن بيانگر همه چيز است وبه همين دليل رسول خدا ثقلين را در ميان ما به وديعه نهاد. لکن در اعتراض وی به رسول خدا وسخن او که گفت: درد بر اوغلبه کرده است يا هذيان می گويد، يعنی در سنديت آنچه خواهد گفت: تشکيک می کند. دوباره تکرار می کنم که در اين جا در صدد محاسبه عمر بن الخطاب نيستيم وقصد آن را نداريم، بلکه هدف محتوای اين نوشتار است که رسول خدا آن را بازدارنده از گمراهی توصيف کرده است. اما روايتی که راوی می گويد: در آن وصیت موردی را فراموش کردم .آيا اين همان وصيت بازدارنده از گمراهی است؟ برادران گرامی عقل هايتان را مورد خطاب قرار می دهم وچيزی را نمی خواهم به جز اينکه حق را برای شما روشن کنم و از خداوند می خواهم کسی را که طالب حق است، هدايت فرمايد. بنابراين سخن رسول که فرمودند: وصيت نوشتاری است که بازدارنده از گمراهی است، بدين معناست که قطعاً نوشته شده است وامکان ندارد که رسول خدا -سرور متقيان- را به ننوشتن آن به محض اعتراض عمر يا هرکس ديگر متهم کنيم. چگونه می توان چنين اتهامی به او زد؟؟ از طرفی اگر نوشتن آن را ترک کرده است، نمی بايست لطف الهی شامل حال ما شود وبه ما برسد؟ يقيناً بايستی به دست ما برسد. نوشتاری که در آن پيامبر به خلفای بعد از خود -دوازده امام ودوازده مهدی- وصيت کرده است، همان وصيت يگانه ای است که در کتب شيعه واهل سنت ذکر آن آمده است و از لحاظ اصوليون صحيح است. در اين رابطه می توانيد به کتاب «انتصاراً للوصية »( پيروزی برای وصيت) و «دفاعاً عن الوصية »(دفاع از وصيت) نوشته شيخ ناظم عقيلی (حفظه الله) مراجعه کنيد. ادامه دارد... مصادر فکر کلام درست در موارد غیبی مانند رویای صادقه را باید از اهل آن یرگرفت. به همین خاطر بهتر است این مفهوم را از سخن سیداحمدالحسن بیان کنم. «انسان فکر می کند و در ذهنش افکار وآموخته ها یی می یابد و این آموخته ها منابعی دارد. برخی از آموخته های انسان، از این عالم جسمانی می آید. مثلاً از راه چشم وگوش. و برخی از ملکوت اَعلی می آید. مثال آنچه از اَعلی می آید، وحی پیامبران یا رؤیای صادقه است » یعنی: مصدر این آموخته ها یا از عالم ملکوت هستند. یا از این عالم جسمانی که این نوع آموخته ها به دو قسمت تقسیم می شوند. اول: از ابلیس وسربازانش است. دوم: از نفس وهواست واین آموخته ها سه منبع دارد: منبع اول: عالم نور یا از خداوند به صورت وحی مستقیم است یا به واسطه فرشتگان یا به واسطه اَرواح خواهد بود. منبع دوم: از ابلیس و سربازانش است. منبع سوم: نفس و هوا. آموخته ها یی را که درحال بیداری به انسان می رسد، در حالت خواب رؤیا می نامند. به این معنا که رؤیا مانند آموخته ای است که بر انسان وارد می شود ودر حافظه او نقش می بندد. روح مانند خورشید است. زمانی که روح به سوی آسمان صعود می کند یا خداوند او را درخواب می گیرد، شعاع آن متصل به جسد است که او را اداره نماید. اما دلیل ظهور آموخته های رؤیا در خواب و بارز بودن آن در ذهن و سرعت داشتن و بیشتر روشن بودن، به خاطر مشغول بودن روح به اداره جسد در بیداری است. روح در هنگام خواب به اداره جسد مشغول نیست؛ به این سبب آموخته برای او روشن تر خواهد بود... باتوجه به این که مسئله آگاهی به ملکوت وسیع تر از این است که به خواب منحصر شود، ورود آموخته برای فرد بیدار، مانند اَشکال و شنیدن صداهاست که همیشه وجود دارد و فقط فکر نیست که در ذهن می چرخد. حقیقت این است که این اَشکال وصداها همیشه وجود دارند. ولی گاهی اوقات آن را نمی شنوی وگاهی اوقات آن را می شنوی؛ به خاطر مشغول بودن روح به بدن و دنیا و آنچه در آن است وسنگینی بدن و نیازهای آن الخ... اگر مشغولیت تو به آخرت و به روح باشد و بدن را سبک کنی، بسیار می شنوی و می بینی ان شاء الله. «حقیقتی که باید مردم آن را بدانند این است: فرزند آدم با غذا می میرد و شهوات روح را از بالا رفتن باز می دارد و به اداره این بدن جسمانی می کِشاند واین مشغول شدن در مورد روح، گونه ای از مرگ تدریجی است. همان طور که ذکر وتلاش در راه خداوند سبحان ومتعال، گونه ای از زندگی و اِرتقاء تدریجی است » تفسیر کی خواب: برادرم خوابی دیده که من را درخواب با پا های بسته شده و از کی دست آویزان به سمت حوض می برند و دیده که حوض از سنگ مرمر بوده و در آن آب است تا اینکه جسم من را در آب فرو بردند و آن ها به برادرم گفتند که همانند این با تو انجام می دهیم ، یعنی مثل من . پاسخ : بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهد یین و سلم تسلیماً بسته شدن پا به معنی منع انسان از جابه جا یی است و آن جابجا یی به نسبت جسد مکانی است. اما نسبت به روح این گونه نیست، بلکه آن حرکت از حق به سوی باطل یا از باطل به سوی حق است. و معنی آن در خواب ثابت بودن مسیر حرکت روح است و اما آب، جسد انسان را در این عالم از نجاست پاک می کند و آن به نسبت روح نشان گر طهارت است . و اما بستن پاهای شما و فرو بردنت در آب نشان گر ثبات مسیر روح شما به سوی طهارت است.