نشریه زمان ظهور شماره 3
"به نام او که جریان فکر را درشیارهای باریک مغز مینگرد" سه شنبه3 فروردین ماه 1395 / 12 جمادی الثانی 1437 / 22مارس 2016 / شماره 3 / 4 صفحه سخن سردبیر محکم و متشابه؟ آنچه که ما را در مقابل مخالفان دعوت آل محمد ع قرار می دهد، برداشتی متفاوت از منابع یکسان می باشد. این منابع مورد اعتماد، ثقلین بوده که تمسک به آن ها موجب رستگاری خواهد شد. خداوند متعال فرمود: «او کسی است که این کتاب(آسمانی) را بر تو نازل کرد که قسمتی از آن آیات محکمات(صریح و روشن)است که اساس این کتاب می باشد وقسمتی از آن، متشابه است. »آل عمران 7 امام رضا (ع) فرمود: «ما اگر(درباره اخبار صاحب الامر)هرچه می خواهید به شما بدهیم، برایتان شر می شود و صاحب این امر(ع) گرفتارمی شود... » قرب الاسناد ص 380 . امام رضا (ع) فرمود: «فردی که متشابه قرآن را به محکم آن برگرداند، به صراط مستقیم هدایت شده است. سپس فرمود: حتماً در احایث ما محکماتی مانند محکمات قرآن و متشابهاتی مانند متشابهات قرآن وجود دارد. پس متشابه آن را به محکم آن برگردانید و از متشابه آن(بدون این که آن را به محکمش برگردانید)تبعیت نکنید؛ چرا که گمراه می شوید. »مستدرک الوسائل ج 17 ص 345 اگر انسانی که معصوم نیست، نیتش را برای خداوند سبحان وبلند مرتبه خالص گرداند و بخواهد در سخنان معصومین (ع) -و علی الخصوص در احادیثی که درباره مسأله صاحب الأمر (ع) است- تامل کند و آن را بفهمد، چه بسا برایش سوء تفاهم پیش می آید و اگر قسمتی را فهميد، قطعاً در فهم قسمت دیگر در اشتباه مى افتد؛ زیرا باطل به عقل او خطور می کند. به این خاطر که او معصوم نیست. حال چه برسد فردی با تعصب از چیزی دفاع کند و بر آن اصرار ورزد و بر چیز دیگری هجوم برد. در حالی که وی نسبت به هر دو چیز آگاهی ندارد و شاید فردی که مطالعه ای در روایات معصومین (ع) داشته باشد، بداند که روزی یکی از ستمکاران کتابی در ابطال قرآن کریم نوشت و امام (ع) برای وی نامه ای به این مضمون فرستاد: «شاید صاحب سخن(خدا)، منظوری غیر از آنچه تو از سخنانش فهمیده ای داشته باشد... » و آن شخص درس گرفت و کتاب باطلش را پاره کرد. پس این سؤال را از تمام افرادی که درمورد مسأله امام مهدی (ع) کتاب یا مقاله می نویسند، می پرسم: شاید صاحب سخن -رسول الله و ائمه (ع)- منظوری غیر از آنچه که تو از سخنانش فهمیده ای، داشته باشد؟! و ای فردی که در مورد قضیه امام مهدی (ع) کتاب می نگاری، آيا متشابه سخنانشان را به محکم آن برگردانده ای؟ روز و زمان معین در آياتی از کتاب مقدس و آيات قرآن مجيد اشاره به زمان و روزی شده است که غير از قيامتِ عظيم يا روز رستاخيز است. خداوند در قرآن فرمود: «پروردگارا! مرا تا روز رستاخيز مُهلت ده (و زنده بگذار!)... فرمود: تو از مُهلت يافتگانی!... (امّا نه تا روز رستاخيز، بلکه)تا روز وقت معيّنی. »حجر 36 ، 38 واضح است که اين روز، روزِ آخرت نيست. قبل از رسيدن روز عظيم و مَهيبِ خداوند. مسلّماً لعنت من بر تو و تا روز قيامت خواهد بود! ولی تا روز و زمانِ معيّن! به سخن اَخير عيسی ع در کنار درخت زيتون دقت کنید: «و چون کنار کوه زيتون نشسته بود، شاگردانش در خلوت نزد وی آمده وگفتند: به ما بگو که اين امور چه وقت واقع می شود و نشانِ آمدن تو و اِنقضای عالم چيست؟ 4 عيسی در جواب آن ها گفت: زنهار کسی شما را گمراه نکند! 5 به این خاطر که بسیاری به نام من می آیند و خواهند گفت: من مسيح هستم و افراد بسياری را گمراه خواهند کرد. 6 و جنگ ها و اخبار جنگ ها را خواهيد شنيد. زنهار مُضطرب مشويد؛ زيرا که وقوع اين همه لازم است. لکن اين آخرت نيست. 7 زيرا قومی با قومی و مملکتی با مملکتی جنگ خواهند نمود و قحطی ها و وباها و زلزله ها در همه جا پديد می آيد... »متی 24 این سخن برای بیانِ نشانه هایِ آمدن عيسی ع -يسوع- می باشد. خراب شدن بابل عظيم -زوراء:بغداد- در اين زمان است. سپس می فرمايد: «اين آخرت نيست »يعنی روز قيامت کبری نيست؛ بلکه قيامت صغرا يا بازگشت او به زمين است و قبل از او، فرستاده اش خواهد بود يا زمينه ساز آمدنِ او... «اينك من ايليای نبی را قبل از رسيدن روز عظيم و مَهيب خداوند نزد شما خواهم فرستاد. 6و او دل پدران را به سوی پسران و دل پسران را به سوی پدران بر می گرداند. مبادا بيايم و زمين را لعنت کنم. » ملاکی باب 4 خداوند می فرمايد: «ما شما را آفريديم. سپس صورت بندی کرديم. بعد به فرشتگان گفتيم: برای آدم سجده کنيد! آن ها همه سجده کردند؛ جز ابليس که از سجده کنندگان نبود. (خداوند به او) فرمود: در آن هنگام که به تو فرمان دادم، چه چيز تو را مانع شد که سجده کنی؟ گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفريده ای و او را از گِل!...گفت:مرا تا روزی که(مردم)برانگيخته می شوند، مهلت ده(و زنده بگذار!)فرمود:تو ازمهلت داده شدگانی »اعراف 11 الی 15 «و مسلّماً لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود! گفت: پروردگارا! مرا تا روزی که انسان ها برانگيخته می شوند، مهلت ده! فرمود: تو از مهلت داده شده ها هستی. ولی تا روز و زمان معيّن! گفت: به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان خالص تو از ميان آن ها! فرمود: به حق سوگند و حق می گويم » سوره ص 78 الی 84 «(خداوند) فرمود: ای ابليس! چرا با سجده کنندگان نيستی؟! گفت: من هرگز برای بشری سجده نخواهم کرد که او را از گِل خشکيده ای -که از گلِ بدبويی گرفته شده است- آفريده ای! » حجر 32 ، 33 فرمود: «از صف آن ها بيرون رو. به این خاطر که رانده شده ای(از درگاه ما!). و لعنت (و دوری از رحمت حق) تا روز قيامت بر تو خواهد بود! گفت: پروردگارا! مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار!) فرمود: تو از مهلت يافتگانی! (امّا نه تا روز رستاخيز، بلکه)تا روز وقت معيّنی. گفت: پروردگارا! به واسطه چیزی که مرا با آن گمراه ساختی، من (نعمت های مادّی را) در زمين در نظر آن ها زينت می دهم و همگی را گمراه خواهم ساخت، مگر بندگان مخلصت را. » حجر 34 الی 40 در آيات فوق، علتِ شکست ابليسِ رانده شده از درگاه خداوند و يارانش، نظر به خود می باشد. «من از او بهترم. من هرگز برای بشری سجده نخواهم کرد که او را از گِل خشکيده ای -که از گل بدبويی گرفته شده است- آفريده ای » و در هر زمان، اين سنت تکرار می گردد. در هر زمان خداوند خليفه ای برای خويش انتخاب می کند و ابليس نيز سربازان خود را گسيل می دارد، تا مبادا کسی از آن خليفه پيروی کند و گفته خويش را عملی سازد. «همگی را گمراه خواهم ساخت » و اين امتحان دو مرتبه بين هابيل و قابيل و در داستان حسادت برادرانِ يوسف بر خليفه خدا -يوسف- تکرار شد. بلکه در زمان همه پیامبران و اوصيای خداوند تکرار مى شود. همان گونه که خداوند -سبحان- وصی خويش را انتخاب می کند، ابليس(لع)از سربازانش فردی را جهت مُخالفت با دعوت حق انتخاب می کند. خداوند هابيل را انتخاب مى کند وابليس ملعون، قابيل را جهت اعتراض بر دعوت کننده به خداوند انتخاب کرد. خداوند طالوت را انتخاب می کند و نزديک ترين يارانِ پيامبر وقت، بر امرش اعتراض می کنند. وخداوند محمد ص را انتخاب مى کند و ابليس مُسيلمه وسجاح و اَسود را انتخاب مى کند. و حضرت محمد ص علی را به عنوان خليفه انتخاب می کند و نزديکانش بر او اعتراض می کنند و همان گفته ابليس را تکرار می کنند. اینکه خداوند را قبول دارد، ولی خليفه اش را خير. در زمان محمد ص گفتند: محمد ص را قبول دارند، ولی خليفه اش علی ع را قبول ندارند؛ زيرا از او بهتر هستند و به بيماری ابليس گرفتار شدند تا به همراه ابليس، مخالف دعوت کننده به خدا -در هر زمان- باشند... اما کلام مهم اين جاست: ابليس بر افرادی به غير از بندگان مخلص، می تواند غلبه کند «مگر بندگان مخلصت را » چگونه اين مخلصين را بشناسيم ؟ روز معلوم چه وقت خواهد بود ؟ شخصی که قبل از روز مهيب خواهد آمد کيست؟ «اينك من ايليای نبی را قبل از رسيدنِ روز عظيم و مَهيب خداوند نزد شما خواهم فرستاد. » ملاکی باب 4 در بخش بعدی در مورد شخصی که صورت يا مثال کاملِ خداوند می باشد، سخن خواهيم گفت و اینکه او همان دست خداوند است که به دستور خداوند می باشد و قائم به امر ایشان –برای محاسبه ابليس و يارانش(درروز معلوم)- خواهد بود... سَبِّح اسمَ رَبِّكَ الاَعلی تسبيح يعنی حمد خداوند را به جا آوردن و ثنای خداست كه با حمد شروع و با شكر تمام می شود. اين خود نياز به معرفت دارد، كه خداوند اين معرفت را توسط پیامبران و اوصياء به ما ياد داده است.از امامان روايت شده كه: «شكر و حمد سپاس خدا از طريق شكر مخلوقاتش و احترام به همنوعان است « » من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق » عيون أخبار الرضا ع ج 2ص 289 يا «الْخَلْق عِيَال اللِّهَ فَأَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَى اللِّهَ مَنْ نَفَعَ عِيَالَ اللِّهَ وَ أَدْخَلَ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ سُرُوراً » وسائل الشيعة ج 16 ص « 341 خلق عيال خداوند هستند و نزد كي ترين شخص به خدا، مهربان ترين آن ها و با منفعت ترين به خلق خداست؛ تا سُرور را وارد دل اهل بيت ع گرداند. » پس تسبيح و حمد بندگان خداوند این است که با ستمدیدگان مهربان باشد و با اَيتام و بيوه زنان مُدارا کند و در مقابل معاندين و كفار و مشركان سخت و استوار باشد . «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللِّهَ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ » الفتح: « 29 محمّد (ص) فرستاده خداست. و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شديد و در میان خود مهربانند »اين همان حق است كه بر زمين سير می كند و «اسم ربك الاعلی » بر زمين، علی ع است. چون او اسم اَعلی و اعظم است وحق باعلی و علی با حق است. پس معنی «سبح اسم ربك الاعلی » حق باش و بر زمين سير كن، می باشد. او را تسبيح کن. آن هم با عمل، نه با زبان؛ همان گونه که متوهم می شوند. دم از علی می زنند، ولی عملِ علی را انجام نمی دهند وتنها از اسم او استفاده میكنند «پس چون آن رامعتدل بيارايم ودر آن، روح خويش را بِدَمَم، همه بر او سجده کنيد »حجر: 29 خليفه، نماينده و قائم به امر خداوند است. كلام او كلام خداست. همان گونه كه در قرآن در مورد خليفه كامل آمده است: «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّ وَحْيٌ يُوحَى » نجم: 4- «3 از هوای خود سخن نمی گويد؛ بلكه سخن او، وحی است » وسخن خداوند متعال: «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا » حشر: « 7 آنچه رسول برای شما آورد، انجام دهيد وغير از آن را رها کنيد » خداوند، امام علی ع را نفس محمد ص قرار داد. در آيه: «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّ عَلَى الْكَاذِبِينَ »آل عمران: «61 بگو: ای محمد بيا ييد، پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را فرا خوانيم. سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم. » و حضرت محمد ص، علی وحسن و حسين وفاطمه ع را بيرون آورد وآنان را خاندان وخويشان خود خواند... خلافت فقط به معنای حکومت نیست خداوند متعال فرمود: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنحْنُ نسَبِّحُ بحَمْدِكَ وَنقَدِّسُ لكَ قَالَ إنِيِّ أعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ » بقره: 30 . «و چون پروردگار تو به فرشتگان فرمود: من در زمين جانشينى خواهم گماشت. (فرشتگان) عرض کردند: آيا در آن كسى را مى گمارى، كه در آن فساد انگيزد و خون ها بريزد و حال آنكه ما با ستايش تو(تو را)تنزيه می كنيم و به تقديست مى پردازيم. فرمود: من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد » خلافت فقط به معنای حکومت نيست. بلکه حکومت، کمترين مسئله در آن است. خليفه واقعی به چه معناست؟ منظور از خلیفه در اینجا به این معناست که ايشان خليفه حقيقی است. پاسخ فرشتگان را با تدبير بخوان. آن ها می دانستند، منظور خداوند از خليفه چه بوده است. مقصود از خليفه در اينجا، قائم مقام فردی است که او را خليفه قرار داده است. لذا فرشتگان را می بينی با تسبيح وحمد و تقديس سخن گفتند: «نسبحک، نحمدک، نقدسک » تسبيح به معنای مُنزه نمودن است. فردی که خداوند را تسبيح می گويد، می خواهد که او تسبيح شود و فردی که حمد خدا را به جا می آورد، می خواهد که ستايش شود. فردی که خداوند را تقديس می کند، می خواهد که او تقديس شود. پس فرشتگان گفتند: که چرا ما را خليفه خود قرار نمی دهی؟! به خصوص که اکنون ما، مثل تو تسبيح شونده و ستايش شونده و تقديس شونده هستيم؛ زيرا ما تو را سپاس گفتيم وستايش نموديم و تقديس کرديم. بنابراين خليفه شخصی نيست که بيهوده انتخاب شده باشد وخداوند منزه است از این کار. بلکه حتماً در آن صفتی اساسی وجود دارد واين صفت وجه الله در خلق است. اگر صورت يا وجه الله(از جانب خدا) نباشد، نمی تواند خليفه گردد و حداقل تسبيح شونده وستايش شونده وتقديس شونده باشد يا پايين ترين حدِّ از اين صفات را حمل کند. لذا فرشتگان گفتند: فردی که می خواهی خليفه قرار بدهی، این گونه است: «يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء « » (فرشتگان) گفتند: آيا در آن كسى را مى گمارى، كه در آن فساد انگيزد و خون ها بريزد » پس او مثل تو نيست. تسبيح شونده و ستايش شونده وتقديس شونده نيست. پس چگونه او را خليفه قرار می دهی؟ آن ها ازمعرفتِ خود به مقابله کردن با قانون الهی استفاده کردند وبا قانونِ خداوند سبحان ومتعال مخالفت نمودند. اما آنچه که در آن گرفتار شدند، اشتباه در تشخيص مصداق بود. آن ها پنداشتند، هر روحی که وارد جسمی از عالم جسمانی شود و نیروی شهوت داشته باشد، در آن سقوط می کند و مُنحطّ می شود. اما خداوند آن ها را آگاه نمود، آنچه که من می دانم شما نمی دانيد. چه چیزی است که خداوند سبحان آن را می داند وفرشتگان نسبت به آن آگاهی نداشتند و باعث از بين بردن شناختی شد که در اختيار داشتند. علتش این بود که هر روح آفريده شده که به جسم مادی متصل گردد و نیروی شهوت داشته باشد، به آن مشغول می شود و تسبيح شونده ومورد ستایش وتقديس شونده نمی شود؟چيزی که خداوند سبحان می داند «قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ » «فرمود من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد » در آيات ديگر آن را توضيح داده است «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا » «و(خدا)همه(معانى)نام ها را به آدم آموخت » همه آن ها، نه بعضی از آن ها که به خاطر آگاهی نداشتن نسبت به برخی از آن ها سقوط کند. اين بار همه آن ها. اين مخلوق، اِستعداد شناخت همه اسماء را دارد. اين مخلوق مُستعِدّ است که الله در خلق(تجلی خداوند در خلق) بشود. بنابراين، اين مخلوق -نه غير از آن- فقط اوست که می تواند بر شهوات غلبه کند. حتی اگر در وی قرار گيرند؛ زيرا که او روح خداوند است «وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِی » حجر: «.29 واز روحم در وجودش دميدم » اين مخلوق شايستگی دارد، لاهوت در خلق باشد. به اين خاطر می بینی که خداوند سبحان، برای فرشتگان آن چه را که برای آن ها مُشتبه شده است، روشن می کند وآن ها را با هويت اين مخلوق آشنا می سازد؛ تا اينکه بدانند که در تشخيص مصداق در اشتباه افتادند و علت اشتباه آن ها اين است که آن ها مخلوقی را نمی شناسند و نمی دانند که همه اسماء را می داند «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ »بقره « 31 و(خدا)همه(معانى)نام ها را به آدم آموخت. سپس آن ها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود اگر راست مى گوييد، از اسامى اين ها به من خبر دهيد. » در اينجاست که فرشتگان شکست خوردند و دانستند که آن ها در اشتباهِ تشخيص مصداق در خارج گرفتار شدند و آن ها همان طور که اهل بيت ع فرمودند: به گِل آدم نگاه کرده، نه به روح او. درآخر حالش مانند بقيه کسانی که قبل از او در زمین بودند، خواهد بود. امام باقر ع در مورد سخن خداوند متعال «وإذ قال ربك للملائكة إنی جاعل في الأرض خليفة قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء ونحن نسبح بحمدك ونقدس لك قال إنی أعلم ما لا تعلمون » فرمود: «در این سخنشان مِنّتی بر خداوند -به خاطر عبادتشان- بود. این سخن را برخی از فرشتگان زمانی که حالِ جن های قبل از آدم را دیدند، گفتند. خداوندعزوجل از آن ها روی گردان شد و آدم ع را آفرید ونام ها را به او آموخت... » مستدرك الوسائل : ج 9 ص 324 . يعنی آن ها به ترکيب روح در جسم مادی نگاه کردند وگمان نمودند که اين روح حالش همانند هر روحی است که در جسم مادی ترکيب شود و شهوات آن را از تسبيح وحمد وتقديس باز می دارد. پس چگونه خليفه می شود، درحالی که خودش تسبیح کننده و ستایش شده و مقدس نيست؟! به همين جهت اعتراض نمودند وزمانی که دانستند، در تشخيص مصداق اشتباه کردند -به اين که اين روح مانند بقيه نيست- پشيمان شدند وشکست خوردند «قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ »بقره: « .32 گفتند: منزهى تو. ما را جز آنچه(خود)به ما آموخت هاى، هيچ دانشى نيست تويى داناى حكيم » و به همين خاطر به شما می گويم: برای انسان چقدر شايسته است که به هنگام اتخاذ موضعی سلبی يا ايجابی، قبل از اينکه حقيقت اين امر به روشنی هويدا شود، صبوری کند. بايستی انسان به خداوند پناه ببرد تا او را از آنچه که از دیدِ او پنهان شده آگاه سازد و در آخر جایگاهش در جهت رضای خدا باشد. چندين بار در مورد کی مسئله حکم می کنيد و پس از مدتی نه چندان دور برايتان روشن می شود که در داوری دچار اشتباه شده بوديد: «قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ » بقره: 3 جِدالِ بِینِ اِصالَت وَمُتَغَیِّر یا دَرگیری بِینِ اِصالَت وَمُعاصِرَت متفکران -چه مسلمان وچه غیرمسلمان- بااین اشکال وجِدال چگونه رفتارکردند؟ درآغاز از بی دینان شروع می کنیم، افرادی که دین را اِنکار می کنند، قطعاً این افراد این اشکال را در بوق وکَرنا می کنند، واز آن برای یکی از علت هایی که به دین طعنه زده می شود، استفاده می کنند، درنتیجه دین برای رهبری انسان ناتوان است، و دین نمی تواند خواسته های جدید ومتغیر انسان را پاسخ دهد، آنان می گویند: این اشکال برای ازبین بردن اعتقاد به دین کافی است، دینی که قادر نیست انسان راهمراهی کند؛ انسان به چیزی نیاز دارد که نیازش را پاسخ دهد وخواسته هایش را به انجام برساند، وزمانی که نیازهای جدیدی -به استمرار- به وجود می آید، همان طور که در عصر حاضر مَشهوداست، دین برثبات وجُمودش باقی مانده است، ونُصوصی دارد که مخاطبش گروه هایی قبل از 1400 سال پیش هستند، درنتیجه چگونه صلاحیت دارد انسان عصر فعلی را مورد خطاب قرار دهد؟ این اِشکال را راهی برای طعنه زدن به دین قرار دادند. به نسبت علمای اُصول اَهل سنت، همچنین آنان می گویند: به وجود اشکال اعتراف می کنیم و نیاز به راه حلی داریم، ولی راه حلی که پیشنهاد کردند چیست؟ اختراع راه حل !!! براساس این اختراعات تعدادی مسائل به وجودآوردند تا به واسطه آن دین را همراه تکامل انسان کنند، به عنوان مثال: سَدِّ ذرایع، این مسئله اصولی که در این علم تدریس می شود، یامَصالح مُرسله، یامانند قیاس ومانند این ها، این ابزارها را اختراع کردند وبه دین اضافه کردند، تا آن را همراه با انسان و زندگی درحالِ تکاملش قرار بدهند، واگر اعتقاد نداشتند که دین برمسائلی که در زمان پیامبر ص بود ثابت است، واگر اعتقاد نداشتند که دین نمی تواند خواسته های انسان وزندگی جدیدش را پاسخ بدهد، این ابزارهای جدید را اختراع نمی کردند؛ این مسئله بدیهی وروشنی است، و الا اگر اعتقاد داشتند دین کامل است وبه سخن خداوند تبارک وتعالی یقین داشتند: «الیوم اکملت لکم دینکم « » امروز دینتان را کامل کردم » وبه این حقیقت در عمل یقین داشتند، انگیزه ای نداشتند تااینکه ابزارها وپایه های استنباطیِ جدیدی اختراع کنند که در زمان پیامبرص نبود؛ اختراع آنان نسبت به این مسائل اصولی که با آن احکام را تشریع می کنند به چه معناست؟ یعنی چیزی که از دین نزد ماست برای پاسخ به نیازهای انسان کافی نیست، سدِّ ذَرایع ومَصالح مُرسله وقیاس ومانند آن، این گونه برخورد کردند وگفتند: ما اشکال را برطرف می کنیم، ولی از راه اضافه کردن ابزارهای جدید، واگر این ابزار ها را اضافه نکنند، دین قادر به همراهی با زندگی انسان نیست. خوب، بعضی ازعلمای سنی وشیعه، مخصوصاً متفکرین آنان می گویند: این اشکال را با تقسیم دین به 2قسمت حل می کنیم: قسمت ثابت که مختص مسائل اعتقادی است، وقسمت مُتغیر که درمورد فروع دین وتشریع ها ومعاملات ومانند آن هاست، درنتیجه آنان این چنین می گویند: اشکال را این گونه برطرف می کنیم که بخشی از دین، نیازهای انسان را پاسخ می دهدواین درمسائل شرعی باشد، اما مسائل عقایدی ثابت است و اعتراف می کنیم که مسائل عقایدی جامد واصیل است و امکان ندارد برایش تغییر یا مانندآن پیش بیاید، آن ها تصور کردند که با تقسیم دین به مجموعه ای از مسائل ثابت و مسائل متغیر یا بگو: اصول ثابت یا فروع متغیر، این اشکال را برطرف کردند، وهمان طور که به زودی می فهمیم اشکال هنوز باقی است. برخورد چهارم که بااین اشکال روبه روشدند این گونه است که می گویند: برای متفکرین جدید، امکان قرائت نصوص ومتون دینی فراهم می کنیم، آنان با این کار دین را به مجموعه ای از قرائت ها تقسیم کردند، به چه معنا؟ می گویند: به کتاب های دینی مراجعه می کنیم ولازم نیست که اعتراف کنیم همه آن صحیح است وتوانایی دارد دست انسان را بگیرد وبه سمت تکامل ومعاصرت و.. بِبَرَد، بلکه این کتاب ها به غَربال کردن نیاز دارد، وتاکید می کنم وبرشما پنهان نیست، بیشتر شما طلبه های علوم دینی ومحققانی هستید، برشمابعضی از تصورات پنهان نیست که می گویند: کتاب های دینی به غَربال کردن نیاز دارد، به چه معنا؟ یعنی دین به شکلی که الان وجوددارد، توانایی پاسخ به مسائل جدید وتغ ییرات ونیازهایِ انسان را ندارد، بلکه این دین باید غَربال شود واین کتاب ها و متون باید غَربال شود، وقسمتی از آن گرفته می شود که به تکامل انسان کمک می کند، وبا درخواست های او مُنسجم باشد، اما بقیه جزو دین نیست، طبعاً قرائات جدید یا بازگشایی برای قرائات جدید را حتی افرادی که به خط شیعی مُنتسب هستند دعوت می کنند(وآن راقبول دارند)، چه برسد به برخورد دیگر؛ می گویند تجدید قرائات ودعوت به بازگشایی برای آن، فقط درروایت نیست، حتی درقرآن نیز می باشد، در توانایی آنان است که به ماصلاحیت بدهند تا قرآن وآیات قرآن را بفهمیم، واز آن مفاهیم جدیدی استخراج کنیم که قبلاً به آن اشاره نشده بود، مخصوصاً افرادی که ادعای ایمان به اهل بیت ص می کنند.(این افرادنیز این مسئله راقبول دارند.) بنابراین این 4 نوع برخورد بود که با این اشکال روبه روشدند، قبل از اینکه این سخنان را بررسی کنیم مثالی می زنم، تا بررسی من وذکرکلمات آنان خالی از برهان ودلیل نباشد، بعضی از کلمات وجایگاه های علمای شیعه -مخصوصاً مُتاَخّرین- را ذکر می کنیم، ونوع برخورد آنان بااین اشکال را می آوریم، سخن اول برای شیخ مَکارم شیرازی -صاحب تفسیرنمونه- است، ایشان می گوید: «به این سوال می توانیم این گونه پاسخ دهیم -منظور ایشان ارتباط متغیرباثابت است، ارتباط انسان باتغییراتش نسبت به دین- می گوید: به خوبی می توانیم به این سوال این گونه پاسخ دهیم، با درنظر گرفتن مساله دیگر،اینکه: اگر برای همه قانون های اسلام ویژگیِ جُزئیت باشد، واینکه برای هر موضوعی حکم جزئی معینی تعیین شده است، مَجال وفرصت این سوال می باشد –اگر همه قوانین وتشریعات اسلامی ویژگی جزئیت داشته باشد، اگر همه آن ها عبارت از تشریعات باشند، او دین را به اصول وفروع تقسیم کرده است، همان طور که گفتم: به مجموعه ای مطالب ثابت ومطالب متغیر- اما اگر دانستیم که در آموزه های اسلام سلسله ای از اصول کلی واقعاً وسیع است، اصولی که می تواند برنیازهای متغیر انسان تطبیق کند، دراین صورت فرصتی برای این اشکال نمی ماند » همان طور که قبلاً گفتم: یکی از راه حل هایی که برای حل این مشکل می آورند این است که دین را به 2 قسمت تقسیم می کنند: مجموعه ای از مطالب مُتغیر که شَرایع است ومجموعه ای از مطالب ثابت که اصول است، وفکر می کنند که انسان باتوجه به جنبه عقایدی اش می تواند با دین مرتبط شود، هرچند جنبه شرعی اش متغیر است، واین تصور اوست که می تواند اشکال را برطرف کند. سخن دوم برای شهید مطهری ره است درکتابش بانام «خَتم نبوت » که عبدالکریم محمود آن را ترجمه کرده است ودر لبنان منتشرشده است، مطهری می گوید: برای پاسخ به اشکال، تفکرخودش در اثبات جاودانی اسلام وقادر بودنش بر همراهی با متغیرات را عرضه کرده است، وراه حل مطهری دربردارنده چند نقطه است: « قبول عقل به عنوان منبعی برای تشریع -واگرعقل را به عنوان منبع تشریع قبول نکنیم دین نمی تواند با متغیرات انسان همراهی کند- بنابراین چند چیز برای حل مشکل اختراع می کند: قبول عقل به عنوان منبعی برای تشریع، همه گیر بودن -اسلام- قانون های ثابت باید آن را قبول کنیم- قوانین حق وِتُو -همان گونه که ایشان می گوید و بعد آن را توضیح می دهم- صلاحیت های حکومت اسلامی، اجتهاد » بامن باش، مطهری به دین چندچیزاضافه کرد: تدریس د.علاء سالم در دانشکده نجف اشرف (قسمت دوم) ادامه دارد... انسان یا ارتقا می یابد...یا از ارزش خویش می کاهد و همچون چهارپا می شود خُرسند گشتن، به اين زندگی مادی و غوطه ور شدنِ در آن از مرگ بدتر است. بلکه همسان نابودی است و همچون جهنم می ماند. حق تعالی می فرمايد: «يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ »عنکبوت: «.54 از تو طلب زودتر آوردن عذاب را می کنند. در حالی که جهنم کفار را احاطه کرده است. » به همين ترتيب شناختِ حق و پيمودن راه آن، همان زندگی حقيقی است؛ زيرا انجام آن، رسيدن به عالَمِ عقل و بازگشت به سویِ آن زنده ای است که هرگز نمی ميرد و اين هدفی است، برتر از بهشت. چنان که حق تعالی می فرمايد: «خداوند به مردان و زنان با ايمان، باغ هايی از بهشت را وعده داده که نهرهایی از زير درختانش جاری است. جاودانه خواهند ماند و مسکن های پاکيزه ای در بهشت برای ايشان است و خشنودی و رضای خدا از همه اين ها برتر است و پيروزی بزرگ همين است »توبه72: حق تعالی می فرمايد: «هيچ فردی نمی داند که چه پاداش های مهمی که مايه روشنی چشم هاست، برای آن ها نهفته شده. اين پاداشِ کارهايی است که انجام می دادند » السجدة: 17 عاقل کسی است که بهره خويش را از پيمودن اين راه از بین نبرد. پس اگر به مطلوب دست يافت، به رحمت الهی نائل شده و اگر نه، باز هم به فضل الهی در بهشت سُکنا خواهد گزيد: «او کسی است که شما را از خاک آفريد، سپس از نطفه، سپس از خون بسته شده، سپس شما را به صورت طفلی از شکم مادر بيرون می فرستد. بعد به مرحله کمال قوت خود می رسيد و بعد از آن پير می شويد و در اين ميان گروهی از شما پيش از رسيدن به اين مرحله، از دنيا می روند و در آخر به سرآمدِ عمر خود می رسيد. شايد تعقل کنيد »غافر: 67 معنای آيه اين است: که خداوند شما را به اميد اینکه به عالم عقل دست يابيد «همان طور که پیامبران و امامان دست يافتند » آفريده است و هدف اين بوده که به بالاترين درجه آن عالم دست يابيد و آن درجه تماس با عالمِ لاهوت يا مقام «قاب قوسين او اَدنی » است. و صاحب اين مقام محمود کسی است که به برکتش عالم وجود خلق گرديده است؛ يعنی حضرت محمد و جان او حضرت علی ع. هر چند روشِ من خلاصه گويی و اشاره است، اما اشکالی ندارد که قدری اين مطالب را توضيح دهم. شايد خداوند دعای خير خوانندگان را روزی ام گرداند. عقل، نخستين آفريده است. اولين عالم روحانی و کلی که موجودات در آن تنيده اند. بی آنکه با هم برخورد کنند و اختلافی داشته باشند. اهلِ آن عالم نيز درجاتی دارند که بالاترينِ آن، تماس با عالم لاهوت -سبحانه- است و چنان چه روايت شده آن درجه ای است، مخصوص محمد. علی ع هم جان اوست و نيز علی ع چنان که از رسول اکرم روايت شده: مَمسوس به ذات الله است. بعد از مقام اين دو بزرگوار «مقام مس عالم لاهوت »درجات ديگری است و آن دو بزرگوار -که درود خدا بر ايشان باد- بر همه آن ها که پايين تر از ايشان هستند، احاطه و علم دارند و آن ها که در مراتب پايين تر از آن دو بزرگوار هستند، به اندازه مرتبه و درجه خويش نسبت به آن دو می توانند شناخت داشته باشند. هيچ کس را توان معرفت کامل به آن ها نيست، مگر پروردگار عالم؛ چنان که پروردگار منزه را کسی غير از آن دو نمی تواند به طور کامل -که برای انسان ممکن است- بشناسد. از صاحب مقام محمودچنين روايت شده: «علی جان ! کسی خدا را نشناخت، جز من و تو و کسی مرا نشناخت، جز خدا و تو و کسی تو را نشناخت جز خدا و من. » مختصر البصائر، ص 336 اما عالم دوم عالم ملکوت است. و آن عالمی است، مثالی وچيزی شبيه به آنچه در خواب می بينيم. چون در هنگام خواب، از وجود مادی رو گردان شده و به وجود ملکوتی يا مِثالی و يا نفسی روی می آوریم. عالم سوم عالم مادی است که شبيه به عدم است و بهره ای از وجود ندارد. مگر قابليت وجود و اين آخرين درجه تَنزُل است. وقتی صورت بر ماده اِفاضه شد، جسم به وجود آمد و اين اولين درجه صعود يا بازگشت است. اَجسام بر حسب درجات وجودی به جَماد، نبات، حيوان و انسان تقسيم می شوند و انسان يا ارتقاء می يابد و به سوی مبدأ برتر خويش باز می گردد و در عالم عقل و قُرب ونزدیکی به حی لا يموت(زنده ای که نمی میرد) شناور می شود و يا از ارزش خويش می کاهد و به پروردگار خود پشت می کند و جز ماده را نمی بيند. آن ماده ای که قابل درک نيست و علمی به وسيله آن، حاصل نمی شد؛ مگر آن که صورت مثالی بر آن افاضه گردد. بدين ترتيب همچون چهارپايان می شود؛ بلکه گمراه تر! زيرا وی آفريده شده است تا به خداوند روی آورد و انديشه ورزد و حيات ابدی يابد. اما وی پشت نمود و نادانی را برگزيد و به سوی عدم روانه شد. امام جعفر صادق ع می فرمايد: «خداوند عقل را از روحان يين و از جانب راست عرش و از نور خدا آفريد. عقل اولين آفريده بود. آن گاه به وی فرمود: پشت کن، پس عقل پشت کرد و فرمود: روی کن و عقل روی نمود. آن گاه خداوند فرمود: تو را آفريدم. آفريده ای بس بزرگ! و تو را بر همه آفريدگانم، سروری دادم. آن گاه جهل را از دريای تلخ و شور به صورتی تاريک و ظلمانی آفريد و فرمود: پشت کن. جهل پشت کرد. سپس فرمود:اقبال کن، اما جهل اقبال نکرد. آن گاه فرمود: کِبر ورزيدی و آنگاه وی را لعن نمود ... » أصول کافی ج 1 ص 21 عقل کل حضرت محمد است و جانشين او علی ع می باشد که جان او محسوب می شود. چنان که در قرآن آمده «وانفسنا وانفسكم » جهل کل، دومی -لعنه الله- می باشد و او مبدأ تکبر است و همان کسی است که ابليس را گمراه نمود و در دوزخ افکند. ابليس -لعنه الله- می گويد: «قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي »حجر: « 39 گفت: پروردگارا، به واسطه چیزی که مرا با آن، گمراه نمودی » يعنی چیزی که مرا به وسيله او گمراه ساختی يا با نکره ای که مُسبب گمراهی من شد و او -لعنه الله- در آيه به صورت نکره موصوف شده است. چون جِلوه ظلمات وتاریکی ها است و هويتی ندارد. لفظ «ما »که برای غير عاقل استفاده می شود، برايش به کار برده شده؛ چون بهره ای از عقل ندارد و جلوه جهل و تمامی آن است -لعنت خدا بر او باد- و خداوند با استعمال اين لفظ وی را خوار نموده است. و چنين است که از بنی آدم فردی با عبادت و اِتّصاف به کمالات اخلاقی به مقام «قاب قوسين او ادنی » رسيده و معلم فرشتگانِ مقربين می گردد و او انسان کامل حضرت محمد ص است. چنان که آدم ع به فرشتگان آنچه توان دسترسی بدان را نداشتند آموخت. وهمچنين از میانِ بنی آدم فردی يافت می شود که خود را به دوزخ می افکند و در دريای تلخ و تاريک -تاريکی های تو درتو- شناور می گردد. به طوری که اگر دست خود را بر آورد، وی را يارای ديدن آن نيست. تا آنجا که وجودش يک پارچه تاريکی می شود بدون ذره ای نور. يک پارچه جهلِ بدون عقل و اضطراب بدون ثُبات و ترس بدون آرامش و هرگز وقار و طمأنينه بر وی فرو نمی آيد. چنين شخصی به رحمت خدا اميد ندارد و از دستيابی به آن مأيوس می گردد. با اينکه ابليس لعنه الله هنگام بر پايی قيامت در رحمت خدا طمع می کند. چنان که در حديث آمده است. خداوند می فرمايد: «و به ياد بياور آن هنگامی را که شيطان، کارهایشان را در نظرشان زيبا جلوه داد و گفت: امروز هيچ کس از مردم بر شما پيروز نمی گردد و من در کنار شما هستم. اما هنگامی که دو گروه در برابر يکديگر قرار گرفتند، به عقب برگشته و گفت: من از شما بيزاری می جويم. من چيزی را می بينم که شما نمی بينيد. من از خدا می ترسم. کيفر خدا بسيار شديد است. »انفال 48 و آن ها سخنان فريبنده و بی اساسی را به وسيله نفس های خبيث و مُستکبرِ خود به شيطان های جنی انتقال می دهند و شيطان های جنی به شيطان های آدمی زاد الهام و تعليم می دهند. خداوند متعال می فرمايد: «شيطان های جن و اِنس هر کدام به ديگری سخنان فريبنده و بی اساسی را الهام می کنند و اگر پروردگارت می خواست چنين نمی کردند. بنابراين، آن ها و تهمت هايشان را به حال خود واگذار. »انعام112 حروریِ شاعر می گويد: «يکی از سپاهيان ابليس بودم، تا آن که کارم بالا گرفت (و ارتقا يافتم) بدین سان که امروز ابليس از جمله سپاهيان من است اگر وی -ابليس- پيش از من می مُرد من به نيکوترين شيوه، راه های فسق و پليدی را فراهم می نمودم. در صورتی که اگر من می مُردم وی چنين کاری نمی توانست بکند. » يک مطلب مانده است و اينکه ممکن است کسی بپرسد: اگر کافران بهره ای از عقل ندارند، پس چگونه به اين همه تکنولوژی (هواپيما، ارتباطات، ژنت کي) دست يافته اند؟ پاسخ: از امام صادق سؤال شد که آنچه معاويه دارد اگر عقل نيست پس چيست؟! حضرت فرمود: «آن نوعی نيرنگ و شيطنت است که شباهت هايی به عقل دارد اما عقل نيست.»اصول کافی ج 1ص 11 هر انسانی بهره ای از عالم ملکوت دارد و آن بهره نفسِ وی است که صورتی مثالی و به منزله سايه عقل است. و اين سايه همان نیروی ادراک يا ناطقه است که در نهان انسان به وديعه نهاده شده است. البته حيوانِ صامت نيز در اين صفت با انسان مشترک است. اما آينه انسان صاف تر و شفاف تر است. در نتيجه اِشراقات عقل در آن روشن تر و واضح تر می نمايد و بهره اش از اين سايه بيشتر است. اگر کسی در دنيایِ حيوانات، مطالعاتی داشته باشد خواهد دانست که برخی از حيوانات قدرت اختراع برخی وسايل را دارند. چنان که از برخی دانشمندان جانور شناس نقل شده و به عنوان مثال می توان به سگ های آبی اشاره کرد که برای بالا آوردن آب به درون حوضچه هايی که از پيش می سازند، در مسير آب موانعی قرار می دهند. پس انسان بر حيوان برتری ندارد، مگر آن که در اين سايه بنگرد و حقيقت و عقل را در آن مشاهده کند و به سوی آن حرکتی تکاملی را آغاز کند. حرکتی همراه با عبادت، شکر گذاری و اخلاق پسنديده داشته باشد. اما اگر به داشتن اين سايه اکتفا کند، همچون چهار پايان (حيوان صامت)خواهد بود. و اما اگر از قدر خود بِکاهد و اخلاق و صفات ناپسند کسب نمايد، از چهار پايان نيز گمراه تر خواهد بود. ستايش از آن خداست و ما از علم جز بهره ای اندک چيزی نداريم. پروردگارا، مرا و خواهران و برادران مومنم را در رحمت خويش داخل کن. تو در دنيا و آخرت، سر پرست منی و بهترين سر پرست و ياری دهنده ای. رؤیای صادقه بسم الله الرحمن الرحيم اللهم صل علی محمد وآل محمد الائمة والمهديین و سلم تسليماً کثيراً خداوند متعال فرمود: «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ الَّلُ إِلَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ » شوری 1 5 «و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد جز (از را ه) وحى يا از فراسُوى حجاب، يا فرستاده اى بفرستد و به اجازه او هر چه بخواهد وحى نمايد. آرى، اوست بلند مرتبه سنجيد ه كار » سخن خداوند با بندگان، شکل و راه های مختلفی دارد. يکی از آن ها رویای صادقه می باشد. پيامبر ص رویای صادقه را جزئی از نبوت وپیامبری می دانست و می فرمود: «لا نبوّة بعدی إلاّ المبشّرات. قيل يا رسول الله، وما المبشرات ؟ قال: الرؤيا الصالحة » بحار الأنوار (ط – بيروت)ج 58 ص «191 نبوتی بعد از من غير از مُبشرات نيست. عرض شد: ای رسول الله، مبشرات چيست؟ فرمود: رویای صالحه » في دار السلام: وفی كنز الفوائد للكراجكی عن رسول الله ص : «رؤيا المؤمن تجری مجرى كلام يكلم به الرب عبده. » رسول الله ص: «رؤيای مومن، در حکم سخنِ پروردگار است که با بنده اش سخن می گويد » عن الرسول ص في قوله تعالى: «لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا » قال: «هی الرؤيا الصالحة يراها المؤمن لنفسه أو ترى له، وهو كلام يكلم به ربك عبده فی المنام » بحار الأنوار (ط – بيروت) ج 58 ص 193 رسول الله ص درمورد سخن خداوند متعال: «برای آنان در زندگی دنيا بشارتی است » فرمود: «آن رؤيای صالحه است که مومن برای خودش می بيند يا برای او می بينند وآن سخنی است که پروردگارت در خواب با بنده اش سخن می گويد. » عن النبی ص قال: «ألا إنه لم يبق من مبشرات النبوة إلاّ الرؤيا الصالحة يراها المسلم أو ترى له » بحار الأنوار (ط – بيروت)ج 58 ص 192 پيامبر ص فرمود: «آگاه باشيد، از مبشرات نبوت فقط رؤيای صالحه باقی مانده است که مسلمان آن را می بيند يا برای او می بينند » خداوند از طريق وحی با ديگر مخلوقات خويش سخن می گويد و معنای وحی در قرآن به چند صورت آمده که : الف: کلمه «وحی » به معنای آفريدنِ غريزه ها آمده است: « وَأوْحى رَبُّكَ إلَى النَّحلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَجَرِ وَمِمّا يَعْرُشُون » نحل: 68 «پروردگار تو به زنبور عسل وحى كرد كه از پاره اى از كوه ها و از برخى درختان و از آنچه داربست می کنند، خانه هايى براى خود درست كن » ب: گاهی «وحی » به معنای تقدير واندازه گيری قوانين الهی در عالم تکوين است. خداوند متعال فرمود: «وَأوْحى فِی كُل سَماء اَمْرَها » فصلت: «12 و در هر آسمانى كار(مربوط به )آن را وحى فرمود » آنچه در شهادت زمين در روز قيامت آمده است: «يَومَئِذ تُحَدَّثُ أخْبارَها بِاَنَّ رَبَّكَ أوْحى لَها » زلزال «5 همان گونهكه پروردگارت بدان وحى كرده است » ج: گاهی اوقات به معنای خطاب کردن با اشاره می آيد. همان طور که در داستان زکريا ع با قومش است. خداوند متعال فرمود: «فَخَرَجَ عَلى قَومِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأوحى إلَيْهِم أنْ سَبِّحوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً » مريم «11 پس، از محراب بر قوم خويش درآمد و ايشان را آگاه گردانيد كه روز و شب به نيايش بپردازيد » د: گاهی اوقات به معنای اِلقائات شيطانیِ پيچيده است. همان گونه که در سخن خداوند متعال در اين آيه است: «وَكَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبيّ عَدُوّاً شَياطِينَ الإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحي بَعضُهُمْ إلى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً » انعام «112 و بدين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از شيطان هاى انس و جن برگماشتيم. بعضى از آن ها به بعضى، براى فريب(يكديگر)سخنان آراسته اِلقا می کنند » دانستيم که وحی و رؤيا سخن خداوند است وپيامبر ص رؤيا را جزئی از نبوت می دانست. به همين خاطر بايد بدانيم، چيزی که در خواب برای انسان پيش می آيد، به دو قسمت تقسيم می شود: رويا وحلم(خواب شيطانی)امام صادق (ع) : « رؤيا از سوی خداوند است وحلم از سوی شيطان است »دار السلام ج 4 ص 155 خدا،دین، هدف و فرستاده یکی؟! در مورد اين چهار تن (خضر ع، ايليا ع، عيسي و محمّد بن حسن المهدی ع) بحث می کنم که آيا مأموريت ايشان يکی است يا فرق می کند؟ حقيقت اين است که مأموريتِ اينان يکی است و آن ها متّحد هستند و هيچ اختلافی بين آن ها نيست. چون خدايِشان واحد است و دينشان نيز واحد است و آن همان تسليم بودنِ در برابر خداوند سبحان و بلند مرتبه می باشد. همه اين ها مردم را به سمتِ خداوند فرا می خوانند و به دستور و فرمان خداوند اِقدام به کار می کنند. حقيقتی که بدان فرا می خوانند، يکی است و هدف نهايی آن ها يکی است و آن همان قيامتِ صغری است و اَهدافشان نيز يکی است و آن نشر عدالت و توحيد و بندگی خداوند در روی زمين است. پس اينان متحدند و هيچ اختلافی در بين اين ها نيست. و هدف و خدايشان يکی است. پس بايد فرستاده ايشان نيز يکی باشد و او فرستاده ای از جانب خداوند نيز می باشد. چون ايشان به فرمان خداوند عمل می کنند؛ پس نماينده آن ها، نماينده خداوند و جانشين آن ها، جانشين خداوند در روی زمين است. چون آن ها جانشينان خداوند در روی زمين هستند. و حال دلايلی را ارائه می دهيم که اينان آن گاه که زمان قيامت صغری و دولت عدالت الهی برسد، فرستاده ای را از جانب خود می فرستند.امام صادق ع می فرمايد: «خدا اين امر رابه وسيله افرادی که هيچ نصيب و جايگاهی (دربين مردم ) ندارند، پيروز می کند. و هنگامی که امر ما فرا رسد، افرادی که امروز بت ها را می پرستیدند، از ولايتمان خارج می شوند... »غیبت طوسی 450 ورسول الله ص فرمود: «اسلام به صورت غريبانه شروع شد وغريب باز می گردد وخوشا به حال غريبان. به ایشان عرض کردند: ای رسول خدا! آن ها چه افرادی هستند؟ فرمود:افرادی هستند که اگر مردم به فساد وسرکشی کشيده شوند، آن ها خود را اِصلاح و پاک سازند. »مستدرک الوسائل الميرزا نوري ج 11 ص 323 «چون يهُوَه اين را ديد، ايشان را مكروه داشت. پسران و دخترانش خشم او را به هيجان آوردند. 20 پس گفت: روی خود را از ايشان خواهم پوشيد؛ تا ببينم كه عاقبت ايشان چه خواهد بود. زيرا طبقه بسيار گردن كشند و فرزندانی كه امانتی در ايشان نيست. 21 ايشان مرا به آنچه خدا نيست، به غيرت آوردند و به اَباطيل خود مرا خشمناك گردانيدند. و من ايشان را به آنچه که امتی نيست به غيرت خواهم آورد با امتی جاهل، ايشان را خشمناك خواهم ساخت. » تثنية 32 : 19 - 21 امام صادق ع اين گونه آن ها را در کتاب غيبت نعمانی ص 290 ياد می کند و امام به او می فرماید: «به خدا قسم اگر آن عده موصوفه که تعدادشان سيصد وده نفر واندی می باشد جمع شوند، آن چه که منتظرش هستيد خواهد شد (قيام قائم) لکن شيعه ما کسی که است صدايش از گوش او بالاتر نرود (يعنی به کلام ما عمل می کند و با رأی خود چيزی نمی گويد) وناراحتی او از پيکرش بيرون نمی رود وبا عيب جويان ما نمی نشيند وبا دوستان ما دشمن نمی شود. عرض کرد: با اين افراد که خود را شيعه می دانند چه کنم؟ فرمود که اين ها امتحان می شوند وگرفتار جدايی می شوند وجابجایی در ميانشان رُخ می دهد و قحطی وکمبود، آن ها را نابود می کند. همانا شيعه ما کسی است که همچون سگان پارس نمی کند ونزد مردم گدايی نمی کند؛ حتی اگر از گرسنگی بميرد. عرض کرد: چنين افرادی با اين اوصاف را در کجا پيدا کنم؟ فرمود: در گوشه وکنار زمين (در روستاها ) آن ها کسانی هستند که زندگی سبک دارند وخانه به دوش هستند (اجاره نشين )اگردرمجلسی حاضر شوند، شناخته نمی شوند واگر از نظرها پنهان شوند، کسی سراغ آن ها را نمی گيرد واگر بيمار شوند، کسی به عيادتشان نمی رود. اگر خواستگاری کنند، به آن ها زن داده نمی شود. اگر وفات کنند، کسی آن ها را تشیيع نمی کند. آنان کسانی هستند که در اموالشان با هم مساوات دارند و در آرامگاه خود همديگر را ملاقات می کنند وخواسته های آن ها يکی است، گرچه در شهر های مختلف زندگی می کنند. » خلیفه خدا در کتب اهل سنت! اقوال علمای اهل سنت در خصوص (الارض لا تخلو من حجه الله) اِبن تيميه در مورد اين آيه شريفه: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ »حجر « 9 ما ذکر را فرو فرستادیم و از آن محافظت می کنیم » می گوید: «هميشه يک طائفه بر پا دارنده وجود دارد که بر حق استوار است وآنچه ديگر اديان، دچار تحريف در کتب و تغيير شرائع شدند -به طور مطلق- اين طائفه دچار اين پديده نشدند وخداوند اين قائمين به حجت و بينات الهی را به سخن در می آورد. کسانی که با کتاب خدا مردگان را زنده و به نور او کوران را بينا می کنند و زمين از قائمی برای خداوند با برهان خالی نخواهد ماند تا حجج الهی وبينات خدا باطل نشود »مجموع الفتاوی ج 25 ص 130 ابن حجر می گويد: «و در نمازِ عيسی پشت مردی از اين امت در آخر الزمان و نزدیکی قيام ساعت دلالت صحيح بر اقوالی است که زمين از قائمی برای خداوند خالی نخواهد ماند والله اعلم »ابن الحجر ج 6ص 494 العينی می گوید: «ودر نماز عيسی پشت مردی از اين امت در آخر الزمان و نزدیکی برپایی ساعت، دلالت صحيح بر اقوالی است که زمين از قائمی برای خداوند خالی نخواهد ماند. »عمدة القاری ج 16 ص 40 ابن قيم جوزيه می گوید: «در نهايت نسبت دادن اين گفتار و قول به خداوند بدون علم -جهت باطل نمودن حجيت- دوری از کتاب خدا و سنت رسول خدا و دريافتِ احکام از آن می باشد. بايد گفت: خداوند نمی پسندد، مگر اینکه نور خود را تمام کند. و بر گفتار رسول خود صحه می گذارد و آن اين است: زمين هيچ گاه از حجت خدا و قائم به امر او خالی نمی گردد و همانا تعدادی از امت باقی خواهند ماند، که محض ايمان را در دل حفظ خواهند کرد و هر صد سال برای اين امت اِحيا کننده ای برای امر دين خواهد فرستاد. » إعلام الموقعين - الجزء 2 - صفحة 276 در مطلب قبل، از قرآن وکتاب مقدس ثابت نموديم که خلافت تمام پیامبران و اوصياء به دستور خداوند است. اين سنت خداوند بوده و خواهد بود و تبديل و تغییری در آن نيست. «سُنَّةَ الَّلِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ الَّلِ تَبْدِيلً »الفتح: 23 «اين سنّت الهی است که در گذشته نيز بوده است و هرگز برای سنّت الهی تغيير و تبديلی نخواهی يافت! » «فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ الَّلِ تَبْدِيلً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ الَّلِ تَحْوِيلً »فاطر: 43 «هرگز برای سنّت خدا تبديل نخواهی يافت و هرگز برای سنّت الهی تغييری نمی يابی! » ولی افسوس که بعد از وفات رسول خداص اين سنت تغيیر کرد و حال امت اسلامی همانند امت هایِ قبل شد. از رسول خدا نقل می کنند که فرمودند: «سنت های امت هایِ قبلِ خود را قدم به قدم و جزء به جزء دنبال خواهيد کرد و اگر آنان وارد سوراخ سوسمار شدند، شما هم وارد آن خواهيد شد. عرض کرديم: يهود و نصاری؟ فرمود: پس چه کسانی غير آن هاست. » المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب عليه السلام ص 228 و بقي بن مخلد روايت می کند که يحيی بن عبدالحميد از هشيم عن العاوم بن حوشب از الشعبی از عبدالله بن مسعود نقل می کند که: «واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا ». گفت: «خداوند امر به همدلی می کند و از تفرقه باز می دارد. چرا که تفرقه باعث هلاکت و جماعت باعث نجات می شود. http://hadith.al-islam.com/Display/Display asp?hnum=5237&doc=0. خداوند ابن مبارک را رحمت کند که گفت: جماعت حبل الله است. بدان چنگ زنيد....و هرکس بدان نزديک شود به عروه الوثقی نزديک شده است. دوم در مورد آيه «ولا تفرقوا »گفت: يعنی در دين خودتان همانند يهود و نصاری در دين تان مُتفرق نشويد. » تفسير طبری ج 4 ص 155 امت اسلامی که امروز به چندين فرقه تقسيم شده اند، اصلِ اختلاف آن ها امر خلافت بود. آيا خلافت نَص ازخداوند است ؟ يا شورا است ؟ يا پادشاهی ؟ يا اينکه اسلام اساساً هيچ نظريه ای در اين باب ندارد؟ اگر به حوادث قبل از وفات پيامبر اکرم ص و به طور مشخص آخرين پنج شنبه معروف به مصيبت پنج شنبه مراجعه کنيم، خواهيم ديد که به اتفاق همه امت اسلامی رسول خدا خواستند که وصيت کنند. و فرمودند کاغذ و دواتی برايم بياوريد تا چيزی را برای شما بنويسم که بعد از من هرگز گمراه نشويد و جماعتی از صحابه اعتراض کردند و بين مردم جدايی افتاد و رسول خدا غضبناک شد و به آن ها فرمود از پيش من برخيزيد. ده ها روايت در کتب اهل سنت و جماعت و کتب تاريخی يافت می شود که اين حادثه را نقل می کنند از جمله: صحيح بخاری:ابراهيم بن موسی از هشام از معمر از عبدالله بن محمد از عبدالرزاق از معمر از الزهری از عبيدالله بن عبدالله از ابن عباس رضی الله عنهما نقل می کند که می گويد: «وقتی پيامبر حاضر شد در خانه اشخاصی بودند از جمله عمر بن الخطاب .رسول خدا فرمودند: بياييد نوشته ای برايتان بنويسم که بعد از آن گمراه نشويد.عمر گفت :درد بر پيامبر غلبه کرده است و قرآن نزد شماست.کتاب خدا ما را کافی است. جمع حاضر باهم اختلاف پيدا کردند وبين آن ها مشاجره در گرفت. يکی می گفت کاغذ را به او بدهيد تا پيامبر برايتان نوشته ای را بنويسد که بعد از او گمراه نشويد وبرخی همان سخن عمر را تکرار کردند.هنگامی که مرافعه واختلاف نزد پيامبر بالا گرفت، فرمودند: برخيزيد .عبيدالله می گويد: ابن عباس مي گفت چه مصيبت بزرگی بود وقتی بين کتابتی که به سبب مرافعه واختلاف وپيامبر جدايي انداخت. » http://hadith.al-islam.com/Display/Display asp?hnum=5237&doc=0. 1:اکنون امت اتفاق نظر دارد که رسول خدا خواستند وصيت کنند. و خداوند عزوجل خطاب به رسول اکرم ص می فرمايند: « به شما دستور داده شده که چون يکی از شما را مرگ فرا رسد، برای پدر و مادر وخويشاوندان به چيزی شايسته عدل وصيت کند. اين کار سزاوار مقام پرهيزکاران است »بقره: 180 2:پيامبر اين نوشته يا وصيت را که می خواست بنويسد، ضامن عدم گمراهی امت توصيف کرد. و قرآن کريم نصی صريح دارد بر اطاعت از پيامبر ص: « از خدا و رسول او فرمان بريد، باشد که مشمول لطف و رحمت خدا شويد » وفرمود: «و خدا و رسول خدا را اطاعت کنيد و بترسيد، که هر گاه روی(از طاعت خدا) بگردانيد پس بدانيد که بر رسول ما جز آن که به آشکار حکم خدا را ابلاغ کند تکليفی نخواهد بود. » خداوند آشکارا اطاعت از حضرت محمد ص را از طاعت امر خويش می داند: «هر کس رسول خدا را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده » نساء: 80 3:صحابه نزد پيامبر به تنازع واختلاف پرداختند: ومی فرمايد: «و شما آنچه رسول حق دستور دهد (و منع يا عطا کند) بگيريد و هر چه نهی کند واگذاريد » وخداوند می فرمايند: « و هر کس نافرمانی خدا و رسول او کند، دانسته به گمراهی سختی افتاده است » « و آنان که نافرمانی خدا و رسول او کنند، البته کيفرشان آتش دوزخ است که در آن تا ابد مخلّد باشند » خداوند می فرمايد: «و هيچ مرد و زن مؤمنی را در کاری که خدا و رسول حکم کنند، اراده و اختياري نيست » خداوند می فرمايد: «که صاحب شما (محمّد مصطفی ص) هيچ گاه در ضلالت و گمراهی نبوده است و هرگز به هوای نفس سخن نمی گويد »نجم: 2و 3 4:رسول خدا آن ها را از منزل خويش بيرون راند. پس امت بعد رحلت پيامبر ص با هم اختلاف پيدا کردند که:1:آيا وصيت نوشته شد يا خير وکسی که بدون هيچ نصی می گويد وصيت وجود ندارد(وما قائل به اين هستيم که نوشته شده و در کتب ذکر شده و موافق با آيات و روايات صحيح می باشد... ساحل امن چه زیباست احمدالحسن ساحل امن چه زیباست برق چشمان تو در مطلق ظلمانی این قرن،چه غوغاست و شکر خنده لبهای تو از دور از پشت حجاب چغل جهل وتاریکی بی عقل عیان ناشده پیداست تو از نور خدایی تو از جلوه اغیار جدایی تو با این همه صولت که به چین و شکن روت شکفته ست و با این همه قدرت که به بازوت نهفته ست دراین دوره ی مکار امام شهدایی قیام توقیامت سلام تو سلامت سرم گیج شده از زبرو زیره کلامت نگارا بنگار از خبر غیب ازآن عالم پررمز، وبی مرز وبی عیب خبرهای نهان را و راز گذر چرخش چرخ گذران را و ای یار مرا باهمه ی تیرگی و پستی و سستی و با این دل بیمار به آغوش پذیرنده ی خلوتکده خویش نگهدار شعری از برادر سرباز احمد