نشریه زمان ظهور شماره 37
بسم الله الرحمن الرحیم سه شنبه 17مرداد 1396/15 ذی القعده 1438/8 آگوست 2017/ شماره 37/4 صفحه امام رضا (علیه السلام) و دعا برای مهدیین(ع) علیرغم ادله ی فراوان برای فرزندان داشتن امام مهدی علیه السلام و وجود دوازده مهدی از نسل ایشان، متاسفانه باز هم اشکال تراشان و شبهه افکنان در کلام اهل بیت علیه مالسلام تشکیک می کنند. به مناسبت ماه ذی قعده، ماه زیارتی امام رضا علیه السلام، به روایاتی دال بر امامت مهدیین از این امام همام و ولی نعمت گنج های طالقان اشاره خواهیم کرد. ميرزای نوری در نجم الثاقب ج ۲ ص ۷۳ ، بعد از اين که دوازده دليل، بر وجود ذريه ی امام مهدی (ع) ذکر می کند، می گويد: (... و هرگز خبری معارض با اين اخبار نرسيده، جز يک حديث که شيخ ثقه فضل بن شادان نيشابوری به سند صحيح از حسن بن علی خراز، نقل می کند و می گوید: (علی بن حمزه بر امام رضا (ع) وارد شد و به ايشان عرض کرد: آيا شما امام هستيد؟ فرمود: آری. عرض کرد: من از جد شما جعفر بن محمد (ع) شنيدم که فرمودند: هيچ امامی نيست، مگر اين که برای ايشان فرزندی باشد. امام رضا (ع) فرمود: ای شيخ! آيا فراموش کرده ای يا خودت را به فراموشی مي زنی؟! جعفر (ع) این طور نفرمودند؛ بلکه فرمودند: امامی نيست که فرزندی نداشته باشد، جز آن امامی که حسين بن علی در زمان او خروج می کند، زيرا برای او فرزندی نيست. عرض کرد: راست گفتيد، فدايتان شوم، جدتان این چنین فرمودند). امام رضا علیه السلام که خودشان سالها به دلیل نداشتن فرزند مورد سرزنش و طعن دوستان نادان و دشمنان بودند، ضمن تصحیح خطای گفتاری راوی، روایت را به صورت کامل بیان می نمایند و روشن می کنند امام حسین علیه السلام بر امامی نماز خواهند خواند که فرزند ندارد. و این استثنایی است که خداوند برای این امام در نظر گرفته است. مخالفین دعوت مبارک یمانی آن را به امام مهدی (ع) نسبت می دهند و به این روایت استناد می کنند که امام مهدی (ع) فرزند ندارند. اما به اعتقاد یمانیون این امام، همان مهدی دوازدهم است. و با روایات بسیاری ثابت می شود که امام مهدی (ع) نه تنها فرزند دارند بلکه دوازده تن از نسل ایشان حاکمان حکومت عدل الهی و هادیان امت اسلام خواهند بود. در زیر به بخش هایی از دعای امام رضا علیه السلام در شأن امام مهدی و فرزندانشان اشاره م یکنیم: شيخ طوسی(سيد بن طاووس در جمال الاسبوع ص ۳۰۷ ذکر کرده که شيخ طوسی اين دعاء را در اسانيد متعدد روايت کرده) با اسناد خود از يونس بن عبدالرحمان می گويد: امام رضا (ع) به دعاء برای صاحب الامر، با اين دعاء سفارش می فرمودند: (اللهم ادفع عن ول كي و خليفتك و حجتك على خلقك... اللهم أعطه فی نفسه و أهله و وَلَدِهِ و ذريته و أمته و جميع رعيته ما تقر به عينه و تسر به نفسه و تجمع له ملك المملكات كلها قريبها و بعيدها و عزيزها و ذليلها... اللهم، صل على ولاة عهده والأئمة من بعده و بلغهم آمالهم و زد فی آجالهم و أعز نصرهم و تمم لهم ما أسندت إليهم من أمرك لهم و ثبت دعائمهم و اجعلنا لهم أعواناً و على دينك أنصاراً فإنهم معادن كلماتك و خزان علمك و أركان توحيدك و دعائم دينك و ولاة أمرك و خالصتك من عبادك و صفوتك من خلقك و أولياؤك و سلائل أوليائك و صفوة أولاد نب كي و السلام علیه و علیهم و رحمة الله و بركاته). این دعا چند بخش دارد:1. دعا برای امام مهدی و فرزندان و خانواده ی ایشان: (خداوندا، دفع کن از وليت و خليفه و حجتت بر خلقت...، خداوندا، عطا کن به خود او و اهل او و فرزند او و ذريه ی او و امت و رعيت او، چيزی که باعث روشنی چشمش گردد و او را شادمان سازد؛ و حکومت همه ی سرزمين های دور و نزديک و قوی و ضعيف را برای او جمع کن...؛2. دعا برای برای امامان بعد از امام مهدی (ع): خداوندا بر واليان عهد او و امامان بعد از او درود فرست، و آنان را به آرزوهايشان برسان و بر اجل هايشان بیفزایی و پيروزی آنان را گرامی دار و آن چه از امر خود به آنان محول کرده ای،کامل کن و دعای آنان را مستجاب کن3. درخواست همراهی با امامان از نسل امام مهدی(ع): و ما را از ياری کنندگان آنان و ياوران دينت قرار ده 4. تاکید بر انتصاب و اصطفای امامان بعد از امام مهدی (ع) و علم الهی آنان: که آنان معادن سخنان تو و مخزنهای علم تو و پايه های توحيد تو و برگزيدگان از خلقت و دوستان تو و از نسل دوستان تو و برگزيده ی فرزندان پيامبرت هستند، که درود و رحمت خدا و برکاتش بر او و بر آنان باد). (مصباح متهجد: ص ۴۰۹ ، جمال الأسبوع: ص ۳۰۷ .) آیا باز هم کسی می تواند بگوید امام مهدی علیه السلام فرزندی ندارد و یا مهدیین صرفا از شیعیان هستند و جایگاه هدایت و رهبری امت را ندارند؟!! آیا کسی می تواند ادعا کند که از عالم آل محمد، امام رضا (ع) به امر امت عالم تر است؟!! امام رضا(ع) می فرمایند:(گویا پرچم های سبزی را می بینم که از مصر بسوی شامات می آیند و آن را به فرزند صاحب أوصیاء تقدیم می کنند.) (بشارة الإسلام: ص 158 .) آیا فرزند صاحب وصیات امام مهدی علیه السلام است؟!! آیا کسی می تواند فرزند خودش باشد؟!! آیا امام مهدی صاحب همه وصی تها و خاتم الاوصیاء ائمه علیهم السلام نیستند؟!! پس فرزند صاحب وصیت ها آیا کسی جز مهدی اول است؟!! سخن سر دبیر «عبرت از گذشتگان » خداوند متعال می فرمایند: (روزی که مردان و زنان منافق به کسانی که ايمان آورده اند می گويند: برای ما درنگی کنيد تا از نورتان فروغی گيريم. گفته شود: به پشت سرتان بازگرديد و از آنجا نور بطلبيد. ميانشان ديواری برآورده شود که بر آن ديوار دری باشد که درون آن رحمت باشد و بيرون آن عذاب * آنها ندایشان دهند: آيا ما با شما همراه نبوديم؟ گويند: بلی، اما شما خويشتن را در بلا افکنديد و به انتظار نشستيد و در شک بوديد و آرزوها شما را بفريفت تا آنگاه که فرمان خدا دررسيد و شيطان شما را به خدا مغرورتان کرد * پس امروز نه از شما فديه ای پذيرند و نه از کافران، جايگاهتان آتش است، آتش سزاوار شما است و بد فرجامی است.) (حدید:13 تا 15 .) در داستان های پیامبرانِ پیشین و امت هایشان که گاه پیرو پیامبران بودند و گاهی دیگر پیرو سامری ها، یک بار به یاری پیامبران می شتافتند و در بسیاری دیگر آنها را تنها می گذاشتند و ستمگران و طاغوت ها را یاری می کردند، عبرتی است برای عبر تگیرنده و پندی است برای پندگیرنده! تحقیق و بررسی در این خصوص ضروری است و مرور حوادث آن تا آنچه پس از وفات پیامبر(ص) از کنار زدن جانشین آن حضرت و استیلا یافتن بر حکومت و فاجعه های غم انگیزی که این واقعه بر سر امّت آورد که هنوزهم از عواقب آن به شدت در رنج به سر می بریم حاصل شد، ما را در فهم آنچه پس از رحلت پیامبر(ص) رخ داد چه برای امیرالمؤمنین و چه برای فرزندان معصومش، یاری می دهد؛ همان کسانی که از طاغوتیانی که با تجاوزگری بر سکان حکومت مسلّط شدند، رنج های بسیاری تحمل کردند، همان طور که اُمرا از سامری ها امامان گمراه ی رنج هایی تحمل کردند؛ کسانی که پیوسته شریعت را تحریف و مسلمانان را خوار و خفیف می کنند. همان طور که بررسی وضعیت امروزین ما از طریق مطالعه ی داستانهای انبیای پیشین و امت هایشان به ما کمک می کند تا آیند های که در آن ظهور خاتم اوصیا امام مهدی(ع) و آنچه ایشان با آن رویارو خواهد شد چه از ناحیه ی طاغوتیانی که مسلمانان را خوار و خفیف و با حضرت پیکار می کنند مانند سفیانی و چه از سوی سامری ها (علمای بَد نهاد بی عمل) اتفاق خواهد افتاد را مطالعه کنیم. پیامبر(ص) در آخرین روزهای عمر مبارکشان فرمودند: (لوح و دواتی برای من بیاورید تا برای شما نوشتاری بنویسم که بعد ازآن گمراه نشوید) (صحیح مسلم- کتاب الوصیه) در این کلام رسول الله (ص) بیان نمودند که تمسک به نوشتار ایشان (ص) باعث هدایت و مانع از گمراهی است. اما به راستی این نوشتار بازدارنده از گمراهی کدام مکتوب است؟ و چه ویژگی دارد؟ روزى امام صادق (ع) سخن آغاز كرد و فرمود: (رسول خدا (ص) فرمود: هر كس بميرد در حالى كه امامى براى او نيست، مرگش، مرگ جاهليت است. عرض كردم: رسول الله (ص) چنين فرموده است؟ فرمود: آرى، به خدا سوگند {ايشان} چنين فرموده است. عرض كردم: هركس بميرد در حالى كه امام ندارد مرگش، مرگ جاهلى است؟ فرمود: آرى) (الكافي: 1 / حديث 376 ) ازآنجایی که شرط حقیقی گمراه نشدن، همانا شناخت حجت خداوند در هر زمان که اوصیا پیامبر(ص) می باشند، لذا پیامبر(ص) در صدد نوشتن وصیت نامه خود که بیان کننده نام اوصیا بعد از خود می باشد بودند. و روایت های بسیاری از نوشته شدن این مکتوب عاصم من الضلال حکایت دارند. سلیم بن قیس گوید: شنیدم که سلمان می گفت: بعد از آن که آن مرد آن سخن را گفت و رسول الله (ص) غضبناک شده و آن استخوان کتف را کنار انداخت، علی(ع) فرمود: آیا از رسول الله(ص) نپرسیم که قصد نوشتن چه چیزی را در آن استخوان کتف داشت، که اگر آن را می نوشت هیچ کس گمراه نمی شد و حتی دو نفر نیز با هم اختلاف پیدا نمی کردند؟ پس سکوت کرد تا هر که در خانه بود بیرون رفت و علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) ماندند. من و دوستانم، ابوذر و مقداد نیز بلند شدیم که برویم. علی(ع) به ما فرمود: بنشینید. پس خواست که از رسول الله (ص) سوال کند و ما می شنیدیم. پس رسول الله (ص) خود کلام را آغاز نموده به علی (ع) فرمود: ای برادرم! شنیدی دشمن خدا چه گفت؟ قبل از آن جبرئیل نزد من آمد و به من خبر داد که او سامری این امت و رفیقش گوساله اش است. و این که خداوند تفرقه و اختلاف را بر امتم، بعد از من مقدر فرموده است. پس به من امر کرده که آن چه را که می خواستم در آن استخوان کتف بنویسم، برای تو بنویسم، و این سه نفر را شاهد بگیرم. پس برایم صحیف های حاضر کن. پس علی (ع) صحیفه ای آورد و رسول الله (ص) نام ائمه ی هدایت را پس از خود یک به یک به او املا فرمود و علی (ع) به دست خویش آن را نوشت. (كتاب سلیم بن قیس ص 399 ) از آنجایی که پیامبر (ص)، به شهادت قرآن (وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی) (و سخن از روى هوى نمىگويد) (سوره نجم:3) (إِنْ هُوَ إِلَّ وَحْيٌ يُوحَى) (نيست اين سخن جز آنچه بدو وحى مى شود) (سوره نجم: 4) این کلام رسول الله محمد (ص)، که تمسک به وصیت که معرفی کننده اوصیا بعد از خود می باشد بازدارنده ازگمراهی است بایستی حقیقتا جلوی گمراهی را گرفته و سبب هدایت شود. در این نوشته برآنیم تا تحلیلی عقلانی و نقلی بر این کلام مبارک داشته، تا بتوانیم بهترین استفاده را از فرموده رسول الله (ص) داشته باشیم. اولین امکان انحراف در این ادعا، انتساب دروغین وصیت که شامل معرفی افرادی به عنوان حجج الهی است، به پیامبر(ص) می باشد بدین صورت که متنی به عنوان معرفی حجج الهی به پیامبر(ص) به دروغ نسبت داده شود. نام بردن اوصیا و حجج الهی در سه مورد اتفاق م یافتد: -1 پیامبر(ص) -2 امامان بعد از پیامبر(ص) -3 قائم(ع) در آخرالزمان اولین بار توسط پیامبر(ص)، خلفا الهی بعد از خودرا نام می برند. امیر المومنین(ع) به طلحه فرمود: ای طلحه، مگر تو خود شاهد نبودی که وقتی رسول خدا(ص) از ما استخوان کتفی خواست، تا بر آن چیزی بنویسد که پس از او امت او به گمراهی نیفتد و دچار اختلاف شود، و آن دوست تو چنان سخنی را گفت که: البته رسول خدا هذیان می گوید، و پیامبر خدا(ص) خشمگین شد و از نوشتن صرف نظر نمود؟ طلحه گفت: بله من شاهد آن واقعه بوده ام. امیرالمومنین(ع) فرمود: پس از اینکه شما بیرون رفتید، رسول خدا(ص) مرا از آنچه قصد داشت که در آن (قطعه استخوان) بنویسید و مردم را برآن گواه گیرد، با خبر ساخت، و همچنین از اینکه جبرئیل به آن حضرت خبر داده بود، که خدای تعالی می داند که امت در آینده نزدیک دچار اختلاف و تفرقه خواهد شد. پس از آن، رسول خدا(ص) صحیفه ای خواست، و آنچه را که قصد داشت در آن استخوان کتف بنویسد، به من املاء فرمود و سه نفر را بر آن شاهد گرفت: سلمان فارسی و ابوذر و مقداد را. و کسانی را که پیشوایان هدایت هستند از آن جمله که اطاعتشان را تا روز قیامت به مومنان امر فرموده نام برد. و مرا نخستین آنان خواند، بعد این پسرم حسن و سپس این فرزندم حسین، و سپس نه تن از اولاد این فرزندم حسین، آیا همین طور است ای اباذر و تو ای مقداد؟ آن دو گفتند: ما گواهی می دهیم به درستی اسناد آن به رسول خدا(ص). طلحه گفت: به خدا سوگند من از رسول خدا(ص) شنیدم که به ابوذر می فرمود: زمین هرگز زبان آوری بر پشت خود حمل نکرده و آسمان هرگز بر او سایه نیفکنده که راستگوتر و نیکوکارتر از ابوذر باشد و من نیز گواهی می دهم که آن دو جز به حق شهادت نمی دهند، و تو در نزد من راستگوتر و نیکوکارتر از آن دو هستی. (كتاب سلیم بن قیس ص 211 . الغیبة النعمانی ص 81 ) دسته دوم که نام حجج الهی را بیان می کنند و این بیان را به پیامبر(ص) نسبت می دهند توسط امامان(ع) می باشد. امام صادق(ع) فرمود: آیا فکر میکنید که این کار امامت (وصیت به امام بعدی) به اختیار مردی از خاندان است که به هر کس که بخواهد می سپارد، به خدا قسم که آن عهدی است از جانب خداوند که بر رسول خدا (ص) نازل شده و مردانی که هر یک بعد از دیگری نامشان برده شده است تا به صاحب آن پایان یابد. و این عهد رسول الله (ص) همان وصیت اوست. از امام کاظم (ع) از پدرش فرمودند: امام علی (ع) فرمودند در اول وصیت رسول خدا (ص): بسم الله الرحمن الرحیم این همان عهد محمد بن عبد الله (ص) است به او وصیت کرد و به امر خدا آنرا به وصیش علی بن ابی طالب (ع) مستند نمود ... (مکاتب الرسول ج 2 ص 93 - بحار الانوار ج 81 ص 224 ) دسته سوم که وصیتی را به پیامبر(ص) نسبت داده و از آن به عنوان دلیل حقانیت استفاده می شود در آخرالزمان و با فترتی از امامان (ع) می باشد که توسط قائم (ع) اینکار صورت می گیرد. امام صادق (ع) فرمود: صاحب این امر با سه خصوصیت شناخته میشود که در هیچکس جز او نیست. او نزدیکترین مردم به کسی که قبل از اوست میباشد و او وصیش است. با او سلاح رسول الله (ص) است. با او وصیت رسول الله (ص) میباشد. (بصائر الدرجات ص 202 . الكافي ج 1 ص 379 ) حارث بن مغیره نصری گفت: به امام صادق (ع) عرض کردم: صاحب این امر با چه چیزی شناخته می شود؟ فرمود: با سنگینی و وقار و علم و وصیت. (بصائر الدرجات ص 509 . الامامة والتبصرة ص 138 . الخصال ص 200 ) از آنجایی که رسول الله(ص) به وصیت خود که شامل بیان نام اوصیا می باشد، صفت بازدارنده از گمراهی را داده است لذا عقلا امکان استفاده دروغین از وصیت رسول الله(ص) نمی باشد. در بررسی این موضوع ما دو وجه نسبت به این وصیت در مقابل داریم: وجه اول: انتساب وصیت به پیامبر (ص). به این مفهوم، متنی که اسامی اشخاصی به عنوان اوصیا پیامبر (ص) را داراست به پیامبر (ص) نسبت داد. وجه دوم: ادعای نامی از اسماء موجود در وصیت. به این مفهوم که شخصی مدعی گردد من همان هستم که نامش در این مکتوب که بیان کننده اسامی اوصیا پیامبر (ص) است ذکر گردیده است. ادامه دارد.... بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صل علي محمد وآل محمد الأئمة والمهدیین و سلم تسلیما بیان رنجنامه ای از قائم آل محمد (علیهم السلام) یکی از مشکلاتی که حجت های الهی در دعوتهای خود با آن روبرو بوده و هستند عدم باورمندی یا دیر به باور رسیدن ایمان آورندگان به آن حجت الهی بوده است. متأسفانه در طول تاریخ، انصار هر کدام از حجت های الهی نمی توانسته اند به این باور قلبی برسند که آن حجت الهی همان کسی است که حجت های قبل از او وعده آمدنش را داده اند و به همین دلیل در سرسپردگی تام به حجت زمانشان کم کاری و بی توجهی مشاهده می کنیم. و لذا در طول تاریخ در بین یاران این رسولان الهی، اندک افرادی می بینیم که حقیقتا به عنوان انصار واقعی آنها در خدمت آن رسولان باشند و معمولا این آیت های الهی در ابلاغ دعوت و نشر آن، مظلوم و غریب بوده اند. در دعوت یمانی آل محمد وصی و فرستاده امام مهدی علیهما السلام نیز همین مظلومیت و غربت دیده می شود. متأسفانه ما مدعیان یاری قائم آل محمد عليهم السلام به خاطر عدم باور قلبی مان نسبت به حجت خدا، گاهی موجب رنجش ایشان می شویم، که آثار سوء آن را نیز در زندگی معنوی خود می بینیم. احمدالحسن عليه السلام فرمودند: (أعمالكم تعرض علينا وفيها كل واحد يصرخ أنا، لماذا لا تجاهدون أنفسكم ؟ ألا تستحون من الله، من محمد، من علي، من آل محمد(ع)؟! الكل، الكل، الكل) (مع العبد الصالح، ج ۱، ص ۹۶)(اعمال شما بر ما عرضه می شود و در آن، هر کس فرياد می زند من! چرا با نفس خود مجاهده نمی کنيد!؟ آيا از خدا، از محمد (ص)، از علي (ع) و از آل محمد (ع) شرم نمی کنيد !؟ همگی، همگی، همگی!). این منیت درون ما چقدر برای اهل بیت علیهم السلام زجرآور است. و ما چقدر نسبت به آن بی تفاوتیم. فرمودند: (کل واحد منکم يري نفسه أنه خير الخلق، وأنه أفضل من کل الأنصار، أو أفضل من بعض الأنصار).(هر کدام از شما خودش را بهترين مردم می داند و خود را از همه يا برخی از انصار برتر می داند!!). سيد عليه السلام تلاش می کنند ما را با نکبت منیت و آثار سوء آن آشنا کنند، تا بلکه با فاصله گرفتن از آن در تعالی روح خود و سایر انسان ها در مسیر کمال مؤثر باشیم. فرمودند: (... هل تظنون أن شغلي ف كيم فقط، سيهلك أكثر الناس وهم على ضلال ويذهبون إلى جهنم، وأنتم كل واحد مشغول بنفسه، كل واحد منكم يصيح أنا؟) (مع العبد الصالح، ج ۱، ص ۹۶) (آيا گمان می کنيد مشغل هی من، فقط شما هستید؟ بيشتر مردم در حالی از بين خواهند رفت که بر گمراهی اند و وارد جهنم می شوند و حال آنکه هر يک از شما مشغول به خويشتنِ خويش است. هر يک از شما فرياد منيّت سر م یدهد!؟). مولایمان احمدالحسن عليه السلام از اینکه انصار، خود را از پیش نجات یافته تلقی کنند گلایه دارد و می فرماید: (والله، الذي سيأتي يشيب الصغير. هل تعون؟ اقول لک هلاک اکثر الناس!! انتم لاتخافون الموت و تصرخون أنا أنا أنا!! من أعطاکم الأمان من الهلاک معهم؟ و أنتم تصرخون أنا أنا أنا!؟!) ( مع العبد الصالح، ج ۱، ص ۹۶ ) به خدا قسم چيزی که در پيش رو است، کودک را پير می کند!! آيا درک می کنید؟؟! من با شما درباره از بين رفتن اکثر مردم سخن می گویم!! شما از مرگ نمی ترسيد و بانگ «من من من » سر می دهيد!! چه کس به شما امان داده است که با آنها هلاک نمی شويد!؟ و حال آن که فرياد می زنيد «من من من !» ایشان سلام الله علیه با دلی محزون می فرمایند: لاأحتاج کلاما کثیرا، أريد منکم عملا قليلا. (مع العبد الصالح، ج ۱، ص ۹۶ )(من از شما زیاده گویی نمی خواهم بلکه خواهان عملی اندک از شما هستم).و حداقل انتظار خود از انصارش را اینگونه بیان می فرماید: (کونوا زینا لآل محمد و لاتکونوا شینا عليهم. زینت و آبروی آل محمد باشید نه مایه ننگ و عار برای آنها). (بیان نصيحة الأنصار) و در جای دیگری، در نهایت محبت و لطف، خطاب به انصار می فرماید: (یا انصار الله! یا أنصار الأنبياء والمرسلين! يا أنصار الحسين عليه السلام! يا أنصار الإمام المهدي عليه السلام! اتقوا الله و تیقنوا و انظروا کیف تخلفون الإمام المهدي عليه السلام في أمانته عندک. «اي أنصار خدا! أي أنصار أنبياء و فرستادگان الهی! ای انصار حسین علیه السلام! ای انصار امام مهدی علیه السلام! پروای الهی داشته باشید و به یقین برسید و بنگرید چگونه امانتداری برای امام مهدی علیه السلام هستید (و با امانتش چگونه رفتار کرده اید؟) آنگاه خواست هاش را اینگونه بیان می فرماید: (المطلوب منكم أن تتخذوا القرار الصحيح والاختيار الصحيح بين، وعندما ينجو الإنسان المؤمن «أنا ... هو »، وعندما كيون الاختيار صحيحا من الأنا يحقق ما جاء لأجله الأنبياء والأوصياء (ع). (مع العبدالصالح، ج 1، ص ۹۵)(آنچه از شما خواسته شده اين است که: بين «من ... او » تصميم و انتخاب درستی در پيش بگيريد. هنگامی که انتخاب درست باشد و هنگامی که انسان مؤمن از منيّت نجات يابد، آنچه انبياء و اوصياء به خاطر آن آمده اند محقق می شود). و سپس از انصار می خواهد که تقوای الهی پیشه کنند و به اصلاح نفس خود بپردازند. (اتقوا الله و انشغلوا باصلاح أنفسکم) (مع العبد الصالح، ج ۱، ص) و می فرماید: (ابتعدوا عن الريا و المماراة و حب الظهور و الفخر و الکذب و الحرص....) (بیان نصيحة الأنصار)(دوري کنید از ریا و جدال و لجبازی و علاقه به دیده شدن و فخر فروشی و دروغگوئی و حرص بر دنیا...). این حداقل چیزی است که باید انصار حجج الهی رعایت کنند. سید علیه السلام در بیان راهکار برای خروج از این مصیبت ها می فرماید: (أعينونا بعلم وعمل وإخلاص وإصلاح ذات بينكم، كونوا خير أمة أخرجت للناس، وإن لم كين أصحاب الكهف فكونوا أنتم لمن قبلكم ومن يأتي بعدكم عجباً) (الجواب المنير، ج ۳، ص ۳۷ ) (ما را با علم و عمل و اخلاص و اصلاح بین خودتان یاری دهید، بهترین امتی باشید که برای مردم خارج شده است، و اگر اصحاب کهف نبود پس شما برای گذشتگان و آیندگان مایه تعجب باشید). انتظار سید علیه السلام از انصار در این فراز شریف جای دقت و تأمل دارد. این کلام زیبا نشان از ظرفیت انصار ایشان می دهد که اگر بخواهند می توانند به جایی برسند که برای گذشتگان و آیندگان مایه شگفتی باشند. و لذا می فرماید: (فكونوا جميعاً كالبنيان المرصوص وأعدوا العدة، وهيّئوا أنفسكم بالعلم والعمل الجادّ والإخلاص لله سبحانه وتعالى، وعل كيم بالطهارة والصلاة والدعاء وفقكم الله وسددكم ونصركم نصراً عزيزا(ً) (بیانیه نصیحت به انصار در ماه مبارک رمضان) (همچون بنایی محکم و استوار باشید و اسباب خود را آماده کنید و با علم و عمل نیکو و إخلاص برای خدای متعال، خود را مهیا سازید، و بر شما است که طاهر باشید و نماز و دعا را پیشه خود کنید. خدا شما را موفق گرداند و در مسیر راست و درست نگه دارد و شما را مورد نصرت غالب و دائمی خود قرار دهد). احمدالحسن علیه السلام به یکی دیگر از مشکلات انصار که موجب رنجش ایشان است اشاره می کنند و می فرماید: (ثم ل كين شغلكم في إصلاح ذات بينكم وكونوا رحماء بالمؤمنين يرحمكم الله) (الجواب المنير، ج ۳، ص ۳۶) (پس باید دل مشغول یتان در زندگی اصلاح روابط بین خودتان باشد، بر مومنان رحم کنید تا مشمول رحمت الهی گردید). (أرجو منكم أيها الاخوة والأخوات أنصار الإمام المهدي (ع) أن تتعاملوا بينكم بالرحمة والرأفة الصادقة النابعة من الإيمان بالله سبحانه وتعالى) (بيان نصيحة الأنصار) (برادران و خواهران! ای انصار امام مهدی علیه السلام! انتظارم از شما این است که با همدیگر با رحمت و مهربانی صادقانه که از ایمان به خدای سبحان و متعال نشأت می گیرد تعامل کنید). (فليعامل الصغير منكم الكبير كما فرض الله على الابن أن يعامل والده وليعامل الكبير منكم الصغير كما يعامل ابنه بغاية العطف والرحمة) (بيان نصيحة الأنصار) (برخورد کوچکترهایتان با بزرگترها باید همانند برخورد فرزند با پدرش باشد، و برخورد بزرگترهاتان با کوچکترها باید همانند برخورد با فرزند در نهایت مهربانی و رحمت باشد). و این همان چیزی است که مردم در زمان ظهور قائم آل محمد علیهم السلام انتظارش را می کشند و امروز زمان آن رسیده است و آنان که ادعای نصرت حجت خدا را دارند باید به آن پایبند و ملتزم باشند. حضرت در بیان راهکار عامل شدن به این صفات عارفانه، می فرمایند: (أرجو منك أن تتوكل على الله توكلاً حقيقياً بكلّ قلبك، ولا تعتمد على فهمك، بل أخلص لله سبحانه وتعالى حتى لا ترى نفسك بل تراه هو سبحانه، هو فقط، عندها تجعل الله ينطق على لسانك ويقول ما يريد بك ويظهر حقه من خلالك) (بیانیه نصیحت به انصار در ماه مبارک رمضان) (انتظارم این است که بر خدا توکل کنی توکلی حقیقی با تمام قلب خود، و بر فهم و درک خود اعتماد نکنی، بلکه خود را برای خدا خالص کن تا آنجا که خود را نبینی و فقط خدا را ببینی، فقط خدا. در این صورت است که خدا با زبان تو سخن می گوید و آنچه را اراده می کند به وسیله تو می گوید و حق را از ناحیه تو ظاهر می سازد). و اینگونه مسیر را برای ما روشن می کند: (الدعوة بيد الله و أيضا الله يعطي للمؤمن بحسب اخلاصه. والقلب يرق لذكر الله وذكر أوليائه، فإذا قست القلوب فاعرجوا بها على ذكر الله، واقرؤوا القرآن وما يمكنكم من الدعاء، وتدبروا سيرة أولياء الله واتعظوا بها) (مع العبد الصالح، ج ۱، ص ۹۶) (دعوت به دست خدا است؛ و نيز خدا بر اساس اخلاص مؤمن، به او عطا می فرمايد. قلب با ذکر خدا و ذکر اوليای الهی نرم می شود؛ لذا هرگاه قلبها دچار قساوت شد، با ذکر خدا بر آن غلبه کنيد. به قرائت قرآن بپردازيد و هر مقدار که می توانید دعا بخوانيد. در سير هی اولياء الهی تدبر کنيد و از آن پند بگيريد). سید سلا مالله علیه بعد از بیان این حقایق، متواضعانه می فرماید: (هذه نصيحتي لكم واعذرني على شدتي معكم. این نصیحت من به شما است، و به خاطر درشتی ام با شما عذر می خواهم) (مع العبد الصالح، ج ۱، ص) پس ای خواهران و برادران انصاری! بیایید جهاد اکبر را شروع کنیم و موجبات خرسندی مولا و مقتدایمان احمدالحسن و پدر بزرگوارش حجت بن الحسن العسکری علیهما السلام را فراهم آوریم. از خدای منان مسئلت داریم ما را از انصار حقیقی قائم علیه السلام و سنگی در دستان مبارکش قرار دهد تا بتوانیم یاریگر او و دین خدا باشیم و توفیقمان دهد تا زمانی که زنده ایم موجب رنجش قلب نازنین حجتش نباشیم. والحمد لله رب العالمين والسلام عل كيم ورحمة الله وبركاته. قسمت دوم : آیا جهان به سمت بی نظمی ، زوال و فروپاشی پیش می رود؟! همانطور که احمدالحسن گفته اند هیچ الزامی وجود ندارد که تمام اجزای یک سیستم بسته به سمت افزایش آنتروپی حرکت کنند (بلکه کل سیستم به این سمت می رود) و ممکن است بخش هایی در مواقعی به سمت کاهش آنتروپی حرکت کنند. پس تاکنون فهمیدیم که هیچ جبری وجود ندارد که تمام پدیده های جهان را به سمت بی نظمی براند و ممکن است در بخش هایی با کاهش آنتروپی مواجه باشیم. اما آیا واقعا نظمی در جهان وجود ندارد و جهان از ابتدای مهبانگ تاکنون به سمت بی نظمی پیش می رود و این همه منظومه ها و کهکشانها و تولد ستارگان و بوجود آمدن سیاره ی زمین و در نهایت پیدایش شگفت انگیز حیات بر روی آن و سیر پیچیده تکامل حیات در طول 5/ 3 میلیارد سال اخیر حرکت به سمت بی نظمی محسوب می شود؟! قبل از پاسخ بدین سوال کمی واژه نظم را بررسی می کنیم. نکته مهمی که خداناباوران به عمد یا به وسیله جهل شان از آن چشم پوشی می کنند این است که مفهوم علمی بی نظمی در تغییر آنتروپی سیستم با بی نظمی بصری و متداول که مد نظر ما هست متفاوت است زیرا بی نظمی بصری مانند هرج و مرج و شلوغی، عدم وجود ترتیب و برخورد ذرات یا مخلوط شدن در میان هم تعریف می شود یعنی حاکم نبودن قاعده و قانون بر یک سیستم مثلا ما با مشاهده تعدادی آجر که به ترتیب کنار هم قرار گرفتند پی می بریم که نظم دارند و مشاهده تعدادی آجر بدون ترتیب و غیر مرتب را مصداق بی نظمی می دانیم و این در حالیست که مفهوم بی نظمی در آنتروپی معیاری از تعداد حالت های داخلی (تعداد راههای پخش ذرات) است که یک سامانه می تواند داشته باشد و آنتروپی به این دلیل در سیستم بسته افزایش می یابد که برای بخش های یک سیستم تعداد چیدمان های نامنظم بسیار بیشتر از تعداد چیدمان های منظم است پس افزایش آنتروپی در سیستم بسته یا ایزوله یعنی تغییر حالت سیستم از یک حالت کم احتمال به حالت پر احتمال. و در یک تحلیل آماری می توان نشان داد که همواره تعداد حالات بی نظم یک سیستم بسیار پرشمارتر از حالت منظم آن است. پس وقتی آنتروپی افزایش می یابد به تبع آن تعداد حالت های سیستم هم افزایش می یابد و افزایش تعداد حالات، بی نظمی را افزایش می دهد. برای مثال شما 20 گوی را در نظر بگیرید 10 گوی را به ترتیب بر روی میزی در 5 ستون و دو ردیف با فاصله مشخصی از هم قرار دهید و آن 10 گوی دیگر را بدون ترتیبی خاص در گوش های از میز قرار دهید حال این سوال را می پرسیم که چیدمان کدام یک منظم تر است؟ از دید بصری و نظم متعارف 10 گوی اول نظم بیشتری دارند زیرا ترتیب دارند ولی از نظر ترمودینامیک نظم در 10 گوی دوم فشرده شده در گوشه میز بیشتر است. که در بیان برخی از خداناباوران مفهوم علمی بی نظمی در تغییر آنتروپی سیستم با کاربردی در قالب شلوغی و هرج و مرج تبدیل شده است. در حالی که معنای بهتر آنتروپی احتمال یافتن هر ذره در مکانهای مختلف سیستم یا توزیع انرژی در بین انواع حرکت های مولکولی و شیوه آرایش ذره ها در سامانه می باشد. و باید بدانند که بی نظمی بصری و آنتروپی یکی نیستند. برای فهم بهتر این بی نظمی مثا لهای دیگری می زنیم. برای یک ماده به طور کلی آنتروپی گازها بیشتر از آنتروپی مایعات و آنتروپی مایعات بیشتر از آنتروپی جامدات است. آنتروپی جامد > آنتروپی مایع > آنتروپی گاز زیرا جامدات با پیوندهای مولکولی در کنار یکدیگر قرار گرفته و تعداد حالات ممکن تصادفی برای آنها ک متر است و به همین نسبت نظم در مایعات بیشتر از گازها می باشد زیرا گازها فضای بیشتری برای حرکت و قرار گیری دارند. و در بین گازها هر چه حجم ک متر می شود آنتروپی کاهش می یابد مثلا 20 مولکول اکسیژن در فضای 20 متر مکعب نظم بیشتری نسبت به 20 مولکول اکسیژن در فصای 40 متر مکعب دارند. یا در مثال دیگر آب شور در یک لیوان نظم بیشتری نسبت به آب شیرین در همان لیوان دارد زیرا غلظت آن بیشتر است زیرا آب شور تعداد مولکول ها و یونهای بیشتری دارد و احتمال قرارگیری در مکا نهای مختلف کمتر است. یا مثال جالب تر اینکه اگر آب داخل یک لیوان بر روی زمین ریخته شود آنتروپی آن افزایش م ییابد یعنی همان حجم آب وقتی در لیوان است آنتروپیش کمتر از هنگامی است که بر روی زمین پخش شده است زیرا آب پخش شده احتمال ب ینظمی و قرارگیری در مکان های بیشتری را دارد این در حالی ست که آب داخل لیوان محصور شده است. و نکته دیگر نقش دما در آنتروپی (بی نظمی) هست که باید بدان توجه شود هنگامی که ماده ای گرم می شود، آنتروپی آن افزایش می یابد چون حرکت مولکو لهای آن افزایش می یابد و حالت تصادفی بی شتری پیدا می کند. گرما به صورت طبیعی از جسم گرمتر به جسم سردتر جاری می شود چون گرم شدن جسم سردتر آنتروپی کلی سیستم را افزایش می دهد. در اینجا آنتروپی جسم گرم تر کاهش یافت و جسم سردتر افزایش یافت اگر چه آنتروپی یک سیستم، می تواند کاهش یابد، اما این کار تنها با افزایش آنتروپی یک سیستم مرتبط، به همان اندازه یا مقداری بیشتر ممکن است. یا مثلاً هنگامی که یک یخچال هوای درون خودش را سرد می کند، آنتروپی (بی نظمی) هوای داخل کاهش می یابد، اما گرمایی که توسط یخچال آزاد شده است، آنتروپی هوای بیرون را به میزان بیشتری (نسبت به آنتروپی کاهش یافته هوای درون یخچال) افزایش می دهد. ادامه دارد... قسمت یازدهم: آفرینش انسان و اثر و جود او در عالم جسمانی آیا می دانی حسادت چیست و نحوه ی اثرگذاری آن به چه صورت است؟ و چرا حسد جزو گناهان کبیره به شمار می رود و صاحبش (شخص حسود) حتی اگر حسدش به طور جسمانی به مرحله ی عمل نرسد، بابت آن محاسبه و مجازات می شود؟ در ابتدا باید به انسان و وجود او در عالم جسمانی نگاهی بیاندازیم. عالم جسمانی، در واقع تراکم نیرو یا قدرت است و به همین دلیل، تراکم، بین بیشترین مقدار و کمترین مقدار در نوسان است. گمان می کنم شما این خاصیت را در مواد جسمانی مختلفی که می شناسی، به وضوح مشاهده می کنی، هر چند این اجسام تقریباً در یک سطح قرار دارند و بین آنها تفاوت زیادی وجود ندارد. شما قطعاً گازی که زمین را احاطه کرده در دسته بندی متفاوتی نسبت به آب قرار می دهی، همین طور سنگ و دیگر مواد را. شما هوا یا گاز پیرامون زمین را نمی بینی ولی عدم مشاهده ی آن توسط شما، نفی کننده ی وجود آن در این زمین نیست. وجود انسان هر انسان ی از آسمان اول یا منتهی الیه پایینی آن (همان نفس او است) تا به چگالترین (متراکم ترین) چیز در این عالم جسمانی امتداد می یابد؛ لذا شما در ترکیب جسم انسان با معادنی روبه رو هستی؛ در حقیقت در اینجا ما با نفس، جسم مادی مرئی و جسم مادی غیرمرئی سروکار داریم. برای این که مطلب برای شما آسان شود می گویم یک جسمِ نامرئی؛ در حقیقت تجلیّات بسیار زیاد و ظهورهای بسیار زیادی وجود دارد که به تعداد آنها، برای انسان جسم یافت م یشود. به همین دلیل است که خدای متعال فرموده است: «وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَةَ اللّ لاَ تُحْصُوهَا » (و اگر بخواهید که نعمت های خدا را شمارش کنید، نمی توانید). (ابراهیم: 34 .) شمارش، ممکن، ولی تعیین تعداد (إحصاء)، ناممکن است، به این دلیل که تعداد وجودهای انسان که نعمت های الهی بر آنها افاضه شده، برابر است با امتداد وجود انسان تقسیم بر تجلی اش ( یعنی ما برای این که بر تعداد و شماره وجودهای انسان از آسمان اول تا این عالم جسمانی دست یابیم، باید «امتداد وجود او از آسمان اول تا این عالم » را بر «تجلی او » که الزاماً باید در بهترین صورت باشد، تقسیم کنیم. منظور ما از بهترین صورت این است که اجازه دهد نور به آنچه که از تجلی و ظهور بعد از آن قرار دارد، تراوش کند و این طور نخواهد شد مگر این که به حدی رقیق و کمترین حد ممکن باشد تا در طول آن امتدادی عمودی، یگانه و متصل به وجود آید علی رغم این که در حقیقت عبارت است از پیوستن تجلی به تجلی و ظهوری به ظهور )دیگر).)، و از آنجا که تجلی باید کمترین حد ممکن باشد تا ارتباط و اتصال بین وجودهای انسان برقرار شود و به عبارت دیگر وی یک مجموعه یک پارچه و کامل باشد، لذا هر تجلی، نزدیک ترین چیز به صفر است. حال با تقسیم هر عدد بر صفر، چه نتیجه ای به دست می آید؟ نتیجه، بی نهایت است، و بی نهایت نه شمرده می شود و نه مقدار دارد؛ اما در اینجا صفر نداریم بلکه با عددی سر و کار داریم که نزدیک ترین چیز به صفر محسوب می شود. نتیجه ی تقسیم هر عدد بر نزدیک ترین مقدار به صفر چه می شود؟ نتیجه، عددی بسیار بزرگ است که هر چند جزو اعداد به شمار می رود ولی مقدار (احصاء) ندارد و بالاتر از حد شمارش است. برای این که مطلب را به ذهن شما نزدیک کنم، تصور کن که این عدد عبارت است از یک و جلویش به اندازه ی یک میلیارد سال نوری صفر تا بتواند به شماره درآید. اگر نعمت های الهی ده یا صد یا هزار مورد بود، قابل شمارش و اندازه گیری می بود و اگر به شما می گفتم: تعداد نعمت هایی که خدا به شما داده را شماره کن، هر چه قدر هم نعمت بشماری، تعداد آنها به یک میلیون نعمت نمی رسد؛ من گمان نمی کنم شما حتی بتوانی هزار نعمت را بشماری؛ بنابراین چگونه است که خدای متعال می فرماید نمی توانید آنها را اندازه گیری (تعیین مقدار) نمایید؟ و بر چه اصلی چنین چیزی می فرماید؛ در حالی که این نعمت ها هر چند فراتر از اندازه گیری (تعیین مقدار) است ولی در زمره ی معدودات (قابل شمارش ها) قرار دارند؟ انسان دارای تجلیات و وجودهای زیادی است شناخت پیدا کنید. همان طور که قبلاً شرح دادم اگر چه این تجلیات قابل شمارش است ولی اندازه گیری و تعیین مقدار (احصا) آنها ناممکن است. هر نعمتی از نعمت های الهی، بر تمام این تجلیات افاضه شده و لذا فقط یک نعمت هم به تنهایی کافی است تا غیرقابل شمارش بودن نعمت ها بر خودمان را متوجه شویم. بنابراین تنها یک جسم از این اجسام و یا تجلیات کافی است تا وجود سومی هم در کنار آن موجود باشد و همان طور که این جسم در این عالم جسمانی تاثیر می گذارد، آن جسم سوم نیز تاثیرگذار باشد.اکنون به موضوع حسادت بازمی گردیم: به عنوان مثال شخصی در آرزوی داشتن خودروی فرد دیگری است و امید دارد که این خودرو از دست آن فرد برود و از آنِ خود او شود. این خودرو در حال حرکت، در مسیر واژگون می شود و تصادف می کند. آیا این نوعی از حسادت نیست؟ چراحسادت حرام است و چرا با این که شخص حسود با دستان خویش خودرو را واژگون نکرده، بر این کارش عقوبت می بیند؟ آری فرد حسود با جسم سوم خود یا با وجود جسمانیِ نامرئی اش که در این عالم جسمانی تاثیرگذار است، خودرو را واژگون ساخته است. این تجلیات دارای مراتب و درجاتی است و قبلا بیان کردم که غیرمرئی می باشد ولی آن اندازه از تراکم و غلظت را دارا است تا برای اثرگذاری در این عالم جسمانی و آنچه در آن است، کفایت کند. بنابراین خداوند سبحان به وسیله ی این تجلی یا جسم نامرئی، قدرت تاثیرگذاری بر دیگران را در انسان قرار داده است و به این صورت او را مورد امتحان و آزمایش قرار می دهد. خدا انسان را امر فرموده که با این قدرت، به شرارت و پلیدی نپردازد. اگر او کار بدی انجام دهد مورد محاسبه و مواخذه قرار می گیرد زیرا او این کار را به دست خودش انجام داده است؛ لذا بر خلاف آنچه مردم گمان می کنند، حسد، صرفاً یک عمل نفسانی نیست.وجود مرفوع نیز نوعی از این تجلیات و وجودها است و برای او جسمی از همین نوع می باشد .» به خاطر شناخت حقیقت این نماد جهانی (جمعه ی 13 ) و حزن و اندوه مردم در آن، از سید احمد الحسن (ع) درباره ی آن سؤال کردم، و نص جوابش این بود و فرمودند: (اکنون تقریباً میلیون ها بشر از جمع های که با 13 مصادف باشد نفرت دارند، همان طوری که می دانیم اغلب مردم تجربی اند، یعنی اگر چیزی را تجربه کردند و برای آن واقعیتی یافتند به آن معتقد می شوند، پس آ نها به سبب تجربه ای که دارند دریافتند روز جمع های که با 13 مصادف بوده باشد، گاهی اوقات در همان روز بعضی از حوائجشان به شکلی که قابل توجه باشد بر آورده نمی شود و از این راه به آن معتقد شدند. و این مسئله حتی از ائمه علیهم السلام درباره ی روز عاشورا روایت شده و انسان مؤمن در این روز برای قضاء نیاز خود یا شبیه به آن خارج نمی شود. و علی رغم حزن و اندوه مردم یا نفرتی که از جمعه ی 13 دارند ولی با این همه از علت سبب غافل اند، ومردم بسیاری از امور را انجام می دهند ولی از حقیقت و اصل آنها غافل اند، مثلاً: هنگامی که مردم بخواهند خود را از شر حسد دور کنند به چوب می زنند، در حالی که اصل این امر تمسک به صلیبی که شبیه عیسی بالای آن به صلیب کشیده شده است زیرا که آن از چوب است. وبخصوص آن چه که درباره ی آن صحبت کردیم (یعنی جمعه 13 )، واعتقاد دارم که عدد 13 در اسلام ومسیحیت واضح است، اما جمعه ودر آن جا یک جمعه حزن واندوه است که در آن به صلیب شدن اتفاق افتاد، پس وقتی که سیزدهمین وصی (وصی13 ) در روز جمعه به صلیب کشیده می شود، آیا این علت معقولی نیست تا مردم این روز را روز دلگیر وخسته کننده بشمارند، به اعتبار این که آن روزی اندوهناک است. وما بدین امر استدلال نمی کنیم، ولی آن بیان را برای کسانی که به آن اعتقاد دارند روشن می کنیم، بدون این که اصل اعتقاد وعدم راحتی خود را نسبت به جمعه ی شماره ی 13 بفهمند. طبیعی ست، عده ای از این امر دور شدند وعدد 13 را عددی بدیمن شمردند، واین امری ست که ما به آن علاقه ای نداریم، وما از اعتقادی سخن می گویم که ملیون ها بشر به آن معتقدند، وآن جمعه ای که با 13 مصادف بوده، روزی که برای آنها آرامش بخش نیست یا از آن می ترسند یا آن را بدیمن وشوم می شمارند، اکنون علت آن روشن شد وآن همان روزی ست که وصی 13 در آن به صلیب کشیده شده است، یعنی به طور کامل مانند روز دهم محرم روز حزن واندوه چرا که در آن وصی سوم (امام حسین (ع)) به قتل رسید، با این تفاوت که جمعه ی13 شمول بیشتری را در بر گرفته وانسان متدین وغیر متدین به آن اعتقاد دارد.) مراجعه مسلمانان به على ابن ابی طالب (علیه السلام): مسلمانان و غیر مسلمانان بعد از نبی (صلی الله علیه و آله) در معضلات به علی ابن ابی طالب (علیه السلام) مراجعه می کردند. زیرا او در شهر علم پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. تا اینکه عمر گفت: «لولا علی لهلک عمر (استیعاب: ج 3 ص 11 ): اگر علی نبود عمر هلاک می شد. » و می گوید: «پناه بر خدا از هر معضلی که ابو حسن نباشد. » (تأويل مختلف الحديث - لابن قتيبة: ص 152 ) و ایجی -او از متکلمین و فلاسفه اهل سنت بود- در مواقف، بعد اینکه نظر اکثر مفسرین را در مقصود از قول خدای تعالی: (وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ) (الحاقة: 12 ) که او علی ابن ابی طالب (علیه السلام) است را نقل می کند. می گوید: «پس عمر گفت: «اگر علی نبود عمر هلاک می شد. » و برای سخن علی: « اگرپشتی ای برای من آماده می شد پس برآن می نشستم تا بین اهل تورات با توراتشان و بین اهل انجیل با انجیلشان و بین اهل زبور با زبورشان و بین اهل قرآن با قرآنشان حکم می کردم. و سوگند به خدا آی های در خشکی یا دریا یا دره یا کوه یا آسمان یا زمین یا شب یا روز نازل نشد مگر این من دانستم درباره ی چه کسی نازل شده و درباره ی چه چیزی نازل شده است. » و همانا علی (علیه السلام) در خطبه هایش از اسرار توحید و عدل و نبوت و قضاء و قدر ذکر می کند، چیزی که مثل آن در کلام اصحاب واقع نشده است. (المواقف -إيجي: ج 3 ص 627 ) و علی (علیه السلام) همان فاروق (جداکننده) کسی که میان حق و باطل فرق می گذارد. و ابن عساکر روایت می کند که گفت: خبر داد ما را ابوبکر محمد ابن حسین از ابو حسین ابن مهتدی از علی ابن عمر ابن محمد حربی از ابو حبیب عباس ابن محمد ابن احمد ابن محمد بری از ابن بنت سدی یعنی اسماعیل ابن موسی از عمرو ابن سعید بصری از فضیل ابن مرزوق از ابی سخیله از سلمان و ابوذر که گفتند : رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دست علی را گرفت و فرمود: «آگاه باشید که او اولین کسی است که به من ایمان آورد. و او اولین کسی است که با من در قیامت مصافحه می کند. و او صدیق اکبر است. و او جداکننده میان حق و باطل در این امت است. و او پیشوای مومنین است و مال پیشوای ظالمین است. » (تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 41 ) فرمود: (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام): «تو برای امتم آنچه را که بعد از من در آن دچار اختلاف می گردند تبیین می کنی. » (المستدرك - حاكم النيشابوري: ج 3 ص 122 ) حاکم بعد از آوردن این حدیث بیان می کند: «این حدیث براساس شروط شیخین صحیح است و آن دو آن را خارج نکردند. » و ابن عساکر شماری دیگری از این روایت ها را نقل کرده است: (تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 386 )خبر داد ما را ابو علی مقری از ابو نعیم حافظ از محمد بن احمد بن علی از محمد بن عثمان بن ابی شیبه از ابراهیم ابن میمون از علی ابن عباس از حارث بن حصیره از قاسم بن جندب از ان س روايت میكند: كه رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرمود: «يا انس از چاه براى وضوى من آب بكش. پس ایستاد و دو ركعت نماز گذارد و سپس فرمود: اى انس اولین كسى كه بر تو درآيد از اين در او اميرالمؤمنين و آقای مسلمانان و قائد الغر المحجلين و خاتم الوصيين است، أنس گفت: گفتم: بار خدايا او را مردی از انصار قرار ده و اين را پنهان مي داشتم، ناگاه على (ع) آمد. فرمود: چه كس بود اى أنس؟ گفتم: على بود؛ پس آن حضرت برخاست در حالی که شاد و خرم بود و او را در بغل گرفت بعد از آن صورت خود را بر صورت او ماليد و از عرق صورت علی بر صورت خود رسانيد، اميرالمؤمنين فرمود: يا رسول الله ديدم كارى را بجاى آوردى كه پيش از اين آن را نميكردى، فرمود: چه چیزی مرا منع می کند. در حالی که تو حق مرا ادا می کنی، و صوت مرا بايشان می شنوانی، و آنچه که بعد از من در آن اختلاف می کنند را برایشان روشن می کنی. خبر داد ما را ابو قاسم هبه الله ابن عبدالله از ابوبکر خطیب از ابو قاسم عبیدالله ابن محمد ابن عبیدالله نجار از محمد ابن مظفر از اسحاق ابن محمد ابن مروان از ابی از حسن ابن محبوب از ابی حمزه ثمالی از ابی اسحاق از بشیر غفاری از انس ابن مالک نقل می کند: رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرمود: «تو مرا غسل مي دهى و در قبر پنهان مي سازى و پس از من احكام را بيان مي کنى. » ابو سعد احمد ما را خبر داد به وسیله محمد ابن احمد حافظ و محمد ابن هیثم ابن محمد ابن هیثم ادیب که گفتند: از ابی منصور محمد ابن احمد ابن شکرویه زاد حافظ و ابو بکر محمد ابن احمد ابن علی سمسار و خبر داد ما را ابو وفا عمر ابن فضل ابن احمد ابن ممیز و ابو عبدالله محمد ابن سعید ابن احمد کرجه خرقی در اصفهان گفتند: از ابو اسحاق ابراهیم ابن محمد ابن خرشید گفت: از ابوعبدالله حسین ابن اسماعیل محاملی از عبدالاعلی ابن واصل از ابو نعیم ضرار ابن صرد از معتمر که گفت: شنیدم از پدرم که یاد کرد از حسن از انس که رسول الله (صلی الله علیه و آله) به علی فرمود: « تو آنچه که بعد از من در آن اختلاف می کنند را روشن می کنی. » خبر داد ما را ابو قاسم علی ابن ابراهيم نسيب، از ابو بكر احمد بن علي خطيب اخبرنی ابو فرج طناجيری، از عمر بن احمد واعظ، از محمد بن محمود انباری در بصرة، از محمد بن قاسم بن هاشم، از ابي، از عبد صمد بن سعيد ابو عبد رحمن، از فضل بن موسى، از و يكع، از اعمش، از ابی وائل، از حذيفة، گفت: نبی (صلى الله عليه وسلم) به علي: « تو را در آنچه بین من و امتم هست نشانی قرار دادم پس کسی که تو را تبعیت نکند همانا کفر ورزیده است. پایان یافت آنچه که در تاریخ ابن عساکر آمده است. آیا بعد از این هیچ شبه های پیدا می شود در این مورد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را امت را به ولی امر بعد از خودش که همان علی بن اب یطالب هست ارجاع داده بود. و عمر به آن شهادت می دهد. و غیر او از علماء اهل تسنن و متکلمین شان اقرار به علم علی (علیه السلام) می کنند. بلکه در واقع به آن شهادت می دهند. و در بیشتر حوادث کسی که حکم خدا را در آن تبیین کند غیر از علی ابن ابی طالب (علیه السلام) توانایی ندارد. و تاریخ از مراجعه ابوبکر و عمر و غیر این دو به علی ابن ابی طالب (علیه السلام) شواهد بسیاری را نقل می کند. به این دلیل که وجود او برای رسیدن به حکم الله سبحان قادر بود. و او یکی از مقصودین از کلمه اولی الامر در قول خدای تعالی است: (وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِى الأَمْرِ مِنْهُمْ لعََلمَِهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ).و بدون خواندن حوادثی که صدها مورد از آن رسیده است، که برای علی ابن ابی طالب سخن مفصلی در آن حوادث داشته است بعد از این که بیشتر صحابه از جواب به آن عاجز شدند پس او محل رجوع در معضلات بود. و نمونه ای از آن برای خواننده بزرگوار: احمد در مسندش روایت می کند: عبدالله به ما گفت: « پدرم به من گفت که عفان و حماد از عطاء ابن سائب از ابی ظبیان جنبی گفتند: «عمر ابن خطاب (رضی الله عنه) دستور داد زنی را که مرتکب زنا شده بود، رجم کنند. پس با زن برای سنگسار رفتند، و علی(رضی الله عنه) آنها را در راه دید پس فرمود: این چیست؟ گفتند: او زنا کرده و عمر حکم به رجمش داده است. پس علی زن را از دست آنها گرفت و آنها را برگرداند. پس آنها به نزد عمر (رضی الله عنه) برگشتند. پس گفت: چه کسی شما را برگرداند؟ گفتند: علی (رضی الله عنه) ما را برگردند. عمر رضی الله عنه گفت: علی کاری انجام نمی دهد مگر این که علمش را دارد. و به سوی علی فرستاد. پس آمد در حالیکه به نظر غضبناک بود. پس عمر گفت: چرا (برای چه چیزی) آنها را برگرداندی؟ فرمود: آیا نشنیدی از پیامبر (صلی الله علیه و آله) که فرمود: قلم از سه کس برداشته شد: از خوابیده تا بيدار گردد و از کوچک تا بزرگ شود از مجنون تا عقلش بازگردد. گفت: بله. علی (رضی الله عنه) از او پرسید: پس همانا او از دیوانگان بنی فلان هست پس شاید او را آورده در حالیکه او با او بوده است؟ پس عمر گفت: نمی دانم. فرمود: من هم نمی دانم. پس او را سنگسار نکرد. » (مسند أحمد: ج 1 ص 154 ) و روایت ابو داود در سنن است که: عثمان ابن ابی شیبه به ما گفت: جریر به ما گفت: از اعمش از ابی ظبیان از ابن عباس گفت: پیش عمر زن مجنونی را به جرم زنا آوردند و مشورت با مردم کرده پس امر به رجم او کرد. پس با او بر علی ابن ابی طالب (رضی الله عنه) گذشت. پس او فرمود: این زن را چه حال است؟ گفتند: مجنون بنی فلان زنا کرده است و عمر امر به رجم او نموده است. گفت: پس فرمود: او را بازگردانید. سپس آمد و فرمود: ای امیرالمومنان آیا نمی دانی که قلم از سه كس برداشته شده است: از مجنون تا از جنون بری گردد، از خوابیده تا بيدار گردد و از کودک تا عاقل شود. گفت: بله. فرمود: پس این حکم رجم چیست؟ گفت: چیزی نیست. فرمود: او را بازگردان. عمر نیز دستور بازگرداندن او را داد. و سپس شروع به تکبیر گفتن کرد. » (سنن أبي داود: ج 2 ص 339 ) و حاکم روایت می کند: ابو عبدالله محمد ابن یعقوب شیبانی به ما خبر داد که محمد ابن عبدالوهب به ما گفت که جعفر ابن عون خبر داد، که اعمش خبرداد، از ابی ظبیان از ابن عباس رضی الله عنهما، گفت: «پیش عمر زن مجنونی را آوردند که مرتکب فجور شده بود پس به رجم او امر کرد. علی ابن ابی طالب (رضی الله عنه) -در حالی که همراه آن زن دو پسر بودند و او را دنبال می کردند- فرمودند: این چیست؟ گفتند: عمر امر به رجم او نموده است. فرمود: او را برگردانید. و با او به سوی عمر (رضی الله عنه) رفت و فرمود: آیا نمی دانی که قلم برداشته شده از مجنون تا عاقل گردد و از مبتلی تا زمانی که توفیق پیدا کند و از خواب کننده تا بیدار گردد و از کودک تا رشد کند. این حدیث بر شروط شیخین صحیح هست و آن را خارج نکردند و آن را شعبه از اعمش با افزایش کلام روایت کرده است. » (المستدرك-للحاكم النيشابوري: ج 4 ص 388 ) و ابن عساکر روایت می کند: خبر داد ما را ابوبکر محمد ابن عبدالباقی از ابو محمد جوهری املاء از ابو حسن علی ابن عمر ابن احمد حافظ از محمد ابن قاسم ابن زکریا محاربی در کوفه از ابو طاهر محمد ابن تسنیم وراق از جعفر ابن محمد ابن حکیم خثعمی از ابراهیم ابن عبدالحمید از رقبه ابن مصقله از عبدالله ابن ضبیعه عبدری از جدش گفت: «دو مرد به نزد عمر آمدند و از او راجع به طلاق کنیز پرسيدند (مراد انقضاى عده است)، و عمر ایستاد پس با آنها آمد تا به جماعتى در مسجد كه در بين آنها مردى اصلع (كسى كه در جلو سر مو ندارد) بود، رو نمود و گفت: ای اصلع رأى تو درباره طلاق کنیز چيست؟ پس سرش را به سویش بالا آورد سپس با انگشت اشاره و وسطی به او اشاره کرد. عمر به او گفت: دو عادت. یكي از آن دو به عمر گفت: سبحان الله برای اینکه تو امیرالمومنین هستی ما به نزد تو آمدیم پس تو با ما آمدی تا اینکه بر این مرد توقف کردی پس از او پرسیدی و از او به اینکه با اشاره جواب تو را بدهد راضی شدی!؟ پس عمر به آن دو گفت: از این چیزی می دانید؟ گفتند: نه. گفت: این علی بن ابی طالب است شهادت می دهم بر اینکه شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالیکه می گفت: قطعا اگر آسمانهای هفتگانه و زمین های هفتگانه را در کفه ی ترازویی قرار دهند سپس ایمان علی علیه السلام را در کفه ی ترازو قرار دهند ایمان علی علیه السلام برتری دارد. » (تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 341 ) قسمت چهارم: شکست منتظران حضرت موسی (ع): از پیامبر(ص) روایت شده است که (آن هنگام که یوسف در حال احتضار بود اطرافیانش و یارانش را جمع کرد و برای آنها سختی هایی را که خواهند دید و اینکه مردانشان کشته می شوند و شکم زنان باردار دریده می شود و نوزادانشان را می کشند خبر داد ؛ و به آنها گفت که این اتفاق تا زمان ظهور حقّ که او فرزندی از فرزندان یعقوب است ادامه خواهد داشت. و او مردی است سبزه و بلند قد وتمامی مشخصات ایشان را برای آنها شرح داد و به آن تمسک جستند تا اینکه در زمان غیبتش شداید بر بنی اسرائیل سرازیر شد و آنها به مدت چهارصد سال منتظر قیام قائم بودند تا اینکه بشارت ولادتش را دادند و علامات ظهورش را دیدند و سختيها بر آنها فراوان گشت و مجبور شدند که بیشتر کار کنند ، و آنها ازفقيه خود خواستند که در مورد ظهور با آنها صحبت کند ولی او قبول نکرد ، کسی را به نزد او فرستادند و گفتند که ما در وقت شداید با سخنان شما دلگرم می شویم و وی آنها را به صحرا برد و در آنجا حدیث قائم را برای آنها بازگو کرد و به آنها گفت که ظهورش نزدیک است ؛ و در آن هنگام موسی (ع) برای هدایت آنها ظهور کرد و او جوانی نزد فرعون بود و بر آنان با هیئتی که از ناز و نعمت بود خبر می داد ظاهر شد سوار بر قاطر و با لباس پوستین که بر تن داشت ، فقیه وقتی او را دید شناخت و خم شد و گفت : خدا را شکر که نمردم و ناجی بنی اسرائیل را دیدم و مردم فهمیدند که او موسی است سجده کردند و خدا را شکر گفتند و موسی چیزی جز آن که خداوند فرجتان را نزدیک گرداند نگفت و پس از آن به مدت پنجاه و اندی سال به شهر مدین رفت و دوباره از نظرها غایب شد و این بار سختگیری ها بیشتر شد و مردم بار دیگر به فقیه رفتند و او پنهان شده بود ، کسی را به نزد او فرستادند و گفتند که ما دیگر صبری نداریم و تو پنهان شدی ، پس وی به صحرا رفت و آنها را به خویشتنداری دعوت کرد و گفت : که فرج آنها 40 سال دیگر است و همگی خدا را شکر گفتند و خداوند بخاطر این سخنشان آن را 30 سال قرار داد. سپس گفتند : که تمامی نعمت ها از خداوند است ، خداوند به او وحی کرد که این مدت را 20 سال قرار دادم ، سپس خداوند به او وحی کرد و گفت که به آنها بگو نروند چرا که فرجشان را در همین ساعت قرار دادم بعد موسی ظاهر شد در حالیکه سوار بر دراز گوشی بود ، فقیه خواست تا آنچه که او می داند را نیز یارانش بدانند ، نزدیک شد و سلام کرد و گفت: تو کیستی ؟ گفت: موسى ، فقیه گفت: فرزند ىك هستى ؟ گفت : فرزند آل عمران ، فقیه گفت : فرزند كی ؟ گفت : فرزند قاهب فرزند لاوی فرزند یعقوب ، فقیه گفت : برای چه به اینجا آمدی؟ گفت : که من رسالتی از طرف پروردگار دارم ، فقیه بلند شد و دست او را بوسید سپس باهم نشستند وپس از مدتی دستور تفرق آنها را داد و بین آن جلسه تا فرجشان 40 سال وقت وفاصله بود. اکمال دین ص 145 ، الزام الناصب ج 1 ص 254 . این قصه وعده قیام موسی (ع) وغیبت ایشان و سختی هایی را که مردم در آن زمان کشیده بودند. و محل شاهد ما در اینجاست که آیا بنی اسرائیل به موسی ایمان آوردند و او را یاری کردند یا آینکه در انتظار موسی و تکذیب او شکست خوردند. بسیاری از قوم بنی اسرائل به موسی(ع) ایمان آوردند و لیکن در ادامه مسیر و حرکت با ایشان شکست خوردند و آنها بر پنج دسته تقسیم می شوند : - گروه اوّل: که به تبعیت از طاغوت زمان خود فرعون ملعون پرداختند و اینان صاحبان جاه و مقام بودند همان کسانی که ترس از حکومت فرعون بر آنها چیره شد. گروه دوّم: که تابع بلعم بن باعوراء و او فقیه و عالم آن زمان بود که 12 هزار نفر نویسنده زیر دست او می نوشتند و وی علوم الهی را تدریس می کرد و دارای جزئی یا همه اسم اعظم بود همان گونه که بعضی از روایات او را توصیف می کنند. به کتاب قصص الأنبیاء تأليف نعمة الله جزایری مراجعه کنید و به رغم تمامی این علوم دینی ومنزلت او طلب فرعون را هنگامی که از او خواست تا موسی وقومش را بوسیله اسم اعظم نفرین کند بخاطر پول و جاه ومقام و تقرب به فرعون پیشنهاد را قبول کرد وخداوند در ذم او فرمود :(وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ )(وبخوان بر اين مردم حكايت آن كس را كه ما آيات خود را به او عطا كرديم از آن آيات به عِصيان سر پيچيد چنانچه شيطان او را تعقيب كرد و از گمراهان عالم گرديد)(الأعراف: 175 ) گروه سوّم: فرقه ای که از سامری تبعیت کردند آن هنگام که برای آنان گوساله ای از طلا درست کرد و به آنها گفت که این خداوند شما است و موسی به شما دروغ گفته و آن هنگامی بود که موسی بمدت چهل شب برای ملاقات خداوند رفته بود وسامری از اوّلین انصار موسی(ع) بوده و جبرئیل را می دید و لکن شیطان او را فریب داد و از راه حقّ منحرف ساخت پس از غیبت موسی(ع) استفاده کرد و گوساله ای ساخت وآنها را به عبادت آن امر کرد و آن هنگام که بر عبادت گوساله اصرار ورزیدند، مردم بسیاری را گمراه ساخت. گروه چهارم: آن دسته از بنی اسرائیل که از موسی نافرمانی کردند و مثلاً هنگامی که آنها را به جنگ امر کرد به ایشان می گفتند: که تو و پروردگارت بروید و بجنگید و ما همین جا نشسته ایم ، واز رفتن به جنگ خوداری کردند. گروه پنجم: و آنها اقلیت بنی اسرائیل هستند که به موسی(ع) ایمان آوردند و در همراهی او نیز موفق بودند چرا که آنها نور خدا را دیدند و باور کردند و در این راه از سرزنش هیچ کس نهراسیدند و که خوشا بحال آنان باد. وسنّت خداوند با موسی(ع) موعود و مصلح قوم بنى اسرائيل نیز تكرار شد و اندک افرادى به او ايمان آورده بودند و اكثر مردمى كه در انتظار فرجش بودند شكست خوردند و به او انواع اتهامات مثل سحر و جادو گر ودروغ و غیره را زدند.