نشریه زمان ظهور شماره 36

به نام الله _مبداء و معدن بی نهایت وجود_ سه شنبه3مرداد 1396/ 1 ذی القعده1438/25 july2017/ شماره36/ 4صفحه مهدی سفید رو و مهدی گندمگون!!!-- آیا ایشان دو مرد در عصر ظهور هستند؟-- 1) احتجاج کننده به وصیت رسول الله که نگه دارنده از گمراهی است، از وصیت رسول الله برای ما روشن کرد که پیامبر صلوات الله علیه و آله برای امام مهدی علیه السلام پسری را یاد کرده اند و فرمود او مهدی و احمد نامیده می شود. و او را به اولین مومنان وصف کرد. و برای ما این شیوه و قانون را که خط و مشی آل محمد صلوات الله علیهم در ظهور است، را روشن فرمود. و این امتحانی قاطع برای مردم است. 2) اکنون به روایات اهل بیت علیهم السلام برمی گردیم و آنچه در روایات می یابیم اوصاف مختلفی است که بر مهدی علیه السلام اطلاق دارد. اهل بیت علیهم السلام یک بار مهدی را توصیف می کنند و منظورشان امام محمد بن الحسن علیه السلام است و بار دیگر فرزندش احمد را به عنوان مهدی توصیف می کنند که در زبان رسول الله مهدی نامیده شده است. این قانون و شیوه ی صحیحی است برای اینکه متون دینی هم با آن موافق است و آن را با قوت محکم و تقویت می کند. 3) مهدی سفید -پسر دختر قیصر روم سفید رو است برای اینکه او وارث صفت مادرش نرجس خاتون می باشد. از یعقوب بن منقوش نقل است که گفت: ( وارد بر امام عسكرىّ عليه السّلام شدم و او بر مصطبه سرا ( نيمكت سنگى) نشسته بود و سمت راستش اتاقى بود كه بر در آن پرده اى آويزان بود، گفتم: سرورم! صاحب الأمر كیست؟ فرمود: پرده را بردار، آن را بالا بردم و پسر بچه اى كه حدود پنج وجب طول او بود و سنّش هشت يا ده سال بود بيرون آمد با پيشانى نورانى و روئى سپيد ... آنگاه به من فرمود: اين صاحب شماست. علامه مجلسی - بحار الانوار - ج 52 - ص 25 به نقل از کمال الدین. - و از امير المؤمنين عليهم السّلام چنين روايت كند كه او بر منبر بود و می فرمود: از فرزندان من در آخر الزّمان فرزندى ظهور كند كه رنگش سفيد متمايل به سرخى و سينه اش فراخ و رانهايش سطبر... . اعلام الوردی - ص 465 . - مهدی گندم گون: - از یحیی بن فضل نوفلی نقل است که گفت : بر ابی الحسن امام موسی بن جعفر علیهم السلام در بغداد وارد شدم در زمانی که از نماز عصر فارغ شده بود و دستش را به سمت آسمان بلند کرده بود شنیدم که می فرمود : ( ... از تو درخواست می کنیم به اسم مكنون پوشيده و در گنجينه ات كه زنده و پابرجا و برپا دارنده همه مخلوقات است و هر كس تو را بخواند محروم نمی گردد. كه بر محمّد و آل محمّد درود فرستى، و در فرج انتقا مگيرنده از دشمنانت تعجيل، و به وعده او وفا نمایي. اى صاحب بزرگى و بزرگوارى . وى می گويد عرض كردم: براى چه كسى دعا فرموديد؟ فرمود: براى مهدى آل محمّد صلّى الَّل عليه و آله. سپس افزود: پدرم فداى كسى كه شكمش فراخ، و ابروانش، پيوسته، ساقه اى پايش بار كي، فاصله ما بين دو شانه اش دور، و رنگ چهره اش گندمين و ميان سياه و سفيد است، و با وجود رنگ گندمى، زرد ىاى به واسطه بيدارى شب پيوسته بر او نمايان است. پدرم فداى كسى که شب ها در حالى كه در سجده و ركوع است، ستارگان را می پايد، پدرم فداى كسى كه در راه خشنودى خدا، سرزنش هيچ سرزنش كنند هاى در او اثر نمی گذارد، هم او كه روشنى بخش تاریكي است. پدرم فداى كسى كه به امر خدا قيام می نمايد.( . بحار الانوار مجلسی - ج 83 - ص 81) . -پس روایتی که می گوید مهدی فرزند کنیز سیه چرده است ، بر امام محمد بن حسن عسکری تطبیق ندارد برای اینکه مادر ایشان رومی هستند و مردم روم سفید رو هستند . -پس این چه کسی است که مادرش به سیه چرده وصف شده است؟ -از یزید کناسی روایت است که گفت: از ابا جعفر علیه السلام شنیدم که می گوید در صاحب این امر سنتی از یوسف است و آن سنت این است که فرزند کنیز سیه چرده است ، خداوند امرش را در یک شب اصلاح می کند. غیبت نعمانی- ص 163 . -4 و به همین مناسبت از آل محمد روایت شده است که از ایشان دو مرد خارج می شود که یکی از آن ها مهدی است. و روایتی از ابن غسان با سند از علی علیه السلام نقل است که می فرماید: ( از ما دو مرد خارج می شود یکی از آنها از دیگری است به یکی از آن دو مهدی و دیگری را مرضی گفت.) (شرح الاخبار - قاضی نعمان مغربی - ج 3- ص 393 .) سردبیر ( سفسطه های شیطانی) احتجاحات و استدلا لهای حجت های الهی ( علیهم السلام) ساده و خالی از هر نوع پیچیدگی است و برای روشن نمودن حق آشکار می باشند، به دقت نظر بسیار و تحقیق زیاد نیاز ندارند. ولی وقتی این مسایل را برای مردمانی که فطرت خداوندیشان را آلوده کرده و رنگی غیر از رنگ خدایی به خود گرفته اند، مطرح می شود، در نهایت پیچیدگی و ابهام نمود می کند؛ چرا که برای مردمی که د لهایی دارند که با آن نمی فهمند و گوش هایی دارند که با آن نمی شنوند، مطرح شده است. فطرت خداوندی نیازی به دلیل ندارد؛ چرا که فطرتی است که مردم بر آن سرشته شده اند؛ یعنی همان حق و پرستش خداوند یگانه و تسبیح و تقدیس او و آراسته شدن به اخلاق کریمانه ای که انسان بر دوست داشتن آن آفریده شده است؛ رنگ خدایی، و چه رنگی بهتر از رنگ خدا؟! پروانه به سوی نور می رود؛ ولی وقتی ابزار بینایی اش از بین برود، به تاریکی متمایل می شود. انسان نیز همین گونه است؛ پیامبران و فرستادگان حجّت بالغه ی (دلیلِ رسای) خداوند را اقامه می کنند و حجاب ها را از بصیرت انسان کنار می زنند؛ سپس آنان را رها می کنند تا خودشان انتخاب کنند؛ یا چشمانش را باز می کند وبه سوی نور می رود و یا چشمانش را می بندد و روی خودش پرده ای می اندازد و خود را در تاریکی هایی که برخی بر برخی دیگر قرار دارند، گرفتار می سازد. «جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَاراً »( نوح: 7)( انگشت هایشان را در گوش های خود کردند و جامه به سر کشيدند و پای فشردند و هر چه بيشتر سرکشی کردند). بزرگ ترین دلیل بر صدق و راست گویی پیامبران، رفتار و سیره ی مبارک آنان و اخلاق پاکشان می باشد؛ از کوزه همان برون تراود که در او است( ضرب المثل عربی: کل إناء بالذي فیه ینضح (مترجم).) این رفتار کریمانه و معجزات بزرگی که پیامبران آوردند، باعث نشد اهل باطل از معارضه و مخالفت با آنان با مغالطه گری و سفسطه های شیطانی ناتوان بمانند، علی الخصوص علمای گمراهی؛ البته پس از اینکه مردم، رنگ آنان را به خود گرفته بودند. این همان رنگ باطلی است که به واسطه ی آن، با رنگ خداوند سبحان مخالفت نمودند. اینچنین شد که مردم برای آنان در جامعه ی انسانی زمینه ی مناسبی فراهم کردند تا هر چیزی را از آنان بپذیرند و در هر چیزی از آنان پیروی کنند؛ بنابراین زُهد پیامبران را دیوانگی، معجزاتشان را سِحر و حکمت شان را شعر دانستند! پرسش؟ و پاسخ! سوال: جايگزين تقليد چيست؟ يا روش درست بندگي و اخذ احكام شرعي بالاخص احكام جديد در دوران مابين وفات سفراي اربعه و دعوت سيد احمد الحسن چه بوده؟ جواب: عقيده ي تقليد از غير معصوم مطرح شد و سپس اين سؤال بيان شد. در اينجا سوال اساسي و مهمي مطرح مي شود: عقيده ي باطل تقليد از غير معصوم را چگونه اثبات می کنند؟ آنها اين سوال را از باب مغالطه مطرح مي کنند تا نپردازند به سوال مهمي كه مطرح شدو جوابي به آن نمی دهند. و اما ربط اين دو سوال يا دو قضيه،در صورت پاسخگويي به سوال دوم اين سوال مطرح ميشود كه وظيفه ما چيست؟ آنها تصور می کنند با طرح اين سوال باعث شكست حريف مي شوند. فرض كنيم ناتواني انها براي آوردن دليل به معناي ضرورت بر بديهي بودن اين امر( تقليد) است و و نيازي بر ارائه دليل براي اين قضيه نيست. اگر ما به كي سوال اصلي بپردازيم: دليل تقليد از غير معصوم چيست؟ ابهامات بر طرف مي شود. پس براي اثبات بطلان عقيده تقليد از مجتهدین به جاي امام، بايد پرسيد: چه كسي اجازه تقليد از غير معصوم را داده است؟ ايجاد فاصله بين اين دو سوال عملي مصنوعيست براي اينكه نشان دهيم اين دو قضيه از هم جدا هستند و تاثيري بر هم ندارند. به اين معنا كه اثبات بطلان تقليد به معناي مجوز براي اثبات قضيه دوم نيست. در مورد اين موضوع جوا بهاي زيادي مطرح شده كه بيان دو قسمت از آنها كفايت می کند: واجب است احكام را از معصوم و يا از سخن معصوم اخذ كنيم، كه هميشه موجود هست. اگر در موضوعي معصومين خود حكم يا دليل و يا تأ کید آن را نفرموده اند به خاطر نااهلي مردم بوده است كه از ائمه دوري كرده اند. و اين كه چه كساني واجد شرايط گرفتن سخن معصوم هستند بحثي جداگانه است و اكثر سوالات در اين موضوع مغالطه ايست. -2 درست نيست اخذ احكام بوسيله تقليد، تقليد به اين معنا كه احكام را از مجتهدين بدون اينكه طلب دليل كنند بگيرند. اين كار براي مكلفين ممكن است به صورت درست، يعني اخذ احكام از كلام اهل بيت و با ارائه دليل و تحقق مسأله اي كه مشابه آن را معصومين حكم شرعي داده اند. و در اينجا خود كلام اهل بيت)ع( لازم نيست. همانا دين خدا سخت نيست و هر جا واضح نبود بايد از امام حكم را پرسيد. علمای بی عمل... قاعده های وارونه حجت های الهی )ع( سعی در اصلاح و انتشار عدل و داد و رحمت می نماید و اینکه قومش را به رنگ خدایی درآورد و به فطرت خداوند بازگرداند؛ ولی بزرگان قوم یعنی علمای بی عمل و راحت طلب ها، با جدیّت تلاش می کنند تا جامعه ای که از آنان پیروی می کند، بر باطل باقی بماند؛ البته پس از اینکه برای آنان این توهّم را به وجود آوردند که آنان بر حق هستند و رنگ شان، همان رنگ صحیح می باشد و فطرت آلوده شان که با نظرات باطلشان آلوده شده است، همان فطرت صحیح می باشد؛ نه اینکه آنها کسانی هستند که با رنگ خدایی به مخالفت برخاسته اند! اینچنین است که علمای بی عمل در جامعه ای که به خواری اش کشانیده اند، قاعده ی وارونه ای را پایه ریزی می کنند که مقیا س ها را وارونه می بیند؛ حق را باطل، و باطل را حق، و معروف را منکر، و منکر را معروف می بینند. در میدان مواجه ی فرستادگان و علمای بی عملِ گمراه و خوش گذران ها و جامعه ای که خوار و ذلیلش کرده اند، فرستاده فریاد برمی آورد تا قومش را انذار دهد، شاید آنان یادآور شوند، و روزهای خداوند را به یادشان می آورد، تا شاید پند گیرند، و با مثا ل ها به آنان پند می دهد، تا شاید متوجه و بیدار شوند، و آنان را با حکمت و آیات یادآور می شود، شاید هدایت شوند. پیامبران می آیند تا مردم را به سوی فطرتی که خداوند آنها را بر آن سرشته است، راهنمایی کنند. سپس آنان را رها می کنند تا بین حقی که آورده اند یا باطلی که مردم و بزرگان آنها از علمای گمراه بر آن هستند، یکی را برگزینند. به طور معمول آغاز دعوت فرستادگان متّکی بر شخصیت آنها می باشد آنچه قومشان آنان را با آن می شناختند و متصف بودن آنان به بالاترین خصایص اخلاقی و راستی در سخن و ادای امانت. ولی مردم و حتی نزدیکان فرستادگان، به دلیل اینکه فطرت خود را وارونه نموده اند، نمی توانند حقی را که فرستادگان آورده اند، بشناسند. بنابراین مسئله با درخواست دلیل بر رسالت آغاز می شود و فرستاده، دلایل کافی می آورد تا مردم صدق دعوت او را بشناسند؛ ولی آنها تعلّل می کنند. «وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ ( انعام27) گفتند: چرا معجزه ای از پروردگارش بر او نازل نشده است؟( ، «وَقَالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْلا يُكَلِّمُنَا اللهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ »( بقره: 118) و نادان ها گفتند: چرا خدا با ما سخن نمی گويد؟ يا معجزه ای بر ما نمی آيد؟ ) «وَيَقُولُونَ لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ »( یونس: 20) ( و می گويند: چرا از جانب پروردگارش معجزه ای بر او نازل نمی شود) و «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ ) رعد:7)( و کافران می گويند: چرا از جانب پروردگارش آيتی بر او نازل نم یشود؟(.__ آیه و نشانه ای که دنبالش هستند، چیست؟! نشانه ی علمی، نشانه ی روحانیِ ملکوتی، نشانه ی مادی!!! حقیقت این است که مردم در آیه و نشانه ی مطلوبشان و دلیل بر راستی فرستادگان اختلاف نظر دارند؛ برخی از آنان علم وحکمت را نشانه می دانند و برخی از آنان آیات و نشانه های ملکوتی را معتبر می داند؛ آیاتی که خود انسان ببیند یا تعدادی از مردم ببینند به طوری که تبانی کردن آنها بر دروغ امکا نپذیر نباشد را آیه ای که مورد نظرشان است، می دانند. از جمله این نشانه های ملکوتی، مکاشفه در بیداری و رؤیای صادقه در خواب می باشد. اما بقیه ی مردم، فقط نشان ههای مادی را دلیل می دانند و نه چیز دیگر. این افراد در حقیقت کسانی هستند که بر اثر مادی گرایی، وارونه شده اند و اغلب نیز حتی اگر نشانه ی مادی بیاید، جز عده ی اندکی، کسی از آنها ایمان نمی آورد و اغلبشان در شک و تردید به سر می برند. رسالت های پیامبران پیش روی شما قرار دارند. دابه الارض...؟ -- مردی که میراث انیباء پیش از مهدی با اوست -- 1) دابه الارض همانطور که در نصوص دینی ثبت است، او مردی است که به همراهش میراث انبیاء را دارد و عظیم ترین مصداق آن امیر المومنین (ع) می باشد. - از ابی جعفر(ع) روایت است که فرمود: امیرالمومنین (ع) می فرماید: «...و منم صاحب عصا و میسم و منم آن دابه و جنبده ای که با مردم سخن می گوید. » کافی ج 1 ص 198 2) از مواردی که اثبات می کنند که میراث انبیاء جز با وصی ای از اوصیاء آل محمد (ع) نمی باشد: - ازامام صادق (ع) روایت است که فرمود: « الواح موسی (ع) نزد ماست، و عصای موسی نزد ماست، و ما وارث انبیاء هستیم. » کافی ج 1 ص 231 - پس الواح موسی و عصایش و خاتم سلیمان، امری مخصوص قائم آل محمد (ع) است. و امام باقر(ع) در مورد عصای موسی (ع) می فرماید: «... برای قائم ما (ع) آماده شده است... » کافی ج 1 ص 231 و امیرالمومنین (ع) در مورد قائم (ع) می فرماید: «... به سمت کوفه می رود ... و به دست راستش عصای موسی (ع) است... . » - و در حدیثی در مورد او فرمود: « هنگامی که قائم (ع) ظهور کند، با پرچم رسول الله (ص) و خاتم سلیمان (ع) و حجر موسی (ع) و عصایش ظهور می کند. » 3) دابه الارض با خود میراث انبیاء را به همراه دارد. از امیرالمومنین (ع) در حدیثی از علامت های آخرالزمان نقل است: « ... خروج دابّة الارض از كوه صفا، كه همراه او خاتم سليمان بن داود و عصاى موسى (ع) است. آن خاتم را بر روى هر مؤمنى كه بنهد اين كلام بر آن نقش بندد هذا مؤمن حقا، و بر روى هر كافرى كه بنهد بر آن نوشته شود هذا كافر حقا .... » کمال الدین ص 525 4) برای دابه الارض قبل از خروج مهدی (ع) ظهوری وجود دارد، و همراه با او در زمان ظهورش (ع) می باشد . - و او علامتی از علامات ظهور است: از ابی عبدالله (ع) در حدیثی طولانی نقل است، می فرماید: « ... به وعده ولىّ ات و کسی که - به اذن تو بندگان را به – سويت می خواند وفا کن. ... یکی از حاضرین گفت: خداوند مرا فداى تو گرداند، آن بزرگوار یک ظهور خواهد نمود؟ فرمود: هر گاه خداوند- كه خلق و امر به دست اوست- بخواهد. گفت: آيا او نشان هاى پيش از ظهور خواهد داشت؟ فرمود: بله، نشانه هاى گوناگون، خروج دابه الارض از مشرق زمين، و دابه از مغرب زمين ... » علی ابن ابراهیم ابن مهزیار از امام مهدی (ع) روایت می کند: « من در تقیه هستم، تا زمانی که اجازه قیام به من داده شود و خروج کنم. پس گفتم: وقت این امر کی خواهد بود؟ حضرت فرمودند: زمانی که بین شما و راه کعبه حائل شوند، و خورشید و ماه جمع شوند و دور آنها را ستارگان بگیرند. پس گفتم ای فرزند رسول خدا، آن چه زمانی خواهد بود؟ به من فرمودند (ع) :در فلان سال، سالی که دابه الارض از بین صفا و مروه خروج می کند، در حالی که عصای موسی و انگشتر سلیمان در نزد اوست و مردم را به سمت محشر حرکت می دهد. ... » بشارت الاسلام ص 236 . و این جا جواب از خود امام مهدی (ع) پیرامون ( وقت این امر چه زمانی خواهد بود؟) می باشد. پس پاسخ می دهد امام (ع) با بعضی علامات معروف و سپس می افزاید به آن خروج دابه الارض و می افزاید در حالی که می فرماید، همانا او مردم را به سمت محشر حرکت م یدهد و آن سرانجام کار است. پس یا مردم مومن هستند و یا کافرند، و آنها را مهر می زند. و قیامت صغری به اعتباری کنایه از ظهور است. و خروج سفیانی بعد ظهور او می باشد: امام صادق (ع) می فرماید: « و دابه الارض بین رکن و مقام ظاهر می شود، سپس می نویسد، مومن در چهره مومن و کافر در چهره کافر و سپس سفیانی ظاهر می شود و همراه سپاهش به سوی عراق می رود ... و زوراء را خراب می کند و در حالیکه آن در آتش می سوزد ترکش می کند. کوفه و مدینه را خراب می کند... سپس به سمت بیداء خارج می شود. » رجعت استرآبادی ص 115 - توجه داشته باشید که محتوای روایت امام باقر (ع) در مورد یمانی می باشد، او صاحب مضمون هدف از دابه الارض است. و او جدا کننده بین اهل حق و باطل است: « و بر هیچ مسلمانی جایز نیست که از او سرپیچی کند و هرکس این کار را بکند از اهل جهنم خواهد بود، زیرا او به سوی حق و راه مستقیم دعوت می کند. » غیبت نعمانی ص 264 5) دو سوال - سوال ( 1) میراث انبیاء برای قائم (ع) فراهم شده است. پس این مردی که میراث انبیاء (ع) ، قبل از قیام مهدی (ع) و حتی قبل از خروج سفیانی، نزد اوست، چه کسی است؟ - جواب: او قائم اول است که انتظار برای ظهورش به درازی نمی کشد. و به وسیله وجود طرحی برای آل محمد (ع) در ظهور به دست می آوریم که همانا خروج از آل محمد (ع) برای دو مرد است،که از آن مشروعیت دعوت یمانی را میابیم. در حالیکه مشروعیت ب یعیب و نقص دارد. و هیچ غباری بر آن نیست. و این معنا را م یدهد که ما او را از خلال وصیت رسول الله (ص) می شناسیم، برای این که او احتجاج خواهد کرد به نصی که در آن اسمش ذکر شده است. امام باقر (ع) فرمود: « ... برای آل محمد و علی یک پرچم و برای دیگران پرچم هاست. پس در جای خودت ثابت باش و از هیچ کس تبعیت نکن، تا مردی را از فرزندان حسین (ع) ببینی، که با او وصیت رسول خدا (ص) و پرچم او و سلاح او باشد... » بحار الانوار ج 52 ص 224) پس برای او امر دابه الارض بودن بیشتر از ظهور می باشد ، و برای او مصداقی در زمان ظهور است و او مهدی اول (ع) و مصداقی در عالم رجعت و او امیرالمومنین (ع) است. - سوال )( 2) - آیا در زمان وجود امام حجت بر وصی از جانب خدا، ممکن است میراث انبیاء نزد وصی باشد؟ - جواب: بله آن اتفاق می افتد، همان طور که از روایات آل محمد (ع) به دست می آید، و امام صادق (ع) میراث انبیاء را نزد فرزندش امام کاظم (ع) امانت نهاد.و نزد ائمه علیه السلام امان تگذاری متعدد است. قسمت دهم: آفرينش معنای رَفع( بالا بردن خاک زمین به آسمان اول ) روح مانند خورشید است. زمانی که روح به سوی آسمان صعود می کند یا خداوند او را درخواب می گیرد، شعاع آن متصل به جسد است که او را اداره نماید » وعن محمد بن القاسم النوفلي، قال: ( قلت لأبي عبد الله الصادق (ع) : المؤمن يرى الرؤيا فتكون كما رآها، وربما رأى الرؤيا فلا تكون شيئاً ؟ فقال: إنّ المؤمن إذا نام خرجت من روحه حركة ممدودة صاعدة إلى السماء، فكل ما رآه روح المؤمن في ملكوت السماء في موضع التقدير والتدبير فهو الحق، وكل ما رآه في الأرض فهو أضغاث أحلام. فقلت له: أو تصعد روح إلى السماء ؟ قال: نعم. قلت: حتى لا يبقى منها شيء في بدنه ؟ فقال: لا، لو خرجت كلها حتى لا يبقى منها شيء إذن لمات. قلت:( فکیف تخرج ؟ فقال: أما ترى الشمس في السماء في موضعها وضوؤها وشعاعها في الأرض، فكذلك الروح أصلها في البدن وحركتها ممدودة إلى السماء)( أمالي الشيخ الصدوق: ص 208 .). خلق جسمانی که از مرتبه وجودی پایی نتر به مرتبه وجودی بالاتر خلق شده, مانند افرینش جسد ادم زمینی از گل و مانند افرینش پرنده از گِل به وسیله عیسی (ع) و این عملیات رفع از مرتبه جسمانی جماد ( گل + اب ) به مرتبه وجودی حیوان ( آدم و پرنده ) است و نیز رشد گیاه و حیوان و انسان نیز از همین نوع است و در همه اینها ، موجودات از مرتبه وجودی پایین تر به مرتبه وجودی بالاتر تحول می یابند . آری گیاه ، گل و آب را تبدیل به برگ و ساقه می کند و حیوان، گیاهان و غذاها را تبدل به استخوان و گوشت و خون مینماید. و مثال از خلق نفسی ،به معنی ارتقای نفس انسانی است که ان نیز به معنی رفع مرتبه وجودی به مرتبه وجودی بالاتر در عالم انفس می باشد و در آنچه گذشت ان را روشن نمودم و ان مطلب این است که نفس ، مطابق با عمل انسان شکل میگیرد؛ با عمل صالح بالا میرود و با عمل ناپسندیده سقوط می کند؛ عمل در اینجا همان غذا یا سمی است که نفس ان را تناول میکند و با ان ارتقا یا سقوط می نماید. خدای متعال فرمود:( فَلْيَنظُرِ الْانسَانُ إِلَى طَعَامِهِ ))] عبس : 24 [( پس انسان باید به طعام خود بنگرد ) یعنی باید به علم خود بنگرد که ان را از کجا می گیرد و به عمل خود از این علم و معرفت بنگرد. علم طعام نفس است و عمل به این علم یعنی به کار گرفتن این طعام تا غذایی برای نفس و سببی برای رشد و ارتقاء و پرواز آن باشد. حقیقت رفع: برگشت به سمت مبدأ یا منبع چیزی به انداز هی یک گام یا بیشتر. به این معنا که اگر فرض کنیم انسان همانندِ دیگر مخلوقات تجلی لاهوت در عدمی که پذیرنده ی وجود است، باشد، در این صورت از مرتبه و درجه ی معینی برخوردار خواهد بود که به لحاظ معرفتی هر چه از منبع تجلی دورتر شویم، این مرتبه ی معین ( به میزان عدمی که در آن نفوذ کرده است) کم نورتر و ظلمانی تر خواهد بود. فرض کنیم عالم مادی که جسم های ما در آن قرار دارد، از 10 درصد نور و 90 درصد ظلمت (عدم) تشکیل شده است و هر گامی که نور به سمت ظلمت مطلق ( نیستی مطلق، فقدان معرفت و ادراک) می پیماید، با یک عدد صحیح نشان داده شود. در این صورت، رفع شدن یک گام برای یک جسم مادی مانند گل آدم (ع) عبارت است از منتقل شدن وی به یک عالم موازی که نسبت نور در آن 11 درصد و نسبت ظلمت (عدم) آن 89 درصد است؛ یعنی عالمی که مقدّم بر عالم اول می باشد. عوالم را باید از نظر مثالی ( نزدیکی به مبدأ) تقسیم کرد. از آنجا که پدیدآورنده ی عوالم مطلقی است، باید تا جایی که ممکن است، به مطلق نزدیک باشند؛ چرا که نشان دهنده ی اولین صادر شده از آن می باشد (محمد = همه ی عوالم). برای نزدیک شدن به معنی از منظر ریاضیات کمک می گیریم. یک اِلِمان یا قطعه ی دیفرانسیل، از هر آنچه بتوان تصور کرد، کوچک تر است، یعنی می توان آن را نزدی کترین عدد به صفر به شمار آورد، ولی نمی توان آن را به صورت یک عدد ده دهی ( یا دسیمال) مشخص کرد. مثلاً اگر کسی بگوید این عدد 0001 / ۰ است، در واقع 00001 / ۰ از آن کوچک تر است و این موضوع تا جایی ادامه پیدا می کند که دیگر مطمئن شویم چنین عددی وجود دارد و می توانیم برخی ویژگی های آن را بشناسیم ولی از شناخت خود آن مطلقاً عاجزیم. اگر این عدد به جای مقسوم علیه، در هر تقسیمی قرار گیرد، نتیجه ی تقسیم نزدیک به بی نهایت ( بی نهایت از منظر ریاضیات مفهومی است که از همه ی اعداد حقیقی بزرگ تر است. (مترجم)) خواهد شد زیرا مقسوم علیه، نزدیک ترین عدد به صفر است. مفهوم این سخن آن است که اگر مقدّر شود ما شخصی را ببینیم که جلوی دیدگان ما به بالا برده می شود ( مرفوع می شود)، می توانیم مشاهده می کنیم که وی به تدریج ناپیدا می شود؛ یعنی ابتدا جسمش را می بینیم، سپس شبحی از آن را و در انتها پنهان می گردد. در واقع او اصلاً پنهان نشده، بلکه همه ی ماجرا این است که او به عالم دیگری که با عالم ما موازی است و در جهت نور از عالم ما برتر است، منتقل شده است. یا می توانیم بگوییم او براساس وضعیت بالا رفتن آن جسم مادی، یک یا چند گام به سمت مبدأ یا منبع بازگشته است و در هر حال در خارج از منبع نور یا وجود، مجموع نور و ظلمت یا مجموع وجود و عدم وجود (نیستی) برابر با صفر می باشد؛ به دیگر سخن، در خارج از منبع، هیچ چیز حقیقی وجود ندارد. بخش اول: تجزیه و تحلیل شورا در این بخش از سخن، روی نقاط حسّاس انگشت می گذاریم و از نقل مطالب جزئی خود داری می کنیم: 1. اینکه گروه های مختلف به خلیفه ی دوم پیشنهاد می کردند که برای خود جانشین برگزیند گواه آن است که توده ی مردم به طور فطری درک می کردند که رئیس مسلمانان باید در حیات خویش زعیم آینده ی جامعه اسلامی را برگزیند، چه در غیر این صورت ممکن است فتنه و فساد سراسر جامعه را فراگیرد و در این راه خون هایی ریخته شود مع الوصف دانشمندان اهل تسنّن چگونه می گویند که پیامبر گرامی(ص) بدون اینکه جانشین تعیین کند درگذشت؟ 2. پیشنهاد تعیین جانشین از جانب خلیفه می رساند که طرح حکومت شورایی پس از درگذشت پیامبر(ص) طرح بی اساسی بوده است و هرگز چنین طرحی وجود نداشته است، و گرنه چون ممکن است در صورت صدور دستور صریح از جانب پیامبر(ص) درباره ی تشکیل شورا به خلیفه ی دوم پیشنهاد تعیین جانشین شود؟ حکومت شورایی ( یا به تعبیر دیگر حکومت مردم بر مردم) که صر فنظر از تعیین امام از جانب خدا عاقلانه ترین شیوه ی حکومت است که بشر می تواند برگزیند، امری است که این روزها و در زمان ما بر سر زبان ها افتاده ولی چنین حکومتی در هیچ دوره از تاریخ اسلام اقامه نشده است. 3. عمر در پاسخ درخواست مردم در مورد تعیین جانشین چنین جواب داد: اگر أبوعبیده زنده بود او را به جانشینی خود برمی گزیدم زیرا از پیامبر(ص) شنیده ام که او امین این امّت است و اگر سالم، مولای أبی حذیفه زنده بود او را جانشین خود می ساختم زیرا از پیامبر(ص) شنیده ام که فرمود او دوست خداست. جالب است ایشان در آن وقت به جای اینکه از زنده ها سخن بگوید به فکر مرده ها بود که علاوه بر مرده پرستی، بی اعتنایی به زندگانی است که در عصر او می زیستند و نتیجه اش مأیوس کردن مردم از اینکه در میان افراد زنده کسی باشد که بتواند مردم را رهبری کند. از این گذشته، اگر ملاک انتخاب أبوعبیده و سالم این بود که پیامبر اکرم (ص) آنان را امین امّت و دوست خدا خوانده بود، پس چرا عمر یادی از فرزند ابوطالب نکرد؟ هم او که پیامبر (ص) درباره اش فرموده بود: عَلِیٌّ مَعَ الحَقّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلیّ یعنی علی با حق و حق با علی است. او که از مقام علی (ع) فضائل و روحیات پاک او قضاوت های بی نظیرش، دلاوری هایش و علم او بر کتاب و سنّت بیش از دیگران آگاه بود چرا نامی از علی (ع) نبرد و به یاد مردگانی افتاد که هرگز کینه و حسد کسی را نمی انگیزاند؟ ۴. اگر مقام و منصب امامت یک مقام الهی و ادامه ی وظایف رسالت است، پس باید در شناخت امام پیرو فرمان خاص الهی بود و اگر یک مقام اجتماعی است باید در شناخت او به افکار عمومی مراجعه کرد. امّا گزینش امام از طریق شورایی که اعضای آن از طرف خود خلیفه تعیین شوند نه پیروی از فرمان خاص الهی و نه رجوع به افکار عمومی است. اگر باید خلیفه ی بعد را خلیفه ی پیشین تعیین کند، چرا کار را به شورای شش نفری ارجاع می دهد. از نظر اهل تسنّن، امام باید از طریق اجتماع امّت یا اتّفاق نظر اهل حلّ و عقد ( یعنی هم هی صاحبان نظر و نخبگان) انتخاب شود و نظر خلیفه پیشین در این کار کوچ کترین ارزشی ندارد. ولی اکنون معلوم نیست که چرا آ نها بر این کار صحّه می گذارند و تصویب شورای شش نفری را لازم الاجرا می دانند اگر انتخاب امام حقّ خود امّت و در اختیار مردم است، خلیفه ی وقت به چه دلیلی آن حق را از مردم سلب کرد و در اختیار شورای گذاشت که اعضای آن را خود او انتخاب کرده بود؟ قسمت اول : آیا جهان به سمت بی نظمی ، زوال و فروپاشی پیش می رود؟! یکی دیگر از مطالبی که برخی خداناباوران زیاد بر آن اصرار دارند این است که در جهان نظمی وجود ندارد !! و جهان در مسیر بی نظمی و فروپاشی در حال پیشروی است! و می گویند : نیرویی که جهان را به سمت نظم سوق دهد وجود ندارد و جهان هر دقیقه دارد به سمت بی نظمی بیشتر پیش می رود !! بر خلاف چیزی که از کودکی آموخته ایم و به ما یاد داده شده که جهان منظم است ، برعکس جهان هر دقیقه دارد به سمت بی نظمی پیش می رود. طبق قانون دوم ترمودینامیک حرکت جهان به سمت زوال و فروپاشی است و چنین نیرویی که جهان را به سمت نظم سوق دهد وجود ندارد و جهان هر دقیقه دارد به سمت بی نظمی بیشتر پیش می رود !! و این مطلب را برگرفته از قانون دوم ترمودینامیک که اشاره به افزایش آنتروپی ( بی نظمی) در یک سیستم بسته دارد ، می دانند. قبل از ارائه ی پاسخ احمدالحسن کمی مفهوم بی نظمی مورد نظر در آنتروپی و قانون دوم ترمودینامیک را بررسی می کنیم. قانون دوم ترمودینامیک یا قانون آنتروپی چیست؟ آنتروپی ( (s کمیتی ترمودینامیکی است که اندازه ای برای درجه ب ینظمی در هر سیستم است . هر چه درجه بی نظمی بالاتر باشد، آنتروپی بیشتر است؛ آنتروپی یک سیستم بسته با گذشت زمان افزایش پیدا می کند و تنها در شرایطی خاص ثابت می ماند و نیز آنتروپی معیاری از تعداد حالت های داخلی ( تعداد راه های پخش ذرات) است که یک سامانه می تواند داشته باشد . یک خاصیت کلی سیستم های بسته و منزوی این است که ، تمایل دارند تا به سمت افزایش آنتروپی یا به عبارت دیگر بی نظمی بیشتر ، هدایت شوند . این تمایل به آن دلیل رخ می دهد که برای بخش های یک سیستم تعداد چیدمان های نامنظم بسیار بیشتر از تعداد چیدمان های منظم است . به طور مثال هنگامی که یک جعبه ی پر از سکه ی به صورت ردیفی مرتب شده تکان داده می شود ، سکه ها با الگوی نامنظمی قرار خواهند گرفت زیرا که تعداد خیلی زیادی موقعیت قرارگیری تصادفی برای سکه ها وجود دارد . اما چند نکته مهم را باید در مورد افزایش آنتروپی در نظر بگیریم : -1 آنتروپی (بی نظمی) در چه سیستم هایی افزایش می یابد؟ -2 مفهوم نظم در آنتروپی چیست؟ -3 آیا جهان به صورت مطلق به سمت بی نظمی حرکت می کند ؟! در پاسخ به سوالات فوق باید توجه داشت که در تعریفی ساده ، طبق قانون دوم ترمودینامیک «آنتروپی در سیستم های بسته همواره با گذر زمان تمایل به زیاد شدن دارد » نکته ای که به آن توجه نمی کنند اینست که این قانون تنها در سیستم های بسته صادق است و این در حالی است که جهان و کره زمین دارای سیستم های باز می باشند نه بسته . که احمد الحسن می نویسند : نتیجه ی مشاهدات و بررسی ها که علم نیز آن را پذیرفته و به ویژه اکنون تأیید کرده است ، آن است که جهان مسطح و باز بوده و به سرعت در حال گسترش است ؛ ولی کوتاه می آییم و همراه این افراد ، فرض می کنیم عالم جسمانی سیستمی بسته باشد و قانون دوم ترمودینامیک بر آن صدق می کند . از آنجا که در یک سیستم بسته ، آنتروپی نمی تواند رو به کاهش باشد ، و با فرض اینکه آنتروپی در هستی در حال افزایش است، این به آن معنا نیست که تمام اجزای موجود در هستی در این مسیر یعنی افزایش آنتروپی حرکت می کنند؛ چرا که هیچ مانعی وجود ندارد که بخش هایی از هستی ( سیستم بسته ، طبق فرض) مانند زمین ، روزی روزگاری به سمت ساخت یافتگی و نظم بیشتر حرکت کند ؛ هرچند که بخش های دیگر آن به سمت افزایش آنتروپی گام بر می دارد . مهم این است که سیستم به عنوان یک مجموعه ی کامل ، قانون دوم ترمودینامیک را نقض نمی کند . از اینجا معلوم میشود اشکالی که بر زمین گرفته شده ، منطقی نبوده است و از درک سطحی قانون دوم ترمودینامیک سرچشمه می گیرد. » پس این قانون وقتی بر جهان ما اعمال می شود که جهان ما بسته باشد و هیچ برهم کنشی با جهان های موازی نداشته باشد که در اینجا به این موضوع که جهان ما یک سیستم باز یا بسته است نمی پردازیم و محققین بزرگوار می توانند به فصل 6 کتاب توهم بی خدایی مراجعه کنند و ما در این بحث با فرض خداناباوران یعنی بسته بودن جهان و جاری بودن قانون دوم ترمودینامیک در آن ، کنار آمده و با همین فرض به شبهات آنان پاسخ می دهیم . قسمت سوم: شکست منتظران---- پیامبر خدا صالح (ع):----- از امام صادق (ع) نقل است که فرمود) صالح پیامبر مدتی از انظار قومش دور بود و آن هنگام که غیبت کرد جوانی رعنا و زیبا با ریشی پرپشت وچهار شانه بود ، و آن هنگام که دوباره به سوی مردم خود بازگشت او را به قیافه نشناختند ومردم آن زمان برسه طبقه تقسیم شدند. یک گروه منکر که اصلا از حرف خود باز نمی گشتند ، و گروه دوّم که شک داشتند و گروه سوّم که یقین داشتند او باز می گردد ، و هنگامی که بازگشت در ابتدا به سراغ طبقه دوّم و اهل شک رفت ولی آنها او را نپذیرفتند و بعد به سراغ گروه اوّل رفت ؛ آنها نیز او را مسخره کردند و گفتند که صالح فرد دیگری است پس از آن به سراغ گروه سوّم رفت. به او گفتند که ما به تو ایمان می آوریم و می دانیم که خداوند بر همه چیز تواناست ولی ما نیز دلایلی داریم که بوسیله آن دلایل که آسمانی بوده می توانیم منجی را بشناسیم ، صالح گفت: که من آورنده آن ناقه ام ، گفتند : راست می گویى ، آیا می توانی نشانه های آن را به ما بدهی ؟ گفت: که این ناقه یک روز از آب می خورد و روز بعد شمائید که می توانید از آن آب بنوشید گفتند : ما به تو ایمان می آوریم ، و در اینجاست که قرآن می فرمود : ( أن صالحاً مرسل من ربه )( فقال : أهل اليقين )( إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا )وهم الشكاك والجحّاد ( إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ)( الأعراف: 75 - 76 )( مؤمنان جواب دادند بلى ما بر اين عالم و مطمئنيم ما بى هيج شك و آئينى كه از طرف خدا بر او فرستاده شده ايمان داريم * متكبران بی ايمان گفتند ما هم بى هيچ شكی به آنچه شما ايمان داريد كافريم )کمال دین ج 1ص 168 ( و من می گویم که این قوم صالح نیز در امتحان شکست خوردند و اكثر آنها از امتحان سربلند بیرون نیامدند و عذاب خداوندی شامل حال کافران شد و ایمانى كه در ابتداى رسالتش به او آورده بودند بعد از اينكه خداوند آنها را با غيبت صالح (ع) امتحان نمود ، در آخر امر نفعى برايشان نداشت. و این حال تمامی کسانی که منتظر امام مهدی (ع) هستند در حالیکه او جوان ظهور می کند و همه اعتقاد دارند که او مسن است. و از امام صادق (ع) آمده است ( که اگر قائم ظهور کند مردم او را انکار می کنند چرا که او بصورت جوانی موفق ظاهر می شود مگر آنکسى كه خداوند در عالم ذر اوّل از او پیمان گرفته است) و در روایتی دیگر از امام صادق (ع) که فرمود) و بزرگترین امتحان آنست که صاحب آنها جوان ظاهر می شود در حالیکه انتظار دارند که او پیر است). غیبت طوسی ص 240 ح 398 . روشنگری از مسیر یوسف(ع) یوسف(ع) پیامبری فرستاده شده ( مُرسَل) به سوی بنی اسرائیل و سایرین می باشد. برخی از مردم مصر به رسالتش اِقرار نمودند و به او ایمان آوردند و حتی برخی از آنان، از خاندان حکومتی نیز بودند. این مؤمن آل فرعون است که فرعون مصر و بزرگان او در زمان رسالت موسی(ع) را به یوسف(ع) و رسالتش یادآور می شود. «وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُمْ بهِ حَتَّى إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذَلكِ يُضِلُّ اللهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ » ( و يوسف پيش از اين با دلايل روشن بر شما مبعوث شد و شما از آنچه آورده بود، همچنان در شک می بوديد. چون يوسف بمُرد، گفتيد: خداوند پس از او ديگر پيامبری نخواهد فرستاد؛ خدا گزاف کارِ شک آورنده را اينگونه گمراه می سازد). ( یوسف: 34 .) این یوسف(ع) است که در سخت ترین شرایط یعنی زندان، دعوتش را پِی می گیرد: «يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ » ( ای هم زندانی ها، آيا خدايان متعدد بهتر است يا الله آن خداوند واحدِ قهّار؟)( یوسف: 39 .) و حتی با شدّت به دین پادشاه متعرض می شود، بدون اینکه زندان و احاطه داشتن نیروهای پلیسی فرعون بر او، کوچک ترین تأثیری بر او داشته باشد تا یوسف(ع) را در موقعیتی قرار دهد که حداقل در شکستن بت های بشرگونه که مصریان به عنوان خدا برگرفتند، نرمی یا سستی به خرج دهد؛ بلکه او(ع) تبرش را به دوش می کِشد و بت های بشری را در هم می شکند، همان طور که جدش ابراهیم (ع) بت های سنگی را در هم شکست. «مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّ أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّ لِّله أَمَرَ أَلَّ تَعْبُدُوا إِلَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ » ( شما غیر از خداوند يکتا چیزی جز نام هایی را که خود و پدرانتان آنها را اینگونه خوانده ايد و خداوند حجتی بر اثبات آنها نازل نکرده است، نمی پرستید. هیچ حکمی جز حکم خدا نيست. فرمان داده است که جز او را نپرستيد. اين است دين راست و استوار ولی بيشتر مردم نمی دانند). ( یوسف: 40 .) حقیقت این است که خداوند سبحان و متعال آنگونه که به دعوت های سایر پیامبران(ع) پرداخته است، به دعوت یوسف(ع) به عنوان نبی فرستاده شده که دعوت کننده به سوی توحید است و از قومش ایمان آوردن به آن را درخواست می کند، نپرداخته است؛ بلکه گویی این جنبه در حکایت کردن مسیر یوسف(ع) قریباً به چشم نمی خورد، مگر به اندازه ای اندک که بیان می کند رسالت یوسف(ع) از سوی خداوند است و اینکه رسالتی ابراهیمی می باشد. در قرآن نمی بینیم که یوسف(ع) چگونه قومش را دعوت می کند و به چه ترتیبی با آنان به بحث و جِدال می پردازد، آنها چه پاسخی به او می دهند و وضعیت مؤمنین به یوسف(ع) چگونه می باشد و چه.... و چه.... پرسش های بسیاری که چه بسا اگر مربوط به پیامبران ذکر شده در قرآن غیر از یوسف(ع) باشند، پاسخشان را در قرآن خواهیم یافت؛ با این وجود، سوره ای طولانی در قرآن به حکایت روندِ حرکت پیامبر مرسَل یوسف(ع) اختصاص دارد. چرا قرآن توضیح تفاصیل رسالت یوسف(ع) را به آن صورت که جزئیات رسالت های سایر پیامبران(ع) را بیان فرموده، ترک گفته است؟! و پاسخ: منظور از حکایت کردن داستان ها در قرآن، درس گرفتن مردم و تکرار نکردن دوباره ی آن برخوردها می باشد. داستان موسی(ع) چندین جا در قرآن ذکر شده است و در هر مرتبه شکلی را برای خواننده تداعی می کند که با صورت پیشین تفاوت دارد؛ به این ترتیب تمام ترکیب برای خواننده کامل می شود و حتی تا آنجا پیش می رود که اگر موسی(ع) را از پیش رو یا از کنار یا از پشت سر ببیند، او را خواهد شناخت. هدف قرآن، خود شخصیتِ موسی بن عمران(ع) نمی باشد؛ بلکه کسی است که می آید و تمثیلی از موسی(ع) می باشد. در داستان یوسف(ع)، هدف، نبوت و پیامبری و علی الخصوص رؤیا است و اینکه راهی برای وحی خداوند سبحان و متعال می باشد. بنابراین منظور، توجه دادن به ارتباط رؤیا با یوسفی که خواهد آمد یوسف آل محمد (مهدی) می باشد؛ اما بزرگان علمای بی عمل در مورد آن خواهند گفت: خواب های پریشان است؛ همان طور که بزرگان فرعون چنین گفتند «قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْاحْلامِ بِعَالِمِينَ » ( گفتند: اينها خواب های آشفته است و ما را به تعبير اين خواب ها، آگاهی نيست). ( یوسف: 44 .) اینها روشنگری هایی است «....آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ » ( ....نشانه ای ساختيم؛ آيا هيچ پند گيرنده ای هست؟) . (قمر: 15 )

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور شماره 36
مشاهده فایل پی دی اف