نشریه زمان ظهور شماره 26

شنبه 14اسفند 1395/5 جمادی الثانی 1438/4 مارس2017/شماره 26/4صفحه روشنگری از اسماء خداوند در حقیقت برای خداوند سبحان و متعال اسمی که او را از غیب به شهود ظاهر نماید، یا شناختی کامل از کُنه و حقیقتش بدهد، یافت نمی شود؛ بلکه تمام اسامی کریم و مقدسش اسم هایی برای صفات ذاتی یا افعالی او می باشند. اسم الله به اینکه اسمی است که در بر گیرنده ی همه ی صفات کمالی ذاتی و افعالی خارج شده از آن می باشد، اختصاص داده شده است. و اینکه اسم رحمان برای صفت رحمتش قرارداده شده است؛ او به واسطه ی رحمتش رحم می کند و رحمت، عین ذات او است. اسم قادر(توانا) برای صفت توانایی او وضع شده است؛ او با قدرتش، قادر و توانا است و قدرت، عین ذات او می باشد؛ همانطور که از ائمه (ع) روایت شده است.( توحید صدوق: ص 139 باب صفات ذاتی و صفات أفعالی.) این ذات توصیف شده به وسیله ی این صفات، و شناخته شده به وسیله ی این اسم ها، غیر از کُنه و حقیقت او سبحان و متعال می باشد؛ حقیقتی که غیر از خودش کسی آن را نمی شناسد. کُنهی که با اضافه کردن «هاء » به انتهای کلمه ی «ذات » هنگام گفتن ذاتُهُ (ذاتَش) آن را اثبات، و غایب بودنش را نیز با إعراب ضمّه ( ُ ) بیان می کنیم. به عبارت دیگر، در ضمیرغایب «هو » (او)، (هاء) برای اثبات او و (واو) برای غیب بودنش می باشد. از امام باقر(ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند تبارک و تعالی «قُلْ هُوَ الَلّه أَحَدٌ » را نازل فرمود، که «هاء » اثبات ثابت و «واو » اشاره به غیب می باشد ».( توحید صدوق: ص 88 .) باید توجه داشت که ذات و کُنه، فقط در مقام شناخت و تجلّی (یعنی ظهور) با یکدیگر فرق دارند؛ وگرنه او سبحان و متعال، حقیقتی یکتا و بسیط ( بسیط: ساده و بدون هیچ جزئیات (مترجم).) است که نه جزئی دارد و نه ترکیبی در آن وجود دارد. او نوری است که برای حضرت محمد(ص) به اندازه ی چیزی شبیه سوراخ سوزن گشایش یافت؛ و فقط ذات توصیف شده ای بود. نه حقیقت و کُنهی که برای تمامی خلایق غایب است، چه محمد(ص) و چه پایین تر از او؛ هما نطور که از اهل بیت(ع) روایت شده است؛ کسانی که هفتاد و چند حرف از اسم اعظم را می شناسند و خداوند سبحان یک حرف را نزد خودش در علم غیب ویژه ی خود قرار داده است. این معنا در دعا از اهل بیت(ع) روایت و در چند دعا تکرار شده است: «الاسم المكنون المخزون الذي لم يخرج منك إلى غيرك » (مصباح المجتهد: ص 815 ؛ اقبال الاعمال: ص277 و 279 ؛ مصباح کفعمی: ص 536 .)( اسم پوشیده ی نگهداری شده ای که از تو به سوی کس دیگری خارج نشده است). در حدیث از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند تبارک و تعالی اسمی خلق نمود؛ در حالی که او عزوجل با حروف ستایش نمی شود و با لفظ سخن نمی گوید و با شخصیت به هیأت جسم درنمی آید و با تشبیه کردن توصیف نمی شود و با رنگ ها رنگین نمی گردد، اقطار( جهت ها) در او راهی ندارد و حدود از او به دور است و از احساس هر توهّم کننده ای پنهان و پوشیده است، بی آنکه پرده ای باشد؛ پس خداوند آن اسم را کلمه ای تام بر چهار جزء هم زمان قرار داد؛ به طوری که هیچ کدام از این اجزا بر دیگری اولویت ندارد؛ از آنها سه اسم به جهت احتیاج خلق به آنها ظاهر نمود و یکی را پوشیده نگاه داشت که همان اسم پوشیده شده ی نگه داشته شده است و اینها اسامی سه گانه ای هستند که ظاهر شدند. پس ظاهر، همان الله تبارک و تعالی است و خداوند سبحان برای هر کدام از این اسم ها چهار رکن مُسخّر گردانید.... تا انتهای حدیث ).» توحید صدوق: ص 190 ؛ بحار الانوار: ج 4 ص 166 .) هر اسم از اسم های خداوند سبحان و متعال سایه ی در خلق دارد؛ سایه ی ذات یا شهر کمالات الهی یا اسم الله, حضرت محمد(ص) یا شهر علم می باشد. سایه ی رحمان که درب شهر کمالات الهی است علی(ع) است که دروازه ی شهر علم می باشد و سایه ی رحیم که درب شهر کمالات خداوندی است حضرت فاطمه(ع) یا دروازه ی شهر علم است و به همین صورت سایر ارکان دوازده گانه ی این سه اسم اینچنین می باشند. تنها اسمی که هیچ سایه ای در خلق ندارد، حقیقت یا کُنه خداوند می باشد؛ بلکه سایه ی آن، ذات الهی است؛ از همین رو عبادت حقیقی، عبادت کُنه و حقیقت می باشد که بالاترین درجات آن را کسی جز محمد(ص) نمی شناسد؛ همان کسی که در مسابقه پیروز شد و این لیاقت را پیدا کرد که همه ی خلق به بنده بودن او شهادت دهند. امیرالمؤمنين(ع) می فرماید: «.... کمال توحید، اخلاص برای او و کمال اخلاص، نفی صفات از او است؛ چرا که هر صفتی گواهی می دهد که غیر از موصوف می باشد و هر موصوف گواهی می دهد که غیر از صفت است.... ».( نهج البلاغه: ج 1 ص 15 ؛ احتجاج: ج 1 ص 296 .) امام رضا(ع) می فرماید: «هیچ شناختی نیست مگر به اخلاص و هیچ اخلاصی همراه با تشبیه کردن، و هیچ نفی کردنی همراه با اثبات صفات برای تشبیه کردن، نمی باشد » ( توحید صدوق: ص 40 ؛ عیون اخبار الرضا(ع): ج 2 ص 137 .) و این مقام و جایگاه حضرت محمد(ص) می باشد. و امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «و با ذاتی که جز او کسی آن را نمی شناسد، برای خلقش شناخته شده است ».( توحید صدوق: ص 50 ؛ بحار الانوار: ج 4 ص 275 .) يعنی با ظهور ذات و تجلی آن در خلق به وسیله ی حضرت محمد(ص) ؛ پس خداوند با محمد(ص) شناخته شد و کسی محمد(ص) را آن گونه که شایسته اش است نمی شناسد؛ مگر خداوندی که او را خلق نمود. از همین رو امیر المؤمنین(ع) می فرماید: «آن که کسی جز او آن را نمی شناسد.... ». پس کسی ذات یا الله را نمی شناسد، مگر او (هو) سبحان و متعال؛ همان طور که کسی تجلی و ظهور آن در خلق را نمی شناسد جز او سبحان و متعال. آری، درب شهر علم بیشتر آنچه در شهر است را می داند، نه تمامی آنچه در آن است را. بنابراین علی و فاطمه(ع) حضرت محمد(ص) را می شناسند، اما نه آنگونه که آن حضرت(ص) خودش را می شناسد و نه آنگونه که خداوند او را می شناسد. امیر المؤمنین(ع) می فرماید: «اگر پرده برای من برداشته شود.... ( » شرح اصول کافی: ج 3 ص 173 ؛ حلیة الابرار: ج 2 ص 62 ؛ بحار الانوار: ج 40 ص 153 .(، در حالی که همان طور که در حدیث آمده است، برای رسول خدا مثل سوراخ سوزنی برداشته شد.( کافی: ج 1 ص 443 ؛ بحار الانوار: ج 18 ص 306 ؛ تفسیر صافی: ج 5 ص 87 .) بنابراین کمال عبادت و اخلاص برای او سبحان و متعال، عبادت کُنه و حقیقت و توجه به او سبحان و متعال می باشد نه به ذاتی که توجه به آن در کم ترین حد خود خالی از طمع برای به دست آوردن کمال نیست. از اینجا به جایگاه و مقام پیامبر خدا، سید بزرگوار حضرت محمد(ص) پِی می بریم؛ هنگامی که بقایش را گناهی برمی شمارد و وجودش را خطایی می داند که از آن استغفار می کند و طلب بخشش از او سبحان و متعال می نماید و پاسخ از کریم ترین کریمان سبحان و متعال با کنار زدن بخش کوچکی از پرده، داده می شود؛ که در نتیجه به نوسان درمی آید تا آنجا که برای ملائکه ی بزرگ کریم خداوند نور او(ص) با نور خداوند سبحان و متعال که بسیار والامقام است، اشتباه گرفته می شود. در حدیث معراج از امام صادق(ع) روایت شده است: «خداوند پیامبرش (ص) را به آسما نهای هفت گانه عروج داد. در اولی برکت بر او داد، در دومی.... تا آنجا که می فرماید: سپس حضرت به آسمان دنیا عروج کرد. فرشتگان به اطراف و اکناف آسمان پراکنده شدند، سپس به سجده افتادند و گفتند: سبوح قدوس ربنا و رب الملائکة و الروح، چقدر این نور شبیه به نور پروردگار ما است. پس از این کلام جبرئیل(ع) فرمود: الله اکبر الله اکبر (خدا بزرگتر است)! فرشتگان ساکت شدند و درب های آسمان گشوده شد و فرشتگان اجتماع نمودند. سپس محضر مبارک نبی اکرم(ص) مشرّف شدند، فوج فوج جلو آمدند و به آن سرور سلام نمودند. بعد عرضه داشتند: ای محمد، برادرت چطور است؟ حضرت فرمود: بر خیر است. فرشتگان گفتند: اگر او را درک کردی، سلام ما را به او برسان. پیامبر(ص) فرمود: آیا او را می شناسید؟ عرضه داشتند: چگونه او را نشناسیم و حال آنکه خداوند عزّوجلّ پیمان تو و پیمان او را از ما گرفته است و ما بر تو و او صلوات می فرستیم.... سپس حق تعالی آن حضرت را به آسمان دوم عروج داد. زمانی که آن جناب نزدیک درب آسمان رسید فرشتگان به اطراف آسمان پراکنده شده، به سجده افتادند و گفتند: سبوح قدوس ربنا و رب الملائکة و الروح، چقدر این نور شبیه به نور پروردگار ما است. جبرئیل(ع) گفت: اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان لا اله الا الله.... تا انتهای حدیث ».( علل الشرایع: ج 2 ص 313 ؛ بحار الانوار: ج 18 ص354 ؛ کافی: ج 3 ص 482 .) سردبیر( إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ) بعد از اینکه انسان اقرار کرد به اینکه بنده ی خدا و عضوی از اعضای حزب خداوند می باشد و پیامدهای پس از این اقرار در اطاعت از خلیفه ی خداوند در زمینش و پذیرفتن قوانین خداوند و حاکمیت او و عمل بر اساس شریعت الی و حکم الهی در زمین را پذیرا شد و پس از تحمل سختی هایی از سوی طاغوتیان و بندگان حقیرشان همان کسانی که جِلوه حزب شیطان در مقابل حزب خداوند می باشند باید بفهمد که خلیفه و جانشین خداوند چه کسی است و شرایع الهی و عقاید صحیح کدام است و سپس در راستای اطاعت از این خلیفه و تطبیق دادن شریعت، اقدام به عمل نماید. این همان راهی است که به خداوند سبحان و متعال منتهی می گردد؛ چرا که خداوند سبحان، حق است و این راه هم حق؛ و حتی می گویم این راه، کوتاه ترین راهی است که انسان آن را می شناسد: «وَنَحْنُ أقْرَبُ إَليْهِ مِنْ حَبْل اْلوَريدِ » (و ما از رگ گردن به او نزديک تريم)؛ ولی ما به واسطه ی اعمال مان و بدی نیّت هایمان دچار لغزش، و به جهل و نقصان عقل راضی می شویم. در هر صورت می گویم: تنها چیزی که انسان نیاز دارد تا بندگی خداوند را برگزیند، در وهله ی اول علم و معرفت و پس از آن عمل و پیاده سازی می باشد. اما این علم از کجا حاصل می شود و توفیق این عمل کردن چگونه برایش به دست می آید؟! از همین رو این ندا برم یآید: «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ » (ما را به راه راست هدایت فرما). هدایتمان کن ای الله، ای کامل «اَلْحَمْدُ لِلهّ »، هدایتمان کن ای پروردگار جهانیان و ای پرورش دهنده ی خلق و ای به کمال رساننده ی آنها «رَبِّ الْعالَمِین ». هدایتمان کن ای بخشنده ترین بخشایندگان به آن رحمت وَسیعت که همه چیز را در بر گرفته است؛ حتی آن کس که تو را نمی شناسد و از تو درخواست نمی کند، و به آن رحمت شدید عظیمت که با آن ساحران را پس از اینکه دشمن تو بودند، پذیرا شدی «الرَّحْمن الرَّحِيم ». ما را هدایت فرما، که ما در مملکت تو که ستمگران و حزب شیطان آن را از جانشین و حزبت غصب کرده اند، زندگی می کنیم «مَلِكِ يَوْم الدِّين .» هدایتمان کن ای که با یاری و حول و قوّه ات، ما را برای بندگی ات و پیوستن به حزبت برگزیدی «إيَّاكَ نَعْبُدُ وِإيَّاكَ نَسْتَعِينُ ». هدایتمان کن تا جانشین و شریعتت را بشناسیم. هدایتمان کن تا او را اطاعت کنیم و به شریعت عمل نماییم: «اهدِنَا الصِّرَاط اُلمستَقِيمَ ». ما را هدایت فرما، شناخت عنایت فرما، توفیقمان ده، نقص های ما را برطرف کن و روزی مان را تکفّل فرما.... مهم ترین موارد دعوت موسی(ع): موسی(ع) با کُشتن یکی از سربازان فرعون شروع کرد. این موضع، در نهایتِ تندی و شدت می باشد. به طور معمول کشتار و نبرد آخرین ابزار دعوت و منتشر نمودن کلمه ی «لا اله الا الله » می باشد. چه چیزی باعث شد که آن را در اینجا، اولین گام قرار دهد؟! در واقع علت های متعددی وجود دارد، از جمله: الف- موسی در مواجهه با طاغوتی بود که بر مردم مسلط شده بود و بدون هیچ مانعی می کشت، به زندان می افکند، غارت و چپاول می کرد و اهل زمین را استضعاف می کِشید. در نتیجه، عمل مبارک موسی یعنی کشتن این سرباز شیطانی طعنه ای آشکار به فرعون و حزب و سربازان او و عامل بازدارنده ی بزرگی برای آنان بود. ب- این کار تأثیر بزرگی در برانگیختن بنی اسرائیل و وادار کردن به شورش آنها در برابر فرعون و لشکریانش، و همچنین آماده کردنشان برای انقلاب آینده ای که موسی(ع) پس از بازگشتش به انجام رسانید، داشت. ج- این عمل اهمیت ویژه ای در آشکار کردن شخصیت موسی(ع) به عنوان فردی که علیه ستم فرعون و سربازانش انقلاب کرده بود و مشخص کردن اهمیت این رهبر بزرگ برای بنی اسرائیل که در آینده اقدام به رها کردن آنها از چنگال فرعون و لشکریانش خواهد نمود، داشت. د- این کار اهمیتی خاص در دفع تهمتِ دوست بودن موسی(ع) با فرعون که خداوند لعنتش کند، داشت؛ تهمتی که ملازم با آن حضرت(ع) بود؛ چرا که او پسر خوانده ی فرعون بود و در کاخ او زندگی می کرد. -2 پس از بازگشتن موسی از مَدیَن، دعوت حق شکل دیگری به خود گرفت. این بار به نرمی، تا شاید فرعون یا یکی از یاران و سربازانش به یاد آورد یا از خداوند سبحان بترسد و به دین یعقوب(ع) و یوسف(ع) بگراید؛ یوسفی که عزیز و وزیر پادشاه پیشین آنان بود. تا آن هنگام موسی(ع) شریعتِ نسخ کننده ی شریعت یعقوب(ع) و اسحاق(ع) و ابراهیم(ع) را که همان شریعت یکتاپرستی بود، نیاورده بود؛ با اینکه شریعتی تحریف شده بود و جز بر اساس آرا و ظنیات علمای شیطانی دین اسرائیل، به آن عمل نمی شد. -3 عقوبت های الهی و آیات ربّانی که در مصر همراه دعوت موسی(ع) شد؛ تا شاید فرعون و سربازانش یا مُتکبرهای بنی اسرائیل امثال قارون، ایمان بیاورند. از جمله این عقوبت ها این بود که آب آنها تبدیل به خون شد و سرزمینشان آکنده از قورباغه گردید و آنها نیز به موسی(ع) متوسِّل شدند تا به درگاه خداوند دعا کند و عذاب را از آنان بردارد. با این حال کسی جز اندکی از قومش به او ایمان نیاوردند. وا اسفا و وا حسرتا بر بندگان! -4 در نهایت دعوت، هجرت موسی(ع) و کسانی که با او ایمان آورده بودند، و خروج آنها از مصر در حالی که از فرعون و بزرگان و حزب و سربازانش می ترسیدند تا مبادا بر آنها مسلط شوند و آنان را مورد آزار و اذیت و کشتار قرار دهند، می باشد. زمانی که دو گروه در برابر یکدیگر قرار گرفتند، این ترس که در گروه مؤمن بنی اسرائیل بود، آشکار شد؛ افرادی که ایمان ضعیف و مُتزلزلی داشتند. گفتند: فرعون و سربازانش به ما دست پیدا کردند. ولی موسی(ع) آنان را نهیب زد و گوشزد نمود که آنها در حال هجرت به سوی خداوند یگانه ی قهّار می باشند. ایشان فرمود: هرگز چنین نیست؛ پروردگارم همراه من است و مرا هدایت می کند، و جماعت بنی اسرائیل به خاطر اِکرام به موسی(ع) نجات یافتند و هزاران نفر به خاطر یک نفر، مورد کرامت قرار گرفتند، و فرعون و سربازانش غرق شدند؛ مرگ بر آنان باد! قسمت چهارم : آفرینش...حقیقت عالم ذر این است که عالم نفس ها است و در آسمان این دنیا قرار دارد. و نطفه های بنی آدم از آن به زمین نازل می شود و اگر این نطفه رشد کرد بعد از اینکه طریق خود را به جایگاهش طی کرد و صورت جسمانی برای تلفیق نفس مهیا شد، نفس در آن صورت جسمانی تلفیق شده و به آن نطفه ای که از آن نازل شده متعلق می شود، و اگر انسان فوت شود، آن نطفه دوباره از او خارج می شود که از دهان جسد یا هر جای دیگر او همراه خروج نفس از جسم خارج شده، و این نطفه همواره به نفس انسانی متعلق خواهد ماند و نفس هم به نطفه و نطفه به نفس متعلق هستند که در واقع آنها از یک عالم که عالم ذر یا عالم نفسها می باشند و اگر نطفه به زمین نازل شود، نفس دنبال آن می آید و اگر نفس از جسد خارج شود، نطفه نیز دنبال آن می رود. و در زندگی این دنیا اگر انسان مطیع خداوند باشد و برای رضای خدای تبارک و تعالی سعی و تلاش کند و در آسمان های ملکوتی برای خود جایگاهی داشته باشد، از اصحاب یمین خواهد بود و جزو افراد جاویدان خواهد بود که بهشت را به ارث می برند. و اگر در اطاعت خداوند سعی و تلاش بیشتری کند از مقربین و اولیاء خداوند خواهد بود؛ کسانی که هیچ نگرانی و غم و اندوهی نخواهند داشت. اما کسی که از دستورات خداوند سرپیچی کرده و در نافرمانی خداوند سعی و تلاش کند، جایگاهی در آسمانهای ملکوتی نخواهد داشت و جزو افراد جاویدان نوشته نخواهد شد؛ بلکه جزو مردگان به شمار رفته و نامش در طومار حیات ابدی نوشته نمی شود و عاقبت او جهنم، بلکه اوقطعه ای از جهنم خواهد شد. پس گِل آدم از زمین به آسمان اول، در عالم ذر بالا برده شد. سپس روح ایمان در او دمیده شد و نفس انسانیِ اول در آن به وجود آمد. سپس روح القدس در او دمیده شد. سید احمد الحسن اینگونه آن را توضیح می دهند که: موجودات آفریده شده یا نور مختلط به ظلمت (تاریکی) یا ظلمت (تاریکی) مختلط با نور هستند بر اساس اینکه کدام یک غالب باشد ظلمت (تاریکی) یا نور. و برای هر موجود آفریده شده ای یک مقام ثابت است مگر مُکلَفین، (جن و إنس) که برای هر کدام از آنها اختیاری است که به نور نزدیک شود و این با اطاعت خداوند حاصل می شود تا اینکه نور مُختلط با ظلمت (تاریکی) شوند و هر کس به اندازۀ سعی خود به یک حدّی می رسد یا اینکه با معصیت خدا به ظلمت (تاریکی) نزدیک شود تا اینکه ظلمت (تاریکی) مختلط با نور شود و اینجا هم هر کس به اندازۀ سرپیچیش به یک حدّی می رسد و انسان این تفاوت را دارد که او قابلیت ارتقاء دارد تا اینکه هیچ فرشته ی مقرب نتواند به مقام او برسد و بالاتر از آنها قرار گیرد، و همچنین قابلیت تسافل]سیر قهقرایی و نزولی[ او به حدی است که إبلیس ملعون وسربازانش هم نتوانند به او برسند. «لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم * ثم رددناه أسفل سافلین « » براستى انسان را در نیکوترين اعتدال آفريديم. سپس او را به پست ترين ]مراتب[پستى بازگردانيديم. » معلوم است که بالاترین (برترین) مخلوق در عوالم نور انسان است و او حضرت محمد (ص) یا همان عقل اول است. و پست ترین مخلوق در عوالم ظلمت هم یک انسان است و او همان دومی است که لعنت خدا بر او باد و او جهل است به راستی که پشت کرد. وهرگز رو نکرد همان طور که در روایات از اهل بیت (ع) نقل شده است. و از آنچه که در بالا آمد به دست می آید: که انسان مؤمن هر چه مرتکب معصیت شود، رو به تسافُل و پایین رفتن می گذارد. بلکه با هر توجه خود به دنیا و غفلت از خداوند در ظلمت (گمراهی) غوطه ور می شود و نجاست و پستی و آتش جهنم (دوزخ) را لمس می کند... سپس ذات الهی در قالب انسان کامل برای خلق متجلی و نمایان شد، همان طور که چنین معنایی در حدیث روایت شده است: «خداوند آدم را به صورت خود آفرید » . حق تعالی می فرماید: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كلَّهَا ثمَّ عَرَضَهُمْ عَلى الْمَلائِكةِ » (و تمام نام ها را به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد). در اینجا تعلیم دادن از بیان لفظ و معنی یک شیء از حقیقت خارجی و تأثیرگزاری، پا را فراتر می گذارد. منظور از اسماء همان اسماء ذاتی مانند الله، رحمن، رحیم، علیم، عزیز، حکیم.... و اسماء فعلی مانندخالق، بارئ، مصوّر، رزاق.... و هر آنچه از ظهور و تجلی به آنها تعلق دارند، می باشد؛ چه در بالاترین مراتب نورانی قدسی، مانند انبیا، ائمه، صالحین و ملائکه, و چه در پایین ترین مراتب تاریکی های مادی و ظلمات, مانند فرشی که رویش می نشینیم؛ همان طورکه در حدیث از امام معصوم (ع) روایت شده است. این علم سبب برتر بودن آدم بر ملائکه بود. ظرفیت فطرت انسان بزرگ وعظیم است؛ به وسعت افقی که شخصی عظيم می تواند در آن نظر کند. ملائکه ی بزرگوار جز اندکی از این توانایی را که خداوند درون انسان فطری به ودیعت گذاشته است، دارا نمی باشند. از همین رو است که ملائکه به سجده بر او و خضوع در پیشگاه آدمی که خداوند را اطاعت می کند، فرمان داده شدند؛ به این جهت که او بر شناخت خداوند سبحان و متعال سرشته شده است و ظهوری و تجلی ای برای خداوند متعال است.. قسمت 1: مهدی ولی الله وابستگی و آگاهی مردم نسبت به امام مهدی (ع) و رسول خدا (ص) و ديگر ائمه دچار کهنگی و فرسودگی گشته و تنها در ادعاء و الفاظ گنجانده شده است، هما نطور که رسول الله (ص) به ما خبر داد، جز اسمش (اسلام) باقی نمی ماند. آری! مسلمانان امروز از اسلام خود رهايند و شيعيان نيز از تشيّع خود جدا می باشند. و اين قضيه در گذشته سابقه دارد هما نگونه که يهود و نصاری از آن چه موسی و عيسی (ع) آوردند، منحرف شدند. شخص شيعی را می بينی که با زبان خود به حقانيّت امام مهدی (ع) به عنوان امام و حجت زمان و دوازدهمين وصی از اوصيای رسول خدا (ص) اعتراف می کند اما اين ادعاء خالی از هرگونه محتواست و بود و نبود آن يکسان است. چه بسا عدم اين ادعاء بهتر از هستی آن باشد؛ زيرا اين ادعاء، به نفاق می کِشاند که اين گونه توصيف شده است که برای اُمت از کفر بدتر است. پس حجت و امام و ولی، شايسته نيست انسان تحت عنوانش باشد، اگر حتی مختصری همراه او نباشد و بر اساس شدت اين همراهی انسان يا نبود آن پيروان امام، با هم متفاوت می شوند؛ يعنی مأموم و پيرو امام می شود و بر اين اساس، معتقد به چيزی نمی شود که مخالف نظر امام معصوم (ع) است و کاری را نم یکند، که موافق خواسته ی امام معصوم (ع) نباشد. اما اگر شخص تنها در لفظ، خود را تابع امام بداند اين امر در حقيقت ايمان زبانی و عاری از هرگونه عمل و مطابقت با نظر امام است، بلکه کار به آنجا می رسد که دشمنان امام معصوم، آن را می خواهند، همان طور که امروز فقهای بی عمل بدکار در عراق پایتخت دولت عدل الهی چنين کرده اند، مثلاً به انتخابات و دستوری که خود وضع نهادند، و دست دادن با کفار که با اسلام می جنگند، و غير آن مشروعيّت بخشيده اند در حالی که خوب می دانند صدها روايات وارد شده است که از اين امور، به صورت قطعی نهی می کند. پس ولايت امام معصوم امروز در اغلب اگر نگويم هميشه، عنوانی لبريز از رياء و حُب شنود مردم از سخنشان شده است. به همين ترتيب، حال قرآن کريم است که فقط برای تبّرک و مجالس عزاء خوانده می شود، و عمل به آن به عنوان دستور الهی، ترک شده است. آن فرمان الهی که همواره قانون ساخته بشر را لعنت می کند. و به اين ترتيب مردم ثقلين، يعنی قرآن و عترت را ترک کردند و همراه با دشمنان خدای متعال و دشمنان رسولان و انبياء و اوليايش (ع) حرکت کردند. پس اجتماع مسلمانان عموماً و به خصوص اجتماع شيعه، به جامع های تبديل شد که اسلام و تشيّعش فقط اسمی است و نه بيشتر، و حقيقت و عمل آن با عنوانش در تضاد است؛ جز آنان که خداوند به ايشان رحم کند و آنان کمي‌ابند. رسول خدا (ص) قبل از هزار سال از اين رويداد خبر داده اند و فرمودند: ( يأتي على الناس زمان إذا سمعت بإسم رجل خير من أن تلقاه، فإذا رأيته لقيته خيراً من أن تجربه، ولو جربته أظهر لك أحوالاً، دينهم دراهمهم، وهمهم بطونهم، وقبلتهم نساؤهم، يرکعون للرغيف، ويسجدون للدرهم، حيارى سكارى، لا مسلمين ولا نصارى)، ( زمانی فرا خواهد رسيد كه شنيدن نام اشخاص بهتر از ملاقات با آنان است! و اگر با آنان ملاقات كردی بهتر از آزمودنشان است! اگر آنان را آزمودی هر خصلتی برای تو آشكار می گردد، دينشان پولشان است و همه سعی و تلاش آن ها برای شكم شان و قبله ی آنان زنانشان هستند، برای لقمه ای نان خم می شوند. و برای پول به سجده می افتند! ( عباداتشان برای اهداف دنيا و ماديات است نه برای خدا) حيرت زده و مَستَند، نه مسلمانند و نه مسيحی هستند).( مستدرک الوسائل للميرزا النوري ج 11 ص 379 .) آری آنان فقط نام و عنوان مسلمان را به دوش می کشند اما عملشان همانند عمل مسيحيان است و پيرو آن می شوند که طاغوتيان مسيحی امر می کنند، و با اسلام به مخالفت بر می خيزند در حالی که شگفت زده و مستند. . اين نوشته حاصل و ثمره ی جُهد و تلاش سخنران حسينی، شهيد سيد ضياء موسوی است، سيدی که در اخلاق و ذکاوت و سلوک، گلی شکفته از باغ محمد و آل محمد (ع) است. او به واسطه شجاعت و فداکاری اش، شمشير برّنده ای بود که عظمتش در روز شهادتش به اوج رسيد. سلام بر او هنگامی که دستان برومندش در نگاشتن اين کلمات حق بر صفحات تاخت، و سلام بر او هنگامی که شهيدی وارسته، صبور، متوکل و خرسند بر زمين افتاد. سلام بر او و بر تمام شهيدان راه حق، آن قهرمانان راستين، چراغ های فروزان بر زمين. کسانی که هرگز از فزونی ظالمان بيم به دل خود راه ندادند و خون پاک خود را تنها برای آل محمد (ع) ارزانی داشتند و حقيرانه و خاضعانه در برابر حق و صاحب حق زانو زدند و شفاعت او را در دنيا و آخرت طلب کردند. سلام بر آن ارواح و خو نهای پاک و اجساد مطهر، سلامی از قلب سوخته در فراغ شما؛ از قلبی شکافته و آکنده از آتش عشق رحلت و پيوستن به شما، سلام بر شما تا زمانی که آسمان ها و زمين استوارند. به خدا سوگند! فراق از شما نزد ما سخت، و رحلت شما بسيار دردناک است؛ پس چشم ها گريان و سينه ها سوز می زند. شما به سوی پروردگار خود شتافتيد در حالی که بر سر خود، تاجی از جنس شهادت گذاشتيد. خوشا به سعادتتان!، گوارای وجودتان! که آن همان رستگاری بزرگ است، از خداوند به حق شما و به حق سروران ما و شما يعنی محمد و آل محمد (ع) مسئلت داريم که ما را به شما ملحق کند و پرونده اعمال ما را با مُهری که بر آن، شهادت بر ولايت صاحب عصر و زمان و شهادت بر وصی بر حق ايشان سيد احمد الحسن (ع) نگاشته شده، مختوم سازد. دل های ما ماتم زده و چشم ها گريان است، اما چيزی را بر زبان نمی رانيم که خشم خدا را بر انگيزد، و فقط به کلام سرور و مولايمان رسول خدا (ص) بسنده می کنيم و خداوند ما را کفايت است و او چه خوب وکيلی است و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم و الحمد لله رب العالمين وکسانی که به آل محمد و پيروانشان ظلم کردند، به زودی خواهند دانست که به چه ظلمی گرفتار خواهند شد و عاقبت از آن مهدی (ع) و انصار مخلص اوست. شيخ ناظم العقيلى 1/شعبان/ 1429 ه ق ادامه دارد ... علت ارسال رُسل...؟ از جمله اینکه: خالی بودن زمان، فقط از فرستاده. فردی که این نظر را پذیرفته است، سخنانشان بین این موارد تقسیم بندی شده است: الف-خالی بودن زمان فترت از مطلقِ فرستاده. سید مرتضی می گوید: «...فترت به فرستادگان اِختصاص دارد و عبارت از زمانی است که فرستاده ای در آن نیست. و این مساله فردی را مُلزم می کند که ادعا می کند که در هر زمانی که حجت است، این حجت فرستاده است... »)الشافی فی الامام - الشریف المرتضی: ج 3ص 151) سید عبدالله شبر می گوید: «...« پس از فترت و فاصله ای از فرستادگان » در زمان فاصله و ضعیف بودن فرستادن فرستاده؛ به این خاطر که بین او و بین عیسی، فرستاده ای نبود. بلکه سه پیامبر از بنی اسرائیل و یکی از عرب بود که خالد بن سنان عبسی بود. »)تفسیر شبر - السید عبدالله شبر: شرح ص 136 ). ب-خالی بودن زمانِ نزدیک از برانگیختن «فرستاده بعدی » فقط از فرستادگان. شیخ ناصر مکارم شیرازی می گوید: «...قرآن کریم وقتی می گوید: «پس از فترت و فاصله ای از فرستادگان » وجود فرستادگان را در این مدت نفی می کند و این مساله با سخنِ وجود اوصیایی برای فرستادگان در این وقت منافاتی ندارد. »( الامثل فی تفسیر کتاب الله المنزل - الشیخ ناصر مکارم الشیرازی: ج 3ص 664 ) منظور از «آن زمان » مطلق زمان فترت نمی باشد. بلکه زمانی است که نزدیک به برانگیخته شدن فرستاده بعدی می باشد. آنجا که می گوید: «...اما آنچه در قرآن و در سوره یس آیه 14 آمده است و سخنی که مفسرین بیان می کنند، بر این دلالت دارند که حداقل سه فرد از فرستادگان در فاصله زمانی بین عیسی پیامبر(ص) و پیامبر اسلام (ص) برانگیخته شد. برخی ذکر کردند که 4 تن از پیامبران در این مدت برانگیخته شدند. در هر حال باید فترت و فاصله ای باشد که بین وفات این فرستادگان و محمد پیامبر(ص) باشد و به همین خاطر قرآن از این فترتِ نبودن فرستاده با این سخن تعبیر کرده است: «پس از فترت و فاصله ای از فرستادگان »...» ( منبع پیشین). حاشیه: افرادی که شیخ مکارم شیرازی آن ها را فرستاده می داند، سید عبدالله شبر آن ها را پیامبر می داند. در حالی که هر دوی آن ها از تفسیر فترت و خالی بودن آن زمان از فرستادگان سخن می گویند! ج-خالی بودن زمان از فرستادگان اولوا العزم. شیخ ناصر مکارم شیرازی می گوید: «وقتی به فترت از زمان مسیح(ع) تا آمدن رسول عظم (ص) نگاه کنیم، می بینیم که از حجت الهی خالی نیست. بلکه این زمان، فترت نسبت به آمدن اولواالعزم می باشد. »( همان منبع: ج 14 ص 133 ) تفاوت بین این سخن شیرازی و سخن پیشین روشن است. نظر ایشان در سخن پیشین بر این پایه است که زمان نزدیک از برانگیخته شدن رسول الله(ص) از مطلق فرستادگان خالی است؛ می خواهند جزو اولواالعزم باشند یا غیر ایشان. در حالی که سخن اخیر او بر این پایه است که همه زمان فترت از فرستادگان اولواالعزم خالی است. د-خالی بودن زمان از رسول الله(ص) سید طباطبایی می گوید: «معنای فترت، برانگیخته نشدن پیامبری است که برایش شریعت و کتابی است. اما فترت مطلق نبوّت و خالی بودن از مطلق پیامبر در همه زمان -که نزدیک 6 قرن است- انجام شدنش را نمی پذیریم. »( تفسیرالمیزان - السید الطباطبائی: ج 16 ص 244 ) همچنین سخن راغب را نقل می کند و به آن حاشیه نمی زند و می گوید: پس از فترت و فاصله ای از فرستادگان » یعنی ساکن بودنی که از آمدن رسول الله خالی است. »( منبع پیشین: ج 5ص 253 ). -3/5/1 آیا بین «فترت و هدف فرستادن » تناقض یا مخالفتی است؟ چه بسا فردی بگوید: اصل این پرسشِ مطرح شده به خاطر دلیل ساده ای اشتباه است؛ اینکه خداوند متعال خودش را با حکمت توصیف کرده است و قطعاً هدفی از برانگیختن و فرستادن دارد؛ همان طور که قرآن کریم و همچنین روایات شریف، وقوع فترتِ بین فرستادگان را تاکید می نماید. پس چگونه تصور اتفاق افتادن تناقض یا مخالفت بین هدف الهی فرستادن و فترتی وجود دارد که خداوند سبحان در کتابش، نسبت به آن تصریح نموده است؟! بنده می گویم:تناقض و مخالفت نبودن بین هدف فرستادن و زمان های فترت، مساله ای است که فرد مومن به کتاب خداوند در آن اصلاً شکی ندارد. مساله ای که از علمای عقاید که بیان این مسائل را بر عهده دارند، انتظار می رود این است که تصوری صحیح ارائه بدهند که مساله بدیهی مطرح شده در اعتراض را حفظ نماید. ولی واقعاً دور از ذهن است که می بینیم: چکیده جمع بین سخنان علمای بزرگ، در مباحث پیشین در نتیجه به تناقض یا اضطراب و اختلاف می انجامد!! دوم: روایات درباره خلیفه الله المهدی رسول خدا(ص) خبر داده که مهدی خلیفه خداست واین امری است که در نزد شیعیان هیچ اختلافی درآن نیست.و روایات آن بسیار است اصل مذهب تشیع این است که زمینه ی چگاه خالی از حجت( خلیفه خدا) نم یشود. اما در کتب اهل سنت نیز این امر به روشنی روایت شده و درنتیجه آ نها نیز ملزَم به قبول آن هستند: * در سنن ابن ماجه، محمد بن یحیی و احمد بن یوسف میگویند که عبدالرزاق از سفیان الثوری از خالد الحذاء از ابی قلابة از ابی اسماء رحبی از ثوبان نقل کرد که رسو لالله (ص) فرمود: ( يقتتل عند كنزكم ثلاثة. كلهم ابن خليفة. ثم لا يصير إلى واحد منهم. ثم تطلع الرايات السود من قبل المشرق. فيقتلونكم قتلا لم یقتله قوم. ثم ذكر شيئا لا أحفظه. فقال فإذا رأيتموه فبايعوه ولو حبوا على الثلج. فإنه خليفة الله، المهدی) . ( نزد گنج شما سه نفر کشته م یشوند که همگی فرزند خلیفه هستند. سپس خلافت به هیچ یک از آن سه نم یرسد. سپس پرچم های سیاه از مشرق خارج می شوند و به طرزی شما را می کشند که هیچ گروهی تاکنون این گونه نکشته است. سپس رسول خدا (ص) چیزی فرمود که یادم نیست. سپس فرمود: پس هنگامی که او را دیدید با او بیعت کنید حتی سینه خیز بر روی برف، زیرا او خلیفه خدا مهدی است) . ( سنن ابن ماجة نوشته محمد بن يزيد قزويني متوفاي 273 ه.ق با تحقیق و شماره گذاری و پاورقی محمد فؤاد عبد الباقي، چاپ دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع: ج - 2 ص 1367 ح4084 ؛ المستدرك على الصحيحين، نوشته حاکم نیشابوری متوفای 405 ه.ق با اشراف يوسف عبد الرحمن المرعشلي: ج 4 ص 463 - 464 ؛ البحر الزخار، المعروف بمسند البزاز، نوشته أبي بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق العت كيي البزاز متوفای 292 ه.ق با تحقيق عادل بن سعد، چاپ مكتبة العلوم والحكم، مدینه منوره، چاپ اول سال 1424 ه - 2003 م، ( 2/ 1367 /ح 4084 ) ؛ السنن الواردة في الفتن وغوائلها والساعة وأشراطها، نوشته أبی عمرو عثمان بن سعيد المقرئ الداني متوفای 444 ه.ق با تحقيق دكتور رضاء الدين بن محمد بن ادريس المباركفوري، چاپ دار العاصمة للنشر والتوزيع: ج - 5 ص 1032 ح 548 ؛ دلائل النبوة، نوشته بیهقی متوفای 458 ه.ق با تحقيق: دکتر عبد المعطي قلعجي، چاپ دار الكتب العلمية، بيروت لبنان، چاپ اول - 1405 ه: ج 6 ص515 - 516 ؛ تاريخ مدينة دمشق، نوشته ابن عساكر، متوفای 571 ه.ق. ج 32 ص 280 - 281 ؛ كتاب التذكرة بأحوال الموتى وأمور الآخرة، نوشته أبی عبد الله محمد بن أحمد بن أبي بكر الأنصاري الخزرجي الأندلسي القرطبي متوفای 671 ه.ق با تحقيق دكتر الصادق بن محمد بن إبراهيم، چاپ مكتبه دار المنهاج بالرياض، چاپ اول، 1425 ه.ق: ج 3 ص 1201 ، باب في المهدي وذكر من يمهد له ملكه، ح 1؛ النهاية في الفتن والملحم، نوشته أبي الفداء عماد الدين إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي الدمشقي متوفای 774 ه.ق با تحقیق عصام الدين الصبابطي، چاپ دار الحديث، القاهرة: ج 1 ص 48 ؛ البداية والنهاية، نوشته ابن كثير، تحقيق علي شيري، چاپ دار احياء التراث العربي، بيروت لبنان، چاپ اول، 1408 ه - 1988 م: ج 6 ص 275 - 276 ؛ زوائد ابن ماجة على الكتب الخمسة، نوشته احمد بن أبي بكر بن إسماعيل البوصيري ( 840 ه)، تصحيح وتعليق شيخ محمد مختار حسين، چاپ یازدهم سال 1414 ه - 1993 م، چاپ دار الكتب العلمية، بيروت-لبنان: ص 527 - 528 شماره حدیث 1370 ؛ جمع الجوامع، نوشته جلال الدين السيوطي، چاپ الأزهر الشريف، 1426 ه - 2005 م: ج 13 ص 257 شماره حدیث 1459 / 28086 ؛ الدر المنثور في التفسير بالمأثور، نوشته جلال الدين السيوطي: ج 6 ص 58 ؛ الأربعون حديثا في المهدي، نوشته أبي نعيم الأصبهاني (ت 430 ه) ، تحقيق علي جلال باقر: حدیث 32 . سيوطي نیز در کتاب الحاوي این حدیث را نسبت داده به أبي نعيم؛ ر.ک: الحاوي للفتاوي، نوشته لسيوطي، دار الكتب العلمية، بيروت لبنان، - 1403 ه - 1983 م: ج 2 ص 60 ؛ مسندالروياني، نوشته أبي بكر محمد بن هارون الروياني (ت 307 ه)، ضبط وتعليق أيمن علي أبو يماني، مؤسسة قرطبة، چاپ اول، 1416 ه – 1995 م: ج 1 ص 417 - 418 حدیث شماره 637 ؛ كنز العمال، نوشته متقي هندي (ت 975 ه): ج 14 ص - 263 حدیث شماره 38658 ؛ البرهان في علامات مهدي آخر الزمان، نوشته متقي هندي، ص 47 ؛ إمتاع الأسماع، نوشته تقي الدين أحمد بن علي بن عبد القادر المقريزي ( ت 845 ه)، تحقيق محمد عبد الحميد النميسي، دار الكتب العلمية، بيروت لبنان، چاپ اول، 1420 ه - 1999 م: ج 12 ص 296 - 297 ؛ ينابيع المودة لذوي القربى، نوشته شيخ سليمان بن إبراهيم القندوزي الحنفي (ت 1294 ه)، تحقيق سيد علي جمال أشرف الحسيني، دار الأسوة، چاپ اول، 1416 ه: ج 3 ص 391 ؛ عقد الدرر في أخبارالمنتظر، نوشته يوسف بن يح ىي المقدسي الشافعي السلمي؛ از علمای قرن هفتم هجري، تحقيق دکتر عبد الفتاح محمد الحلو، مكتبة عالم الفكر القاهرة، چاپ اول، 1399 ه - 1979 م: ص 57 . برخی از علمای اهل سنت که این حدیث را تصحیح کرده اند: أ. بزاز في البحر الزخار: ج 2 ص 1367 ح 4084 حدیث را نقل کرده و در تصحیح آن میگوید: ( ... ما این حدیث را انتخاب کردیم زیرا صحیح است و ثوبان جلیل القدر است و اسناد او صحیح است). ب. حاكم نیشابوری در المستدرك: ج 4 ص 463 - 464 این حدیث را به سند دیگری به سفيان الثوري نسبت داده و میگوید: ( این حدیث طبق میزان شیخین ( بخاری و مسلم) صحیح است). ج. قرطبي في التذكرة بأحوال الموتى وأمور الآخرة: ج 3 ص 1201 باب المهدي و ذكر من يمهد له ملكه، ح 1 از ابن ماجة، حدیث را نقل کرده و میگوید: (إسنادش صحیح است). د. ابن كثير عن ابن ماجة في النهاية في الفتن والملحم: ج 1 ص 48 ، همین حدیث را نقل کرده و میگوید: ( ابن ماجه تنها کسی است که این طریق حدیث را نقل کرده و این إسناد قوی و صحیحی است). ه. بوصيري في زوائد ابن ماجة على الكتب الخمسة: ص 527 - 528 ح 1370 ، همین حدیث را نقل کرده و میگوید: این إسناد صحيح است و راویانش همگی ثقه هستند. حاکم نیشابوری در مستدرک از طریق حسین بن حفص از سفیان نقل کرده و میگوید: ( این حدیث صحیحی است بر طبق میزان شیخین (مسلم و بخاری)). و. سيوطي في الجامع الصغير: ج 1 حدیث شماره 648 ، نیز این حدیث را تصحیح کرده است. ز. ذهبی نیز با حاکم نیشابوری در کتاب تلخيص المستدرك موافقت کرده که حق با اوست، یعنی این حدیث طبق میزان شیخین صحیح است.) * حاکم نیشابوری در مستدرک به سند دیگری از سفیان ثوری نقل می کند: ابوعبدالله صفار از محمد بن ابراهیم بن ارومة از حسین بن حفص از سفیان از خالد حذاء از ابی قلابة از ابی اسماء از ثوبان روایت می کند که رسول خدا (ص) فرمود: ( يقتتل عند كنزكم ثلاثة كلهم ابن خليفة ثم لا يصير إلى واحد منهم ثم تطلع الرايات السود من قبل المشرق فيقاتلونكم قتالا لم يقاتله قوم ثم ذكر شيئا فقال إذا رأيتموه فبايعوه ولو حبوا علی الثلج فإنه خليفة الله المهدي). هذا حديث صحيح على شرط الشيخين.( المستدرك على الصحيحين، نوشته حاکم نيشابوري (ت - 405 ه(، با إشراف يوسف عبد الرحمن المرعشلي: ج 4 ص 463 - 464 .) ( نزد گنج شما سه نفر کشته م یشوند که همگی فرزند خلیفه هستند؛ سپس خلافت به هیچ یک نمی رسد؛ سپس پرچم های سیاه از سمت مشرق خارج می شوند؛ پس با شما به گونه ای می جنگند که هیچ گروهی ای نطور نجنگیده. سپس چیزی فرمود و سپس گفت: هنگامی که او را دیدید با او بیعت کنید حتی سین هخیز بر روی یخ، زیرا او خلیفه خدا مهدی است).

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور شماره 26
مشاهده فایل پی دی اف