نشریه زمان ظهور شماره 27
بسم الله الرحمن الرحیم سه شنبه 1 فروردین ماه 1396/22 جمادی الثانی 1438/21 مارس 2017/شماره 27/ 4 صفحه بسم الله الرحمن الرحیم السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الأَيَّامِ سلام بر بهار مردم و طراوات روزگار سال هجری شمسی 1396 را در حالی آغاز میکنیم که بسیاری از مؤمنان در فراغ امام مهدی (ع) و فرزندش احمد الحسن (ع) مشغول برگزاری اربعین ندبه و استغاثه هستند و با دلی شکسته و البته امیدوار میگویند: بهار آمد، بهار من نیامد گل آمد، گل عذار من نیامد برآوردند سر از شاخ گلها گلی بر شاخسار من نیامد ما انصار امام مهدی (ع) و پیروان یمانی آل محمد (ص) ، این عید نوروز را به همه هموطنان غیور و سلحشور ایرانی تبریک می گوییم و از خدای سبحان عاجزانه آرزومندیم که در این بهار طبیعت، همه ما را به بهار واقعی حق و عدالت برساند و آن منتظِر حقیقی را از چشم انتظاری خلاص کرده و هرچه زودتر گشایشی در امر آل محمد (ص)ذانجام دهد تا مظلومان و مستضعفان جهان عزیز شوند و مستکبران و ظالمان ذلیل. ایرانیان عزیز، فرستاده و وصی امام زمان (ع)، سید احمد الحسن (ع) ، همان یمانی موعودی که اطاعت از او قبل از حضرت مهدی (ع) برهمگان لازم است، و همان فرستاده حضرت عیسی (ع) و ایلیا (ع)، سالهاست که غریبانه دعوت الهی خود را آغاز کرده و مردم را سمت بیعت و اطاعت از امام مهدی (ع) و افراشته کردن پرچم حاکمیت خدا (البیعة لله) دعوت میکند.آیا این بار نیز فرزندان سلمان، با آبرو و روی سپید به استقبال آل محمد (ص) میروند؟ امام باقر (ع) فرمود: خداوند گنجی در طالقان دارد که طلا و نقره نیست،بلکه دوازده هزار مرد در خراسان هستند که شعارشان احمد احمد است...( منتخب الأنوار المضیئة، ص 195 ) همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی همه موسم طبیعت به چمن روند و صحرا تو قدم به چشم من نِه، بنشین کنار جویی بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صل علی محمد وآل محمد الائمة والمهدیین وسلم تسلیماً نوروز در کلام آل محمد (ص) عن معلى بن خنيس عن الصادق عليه السّلام في حديث يوم النيروزقال: «و هو اليوم الذي يظهر فيه قائمنا أهل البيت و ولاة الأمرو يظفره الّل بالدجال، فيصلبه على كناسة الكوفة، و ما من يوم نيروز إلا و نحن نتوقع فيه الفرج، لأنه من أيامنا حفظه الفرس و ضيعتموه. » (إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات / ج 5 / 199 ) معلی بن خنیس از امام صادق علیه السلام در رابطه با روز نوروز روایت کرده است که فرمودند: «نوروز روزی است که قائم ما اهل بیت و والیان امر در آن روز ظهور میکند و خدا او را بر دجال پیروز میکند. پس ایشان، دجال را بر کناسه کوفه به صلیب میکِشد و هیچ نوروزی نیست، مگر اینکه ما در آن چشم انتظار فرج هستیم؛ زیرا نوروز از ایام ماست که مردم فارس آن را حفظ نمودند، ولی شما آن را ضایع کردید. » نوروز یکی از ایام الله است؛ همان گونه ای که امام صادق (ع) می فرماید: «زیرا نوروز از ایام ماست. » و فرج آل محمد (ع) در آن روز و نابودی دشمن آل محمد (ع) در آن روز واقع میشود. قائم آل محمد (ع) ربیع الانام و حقیقت بهار جانهاست و گامهای خضر آل محمد است که زمین و زمینه د لهای تشنه مؤمنین را با خرّمی معرفتی که در جان هایشان می نشانند، سرسبز میکنند. انصار امام مهدی (ع) با عنایت مولای غریبشان سید احمد الحسن (ع) وصی و فرستاده امام مهدی (ع) اراده کرده اند که چهل شبانه روزعملشان را برای خدا خالص گردانند و با ندبه و استغاثه جمعی، از خدای رحمان تعجیل فرج آل محمد (ع) را درخواست کنند تا موسم بهار حقیقی را نزدیک کنند و با آباد نمودن جانهای خویش، مهیای قدوم مبارک خضر آل محمد (ع) شوند.ای صادق آل محمد! نوید و بشارتت به تحقق فرج در نوروز، رایحه خوش امید به استجابت دعای چله نشینان منتظر وندبه کنانِ چشم انتظار را به مشام دل می رساند و صدای قدمهای آن عزیز بزرگوار، با گوش جان شنیده میشود.انصار امام مهدی (ع) با شما عهد می بندند که تا تحقق وعده راستین که خدای سبحان از زبان شما در تحقق آن بنای رفیع حکومت عدل مهدوی -که ثمره تلا شها و رنجها و خونهای پاک انبیای الهی و ائمه اطهار (ع) می باشد- از عمل و تبلیغ همراه باندبه و استغاثه به درگاه الهی دست برندارند تا عالَم شاهد طراوت بهار حقیقی وسرسبزی و خرمی مهدی آل محمد (ع)باشد انشاء الله. سخن سردبیر «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ » صراط یعنی بلعیدن با سرعت بسیار. این راه به این دلیل چنین نامیده شده است که همین که پایت را در ابتدای آن با نیّت خالص برای خداوند بنهی، خود می بینی که به آخرش رسیده ای. چنین مضمونی در برخی روایت معصومین(ع) واردشده است که بعضی ازمؤمنین از این راه، رعدآسا عبور می کنند(مناقب آل ابی طالب(ع): ج 2 ص 7 ؛همچنین از ایشان(ع)در بحارالانوار: ج 8 ص 67 .). از حضرت امیرالمؤمنین(ع)در نهج البلاغه روایت شده است: «وَ بَرَقَ لَهُ لَمِعٌ كَثِیرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِیلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الَْبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلَمَةِ وَ دَارِ الِْقَامَةِ »( نهج البلاغه: ج 2 ص 204 ؛ بحارالانوار: ج 66 ص 316 .) (یک مرتبه برقی از درون اومی جهد و راه را برایش روشن می کند و مسیر را با آن طی می کند و از این در به آن در و از این منزل به آن منزل می رود تا به درب سلامت و منزلگاه نهایی می رسد ). راه مستقیمی که ما را در مسیر اِنابه و بازگشت از عالم ماده تا عالم عقل پس از گذر از عالم ملکوت به تو می رساند؛ درحالی که ما در همه ی این عوالم فقیرانی هستیم که فیض و کَرَم تو را خواستاریم و از شرار تهای خلق در عالمهای کثرت و اختلافات یعنی عالمهای مُلک و مَلَکوت یا عالم های ماده و مثال، به تو پناه می جوییم و در عالم عقل و کلیات نیز به تو چنگ می زنیم. مَثَل ما مثل کوری است که می خواهد از راهی عبور کند و به کسی احتیاج دارد تا دست او را بگیرد و او را به سوی دیگر برساند. ما همواره و همیشه و تا ابد چشم امید به یاری و مدد تو داریم؛ از عالَم حقیقت که بر خلقت منع فرمودی. امیرالمؤمنین(ع) چنین معنایی می فرمایند: «اذا خاف احد فلیقل: تحصنتُ بذي المُلك والمَلَكوت، واعتصمتُ بذي القُدرة والجَبَروت، واستنعتُ بذي العزّة والاهوت، من كُلِّ ما أخافُ وأحذرُ، و بمحمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و الحسن و محمد علیهم السلام »( الزام الناصب: ج 2 ص 218 ؛ مشارق انوا رالیقین: ص267 .) (اگر کسی ترسید بگوید: پناه می برم به صاحب ملک و ملکوت و چنگ می زنم به صاحب قدرت و جبروت و یاری میطلبم از صاحب عزت و لاهوت، از هر چه از آن ترسان و نگرانم، و به محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین وعلی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و حسن و محمد(ع)). عالم ملکوت عالم مثالیِ مجرد از ماده است. شبیه آنچه شخص در خواب می بیند. این عالم، از عالم جسمانی بالاتر است و حتی بر آن سیطره دارد و در آن دخل و تصرّف می کند. هر جسمی در عالم مُلک، شکل و صورتی در عالم ملکوت دارد که حقیقت آن جسم هست. صورت انسان در عالم ملکوت، نفس او یا ناطقه ی کاشته شده در قلب او میباشد که تدبیر کننده ی جسم در این عالم مادی است. این نفس یا ناطقه ی کاشته شده در قلب، همان سایه ی عقل است. عالم عقلی: که عالم سوم است، از عالم ملکوت بالاتر است و عالمی کلی است که موجودات در آن برخی در برخی دیگر تنیده شده اند و در آن منافات و اختلافی وجود ندارد؛ آن گونه که در عالم ملکوت و در عالم ملک وجود دارد. غایت انسان رسیدن به این عالم است و غرض از این رسیدن، شناخت و معرفت خداوند سبحان و متعال می باشد و هما نطور که گفته شد این شناخت، معرفت و شناخت کُنه و حقیقت او سبحان و متعال نیست و همچنین شناخت ذات یا اسما و صفات او که عین ذاتش می باشند، هم نمی باشد. بلکه معرفت و شناخت سایه های اسمهای نیکوی او است که همان حج تهای الهی(ع) می باشند و تأکید می کنیم که آ نها سايه های اسمهای نیکوی خداوند هستند نه خود اسمهای نیکوی او که عین ذات او می باشند. اما آنچه از بعضی روایات آمده است که آ نها را «اسماءالحسنی » (نامهای نیکو) نام نهاده است به این دلیل است که صورت، حکایت کننده ی اصل میباشد؛ هنگامی که عکس کسی را میبینی می گویی این فلانی است درحالی که شما خود این شخص ندیده ای و آنچه دیده ای عکس او می باشد. و چه بسا خداوند از خلقش کسانی را که درب رحمت را به رویشان گشود، برگزید و حجاب را از پیش روی آنان برداشت و آنان به رسول کریم(ص) كه حکایت کننده ی ذات یا شهر کمالات است، نظر افکندند؛ شهری که بابَش علی و فاطمه (ع) است؛ به عبارت دیگر اینان به سایه ی الله، رحمن و رحیم و وجه او سبحان و متعال در ممکنات(ممکنات: موجودات فانی که وجودشان از خودشان و در دست خودشان نیست (مترجم).)، نظر کردند. انسان در همه ی این عَوالِم، حمد و ستایش خداوند پروردگار جهانیان را میکند و او را تسبیح میگوید؛ چرا که او کریمی است که بدون هیچ چشم داشتی، عطا میکند. او در این عالم جسمانی پروردگار است؛ از مشتی خاک، گیاه رویانید، سپس منی و تخمک زنده، سپس جنین، سپس کودک، سپس جسمِ کودک رشد میکند و به تدریج به تکامل می رسد. انسان در همه ی این مسیرها فقیر و محتاج پروردگار غنی است؛ کسی که برایش زیست گاه مناسب و غذای کافی جهت رشد و تکاملش را فراهم کند و آسیبهای ناشی از اضداد و تضادها را از او دفع نماید. شاید گفته شود: فایده ی این تکامل در عالم ماده چیست؟ درحالی که نتیجه و سرانجام جسم انسان که نهایت کمالش در این عالم جسمانی تبدیل شدن به مشتی خاک است و حال آنکه خاک جماد و پستترین موجودات جسمانی می باشد! در پاسخ می گویم: اگر جسم انسان به شکل درست و حقیقی تکامل پیدا کند و بر حلال بنا شود و با عمل صالحِ خالص برای خداوند پاکیزه شده باشد به مشتی خاک تبدیل نمیشود. همان طور که در روایات آمده است، به صورت جسم انسان باقی می ماند: «جسم های انبیا، اوصیا و شهدا و کسی که چهل هفته بر غسل جمعه مداومت داشته باشد »(رجوع کنید به تفسیر قرطبی: ج 17 ص 4 ؛ منهج رشاد لمن اراد سداد: ص 565 .) را زمین نمیبلعد. مردم این واقعیت را در موارد متعدد لمس کرده اند؛ هنگامی که قبور بعضی از شهدا را نبش میکنند و میبینند که جسم آ نها هیچ تغیری نكرده است, همان طور که روایت شده است که جسد حر بن یزید ریاحی (رحمه الله) نبش شد و دیده شد که باگذشت صدها سال از شهادتش به همراه حسین بن علی(ع)، جسدش هیچ تغییری نکرده است. بنابراین از بین رفتن جسم بیشتر مردم و بازگشت آن به مشتی خاک ازآ نرو است که جسم را بر لبه ی پرتگاهی پرورش داده اند و با عمل صالح آن را تزکیه و پاکیزه نکرده اند. اما در عالم ملکوت، انسان محتاج پروردگاری است که کمالات اخلاقی را به او افاضه نماید؛ کمالاتی که او را به عالم عقل ارتقا دهد. او به پروردگاری محتاج است که هواهای نفسانی باطل و وسوسه های شیاطین انس و جن را که جلوی سِیر او در طریق خداوند سبحان و متعال را میگیرند، از او دور نماید. اما گروه کوچکی که به عالم عقل میرسند، آ نها هم به پروردگاری نیاز دارند که به آ نها افاضه نماید و هر کس را برحسب درجه اش، تکامل بخشد: «وَ قُل رَبِّ زدْني عِلْمًا »( طه: 114 .) (بگو: ای پروردگار من، بر علم من بيفزای)؛ هما نطور که گام هایشان را در این عالم، ثابت میدارد. این چنین است که تمامی موجودات در همه ی عوالم به پروردگار سبحان احتیاج دارند و به فضل او امیدوارند وچشم انتظار عطا و بخشش پرورش دهنده شان هستند تا کامل شان کند و بقایشان بخشد. روشنگری هایی از دعوت عیسی(ع) حقیقت این است که دعوت عیسی(ع) از پیچیده ترین و سختترین انواع دعوت ها به سوی خداوند سبحان می باشد؛ چرا که دعوت ایشان(ع) در جامعه ای صورت پذیرفت که جامعه ای ایمانی محسوب میشد و عقاید آنان به شِرک و بت پرستی آشکار آلوده نشده بود؛ بنابراین عیسی(ع)باید با علما و اَحبار بنی اسرائیل مواجه می شد؛ کسانی که در سخن و جدل در عقاید و سایر مسائل دینی، متبحّرداشتند. از همین رو دعوت عیسی در مواردی (با دعو تهای پیشین)متمایز می باشد، ازجمله: 1-زهد در دنیا: بارزترین مصداق این زهد، خود عیسی(ع) و حواریون دوازده گان هاش میباشند. این زهدی که عیسی(ع)در آشکار کردن آن برای مردم مبالغه میکرد، درمانی برای رفاه طلبی بود که بین علمای بن یاسرائیل فراگیر شده بود؛ همان هایی که بازندگی زیر سلطه ی کافران رومی اُنس گرفته بودند، و خوی و خصلت حیواناتِ در آخور را که فقط شکم چرانی و خوردوخوراک برایشان مهم است، پیداکرده بودند. به همین دلیل عیسی(ع)و حواریون او برای بنی اسرائیل و یهود، و حتی برای همه ی مردم، وضعیتی را که باید عالم ربانی عاملِ مخلص برای خداوند داشته باشد، آشکار نمودند؛ ازجمله روی گردانی از دنیا و رو کردن به آخرت؛ مخصوصاً در جامعه های انسانی که تسلط طاغوت، آنان را سست کرده و برای فقرا حتی لقمه نانی نمانده بود که باکرامت از آن استفاده کنند. هما نطور که پس از غرق شدن در فساد اخلاقی و اجتماعی، برایشان راه و روش فکری سالمی باقی نمانده بود، نبود که از آن بهر همند گردند.از همین رو زُهد عیسی و حواریون ایشان، مایه ی رسوا و مُفتضح شدن علمای بنی اسرائیل بود وبرای مردم، راه مستقیم و روش استوار را آشکار نمود؛ راهی که باید عالِم ربانی و رهبر الهی بپیماید،تا نوری بشود که مردم از او بهره گیرند، به او اِقتدا نمایند و راه رهایی آنها از سلطه ی طاغوت ورهبری به سوی خداوند یگانه ی قهّار بشود. 2-اِخلاص در عبادت خداوند سبحان: یهودیان در زمان بعثت عیسی بتها را نمی پرستیدند، ولی به قیصر مالیات می پرداختند و در همه ی مسائلی که علما برایشان تشریع میکردند، از آنان دنباله روی و کورکورانه تقلید میکردند: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّ لِيَعْبُدُوا إِلَهاً وَاحِداً لا إِلَهَ إِلَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ ») توبه: 31 .) (اَحبار و راهبان خويش و مسيح پسر مريم را به جای الله به خدايی گرفتند و حال آنکه مأمور بودند که تنها کي خدا را بپرستند، که هيچ خدايی جز او نيست، منزّه است ازآنچه شريکش میدارند). این کارها شرک به خداوند سبحان و متعال محسوب میشود. آ نها نه تنها جهاد را ترک گفته بودند و حضور نیروهای رومیِ کافر را در سرزمین مقدس یعنی سرزمین یکتاپرستان پذیرفته بودند. بلکه دولت اشغالگر و طاغوت را با پرداخت مالیات به قیصر روم تقویت و حکومتش را تثبیت میکردند و با این کارشان بندگان طاغوت شدند و نه یکتاپرستانی که خداوند را میپرستند؛ هرچند مدعی چنین چیزی بودند! آنان از علمایشان هنگامی که با شریعت پیامبران و اوصیا مخالفت میکردند، پیروی نمودند و این عمل، پرستش علمای گمراه به جای خداوند سبحان محسوب میشود؛ چراکه علمای گمراه، رأی و نظرشان را در برابر تشریع خداوند سبحان قرار میدادند و از مردم میخواستند که پیروی شان کنند و چنین گمانی را برای مردم به وجود می آوردند که اطاعت از آنها، اطاعت از خداوند میباشد؛ درحالی که در چنین وضعیتی، اطاعت از آنان همان اطاعت از شیطان که خداوند لعنت و خوارش کند، می باشد. به این دلیل عیسی(ع) به مخالفت برخاست و به مردم آگاهی میداد و حقایق الهی را برایشان روشن میساخت. او از یک سو، آنان را به اخلاص در پرستش خداوند سبحان و متعال دعوت میکرد و از سوی دیگر، به کُفر به طاغوت و پیکار با آن و مُنهدم کردن ستونهای دولت اقتصادی، لشکری و تبلیغاتی او دعوت مینمود. عیسی(ع) مردم را به سرپیچی از علمای بنی اسرائیل دعوت می کرد؛ کسانی که خود را در تشریع وقانو نگذاری در برابر خداوند سبحان و متعال قرار می دادند و مردم را به اطاعت از خود و عمل کردن به مانند خودشان دعوت می کردند. بنابراین پس ازاینکه خود گمراه شدند، مردم را نیز به گمراهی کشیدند؛ ازاین جهت که خودشان را اربابان و خدایانی قراردادند که به جای خداوند سبحان و متعال پرستیده می شدند. 3-عدل و رحمت: بدون عدل و مهربانی، زندگی تاریک میشود؛ به طوری که فقط در آن، ستم، جور، سنگدلی و درد وجود خواهد داشت. طاغوت هیچ عدالت و شفقتی ندارد. فرعون و نمرود و قیصر و امثال آنها با ستم، تندی و سنگدلی بر تخت حکمرانی باقی می مانند و بر سکان رهبری شیطانی سیطره پیدا می کنند، تا پیروانشان و کسانی که در رکابشان هستند را به آتش جهنم رهسپار سازند. کسی که از طاغوت گوشه ای از مهربانی و عدالت را انتظار دارد، مانند فردی است که می خواهد از نجاست یا مرداری مُتعفّن، بویِ پاکی به مشامش برسد! از همین رو سلاح نیرومندی که در دستان پیامبران(ص) می باشد، عدالت و مهربانی است. این چنین بود که عیسی(ع) شروع به انتشار دادن عدالت و مهربانی در جامعه و دعوت کردن به سوی آن، نمود؛ عدالتی که علمای بنی اسرائیل هنگامی که به اموال صدقات دست پیدا کردند و بر اساس آرا و گما نهای عقلی نَخ نمای خود شروع به تشریع و قانونگذاری کردند آن را از بین برده بودند، و رحمتی که مردم در زیر سایه ی طاغوت، هیچ شناختی از آن نداشتند. لطف و رحمت عیسی(ع) حتی شامل مالیات گیرندگانی می شد که به صورت مستقیم برای قیصر کار می کردند. او(ع) کوشید آنان را از فرجام سیاه تاریکی که در صورت باقی ماندن و بودن در لشکر قیصر، در انتظارشان بود، رهایی بخشد و نجاتشان دهد. آفرینش - عالم امکان بعد از اینکه در مورد روح و خلق روح و حرکت آن و علمی که در آن نهفته هست و اینکه از خداوند است و واسطه بین غیب و عالم مشاهده، جهت اثری گذاری و خلق میباشد _هر دو طریق آنچه عملی و معنوی است_ لازم هست خلقت و وجود را بشناسیم که چگونه به وجود آمد. 1-خلقی که از عدم ایجاد نمی شود. بلکه از وجود پدیدمی آید : مانند خلق جسمانی که از مرتبه وجودی پایین تر به مرتبه وجودی بالاتر خلق شده؛ مانند آفرینش جسد آدم زمینی از گل و مانند آفرینش پرنده از گِل به وسیله عیسی (ع) و این عملیات رفع از مرتبه جسمانی جماد (گل + آب) به مرتبه وجودی حیوان ( آدم و پرنده ) است و نیز رشد گیاه و حیوان و انسان نیز از همین نوع است و در همه این ها ، موجودات از مرتبه وجودی پایین تر به مرتبه وجودی بالاتر تحول م ییابند . آری گیاه ، گل و آب را تبدیل به برگ و ساقه می کند و حیوان، گیاهان و غذاها را تبدل به استخوان و گوشت و خون می نماید. و مثال از خلق نفسی ،به معنی ارتقای نفس انسانی است که آن نیز به معنی رفع مرتبه وجودی به مرتبه وجودی بالاتر در عالم انفس می باشد و در آنچه گذشت آن را روشن نمودم و آن مطلب این است که نفس، مطابق با عمل انسان شکل می گیرد و با عمل صالح بالا می رود و با عمل بد سقوط می کند و عمل در اینجا همان غذای اسمی است که نفس ان را تناول می کند و با آن ارتقا یا سقوط می نماید خدای متعال فرمود: ((فَلْيَنظُرِ الِْنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ)){ عبس : 24}( پس انسان باید به طعام خود بنگرد.) یعنی باید به علم خود بنگرد که آن را از کجا می گیرد و به عمل خود از این علم و معرفت بنگرد. علم، طعام نفس است و عمل به این علم یعنی به کار گرفتن این طعام تا غذایی برای نفس و سببی برای رشد و ارتقاء و پرواز آن باشد. خلقی که از عدم پدیدمی آید. و برای آنکه خلق از عدم به وجود بیاید، نیاز به دو چیز است : اول : امر یا وجود علمی: یا برای توضیح بیشتر ، آن را تصور یا نقشه در ذهن آنچه را که قصد خلق آن را داریم، می نامیم و ناچار امر یا وجود علمی برای فردی که همراهی با آفرینش را میخواهد، باید ظاهر باشد. اگر خود صاحب امر یا صاحب وجود علمی نیست . دوم: قدرت: و آنگاه که این دو امر تحقق یافت ، آشکار کردن امر یا وجود علمی در خارج از -عدم - نیستی تحقق می یابد و یا ناچیزی که ما به آن خلق از عدم می گوییم . . و ناچاریم که بدانیم که امر یا وجود علمی ، مختص خدای سبحان است و اگر جز این باشد ، آسمان ها و زمین به فساد کشیده می شود و برای مثال : اگر زمینی به وسعت 100 متر داشته باشیم و بخواهیم بر آن خانه ای بسازیم و دو مهندس با دو نظر مختلف بیایند و هر دو، نظر خود را اعمال نمایند ، نتیجه تباه می شود و هرگز خانه ای ایجاد نخواهد شد. و نیز قدرت ذاتی مختص به خدای سبحان است؛ زیرا قادر به ذاتش می باشد و نوری است که در آن تاریکی نیست پس انسان نیاز دارد که خدا به او توشه قدرت دهد. بنابراین انسان ممکن است که از عدم بیافریند، ولی به امر خدا و به قدرت او. در حقیقت اگر بخواهیم این عمل را به اسم بنامیم ، خلق از عدم نیست. بلکه مثل انسان مثل ابزاری در این عملیات به کار می رود که خدا با آن، از عدم آفرید و می توانی این ابزار را دست خدا بنامی . اما خلق از عدم در مورد خداوند ، او خالق از عدم در دو مرحله است : امر یا وجود علمی و ایجاد خارجی. «إِنَّ رَبَّكُمُ اللّ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ تَبَارَكَ اللّ رَبُّ الْعَالَمِينَ » {الأعراف : 54 } (همانا پروردگار شما الله است که آسما نها و زمین را در 6 روز آفرید. سپس بر عرش استوار شد. شب را با روز پوشاند و شب باز به سرعت به سمت روز می آید و خورشید و ماه و ستارگان همه به امراو هستند. بدانید خلق و امر از آن اوست. مبارک است الله که پروردگار جهانیان است ) امر و خلق ، هر دو از آن معبود سبحان و متعال است. و حتی اگر کسی مبادرت در ایجاد آسما نها و زمین و بقیه خلق کند. موجودی که مستقیم در خلق نقش دارد، مخلوق اول یا انسان اول ( انسان برزخ ) است. پس نقش او(انسان اول ) تنها ایجاد خارجی است ، که آن هم به قدرت خداست و به این ترتیب، خالق حقیقی ، صاحب امر است ، صاحبان -نقشه - اندیشه ای که به قدرت او ایجاد شد. آری ! انسان اول یا خالق مستقیم در خارج، بر دیگر مخلوقات برتری دارد؛ زیرا او به واسطه اخلاصش آمادگی لازم برای استقبال آن امر را پیدا کرد و او -ظرفی عظیم - گنجینه عظیمی برای قدرت است . پس پاک و منزه است بهترین خالقین؛ زیرا خلق او حقیقی و خلق غیر او اعتباری است . مهدی ولی الله (إِنَّا عَرَضْنَا الَْمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالَْرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الِْنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولً)، (ما امانت {الهى و بار تكليف} را بر آسما نها و زمين و كوه ها عرضه كرديم پس از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسناک شدند و{لى} انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود).( الأحزاب: 72 ) حمد و سپاس خداوند جهانيان را سزاست که مرا آفريد و مرا تقدير کرد و هدايت نمود و مرا به راه حق محمد و آل محمد (ع) هدايت کرد؛ زيرا ايشان (ع) اولين کسانی هستند که خداوند را عبادت کردند و اولين موحّدان الهی هستند و آنان راهنمای به سوی خداوند هستند، هما نطور که امام صادق (ع) فرمود:(... فنحن صنائع الله والخلق من بعد صنائع لنا...)، (ما آفريد ههای خدا هستيم و بعدازآن، آفريد هها را برای ما آفريد). (مشارق أنوار اليقين: ص 57 .) پس هر کس خواهان معرفت خداوند باشد با شناخت و معرفت آنان (ع) آغاز می کند و به واسطه ايشان (ع)، خداوند سبحان شناخته و عبادت میشود. و باوجود ايشان، خداوند به خلائق روزی می دهد و آسما نها و زمين باوجود آنان استوار گشته است. پس آنان نور الهی اند و حلقه ی اتصال بين خدا وخلائق و ريسمان محکم الهی هستند. آری! آنان (ع) امينان و اوليای الهی هستند، همان طور که امام حسين (ع) فرمودند: (اعطينا الله ما يريد فاعطينا ما نريد)، (هر آنچه خدا م یخواست را به او عطاء کرديم. پس او نيز هر آنچه م یخواستيم را به ما عطاء کرد).(منبع اين حديث را نيافتم و شايد شهيد مؤلف در معنا آن را ذکر کرده باشد و ا لله اعلم.) خدای سبحان نور ولايتش را به آنان داد و رسالتش را به آنان بخشيد، و اوليای خدا بر همه خلق شدند. برای بيان اين منزلت عظيم که خداوند آن را مخصوص بندگان صالح خويش از اولين و آخرين قرارداد، لازم است به آنان مراجعه شود تا به معرفت اين حقيقت ربانی و منزلت الهی برسيم. اين سخن دارای نقاطی است ازجمله: 1 ولايت خداوند سبحان. 2 اوليای الهی بر خلق، محمد و آل محمد (ع) هستند. 3 امام مهدی (ع)، حافظ و نگهبان نور ولايت است. 4 ولايت امام مهدی (ع) و فرزندش مهدی اول، سيد احمد الحسن (ع)، زمینه ساز و آماده کننده زمينه برای قيام پدرشان محمد بن حسن المهدی (ع) است که قبل از امام مهدی (ع) خروج می کند، و آن ميزانی در قبول و پذيرش اعمال و رفتار و ملحقات آن می باشد. پس برنوشتن اين متنهایِ روایت شده اعتماد می کنيم و وصيتی از رسول خدا (ص) را ذکر مینماييم: (وَإِنِّي فَرَطُكُمْ وَأَنْتُمْ وَارِدُونَ عَلَي الْحَوْضَ حَوْضِي غَدا وَهُوَ حَوْضٌ عَرْضُهُ مَا بَينَ بُصْرَى وَصَنْعَاءَ فِيهِ أَقْدَاحٌ مِنْ فِضَّةٍ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ ألََ وَإنِيِّ سَائلُِكُمْ غَدا مَا ذَا صَنَعْتُمْ فِيمَا أَشْهَدْتُ اللَّهَ بهِِ عَلَ كيُمْ فِي يوْمِكُمْ هَذَا إِذَا وَرَدْتُمْ عَلَی حَوْضِي وَمَا ذَا صَنَعْتُمْ بِالثَّقَلَينِ مِنْ بَعْدِي فَانْظُرُوا كَيفَ تَكُونُونَ خَلَفْتُمُونِي فِيهِمَا حِينَ تَلْقَوْنِي. قَالُوا: وَمَا هَذَانِ الثَّقَلَنِ يا رَسُولَ الَّلِه؟ قَالَ: أَمَّا الثَّقَلُ الَْكْبَرُ فَكِتَابُ الَّلِه عَزَّ وَجَلَّ سَبَبٌ مَمْدُودٌ مِنَ الَّلِه وَمِنِّي فِي أَيدِ كيُمْ طَرَفُهُ بِيدِ الَّلِه وَالطَّرَفُ الْخَرُ بِأَيدِ كيُمْ فِيهِ عِلْمُ مَا مَضَى وَمَا بَقِي إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ وَأَمَّا الثَّقَلُ الَْصْغَرُ فَهُوَ حَلِيفُ الْقُرْآنِ وَهُوَ عَلِي بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَعِتْرَتُهُ (ع) وَإِنَّهُمَا لَنْ يفْتَرِقَا حَتَّى يرِدَا عَلَي الْحَوْضَ...). (آگاه باشيد كه من پيشتاز شما (در مرگ) هستم و شما در حوض (كوثر) بر من وارد خواهيد شد، حوض من، فردا وسعتى چون وسعت ميان بصره وصنعاء خواهد داشت، در آن پياله ها ىي از نقره به تعداد ستارگان آسمان است. آگاه باشيد، فردا كه وارد حوض من شديد از شما خواهم پرسيد درباره آنچه از شما به آن، چنين روزى گواهى گرفتم كه چه رفتارى كرديد و بعد از من با «ثقلين دو چيز گران بها » چه كرديد؟ وقتى با من ملاقات نموديد، به من نظر بدهيد كه چگونه پس از من با آ نها رفتار كرديد؟ عرض کردند: يا رسول الَّله اين دو چيز گران بهاء چيست؟ فرمود: چيز گرا نبهاى بزرگتر كتاب خداوند است كه واسطه اى است كشيده شده از خدا و من در دستان شما، كه یک طرف آن در دست خدا و طرف ديگرش در دست شماست، دانش گذشته و آينده تا روز قيامت در آن است، و اما چيز گران بهاى كوچک كه ملازم قرآن است، آن على بن ابی طالب و عترت او هستند و اين دو امانت از هم جدا نشوند تا وقتی که در حوض (كوثر) بر من وارد شوند). (الغيبة للنعماني ب 2 ص 46 .) تا از جمله ی کسانی نباشيم که تفسير به رأی کنيم و از هلاکت شدگان شويم و از دینمان خارج نشويم؛ دين محمد (ص) و علی و ائمه از فرزندانش (ع) که همان دين پيامبران و رسولان است. همان طور که امام صادق (ع) می فرمايد: (من دخل في هذا الدّين بالرجال، اخرجه منه الرجال کما ادّخلوه، ومن دخل فيه بالکتاب والسّنّة زالت الجبال قبل از يزول)، (کسی که اشخاص و رجال او را وارد وادی دين کردند، اشخاص هم او را از دين بيرون می برند اما کسی که با ملاک و معيار )کتاب الهی و سنت، يعنی با پشتوانه ی محکم( وارد دين شده، کوهها تکان می خورند. ولی او تکان نمی خورد). (الغيبة للنعماني ص 28 .) خداوندا! به حق بسم الله الرحمن الرحيم، ما را از ثابت قدمان بر کلام در امامت قرار بده؛ زيرا ايمان نفسی که درگذشته ايمان نياورده است يا خيری در ايمان آوردنش به دست نياورده، به آن سود نمی رساند. خداوندا! ما را به همراه سيد احمد الحسن (ع) ازجمله ی شهيدان قرار ده يا الله يا الله يا الله. علت ارسال رُسل...؟ توضیح این مساله: ما قبلاً هنگام بیان کلمات ایشان، چند مساله را فهمیدیم. از جمله اینکه: 1-مشخص کردن هدف فرستادن که از جمله آن ها عبارتند از: توحید خداوند، عبادت او، امتحان، مهربانی نسبت به بندگان، هدایت ایشان، آموزش آن ها، تبلیغ آنان، تزکیه ایشان، یادآوری به ایشان، رهبری ایشان به سوی تکامل، برپایی عدل بین ایشان...الخ. 2-این اهداف به قاعده عقلی لطف استناد داده شده اند. 3-این قاعده، هر مساله ای که بنده را به سوی اطاعت نزدیک می کند و او را از معصیت دور می کند، واجب می کند. از این جمله که حجت الهی درهر زمانی و برای هر قومی وجود دارد. به نظر ایشان نتیجه این است: عقل از روی لطف، برانگیختن حجت الهی را برای همه مردم و در همه زمان ها واجب می کند؛ برای آموزش وهدایت و تزکیه و یادآوری به ایشان...الخ از اهداف. این از یک جهت می باشد. از جهت دیگر ما سخنان ایشان را در بیان معنای فترت شنیدیم که به طور کلی بین این سخن که زمان، فقط از پیامبر خالی است و بین اینکه زمان، مطلقاً از حجت خالی است و بین اینکه زمان، فقط از فرستاده خالی است، مُردّد می باشد. وقتی این مساله روشن شد: به دو علت، تناقض و مخالفت نزد فردی که «فترت » را به قطع شدن فرستادگان و پیامبران «حجت » در نهایت روشنی می باشد: اول: جمع بین اعتقاد به اینکه زمان خاصی -به عنوان مثال تقریباً 600 سال که بین عیسی و محمد(ص) فترت و فاصله بود- از حجت خالی است– که قطعاً لازمه این اعتقاد، ایمان به نبودِ ضرورت وجود حجت در هر زمانی می باشد- و بین اعتقاد به وجوب وجود حجت بین مردم و در هر زمانی چگونه امکان پذیر می باشد و اینکه خالی بودن زمین از حجت -و لو یک لحظه- با لطف الهی منافات دارد!! آیا این جمع بین نقیضین نیست. دوم: خالی بودن زمان از حجت چگونه با ایمان به اینکه هدف فرستادنِ حجت های الهی، هدایت آفریدگان یا تزکیه یا تبلیغ یا یادآوری به آنان یا برپایی عدل بین آنان و بقیه اهدافی که ذکر کردند، می باشد، قابل جمع است؟ کدام یک از این اهداف محقق می شود؛ در حالی که -همان طور که فرض نمودند- زمان از حجت الهی خالی است!! آیا این مخالفت روشنی نیست!؟ مگر اینکه گفته شود که هدف فرستادن در مورد مردم(زمان) فترت وجود ندارد و شامل آنان نمی شود و همان طور که مشخص است، این مساله نیازمند دلیل قطعی است. اما فردی که به قاعده لطف اعتقاد دارد و فترت را به خالی بودن زمان از پیامبر تفسیر می کند -مانند شیخ طوسی و طبرسی و چه بسا غیر ایشان-پاسخ ایشان این گونه است: اول: سخن آنان مبنی بر این است که معنای «فرستاده ها » در این آیه فقط مخصوص پیامبران است (یعنی سخن خداوند متعال: «يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَل ى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ »(مائده « )19 اى اهل كتاب ! بی ترديد رسول ما پس از روزگار فترت و خلأ پيامبران به سوى شما آمد. )» و غیر از معنای کلی است که شامل مطلق حجت های الهی می شود. این مساله همان طور که روشن است، نیازمند دلیل قطعی است. دوم: شیخ طوسی -خداوند رحمتش کند- جلودارِ استفاده از قاعده لطف در بحث های کلامی شیعی می باشد. و همان طور که گذشت، قاعده لطف باعث واجب کردن هر مساله ای می شود که بنده را به سوی اطاعت نزدیک می کند و از معصیت دور می نماید. و همان طور که قبلاً گفتیم، همین قاعده محوری است که هدف فرستادن -به صورت های مختلف- دور آن می چرخد. بنابراین پس دلیل حکمت در اینکه زمان فترت، فقط از پیامبر-و نه بقیه حجت ها- خالی باشد، چیست؟ در حالی که به نظر آنان و بر اساس بیان قاعده لطف، هدف از برانگیختن پیامبران موجود است!! سوم: مخالفت آن با متون دینی روشنی که بر این دلالت دارد که در زمان فترت بین عیسی (ع) و محمد رسول الله(ص) پیامبرانی بوده است و حداقل خالد بن سنان عبسی به عنوان پیامبر بوده است. شیخ صدوق از امام باقر و صادق(ع) روایت کرده است که فرمودند: «دختر خالد بن سنان عبسی نزد رسول الله(ص) آمد و به ایشان فرمود: ای دختربرادرم! مرحبا بر تو. و ایشان با او دست داد و او را نزدیک خودش نمود و عبایش را برایش پهن کرد. سپس او را کنار خود نشاند. سپس فرمود: این دختر پیامبری است که قومش او را از بین بردند(و قدرش را ندانستند.) خالد بن سنان عبسی که نامش محیاة دختر خالد بن سنان بود. »(کمال الدین و تمام النعمة - الشیخ الصدوق: ص 660 ) چهارم: این سخن کاملاً با فهمِ برخی از بزرگان علمای شیعه -مانند سید مرتضی و غیر ایشان- تناقض دارد. آن جا که آنان، فترت را به خالی بودن زمان از فرستادگان به معنای اصطلاحی تفسیر کردند؛ به غیر از حجت الهیِ که به طبیعت حال، شامل پیامبران می شود. اما فردی که به قاعده لطف اعتقاد دارد و «فترت » را به خالی بودن آن فقط از «فرستاده » تفسیر نموده است و نه به خالی بودن زمان از مطلق حجت که شامل پیامبر و وصی می شود -به این خاطر که گمان دارد که با این اعتقاد می تواند ایمان به فترت و ایمان به خالی نبودن زمین از حجت را حفظ کند- سخن او نیز به چند دلیل متناقض است و صحیح نمی باشد(ادامه دارد) روایات درباره خلیفه الله المهدی حاکم نیشابوری می گوید: این حدیث طبق معیار شیخین صحیح است. * حاکم نیشابوری در مستدرک الصحیحین روایت می کند: حسین بن یعقوب بن یوسف عدل از یحیی بن ابی طالب از عبد الوهاب بن عطاء نقل می کند که خالد الحذاء خبر داد از ابی قلابه از ابی اسماء از ثوبان از پیامبر خدا (ص) روایت کرده که فرمود: (إذا رأيتم الرايات السود خرجت من قبل خراسان فاتوها ولو حبوا فإن فيها خليفة الله المهدی هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه). (المستدرك على الصحيحين، حاكم النيسابوري: ج 4 ص 502 ؛ مسند أحمد بن حنبل، أحمد بن حنبل (ت 241 ه): ج 5 ص 277 ؛ الفتن، نعيم بن حماد المروزي (ت 229 ): ص 188 ؛ دلائل النبوة، بيهقي (ت 458 ه)، تحقيق: د. عبد المعطي قلعجي، دار الكتب العلمية، بيروت لبنان، الطبعة الأولى - 1405ه: ج 6 ص 515 - 516 ؛ البداية والنهاية، ابن كثير، تحقيق علي شيري، دار إحياء التراث العربي، بيروت لبنان، ط - 1، 1408 ه - 1988 م: ج 6 ص؛275 - 276 مشكاة المصابيح، محمد بن عبد الله الخطيب التبريزي )ت 741 ه(، تحقيق محمد ناصر الدين الألباني، المكتب الْسلمي للطباعة والنشر:ج 3 كتاب الفتن ص 1503 حدیث شماره 5461 ؛ هداية الرواة إلى تخريج أحاديث المصابيح والمشكاة، ابن حجر العسقلاني )ت 852 ه(، تحقيق علي بن حسن عبد الحميد الحلبي، دار ابن القيم دار ابن عفان، ط - 1، 1422 ه - 2001 م: ج 5 ص 123 حدیث شماره 5389 ؛ جمع الجوامع، جلال الدين سيوطي: ج 1 ص 392 حدیث شماره 972 / 1887 ؛ و ... .) (هنگامی که دیدید پرچم های سیاه از سمت خراسان خارج شده پس به سوی آ نها بشتابید؛ چون خلیفه خدا مهدی در بین آنهاست). حاکم نیشابوری می گوید که این حدیث طبق معیار شیخین صحیح است، اما آن را بیان نکرده اند! * در مسند احمد بن حنبل روایت می کند از عبدالله از ابی ثنا وکیع از شریک از علی بن زید از ابی قلابة از ثوبان که رسول خدا (ص) فرمود: (إذا رأيتم الرايات السود قد جاءت من قبل خراسان فائتوها فإن فيها خليفة الله المهدي). (مسند أحمد بن حنبل، أحمد بن حنبل (ت 241 ه): ج 5 ص277 .) (هنگامی که دیدید پرچم های سیاه از سمت خراسان می آیند به سمتش بروید، چون خلیفه خدا مهدی در میان آ نهاست). * ابن حجر عسقلانی در کتاب القول المسدّد از عبدالله بن مسعود روایت م یکند که رسول خدا (ص) فرمودند: (إذا أقبلت الرايات السود من خراسان فائتوها فإن فيها خليفة الله المهدي).( القول المسدد في الذب عن مسند أحمد، ابن حجر: ص 69 .) (هنگامی که پرچم های سیاه از خراسان رو کردند پس به سمت آ نها بروید چون خلیفه خدا مهدی در میان آ نهاست). أبو نعيم الأصبهانی در کتاب الأربعين الحديث في المهدي در حدیث شماره 16 از عبدالله بن عمر نقل م یکند که رسول خدا (ص) فرمود: (يخرج المهدي وعلى رأسه عمامة، فيها مناد ينادي: هذا المهدي خليفة الله فاتّبعوه). (الحاوي للفتاوي، سيوطي: ج - 2 ص 61 . عقد الدرر في أخبارالمنتظر، تحقيق الشيخ مهيب بن صالح البوريني، ب 6 ح 212 ص 205 . نور الأبصار، شبلنجي، المطبعة المحمودية بمصر سنة - 1313 ه، ط 1، ص 158 ، همچنین میگوید که ابونعیم و طبرانی و دیگران نیز این روایت را نقل کرده اند.) (مهدی خروج م یکند درحالی که بر روی سرش عمامه ای است؛ در آن عمامه ندا دهنده ای ندا می دهد: این مهدی خلیفه خداست؛ پس از او پیروی کنید). بنابراین نتیجه کلی از قرآن و سنت نبوی این است: از نخستین روز برای بشر در این زمین، خلیفه منصبی از سوی خدا وجود داشت و او همان آدم (ع) بود و داود (ع) بود که سا لهای طولانی بعد آدم (ع) آمد و در قرآن کریم او را خلیفه خدا خوانده است؛ بلکه حقیقت این است که من معتقد نیستم که کسی مؤمن به انبیاء (ع)باشد و بر خلیفه خدا بودن آنها مانند آدم در زمین اعتراض داشته باشد؛ و مهدی (ع) که در ختام می آید نیز خلیفه خدا در زمین می باشد. بنابراین اگر دین خدا را به شکل کتابی تصور کنیم و صفحه اول آن را بازکنیم و ببینیم که در آن نوشته است: آدم خلیفه خداست؛ اگر صفحه وسطش را بازکنیم و ببینیم که در آن نوشته باشد داود خلیفه خداست؛ و اگر صفحه آخرش را بگشاییم و ببینیم که در آن نوشته شده باشد که مهدی خلیفه خداست. از این کتابی که اول و وسط و آخرش خلیفه خدا دیده می شود، چه چیزی می توانیم بفهمیم؟ این کتاب درباره چه چیزی سخن می گوید؟ آیا واقعاً روشن نیست که همه این کتاب از خلیفه خدا سخن می گوید؟ آیا اکنون واضح نشده که تنصیب خلیفه خدا یک سنت همیشگی الهی در این زمین بوده و هست؟ می دانیم که سنت خداوند تبدیل و تغییر ندارد و ممکن نیست زمان خالی از خلیفه خدا در زمین باشد. اکنون برای کسی که طالب حق باشد آیا کاملاً واضح نیست که دین خدا همان خلیفه خداست؟ همچنان که امام صادق (ع)فرمود:(اِنَّ الدِّينِ وَ أَصْلَ الدِّينِ هُوَ رَجُلٌ وَ ذَلِكَ الرَّجُلُ هُوَ الْيَقِينُ وَ هُوَ الِْيمَانُ وَ هُوَ إِمَامُ أُمَّتِهِ وَ أَهْلِ زَمَانِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ عَرَفَ الَّلَه وَ مَنْ أَنْكَرَهُ أَنْكَرَ الَّلَ وَ دِينَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ جَهِلَ الَّلَه وَ دِينَهُ وَ حُدُودَهُ وَ شَرَائِعَهُ بِغَيْرِ ذَلِكَ الِْمَامِ كَذَلِكَ جَرَى بِأَنَّ مَعْرِفَةَ الرِّجَالِ دِينُ الَّلِه وَ الْمَعْرِفَةُ عَلَى وَجْهِهِ مَعْرِفَةٌ ثَابِتَةٌ عَلَى بَصِيرَةٍ يُعْرَفُ بِهَا دِينُ الَّلِ وَ يُوصَلُ بِهَا إِلَى مَعْرِفَةِ الَّلِه). (بصائر الدرجات محمد، بن الحسن الصفار: ص 549 ؛مختصر بصائر الدرجات، حسن بن سليمان الحلي: ص 82 ؛ خاتمة المستدرك، ميرزا نوري: ج 4 ص 118 ؛ بحار الأنوار المجلسي: ج 42 ص 290 .) (همانا دین و اساس دین یک مرد است و آن مرد همان یقین است و آن مرد همان ایمان است و او همان امام امتش و اهل زمانش است؛ پس آن که او را بشناسد خدا را شناخته و آن که او را نشناسد خدا و دینش را نشناخته و آ نکه به آن مرد جاهل باشد خدا و دین خدا و حدودش و احکامش را بدون آن امام جاهل است. چنین جریان پیداکرده که معرفت آن مردان همان دین خداست و معرفت بر وجه خودش معرفتی است که بر بصیرتی پایدار باشد که دین خدا به وسیله آن شناخته شود و به معرفت خدا برساند). اهل سنت هم در صحیح مسلم روایت کرده اند که رسو ل الله (ص) فرمود: (من خلع يدا من طاعة لقي الله يوم القيامة لا حجة له، ومن مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية) (صحيح مسلم: ج 6 ص 22 ) (آ نکه دستی از طاعت خدا بکشد، در حالی خداوند را ملاقات می کند که حجت و بهانه ای ندارد و آنکه بمیرد درحال یکه در گردنش بیعتی نیست، به مرگ جاهلیت (کفر) از دنیا رفته است). پر واضح است که بیعت مخصوص امام و خلیفه است. درنتیجه معنای حدیث این است که: آن که بیعت نکند به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است، یعنی هیچ روزه و نماز و عبادتی و حتی ایمانش به محمد رسو ل الله (ص) هیچ سودی ندارد، اگر در گردنش بیعتی برای شخص معینی وجود نداشته باشد.