نشریه زمان ظهور شماره 28

بسم الله الرحمن الرحیم چهارشنبه 30 فروردین ماه 1396/21 رجب 1438/19 آوریل 2017/شماره 28 /4 صفحه عبادت؟! به طور ساده و به دور از هر پیچیدگی ، عبادت خداوند سبحان و متعال یعنی اطاعت از خداوند و سر سپردن به امرهای و نهی های او؛ از همین رو است که امتحان اول برای عقل اول یعنی حضرت محمد (ص) در عالم عقل بسیار ساده و خالی از هر گونه تفصیلی بود؛ فرمود: پشت کن، پشت کرد و فرمود: پیش آی، پیش آمد. امام صادق (ع) می فرماید: «عقل و لشكرش را بشناسید تا هدایت شوید، و جهل و لشكرش را بشناسيد تا هدایت شوید ». سماعه گويد: عرض كردم، فدایت شوم، غير از آنچه شما بما فهمانيده ايد، نمی دانيم. حضرت (ع) فرمود: «خداوند تبارک و تعالی عقل را آفرید. عقل اولین مخلوقش از روحانیون از سمت راست عرش از نورش بود. به او فرمود: برو، و او رفت. سپس به او فرمود: پیش آی، و پیش آمد. خداوند تبارک و تعالی به او فرمود: تو را بر خلقتی عظیم خلق نمودم و بر تمام مخلوقاتم کرامت بخشیدم. سپس جهل را از دریای شور و ظلمانی آفرید و فرمود: برو، و او رفت. سپس به او فرمود: پیش آی، و پیش نیامد. خداوند عزوجل فرمود: تکبر ورزیدی، پس تو را لعنت کردم. سپس برای عقل هفتاد و پنج سرباز قرار داد.... تا آخر حدیث »( علل الشرایع: ج 1 ص 114 ؛ کافی: ج 1 ص 21 ، یا اندکی اختلاف.). حال که عبادت به طور سادگی به معنی اطاعت می باشد، هر کس خدا را اطاعت کند، بنده ی خدا است و هر کس خدا را اطاعت نکند، خداوند سبحان و متعال را بندگی نمی کند؛ حتی اگر در ابتدا از او چیزی ظاهر شده باشد که بر اطاعت از خدا دلالت کند؛ مثل رفتن جهل. شخص ظاهربین گمان می کند که پشت كردن يا رفتن جهل در جهت اطاعت از فرمان خداوند بود. ولی اگر کمی تدبر و دقت کنیم، درمی یابیم که در واقع، اطاعت از هوای نفس خودش بود؛ درست مانند عبادت ابلیس که تکبر و معصیتش از او پیشی گرفت. اگر به این زمین نگاهی بیندازیم، درمی یابیم که اولین انسانی که خلق شد پدرمان آدم (ع) بود و اولین فرمان از جانب خداوند برای ملائکه و هر آن کس که به همراه آنها بود، سجده به آدم (ع) بود که در واقع سجده به نور محمد (ص) و علی (ع) که در صُلب آدم جای داشتند، بود و این سجده، برای خداوند سبحان و متعال می باشد و آدم (ع) فقط قبله ای برای ملائکه بود که با آن به خداوند روی آورند و به برتر بودن او (ع) نسبت به خود، اعتراف نمایند. به این صورت این سنت الهی در زمین جاری شد؛ سنت خداوندی که در آن هیچ تبدیل و تغییری نیست. خداوند، جانشینان و حجت هایش (ع) را مبعوث می فرماید و بندگانش را به اطاعت از آنها امر می کند؛ بنابراین اطاعت از آنها، اطاعت از خداوند و نافرمانی از آنها، معصیت خداوند می باشد. اما شریعت، در زیر با لهای آنها قرار گرفته است و آنان، مبلّغان شریعت هستند. پس عمل به شریعت و پذیرفتنش بدون اطاعت از آنها و سر سپردن به آنها و تسلیم شدن در برابر آنان هیچ ارزشی ندارد. چطور ارزش داشته باشد؛ در حالی که حکم او سبحان و متعال میان اهل آسمان و اهل زمین یکسان است. ابلیس که لعنت خدا بر او باد طرد نمود و او لعنتش فرمود؛ چرا که سجده بر آدم را نپذیرفت و بر او تکبر ورزید، با اینکه عبادت خداوند را به غیر از این مورد، رد نکرده بود و آن گونه که روایت شده است، در عبادت خداوند بسیار کوشا بود. (امیر المؤمنین (ع) می فرماید: «.... پس عبرت گيريد از آنچه خداوند با ابليس كرد: كار طولانى، تلاش سخت و بندگى شش هزار ساله اش را كه روشن نيست، بر حسب سال هاى اين جهان برآورد شده است يا سا لهاى جهان ديگر در برابر ساعتى تکبر ورزیدن، پوچ ساخت. پس از ماجراى ابليس، با گناهى همسنگ او، کیست كه از عذاب الهى رهایي تواند؟ هيچ كس! خداوند سبحان هرگز انسانى را با گناهى كه فرشته اى را با آن گناه بيرون راند، به بهشت اندرون نبرد. حکم او در میان اهل آسمان و اهل زمین، یکسان است و ميان خدا و هيچ يک از بندگانش مصالحه اى نيست كه چيزى را كه بر همه ی جهانيان حرام كرده است، بر آن بنده مباح نموده باشد. پس اى بندگان خدا! بترسيد از اينكه دشمن خدا شيطان شما را به بيمارى خود (تكبر وخودپسندى) دچار گرداند و به نداى خود شما را از جاى برانگيزد و سواران و پيادگان خود را بر شما فرود آورد. به جان خودم سوگند كه او تير تهديد در كمان رانده و كمانش را سخت كشيده است و از جایي نزديک بر شما تير می افکند و گفته است: «قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ » (گفت: ای پروردگار من، از آن رو که مرا نوميد کردی، در روی زمين بدیها را در نظرشان بيارايم و همگان را گمراه کنم).... ». (نهج البلاغه:ج 2 ص 138 .)). از اینجا مشخص می شود كه معرفت و شناخت حجت خدا و جانشین او در زمینش و به دنبال آن، اطاعت و تسلیم شدن و گردن نهادن به او، همان اطاعت از خداوند سبحان و بندگی اومی باشد و آنان که حجت خدا و جانشین او در زمینش را اطاعت نمی کنند، خداوند سبحان و متعال را عبادت نكرده اند؛ حتی اگر به شریعت عمل کنند، روزه بگیرند، نماز بخوانند و حج به جا آورند. از پیامبر (ص) روایت شده است: «هر کس بميرد و امام زمان خویش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است. » (امامت و تبصره: ص10 ؛ مراجعه کنید به کافی: ج 1 ص 376 و پس از آن.). خداوند متعال می فرماید: «إنَّمَا أنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قوْم هَادٍ » (جز اين نيست که تو بيم دهند های هستی و هر قومی را رهبری است). (رعد: 7.) هرگز برای انسان به سوی صراط مستقیم هدایت، محقق نمی شود و نخواهد شد مادام که هدایت گر را نشناسد و تسلیم او نشود و مطیع فرمانش نگردد. از اینجا درمی یابیم هر کس که به خلیفه ی الله در زمینش گردن ننهد و با اطاعت از او (ع) به سمت خداوند متوجه نشود. هنگامی که م یگوید: «ایّاکَ نَعْبُدُ » هوای نفس خویش و ابلیس لعنت الله و جهل لعنت الله را خطاب قرارداده است و آن هنگام که جسم او رو به قبله است، حقیقت و نفسش خلاف جهت قبله متوجه م یگردد؛ چرا که او در حقیقتِ خويش، به سمت ماده و عدم متوجه شده و اطاعت خداوند را رد کرده و نسبت به ولیّ او تکبر ورزیده است؛ هر چند تظاهر به اطاعت از خداوند سبحان و متعال نماید. خلیفه ی خدا یا امام مهدی (ع) در این زمان، باب خداوند است و فیض الهی و وجود از او نازل می گردد و روی برگردانیدن از او، روی برگردانیدن از خداوند سبحان می باشد و انکار و تکذیبِ برتر بودن این بنده بر همه ی اهل زمین می باشد؛ آن گونه که او با اخلاصش برای خداوند، این شایستگی را یافت که سبب رسانیدن فیض الهی به زمین و اهل آن باشد و اگر او نبود، زمین با اهلش نابود می شد؛ هما نطور که از ائمه (ع) روایت شده است. (مراجعه کنید به کافی: ج 1 ص 534 ؛ غیبت طوسی: ص 139 .). اطاعت از امام مهدی (ع) در مواردی نمایان می شود؛ از آن جمله آماده شدن برای ظهور آن حضرت می باشد؛ چه آماده کردن خود باشد یا جامعه، یا مهیا کردن شرایط برای امکان پذیر شدن حکومت او و برپایی شریعت الهی در زمینش و انتشار قسط و رحمت در میان بندگان. سخن سردبیر «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ » دوری از صراط جحیم و دوزخ را که همان «صراط المغضوب علیهم » (راه کسانی که بر ایشان غضب شده است) در عالم ملک و ملکوت است، خواستاریم؛ یعنی درخواست دورشدن از راه های جهل و لشکریانش. خداوند متعال می فرماید: (و به عهد خدا وفا کنيد.اينها است آنچه خدا شما را به آن سفارش می کند؛ باشد که پند گيريد * و اين است راه راست من، از آن پيروی کنيد و به راه های گوناگون مرويد که شما را از راه خدا پراکنده می سازد. اينها است آنچه خدا شما را به آن سفارش می کند؛ شايد پرهيزگار شويد). (انعام152 و 153 .) چرا که در تمایل داشتن نفْس به برخی سربازان جهل، خطر بزرگی نهفته است؛ حتی اگر انسان به بعضی از را ههای صراط مستقیم هدایت شده باشد. مثال: اسلام (تسلیم شدن) راهی از را ههای صراط مستقیم است. از جمله را ههای دیگر، ایمان، ولایت، عقاید صحیح، فقه، علم، عمل و اخلاص می باشد.در کنار این راه ها، انسان با امیال، هوای نفس، شیطان و زینت های دنیا روبه رو می شود:(گفت: حال که به چیزی مرا گمراه نمودی، من هم ايشان را از راه راست تو منحرف می کنم * آنگاه از پيش و از پس و از چپ و از راست بر آنها می تازم و بيشترينشان را سپا سگزار نخواهی يافت).( اعراف: 16 و 17 .) از اهل بیت عصمت و طهارت (ع) با این مضمون روایت شده است: «صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ » یعنی به نعمت عمل و اخلاص؛ و به طور خلاصه، نعمت دین خالص، و دین خالص تنها از آنِ خداوند است. در این آیه یعنی «صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ » بازگشتی به ستایش خداوند سبحان و شکر او و اقرار و اعتراف به فضل او وجود دارد؛ چرا که در آن، بنده، عبادت و طاعتش برای خداوند را نعمتی از نعمت های الهی برمی شمارد؛ در حالی که هر فضل و نعمتی از جانب خداوند است؛ هر فضلی! در اینجا درخواست هدایت، مراتبی دارد که کم ترین آن، شناخت راه حتی به طور مختصر و سِیر کردن در آن می باشد. اگر با فضل و رحمت خداوند به آن مراتب اعلای قدسی برسد، از کسانی خواهد بود که خداوند ایشان را نعمت ارزانی داشته و جزو کسانی است که نیکویی و احسانی از جانب خداوند به سویشان پیشی گرفته است. اگر با هدایت به بعضی از را ههای سلامتی (سُبُل السّلام) در این مسیر حرکت نمود، به همراه کسانی خواهد بود که آهنگ اطاعت از خدا و رسولش را می کنند که در زمان ما اطاعت از امام مهدی (ع) را معنا می دهد؛ حتی اگر بعضی از جهل ها و تاریکی ها که گاهی اوقات نفسش با آنها گره خورده است، بر او غالب شود که در این صورت با این مانع، دچار لغزش می شود و در آن حفره سقوط می کند؛ ولی با این وجود دوباره می ایستد و از نو شروع می کند. مَثَل چنین بنده ای چه بسا کسی باشد که رحمت خداوند او را درک کرده باشد و همراه با کسانی شود که خداوند آنها را نعمت عطا فرموده است. ولی جزو آنها نباشد. پس نیک بنگر: «فَأوَلئِكَ مَعَ الَّذِينَ أنْعَمَ اللهُ عَليْهمْ » (او همراه با کسانی خواهد بود که خدا إنعامشان داده است)؛ والحمد لله وحده (و حمد و ستایش تنها از آنِ خداوند یکتا است).( نسا: 69 .) روشنگری از فرستاده و عذاب «وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إلَِّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا باِلبَْأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لعََلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ * ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ » (و ما هيچ پيامبری را به هيچ قريه ای نفرستاديم، مگر آنکه ساکنانش را به سختی و عذاب گرفتار کرديم. باشد که تضرّع کنند * سپس جای بلا و محنت را به خوشی و خوبی سپرديم تا شمارشان افزون شد و گفتند: آنها پدران ما بودند که دچار سختی و بيماری شدند. ناگهان آنان را بی خبر فروگرفتيم) . (اعراف:94 و 95 .) «وَلقََدْ أرَْسَلنْاَ إلِىَ أمَُمٍ مِنْ قَبلْكَِ فَأخََذْناَهُمْ باِلبْأَسَْاء وَالضَّرَّاء لعََلهَُّمْ يتَضََرَّعُونَ * فَلوَْلا إذِْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ * فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ » (هر آينه بر امت هايی که پيش از تو بودند، رسولانی فرستاديم و آنان را به سختي ها و آفت ها دچار کرديم تا مگر زاری کنند * پس چرا هنگامی که عذاب ما به آنها رسيد زاری نکردند؟ زيرا دل هايشان را قساوت فرا گرفته و شيطان اعمالشان را در نظرشان آراسته بود * چون اندرزهايی را که به آنها داده شده بود فراموش کردند، در بهای هر چیزی را به رويشان گشوديم تا از آنچه يافته بودند شادمان گشتند، پس به ناگاه فرو گرفتيمشان و همگان نوميد گرديدند).( انعام: 42 تا44).«سنت الله و لن تجد لسنة الله تبدیلاً، و لن تجد لسنة الله تحویلاً » (سنت خداوند است و در سنت خداوندی تبدیلی نیست، و در سنت خداوندی تغییری نیست). سنت خداوند سبحان و متعال در میان اهل شهرها هنگام فرستادن فرستاد های برای آنها به این صورت است که آنان را به رنج و عذاب دچار می کند. این رنج و عذاب که معمولاً به سبب تسلّط طاغوتیان بر اهل زمین است مانند تسلط فرعون مصر بر بنی اسرائیل و تسلط نمرود بر قوم ابراهیم(ع) و زیان اقتصادی که عبارت از نقص در اموال و اندک شدن برکت در محصول و نسل و تجارت می باشد، به طور عادی ابزاری اساسی برای تحریک و تشویق مردم به تفکر در وضعیت فاسدی می باشد که در آن زندگی می کنند؛ و به دنبال آن برخی از آنها به سمت خداوند باز می گردند و به او پناه می آورند و به این ترتیب گروهی برای پذیرایی از فرستاده و ایمان آوردن به او آمادگی پیدا می کنند. ولی در این گستره ی ارسال الهی، دنیا آغوش خود را برای اهلش باز می کند تا آزمون و ابتلایی برای آنان باشد و وارد جهنم شان کند؛ البته پس از سرپیچی آنان از فرستاده ای که به سوی آنان فرستاده شده است. اینها شُبَهات را عذری برای سقوط خود قرار می دهند و گمان می کنند عذرهای واهی شان که با آنها از یاری دادن فرستاده سرپیچی کرده اند یا به نبرد با او پرداخته اند، برای روبه رو شدن در پیشگاه خداوند در روز قیامت، کفایت می کند. هنگامی که مؤمنان آنها را یادآور می شوند که این وضعیت، شبیه وضعیت امت هایی است که پیش تر مورد عذاب واقع شدند، چنین پاسخ می دهند: این سنت بر پدران ما نیز جاری شد و هیچ عذابی بر آنان نازل، و فرستاده ای برای آنان فرستاده نشد؛ این مرد، درو غگو، جادوگر، پیشگو، شاعر یا متوهّم است و یا هر عذر و بهانه ای که به واسطه ی آن، عذر تراشی می کنند تا استدلالی برای خودشان پیدا کنند که اگر به بیدار شدن دعوت شوند، از آن علیه فطرت خود و همچنین علیه مؤمنینی که با آنان بحث و جِدال می کنند، بهره می گیرند؛ در حالی که به این ترتیب، آنها در عرصه ای جدید قرار گرفته اند؛ یعنی روی آوردن دنیا بر آنها «بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ » (جای بدی و سختی را به خوشی سپردیم) و در اوج این بهره مندی و در حالت سرمستی از نعمت و برخوردار بودن، ناگهان عذابی برای آنان می آید؛ در حالی که از آن، آگاهی ندارند. «لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ » (سوگند به جانت، آنان در مستی خود سرگردان هستند). در این هنگام است که پشیمانی دیگر سودی ندارد و صداها بلند می شود که پروردگارا! بدبختی ما بر ما چیره شد.... پروردگارا! ما را از آن بیرون بیاور.... و ما ستمکار هستیم.... پروردگارا!.... پروردگارا!.... و پاسخ آنان این گونه می آید: «قَالَ اخْسَأُوا فِيهَا وَلا تُكَلِّمُونِ * إِنَّهُ كَانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبَادِي يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ * فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيّاً حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَكُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ » (گويد: در آتش گم شويد و با من سخن مگو ييد * آری، گروهی از بندگان من میگفتند: ای پروردگارما، ايمان آورديم، ما را بيامرز، و بر ما رحمت آور که تو بهترين رحمت آورندگانی * و شما ريشخندشان می کرديد تا ياد مرا از خاطرتان بزدودند و شما همچنان به آنها می خنديديد) . (مؤمنون: 108 تا 110 .) قسمت اول: جایگاه وصیت در کتاب مقدس قانون شناخت فرستادگان خداوند چه می باشد؟ این قانون عبارت است از روش هایی که بوسیله آن می توان فرستاده الهی را شناخت و آن را از مدعیان دروغین تمییز داد . این قانون به ما کمک می نماید که اشتباه گذشتگان را در دشمنی با فرستاده الهی تکرار نکنیم. همچنین این قانون در هر فرستاده ای که از سوی خداست ، وجود دارد و آن عبارت است از : اول: وجود نص و تأکید بر آن فرستاده در کتب فرستادگان الهی دیگر ، و احتجاج او بر آن نصوص. دوم : داشتن علم و حکمت ، بگونه ای که سایرین از آوردن چنین حکمتی عاجز باشند . سوم : دعوت به حاکمیت خداوند و اقرار به آن . و این سه ، قوانینی هستند که مسیر شناخت فرستاده خداوند را هموار می نمایند. در ادامه در هر بخش هر یک از این قوانین را با ذکر مثال از کتاب مقدس ،اثبات خواهیم نمود. یکی از این قوانین ثابت «وصیت » است و فرستاده الهی برای اثبات حقانیت خویش از طریق نصوص و مکتوبات فرستادگان دیگر بر مردم زمان خود دلیل می آورد ، و مردم نیز به واسطه نصوصی که در کتب انبیاء وجود داشت به حقانیت وی پی میبردند .به آیه زیر توجه کنید :{عیسی گفت : } زیرا اگر موسی را تصدیق م یکردید، مرا نیز تصدیق می کردید چونکه او درباره من نوشته است.(یوحنا 5 : 45 ) عیسی یهودیان را به وجود نصی که در تورات در رابطه با حقانیت او آمده است یادآور می سازد . او بجهت اهمیت این نکته این سخن را بر زبان آورد . همچنین این نمونه ای از احتجاج عیسی می باشد که در انجیل آمده است :16 و به ناصره جایی که پرورش یافته بود، رسید و بحسب دستور خود در روز سَبَّت به کنیسه درآمده، برای تلاوت برخاست. ۱۷ آنگاه صحیفه اشْعیا نبی را بدو دادند و چون کتاب را گشود، موضعی را یافت که مکتوب است « ۱۸ روح خداوند بر من است، زیرا که مرا مسح کرد تا فقیران را بشارت دهم و مرا فرستاد تا شکسته دلان را شفا بخشم و اسیران را به رستگاری و کوران را به بینایی موعظه کنم و تا کوبیدگان را آزاد سازم، ۱۹ و از سال پسندیده خداوند موعظه کنم. ۲۰ » پس کتاب را به هم پیچیده، به خادم سپرد و بنشست و چشمان همه اهل کنیسه بر وی دوخته می بود.(لوقا 4 : 16 - 19 ) و همچنین آیه زیر شاهدی بر اهمیت نص نزدحواریون می باشد : فیلپس نتنائیل را یافته، بدو گفت: «آن کسی را که موسی در تورات و انبیا مذکور داشته اند، یافته ایم که عیسی پسر یوسف ناصری است. »(یوحنا 1 : 45 ) همچنین یحیی به کتاب اشعیا احتجاج نمود : {یحیی} گفت : «من صدای ندا کنند های در بیابانم که راه خداوند را راست کنید ، چنانکه اشعیا نبی گفت » .(یوحنا ۱ : ۲۳) در واقع یحیی با این سخنش به آیه ای از عهد قدیم که در ارتباط با خویش بود احتجاج می کرد : صدای ندا کنند های در بیابان ، راه خداوند را مهیا سازید و طریقی برای خدای ما در صحرا راست نمایید.(اشعیا ۴۰ : ۳) و از نمونه فرمان های الهی برای انجام وصیت و بشارت به آمدن رسولان بعدی در کتاب مقدس بدین شرح است : فرمان الهی به موسی نبی برای انجام وصیت و تعیین یوشع بن نون به عنوان وصی :و خداوند به موسی گفت: «اینك ایام مرد ن تو نزدیك است ؛ یوش ع را طلب نما و در خیمة اجتما ع حاضر شوید تا او را وصیت نمای م. » پس موسی و یوشع رفته، در خیمة اجتما ع حاضر شدند.(تثنیه 31 : 14 ) فرمان الهی به ایلیای نبی برای تعیین الیشع بن شافاط به عنوان نبی و ییهُو ابن نِمْشی را به پادشاهی اسرائیل مسح نما، و اَلِیشَع بن شافاط را که از آبَل مَحُولَه است، مسح کن تا به جای تو نبی بشود(1 پادشاهان 19 : 16 ) بشارت سموئیل نبی به داود نبی و لزوم تبعیت از سخن سموئیل نبی : و تمامی اسرائیل نزد داود در حَبْرُون جمع شده، گفتند: «اینک ما استخوانها و گوشت تو می باشیم ! و قبل از این نیز هنگامی که شاؤل پادشاه می بود، تو اسرائیل را بیرون می بردی و درون م یآوردی؛ و یهُوَه خدایت تو را گفت که: تو قوم من اسرائیل را شبانی خواهی نمود و تو بر قوم من اسرائیل پیشوا خواهی شد! و جمیع مشایخ اسرائیل نزد پادشاه به حَبْرُون آمدند و داود با ایشان به حضور خداوند در حَبْرُون عهد بست، و داود را برحسب کلامی که خداوند به واسطة سموئیل گفته بود به پادشاهی اسرائیل مسح نمودند.(اول تواریخ 11 : 1- 3) ا ز طریق آیه بالا میتوان به اهمیت وصیت در کتاب مقدس پی برد. در واقع وصیت راهیست به جهت شناخت فرستادگان خداوند؛ و باید از خود سوال کرد که اگر وصیت نباشد پس چطور میتوان فرستادگان خداوند را به راحتی شناخت ؟! پس همچنانکه از این آیات نتیجه می شود به طور واضح مشخص میگرددکه علت وجود وصیت و تأکید بر فرستادگان بعدی در چیست ! در واقع موضوع وجود نص و تأکید از سوی انبیاء پیشین یکی از ارکان شناخت فرستادگان الهی می باشد . (عیسی گفت:) آیا موسی ،تورات را به شما نداده است؟و حال آنکه کسی از شما نیست که به تورات عمل کند. از برای چه می خواهید مرا به قتل رسانید؟ » آنگاه همه در جواب گفتند: «تو دیو داری! ... »( یوحنا 7: 19 - 20 )آری! هنگامی که جوابی در کار نباشد تهمت ها از چپ و راست بر فرستاده خداوند سرازیر می شود .این حقیقتی ست تلخ که در هر زمان اتفاق افتاده و منحصر به یک زمان نیست .لازم به یادآوری ست که عالمان یهودی به نام فریسیان به دقت احکام شریعت را اجرا می کردند اما منیتشان اجازه نمیداد به آیاتی ایمان آورند که در حقانیت عیسی مسیح بود، از این رو به برخی ایمان آورده و به برخی دیگر در دل کافر بودند ! و این همان نفاق است . علت ارسال رُسل سوم: برخی از افرادی که فترت را به خالی بودن از فرستادگان تفسیر کرده اند -مانند شیخ مکارم شیرازی- در بحث پیشینِ هدف فرستادن،(به سخن 3، 14 در بحث پیشین «هدف فرستادن نزد علما » مراجعه کنید.) این مطلب را اختیار کردند که هدف همان اطاعت همه مردم از فرستادگان یا رهبری مردم به سوی تکامل می باشد. این از یک جهت. از جهت دیگر، از او شنیدیم که فترت را در سخن اخیر خودش این گونه بیان کرده است که فترت، مدتی است که بین مرگ آخرین فرستاده عیسی(ع) و برانگیخته شدن محمد رسول الله(ص) می باشد. (سخن او در بخش پیشین گذشت که می گوید: «در هر حال باید فترت و فاصله ای باشد که بین وفات این فرستادگان و محمد پیامبر(ص) باشد و به همین خاطر قرآن از این فترتِ نبودن فرستاده با این سخن تعبیر کرده است: «پس از فترت و فاصله ای از فرستادگان »...» (الامثل فی تفسیر کتاب الله المنزل: ج 3ص 664 ).) آیا او نظرش این است که این مدت زمانی -طولانی باشد یا کوتاه- نیاز به فرستادگانی ندارد که مردم از آنان اطاعت نمایند یا در این مدت زمانی، مثلاً مردم نیازمند رهبری نیستند و چرا و تفاوت ایشان یا بقیه مردم چیست؟! این مساله باقی می ماند که گاهی گفته می شود: برخی از روایات وجود دارند که فترت را به «قطع شدن فرستادگان » تفسیر نموده است و ظاهر آن ها این مساله را می رساند که زمان از فرستادگان خالی است؟(مانند مطلبی که در تفسیر قمی و در مورد سخن خداوند متعال نقل شده است: «عَل ى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ « » روزگار فترت و خلأ پيامبران » علی(ع) فرمود: «قطع شدن فرستادگان »(تفسیرالقمی: ج 1ص 164 ).) پاسخ این است: در نهایت، ظهور مانند این فهم را نمی توان پذیرفت؛ به این خاطر که با متون بسیار دیگری مخالفت دارد که برخی از آن را بیان نمودیم و دیدیم که برخی از آن ها، قطعی الصدور و الدلاله می باشد و پنهان نیست که در صورتی که ظاهر با مطلب قطعی مخالفت داشته باشد، گرفته نمی شود. بلکه اگر ممکن باشد، تاویل می شود و الا به نظر همگی رد می شود. از جمله تاویلی که ممکن است این است که بگوییم: منظور از قطع شدن در آن، قطع شدن روش ظهور و مشهور بودن بین مردم است که معمولاً فرستادگان در شرایط طبیعی بر اساس آن حرکت می کنند و تبدیل شدن آن، به روش فرو رفتن و پنهان شدن که مردم در زمان های فترت، باعث آن می شوند؛ همان طور که توضیح آن به صورت مفصّل در بیان معنای صحیح فترت می آید. به همین خاطر همه متون دینی -آیات و روایات- را بدون کنار انداختن هیچ کدامیک از آن ها گرفتیم.در پایان این محور می گویم: حقیقتی که به روشنی برای فردی که سخن علما را می خواند، واضح می شود که هدف فرستادم را از سویی بیان نمودند و فترت را از سوی دیگری بیان کردند و تناقض و مخالفت و اِضطراب، در آن بسیار زیاد است. این مساله به این اشاره دارد که این مساله نزد ایشان به شکل بزرگی روشن نشده است. در محور دوم از بحث، هدف صحیحِ فرستادن را بیان می کنیم. همچنین معنای صحیح فترت( را بیان می نماییم.) و می بینیم که بین این دو، هماهنگی و اِنسجام کاملی است. هدف حقیقیِ فرستادن در محور این بحث، بیان هدف فرستادن حقیقی را روشن گری می کنیم و سخن نهایی در مساله را بیان می کنیم و دلایل قطعیِ غیر قابل نقض را در این استدلال می آوریم و اینکه با زمان های فترت و ایمان به خالی نبودن حجت، از جهت دیگر موافقت دارد. همچنین -از جهت دوم- موافقت داشتن این مساله با متون دینی که علمای عقاید و تفسیر، اهداف پیشین فرستادن را از آن فهمیدند. همان طور که سخنان علمای دین را مورد بحث قرار می دهیم و برخی از شبهات ملحدین را که به موضوع محل بحث ارتباط دارد، پاسخ می دهیم. به همین خاطر، دقت ما بر مباحث آتی مُتمرکز می شود:1.هدف حقیقی فرستادن.2.آیا فرستادن فرستادگان، پدیده ای خاورمیانه ای است؟3.فهم اشتباه علمای دین در مورد متون دینی که با هدف فرستادن ارتباط دارد.4.هدف حقیقی فرستادن و زمان های فترت ها.5.ختم نبّوت و فرستادن الهی. این مساله ای است که بحث در موردش، پس از این و با اجازه خداوند متعال کامل می شود.1/2 : هدف حقیقیِ فرستادن فرستادگان: پس از روشن شدن باطل بودن مشخص نمودن هدف فرستادن از سوی علما، الان آغاز به بیان هدف حقیقیِ فرستادن فرستادگان الهی می نماییم. درود خداوند بر همگی ایشان. «-1/1/2 قطع و از بین بردن عذر » هدف فرستادن می باشد: خداوند متعال فرمود: «رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى الَّلِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ الَّلُه عَزيزاً حَكیماً » (نسا « 165) پيامبرانى كه مژده رسان و بي مدهنده بودند تا مردم را {در دنيا وآخرت در برابر خدا } پس از فرستادن پيامبران ، عذر و بهانه و حجتى نباشد ؛ و خدا همواره تواناى شكست ناپذير و حكیم است. » خداوند سبحان می فرماید: علت فرستادن فرستادگان، قطع و از بین بردن عذر می باشد؛ هر چند عذر دروغینی از سوی فرد دروغ گو باشد و همان طور که «لولا: چرا این گونه نیست. » در آیات ذیل این مساله را آشکار می نماید: «وَ لوَْ أنَاَّ أهَْلكَْناهُمْ بعَِذابٍ مِنْ قَبلْهِِ لقَالوُا رَبنَّا لوَْ لا أرَْسَلتَْ إلِيَنْا رَسُولاً فَنتَبَّعَِ آياتكَِ مِنْ قَبلِْ أنَْ نذَِلَّ وَ نَخْز ى » (طه 134) و اگر آنان را پيش از نزول قرآن هلاك میكرديم ، قطعاً میگفتند : اى پروردگار ما! چرا رسولى به سوى ما نفرستادى تا پيش از آنكه خوار و رسوا شويم ، آيات تو را پيروى كنيم. » «وَ لَوْ لا أَنْ تُصيبَهُمْ مُصيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِني ن » (قصص « 47) اگر نه آن بود كه به سبب گناهانى كه مرتكب شدند عذابى به آنان برسد ، پس بگويند : اى پروردگار ما چرا پيامبرى به سوى ما نفرستادى تا از آياتت پيروى كنيم و از مؤمنان باشيم { بی ترديد در عذاب كردن و هلاكتشان شتاب می نموديم.} » ادامه دارد... قسمت هفتم: آفرینش! مخلوق، الف و یاء، اول و آخر، ظاهر و باطن از آنچه ارایه شد، مشخص گردید که هر روحی، متصل به بدنی است که در عوالم سُفلی یعنی عال مهایی که پایین تر از آن قرار دارد و از ظلمت بیشتری برخوردار است، تجلّی دارد. همچنین روشن شد که روح متعالی نمی تواند به طور مستقیم با عالم جسمانی اتصال و ارتباط داشته باشد، مگر این که در تمام عوالم آفرینش پایین تر از خودش تجلی داشته، تا اینکه به عالم اجسام برسد و به آن متصل شود؛ لذا محرّک جسم نمی تواند چیزی غیر از نور و ظلمت باشد؛ و حتی این محرک باید نزدیک ترین چیز به عالم جسمانی باشد؛ و او حتماً و قطعاً مخلوق بوده است. مخلوق اول یا انسان اول ( امام محمد باقر فرمود: ( ای جابر! براستی که خدا در بدو خلقت اول حضرت محمد (ص) و خاندان پاک وهدایت شده و هدایت کننده را آفرید.(کافی ج 1ص 442 و در حدیثی دیگر در بحارالانوار:ج 1ص 97 از رسول خدا که فرمود: )خدا اولین مخلوق خود را که خلق کرد، عقل بود.) ابو همام الولید بن شجاع بن الولید البغدادی، از ولید بن مسلم، از الأوزاعی، از یحیى بن ابی کثیر، از أبی سلمة، از أبی هریرة، روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: از رسول خدا سؤال کردند که چه زمانی شما به نبوت مبعوث شدید؟ فرمودند: هنگامی که آدم در بین روح و بدن بود (روح و بدنش از هم جدا بود) ...... سنن الترمذی ج 5/ص 245 )( انسان برزخ ) است. پس نقش او (انسان اول) تنها ایجاد خارجی است که آن هم به قدرت خداست و به این ترتیب، خالق حقیقی، صاحب امر است؛ صاحب آن نقشه، اندیشه ای که به قدرت او ایجاد شد. آری! انسان اول یا خالق مستقیم در خارج، بر دیگر مخلوقات برتری دارد؛ زیرا او به واسطه اخلاصش، آمادگی لازم برای استقبال اوامر را پیدا کرد و او -ظرفی عظیم- گنجینه عظیمی برای قدرت است. عقل: روحی که مقام کمتری (ادنی) دارد، قبول نمی کند که قبل از روحی که مقام بیشتری (اعلی) دارد، آفریده شده است؛ زیرا آن، به وجود اعلی مقاوم شده است و این موضوع، بحث و بیان کیفیت آفرینش خلق، از حقیقت مطلق نیست. ولی اگر بیانی ساده در این رابطه داشته باشیم، مشکلی نیست. پس آن چه که از حقیقت مطلق یا از مخلوقی که نزدیک به حقیقت مطلق صادر شده، نمی توان آن را تکرار کرد، و گرنه او مانند همان اولی است نه چیز دیگری خواهد بود، و بدین سبب مخلوقی که بعد از اوست، نسبت به حقیقت مطلق از اولی دورتر خواهد بود؛ یعنی از نظر مقام از اولی پایین تر است، و در نتیجه مخلوق اولی در خلق و آفرینش دومی واسطه می شود. یعنی همان طوری که خداوند متعال می فرماید: (به وسیله ی دستانم): (قَالَ یا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَک أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی أَسْتَکبَرْتَ أَمْ کنتَ مِنَ الْعَالِینَ) {ص: 75 }و این چنین مخلوق اول نسبت به دومی دست خداوند خواهد بود و نیز مخلوق دوم، نسبت به سومی دست خداوند خواهد بود. یعنی آن یکیا دو دست نیست. بلکه دستان زیادی هستند؛ هما نطوری که خداوند متعال می فرماید: (وَالسَّمَاء بَنَینَاهَا بِأَیدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ){الذاریات: 47 }.پس عقل می گوید: روح محمد (ص) که والاترین مقام را داراست، قبل از روح آدم (ع) که مقام کمتری دارد، خلق شده است وهیچ دلیل عقلی وجود ندارد که این حقیقت را رد کند. اما از آن جایی که آدم در این عالم جسمانی قبل از محمد خلق شده، پس این دلیلی بر سبقت روح آدم نیست؛ چون خلقت جسد و روح ملازم یک دیگر نیستند و آن دو در دو عالم متفاوت اند. و قرآن این دلیل که موافق حکمت و عقل است، آن را تأیید می کند. خداوند متعال می فرماید: (قَالَ یا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَک أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی أَسْتَکبَرْتَ أَمْ کنتَ مِنَ الْعَالِینَ) {ص: 75 }. و خداوند متعال والاتر از این است که دست داشته باشد، و آن چه که (به وسیل هی دستانم آفریدم): یعنی به وسیله ی دستان مخلوقی، نیرو و اراده و قدرت او بر خلق در این مقام تمثیل و نمایان شده است و این دست یا روح خلق شده، آدم را آفرید یا در خلق آدم (ع) واسطه شد. پس این روح، پیش از آدم (ع) بود، و این دست یا روح مخلوق همان محمد (ص) و این خواست خداوند سبحان است که برای او دست شود تا آن چه که از خلق و در خلق بخواهد اجراء کند.(وَالسَّمَاء بَنَینَاهَا بِأَیدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ){الذاریات: 47 }. و ای نها همان دستان خداوند هستند که به وسیله ی آن خلق می کند، و آ نها خلق اوایل مقربون خداوند هستند (هَذَا نَذِیرٌ مِّنَ النُّذُرِ الُْولَى) {النجم: 56 }. و آن ها دارای مقام عالی هستند و برای سجده به آدم (ع) مکلف نیستند. (قَالَ یا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَک أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی أَسْتَکبَرْتَ أَمْ کنتَ مِنَ الْعَالِینَ) {ص: 75 }. عالی یا مقام بلند: یعنی ارواحی که آدم را خلق کردند، و بدین سبب آنها نسبت به سجده برای آدم، مکلف نیستند؛ زیرا آ نها بلندتر از او هستند و مقام والاتری از او دارند. پس کسی که قرآن -کتاب هستی یا اوامر الهی- را از خداوند تبارک و تعالی دریافت م یکند، فقط محمد(ص) است. بلکه حضرت، دربردارند هی تمام رسالات و کتب آسمانی از خداوند تبارک و تعالی است و جبرئیل از ایشان گرفته و منتقل می کند. مثالی را می زنم که بیشتر آن را درک کنی. جبرائیل همانند یک سلول عصبی است که شعا عهای نور را از مغز گرفته و به قسمت های دیگر بدن مانند پاها منتقل می کند. بنابراین محمد (ص) همان جسم انسان م یباشد. بلکه محمد (ص) همه ی خلق است. او جهان هستی و عوالم مخلوق است. او (ص) الف و یاء، اول و آخر، ظاهر و باطن در خلق است و بزرگ و منزه است، خداوند جهانیان......محمد (ص) کاملترین کتاب و کاملترین کلمه و اولی ترین شخص است که کتاب خدا نام بگیرد. پس همه موجودات، در صفحه وجود مبارکش موجود و نوشته شده اند؛ همانند کلماتی که در کتاب نوشته شده اند و او صلوات خدا بر او باد در (عالم خلق ) الف و یاء و آغاز و پایان و ظاهر و باطن است. اولياء بر خلق، محمد و آل محمد (ع)هستند خداوند اراده کرد که با مخلوقات خود، روبرو شود و در ملک خويش آشکار شود تا مخلوقات بدانند که مالک آن، خدائی يگانه و فرد و بي نياز است که نه می زايد و نه زاييده شد و هيچ کس، مشابه او نيست و او بر همه چيز سيطره دارد و ولّی و پادشاه است و او کسی است که آن را به وجود آورد و بنيان گذارد و خلق کرد و با فضل و احسان خويش بر آن منّت نهاد و آن را چيزی قابل ذکر قرار داد؛ بعد از آن که هيچ چيز نبود. در حالی که در عدم و نيستی بود، آن را ايجاد کرد و ظلمتش را با نور خويش (که پاک و منزه است) روشن ساخت. اما مواجهه و ظهور در برابر خلق چگونه مُيَسَّرمی گردد؟!! خداوند سبحان، با اوليای خويش، محمد و آل محمد (ع)، با خلق خود روبرو شد و در حديث قدسی آمده است( کنت کنزاً مخفياً فاحببت ان يعرف فخلقت الخلق لاعرف...)،( گنجی پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم. پس خلق را آفريدم تا مرا بشناسد...).(شرح الأسماء الحسنی للملا هادي السبزواري ج 1 ص 64 .) و عبارت (خلق را آفريدم تا شناخته شوم) يعنی محمد و آل محمد را آفريدم تا شناخته شوم. آری! به وسيله ی محمد و آل محمد (ع)، خداوند سبحان شناخته و عبادت می شود. و در حديثی از معصوم (ع)آمده است: (لا تتفکّروا في ذات الله بل فکروا في خلق الله)،(در ذات خداوند تفکر نکنيد. بلکه در خلقت او تدبر کنيد).( کشف الخفاء ج 1 ص 311 . حديث روايت شده از رسول الله (ص) است. اما با لفظ (لا تتفکروا في الله...) و از ائمه (ع)روايات بسياری با اين مضمون نقل شده از جمله: عن أبی بصير قال: قال ابوجعفر (ع): (تکلموا في خلق الله ولا تتکلموا في الله فإن الکلام في الله يزداد صاحبه إلا تحيرا...)، (در مورد خلقت الهی سخن برانيد و در مورد خداوند سخن نگو ييد؛ زيرا سخن راندن و تفکر در حقيقت خدا، چيزی جز سرگردانی و حيرت، عايد شخص نمی شود(. الکافي: 1 ص 92 .) يعنی برای رسيدن به خدا و عبادت او، به محمد آل محمد بينديشيد؛ زيرا بنده حقيقی و انسان کاملی که خداوند را به طور حقيقی شناخت و در مورد خداوند خالص گرديد، محمد بن عبد الله (ص) بود. و در روايتی از علی بن ابی طالب (ع) آمده است: (مررت يوما برجل... الي ان قال... الکلام لرسول الله (ص): نظر الله سبحانه الی اهل الارض نظرة فاختارني منهم ثمّ نظر نظرة فاختار علياً اخي و وزيري...)، (روزی از مردی رد م یشدم که کلام رسول الله (ص) را روايت می کرد که فرمودند: خداوند سبحان به اهل زمين نظری کرد، پس مرا از آن اختيار نمود. سپس نظر ديگری انداخت و علی برادرم و وزيرم را اختيار کرد).( الغيبة للنعماني ب 4 ص 65 .) اين نگاه از طرف خدای سبحان و متعال بدون مقدمه از رسول الله (ص) نبود. بلکه منشأ اصلی اين نگاه و انتخاب، چيز ديگری است. هنگامی که خدا از مخلوقات خويش پرسيد (أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟)، (آيا من پروردگار شما نيستم؟) پاسخ از مجموعه خلق متفاوت بود، و مجموعه ای پاسخ نداد. اما اولين کسی که پاسخ داد، رسول الله محمد (ص) بود، پس نخستين امتحان و نخستين شخص سر بلند در آن امتحان، رسول الله محمد (ص) بود. پس اين نگاه، و اين جواب، اثری دارد و اين اثر آن است که خداوند، ايشان (ص) را به نور ولايت خويش اختصاص داد و به رسالت خويش گمارد. پس رسول الله (ص) در عالم لاهوت، آيينه ای شد که هر آ نچه در عالم لاهوت موجود است را مُنعکس می کند و هر آفريده چه از پيامبران مُرسل و چه از ملائکه مقربين يا اوصيای پاک يا غير آ نها از محمد (ص) آموختند. مفضل گويد: به ابا عبد الله (ع) عرض کردم: ( يكف كنتم حيث كنتم في الأظلّة؟يا مفضل کنا عند ربّنا ليس عنده احد غيرنا في ظلّة خضراء نسبّحه ونقدّسه ونهلّله ونمجده وما من ملک مقرّب ولا ذي روح غيرنا حتی بدأ له في خلق الأشياء، فخلق ما شاء کيف شاء من الملائکة وغيرهم ثمّ انهی علم ذلک الينا)، (چگونه بوديد زمانى كه در اظله (سایه ها) قرار داشتيد؟! فرمود اى مفضل! در حالى در نزد خدا بوديم كه كسى غير از ما، در اظله خضراء وجود نداشت. تسبيح، تقديس و تمجيد خدا میکرديم. نه ملک مقربى و نه ذى روحى بود؛ تا اينكه هر چه را، هر طور كه میخواست آفريد، و علم آن ها را به ما وا گذاشت).( الکافي ج 1 ص 441 .) و مانند اين معنی وارد شده است که حضرت (ص) فرمودند: (فلمّا سبحنا سبحت الملائکة ولمّا قدسنا، قدست الملائکة ولما هللنا، هللت الملائکة)، (پس هنگامی که خدا را تسبيح کرديم، ملائکه نيز تسبيح کردند و هنگامی که او را تقديس کرديم، ملائکه نيز تقديس کردند و هنگامی که تهليل کرديم، ملائکه نيز تهليل کردند).(روايات بسياری در اين مورد هستند. اما يکی از روايات را برگزيدم که علی رغم طولانی بودن، در بر دارنده ی مضامين و معانی عميق است که آن را به طور کامل درج کردم: از حضرت امام رضا (ع) از پدران گرامی اش (ع) از امير المؤمنين (ع) نقل کرد که پيامبر اکرم فرمود: (خدا خلقى را بهتر از من نيافريده و نه گرامی تر از من نزد او هست. على (ع) عرض کرد: يا رسول الَّل! شما برتريد يا جبرئيل؟ فرمود: يا على خداوند برترى بخشيده انبياء مرسل را بر ملائکه مقرب و مرا برترى بخشيده از تمام انبياء مرسل و فضيلت بعد از من مال تو است. ... ) بآل محمد عرف الصواب ** وفي أبياتکم نزل الکتاب هم حجج الإله علی البرايا ** بهم وبجدهم لايستراب راه نیكي به وسيله ی آل محمد (ص) شناخته شد، و كتاب خدا قرآن در خانه آنان فرود آمد. آنان حجت هاى خدا بر مرد ماند، درباره آنان وجدشان جاى هيچ گونه شک و ريبی نيست. ادامه دارد... روایات درباره خلیفه الله المهدی چهارم. آنچه در عهد جدید (انجیل) نقل شده: * ( 15:21 پس بعد از آن که غذا خوردند، یسوع (عیسی) به سمعان پطرس فرمود: ای سمعان فرزند یونا، آیا مرا بیش از ای نها دوست داری؟ فرمود: بله ای پروردگار، تو میدانی که دوستت دارم. عیسی به او فرمود: گوسفندانم را چرا کن16:21 برای بار دوم عیسی (ع) به سمعان گفت: ای سمعان بن یونا، آیا مرا دوست داری؟ گفت: آری ای پروردگار، تو میدانی که دوستت دارم. به او گفت: گوسفندانم را چرا ببر17:21 بار سوم به او گفت: ای سمعان بن یونا، آیا مرا دوست داری؟ پس پطرس ناراحت شد، زیرا عیسی (ع) سه بار به او گفته بود که آیا مرا دوست داری؟ گفت: آری پروردگار. تو هم هچیز را میدانی. تو میدانی که من دوستت دارم. عیسی (ع) به او گفت: گوسفندانم را چرا ببر). (إنجيل يوحنا.) روشن است که سمعان پطرس (شمعون الصفا) همان وصی بعد از عیسی (ع) است. (روایاتی که بیان م یکنند که پطرس همان وصی عیسی (ع) بوده در ضمیمه شماره 4 آمده است.) پس عیسی (ع) یا یسوع، گوسفند و گله نداشته و مقصود از این عبارات همان رعیت او و مؤمنان هستند که شمعون را مأمور نگهداری آ نها کرد. استخلاف سنتی دائمی است که در عالم خارج از آن تخلف نشده است. خدای سبحان مالک زمین و اهل آن است و در ملک خودش حاکمیت مطلق دارد و برای این که این حاکمیت در ملک او به دیگری منتقل شود، باید خود خداوند (مالک اصلی و حقیقی) فرد مشخصی را به عنوان خلیفه و جانشین تعیین کرده و به او رهنمود سازد؛ پس کسی که دخالت بیجا کرده و خودش یا دیگری را در حوزه مالکیت خداوند به عنوان رهبر برگزیند، غاصب خلافت الهی و ظالم و متجاوز بر فرمانروایی و پادشاهی خداوند محسوب می شود. ما م یبینیم که سنت خدا این بود که قبل از رسو لالله محمد (ص) نیز خلفایی را در زمین خود برگزیده بود و رسو لالله محمد (ص) را نیز برگزید و بدون شک مردم را پس از رسو لالله (ص) نیز بدون برگزیدن خلیفه ای رها نکرده است، همچنان که در قرآن کریم آمده است:(وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ((و كافران می گويند: چرا از سوى پروردگارش معجز هاى بر او نازل نشده؟ تو فقط بیم دهنده اى و براى هر قومى هدايت ‏کننده اى است). (قرآن کریم، سوره رعد، آیه 7.) اما کسی که قائل به تخلف سنت مستمر الهی بعد از رسول الله (ص) است، باید این استدلال مبتنی «ملک و حکومت برای خداست و تصرّف آن بدون اجازه او و نصّ تشخیصی اش جایز نیست » را نقض کند. سپس باید دلیل قطعی بر تخلف این سنت الهی که در طول مسیر دین الهی از آدم تا محمد (ص) ادامه داشته است بیاورد. حاکمیت در مقام قانون گذاری و اجرا مخصوص خداست از آن چه گذشت روشن شد که عقیده خلافت خدا در زمینش همان عقیده حق است و خداوند خلفای خود را در هرزمانی می فرستد، چه آشکار و اعلان کننده باشند که برخی از مردم در صورت وجود قابل، آن ها را یاری کنند، یا در صورت عدم وجود قابل، پنهان و منزوی باشند؛ پس درهرصورت به وسیله این خلفای الهی حجت بر مردم اقامه شده و عذر آنها منتفی می شود: )(ِئَلاَّ یَکونَ للنّاس علی الله حُجَّۀٌ بَعدَ الرُّسُل) (قرآن کریم، سوره نساء، آیه 165 .) این خلفای الهی علت آفرینش یعنی معرفت را محقق می کنند و به وسیله اینان خواست خدا در حکومت و ملکش اجرا می شود، زیرا آنها تنها راه رسیدن به این مقصد هستند، چون دیگران از شناخت اراده خدا عاجزند؛ پس چگونه آن اراده را در قلمروی ملک خدا اجرا کنند؟! در اینجا لازم به ذکر است که این عقیده حق که قبلاً بیان کردیم، با اصلی که هر مؤمن عاقلی آن را درک می کنند هماهنگ است. آن اصل این است که: مالک حقیقی زمین و اهل آن فقط خداست و هیچ کسی در ملک خدا بدون اجازه او ولایت و حق تصرف ندارد، درحالی که اعتقاد به حاکمیت مردم چه در مقام تشریع و قانون گذاری و چه در اجرا و عمل، به معنای امکان تخلّف از این قاعده کلی و عقلی استخلاف است، یعنی غیر از خدا نیز در ملک او بدون اجازه او ولایت و حاکمیت و حق تصرف دارند و بدیهی است که این عقیده باطل است و چه بسا به ابطال لاهوت مطلق خداوند منجر می شود. به این وسیله قول اهل سنت و دیگر آن که می گویند تنصیب خلیفه و امام به دست مردم است (به وسیله شوری یا بیعت اهل حل و عقد یا غلبه و چیرگی و فرادستی یا ...) باطل می شود. زمین و اهل آن و آسمان ها و آنچه در آنهاست، همگی مخلوق خداوند هستند و او مالک همه آنهاست. پس مُلک، مُلک خداست و بالبداهه ثابت است که تصرف در هر ملکی مخصوص مالک حقیقی آن است و هیچ کسی حق تصرف در ملک دیگری ندارد، مگر با اجازه خود او. این که اهل سنت حق تصرف در ملک خدا را به مردم تفویض کردند و حاکمیت در ملک خدا را به دست مردم دادند و این که می گویند مردم حق دارند که هرکسی را که بخواهند آن هم بدون نصّ و دلیل قطعی، به عنوان حاکم در زمین قرار دهند، در حقیقت غصب حق خدا و تجاوز بر خدای سبحان است و هیچ راه گریزی ندارند مگر این که اقرار کنند که حاکمیت مخصوص خداست و تنصیب امام و خلیفه تنها به دست خداوند سبحان است. بدین طریق اثبات می شود که حق با آل محمد (ص) است، مگر این که نظریه پردازان اهل سنت دلیل قطعی اقامه کنند که خداوند به مردم اجازه داده که هرکه را بخواهند به عنوان امام و رهبر نصب کنند، درحالی که چنین دلیلی وجود ندارد؛ عقاید از ادله قطعی اخذ می شود و آنها هیچ دلیل قطعی بر صحت نظرشان در دست ندارند. بد نیست این امر را به شکل دیگری بیان کنیم: اصل در ولایت بر مردم این است که مخصوص خداست و استخلاف (جانشینی) فرع بر این اصل است. لذا خلیفه خدا ولایتش فرع بر ولایت خداست و کسی حق ندارد ولایت خدا را به کس دیگری منتقل کند مگر با دلیل شرعی قطعی. بنابراین اصل این است که ولایت بر مردم فقط برای خدا ثابت است و هیچ انسانی بر انسان دیگری مگر با دلیل قطعی، ولایت ندارد؛ اما اینکه بگویند حاکم (هرکدام از خلفایشان) ولایت بر مردم ندارد، به این معناست که اصل حکومت و حاکمیتش نقض شده و باطل می گردد؛ اما اینکه بگویند که ولایت او بر مردم مانند ولایت شخص نصب شده از جانب خداست، پس باید دلیلی قطعی و نصی تشخیصی از سوی خدا برای هر فردی که مدّعی خلافت و ولایتش بر مردم هستند بیاورند.

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور شماره 28
مشاهده فایل پی دی اف