قائم ع دست دزدان کعبه را قطع می کند
أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حَسَّانَ الرَّازِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْجَزِيرَةِ كَانَ قَدْ جَعَلَ عَلَى نَفْسِهِ نَذْراً فِي جَارِيَةٍ وَ جَاءَ بِهَا إِلَى مَكَّةَ قَالَ فَلَقِيتُ الْحَجَبَةَ فَأَخْبَرْتُهُمْ بِخَبَرِهَا وَ جَعَلْتُ لَا أَذْكُرُ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ أَمْرَهَا إِلَّا قَالَ لِي جِئْنِي بِهَا وَ قَدْ وَفَى اللَّهُ نَذْرَكَ فَدَخَلَنِي مِنْ ذَلِكَ وَحْشَةٌ شَدِيدَةٌ فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِرَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ فَقَالَ لِي تَأْخُذُ عَنِّي فَقُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ انْظُرِ الرَّجُلَ الَّذِي يَجْلِسُ بِحِذَاءِ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ وَ حَوْلَهُ النَّاسُ وَ هُوَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَأْتِهِ فَأَخْبِرْهُ بِهَذَا الْأَمْرِ فَانْظُرْ مَا يَقُولُ لَكَ فَاعْمَلْ بِهِ قَالَ فَأَتَيْتُهُ فَقُلْتُ رَحِمَكَ اللَّهُ إِنِّي رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْجَزِيرَةِ وَ مَعِي جَارِيَةٌ جَعَلْتُهَا عَلَيَّ نَذْراً لِبَيْتِ اللَّهِ فِي يَمِينٍ كَانَتْ عَلَيَّ وَ قَدْ أَتَيْتُ بِهَا وَ ذَكَرْتُ ذَلِكَ لِلْحَجَبَةِ وَ أَقْبَلْتُ لَا أَلْقَى مِنْهُمْ أَحَداً إِلَّا قَالَ جِئْنِي بِهَا وَ قَدْ وَفَى اللَّهُ نَذْرَكَ فَدَخَلَنِي مِنْ ذَلِكَ وَحْشَةٌ شَدِيدَةٌ فَقَالَ يَا عَبْدَ اللَّهِ إِنَّ الْبَيْتَ لَا يَأْكُلُ وَ لَا يَشْرَبُ فَبِعْ جَارِيَتَكَ وَ اسْتَقْصِ وَ انْظُرْ أَهْلَ بِلَادِكَ مِمَّنْ حَجَّ هَذَا الْبَيْتَ فَمَنْ عَجَزَ مِنْهُمْ عَنْ نَفَقَتِهِ فَأَعْطِهِ حَتَّى يَقْوَى عَلَى الْعَوْدِ إِلَى بِلَادِهِمْ فَفَعَلْتُ ذَلِكَ ثُمَّ أَقْبَلْتُ لَا أَلْقَى أَحَداً مِنَ الْحَجَبَةِ إِلَّا قَالَ مَا فَعَلْتَ بِالْجَارِيَةِ فَأَخْبَرْتُهُمْ بِالَّذِي قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَيَقُولُونَ هُوَ كَذَّابٌ جَاهِلٌ لَا يَدْرِي مَا يَقُولُ فَذَكَرْتُ مَقَالَتَهُمْ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع فَقَالَ قَدْ بَلَّغْتَنِي تُبَلِّغُ عَنِّي فَقُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ قُلْ لَهُمْ قَالَ لَكُمْ أَبُو جَعْفَرٍ كَيْفَ بِكُمْ لَوْ قَدْ قُطِعَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَرْجُلُكُمْ وَ عُلِّقَتْ فِي الْكَعْبَةِ ثُمَّ يُقَالُ لَكُمْ نَادُوا نَحْنُ سُرَّاقُ الْكَعْبَةِ فَلَمَّا ذَهَبْتُ لِأَقُومَ قَالَ إِنَّنِي لَسْتُ أَنَا أَفْعَلُ ذَلِكَ وَ إِنَّمَا يَفْعَلُهُ رَجُلٌ مِنِّي سدير صيرفىّ از مردى از اهل جزيره نقل مىكند كه او كنيزى را به نذر بر خويشتن واجب كرده بود كه به خانه خدا دهد (يعنى او را نذر خانه خدا كرده بود) و او را به مكّه آورده بود، آن شخص گويد: من پردهداران خانه را ملاقات كردم و ايشان را از خبر آن كنيز آگاه ساختم و (چنان شد كه) براى كسى از ايشان موضوع را بيان نمىكردم مگر اينكه [به من] مىگفت: او را نزد من بياور كه خدا نذرت را خواهد پذيرفت (يعنى هر كدام از پردهداران خانه توقّع داشت كنيز را به او بدهم). پس وحشت شديدى از اين موضوع به من راه يافت، پس آن ماجرا را به يكى از ياران خودمان كه اهل مكّه بود گفتم، او به من گفت: آيا از من مىپذيرى؟ گفتم: آرى، پس گفت: بنگر به مردى كه روياروى حجر الأسود نشسته است و مردانى گرد اويند و او ابو جعفر محمّد بن علىّ بن الحسين عليهم السّلام است، نزد او برو و او را از اين امر آگاه كن، ببين به تو چه مىگويد، پس بدان عمل كن، گويد: نزد او رفتم و گفتم: خدا تو را رحمت كند من مردى از اهل جزيرهام و همراه من كنيزى است كه در سوگندى كه به عهده من بود او را براى خانه خدا بر خود نذر كردهام و اكنون او را آوردهام و آن جريان را به پردهداران گفتهام و مواجه شدم به اينكه هيچ كس را ملاقات نمىكنم مگر آنكه مىگويد: كنيز را نزد من بياور، خداوند نذرت را قبول مىكند، و از اين واقعه وحشتى شديد به من دست داده است، پس فرمود: اى بنده خدا همانا خانه نه چيزى مىخورد و نه مىآشامد پس كنيز خود را بفروش و جستجو كن و به همشهريانت كه به زيارت اين خانه آمدهاند بنگر پس هر كه از ايشان كه از خرجىاش درمانده است (پولش تمام شده) آن مبلغ را به او بده تا قادر به بازگشت به شهر خود باشد، پس من نيز همان كار را كردم و بعد هيچ يك از پردهداران را ملاقات نمىكردم مگر اينكه مىگفت با آن كنيز چه كردى؟ پس ايشان را بدان چه امام باقر 7 فرموده بود آگاه نمودم و آنان به من مىگفتند: او مردى دروغگو و ناآگاه است كه نمىداند چه مىگويد، من گفته آنان را به امام باقر ع عرض كردم و آن حضرت فرمود: تو سخن آنان را به من گفتى، آيا اكنون از من نيز به ايشان خواهى گفت؟ عرض كردم: آرى: پس فرمود: به ايشان بگو كه:ابو جعفر به شما پيغام داد، چگونه خواهيد بود اگر دستها و پاهايتان بريده شود و در كعبه آويخته گردد، سپس به شما گفته شود: فرياد كنيد كه ما دزدان كعبهايم؛ پس هنگامى كه خواستم برخيزم فرمود: البته من خود آن كار را نمىكنم، بلكه آن را مردى از خاندان من انجام خواهد داد». غیبت نعمانی،باب13،حدیث25..