سید احمد الحسن یمانی کیست؟
سید احمد الحسن، مهدی اول، وصی و فرستاده امام مهدی، محمد بن الحسن العسکری (ع) است که در وصیت شب وفات رسول الله (ص) ذکر شده است.
نام ایشان، احمد فرزند سید اسماعیل، فرزند سید صالح، فرزند سید حسین، فرزند سید سلمان، فرزندامام محمد، فرزند امام حسن، فرزند امام علی، فرزند امام محمد، فرزند امام علی، فرزند امام موسی، فرزند امام جعفر، فرزند امام محمد، فرزند امام علی، فرزند امام حسین، فرزند امام علی بن ابیطالب(درود و سلام بر ایشان).
سید احمد الحسن (ع) در بصره و در جنوب عراق زندگی میکرد و تحصیلات آکادمی خود را کامل نمود و مدرک لیسانس مهندسی عمران را دریافت کرد. سپس به نجف اشرف رفت و به خاطر تحصیل علوم دینی، در آن ساکن شد؛ و پس از اینکه از بخشهای تحصیلی و روش تحصیل در حوزه نجف آگاهی پیدا کرد، این مسئله را دریافت که تدریس «حداقل به نسبت ایشان» پایین است. همانگونه که این مسئله را دریافت که در این روش، کمبودهای بزرگی وجود دارد. آنان، زبان عربی و منطق و فلسفه و اصول فقه و علم کلام «عقاید» و فقه «احکام شرعی» را تدریس میکنند، ولی اصلاً قرآن کریم یا سنت شریف «احادیث محمد رسولالله (ص) و امامان (ع)» را تدریس نمیکنند. همچنین آنان، اخلاق الهی را که یک مؤمن باید به آن زینت داده شود، تحصیل نمیکنند.
اما علت پیوستن ایشان به حوزه علمیه، این بود که ایشان، رویایی به امام مهدی (ع) دید و در آن، به ایشان دستور داد که به حوزه علمیه در نجف بروند و در رؤیا، به اتفاقاتی که برای ایشان به وجود آمد، خبر داد و همه مسائلی که در رؤیا به ایشان خبر داد، در واقع اتفاق افتاد.
دعوت یمانی چه زمانی و کجا آغاز شده است؟
دو سال، قبل از سال ۱۹۹۹ سید احمد الحسن (ع) پدرش، امام مهدی (درود خداوند بر ایشان) را در عالم واقع دید و از علم ایشان، استفاده میکرد و بر اساس دستورات ایشان، حرکت میکرد و در پایان سال ۱۹۹۹ و با دستور امام مهدی (ع) آغاز شد؛ و در حوزه، باطل بهشدت مورد نقد قرار گرفت و از ایشان، درخواست اصلاح علمی و عملی و مالی نمود و پس از مسیر نقد و درخواست اصلاح تا سال ۲۰۰۲ ادامه داشت تا اینکه امام مهدی (ع)، به سید احمد الحسن (ع) دستور داد که به مردم برساند که ایشان، فرستادهای از سوی امام مهدی (ع) میباشد. دعوت مردم به ایمان به سید احمد الحسن(ع) در نجف اشرف، در ماه هفتم سال ۲۰۰۲ آغاز شد که موافق با ماه جمادیالاول سال ۱۴۲۳ هجری میباشد.
پدرشان، امام مهدی (ع) به ایشان دستور داد که همه مردم را به این مسئله دعوت کند که ایشان، همان فردی است که در وصیت شب وفات رسول (ص) ذکر شده است و سید احمد الحسن (ع)، شروع به دعوت مردم کرده است.
گامهای سید احمد الحسن برای اصلاح حوزه علمیه
تلاش برای اصلاح در حوزه علمیه، در آغاز دعوت بود و پیش از اینکه علنی شود و بر سه محور، متمرکز بود که عبارت است از:
۱. اصلاح علمی
ایشان در این مسئله، از دو ابزار استفاده کرده است:
- اول: نگاشتن کتابی که نامش «سرگردانی یا راه به سوی خداوند» میباشد. تأثیر زیبایی گذاشت وشیخ محمد یعقوبی، از آن تأثیر گرفت و مُتعجِّب شد و میخواست آن را دوباره منتشر کند؛ همانطور که در آن زمان، برخی از شیوخ و بزرگان اتباعش، برای سید احمد الحسن (ع) نقل کردند.
- دوم: سخن و بحث با طلبه و علما، درباره کمبود علمی که وجود داشت. برخی از افرادی که به ایشان ایمان داشتند، به ایشان کمک میکردند و همچنین برخی از افرادی که به سخن و حقی که بیان میکرد، تأثیر پذیرفتند.
۲. اصلاح عملی
درباره امر به معروف و نهی از منکر بود. بهعنوان مثال، وقتیکه صدام طاغوت، اقدام به نجسکردن قرآن نمود و آن را با خون نجسش نگاشت. مسلمانان، اجماع دارند که خون، نجس است و نجسکردن قرآن، حرام است. ایشان در آن زمان درخواست کرد که علما، حداقل با انتشار بیانیهای موضعی بگیرند. ولی آنان با تقیه عذر آوردند. نزد آنان، قرآن از خودشان عزیزتر است. اگر یقین داشتند که هیچ نیرویی بهجز خداوند نیست و یقین داشتند که خداوند از آنان دفاع میکردند، موضعی میگرفتند. ایشان شخصاً موضعی گرفتند؛ و این کار خبیث را از صدام طاغوت انکار کرد و چند بار و خطبهای در مجالس بیان نمودند که صدام، وقتی قرآن را با خون نجسش نگاشت، مرگش را با دستش نوشت. بهجای اینکه به ایشان کمک کنند، آغاز به دور شدن از ایشان کردند و یکی از آنان، ایشان را به طریق مؤدبانه طرد کرد! به این خاطر که میترسیدند وقتی صدام او را بگیرند تا اعدامش کنند، آنان را نیز با ایشان اعدام میکنند؛ به این خاطر که سخنش، علیه صدام طاغوت را شنیدند! درهرحال، در این محدوده «اصلاح عملی» هیچ پاسخی از آنان نبود.
۳. اصلاح مالی
این مسئله، درباره انفاق اموال صدقات به فقراست. این آخرین مرحلهی پیش از آشکار شدن دعوت بود و در آن، بسیاری از طلبههای حوزه علمیه بودند که ایشان را یاری دادند. واقعاً تعداد اندکی از آنان، به خاطر نیازمندان بود و بیشتر آنان، به این خاطر بود که خودشان از تمایز در بخشش مالی، درد میکِشیدند که در حوزه علمیه، انجام شده بود. در این محدوده، نتایج اندکی اتفاق افتاد؛ البته پس از اینکه خود سید احمد الحسن (ع) یا برخی از انصارش از طلبههای حوزه علمیه، دردهای تلخی را از مرجعیات دینیِ در نجف دیدند. از جمله این مرجعیتها، سیستانی و محمد سعید حکیم و محمد اسحاق فیاض بود. از جمله افرادی که بیشتر در زبان و سخن پاسخ داد، شیخ یعقوبی بود و مجادله نکرد. بلکه وقتی سید احمد الحسن (ع) در آن زمان، یکی از مؤمنین را به یاد سیاست مالی امیرالمؤمنین علی (ع) انداخت، اعتراف به اشتباه کرد و گفت: ما به اصلاح مالی نیازمندیم. درهرحال، نتایج فوری در این محورها، اندک بود و این گروه، نمیخواستند که به جلو گام بردارند.
ارتباط سید احمد الحسن (ع) با مراجع معروف نجف و غیر نجف
سید احمد الحسن (ع) محل نگاه بزرگان و طلاب حوزه بود و ایشان را احترام میکردند و ایشان را بزرگ میداشتند و ایشان، با هیبت و وقار بود. همگی به این مسئله گواهی میدادند و از جدّیت و اقدام و شدت ایشان در ذات خداوند تعجب نمودند و اینکه ایشان، نسبت به آن نقد میکردند و تلاش داشتند که فسادی را که در حوزه پر بود، اصلاح کند. سپس بعد از اینکه به آنان خبر داد که از سوی پدرش امام مهدی (ع) فرستاده شده است، حالت تغییر کرد و میگفتند: ساحر و دروغگو «این مسئله، از ایشان دور است.» سپس برخی از مراجع، به کشتن ایشان فتوا دادند.
تلاشهای نظام صدام ملعون برای دستیافتن به سید احمد الحسن (ع)
صدام، برخی از افرادی را که با سید احمد الحسن (ع) ارتباط داشتند، دستگیر کرد؛ هرچند جزو افرادی نبودند که به ایشان ایمان آورده باشند. بلکه پس از آشکار کردن دعوت، تعدادی از طلبههای حوزه را دستگیر کرد؛ هرچند که به ایشان، ارتباط نداشتند. فقط به این خاطر که با آنان تلاش کنند که به ایشان، دست پیدا کنند و ایشان را دستگیر کنند. ستایش مخصوص خدایی است که صدام و سربازانش را خوار کرد و آنان را ناامیدانه بازگرداند.
نظر سید احمد الحسن (ع) درباره جنگی که صدام را سرنگون کرد
وقتی صدام ملعون، قرآن کریم را نجس کرد و آن را با خون نجسش نگاشت و جشن تولد شومش را برگزار کرد، سید احمد الحسن (ع) فرمود: «این آخرین جشن تولد صدام ملعون است و بعد از این سال، جشن تولد شومش را برگزار نمیکند؛ به این خاطر که نسبت به خداوند تعدّی کرد و با خداوند در ملکوتش مبارزه کرد و خداوند او را رها نکرد.
در حدیث قدسی، از خداوند سبحان است: «ستمکار، شمشیر من است که به واسطهاش انتقام میگیرم و از او، انتقام میگیرم.» صدام، طاغوت است و با شمشیر به جزایش از سوی خداوند رسید.»
ارتباط سید احمد الحسن (ع) با حکومت عراق و کمپین تبلیغاتی رجال دینی و حکومت برای بد جلوهدادن و از بینبردن دعوت یمانی
انصار امام مهدی (ع) به هیچ شکلی، در انتخابات یا حکومت شرکت نکردند؛ به این خاطر که سید احمد الحسن (ع) به تنصیب و قرار دادن مردم، ایمان ندارد. بلکه به تنصیب و قرار دادن پیامبران و اوصیا (ع) توسط خداوند سبحان و متعال ایمان دارد؛ هرچند مردم، بدشان بیاید. هرچند وقت یکبار، حکومت به منهدمکردن یکی از مکانهای عبادی مخصوص به انصار میپردازد و تعدادی از آنان را دستگیر میکند. پس از آن، مکتبی را که مخصوص انصار و در نجف است، پُلمپ نمودند و دهها فرد از انصار را پیش از حادثه زرگه دستگیر نمودند و از جمله انصار دستگیرشده، سید حسن حمامی بود که جزو بزرگان علمای نجف و فرزند مرجع دینی مرحوم سید محمدعلی حمامی بود.
وقتی آنان اقدام به منهدمکردن مکانهای عبادت مخصوص انصار در کربلا و نجف نمودند و مکتب در نجف را پلمپ کردند، وسایل اعلام جمعی را از تصویربرداری یا نقلکردن اتفاق بازداشتند. وقتی فتنه زرگه اتفاق افتاد و برخی وسایل اعلام جمعی، حادثههای منهدمکردن و پلمپکردن و دستگیر نمودن انصار را پخش کردند، تلاش کردند که جرمهای خودشان را بپوشانند و حادثه زرگه را به دوش انصار بِیندازند؛ تا بگویند: انصار استحقاق کاری را که قبلاً با آنان کردیم، دارند. الحمدلله حقیقت روشن شد و جرائم آنان مشخص شد. ولی با این حال، حکومت به دستگیری برخی از انصار، ادامه میدهد و تا چند سال پیش، مکتب در نجف پلمپ بود و اجازه بازگشایی آن را به انصار نمیدادند. ولی الان مکتب در نجف، به شکل رسمی فعالیت میکند.
درباره مجلس اعلی و بخشهای آن: در ماه ذوالحجه سال ۱۴۲۸ ه ق همایشی در نجف برگزار شد و در این همایش، برخی از نمایندگان مراجع، درخواست مخالفت با این دعوت نمودند. این سخن را برخی از شبکههای ماهوارهای پخش کردند و بعد از چند روز از این درخواست، سلطههای ستمکار در نجف، به انصار حمله کردند و آنان را دستگیر کردند و مکتب را پلمپ کردند.
رجال دین، آغاز به کمپین تبلیغاتی بزرگی، برای بد جلوهدادن تصویر سید احمد الحسن (ع) نمودند و اینکه تصویر دعوت ایشان (ع) را بد جلوه دهند. مثالی از این باطل و دروغ میزنیم که سید احمد الحسن (ع) به شکل شخصی مواجه آن شد. پیش از چند سال و در شبکه ماهوارهای ایرانی کوثر و در برنامه «مهدی موعود» علی کورانی را مهمان نمودند و همه این بخش برنامه، درباره سخن از سید احمد الحسن (ع) و بد جلوهدادن تصویر دعوت بود. از جمله سخنانی که علی کورانی بیان کرد، این بود که «احمد الحسن میگوید: خواهرش را به عقد امام مهدی (ع) در آورده است.» درحالیکه ایشان یقین دارد که سید احمد الحسن (ع) این سخن را بیان نکرد و میداند که دروغ میگوید. ولی از دروغگفتن حیا نمیکند؛ با اینکه سنش بزرگ است و عمامهای بر سرش مینهد. در شبکه عراقی «که شبکه تبلیغاتی است که حکومت عراقی، آن را پشتیبانی و حمایت میکند و نظر حکومت را نقل میکند و از آن دفاع میکند.» و در برنامه خبری «و پس از چند روز از حادثه زرگه و پس از اینکه روشن شد که سید احمد الحسن (ع) با آن ارتباطی ندارد» به شکل تلفنی با شخصی تماس گرفتند و این شخص، فتوای به کشتن سید احمد الحسن (ع) میدهد و مجری برنامه، یا برنامهای که زیر نظر حکومت است، این سخن را رد نکرد. این مسئله دلالت بر راضی بودنشان میکند. این تصریحکردن، در آن زمان در نیتهایشان روشن بود و آن را بعداً اجرا کردند.
ولی انصار امام مهدی (ع) سلاح را به سمت حکومت بالا نبردند؛ بهرغم اینکه نیروهای زیر نظر حکومت عراقی، اقدام به تخریب و منهدمکردن مکانهای عبادتشان در نجف و کربلا نمودند و مکتبِ در نجف پلمپ شد و دستگیر کردند و دوباره دستگیر کردند. سپس حادثه محرم ۱۴۲۹ اتفاق افتاد که بسیاری از انصار، در آن شهید شدند و همچنین بسیاری دستگیر شدند… انشاءالله سخن درباره حادثهها میآید و بخشی را میافزاییم که از این حادثهها سخن میگوید و همچنین مسائلی که پس از آن اتفاق افتاد.
سید احمد الحسن (ع) در پاسخ یکی از پرسشگران میفرماید: «حیدر مشتت، مباهله کرد. از اتفاقی که برایش افتاد، بپرسید. عبدالعزیز حکیم و فرزندش، به ما ستم کرد. از حادثهای که برایشان افتاد، بپرسید. لشگر مرجعیت و لشگر مقتدی، به ما ستم کرد. از حادثهای که برایشان افتاد، بپرسید؛ و نه پس از مدت طولانی. بلکه خداوند، به همگی آنان فقط چند روز اندک فرصت داد. حیدر مشتت مانند دیوانهای شد. سپس با رفتارهای احمقانه، وارد زندان در ایران شد و بعد از آن، در عراق هلاک شد و پس از اینکه کارش را با منتشر کردن قسم برائت، در روزنامه رسمی خود نمود که حق ندارد؛ اما عبدالعزیز و فرزندش، دو سال قبل، فقط چند روز گذشت تا اینکه آمریکا، کارگزار خود -عمار بن عبدالعزیز- را خوار کرد و او را وارد زندان نمودند. اگر او ضد آنان بود، این مسئله افتخارشان بود. ولی برای آنان، به رو افتاده است و کاملاً با آنان موافق بود. عبدالعزیز پس از این، کاخ سیاه را زیارت کرد و با تمام گرمی، با بوش که دشمن خداست، دست داد. این رفتار، بر این دلالت دارد که عقل او از بین رفته است و در دنیا، خوار شده است. یکسال قبل، یعنی پیش از حادثه محرم، همگی علیه ما جمع شدند. عبدالعزیز حکیم و فرزندش، پس از اینکه چند روز از بازگشایی مکتب میگذشت، اقدام به پلمپکردن آن کردند و تعداد زیادی از انصار را از روی ستم و ظلم، نزدیک ضریح امیرالمؤمنین (ع) دستگیر کردند. درنتیجه لشگر شیطانی مرجعیت و لشگر مقتدی صدر، جرمشان را کامل کردند و اقدام به کشتن و منهدمکردن مکانهای عبادت ما، در همه مناطق عراق نمودند. نتیجهاش و بعد از چند روز، چه بود؟ عبدالعزیز به سرطان دچار شد و این عذاب و خواری دنیا، پیش از آخرت است. لشگر مقتدی و سربازان مرجعیت، بین یکدیگر در اتفاق غیر پیشبینیشدهای جنگیدند و مسئله در این حد نبود که فردی، دیگری را به قتل برساند یا بر دیگری پیروز شود. بلکه لشگر مقتدی، تعداد بسیاری از سربازان مرجعیت را به قتل رساند. سپس مسائل برعکس شد تا سربازان مرجعیت، لشگر مقتدی را از بین ببرند. آیا همه اینها، آیات و نشانههایی نیست؟ یا خداوند، چه کاری باید انجام دهد تا مردم، ایمان بیاورند. آیا برای هر کدام از آنان، فرشتهای را بالای سرشان بفرستد که او را بزند و اگر از او بپرسد: چرا مرا زدی؟ به شما بگوید: به این خاطر که به احمد الحسن ایمان ندارید؟ آیا این مسئلهای است که میخواهید؟ لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.»
برخی از نکات جزئی اما مهم در دعوت مهدوی یمانی
درحقیقت، بیان همه جزئیات دشوار است. دعوت مهدویه به طور کلی و سید احمد الحسن (ع) به شکل شخصی و مؤمنین، با اتفاقات بسیاری مواجه شدند. ولی این، برخی از نکات جزئی است:
آغاز اعلام دعوت، در سال ۲۰۰۲ بود. پس از آن، نظام صدام به دنبال سید احمد الحسن (ع) افتاد. ایشان مجبور شدند که چند ماه اندک، از چشمان ایشان پنهان شوند. در این مدت، هیچیک از مؤمنین بهجز شیخ ناظم (خداوند حفظ کند) با ایشان دیدار نمیکرد. در آن زمان برای اینکه به سید احمد الحسن (ع) برسد، سختی زیادی کِشید.
پس از مدتی از سرنگونی نظام بعث در سال ۲۰۰۳، دعوت مهدویه دوباره در نجف و بصره و عماره و ناصریه و بغداد و کربلا و دیگر استانهای عراق آغاز به کار نمود. سپس شیخ ناظم عقیلی نزد سید احمد الحسن (ع) آمد که حسین جبوری «ابوسجاد» با ایشان بود؛ و در آن زمان، با ایشان به نجف اشرف رفت.
به فضل خداوند، یکی از انصار آنجا بود که همان شیخ حبیب مختار (خداوند حفظش کند) بود. ایشان، پدر شیخ حازم مختار است. ایشان در حیالنصر نجف، خانهای داشت و اتاق یا منزلی دور از خانهاش داشت. ایشان در آن زمان، آن را برای کار دعوت قرار داد. سید احمد الحسن (ع) این مکان را مکتب و دفتری قرار داد که در آن، با همه مردم دیدار میکرد؛ با انصار و طلبههای حوزه و دیگران. ایشان (ع) در آن زمان، در خانهای چسبیده به مسجد سهله زندگی میکرد و در مکتب یا اتاق حتی تا زمان دیری داشت و با مردم و مؤمنین دیدار مینمود. همانطور که از حسینیهها دیدار میکرد و نماز جمعه برپا میکرد و با مؤمنین و پرسشگران در حسینیهها دیدار میکرد.
پس از این، کارها بهگونهای بر امام احمد الحسن (ع) سخت شد؛ به خاطر فتواهای مجرمانه و بیمسئولیت، از برخی از افرادی که مدعی دین بودند و همچنین حرکتهای برخی از افرادی که در آن زمان، در عراق نفوذ داشتند. درنتیجه ایشان در سال ۲۰۰۶ مجبور شد که برخی از انصار را مکلف کند -ازجمله شیخ عیدان، ابوحسین- تا مکان امنی پیدا کنند که در آن زندگی نماید. آنان زمین کشاورزی را در اطراف نجف یافتند و آن را در آن زمان خریدند و خانهای در آن ساخت تا خود و خانوادهاش در آن زندگی کنند. ایشان عملاً در پایان سال ۲۰۰۶ برای زندگی به آنجا رفت و از عموم انصار و همچنین مردم دور بود. ایشان (ع) در این زمان، امکان نداشت که به استمرار در مکتب یا دفتر حضور پیدا کند و در آن، با انصار و عموم مردم دیدار نماید؛ و این امکان را نداشتند که مانند قبل، نماز جمعه را در حسینیهها اقامه کنند. اینچنین بود که در پایان سال ۲۰۰۶ مرحله جدیدی در دعوت آغاز شد. همان دیدار نکردن رودررو با عموم مؤمنین و سخنگفتن مستقیم با آنان، مانند قبل. بلکه امام احمدالحسن (ع) به منتقلکردن اخبار و راهنماییها از راه مؤمنین مورد اعتماد کفایت میکرد و همان افرادی که مکان خانه ایشان را میدانستند و با ایشان ارتباط داشتند و در آن زمان، با ایشان دیدار میکردند. از جمله: سید علا میالی و حسین جبوری «ابوسجاد» و برادرش محمد (خداوند حفظ کند) و شیخ حیدر زیادی و شیخ محمد حریشاوی و دیگر مؤمنین مورد اعتماد، در آن زمان. بهعلاوه اینکه با مکان حوزه مهدویه و مکتبی که در آن زمان در نجف بود، ارتباط داشتند و همیشه آنان را راهنمایی میکرد.
امام احمد الحسن (ع) در این خانه بود تا اینکه در آغاز سال ۲۰۰۷ مجبور شد که آن را ترک کند و نیروهای بزرگ نظامی، فقط بعد از ساعاتی از ترک خانه توسط ایشان و همسر و فرزندانش، به خانه حملهور شدند. طبیعتاً این حمله، اجازه قانونی و منطقی نداشت. بلکه فقط رفتارهای گروههایی بود که در آن زمان، نفوذ داشتند و نه بیشتر. متأسفانه یکی از همسایههای امام احمد الحسن (ع) را دستگیر کردند و به شکل بدی، او را شکنجه دادند. درحالیکه همسایه ایشان، حتی نمیدانست که ایشان چه فردی است؟ ایشان (ع) بین آنان بود، ولی نمیدانستند که ایشان کیست؟ اینچنین بود که وضعیت ایشان (ع) ناامن بود و مناسب ارتباط با عموم مؤمنین و مردم نبود؛ مخصوصاً پس از اتفاقات مشهور سال ۲۰۰۸. این وضعیت ادامه داشت و به ارتباط از راه برخی از افراد مورد اعتماد کفایت شد و از راه سایتهای دعوت در اینترنت و مکان حوزه و مکتبی که هر وقت فرصت بازگشایی داده میشد، بازگشایی میشد. این حالت از پایان سال ۲۰۰۶ و تا پایان سال ۲۰۱۲ بود و پس از اینکه ۶ سال تمام شد و همانطور که خداوند سبحان و متعال خواست، خداوند با فضل و منّتش گشایش نمود و با فضل برخی از مؤمنین و تلاش آنان، امکان منتقل شدن به مکانی که در حد خود امن بود، فراهم شد.
اینچنین بود که مرحله جدیدی از دعوت آغاز شد و ایشان این امکان را پیدا کردند که صفحه ارتباط اجتماعی در سایت فیسبوک (لینک) بازگشایی کنند که دوباره این توانایی را پیدا کنند که در این دفتر اجتماعی، بین مردم حضور پیدا کنند و از خلال این صفحه، با عموم مؤمنین و مردم سخن بگویند. اینچنین شد که ایشان (ع) بین مردم بازگشت و از آنان میشنید و آنچه مینگاشتند را میخواند و با آنان سخن میگفت و از خلال این صفحه ارتباط اجتماعی، با آنان گفتوگو مینمود. والحمدلله رب العالمین. همچنین در این مرحله، امام احمد الحسن (ع) از خلال اتاق گفتوگوی صوتی دعوت مبارک «پالتاک» حضور و ارتباط داشتند و از خلال شبکه ماهوارهای منجی بشریت و همچنین رادیو منجی بشریت در دیترویت. والحمدلله رب العالمین.
پیروان و طرفداران سید احمد الحسن (ع)
پیروان امام احمد الحسن (ع) در همه جهان و در همه دولتها پخش هستند: عراق، ایران، پاکستان، کویت، قطر، بحرین، امارات عربی، مصر، مغرب، نجد و حجاز «جزیره العرب»، لبنان، چین، استرالیا، کانادا، انگلیس، سوئد، ولایات متحده آمریکا و دولتهای دیگر.
علاوه بر شیعه که از اتباع ایشان هستند، اهل سنت و مسیحیها و یهودیانی هستند که به این دعوت ایمان آوردند.
بیشتر این افرادی که ایمان آوردند، به خاطر دیدارشان با انصاری بود که در خارج هستند و دعوت را برایشان بیان کردند یا اینکه به سایت اینترنت آگاه شدند و بسیاری از آنان، رؤیاهایی در خواب دیدند و ایمان آوردند یا نزد آنان، دلیل غیبی است. این بهعنوان مثال است که نامه فرد مسیحی از مصر است که به دعوت ایمان آورده است و از خلال اینترنت، به برادران انصار فرستاده است:
متن نامه: «… نزد من نامهای به شماست که پیش از ۳۲۲ سال، از سوی اسقف سرخیس میخا معمدان نگاشته شده است و حفظ و مهرشده است. ولی نتوانستم رموز آن را باز کنم. ولی نام بزرگ شما، در آن روشن است. امیدوارم که آن را با عنوان مناسب، به من برسانید. با احترام.» نام: عمانوئیل روفائیل، کشور: مصر
منبع تأمین مالی فعالیتهای دعوت یمانی
منبع تأمین مالی فعالیتهای دعوت یمانی از کمکهای انصار امام مهدی ع است. تعداد آنان در داخل عراق و خارج عراق اندک نیست، الحمدلله.
سخن سید احمد الحسن (ع) در خطبه حج درباره بیعت مردم با ایشان
«بنده در آغاز، بیعت را برای خودم درخواست نکردم. بلکه اتفاقی که در زمان صدام طاغوت افتاد، این بود که گروهی از طلبههای حوزه علمیه در نجف اشرف، با من بیعت کردند که فرستادهای از سوی امام مهدی (ع) هستم؛ البته پس از اینکه رؤیاها و مکاشفه و معجزههایی برایشان اتفاق افتاد. سپس آنان بودند که اقدام به بیعت با من، از دیگر طلبههای حوزه علمیه نجف کردند. خداوند میداند و آنان نیز، این مسئله را میدانند. این بیعت اول بود. سپس بهجز تعداد اندکی که به عهد خداوند سبحان وفا کردند، همه مردم مرتد شدند. افرادی که مرتد شده بودند، میگفتند: رؤیاها و مکاشفه، از جن است و معجزات، جادوست. قبلاً میگفتند: راستگوی امانتدار و الان میگویند: جادوگر دروغگو. به خانهام بازگشتم و تا زمانی که شب و روز آرام بود، ساکن شدم و با دوست خودم -سبحانه- مأنوس بودم و به قضا و قدرش خشنود بودم و شکیبا و یقین داشتم که خداوند، پاداش نیکوکاران را از بین نمیبرد. سپس خداوند، بعد از سرنگونی خواست که افراد اندکی که به عهد خداوند وفا کردند، مردم را دوباره دعوت کنند و بدون اینکه آنان را راهنمایی کرده باشم یا آنان را دعوت به این مسئله کرده باشم. حتی اصلاً با آنان دیدار نکرده بودم. آنان آمدند و دوباره با من بیعت کردند و مرا از خانهام بیرون آوردند. این دومین بیعت بود. دعوت، گسترده و منتشر شد و تعداد مؤمنین، بسیار شد. سپس ارتداد حیدر مشتت و گروهش اتفاق افتاد. فقط تعداد اندکی از افرادی که وفا کردند، بر عهد خداوند ماندند. دوباره به خانهام بازگشتم و با دوستم -سبحانه- مأنوس بودم و نسبت به مصیبت کریمانهاش صبر میکردم. هیچ فردی را دعوت نکردم که با من بیعت کند. ولی خداوند خواست که افرادی که خداوند آنان را با ولایت آل محمد پاک کرده بود، نزد من بیایند. همان افرادی که پیش از آفرینش دنیا، آنان را برای یاری قائم آل محمد انتخاب نمود. آنان دوباره بیعت کردند و این سومین بیعت بود. البته بعد از اینکه دو بار بر سرم کوبیدند. خدا را شکر که در من، شباهتی با ذوالقرنین قرار داد و در من، شباهتی با علی امیرالمؤمنین (ع) قرار داد. خدا را شکر که مرا اینگونه قرار نداد که دنبال امامت باشم. بلکه امامت را بهگونهای قرار داد که دنبالم باشد. خدا را شکر که مرا با درخواست دنیا پست نکرد. بلکه دنیا را اینگونه قرار داد که مرا درخواست کند. به خدا سوگند! نه دنبال فرمانروایی و حکومت و جایگاه و مَنصب نبودم و نه اینکه مردم از من اطاعت کنند و امر ما بپذیرند؛ مگر به دستور خداوند سبحان و دستور امام مهدی (ع)»