نشریه زمان ظهور شماره 23
سه شنبه28دی ماه 1395/18ربیع الثانی1438/17 january 2017/ شماره23/ 4صفحه «آفرینش ...روح از فرمان پروردگار» قسمت دوم: آفرینش ...روح از فرمان پروردگار در بحث قبلی، روایات در مورد روح القدس ذکر شد و وظیفه آن که عبارت هستند از : -1 واسطه نقل اطلاعات از عالم بالاتر -عالم ذر- به عالم پایی نتر-عالم ماده دنیا- 2- حفاظت از شخصی که صاحب این علم خواهد بود 3- درجات روح و تخصص آن به صاحب این علم -حجت های الهی 4- راه رسیدن به آن که اخلاص در عمل-5 - مسئول در وارد کردن در خیر و خارج ساختن از هر شری -6 نورى جهت هدايت- 7- خلقی عظیم تر از جبرائیل و میکائیل -8- ناقل وحی علم و فهم و ایمان جهت آگاهی-9- خداوند به هر که بخواهد، آن را عطا می فرماید . 10- اگر به بند های عطا فرمود، فهم و درک را به او خواهد آموخت. در این جا بحثی در مورد دو عالم ذر و عالم دنیا و خواهیم داشت. ابتدا معنی روح : حال به معنی روح می پردازیم - خداوند متعال فرمود: «یسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً ».(اسرا 85 ) (از تو درباره ی روح می پرسند. بگو: روح از فرمان پروردگار من است و به شما از دانش جز اندكی داده نشده است). - لفظ «روح » بر هر مخلوق زنده ای که در غیر از این عالم جسمانی هست، اِطلاق می شود. – نفس های انسان و جن، ارواح هستند و همه ی فرشتگان نیز ارواح نامیده می شوند. و همان طور که باد (ریح) در این عالَم اشیاء را به حرکت درمی آورد، هم چنین ارواح آنچه را که با آن آمیخته گردند و با آن ترکیب شده اند، را به حرکت در می آورند. «وَ هُوَ الَّذی یرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَینَ یدَی رَحْمَتِهِ حَتَّی إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْت ی لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ». (اعراف 57)( او است كه بادها (الریاح) را پیشاپیش رحمتش مژده رسان می فرستد، تا آن گاه كه ابرهای گرانبار را بردارند. آن را به سوی سرزمینی مرده برانیم و از آن باران فرود آوریم و از هر گونه میوه ای (از خاك) برآوریم. اینسان مردگان را ( نیز از قبرها) خارج می سازیم. باشد كه شما متذكر شوید). «يَا أَيهُّا النَّاسُ إنِ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ البْعْثِ فَإِناَّ خَلَقْنَاكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لنِبَيِّنَ لكَمْ وَ نُقِرُّ فِي الْارْحَامِ مَا نَشَاءُ إلِىَ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلً ثُمَّ لتِبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إلِىَ أَرْذَلِ العْمُرِ لكِيْلَا يَعْلَمَ مِنْ بعَدِ عِلْمٍ شَيْئًا وَ تَرَى الْارْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزْلنْا عَلَيْهَا المْاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ». (حج: 5)( اى مردم، اگر از روز رستاخيز در ترديد هستيد، ما شما را از خاك و سپس از نطفه، آنگاه از لخته خونى و سپس از پاره گوشتى گاه تمام آفريده گاه ناتمام، بيافريده ايم، تا قدرت خود را برايتان آشكار كنيم. و تا معين هر چه را خواهيم در رحم ها نگه می داريم. آنگاه شما را كه كودكی هستيد بيرون می آوريم تا به حد زورمندى خود رسيد. بعضى از شما می ميرند و بعضى به سالخوردگى برده می شوند تا آنگاه كه هر چه آموخته اند فراموش كنند. و تو زمين را فسرده می بينى. چون باران بر آن بفرستيم، در اهتزاز آيد و نمو كند و از هر گونه گياه بهجت انگيز بروياند). پس روح علم با عمل و اخلاص توسط روح القدس یا روح ایمان در جان انسان های جاری می گردد و آن را حرکت می دهد تا حیاتی با نور الهی گیرند و رنگ و بوی الهی به خود بخشند. چرا که بازگشت به فطرتی است که مردم بر آن سرشت شده اند؛ یعنی همان حق و پرستش خداوند یگانه و تسبیح و تقدیس او و آراسته شدن به اخلاق کریمانه ای که انسان بر دوست داشتن آن آفریده شده است؛ رنگ خدایی، و چه رنگی بهتر از رنگ خدا؟! حرکت دادن انسان توسط روح، حرکت دادن شعور و درک انسان با رساندن کلمه در ذات او و تاثیر آن است؛ همانند رساندن دعوت حق و بذر کلمه حق در دل اوست و دیگر شعور در حرکت خویش به سمت نور، چنان مستحکم می شود که گویا تبدیل به درختی شده که ثمره آن نشر این کلمات حق بین مردم است. این همان ذکر و سعی و تلاش و مشغول شدن در راه خداوند تبارک و تعالی و گون های از حیات و ترقی تدریجی می باشد؛ همانگونه که امام متقین و امير المؤمنین (ع) می فرماید: (... بند ههایی که خداوند در افکارشان، با آن ها مناجات و در ذات عقل هایشان، با آن ها سخن گفت و همچون نور صبح دم در چشم ها و گوش ها و قلب هایشان روشنی گرفتند... چراغ های روشن آن ظلمات و هدایتگران در شبهات بودند و همانا کسانی بودند که ذکر را به جای دنیا برگزیدند و هیچ تجارت یا داد وستدی، آ نها را از آن غافل نمی کند و روزهای زندگی را با آن سر می کنند و با تنفُّر از محارم خداوند، در گوش غافلین فریاد می زنند. به برابری امر کرده و خود نیز تابع آن هستند و نهی از منکر می کنند و خود از آن ممانعت می کنند و گویی ترک دنیا به قصد آخرت کرده و در آن هستند و ماورای آن را مشاهده کردند و انگار از غیب های اهل برزخ در طول اقامه در آن مطلع شده اند و اتفاقات قیامت برای آنها محقق شده و حجاب آن را برای اهل دنیا کنار زده؛ حتی انگار چیزی را می بینند که دیگران نمی بینند و چیزی را می شنوند که دیگران نمی شنوند.... نهج البلاغه. سردبیر(«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ») بندگی خداوند همان شناخت جانشین خدا در زمینش و تسلیم شدن در برابر او و گردن نهادن به او و عمل به شریعت و آیینی است که تحت نظر او است. او کتاب خدا و حامل قرآن و حتی خود قرآن است. اینجا مؤمن، جایگاه و انتخابش را برای خداوند مشخص می کند. این انتخاب آسانی نیست؛ چرا که مستلزم کفر ورزیدن به طاغوت و انتخاب کردن آزادی و عمل برای تحقق آن می باشد. طبیعی است که شیطان و عوامل طاغوتیش که با استبداد و ستم حکومت می کنند، این گروه اندک مؤمن را رها نمی کنند تا از قبضه ی چنگالشان رهایی یابند و در جهت برکندن حکومت پوشالی شان عمل کنند. بلکه آنان اسب باطل را به تاخت می تازانند تا به قعر جهنم، واصِل شوند. اینان هرگز از کشتار و مُثله کردن و انجام اعمال پست و خبیث و فرومایه نسبت به کسی غیر از خودشان، فروگذار نمی کنند. در گذشته فرعون که لعنت خدا بر او باد، درباره ی موسی (ع) و جماعت مؤمنش گفته بود: «إِنَّ هَؤُلَء لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ* وَ إِنَّهُمْ لَنَا لَغَائِظُونَ » (شعرا: 54 و 55 )(که اينان، گروهی اندک اند * و ما را به خشم آورده اند) و ساحرانی را که به موسی (ع) ایمان آوردند، تهدید نمود و فرعون لعنت الله به آنان گفت: «لَقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَفٍ وَ لَاصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَ أَبْقَى » (طه: 71 )( دست ها و پاهاتان را از چپ و راست می بُرم و بر تنه ی درخت خرما به دارتان می آويزم تا بدانيد که عذاب کدام يک از ما سخت تر و پاينده تر است). اراده ی خداوند بر این شد که بهای آزادی عظیم باشد؛ چرا که دارای معنا و مفهوم عظیمی است. در دنیا خون ها ریخته و عرق ها جاری می شود و چه بسا دردهایی که از جسم گذر کرده، به نفس و روح می رسند و در آخرت، بهای همه ی این ها آزادی است؛ که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده است؛ یعنی خشنودی خداوند سبحانِ واحدِ قهار...) اصل دوم: خلیفه این که خداوند در هر زمانی خلیفه یا رسولی برگزیند ( فرستادگان خدا صرفاً بشری مانند دیگران هستند، اما برای خدا خالص شده اند و سخن او را شنیده اند و ندایش را اجابت کرده اند. در نتیجه خداوند سبحان بر آنها تفضّل کرده و آنها را جانشینان خود در زمین قرار داده و به سوی خلقش آنها را فرستاده تا حق را به آنها معرّفی کنند، همان حقی که خودشان شناختند و به آن رسیده اند) .و ای نکه او داناترین مردم است و همه مکلفان مأمور به اطاعتش هستند، در هر زمانی امری حتمی است؛ بنابراین برگزیدن خلیفه در هر زمان لازم است. دلایلی که این مطلب را اثبات می کند عبارت اند از: اولاً: هدف خلقت همانا معرفت است (( وَ ما خَلقَتُ الجْنَّ وَ الْنسْ إلِاَّ ليِعْبُدُون)( ذاریات/ 56 )، ( یعنی ما جن و انس را نیافریدیم مگر برای این که مرا بپرستند، یعنی عالم شوند پس عبادت کنند پس عارف شوند).( و این هدف در این عالم برای عمده مخلوقات هرگز محقق نمی شود مگر این که ناقل علم برگزیده شود که وظیفه او آشنا کردن مردم به آن است. انجام ندادن آنچه که هدف را محقق می کند، باوجود قدرت بر آن به معنای نقض غرض است؛ و این نقض غرض از حکیم مطلق صادر نمی شود. پس ازآن جاکه برگزیدن خلیفه خدا (که معرفی کننده خدا و دین و اراده خدا به مردم است) محقق کننده غرض خلقت است، به همین خاطر گریزی از آن نیست. باوجود قابل، خالی بودن زمان از خلیفه صحیح نیست، زیرا در این صورت مخلوقات دین خدا و اراده خدا را نخواهند شناخت و نخواهند دانست و عبادت نخواهند کرد و معرفت نخواهند داشت و هدف از آفرینش نقض می شود. چنان که در مباحث آینده خواهد آمد، همچنین ممکن نیست که زمانی از خلیفه خدا خالی باشد حتی اگر قابلی وجود نداشته باشد، زیرا به وسیله او رشته عذر و بهانه منکران بریده می شود. این برگزیدن و ضرورتش را همه کسانی که فقها یا اوصیائی بر دین نصب کرده تا برایشان قانون گذاری کنند، به صورت عملی اقرار می کنند، اگرچه در زبان آن را انکار کنند، آنگاه که به نصب الهی و آن کسی که دین خدا را برایشان نقل می کند کافر شدند و خودشان کسانی را نصب کردند که برای آنها از طریق ظن و گمان و خواسته های نفسانی، در آن چه که نص صریحی از سوی خدا نزدشان وجود ندارد تشریع و قانون گذاری کنند. همچنین با این رفتارشان به ضرورت نصب خلیفه خدا اقرار کردند و نیاز خود را به آن خلیفه جهت نقل علم الهی و حکم حقیقی خدا در هر مسئله ای اعلام کردند. ثانیاً: مالک مطلق عالم باید مکلفانی که در ملک او کار می کنند را به تحقّق اراده خودش امر کند، چون او به صلاح و مصلحت ملکش و اهل مملکتش داناتر است ( حتی خود مکلفان عامل در ملک خدا نیز خودشان جزئی ازملک خدا هستند، چون خداوند خالق و مالک حقیقی آنهاست. پس حتی تصرّف آنها در جان خودشان نیز باید به امر خداوند باشد، چون خداوند مالک آ نها و مالک همه امور تحت سلطه آن هاست به نحو ملکیت حقیقی).، وگرنه آنها در اجرای نادانی خود در ملک خدا معذور خواهند بود و در این صورت حکمت به سفاهت تبدیل می شود و این فرض از حکیم مطلق درست نیست. برای تحقّق این غرض ناچار باید امر و اراده خود را به مکلفان مملکتش برساند تا بر اساس آن عمل کنند. باوجود مُلک و غیاب مالک از نزد مکلفان (غیاب خداوند حقیقی نیست، بلکه مربوط به خود آن هاست که به سبب تقصیر و غفلتشان از خدا پیش آمده، وگرنه خداوند شاهد غایب است و هر انسانی می تواند خود را خالص کرده و با پروردگارش مرتبط شود و اراده او را بفهمد، از این طریق که خداوند خودش او را مطلع بر غیب کند، یعنی یا خودش خلیفه خدا در زمین شود که خداوند همه چیزهایی که او و دیگران به آن نیاز دارند را برحسب اقتضای حال و مقامش به او عنایت کند، یا اینکه از بندگان خاصی شود که خداوند آنها را با مقداری از غیب آشنا می کند؛ و البته فرض بر آن هاست که از این مقدار برای شناخت خلیفه خدا در زمین و اطاعت از او بهره ببرند، چون این بندگان اهل غیب نیز جز مقدار اندکی از غیب نمی دانند و برای تکامل خود همچنان محتاج به خلیفه خدا باقی می مانند: (عالِمُ الغْيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَل ى غَيْبِهِ أَحَدا * إلِاَّ مَنِ ارْتَض ى مِنْ رَسُولٍ فَإِنهَّ يَسْلُكُ مِنْ بيَنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدا * ليِعَلمَ أنَ قدَ أبَلْغَوا رسِالاتِ رَبهِّمْ وَ أحَاطَ بمِا لدَيهْمْ وَ أحَصى كُلَّ شَيْ ء عَدَدا )( جن/ 26 28 )( داناى غيب است و هيچکس را بر غيب خود آگاه نمیکند * مگر پيامبرانى را كه برگزيده است، پس نگهبانانی از پيش رو و پشت سرشان می گمارد * تا مشخص كند كه پيام هاى پروردگارشان را(به طور كامل به مردم ) رسانده اند و او به آنچه نزد آنان است احاطه دارد و همه چيز را از جهت عدد شماره و احصا كرده است).(عامل در ملک او )برای بیان این امر مثال کشتی و صاحب آن را می زنیم. اگر صاحب کشتی بخواهد که دریاها را برای آنجام کاری درنوردد، حکمت اقتضاء می کند که اولاً: داناترین و حکیم ترین شخص را به عنوان کشتی بان (ملوان) انتخاب کند. ثانیاً این ملوان را از میان خدمه آشنا به کار انتخاب کند. ثالثاً همه کارکنان را به اطاعت از این ملوان برگزیده امر کند. اگر هر یک از این سه امر را تخلف کند، از حکمت دور شده و به سفه گرویده است.)، تحقّق اراده مالک هیچ راهی ندارد، مگر به واسطه کسی که نزد مالک حاضر است (کسی که مالک به او وحی می کند و با او در ارتباط است و اراده مالک را می شناسد). پس نمی شود برگزیدن چنین جانشینی که واسطه بین مالک و مکلفان کارگر در ملک خداست را ترک کند، بااین که قدرت برگماشتن چنین جانشینی دارد، زیرا این کار نقض غرضی است که مالک اراده می کند و آن غرض همانا اجرای اراده او در ملک و سلطنتش است. پس هنگامی که مالک عالم حکیم مطلق در ملک خودش جانشینی برای خود برگزید که با او در ارتباط بوده و اراده مالک را می داند و می تواند دیگر مکلفان را نیز از اراده مالک مطلع کند، در این هنگام ممکن است که هر یک از مکلفین هر آ نچه را که ارده مالک است، اجرا کند و حجت بر غافلان اقامه می شود و عذر و بهانه منکران و متکبران قطع می گردد. خداوند سبحان در قرآن کریم به همین امر اشاره کرده: ( رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى الَّلِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ الَّلُ عَزيزاً حَكیما)( قرآن کریم، سوره نساء، آیه 165). (پيامبرانى كه مژده رسان و بیم دهنده بودند تا مردم را پس از فرستادن پيامبران، عذر و بهانه و حجتى نباشد؛ و خدا همواره تواناى شكس تناپذير و ح يكم است). اثبات ائمه معصومین (ع) در قرآن : مناظره امام رضا (ع) در مجلس مامون هنگامی که عده ای از علمای عراق و خراسان حاضر بودند و مامون از آن ها سوال کرد: معنی این آیه «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا ». ( فاطر 32 )( سپس اين كتاب را به بندگان خود كه (آنان را) برگزيده بوديم، به ميراث داديم) . چیست و وارثین در این آیه چه کسانی هستند؟ علماء و دانشمندانی که در آنجا حاضر بودند، گفتند: مراد امت مسلمان می باشد. مامون رو به امام رضا (ع) کرد و گفت: ابو الحسن! شما چه می گوید؟ امام (ع) فرمود: گفتارشان را تصدیق نمی کنم. بلکه می گویم: مراد خداوند، خاندان و آل بیت پیامبر (ع) است. مامون سوال کرد: چرا تمام امت نیستند و تنها خاص به خاندان یا آل بیت رسول اکرم (ع) می باشد؟ ... دانشمندان و علماء گفتند: آیا خداوند این خاندان برگزیده شده را در قرآن معرفی کرده است؟ ... امام (ع) فرمود: برگزیده شدن را در ظاهر غیر از باطن، در دوازده جای قرآن بیان کرده است! در قسمت های قبل پنج آیه ذکر شد حال ادامه آیات ... -6 فرموده خداوند که می فرماید: «قُل لَّ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى ». (شوری: 22 )( بگو به ازاى آن (رسالت) پاداشى از شما خواستار نيستم؛ مگر دوستى در باره خويشاوندان). ... و این خصوصیتی است که از میان پیامبران خدا تنها به پیامبر اسلام (ص) اختصاص داده شد. و تنها خاندان پاکش، بِدان منظور مختص شده اند. چرا که خداوند، آنگاه که از نوح (ع) حکایت می کند و می فرماید: «وَ يَا قَوْمِ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى ا وَ مَآ أَنَاْ بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّهُم مُّلاَقُو رَبِّهِمْ وَ لَكِنِّيَ أَرَاكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ ». (هود: 29 )( و اى قوم من بر اين (رسالت) مالى از شما درخواست نمی کنم. مزد من جز بر عهده خدا نيست و كسانى را كه ايمان آورده اند، بیرون نمی کنم. قطعاً آنان پروردگارشان را ديدار خواهند كرد. ولى شما را قومى می بينم كه نادانى می كنيد). و از هود (ع) سخن گفته و فرمود : «يَا قَوْمِ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ». (هود:51 )( اى قوم من براى اين (رسالت) پاداشى از شما درخواست نمی کنم. پاداش من جز بر عهده كسى كه مرا آفريده است نيست پس آيا نمی انديشيد). و به پیامبر اسلام (ع) فرمود: (بگو به ازاى آن (رسالت) پاداشى از شما خواستار نيستم مگر دوستى درباره خويشاوندان...). و خداوند دوستی و مودت اهل بیت (ع) را واجب نساخت؛ مگر اینکه می دانست که ایشان هرگز از دین خارج نمی شوند و مرتد یا گمراه نمی شوند. و دلیل دیگر اینکه هرگاه فردی با کسی دوست باشد، اما در قلب او کین های از یکی از نزدیکان او باشد، قلبش تسلیم او نمی گردد و خداوند می خواست که در قلب پیامبر (ص) در مورد مومنان چیزی نباشد و همه دوست دار خاندان پیامبر (ع) باشند تا پیامبر نسبت به ایشان اندک بُغضی نداشته باشند و به این خاطر محبت خاندانش را واجب ساخت. پس هر که این امر را انجام داده و پیامبر و خاندانش را دوست داشته باشد، پیامبر (ص) او را مبغوض نمی دارد و هر که آنها را واگذارد و این امر را انجام ندهد، پیامبر (ص) او را مبغوض می دارد و دشمن پیامبر می گردد؛ چرا که محبت آنها واجب الهی می باشد و ترک واجب الهی، با غضب رسول و خداوند همراه است. و چه فضل و شرفی بالاتر از این برای خاندان پاک رسول (ص). و هنگامی که این آیه بر پیامبر (ص) نازل شد: (بگو به ازاى آن (رسالت) پاداشى از شما خواستار نيستم؛ مگر دوستى درباره خويشاوندان...( پیامبر در میان اصحابش برخاسته و حمد و ثنای الهی را گفت و فرمود: ای مردم خداوند چیزی را بر شما واجب ساخته، آن را انجام می دهید. کسی پاسخ نداد. روز بعد همین کلام را تکرار کرد. ولی کسی پاسخی نداد. و روز سوم، باز آن را بازگو نمود و فرمود: ای مردم! خداوند چیزی بر شما واجب ساخته. آیا آن را انجام می دهید؟ ولی باز کسی پاسخی نداد. فرمود: ای مردم! آن مقوله طلا و نقره و خوردنی و نوشیدنی نیست. گفتند: آن چیست؟ واین آیه را برایشان خواند. گفتند: این را می پذیریم. اما بیشتر آنان به آن عمل ننمودند. آنگاه امام (ع) فرمود: پدرم از جدم از پدرانش از امام حسین (ع) روایت کرده که فرمود: مهاجرین و انصار نزد پیامبر (ص) جمع شدند و گفتند: ای پیامبر تو در زمینه افرادی که بر تو وارد می شوند، مخارجی داری و این اموال ماست که همراه جان هایمان در اختیار توست. در مورد آنها آنگونه که می خواهی، عمل نما. بدون هیچ مشکلی آنچه می خواهی، انجام بده و آنچه می خواهی را برای خود نگاهدار. خداوند جبرائیل را برایشان نازل فرمود و فرمود: ای پیامبر! بگو من در مورد رسالتم از شما پاداشی نمی خواهم؛ جز محبت خاندانم. بعد از من، آنان را آزار ندهید. آنان خارج شدند. گروهی از ایشان گفتند: آنچه پیامبر را واداشت که سخن ما را جامه عمل نپوشاند، آن است که ما را نسبت به خاندانش بعد از رحلتش ترغیب و تشویق گرداند. این تهمتی بود که در آن مجلس زده شد که سخن بسیار بزرگی است. و خداوند این آیه را نازل فرمود: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلَ تَمْلِكُونَ لِي مِنَ الَّلِ شَيْئًا هُوَ اَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ كَفَى بِهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ». (احقاف: 8 )( آیا می گویند: اين به دروغ چنین کلامی را گفته است؟ بگو: اگر آن دروغ باشد، در برابر خدا اختيار چيزى براى من نداريد. او آگاه تر است، به آنچه (با طعنه) در آن فرو می رويد. شاهد بودن او ميان من و شما بس است و اوست آمرزنده مهربان). پس پیامبر نزد مردم رفت و فرمود: آیا اتفاقی افتاده است؟ مردم گفتند: بلی ای رسول خدا! بعضی از ما کلامی بر زبان می آورند که ما آن را ناپسند می شماریم. پیامبر آیه فوق را بر آنها خواند و مردم بسیار گریستند و خداوند این آیه را نازل کرد و فرمود: «وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ وَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ ». (شوری: 25 )( اوست كسى كه توبه را از بندگان خود می پذيرد و از گناهان درمی گذرد و از آنچه انجام می دهید، آگاه است). -7 آیه : «إِنَّ الَّلَ وَ مَلَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيمًا .» (احزاب: 56 )( خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود می فرستند. اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بر او درود فرستيد و به فرمانش، بخوبى گردن نهيد). وقتی این آیه نازل شد، معاندین گفتند: ای پیامبر! سلام بر تو را دانستیم. چگونه بر شما درود بفرستیم؟ فرمود: بگویید: خداوندا! بر محمد و خاندانش درود فرست؛ همانگونه که بر ابراهیم و خاندانش درود فرستادی. تو ستوده وبرتری. روایات کثیری در نهی رسول اکرم (ص) از آوردن درود و صلوات برایشان و نفی خاندانش از صلوات بر آنها نقل شده است و در جوار العقدین و صواعق محرقه از رسول اکرم (ص) آمده که می فرمایند: صلوات و درود بریده شده را نخوانید. پرسیدند: صلوات و درود بریده چیست؟ فرمود: بگویید: خدایا! بر محمد درود بفرست و ساکت شوید. بلکه بگویید: خدایا! بر محمد و خاندان او درود بفرست؛ همانگونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم درود فرستادی. و سپس امام (ع) فرمود: آیا بین شما در این گفته اختلافی هست؟ گفتند: خیر. با وجود کثرت روایات در این مورد می بینیم که اهل سنت از آوردن صلوات کامل امتناع می ورزند و اگر صلوات بر زنان رسول بود، آن را بصورت کامل می آوردند).صحيح البخاري : ج 6/ص 27 . ينابيع المودة لذوي القربى للقندوزي : ج 1/ ص 37 ). مامون جواب داد: این از مواردی است که در آن اختلافی نیست و بر آن اتفاق نظر دارند، آیا در مورد خاندان پیامبر (ع) روشن تر از این چیز دیگری را سراغ دارید؟ امام (ع) فرمود: از این آیه مرا خبر دهید «يس ( 1) وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ( 2) إنِكَّ لمَنَ المْرْسَليِنَ ( 3) عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (4). (یاسین ( 1)سوگند به ان قرآن حكیم ( 2)كه قطعا تو از (جمله) پيامبرانى ( 3) بر راهى راست ( 4)) . مراد از یاسین چیست؟ دانشمندان گفتند: یس پیامبر اکرم (ص) است و شکی در آن نیست. امام (ع) فرمود: خداوند به پیامبر و خاندانش در این مورد، فضیلتی را عنایت کرد که هیچ عاقلی را راه به حقیقت آن نمی باشد، چرا که خداوند بر کسی از خاندان پیامبران درود نفرستاده است. و فرموده: «سَلَمٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ »).صافات: 79 ). (درود بر نوح در ميان جهانيان). و نفرموده که درود بر خاندان ابراهیم و فرموده خداوند: «سَلَمٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ ». (صافات: 109 ). (درود بر ابراهيم). «سَلَمٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ ». ( صافات: 120 ). و نفرموده که خاندان ابراهیم و نیز بر موسی و نه خاندانش و بر هارون نه خاندانش درود فرستاده. ولی در مورد خاندان محمد(ص) فرموده: «سَلَمٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ ». (صافات: 130 ).( درود بر خاندان یا آل یاسین یا خاندان و آل پیامبر(ص) ). مامون گفت: دانستم که فقط در شما خاندان پیامبر چنین شرحی برای این مطالب می باشد. روشنگری از دعوت ابراهیم و نوح(ع) قرآن در مورد معجزه ای که نوح یا ابراهیم (ع) برای اثبات راستی شان آورده باشند، سخنی به میان نیاورده است؛ چرا که معجزه، تأییدی بر دعوت پیامبران می باشد؛ نه برای اثبات صحّت و درستی دعوت. دعوت آنان (ع) برای بازگشت به فطرت می باشد و فطرت خداوندی، نیازی به دلیل ندارد؛ چرا که فطرتی است که مردم بر آن سرشته شده اند؛ یعنی همان حق و پرستش خداوند یگانه و تسبیح و تقدیس او و آراسته شدن به اخلاق کریمانه ای که انسان بر دوست داشتن آن آفریده شده است؛ رنگ خدایی، و چه رنگی بهتر از رنگ خدا؟! پروانه به سوی نور می رود؛ ولی وقتی ابزار بینایی اش از بین برود، به تاریکی متمایل می شود. انسان نیز همین گونه است؛ پیامبران و فرستادگان حجّت بالغه ی (دلیلِ رسای) خداوند را اقامه می کنند و حجاب ها را از بصیرت انسان کنار می زنند؛ سپس آنان را رها می کنند تا خودشان انتخاب کنند؛ یا چشمانش را باز می کند وبه سوی نور می رود و یا چشمانش را می بندد و روی خودش پرده ای می اندازد و خود را در تاریکی هایی که برخی بر برخی دیگر قرار دارند، گرفتار می سازد. «جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَاراً » (نوح: 7)(انگشت هایشان را در گوش های خود کردند و جامه به سر کشيدند و پای فشردند و هر چه بيشتر سرکشی کردند). بزر گترین دلیل بر صدق و راس تگویی پیامبران، رفتار و سیره ی مبارک آنان و اخلاق پاکشان می باشد؛ از کوزه همان برون تراود که در او است. ضرب المثل عربی: کل إناء بالذي فیه ینضح . این رفتار کریمانه و معجزات بزرگی که پیامبران آوردند، باعث نشد اهل باطل از معارضه و مخالفت با آنان با مغالطه گری و سفسطه های شیطانی ناتوان بمانند؛ علی الخصوص علمای گمراهی. البته پس از اینکه مردم، رنگ آنان را به خود گرفته بودند. این همان رنگ باطلی است که به واسطه ی آن، با رنگ خداوند سبحان مخالفت نمودند. این چنین شد که مردم برای آنان در جامعه ی انسانی زمینه ی مناسبی فراهم کردند تا هر چیزی را از آنان بپذیرند و در هر چیزی از آنان پیروی کنند؛ بنابراین زُهد پیامبران را دیوانگی، معجزاتشان را سِحر و حکمت شان را شعر دانستند! مرتبه انسان ذات الهی در غالب انسان کامل برای خلق متجلی و نمایان شد؛ همان طور که چنین معنایی در حدیث، روایت شده است: «خداوند آدم را به صورت خود آفرید » (کافی: ج 2 ص 134 ؛ توحید صدوق: ص 103 ؛ عیون اخبار الرضا(ع) ج 2 ص 110 ) حق تعالی می فرماید: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كلَّهَا ثمَّ عَرَضَهُمْ عَلى الْمَلائِكةِ » (بقره: 31 )(و تمام نا مها را به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد). در اینجا تعلیم دادن، از بیان لفظ و معنی یک شیء از حقیقت خارجی و تأثیرگزاری، پا را فراتر می گذارد. منظور از اسماء، همان اسماء ذاتی مانند الله، رحمن، رحیم، علیم، عزیز، حکیم.... و اسماء فعلی مانند خالق، بارئ، مصوّر، رزاق... و هر آنچه از ظهور و تجلی به آ نها تعلق دارند، می باشد؛ چه در بالاترین مراتب نورانی قدسی، مانند انبیا، ائمه، صالحین و ملائکه و چه در پایین ترین مراتب تاریکی های مادی و ظلمات؛ مانند فرشی که رویش می نشینیم؛ همان طور که در حدیث از امام معصوم (ع) روایت شده است. این علم سبب برتر بودن آدم بر ملائکه بود. ظرفیت فطرت انسان بزرگ و عظیم است؛ به وسعت افقی که شخصی عظيم می تواند در آن نظر کند. ملائکه ی بزرگوار جز اندکی از این توانایی را که خداوند درون انسان فطری به ودیعت گذاشته است، دارا نمی باشند. از همین رو است که ملائکه به سجده بر او و خضوع در پیشگاه آدمی که خداوند را اطاعت می کند، فرمان داده شدند؛ به این جهت که او بر شناخت خداوند سبحان و متعال سرشته شده است و ظهور و تجلی ای برای اسم های خداوند سبحان و متعال می باشد. در روایتی از امام رضا (ع) از پدران بزرگوارش (ع) از امیر المؤمنین (ع) نقل شده است که رسول خدا (ع) فرمود: «خداوند خلقی که بهتر از من باشد و نزد او گرامی تر از من باشد، نیافریده است. علی (ع) فرمود: به پیامبر اکرم عرض کردم: ای رسول خدا، شما بهتری یا جبرئیل؟ فرمود: ای علی! خدای تبارک و تعالی انبیای مرسَل را بر ملائکه ی مقرب برتری داد و مرا بر جمیع انبیا و رسولان فضیلت بخشید و پس از آن، ای علی! برتری از آنِ تو و امامان پس از تو است و فرشتگان خادمان ما و خادمان دوست داران ما هستند .» ای علی! حاملان عرش و کسانی که گرداگرد عرش هستند به واسطه ی ولایت ما حمد پروردگارشان را به جا می آورند و برای مؤمنان طلب مغفرت می کنند. ای علی! اگر ما نبودیم، خداوند آدم و حوا و جنّت و آتش و آسمان و زمین را نمی آفرید و چگونه از ملائکه برتر نباشیم؛ در حالی که در توحید و معرفتِ پروردگارمان و تسبیح و تقدیس و تهلیل او بر آنها سبقت گرفته ایم؛ زیرا اولین چیزی که خداوند عزّوجلّ خلق فرمود، ارواح ما بود. پس ما را به توحید و حمد خود گویا ساخت. سپس ملائکه را آفرید و هنگامی که آ نها ارواح ما را در حالی که نور واحدی بودند، مشاهده کردند، امر ما را بزرگ دیدند. ما تسبیح گفتیم تا ملائکه بدانند که ما مخلوقاتی آفریده شده ایم و خداوند از صفات ما منزّه است و ملائکه با تسبیح ما تسبیح گفتند و خدا را از صفات ما منزّه دانستند. هنگامی که ملائکه بزرگی شأن ما را دیدند، ما را تهلیل گفتند. ما تهلیل گفتیم، تا ملائکه بدانند که هیچ معبودی جز الله (لا اله الا الله) نیست و بدانند که ما بندگانی کوچک هستیم و نه خدایانی که باید با او و یا در کنار او پرستیده شویم. پس آن ها گفتند: لا اله الا الله؛ و چون بزرگی منزلت ما را مشاهده کردند، خدا را تکبیر گفتیم تا ملائکه بدانند که خداوند بزرگتر از آن است (الله اکبر) که (نسبتِ) بزرگی و عظمت، کسی جز او را نَسِزد. و چون عزّت و قوّتی را که خداوند به ما عطا فرموده بود، دیدند؛ گفتیم: «لا حول و لا قوه الا بالله » تا ملائکه بدانند که ما را هیچ قدرت و قوتی نداریم جز به واسطه ی خداوند و چون نعمتی که خداوند به ما داده و آن را در برابر واجب نمودن طاعت و عبادت بر ما واجب نموده بود، دیدند، گفتیم: «الحمد لله » تا ملائکه بدانند که خداوند در برابر نعمت هایی که بر ما ارزانی داشته است، حقوقی دارد و ملائکه نیز گفتند: «الحمد لله ». پس به واسطه ی ما به معرفتِ توحید خدای تعالی و تسبیح و تهلیل و تحمید و تمجید او رهنمون شدند. سپس خدای تعالی، آدم (ع) را آفرید و ما را در صُلب او به ودیعه نهاد و به ملائکه فرمان داد که به دلیل تعظیم و اکرام ما بر او سجده کنند. سجده ی آنها برای خدای عزّوجلّ، عبودیت و بندگی و برای آدم، اکرام و طاعت بود؛ زیرا ما در صلب او بودیم. چگونه ما از ملائکه برتر نباشیم؛ در حالی که همه ی آن ها به آدم سجده کردند. چون مرا به آسمان ها به معراج بردند، جبرئیل دو تا دو تا اذان و اقامه گفت. سپس گفت: ای محمد! پیش بایست. گفتم: ای جبرئیل! آیا بر تو پیشی بگیرم؟ گفت: آری زیرا خدای تبارک و تعالی پیامبرانش را و علی الخصوص تو را بر همه ی ملائکه برتری داده است. من پیش ایستادم و با ایشان نماز خواندم. در حالی که این، مایه ی هیچ فخری نیست و چون حجاب های نور را به پایان رساندم، جبرئیل (ع) گفت: ای محمد! پیش برو و از من عقب ماند. گفتم: ای جبرئیل! آیا در چنین جایی از من جدا می شوی؟ گفت: ای محمد! نهایت حدّی که خدای تعالی برای من مقرر فرموده، همین جا است و اگر از آن بگذرم، به سبب تجاوز از حدودی که پروردگار بزرگوارم مقرر فرموده است، بال هایم می سوزد. من به شدت در نور شدید افکنده شدم، تا به آنجا که خدای تعالی از ملکوتش اراده فرموده بود، رسیدم و ندا رسید: ای محمد! عرض کردم: لبیک و سعدیک ای پروردگار من! تو را مبارک و متعالی داشتم (تبارکتُ و تعالیتُ). ندا رسید: ای محمد، تو بنده ی من و من پروردگار توام؛ پس فقط مرا پرستش کن و بر من توکل نما. تو نور من در میان بندگان من و فرستاده ی من به سوی خلقم و حجتم بر مردمانی. برای تو و کسی که از تو پیروی کند، بهشتم را خلق نمودم و آتش من برای کسی است که با تو مخالفت ورزد و برای اوصیای تو، کرامتم را لازم گردانیدم و برای شیعیان شان، ثوابم را مقرر داشتم. عرض کردم: پروردگارا! اوصیای من چه کسانی هستند؟ ندا رسید: ای محمد! اوصیایت، آنانند که نامشان بر ساق عرش من نگاشته شده است و من در حالی که در پیشگاه پروردگار جلّ و جَلالم بودم، به ساق عرش نگریستم و دوازده نور دیدم و در هر نوری سطری سبز بود که نام هر یک از اوصیای من بر آن نوشته شده بود. اول ایشان علی بن ابی طالب و آخر آنها، مهدی امتم بود. عرض کردم: پروردگارا! آیا آنها اوصیای من هستند؟ ندا آمد: ای محمد! آنها اولیا و دوستان و برگزیدگان و حجت های من بر خلایق، پس از تو هستند و آنها اوصیا و خلفای تو و بهترین خلق پس از تو می باشند. به عزّت و جلالم سوگند که به واسطه ی ایشان، دینم را چیره و کلمه ام را بلند می نمایم و توسط آخرین آنها، زمین را از دشمنانم پاک می گردانم و مشرق و مغرب زمین را به تملّک او در می آورم و باد را مُسخّر او می کنم و گردنکِشان سخت را رام او می سازم و او را بر نردبان ترقی بالا می برم و با لشکریان خود یاریش می کنم و با فرشتگانم به او مدد می رسانم تا آن که دعوتم را آشکار کند و مردمان گرد توحیدم آیند. سپس دولتش را پایدار می سازم و تا روز قیامت، روزگار و آیام حکمرانی را میان اولیای خود (دست به دست) می گردانم ». (علل الشرایع: ج 1 ص 5 ؛ بحار الانوار: ج 18 ص 345 ) از امام صادق (ع) روایت شده است: «هرگاه جبرائیل خدمت پیامبر (ص می آمد، چون بنده ای در حضور ایشان می نشست و هرگز بدون اینکه اجازه بگیرد، بر او وارد نمی شد ». (علل الشرایع: ج 1 ص 7 ؛ بحار الانوار: ج 18 ص 256). علت ارسال رُسل...؟ مورد بحث قرار دادن قاعده لطف: به چند دلیل، امکان پذیرش «قاعده لطف » وجود ندارد: اول: دلیل قطعی، شرعی یا عقلی -که در اثبات مسائلی عقیدتی مورد نیاز است- در مورد آن وجود ندارد. به عنوان مثالِ حال دلایل قاعده، این پرسش را سید خوئی در این مورد پاسخ داده است: «پرسش 1403 : قاعده لطف که در اصول صغری و کبری مورد بحث قرار دادید -بنابر آنچه در مصباح الاصول است- در بحث شما با شیخ الطائفه که همه اصحابِ ما به واسطه آن، بر وجوب امامت استدلال نمودند؛ به این خاطر که جزو صغری های آن است. آیا می توان بر این کبری استدلال نمود؛ با آنچه قرآن کریم بر آن دلالت دارد که خداوند نسبت به بندگانش لطف دارد و در نتیجه امامت جزو صغری هایی است که این کبری بر آن دلالت دارد که از کتاب عزیز استفاده می شود یا اینکه لطفی که در قرآن کریم به آن اشاره شده است، غیر از لطفی است که اصطلاحی است که مساله وجوب امامت جزو صغری های آن است؟ خوئی: بله این همان طور است که نگاشته شده است و دلالت بر صحیح بودن استدلال به واسطه این قاعده نمی کند؛ البته اگر این قاعده صحیح باشد و همان طور که گمان نمودی، آیه شریفه در دلایل احکام دلالتی ندارد. »(صراط النجاة - میرزا جوادالتبریزی: ج 2ص 445 ) دوم: هیچ کسی شک ندارد که مجموعه هایی از انسان ها وجود دارند که خداوند عزوجل فرستاده ای به سوی آنان نفرستاده است. به عنوان مثال هندوهای سرخ پوستی وجود دارند که صدها یا هزاران سال در آمریکا زندگی می کردند و چوب ها و سنگ ها و بت ها و پرندگانی را می پرستیدند و قومیت هایی وجود دارند که هزاران سال در جنگل های آفریقا زندگی کردند و خداوند به سوی آنان، فرستاده الهی نفرستاده است. آنان بت پرست بودند و طبیعتاً نیازمند تصحیح هستند و اینکه به پرستش و توحید خداوند یا هدایت و ایمان و آموزش و تزکیه باز گردند...الخ. از جمله اهدافی که قاعده لطف آن را بیان می کند، همان طور که گذشت. آیا به نظر پذیرندگان این قاعده، خداوند متعال -با نفرستادن به سوی ایشان- با لطف واجب مخالفت کرده است؟! در حقیقت این پرسش اگر به تنهایی باشد، در باطل کردن این قاعده پنداری کفایت می کند. سوم: اگر در برخی از خبرهای فرستادگان خداوند -که بدا در آن اتفاق افتاده است و همان طور که خبر دادند، اتفاق نیفتاده است- چه بسا این مساله بر اساس ظاهر برخی را به سمت سرپیچی و انکار می برد. آیا افرادی که به این قاعده چنگ می زنند، نظرشان این است که این خبرها با قاعده لطف مخالفت دارد!! این مثالی از آن است: شیخ صدوق با سندش از امام صادق(ع) روایت کرده است... تا اینکه فرمود: «... امّا تأخير كردن نوح عليه السّلام چنين است كه چون از خداوند براى قوم خود طلب عقوبت كرد، خداى تعالى روح الأمين عليه السّلام را با هفت هسته خرما به نزد وى فرستاد و به او گفت: اى پيامبر خدا! خداى تعالى به تو م ىگويد: اين ها خلايق و بندگان من هستند و آنها را با صاعقه اى از صواعق خود نابود نمی کنم مگر پس از تأ يكد كردن دعوت و الزام ساختن حجّت، پس بار ديگر در دعوت قومت تلاش كن كه من به تو ثواب خواهم داد و اين هسته ها را بكار و فرج و خلاص تو آنگاه است كه آنها برويد و بزرگ شود و ميوه به بار آورد و اين مژده را به مؤمنان پيرو خود بده. و چون پس از زمانى طولانى درخت ها روئيد و پوست گرفت و داراى ساقه و شاخه شد و ميوه داد و به بار نشست از خداى تعالى درخواست كرد كه وعده را عملى سازد، امّا خداى تعالى فرمان داد كه هسته اين درخت ها را بكارد و دوباره صبر و تلاش كند و حجّت را بر قومش تأکید كند و او نيز آن را به طوائفى كه به او ايمان آورده بودند گزارش كرد و سيصد تن از آنان از دين برگشتند و گفتند: اگر مدّعاى نوح حقّ بود در وعده پروردگارش خلفى واقع نمی شد. سپس خداى تعالى هر بار دستور می داد كه هسته ها را بكارد و نوح نيز هفت مرتبه آنها را كاشت و هر مرتبه طوائفى از مؤمنين از دين بر می گشتند تا آنكه هفتاد و چند نفر بيشتر باقى نماندند. آنگاه خداى تعالى وحى فرمود كه اى نوح! هم اكنون صبح روشن از پس شب تار دميد و حقّ محض و صافى از ناخالص و كدر آن جدا شد، زيرا بدطينتان از دين بيرون رفتند و اگر من كفّار را نابود می کردم و اين طوائف از دين بيرون شده را باقى می گذاشتم به وعده خود در باره مؤمنانى كه در توحيد با اخلاص بودند و به رشته نبوّت تو متمسّك بودند وفا نكرده بودم، زيرا من وعده كرده بودم كه آنان را جانشين زمين كنم و دينشان را استوار سازم و خوفشان را مبدّل به امن نمايم تا با رفتن شكّ از قلوب آنها عبادت من خالص شود، و چگونه اين جانشينى و استوارى و تبديل خوف به امن ممكن بود در حالى كه ضعف يقين از دين بيرون شدگان و خبث طينت و سوء سريرت آنها- كه از نتايج نفاق است- و گمراه شدن آنها را می دانستم، و اگر رائحه سلطنت مؤمنان را آن هنگام كه ايشان را جانشين زمين ساخته و بر تخت سلطنت نشانده و دشمنانشان را نابود می سازم استشمام می کردند، باطن نفاقشان را مستحكم كرده و دشمنى با برادرانشان را آشكار می کردند و در طلب رياست و فرمانده ى با آنها می جنگيدند و با وجود فتنه انگيزى و جنگ و نزاع بين ايشان چگونه تمکین و استوارى در دين و إعلاء امر مؤمنين ممكن خواهد بود، خير چنين نيست «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا » امام صادق (ع) فرمود: قائم (ع) نيز چنين است زيرا ايّام غيبت او طولانى می شود تا حقّ محض و ايمان صافى از كدر آن مشخّص شود و هر كسى كه از شيعيان طينت ناپاکی دارد از دين بيرون رود، كسانى كه ممكن است چون استخلاف و تمکین و امنيّت منتشره در عهد قائم عليه السّلام را احساس كنند نفاق ورزند.» چهارم: قطعی نبودن قاعده. از جمله مسائلی که به این مطلب اشاره می کند، شناخت افراد بسیاری است که این قاعده را رد می کنند: -1 علمای بقیه مذاهب اسلامی، قاعده لطف را رد نمودند. آنان نظرشان این است که اصل برانگیختن فرستادگان الهی، مساله ممکنی است و همان طور که قاعده مذکور بیان می کند، واجب نیست. و انکار کردند که اینکه کار واجبی بر خداوند باشد. این خلاصه ای از سخنان آنان است: -قاضی جرجانی در شرح مواقف ایجی: «مقصد سوم در امکان برانگیختن می باشد. دلیل ما در این مساله، اثبات نبوّت محمد(ص) می باشد. مساله ای که بر وقوع دلالت دارد -بدون شک- بر امکان نیز دلالت دارد. فلاسفه می گویند: به خاطر مطلبی که گذشت، این مساله از جهت عقلی واجب است؛ اینکه نظام کامل تر که لطف اَزلی باعث آن می شود، بدون وجود پیامبری که قرار دهنده قوانین عدل است، کامل نمی شود. برخی از معتزله گفتند که بر خداوند واجب است و برخی از آنان توضیح دادند که اگر خداوند از امتش این مساله را فهمید که ایمان می آورند، فرستادن پیامبر به سوی آنان واجب است؛ به خاطر اصلاح نمودن آنان که در این مساله وجود دارد و الا اگر این مساله فهمیده نشود، فرستادن واجب نیست. بلکه قطعاً به خاطر بهانه های آنان نیکوست... »(شرح المواقف - ابن حجر العسقلانی: ج 3ص 181 ). -ابن حجر عسقلانی: «اصل این است که بر خداوند چیزی واجب نیست. »(فتح الباری - ابن حجر العسقلانی: ج 3ص 181) -بدرالدین عینی: «بر خداوند چیزی واجب نیست. »(عمدة القاری - بدرالدین العینی: ج 1ص 181 ) -ثعالبی: «عقیده این است که بر خداوند متعال از جهت عقلی چیزی واجب نیست. »(تفسیرالثعالبی - عبدالرحمن بن محمد الثعالبی: ج 2ص 191 ). -نسفی: «...« پاداشش بر خداوند واقع شده است. » یعنی به واسطه وعده خداوند، پاداش برایش می باشد که تاکیدی برای وعده دادن است. برای هیچ کس از آفریدگان خداوند، چیزی بر خداوند واجب نیست. »(تفسیرالنسفی - عبدالله بن احمدالنسفی: ج 1ص 244 ). -2 همچنین بزرگان اخیر علمای شیعه، این قاعده را رد کردند. از جمله: -سید خوئی. در بحثش در مورد حجیت اجماع که به قاعده لطف استناد شده است. او می گوید: «اولاً در این قاعده اشکال وجود دارد: قاعده به خودی خود، کامل نمی باشد؛ به این خاطر که لطف بر خداوند متعال واجب نیست؛ به گونه ای که ترک آن ناپسند باشد و انجامش از خداوند سبحان محال باشد. بلکه هر آنچه از خداوند متعال صادر می شود، صِرف فضیلت و رحمت بر بندگانش است. »(مصباح الاصول - تقریر بحث الخوئی للبهسودی: ج 2ص 138 ). -شیخ ضیاء الدین عراقی. در سخنش در مورد اِجماع های منقول که می گوید: «اما برای توقف در آن مطالبی که به قاعده لطف استناد داده شده است -مانند اجماع های وارد شده در سخن شیخ قدس سره و افرادی که از او در این روش دنباله روی می کنند- فرصتی وجود دارد؛ به خاطر ضعیف بودن اصل بنا نهاده شده. »(نهایة الافکار- الشیخ ضیاءالدین العراقی: ج 3ص 97 ). -شیخ رضا همدانی در رد نمودن حجیت اِجماع که به قاعده استناد داده شده است. ایشان می گوید: «... به این خاطر که امکان دارد که همه آنان به قاعده لطف تکیه نمودند که ما قائل به آن نیستیم. »(مصباح الفقیه - رضا الهمدانی: ج 1ق 2ص 581 ) -سید شوشتری: «پس از باطل بودن قاعده لطف، ادعای اجماع -از جهت مُسبّب- حجت نمی باشد. »(منتهی الدرایة فی توضیح الکفایة - السید محمد جعفر المروج: ج 4 شرح ص 373 ) -سید مصطفی خمینی: «قاعده لطف کامل نمی باشد؛ نه در مساله نبوّت و نه در مساله امامت. توضیح این مساله در مکان دیگری است... »(تحریرات فی الاصول - سید مصطفی الخمینی: ج 6ص 359 ) -شیخ محمد طاهر آل راضی:«اجماع به خاطر ملازمت عقلی از باب لطف، به خاطر باطل بودن قاعده لطف باطل است. »(بدایة الوصول فی شرح کفایة الاصول - الشیخ طاهر آل الشیخ راضی: ج 5ص 296 ) همچنین بقیه علمای شیعه و اهل سنت وجود دارند. امکان متّهم نمودن همه این علما در مخالفت کردن آنان با دلیل عقلیِ قطعی نسبت به «قاعده لطف » وجود ندارد... فکر می کنم که این بحث ها برای باطل کردن قاعده پنداری کافی است و در نتیجه همه مسائلی که بر آن بنا نهاده شده اند، باطل می شود. از جمله مساله اینکه «لطف » اصلی است که اهداف پیشین برای فرستادن در سخنان علما به آن استناد داده.