نشریه زمان ظهور 84

عذاب الهی یا بلای طبیعی؟! بسیاری از مردم در شرق و غرب عالم، اوضاع محله‌ها و شهرهای خویش را آخر الزمانی می‌دانند و این بی‌تردید تنها به دلیل شیوع ویروس مرگبار کرونا نیست. آیا به راستی آنچه امروز بر سر ما مردم جهان می‌آید می‌تواند شعبه‌ای از عذاب خدا باشد؟ نزول بلاها و عذاب‌های الهی در عصر انبیاء چگونه بوده است؟ کاملا ماورائی و فارغ از اسباب و علل مادی؟ مردم چگونه این عذاب‌ها را تفسیر می‌کرده‌اند؟ قبل از پاسخ به این پرسش‌ها، از قرآن کریم درباره اسباب نزول عذاب‌ها سوال کنیم. طبق تصریح قرآن، خدای رحمان هیچ‌گاه عذاب بنیان‌کن خویش را بر مردمی فرو نمی‌فرستد، مگر آنکه قبل از آن، فرستاده‌ای برای اصلاح انحرافات عقیدتی و عملی آنها برانگیزد: « ... وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا» "... و ما هیچگاه عذاب نکرده‌ایم، مگر اینکه فرستاده‌ای برانگیخته باشیم!" (اسراء، 15) «وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولًا یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ» "و پروردگارت بر آن نبوده است که شهرها را نابود کند، تا آنکه [پیش از نابودی] در مرکز آن‌ها پیامبری برانگیزد که آیات ما را بر آنان بخواند، و ما [در هیچ حالی از احوال] نابودکنندۀ شهرها نبوده‌ایم، مگر آنکه اهلش ستمکار بود‌ند). (قصص، آیه ۵۹) و متاسفانه هیچ فرستاده‌ای را خدای متعال نمی‌فرستد مگر آنکه تکذیب و استهزاء می‌شود: «يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ» "ای دریغ بر این بندگان، هیچ فرستاده‌ای نمی‌آید، مگر او را به ریشخند می‌گیرند." (يس، 30) اما خدای رحمان باز هم به صِرف تکذیب و روی‌گردانی از این فرستاده الهی، عذاب را نازل نمی‌کند، بلکه آنان را به بلاها و عذابهایی کوچک‌تر مبتلا می‌کند، شاید که به سوی خدا بازگردند و فرستاده را در اصلاح امور یاری دهند: «وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ» "و ما هيچ پيامبری را به هيچ قريه‌ای نفرستاديم مگر آنکه ساکنانش را به سختی و عذاب گرفتار کرديم، باشد که تضرّع کنند." (اعراف: 94) در این میان، گروهی چشم خویش را بر نشانه‌های خشم الهی باز کرده، به خود می‌آیند و به فرستاده خدا ایمان می‌آورند، اما بسیاری مردم که جز عالم ماده هیچ چیز دیگر نمی‌بینند، به رویگردانی خویش ادامه می‌دهند و مستحق نزول عذاب ویرانگر و نهایی خدا می‌شوند. خدای منتقم اما این عذاب بزرگ را بدون مقدمه فرو نمی‌فرستد، بلکه آغوش دنیا را بار دیگر برای آنان می‌گشاید و ناگاه، در حالیکه مستِ نعمت‌ها و شهوات دنیا هستند، با عذابی غافلگیرکننده، هلاکشان می‌کند: «ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ» "سپس جای بلا و محنت را به خوشی و خوبی سپرديم تا شمارشان افزون شد و گفتند: آنها پدران ما بودند که دچار سختی و بيماری شدند. ناگهان آنان را بی‌خبر فروگرفتيم." (اعراف: 95) حال برگردیم به سوال اصلی خویش: آیا عذاب دنیایی خدا ماورائی و فارغ از اسباب مادی است؟ قرآن بخوانیم: «فَكُلًّا أَخَذْنَا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِ حَاصِبًا وَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَمِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ وَمِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنَا وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» " و هر يك [از ايشان‌] را به گناهش گرفتار [عذاب‌] كرديم: از آنان كسانى بودند كه بر [سر] ايشان بادى همراه با شن فرو فرستاديم؛ و از آنان كسانى بودند كه بانگ [صاعقه] آنها را فرو گرفت؛ و برخى از آنان را در زمين فرو برديم؛ و بعضى را غرق كرديم؛ و [اين‌] خدا نبود كه بر ايشان ستم كرد بلكه خودشان بر خود ستم مى‌كردند." (عنکبوت، 40) آری، عذاب‌های خدای متعال از جنس سوانحی نظیر صاعقه و زمین‌لرزه و سیل است، که هر یک معلول عوامل طبیعی و مادی هستند، اما همه دستگاه عظیم هستی بی‌تردید در طول اراده پروردگار قادر عمل می‌کند. امام صادق (ع) فرمودند: «أَبَى اَللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ اَلْأَشْيَاءَ إِلاَّ بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ سَبَباً ...» "خدا خوددارى و امتناع فرموده كه كارها را بدون اسباب فراهم آورد، پس براى هر چيزى سبب و وسيله‌اى قرار داد." (کافی، ج 1، ص 183) حتی طوفان حضرت نوح (ع) نیز بر اثر بارش باران و طغیان رودخانه‌ها آغاز شد و کافرانی مثل پسر نوح (ع) آن را سانحه‌ای طبیعی می‌دانستند که می‌توان با پناه بردن به قله‌ کوه‌ها از آن در امان ماند، غافل از اینکه سانحه طبیعی بزرگتری در راه بود! آری، شکسته شدن سدّ طبیعی تنگه هرمز و جاری شدن امواج کوه‌آسای دریای عمان در دره عمیق و گسترده‌ای که بعدها خلیج فارس نام گرفت! وقتی عذاب بنیان‌کَنِ خدا چنین باشد، عذاب‌های کوچکتر و انذاردهنده نیز به طریق اولی مادی و طبیعی هستند. به این آیه قرآن خوب توجه کنید: «فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُفَصَّلَاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِينَ» "پس طوفان و ملخ و آفت گیاهی و قورباغه‌ها وخون را که نشانه‌هایی جداگانه بودند را به سوی آنان فرستادیم، پس گردنکشی نمودند و مردمی گناهکار بودند." (اعراف، 133) آری به همین سادگی، بلاهایی به ظاهر طبیعی، اما پشت سر هم، تامل برانگیز و هشدار دهنده، برای بیدار کردن مردمی که حضرت موسی (ع) را مدعی دروغین می‌دانستند! فکر می‌کنید مردم بی‌ایمان مصر به عذاب بودن آنها اقرار می‌کرده‌اند؟ هرگز! حال بیاییم و به احوال خویش در این سالها، نیک بنگریم: مردی از نجف برخاسته و پرچم اصلاح دینی برافراشته است. او با صدای بلند فریاد می‌زند که منشاء همه فسادها در زمین، حاکمیت غیرِخداست و تنها راه حلی جز بازگشت به خدا و خلفای او نیست. این مرد می‌گوید که همان یمانی موعود اهل بیت (ع) و فرستاده‌ای از جانب مهدی مسلمانان (ع)، عیسای مسیحیان (ع) و ایلیای یهویان (ع) است و برای اثبات مدعای خویش، به وصیت‌ پیامبر خاتم (ص) و بشارت‌های موجود در متون دینی ادیان الهی استناد کرده است، متونی که اسم و اوصاف او را ذکر کرده و از آمدنش خبر داده‌اند؛ درست به همان روشی که رسول الله (ع) حقانیت خویش را اثبات کرد. او علومی ابراز کرده است که نزد هیچ غیرمعصومی یافت نمی‌شود و نیز، هزاران رویای صادقه از پیامبران و ائمه (ع) به حقانیت دعوت او مهر تایید می‌زند. درست در حالیکه هر روز دعوت او بیشتر در عالم منتشر می‌شود و مردم بیشتری رویگردانی خویش را از یاری‌خواهی او نشان می‌دهند، جهان نیز هر چه بیشتر در گرداب بحرانهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و زیست‌محیطی فرو می‌رود! حالا شما قضاوت کنید که آیا ارتباطی بین بلاهای رنگارنگ و روزافزون این روزهای بشر با تکذیب این مرد آسمانی وجود دارد یا خیر ... تاریخ تکرار می‌شود و سنت‌های خدا تبدیل ناپذیرند: « سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا» "سنّت الهى از پيش همين بوده، و در سنّت الهى هرگز تغييرى نخواهى يافت." (فتح، 23) به خود بیاییم و نگذاریم که شیطان پیش درآمدهای عذاب الهی را در چشمانمان طبیعی و بی‌معنا جلوه ندهد. مراقب باشیم شیطان ما را سرگرم شبهه‌ها و اشکال‌تراشی‌های بی‌اساس نکند! سید احمد الحسن (ع) با دلایلی چون خورشید به سوی ما آمده است؛ با وصیت یگانه رسول خدا (ص)، با علم بی‌نظیر الهی و با دعوت حقیقی به حاکمیت الله ... هشدارهای او را درباره نزول عذابی فراگیر جدی بگیریم، ایشان فرمودند: «در مورد وقوعِ یک رویداد بر روی زمین و نزول عذابی برای مردمِ زمین، این چیزی است که نسبت به آن هشدار داده‌ام و خداوند هر آنچه بخواهد انجام می‌دهد، و قبل و بعد از هر چیز امر به خدا بازمی‌گردد، خواه سبب این عذاب، نزدیک شدن یک ستاره باشد یا برخوردِ شهاب‌سنگ یا یک سیّارک یا هر چیز کیهانی دیگر، این امرِ خداوند است و این همان طوفان دوم است که شاید موجب هلاکت بیشتر مردم زمین بشود و خداوند هر آنچه بخواهد انجام می‌دهد ...» (پاسخ‌های روشنگرانه، ج5، س471) توضیحی دربارۀ معنی شیطان در گفتار سید احمدالحسن(ع) تفسیری برای عبارت «شیطان» وارد شده است؛ در این سخن حق‌تعالی (قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا) [1] (گفت آيا به ياد داری آنگاه که در کنار آن صخره مکان گرفته بوديم؟ من ماهی را فراموش کردم و اين شيطان بود که سبب شد فراموشش کنم و ماهی به‌طور شگفت‌انگيزی راه دريا را در پیش گرفت) آمده است که مقصود از این عبارت «ظلمتی است که هیچ مخلوقی از آن خالی نیست.» ایشان(ع) این ظلمت را در کتاب متشابهات چنین بیان می‌فرماید: «...در فطرت انسان نقطه‌ای تاریک وجود دارد که همان شائبۀ عدم و ظلمت است.» [2] و نیز می‌فرمایند: «حجاب‌های ظلمت، همان لشکریان جهل است که امام صادق‌(ع) آن‌ها را بیان فرمودند. [3] همان رذایل اخلاقی و منیّتِ کاشته‌شده در فطرت آدمی است. هر‌چه منیّت در انسان بیشتر شود این حجاب‌ها نیز بیشتر می‌شود و هر‌چه منیّتِ انسان رو به کاهش نهد، این حجاب‌ها نیز کمتر می‌شود. منشأ این حجاب‌ها، ظلمت و عدم و ماده است و این چیزی نیست جز سلب تمام خیرات از انسان.» [4] از این کلمات ایشان(ع) چنین فهمیده می‌شود که این ظلمت و نقطۀ سیاه، همان «منِ» کاشته‌شده در فطرت انسان است و این «من»، حجابی است که گریزی از بودنش نیست و اگر از صفحۀ وجود انسان محو گردد انسان فنا می‌شود و جز خداوند واحد قهار کسی باقی نمی‌ماند. این «من»، پایه و اساس تمام مصیبت‌ها و بلاهاست و همانی است که ابلیس (لعنت خدا بر او باد) را به تباهی کشاند: (قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) [5] (خداوند گفت: وقتی تو را به سجده فرمان دادم چه چيز تو را از آن بازداشت؟ گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفريدی و او را از گل). و زنده‌دلان زنده، به‌روشنی درک می‌کنند که تفسیر سید احمدالحسن(ع) برای کلمۀ «شیطان» ـ‌که به آن اشاره شد‌ـ یکی از پیچیده‌ترین مشکلاتی را که محققان و مفسران[6] در این مسئله با آن مواجه بوده‌اند حل کرده است. متون قرآنی به‌وضوح بیان می‌کنند که شیطان عاملی برای فراموش‌کاریِ جوانِ همراه موسی یعنی یوشع بن نون (ع) بوده است؛ درحالی‌که آیات دیگری مانند این آیات: (إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ) [7] (بر بندگانم تسلط نخواهی یافت، مگر آن گمراهانی که تو را پیروی کنند) و این سخن حق‌تعالی: (إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ) [8] (تسلط او تنها بر کسانی است که او [شیطان] را به سرپرستی خود برگزیده‌اند و آنان که به او [خداوند] شرک می‌ورزند) و نیز: (قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ) [9] (گفت: پروردگارا، قطعاً با آنچه مرا گمراه ساختی، در زمين برای آنان می‌آرایم و همگی را گمراه خواهم ساخت * مگر آن بندگان خالص تو از ميان آنان). چنین آیاتی تسلط شیطان بر انبیا و مخلصین (ع) را نفی می‌کند؛ چیزی که جاهل ـ‌پناه بر خدا‌ـ گمان می‌کند ناشی از تناقضات است! به همین دلیل سخنان آن‌ها را، در حل این معضل، حیران و سرگردان یافتیم. سید طباطبایی می‌گوید: «مانعی ندارد که عاملِ فراموش‌کاریِ جوانِ همراهِ موسی را تصرفی از ناحیۀ شیطان بدانیم؛ با وجود اینکه که او، یوشع بن نون، پیامبر است و پیامبران از شر شیطان در پناه الهی هستند؛ زیرا آنان از آنچه به گناه و معصیت بازمی‌گردد معصوم هستند؛ اما به‌طور کلی مانعی برای آزار و اذیت از ناحیۀ شیطان در خصوص آنچه به گناه و معصیت بازنمی‌گردد وجود ندارد. حق‌تعالی می‌فرماید: (وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ) [10] (و بندۀ ما ايوب را ياد کن، آنگاه‌ که پروردگارش را ندا داد: شيطان، مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد).» [11] سید طباطبایی اِبایی ندارد از اینکه فراموش‌کاری یوشع و پیامبران را به شیطان نسبت دهد و به نظر می‌رسد می‌خواهد بگوید که معصومین دچار فراموشی می‌شوند؛ ولی ـ‌با تأسف بسیار‌ـ این مطلب را به‌صراحت بیان و بر آن تأکید نمی‌کند، با وجود اینکه ـ‌به‌طور طبیعی‌ـ از سخن او چنین دانسته می‌شود؛ اما آنچه ما درصدد بیانش هستیم این است که سید طباطبایی توانایی شیطان در آزار و اذیت پیامبران را تنها در اذیت‌کردن آن‌ها محدود می‌کند و کشاندن آن‌ها به معصیت را استثنا قرار می‌دهد. می‌گویم: شاید حیرت و سرگردانی سید طباطبایی، وی را مجبور به سوار‌شدن بر مرکبی لغزان کرده باشد. او در اینجا برای ابلیس (لعنه‌الله) تسلطی بر پیامبران قائل می‌شود؛ درحالی‌که قرآن قاطعانه و به‌طورکلی این را نفی می‌کند که این خبیث بر پیامبران تسلطی ـ‌هر نوع تسلطی‌ـ داشته باشد و می‌فرماید: (إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ) [12] (بر بندگانم تسلط نخواهی یافت، مگر آن گمراهانی که تو را پیروی کنند). حق‌تعالی می‌فرماید: (إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ) [13] (زیرا او بر كسانى كه ايمان آورده‌اند و بر پروردگارشان توكل مى‌كنند تسلطى ندارد). و نیز می‌فرماید: (إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ) [14] (تسلط او تنها بر کسانی است که او [شیطان] را به سرپرستی خود برگزیده‌اند و آنان که به او [خداوند] شرک می‌ورزند) و پیامبران از این دسته محسوب نمی‌شوند. و می‌فرماید: (إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلًا) [15] (به‌راستی‌که تو را بر بندگان من تسلطى نيست، همين‌قدر کافی است که پروردگارت حافظ آن‌ها باشد). و همچنین می‌فرماید: (الَّذِينَ آمَنُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُواْ أَوْلِيَاء الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا) [16] (آنان که ايمان آورده‌اند در راه خدا پیکار می‌کنند و آنان که کافر شده‌اند در راه طاغوت می‌جنگند؛ پس با دوستداران شيطان به نبرد برخیزید که نیرنگ شيطان همواره ضعیف است). اما شیخ ناصر مکارم شیرازی می‌گوید: «و در اینجا این سؤال ممکن است مطرح ‌شود که آیا ممکن است پیامبری مانند موسی(ع) دچار فراموشی شود و آن‌گونه که قرآن می‌فرماید، آن دو ماهی‌شان را فراموش کردند؟! به‌علاوه، چرا همراه موسی(ع) فراموشی‌اش را به شیطان نسبت می‌دهد؟ در پاسخ می‌گوییم: مانعی وجود ندارد که در مسائل و مواردی که به احکام الهی و امور تبلیغی مرتبط نیست، فراموش‌کاری صورت بگیرد؛ به‌عبارت‌دیگر مانعی در این خصوص در مسائل روزمرۀ زندگی وجود نخواهد داشت (به‌خصوص در مواقعی که مُهر و نشان آزمون به خود می‌گیرد، همان‌گونه که در خصوص موسی در اینجا چنین است و آن را بعداً شرح خواهیم داد)؛ اما ربط‌دادن فراموشی همراهش به شیطان، می‌تواند به علت ربط‌داشتن قضیۀ ماهی به یافتن آن شخص عالِم، بوده باشد و از آنجا که شیطان اقدام به گمراهی می‌کند، او از طریق این عمل (فراموشی) خواسته است تا آنان دیرتر به آن عالِم برسند و مقدمات این فراموشی از خود «یوشع» آغاز شده است؛ زیرا او دقت نکرده و به این کار اهمیت زیادی نداده است.» [17] می‌گویم: در اینجا ناصر مکارم شیرازی به کاروان کسانی می‌پیوندد که نسیان و فراموشی را برای انبیا جایز می‌داند، حتی اگر در پاره‌ای موارد بوده باشد. معنی این گفتۀ برخی که می‌گویند: «این طایفه بر این نظر هم‌فکر و موافق‌اند که آنان [انبیا] نه دچار فراموشی می‌شوند و نه دچار سهو و غفلت» چیست؟ درحالی‌که در اینجا شیخ ناصر پا جای پای سید طباطبایی می‌گذارد و همان گفته‌ای را که اندکی پیش بیان شد به نگارش در می‌آورد؛ پس پاسخ به او، همان پاسخی خواهد بود که به سید طباطبایی داده شد و در پاسخ به این سخن او: «و از آنجا که شیطان اقدام به گمراهی می‌کند، او از طریق این عمل (فراموشی) خواسته است تا آنان دیرتر به آن عالِم برسند.» این نکته را هم می‌افزاییم که اگر او می‌خواهد بگوید که «فراموشی» ـ‌که من آن را به ابلیس که خدا لعنتش کند نسبت نمی‌دهم‌ـ باعث تأخیر در رسیدن آن دو به عالم شده باشد، باید بگوییم که این نظر به‌طور کامل نادرست است؛ بلکه عکس آن صحیح است و این نسیان و فراموشی ـ‌همان‌گونه که سید احمدالحسن(ع) فرموده است‌ـ سببی برای رسیدن آن‌ها به هدفشان شد. حق‌تعالی می‌فرماید: (قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا * قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا) ‌[18] (گفت: آيا به ياد داری آنگاه که در کنار آن صخره مکان گرفته بوديم؟ من ماهی را فراموش کردم و اين شيطان بود که سبب شد فراموشش کنم و ماهی به طور شگفت‌انگيزی راه دريا را در پیش گرفت * گفت: آنجا همان‌جايی است که در طلبش بوده‌‌ايم؛ و به نشان قدم‌های خود جست‌و‌جو‌کنان بازگشتند). اما اینکه چگونه می‌تواند منظور از «شیطان» در این آیه همان «من» باشد، باید بدانیم که اولاً اصل در کلمۀ شیطان، «شطن» ـ‌به معنی دور‌شدن‌ـ یا «شاط» ـ‌یعنی برافروخته با غضب‌ـ است. راغب در «مفردات» می‌گوید: «شطن: حرف نون در کلمۀ شیطان، از حروفِ اصلی و این کلمه از مادۀ شطن ـ‌به معنی دور‌شدن‌ـ است. از جمله: «بئر شطون» (چاه بسیار عمیق)، «شطنت‌الدار» (خانه دور شد) و «غربة شطون» (غربتی بس دور). همچنین گفته شده حرف «ن» در شیطان زائد و ریشۀ آن «شاط یشیط» یعنی «از خشم برافروخت» است. پس شیطان مخلوقی از آتش است همان‌طور که (وَخَلَقَ الْجَانَّ مِن مَّارِجٍ مِّن نَّارٍ) (و جن را از آتشِ برافروخته آفرید) به این مطلب اشاره دارد و از آنجا که او از آتش است، نیروی غضب و حمیتِ نکوهیده به او اختصاص یافت و از سجده به آدم خودداری کرد. ابوعبیده گفته است: شیطان اسمی است برای هر پلید و بدخویی از جن و انس و حیوانات. حق‌تعالی می‌فرماید: (شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ) (شیطان‌های انس و جن) و نیز می‌فرماید: (وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ ... وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَاطِينِهِمْ) (به‌درستی که شیطان‌ها به دوستان خود وحی مى‏كنند ... و چون با شيطان‌هاى خود خلوت كنند) یعنی یاران و دوستان خود از جن و انس؛ و در خصوص این سخن حق‌تعالی: (كَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّيَاطِينِ) (گويى چون سرهای شياطين هستند) گفته شده یعنی گویی که ماری سبک‌اندام است و همچنین گفته شده منظور جنیان پلید است که به دلیل زشتی تصورش به آن‌ها تشبیه شده است؛ و این سخن حق‌تعالی: (مَا تَتْلُواْ الشَّيَاطِينُ) (و آنچه شیاطین تلاوت می‌کنند) که منظور جنّیان سرکش هستند و نیز می‌توان گفت منظور طغیانگرانی از انسان‌ها هستند. شاعر می‌گوید: «لو ان شیطان الذئاب العسّل» (گویی شیطان همچون گرگ گرسنه و شتابان است) ـ‌عسّل جمع «عاسل» به‌معنی کسی است که از ترس دشمنش در اضطراب و هراس است و برای گرگ‌های گرسنه کاربرد دارد‌ـ و دیگری می‌گوید: «ما لیلة الفقیر الا الشیطان» (شب فقیر و بینوا چیزی نیست جز شبی شیطانی)، و هر خوی زشت و ناپسندی در انسان، خوی شیطانی نامیده شده است؛ پیامبر(ص) می‌فرماید: «حسادت، شیطانی است و خشم نیز شیطانی است.» [19] بنابراین واژۀ «شیطان» به معنی دور از حق، متمرد و طغیانگر است و به‌این‌ترتیب اطلاق این کلمه بر «من» و «منیت» صحیح خواهد بود، زیرا «من» (انا) در برابر «او» (هو) قرار می‌گیرد و هرگاه انسان به «منِ» خود نظر افکنَد و وجود خود را احساس و لمس کند از خداوند عزوجل دور می‌شود؛ حتی چه‌بسا نامیدن «من» با واژۀ «شیطان» شایسته‌تر باشد تا نامیدن ابلیس (لعنه‌الله) با این واژه، زیرا «من» آن خانۀ درد و بیماری و اصل هر بلا و مصیبتی است؛ به همین دلیل حضرت علی(ع) به درگاه خداوند متعال تضرع نموده، می‌فرماید: «خدایا به‌راستی با نظر‌کردن بر نفْسم بر خود ستم روا داشتم؛ پس وای بر من اگر آن را نیامرزی.»[20] پژوهشی در عصمت، نوشتۀ استاد عبدالرزاق دیراوی ------------- . کهف، 63. 2. متشابهات،ج2، پرسش 27. 3. در حدیثی که سماعه از ایشان(ع) روایت می‌کند، ایشان(ع) لشکریان عقل و جهل را بیان می‌فرماید. کافی، ج1، ص20 تا 23، ح14. 4. متشابهات، ج2، پرسش 28. 5. اعراف، 12. 6. می‌گویم «مفسران»؛ زیرا بین مردم چنین شایع است؛ وگرنه تفسیر باید از آل محمد(ع) گرفته شود؛ زیرا اینان عِدل )هم‌سنگ( قرآن و قرآن ناطق هستند. 7. حجر، 42. 8. نحل، 100. 9. حجر، 39 و 40. 10. ص، 41. 11. تفسیر المیزان، سید طباطبایی، ج13، ص341. 12. حجر، 42. 13. نحل، 99. 14. نحل، 100. 15. اسراء، 65. 16. نساء، 76. 17. الامثل فی کتاب الله المنزل (تفسیر نمونه)، شیخ ناصر مکارم شیرازی، ج9، ص315 و 316. 18. کهف، 63 و 64. 19. مفردات غریب قرآن، راغب اصفهانی، ص261؛ و ببینید: الصحاح، جوهری، ج5، ص2144 و لسان‌العرب، ابن منظور، ج13، ص237 تا 239 و تاج‌العروس، زبیدی، ج18، ص321 تا 323. 20. مناجات شعبانیه امیرالمؤمنین(ع)؛ بحارالانوار، ج91، ص97. توکل به خداوند روايت شده که رسول‌الله(ص) از جبرئيل پرسيد: «... وما التوکل علی الله عزوجل؟ فقال: العلم بإن المخلوق لايضر ولا ينفع ولا يعطي ولا يمنع وأستعمال اليأس من الناس» «توكل چيست؟ جبرئيل(ع) فرمود: این‌که آدمى يقين داشته باشد كه از سوى مخلوق سود و زيان و بخشش و محرومیتی به او نمى‌رسد، و از غير خدا مأيوس باشد.» [1] و نيز(ص) فرمودند: «لاتتوکل إلی غير الله فيکلک الله إليه، ولا تعمل لغير الله فيجعل ثوابک عليه» «به کسی غير خدا توکل نکن؛ زيرا خدا تو را به او وامی‌گذارد و برای غير خدا عملی انجام نده؛ زيرا جزا و پاداش آن را به او وامی‌گذارد.» [2] و امام علی(ع) فرمودند: «الإيمان له أربعة أرکان: التوکل علی الله وتفويض الأمر إلی الله والرضا بقضاء الله والتسليم لإمر الله عز وجل» «ايمان چهار ركن دارد: توكل به خدا؛ سپردن كارها به خدا؛ رضایتمندی به قضای الهی؛ تسليم در برابر امر خدا.» [3] و نيز فرمودند: «... والتوکل علی الله نجاة من کل سوء وحرز من کل عدو...» «... توکل به خداوند، مايۀ نجات از هر بدی و حفاظت از هر دشمنی است.» [4] و نيز فرمودند: «في التوکل حقيقة الإيقان» «حقيقت يقين در توکل است.» [5] و نيز فرمودند: «التوکل التبري من الحول والقوة، وانتظار ما يأتي به القدر» «توكل یعنی اجتناب‌کردن از توان و نیروی خود و انتظار‌كشيدن هر آنچه تقدير خداوند پیش آورد.» [6] و نيز فرمودند: «أقوی الناس إيماناً أکثرهم توکلاً علی الله سبحانه» «قوی‌ترين مردم در ايمان، با توكل‌ترين آن‌ها به خداوند سبحان است.» [7] و نيز فرمودند: «... وإياک والإعجاب بنفسک والثقة بما يعجبک منها وحب الإطراء فإن ذلک من أوثق فرص الشيطان في نفسه ليمحق ما يکون من إحسان المحسنين» «مبادا هرگز به بيمارى خودپسندی دچار شوی و به خوبی‌های خودت اطمینان کنی و ستایش‌شدن را دوست داشته باشی؛ چراکه اين حالت از بهترين فرصت‌ها براى شيطان است که هجوم آورَد و كردار نيکِ نيکوکاران را نابود سازد.» [8] و امام صادق(ع) فرمودند: «ليس شيء إلا وله حد. قلت فما حد التوکل؟ قال: اليقين. قلت: فما حد اليقين؟ قال: أن لا تخاف مع الله شيئاً» «هيچ چيزی نيست مگر اين‌که حدی دارد. ابوبصير گويد: به امام عرض کردم: حد توکل چيست؟ امام(ع) فرمود: يقين. پرسيدم: حد يقين چيست؟ فرمود: اينکه با [وجود] خدا، از چيزی نترسی.» [9] و نيز فرمودند: «... وأدنی حد التوکل أن لا تسابق مقدورک بالهمة ولا تطالع مقسومک و لاتستشرف معدومک فينتقض بأحدهما عقد أيمانک وأنت لا تشعر...» «پايين‌ترين حد توكل آن است كه در كسب آنچه مقدر توست، شتاب نكنى و در طلب بيش از آن نباشى؛ چراکه در غیر این صورت به‌واسطۀ يكى از اين دو، ايمانت را در حالى كه خود خبر ندارى، از دست می‌دهی... .» [10] «عن الامام الرضا ع سأل عن حد التوکل فقال: أن لاتخاف أحداً إلا الله» «از امام رضا(ع) از حقيقت توكل سؤال شد. فرمود: اینکه جز خدا از كسى نترسى.» [11] شیخ حبیب سعیدی، سلسلۀ اخلاقی، جلد دوم ----------- . معانی‌الأخبار، ص 260 و 261. 2. مستدرک الوسائل، ميرزای نوری، ج11، ح12790، ص 217 و 218. 3. کافی، ج2، ص47، باب خصال المؤمن. 4. بحار‌الأنوار، ج75، ص79. 5. ميزان الحکمة، محمد ری‌شهری، ج4، ص 3656. 6. مختصر بصائر الدرجات، حسن بن سليمان حلی، ص139. 7. ميزان الحکمة محمد ری‌شهری، ج4، ص3659. 8. نهج البلاغه، نامه ۵۳. 9. کافی، ج2، ص57، باب فضل‌اليقين. 10. مستدرک الوسائل، ميرزای نوری، ج11، ح12794، ص 218 و 219. 11. مستدرک سفينة البحار، نمازی شاهرودی، ج10، ص366، باب حد التواضع. درمان بیماری خودپرستی ژنتیکی «تبیین ایثارگری از دیدگاه ژنتیک و دین» دکتر داوکینز میگوید: بگذارید بفهمیم ژن‌های خودخواه ما چه می‌کنند؛ زیرا در آن صورت است که لااقل این امکان به وجود می‌آید که برنامه‌هایشان را به هم بریزیم و طرحی نو دراندازیم؛ طرحی که تاکنون هیچ موجود دیگری در پی آن نبوده است. [1] طبق نظریۀ ژن خودخواه ریچارد داوکینز، ایثارگری در راستای تثبیت ژن¬ها در خزانۀ ژنی و ناشی از خودخواهی ژن¬هاست. رفتارهای ایثارگرانه در موجودات زنده، برای دستیابی به اهداف کوتاه‌مدت یا بلندمدت مانند دادوستد لطف و بر مبنای انتظار جبران یا به‌منظور کسب شهرت و تثبیت جایگاه برتر و چیرگی بروز پیدا می¬کند. بر طبق این نظریه تمامی رفتارهای ایثارگرانۀ موجودات زنده دیر یا زود و به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم در حفظ ژن¬های آن¬ها و انتقال به نسل بعد مؤثر است. در این میان آنچه قابل توجیه نیست، ایثارگری واقعی است که نمونه¬های آن در رفتارهای پیامبر(ص) و اهل‌بیت ایشان قابل‌مشاهده است. ایثارگریهای اخلاقی که ارتباطی با منفعت ژن ها نداشته و گاه با خودخواهی ژن ها در تضاد است و بدون انتظار جبران است. در این نوع ایثارگری شخص یک فرد غریبه را به خود ترجیح داده و به لحاظ حفظ ژن های خود در خزانه ژنتیکی و انتقال آنها به نسل بعد متضرر میشود؛ بنابراین نظریۀ ژن خودخواه قادر به توجیه آن نخواهد بود. حقیقت آن است که این قضیه باید در قالب شیوه‌ای مدون و بابرنامه و از طریق اشخاصی آغاز شده باشد. اگر این موضوع را از دیدگاه تاریخی بررسی کنیم درمی‌یابیم که تنها برنامه‌ای که منادی این نوع ایثارگری برتر و حقیقی است، برنامۀ دینی است و پیامبران و نیکوکاران، قهرمانان میدان این نوع ایثار هستند و کهن‌ترین آثار تدوین‌شده دربارۀ ایثار که به ما رسیده است، متون دینی و دعوت‌های دینی است که شخصیت‌های مذهبی ابراز داشته‌اند. در حقیقت فرد با انصاف باید بگوید ما به‌عنوان گونۀ انسانی، در عمل، خودپرستی ژن‌ها را نابود ساخته‌ایم؛ زیرا اخلاق والا یا ایثارگری واقعی که انبیا و پیامبران الهی مروج آن بوده و ادیان الهی به آن توصیه کرده‌اند، این خودخواهی را در هم کوبیده است. این خودخواهی ژنتیکی می‌گوید پسرم برتر از پسر برادرم است، برادرم برتر از پسرعمویم است، پسرعمویم برتر از افراد غریب است، همشهری‌ام برتر از اهالی شهرهای دیگر است، مردم کشورم برتر از مردم دیگر کشورها هستند، مردم طایفه‌ام از طوایف دیگر بهترند، و کشورم بالاتر از کشورهای مجاور است؛ اما پیامبران و ادیان به نیکی‌کردن به افراد غریب و ترجیح‌دادن آن‌ها بر خود و فرزندان توصیه کرده‌اند و این رفتار ایثارگرایانه را بین مردم رواج داده‌اند. [2] سید احمدالحسن در این باره به ذکر یک ماجرای شناخته‌شدۀ تاریخی در میان مسلمانان میپردازد: ابن‌عباس دربارۀ سخن خداوند متعال که فرمود: (یوفون بالنذر ويخافون يوما کان شره مستطيرا * ويطعمون الطعام على حبه مسكينا ويتيما وأسيرا) (به نذر وفا می‌کنند و از روزی که شر آن همه‌جا را گرفته است می‌ترسند * و طعام را در حالی که خود دوستش دارند، به مسکین و يتیم و اسیر می‌خورانند)[3] گفته است: حسن و حسین بیمار شدند و جدشان پیامبر خدا و عده‌ای از اعراب، به عیادت آن‌ها رفتند و گفتند: ای ابالحسن، اگر برای دو فرزندت نذری کنی، خوب است. على فرمود: اگر دو فرزندم از بیماری خوب شدند، به شکرانۀ آن، برای خداوند عزوجل سه روز را روزه می‌گیرم. فاطمه نیز چنین گفت و کنیزی که به او فضۀ نوبیه می‌گفتند، نیز اظهار داشت: اگر دو سرور من از بیماری رها شوند، به شکرانۀ آن، برای خداوند عزوجل روزه می‌گیرم. این دو کودک لباس عافیت پوشیدند. آل محمد هیچ‌چیز ـ‌نه کم و نه زیادـ نداشتند. علی به سراغ شمعون یهودی رفت و سه صاع جو از او قرض کرد و به فاطمه داد. فاطمه یک صاع را آرد کرد و نان پخت. علی با پیامبر خدا(ص) نماز خواند و به منزل آمد؛ غذا را جلوی او گذاشتند که ناگاه مسکینی پشت در آمد و گفت: سلام علیکم، ای اهل‌بیت محمد، من مسکینی از مسلمانان هستم؛ مرا اطعام کنید، خداوند شما را از مائده‌های بهشتی اطعام نماید. على شنید و آنان را امر فرمود و ایشان غذا را به او خوراندند. آن روز و آن شب را فقط آب خوردند. روز دوم فاطمه به سراغ صاع آرد رفت و نان پخت. علی با پیامبر خدا نماز خواند و به منزل آمد، غذا را جلوی او گذاشتند که ناگاه یتیمی پشت در آمد و گفت: سلام علیکم، ای اهل‌بیت محمد، من يتیمی از فرزندان مهاجرین هستم که پدرم شهید شده است؛ مرا اطعام کنید. غذا را به او دادند و در روز چیزی جز آب نخوردند. روز سوم فاطمه به سراغ باقی صاع جو رفت و آن را آرد کرد و نان پخت. علی با پیامبر خدا نماز خواند و به منزل آمد؛ غذا را جلوی او گذاشتند که ناگاه اسیری آمد و پشت در ایستاد و گفت: سلام علیکم، ای اهل‌بیت نبوت، ما را به اسارت می‌گیرید و می‌بندید و به ما طعام نمی‌دهید! مرا اطعام کنید که من اسیرم. غذا را به او دادند و سه روز و سه شب فقط آب خوردند. پیامبر خدا(ص) به سراغ آنان آمد و گرسنگی‌شان را ملاحظه نمود. خداوند چنین نازل فرمود: (هل أتى على الإنساني حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا) (هرآینه بر انسان مدتی از زمان گذشت و او چیزی در خور ذكر نبود) تا (لا نرید منكم جزاء ولا شكورا) (از شما نه پاداشی می‌خواهیم نه سپاسی). [۳] [۴] این ماجرای تاریخی به‌وضوح مقابله با خودخواهی ژنها و آنچه را که سید احمدالحسن از آن به «بیماری خودپرستی ژنتیکی» تعبیر میکند نشان میدهد. رفتاری که بدون وجود رد پایی از منیت و خودخواهی، بدون منفعت برای ژنها و بدون هیچ‌گونه چشم‌داشت بوده و در طبیعت و در موجودات دیگر مشاهده نمی¬شود. برای مطالعۀ بیشتر به فصل پنجم کتاب توهم بی‌خدایی مراجعه فرمایید. 1.داوکینز، ریچارد، ژن خودخواه، آکسفورد: دانشگاه آکسفورد، 2016. 2. احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ص‌۲۷۶ 3. سوره انسان، قرآن کریم ۴. ابن‌اثیر، اسدالغابه، ج‌2، ص‌291 و 297.این یک رویداد تاریخی است که هم از طریق سنی روایت شده و هـم از طریق شیعه. به‌عنوان مثال حاکم حسکانی در شواهد التنزیل و نیز بیضاوی، ابوالسعود و فخرالدین رازی در تفاسیر خـود آن را با تفاوتی جزئی روایت کرده‌اند. احتجاج و مجادله به باطل از جمله خصوصیات مشترک معترضان در اعتراض‌کردن بر خلفای خداوند ـ‌صلوات پروردگارم بر همۀ آنان‌ـ احتجاج به باطل است. یکی از روش‌های آنان مقابله با حجت قاطع فرستادگان به‌وسیلۀ باطلی است که مستند به هیچ پایه و اساسی که بر آن بنا شده باشد نیست؛ بلکه تنها تلاشی است بی‌وقفه برای رد‌کردن دلایل روشن حجت‌های خدا به هر صورتی که ممکن باشد، حتی اگر با جدالی بی‌فایده و هیاهویی بی‌مانند باشد. این یکی از ویژگی‌های مشترک معترضان است که همه از آن بهره‌ای داشته‌اند [...] این خصوصیت در تاروپود معترضان امروز ریشه دوانده است و می‌توان این واقعیت را در معترضان بر خلفای خداوند به‌طور کلی از پاسخ‌هایی که به فرستادگان هنگام بیان حجت خود به مردم می‌دادند مشاهده کرد. اعتراض و ردِّ هر خلیفۀ الهی به صورت‌های زیر انجام می‌شد: 1. این را از پدران پیشین خود نشنیده‌ایم. آیا تو آمده‌ای تا ما را از آنچه آن‌ها می‌پرستیدند بازداری؟ پس سرنوشت مردمان گذشته چه می‌شود؟ 2. تنها فرومایگان ما و کسانی که فضیلتی ندارند و نیز مردم ضعیف از تو پیروی می‌کنند. 3. تو تنها بشری همانند ما هستی؛ کسی که غذا می‌خورد و در بازارها راه می‌رود. 4. حجت‌ها و دلایل تو ضعیف است و اصلاً دلیل روشنی نیاوردی و هر‌چه آوردی تنها افسانه‌های گذشتگان است. به‌علاوه بیان تو فصیح و شیوا نیست و بسیاری از آنچه را که می‌گویی ما نمی‌فهمیم. ما از تو چیز جدیدی نشنیدیم. ما هم می‌توانیم شبیه حرف‌های تو را بر زبان برانیم. 5. اگر پروردگار تو می‌تواند زنده کند و بمیراند من هم مثل او زنده می‌کنم و می‌میرانم. اموال و فرزندان ما بیش از توست. ما عذاب نخواهیم شد؛ و امثال چنین سخنانی که در واقع نپذیرفتن حجت به‌وسیلۀ باطل است. 6. ما به آنچه شما برایش فرستاده ‌شده‌اید کافریم؛ بنابراین ما باید تعیین کنیم چه کسی حجت و خلیفۀ خداست: «خلیفه باید فرشته باشد، نه یک بشر. باید فلان شخص خلیفۀ خدا باشد، پس آنچه بر تو نازل ‌شده است باید بر او نازل شود. چرا بر یکی از بزرگان از اهالی این دو شهر نازل نمی‌شود؟ من باید خلیفه باشم نه تو. اصلاً تو کی هستی که خلیفه باشی!» یا این ما هستیم که مقرر می‌کنیم و پیشنهاد می‌دهیم که شما چه دلایلی بیاورید، نه پروردگاری که شما را فرستاده است: او باید در دعوت خود همراه فرشته‌ای می‌بود تا ما را بیم دهد، باید از زمین برای ما چشمه‌ای بشکافد، چرا باغی از درخت خرما و انگور و رودها نداری، باید گنجی داشته باشی، پاره‌ای از آسمان را بر ما بیفکن، خدا و فرشتگان را برایمان بیاور، چرا خانه‌ای از طلا و زیورآلات نداری، در آسمان بالا برو و کتابی بیاور که بخوانیم، چرا از آسمان سنگ نمی‌بارانی، چرا بر او نشانه‌ها یا نشانه‌ای فرود نمی‌آید، باید... باید...، و امثال این‌ها که معترضان در یک راستا بر زبان می‌راندند. آنچه گفتیم تنها خلاصه‌ای بود. شیخ علاء سالم، معترضان به خلفای خداوند، ص ۳۷۷ سید احمدالحسن(ع) کیست؟ سید احمدالحسن، فرزند سید اسماعیل، فرزند سید صالح، فرزند سید حسین، فرزند سید سلمان، فرزند امام محمد‌ بن الحسن‌العسکری است. ایشان وصی و فرستادۀ امام مهدی(ع) است و برای هدایت و زمینه‌سازی ظهور مقدس مبعوث شده است. همان یمانی موعود، برای شیعیان و همان مهدی متولدشده در آخرالزمان نزد اهل سنت که رسول‌الله(ص) بشارت تولد ایشان را داده‌اند و نیز فرستاده‌ای از سوی حضرت عیسی(ع) و حضرت ایلیا(ع) برای مسیحیان و یهودیان است. ایشان دعوت الهی خویش را به‌دستور پدر بزرگوارش امام مهدی(ع)، در سال 1999 در نجف اشرف، پایتخت دولت عدل الهی آغاز نمودند و از آنجا دعوت امام مهدی همچون دعوت رسول‌الله به همۀ جهان انتشار یافت. سید احمدالحسن(ع) برای اثبات حقانیت خویش، به قانون معرفت حجت‌های الهی احتجاج می‌کنند: این قانون از سه اصل تشکیل می‌شود: 1. نص الهی؛ یعنی وصیت شب وفات رسول‌الله(ص) را مطرح کرده‌اند و نام مبارک احمد به‌عنوان مهدی اول در آن ذکر شده است. 2. علم و حکمتی که برای هدایت همۀ مردم ارائه داده و با آن، همۀ علمای ادیان و بزرگان الحاد را به تحدی فراخوانده‌اند. 3. پرچم البیعة لله (دعوت به حاکمیت خدا) ایشان یکی از اوصیای رسول خدا(ص) است که در وصیت آن حضرت در زمان وفاتش به وی تصریح شده است: از اباعبدالله جعفر بن محمد‌ از پدرش امام باقر‌ از پدرش صاحب پینه‌ها زین‌العابدین از پدرش حسین زکی شهید از پدرش امیرالمؤمنین‌(ع) که فرمود: «...ای ابا‌الحسن، صحیفه و دواتی حاضر کن؛ و پیامبر خدا(ص) وصیتش را املا فرمود تا به اینجا رسید که فرمود: ای علی، پس از من دوازده امام خواهند بود و پس از آن‌ها دوازده مهدی. ای علی، تو نخستین دوازده امام هستی‌... و ایشان دوازده امام‌اند و سپس دوازده مهدی خواهد بود... پس اگر زمان وفاتش رسید، آن را [خلافت] به فرزندش، نخستین مهدیین تسلیم کند که سه نام دارد، نامی مانند نام من و نام پدرم که عبدالله و احمد است، و نام سوم مهدی است و او اولینِ ایمان‌آورندگان است.» غیبت طوسی، ص150، ترجمۀ فارسی: ص300 شناخت تطبیقی منجی در مقالات پیشین، نکات بسیاری بیان شد تا زمینه برای ورود به این مقاله مهیا شود؛ در این مقاله به‌صورت مختصر به آیاتی اشاره خواهیم داشت که دربارۀ منجی است. آیاتی که به ما کمک می‌کنند چگونه منجی را بشناسیم. نکاتی که دربارۀ او، بدون دلیل در کتاب مقدس نیامده است. همچنان که پیش‌تر گفته شد، نص از ارکان ثابت بوده و از اهمیت بالایی برخوردار است. این رکن ثابت، قطعاً با آن منجی که از جانب خدا تأیید شده، مرتبط است: به‌عنوان ‌مثال کتاب مقدس نشان می‌دهد او از نسلِ یسّی است [1] او اسرائیل نام دارد [2] او را «صادق» و «امین» می‌خوانند [3] او از مشرق، نسبت به مکان عیسی می‌آید [4] و به‌طور مشخص‌تر او از بصره می‌آید. [5] بنابراین فایدۀ نص بسیار زیاد است؛ چراکه او را به مردم می شناساند. همچنین ارتباط منجی و حکمت به‌قدری واضح است که کسی نمی‌تواند آن را انکار کند و او دارای علم و معرفت و حکمت الهی است؛ عیسی در جایی او را «غلام امین و دانا» ذکر کرده است که مسئول انتشار خوراک یا همان علم و حکمت می‌شود. [6] و در جای دیگر از او با عنوان «تسلی‌دهنده» یاد کرده است که علوم را منتشر می‌کند. [7] بنا بر این شواهد، هیچ شکی وجود نخواهد داشت که منجی دارای رکن دوم یعنی علم و حکمت است. همچنین آیات کتاب مقدس اثبات می‌کنند که منجی خواستار اجرای حکم خدا و تحقق حاکمیت خداست و او برپا‌کنندۀ پرچم است. [8] و او همان کسی است که یاران را جمع می‌کند. [9] و هر پرچمی نماد حاکمیت‌های کوچک ‌و بزرگ است، و این پرچم را پیش از روز عظیم و مهیبِ خداوند، کسی جز منجی برنمی‌افرازد و کسانی که بعد از برافراشته‌شدن این پرچم به‌سمت آن حرکت می‌کنند، در واقع با آن بیعت می‌کنند و بیعتشان نه با حاکمان زمینی، بلکه با خداست؛ چراکه منجی برگزیدۀ خداست. همچنین با توجه به آنچه دربارۀ منجی می‌خوانیم، او به‌دنبال اجرای قوانین کشورهایی نیست که اساس حکومتشان «حاکمیت مردم» است؛ بلکه به‌دنبال اجرای حکم و قانون یا همان حاکمیت خداست و از طریق او خدا حکم می‌راند [10] و حکم او همان حکم خداست، نه قانون اساسی ایالات متحدۀ آمریکا، یا فرانسه و... . بنابراین هیچ تردیدی وجود ندارد که منجی، اجراکنندۀ «حاکمیت خدا» برروی زمین و از همه مهم‌تر دعوت‌کننده به آن و خواهان آن است و پرچم او نیز قطعاً نمادی از این حاکمیت را در خود داراست. در نتیجه مشخص شد که ارکانِ ثابتِ شناخت فرستادگان همراه منجی است؛ یعنی: اول، بر او نص و تأکید شده است و اوصاف و ویژگی‌ها و موقعیت مکانی و نَسَبِ او در کتاب مقدس ذکر شده است؛ این اوصاف بی‌دلیل نیامده است و آن، راهی بسیار مهم در شناخت فرستادگان خداست؛ دوم، با علم و حکمت می‌آید؛ او مسئولِ خوراک‌دادن (یعنی انتشارِ علم و معرفت) است و یک تعلیم‌دهنده است؛ سوم، او خواهان حاکمیت خداست و به‌سمت آن دعوت می‌کند. در نتیجه منجی با سه رُکن اصلی می‌آید و از طریق آن ارکان شناخته می‌شود. همچنین راه‌های دیگر نیز می‌توانند در کنار نص، دلیلی بیشتر بر حقانیت او قرار گیرند؛ نظیر رؤیاها، معجزات، پیشگویی‌ها، خبردادن از ضمیر و افکار و حالات درونی افراد. برای اطلاع بیشتر از شما دعوت می‌کنیم کتب نوشته‌شده توسط احمدالحسن، نظیر کتاب «وصی و رسول امام مهدی(ع) در تورات و انجیل و قرآن»، «سیزدهمین حواری» و «نامۀ هدایت» را که در سایت رسمی دعوت یمانی وجود دارد، مطالعه کنید. ----------- . اشعیا 11: 1. 2. اشعیا 49: 3. 3. مکاشفه ۱۹: ۱۱. 4. متی 24: 27. 5. اشعیا 63: 1. 6. متی 24: 45 تا 47. 7. یوحنا ۱۶: 12 تا ۱۴. 8. اشعيا 5: 26 تا 30. 9. مکاشفه ۱۴: ۱. 10. اشعیا 11: 4؛ 42: 1 و 4. شیخ ناظم العقیلی: برای اینکه بتوانیم تابع اهل بیت(ع) باشیم می‌بایست مؤمن رسالتی (مبلغ) باشیم. --------- شیخ ناظم العقیلی: محمد و آل محمد (ع) برای خدا زندگی کردند و به‌خاطر خداوند شهید شدند. ------- شیخ ناظم العقیلی: ما آمده ایم تا رسولانه زندگی کنیم و رسولی از رسولان امام مهدی(‌ع) شویم تا هدف ایشان تحقق یابد. ---------- سیداحمدالحسن (ع): باید امام مهدی علیه‌السلام را در همه حال یاد کنیم؛ چرا که امروز ایشان، تمثیل عترت است... گوساله، ج٢ ---------- سید احمدالحسن(ع): شما خانواده هستید و شوهر و همسر. شرکت تجاری نیستید که برخوردهای شما با یکدیگر مادی باشد. پاسخ‌ةای روشنگرانه، جلد ٧، پرسش ٧٣٩ -------------- سید احمدالحسن (ع): به‌طور کلی با مردم با مهربانی رفتار کنید تا خداوند احوال شما را اصلاح کند... پاسخ‌های روشنگرانه، جلد ۷، پرسش ۷۲۹ ------------- سید احمدالحسن (ع): ای عزيزان، همیشه به یاد آورید که این دنیا، دنیای امتحان است...در آن به‌دنبال راحتی و آسایش نباشید... در محضر عبد صالح، ج۲، ص۴۰ -------------- سید احمدالحسن (ع): تلاش کنید که عاقبتتان ختم به‌خیر شود. شايسته است که هيچ کس از ترس سوء‌عاقبت آسوده نباشد؛ حتی کسی که از جانب خدا بداند که عاقبتش ختم به خير می‌شود. در محضر عبد صالح، ج۲، ص۴۰ ------------ امام صادق (ع) در وصف ٣١٣ نفر: ...آنان كسانی هستند كه در اموالشان با یكدیگر مواسات می‏كنند... غیبت نعمانی، ص ۲۱۱ ------------ دکتر علاءالسالم در وصف سید احمد الحسن (ع): نمی‌توانم احمدالحسن (ع) را توصیف کنم. او از پدر و مادرم نسبت به من مهربان‌تر است. ------- دکتر علاءالسالم در وصف سید احمدالحسن (ع): چیزی در او نیافتم جز اینکه مرا به یا خدا انداخت. و او را نیافتم جز اینکه مشغول چله‌نشینی بود. -------------- احمدالحسن (ع): بر حذر باش که مبادا محبت به مؤمنین را ترک کنی، یا آن‌ها را اذیت کنی؛ چراکه درب‌هایی را که به روی تو گشوده شده‌اند، دوباره بسته می‌شوند. خطبۀ موحده ------------- عیسی مسیح (ع) خطاب به حواریون: از همین محبت شما به یکدیگر، همه پی خواهند برد که شاگرد من هستید. یوحنا 35: 13 --------------- سید احمد الحسن (ع): شما و مؤمنین را سفارش می‌کنم که با زنان و خانواده‌تان خوش‌رفتار باشید؛ خداوند شما را توفیق دهد... پاسخ‌های روشنگرانه، جلد 5، پرسش 465 ----------------- سید احمد الحسن (ع): خوش‌رفتاری با همسر مؤمن، امور را به‌سمتی که در آن خیر دنیا و آخرت است سوق می‌دهد پاسخ‌های روشنگرانه، جلد 5، پرسش 465 کارزار عبادت هبل یا الله بین سفیانی و یمانی سخن پایانی در این کتاب به سفری مختصر پرداختیم که قراین و مشخصه‌های دو نوع جاهلیت را توضیح می‌داد: اول، جاهلیتی بود که رسول خدا محمد(ص) بر اهلش مبعوث شد؛ همان کسی که مبعوث شد، برای نجات اسیرانِ در بندِ پرستش «هبل» از دست ابوسفیان و جماعتش و کسانی که همانند او بودند. دوم، از آنجا که طبق گفتار صریح پیامبر اسلام (ص) ـ‌به همان صورتی که آغاز شده بود‌ـ غریبانه بازخواهد گشت، پس جاهلیت ابوسفیان و جماعتش بازخواهد گشت و دوباره عدۀ بسیاری از مردم به زیر یوغ عبادت «هبل» خواهند رفت؛ گرچه به‌شکلی دیگر و پوشیده‌شده با نام اسلام باشد؛ همان‌گونه که جاهلیت اول در لفافه‌ای به اسم حنفیه یا نصرانیت پیچیده شده بود. محمد(ص) و اهل‌بیت بزرگوارش (ع) در نجات کسانی که توانستند از یوغ عبادت «هبل» برهانند نقش بزرگی ایفا کردند. هبلی که یک‌بار در قالب یک بُت جلوه‌گر می‌شود، یک بار نیز در قالب عالم بی‌عمل و بار دیگر در قالب امامی که به آتش دعوت می‌کند؛ به همین ترتیب، فرستادۀ آخرالزمان (یمانی) نیز در نجات اسیرانِ در بندِ عبادت غیر خدا ـ‌به شکل‌های مختلف این عبادت‌کردن‌ـ نقش اساسی خواهد داشت. جسم‌انگاری قبیحی که منهج سفیانی‌های معاصر به آن منتهی شده است همان راه و آیینی است که گذشتگانشان (ابوسفیان و خاندانش) به آن پایبند بوده‌اند؛ به همین دلیل می‌بینیم که آن‌ها به‌صراحت و بدون شرم و حیا از عبادت خدایی دم می‌زنند که به‌واقع چنین توصیف می‌شود که او یک جسم است، صورتی دارد، دو چشم دارد، دو دست دارد، دو پا دارد و... به همین ترتیب و با کمال تأسف این هبل جدید به اسم دین پرستیده می‌شود. ای مسلمان... کارزار عبادت «هبل» یا عبادت «خدا» امروز دوباره در برابرت پا به عرصه گذاشته است. پس خود انتخاب کن که در لوای کدام پرچم باشی! پرچم سفیانی، وارث فساد، فسق و فجور، باطل، کشتار، مُثله‌کردن، جسم‌انگاری برای خدا و پرچم «زنده‌باد هبل!» یا پرچم یمانی، وارث پاکی، رحمت، حق و حقیقت، هدایت، تنزیه و تسبیح و پرچم «بیعت از آنِ خداوند والا و بلندمرتبه است». و بدان هنگامی که به پیشگاه خداوند سبحان عرضه می‌شوی، خداوند از این انتخاب تو سؤال خواهد کرد. و سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوند، آن پروردگار جهانیان است. دکتر علاء سالم، کارزار عبادت هبل یا الله بین سفیانی و یمانی

فایل‌های PDF

نشریه زمان ظهور 84
مشاهده فایل پی دی اف