نشریه زمان ظهور 82
«حقتعالی میفرماید: (آيا نمیبینی که هرکس در آسمانها و زمين است، و آفتاب و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسياری از مردم، خدا را سجده میکنند؟ و بسيارى هستند كه عذاب بر آنان واجب شده است. و هرکه را خدا خوار سازد هيچ کرامتبخشی نخواهد داشت؛ زيرا خداوند هرچه بخواهد همان میکند). حج، ۱۸ کسانی که سجده میکنند و در عین حال، عذاب بر آنها واجب شده است، کسانی هستند که ولایت علی(ع) را نه با گفتار اعتراف میکنند و نه در دلهایشان قبول دارند؛ ولی با اعمال و کردار خود، بهناچار، مجبور به اعتراف به آن هستند، و سجدهگزاری آنها برحسب اتفاق، بر مکانی است که علی(ع) در آن متولد شده است؛ یعنی همان کعبه؛ و خداوند سبحانومتعال با این سجدهگزاری، آنها را خوار و حقیر نموده است و این حسرتی برای آنها خواهد بود: (و هرکه را خدا خوار سازد هيچ کرامتبخشی نخواهد داشت). آنچه باقی میماند، این است که قبله، همان چیزی است که بهواسطۀ آن بهسوی خداوند روی آورده، و با آن، خداوند سبحانومتعال شناخته میشود؛ بنابراین، قبلۀ حقیقی، انسان کامل است که با او خداوند شناخته میشود، و او، همان وجهالله سبحانومتعال است که با آن با خلقش رویارو شده است و توجه و روکردن به او، همان توجه به خداوند است، و انسان کامل، علی بن ابیطالب(ع)، سرور اوصیا و اولیاست. خداوند او را از کعبه بیرون آورد تا به مردم بگوید که این انسان، قبلۀ شماست و حج شما بهسوی اوست؛ و تا خداوند سبحانومتعال بگوید که من کعبه را فقط بهخاطر علی(ع) آفریدهام و اینکه علی(ع) در آن متولد شود... .» (سید احمدالحسن(ع)، متشابهات، ج۳، س ۸۷) خداوند معرفتش را نصیبمان گرداند... مسلمانان و غیرمسلمانان بعد از نبی اکرم(ص) در معضلات به علی بن ابیطالب(ع) مراجعه میکردند؛ زیرا او در شهر علم پیامبر(ص) است. تا آنجا که عمر گفت: «لولا علی لهلک عمر [۱]: اگر علی نبود عمر هلاک میشد.» و میگوید: «پناه بر خدا از هر معضلی که ابوالحسن نباشد.»[۲] و ایجی ـاز متکلمین و فلاسفه اهلسنتـ در مواقف، نظر اکثر مفسرین را در مقصود از قول خدای تعالی: ﴿وَتَعِیَهَا أُذُنٌ وَاعِیَهٌ﴾[۳] نقل میکند که او علی بن ابیطالب(ع) است؛ سپس میگوید: پس عمر گفت: «اگر علی نبود عمر هلاک میشد.» و برای سخن علی: «اگر پشتیای برای من آماده میشد پس بر آن مینشستم تا بین اهل تورات با توراتشان و بین اهل انجیل با انجیلشان و بین اهل زبور با زبورشان و بین اهل قرآن با قرآنشان حکم کنم؛ و سوگند به خدا آیهای در خشکی یا دریا یا دره یا کوه یا آسمان یا زمین یا شب یا روز نازل نشد مگر اینکه من دانستم دربارۀ چهکسی و چهچیزی نازل شده است.» همانا علی(ع) در خطبههایش اسرار توحید و عدل و نبوت و قضا و قدر را ذکر میکند؛ چیزی که مثل آن در کلام اصحاب (خلفای غاصب سهگانه) وجود ندارد. [۴] و علی(ع) همان فاروق (جداکننده) است؛ کسی که میان حق و باطل فرق میگذارد؛ و ابنعساکر روایت میکند: خبر داد مرا ... از سلمان و ابوذر که گفتند: رسولالله(ص) دست علی را گرفت و فرمود: «آگاه باشید که او (علی) اولین کسی است که به من ایمان آورد؛ و او اولین کسی است که با من در قیامت مصافحه میکند؛ و او صدیق اکبر است و او جداکنندۀ میان حق و باطل در این امت است؛ و او پیشوای مؤمنین است و مال، پیشوای ظالمین است.» [۵] رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: «تو برای امتم آنچه را بعد از من در آن دچار اختلاف میشوند، تبیین میکنی.» [۶] حاکم بعد از آوردن این حدیث بیان میکند: «این حدیث بر اساس شروط شیخین صحیح است و آن دو آن را خارج نکردند.» و ابنعساکر تعداد دیگری از این روایتها را نقل کرده است:[۷] أنس بن مالک نقل میکند که رسولالله(ص) فرمود: «ای أنس، از چاه براى وضوى من آب بکش. پس ایستاد و دو رکعت نماز گزارد و سپس فرمود: اى أنس، اولین کسى که از این در بر تو وارد شود، او امیرالمؤمنین و آقای مسلمانان و قائد الغر المحجلین و خاتمالوصیین است، أنس گفت: گفتم بار خدایا او را مردی از انصار قرار ده و این را پنهان میداشتم. ناگاه على(ع) آمد. فرمود: چه کسی بود اى أنس؟ گفتم: على بود؛ پس آن حضرت برخاست درحالیکه شاد و خرم بود و او را در بغل گرفت، بعد از آن صورت خود را بر صورت او مالید و از عرق صورت علی بر صورت خود رسانید. امیرالمؤمنین فرمود: یا رسولالله، دیدم کارى را بهجاى آوردى که پیش از این نمیکردی. فرمود: چهچیزی مرا منع میکند، در حالی که تو حق مرا ادا میکنی و صوت مرا به ایشان میشنوانی و آنچه را بعد از من در آن اختلاف میکنند، برایشان روشن میسازی.» از ابوالقاسم از أنس بن مالک نقل است که رسولالله(ص) فرمود: «تو (علی) مرا غسل میدهی و در قبر پنهان میسازی و پس از من احکام را بیان میکنی.» از ابوسعد احمد از انس نقل است که رسولالله(ص) به علی فرمود: «تو آنچه را بعد از من در آن اختلاف میکنند روشن میسازی.» از ابوالقاسم علی بن ابراهیم نسیب... از حذیفه نقل است که پیامبر(ص) به علی فرمود: «تو را در آنچه بین من و امتم هست نشانی قرار دادم؛ پس کسی که تو را تبعیت نکند همانا کفر ورزیده است.» پایان آنچه در تاریخ ابنعساکر آمده است. بنابراین هیچ شبههای باقی نمیماند و ثابت شد که رسول خدا(ص)، امت را به ولی امر بعد از خودش که همان علی بن ابیطالب است ارجاع داده بود. عمر به آن شهادت میدهد و غیر او از علمای اهلسنت و متکلمینشان به علم علی(ع) اقرار میکنند؛ بلکه در واقع به آن شهادت میدهند؛ و در بیشتر حوادث کسی جز علی بن ابیطالب(ع) توان تبیین حکم خدا را نداشت و تاریخ از مراجعۀ ابوبکر و عمر و غیر این دو به علی بن ابیطالب(ع) شواهد بسیاری را نقل میکند. به این دلیل که وجود ایشان برای رسیدن به حکم خداوند سبحان قادر ضروری بود و ایشان(ع) یکی از مقصودین از کلمۀ اولیالامر در قول خدای تعالی است: ﴿...وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِى ٱلأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ ٱلَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾ (...اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع دهند، قطعاً از ميان آنان كسانى هستند كه [مىتوانند درست و نادرست] آن را دريابند، و اگر فضل خدا و رحمت او بر شما نبود، مسلماً جز [شمار] اندكى، از شيطان پيروى مىكرديد). [8] ------------ 1. استیعاب، ج ۳، ص ۳ و۱۱ 2. تأویل مختلف الحدیث – لابن قتیبه، ص ۱۵۲. 3. حاقه، ۱۲. 4. المواقف، إیجی، ج ۳، ص ۶۲۷. 5. تاریخ مدینه دمشق، ج ۴۲، ص ۴۱. 6. المستدرک، حاکم النیشابوری، ج ۳، ص ۱۲۲. 7. تاریخ مدینه دمشق، ج ۴۲، ص ۳۸۶. 8. نساء، 83. علی ع مثل «قل هو الله» ابوبصیر گوید: شنیدم حضرت صادق(ع) از پدرش از اجدادش(ع) روایت کرد و فرمود: «روزى پیامبر به یاران خود چنین فرمود: کدامیک از شما همۀ عمر روزهدار هستید؟ سلمان (رحمه الله) گفت: یا رسول الله، من. سپس پیغمبر(ص) فرمود: چه شخصى از شما تمامى شبها شبزندهدار است؟ سلمان جواب داد: اى پیغمبر خدا، من. فرمود: کدامیک از شما هر روز همۀ قرآن را از آغاز تا پایان میخواند؟ سلمان گفت: یا رسول الله، من. یکى از اصحاب آن حضرت با لحنى خشن گفت: اى رسول خدا، سلمان مردى فارسیزبان است و قصد دارد بر ما عربها ببالد. در جواب سؤالتان که کدامیک از شما تمامى عمرش روزهدار است، گفت من، با اینکه بیشتر روزها غذا میخورد؛ و فرمودید کدامیک از شما همهشب براى عبادت بیدار میماند، گفت من، در صورتى که بیشتر شبها خواب است؛ و فرمودید چه کسى از شما هر روز یک قرآن میخواند، گفت من، با اینکه بیشتر روزش خاموش است. پیغمبر(ص) فرمود: خاموش باش اى مرد! تو را چه با همانند لقمان حکیم؟ از خودش بپرس تا آگاهت سازد. آن مرد به سلمان گفت: اى بندۀ خدا، تو نگفتى همهروز روزهدارى؟ جواب داد: آرى. گفت: ولى من تو را دیدهام که بیشتر روزها غذا میخورى! پاسخ داد: چنان نیست که تو گمان بردى! من در هر ماه سه روز روزه میگیرم و خداى عزوجل میفرماید: (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها) (شخصى که عمل نیکى انجام دهد ده برابر آن ثواب خواهد داشت). (انعام، 160) و روزۀ ماه شعبان را به ماه رمضان پیوند میدهم و این روزۀ همه عمر میشود. گفت: تو خیال نکردى که همۀ شب بیدارى؟ فرمود: بلى، افزود: (ولى) بیشتر شبها در خوابى! سلمان در جوابش گفت: چنان نیست که تو پنداشتهای. من از حبیبم پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: هرکس با وضو بخوابد چنان است که همۀ شب را شبزندهدار بوده است و من همواره با وضو میخوابم. گفت: آیا گمان نبردى هر روز همۀ قرآن را میخوانى؟ فرمود: آرى. گفت: اما بیشتر روز را خاموشى! سلمان گفت: چنان نیست که تو فهمیدهای. من از حبیبم رسول خدا(ص) شنیدم که به علی(ع) فرمود: «ای اباالحسن مثل تو در امتم همانند «قُلْ هُوَ اللَّهُ» است که هرکس آن را یک بار بخواند یکسوم قرآن را خوانده و هرکس دو بار بخواند، دوسوم قرآن را تلاوت کرده و هرکس سه مرتبه بخواند همۀ قرآن را خوانده است. (اى علی) آن کس که تو را به زبانش دوست بدارد یکسوم ایمان و آنکه با زبان و دلش به تو مهر ورزد، دوسوم ایمان را دارد و کسى که نهتنها به زبان و دل علاقهمند باشد بلکه با دست خویش یاریات دهد ایمانش کامل است. اى على، قسم به آنکه مرا بهحق فرستاده اگر تمامى اهل زمین تو را دوست داشته باشند، چنانکه اهل آسمان تو را دوست میدارند، خدا هیچ فردى را در جهنم عذاب نمیکند.» و من هر روز سه بار «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را میخوانم. آن مرد معترض همچون کسى که سنگ در دهانش نهاده باشند [و نتواند حرف بزند] از جا برخاست.» (معانی الاخبار، ج2، ص81) فقر باعث فزونی ایمان میشود مفضل گوید: امام صادق(ع) فرمودند: «کلما أزداد العبد أیمانا، أزداد ضیقاً فی معیشته»، «هرگاه ایمان بندهای فزونی یابد، فقر و تنگدستی در معیشت او نیز فزونی مییابد.» [1] و هرگاه بندهای به خداوند و اولیای او نزدیک شود، فقر او بیشتر و زندگی بر او تنگتر میشود. آشکار است که فقر، همواره خیر را برای انسان به همراه دارد، در حدیثی از امیرالمؤمنین(ع) آمده است که میفرماید: «المال مادة الشهوات»، «مال عامل شهوات است.» [2] هرگاه مالی در دست انسان باشد، میتواند بهسبب این اموال معصیتهای بسیاری را انجام دهد؛ پناه بر خدا؛ چراکه این اموال این موقعیتها را برای او مهیا میکند. میبینی که بسیاری از فرزندان ثروتمندان در زمین فساد به راه میاندازند و فساد سبب ازبینرفتن ایمان میشود و انسان را از خداوند و اولیای او دور میکند. حال آنکه، در فقر خیر فراوان است؛ چراکه انسان را از التفات و توجه به خود بازمیدارد؛ زیرا چیزی نمییابد که او را سرگرم کند؛ اما بهشرط اینکه قناعت پیشه کند و طمعپیشه نباشد، صبور و شکیبا باشد نه اینکه کفران نعمت کند، و وقت ارزشمند خود را در طاعات و عبادات گوناگون الهی که بهفضل خداوند هیچ حد و حدودی ندارد، به کار گیرد. پس خوشا به حال فقیران! اگر فقر باعث فزونی ایمان میشود، آیا عاقلی هست که فزونی چیزی را بر فزونی ایمان ترجیح دهد؟! طبیعی است که با فقر و گرسنگی، روح مؤمن ارتقا مییابد و به آسمان بالا میرود یا به کمالات روحی میرسد که برای آن خلق شده است. امام صادق(ع) فرمودند: «قال رسول الله(ص) طوبی للمساکین بالصبر وهم الذین یرون ملکوت السماوات والأرض»، «رسولالله(ص) فرمودند: خوشا به حال فقیرانی که صبر پیشه میکنند؛ آنان کسانی هستند که ملکوت آسمانها و زمین را میبینند.» [3] شیخ حبیب سعیدی، سلسلۀ اخلاقی، ج۲، ص ۱۱ ------------ . الکافی، ج2، ص261، باب فضل فقراء المسلمین. 2. نهجالبلاغة، ج4، ص14، رقم 58. 3. الکافی، ج2، ص263، باب فضل فقراء المسلمین. مرگ خاموش اگر قورباغهای را در ظرف آبی قرار دهید و زیر آن ظرف را آتش روشن کنید و آب را بهآرامی گرم کنید، خواهید دید که قورباغه به گرمشدن آب عکسالعملی نشان نمیدهد تا اینکه آب به جوش میآید و قورباغه میمیرد. دلیل این رفتار این است که قورباغه یک حیوان خونسرد است و دمای بدن خود را با تغییرات تدریجی دمای محیط تطبیق میدهد. اگر قورباغۀ دیگری را بگیرید و در ظرف آبی که اختلاف دمای زیادی با دمای بدن قورباغه دارد، اما برایش قابلتحمل است بیندازید، خواهید دید که بهسرعت به بیرون میجهد؛ چراکه نمیتواند این تغییر دما را تحمل کند. امام جعفر صادق(ع) فرمودند: «در آخرالزمان خواهی دید که آیات و نشانههای آسمان ظاهر میشود که علامت عذاب است؛ اما احدی نمیترسد و ناله و فزع نمیکند.» (روضۀ کافی، ج3، ص118) عادت به نادانی و جهل مصیبتی است که اگر انسان با روزمرگی دچار آن شود، فاجعه به بار میآورد و یاران ابلیس این صفت را همیشه با خود یدک میکشند و بلکه جهل، معلم شیطان بوده و خواهد بود. امروز بیماری واگیرداری که در نزدیکی انسانهاست و آنها را احاطه کرده، جهنمی است که هر روز آتش خشمش شعلهورتر میشود و جان افراد بیشتری را میگیرد. در این بین کسی برای نجات خویش تلاش نمیکند و نهتنها آن را عذاب خداوند بر بندگانش نمیداند، بلکه متکبرانه بر زمین خداوند قدم برمیدارد و این اتفاق را عادی جلوه میدهد؛ در حالی که پروردگارش که او را آفریده به او گوشزد کرده است که «لا تمش فی الارض مرحا»! یعنی ای بندۀ من، بر زمین با غرور قدمی از قدم برندار. چه اتفاقی افتاده است که این همه آیات قرآن و روایات آلمحمد علیهمالسلام را که برای هدایت ما به این زمین و به دستمان رسیده است بهراحتی انکار میکنیم و از کنارشان رد میشویم؟ غافل از اینکه عقوبت سختی در پیش داریم! امام باقر(ع) فرمودند: «قائم(ع) قیام نمیکند، مگر در زمانی که مردم ترس شدیدی دارند، در زمان زلزلهها و فتنهها و بلایی که به مردم میرسد، و طاعونی قبل از آن است و شمشیری برنده در میان عربها و در زمان اختلاف شدید بین مردم و اختلاف در دینشان و دگرگونی حالشان؛ بهگونهای که افراد، شب و روز درخواست مرگ میکنند؛ بهدلیل آنکه برخی از مردم همچون سگ به جان برخی دیگر میافتند و حقشان را میخورند؛ و [در نهایت] خروج او زمانی است که دیگر از اینکه روی خوشحالی و فرج را ببینند ناامید شوند؛ پس خوشا به حال فردی که او را درک کند و از انصار او شود و وای بر کسی که در مقابلش بایستد و با او مخالفت و از دستورش سرپیچی کند و از دشمنان او شود.» (غیبت نعمانی، ص۲۶۳) منافق خطرناکتر است یا کافر؟ شکی نیست که منافق بهمراتب خطرناکتر از کافر است؛ زیرا کافر، کفر خود را عَلَنی کرده و به دشمن شهرت یافته؛ اما منافق دشمنی خود را در دل نگه داشته است (و دشمنی به تأکید دارای مراتبی است و هرکدام برحسب موقعیتش). رسولالله(ص) فرمودند: «انّی لا اَتَخَوَّفُ علی اُمّتی مؤمناً و لا مشرکاً، فامّا المؤمنُ فَیحْجُزُهُ ایمانُهُ و اما المشرکُ فَیقْمَعُهُ کُفْرُهُ، ولکن اَتَخَوَّفُ علیکم منافقاً عَلیمَ اللسان...» «من بر امتم از جانب مؤمن و مشرک بیمناک نیستم؛ ایمان مؤمن [او را از ضرررساندن به دیگر مؤمنان] باز میدارد و کفر مشرک او را ریشهکن میسازد؛ ولی نگرانی و بیم من بر شما، از سوی منافقی است که در سخنگفتن داناست... .» [1] لذا منافق ظاهری آراسته اما باطنی ناپسند دارد و با کلام و ظاهر خوب، دیگران را فریب میدهد. و خداوند میفرماید: ﴿وَإِذَا لَقُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَیاطِینِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَکمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ * اللّهُ یسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ﴾ (و چون با کسانى که ایمان آوردهاند برخورد کنند مىگویند ایمان آوردیم و چون با شیطانهاى خود خلوت کنند مىگویند در حقیقت ما با شماییم، ما فقط [آنان را] ریشخند مىکنیم * خدا [است که] ریشخندشان مىکند و آنان را در طغیانشان فرومیگذارد تا سرگردان شوند). [2] و نیز میفرماید: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یعْجِبُک قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾ (و از میان مردم کسى است که در زندگى این دنیا سخنش تو را به شگفت وامىدارد و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مىگیرد و حال آنکه او سختترین دشمنان است). [3] این مریضان بدانند که اگر توانستهاند مردم را فریب دهند، اما هرگز نتوانسته و نمیتوانند اولیای خدا و اصحاب بصیرت را که با نور الهی مینگرند و مردم را با حقیقتشان در ملکوت میشناسند، فریب دهند و بدانند هرچه درصدد مخفیکردن بدی درونشان باشند، خداوند آن را آشکار میسازد. و میفرماید: ﴿یحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَیهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِی قُلُوبِهِم قُلِ اسْتَهْزِئُواْ إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَّا تَحْذَرُونَ﴾، (منافقان بیم دارند از اینکه [مبادا] سورهاى دربارۀ آنان نازل شود که ایشان را از آنچه در دلهایشان هست خبر دهد؛ بگو ریشخند کنید! بیتردید خدا آنچه را که [از آن] مىترسید برملا خواهد کرد). [4] پس کسی که در باطنش چیزی مخالف ظاهرش پنهان میدارد، برحذر باشد، بسیار برحذر باشد؛ زیرا خداوند سبحان با کلمات مبارک خویش که به اولیایش آموخته، در موقعیتی خاص که منافق در آن دانسته یا ندانسته ناچار به پردهبرداشتن از حقیقتش درملأعام میشود، آن را آشکار میسازد. لذا تدبر کن و به قرآن کریم رجوع کن تا مواضعی را که منافقان در آن مجبور به افشای درون خود چه با زبان و چه با عمل شدهاند، بشناسی. شهید انمار حمزه، «جامعۀ ما، بین تکبر و نفاق»، ص ۲۱ ----------- . میزانالحکمة، ریشهری، ج4، ح3341. 2. بقره، 14 و 15. 3. بقره، 204. 4. توبه، 64. منشأ تمدن انسانی از کجاست؟ یکی از پاسخهایی که به علت جهش فرهنگیِ رخداده در تمدن سومریان داده میشود، نقشداشتن موجودات فضایی در ایجاد این تمدن است که در ادامه، پاسخ سید احمدالحسن به این ایده و فرضیه را خواهیم آورد. «فرضیهای است که توسط زکریا سیچین [1] پژوهشگر و نویسندۀ کتابهای «سیارۀ دوازدهم» و «گمشدۀ انکی» مطرح شده و برخی دیگر از پژوهشگران کمابیش آن را تأیید کردهاند. این فرضیه تقریباً مشابه ایدۀ موریس چاتلین [2] مهندس آمریکایی و نویسندۀ کتاب «نیاکان ما که از فضا آمدهاند» است. زکریا سیچین نظریۀ خود را بر پایۀ اطلاعات بهدستآمده از کاوشهای باستانی بنا نهاده است. در این کاوشها به موضوعاتی چند پرداخته شده است؛ از جمله اینکه سومریها هزاران سال پیش با منظومۀ شمسی آشنا و از آن مطلع بودهاند. همچنین به تصاویر پادشاهان و خدایگان آنوناکی اشاره شده که درازی قامت آنها با قامت انسان عادی بسیار تفاوت داشته است. زکریا سیچین برخی الواح گلین را که توسط او و گروهی از پژوهشگران ترجمه شده است، چنین تفسیر میکند که صدها هزار سال پیش، موجودات فضایی به زمین آمدهاند. وی معتقد است سومریها، پیشگامان تمدن انسانی، نتیجۀ تلاقی این موجودات فضایی با هومواِرِکتوسها یا نتیجۀ دستکاری ژنهای آنها بوده است. از این رهگذر، لقاح مصنوعی یا چیزی مشابه آن روی داده و نتیجۀ آن نیز پدیدارشدن انسان خردمندی است که تمدن انسانی را پایهگذاری کرده است. آغاز این ماجرا در سرزمین بینالنهرین سومر (عراق) بوده، سپس در تمدن مصر ادامه یافته است. نکتۀ مهم اینجاست که هیچ اطلاعات واقعی که با استناد به آن بتوان استنباط کرد چنین چیزی واقعاً روی داده، وجود ندارد؛ مثلاً طرفداران این نظریه، دربارۀ باتریهای الکتریکی که سومریها مخترع آن بودهاند، میگویند: احتمالاً سومریان از این انرژی در ارتباطات استفاده میکردهاند. این گفته نیاز به دلیل و مدرک دارد؛ شاید از این باتریها در آبکاری فلزات یا شبیه آن استفاده میکردهاند. بهطور کلی دلیلی وجود ندارد که بیان کند سومریها از این باتریها برای چه مقاصدی استفاده میکردهاند. همچنین، طرفداران این فرضیه با اشاره به اینکه سومریها منظومۀ شمسی را بهطور کامل ـاز جمله همراه با پلوتو که در سال 1930 کشف شدـ ترسیم کردهاند، میگویند این مطلب حاکی از آن است که سومریها از علوم و معارف پیشرفتهای بهرهمند بودهاند. البته در واقع هیچیک از اینها نشانهای از وجود و تأثیرگذاری موجودات فضایی چه در زمان نزدیک و چه در گذشتههای دور نیست. دیگر استدلالها نیز از همین سنخ است؛ مانند طول قامت پادشاهان و خدایگان سومری در تصاویر بهجامانده. آنچه از این نظریهپردازی برای ما اهمیت دارد، این است که پیدایش تئوری مزبور و نیز با دستاویز واقعشدن توسط عدهای برای توضیح و توجیه تمدن سومری، دلیلی واقعی و اعترافی حقیقی از سوی برخی مردم است بر اینکه سومریها دارای جهشی در تمدن و فرهنگ بودهاند؛ و البته این جهش نیاز به یافتن علت آن دارد. بر این اساس آنها نظریۀ یادشده را که توسط برخی افراد نیز تأیید شده، بنیان نهادهاند. البته این نظریه در مقابل نقد علمی رنگ میبازد؛ زیرا در خصوص ترجمه و تفسیری که سیچین از متون سومری ارائه کرده، اشکالاتی مطرح است. همچنین به آنچه سیچین در خصوص موجودات فضایی بیان داشته نیز ایرادهایی وارد شده است؛ علاوه بر اینکه چنین مقولهای با زیستشناسی تکاملی نیز ناسازگار است. به نظر میرسد عالِم سبیط نیلی [3] (خدایش رحمت کند) نیز بهشدت تحت تأثیر افکار زکریا سیچین قرار گرفته است. ما این تأثیرپذیری را در نظریهای که وی دربارۀ گیلگمش سومری، ذوالقرنین و تفسیری که از سفر گیلگمش ـکه سفری فضایی بودهـ ارائه داده، مشاهده میکنیم. اصولاً این نظریه علاوه بر آنچه پیشتر دربارۀ سستبودنش در برابر نقد علمی بیان شد، به بیان واقعیتهای علمی و قابلاثبات نمیپردازد؛ بلکه بر تأویل متون، رویدادها و نقش و نگارهایی که باستانشناسان به دست آوردهاند تکیه میورزد؛ حال آنکه بر چنین یافتههایی میتوان تأویلهایی بهتر، واقعیتر و علمیتر ارائه کرد.» [4] --------- 1. زکریا سیچین (Zecharia Sitchin) (1920 تا 2010) نویسندۀ آمریکایی و مؤلف کتاب معروف «سیارۀ دوازدهم» است. 2. موریس چاتلین (Maurice Chatelain) مهندس آمریکایی در رشتۀ مخابرات که در واحد ارتباطات سازمان ناسا مشغول به کار بوده است. 3. آقای سبیط نیلی، دانشمند شیعۀ عراقی در دوران معاصر و نویسندۀ کتاب «ظهور مهدوی» است. (مترجم) 4. احمدالحسن، توهم بیخدایی، ص306. آیا فرستادۀ خدا باید علوم مادی را بداند؟ در ابتدا توضیح احمدالحسن را میآوریم که فرمود: «علمی که خلیفۀ خداوند در زمین باید داشته باشد، شناخت چیزهایی است که نجات مردم در آخرت وابسته به آن است و آن علم به عقاید و تشریع است؛ در نتیجه باید به او وحی شود تا سخن نهایی نزد او باشد و اعتقاد حق و شریعت حق و مسائل جدیدی را که در تشریع به وجود میآید، بیان کند. علم، چیزی نیست که بوده است، بلکه چیزی است که میشود؛ بهعنوان مثال، شناخت خلیفۀ خداوند با استفاده از کتاب خلیفۀ پیشین یا حفظبودن آن کتاب یا حفظبودن تشریع پیشین، اینها علوم مهمی نیستند که لازم باشد خلیفۀ خداوند در زمین آنها را دارا باشد؛ چراکه اینگونه امور نزد مردم هست و هر انسان دیگری امکان بهدستآوردن آن را دارد و داشتن آن، فضیلتی برای خلیفۀ خداوند نیست.» [1] بنا بر روشنگری احمدالحسن مشخص شد که نیازی نیست فرستادۀ خدا حتی علوم ضروری برای زندگی مردم را بداند؛ اما در مقدمه، به این آیه از عهد جدید دقت کنید: (و موسی در تمامی حکمتِ اهل مصر تربیت یافته، در قول و فعل قوی گشت). [2] قدیس مسیحی، هیلاری پواتیه گفت: «موسی بهعنوان پسرِ ملکه به فرزندخواندگی گرفته و در تمام حکمتِ مصریان آموزش داده شد.» [3] و در تفسیر قس أنتونيوس فكری میخوانیم: «خدا اجازه داده است که موسی بهدست دانشمندان مصر، در تمام علوم و ادبیات آموزش یابد. او در میان مردم خود پادشاه خواهد شد. این آمادگی الهی برای موسی است.» [4] موسی از بزرگترین انبیای خداست؛ نبیای که علوم مادی را تعلیم دید؛ با این حال تعلیمدیدن علوم بشری توسط او، حقانیت او را نقض نمیکند. همچنین احمدالحسن فرمود: «بلکه فضیلت و برتری این است: چیزی را بداند که مردم نمیدانند؛ و این موضوع فقط با وحی در هر لحظه از شبانهروز امکانپذیر است. همۀ مردم به این علم نیازمند هستند تا رهایی یابند؛ در حالی که او به هیچیک از مردم زمانش نیازمند نیست.» [5] به این آیات دقت کنید: (۱۵ موسی به پدرزن خود گفت که قوم نزد من میآيند تا از خدا مسئلت نمايند. ۱۶ هرگاه ايشان را دعوی شود، نزد من میآيند، و ميان هرکس و همسايهاش داوری میکنم و فرايض و شرايع خدا را بديشان تعليم میدهم). [6] از این آیات مشخص میشود که همۀ مردم نیازمند این علم موسی بودند و او به هیچیک از مردم زمانش در این علم نیازمند نبود؛ چنانکه در آیات بعدی نیز میتوانید به این نکته پی ببرید: (2۵ و موسی مردان قابل از تمامی اسرائیل انتخاب کرده، ایشان را رؤسای قوم ساخت، رؤسای هزاره و رؤسای صده و رؤسای پنجاه و رؤسای ده. ۲۶ و در داوری قوم پیوسته مشغول میبودند. هر امر مشکل را نزد موسی میآوردند، و هر دعوی کوچک را خود فیصله میدادند). [7] احمدالحسن فرمود: «علم حجت، آنگونه که بیان کردم، وحیی همیشگی از سوی خداوند به حجت اوست، دربارۀ همۀ چیزهایی که انسانیت برای رهایی و شناخت حق و شناخت آنچه خداوند از انسانها میخواهد، به آن نیازمند است. علمی که دانستن آن برای حجت خدا لازم است، بههیچوجه آگاهی از زبانهای کتابهای آسمانی یا زبانهای دیگر یا حفظ جملات کتابهای آسمانی نیست؛ بلکه او باید همۀ معانیای که در همۀ کتب آسمانی وارد شده است و حقایقی را که به آن اشاره شده است، با خود داشته باشد؛ بدون اینکه نیازمند خواندن آن یا آمادهکردن آن نزد خودش باشد. همۀ کتب آسمانی در صفحۀ وجودی معصوم، بهعنوان حقایق و معانی در مرتبۀ حقیقت و معنا، به امانت نهاده شده است. هر حجتی کتاب خود و شناخت مخصوص به خود و مردم زمانش را و چیزی را که آن مردم به آن نیازمندند، داراست. اصلاً علمی که بر حجت واجب است، آگاهی از علوم مادی نیست؛ حتی علوم ضروری برای زندگی مردم، مانند پزشکی.» [8] بنابراین، علم به حوزههایی نظیر پزشکی و فیزیک و... فضیلت به شمار نمیآید؛ چراکه هر انسان یا گروهی با تلاش میتواند به آن دست یابد و اینها علومی نیست که انسان را رهایی بخشد؛ و در تورات یا انجیل نمیبینیم که از اختراعات یا دانش انبیا به علومی نظیر پزشکی یا اخترشناسی و فیزیک و شیمی سخن به میان آمده باشد. در نتیجه فرستادۀ خدا لازم نیست بر علوم مادی چیره باشد. ------------ . عقاید اسلام و از تو دربارۀ روح میپرسند، علم خلیفۀ خداوند در زمین. 2. اعمال 7: 22. 3. بر تثلیث، 5: 21. 4. تفسیر عهد جدید از کتاب مقدس، تفسیر اعمال رسولان 7: 22. 5. عقاید اسلام و از تو دربارۀ روح میپرسند، علم خلیفۀ خداوند در زمین. 6. خروج، باب ۱8. 7. همان. 8. عقاید اسلام و از تو دربارۀ روح میپرسند، علم خلیفۀ خداوند در زمین. عقیدۀ خوارج دیروز و امروز یکی است شعار «لا حکم الا لله، حکمی نیست مگر حکم خدا» خاستگاه خوارج اولیه در خروجشان بر خلیفۀ بهحق خدا، امام علی بن ابیطالب(ع) بود و پس از خروجشان بر او، نه عبادت بسیارشان، نه پایداربودن بر عقیدهشان و نه ـبهنوبۀ خودـ برحقبودن شعارشان سودی به حالشان نداشت؛ بلکه آنچه بهعنوان حاکمیت خدا برافراشتند جز تظاهری برای فریب دیگران نبود؛ در غیر این صورت چگونه انسان شعاری سر میدهد و سپس آن را نقض میکند؟! لازمۀ ایمان آنها به حاکمیت خدا، اطاعت از خلیفه و جانشین خداوند سبحان بود که توسط او منصوب شده بود؛ ولی در حقیقت اینان چنین شعاری سر دادند تا با جانشین خدا به مبارزه برخیزند؛ و این یعنی آنان دین را دستاویزی برای ضربهزدن به خودِ دین قرار دادند و این از خطرناکترین انواع رویارویی است. آری، برخی افراد نادان که فریب ظواهر را میخورند، با این کار آنها فریب میخورند و این شعار آنها برای برخی، دفاع از دین خدا تلقی میشود؛ ولی در حقیقت، این عمل چیزی فراتر از عملی پلید از ناحیۀ ابلیس نیست. ابلیس که لعنت خدا بر او باد، بهظاهر سجده برای خدا را رد نمیکند؛ بلکه سجده برای جانشین خدا را نمیپذیرد و به همین دلیل برخی از وهابیون ـکه در عمل هم در مناظراتی که با آنها داشتیم به این مطلب اقرار کردهاندـ او را یکتاپرستی میدانند که در عبادت پروردگارش هیچکس را شریک نمیکند! و اما راجع به بیرونشدنش از رحمت خداوند سبحان ـبه نظر آنهاـ تنها به این دلیل بود که در برابر فرمان الهی سرکشی کرد و نه بیشتر! مانند چنین فهمی، حقیقتی را که خداوند سبحان در کتابش بهروشنی بیان فرموده است از هم میگسلاند؛ آنجا که میفرماید: (إِنَّ اللّهَ لا یغْفِرُ أَنْ یشْرَک بِهِ وَ یغْفِرُ ما دُونَ ذلِک لِمَنْ یشاءُ ومنْ یشْرِک بِاللهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْمًا عَظیمًا) [1] (مسلماً خدا گناه کسانی را که به او شرک آورند نمیآمرزد و گناهان ديگر را ـبرای هرکه بخواهدـ میآمرزد و هرکس به خدا شرک ورزد، مسلماً گناه بزرگی مرتکب شده است). و این یعنی فقط «شرک» ـ و نه هیچ گناه دیگری ـ همان گناهی است که طردشدن از رحمت الهی را واجب میگرداند. حال سؤالی مطرح میشود: وهابیها باید برای ما از شرک ابلیس (لعنهالله) به پروردگارش روشنگری کنند؛ اینکه دقیقاً در چه موضوعی بوده است؟ فکر نمیکنم آنها بتوانند انکار کنند که شرک او در نپذیرفتن سجده برای آدم (جانشین منصوبشده از سوی خدا) بود و نیز نپذیرفتن واسطهبودن او بین خودش و پروردگارش؛ و این یعنی هر نظری غیر از این، دروغ و حیلهگری خواهد بود، با هدف پوشانیدن حقیقتِ واضح. حال که وضعیت چنین است پس چرا وهابیهای امروز ـاگر مؤمن هستندـ بهروشنیِ تمام همان راه و روش ابلیس (لعنهالله) را دنبال میکنند؟! سید احمدالحسن یمانی(ع) میفرماید: «اکنون فقط میخواهم سه موضعگیری را یادآور شوم: ابلیس (لعنهالله): از سجده بر آدم(ع) سرباز زد (نپذیرفت که آدم(ع) "خلیفةالله" واسطۀ بین او و خدا شود). خوارج: نپذیرفتند که حاکم، انسانی منصوب از سوی خدا باشد؛ میگفتند "لا حکم الا لله" و قصدشان آن بود که «لا إمرة الا لله، فرمانروایی جز از آنِ خدا نیست»؛ یعنی آنها نپذیرفتند که انسان (خلیفة الله) بین آنها و خدا واسطه شود و با این حال ادعای توحید و بهکنارنهادن شرک نیز داشتند! وهابیت: آنها نمیپذیرند که انسان (خلیفة الله) واسطۀ بین آنها و خدا شود و با این وجود ادعای توحید و بهکنارنهادن شرک نیز دارند! تفاوت بین این موضعگیریهای سهگانه در چیست؟! اگر ما در این موضعگیریهای سهگانه دقت کنیم درمییابیم که تطبیق نگرش خوارج با دیدگاه ابلیس شاید به توضیحی که بیان شد نیاز داشته باشد؛ ولی به گمانم مطابقتدادن طرز فکر وهابیها با نگرش ابلیس به چنین چیزی نیاز ندارد؛ زیرا موضعگیری (و اعتقاد) آنها کپی برابر اصل از موضعگیری ابلیس است. پس اگر ما بخواهیم چیزی را توضیح دهیم چهچیز دیگری میتوانیم بگوییم؟!» [2] ردکردن بیان ایشان(ع) در وسع و توان هیچکسی نمیگنجد؛ بنابراین نپذیرفتن وهابیها برای وجود واسطهای بین آنها و خداوند نکتهای است که گویی آنها با آن، میخواهند شب را روز جلوه دهند و تصور میکنند که این بالاترین مرتبۀ توحید و بهترین گفتاری است که تاکنون بیان شده است؛ در حالی که پیروان نادان آنها نمیدانند که این گفته، همان گفتۀ ابلیس (لعنهالله) است که نمیپذیرد آدم(ع) واسطۀ میان او و خدا باشد. این راندهشدۀ ملعون خواست آنگونه که خودش میخواهد خدا را عبادت کند، نه آنگونه که مدنظر خداوند بود و این دقیقاً همان موضعگیری وهابیهای امروز است. (دکتر علاء سالم، کارزار عبادت هبل یا الله، بین سفیانی و یمانی، ص۵۱) ----------- 1. نساء، 48. 2. سید احمدالحسن(ع)، توحید، ص106.