نشریه زمان ظهور 207
پیِ آواز حقیقت بدویم قسمت هشتم: هندسه به قلم مجتبی انصاری بر سردر آکادمی افلاطون نوشته بودند: «هرکس هندسه نمیداند وارد نشود.»[1] همین یک جمله کافی است اهمیت و جایگاه هندسه را نزد یونانیان باستان نشان دهد. این اهمیت، به یونان باستان محدود نمیشود، بلکه با گذشت بیش از دوهزار سال از تدوین هندسه از جانب اقلیدس، همچنان هندسه در مدارس و دانشگاههای جهان تدریس میشود و در بسیاری از فناوریها و علوم مهندسی از آن استفاده میشود. حتی واژﮤ «مهندس» نیز از واژﮤ «هندسه» گرفته شده است و به معنای کسی است که هندسه میداند. همانطور که در بخش پیش اشاره شد، استدلال باید بر گزارههای اولیه استوار باشد. این گزارههای اولیه در منطق ارسطویی، «بدیهی» نامیده میشوند و در منطق جدید از واژﮤ «اصل» برای آن استفاده میشود. هندسۀ اقلیدسی نیز بر پنج گزارﮤ بدیهی (اصل) استوار شد. لذا در تاریخ علم، هندسۀ اقلیدسی را اولین دستگاه اصل موضوعی محسوب میکنند. بدیهی ۱: از هر دو نقطۀ متمایز، یک و تنها یک خط راست میگذرد. بدیهی ۲: هر پارهخط را میتوان تا بینهایت روی خط راست امتداد داد. بدیهی ۳: با یک نقطه بهعنوان مرکز و یک پارهخط بهعنوان شعاع، میتوان یک دایره رسم کرد. بدیهی ۴: همۀ زوایای قائمه با هم برابرند. (این اصل، معیاری طبیعی برای اندازهگیری زاویهها در اختیار میگذارد). بدیهی ۵: اگر یک خط، دو خط دیگر را قطع کند، آن دو خط در طرفی که جمع زوایای داخلی تولیدشده توسط خط مورّب کمتر از دو قائمه است، به هم میرسند (خود یا امتدادشان). بدیهی پنجم که «اصل توازی» نامیده شده است، بیان دیگری هم دارد: بدیهی ۵: از هر نقطۀ خارج از یک خط، یک خط و فقط یک خط میتوان موازی خطِ اوّل رسم کرد.[2] این اصول، از منظر شهودی، واضح و بدیهی به نظر میرسند؛ و یکی از شاهکارهای اقلیدس، این بود که تعداد زیادی از قضایای هندسی را از همین بدیهیات استنتاج کرد. در میان بدیهیات هندسۀ اقلیدسی، بدیهی پنجم، از دیرباز مورد تردید بود. ریاضیدانان بسیاری در تلاش بودند تا این گزاره را از سایر بدیهیات هندسه نتیجه بگیرند، اما تمام این تلاشها ناموفق بود. تا آنکه در قرن نوزدهم، دیدگاه جدیدی ظهور کرد و مشخص شد که بدیهی پنجم، از چهار بدیهی دیگرِ هندسه مستقل است. یعنی بدیهی توازی را نمیتوان از سایر بدیهیات هندسۀ اقلیدسی نتیجه گرفت. این مسئله، از طریق ارائۀ هندسههای نااقلیدسی روشن شد؛ مدلهای هندسی جدیدی ارائه شد که در آنها سایر بدیهیات هندسه درست هستند، ولی بدیهی پنجم نادرست است. با این حال، مدلی سازگار برای این هندسههای متفاوت وجود دارد. چهبسا هندسههای نااقلیدسی به واقعیت جهان پیرامون ما نزدیکتر باشد. برای مثال، در هندسۀ اقلیدسی، تمام اشکال هندسی روی صفحهای تخت با ابعاد بینهایت رسم میشود. بیاییم ما هم به همین کار اقدام کنیم و در یک راستای مشخص شروع به حرکت کنیم، بهگونهای که دقیقاً یک خط راست را پیمایش کرده باشیم. برای اینکه به یک خط راست برسیم، ابتدا باید پستی و بلندیهای زمین را نادیده بگیریم. با این حال، ما روی کرﮤ زمین زندگی میکنیم و گرانش زمین بر حرکت ما اثرگذار است. در نتیجه، خط راست ما یک دایرﮤ بزرگ دور کرﮤ زمین خواهد بود و نیروی گرانش اجازه نمیدهد از سطح زمین جدا شویم و صفحۀ اقلیدسی را پیمایش کنیم. به این ترتیب، اشکالی که ما روی سطح زمین ترسیم میکنیم، تفاوتهایی با اشکالی دارند که روی سطح اقلیدسی ترسیم میشوند. مثلاً کشاورزی، زمین زراعی خود را بهصورت یک مستطیل مشخص دیوارکشی میکند؛ اما این مستطیل، در ظاهر مسطّح است، درحالیکه واقعاً چنین نیست، بلکه بخشی از یک سطح خمیده روی کره است. مجموع زوایای داخلی این سطحِ شبیهِ مستطیل، بیش از ۳۶۰ درجه است؛ که این، با مفاهیم هندسۀ اقلیدسی متفاوت است. البته تفاوتی در حد کمتر از یک میلیمتر، در مورد یک زمین کشاورزی، تفاوت معناداری محسوب نمیشود. امّا وقتی در مقیاس کشورها و قارهها صحبت میکنیم، این تفاوت بهحدی است که منطقۀ گرینلند با مساحت 2.17 میلیون کیلومتر مربع، با قارﮤ آفریقا با مساحت 30.37 میلیون کیلومتر مربع، در نقشۀ مسطح جهان هماندازه به نظر میرسند. در هر حال، اگر بخواهیم به واقعیت نزدیکتر شویم، بهتر است نگرش خود به هندسۀ جهان را از هندسۀ مسطح اقلیدسی به هندسۀ کروی تغییر دهیم. این، همان تغییر نگرشی بود که ریاضیدانانی مثل ریمان و لُباچفسکی در قرن نوزدهم ارائه کردند. هندسۀ ریمانی (کروی) از همان بدیهیات هندسۀ اقلیدسی استفاده میکند، بهجز بدیهی پنجم. در این هندسه، بهجای بدیهی پنجم، گزارﮤ زیر جایگزین شده است: از هر نقطۀ خارج از یک خط، هیچ خطی موازی آن نمیتوان رسم کرد.[3] در هندسۀ لباچفسکی (هذلولوی)، بدیهی پنجم به این شکل است: از هر نقطۀ خارج از یک خط، حداقل دو خط موازی آن میتوان رسم کرد.[4] هردوی این هندسهها سازگار هستند و دچار تناقض نمیشوند، هرچند که بدیهی پنجم اقلیدس را انکار میکنند. پس آیا واقعاً این گزاره بدیهی بود؟ بالأخره کدامشان حقیقت هستند؟ هندسۀ اقلیدسی یا هندسههای نااقلیدسی؟ چطور میتوان همزمان هم هندسۀ اقلیدسی را معتبر دانست و هم هندسههای نااقلیدسی را؟ درحالیکه آنها در کنار هم به تناقض میرسند. این سؤالات و بسیاری از سؤالات مشابه دیگر، مفهوم بدیهیات در منطق ارسطویی را وارد چالش کرد. بهتدریج، تفاوت در مبادی علوم به رسمیت شناخته شد و علم واحد جای خود را به نظریات علمی داد. علامههای همهچیزدان جای خود را به نظریهپردازان و متخصصان نظریهها دادند. منطق ریاضی گسترش یافت و جایگزین منطق ارسطویی شد. ادامه دارد ... منابع: [1] گرینبرگ، ماروین جی (۱۳۶۳)، هندسههای اقلیدسی و نااقلیدسی، ترجمۀ م. ه. شفیعیها، تهران: مرکز نشر دانشگاهی. ص 7: https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%B6%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%A7%D9%86%DB%8C [2] گرینبرگ، ماروین جی (۱۳۶۳)، هندسههای اقلیدسی و نااقلیدسی، ترجمۀ م. ه. شفیعیها، تهران: مرکز نشر دانشگاهی. ص 26: https://en.wikipedia.org/wiki/Parallel_postulate [3] https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%86%D8%AF%D8%B3%D9%87_%D8%A8%DB%8C%D8%B6%D9%88%DB%8C [4] گرینبرگ، ماروین جی (۱۳۶۳)، هندسههای اقلیدسی و نااقلیدسی، ترجمۀ م. ه. شفیعیها، تهران: مرکز نشر دانشگاهی. ص 199. حملۀ اعراب به ایران قسمت دوم به قلم میعاد مسعودی در بخش پیشین، نگاهی داشتیم به وضعیت حکومت ساسانیان و شرایطی که مسلمانان در آن دوران با آن روبهرو بودند. اکنون در این مقاله، قصد داریم به برخی توطئههایی بپردازیم که بهصورت همزمان، هم در دربار ساسانیان در جریان بود و هم در میان برخی از یاران پیامبر اکرم (ص). سؤالهایی که در دل این برهههای حساس تاریخی به دنبال پاسخ آنها هستیم، عبارتاند از: علت مرگ خسرو پرویز و عامل بحران خانمانسوز ساسانیان چه بود؟ علت رحلت رسول خدا (ص) چه بود؟ مرگ طبیعی یا تروری هوشمندانه؟ واقعۀ تبوک و نقشۀ ترور چه بود؟ و … خیانت پسر به پدر (حدود پنج سال پیش از آغاز جنگ با اعراب) فتوحات شگفتانگیز خسرو پرویز دیری نپایید؛ چراکه در سال ۶۲۷ میلادی، هراکلیوس، امپراتور روم، به ایران حمله کرد و توانست کاخ سلطنتی خسرو را در «دستگرد» فتح کند. خسرو پرویز که برای مدیریت بحران بهوجودآمده، به شهر «ویهاردشیر» در غرب رود دجله نقل مکان کرده بود، دربار را آشفته و اوضاع را نابسامان میدید. در چنین شرایط حساسی، تصمیمی سرنوشتساز گرفت؛ بهجای آنکه شیرویه (قباد دوم) پسر بزرگش از مریم را به ولیعهدی برگزیند، مردانشاه، پسر خردسال شیرین را بهعنوان ولیعهد معرفی کرد! این انتخاب، اختلافی بزرگ در دربار ایجاد کرد و در نهایت، خسرو پرویز در شورشی که در سال ۶۲۸ میلادی به رهبری شیرویه شکل گرفت، زندانی شد و سپس به قتل رسید. پادشاهی شیرویه (قباد دوم) نیز بیش از چند ماه دوام نیاورد و بر اثر ابتلا به بیماری طاعون درگذشت. پس از آن، سلسلۀ ساسانی وارد بحرانی تاریک و فرساینده شد که در نهایت، به فروپاشی کامل آن به دست اعراب انجامید.[۱] اوضاع عربستان سال ۶۲۸ میلادی مصادف با ۷ هجری قمری در این مقطع زمانی، رسول خدا (ص) صلح حدیبیه و جنگ خیبر را پشتسر گذاشته بود و قدرت مسلمانان بهطور چشمگیری در حال افزایش بود. در این زمان، رسول خدا (ص) تصمیم گرفتند سایر کشورها را به اسلام دعوت کرده و دین اسلام را گسترش دهند. اهانت خسروپرویز به نامۀ پیامبر (ص) دقیقاً قبل از شورش پسرش رخ داد. نکتۀ جالب این است که وقتی "باذان" فرماندار ایرانی یمن به دستور خسروپرویز دو نفر را برای دستگیری پیامبر (ص) فرستاد، رسول خدا (ص) خبر مرگ خسروپرویز به دست پسرش را به آنها داد تا معجزهای باشد که باذان از عمل خود دست بکشد. باذان پس از وقوع این پیشبینی و اطلاع از صحت آن، مسلمان شد. [۲] با وجود آنکه اوضاع در امپراتوری ساسانی بهشدت بحرانی و نابسامان است، مسلمانان روزبهروز در حال پیشرفتاند و بر تعداد و قدرتشان افزوده میشود. توطئه علیه حضرت محمد (ص) همزمان با دگرگونی در سلسلۀ ساسانی هرچند در ظاهر تعداد مسلمانان و قدرتشان رو به گسترش است، اما در باطن، منافقانی که در صفوف مسلمانان نفوذ کردهاند، نقشههای شوم و تاریکی در ذهن خود میپرورانند. شواهد این نقشهها را میتوان از دل تاریخ استخراج کرد و پازل توطئهها را تکمیل نمود. حوادثی که بارها در تاریخ شاهد آن بودهایم و پیامبر اسلام (ص) نیز از این قاعده مستثنی نبودند. دشمنان ایشان (ص) زمانی که از رویارویی مستقیم ناامید شده بودند، وارد فاز جدیدی از استراتژی شدند که به چند مورد از این اقدامات اشاره خواهیم کرد: ترور: اینکه حضرت محمد (ص) از سوی دشمنانش از کفار و سایر ادیان مورد ترور واقع شود، امری مورد انتظار بود که بارها با شکست مواجه شد. اما مسئله به همین جا ختم نمیشود! گویا عدهای از اصحاب و اطرافیان ایشان (ص) نیز نقشۀ قتل او را در سر میپروراندند و در نهایت موفق به اجرای آن شدند. ۱. ماجرای اصحاب عقبه و جنگ تبوک: اصحاب عقبه و ماجرای غزوﮤ تبوک، نمونهای بسیار روشن از تلاش نافرجام برای ترور حضرت محمد (ص) است. در این واقعه، زمانی که پیامبر از جنگ بازمیگشت، گروهی از اصحاب با صورتهای پوشیده تلاش کردند او را به درّهای پرت کنند؛ اما این نقشه ناکام ماند. اینکه چه کسانی قصد ترور ایشان (ص) را داشتند و چگونه شناسایی شدند، موضوعی است که در مقالات بعدی بهصورت مستند به بررسی آن خواهیم پرداخت. ۲. مسموم کردن حضرت محمد (ص): در روایات و کتب تاریخی، اشارات فراوانی به سوءقصد با سم علیه حضرت محمد (ص) وجود دارد که در بسیاری از موارد، این تلاشها نافرجام مانده و ایشان پیش از اجرای نقشه، به آن پی برده و مانع آن شدهاند؛ اما نکتۀ قابل توجه آنجاست که اکثر علمای بزرگ شیعه و اهلسنت بر این موضوع اتفاقنظر دارند که پیامبر اسلام (ص) با سم به شهادت رسیده است!! حاکم نیشابوری، از علمای برجسته اهل سنت، در روایتی صحیح تصریح میکند که محمد (ص) با سم به شهادت رسیده است[۳]؛ همچنین از عبداللهبن مسعود نقل شده است: «اگر ۹ بار قسم بخورم که رسول خدا کشته شده، برایم محبوبتر است از اینکه یک بار قسم بخورم که او کشته نشده است.»[4] ازجمله علمای بزرگ شیعه که به مسمومیت رسول خدا (ص) معتقد هستند، میتوان به شیخ مفید [۵]، شیخ طوسی [۶] و علامه حلی [۷] اشاره کرد. اما چگونه و به دست چه کسی؟! آیا محمد (ص) نیز همانند خسروپرویز، به دست نزدیکان و اطرافیانش مورد سوءقصد قرار گرفت؟ پاسخ به این پرسش را در ادامه خواهیم جُست ... نفوذ و ایجاد تفرقه و انحراف: عنوان بالا از خطرناکترین حربههای شیطانی است که باعث شد رحمت بیانتهای محمد (ص) در برابر مردم مورد سوءاستفادﮤ منافقان قرار گرفته و آنها خود را در میان اصحاب ایشان (ص) جای دهند تا در بزنگاههای حساس زهر خود را بر پیکرﮤ اسلام وارد کنند؛ زهری که پس از گذشت بیش از ۱۴۰۰ سال، هنوز جهان اسلام را مسموم نگه داشته است ... . این افراد در مقاطع مختلف، با پایین آوردن جایگاه حقیقی رسول خدا (ص) و رها کردن او در لحظاتی که بیش از همیشه به یارانش نیاز داشت، چهرﮤ واقعی خود را نشان دادند. شگفت آنکه برخی از آنها، روزی دشمن قسم خوردﮤ محمد (ص) بودند و در صف مقابل او میجنگیدند! اما غمانگیزتر اینکه، همین افراد که سابقۀ نفاق، خیانت و بیوفایی نسبت به پیامبر (ص) را در کارنامه دارند، امروزه در میان اکثریت مسلمانان از جایگاهی رفیع برخوردارند!! این افراد در انتها توانستند مسیر و هدف رسالت محمد (ص) را تغییر داده و پس از رحلت ایشان (ص) اعراب را به جاهلیت قبل از رسول خدا (ص) بازگردانند. جنگ با ایران و وقایع پس از آن، نمونهای روشن از این بازگشت به جاهلیت است. در مقالۀ آینده، به این اشخاص و افراد برجستهای که در آغاز جنگ با ساسانیان و وقایع شوم پس از آن نقش داشتند و توانستند مسیر اسلام را منحرف کنند خواهیم پرداخت. با ما همراه باشید … منابع: [1] ر.ک: تاریخ مردم ایران، محمد حسین زرینکوب. [2] تاریخ طبری، ج۲، ص۲۵۵–۲۵۷؛ سیرﮤ ابنهشام، ج۱، ص۷۱ و 72؛ طبقات ابنسعد، ج۱، ص۲۶۰. [3] المستدرک علیالصحیحین، ج۳، ص۶۱، ح۴۳۹۵. [4] المصنف، ج۵، ص۲۶۹، ح۹۵۷۱؛ البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۴۷؛ السیرةالنبویة، ج۴، ص۴۴۹ [5] المقنعة، ص۴۵۶. [6] تهذیبالأحکام، ج۶، ص۲. [7] تحریرالأحکام، ج۲، ص۱۱۸. سلسلهمقالات تربیت فرزند راهحل در خانۀ شماست قسمت اول به قلم لمی المؤمن نقش خانواده در رشد مهارتهای گفتاری کودک خانواده بهعنوان نخستین نهاد اجتماعی، نقش اساسی در حفظ و رشد گونۀ انسان ایفا میکند. این نهاد نهتنها از اعضای خود محافظت میکند، بلکه از طریق تعاملات و واکنشهای میان افراد، در شکلگیری شخصیت کودک نیز تأثیر بسزایی دارد. انسجام و سعادت زوجین، به ایجاد فضایی سالم و پایدار در خانواده منجر میشود که این فضا به رشد همهجانبه و منسجم کودک کمک میکند. ازاینرو، خانواده بهعنوان اولین و مهمترین عامل تأثیرگذار در شکلگیری جامعه شناخته میشود. تأثیر مهارتهای گفتاری در رشد کودک یکی از جنبههای حیاتی رشد کودک، مهارتهای گفتاری است که والدین باید به آن توجه ویژهای داشته باشند. زبان گفتاری، پایهای برای مهارتهای ارتباطی آیندﮤ فرد است. کودک، از بدو تولّد، شروع به دریافت، شنیدن، تشخیص و ذخیرهسازی صداها میکند؛ حتی قبل از آنکه بتواند آنها را بهکار گیرد و از طریق گفتار بیان کند. اگرچه توانایی تکامل گفتار در هر کودک متفاوت است، اما معمولاً کودکان، نخستین کلمات خود را حدود یکسالگی بیان میکنند. پس از آن، توانایی کودک برای ساختن جملات کوتاه و بیان افکارش بهتدریج تکمیل میشود. اهمیت تشخیص بهموقع و اقدامات مناسب مادری که در یکسالگی فرزندش، متوجه مشکل گفتاری او شد، پس از مراجعه به پزشکان، دریافت که مشکل از شنوایی کودک است که منجر به اختلالات گفتاری شده است. با استفاده از سمعک، شنوایی کودک بهبود یافت و گفتارش نیز پیشرفت کرد. امروز این کودک میتواند بهراحتی بازی کند، بشنود و زندگی عادی خود را با دوستان و اطرافیانش سپری کند. تفاوت بین اختلالات گفتاری و لکنت زبان اختلالات گفتاری و لکنت زبان دو مقولۀ متفاوت هستند. لکنت زبان معمولاً از سن پنجسالگی شروع میشود و ممکن است تا بلوغ ادامه یابد. این مشکل میتواند ناشی از ضعف عضلات، سکتۀ مغزی، مشکلات تنفسی یا بیماریهای ارثی مانند هانتینگتون باشد. از سوی دیگر، اختلالات گفتاری دلایل متنوعی دارند؛ ازجمله کمبود تحریک و تمرین، قرار گرفتنِ طولانیمدت در معرض تلویزیون بدون تعامل، یا کمبود ارتباط با دیگر کودکان. همچنین، مشکلات شنوایی و محدودیت حرکتیِ زبان نیز از عوامل شایع اختلالات گفتاری هستند. به همین دلیل، توصیه میشود که از سن دوسالگی کودکان تحت معاینۀ پزشکی قرار گیرند تا از نبودِ مشکلاتی مانند التهاب گوش یا تجمع موم گوش اطمینان حاصل شود. نقش ژنتیک در اختلالات گفتاری پژوهشها نشان میدهند که کودکان مبتلا به تأخیر در گفتار، اغلب سابقۀ خانوادگیِ این مشکل را دارند؛ بهویژه در میان پسران. این موضوع نشاندهندﮤ تأثیر عوامل ژنتیکی در بروز اختلالات گفتاری است. تلفظ کلمات سادهتر از جانب کودکان کودکان بهطور طبیعی، کلماتی را زودتر بیان میکنند که تلفظ آنها آسانتر است. بهعنوان مثال، کلمۀ «بابا» معمولاً زودتر از «ماما» بیان میشود. این موضوع بهدلیل تقویت عضلات زبان و دهان کودک در مراحل رشد است. زمانی که کودک در حالت درازکش قرار دارد، کلمۀ «ماما» را بیان میکند، اما وقتی عضلاتش قویتر میشوند و توانایی ایستادن پیدا میکند، کلمۀ «بابا» را بهراحتی تلفظ میکند. این فرایند کاملاً طبیعی است و نشاندهندﮤ پیشرفت کودک در مهارتهای گفتاری است. راهکارهایی برای تقویت مهارتهای گفتاری کودکان برای کمک به رشد مهارتهای گفتاری کودکان، راهکارهای متعددی وجود دارد. صحبت کردن آهسته با کودک، بازسازی جملات بهصورت صحیح و تأکید بر کلمات دشوار، ازجملۀ این روشها هستند. همچنین، انجام فعالیتهای انگیزشی مانند بازدید از موزهها یا باغوحش، میتواند به تقویت مهارتهای زبانی کودک کمک کند. علاوهبر این، اصلاح کلمات کودک بهصورت غیرمستقیم و بدون ایجاد فشار، بسیار مهم است. مادران باید کلمات را بهصورت صحیح و واضح تکرار کنند تا کودک به تلفظ اشتباه عادت نکند. نقش تغذیه در رشد گفتاری کودکان تغذیه نیز نقش مهمی در رشد گفتاری کودکان دارد. در روایات اسلامی، توصیه شده است که به کودکان انار داده شود، زیرا این میوه به تقویت زبان و رشد آنها کمک میکند. امام علی (ع) میفرمایند: «به کودکان خود انار بخورانید؛ چراکه زبانشان را سرعت میبخشد.» همچنین، امام صادق (ع) نیز بر فواید انار برای رشد کودکان تأکید کردهاند. حضرت موسی (ع) نیز اختلالات گفتاری داشتند حتی در میان پیامبران نیز نمونههایی از اختلالات گفتاری دیده میشود. سید احمد الحسن (ع)، در کتاب عقاید اسلام، اشاره میکنند حضرت موسی (ع) که به لکنت زبان مبتلا بود، با کمک برادرش هارون (ع) توانست رسالت خود را بهخوبی انجام دهد. این موضوع نشان میدهد که اختلالات گفتاری، مانعی برای انجام وظایف مهم زندگی نیستند و با حمایت مناسب میتوان بر آنها غلبه کرد. نتیجهگیری خانواده بهعنوان نخستین نهاد اجتماعی، نقش کلیدی در رشد و تربیت کودک دارد. مهارتهای گفتاری نیز بهعنوان یکی از مهمترین جنبههای رشد کودک، نیازمند توجه و مراقبت ویژﮤ والدین است. با تشخیص بهموقع مشکلات گفتاری و استفاده از راهکارهای مناسب، میتوان به کودکان کمک کرد تا بهصورت کامل و منسجم رشد کنند. در پایان، آرزوی سلامتی و موفقیت برای همۀ کودکان و خانوادهها داریم و امیدواریم که همۀ ما بتوانیم با زبانی گویا و رسا، پیامآور بشارت و خیر باشیم. الحمدلله رب العالمین و صلیالله علی محمد و آلمحمد الائمة والمهدیین و سلم تسلیماً کثیرا. روانپریشی پنهان: بیماری ناشی از منیت قسمت چهارم به قلم مریم احمدیار مقدمه همانطور که در بخشهای پیشین همین سلسلهمقاله، از منظر دین الهی بررسی کردیم «نفس» خانۀ دردهاست، زیرا سرچشمۀ همۀ دردها یعنی «منیت» در آن لانه کرده است و هرچه این عامل بیشتر رشد کند، به احتمال بیشتری سلامتش به خطر افتاده و فرصت ورود را برای شیطانِ بهکمیننشسته را فراهم میکند: «نفس که اساس و خاستگاه بلا و خانۀ دردهاست؛ که اگر در آن منفذهایی سازگار با شهوات دنیوی نبود، و همچنین اگر در آن «علتالعلل» (علت اصلی) همۀ دردها یعنی «من و منیّت» نبود، شیطان هیچ راهی بر انسان نمیداشت. پس با سلامتی آن، انسان سالم میشود و با درد آن، انسان بیمار میگردد و با مرگ آن انسان میمیرد.» [1] در سه قسمت قبلی، دربارﮤ منیت و راهکارهای مبارزه با آن بسیار صحبت کردیم. همانطور که گفته شد، منیت احساسی است که بهصورت زیرپوستی عمل میکند و میتواند به شکل احساس ثانویهای نمود پیدا کند. بسیاری از روانشناسان اعتقاد دارند انسان نباید با احساسات نامطلوبی مانند اضطراب، خشم و ... مقابله کند؛ بلکه صرفاً از آنجایی که ما انسان هستیم، این احساسات را تجربه میکنیم و باید بتوانیم آنها را کنترل کنیم. اما باید بگویم دربارﮤ احساس منیت، اینگونه نیست. براساس روانشناسی دین حقیقی، ما باید با احساس منیت و عامل بروز آن، یعنی باور «من»، مبارزه کنیم.[2] بنابراین، ممکن است ما بتوانیم راهکارهایی برای کنترل اضطراب و خشم بیابیم، ولی نمیتوانیم راهی برای کنترل منیت پیدا کنیم، زیرا منیت، دشمن آشتیناپذیر انسان است. مبارزه با آن، شاید به زبان ساده باشد، اما در عمل، تنها حضرت محمد (ص) توانستند این درد را بهطور کامل ریشهکن کنند و به فتح مبین دست یابند. اهلبیت (ع) و انبیای الهی نیز در درجهای پایینتر از ایشان (ص)، به فتح نائل گشتند.[3] مخلوق را از منیت گریزی نیست؛ زیرا او را با ظلمت و عدمی درمیآمیزد که بدون وجود آن، فقط خدای سبحان و متعال میماند و لاغیر. زیرا تنها خداوند، نور مطلق و بدون ظلمت است. بنابراین، در فطرت انسان نقطهای تاریک وجود دارد که همان شائبۀ عدم و ظلمت است. این نقطۀ تاریک، محل اتصال پوزﮤ شیطان است که از طریق آن، انسان را وسوسه میکند.[4] حال، این سؤال مهم باقی میماند: منظور از شیطان چیست و اگر به درون انسان راه بیابد، چه خواهد شد؟! در میان مردم، این باور رایج است که شیطان، موجودی غیرفیزیکی است که انسانها را گمراه و به انجام گناه ترغیب میکند. عامۀ مردم، آن را مترادف با ابلیس و از جنس جن میدانند.[5] البته، در محافل علمی از شیطان بهعنوان یک خرافۀ باستانی یاد میشود که احتمالاً ریشه در باورهای مذهبی دارد. گذشتگان، از جمله چینیها، مصریان، یونانیان و عبریها، بیماریهای روانی را به جن و شیطان نسبت میدادند. در حال حاضر، بیماریهای روانی را پدیدهای میدانند که ناشی از عوامل ارثی و محیطی است.[6] از لحاظ علمی، باورهای مربوط به شیاطین و جن، امروزه کاملاً مردود محسوب میشود. با این حال، در حوزﮤ سلامت روان همچنان شاهد پدیدههایی هستیم که نمیتوان با روشهای علمی امروز، توضیحی برای آن یافت، ازجمله، توهماتِ بینایی و شنیداری و گزارشهایی مبنی بر آزار جن در افرادی که از لحاظ روانی سالم هستند و علائم دیگری از بیماری روانی در آنان وجود ندارد. در این مقاله، قصد داریم ابتدا به مفهوم شیطان از منظر دین الهی بپردازیم و بررسی کنیم که چگونه شیطان میتواند عامل ایجاد بیماریهای روان شود. سپس به موضوع جن خواهیم پرداخت تا به این سؤال مهم پاسخ دهیم که آیا میتوان علاوهبر عوامل ارثی و محیطی، وجود جن را بهعنوان عاملی دیگر برای ایجاد بیماریهای روانی در نظر گرفت؟ ازاینرو مصاحبهای کوتاه با شماری از افرادی ترتیب دادهایم که مدعیاند حضورِ اجنه را در زندگیشان تجربه کردهاند؛ تا از خلال گفتوگو با آنان، نگاهی عمیقتر و دقیقتر به چنین مواردی داشته باشیم. سؤالی که در نهایت قصد داریم به آن پاسخ دهیم این است که آیا دین الهی میتواند توضیح مناسب و جامعتری برای بروز و درمان بیماریهای روانی ارائه دهد؟ شیطان چیست؟ شیطان یا از ریشۀ «شطن» به معنای دور از خیر و حق است، یا از ریشۀ «شاط، یشیط» به معنای آتش گرفتن از رویِ غضب است؛ بنابراین، شیطان بر هر موجودِ شروری از جن و انسان و حیوان اطلاق میشود.[7] همچنین، در سورﮤ انعام میخوانیم: (شیاطینِ الإنسِ والجن).[8] یعنی شیطانهایی از جنس انسان و جن. بنابراین، لفظ شیطان میتواند نهتنها به ابلیس، بلکه به جنیان و انسانهایی نیز اشاره کند که خود و دیگران را از حق و خیر دور میسازند. شیطان تنها به معنای موجودات شرور نیست، بلکه میتواند به معنای شر و شائبۀ ظلمتی باشد که به درجاتی در درون تمامی انسانها و مخلوقات قرار دارد. سید احمد الحسن بیان میکند که در برخی از آیات قرآن، شیطان به معنای شرّ (و شائبۀ ظلمت) است و نه آنگونه که برخی گمان کردهاند که منظور از آن ابلیس است. «این ظلمتی که موجب فراموشی شد، همان چیزی است که یوسف و یوشع از آن به شیطان تعبیر کردهاند: (وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِين)[9] (به یکی از آن دو که میدانست رها میشود، گفت مرا نزد مولای خود یاد کن؛ اما شیطان از خاطرش زدود که پیش مولایش از او یاد کند، و چند سال در زندان ماند). (قَالَ أَرَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِیهُ إِلا الشَّیْطَانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَبًا) [10] (گفت: آیا به یاد داری آنگاه را که در کنار آن صخره مکان گرفته بودیم من ماهی را فراموش کردم؟ و این شیطان بود که سبب شد فراموشش کنم و ماهی به شیوهای شگفتانگیز به دریا رفت). شیطان در اینجا یعنی شرّ (و شائبۀ ظلمت) و نه آنگونه که برخی گمان کردهاند - پناه بر خدا - مراد از آن ابلیس است؛ چراکه ابلیس هیچ تسلطی بر یوشع و نهضت او ندارد، زیرا یوشع از دست یافتن این خبیث به او و گمراهکردنش از راه راست، محفوظ است:)إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً) [11] (مگر بر آن پیامبری که از او خشنود باشد که برای نگهبانی از او پیش روی و پشتِسرش نگهبانی میگمارد * تا بداند که آنها پیامهای پروردگارشان را رساندهاند و خدا به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همهچیز را به عدد شماره کرده است).» [12] باید بدانیم تنها خداوند (لاهوت مطلق) نوری است که در آن ظلمت نیست. درحالیکه مخلوقات خداوند، حتی معصومین، نیز دارای درجاتی از ظلمتاند. معصوم عبارت است از: نور بههمراه شائبۀ ظلمت که همان هویت وجودی اوست و این شائبۀ ظلمت (که آن را میتوان به شیطان تعبیر نمود) در وی نیز تأثیرگذار است.[13] سید احمد الحسن در رابطه با شیطانی که ایوب پاک را لمس نمود، بیان میکند که در اینجا نیز منظور از شیطان همان شرّ و ظلمت است. شر و ظلمت میتواند روح انسان را لمس کند و باعث مضطرب شدن آن، مانند جنون یا گمراهی شود، یا میتواند به جسد یا اجسام برسد و آنها را فاسد یا هلاک کند. شرّی که پیامبر خدا ایوب (ع) را لمس کرد، از نوع دوم بود که امتحانی از جانب خدای سبحان و متعال برای ایشان (ع) بود و به ابلیس (لعنتاللهعلیه) که گمان میکرد عبادت ایوب (ع) و شکرگزاری او بهجهت مصلحت و منفعت است که با رفتن این منافع به اتمام میرسد.[14] اما چگونه ایشان (ع) توانستند از بیماریای که با لمس شیطان (یعنی ظلمت) در ایشان ظاهر گشته، رهایی پیدا کنند؟ ایوب (ع) پس از نابودی مال و فرزندانش و گرفتار شدن با بیماری، سخنی جز «برهنه به این دنیا آمدم و برهنه بازمیگردم. شکر و سپاس شایستۀ توست، ای پروردگار، برای عدالتت» بر زبان نیاورد و این کلمات در حقیقت، آبی خنک و نوشیدنی بود که در آن، شفای هر دردی در این دنیاست و حربهای است که در قلب شیطان کاشته میشود و زمان نابودیاش را نزدیک میسازد. [15] جن و بیماریهای روان دانستیم شیطان، علاوهبر موجوداتِ شرور، به ظلمت درون نفس نیز اشاره میکند که هیچ مخلوقی از آن مبرّا نیست. شرّ و ظلمت میتواند فرد را مبتلا به غفلت و فراموشی، بیماریهای جسمی و حتی روانی، مانند جنون کند. بنابراین، هرچه میزان ظلمت بیشتر باشد، نفس بیشتر در معرض ابتلا به بیماری قرار میگیرد. راهکار شفا یافتن از آن نیز همان است که سید احمدالحسن، آن را شفای همۀ دردها میداند؛ یعنی پناه بردن به خداوند و تسلیم ارادﮤ الهی بودن. این تسلیم باید همراه با رضایت و خشنودی قلبی باشد تا فرد را، همچون حضرت ایوب (ع)، به شکرگزاری نعمتهای خداوند در هر حالی وا دارد. حال، برای روشن شدن این موضوع که «آیا جنیان میتوانند موجب آزار انسانها و بیماری روانی شوند؟»، بهعنوان یک پژوهشگر و روانشناس بالینی، با افراد مختلفی که مدعی حضور جن در زندگیشان بودهاند، مصاحبهای ترتیب دادم. از بین این مصاحبهها، نمونههایی را گزارش خواهم کرد که افراد، در طول تجربۀ حضور جن، دچار تب، تروما، مصرف مواد مخدر و برخی داروها، بیماریهای خاص جسمی و روحی و ... که احتمال ایجاد توهم را از لحاظ پزشکی افزایش میدهد، نبودهاند. همچنین، عدم پیشینۀ بیماریهای روانپزشکی در فرد و خانواده را از دیگر ملاکهای ورود در نظر گرفتم. فلج خواب هیپنوپامپیک خانمی که بعد از جدایی از همسرش، از افسردگی خفیف تا متوسطی رنج میبرد، حدود یک سال مبتلا به فلجِ خواب و توهماتِ هیپنوپامپیک بود: «نزدیک صبح احساس خفگی میکردم و نمیتوانستم هیچ حرکت ارادیای را انجام دهم. موجود سیاهرنگی را میدیدم که به من نزدیک میشود یا روی بدنم نشسته است. تا زمانی که او روی من نشسته بود، نمیتوانستم هیچ حرکتی بکنم و نفس بکشم.» وی در ادامه بیان میکند که برای درمان، به دو روانپزشک نیز مراجعه کرده، اما همچنان از این تجربیات رنج میبرده است و در نهایت، عامل درمان خود را ایمان به سید احمدالحسن میداند و بیان میکند: «شبی که خبر ظهور وصی و فرستادﮤ امام مهدی (ع)، سید احمد الحسن، را شنیدم، بهدلیل هیجان و خوشحالی، تا صبح نتوانستم راحت بخوابم. مدام این جمله در ذهنم تکرار میشد: «یمانی ظهور کرد!» نزدیک صبح بود که در همان حالت خواب و بیداری، احساس کردم آن موجود سیاهرنگ به من نزدیک میشود. از ترس آنکه دوباره مرا به حالت خفگی نکشاند، با تمام توان نشستم تا دوباره دچار چنین حالتی نشوم. اما آن موجود، بدون هیچ تقلایی از من دور شد. نشستم و اطراف را نگاه کردم. پیرمردی با قد متوسط را، که تماماً نور سفید بود، دیدم که آن هم بعد از دقایقی محو شد. مطمئن هستم که آن مرد نورانی، موجب ترس موجود سیاه شد و کاری کرد که برای همیشه برود.» این خانم سالهاست که به سید احمد الحسن ایمان دارد و بیان میکند تاکنون چنین تجربۀ مشابهی نداشته است. ایشان اظهار میکند که شفای حقیقی را در دستان خلیفۀ الهی و آرامش را در نور ایمان یافته است: (الَّذِينَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ) [16] (آنان که ايمان آوردند و دلهايشان به ياد خدا آرامش میيابد. آگاه باشيد که با ياد خدا، دلها آرامش میيابد). احضار جن خانمی بدون پیشینۀ خانوادگی بیماریهای روانی، که به گفتۀ خودش کنجکاو دنیای مردگان بوده است، بیان میکند که همکلاسی دوران دانشگاهش فوت میکند و او بههمراه شخص دیگری که احضار روح انجام میداده، تصمیم میگیرند تا روح همکلاسیاش را احضار کنند. هنگام احضار روح، متوجه میشوند که نیرویی بسیار قوی و عجیب، روی صفحۀ احضار، بهسرعت حرکت میکند و حرفهایی را بیان میکند که چیز زیادی از آن سر درنمیآورند. آنها متوجه میشوند که بهجای روح همکلاسیاش، موجود دیگری را احضار کردهاند که خودش را «زار» معرفی میکند. از او میپرسند که آیا از جنس روح است یا جن؟! آن موجود، در جواب، تنها کلمۀ «زار» را تکرار میکرده است. از او میپرسند که آیا او شیطان است، و او جواب میدهد: «بلی.» بعد از این تجربه، همان شبی که به خانه برمیگردد، مادرش دچار کابوسهای شبانه میشود. همچنین، خواهرانش بهمدت تقریباً یک هفته، صداهایی را در خانه میشنوند. این صداها شبیه به صدای فرزندانشان بوده است و بهحدی بلند بوده است که گاهی آنها را از خواب بیدار میکرده است. علاوهبر این، پسر یکی از خواهرانش، چند بار که به چهرﮤ خالهاش (کسی که جن احضار کرده بوده است) نگاه میکند، آن را به اشکال عجیب و غریبی میبیند و وحشت میکند. بعد از این، وی پرده از ماجرای «زار» برای خانوادهاش برمیدارد. آنها برای حل این مشکلات، بهسراغ یکی از انصار سید احمد الحسن میروند و او نیز، دعاهایی را برای رهایی از شر شیاطین و جن به آنها معرفی میکند و همچنین، خروسی را در خانه قربانی میکنند. این اعمال موجب میشود که بلافاصله، تمامی این اتفاقات - از کابوسهای مادر گرفته تا تجربیات شنیداری خواهرانش و تجربیات بینایی پسر خواهرش - برطرف گردد. جالب اینجاست که بعدها متوجه میشود در جنوب ایران به شیطان «زار» میگویند. سید احمد الحسن در مورد احضار جن میفرماید: «جنها بهسادگی میتوانند کسی را که به احضار آنها اقدام میکند، آزار برسانند، زیرا معمولاً این افراد، گرفتار بیماری منیت هستند و در برابر اجنه، بسیار ضعیفاند. اذیتی که اجنه به انسان میرسانند، یکی روحی است که برای همه آشناست و دیگری، بیماریهای جسمی است. این موضوع که جن، انسانی را بهطور مستقیم بکُشد، صحیح نیست؛ زیرا اجنه تسلط و قدرتی برای انجام این کار ندارند؛ ولی میتوانند انسان را لمس کنند و او را از لحاظ روحی آزار دهند و او را در وضعیت خودآزاری و چهبسا آزار رساندن به دیگری قرار دهند.»[17] همچنین ایشان در ادامۀ این مطلب، شفا یافتن را در یاد خداوند و ذکر نام او در همهحال میداند، زیرا باعث میشود شر اجنه برطرف گردد. بیمارستان روانپزشکی ابنسینا من مدتی را در بیمارستان روانپزشکی مشهد کار کردهام و از بیماران زیادی مصاحبۀ بالینی و تشخیصی میگرفتم. در آن زمان، به سید احمد الحسن ایمان نداشتم و بهزعم خود، رویکردی کاملاً علمی به چنین تجربیاتی داشتم. منظورم این است که مانند سایر همکاران روانپزشک و روانشناسم، این تجربیات را توهمات بینایی و شنوایی تلقی میکردم. به یاد میآورم یکی از مراجعان، پسربچهای بود که ادعا میکرد موجودی پشمالو و سیاهرنگ شبها او را آزار میدهد. هرچه پیشینۀ خانوادگی، شخصی و عوامل دیگر را در آن پسر بررسی کردیم، چیزی نیافتیم جز اینکه دایی این پسر نیز دچار چنین تجربههایی میشود و تحتِدرمان با داروست. کاملاً به یاد دارم که من و یکی از همکاران روانشناسم، پس از شرححال گرفتن و مصاحبه، لبخند معناداری به یکدیگر زدیم؛ گویی هر دو میترسیدیم که بگوییم: از کجا معلوم، شاید تجربۀ پسرک واقعی باشد! ما در نهایت، آن پسر بیچاره را به روانپزشک ارجاع دادیم تا مانند داییاش دارو دریافت کند، درحالیکه شاید او و داییاش بدون مصرف دارو و با دعا و توسل یافتن به خدا، درمان میشدند. در بیمارستان روانپزشکی حجازی مشهد نیز، برخی از بیماران خانم ادعا میکردند که موجودی را میبینند که شبها از پشتبام پایین میآید و قصد برقراری ارتباط جنسی با آنها را دارد. برخی از آنان نیز ادعا میکردند که هنگام حمام رفتن، آن موجود میآید و آنها را مورد آزار و اذیت قرار میدهد. اگر پرستاری آنها را همراهی میکرد و برایشان دعا و قرآن میخواند، آنها آرامش پیدا میکردند و ادعا میکردند که آن موجود از آنها دور میشود. البته، این مورد خاص را از بیماران روانی ذکر کردم، زیرا چنین چیزی جای تأمل دارد. تمامی گزارشهای آنها شبیه به یکدیگر بود: مشخصاتی که از آن موجود ذکر میکردند، و مواقعی که بهسراغ آنان میآمد، و درخواست و اعمالی که انجام میداد! نمیتوان بهراحتی فقط یک فرضیه را در نظر گرفت و گفت شاید آنها از یکدیگر چنین چیزی را شنیدهاند و به خودشان تلقین کردهاند یا تحتتأثیر تجربیات یک نفر، دیگران نیز دچار توهم شدهاند. ممکن است آرام یافتن آنها با دعا و همراهی پرستاران نیز تحتتأثیر باورهای فرهنگی و مذهبی آنان باشد. بلکه، باید این فرضیه را هم در نظر گرفت که شاید ادعای آنان واقعیت داشته باشد! آیا این نگاه سوگیرانهای نیست که بر روی هر تجربهای تنها یک برچسب، و آنهم «توهم» را بچسبانیم، صرفاً بابت اینکه از جانب یک بیمار روانی مطرح شده است! این در حالی است که میدانم بسیاری از روانپزشکان و روانشناسان (حداقل افرادی که با آنها همکار بودهام) با چنین اتفاقات عجیبی (که بهراحتی نمیتوان آن را بهصورت علمی توضیح داد) هم در افراد مبتلا به بیماری روانی و هم افراد دارای سلامت روان مواجه شدهاند. البته منظورم این نیست که جن میتواند توضیحی برای تمامی توهمات بینایی و شنوایی باشد، بلکه میتوان آن را بهعنوان یک عامل در کنار سایر عوامل در نظر گرفت. گزینۀ دعا و پناه بردن به خداوند سبحان را نیز میتوان بهعنوان یک روش درمانی مکمل مطرح کرد. بهخصوص آنکه پناه بردن به خداوند نه هزینهای دارد و نه عوارضی! شاید آنچیز که باعث میشود کمتر روانشناس و روانپزشک به عامل آزار جنیان و شیطان توجه کند، تاریخچۀ دردناک درمان بیماران روانی باشد. در گذشته، بیماران روانی را به اتهام جادوگری و ارتباط با شیاطین مورد آزار و شکنجه قرار میدادند و رفتارهای غیرانسانی و وحشیانهای را برای درمان آنها ترتیب میدادند، مانند سوراخ کردن سر تا روح پلید از آن طریق از بدن بیمار خارج شود. بسیاری از این بیماران بیچاره را نیز میسوزاندند ... اما باید توجه داشته باشیم که درمانی که دین الهی ارائه میدهد، یک درمان کاملاً انسانی و عاری از هرگونه خشونت است. پرستار شب یک خانم پرستار بازنشسته که مدتها در بیمارستان روانپزشکی کار میکرده است، از تجربیات خود میگوید. وی بارها از طریق دوربین متوجه شده که گاهی برخی از بیماران از حضور چیزی که پرستار آن را نمیدیده بیقرار میشدند. البته این امر در بیمارستان و بین بیماران روانی بسیار شایع است، اما جالب اینجاست که زمانی پشت در اتاق آنها میرفته و شروع به خواندن آیتالکرسی و چهار قُل میکرده، بیماران بهطرز عجیبی آرام میشدند. از وی پرسیدم که آیا بیماران متوجه دعا خواندن وی میشدند؟ او پاسخ میدهد: «گاهی کنارشان میرفتم و دعا میخواندم و از من میخواستند ترکشان نکنم، اما گاهی بدون اینکه آنها متوجه بشوند، پشت در اتاق میرفتم یا در راهروی بخش قدم میزدم و دعا میخواندم. وقتی برمیگشتم و در دوربین نگاه میکردم، میدیدم آنها آرام شدهاند.» وی همچنین خاطراتی را تعریف میکند که نشان میدهد گاهی دارو حال بیمار را بدتر میکرده، درحالیکه خواندن قرآن و آنچه اسلام برای رهایی از شر جن و شیطان توصیه کرده است، موجب آرامش آنها میشد. از وی پرسیدم آیا تا به حال این موضوع را برای دیگران نیز تعریف کرده است؟ او جواب میدهد: «یک شب تنها شیفت بودم. ملافهای را دیدم که گویی یک انسان نامرئی آن را روی دوش خود گذاشته و وارد اتاق بیماران میشد. آنچه دیدم باعث ترسم شد. بیماران با دیدن آن ملافه در حال حرکت، با او حرف میزدند و گاهی برایش دست میزدند. فردای آن روز، اینها را برای روانپزشک بخش تعریف کردم و او در جواب خندید و گفت: «خودت هم مثل مریضهای بخش توهم زدی.» ولی یکی از پرستاران به من گفت: «هیس، برای کسی تعریف نکن، آنها فکر میکنند دیوانه شدی. اما من حرفت را باور میکنم، چون خودم چنین چیزی را با چشم خود دیدهام.» سید احمد الحسن یادآور میشوند که ذکر معوذتین (سورﮤ ناس و فلق)، آیتالکرسی، ذکر و یاد خداوند در هر حالتی، نهتنها میتواند انسان را از شر شیاطین انس و جن محفوظ بدارد، بلکه موجب حفظ سلامت وی نیز میشود. ایشان در توصیه به مادران در صفحۀ فیسبوکشان مینویسند: «با استفاده از قرآن و دعا بر حفظ کودک خود از شرارتهای انس و جن و هر جنبندهای اهتمام داشته باش؛ هر شب وقتی او به خواب میرود، با معوذتین (سورﮤ ناس و فلق) و آیتالکرسی او را محافظت کن و سعی کن او نیز همراه شما بخواند که به این ترتیب با گذشت روزها او نیز [این آیات را] حفظ خواهد کرد. وقتی کودک، بهعنوان مثال، از خانه خارج میشود تا به مدرسه برود، به او بیاموز که خدا را یاد کند تا برایش عادتی شود که با آن بزرگ گردد و هر زمان از خانه بیرون برود، خدا را یاد کند. میتوانی به اینکه او هنگام بیرونرفتن "یا الله" بگوید بسنده کنی. یاد خدا فقط آخرت کودک تو را اصلاح نمیکند، بلکه یاد خدا دنیای کودک شما را نیز، از شر انس و جن و هر بدی، محفوظ میدارد. همۀ شما خواستار سلامتی فرزندانتان هستید و بنده گمان میکنم، پرداخت چنین هزینهای برای یکایک شما امکانپذیر باشد.»[18] صدایی که تکرار میشود ماجرای دیگری که قصد دارم بیان کنم بازهم مربوط به یک خانم است. در این ماجرا، مصاحبهشونده توضیح میدهد که از گذشته چیزهایی را میدیده است و میدانسته که آنها جن هستند. با این حال، از آنها نمیترسیده است. بعد از ایمان به سید احمد الحسن، مشکلات متعددی برای وی به وجود میآید. یکی از آنها مشکل آزار توسط اجنه بود. ایشان بیان میکند: «احساس میکردم کسی من را فرماندهی میکرد، آن هم نه بهسوی خیر، بلکه بهسوی زشتی و کارهای ناشایست. از من میخواست با دیدن اشیایی چون تیغ و چاقو خودکشی کنم و رگ خود را بزنم، و مرا از رفتن بهسوی قرآن و دعا منع میکرد. این نداها در هنگام غروب به اوج میرسید و از من میخواست که یکی از این سه راه را برگزینم: یا دست از فرستادﮤ امام زمان (ع) بردارم یا خودکشی کنم یا گریه کنم؛ زیرا هیچکس حتی حجت خدا هم مرا دوست ندارد. از آنجا که سید احمد الحسن را بسیار دوست داشتم و جرئت خودکشی نداشتم، ماهها هر روز گریه کردم و حالم روزبهروز بدتر میشد تا اینکه یک شب جلوی آینه متوجه شدم یک جن وارد جسم من شده و آزارش بیشتر شد. بعد از آن، بارها و بارها نزدیک بود با وسوسۀ آن ندا خود را به زیر ماشین بیندازم و زندگیام را پایان بدهم، تا اینکه روزی از من خواست تا به خیابان شلوغ جلوی مغازه رفته و با فریاد گریه کنم. اینجا بود که فهمیدم میخواهد آبروی مرا ببرد ... یاد طعنههای دیگران افتادم که میگفتند: «او همهاش اسم احمد الحسن ورد زبانش هست. چرا احمد الحسن شفای او را نمیدهد؟» رو به قبله نشستم و صاحبم را صدا زدم و گفتم: «مولا جان، دیگر قادر به ادامۀ زندگی نیستم. یا مرا شفا بده یا برایم از خدا طلب مرگ کن.» وی ادامه میدهد که صدای سید احمد الحسن را پخش کرده و تا فردای آن روز به صدای ایشان گوش میداده است؛ تا اینکه متوجه میشود آن صدا از سر وی خارج شده و شفا یافته است. تحصن و پناه آوردن به خلیفۀ الهی، یکی از برترین حرزهایی است که انسان را از شر جن حفظ میکند. سید احمد الحسن بیان میکند: «جن میتواند برخی حیوانات را لمس کند و آنها را بهطور محدود و اندک، بهسمتی که خود میخواهد به حرکت وادارد، دقیقاً همانطور که میتواند بهطور جزئی، انسان را اندکی لمس کند و با او برخورد کند؛ ولی قادر به سیطره بر رفتار و کلام و سلوک او نیست. برترین حرز از جن، تحصن و پناه بردن به خلیفۀ خدا در زمانت، به قرآن کریم و به سخن خدای سبحان است، حتی اگر یک حدیث قدسی روایتشده باشد، یا حتی مطالب صحیح از تورات و انجیل.»[19] بحث و نتیجهگیری دین الهی یکی از عوامل بروز بیماریهای روان را جن و شیطان میداند. این موضوعی است که دادهها و اطلاعات ذکرشده در این مقاله، میتواند بهخوبی آن را اثبات کند. از آنجایی که بهسختی میتوان به گزارشهای افرادی که احتمال میرود دچار هذیان و توهم باشند اعتماد کرد، در این مقاله سعی شد تنها گزارش کسانی که از لحاظ سلامت روانی در سطح مطلوبی قرار دارند ذکر شود. البته لازم به ذکر است که تعداد کم مصاحبهشوندگان و مؤنث بودن تمامی آنها از محدودیتهای این پژوهش محسوب میشود. قطعاً نیاز داریم فرضیۀ «آزار جنیان» را در تحقیقات بیشتری با نمونههای گستردهتر، از جمله مردان و زنان، به بوتۀ آزمایش بگذاریم. چنین تحقیقاتی، همکاری جامعۀ روانپزشکان و روانشناسان بالینی را میطلبد که متأسفانه نسبت به چنین مسائلی ممکن است بیتوجه باشند. با این حال، نمیتوان دخالت شیاطین جن و آزارهای روحی آنها را نادیده گرفت، بهویژه آنکه در جایی که دارو پاسخگوی نیاز انسان نیست (مانند برخی از تجربیات شنیداری و دیداری که ممکن است لزوماً توهم نباشند)، دعا و پناه آوردن به خداوند متعال میتواند آرامش و سلامتی را برای انسان به ارمغان آورد. از آنجایی که بیماریهای روانی چندعاملی محسوب میشوند، بسیار مهم است که در کنار سایر زمینهسازها، به عامل جن نیز بیشتر پرداخته شود. همچنین، با استفاده از روشهای گوناگون، ازجمله طرحهای آزمایشی بینگروهی، طرحهای آزمایشی درونگروهی، مطالعات موردی و ...، این فرضیه را باید به بوتۀ آزمایش گذاشت. شیطان تنها دعوتکنندهای است که قدرت و تسلطی بر انسان ندارد، مگر آنکه انسان به دعوت شیطان لبیک گوید. برای مثال، شیاطین جن میتوانند دستوراتی را القا کنند و با تکرار آن، سعی در اجبار انسان به انجام آن داشته باشند؛ اما در نهایت، این خود انسان است که تصمیم میگیرد چگونه به آن پاسخ دهد (مانند آخرین مثالی که ذکر کردم). خداوند متعال میفرماید: (در آن حال که امر به سرانجام رسید، شیطان گوید: خدا به شما وعده داد، آن هم وعدﮤ حق؛ و من هم به شما وعده دادم، ولی خلفوعده کردم و من بر شما هیچ تسلطی نداشتم؛ من فقط شما را دعوت کردم و شما اجابتم نمودید؛ پس مرا ملامت نکنید، بلکه خودتان را ملامت کنید، که امروز نه من فریادرس شما خواهم بود و نه شما فریادرس من میتوانید باشید. من به شرکی که ورزیدید کافرم. همانا ستمکاران را عذابی دردناک خواهد بود.)[20] و اما بهعنوان سخن پایانی کلامی از سید احمد الحسن را از صفحۀ فیسبوکشان برایتان نقل میکنم که توضیح جامع و کاملی برای عوامل بروز و راهکارهای درمانی بیماریهای روانی است: «بیماریهای روانی قطعاً وجود دارند و درمان آنها با توجه به هر فرد و وضعیتش انجام میشود. گاهی عامل بیماری روانی، از جن یا نفس خود فرد و نحوﮤ تفکر او دربارﮤ مسائل سرچشمه میگیرد و گاهی نیز ترکیبات ژنتیکیِ مغز در این موضوع دخیل است. آن بیماریهایی که علتشان جن است، درمانشان با خلاص شدن از این عامل انجام میشود؛ و درمان بیماریهایی که علتشان به نفس یا مغز یا ترکیبش بازمیگردد، در فهم بیمار از وضعیتِ خودش نهفته است - البته پس از اینکه بهدقت تشخیص داده شد - و در نتیجه، او میتواند با این نقیصۀ موجود مواجه شود و تلاش کند آن را تصحیح و درمان کند یا آسیبهایش را کاهش دهد و ... .»[21] بنابراین، اگرچه نمیتوان نقش داروهای شیمیایی را در برقراری تعادلِ شیمیایی مغز، بینش پیدا کردن نسبت به بیماریهای روان و رواندرمانی نادیده گرفت، به همان میزان نیز نمیتوان نسبت به عامل جن بیاعتنا بود؛ زیرا همانطور که سید احمد الحسن میفرماید: «آن بیماریهایی که علتشان جن است، درمانشان با خلاص شدن از این عامل انجام میشود.» بنابراین، روانشناسی دینی میتواند ما را به شناخت بهتر عوامل بروز بیماریهای روان و درمان آنها رهنمون سازد. بهرهگیری از آموزههای الهی نیز میتواند به پیشرفت علم روانپزشکی کمک بسزایی کند. امید است که متخصصان در حوزﮤ سلامت روان به این امر مهم توجه بیشتری نشان دهند و شاهد تحقیقات علمی بیشتری در این زمینه باشیم. منابع: [1] سید احمد الحسن، جهاد درب بهشت است، ترجمۀ گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی (ع)، 1395، ص ۱۳: Available at: https://B2n.ir/a05531 [2] صالحی، نادعلی، گنجینۀ حکمت، نشر ارغوان دانش، 1390، ج ۱، ص ۱۳۹. [3] سید احمد الحسن، متشابهات، ج 1، پرسش ۱۰: Available at: https://B2n.ir/f84234 [4] سید احمد الحسن، متشابهات، ج 2، پرسش ۲۷: Available at: https://B2n.ir/f84234 [5] میری، سید حامد، «تأملی در ارتباط شیطان و نفس انسان»، نشریۀ زمان ظهور، شمارۀ ۱۵۵. [6] محرری، محمدرضا، «از افسونگری تا رواندرمانی»: Available at: https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/14453 [7] راغب اصفهانی، المفردات فی الفاظ القرآن الکریم، ص ۴۵۵. [8] سورﮤ انعام، آیۀ ۱۱۲ [9] سورﮤ یوسف، آیۀ ۴۲ [10] سورﮤ کهف، آیۀ ۶۳ [11] سورﮤ جن، آیۀ ۲۷ و ۲۸ [12] سید احمد الحسن، سفر موسی به مجمعالبحرین، ص ۳۶. [13] همان [14] سید احمد الحسن، پاسخهای روشنگرانه بر بستر امواج، ج 3، پرسش ۲۲۲: Available at: https://B2n.ir/s07332 [15] همان [16] سورﮤ رعد، آیۀ ۲۱ [17] سید احمد الحسن، پاسخهای روشنگرانه بر بستر امواج، ج 6، پرسش ۵۹۳: Available at: https://B2n.ir/s07332 [18] سید احمد الحسن، پیک صفحه، ج 1، ص ۱۲۲. [19] سید احمد الحسن، پاسخهای روشنگرانه بر بستر امواج، ج 6، پرسش ۵۹۳. [20] سورﮤ ابراهیم، آیۀ ۲۲ [21] سید احمد الحسن، پیک صفحه، ج 2، ص ۱۰۳. فرازهایی از خطبههای نمازجمعه فریبخوردگانی در امتداد تاریخ خطیب: سید علی ابورغیف قضیۀ امام مهدی (ع) از قضیۀ هریک از امامان دیگر (ع) سختتر و تلختر است. چرا؟ چون اهلبیت (ع) بهای این راه را پرداختهاند، پیشپرداخت کردهاند و زمینهسازی کردهاند تا این دولتِ الهی در آخرالزمان بر پا شود. آنان پیشپرداختِ خود را دادهاند. اما امروز مردم، با دعوت سید احمد الحسن (ع) ـ که بهعنوان حجتی همچون امام موسیبن جعفر (ع)، با نصِّ تشخیصی آمده است ـ چه کردند؟ آیا تصور میکنید که در زمان امام موسیبن جعفر (ع)، شیعهای وجود نداشت؟ مگر پیروان امام صادق (ع) نبودند که به «جعفریه» مشهور بودند؟ آیا جعفریه نبودند؟ با وجود حلقههای فراوان علمی که تحتِنظر امام صادق (ع) تدریس میشد، فرزند او با چه مصائبی روبهرو شد؟ از کجا؟ از نزدیکترین افراد! یعنی تصور کن که پسرعموی امامی از آلمحمد (ع)، جاسوسیاش را میکرد! این، چه نوع رنجی است؟ چه نوع مصیبتی است؟ پس امروز اگر فردی غریبه دربارﮤ مسئلۀ سید احمد الحسن (ع) سخن میگوید، نباید تعجب کرد. چرا؟ چون در تاریخ، پیش از این نیز اتفاق افتاده که نزدیکترین افراد به آلمحمد (ع)، به دشمنان سرسخت [آنان] تبدیل شدهاند. تاریخ، پر از اینگونه وقایع است. بنابراین، جای تعجب است که مردم امروز از این وقایع درس نمیگیرند و در زمان قائم آلمحمد (ع)، بر واقعیتهای زمان خود تطبیق نمیدهند. همان اشتباه و همان نتیجه، بلکه تلختر: تکذیب امامی که با هرچیزی احتجاج کرده است. او با نوشتار «العاصم من الضلالة» (= بازدارنده از گمراهی) احتجاج کرد؛ با تورات، انجیل و قرآن احتجاج کرد؛ حتی بر مادیگرایان، با استدلالهای مادی احتجاج کرد. برادران و عزیزانم، اجازه ندهید کسی شما را فریب دهد یا احمق فرض کند و بگوید احمد الحسن چیزی نیاورده است؛ همانطور که مردم را در زمانِ موسیبن جعفر (ع) فریب دادند و به آنها دروغ گفتند. شایعات و اکاذیب علیهِ امام موسیبن جعفر (ع) ساختند و گفتند: «او جادوگر است. او دنبال قدرت است. او بهدنبال مال است. او خلافت را میخواهد.» امروز نیز، همان داستانها دربارﮤ قضیۀ امام مهدی (ع) تکرار میشود. https://youtu.be/asKbbNzSK3g?si=owaoSUFsnUpqe7mI مشتی از خروار | نقد و بررسی کلمات ناصر مکارم شیرازی دربارﮤ شخص مصلوب قسمت چهارم | بررسی نکتۀ پنجم و ششم دربارﮤ مصلوب بر پایۀ پیشگویی اشعیا (ع)، مصلوب نهتنها مظلوم بود، بلکه خود خواهان صلیب بود به قلم ارمیا خطیب • پیشگفتار ناصر مکارم شیرازی در نکتۀ پنجم و ششم خود این متن را ارائه میکند: «۵- همانطور که گفتیم، شاگردان مسیح (ع) بههنگام احساس خطر، طبق شهادت اناجیل، فرار کردند و طبعاً دوستانِ دیگر هم در آن روز مخفی شدند و از دور بر اوضاع نظر داشتند. بنابراین، شخصِ دستگیرشده در حلقۀ محاصرﮤ نظامیان رومی بوده و هیچیک از دوستان او اطرافش نبودند. به این ترتیب، چه جایِ تعجب که اشتباهی واقع شده باشد؟ ۶- در اناجیل میخوانیم که شخصِ محکوم بر چوبۀ دار، از خدا شکایت کرد که چرا او را تنها گذارده و به دست دشمن برای قتل سپرده است! اگر مسیح (ع) برای این به دنیا آمده که به دار آویخته شود و قربانی گناهان بشر گردد، چنین سخن ناروایی از او بههیچوجه درست نبوده است. این جمله بهخوبی نشان میدهد که شخصِ مصلوب، آدمی ضعیف، ترسو و ناتوان بوده است که صدورِ چنین سخنی از او امکانپذیر بوده و او نمیتواند مسیح باشد.» [1] نقد و بررسی ادعای پنجم ناصر مکارم شیرازی در پاسخ به او میگویم: نکتۀ پنجمی که ناصر مکارم شیرازی آورده است، تکرار ادعای او در نکتۀ اولش است، همانطور که در قسمت اول تقدیم شد، شاگردانی ازجمله شمعون پطرس در صحنهای که یهودای اسخریوطی به مصلوب نزدیک میشود، حضور داشتند؛ صحنهای که حتی شخصِ مصلوب به یهودای خائن کلامی را میگوید. سپس دستگیر میشود و شمعون پطرس شمشیر میکشد و الخ. آنها شخصِ بهصلیبکشیدهشده را با خود میبرند و سپس دادگاهی و بازجویی میکنند و هیچ اثری از فرار او نیست. بلکه همانطور که در قسمت سوم تقدیم شد، حتی لحظاتی که فرد دستگیرشده نزدشان است، یهودای اسخریوطی پشیمان میشود و بهسوی علمای یهود میرود و سکههایی که در ازای تسلیم کردن گرفته بود، میاندازد. بنابراین، حتی نتیجهگیری دوستداشتنی ناصر مکارم شیرازی در این باره که شخصِ مصلوب یهودای اسخریوطی است، یک نتیجهگیری شکستخورده است. نقد و بررسی ادعای ششم ناصر مکارم شیرازی عبارتهای «ضعيف»، «ترسو» و «ناتوان» که برای شخصیت مصلوب از جانب او استفاده شده است، همگی عبارتهایی است که بعد از نتایج غلط و اشتباه و بدون ارائۀ هیچ دلیل و مدرک محکمی از او صادر میشود. ناصر مکارم شیرازی با این عبارات نمیتواند تقدسی را که در روایات اسلامی و مسیحی و حتی اشارات رمزی متون مقدس یهود دربارﮤ شخص مصلوب آمده است زیر سؤال ببرد. این ادبیات او، تنها از هواوهوس او و خارج شدنش از توازن و امانتداری و واقعگرایی علمی و ... حکایت میکند؛ یعنی از خصوصیاتی که یک عالم باید به آنها آراسته باشد! سپس میگویم: نکتۀ اول. برای اینکه بدانید ناصر مکارم شیرازی چه قضاوت بدی کرده است، به این کلام مصلوب توجه کنیم: «عیسی به پطرس گفت: "شمشیر خود را غلاف کن. آیا جامی را که پدر به من داده است ننوشم؟"»[2] آری، او میداند چه میشود و قرار است چه اتفاقی بیفتد؛ او کاملاً راضی به نوشیدن این جام رنج است. سید احمد الحسن میگوید: «این سخن از مصلوب در هنگام دستگیر شدنش بیان شده و سخن کسی است که به صلیب کشیده شدن را پذیرفته است و با آن مشکلی ندارد. حتی تردید در نوشیدن جام صلیب را دربارﮤ خودش غیرقابلقبول، بیان و مطرح شدن میداند و اینکه امکان ندارد حتی در آن تأملی کند. «آیا جامی را که پدر به من داده است ننوشم!؟»، جمله فقط پرسشی نیست، بلکه با تعجّب میپرسد: "ننوشم!؟"»[3] کدام عاقلی میپذیرد که او از خدا شکایت کرده است؟! نکتۀ دوم. در فصل 53 از کتاب اشعیای نبی –که برای صدها سال پیش از واقعۀ مصلوب شدن است- نکات مهمی دربارﮤ شخصیت بهصلیبکشیدهشده وجود دارد که در بخشی از آن میخوانیم: «لکن او غمهای ما را بر خود گرفت و دردهای ما را بر خویش حمل نمود. و ما او را از جانب خدا زحمت کشیده و مضروب و مبتلا گمان بردیم. † و حال آنکه بهسبب تقصیرهای ما مجروح و بهسبب گناهان ما کوفته گردید. و تأدیب سلامتی ما بر وی آمد و از زخمهای او ما شفا یافتیم. † جمیع ما مثل گوسفندان گمراه شده بودیم و هر یکی از ما به راه خود برگشته بود و خداوند گناه جمیع ما را بر وی نهاد. † او مظلوم شد امّا تواضع نموده، دهان خود را نگشود. مثل برّهای که برای ذبح میبرند و مانند گوسفندی که نزد پشمبُرندهاش بیزبان است همچنان دهان خود را نگشود. † از ظلم و از داوری گرفته شد. و از نسل او که تفکر نمود که او از زمین زندگان منقطع شد و بهجهت گناه قوم من مضروب گردید؟ † و قبر او را با شریران تعیین نمودند و بعد از مردنش با دولتمندان. هرچند هیچ ظلم نکرد و در دهان وی حیلهای نبود. † امّا خداوند را پسند آمد که او را مضروب نموده، به دردها مبتلا سازد. چون جان او را قربانی گناه ساخت، آنگاه نسلی را خواهد دید و عمر او دراز خواهد شد و مسرّت خداوند در دست او میسّر خواهد بود. † ثمرﮤ مشقّت جان خویش را خواهد دید و سیر خواهد شد. و بندﮤ عادل من به معرفت خود بسیاری را عادل خواهد گردانید، زیراکه او گناهان ایشان را بر خویشتن حمل خواهد نمود. † بنابراین او را در میان بزرگان نصیب خواهم داد و غنیمت را با زورآوران تقسیم خواهد نمود، بهجهت اینکه جان خود را به مرگ ریخت و از خطاکاران محسوب شد و گناهان بسیاری را بر خود گرفت و برای خطاکاران شفاعت نمود.»[4] پس بر پایۀ پیشگویی حضرت اشعیا (ع) دربارﮤ مصلوب، او نهتنها مظلوم بود، بلکه با رضایت خویش موضوع بر صلیب شدن را انتخاب کرد. این موضوع در کنار نکتۀ پیشین از جهتی دیگر تاییدکنندﮤ نادرستی قضاوت ناصر مکارم شیرازی است. نکتۀ سوم. دربارﮤ سؤال مصلوب که ناصر مکارم شیرازی آن را اعتراض و شکایت از خدا تفسیر میکند، میگویم، در چند پله نکاتی را تقدیم میکنم: الف. مشخص شد که شخص مصلوب با رضایت کامل و داوطلبانه، موضوع مصلوب شدن را پذیرفته بود؛ پس او قصد اعتراض و گلایه نداشت. ب. دو نوع استفهام وجود دارد: استفهام حقیقی و استفهام مجازی، و استفهام مجازی خود چند نوع دارد! پ. ناصر مکارم شیرازی حتی به فکرش نرسید که این سؤال مصلوب، ممکن است یکی از این گونهها باشد! مثلاً حتی ممکن است این سؤال مصلوب، این فرض را طرح کند که او بهخاطر ندانستن از دلیل مصلوب شدنش، آن سؤال را پرسیده است. بهخاطر همین از خدا میپرسد که چرا مرا ترک کردی! در حقیقت، این فرض هم باطل است، زیرا برای مثال، پیشگویی اشعیا (ع) دربارﮤ مصلوب را داریم! ت. ناصر مکارم شیرازی حتی از خود نپرسید این استفهام، ممکن است استفهام مجازی از نوع تنبیهی باشد! یعنی هدف مصلوب از آن سؤال، به قصد هشدار یا متنبه یا آگاه کردن مردم طرح شده است؛ که این تنها گزینهای است که با وضعیت مصلوب و حقیقت همخوانی دارد. ث. تنها موضوعی که باقی میماند این است که معنای سؤال مصلوب چیست؟ سید احمد الحسن دلیل آن را توضیح میدهد و چنین میگوید: «این وصی، این کلمات را بهدلیل جهلش نسبت به علت فروفرستاده شدنش یا از روی اعتراض بر فرمان خداوند سبحان و متعال نگفت، بلکه این پرسشی است که پاسخ را در بطن خود نهان دارد و خطابش به مردم است؛ یعنی بدانید و آگاه باشید که چرا من فروفرستاده شدم، چرا به دار آویخته شدم و چرا کشته شدم تا مبادا یک بار دیگر که همین سؤال تکرار شد، در امتحان شکست بخورید؛ آنگاه که دیدید رومیان (یا همانندهای آنان) زمین را به اشغال خود درآورند و علمای یهود (یا همانندهای آنان) با آنها سازش میکنند و من بر این زمین خواهم بود، و این سنّت الهی است که تکرار میشود، عبرت گیرید و مرا وقتی آمدم یاری کنید و بار دیگر در به دار آویختن و به قتل رسانیدنم مشارکت نکنید! او میخواهد با این پرسش، که برای هر عاقل پاکسرشتی پاسخش روشن است، بگوید: من به صلیب کشیده شدم و آزار و اهانتهای علمای یهود را تحمّل کردم و کشته شدم بهخاطر قیامت صغرا، قیامت امام مهدی (ع) و دولت حق و عدل الهی بر روی این زمین.»[5] • در پایان همهچیز روشن است و حرفی باقی نمیماند. اگر خدا بخواهد ادامه دارد ... منابع: [1] مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ط. دارالكتب الاسلاميه، ج۴، ص۲۰۲. [2] یوحنا، ۱۱:۱۸ [3] سید احمد الحسن، سیزدهمین حواری، نسخۀ گردآوری و پینوشت دکتر توفیق مغربی، ترجمۀ فارسی، ص۱۷۷. [4] اشعیا، ۴:۵۳–۱۲ [5] سید احمد الحسن، متشابهات، ج۴، س۱۷۹.