نشریه زمان ظهور 188
پاسخ به تئوفان اعترافکننده | قسمت دوم پاسخ به ادعاهای تئوفانس، پیرامون ایمان 10 یهودی به پیامبر (ص) برخلاف ادعای تئوفانس، دین موسی (ع) و محمد (ص) یکی است و هیچ تفاوتی در آنها وجود ندارد به قلم: ارمیا خطیب • پیشگفتار در قسمت پیشین مشخص شد ادعای تئوفانس دربارۀ پیامبر دروغین بودن حضرت محمد (ص) گزافهگویی بیش نیست و ادعای جانشینی ابوبکر توسط حضرت محمد (ص) یکی از دروغهای دیگر اوست که هیچ سند معتبری ندارد. در این قسمت نیز به ادامۀ رسوا کردن این فرد میپردازیم. • کلمات تئوفانِ اعترافکننده او میگوید: «در همان زمان، شهرت او در همهجا پخش شد و همگان وحشتزده بودند. در ابتدای ظهور او یهودیان گمراه فکر کردند که او همان مسیح است که منتظرش بودند، بهطوری که برخی از رهبران آنها به او پیوستند و دین او را پذیرفتند درحالیکه [دین] موسی را کسی که خدا را دید، رها میکردند. کسانی که این کار را کردند 10 نفر بودند و تا زمان قتلش با او ماندند، اما وقتی دیدند او گوشت شتر میخورد، فهمیدند او کسی نیست که فکر میکردند و در تنگنا بودند که چه کاری انجام دهند؛ ترسان از ارتداد از دین او، آن مردان نگونبخت به او چیزهای نامشروعی را ضد ما مسیحیان آموزش دادند و با او ماندند.»[1] • ادعای ایمان یهود به حضرت محمد (ص) با عنوان مسیح موعود میگویم: تئوفانس ادعا کرد که این 10 یهودی به پیامبر (ص) با عنوان مسیح موعود ایمان آوردند! یادآور میشوم که مسیح موعود در باور یهود، بنیاسرائیلی و از فرزندان یَسّیٰ –پدر داوود (ع)- است و این باور براساس کتاب مقدسشان است[2] و یَسّیٰ از نسل اسحاق است و نه اسماعیل برادر اسحاق! [3] درحالیکه معروف بود حضرت محمد (ص) از فرزندان اسماعیل (ع) است و حضرت محمد (ص) نیز در زمان دعوت الهی خود به آن تأکید کرد[4] و حتی تئوفان نیز به این موضوع معترف است که پیامبر (ص) از نسل اسماعیل است؛ چنانکه او در ادامۀ همین متن بالا آورده است: «من لازم میدانم شرحی بر اصلونسب این مرد [محمد] ارائه دهم. او از تبار یک قبیلۀ بسیار گسترده، [قبیله] اسماعیل پسر ابراهيم بود؛ زیرا نزاروس از نوادگان اسماعیل، بهعنوان پدر همۀ آنها شناخته میشود. او دو پسر به نامهای مضر و ربيعه به دنیا آورد. مضر [فرزندانی به نامهای] قوراء، قيس، تميم، اسد و دیگرانی [با نامهای] ناشناخته به دنیا آورد. همۀ آنها در صحرای مدیان ساکن بودند و گلهداری میکردند [و] خودشان در چادر زندگی میکردند. همچنین مردمانی دورتر وجود دارند که از قبیلۀ آنها نیستند، بلکه از [قبیلۀ] یكتان به اصطلاح امانیها، یعنی حميريان هستند.» پایان نقلقول. افزون بر اینها پیامبر اسلام در کجا ادعا کرد که مسیح یا مسیح موعود است؟! کدام عاقلی میتواند بپذیرد که داستان موهوم نقلشده توسط تئوفانس درست است؟! • ادعای ترک دین موسی(ع) میگویم: این شبهه را در یکی از قسمتهای پاسخ به یوحنای دمشقی پاسخ دادیم و خلاصه این است که برخلاف ادعای تئوفانس، دین موسی (ع) و محمد (ص) یکی است و هیچ تفاوتی در آنها وجود ندارد؛ به عبارت دیگر دین یهودیت اصیل که موسی (ع) با آن آمد همان اسلامی است که محمد (ص) با آن آمد؛ البته در بحث شرایع، اسلام با برخی تفاصیل متفاوت در راستای حرکت تکاملی انسان بر این زمین آمد که این موضوعی طبیعی است، اما عقاید الهی در تمامیِ ادیان یکسان است.[5] اگر خدا بخواهد ادامه دارد... پانوشت 1- https://www.roger-pearse.com/weblog/2009/07/17/theophanes-in-english/ 2- ر.ک: تَنَخ (عهد قدیم مسیحی)، اشعیا 1:11؛ همچنین تلمود بابلی، سوکاه ۵۲الف:۶. 3- بنیاسرائیل از فرزندان اسحاق (ع) هستند. اسرائیل (ع) لقب حضرت یعقوب (ع) است و او یکی از پسران اسحاق (ع) بود. بنیاسرائیل یعنی از فرزندان یعقوب (ع) و در طول آن از فرزندان اسحاق (ع) برادر اسماعیل (ع). در کتاب مقدس آمده است: «و ابراهیم اسحاق را آورد، و پسران اسحاق عِیسُو و اسرائیل [یعقوب] بودند.» اول تواریخ ۳۴:۱. «پسران اسرائيل [یعقوب] ايناناند: رؤبين وشَمعون و لاوي يهودا ويسّاکار زبِولون.» اول تواریخ ۱:۲. «و پسران یهودا: عیر و اونان و شیلَه و فارِص و زارَح. اما عیر و اونان در زمین کنعان مردند، و پسران فارص: حصرون و حامول بودند.» پیدایش ۱۲:۴۶. «و حَصرون رام را آورد ؛ و رام عَمّیناداب را آورد.» روت ۱۹:۴. «و عَمّیناداب نَحْشون را آورد، و نَحْشون سَلْمون را آورد.» روت ۲۰:۴. «و سَلْمون بُوعَز را آورد، و بُوعَز عُوبید را آورد.» روت ۲۱:۴. «و بُوعَز عوبید را آورد و عُوبید یسی را آورد.» اول تواریخ ۱۲:۲. «و عُوبید یسّی را آورد، و یسّی داوود را آورد.» روت ۲۲:۴. 4- ر.ک: تفسير القمی، القمی، علی بن ابراهيم، ج۲، ص۲۲۶؛ كنز العمال، متقی هندی، ج۱۱، ص۴۹۰، ح۳۲۳۱۰. 5- هفتهنامۀ زمان ظهور، نشریۀ شمارۀ 139، سلسلهپاسخهایی به بدعت ۱۰۱ یوحنای دمشقی، قسمت هفتم: https://t.me/Zaman_Zohour/8953 درنگی بر یکی از علائم نزدیکی به حجت الهی بلا و ابتلا در زندگانی مؤمن بهقلم: محمدرضا عطوف درآمد پروردگار رئوف و رحیم از شدت رحمتش برای مؤمنین در طول مسیر ایمانیشان علائم و نشانههایی قرار داده است. این علائم همچون تابلوهای راهنما عمل میکنند و ما را نسبت به درستی یا نادرستی مسیر راهنمایی میکنند؛ مثلاً یکی از این علائم رؤیاهای صادقهٔ بشارتدهنده است که به تعبیر سید احمدالحسن، مؤمنان را به درستی عقیده و راهشان بشارت میدهد. علامت دیگری هم وجود دارد که به انسان نشان میدهد تا چه اندازه در مسیر صحیح گام برمیدارد و چقدر به حجت خدا نزدیک است. کدامیک از ماست که دلش نخواهد به حجت خدا نزدیک شود؟! بههرحال همهٔ ما نمازهای واجب یومیۀ خود را با نیت «قربة الی الله» میخوانیم؛ یعنی این اعمال عبادی را انجام میدهیم تا به خداوند نزدیک شویم. طبیعتاً نزدیکی به خدا هم تنها از رهگذر قرب و نزدیکی به حجت خدا امکانپذیر است؛ در زیارت عاشورا میخوانیم: «یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ وَ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِلَى فَاطِمَهَ وَ إِلَى الْحَسَنِ وَ إِلَیْکَ بِمُوَالاَتِکَ وَ بِالْبَرَائة مِمَّنْ أَسَّسَ أَسَاس ذلک... وَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ إِلَیْکُمْ بِمُوَالاَتِکُمْ وَ مُوَالاَهِ وَلِیِّکُمْ وَ بِالْبَرَائة مِنْ أَعْدَائِکُمْ وَ النَّاصِبِینَ لَکُمُ الْحَرْبَ» «ای اباعبدالله، من به خدا و رسولش و امیرمؤمنان و فاطمه و حسن تقرّب میجویم، بهواسطهٔ دوستی تو؛ و بهواسطهٔ بیزاری از کسی که پایهگذاری کرد اساس این حادثه را ... و به خدا تقرّب میجویم و سپس به شما تقرب میجویم، با دوستی نسبت به شما و دوستی نسبت به دوستان شما و به بیزاری از دشمنانتان و برپاکنندگان جنگ با شما... .»[1] بنابراین همهٔ ما میخواهیم به حجت خدا نزدیک شویم و این در نیت اعمال عبادی روزانهٔ ما هویداست. طبیعتاً منظور ما قرب و نزدیکی مکانی و جسمی نیست، بلکه منظورمان نزدیکی روحی است. چه بسیار افرادی که بهلحاظ جسمی به حجت الهی نزدیک بودند و برای مدتی مدید توفیق همراهی با او را داشتند، اما این نزدیکی سودی بهحال آنها نداشت و راه به جایی نبردند. و چه بسیار افرادی که دور بودند و اویس قرنی شدند. گر در یمنی چو با منی پیش منی گر پیش منی چو بیمنی در یمنی من با تو چنانم ای نگار یمنی خود در غلطم که من توام یا تو منی[2] دراینخصوص سید احمدالحسن میفرماید: «ولیّ خدا همان سبیل [راه] خداست؛ کسی که با او بهسوی خدا مهاجرت کند، گشایش و عطایی عظیم مییابد، و خداوند به او همچون پیامبرانو فرستادگان عطا میفرماید؛ همانند مالک اشتر که صدها کیلومتر دورتر از علی بن ابی طالب(ع) بود، ولی شبانگاه مینشست و گریه میکرد. یارانش از او علت را میپرسیدند و او میگفت: میگریم، زیرا مناجات علی را میشنوم. آری، برای مالک درب ملکوت آسمانها گشوده شد، همانطور که برای انبیا و مرسلین گشوده شده بود.»[۳] بنابراین منظور ما از قرب و نزدیکی به حجت الهی، نزدیکی روحی است. هرکه در این بزم مقربتر است... یکی از علائم و نشانههایی که همچون ابزارهای سنجش مسافت، بهروشنی نشان میدهد که ما چقدر به حجت خدا نزدیکیم مقولهٔ «بلا و ابتلا»ست؛ در این خصوص سید احمدالحسن میفرمایند: «کسانی که به بیشترین بلاها مبتلا میشوند انبیا و اوصیا و پساز آنها پیروانشان به نسبت نزدیکیشان به آنها هستند.»[۴] همچنین در جایی دیگر سید احمدالحسن در پاسخ به فردی که گفته بود: «من از وقتی شیعه شدهام مصیبتها همینطور بر زندگیام میبارد» مینویسند: «... عبدالرحمن بن حجاج میگوید: نزد امام صادق(ع) صحبت از گرفتاری به میان آمد و اینکه بلاها از الطاف خاص خداوند عزّوجلّ است که به مؤمنین عطا میفرماید. آنگاه امام صادق فرمود: «از پیامبر خدا سؤال شد که در دنیا چه کسانی سختتر گرفتار میشوند؟ فرمود: پیامبران و سپس جانشینان آنان بهترتیب، و بعد مؤمن بهاندازۀ ایمان و کارهای نیکش. هرکس ایمان صحیح و اعمال نیکو داشته باشد شدیدتر مبتلا میشود و آنکه ایمان سستتر و اعمال ضعیفتر داشته باشد بلاهایش کمتر خواهد بود. و از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «خدای عزّوجلّ بندگانی دارد در بین بندگان خالصش که هر نعمتی از آسمان به زمین فرود آید، آن را از ایشان باز دارد و به دیگران دهد، و هر گرفتاری که نازل شود بر ایشان فرود آورد.»[۵] و در جایی دیگر مینویسند: «دنیا سرای بلا و امتحان است و بهاندازۀ سختی، پاداش است. سزاواترین افراد برای سختی و مشقت و پاداشی که بر آن مترتّب میشود، خلیفۀ خداوند در زمینش است.»[۶] همچنین در جایی دیگر میفرماید: «مشکلات، سختیها، فشارها، گرسنگی، تشنگی، فقر، نیاز و بیماری در بسیاری از اوقات نعمت و دعوتی الهی هستند تا با دعا بهسوی خداوند سبحان پناه برده و در ساحت مقدس او حاضر شویم، و به او نزدیک شده و خودمان را از کثافت این عالم پایین پاک کنیم. و حقیقت روزه کشش و جاذبهای الهی برای ماست. ما در گیرودار این زندگانی دنیوی غوطهور هستیم، پس باید بهترین بهره را از آن برده و در ساحت قدس خداوند سبحان حاضر شویم. اگر خواهان حضور در ساحت خداوند سبحان هستی، در این ماه کریم هرگونه تعلق خود را از دنیا بِکَن. ) إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوى)[۷] (همانا من پروردگارت هستم، پس کفشهای خود را دربیاور، زیرا تو در وادی مقدس طُوی هستی).»[۸] از مجموع سخنان سید احمدالحسن بهروشنی میتوان دریافت که میزان بلا و ابتلای انسان مؤمن، همچون نشانه و علامتی است که قُرب یا بُعد او نسبت به حجت الهی را نشان میدهد؛ بهقول معروف: هرکه در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند جالب آنکه عکس این مسئله نیز صادق است و انسان هر چقدر بهدنبال راحتی و آسایش باشد، از حجت خدا بهدور است. دکتر سید واثق حسینی میگوید: «کلامی از سید احمدالحسن وجود دارد که میگوید: «خدایا هرکه را بهدنبال راحتی است از من دور کن»؛ چون این دعوت پر از رنجها و سختیهاست.»[۹] نیازی به ذکر این نکته نیست که دعای رسولان مستجاب است؛ این یعنی همانگونه که مقربان به میزان تقربشان بلا و مصیبت میبینند، افراد راحتطلب نیز از حجت خدا دورند. ناگفته پیداست که دعای سید احمدالحسن در ارتباط با دورسازی افراد راحتطلب، نه به این خاطر که او بخواهد آنان را از رحمت واسعهٔ خود محروم کند، بلکه این دعا عین رحمت اوست؛ چراکه مسیر حجت خدا مسیر بلا و ابتلا و امتحان است، و در این بین، او برای افرادی که بهدنبال مسیر متفاوتی هستند و بهقول معروف راهشان سواست دعا میکند که همراه او نباشند. مقربان اهل بلا هستند شایان ذکر است که در اوصافی که در روایات آلمحمد برای سیصد و سیزده نفر یار مقرب و نزدیک قائم(ع) برشمرده نیز بهروشنی این نکته هویداست که آنان همواره در رنج و سختی و ابتلا هستند و دیگران از دست آنها در آسایش و راحتی هستند: برخی از این اوصاف عبارتاند از: - خودشان در سختی هستند و بدنهایشان تیره است. مردم از آنان در راحتی هستند. (برای جامعهٔ انسانی کمهزینه و پرفایدهاند)؛ - آنان افرادی هستند که در حالت آسانی و سختی به برادران نیکی میکنند؛ و در حالت سختی نیز دیگران را بر خودشان برتری میدهند؛ - اگر شب آنان را فرابگیرد، زمین را فرش خود قرار میدهند و خاک را بالش خود قرار میدهند؛ - اهل حرص و مالاندوزی نیستند؛ - سبکبال و کمهزینه و خانهبهدوشاند؛ - اهل درخواست از دیگران نیستند ولو آنکه از گرسنگی بمیرند (عزت نفس دارند)؛ - اهل مواساتاند و برادران و همنوعان خود را بر جیب خود مقدم میدارند؛ - ارزش همهٔ دنیا نزد آنان بهاندازۀ بال پشه نیست؛ - اگر همۀ آنچه در دنیا و در آن است، طلای سرخ شود و بر گردن یکی از آنان باشد و سپس از گردن آنان بیفتد، هیچچیزی احساس نمیکنند. گویا چیزی بر گردنشان نبوده است و از آن چیزی نیفتاده است، بهخاطر پستی دنیا نزد ایشان؛ - شکمهایشان از روزه فرورفته است؛ - پلکهایشان از تسبیح فرسوده شده است؛ - چشمانشان از گریه ضعیف شده است؛ - صورتهایشان در اثر شبزندهداری زرد شده است و... [۱۰] بنابراین یکی از علائم و مشخصههای تقرب و نزدیکی به حجت خدا، میزان ابتلا و سختیهایی است که مؤمنین در مسیر ایمانی خود با آن روبهرو میشوند؛ دکتر علاء سالم مینویسد: «گاهی مؤمن در پاسخ به سؤال زیر دچار حیرت و سرگردانی میشود: چرا کارهای من (یا برخی از آنها) با تأخیر و تعلل همراه است؟ و چرا همانطور که پیش از ایمان به دعوت حق پیش میرفت پیش نمیرود؟! و چرا رفاه و آسایشی که قبل از ایمان احساس میکردم کاهش یافته؟ یقیناً دلایل زیادی برای این امر وجود دارد که درصدد برشمردن آن در اینجا نیستم، و بسیاری از آنها برای شما مشخص است؛ بهشت در سختیها پیچیده شده، نه در شهوات؛ اما در این نجوا و تلنگر برادرانه میخواهم شما و خودم را به خواندن مرواریدِ محمدی زیر دعوت کنم: (ابو الصّباح كنانى گويد: «نزد امام صادق(ع) بودم، پيرمردى بر آن حضرت وارد شد و گفت فرزندم مرا نافرمانى كرده و برادرانم به من ستم کردند، پس امام صادق(ع) فرمود: مگر نمىدانى كه حقّ دولتى دارد و باطل دولتى دارد، و هريک از آن دو در دولت ديگرى خوار و ذليل است؟ پس هركه آسايش دولت باطل به او رسد، تقاص آن را در دوران دولت حقّ خواهد داد.»[۱۱] «هركه آسايش دولت باطل به او رسد، تقاص آن را در دوران دولت حقّ خواهد داد!!» پس هرکه میگوید الان حالش [نسبت به پیش از ایمان] بدتر است، چرا نمیگوید و باور ندارد که محبت خداوند نسبت به او و رحمت و عنایتش بر او بهحدی رسیده است که نمیخواهد او در دولت حق تقاص پس دهد یا از قدر و منزلت و پاداش و مجاهدت و شکیبایی او کاسته شود. پس رفاه و آسایش دولت باطل را از او گرفت تا تمام فضل و عطای خود را در دولت خویش به او بدهد، دولت حق. و دولت حق نزدیک شده است حتی از سیاهی چشم به سفیدی آن نزدیکتر است انشاءالله. نباید انتهای صبرمان بیتابی یا شکایت باشد. الحمد لله رب العالمين.»[۱۲] آیا باید متقاضی بلا باشیم؟! در پایان ذکر این نکته ضروری است: توضیحاتی که عنوان شد، به این معنا نیست که انسان از خداوند تقاضای بلا داشته باشد، بلکه انسان باید همواره از خداوند تقاضای عافیت و آسانی داشته باشد، و طبیعتاً این منافاتی ندارد با اینکه انسان بلا و مصیبتها را نعمت و لطف خدا ببیند و نسبت به قضای الهی رضا و صبر پیشه کند. سید احمدالحسن مینویسد: «دعای ما که به قضا در آینده و اینکه برای ما خوب باشد، تعلق دارد با خشنود بودن ما با قضای فعلی و وضعیتی که در آن بهسر میبریم، منافاتی ندارد. به عنوان مثال من به بیماری که اکنون گرفتارش شدهام، راضی هستم؛ چراکه در ضمن قضای خداوند رخ داده است و در عین حال دعا میکنم که پساز این زمان شفا پیدا کنم؛ بنابراین دانش من به اینکه درحالحاضر بیماریام در ضمن قضای خداوند واقعشده است و راضی بودنم به آن، به این معنی نیست که من آگاهترم یا میگویم که خداوند اراده فرموده تا روز دیگر یا سال دیگر یا بقیۀ عمر بیمار بمانم، تا بهاینترتیب بگویم به قضای خداوندی که تغییر نمیکند راضی و خشنود هستم و دعا را رها کنم. حتی اگر ازسوی خداوند و از راهی از راههای غیبی مانند رؤیای هشداردهنده بدانی که چنین اتفاقی فردا خواهد افتاد و اتفاقی است که آزار و زیانی در بر دارد، میتوانی به درگاه خداوند دعا کنی یا صدقه بدهی تا خداوند این زیان و آزار را از شما برطرف نماید؛ چراکه این مطلب، قضای خداوندی نیست که تغییر نکند و نوشتهشده در امالکتاب باشد؛ بلکه اخبار (اطلاعرسانی) از وجهی از وجوهات موجود در لوح محو و اثبات دربارۀ چیزی است که میتواند اتفاق نیفتد یا بهصورت دیگر واقع شود. ما دعا میکنیم؛ چراکه از نتیجۀ نهایی و قطعی که حاصل خواهد شد خبر نداریم؛ همان چیزی که قضای آیندۀ خداوند دربارۀ ما هست. ما دعا میکنیم تا آزاری که در نتیجۀ اشتباه ما به وجود آمده است، باقی نماند: )وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثير ((و هرگونه مصيبتی که به شما رسد، بهخاطر دستاوردهایی است که خود به دست آوردهاید و خدا از بسیاری درمیگذرد). این دعا کردن ما با رضایت و خشنود بودن ما به قضای خداوندی که هماکنون دربارۀ ما جریان دارد و واقعیتی است که در آن زندگی میکنیم، منافاتی ندارد و شکر خداوند را در مورد آن به جا میآوریم.»[۱۳] پانوشت ۱. زیارت عاشورا. ۲. رباعیات نقلشده از ابوسعید. ۳. متشابهات، ج4، پرسش 149. ۴. سید احمدالحسن، پاسخهای روشنگرانه، ج۲، س۶۳. ۵. سید احمدالحسن، پاسخهای روشنگرانه، ج۴، س۴۰۰. ۶. سید احمدالحسن، پاسخهای روشنگرانه، ج۷، س۸۱۷. ۷. طه، 12. ۸. پیک صفحه، ج۲، ص۵۶۴-۵۶۵. ۹. مستند عارف، پخششده از شبکهٔ «المنقذ العالمی». ۱۰. سید احمدالحسن، عقاید اسلام، پیوست آخر با عنوان «چه کسانی مهدی را یاری میدهند؟». ۱۱. نعمانی، الغیبة، ص 334. ۱۲. از صفحهٔ نگارنده به نشانی زیر: https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=pfbid0o9CVYZuWWDzTL7DTYLcT2v3ypZAZzxehoL9P5vGjgY1p1X5qtwoF9GJU7qfZBRfUl&id=100011664780186&mibextid=9R9pXO ۱۳. سید احمدالحسن، پاسخهای روشنگرانه، ج۷، پرسش 676. سرعت اشتياقش و كندىِ كُشندهام به قلم: مریم رحمانیان نورِ آفتاب از شیشۀ پنجره و پرده عبور کرد، وارد اتاقم شد و رویِ پلکهایم نشست. چشمهایم شروع به حرکت کردند. نورِ خورشید به سیاهی آن جان بخشیده بود. حالا میتوانستم از خواب بیدار شوم، پیش از آنکه زنگ ساعت با صدای گوشخراشش بیدارم کند. هادی سحرخیز بود. روی صندلیِ کنار میزِ گردِ چوبی آشپزخانه نشسته بود و طبق عادت هر صبحش، روی برگِ دفتر آبیرنگش یادداشتهایی را مینوشت. و آخرش نوشت: «عمل کنم، عمل کنم، عمل کنم تا قطع شدن نفس در سینهام.» بعد آهی کشید. دفترش را بست و خودکارش را روی آن گذاشت. داشتم کتری را از آب پر میکردم که صدای هادی را شنیدم که محمدامین را صدا میکرد: «امین، پسرِ بابا بیدار شو، بلند شو. داستان دیشب را یادت هست؟» محمدامین چشمهایش را نیمهباز کرد و بعد محکم پلکهایش را بههم فشرد. هادی بوسهای بر پیشانیاش زد و محمدامین آهسته و خوابآلود گفت: «یادم هست، قصۀ اینکه چرا به حضرت محمد(ص) میگفتند محمدِ امین.» هادی دستی به سرِ پسرِ موفرفریاش کشید و محمدامین را از تخت بلند کرد. کمی بعدتر هر دو با هم از خانه بیرون رفتند. بعد از رفتنشان، درِ اتاقی را که سوگل در آنجا خوابیده بود نیمهباز گذاشتم تا زمانی که بیدار میشود متوجه شوم. از قوری چای صبحانه یک فنجان چای برای خودم ریختم. اول به اینستاگرام که به آن بازار شام میگویم سر زدم. چند استوری را تماشا کردم، استوریها یا عاشقانه بود یا خبرهای ناگهانی از جدا شدنِ زوجها یا تبلیغاتی بود و روزمره. دوام زندگیها به سستی خانۀ عنکبوت مانند شده و آدم میماند که چه بگوید. چند تا از چیزهایی را که دوست داشتم بخرم ذخيره کردم. و شاید اگر موبایلم زنگ نمیخورد به وقتگذرانی در اینستاگرام ادامه میدادم. درآمد همسرم معلوم و معمولی بود و نمیدانم چه وقت میتوانستم از بین چیزهایی که ذخيره کرده بودم، بعضیهایشان را بخرم. از فکر تجملات دنیا که سرگرمم کرده بود بیرون آمدم. در یخچال را باز کردم تا ببینم برای شام چه میتوانم آماده کنم. یکی دو تا چیز احتیاج داشتم که باید برای هادی در پیامک مینوشتم تا بخرد. تمنای آن چند چیز که در اینستاگرام دیده بودم در ذهنم طنازی میکرد؛ مثلاً اگر فلان چیز را خریدم، روی این میز میگذارمش و برای هرکدام جایی را انتخاب کردم. به نظرم چقدر قشنگ شده بودند. روی میز و طاقچه و حتی آن روسری ابریشمی که به نظرم خیلی بهم میآمد. در حالوهوای خودم بودم که چشمم به صفحۀ موبایلم افتاد. از گروه تلگرامی «فراخوانِ مهدوی» شخصی برای ورود به گفتوگوی صوتی دعوتم کرده بود، وارد شدم. ادمینِ پاسخگوی صوت درحال صحبت حولِ اثبات حقانیت دعوت یمانی (سید احمدالحسن) بود. بهیکباره ذهنم از آن بازار شام خارج شد و یاد شامی دیگر افتاد؛ اسرای دشت کربلا! پاسخگو در ادامۀ صحبتهایش اشاره کرد به اینکه انسانهاىِ بزرگی در زمانهایِ گذشته آرزو داشتند در زمان ظهور قائم آلمحمد(ص)، این امامِ آرزوشده حضور داشته باشند. «...امام ناشناخته و مجهول که دارایِ شرافت و بزرگواری است و قیام میکند... .»[١] بیدرنگ در دلم گفتم من، من هم آرزو داشتم که باشم! بعد مكثى كردم و به خودم گفتم: «آرزویم که چند سال است به اجابت رسیده، نه!» بااینکه خودم بارها این روایت را خوانده و برای دیگران هم بازگو کرده بودم، اما این بار اثر این روایت دلم را شوق و روشناییِ بیبدیلی بخشیده بود. اما چگونه میتوانستم نسبت به آن تعلقِخاطرِ مستمر و پايداری پیدا کنم؟ تا زندگیام را برایش سپری کنم و عمرم را سپرِ بلایش! در دلم غوغایی بر پا شده بود؛ غوغایی شیرین که دلم را به شور انداخته بود؛ شورِ اينكه نکند سهلانگاری کنم… نكند کمکاری و کوتاهی كنم… و از دست دادنِ این فرصتِ استثنایی! مغزم که متوجۀ انرژیای که باید در این زمینه مصرف کند شده بود، میکوشید تا از درک این مسئله فرار کند و میگفت «از تو که کارِ خاصی بر نمیآید، میآید؟ تو جوانی و باید به فکر زندگیات باشی و با زیرکیِ زنانه از همسرت بخواهی به آنچه تو دوست میداری توجه ویژهای داشته باشد.» همینطور که داشتم به غرغرهای مغزم گوش میدادم، سعی کردم توجهم را معطوفِ ندایِ درونیام کنم که از قضا خوشایند نَفسم نبود. نَفسِ راحتطلبی که میخواست بین سیاهی درونِ خودش و نقطۀ نورانی این روایت فاصله و جدایی بیندازد تا مبادا با آن عجین شود و پیوند بخورد! و به همین خاطر یکسره درحال دلیلتراشی بود و حیلهگرانه از من میخواست تسلیم خواستهاش بشوم. لحظاتی بود که بین این دو تعارض گرفتار شده بودم؛ یکی سرسختیِ خودخواهانهام که مرا به شکستن عهد و زیر پا گذاشتن وفا با خدا و یاری نکردن دین و حجت الهی زمانم سوق میداد و دیگری! درست در همین لحظه صدای سوگل بلند شد و بهترین فرصت بود تا از حقیقت فرار کنم و خودم را سرگرم زندگی روزمره سازم و همچون زنانِ بسیارِ دیگر، همسرم را هم وارد بازی توقعها و خواهشهایِ دنیایِ خودم کنم. همینکه داشتم به این چیزها فکر میکردم، مغزم آرام شد؛ مثل اینکه خیال کرد تیرش به هدف خورده است. سوگل را بغل کردم و یکی از پنجرهها را باز کردم. از دست خودم به تنگ آمده بودم. شاید هوای تازه میتوانست مغزم را که جوش آورده بود ساکت کند. به طرف قفسۀ کتابها رفتم. دفتری را که جلد نباتی داشت برداشتم و به آشپزخانه رفتم. روبهروی صندلیای که هادی عادت داشت بنشیند، نشستم. از روی دفترش که روی میز بود خودکارش را برداشتم و حرفهایی را که در دلم بود روی کاغذ آوردم؛ همان حرفهایی که بهخاطر آوردنش را پشتِ گوش میانداختم؛ مثلِ شکستِ منتظران! من در معرضِ این خطر بودم، چه باید میکردم؟ مغزم آمادۀ چربزبانی شده بود. «ببین، خب تو به سید احمدالحسن ایمان آوردی، همین کافیه. تازه سوگل فقط چندماهشه و تو باید به فکر مراقبت از او باشی. چند ساعت دیگه محمدامین هم از مدرسه برمیگرده و کارهای بیشتری برای انجام دادن داری.» برايش گفتم: «اوهوم. تو میفهمی شکست در همراهی با فرستاده يا امام یعنی چه؟»[٢] گفت: «فکر نکنم من بازخواست بشم. من کارم فقط ردوبدل کردن اطلاعاته مثل یک دستگاه فکس. تازه باید خیلی مراقب خودم هم باشم که زنده بودنم به خطر نیفته.» گفتم: «بله ایمان آوردهام، اما ایمان درجاتی داره؛ مثل یاری دادن با جسم، اگر نتوانستم با زبانم و اگر بازهم نتوانستم با قلبم که این پایینترین حدّ ایمانه.»[٣] مغزم برای اینکه حواسم را پرت کند شروع کرد به سیگنال دادن که بلند شوم و تلویزیون را روشن کنم، اما از جایم تکان نخوردم و در صفحۀ بعد نوشتم: حتماً من هم مثل همۀ مؤمنین در میدان غربال و پاکسازیِ پیش از قیام قائم قرار میگیرم [٤]و آثار حزن را در قلبم احساس کردم. به خودم گفتم تا دنیا را در دلم به خاک نسپارم و فاتحهاش را نخوانم، نمیتوانم دل به آخرت بسپارم. مغزم کمکم از من ناامید شد که شايد تن به خواستههایش بدهم و همین برايم اميدواركننده بود. بااينكه در آشپزخانه بودم، شير روى اجاق گاز سر رفت و بوى سوختنش بلند شد. بو… سوختن… و مشقتی كه در تميز كردنش بود، همه در كنار هم مثل اينكه دستبهدست هم داده بودند تا توجه مرا به مسئلۀ مهمتر و ارزشمندترى جلب کنند. يعنى چى! مثل چى! آرزوهايم اگر مانند شير باشد كه در ظرف دنيا آنقدر بجوشد تا ته بگيرد و بسوزد، حتماً بوى «تباهى» زندگىام را برمىدارد! خداى من، چه مىخواهى به من بفهمانى اى از رگِ گردن نزديكتر! دور شدهام از تو! آرى، حتماً اينگونه است. هادى شيرمردِ زندگىام عاشقِ خدمت و ملحق شدن به مولودى بود كه از نسلِ فرزند يازدهم امام على(ع) متولد شده است.[٥] همسرِ شيرصفتم وقتى توجه من به دنيا زياد مىشد، احساس ضعف مىكرد. اگر بين مرد و قدرتش فاصله بيفتد، امروز يا فردا از پا مىافتد! نه، اين چيزى نبود كه من در عمق بطن قلبم كه انگشت رحمان بر آن حكمرانى مىكرد، مىخواستم.[٦] ايمان آوردن به سيد احمدالحسن اولين نقطه و مرحلۀ وفاى به عهد ما بود و اين وفا در تمام لحظههاى زندگى من و هادى مىبايد استمرار داشته باشد. بارالها، مىخواهم آنگاه كه پند میدهى، پندپذير باشم و بند دلم پاره شود، اگر مثل زينب نباشم. به گروه تلگرامی «فراخوان مهدوى» وارد شدم و در قسمت جستوجوی آن نوشتم: «حق را شناختيد» اين متن را آورد: «اى مؤمنان، پساز اينكه حق را شناختيد به شما مىگويم عمل كنيد... تا زمانى كه نفس قطع شود؛ چراكه نجات شما در عمل كردن است.»[٧] نمىدانم چگونه «سميه دختر خياط» [٨] را به ياد آوردم؛ كسى كه در گرماى سوزناک خورشيد در عربستان بر شنزارهاى داغ شكنجه شد، اما نسبت به دين و اعتقاداتش، سردى و سستى در خود احساس نكرد و به لات و عزى، يعنى بتپرستى بازنگشت. قرنها از اين ماجرا گذشته و هنوز از به خاطر آوردن استواریاش حس غرور و افتخار به آدم دست مىدهد. او بهدرستى و راستى نشان داد دنيا و آخرت هووى يكديگرند و بهسمت هركدام كشش پيدا كنيم و بهسویش برويم، آن يكى را از دست مىدهيم و چه از دست دادن نيكويى است دست رد زدن به دنيا و كوتاه كردن دستانِ حريص آن از ايمانمان و سراىِ آخرت. دفتر هادى را باز كردم، نوشته بود: «بهترين عمل در اين زمان رساندنِ حق به مردم است تا آنها را از دام ابليس نجات بدهيم.»[٩] از فكر اينكه مبادا دنیا عهدى را كه بستهام باز كند تا مرا غرقِ خود كند، نفسم مثل امواج دريا بالاوپايين مىشدند. نكند درد بىهمراهى سراغِ هادى را بگيرد و بگويد: «آنچنان تنگشده سينهاش از شدتِ غم كه اگر دست به قلبم بزنى مىميرم.»[١٠] منابع [١] غيبت نعمانى،ص٢٨٣. [٢] شيخ ناظم عقيلى، شكست منتظران،ص١١. [٣] سيداحمدالحسن، متشابهات،ج٢،ص٧. [٤] غيبت نعمانى،ص٢٠٨. [٥] غيبة طوسى،ص١٦٤. [٦] سيد احمدالحسن، جهاد درب بهشت است، ص١٧. [٧] سيد احمدالحسن، پاسخهاى روشنگرانه، ج ٥، ص٤٠٧. [٨]محمود طريقى، زندگى صحابه، مشهد ١٣٥٨. [٩] سيد احمدالحسن، پاسخهاى روشنگرانه، ج٥، ص ٤٠٧. [١٠] زهرا عسکرى، شاعر شعر. همراه همیشگی به قلم: ستاره شرقی مقدمه ابتدای مقاله را مزین میکنیم به کلامی ارزشمند از رسول مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی(ص) که به نقل از خداوند سبحان اینگونه فرمودند: «یا احمد لولاک لما خلقت الافلاک و لو لا علی لما خلقتک و لو لا فاطمه لما خلقتکما» «ای احمد، اگر تو نبودی آسمانها را خلق نمیکردم، و اگر علی نبود تو را خلق نمیکردم و اگر فاطمه نبود شما دو تن را خلق نمیکردم.»[۱] «فاطمه» نامی آشنا در عالمیان! همان یگانه دختر پیامبر اسلام(ص)، همان که خداوند وجودش را سببی بر خلقت محمد مصطفی(ص) و علی بن ابیطالب(ع) قرار داده است. بانویی که خلقت آسمانها و زمين از خلقت او منشأ میگیرد، همسری مهربان و یاری وفادار برای علی بن ابیطالب(ع) کسی که برای یاری دین خدا تا پای جان دوشادوش همسر ایستادگی کرد. شاید خیلی از ما انسانها در طول دوران زندگیمان در حوزۀ اشتغال، علمآموزی، تربیت فرزند، خانهداری، مسائل عبادی و... دورانی از رکود و خمودی را تجربه کرده باشیم که این خمودی عاملی بر توقف یا عدم اشتیاقمان در آن حوزه میشود. گویی در برابر این سکون و خمودی چون برّهای بیپناه میشویم دور از مادر! در این حین منتظر فریادرسی هستیم که ما را دریابد تا با بودنش ما را دلگرم کند. گویی سایۀ وجودش و آهنگ کلامش یکی از ملزومات حرکتمان میشود، این حالتی است که برای هر زن و مردی ممکن است اتفاق بیفتد؛ در اینجا وجود هریک از آن دو در مسیر زندگی و تداوم آن نقش بسزایی دارد. زن و مرد هر دو در قبال خانواده و اجتماع مسئولاند هرچند در ایفای آن تفاوتهایی دارند. در توصیههای اخلاقی و معنوی و لزوم کسب صفات ارزشمند انسانی همچون صبر، رضا، یقین، ایثار و مانند آنها، زن و مرد هر دو بهطور مشترک و مساوی مورد توجه قرار گرفتهاند. زن در نقش همسر و مادر بهعنوان نماد مهر و عطوفت و مهربانی عهدهدار مدیریت محیط خانه و تربیت فرزندان است و مرد نیز بهعنوان سرپرست و مدیر خانواده متولی مراقبت و محافظت از اعضای آن است. هریک از زن و مرد موظف به رعایت مسئولیتهایشان هستند. زیبایی یک زندگی آنجاست که مرد و زن در فرازونشیبهای زندگی همراه یکدیگر باشند و یکدیگر را به بهترین روش ممکن یاری رسانند. علاوهبر مسائل مربوط به زندگی روزمره، یکی از مهمترین همراهیها، همراهی زوجین در مسائل دینی و عبادی است. همراهی زنان و تشویق مردان برای انجام اعمال عبادی و مذهبی با روحیات زن که سرشار از مهر و عطوفت است، بیشتر دیده میشود. میتوان نمونهای کامل از زنان را در یاری همسرانشان در طول تاریخ نام برد؛ کسی همچون فاطمه زهرا(س) که الگوی تمامعیار همراهی همسر در تمام مراحل زندگیاش بود، کسی که با وجود سختیهای بسیار همسرش را یاری داد و برای اثبات حق جانشینیاش جان خود را به خطر انداخت و جنین شش ماههاش سقط گردید. خدیجه همسر پیامبر(ص) نیز با تمام دارایاش حق را یاری داد. در نظر او تمام حرفها و زخمزبانهای اطرافیانش پوچ و بیارزش میآمد؛ چراکه هیچچیزی را از یاری پیامبر(ص) و دین توحیدی مهمتر نمیدانست. بهراستی این زنان حق را آنطور که باید بشناسند، شناخته بودند و حق را تنها و بییاور نگذاشتند. زبان از وصف زنان پاکسرشتی همچون فاطمه زهرا(س) و خدیجه کبری(س) عاجز است؛ بانوانی که برای یاری همسرانشان نمونه بودند و در این نوشتار مختصر نمیگنجد. در اینجا قصد داریم به بررسی نقش زنان و لزوم همراهی آنان با همسرانشان برای یاری امام و اهمیت این همراهی بپردازیم. الگویی برای مادران زن میتواند همانند یک مرد بیشترین اثر را در یاری حجتهای الهی داشته باشد، حضور زنان در قیام امام مهدی(ع) و همراهی آنان با همسرانشان از جایگاه ویژهای برخوردار است. زن میتواند در قالب یک مادر یا یک همسر بهترین نقشآفرین در تاریخ ظهور باشد؛ همانند آنچه زنان عاشورایی در یاری امامشان به کار بستند. شاید در جامعۀ امروزی ملاکهای برتری زنان متفاوت باشد؛ ازجمله: اخذ مدرک تحصیلی، زن موفق در اشتغال، صاحب فن و هنر بودن و...، اما علاوهبر این، ملاکهای برتری دیگری در میان زنان به چشم میخورد همچون: زنان نمونه در تربیت و پرورش فرزندان؛ چراکه اینگونه از زنان نمونۀ کاملی از مادرانی هستند که فرزندانی نمونه تحویل جامعه میدهند که نهتنها در دنیا نامآور میشوند، بلکه سعادت اخروی را نیز کسب میکنند و الگویی برای مادران و فرزندان در زمانهای آینده خواهند شد. حضرت ابوالفضل(ع)، عبدالله، جعفر و عثمان فرزندان نامآوری بودند که در دامان فاطمه بنتِ حِزام پرورش یافتند، الگویی از فرزندان مجاهد و یاریگر حق که تحت تربیت مادری نمونه بودند؛ مادری که فرزندان خود را در راه یاری امام حسین(ع) به میدان نبرد فرستاد و پساز شهادت آنان با صبر و شکیبایی اسوهای از بهترین زنان در طول تاریخ شد. نقش زن در یاری دین الهی علاوهبر مادران، زنانی نیز بودهاند که در مسیر یاری امام و گسترش دین توحیدی، یاریگر و همراه همسرانشان بوده و سببی برای ارتقاء آنها در ملکوت شدند؛ چنین زنانی الگویی برای تمام مردان و زنان هستند. عاشورا صحنهای است که در آن نقش زن حضور پررنگی دارد، برای نمونه میتوان به زینب(س) اشاره کرد. نقش زینب بهعنوان برترین خواهر، همسر و مادر در یاری امام در کربلا چشمنوازی میکند. صبوری و صلابت و استقامت زینب(س) سبب شد در همراهی امام همچون ستارهای در آسمان سرخ کربلا بدرخشد و نام او بهعنوان برترین زنان عالم جاودانه بماند. شاید اگر زینب(س) در کربلا حضور نداشت نقش زن در یاری امام چنین وسعت نمیگرفت، حضور زینب و دیگر زنان در کربلا سبب شد تاریخ در وصف زنان جور دیگری بنگارد؛ بنگارد که یاری امام تنها در قدرت مردانه و هیبت او نیست، بلکه زنان نیز میتوانند بیشترین اثر را در همراهی امام خود داشته باشند. زن میتواند با کلام گیرا، صبوری و شجاعت بهمثابۀ یک مرد بلکه حتی کوبندهتر از او عمل کند. نقش یک زن شاید در توان هیچ مردی نباشد! سید احمدالحسن میفرماید: «زن خصوصیتی دارد که مرد ندارد و تأثیر اجتماعی زن در برخی موقعیتها بسیار بیشتر از تأثیر مرد است.»[۲] شکیبایی بر ناملایمات همسر روزگار همیشه بر این منوال سپری نشده و زن و مرد هر دو با حق همسو نبودهاند؛ بلکه زنان مؤمنی هستند که همسرانی غیرمؤمن داشته و برای حفظ عقیده و ایمان خود سختیهای زیادی را متحمل میشوند. بانویی از سید احمدالحسن در خصوص همسرش که به دعوت یمانی لبیک نگفته سؤالی با این مضمون پرسید: آیا ارزش دارد با مردی که به دعوت یمانی موعود ایمان ندارد زندگی کنم؟ سید احمدالحسن صاحب اخلاق کریمانه چنین به او پاسخ میدهد: «اگر با ائمه اطهار و مهدیون(ع) و شیعیان آنان دشمنی نداشته باشد زندگی با وی جایز است.»[۳] چنین اخلاقی از نشانههای والای اهلبیت پیامبر(ص) و اولیا و اوصیای ایشان نشئت میگیرد؛ اخلاقی که سبب رشد معرفت و پیشروی بهسوی حق خواهد شد. مولایی که آمده زندگیها را سامان دهد در مسیر الهی، آمده تا ارتباط بین زوجین را به ارتباط دوستانه و محبتآمیز مبدل سازد، آمده تا ریشۀ نفرت را بخشکاند و بذر عشق و دوستی را در دلها بکارد. سید احمدالحسن میفرمایند: «نیامدهام تا خانههای مردم و ارتباطات اجتماعی ایشان را نابود کنم، بلکه آمدم تا انسان را بسازم و حقیقتش را به او بشناسانم، اگر خواهان شناخت رسیدن به خدا باشد، تا فرستادۀ خداوند و سفیر او در خلقش شود. آنچه از شما در این برهه میخواهم این است که دین حق را بیاموزید و فرستادگان خداوند بهسوی نزدیکان و جامعههایتان باشید. امیدوارم از خانواده و فرزندانتان محافظت کنید.»[۴] متأسفانه بسیار شنیدیم که حتی باوجود ایمان به دعوت حق در زوجین، مرد با خشونت و بدرفتاری با همسر رفتار میکند و کار به ناسزاگویی و ضربوشتم میانجامد. در اینجا وظیفۀ زن چیست؟ آیا شایسته است زن نیز همانند مرد رفتار کرده و هریک دیگری را هدف آماج فحش و ناسزا قرار دهند؟ آیا ترک صحنه بهدلیل عدم تحمل وضع موجود، شایسته و زیبندۀ اخلاق یک زن مؤمنه است؟ آیا نمیتوان با اخلاق نیکو و رفتاری شایسته مرد را رام خویش کرد؟ چه آیندهای در انتظار فرزندانشان است؟ پیامبر(ص) میفرمایند: «من مبعوث شدهام تا مکارم اخلاق را به اتمام برسانم.»[۵] به فرمودۀ پیامبر اسلام(ص) آیا سزاوار نیست به مکارم اخلاق روی آوریم؟ اگر زوجین بنا را بر تنفر و دوری از یکدیگر قرار دهند و با کوچکترین مشکل شانه خالی کنند، دولت عدل الهی کی میتواند برپا شود و به ثمر نشیند؟ سید احمدالحسن میفرمایند: «پیامبران و اوصیا برای اصلاح مردم و گسترش اخلاق خوب در میان مردم آمدهاند. کسی که میگوید من از شیعیان محمد و آلمحمد هستم باید به اخلاق آنها آراسته شود و با خانوادهاش و مردم خوشرفتاری کند.»[۶] خداوند به اخلاق و رفتار شایسته و نیکو بین زوجین سفارش نموده و در آیۀ ۲۱ سورۀ روم میفرماید: (وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ) (و از نشانههای او این است که همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا بدانها آرامش یابید و در بین شما دوستی و رحمت قرار داد؛ قطعاً در آنها نشانههایی است برای گروهی که تفکر میکنند.» رابطۀ بین زن و مرد باید براساس مودت و رحمت باشد. زندگیای پایدار است که در آن زوجین از یکدیگر آرامش بگیرند. اگر یکی از زوجین به خشم و پرخاشگری که نشانهای از ظلمت و جهل است دچار شد وظیفۀ همسر است که با اخلاق کریمانه و رفتاری محبتآمیز که حاصل نور الهی است او را از چنگال تاریکی و جهل بیرون کشد. صبر و شکیبایی عاملی برای دستیابی به زندگی ایدئال و عاملی برای سازندگی فردی و اجتماعی و عاملی برای برقراری دولت عدل الهی است؛ چراکه یاری امام و گسترش دین توحیدی در گرو اتحاد و همکاری خانواده که کوچکترین واحد اجتماعی است شکل میگیرد. در یک خانواده نهتنها زوجین بر یکدیگر اثرگذارند، بلکه در تربیت فرزندان و رشد ارزشهای آنها نیز تأثیرگذارند. پیامبر اکرم(ص) به رفتار خوش با همسر سفارش نموده و میفرمایند: «با همسرانتان مهربان باشید، دلهایشان را به دست آورید تا آنها نیز با شما همراهی کنند. ایشان را وادار به کاری نسازید که میل ندارند و بر آنها خشمگین نشوید.»[۷] در جامعه هستند مردانی که رفتاری خشک و خشن دارند یا شاید رفتاری مردسالارانه که در جوامع امروزی بهندرت دیده میشود. در دهههای گذشته مردسالاری بیشتر رواج داشت و زن را چون کنیزی میپنداشتند که وظیفهاش تنها فرزندآوری و تربیت آنها، نظافت و رفتوروب و برطرفکنندۀ نیازهای جنسی مرد است. اما در جامعۀ امروزی دیدگاهها و نظرات متفاوت است، زنان نیز همانند مردان در جامعه نقش بسزایی دارند؛ در تصمیمگیریها با او مشورت میکنند، در امورات دولتی مشغول به کار هستند و گویی طرف دیگر مرد برای ادارۀ جامعهاند. همین نگاه سبب میشود زن احساس مهم بودن داشته باشد و محبت و عاطفهاش در خانواده بیشتر دیده شود؛ چراکه به او ارزش دادهاند، او میتواند با فکری باز و خاطری آسوده به تربیت فرزندان بپردازد و حتی در برابر ناملایمات همسر به درستی تصمیم بگیرد. زن و مرد دو نفر با ویژگیهای مختلف بدنی و خصوصیات اخلاقی متفاوتاند که لازم است از یکدیگر شناخت حاصل نمایند؛ چراکه برای تحکیم بنیان خانواده چنین شناختی از یکدیگر لازم و ضروری است تا بتوانند در برابر رفتارهای یکدیگر به بهترین روش ممکن، همراه با مهربانی و نرمی تصمیم بگیرند. سید احمدالحسن در خصوص رفتار ناشایستی که برخی برادران مؤمن با همسران خود دارند چنین میفرمایند: «زن و شوهر دو نفرند که بهوسیلۀ عقد، همسر و همنشین و مصاحب یکدیگر شدهاند؛ بنابراین تأکید میشود اینان یک نفر نیستند بلکه دو نفرند و بهطور طبیعی وجود اختلاف و تفاوت در بسیاری مسائل بین آنها حتمی است، و این به صبر نیاز دارد و اینکه هریک دیگری را تحمل کند (و نسبت به او شکیبایی ورزد). بین زوجین باید محبت و مهربانی برقرار باشد تا زندگی مشترک آنها با هم استمرار یابد؛ وگرنه درگیری و کشمکش بین این دو، نشانهای از ناتوانی و شکست اجتماعی یکی یا هر دوی آنهاست. بر همین اساس خدای سبحان برای حل مشکلاتی که به اختلاف و ناسازگاری بین زن و شوهر منجر میشود و نیز به ارشاد و توجیه این دو تشویق کرده است؛ به این صورت که برخی افراد جامعه که قرابت و نزدیکی با آنها دارند، یعنی خانوادۀ شوهر و خانوادۀ زن، در موضوع مداخله و وساطت نمایند. خدای متعال میفرماید: (وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَا إِن يُرِيدَا إِصْلاَحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرًا) [آیه۳۵ نساء] (اگر از اختلاف میان زن و شوهر آگاه شدید، داوری از خانوادۀ مرد و داوری از خانوادۀ زن برگزینید اگر آن دو را قصد اصلاح باشد، خدا میانشان موافقت پدید میآورد که خدا دانا و آگاه است)... .»[۸] همچنین میفرمایند: «هر شوهر و همسری لازم است بداند که هرکدام از زن و مرد بدنی متفاوت دارند، و بدنها ابزارهایی شیمیایی هستند که در اثر ترشحات هورمونی و دیگر مسائل در معرض فشارهای درونی قرار میگیرند؛ و فایدۀ دانستن این نکته پیشگیری از بسیاری از مشکلات است؛ به عنوان مثال، اگر بدانی خانم در طول مدت دورۀ ماهیانهاش [عادت ماهیانه] در معرض ترشحات داخلی قرار دارد که بهنوعی باعث اختلال حالت عصبیاش میشود، چه بسا بتواند خودش را کنترل کند و هدف آسانی برای هر ناخرسندیِ سادهای نشود و آن را به مشکل بزرگی تبدیل نکند. همچنین اگر شوهر این نکته را درک کند، در این حالتها یا در حالت بارداری و دیگر حالاتی که باعث اختلالات عصبی همسر میشود مراعات حال همسرش را میکند. همچنین آقا و خانم در معرض فشارهای بسیاری در کار یا محیط بیرون قرار میگیرند؛ چه بسا رانندۀ تاکسی که مضطرب است بهشکل بدی رفتار کند؛ بهطوری که روز شوهر یا همسر را به روز بدی تبدیل کند و او را هدف آسانی برای ناخرسندی و تبدیلکردن مسئلهای کوچک به مشکلی بزرگ قرار دهد. نتیجه اینکه ما باید متوجه باشیم بدنهای ما ابزارهای شیمیایی هستند که تحتتأثیر واکنشها قرار دارند؛ و چه بسا هر حالت بهخصوص یا رفتار بیرونی در آن مؤثر باشد، و آن را مضطرب و پریشان کند و هدف آسانی برای ناخرسندی قرار دهد. تنها راهحل همیشگی این است که تلاش کنیم از نظر روحی ارتقا یابیم و نفس خودمان را بهگونهای پرورش دهیم که بر اضطرابهای بدنیمان مسلط باشد؛ و به آن اجازه ندهیم به هرجا که خواست ما را بکشاند؛ و اگر نتوانستیم در این مبارزه بهطور کامل پیروز شویم، دستِکم در پایینترین حد با نفس خود مبارزه کنیم؛ در نتیجه با کم کردن تعداد مشکلات یا از بین بردن کلی آن از زندگیمان بالاترین سود و بهره را برای خودمان و اطرافیانمان محقق کنیم... .»[۹] بانوان میتوانند به بهترین شکل ممکن یاریرسان حجتهای الهی در دعوت حق باشند؛ میتوانند با کلام محبتآمیز و لطافت زنانه همسران غیرمؤمن را تشویق به دعوت حق کنند. زبان نرم داشتن، خوشرفتاری و حسن معاشرت چه بسا گرهگشای بسیاری از مشکلاتی باشد که بهمانند کوه نفوذناپذیر به نظر میآید. شاید خیلی از ما انسانها بهعینه شاهد بودهایم که افرادی با خلقوخوی تند و رفتاری زننده بعد از مدتها به یک انسانی با کردار و رفتار نیکو، قانع و همراه تبدیل شده باشند و پساز جویا شدن از احوالش به این میرسیم که همنشینی بااخلاق، همراهیاش نموده است. این تغییر و تبدیل شدن ما را به یاد ضربالمثل معروف میاندازد که میگوید «کمال همنشین در من اثر کرد.» این تاثیرِ مثبتی از یک همنشینی صحیح و پسندیده را نشان میدهد. چه خوب است خود را به اخلاق و کردار نیکو بیاراییم. شایسته است اگر زنی مؤمن به دعوت حق هستیم و در زندگی با مردی غیرمؤمن همخانهایم، دلسوزانه و برای رضای خدا او را نیز با دعوت حق همراه کنیم. مردانی هستند که با دعوت حق دشمنی ندارند و برای همسرانشان ممانعتی هم ایجاد نمیکنند؛ اینجا جا دارد او را نیز در مسیر حق همراه سازیم، آن هم نه به اجبار، بلکه با اخلاق نیکو و پسندیده. اخلاقی سرشار از کرامت که او را به این راه مشتاق کند. سید احمدالحسن در خصوص ویژگی زن میفرمایند: «مهمترین شاخصهای که زن را متمایز میکند زن بودنش است که بهمعنای مهربانی و لطیف بودن و دلسوزی و همدردی و انصاف داشتن با ستمدیدگان است؛ بهمعنای راهحلهای ملایم، دلسوزانه و عادلانه. زن بهمعنای عشق و مهربانی شدید است، نه بهمعنای نفرت و کینهها. بهطور خلاصه، زن طرف دیگری در برابر مرد است. جنبۀ لطیف بدون خشونت در برابر جنبۀ خشونت و تعصب مرد و رفتار درشتِ خشن در بسیاری اوقات... .»[۱۰] حب و بغض مادر حضرت موسی(ع) و خواهرش و نیز آسیه همسر فرعون نمونۀ زنانی هستند که در قرآن کریم از آنها نام برده شده و آنها زمینۀ رشد و تربیت موسی(ع) را فراهم کردند. آسیه همسر فرعون در کنار مردی زندگی میکرد که ادعای ربوبیت داشت و خود را خدای مردم میدانست. او در آن زمان برای حفظ حکومتش دستور قتل و کشتار نوزادان پسر را میداد. کسی که فرعون را از کشتن موسی(ع) بازداشته بود آسیه بود؛ کسی که با محبت و لطافت زنانهاش توانسته بود دل فرعونِ خونریز را برای بزرگ کردن نوزاد پسری که به خونش تشنه بود رام کند. در چنین خانهای که مرد خانه کافر به خدا بود؛ اینگونه زنی، نمونۀ کاملی از یک متدینی شد که از یکتاپرستی روی برنگرداند، بلکه یاریرسان حجت زمانش نیز شد. همانطور که آسیه توانست از ولایت الهی دفاع کند و حجت زمانش را یاری دهد، هر زنی نیز توان این یاری رساندن را دارد. چه بسا دینداری و دفاع از امام در زمان آسیه که در خانۀ یک کافر زندگی میکرد، بسیار سخت و دشوارتر از یاری امام در زمان حال بوده باشد؛ اما چیزی که به چشم میخورد شجاعت آسیه است که توانست در یکتاپرستی و یاری امامش دچار تردید و سستی نشود و در مسیر حق ثابت و استوار بماند. در دورانی که هیچکس جرئت یکتاپرستی نداشت، زنانی همچون آسیه نایاباند. او نمونهای کامل از یک زن یاریرسان است که تاریخ از او یاد میکند و خداوند نامش را در قرآن کریم بهعنوان نمونۀ کامل یک زن خداپرست میآورد و آسیه که درود خدا بر او باد چنین با خدای خود راز و نیاز میکند: (وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ) (و باز خدا برای مؤمنان [آسیه] همسر فرعون را مَثَل آورد هنگامی که [از شوهر کافرش بیزاری جست و] عرض کرد: بار الها [من از قصر فرعونی و عزت دنیوی او گذشتم] تو خانهای برای من نزد خود در بهشت بنا کن و مرا از شرّ فرعون [کافر] و کردارش و از قوم ستمکار نجات بخش).[۱۱] آسیه با این دعا کاخ فرعون را تحقیر میکند و آن را در برابر خانهای در بهشت رحمانی خداوند هیچ میشمارد و از فرعون و جنایات او بیزاری میجوید. جملات آسیه برای تمامی افرادی که میخواهند به بهانههای واهی و دنیایی دست از یاری امام زمانشان بردارند، بسیار تأملبرانگیز است. جانفشانی در راه امام حضور زنان در کنار همسرانشان برای یاری دین خداوند بسیار حائز اهمیت است؛ چراکه گسترش دین توحیدی و یاری امام با حضور مردان و زنان صورت میپذیرد. علاوهبر زنانی که حق را شناختند و آن را تا پای جان یاری دادند، بانوانی بودهاند که جانشان را در یاری امام عطا کرده و با خون خویش به حقانیت او گواهی دادند. سمیه دختر خبّاط صحابۀ پیامبر(ص) مادر عمار یاسر یکی از آن بانوانی بوده که در راه اسلام و یاری دعوت پیامبر(ص) به فیض شهادت نائل گردید.[۱۲] در روایات بسیاری از وجود زنان در لشکر امام مهدی(ع) یاد شده که نقش زنان را در یاری امام و گسترش دین الهی بهوضوح بیان میکند. امام باقر(ع) میفرمایند: «به خدا سوگند سیصد و اندی نفر خواهند آمد و ۵۰ زن در میان آنان است.»[۱۳] صیانه ماشطه زنی است که به موسی(ع) ایمان داشت، همسر او حزقیل پسرعموی فرعون و گنجینهدار وی بود. روایتی از پیامبر اکرم(ص) در خصوص این زن مؤمن و یکتاپرست آمده که بیانش خالی از لطف نیست. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «شب معراج در سیر میان مکه و مسجدالاقصی، ناگهان بوی خوشی به مشامم رسید که هرگز مانند آن را نبوییده بودم. از جبرائیل پرسیدم که این بوی خوش چیست؟ گفت: ای رسول خدا، همسر حزقیل به حضرت موسی بن عمران(ع) ایمان آورده بود و ایمان خود را پنهان میکرد. کار او آرایشگری در حرمسرای فرعون بود. روزی درحالیکه مشغول آرایش دختر پادشاه بود، شانه از دستش افتاد و بیاختیار گفت: «بسمالله» دختر فرعون پرسید: آیا پدر مرا ستایش میکنی؟ گفت: نه؛ بلکه آن کسی را میستایم که پدر تو را آفریده است و او را از بین خواهد برد. دختر فرعون شتابان نزد پدر رفت و گفت: صیانه به موسی ایمان دارد. فرعون او را احضار کرد و به او گفت: مگر به خدایی من اعتراف نداری؟ صیانه گفت: هرگز، من از خدای حقیقی دست نمیکشم و تو را پرستش نمیکنم. فرعون دستور داد تنور مسی را برافروختند و چون آن تنور سرخ شد، همۀ فرزندان آن زن را در حضور او در آتش انداختند. زمانی که خواستند نوزاد شیرخواری را که در بغل داشت، از او بگیرند و در آتش بیندازند، صیانه منقلب شد و خواست که با زبان از دین حضرت موسی(ع) اظهار بیزاری کند که ناگاه به امر خدا آن کودک به سخن آمد و گفت: «مادر، صبر کن تو راه حق میپیمایی». فرعونیان آن زن و فرزند شیرخوارش را نیز در آتش افکندند و سوزاندند و خاکسترشان را در این زمین ریختند و تا روز قیامت این بوی خوش، از این سرزمین استشمام میشود.»[۱۴] صیانه مادری بود که برای نجات فرزندانش در برابر حاکم جور و ستمگر طاغوت سر خم نکرد و از ایمان خود حتی به زبان هم اعلام برائت نجست. او حق را بهدرستی شناخته بود؛ چراکه اگر به این معرفت نرسیده بود در برابر سوزاندن و کشتار فرزندانش به هیچ طریقی آراموقرار نمیگرفت. او نهتنها از ایمانش بیزاری نجست، بلکه فدا شدن تکتک فرزندانش در راه حق را پذیرفت. کدام مادر است که بتواند تاب این حجم از مصیبت را به جان بخرد؟ آیا میتوان بدون شناخت حق چنین مستحکم در برابر طاغوت و ظلم آن ایستادگی کرد؟ مسلماً خیر؛ چراکه داشتن معرفت حقیقی سبب چنین شجاعتی میشود، شجاعتی که از شناخت خدا و حجتش ساطع میشود. آیا بهراستی ما چنین مادران و همسرانی در مسیر الی الله هستیم؟ آیا به چنین درجهای از ایمان و تقوا رسیدهایم که جز حق را نگوییم و جز به آن راضی نشویم؟ کدامیک از ما توانسته با منیت و خواستههای نفسانی کنار بیاید و آن را زیر پا گذارد تا به معرفت نائل شود؟ مسیر حق دارای فرازونشیبهای بسیاری است که انسان را دچار تلاطمهای بسیاری میکند و چه بسا او را از مسیر حق دور سازد، آیا آمادگی پذیرش هر اتفاقی را داریم؟ آیا میتوانیم در میان امواج سهمگین روزگار خود را به سلامت به ساحل برسانیم؟ چقدر از شجاعت آسیه در سینههایمان رسوخ کرده تا در برابر همسران غیرمؤمن ایستادگی کنیم و تاب و تحمل آزارش را داشته باشیم؟ کلام آخر باید بدانیم جنسیت ملاک شایستگی و مقام معنوی در نزد خدا نیست. همانگونه که مردان بزرگی از انبیا و اولیا سرمشق انسانها قرار گرفتهاند، زنان نامآور و برجستهای در طول تاریخ بودهاند که در ابعاد مختلف عبادی، اخلاقی، خانوادگی و اجتماعی سرمشق مؤمنان بودهاند. بر ما بانوان و دختران احمدی لازم است در یاری فرستادگان الهی و همراهی ایشان و گسترش دین توحیدی همچون فاطمه زهرا(س)، زینب کبری(س)، آسیه، صیانه و دیگر زنان حماسهساز در طول تاریخ اسلام عمل کنیم. پانوشت [۱] مستدرک سفینة البحار، ج۳، ص۳۳۴. [۲] زن در اسلام، مشارکت زنان در تظاهرات، ص۱۲۵، انتشارات انصار امام مهدی(ع). [۳] سید احمدالحسن، پاسخهای روشنگرانه بر بستر امواج، ج۲، سؤال ۱۹۸. [۴] همان، ج ۷، سؤال ۷۶۲. [۵] مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۶، ص۲۱۰. [۶] سید احمدالحسن، پاسخهای روشنگرانه بر بستر امواج، ج۶، سؤال ۵۸۷. [۷] نوری، طبسی، حسین، مستدرک الوسائل، ج۱۴، ص۲۵۲. [۸] زن در اسلام، خشونت علیه زنان پذیرفتنی نیست، ص ۱۵۶، انتشارات انصار امام مهدی(ع). [۹] همان، ص۱۶۲ -۱۶۳. [۱۰] همان، ص ۱۶۸. [۱۱] تحریم، 11. [۱۲] مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ ق، ج۱۸، ص ۲۴۱؛ امین، اعیان الشیعه، تحقیق و تخریج، حسن الامین، ج ۷، ص۳۱۹. [۱۳] بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۵۲، ص۲۳. [۱۴] علی قرنی گلپایگانی، منهاج الدموع، ص ۹۳، به نقل از نجمالدین طبسی، چشماندازی به حکومت مهدی، ص ۷۱؛ مجلسی، بحارالانوار، ۱۳۶۲ ش، ج۱۳، ص۱۶۳.