نشریه زمان ظهور شماره 40
به نام الله – (مبداء و معدن بی نهایت زیبایی) – گفتگوی تمدن ها از توهم تا حقیقت گفتگوی تمدن ها نظریه ای است برای مقابله با عناوینی مثل برخورد تمدن ها. گفتگوی تمدن ها ایده ای است برای جلوگیری از تبعیض، جنگ، وحشیگری، منفع تطلبی و خلاصه هرگونه مقابله انسان ها و تمدن ها در هر لباسی و قومی و خاکی. ایده ای برای صلح جهانی و سازش و همزیستی از روی مهر انسانی و در کنار هم بودن بدون در نظر گرفتن عقاید و سبک زندگی و ... ایدۀ گفت وگوی تمدن ها، پس از انقاب ۱۳۵۷ ایران توسط محمد خاتمی، رئیس جمهور سابق ایران، به عنوان یک نظریۀ آکادمیک در حوزۀ روابط بین الملل (که شاخه ای از علوم سیاسی است) مطرح شد. او نظریه ای با نام گفت وگو میان تمدن در واکنشی به نظریۀ «برخورد تمدن های » ساموئل هانتینگتون، که در دهۀ 90 مطرح شده بود، عنوان کرد. عبارت گفتگوی تمدن ها بعد از اینکه در سپتامبر ۱۹۹۸ سازمان ملل متحد در بیانیه ای سال ۲۰۰۱ را «سال گفتگوی تمدن ها » نام نهاد مشهور شد. پس از آن در بهمن ۱۳۷۷ دولت ایران مرکز بین المللی گفت وگوی تمدن ها را برای هماهنگی فعالیت های مربوط به گفتگوی تمدن ها تأسیس کرد. اما این ایده جدای از هیاهوهای رسانه ای و جهانی چه مقدار توانسته است جامۀ عمل بپوشد؟ آنچه دیده می شود به عیان نشان از شکست این گفتمان دارد و در عمل کس یا کسانی نتوانسته اند در این میدان نقش مؤثری را بازی کنند. آنچه بعد از این هیاهوهای بین المللی در مورد صلح و سازش تمدن ها دیده شد نه تنها اثر بهتر نبود، بلکه آثار بیشتری از ترور و جنگ و درگیری در نقاط مختلف جهان مشاهده شد؛ حرکت های طالبان و سپس حملۀ آمریکا به افغانستان و سپس عراق، گروه های تکفیری سلفی داعش و جنگ در سوریه، کشتار مردم یمن و این روزهای میانمار، تهدیدات کرۀ شمالی و تنش های بین کشورهای شرقی و ... علت چیست و گره کور همزیستی مسالمت آمیز در کجاست؟ مثالی بزنم تا مسأله برای پاسخ آماده شود. شما هیچ گاه نمی توانید تعریف جامعی از یک شیء ارائه دهید، در حالی که همه جوانب و ذات آن را در نظر نگیرید. برای نمونه نمی توانید درک درستی از یک درخت داشته باشید اما ریشۀ آن را در نظر نگیرید. آنچه شما را در درک درست مفهوم درخت موفق می کند، این است که تمام ذات و جوانب آن را در نظر بگیرید حتی ریشه ای که درون خاک پنهان است. همچنین نمی توانید درک درستی از گیاه و درخت داشته باشید اما خاک و ارتباط آن با درخت را درنظر نگیرید. فلذا شما در نگهداری و پرورش این شیء موفق نخواهید بود. حالِ گفتگوی تمدن ها حال این گیاه بیچاره است که ریشه و خاکش را نادیده گرفته اند و مشغول بحث پیرامون ساقه و برگ هایش شده اند. انسان به عنوان سازندۀ اقوام و تمدن ها نباید ریشه و خاکش نادیده گرفته شود. چگونه میتوان سخن از انسان و صلح و سازش بین تمدن ها را مطرح کرد در حالی که ندانیم این انسان چه موجودی است و از کجا آمده است و برای چه آمده است و به کجا خواهد رفت؟ به قول امیرالمؤمنین علی (ع): (خداوند رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده است و در کجاست و به کجا می رود). ( الوافی ج 1 ص 116 ). مالک و پادشاه حقیقی این عالَم خداست و اوست که انسان ها را به جهاتی آفریده است و برای او برنامه ریزی دقیقی کرده است. او برای خودش جانشین و خلیفه ای در زمین قرار داده است تا همۀ انسان ها با اطاعت و تبعیت از ایشان نه تنها سعادت اخروی خودشان را رقم زنند، بلکه حرکت درست و صحیح در جادۀ صلح و سامت نیز در سایۀ همین حجت و خلیفه امکان پذیر است. تنها خدا و سپس خلیفۀ او در زمین است که انسان و حقیقت او را می شناسند و می توانند گفتگوی صحیحی از تمدن ها را مطرح کنند. گفتگوی صحیحی از تمدن ها صورت نمی گیرد مگر در سایۀ مکارم اخلاقی و انسانی. و این خلیفۀ خدا در زمین است که می تواند مکارم اخلاقی را آموزش و تکمیل کند: (انی بعثت لاتمم مکارم الاخاق). پیامبر اکرم (ص) فرمودند: ( که من مبعوث شدم تا مکارم اخلاقی را کامل کنم). ( بحار- ج 16 ص 210 ). پس کسانی که مانند ابلیس از سجده بر خلیفۀ خدا سر باز زنند، راهی برای گفتگوی میان او و فرشتگان وجود ندارد مگر اینکه بخواهند او را به سجده و اطاعت از اوامر خلیفۀ خدا دعوت کنند. و ابلیس تا زمانیکه در مسیر منحرف این عالم خلقت حرکت می کند نه تنها گفتگوی با او صلح و سازشی همراه نخواهد داشت، بلکه دیگران را نیز از راه به در خواهد کرد. در واقع نوعی تناقض در این بین موجود است. و عقاید دینی و غیر دینی هر کسی درست یا غلط به او دستورات مختلفی در سبک زندگی می دهد، اما او با حفظ هویت می خواهد در صلح و سازش در کنار دیگر سالکان این راه قرار گیرد. انسان ها بدون در نظر گرفتن خالقشان و هدف خلقتشان که اطاعت از خلیفۀ خدا باشد و بدون رهبری این شخص نمی توانند بدون انحراف و نقص در کنار هم طی طریق کنند. در حقیقت، عنوان گفتگوی تمدن ها نشان از تعدد تمدن ها و تعدد راه ها و تعدد سبک ها و زندگی ها و تعدد فهم ها دارد. اما آنچه درست و صحیح است و باید به دنبال آن باشیم تنها یک راه است و تنها یک فکر و سبک زندگی و خلاصه اینکه تنها یک تمدن است. در حقیقت باید تمدن درست و صحیح را از تمدن غلط و منحرف جدا کرد و همۀ انسان ها به سمت تمدن واحد حرکت کنند که همان تمدن مبتنی بر روح و اخاق است که از زبان انبیاء و اوصیاء الهی شنیده می شود: ( اِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ) ( 92 انبیاء) (و بی ترديد اين آئين شماست در حالی كه آ يينى يگانه است و منم پروردگار شما پس مرا بپرستيد). در واقع اگر هم گفتگویی بین تمدن ها برقرار شود گفتگویی باید باشد بین تمدن های دینی نه قومی قبیله ای؛ گفتگویی بین ادیان ابراهیمی نه بین غرب و شرق وسیاه پوست و سفید پوست و... پس در حقیقت گفتگوها نباید بین تمدن ها باشد، بلکه میان بنی آدم صورت بگیرد برای تحقیق و جستجو و کشف تمدن حقیقی الهی. به این ترتیب برخورد نیز بین تمدن ها نمی باشد بلکه بین تمدن حقیقی الهی و بین متضادش می باشد، یعنی بین نور و ظلمت. و یا بین ظلمت ها چون ممکن است برخوردها بین تمدن های باطل صورت بگیرد. آنچه در میان مذاهب متعدد به عنوان باور حتمی تبدیل شده است که انسانی به عنوان مصلح جهانی و موعود الهی ظهور خواهد کرد برخواسته از همین نگاه است. یعنی حقیقت انسان برخواسته از عالم دیگری است که نسبت به تحولات آن عالم نقش دارد و آن مصلح جهانی خواهد آمد تا در سایۀ علم و قدرت الهی خویش مردم را به سمت مقصد اصلی و تمدن واحد حقیقی الهی سوق دهد و از انحراف و کجی و کوری و کری نجات دهد. امام علی(ع): (و بدانيد كه اگر پيرو طالع شرق شويد شما را به حقيقت روشن رسول خدا (ص) براه برد و از نادانى و كورى و كرى و گنگى بدر آئيد و از رنج طلب و زورگفتن و زوركشيدن رها شويد و بار سنگين و كمرشكن را از گردن خود بدور اندازيد و خدا دور نسازد از رحمت خود جز كسى كه سر باز زند و ستم كند و زور گويد و زور كشد و آنچه را حق ندارد بگيرد و تصرف كند و بزودى بدانند آن كسانى كه ستم روا داشتند به چه سرانجامى خواهند رسيد). (کافی ج 8 ص 66 ) پس انسان ها چاره ای ندارند تا در مسیری که درست و صحیح است یعنی مسیری که مطابق ذات و هویتشان است حرکت کنند و این هویت مخفی و پنهان از حقیقت عالم خلقت و دستوراتی که خداوند کریم به آنان داده است نخواهد بود. و خداوند کسانی را به عنوان خلفای خویش در زمین و در بین انسان ها قرار داده است تا رهبری امت ها و تمدن ها را بر عهده بگیرد و اوست که راه را از بیراهه تشخیص می دهد و اوست که بیماری را از سلامتی و کجی را از راستی می فهمد و اوست که می تواند همه را در راه و منهج صحیحی نه تنها با صلح و سازش دنیوی، بلکه آنها را در مسیری که برای طی کردنش خلق شده اند حرکت دهد. والحمدولله رب العالمین سردبیر( درک حقیقت...؟) خلق نشیدیم كه جاهل بمانیم، بلکه خلق شدیم كه با سعی و تلاش معرفت را دریابیم و با چشم دل ببینیم. و اگر کسی ما را به تبعیت کورکورانه خویش فراخواند ما را همچون عنکبوتی برای تازه نگه داشتن غذای خویش بیهوش کرده و قانع شدیم كه با جهل خویش حقیقت را در نیافته ایم و پردۀ غفلت بر عقل و دل ما کشانده شده. پس ای عاقل پرده های جهالت را از خویش دور ساز و به ملکوت الهی نظر نما نقل از مسعده بن زیاد گفت: ( از جعفر بن محمد (ع) معنی ایه ( قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ)( 149 انعام ) بگو: (خاص خداست دليل محكم و رسا، اگر مى خواست همۀ شما را هدايت می كرد) را پرسیدم. امام (ع) فرمودند: خداوند در قيامت به بندۀ خویش می فرماید: آيا عالم بودی؟ اگر بگوید بله خداوند می پرسد بدانچه عالم بودی عمل کردی؟ و اگر بگوید جاهل بودم، خداوند از او سؤال مي کند آيا علم فراگرفتی كه بدان عمل كنى؟ و او را ساکت مي کند. پس آن حجت کامل و رسا می باشد). ( امالی شیخ مفید ص 227 ). در زمان فتنه های ظهور امام مهدى (ع) كه اهل بيت (ع) همه را در روایات معتبر نقل کرده اند؛ باید مواظب بود مبادا ندانسته دشمنی با آنها را برگزینیم. ابی جارود از امام باقر (ع) پرسیدم ظهور قائم شما کی می باشد؟ امام فرمود: ( ای ابا جارود وقت آن را درک نمی کنید پرسید: اهل زمانش چه؟ فرمود آنها را نيز درک نمی کنید. قائم به حق ما هنگام یأس شیعیان قيام مي کند، سه بار آنها را فرامی خواند ولی کسی پاسخ نمی دهد...تا اینکه به کوفه حرکت مي کند، شانزده هزار نفر كه به آنها بتریه گفته می شود با سلاح، خوانندگان قرآن، فقهای دین، که پیشانی آنها پینه بسته، بر سر آنها عمامه نفاق گذاشته شده همگی به امام می گویند برگرد ای فرزند فاطمه ما را نیازی به شما نیست، پس پشت کوفه عصر تا شب دوشنبه شمشیر بر آنها می گیرد... و وارد کوفه می شود و تمام پیکار کنندگان آن را خواهد کشت تا خداوند راضی گردد). (ارشاد مفید ج ۲ص 384 ). -1 توجه داشته باشیم كه یک بعد از یاس شدید قيام می کند، همان گونه كه امروز قضیۀ امام مهدى (ع) خرافه مانند شده. -2 سه بار مردم را فرا می خواند ولی پاسخ دهنده ای نیست، زيرا كه او و دعوتش را گمراهى می بیند. -3 علما و فقهای دین با ايشان جنگ و پیکار می کنند. آن هم مرکز حکومت امام مهدى (ع) اهل نجف زيرا شبهات را عذری جهت سرنگونی خویش قرار داده اند... گریه بر حسین صاحبان سنن( کتب مرجع حدیثی اهل سنت) و نویسندگان سیره، در کتبشان تاکید کرده اند که رسول الله بارهای متعددی بر نوه اش و فرزند دخترش امام حسین گریه می کرد. مانند طبرانی و هیثمی و خوارزمی و احمد و نیشابوری و ابی نعیم و محب طبری و ابن عساکر و ابن حجر و عبدالرزاق و ابی یعلی و ابن کثیر و ابن صباغ مالکی و متقی هندی و قندوزی حنفی و دیگران. و درخواست گریه بر او را داشت، و چگونه نباشد! وقتی که درخواست کرد از اصحابش که برای جعفر گریه کنند! طبراني به سندش از عروة از عايشه روايت كرده است كه: ( حسين بن علي بر رسول الله وارد شد در حاليكه بر او وحي شده بود، پس به سمت رسول الله پريد در حاليکه روي دوش او بود و بر پشتش بازي می كرد، پس جبرئيل به رسول الله گفت: اي محمد آيا او را دوست داري؟ فرمود: اي جبرئيل مرا چه شده است كه فرزندم را دوست نداشته باشم؟ گفت: بعد از تو امتت او را خواهند كشت. جبرئيل دستش را كشيد پس به او خاكي سفيد رنگ داد پس گفت: اي محمد در اين زمين اين پسرت را می كشند و اسم آن زمين طف است. پس زمانيكه جبرئيل از نزد رسول الله رفت، رسول الله بيرون رفت در حالي كه خاك در دستش بود و گريه مي كرد). – المعجم الكبيرطبراني: 3 / 107 ( 2814 )، مقتل الحسين للخوارزمي: 1 / 233 ، الصواعق المحرقة لابن حجر: 2 / 567 ، وغيرها همچنین به سندش از ام سلمه رضی الله عنه روایت کرده است: گفت: رسول الله روزی در خانۀ من نشسته بود، پس فرمود: کسی بر من وارد نشود. منتظر بودم، پس حسین وارد شد، شنیدم رسول الله با صدای بلند گریه می کند. پس اطاع دادم که حسین در حجرۀ ایشان است. پیامبر پیشانی او را مسح می کرد در حالیکه گریه می کرد. پس گفتم: به خدا سوگند نمی دانستم چه زمانی داخل شد؟ پس فرمود: حبرئیل همراهم در خانه بود. پس گفت: دوستش داری؟ گفتم: از دنیا بهترین است. گفت: امتت او را خواهند کشت در این زمین که به آن کربلاء می گویند.( - المعجم الكبير للطبراني: 3 / 108 ) 2819 )، و: مجمع الزوائد للهيثمي: 9 / 189 . محب طبری به سندش از اسماء بنا عمیس روایت می کند که گفت: پیامبر خدا روز هفتم براي حسن یک قود خاكستري قرباني كرد پس زمانی که بعد از دوره ای پسرش حسین آمد، پس پیامبر مانند بار اول انجام داد، پس فرمود: و قرار داد او را در اتاقش و گریه کرد. گفتم: پدر و مادرم به فدایت، گریه ات برای چیست؟ فرمود: ای اسماء این پسرم گروهی سرکش از امتم او را می کشند، خداوند شفاعتم را به آنها نمی رساند.( ذخائر العقبى للطبري: 119 ، و: ينابيع المودة للقندوزي: 2 / 200) پس زمانی که پیامبر بر حسین و مصیبتش و شکستش گریه می کند در حالیکه او زنده است و مصیبت او را یادآوری می کند این دلیلی واضح بر استحباب گریه بر اوست. و از اینجاست که گفتۀ کسی که می گوید شما چگونه بر حسین گریه می کنید؟ پس جواب ما به او این است که گریه می کنیم همانطور که رسول الله گریه کرد. و با صدای بلند گریه می کنیم هما نطور که رسول الله با صدای بلند گریه می کرد. پس چگونه رسول الله گریه نکند در حالیکه می داند از فجایع و مصیبت ها در روز عاشورا، بر امام حسین چه چیزی جاری خواهد شد؟!! بلکه فقط رسول الله بر حسین گریه نکرد. انبیاء و ملائکه و جن و جمادات هم بر او گریه کردند. جماد و بشری نماند مگر اینکه گریه کرد. ابن سیرین مفسر سنی معروف در تعبیر رویا می گوید: آسمان بعد از یحیی بن زکریا بر احدی گریه نکرد مگر حسین بن علی. تاريخ ابن عساكر: 14 / 237 ام سلمه گوید: شنیدم اجنه بر حسین در روز شهادتش گریه می کنند و می گویند: ای قاتان ظالم حسین. بشارت باد شما را به عذاب. همۀ اهل آسمان علیه شما دعوت می کنند، از پیامبر و فرستاده و شهید/ که شما را بر زبان فرزندان داود و موسی و صاحب انجیل لعنت کنند. همان مصدر ۱۴ - 40 2 بلکه حتی دشمنان بر او گریه کردند. چنا نچه وارد شده است که زمانی که عمر بن سعد به حسین نزدیک شد، زینب عقیله به او گفت: ای عمر آیا ابوعبدالله را می کشند و تو نگاه می کنی؟ پس گریه کرد و رویش را از زینب برگرداند. البداية والنهاية لابن كثير: 8 / 131 . ذهبی از علمای اهل سنت همچنین گریۀ دشمنان بر حسین را ذکر کرد، پس گفت: «... مردي از فاطمه بنت حسين زيوري گرفت و گريه كرد: پس به او گفت: چرا گريه می کنی؟ گفت: آیا از دختر رسول الله چیزی را سلب می کنم گریه نکنم؟ گفت: پس رهایش کن. گفت: کسی غیر از من آن را بگیرد( - سير أعام النباء للذهبي: 3 / 303 پس چگونه زمانیکه رسول الله گریه می کند و صدای شیون او شنیده می شود در حالیکه او صاحب شریعت است- ما به او اقتدا نکنیم و به فعل شریف او تأسی نکنیم؟اگر حاصل گریه و نوحه سرایی زمانیکه شامل آنچه خداوند متعال راضی نیست، نباشد، در جواز آن اشکالی وجود ندارد. به همین دلیل پیامبر هنگام مرگ فرزندش ابراهیم گریه می کرد و می فرمود: چشم گریه می کند و قلب محزون می شود و ما چیزی نمی گوییم الا آنچه پروردگارمان را راضی می کند. و ما ای ابراهیم بر تو محزون هستیم.( - سنن أبي داود : 1 / 58 ، سنن ابن ماجة. 482 / 1 : چه بسا حتی جزع شیون بر حسین (ع) محبوب باشد علی رغم اینکه شیون کردن مکروه است ولی جزع و شیون برای آل محمد مکروه نیست. صاحب درر الثمین فی تفسیر روایت می کند در مورد گفتۀ خداوند متعال: ( فتلقی آدم من ربه کلمات/ زمانی که آدم کلمات پروردگارش را ملاقات کرد) همانا آدم (ع) ساق عرش و اسماء پیامبر و ائمه (ع) را دید پس جبرئیل او را آموخت بگو: یا حمید بحق محمد، یا عالی بحق علی، یا فاطر بحق فاطمه، یا محسن بحق الحسن و الحسین و منک الاحسان. پس زمان یکه حسین را یاد کرد اشکش جاری شد و قلبش خاشع شد. و گفت: ای برادرم جبرئیل در یاد کردن پنجمی قلبم شکست و اشکم جاری شد؟ جبرئیل گفت: این فرزندت به مصیبتی گرفتار می شود که مصیبت ها نزدش کوچک می شوند. پس گفت: ای برادرم آن چیست؟ گفت: کشته می شود در حالیکه تشنه و غریب و تنها و یکه است و ای آدم اگر او را ببینی که برای او یار و یاوری نیست. و می گوید: وای از عطش! وای از کمی یاران! تا اینکه عطش بین او و بین آسمان حائل می شود مانند دود. کسی پاسخ او را نمی دهد مگر شمشیرها و شراب نیزه ها، پس او را چون گوسفندی از قفا ذبح می کنند و دشمنانش قافله اش را غارت می کنند و سرهای او و انصارش را در شهرها بالا می برند و زنان به همراه آنان هستند، هما نطور که در علم واحد منان گذشت. پس آدم و جبرئیل چون فرزند مرده گریه کردند( بحار الانور علامه مجلسي ج 44 ص 245 پس آدم (ع) زمانی که ذکر حسین (ع) شد از اشک هایش پرسید و خشوع و نرمی قلبش بدون اراده ای از طرف او، به خاطر اینکه او کشتۀ اش که است مؤمن او را یاد نمی کند مگر اینکه بگرید. هما نطور که گریه بر حسین (ع) همان خط اتصال رسول الله و راه روشن او برای اهل بیتش می باشد. همانطور که خداوند متعال فرمود: ( لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة/ به درستي كه براي شما در رسول خدا الگوي نيكويي است)( الاحزاب: 21 ). همان طور كه مودت براي رسول الله با آن شكل می گیرد و استجابت این قول خداوند باری است: ( قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة في القربي/ بگو اجري براي آن از شما نم يخواهم مگر مودت در نزدیکانم )( الشوری ۲۳ ).و حسین از نزدیکان کسی است که امر را به مودتش کرد بلکه پیامبر از او می گوید: حسین از من است و من از حسین هستم. (قسمت اول) چرا خداوند ما را آفرید و ما کجا هستیم؟ مجموع انرژِی و جهانی از هیچ چیز؟ در مطالب پیشین هنگاهی که به بحث درباره انرژی تاریک پرداختیم , مشخص شد که چگونه فیزیک دانان توانسته اند با استناد به دلایل روشن و قابل اعتماد، مطمئن شوند جهان مسطح است. بر این اساس، اگر جهان مسطح باشد، برخی فیزیک دانان مانند دکتر لاورنس کراوس می گویند مجموع انرژی جهان مسطح برابر با صفر می باشد، به این دلیل که انرژی جاذبۀ منفی در مقابل انرژی مثبت ماده می ایستد و از آنجا که انرژیِ مثبتِ جهانِ مسطح، فقط برای گریز کفایت می کند، انرژی مثبت دقیقا با انرژی منفی برابر است. به این ترتیب، مجموع انرژی کل جهان صفر خواهد بود. به عقیدۀ لاورنس کراوس و همفکران او، جهانی که مجموع انرژی آن صفر باشد، ممکن است از هیچ به وجود آمده باشد؛ زیرا هیچ انرژی خارجی در آن دخالت نداشته و به این ترتیب انرژی هستی و مادۀ آن، صرفا محصول عملکرد داخلی است، و ناپایدار یهای کوانتومی در خلأ مبتنی بر اصل عدم قطعیت و مکانیک کوانتوم، تضمی نکنندۀ این ایده می باشد. به این ترتیب ناپایداری های کوانتومی، جهان را از هیچ پدیدار ساخته است، و بنابراین نیازی به دخالت خارجی در تکوین جهان وجود ندارد؛ چرا که در این صورت جهان به چنین دخالتی نیازی ندارد؛ بنابراین جهان به خودی خود و به واسطۀ ناپایداری های کوانتومی در خلأ که بنا بر مکانیک کوانتوم، خلأ نمی تواند خالی از این ناپایداری ها باشد پدید آمده است. به این ترتیب نیازی به فرض گرفتن وجود خدایی که جهان را از خارج ابداع کرده، نمی باشد. اینها همه با صرف نظر کردن از فضایی است که ناپایداری های کوانتومی در خلأ، در آن اتفاق می افتند زیرا خود این فضا هرچند بی نهایت کوچک باشد، به شرح و تفسیر نیاز دارد و ما قبلاً در این مورد بحث نموده ایم. بنابراین ما با فضا و ناپایداری های کوانتومی که طبق قوانین مکانیک کوانتوم یا به خصوص اصل عدم قطعیت در این فضا پدیدار می شوند، روبه رو هستیم. باید توجه داشته باشیم که اصل عدم قطعیت، هرچند بر این باور است که وجود ناپایدار یهای کوانتومی در فضا الزامی و حتمی است، ولی علت وجودی آنها را بیان نمی کند؛ علت و سبب پدیدار شدن این ناپایداری ها، مجهول مانده است و مکانیک کوانتوم می کوشد به وسیلۀ الغای اصل علیت، از دلیل آوری در این خصوص چشم پوشی کند. این در حالی است که اصل علیت در همۀ رویدادهای درون جهان، درسطحی بالاتر از سطح کوانتوم ثابت و برقرار است. قانون علیت در هیچ رویداد کیهانی حتی یک بار هم نقض نشده، چگونه فرض می کنند که این قانون در اینجا نقض شده است؟ چرا توانایی های ما -که قطعا مطلق نیست- ما را به وجود داشتن این علت رهنمون نمی شود؟!به نظر من الغای علیت در واقع فرار از ارائۀ راه حل است، نه یک راه حل. ما به سادگی می توانیم از طریق ایده ای که هیو اِوِرت مطرح کرده است دلیل بیاوریم که این دلیل، همان وجود داشتن کیهان های دیگری است که ممکن است برخی از آنها بر برخی دیگر اثرگذار باشد؛ در این صورت ناپایداری های کوانتومی عبارتند از آثاری از جهان مجاور جهان ما یا آثار عبور کننده در بین جهان ها. اینکه مجموع انرژی جهان یا برآیند نیروهای موجود در آن برابر با صفراست، به معنای نفی وجود خدا نمی باشد. آنها می خواهند بگویند: چیزی از خارج به جهان وارد نشده، بنابراین چرا باید از نیاز به وجود خدا دم بزنیم؟ ولی چه کسی گفته حتما باید چیزی از خارجِ جهان به آن وارد شود، تا ما فرض وجود خدا را مطرح کنیم یا نیاز به فرض وجود خدا داشته باشیم؟! موضوع وجود خدا مستدل و ثابت شده است و دلایل علمی برای آن را ارایه نمودم؛ از جمله دقیق بودن ثابت کیهانی. نظر شخصی من این است که اصولاً ورود چیزی از خارج جهان ها به درون آنها مجاز نیست و باید مجموع انرژی ها در آنها برابر با صفر باشد؛ زیرا وجود کلّیِ مخلوق نباید چیز دیگری غیر از عدم خودش باشد. اگر وجود کلی مخلوق، عدم نباشد، در مقابل ذات الهی قرار می گیرد و در این صورت ما به ورطۀ بزر گترین اشکال فلسفی و کلامی لاینحل کشیده می شویم؛ به این مضمون که وجود مخلوق در کجای خدا قرار دارد؟ آیا مخلوقات در ذات خلق شده اند یا در خارج از ذات؟ یا می توانیم سؤال را به این شکل مطرح کنیم: آیا خدا داخل در خلقش است یا خارج از آنها جای دارد؟ اگر وجود کلی مخلوق صرفا عدم نباشد، هر پاسخی که داده شود، به یکی از دو وضعیت منجر خواهد شد: یا خدا حادث است و یا وجود مخلوق قدیم؛ و این یعنی نقض الوهیت مطلق یا نفی وحدانیت خداوند سبحان و متعال. اینکه بگوییم: خدا نه داخل اشیا است و نه خارج از آن، یا مخلوقات نه در ذات خدا هستند و نه خارج از آن، پاسخ محسوب نمی شود، بلکه فقط انکار دو پاسخ قبلی است. البته به هر حال از دو پاسخ قبلی و آنچه از نقض الوهیت و وحدانیت خداوند سبحان و متعال برمی آید، بهتر است. حقیقت آن است که وجود مخلوقات در برابر وجود خداوند سبحان که وجودی حقیقی است صرفاً یک وجود اعتباری است. وضعیت ما شبیه وضعیت ناپایداری های کوانتومی در فضا است که بدن های ما با آن به تکاپو و نوسان می افتد. (صفحۀ رسمی فیسبوک سید احمد الحسن (ع)) منجی و احساسی به نام "می توانیم" پیروان همه ادیان الهی اعتقاد به ظهور منجی جهانی دارند و منتظر روزی هستند که مصلح موعودشان بیاید و دنیا را پر از عدل و داد نماید، صدها سال است که یهودیان ، مسیحیان ، اهل سنت و شیعه در انتظار ایلیای نبی ، مسیح ، مهدی آخرالزمان و محمد بن الحسن (علیهم السلام) روزگار می گذرانند. کاملا مشخص است که فرستادۀ موعود می آید تا بشریت آن عصر را از ظلمت و گمراهی که بواسطه دورشدن دراز مدت از حجت خدا گرفتار آن شده اند، نجات دهد و شیوۀ نگرش و طریقۀ حیات انسان ها را اصاح نموده و آنها را بسوی نور مطلق سیر دهد. او از سوی نور می آید و آیینۀ تمام نمای نوری است که هیچ ظلمتی در آن نیست و تنها، کسی می تواند بشر را به سمت نور ببرد که خود اهل آن دیار باشد و آراسته به صفات او باشد تا از حقایق عوالم روحانی باخبر بوده، عارف به نور و معرف به نور باشد. و محال است که این مهم که همانا رسیدن به معرفت است از کس یکه هیچ شناختی از منشأ معرفت ندارد برآید. پس انسان های عصر حاضر منتظر فرستاده ای از سمت خدا هستند که با علم و قدرت الهی اصلاحشان کرده و نجاتشان دهد و تنها راه نجات، در احساس نیاز به او و تبعیت از او می باشد. احساس نیازی که لازمۀ درک آن، احساس نقص و ناتوانی در خویش و سپس انتظار حقیقی به ظهور او باشد. صدها سال گذشت و خبری نشد پس زمانش کی فرا می رسد؟ بله، او زمانی می آید که بشریت به این باور برسد که واقعا در رسیدن به مهمترین و برترین هدف خلقت کاما ناتوان است هر چند اگر به پیشرفت های علمی قابل توجهی در این دنیا دست پیدا کرده باشد، به عبارتی انسان باید بپذیرد که «« نمی تواند »» . پس اگر قومی از انسان ها به این باور و یقین قلبی رسیدند که هیچ راهی وجود ندارد که بدون او بتوان به حقیقت رسید آنگاه مهمترین قدم را برداشتند.گام بعدی رفتن بسویش ، پیدا کردن و آوردنش است. در طول تاریخ اقوامی بودند که به این یقین قلبی عظیم دست پیدا کردند و خداوند بخشندۀ مهربان نیز پاسخ گوی درخواست آنان بود، نظیر قوم بنی اسرائیل در درخواست ارسال منجی از خداوند پس از مقرر شدن سرگردانی چهارصد ساله بر آنها. در واقع رسیدن به باور «« نتوانستن »» همان مطلوبی بود که بیش از هزار سال است خداوند و ولیش انتظار می کشیدند تا انسانها به آن دست پیدا کنند. اما متاسفانه بسیاری به اشتباه به سمتی رفتند که از احساس «می توانمِ » آنها بلند میشده است و به گمان خودشان در راستای انجام وظایف، احساس توانایی می کردند و عدم احتیاج به حجت خدا. حجت های خدا جایگاهی دارند که باید بفهمیم کسی نمی تواند جای آنها را پر کند و از طرفی آن جایگاه و شخص شایسته آن جایگاه از خورشید برایمان ضروری تر است. سید احمد الحسن (ع) می فرمایند: و جای خالی باقی نماند که کسی غیر از آنها آن را پُر کند. ولی امتها از آنها منحرف شدند در حال یکه در این امتها علمای عاملی بودند که مردم را به بازگشت به راه اوصیاء و ضرورت پیروی از ایشان و دریافت (علم و حکم) فقط از ایشان فرا خواندند و همچنین علمای غیر عاملی که کوشیدند لباس حکومت را بر تن خویش نمایند، هما نگونه که ابن ابی قحافه (ابوبکر) عمل نمود. امیرالمؤمنین علی (ع) در خطبۀ شقشقیه می فرماید: «آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابكر، جامۀ خلافت را بر تن كرد، در حالى كه می دانست جايگاه من نسبت به حكومت اسامى، چون محور آسياب است به آسياب كه دور آن حركت مى كند. او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رداى خلافت رها كرده و دامن جمع نموده از آن كناره گيرى كردم و در اين انديشه بودم كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخيزم؟ يا در اين محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى دارد! پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر ديدم. پس صبر كردم در حالیکه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود. و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند .»» انسان های هر عصر به اشتباه گمان می کنند که بزرگان و پیشوایان خودشان که محبتشان در دل های مردم رسوخ کرده بهترین راه رسیدن به خدا هستند و هر منهج و طریقی غیر از ایشان نیز باطل خواهد بود، خداوند نیز به وضوح به این واقعیت دردناک در کتاب آسمان یاش پرداخته آنجا که می فرماید: (كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ)( مؤمنون : 53 )( هر حزبی، به آنچه نزد خود دارند خوشحالند). این همان مسئل های بود که باعث می شد در هر زمان وقتی فرستاده ای الهی که مردم می شناختند و منتظرش بودند بسویشان می آمد نسبت به او کفر می ورزیدند و شروع به انکار و تکذیب می کردند، چون سخنان حجت خدا با اعتقاداتشان سازگار نبود. اعتقاداتی که آمیخته و همراه با حس بی نیازی به حجت موعود بوده است: ( فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللِّه عَلَى الْكَافِرِينَ )( پس هنگامی که آنچه را که می دانستند بسوی آنها آمد به آن کافر شدند ؛ پس لعنت خدا بر آن کافران باد ). (بقره ۸۹ ) شاید اشاره به همین حس «توانستن » داشته باشد حدیثی که می گوید: ( دولت ما در پايان همه دولت ها خواهد آمد و همه قبل از ما به حكومت خواهند رسيد، و اين جريان از اين جهت است تا نگويند، اگر ما هم حكومت داشتيم مانند اينها با عدالت رفتار می كرديم) . ( اعام الوری ص 462 ). بشریت در ظلمت به سر میبرد تا زمانی که منجی موعود بیاید و اعتقادات و مناهج صحیح سیر و سلوک بسوی نور را آشکار نماید و تنها کسی توفیق این سفر بی نظیر روحانی را خواهد یافت که در مقابل همۀ اعتقاداتی که با تراشیدن ده ها دلیل و فلسفه بر خود اثبات کرده بود همچون شیر ایستادگی نموده و بپذیرد که اشتباه کرده تا به طبقۀ همکف برگشت نموده و با ایمان به حجت خدا هم هچیز را از صفر آغاز نماید، هرکس چنین کند خداوند سرپرستیش را عهده دار خواهد شد تا او را از تاریکی ها بسوی نور سیر دهد. ( اللُّه وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ) ( بقره ۲۵۷ ). و این مهم، شاید در گفتار، بسیار ساده جلوه کند ولی در عمل بقدری سخت و سنگین و گران است که در طول تاریخ همواره تنها عدۀ قلیلی از انسانها توانستند بر نفس خود غلبه کرده و به این سربلندی عظیم دست پیدا کنند. ناچیز بودن تعداد یاری دهندگان حجت های خداوند در هر زمان در مقابل دشمنان آن بزرگواران، خود برترین گواه بر این موضوع است. و اما قصه زمانی دردناک خواهد شد که همۀ این موارد دوباره در زمان مهدی موعود و قائم از آل محمد بار دیگر تکرار خواهد شد، چون دوباره بشریت استمرار بر فعل «« می توانم »» دارد و نمی تواند بپذیرد که تنها مسیری صحیح است که او می آورد. امام باقر (ع) : (قائم ما به حق قیام می کند، بعد از مأیوس شدن از شیعیان مردم را سه بار دعوت می کند، اما کسی جوابش را نمی دهد). (دلائل الامامة : ص 455 ). در نتیجه منجی می آید در حالی که ما غرق در گمراهی هستیم و او می آید تا دستمان را بگیرد و از این غرق شدن نجاتمان دهد پس بر ماست که اعتماد کرده و دستمان را به او دهیم، چون اگر ما در هدایت باشیم پس نیازی به آمدن منجی نداریم و اگر فکر می کنیم منجی می آید تا بقیۀ مردم دنیا را هدایت کند، پس باز هم این نیاز برای آنهاست و ما بی نیاز از آمدن مصلحیم؛ اگر منصف باشیم با کمی تحقیق خواهیم فهمید که تصور اکثریت منتظران از ظهور ای نگونه است: ما برحقیم و در صراط مستقیم، او می آید تا ما را در این راه کمک کند و زودتر به هدف برساند . اصرار ورزیدن بر این عقیده این دسته از انسانها را معمولا در جبهۀ مقابل حجت خدا قرار م یدهد. اما انسان هایی پیروز می شوند که عقیده داشته باشند ما در کوری و کری و گنگی بسر می بریم، تا او بیاید و نجاتمان د هد . به مناسبت نامه های پیامبر(ص) به پادشاهان بزرگ یکی از اتفاقاتی که در تاریخ صدر اسلام افتاده است این بود که پیامبر اکرم (ص) در ذی الحجه سال ششم هجری نامه هایی را توسط فرستاده هایی به پادشاهان بزرگ کشورهای منطقه از جمله ایران و روم ارسال کردند. پیامبر اکرم (ص) در این نامه ها خود را فرستادۀ خدا معرفی و آنها را به دین اسلام و تبعیت از فرستادۀ خدا دعوت کردند. پادشاهانی که نه به اسم دین حکومت می کردند و نه منتظر کسی بودند که حکومت را تحویلشان دهد. اما پیامبر وظیفۀ شرعی خود را انجام داد و پیام خدا و دین اسلام و رسالت خودش را بر آنها ابلاغ کرد. پادشاه ایران بر خلاف پادشاه روم، نامۀ پیامبر اکرم و فرستادۀ ایشان را تحقیر کرد و سبک شمرد. ابو عبيده می گويد: «از امام باقر (ع) پيرامون اين آيه شريفه: ( الم* غُلِبَت الرُّوم فِي أَدْنَى الْارْض) ... پرسش كردم. حضرت فرمود: اى ابو عبيده! اين سخن تأويلى دارد كه جز خدا و راسخان در علم از خاندان محمد (ص) آن را ندارند. هنگامى كه پيامبر اكرم (ص) به مدينه هجرت كرد و اسلام ظهوری يافت، نامه اى به پادشاه روم نوشت و آن را همراه پيكى فرستاد و پادشاه روم را به اسلام فر اخواند، و نامه اى نيز به پادشاه ايران نوشت و آن را نيز با فرستاده اى گسيل داشت و او را هم به اسلام خواند. پادشاه روم نامۀ پيامبر اكرم را بزرگ داشت و بر فرستادۀ او عزت نهاد، در حالیكه پادشاه ايران نامۀ پيامبر را ناچيز شمرد و آن را پاره كرد و پيك پيامبر را خوار كرد. در آن روز پادشاه ايران با پادشاه روم در حال جنگ بود و مسلمانان آرزو می كردند پادشاه روم بر پادشاه ايران چيرگى يابد و به او اميد بيشترى از پادشاه ايران می بردند. و چون پادشاه ايران در اين جنگ چيرگى يافت، مسلمانان را خوش نيامد و بدين سبب غمگين شدند و لذا اين آيه فرو فرستاده شد: )الم* غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْارْضِ( ... يعنى ايران بر روم پيروز شد در نزديكترين سرزمين كه عبارت بود از شامات و اطراف آن )وَ هُمْ ( يعنى ايرانيان )مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ ( يعنى روميان )سَيَغْلِبُونَ( يعنى مسلمانان بر ايشان چيرگى يابند، )فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلهَّ الْامْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ* بِنَصْرِ اللِّه يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ) ...، و چون مسلمانان با ايرانيان جهاد كردند و ايران را گشودند مسلمانان به يارى خداوند شاد شدند. او می گويد: من گفتم: آيا چنين نيست كه خداوند مى فرمايد در اندی سال؟ (کمتر از ده سال)، با اينكه مؤمنان سال هاى بسيار با پيامبر گذرانيدند و دوران خلافت ابوبكررا هم پشت سر گذاشتند و در دوران خلافت عمر بر ايران چيرگى يافتند؟ امام (ع) در پاسخ فرمود: آيا نگفتم كه اين آيه تأويل و تفسيرى دارد اى ابا عبيده! و قرآن ناسخى دارد و منسوخى آيا نشنيدى كه خداوند فرمود: ( لِلهَّ الْامْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ) يعنى اختيار با اوست كه پس اندازد آنچه را در کلامش پيش انداخته و یا پيش بدارد آنچه را در سخن پس انداخته است تا آن روزى كه به طور حتم مقرر گردد كه نصرت و يارى به مسلمانان رسد، و اين است همان سخن پروردگار كه: ( وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ* بِنَصْرِ اللِّه يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ) يعنى روزى كه فرمان نصرت حتمى گردد .» (کافی ج 8 ص 269). نکته ای که در این حدیث وجود دارد این است که امام باقر (ع) می فرماید امر و مشیت برای خداست به این معنا که می تواند آنچه را در گفتارش زود عنوان کرده به تأخیر اندازد و یا آنچه در گفتارش به آینده حواله داده است را مقدم بدارد. و از طرفی چون قرآن در هر زمان جاری و ساری است تأویلی دیگر نیز به همراه دارد و آن زمان قیام قائم (ع) است که باعث خوشحالی مؤمنین می شود. امام صادق (ع) در مورد «و یومئذ یفرح المومنون بنصر الله »فرمودند: ( به سبب نصرت خداوند به هنگام قیام قائم (ع)).( تفسیر کنز الدقائق ج 10 ص 176 ). پیامبر اکرم (ص) وظیفۀ خویش را نسبت به ارسال فرستاده ها و دعوت به دین اسلام انجام داد حتی نسبت به حاکمان بزرگ منطقه. اگر شما در آن زمان بودید چه نگاهی به این عمل مدعی نبوت می کردید؟؛ از راه نرسیده خواهان رسیدن به حکومت است!! چه پر توقع و چه خوش اشتها!!؟ چرا فرستاده می فرستد اما خودش نمی رود؟! خواهان براندازی قدرت ها و حکومت هاست. قصد اختلاف و فتنه گری دارد. اصلا چگونه بدون ارسال معجزه های متعدد برای پادشاهان، آنان را دعوت به تبعیت از خودش می کند؟ و ... اما همۀ این سؤالات و وهمیات چیزی نبوده است مگر برای ذهن بیمار و غیر منصف. اگر یک مدعی نبوت واقعا مدعی صادق باشد باید چه کار می کرد؟ آیا غیر از این کاری که پیامبر اکرم (ص) انجام داده است، انجام می داد؟ آیا اگر فرستاده هایی را برای کشورهای مختلف نمی فرستاد کار عاقلان های بود؟ آری، پیامبر و حجت خدا موظف است تا امرش را بر همگان عرضه کند و همه را به تبعیت از خودش دعوت کند و این نیست مگر همان حاکمیت خدا در زمین و مفهوم حقیقی البیعه لله. او باید امرش را عرضه کند و پادشاهان و صاحب منصبان را به تبعیت از خلیفۀ خدا دعوت کند. آنان؛ انبیاء و خلفای خدا، با هیچ کس بر سر این حقیقت مدارا و سازش نمی کنند حتی اگر برای بلند کردن این پرچم مورد تهمت قرار بگیرند. هما نطور که در گذشته در مورد عیسی (ع) می گفتند که او بر پادشاهی بر بنی اسرائیل حریص است. همان سلطنت و پادشاهی که علمای بی عمل با سازش و مدارا با روم آن را تباه کرده بودند. دربارۀ دعوت حضرت محمد (ص) نیز می گفتند که نه بهشتی در کار است و نه جهنمی بلکه خواهان حکومت است. درباره علی (ع) نیز می گفتند که او بر پادشاهی حریص است. در حالی که از او می شنیدند که : ( ما لعلی و ملک لا یبقی). (علی را با سلطنتی که دوام ندارد چه کار)!؟ حال چگونه خواهد حکومت هایی که به اسم امام منتظر تشکیل شده اند و در انتظار ظهور حجتی از حجت های الهی هستند تا حکومت را تحویلش دهند و مهری بر صحت حکومتشان باشد؟ آیا رواست که حجت منتظر ظهور کند و آنان را دعوت به تبعیت از خود نکند؟ آیا عقل و شرع و منطق چیزی غیر از این می گوید که او باید صاحب منصبان و حاکمان دینی را از امرش مطلع کند و از آنها بخواهد که امر دین و دنیا و حکومت را به ایشان واگذار کند؟ یقینا چیزی غیر از این نخواهد بود و همه انتظار دارند تا مهدی موعود حق خود را طلب کند و به صاحبان قدرت که به اسم دین و مذهب حکومت کرده اند امر کند تا که این حکومت را به ایشان تحویل دهند. جدای از درستی یا نادرستی حکومتی که به نام دین تشکیل شده است، این دعوت و فرمان به تحویل دادن حکومت به حجت خدا امری درست و منطقی و بلکه واجب عقلی و شرعی است و اگر حجت خدا این کار را نکند جای بسی شک و سؤال دارد و اگر کسی مدعی امر امامت و ولایت و مهدویت باشد این کار لازمۀ ادعای او خواهد بود. یادی می کنیم از نامه هایی که سید احمد الحسن (ع) به بزرگان و علما داشتند و نام تک تک عده ای را متذکر شدند و به کسانی فرمان دادند تا به امر امام مهدی (ع) حکومت و امانت الهی را به اهلش تحویل دهند. و السلام علی من اتبع الهدی. یزید بن معاویه ( لعنت الله علیه) شیعیان، یزید بن معاویه را لعن می کنند. کشتن حسین (ع) به وسیلۀ یزید امری ثابت و متواتر است. مانند تواتر اسامی شهرها در جهان که هر انسانی آن را می داند به خاطر کثرت آنچه در کتب آمده و در این مورد یاد شده است. اینکه یزید مستقیماً در قتل امام (ع) حضور نداشت، جانب او مبرا نمی شود، هما نطور که امر به فرمانده و امرکنندۀ آن نسبت داده می شود اگرچه مستقیم نباشد. همان طور که در گفتۀ سبحانه تعالی آمده است: ( یا هامان ابن لی صرحا ()؛ ( ای هامان برای من بنایی بساز). غافر: 36 . برای توست که بدانی، اولاً نوشته های بعضی از علمای اهل سنت تصریح می کند که یزید دستور به کشتن امام حسین (ع) را داد. سپس برایت متونی را نقل می کنیم که بعضی از آنها به کفر یزید و جواز لعن او تأکید دارد. سپس آنچه از روایات صحیح از ائمۀ معصومین(ع) در این مورد وارد شده را ذکر می کنیم. یزید دستور داد از امام حسین (ع) بیعتی سخت بگیرند بدون اینکه به او در این مورد اجازه و یا اختیاری بدهند: طبری در کتاب تاریخش ( ج ۴ ص ۲۵۰ ) می گوید: «یزید زمانی که ولی امر شد همت و دغدغه ای برایش نبود الا بیعت افرادی که از معاویه اطاعت نکردند. زمانی که مردم را به بیعت با او فراخواند و یزید ولی عهد بعد از او بود و از مسئلۀ آنها راحت شود. پس به ولید در نام های نوشت «گويا گوش موشي بود (ضر بالمثل)»: پس از حسين و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير بيعتي محكم بگير و به آنها اجازۀ كاري نده تا اينكه بيعت كنند. والسلام » پایان. سیوطی در ( تاریخ خلفاء، ص ۲۰۷ ) گوید: « اهل عراق به سوی حسین پیک هایی را روانه کردند و نامه هایی فرستادند و او را به سمت خودشان دعوت کردند. پس در دهم ذی حجه از مکه به سمت عراق خارج شد در حالی که گروهی از اهل بیتش از مردان و زنان و کودکان همراهش بودند. پس یزید به والی خود عبیدالله بن زیاد در عراق نام های برای جنگ با او نوشت. پس به سوی او لشکری چهار هزار نفری فرستاد که عمر بن سعد بن ابی وقاص فرمانده بود... » پایان. خوارزمی حنفی در کتابش (مقتل الحسین ج ۱ص ۱۸۰ ) ذکر می کند که یزید در نامۀ قبلیش به عبیدالله دستور به کشتن حسین داد و بلکه کشتن هر کس یکه با او بیعت نکند: سپس نامه ای مختصر نوشت که گویا به اندازۀ گوش موشی بود: «اما بعد، از حسین و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن اب یبکر و عبدالله بن زبیر بیعتی سخت بگیر که در آن رخصتی نباشد. پس کسی از آنها که بر تو نافرمانی کرد گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست. والسلام. » پایان ابن اثیر در کتاب کاملش نام های از ابن عباس برای یزید بعد از شهادت حسین (ع) را ذکر م یکند که یزید درخواست مودت و خویشاوندی او بعد از امتناع ابن عباس از بیعت با ابن زبیر را نمود: «اما بعد، نامه ات برای من آورده شد، اما اینکه من بیعت با ابن زبیر را ترک کردم به خدا سوگند! آن چیزی نبود که برای آن به نیکی تو امید داشته باشم و نه به ستایشت. ولی خداوند کسی است که به نیت ها آگاه است، گمان می کنی که از مردم مبرا نیستی پس ای انسان نیکی ات را از من بازدار، همانا من نیز نیکی ام را از تو بازداشتم و از تو می پرسم که چگونه محبوب ترین مردم نزد تو و دشمن ترین آنها و خوارترین آنها نسبت به ابن زبیر است پس نه سروری و نه کرامتی؟ و حسین و جوانان عبدالمطلب، چراغ های هدایت و ستارگان آشکار را کشتی و اسبانشان را به امر تو در آن زمین غارت کردند و خون ها ریختند و دور افتادگان را به زنجیر کشیدند و تشنگان را کشتند و کفن نشدگانی که پوششی بر آنها جز بادها نبود که برایشان به وسیله آنها لغزشی ایجاد شد، تا اینکه خداوند به قومی که در خونشان شریک نبودند اجازه داد آنها را کفن کردند و آنها را ترک کردند و به وسیلۀ من و آنها اگر عزیز بودی و در مجلست که نشستی کسی که در مجلس باشد از این موارد چیزی را فراموش نمی کند. پس من فراموش نم یکنم که حسین را از حرم رسول الله به حرم الله بیرون کردی و سوارانت را به سمتش گسیل داشتی تا اینکه تشخیص داد که نماند و به سمت عراق در حالی خارج شد که ترسان و مراقب بود، پس دشمنی تو با خدا و برای رسولش و اهل بیتش فرود آمد، که خداوند ناپاکی را از آنها دور کرد و آنها را پاک و مطهر نمود، پس رها كردن شما را طلب كرد و از شما خواست كه برگردد. پس شما كمي يارانش و درماندگي اهل بيتش را غنيمت شمرديد و عليه او همديگر را یاری کردید. گویا شما اهل بیتی از ترک و کفر را می کشید، چیزی عجیب تر از این نزد من نیست که محبت مرا طلب کردی در حالی که پسر پدرم را کشتی و از شمشیرت خون من می چکد و تو یکی از خون من هستی و تعجب نمی کنم که امروز پیروز شدی. پس روزی هم ما بر تو پیروز می شویم. والسلام. » پایان. - الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۴۶۶ - ۴۶۷ . چنانچه نزدیکترین مردم به یزید، به کشتن حسین (ع) توسط یزید تصریح کرد و او معاویه پسرش بود. ابن حجر مکی در (الصواعق المحرقه ص ۱۳۴ )می گوید: ( زمانی که معاویﺔ بن يزيد به حكومت رسيد از منبر بالا رفت و گفت: اين خلافت، ريسمان خداوند است و جدم معاويه امر را از اهلش دور كرد و كسي كه نسبت به او سزاوارتر بود علي بن ابی طالب بود و به وسيلۀ شما مسلط شد كه می دانيد. تا اينكه به آرزويش رسيد و با گناهاني كه برگردنش بود راهي قبرش شد. سپس امر را به گردن پدرم انداخت و او شايستۀ آن نبود. و فرزند دختر رسول الله (صلي الله عليه و سلم) را كشت همه عمرش به لهو و لعب گذشت و گذشته اش قطع شد و با گناهاني كه ضامن آنها بود راهي قبرش شد. سپس گريه كرد و گفت: همانا از بزرگ ترين امور بر ما اين است كه بدانيم او را به بدترين شيوه كشت و بد سرنگون شد و زماني كه عترت رسول الله (صلي الله عليه و سلم) را به قتل رسانيد و شراب خواري را مباح كرد و كعبه را ويران نمود...( پايان. و اما كساني که از اهل سنت به كفر يزيد و جواز لعن كردن او فتوا دادند،: از جمۀ آنها، سبط ابن جوزي و قاضي ابو يعلي و تفتازاني و جلال سيوطي و غير از آنها از بزرگان پيشين اهل سنت هستند كه به كفر و جواز لعن يزيد فتوا دادند. يافعي می گويد: ( اما حكم كسي كه حسين را كشت يا دستور به كشتن او داد و كسي كه آن را حلال شمرد، پس او كافر است). ۱. تاریخ طبری: ۳/ ۱۳ ، ۶/ ۲۶۷ ، ۷/ ۱۱ ، ۱۰ / ۶۰ ، ۱۱ / ۵۳۸ . تفتازاني در شرح العقايد النفسيه گويد: (حق اين است كه يزيد به كشتن حسين راضي بود. و به آن وعده داده بود و به اهل بيت پيامبر اهانت كرد از آنچه به تواتر رسيده است. لعنت خدا بر او و بر انصار و يارانش باد). منبع سابق. ذهبي گويد: ( او فردی ناسزاگو، خشن و سخت گیر بود، شراب می خورد و منکر انجام می داد. دولتش را با کشتن حسین شروع کرد و با واقعۀ حرّه پایان داد). منبع سابق. ابن کثیر گوید: (یزید امامی فاسق بود...) ۱. تاریخ طبری: ۳/ ۱۳ ، ۶/ ۲۶۷ ، ۷/ ۱۱ ، ۱۰ / ۶۰ ،11 / ۵۳۸ . مسعودی گوید: (هنگام یکه ظلم و ستم یزید و کارگزارانش و همه ظلم او را گسترش دادند و آنچه از فسق او آشکار شد و کسی که پسر دختر رسول الله ( صلی الله علیه و سلم) و یارانش را کشت و نوشیدن شراب را آشکار کرد و سیرۀ او سیرۀ فرعون شد، بلکه فرعون از او نسبت به مردمش عادل تر بود، با خواص و عوامش منصف تر بود، اهل مدینه، حاکم منصوب او بر خودشان را بیرون کردند و او عثمان بن محمد بن ابی سفیان بود). تاریخ طبری: ۳/ ۱۳ ، ۶/ ۲۶۷ ، ۷/ ۱۱ ، ۱۰ / ۶۰ ، ۱۱ / ۵۳۸ . روایت شده که عبدالله بن حنظله غسیل گفت: ( به خدا سوگند بر یزید خروج نکردیم تا اینکه ترسیدیم سنگ ها را از آسمان پرتاب کنیم، زيرا كه او مردي بود كه با مادران فرزندان و دختران و خواهران نكاح می کرد و شراب می نوشید و نماز را ترک می کرد). تاریخ طبری: ۳/ ۱۳ ، ۶/ ۲۶۷ ، ۷/ ۱۱ ، ۱۰ / ۶۰ ، ۱۱ / ۵۳۸ . ابو الفرج ابن جوزی فقیه حنبلی مشهور، کتابی در رد بر کسی که از لعن یزید و اسم هایش منع می کند، نوشته است )الرد علی المتعصب العنید). در پایان بعضی از مصادر اهل سنت که در آن از یزید و ظلم و کفرش و جواز لعن او یاد کرده است: ۱. تاریخ طبری: ۳/ ۱۳ ، ۶/ ۲۶۷ ، ۷/ ۱۱ ، ۱۰ / ۶۰ ، ۱۱ / ۵۳۸.۲ . منهاج السنة: ۲/ ۲۵۳.۳ . الامامة و اسیاسة: ۱۵۵ / ۱.۴ . الخصائص الکبری: ۲۳۶ / ۲. ۵. تطهیر الجنان فی هامش الصواعق: ۶۴.۶ . روح المعانی آلوسی: ۲۶ / ۷۳.۷ . البدایة و النهایة ابن كثير: ٨/ ۲۶۵.۸ . تاریخ الاسلام ذهبی: ۲/ ۳۵۶ . ۹. الکامل ابن اثیر: ۳/ ۴۷.۱۰ . تاریخ ابن کثیر: ۶/ ۲۳۴ ، ۸/ ۲۲.۱۱ . تاریخ یعقوبی: ۶/ ۲۵۱.۱۲ . تاریخ خلفاء سیوطی: ۲۰۹.۱۳ . تاریخ الخمیس: ۲/ ۳۰۲.۱۴ . مروج الذهب مسعودی: ۳/ ۷۱.۱۵ . اخبار الطوال دینوری: ۶۵.۱۶ . شذرات من ذهب ابن عماد حنبلی: ۱/ ۱۶۸.۱۷ . فتح الباری: ۱۳ / ۷۰ . ۱۸ . رسائل ابن حزم: ۲/ ۱۴۰.۱۹ . اسدالغابة: ٣/ ٢٤٣.