نشریه زمان ظهور شماره 30
چهارشنبه 13اردیبهشت 1396/ 6شعبان 1438/3 می 2017/شماره30/4 صفحه الله فی خلق!؟ هنگامی که خداوند موجودات را آفرید، با اسماء وصفات با ایشان روبرو شد.. این همان شهر کمالات الهی یا ذات یا الله است، و این اسم بر تجلی و ظهور حقیقت برای خلق اطلاق شده است و در واقع، حقیقت نیست بلکه حجاب حقیقت است؛ حقیقت عبارت می باشد از اسم اعظم اعظم اعظم، و این اسم نزدیک به اسم اعظم است مانند نزدیکی سیاهی چشم به سفیدی چشم، هما نطور که روایتی از امام(ع) بر این مطلب دلالت دارد. این اسم یعنی «الله »، اسم جامع برای تمام صفات کمال است و روی کردن به آن برابر است با آهنگ تمام صفات و اسماء کمال را نمودن که این روی آوردن در این مرتبه، خالی از شرک نیست؛ زیرا اخلاص کامل در توحید برابر است با نفی اسماء و صفات، هما نطور که امیرالمؤمنین(ع) فرموده است: «....اول الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه، لشهاده كل صفة انها غير الموصوف .... » سرآغاز دین، شناخت او است و کمال شناخت خدا، باور داشتن او؛ و کمال باور داشتن خدا، شهادت به یگانگی او؛ و کمال توحید( شهادت بر یگانگی خدا) اخلاص برای او؛ و کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است؛ زیرا هر صفتی نشان می دهد که غیر از موصوف است).(نهج البلاغه: ج 1 ص 39 ). و امام کاظم(ع) نیز فرموده است: «....سرآغاز دیانت به او، شناخت او است و کمال شناخت خدا، شهادت به یگانگی او؛ و کمال توحید(شهادت بر یگانگی خدا) نفی صفات از او است؛ زیرا هر صفتی نشان می دهد که غیر از موصوف است و هر موصوف شهادت می دهد که غیر از صفت است ».( کافی: ج 1 ص 140). و امام رضا(ع) فرموده است: «....سرآغاز دینانت به او،شناخت او است و کمال شناخت خدا، شهادت به یگانگی او؛ و کمال توحید (شهادت بر یگانگی خدا) نفی صفات از او است؛ زیرا هر صفتی نشان می دهد که غیر از موصوف است و هر موضوف شهادت می دهد که غیر از صفت است ».( توحید صدوق: ص 56).این اسم «الله » که جامع صفات کمال است و به ذات اشاره دارد، حجابی است که بنده باید با آراسته شدن به صفات کمال الهی آن را بردارد؛ آن هنگام است که پرده از جلوی بنده برداشته می شود و او حقیقت را می شناسد و درک می کند. غایت شناخت و معرفت حقیقت، عجز از معرفت است. ضمیر غایب، بیانگر حقیقت یا اسم اعظم اعظم اعظم (هو) است. «ها » بر اثبات وجود دلالت دارد و «واو » برای بیان غیبت او است، چرا که حق تعالی، شاهد غایب است. در مرتبه ای پایینتر از ذات الهی یا الله، یعنی در مراتب خلق و تنزل، مراتب تجلی یا مقامات، ده مورد است که عبارتند از: سرادق (سراپرده) عرش اعظم، عرش اعظم، کرسی، سپس عرش عظیم که در آن هفت مرتبه یا مقام است که همان آسمان های هفت گانه است که از آسمان هفتم به آسمان اول یا دنیا نزول می کند. برترین خلق خدا، حضرت محمد(ص)، صفحه ی وجود خویش را از سراپرده ی عرش اعظم به آسمان دنیا امتداد می دهد. نخستین مرحله ی تجلی عبارت است از: نقطه ی آغازین (برزخ) یا سرادق عرش اعظم، سپس مرحله ی تجلی دوم که ظرف نون یا عرش اعظم است، سپس مرحله ی تجلی سومی که ظرف باء یا کرسی است، سپس چهارمین مرحله ی تجلی که نقطه ی دوّمین در خلق است. تمام این مراحل چهارگانه همان محمد(ص) است که ایشان نقطه ی نون، و نون، و باء، و نقطه ی باء می باشد، یا می توان گفت ایشان فیض و عنایتِ در حال نزول از حق به سوی خلق است و او یعنی حضرت محمد(ص) در مراحل سه گانه ی اول (سرادق، عرش و کرسی)، برزخ (حائل و فاصله) بین حق و خلق است و در نوسان است، ساعتی خاموش می شود و چیزی جز خدای یگانه ی قهار بر جای نمی ماند و ساعتی دیگر به انانیّت و هویت(خویش) بازمی گردد. اما در مرحله ی عرش عظیم، او در خلق مستقر و عبدالله می باشد. باید توجه داشت که نقطه ی نخستین، همان قرآن است و همان حجابی است که بین حضرت محمد(ص) و خدا وجود دارد: «میان آن دو حجابی می درخشید و خاموش می شد (نوسان می کرد)» و به هنگام فتح و پیروزی: «پیامبر گویی به اراده ی خدا از میان سوراخ سوزن به نور عظمت (الهی) نگریست » (کافی: ج 1 ص 442 .)خدای متعال می فرماید: «إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا » (ما برای تو پیروزی نمایانی را مقرر داشتیم).( فتح: 1.) رفع و برداشته شدن این حجاب به این صورت بود که حضرت محمد(ص) آن را دربرگرفت و لذا قرآن و حضرت محمد(ص) یکی شدند؛ و آن حضرت بین فنا که جز خدای واحد قهار چیزی باقی نمی ماند و بین بازگشت انانیّت و هویتش، در نوسان بود. اگر مطلب پی شگفته را دریافته باشیم، برای ما روشن می شود که حضرت محمد(ص) همان مرتبه ی برزخ بین حق و خلق است و به همین دلیل وقتی حضرت ابراهیم(ع) و ملائکه او را دیدند، گمان بردند که او خدای سبحان و متعال است؛ زیرا آن حضرت(ص) صورتی است که بازگو کننده ی ذات الهی است و لاهوت مطلق را برای خلق ظهور می بخشد تا بشناسند و بدانند: «....وَ بِطَلْعَتِکَ فِی سَاعِیرَ وَ ظُهُورِکَ فِی جَبَلِ فَارَانَ.... » (دعای سمات). (و به پرتو فروزانت در ساعیر(کوهی در فلسطین) و به ظهور پرفروغت در کوه فاران (کوهی نزدیک مکه و محل مناجات پیامبر)....). پیامبر اسلام(ص) فرمود: «خداوند آدم را به صورت خود آفرید ».( کافی: ج 1 ص134 ؛ توحید صدوق: ص 103 ). پس آن حضرت(ص) خدای در خلق است و اهل بیت او(ع) نیز در مرتبه ای پایی نتر از جایگاه رسول اعظم که درود خداوند بر او باد، قرار دارند، و آنها نیز وجه الله و اسماء الله الحسنی می باشند؛ آنها تبلور خدا در خلق هستند و هر کدام از آنها برای رفع حوایج و سدّ نقص و تحصیل کمال، مورد توجه قرار می گیرند و به هر یک از آنها رجوع می شود. لذا ایشان در جایگاهی عالی از کمالات الهی قرار دارند ولی این جایگاه، در عین حال، محدود و مقید به نیاز و فقر ایشان نسبت به خدای سبحان و متعال می باشد؛ حال آن که الوهیّت خدای سبحان و متعال، الوهیّت مطلق و کمال و غنای مطلق و بخشش و فیض بی حد و حصر است مگر چیزی که مشیّت خدای سبحان و متعال به آن تعلق گیرد. در قرآن عبارتی که مؤیّد این معنا است آمده؛ خدای متعال می فرماید: «فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ » (در خور تعظیم است خداوند، آن بهترین آفرینندگان)( مؤمنون:14) .؛ یعنی در اینجا آفرینندگانی وجود دارند و خدای سبحان برترین و نیکوترین آنها می باشد. اینها محمد و آل محمد(ع)هستند. در دعا نیز آمده است: «....یا رب الارباب و اله الالهه.... » (....ای پروردگار پرورندگان، و ای معبود معبودان....).( کافی: ج 2 ص 566 ). و نیز وارد شده است: «.... الإله الاکبر.... » (.... خدای بزرگتر....).( باقیات صالحات: دعای سفر ص )815 . این دعا جزو دعاهای سرّ و یکی از سی و یک دعا با سند متصل و صحیح است که برای رفع نیازها و حوایج دنیا و آخرت خوانده می شود. این دعا در مصباح مجتهد، مصباح کفعمی، بحار آمده، و حرّ عاملی نیز در الجواهر السنیة آن را نقل کرده است. در یک حدیث قدسی، در فضیلت این دعا آمده است:«ای محمد، به کسانی که می خواهند به من تقرّب جویند بگو علم یقین را به دست آورند که این سخن، برترین چیز بعد از واجبات است که با آن به من نزدیک می شوید ».( جواهر السنیة حر عاملی: ص 188 ؛ بحار الانوار: ج 83 ص 279 ). بدون شک وارد شدن عبارت «خدای بزرگتر » در دعای قدسی که از جانب خدای سبحان و متعال روایت شده است و نظیر قرآن کریم می باشد، قطعاً دلالت یقینی می کند برای کسی که بخواهد بر آنچه که پیشتر عرضه داشتم، نص داشته باشد؛ زیرا خطاب قرار دادن خدای سبحان و متعال به «خدای بزرگتر » دلیلی است بر این که خلق او نیز به صفت لاهوت متصف اند چرا که بزرگتر، صفت تفضیلی است و بر وجود حداقل یک چیز خردتر اشاره می کند وگرنه اشاره به آن وجهی ندارد. افعال یا صفات تفضیلی دالّ بر مشارکت و زیادت است که این واضح و روشن می باشد، زبان شناسان عرب به آن اشاره کرده اند و هر کس که دعا را بخواند و در آن تعمق کند نیز به این مطلب می رسد. سـردبیـر ( یا معشرالجن و الانس) خداوند سبحان و متعال در محکم کتاب عزیزش میفرماید:( «يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْرْضِ فَانْفُذُوا ولا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ ) (ای گروه جنیان و آدمیان، اگر می توانید که از کرانه های آسمان و زمین به بیرون نفوذ کنید، نفوذ کنید؛ ولی بیرون نتوانید رفت مگر با داشتن قدرتی). معنای نفوذ کردن چیست و چگونه است؟ و «سلطان» (نیرو و توان) چیست؟ آیه اینچنین است:( «يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْرْضِ فَانْفُذُوا ولا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ) (الرحن33)( (ای گروه جنیان و آدمیان، اگر می توانید که از کرانه های آسمان ها و زمین به بیرون نفوذ کنید، نفوذ کنید؛ ولی بیرون نتوانید رفت مگر با داشتن قدرتی) . یعنی اگر می توانید, از حدود آسمان ها و زمین (یعنی عالم جسمانی) نفوذ کنید؛ که نمی توانید با قدرت َ و نیرویی غیر از نیروی خداوند نفوذ کنید. هر جا که منتقل شوید، درقبضه سلطنت و نیروی خداوند سبحان هستید.(لا تنفضون الا بسلطان). استفاده از عبارت ''تنفذوا '' (نفوذ و رخنه کنید) به این معنا است که حدود و کرانه های هستی ها، کرانه هایی نفوذپذیر می باشند؛ ولی مپندارید که ورای این کرانه ها و مرزها، چیز دیگری غیر از سلطنت و فرمان روایی خداوند سبحان و متعال وجود دارد. خداوند متعال می فرماید: «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ * يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرا ن » (الرحمن34 و35)( (پس کدام یک از نعمت های پروردگارتان را انکار میکنید؟ برشما شعله ای بی دود فرستاده شود, یا مس گداخته (دود بدون اتش) پس با او مقابله نتوانید کرد.) >> یرسل علیکما>>(برشما فرستاده شود) فعل, مبنی برمجهول است و دلیل آن این است که فرستنده ی آتش و مس، خود این کرانه ها و مرزها می باشند؛ یعنی این عمل به طور خود به خودی صورت می پذیرد؛ یعنی مرزهای این هستی ها یا کرانه ها که قابل نفوذ کردن می باشند، از آتش (انرژی) و مس گداخته (دود) پر شده است؛ به این معنی که مرزها و حدود این هستی های آسمان ها و زمین، ساکن نیست، بلکه در حرکت و نوسان می باشد. نتیجه ی طبیعی نوسان این است که برخورد ها و انفجار هایی که آتش، حرارت و دود به وجود می آورد، رخ می دهد؛ و نتیجه ی طبیعی این واقعه، متراکم شدن این انرژی ها و در نتیجه امکان شکل گرفتن ماده ی جسمانی به شکلی که ما در کیهان مان می شناسیم یا صورت های دیگری در کیهانی دیگر، به وجود می آید که سدی ایجاد میکند و مانع از نفوذ میگردد و در نتیجه <<فلا تنتصران>> (مقابله نتوانید کرد.) قسمت دوم: جايگاه وصیت در کتاب مقدس ِنعمت علم و حکمت به همه ی فرستادگان الهی داده شده است و در واقع فرستادگان خداوند ، حکیمترین مردمان هستند .پس آن، راهی ست به جهت شناخت فرستادگان تایید شده خداوند. اما قبل از هر چیز ، بخشنده حکمت کیست ؟! در واقع بر طبق کتاب مقدس حکمت از سوی خداوند صادر می شود: 2خداوند بخشنده حکمت است و عقل و دانایی از جانب اوست.( امثال6:2 ) قدرت و حکمت از خداست. نام او تا به ابد متبارک باد.( دانیال 20:2) و نکته مهم دیگر آن است که فرستادگان الهی در مقابله با معاندین و دشمنان خود همواره با سلاح زور مقابله نمیکردند بلکه با سلاح علم و حکمت با آنها مقابله میکردند. از این روست که درکتاب مقدس میخوانیم : حکمت از اسلحه جنگ بهتر است(جامعه18:9). در واقع همچنانکه اشاره کردیم یکی از فایده های حکمت الهی در نزد انبیاء و جانشینان آنان منکوب کردن افراد سیاه دل در مناظرات و مباحثات بود چنانکه بارها عیسی ، فریسیان و کاهنان را مغلوب کرد و همچنین زدودن باور های غلط و بدعت ها و خرافات و اعتقادات شرک آلود و تعلیم دادن به سوی حیات الهی و ارتقاء آنان در جهت کمال، و قضاوت و داوری صحیح و تبیین احکام شریعت . در واقع تمام این موارد نیاز به علم و حکمت الهی دارد . به عنوان مثال به آیات زیر دقت کنید : موسی به پدر زن خود گفت که «قوم نزد من می آیند تا از خدا مسألت نمایند. هرگاه ایشان را دعوی شود، نزد من می آیند، و میان هر کس و همسایه اش داوری می کنم، و فرایض و شرایع خدا را بدیشان تعلیم می دهم (خروج18: 16-15) و چون وارد کفرناحوم شدند،(عیسی)بی تأمل در روز سبت به کنیسه درآمده، به تعلیم دادن شروع کرد به قسمی که از تعلیم وی حیران شدند، زیرا که ایشان را مقتدرانه تعلیم می داد نه مانند کاتبان( مرقس1: 22 -21) در واقع فرستاده الهی به حکمتی مجهز است که تمامی استدلال های پوچ و علوم باطل را نابود می سازد . در ادامه آیاتی را در رابطه با وجود علم و حکمت در فرستادگان خداوند بیان خواهیم کرد:علم و حکمت یوشع بن نون وصی موسی نبی :یوشع پسر نون،پر از حکمت بود، زیرا موسی او را به جانشینی خود برگزیده بود. مردم اسرائیل از یوشع پیروی کردند و فرامینی را که خداوند به موسی داده بود، بجا آوردند(تثنیه 9:34). حکمت دانیال نبی :ای خدای نیاکان من، تو را شکر و سپاس می گویم، زیرا به من قدرت و حکمت عطا کردی. دعای مرا مستجاب فرمودی، و آنچه را که باید به پادشاه بگویم، به ما نشان دادی. (دانیال 23:2). حکمت عیسی مسیح :در آنجا، عیسی رشد کرد و بزرگ شد. او سرشار از حکمت بود و فیض خدا بر او قرار(لوقا 40:2 ) پس واضح شد که بعد از «وصیت» ، «علم و حکمت» راهی دیگر به جهت شناخت مدعی دروغین از مدعی راستگو ست ؛ چراکه با خواندن و یا مشاهده چند سوال و جواب از وی، مشخص می گردد که علمش از خداوند است یا خیر ! علت ارسال رسل همچنین این مطلبی است که روایات شریف نیز، نسبت به آن تأکید می نماید: کلینی به سندش از جعفر بن محمد و از کرام نقل می کند که امام صادق(ع) فرمود: «اگر مردم، دو مرد باشند، یکی ازایشان امام می باشد و فرمود: آخرین فردی که می میرد، امام است؛ تا هیچ فردی علیه خداوند عزوجل استدلال ننماید که او را بدون حجتی برای خداوند و علیه این فرد رها نموده است.»(الکافی- الشیخ الکینی ج1 ص180ح3). صدوق با سندش از ابوبصیر روایت کرده است که مردی از امام صادق(ع) پرسید: چرا خداوند پیامبران و فرستادگان را به سوی مردم برانگیخته است؟ ایشان فرمود: «تا برای مردم، علیه خداوند و پس از فرستادگان حجت و دلیلی نباشد و تا نگویند که بشارت دهنده و انذار دهنده ای برای ما نیامده است و تا حجت خداوند علیه آنان باشد. آیا از خداوند عزوجل نشنیدی که از نگهبانان جهنم نقل می کند که به اهل آتش، با پیامبران و فرستادگان استدلال می کنند که) «أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرقالُوا بَل ى قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ الَّلُ مِنْ شَ يءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ ف ي ضَلالٍ كَبير ») آیا شما را بیم دهنده ای نیامد ؟می گویند : چرا بیم دهنده آمد ، ولی او را انکار کردیم و گفتیم : خدا هیچ چیز نازل نکرده است ؛ شما بیم دهندگان جز در گمراهی بزرگی نیستید.»...» (علل الشرایع – الشیخ الصدوق ج1 ص121) امیرالمومنین(ع) در سخنش به کمیل بن زیاد می فرماید: «خدایا! بله. زمین از قائمی برای خداوند و به واسطه حجتی خالی نمی شود که یا آشکار و مشهور است یا ترسان و پنهان؛ تا حجت ها ودلایل روشن خداوند باطل نشود.(نهج البلاغه:باب المختارمن حکم امیرالمومنین علیه السلام و مواعظه/147). ایشان(ع) در خطبه ای که برایشان است، می فرماید: «...خداوندی که آفریدگانش را برای پرستش خودش آفرید و آن ها را بر اطاعتش توانا نمود؛ از این جهت که در میان ایشان قرار داده است و عذرشان را با حجت ها از بین برده است. تا فردی که هلاک می شود، با دلیل روشن هلاک شود و فردی که رهایی می یابد با منتش رهایی یابد و فضیلت در آغازو در بازگشت برای خداوند است.( الکافی - الشیخ الکلینی :ج1 ص141ح7). شایسته یادآوری است که بودن «قطع و از بین بردن عذر» به عنوان عذر حقیقی به سوی همه اقوام بشری را در هر زمانی لازم نمی کند؛ ِفرستادن، فرستادن همان طورکه همه علمای مسلمان به این مساله اعتقاد دارند. بلکه هدف الهی مذکور، حتی در مورد فردی که فرستادن فرستادگان الهی به سویشان کامل نشده است، محقق می شود؛ همان طور که الان روشن می شود. 2/1/2- قطع و از بین بردن عذر، فرستادن به سوی همه مردم را لازم نمی کند این مساله قبلا اعتقاد دارند، این مطلب را می طلبد که فرستادگان به سوی همه اقوام و در همه زمان ها فرستاده شوند و پیش از این، برخی از کلمات ایشان را که این مساله را ثابت می نماید، نقل نمودیم. ولی اعتقادی مانند این، اصلا صحیح نمی باشد; به این خاطر که همان طور که گذشت، این قاعده فی نفسه باطل است و به این خاطر که وقتی در حال همه مردم و در عصرها و زمان های مختلف جست و جو کنیم، نمی توانیم به برانگیختن فرستادگان به برخی از اقوام بشری یقین کنیم؛ اگر نسبت به فرستاده نشدن به سوی ایشان، یقین نکنیم؛ به چند دلیل که بعدا می آید. مثال هایی ازاین اقوام، عبارتند از: الف-هندی های سرخ پوست که گروه های آمریکایی هستند و پیش از هزاران سال در آمریکا زندگی می کردند و در فرهنگ ایشان، چیزی به نام «دین آسمانی» نمی باشد.(به بحث <2/2/3- ایستگاهی با پاسخ های اختراع شده>از این محور نگاه کنید). روشنگری پیش از وقوع عذاب فرستاده پیش از عذاب خداوندی، رحمتی الهی است. حال چگونه این رحمت تشخیص داده می شود و چگونه این فرستاده از میان دعوت های باطل بسیارشناخته می شود و چگونه حق شناخته می شود؟! چطور مسلمانان، محمد(ص) را تمایز قائل شدند و از او پیروی کردند, نه از مسیلمه یا سجاح یا اسود عنسی و سایر علمای نصارا، علمای یهود یا علمای احناف؟ آیا اینها افرادی ساده دل بودند و استدلال ها و عذرهایی نداشتند تا از پیروی از حقی که همراه با محمد(ص) بود، بهانه بیاورند و بر مردم استدلال کنند که حق با دعوت های باطل تحریف شده ی آنان می باشد؟!آیا نصارا به رسالتی که یک پیامبر- یعنی حضرت عیسی (ع)-آورده بود استناد نمی کردند و محمد (ص)به آن اعتراف و آن را تصدیق نمی کرد؟!آیا یهود مدعی پیروی ازموسی (ع) نبودند؟!و همچنین احناف مدعی دنباله روی ازابراهیم؟! آیاپیروان علمای احناف و یهود و نصارا نمی گفتند: «إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ » <<زخرف23>>(ما پدرانمان را برآیینی یافتیم و به اعمال آنها اقتدا می کنیم.و«بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلا يَهْتَدُونَ <<بقره170>> (نه بلکه ما به همان راهی می رویم که پدرانمان می رفتند; حتی اگر پدرانشان هیچ خردی نداشته و گمراه بوده باشند). آیا نگفتند << یک گنجشک در دست, بهتر از ده گنجک بر درخت است>>.و حتی روی درخت چیزی نمی دیدند و در شک خودشان در تردید به سر می بردند.آیا در دستانشان گنجکی وجود داشت یا فقط توهم و فریبی بود که شیطان به واسطه آن ایشان را فریفته بود.؟آیا بامحمد(ص) با این سخنان برخورد نکردند:دیوانه-جن زده-جادوگر-پیشگو-دروغ گو-نادان و چیزهای دیگر.چطور استدلال می شود که حق با فرستادگان نیست؟ 1- دیوانه ای است که با حکمت سخن می گوید؟ 2- فردی است جن زده با کلامی از سوی خداوند، شیاطین را از بین مردم بیرون می آورد و جن های کافر و شیاطین از او فرار می کنند!! 3- پیشگو و کاهنی است که روزگارش را در نماز و عبادت صرف می کند!! 4- دروغگویی که باصفت راست گوی امانت داربودن شناخته می شود!! 5- نادانی که با علما مبارزه طلبی می کند و علمی آورده است که برتر از علم آنان می باشد و برای پاسخ دادن به او، جز سفسطه و مغالطه و افترا چیز دیگری ندارند!! گمان میکنم این تناقضات برای شناختن اینکه حق با فرستاده ی مورد اِتهام میباشد، کافی باشد. به علاوه، جنّ، آفرید ه ای ضعیف و بیچاره است، حتی شرورترین آنان در مقابل شرورترین فرزندان آدم، نیازمند و بیچاره هستند. علمای گمراهی که با پیامبران یجنگند برای آنان چنین تصوری ایجاد یکنند که آنان آفرید ه هایی ترسناک اند و نیروهای بسیاری دارند؛ در حالی که خود میدانند برخی از شیاطین در مقابل آیه ای از آیات خداوند یا کلمه ای از کلمات خداوند سبحان تاب مقاومت نمی آورند. )و اين قرآن را شياطين نازل نکرده اند * آنان نه در خورِ اين کارند و نه توان آن دارند * شياطين از شنيدن وحی معزول داشته شد ه اند )( «هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ * تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ * يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ)( شعرا: 210 تا .(212 علاوه بر این، آنان خود می دانند که او راستگو، عابد و پرهیزگار است و در عین حال می گویند شیاطین بر او فرود می آیند! ولی خداوند سبحان که جن و شیاطین را آفریده است، پاسخ شان را اینگونه میدهد: «هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ * تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ * يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ » )آيا شما را آگاه کنم که شياطين بر چه کسی نازل م یشوند؟ * بر هر بسيار درو غگوی گنه کار نازل یشوند * القا یکنند در حالی که بيشترشان درو غگويانند )شعرا: 221 تا .( 223 ولی با این حال بیشتر مردم از علمای گمراهی که دشمنان پیامبران و فرستادگان هستند، پیروی میکنند. آنها نیز اغوایشان می کنند و از حقیقتی که فرستادگان آوردند، گمراهشان می نمایند: «وَالشُّعَرَاء يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ » )و گمراهان از پیِ شاعران میروند) شعرا.(224 منظور از شاعران همان علمای گمراهی میباشد، و این مطلبی است که اهل بیت)ع(تفسیر نموده اند. «أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ » )آیا ندید که آنان در هر وادی سرگردانند؟ (شعر.(225؛ دره ای عمیق، و سقوط در هاویه ی جهنم، و گمراهی و انحراف از حقیقت، و آنان سخنانی را بر زبان می رانند که انجام نمی دهند. همواره میبینیم که عالم بی عملِ گمراه مردم را به خوبی و ترک بدی دعوت می کند؛ ولی در عین حال، خود به نیکی عمل نمی کنند؛ بلکه مال یتیم و ز ن های بی سرپرست را میخورد و از ضعیفان سوء استفاده و بهره کشی می کند و در راه خداوند جهاد نمی کند: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَاللهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ » )آنان را از مردم ديگر، حتی از مشرکان به زندگی اين جهانی حريص تر خواهی يافت، و بعضی از کافران دوست دارند که هزار سال در اين دنيا زيست کنند، در حالی که عمر طولانی، عذاب خدا را از آنان دور نخواهد ساخت، که خدا به اعمالشان بينا است(بقر .(96 در نهایت، هنگامی که عذاب می آید، افرادی که پیروی می شدند، از کسانی که آنها را پیروی می کردند، بیزاری می جویند؛ ولی هیهات که کلمه و سخن به حقیقت پیوست: )روزی که ظالم دستان خود را به دندان گزد و گويد: ای کاش راهی را که رسول در پيش گرفته بود، در پيش گرفته بودم * وای بر من، کاش فلانی را دوست نمی گرفتم * پس از آنکه قرآن برای من نازل شده بود، مرا از پيرويش بازمیداشت و اين شيطان همواره آدمی را تنها می گذارد(فرقان27تا29). در حالی که بیشتر: )گفتند: ما تو و يارانت را به فال بد گرفته ايم. گفت: فال نیک و بد شما نزد خدا است؛ بلکه اينَک شما مردمی فريب خورده هستيد( )نمل: .(47و «قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ » )خاندان لوط را از قريه ی خود بيرون کنيد که آنان دعوی پاکی میکنند(نمل56) و وضعیت با عذاب به پایان می رسد.... )همه را به گناهشان فرو گرفتيم: بر بعضی بادهای ريگ بار فرستاديم، بعضی را فرياد سهمناک فرو گرفت، بعضی را در زمين فرو برديم، بعضی را غرقه ساختيم در حالی که خداوند به آنها ستم نمیکرد، آنها خود به خويشتن ستم کرده بودند * مَثَل آنان که سوای خدا را دوستان میگيرند، مَثَل عنکبوت است که خانه ای بساخت و کاش میدانستند هر آينه، سست ترين خانه ها، خانه ی عنکبوت است(عنکبوت40و41). عنکبوت، علمای گمراهی خیانت کار میباشد و تار و پودشان همان جدال شان با فرستادگان و سفسطه ی سست و ضعیف آنان است. آیا کسی هست که پند گیرد و خود را از دام ضعیف آنان برهاند و از نیش عنکبوت و مُخدّری که وارد جسمش کرده است، رها گردد، متوجه خداوند شود، حق را پیروی کند و از باطل و اهلش روی گرداند و متوجه شود که همه ی نیروها از آنِ خداوند است و به دست او می باشد؟ زمان های فطرت مکلفانی که با هر فرستاد های)خلیفه( مواجه می شوند که پیش از او زمان فترت بوده به شناخت حال مردم گذشته در زمان فترت قبل از این خلیفه مرسَل زمان خودشان مکلّف نیستند، یا این که عاقبت آن ها چه شده و جهنمی شده اند یا بهشتی، و این که باید چه چیزهایی را یاد می گرفتند، زیرا آن زمان گذشته است و آن ها قومی بودند که از دنیا رفتند و زمان تکلیف شان سپری شد. تکلیف کسانی که با فرستاده خدا مواجه میشوند، این است که درباره دلیل ادّعای او جستجو کنند، نه این که مشغول به سؤال از حال گذشتگان وعاقبت آ نها شوند و این که چه چیزهایی را باید میدانستند و آیا مقصّر بودند یا نه، یا اینکه آیا تقصیرشان آنها را اهل جهنم کرده بود یا نه؟ فرعون هنگامی که دعوت حضرت موسی )ع( را شنید، چنین سؤال و اشکالی مطرح کرد: )قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْاولی )گفت: پس حال امت هاى پيشين چگونه است؟) سوره طه آیه 51). پاسخی که خداوند بر زبان موسی )ع( جاری کرد این است که:)قَالَ عِلْمُهَا عِنْدَرَبِّي فِي كِتَابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لاَ يَنْسَى)موسى گفت: علم به ]حال [ آنان در كتابى نزدپروردگار من است، كه پروردگارم نه اشتباه میکند و نه از ياد میبرد(سوره طه، آیه52).این پاسخ الهی به فرعون که بر زبان موسی )ع( جاری شد، معنایش این است که تو به قصد استخفاف قوم خودت به وسیله این اشکال، از امت های گذشته سؤال نکن، چون سؤال از آن اقوام هیچ ارتباطی با موضوع طرح شده کنونی یعنی صحت بعثت موسی )ع(و بطلان عقیده فرعون و قومش در حال حاضر ندارد. سؤال )تکلیف امت های گذشته چه می شود؟ یا این که مردم قبل ازآمدن تو باید چه می کردند؟( پرسش یا اشکالی است که علمای گمراه همیشه برای تأیید روش باطل خودشان به کار می گرفتند تا بگویند که امر دین منحصر به روش آن ها بوده لا غیر، به گونه ای که هیچ جایگزینی از سوی خدا قبل از بعثت رسول وجود ندارد و اگر خطایی دراین میان بود، چرا قبل از تو خداوند رسولانی را برای اصلاح این خطا یا گمراهی نفرستاد؟ چرا اصلاح دینی در همه این مدت تأخیر افتاد و گناه گذشتگان چه بوده که از این اصلاح دینی محروم شدند؟ احناف و یهودیان و مسیحیان نیز دقیقاً به همین روش و با همین اشکال با محمد )ص( به ستیز برخاستند؛ یعنی اگر روش مرجعیّت علما باطل بوده، پس جایگزین الهی در زمان های گذشته چیست؟ چرا قبل از تو در این مدت طولانی هیچ رسولی فرستاده نشد؟ اصلاً چرا زمان فترت وجود دارد؟ )اى اهل كتاب! بی تردید رسول ما پس از روزگار فترت و خلأ پيامبران به سوى شما آمد، براى شما بيان میکند كه نگو ييد: براى ما هيچ مژده دهنده و بيم رسانى نيامد، يقيناً مژده دهنده و بيم رسان به سويتان آمد؛ و خدا بر هر كارى تواناست)سوره مائده، آیه 19).)تا مردمى را بيم دهى كه پدران شان را بيم نداده اند و به اين علت بی خبرند(سوره یس،آیه6). همین اشکالات امروز هم تکرار شده اند. بنابراین با وجود این، اشکالی ندارد که معنای فترت و علت )سبب( آن و همچنین حال مردمان گذشته که پیش از ارسال رسولان در زمان فترت ها بودند را بیان کنیم. فترت: زمانی است که فرستاده ای که مأمور به تبلیغ رسالت برای مردم باشد وجود نداشته است. در زمان فترت ممکن است رسولی منصّب از سوی خدا موجود باشد که او رابا علم مهیا کرده باشد، اما به سبب عدم وجود قابل، خداوند او را امر به تبلیغِ دعوت نمی کند:)تا مردمى را بيم دهى كه پدران شان را بيم نداده اند و به اين علت بی خبرند... و مساوی است برای آ نها که بیم شان بدهی یا ندهی، ایمان نمی آورند)سوره یس آیات 6تا10). تبلیغ چنین کسانی که هیچ قابلی در بین آ نها وجود ندارد و هیچ نتیجه امید بخشی از تبلیغ بدست نمی آید، حکیمانه نیست. وجود رسول در چنین حالتی موافق حکمت است، چون فرستادن رسول، اقامه حجت بر مردم است و مردم با وجود رسول حجتی ندارند. به این زمان می گویند زمان فترت که رسول در آن وجود دارد،او همان خلیفه خدا در زمین و حجت او بر مردم، یا فرد منصوب از طرف او در زمان غیبت یا رفع او می باشد)همچنا نکه عیسی )ع( و ایلیا )ع( و حضرت محمد بن الحسن )ع( رفع داده شدند.(، اما مأمور به تبلیغ نبوده، هرچند این فترت بسیار طولانی بوده و بیش از یک رسول در آن زمان وجود داشته باشد. خداوند سبحان به همین زمان فترت اشاره کرده و می فرماید ): اهل كتاب!بی ترديد رسول ما پس از روزگار فترت و خلأ پيامبران به سوى شما آمد؛ براى شما بيان میکند كه نگو ييد: براى ما هيچ مژده دهنده و بيم رسانى نيامد، يقيناً مژده دهنده و بيم رسان به سويتان آمد؛ و خدا بر هر كارى تواناست (سوره مائده، آیه19). کلمه فترت در این آیه به معنای انقطاع تام نیست، بلکه به معنای ضعف و سستی است،یعنی رسولان در زمان فترت موجود هستند، اما فترت و سکونی در وظیفه رسالتی آ نها وجود داشت که در عدم تکلیف به تبلیغ رسالت الهی آشکار می شود به این معنا که لا اقل روشن شود که این رسولان حجت بر بقیه مردم و بیانگر اراده خداوند متعال هستند. سبب و علت عدم تکلیف آ نها به تبلیغ، علاوه بر عدم وجود قابل، رحمت و ترحم بر مردم نیز بوده است، یعنی این که مؤمنان بیشتر حق را قبول دارند واندکی به باطل گرایش دارند و متأسفانه در استقبال از فرستادگان از غیب نیز کوتاهی کردند، مستلزم این نیست که حتما در آتش جهنم ابدی باشند؛ بلکه مقتضای رحمت الهی در گذشته این بوده که چون قابلی برای رسالت و دعوت رسول وجود نداشته، خداوند به آن ها رحم کرده و رسول آماده را مامور تبلیغ آن ها نکرده واجازه نداده که دعوت خویش را برای عامه مردم علنی کند ،چون اگر آن ها را تبلیغ کرده بود و قبول نمی کردند، نتیجه این میشد که مستحق جهنم می شدند و به همین سبب، خداوند آن ها را به سبب رحمتش رها کرده و رسول خود را امر به تبلیغ ننموده است و مردم نیز به این سبب، در زمان فترت منتظر و امیدوار به امرخدا هستند. (و گروهى ديگر كارشان موقوف به مشيّت خداست، يا آنان را عذاب میکند يا توبه آنان را می پذيرد؛ و خدا دانا و حكیم است(سوره مائده،ایه106 .( یعنی سبب و علت فترت همانا عدم وجود قابل بوده است همچنین این فترت نشان دهنده رحمت و ترحم خداوند نسبت به مردم بوده است. می بینیم که خدای سبحان به روشنی تمام، در جای دیگری از قرآن کریم، مسئله فترت و حالت مردم در آن زمان، و این که چرا رسولانی به سمت آ نها نفرستاده و این که حال آن ها در صورت ارسال رسولان چه می شد، را بیان نموده است. )تا مردمى را بيم دهى كه پدرانشان را بيم نداده اند و به اين علت ]از حقايق [ بی خبرند *يقيناً آن سخن بر بيشترشان ثابت شده است، پس ايمان نمی آورند * مسلماً ما غل ها یي بر گردنشان نهاده ايم كه تا چانه هايشان قرار دارد به طورى كه سرهايشان بالا مانده است* و از پيش رويشان حايلى و از پشت سرشان حايلى قرار داده ايم، و به صورت فراگير ديدگانشان را فرو پوشانده ايم، به اين خاطر حقايق را نمی بينند * و براى آنان یکسان است چه بيمشان دهى يا بيمشان ندهى، ايمان نمی آورند * بيم دادنت فقط براى كسى ثمربخش است كه از قرآن پيروى كند و در نهان از خداى رحمان بترسد، پس او را به آمرزش و پادای نیکو و باارزش مژده ده * بی ترديد ما مردگان را زنده می کنیم و آن چه راپيش فرستاده اند و ]خوبی ها و بدی ها ى[ بر جا مانده از ايشان را ثبت می کنیم و همه چيزرا در امامی روشن برشمرده ايم(سوره یس، آیات 6تا10). این آیات همچنانکه فترت و علت آن و عدم وجود قابل را بیان می کند، همچنین به روشنی بیان می کند که علت این که اکنون پس از آن فترت گذشته رسولی را مأموریت داده و به سمت آن ها فرستاده این است که اکنون قابلی برای دعوت رسول الهی وجود دارد: )إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ(در هر دو حالت، عامل اصلی ارسال و تبلیغ یا عدم ارسال و تبلیغ، همانا رحمت مطلق الهی و علم او به حال بندگانش بود:)إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى و نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا و آثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ(برای همین، مقتضای رحمت الهی این است که هنگامیکه قابلی وجود ندارد، فرستاده خود را امر به بیم دادن و تبلیغ نکند، بلکه بندگانش را به سبب رحمتش رها کند که منتظر امر خدا باشند، در حالیکه وقتی که قابل پیدا شود، بیم دهنده و مبلغی را می فرستد تا اولیاء او بالاترین درجات را کسب کنند و رسولان و امر خدا و حاکمیت خدارا یاری کنند. از سویی قرآن کریم بیان می کند آن رسولانی که دعوت هایشان را تبلیغ و اعلان می کنند برگزیدگانی از عموم رسل بودند . )خدا بر آن نيست كه مؤمنان را بر اين ]وضعى[ كه شما بر آن قرار داريد ]كه منافق ازمؤمن، و خوب از بد مشخص و معلوم نيست[ واگذارد، ]بر آن است [ تا پليد را از پاك ]به سبب آزمايش هاى مختلف [ جدا سازد. و خدا بر آن نيست كه شما را بر غيب آگاه كند.ولى خدا از ميان فرستادگانش هر كس را بخواهد برمی گزيند، پس به خدا و فرستادگانش ايمان آوريد. و اگر ايمان آوريد و تقوا پيشه كنيد، براى شما پاداشى بزرگ خواهد بود( سوره آل عمران آیه 179). مسئله رها کردن مردم به صورت مرجون لأمر الله )منتظران امر و تصمیم خدا(، صرفاً به زمان فترتی که رسول هیچ اعلانی نسبت به رسالتش برای مردم نداشت هاست اختصاص ندارد، بلکه گاهی رسولی، بعضی مردم را از رسالتش با خبر می کند، اما آن رسالت را به برخی از مردم به سبب مصلحت یا فایده بزرگتری مثل تقیه یا محافظت از جان آ نها یا هر امر دیگری که خدا اراده فرموده علنی نمی کند و این امر حتی برای برخی از فرزندان ائمه )ع( نیز اتفاق افتاده است. )هنگامی که مصلحتی اقتضاء کند، هیچ اشکالی ندارد که امام بعضی از فرزندانش را از امامت خود بی خبر بگذارد، و کسی نمی تواند ادعا کند که مصلحت را بهتر از امام خود م یداند، چون امام متصل به خداست و از سوی خدا به او وحی میشوند. در ذیل، روایتی در باره مناقشه زید بن علی و مؤمن الطاق و اقرار امام صادق )ع( برای مؤمن الطاق که بیان می کند که امام سجاد )ع( پسرش زید را منتظر امر خدا رها کرد و امکان برخورداری از شفاعت امام را برایش باقی گذاشت: مؤمن طاق )که نامش ابوجعفر احول، محمد بن علی بن نعمان( بود م یگوید: )نزد امام صادق )ع( بودم؛ پس زید بن علی بر حضرت وارد شد و به من گفت: ای محمد بن علی، تو همان کسی هستی که گمان می کنی که در بین آل محمد )ص( امام واجب الاطاعه معروف و معینی هست؟ گفتم: بله؛ پدرت یکی از آ نها بود. زید گفت: وای بر تو. پس چ هچیزی مانع او می شد که این حقیقت را به من بگوید؟ پس به خدا قسم در کودکی، غذای داغ به او داده م یشد؛ پس مرا روی پای خود می نشاند و لقمه می گرفت و آن را سرد می کرد و سپس به دهان من می گذاشت. آیا گمان م یکنی که او در مورد داغی غذا بر من شفقت داشت و در مورد داغی آتش جهنم نسبت به من هیچ عنایتی نداشته؟ مؤمن الطاق می گوید به او گفتم: پدرت دوست نداشته که این را به تو بگوید که کافر شوی و عذاب خدا بر تو واجب شود و دیگر نتواند تو را شفاعت کند. به همین سبب تو را منتظر امر و تصمیم خدا رها کردی میتواند تو را شفاعت کند(رجال کشی ص 187). همچنین از مؤمن الطاق روایت شده که گفت: زید بن علی به من گفت ):ای محمد بن علی، به من خبر رسیده که تو گمان میکنی که در آل محمد )ص( امام واجب الاطاعه وجود دارد؟ گفتم: بله و پدرت علی بن الحسین )ع( یکی از آن ها بود. زید گفت: پس چگونه چنین چیزی ممکن است، در حالی که لقمه غذای داغ را خودش سرد می کرد و سپس به دهان من می گذاشت؟ آیا گمان می کنی که او درباره داغی لقمه غذا بر من عطوفت داشت و نسبت به داغی آتش جهنم عطوفت نداشت؟ مؤمن الطاق می گوید به او گفتم: پدرت دوست نداشت که تو را خبر کند پس تو کفر بورزی و دیگر نتواند تو را شفاعت کند. نه به خدا قسم، تو فقط به اراده خدا واگذار شده ای. امام صادق )ع( فرمود: از هر طرف راه او را بستی و راه فراری برایش باقی نگذاشتی(رجال کشی، ص ( 187. همچنین در روایت دیگری آمده: ابان بن تغلب می گوید: (مؤمن الطاق خبرم داد که زید بن علی (ع) کسی را به سمتش فرستاد در حالی که مخفی بود. مؤمن الطاق می گوید به نزد زید رفتم؛ پس به من گفت: ای اباجعفر، چه می گویی اگر کسی از ما آل محمد (ص) در شما را بکوبد و شما را به یاری بطلبد، آیا با او خروج می کنی؟ گفت به او گفتم: اگر پدرت (امام سجاد) یا برادرت (امام باقر) باشد، با او خروج می کنم. زید گفت: پس من می خواهم خروج کنم و با این جماعت بجنگم. آیا با من خارج می شوی؟ مؤمن الطاق می گوید گفتم: نه، فدایت شوم چنین کاری نمی کنم. زید گفت: آیا جان خودت را بر من ترجیح می دهی؟ گفتم: من فقط یک جان دارم؛ پس اگر خداوند در زمین خلیفه ای داشته باشد، کسی که از تو تخلف کند نجات پیدا کرده و کسی که با تو خارج شود هلاک شده، اما اگر در زمین حجتی نباشد، پس آن که از تو تخلف کند و آن که با تو خروج کند فرقی ندارند. زید گفت: ای اباجعفر، من با پدرم (امام باقر) بر سر سفره ها می نشستم؛ پس از روی عطوفت و شفقتش لقمه های چرب را به من می داد و لقمه های داغ را برایم سرد می کرد تا خنک شود، اما اگر تو را از امر دین خبر داده باشد و به من خبر نداده باشد، یعنی در مورد داغی آتش جهنم به من عطوفت و شفقت نداشته است. مؤمن الطاق می گوید به زید گفتم: فدایت شوم، این هم به سبب شفقت او نسبت به شما از آتش جهنم بوده که تو را خبر نداده، چون بر تو ترسیده که قبولش نکنی؛ پس وارد جهنم شوی. پدرت این امر را به من خبر داد، در حالی که اگر قبول می کردم نجات می افتم و اگر قبول نمی کردم برایش مهم نبود که من داخل جهنم باشم. سپس به زید گفتم: فدایت شوم، آیا شما برترید یا انبیاء؟ زید گفت: بلکه انبیاء برترند. گفتم: یعقوب(ع) به فرزندش یوسف (ع) گفت:( ای پسرکم، رؤیایت را بر برادرانت بازگو مکن، چون با تو مکر می ورزند( سوره یوسف، آیه 5). چرا یعقوب (ع) فرزندانش را مطلع نکرد تا با یوسف (ع) مکر نورزند، بلکه این امر را از آ نها کتمان کرد؟ پس پدر تو نیز همین طور امر امامت امام باقر (ع) را بر تو پنهان کرد، چون بر تو می ترسید. زید گفت: اگر تو این را به من می گویی، به خدا قسم صاحبت (امام باقر) به من در مدینه گفت که من کشته می شوم و در کُناسه به دار آویخته می شوم و نزد او صحیفه ای است که در آن خبر کشته شدن و به دار آویخته شدن من نوشته شده است. مؤمن الطاق می گوید: پس من حج رفتم و با امام صادق (ع) درباره گفتگوی خودم با زید سخن گفتم. حضرت فرمود: از همه طرف راه را بر او بستی و راهی برایش نگذاشتی.(الکافی، ج 1، ص 174). کتاب : عقاید اسلام و از تو درباره روح می پرسند نوشته: سید احمد الحسن