نشریه زمان ظهور 186
اعجاز علمی معجزات علمی و نقش آن در شناخت فرستادهٔ الهی و صاحب حق به قلم: سمیه احمدی پیشگفتار اعجاز از نظر لغوی از مادهٔ «عَجْز» و بهمعنای به ضعف کشاندن است. «عَجَزَ عَنْ شَیْء»: یعنی ناتوان شد و قادر به انجام آن نبود[۱]؛ و ازآنجاکه معجزه، یک امر غیرعادی (و خارقالعاده) است و عموم مردم نمیتوانند مثل آن را بیاورند به همین دلیل آن را «معجزه» مینامند. بر همین اساس و از آنجاکه ملاک در معجزه «خارقالعاده» بودن است، در این صورت معجزه لزوماً امری مادی نخواهد بود؛ زیرا مشخص است که یک عمل خارقالعاده میتواند مادی یا غیرمادی باشد . هنگامی که به قانون شناخت حجتهای الهی (انبیا، رسولان، و ائمه) دقت کنیم متوجه میشویم که «نص و علم» دو مؤلفۀ ضروری در این قانون هستند، و جالب اینجاست که هر دو معجزه هستند، چون تعریفی که از معجزه ارائه کردیم بر این دو هم قابل تطبیق است و بهطور قطعویقین هیچکسی غیر از فرستادهٔ الهی نمیتواند به وصیت احتجاج کند یا علم الهی ارائه بدهد؛ پس این یک ویژگی خارقالعاده و غیرمعمول است و به همین دلیل میشود آن را معجزه نامید. این توضیحی مختصر در رابطه با عنوانِ بحث، یعنی «اعجاز علمی یا معجزات علمی» بود، که تقدیم شد. سید احمدالحسن در کتاب روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان جلد دوم، به انواع معجزهها اشاره میکنند و توضیح میدهند که معجزات یا علمی است یا ملکوتی یا مادی. ایشان مینویسد: «... (وَيَقُولُونَ لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ) (و میگويند: چرا از جانب پروردگارش معجزهای بر او نازل نمیشود؟) [۲] (وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ) (و کافران میگويند: چرا از جانب پروردگارش آيتی بر او نازل نمیشود). [۳] حقیقت این است که مردم در آیه و نشانۀ مطلوبشان و دلیل بر راستی فرستادگان اختلافنظر دارند؛ برخی از آنان علم و حکمت را نشانه میدانند و برخی از آنان آیات و نشانههای ملکوتی را معتبر میدانند؛ آیاتی را که خود انسان ببیند یا تعدادی از مردم ببینند بهطوری که تبانی کردن آنها بر دروغ امکانپذیر نباشد را آیهای میدانند که مدنظرشان است. ازجملۀ این نشانههای ملکوتی، مکاشفه در بیداری و رؤیای صادقه در خواب است. اما بقیۀ مردم فقط نشانههای مادی را دلیل میدانند و نه چیز دیگر، این افراد در حقیقت کسانی هستند که بر اثر مادیگرایی وارونه شدهاند...»[4] نقش معجزات علمی در شناخت پرچم هدایت یمانی موعود - دلیل عقلی یک دلیل عقلی تحتعنوان: «دلالتِ اثر بر مؤثر» وجود دارد؛ به زبان ساده یعنی اثر، ما را به صاحباثر میرساند. به عنوان مثال یک تابلوی نقاشی زیبا از وجود یک نقاش ماهر و زبردست حکایت دارد. همینطور در ضربالمثلها میگوییم: «درخت را از میوهاش بشناسید» یا «از کوزه همان برون تراود که در اوست.» یکی از دلایل ما خداباوران هم برای اثبات وجود خداوند برای خداناباوران همین است؛ یعنی با درک نظم و پیچیدگی و هدفمندی و قانونمندی هستی، وجود خداوند ناظم و قانونگذار و حکیم را اثبات میکنیم. ما دینداران فرستادگان الهی را هم به همین روش شناختیم؛ یعنی از آثارشان به حقانیتشان پی بردیم؛ آثاری که بهعنوان معجزه میشود از آنها یاد کرد؛ فرقی ندارد که معرفینامه بیبدیل باشد یا علم معجزهآسا یا اخلاق بینظیر حقیقی یا شفای بیماران لاعلاج، یا هر نشانهای که دیگران از آوردن آن عاجزند. همۀ اینها آثاری هستند که ما را به صاحباثر راهنمایی میکنند و همانطور که اشاره شد، علم معجزهآسا هم اثری است که ما را به حقانیت فرستادهٔ الهی رهنمون میکند. بنابراین در رابطه با نقش علم و معجزات علمی در شناخت صاحب حق و مدعی صادق از کاذب، پیش از هرچیز ما یک دلیل عقلی داریم؛ «دلیل عقلیِ دلالتِ اثر بر مؤثر». - دلیل قرآنی در ادامه به قرآن و روایات مراجعه میکنیم و میبینیم آیات و روایات زیادی وجود دارد که علم را بهعنوان یک نشانه و مشخصه برای حجتهای الهی ذکر کرده است؛ به عنوان نمونه قرآن کریم میفرماید: (يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطًا سَوِيًّا) ([ابراهیم گفت:] ای پدر، بهدرستی که به من علمی داده شده است که به تو داده نشده؛ پس از من تبعیت کن تا تو را به راه راست هدایت کنم).[۵] و در جای دیگری میفرماید: (وَلَمَّا جَاء عِيسَى بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ وَلِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ) (و زمانی که عیسی با بینات و دلایل روشن آمد، گفت: بهدرستی که با حکمت بهسوی شما آمدهام تا بعضی از آنچه را در آن اختلاف دارید برایتان روشن سازم، پس تقوای الهی پیشه کنید و از من اطاعت کنید).[۶] و بهطور خاص دربارهٔ فرستادهٔ آخرالزمان هم قرآن کریم به رسالتِ تعلیمی و تربیتی ایشان اشاره میکند: (هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَكِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ وَآخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ) (اوست کسی که ميان امیها، پيامبری از خودشان مبعوث داشت تا آياتش را بر آنها بخواند و کتاب و حکمتشان بياموزد، اگرچه پيش از آن در گمراهی آشکار بودند * [و نیز در میان] گروهی ديگر که هنوز به آنها نپيوستهاند [فرستادهای میفرستد] و او عزیز و حکيم است * اين نعمت خداوند است که به هرکه خواهد ارزانیاش دارد و خدا را بخشايشی است بزرگ).[۷] سید احمدالحسن در کتاب «وصی و فرستادهٔ امام مهدی علیهالسلام در تورات، انجیل و قرآن» در توضیح و تفسیر این آیات مینویسد: «یعنی بر گروهی ديگر که هنوز به آنها نپيوستهاند، در بینشان فرستادهای از خودشان خواهد فرستاد تا آیات خدا را بر آنان بخواند و آنها را پاک سازد و به آنان کتاب الهی و حکمت خداوند را بیاموزد. بهطور قطع امکان ندارد حضرت محمّد(ص) بعد از رحلتش بهسوی خداوند آیات خداوند را بر دیگران (نسلهای بعدی) بخواند، پس باید فرستادهای [پساز ایشان] باشد؛ فرستادهای از امیّین یعنی در امّالقرای زمان خودش و این صفات را داشته باشد: آیات [خدا] را تلاوت کند و مردم را پاک سازد؛ یعنی آنها را پاکیزه گرداند تا در ملکوت آسمانها نظاره کنند، و به آنها کتاب و حکمت بیاموزد.» [۸] ماجرا محدود به قرآن نیست، بلکه در سایر کتب آسمانی نیز به علم بهعنوانِ مشخصهٔ فرستادهٔ آخرالزمان اشاره شده است؛ در انجیل متّی میخوانیم که عیسی(ع) فرمود: «پس شما نیز آماده باشید؛ زیرا در ساعتی كه گمان نمیبرید پسر انسان میآید. پس آن غلام امین دانا كیست كه آقایش او را تعيين كرده است تا بر بندههايش طعام (يا همان علم و معرفت و حكمت) دهد. در اين حال، خوشا به حال آن غلامی كه چون آقایش آید او را در چنین كاری مشغول یابد.» [۹] سید احمدالحسن در همان کتاب و در توضیح این آیات انجیل مینویسد: «این غلام امین دانا كیست جز فرستادهای از جانب امام مهدی، عیسی، ایلیا و خضر(ع) ؟!» [۱۰] بنابراین از نگاه قرآن و دیگر کتب آسمانی هم علم و معجزات علمی یکی از نشانههای فرستادگان الهی و بهطور خاص فرستادهٔ آخرالزمان است. - دلیل روایی اما سری بزنیم به روایات تا ببینیم آیا روایاتی وجود دارد که علم را بهعنوانِ مشخصه و وجهتمایز حجتهای الهی معرفی کرده باشد؟ پاسخ مثبت است؛ روایات بسیاری دراینخصوص وجود دارد که برای رعایت اختصار فقط به دو روایت اشاره میکنیم: حارث بن مغیره گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: «صاحب این امر با چه اموری شناخته میشود؟ فرمودند: با آرامش و وقار و علم و وصیت.» [11] و در روایت دیگر: مفضل بن عمر میگوید: شنیدم امام صادق(ع) میفرمود: «همانا برای صاحب این امر دو غیبت است. در یکی از آنان به اهلش بازمیگردد و در دیگری گفته شود هلاک شده. گفتم: در آن زمان چه کنیم؟! فرمود: اگر کسی مدعی شد از او از مسائل عظیمی سؤال کنید که فقط کسی همچون او بتواند پاسخ گوید.»[۱۲] بنابراین تا به اینجا متوجه شدیم که از نظر عقلی و قرآنی و روایی، علم و معجزات علمی از نشانههای مدعیان راستین و فرستادگان الهی است. جالب است وقتی به اقوال علمای مطرح شیعه هم مراجعه میکنیم، میبینیم آنان هم به اصطلاحِ «معجزات علمی» اشاره کردهاند و آن را بهعنوان نشانهٔ مدعی راستین ذکر کردند؛ به عنوان نمونه: - شیخ طوسی دربارۀ صفت امام میگوید: «... زیرا امام امامتش دانسته نمیشود مگر اینکه پیامبر بر او نص و تصریح کرده باشد؛ و اگر پیامبر به او تصریح کند یا او ادعای امامت کند جایز است خداوند متعال علم معجزهآسا را به دست او آشکار کند؛ چنانکه دربارۀ صاحبالزمان هنگامی که ظهور کند بر این باور هستیم...» [۱۳] و در جای دیگری میگوید: «و ما این علوم را شرط دانستیم؛ زیرا علم معجزهآسا اگر بر صداقت و راستگوییِ او مبنیبر اینکه رسول خداست دلالت کند، در این صورت بر صدق و راستی او در هرآنچه ازطرف خداوند انجام میدهد نیز دلالت خواهد کرد.» [۱۴] و در جای دیگری میگوید: «و به همین ترتیب از عدم ظهور علم معجزهآسا به دست مدعی نبوت، برای نفی نبوتِ وی استدلال شده است؛ به این صورت که گفته میشود اگر او پیامبر بود قطعاً باید به دست او معجزه ظاهر میشد و چون ظاهر نشده، پس با عدم ظهور معجزه دانستیم نبی بودنش منتفی میشود.» [۱۵] - همچنین سید مرتضی علمالهدی مینویسد: «تمامی آنچه ما ساحت انبیا را از آن مبرّا میدانیم و وقوع آن را از آنها محال میدانیم، به دلالت علم معجزهآسا مستند است یا بهخودیخود یا بهواسطه... .» [۱۶] و در جایی دیگر مینویسد: «و به خبر مدعی نبوت قبل از ظهور معجزه عَمل نمیشود؛ زیرا هیچ راهی برای شناخت سخن او وجود ندارد مگر با علم معجزهآسا.» [۱۷] همچنین در جایی دیگر مینویسد: «ازجمله: ما همه با قطعویقین میگوییم فلان شخص پیامبر نیست؛ زیرا فاقد علم معجزهآسایی است که بر نبوت او دلالت دارد.» [۱۸] - شیخ طبرسی در ارتباط با اثبات امامت حسن بن علی میگوید:«و ششم اینکه برای امامت او به علم معجزهآسا که خداوند متعال به دست او آشکار کرده است استدلال میکنیم.» [۱۹] - راوندی نیز مینویسد:«و توضیح دادیم که دلیل بر صحت نبوت هر پیامبری، علم معجزهآساست.» [۲۰] پس با مراجعه به اقوال علمای مطرح شیعه میبینیم این اشخاص نیز به اصطلاحِ «معجزات علمی» اشاره کرده و آن را بهعنوان نشانهٔ مدعی راستین ذکر کردهاند. سخن پایانی دانستیم که اعجاز علمی یا علم معجزهآسا چیزی است که همگان جز فرستادگان الهی از آوردن آن ناتوان هستند. همچنین دانستیم که براساس دلایل عقلی و قرآنی و روایی و نیز اقوال علمای بزرگ شیعه، معجزات علمی یکی از نشانههای مدعیان راستین است. و الحمدلله رب العالمین منابع ۱. دکتر علاء سالم، دفاع از رسول، ص۲۲۱. ۲. قرآن کریم، یونس، 20. ۳. قرآن کریم، رعد، 7. ۴. سید احمدالحسن، روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان، ج۲، روشنگری از معجزه و عذاب. ۵. قرآن کریم، مریم، 43. ۶. قرآن کریم، زخرف،63. ۷. قرآن کریم، جمعه ، ۲. ۸. سید احمدالحسن، وصی و فرستادۀ امام مهدی علیهالسلام در تورات، انجیل و قرآن، ص۲۲. ۹. انجیل متّی، اصحاح۲۴، آیات ۴۴-۴۶. ۱۰. سید احمدالحسن، وصی و فرستادۀ امام مهدی علیهالسلام در تورات، انجیل و قرآن، ص۳۰. ۱۱. صفار قمی، بصائر الدرجات في فضائل آلمحمد (ع)، ج1، ص489؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 25، ص 138. ۱۲. نعمانی، الغیبة، ص۱۷۳. ۱۳. طوسی، الاقتصاد، ص۱۹۴. ۱۴. طوسی، العُدّة فی أصول الفقه، ج ۱، ص ۴۵. ۱۵. طوسی، العُدّة فی أصول الفقه، ج۲، ص۷۵۳. ۱۶. سید مرتضی، تنزيه الأنبياء، ص17. ۱۷. سید مرتضی، الذریعة، ج۲، ص ۵۲۵. ۱۸. سید مرتضی، الذریعة، ج ۲، ص۸۳۴. ۱۹. طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، ج ۱، ص ۴۰۸. ۲۰. قطب راوندی، عِجالة المعرفة في أصولالدين، ص۳۷. ربالارباب بودن در مکاشفۀ یوحنا | قسمت سوم در مکاشفۀ یوحنا مشخص میشود که ربالارباب بودن برّه، بهمعنای ربوبیت مطلق او نیست به قلم: ارمیا خطیب • پیشگفتار پس از اثبات تطابق متون زیادی در مکاشفۀ یوحنا با روایات اسلامی، بهخصوص در بحث نجاتدهندهای که یوحنّا او را بهصورت برّه میبیند، به بررسی اشکال مخالفان دربارۀ ربالارباب بودن منجی آخرالزمان در مکاشفه میپردازم. • برّه، فاقد ربوبیت مطلق ممکن است تشکیککنندگان بگویند: «ما پذیرفتیم که در مکاشفۀ یوحنا مطالب بسیار زیاد و درستی وجود دارد، اما عبارت ربالارباب یک تحریف است و ممکن نیست این موضوع از سوی خدا بیان شده باشد»! اما هنگامی میتوانیم ربالارباب بودنِ برّه را از نوع مطلق بدانیم که حداقل در همان مکاشفه به آن اشاره شده باشد؛ لازم است به این نکته توجه شود که سید احمدالحسن پیش از آنکه متن مربوط به ربالارباب بودن برّه را تقدیم کند، آیات فصل پنجم مکاشفه را تقدیم کرد که بهروشنی به خدا نبودن برّه اشاره میشود [۱]. پس بخوانیم چه آمده است: (۸ و چون کتاب را گرفت، آن چهار حیوان و بیستوچهار پیر به حضور بره افتادند و هریکی از ایشان بربطی و کاسههای زرین پر از بُخور دارند که دعاهای مقدسین است. ۹ و سرودی جدید میسرایند و میگویند: «مستحق گرفتن کتاب و گشودن مهرهایش هستی؛ زیراکه ذبح شدی و مردمان را برای خدا به خون خود از هر قبیله و زبان و قوم و امّت خریدی ۱۰ و ایشان را برای خدای ما پادشاهان و کهنه ساختی و بر زمین سلطنت خواهند کرد.»). در آیۀ ۹ میبینیم که وقتی بره مخاطب قرار میگیرد به او میگویند «مردمان را برای خدا» نه اینکه بگویند «مردمان را برای خودت»! در اینجا تمایز بین خدا و بره را مشاهده میکنیم. سپس در آیه ۱۰ تمایز دیگری را میبینیم: «ایشان را برای خدای ما پادشاهان و کَهنه ساختی»! نه اینکه بگویند «ایشان را برای خودت پادشاهان و کَهنه ساختی»! روشن است که سرود پیران و حتی دلایل دیگری در همان مکاشفه مشخص میکند که برّه از خدا متمایز است و خدا نیست! پس ربوبیت منجی نمیتواند مطلق باشد. • ملکالملوک بودن برّه و نکتهای جالب دیدیم در کنار عبارت ربالارباب واژۀ ملکَالملوک (پادشاه پادشاهان) نیز آمده است؛ ازآنجاکه هر دوی اینها با یک اسلوب آمدهاند و ازطرفی پادشاه اصلی و حقیقی مانند رب اصلی و حقیقی خداست، پس توصیف شدن برّه به ملکالملوک یا پادشاه پادشاهان نیز از دید شریفی مانند ربالارباب معنا میدهد و حتماً به خدا اشاره دارد! اما موضوع وقتی جالب میشود که بدانیم عبارت پادشاه پادشاهان برای غیر خدا نیز استفاده شده است! به این آیه دقت کنیم: (زیرا خداوند یهوه چنین میفرماید: «اینک من نبوکدنصر پادشاه بابل، پادشاه پادشاهان را از طرف شمال بر صور با اسبان و ارابهها و سواران و جمعیت و خلق عظیمی خواهم آورد.») [2]. در نتیجه اگر عبارت ملکالملوک میتواند بهمعنای غیرمطلق آن و برای غیر خدا به کار رود، پس ربالارباب نیز میتواند برای انسان استفاده شود. • پاسخ از ثقلین به علی شریفی و همکیشانش اول. امام صادق (ع) تعلیم دادند که در سجده خدا اینگونه خوانده شود: «بگو ای ربالارباب و ای پادشاه پادشاهان و ای آقای آقایان .....» [۳]. میبینیم که ربالارباب و پادشاه پادشاهان و آقای آقایان خداست؛ پس چرا وقتی امام صادق (ع) زیارت امام علی (ع) را تعلیم دادند، اینگونه یاد دادند که به امام علی (ع) بگوییم «... ای آقای آقایان ...»؟![۴] بنابراین اگر عبارت سید السادات یا آقای آقایان میتواند بهمعنای غیرمطلق آن و برای غیر خدا به کار رود، پس دو عبارت دیگر یعنی ربالارباب و پادشاه پادشاهان نیز میتواند برای انسان استفاده شود؛ اما نه بهمعنای مطلق آن. دوم. در قرآن میخوانیم: ﴿که بیتردید معبود شما یگانه است* پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست، و پروردگار مشرقها﴾ [۵]. پروردگار زمین طبق این آیۀ قرآن کیست؟ خدا! پس وقتی چنین کلامی وجود دارد آیا ممکن است شخص دیگری پروردگار زمین باشد؟ امام صادق (ع) در تفسیر آیهای از قرآن «امام» را نیز پروردگار زمین میخواند[۶]. پس اگر یک مخالف به امام صادق (ع) دربارۀ این کلام اشکال بگیرد که چرا او با سخن خدا مخالفت کردهاست، به او چه باید گفت؟ آیا غیر از این است که برای او روشن میکنیم ربوبیت خدا از نوع مطلق است و اوست که رب حقیقی زمین است و اما ربوبیت امام از نوع غیر مطلق است؟! • موضع سید احمدالحسن دربارۀ ربوبیت مطلق بعد از تقدیم نکاتی از متون مقدس در رد باور شریفی، باور دارم که خوب است نظر سید احمدالحسن دربارۀ ربوبیت مطلق تقدیم شود تا همه بدانند که او هرگز خود را دارای ربوبیت مطلق نمیداند؛ او میگوید: «شهادت میدهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و او شریکی ندارد، و او خدای سبحانِ واحدِ احدِ یگانه و بینیاز است و او را همسر و فرزندی نیست. الوهیت مطلق و ربوبیت مطلق از آنِ اوست و هرچه ماسوای او، آفریدۀ اوست و آنها را هیچ نیرو و قوتی جز به خدای سبحان نیست.»[۷]. • مرور پایانی از نکات تقدیمشده اول. عبارت ربالارباب توصیفی بود که از زمان بسیار طولانی در کتاب مکاشفۀ یوحنا و دربارۀ منجی آخرالزمان بیان شد و یک توصیف الهی است و نه انسانی. دوم. اساتید مخالف هم به کتاب مکاشفۀ یوحنا استناد میکنند و امام حسین (ع) را مصداق برّهای میدانند که ربالارباب است؛ آیا در نظر علی شریفی و دوستانش آنها نیز مشرک شدهاند؟! سوم. علی شریفی سعی کرد کتاب مکاشفۀ یوحنا را بیاعتبار نشان دهد؛ درحالیکه مطالب بسیاری در این کتاب وجود دارد که مطابق با حقایقی است که در احادیث وجود دارند. چهارم. همچنین رؤیا یا مکاشفه دارای محتوای رمزگونه است و اینکه شریفی شخصیتهای یک رؤیا را به تمسخر میگیرد، نشانۀ نادانی او به قرآن و کلام خداست. پنجم. ملکالملوک بودن یا پادشاه پادشاهان بودن بره نشان میدهد که ربالارباب بودن او نیز از نوع غیرمطلق میتواند باشد؛ زیرا ما در کتاب حزقیال شاهدی داریم که نشان میدهد ملکالملوک برای یک انسان نیز بهکاررفته است. ششم. در دعایی که امام صادق (ع) تعلیم میدهد، خدا افزون بر ربالارباب، سید السادات نیز خطاب میشود، در جای دیگری او یاد میدهد که علی (ع) را سید السادات بخوانیم؛ پس این عبارت در دو جایگاه متفاوت معانی متفاوتی میدهند و همچنین طبق قرآن پروردگار زمین، خداست؛ طبق تفسیر امام صادق (ع) از آیهای در قرآن پروردگار زمین به امام (ع) اطلاق شده است؛ آیا عاقلی میتواند ادعا کند که او (ع) اعتقاد داشت رب حقیقی زمین خداست؟! پس ایراد امروز آنان بر سید احمدالحسن نیز ارزشی ندارد. هفتم. سید احمدالحسن بهروشنی ربوبیت مطلق را از آنِ خدا میداند؛ بنابراین ربوبیت دیگران در نگاه او از نوع ربوبیت مطلق نیست. پانوشت ۱- ر.ک: سید احمدالحسن، نامه هدایت، نسخۀ عربی، ص۱۳. ۲- حزقیال ۷:۲۶. ۳- الكافي- ط الاسلامية، ج۳، ص۳۲۳. | «... قُلْ يَا ربالارباب وَ يَا مَلِكَ الْمُلُوكِ وَ يَا سَيِّدَ السَّادَاتِ...» ۴- مفتاح الجنان، ج۱، ص۴۷۸. | «... يَا سَيِّدَ السَّادَاتِ ...» ۵- صافات، 4و5. ﴿إِنَّ إِلَٰهَكُمْ لَوَاحِدٌ * رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَبُّ الْمَشَارِقِ﴾. ۶- ر.ک: تفسير القمی، ج۲، ص۲۵۳. ۷- سید احمدالحسن، پاسخهای روشنگرانه، ج۴، س۳۰۸. پانوشت. فروید در اتاق تاریک ذهن نقدی نو بر مفهوم ناخودآگاه و رؤیا در روانکاوی به قلم: مریم احمدیار چکیده فروید -پدر علم روانکاوی- رؤیا را دریچهای بهسوی ناخودآگاه ذهن میداند. در این مقاله قصد داریم با دیدگاهی نقادانه به بررسی مجهولات علم روانکاوی در خصوص رؤیا بپردازیم و دو رویکرد فرویدیسم و دینی را نسبت به کارکرد رؤیا بررسی کنیم. برای دستیابی به این هدف باید در ابتدا مفهوم «ذهن ناخودآگاه» و سپس کارکرد رؤیا را از هر دو دیدگاه مقایسه کنیم. آیا ناخودآگاه ذهن یک بعد درونی (ذهنی) است یا بیرونی؟ ماهیت ناخودآگاه چیست؟ آیا رؤیاها از تخیلات ذهن ناخودآگاه ریشه گرفتهاند یا تجربیاتی حقیقیاند؟ در نتیجه مقایسۀ این دو رویکرد درمییابیم که نظریۀ فروید نمیتواند بهعنوان نظریهای فراگیر پذیرفته شود؛ زیرا تمامی جنبههای ناخودآگاه و رؤیا را دربرنمیگیرد. در مقابل، دیدگاه دینی بیان میکند که ناخودآگاه فروید یک بعد بیرونی است و نه درونی که شامل تجلیات انسان در عوالم میشود که بر جسم مادی انسان سیطره دارند. مقدمه بهطور متوسط، یکسوم عمر ما انسانها در خواب سپری میشود [1] و بیتردید یکی از شگفتانگیزترین جنبههای خواب «رؤیا»ست. در واقع، هر فردی هنگام خواب در سرزمین عجایبی پا میگذارد که پر از رمزها و نمادهای عجیبغریب است، حتی اگر بعد از بیدار شدن آن را به خاطر نیاورد. [2] ازطرفی آن دسته از رؤیاهایی که به یاد میآوریم ممکن است ذهنمان را تا مدتها مشغول به این سؤال کند که چرا این خواب را دیدم؟! این همان سؤالی است که روانشناسان و زیستشناسان همواره بهدنبال جواب آن بودهاند: آیا رؤیاها معنای خاصی دارند یا صرفاً تصاویری تصادفیاند که توسط مغز ترکیب شدهاند؟! [3] اگر نگاه کوچکی به تجربیات خود یا اطرافیانمان در رابطه با خوابها بیندازیم، با قاطعیت پاسخ خواهیم داد که حداقل گاهی رؤیا میتواند پیامی رمزگونه باشد که از حقیقتی به ما خبر میدهد؛ زیرا شمار رؤیاهایی که در بیداری محقق شدهاند چنان پرشمار است که این امر برایمان بدیهی گشته است؛ اما چگونه چنین چیزی ممکن است؟ چه توضیح علمی برای آن وجود دارد؟ تاریخ نشان میدهد که همیشه دو دیدگاه مخالف در خصوص کارکرد رؤیا مطرح بوده است. برخی از فیلسوفان معتقد بودند که رؤیا پنجرهای بهسوی خدایان و شیاطین است و برخی دیگر مانند ارسطو، رؤیاها را از دیدگاه عقلی و بدون دخالت نیروهای غیبی تفسیر میکردند. [2] میتوان گفت پرآوازهترین نظریۀ روانشناختی در رابطه با رؤیا و اهمیت آن توسط زیگموند فروید عصبشناس سرشناس اتریشی و پدر علم روانکاوی بیان شد. [4] فروید در واقع راهوروش ارسطویی را در خصوص معنای خوابها در پیش گرفت و کسی بود که توانست اولین نظریۀ ساختاریافتۀ علمی را ارائه دهد که فاقد محتوایی مذهبی بود. [3] وی عقیده داشت که رؤیا شاهراهی برای شناخت فعالیتهای ذهن ناهوشیار است و از آن جهت حائز اهمیت است که امیال سرکوبشدهای را که ذهن خودآگاه از آنها بیخبر است به شکلی نمادین نشان میدهد. در حقیقت زمانی که فرد نسبت به محتوای ذهن ناهوشیار خود که میتواند شامل احساسات و خاطرات مدفونشدهاش باشد آگاه میشود، مشکلات روانش درمان میشود و علائم اختلال روانیاش از بین میرود. [5] به زبان ساده میتوان گفت که روانکاوی یعنی «آگاهسازی از ناخودآگاه»؛ زیرا از دیدگاه فروید ریشۀ مشکلات روان، ذهن ناهوشیار است. بنابراین تفسیر رؤیاها یکی از تکنیکهای اساسی و مهم درمانهای روانکاوی است. رؤیا میتواند ما را به سرزمین عجایبی ببرد که فروید آن را ناخودآگاه ذهن مینامد. سؤال اساسی اینجاست که آیا ناخودآگاه یک بعد درونی (ذهنی) است یا بیرونی؟ به بیان دیگر، آیا جهانی که در خواب در آن پا میگذاریم، از تخیلات ما ریشه گرفته یا جهانی حقیقی است در موازات آنچه در بیداری و هوشیاری تجربه میکنیم؟ و اگر تماماً برخواسته از ذهن و تخیل است اصولاً چگونه از حقایق انکارنشدنی خبر میدهد؟! در خصوص رمزآلود بودن رؤیا همین بس که امروزه، باوجود پیشرفتهای روزافزون نهتنها روانکاوی و علم روانشناسی بلکه هیچ علم بشری نتوانسته است به نظریۀ فراگیر و الگویی یکپارچه دربارۀ خواب و رؤیا که بتواند تمام جنبههای آن را پوشش دهد دست یابد. بااینحال چهارچوبی که روانکاوی برای فهم رؤیا ارائه میدهد باوجود ضعفهایی که بههمراه داشته است، هنوز هم در رأس چهارچوبهای اصلی فهم رؤیا قرار دارد. [3] ازسویی دیگر، جالب است بدانید که یک نظریۀ کامل و اساسی دربارۀ رؤیا وجود دارد که هیچ ابهامی در ذهن باقی نمیگذارد؛ اما متأسفانه ازآنجاکه این نظریه برخاسته از دین الهی است در محافل علمی نادیده گرفته شده است. این رویکرد بهخوبی توانسته است معنا و مفهوم رؤیاها و انواعشان را توضیح دهد. دلیل بیتوجهی به چنین نظریۀ دینی را شاید بتوان تحریفهایی دانست که در اصل دین صورت گرفته است؛ تحریفهایی که نهتنها چهرهای ترسناک از دین ساخته، بلکه در چشم دیگران آن را به خرافه و توهم بشری و باورهایی کهنه تبدیل کرده است. علاوهبر این ظلمها، پیشرفتهای علمی بشر از یکسو و کجفهمی علمای دین از مسائلی مانند تکامل و خلقت بشر و...که سرمنشأ توضیحات غیرعلمی آنها در دفاع از دین بود ازسویی دیگر، هیزم به آتش «بیزاری مردم از دین» ریخت. ناگفته نماند که یکی از مخالفان سرسخت دین الهی فروید است. وی در اواخر عمرش بهدلیل یهودیستیزی نازیها مجبور شد باوجود بیماری وطن خود -اتریش- را ترک و به انگلستان مهاجرت کند. همچنین خانوادۀ وی ازجمله خواهران و فرزندانش در معرض ظلمهای بسیاری قرار گرفتند که به نام دین انجام میشد. بنابراین جای تعجبی نیست که فروید عقیده داشت دین پدیدهای خطرناک است. وی بیان میکند باور به خدا امرى توهمى است و دیندارى را در ردیف رفتارهاى روانرنجورانه به شمار مىآورد و امیدوار بود که پیشرفتهای علمى بتواند سرانجام دین را از صحنۀ حیات آدمى بزداید. [6] افسوس که تحریف در دین میتواند چنان ضربۀ مهلکی به اندیشمندانی مانند فروید وارد کند که از دین حقیقی که حاوی علوم ناب الهی است نیز دوری جویند و در این راه بسیاری از مردم را با خود همراه کنند. در این مقاله سعی داریم به بررسی دو دیدگاه مخالف در رابطه با ماهیت رؤیا و اهمیت آن یعنی دیدگاه روانکاوی فروید و دین الهی بپردازیم و به این سؤالات مهم پاسخ دهیم که آیا دین الهی میتواند توضیحی علمی برای مجهولات علم روانکاوی بهویژه جنبههای مختلف رؤیا ارائه دهد؟ چگونه تحلیل رؤیا میتواند بهعنوان ابزاری برای التیام دردهای روانی قرار بگیرد؟ آیا همانطور که دانشمندان میگویند ما انسانها شبهنگام دچار توهم بینایی میشویم یا اینکه بخشی از ما همچنان بیدار است و آنچه تجربه میکند بهشکل رؤیا در ذهنمان نقش میبندد؟! لازم به ذکر است در این پژوهش منظور از دیدگاه دینی، بیان مفاهیم علمی از دیدگاه خلفای الهی است که جانشینان خداوند بر زمیناند و کلام علمایی که به خلیفۀ الهی زمان حاضر ایمان دارند؛ زیرا دیدگاه سایر علمای دین که مسیر خود را از خلیفۀ الهی جدا ساختهاند قطعاً خالی از کج فهمی و تحریف نیست. زیرزمین اسرارآمیز ذهن در واقع رؤیا برای فروید بهقدری اهمیت داشت که آن را نقطۀ شروع واکاوی رنج ناخودآگاه بیمار قرار داد. از منظر روانکاوی، بیمار هرچه بیشتر به معنای خوابها و مفاهیم ناهوشیار ذهنش بینش پیدا کند، دردهای روحیاش بیشتر التیام مییابند. ناخودآگاه، دنیایی اسرارآمیز و شگفتانگیز است که به عقیدۀ شوپنهاور آن را به «کارگاه مخفی برای تصمیمهای اراده» تبدیل کرده است. فروید اولین کسی بود که اصطلاح ناخودآگاه را در ادبیات روانشناسی مطرح کرد. [7] وی معتقد بود روان انسان از سه سطح «هوشیار»، «نیمههوشیار» و «ناهوشیار» تشکیل شده است و ناهوشیار مهمترین سطح روان است که بر ساختار شخصیت و فرایندهای روانی بیشترین تأثیر را دارد. [8] امروزه ضمیر ناهوشیار (ناخودآگاه) تبدیل به یکی از مباحث داغ نه فقط در روانشناسی، بلکه حتی در حیطههای غیرعلمی مانند روانشناسی زرد [9] شده است تا این نیروی خارقالعاده و ناشناختۀ درون را برای جذب خواستهها، آرزوها و طی کردن ره صدساله در یک شب برای کسب ثروت به کار بگیرند. ممکن است سؤالاتی از این قبیل ذهن خواننده را به خود مشغول کند که ناخودآگاه چیست و چرا تا این حد قدرتمند است؟ چگونه تا این حد بر رفتار و اندیشههای انسان تأثیرگذار است؟ شامل چه محتویاتی است که بینش پیدا کردن به آن میتواند فرد را از بند مشکلات روان برهاند؟! فروید معتقد بود زیرزمین اسرارآمیز ذهن یعنی ناخودآگاه حاوی تصورات، احساسات، خاطرات و تجارب گذشته است که ذهن خودآگاه از آن بیخبر است. [10] برای مثال اگرچه خاطرههای دوران کودکی را ممکن است به یاد نیاوریم، اما این خاطرهها از بین نرفتهاند و اگر راهی پیدا کنیم که به ضمیر ناخودآگاه دسترسی داشته باشیم (مانند استفاده از هیپنوتیزم) میتوانیم این خاطرات را به یاد بیاوریم. همچنین ذهن بهطور خودکار بسیاری از خاطرههای دردناک و افکاری که از لحاظ اجتماعی پذیرفته نیستند یا در ما احساسات ناخوشایندی را مانند اضطراب ایجاد میکنند به قسمت ناهوشیار میراند تا از فرد در برابر چنین احساساتی محافظت کند. جالب اینجاست که این خاطرهها و افکار از بین نمیروند، بلکه تنها در دسترس آگاهی ما نیستند و همچنان بر رفتارهای ما تأثیرگذارند. علاوهبر این، فروید معتقد بود بخش غریزی شخصیت یعنی «نهاد» یا «اید» [11] -که شامل غرایز حیوانی و امیال جنسی و پرخاشگری میشود- نیز تماماً در ناهوشیار قرار گرفته است. نهاد برای ارضای غرایز خود سعی میکند رفتارهای انسان را تحت کنترل خویش بیاورد. [8] برای مثال ممکن است فردی روابط جنسی فرازناشویی برقرار کند. وی با اینکه میداند این عمل ناسالم است و حتی ممکن است بهدنبال راهی برای رهایی از این رفتار باشد، نمیتواند عوامل درونی که وی را به انجام چنین رفتاری سوق میدهد کنترل کند. در واقع این فرد ناخودآگاه افسارش را به دست نهادی سپرده است که بهدنبال ارضای امیال سیریناپذیر خود به هر طریق ممکن است. ناگفته نماند که ناخودآگاه فرد دنیایی از تعارضهاست؛ زیرا علاوهبر نهاد بخشی از «فرامن» یا «سوپرایگو» یعنی بعد دیگری از شخصیت که ناظر بر اعمال انسان است نیز در آن قرار دارد. سوپرایگو مانند یک والد درونی عمل میکند؛ یعنی ندایی درونی است که همچون پدر و مادر مانع انجام کارهای غیرقانونی و اشتباه میشود، دستور میدهد و فرد را از درون تنبیه میکند. بهترین مثال برای شناخت سوپرایگو وجود صدای درون، وجدان و آرمانهای فردی-اخلاقی است. برای مثال اگر شخصی غرایز نهاد را به شیوهای که از لحاظ اجتماعی-فرهنگی قابل قبول نیست ارضا کند، سوپرایگو وی را تنبیه میکند و فرد دچار عذابوجدان میشود. البته سوپرایگو میتواند قوانین سختگیرانهای را وضع کند و فرد را با استفاده از این قوانین دستوپاگیر و ظالمانه رنج دهد. این امر باعث میشود که پیوسته فرد عذابوجدان کاذبی را تجربه کند. ممکن است ضمیر ناخودآگاه تداعیکنندۀ روح یا نفس در ذهن باورمندان به آن باشد، درحالیکه ناخودآگاه برای فروید صرفاً یک بعد ذهنی است. اگرچه وی معتقد بود که شناخت ناخودآگاه با علوم رایج فیزیولوژی زمان وی امکانپذیر نیست، اما امید داشت که در آینده کشفیات در زمینۀ مغز و اعصاب بتواند پرده از راز ناخودآگاه بگشاید. [12] بنابراین منظور فروید از ناخودآگاه، جدایی روح از بدن نیست. البته تلاشهای بسیاری توسط علمای دین برای منطبق کردن این دو مفهوم صورت گرفته است [13] تا از طریق تطبیق این نظریه با متون دینی بتوانند وجود روح و خدا را اثبات کنند. این تلاشها تاکنون مؤثر نبوده است؛ زیرا یا درک درستی از نظریۀ فروید نداشتند یا به دلایل نقلی پرداختند که مورد پذیرش طرفداران مکتب فرویدیسم نیست، یا قرآن را به رأی خویش تفسیر کردند. [10] [14] [8] [12]. شناخت ضمیر ناخودآگاه از دیدگاه دین الهی همانطور که گفته شد از نظر فروید، ناهوشیار انبار عظیمی است که حاوی نهاد (انگیزشها، امیال و غریزههای جنسی و پرخاشگری)، بخش بزرگی از سوپرایگو (وجدان و خودآرمانی)، افکار سانسورشدۀ اضطرابزا، تمایلات سرکوبشده (عمدتاً با محتوای جنسی)، آرزوها و خاطرههای خارج از دسترس و تأثیرگذار بر اندیشهها و اعمال آدمی است. برای شناخت بهتر آنچه فروید «ناهوشیار ذهن» مینامد لازم است یادآور شویم که اگرچه فروید به این حقیقت دست یافت که بعد دیگری از ذهن وجود دارد که بر رفتار و اندیشههای آدمی سیطره دارد، اما وجود بعدی غیرجسمانی برای انسان (روح) را نپذیرفت و امیدوار بود با پیشرفت علم پرده از رمزوراز ضمیر ناخودآگاه نیز برداشته شود. [6] میتوان گفت شناخت ضمیر ناخودآگاه برای فروید حکایت «فیل در اتاق تاریک مولانا»ست که اگرچه فرد به بخشی از حقیقت دست پیدا میکند، اما زمانی حقیقت بر او آشکار میگردد که فیل را در روشنایی روز ببیند. ازاینرو قصد داریم از دریچۀ روشنایی علم و نور الهی به پدیدههای ناشناختهای بنگریم که مفهوم ناهوشیار ذهن را به وجود آوردهاند. اما پیش از آن، نیاز است با چند مفهوم مرتبط با ذهن ناهوشیار از منظر دین الهی آشنا شویم که در ادامه به آن میپردازیم. حافظه و خاستگاه آن فروید اعتقاد داشت اگرچه انسان خاطرات پنج سال ابتدایی را به یاد نمیآورد، اما این خاطرات شالودۀ اصلی شخصیت را میسازند و از بین نرفتهاند، بلکه در ذهن ناخودآگاه به کنترل رفتار و اندیشۀ انسان میپردازند. امروزه علم اثبات میکند که خاطرهها از بین نمیروند. اطلاعات غیرقابلدسترس میتوانند بهوسیلۀ هیپنوتیزم یا تحریک برخی از سلولهای مغزی مرتبط با حافظه یادآوری شوند. [15] از دیدگاه دینی، اطلاعات و دادههایی که انسان کسب میکند میتواند از عوالم مختلف به دست آورده شود. برای مثال برخی از دادهها از این عالم جسمانی و از طریق حسهای پنجگانه به دست میآید و برخی از آنها از عالمی در ملکوت اعلی نشئت میگیرد؛ مانند وحی بر انبیا و رؤیای صادقه. این اطلاعات در جایی به نام حافظه ذخیره میشود. برخلاف تصور بسیاری از مردم محل حافظه در مغز نیست، بلکه در نفس انسانی قرار دارد. مغز شبیه به دستگاه نمابر یا تلفن عمل میکند که دادهها را «از» یا «به» وجود انسان در این عالم انتقال میدهد. بنابراین مغز محل دائمی نگهداری اطلاعات نیست. [16] گاهی رؤیا خاطرههایی را حاضر میکند که به یاد آوردن آنها و حاضر کردنشان برای بینندۀ رؤیا ناممکن بوده است. همانطور که فروید بیان میکند ما در خواب موضوعی را به یاد میآوریم که برای حافظۀ بیداریمان قابل دسترس نبوده است. بنابراین رؤیاها به خاطراتی دسترسی دارند که در عالم بیداری غیر قابل دسترسیاند. این امر بهقدری از اهمیت نظری برخوردار است که از آن بهعنوان «ابرحافظۀ رؤیا» یاد میکنند. برخی از رؤیاها اطلاعات، دانش و خاطرههایی را حاضر میکنند که سرچشمۀ دریافت آن دانش فراموششده است و ذهن بیدار از آن بیخبر است. [2] در واقع، نفس -که محل حافظه است- در طول خواب از تدبیر شئونات بدن رها میشود و به جایگاه خودش میپردازد و بنابراین دسترسی به خاطرهها برای انسان در طول خواب آسانتر خواهد بود. برای درک آنچه فروید ناخودآگاه ذهن مینامد نیاز است تا با نفس و مراتب تجلیات انسان در عوالم مختلف نیز تا حدّی آشنا شویم که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. مراتب عوالم اگرچه فروید متوجه عظمت ضمیر ناخودآگاه شده بود و آن را به کوه یخی تشبیه میکرد که بخش عظیم آن زیر آب و خارج از آگاهی ما قرار دارد، اما باید گفت این عظمت فراتر از حد تصور وی و بسیاری از ما آدمها میتواند باشد. باید گفت که دین الهی مدتها پیش از آنکه عقل بشری بهواسطۀ پیشرفتهای علمی بتواند وجود عوالم موازی را درک کند، بیان میکند که عوالم هستی نزدیک به بینهایت است و هر انسان تجلیاتی در این عوالم دارد. [17] دین عوالم خَلق را به سه دسته تقسیم میکند: عوالم مُلک و ملکوت و عقل که پایینترین آنها عالم مُلک است یعنی همان عالم جسمانی که در آن زندگی میکنیم و بنابراین قوانین مادی بر آن حاکم است. عوالم ملکوتی از لحاظ رتبه از عالم جسمانی بالاترند و بر آن سیطره دارند، یعنی میتوانند در آن دخلوتصرف داشته باشند. این عوالم مجرد از مادهاند مانند آنچه در خواب میبینیم. هنگام خواب، ما از وجود مادیمان غافل شده و به وجود ملکوتی یا نفسانیمان توجه میکنیم. تجلیات انسان در عوالم ملکوتی بالاتر بر روی جسمش در عالم ملک دخلوتصرف دارد. به بیانی دیگر، هر جسمی در عالم ملک، منشأ و حقیقی در عالم ملکوت دارد. اصل و منشأ ملکوت نیز در عالم بالاتر از خود یعنی عالم عقل است. [18] نکتۀ دیگری که باید به آن توجه کنیم این است که عقل نیز با توجه به این سه عالم دارای مراتبی است. عقل حقیقی همان است که در عالم عقل است و آنچه در ملکوت است سایۀ عقل یا نفس نام دارد. [2] سیستم عقلانی انسان با نگاهی به پیشرفتهای بشری و تمدن انسانی بهراحتی میتوان تشخیص داد که انسان باید دارای مغز و سیستم ذهنی پیچیدهتر و توسعهیافتهتری نسبت به حیوانات باشد. اما سرمنشأ این پیچیدگیهای ذهنی کجاست؟! براساس دیدگاه زیستشناسان، سیستم عقلانی (ذهنی) انسان دایرۀ بستهای است که تماماً در انحصار وجود مادی انسان است؛ درحالیکه از دیدگاه دینی عقل مراتبی دارد و دستگاه عصبی انسان یا عقل جسمانی پایینترین مرتبۀ آن است. بسیاری از دانشمندان تفاوت هوشمندی انسان و حیوانات را در داشتن ضریب مغزی بالاتر (نسبت بین وزن مغز و اندامهای دیگر) میدانند؛ درحالیکه اگر به سیر تکاملی انسان نگاه کنیم درمییابیم که انسان خردمند (هوموساپینسهای مهاجر [19]) نسبت به گونۀ انسانی دیگر (نئاندرتالها) که از یک نیای مشترک (هوموارکتوس) منشعب شدند، دارای مغز کوچکتری بود. مقایسۀ تمدن، فرهنگ، اکتشافات و اختراعات هوموساپینسهای مهاجر نسبت به پیشرفتهای نئاندرتالها که منحصر به ساخت ابزارهای سنگی ساده بود نشان میدهد که ما قطعاً با جهشی عظیم در نسل هوموساپینسها مواجه هستیم که فیزیولوژی مغز بهتنهایی نمیتواند آن را توضیح دهد. همین امر موجب شده است که نظریههایی مانند نظریۀ زکریا سیچین که انسان خردمند را حاصل لقاح بین هوموارکتوسها و موجودات فضایی میدانند مطرح شود. [20] چه اتفاقی باعث شد انسان هوموساپینس به چنین تکامل چشمگیری دست یابد، ولی انسان نئاندرتال باوجود برخورداری از مغزی بزرگتر تکامل نیافت؟! چهچیزی وارد این معادله شده است که موجب چنین پیشرفت و جهشی شده است؟ بیایید در نظر بگیریم که انسان امروزی-که از نسل هوموساپینسهای مهاجر است- فقط یک جسم حیوانی تکاملیافته باشد؛ زیرا حیوانات در توانایی اندیشیدن، تحلیل کردن، به کارگیری ابزارهای زبانی و زندگی اجتماعی و... در سطوح پایینی با انسانها شریکاند. آیا این فرض میتواند فرهنگ خاص بشر را که طی چند هزار سال اخیر بهطور ناگهانی ظهور کرد توضیح دهد؟! قطعاً خیر؛ زیرا در اینجا چند سؤال اساسی مطرح است: از لحاظ زیستشناختی چه توضیحی برای گرایش انسان به یادگیری اخلاق و شکلگیری سوپرایگو وجود دارد؟ انسان از چه طریقی و چگونه فرهنگ و اخلاق والای انسانی را آموخت؟ علت چنین جهش فرهنگی عظیمی در نسل بهجامانده از هوموارکتوسها (انسان راستقامت) چه بود؟ زیستشناس و رفتارشناس مشهور معاصر -ریچارد داوکینز- در کتاب «ژن خودخواه» بیان میکند که اگر جامعۀ انسانی فقط بر پایۀ قانونهای ژنتیکی استوار باشد ما انسانها نسبت به یکدیگر مهربانی و تواضع نداشتیم. مهربانی و ازخودگذشتگی –که از ارزشهای والای انسانی است- برخلاف ژن خودخواه و طبیعت بیولوژیکی انسان است. بنابراین چگونه انسان برخلاف طبیعت ژنهای خودخواهش گرایش به یادگیری ایثار و اخلاق دارد؟ دین الهی علت آن را متصل شدن جسم به نفس انسانی میداند. نفس انسان از یک طرف دارای ویژگیهای مشترک با نفس حیوانی است و ازطرف دیگر، دارای ویژگیهای روحانی است. نفس انسان از ترکیب «گل رفعشده» از عالم ملک و دمیدن «روح» از عوالم ملکوتی شکل گرفت. در واقع گل اشاره به عناصر این عالم خاکی دارد که هنگام خلقت نفس در یکی از عوالم ملکوتی به نام عالم نفسها تجلی یافت. ازاینرو نفس انسان با حیوان دارای مشترکاتی است. روح نیز از عوالم بالاتر به عالم نفسها نازل شد. ازاینرو انسان دارای خصوصیاتی کاملاً متمایز با حیوان است. بنابراین با ترکیب گل رفعشده و روح، نفس انسانی خلق شد و از زمانی که به جسم مادی متصل گشت باعث ایجاد جهشی در سیر تکاملی بشر شد. [21] اولین کسی که نفس انسانی به وی داده شد حضرت آدم (ع) بود. خداوند در گل رفعشدۀ ایشان (ع) روح ایمان و روحالقدس را دمید. هنگامی که روحالقدس -که واسطۀ انتقال دانش است- از طریق وحی با حضرت آدم (ع) در عالم جسمانی متصل شد ارتباط انسان با عوالم ملکوتی برقرار گشت و باب تعلیم فرهنگ و علم و تمدن و ... از طریق وحی به ایشان (ع) گشوده شد. ازآنجاکه نفس دارای کالبد مثالی و از عوالم ملکوتی است با چشم دیده نمیشود. بنابراین، اگرچه جسمی که به نفس متصل شده است به ظاهر تفاوت زیادی با سایر بدنها ندارد، اما دارای بعدی است که بهوضوح میتوان اثرش را درک کرد. این دقیقاً همان بعدی است که فروید تاحدودی متوجه تأثیر شگفتانگیز آن در انسان شده بود؛ ازجمله اینکه این بعد تدبیرکنندۀ جسم انسان در عالم جسمانی است؛ بنابراین رواندرمانیاش را بر پایۀ واکاوی این بعد قرار داد و ازاینرو در درمانهای خود موفقیتهای چشمگیری نیز کسب کرد. بنابراین، مغز باوجود اهمیت بسیاری که در سیستم عقلانی انسان دارد، بهتنهایی نمیتواند او را به چنین سطحی از هوشمندی و ادراک و معرفت برساند. [2] حالکه دانستیم نفس انسانی بهدلیل ماهیت متفاوت و ناشناختهاش بهعنوان بخش ناخودآگاه ذهن شناخته شده است، این سؤال مطرح میشود که نفس از دیدگاه دینی دارای چه نیروها و غرایزی است؟ نیروهای درونی نفس نفس انسان دارای ویژگیها و قابلیتهای مربوط به هر دو عالم ملک و ملکوت است. بهدلیل وجود عناصر خاکی در ترکیب نفس، نیروی شهوت و قوای جسمانی در آن پدیدار گشت؛ زیرا نفس تدبیرکنندۀ بدن است و بدن برای زندگی در عالم جسمانی نیاز به خوردن، نوشیدن، تولیدمثل و تسلط پیدا کردن به محیط زندگی خویش دارد. روح نیز عامل حیات و زندگی نفس است. بهواسطۀ تأثیر روح، انسان میتواند به عوالم بالاتر عروج کند. بنابراین انسان بهصورت فطری به شناخت خداوند و دین گرایش دارد و فطرتاً موجودی «کمالگرا»ست. [22] فروید به وجود نیروهایی که با یکدیگر در تعارضاند پی برده بود. خواستههای اید (نهاد) و سوپرایگو همانطور که پیشتر نیز بیان شد با یکدیگر در تعارضاند. اما دلیل این تضادها از دیدگاه فروید چیست؟ فروید اعتقاد داشت نهاد از بدو تولد با انسان متولد میشود، اما سوپرایگو محصول همانندسازی با والدین و عقدۀ ادیپ [23] بعد از سهسالگی است. بعدها مشاهدهها و بررسیهای ملانی کلاین نشان داد که شکل اولیۀ سوپرایگو در اولین سال حیات نیز یعنی بسیار زودتر از تصور فروید قابل مشاهده است. [24] بنابراین عقدۀ ادیپ و همانندسازی با والدین نمیتواند دلیل شکلگیری این بعد از شخصیت باشد. این امر نشان میدهد که علت و زمان به وجود آمدن سوپرایگو و در نتیجه «راز تضادهای درونی» بر فروید پوشیده بود. ازطرفی عقدۀ ادیپ و همانندسازی با والدین نمیتواند گرایش به یادگیری اخلاق والای انسانی را که در جهت مخالف با نقشۀ ژنتیکی انسان عمل میکند بهخوبی توضیح دهد. دین الهی دلیل تعارضهای درونی را وجود نیروها و ارواح از جهانهای مختلف در نفس میداند. این امر نهتنها موجب میشود که نفس امور جسم را در عالم ملک تدبیر کند، بلکه بتواند از لحاظ معرفتی به عوالم بالاتر صعود کند و به کمال برسد. در واقع، اگر بخواهیم مفهوم نهاد و سوپرایگوی فروید را بر مفاهیم دینی منطبق کنیم باید بگوییم علاوهبر غرایز نهاد، آنچه از بدو تولد همراه انسان است فطرتی است که بر شناخت خدا و آرمانهای اخلاقی سرشته شده است. اصولاً وجود فطرت کمالگرا و اخلاقگرا در انسان باعث گرایش او به یادگیری اصول اخلاقی میشود، اما در نتیجۀ عوامل مختلفی ازجمله رابطۀ ناسالم کودک و والدین، آموزش قوانین و مسائل اخلاقی افراطگونه و متعصبانه و... این بعد شخصیت میتواند تبدیل به بعدی پرخاشگر و خودآسیبرسان شود (سوپرایگوی مرضی). [24] در واقع سوپرایگوی سالم و تعادل بین قوانین سوپرایگو و خواستههای نهاد، زمینۀ سلامت روانی فرد را ایجاد میکند. بنابراین گرایشهای نهاد و سوپرایگو از ابتدا وجود دارد، اما چنین گرایشهایی باید در مسیر سالم رشدی قرار بگیرند. سؤال مهم دیگری که فروید و پیروان مکتب فرویدیسم باید به آن پاسخ دهند این است که چگونه میتوانند در ضمیری که اصولاً برایشان ناشناخته است تعادل ایجاد کنند؟ و آنچه برایشان غایب است را بهدرستی سروسامان دهند؟! برای توضیح بیشتر باز هم به حکایت فیل در تاریکی برمیگردیم. تصور کنید فردی که تابهحال فیل را ندیده و فقط در تاریکی خرطوم بلندش را لمس کرده است بخواهد از این فیل مراقبت کند! برای مراقبت به چه چیزهایی نیاز دارد؟ برای مثال آیا میداند این فیل به غذا نیاز دارد؟ اگر میداند، چه غذایی باید به آن بدهد؟ به چه میزان؟ اگر این فرد بهطور اتفاقی گوشت به فیل بدهد و فیل از فرط گرسنگی آن را بخورد، ممکن است به این نتیجۀ اشتباه برسد که غذای فیل بیچاره گوشت است! روان یا نفس آدمی همان فیل درونی است که در دسترس آگاهی وی نیست و بهطور طبیعی انسان نمیداند چگونه باید از آن مراقبت کند و این امر ممکن است سلامت روان وی را به خطر بیندازد. فروید اعتقاد دارد برای رسیدن به سلامت روان باید هرآنچه در ذهن ناهوشیار مشکل ایجاد میکند خودآگاه شود. اما رسیدن به این سطح از خودآگاهی از طریق روانکاوی ممکن نیست؛ زیرا ماهیت ذهن ناهوشیار و تعارضهای درونی از مجهولات این علم است. اصولاً روانکاوی چگونه میتواند در آنچه برایش مجهول است تعادل ایجاد کند؟! شاید به همین دلیل است که فروید بیان میکند سلامت روانشناختی یک افسانۀ ایدئال است. دین چنین مشکلی را با قرار دادن احکام الهی حل میکند. احکام الهی شامل دستوراتی برای مراقبت از فیل درونی از جانب خالق آن است. این قوانین اگر تحریف و دستکاری نشده باشند میتوانند تعادل سالمی را بین دستیابی به کمال و ارضای امیال و نیازهای نهاد ایجاد کند. دستورالعملهای دینی بسیار جلوتر از پیشرفتها و دستاوردهای بشری گام برمیدارد، اما ازآنجاکه درک صحیحی از این دستورالعملها نداریم، برخی آنها را بیهوده یا بیپایه و اساس میدانند. این دستورها از جانب خلیفۀ الهی بیان میشود؛ بنابراین برای درک علت آنها باید به خلیفۀ الهی رجوع کنیم. خلیفۀ الهی تنها کسی است که خداوند حقیقت فیل درونیمان را در روشنایی نور علم الهی به وی نشان داده است. حالکه از هر دو زاویۀ فرویدیسم و دین الهی پدیدۀ ناخودآگاه را بررسی کردیم، میتوانیم به این سؤال بپردازیم که رؤیا چیست و چگونه با رمزگشایی آن دردهای ناخودآگاه (نفس) التیام پیدا میکند؟ و آیا نظریۀ فروید میتواند کارکرد رؤیا را بهدرستی تبیین کند؟ کارکرد رؤیا از دیدگاه فروید فروید پایه و اساس روانکاوی را با مهمترین کتابش یعنی «تعبیر رؤیا» بنا نهاد. در این کتاب، فروید خواب را دریچۀ ورود به ناخودآگاه و لایههای عمیق شخصیت معرفی میکند. از نظر وی رؤیا چیزی جز برآورده شدن میل و آرزو نیست. برای مثال اگر ماهی شور بخوریم در طول شب دچار عطش شدیدی میشویم؛ ازاینرو قبل از بیداری، رؤیای نوشیدن آب را میبینیم. [25] همچنین در موضوعات پیچیدهتر، رؤیا میتواند متأثر از امیال و نیازها یا اندیشههایی غیر قابل پذیرش باشد که به ناهوشیار رانده شدهاند. این امیال و اندیشهها محتوای نهفتۀ رؤیا هستند. در واقع امیال و اندیشههای غیر قابل پذیرش بهدلیل فشارهای محیطی و تابوهای اجتماعی فرصت ظهور در بیداری را ندارند، از اینرو به گونهای نمادین سر از رؤیاها درمیآورند. به بیانی دیگر، نمود پیدا کردن امیال غیر قابل پذیرش در رؤیا بهشکل واضح و آشکار باعث میشود فرد دچار احساس گناه و اضطراب شود. [3] البته فروید در بسیاری مواقع با این گفتۀ خود مخالفت کرده است و بیان میکند که گاهی بیمار رؤیاهایی میبیند که از عقدههای روانی ناشی میشود. این رؤیاها خاطرههای ذهنی و ترسهای سرکوبشدۀ بیماران و نه آرزو و تمایل واقعی را منعکس میکند. فروید از چنین رؤیاهایی نتیجه میگیرد که خاطرههای ذهنی و ترسها بهصورت قهری در رؤیای بیمار آشکار میشود. [2] نقد نظریۀ فروید در رابطه با رؤیا فروید اندیشمند و نظریهپرداز بزرگی بود که تأثیر شگرفی در روانشناسی بر جا گذاشت. او الهامبخش نظریهپردازان مشهوری ازجمله آنا فروید، آدلر، یونگ، کلاین، فروم و... بود. بااینحال نقدهای بسیاری به نظریۀ فروید از جانب روانشناسان صاحبنظری مانند اریکسون، یونگ، ماهلر و... وارد شده است؛ ازجمله تأکید بیش از حد وی بر سائقهای جنسی، عقدۀ ادیپ، مفهوم سوپرایگو و... که البته در این مقاله قصد نداریم به همۀ آنها بپردازیم؛ اما در رابطه با کارکرد رؤیا –یعنی برآوردن آرزو- دو نقد اساسی به نظریۀ وی وارد است که در ادامه به آنها میپردازیم. نخست، فروید نظریۀ خود را بر پایۀ خودکاوی و تحلیل رؤیای بیمارانش بنا نهاد، بنابراین نمیتوانیم نظریۀ او را یک نظریۀ فراگیر در خصوص تمامی رؤیاها ازجمله رؤیای افراد سالم نیز در نظر بگیریم. فروید در کتاب تفسیر رؤیا بیان میکند: «بههرحال اگر من مصالح اصلیام، یعنی رؤیاهای بیماران روانرنجورم را نادیده بگیرم نباید دربارۀ آنچه برایم باقیمانده خیلی تعصب داشته باشم؛ زیرا در این صورت تنها چیزی که برایم باقی میماند رؤیاهایی است که گاهگاهی توسط مردم عادی آشنا برایم تعریف شدهاند... بههرحال هیچکدام از این رؤیاها با تحلیلی که بدون آن نمیتوانم معنای رؤیایی را کشف کنم، همراه و سازگار نیستند.» [25] در حقیقت فروید با تحلیل رؤیاهای بیمارانش توانست فقط بر یکی از جنبههای رؤیا تمرکز کند. همانطور که خودش نیز میگوید: «طبیعی است موضوعی که رؤیاهای بیمارانم به آن ختم می شود همواره پیشینهای است که اساس روانرنجوری آنها بوده باشد.» [25] اختلالات روان در واقع نشاندهندۀ مشکلاتی است که نفس با آنها دستوپنجه نرم میکند و این مشکلات میتواند در رؤیا نمود پیدا کند. بنابراین نظریۀ فروید در این زمینه را نمیتوان بهعنوان یک الگوی فراگیر دربارۀ تمامی رؤیاها در نظر گرفت. در مقابل، دین رؤیاها را به سه دسته تقسیم میکند که میتواند تمامی جنبههای رؤیا را شامل شود. رسول اکرم (ص) میفرمایند: «رؤيا سه گونه است:رؤياهاى ترسناک شيطانى كه شيطان براى غمگين كردن آدمى به وجود مى آورد، حديث نفس انسان با خويشتن در بيدارى كه آنها را در خواب مىبيند و رؤياهايى كه يكى از چهل و شش جزء نبوّت است.» [26] البته در بخش بعدی مقاله با جزئیات بیشتری به انواع رؤیا و کارکرد آن از دیدگاه دینی خواهیم پرداخت. دومین نقدی که به نظریۀ فروید وارد است علّتی است که برای شکلگیری رؤیا بیان میکند. وی محرکهای حسی-روانی را عامل به وجود آورندۀ رؤیا میداند؛ مانند احساس تشنگی و رؤیای آب نوشیدن، یا امیال جنسی سرکوبشده که بهشکل نمادین سر از خوابها درمیآورند. ازطرفی دیگر، فروید اعتراف میکند که این توضیح بهاندازۀ کافی قانعکننده نیست: «اگر این واقعیت باشد که تمایلات بیداری، همراه با محرکهای درونی و بیرونی در طول خواب، برای پایان بخشیدن به سببشناسی رؤیا کافی باشد، ما باید در جایگاهی باشیم که توضیح قانعکنندهای از سرچشمۀ هر عنصری در رؤیا ارائه بدهیم، بهاینترتیب معمای سرچشمههای رؤیا حل میشود و تنها این باقی میماند که سهم محرکهای روانی و جسمانی را بهترتیب در هر رؤیای خاص تعیین کنیم؛ ولی در واقع ما هنوز به توضیح کاملی از رؤیا دست نیافتهایم، و هرکسی هم که در این زمینه تلاشهایی داشته، دریافته است که بخشهایی از یک رؤیا (و معمولاً بخشهای بسیار) هست که در خصوص سرچشمهاش نمیتواند چیزی برای گفتن پیدا کند.» شایان ذکر است که تاکنون هیچ نظریهای دلایل علمی کافی برای علّت شکلگیری و سرچشمۀ بسیاری از رؤیاها بهخصوص رؤیای صادقه مطرح نکرده است، بلکه یا به دلایل ناپذیرفتنی ازجمله اتفاقی بودن رؤیایی که در آینده تحقق مییابد، انگیزهای که در بینندۀ رؤیا ایجاد میشود تا در جهت تحقق رؤیای خود عملی را انجام دهد و... بسنده کردهاند [27] یا مانند فروید امیدوار بودند که پیشرفتهای علمی در آینده همۀ این سؤالات را پاسخ بدهد. در مقابل، دین الهی الگویی جامع برای رؤیا ارائه میدهد و رؤیاها را –همانطور که پیشتر گفته شد- به سه دسته تقسیم میکند. اما قبل از اینکه به دیدگاه دین در خصوص رؤیا بپردازیم، بیایید به چند نمونه از رؤیاهای صادقه نگاهی بیندازیم. نمونههایی از رؤیاهای صادقه در ابتدا مایلم دو رؤیا از مادرم تعریف کنم که از آینده خبر میدهند. قطعاً این دو رؤیا نمونههایی از هزاران رؤیاییاند که تاکنون علم نتوانسته توضیحی منطقی دربارهشان ارائه کند: پدربزرگ و مادربزرگم سالها پیش به رحمت خدا رفتند. یک شب مادرم رؤیا میبیند که در منزل پدریاش با خواهرها و پدر و مادرش دورهم جمع شده بودند. مادرش به صندوقی که در گوشۀ خانه بود اشاره میکند و از او میخواهد درش را باز کند و برای خود و پنج خواهرش سیب بیاورد. مادرم درِ صندوق را باز میکند و شش سیب برمیدارد. زمانی که بهسمت خواهرانش میرود یک سیب از دستش میافتد و آرامآرام بهسمت پدر و مادرش قِل میخورد. خم میشود و به همان شکل خمیده بهدنبال سیب میرود تا آن را بگیرد که ناگهان سیب دیگری از دستش میافتد. مادرش که گویا میدانسته آن سیبهایی که افتادهاند سهم چه کسانی است به او میگوید «نیازی نیست به آن دو خواهرت (نامشان را میآورد) سیب بدهی، ما خودمان (یعنی من و پدرت) به آنها سیب میدهیم.» زمانی که مادرم این خواب را تعریف کرد هیچکس نتوانست از محتوای رؤیایش معنای آن را حدس بزند. چند روز بعد از این خواب، خواهر اولی که نامش برده شده بود به سرطان سختی دچار میشود. مادرم برای درمان خالهام به پزشکان مختلفی مراجعه میکند تا هرطور شده وی را مداوا کند. در همان روزها خالۀدیگرم که نامش برده شده بود نیز بهطور ناگهانی بر اثر سکتۀ قلبی درمیگذرد، درست مانند حرکت آن سیبها بهسوی پدربزرگ و مادربزرگ مرحومم!! این رؤیا یکی از هزاران رؤیایی است که بهوضوح از آینده خبر میدهد. شاید کسی که به قدرت پیشگویی رؤیا باور ندارد بگوید این امر کاملاً اتفاقی است! منطقی نیست بگوییم همۀ این رؤیاها که گاهی بسیار دقیق آینده را برای ما ترسیم میکنند اتفاقی باشد. اتفاقاً مادرم یکسال پیش از رؤیای سیب، پدربزرگم را در خواب دیده بود که از مرگ کسی دیگر از اعضای خانواده به وی خبر داد: ماجرا از آنجا آغاز میشود که پدربزرگم به سرطان سختی مبتلا شد. زمانی که بیماریاش وخیمتر شد، مجبور شدیم وی را روز یکشنبه به بیمارستان ببریم. وی یکشنبۀ هفته بعد در همان بیمارستان دار فانی را وداع گفت. یکسال پیش از فوت خالهام همسرش بیمار شد. اتفاقاً شوهرخالهام را روز یکشنبه در بیمارستان بستری کردند. چهار روز بعد، مادرم خواب پدربزرگم را میبیند و به وی در خواب میگوید «آقاجون شما یکشنبه از خانه رفتید و یکشنبه بعدش فوت کردید، گمان میکنم احمد آقا هم (شوهرخالهام) مانند شما یکشنبه بعد میمیرد.» پدربزرگم در خواب به وی میگوید «احمد آقا مثل من نخواهد مرد، بلکه او قرار است سهشنبه بمیرد.» بعد از اینکه مادرم خواب را تعریف کرد گفت «قدیم میگفتند که خواب زن چپ است. خدا کند که این خواب هم اینگونه باشد.» اما اینگونه نبود... و شوهرخالهام چندروز بعد از رؤیای مادرم روز سهشنبه فوت شد. آیا منطقی است بگوییم که این خواب ناشی از تعارضهای درونی بوده است؟ یا بینندۀ رؤیا در جهت تحقق بخشیدن به رؤیای خویش عملی را انجام داده است؟! واضح است که در چنین مواردی، بینندۀ رؤیا بعد از آنکه خوابش در آینده محقق میشود، معنایش را درمییابد. نمونههای بسیاری از این قبیل خوابها وجود دارند که بینندۀ آن، معنایشان را در آینده و گاهی بعد از تعبیرشدنش میفهمد؛ زیرا بسیاری از رؤیاها نمادین و رمزآلود هستند. در این رابطه، به یک رؤیای تاریخی مشهور اشاره میکنم که سرنوشت کشوری را تغییر داد. پادشاه مصر در رؤیاهایش دو نامه از آینده دریافت میکند که هر دو حاوی یک پیام هستند. او رؤیای هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشکیده را میبیند و نیز رؤیای هفت گاو لاغر که هفت گاو چاق را میخورند. چطور میتوانیم رؤیایی را که هفت سال خشکسالی پس از هفت سال آبادانی را پیشگویی میکند توضیح دهیم! آیا میتوان گفت رؤیای پادشاه مصر ناشی از غرایز سرکوبشدۀ وی بوده است؟! یا هفت سال خشکسالی بهصورت اتفاقی رخ داده است؟! آیا پادشاه مصر باستان، اقتصاد و سرنوشت کشوری را که در زمان خودش صاحب تمدنی باشکوه بوده است بر مبنای آرزوهای سرکوبشدۀ خویش بنا کرد و این امر بهطور کاملاً تصادفی باعث نجات مردمش از خشکسالی شد؟! بنابراین پُرواضح است از مهمترین کارکرد رؤیاها خبر دادن از آینده است. این یک امر بدیهی است حتی اگر علم سکولار سعی کند آن را تجربههای توهمی ذهن بداند. [3] کافی است هر محققی در تجربههای خود یا اطرافیانش جستوجو کند یا به مطالعۀ تاریخ بپردازد. حتی سومریان نیز زمانی که خط را اختراع کردند، یکی از اولین متونی که بر الواح گلی حک کردند رؤیای پادشاه دموزی و تعبیر آن توسط خواهرش بود! لازم به ذکر است این دست رؤیاها بهقدری متداولاند که فروید نیز با آنان مواجه شده است. وی در کتاب تفسیر رؤیا بیان میکند: «مشهور است رؤیاها نیروی پیشبینی آینده را دارند. اینجا ما با تناقضگویی شکگرایی تقریباً غلبهناپذیر با ادعاهایی که سرسختانه تکرار میشوند روبهرو هستیم. شکی نیست حق داریم تأکید کنیم که این دیدگاه، هیچگونه پایهای در حقیقت ندارد؛ چون ممکن است اندکزمانی بعد، برای شماری از نمونههای یادشده توضیحی در چهارچوب روانشناسی طبیعی بتوان پیدا کرد.» [25] همین! یعنی چون ممکن است توضیحی در آینده داشته باشد نظریۀ دینی را – که اتفاقاً تمامی جنبههای رؤیا را رمزگشایی میکند- رد میکنید؟! آیا چنین عقیدهای سوگیرانه نیست؟! اکنون شاهدیم که بعد از گذشت تقریباً 90 سال روانشناسی طبیعی نتوانسته است توضیحی در رابطه با این دست از رؤیاها ارائه دهد. کارکرد رؤیا از دیدگاه علم الهی هنگام خواب نفس انسانی همواره در وضعیت انتقال از جهانی به جهان دیگر است. در بسیاری از احادیث به شباهت خواب و مرگ اشاره شده است [28]، با این تفاوت که در خواب نفس از عالم اجسام جدا نمیشود و انتقالش به جهان اصلی خودش یعنی عالم ملکوت بهصورت موقت است، درحالیکه در مرگ این انتقال همیشگی است. دین رؤیاها را به سه دسته تقسیم میکند. رسول اکرم (ص) میفرمایند: «رؤیاها سه گونهاند: بشارتی از سوی خدا، اندوهگین کردن [از جانب] شیطان و آنچه انسان به نفس خود میگوید و در خواب خود میبیند.» [29] برای توضیح وضعیت چنین انتقالی خواب را میتوان به آسانسوری تشبیه کرد که نفس را به عالمی میبرد که به آن تعلق دارد. رؤیاها در واقع انعکاسی از تجربههای نفس در این آسانسور هستند. ممکن است نفس هنگام خواب وارد آسانسور شود، اما آن بهدرستی عمل نکند و در همان طبقه بماند. فرض بر این است که نفس باید در طول خواب از تدبیر شئون بدن فارغ شود و به جایگاه خودش بپردازد؛ اما اگر در طول بیداری که نفس به تدبیر بدن مشغول بوده، شرایطی بر او مسلط شده که آن را گرفتار خود ساخته و در کارکرد آن مزاحمت ایجاد کرده است، نفس دوباره به همان چیزی که برایش مهم بوده و مشغولش ساخته بازمیگردد و تلاش میکند آن را اداره کند تا خود را از تبعاتی که جسم برایش دارد رها کند. [30] این همان چیزی است که خوابهای پریشان یا حدیث نفس (آنچه نفس به خود میگوید) نام دارد و اشاره دارد به آنچه فروید کارکرد رؤیا یعنی برآوردن آرزو میدانست. در واقع چنین خواستهها و آرزوهایی نفس فرد را در عالم ملک محبوس میکند و ممکن است عامل رنجوری نفس شود؛ زیرا ارتباط نفس با عالمی که به آن تعلق دارد قطع شده است. روانکاو بیآنکه بداند نقش فردی را بازی میکند که در اتاقک تاریک آسانسور ازکارافتاده، چوبکبریتی را روشن میکند. قطعاً تحمل زندانی که با شعلهای هرچند کوچک روشن شده از زندان تاریک و خوفناک راحتتر است؛ چه بسا این امر بتواند به نفس کمک کند تا خود را از بندهایی که به آن گرفتار شده است-که عمدتاً مسائل مربوط به بدن و غرایز دنیوی است- رها کند. بعد از اینکه نفس از قیدوبندهای بدن جدا میشود، برای رسیدن به ملکوت -جایی که به آن تعلق دارد- از عوالم و طبقات مختلفی عبور میکند. در این گذر، نفس قطعاً ممکن است با موجوداتی دیگر ازجمله شیاطین جن ملاقات کند که برای بستن راهش در رسیدن به عالم ملکوت (یا هنگام بازگشت به بدن) در کمین وی نشستهاند و برای اندوهگین ساختن یا ترساندن او ممکن است یاوهها و دروغهایی را به وی القا کنند. [30] احتمالاً این دسته از خوابها همان رؤیاهایی هستند که به عقیدۀ فروید نتیجۀ برآوردن آرزو نیست، بلکه آغشته به خاطرات و ترسهای سرکوبشدۀ فرد هستند. ازآنجاکه محل حافظه در نفس است، ممکن است شیاطین جن برای آزار دادن فرد بینندۀ رؤیا دروغها و یاوههایی را به وی القا کنند که تداعیکنندۀ تصاویری از خاطرهها، تجربهها و مفاهیمی باشد که ترسهای فرد بینندۀ رؤیا ریشه در آنها داشته باشد؛ زیرا همانطور که سید احمدالحسن میفرماید سلاح شیاطین برای رویارویی با انسان از ضعفهای نفس گرفته میشود، [31] و محتویات حافظه ازجمله خاطرههای فرد پیوند عمیقی با ضعفهایش دارد. در نهایت زمانی که نفس به جهان خود میرسد، در ملکوت آسمان با حقایق مواجه میشود؛ زیرا شیاطین در ملکوت خداوند راه ندارند. [30] امام حسن عسکری (ع) میفرمایند: «بهدرستی که کلام ما در خواب مثل کلام ما در بیداری است.» [32] همچنین امام علی (ع) میفرمایند: «از رسول خدا (ص) دربارۀ کسی که خواب میبیند و گاهی حق است و گاهی باطل سؤال کردم، پیامبر (ص) فرمود: ای علی، روح همۀ بندگان هنگام خواب بهسوی خدا پرواز میکند، پس آنچه در خواب نزد خدا میبیند حق است و هنگامی که خدا به روح انسان امر میکند به طرف بدن برگردد روح بین آسمان و زمین قرار میگیرد، آنچه در این هنگام میبیند خوابهای بیاساس و آشفته است.» [33] به آنچه فرد در ملکوت خداوند تجربه میکند «رؤیای صادقه» میگویند، بدین معنا که آن رؤیا حقیقت است و از جانب شیطان یا برخواسته از آرزوهای نفسانی نیست. همانطور که پیشتر گفته شد عالم ملکوت بر عالم ملک سیطره دارد؛ بنابراین جای تعجبی نیست که نفس بهواسطۀ موجوداتی که در عالم ملکوتاند ازجمله ارواح و ملائکه، از اتفاقاتی آگاه شود که مربوط به آیندۀ عالم ملک است. بنابراین معمولاً اینگونه است که نفس پساز رهایی از خواستههای نفسانی از طبقات یا عوالمی گذر میکند که تحت تسلط شیاطین است. اما ممکن است این سؤال مطرح شود که چطور نفس میتواند به عالمی دیگر انتقال پیدا کند، اما ارتباطش بهطور کامل با بدن قطع نگردد؟! سید احمدالحسن روح را به خورشید تشبیه میکند که وقتی به آسمان صعود میکند یا خداوند آن را در خواب میگیرد شعاع آن به بدن متصل میماند و آن را اداره میکند. [34] هنگام خواب روح حیوانی در بدن باقی میماند و روح انسانی (روح عقل) خارج میشود و بهسوی ملکوت میرود. ممکن است این سؤال مطرح شود که چگونه فردی که به دین و خدا اعتقادی ندارد باز هم میتواند رؤیای صادقه ببیند؟ باید گفت که هر انسانی نصیب و بهرهای از عالم ملکوت دارد و این نصیب همان صورت مثالی و نفس اوست. [35] بنابراین جای تعجبی نیست اگر نفس چنین فردی وارد عوالم بالاتر شود، حتی اگر جایگاه واقعی آن فرد بهدلیل رویگردانی از خداوند در آن عوالم نباشد. نکتۀ مهم این است که این عوالم حقیقیاند و تجربیات نفس در این عوالم گاهی میتواند تأثیراتی ملموس حتی بر بدن فرد بر جای گذارد. سید احمدالحسن در این رابطه بیان میکند: «رؤیاهایی که تأثیرات ملموس و عظیمی بر بدن از خود بر جای میگذارند؛ مثل خواب روزهدار در هنگام روزهداری. وی در خواب میبیند که درحال خوردن و نوشیدن است، سپس از خواب برمیخیزد و متوجه میشود که واقعاً گرسنگی و تشنگی او برطرف شده است. این نوع خوابها زیاد اتفاق میافتد. این تأثیر را نتیجۀ علائم و سیگنالهایی که از مغز صادر میشود تفسیر میکنند و سیر و سیراب شدن را نتیجۀ ترشح برخی از غدد بدن یا عملکرد گروهی از اعضا میدانند. اما حقیقت این است که اگر انسان روزهدار باشد و در خواب ببیند چیزی میخورد و میآشامد وقتی بیدار میشود طعم غذا و نوشیدنی را همچنان در دهانش حس میکند. علاوهبر این، تشنگی فرد روزهدار درحالیکه بیدار است رفع نمیشود و درحالیکه در خواب اگر ببیند مینوشد تشنگی وی از بین میرود. حال چرا این فرایندها فقط در خواب رخ میدهد؟ چرا اگر در خواب ببیند و بیدار شود تشنگی او رفع میشود و اگر آن رؤیا یا خواب را نمیدید که در آن مینوشد تشنگی وی برطرف نمیشود؟!» [36] زبان رؤیا و نمادها دربارۀ نمادین بودن رؤیاها باید گفت انسانها در عالم جسمانی با زبانهای گوناگونی صحبت میکنند و هر کلمهای که به کار میبرند نمادی از یک مفهوم است. جای تعجب نیست اگر بگوییم زبان و نمادهای بهکارگرفته شده در عوالم دیگر متفاوت با عالم جسمانی (عالم بیداری) است. سید احمدالحسن در کتاب توهم بیخدایی به مسئلۀ رؤیاهای صادقه میپردازد و بیان میکند آنچه ما دربارۀ رؤیاها میبینیم نمادین است. مثلاً در خواب «افتادن دندان» به مرگ خویشان و نزدیکان اشاره دارد. رؤیاها در واقع اثباتی بر وجود یک نیروی غیبی آگاه، دانا و حکیم است که با ما صحبت میکند. [36] ممکن است برخی از رؤیاهای صادقه صریح باشند مانند رؤیای دوم مادرم و پیشگویی پدربزرگ مرحومم در خواب، یا شامل برخی از نمادهایی باشند که متعارف و متداول است. برای مثال ما معمولاً افتادن دندان یا رؤیای عروسی را به مرگ تأویل میکنیم. سید احمدالحسن رؤیایی را که قبل از قتل سید محمد صدر (ره) میبیند در صفحۀ فیسبوک خود نقل میکند: «جشن عروسی بسیار بزرگی دیدم که حضار آن بسیار بودند؛ دیدم که داماد در آن سید محمد صدر (ره) بود.» وی همچنین رؤیای دیگری با همین مضمون را نقل میکند: «دیدم که درخت بسیار بزرگی است که برگهای بسیاری دارد و برگ سبزی از این برگها کنده شد و افتاد؛ هنگامی که در هوا میچرخید، نام سیدمحمد صدر را روی آن خواندم.» [37] شناخت همیشگی نمادهای تمام رؤیاها امکانپذیر نیست، مگر با تعلیم از طرف خداوند سبحان؛ زیرا تفسیر نمادهای رؤیا میتواند بر وجههای مختلفی صورت بگیرد. برای مثال امام صادق (ع) دربارۀ رؤیای اذان میفرمایند: «رؤیای اذان بر دوازده وجه تأویل میشود: حج، سخن حق، فرمان، بزرگی، ریاست، سفر، مرگ، دفع عجز و ورشکستگی، خیانت، جاسوسی، کمی دین و نفاق.» [38] با توجه به عوالم و مراتب، تصاویر ملکوتی نیز بسیار متعدد هستند. همچنین نمادهایی که قاصدان رؤیا استفاده میکنند با یکدیگر متفاوتاند. ممکن است پیک آینده یا قاصد خبررسان یک فرشته یا روح باشد که هرکدام در ملاقات خویش با نفس نمادهای متفاوتی را به کار میگیرند: «آن فرشته بر آن انسان فرود میآید تا پیام را به او برساند. انسان در برابر آن فرشته مانند کتابی گشوده است. آن فرشته برخی چیزها و نمادهای موجود در زندگی انسان را برمیگزیند و از آنها استفاده میکند تا پیامی را که از غیب آورده است یا «رؤیا» را برساند؛ و چه بسا چیزی را از صفحۀ وجود انسان یا گذشتۀ او برنگیرد، بلکه به نمادهای رؤیا و حکمتی که فرشتگان رؤیا آنها را می شناسند بسنده کند. همچنین چه بسا رؤیا ازطرف ارواح باشد و از فرشتگان رؤیا نباشد. نمادهای ارواح با نمادهای فرشتگان رؤیا تفاوت دارد و شاید رؤیا از ارواح انبیاء و فرستادگان و امامان (ع) باشد و این نوع از رؤیا نیز با رؤیا ازسوی فرشتگان و رؤیا ازسوی ارواح متفاوت است. حتی رؤیا میتواند بهطور مستقیم از طرف خداوند باشد؛ به این صورت که خدا با قدرت خود، رؤیا را در صفحۀ وجود انسان مینگارد... .» [39] در بسیاری از مواقع، افراد متوجه میشوند که خوابها نمادهایی را بههمراه دارند که پر از معنا و مفهوم است، اما شخص بیننده ترجمۀ زبان رؤیا را نمیداند؛ زیرا بر حقایق عالم ملکوت اشراف ندارد. روانکاو نیز همچون زبانشناسی میماند که بهدنبال کشف مفهوم نمادهایی است که نمیداند به کدامیک از عوالم تعلق دارد یا از جانب چه کسی است! بنابراین جای تعجبی ندارد که گاهی در ترجمۀ آنها ناتوان و سرگردان شود. فروید نیز صراحتاً بیان میکند که نمادگرایی قطعاً در رؤیاها وجود دارد، اما روانکاوان را در شناخت کامل آن ناتوان میداند: «وجود این نمادها در رؤیاها نهتنها تفسیر آنها را تسهیل نمیکند، بلکه در عین حال آنها را مشکلتر هم میسازد... تردیدهایی که هنوز در فعالیتهای ما بهعنوان مفسران رؤیا ابراز میشوند بخشی ناشی از دانش ناقص ماست که با پیش رفتن ما به جلو بهطور فزایندهای میتواند بهبود یابد.» [25] برایناساس، دین الهی انسان را از تأویل رؤیای خود و دیگران منع کرده است و بیان میکند که تأویل رؤیا فقط نزد خلیفۀ الهی است؛ زیرا وی به زبان ملکوت عالم است. سید واثق حسینی در توضیح حدیثی از رسولالله (ص) بیان میکند: «هنگامی که صبح میشد، رسول خدا (ص) میفرمود آیا بشارتی نزد شما هست؟ کدامیک از شما رؤیا دیده است؟ کدامیک از شما مکاشفه دیده است؟ تا اینکه بدانیم به کجا رسیدید و در عالم ملکوت ارتقا پیدا کردید. ایشان در همان حال اصحابش را از تأویل نهی میکرد؛ زیرا رؤیا ممکن است از جانب خدا یا از جانب نفس یا از جانب شیطان باشد. فرد برای آگاهی یافتن از اینکه رؤیا از جانب کدامیک از این سه گزینه است، نیازمند شخصی است که آگاه بر ملکوت آسمانها و نفسها باشد و بداند شیطان از چه جانبی بهسوی انسان میآید.» [40] در پایان، ذکر این نکته ضروری است که رؤیای مؤمن در حکم سخن پروردگار با اوست. [41] زیرا مؤمن وجودی پاک و اعتقادی صحیح دارد که مانع اسارت نفس در عالم ملک بهواسطۀ مسائل دنیوی و غرایز نفسانی میشود. همچنین وی از آزار شیاطین در امان میماند و با ملائکه دیدار میکند. در نتیجه اکثر رؤیاهایی که فرد میبیند تجربههایی حقیقیاند. شکی نیست که چنین فردی در مسیری قرار گرفته که نهتنها بسیاری از رؤیاهایش بشارتی از ملکوت خواهد بود، بلکه از سلامت روان بیشتری نیز برخوردار است. سخن پایانی فروید نخستین کسی بود که با رمزگشایی رؤیاها بهدنبال کشف عوامل ایجادکنندۀ بیماریهای روان بود. دنیای اسرارآمیز رؤیا موضوعی است که علم بشری نتوانسته است پرده از تمامی رمزورازهای آن بردارد. فروید به این موضوع واقف بود که رؤیاها نیروی پیشبینی آینده را دارند و امیدوار بود علم روانشناسی طبیعی در آینده بتواند توضیحی برای آن ارائه کند. [25] زمانیکه فروید چشمِ انتظارش را به دستاوردهای علمی آینده دوخته بود تا مجهولات علم روانکاوی مکشوف شوند، رویکرد دینی به رؤیا با توضیحات کافی در خصوص وجود نفس، تجلیات انسان در عوالم بالاتر، وجود شیاطین جن، ارواح و فرشتگان -که با چشم مادی دیده نمیشوند اما با تجلیات ما در عوالم دیگر ارتباط برقرار میکنند- همۀ ابهامها را از چهرۀ معماگونۀ رؤیا زدود. اگرچه درک عوالم ملکوتی و بعد روحانی انسان سخت است، اما با پیشرفت علم و کشف عوالم موازی میتواند قابل فهم برای انسانی باشد که دانش و فهم ناقصی از هستی و خلقت خداوند دارد. اطلاعاتی که انسان از عوالم بالاتر دریافت میکند تنها منحصر به خواب نمیشود؛ بلکه ازآنجاکه نفس در بیداری مشغول به اداره کردن بدن و برطرف کردن نیازهای آن است توجهی به این اطلاعات ندارد و از آن غافل میشود. بنابراین هنگام خواب، اطلاعاتی که انسان دریافت میکند و در حافظهاش نقش میبندد واضحتر و ملموستر خواهد بود. [42] در حقیقت اعتراف فروید به وجود بعدی پنهان به نام ذهن ناهوشیار که در مقایسه با ذهن آگاه انسان از توانایی پیشرفتهتری برای تفکر و تدبیر برخوردار است، برخلاف میل باطنیاش اعترافی است به وجود بعد متافیزیکی عاقلی که دین آن را نفس مینامد. منابع [1] سلطانی بناوندی مهین، اهمیت خواب از دیدگاه قرآن و روایات، 1395. Available from: https://sid.ir/paper/834323/fa [2] هاشم محمد دیراوی عبدالرزاق، رؤیاها از نگاه علم و دین. Available from: https://almahdyoon.co/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B1%D8%A4%DB%8C%D8%A7%D9%87%D8%A7-%D8%A7%D8%B2-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D9%88-%D8%AF%DB%8C%D9%86/ [3] بلوچی انارکی محمد، رحیمی صادق. اختلالات خواب و رؤیا: جنبههای روانشناسی و پاتوفیزیولوژی، علوم اعصاب شفای خاتم [Internet]. 1394؛3(4):99-111. Available from:: https://sid.ir/paper/258176/fa [4] اگرچه نظریۀ فروید را میتوان معروفترین نظریه در زمینۀ رؤیا دانست، اما پیش از او کسانی مانند ماری ویتون کالینز نیز به بررسی علمی رؤیا پرداختند. [5] خدایاری فرد محمد و لطافت حسین. رواندرمانی چیست؟ تهران، انجمن اولیا و مربیان جمهوری اسلامی ایران، 1377، چاپ اول. [6] نارویی نصرتی، رحیم. بررسی و نقد رویکرد فروید، رحیم نارویی نصرتی، فصلنامۀ روانشناسی و دین، 1387، شمارۀ 1. Available from: www.magiran.com/p509366 [7] مفهوم ناخودآگاه پیش از فروید نیز در آثار سایر فلاسفه مطرح شده بود. [8] فامیل دردشتی احمدرضا و اسعدی محمدرضا، بررسی و نقد کتاب ضمیر ناخودآگاه در قرآن، پژوهشهای روانشناسی اسلامی، سال دوم، پاییز و زمستان 1398، شماره 2 (پیاپی 3). [9] روانشناسی زرد بهمعنای رویکردهای روانشناختی است که معمولاً پایههای علمی قوی ندارند و همراه با ادعاهای آمیخته با تبلیغات جذاب ارائه میشوند. [10] دادجو یدالله، نسبت پدیدههای وحی با معرفتهای نشئتگرفته از ضمیر ناخودآگاه انسان، پژوهشهای فلسفی-کلامی، سال پانزدهم، پاییز 1392، شماره 1 (پیاپی 57). [11] فروید عقیده داشت که شخصیت انسان شامل سه بعد نهاد (اید)، من (ایگو) و فرامن (سوپرایگو) است. نهاد بخش غریزی شخصیت، سوپرایگو نمایندۀ استانداردها و آرمانهای اخلاقی، و من بخشی از شخصیت که کاملاً در آگاهی فرد قرار دارد و مسئول برخورد با واقعیت و ایجاد تعادل بین نهاد و فرامن است. [12] رضایی هفتادر حسن، نصیریان صفر، ارزیابی نظریۀ روانکاوی فروید از منظر معارف وحیانی بهویژه نهجالبلاغه، حسن رضایی هفتادر، صفر نصیریان، تحقیقات علوم قرآن و حدیث، سال چهاردهم، پاییز 1396، شماره 3 (پیاپی 35). [13] خلیلزاده الهه، نصیری للردی هادی، حسنی طلعت، ضمیرناخودآگاه از دیدگاه آیات و روایات، الهه خلیل زاده، هادی نصیری للردی، طلعت حسنی. پژوهشنامۀ فرهنگ و معارف دینی، دوفصلنامۀ علمی، دورۀ 1، شمارۀ 2، 1397. [14] برای مثال به کتاب «ضمیر ناخودآگاه در قرآن» نوشتۀ علیرضا اعرافی از بعد محتوایی و مبنایی و روششناختی نقدهای بسیاری شده است. (اعرافی، علیرضا. ضمیر ناخودآگاه در قرآن. قم: نشر موسسه اشراق و عرفان. 1392). [15] الزغول عماد، فالح الهنداوي علی، مدخل إلى علم النفس، الناشر: دار الكتاب الجامعي؛2014. [16] سید احمدالحسن، سفر موسی به مجمع البحرین (ترجمۀ فارسی) ص 41. Available from: https://almahdyoon.co/%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C%D8%B9-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%AC%D9%85%D8%B9-%D8%A7%D9%84%D8%A8%D8%AD%D8%B1%DB%8C%D9%86/ [17] سید احمدالحسن در کتاب «در محضر عبد صالح» میفرماید: «عالم جسمانی، در واقع تراکم نیرو یا قدرت است و به همین دلیل، تراکم، بین بیشترین مقدار و کمترین مقدار در نوسان است. گمان میکنم شما این خاصیت را در مواد جسمانی مختلفی که میشناسی بهوضوح مشاهده میکنی، هرچند این اجسام تقریباً در یک سطح قرار دارند و بین آنها تفاوت بسیاری وجود ندارد. شما قطعاً گازی که زمین را احاطه کرده در دستهبندی متفاوتی نسبت به آب قرار میدهی، همینطور سنگ و دیگر مواد را. هوا یا گاز پیرامون زمین را نمیبینی ولی اینکه شما آن را نمیبینی، نفیکنندۀ وجود آن در این زمین نیست. حال، وجود انسان –هر انسانی- از آسمان اول یا منتهیالیه پایینی آن (همان نفس اوست) تا به چگالترین (متراکمترین) چیز در این عالم جسمانی امتداد مییابد؛ لذا شما در ترکیب جسم انسان با معادنی روبهرو هستی؛ در حقیقت در اینجا ما با نفس، جسم مادی مرئی و جسم مادی غیرمرئی سروکار داریم. من برای اینکه مطلب برای شما آسان شود میگویم یک جسم نامرئی؛ در حقیقت تجلیات بسیار زیاد و ظهورهای بسیار زیادی وجود دارد که به تعداد آنها، برای انسان جسم یافت میشود.» (سید احمدالحسن، در محضر عبدصالح، ترجمۀ فارسی. ج1، ص 79). [18] فلیح حسین حسینی واثق، پیدایش نخستین (ترجمۀ فارسی) ص 85-89. Available from: https://almahdyoon.co/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%BE%DB%8C%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84-pdf/ [19] سید احمدالحسن در کتاب «توهم بیخدایی» فصل سوم، بیان میکند که در قرآن (سورۀ سجده، آیات 7و8) از این گروه برگزیده که اجداد انسانهای امروزی محسوب میشوند بهعنوان «سلاله» یاد شده است. [توهم بیخدایی (ترجمۀ فارسی) فصل سوم، ص128] Available from: https://almahdyoon.co/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AA%D9%88%D9%87%D9%85-%D8%A8%DB%8C%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84-pdf/ [20] برای مطالعۀ بیشتر در این زمینه میتوانید به کتاب «توهم بیخدایی» نوشتۀ سیداحمدالحسن مراجعه کنید. Available from: https://almahdyoon.co/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AA%D9%88%D9%87%D9%85-%D8%A8%DB%8C%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84-pdf/ [21] اگر برای خواننده درک چگونگی خلقت نفس در عالم ملکوت و متصل شدن به جسمی در عالم ملک دشوار است، میتواند آن را بهصورت ارتباط بین جهانهای موازی و انتقال ذره یا موج بین چند جهان در نظر بگیرد. برای مطالعۀ بیشتر در این زمینه به فصل پنجم و ششم توهم بیخدایی نوشتۀ احمدالحسن مراجعه کنید. [22] فلیح حسین حسینی واثق، پیدایش نخستین (ترجمۀ فارسی) ص 206. Available from: https://almahdyoon.co/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%BE%DB%8C%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84-pdf/ [23] به تمایلات پسران برای ارتباط جنسی با مادرشان عقدۀ ادیپ گفته میشود که حسی از رقابت با پدر را پدید میآورد. معادل عقدۀ ادیپ در دختران، عقدۀ الکترا نامیده میشود. [24] موسویان الهام، مروری نظری بر مفهوم سوپرایگو از منظر رویکردهای روانکاوی، رویش روانشناسی، سال یازدهم، فروردین 1401، شماره 1 (پیاپی 70). [25] فروید زیگموند، تفسیر خواب، ترجمۀ شیوا رویگریان، نشر مرکز: چاپ اول، 1382. [26] أبوبكر بن أبيشيبة. المصنّف لابن أبيشيبة: ۷/۲۴۲/۱. [27] سنایی علی، فاضلی علیرضا، تبیین ناتورالیستی رؤیای صادقه: ارسطو و یونگ، پژوهشهای فلسفی (نشریۀ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز) [Internet]. 1395؛10(19 ):207-230. Available from: https://sid.ir/paper/140974/fa [28] برای مثال رسول اکرم (ص) میفرمایند: «خواب برادر مرگ است، و بهشتیان نمیمیرند.» كنز العمّال، ج 14، ص 475، ح 39321. [29] بحارالانوار، ج 61، ص 191. [30] انصاری زکی، در پیشگاه صیحه، واکاوی روشمند و علمی رؤیاها (ترجمۀ فارسی) فصل اول، ص 70-72. Available from: https://almahdyoon.co/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D8%B1-%D9%BE%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B5%DB%8C%D8%AD%D9%87-%D8%B1%D8%A4%DB%8C%D8%A7/ [31] سید احمدالحسن در کتاب «جهاد درب بهشت است» (ترجمۀ فارسی) بیان میکند که شیطان برای رویارویی با انسان ناگزیر سلاحی دارد و آن سلاح را از نفس و دنیا برمیگیرد. نفس خاستگاه همۀ دردهاست که با سلامت آن انسان سالم میشود و با درد آن انسان بیمار میگردد. (فصل اول، ص 21) Available from: https://almahdyoon.co/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D8%AF%D8%B1%D8%A8-%D8%A8%D9%87%D8%B4%D8%AA-%D8%A7%D8%B3%D8%AA/ [32] القمي، الشيخ عباس، سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، ج 10، ص 199. [33] کمرهاي، شيخ محمد باقر، ترجمه امالي شيخ صدوق، ص 146. [34] سید احمدالحسن، تفسیر متشابهات (ترجمۀ فارسی) ج 3، ص 157. Available from: https://almahdyoon.co/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D9%85%D8%AA%D8%B4%D8%A7%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%AA/ [35] سید احمدالحسن، گوساله (ترجمۀ فارسی) ج1، فصل اول، ص 37. Available from: https://almahdyoon.co/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%DA%AF%D9%88%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87/ [36] سیداحمدالحسن، توهم بیخدایی (ترجمۀ فارسی) فصل ششم، بخش خوابها (رؤیاها) Available from: https://almahdyoon.co/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AA%D9%88%D9%87%D9%85-%D8%A8%DB%8C%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84-pdf/ [37] پیام سید احمدالحسن در فیس بوک، 28 جولای 2017. Available from: https://goo.gl/WDZYQ7 [38] شراد الناصري محمد. تفسير الأحلام الكبير برواية الإمام علي وأهل بيت (ع)، ویرایش دوم، 2008. [39] حطاب الفیصلی احمد، سخن نهایی دربارۀ حجیت رؤیای خردمندان (ترجمۀ فارسی) فصل سوم، ص 50. Available from: https://almahdyoon.co/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D8%AE%D9%86-%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%AD%D8%AC%DB%8C%D8%AA-%D8%B1%D8%A4%DB%8C%D8%A7/ [40] سید واثق حسینی، خطبه نماز جمعه. Available from: https://t.me/Varesin13/2098 [41] نوری حسین بن محمدتقی، دار السلام في ما يتعلق بالرؤيا و المنام، دار البلاغة – بیروت، 1427ه.ق، ج4، ص 236. [41] انصاری زکی، در پیشگاه صیحه، واکاوی روشمند و علمی رؤیاها (ترجمۀ فارسی) فصل اول، ص 30. Available from: https://almahdyoon.co/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D8%B1-%D9%BE%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B5%DB%8C%D8%AD%D9%87-%D8%B1%D8%A4%DB%8C%D8%A7/ معرفی پایاننامۀ «مقامات سلمان المحمدی کما بینها القائم(ع)» گفتوگو با شیخ عباس فتحی به مناسبت انتشار رسالهٔ اتمام مقطع کارشناسی وی در حوزهٔ علمیه مهدوی با عنوان: «مقامات سلمان المحمدی کما بینها القائم» (مقامات سلمان فارسیِ محمدی، براساس بیانات سید احمدالحسن) به تاریخ: دوشنبه۱۰اردیبهشت۱۴۰۳ اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سیدنا محمد و آلمحمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً کثیرا مجری: عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما سروران گرامی، انصار امام مهدی(ع) و محققین و مهمانان عزیز. همانطور که مستحضر هستید قرار شد هر هفته دوشنبه ساعت ۲۱ در خدمت شما عزیزان باشیم. جلسات دوشنبه کنفرانسهایی است با موضوع «معجزات علمی سید احمدالحسن» و همچنین «معرفی کتب و آثار پژوهشی انصار امام مهدی(ع)». این هفته در خدمت شماییم با کتاب «مقامات سلمان المحمدی کما بینها القائم» یا «مقامات سلمان محمدی براساس بیانات قائم آلمحمد(ع)» و باعث افتخار است که میزبان نویسندهٔ این اثر ارزشمند، «شیخ عباس فتحی» باشیم و قرار است با ایشان گفتوگویی دربارهٔ این کتاب داشته باشیم. برای کسانی که شاید در جریان نباشند، اثر پژوهشی محل بحث، رسالهٔ اتمام مقطع کارشناسی در «حوزۀ علمیۀ مهدوی» است. حوزهٔ علمیهٔ مهدوی قدمتی بهموازات آغاز دعوت سید احمدالحسن دارد؛ در سال ۲۰۰۲ یعنی همزمان با شروع این دعوت، به فرمان امام مهدی(ع) و به دست سید احمدالحسن پایهگذاری شد و در این بیستواندی سال که از عمر پربرکت حوزۀ علمیۀ مهدوی میگذرد، طلاب بسیاری از این بنای علمی مبارک فارغالتحصیل شدند و در واقع ما شاهد دهها اثر پژوهشی هستیم که با عنوان رسالههای اتمام مقطع کارشناسی یا پایاننامههای لیسانس تألیف و منتشر شده و در سایت حوزۀ مهدوی در دسترس است. پیش از هر چیز، از مهمان محترم برنامه شیخ عباس فتحی دعوت میکنم تا اگر عرض سلام و وقتبخیری خدمت شنوندگان این مصاحبهٔ صوتی دارند بفرمایند تا بعد با توکل بر خدا گفتوگو را آغاز کنیم... شیخ عباس فتحی: یا الله، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدلله رب العالمین و صلّی اللّه علی سیدنا محمد و آلمحمد الائمة والمهدیین و سلّم تسلیماً کثیرا، و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم. عرض سلام و ادب و احترام خدمت قائم آلمحمد امام محمد بن الحسن المهدی(ع) صاحب عصر و زمان و وصی و فرزندشان سید احمدالحسن و شما انصارالله و شما برادر عزیزم و شنوندگان محترم. در خدمت شما عزیزان هستم. مجری: سپاسگزارم؛ زنده باشید. بنده قبل از آغاز گفتوگو مقدمهای را خدمت شما عرض میکنم و انشاءالله گفتوگو را آغاز میکنیم. کتاب «مقامات سلمان محمدی براساس بیانات سید احمدالحسن»، رسالۀ پایان مقطع کارشناسی حوزۀ علمیۀ مهدوی است. همانطور که عرض کردم حوزۀ علمیۀ مهدوی از سال ۲۰۰۲ آغاز به کار کرد و تحتنظر و اشراف مستقیم سید احمدالحسن اداره میشود. طبیعتاً صحبت دربارۀ این بنای علمی مبارک مجال مجزایی میطلبد و دوستان میتوانند به آثار سید احمدالحسن مراجعه کنند و از اهمیت و جایگاه حوزه از کلام ایشان مطلع شوند. و دهها اثر پژوهشی و پایاننامه و تألیفات از این حوزه منتشر شده که کتاب «مقامات سلمان المحمدی کما بینها القائم» یکی از آنهاست. برای کسانی که مطلع نیستند عرض میکنم برادر شیخ عباس فتحی دانشآموختهٔ «حوزۀ علمیۀ قم» است و در واقع پیش از این، قریب به ۱۵ سال در این حوزه مشغول به تحصیل و تدریس و تألیف آثار پژوهشی بودند و فارغالتحصیل مقطع «کارشناسی ارشد فلسفۀ اسلامی» از حوزهٔ علمیهٔ قم هستند. ما امشب در خدمت ایشون هستیم بهمناسبت انتشار اثری که ایشون بهعنوان رسالهٔ فارغالتحصیلی از حوزهٔ علمیه مهدوی نوشتند. ازآنجاکه صاحب اثر را باید از آثارش شناخت یا درخت را از میوهاش میشناسند، بنده بیش از این شما را منتظر نمیگذارم و صحبت دربارهٔ کتاب را آغاز میکنیم. بهعنوان اولین سؤال لطفاً یک معرفی کوتاه از کتاب و بخشها و فصلهای آن داشته باشید و برای شنوندگان بگویید انگیزۀ اصلی شما در انتخاب این موضوع برای پژوهش و نگارش چه بوده؟ شیخ عباس فتحی: یا الله. کتاب ۴ بخش اصلی دارد: بخش اول کتاب «زندگینامه و تاریخ زندگی سلمان محمدی» بهشکل مختصر از بعضی روایات مجامع معتبر روایی شیعه و بهطور خاص «کمالالدین شیخ صدوق(ره)» است. بخش دوم «جایگاه سلمان در قرآن»، یعنی بعضی آیات قرآن که اشاره به جایگاه سلمان محمدی دارد، البته براساس تفسیر اهلبیت(ع) که مسلماً آنها عالم به وحیاند. بخش سوم «سلمان پیرامون روایات اهلبیت(ع)» دربارهٔ شخصیت سلمان است که مفصلترین بخش کتاب است. بخش آخر هم «سلمان در کلمات قائم(ع)»، یعنی مطالبی که سید احمدالحسن در کتابهایشان راجع به شخصیت سلمان فرمودند. نکتهای بهعنوان تصحیح باید عرض کنم که این کتاب در حقیقت یک رسالۀ پایان مقطع کارشناسی است، یعنی اثر پژوهشی یا یک اثر تألیفی ارزنده محسوب نمیشود. البته از این جهت که روایات و نصوص دینی دربارۀ شخصیت بسیار مهم و ارزشمندی مثل سلمان محمدی است ارزش دارد که راجع به این شخصیت بزرگ و ستودنی و روایاتی که اهلبیت (ع) در شأن او بیان فرمودند در کلام سید احمدالحسن صحبت کنیم. از این جهت این جلسه ممکن است جلسۀ خوبی باشد و توجیه داشته باشد، نه بهخاطر اینکه رسالۀ مقطع کارشناسی نوشته شده، چون این یک کتاب عمیق و دقیق یا پرمحتوا و اثر فاخر یا چیز خاصی نیست، فقط پایاننامۀ مقطع کارشناسی است، منتها شخصیت سلمان فارسی ارزشمند است و جا دارد دربارهاش صحبت کنیم. مجری: خدا حفظتان کند. سپاس از توضیحاتتان. بنده شاید در تعبیری که به کار بردم دقت نکردم، ولی بیمبالغه عرض کردم چون توفیق داشتم در روزهای گذشته این کتاب را کامل مطالعه کردم. یک سری نکاتی که دنبالهٔ برخی از روایات در فصل سوم و همچنین بهدنبال نقل کلمات سید احمدالحسن در فصل چهارم اشاره کرده بودید، برایم جالب و آموزنده بود. سؤال دوم اینکه همهٔ ما میدانیم سلمان فارسی یا سلمان محمدی چه مقام بلندی داشته و در فضیلت او همین بس که آلمحمد(ع) مدافع و ستایشگر او بوده و هستند. شاید بشود گفت که برجستهترین ویژگی سلمان تسلیم او بوده، همانطور که شما در کتاب اشاره کردید و روایاتی دراینخصوص آوردید. اگر ممکن است مقداری دربارۀ تسلیم سلمان و بهطور کلی دربارهٔ مقوله تسلیم صحبت کنید. شیخ عباس فتحی: همانطور که در فصل اول در روایات و زندگینامۀ سلمان و شخصیت و تاریخچۀ حیاتش آمده، اسم سلمان در اصل سلمان نبود. او شخصیتی ایرانی به نام روزبه بوده و بعداً پیامبر(ص) او را خرید و آزاد کرد. زندگی او و ایمانش داستان مفصلی دارد؛ سلمان در جستوجوی نشانی از یار و در جستوجوی موعود، خود را آوارۀ خاورمیانه کرد تا در نهایت به آن سرمنزل مقصود رسید و در این مسیر مصیبتهای بسیاری را متحمل شد؛ ازجملۀ این مصیبتها بند و اسارت در زندان بود. او زمانی به بیپولی مطلق رسید و بَرده شد؛ طبق روایتی که در کمالالدین آمده در یک باغ و نخلستان برای یک زن مسیحی کار میکرد و در حقیقت پیامبر(ص) او را خرید و بعداً که مسلمان شد ویژگیهای روحی و اخلاقی خاصی داشت که باعث شد پیامبر(ص) نام سلمان را برای او انتخاب کند. تسلیم سلمان در حقیقت مثال زدنی است. یک نمونه به عنوان مثال عرض میکنم که نشان دهد او به قلهٔ تسلیم رسیده بود. در ماجرای حمله به خانۀ فاطمۀ زهرا(س) برخی از حاضران وقتی دیدند دستان علی بن ابیطالب(ع) بسته است و به خانهٔ وحی جسارت میشود، جملاتی را گفتند مثل اینکه: «ای کاش شمشیرها برمیگشت به دست ما و ما حساب آنها را میرسیدیم»، یعنی گویا افسوس میخوردند که چرا شمشیر نداریم و مأمور به سکوتیم، اما سلمان یک جمله گفت که «مولای من بهتر میداند وضع از چه قرار است.» این نشان میدهد که این بزرگوار در امتحان تسلیم در قله بوده و پیامبر(ص) نام درستی بر ایشان نهاد؛ سلمان که از ریشۀ «سلم و تسلیم» میآید، یعنی کسی که تمام وجودش تسلیم است. مجری: سپاسگزارم. بسیار عالی. پیرو فرمایش شما در همین خصوص، در صفحۀ ۳۴ کتاب روایتی آورده که قسمتی از آن را اشاره میکنم که یکی از حاضران در صحنه گفت «ای کاش شمشیرها دوباره به دست ما برمیگشت و ما دوباره توانایی دفاع از امیرالمؤمنین را در این وضعیت داشتیم» و یکی دیگر گفت «اگر امام علی(ع) میخواست خودش میتوانست پروردگارش را بخواند و از او کمک بگیرد»، ولی سلمان فرمود «مولای من خودش بهتر میداند و عالمتر است که در چه وضعیتی است و چه کار کند.» شیخ ناظم عقیلی مطلبی آوردند که به تسلیم سلمان اشاره میکند که وقتی با امیرالمؤمنین همقدم میشد یک ردّپا بر زمین مشاهده میشد و وقتی جماعت باتعجب میپرسیدند ردّپای سلمان کجاست؟ امیرالمؤمنین فرمودند: «سلمان پا جای پای من میگذارد.» شیخ ناظم عقیلی در ادامه اشاره میکنند به حدیث معروف که اگر کسی پیش بیفتد خارج میشود و اگر عقب بماند هلاک میشود و اگر کسی توفیق ملازمت و همراهی معصوم را داشته باشد اوست که توفیق پیوستن را دارد و سلمان اینطور بود که پا در جای پای امیرالمؤمنین میگذاشت و سید احمدالحسن در کتاب «متشابهات» اشاره میکنند کسی که در تمامی تفاصیل از امام معصوم متابعت میکند مانند کسی نیست که بهطور اجمال از امام تبعیت میکند. طبیعتاً این دقت در ملازمت و همراهی و تبعیتپذیری بسیار مهم است و ما این را در سیره و عملکرد سلمان محمدی بهخوبی میبینیم. سؤال بعدی که خواستم از خدمتتان بپرسم این است که در روایاتی که شما هم در کتاب نقل کردید از ابوذر و مقداد بهعنوان دو یار همراه سلمان یاد شده، مثلاً آمده که ایمان ده مرتبه دارد و به قول امام صادق(ع) در روایتی بسان یک نردبان ده پلهای است و سلمان در مرتبهٔ دهم بود و ابوذر در مرتبهٔ نهم و مقداد در مرتبهٔ هشتم بود. بااینهمه میبینیم که در روایات گفته شده اگر ابوذر میدانست در قلب سلمان چه میگذرد چه بسا کافر میشد یا او را میکشت! همچنین در روایتی از امیرالمؤمنین آمده که اگر ابوذر میدانست در قلب سلمان چه میگذرد میگفت خدا قاتل سلمان را رحمت کند. لطفاً قدری این اختلاف مقام را طبق آموزههایی که از سید احمدالحسن تعلیم گرفتیم برای ما تحلیل کنید؟ برحسب ظاهر فاصله فقط یک پله است، ولی میبینیم که تفاوتش در عالم خارج اینقدر شگرف میشود. شیخ عباس فتحی: یک مطلب عمیقی را امام احمدالحسن(ع) در کتاب «سفر موسی به مجمعالبحرین» بیان میکنند در قالب یک مثال که یک پرنده در افق پرواز میکند و این پرنده افقش بالاست، ولی اگر با بزرگتر از خودش امتحان شود شکست میخورد، مثل اینکه یک شاهین یا عقاب بالای سرش پرواز کنند. مسئلهٔ امتحان موسی بن عمران با عبدصالح که از علم و معرفت او میخواست و حضرت عبدصالح به او فرمود تو نمیتوانی همراه من باشی چون علمش را نداری؛ آن سعهٔ علمی و سعهٔ وجودی را نداری و لذا شکست میخوری؛ لذا هرکسی در جایگاه خودش خوب است و طبیعتاً آن معارفی که در قلب سلمان بود و معارفی که سلمان متوجه میشد برای خودش مناسب بود و چنانچه ابوذر میدانست در قلب سلمان چیست و سلمان به چه چیزی اعتقاد دارد او را میکشت یا تکفیرش میکرد یا میگفت خدا رحمت کند کسی را که سلمان را بکشد؛ بااینکه پیامبر(ص) در ماجرای معروف روز برادری، ابوذر را با سلمان، و خودش را با علی(ع) و ابوبکر را با عمر برادر کرده بود. بنابراین یک مسئولیت روی دوش شخصی است که طبقهٔ پایین هست و یک مسئولیتی روی دوش شخصی است که بالا هست. آن کسی که بیشتر و عمیقتر میداند باید سکوت و کتمان کند و کسی که کمتر میداند باید صبور و متواضع و خاشع باشد؛ همانطور که در روایت آمده: «لا تعادوا ما تجهلون. فإن أکثر الحق فیما لا تعرفون» «با چیزی که نمیدانید نجنگید، چون بیشتر حقیقت در چیزی است که شما نمیدانید.» یاد شعری از امام سجاد(ع) میافتم. در بعضی مصادر روایی آمده که حضرت فرمودند: «إنّی لأکتم من علمی جواهره و قد تقدّم فی هذا أبوالحسن یا ربّ جوهر علم لو أبوح به ولاستحلّ رجال مسلمون دمی کیلا یری الحقّ ذو جهل فیفتننا إلی الحسین و أوصی قبله الحسنا لقیل لی أنت ممّن یعبد الوثنا یرون أقبح ما یأتونه حسناً» «من آن گوهرهای اصلی علمم را پنهان میکنم تا نادانان نبینند و مزاحم ما نشوند و قبل از من امام علی(ع) این کار را کرد و علمش را کتمان کرد و به حسن و حسین(ع) هم توصیه کرد که این گوهرهای علمتان را نزد خودتان نگه دارید»، یعنی کسی اهلش نیست تا آن را عرضه کنید. در بیت سوم امام زینالعابدین(ع) میفرماید «چه بسا آن گوهرهای علم که اگر آن را بیان کنم مؤمنان به من میگویند تو مشرکی و افراد مسلمان خونم را حلال میکنند و زشتترین کار را مباح میشمرند.» لذا تفاوت در معرفت همیشه حتی بین رسولان الهی بوده؛ بین مؤمنان و مقربان بوده؛ بین سلمان محمدی و ابوذر بوده. لذا همه در امتحانیم. کسی که چیز بیشتری میداند باید سکوت کند؛ ادعا نکند؛ کتمان کند؛ همانطور که امام زین العابدین(ع) فرمودند و امام جواد(ع) فرمودند؛ در مجلسی که گفته میشود چند هزار سؤال کوتاه از امام جواد(ع) پرسیده شد و حضرت در سن کودکی بود و مأمون مجلسی ترتیب داد تا این سؤالات را بپرسند و به خیال خودش شخصیت حضرت جواد(ع) را بشکند. طبق نقل برخی روایات تاریخی، چند صد یا چند هزار سؤال کوتاه را فوری پاسخ داد. یکی از این علما و فقها عنان از کف داد و بلند شد و فریاد زد «این بچه چقدر علم دارد!» امام جواد(ع) فرمود: «این علم نیست؛ علم ما اهلبیت چیز دیگری است که نمیتوانیم دربارهاش حرف بزنیم.» سپس به زبان مبارکش اشاره کرد و زیرلب فرمود: «محمد بن علی دهانت را نگهدار؛ سکوت کن همانطور که پدرانت سکوت کردند.» بنابراین فضل علمی علاوهبر اینکه یک فضیلت است، خطرناک هم هست؛ امتحان هم هست و سلمان از این امتحان موفق بیرون آمد، چون میدانست ولی ادعا نمیکرد. در روایات داریم که سلمان جزو محدَّثین بود، یعنی ملائک بزرگ و مقرّب با او حرف میزدند، ولی او مدعی نمیشد؛ او دکانی برای خود درست نکرده بود، بلکه آن معرفت و علم اسرار را در راه عبودیت بیشتر خرج میکرد. فکر میکنم این جواب کافی باشد. مجری: زنده باشید؛ بسیار عالی بود. در تأیید صحبتهای شما روایتی را که در کتاب خوانده بودم به خاطر آوردم. روایتی که از امام صادق(ع) آورده بودید که فرمود: «ایمان مانند نردبانی است که ده پله دارد و پلههای آن یکی پس از دیگری پیموده میشود و کسی که در پلهٔ دوم است نباید به آن که در پلهٔ اول است بگوید تو چیزی نیستی تا اینکه برسد به آن که در پلهٔ دهم است و او هم نباید به پایینتر از خودش چنین سخنی بگوید. آن را که در پلهٔ پایینتر از تو قرار دارد نینداز که بالاتر از تو هم تو را میاندازد. اگر دیدی کسی یک پله از تو پایینتر است با مهربانی و ملایمت او را بهطرف خود بالا بکش و فراتر از توانش باری بر دوش او مگذار که او را میشکنی که هرکس مؤمنی را بشکند باید شکستگی او را جبران کند و مقداد در مرتبهٔ هشتم و ابوذر در مرتبۀ نهم و سلمان در مرتبهٔ دهم بود.» اشاره کردید همانطور که فرد پایینتر وظایفی دارد در قبال فرد بالاتر، فرد بالاتر هم در قبال فرد پایینتر باید با ملایمت و مدارا رفتار کند و فرد پایینتر را نشکند. سؤال دیگری که خواستم از خدمتتان بپرسم اینکه در انتهای فصل سوم بحثی را آوردید باعنوان: «سختیهایی که سلمان در مسیر وظایف تبلیغی خودش کشید» و آنجا یک روایت تأملبرانگیز نقل کردید از مواجههای که سلمان با یهودیان داشت که او را بهخاطر تبلیغ الهی آزار دادند و به قصد کشت او را کتک زدند و شکنجه دادند و یک بار هم نبود و در بخشی از این روایت میبینیم که سلمان به جمعی از یهودیان رسید و برای آنان پیامبر(ص) را تبلیغ میکرد، بهعنوان یک مؤمن مبلغ و رسالی؛ یهودیان او را پیوسته کتک میزنند تا خسته میشوند و میگویند «از خدایت کمک بگیر» و سلمان فقط یک جمله میگوید؛ از خدا تقاضای نجات نمیکند، بلکه از خدا میخواهد به او صبر دهد در این بلا. و بعد خسته میشوند و دوباره سلمان را به قصد کشت کتک میزنند؛ باز سلمان و خدای او و پیامبر او را تمسخر میکنند و میگویند «تو اینهمه از ما کتک خوردی و خدایی که تو را اجابت نکرده و نجات نداده، همین باعث نمیشود از او دست برداری؟ سلمان میگوید «اتفاقا خدای من دعای من را اجابت کرد؛ من از خدا تقاضای صبر کردم و خدا به من صبر و تحمل داد تا در این مهلتی که خدا به شما داده تا من را کتک بزنید بتوانم صبور باشم»، که بعد در ادامه پیامبر(ص) عبور کردند و دیوار شکاف خورد و در آن معجزهای که رخ داد آن افراد به هلاکت رسیدند. حال سؤالم این است که برای ما از دروسی که «یک مؤمن رسالی» –به قول شیخ ناظم عقیلی- میتواند از سیرهٔ تبلیغی جناب سلمان بگیرد بگویید؛ چه درسهایی از سیرهٔ جناب سلمان محمدی میتوان گرفت؟ شیخ عباس فتحی: احسنتم. خدا خیرتان بدهد. امروز انصار امام مهدی(ع) برای تبلیغ رسالتشان، برای تبلیغ فرستادۀ امام مهدی(ع) و دفاع از حق غصبشدهٔ آلمحمد(ص) حرف میزنند درحالیکه فرش قرمزی جلوی پای آنها پهن نیست. در بسیاری از کشورها و بیشتر از همه، کشور عزیزمان ایران که کشور صاحبالزمان(ع) است به آنها ستم میشود؛ دستگیر میشوند؛ گاهی کتک میخورند و خوش به سعادت آنها که پا جای پای حضرت سلمان محمدی گذاشتند. همین فخر و شرف کافی است برای شما که قائم آلمحمد (ص) شما را فرزندان سلمان خطاب کرده و همین فضل و شرف کافی است که پیامبر اکرم(ص) ۱۴۰۰ سال پیش شما ایرانیان سلحشور را مایهٔ نصرت دین خدا در آخرالزمان نامید و شما را با تعبیر «قوم سلمان بزرگ» یاد کرد. در آیهٔ قرآن آمده «اگر شما از دین برگردید خداوند بهزودی قومی را بهجای شما جایگزین میکند که آنها خدا را دوست دارند و خدا آنها را دوست دارد؛ در مقابل مؤمنین متواضعاند؛ در برابر دشمنان و کفار محکم و ستبر مثل کوهاند؛ در راه خدا جهاد میکنند؛ از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای نمیترسند.» در مجمعالبیان طبرسی روایت نقل شده که از پیامبر اکرم(ص) پرسیدند: «اینها چه کسانیاند؟» پیامبر(ص) روی دوش سلمان زد و گفت «این و قومش هستند»؛ یعنی شما اگر از دین برگردید اینها قومیاند که در آخرالزمان دین خدا را یاری میکنند. امروز یاری کردن دین خدا با همین مصیبتها همراه است. به قول معروف «بهشت را به بها دهند نه به بهانه.» و سلمان(ع) بهخاطر همین تبلیغ دعوت پیامبر(ص) و تبلیغ دعوت امام علی(ع) کتک میخورد و زندان رفت و این قسمت از تاریخ زندگی سلمان مثل روضههای اهلبیت(ع) است که هر وقت یادش میافتم دلم میشکند؛ غصه میخورم و اشکم جاری میشود از یادآوری این مسئله که سلمان توسط پدر و مادرش اولین بار در سیاهچال افتاد و به او میگفتند «یا دست بردار از این حرفها یا اینجا میمانی تا بمیری»، ولی او دست برنداشت و محکم بود، همانطور که اهلبیت(ع) توصیف کردند که مؤمن مثل کوه محکم است و بادهای تند او را حرکت نمیدهد. بله، سلمان اولین بار بهخاطر اعتقادش توسط پدر و مادرش زندانی شد؛ بعد از آنجا به لطف الهی خلاص شد. سالها دربهدر و آواره و اسیر و برده شد. بعداً در روایتی که شما نقل کردید جماعتی از یهود را دید. سلمان تبلیغ میکرد؛ تقیه نمیکرد، حتی از یهودیان کینهتوز. سلمان مبلغ بود. بنده نمیتوانم بگویم شخصیت سلمان را شناختم یا همهٔ روایات مربوط به او را خواندم. چنین ادعای بزرگی نمیتوانم داشته باشم، ولی به برکت این حوزهٔ مبارک مهدوی و این پایاننامه توفیق شد که بعضی روایات پیرامون شخصیت حضرت سلمان را ببینم. راستش اگر کسی بپرسد سلمان را در یک کلمه خلاصه کن، میگویم مبلغ و مدافع محمد(ص) و علی(ع). سلمان در همین یک کلمه خلاصه میشود و تعبیری که از شیخ فرزانه و حکیم و الهی شیخ ناظم عقیلی بیان کردید بهترین تعبیر برای همین مضمون است: مؤمن رسالی، آدمی که سبک زندگی رسولانه دارد، یعنی اهل دنیا نیست و میداند مأموریتی دارد که باید انجامش بدهد و برگردد به وطن خودش. اینجا وطن ما نیست. سلمان رفت قوم یهود را تبلیغ کند، ولی آنها او را دستگیر کردند و کتک میزدند و تمسخر میکردند. نمیگفتند ما ایمان نیاوردیم، میگفتند «تا به محمد(ص) توهین نکنی رهایت نمیکنیم و کتکت میزنیم تا بمیری.» سبحانالله؛ میبینیم که سلمان شهادت میدهد و زیر کتک هم شهادت بر حق محمد(ص) میدهد. گفتند «حالا به محمد بگو بیاید نجاتت بدهد.» گفت «من بنده و بردهام؛ بنده پیشنهاد نمیدهد؛ مولا خودش میداند مصلحت چیست. او میداند و میبیند و اگر صلاح باشد من را نجات میدهد و از خدا صبر میخواهم که زیر شکنجهها و اذیتهای اینها دوام بیاورم.» میبینیم که سلمان(ع) همیشه برای دفاع از دین حق سیاهچال و زندانی شد؛ آن هم بهوسیلهٔ کسانی مثل پدر و مادرش؛ و سلمان برای دفاع از دین حق و صاحب حق اسیر و آوارۀ خاورمیانه شد و برای دفاع از حق شکنجه شد. این مصیبتهایی که تحمل کرد بهخاطر دفاع از ولایت محمد(ص) و علی(ع) بود. مجری: بسیار عالی. استفاده کردیم. سپاسگزارم. در قسمتی از این روایتی که اشاره شد، یهودیان با وقاحت بعد از اینکه چند بار اقدام کردند به شکنجه با تازیانه، خطاب به جناب سلمان میگویند «آیا محمد به تو اجازه نداده که تحتعنوان تقیه از اعتقادات خودت بهشکل صوری و ظاهری کوتاه بیایی و دست بکشی؟» جناب سلمان در پاسخ گفتند «خدا به من اجازه داده که تقیه کنم و برحسب ظاهر کوتاه بیایم، ولی این را که واجب نکرده، بلکه ازطرف دیگر به من اجازه داده که به شما آنچیزی را که دنبالش هستید عطا نکنم، حتی برحسب ظاهر هم کوتاه نیایم و این شکنجههای شما را تحمل کنم و خداوند بین دو گزینهای که پیشرویم است استقامت را گزینۀ برتر قرار داده و من گزینهٔ دیگر را اختیار و انتخاب نمیکنم.» سؤال دیگری که میخواستم بپرسم دربارهٔ بحث وحی و ملکوت بود. الحمدلله به برکت ایمان به قائم آلمحمد(ع) و دعوت مبارک سید احمدالحسن ما نگاه دیگری به مباحث وحی و ملکوت و آیات غیبی و ملکوتی پیدا کردیم و یکی از چیزهایی که از دروس سید احمدالحسن -این معلم بیبدیل الهی- یاد گرفتهایم مفهوم «توسّم» است. اگر بخواهیم توسم را به زبان ساده ترجمه کنیم یعنی اینکه انسان از نشانههای ظاهری پی به باطن امور ببرد و سخن خداوند را در هرچیز بشنود. به تعبیر سید احمدالحسن خداوند دائمالکلام است و پیوسته با انسان صحبت میکند و جالب است در روایاتی که شما در کتاب آوردید آمده که سلمان فارسی از متوسّمین و محدَّثین بوده، یعنی سخن خداوند را دریافت میکرده و محدَّث بوده، یعنی ملائکه با او سخن میگفتند و او سخن آنها را میشنیده، بهنوعی بهرهمند بوده از وحی الهی و اخبار آسمانی. کمی دراینخصوص برای ما توضیح بدهید، هم راجع به کل ماجرا و اهمیت ملکوت در زندگی مؤمن و اینکه انسان باید اهل ملکوت باشد و هم مشخصاً دربارهٔ این نکته در سیرهٔ حضرت سلمان(ع). شیخ عباس فتحی: قرآن کریم یک قاعده داده، به تعبیر سید احمدالحسن در جلد چهارم کتاب «متشابهات» کسانی که حاکمیت خدا یعنی ولایت معصوم را میپذیرند و در این مسیر استقامت میورزند و در مصیبتهایش صبوری میکنند ملائکه بر آنها نازل میشوند (اِنَّ الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنّة). این موضوع برای اولیای خدا عادی است. ویژگی آنها این است که حاکمیت خدا را قائلاند و به هر حاکمیتی غیر از حاکمیت خدا و هر ولیجهای غیر از معصوم «نه» میگویند و در این مسیر استقامت میکنند، چون این مسیر سهلی نیست؛ مسیری است که در آن کتک خوردن و شکنجه شدن و تکفیر شدن و زندانی شدن وجود دارد. بهقول شیخ ناظم عقیلی در صفحۀ فیسبوکشان چند سال پیش بیان کوتاهی نوشته بودند که مضمونش را عرض میکنم. گفتند «به تاریخ انبیا و اوصیا و صالحین نگاه کنید؛ خلاصهٔ زندگیشان این است که معمولاً آواره یا فراری یا زندانی بودند یا کشته شدند. برای کدامشان دنیا جای خوبی بوده؟» بنابراین کسانی که اعتقاد به حاکمیت خدا دارند و در این مسیر استقامت میکنند ملائک بر آنها نازل میشوند و مصداق روشنش رؤیاهاست که این رؤیاها را ملائک از جانب خدا در قالب مثال به انسانهای مؤمن میرسانند و رؤیاهای مبشره که سید احمدالحسن میفرمایند «یک نشانه است برای اینکه راه تو درست است. یک قانون الهی است که اگر ایمان و تقوا داشته باشی باید رؤیای مبشره ببینی یا برایت ببینند. این نشان میدهد که الآن در صراط مستقیمی.» بنابراین اصل اینکه در رؤیا – یعنی در خواب یا بیداری که به هر دو رؤیا و رؤیت ملکوتی گفته میشود– مبشرات را ببینیم، جزو هدایای خداوند به اولیائش است و در این شکی نیست و بعضی از اولیای خدا علاوهبر اینکه در رؤیا یا در مکاشفه میبینند مثل سلمان کلام ملائک را مستقیم میشنوند، آن هم ملائک مقرب. در پایاننامه در فصل 3 همین روایت را آوردم که یکی از مؤمنین درحال احتضار بود و جناب سلمان بالای سرش میآید و به عزرائیل میگوید «ای ملکی که فرستادهٔ خدایی مواظب برادر ما باش که اذیتش نکنی.» بله، ازجمله راههای دریافت پیام ملکوتی خداوند «توسّم» است که از نشانهها و اتفاقات عالم جسمانی حقایق و معانی را دریافت کنند. نکتهٔ مهم این است که سید احمدالحسن فرمودند «اگر مسلح به ذکر و یاد خدا باشید و سکوت کنید حتماً کلام خدا را میشنوید.» سلمان(ع) همانطور که اهلبیت(ع) فرمودند قطعاً جزو متوسّمین بوده، یعنی نشانهها را میفهمیده و علم وحی داشته و ملائک بر او نازل میشدند و محدَّث بوده و ملائک مقرب با او حرف میزدند، اما هیچکجا ندیدیم که سلمان ادعایی را مطرح کند، چه ادعای مقام دنیایی یا آخرتی. اگر زندگینامهٔ او و روایات معتبری که دربارهاش رسیده را ملاحظه کنیم میبینیم که سلمان این معارف را داشت و سکوت میکرد؛ هرگز اینطور نبود که خودش بگوید من چنین معارفی دارم و پیامهایی را دریافت میکنم، بلکه اهلبیت پیامبر(ص) دربارۀ او ادّعا کردند و گفتند او از محدَّثین بوده. فرق بزرگی هست بین اینکه کسی خودش بگوید پیامهایی را دریافت میکنم و به این وسیله برای خودش جایگاهی بسازد، و کسی که چیزی نگوید و خلفای خدا در موردش بگویند که او از اهل وحی بوده. سلمان بهطور مطلق ساکت بوده. در روایت داریم که پیامبر(ص) فرمودند: «هر وقت جبرائیل بر من نازل شد همیشه میگفت محمد این چهار نفر را دوست داشته باش: امیرالمؤمنین(ع) و سلمان و ابوذر و مقداد.» ببینید خدا و پیامبر و ائمه اطهار(ع) او را بالا بردند؛ نه اینکه خودش جایگاهی برای خود درست کند، یا مثلاً در روایات فراوانی داریم از اهلبیت(ع) که سلمان جزو کسانی بود که به او وحی میشده و ملائک با او حرف میزدند. یکی از شیعیان از امام صادق(ع) سؤال میکند: «یابن رسولالله، از پدرانت روایت رسیده که سلمان محدَّث بوده. آیا این روایت درست است؟» امام(ع) فرمودند: «بله درست است.» بعد میپرسد «اگر به سلمان وحی میشد پس چه کسی بر پیامبر(ص) و امام علی(ع) وحی میکرده؟» امام (ع) در پاسخ گفتند «در این مسئله دخالت نکن و به کار خودت بپرداز.» برای این فرد سنگین بود که چه کسی به پیامبر(ع) وحی میکرد و چه کسی به امام علی(ع) وحی میکرد و چه کسی به سلمان(ع) وحی میکرد؟ مهم این است که او میداند و میبیند و میشنود، ولی حرف نمیزد و ما چون اهلبیت(ع) جایگاه او را بیان کردند و فرمودند به سلمان وحی میشد محدث بود و علم توسّم داشت و...، فهمیدیم که او چه جایگاه عظیمی داشته، نه اینکه خود او یک کلمه ادعا کرده باشد. این صراط مستقیم در رابطه با ملکوت خداوند و غیب خداست، یعنی تا شخصی نصی دربارهاش نیست هیچ ادعایی دربارۀ غیب و ملکوت خدا ندارد مگر اینکه آن شخص نصی داشته باشد؛ مثل ائمه(ع) و مهدیین(ع). مجری: یا الله. سپاسگزارم. طیب الله انفاسکم. استفاده کردیم. ممنون از توضیحات شما. خب از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است. با توجه به عنوان این اثر زیبای شما «مقامات سلمان محمدی کما بینها القائم» شاید وقتش رسیده باشد که برویم سراغ بیانات سید احمدالحسن دربارهٔ جناب سلمان محمدی(ع). خوب است اشاره داشته باشم به فصل چهارم کتاب. در فصل چهارم کتاب «مقامات سلمان المحمدی کما بینها القائم»، میبینیم که نگارنده، سخنان سید احمدالحسن را دربارهٔ مقامات سلمان محمدی آوردند. تعابیر یازدهگانهای در کلمات سيد احمدالحسن به چشم میخورد در وصف سلمان محمدی. انشاءالله برادرمان مفصل اشاره خواهند کرد به بیانات سيد احمدالحسن و من این عنوانها را فهرستوار میخوانم؛ مثلاً سيد احمدالحسن فرمودند: «سلمان مراتب دهگانهٔ ایمان را کامل کرد، یا سلمان از قرای ظاهره یا از ابواب معصومین زمان خودش بود، یا سلمان «وجهالله» بود، و سلمان رجعت خواهد کرد در زمان قائم(ع)، و در واقع سلمان از همان افرادی است که پیرامون آتش است» در تفسیر همان آیه: (فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ). سید احمدالحسن در جاهای مختلف دربارهٔ این آیه صحبت کردند. سلمان به جایی رسید که شد «لسانالله» و «یدالله». سلمان از مقرّبین بود. سلمان صاحب قرب فرائض بود. سلمان صاحب سعی مشکور بود، یعنی خدا از او شکرگزاری میکند. عزیزانی که کتاب «متشابهات» را با استفاده از دروس برادرمان شیخ عباس خواندهاند این تعابیر فهرستواری را که از کلام سید احمدالحسن در وصف جناب سلمان مرور میکنم بهتر متوجه میشوند و نهایتاً سلمان شاهد وصیت نبوی بود و این ویژگی سلمان یک رنگوبوی دیگری شاید برای ما انصار امام مهدی(ع) داشته باشد، چون به لطف خدا فکروذکر ما وصیتنامۀ شب وفات پیامبر(ص) است. من عذرخواهی میکنم که صحبتم طولانی شد، چون بسیار شوق دارم چیزی را که از کتاب خواندم به اشتراک بگذارم با دوستان. سؤالی که داشتم این است: این تعابیر یازدهگانه از سخنان سید احمدالحسن که دربارهٔ جناب سلمان آوردید، کدامشان به نظر شما چشمگیرتر است و بیش از همه به علو شأن جناب سلمان اشاره دارد و بهطور کلی اگر نکتهای در خصوص توصیفات سید احمدالحسن دربارهٔ جناب سلمان دارید ممنون میشوم که بفرمایید. شیخ عباس فتحی: یا الله. مواردی که در کتابهای انتشاریافته از سید احمدالحسن ذکری از سلمان برده شده را جمعآوری کردم و گاهی چند جمله شرح کردم. توصیفی از جناب سلمان که برای بنده عجیب و جالب بود این است که سلمان وجهالله یعنی روی خدا بود. یعنی چه؟ شما وجه خدا را که بشناسی گویا خود خدا را شناختی. این مقام اولیا و خلفای خداست؛ مقام آلمحمد (ص) است. وقتی معصوم را بشناسید گویا خدا را شناختید و سلمان وجهالله بود. یک بحث مهمی که میشود به آن اشاره کرد و حیفم میآید که از آن بگذرم این است که سلمان از قرای ظاهره بود، یعنی راه ارتباطی با معصوم و این منحصر به بحث جسمانی نیست، بلکه یک جایگاه معنوی آخرتی است. شما برای رسیدن به معرفت و ولایت و ایمان به اهلبیت عصمت و طهارت(ع) باید با سلمان امتحان شوید و اگر در مقابل سلمان خاضع و متواضع بودید وارد شهر آلمحمد(ص) میشوید. یک جنبهاش ارتباط اداری است که همیشه بوده و مخصوص دولت امام مهدی(ع) نیست، اگرچه شاید در دولت قائم(ع) کمی پررنگتر شده باشد، چون قائم(ع) رسالتی دارد که تشکیل حکومت عدل الهی است و لذا نیاز به نظم اداری شاید بیشتر از زمانهای قبل باشد؛ اما اینطور نیست که فقط سید احمدالحسن یک مکتب و دفتر و یک تشکیلات اداری یا قرای ظاهره تأسیس کرده باشد؛ بلکه در هر زمانی که خدا خلیفهای مبعوث کرده در این زمین، این راه و کانال ارتباطی هم بوده و تا قیامت هم خواهد بود. همیشه خلیفهٔ خدا حجابی دارد که از آن طریق با مؤمنان و عموم جامعه ارتباط میگیرد و آنها را اداره میکند و این قرای ظاهره مخصوص کارهای اداری در عالم جسمانی نبوده، بلکه این افراد همان حجابهای ملکوتی معصوم هستند؛ یعنی بدون ولایت سلمان و بدون محبت سلمان نمیشود به آلمحمد(ص) رسید. این مقام بزرگی است. در بعضی روایات آمده که محبت سلمان و أمثال او مرز مؤمن و منافق است. در فصل سوم کتاب بحثی آمده تحتعنوان «سلمان محسود بود»، یعنی مورد حسادت عمر و امثالش قرار میگرفت و عمر بسیار از او بغض و کینه داشت و در زمان استانداری جناب سلمان بر مدائن، عمر نامهای برای سلمان نوشت و از او گلایه کرد که چرا دیسیپلین نداری و حکومت اسلامی را تضعیف کردی و با مردم اینقدر متواضع هستی و هیبت و شوکت حکومت اسلامی را از بین بردهای. جناب سلمان جوابی به او نوشته که بسیار خواندنی و آموزنده است؛ از متونی هست که هر وقت میخوانم و میشنوم قلبم پر از عشق و محبت سلمان میشود، چون به زیبایی عمر را نقد کرده و سخنان جالبی گفته و من شاید نتوانم در این جلسه آن را بخوانم بهخاطر بعضی مصالح، اما پیشنهاد میکنم دوستان مطالعه کنند. در واقع سلمان مورد حسادت قرار میگرفت. چرا؟ چون از قرای ظاهره بود و سید احمدالحسن میفرماید: «ناصبی یعنی کسی که با ائمه(ع) و مهدیین(ع) و شیعیانشان دشمنی کند، از آن جهت که به ائمه(ع) و مهدیین(ع) منتسب هستند و ولایت آنان را دارند.» اگر کسی درصدد شکستن نماینده و شیعهٔ امام (ع) باشد؛ مثلاً درصدد شکستن شیخ ناظم عقیلی باشد که امروز حجاب و درب خانهٔ معصوم است، معلوم میشود که نسبت به خود قائم (ع) ولایت و محبت ندارد، چون نمیشود کسی درب یک خانه را از جا بکند و سپس بگوید من به این خانه و اهل آن احترام میگذارم. درب خانه هم جزو خانه است. سلمان از قرای ظاهره بود، یعنی درب خانهٔ اهلبیت(ع) بود و عامل تمایز بین مؤمن و منافق بود. دربارهٔ او روایات عجیبی وجود دارد، اما بهسبب مصالحی آنها را در پایاننامه نیاوردم. همین قدر باید بگویم که سلمان هم مثل اهلبیت(ع) مورد حسادت منافقین بود و عمر بسیار از او بدش میآمد. مثلاً زمانی که در مجلسی نشسته بود عمر میگفت «این از موالی هست و ایرانی است؛ چرا در بالای مجلس نشسته؟» و پیغمبر(ص) میآمد و از سلمان دفاع میکرد و میفرمود «ساکت شو ای عمر، تو چه میدانی که سلمان کیست؟ سلمان دریای بیانتهاست...» و به همین مقدار بسنده میکنم. مجری: یا الله. بسیار عالی. سپاسگزارم. خیلی ممنون. حالا متن نامهای که فرمودید در صفحهٔ ۱۹ از کتاب نقل شده؛ نامهٔ جناب سلمان به عمر؛ و مربوط به زمانی است که جناب سلمان استاندار مدائن بودند و به نظر بنده هم این نامه بسیار جالب است و بخشی از مضامین این نامه را در علوم و کتابهای سيد احمدالحسن هم میبینیم؛ مثلاً آیهای را جناب سلمان قرائت کرده در پاسخ به عمر که میفرماید: (تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) (آیۀ ۸۳، سورۀ قصص). این آیه را شاهد آورده که بگوید آن سیره و روش مدنظر تو برای حاکم کاملاً متفاوت است با آنچه ما از رسولالله(ص) آموختیم و در قرآن وجود دارد. و سید احمدالحسن و دکتر شیخ ناظم عقیلی و دکتر علاء سالم، در آثارشان بسیار از این آیه استفاده کردند؛ مثلا سید احمدالحسن در کتاب در محضر عبدصالح، ج۱ میفرماید: «نصیحت من به شما این آیه است: «این سرای آخرت را از آنِ کسانی قرار دادیم که در زمین خواهان برتریجویی و فساد نیستند و عاقبت از آنِ پرهیزکاران است»... اگر میخواهید در عمل واقعاً از یاران حق باشید، به این آیه عمل کنید وگرنه «يستبدل الله بکم قوماً غيرکم ثم لايکونوا امثالکم» (خداوند شما را با قومی غیر از خودتان که مانند شما نیستند، جایگزین مینماید) و شما میدانید که آنها در نزدیکی شما هستند و زمانشان نیز فرارسیده... این آیه نفرموده نصیبی از سرای آخرت، بلکه فرموده «این سرای آخرت را به آنها میدهیم»؛ یعنی سرای آخرت با هرچه در آن است. یعنی آنها پادشاهان آخرتاند، همان آلمحمد(ع) و شیعیان خاصشان؛ پس عمل کنید تا جزوشان باشید وگرنه نمیخواهم رویتان را ببینم، درحالیکه از هوای نفستان پیروی میکنید... آیا شما نه خواهان برتریجویی هستید و نه خواهان فساد؟؟ آیا معنای این را میدانی؟ یعنی حتی از خیالت نگذرد که تو از احدی بهتر هستی، و خودت را از کسی برتر ندانی! ..... این اندرز من به شماست، و به خاطر درشتیام با شما عذر میخواهم.» یعنی آخرت برای کسانی مانند جناب سلمان است و امثال او در آخرت پادشاهی میکنند. و اینکه این آیه در نامۀ جناب سلمان هم آمده برای بنده جالب بود. نکتهٔ دیگر فرازهای پایانی نامه است که حضرت سلمان به عمر میفرماید «اگر این امت از خداوند میترسیدند و نسبت به کلام امامشان تبعیت داشتند و از حق آگاه بودند اصلاً تو را امیرالمؤمنین نمینامیدند!» با توجه به آموزههای آلمحمد(ص) و فرزند آنها سيد احمدالحسن، شاید بد نباشد بپرسم با توجه به اینکه اهلبیت(ع) فرمودند «سلمان مخاطب وحی بوده و وجهالله بوده و...» و اینکه فرمودند «منا اهلالبیت» یعنی جزو ما اهلبیت است، سؤال پیش میآید که تفاوت او با آلمحمد(ص) در چیست؟ آیا به مرتبهٔ آلمحمد(ص) رسید؟ و جالب است که همین سؤال برای شیعیان هم پیش میآمده و در روایتی از همین کتاب میخوانیم که حسن بن منصور با تعجب از امام صادق(ع) میپرسد «اگر سلمان محدَّث و شنوای ملائکه بوده، پس امیرالمؤمنین چه میشود؟» که حضرت(ع) در پاسخ میفرمایند «در جای خودت بمان و حدوحدود خودت را بدان.» در این خصوص بفرمایید که آیا سلمان -با توجه به اینکه وجهالله بود و «منّا اهلالبیت» بود و ده درجهٔ ایمان را کامل کرد- به مقام آلمحمد(ص) رسید؟ شیخ عباس فتحی: یا الله. همین سؤال را دکتر علاء سالم از سید احمدالحسن در کتاب «در محضر عبدصالح» میپرسد و ایشان میفرمایند: «هرگز اینطور نیست و هیچکدام از مخلوقات با آلمحمد(ص) مقایسه نمیشوند»؛ و این ده درجۀ ایمان را اگر بخواهم به زبان ساده بگویم برای انسانهای عادی است، نه برای ائمه اطهار(ع). در عالم ذر محمد و آلمحمد(ص) امتحانشان را بهشکل دیگری انجام دادند که اصلاً از مقولهٔ دیگری شدند و یک داستان دیگری دارند و این ده درجه برای ماست تا از قوم سلمان باشیم. آلمحمد(ص) در خدا ذوب شدند و ما سعادت و صعودمان در این است که در آلمحمد(ص) فانی و ذوب شویم تا مانند سلمان جزو اهلبیت شمرده شویم؛ لذا این فهم و برداشت درست نیست و سید احمدالحسن به دکتر علاء میفرماید اینطور نیست که مقام سلمان در حد مقام آلمحمد(ص) باشد و بیشتر هم توضیح ندادند. دقت کنید که سلمان بهوسیلهٔ ولایت علی(ع) و پیغمبر(ص) به این مقام رسید. سید احمدالحسن در بحث قرب فرائض و قرب نوافل در کتاب متشابهات فرمودند که مقصود از این فریضه نصرت امام(ع) هست و همهٔ اعمال واجب و مستحب نسبت به این کار میشود نوافل. اما دربارۀ آلمحمد(ص) فرمودند فرائض آنها ولایت الله هست، یعنی ذوب شدن در ولایت الله. وقتی در ولایت الله ذوب شدند به گوش و چشم و زبان و دست خدا تبدیل شدند. برای معصومین(ع) همهٔ اعمال بهجز این مورد نافله محسوب میشود. برای مؤمنان، فریضه یعنی نصرت امام(ع) و هرکس امام را یاری کرد و در آلمحمد(ص) ذوب شد، مانند سلمان جزو اهلبیت (ع) میشود. سلمان(ع) به قرب فرائض رسید، یعنی در نصرت امام (ع) ذوب شد و خود امام معصوم در ولایت الله ذوب شد. حجابها سرجای خودش هست و هرکسی در این منظومه جایگاه خودش را دارد. محمد (ص) حجاب ذات خداست -و سید احمدالحسن این را در کتاب توحید مفصل بیان کردند- و حجاب او علی(ع) و فاطمه(س) و سپس حسن(ع) و حسین(ع) و سپس ائمه(ع) و مهدیین(ع) هستند. سلمان و امثال او حجاب بین خلفای خدا و مؤمناناند، یعنی همان قرای ظاهرهاند که قبلاً توضیح دادم. به زبان ساده فرض کنید که مکتب نجف، در زمان پیامبر(ص) و امام علی(ع) یکی از اعضایش سلمان بوده. امیدارم مطلب واضح شده باشد. مجری: خداحفظتان کند انشاءالله. بسیار واضح و عالی بود. سپاسگزارم. دربارهٔ اینکه فرمودید سلمان قابل مقایسه نیست با آلمحمد(ص) همانطور که از سید احمدالحسن نقل فرمودید، تاجاییکه بنده متوجه شدم اگر بخواهم فهمم را ارائه کنم، سید احمدالحسن مثلاً در سؤال ۹۳ کتاب متشابهات میفرمایند که «طی کردن ده درجۀ ایمان بهمنزلۀ طی کردن دهگانهٔ حج است» و ازطرف دیگر در سؤال ۱۵۶ میفرمایند «آلمحمد(ص) خودشان بیتالله (خانهٔ خدا) هستند و این مراتب دهگانۀ حج برای کسانی است که اهل این خانه نیستند»، یعنی گویا اهلبیت(ع) تخصصاً از ماجرا خارج هستند و به قول معروف آنها خودشان ممتحِن و طراح سؤالاند. یک بار از خودتان شنیدم -و تعبیر جالبی بود- که آلمحمد خودشان خانهٔ خدا هستند و سلمان حج دور خانهٔ خدا را تمام کرد و شد حاجیِ کامل این خانه، همانطور که از کلام سید احمدالحسن هم برمیآید. نکتۀ دیگری که میخواستم از خدمتتان بپرسم -با توجه به اینکه شما فردی هستید که توفیق داشتید در زندگینامه و سیره و فضائل حضرت سلمان محمدی(ع) پژوهش کردید- چه نکتهای بیش از همه برایتان جالب و عجیب و مایهٔ شگفتی بوده در سیره و فضائل سلمان محمدی؟ شیخ عباس فتحی: یا الله. بنده باز عرض میکنم که نمیتوانم ادعا کنم همهٔ روایات دربارهٔ شخصیت بزرگ سلمان محمدی را خواندهام یا مطلع هستم، بلکه نهایتاً میتوانم بگویم به برکت حوزهٔ مهدوی و پایاننامه نوشتن برای مقطع کارشناسی این حوزهٔ علمیهٔ مبارک، قسمت شد که بعضی روایات معروف و مشهور دربارهٔ سلمان را بخوانم و حتی نمیتوانم بگویم معنای همین روایات را فهمیدم. بنده کلام ائمه(ع) در وصف سلمان یا کلام سید احمدالحسن را فقط مرور و ترجمه کردم. اگر اجازه بدهید بخش پایانی و نتیجهگیری این پایاننامه را بخوانم. این خلاصهای از تحقیقات ناقص بنده است که بهصورت فهرستوار نشان میدهد چه مطالبی را در این کتاب جمعآوری کردهام: چطور روزبه تبدیل به سلمان شد؟ چه ویژگیهایی او را تبدیل به سلمان کرد؟ ۱. در امتحان ایمان به خلیفۀ خدا پیروز شد و جستوجو کرد تا خلیفۀ الهی را پیدا کند؛ آن هم با اتصال به ملکوت، نه با پیروی و تقلید از سفیهان و علمای بیعمل زمانش؛ ۲. مطیع و خاضع در برابر حجت الهی بود؛ عبد و تسلیم بود؛ ۳. سلمان در وظیفهٔ تبلیغ بسیار جدی بود و همهٔ عمر تلاش میکرد که حق را به مردم برساند؛ ۴. در مسیر تبلیغ خلیفهٔ الهی شکنجه شد و زندان رفت، ولی صبور بود؛ ۵. از محبت دنیا و زینتهای دنیا مبّرا بود و میگویند زمانی که برای حکومت در مدائن میرفت فقط یک بقچه با خودش میبرد، یعنی اینقدر سبکبال بود؛ ۶. تواضع قلبی و رفتار خوب و مسالمتآمیز با مؤمنان داشت؛ ۷. اهل کتمان سرّ بود و دنبال سخن گفتن یا فخرفروشی به علوم و اسرار خاص خودش نبود؛ ۸. به هیچچیز جز خدا توجه نمیکرد، حتی به بهشت. در روایات آمده که بهشت مشتاق سلمان بود و سلمان مشتاق بهشت نبود؛ ۹. عشق فراگیر به خدا و حجتهای خدا. بله او واقعاً یک عاشق شیفته و دلدادهٔ محمد و آلمحمد(ص) بود؛ ۱۰. او دائم به وحی خدا و ملکوت متصل بود؛ محدَّث بود و اهل شنیدن بود، اما اهل بیان و ادعا کردن نبود و ما سالها بعد از مرگش از کلام اهلبیت(ع) متوجه شدیم که حتی ملائک مقرّب با او سخن میگفتند. نکته: بعضی از اصحاب اهلبیت(ع) صاحب سرّ بودند، مانند جناب جابر بن یزید جعفی که به امام صادق(ع) عرض کرد: «اسراری از پدرتان شنیدم که مشتمل بر ۴۰۰۰ راز مگو بود که مأمور شدم آنها را کتمان کنم، اما قلبم سنگین شده و نمیتوانم تحمل کنم. چه باید بکنم؟» امام(ع) میفرمایند: «برو به فلان منطقۀ یمن و کنار فلان کوه و چاه بکن و به چاه بگو: «محمد بن علی(ع) چنین گفت و چنان گفت.» به آن چاه بگو که تحمل شنیدن این اسرار را دارد، اما به کسی دیگر نگو.» همچنین دربارۀ ابنعباس روایت شده که گفت:«یک شب تا صبح امام علی(ع) در تفسیر بسم الله الرحمن الرحیم برایم سخن گفت. هنگام سپیدهدم که میخواستم از خانهٔ علی(ع) خارج شوم احساس کردم که عالمترین مردم به قرآن شدهام. حضرت علی(ع) که دید سینهام درحال فوران است، فرمود: صبر کن؛ من هنوز به تو چیزی نگفتم؛ فکر نکن معنای باء بسم الله الرحمن الرحیم را فهمیدی. اگر من میخواستم حرف بزنم بهاندازۀ ۷۰ بار شتر کتاب داشتم فقط در تفسیر باء بسم الله الرحمن الرحیم.» کافی است که این موارد را در نظر بگیرید و اینها را با سلمان مقایسه کنید تا پی به عظمت این شخصیت ببرید. سلمان چه چیزهایی را میدانست؟ چیزهایی از اسرار میدانست که اهلبیت (ع) فرمودند حتی اگر اباذر این امور را میدانست تحمل نمیکرد و سلمان را میکشت! سبحانالله! این شخصیت چقدر بزرگ است. به همین دلیل است که پیغمبر اکرم(ص) فرمود: «سلمان دریای بیانتهاست که به آخرش نمیرسید.» او حتی نیامد بگوید من اسراری را میدانم که سینهام را سنگین کرده یا کمرم را شکسته. این آدم بزرگ بوده و نثار روح مطهرش خواهش میکنم فاتحهای بخوانید همراه با صلوات بر محمد و آلمحمد(ع). مجری: احسنتم. جزاکم الله خیرا. بسیار عالی. این ده نکتهای که روزبه را تبدیل کرد به سلمان محمدی زیبا بود. از قضا دکتر علاء سالم هم در دیدار نوروز سه سال پیش با انصار فارسی زبان امام مهدی(ع) در همین گروه «فراخوان مهدوی» دقیقاً به همین نکات اشاره کردند و فرمودند: «ای فرزندان سلمان، همچون پدرتان باشید؛ همانطور که او اخلاص داشت و در برابر محمد و آلمحمد(ع) فرمانبُرداری داشت و از حق دفاع کرد و در محمد و آلمحمد(ع) فانی شوید که سلمان اینگونه از همراهان خود پیشی گرفت؛ پس همچون او باشید و به چیزی آراسته شوید که سلمان به او آراسته شد.» شما در سخنانتان به مسئلهٔ تسلیم اشاره کردید. در بخشی از کتابتان روایتی آوردید به این مضمون که: «پیامبر روزی وارد جمع اصحابشان شدند و پرسیدند «کدامیک از شما تمام روزگار را روزه میگیرد؟» جناب سلمان بلند شد و گفت «من.» پیامبر (ص) پرسیدند «کدامتان هر روز همهٔ قرآن را قرائت میکند؟» سلمان گفت «من.» پرسیدند «کدامتان همهٔ شبها را شبزندهداری میکند؟» سلمان گفت «من.» در اینجا یکی از اصحاب رسول خدا(ص) گلایه کرد و گفت «یک مرد فارس میخواهد برما اهل قریش تفاخر کند.» پیامبر(ص) با لحن تند با این شخص برخورد کردند و فرمودند: «ساکت شو فلان. تو را چه کار است به شبیه لقمان حکیم؟ از خودش بپرس تا پاسخ بدهد.» این شخص معترض از سلمان پرسید «آیا شما نگفتی که تمام روزها را روزه گرفتی درحالیکه ما بیشتر روزها با تو هستیم و تو روزه نیستی؟» سلمان گفت «از پیامبر(ص) شنیدم که هرکس در طول ماه سه روز را روزه بگیرد گویی که همهٔ روزگار را روزه بوده؛ همچنین من از حبیبم رسول خدا(ص) یاد گرفتم که هرکس با طهارت بخوابد گویا همهٔ شب را احیا کرده، همچنین از رسول خدا(ص) شنیدم که به علی (ع) فرمود: «ای اباالحسن، مثل تو در امت من مثل «قل هو الله احد» است؛ کسی که یک بار آن را بخواند یکسوم قرآن را خوانده و کسی که دو بار بخواند دوسوم قرآن را خوانده و کسی که سه بار بخواند قرآن را ختم کرده. و ای علی کسی که تو را با زبان دوست بدارد یکسوم ایمان را کامل کرده و کسی که با زبان و قلب دوست بدارد دوسوم ایمان را کامل کرده و کسی که با زبان و قلب و دستش تو را یاری کند ایمانش کامل شده.» انتهای روایت» در واقع این بود پاسخ زیبای جناب سلمان. در ادامه دیدم برداشت شما از این روایت بسیار زیبا بود که گفتید این نشانهٔ شدت یقین و تسلیم سلمان نسبت به کلمات خدا و پیامبر(ص) است؛ چون این حدیث نبوی را چه بسا همگی از رسولالله(ص) شنیده بودند، اما فقط جناب سلمان بود که نسبت به رهنمودهای پیامبر باور و یقین داشت، بهطوریکه این باور و یقین او را به تکاپو بیندازد و به عمل برساند. سؤال پایانی این است که اگر در طول نگارشِ این اثر یا بهطور کلی رؤیا یا نشانه یا تأییداتی دیدید ممنون میشوم که بفرمایید. شیخ عباس فتحی: یا الله. در طول نوشتن این پایاننامه خیر، ولی سال ۹۷ که برای چهارمین بار توسط نیروهای امنیتی کشور عزیزم ایران دستگیر شدم، در سلول انفرادی «سازمان اطلاعات» یک شب زیارت حضرت سلمان را از مفاتیح میخواندم و نماز زیارتش را خواندم و قدری مصیبتهایی را که به سرش آمده به یاد آوردم و برایش گریه کردم و از خداوند خواستم که جایگاه سلمان را به من نشان بدهد. رؤیای مفصّلی دیدم که متشابه بود و چون معنا و تعبیرش را نمیفهمم وجهی ندارد که آن را به تفصیل تعریف کنم، اما در بخشی از رؤیا دیدم دریایی بود که قرار بود سه نفر شیرجه بزنند در آن و غواصی کنند، آنجا حضرت سلمان(ع) کنار دکتر علاء سالم بودند. از خدا میخواهم که انشاءالله خدای متعالی ما را با سلمان و فرزندان سلمان و قوم سلمان -که همان انصار حقیقی امام مهدی(ع) هستند و روش و سیرهشان همان روش و سیرهٔ سلمان است– محشور کند و ما لیاقت محبت و عشق به این بزرگان را داشته باشیم، چون محبت اولیای خدا لیاقت میخواهد. هرکسی را بهر کاری ساختند مهر محبوبی به دل انداختند هرکسی عاشق هرکسی نمیشود، اگر کسی عاشق اولیای خداست و نهتنها حاضر نشود یاران خدا را تسقیط و تحقیر کند، بلکه عاشقانه آنها را دوست بدارد و برایشان بمیرد، این انسان باید خدا را شکر کند بهسبب اینکه قلبش را پاک کرده و روحش را بزرگ کرده که بتواند دوستان خدا را دوست بدارد و در قلبش جا بدهد. گفتیم سلمان عاشق بود. در روایت آمده که آن قوم سلمان که در آخرالزمان دین خدا را احیا میکنند این ویژگیهای قرآن را دارند که یکی از آنها این است که در مقابل مؤمنان متواضعاند و در مقابل کفّار درشتاند. قوم سلمان و فرزندان سلمان میگویند «خدایا ما بهقدری تو را دوست داریم که جانشینانت را هم بهخاطر تو عاشقانه دوست داریم؛ و بهقدری آنها را عاشقانه دوست داریم که شیعیان و انصار آنها را هم عاشقانه دوست داریم.» این ولایت و محبت یک موهبت بزرگ است. اگر کسی در خودش این را دید که عاشق یاران امام مهدی(ع) است و حاضر است برای آنها فدا شود، باید خدا را شکر کند؛ او آدم بزرگی است که همهچیز را الهی و خدایی میبیند و چیزی جز خدا و صفات زیبایش را نمیبیند؛ یعنی خوبیهای مؤمنان را میبیند و بدیهای ایشان را نمیبیند. خواهش میکنم در پایان این جلسه بهعنوان حسنختام نصیحتهای دکتر علاء سالم به قوم سلمان را –که قبلاً بخشی از آن را نقل کردید و بسیار زیبا بود و من نشنیده بودم– برایمان بخوانید. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته مجری: یاالله. طیبالله انفاسکم. استفاده کردیم. تشکر میکنم از حضور و همراهیتان و همچنین از حضور کریمانه همهٔ دوستان و حوصلهای که داشتند و ما را همراهی کردند. همانطور که برادرمان فرمودند سخنان پایانی ما نصایح مشفقانه و دلسوزانهٔ دکتر علاء سالم از اعضای دفتر سید احمدالحسن و از نمایندگان او باشد خطاب به انصار ایرانی امام مهدی(ع) که مرتبط است با جلسهٔ امشبِ ما که مزین بود به یاد و نام جناب سلمان محمدی (سلاماللهعلیه). دکتر علاء سالم در سخنانی که در نوروز ۱۴۰۱ در گروه «فراخوان مهدوی» حدود دو سال قبل ایراد کردند، در بخشی از سخنانشان فرمودند: «ای فرزندان سلمان، همچون پدرتان سلمان باشید در اخلاصی که برای خدا داشت و فرمانبُرداری و خیرخواهی او بر محمد و آلمحمد(ع). همچون او از خداوند دفاع نموده و در محمد و آلمحمد(ع) فانی شوید. سلمان اینگونه از همراهان خود پیشی گرفت؛ پس همچون او باشید و به چیزی آراسته شوید که سلمان (رضواناللهعلیه) به آن آراسته شد. با صبر و فداکاری و علم و عمل و اخلاص خود زینت آلمحمد(ع) باشید. انتهای صبرتان بیتابی و سستی و تنبلی نباشد که از شما بهدور است، بلکه از خدا بخواهید که مشعل نشاط و تلاش در یاری دادن حق و دعوتکنندۀ آن باشید. در نیت خالص و تلاش صادقانه و عزم نیرومند برای انصار امام مهدی(ع) مقتدا باشید. چراغی باشید که راه را برای افراد پساز خود روشن میکنید. نسبی باشید که مایهٔ افتخار نسلهای آینده است؛ تردیدی ندارم که وعدهٔ خداوند که بر زبان جانشینانش آشکار شد محقق میشود. آنان فرمودهاند «دوازده هزار نفر در خراسان هستند که شعارشان احمد احمد است.» حمد و سپاس برای خداوندی است که وعدهاش را محقق ساخت. باید دلهایتان از محبت «احمد» لبریز شود و احمد عشق روح و قلب شما باشد. روزها و ساعاتتان را از عمل برای یاری او پر کنید که او ولی مظلوم است. از خداوند میخواهم شما را روسفید گرداند و نامتان را در شمار شیعیان امیرالمؤمنین(ع) و فرزندان مبارک ایشان بنویسد و همهٔ ما را در روزی که او را ملاقات میکنیم عاقبتبهخیر بگرداند. امیدوارم که مرا از دعای خالصتان فراموش نکنید... مردم ایران، از خداوند میخواهم که با فضل و منتش به دستان شما فتح را محقق سازد و پرچم حق و دعوت حق را در سراسر ایران منتشر کند که او «ارحم الراحمین» است. حمد و سپاس مخصوص خداست.»