نشریه زمان ظهور شماره 71
"به نام او که جنبش فکر را در شیارهای باریک مغز مینگرد" جمعه 17 اسفند 1397 / 1 رجب 1440 / 8 مارس 2018 / شماره 71 / 4 صفحه سخن سر دبیر بزرگ منشی و ادب خصومت اراده خداوند بر این است که انسان ها در نظر و عقیده اختلا ف نظر داشته باشند که همین مسئله در طول تاریخ شاید جنگ و خونریزی و شاید هم جواری را ایجاد کرده باشد. ولی همیشه این اختلاف وجود داشته است. نکته مهم این است که ادب اختلاف چقدر در میان مردم بوده است؛ و این خصومت به چه مقدار از اخلاق پیروی کرده است که به آزار و اذیت و تهمت و تکفیر نینجامد؟ آیا هما نگونه که عقیدۀ خود را محترم می بینیم دربارۀ عقیدۀ دیگران نیز همین نظر را داریم؟ علی رغم اینکه ممکن است عقیدۀ همدیگر را قبول نداشته و درصدد اثبات بطلان آن باشیم. حال سؤال این است که فرزندان یک مذهب چقدر می توانند باهم اختلاف نظر داشته باشند که یکدیگر را به انواع تهمت ها و خروج از مذهب و دین متهم کنند؟! و متأسفانه هرگونه وسیله ای را جهت مبارزه با یکدیگر بکار ببرند. در سا لهای گذشته و خصوصاً دو سه سال اخیر مخالفان دعوت یمانی بعد از عجز در تقابل علمی، متأسفانه ادب گفتگو را از دست داده و به آزار و اذیت و زندانی کردن مؤمنین به دعوت روی آوردند؛ و برای توجیه کار خود از افرادی استفاده کردند که الفبای ادب گفتگو را نمی دانند و فضای مجازی را بهترین جولانگاه این افراد فرض کرده و شروع به جوسازی مسموم علیه دعوت کرده اند و درصدد این بودند که هرچه بیشتر مردم را از گرویدن به حق بازدارند؛ و متأسفانه عده ای از مردم، فریب ظاهر مقدس گونۀ این افراد را خوردند و بدون تحقیق به نقل اکاذیب این افراد در فضای مجازی پرداختند. بطبع اگر اختلاف عقیدتی باشد، هر دو طرف به ارائۀ دلیل پرداخته و دلیل به جدال دلیل می رود و هرکدام علمی تر و منطقی تر باشد پذیرفته می شود؛ در غیر این صورت اگر درصدد انتقام از صاحب دلیل منطقی برآیند، جامعه تبدیل به میدان کارزار وحشیانه ای خواهد شد که متأسفانه عقیده و ارزش های انسانی قربانی این کارزار خواهد بود. بایستی این فرهنگ را در جامعه نهادینه کنیم که اگر در مورد مسئله ای با هم اختلاف پیدا می کنیم به دنبال حقیقت باشیم، نه در پیِ دشمن؛ و این طور نباشد که اصول اخلاقی را زیر پا بگذاریم تا حرف خود را به کرسی بنشانیم؛ بلکه حتی با خصم خویش عادلانه تعامل کنیم. دعوت یمانی با هیچ کس دشمنی ندارد؛ بلکه صرفاً دعوتی اعتقادی است که اعتقادات آن از نظر هیچ جویندۀ حقی پنهان نیست، جز اینکه باید گِل ها را از چشم ها شست! رمز نجات امت از شما می پرسم اگر شخصی را با این مشخصات بر روی زمین یافتی آیا سزاوار نیست از وی پیروی کنی؟ از احمدالحسن پیروی کردم چراکه به میزان عدل الهی و به مسیر حق و مساوات دعوت می کند؛ که انسان ها با گرایش و بین شهای متفاوت آن را می پذیرند. بله؛ از ایشان پیروی کردم چون فرمودند: « امروز بر علما واجب است که به اصلاح امت اسلامی برخیزند. آنچه بر ایشان واجب است پذیرفتن سنگینیِ رسالتی است که خود را در معرض آن قرار داده اند. شما ای طلبه های علوم دینی و ای علمای اسلام (چه شیعه و چه سنی) آیا بر این باورید که همۀ آنچه شما به آن مکلفید همین تحصیل علوم عقلی و نقلی است، آن هم بدون هیچ عملی؟! بدون امربه معروف و نهی از منکر؟! بدون تکلیفتان که اصلاح امت و تبلیغ و انذار مردمان و جهاد در راه خدا با عزیزترین و نفیس ترین دارایی هایتان است؟! اگر چنین می پندارید باید به شما بگویم سخت در اشتباهید! تحصیل علوم عقلی و نقلی کار دشواری نیست، اما اینکه غذای خود را سه روز به اسیر و در راه مانده و مسکین بدهی درحالی که شکمت از گرسنگی به پشتت بچسبد چنانکه امیرالمؤمنین(ع) عمل نمود کاری است بس دشوار. اینکه عمرت را صرف نیک بختی مردمان و جلوگیری از تجاوز و ظلم در حق ایشان کنی، کاری است بس دشوار! اینکه همچون امام حسین(ع) هم هچیز خویش را در راه خدا بدهی، کاری است بس دشوار! سلام بر تو ای اباعبدالله! پدر و مادرم به فدایت باد. همه چیز خویش را فدا کردی و هیچ باقی نگذاشتی، حتی زنان و طفل شیرخوارت را؛ و برای آنان که تو را یاری ننمودند، بهانه ای باقی نگذاشتی. ای سروران! اگر شما صرفاً به تحصیل علوم و عبادات خود بسنده کنید، هر آنچه طاغوتیان خواسته اند به آن ها بخشیده اید؛ چراکه آنان می خواهند شما را به مشتی عابد مبدّل سازند، نه عالِم؛ هرچند عالمی را که امربه معروف و نهی از منکر نمی کند، نمی توان آراسته به صفت عابد بودن دانست! آنچه از معصومین علیهم السلام وارد شده به این مضمون است که یک عالِم از هفتاد عابد برتر است؛ چراکه هم وغم عالِم این است که مردم را برهاند؛ اما عابد تنها به رهانیدن خویشتن می اندیشد. از امام صادق(ع) روایت شده: «آنکه حدیث ما را بسیار روایت می کند و قلوب شیعیان ما را با آن محکم و استوار می سازد از هزار عابد برتر است. » (کافی، ج 1، ص 33 ). پایان کلام سید احمدالحسن. » (به نقل از کتاب گوساله،ج 1، نوشتۀ سید احمدالحسن(ع) آیا زیست شناسی تکاملی، چندهمسری را تأیید می کند؟! زیست شناسیِ تکاملی، ژن ها و چندهمسری احمدالحسن می نویسد: در اینجا می خواهم به بحث وبررسی این مسئله از دید زیست شناسی ژنتیکی بپردازم، تا به پرسش زیر پاسخ گفته شود: آیا ژن های یک مذکر، وی را به سوی ارتباط با بیش از یک مؤنث سوق می دهند یا خیر؟ واقعیت این است که امکان ندارد بدون فهم نظریۀ تکامل و استراتژی های تکامل در زندگیِ روی این زمین، بتوان {مفاهیم} «مرد » و «زن » را به شکل صحیح و دقیق درک کرد؛ به طوری که بتوان در پژوهش های استوار و پایداری که در خصوص مشکلات اجتماعی و روانی انجام می شود، بر این دو مفهوم تکیه نمود. مذکر و مؤنث، به عنوان «جسد » (بدن) عبارت اند از: مستعمره هایی ژنتیکی که به عنوان ابزاری برای انتقال و بقای ژن ها نسل اندر نسل از طریق مشارکت و همکاری ژنتیکی در فرزندان به کار گرفته می شوند؛ و به طورمعمول این مشارکت و همکاری، جز از طریق تلاقی جنسی صورت نمی پذیرد، که به نوبۀ خود علتی برای شکل گیری خانواده و ارتباط عاطفی میان جنس نر و جنس ماده است؛ ارتباطی که نیازمندیم آن را به شکل صحیح و دقیق درک کنیم تا بتوانیم بسیاری از مشکلات اجتماعی، عُقده ها و بحران های روانی را درک کنیم تا برای فراهم آمدن راه حل هایی ثمربخش و صحیح برای این مشکلات زمینه سازی شود. بنابراین ما نیاز مبرمی به دقتِ نظر در خصوص طبیعت رفتار «جنسِ نر » در برابر «جنسِ ماده » و طبیعت رفتار «جنسِ ماده » در برابر «جنسِ نر » داریم. تکامل به طورمعمول چه رفتار جنسی را بر حیوان مذکر تحمیل می کند؟ و تکامل به طورمعمول چه رفتار جنسی را بر حیوان مؤنث تحمیل می کند؟ طبیعتاً دانشمندان زیست شناسیِ تکاملی، پژوهش های بسیاری برای شناخت این رفتار انجام داد ه اند. و چکیدۀ این پژوهش ها عبارت است از: استراتژی جنسِ مذکر از دید تکاملی عبارت است از اینکه برای انتشار ژن های خود در گسترده ترین محدودۀ ممکن تلاش می کند؛ بدون هیچ توجهی به آنچه جنسِ ماده به خاطر توجه نشان دادن به این ژن ها تحمل خواهد کر د؛ اما استراتژی جنسِ مؤنث از دید تکاملی عبارت است از جست وجوی شریکی وفادار. جنسِ ماده نیز می خواهد ژن های خودش را در گسترده ترین محدودۀ ممکن منتشر کند ولی تلاش می کند همراه خود شریکی وفادار داشته باشد؛ شریکی که نسبت به فرزندانی که ژن های مذکر و مؤنث را به طور همزما ن در خود دارند توجه نشان دهد. دلیل این دو حالت متفاوت –یعنی تمایل داشتن جنسِ نر برای برقرارکردن ارتباط جنسی با چندین ماده تا ژن های خودش را در گسترده ترین محدوده منتشر کند و تمایل داشتن جنس مؤنث برای یافتن یک نَر وفادار برای منتشر کردن ژن های خود ش عبارت است از اینکه جنس مذکر، ژن هایی بدون مواد غذایی و بدون هیچ مراقبتی (اسپرم، این ژن ها را با خود حمل می کند) ارائه می کند؛ درحالی که جنس ماده، ژن هایی در محاصرۀ اندوختۀ غذایی و برخوردار از توجه و مراقبت عرضه می کند (تخمک که شامل ژ نها و اندوختۀ غذایی است؛ به علاوه مراقبت و نگهداری پس از شکسته شدن تخم، که این مراقبت می تواند در لانۀ پرنده انجام شود، در رحم زن باشد، در کیسۀ کانگورو انجام شود یا در محیط بیرونی صورت پذیرد). به همین دلیل در تاریخ تکاملی، میان این دو استراتژی کشمکشی پرالتهاب وجود داشته است و آنچه ما در جهان بیرونی شاهد هستیم چیزی جز نتیجۀ این کشمکش در طول تاریخ تکاملی نیست؛ و طبیعتاً این معرکه، پیوسته ادامه دار و پرالتهاب بوده است. قطعاً استراتژی جنس مؤنث، مجموعۀ ژنی را وادار می کند برای مشکلاتش با جنس مذکر راه حل هایی پدید آورد، ولی باقی ماند های از مجموعۀ ژنتیکی جنس مذکر، مُستعمرات ژنتیکی (بدن های جنس مذکر) را به سوی یافتن ابزارهایی پیچیده برای خنثی کردن آنچه مجموعۀ ژنتیکی جنس ماده در جهت وادار کردن او برای وفادار بودن به مستعمره های ژنتیکی جنس مؤنث (بدن های جنس مؤنث) انجام داده است سوق می دهد. افراد جنس نر، لانه و خانه می سازند، آن ها را زینت می دهند و برای جنس ماده غذا فراهم می کنند؛ به گونه ای که تکالیفی در جهت اطاعت، احترام و فرمان برداری از جنس ماده را برایش جلوه گر می سازند تا درنهایت، توجه جنس ماده را به خود جلب کنند و او ازدواج و مشارکت ژنتیکی با گنج ارزشمند خود در طبیعت (یعنی تخمک) را می پذیرد. مقدمۀ بالا، با اختصار بسیار بود و چه بسا کسی که می خواهد آن را با دقت درک کند، نیازمند آگاهی از نظریۀ تکامل به صورتی صحیح و از منابع ش باشد. اما اگر شما نمی خواهی تلاشی برای فهمیدن این مقدمه به خرج بدهی، مَخلَص کلام بالا عبارت است از اینکه «جنسِ مؤنثِ حیوانی » (از جمله جنسِ مؤنثِ انسان) ازآنجاکه مستعمر های ژنتیکی است غالباً به دنبال همسری وفادار است تا با او ارتباط برقرار کند؛ اما «جنسِ مذکرِ حیوانی » به دنبال شریک مؤنث می گردد تا بپذیرد که او از الطاف و مواهبی که {جنسِ مؤنث} برای ژن های خودش و ژن های شریکش عرضه می کند سودجویی کند؛ الطاف و مواهبی که از تخم شروع می شود و چه بسا تا به استقلال رسیدن محصولِ جدید (یعنی فرزندان) پایان نمی پذیرد. با توجه به آنچه در بالا تقدیم شد، میان جنسِ مذکر و جنسِ مؤنث در نوع بشر، در طول این مسیرِ تکاملی چه چیزی حاصل شده است؟ جنسِ مذکر در طبیعت، به جنسِ مؤنث مکانی امن برای زندگی کردن، برای دوری جستن از شکارچی ها و غذایی به عنوان بیعانه ای برای فداکاری و وفادار بودن پیشکش می کند تا موافقت جنسِ مؤنث را به دست بیاورد؛ اما در دوران کنونی، ما می توانیم بسیاری از رفتارهای دیگر را شاهد باشیم؛ رفتارهایی که در ظرف همان «غرض » ریخته شده و شکل گرفته اند؛ یعنی تلاش جنسِ مذکر برای اینکه خودش را به عنوان شخصی وفادار به جنسِ ماده عرضه کند و اینکه تنها با او {زندگی را} ادامه خواهد داد. و درعین حال همواره بقایایی (ژنتیکی)وجود دارد که جنسِ مذکر را به سوی انتشار ژن هایش و پایبند نبودن به یک مؤنث، فرامی خوانَد؛ بنابراین ژن هایی که جنسِ مذکر را به خیانت نسبت به شریک مؤنث فرامی خوانند به صورت ژن هایی غیرفعال، تبدیل و دگرگون نمی شوند؛ درست مثل وضعیتی که برای دیگر ژن ها در این مسیرِ تکاملی حاصل شده است. بنابراین پاسخ پرسش ما: بله، ژ نهای جنسِ مذکر، او را به ارتباط با بیش از یک مؤنث سوق می دهند. نکته: سخن بالا، پاسخی علمی از طریق زیست شناسیِ تکاملی و ژن ها به اشکال مطرح شده از سوی ملحدان و خداناباوران به مُجاز بودن «چندهمسری » در اسلام بود؛ و بنده پی شتر این مسئله را از دیدگاه اجتماعی بیان کرده ام و اینکه راه حلی برای {نوعی} مشکل اجتماعی در دوران فرستادۀ خدا حضرت محمد(ص) بوده است. شایان ذکر است که پرداختن بنده به این مسئله به این معنا نیست که بنده در دوران کنونی در راستای چندهمسری تشویق می کنم؛ بلکه تنها بیانی علمی و منطقی برای حقانیت اسلام و احکامش است. ترجمانِ عملیِ توحید بخش دوم، کُشتن «من » قسمت اول چه بسا این مورد از پیچیده ترین موارد در سطح عَمَلی محسوب شود. «زبان » چه بسیار در مورد کشتنِ «من » سخن فرسایی می کند، ولی مشکل «جوارحی » (عملی) و قبل از آن «جوانحی » (قلبی) این است که:کشتن «منِ » در عمل چگونه به انجام می رسد؟ چه ابزارهایی باید به کار گرفته شوند یا چه فرآیندهایی به اجرا درآیند تا با پیروی از آن ها این هدف بزرگ تحقق یابد؛ همان هدفی که با محقّق شدنش، شخص، نیازمندی های مرحلۀ نخست در سیر به سوی خداوند سبحان را برآورده می کند و استحقاق می یابد؛ چراکه کسب استحقاق، مرحلۀ دوم این مسیر طولانی سخت و طاقت فرسا را آغاز می کند. پیش تر بیان کردم که در مرحلۀ نخست که از جملۀ مراحل سه گانه است رها شدن از «من » عَمَلی می شود؛ و مرحلۀ خلا ص شدن از «من » با مرحلۀ مبارزه با آن و کشتنش آغاز خواهد شد؛ و در ادامه، به عنوان کالبدی قرار خواهد گرفت که اسماء خداوند سبحان و اراده ها و خواسته هایش در آن متجلی می شود؛ پس از آن، مرحلۀ سوم چنین خواهد بود: خلاص و رها شدن از آن به طور کامل، تا آنجا که نه صفتی باقی بماند و نه موصوفی، مگر او سبحان؛ و این باقی ماندنِ صفت و موصوف تنها باقی ماندنی برای ادای تکلیف است و بقای حقیقی محسوب نمی شود. همراهِ او سبحان، نه صفتی هست و نه موصوفی؛ و این سخن، همان ترجمانِ عبارت «الله اکبر » است؛ عبارتی که مردم، بسیار تکرارش می کنند، درحالی که نه از عظمت جایگاهش آگاهی دارند و نه از دلالتش. این عبارت، تنزیه او سبحان از هر گونه وصف شدن به صفتی را می رسانَد، یا حتی تنزیه از اینکه موصوف بوده باشد. او جل جلاله صفت و موصوف شد تنها از بابِ نیازمندیِ خَلق به سوی این «توصیف ،» باوجود غنا و بی نیازی اش از چنین توصیفاتی. جنگ با «من » و کُشتنش از ملزومات مرحلۀ «چشم پوشیدن » است هر گونه چشم پوشیدنی از «من » و این، با بستن روزنه های شنیدن از «من » و اتصال به «من » انجام می شود. خداوند سبحان «غیور » (َرشک مند) است و «غیور » هرگز رضایت نمی دهد کسی صفتش را با او شریک باشد؛ و به همین دلیل او سبحان مخلوقاتی را که با صفتی از صفاتش توصیف می شوند می آزماید تا این اتّصاف، پالایش شود؛ اینکه آیا «آن مخلوق » برای او سبحان بوده است، یا «او » متعلق به «منِ » توصیف شده با صفتِ او سبحان بوده تا آن صفت را به خودش نسبت دهد؛ گویی خودش صاحب آن صفت بوده و آن صفت، استحقاق و ملکِ خودش بوده است؛ و هرگز نمی پذیرد کسی با خودش در آن صفت به رقابت برخیزد. با چنین امتحانی {ماهیت} بندگی و عبودیت ابلیس برملا شد. پس ازاینکه صفت عبودیت، او را تا هم ردیف شدن با ملائکه بالا برد و حتی طاووس آن ها هم شد، «نفسِ امرکننده به بدی اش » (امّارة بالسوء) در یک موضع کاری و کُشنده به او ضربه ای وارد کرد؛ آن هنگام که گمراهش نمود و برایش چنین به تصویر کشید که این صفت، دارایی و استحقاق خودش بوده است. آن هنگام که با مخلوقی غیر از خودش که از نظر عبودیت در درجۀ بالاتری قرار داشت مورد امتحان قرار گرفت، حقیقتِ عبودیتش آشکار شد؛ اینکه این بندگی و عبودیت، تنها به خاطر خودش بوده است و نه برای خدای سبحان. به این ترتیب از باب شناخت دشمن: «من » از نظر جایگاه به ذات الهی می رسد و هر دو «ذات » در صفت «وجود داشتن » مشترک هستند و این صفت، عامل مشترکی میان «ذات حق » و «ذات وهم » است؛ به این معنی که «من » در حقیقتِ آن است و در واقعیت و موجودیتِ «وجود داشتن » نیست (عدمی است با قابلیتی برای وجود داشتن) و برخلاف ذات حق وجودی حقیقی ندارد. وضعیت این چنین است، ولی او با خو گرفتن و عادت کردن «ذات وهم » (همان «من ») به متصف شدن با صفت «وجود داشتن » و مشغول شدن با نگریستن به وجود داشتنش به جای موجودِ حقیقی، باعث شد دچار چنین توهمی بشود که این صفت، استحقاق خودش بوده و مُلکی است خالص که هر طور که می خواهد می تواند با آن رفتار کند. با ریشه دواندن این احساس در نفْس، امتحان الهی از باب رحمت و پالایش از راه می رسد تا آن «ذات » از بین برود، و اگر هلاک شود با «بیّنه » و برهان هلاک شود؛ اینکه او دارندۀ وجود حقیقی نبوده است؛ که اگر این چنین می بود هلاک نمی شد؛ و تا اینکه جان های عارف با بیّنه و برهان زنده بمانند؛ اینکه وجودش ظنی بوده، و او تنها امتدادی طولی برای وجودِ حق بوده است، نه اینکه امتدادی در عرض آن بوده باشد. اینکه این وجود، تنها باوجود حق سبحان، موجود شد؛ که اگر افاضه ای برای صفت وجود بر آن نمی بود قطعاً «عَدَم » (هیچ) می شد. مظهر نور و مظهر ظلمت تفسیر این دو آیه چیست:(ِإنَّ اَّلذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوْا فِإذَا هُم مُّبْصِرُونَ * وِإخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي اْلغَيِّ ثُمَّ لاَ يُقْصِرُونَ)(اعراف، 201 و 202 )(کسانی که پرهيزگاری می کنند چون از شيطان وسوس های به آن ها برسد، خدا را ياد می کنند زيرا مردمی صاحب بصير تاند و برادرانشان ايشان را به ضلالت می کشند و (هیچ) کوتاهی نمی کنند). پاسخ: خدوانو متعال می فرماید:(خُذِ اْلعَفْوَو امر بالعرف و اعرض عن الجاهلین...و اخوانهم یمدونهم فی الغی ثم لا يُقْصِرُونَ) (اعراف، 199 تا 202 ) (عفو پيشه کن و به نيکی فرمان ده و از جاهلان روی گردان و چون از سوی شیطان وسوسه ای به تو رسد به خدا پناه جوی که او شنوا و داناست. کسانی که پرهيزگاری می کنند چون از شيطان وسوس های به آ نها برسد، خدا را ياد می کنند زيرا مردمی صاحب بصيرت اند و برادرانشان ايشان را به ضلالت می کشند و (هیچ) کوتاهی نمی کنند). خداوند سبحان و متعال، پیامبر (ص) را به روی گردانی از جاهلان و ستیزه نکردن با آن ها دستور داده است؛ چراکه آن ها در پِی حق و حقیقت نیستند؛ بلکه به هنگام مناقشه، نادانی خویش را استمرار می بخشند، و شیاطین (یارانشان) آن ها را گمراه می کنند و گام به گام به جلو سوق می دهند تا آن ها را به عمق این رویارویی زیان بخش وارد کنند؛ بنابراین نادانی و شیطان دو یار و یاورند که تاریکی آن ها را گرد هم می آورد. حق تعالی می فرماید:(وَإمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ * إِنَّ اَّلذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوْا فِإذَا هُم مُّبْصِرُونَ)(و چون از سوی شیطان وسوس های به تو رسد به خدا پناه جوی که او شنوا و داناست کسانی که پرهيزگاری می کنند چون از شيطان وسوسه ای به آن ها برسد، خدا را ياد می کنند زيرا مردمی صاحب بصيرت اند). مؤمن، نور است و از نور؛ و شیطان، تاریکی و از تاریکی است. اگر تاریکی به مؤمن برسد و آینه اش را تیره نماید و بصیرتش را تار سازد: وَإمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ ... إذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ به نور خداوند سبحان و متعال پناه می برد و او را یاد می کند و از ظلمتی که به او رسیده است به نور خدای متعال پناه می جوید. آنگاه نور او را فرامی گیرد و ظلمتی که به سراغش آمده از او کناره گرفته، بصیرتش به سوی وی بازمی گردد:.. فَاسْتَعِذْ بِاللهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ... تَذَكَّرُوْا فِإذَا هُم مُّبْصِرُونَ. وارد شدن ما به این زندگی دنیوی، چیزی نیست جز گونه ای از گونه های ظلمت و شیطان که به ما رسیده است. تقواپیشگان متذکر می شوند و به مبدأ خود یعنی نوری که از آن آمده اند بازمی گردند:(اَّلذِينَ آمَنُوْا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوُبهُم بذِكْرِ اللهِ ألاَ بذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ اْلقُلُوبُ) (رعد، 28 )( که ايمان آوردند و دل هايشان به ياد خدا آرامش می يابد. آگاه باشيد که با ياد خدا، د لها آرامش می يابد). (سید احمدالحسن، پاسخ های روشنگرانه، ج 4، س 305 ) حق تأویل و تفسیر آیا غیر معصوم حق دارد روایت متشابه را معنی کند؟ این احسانی بزرگ از سوی خداوند محسوب می شود که انسان بتواند در دعوتِ خلقِ سرگشته به سوی خدای بخشنده شان، خدایی که لحظه ای از آ نها غافل نیست هرچند آن ها خود در خواب فراموشی عمیقی به سر می برند، به حجت های پاک الهی اقتدا کند و به راه و روش آن ها گام بردارد. قطعاً اگر کسی خواهان چیزی باشد، خود و امکاناتش را برای رسیدن به آن آماده می سازد؛ و این چیزی نیست جز معرفت الهی با شرایط و ابزار آن که عمل کننده به اوامر الهی با اتکا به آن می تواند به مصاف انبوه باطل و طرفداران آن برود تا در حد توان خود مردم را نجات دهد؛ و آنچه بعد از آن نیاز دارد بیان حق برای مردم و پاسخ به سؤالات آن هاست که (در غیر این صورت) به احتمال زیاد تا ابد بی پاسخ باقی می ماندند. آنچه معمولاً باعث می شود بضاعت معرفتی فرد ناچیز بماند سستی در کار و تلاش است؛ که البته اکنون درصدد پرداختن به دلایل آن نیستم و قطعاً علت اصلی اش خود انسان است. وی به هنگام مطالعه ی روایات شریفه، به پاسخ برخی از سؤالات می رسد ولی سخن قطعی معصوم درباره ی مفهوم و معنای واقعی آن را در اختیار ندارد؛ آیا در این حالت می تواند آنچه را که خودش فهمیده است، به مردم ارائه کند، و پس ازآن به گفتن «و الله اعلم » (خداوند داناتر است) اکتفا نماید؟ یا از همان ابتدا به این نقل تأسی نماید که «ان نصف العلم قول لا اعلم » (نیمی از علم، گفتن نمی دانم است) و «خدا رحمت کند کسی را که قدر خویش بداند و راهی در این بین برگزیند ؟» حقیقت آن است که وقتی این سؤالات به ذهنم خطور کرد، جواب آن ها را نمی دانستم و پاسخی مناسب برایشان نیافتم. تصمیم گرفتم از عبد صالح سؤال کنم. پس از پاسخ ایشان، برایم روشن شد که من نه تنها پاسخ را نمی دانستم، بلکه حتی در طرح سؤال نیز شایسته عمل نکرده ام. درهرحال خدا را شکر! خداوند دل شریف ایشان را یاری نماید! به هرحال از ایشان پرسیدم: اگر از شخصی درباره ی معنا و مفهوم یک روایت یا چیزی از این قبیل، سؤالی پرسیده شود ولی وی پاسخ قطعی از معصوم در اختیار نداشته باشد، آیا می تواند با توجه به برداشتی که خودش از سخنان ائمه علیهم السلام به دست می آورد، پاسخ سؤال را بدهد یا اینکه باید از پاسخ گویی خودداری کند؟ ایشان پاسخ دادند: «این موضوع به روایت بستگی دارد و آنچه متعلق به آن است. آیا این روایت مربوط به اعتقادات است یا جزو روایات تشریعی؟ البته این سؤال دقیق نیست و نمی توان پاسخ کاملی به آن داد! دست های از روایات، روشن هستند و برخی متشابه و گروهی متعارض. آنچه را که معنایش برایتان آشکار نشده، پاسخ قطعی ندهید؛ ولی می توانید درک و استنباط خودتان را به کسی که طالب آن است عرضه کنید؛ همچنین می توانید سؤال کنید و جوابش را دریابید و سپس آن را برای فردی که خواهانش است، بیان نمایید. » البته این پاسخ، روایات شریف های را که مربوط به جنبش مقدس ظهور و مسائل مربوط به آن است، شامل نمی شود. احمدالحسن در پاسخ به سؤال درباره ی روایات ظهور فرمود: «اگر منظور شما روایات ظهور است، ما چیزی از آن را به جز در حد نیاز و ضرورت بیان نمی کنیم؛ و آنچه توضیحش را ترک کرده ایم، خداوند منظور روایت را به هر کس که بخواهد با توجه به میزان اخلاصش، به او می فهماند؛ و یقیناً بیان آن برای همه ی مردم تا وقت خودش {مخفی} باقی می ماند. » (به نقل از کتاب در محضر عبد صالح، ج 1، نوشتۀ دکتر علاء سالم) اهل بیت علیهم السلام، ترجمان قرآن قرآن کریم، آخرین کتاب الهی است که از طرف خداوند نازل شده و خودش مسئولیت حفاظت آن از هرگونه تحریف را برعهده گرفته است؛ ازاین رو می فرماید: إِنَّا نَحْنُ نَزّْلنَا الذِّكْرَ وِإنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر، ۹) (بی تردید ما اين قرآن را به تدریج نازل کرده ایم و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود.) اما آیا راهنمایی برای تفسیر و تبیین قرآن نیاز است یا خیر؟ چه کسانی عهده دار این مسئولیت هستند؟ آیا جایز است برای فهم قرآن به کسانی جز خداوند رجوع کنیم؟ پاسخ این پرس شها در ادامه آمده است: الف) قرآن ساده اما نیازمند مُفسّر خداوند در قرآن بیان کرده که این کتاب آسمانی را با زبانی ساده نازل کرده است: وَلقَدْ يَسَّرْنَا اْلقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (قمر، ۴۰ ) (قطعاً قرآن را براى پندآموزى آسان كرديم پس آيا پند گيرنده اى هست؟) اما این سادگی منافاتی با نیازمندی قرآن به مفسر ندارد؛ چراکه خداوند خودش، به عنوان یک وظیفه، تفسیر آیات قرآن را از پیامبر خواسته و فرموده نْزْلنَا عَلَيْكَ اْلكِتَابَ إَّلا لِتُبَيِّنَ لهُمُ اَّلذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ (نحل، ۶۴ ) (ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر برای اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند برای آن ها تبيين كنی.) و یا فرمود: لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى اْلمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُوًل مِنْ أنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَاْلحِكْمَةَ (آ ل عمران، ۱۶۴ ) (یقیناً خدا بر مؤمنان منت نهاد که در میان آنان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنان می خواند، آن ها را پاک می کند و کتاب و حکمت به آنان می آموزد.) بنابراین پیامبران، علاوه بر دریافت و ابلاغ کلام خدا، وظیفه تبیین و تفسیر آن را نیز بر عهده دارند. پس پیامبر اکرم (ص) را باید نخستین مفسر قرآن دانست. ب) مفسران قرآن پس از پیامبر خداوند درباره پیامبرش فرموده: وَمَا يَنْطِقُ عَنِ اْلهَوَى إِنْ هُوَ إَلا وَحْيٌ يُوحَى عَلَّمَهُ شَدِيدُ اْلقُوَى (نجم، 3- 5) (و از سر هوس سخن نمی گوید. سخن او چیزی نیست جز وحی که بر او نازل می شود. آن کس كه قدرت عظيمی دارد او را تعليم داده است.) طبق این آیات نورانی، تمام سخنان پیامبر جنبۀ الهی دارد و عمل به آن بر تمام مسلمانان واجب است. از طرفی بنا بر نقل شیعیان و اهل سنت، پیامبر در حدیث ثقلین مردم را سفارش کردند که به قرآن و اهل بیتش رجوع کنند؛ مثلاً در نقل سنن نسائی آمده است: «كَأنِّي قَدْ دُعِيتُ فَأجَبْتُ، إنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِ كيُمُ الثَّقَلَيْنِ، أحَدُهُمَا أكْبَرُ مِنَ الْخَرِ: كِتَابُ اللَّهِ تَعَاَلى، وَعِتْرِتي، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُوِني فِيهِمَا، فِإنَّهُمَا لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ اْلحَوْض « {1} » گویا من {به ارتحال از دنیا} دعو ت شده و اجابت کرده ام. همانا دو چیز گرا نبها در میان شما باقی گذاشتم که یکی بزرگ تر از دیگری است: کتاب خداوند متعال و عترتم؛ پس بنگرید که چگونه پس از من با آن ها برخورد می کنید. به درستی که آن ها از هم جدا نمی شوند تا اینکه در کنار حوض {در بهشت} بر من وارد شوند. » طبق این حدیث، رجوع به اهل بیت علیهم السلام برای فهم قرآن کاری بسیار پسندیده و بجاست؛ زیرا از این حدیث می فهمیم که بین قرآن و عترت، پیوندی خاص وجود دارد و برای فهم قرآن چه کسانی بهتر از اهل بیت علیه السلام؟! در احادیث نیز می بینیم که مردم از گروه ها و فرقه های مختلف، به اهل بیت رجوع و پرسش قرآنی خود را مطرح کرده اند. مثلاً حسن بن وشاء از محدثان بزرگ م يگويد: از امام رضا (ع) پرسيدم آيه فَاسْألُوْا أهْلَ الذِكّْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (نحل، ۴۳ ) (پس اگر نمی دانید از اهل ذکر جويا شويد. » به چه معناست؟ امام فرمود: «نَحْنُ أهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ اْلمَسْئُوُلون « {2} » ما اهل ذكرهستيم و ما سؤا ل شوندگان هستيم. » این پرسش و پاسخ بیانگر نیازمندی قرآن به مفسر و دلیلی بر مطلب ماست. ج) پاسخ به یک پرسش برای برخی این پرسش ایجاد می شود: چرا خدای هستی، در قرآن کریم بارها و بارها به گونه ای مستقیم، خودش پاسخ سؤالات انسان را داده و او را به افرادی خاص ارجاع نداده است؟ به عنوان مثال: وَ يَسْئَلُونَكَ عَن الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أمر ربی (اسراء، ۸۵ ) (و دربارۀ روح از تو می پرسند. بگو روح از {سنخ} فرمان پروردگار من است.) در پاسخ باید گفت که همین آیه هم نیازمند تفسیر است؛ مثلاً اینکه خداوند در معنای چیستیِ روح، فرموده، آن امری الهی است؛ چه کسی می تواند ادعا کند که به تنهایی تمام پاسخ را می داند؟ به علاوه آنکه برخی از فرازهای قرآنی جزو محکمات و برخی جزو متشابهات قرآن به شمار می روند. مطلبی که خدا آن را بیان کرده و فرموده است: مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أمُّ اْلكِتَابِ وَأخَرُ مُتَشَاِبهَاتٌ (آ ل عمران،۷) (برخی از آن، محكمات است كه اساس كتاب است. و بخش ديگر متشابهات است.) و امام صادق (ع) در پاسخ به چیستیِ محکم و متشابه فرمودند: «المُحكَمُ ما نَعمَلُ بهِ، و المُتَشاِبهُ ما اشتَبَهَ على جاهِلِهِ »{3} «محكم، آن آي هاى است كه به آن عمل مى کنيم و متشابه، آيه اى است كه بر كسى كه از آن شناخت ندارد مشتبه مى شود. » وقتی فهم متشابهات کار هرکسی نیست و انسان در فهم آن دچار اشتباه می شود، پس برای فهم آن نیازمند مفسر است و بعد از پیامبر برای تفسیر آن آیات، کسی بهتر از عترت نبوی نیست. کلام آخر همواره در تاریخ دیده ایم مردم برای فهم قرآن به پیامبر اکرم (ص) مراجعه کرده و پرسش های قرآنی خود را مطرح می کردند. بعد از پیامبر و به سفارش نبی مکرم اسلام، وظیفۀ مسلمانان برای فهم قرآن، رجوع به اهل بیت و عترت پیامبر(ص) است. به علاوه آنکه قرآن کریم کتابی آکنده از محکمات و متشابهات است که فهم متشابهات کاری آسان نیست. برای فهم این قسمت از کلام الهی باید به دیگران مراجعه کرد و چه کسی بهتر از اهل بیت علیهم السلام. پی نوشت {1} السنن الکبری، نسائی، احمد بن شعیب، ناشر: دار الکتب العلمیه، بیروت، سال چاپ: ۱۴۱۱ ق، ح ۸۱۴۸ . {2} وسائل الشیعه، شيخ حر عاملى، محمد بن حسن ، ناشر: مؤسسة آل البيت علیهم السلام، قم، سال چاپ: ۱۴۰۹ ، ج ۲۷ ، ص ۶۴ . {3} البرهان في تفسير القرآن ، بحرانى، سيد هاشم بن سليمان ، ناشر: مؤسسه بعثه، قم ، سال چاپ: ۱۳۷۴ ش، ج ۱، ص ۴۶ . مناظره ای شیرین از هشام بن حکم با نظام نقل شده است که روزی، نظام به هشام بن حکم گفت: اهل بهشت به طور جاوید و برای همیشه در بهشت نخواهند بود؛ چراکه ابدی بودن آن ها شبیه بقا و ابدیت خدا می شود و محال است که چنین باشد. هشام جواب داد: فرق است بین ابدیت خداوند و ابدیت بهشتیان؛ چراکه آن ها را دیگری به طور ابد و جاودان نگه می دارد که خداوند است، اما خداوند به ذات خویش ابدیت دارد. باز نظام بر عقیده خود اصرار ورزید و گفت: نه، امکان ندارد که آن ها برای همیشه در بهشت بمانند. هشام گفت: خوب حالا که تا ابد نخواهند ماند، چه خواهند شد؟ نظام پاسخ داد: بی هوش می شوند. هشام گفت: مگر تو اعتقاد نداری که در بهشت هرچه بخواهی برایت آماده می شود و هر چه آرزو داشته باشی به تو خواهند داد؟ گفت: بله، صحیح است. هشام گفت: اگر علاقه به بقا پیدا کردند و از خداوند چنین درخواست کردند چه خواهی گفت؟ پاسخ داد: خداوند هرگز به دل آن ها نخواهد انداخت که چنین درخواست کنند. هشام گفت: اگر فرض کنیم یکی از بهشتیان چشمش به میو های بیفتد که بر شاخۀ درختی آویزان است، دست دراز کند تا آن میوه را بچیند، شاخۀ درخت سر فرو آورد، در همین حال چشمش به میوه ای بهتر از آن بیفتد، دست دیگر خود را نیز برای چیدن آن دیگری دراز کند و شاخه پایین بیاید، در همان حال که هر دو دست را برای چیدن دو نوع میوه به دو شاخه گرفته است، او را بیهوشی عارض شود، طبق عقیدۀ تو در همین موقع که او بی هوش شده، شاخه های درخت به طرف بالا بروند، در جایی که قبلاً بودند، در این صورت او با دو دست در بهشت به دار آویخته خواهد شد. آیا ممکن است که در بهشت مردم به دار آویخته شوند؟! گفت: نه، چنین چیزی امکان ندارد و محال است. هشام گفت: آنچه تو مدعی شدی، محا ل تر از آن است که گروهی از مؤمنین آفریده شوند و با ایمان زندگی کنند و بالاخره وارد بهشت شوند و در آنجا بمیرند. این ادعای تو محا ل تر است، ای نادان! ------------------------------- موسی خسروی، «مناظرات: معاد و عدل »، صص ۲۲۹ - ۲۲۷ ، نقل با تلخیص و تصرف. *ابواسحاق ابراهیم بن سیار بن نظام، بسیار دانا و کنجکاو و دقیق و درست گفتار و کم خطا بود؛ اما در اصلی که زیر سنجش قرار می داد، ک مثبات بود و از روی گمان می سنجید.