نشریه زمان ظهور شماره 21
سه شنبه30آذر1395/20ربیع الاول 1438/20دسامبر2016/شماره21/4صفحه سر درگمی بزرگ بین پیشرفت مادی و پیشرفت اخلاقی!! تمدن مادی و تمدن اخلاقی و جهاد!! در حقيقت بيشتر مردم، دچار يک سردرگمي بزرگي بين پيشرفت مادي و پيشرفت اخلاقي شده اند و هر پيشرفت مادي را، پیشرفتگی اخلاقي قلمداد می کنند.(هرکس مالش بيشتر باشد، اعتبارش بيشتر است) این مسئله، ناشي از به هم آمیخته شدن فرهنگ مادي، با فرهنگ اخلاقي است که در هر امتي يکسان به حساب مي آيند و آن، يک ميزان و قياس باطل است و الاّ انبياء و اوصياء و پيروان آنها که هر کدام که دستش از کم يا زياد زینت های اين دنيا و فرهنگ مادي آن و حکمراني زائل آن خالي شد، پست ترين اخلاقيات را داشتند. و حاشا به آنها، نسبت به این مسئله. و فرعون و نمرود و شبيه آنها که اَهرام و برجها وقصرها و شهرهاي مُجلل ساختند، صاحب اخلاق و فکرهاي روشن بودند و آنها کجا و اين اخلاقيات کجا. و همچنين متهم اول ویران کننده ی فرهنگ مادي، مجازات خداوند سبحان مي باشد. ولی ایشان از آنچه شرک می ورزند، پاک و منزه می باشد. بلکه به خدا قسم! مسئله آن ها را نفهميدند تا از گذشتگان پند بگيرند. در واقع پيشرفت تمدني اخلاقي، از اهداف انبياء است که آن را از طرف خداوند، به ارمغان آورده اند و هر چه که در دست انسانيت از اخلاق کريمه موجود است، چيزي نيست مگر نمونه اي از آن اخلاق الهي که انبياء و اوصياء، آن را به ارمغان آورده اند. بعثت سرور انبياء و مرسلين و خاتم آنها حضرت محمد (ص) فقط جهت به کمال رساندن اخلاقيات الهي بوده است که آن بزرگوار مي فرمايد: (انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق) (مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را کامل کنم). به حق که اصل و معدن اخلاق کريمه، آموزه های انبياء است و اخلاق، مقياس پيشرفت حقيقي امتها است. اگر پيشرفت اخلاقي همراه پیشرفت مادی نباشد (فرهنگ اخلاقي) هيچ ارزشي براي پیشرفت مادي نيست( فرهنگ مادي)؛ هرچند که پیشرفت بزرگی باشد. با اینکه اين حقيقت، روشن و ساده است، اما بیشتر مردم آن را در نمي يابند. و نتيجه معکوسي که از مقدمات فاسده نزد بیشتر مردم به دست آمده، جنگ هايي است که آمريکا به وجود آورده است. ((مقدمه مادي است و در نهايت، هيچ بحثي در پيشرفت هاي اخلاقي نيست)). چون هدف آن، از بردن ظلم و سر کشي و برقراري دمکراسي و حاکميت مردم و آزادي آنها است. و هرکس رو در روي آمريکا يا قانوني که او بنيان نهاده که می خواهد بر روي اين زمين برقرار شود، ايستادگي کند، ظالم و سرکش است. اين چنين شد که ملا ک ها، به هم ريخت و بعد از اين سردرگمي موجود در سطح جهان، به اين روشن نبودن ديدگاه و تشويش افکار کمک کرد و در نهايت، جویندگان حق از کبريت احمر(قرمز)هم کمياب تر شدند. شايد اگر مردم اين سؤال را از خود بکنند که (چه کسي قانون گذاري می کند و حاکم را منصوب می کند؟ خدا يا مردم؟)براي آنها روشن خواهد شد و متوجه می شوند که آمريکا و دمکراسي و آزادي، بتي است که به جای خدا، عبادت می شود. حال و روز آن، حالت طاغوتيان است که در افغانستان و عراق قرار داده است و آمريکا يک شيطان مسخ شده است؛ هما نطوري که صدام و بن لادن (لعنت خدا بر آ نها باد) و پيروان آنها، مسخ شده های شيطاني هستند؛ چون همه آنها (آمريکا، صدام، بن لادن و مشابه آنها) از طرف خداوند منصوب نشده اند. همچنين آنها، قانون الهي را نمی دانند و برقراري آن را نمی خواهند؛ همانطور که بعضي از آن ها به نام دين، مردم را فريب می دهند؛ در حالي که آنها در دين، هيچ فهمی ندارند. از بديهيات سه دين الهي، اين است که خداوند، قانون گذاري می کند و حاکم، از طريق خداوند منصوب می شود. متون دال بر اين موضوع، در تورات و انجيل و قرآن بسيارند. به زبان ساده اينکه: قانون در اين زمان، قرآن و انجيل و تورات است و حاکم حضرت مهدي (ع) و حضرت عيسي (ع) و ايليا (ع) است. کتاب هاي آسماني، همه يکسان هستند که از يک مبدأ نازل شدند و همه انبياء و ائمه يکي هستند و از یکجا فرستاده شده اند. بنده مي گويم که اگر مردم از خود اين سؤال را بپرسند و اين جواب روشن را به خود دهند، همه آن ها بر توحيد جمع خواهند شد و خداوند سبحان و متعال را عبادت خواهند کرد و به قانون خدا و خليفه آن در زمين، اقرار خواهند کرد. هيچ عامل ايجاد کننده اتحاد حقيقي، به جز قانون الهي و حاکم الهي پيدا نمی شود که اهل زمين را بر حق و عدالت و رحمت متحد مي کنند. براي مؤمنين چاره اي جز جهاد براي برقراري قانون الهي و حاکم الهي که خليفه خدا در زمين می باشد، نيست؛ تا اينکه زمين، پر از عدل و داد و اخلاق کريمه و فرهنگ اخلاقي شود؛ هما نطور که امروز، پر از ظلم و فساد شده است. نتيجه اينکه: سربازان شيطان که لعنت خدا بر او باد براي برقراري حاکميت و خُلق شيطاني مبارزه می کنند، پس براي چه سربازان خدا براي برقراري حاکميت خداوند سبحان و متعال و اخلاق الهي مبارزه نکنند. درحالي که جنگ و جهاد آن ها، دفاع از تمدن اخلاقي انبيا و مرسلين و در مقابل هجوم شيطان و سربازانش می باشد که اصحاب تمدن مادي م یباشد و براي از بین بردن اخلاق الهي تلاش می کنند. حقيقت اين است که هيچ چاره اي نيست؛ جز اينکه خداوند را ياري کرده و به حاکميت آن، اقرار کني و يا اينکه همراه شيطان و براي حاکميت آن، مبارزه کني. فردی که در اين بين ساکت است، شيطان گنگ است. پس آناني که با خدا هستند، با خدايند و کساني که با شيطان هستند، با شیطان اند و کساني که بی طرف اند، همان طوري که خود را مي نامند، شيطان گنگ هستند. سردبیر(محاججه قائم آل محمد(ع) ) امام صادق (ع) محاجه ي فرزندش قائم (ع) بر مردم را ذکر نمودند، و فرموده:(...دعوت مرا بپذيريد، و پاسخ دهيد، که به تحقيق، شما را از آنچه آگاه شده اید و به آنچه خبردار نشده اید مطلع خواهم ساخت. پس به درخواست من پاسخ مثبت دهيد، زيرا من در مورد چيزهايي که تاکنون شنيديد و آن چيزهايي که تاکنون نشنيديد، اخباري دارم. و هر کس که اهل خواندن کتاب ها و صحیفه های آسمانى است، پس به حرف من گوش فرا دهد پس از آن ابتدا( قائم) شروع به خواندن آن کتاب آسمانى که بر حضرت آدم و شيث نازل شده است ميکند و از امّت حضرت آدم و شيث ميگويند: اين صحیفه ی آسماني به خدا قسم همان کتاب های آسماني است که بر آدم و شيث نازل گرديد، البتّه خدا از طريق آن کتاب در مورد بسياري از چيزها که ما نمىدانستيم و بسياري ديگر از علوم که بر ما پوشيده بود، به ما آگاهي داد. اين را که می خوانيد، اصل آن کتاب هاست و هيچ کلمه اي از آن کم نشد و از دست نرفت و نيز جابجايي در مطالب آن و تحريف در آن راه نيافت. سپس شروع ميکند به قرائت کتاب هاي نوح و ابراهيم و نيز تورات و انجيل و زبور به گون های که اهل تورات و انجيل و زبور می گويند: به خدا قسم به راستي اين اصل کتاب هاي حضرت نوح و حضرت ابراهيم است و هيچ کلمه اي از آن حذف نشده و نيز تبديل و تحريف در آن انجام نگرفته است. به خدا قسم! اين را که در اختيار دارد، همان تورات است که توسّط حضرت موسى جمع آوری گرديد و اين هايي که در دست دارد، همان زبور کامل ابراهيم و همه ی انجيل حضرت عيسي است و اين مطلبي را که قرائت کرد، در هر موضوعي چندين برابر آن مطالبي است که ما قرائت می کرديم و در اختیارداری سپس شروع به خواندن قرآن مىکند، که در اینجا مسلماناني که آگاهي به قرآن دارند می گویند: به خدا قسم که اين عين قرآن است که مى خواند، همان قرآني که خداوند بر حضرت محمّد نازل کرده است و يک حرف از آن کم و يا جابجا نکرده است و هيچ تحريفي در آن ايجاد نکرده است). و اکيداً محاجه ی قائم (ع) با آن صحیفه ها تصور نشود که، اگر ايشان (ع) با آنها يگانه و يکتا می شد در نزد آنها شناخته نبود، و مثلاً آيا آسان تر از رد آن، در آن زمان، به حجت اينکه ساخته و پرداخته است وجود داشت؟! لذا حکمت خدا اقتضاء کرد، که دعوت کننده ی الهي مؤيد به آنچه در بين دستان منتظران است بيايد، و نداي ايشان هميشه: (مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ)،(در حالى كه مؤيد پيش از آن است)، و هر کس بر اساس کتاب و متن هایی که به آنها ايمان دارد؛ پس آنها حتي اگر در معرض تحريف و تغ يير و جابجايي به دستان علماي بدکار يا دخالت سلطه گران ظالم فرض شدند، اما ماندن آنچه براي اقامت حق و حجت بر آنها باشد، کفايت می کند، و اين امري است که هيچ عاقل و حکيم به آن شک نمی کند. مختصر بصائر الدرجات: ص 183 . علت ارسال رسل 1/3 : قاعده لطف و هدف فرستادن، نزد علماي شيعه: نظراتي که علماي شيعه آن را هدف از فرستادن می دانند و ذکرش گذشت، در حقيقت به دليل عقلي بازمی گردد که به «قاعده لطف » بازمی گردد که بسياري از علماي «عقايد و اصول » شيعه، تعدادي از مسائل ديني و اعتقادي را بر آن بنا نهادند. از جمله مسئله مشخص کردن هدف فرستادن الهي که همانطور که مشخص است و نزدشان بيان شده است، قاعده عقلي است. -1/3/1 بيان قاعده: شيخ طوسي در توضيح آن می گويد: «لطف در عبارت متکلّمين عبارت است از مسئله ای که به انجام واجب، تشويق می کند يا از کار ناپسند بازمی دارد. »(اقتصاد - شيخ طوسي: ص77). شيخ جعفر سبحاني مي گويد: «قاعده لطف، نقشي در کلام شيعه دارد و قاعده ها و احکامي بر آن بار مي شود و خلاصه اش اين است: اگر هدف بار شده بر تکليف فقط با انجام دادنِ کاري حاصل می شود که بنده را به اطاعت نزديک می کند و او را از معصيت دور می کند، بر خداوند سبحان لازم است که اين کار را انجام دهد. »(رسائل و مقالات - شيخ جعفر السبحاني: ص 32) -2/3/1 برخي از مسائلي که بر آن نهاده شده است: اين برخي از مسائل ديني است که طبق تصور آنان «قاعده لطف » بر آن بنا نهاده شده است: 1- قرار دادن ثواب هنگام موافقت تکاليف و عِقاب هنگام مخالفت با آن: «مسئل های که قاعده لطف در همه تکاليف اِقتضا می کند -که عبارت است از قرار دادن ثواب در موافقت نمودن و قرار دادن عِقاب در مخالفت- در نزديک نمودن اطاعت کردن در اينجا کافي است و نياز به مسئله ديگري نمی باشد. »(منهاج الفقاهة - سيد محمد صادق الروحاني: ج 2 ص 262) -2 تشويق به سوي مسئله ی که صلاح بندگان در آن است و بازداشتن از مسئله ای که فساد ايشان در آن است: «هما نطور که قاعده لطف تشويق شارع به سوي مسئله ای که صلاح بندگان در آن است و انجام کاري که فساد در آن است، همچنين قرار دادن عِقاب به ترک کاري که صلاح در آن است و انجام کاري که فساد در آن است را در بر دارد؛ براي محقق کردن تشويق نمودن و بازداشتن. »(نهاية الدراية في شرح الکفاية - شيخ محمد حسين الغروي الاصفهاني: ج 2 ص 98). 3- حجيت داشتن اِجماع؛ به خاطر يقين به در برداشتن سخن معصوم (ع) با ادعاي اينکه: «...بين اتفاق گروهي در مسئله مشخصي و اينکه آن نظر امام (ع) باشد -با استفاده از قاعده لطف- مُلازمه عقلي قطعي وجود دارد؛ بيان آن عبارت است از اينکه اگر علما نسبت به مسئله ای اتفاق نظر پيدا کنند که برخلاف نظر شريف ايشان باشد، ايشان بايد از ايشان بازدارد. اگر بازندارد يا بازداشتن ايشان دانسته نشود، يقين می کنيم که اين مسئله با نظر شريف ايشان موافقت دارد... »(حاشية علي کفاية الاصول - تقرير بحث البرجوردي للحجتي: ج 2 ص 81). 4- وجود احکام و قضاوت بين مردم: «...هما نطور که قاعده لطف، وجود احکامي بين مردم و از سوي خداوند را می طلبد، همچنين وجود سرپرستي را می طلبد که در بين موارد اختلاف بين آنان قضاوت کند تا دعوا و دشمني از بين برود... »(کتاب القضا - السيد الکلبيکاني: ج 1 ص 14). 5- از بين بردن سختي و مشقّت: «...آنان قاعده لطف را به مسئل های تفسير کردند که به اطاعت نزديک می کند و از سرپيچي بازمی دارد و قائل به واجب بودن آن در حکمت شدند. شکي نيست که سختي و مشقّت از جمله مسائلي است که مکلف را به مخالفت نزديک مي کند و از اطاعت باز می دارد و در نتيجه با اين قاعده منافات دارد. »(هداية المسترشدين - شيخ محمدتقي الرازي: ج 2 ص 737). 6- واجب بودن يادگيري بر عالِم: «با توجه به قاعده لطف، بر شارع واجب است که يادگيري را بر عالِم نيز واجب کند تا باعث حرکت او شود و تا هدفي که نادان بايد به آن برسد، از بين نرود... »(تقريرات المجددالشيرازي - المولي علي الروزدري: ج 2 ص 366). اين برخي از تطبيق هاي عمومي قاعده لطف، نزد علماي شيعه بود. اما در مورد بنا نهادن «فرستادن فرستادگان و حجت های الهي » بر آن، اين برخي از سخنان ايشان است: سيد خوئي: «آنچه شيخ طوسي -خداوند رحمتش کند- از قاعده لطف به آن اِستناد کرده است. اين است که بر مولاي سبحان و متعال، لطف به بندگانش واجب است؛ با راهنمايي آنان به سوي رو ش هاي خوشبختي و صلاحي که آنان را به خداوند متعال نزديک مي کند و ترساندن آنان از مکان های هلاک و فسادي که آنان را از خداوند متعال دور مي نمايد. اين دليل فرستادن فرستادگان و فرستادن کتاب ها و منصوب کردن امام (ع) مي باشد... »(مصباح الاصول - تقرير بحث الخوئي للبهسودي: ج 2 ص138). شيخ مفيد در ضمن سخنش در مورد معصوم مي گويد: «...در هرزمانی بايد امام معصومي باشد و الا زمان از امام معصوم خالي می شود؛ با اينکه اين مسئله لطف است و لطف بر خداوند متعال در هرزمانی واجب است. »(نکت الاعتقادية - شيخ المفيد: ص 44 ) شيخ طوسي: «...امامت لطف است و لطف در هرزمانی بر خداوند متعال واجب است. »(ارسائل الاعتقادية - الشيخ الطوسي: 98). شيخ طبرسي: «واجب بودن با دلايل قطعي در هرزمانی واجب است؛ به اين خاطر که در انجام واجبات و بازداشتن از کارهاي ناپسند لطف است و ما ضرورتاً می دانيم که هنگام وجود رئيس با هِيبت، صلاح در ميان مردم بسيار می شود و فساد اندک می شود... »(اعلام الوري باعلام الهدي – الشيخ الطبرسي: ج 1 ص 313 ). علامه حلي: «به اين خاطر امام واجب است که لطفي است که به اطاعت نزديک مي کند و از معصيت دور مي کند. (کتاب الالفين - العلامة الحلي: ص 197). سيد محسن امين: «هما نطور که بر خداوند متعال از باب لطف به بندگانش اين است که فرستاده اي به سوي آنان بفرستد که برايشان حلال را از حرام مشخص نمايد و با عدل بين آنان حکم کند و از مرزهايشان حمايت کند، همچنين واجب است که پس از پيامبر، امامي قرار دهد که اين کار را انجام دهد. »(اعيان الشيعة – السيد محسن الامين: ج 1 ص 51 ). سيد محمد باقر صدر: «...فرستادن فرستاده يا قرار دادن فردي که جانشين او شود، در اين صورت بر خداوند متعال واجب است؛ به خاطر لطفي که به بندگانش واجب کرده است. »(فدک في التاريخ - السيد محمد باقر الصدر: ص 182). شيخ محمدحسین مظفر: «فرستادن فرستاده و قرار دادن حج تها و برپاداشتن دلايل روشن لطفي از جانب خداوند -جل شأنه- است. »(علم الامام - الشيخ محمدحسین المظفر: ص 28). شيخ ناصر مکارم شيرازي: «در علوم عقايد و کلام نيز از «قاعده لطف » در اثبات لازم بودن برانگيختن پيامبران و لازم بودن وجود امام در هرزمانی استفاده می شود... »(الامثل في تفسير کتاب الله المنزل - الشيخ ناصر مکارم الشيرازي: ج 9 ص 68). همچنين در تفسير آيه «حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَة « » تا آن دليل روشن براى آنان بيايد. » می گويد: «اين آيه به قاعده لطف اشاره دارد که علم کلام در مورد آن سخن می گويد و بيان مي کند که خداوند در هر قومي، دلايل روشني را برمی انگیزد تا حجت را بر آنان به اِتمام مي رساند. »(منبع پيشين: ج 20 ص 361). شيخ محمدرضا مظفر: «اعتقاد داريم که قاعده لطف لازم می کند که آفريننده اي که نسبت به بندگانش لطف دارد، فرستادگاني را براي هدايت بشر و انجام دادن رسالت اِصلاحي برانگیزد تا آنان نمايندگان و خلفاي خداوند باشند. »(عقايد الامامية - الشيخ محمدرضا المظفر: 49 ) ذيل عنوان -14« نبوّت لطف است. » شيخ مظفر می گويد: «واجب است که خداوند متعال، در ميان مردم به خاطر مهرباني و لطف به آنان «فرستاده اي از ميان خودشان بفرستد تا آيات را بر آنان بخواند و آنان را تزکيه کنند و کتاب و حکمت به آنان آموزش دهد. » و آنان را از کاري که فسادشان در آن است، بازدارند و به کاري که صلاح و خوشبختي آنان در آن است، بشارت دهند. به اين خاطر لطف از سوي خداوند متعال لازم است که لطف به بندگان، از کمال مطلق اوست و او نسبت به بندگانش لطف دارد و بخشنده و باکرامت است. وقتي محل قابليّت داشته باشد و آمادگيِ پذيرش فيض و بخشش و لطف را داشته باشد، خداوند متعال بايد لطف خودش را (به ديگران) فيض بدهد؛ به اين خاطر که در محضر مهرباني خداوند بخلي نيست و در بخشش و کَرَم او کمبودي نيست. »(منبع پيشين: ص 51 ) بنابراين قاعده لطف نزد آنان، فقط فرستادن فرستادگان را واجب نمی کند؛ بلکه نبوّت و امامت و برانگيختن الهي را به طور کلي واجب می کند. اين از یک جهت و از جهت ديگر، قاعده لطف -همان طور که دانستيم- به نظر آنان، حتمي بودن نزديک نمودن به سوی اطاعت و دور نمودن از معصيت را در بردارد. و اين حتمي بودن، ضرورت وجود حجت الهي «پيامبر يا فرستاده يا امام » را در هرزمانی لازم می کند و اينکه -همان طور که مي گويند- براي هر قومي برانگيخته شوند. با توجه به اين فهم آنان، نزد افرادي که به قاعده لطف ايمان دارند، سخنان پيشين در بيان هدف فرستادن به وجود آمده است که نزد آن، همه انسان ها در زما نهای مختلف مساوي هستند و الا هر فرصتي که اجازه جدايي و تمايُز بين قومی تها يا زما نها از جانب فرستادن و برانگیختن بدهد، قاعده لطف -به نظر آنان- تغيير نموده است. اشکال: عمرنوح نبی(ع) مفاد اشکال اين است که: زندگي جسم انسان از نظر ژنتيکي معلوم و معيّن است؛ پس چگونه جسم نوح (ع) در اين حيات مادي دنيا آن دوران طولاني که قرآن يا نص ديني بيان می کند، زندگي کرده است؟ پاسخ اشکال! از آنجاکه با ادله علمي ضرورت وجود خدا را اثبات کرديم و الحاد علمي را نيز در چارچوب علم مورد مناقشه قرارداديم، لذا بايستي هر ملحد که الحاد را در پيشگرفته و به وجود خدا با استدلال علمي کفر ورزيده به مناقشه و استدلال علمي و به صورت علمي درست و دقيق پاسخ دهد يا اينکه به آنچه اثبات کرد ه ام، اقرار کند. در غير اين صورت معاندي ستيزه جو خواهد بود که طالب شناخت حقيقت نيست، بلکه شخصي پوچگراست، نه بيشتر. اما عمر انسان، درگذشته از نظر علمي و به دقت معروف است: از آنجا که ژن هاي انسان، امروزه تا حدود قابل قبولي شناخته شد هاند و دانشمندان علت هاي ژنتيکي را می دانند و مي فهمند که چرا سلول ها پير می شوند و بدن انسان تجزيه می شود. همين دانشمندان تحقيقاتي را جهت ايجاد جهش ژنتيکي براي طولاني کردن عمر انسان انجام می دهند. دستيابي به اين امر يک روز ممکن است، به نتيجه برسد. دانشمندان نيز به صورت قطعي می دانند که انسان در زمان نوح(ع) و قبل از آن هزار سال يا حتي نزديک به اين مقدار زندگي نمی کرد، دقيقاً همانگونه که شما طول خط کشي که در دست داري را به دقت ميداني. اما مسئله عمر نوح (ع) و ديگر مسائلي که با واقعيت هاي علمي موجود مخالف است، نمی تواند آنچه را که ما اثبات کرديم (وجود خدا) دچار اشکال کند؛ چون ما مي توانيم به طور خيلي مختصر بگوييم: هيچ اشکالي وجود ندارد که خداوند معجزاتي را انجام دهد، گرچه برخي از آنها مخالف واقعيت هاي علمي موجود باشد؛ زيرا آن معجزات، حالات استثنايي هستند که می خواهد در ابتدا، انسان آغازين را در مسير ايمان به خدايي که خالق جهان است قرار دهد؛ به طبع بعضي از اين امور اساساً معجزه نيست، بلکه گزاره هايي است که فهم آن بر کساني که زبان متکلّم را نمي دانند دشوار است، چراکه کساني که عوالم بالا که قرآن از آنجا نازل شده را نميشناسند، زبان قرآن را نيز نميدانند. براي توضيح علمي مسئله به اختصار بايد بگويم: آنچه يک ناظر خارجي منظومه فيزيکي ميبيند با آنچه يک ناظر داخلي می بيند، متفاوت است و درنتيجه مثلاً هنگام وسعت يا انقباض در منظومه فيزيکي، قيا س هاي ناظر موجود در داخل منظومه کاملاً از قياس هاي ناظر خارجي جداست، چون ناظر داخلي خود جزئي از منظومه است و در نتيجه مشمول انبساط و انقباض منظومه است؛ پس اسباب و عوامل قياسش نيز مشمول همين کِشش و انقباض منظومه هستند. اين فرايند باعث ميشود که او از شناخت يا قياس هر تغیير کلي که شامل همه منظومه ميشود، عاجز باشد. اين امر مانع اين نميشود که از لحاظ روحي -اگر به مانند ما حيات نفساني داشته باشد- احساس کند که تغیير در منظومه رخ داده است يا افزايش سرعت يا کاهش سرعتي وجود دارد؛ همچنان که امروز بسياري از مردم احساس مي کنند که زمان شتاب گرفته، با اينکه آنها وقتي زمان را اندازه گيري ميکنند، درمی یابند که چيزي تغيير نکرده است. براي توضيح اين سخن مثالي ذکر می کنم: فرض مي کنيم که انساني در يک اتاق زندگي می کند و وسيله اي براي سنجش طول (مثلاً خطکش ) در اختيار داشته باشد و از او بخواهيم که طول ميزي را که در اتاق است بگيرد و قد خودش را با طول و ارتفاع آن بسنجد. بعد از آن اگر فرض کنيم که اتاق و آنچه در آن است به صورت فراگير کشيده شود که از همه جهات مساوي باشد. اينک اگر از او بخواهيم که مجدداً آن ميز را اندازه گيري و مقايسه کند، به اين نتيجه مي رسد که اندازه اش تغیير نکرده و اگر از او بخواهيم که قد خودش را با طول و ارتفاع آن جدول مقايسه کند، باز هم هيچ تغیيري را حس نمی کني؛ زيرا خودش و اندازه آن خط کش هم دقيقاً به همان نسبت ميز کشيده شده اند. اگر اين مطلب روشن شد، ميتوان فهميد که هر ناظري که ميتواند از خارج منظومه عالمي که در آن زندگي می کنيم، اين جهان را کنترل کند، اندازه گيری هايش قطعاً از اندازه گيری هاي خود ما که در درون اين عالم زندگي می کنيم، متفاوت و مختلف خواهد بود. پس اگر روند جهان مادي به طورکلي تغييري کند، مثل اینکه زمان (به عنوان بعد چهارم جهان) کشيده يا کوتاه شود، يا به بيان ساده تر کند يا تند شود، ما که در درون اين جهان زندگي می کنيم، نميتوانيم اين تغيير را بسنجيم يا بشناسيم. اما ناظري که از بيرون منظومه جهاني که در آن زندگي می کنيم، ميتواند اوضاع جهان را کنترل کند، به ما ارقامي خواهد داد که با اندازه گيره هاي ما بسيار متفاوت است. اين موضوع به اختصار براي ما روشن ميکند که ناظر خارجي (مثلاً خداي سبحان يا ملائکه) هنگامي که درباره عمر نوح (ع) و قومش از آنها سؤال کنيد يا خودشان سخن بگويند، به شما عددي می دهند که ازآنچه شما در داخل اين منظومه آفرينش اندازه گيري کرده ايد، بسيار متفاوت است؛ و هنگامی که از او بخواهي که عمر انسان امروزي را با عمر انسان 15000 سال قبل مقايسه کند، به شما اعداد مختلفي خواهد داد. با اينکه شما هيچ اختلاف ملموسي را در اندازه هاي مادي و حدودش که در آن زندگي می کنيم، نمي یابید. بهترين حكايت قرآن سوره يوسف (ع)با (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ) (ما بهترين حكايت را به وحى قرآن، بر تو می گوییم) آغاز می شود. و پايان آن، این گونه می باشد:(لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاولِي الْالْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) (همانا در حكايت آنان براى صاحب دلان، عبرت كامل خواهد بود. اين سخنى است كه افتراىي در آن نيست. لیکن كتاب آسمانى است خود همه را تصديق كرده و هر چيزى را كه راجع به سعادت دنيا و آخرت خلق است مفصل بيان میکند و براى اهل ايمان هدايت و سعادت و رحمت خواهد بود) و درگذشته در روشنگر يها روشن ساختم که محور اصلى حكايت يوسف (ع) رؤیای صادقه می باشد. در آن، يوسف نبى (ع) رؤيا می بيند، و زندانى رؤيا می بيند، و فرعون رؤيا می بيند، و همه اينها، ازخداوند هستند. صرف نظر از اينکه چه کسى اين رؤيا را ديده است؛ کافر يا نبي. و اين رؤياهايي که در سوره يوسف (ع) آمده اند و محور اصلى حکايت و مکنت ايشان بر تخت و سلطنت مصرند، خداوند از آن ها به (أَحْسَنَ الْقَصَصِ)(بهترين حكايت ها)تعبير کرده است. حال در آخر آيات سوره يوسف (ع) جستجو می کنيم تا بدانيم خداوند از اين داستان و رؤياهاى آن، چه چيزى را می خواسته که آن را براى محمد (ص) بازگو کرد؛ و در آخر براى کسانى که به پيامبر اکرم (ص) ايمان دارند، خداوند از آنها چه چيزى می خواست ) لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاولِي الْالْبَابِ) ( همانا در حكايت آنان براى صاحب دلان عبرتی است). بنابراين در اين حكايت، سود و فایده ای است و بلکه منفعتى عظيم براي پند گرفتن دارد. پس مي بايستي انسان از ديگري، پند و عبرت گيرد. اگر کسى در چاهى افتاد، بايد از اين راه و مسير او دور شود تا در همان چاه واقع نشود؛ و اين همان کاري است که از ما خواسته شده است. اما درواقع عبرت گیران که از داستان يوسف (ع) نفع مي برند (صاحب دلان) مي باشند و اصل و هسته انسان، قلب و باطنش است. پس صاحب دلان، با نور الهى نورانى گشته اند، و پاک شده به قداست خداوند هستند، که همانان از اين داستان و رؤياهاي صادقه و مسير نبوى کريم سود می برند. اما اصحاب باطن هاي تاريک و ظلمانى، از اهل دل نيستند؛ چون قلب هاى آنها، خالى از نور خداوند است و ظلمت عدم است، و هيچ در باطن ندارند تا به آن، اصل يا هسته گفته شود. مي بايستي حكايت يوسف (ع) براى همه انسان ها عبرتي باشد. اما درواقع آن حكايت فقط براى مؤمنان به ملکوت آسمان ها پند و عبرت شد، و در نتيجه کلام خدا را که حاکي احوال آينده است، راست پنداشتند و در مورد آن نمی گويند که از شيطان است. و کلام خدا كه با يوسف آل محمد (ع) همراه خواهد شد، باور و تصديق خواهند کرد: (مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ) (اين سخنى است كه افترايي در آن نيست. لكن كتاب آسمانى است). پس حكايت يوسف (ع) و رؤياي صادقه او و زندانى و فرعون افتراء و کذب و بهتان يا از شيطان نمی باشند. بلکه از خداوند متعال هستند. پس در آن عبرت و سودي برايتان باشد تا در چاهي واقع نشويم، آن هنگام که يوسف آل محمد (ع) بيايد، و اين داستانى که خداوند از آن به عنوان بهترين داستان ها ياد کرد (تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ)( تصديق کسي که بين دستانش خواهد بود) يعنى تصدیق کردن کسى كه بين دستان محمد (ص) خواهد آمد. يعنى در آينده بعد از محمد (ص) و او يوسف آل محمد (ع) است و در اين حكايت رؤياي صادقه، تفصيلى از امورى است که مختص يوسف آل محمد (ع) می باشد. و در اين رؤيا و قصه، جزئياتى كه مربوط به يوسف آل محمد (ع) است، وجود ندارد. بلکه در آن (تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ)( بيانگر تفصيل همه چيز است( و در نتيجه اين قصه براي )لِاولِي الْالْبَابِ) (صاحب دلان)( لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)( اهل ايمان) است، نه كسانى ديگر در زمان ظهور يوسف آل محمد (ع) قائم مهدى (ع)(هُدىً وَرَحْمَةً)( هدايت و سعادت و رحمت). آنها با نور خداوند می بينند که زليخا همسر عزيز مصر همان دنيا و سلطنت دنيوى است كه به سوى آل محمد (ع) و يوسف آل محمد (ع) رو خواهد کرد. ولى ايشان آن را قبول نمی کند؛ مگر به راه و روشي که خداوند بخواهد و آن تعيين الهى و حاکميت الله است. و رد زنا و طريق نامشروع نزد خدا (حاکميت مردم) از طرف يوسف آل محمد (ع) باعث می شود که سختى فراوانى در ابتداى حرکت امر خويش داشته باشد. همان گونه که رد زنا از طرف حضرت يوسف (ع) باعث به زندان افکندن ايشان شد. امیرالمؤمنین (ع) می فرمايد) :دنيا به ما باز خواهد گشت، همان گونه که کودک خردسال دندان در خواهد آمد، به ما باز می گردد و سپس اين آيه قرآنى را تلاوت فرمود: (وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْارْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ) و ما اراده كرديم كه بر آن طايفه ضعيف ذليل منت گذارده و آنها را پيشوايان خلق قرار دهيم و وارث ملک و جاه فرعونيان گردانيم). بحارالأنوار: ج 51 ص 64 . و به اين طريق صاحب دلان در حكايت حضرت يوسف (ع) تفصيل همه چيز در مورد يوسف آل محمد (ع) را پيدا خواهند کرد. و با اين حال (صاحب دلان) و(اهل ايمان) را مي گذارم تا از حكايت يوسف (ع) خود نورانى گشته و در آن تدبير و انديشه كنند. از خداوند براى همه توفيق را خواهانم. ( لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاولِي الْالْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)( همانا در حكايت آنان براى صاحب دلان، عبرت كامل خواهد بود. اين سخنى است كه افترايي در آن نيست. لكن كتاب آسمانى است خود همه را تصديق كرده و هر چيزى را كه راجع به سعادت دنيا و آخرت خلق است، مفصل بيان می کنند و براى اهل ايمان هدايت و سعادت و رحمت خواهد بود). روشنگری هایی از دعوت هاي فرستادگان: ج 3 ق 2. آیا آغاز دين نتيجه ی انسانی است؟ آیا شروع دين در ابتدا جامعه ای بود، که زنی با شکلی مادر که در اطرافيانش فرزندانش جمع شده بودند؟ برخی یا بیشتر پژوهشگران تاریخ خاور نزدیک یا خاورمیانه ی باستان، دین را صرفاً زاییده ی طبیعت انسانی می دانند که شروع آن از مقدس سازی ایشتار، الهه ی زن، با نام های متفاوتی که داشته و مجسمه هایی که از او در اندازه های مختلف در تمدن های خاور نزدیک باستان یافت شده و تاریخ آن به بیش از نه هزار سال پیش از میلاد می رسد، آغاز گشته است. آن ها تحلیلی بر سرآغاز دین ارائه نموده اند به این صورت که در ابتدا، جنس ماده در قالب مادر، بر جامعه ی انسانی سیطره و تحکم داشته است؛ زیرا فرزندان به دور مادر اجتماع می نمودند و وابستگی و انتساب دیگری غیر از او نمی شناخته اند؛ به این ترتیب از دید این عده، جنس مؤنث (ایشتار، مادر والا) مقدس شمرده و برای او پیکره هایی ساخته شد. جامعه ی انسانی پس از کشف کشاورزی و به دنبال آن، دست یافتن به ثبات و نیز ساختن خانه و خانواده، به جامع های مردسالار تبدیل شد؛ و این تغییر به نوبه ی خود خدایان مذکر را وارد معابد نمود. به ای نترتیب دینی پایه گذاری شد که مدت ها بعد به یهودیت، مسیحیت، اسلام و غیره تکامل یافت. ولی این ها که نظریه ی خود را بر پایه ی پیکره های باستانی زنانه استوار می سازند، از یاد می برند که نظریه ی آ نها می تواند به راحتی مورد شک و خدشه قرار گیرد؛ با این فرض که این پیکره ها برای تحریک غریزه ی جنسی ساخته شده و به چیز مقدسی اشاره ندارد. یک کاوشگر زبده و دانا با دیدن مؤنث مقدسی که در زمانی مشخص برای او مجسمه ای ساخته شده چنین نتیجه نمی گیرد که هر تمثال زنان های که پیش از آن ساخته شده نیز برای چنین مقصودی می باشد. این نظریه که (انسان دوره ی باستان ابزاری برای تحریک غریز هی جنسی می ساخته( موجود است و برخی باستان شناسان آن را مطرح نموده اند. علاوه بر این، در برخی متون باستانی، الهه ی ایشتار یا اینانا در بلاد سومر و اکد با ویژگی های دنیایی که انسان در آن زندگی می کند، توصیف شده است و در این متون، ایشتار نه تنها مادر نیست، بلکه حتی یک مؤنث واقعی هم به شمار نرفته است. این دنیا بود که پادشاهی دُموزی را هنگامی که بر تخت نشست و تاج به سر کرد و برخلاف دیگر پادشاهان از خضوع و کرنش در برابر او ابا ورزید، نپذیرفت و دنیا، دموزی (فرزند نیکوکار) را به شیاطین تحویل داد تا او را به قتل برسانند: «اینانا (ایشتار) رهسپار دو شهر سومری «اوما » و «بادتیبیرا » می شود و خدایان این دو شهر، همان طور که پی شتر گفتیم، با خضوع و خشوع او را سجده می کنند و به این ترتیب خود را از چنگال اهریمن نجات می دهند. سپس به شهر کلاب که خدای حامی آن دموزی است می رسد. دنباله ی منظومه از این قرار است: دموزی (تموز) لباسی فاخر به تن کرد و بر تخت تکیه زد، شیاطین از را نهایش گرفتند. ...، هفت شیطان به سویش حمله بردند، آن گونه که بر بالین بیماران حمله ورمی شوند، چوپانان از نواختن نای در پیشگاه او دست کشیدند، (اینانا) چشم بر او دوخت، با دیده ی مرگ به او خیره شد، با خصومت با او صحبت کرد، کلماتی از روی خشم و عصبانیت، با صدای بلند او را گنه کار خواند: «سزای اوست، ببریدش »( از الواح سومر: کریمر). این همان دنیایی است که وقتی گیلگمش بر تخت نشست و تاج به سر کرد، از خضوع و کرنش در برابرش امتناع ورزید: «گیلگمش لب به سخن گشود و به ایشتار شکوهمند پاسخ داد: ... چنانچه با تو ازدواج کنم، به چه نکویی خواهم رسید؟ تو! تو جز آتشدانی که در سرما خاموش می شود، نیستی، تو چون دربِ ناقصی می مانی که بوران و باد را مانع نیست، تو کاخی هستی که درون آن شیرمردان شکست می خورند، و فیلی هستی که کجاوه اش را ویران می سازد، تو همچون قیری هستی که حامل خود را به آلودگی می کشاند و مَشکی هستی که حاملش را خیس می کند، تو سنگ مرمری هستی که دیوارش فرو می ریزد، تو چون سنگ یشمی که دشمنش رو به آن کرده، فریبش را می خورد، تو کفشی هستی که پوشنده اش را می گزد، بر عشق کدام یک از عاشقانت پایدار مانده ای؟ و از کدام یک از بندگانت همیشه راضی بوده ای؟ ... » (حماسه ی گیلگمش: طه باقر).( اطلاق اين صفات ذکر شده در متن حماسه مانند خيانت، مکر،نيرنگ و امثال آنها بر دنیا، موضوعی بدیهی در متون دینی می باشد. به عنوان مثال: (وَما هذِهِ الحَياةُ الدُّنيا إِلّ لَهوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الحَيَوانُ لَو كانوا يَعلَمونَ)( و زندگانی اين دنيا چيزی جز لهو و لعب نيست و اگر بدانند سرای آخرت، سرای زندگانی است).عنکبوت: 64 . امیرالمؤمنین(ع) دنیا را توصیف می کند و می فرماید:(اى دنيا! از من دورى گزين. خود را به من عرضه میکنی يا آرزومندم شده اى؟! زمان وصالت نزديک مباد! هرگز! غير مرا فريب ده كه مرا به تو نيازى نيست. تو را سه طلاقه كرده ام كه آن را بازگشتى نباشد. زندگی ات كوتاه، بزرگی ات اندک و مرادت كوچک است). نهج البلاغه: خطبه 77 . و امام صادق (ع) می فرماید:(عیسی بن مریم (ع) به یارانش می فرمود: ای فرزندان آدم! از دنیا به سوی خداوند بگریزید و دل هایتان را از آن خالی کنید. نه دنیا در خور و شأن شماست و نه شما در شأن آن. نه شما در دنیا باقی می مانید و نه دنیا برای شما. پرفریب و پرنیرنگ است. کسی که فریفته اش شود، فریب خورده است. هر که به آن اطمینان کند، فریفته شده است و هر کس خواهان و دوستدارش باشد، هلاک شده است؛ پس به درگاه خداوند آفریننده تان بازگردید و تقوای پروردگارتان را پیشه کنید...).(بحار الانوار: ج 70 ص 120). به طور طبیعی، اولیای الهی از خانه ای که چنین وضعیتی دارد، گریزان اند و ازدواج با آن (وابسته شدن به آن) را نمی پذیرند و آن هنگام که درک می کنند زندگی ابدی و جاوید در سرای دیگری می باشد، قلب هایشان به آن سرا متمایل می گردد و این همان عملی است که گیلگمش انجام می دهد). به طورکلی این نظریه که اصل دین عبارت است از الوهیت قائل شدن برای مؤنث مادر، فاقد دلایل علمی استوار می باشد و به گمانم نیازی به ارائه ی ردیه ی تفصیلی برای آن نیست. بااین حال ضروری می بینم اشاراتی به خاستگاه الهی دین سومری داشته باشم و دلایلی را بر آن بیان نمایم؛ بنابراین موضوع برمی گردد به اینکه ثابت شود دین سومری، دینی است الهی، باسابقه و تحریف شده. در اینجا به دنبال آن هستیم که نشان دهیم سومریانی که وضو گرفتن با آب، نماز، روزه، دعا و تضرع را می دانسته اند، ملتی دین دار بوده اند و دین آن ها نیز دینی الهی بوده است (با تأکيد فراوان علت انتشار این عبادات در بينشان پيامبرانی از سوی خداوند که از خودشان بودند، می باشد و این ها بعضی از متونی است که برخی از آموزه های نوح و ابراهيم (ع) که سومریان به آن ها عمل می کردند را توضیح می دهد: کثیر نواء از ابوعبدالله امام صادق(ع )روایت می کند که فرمود: (نوح(ع) اول رجب سوار کشتی شد و به کسانی که همراهش بودن دستور داد آن روز را روزه بگیرند). خصال صدوق: ص 503 . اسماعیل جعفی از ابوجعفر امام محمد باقر(ع) روایت می کند که فرمود:(شريعت (آ يين) نوح (ع)اين بود كه خداوند به يگانگى و اخلاص و شريک نداشتن پرستیده شود و اين همان فطرتى است كه مردم بر آن سرشته شده اند و از نوح (ع) و پيامبران پيمان گرفته شد كه خدا را بپرستند و چيزى شريک او نگردانند و او را به نماز و امر (به معروف) و نهى (از منكر) و حرام و حلال مكلّف و مأمور كرد و احكام حدود و ارث را بر او فرض نكرد. اين شريعت نوح بود...). کافی: ج 8 ص 282 . از جابر انصاری روایت شده است که گفت: شنیدم رسول خدا (ص) می فرماید:(خداوند ابراهیم را به دوستی برنگزید مگر به خاطر اطعام کردن و نماز شب خواندنش در حالی که سایر مردمان در خواب بودند). علل الشرایع صدوق: ج 1 ص 35 ). امام رضا (ع) فرمود برگزده شدن را در ظاهر غیر از باطن در دوازده جای قران بیان کرده است ! 1) وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْاقْرَبِينَ)(الشعرا 214 )(و رهطک المخلصين)(خويشان نزدیکت و خاندان مخلص را هشدار ده)(اين گونه اين آيه نازل شده است و در قرائت ابن ابي کعب بوده و در مصحف ابن مسعود آمده. وقتی که عثمان به زيد ابن ثابت دستور جمع آوري قرآن را داد، اين آيه را پوشيده داشتند و اين ارزش و شرافتي برتر است که خداوند در اين آيه خاندان پيامبر را فقط به آن مختص کرده است). 2) دوم در برگزيدن خاندان، بر غير آن ها (إِنَّمَا يُرِيدُ الَّلُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا)( 33 احزاب)( خدا فقط م ىخواهد آلودگى و رجس را از شما خاندان *پيامبر* بزدايد و شما را پاك و پا يكزه گرداند). 3) وقتي خداوند، بندگان پاکش را از سائر مردم جدا نمود، در آيه مباهله به پيامبر دستور داد:( فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ ا عَلَى الْكَاذِبِينَ)(آ ل عمران 61 )( در کتاب صحيح مسلم، أحمد در مسند، والترمذي در السنن: وقتي اين آيه نازل شد: رسول اکرم (ص) علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) را گرفت و فرمود:( خداوندا! اي نها اه ببیتم هستند.( صحيح مسلم: ج 7/ ص 121 ، مسند احمد: ج 1/ ص 185 ، سنن الترمذي: ج 4/ ص29 . و همچنین غیر ایشان). (بگو اي محمد! بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را فرا خوانيم. سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهيم). و حضرت محمد (ص) علي و حسن و حسين و فاطمه (ع) را بيرون آورد و آنان را خاندان و خویشان خود خواند. سپس امام فرمود: آيا معني ( انفسنا وانفسکم) (نفس خودمان) را می دانيد؟ علما گفتند: منظور نفس خويش است. يعني خود پيامبر اکرم (ص) است.!!! امام فرمود: اشتباه می کنيد. منظور علي (ع) است و از دلايل آن، گفتار رسول اکرم است که هنگامی که به قبيله بن یوليعه فرمود: يا بايد از حرکتشان بازمانید يا فردي را به سويشان مي فرستم که همچون من يا خود من است و مراد علي (ع) است. و اين خصوصيت قبل از آن، نزد کسي نبوده و فضلي است که هیچ کس بر آن اختلاف نمی کند و شرافتي است که موجودي بر آن، پيشي نمی گيرد؛ چرا که رسول (ص) علي (ع) را همچون نفس خويش مي داند. 4- هنگامی که پيامبر همه را از مسجد خارج ساخت و تنها خاندان پاکش را از آن خارج نساخت و عباس اشکال گرفت و گفت: اي رسول خدا! علي (ع) را باقي گذارده و ما را بيرون می کني؟ فرمود: من او را باقي نگذاردم و شما را اخراج نکردم. لکن خداوند شما را خارج ساخت و علي (ع) را باقي گذارد و اين بيان حديث پيامبر است که فرمود)) : تو اي علي! نسبت به من، به منزله هارون از موسي هستي)). علما گفتند: اين مطلب در کجاي قرآن است؟ امام فرمودند: در آيه:( وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى وَأَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتًا وَاجْعَلُواْ بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ)( 87 يونس)( و به موسى و برادرش وحى كرديم كه شما دو تن، براى قوم خود در مصر خانه هایي ترتيب دهيد و خانه هايتان را قبله قرار دهيد و نماز برپا داريد و مؤمنان را مژده دهيد). و در اين آيه، منزلت هارون نسبت به موسي و نيز منزلت علي (ع) نسبت به پيامبر روشن می شود. پيامبر (ص) فرمودند که اين مسجد، براي شخص جنب و حائض حلال نمی باشد؛ جز براي محمد و خاندان ايشان. علما گفتند که چنين شرحي فقط نزد شما خاندان پيامبر می باشد. امام فرمود: چه کسي اين موارد را از ما انکار می کند؟ در حالي که رسولش مي فرمايد:( من شهر دانش هستم و علی دروازه آن. هرکه قصد ورود به شهر را دارد، از درب آن بايد وارد شود). و در آنچه در شرف و فضل و رتبه برگزيدن و پاکي در خاندان هست و شرح آن را داديم، کسي جز معاند آن را انکار نمي کند و حمد و سپاس مخصوص خدا است. 5 - در آيه (وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ) (وحق خويشان را ادا کنيد).(الاسراء 28 ) اين خصوصيتي است که مختص خاندان رسول است که بر امت ترجيح داده شد. هنگامی که اين آيه نازل شد، فرمود: (فاطمه را بگويد تا بيايد او را خواندند و فرمود: اي فاطمه! فاطمه عرض کرد: بلي اي پيامبر خدا! رسول اکرم فرمود: سرزميني فقط با لشکرکشی گرفته شده که به من اختصاص دارد و آن را به خاطر دستور خداوند براي تو قرار دادم. پس آن را براي خود و فرزندانت قرار ده. و اين مورد پنجم است. ادامه دارد. روزگار آخر زمان: روزگار آخرالزمان در کتاب مقدس مسیحیان و یهودیان چگونه توصیف شده است ؟! تیموتائوس اول 1:4 ولیکن روح صریحاً می گوید که در زمان آخر بعضی از ایمان برگشته ، به ارواح مضل و تعالیم شیاطین اصغا خواهند نمود. تیموتائوس دوم 4: 3- 4 زیرا زمانی خواهد رسید که مردم ، دیگر به حقیقت گوش فرا نخواهند داد، بلکه به سراغ معلمینی خواهند رفت که مطابق میلشان سخن می گویند. ایشان توجهی به پیغام راستین کلام خدا نخواهند نمود، بلکه کورکورانه بدنبال عقاید گمراه کننده خواهند رفت. در این روزگار کسی که اندکی در میان مردم باشد به این موضوع باورمند خواهد شد که بسیاری با سو استفاده از نام خداوند ،مسیر بدعت و گناه را می پیمایند ! امروز مراسم ازدواج همجنس بازان مرد با مرد و زن با زن بر خلاف اراده خداوند در کلیساهای مختلف و توسط کشیشان انجام میشود و عده ای بر طبق امیال و شهوات خویش برای پرشور شدن کلیسای خود دست به هر عملی میزنند و به تفاسیر بسیار دور از کتاب مقدسشان روی آورده اند ! گویا کلام عیسی مسیح را با تمام قلبشان نپذیرفته و آنرا درک نکرده اند و نمیخواهند درک کنند که اراده خداوند است که مهم است و نه اراده مردم ! و اینگونه رضایت شهوت رانان را به راحتی بر رضایت خداوند ترجیح میدهند ! متی 7 : 21 (عیسی مسیح گفت: )... فقط آنانی م یتوانند به حضور خدا برسند که اراده پدر آسمانی مرا بجا آورند. و چه زیبا در عهد قدیم آمده است که : امثال 14 : 9 آدمهای احمق با گناه بازی می کنند، اما درستکاران رضایت خدا را می طلبند. و عیسی مسیح طبق آنچه که در متی فصل هفت آمده است اینگونه اشاره میکند که فقط با عبور از در تنگ می توان به حضور خدا رسید یعنی راه صحیح و عمل به فرمان خدا بسیار سخت است و جاده ای که به طرف جهنم می رود خیلی پهن است و دروازه اش نیز بسیار بزرگ، و عده زیادی به آن راه می روند، و براحتی می توانند داخل شوند اما دری که به زندگی جاودان باز می شود، کوچک است و راهش نیز باریک، و تنها عده کمی می توانند به آن راه یابند.