نشریه زمان ظهور شماره 17
به نام – الله – مبداء معدن بی نهایت وجود سه شنبه 13مهر1395/ 2محرم 1437/ 14اکتبر2016/ شماره17/ 4 صفحه آن روز روز انتقام خداوند سپاهیان (یهوه صبایوت) می باشد كه از دشمنان خود انتقام بگیرد. پس شمشیر هلا ك كره، سیر می شود و از خو ن ایشان مست می گردد. زیرا خداوند سپاهیان در سرزمین شمال نزد نهر فرا ت قربانی دارد. ارمیا باب ۴۶ بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صلی علی محمد وال محمد الائمه والمهدین و سلم تسلیما کثیرا: به پاس ایامی که امام حسین (ع) و یارانش در آن قربانی شدند؛ آنچه در کتاب مقدس در مورد قربانی شمال نهر فرات نوشته شده را یاد می کنیم. خداوند سپاهیان که در روز انتقام جهت آن قربانی انتقام خواهد گرفت کیست؟ قربانی نهر فرات کیست؟ پیشگوئی عجیب از نوع خود که آن را در سفر ارمیا اصحاح 46 می یابیم: محققان کمی آن را نقل کرده اند و اولین کسی که در مورد آن دست به قلم شد، پروفسور عوده مهاوش اردنی؛ - در کتاب مقدس زیر ذره بین ص 155 در سال 1412 هجری حدود سال 1990 میلادی - بود خداوند او را اجر دهد. و بعد از او محقق و جستجوگر در لاهوت استاد ایزابیل بنیامین ماما اشوری است که تحقیقی جالب و مستحق ستایش نوشته است. جز اینکه در مورد کسی که انتقام آن قربانی شده را از دشمنانش و خود قربانی چیزی یاد نمی کند؛ ظهور خداوند سپاهیان از کجا خواهد بود؟ - در زمین شمال نزد نهر فرات - و آن انتقام گیرنده در آخرالزمان از بصره ظهور خواهد کرد -زمین شمال نزد نهر فرات کربلایی است که حسین (ع) در آن به شهادت رسید شمال بصره نزد نهر فرات است ... انتقام گیرنده خون قربانی شده کربلا از مشرق و به الخصوص از بابل - عراق است. پیشگوئی نزدیکی علامات ساعت -روز موعود- و بازگشت دوباره مسیح (ع) است که محور یا مرکزیت جغرافیایی آن سرزمین بابل است. بابل اشاره به عراق دارد، زیرا که در آن زمان پایتخت عراق بود؛ تمام جنگ ها و فتنه ها در عراق جریان داشته و خواهد داشت. . شاید کسی بگوید که از مصر سخن آورده شده و از جنگ بخت النصر با فراعنه است. -كلا م خداوند درباره امّت ها كه به ارمیا نازل شد؛ ۲ درباره مصر و لشكر فرعو ن نِكُو كه نزد نهر فرا ت در كركمیش بودند و نبوكدرصّر پادشاه بابل ایشا ن را در سا ل چهارم یهویاقیم بن یوشیا پادشاه یهودا شكست داد: 3 مجّن و سپر را حاضر كنید و برای جن گ نزدی ك آیید. ۴ ا ی سواران اسبان را بیارایید و سوار شوید و با خُودها ی خود بایستید. نیزه ها را صیقل دهید و زره ها را بپوشید. ۵ خداوند می گوید: چرا ایشان را می بینم كه هراسان شد ه، به عقب برمی گردند و شجاعان ایشان خردشده، بالکل منهزم می شوند و به عقب نمی نگرند، زیرا كه خو ف از هر طرف می باشد. ۶ تیزروا ن فرار نكنند و زورآوران رهایی نیابند. به طرف شمال به كنار نهر فرات می لغزند و می افتند. ۷ این كیست كه مانند رود نیل سیلان كرد ه است و آب های او مث ل نهرهایش متلاط م می گردد؟ ۸ مصر مانند رود نیل سیلا ن كرده است و آب هایش مثل نهرها متلاطم گشته، می گوید: من سیلان كرده، زمین را خواهم پوشانید و شهر و ساكنان ش را هلا ك خواهم ساخت. ۹ ا ی اسبان ، برآیید و ا ی ارابه ها تند بروید و شجاعا ن بیرون بروند. ای اهل حبش و فُوت كه سپرداران هستید و ا ی لُودیان که كمان را می گیرید و آن را میكشید. - ۰ زیرا كه آ ن روز روز انتقام خداوند سپاهیان- یهوه صبایوت- می باشد كه از دشمنا ن خود انتقام بگیرد. پس شمشیر هلا ك كرده، سیر می شود و از خون ایشان مست می گردد؛ زیرا خداوند سپاهیا ن در سرزمین شما ل نزد نهر فرا ت ذبحی دارد. باید بدانیم که پیشگوئی ها در کتاب مقدس همیشه همراه با رمز و پوشیده شده در چندین جای کتاب مقدس بوده. پس تفسیر آن تبعیت کلمات آن پیشگوئی در دیگر ایات می باشد، در این باب از جنگ میان بابلی ها و مصریان و بخت النصر سخن آمده و بخت النصر همانی بود که بیت الرب را در قدس ویران کرده و هزاران نفر را به اسارت برد و خبر کفر وی در کتاب مقدس موجود می باشد؛ اما فرعون نامش دلیل بر کفر و دشمنی وی با انبیاء کافی است. شاید بگوید که آن قربانی شده از بت پرستان باشد؟ ولی آیا خداوند برای انها انتقام خواهد گرفت؟ آیا عاقل منصفی هست که بگوید خداوند برای فراعنه و یا ظالمان و یا بت پرستان انتقام گیرد! و خدای سپاهیان به طلب خون آن قربانی قیام کند؟! ولی باکمی تدبر در پیشگوئی های انبیاء مانند دانیال نبی اشیعیا و روئیت یوحنای لاهوتی که در مورد ویرانی سرنگونی بابل سخن گفته اند خواهیم دید خداوند سپاهیان در آخرالزمان حتماً در بابل یا عراق کنونی خواهد بود و دلیل آن ...ارمیا باب 13 - وحی درباره بابل كه اشعیا ابن آموص آن را دید. ۲ عَلَمی بر كوه خشك برپا كنید و آواز به ایشان بلند نمایید، با دست اشاره کنید تا به درهای نجبا داخل شوند. ... بنابراین آسما ن را متزلزل خواهم ساخت و زمین از جا ی خود متحرّ ك خواهد شد. در حین غضب یهوه صبایوت و در روز شدّ ت خشم او. ۱۴ و مث ل آهوی رانده شده و مانند گله ا ی که كسی آن را جمع نكند خواهند بود؛ و هركس به سوی قوم خود توجّه خواهد نمود و هر شخص به زمین خویش فرار خواهد كرد. ۱۵ و هركه یافت شود با نیزه زده خواهد شد و هركه گرفته شود باشمشیر خواهد افتاد. ۱۶ اطفا ل ایشان نیز در نظر ایشا ن به زمین انداخته شوند و خانه های ایشا ن غارت شود و زنان ایشان بی عصمت گردند. ۱۷ اینك من مادیان را بر ایشان خواهم برانگیخت كه نقره را به حسا ب نمی آورند و طلا را دوست نمی دارند. ۱۸ و کمان های ایشان جوانان را خرد خواهد كرد؛ و بر ثمره رَحِم ترحّم نخواهند نمود و چشمان ایشا ن بر اطفال شفقت نخواهد كرد.19 و بابِل كه جلا ل ممالك و زینت فخر كلدانیان است، مثل واژگو ن ساختن خدا سدوم و عموره را خواهد شد. -اصحاح هجدهم یوحنا... 1- سپس بعدازاین پادشاه دیگری دیدم که از آسمان نازل شد که قدرت عظیمی داشت و از نورانیت اش زمین نورانی شد. 2- با صدای بسیار شدیدی و فریاد زد و گفت: بابل پرعظمت سقوط کرد، سقوط کرد، ...و در يوحنا لاهوتي 16 : 19 :... شهر بزرگ به سه قسم منقسم گشت و بلدان امت ها خرا ب شد و بابل بزرگ در حضور خدا به یاد آمد تا پیاله خمر غضب آلود خشم خود را بدو دهد. ۲۰ و هر جزیره گریخت و کوه ها نایاب گشت... اما برای تکمیل کلام به کلام طاهرین آل محمد (ع) بازمی گردیم که در مورد ویرانی بابل سخن آورده اند -امام صادق (ع) درباره ی زورا عراق یا بغداد فرمود: (... ]بغداد[ مورد لعنت خدا و خشم اوست، فتنه ها آن را خراب می کنند و بسیاری آن را ترک می کنند، پس وای بر آن وبر کسانی که در آن، همه ی ویل ها از پرچم های زرد، پرچم های مغرب و پرچم هایی که از الجزیره و از پرچم هایی که از دور و نزدیک به سمت آن می آیند. به خدا قسم از انواع عذاب ها در آن نازل می شود، همچون سایر امت های متمرد از اول روزگار تا آخر آن نازل می شود، عذابی بر آن نازل می شود که نه چشمی تابه حال آن دیده و نه گوشی مانند آن شنیده باشد و طوفانی اهلش را برمی گیرد که جزء شمشیر نیست، ...)(1) پیشگوئی علامات ظهور ساعت و انتقام گیرنده خون قربانی را واضح نشان می دهد که از عراق یا همان مشرق زمین، نسبت به ولادت حضرت عیسی مسیح (ع) می باشد. و اما در تورات: ( 7 پروردگار چنین می گوید: اینک من قوم خود را از زمین مشرق و از زمین مغرب آفتاب خواهم رهانید. 8 و ایشا ن را خواهم آورد که در اورشلیم سكونت نمایند و ایشان قوم من خواهند بود و من به راستی و عدالت خدای ایشان خواهم بود.) (زکریا باب 8) و معنایش این است که منجی در ابتدا از مشرق زمین شروع خواهد کرد. و در انجیل: ( 27 زیرا همچنان صاعقه در شرق آسمان پدید می آید و نورش تا غرب می رسد ظهور پسر انسان نیز چنین خواهد بود). (متی باب 24 ) و در احادیث رسو ل الله محمد (ص) و آل محمد (ع)واضح و بیان می شود: ( مردمی از مشرق زمین قیام می کنند و زمینه را برای مهدی (ع) فراهم می کنند، یعنی سلطنت). ( سنن ابن ماجه: ج 2 ص 1368 ) و از خالد بن معدان نقل می شود که: ( نشانه ای ظاهر خواهد شد ستونی آتشین از جانب مشرق خارج خواهد شد که اهل زمین همه آن را خواهند دید، پس هرکه آن را مشاهده کرد خوراک یک سال را برای خانواده اش ذخیره کند) الفتن: لابن حماد ص 132 ) -و ابن حماد مروزی در فتنه ای از ولید نقل می کند: ( به من از کعب رسیده که گفت: ستاره ای دنباله دار قبل از خروج مهدی از طرف مشرق نمایان می شود) . ( الفتن: ص 133 ) رسول خدا (ص) فرمودند: (مردمی از مشرق خارج می شوند و زمینه سازی برای مهدی می کنند یعنی سلطانش را). )( سنن ابن ماجه: ج 2 ص 1368 ( و درباره منجی (صبایوت) در تورات نیز ذکرشده که: ( زیرا كه آن روز روز انتقام خداوند یهوه صبایوت می باشد كه از دشمنا ن خود انتقام بگیرد. پس شمشیر هلا ك كرده، سیر می شود و از خون ایشان مست می گردد؛ زیرا خداوند یهوه صبایوت در زمین شما ل نزد نهر فرات ذبحی دارد)( ارمیاء باب 46) و چون که کربلا در شمال بصره قرارگرفته پس انتقام گیرنده باید قائم به گرفتن حق تمام انبیاء و اوصیاء می باشد ولی قربانی که بر قلب او عزیز می باشد و به انتقام آن برمی خیزد خون جدش امام حسین (ع) در کربلا کنار نهر فرات است. پس این بدین معناست که محل سکونت و جایی که از آن شروع می کند در جنوب کربلا خواهد بود، مثلاً در این متن: ( 1 این كیست كه از ادوم با لباس سر خ از بُصرَه می آید؟ یعنی اینکه به لباس جلیل خود ملبّس است و در كثرت قوّت خویش می خرامد؟ من كه به عدالت تكلّم میکنم و برای نجات ، زور آور می باشم). ( اشعیا باب 63 ) و آن بَصره است نه (بُصره) آن طور که جعل کنندگان آن را عمداً تغییر داده اند... و امام علی (ع) او را ذکر کرد و فرمود: (...همانا که اولین آ نها از بصره و آخرینشان از ابدال می باشد)( بشارة الاسلام: ص 148 ) از امام صادق نام این اولی را می شنویم که در حدیثی می فرماید: (و من البصرة... أحمد)( و از بصره...احمد). (بشارة الاسلام: ص 181 ) لذا امام مهدی (ع) به ما در دعای ندبه یاد می دهد که در یاد فرزندش سوگواری کنیم و بخوانیم: ( كجاست خواهنده حق پيامبران و فرزندان پيامبران، كجاست خواهنده خو ن كشته در كربلا)، از امام علی (ع): (بدانید که اگر شما آن کسی را که از شرق طالع می شود تبعیت نمائید با شما بر نهج رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم سلوک خواهد فرمود پس از مرض کری و ناشنوائی مداوا خواهید شد و از گنگی و بی زبانی شفا خواهید یافت و بار سنگین را از گردن فرو خواهید نهاد پس دور نمی فرماید خداوند مگر نفسی را که از ترحم ابا کند و از عصمت و پا کدامنی دوری جوید). (الكافي: ج ٨ ص 66) و در رؤیای یوحنا دراصحاح پنجم… ( او به تحقیق پیروز است، شیری که از فرزندان یهوذا اصل داوود تا کتاب را باز کند و هفت مهر آن را بگشاید. 6- و در این هنگام دیدم در وسط عرش آن چهار حیوان و در میان پادشاهان گوسفند نر، گویا ذب حشده است...) و در اصحاح ششم 1- ( و نگاه کردم، هنگامی که گوسفند نریکی از هفت مهر را باز کرد و شنیدم یکی از آن چهار حیوان گفت و مانند صدای رعد مرا فراخواند و گفت، نگاه کن. 2- پس نگاه کردم و در این هنگام اسب سفیدی که یک نفر دارای کمان بود، روی آن نشسته است وبِ تحقیق تاجی به او داده می شود و پیروز خار جشده تا پیروز شود. 3-...( به آ نها خبر دهید که ( گوسفند نر قائم ذبح شده) به تحقیق آمد، پس کسی که بخواهد لباس هایش را با خون بشوید، پس باید عمل کند تا پاک و طاهر و مقدس شود تا برای خویش در ملکوت آسمان ها نصیبی یافت شود تا در ملکوت آسمان ها دیده شود. سردبیر - فصل خطاب در بیان حق علی (ع) و ائمه و مهدیین (ع) به اختصار شدید اگر انساني مالک يک سفينه (کشتي) و يا شرکتي، يا شئ ديگري باشد که در آن مجموعه اي از مردم مشغول کارند، آيا واجب نيست که مربي براي آن سفينه يا مديري براي آن شرکت يا فرمانده اي براي اين مردم تعيين کند. سپس اگر آن را ترک کند و کشتي غرق شود، يا شرکت بر شکست شود، يا ضرري حاصل شود، آيا اين عمل او به سفاهت و بي حکمتي وصف نمی شود؟ سپس اگر اربابي براي سفينه، يا مديري براي شرکت و يا فرمانده اي براي اين مردم تعيين کند، ولي داناترين آ نها در رهبري سفينه و اداره شرکت و فرماندهي اين مردم نباشد و نقصي در محصول شرکت حاصل شود و يا جرياني پيش آمد که حاصل آن ضرري معين مانند غرق کشتي باشد، به سبب جهل و ناداني اين فرمانده در راه اندازي اين شرکت يا معالجه اين جريان باشد، آيا اين عمل او به سفاهت و بی حکمتي وصف نمي شود؟ و آيا واجب نيست که با حکمت داناترين آن ها را انتخاب کند؟ يا معلومات صاحب اختيار را به علم مورد نياز زيادتر گرداند تا با کفايت ترين و تواناترين شخص براي رهبري سفينه و رساندن آن به بهترين مکان مطلوب باشد؟ تا اداره شرکت و تحقق آن بهترين نتيجه باشد؟ و اگر فرض کنيم که اين انسان اربابي براي کشتي، يا مديري براي شرکت يا فرمانده اي براي اين مردم تعيين کرد و داناترين و تواناترين آ نها در رهبري کشتي و ادراه شرکت باشد، وليکن مردم را به اطاعت از اين مربي يا مدير يا رهبر امر نميکند! و مردم برحسب ميل و هواي خود عمل می کنند! زيرا به اطاعت از اين فرماندهء معين امر نشده اند و زيان و ضررهايي به سبب عدم امر مردم به اطاعت از او پيش می آيد، آيا اين عمل حکمت آميز او به سفاهت وصف نمی شود؟سپس تع يين او براي رهبري چه فايده اي دارد، اگر مردم را به اطاعت از او امر نکند؟ گمان نمی کنم که عاقلي حکيم غير از اين را بگويد که ( واجب است تعيين کند و صاحب اختيار باشد و به آنچه از علم نياز دارد اضافه شود و واجب است کساني را که رهبري مي کند به اطاعت از او امر کند) و اين در قرآن موجود مي باشد و با اولين خليفه خداوند سبحان آدم (ع) در زمين اين قانون گمارده شد و آن قانون معرفت خليفه خداوند و حجت او بر بندگانش مي باشد، بلکه آن قانون معرفت حجت و خليفه خداوند مي باشد، زيرا با معرفت خليفه خداوند مي توان خداوند را شناخت. پس تع يين امام و فرمانده و خليفه خداوند از قول متعال: ( و آن گاه که پروردگار تو فرشتگان را فرمود من در زمين خليفه اي خواهم گماشت گفتند آيا کسي را در آن خواهي گماشت که در زمين فساد می کند و خون ها ريزد و حال آ نکه ما خود تو را تسبيح و تقديس می کنيم خداوند فرمود: من چيزي مي دانم که شما نمی دانيد)( البقرة: 30 ). و چون اين خليفه بايد داناترين آنها باشد در قول خداوند متعال:(و خدا همهء اسماء را به آدم تعليم داد آن گاه حقايق آن اسماء را در نظر فرشتگان پديد آورد و فرمود اگر( شما در دعواي خود) صادقيد اسماء اينان را براي من بيان کنيد)( البقرة: 31 ).و امر به اطاعت اين خليفه در قول خداوند متعال( پس چون کار را به پايان رسانديم در او از روح خويش بدمم همگي( به خاطر حرمت و عظمت آن روح الهي) بر او سجده کنيد)( الحجر: 29 ). بلکه هرکس به تورات و انجيل هم مراجعه کند نصوص فراواني پيدا مي کند، که بر اين قانون قرآني منطبق مي شود. در بيان اين که قانون معرفت خليفه خداوند يا قانون معرفت خداوند همين سه مورد که مشخص کرديم مي باشد. پس چه کسي وصي رسول خدا مي باشد؟ چه کسي داناترين مردم و عالم ترين آن ها بعد از رسول خدا(ص) مي باشد؟ و چه کسي رسول خداوند مردم را به امر خدا به اطاعت از او امرکرد؟ واجب است که آن جا شخصي باشد، که اين امور را برابر و مطابقت کند و الا هرکس بگويد چنين چيزي وجود ندارد، خداوند سبحان را به بی حکمتي متهم کرده است ( اعوذ بالله) مي گو ييم چه کسي؟ و جواب را مي گذارم براي کساني که از آن ها سوال می کنم و اميدوارم که مردم با خودشان منصف باشند و جواب حق را بگويند. ادامه مبحث کتاب عقائد الاسلام..... قسمت چهارم: ب. ویژگی اثر دلالت بر ویژگی مؤثر دارد. برای بیان این دلیل در اینجا بخشی از کتاب «توهم الحاد » را نقل میکنم و کسانی که طالب تفاصیل آن هستند، باید به کتاب مزبور مراجعه کنند. ختم کلام: تکامل هدفمند است ژنها، جهش ژنتیکی و قانون بقای ژن برتر یا به عبارت دیگر موجود برتر در اختیار داریم. تفاوت میان ژن و جاندار همچون تفاوت میان نقشه ساختمان و خود ساختمان است. قانون بقای ژن برتر، این ژنها را جلا و صیقل میدهد. اکنون با کمال اطمینان میدانیم که آلت بقای موجود شایسته تر در زندگی زمینی، به طور کلی همان ابزار هوشمندی وی یا مغز وی می باشد. علی رغم اینکه هزینه اقتصادی ابزار هوشمندی یا مغز برای موجود زنده بالاست تا جایی که به غذای بیشتر نیاز دارد ولی تکامل مجبور است در مسیر این رویکرد یعنی پیشرفت دادن ابزار هوشمندی گام بردارد. از آنجایی که جهش ژنی از همان آغاز وجود داشته است؛ بنابراین باید ژن های ساخت ابزار هوشمندی (برای مثال مغز) دیر یا زود به وجود آیند؛ هرچند جهش ژنی کاملاً بی هدف تلقی گردد. از آنجا که در روند تکامل، قانون بقای ژن های برتر یا بقای موجود برتر ( رابطه ژن ها با جاندار، مانند رابطه نقشه ساختمان و خود ساختمان است. ژنها نقشه هستند و جاندار دستاورد اجرای نقشه) حاکم است، میتوانیم قاطعانه بگوییم که سمت و سوی حرکت تکامل از آغاز مشخص بوده و هدف آن نیز تولید ژن های ابزار هوشمندی و یا موجود باهوش بوده است؛ بنابراین تکامل هدفمند میباشد. به نظر من این استدلال تام و تمام برای رد نظریه الحادی دکتر داوکینز ( آنجا که میگوید زندگی زمینی بر پایه تکامل، در درازمدت بی هدف است) کافی باشد. در حقیقت اگر ما بخواهیم حکم پیشین را گسترده تر کنیم و به همه نوع حیات فرضی تعمیم دهیم، میتوانیم بر اساس قانون تکامل که بر جهش همانندسازها، یا ابزار نسخه برداری و انتخاب برترین آنها استوار است، قاطعانه نظر خود را چنین بیان کنیم: هر نوع زندگی، خواه زندگی زمینی ما باشد ( که بر آب، کربن، نیتروژن و دیگر مواد شیمایی استوار است) خواه زندگی در سیاره یا جهانی دیگر ( که به جای آب بر آمونیاک یا به جای کربن بر سیلیکون متکی باشد، چرا که میتواند زنجیره های طولانی همچون کربن را به وجود آورد) نتیجه حتمی آن، ایجاد ابزار هوشمندی خواهد بود و بر اساس قانونی که اکنون میشناسیم، این همان هدف حتمی تکامل است و هیچ حیات یا همانندسازی یا ابزار نسخهبرداری و تکامل نمیتواند دیر یا زود از رسیدن به آن برکنار بماند. میدانیم که انتظار می رود هر نوع حیات در جهان ما باید بر آب و کربن استوار باشد، زیرا آب مایعی بسیار مناسب برای میزبانی زندگی است، چرا که هنگام انجماد جرم حجمیش کم میشود و یخ روی سطح آب می آید و به این ترتیب یخ این اجازه را میدهد که زندگی در آب جاری در زیرش همچنان ادامه یابد. این عناصر چهارگانه هیدروژن، اکسیژن، نیتروژن و کربن، به میزان بیشتری در جهان یافت میشوند. کربن به تنهایی قادر است زنجیره های ضعیفی را به وجود آورد که بر خلاف زنجیره های سیلیکونی به راحتی شکسته میشود و برای متابولیسم و زندگی مناسب میباشد. به این ترتیب به سخن نهایی و حل اختلاف در خصوص امکان اثبات وجود پروردگار یا خدا بر اساس نظریه تکامل میرسیم. ثابت کردیم که زندگی هدف دارد و هدفمند است و تکامل نیز به همین صورت. وقتی صفت اثر دلالتی است بر صفت مؤثر، اثبات میگردد که مؤثر نیز دارای صفت هدفمندی، عاقل بودن و دانا بودن میباشد و بر این اساس وجود یک مؤثر هدفمند، منطقی و دانا را اثبات نمودهایم. در نتیجه وجود پرودرگار یا خدا، خواه به طور مستقیم مؤثر باشد یا یکی از آثارش دال بر این صفت وی یعنی هدفمندی باشد، اثبات میگردد. این موضوع به خودی خود برای رد نظریه الحادی جدید، مبنی بر اینکه تکامل فاقد هدفی درازمدت است کفایت میکند. ابزار هوشمندی گفتم که هدف تکامل، رسیدن به ابزار هوشمندی است، چرا که ابزار هوشمندی همان ابزار بقای شایستهتر در تنازع شدید ژن ها برای بقا می باشد. امروزه وجود میلیارد انسان بر روی زمین، برای اثبات این حقیقت کافی است، ولی بد نیست برای روشن شدن مطلب، این حقیقت را به اختصار بررسی کنیم. حتی اگر فرض کنیم جهش ژنی از همان ابتدا تصادفی بوده است، باید ژنی را که قابلیت ایجاد ابزار هوشمندی را دارا باشد فراهم نماید. منظور از ابزار هوشمندی، مغز فعلی انسان و حیوانات نیست، بلکه مراد هرچیز قابل تصوری است که بتوانیم آن را به عنوان نخستین مرحله ساخت مغز در نظر بگیریم، مثل یک سلول عصبی. مسلماً جاندارانی که از ابزار هوشمندی بهره مندند، در تنازع پیروزند و بهره آنها برای بقا بیشتر میباشد؛ بنابراین اگر تنازع بین موجوداتی باشد که همگی دارای ابزار هوشمندی باشند، آنهایی که هوشمندی بیشتری دارند، در این پیکار پیروزی بیشتری به دست می آورند؛ و به همین ترتیب ادامه مییابد؛ بنابراین در تکامل، سرآغاز ایجاد ابزار هوشمندی، موضوعی حتمی است؛ همچنین بهبود و پیشرفت ابزار هوشمندی همراه با گذر زمان نیز فرآیندی حتمی به شمار میرود. به این ترتیب می توانیم بگوییم که ابزار هوشمندی هدف حتمی تکامل میباشد؛ یعنی هدف از تکامل به اختصار، رسیدن به هوشمندی است. مایلم به این نکته اشاره کنم که من نمی گویم هر تنازعی بین افراد به وجود می آید نتیجه اش به سود فرد هوشمند میباشد. من در مورد تنازعی که حتی بین انواع نیز رخ میدهد چنین نظری ندارم. سخن من این است: آن ژنی که سازنده ابزار هوشمندی است، در این پیکار دست برتر را داشته و قطعاً در رقابت پیروز میشود. گاهی پیش می آید که فرد هوشمندتر و یا جانداری که از ابزار هوشمندی برتری بهرهمند است، از کسی که هوشمندی کمتری دارد یا کسی که از ابزار هوشمندی پایین تری برخوردار بوده و یا حتی اصلاً فاقد ابزار هوشمندی است شکست میخورد. این وضعیت پیامد ویژگی ها و شرایط رویارویی طرف های درگیر است. گاهی در تنازع بقا، نوعی که از ابزار هوشمندی برتر برخوردار است در مقابل نوعی که ابزار هوشمندی ضعیف تری دارد، شکست میخورد، زیرا از ویژگی ها و شرایط خاصی برخوردار است. البته هر وقت که ژن ایجاد کننده ابزار هوشمندی ایجاد شود و وارد مجموع های از ژن های سازنده موجودات زنده گردد، ممکن نیست در تنازع در برابر ژن های دیگر شکست بخورد و امکان ندارد از مجموعه ژن های عامل در ساختن موجودات زنده خارج شود، بلکه پیش خواهد رفت و آهنگ رو به جلو با گذر زمان پیشرفت خواهد کرد. این نتیجه از آنجا ناشی میشود که میان این ژن و دیگر ژن ها در تنازع بقا یا پیشرفت و رسیدن به جایگاه نخست، تفاوت بسیاری وجود دارد. رقابت میان ژن ها، فقط به تنازع بقا محدود نمیشود، بلکه میان ژن ها برای تقدم و صدرنشینی در مجموعه ژن هایی که جسم موجودات زنده را میسازند نیز رقابت وجود دارد. هر ژن میکوشد تا تعداد بیشتری داشته باشد. رقابت کردن این ژن به شکلی ناآگاهانه و غیرهوشیارانه نیست، بلکه این رقابت و تنازع، از خلال قانون عمومی تکامل میگذرد و تابعی از آن به شمار میرود. دلایل عقلی که قرآن برای اثبات وجود الله پیش می کشد آنچه در این فصل ارائه شد برای اثبات اینکه تکامل هدفمند است و در نتیجه برای اثبات اینکه در پس آن کسی وجود دارد که خواهان رسیدن به این هدف است، کافی میباشد. ما ضمن قانون «صفت اثر دال بر صفت مؤثر » وجود خداوند را اثبات کردیم و ثابت نمودیم که اثر یعنی همان زندگی زمینی، هدفمند است؛ و به این ترتیب روشن کردیم که مؤثر آن دارای آگاهی بوده و هدفی را دنبال میکند. بر این منوال، وجود خداوندی آگاه و دانا را ثابت کردیم. با این وجود، من در ادامه این فصل، این مطلب را بررسی و بر آن تأکید خواهم کرد که تکامل حتی از دیدگاهی که آن راجزء جزء میکند نیز هدفمند است، زیرا اگرچه زیست شناسان بر بخش بخش کردن تکامل اعتماد میکنند و از میان آنها زیست شناسان ملحد اصرار دارند که تنها از زاویه بخشبخش کردن به آن بنگرند، عل یرغم اینکه من این دیدگاه را با نگاه کردن با یک چشم مساوی می بینم. در خصوص استدلال «عدم، پدید آورنده است » باید به این موضوع توجه نمود که اثری که برای دلالت بر الله به عنوان مؤثر باید مورد بررسی قرار دهیم، همان اصل و مبدأ جهان مادی و ما بعد آن میباشد و در این خصوص بحث فقط به نظریه داروین و علم زیست شناسی محدود نمیشود، بلکه میتوان آن را به صورت علمی در محدوده مباحث و تئوری های فیزیکی که به جهان هستی و کیفیت پیدایش آن اختصاص دارد، مورد بحث و بررسی قرار داد. این مبحث را در فصل ششم به طور مفصل بیان خواهیم نمود. دلیل نخست بر وجود خداوندگار مطلق: صفت اثر دال بر صفت مؤثر است. از جمله این استدلال ها دلیل قانونگذاری است. وجود قوانین در اثر بر قانونگذاری مؤثرش دلالت دارد و در نتیجه دال بر عالم بودن مؤثر است که اثبات آن مورد نظر ما میباشد. از جمله این استدلال ها دلیل نظم است. وجود نظم در اثر، بر نظم دهندگی مؤثرش دلالت دارد و لذا دال بر عالم بودن مؤثر است که اثبات آن مورد نظر ما می باشد. از جمله این استدلال ها دلیل هدف است. وجود هدف برای اثر، بر هدفدار بودن مؤثرش دلالت دارد و در نتیجه دال بر عالم بودن مؤثر است که اثبات آن مورد نظر ما می باشد. از جمله این استدلال ها دلیل حکمت است. موصوف بودن اثر به حکمت، خواه در سخن باشد و خواه در عمل، بر حکیم و دانا بودن مؤثرش دلالت دارد که اثبات آن مورد نظر ما میباشد. خلاصه استدلال چنین است: با دیدن شی ء منظم میفهمیم که مؤثر آن دانا و قادر به نظمدهی است. در نتیجه وجود مؤثر نظمدهنده و دانا اثبات میشود. هنگامی که با سخن یا عملی حکیمانه روبرو شویم، میدانیم که از فردی حکیم صادر شده است و وجود مؤثری حکیم اثبات میشود. مثلاً هنگامی که مجموع های از درختان میوه دار را که با نظم خاصی کاشته شده ببینیم، حکم می کنیم کسی که آنها را کاشته، حتما نظم دهنده و هدفدار بوده و از همین رو می گوییم که او نسبت به آنچه انجام داده دانا و آگاه است و به عنوان مثال خواهیم گفت که او یک انسان میباشد. ولی هنگامی که با جنگلی پر از درختان نامنظم و بدون نظم و ترتیب مواجه شویم، صفت بی نظمی درختان، ما را به این مطلب راهنمایی میکند که انسان این درختان را نکاشته است. این دلیل عموماً میتواند در حیطه حیات زمینی قابل تطبیق باشد و نمونه های آن خصوصاً در مورد انسان بسیار زیاد هستند، چرا که انسان به ویژگی های خاصی وصف میشود که دلالت بر آن دارد که مؤثر اصلی و پدیدآورنده دانا و توانا بر نظم دهی و هدفدار است. به همین علت، این دلیل به نظریه تکامل ارتباط دارد. ادامه دارد... پیش از ورود به بحث اصلی، ضروری می بینم که به صورت خلاصه به مسائلی اشاره کنم:1 /علت غائی که منظور بحث است: علت: منظور مسئل های است که در غير خودش تأثیرگذار است و آن غير، معلول ناميده می شود. معمولاً علماي فلسفه و کلام آن را -از جهت نقش داشتن آن در ايجاد معلول- به چهار قسمت تقسيم می کنند: ( مراجعه کن به: خلاصة علم الکلام - شيخ عبدالهادي فضلي: ص 44). -علت فاعلي: علتي است که وجود معلول را به وجود می آورد و آن را به فعليت می رساند. -علت مادي: علتي است که جزء مادي است که معلول از آن و از شکل ترکيب می شود. -علت صوري (شکلي): علتي است که جزء شکلي است که معلول از آن و از ماده ترکيب می شود. -علت غائي: علتي است که هدف مورد انتظار از وجود معلول می باشد. براي تطبيق اين اقسام «صندلي که از چوب ساخته شده است » را بيان می کنند. علت فاعلي همان نجار است که صندلي را به وجود می آورد و علت مادي همان چوبي است که صندلي از آن ساخته شده است و علت صوري همان شکل صندلي است که ماده چوب بر اساس آن تشکیل شده است و علت غائي همان نشستن است که از ساختن آن مورد انتظار است. در مورد علت فاعلي و غائي آنان فاعليت را علتي می دانند که وجود از اوست؛ يعني علتي که چيزي را از عدم بيرون می آورد؛ و غائي را علتي می دانند که وجود به خاطر آن است؛ يعني علتي که وجود چيزي را به حکمت داشتن موصوف می کند و آن را از بيهودگي و سَبُکي دور می نماید. عين اين تفکر را وقتي بخواهيم در محل بحث خودمان تطبيق بدهيم، می توانیم بگو ييم: «فرستادن فرستادگان » علت فاعلي دارد که وجود فرستادن از اوست و یگانه پرستی شک ندارد که مرسِل (فرستنده) خداوند سبحان است؛ می خواهد فرستادن از سوي او مستقیم باشد يا در خلال واسطه قرار دادن فرستاده های ديگري باشد که به دستور او -عزوجل- به فرستادن دست می زنند. براي فرستادن فرستادگان علت غائي است؛ يعني مسئله ای که فرستادن به خاطر آن است. مسئله ای که در اينجا از آن بحث می کنیم، دومي است و درنتیجه منظور از «علت فرستادن فرستادگان » علت غائي است؛ به معناي علتي که برانگيختن و فرستادن الهي به خاطر آن است و به عبارت دیگر: آنچه در مورد آن بحث می کنیم، هدف و غرض از فرستادن فرستادگان است. در همين نقطه، اختلافي بين علماي دين ر خداده است و نظراتشان مختلف شده است که علت مهم در غلط فهميدن دعوت های فرستادگان از سوی افرادي که یگانه پرست نيستند؛ مانند دانشمندان ملحد و حتي از سوي خود برخي از یگانه پرستان شده است. اين مسئله را در خلال بحث های آينده می بینیم. 2/فرستادنی که در مورد آن بحث می کنیم: فرستادني که در بحثِمان منظور ماست، فقط معناي لغوي است؛ يعني: برانگيختن و فرستادن. ابن منظور می گوید: «ارِسال: فرستادن... معناي رسول و فرستاده در لغت، فردي است که اخبار فردي را که او را برانگيخته است، دنباله روی می کند... »( لسان العرب - ابن منظور: ج 11 ص 283 ، 284) به عنوان مثال وقتي در مورد محمد و آل محمد و عيسي و موسي و ابراهيم و نوح و آدم -درود خداوند بر همگي آنان- در اين بحثِمان سخن می گوییم و در مورد آنان می گوییم: آنان فرستادگان خداوند هستند، منظور اين است که آنان از سوي خداوند سبحان برانگیخت هشده اند؛ می خواهد برانگيخته شدن به شکل مستقيم باشد يا به شکلي باشد که به او -در خلال واسطه شدن فرستادگاني که خداوند به آنان اجازه فرستادن داده است- ختم و مُنتهي می شود؛ همان طور که با جزئيات می آید. به عبارت دیگر: منظور از فرستادني که در مورد آن بحث می کنیم، مطلق برانگيخته شدن از سوي خداوند است؛ می خواهد فردي که برانگیخته شده است، نبي باشد يا رسول يا امام. تذکر: تفاوت جايگاه فردي که از سوي خداوند برانگیخته شده است، به طبيعت وظیفه ای که بر دوش می کشد و بايد آن را انجام دهد بازمی گردد؛ مسئله ای که به اندازه آمادگي معرفتي بازمی گردند که فردِ برانگیخته شده از سوي خداوند، خود را به آن زينت می دهد و به مقدار بسيار بودنِ نزديکي به درجه «انسان کامل » می باشد؛ همان طور که از خلال مباحث آينده روشن می شود. ان شالله تعالي. 3/اهمیت فرستادگان در زندگی انسان: فردِ یگانه پرستی به اهميت «فرستادگان خداوند » در زندگي مردم شک ندارد. اين مسئله زماني روشن می شود که هدفي که به خاطر آن فرستاده شده اند را بشناسيم و وظايفي که هنگام برانگيخته شدن و فرستادنشان آن را انجام می دهند؛ مانند هدايت مردم و آموزش و تزکيه آنان و برپايي عدل بين آنان و از بين بردن اختلاف از آنان و بقيه مسائلي که متون ديني آن را روشن کرده است و بيان آن می آید. مسئله ای که بيشتر بايد موردتوجه قرار بگيرد، اين است که بدانيم سختي کِشيدن فرستادگان و قرباني شدن آنان و تلاش بزرگي که درراه دعوت های الهي انجام دادند، نه به خاطر فرستنده آ نها -خداوند از اين مسئله بسيار بالاتر است- و نه به خاطر خودشان است. فرستاده الهي آموزگار خداييِ هدایت شده پاک و عادلي، به علاوه بقيه ویژگی های کمال انساني است. روی گردانی مردم از ايشان، نزد پروردگارش به اندازه سر مويي از او نمی کاهد. درنتیجه سختي فرستادگان (ع) و بخشش الهي که شامل خون های کشتار و به دار آويختن و سختی هایی زندان و تبعيد شدن و بقيه راه های شکنجه که عليه ايشان انجام می گیرد، می شود -اگر اين مسائل باشد- براي نجات مردم از فرورفتن در مسئله حيواني است که فقط درخواست های جسد انسان را پاسخ می دهد و کِشاندن به سوی آمادگي معرفتي است که انسان بر آن آفریده شده است؛ به سوی حرکت صعودي انساني که قبله ای می شود که فرشتگانِ تسبیح گوی خداوند، دور او طواف می نمایند. اين حقيقتي تلخي است که بدانيم در انسانيت خودمان -چه درزمینه اصل به دست آوردن آن يا درزمینه نگهداري مقداري از آنکه باقی مانده است- مديون فرستادگان عزيز خداوند هستيم. بعد به جای اينکه شکرگزار پروردگاري باشيم که آنان را فرستاده است، يا در برابر قربانی ها و شکيبايي آنان با کلمه تشکر و شناختِ زيبايي روبه رو شويم -به عنوان پایین ترین پاداش نيکوکاري- به جای اين، بيشتر مردم در هر نسلي، دِشنه کشتار و چوبه های به دار آويختن و زنجيرهاي شکنجه را در صورت های آنان بلند کردند. حتي براي کشتن آنان، از راه هایی استفاده می کنند که خداوند متعال اجازه انجام آن با بقيه آفريدگان را نداده است! اين تلخي را در فصول بحث های آينده واگذار می کنم تا ان شاءالله با جزئياتش از آن پرده برداشته شود. 4/فرستادگان چگونه شناخته می شوند؟ اهميت راهي که به واسطه آن، فرستادگان خداوند شناخته م یشوند، از خلال اهميت خود فرستاده الهي روشن م یشود و زماني که فهميديم که هر فرستاده الهي در زمانش، جِلوه همه دين است و هر فردي که او را بپذيرد، خداوند و دينش را پذيرفته است و هر فردي او را رد کند، خداوند و دينش را رد کرده است، به اهميت راه و قانوني که او را می شناساند، پي می بریم. مفضل بن عمر می گوید که نوشتاري به امام صادق (ع) نگاشت و در پاسخ ايشان به او آمده است: «...اصل دين، شناخت فرستادگان و ولايت ايشان است و خداوند عزوجل، حلال را حلال کرده است و حرام را حرام قرار داده است. حلال خودش را تا روز قيامت حلال قرار داده است و حرام خودش را تا روز قيامت حرام قرار داده است. شناخت فرستادگان و اطاعت از ايشان، حلال است. حلال چيزي است که آنان حلال نمودند و حرام چيزي است که آنان حرام نمودند. آنان اصل آن هستند و شاخه های حلال از آنان است... سپس به تو شما خبر می دهم که اصل دين، مردي است و اين مرد همان يقين است و او ايمان است و او امام اهل زمان خودش است. هر فردي که او را بشناسد، خداوند و دين و شرايع او را شناخته است و هر فردي که او را انکار کند، خداوند و دينش را انکار نموده است و فردي که نسبت به او ناآگاهی داشته باشد، نسبت به خداوند و دين و شرايعش ناآگاهی دارد. خداوند و دين او، بدون اين امام شناخته نمی شود. ای نچنین انجام شده است که شناخت مردان، دين خداوند است... »(مختصر بصائرالدرجات - حسن بن سليمان حلي: ص 80 ) به سادگی قانون شناخت فرستادگان، از سه قسمت تشکيل می شود: 1. وصيت يا نص. 2. علم و حکمت. 3. پرچم البيعة لله يا دعوت به حاکميت خداوند. اين راهي است که هر فرد حکيمي آن را انجام می دهد؛ حتي فردي که به پایین ترین درجات حکمت موصوف باشد. اگر صاحب کَشتي مسافراني را سوار کند و بخواهد فردي را براي اداره آن قرار دهد، قطعاً فردي را انتخاب می کند و او را معرفي می کند و فردي را که انتخاب می کند، بايد از بين آنان داناتر باشد و الا اگر فردي به غیراز او انتخاب کند، با حکمت مخالفت کرده است. سپس بعدازآن، به همه مسافران دستور به اطاعت از فردي که معرفي کرده است را می دهد و اينکه از او (دستوراتشان را) بگيرند. الآن اگر محققين به کتاب های آسماني و متون ديني مراجعه کنند، آيا می بینند که فرستادگان به فردي که پس از ايشان می آید يا فرد بعدي خود وصيت کردند يا خير؟ بايد دقت کنند که آيا فرستادگان با علم خودشان استدلال کردند و اينکه با حکمت سخن می گویند يا خير؟ آيا در تورات و انجيل و قرآن درخواست حاکميت خداوند نمودند يا خير؟ ادامه دارد... احتجاج خلیفه خدا بر مردم در هر زمان؟ ( و پيامبر خدا فرمود پروردگارا قوم من اين قرآن را رها كرده اند )( 30 فرقان )( آنگاه که فرستاده اى از جانب خداوند برايشان آمد كه آنچه را نزد آنان بود تصديق می داشت گروهى از اهل کتاب خدا را پشت سر افكندند چنانكه گو یي هيچ از آن نمی دانند )( البقره: 101 ). ( و ياد كن هنگامى را كه خداوند از كسانى كه به آنان كتاب داده شده پيمان گرفت كه حتماً بايد آن را به وضوح براى مردم بيان نما ييد و كتمانش نكنيد پس آن عهد را پشت سرخود انداختند و در برابر آن بهایي ناچيز به دست آوردند و چه بد معامل های كردند)( آل عمران: 187 ). اين سنت تکذيب و پشت سر انداختن کلام خداوند در زمان آمدن همه خلفای خداوند بوده و خواهد بود؛ اميرالمؤمنين (ع) در وصف اعراض اين امت در مقابل خليفه خدا و قرآن چنين می فرماید: ( و بعد از من بر شما زمانى خواهد آمد كه در آن هیچ چیزی پنهان تر از حق و آشکارتر از باطل و بيشتر از دروغ بستن بر خدا و رسولش نخواهد بود، و در نزد اهل آن زمان متاعي بی ارزش تر از قرآن اگر تلاوت شود آن گونه که بايد تلاوت شود، نيست و پرمشتری تر از آن اگر تحريف شود نخواهي يافت و در سرزمی نها چيزى نامأنوس تر از معروف (خوبي) و مأنو ستر از منكر (بدي) نخواهي يافت حاملان کتاب، کتاب را پشت سرخود انداختند و حافظان کتاب آن را فراموش کردند پس در آن زمان، قرآن و اهلش طردشده و کنار گذاشته می شوند و دو رفيق که در یک راه باهم هستند و هيچ پناهگاهي آ نها را پناه نمی دهد پس در آن زمان قرآن و اهلش در ميان مردم هستند ولي نه در بين تجمع و همراهشان، زيرا كه گمراهى و هدایت يکجا جمع نمی شوند، مردم بر فرقه فرقه شدن و کنار گذاشتن جماعت باهم توافق کردند گويي كه آن ها ائمه كتاب (قرآن) هستند نه اينکه كتاب، امامشان باشد. پس در نزد آ نها از (قرآن) جز اسمش چيزي باقى نخواهد ماند و از آن جز خط و حرکاتش را نمی شناسند، و از قبل چه بلاهايي که بر سر بندگان صالح خدا نياوردند و راست گویان را متهم به دروغ کردند و براي کار خير پاداش کار شر را قراردادند)( نهج البلاغه: ج 2: ص 41 ). خداوند همه موجودات را خلق کرد و آ نها را به عبادت خود امر فرموده اند و اين عبادت همان معرفت است همان گونه که امام صادق(ع) در تفسير اين آيه می فرمایند ( جن و انس را نيافريدم جز براى عبادت) الذاريات: 56 ). که امام در تفسير آن فرموده بلکه براي معرفت ( شناخت) آفريده است) پس پيامبران را ب هسوی مردم فرستاد تا به آ نها راه عبادت و معرفت و چگونگي رسيدن به رضاي خداوند و کمال و توحيد را ياد دهند. و این فرستادگان همان گونه که در کلام خداوند آمده به قوم خويش می گفتند:... ( ما جز بشرى مثل شما نيستيم ولى خدا بر هر يک از بندگانش كه بخواهد منت می نهد و ما بابیان محکم نیامده ایم جز به اذن خدا، و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند)( ابراهيم: 11 ). و شرايع و احکام و دستورات آن ها از طريق وحي الهي است. خداوند به حضرت داود (ع) کتاب زبور و به حضرت موسي (ع) تورات و حضرت عيسي (ع) انجيل و به حضرت محمد (ص) کتاب قرآن را عطاء فرمودند. اين حجت و خليفه خداوند در هر زمان به امر خداوند انتخاب می شود و بشر در تعیین اين خليفه نقشي نداشته و هما نطور اين خليفه از خود چيزي نمی گوید. خداوند متعال فرمودند: ( و اگر او پاره اى گفته ها بر ما بسته بود * دست راستش را سخت می گرفتيم * سپس رگ قلبش را پاره می کرديم )( الحاقه: 44 تا 46). و هما نطور خداوند متعال فرمود: ( الف لام راء كتابى است كه آن را به سوی تو فرود آورديم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاریکی ها به سوی روشنا یي و به سوی راه و صراط ستوده و عزيز بيرون آورى)( ابراهيم 1). خداوند متعال فرمودند: ( و هيچ منطق های را هلاك نكرديم مگر اينكه براى آن کتابي معين بود)( الحجر: 4). خداوند متعال فرمودند: ( و به یادآور روزى را كه در هر امتى شاهدي از خودشان برايشان برانگيزيم و تو را هم بر اين امت گواه و شاهد آوريم و اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است که بر تو نازل كرديم)( النحل: 89 ). و هر پيامبري که به رسالت مبعوث می شود براي اثبات رسالت خود بر قوم خويش با کتاب و حکم و شريعت پيامبر قبل از خود بر آن ها محاجه می نمود و رسالت خود را با کتبشان ثابت می کرد. مثلاً حضرت عيسي (ع) هنگامی که به رسالت مبعوث شد با يهوديان و علماي آ نها با توراتي که بر حضرت موسي (ع) نازل شده بود احتجاج نمود، در قرآن کريم آمده که: ( و چون عيسى دلايل آشكار آورد گفت به راستی براى شما حكمت آوردم تا درباره بعضى ازآنچه در آن اختلاف داريد برايتان توضيح دهم پس از خدا بترسيد و فرمانم ببريد )( الزخرف: 63 ). حضرت محمد (ص) با علماي يهود و مسيح با کتاب های آ نها يعني تورات و انجيل محاجه نمود. و نیز در قرآن کريم آمده که ( كسانى كه به آ نها كتاب آسمانى داده بوديم هما نگونه كه پسران خود را می شناختند محمد را می شناختند و مسلماً گروهى از آن ها حقيقت را مخفي داشته و خودشان هم می دانند) (البقره: 146 ). خداوند متعال فرمودند ( همان کساني كه دنبال فرستاده پيامبر امي كه نام او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته می یابند)(الاعراف: 157 ). خداوند متعال فرمودند: ( و هنگامی که عيسى پسر مريم (ع) فرمود: اى فرزندان اسرائيل من فرستاده خدا به سوی شما هستم تورات را كه پيش از من بوده تصديق می کینم و به فرستاده اى كه پس از من می آيد و نام او احمد است بشارتگرم پس وقتى براى آنان دلايل روشن آورد گفتند اين سحرى آشكار است) (الصف: 6). و از امام علي (ع) نقل شده که بر هر قومي با کتاب آن قوم احتجاج می کرد و در روايتي فرموده اند: ( اگر تخت قضاوت براي من مهيا شود بين اهل تورات با کتابشان و بين اهل انجيل با کتابشان و بين اهل قرآن با کتابشان قضاوت خواهم کرد). و امام رضا (ع) در مجلس مأمون (لع) با علماي يهود با تورات و با علماي مسيح با انجيل محاجه فرمودند و در روایت هایی از اهل بیت (ع) رسيده که امام مهدي (ع) با اهل تورات با کتابشان و با اهل انجيل با کتابشان و با اهل قرآن با کتاب آ نها محاجه می نماید. علماء سوء قرآن را علیه او تفسير و تأويل می کنند و به وسیله آن با ايشان به مبارزه برمی خیزند. از محمّد بن ابوحمزه از بعضي از اصحاب امام صادق (ع) روايت می کند که امام (ع) فرموده اند: ( رنج و مصيبتي را که قائم ما خواهد کشيد از پيامبر نيز بيشتراست چراکه پيامبر به مبارزه بابت های چوبي و سنگي پرداخت و قائم بايستي باکسانی مبارزه کند که قرآن را تأويل می کنند و براي آن با قائم می جنگند. (غيبة النعماني ص 308 ) و از ابو حمزه ثمالي از امام باقر (ع) روايت می کند که فرمود: ( صاحب الأمر از مردم زمانه رنج هایی را خواهند ديد که رسول خدا (ص) در زمان خود نديد)( غيبة النعماني ص 308 ). و در مورد امام مهدي (ع) در اوايل قيامش چنين آمده است: ( هر کس که با من محاجه کند با قرآن محاجه کند که من اول یترین خلق به قرآن هستم). و در قسمتي از دعاي افتتاح آمده است (خداوندا او را داعي کتابت ( قرآن) و قائم به دينت قرار بده) . و از امام صادق (ع) در روايتي بلند شر ححال بعضي از اصحاب امام مهدي (ع) را بيان می کند (... اما کسي که با ناصبي از سرخس محاجه با قرآن م یکند؛ شخصي عارف که خداوند معرفت قرآن را به او الهام می کند و با همه مخالفان محاجه می کند و امر ما را در کتاب ثابت می کند ...). قضيه اين است که کتا بهای آسماني ( قرآن، تورات، انجيل و ....) حجت قاطع از طرف خداوند هستند. امام مهدي (ع) و وصي ايشان (ع) بدون شک تمام مسلمانان را به محاجه با قرآن دعوت می کند و اين از حتميات امور است. و صادق نمی تواند صادق باشد حتي اينکه به آنچه تصديق کرده دانا باشد آن هم بدون شک و هیچ شبه ي؛ زیراکسی که در چيزي شک داشته باشد نمی تواند مانند کسي که در آن عارف است راغب و خاشع و به حق نزديک گردد. خداوند متعال فرمودند: ( مگر کساني که به حق شهادت می دهند بايد عالم و يقين کامل داشته باشند). پس شهادت به علت علم به آن مقبول واقع شد؛ و اگر علم به شهادت نبود؛ شهادت موردقبول نيست؛ زيرا شرط آن از خداوند است که امانت (رسالت) را به علم و یقین و بصیرت ادا کند تا از کساني نباشد که خداوند در مورد آن ها فرموده اند: ( و هر کس از مردم خداوند را با يک حرف از علم عبادت کند اگر خيري از دنيا به او برسد اطمينان پيدا می کند و اگر فتنه ای به او برسد و مورد امتحان قرار گيرد هم دنيا و هم آخرت خود را تباه می کند و آن خسران آشکار است )(الحج: 11 ). چون در آن (فتنه و امتحان) بدون علم و بصيرت واردشده است و به خاطر همين از آن بدون علم و يقين خارج می شود ( شکست خوردن در امتحان) است. از امام باقر (ع) روایت شده است: ( اي جماعت شيعه به هم آمیخته ميشويد مانند آميخته شدن سرمه در چشم براي اينکه صاحب سرمه ميداند که چه وقت سرمه را بر چشم می گذارد ولي نمی داند که سرمه چه وقت از چشمش پاک می شود پس صبح می کنند کساني از شما و خود را داخل در شريعت ما می بینند و آن روز را به غروب می رسانند درحالی که از ولايت ما خارج شده اند و يا اينکه غروب همراه ما هستند و صبح هنگام از دين و شريعت ما خارج ميشوند). (بحارالانوار ج 52 ص 101 ). امام صادق (ع) می فرماید: ( هر کس که با علم و يقين ايمان بياورد در ايمان خود ثابت قدم است و اين ايمان براي صاحبش منفعت خواهد داشت و اگر کسي بدون علم وارد شود هما نگونه که واردشده خارج می شود). همچنين (ع)می فرماید: ( هر کس دين خود را از کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص) بگيرد ثاب تقدم خواهد ماند و کوه ها از جاي خود تکان می خورد ولي او ثابت قدم می ماند و هر کس دين خود را از دهان مردان بگيرد مرداني ديگر او را از دينش خارج می سازند). و امام صادق (ع) می فرمایند: ( هر کس امر ما را در قرآن نداند در فتنه ها و امتحانات شکست می خورد). پس هر کس که توفيق خداوند شامل حال او شود و در ايمانش مستقر و ثابت قدم گردد اسبابي براي او فراهم خواهد شد تا اينکه او دين خود را از کتاب خداوند و سنت رسول با علم و بصيرت و يقين کامل بگيرد و استوارتر از کوه ها در دين خود باشد. هر کس که خداوند بخواهد او را در دنيا و آخرت شکس تخورده و روسیاه قرار دهد و دين او مستودع خواهد بود - پناه می بریم به خداوند از چنين شخص - سبب و اسبابي براي او قرارداد که دين خود را از طريق تقليد و تأويل مردان بدون علم و ايمان و بصيرت به دست آورد. در قرآن خداوند آن ها را این گونه ياد می کند که ( ما پدران خود را بر آ ييني يافتيم و به آثار آن ها اقتدا می کنیم)، ويا این که: (، ما ازآنچه پدران خود را در آن يافتيم، پيروي می کنیم؛ آيا اگر پدران آ نها چيزي نمی فهمیدند و هدایت نيافتند باز از آ نها پيروي خواهند كرد). و خداوند متعال می فرماید: ( روزى كه ستمكار در آن دست های خود را می گزد و می گويد ای کاش با فرستاده (داعي) خداوند راهى برمی گرفتم * ای وای كاش فلانى را دوست خود نگرفته بودم * او بود كه مرا به گمراهى كشانيد پس ازآنکه قرآن (ذكر) به من رسيده بود و شيطان همواره فروگذارنده انسان است)(- 27 - 28 - 29 فرقان). اين مشیت خداوند متعال است که اگر بخواهد شخصي را صاحب ايمان مستقر می گرداند و شخصي را صاحب ايمان مستودع ( امانت گذاشته شده) گرداند. تا اينکه شب را مؤمن و صبح را کافر بسر می برد بدون آنکه خود خبر داشته باشد و آن با پيروي کورکورانه و بدون علم از علمايي بی عمل است. امام صادق (ع) می فرمایند ( آيا نشنيديد كه خداوند می فرماید: «شما حق کاشتن درخت آن را نداريد » می فرماید، شما حق این که امامى از طرف خود انتخاب كنيد و او را به دلخواه و اراده خود صاحب حق بناميد را نداريد و سپس امام صادق (ع) فرمود: سه گروه هستند که خداوند در روز قيامت با آ نها صحبت نم یکند و براى آ نها عذاب دردنا ىك خواهد بود، كسى كه درختى را بكارد كه خدا نكاشته است يعنى امامى را منصوب كند كه از طرف خدا منصوب نشده است ...). و خداوند در مورد اين امامان منصّوب شده از طرف مردم می فرماید: ( و آ نها را اماماني قرار داده ایم که مردم را به جهنم دعوت می کنند و در قيامت پيروز نيستند)( قصص: 41 ). خداوند متعال می فرمایند: ( اينان دانشمندان و راهبان خود را به جای خدا به الوهيت گرفتند)(التوبه:31) امام صادق )ع( در تفسير اين آيه فرموده اند: يعني علماء غیرعامل را عبادت کردند چون حلال خدا را حرام و حرام او را حلال کردند و آ نها را عبادت کردند. و از امام در مورد تفسير اين آيه كه آ نها (يهوديان)، احبار و رهبان خود را بجاي خدا پرستش می کردند چيست و امام در جواب فرمود: ( به خدا قسم كه بزرگان دينشان از مردم نخواستند که آ نها را پرستش كنند و اگر از مردم درخواست می کردند مردم آ نها را پرستش نمی کردند ولي حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كردند تا اينکه مردم آن ها را عبادت می کردند بدون اينكه خود بدانند)(کافي ج 2 ص 398 ). و از امام صادق (ع) نقل شده هر کس شخصي را در معصيت خدا اطاعت کند او را عبادت کرده است (کافي ج 2 ص 398 ). علي بن ابراهيم در تفسير آيه (و الشُعَراء يَتَبِعهُم الغاوُن) از امام جعفر صادق (ع) نقل می کند که می فرماید: در حق کساني که دين خدا و احکام خداوند را تغيير داده اند ليکن تا به حال شاعري را ديدي که مردم از او تبعيت کنند آنان کساني هستند که دين الهي را به رأي خود تفسير و تغيير می دهند و مردم از آن ها پيروي می کنند و فرمودند (ع) ( مگر کساني که ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند) و آ نها کساني نيستند جز امیر مؤمنان علي (ع) و فرزندان بعد از او (ع) و آ نها را در قرآن ذکر و یادکرده است. آ نها کساني هستند که خداوند آ نها را مطهرين ناميد و پیروی از آ نها نجات در دنيا و آخرت است. نظریه ای جدید برای رفع تناقض موجود بین نظریه تکامل هبوط انسان از بهشت نظريه ای جديد برای رفع تناقض های موجود بين نظريه تکامل و هبوط انسان از بهشت ماجرای آفرینش موجودات زنده علی الخصوص انسان تا مدت های بسیار زیادی طبق آنچه در متون دینی از عهد عتیق آمده بود، تعریف می شد که در این داستان، زمان خلقت آدم (ع) حداکثر هفت هزار سال پيش بوده است و سن عالم هم به همین مقدار تخمین زده می شد. با پیشرفت علمی بشر در قرون اخیر و شناخت لایه های مختلف زمین، به تدریج دانشمندان به این نکته پی بردند که از عمر زمین خیلی بیشتر از هفت هزار سال بوده و حتی ممکن است به یک میلیارد سال هم برسد. بعدها استفاده از مفهوم نیمه عمر عناصر که بیشتر در مورد مواد رادیواکتیو استفاده می شد و مشخصاً با استفاده از نیمه عمر اورانیوم و زمان تبدیل آن به سرب به این نکته پی بردند که چیزی حدود 5/ 4 میلیارد سال از عمر زمین می گذرد. هم زمان با این اکتشافات، نظریه تکامل داروین در مورد پیدایش موجودات زنده، روزبه روز به نظریه ای غالب برای توجیه علمی پیدایش موجودات زنده تبدیل می شد؛ اما این توجیه علمی ظاهراً با داستان های آفرینش موجود در کتب دینی در تناقض بود. به همین دلیل مخالفت های سرسختان های از سوی افراد دینی در مورد اساس این نظریه صورت گرفته و می گیرد. اولین چیزی که در این مورد به ذهن این افراد خطور می کند این است که اگر موجودات زنده و علی الخصوص انسان در طی تکامل به وجود آمده اند، پس ماجرای هبوط انسان از بهشت به زمین چیست؟ مگر خلقت انسان به صورت دفعی نبوده است؟ و ... بسیاری از دین داران درنتیجه آنچه که بزرگان دینی به آ نها القا می کنند خود را مخالف نظريه تکامل یافته اند. گویی قدرت علم آموزی، تحلیل و استدلال شان را از دست داده و نشنیده اند که پیامبر فرموده است: دانش را فرا گیرید، گرچه در چین باشد؛ زیرا طلب دانش بر هر مسلمانى واجب است. برخی دیگر که اشتباهات تاریخی این بزرگان دینی و تناقض در رفتار آ نها را تا حدی درک کرده اند، کار تحقیق را در پیش گرفتند؛ اما گویی بسیاری از آ نها از بیان علنی موافقت با تکامل پرهیز می کنند شاید ترسیده اند! و گالیله را فردی مرده پنداشته و گمان می کنند که دیگر جوردانو برونو سخنی در باب هستی نمی گوید! به هرحال با پیشرفت علم، صحت نظریه تکامل روز به روز آشکارتر می شود؛ یعنی آنکه جسم انسان در طی تکامل بدی نصورت شکل گرفته است اما به هرحال اين نظريه به هیچ وجه قادر به توجیه داستان هبوط آدم (ع)، آن طور که در متون دينی مطرح شده، نمی باشد. اما چگونه می توان بین داستان آفرینش آدم (ع) در متون دینی ( و هبوط او) با نظریه تکامل ارتباط برقرار نمود؛ به نحوی که هیچ تناقضی در بین آ نها نباشد. برخی تلاش کرده اند تا نظریه طراحی هوشمند برطرف کننده اين تناقضات جلوه دهند. اما در اين نظريه تنها تغييرات جزئی در برخی از سیستم ها پذیرفته شده است و مشخصاً تکامل را به آن صورت که بین دانشمندان مطرح می شود، قبول ندارد. به علاوه اینکه چگونه طبق این نظریه هبوط انسان، از بهشت توجیه می شود؟ می توان در پاسخ گفت، روحِ انسان بوده که از بهشت هبوط کرده است؛ اما در اینجا هم سؤالی جدید مطرح می شود و آنکه مگر ارواح ملکوتی نزول دارند؟ سؤالات بسيار ديگری نيز مطرح می-شود مانند آنکه مگر ابلیس از بهشت رانده نشده بود؟ پس چگونه ابلیس توانسته انسان را فریب داده و زمينه را برای هبوط او فراهم کند؟! احمد الحسن در کتاب توهم الحاد، ضمن تائید نظریه تکامل همان طور که در بین دانشمندان مطرح است، نظریه ای را بيان نموده که تمامی این تناقضات را رفع می کند. ایشان در این کتاب در حین بیان این نظریه به طوری هوشمندانه و شگفت انگیزی، خواننده را به آیات قرآن و احادیث معصومین علیهم السلام ارجاع داده است. در ادامه سعی بر آن است تا خواننده ی مقاله با نظریه احمدالحسن بیشتر آشنا شود. نظریه ای که بر پایه علوم محمد و آل محمد (ص) بیان شده است. به هرحال آنچه در ادامه مطرح می شود صرفاً برداشت های نویسنده مقاله از اين نظريه است که به صورت مختصری مطرح شده است. آسمان دنیا شامل آسمان اول و آسمان جسمانی (عالم جسمانی) است. عالم جسمانی جایی است که کدرترین و فشرده ترین مرتبه ماده در آن واق عشده است؛ اين عالم همان جایی است که ما و ديگر موجودات مادی اعم از زنده و غیرزنده مانند کهکشا نها در آن هستيم؛ اما آسمان اول، مادیت کمتری نسبت به عالم جسمانی داشته و مافوق عالم جسمانی است اما ب ههرحال مادیت همچنان بر آن حاکم است و هر چه فاصله آن با عالم جسمانی بیشتر م یشود، این مادیت کاهش می یابد تا آنکه در انتهای آسمان اول مادیت به پایین ترین حد خود می رسد بعدازآن مادیتی وجود نخواهد داشت و عالم ملکوت آغاز می گردد؛ اما پس از آسمان اول ديگر عوالم یعنی آسمان دوم به بعد واقع شده اند. ملائکه به دستور خداوند عصاره ای از مواد موجود در عالم جسمانی را انتخاب نمودند، این عصاره ی کاملاً مادی، طی مراحل مختلف ( از اين عالم جسمانی به سمت انتهای آسمان اول) لطیف و لطی فتر شد و مادیت آن کاهش پیدا کرد و نهایتاً به انتهای آسمان اول (بهشت ملکی) رسید یعنی لطی فترین حالت برای آن حاصل شد. این عصاره لطیف شده قابلیت آن را داشت تا با آسمان بالاتر از آسمان های دنیا ( آسمان دوم به بعد) ارتباط داشته باشد. بنابراين از جانب خداوند روحی در این عصاره لطیف شده دمیده شد و پس از آن نفس آدم (ع) خلق گشت؛ روح به صورت مستقيم نمی توانست با بدن آدم (ع) در ارتباط باشد؛ چراکه بدن آدم (ع) در عالم کاملاً مادی قرار داشت و روح در عالمی ملکوتی. بنابراين نفس اتصا ل دهنده بين روح و جسم است. در این نظریه می بینیم که داستان خلقت انسان در بهشت این گونه بوده است که عصاره انتخاب شده از این عالم جسمانی به مرور رفع شده و لطافت آن افزايش می یابد و نهایتاً در بهشت ملکی دارای روح شده و نفس آدم (ع) از آن خلق می شود. بايد دقت نمود که بهشت (های) ملکوتی در آسمان (های) مافوق آسمان اول واقع شده است. اما انسان پس از سرپیچی از امر الهی، در نزدیک نشدن به درخت معرفت (علم محمد و آل محمد (ص)) از بهشت هبوط می کند که این هبوط درواقع انتقال نفس انسان، از بهشت ملکی به عالم جسمانی است. اما پس از قبول توبه آدم (ع) نفس او به نطفه خاصی تعلق می گیرد و آدم (ع) از گونه هوموساپینس (انسان هوشمند) خلق می گردد. درواقع بايد گفت آدم (ع) در عالم جسمانی از پدر و مادری متولدشده است. بنابراین آنچه را که به عنوان جسم آدم (ع) می شناسیم، همان جسمی بوده که در طی مراحل تکامل در این زمین به وجود آمده و نفس آدم (ع) به آن تعلق گرفته است. برای معرفی این نظریه، به همین مقدار توضیح بسنده می کنیم. مطمئناً از جزئیات این نظریه و اینکه بر اساس چه منابعی احمدالحسن چنین نظریه ای را بیان نموده، سؤالات زیادی در ذهن خواننده این مقاله خطور کرده است. بنابراين از خوانندگان اين مقاله دعوت می شود تا برای هرچه آشکارتر شدن این نظریه، به فصل سوم کتاب توهم الحاد مراجعه نماید. ازِ اولاد علی معرفت آموختيم. والحمد لله وحده حسین انصاری تأسیس شوری برای دور نگاه داشتن علی بن ابی طالب (ع) از آن چه تقدیم شده دریافتیم که فکر و ایده شوری چگونه و چه زمانی و ای نکه چرا با زبان تهدید به قتل بیعت کننده و بیعت گیرنده مطرح شده همانگونه که عمر بن خطاب آن را سنت و قانون قرار داده که در آن هیچ خدشه ای را از کسی نخواهد پذیرفت و آن زمان که خلیفه آنانی را که آرزوی خلافتشان را داشت را از دست داده بود کسانی چون ابوعبیده و سالم برده ابیحذیفه و معاذ در باطن خود میخواست که خلافت در عثمان بنعفان باشد، لیکن او میخواست قصد و اراده آنانی را که میخواستند با علی بیعت کنند را باطل کند و آنان را به قتل تهدید کرد قصد دور کردن و کنار گذاشتن علی به طریقی که اتهام را متوجه او نکند داشت؛ پس آن را در شورای شش نفره قرار داد همانگونه که ذکر شد. و از این جا بود که خلیفه باید به دنبال راهی که خلافت را به عثمان برساند بگردد؛ ه مچنین باید از طریق شورایی که زعم نموده بود باشد بنابر این شروطی برای آن تأسیس نمود. این که شوری فقط بین شش نفر باشد که آن ش شتن را خلیفه به تنهایی و بدون دخالت امت انتخاب خواهد کرد. این که خلیفه منتخب یکی از این شش نفر باشد نه از غیرشان. اگر رأی اکثریت شش نفر بر یکی از آنها باشد و بقیه اعتراض کنند معترضین گردن زده خواهند شد. اگر دو نفر بر شخصی و دو نفر دیگر بر شخص دیگری اتفاق کنند کفه ترازو بسود کسی خواهد بود که عبدالرحمنبنعوف موافق او باشد و اگر بقیه تسلیم نشوند گردن زده خواهند شد. مدت شوری و مشورت بیش از سه روز نباشد والا گردن همگی آن شش نفر اهل شوری زده خواهد شد. صهیب رومی به همراه پنجاه نفر شمشیر به دست که در رأس آنان ابوطلحه انصاری است متولی نظارت و مراقبت بر شوری میباشد (الکامل فی التاریخ: ج 3 ص 66). این قراردادی است که از سوی خلیفه عمر صادر شده که به هیچیک از مسلمانان اجازه ی کوچکترین دخالتی را در مبدأ شورای مزعوم نمیدهد. ممکن نیست که این امر، شورای بین مسلمین نامیده شود نه بین آنان و نه بین اهل حل و عقد. همه امور به دست عبدالرحمن بن عوف سپرده شد. لیکن عبدالرحمن باید به گونه ای قضیه را اداره کند که خواسته عمربن خطاب در آن برآورده شود همانگونه که قبلاً با او چنین توافقی نموده بود. او از نظر و عقیده علی (ع) درباره شیخین (عمرو ابوبکر) آگاه بود هم چنین از مخالفت علی با سیره و منش آن دو باخبر بود با این آگاهی و علم بر علی (ع) شرط نمود که او خلیفه خواهد بود به شرطی که بر مردم بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره شیخین خلافت کند و می دانست که علی (ع) هرگز موافقت نخواهد کرد؛ اما عثمان در اولین لحظه با این شرط موافقت خواهد کرد، این شرط را بر علی مطرح نمود علی (ع) سیره شیخین را رد کرد همانگونه که عبدالرحمن بن عوف انتظار چنین چیزی را از علی داشت. امر را بر عثمان مطرح کرد و عثمان پذیرفت. آن را دوباره تکرار کرد علی و عثمان جواب اولیه خود را تکرار کردند. علی به عبدالرحمن گفت: تو میخواهی و سعی میکنی این امر را از من دور سازی پس عبدالرحمن بنعوف با عثمان بیعت کرد. علی به عبدالرحمن گفت: به خدا سوگند هرگز عثمان را به ولایت برنمیگزیدی مگر این که امر به تو یا علیه تو بازگردد. به او گفت: بیعت کن والا گردنت زده خواهد شد علی از اتاق خارج شد بقیه خود را به او رساندند و او را بازگرداندند تا این که او را مجبور به بیعت کردند و این چنین بود که بیعت برای عثمان طبق قرار قبلی گرفته شد. لیکن آیا عثمان بر عهد خود با عبدالرحمن باقی ماند؟ او آن (خلافت) را برای بنیامیه میخواست که آن را مانند توپی به یکدیگر واگذار کنند، همه ی آنانی که در منی بودند و در رأس آنها طلحه و زبیر علیه عثمان به پا خواستند. همان کسانی که نقش بزرگ و تأثیرگذاری در قتل عثمان داشتند زیرا آنان نیز این امر را برای خود میخواستند، در برخی از مصادر خواندیم برخی از آنان که گفته بودند اگر عمر بمیرد با طلحه بیعت خواهیم کرد طلحه خواهان آن بود، و عایشه نیز خلافت را برای طلحه میخواست به همین خاطر عایشه در انقلابی که علیه عثمان به پاشد سهیم بود؛ و اما عبدالرحمن بن عوف با عثمان قهر و او را ترک نمود و هردوی آنها مردند درحالیکه از یکدیگر دوری میجستند یعنی تا هنگام مرگشان با یکدیگر سخن نمیگفتند زیرا عثمان با مفاد قرارداد مخالفت کرد و عبدالرحمن برای رساندن او به خلافت تلاش بسیار فراوانی کرده بود. به معارف ابن قتیبه مراجعه کنید که در آن بخشی به نام المتهاجرین یعنی قهر کنندگان کسانی که صله بین آنان قطع شده و ناراحتی و کدورت بینشان پیش آمده بود، عبد الرحمن بنعوف از دنیا رفت درحالیکه از عثمان کدورت به دل داشت و با او صحبت نمیکرد و شوری اینگونه بود ایده ای برای حذف علی (ع).