نشریه زمان ظهور شماره 16
به نام – الله – مبداء ومعدن بی نهایت زیبایی سه شنبه30 شهریور1395/ 18 ذی الحجه 1437/20سپتامبر/شماره16/4صفحه دکتر زکی صبیحاوی ولایت فاروق اعظم سلام علیکم و رحمة الله و بركاته حلول عید غدیر را به ساحت مقدس حجت الله الاعظم امام همام حجت بن الحسن العسکری و وصی و رسول ایشان امام احمد الحسن و جمیع انصار تبریک عرض می کنیم و از خداوند خواستاریم که با تمکین برای قائم ال محمد (علیهم السلام) بر ما منت نهد. عید عظيم و شريف غدیر، عید حاکمیت خداوند است که به بهترین و زیباترین شکل و والاترین مقام و منزلت صورت گرفت. لذا مخالفان و موافقان (دوستان) به این بیعت عظیم اقرار کردند و همه گفته های مردم در مورد امکان و احتمال برپایی حکومتی که نصب آن از جانب خداوند سبحان نیست از بین رفتند و ساقط شدند. همگی به عدالت و انسانیت امام علی علیه السلام شهادت می دهند و علی (علیه السلام) شهادت می دهد به اینکه کسی که او را (به این مقام و منصب) منصوب کرده رهبر عدالت و زمامدار و هادی انسانیت است که او خداوند سبحان می باشد... بنابراین آفرین و هزار آفرین به عید شریف و بزرگ حاکمیت خداوند و مبارک باشد بر همه مردان و زنان مؤمن در مشارق و مغارب زمین و به مناسبت این عید عظیم ... قرائتی در جایگاه غدیر خم بدون شک اختیار زمان و مکان برای انعقاد و تشکیل بیعت وصی و جانشین پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) ضربه ای غیرمنتظره و ناگهانی و برهم زننده حسابات و برنامه ریزی کسانی بود که در راهروهای گمراهی تنگ و تاریک کمین کرده و منتظر نشسته بودند علی علیه السلام از ابتدا همراه پیامبر (ص) و جانشین و وزیر ایشان بود و همگی این را می دانند و حتی دو نفر هم در این مسئله باهم اختلاف نمی کنند، بلکه همگی می دانند که درب ورود به مدینه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) همانا علی (علیه السلام) می باشد، بلکه بزرگ طراحان سقیفه همیشه این گفتار را تکرار می کرد که: خداوند مرا باقی نگذارد در سختی و معضلی که ابا الحسن (برای آسان کردن و حل کردن آن) نباشد! همگی برای ابا الحسن (ع) شهادت می دادند که ایشان داناتر و فقیه تر و از همه اعلم تر به احکام قضاوت بود و از کلام بزرگ طراحان سقیفه برمی آید هنگامی که در قضاوت امری گرفتار شد و گفت: مناس بتر از ابا الحسن (یعنی علی علیه السلام) برای این امر نیست که خدمتکارش به او گفت: آیا راهی شوم تا او را باخبر سازم؟ جواب داد: خیر، حکم را صادر کند درحال یکه در منزل خودش باشد! همانند این مورد موارد بسیاری است در مصادر و منابع آ نها واردشده است... و درحالی که برخی افراد سعی نمودند که خورشید را با غربال حسد و عداوت و کینه توزی از دیده ها پنهان و مخفی سازند! شاید جالب باشد که مردم از پی چوخم های تاریخ و آنچه طواغیت بر سر تاریخ، از حذف کردن و افزودن و ناقص کردن آوردند غافل بمانند، همه آ نها برای پر کردن جایگاه و منزلت بزرگ و والای صاحب این روز بزرگ م یباشد و یاد و حافظه خیلی دور نیست از آن چیزی که به اسم زمانه تاریک و سیاه نامیده شد و هر آنچه از نسبت جهل و محو و نابود کردن حقایق در آن است! لکن گوینده این سخن وقتی از او درباره امام علی (ع) پرسیدند راست گفت که: آن مرد (علی) محبان او از ترس و مخالفان او از حسد فضایلش را کتمان کردند در حالی که بین این دو فضایل او جهان را فرا گرفته است برنام هریزی این بیعت در غدیر خم علنی و آشکارا نبوده، بلکه آن، کسانی را که در انتظار فرصت علیه پیامبر (ص)و وصی ایشان علیه السلام نشسته بودند را غافلگیر کرد، و اگر در مورد آنچه پیامبر خدا (ص) بعد از بازگشت از آن حج که حجه الوداع نام گذاری شد، انجام خواهد داد، کوچ کترین اطلاعی داشتند، پیامبر (ص) را در بازگشتش همراهی نمی کردند و برای همراه نشدن بهانه تراشی می کردند ولیکن گمان نمی کردند که پیامبر (ص) آنان را در آن قسمت زمین در سختی گرما و در نیمه روز تابستان قبل از نماز ظهر متوقف کند تا این واقعه مهم و خطیر را اعلان نماید واقعه ای که همه برنامه ریزی و نقشه های آن را به ه مریخت و آشفته گردانید! به راستی که پیامبر (ص) آنان را در زاویه ای تنگ و دشوار قرارداد و آنان بین دو امر ناچار شدند که آسا نترین آ نها بر نفس بیمارشان سخت می آمد امر اول: قبول بیعت با مردی که نیت داشتند به محض رحلت پیامبر (ص) از این عالم، از او تمرد و سرپیچی کرده و علیه امر و حکومت وی خروج کنند، زیرا آنان علم یقین داشتند و می دانستند که امر و حکومت بعد از پیامبر (ص)، برای هیچ کسی از اهل عالم نیست و فقط مخصوص اوست. امر دوم:اگر از بیعت امتناع ورزند حقیقت نفاق آنان آشکار می شد، و نقشه آنها که در طول سال ها تلاش کردند تا مردم را به وهم و گمان افکنند و متقاعد سازند که آنان صحابه پیامبر (ص) و از نزدیکان و مقربین به ایشان هستند برملا می شد. لذا تصمیم گرفتند که نفاق را در قلب هایشان پنهان کنند و دست بیعت به سوی علی (ع) دراز نمودند و گوینده آنان می گوید: مبارک باشد مبارک باشد بر توای فرزند ابوطالب! صبح کردی درحالی که مولای هر زن و مرد مسلمان هستی! و خیانت به وصی و انقلاب علیه انتخاب الهی را مخفی کردند تا سقیفه را مکانی برای انقلاب و ثمره فاسد آن در حاکمیت معرفی کنند ولی جرأت نداشتند او را خلیفه خدا بنامند و تنها نام او را خلیفه نهادند و گفتند خلیفه رسول خدا و رسول خدا از این اتهام عظیم مبراست. بنابراین درس مهمی که از بیعت غدیر گرفته می شود این است:غافل گیری و حیرت و شگفتی، پس به راستی که بیعت غدیر آنان را غافلگیر ساخت و هیچ حساب و نقشه ای برای آن نداشتند و آنان را متحیر و شگفت زده ساخت زیرا همه نقشه های آنان نقش بر آب شد و همه تدابیر و توطئه هایی که در تاریکی و سیاهی شب (که همچون جامه سیاه آن را پوشانده بود) چیده بودند را ساقط کرد و خنثی نمود. همانا بیعت در زمان و مکان خودش هر نیروی ظالم و ستمکاری که در کمین اسلام نشسته بود را غافلگیر کرد و آن را بین دو حالت قرارداد که یا تمرد و خروج خود از دین را آشکار کند یا به اجبار بیعت کند و نفاق و دورویی خود را به خاطر ترس از رسوایی ارتداد از دین در قلبش محکم تر شود. بیعت غدیر برهان روشن و واضحی بود که راه خداوند (حاکمیت خداوند) که حق و حقیقت است را نشان داد و آن را از سایر راه های منحرف (حاکمیت مردم) به هر شکل و صورتی جدا نمود. همانا بیعت هزاران نفر از عوام و خواص مسلمانان با علی علیه السلام درملأعام و در روز روشن، هیچ گونه طریقی برای کسی نم یگذارد که مردم را بفریبد، و برای هیچ کس نیز عذر و بهانه نگذاشته و یا حجتی که با آن در مقابل خداوند سبحان به خاطر تخلف و سرپیچی از یاری امام علی (ع) بعد از وفات پیامبر (ص) و نقض بیعت ایشان به جای نگذاشته است! لذا ارتداد و اعراض حقیقی آن است که علیه بیعت غدیر حاصل شد. سقیفه خودش ارتداد حقیقی است و اعراض و ارتداد از سقیفه، ارتداد نیست. اضافه بر اینکه خواننده هشیار تاریخی اگر در آنچه که به حروب الرده مصطلح شده تدبر کند، درمی یابد که کسانی که اصحاب سقیفه با آ نها جنگیدند:عشیره مالک ابن نویره بودند زیرا آ نها در غدیر خم از بیعت صرف نظر نکردند و به سقیفه انقلاب اعتراف نکردند، و گروه دیگر مرتد نبودند؛ مسیلمه کذاب در زمان حیات پیامبر (ص) ادعای نبوت می کرد و نه بعد از وفات ایشان و همچنین سجاح و أسود عنسی، آنان در اصل به پیامبر (ص) ایمان و اعتقاد نداشتند تا بخواهند بیعت را فسخ کنند و از اسلام اعراض نمایند و مرتد شوند. بنابراین چیزی که به نام حروب الردة (جنگ های ارتداد) ناميده شد تنها برای خدعه و فريب دادن مردم جهت پنهان کردن ارتداد حقیقی از اسلام است که عنوان آن سقیفه انقلاب می باشد و رجال آن طراحان سقیفه انقلاب بعد از وفات پیامبر (ص) بودند. والحمد لله وحده وحده وحده. سردبیر – حکمت موعظه حسنه – درمسائل اعتقادی وعملی. ما سکوت نمی کنیم و بیان حق از باطل بر ما واجب است. به همین خاطر ما مجبور به نقدِ عقاید باطلی هستیم که در این ادیان ومذاهب است. واینکه عقیده حقی را که این دعوت مطرح می کند بیان کنیم. خداوند مردم را آزاده آفریده است وآن ها حقِ انتخاب دارند وعقلِ آزاده نمی گوید که من پدرانم را بر دین یا ملتی یافتم وبر آن باقی می مانم. بلکه تحقیق می کند وبه حق می رسد. اگر حق در آنچه پدرانش به او دادند بود، بر آن باقی می ماند واگر این گونه نبود، بر اوست که از حق دنباله روی کند و اوست که فردا در قبرش می خوابد وبه تنهای مورد حِساب قرار می گیرد. فکرنکنم ما با این کار قصد ورود فردی(به مسائل باطل وخطیر) داشته باشیم. نزد ما طرحِ عقایدی است ودیگران نیز طرح عقایدی دارند ومردم حق دارند که همه(نظرات) را بشنوند. مردم حق دارند که حقیقت را همان طور که می باشد، بشناسند. بدون اینکه فریب یا حیله ای در کار باشد. من هر انسان را به آزاده بودن دعوت می کنم -همان طور که خداوند، او را آفریده است- واینکه برای سُلطه ای سر فرود نیاورد -می خواهد دینی باشد یا غیردینی باشد- اگر او را به جُمود عقل و متوقف کردن تفکر و رسیدن به حقائق توسط خودش وبا جست وجو وتحقیق و تلاش خودش، دعوت می کند. رهبری وعقلت را به غیرخودت تسلیم نکن. یعنی خودت تحقیق کن ودقت کن وخودت به حقائق دست پیداکن. ما مردم را با حکمت وموعظه حسنه دعوت می کنیم؛ همان طور که خداوندسبحان ومتعال ما را در قرآن به آن دعوت نموده است وهمان طور که امامان گذشته صالِح ما ص به آن دستور داده است. هر فردی می خواهد بشنود، بیشتر به او می گوییم وهر فردی می خواهد رها کند، او در راهِ خودش است و ما در راه خودمان هستیم. همیشه به مومنین می گویم که با انسان محترم -هرچند مخالف ما باشد- با رحمت ومهربانی رفتار کنید. این قانون عامی برای رفتار ما با دیگران است که با ما اتفاق ندارند و موافق نیستند -می خواهد درحالتی باشد که ما آنان را به حق دعوت می کنیم یا در رفتارهایِ زندگیِ روزمرهِ طبیعی که با آنان -مانند بقیه مردم- رفتار می کنیم. عقیده به این معنا نیست که ما علیه حکومت هایِ مخالف آن اعلام جنگ نمودیم. فقط ما مردم را به قبول دعوت خداوندکه به آن دعوت می نماییم، دعوت می کنیم. دعوت پدران ما -پدران امامان (ص) وپیامبران وفرستادگان- که پدرانمان به آن دعوت نمودند... ولی به رغم اینکه ما مردم را با حکمت وموعظه حسنه دعوت می کنیم، متاسفانه ولی برخی از حکومت هایی که به بعضی از دولت ها مسلط هستند -وبه خاطر ترسشان از اینکه مردم حق را بشناسند واز آن دنباله روی کنند- با مومنین با روش اشتباه برخورد می کنند وبسیاری از مومنین هستند که فقط به خاطر عقیده شان دستگیر واذیت شدند. طبعاً این امر جدیدی نیست وامامان (ع) وشیعیانشان -درزمانشان- توسطِ سُلطهِ حاکم مورد اذیت وشکنجه قرار گرفتند. واکاوی حدیث غدیر ازدیدگاه اهل سنت یکی از ده ها سند شیعه برای امامت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام حدیث غدیر می باشد؛ علمای شیعه قائل اند که: «مولی » به معنای «اولی بالتصرف « ،» امام « ،» خلیفه » و «سرپرست » و یا کلمه ای مرادف با این کلمات است؛ و مولی در حدیث غدیر دقیقاً همان معنای مذکور را دارد؛ امّا غالباً علمای اهل سنّت با انکار این معنا به معانی دیگری همچون «ناصر » و «محبوب » و غیره تأویل کرده اند تا از توابع و لوازم آن که خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام است بگریزند؛ این مقاله درصدد بیان معنی و مفهوم کلمه مولی و تبعات لازم ان در حدیث غدیر از دیدگاه اهل سنت می باشد. در این نوشتار که مبتنی بر نظریات اهل سنت است ابتدا سند حدیث مورد برسی قرارگرفته و سپس کتبی که روایت غدیر دران ذکرشده و شرح مختصر راجع به اعتبار و سندیت نویسنده و سپس به کلمه مولی و همچنین اولی که در حدیث غدیر وجود دارد پرداخته شده و قرائنی که نشانگر این است فقط عد های متعصب و چشم بسته به انکار بدیهیات پرداخته اند. تواتر حدیث غدیر از دیدگاه دانشمندان اهل سنت حدیث غدیر، برترین دلیل شیعه بر ولایت امیر مؤمنان علیه السلام است که با سن دهای صحیح و به صورت متواتر از طریق شیعه و سنی نقل شده است؛ اما درعین حال برخی از علمای اهل سنت که اعتراف به چنین مطلبی برایشان ناگوار و پذیرش چنین حقیقتی سخت بوده، چشمان خود را بسته و صحت آن را زیر سؤال برده اند! . ازجمله ابن حزم اندلسی عداوت خود با امیر مؤمنان علیه السلام را علنی کرده است، در کتاب الفصل خود می نویسد: وأما من کنت مولاه فعلى مولاه فلا یصح من طریق الثقات أصلاً و ابن تیمیه حرانی (متوفای 728 ه) نیز که در انکار فضائل اهل بیت علیهم السلام زبانزد عام و خاص است در منهاج السنة می نویسد: وأما قوله من کنت مولاه فعلی مولاه فلیس هو فی الصحاح لکن هو مما رواه العلماء وتنازع الناس فی صحته فنقل عن البخاری وإبراهیم الحربی وطائفة من أهل العلم بالحدیث انهم طعنوا فیه وضعفوه ... . و سعد الدین تفتازانی (متوفای 791 ه) در جواب از حدیث غدیر می نویسد: والجواب منع تواتر الخبر فإن ذلک من مکابرات الشیعة کیف وقد قدح فی صحته کثیر من أهل الحدیث ولم ینقله المحققون منهم کالبخاری ومسلم والواقدی. جواب ما این است که حدیث غدیر متواتر نیست و این از تزویر های شیعه است، زیرا بسیاری از علما و محققین علم حدیث؛ از جمله بخاری، مسلم و واقدی در صحتش اشکال کرده و آن را نقل ننموده اند. برای روشن شدن حقیقت مطلب و نیز برای سنجش ارزش سخن ابن حزم، ابن تیمیه و تفتازانی کافی است که به اعترافات علما و دانشمندان نام آور اهل سنت که در علم حدیث و رجال خبره فن هستند، در باره حدیث غدیر اشاره شود. طبیعی است که با اثبات صحت و یا تواتر حدیث غدیر و ورود آن در صحاح سته اهل سنت، میزان تقوی و انصاف این دو دانشمند سنی برای همگان روشن خواهد شد. در بخش اول از حیث سند تواتر حدیث غدیر را از زبان بزرگان سنی نقل و سپس تعدادی از اسناد آن را که علمای رجال سنی به صحت آن ها اعتراف کرده اند، خواهیم آورد. و در بخش بعد به محتوی حدیث خواهیم پرداخت . اقوال علمای اهل سنت بر تواتر حدیث غدیر حدیث غدیر نه تنها سندش صحیح است؛ بلکه بسیاری از بزرگان اهل سنت تواتر آن را پذیرفته اند که ما به نام چند تن از آنان اشاره می کنیم: شمس الدین ذهبی متوفای 748 ه(: ذهبی، دانشمند شهیر سنی و از ارکان علم رجال اهل سنت که او را پیشوای جر حوتعدیل نامیده اند، در موارد مختلف به تواتر حدیث غدیر اعتراف کرده است. وی در سیر اعلام النبلا در ترجمه محمد بن جریر طبری، صاحب تفسیر و تاریخ می نویسد: قلت: جمع طرق حدیث غدیر خم فی أربعة اجزاء رأیت شطره فبهرنی سعه روایاته وجزمت بوقوع ذلک. محمد بن جریر طبری اسناد روایت غدیر خم را در چهار جلد جمع آوری کرده است که من قسمتی از آن را دیدم و از گستردگی روایات آن شگف تزده شدم و یقین کردم که این اتفاق افتاده است. و در تذکر ة الحفاظ و بازهم در ترجمه محمد بن جریر طبری می نویسد: قلت رأیت مجلدا من طرق الحدیث لابن جریر فاندهشت له ولکثره تلک الطرق من یک جلد از کتاب أسناد حدیث غدیر را که ابن جریر نوشته بود را دیدم و از زیاد بودن أسناد آن گیج و مبهوت شدم . جلال الدین سیوطی (متوفای 911 ه) درباره او می نویسد: ذهبی امام و حافظ، حدیث گوی زمان و آخرین نفر از حافظان، مورخ اسلام و یگانه زمان و ... بود . ابن کثیر دمشقی (متوفای 774 ه) که از شاگردان ذهبی به شمار می رود، به نقل از استادش می نویسد: ذهبی گفت: این حدیث به صورت متواتر نقل شده است و من یقین کردم که از رسول خدا صلی الله علیه واله صادرشده است، اما جمله: «اللهم وال من والاه » نیز سندش قوی است ؛ و شهاب الدین آلوسی (متوفای 1270 ه) صاحب روح المعانی که جایگاه ویژه ای در نزد وهابی ها دارد، در تفسیرش می نویسد: حدیث: «من کنت مولاه فعلی مولاه » متواتر است و به یقین سخن رسول خدا است؛ اما ادامه آ نکه رسول خدا فرمود: خدایا دوست بدار هر که علی را دوست دارد، نیز سندش قوی است . ابن حجر عسقلانی (متوفای 852 ه ) ابن حجر از دانشمندان معروف سنی که به همراه ذهبی یکی از دو رکن اساسی علم رجال اهل سنت به حساب می آید، در شرح صحیح بخاری، بسیاری از سن دهای حدیث غدیر را صحیح و حسن می داند: و اما حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه » فقد أخرجه الترمذی والنسائی وهو کثیر الطرق جدا وقد استوعبها بن عقدة فی کتاب مفرد وکثیر من اسانیدها صحاح وحسان حدیث: «من کنت مولاه فعلی مولاه » را، ترمذی ونسائی با سند صحیح نقل کرده اند، سند های بسیاری دارد که همه آ نها را ابن عقده در کتاب مستقلی جمع آوری کرده است و بسیاری از اسناد آن صحیح و یا حسن هستند. در تهذیب التهذیب که یکی از کتاب های معتبر رجالی اهل سنت به حساب می آید، می گوید که بیش از هفتاد صحابی روایت غدیر را نقل کرده اند: وقد جمعه بن جریر الطبری فی مؤلف فیه أضعاف من ذکر وصححه واعتنى بجمع طرقه أبو العباس بن عقدة فأخرجه من حدیث سبعین صحابیا و اکثر ابن جریر حدیث غدیر را از طرق گوناگون در کتاب مستقلی، با تصحیح آن جمع آوری کرده است، و کسی که به اسناد آن توجه خاص کرده است، ابن عقده است، وی این حدیث را از زبان بیش از هفتاد صحابی نقل کرده است. ابن حجر الهیثمی (متوفای 974 ه) ابن حجر هیثمی در کتاب الصواعق المحرقة که آن را علیه مذهب شیعه نگاشته است به کثرت اسناد حدیث غدیر اعتراف کرده و می گوید: در صحت حدیث غدیر شکی نیست؛ زیرا گروهی مانند ترمذی، نسائی و احمد آن را با سند نقل کرده اند، اسناد این حدیث فراوان است و شانزده تن از اصحاب آن را روایت کرده اند و در نقلی که احمد دارد می گوید: سی نفر از اصحاب در زمان خلافت علی علیه السلام وقتی که علی از آنان درخواست گواهی بر شنیدن این حدیث از رسول خدا صلی الله علیه واله نمود، شهادت دادند که آن را از پیامبر شنیده اند. بیشتر سندهای این حدیث صحیح و حسن است و سخن کسی که بر سند آن بخواهد ایراد بگیرد، ارزش توجه ندارد. ، جلال الدین سیوطی (متوفای 911 ه) جلال الدین سیوطی، مفسر، ادیب و محدث مشهور اهل سنت، از کسانی است که حدیث غدیر را از احادیث متواتر می داند. البته او در کتاب خودش این را بیان نکرده منتهی بزرگان اهل سنت، این مطلب را از زبان وی نقل کرده اند که همین نقل می تواند تا حدی بیانگر نظر وی بوده باشد حافظ عبد الرؤوف مناوی در شرح جامع الصغیر سیوطی می نویسد: (من کنت مولاه) أی ولیه وناصره (فعلى مولاه) ولاء الاسلام وسببه آن أسامة قال لعلی لست مولای انما مولای رسول الله ورجال أحمد ثقات بل قال المؤلف حدیث متواتر. راویان این حدیث مورد اعتماد هستند؛ بلکه مؤلف (سیوطی) گفته است که این حدیث متواتر است . أبو حامد غزالی (متوفای 505 ه): غزالی، دانشمند نامور و شهیر قرن ششم که ذهبی از او با عنوان اعجوبه زمان یاد می کند ، درباره حدیث غدیر و پیمانی که خلیفه دوم در آن روز بست و تنها چند روز بعد از غدیر آن را به باد فراموشی سپرد، می نویسد از خطبه های رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) خطبه غدیر خم است که همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند. رسول خدا فرمود: هر کس من مولا و سرپرست او هستم، علی مولا و سرپرست او است. عمر پس ازاین فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) به علی (علیه السلام) این گونه تبریک گفت: «افتخار، افتخار (بخ بخ) ای ابوالحسن، تو اکنون مولا و رهبر من و هر مولای دیگری هستی. » این سخن عمر حکایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر و امامت و رهبری علی (علیه السلام) و نشانه رضایتش از انتخاب علی (علیه السلام) به رهبری امت دارد؛ اما پس از گذشت آن رو زها، عمر تحت تأثیر هوای نفس و علاقه به ریاست و رهبری خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلی تغییر داد و با لشکرکش یها، برافراشتن پرچ مها و گشودن سرزمین های دیگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار کرد. در توصیف غزالی همین بس که علامه شمس الدین ذهبی در توصیف غزالی تمجید را به حد اولی رسانده و می نویسد: ( الغزالی الشیخ الإمام البحر حجة الإسلام أعجوبة الزمان زین الدین أبو حامد محمد بن محمد بن محمد بن أحمد الطوسی الشافعی الغزالی صاحب التصانیف والذکاء المفرط ... ثم بعد سنوات سار إلى وطنه لازما لسننه حافظا لوقته مکبا على العلم)( غزالی استاد پیشوا و دریای علم، نشانه اسلام، اعجوبه زمان، صاحب کتاب ها و انسانی باهوش فراوان و زیرک... بود) . سیوطی درباره شخصیت غزالی می گوید: در رأس گروه پنجم امام أبو حامد غزالی قرار دارد، و این به علّت تصنیفات نو و جدید او و قوس عمیق او در دریاهای علم است... تا جایی که بعضی از علمای بزرگ جامع بین علم ظاهر و باطن درباره او گفته اند: اگر بعد از پیامبر صلی الله علیه واله وسلم پیامبری می بود هر آینه آن شخص غزالی می بود و معجزات او نیز با بعضی از مصنفاتش آشکار می شد. از نکات برجسته در سخن غزالی برداشت این است که راجع به کلمه و معنی مولی دارد و همچنین اشاره و اعترافی مبنی بر اینکه هوای نفس و علاقه به ریاست باعث شد که امت اسلام به جاهلیت اولی برگردند واو باعث شد علی (ع) از خلافت دور بماند. آیا امیر مؤمنان )ع( به غدیر خم اشاره نکرد؟! شما می گویید پیامبر اکرم (ص) در غدیر خم علی (ع) را به عنوان جانشین و خلیفه بلافصل خود معرفی کرد، - با توجه به این که رحلت پیامبر اکرم (ص) کم تر از سه ماه بعد از حادثه غدیر تحقق یافت و طبعا مردم هنوز غدیر را فراموش نکرده بودند - چرا امیرالمؤمنین (ع) به آن اشاره نکرد؟ آیا این خود دلیلی بر این نکته نیست که ولایت مطرح شده در حدیث غدیر به معنای حکومت و خلافت نبوده است؟ به جرات می توان گفت بعد از ارتحال رسول خدا (ص) هیچ کس به اندازه شخص امیرالمؤمنین (ع) در تبلیغ و ترویج حدیث غدیر و انتقال آن به نسل بعدی اهتمام نورزیده و برای حفظ و تبیین آن قدم برنداشته است . در میان ادله و براهینی که حضرت علی (ع) برای اثبات ادعای خویش مبنی بر جانشینی پیامبر (ص) و امامت مسلمانان اقامه فرمود، بیش ترین تاکید بر حدیث غدیر بود. آن حضرت در فرصت های گوناگون بارها به این روایت تمسک جست . شماری از مواردی که امیرالمؤمنین (ع) به حدیث غدیر استدلال کرده، به اختصار چنین است: -1 بلافاصله پس از ارتحال پیامبر اکرم (ص) در مناظره ای، به عنوان مخالفت با بیعت با خلیفه اول، در مسجد مدینه فرمود: «آیا باید پیکر رسول خدا (ص) را بر روی زمین رها می کردم و قبل از کفن و دفن آن حضرت، درباره خلافت و جانشینی وی نزاع می کردم؟ مساله خلافت چنان روشن بود که گمان نمی کردم کسی در صدد دستیابی به آن باشد و در این موضوع با اهل بیت پیامبر (ص) درگیر شود! مگر رسول خدا (ص) در روز غدیر خم حجت را بر مردم تمام نکرد؟ و مگر جای عذری برای کسی باقی مانده بود؟ » -2 حضرت علی (ع) هفت روز پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) - وقتی از جمع آوری قرآن فارغ شد - به میان مردم رفت; خطبه خواند و پس از مدح خدا، رسول خدا و بیان طریق نجات، چنین فرمود: صریح ترین کلام رسول خدا (ص) در معرفی من به جانشینی خود هنگامی بود که آن حضرت شنیدند عده ای در مجالس و محافل خود زمزمه می کنند که ما جانشینان آن حضرت هستیم و بعد از ایشان زمامداری امت را برعهده خواهیم گرفت . پیامبر (ص) با شنیدن آن زمزمه ها و سخنان به سفر حج که واپسین حج وی بود، تشریف برد و بعد از پایان مراسم حج، هنگام بازگشت، در غدیر خم دستور داد شبه منبری برایش آماده کردند . آن گاه بر منبر فراز آمد و بازوی مرا گرفت و بلند کردند - بدانسان که زیر بغلش نمودار شد - و با صدای بلند و رسا در میان انبوه جمعیت فرمود: «هر که من سرور و مولایش هستم، علی سرور و مولای او است . خدایا دوست بدار هر که دوستش دارد و دشمن بدار هر که دشمنش دارد . » بااین کلام صریح رسول خدا (ص) پذیرش ولایت من عین ولایت الهی شد . -3 پس از حادثه تلخ سقیفه و بی اثر ماندن روشنگری های امیرالمؤمنین (ع) خلیفه اول که در پی فرصتی بود تا از آن حضرت دلجویی کند، روزی نزدش شتافت و به گفت و گو با وی پرداخت . علی (ع) در این مناظره پیوسته سوابق و امتیازات خود را بیان می داشت و خلیفه اول آن را تصدیق می کرد تا آن که حضرت به او فرمود: «تو را به خدا سوگند، آیا با استناد به حدیث رسول خدا (ص) در روز غدیر، من مولای تو و هر مسلمانی هستم یا تو؟ خلیفه اول جواب داد: شما هستید . » این مناظره تا آن جا ادامه یافت که ابوبکر منقلب شد و گریست و از حضرت مهلت خواست تا درباره گفتارش بیش تر بیندیشد. -4 بعد از مرگ خلیفه دوم، قبل از اعلام رسمی انتخاب عثمان، حضرت علی (ع) فرصتی خواست تا سخنانی را با اعضای شورا در میان بگذارد . این سخنان که حدیث انشاد شدت دارد، متواتر است و اهل سنت و شیعه نقل کرده اند . در این حدیث حضرت برای اتمام حجت بیش از 190 امتیاز و فضیلت اختصاصی خود، را بیان داشت و جانشینی خویش را اثبات کرد . امام(ع) در بخشی از سخنانش فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم، آیا در بین خود جز من کسی را سراغ دارید که رسول خدا (ص) در پی اجرای دستور خداوند متعال او را در روز غدیر خم برگزیده و درباره اش گفته باشد: «هر که من مولای او هستم، علی مولای او است . . . » همگی جواب دادند جز تو کسی را سراغ نداریم . -5 در روزگار عثمان، مجلسی در مسجد النبی برگزار شد که بیش از دویست تن از شخصیت های برجسته در آن حضور داشتند . این جلسه در پی اعتراضات مردم به حکومت عثمانی بر پاشده بود . در این محفل، حضرت علی (ع) به واقعه غدیر اشاره کرد و ضمن توضیحی مفصل درباره حوادث آن روز فرمود: . . . پیامبر (ص) فرمود هر که من مولای او هستم این علی مولای او است . پس از پایان این جمله، سلمان برخاست و از رسول خدا پرسید: آیا ولایت علی مانند ولایت شما است؟ پیامبر پاسخ داد: آری . ولایت او مانند ولایت من است . هر کس من صاحب اختیار و سزاوارتر به او از خودش هستم، علی نیز صاحب اختیار او است و از وی به خودش سزاوارتر است . » -6 حضرت علی (ع) در جنگ جمل، هنگام مناظره با طلحه، واقعه غدیر را باز گفت و به آن استناد کرد . -7 حضرت، پس از جنگ جمل، در نامه ای منظوم به معاویه واقعه غدیر را یاد آور شد و او را از مخالفت با خود بر حذر داشت . -8 امام در سخنرانی خود، بعد از جنگ جمل، در کوفه و در اعتراض به معاویه بر خلافت خود تاکید ورزید و در کنار استناد به بیعت مردم، مساله خلافت انتصابی خویش در غدیر خم را یادآور شد . ( 8) -9 هنگامی که معاویه به خونخواهی عثمان برخاست، ابودردا و ابوهریره را نزد حضرت علی (ع) فرستاد . حضرت - پیش از آن که مساله خونخواهی را پاسخ گوید - مشروعیت خلافت خودرا ثابت کرد و فرمود: «اگر خداوند مساله خلافت را به دست مردم داده است و رای آنان ملاک مشروعیت است، مهاجران و انصار، پس از سه روز مشورت، همراه مردم با من بیعت کردند و این بیعت از بیعت با خلفای پیشین سنگین تر است; زیرا در سه بیعت پیشین با مردم مشورت نشد; و اگر خداوند است که باید انتخاب کند و اختیار در دست او است که ولایت من در قرآن و سنت اثبات شده است; و این دلیل برای من قوی تر است و حق مرا واجب تر می کند . » سپس در خطبه ای به حدیث غدیر استدلال کرد و بر معنای ولایت که همان اولویت است، تاکید ورزید . -10 هنگام ورود امیرالمؤمنین (ع) به کوفه، حدود 30 سال از جریان تاریخی غدیر خم می گذشت و مردم کوفه اسلام را به روایت رسمی که توسط خلفای وقت ترویج داده شده بود، آموخته بودند . حضرت در میدان بزرگ کوفه به سخنرانی پرداخت; برای اثبات خلافت خود به حدیث غدیر استناد کرد و از اصحاب پیامبر که در غدیرخم بودند خواست تا واقعه را - آن گونه که شنیده بودند – بیان کنند . جریان استشهاد امیرالمؤمنین (ع) به حدیث غدیر در میدان بزرگ شهر کوفه را بسیاری از بزرگان شیعه و سنی نقل کرده اند . -11 حضرت (ع) بارها در مسجد کوفه سخنرانی فرمود و از صحابه پیامبر درباره حدیث غدیر شهادت گرفت تا تفسیری صحیح و غیر قابل انکار از این واقعه ارائه دهد . -12 حضرت علی (ع) در سی امین سالگرد غدیر خم، این روز را عید بزرگ مسلمانان خواند و در خطبه ای برای اثبات خلافت خویش به واقعه غدیر استدلال فرمود . این خطبه آن حضرت خطبه غدیر شهرت دارد و در مصباح المتهجد شیخ طوسی (صفحه 725 ) و مصباح کفعمی (صفحه 695 ) نقل شده است . -13 در پاسخ به شبهاتی که معاویه درباره حقانیت حضرت علی (ع) می پراکند، آن حضرت; در نامه ای به واقعه غدیر تمسک جست و به عبدالله بن ابی رافع دستور داد آن را هر جمعه برای مردم بخواند . آن بزرگوار همچنین ده نفر را معین کرد تا به پرسش های مردم درباره مضمون نامه پاسخ گویند . -14 روزی امام علی (ع) از صحابه درباره واقعه غدیر شهادت گرفت . شش تن از آن ها از شهادت دادن پرهیز کردند . ظاهرا انگیزه آنان در پرهیز از شهادت به حمایت آن ها از خلفای پیشین باز می گشت . آنان از خلفای پیشین حمایت کرده بودند و چنین شهادتی تکذیب کردار قبلی شان به شمار می آمد . از سوی دیگر، احتمال پیروزی معاویه نیز وجود داشت و آنان نمی خواستند موقعیت آینده خود را به خطر اندازند . حضرت از خدا خواست آنان را به بلایی گرفتار سازد که شناخته شوند و حتی برای برخی از آن ها بلایی خاص در خواست کرد . پس از آن که خداوند نفرین آن حضرت را اجابت فرمود، آن ها به کتمان شهادت اعتراف کردند . این افراد عبارتند از: ، اشعث بن قیس و خالدبن یزید . پی نوشت: 1 . الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 184 . 2 . روضة کافی، ج 8، ص 18 و 25 و 27 . خصال، شیخ صدوق، ج 2، ص 594 - 551 ; الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 307 ; تاریخ طبری، طبری، ج 2، ص 236 . تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج 3، ص 113 ; مناقب، خوارزمی، ص 313 ; الخصال، شیخ صدوق، ج 2، ص 533 . الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 213 ، کمال الدین صدوق، ج 1، ص 274 . مناقب، خوارزمی، ص 182 ; مروج الذهب، مسعودی، ج 2، ص 364 . الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 429 ; تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص 107 و 108 . ارشاد، شیخ مفید، ج 1، ص 260 ; الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 406 . الغیبة، نعمانی، ص 69 ; کتاب سلیم بن قیس، ح 25 . مسند حنبل، ج 1، ص 119 و ج 4، ص 370 ; اسدالغابه، ابن اثیر، ج 3، ص 307 و ج 5، ص 205 . ینابیع الموده، قندوزی، ج 1، ص 41 ; شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 288 ; ارشاد، مفید، ج 1، ص 352 . کشف المحجه، سید بن طاووس، ص 235 و 269 . ارشاد، مفید، ج 1، ص 352 ; مناقب، ابن مغازلی، ص 23 ; مجمع الزوائد، هیثمی، ج 9، ص 106 . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 19 ، ص 217 . انساب الاشراف، بلاذری، ج 2، ص 156 ; مسند حنبل، ج 1، ص 119 .خصال، صدوق، ج 1، ص 219 . دانشکده پژوهش های عالی دینی و لغوی در نجف اشرف بحث ارائ هشده به دانشکده پژوهش های عالی برای دستیابی به مدرک دکترا عنوان بحث:علت فرستادن فرستادگان دانشجو: علاء حسن عبید اِهدا هر فردی که رهبری خود را به او بسپاری، انسانیت تو و فطرت بزرگ الهی که بر آن هستی را از بین می برد. مگر «فرستادگان خداوند » چراکه آنان انسان حقیقی ماندن تو ضمانت می کنند و اینکه نسیمی از نسیم های بهشت باشی که هر چیزی با عبور تو از کنار آن، خوشبو می شود. تقدیم به شما... ای فرستادگان پاک. این حقیقتی که در این بحث متواضعانه آمده است را به شما تقدیم می کنم. و ای سروران گرامی ! همه امیدم این است که بر من تفضل فرمایید و آن را از من بپذیرید. مقدمه بحث: بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً کثیراً. عنوان بحث: «علت فرستادن فرستادگان » چیست؟ به این خاطر که فرستادگان – به سادگی- فرستادگان خداوند عزوجل می باشند. پروردگاری که شناخت ما نسبت به او، فقط به واسطه آنان انجام می گیرد. هرچند که من به خاطر کوتاه ی ام نخواستم، یکی از آنان باشم و هرچند که کوتاهی نمودم و به خودم اجازه دادم که این زیان بزرگ به من برسد که اصلاً قابل جبران نیست. حداقل این بار، به او این فرصت را نمی دهم که مرا از دنبال هروی از روشِ «فرستادگان خداوند » محروم کند؛ مخصوصاً پس از شناخت هدف فرستاده شدن آنان. چرا پروردگار مهربان، فرستادگانش را به سوی انسا ن ها فرستاده است؟ لازم است که هر انسانی این پرسش را از خودش بپرسد. شاید هدف فرستادنِ آنان به انجام رساندن انسانیت » هرکدام از ماست و از بین بردن عذر ما در این مورد که این مسئله را به دست نیاوردیم. درنتیجه هدف «انسانی » است و نه چیز دیگری! و چه بسا هدف از برانگیخته شدن ایشان، امتحان مردم به واسطه آنان و اطاعت از آنان می باشد! و چ هبسا هدف، مسئله سوم یا چهارمی باشد... و همچنین همان طور که می بینیم. بنده می گویم: «چه بسا » به این خاطر که مطالب بحث آینده اثبات این حقیقت را برعهده گرفته است، ولی هدف از برانگیخته شدن آنان هر چه که باشد، بدون هیچ شکی، هدف بزرگی است. بنابراین بحث در یک آن «دینی، انسانی » است یا بگوییم: این بحث دینی است. ولی انسانیت ما در محدوده آن ریشه گرفته است و از درون آن می جوشد؛ هما نطور که از مطالعه محورهای بحث ،روشن می شود. هدف بحث: هدف بحث در علت حقیقی فرستادن الهی خلاصه می شود. وقتی ما درنهایت به این رسیدیم که انسانیت ما درون این هدف نهایی واقع می شود، در حقیقت در برابر بحثی هستیم که -هرچند مقدار اندکی- در تشویقِ مردم برای دنباله روی از روش فرستادگان و حرکت نمودن در مسیر الهی آنان- برای به دست آوردن انسانیت ازدست رفته آنان- نقش دارد. و هیچ مسیر دیگری وجود ندارد که این مسئله را به انجام رساند؛ هرچند به این سمت و آن سمت بروند. کلیّت بحث: برای به رسیدن این هدف، این بحث 4 محور اساسی را در بردارد: محور اول: برای بحثی در مورد مسئل های است که می تواند هدف از فرستادن باشد تخصیص داده شده است. در این محور، بیان اغلب مسائلی است که می تواند هدف فرستادن باشد و مسائلی که برخی از متون دینی را در بردارد و علمای مسلمان، هدف فرستادن را از آن متوجه شدند. ولی مشخص کردن آنان صحیح نمی باشد. و برای بیان این مسئله «و مخصوصاً در مورد علمای شیعه » هدف آنان که به آن رسیدند را بر «قاعده لطف » که خودشان آن را ایجاد کردند و بسیاری از عقایدشان را بر آن بنا نهادند. وبر «زمان فترت)فاصله( » و «خالی نبودن زمین از حجت » معروض داشتیم و به هم ریختگی و محکم نبودن آنان در جمع کردن بین آن و بین هدفی که از سوی آنان مشخص شده است، ملاحظه شد. به همین خاطر محور اول، چند نکته را در بردارد که عبارت است از: الف-بحث قرآنی در مورد هدف فرستادن. ب-بیان هدف فرستادن نزد علماء. ج-قاعده لطف و هدف فرستادن نزد علمای شیعه. د-خالی نبودن زمین از حجت. ه-زما ن های فترت و هدف ارسال الهی. محور دوم: بعد از توضیح اشتباه علما در بیان هدف از فرستادن در محور اول و اینکه با برخی از مسائل ثابت عقایدی دیگر مخالفت دارد، محور دوم از فرستادن حقیقی و مشخص کردن آن با دقت بحث می شود. و برای روشن شدن بیشتر، ضروری است که به یکی از بزرگ ترین شبهات ملحدین که می گویند فرستادن پدیده ای منطقه ای و گروهی است و در مورد عدالتِ پروردگار است که اَتباع فرستادگان به آن معتقد هستند پاسخ داده شود. و همچنین بیان فهم صحیحِ متون دینی که علمای مسلمان پنداشتند که اشاره به هدف ارسال دارد؛ به علاوه تلاشی برای موافقت ایجاد کردن بین هدف از فرستادن برگزیده و بین زما نهای فترت ها ضروری است . هنگام پاسخ دادن این مسائل سه گانه، قطعاً هدف از فرستادن حقیقی کاملاً روشن می شود. بنابراین محور دوم از بحث، نکات ذیل را در بردارد: الف- مشخص کردن هدف حقیقی فرستادگان. ب- آیا فرستادن فرستادگان، پدیده ای خاورمیانه ای است؟ ج- فهم اشتباه علمای دین در مورد متون دینی که باهدف فرستادن ارتباط دارد. د- هدف حقیقی فرستادن و زما ن های فترت ها. ه- ختم نبوّت و فرستادن الهی. به خاطر اهمیت موضوع اخیر «ختم نبوّت و فرستادن » کاملاً به تفصیل بیان شده و به معنی ختم نزد علماء و این که چگونه برای ادله ختم نبوت که پنداشتند ختم ارسال نیز هست پرداختیم. حتی این مسئله نزد اینان از ضروریت فراوانی برخوردار است که درباره سر آن کاوش می کنند ولی همه این موارد مورد مناقشه قرار گرفتند و ادله دینی ارائه شد که روشن می کند که نتیجه غیرازآن چیزی است که علماء از ختم نبوت و ارسال برداشت کردند. به همین خاطر، واقعاً مناسب بود که این مسئله، یک محور جداگانه شود که خود محور سوم از محورهای بحث شد. اما مباحث مطرح شده در آن، عبارت اند از: الف- معنای ختم و دلایل آن نزد علماء. ب- بیان دلایل و متونی که در مقابل فهم علماست. ج- راز ختم نبوّت و فرستادن به نظر علما و مناقشه آن. د- اشکالاتی که بر ختم نبوّت و فرستادن گرفته می شود. ه- معنای صحیح ختم. محور چهارم: پس از شناختِ ما نسبت به هدف حقیقی فرستادن، قصد داریم که این بار در اعماقِ آن غور کنیم. که این امر مسئله خطرناکی است که کشف کنیم که انسانیت ما درون این هدف الهی پنهان است و عذر ما در به دست نیاوردن آن، از بین رفته است. و اگر به آموزه های پیامبران اجازه اجراشدن داده شود، ساخت انسان حقیقی را بر عهده دارد. به همین خاطر انسا ن های مکلف، از آغاز و درنهایت بین دو فرستاده محصور هستند؛ به علاوه هزاران فرستاده الهی که در طول مسیر انسانی بین آنان قرار دارد. برای رسیدن به نتیجه اشاره شده، لازم است که در این محور به مباحث ذیل اشاره کنیم: الف- انسان محور عالم آفرینش است. ب- فرستادگان خداوند و بازگشت انسانیت ازدست رفته. ج- بشریت بین دو فرستاده. د- گوشه ای از توصیه های انسانی فرستادگان. با پایان این مباحث «علت فرستادن فرستادگان » به پایان می رسد و فقط اشاره به دو مسئله می ماند که بحث با آ نها به اتمام می رسد که عبارت اند از: الف- منابعِ آن که دوست داشتم که در حد امکان نزد مسلمانان اصلی باشد و گاهی اوقات با برخی از منابع معاصر آمیخته است. ب- فهرست آن که در بردارندهِ بحث اصلی و فرعی است. و باید از معلم الهی -سید احمد الحسن)ع(- تشکر کنم که در این بحث هر کلمه صدق و حقی گفته شد مدیون او هستم . اگر او نبود، نمی توانستم بنویسم و پایانی که در این بحثم به آن رسیدم را نتیجه گیری کنم؛ بحثی که خشنودی خداوند سبحان را در آن خواستارم. از خداوند سبحان خواستارم که بر من تفضّل فرماید و مرا موردقبول خود قرار دهد و آن را با مهربانی و بخشش خودش به عنوان پرده برداشتن از حقانیت روش فرستادگان الهی بنگارد. همچنین در بنا نهادن جامعه انسانی که فرستادگان الهی -درود خداوند بر همگی آنان- با شکیبایی و نهایت فداکاری به دنبال آن هستند فداکاری هایی که به همه بشریت لازم است که در قبال آن و برای احترام و بزرگداشت و برای بزرگ بودن بخشش آن، سر فرود آورد سهیم باشد. والحمدلله رب العالمین. ادامه دارد...علاء سالم آغاز ربیع الاول/ 1436 ه__ قسمت سوم)کتاب عقاید اسلام(: این طریقه ای است که اثبات وجود خدا یا حقیقت و اثبات صفاتش را برمی گزیند ، اما معرفت حقیقی که علت آفرینش است را تحقّق نمی کند. قرآن کریم متعرض برخی از ادله عقلی شده، مانند دلیل نظام و حکمتی که انسان در جهان می بیند و همچنین برهان «عدم منتج چیزی نیست ». به زودی برخی از این ادله را عرضه می کنیم تا بلکه بر کسانی که ملتزم به عقل هستند، در مقام استدلال حجت باشد، همان گونه که خودشان ادّعا می کنند. در آغاز باید مقدمه و امر مهمی را مشخص کنیم تا در هر بحثی که از دلیل عقلی بهره گرفتیم همراه ما باشد. آن مقدمه این است که عقل میزان و ترازوست، نه وزنه! عقل بین معلوماتی که به آن داده م یشود قیاس کرده و آنچه در آ نهاست و سنگینی و سبکی یا حتی عدم یا فقدان ارزش آن را نشان م یدهد. برای همین و به جهت تحقیق مسئله عقل به شکل صحیح، باید وزن ههای سنجش حقیقی ثابت و یقینی وجود داشته باشد، تا مرجع مقایسه و موازنه عقلی شود، وگرنه آنچه در یک کفه ترازو یا عقل گذاشته م یشود، صرفاً وهمی است که هیچ ارتباطی با حقیقت ندارد و درنتیجه به یک محصول اشتباه دست پیدا م یکنیم. متأسفانه این امری است که واقع شده و به شکل گسترده در حوزه عقاید و احکام واق عشده است. ازآنجاکه سخن ما درباره اثبات وجد حقیقت ایجادکننده عالم یا همان مستخلِف )خدا( است، پس وزنه ها و سنگ محک های ما در ترازوی عقلی نمی تواند شرعی و دینی باشد، چون اینجا درصدد اثبات اصلی هستیم که دین به آن برمی گردد؛ پس ناچار این وزنه ها باید از امور ثابت و بدیهی مست غنی از استدلال باشد، مثلاً استحاله اجتماع و ارتفاع نقیضین )یعنی اینکه چیزی در یک حال هم موجود باشد و هم معدوم(، ) این اصل در منطق و فلسفه به عنوان بدیهی ترین بدیهیات اولیه تصدیقی محسوب می شود: النقیضان او المتناقضان لا یجتمعان و لا یرتفعان. دو نقیض باهم جمع نمی شوند و رفع نمی شوند؛ مثلاً یک چیز نمی تواند در همان حال که موجود است معدوم باشد )اجتماع دو نقیض( یا اینکه نه موجود باشد و نه معدوم )ارتفاع دو نقیض}). مترجم{( و استحاله تسلسل و توالی موجودات متناهی العدد در سلسله نامتناهی از هر حیث و جهت، و استحاله منتِج بودن عدم ) این اصل از بدیهیات ثانوی فلسفی است که مورد اتفاق همه فلاسفه می باشد؛ مثلاً اگر علت «ألف « » ب » باشد و علت «ب « » ج » باشد و علت «ج « » د » باشد و «د » نیز علت دیگری داشته باشد و این سلسله تا بی نهایت ادامه داشته باشد و هیچ گاه به یک علتی نرسد که خودش معلول علت دیگر نباشد، تسلسل محال و باطل پیش می آید. فلاسفه می گویند علت بطلان و استحاله تسلسل نامتناهی این است که فرض تسلسل به معنای فرض عدم علیت است، یعنی در حلقه اول هیچ علت حقیقی وجود ندارد که این سلسله به آن برسد و درنتیجه همه این سلسله معلولات درنهایت از یک «لاشیء » و ناچیز » و «عدم مطلق » به وجود آمده اند، درحالی که «لاشیء » و «عدم مطلق » نمی تواند منتِج و علت موجود باشد، چون عدم مطلق وجودی ندارد که به شیء دیگر وجود بدهد )به هر معنای قابل فرض .)}مترجم{(و امثال این بدیهیات ثابت عقلی. برخی از ادله عقلی که خداوند سبحان با آ نها بر ملحدان )خدانابوران( در قرآن استدلال کرده، به این شرح هستند: أ. عدم منتِج و علت چیزی نیست و هر اثر و معلولی دلالت بر مؤثر و علت خود دارد. خداوند می فرماید: أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَ يءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ ) سوره طور: 35)) آیا از ناچیز )لاشیء و عدم( آفرید هشده اند یا خودشان آفریدگار هستند؟! الم یا عوالم ازلی نیستند، بلکه حادث هستند چون متغیرند و هر حادثی مسبوق به عدم است؛ پس ناچار محدِث و پدیدآورنده ای دارد، چون عدم مطلق هیچ شیئیتی ندارد و درنتیجه منتِج و عامل و علت چیزی نیست. محال است که چیزی از ناچیز و عدم مطلق پدید بیاید. از طرفی می دانیم که جهان یا جها ن ها یا وجود حادث چیزی است؛ پس امکان ندارد که از عدم مطلق آمده باشد. بنابراین وجود حادث )جهان یا جها نها( اثبات می کند که از وجودی ازلی که از معلول خود و غیر آن بی نیاز است پدید آمده. درنتیجه اگر ما می گوییم: محدِث و پدید آورنده آن قدیم و ازلی و غیر مسبوق به عدم است، وجود خداوند سبحان را اثبات کرده ایم. ) خداوند متعالی فرمود: وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْارْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأ ى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْفِلينَ * فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِن ي رَبِّي لَاكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ * فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَر يءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْارْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِ يكنَ )انعام/ 75 79 ( و ای نگونه به ابراهیم ملکوت آسما ن ها و زمین را نشان می دهیم و برای اینکه از اهل یقین باشد * پس هنگامی که شب او را فراگرفت ستاره ای دید گفت که این پروردگار من است. پس هنگام یکه افول کرد گفت من افول کنندگان را دوست ندارم * پس هنگامی که ماه را تابان دید گفت این پروردگار من است. پس هنگامی که افول کرد گفت اگر پروردگارم مرا هدایت نکند از قوم گمراهان خواهم بود * پس هنگامی که خورشید را تابان دید گفت: این پروردگار من است. این بزر گتر است. پس هنگامی که خورشید افول کرد گفت ای قوم همانا من ازآنچه شریک می گزینید بری و بیزارم * من باایمان خالص روى به سوی خدا ىي آوردم كه آفريننده آسما ن ها و زمين است و من هرگز از مشركان نيستم(. اما اگر بگوییم که آن علت نیز حادث و مسبوق به عدم است، ناچار خودش نیز محدِث و پدیدآورنده ای نیاز دارد و آن محدِث نمی تواند خود معلول اول باشد، چون معنایش این می شود که ی کچیز در یک حال هم موجود است و هم معدوم. همچنین درصورتی که علت دیگری داشته باشد مستلزم تسلسل است و ممکن نیست که این تسلسل و توالی نامتناهی باشد در هر حیث و جهت، زیرا عالم حادث و متناهی است و قطعاً آغازی دارد و چون این سلسله دست کم از جهت آغاز دار بودنش متناهی است، پس باید این سلسله به یک محدِث ازلی قدیم منتهی شود و به همین طریقه وجود خداوند سبحان اثبات شد. منظور ما از ازل، ازل زمانی نیست، بلکه به معنای غیر مسبوق به عدم است، با صرف نظر از بعد زمان و موجودیت یا عدم موجودیت این بعد. منظور ما از نامتناهی مطلق نیز چیزی است که از هر حیث و جهتی نامحدود باشد، یعنی نه آغازی دارد و نه پایانی، با صرف نظر از بعد زمان و مکان و موجودیت یا عدم موجودیت این دو بعد. منظور ما از نامتناهی، چیزی نیست که در بعضی از معادلات پایانی ندارد، مثل: 2=……………16/1+8/1+4/1+2/1+1 پس طرف چپ معادله )سمت نقطه چین( اگرچه تا بی نهایت ادامه دارد، اما آغاز و ابتدای مشخصی دارد. و همچنین مثل جهان مسطح و صاف که اگرچه فرض شده که گستره آن هیچ پایان و نهایتی ندارد، اما آغازی داشته که ازآنجا شروع شده. حادث بودن هستی این جهان جسمانی یا هستی حادثی که ما در آن زندگی می کنیم، حتی برحسب بحث های فیزیکی جدید هم ثابت شده. اگر عالم جسمانی ازلی بود، باید در حالت استقرار و توزان بود، نه اینکه مانند حال فعلی اش مضطرب و تغیر و حرکت پیوسته باشد. فرض این است که ملحدان )خدا نا باوران( نیز امروز به حدوث عالم و عدم ازلیت آن ملتزم هستند، زیر برحسب ادعای خودشان اهل تطبیق هستند و به آنچه دانش طبیعی و قوانین آن اقرار می کنند اعتراف دارند. من این را باهدف اقامه دلیل بر خدا نا باوران می گویم، زیرا آ نها فقط به عالم جسمانی ملتزم هستند، بااینکه سخن ما در باب اثبات حدوث جهان شامل سایر عوالم هم می شود و اختصاص به عالم جسمانی ندارد. ادامه دارد...__ از مَدینه تا مُدَینه رسول اللهّ )ص( فرمود یا ابا الحسن صحیفه و دواتی بیاور تا سیاهی بر روی سفیدی را املاء کند و بله او خودش نور و روشنایی بود و مستخلِف، حال باید معرف انسانهای هادی برای بعد از خودش باشد. سیاهه بر روی سفیدی صاحب درک و معرفت وجود و شائبه ظلمتی است که در طلب خروج از آن می کاود و راهنمائی م یشود برای راه خروج از آنچه به آن دنیا و متعلقات آن اطلاق می شود و این در دعای امام حسین )ع( در دعای عرفه که می فرماید: ) الهی مرا از گمراهی ذلت نفس خویش خارج کن و مرا از شک و شرک خویش طهارت بخش ( معرف دعا و طلب ایشان برای طهارت از آنچه به متعلقات نفس و وجود بر می گردد. امام احمد الحسن )ع( می فرماید: در این دعا، در واقع امام حسین )ع( از خداوند )فتح المبین( را طلب می کرد و از خداوند می خواست که شائبه ظلمت و عدم را از صفحه وجودش بزداید همان ظلمت و عدمی که بدون آن جز خدای واحد قهار چیزی باقی نمی ماند. امام حسین )ع( متوجه نور بود و رفع ظلمت نفس خویش را در عمل به وصیت جدشان رسول اللّه (ص( می داند و این است که او هادی می باشد در عمل به برنامه الهی جد مبارک خویش و ایشان نیز قبل از حرکت به سوی کربلا فرمود، کاغذ و دواتی بیاورید و سفارش خود را به خویشان خود املاء کرد: بسم اللّ الرحمن الرحیم مِن الحسین بن علی الی بنی هاشم اما بعد: فانه من لَحِقَ لِی مِنکُم إستِشهَدَ و مَن تَخَلَّفَ عَنی لَم یَبلُغَ الفَتح وَ السَّلام. هرکس که به من ملحق شد شهید شود وهر کس که به من ملحق نشود فتح را درک نخواهد کرد این جمله معرف حال امام حسین )ع( در وصیت جدشان رسول اللهّ )ص( بود. او حسین )ع( را شهید، زکی و مقتول معرفی نمود پس برنامه و توصیه رسول اللهّ )ص( به کسانی که در زمان حسین )ع( می آیند برای حمایت و حفاظت از او مبنی بر مقتول نشدن و همگامی با حجت خدا را گوشزد می نمود و این از زبان امام حسین)ع( در کربلا شنیده شد: اتقواللّه، لا تَقتُلُونی فَإنَّه لا یَحِلُّ لَکُم قَتلی و لا إنتهاک حُرمَتی: از خدا بترسید و مرا نکشید زیرا که خون من بر شما حلال نیست و پرده حرمت من دریدن جایز نیست. و در مورد یمانی )ع( نیز وضعیت همین گونه است که او وظیفه تمهید برای امام مهدی )ع( را دارد و طبق وصیت شب وفات او مقرب ترین شخص به امام زمان خویش است، او اولین مؤمنین به امام مهدی )ع( در زمان ظهور ایشان می باشد، و این برنامه مؤمنین در علم و شناخت و همراهی با یمانی) ع( برای تمهید ظهور امام مهدی )ع( قبل از ظهور ایشان می باشد تا با علم و شناخت از مراتب شرک خفی خارج شوند. و اگر کسی غیر این مسیر را بپیماید به کسی وصیت را بر رسول اللهّ )ص( نازل فرمود کافر است، و در حدیث یمانی از امام باقر )ع( می فرماید: لا یَحِلُّ لِمُسلِم أن یَلتَوی عَلَیهِ فمَن فَعَلَ ذلِک فَهُو مِن أهلِ النار: برای یمانی نیز به مانند امام حسین )ع( حلال نیست از او روی برگردانی کرد و هرکس از او روی برگرداند و ب یتفاوت باشد قطعا قلب او از شراب دنیایی و عقیده ای دیگر مملوء شده است و او با این عملش زمینه را برای قتل یمانی )ع( اماده کرده است و او خود سیاهه لشکر غیر از یمانی )ع( است و مسبب تفرقه و مانع در یاری یمانی )ع( خواهد بود. چه چیزی سبب قتل حسین )ع( شد؟ ایا یزید )لع( از تفرقه امت بیرون نیامد؟ امام احمد الحسن )ع( در کتاب همگام با عبد صالح جلد دوم می فرماید: ... در مورد اختلافات بارها گفتم: اصلاح ميان خود برترين اعمال می باشد و خداوند و رسولش را خشنود می سازد اما چه کنم؟ و آيا لشکر علی )ع( از او شنيدند، تا امروز همه از من بشنوند؟! مهم اين است که عمل کنند و خود را نجات دهند، به نسبت برای حجج الهی همين امر اهميت دارد، این که خودشان مردم را نجات دهند و از جهنم دوری گزينند، پس آنان برای اصلاح ميان مؤمنين تلاش می کنند اما هيچ کس را از حق ولو با يک کلمه که سبب آزارشان شود، فراری نمی دهند ولو نتيجه ی تفرقه، سبب قتل حجت خدا شود. هما نگونه که در مورد علی )ع( اتفاق افتاد. خیلی از کسانی که به یاری حسین )ع( نرفتند موافق حکومت یزید ملعون هم نبودند اما این مردمان شدند سیاهه لشکر ابلیس )لع(. بنابراین این تنها گذاردن حجت خدا در هر زمان شکلی از بی اهمیتی و روی برگرداندن از وی می باشد و این عمل سبب تفرقه و قتل حجت خدا می شود. در یاری حجت های الهی فرق وجود ندارد، آیا فقط باید حسین یاری میشد و چون حسین یاری نشد نباید امام مهدی و احمد )ع( یاری شوند؟ آیا توجیهی برای عدم یاری حسینی دیگر وجود دارد؟ امام احمد الحسن )ع( در مورد روایت رسول اللّه (ص(: حسین از من است و من از حسینم. می فرماید:امام حسین )ع( در همه عالم ها از رسول اللهّ )ص( پایین تر است و این امر مؤکد می باشد، لکن کسی که امر رسول اللهّ و فضل و مقام رفیع و حق او را ظاهر می کند و به اهل دنیا معرفی می کند امام مهدی )ع( است:)هُوَ الذَّي أرَسَلَ رَسُولهَ باِلهْدَى وَدِينِ الحْقِّ ليِظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ).( او كسى است كه رسولش را با هدايت و آ يين حق فرستاد، تا آن را بر همه آ يين ها غالب گرداند( پس دین اسلام اصیل محمدی با امام مهدی )ع( بر روی زمین ظهور می کند، و امام مهدی )ع( از فرزندان امام حسین )ع( است و اساس و کانون انقلاب امام مهدی )ع( همانا قيام امام حسین )ع( بود، پس آیه: )تا بر همه ادیان عالم تسلط و برتری و غالب گرداند( با امام مهدی )ع( تحقق می یابد، و مردم دنیا محمد )ص( و شأن عظیم و مقام رفیع وی را می شناسند، و امام مهدی )ع( ثمره ای از ثمرات امام حسین )ع( است، و انقلاب اصلاحی و جهاني امام مهدی )ع( چیزی نیست مگر ثمره ی حقیقی که انقلاب امام حسین )ع( آن را به وجود آورد. پس با امام حسین )ع( دین اسلام و محمد( ص( باقی مانده و با امام حسین )ع( اسلام و محمد )ص( ظهور می کند و با امام حسین اسلام و محمد )ص( شناخته می شود. حال که یمانی ممهد انقلاب امام مهدی )ع( می باشد و امام مهدی )ع( وارث انقلاب حسین )ع( می باشد. اطاعت او واجب م یگردد و سرپیچی از او یعنی مخالفت با ادامه انقلاب حسین و تکذیب برنامه الهی این اوصیای الهی که ادامه راه یکدیگرند و رسول اللهّ )ص( می فرماید هرکس اخرین ما را انکار کند مانند این است که اولین ما را انکار کرده است. یعنی هرکس امام زمان خویش و سیاهه بر روی سفیدی زمان خویش را انکار کند مانند این است که رسول اللهّ )ص( و وصیت ایشان را رد نموده است و خداوند متعال در قرآن فرمود: من يعص اللهّ و رسوله فقد ضل ضللا مبينا- احزاب 36 - هر کس خدا و رسولش را عصیان کند قطعا در گمراهی بسیار آشکاری است.