نشریه زمان ظهور شماره 15
به نام – الله – مبداء و معدن بی نهایت عشق سه شنبه16 شهریور1395/4 ذی الحجه1437/6 سپتامبر2019/شماره15/ 4 صفحه مثالي جهت روشن شدن موضع عقايدي که موردقبول همه اديان الهي باشد. زيرا که دين نزد خداوند يکي است و آن اسلام - تسليم امر خداوندي- است، پس پايه و اساس آن نزد همه اديان يکي است و هیچ گونه تغيیري در آن نيست. اگر امروز خداوند بخواهد مردم را با مردي امتحان کند که خود را به عنوان خليفه خدا در زمين معرفي کند ، موضع مردم و علماء نسبت به چگونه خواهد بود؟ اکيداً کسي او را بدون دليل تکذيب نمی کند، زيرا که تکذيب بدون دليل منهج معترضين بر خلفاي خداوند در طول تاريخ است، و خداوند دراین باره می فرماید: (بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ( (]اين منکران[ چيزي را انکار می کنند که علمشان به آن احاطه نيافته است، پيشينيان هم که رسل و آيات خدا را تکذيب می کردند همانند مردمي ستمگر و بی علم هستند . پس اي رسول بنگر عاقبت کار ستمکاران به کجا کشيده شد. (يونس: 39 ) از امام صادق (ع) : خداوند بندگان خويش را به دو آيه اختصاص داده است و آن اينکه چيزي نگويند تا علم آن را داشته باشند ؛ و چيزي كه علم آن را ندارند تکذيب نکنند؛ و در کتاب خدا آمده است که: آيا بر شما ميثاق کتاب برداشته نشده که به غیراز حق بر خدا چيزي نگو یيد... و فرمود: بلکه چيزي را تکذيب می کردند که علم آن را نداشته اند و وقتي تأویل و تفسير آن آيد .كافي ج 1 ص 61 شايد کسي بگويد خير، او را تکذيب نمی کنیم بلکه از او دليل روشن می خواهیم ، می گویم طلب دليل درست است ، ولي آيا به تقصير خود در پيشگاه خداوند توجه کرده ایم؟ اینکه خداوند خلفاي خويش را در زمين انتخاب کرده و نام ما در بين آ نها نيست . آيا اين تقصير نيست...؟ و حال آنکه تمام خلق بدون استثناء بر فطرت و سرشت خداوندي خلق شده اند. حتماً خداوند اين خلفا را به خاطر اخلاصشان از بين تمام مردم اختيار کرد و در اين مسابقه پيروز گشته و غيرشان خير، يا اينکه لااقل از آ نها عقب مانديم. آ نها خداوند و عهد و ميثاق را به ياد آوردند و ما خير، فطرتشان را آلوده نساختند و ما آن را آلوده ساخته ایم ، پس آن ها انذار دهندگان و هدايتگر براي ما شدند ، بلکه اگر آ نها نبودند خداوند را نمی شناختیم و عبادت نمی کردیم ، و اين خسارت اول ما مردم است . حال اين شخص مدعي خلافت آمده : و اگر واقعاً به همان مقدار که لازمه معرفت خليفه است، از متقين پرهيزکار بوديم خداوند نيز آن خليفه را قبل از آنکه خود نفس خويش را به مردم معرفي کند از طريق غيب براي ما معرفي می ساخت ، زيرا که خداوند فرموده : ( وَاتَّقُواْ اللَّه وَيُعَلِّمُكُمُ اللُهّ وَاللُّه بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) تقواي الهي داشته باشيد تا خداوند به شما تعليم دهد، خداوند به هم هچیز عالم است. ولي بازهم خسارتي ديگر و در اين امتحان نیز شکست خورديم ، زيرا خداوند به خاطر تقصيرمان او را به ما معرفي ننمود. هنوز در شناخت اين خليفه شک داريم ، لکن اوامرش را علني ساخته به اينکه حجتي از حج تهای خداوند است؛ آيا باای نوجود حقيقت امرش را از خداوند پرسيديم - به اعتبار اينکه می گویم به خداوند ایما نداریم - آيا به خداوند توجه کرديم و از او در مورد اين مرد سؤال کرديم ؟ که واقعاً حجتي از حج تهای خداوند است و منتظر شهادت خداوند باشيم ؟!! يا صرفاً ادعاست؟ اما شهادت خداوند چگونه است ؟ ( هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللِّ] شَهِيداً). ( او خدایی است که رسول خود را با قرآن و دين حق به عالم فرستاد تا او را بر همه اديان دنيا غالب گرداند و بر حقيقت اين سخن گواه ( شهادت- خدا کافی است).( فتح : 28 ) ( وَيَقُولُ الذَّينَ كَفَرُوا لسَتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى باِللَّ شَهِيدا بيَنيِ وَبيَنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ)( و آن هایی که کافر شدند گفتند که رسول نيست * بگو خدا کافي است که شاهد بين من و شما باشد و کسي که علم کتاب را دارد). (رعد: 43 ) تکليف اين مرد اعلان است و اعلان دعوت نمود و شاهد او خداوند است و آنچه تکليف و واجب است که ما انجام دهيم تحقيق در امر اوست، ولي بازهم با اعراض از خداوند و سؤال از او خسارتي ديگر در سه مرحله؛ در کارنامه عمل خويش رقم زديم. حال بعد از غفلت از خداوند به آن خليفه رو می کنیم و از او حجت روشن طلب می کنیم ... حال مردم آن شخص مدعي - می گویم مدعي چون تا حال براي مردم حجتش ثابت نشده - را ملزم به اعلان دليل روشن بر صدق دعوتش ميکنند؛ ولي اين دليل روشن که طلب ميکنند، چيست؟ این دليل روشن يا بيناتي که خداوند در کتاب و عترت پيامبر (ص) نقل کرده، صحيح است يا آنچه مردم می پندارند و با هواي نفس خويش آ نها را صحيح می دانند؟ آيا عاقلي هست که خود را از اين خسارت چهارم نجات دهد؟؟!! و جواب با صراحت خير! زيرا که امروزه اغلب مردم بارأی و نظرشان چيزي را به عنوان بينات يا دليل روشن قبول دارند که خود قبول کرده اند. و آنچه را که خداوند به عنوان بينات يا همان دليل روشن معرفي نموده را قبول ندارند و براي آ نها اهميتی ندارد. اما بينات نزد خداوند: 1) بر مؤمنين واجب است که به خداوند و رسول و اهل بیت ايشان (ع) شکي نداشته باشند، به اينکه آن ها چنين امر مهم و حياتي ( راه شناخت حجت يا همان قانون معرفت حجت که کسي غير از صاحبش نمی تواند آن را ادعا کند) را ترک نمی کنند؛ پس قطعاً آن را براي مردم بيان نموده اند. چه کسي تاکنون از آن قانون سؤال نموده تا براي یک لحظه هم که شده نظريات و گمان خود را رها کند؟ این امکان برای همه فراهم است که خلاصه قانون يا به کتب انصاریمانی موعود (ع) بازگردند تا آن را واضح و موافق کتاب و عترت بيابند و اکيداً کسي نمی تواند چنين ادعايی بکند مگر خليفه خدا. به مثال خود بازمی گردیم اگر آن شخص مدعيِ خلافت پس از اعلان دعوت - و مردم در مورد او در شک هستند- و با قانون معرفت حجت و دلايل؛ حجتش را ثابت کرد - پس مردم را چه شده؟ آيا به تبعيت از عالمان بی عمل همان سنت قديم را تکرار می کنند و آيا خسارت های مکرر را نمی بینند؟ 2) خداوند نص صريح - وصيت انبياء به خليفه و فرستاده بعد از خود - در روايات و بشاراتي که در مورد خلیفه اش آمده را به عنوان دليل روشن يا بينات نامگذاري نموده: ( وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّه إلِيَكْم مُّصَدِّقا لمِّا بيَنْ يدَيَّ مِنَ التوَّرَاةِ وَمُبشَّرا برِسُولٍ يأَتْيِ مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ). ( هنگامی که عيسي پسر مريم گفت: اي بنی اسرائیل همانا من رسول خدا به سوی شما هستم و کتاب تورات را که مقابل من است تصديق می کنم و نيز مژده دهنده رسول بزرگواري هستم که بعد از من بيايد و نامش احمد است پس وقتی برای آنان دلایل روشنی آورد گفتند: اين سحري آشکار است). (صف: 6) خداوند آنچه را که عيسي (ع) با خود آورد به عنوان بينات و دليل روشن نام برد و آن دلايل روشن بشارت به نبوت و خليفه بعد از خود و وصيت بر اوست؛ و اگر کسي می توانست با نصوص صريح واردشده - و از آن ها اسم خليفه بعد است -، به دروغ ادعاي نبوت و جانشيني خليفه قبل خويش را بکند، چگونه خداوند اين دلايل را بينه يا دليل روشن نام نهاده است؟ اکيداً کسي نمی تواند مدعي اين نصوص صريح شود و در عمل هم این گونه شد و در تاريخ کسي غير از محمد مصطفي (ص) چنين ادعایي ننمود، به اينکه من همان بشارت عيسي (ع) هستم. ( نقل از وليد بن صبيح: شنيدم که اباعبدالله می فرماید: اين امر را کسي جز صاحبش ادعا نمی کند و اگر کسي به دروغ ادعاي آن را بکند خداوند او را هلاک می کند. الكافي: ج 1 ص 373 ، معجم أحاديث الإمام المهدي (ع) : ج 3 ص 428 ، الإمامة والتبصرة: 136 ). به مثال خود بازمی گردیم: آن خليفه بعد از اعلان دعوت و مطابقت خويش بر قانون معرفت حجت و ارائه روايات و دلايل از طرف خلفاي قبل به اينکه او را یادکرده اند، آيا نزد مردم بينات و دليل روشن- همان گونه که خداوند نام برده - بشمار می آید؟ يا باز در شک خواهند بود؟ و می گویند چه کسي گفته مقصود از اين دلايل روشن همين شخص مذکور در روايات و نصوص است؟ و حتماً کسي که این گونه پاسخ دهد اين روايات و نصوص را دليل روشن نمی پندارد، علیرغم اینکه خداوند آن ها را «بينات » می نامد. پس کدام را قبول می کنید؟ قول خداوند يا شک و اشکالات مردم و علماي بی عمل؟ و اين خليفه را قبول نخواهيد داشت زيرا که با چنين دلايلي آمده؟! 3) خداوند خليفه و حکمتش را از بينات می شمارد: ( وَلَمَّا جَاء عِيسَى بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ وَلِبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّه وَأَطِيعُونِ) ( زخرف: 63 ). هنگامی که عيسي با آيات روشن (بينات) آمد گفت من با حکمت به سوی شما آمده ام تا برخي ازآنچه را که در آن اختلاف داريد روشن کنم، پس تقواي الهي پيشه کنيد و مرا اطاعت کنيد. آمدن خليفه با حکمت و بيان(علم) آنچه مردم در آن اختلاف دارند جزو بينات روشن است؛ و شناخت خليفه به وسیله علم او در روايات اهل بیت (ع) به وفور یادشده است. حال اگر خليفه خدا بعد از اعلان دعوت خويش و اقامه حجت و دليل به وسیله قانون معرفت حجت خدا در هر زمان که مختص انبياء و اوصياء است و روايات و نص صريح که خلفاي قبل او را بانام ... یاد کرده اند را روشن می سازد - و آن همان بينات و دليل روشن نزد خداوند است؛ پرچمي ديگر را بر پا می دارد؛ و با آن اختلافات مردم را روشن می سازد؛ و حکمت و علمش را در تمام امور معرفت الهي - و از آ نها متشابهات کلام خداوند- که مختص خليفه خداست را به مردم ثابت می گرداند، آيا در نظر و گمان مردم این ها دليل روشن و بينات خداوندي هستند يا خير؛ آيا هنوز هم در شک هستند که او همان خليفه خداوند است؟! و اگر به خداوند ايمان داشتند حتماً اين دلايل را بينات می نامیدند؛ پس مردم را چه شده است؟ خداوند رؤیای صادقه و تفسير آن را از بينات می داند: ( وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ باِلبْيِّنَاتِ فَمَا زِلتْمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُمْ بهِ حَتَّى إذِا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللُّه مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذَلِكَ يُضِلُّ اللُّه مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ )( يوسف قبل از اين با روشنگرى (آيات و بينات) از طرف خداوند آمد و شما در شک بوديد تا وقتی که از دنيا رفت گفتيد که ديگر خداوند بعد از او رسولى را مبعوث نمی کند و این گونه خداوند اسراف کاران را گمراه می کند). (غافر: 34 ) و آنچه مسلّم است يوسف (ع) با رؤیای صادقه و تعبير آن آمد: ( كَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ )( خدا تو را بر گزيند و علم تأويل خواب ها را به تو بياموزد و نعمت لطفش را در حق تو تمام گرداند). (يوسف: 6) و رؤیای او تحقق يافت:( إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِابِيهِ يَا أَبتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِين) به ياد آر خواب يوسف را که به پدرش گفت: اي پدر من در عالم خواب ديدم که يازده ستاره و خورشيد و ماه مرا سجده می کردند. (يوسف: 4) و با رؤیای عزيز مصر اقتصاد مملکتي بنا گشت، يا رؤیای زندانياني که با يوسف (ع) بودند. و اين رؤیاهای صادقه نزد خداوند متعال از بينات بشمار می آید. حال اين خليفه خدا که اعلان دعوت نموده بعدازآن همه دلايل الهي روشن اين بار با دليل ديگر - رؤیای صادقه و تعبير آن- آمده است. آيا مردم او را باور دارند و از خلال اين بينه (دليل روشن و واضح) او را تصديق می کنند؟! فرضاً جواب بايد بلي باشد، زيرا که خداوند این ها را از بينات می داند. ولي مردم را چه شده که بازهم اين دليل را باور ندارند و حتي به جایی می رسند که اين دليل روشن خداوند (رؤیای صادق) را به خواب های پريشان وصف می کنند، همان گونه که در قرآن آمده است: ( قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأَحْلاَمِ بِعَالِمِينَ)( اين خواب پريشان است و ما تعبير خواب پريشان را نمی دانیم). (يوسف: 44 ) مجدداً به مثال خود بازمی گردیم: اينکه شخصي اعلان نمود خليفه خداوند است و با دليل قرآني يا همان قانون معرفت حجت و نصوص و رواياتي که در آن نامش ذکرشده دليل خود را براي مردم روشن نمود، سپس با علم و حکمت اختلاف بين اديان و مذاهب، همچنين متشابهات کتب آسماني و عقيده و حلال و حرام را براي مردم روشن نمود، سپس خداوند شاهدي براي او شد و او را با رؤیای صادقه که کلام خداوند در غيب است و آن را از بينات می داند شاهد گشت؛ و در اين زمان با روايات فراوان آل محمد (ص) که خداوند آن ها را بينات می نامد احتجاج نمود. و به درستی که اين دلايل و حجت های روشن نزد خداوند بينات است، آيا اين دلايل روشن نزد مردم این گونه هستند؟ و اگر می گویند همان گونه که نزد خداوند حجت و دليل روشن است نزد ما نیز حجت است، پس چرا به آن ها ايمان ندارند؟ چرا در اين زمان وقتی که مدعي آن ها با روايات مذکور- به اسم، علم، مقام وي و پرچم و مسکن و وصف جسدي و ... - آمد مردم او را تصديق نکردند که خليفه و حجتي از حجت های خداوند در زمين است. فعلاً به همين دلايل اکتفا می کنیم، ولي مسئله ای که بايد بدانيد اين است که شخصي با چنين دلايل روشن آمده و اعلان دعوت نموده و مردم از او اعراض و او را تکذيب کرده اند، به اين حجت که دلايل روشن از خداوند ندارد و اين دلايلی که آورده نزد مردم قيمتي ندارد. و اين شخص صاحب مثال فوق که با اين دلايل روشن الهي آمده همان سيد احمد الحسن وصي و رسول امام مهدي (ع) و يماني موعود است. سردبیر – جوینده حقیقت – بهترین راه برای جوینده حقیقت و بلکه خوشایندترین و دل چسب ترین لحظات در مسیر رسیدن به حق، گفت و گوی دو طرفه با دلیل و اندیشه، برهان می باشد که دعوت یمانی بر آن جنب و جوش و جدیت دارد؛ اما متأسفانه هیچ گونه سعی و تلاشی از مدعیان علوم اهل بیت (ع)و رسول اکرم (ص) در این روزها نیافتیم، بلکه مسأله را کاملاً عکس این موضوع دیدیم. که با جدّیت تلاش می کند، تا همه پله ای ارتباطی را قطع کند و دیگر راه های ارتباطی که امکان دارد به پیروان یمانی مربوط شود را بسوزاند. آنچه امروز رخ می دهد صدور فتواهایی است که گفتگو و بحث با پیروان یمانی را ممنوع یا حرام می داند که این اتفاق نشا نگر این است که طرف مقابل با ترسی فراگیر و از روی عقده به موضوع گفتگو و ارتباط نگاه می کند، پس لا حول و لا قوه الا باللّه. طرف فکری مخالف، که در مقام مواجهه ی شرافت مندانه، به سکوت پناه می برد، زمانی که پشت درهای بسته اتاق ها و آموزشگاه ها و پایگاه های اجتماعیش قرار می گیرد بسیار پرحرف می شود، و آنجا به طور کامل عنان نفس خود را رها می کند، و دیگر هیچ چیزی نیست که بر آن لجام زند. او نه تنها به اندیشه ی گفتگو هجوم می برد بلکه هم زمان، اخلاق و علم و همه ی ارزش های والا را نیز هدف حمله ی خود قرار می دهد. سید احمد الحسن در این مورد می فرمایند: سبحان الله ، آنها فراری شدن از مناظره با من را فضیلت می دانند، همان گونه که اسلاف شان فراری شدن از شمشیر علی (ع) را فضیلت می دانستند. من آنها را مخاطب قرار می دهم همان گونه که پدرم امیرمومنان آنها را مخاطب قرار می داد: ( کجایند آنهایي که خود را راسخین در علم می دانند آن هم غیر از ما، و به دروغ و بهتان که خداوند ما را رفع گردانید و آنان را جایگزین ما کرده است، و به آنها داده و ما را محروم گردانده ، و آنها را داخل و ما را خارج ساخته است، با ما هدایت داده می شود و با ما کوری بینایي می یابد، امامان از قریش می باشند، و بر غیر آنها جایز نمی باشد و ولایت بر غیر آنها صلاحیتی ندارد .... عجله را در پیش گرفتند وآن چه خواهد آمد را رها کردند، صافی و پاکی را رها کرده و از شوری وبی مزگی سیراب شدند،... کجایند عقل هایي که با نور هدایت روشن، و ابصاری که مناره تقوا گشته اند، کجایند قلب هایي که برای خداوند و برای طاعت او قرار داده شده اند، بر دنیا صف کشیده اند و بر حرام جمع شده اند، علم بهشت و جهنم از آنها برداشته شده و صورت خود را از بهشت برگرداندند، و با عمل خود به سمت جهنم سوق داده شدند، خداوند آنها را دعوت کرد ولی از او فرار کردند و شیطان آنها را دعوت کرد و دعوتش را قبول اجابت کردند. ( نهج البلاغه) احمد الحسن 1- احمد (ع) ... مذکور در وصيت اول مؤمنین به ظهور امام مهدي (ع) که سه نام – مهدي عبدالله و مهدي - دارد. -2 احمد (ع) ... همان کسي است که بيعت را از مردم می گیرد: از اسماعيل بن عياش، از الاعمش، از ابي وائل، از حذيفه گفت: شنيده ام که رسول خدا (ص) مهدي را ياد مي کند و مي فرمايد: ( با ايشان بين رکن و مقام بيعت می شود، اسم او احمد و عبدالله و مهدي است، و اين سه نام او هستند). غيبه الطوسي: ص 454 / 470 ، بحار الانوار ج 52 : ص 291 ، معجم احاديث امام امهدي للکواراني ج 1: 453 ، اخرايج .الجرائح للراوندي ص 1149 -3 احمد (ع) ... فرمانده درفش هاي مشرقي و قائم به امر امام مهدي (ع) : از حبه العرني گفت: ( امير المومنين به سوی حيره آمده و با دست خود به کوفه و حيره اشاره نموده و فرمودند حيره به کوفه متصل خواهد شد تا اينکه هر ذراع آن با دينارها پول فروخته شود و در حيره مسجدي ساخته خواهد شد که داراي پانصد دروازه است و در آن خليفه قائم عجل الله تعالي فرجه نماز خواهد خواند زيرا که مسجد کوفه براي آ نها کوچک خواهد شد و در آن دوازد ه امام عدل نماز خواهند خواند، عرض کردم: اي امیرالمؤمنین مسجد کوفه گنجايش آنچه را توصيف می کنيد دارد؟!! فرمودند: براي ايشان چهار مسجد ساخته خواهد شد که مسجد کوفه کوچک ترين آن هاست و در اطراف کوفه از دو جانب براي ايشان دو مسجد ساخته می شود و با دست خود به بصره و غريين اشاره نمود). تهذيب الاحکام – شيخ طوسي ج 3 ص 253 . و اين خليفه امام مهدي(ع) همان کسي است که درفش هاي سياه را رهبري می کند همان گونه که پيامبر (ص) فرموده: )اگر پرچم هاي سياه را از طرف خراسان در حال آمدن مشاهده نموديد حتي اگر با دست وپا روي برف خود را بکشيد و به سوی آ نها بشتابيد زيرا خليفه مهدي در ميان آن ها است). الملاحم و الفتن - سيد بن طاوس الحسني ص 52 . -4 احمد (ع)... نامي است که اهل طالقان آن را شعار خويش قرار می دهند: از امام باقر (ع) نقل شده: ( براى خداى تعالى گنجى در طالقان است نه طلاست و نه نقره بلکه دوازده هزار نفر در خراسان اند که شعارشان «احمد... احمد » است. و رهبر آن ها جوانى از بنی هاشم سوار بر قاطرى سپيد رنگ است و پیشانی بندی قرمزرنگ بر پيشاني بسته است، گويي به او می نگرم که از رود فرات هم می گذرد اگر دعوت او را شنيديد به سوی او بشتابيد حتى اگر مجبور باشيد سینه خیز بر روي يخ ها حرکت کنيد). منتخب الانوار المضيئه، ص 343 -5 احمد (ع) ... مردي از اهل بیت امام مهدي (ع) است: از امام علي (ع) نقل شده: (... مردي قبل از او از اهل بیتش با اهل مشرق خروج مي کند و شمشير به دست هشت ماه قبل از او قيام می کند). الملاحم والفتن - السيد بن طاووس ص 66 در زمان ظهور امام مهدي (ع) چه کسي از اهل بیت او خواهد بود غير از احمد فرزند و اولين مؤمنین و مقربين به امام مهدي (ع) . -6 احمد (ع) ... فرزند صاحب وصايایي است که اهل مصر پرچم هاي خود را تحويل او می دهند: از ابي الحسن (ع) فرمودند:( انگار که پرچم هايي که به رنگ سبزرنگ آميزي شده و از جانب مصر در حال آمدن هستند مي بينم، تا اينکه به شامات ( کشور سوریه، اردن، عراق) آمده و به فرزند صاحب وصایا تحويل داده شود). الارشاد- الشيخ المفيد ج 2 ص 376 . واضح است که امام مهدي (ع) وارث انبياء و مرسلين و پدران طاهر خود و صاحب وصايا است. -7 احمد (ع) ... بنده قائم به امر پدر خود است که از محل او قبل از ظهور خبر دارد: از ابی عبدالله (ع) می فرمايند: ( براي صاحب اين امر دو غيبت است که يکي از آ نها طولاني می شود تا اينکه بعضی ها بگويند مرده و بعضي ديگر بگويند رفت و جز عده محدود کسي از يارانش بر امرش باقي نمي ماند و کسي از فرزندان و غير آ نها از جاي ايشان اطلاع پيدا نمی کند مگر مولايي که ولي امرش است) . منتخب الانوار المضيئه - السيد بها الدين النجفي ص 155 و شکي نيست که امر امام امر خداوند است، پس اين مولايي که قائم به امرش است کيست. -8 احمد (ع) ... همان قائمي است که نام او را در روايات اهل بیت (ع) مخفي کرده اند: از ابي جعفر محمد بن علي باقر (ع)، براي او دو اسم وجود دارد اسمي که مخفي مي ماند و اسمي ديگر اعلام می گردد و اما آنکه مخفي مي ماند احمد و آنکه اعلام می شود محمد است... کمال الدین و تمام النعمه - الشيخ الصدوق ص 653 . محمد (ع)نام امام مهدي قائم به امر خداوند است و احمد نام يماني موعود قائم به امر امام مهدي و اهل بیت (ع) است که ذکر او را مخفي کرده اند تا خود بيايد و با آن بر مردم احتجاج نمايد. -9 احمد (ع) ... مردي از اهل بیت که قبل از امام (ع) مي آيد: امیرالمؤمنین (ع) بر منبر کوفه فرمودند: ( حتماً آسيابي نياز هست تا آسياب کند و اگر شروع به کارکرد و بر ساقه هايش استوار شد خداوند بنده اي سخت کوش و جدي که اصل و هويت او نامشخص است خواهد فرستاد که پيروزي با او خواهد بود ياران او صاحبان شعور و درک هستند لبا س هاي آ نها مشکي و صاحب پرچم های سياه هستند واي بر حال کسي که با آ نها مخالفت کند بي محابا خواهند کشت به خدا مثل اینکه به آ نها نگاه می کنم و به کارهاي آ نها فجار و اعراب غافل چه چيزهايي از آبروي آن ها کم می شوند خداوند آن را بدون رحمت بر آن ها مسلط می کند و آ نها را بي محابا مي کشند در شهر آ نها روي ساحل فرات در خشکي و دريا اين جزاي افعال آن هاست و خداوند نسبت به بندگان خود ظالم نيست). غيبه نعماني: ص 265 . -10 احمد (ع) ... وصي و عالمي که قبل از پدرش مي آيد: نقل از سليم بن قيس از رسول اکرم (ص) ( ... سپس دست مبارک بر حسين (ع) قرارداد و فرمود اي سلمان مهدي امتم که زمين را پر از عدل و داد مي کند بعد آنکه از ظلم و جور پر شود از فرزندان اين است، امام فرزند امام است وصي فرزند وصي است پدرش که پس از او می آید امام عالم است؛ گفت: اي نبي خدا مهدي افضل تر است يا پدرش؟ فرمود: پدرش از او افضل تر است براي اولي اجري مانند همه آ نهاست زيرا که همه را با او هدايت می کند) کتاب سليم قيس 429 محمدباقر انصاري. و در روايتي ديگر: ... رسول اکرم (ص) به فاطمه (ع) فرمود: ( ... و از آ نها مهدي که شخص قبل او از او افضل تر است زيرا که اولي امام است و دومي وصي ...). سليم بن قيس ص 135 و آنچه مشخص و معروف است مقام امام مهدي محمد بن الحسن عسکري (ع) از پدرانش به جز آل کساء مقامش بالاتر است و مهدي که در اينجا مقامش از پدرش پایین تر است همان مهدي اول و يماني موعود احمد الحسن(ع) مي باشد. )از ابی عبدالله (ع) نقل از رسول اکرم (ص) .... و سپس اوصياء را از ذريه امام حسين (ع) انتخاب نمود آ نها نه تا از فرزندانش مي باشند... نهمي ناطق و قائم و افضل ترين آن ها است). استبصار ابو فتح کراجي ص 9- 8 از این قبيل روايات در کلام اهل بیت(ع) بسيار است. -11 احمد (ع) ... امام علي (ع) به هنگام فکر کردن به شخصيت او اينکه چگونه بخواهد در آن زمان حقيقتش را براي مردم زمانش اشکارکند. به فکر رفته و ابن نباته به ایشان (ع) مي گويد شمارا چه شده آيا در مورد دنيا مشغوليد و امام بعد از قسم خوردن به خداوند متعال به او می گويد خير هرگز به دنيا فکر نکردم ولي فکرم مشغول فرزندي از ذريه فرزند يازدهم من مي باشد او همان مهدي است که زمين را پر از عدل و داد مي کند (به امر پدرش) بعدازاینکه پر از ظلم و جور شود و براي او غيبت و حيرتي است که در آن قومي هدايت می شوند و قومي گمراه. پرسيدم که اين غيبت و حيرت چقدر طول می کشد فرمود شش روز يا شش ماه يا شش سال می باشد. امام مهدي(ع) فرزند يازدهم امام علي (ع) است که امام دوازدهم و فرزند يازدهم امام علي (ع) است ولي امام علي(ع) مشغول فکر کردن به فرزندي از ذريه يازدهمين فرزندم (امام مهدي) ... و او فرزند امام زمان مي باشد و قبل از امام مي آيد او همان احمد مذکور در وصيت رسول اکرم است و نيز داري غيبتي است ولي غيبت او کي دوره است و امام مهدي دو غيبت دارد. الكافي / ج 1: 379 -12 احمد (ع)... امام باقر (ع) در مورد مشخصات او فرمود: (... داراى قرمزى صورت، چشم هاى گود، ابروهاى برجسته، و شانه هاي عريض است و در سرش شوره و در صورتش اثرى است رحمت خدا بر موسى باد( يعني شبيه موسي بن عمران علیه السلام است) . کتاب غيبه نعمانى، ص 215 آيا دليلي واضح تر از اين وجود دارد که وصف او با وصف امام مهدي (ع) مطابقت ندارد زيرا که اوصاف امام مهدي (ع)این گونه است که: نه قدبلند و نه کوتاه اندام است چهارشانه و متوسط اندام است ميان دوران او فاصله است ابروهاي به هم پیوسته دارد و در گونه راستش خالي است و صورتش سفيد همچون ماه شب بدر نوراني است... در اینجا دو وصف وجود دارد براي دو قائم و همان گونه که مشخص است آنکه صورتي گندمگون يا سبزه که ابرواني باز و در صورتش اثر است غير از امام مهدي (ع) است که گفته شده صورتي سفيد ابروهاي کشيده و متصل به هم و در صورتش خال است. و از ابي جعفر باقر (ع) مي فرمايند: ( در صاحب اين امر شباهتي از يوسف وجود دارد فرزند کنيزي سياه چهره است خداوند امرش را در یک شب مهيا می کند) الغيبه النعماني ص 163 و همان گونه که معلوم است مادر امام مهدي (ع) نرجس (ع) دختر قيصر و از نوادگان شمعون وصي حضرت عيسي (ع) است. از ابي بصير نقل شده که می گويد شنيدم ابا جعفر (ع) مي فرمايد: ( در صاحب اين امر چهار سنت از چهار پيامبر وجود دارد. سنتي از حضرت موسي (ع) و حضرت عيسي (ع) و حضرت يوسف (ع) و حضرت محمد (ص) که درود خداوند بر همه آ نها باد. اما سنت موسي (ع) ترس و متواري بودن است و سنت حضرت يوسف (ع) زندان و سنت حضرت عيسي (ع) اين است که می گويند مرده ولي نمرده است اما سنت حضرت محمد (ص) شمشير است. کما لالدین و تمام النعمه ص 152 .. و جميع مردم مي دانند که امام مهدي (ع) زنداني نمی شود. -13 احمد (ع)... همان شخصي است که رؤیای صادقه به امرش شهادت می دهد: بيزنطي از امام رضا (ع) در مورد مسئله خواب هاي صادقه سؤال كرد امام ساكت شد و بعد از مدتي گفت اگر هر آنچه می خواهيد به شما بگويم برايتان شر میشود و سر صاحب امر(ع) را خواهند برید!! بحار الأنوار / ج 25 : 110 و اگر بين خواب صادقه و صاحب امر رابطي وجود نداشت امام رضا (ع) اين گونه پاسخي نمی دادند. از امام صادق (ع) درباره درفش هاي سياه که آن زمان از خراسان خارج شدند سؤال شد و امام فرمود هرگاه ديديد که ما بر سر کي نفر جمع شديم به سوی او بشتابيد آن هم با سلاح. غيبة النعماني 197 . واضح است که اجتماع اهل بیت (ع) بر سر کي مرد آ نهم صاحب درفش هاي سياه خراساني با جسد جسماني نيست بلکه ديدن آن ها (ع) از خلال رؤیای صادقه است، که مردم مؤمن را به سمت نصرت فرمانده درفش هاي سياه که با شعار احمد احمد معروف است هدايت می کنند. و اين امر امروزه به فعل در حال انجام شدن است و مردم می دانند رؤیای صادقه محمد (ص)و خاندان پاکش (ع)و انبياء و اوصیاء (ع) از بينات الهي است که حقانيت دعوت احمد الحسن(ع) را تأیيد می کند و هستند مؤمنینی که در جای جای جهان ( عراق، ايران، حجاز، کويت، سوريه، لبنان، تونس، مغرب، پاکستان، چين، آلمان، سوئد، آمريکا...) چنين رؤیاهای صادقه را ديدند که دعوت مبارکه يماني را تصديق می کنند. و کسي که طالب حق باشد خود در اين زمينه در سايت انصار امام مهدي (ع) تحقيق کند و از خداوند طلب هدايت به مسير حق را به وسیله اهل بیت (ع) به وي نشان دهد و يا اينکه می تواند مانند ديگران به دلايل روشن خداوند و خليفه ارسال شده از طرف او پشت کند و ادله روشن او را مورد مسخره قرار دهد و گوئي اين سخن خداي متعال را در سوره يس نشنیده اند: { يَاحَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُون} (يس: 30 ). ( افسوس بر اين بندگان که هيچ پيامبري براي هدايت آنان نيامد مگر اينکه او را به مسخره ميگرفتند) . -14 احمد (ع) ... مهدي است که استخاره با خداوند شمارا بدو هدايت می کند: ( از امیرالمؤمنین (ع) در وصف مهدي (ع) ... سپس آن حضرت به توصيف مهدي (ع) بازگشت و فرمود: ساحت و درگاهش از همه شما گشاده تر و دانش او از همه شما فزون تر است و خويشان و نزديکان را بيش از همه شما سرکشي می کند و حفظ پيوستگي مي نمايد پروردگارا برانگيخته شدن او را مايه به درآمدن و سر رسیدن د لتنگی و اندوه قرار ده و به واسطه او پراکندگي امت را جمع ساز، پس اگر خداوند براي تو خير خواست پس عزم خود استوار گردان و درراه رسيدن به خدمت او توفيق يافتي از او به ديگري بازمگرد ( س ازاین سخن ها) آه برآورد- و در اين حال با دست خويش به سينه خود اشاره نمود و فرمود چه بسيار به ديدن او مشتاقم). غيبت نعماني ص 222 چگونه خداوند براي شخص طالب حق متحير خير مي خواهد؟ جواب را از ائمه (ع) بشنويد: از امام علي (ع)، رسول اکرم (ص) مرا به سمت يمن ارسال نمود و مرا وصيت می کرد که هر که استخاره گيرد درمانده نيست و هر که در امور مشورت کند ندامتي براي او نيست. امالي ج 1ص 135 نقل از امام صادق (ع) مؤمنی از خداوند در امور استخاره خواهد پس خداوند حتماً وي را در طريقي قرار دهد حتي اگر مکروهي برايش اتفاق افتد. بحار ج 88 ص 224 . امام علي (ع) درراه شناخت مهدي (ع) به هنگام حيراني بينه(دلیل) قرار می دهد و مي فرمايد (... پس اگر خداوند براي تو خير خواست پس عزم خود استوار گردان و درراه رسيدن به خدمت او توفيق يافتي از او به ديگري بازمگرد...( و استخاره امروز يکي از بينات و دلايل روشن جهت شناخت يماني آل محمد (ع) است . -15 احمد (ع) ... همان يماني موعود و صاحب پرچم حق است که امام باقر (ع) ای نگونه او را معرفي می کند: ( ... در پرچم ها پرچمى هدايت گرتر از پرچم يمانى نيست و آن پرچم هدايت است چون که شمارا به سوی صاحبتان دعوت می کند، و اگر يمانى خروج کرد فروختن اسلحه حرام می شود. و اگر يمانى خروج کرد، بپا خيز به سوی او زيرا که پرچمش پرچم هدايت است، و جايز نيست مسلمانان از آن سرپيچى كنند، و اگر كسى اين كار را انجام دهد از اهل جهنم است، زيرا که او دعوت به حق و هدايت به راه راست می کند). و از اين روايت مي فهميم که - مردم مکلف به شناخت يماني هستند نه غير او ) هدايت گرترين پرچم ها است زيرا به حق و به امام زمان (ع) هدايت می کند پس از جاي وي خبر دارد - وجوب حرکت به سوی او به هنگام اعلان دعوت - حرام بودن سرپيچي از او - و اين يعني اينکه وي حجتي از حجت هاي خداوند است زيرا تنها حجت و خليفه خداوند است که سرپیچی از آ نها انسان را وارد جهنم می سازد. پس حق واضح است به اينکه احمد وصي و يمين -دست راست پدرش محمد بن الحسن عسکري (ع) - و فرمانده درفش هاي مقدمه ساز ظهور و بنده و مولاي است که به امر پدرش و از مکان امام اطلاع دارد و اهل بیت (ع) ما را امر کرده اند که به سمت او جهت بيعت حرکت کنيم گرچه بر روي برف و به صورت سينه خيز زيرا که خليفه امام مهدي است. سپس اي مردم خوب به دلايل آورده شده احمد توجه کنيد آيا غير ازآنچه انبياء و اوصیاء (ع) آورده اند آورده . احمدي که اهل بیت او را وصف کرده اند به اينکه از اهل بصره و حرکتش را از نجف آغاز می کند نامش در روايات و نصوص فراون ذکر کرده اند اينکه اول مؤمنین و نامش احمد عبدالله و مهدي است که جهت بيعت گرفتن به سمت شما مي آيد، يمين و دست راست امام مهدي است که قائم به امر و خليفه اوست، در شبهات شبيه موسي بن عمران، خداوند و اهل بیت شاهد او هستند، داراي علمي است که تاکنون کسي قادر بر رد آن نيست و کسي تا به حال حاضر به مناظره با او نيست، احمدي که در حوزه به صدق امانت زهد عفت طهارت و شجاعت و رحمت و صاحت و کرم و علم و تواضع ... معروف بود و حتي دشمنانش که در حوزه نجف هستند بر آن شاهد مي باشند ولي بعد از اعلام دعوت همان چيزهایي را بدو گفتند که به پيامبر تهمت زده بودند. اين بعضي از دلايل روشن يا بينات احمد الحسن (ع) است آيا براي تصديق کافي نيست؟ و اگر جوابتان اين است که دليل روشني نياورده است می توانيد بگو یيد که دلیلتان در شناخت آل محمد (ع) چيست؟ آيا شما بدان ها ایما ندارید يا مجرد تقليدي است که بر آن بزرگ گشته و آنچه را که شنيده ايد را تکرار مي کنيد و امروز به مجرد امتحان با خليفه خداوند شکست خورديد ... آيا مجرد ادعا به اينکه شيعه علي (ع) هستيد شمارا کفايت می کند؟ درحالی که مسلم زمانتان را انکار کرده ايد. آيا قول باقر آل محمد (ع) در مورد يماني را تدبر کرده ايد که جهنم را مسير مخالفين يماني قرار داده و سکوت از حق شيطان لال است همان گونه که رسول اکرم (ص) فرموده است. چگونه و بعد از عبرت از گذشتگان بازهم مي گذاريد اشخاص ديگر هرچند در نظرتان عظيم باشند براي شما تصميم بگيرند. آيا به حال خود قبل از فوت زمان نظر نمی کنيد، و از استهزاء و افترا و تکذيب يماني آل محمد دست نمی کشيد، تهمت هایي چون ساحر مجنون کذاب را که علماي قبل به انبياء و اوصياء گفته اند را نشنيده ايد؟ و شما در اين زمان آ نها را بر وصي امام غایبتان تکرار مي کنيد چه جواب خواهيد داشت اگر امام زمان (ع) از شما سؤال کند چرا خليفه و جانشين و يماني مرا تکذيب و متهم به جنون سحر کرده ايد؟ بلکه چه جوابي براي خداوند داريد وقتی که تمام آيات و بينات روشن او را مورد تمسخر قرار داده ايد؟ آيا عاقلي هست که بينات خداوند و از آن ها بهترين داستا ن هاي قرآن مانند رؤیای صادقه در سوره يوسف (ع) را ترک کنيد، و به آنچه مخالفين مي گويند توجه کند؟ آيا مي دانيد که شمارا به کجا مي برند و چه جوابي خواهيد داشت: خداوند متعال می گويد: ( در آن روز، پیشوایان گمراهي از پیروانشان بيزاري می جويند). (ابراهیم: 21 ) ( و در قيامت همه آ نها در برابر خدا ظاهر می شوند، در اين هنگام ضعفا ( تابعين علماي بی عمل) به مستکبران ( رهبران گمراه) می گويند: ما پيروان شما بوديم! آيا اکنون که به خاطر پيروي از شما گرفتار مجازات الهي شده ايم شما حاضريد سهمي از عذاب الهي را بپذيريد و آن را از ما برداريد؟ آ نها مي گويند اگر خدا ما را هدايت کرده بود، ما نيز شمارا هدايت می کرديم ]ولي کار از این ها گذشته است[ چه بی تابي کنيم و چه شکيبايي، تفاوتي براي ما ندارد، راه گريزي براي ما نيست). بقره 166 - 167 . (در آن هنگام، رهبران (گمراه و گمرا ه کننده) از پيروان خود بيزاري می جويند و کيفر خدا را مشاهده می کنند، و دستشان از همه جا کوتاه است * و در اين هنگام پيروان مي گويند: کاش بار ديگر به دنيا برمی گشتیم تا از آ نها ]پيشوايان گمراهي[ بيزاري جوييم). ولي افسوس بعدازاین همه فراز و نشيب، پس آن ها بايد عذاب خوارکننده در اين دنيا را بچشند و سپس عذاب جهنم است که بر آن وارد می شوند، و روز قيامت در انتظار آ نهاست. اينان قبل از اين به انبياء (می گفتند: هر چه قدر نشانه و معجزه براي ما بياوري که سحرمان کني ما به تو ايمان نمي آوريم). اعراف: 132 ( و هرگاه نشانه و معجزه اي را ببينند روي گردانده و مي گويند: اين سحري مستمر است). قمر: 2. ( يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً). ( و روزي است که ستمکار دست هاي خود را می گزد و می گويد ای کاش با رسول خدا راهي برمی گزیدم) . فرقان پس به خداوندي خدا قسم اين دلايل آورده شده همان بينات و دلايل انبياء قبل بوده. چه مردم بخواهند و چه نخواهند بلکه اين سنت خداوند است که تغيیري در آن نيست و امروز تکرار شد، و بيشتر مردم از حق گريزان هستند و آنان که به سمت حق می روند اقليت مي باشند اقليتي که اهل بیت (ع) آنان را مانند نمک در غذا وصف نموده اند يا مانند سرمه در چشم، اقليتي که قائم آل محمد (ع) را نصرت خواهد داد ه ما نگونه که در کتب وصف شده اند. اگر شخصى از عزیزی طلب آدرس دقیق جهت آمدن به زیارت او را بخواهد، و آن شخص شروع (ع) به دادن آدرس کند ... شهر - محله - خیابان - کوچه... ولی هنگام آمدن آن میهان عزیز می بیند که در این شهر خیابان وکوچه فراونی وجود دارد که آدرس آنها یکی است و فرقی بین آنها نیست ودر پیدا کردن آدرس خواهد ماند، شما تقصیر را گردن که خواهید انداخت؟.. آیا کسى از منتظران یوسف آل محمد (ع) امروزه می تواند بعد از گمراهی تقصیری خویش را به گردن محمد وآل محمد (ع) بیندازد؟ آنها برای شناخت صاحب هدایتگرترین پرچم امام و قائم به امرش وصیت را ادرسی دقیق یا دلیلی روشن جهت هدایت به او قرار داده اند، مردم پس از بالا بردن وصیت توسط مدعی باید خوشحال شوند زیرا که آنها را به حق و صراط مستقیم وصاحبشان هدایت می کند، زیرا این وصیت همان علامتی است که پدرانش در مورد آنها روایات کثیری وارد کرده اند، و اگر مدعی باطل مدعی آن شود، وصف آنها مانند دادن آدرس شخص قبلی است، و حاشا محمد وآل محمد (ع) چنین هدایتگرانی باشند. اگر هنوز در شک هستید جواب را از امام رضا (ع) بشنوید. واز امام رضا (ع) در استدلالش با جاثلیق انصاری و راس جالوت و چون طولانی است خلاصه ای از آن را می آوریم: ( ... جاثلیق گفت:او را توصیف کن فرمودند: توصیف نمی کنم مگر به آنچه که خداوند او را وصف کرده، او صاحب شتر و عصا وعبا ( همان پیامبرانی که در کتاب های خودتان در تورات و انجیل نوشته شده که به معروف امر می کند و از منکر نهی می کند و طیبات را برآنها حلال وخبائث را برآنها حرام می کند و اسارت و زنجیرهایی که به گردنشان بسته شده را از بین می برد) به راه بهتر هدایت می کند و منهاج یاورش عدالت وصراط قائم تر... شما را ای جاثلیق به حق عیسى روح الله و کلماتش قسم می دهم آیا این صفات را در انجیل برای این پیامبر پیدا نکردی؟ پس جاثلیق سکوت فراوان اختیار کرد، چون او می دانست که اگرانکار کند انجیل را تکذیب کرده پس گفت: بله این صفات درانجیل است و عیسى (ع) در انجیل این پیامبر را ذکر نموده و من آنچه در انجیل به این صفات محمد اقرار کرده و صحه گذاشته است را قبول دارم پس امام فرمود در این سفر مرا مجبور به ذکر او وذکر وصیش وذکر دخترش فاطمه(س) و ذکر حسن وحسین (ع) را که در کتاب یافته بودم را یاد کنم. پس وقتی جاثلیق و راس جالوت شنیدند و متوجه شدند که امام رضا (ع) به تورات و انجیل داناست گفتند: به خدا این بحثی است که ما نمی توانیم آنرا انکار و رد کنیم مگراینکه با تکذیب انجیل وتورات و زبور و داود و موسی و عیسى (ع) که به او بشارت داده بودند، ولی برای ما ثابت نشده که این همان محمد است وصحیح نیست که ما برای شما نبوت او اقرار کنیم و او محمد شماست. امام رضا (ع) فرمودند با شک احتجاج کردید. آیا قبل یا بعداز آدم و تا این روز خداوند پیامبری به اسم محمد مبعوث کرده بود وموردی در او پیدا می کنیدکه در کتب که به همه انبیاء غیر از محمد نازل کرده است؟ پس در جواب دادن به او ماندند). واز صحبت امام رضا (ع) مشخص می شود که خداوند تعالی از قبل به پیامبری محمد بشارت داده بود و این بشارت دهنده به این صفات نیامدند مگردر زمان پیامبری حضرت محمد پس امکان شک و اعتراض براو باقی نمی ماند واین مسئله در بحث ما نیز صدق می کند آیا کسی با این روایات و مشخصات غیر از یمانی موعود با این دلایل آمده است.... کلامی از یمانی آل محمد (ع)در محرم 1432 :.... ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى باِللِّ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾( رعد: 13 ). ﴿و کافران بر تو اعتراض کنند که تو رسول خدا نیستی بگو تنها گواه بین من و شما خدا و عالم حقیقی به کتاب خدا کافی خواهد بود﴾. پس ای مردم عاقل باشید و قبول نکنید که کسى شما را سبک شمارد تا اینکه شما را در مقام كسانى كه فرستادگان و خلفای خدا در زمین تكذيب كرده بودند، بگذارند و به وحی خدا رؤیا و مکاشفه، خوابهاى آشفته گویند و خداوند سخن خبیث آنها را که تا امروز تکرار می شود در قرآن ذکر نمود. ﴿بَلْ قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الأَوَّلُونَ﴾)انبیاء: 5 (. ﴿ولیکن گفتند که این سخنان خواب و خیالی است بلکه این فرستاده شاعر بزرگی است که این کلمات را فرا بافته و گرنه برای ما مانند پیغمبران گذشته آیت و معجزه ای بیاورد﴾. ای مردم، علمای گمراه و پیروانشان شما را فریب ندهند. بخوانید، جستجو کنید، دقیق باشید و بیاموزید و خود حقيقت را بيابيد و بر كس دیگری توکل نکنید تا برای آخرت شما تصمیم گیری کند چون که فردا پشیمان خواهید شد و فردا پشیمانی سودی نخواهد داشت. ﴿وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَ﴾(احزاب: 67 ) ﴿و گویند ای خدا ما اطاعت امر بزرگان و پیشوایان خود را کردیم و ما را به راه گمراهی کشیدند﴾. این نصحیت من برای شماست و به خدا قسم که این نصحیت دلسوز و مهربان بر شماهاست. پس در آن تدبیر کنید و چوپان را از گرگ ها تشخیص دهید، تفکر کنید، و ببینید که خط و مشی امام حسین (ع) چه بوده و دشمنان امام حسین علیه السلام که با او مبارزه کردند بر چه خط و مشی بودند آنها بر خط و مشی حاکمیت مردم بودند اما امام حسین(ع) بر خط و مشی الهی که حاکمیت خدا بوده قرار داشت عل یرغم اینکه رهروان آن راه بسیار اندک اند و متأسفانه امروزه، خیلی از مردم گمراه شده را می بینیم تا حدی که بر خط و مشی قاتلان امام حسین (ع) پیش می روند و آن را تأیید می کنند، سپس مدعی می شوند که شیعه ی امام حسین ڠ هستند و به زیارت امام حسین (ع) می روند و به ظاهر سنت هایی را احیاء می کنند که هیچ ارزشی ندارد اگر از هدف دور باشد و آن احیاء امری است که امام حسین (ع) بخاطر آن قیام نموده و آن حاکمیت خداست. پس چگونه ممکن است که آنها سنن حسینی را بر پا می دارند و پرچم دشمنانش را برافراشته اند و آن حاکمیت مردم است... ( انتخابات آخر الزما). تاریخ شوری ( آیا خلیفه اول ،دوم و سوم با شوری تعیین شدند ؟؟) اگر به تاریخ مراجعه کرده و آن را بادقت وآگاهی مطالعه کنیم درمی یابیم که نظریه وفکر شوری درحکم پس از عهد خلیفه دوم بوجود آمد و او خود بنیانگذار آن می باشد در عهد ابوبکر چیزی به نام شوری وجود نداشت و بیعت برای او از طریق شوری حاصل نشد بلکه فرصت و دسیس های بود که در سقیفه بنی ساعده صورت گرفت که حاصل آن کسب خلافت برای ابوبکر بود . وامر خلافت و امامت به نااهلان وناکسان واگذار شد مردم از اطراف پیامبر(ص) پراکنده شدند و جنازه ایشان را بدون غسل ترک کردند و هرگز کلام او به مرحله اجرا نگذاشته و اختلاف و تفرقه بین امت آغاز شد و بر سقیفه شان اجماع نمودند سپس عده کمی از مهاجران به آنان ملحق شدند و منازعه حول خلافت بین انصار و مهاجرین بالا گرفت واجماع آنان بر بیعت برای ابی بکر حاصل شد و کسی ادعا نکرد که این بیعت از طریق شوری صورت گرفته و در سقیفه هیچ شورایی صورت نگرفت بلکه فقط فریاد،دشنام و منازعه بود تا جایی که نزدیک بود سعد بن عباده در زیر دست و پا جان خود را از دست دهد . یعقوبی می گوید : ( و انصار در سقیفه بنی ساعده تجمع کردند ، روزی که رسول خدا (ص) وفات نموده..... غسل داده میشد، سعدبن عباده خزرجی را نشاندند، و سرش را با پارچه ای بستند، و متکایی برایش فراهم کردند . خبر به ابوبکر و عمر و مهاجرین رسید پس ابابکر و عمر و مهاجرین با شتاب خود را رساندند و مردم را از طرف سعد دور کردند و ابوبکر و عمربن الخطاب و ابو عبیده جراح پیش آمدند و گفتند : ای گروه انصار، رسول خدا (ص) از ماست ، و ما به مقام و خلافت پس از او سزاوارتریم. انصار گفتند: امیری از طرف شما وامیری از جانب ما ! ابوبکر گفت: امیران از ما و وزیران از شما، .....واین عمربن الخطاب است که رسو ل خدا درباره او فرمود:خداوندا دین را بوسیله او عزیز و گرامی بدار و این ابوعبیده جراح است کسی که رسول خدا درباره او فرمود: او امین این امت است پس باهر یک از این دوتن که خواستید بیعت کنید آن دو تعارف کردند وبه او گفتند: به خدا سوگند بر تو تقدم و پی شدستی نخواهیم کرد، و تو یار رسو ل خدا و دومین آن دو نفر می باشی( درغارهمراه رسول خدابود) . پس ابوعبیده دست خود را در دست ابوبکر نهاد، و عمر نیز دست خود را برروی دستانشان قرار داد،سپس بقیه قریش با ابوبکربیعت کردند ...سپس سایر مردم بیعت کردند به طوری که از روی متکای سعدابن عباده می پریدند، و او را به زمین زدند ، عمر گفت: سعد را بکشید خدا سعد را بکشد)( تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 123 ). بنابراین خبر فوق واضحترین شاهدی است که بیان میکند بیعت در شب و با ارهاب صورت گرفته، و نتیجه کشمکش ها و کینه توزی بین أوس و خزرج که در نفوس انصار باقی بوده می باشد ،چرا که عمر ندا میدهد سعد را بکشید ! و از آن زمان بیعت در کنار عنوان نص و وصیت گذاشته شد و اگر سقیفه نبود کسی با علی در خلافت و امامت منازعه نم یکرد . و اما امر و عنوان شوری هرگز در سقیفه محقق نشد، وهیچ کس ادعا نکرد که خلافت ابوبکر از از طریق شوری حاصل شده است و حتی اگر کسی چنین ادعایی نماید امکان اقامه دلیل و برهان بر گفته خود را ندارد . همچنین خلافت عمر نیز از طریق شوری صورت نگرفته بلکه آن زمان چیزی به اسم شوری موجود نبود همانا آن( خلافت عمر) از طریق نص ابوبکر براو حاصل شد به طوری که مسلمانان بر ابوبکر اعتراض کردند مبنی براینکه او شخصی بداخلاق وقلدر را برای حکومت برآنان گمارده است که روایات بر آن صراحت دارند . ابن عساکره می گوید: ( گفت پس از اینکه حال ابوبکر به وخامت کشید خواست که عمر را به جانشینی برگزیند گفتند شخص بداخلاق و قلدری را بر ما گمارد و اگر خلیفه شود بدخلق تر و قلدرتر می شود ای ابوبکر به خدای خود چه می گویی آنگاه که نزد او بروی در حالیکه عمر را بر امارت برگزیده ای گفت: آیا مرا از پروردگارم می ترسانید می گویم بهترین اهل و بندگانت را بر آنان به امارت نهادم)( تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 413 ) و نیز ابن تیمیه در منهاج السنه در ضمن کلامی از او در آن عمر را یاد می کند می گوید: ( به همین خاطر آن هنگام که ابوبکر او را به خلافت برگزید گروهی از مردم بر خلافت او اکراه داشتند به طوری که طلحه به ابوبکر گفت به خدای خود چه می گویی در حالیکه فرد بداخلاق و قلدری را بر خلافت بر ما گماردی؟ گفت: آیا مرا از خداوند می ترسانید؟ می گویم بهترین اهلت را بر آنها گماردم) ( منهاج السنه:ج 2 ص 170 ط بولاق.) تفتازانی خلافت عمر پس از ابوبکر را به منزله شوری می داند و می گوید : ( این خلافت به منزله شوری به حساب می آید و دلیل بر آن وصیت و عهد ابوبکر برای عمر در امر خلافت است).( شرح المقاصد:ص 272 ) وازاینجا به چند مورد پی می بریم: امراول: اینکه هیچ یک از مسلمانان نگفت که او هذیان میگوید یا اینکه درد و بیماری بر او غلبه کرده است چنانچه به رسول خدا (ص) چنین گفته شد آن هنگام که خواست وصیت کند ،پس آیا هذیان گفتن و غلبه درد فقط درحق رسول خدا صورت می گیرد ولی ابوبکر از این امر مصون می باشد!! و نیز پی می بریم کسی که رسول خدا (ص)را به هذیانگویی متهم کرد از روی آگاهی بود زیرا می دانست که رسول خدا (ص) به چه کسی وصیت خواهد نمود. و اگر وصیت در حق عمر می بود، گفته نمی شد که رسول خدا (ص) هزیان می گوید چنانچه که به ابوبکر چنین تهمتی وارد نشد . همچنان می دانیم فرمانده گروه و حزبی که رسول خدا (ص) را به هذیان و غلبه درد و بیماری بر او متهم کرد عمر بن خطاب است بلکه گوینده عمربن خطاب می باشد چنان چه از خلال اجماع بین روایاتی که بخاری و غیر او ذکر نمود هاند این حقیقت آشکار می شود و این است برخی از آن روایات : از عبدالله بن عباس روایت شده می گوید: (هنگامی که درد و بیماری بر پیامبر شدت گرفت فرمود: کاغذی برایم مهیا کنید تا در آن کتابی را برایتان بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نخواهید شد ،عمر گفت:درد بر پیامبر چیره شده است کتاب خدا نزد ماست و آن ما را کفایت میکند. پس به اختلاف افتادند و مشاجره بالا گرفت فرمود: از نزد من برخیزید دوست ندارم نزد من به منازعه بپردازید...) (صحصح البخاری،کتاب علم،باب نوشتن علم،ج 1 ص 37 ) درحالیکه قرآن بر وجوب اطاعت از پیامبر(ص) در همه احوال نص و تأکید دارد خداوند متعال می فرماید( وَأَطِيعُواْ اللَّه وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)( خدا و رسو ل را فرمان بريد باشد كه مشمول رحمت قرار گيريد). آیا این عاقلانه است برای مسلمانی که هجر و هذیان و غلبه درد بر رسول خدا (ص) هنگامی که بیماری را با توجه به تصریح و تأکید آیات بر وجوب اطاعت مطلقه از پیامبر را به ایشان نسبت دهد در حالیکه چنین نسبتی را به ابوبکر ندهد؟ امر دوم: ابوبکر برای عمر وصیت کرده وامت رابدون خلیفه ای که امور دینی وسیاسی واجتماعی آن را سروسامان دهد ترک نکرد به خاطر حرص و دلسوزی او بر امت همچنین عمر همانگونه که ذکر خواهیم نمود امت را پس از خود بدون ایجاد وسیل های برای تع یین خلیفه پس از خود رها نکرد آیا آن دو نسبت به امور امت از پیامبر(ص) دلسوزتر و حری صتر بودند به طوریکه رسول خدا (ص) امت را بدون اینکه خلیفه ای برای آن پس از خود برگزیند ترک گفته باشد؟!! هیچ عاقلی که خواهان حفظ کرامت رسول خدا (ص) باشد چنین چیزی را قبول نخواهد کرد بنابراین حتما بایستی نص و یا وصیتی باشد که از خلال آن خلیفه بعد از خود را انتخاب کرده باشد والا چه کسی گفته رسول خدا (ص) امت را بدون خلیفه ترک کرده است وهرکس قائل به آن باشد درحق رسول خداجنایت نموده است . وصفتی کمتر از ابوبکر و عمر به آن حضرت نسبت می دهد زیرا که آن دو امت را بدون خلیفه ای که امور وشئون آن را سروسامان دهد ترک نکرده اند. خداوند متعال می فرماید:( لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ)( قطعا براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار اس تشما در رنج بيفتيد به ]هدايت[ شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز مهربان است.) (التوبه 128 ) امر سوم :اینکه خلافت عمر پس از ابوبکر از طریق شوری نبوده است چنانچه خلافت ابوبکر قبل از آن نیز از این طریق نبوده. امر چهارم:برای خلافت عمر نص و وصیتی ازجانب رسول خدا (ص) نبوده چنانچه برای خلافت وامامت ابوبکر نیز چنین نص و وصیتی قبلا وارد نشده بود. امر پنجم: اینکه ابوبکر برای انتخاب عمر در امر خلافت با کسی مشورت نکرده است و با اعتراضات صحابه مواجه شد بلکه او ادعای افضلیت عمر را کرده بود و به اعتراض کنندگانی که میل و رغبتی به امامت وخلافت عمر به خاطر قلدری و بداخلاقی او نداشتند که باعث نفرت همگان شده بود قسمت دوم: اصول سه گانه: اصل اول: مستخلِف (خدا) مستخلِف همان خدای سبحان یا همان حقیقت است. دو طریق برای تصدیق به وجود آن حقیقت غایب شاهدی که این عالم را ایجاد کرده داریم: اول: طریقه وحی قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ( کهف، آیه 110 ) بگو که من فقط یک بشر مثل شما هستم؛ به من وحی می شود که خدای شما خدای یکتاست. پس آنکه امید به ملاقات پروردگارش دارد پس باید عمل شایسته کند و در پرستش پروردگارش هیچ کسی را شریک نکند. هر انسانی باید این را بفهمد که هرگز منطقی نیست که گوشش را از شنیدن صدای پشت دیوار ببندد و سپس از روی عناد و آزار، به کسانی که می شنوند بگوید: چیزی پشت دیوار نیست، چون لازم است که اول گوش خود را بازکنم و اراده شنیدن کنم و در آن هنگام اگر آنچه که آن ها شنیدند را نشنیدم، می توانم حکم کنم که چیزی پشت دیوار وجود ندارد. حق این است که طریقه وحی همان طریق اصل و شریف تر است، و آغازش تصدیق به وجود حقیقت ( خدای سبحان) است، ولی به مراحل بعد از تصدیق یعنی معرفت ( که علت آفرینش است) نیز کشیده می شود.( وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْانْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون ( ذاریات، 56 )) آغاز این راه از آمادگی برای شنیدن از حقیقت شروع می شود و ازآ ن پس به وسیله تجرد و اخلاص برای آن حقیقتی که این جهان را به وجود آورده، تا جایی که روح انسان مستقیماً از آن حقیقت حکیم بشنود و برایش وجود و حکمت ثابت شود و از آن به بعد، رحلت خود را به سمت معرفت آغاز کند، به ای نترتیب که از خدا و رسولان او از طریق وحی در رؤیا و کشف بشنود، بلکه تا کار به جایی برسد که انسان حتی صدای جمادات را هم بشنود.( جمادات یا به طورکلی همه مواد منشأ حیات باکتری و گیاهی و حیوانی هستند. همچنین همه مظاهر حیات ( نسخ و رشد و حرکت) اگر در حدود همین عالم مادی به آ نها نگریسته شود، چیزی جز عملیاتی شیمیایی نیستند و درنتیجه فرقی حقیقی بین نبات و حیوان و باکتری و جماد وجود ندارد. و تفاوت تنها در نوع ترکیب این مواد به گونه ای است که آن ماده را شایسته عملیات خود نسخه برداری ( تبدل و تغیر) و نتایج عملیات تکامل می کند.) این همان طریقه انبیاء و اولیاء الهی است. و فرض آن است که همه فرزندان آدم باطید همین طریقه را بپیمایند، اما متأسفانه آن ها از خداوند روی برمی تابند درحالی که خداوند آن ها را فرا می خواند و مشغول دنیا گشته و غافل می شوند. و چه بسا اعمال خبیثی انجام دهند مانند دشمنی با اولیاء الهی تا زنگار همه دلشان را فرابگیرد و درنتیجه چیزی نشنوند و حفظ نکنند: كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (مطفّفین، آیه 4) چنين نيست، بلكه آنچه می کردند دلشان را چون زنگار در برگرفته است. ازآنجاکه این طریقه ( همچنان که بیان شد) به مراحل بعد از تصدیق نیز کشیده می شود، پس به ناچار باید اندکی درباره مسئله معرفت که علت آفرینش انسان است بیشتر بدانیم. معرفت وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْانْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون ( ذاریات، آیه 56) جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه مرا بپرستند. انسان اساساً بر معرفت خدا سرشته شده، چون بر صورت و شکل خدا خلق شده است، یعنی انسان تجلی الله در عوالم آفرینش است. همچنان که می دانیم صورت و شکل هر چیز، تااندازه ای حکایتگر و بیانگر حقیقت آن چیز است، اما هنگامی که عموم مردم از راه خدا اعراض کرده و مشغول به دنیا گشته و از پروردگارشان غافل شده و اهل تذکر و یاد خدا گروه خاص و اندکی شدند که در آسمان تاریک مانند ستاره می درخشند، مشیت و اراده خدا به سبب رحمتش به این تعلق گرفت که رسولانی را از بین همین گروه خاص و اندک اهل تذکر و سمع، انتخاب کند و آ نها را فرستاد تا غافلان و مشغولان به دنیا را یادآوری کنند و راه را به آن ها نشان دهند و آن ها را به سمت خدا سیر دهند، تا بعضی از این غافلان نجات بیابند و متذکر شوند و فضل خدا وبرتری این نجات یافتگان نخست را دریابند. بنابراین، اصل این است که همه مردم متذکر باشند و نیازمند کسی نباشند که آ نها را به یاد خدا بیندازد؛ پس حتی اگر به این مرتبه نرسیدند و لازم بود که خداوند رسولی مبعوث کند، فرض این است که مردم بدون آنکه خودش را به عنوان رسول معرفی کند، او را بشناسند.وَ اتَّقُوا اللَّه وَ يُعَلِّمُكُمُ اللُّه وَ اللُّه بِكُلِّ شَيءٍ عَليمٌ ( بقره، آیه 282 ) و از خدا پروا کنید و خدا به شما می آموزد و خدا به همه چیزدان است. قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ( کهف، آیه 110 ) بگو که من فقط بشری مثل شما هستم؛ به من وحی می شود که خدای شما یکتاست؛ پس آنکه امید به لقای پروردگارش دارد پس باید عمل شایسته کند و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نکند. حتی اگر مردم غافل بودند، باز فرض این است که آن متذکر ( یعنی رسولی که خدا به سویشان فرستاده تا ایشان را به راهی ببرد که به سبب غفلتشان ضایعش کرده اند) برای تذکر دادن آن ها به رسالت خودش، به چیز زیادی نیاز ندارد. بلکه مفروض این است که خلیفه خدا به چیزی بیش از معرفی خود نیاز ندارد و مفروض این است .که مردم قادر بر شناخت این مسئله باشند که او خلیفه پروردگار و خدای آ نهاست که خودشان می توانند به او متصل شده و درباره این شخص (رسول) از او سؤال کنند. این همان اصل و اساس است، اگر مردمی بودند که بر اصل فطرت و انسانیتشان مراقبت می کردند، هرچند غافل شده باشند. برای همین ، قرآن کریم بیان کرده که انبیاء و ابراهیم (ع) به چیزی بیش از اعلام رسالت و دعوتشان نیاز نداشتند و این همان اذان است: وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ ( حج، آیه 27 ) و مردم را نداى حج ده تا سوى تو آيند پياده و بر مركبان سبك رو از راه های دور بيايند. ( مقصود از این آیه روشن است، یعنی ای ابراهیم، ندا در ده و مردم با شتاب به سمت تو بیایند، به محض اینکه بفهمند که تو دعوت الهی که حاملش هستی را اعلان کردی). این سخن همان چیزی است که وارثان ابراهیم (ع) گفتند، یعنی گروه خاصی از ذریه ابراهیم (ع) که برای خدا خالص شده بودند، زیرا ابراهیم (ع) آنان را به امر خدا در نزدیک بیت الحرام ساکن کرده بود تا امامان مردم باشند، همان امامانی که مردم را به حج و اقامه نماز ندا می دهند، یعنی دین خدا را بعد از پدرشان ابراهیم (ع) بپا می دارند؛ پس بر مردم واجب است که به نزد آن ها بیایند، همچنان که درگذشته واجب بود به نزد پدرشان ابراهیم (ع) بیایند: رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ ( ابراهیم/ 37 ) پروردگار ما، من بخشی از فرزندانم را در بیابانی غیر حاصلخیز در نزد خانه حرام تو ساکن کردم تا نماز را بپا دارند؛ پس قلوب بخشی از مردم را عاشق آ نها قرار بده و آن ها را از ثمرات و میوه ها روزی بده تا بلکه سپاسگزار باشند. در کافی (کلینی)، ج 1، ص 392 393 روای تشده: عَليِّ بْنُ إبِرَاهِيمَ عَنْ أَبيِهِ عَنِ ابْنِ أَبيِ عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الفْضَيْلِ عَنْ أَبيِ جَعْفَرٍ ع قَالَ: نَظَرَ إِلَى النَّاسِ يَطُوفُونَ حَوْلَ الْكَعْبَةِ فَقَالَ هَكَذَا كَانُوا يَطُوفُونَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ إِنَّمَا أُمِرُوا أَنْ يَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَنْفِرُوا إلِيَنَا فَيُعْلمِوناَ وَلَيَتَهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نصُرَتَهُمْ ثُمَّ قَرَأ هَذِهِ الْيَةَ- فَاجْعَلْ أفَئدِةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ. امام باقر (ع) به مردم در حال طواف خانه کعبه نگاه کرد و به فضیل فرمود: در زمان جاهلیت هم همین گونه طواف می کردند. آ نها فقط امر به طواف این کعبه شدند تا به سمت ما کوچ کنند و ما را از ولایتمداری و عشقشان باخبر کنند ویاری شان را بر ما عرضه کنند. سپس این آیه را خواند: فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ. الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ أَبيِ عُبَيْدَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع وَ رَأَى النَّاسَ بمِكَّةَ وَ مَا يَعْمَلُونَ قَالَ فَقَالَ فِعَالٌ كَفِعَالِ الجْاهِليِّةِ أَمَا وَ اللِّه مَا أُمِرُوا بِهَذَا وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا أَنْ يَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ فَيَمُرُّوا بِنَا فَيُخْبِرُونَا بِوَلَيَتِهِمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نُصْرَتَهُمْ. ابی عبیده می گوید از امام باقر (ع) شنیدم که هنگامی که به مکه و اعمال مردم نگاه می کرد فرمود: کارهایی مانند کارهای جاهلیت است. آگاه باش که به خدا قسم امر به این کار نشده اند، و امر نشده اند، جز اینکه چرک و زوائد را از خود دور کنند و نذرشان را وفا کنند و از کنار ما بگذرند و به ما از ولایتمداری خود خبر بدهند و نصرت ویاری شان را بر ما اه لبیت عرضه کنند. عَليِّ بنْ إبِرْاهِيمَ عَنْ صَالحِ بنْ السِّندْيِّ عَنْ جَعْفَرِ بنْ بشَيرٍ وَ مُحَمَّدُ بنْ يحَيىَ عَنْ أحَمَدَ بنْ مُحَمَّدِ بنْ عِيسَى عَنِ ابنْ فَضَّالٍ جَمِيعاً عَنْ أبَيِ جَمِيلَةَ عَنْ خَالدِ بنْ عَمَّارٍ عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أبَاَ جَعْفَرٍ ع وَ هُوَ دَاخِلٌ وَ أنَاَ خَارجِ وَ أخَذَ بيِدَي ثمُ اسْتقَبلَ البْيَتْ فَقَالَ ياَ سَدِيرُ إنِمَّا أمُرَ الناَّسُ أنَ يأَتْوُا هَذِهِ الَحْجَارَ فَيَطُوفُوا بهِا ثُمَّ يَأْتُوناَ فَيُعْلمِوناَ وَلَيَتَهُمْ لنَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّه وَ إنِيِّ لغَفَّارٌ لمِنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالحِاً ثمُّ اهْتَدى. ثمُّ أوَمَأَ بيِدِهِ إلِىَ صَدْرِهِ إلِىَ وَلَيَتنِا ثمُّ قَالَ يَا سَدِيرُ فَأُرِيكَ الصَّادِّينَ عَنْ دِينِ اللَّ ثمُّ نظَرَ إِلَى أَبِي حَنِيفَةَ وَ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ وَ هُمْ حَلَقٌ فِي الْمَسْجِدِ فَقَالَ هَؤُلَاءِ الصَّادُّونَ عَنْ دِينِ اللَّه بلِ هُدًى مِنَ اللَّه وَ لَا كِتَابٍ مُبيِنٍ إنِّ هَؤُلَاءِ الْاخَابثِ لوَ جَلسَوا فيِ بيُوتهِمْ فَجَالَ النَّاسُ فَلمَ يَجِدُوا أَحَدا يُخْبِرُهُمْ عَنِ اللِّه تَبَارَكَ وَ تَعَالىَ وَ عَنْ رَسُولهِ ص حَتَّى يَأْتُوناَ فَنُخْبِرَهُمْ عَنِ اللِّه تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَنْ رَسُولِهِ ص. سدیر می گوید از امام باقر (ع) شنیدم درحالی که داخل بیت الله الحرام شده بود و من در حال خارج شدن بودم، دستم را گرفت و سپس به خانه خدا رو کرد و فرمود: ای سدیر، مردم فقط به این امر شدند که به سمت این سنگ ها بیایند و دور آ نها طواف کنند و سپس نزد ما بیایند و ولایتمداری خود را به ما بگویند. این همان آیه قرآن است: وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى (طه/ 82 ) ، من بخشنده هستم کسی را که توبه کرده و ایمان بیاورد و عمل شایسته کند و سپس راهنمایی و رهبری شود. سپس به سینه مبارکش اشاره کرده و فرمود: یعنی به ولایت ما رهبری شود. سپس فرمود: ای سدیر، آ نها که از دین خدا مانع می شوند را به تو نشان دهم؟ سپس به سمت ابوحنیفه و سفیان ثوری در آن زمان نگاه کرد که حلق های در مسجد تشکیل داده بودند؛ پس فرمود: این ها همان مانع های دین خدا هستند که فاقد هدایت الهی و کتاب آشکارند. ای کاش این خبیث ها اگر در خانه های خود بنشینند که مردم اینجا به سادگی بگردند و بچرخند و کسی را پیدا نکنند که درباره خدا و رسول (ص) به آ نها بیاموزد، تا اینکه مردم به نزد ما بیایند و ما درباره خدا و رسولش (ص) به آ نها بیاموزیم). چون آ نها به زودی متذکر می شوند و به پروردگارشان متصل می شوند و از نزد خدا امر و ولایت آن رسول و حقانیت او را می یابند، بلکه مفروض این است که آن ها مانند خود رسول متذکر باشند و او را قبل از آنکه ادّعای رسالت کنی بشناسند، اما متأسفانه مشغول به دنیا شدند تا جایی که رسول آن ها را یادآوری کند تا بیدار شوند. بنابراین، خداوند به ابراهیم (ع) می گوید: مردم به محض آنکه اعلام رسالت کردی باید نزد تو بیایند، اما غیر انسان ها یا همان کسانی که فطرتشان را واژگون کرده اند به نحوی که دیگر نمی توان آ نها را انسان نامید، قطعاً این اعلام و اعلان و اذان برایشان سودی ندارد و هیچ کار دیگری هم برایشان سودمند نیست. بین مردم و بین اصحاب فطرت های واژگون شده، بسیار هستند کسانی که فطرت و جانشان را به اندازه ای کثیف کرده اند و درنتیجه نیازمند چیزهای دیگری غیر از اعلام و اذان هستند. این چیزها همان است که ما به آن می گوییم ادله شناخت خلیفه خدا یا قانون معرفت حجت. اما خداوند به سبب رحمتش به فرستادن رسولان اکتفا نکرد، بااینکه همین فرستادن رسولان نیز فضل از سوی او بود و بر او لازم نبود، بلکه بیش از این، به رسولانش امر کرد که خود را معرفی کنند و مدّعی رسالت شوند، علیرغم آنچه که رسولان و دوستان خدا از دشمنان خدا به سبب همین ادّعا متحمل می شوند، بلکه به سبب سعه رحمتش به ای نهمه نیز اکتفا نکرد، تا اینکه با رسولانش آیات و بیّنات ( یعنی دلایل آشکار روشن برای هر طالب حقیقتی) فرستاد، تا دیگر عذری برای کسی باقی نماند و حجتی ( هرچند سست و واهی و باطل) برای صاحب حجت باقی نماند: رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللِّه حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللُّه عَزيزاً حَكيماً ( نساء، آیه 165 .) رسولانی بشارت دهنده و هشداردهنده فرستادیم تا برای مردم حجتی بر خدا بعدازاین رسولان باقی نماند و خداوند صاحب عزت و حکمت است. پس باوجوداینکه (هما نطور که بیان کردیم) هیچ حجت و عذر حقیقی برای مردم وجود ندارد، اما خداوند کریم و مهربان در این آیه شریفه این بهانه های واهی را هم حجت شمرده و این به سبب عظمت کرامت اوست. درنتیجه رسولان را با آیات و با بیّنات فرستاد تا ریشه این حجت و عذر موهوم را قطع کنند. باای نهمه، بازهم متأسفانه این متمرّدان و سرکشان ب یحیائی که خداوند بارها بدون هیچ گونه استحقاق و شایستگی به آ نها فرصت عنایت کرد، بازهم فرصت دیگری می طلبند: قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ ( غافر، آیه 11 .) گفتند: پروردگار ما، دو بار ما را میراندی و دو بار ما را زنده کردی؛ پس ما اعتراف به گناهان خود کردیم؛ پس آیا راهی برای برون رفت هست؟ برای اینکه مسئله را بیشتر و بهتر تصوّر کنیم، این مثال را ذکر می کنم: اگر شما کاری داشته باشی و شخص معیّنی را مکلّف به انجام آن کنی، درحالی که او به سبب کوتاهی و تنبلی آن را انجام نمی دهد و هنگامی که از او بپرسی که چرا کارت را انجام ندادی، برایت عذر و بهانه های واهی و غیرحقیقی می آورد و مثلاً می گوید: برای این کار به فلان و بهمان نیازمندم و شما برای اینکه عذر و بهانه های واهی او را ریشه کن کنی ( بااینکه می دانی بهانه هایی واهی و دروغین هستند) نیازمندی هایش را برای فراهم می کنی، به گونه ای که گویا آن بهانه ها را عذری حقیقی حساب کرده ای، همچنان که در ضر بالمثل معروف عربی می گویند: اتبع الکذاب إلی عتبة الباب ( آدم دروغ گو را تا پشت در دنبال کن): وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى ( طه، آیه 134 .) و اگر ماقبل از آن ایشان را با عذابی نابود کرده بودیم، هرآینه می گفتند که چرا به سمت ما رسولی نفرستادی تا از آیات تو تبعیت کنیم قبل از آنکه ذلیل و خار شویم؟ بنابراین مسئله از این باب است و هیچ کس تصوّر نکند که مردم واقعاً بر خدا حجتی حقیقی دارند، خواه رسولانی فرستاده باشد یا نفرستاده باشد و خواه آن رسولان آیات و بیّنات و دلایلی داشته باشند یا دستشان خالی از هر دلیلی جز یاد خدا باشد. بنابراین مطلوب است هر انسانی خود متذکّر و اهل یاد خدا و اخلاص باشد تا خودش نبی گردد و بر او وحی شود و حقیقت و آنچه خدا از او می خواهد (تکلیفش) را بشناسد، چون خداوند او را بر همین ویژگی و استعداد سرشته و امتحان می گردد تا که چنین شود: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْانْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ( ذاریات، آیه 56 .) و جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه بنده من شوند. وَ اتَّقُوا اللَّه وَ يُعَلِّمُكُمُ اللُّه وَ اللُّه بِكُلِّ شَيءٍ عَليمٌ ( بقره، آیه 282 .) و پروا گری کنید از خدا و خداوند شمارا می آموزد و خدا بر هم هچیزدان است. قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ( کهف، آیه 110 .) بگو که من فقط بشری مثل شما هستم؛ به من وحی می شود که خدای شما اله یکتاست؛ پس آنکه امید به لقای پروردگارش دارد باید عمل شایسته کند و در پرستش پروردگارش هیچ کسی را شریک نکند. اما متأسفانه بیشتر مردم به ظلمت این عالم جسمانی تمایل دارند و توقف می کنند و از پروردگارشان غفلت می نمایند. درنتیجه این طریقه (طریقه وحی الهی) را جز گروه اندکی، مانند انبیاء و اولیاء الهی نمی پیمایند،. به همین سبب، خداوند برای دیگر فرزندان آدم طریقه واسطه یا خلیفه ای که آ نها را برساند و باخدا آشنا کند، گشود. با گشایش راه واسطه و خلیفه، دو اصل دیگر که مرتبط با مستخلِف (خدایی که شناختش واجب است) نیز آشکار شد و آن دو اصل همانا خلیفه و رسالتی است که او برای معروفی خدا حمل می کند.