نشریه زمان ظهور شماره 14
به نام – الله – مبداء و معدن بی نهایت نور سه شنبه2 شهریور1395/18ذی القعده1437/23آگوست2016/شماره14/ 4 صفحه قسمت اول: ریشه دین اصل دین یا عقیده الهی در این زمین همان استخلاف (خلافت الهی) است؛ لذا از آن هنگام که خداوند اولین انسان زمینی که همان آدم(ع) بود را خلق کرد، او را خلیفه خود در زمین قرار داد. هنگامی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفه ای قرار می دهم. فرشتگان گفتند: آیا در زمین کسی را قرار می دهی که در زمین فساد میکند و خون ها می ریزد، در حالی که ما تو را تسبیح و تقدیس می کنیم؟ فرمود: من چیزی می دانم که شما نمی دانید.(سوره بقره، آیه 30 .) و خداوند به آدم آن اسماء را آموخت؛ سپس آن اسم ها را بر فرشتگان عرضه کرد؛ پس فرمود: مرا به اسم های اینها خبر دهید اگر راستگو هستید.( سوره بقره، آیه 31 .) فرشتگان گفتند: تو منزّهی؛ ما هیچ علمی نداریم مگر آنکه خودت به ما آموختی. تو دانای حکیمی.( سوره بقره، آیه 32 ). خداوند فرمود: ای آدم، به فرشتگان خبر بده از اسم های آنها. هنگامی که آدم (ع) به فرشتگان خبر داد از اسم های آنها، خداوند فرمود: مگر به شما نگفتم که من غیب آسمان ها و زمین را می دانم و آنچه شما آشکار کنید و پنهان کنید را می دانم؟ این همان چیزی است که بین آدم (ع) و فرشتگان و جنیان بود، چون فرشتگان و جنیان به خودی خود قادر به تحصیل علمی که آدم به دست آورده بود نبودند؛ بنابراین خلیفه شدن حضرت آدم حتمی بود؛ چون او فقط قادر بود که آنها را بر آنچه نمی دانند آشنا کند. انسان به بعضی از آن قابلیت و استعدادی که خداوند در او ودیعت نهاده بود عمل کرد و انسان وسیعترین و بزرگترین قابلیت ان عمل را دارا بود، چون بر صورت خدا خلق شده، یعنی بر معرفت اسماء خدا سرشته شده و قابلیت آشکار کردن اسماء خدا برای خلق در او به ودیعه نهاده شده است)اللُّه خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ،) ( الکافی، ج 1، ص 134 ؛ التوحید (صدوق)، ص 103 .)خداوند آدم را بر شکل و صورت خودش آفرید.( سوره بقره، آیه 33 .) اما بین آدم (ع) و خود فرزندان آدم، قطعاً آنها در عمل و اخلاص یکسان نیستند، علاوه بر اینکه بیشترشان از عمل کردن غافلند؛ در نتیجه لازم شد که آنکه عالم و عارف به خداست بر کسی که نسبت به او جاهل محسوب میشود خلیفه گردد. بنابراین نخستین خلیفه حقیقی (در عوالم اعلی) محمد ( صلی الله علیه و آله) و سپس آل محمد (ع) سپس آنکه شبیه تر به آنهاست تا برسد به پایین ترین مرحله خلفای الهی، اما در این عالم جسمانی،حضرت محمد (ص) عالمترین خلق و خداشناس ترین آنها در هر زمانی است. پس در اینجا سه چیز وجود دارد: مستخلِف (خدایی که خلیفه را قرار داده)، مستخلَف ( آنکه به خلافت خداوند برگزیده شده)، و علمی که نزد خلیفه خدا به ودیعت نهاده میشود. به اعتبار صفات خلیفه و حیثیت های عملش یا تکلیفش از ناحیه خدا، می توانیم او را و آنچه که حمل می کند و همچنین مستخلِف او را وصف کنیم، یعنی بگوییم: به این اعتبار که او خبرهای غیب را می گیرد، نبی است، یعنی نبأهایی( اخبار) را حمل می کند و کسی او را خبر می دهد که خودش مستقیماً این نبأها را به او وحی می کند. از این جهت که او حامل رسالتی است، او رسول و فرستاده ای است که رسالتی را از مرسِل (فرستنده اش) به دوش می کشد. در نتیجه اصل دین (استخلاف) سه اصل را در برمی گیرد: مستخلِف (خدا)، خلیفه (نبی و رسول)، علم؛ و به بیان دیگر: منبِئ و خبردهنده (خدا)، نبی (صاحب و حامل نبأ و خبر غیبی)، نبأها و اخبار غیبی؛ یا به تعبیر دیگر: مرسِل و فرستنده (خدا)، رسول و فرستاده، رسالت و پیام الهی. و نیز اگر این رسول دارای مقام امامت باشد، می توانیم او را امام نیز بنامیم. این اصل (استخلاف) همان ریشه دین و ستون آن و نقطه مرکزی آن است که هرکس آن را نقض کند دین الهی را نقض کرده و چیزی از دین را باقی نگذاشته است. به همین سبب ائمه اطهار (علیهم السلام) و امام صادق (ع) تأکید کردند کسانی که حق امیرالمؤمنین (ع) را غصب کنند، بیشترین سهم را در شکستن و نقض اسلام دارند، نه فقط به خاطر غصب حق امیرالمؤمنین (ع) ، بلکه به این سبب که این غصب، عبارت از نقض اصلی است که همه دین بر محور آن می چرخد که همان خلافت الهی است. و از همانجا آغاز کردند که مردم را از این اصل که خود دین خداست ، از الف تا یاء آن منحرف کنند. امام جعفر بن محمد صادق (ع) فرمود: همانا دین و ریشه دین همان مرد است و آن مرد همان یقین و همان ایمان است و آن امام امتش و اهل زمانش است؛ پس آنکه او را بشناسد خدا را شناخته و آنکه او را نشناسد خدا و دین خدا را نشناخته و آنکه به آن جاهل باشد نسبت به خدا و دینش جاهل است. و دین و دستورات خدا بدون آن امام شناخته نمی شود. چنین جاری شده که معرفت آن مردان همان دین خداست و معرفت به صورت خودش معرفتی ثابت و با آگاهی است که به وسیله آن دین خدا شناخته می شود و به معرفت الهی رسیده می شود.( بحار الأنوار، ج 42 ، ص 290 .) رسول الله (ص) بر همین امر در حدیث فرقه ناجیه که مشهور در کتب اهل سنت است، تأکید کرد: تفترق هذه الأمة علی ثلاث و سبعین فرقة کلها فی النار الا فرقة واحدة. قیل یا رسول الله ما هذه الفرقة؟ قال من کان علی ما أنا علیه الیوم و أصحابی. أمت من بر هفتاد و سه فرقه متفرق می شود که همگی در آتش هستند بجز یک فرقه. عرض شد: ای رسول خدا (ص) آن فرقه کدام است؟ فرمود: آنها که بر همان روشی هستند که امروز من و اصحابم بر آن هستیم. تفترق أمتی علی ثلاث و سبعین فرقة کلهم فی النار إلا واحدة. قیل: یا رسول الله و من هی؟ قال: من کان علی مثل ما أنا علیه الیوم و أصحابی.( این عبارت را ابن تیمیه در کتاب «مجموع الفتاوی »، ج 24 ، ص 171 172 ذکر کرده و آن را مشهور خوانده است. ) امتم بر هفتاد و سه گروه متفرّق می شوند که همگی در آتش هستند بجز یکی. گفتند ای رسول خدا و آن کدام است؟ فرمود: آنها که به طریقه ای مثل آنچه که امروز من و اصحابم بر آن هستیم باشند. بنابراین، رسول الله (ص) وصف فرقه نجات یافته را مشخص کرد که آن فرقه همان گروهی است که رهبری منصوب شده از سوی خدا مانند رسول الله (ص) داشته باشد، و مؤمنانی به رهبری الهی که معرّف خدا و حاکمیت خداست مانند اصحاب رسول الله (ص) باشند. بنابراین حق آن گونه که رسول الله (ص) تعیین نموده، همان فرق های است که در آن ارتباطاتی بمانند ارتباط بین پیامبر (ص) و اصحابش وجود داشته باشد، یعنی ایمان به خلافت الهی. در واقع آنجا خلیفه ای الهی بود که از سمت خدا نصب شده باشد، و مؤمنانی به این خلیفه و به این اصل خلافت ( اصل دین الهی) بودند. شیخ صدوق (ره) نیز نزدیک به همین مضمون را این گونه روایت کرده است: رسول خدا (ص) فرمود: به زودی آنچه که بر بنی اسرائیل گذشت بر امتم واقع خواهد شد.همانا بنی اسرائیل به هفتاد و دو ملت تقسیم شدند و به زودی امت من به هفتاد و سه ملت تقسیم می شوند که یک فرقه بیش از بنی اسرائیل هستند، همگی آنها در آتش هستند جز یک فرقه. به رسول الله (ص) گفته شد: ای رسول خدا، و آن یک فرقه چیست؟ فرمود: همان طریقتی است که امروز من و اصحابم بر آن روش هستیم. (معانی الأخبار (صدوق)، ص 323 .) سردبیر- عهدی از جانب خدا – محمد بن فضیل از ابوالحسن(ع) روایت می کند: «از سخن خداوند عزوجل پرسیدم: «می خواهند نور خدا را با فوت دهانشان خاموش کنند ». فرمود: «می خواهند ولایت امیرالمؤمنین(ع) را با فوت دهانشان خاموش کنند ». عرض کردم: و خدا نور خود را کامل می کند. فرمود: «خدا نور امامت را کامل می کند.... ». عرض کردم: منظور از سخن خداوند: ( قرآن سخن فرستاده ای کریم است) چیست؟. فرمود: «یعنی جبرئیل، از سوی خدا، در مورد ولایت علی(ع) ». (راوی) می گوید: عرض کردم: (سخن شاعر نیست، تعداد کمی ایمان می آورند). فرمود: «گفتند: محمد به پروردگارش دروغ می بندد و خداوند او را به این موضوع در مورد علی، امر نکرده است، به همین دلیل خداوند ( این آیه از) قرآن را فرستاد ». فرمود: «ولایت علی، از سوی پروردگار جهانیان است و اگر محمد بعضی از این سخنان را به ما ببندد، با دست راست (و باقدرت) از او می گیریم، سپس رگ قلبش را می زنیم » .( كافي: ج 1 ص 434 ) امام صادق(ع) می فرماید: «این امر را جز صاحبش ادعا نمی کند، مگر این که عمرش کوتاه می شود. » ( كافی : ج 1 ص 372 ). خداوند در قرآن بیان کرده است که اگر ادعای محمد(ص) باطل بود ( که هرگز این طور نیست) خدا او را با ادعا نمودنش رها نمی کرد، زیرا خداوند وظیفه ی حفظ نص و نگه داشتن از ادعای اهل باطل را بر عهده دارد، یا می توان این گونه گفت که خداوند وظیفه دارد آنها را از (ادعای) نص باز دارد. - و اگر محمد بعضی از این سخنان را به ما ببندد، با دست راست (و با قدرت) از او می گیریم، سپس رگ قلبش را می زنیم. وصیتی که رسول خدا(ص) آن را در شب وفاتش نوشته است و از صدها سال پیش، در کتب موجود می باشد. هر کسی می تواند آن را بخواند و از آن آگاه شود، ولی برای افراد باطل ادعای آن امکان نداشته است، با این که آنها زیاد هستند. خداوند هر مدعی دروغ گویی را از (ادعای به) وصیت بازداشته است. با این که تعداد زیادی ادعای پیامبری، امامت و مهدویت نموده اند، ولی هیچ وقت برای آنها چنین امکانی وجود نداشت که حجاب خدا را که براین وصیت وجود دارد، از بین ببرند، و ادعای وصیت کنند. این واقعیت، مطلبی را که قبلاً گفتم تأکید می کند؛ این که توصیف این نوشتار به این که در ذات خودش، بازدارنده از گمراهی است، به این معنا است که فردی غیر از صاحب (اصلی) آن نمی تواند آن را ادعا کند؛ فردی که رسول خدا (ص) آن را ذکر کرده است. درنتیجه هرفردی ادعای وصیت کند، راست گو و صاحب (اصلی) آن است.این مطلب به عنوان دلیلی کامل و حجتی بر حقانیت این دعوت، کافی است. هر کس طالب حق است و می خواهد حق بودن این دعوت را بشناسد، وصیت برای او کفایت می کند، زیرا که آن عهدی از جانب خداوند بوده و خواهد ماند. عمرو بن مصعب می گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: «آیا فکر می کنید فردی از ما به هر فردی که دوست دارد، وصیت می کند؟ نه ، به خدا قسم این چنین نیست! آن عهدی از جانب خدا و رسول الله (ص) از مردی به مردی دیگر است تا این که به خودش رسید .» ( کافی: ج 1 ص 279 ) امام صادق(ع) فرمود: «امام با سه ویژگی شناخته می شود: ایشان نسبت به فردی که قبل از او است، اولی تر است، سلاح رسول الله (ص) و وصیت ایشان نزد او است. او کسی است که خدای متعال در موردش فرموده است: (خدا به شما دستور داده است تا امانت ها را به صاحبشان بدهید) و فرمود: سلاح بین ما، مثل تابوت در بنی اسرائیل است، هرجا سلاح باشد، حاکمیت آنجا است، همان طور که هرجا تابوت بود، فرماندهی آنجا بود ». ( بصائر الدرجات: ص 201 ) ...اگر دین خدا را به شکل کتابی تصور کنیم و صفحه اول آن را بازکنیم، می یابیم که در آن نوشته است: آدم خلیفه خداست. اگر صفحه وسطش را باز کنیم، می بینیم که در آن نوشته شده است: داود خلیفه خداست و اگر صفحه آخرش را بگشاییم، خواهیم دید که در آن نوشته شده است: مهدی خلیفه خداست. از این کتابی که اول و وسط و آخرش خلیفه خدا دیده می شود، چه چیزی می توانیم بفهمیم؟ این کتاب درباره چه چیزی سخن می گوید؟ آیا واقعاً روشن نیست که همه این کتاب از خلیفه خدا سخن می گوید؟ آیا اکنون واضح نشده که قرار دادن خلیفه خدا، یک سنت همیشگی الهی در این زمین بوده و هست؟ ...)کتاب عقاید اسلام ( وَلَونَشَاء لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلَئِكَةً فِی الْرْضِ يَخْلُفُونَ )و اگر می خواستیم، از میان شما ملائکه ای قرار می دادیم که در زمین خلافت کنند) (زخرف: 60 ( یعنی اگر می خواستیم از میان شما خلفایی قرار می دادیم، که مثل فرشتگان معصوم و پاک هستند، تا بعد از محمد)ص( ، جانشین خدای سبحان و متعال شوند و بعد از رفتن محمد )ص(به ملأ اَعلی، جانشین او شوند؛ بعضی از آنها جانشین بعضی دیگر شوند، همان گونه که خدای سبحان، قبل از این هم عیسی)ع( را بنده و خلیفه ی خدا در زمین قرار داد. خدای سبحان و متعال، در مورد عیسی)ع( فرموده است: «وَجَعَلْنَاهُ « » او را قرار دادیم »، سپس فرمود: لَجَعَلْنَا مِنكُم « » از میان شما قرار دادیم ». عبارت «جَعل » )قراردادن( در هر دو یکسان است. «إِنْ هُوَ إِلَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِّبَنِی إِسْرَائِيلَ* وَلَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنكُم .... » )او بند های است که به او نعمت دادیم و او را مثالی برای بنی اسرائیل قرار دادیم و اگر می خواستیم، از میان شما قرار م یدادیم....(؛ یعنی عیسی)ع( به عنوان مثال، الگو و رهبری قرار داده شده است تا بنی اسرائیل به او اقتدا و از او دنبال هروی کنند و اگر خداوند می خواست از میان شما، خلفایی در این امت قرار می داد تا به آنها اِقتدا کنید و از آنها بیاموزید و آنها را به عنوان مثالی برای خود برگیرید تا مِثل آنها شوید، همان طور که خداوند، عیسی)ع( را )الگویی( قرار داد: «مَثَلاً لِّبَنِی إِسْرَائِيلَ » )مثالی برای بنی اسرائیل(. «جعل » )قراردادن( درآیات قبلی، همان اولین «جعل » )قراردادن( آدم)ع( به عنوان خلیف هی خدا در زمینش است: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ » )و هنگامی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمین، خلیف های قرار می دهم، )فرشتگان( عرض کردند: آیا فردی را قرار می دهی که در زمین فساد می کند و خو نها را می ریزد، در حالی که ما تو را حمد و تسبیح می گوییم و تو را تقدیس می کنیم. )خداوند( فرمود: من چیزی می دانم که شما نمی دانید( و این مانند همان ""جعل » )قراردادن( داوود)ع( توسط خداوند، به عنوان خلیفه ای در زمین است: «يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِی الْارْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ولا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ الله إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللِه لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ » )ای داوود! ما تو را به عنوان خلیفه ای در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم، به حق، حکمرانی کن، و از هوا )ی نفس( دنبال هروی نکن که تو را از راه خدا بازم یدارد. افرادی که )انسآنها را( از راه خداوند گمراه م یکنند )و باز می دارند( به جهت فراموش کردن روز حساب، برایشان عذابی شدید است(. اگر آیات را کنار هم قرار دهیم و پشت سر هم بخوانیم، می فهمیم که قرآن به روشنی تأکید دارد که مسأل هی تعیین جانشین، از آدم)ع(آغاز شد و تا محمد)ص(ادامه دارد «.... وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِيفَةً .... يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِی الْارْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ .... إِنْ هُوَ إِلَاّ عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِّبَنِی إِسْرَائِيل.... وَلَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلَئِكَةً فِی الْارْضِ يَخْلُفُونَ » ).... و زمانی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفه ای قرار می دهم.... ای داوود ما تو را درزمین، خلیفه قرار دادیم، پس در میان مردم، به حق، حکمرانی کن.... )فرزند مریم(، فقط بنده ای است که به او نعمت دادیم و او را مثالی برای بنی اسرائیل قرار دادیم.... و اگر می خواستیم، از میان شما فرشتگانی را قرار مدادیم که در زمین خلافت کنند(. خداوند سبحان و متعال خواست و آنچه را اراده نمود، به انجام رسانید و فرشتگانی در زمین قرار داد تا بعد از محمد)ع(در زمین خلافت کنند، همان گونه که عیسی)ع( را قبل از محمد)ص(قرار داده بود، و این )فرشته( ها، همان آل محمد)ع(،امامان و مهدیین هستند . از این رو ، خداوند سبحان سخنش را این گونه به پایان می رساند: «وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلَ تَمْتَرُنَّ بِهَا وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ » )و این جعل )قرار دادن( الهی، عِلمی است برای ساعت )قیامت صغری( ، نسبت به آن شک نکنید، از من دنباله روی کنید، این راه مستقیم است( یعنی این «جعل » )قراردادن( الهی «لَجَعَلْنَا مِنكُم » )از میان شما قرار م یدهیم( که تنها با متن وصیت محمد)ع(در شب وفاتش نقل شده است ، علمی است که به واسط هی آن، دین حق خداوند، تا روز قیامت شناخته م یشود، یعنی همان گونه که رسول الله)ص(آن را به «نوشتارِ بازدارنده از گمراهی تا ابد » توصیف کرده است «وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ » )و این جعل )و قراردادن( الهی، علمی است برای ساعت )قیامت صغری(( .) ارتباط این آیه به آل محمد)ع( اوصیا )به خصوص مهدی)ع((__ مسأله ای است که روایات هر دو گروه )شیعه و اهل سنت( به آن تأکید دارد؛ زراره بن اعین می گوید: از امام صادق(ع) در مورد سخن خدای عزوجل پرسیدم: «این علمی برای ساعت است ». فرمود: «منظور ایشان امیرالمؤمنین(ع) است ». ( امام صاد(ع)) فرمود: «رسول الله(ع) فرمود: ای علی، تو عَلَم این امت هستی، هر فردی از تو دنباله روی کند، نجات می یابد، هر فردی از تو سرپیچی نماید، هلاک می شود واز بین می رود » : برهان: ج 4 ص 897 . زراره می گوید: از امام باقر(ع) در مورد این سخن خدای عزوجل پرسیدم: «آیا منتظر ساعت هستند که به یک باره بیاید » فرمود: «این ساعت قائم(ع) است که به یک باره می آید » : تاویل آیات ظاهره: ج 2 ص 571 ) قسمت دوم این فکر و ایده به خاطر پیشامدی مطرح شد که آن پیشامد اگر از صحیح بخاری و غیر آن از مصادر با تفاوت در برخی عبارات بیان خواهد شد. بخاری روایت می کند: ( عبدالعزیز بن عبدالله به ما می گوید: ابراهیم بن سعد به ما گفته از صالح از ابن شهاب از عبیدالله ابن عبدالله بن عتبه بن مسعود از ابن عباس می گوید: به محل اقامت برخی از مهاجرین از جمله عبدالرحمن بن عوف سر می زدم و به آنان قرآن می آموختم. هنگامی که به محل اقامت او در منا سر زدم آن هنگام او نزد عمر در آخرین حجی که ادا می کرد، بود. عبدالرحمن نزد من بازگشت و گفت: اگر حاضر بودی و می دیدی، مردی بر امیرالمؤمنین داخل شد به او گفت: یا امیرالمؤمنین می دانی فلانی چه می گوید؟ می گوید: اگر عمر بمیرد، با فلانی بیعت خواهم کرد. به خدا سوگند بیعت با ابو بکر اشتباهی بود که پایان پذیرفت. پس عمر عصبانی شد و گفت: من ان شاءالله امشب بین مردم خواهم رفت و آنان را از کسانی که خواهان غصب امورشان می باشند بر حذر خواهم کرد. عبدالرحمن می گوید: گفتم یا امیرالمؤمنین این کار را نکن. در موسم حج انسان های بی خرد و شورشگرشان جمع می شوند و آنان از نزدیک شدن شما به مردم استفاده نموده و بر تو غلبه خواهند کرد و من می ترسم که سخنی بگویید که هر سخن چین و فتنه گری از آن استفاده نموده یا اینکه مضمون آن را به درستی نفهمند و یا اینکه آن را در موضع و جای حقیقی آن بکار نبرند. پس مهلت بده تا زمانی که به مدینه برسی؛ زیرا که مدینه شهر هجرت و سنت می باشد. پس با اهل فقه و اشراف مردم خلوت نما تا بتوانی به راحتی آنچه راکه می خواهی بازگو نمایی و این امکان برایت مهیا باشد. عمر گفت: به خدا سوگند ان شاءالله در اولین فرصت در مدینه چنین خواهم کرد. ابن عباس می گوید: در پایان ذی الحجه به مدینه رسیدیم. روز جمع های بود غروب آفتاب با شتاب به مسجد رفتم و سعید بن زید بن عمرو بن نفیل را دیدم که کنار منبر نشسته بود. نزدیکش نشستم؛ طوری که زانویم به زانوی او می خورد. دیری نگذشت که عمر بن خطاب وارد شد. پس از دیدن او به سعید بن زید بن عمرو بن نفیل گفتم: امشب خطبه ای خواهد گفت که قبل از آن زمانی که به خلافت رسیده تا به حال چنین سخنانی نگفته است. سعید بن زید از سخنم تعجب کرد و گفت چه چیز می خواهد بگوید که قبلاً نگفته باشد؟ عمر بر بالای منبر نشست. پس از اینکه مؤذن ها ساکت شدند، برخاست وخدا را بر آنچه که شایسته اوست حمد وثنا نمود. سپس گفت: اما بعد می خواهم موضوعی را به شما بگویم که بر من مقدر شده که آن را بیان کنم. نمی دانم شاید اجل من نزدیک است. پس هر کس آن را به درستی بفهمد و باور کند، آن را بیان کند و پخش نماید؛ هرجا که مرکبش او را برساند و هر کس بترسد که مبادا آن را نفهمد، به کسی اجازه نمی دهم که بر من دروغ ببندد. خداوند محمد(ص) را به حق مبعوث فرمود و کتاب را بر ایشان نازل نمود. از جمله آیاتی که برایشان نازل شد، آیه رجم بود. آن آیه را خواندیم. در آن تعقل کرده و معنی آن را فهمیدیم. بنابر این رسول خدا (ص) رجم نمود و ما پس از ایشان رجم کردیم، می ترسم. اگر زمان درازی بگذرد، کسی بگوید: به خدا سوگند آیه رجم را در کتاب خدا نیافتیم و به واسطه ترک فریضه ای که خداوند آن را نازل فرموده گمراه شود. و رجم (سنگسار) در کتاب خدا بر کسی که زنا نماید -اگر محصن(متأهل)باشد- واجب می شود چه زن و چه مرد. اگر بینه و دلیل اقامه شود یا حاملگی و اعتراف حاصل شود پس ما در کتاب خدا می خواندیم: که از پدرانتان دوری نکنید؛ زیرا که کفر می باشد اگر که از پدارنتان دوری نمایید ، پس رسول خدا (ص) فرمود: مرا همانند عیسی بن مریم نخوانید. آن زمان که مرا ذکر می کنید، بگویید: بنده خدا و رسولش، به من خبر رسیده که فردی از شما گفته اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت خواهم کرد. کسی آن را در هم نیامیزد وبگوید براستی که بیعت ابوبکر اشتباهی بوده و پایان پذیرفت، بدرستی که چنین بوده است. لیکن خداوند شر آن را مصون داشت و از میان شماکسی نیست که همانند ابوبکر به خاطرش سربریده شود. هر کس با مردی بدون مشورت مسلمانان بیعت کند -نه با او نه با کسی که با او بیعت کرده- بیعت نم یشود و کشته خواهند شد. هنگامی که رسول خدا (ص) رحلت فرمود، کسانی به ما خبر دادند که انصار با ما مخالفت کرده اند و همگی آنها در سقیفه بنی ساعده جمع شد هاند. همچنین علی و زبیر و همراهانشان با ما مخالفت کردند و مهاجرین بر ابوبکر اجماع نمودند. به ابوبکر گفتم: ای ابوبکر با ما به سوی برادرانمان از انصار برویم. پس به سویشان شتافتیم. هنگامی که به نزدیکشان رسیدیم، دو تن از صالحین از آنها را ملاقات کردیم و آنچه را که آنها در نظر داشتند را برایمان بازگو کردند و گفتند: کارتان نباشد و به آنان نزدیک نشوید و دنبال کار خود بروید. گفتم: به خدا سوگند که به سویشان خواهیم رفت تا اینکه در سقیفه بنی ساعده بر آنان وارد شدیم. مردی را مشاهده کردیم که در میان آنان دراز کشیده بود. گفتم: این کیست؟ گفتند: او سعد بن عباده است. گفتم: او را چه شده است؟ گفتند: بیمار است. مدت کمی نشستیم. پس خطیب انصار برخاست. شهادتین را گفته و خدا را آن گونه که شایسته آن است، حمد و ثنا کرد. سپس گفت: براستی که ما انصار خداوند و کتیبه اسلام می باشیم و شما گروه مهاجرین قوم و خویش می باشید. گروهی از شما بپا خاسته و می خواهند که نصیبی از امر شامل ما نشود. هنگامی که ساکت شد، خواستم صحبت کنم. کلامی را آماده کرده بودم و از آن خوشم آمده بود و می خواستم قبل از ابوبکر آن را بیان کنم و می دانستم در آن کلام قدری تیز زبانی وشدت می باشد. همین که خواستم صحبت کنم، ابوبکر گفت: آرام باش. کراهت داشتم که او را عصبانی کنم. پس ابوبکر لب به سخن گشود. او از من بردبارتر وباوقارتر بود. به خداسوگند هیچ کلامی را آماده نکرده بودم که بگویم مگر اینکه ابوبکر شبیه آن و یا بهتر از آن را بیان کرد تا اینکه ساکت شد. ابوبکر گفت: آنچه که از خیر و فضل در حقتان بیان کردید، صحیح بوده و شما اهل آن می باشید. ولی این امر جز در قریش شایسته نمی باشد. آنان بهترین عرب از نظر نسب و جاه و مکان می باشند و برای شما این دو تن را می پسندم (یعنی ابو عبیده وعمر) با هر یک که خواستید، بیعت کنید. پس دست من و ابوعبیده بن جراح را در دست گرفت؛ در حالی که میان ما نشسته بود و غیر این حرف از آنچه گفت را اکراه نداشتم. به خدا سوگند اگر پیش آورده شوم که گردنم زده شود، برایم خوشایندتر از آن است که بر قومی حکومت کنم که ابوبکر در میان آنان باشد. و خدا دور گرداند، مگر اینکه هوای نفسم مرا مجبور کند. آن هم هنگام مرگ می باشد؛ زیرا که الان چنین چیزی در خود نمی یابم. شخصی از انصار گفت: من نیرومندی آزمایش شده هستم و آن را از هر گزندی مصون می دارم. امیری از ما و امیری از شما ای قریش. جدال صورت گرفته و صداها بالا گرفت. همین که از اختلاف فارغ شدم گفتم: ای ابابکر دستت را دراز کن. دستش را دراز کرد. پس با او بیعت کردم و مهاجرین نیز با او بیعت کردند. سپس انصار با او بیعت کردند. پس بر روی سعدبن عباده برخواستیم. شخصی از آنان گفت: سعد بن عباده را کشتید. گفتم: خدا سعدبن عباده را بکشد وما به خدا سوگند در آن موقع امری بهتر از بیعت با ابوبکر نیافتیم. ترسیدیم اگر از قوم دورشویم و بیعتی صورت نگرفته باشد، در غیاب ما با شخصی از بین خودشان بیعت کنند. در این صورت یا با چیزی که از آن راضی نبودیم، بیعت می کردیم ویا با آنان مخالفت کنیم که در این صورت فساد صورت می گرفت. پس هر کس با شخصی بدون مشورت مسلمین بیعت کند -نه با او نه با کسی که بیعت کرده- بیعت نمی شود و سزاوار است هر دوی آنان کشته شوند. ابن عباس به جماعتی در محل اقامت عبدالرحمن بن عوف در منا قرآن می آموخت. مردی نزد عمر می آید و به عمر می گوید: ای امیرالمؤمنین می دانی فلانی چه می گوید؟ می گوید اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت می کنم. به خدا سوگند که بیعت ابوبکر اشتباهی بیش نبود که پایان پذیرفت. پس عمرعصبانی شده و گفت: من ان شاءالله بین مردم خواهم رفت و آنان را از کسانی که می خواهند حکومت آنان را غصب کنند، برحذر خواهم کرد. نمی دانیم آن کسی که گفته اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت خواهم کرد چه کسی است و آن کسی که می خواست با او بیعت کند کیست؟ این گوینده می گوید:که بیعت ابوبکر اشتباهی بود که پیش آمد و اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت خواهم کرد و از اینجا بود که زنگ خطر و هشدار نزد عمر زده شد و علائم خشم در او نمایان شد و خواست که در حج برای مردم سخنرانی کند. لکن عبدالرحمن بن عوف مانع او شد و با او توافق نمود که هنگام بازگشت به مدینه این کار را بکند و به او می گوید :( یا امیرالمومنین چنین نکن زیرا که در موسم حج انسان های بی خرد و شورشگرشان جمع می شوند و آنان از نزدیک شدن شما به مردم استفاده نموده و بر تو غلبه خواهند کرد و من می ترسم که سخنی بگویید که هر سخن چین و فتن هگری از آن سوء استفاده نموده یا اینکه مضمون آن را به درستی نفهمند و یا اینکه آن را در موضع و جای حقیقی خود بکار نبندد. پس مهلت ده تا زمانی که به مدینه برسی؛ زیرا که مدینه شهر هجرت و سنت است پس با اهل فقه و اشراف مردم خلوت نما تا بتوانی به راحتی آنچه را که بخواهی، بازگو نمایی و این امکان برایت مهیا باشد، عمر گفت: به خدا سوگند ان شاءالله در اولین فرصت در مدینه چنین خواهم کرد). همین گونه هم شد. هنگامی که به مدینه بازگشت، برای مردم سخنرانی کرد و خطبه او را برایتان ذکر نمودیم که در آن بیعت کننده و بیعت گیرنده را تهدید کرد و نیز مسأله شوری را در خلال آن خطبه مطرح نمود. پس آن کسی که او را وادار به تشکیل شوری کرد، آن کسی است که گفته بود اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت خواهم کرد. گوینده چه کسی بود و با چه کسی می خواست بیعت کند؟ ظاهراً امیرالمؤمنین (ع) و طلحه و زبیر و عمار و جماعتی دیگر با آنان در منا حاضر بودند، با هم جمع شده و به صحبت مشغول بودند و در آنجا این ایده مطرح شد که اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت خواهیم نمود. منتظر مرگ عمر هستند تا با فلانی بیعت کنند صبر کنید تا بدانیم فلانی چه کسی می باشد؟ سپس اضافه کردند که بیعت ابوبکر اشتباهی بیش نبوده آنانی که در آنجا نشسته بودند و به بحث مشغول بودند. گفتند: که بیعت ابوبکر اشتباهی بیش نبوده منظورشان این بود که آن فرصت از دست رفت و اینکه آنان آن فرصت را از دست دادند و امور از دستشان خارج شده بود. لکن منتظر فرصت دیگر یعنی مرگ عمر می مانیم آن زمان با فلانی بیعت خواهیم کرد. ابن حجر نام بیعت کننده و بیعت گیرنده را در مقدمه کتاب فتح الباری از بلاذری ذکر شده می گوید: ( سخنان ابن عباس از عمر در جریان سقیفه که در آن عبدالرحمن بن عوف می گوید: اگر می دیدی مردی بر امیرالمومنین وارد شده به او گفت: ای امیرالمومنین آیا می دانی فلانی چه می گوید؟ می گوید: (اگر عمر بمیرد، بافلانی بیعت خواهم نمود. در مسند بزار و جعدیات با اسناد ضعیف آمده است: مراد از کسی که برایش بیعت گرفته م یشود، طلحه بن عبیدالله م یباشد ولکن نام گوینده و ناقل خبر را ذکر نکرده است. سپس در انساب بلاذری با اسناد قوی از روایت هشام بن یوسف از معمر زهری با اسناد مذکور در اصل (یعنی صحیح بخاری) آن را این چنین لفظ می کند. عمر می گوید: به من خبر رسیده که زبیر گفته اگر عمر بمیرد، با علی بیعت خواهم کرد. ( این حدیث صحیح تر می باشد و در آن آمده است، هنگامی که نزد آنان رسیدیم دوشخص صالح که عویم بن ساعده ومعن ب نعدی م یباشند که مولف نام آنان را در غزوه بدر ذکر می کند. همچنین بزار در مسند عمر آن را ذکر کرده و در آن جوابی است بر کسی که ادعا و زعم کرده بود که عویم بن ساعده در زمان حیات رسو ل خدا (ص) وفات یافته و در این حدیث سخنران و خطیب انصار را یاد می کند و او ثابت بن قیس بن شماس می باشد و گوینده ای از انصار برخاست و گفت: او حباب بن منذر می باشد که آن را مالک و غیر او روایت نموده و اما آن کسی که گفت سعد را کشتید ، او را نمی شناسم). خبر بلاذری صحیح تر می باشد؛ زیرا که به سندی قوی روایت شده همان گونه که ابن حجر در فتح الباری بر آن صراحت دارد. همان گونه که گذشت. همانند آنچه که ابن حجر عسقلانی گفته در جزء دهم ارشاد الساری نیز ذکر شده می گوید: ( اگر عمر بمیرد بافلانی بیعت خواهم کرد....)عبارت ابن حجر را نقل م یکند تا اینکه م یگوید(: پس آن را در انساب بلاذری یافتم با اسنادی قوی تر از روایت هشام ابن یوسف از معمر از الزهری با اسناد مذکور در اصل و لفظ: عمر گفته: به من خبر رسیده که زبیر گفته اگر عمر بمیرد با علی بیعت خواهیم کرد....و این صحیح تر می باشد) اقوال دیگری در تشخیص مراد فلان و فلانی که بخاری آنها را در روایتش مبهم نموده یافت می شود. وبعید نیست که این سخن (اگر عمر بمیردبا علی بیعت خواهم کرد) از زبان بیش از یک نفر خارج شده باشد. آنگاه که دانستیم امیرالمؤمنین (ع) با بزرگان وآبرومندان صحابه نشسته بود و به همین جهت اقوال دیگری در تحدید فلان و فلان آمده است. سپس خود ابن حجر در شرح خود فتح الباری در صحیح بخاری، جزء دوازدهم آنجا که به شرح حدیث می پردازد. بر آنچه که در مقدمه ذکر نموده تصریح نمی کند. آری او آن جمله: آیا می دانی فلانی چه می گوید را شرح کرده: (همچنین نام او را ذکر نمی کند و در روایت ابن اسحاق توقیع نموده است. مبنی بر این کسی که چنین گفته قطعا افرادی بیش از یک نفر می باشند). این همان چیزی است که خشم عمر را بر افروخت و خواست بین مردم در حج سخنرانی کند. لکن عبدالرحمن بن عوف او را از این کار منع کرد. هر مملکت ی که برخلا ف خود منقسم شود، تباه گردد و خانه ا ی که بر خانه منقسم شود، منهدم گردد عیسی (ع) می فرماید : کتب را تفتیش کنید ، زیرا شما گمان می برید که در آنها حیات جاودانی دارید ؛ و آنها است که به من شهادت می دهد. (یوحنا 38) : 5 نصحیتی برای هر آزاده که برای شناخت حق ، کلام عیسی (ع) را ترازوی خویش قرار دهد .از کسی کورکورانه تقلید نکنید ، حق را از کلام خداوند و جانشینانش در یابید : و (ع) فرمود پس به تقلید خود ، حکم خدا را باطل نموده اید. ۶- در جواب ایشان گفت : «نیکو اخبار نمود اشعیا درباره شما ای ریاکاران ، چنانکه مکتوب است : این قوم به لب های خود مرا حرمت می دارند لیکن دلشان از من دور است. ۷- پس مرا عبث عبادت می نمایند زیرا که رسوم انسانی را به جای فرایض تعلیم می دهند ، ۸- زیرا حکم خدا را ترک کرده ، تقلید انسان را نگاه می دارند ، چون شستن آفتابه ها و پیاله ها و چنین رسوم دیگر بسیار بعمل می آورید » . (مرقس 7 : 8 – 6)... و دیوی را که گنگ بود بیرون می کرد و چون دیو بیرو ن شد ، گنگ گویا گردید و مردم تعجب نمودند. ۱۵- لیکن بعضی از ایشان گفتند که «دیوها را به یاری بعلزبول رئیس دیوها بیرون می کند ۱۶ . » - و دیگران از روی امتحان آیتی آسمانی از او طلب نمودند. ۱۷- پس او خیالات ایشان را درک کرده ، بدیشان گفت : «هر مملکتی که بر خلاف خود منقسم شود ، تباه گردد و خانه ای که بر خانه منقسم شود ، منهدم گردد. ۱۸- پس شیطان نیز اگر به ضد خود منقسم شود ، سلطنت او چگونه پایدار بماند ، زیرا می گویید که من به اعانت بعلزبول دیوها را بیرون می کنم. (لوقا 11 : 18 - 15 ) پس هرکس که به انجیل ایمان دارد ، آیات قران را بخواند و آنها را با انصاف با نص انجیلی فوق مقایسه کند . آیا ممکن است که این آیات شیطانی باشدهمانگونه که دشمنان حق می خواهند و هیچ همّی بجز ناسزاگویی به حضرت محمد (ص) ندارند . این چند مثال از آیات قرانی است : (با حكمت و اندرز ن كيو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به ]شيوه اى [كه نیکوتر است مجادله نماى ، در حقيقت پروردگار تو به ]حال[ كسى كه از راه او منحرف شده داناتر و او به ]حال[ راهيافتگان ]نيز[ داناتر است) . ]النحل : 125 [ ( و خدا را بپرستيد و چيزى را با او شریک مگردانيد و به پدر و مادر احسان كنيد و در باره خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و همسايه خويش و همسايه بيگانه و همنشين و در راه مانده و بردگان خود ]نیكي كنيد[ كه خدا كسى را كه متكبر و فخرفروش است دوست نمی دارد) . ]النساء : 36 [ (و از مردم ]به نخوت[ رخ برمتاب و در زمين خرامان راه مرو كه خدا خودپسند متکبر را دوست نمی دارد) . ]لقمان : 18 [ ( تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگين نشويد و به ]سبب[ آنچه به شما داده است شادمانى نكنيد و خدا هيچ خود پسند فخر فروشى را دوست ندارد) . ]الحديد : 23 [ این آیات را از سوره اسراء بخواند و از خود سوال کند که آیا شیطان برای عبادت خداوند کسی را می خواند ؟ آیا شیطان کسی را برای مکارم اخلاق و احسان به پدر ومادر و فقراء و انفاق و همیاری به مستمندان، و نهی از قتل و زنا و تعدی به حقوق یتیمان ، و وفای به عهد دعوت می کند ؟ و اگر شیطان به چنین اخلاق طیبه دعوت می کند ، پس خداوند به چه چیزی دعوت خواهد کرد ؟ و آیا این همان وصیت ها و حکمت انبیاء و اوصیاء که با آن از جانب خداوند آمده بودند نیست ؟ معبود ديگرى با خدا قرار مده تا نكوهيده و وامانده نشوی ( 22 ) و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر ]خود[ احسان كنيد ، اگر یكي از آن دو يا هر دو در كنار تو به سالخوردگى رسيدند ، به آنها ]حتى[ اوف مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخنى شايسته بگوى ( 23 ) و از سر مهربانى بال فروتنى بر آنان بگستر و بگو پروردگارا آن دو را رحمت كن چنانكه مرا در خردى پروراندند ( 24 ) پروردگار شما به آنچه در دل هاى خود داريد آ گاه تر است ، اگرشايسته باشيد قطعا او آمرزنده توبه کنندگان است ( 25 ) و حق خويشاوند را به او بده و مستمند و در راه مانده را ]دستگيرى كن[ و اسراف مكن ( 26 ) چرا كه اسرافكاران برادران شيطان هايند و شيطان همواره نسبت به پروردگارش ناسپاس بوده است . ( 27 ) و اگر به اميد رحمتى كه از پروردگارت جوياى آنى از ايشان روى می گردانى پس با آنان سخنى نرم بگوى . ( 28 ) و دستت را به گردنت زنجير مكن و بسيار ]هم[ گشاده دستى منما تا ملامت شده و حسر ت زده بر جاى مانى . ( 29 ) بی گمان پروردگار تو براى هر كه بخواهد روزى را گشاده يا تنگ می گرداند ، در حقيقت او به ]حال[ بندگانش آگاه بيناست . ( 30 ) و از بيم تنگ دستى فرزندان خود را مكشيد ، ما ييم كه به آنها و شما روزى می بخشيم . آرى كشتن آنان همواره خطایي بزرگ است . ( 31 ) و به زنا نزدیک مشويد ، چرا كه آن همواره زشت و بد راهى است . ( 32 ) و نفسى را كه خداوند حرام كرده است جز به حق مكشيد و هر كس مظلوم كشته شود به سرپرست وی قدرتى داده ايم ، پس نبايد در قتل زياده روى كند زيرا او يارى شده است . ( 33 ) و به مال يتيم جز به بهترين وجه نزد كي مشويد تا به رشد برسد و به پيمان ]خود[ وفا كنيد ، زيرا كه از پيمان پرسش خواهد شد . ( 34 ) و چون پيمانه می کنيد پيمانه را تمام دهيد و با ترازوى درست بسنجيد كه اين بهتر و خوش فرجا م تر است . ( 35 ) و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن زيرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد . ( 36 ) و در ]روى[ زمين به نخوت گام برمدار ، چرا كه هرگز زمين را نمی توانى شكافت و در بلندى به كوه ها نمی توانى رسيد . ( 37 )همه اين ]كارها[ بدش نزد پروردگار تو نا پسنديده است ( 38 ) اين ]سفارش ها[ از حكمت ها یي است كه پروردگارت به تو وحى كرده است و با خداى يگانه معبودى ديگر قرار مده و گرنه حسر تزده و مطرود در جهنم افكنده خواهى شد ( 39 ) ننگ بر مسیحی و چه ننگی بر آن وقتی که قول عیسی (ع) را پشت سر اندازد که میفرماید : ۱۷ ... هر مملکتی که بر خلاف خود منقسم شود ، تباه گردد و خانه ای که بر خانه منقسم شود ، منهدم گردد. ۱۸- پس شیطان نیز اگر به ضد خود منقسم شود ، سلطنت او چگونه پایدار بماند ... (لوقا 11 : 18 - 17 ) مگر این همان قیاس عیسی (ع) نیست ؟ پس اعراض از آن برای چیست ؟ آیا اینکه به بعضی از کتاب ایمان دارید و به بعضی دیگر خیر ؟ به قرآن نظر کنید و به آنچه در آن از دعوت به خیر و آراستگی به اخلاق زیبا و با کرامت تدبر کنید ، چگونه ممکن است که آن از شیطان سفیه باشد که به شر و اخلاق زشت دعوت می کند، یا اینکه شیطان بر خود منقسم شده وآیا اینکه مملکت شیطان بر خود منقسم شده است ؛ مگر نه اینگونه عیسی (ع) به شما یاد داده که حق را از باطل بشناسید .آیا قادر به تشخیص بین حکمت وسفاهت یا بین خیر وشر ، و یا بین اخلاق زیبا و اخلاق زشت نیستید.وآیا اعتقاد دارید که شیطان و مملکتش بر خود منقسم شده و یک بار برای خیر و باری دیگر به شر دعوت می کند و گاهی به اخلاق نیکو و زمانی به اخلاق زشت هدایت می کند ؟ -17 ... هر مملکتی که برخلا ف خود منقسم شود ، تباه گردد و خانه ا ی که بر خانه منقسم شود ، منهدم گردد. 18 - پس شیطا ن نیز اگر به ضد خود منقس می شود ، سلطنت او چگونه پایدار بماند ... و نیز هر مسیحی را نصحیت میکنم که از سوء عاقبت خویش بترسد و به خود آید از آنچه کلیساها مطرح می کنند و آن این است که عیسی (ع) لاهوت مطلق است ، در حالیکه اغلب مسیحیان گذشته مخالف آن بودند و از جمله ی آن ها آریوس می باشد و او از بزرگان علمای مسیح بود و تاکنون اکثر مسیحیان مانند شهود یهوا به این عقیده اعتقادی ندارند و آن را مخالف انجیل و عقل می دانند و بطلان آن را با نصوص انجیل -که هیچ شبهه ای در آن نیست- و دلیل عقلی روشن نموده که در کتاب توحید موجود است.