متن کتاب

انتشارات انصار امام مهدی(ع) گوساله (جلد اول) سید احمد الحسن(ع) مترجم گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع) نام کتاب: گوساله (جلد اول) نویسنده: احمد الحسن(ع) مترجم: گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع) نوبت انتشار: دوم تاریخ انتشار: 1395 کد کتاب: 2/104 ویرایش ترجمه: دوم جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص دعوت مبارک سید احمد الحسن(ع) به تارنماهای زیر مراجعه نمایید. www.almahdyoon.co/ir www.almahdyoon.co گوساله جلد اول بسم الله الرحمن الرحیم

-پیش‌گفتار انصار امام مهدی(ع)

دعوت الهی لاجَرَم با فریادی بلند و رسا قرین می‌باشد: صدای ویران ساختن و از نو بنا کردن، گفتار و عمل. ناگزیر دعوت‌کننده‌ای باید به آن اقدام کند؛ اقدام به نابود کردن و علیه نیروهای گمراهی، باید گوساله را از بُن برکند. از همین رو از دعوت پنهانی جنبش انصار امام مهدی(ع) ـ‌یعنی جنبش یاریگر آل محمد و یمانی آنها سید احمد الحسن(ع)‌ـ انتظاری جز حرکت در جهت نابود کردن گوساله نمی‌رود؛ تا پس از آن، جامعه به جاده‌ی حق و ثواب بازگردد. خداوند متعال می‌فرماید: «فَمَن یَکفُر بِالطّاغوتِ وَ یُؤمِن بِاللهِ»[1] (پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدای ايمان آورد). به این جهت سید(ع) اقدام به نوشتن کتاب «گوساله» نمود و از همین رو، از اولین انتشارات انصار امام مهدی(ع) محسوب می‌گردد؛ این فراخوانی به سوی این جامعه‌ای است که به طور کامل از محمد و آل محمد(ع) روی‌گردان شده‌اند؛ مردی که شب و روز آنها را دعوت می‌کند، آشکارا و پنهان تا عذر و بهانه‌ای برایشان باقی نماند. این کتاب را سید(ع) در دوران پنهانی دعوت با دست‌خط شریفشان بین طلاب نجف اشرف منتشر نمودند؛ چرا که ناشران از منتشر کردن آن سرباز زدند؛ چرا که شاخصه‌ی آن از بُن برکندن گوساله بود، به هر شکل و در هر کجا؛ چه در بین حکام فرعونی فاجر و گناهکار و یا فقهای خائن دین. خواننده می‌تواند رخداد بزرگی را در این کتاب درک کند ـ‌یعنی اینکه سید از سوی امام مهدی(ع) ارسال شده است‌ـ آنجا که سید در پایان مقدمه نشانه‌ای را به میان می‌کشد؛ آنجا که تحصُّن و سپس آیه‌ای از قرآن کریم را یادآور می‌شود و می‌فرماید: «تحصنت بذی الملک والملکوت، واعتصمت بذی القدرة والجبروت، واستعنت بذی العزة والاهوت، من کُل ما أخاف و أحذر، و بمحمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و الحسن و محمد(ع)، والحمد لله وحده» (به صاحب ملک و ملکوت پناه می‌جویم و به دامان صاحب قدرت و جبروت چنگ می‌زنم و از صاحب عزّت و لاهوت یاری می‌جویم، از هرآنچه از آن می‌ترسم و دوری می‌جویم، و یاری می‌جویم از محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین، علی، محمد، جعفر، موسی، علی، محمد، علی، حسن و محمد(ع) و حمد و ستایش تنها از آنِ خداوند یگانه است). بسم الله الرحمن الرحیم «وَ إِذْ نادي‏ رَبُّکَ مُوسي‏ أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمينَ * قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلا يَتَّقُونَ * قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُکَذِّبُونِ * وَ يَضيقُ صَدْري وَ لا يَنْطَلِقُ لِساني‏ فَأَرْسِلْ إِلي‏ هارُونَ * وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ * قالَ کَلاَّ فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ»[2] (و آنگاه که پروردگارت موسی را ندا داد: ای موسی، به سوی آن مردم ستمکار برو * قوم فرعون. آيا نمی‌خواهند پرهيزگار شوند؟ * گفت: ای پروردگار من، می‌ترسم دروغ‌گويم خوانند * و دل من تنگ گردد و زبانم گشاده نشود. هارون را پيام بفرست * و بر من به گناهی ادعايی دارند، می‌ترسم که مرا بکشند * گفت: هرگز. آيات مرا هر دو نزد آنها ببريد، ما نيز با شما هستيم و گوش فرامی‌دهيم). ای کسانی که به ولایت علی بن ابی طالب و فرزندانش(ع) فرامی‌خوانید، حقّ علی بن ابی طالب را با چه چیزی شناختید؟! به خویشتن‌تان رجوع کنید و به دلایلی که با آنها بر اهل سنت احتجاج می‌کنید، بنگرید. آیا اینها دقیقاً همان مواردی نیست که احمد الحسن(ع) برافراشته است؟! این مرد حقّی بس سترگ دارد، به احادیثی که در این خصوص صحبت می‌کنند بنگرید؛ از جمله حدیث اصبغ بن نباته در گفت و گویش با امیرالمؤمنین(ع) که در حال صحبت درباره‌ی این شخصیت می‌باشند تا او جان مطلب را می‌گیرد و آن را در ذهنش می‌سپارد؛ در برابر حدیث سکوت پیشه می‌کنم تا در آن نیک، اندیشه کنید که شما روز قیامت در برابر آن پرسیده خواهید شد. از اصبغ بن نباته روایت شده است: خدمت امیرالمؤمنین علی(ع) آمدم، دیدم ایشان چوبی در دست گرفته است و متفکرانه به زمین می‌زند. به ایشان عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! چه شده که شما را می‌بینم متفکرانه سر چوب را بر زمین می‌زنید؟ آیا به این زمین علاقه‌ای دارید؟ حضرت فرمود: «خیر، به خدا قسم هیچ وقت رغبتی به زمین و دنیا نداشته‌ام، لکن در مورد مولودی فکر می‌کنم که از نسل فرزند یازدهم از فرزندانم می‌باشد، او همان مهدی است که زمین را پر از عدل و داد می‌کند چنان که از ظلم و جور پر شده است. حیرت و غیبتی برای او پیش می‌آید که در آن بعضی اقوام گمراه و بعضی دیگر هدایت می‌شوند». عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! حیرت و غیبت چه مدت خواهد بود؟ حضرت فرمود: «شش روز یا شش ماه یا شش سال». عرض کردم: آیا واقعاً این واقعه صورت می‌گیرد؟ فرمود: «آری، گویی او خلق شده است». عرض کردم: آیا من آن زمان را درک خواهم کرد؟ فرمود: «ای اصبغ! تو را با این امر چه کار؟ آنها نیکان این امّتند همراه با نیکان این عترت». عرض کردم: بعد از آن چه می‌شود؟ فرمود: «پس از آن، هر چه خدا خواهد می‌شود؛ زیرا خدا بداءها، اراده‌ها و غایات و پایان‌هایی دارد (هر طور که خدای تعالی بخواهد عمل می‌کند)»[3]. پس به رشد و هدایت خویش بازگردید و اندیشه کنید که ساعتی تفکر، برتر از هزار سال عبادت است. در چه اندیشه‌‌ای هستید و به کجا رهسپار؟ فردا در قیامت صغرا در میدانِ عرضه بر امام مهدی(ع) چگونه خواهید بود و چه پاسخی برایش خواهید داشت؟ هنگام حضور در برابر حسابرسِ مراقب در معرکه‌ی قیامت کبری، چگونه خواهد بود و چه دلیلی خواهید داشت؟! آیا خواهید گفت، سخن اهل بیت در مورد او به شما نرسیده بود؟! یا خواهید گفت ایشان(ع) او را توصیف نکرده و یا به اسم نخوانده بودند؟! یا اینکه او به سوی کتاب خداوند و سنت پاکان از اهل بیت(ع) فرانخوانده بود؟! یا خواهید گفت او رسالت را به تمامی ابلاغ نکرده و شما را از وجود خودش باخبر نساخته بود؟! پس از این سخن امروز ایشان، به چه چیز عذرتراشی می‌کنید: «به خدا سوگند اگر نبود که خداوند بر مؤمنان انکار منکر را نوشته است و اگر نبود که من بر بسیاری حقایق که جگرم را به درد می‌آورد آگاه شده‌ام، چه در مورد حاکمان مفسد یا علمای فاسد بی‌عمل ـ‌«لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا»[4] (اگر از حال ایشان آگاه می‌شدی گريزان بازمی‌گشتی و از آنها سخت می‌ترسيدی)‌ـ افسارش را بر پشتش می‌افکندم. من این رویارویی دایمی را برگزیدم، با هزاران ترکیب تسلیحاتی شامل تمام انواع اسلحه‌های مادی، نظامی و تبلیغاتی». آری، رسول خدا(ص) اوصیایش را تا بر پا شدن ساعت به ما معرفی کرد ولی گریزی از آزمون و ابتلا نیست؛ همان طور که سرور و مولایم در این کتاب می‌فرماید: «این پیامبر گرامی(ص)، بدون اینکه مسلمانان را متوجه رهبران پس از خودش کند، این دنیا را ترک ننمود؛ به اوصیای پس از خودش از فرزندانش(ع) آن گونه که خداوند سبحان او را امر فرموده بود. اما از آزمون و ابتلا گریزی نیست، و همین طور از سامری و گوساله». در پایان می‌گویم: این کتاب فریادی است بر امّت تا به رشد و هدایتش بازگردد و از امرش آگاه گردد، به کتاب خدا و سنت فرستاده‌اش رجوع کند تا آن گونه که رسول خدا(ص) برای ما تضمین فرموده است، از زندگی سعادتمندان و مردن شهدا بهره‌مند گردد و فرعون‌های زمان را رها کند، چه حاکمان خائن و چه فقهای فاسق؛ که با کمال تأسف بسیاری از ایشان خود را عالم می‌پندارند در حالی که از تفسیر دو سوره‌ از قرآن کریم آن گونه که از آل محمد(ع) روایت شده است، عاجزند. آنها جز اندکی از روایات معصومین(ع) آن هم در اغلب موارد فقط در خصوص برخی روایات فقهی، چیزی نمی‌خوانند. بر چه اساسی خود را عالِم می‌پندارند؟! آیا براساس منطقی که ارسطو هزاران سال پیش پایه‌ریزی نمود؟! و چه بسا دیده می‌شود ملحدان و بی‌خدایانی هستند که در این زمینه از ما عالم‌ترند! یا براساس مجادلات و اِشکال تراشی‌های منطقی که از هیچ بهره‌ی علمی یا عملی برخوردار نیستند و چیزی جز بحث‌های بی‌فایده‌ی علمی و اتلاف وقت نمی‌باشند؟! آیا از رسول خدا(ص) به این معنا روایت نمی‌کنیم: «انسان از عمرش در آنچه آن را سپری کرده است، بازخواست می‌شود»[5]؟! و حمد و سپاس تنها از آن خداوندی است که اول است، آخر است، ظاهر است و باطن خادم کوچک انصار ضیاء زیدی

-این ویرایش

به لطف و عنایت خداوند که بر سرور و مولایم سید احمد الحسن وصی و فرستاده‌ی امام مهدی(ع) عنایت فرمود و کرامتی بر من که به عمل مهم تصحیح کتاب گوساله مبادرت ورزیدم؛ چرا که چاپ اولیه‌ی این کتاب شامل خطاهای چاپی بسیاری بود که عمدتاً این خطاها بر معنی تاثیری نداشت؛ و حتی در مواردی حذف‌هایی از آیات قرآن یا روایات صورت گرفته بود و با مقابله‌ی نسخه‌ی چاپی با نسخه‌ی خطی، این خطاها گاهی به یک یا چند سطر نیز بالغ می‌شد. و به حمد خداوند تا جایی که امکان‌پذیر بود اصلاح گردید با این امید از خداوند که این چاپ و ویرایش از خطاهایی اندک برخوردار باشد. ترکیب کتاب نیز تغییر یافت به این صورت که در قالب یک مجلد که هر دو جلد کتابِ چاپ نخستین را دربرمی‌گیرد، تغییر یافت. از خداوند بلندمرتبه‌ی عالی‌قدر درخواست دارم که این عمل اندک را از ما پذیرا باشد و از او سبحان و متعال می‌خواهم که ما را در همراهی با فرستاده‌ی امام مهدی و وصی و جانشین و فرزند او(ع) ثبات قدم عنایت فرماید و این ثبات را تا رسیدن به پیشگاه امام(ع) حفظ فرماید. «الهم عرفنی نفسک فإنک إن لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک، الهم عرفنی رسولک فإنک إن لم تعرفنی رسولک لم أعرف حجتک، الهم عرفنی حجتک فإنک إن لم تعرفنی حجتک ظللت عنی دینی» (بارخدایا! خودت را به من بشناسان که اگر خودت را به من نشناسانی، فرستاده‌ات را نخواهم شناخت. بارالها! فرستاده‌ات را به من بشناسان که اگر او را به من نشناسانی حجّتت را نخواهم شناخت. بارخدایا! حجّتت را به من بشناسان که اگر حجّتت را به من نشناسانی، دینم تباه خواهد شد). «رَبّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْت وَاتَّبَعْنَا الرَّسُول فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ»[6] (ای پروردگار ما، به آنچه نازل کرده‌ای ايمان آورديم و از فرستاده پيروی کرديم، پس ما را در شمارِ گواهی‌دهندگان بنويس). سید صالح موسوی

-تقدیم

به حاملان کلمه‌ی لا اله الا الله.... به آنان که کفن پوش به دیدار پروردگار خویش شتافتند.... به پیامبران، فرستادگان و امامان(ع).... ای سروران و گرامی! این مسکین به پیشگاهتان سلام تقدیم می‌کند و این بضاعت اندک را اهدا می‌نماید وبا قلبی آکنده از توحید خداوند و تسلیم در برابر شما می گوید: به ما و خاندان ما، رنج و سختی رسید، صدقه ای دهید و از ما دستگیری کنید که خداوند صدقه‌دهندگان را پاداش می‌دهد احمد الحسن 27 شوال 1421 هـ.ق[7]

-مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم حمد و ستایش تنها از آنِ خدا است، و سلام و صلوات خداوند بر محمد و آل پاک و معصوم محمد، و سلام خداوند بر مُشک ختام، نور خداوند و باقی‌مانده‌اش در زمینش؛ که جانم فدایش باد! خداوند متعال می‌فرماید: «يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قيلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ * يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قالُوا بَلي‏ وَ لکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِيُّ حَتَّي جاءَ أَمْرُ اللهِ وَ غَرَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ * فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذينَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ»[8] (روزی که مردان و زنان منافق به کسانی که ايمان آورده‌اند می‌گويند: برای ما درنگی کنيد تا از نورتان فروغی گيريم. گفته شود: به پشت سرتان بازگرديد و از آنجا نور بطلبيد. ميانشان ديواری برآورده شود که بر آن ديوار دری باشد که درون آن رحمت باشد و بيرون آن عذاب * آنها ندایشان دهند: آيا ما با شما همراه نبوديم؟ گويند: بلی، اما شما خويشتن را در بلا افکنديد و به انتظار نشستيد و در شک بوديد و آرزوها شما را بفريفت تا آنگاه که فرمان خدا دررسيد و شيطان شما را به خدا مغرورتان کرد * پس امروز نه از شما فديه‌ای پذيرند و نه از کافران، جايگاهتان آتش است، آتش سزاوار شما است و بد فرجامی است). در داستان‌های پیامبرانِ پیشین و امت‌هایشان که گاه پیرو پیامبران بودند و گاهی دیگر پیرو سامری‌ها، یک بار به یاری پیامبران می‌شتافتند و در بسیاری دیگر آنها را تنها می‌گذاشتند و ستمگران و طاغوت‌ها را یاری می‌کردند، عبرتی است برای عبرت‌گیرنده و پندی است برای پندگیرنده! تحقیق و بررسی در این خصوص ضروری است و مرور حوادث آن تا آنچه پس از وفات پیامبر(ص) از کنار زدن جانشین آن حضرت و استیلا یافتن بر حکومت ـ‌و فاجعه‌های غم‌انگیزی که این واقعه بر سر امّت آورد که هنوزهم از عواقب آن به شدت در رنج به سر می‌بریم‌ـ‌ حاصل شد، ما را در فهم آنچه پس از رحلت پیامبر(ص) رخ داد چه برای امیرالمؤمنین و چه برای فرزندان معصومش، یاری می‌دهد؛ همان کسانی که از طاغوتیانی که با تجاوزگری بر سکان حکومت مسلّط شدند، رنج‌های بسیاری تحمل کردند، همان طور که اُمرا از سامری‌ها ـ‌امامان گمراهی‌ـ رنج‌هایی تحمل کردند؛ کسانی که پیوسته شریعت را تحریف و مسلمانان را خوار و خفیف می‌کنند. همان طور که بررسی وضعیت امروزین ما از طریق مطالعه‌ی داستان‌های انبیای پیشین و امت‌هایشان به ما کمک می‌کند تا آینده‌ای که در آن ظهور خاتم اوصیا امام مهدی(ع) و آنچه ایشان با آن رویارو خواهد شد چه از ناحیه‌ی طاغوتیانی که مسلمانان را خوار و خفیف و با حضرت پیکار می‌کنند مانند سفیانی و چه از سوی سامری‌ها (علمای بَد نهاد بی‌عمل) اتفاق خواهد افتاد را مطالعه کنیم. به همین دلیل این بنده‌ی ناچیزِ کم‌عملِ پُر لغزش، تصمیم گرفتم این مبحث را به نگارش درآورم تا شاید مانعی برای برخی مؤمنان از فروافتادن و سقوط در آتش جهنم باشد. پیشگیری بهتر از درمان است و البته همراه شدن با سفیانی یا عالِمان ناپاکی که با مهدی(ع) پیکار خواهند کرد، درمانی جز نوشیدن حمیم (آب داغ و جوشان) و بهره‌مندی از غل و زنجیرهای دوزخ ندارد. به علاوه شاید این کتاب برخی از مؤمنان را برانگیزاند تا برای ایجاد زمینه‌ی مناسب برای تشکیل و بر پایی حکومت لا اله الا الله بر روی زمین، حکومت امام مهدی(ع) و دولت حق و عدالت تلاش کنند آن هم در زمانی که ظلمات و تاریکی بر جای جای این زمین خیمه زده است. طاغوت آمریکا هر روز عرصه را بر ملت‌های مستضعف تنگ و تنگ‌تر می‌کند و ساکنان کره‌ی خاکی را به سوی دوزخ رهسپار می‌سازد و طاغوت‌هایی که بر ملت‌های مسلمان تسلّط دارند اگر بنده و خانه‌زاد طاغوت آمریکایی ـ‌طاغوتی که تاریخ همانندی برای وی به یاد ندارد ‌ـ نباشند، در پرستش شیطان با او شریک می‌باشند، و ملت‌های مسلمان که مستضعف‌ترین ملت‌های جهان هستند از دو چیز رنج می‌برند: اول: تو سری خور طاغوت آمریکایی و طاغوت‌های مسلّط بر کشورهای خویش‌اند. دوم: ازطاغوت‌هایی که درون جامعه‌ی اسلامی هستند ـ‌یعنی آن دسته از علمای بی‌عمل که خود را تمثیلی از اسلام می‌دانند‌ـ در رنج می‌باشند؛ و چه بسا برخی از آنها ملت‌ها را بر پذیرفتن خویشتن مجاب کرده و پیروان بسیاری یافته‌اند تا به ایشان بی‌تحرکی، کُرنش و تسلیم شدن در برابر طاغوت‌ها را بیاموزند و به دنبال آن استقرار یافتن سلطه‌ی طاغوت‌ها، گرسنگی و ذلّت. به این ترتیب پیکاری مستمر در درون و بیرون در جریان است. دشمن کافر به طور مرتب ضربه می‌زند و منافق، از درون می‌پوساند؛ فرعون و سامری, پیلاطس و عالمان بی‌عمل بنی اسرائیل. از سوی طاغوت، نبردی بی‌هیچ نرمش علیه دین آغاز شده است: تلویزیون آیاتی از قرآن کریم را پخش می‌کند، پس از لحظاتی کوتاه، ترانه‌ها و زنان نیمه‌عریان و سریال‌هایی به نمایش گذاشته می‌شود که سودایی جز از هم گسیختن ساختارهای اسلامی جامعه یا بهتر بگویم آن اندک باقیمانده از ساختارهای اسلامی جامعه را در سر ندارند. تراشیدن محاسن و بلند کردن سبیل به همان شکلی که مجوس در ادوار پیشین معمول می‌داشت، در نظر اینان، اسلام محسوب می‌شود!! هر کس کلمه‌ی لا اله الا الله را بر زبان براند کشته، اهل بیتش به اسارت برده و خانه‌اش ویران می‌گردد!! مصیبت هولناک این است که برخی از ایشان خود را عرب می‌دانند و این اعمال را به اسم عربیت انجام می‌دهند؛ بر زنان ستم روا می‌دارند وبه ناموس و شرف مردمان تجاوز می‌کنند و زندان‌هایشان آکنده از زنان و کودکان است؛ در حالی که یک عرب شرافتمند، وقتی مبارزه می‌کند با مردان درگیر می‌شود و به زنان تجاوز نمی‌کند! این وحوش، این باقی‌مانده‌های مغول و تاتار خود را به کدامین عرب بودن منتسب می‌دانند؟! اینان روی بشریت را سیاه کرده‌ و جرایم و رسوایی‌هایی مرتکب شده‌اند که عرق شرم بر پیشانی فرعون و نمرود ـ‌که خداوند لعنتشان کند‌ـ هم‌دوره‌های موسی و ابراهیم(ع) نشانیده است. در سوی دیگر سامری (عالم بی‌عمل) قرار دارد که در جهت منحرف ساختن شریعت می‌کوشد و خود را به امر به معروف و نهی از منکر، و جهاد در راه خدا با زبان و در صورت امکان با دست و شمشیر، موظف و مکلّف نمی‌داند و این فرموده‌ی پیامبر را به دست فراموشی می‌سپارد که فرمود: «یا امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید و یا بدترین شما بر شما مسلّط خواهند شد، آنگاه نیکانتان دعا می‌کنند و دعایشان مستجاب نخواهد شد»[9]. آیا پلیدتر و شریرتر از طاغوت‌هایی که امروز بر امّت اسلامی تسلّط دارند یافت می‌شود؟ نتایج اکنون موجود است پس به ناچار مقدّمات نیز وجود داشته و پیوسته تا به امروز وجود داشته است. بنابراین آنچه امروزه سبب تسلّط طاغوت بر جوامع اسلامی شده عبارت است از اینکه این جوامع«امر به معروف و نهی از منکر را ترک گفته‌اند»؛ و علت ترک گفتن این فریضه در این جوامع عبارت است از اینکه «علمای بی‌عمل، امر به معروف و نهی از منکر را ترک کرده‌اند»؛ اگر عالِم فاسد شود، عالَم را به تباهی خواهد کشید. کار به آنجا رسیده که امروز ریشه‌های ذلّت، خضوع، تسلیم در برابر طاغوت، حبّ دنیا و حبّ زندگی و ترس از مرگ به طرزی عجیب و غیرطبیعی در دل و جان بیش‌تر مسلمانان ریشه دوانیده است. به جایی رسیده‌اند که زندگی با ذلّت را از مرگ با عزّت برتر می‌شمارند و اینگونه است که انسان واژگون می‌گردد و به جایی می‌رسد که معیارها را واژگون می‌بیند و این همان نهایت آرزویی است که شیطان (لعنت الله) در سر می‌پروراند! اینکه ملت‌های مستضعف و مسلمان در گیر و دار چکش و سندان بی‌تحرک و حیران بمانند؛ یا به عبارت دیگر بین فرعون و سامری؛ میان طاغوتی که فساد می‌کند، می‌کُشد و چپاول می‌کند، و عالِم دینی (بی‌عمل) که نه امر به معروف و نه نهی از منکر می‌کند و در پسِ پرده، طاغوت آمریکا سرِ رشته‌ها را به دست دارد و عروسک‌ها را به چپ و راست هدایت می‌کند و به این ترتیب از اسلام جز نامَش چیزی باقی نمی‌ماند. امروز واجب بر علما، مبارزه کردن در جهت اصلاح امّت اسلامی است؛ آنچه بر ایشان واجب است پذیرفتن سنگینیِ رسالتی است که خود را در معرض آن قرار داده‌اند. شما ای طلبه‌های علوم دینی و ای علمای اسلام (چه شیعه و چه سنی) آیا بر این باورید که همه‌ی آنچه شما به آن مکلّفید همین تحصیل علوم عقلی و نقلی آن هم بدون هیچ عملی است؟! بدون امر به معروف و نهی از منکر؟! بدون تکلیفتان که اصلاح امّت و تبلیغ و انذار مردمان و جهاد در راه خدا با عزیزترین و نفیس‌ترین دارایی‌هایتان است؟! اگر چنین می‌پندارید باید به شما بگویم سخت در اشتباهید! تحصیل علوم عقلی و نقلی کار دشواری نیست، اما اینکه غذای خود را سه روز به اسیر و در راه مانده و مسکین بدهی در حالی که شکمت از گرسنگی به پشتت بچسبد ـ‌چنانکه امیرالمؤمنین عمل نمودـ کاری است بس دشوار[10]؛ اینکه عمرت را صرف نیک بختی مردمان و جلوگیری از تجاوز و ظلم در حق ایشان کنی، کاری است بس دشوار! اینکه در راه خدا همچون امام حسین(ع) همه چیزت را بدهی، کارس است بس دشوار! سلام بر تو ای ابا عبد الله! پدر و مادرم به فدایت باد, همه چیزت را فدا کردی و هیچ باقی نگذاشتی حتی زنان و طفل شیر خوارت را, و برای آنان که تو را یاری ننمودند، بهانه‌ای باقی نگذاشتی. ای سروران! اگر شما صرفاً به تحصیل علوم و عبادات خود بسنده کنید، هرآنچه طاغوتیان خواسته‌اند را به آنها بخشیده‌اید؛ چرا که آنان می‌خواهند شما را به مشتی عابد و نه عالِم مبدّل سازند؛ هر چند عالمی را که امر به معروف و نهی از منکر نمی‌کند نمی‌توان آراسته به صفت عابد بودن دانست! آنچه از معصومین(ع) وارد شده به این مضمون است که یک عالم از هفتاد عابد برتر است؛ چرا که همّ و غم عالم این است که مردم را برهاند حال آنکه عابد تنها به رهانیدن خویشتن می‌اندیشد. از امام صادق(ع) روایت شده: «آنکه حدیث ما را بسیار روایت می‌کند و با آن قلوب شیعیان ما را محکم و استوار می‌سازد از هزار عابد برتر است»[11]. خداوند متعال می‌فرماید: «فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»[12] (و نتوانند مؤمنان که همگی به سفر روند. چرا از هر گروهی دسته‌ای به سفر نروند تا دانش دين خويش را بياموزند و چون بازگشتند مردم خود را هشدار دهند؛ باشد که حذر کنند؟)؛ «تا مردم خود را انذار کنند» نه اینکه در خواب غفلت فرو روند.... حتی نمی‌فرماید یک یا چند نفر را انذار کنند! ای سروران! اگر اندیشه‌ی شما فقط نجات و رهایی خودتان باشد، نگویید ما طلبه‌ی علوم دینی یا عالم دینی هستیم، و لباس اهل علم را نپوشید تا مردم را بفریبید، گرگ‌هایی در لباس میش نباشید ـ‌چنانکه بسیاری امروزه چنین‌اند‌ـ این راه، راه دنیا طلبی و دستیابی به شهوات و برآوردن خواسته‌ها و آرزوها نیست؛ این راه، راه به دوش کشیدن بار سنگین رسالت انبیا و امامان معصوم(ع) است. برحذر باشید که در غیر این صورت، جز خسران دنیا و آخرت، نخواهد بود! عیسی(ع) فرمود: «مَثَل علمای ناپاک همچون صخره‌ای می‌ماند که بر دهانه رودی قرار گرفته؛ نه خود از آب می‌نوشد و نه آب را رها می‌سازد تا به سوی کشتزار روانه گردد»[13]. در سال 1971م[14] که سيد خمینی(ره) در نجف اشرف حضور داشت و شاگردانش انتظار داشتند وی درسی در تهذیب نفس برایشان ارایه دهد ایشان چنین گفت: «احساس می‌کنم تکلیف است گاهی آقایان را به مصائبی که بر مسلمانان وارد آمده، متذکر سازم.» سپس ادامه داد: «حالا باز هم از من می‌خواهید از اخلاق صحبت کنم؟! ما تا وقتی به این اوضاع و احوال نیاندیشیم، آراسته به صفات اخلاقی نخواهیم شد که اگر آراسته می‌بودیم به طور قطع در مورد این اوضاع تفکر می‌کردیم». به علمای بی‌عمل می‌گویم: اعمال خود را بر سیره‌ی انبیا و فرستادگان عرضه کنید. به حمد خدا در قرآنی که امروز در دسترس ما است به قدر کافی داستان‌ها و سرگذشت‌های ایشان(ع) موجود می‌باشد؛ آنگاه خواهید دانست سیره و روش شما به طور کلی مخالف ایشان می‌باشد. پس یا به سیره و روش انبیا و فرستادگان بگرایید و یا از این مسیر به کناری روید و آن گونه که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید، از راهزنان راه خداوند متعال نباشید. من به شما همانی را می‌گویم که عیسی مسیح(ع) به علمای بی‌عملِ متکبر یهود فرمود: «وای بر شما! شما ملکوت آسمان را به روی مردمان می‌بندید؛ پس نه خود داخل می‌شوید و نه به آنها که می‌خواهند وارد شوند اجازه می‌دهید وارد شوند»[15]. بیدار شوید پیش از آنکه گرفتار آنچه به دست آورده‌اید شوید و پیش از آنکه روزی برسد که بگویید واحسرتا از آنچه در پیشگاه پروردگار کوتاهی نمودیم! امروز ریشه‌های اسلام و مسلمین در معرض نابودی است و شما از من می‌خواهید بنشینم و از تهذیب نفس سخن بگویم؟! بیدار شوید پیش از آنکه شمشیر پسر فاطمه(ع) از نیام خارج گردد؛ آنگاه است که از کرده‌هایتان که شما را در برابر وی و دشمن وی قرار داده، پشیمان خواهید شد. بیدار شوید و به اشتباهات و گناهان خود اعتراف کنید؛ چرا که ننگ، از به دوزخ درافتان بایسته‌تر است. در عین حال دست یاری به سوی علمای عامِل، مجاهد و بی‌اعتنای به دنیا می‌گشایم؛ کسانی که ظاهرشان حکایت‌کننده‌ی باطنشان است؛ آنان که شب و روز برای انتشار کلمه‌ی «لا اله الا الله» و گسترش عدالت در جامعه‌ی اسلامی تلاش می‌کنند. با اینکه همان طور که امام صادق(ع) می‌فرماید، آنها گروهی اندک‌اند[16]. آگاه باشید خدا عمل آنها را مبارک خواهد گرداند و اگر خدا بخواهد خیر فراوان در آن قرار خواهد داد، پس سستی نکنید و نترسید که اگر خدا بخواهد شما برترید. خوشا آنان که شناخته‌ شدگان آسمان‌اند در حالی که با وجود بسیاری عمل و خالی بودن دست‌شان، در زمین مجهول و گمنام. از خدا می‌خواهم با فضل و رحمت و عطایش مرا از خدمتکاران ایشان قرار دهد و در زمره‌ی ایشان محشور فرماید با آنکه نادانی‌ام بسیار وعلم وعملم اندک است. تا آنجا که در توان دارم خواسته‌ای جز اصلاح ندارم، تا با توسّل بر زنده‌ای که هرگز نمی‌میرد از کسانی باشم که در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای هراسی ندارد، و توفیقی ندارم جز به اراده‌ی خداوند. بر او توکّل می‌کنم و به سوی او بازمی‌گردم؛ او یاور من است و سرپرست شایستگان، و به خدا پناه می‌برم از خواری در دنیا و آخرت. «تحصنت بذی الملک والملکوت، واعتصمت بذی القدرة والجبروت، واستعنت بذی العزة والاهوت، من کُل ما أخاف و أحذر، و بمحمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و الحسن و محمد(ع)، والحمد لله وحده» (به صاحب ملک و ملکوت پناه می‌جویم و به دامان صاحب قدرت و جبروت چنگ می‌زنم و از صاحب عزّت و لاهوت یاری می‌جویم، از هرآنچه از آن می‌ترسم و دوری می‌جویم، و یاری می‌جویم از محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین، علی، محمد، جعفر، موسی، علی، محمد، علی، حسن و محمد(ع) و حمد و ستایش تنها از آنِ خداوند یگانه است). بسم الله الرحمن الرحیم «وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلا يَتَّقُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ * ويضيق صدري ولا ينطلق لساني فارسل الى هارون * وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقتُلون * قَالَ كَلَّا فَاذْهَبَا بّآياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ»[17] (و آنگاه که پروردگارت موسی را ندا داد: ای موسی، به سوی آن مردم ستمکار برو * قوم فرعون. آيا نمی‌خواهند پرهيزگار شوند؟ * گفت: ای پروردگار من، می‌ترسم دروغ‌گويم خوانند * و دل من تنگ گردد و زبانم گشاده نشود. هارون را پيام بفرست * و بر من به گناهی، ادعايی دارند، می‌ترسم که مرا بکشند * گفت: هرگز. آيات مرا هر دو نزد آنها ببريد، ما نيز با شما هستيم وگوش فرامی‌دهيم). *‌ *‌ *

-ابليس تهدید می‌کند

حق تعالی می‌فرماید: «إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طينٍ * فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ * فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلاَّ إِبْليسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرينَ * قالَ يا إِبْليسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالينَ * قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ * قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجيمٌ * وَ إِنَّ عَلَيْکَ لَعْنَتي‏ إِلي‏ يَوْمِ الدِّينِ * قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْني‏ إِلي‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ * قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرينَ * إِلي‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ * قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ * قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ * لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعينَ»[18] (آن هنگام که پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشری را از گل می‌آفرينم * چون تمامش کردم و در آن از روح خود دميدم، همه سجده‌اش کنيد * همه‌ی فرشتگان سجده کردند * مگر ابليس که بزرگی فروخت و از کافران شد * گفت: ای ابليس! چه چيز تو را از سجده کردن در برابر آنچه من با دو دست خود آفريدم منع کرد؟ آيا بزرگی فروختی يا از عالی‌مقامان بودی؟ * گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتش آفريده‌ای و او را از گل * گفت: از اينجا بيرون شو که تو مطرودی * و تا روز قيامت لعنت من بر تو باد * گفت: ای پروردگار من! مرا تا روزی که از نو زنده شوند مهلت ده * گفت: تو از مهلت‌يافتگانی، * تا آن روز معين معلوم * گفت: به عزّت تو سوگند که همگان را گمراه کنم، * مگر آنها که از بندگان مخلص تو باشند * گفت: حق است و آنچه می‌گويم راست است * که جهنم را از تو و از همه‌ی پيروانت پُر کنم). خداوند سبحان و متعال آدم(ع) را آفرید و ملائکه را امر فرمود بر او سجده کنند. این سجده اعترافی عملی بر برتر بودن آدم(ع) نسبت به ملائکه(ع) بود و این موجودات قدسی متناسب با شأن و عالمی که در آن بودند، وی را مقدّم داشتند. این سجده بر جسد آدم(ع) نبود بلکه فقط بر روح و حقیقت او بود و در واقع سجده بر آن حقیقت محمدی و انسان کامل و نزدیک‌ترین حجاب بود، و از این طریق توجه بر زنده‌ای بود که هرگز نمی‌میرد. خداوند سبحان فرمان سجده را صادر نفرمود مگر پس از اینکه صورت مثالی بر مادّه‌ی آدم(ع) افاضه فرمود و از روح خودش در او دمید. حدیثی از پیامبر اکرم(ص) به این معنی روایت شده است: «خداوند آدم را بر صورت خویش آفرید»[19]؛ یعنی آدم(ع) یا انسان قابلیت به دست آوردن کمالات الهی را تا بالاترین حدی که برای ممکنات یا همان مخلوقات امکان دارد، دارا بود. هر چند آدم(ع) به مقام «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى» (فاصله‌ی دو کمان یا نزدیک‌تر) دست نیافت اما از فرزندان برگزیده‌اش، محمد مصطفی(ص) به آن مقام دست یافت. ابلیس که خداوند لعنتش کند، گوشه‌ای از این حقیقت را متوجه شد اما سرکشی کرد، همراه فرشتگان سجده ننمود و به زمین گرایید؛ او به مادّه‌ی آدم(ع) که جسمش از آن آفریده شده بود نگریست و آن را با انرژی یا آتشی که از آن خلق شده بود قیاس نمود و چنین استنباط کرد که انرژی برتر از ماده است و از حقیقت آدم(ع) و نزدیک بودنش به خداوند متعال غفلت ورزید. بنابراین ابلیس با آن علم بسیار و دامنه‌دار و آن عبادت طولانی‌اش در اعماق دوزخ سقوط کرد؛ چرا که او عابدی مخلص برای خداوند نبود، بلکه عابدی مخلص برای نفس خویشتن بود!! و با عبادتش در صدد ارتقای مقام و برتر شدن از دیگران بود؛ پس همین (برای سقوطش) کفایتش نمود! از همین رو امتحان سجده بر آدم(ع) برای ابلیس مصیبت بزرگ و صاعقه‌ای بود که بر فرق سرش فرو آمد و او بر آدم(ع) حسادت ورزید. اگر این رخداد را بتوانی به تصور بکشی خواهی دید که در آن هنگام ابلیس می‌گوید: آیا پس از این همه عبادت، خداوند بنده‌ای را می‌آفریند که از همان ابتدای آفرینشش از من برتر است؟ و به درجه و مقامی می‌رسد که ملائکه پایین‌تر از وی قرار می‌گیرند؟ و این حجاب مانع شد تا ابلیس حقیقت آدم(ع) را ببیند و به دنبال بهانه‌تراشی برای سجده نکردنش بیفتد تا خودش را با آن قانع سازد و با پروردگار خویش مجادله نماید. پاسخ خداوند سبحان و متعال جز لعن و طرد کردن وی نمی‌باشد؛ چرا که ابلیس از جمله کسانی است که انکار می‌کنند در حالی که خود یقین دارند که ستم روا می‌دارند و برتری‌جویی[20] می‌کنند. حق تعالی می‌فرماید: «تِلكَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدونَ عُلُوًّا فِي الأَرضِ وَلا فَسادًا وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ»[21] (اين سرای آخرت را از آنِ کسانی ساخته‌ايم که در اين جهان نه خواهان برتری‌جويی هستند و نه خواهان فساد و سرانجام نيک از آنِ پرهيزگاران است). ابلیس لعنه الله نادان و جاهل نبود تا تعلیم گیرد، و خطا کار نبود تا توبیخ و ادب شود؛ بلکه عالمی بود متکبر، سرکش و برتری‌جو که از لجاجت دست برنمی‌داشت و وجودش از بغض و کینه‌ی این آفریده‌ی جدید انباشته شده بود و وی را سبب طرد شدن خود از رحمت خدا می‌دانست و او و فرزندانش را دشمنان خویش قرار داد؛ از همین رو، تا روز برانگیخته شدن برای حسابرسی تقاضای مهلت کرد تا آنان را از صراط مستقیم گمراه سازد، اما خداوند سبحان وی را تا روز معلوم مهلت داد و آن ملعون نیز تهدید می‌کند که بنی آدم را از صراط مستقیم خداوند منحرف سازد: «قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ * ثُمَّ لآتِيَنَّهُم مِّن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ»[22] (گفت: پس با آنچه مرا گمراه نمودی، به جهت (فریفتن) آنها بر راه راست تو می‌نشینم * آنگاه از پيش و از پس و از چپ و از راست بر آنها می‌تازم و بيشترينشان را سپاس‌گزار نخواهی يافت). روز وقت معلوم همان روز قیام امام مهدی(ع) است؛ چنانکه در حدیث آمده اسحاق بن عمار می‌گوید: از ایشان ـ‌یعنی امام(ع)‌ـ در خصوص مهلت دادن خداوند به ابلیس تا وقت معلوم چنانکه در کتابش می‌فرماید پرسیدم. فرمود: «قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ * إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»[23] (گفت: تو در شمارِ مهلت‌يافتگانی * تا آن روزی که وقتش معلوم است) و فرمود: «وقت معلوم، روز قیام قائم است. چون خداوند وی را برانگیزد در مسجد کوفه خواهد بود و ابلیس خواهد آمد تا اینکه او را بر زانوانش خواهد نشاند و خواهد گفت: ای وای از امروز! آنگاه حضرت موی پیشانی‌اش را می‌گیرد و گردنش را می‌زند. آن روز، همان وقت معلومی است که مهلت ابلیس به پایان می‌رسد»[24]. در انجیل آمده است که شیطان در قیامت صغری یعنی زمان قیام امام مهدی(ع) به بند کشیده خواهد شد. در رویای یوحنا آمده است: «.... آنگاه دیدم فرشته‌ای از آسمان نازل می‌شد که کلید دوزخ را حمل می‌کرد و زنجیری بزرگ در دست. آنگاه آن مار دیرین یعنی همان ابلیس یا شیطان را گرفت و برای هزار سال وی را در بند نمود و در دوزخش افکند و بر آن قفلی زد و پایانش بخشید. پس تا پایان پذیرفتن هزار سال دیگر مردمان را گمراه نخواهد کرد و سپس برای مدتی اندک دوباره آزاد می‌گردد»[25]. سید بن طاووس(ره) می‌گوید: در صحف ادریس نبی ذیل درخواست ابلیس و پاسخ خداوند به او چنین یافتم: «گفت: پروردگارا! مرا تا روزی که برانگیخته می‌شوند مهلت ده! فرمود: نه بلکه تو از مهلت داده شدگان تا روز معلوم هستی، و آن روزی است که حکم حتمی نموده‌ام که در آن روز، زمین را از کفر و شرک و معاصی پاک سازم. برای آن زمان بندگانی را انتخاب نموده‌ام که قلب‌هایشان را برای ایمان آزموده‌ام و آن را انباشته‌ام از ورع، اخلاص، یقین، تقوی، خشوع، صدق، حلم، صبر، وقار، بی‌اعتنایی به دنیا و آرزومندی به آنچه نزد من است. ایشان را دعوت‌کنندگان به خورشید و ماه قرار می‌دهم و در زمین جانشینشان می‌گردانم و دینی را که برایشان پسندیده‌ام، تمکین خواهم داد؛ آنگاه مرا عبادت می‌کنند و چیزی را شریک من قرار نمی‌دهند. نماز را در وقت آن به پا می‌دارند، زکات را در هنگامش پرداخت می‌نمایند و امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند. در آن روزگار امانت بر روی زمین قرار می‌گیرد؛ پس چیزی به چیزی آسیب نمی‌رساند و چیزی از چیزی نمی‌هراسد. گزندگان و چرندگان در میان مردمان می‌آیند بی‌آنکه هیچ یک دیگری را بیازارد. زهر هر دارای زهری از خزندگان و غیره را از بین می‌برم و سَمّ هر گزنده‌ای را از او می‌گیرم و برکات را از آسمان به زمین نازل می‌گردانم. زمین نیکوترین گیاهانش را خواهد رویاند و همه‌ی ثمره‌ها و پاکی‌هایش را نمایان خواهد ساخت. رأفت و رحمت را بین ایشان برقرار می‌کنم تا جایی که با یکدیگر با مواسات برخورد و نعمت‌ها را بطور مساوی تقسیم می‌کنند؛ پس فقیر بی‌نیاز می‌گردد و کسی بر دیگری برتری‌جویی نمی‌کند؛ بزرگ‌تر بر کوچک‌ترحم می‌کند و کوچک‌تر احترام بزرگ‌تر را نگه می‌دارد. به دین حق می‌گروند و به آن رو می‌کنند و براساس آن حکم می‌رانند. آنان‌اند اولیای من. برایشان پیامبری برگزیده و جانشینی پسندیده اختیار نموده‌ام. وی را برایشان نبی و رسول قرار دادم و ایشان را برای او دوستان و یاران. اینان‌اند امّتی که برای پیامبرِ فرستاده و جانشین مورد پسندم برگزیده‌ام. آن زمان را در علم غیب خود نهان داشته‌ام و ناگزیر واقع خواهد شد. آن روز تو، سوارانت، مردانت و سپاهیانت را نابود خواهم ساخت. پس برو که تو از مهلت‌یافتگانی! تا آن روزِ وقتِ معلوم»[26]. این است داستان ابلیس؛ عالمِ عابدی که در دوزخ سقوط کرد و تکبرش وی را به جهنم واژگونه نمود. در این داستان عبرتی برای عبرت‌گیرندگان و پندی برای هوشیاران است؛ کجایند این پندگیرندگان؟! امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «پس عبرت گيريد از آنچه خداوند با ابليس كرد: كار طولانى، تلاش سخت و بندگى شش هزار ساله‏اش را كه روشن نيست بر حسب سال‌هاى اين جهان برآورد شده است يا سال‌هاى جهان ديگر در برابر ساعتى تکبر ورزیدن، پوچ ساخت. پس از ماجراى ابليس، با گناهى همسنگ او، كيست كه از عذاب الهى رهايى تواند؟ هيچ كس! خداوند سبحان هرگز انسانى را با گناهى كه فرشته‏اى را با آن گناه بيرون راند، به بهشت اندرون نبرد. حکم خداوند در میان اهل آسمان و زمین، یکسان است و بین خداوند و هیچ یک از مخلوقاتش دوستی و قرابتی وجود ندارد که به خاطر آن آنچه را که بر جهانیان حرام نموده، حلال نماید. ای بندگان خدا، از دشمن خدا بپرهیزید! مبادا شما را به بیماری خود مبتلا سازد و با ندای خود شما را به حرکت درآورد و با لشکرهای پیاده و سواره‌ی خود بر شما بتازد. به جانم سوگند شیطان تیر خطرناکی برای شکار شما بر چله نهاده، تا حد توان کشیده و از نزدیک‌ترین مکان شما را هدف قرار داده و گفته است: «قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ»[27] (گفت: ای پروردگار من، با آنچه مرا گمراه نمودی، در زمين برایشان بيارايم و همگان را گمراه کنم).... و از آثار زشتی که کبر و غرور بر دل‌ها می‌گذارد به خدا پناه ببرید، همانگونه که از حوادث سخت به او پناه می‌برید. اگر خدا تکبر کردن را اجازه می‌فرمود حتما به بندگان مخصوص خود از پیامبران و امامان اجازه می‌داد .... در حالی که ایشان از قشر مستضعف جامعه بودند. خداوند آنها را با گرسنگی آزمود و به سختی و بلا گرفتارشان ساخت و با ترس و بیم امتحانشان فرمود و با مشکلات فراوان خالصشان گردانید.... و هنگامی که موسی بن عمران و برادرش هارون(ع) بر فرعون وارد شدند در حالی که جامه‌های پشمین بر تن و چوب‌دستی در دست داشتند و با فرعون شرط کردند که اگر تسلیم پروردگار شود حکومت و ملکش جاودانه بماند و عزتش برقرار باشد، فرعون گفت: «آیا از این دو نفر تعجب نمی‌کنید که دوام و جاودانگی حکومتم را برای من مشروط می‌سازند در حالیکه در فقر و بیچارگی به سر می‌برند. اگر چنین است چرا دستبندهایی از طلا به همراه ندارند؟» این سخن را فرعون برای بزرگ شمردن طلا و تحقیر پوشیدن لباس پشمین بر زبان راند.... خدا را خدا را! که از تعجیل در عقوبت و کیفر سرکشی و ستم بر حذر باشی و از آینده‌ی دردناک ظلم و سرانجام زشت تکبر و خودپسندی که کمینگاه بزرگ ابلیس و جایگاه حیله و نیرنگ او است بترسید؛ حیله و نیرنگی که با دل‌های انسان‌ها چون زهری کشنده می‌آمیزد و هرگز بی‌اثر نخواهد بود و کسی از هلاکتش جان سالم به در نخواهد برد؛ نه دانشمند به خاطر دانشش و نه فقیر به جهت لباس کهنه‌اش در امان نمی‌باشد.... خدای سبحان مردم روزگاران گذشته را از رحمت خود دور نساخت مگر به جهت ترک گفتن امر به معروف و نهی از منکر؛ پس خداوند بی‌خردان را برای نافرمانی، و خردمندان را برای ترک بازداشتن دیگران از گناه لعنت فرمود.... آگاه باشیم! شما رشته‌ی پیوند با اسلام را قطع و اجرای حدود الهی را تعطیل کردید و احکام آن را به فراموشی سپردید.... و من از کسانی هستم که در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای نمی‌ترسند؛ کسانی که سیمای آنها سیمای صدّیقان و سخنانشان سخنان نیکان است؛ زنده‌داران شب و روشنی‌بخشان روزاند؛ به قرآن چنگ زده، سنت‌های خدا و رسولش را زنده می‌کنند؛ نه تکبر و خود پسندی دارند و نه برتری‌جویی می‌کنند، نه خیانتکارند و نه در زمین فساد می‌کنند. قلب‌هایشان در بهشت و پیکرهایشان مشغول اعمال پسندیده است»[28].

-صراط مستقیم (راه راست)

حق تعالی می‌فرماید: «وكذلكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِن جَعَلْنَاهُ نورا نَّهْدِي بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ * صِرَاطِ اللهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الا إِلَى اللهِ تَصيرُ الأُمُور»[29] (و اینچنین روحی از امر خودمان را به تو وحی کردیم در حالی که تو نمی‌دانستی کتاب چیست و ایمان کدام است؛ ولی ما آن را نوری ساختيم تا هر يک از بندگانمان را که بخواهيم با آن هدايت کنيم و قطعاً تو به راه راست راه می‌نمايی * راه آن خدايی که از آنِ او است هر آنچه در آسمان‌ها و زمين است. آگاه باشيد که همه‌ی کارها به خدا بازمی‌گردد). منظور، حق یا همان راهی است که خداوند سبحان از بندگانش خواسته تا آن را بپیمایند؛ یا همان راهی که بنده را به آن زنده‌ی پا بر جای سبحان (حیّ القیّوم) می‌رساند؛ و یا به عبارت دیگر، مراد از صراط مستقیم همان اعتقادات و احکام شرعی صحیح است که از حضرت حق صادر گردیده و به وسیله‌ی انبیا، فرستادگان و اوصیای آنها(ع) به بندگان رسیده است. عاقل چاره‌ای ندارد جز اینکه در جست‌وجوی حق باشد تا عذاب را از خود دور کند و بازگشتی به پروردگار خویش بیابد در حالی که در راه مستقیم او گام برمی‌دارد. خورسند بودن به این زندگانی مادی و غوطه‌ور شدن در آن از مرگ بدتر است؛ حتی همسانِ نابودی است؛ و چه بسا خود جهنّم باشد. حق تعالی می‌فرماید: «يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ»[30] (از تو به شتاب عذاب می‌طلبند، حال آنکه جهنم به راستی بر کافران احاطه دارد). به همان صورت که شناختن حق و پیمودن راه با آن، بر آن و به سوی آن، همان زندگانی حقیقی است؛ چرا که فرجامش رسیدن به عالَم عقل و بازگشت به سوی آن زنده‌ای است که هرگز نمی‌میرد؛ و این، غایتی است برتر از بهشت. حق تعالی می‌فرماید: «وَعَدَ اللهُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ مَساکِنَ طَيِّبَةً في‏ جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ»[31] (خداوند به مردان مؤمن و زنان مؤمن بهشت‌هايی را وعده داده است که از زیر آن نهرها جاری است، و در آن جاودانه خواهند بود و نيز خانه‌هايی نيکو در بهشت‌های جاويد، ولی خوشنودی خدا از آن برتر است؛ که این است همان کامیابی بزرگ). حق تعالی می‌فرماید: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما کانُوا يَعْمَلُونَ»[32] (پس هیچ کس آنچه را که از روشنی بخش دیدگان به پاداش آنچه انجام می‌دادند برای‌شان پنهان شده است را نمی‌داند). بنابراین عاقل، کسی است که بهره‌ی خویش را از پیمودن این راه ضایع نسازد؛ اگر به سرمنزل رسید که به رحمت الهی نایل شده وگرنه به فضل الهی و به برکت پاسخ به ندای «پیش آیِ»[33] زنده‌ای که هرگز نمی‌میرد، در بهشت‌ها بازگشت خواهد داشت. حق تعالی می‌فرماید: «هُوَ الَّذي خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْکُمْ مَنْ يُتَوَفَّي مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّي وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»[34] (او همان کسی است که شما را از خاکی، سپس از نطفه‌ای، سپس از لخته‌ی خونی بيافريد. آنگاه شما را که کودکی بوديد بیرون می‌آورد تا به کمال قوّت خود برسید و سپس تا سالمندانی شويد. برخی از شما پيش از این بميريد؛ تا همه‌تان به زمان تعیین‌شده برسيد؛ و شايد به عقل درآیید)؛ یعنی خداوند شما را به امید آنکه به عالم عقل برسید ـ‌به همان صورت که انبیا و ائمه رسیدند‌ـ آفریده است و حتی آنچه مطلوب است، رسیدن به بالاترین درجه‌ی این عالم می‌باشد؛ یعنی مقام و مرتبه‌ی تماس با عالم لاهوت یا همان مقام «قاب قوسين او ادنى» (به مقدار دو کمان یا تزدیک‌تر). صاحب این مقام محمود و پسندیده همان کسی است عالَم وجود به خاطر او خلق شد؛ یعنی حضرت محمد(ص) و نفْس و جان آن حضرت یعنی علی(ع). هر چند رَویه‌ام در این کتاب خلاصه‌گویی و تنها اشاره کردن می‌باشد، اما اشکالی ندارد که قدری این مطالب را توضیح دهم شاید خداوند دعای خیر خواننده‌ی این عبارت‌ها را روزی‌ام گرداند! عزیزانم! برادران و خواهران مؤمن! آفریده‌ی نخستین، عقل می‌باشد، که همان اولین عالم روحانی و همان عالم کلی است که موجودات در آن برخی در برخی دیگر تنیده شده‌اند بی آنکه هیچ تضاد و منافاتی بین آنها وجود داشته باشد. ساکنان آن عالم درجات و مراتب مختلفی دارند که بالاترین آن تماس با عالم لاهوت سبحان که درجه و مقامی مختص محمد و علی(ع) است، می‌باشد. بنابراین محمد(ص) در مقام «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّي * فَکانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني‏»[35] (سپس نزديک شد و بسيار نزديک شد * تا به قدر دو کمان، يا نزديک‌تر) است و علی(ع) نفْس و جان محمد می‌باشد. حق تعالی می‌‌فرماید: «أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ»[36] (از ما و از خودتان) و همان طور که از رسول خدا(ص) روایت شده، علی(ع) سرگشته و مجنون به ذات خداوند می‌باشد[37]. فروتر از این مقام و درجات، درجاتی وجود دارد که این دو(ع) بر همه‌ی آنها احاطه و علم دارند و آنها که در مراتب پایین‌تر از آن دو می‌باشند به اندازه‌ی مرتبه و درجه‌ی خویش از آن دو شناخت و معرفت دارند و کسی غیر از خالقشان به آن دو بزرگوار شناخت و معرفت تمام و کمال ندارد؛ همان طور که کسی غیر از آن دو به تمامی شناخت و معرفت خداوند سبحان که برای نوع انسان امکان‌پذیر می‌باشد، دست نیافته است. از صاحب مقام محمود و پسندیده(ص) چنین معنایی روایت شده است: «ای علی! کسی خدا را نشناخت جز من و تو، و مرا کسی نشناخت جز خدا و تو، و تو را کسی نشناخت جز خدا و من»[38]. اما عالم دوم، عالم ملکوت است؛ عالمی است مثالی و صوری؛ عالم نفْس‌ها؛ چیزی شبیه آنچه در خواب می‌بینیم. چرا که در هنگام خواب ما از وجود مادی‌مان غافل و به وجود ملکوتی‌‌مان توجه می‌کنیم؛ یا همان وجود مثالی یا نفسانی. عالم سوم، عالم مادی است؛ عالمی شبیه به عَدَم و نیستی و هیچ بهره‌ای از وجود ندارد مگر قابلیتی برای وجود داشتن، و این آخرین درجه‌ی تنزّل می‌باشد. هنگامی که صورت بر ماده افاضه می‌شود، جسم تکوین می‌یابد و این اولین درجه از درجات صعود یا بازگشت می‌باشد. اجسام بر حسب درجات وجودی‌شان به جماد، نبات، حیوان و انسان تقسیم می‌شوند. انسان یا ارتقا می‌یابد و به سوی مبدأ سبحان خویش بازمی‌گردد؛ که در این صورت، در عالم عقل و نزدیک به زنده‌ای که مرگی ندارد (حیّ لا یموت) شناور می‌گردد، و یا از ارزش خویش می‌کاهد و به پروردگار خود پشت می‌کند؛ که در این صورت، جز ماده‌ای که تقریباً هیچ درکی ندارد و علمی به واسطه‌اش فرا گرفته نمی‌شود مگر هنگامی که صورت مثالی بر آن افاضه گردد، چیزی نمی‌بیند؛ و به این ترتیب همچون چهارپایان می‌شود؛ و حتی گمراه‌تر! چرا که او آفریده شده است تا پیش آید، اما پشت کرد، و او آفریده شد تا به تعقل درآید اما نپذیرفت و جهل را برگزید، و او خلق شد تا زندگی کند اما چیزی جز مرگ و نیستی را برنگزید. ابو عبد الله(ع) می‌فرماید: «خداوند عزّوجل عقل را آفرید، و او اولین مخلوق از روحانیون از سمت راست عرش از نورش بود. به او فرمود: برو؛ و او پشت کرد. سپس فرمود: پیش آی؛ پس او پیش آمد. خداوند تبارک و تعالی فرمود: تو را بر خُلقی عظیم آفریدم و بر تمامی مخلوقاتم برتری دادم. می‌فرماید: سپس جهل را از دریای شور تشنگی پدید آورد و به او فرمود: برو؛ پس او پشت کرد. سپس به او فرمود: پیش آی؛ و او پیش نیامد. پس به او فرمود: تکبّر کردی؛ و لعنتش نمود....»[39]. اما عقل و تمامی عقل، حضرت محمد(ص) می‌باشد و وصیّ او علی(ع)؛ چرا که او نفْس آن حضرت(ص) می‌باشد، همان طور که در آیه‌ی «أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ»[40] آمده است. اما جهل و تمامی جهل، همان دومی می‌باشد؛ او مبدأ تکبّر است و او همان کسی است که ابلیس را گمراه نمود و او را در «هاویه» (عمق دوزخ) تباه نمود. ابلیس لعنت الله می‌گوید: «رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي»[41] (ای پروردگار من، با آنچه مرا گمراه نمودی)؛ یعنی با آن کس که مرا با او گمراه نمودی؛ یا با همان «نَکَره‌ای» (انکاری) که سبب گمراهی من شد، و او در این آیه به صـورت «انکار» توصیف شده است؛ چرا که ظلمتی است که هیچ هویتی ندارد و «ما» که در این آیه استفاده شده برای «غیرعاقل» به کار می‌رود؛ چرا که او هیچ بهره‌ای از عقل ندارد. به این ترتیب، از بنی آدم، کسی هست که با عبادت و کمالات اخلاقی ارتقا می‌یابد تا آنجا که به مقام «قاب قوسین او ادنی» (فاصله‌ی دو کمان یا نزدیک‌تر) برسد؛ او معلم روحانیون و ملائکه‌ی مقرّب می‌گردد، و او همان انسان کامل یا حضرت حضرت محمد(ص) می‌باشد؛ همان طور که آدم(ع) به ملائکه آموخت آنچه را که نمی‌دانستند. امیر المؤمنین می‌فرماید: «خَلَقَ الإنسانَ ذا نَفْسٍ ناطِقةٍ، إنْ زكّاها بالعِلمِ و العَملِ فقد شابَهتْ جواهرَ أوائلِ عِلَلِها، و إذا اعْتَدلَ مِزاجُها و فارَقَتِ الأضدادَ فقد شارَكَ بها السَّبْعَ الشِّدادَ»[42] (خداوند انسان را داراى نفس ناطقه آفريد؛ اگر آدمى آن را با علم و عمل تزكيه نماید و بپروراند، با گوهرهاى اوّليه‌ی علّت‌هايش همسان مى‌گردد، و هرگاه تركيبش معتدل و از اضداد جدا گردد، او با آن، هفت آسمان قوى و محكم را شريک مى‌شود). و از بنی آدم، کسی نیز هست که خود را در «هاویه» (اعماق دوزخ) تباه می‌کند؛ او در دریای تلخ تاریکی‌هایی که برخی بر برخی دیگر قرار دارند، غوطه‌ور می‌گردد، طوری که اگر دست خود را برآوَرَد آن را نتواند ببیند تا آنجا که وجودی ظلمانی و تاریک که هیچ نوری در آن راه ندارد می‌گردد، جهلی که هیچ عقلی همراهی‌اش نمی‌کند، آشوبی که هیچ ثبات و استقراری ندارد، ترسی که در آن آرامش و طمأنینه‌ای نیست و هیچ وقار و متانی بر آن فرود نمی‌آید. چنین شخصی به رحمت خدا طمع و امیدی ندارد و از روح خداوندی ناامید است؛ با اینکه ابلیس لعنت الله ـ‌همان طور که در حدیث آمده‌ـ هنگام بر پایی قیامت در رحمت خداوند طمع می‌کند. حق تعالی می‌فرماید: «وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَکُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلي‏ عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَري‏ءٌ مِنْکُمْ إِنِّي أَري‏ ما لا تَرَوْنَ إِنِّي أَخافُ اللهَ وَ اللهُ شَديدُ الْعِقابِ»[43] (شيطان کردارشان را در نظرشان بياراست و گفت: امروز از مردم، کسی بر شما چیره نمی‌گردد و من پناه شما هستم؛ ولی چون دو گروه رو به رو شدند او به عقب بازگشت و گفت: من از شما بيزارم. من چيزهايی می‌بينم که شما نمی‌بينيد. من از خداوند می‌ترسم که خداوند به سختی عقوبت می‌کند). اینها با نفس‌های خبیث متکبرشان سخنان فریبنده و دروغ‌آمیز خود را به شیاطین جن القا می‌کنند؛ شیطان‌های جن از شیطان‌های انسان برمی‌گیرند و از آنها تعلیم می‌بینند. حق تعالی می‌فرماید: «شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي‏ بَعْضُهُمْ إِلي‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ»[44] (شياطين انس و جن، برخی بر برخی دیگر برای فريب، سخنان فریبنده و دروغ‌‌آمیزالقا می‌کنند. اگر پروردگارت می‌خواست، چنين نمی‌کردند. پس آنها را با آنچه دروغ و افترا می‌بافند به حال خود واگذار). حروری چنین می‌سراید: یکی از سپاهیان ابلیس بودم که کارم بالا گرفت تا آنجا که ابلیس از لشکریانم شد اگر او پیش از من می‌مُرد پس از او به بهترین وجه راه‌های سرکشی را که برتر از آن پس از من نباشد، می‌پیمودم[45] مطلبی که باقی می‌ماند.... اینکه کسی بپرسد: آن کس که کافر است اگر بهره‌ای از عقل ندارد، چگونه می‌تواند تکنولوژی‌هایی نظیر هواپیما و تجهیزات ارتباطی پیشرفته را اختراع نماید؟! پاسخ: از ابو عبد الله امام صادق(ع) از آنچه معاویه انجام داد پرسیده شد. ایشان(ع) فرمود: «این نیرنگ و شیطنت بود که به عقل شباهت دارد، اما عقل محسوب نمی‌گردد»[46]. هر انسانی نصیب و بهره‌ای از عالم ملکوت دارد؛ نصیب و بهره‌اش نفْس او است که صورتی مثالی و سایه‌ای برای عقل می‌باشد. این سایه، همان قوه‌ی ادراک یا همان ناطقه‌ای است که در بهشت‌ها کاشته شده است. حیوانات صامت نیز در این صفت با انسان شریک هستند اما آینه‌ی انسان صاف‌تر و صیقلی‌تر است. «اشراق» (نورافشانی) عقل بر نفْس انسان روشن‌تر و واضح‌تر، و بهره‌‌ی او از این سایه بیش‌تر می‌باشد. اگر کسی دنیای حیوانات را مورد مطالعه قرار دهد خواهد دانست که برخی حیوانات قدرت اختراع برخی آلات و ادوات را دارند؛ چنانکه برخی دانشمندان جانورشناس چنین نظری را ابراز داشته‌اند؛ به عنوان مثال سگ‌های آبی سدهایی برای بالا آوردن آب می‌سازند. بنابراین انسان بر حیوان برتری ندارد مگر آنکه در این سایه بنگرد و حقیقت و عقل را در آن مشاهده، و با عبادت و شکرگزاری و اخلاق پسندیده، برای کامل‌تر شدن به سوی آن حرکت کند؛ اما اگر به همین سایه اکتفا کند حیوانی بیش نخواهد بود؛ یعنی چون حیوانی صامت خواهد بود، و اگر با اخلاق نکوهیده نفْسش را به قهقرا سوق دهد، به پست‌ترین و گمراه‌ترینِ راه‌ها کشیده شده است[47]. ستایش تنها از آنّ خداوند یگانه است، و از علم جز اندکی به ما داده نشده است. پروردگارا! مرا و مردان و زنان مؤمن را در رحمت خویش داخل فرما، که در دنیا و آخرت تو سرپرستی؛ و چه نیکو سرپرست و چه نیکو یاری‌گری هستی!

-عقايد و احكام

که موارد زیر را شامل می‌شود:

-عقاید صحیح:

ایمان به وجود خالق و یکتا شمردن او (توحید), اعتراف و تصدیق فرستادگان خدا و اوصیا و جانشینان ایشان(ع), و همچنین به عدل، قضا و قدر، بِدا، بهشت و دوزخ و عصمت خلفا و جانشینان خداوند در زمینش, و همچنین تصدیق ملائکه، عالم غیب و همه‌ی آنچه انبیا و فرستادگان و اوصیای آنها(ع) بیان فرموده‌اند, و ما چـاره‌ای نـداریم جـز تمسک به دنباله‌ها و اعقاب ایشان و اقتدا به آثار و بقایای آنها(ع). حق تعالی می‌فرماید: «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْکُمُ اللهُ»[48] (اگر خدا را دوست می‌داريد، از من پيروی کنيد تا خداوند نيز شما را دوست بدارد). از زراره روایت شده است: از ابو عبد الله امام صادق(ع) سؤال شد: «پیدایش نسل از آدم(ع) چگونه بود و نیز کیفیت تولید نسل از ذریه‌ی حضرت آدم(ع) به چه نحو صورت پذیرفت؟» سپس سؤال‌کننده گفت: «گروهی از مردم به می‌گویند خداوند عزوجل به آدم وحی فرمود دخترانش را به نکاح پسران خود در آورد و تمامی این مخلوقات در اصل از ازدواج خواهران و برادران می‌باشند. آیا این سخن صحیح است یا نه؟» امام صادق(ع) فرمودند: «خداوند منزّه و مبرّا از این گفتار است. کسی که چنین سخنی می‌گوید... در واقع می‌گوید حق عزوجل برگزیدگان از مخلوقات، دوستانش، انبیایش، فرستادگانش، مردان و زنان مؤمن و مردان و زنان مسلمان را از حرام آفریده است و قدرت نداشته که آنها را از حلال خلق کند؟! با اینکه عهد و پیمان بسته و براساس آن ملزم شده است که خلق را از راه حلال ایجاد نماید و ایشان را پاک و پاکیزه و طیّب و منزّه از هر آلودگی بیافریند! به خدا سوگند برایم نقل کردند چهارپایی به اشتباه روی خواهرش جست و پس از آنکه پایین آمد و معلوم شد او خواهرش بوده است، ذکر خود را بیرون آورد و با دندان‌هایش آن را گرفت و فشرد تا قطع نمود، سپس افتاد و مرد. و از چهارپای دیگری به من خبر دادند که به اشتباه با مادرش جمع شد و پس از معلوم شدن، آن حیوان نیز همان کرد که چهارپای مذکور انجام داده بود. وقتی حیوانات چنین باشند، انسان که واجد فضایل و علم و کمال است این طور نباشد؟! منتهی چنانچه می‌بینید گروهی از مردم روی از علم و دانش اهل بیت پیامبران خود برتافته و به کارهایی که به آن امر نشده‌اند پرداخته‌اند و با ارتکاب آن به ضلالت و گمراهی کشیده می‌شوند و با انجام اعمال شنیع و قبیح به انحطاط می‌گرایند و این انحراف از بدو پیدایش مخلوقات تا الآن ادامه داشته است و تا ابد نیز خواهد بود». سپس فرمودند: «وای بر اینان که اعتقادشان چنین است. ایشان چقدر بی‌خبرند از آنچه را که نه فقهای حجاز و نه فقهای عراق با هم در آن اختلافی ندارند. خداوند عزوجل دو هزار سال پیش از آفرینش آدم به قلم امر فرمود و آن بر لوح محفوظ جاری شد و حکم تحریم خواهران بر برادران و محرمات دیگر را تا روز قیامت ثبت و ضبط نمود. ما مشاهده می‌کنیم این کتب چهارگانه‌ی آسمانی مشهور در این عالم را که عبارتند از تورات، انجیل، زبور و فرقان، خداوند متعال مطالب لوح محفوظ را در این کتاب‌ها نهاد و آنها را بر انبیا و فرستادگانش –که سلام و صلوات خداوند بر همگی‌شان باد- نازل فرمود. تورات را بر موسی(ع)، زبور را بر داوود(ع) ، انجیل را بر عیسی(ع) و قرآن را بر حضرت محمد(ص) و در هیچ یک از این کتب آنچه را که در لوح محفوظ حرام نموده، حلال قرار نداده است. شایسته و سزاوار است که بگویم: کسی که این مطالب و مانند آن را ایراد کرده، صرفاً قصدش تقویت حجج و براهین مجوس می‌باشد. چه می‌شود ایشان را، خدا هلاکشان گرداند....»[49]. سپاس خدایی را که رسوایشان ساخت و به واسطه‌ی نادانی و دشمنی که با صادقان آل محمد(ع) داشتند خوارشان نمود، آنگاه که پیامبران را اولاد زنا قرار دادند؛ و چه دور است این نسبت پلید از آن پاکان و برگزیدگان! خداوند سیاه گرداند روی همه‌ی آنهایی را که در برابر صادقان از آل محمد(ع) برای خود جایگاهی قرار دادند و ادعای آگاهی از سنت پیامبر و محکمات و متشابهات قرآن را نمودند و خود را امامان و پیشوایانی قرار دادند که مردم را به سوی آتش رهنمون می‌سازند؛ چنانکه بنی امیه و بنی العباس و پیروان آنها در امور این دنیا چنین کردند‌ و امروز برای پیروی از آنان هیچ عذر و بهانه‌ای وجود ندارد مگر سرکشی و تکبر، و بهانه‌هایی پوچ و بی‌معنی که بر زبان می‌رانند! مهم‌ترین عقایدی که ایمان داشتن به آنها واجب است همانی است که در انتهای سوره‌ی بقره آمده؛ همان که پیامبر اکرم(ص) به آن ایمان داشت؛ یعنی: ایمان به خداوند، ملائکه، کتاب‌های آسمانی و فرستادگان؛ چه پیامبر باشند و چه جانشینان پیامبر و اوصیای آنها؛ یعنی هر فرستاده‌ای از سوی خداوند سبحان؛ حتی اگر همانند طالوت(ع) فقط برای امور دنیوی فرستاده شده باشد! بر هر مسلمانی واجب است که به خداوند یکتای بی‌همتای یگانه‌ی بی‌نیاز ایمان آورد. همچنین به نبوت(ص)، و به ملائکه، کتاب‌ها، انبیای پیشین، و اوصیا و شرایع و دستورات آنها ایمان آورد و آنها را محترم بشمارد، حتی اگر منسوخ شده باشند؛ چرا که روزی روزگاری شریعت و آیین الهی بر این زمین محسوب می‌شده‌اند. بر مسلمان واجب است که به جانشینان دوازده‌گانه‌ی حضرت محمد(ع) ایمان داشته باشد و تمامی اخبار صحیحی که از ایشان(ع) رسیده است را پذیرا باشد. همچنین مسلمان باید ایمان داشته باشد که جانشین دوازدهم از اوصیای حضرت محمد(ص)، امام محمد بن الحسن مهدی(ع) است و اینکه او زنده‌ای است که تا به امروز روزی می‌خورد و همچون جدّش(ص) با شمشیر قیام خواهد نمود. بر مسلمان واجب است که وی را یاری دهد و در موردش اندیشه‌ی خیر داشته باشد، او را بر جان و مال و اولاد خود مقدّم بدارد، و در راه بلندای نام او و آشکارسازی امرش و مظلومیتش و زمینه‌سازی حکومت او(ع) فعالیت نماید، و همچنین باید با دشمنان وی از پیشوایان ستمگری که بر این امّت مسلّط شده‌اند و اعوان و انصار و لشکریان کافرشان که از ولایت خداوند به سوی ولایت ابلیس لعنت الله خارج شده‌اند، دشمنی ورزد؛ و بر مؤمن است که از عِدّه و عُدّه‌ی آنها نهراسد. حق تعالی می‌فرماید: «وَ مَکَرُوا مَکْراً وَ مَکَرْنا مَکْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ * فَانْظُرْ کَيْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعينَ * فَتِلْکَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ في‏ ذلِکَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»[50] (آنها حيله‌ای انديشيده‌اند، ما نيز حيله‌ای انديشيده‌ايم؛ در حالی که آنان خود، نمی‌فهمند * پس بنگر که عاقبت مکرشان چه شد: ما آنها و قومشان را جملگی هلاک کرديم، * آن خانه‌های آنها است که به کيفر ظلمی که می‌کردند خالی افتاده است؛ قطعاً دراین، آنان را که می‌دانند عبرتی است).

-احکام:

احکام، مجموعه‌ی تشریع‌هایی است که پیامبران و فرستادگان از سوی خداوند سبحان آورده و بندگان مکلّف به اجرای آنها بوده‌اند و چه بسا برخی از آنها منسوخ شده، یا با گذشت زمان مطابق با علمِ حکیمِ خبیر با توجه به آنچه به صلاح بندگان و سرزمین‌ها در هر زمانی بوده است، تشریعات و قوانین جدیدی به آن افزون شده باشد. هیچ نسخ کردن، تغییر یا افزون کردنی صحیح نمی‌باشد مگر با بعثت إنذار دهنده‌ی معصوم که از طرف خداوند صحبت و به فرمان او عمل می‌کند، و هر کس که جز این راهی در پیش گیرد، به گمراهی دور و درازی گرفتار شده است. اگر به شریعت‌های آسمانی و احکام الهی نظر بیفکنیم، این انطباق آنها خواهیم دید؛ اینکه تنها همین احکام و تشریعات به صلاح درآورنده‌ی ارواح، بدن‌ها، سرزمین‌ها و اقتصاد می‌باشند، و هر کسی غیر از آن معصومانی که از سوی خداوند سخن می‌گویند، از جانب خود تشریعی وضع یا تغییری ایجاد کند یا نَسخی آورد یا زیادتی در شریعت انجام دهد، در واقع مدعی است که او خداوندگار است و خلایق باید او را بپرستند؛ هر چند در گفتار به چنین چیزی تصریح نکرده باشد. قرآن تصریح می‌فرماید که یهود، اَحبار و راهبان خود را به جای خداوند عبادت می‌کردند؛ چرا که آنها حلال را برای مردم حرام و حرام را برایشان حلال می‌کردند و مردم نیز آنها را اطاعت می‌نمودند. از ابو جعفر امام محمد باقر(ع) در تفسیر سخن حق تعالی «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللهِ»[51] (آنها اَحبار و راهبان خويش را به جای الله به خدايی گرفتند) روایت شده است که فرمود: «آنها از احبار و راهبان‌شان اطاعت و به گفتارشان عمل می‌نمودند و به آنچه آنها را فرمان می‌دادند، عمل و به آنچه آنها دعوتشان می‌کردند، دین‌دار شدند؛ پس به واسطه‌ی آنکه از ایشان اطاعت می‌کردند و آنچه خداوند فرمان داده بود و کتاب‌ها و رسولانش را به کناری افکنده بودند، آنها را به پروردگاری گرفتند و هر آنچه احبار و راهبان فرمانشان می‌دادند پیروی و اطاعتشان می‌کردند و خداوند را نافرمانی می‌نمودند. این موضوع فقط به این دلیل در کتاب ما یاد شده است که از آنها پند گیریم....»[52]. بنابراین هر عقیده‌ای که انسان به آن اعتقاد دارد، اگر آن را از معصومی که آن را از سوی خداوند آورده، نگرفته باشد، عبادت و پرستشی غیر از خداوند محسوب می‌گردد، و هر حکم شرعی که انسان به آن پایبند باشد، اگر از معصومی که آن را از جانب خداوند آورده، نباشد، پرستش و عبادتی برای آن شخص فتوا دهنده و قانون‌گذار می‌باشد؛ زیرا به این ترتیب وی ادعای الوهیت نموده است؛ در حالی که معصومین از خود چیزی نمی‌گویند و صرفاً نقل کننده‌ی حکم شرعی از طرف خداوند می‌باشند. امام صادق(ع) در نامه‌ی مشهورش خطاب به شیعیان می‌فرماید: «اى گروه رحمت شده‌ی رستگار! خداوند خیرى را که به شما عنایت فرموده به کمال رسانیده است، و بدانید که نه در علم خدا و نه در فرمانش چنین نیست که یکى از مخلوقاتش حکم دین را به هوا و هوس یا با نظر شخصی یا با قیاس کردن‌ها دریافت کند. خداوند قرآن را فرو فرستاد و بیان هر چیز را در آن قرار داد، و براى قرآن و آموختن آن گروهى شایسته مشخص فرمود. آنان که اهل علم قرآن که خداوند آن علم را به آنان سپرده است، می‌باشند، نمی‌توانند براساس هوا و هوس، و رأی و نظر خود و یا براساس قیاس‌ها، آن را تفسیر کنند؛ چرا که خداوند با آنچه از علمش که مخصوص‌شان کرده، و آنها را در جایگاهی از کرامت که خداوند به ایشان ارزانی داده، قرار داده است، آنها را از چنین عملی بی‌نیاز فرموده است. اینها همان اهل ذکری مى‏باشند که خدا به این امّت فرمان داده است تا از آنها بپرسند؛ همان کسانی هستند که هر که از آنها پرسد ـ‌با توجه اینکه در علم خداوند چنین مقرر شده که باید آنها را تصدیق و از آنها پیروى کند‌ـ او را هدایت و ارشاد می‌نمایند و از علم قرآن آنچه به اذن خداوند او را به خداوند و به سوی تمامیِ راه‌های حق و حقیقت هدایت می‌کند، به او عطا می‌نمایند. اینان همان‌هایی هستند که نباید از آنها و از پرسیدن از ایشان و از علمى که خداوند آنها را به آن گرامى داشته و نزد آنها سپرده است، روی گردانید. آگاه باشید کسانی هستند که در علم الهی درباره‌شان در ریشه‌ی خلقت و سایه‌سار آن نوشته شده نگون‌بخت؛ اینان همان‌هایی هستند که از پرسیدن از اهل ذکر و از آنها که خداوند علم قرآن را به ایشان بخشیده و نزد آنها نهاده و پرسیدن از ایشان را واجب گردانیده است، روى‏گردانند. اینان همان‌هایى‏ هستند که به دلخواه و رأى و نظر خود و براساس قیاس‌ها تفسیر می‌کنند تا آنجا که شیطان به درون آنها راه مى‏یابد؛ چرا که آنان کسانی که در علم قرآن در نظر خداوند مؤمن می‌باشند را کافر، و کسانی که در علم قرآن در نظر خداوند گمراه می‌باشند را مؤمن قلمداد کرده‌اند؛ تا آنجا که بسیارى از امور حلالی که خداوند حلا فرموده را حرام، و بسیارى از اموری را که حرام فرموده، حلال کرده‌اند. این اصل میوه‌ی هوى و هوس ایشان می‌باشد و حال آنکه رسول خدا(ص) پیش از وفاتش از آنها عهد و پیمان گرفت؛ اما آنها گفتند: پس از آنکه خداوند عزّوجلّ فرستاده‌اش را قبض روح نمود ما می‌توانیم به آنچه رأی و نظر مردم بر آن اتفاق دارد عمل کنیم؛ پس از اینکه خداوند، فرستاده‌اش(ص) را برگرفت و پس از عهد او(ص) که از ما ستانید و ما را به آن فرمان داد؛ درست خلاف خواست خداوند و پیامبرش(ص)! هیچ کس بر خدا جسورتر و در گمراهى آشکارتری از آن کس نیست که چنین روش را در پیش بگیرد در حالی که چنین پندارد که این کار براى او روا است. به خدا سوگند حق خداوند بر خَلقش این است که او را در زمان زندگانى محمّد و پس از مرگ او(ص) فرمانش برند و پیروى‏اش نمایند. آیا این دشمنان خدا می‌توانند چنین تصور کنند که کسی که به وسیله‌ی محمد(ص) اسلام آورده و از اصحاب او بوده، براساس سخن و رأی و نظر و قیاس‌هایش عمل کند؟ اگر بگوید: «آرى» بر خدا دروغ بسته و در گمراهى ژرف و عمیقی گرفتار آمده، و اگر بگوید: «نه، هیچ کس نباید براساس رأى و دلخواه و قیاس‌های خود عمل کند»، علیه خویشتن دلیل آوری کرده و او از آن جمله است که می‌پندارد پس از مرگ رسول خدا(ص)، خداوند اطاعت و پیروى مى‏شود و حال آنکه خداوند که سخنش حق می‌باشد، مى‏فرماید: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللهُ الشَّاکِرِینَ»[53] (جز اين نيست که محمد، فرستاده‌ای است که پيش از او فرستادگانی ديگر بوده‌اند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، شما به آيين پيشين خود بازمی‌گرديد؟ هر کس که به عقب بازگردد هيچ زيانی به خدا نخواهد رسانيد و خداوند سپاس‌گزاران را پاداش خواهد داد)؛ این از آن رو است که بدانید خداوند در زمان زندگانی محمد(ص) و پس از اینکه خداوند محمد(ص) را برمی‌گیرد، اطاعت می‌شود و از فرمانش پیروى مى‏شود؛ همان گونه که هیچ کس از مردم در زمان زندگانی محمّد(ص) نمى‏توانست براساس خواسته و رأى و نظر و قیاس‌هایش مخالفتی با دستور محمّد(ص) نماید، پس از محمد(ص) نیز هیچ یک از مردمان حق ندارد براساس خواست و نظر و قیاس‌های خود عمل کند»[54]. حال اگر ائمه(ع) با تمامیِ عقل و علم‌شان به محکم و متشابه قرآن، و تنزیل و تأویل آن، اجازه فتوی دادن ندارند و تنها نقل کننده‌ای از خداوند و پیامبرش(ص) می‌باشند، چگونه غیر از ایشان با وجود نقصان عقل‌شان و جهل و نادانی‌شان به محکم و متشابه و تنزیل و تأویل قرآن، شایسه‌ی چنین چیزی می‌باشد؟! امام صادق(ع) به ابو حنیفه وقتی بر ایشان(ع) وارد شد می‌فرماید: «ای اباحنیفه! آیا قرآن را آن گونه که باید، می‌شناسی و ناسخ و منسوخش را می‌دانی؟». گفت: آری. امام(ع) فرمود: «ای ابا حنیفه! ادعای علمی را نمودی. وای بر تو! خداوند این علم را نزد کسی جز اهل کتاب که خداوند آن را بر آنها نازل کرد قرار نداد. وای برتو! و این علم جز نزد افراد خاصی از فرزندان پیامبر ما(ص)، نزد کس دیگری نیست و خداوند حرفی از کتابش را به تو ارث نداده است. اگر این گونه هستی که ادعا می‌کنی ـ‌که هرگز نیستی‌ـ مرا خبر ده....»[55].

-در داستان‌هاى ايشان عبرتی است

حق تعالی می‌فرماید: «وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَلَئِن جِئْتَهُم بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ * كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللهُ عَلَى قُلُوبِ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ * فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ»[56] (به راستی ما در اين قرآن برای مردم از هر گونه مثلی آورده‌ايم و چون آيه‌ای برايشان بياوری آنان که کفر می‌ورزند خواهند گفت: شما جز بر باطل نيستيد * اينچنين خداوند بر دل‌های کسانی که از دانايی بی‌بهره اند، مُهر می‌نهد * پس صبر کن که وعده‌ی خدا حق است. مبادا آنان که به يقين نرسيده‌اند، تو را به خفّت و سبکی کشانند). شایسته است که هر مسلمانی تاریخ بنی اسرائیل و رفتار ایشان با موسی و هارون(ع) و سپس با عیسی(ع) را مطالعه کند؛ چرا که برانگیخته شدن موسی و هارون(ع) قرابت بسیاری با برانگیخته شدن محمد و علی(ع) دارد، و آنچه برای موسی و هارون(ع) اتفاق افتاد با آنچه برای محمد و علی(ع) رخ داد تفاوت چندانی ندارد، و آنچه بنی اسرائیل در فاصله‌ی زمان‌های غیبت موسی یا پس از وفات موسی و هارون(ع) انجام دادند با آنچه این امّت پس از ارتحال رسول اکرم(ص) و سپس بعد از وفات علی(ع) انجام دادند، و پس از آن بعد از غیبت خاتم اوصیای محمد(ص) انجام دادند تفاوت چندانی ندارد. همان طور که بعثت عیسی(ع) برای بنی اسرائیل به بعثت محمد بن الحسن العسکری المهدی(ع) برای این امّت و آنچه مهدی(ع) از این امّت خواهد دید، بسیار نزدیک می‌باشد؛ آنچه مهدی(ع) از برخی علمای بد نهاد (علمای بی‌عمل) در این امّت خواهد دید تفاوت چندانی با آنچه عیسی(ع) از یهود و علمای بی‌عمل آنها دید، نخواهد داشت: «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتفكرون»[57] (پس این داستان‌ها را حکایت کن، شايد به انديشه درآیند).

-بنــى اســرائيل چشم به راه ولادت موسى(ع)

بنی اسرائیل پیش از بعثت موسی(ع) در وضعیت چشم انتظار بودنِ این پیامبر بزرگ و مصلح منتظر بودند؛ تا آنجا که ولادت او و آماده بودن برای استقبال از این مولود مبارک را به یکدیگر بشارت می‌دادند؛ مولودی که آنها را از حکومت طاغوت‌ها و فرعون‌ها رهایی می‌بخشید؛ همان فراعنه‌ای که به نوبه‌ی خود در سوی مقابل، در وضعیت چشم انتظاریِ این مولود مبارک بودند تا بر او یورش برند و او را به قتل برسانند، و پیش از آنکه بزرگ شود و حکومت طاغوتی‌شان را یکسره و فراعنه و ادعاهای پوچ و دروغین‌شان را مفتضح و بنی اسرائیل را به سوی نجات و رهایی و بر دوش کشیدن کلمه‌ی لا اله الا الله به سوی اهل زمین راهبری نماید، از او رهایی یابند. سال‌های آن ولادت وعده داده شده فرا رسید و فرعون در آن سال‌هایی که چشم انتظار ولادت موسی(ع) بودند نوزادان بنی اسرائیل را به قتل رسانید با این پندار که او توانایی تغییر سنت خداوندی را دارد؛ اما خداوند اراده فرمود تا او را خوار نماید و ضعف و ناتوانی او را در برابر قدرت الهی و تدبیر ربانی آشکار سازد؛ خداوند سبحان موسی را در قصر خود فرعون پرورانید و پروراننده‌ی موسی کسی جز همان فرعون سرکش نبود؛ همان کسی که شب و روز در پی فیصله دادن ماجرای همین مولود بود. حق تعالی می‌فرماید: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئينَ * وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لي‏ وَ لَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسي‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ»[58] (خاندان فرعون او را يافتند و برگرفتند تا دشمن‌شان و سبب اندوهشان گردد، که فرعون، هامان و لشکریانشان خطاکار بودند * همسر فرعون گفت: اين کودک نور چشم من و تو خواهد بود؛ او را مکشيد، شايد به ما سودی رساند يا او را به فرزندی گيريم؛ در حالی که آنها نمی‌دانستند). در آن هنگامه‌ای که فرعون و سپاهیانش بنی اسرائیل را به استضعاف می‌کشیدند و آنها را خوار و ذلیل می‌نمودند و پسران و بهترین‌ها و برگزیدگانشان را می‌کشتند، موسی در قصر فرعون رشد می‌کرد و بزرگ می‌شد و آنچه از ظلم و به بندگی کشیدن مردم مستضعف در خارج از قصر اتفاق می‌افتاد را نظاره می‌کرد و آنچه در داخل قصر از نقشه‌های رُعب‌انگیز و تبلیغاتی که هدف از آنها به بندگی کشیدن مردم و وادار کردن آنها به فرمان‌برداری از فرعون و یا حداقل پذیرش تسلیم شدن در برابر وضع موجود و ترک مقاومت بود را به عینه می‌دید: «قالَ فِرْعَوْنُ ما أُريکُمْ إِلاَّ ما أَري‏ وَ ما أَهْديکُمْ إِلاَّ سَبيلَ الرَّشادِ»[59] (فرعون گفت: شما را جز آنچه مصلحت ديده‌ام راهی ننمايم و جز به راه صواب راهبری نکنم). حضرت موسی(ع) سیاست فرعون و حزبش را از نزدیک ملاحظه می‌کرد؛ سیاستی که تمثیلی از جلوگیری از انتشار دین خدا و بازداشتن بنی اسرائیل از تقیّد به شعائر دینی و گسترش فساد و به دنبال آن هدایت نسل‌هایی که در چنین جوّ فاسدی نشو و نما می‌یافتند به سوی فساد و ترک دین‌داری و التزام به شریعت مقدّس الهی بود. اینها مهم‌ترین عواملی هستند که حکومت طاغوت بر آنها تکیه دارد؛ چرا که تضمین کننده‌ی خالی شدن جامعه از خداوند، از تنها قدرت حقیقی و یاری‌گر واقعی، از توانای به پایان رساننده‌ی حکومت طاغوت و حزب شیطانی‌اش، می‌باشند.

-موسى(ع) مجاهد در راه خدا، مهاجر به سوی خدا، و پیامبر دعوت‌کننده به سوی خدا

حق تعالی می‌فرماید: «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ * قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ * قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ * فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ * فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ * وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ * فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ * وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ»[60] (چون به رشد و کمال رسيد و برومند شد، او را حکمت و دانشی داديم و نيکوکاران را چنين پاداش می‌دهيم * بی‌خبر از مردم شهر، به شهر داخل شد. دو تن را ديد که با هم نزاع می‌کنند، اين يک از پيروانش بود و آن يک از دشمنانش. آن که از پيروانش بود علیه آن ديگر که از دشمنانش بود از او ياری خواست. موسی مشتی بر او نواخت و او را کشت. گفت: اين، از کارهای شيطان بود. او به آشکارا دشمنی گمراه کننده است * گفت: ای پروردگار من! من به خود ستم کردم، مرا بيامرز؛ و خدايش بيامرزيد؛ زيرا او آمرزنده و مهربان است * گفت: ای پروردگار من! به پاس نعمتی که بر من عطا کردی هرگز پشتيبان گنهکاران نخواهم شد * ديگر روز در شهر ترسان و چشم به راه حادثه می‌گرديد. مردی که ديروز از او مدد خواسته بود باز هم از او مدد خواست. موسی به او گفت: تو به آشکارا گمراه هستی * چون خواست مردی را که دشمن هر دو آنها بود بزند، گفت: ای موسی! آيا می‌خواهی همچنان که ديروز يکی را کشتی مرا نيز بکشی؟ تو می‌خواهی در اين سرزمين، جبّار و زورگویی باشی و نمی‌خواهی که از مصلحان باشی * مردی از دورترین جای شهر دوان دوان آمد و گفت: ای موسی! مهتران شهر درباره‌ی تو رأی می‌زنند تا تو را بکشند. بيرون برو که من از خيرخواهان تو هستم * ترسان و نگران از آنجا بيرون شد. گفت: ای پروردگار من! مرا از گروه ستمکاران رهايی بخش * چون به جانب مَديَن روان شد، گفت: امید است پروردگار من مرا به راه راست راهبری کند). موسی(ع) به آوردگاه زندگی قدم نهاد تا ظلم و ستم فرعون سرکش را بر مستضعفین بنی اسرائیل و مصریان ببیند. موسایِ درست‌کارِ پاک، آن پیامبر مخلصِ منتظر که بنی اسرائیل می‌شناختندش، چگونه می‌توانست در قصر فرعون باقی بماند تا یاری‌گری برای او باشد، حتی اگر این یاری کردن، با سکوت در برابر ظلم و ستم او و افزودن به سیاهی لشکر او باشد؟ پس این خواست خداوند بود تا آن واقعه یعنی کشته شدن یکی از سربازان فرعون و لشکریان ظلمت و سیاهی رُخ دهد، و این رویداد اثری عمیق در جان موسی(ع) نهاد تا آنجا که به حق پناه برد و از آنچه آن را گناه به حساب می‌آورد از او بخشش طلبید و به سویش توبه نمود؛ یعنی از زندگی کردنش در قصر فرعون سرکش؛ همان کس که پدر و پرورش دهنده‌ی موسی(ع) محسوب می‌شد. چون خداوند سبحان و متعال وی را بیامرزید با خدا عهد کرد که به شکرانه‌ی نعمت آمرزش که ارزانی‌اش داشته بود هرگز پشتیبانی برای مجرم و ظالم نباشد؛ حتی اگر این پشتیبانی با سازش و سکوت در برابر ظلم او باشد. موسی(ع) پس از این رویداد ناگزیر از هجرت به سوی الله شد؛ پس ترسان و نگران از شهر خارج شد و ده سال از بنی اسرائیل غایب گردید و در این مدت در سرزمین مَدیَن در آغوش پیامبری بزرگ یعنی شعیب(ع) زندگی ساده و آرامی را سپری کرد؛ رمه‌ای از گوسفندان را شبانی می‌کرد و بسیار می‌آموخت تا پس از آن، به صورت پیشوای الهیِ شجاع و پیامبری که به سوی خدا فرامی‌خواند به سوی بنی اسرائیل بازگردد؛ تا مؤمنان را برای رهایی از سلطه‌ی فرعون و از استضعاف و ذلّتی که در مصر به آن مبتلا بودند، راهبری نماید. موسی(ع) و گروه ایمان آورندگان از دریا عبور کردند و خداوند فرعون و سپاهیانش را غرق نمود اما پس از این عبور کردن، آنچه اتفاق افتادنی بود اتفاق افتاد؛ بنی اسرائیل از فرامین الهی تمرّد و از موسی و هارون(ع) سرپیچی نمودند و پس از آنکه بنی اسرائیل از وارد شدن به سرزمین مقدّس و جهاد با ستمگران در راه نشر کلمه‌ی «لا اله الا الله» و عبادت خالص برای خداوند شانه خالی کردند، خداوند چهل سال سرگردانی در صحرای سینا را برای آنان مقرّر فرمود و چه بسیار موسی و هارون(ع) در این بازه‌ی زمانی آزار و اذیت‌هایی را متحمل شدند؛ بسیاری از ایشان به موسی(ع) اعتراض می‌کردند و او را نادان می‌شمردند، و متعرّض هارون(ع) و اینکه او پیامبر و جانشین موسی(ع) بود می‌شدند. پس خداوند امر فرمود که رئیس هر یک از طوایف بنی اسرائیل اسم خود را بر روی چوب‌دستی خشکی بنویسد و هارون(ع) نیز اسم خود را نوشت . موسی(ع) چوب‌دستی ها را در خیمه‌ی اجتماع قرار داد و خداوند چنین اراده فرمود تا آن چوب‌دستی که اسم هارون(ع) بر آن نوشته شده بود سبز و تازه گردد تا معجزه‌ای برای تأیید نبوت آن حضرت و حقانیتش برای خلافت و جانشینی موسی(ع) باشد. با این وجود آنها از آزار و اذیت هارون(ع) و توهین و بی‌احترامی به حضرتش دست برنداشتند تا آنجا که وقتی آن گوساله را ساختند و به عبادتش پرداختند و هارون(ع) بر ایشان اعتراض نمود، تا آستانه‌ی کشتن او و گروه اندکی که به همراه آن حضرت(ع) حق را یاری می‌داند، پیش رفتند. یهودیان به این هم اکتفا نکردند؛ بلکه پس از وفات موسی و هارون(ع) اقدام به تحریف تورات نمودند و با دستان ناپاک و گناه‌آلود خود در آن چنین نوشتند: آن کس که گوساله را ساخت و بنی اسرائیل را گمراه نمود، هارون(ع) بود!! به مظلومیت هارون(ع) این پیامبر بزرگ بنگرید و آن را با مظلومیت وصی پیامبر(ص)، علی بن ابی طالب(ع) مقایسه نمایید؛ سنتی است الهی و هرگز در سنت الهی تغییر و تبدیلی نمی‌بینی.

-فتنه‌ی گوساله

حق تعالی می‌فرماید: «وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ »[61] (بر اثر کفرشان گوساله در دل‌هاشان سرشته شد. بگو: ایمان‌تان شما را به چه بد چیزی فرمان می‌دهد، اگر از زمره‌ی مؤمنان می‌باشید!). و همچنین می‌فرماید: «وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لَا يُكَلِّمُهُمْ وَلَا يَهْدِيهِمْ سَبِيلًا اتَّخَذُوهُ وَكَانُوا ظَالِمِينَ * وَلَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَيَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ * وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلَا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ * قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ * إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ * وَالَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِهَا وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ»[62] (قوم موسی پس از او از زيورهايشان تنديس گوساله‌ای ساختند که چون گاو بانگ برمی‌آورد. آيا نمی‌بينند که آن گوساله با آنها نه سخنی می‌گويد و نه ايشان را به هيچ راهی هدايت نمی‌کند؟ آن را پذیرا شدند و در زمره‌ی ظالمان درآمدند * و چون از آن کار پشيمان شدند و ديدند در گمراهی افتاده‌اند، گفتند: اگر پروردگارمان بر ما رحم نیاورد و ما را نيامرزد، به طور حتم در زمره‌ی زيان‌کردگان خواهيم بود * چون موسی خشمگين و اندوهناک نزد قوم خود بازگشت، گفت: در غيبت من، چه بد جانشينانی بوديد؛ چرا بر فرمان پروردگار خود پيشی گرفتيد؟! و الواح را بر زمين افکند و سرِ برادرش را گرفت و به سوی خود کشيد. هارون گفت: ای پسر مادرم! اين قوم مرا زبون يافتند و نزديک بود مرا بکُشند، مرا دشمن‌کام مکن و در شمارِ ستم‌کارانم مياور! * گفت: ای پروردگار من! مرا و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت خويش داخل فرما که تو مهربان‌ترينِ مهربانانی * آنان که گوساله را برگزيدند به زودی به غضبی از جانب پروردگارشان و ذلّت و خواری در زندگانی این دنیا گرفتار خواهند شد؛ دروغ‌گويان را اينچنين کيفر می‌دهيم * آنان که مرتکب اعمال ناپسند شدند، آنگاه توبه کردند و ايمان آوردند، بدانند که پروردگار تو پس از آن، قطعاً آمرزنده‌ی مهربان است). و حق تعالی می‌فرماید: «قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ * فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِيَ * أَفَلَا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَلَا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا * وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي * قَالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى * قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا * أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي * قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي * قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ * قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي * قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لَا مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَنْ تُخْلَفَهُ وَانْظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا * إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا»[63] (گفتند: ما به اختيار خويش با تو خُلف وعده نکرديم؛ ولی بارهايی سنگین از زينت قوم بر دوش داشتيم، آنها را در آتش بيفکنديم و به این ترتیب سامری نيز بيفکند * و برايشان تنديس گوساله‌ای که نعره‌ی گاوان را داشت بساخت و گفتند: اين، خدای شما و خدای موسی است؛ پس فراموش نمود * آيا نمی‌بینند که هيچ پاسخی به سخنشان نمی‌دهد، و هيچ سود و هیچ زيانی برايشان ندارد؟ * هارون نيز پيش از اين به آنها گفته بود: ای قوم من! شما با اين گوساله به فتنه و آزمایش درافتادید. پروردگار شما، خدای رحمان است. مرا پیروی کنید و فرمان‌بردار من باشيد * گفتند: ما هرگز از عبادت او دست برنمی‌داریم تا موسی به نزد ما بازگردد * گفت: ای هارون! چه چیزی مانعت شد هنگامی که ديدی گمراه می‌شوند، * چرا از من پیروی نکردی؟ آيا از فرمان من سرپيچی کرده بودی؟ * گفت: ای پسر مادرم! نه ريش مرا بگیر و نه سرم را! ترسيدم که بگويی: ميان بنی اسرائيل جدايی افکندی و گفتار مرا رعايت نکردی * و تو ای سامری! اين چه خطایی بود که کردی؟ * گفت: من چيزی ديدم که آنها نمی‌ديدند. مشتی از خاکی که نقش پای آن رسول بر آن بود برگرفتم و در آن پيکر بیفکندم و نفْس من اين کار را در چشم من بياراست * گفت: برو، در زندگی اين دنيا چنان شَوی که پيوسته بگويی: به من نزديک مشوید، و نيز تو را وعده‌ای است که از آن رها نشوی و اينک به خدايت که پيوسته ملازمش بودی بنگر که می‌سوزانيمش و سپس خاکسترش را به دريايش افشانیم * جز اين نيست که خدای شما الله است که هيچ معبودی جز او نيست، و علم او همه چيز را در بر گرفته است). فتنه و آزمایش گوساله در دوران چهل ساله‌ی سرگردانی بنی اسرائیل در صحرای سینا رخ داد و عقوبتی برای تمرّد و سرپیچی آنها از فرامین الهی و اصلاحی برای فسادی بود که در نفس‌هایشان ریشه دوانیده بود. خداوند سبحان و متعال سی شب با موسی(ع) وعده نمود و سپس ده شب به آن افزود؛ چنانکه می‌فرماید: «وَ واعَدْنا مُوسي‏ ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ»[64] (و سی شب با موسی وعده نهاديم و آن را با ده شب ديگر تمام کردیم تا وعده‌ی دیدار پروردگارش (به چهل شب) کامل شد). البته این طور نیست که خداوند به اینکه میقات چهل شب می‌باشد ناآگاه باشد و یا اینکه او سبحان و متعال به موسی(ع) دروغ گفته باشد؛ پاک و منزه است او، بسیار برتر از چنین ظنّیاتی است (سبحانه و تعالی علوّاً کبیراً). حق تعالی با موسی(ع) سی شب وعده گذاشت و ده شب بعدی برای کامل نمودن چهل شب منوط بر مسأله‌ای دیگر بود که پس از آن اتفاق بیفتد؛ مانند دعا، صدقه یا هر عملی که موسی(ع) به آن اقدام نماید، و یا تقصیر و کوتاهی که از جماعتی بنی اسرائیل سر بزند تا با ده شب دیگر با غایب شدن موسی مجازات شوند؛ البته در علم خدا مشخص بود که موسی(ع) چهل شب غیبت می‌کند اما در لوح محو و اثبات چنین مکتوب شده بود که موسی سی شب غیبت می‌کند و اگر فلان کار از موسی(ع) یا بنی اسرائیل سر بزند، با ده شب دیگر که بر آن افزوده اضافه می‌شود، تمام می‌گردد. حق تعالی می‌فرماید: «يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ»[65] (خداوند هر آنچه را بخواهد محو يا اثبات می‌کند؛ و امّ الکتاب نزد او است). این به مانند دعایی از سوی هر یک از ما می‌باشد تا خداوند بلایی را از او دفع کند و یا به هر شکل که بخواهد رحمتش را روزی‌اش گرداند؛ که اگر در امور تغییر و تبدیلی نباشد دعا کردن عملی باطل، لغو و بیهوده خواهد بود که هیچ نفعی دربر نخواهد داشت؛ اما خداوند سبحان مقادیر را تقدیر می‌فرماید، و دستانش گشوده است تا بر هر که اراده فرماید گشایش حاصل و هر گونه بخواهد فقر و تنگ‌دستی حاصل نماید، که او حکم کننده‌ترینِ حکم کنندگان است. این همان «بِدا» حقِ مبین در ذکر حکیم است که افراد جاهل و ناآگاه منکرش می‌شوند و می‌گویند: خداوند در هیچ کاری دخالت نمی‌کند، و در گفتاری همچون گفتار یهود، دستان خداوند را بسته قلمداد می‌کنند[66]! این در حالی است که برخی علمای اهل سنت وجود دارند که بِدا را اثبات می‌کنند، همچون ابن جوزی در کتاب کافی در فصل دعا. وی هر چند به طور صریح بیان نمی‌کند اما به طور ضمنی و معنوی چه براساس روایاتی که از پیامبر اکرم(ص) روایت می‌کند و چه با بحث و بررسی فایده‌ی دعا کردن، چنین نظری را به اثبات می‌رساند. در این چهل شب سامری از غیبت موسی(ع) سوء استفاده کرد و اقدام به ساختن طلا از جواهرآلات نمود. سامری مشتی از خاکی که از زیر سُمِ اسب جبرئیل برداشته بود را در این گوساله انداخت و مجسمه‌ی گوساله‌ای ساخت که بانگ برمی‌آورد؛ یعنی صدایی همچون صدای گوساله‌ی زنده داشت. موسی(ع) گفت: «پروردگارا! گوساله را سامری ساخت، از چه چیز بانگ برمی‌آورد؟ فرمود: از من، ای موسی! چون مردمان را دیدم که از من به سوی گوساله روی می‌گردانند، دوست داشتم بر فتنه و آزمایش‌شان بیفزایم»[67]. سامری به ایشان گفت این معبود شما و موسی است؛ یعنی معبود شما در این گوساله حلول کرده است! و بسیاری از بنی اسرائیل پس از آنکه در ساختن گوساله وی را یاری رسانیده بودند، او را تصدیق نمودند. شایسته است در مورد این واقعه که در قرآن آمده است تدبّر کنیم و درس بگیریم؛ شاید خدا با زندگی سعادتمندان و مرگ شهیدان بر ما منّت نهد؛ همانطور که رسول خدا(ص) در مورد درس گرفتن از قرآن چنین وعده‌ای به ما داده است[68]. حال ای عزیزان! اگر بر درس گرفتن از این واقعه موافق هستید، بیایید همراه من بپرسیم، سامری که بود؟! آیا او یکی از علمای بنی اسرائیل بود؟! آیا فردی عابد و زاهد بود؟! می‌فرماید: «قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً....»[69] (گفت: من چيزی ديدم که آنها نمی‌ديدند. مشتی از خاکی که ....). از سیاق آیه چنین برمی‌آید که سامری، جبرئیل یا پاره‌ای امور غیبی را که کسان دیگری غیر از او نمی‌دیدند، می‌دیده است! آیا سامری یک مجاهد بود؟! چنین معنایی در تفسیر آیه‌ی «فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ»[70] (آن که از پيروانش بود از او ياری خواست) آمده که آن شخص، سامری بوده است؛ و حال که چنین معنایی صحیح می‌باشد، پس سامری مجاهدی بوده که با سپاهیان فرعون طاغوت در مصر پیش از بعثت موسی(ع) پیکار می‌‌کرده است[71]. حال (با توجه به متن قرآن) باید پرسید چه کسی فراموش کرد (نَسی)؟ موسی(ع)؟ یعنی موسی معبودش را اینجا نهاد و فراموش کرد و به سوی طور رهسپار شد و این جمله از سامری می‌باشد؟ به واقع چنین احتمالی بعید می‌نماید؛ چرا که بنی اسرائیل می‌دانستند موسی(ع) به فرمان خدا به سوی طور رهسپار شده است، بنابراین شخص فراموشکار در این آیه سامری می‌باشد؛ یعنی وی ایمان حقیقی و معبود واقعی را رها کرد؛ پس این سخن از جانب حق تعالی می‌باشد. حال باید دید چه چیزی نفْس سامری را برایش جلوه‌گر نمود؟ حقیقت آن است که آن چیز، اصل و ریشه‌ی هر فتنه‌ای است؛ یعنی هوای نفْس، منیّت، شیطان و ظواهر فریبنده‌ی دنیا. نفْسِ امر کننده به بدی‌های او برای وی چنین آراست که او برتر از هارون(ع) می‌باشد؛ در نتیجه او را نافرمانی نمود و دستورش را گردن ننهاد و تکبر ورزید. نفسش برایش چنین آراست که او عالِم، عابد، زاهد و حتی مجاهد است و برخی امور غیبی برایش کشف شده است، پس در نبود موسی(ع) او برای رهبری بنی اسرائیل از هارون(ع) شایسته‌تر است؛ پس به موسی و هارون(ع) حسادت ورزید و تکبر سراسر وجودش را فرا گرفت و هوای نفس و منیّت اختیار از کفش ربود و شیطان وی را به اعماق دوزخ (هاویه) درافکند و او را تا مرتبه‌ی تکبر ورزیدن نسبت به پیامبران بزرگ(ع) تنزّل داد؛ همچنانکه خودش به حضرت آدم(ع) تکبر ورزید. شیطان او را با ندایش تحریک نمود و با گمراهی خودش، گمراهش نمود و او را به بیماری خودش گرفتار ساخت؛ و چون سامری گمراهی را به جای هدایت به جان خرید پرده‌های حجاب بر آینه‌ی روحش فرو افتاد و دیگر حقایق را نمی‌دید: «وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْکَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ»[72] (و می‌بينی که به تو می‌نگرند در حالی که نمی‌بينند). او حقیقت و معبود حقی را که با چشم دیده نمی‌شود و به وهم‌ها درنمی‌آید فراموش کرد و به پایین‌ترین مراتب شرک یعنی تشبیه، سقوط کرد. بنابراین آنچه در وجودش پیچیده شده بود را در قالب مجسمه‌ی گوساله‌ای که صدا می‌کرد نمایان ساخت و این فتنه و آزمایشی شد که قوم را به آنچه نفس‌هایشان ـ‌پیش از ظاهر شدنش‌ـ در خود پیچیده بود، شادمان نمود و گوساله را پیش از ساخته شدنش به آنان نوشانید. اینان، چه بسیار بر موسی و هارون(ع) اعتراض کردند و چه بسیار موسی(ع) را آزار و اذیت نمودند: «وَ إِذْ قالَ مُوسي‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَني‏ وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللهِ إِلَيْکُمْ فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ»[73] (و آنگاه که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! چرا آزارم می‌دهید، و حال آنکه می‌دانيد من فرستاده‌ی خدا به سوی شما هستم؟ چون روي‌گردان شدند خداوند نيز دل‌هاشان را بگردانيد، و خدا مردمان فاسق و نافرمان را هدايت نمی‌کند). بسیاری از بنی اسرائیل خود را برتر از موسی(ع) می‌دیدند؛ اما هارون(ع)، برای بسیاری از آنان اصلاً ارزش و قیمتی نداشت. در تورات چنین آمده است: «1 و قورح بن يِصهار بن قَهات بن لاوی و داتان و اَبيرام پسران اَليَاب واون بن فالِت پسران رؤبين (كسان) گرفته، 2 با بعضی از بنی اسرائيل.... 3 و به مقابل موسی و هارون جمع شده، به ايشان گفتند: شما از حد خود تجاوز می‌نماييد، زيرا تمامی جماعت هر يک از ايشان مقدّس‌اند، و پروردگار در ميان ايشان است. پس شما را چه شده است که خويشتن را بر جماعت خداوند برمی‌افرازيد؟ 4 و چون موسی اين را شنيد، به روی خود درافتاد 5 سپس قورح و تمامیِ جمعيتِ او را خطاب كرده، گفت: بامدادان خداوند نشان خواهد داد چه كسی از آنِ وی و چه كس مقدّس است، تا اینکه او را نزد خود آوَرَد»[74]. «1 و خداوند موسی را خطاب كرده، گفت: 2 با بنی اسرائيل سخن بگو و از ايشان عصاها بگير، يك عصا از هر خاندان آبا، از جميع سروران ايشان دوازده عصا بر حسب خاندان آبای ايشان، و نام هركس را بر عصایش بنويس 3 و اسم هارون را بر عصای لاوی بنويس، زيرا كه برای هر سرور خاندان آبای ايشان يك عصا خواهد بود. 4 و آنها را در خيمه‌ی اجتماع پيش روی شهادت، جايی كه من با شما ملاقات می‌كنم بگذار. 5 و شخصی را كه من اختيار می‌كنم، عصایش شكوفه خواهد آورد. پس همهمه‌ی بنی اسرائيل را كه بر شما می‌كنند از خود ساكت خواهم نمود 6 و موسی اين را به بنی اسرائيل گفت. پس جميع سروران ايشان او را عصاها دادند، يك عصا برای هر سرور، يعنی دوازده عصا برحسب خاندان آبای ايشان، و عصای هارون در ميان عصاهای آنها بود. 7 و موسی عصاها را به حضور پروردگار در خيمه‌ی شهادت گذارد. 8 و در فردای آن روز چون موسی به خيمه‌ی شهادت داخل شد، اينك عصای هارون كه به جهت خاندان لاوی بود شكفته بود، و شكوفه آورده و گل داده، و بادام رسانيده بود. 9 و موسی همه‌ی عصاها را از حضور پروردگار نزد جميع بنی اسرائيل بيرون آورده، هر يك نگاه كرده، عصای خود را گرفتند. 10 و پروردگار به موسی گفت: عصای هارون را پيش روی شهادت باز بگذار تا به جهت علامتی برای ابنای تمرّد نگاه داشته شود، و همهمه‌ی ايشان را از من رفع نمايی تا نميرند. 11 پس موسی چنان كرد، و به نحوی كه پروردگار او را امر فرموده بود، عمل نمود»[75]. «4 و از كوه هور به راه دریای قُلزم كوچ كردند تا زمين ادوم را دور زنند. و دل قوم به سبب راه، تنگ شد. 5 و قوم بر خدا و موسی شكايت آورده، گفتند: چرا ما را از مصر برآورديد تا در بيابان بميريم؟ زيرا كه نان نيست و آب هم نيست! و دل ما از اين خورا ک سخيف كراهت دارد!»[76]. اینگونه سامری و مجسمه‌ی گوساله‌اش فرصتی برای این نافرمانان شدند تا آنچه نفس‌هایشان از کینه و حسادت به موسی و هارون(ع) در خود پیچیده داشتند را بیرون بریزند؛ علی الخصوص نسبت به هارون(ع)؛ چرا که توهین به شخصیت وی(ع) و طعنه به نبوت و رهبری او(ع) آسان‌تر بود؛ از آن رو که موسی(ع) در نظر بسیاری از بنی اسرائیل جایگاهی بزرگ و هیبتی باشکوه داشت؛ چرا که معجزاتی به دستان او آشکار شده بود. به این ترتیب این جماعت نفاق‌پیشه که از سامری پیروی می‌کردند هارون(ع) و جمعیتی که همراه با آن حضرت در راه حق استوار مانده بودند را ضعیف شمردند و در صدد کشتن آن حضرت(ع) برآمدند؛ اما او با حکمت پیامبران با این فتنه و آشوب رویارو شد و سپس درنگ کرد تا موسی(ع) بازگشت و خداوند او را یاری نمود و حقِ او و حکم عقیده‌ی فاسد را آشکار، و به جای آن عقیده‌ی صحیح را ظاهر نمود. حقی که خواست خداوند بود: «وَانْظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا * إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا»[77] (و اينک به خدايت که پيوسته ملازمش بودی بنگر که می‌سوزانيمش و سپس خاکسترش را به دريايش افشانیم * جز اين نيست که خدای شما الله است که هيچ معبودی جز او نيست، و علم او همه چيز را در بر گرفته است).

-شبيه سامرى

«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا ولكنه اخلد الى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنَا فاقصص الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»[78] (خبر آن مرد را برايشان بخوان که آيات خويش را به او عطا کرده بوديم و او از آن علم عاری گشت و شيطان در پی‌اش افتاد و در زمره‌ی گمراهان درآمد * اگر خواسته بوديم به سبب آن علم که به او داده بوديم به آسمانش می‌برديم، ولی او در زمين بماند و از پی هوای خويش رفت. مَثَل او چون مثل آن سگ است که اگر به او حمله کنی زبان از دهان بيرون آرد و اگر رهايش کنی باز هم زبان از دهان بيرون آرد؛ مثل آنان که آيات را دروغ انگاشتند نيز اینچنين است. پس این داستان‌ها را حکایت کن، شايد به انديشه درآیند). بلعم بن باعورا عالم و زاهدی بود که برخی امور غیبی را می‌دید. یکی از پادشاهان سرکش ستمگر از او خواست که موسی(ع) را نفرین کند و او با اینکه می‌دانست آن حضرت پیامبری بزرگ است از روی حسادت به او، وی را نفرین نمود. همچنین او می‌دانست که این پادشاه طاغوت و سرکش در حقیقت به خدا و فرستادگانش و به دینش کافر است هر چند در ظاهر کلمه‌ی «لا اله الا الله» را بر زبان می‌راند؛ چرا که دشمنی او با اولیای خدا و دین خداوند نشان از کفر وی می‌دهد. اما بلعم و امثال او شُبَهات را عُذر و بهانه‌ای برای لغزش‌های خود قرار می‌دهند، و چه بسا محکم را متشابه و حق را مشتبه می‌نمایند؛ تا حرمت‌های خداوند سبحان را بشکنند. در توراتی که در دسترس است آمده که بلعم بن باعورا موسی(ع) را نفرین نکرد و چنین برمی‌آید که این موضوع از تحریفات یهود باشد؛ چرا که در روایتی از امام رضا(ع) آمده است: «به بلعم بن باعورا، اسم اعظم داده شد. با آن دعا می‌کرد و مستجاب می‌شد؛ اما به سمت فرعون تمایل پیدا کرد ـ‌این فرعون غیر از فرعون مصر که لعنت خدا بر او باد می‌باشد‌ـ. وقتی فرعون به دنبال موسی و یارانش افتاد، فرعون به بلعم گفت: خدا را دعا کن تا موسی و یارانش محبوس شوند تا به آنها برسیم. بلعم بن باعورا خرش را سوار شد تا به دنبال موسی برود. خرش از راه رفتن امتناع ورزید. شروع به شلاق زدنش نمود. خداوند عزّوجل زبان حمار را گشود و او گفت: وای بر تو! چرا مرا می‌زنی؟ می‌خواهی با تو بیایم تا پیامبر خدا و قوم مؤمنان را نفرین کنی؟! او را آن قدر کتک زد تا خر بمُرد. آنگاه اسم اعظم از زبانش گرفته شد....»[79]. بنابراین، این شخص عالِم بود و از برخی امور غیبی مطلع؛ پس او بر یقین بود اما یقینش به او سودی نرساند؛ چرا که وی به حاکم ستمگر تمایل یافت و برتری‌جویی و رفعت مقام را برگزید و مخلصی برای خداوند نبود؛ تا آنجا که نفْسش مالامال از تکبّر، حُب منیّت و حسادت اولیای برگزیده‌ی الهی گردید!! چون در معرض این آزمون الهی قرار گرفت از نشانه‌ها و آیات الهی عاری گشت و از آنها روی‌گردان شد و باطن تاریک و سیاه خود را آشکار نمود و حقیقتش یعنی سگی که به دنبال این دنیا لَه لَه می‌زند، اما در پوستین عالم عابد عامل برای خداوند بود، هویدا شد! و اینچنین شیطان، گمراه و تباهش نمود و و او نیز پس از اینکه جا پای او نهاد و او را پیروی نمود، پیرو مخلصش گردید. شیطان با آنکه در مرتبه‌ی یقین بود، اما بر آدم(ع) تکبّر ورزید و از فرمان خداوند سرپیچی نمود. به همین صورت، این ملعون هم با وجود علم و یقینش، به موسی(ع) حسادت ورزید و به جای آنکه زیر پرچم او درآید و پیرو او شود، او را نفرین نمود. به این ترتیب، این علم برای بلعم بن باعورا، وسیله‌ای برای تکبّر و حسادت نسبت به موسی(ع) شد!! و بلعم بن باعورا این علم را تبدیل به نقمت و عذابی نمود که وی را به اعماق جهنم (هاویه) دَرانداخت؛ با وجود اینکه علم رحمتی است که عمل‌کنندگان به آن به خدا می‌رسند! از نبی مکرّم(ص) روایت شده است که فرمود: «عالمان، جملگی هلاک می‌شوند مگر اهل عمل, و اهل عمل جملگی هلاک‌اند مگر مخلصان، و آنها که اخلاص دارند در خطرند»[80]. متأسفانه بسیارند کسانی که خود را عالم می‌دانند با اینکه حتی تفسیر دو سوره از قرآن کریم را مطابق آنچه از اهل بیت(ع) رسیده است، به درستی نمی‌دانند و از روایات معصومین(ع) جز اندکی نخوانده و غالباً به برخی روایات فقهی اکتفا کرده‌اند. اینان از چه روی خود را عالم می‌پندارند؟ آیا با منطقی که ارسطو آن را هزاران سال پیش وضع نمود و چه بسا در میان ملحدان و بی‌خدایان کسانی باشند که این منطق را بهتر از ما بدانند، یا با مجادلات و اشکالات منطقی و نظایر آن که هیچ ثمره و بهره‌ی عِلمی یا عَمَلی ندارند و چیزی فراتر از وقت‌گذرانی‌های علمی و اتلاف وقت محسوب نمی‌گردند[81]. آیا از رسول خدا(ص) به این مضمون روایت نمی‌کنیم: «از انسان در مورد عمرش که آن را در چه کاری صرف نموده است، پرسیده می‌گردد»[82]؟ آیا این خداوند سبحان نیست که می‌فرماید: «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْميراً»[83] (چون بخواهيم دیاری را هلاک کنيم، مرفّهان و خوش‌گذرانان را فرماييم تا در آنجا تبهکاری کنند، تا عذاب بر آنها واجب گردد؛ پس آن را یکسره در هم فرو کوبیم)؟ بنابراین آنهایی که ساعت‌ها در مساجد می‌نشینند و به جدال و گفت‌وگو می‌پردازند، مجادله می‌کنند و مسجدها را از گفتارهایی که فرسنگ‌ها از حق و از آنچه خواست خداوند می‌باشد، فاصله دارند، آکنده می‌گردانند، باید برحذر باشند! به راستی که ما بسیار از راه مستقیم منحرف گشته‌ایم و به همین دلیل جالوت‌ها بر ما مسلّط شده‌اند. رسول خدا(ص) می‌فرماید: «زمانی بر امّت من خواهد رسید که از قرآن جز خطش و از اسلام جز نامش باقی نمی‌ماند، خود را منتسب به آن می‌دانند در حالی که دورترین مردم از آن هستند، مسجدهایشان آباد اما خالی از هدایت است، فقهای آن زمان شریرترین فقهایی هستند که آسمان بر ایشان سایه انداخته است، از آنها فتنه خارج می‌شود و به آنها بازمی‌گردد»[84]. این حدیث بیان می‌دارد که هر چند مساجد مملو از جمعیت می‌باشد، اما از هدایت آل محمد(ع) خالی است. آیا ما خود را عامِل می‌دانیم با اینکه امر به معروف نمی‌کنیم و نهی از منکر را ترک گفته‌ایم؟! حتی کار به آنجا رسید که مردم منکر را معروف، و معروف را منکر دیدند! وظیفه‌ی عالِم اصلاح، امّت است. خداوند می‌فرماید: «لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ»[85] (تا مردم خویش را هشدار دهند)؛ نه یک نفر و نه دو نفر. و با تأسف بسیار، بسیارند کسانی که می‌گویند: مردم دین را نمی‌خواهند؛ اما این عده توجه ندارند که مردم در میان چکش و سندان گیر افتاده‌اند؛ طاغوت مانع از رسیدن اسلام اصیل به آنان می‌گردند و شماها نیز با بهانه‌ی تقیّه خود را برای رسانیدن حقایق دین به مردم به زحمت نمی‌اندازید! امام صادق(ع) به این مضمون می‌فرماید: «اما هنگامی که برای یاری ما خوانده می‌شوید، تقیه در نظرتان از پدران و مادرانتان هم دوست داشتنی‌تر می‌شود»[86]. چه بسا جاهل در بسیاری موارد بهانه‌تراشی کند، اما شما ای علمای اسلام، چه عذر و بهانه‌ای دارید؟ امیر المؤمنین(ع) می‌فرماید: «رسول خدا(ص) همچون طبیب دوره‌گردی همراه با داروهایش بود»[87]. آیا شما به سیره و روش پیامبرتان اقتدا نموده‌اید؟ «مردم در خوابند، چون بمیرند، بیدار شوند»[88].

-طالوت

حق تعالی می‌فرماید: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلأِ مِنْ بَنِي إِسْرائيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلاً مِنْهُمْ وَاللهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ * وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ علينا ونحن أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاهُ عليكم وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ * وقال لهم نبيهم إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ موسى وال هارون تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ * فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلاً مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُو اللهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللهِ وَاللهُ مَعَ الصَّابِرِينَ * وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَي الْقَوْمِ الْکافِرينَ * فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ * تِلْكَ آيَاتُ اللهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّكَ لَمِنَ المرسلين»[89] (آيا آن گروه از سرانِ بنی اسرائيل را پس از موسی نديدی آنگاه که به يکی از پيامبران خود گفتند: برای ما پادشاهی منصوب کن تا در راه خدا پیکار کنیم. گفت: آیا نپنداريد که اگر قتال بر شما مقرّر شود از آن سر باز خواهيد زد؟ گفتند: چرا در راه خدا نجنگيم در حالی که ما از سرزمينمان بيرون رانده شده‌ايم و از فرزندانمان جدا افتاده‌ايم؟! و چون پیکار بر آنها مقرّر شد جز اندکی از آن روی برتافتند؛ و خدا به ستمکاران آگاه است * پيغمبرشان به آنها گفت: خداوند طالوت را به عنوان پادشاه شما برگماشت. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی باشد؟! در حالی که ما سزاوارتر از او به پادشاهی هستيم و به او دارايی چندانی داده نشده است! گفت: خدا او را بر شما برگزيده و بر دانش و نیروی بدنی او بيفزوده است، و خداوند پادشاهيش را به هر که بخواهد می‌دهد، که خداوند گشاینده‌ی دانا است * پيغمبرشان به آنها گفت: نشان پادشاهی او اين است که تابوتی که سکينه و آرامش از جانب پروردگارتان و باقی مانده‌ی ميراث خاندان موسی و خاندان هارون در آن است و فرشتگان حملش می‌کنند، نزد شما خواهد آمد. در این، برای شما نشانه و آیتی است، اگر مؤمن باشيد! * چون طالوت سپاهش را به راه انداخت، گفت: خداوند شما را به جوی آبی می‌آزمايد؛ هر که از آن بخورد از من نيست و هر که از آن نخورد يا تنها کف دستی بياشامد از من است. همه جز اندکی از آن نوشيدند. چون او و مؤمنانی که همراهش بودند از نهر گذشتند ، گفتند: امروز ما را توانِ جالوت و سپاهش نيست. آنانی که یقین داشتند که با خدا ديدار خواهند کرد، گفتند: به خواست خدا، چه بسا گروهی اندک که بر گروهی بسيار غلبه کند، که خدا با کسانی است که صبر پیشه می‌کنند * چون با جالوت و سپاهش رو‌به‌رو شدند، گفتند: ای پروردگار ما! بر ماشکيبايی فرو ریز و گام‌های ما را استوار بدار و ما را بر کافران پیروز فرما! * پس به خواست خدا ايشان را شکست دادند و داوود، جالوت را بکُشت و خداوند به او پادشاهی و حکمت ارزانی داد، و از آنچه می‌خواست به او بياموخت، و اگر خدا بعضی از مردم را به وسيله‌ی بعضی ديگر دفع نمی‌کرد، قطعاً زمين تباه می‌شد، ولی خداوند صاحب فضل و کرم بر جهانيان است * اينها آيات خداوند است که به راستی بر تو می‌خوانيم، و به راستی تو از فرستادگان هستی). مدت زمانی نه چندان کوتاه پس از موسی(ع) جالوتِ کافر و سپاهیانش بر بنی اسرائیل تسلّط یافتند و ایشان را خوار و ضعیف شمرده، از شهر و دیار خود بیرون راندند، و این تسلّط یافتن طاغوت بر بنی اسرائیل صورت نپذیرفت نشد مگر به خاطر ضعف ایمان و تقوا، ترک کردن امر به معروف و نهی از منکر، متمایل شدن به زندگی این دنیا، ترک جهاد و سرپیچی از پیامبران و دستورات الهی. عوامل بسیاری دست به دست هم دادند تا بنی اسرائیل به وضعیتی شبیه آنچه پیش از بعثت موسی(ع) داشتند بازگردند؛ وضعیت ذلّت و خواری و تسلیم شدن در برابر طاغوت که راه علاج آن سرگردانی در صحرای سینا بود. خداوند سبحان چنین اراده فرمود که جالوت بر بنی اسرائیل مسلّط شود تا شاید برخی از ایشان به رشد و کمال خویش بازگردند و به سوی پروردگار خود توبه کنند و اصلاح در بنی اسرائیل حاصل شود؛ چنانکه در دوران چهل ساله‌ی سرگردانی در صحرای سینا چنین شد؛ هنگامی که نسلی تازه در آن صحرا نشو نما یافتند و کلمه‌ی لا اله الا الله را به سوی سایر اهل زمین بر دوش کشیدند. در عمل، این بار، نسلی صالح و امتی ربّانی و مجاهد پرورش یافت؛ همان سیصد و سیزده نفری که به همراه طالوت از رود گذشتند؛ و آزمایشی که خداوند آنها را با آن آزمود، برای این بود که میزان التزام آنها به دستورات الهی و پیرویشان از پیامبر خویش و طالوت ـ‌فرمانده منصوب شده از جانب خداوند‌ـ دیده شود. البته در بن یاسرائیل عده‌ای با ایمانی در مرتبه‌ی پایین‌تر از این گروه برگزیده نیز پرورش یافتند؛ همان کسانی که یک کف دست از آب برگرفتند. باید توجه داشته باشیم که آزمون رودخانه بسیار ضرروی بود تا مؤمنان در بوته‌ی آزمایش گذاشته شوند و مقرّبان و اهل اخلاص از میانشان برجسته گردند. این آزمونی بسیار خطیر و دشوار بود؛ چرا که سپاهیان بنی اسرائیل هنگامی که به رودخانه رسیدند در عطش و تشنگی بسیار شدیدی بودند. آنها که از آب نوشیدند به پندار خودشان نمی‌خواستند از تشنگی هلاک شوند و در نظر آنها، زندگی از اطاعت از خداوند مهم‌تر بود! اما آنان که آب ننوشیدند کسانی بودند که هلاک شدن از تشنگی در راه اطاعت از خداوند را بهتر از زنده ماندن در حالت معصیت خداوند می‌دیدند، و حتی یقین داشتند که آن خدای سبحانی که آنها را از نوشیدن این نهر آب نهی فرموده است حتما در عوض، جایگزین بهتری برایشان قرار خواهد داد و اینگونه نیست که او سبحان آنها را رها سازد تا از تشنگی هلاک گردند. به این ترتیب می‌بینیم که این سیصد و سیزده نفر با این وضعیت عبورشان از نهر، بر جالوت و سپاهیانش پیروز شدند. اما آنها که از آب نوشیدند با معصیت خداوند که انجام دادند و پیروی‌شان از خواست نفس و شیطان، در هم کوبیده شدند و دچار سستی و ضعف گردیدند. گفتار آنها جز این نبود که «لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ» (امروز ما را توان رویارویی با جالوت و سپاهیانش نیست)؛ و این، چیزی جز به دست آمدن نتیجه‌ی از پیش حاصل شده، و آشکار و برجسته شدن شکست و هزیمتی که بر نفس‌هایشان چیره شده بود، نبود. دو گروه با هم رویارو شدند؛ حزب خداوند به رهبری طالوت و حزب شیطان به رهبری جالوت. سپاه جالوت از نظر تعداد و ساز و برگ جنگی برتر بود و همراه طالوت جز اندک گروهی از مؤمنانی که از نهر ننوشیده بودند و کسانی که کف دستی نوشیده بودند، نبود. البته منافقینی که از جوی آب نوشیده بودند نیز همراه او بودند. پیش از آنکه پیکار آغاز گردد آن گروه برگزیده‌ی الهی و امّت ربانی به خداوند پناهنده شدند و از او صبر، پایداری و پیروزی درخواست نمودند؛ پس خداوند نیز ایشان را یاری فرمود: «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللهَ رَمَى»[90] (و آن هنگام که تیر می‌انداختی، تو تير نمی‌انداختی، این خدا بود که تير می‌انداخت). یکی از این مؤمنان مخلص خداوند جالوت را کشت و سپاهیان از هم پاشید و پا به فرار گذاشتند و شیطان به عقب بازگشت و گفت: «إِنِّي أَري‏ ما لا تَرَوْنَ»[91] (من چیزی می‌بینم که شما نمی‌بینید). این بنده‌ی شایسته‌ای که جالوت را هلاک نمود کسی نبود جز حضرت داوود(ع) که پس از آن خداوند سبحان او را برگزید و او را پیامبری بزرگ و پادشاهی عادل و دادگستر قرار داد؛ پس از آنکه مؤمنی مخلص برای خداوند و مجاهدی شجاع که از هیچ چیزی جز خداوند نمی‌ترسید، گردید: «وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبي‏ مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ * أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ»[92] (و به راستی داوود را از جانب خود فضيلتی عطا کردیم، که: ای کوه‌ها و ای پرندگان، با او هم‌صدا شويد و آهن را برايش نرم گردانیدیم، * که زره‌های بلند بساز و در بافتن زره اندازه‌ها را نگه دار، و کارهای شايسته کنيد، که قطعاً من به آنچه انجام می‌دهید بینا هستم).

-عيسى(ع)

«وَ اذْکُرْ فِي الْکِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِيًّا * فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا * قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِيًّا * قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِيًّا»[93] (در اين کتاب مريم را ياد کن، آنگاه که از خاندان خويش به مکانی شرقی، دوری گزيد * ميان خود و آنان حجابی کشيد. ما روح خود را نزدش فرستاديم و چون انسانی کامل، بر او نمودار شد * مريم گفت: از تو به خدای رحمان پناه می‌برم اگر پرهيزگار نباشی * گفت: من فقط فرستاده‌ی پروردگار تو هستم تا تو را پسری پاکيزه ببخشم). خداوند سبحان و متعال یکی از ملائکه ـ‌و روایت شده است جبرئیل(ع)‌[94]ـ را فرستاد تا به مریم(ع) آن صدیقه‌ی طاهره‌ای که به سوی خداوند بریده بود، نوزادی مبارک عطا نماید. آن ملک نفخه‌ای بر مریم دمید که خداوند چنین اراده فرمود تا این دمیدن را سببی برای شکل‌گیری آن جنین در رحم مریم(ع) قرار دهد. مریم از دِیر خارج شد تا آن فرزند مبارک را به دنیا آورد و آنگاه در جهت گردن نهادن به فرمان خداوند آن نوزاد را به سوی قوم خود برد. آن مولود در گهواره سخن گفت تا این معجزه اشاره‌ای باشد بر عظمت این نوزاد و برائت مادر پاک‌نهادش از تهمت‌های یهود. روایت شده است که مادرش (مریم(ع)) آن حضرت را به ناصره یا مصر برد و سپس به ناصره بازگشت؛ تا در آنجا به دور از حاکم ستمگر ـ‌هیرودیس‌ـ که در پِی به قتل رسانیدن آن حضرت بود، بزرگ شود[95].

-بعثت عيسى(ع)

علمای بنی اسرائیل دنیا و مال دنیا را دوست می‌داشتند؛ از همین رو مردم نیز به دنیا و مال دنیا متمایل شده بودند و رفته رفته سفارشات پیامبران را به کناری می‌نهادند؛ «چون عالِم فاسد شود، عالِم فاسد می شود». هر چه بگندد نمکش می‌زنند وای به روزی که بگندد نمک! به این ترتیب در جامعه، طبقاتی مرفه و در ناز و نعمت پدید آمدند که از فرط سیری به حد انفجار رسیده بودند، و در مقابل، بینوایانی که در طول سال از فرط گرسنگی به خود می‌پیچیدند. مالیات‌ها کمر کارگران و کشاورزان را شکسته بود؛ با اینکه بسیار کار می‌کردند جز اندکی نصیبشان نمی‌شد. گروهی کار می‌کردند و نمی‌خوردند و در مقابل، گروهی دیگر می‌خوردند و کار نمی‌کردند؛ و عالمان نازپرورده نیز برای تغییر این اوضاع فاسد تلاشی نمی‌کردند. در چنین فضای سست و رخوت‌آلودی عیسی(ع) برانگیخته شد تا به مردم بگوید: هر که می‌خواهد مرا پیروی آماده‌ی مرگ و به صلیب کشیده شدن باشد؛ و این، یعنی دعوت به قیام و انقلاب. از عیسی(ع) روایت شده است که فرمود: «از کسانی که بدنتان را می‌کُشند و توانایی کشتن نفْس و جانتان را ندارند نهراسید! از کسی بترسید که می‌تواند جسم و جانتان را با هم در دوزخ هلاک سازد»[96]. آن حضرت(ع) می‌دانست که در آن زمان نمی‌تواند بسیاری از امور فاسد را تغییر دهد، اما حداقل می‌توانست ضربه‌ای بر آن جامعه‌ی فاسد وارد کند، و حتی بر تاریخ انسانی در روی این زمین، و چشم انتظار نتایجی بزرگ در آینده باشد؛ چه در آینده‌ی نزدیک یعنی پس از صعودش به آسمان و چه آینده‌ی دور یعنی پس از بازگشتش در قیامت صغری، یعنی زمان ظهور امام مهدی محمد بن الحسن العسکری(ع). عیسی(ع) به سوی بنی اسرائیل و سایر مردمان مبعوث شد، ولی دینش فقط شریعت موسی(ع) را منسوخ نمود و این نسخ کردن دلایلی داشت؛ از جمله: برخی از احکام متناسب با شرایطی که یهود در زمان بعثت موسی(ع) تا هنگام بعثت عیسی(ع) داشتند بر آنها واجب شده بودِ همان طور که علّت برخی محرّمات بر بنی اسرائیل، ظلم و ستم آنها و جسارت‌شان بر پیامبران و کوچک شمردن شریعت بود، و با برانگیخته شدن عیسی(ع) در موردشان تخفیف داده شد: «وَ عَلَي الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما إِلاَّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوايا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِکَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ»[97] (و بر يهود حرام کرديم هر حيوان ناخن‌داری را، و از گاو و گوسفند پيه آن دو را جز آنچه بر پشت يا روده‌ی آنها است يا به استخوانشان چسبيده باشد. به سبب ظلم و ستمکاری‌شان اينچنين کيفرشان داديم، و به راستی که ما راست‌گويانيم). و شاید مهم‌ترین دلیل منسوخ و تجدید شدن شریعت موسی(ع) این بود که عُلمای یهود دین را تغییر داده، آنچه خدا حلال کرده بود را حرام و آنچه خدا حرام کرده بود را حلال نموده بودند؛ و این به سبب پیروی از خواست‌های نفسانی و بافته‌های عقلی‌شان و چه بسا در پاره‌ای موارد ـ‌همان طور که در برخی روایات آمده است[98]‌ـ برای راضی نگه داشتن طاغوت‌هایی که بر آنها مسلّط شده بودند، بوده باشد. به این ترتیب سامری و گوساله دوباره پدیدار شدند؛ اما این بار با نام و سیمایی جدید: سامری در قالب علمای بنی اسرائیل و گوساله در قالب تحریف احکام شریعت، بازگشتند. با وجود اینکه پیامبرانِ بسیاری(ع) برای محافظت از شریعت موسی(ع) و جلوگیری از تحریف آن مبعوث شدند اما مکتب انحرافی ـ‌یا همان مکتب سامری‌ـ رفته رفته زمام امور را به دست می‌گرفت و پیامبران الهی را از صحنه دور می‌ساخت و آنها را به بیابان‌ها و سرزمین‌های خشک و بی آب و علف طرد می‌نمود، و بسیاری از ایشان پیش از بعثت عیسی(ع) را به قتل رسانیدند؛ همچون زکریا(ع) که خودِ یهود وی را کُشتند و یحیی(ع) که آنها با ترک کردن امر به معروف و نهی از منکر و کُرنش در برابر طاغوت و متمایل شدن به سویش به کشتنش دادند؛ حاکم ستمگر (هیرودوس) یحیی(ع) را دستگیر و مدتی طولانی پیش از به قتل رسانیدنش به زندان انداخت؛ اما عالمان یهود هیچ حرکتی نکردند و حتی بسیاری از ایشان با شادی فراوان از این واقعه استقبال نمودند؛ با اینکه آنها آن حاکم ستمگر را طاغوت و نجس می‌دانستند و اعتقاد داشتند که به محض ورود به قصرش نجس می‌شوند! اما در عین حال از همکاری با او برای کشتن یکی از انبیا(ع) یا عالمانِ عاملِ مجاهد، هیچ اِبایی نداشتند! چرا که اگر شرایط برای پیامبران فراهم می‌شد جز به ریشه کن کردن طاغوت‌ها و برپایی حکومت الهی بر زمین رضایت نمی‌دادند، که در نتیجه، از بین رفتن سلطه‌ی طاغوت و حکومتش و از بین رفتن سلطه و جایگاه عُلمای بی‌عملی که دین و شریعت را تحریف نموده و برای کسب جایگاهی در دل‌های مردم، خود را وارثان انبیا و اوصیا جا زده بودند، به دنبال می‌داشت. پس طبیعی بود که اولین دشمنان عیسی(ع) طاغوتیان و عالمان بی‌عمل بنی اسرائیل که ادعا می‌کردند آنها منتظر بعثت او هستند تا یاری‌اش نمایند، باشند. اما هنگامی که آن حضرت(ع) مبعوث شد، او را چنین دیدند که می‌فرماید: «خدمتکارم دستانم، مرکبم پاهایم، زمین بسترم، و سنگ بالشم است. گرم کننده‌ام در زمستان قسمت‌های شرقی زمین، چراغم در شب، ماه، نان خورشم، گرسنگی، ،جامه‌ی زیرینم، ترس، لباسم، پشمین، میوه و سبزی‌ام، آنچه زمین برای چهار پایان و وحوش می‌رویاند، می‌باشد. شب را به سر می‌آورم در حالیکه چیزی ندارم و صبح می‌کنم در حالیکه چیزی ندارم و حال آنکه بر روی زمین کسی از من بی‌نیازتر نیست»[99]. او را چنین دیدند که آنها را به زهد در این دنیا و بر دوش کشیدن دعوت به سوی خدا فرامی‌خواند؛ که این، آنها را به رویارویی با طاغوت‌ها و اعوان و انصارشان که با دعوت به سوی خدا مخالفت می‌ورزیدند، می‌کشاند. او را چنین دیدند که ایشان را به پیروی از خود با آمادگی برای مرگ و تحمل قتل در راه خدا و مصیبت‌ها در راه دعوت به سوی خدا، فرامی‌خواند. او را چنین دیدند که با خطاکاران و باجگیران همنشین می‌شد تا ایشان را اصلاح نماید؛ بنابراین عیسی(ع) نیامده بود تا عالمان بی‌عمل و سلطه‌شان را عزّت و منزلتشان را فزونی بخشد و آنها را در طغیان و سرکشی‌شان یاری دهد، بلکه آمده بود تا با علم خود و زهد و بی‌رغبتی‌اش در این دنیا رسوایشان سازد. پس علمای بنی اسرائیل شروع به بدگویی علیه وی نمودند و به او انواع تهمت‌های ناروا را روا داشتند. شاگردان آن حضرت به نزدش می‌آمدند و می‌گفتند: «آیا می‌دانی که علمای یهود چون این گفتار شما را می‌شنوند رنجیده و دلگیر می‌گردند؟» وی(ع) ایشان را پاسخ می‌فرمود: «رهایشان کنید! آنها کورانی هستند پیشوای کورانی دیگر! و چون کوری عصاکش کوری دیگر شود هر دو با هم در چاه سقوط خواهند نمود»[100]. و به این ترتیب جبهه‌ی باطل در مواجهه با عیسی(ع) بسیار گسترده بود؛ این جبهه علمای بنی اسرائیل، قوم یهود که با ادعاهای باطل او را کوچک می‌شمردند، و حاکم کافر پیلاطس و سپاهیانش را شامل می‌شد. چه بسا برخی متحیر می‌شدند و حق هم داشتند چرا که درمی‌یافتند دشمنی و عداوت عالمان بی‌عمل بنی اسرائیل با عیسی(ع) بسیار بیشتر از دشمنی پیلاطس ـ‌حاکم ستمکار‌ـ و سربازانش با آن حضرت بود؛ به همین دلیل عیسی(ع) در برابر دیدگانِ همگان شروع به بیان انحرافات این عالمان بی‌عمل می‌نمود. وی(ع) مردم و شاگردان خود را مخاطب قرار داده، فرمود: «2 کاتبان و فريسيان بر كرسی موسی نشسته‌اند. 3 پس هرآنچه به شما گويند، نگاه داريد و به جا آوريد، ليكن مثل اعمال ايشان مكنيد؛ زيرا آنها می‌گويند ولی انجام نمی‌دهند. 4 زيرا بارهای گران و طاقت‌فرسا را می‌بندند و بر دوش مردم می‌نهند ولی خود نمی‌خواهند آنها را حتی به يک انگشت حركت دهند. 5 و عملی به جا نمی‌آورند مگر برای آنکه مردم آنها را ببینند. دستارهای خود را عریض بر پیشانی‌ها و بازوانشان می‌بندند و دامنهای قبای خود را پهن می‌سازند، 6 و بالا نشستن در ضيافت‌ها و كرسی‌های صدر در کنیسه‌ها را دوست می‌دارند، 7 و تعظيم‌‌ها در كوچه‌ها را و اينكه مردم ايشان را استاد و معلم بخوانند.... 13 وای بر شما ای معلمان شریعت و فريسيان رياكار كه درِ ملكوت آسمان‌ها را به روی مردم می‌بنديد؛ نه خود داخل می‌شويد و نه داخل‌شوندگان را رها می‌کنید تا داخل شوند. 14 وای بر شما ای كاتبان و فريسيان رياكار؛ خانه‌های بيوه‌زنان را می‌بلعيد و از روی ريا نماز را طولانی می‌كنيد؛ از شديدترین عذاب‌ها را خواهيد چشید. 16 وای بر شما ای راهنمايان كور دل! می‌گوييد: هر كه به هيكل قسم خورد سوگندش را اعتباری نیست، ليكن هر كه به طلای هيكل قسم خورد بايد وفا كند. 17 ای نادانان و نابينايان! كدام برتر است؟ طلا يا هيكلی كه طلا را مقدّس می‌سازد؟!.... 23 وای بر شما ای كاتبان و فريسيان رياكار! كه نعناع، سَعتر و زيره را عُشر می‌دهيد، اما مهم‌ترین احكام شريعت، يعنی عدل، رحمت و صدق را اهمال می‌ورزید....»[101]. شایسته است در این جملات تدبر و اندیشه کنیم؛ هر چند روزی روزگاری مخاطب آن بنی اسرائیل و علمایش بوده، اما چه بسا که امروز روی سخنش با ما باشد! با گذشت روزها پیروان عیسی(ع) بیش‌تر شدند و آنها همانند پیروان سایر پیامبران، از بینوایان و مستضعفان بودند، یا همان گونه که دشمنان انبیا ایشان را می‌نامند: «أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ»[102] (فرومایگان قوم ما، افراد ضعیف‌الرأی). علمای بنی اسرائیل شروع به توطئه برای قتل عیسی(ع) نمودند با این بهانه که او مدعی پادشاهی است و پیروانش فراوان شده‌اند و این باعث می‌شود رومی‌ها قوم یهود را مورد هجوم قرار دهند و کار را بر ایشان یکسره نمایند. بنابراین بزرگ علمای یهود چنین مقرّر داشت که کشته شدن عیسی(ع) و هلاکت او بهتر از کشته شدن همه‌ی مردم می‌باشد؛ پس به دلیل محافظت از مردم، واجب است عیسی(ع) کشته شود!! این همان میزانِ عدالت است!! در نظر این وارونه‌شدگان ظلمت و تاریکی به قتل رسانیدن انبیا، حق می‌باشد؛ همان کسانی که منکر را معروف می‌بینند. برای اینکه زندگی زیبایشان توسط رومی‌ها تیره و تار و به مصالح‌شان تعرّضی نگردد و زندگی‌شان به خطر نیفتد، باید عیسی(ع) کشته شود و حق از بین رود و نورش خاموش گردد و حکومت مستبدانه‌ی طاغوت و ظلم و سیاهی ادامه یابد. آنچه اهمیت دارد، زنده ماندن عالمانِ بی‌عملِ بنی اسرائیل می‌باشد: «وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلي‏ حَياةٍ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَکُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُونَ»[103] (آنان را آزمندترین مردم به زندگی این جهانی، و حتی از مشرکان حريص‌تر خواهی يافت، و بعضی از کافران دوست دارند هزار سال در اين دنيا زيست کنند، در حالی که حتی اگر چنین عمری به آنها داده شود، عذاب خدا را از آنان دور نخواهد ساخت، که خدا به آنچه انجام می‌دهند بينا است). به هر طریقی که شده قیصر روم و عاملش پیلاطس ملعون و پیروانش را فریفتند تا آن حضرت را به قتل برسانند و از آنجا که جماعتی ضعیف النفس و ترسو بودند تاب مقابله‌ی مستقیم با شجاعت آن پیامبر بزرگوار را نداشتند. در انجیل آمده است: «15 پس فريسيان رفته، شورا نمودند كه چطور او را با گفتاری گرفتار سازند. 16 و شاگردان خود را با هيروديسیان نزد وی فرستاده، گفتند: استاد! می‌دانيم كه صادق هستی و طريق خدا را به راستی تعليم می‌نمايی و از كسی هراسی نداری؛ زيرا كه به ظاهر مردم نمی‌نگری. 17 پس به ما بگو رأی تو چيست: آيا جزيه دادن به قيصر روا است يا نه؟ 18 عيسی خباثت ايشان را درک كرده، گفت: ای رياكاران! چرا مرا وامی‌دارید؟ 19 سكّه‌ی جزيه را به من بنماييد. ايشان ديناری نزد وی آوردند. 20 به ايشان گفت: اين صورت و نوشته از آنِ كيست؟ 21 به او گفتند: از آنِ قيصر. به ايشان گفت: مال قيصر را به قيصر ادا كنيد و مال خدا را به خدا! 22 چون ايشان شنيدند، متعجّب شدند و او را واگذارده، برفتند»[104]. آنها چنین می‌خواستند که آن حضرت به صورت صریح و در برابر همگان پرداخت مالیات به قیصر ملعون را تحریم کند تا به این ترتیب وی را در چنگال طاغوت و یاران ملعونش گرفتار سازند. این در حالی بود که آنها خودشان مالیات می‌دادند و به مردمان نیز فتوای جایز بودن پرداخت مالیات به قیصر را صادر کرده بودند؛ با اینکه این مالیات باعث تقویت حکومت طاغوت می‌شد. اینان بندگان حقیر طاغوت بودند و به خاطر دنیادوستی‌شان و حرصی که به دنیا داشتند، وجودشان مالامال از ترس شده بود. اما معنای فرمایش حضرت عیسی(ع) این بود: به قیصر مالیات ندهید؛ چرا که نقش و نگاشته‌ای که بر روی سکه است ارزشی ندارد و تنها دلیل ارزشمند بودن سکه، طلایی است که از آن ضرب شده و طلا از آنِ خداوند است. به هر حال، در نهایت، علمای بنی اسرائیل، عیسی(ع) را دستگیر کردند. در انجیل آمده است که آنها به صورت شریف آن حضرت آب دهان انداختند، او را مضروب ساختند، و به وی اهانت و او را متهم به کفرگویی و دروغ بستن به خدا نمودند و سرانجام به پیلاطس تحویل دادند. آن حضرت را متهم کردند که ادعای پادشاهی دارد و امپراطوری روم را تهدید می‌کند و از پیلاطس خواستند که وی را بکشد و بر صلیبش کشد، و بر این کار اصرار ورزیدند. در انجیل آمده است: «1 پس تمام جماعتِ ايشان برخاسته، او را نزد پيلاطس بردند. 2 و اتهام بر او آغاز نموده، گفتند: اين شخص را يافته‌ايم كه آشوبی در قوم ایجاد می‌كند و از دادن جزیه به قيصر منع می‌نمايد و می‌گويد که خود، مسيحِ پادشاه است. 3 پس پيلاطس از وی پرسيده، گفت: آيا تو پادشاه يهود هستی؟ او در جواب وی گفت: تو اینطور گفتی. 4 آنگاه پيلاطس به رؤسای كهنه و جميع قوم گفت: گناهی در اين شخص نمی‌يابم. 5 ايشان اصرار نموده، گفتند: او با تعلیماتش مردم را در تمام یهودیّه می‌شوراند؛ از جليل گرفته تا اينجا»[105] و هنگامی که پیلاطس ـ‌آن حاکم ستمگر‌ـ در عید فِصَح می‌خواست آن حضرت را آزاد کند علمای یهود و آن مردمانی که اغوایشان کرده بودن، به مخالفت برخاستند و درخواست کردند تا یکی از قاتلان به جای وی آزاد گردد و بر کشته و به صلیب کشیده شدن آن حضرت پای فشردند. جای شگفتی است که وقتی آنها عیسی(ع) را آوردند تا به پیلاطس تسلیم کنند وارد قصر نشدند؛ زیرا به کفر پیلاطس اعتقاد داشتند و در نتیجه هر که وارد قصر او شود نجس خواهد شد! با این وجود برای یکسره کردن کار عیسی(ع) دست در دست پیلاطس نهادند!! بنگرید چگونه اهل باطل با وجود همه‌ی اختلافات‌ها و کشمکش‌هایی که با هم دارند برای یکسره کردن حق هم‌دست و متحد می‌گردند!! بينديشید و از غافلان مباشید! اهل باطل هر چقدر هم که رَویه‌شان متفاوت، و آرا و عقایدشان در تعارض با یکدیگر باشد، اطاعت از شیطان، آنها را گِرد می‌آورد و دوست داشتن دنیا متحدشان می‌نماید. در هر حال به مکر و حیله می‌پردازند و خداوند نیز مکر می‌کند؛ که خدا بهترینِ مکر کنندگان است. خداوند آنها را بر به قتل رسانیدن عیسی(ع) توانایی نبخشید؛ وی را به آسمان بالا برد و امر را بر آنان مشتبه فرمود و آنها چنین گمان کردند که وی را به قتل رسانیده‌اند. حق تعالی می‌فرماید: «وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي‏ شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً * بَلْ رَفَعَهُ اللهُ إِلَيْهِ وَ کانَ اللهُ عَزيزاً حَکيماً * وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَکُونُ عَلَيْهِمْ شَهيداً»[106] (و نيز به آن سبب که گفتند: ما مسيح پسر مريم فرستاده‌ی خدا را کشتيم؛ و حال آنکه آنان مسيح را نکشتند و بردارش نکردند بلکه امر بر ايشان مشتبه شد. هر آينه آنان که درباره‌ی او اختلاف می‌کردند، خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند جز آنکه تنها پيرو گمان خود بودند و عيسی را به يقين نکشته بودند * بلکه خداوند او را به نزد خود بالا برد، که خداوند پيروزمند حکيم است * و هيچ يک از اهل کتاب نيست مگر آنکه پيش از مرگش به او ايمان آورد و عيسی در روز قيامت به ايمانشان گواهی خواهد داد). خداوند سبحان عیسی(ع) را تا آخر الزمان زنده ذخیره نمود و آنگاه که خداوند اراده فرماید، آن حضرت برای هدایت مردم به صراط مستقیم از آسمان فرود خواهد آمد و آنگاه که خاتم اوصیای پیامبر(ص) حضرت مهدی(ع) به حق قیام می‌کند و زمین را از شرک و خداناباوری و ظلم و فساد پاک می‌سازد و توحید و عدل و رحمت را میان بندگان گسترش می‌دهد، آن حضرت(ع) وزیر و یاورش خواهد بود. حال که ما سرگذشت این پیامبران بزرگوار(ع) را مورد بررسی قرار می‌دهیم، باید باور کنیم که باطل هر چقدر هم که برتر باشد همچون کف روی آب است و به کم‌ترین تلاطمی ناپدید خواهد شد و حق هر چقدر هم که باطل سعی در پوشانیدنش داشته باشد، باقی خواهد ماند و همچون آب زیر کف، مردم را بهره‌مند خواهد نمود. حق تعالی می‌فرماید: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ يَضْرِبُ اللهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْکُثُ فِي الْأَرْضِ کَذلِکَ يَضْرِبُ اللهُ الْأَمْثالَ»[107] (و از آسمان آبی فرو فرستاد و هر رودخانه به اندازه‌ی خويش جاری شد، و آب روان کفی بلند بر سر آورد و از آنچه بر آتش می‌گدازند تا زيور و متاعی سازند نيز کفی همانند آن بر سر آيد. خدا برای حق و باطل چنين مثل زند. اما کف به کناری افتد و نابود شود و آنچه برای مردم سودمند است، در زمين پايدار بماند. خدا اينچنين مَثَل می‌زند)، و هر قدر شاخه‌های درخت باطل بیش‌تر و انبوه‌تر گردد و برخی شاخه‌های درخت حق را بپوشاند و سعی در خفه کردنش نماید، روزی خواهد رسید که درخت باطل ریشه‌کن و در دوزخ پرتاب خواهد شد؛ چرا که نه اصل و منشائی دارد و نه ریشه‌ای که قرار و ثباتی داشته باشد؛ و درخت حق، حتی اگر تنها یک شاخه از آن باقی مانده باشد در پسِ ابر در دور دست به اهتزاز درمی‌آید، رشد می‌کند و شاخه‌های فراوان و انبوه ایجاد می‌کند تا آنجا که بر تمامی اهل زمین سایه افکند؛ چرا که اصل و ریشه‌اش در زمین استوار است و شاخه‌هایش در آسمان به اهتزاز درمی‌آید. حق تعالی می‌فرماید: «أَلَمْ تَرَ کَيْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَيِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ * تُؤْتي‏ أُکُلَها کُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَکَّرُونَ * وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبيثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ * يُثَبِّتُ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللهُ الظَّالِمينَ وَ يَفْعَلُ اللهُ ما يَشاءُ»[108] (آيا نديده‌ای که خداوند چگونه مَثَلی زده است؟ سخنی پاک چون درختی پاک است که اصلش (ريشه‌اش) استوار و فرعش (تنه و شاخه‌هايش) در آسمان است * که به اذن پروردگارش هر زمان ميوه‌اش را می‌دهد. خداوند برای مردم مَثَل‌ها می‌آورد، باشد که پند گيرند * و مَثَل سخن ناپاک چون درختی ناپاک است، که از زمین کنده شده است و قرار و ثباتی ندارد * خداوند آنان که ایمان آورده‌اند را در دنيا و آخرت با سخن استوار پايدار می‌دارد، و ظالمان را گمراه می‌سازد، و خداوند هر چه خواهد همان کند).

-تحريف تورات و انجيل

شواهد و دلایلی که نشان می‌دهد یهود و نصاری، تورات و انجیل را تحریف نموده‌اند بسیار است و من درصدد برشمردن آنها نیستم؛ هر کسی که دارای فطرتی پاک و فکری سلیم باشد و این دو کتاب را به دقت مطالعه کند، تحریف شدن آنها برایش پوشیده نخواهد ماند. در این خصوص می‌توانید به آنچه یکی از متفکرین ایشان نوشته است مراجعه کنید؛ کتاب اسپینوزا: رساله‌ای در باب لاهوت و سیاست، فصل هشتم. به عنوان مثال جملاتی از سخنان او را نقل می‌کنم: برای اینکه به روشی حساب شده به تحقیقم در این زمینه وارد شوم ابتدا می‌پردازم به احکام ابتدایی که به کسانی که به تدوین کتاب‌های مقدّس پرداخته‌اند، تعلق دارد. در ابتدا به آنها که اسفار پنج‌گانه را تدوین نمودند، خواهم پرداخت. تقریبا همگان بر این پندارند که این شخص، موسی(ع) می‌باشد, و حتی فرّیسیان با شدت این نظر را تأیید نموده‌اند تا آنجا که هر کس را که چنین باوری نداشته باشد، از دین خارج شمرده‌اند. به همین علت ابن عزرا که تا اندازه‌ای می‌توان وی را آزاد اندیش دانست، و کسی است که علمش را سبُک و خفیف نمی‌‌شمارند و تا آنجا که من می‌دانم اولین کسی است که متوجه این انحراف گردید، جرأت نکرد نظر خود را صریح و آشکارا بیان کند و تنها به اشاراتی آنهم با الفاظی مبهم اکتفا نمود. اما من از روشن ساختن این مطلب و آشکار کردن حقیقت ناب بیمی ندارم! این گفته‌های ابن عزرا در شرحی که بر کتاب «تثنیه» زده است، می‌باشد: «در آنچه پس از رود اردن واقع شد.... تا انتها، و اگر سِرّ دوازده را می‌دانستی.... موسی شریعت خود را نگاشت....». با این کلمات اندک، بیان می‌کند و ثابت می‌کند که مؤلّف «اسفار خمسه» (کتاب‌های پنج‌گانه) موسی نبوده است، بلکه مؤلّف آن شخص دیگری است که سالیانی دور پس از او می‌زیسته است؛ و اینکه موسی کتاب دیگری را به رشته‌ی تحریر درآورد و برای اثبات این مطالب، یاد آور می‌شود که: 1- موسی مقدمه‌ی «تثنیه» را ننوشته است؛ زیرا وی از رود اردن عبور نکرد.... 2 - ....، تا انتها[109]. تحریف شده بودن تورات و انجیل کنونی، مسلّم و قطعی است و یا حداقل از نظر هر متفکّر آزاده‌ای که بندهای تقلید کورکورانه را از هم گسیخته باشد، نظریه‌ی برتر و غالب می‌باشد؛ اما این افراد چه کسانی هستند؟! در غیر این صورت چگونه کسی که به خداوند سبحان و متعال ایمان دارد می‌تواند در برابر این همه دشنام و سخنان ناشایست که به انبیای الهی و فرستادگانش(ع) نسبت داده می‌شود، تاب بیاورد؟! مطالبی که تورات آکنده از آن است!! به هر حال تورات و انجیل به عنوان متون تاریخیِ باقی مانده، قابل استفاده است و به عنوان حکم الهی و اخبار غیبی می‌توان برخی قسمت‌های آن را صادر شده از انبیا(ع) دانست و یا حداقل برخی معانی موجود در آن را؛ البته تا آنجا که با آن معانی که قرآن و سنّت پیامبر(ص) و اهل بیت معصوم او(ع) آورده‌اند، مطابقت داشته باشد.

-اسلام، احیایی برای شریعت ابراهيم(ع)

حق تعالی می‌فرماید: «قُلْ إِنَّني‏ هَداني‏ رَبِّي إِلي‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ديناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکينَ * قُلْ إِنَّ صَلاتي‏ وَ نُسُکي‏ وَ مَحْيايَ وَ مَماتي‏ لِلهِ رَبِّ الْعالَمينَ * لا شَريکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ»[110] (بگو: پروردگارم مرا به راه راست هدايت کرده است، به دينی همواره استوار، آیین حنيف (یکتاپرستی) ابراهيم، و او از مشرکان نبود * بگو: نماز من، زهد و عبادت‌های من، زندگانی من و مرگ من تنها برای خداوند، آن پروردگار جهانيان است * او را شريکی نيست؛ به این، فرمان داده شده‌ام، و من نخستينِ مسلمانانم). پیش از بعثت حضرت محمد(ع) به نبوّت، سه دین آسمانی در جزیرة العرب رواج داشت: دین حنیف ابراهیمی، دین یهود و دین نصرانیت؛ و هر سه از صراط مستقیم منحرف شده و در نتیجه پیروانشان نیز از راه راست منحرف شده بودند، مگر گروه اندکی که پاسداران حق بودند؛ کسانی که زمین هرگز و در هیچ زمانی از آنها خالی نیست. بیش‌تر اهل مکه پیرو دین حنیف بودند که البته توسط برخی پیشوایان گمراهی تحریف شده بود؛ به این صورت که تندیس‌های سنگی را رواج داده بودند و ادعا می‌کردند این تندیس‌ها صورت‌هایی از فرشتگان هستند، و مردم را به انحراف کشیده، آنها را وادار به تقدیس آنها و نزدیک شدن به آنها به روش‌های مختلف می‌کردند. به مردم چنین قبولانیده بودند که خداوند از ایشان می‌خواهد از طریق این تندیس‌ها به او نزدیکی جویند و چنین اعتقادی برایشان ایجاد کرده بودند که اینها بدون هیچ دخالتی از جانب خداوند، ضرر و نفع می‌رسانند و حتی آنها را معبودهایی در کنار خداوند قرار داده بودند؛ سبحانه و تعالی علواً کبیراً (خداوند سبحان و متعال بسی منزّه و بلند مرتبه‌تر است). همانطور که عقاید در آیین حنیف تحریف شده بود، احکام شرعی نیز تحریف شده بودند؛ چرا که تحریفشان آسان‌تر و امکان‌پذیرتر بود. روایت شده است که رسول خدا(ص) به اکثم بن جون فرمود: «عمر (بن عامر خزاعی) را دیدم که چون نِی در آتش کشیده می‌شد. او اولین کسی بود که دین ابراهیم را تغییر داد. او اولین کسی بود در مورد حمی، سوائب، بحیره، وصیله قانون وضع کرد و بت‌ها را نصب نمود و دین اسماعیل را تغییر داد؛ و من کسی را از تو به او شبیه‌تر نیافتم». اکثم گفت: ای رسول خدا! آیا این (شباهت) به من ضرری می‌رساند؟ حضرت فرمود: «نه چون تو مؤمنی و او کافر بود»[111]. از رسول خدا(ص) روایت شده است که فرمود: «عمر بن عامر خزاعی را دیدم که همچون نی در آتش کشیده می‌شد، و او اولین کسی بود که سوائب را مهمل گذاشت»[112]. البته همه‌ی پیروان دین حنیف در مکه منحرف نشده بودند بلکه گروه اندکی باقی مانده بودند که از حق پاسداری می‌کردند که عبد المطلب ـ‌جدّ پیامبر(ص)‌ـ عبد الله و ابو طالب ‌ـ‌پدر و عموی ایشان(ص)‌ـ از این جمله بودند. در وصیت نبی اکرم(ص) به علی(ع) آمده است: «ای علی! عبدالمطلب پنج سنّت در جاهلیت وضع نمود که خداوند آنها را در اسلام رایج فرمود: حرام بودن زنان پدران بر فرزندان که خداوند عزّوجل نازل فرمود: «وَ لا تَنكِحُوا مَا نَكَحَ ءَابَاؤُكم مِّنَ النِّساءِ»[113] (با زنانی که پدرانتان به عقد خويش در آورده‌اند زناشويی مکنيد)... ای علی! عبدالمطلب با تیرهای قرعه (الزام) گوشت تقسیم نمی‌کرد و بت‌ها را نمی‌پرستید و از ذبح شده به دست ناصبی، نمی‌خورد و می‌گفت: من بر دین پدرم، ابراهیم(ع) می‌باشم....»[114]. در تاریخ آمده است که حضرت عبد المطلب مکان آب زمزم را پس از آنکه ناپدید گردیده بود به وسیله‌ی وحی الهی و از طریق رؤیا دریافت و در همان مکانی که در رویا دیده بود حفاری نمود و آب زمزم هویدا شد[115]. اما ابو طالب نیز آقا و بزرگ پیروان حنیف و از اوصیای حضرت ابراهیم(ع) بود؛ او آخرین آنها و پیش از آنکه پیامبر مبعوث شود، بر او حجت بود، و پس از بعثت، از پیروان رسول خدا(ص) گردید. او در مکه سید مسلمانان بود و روایات بسیاری در فضایل ایشان آمده، و اشعار بسیاری از ایشان مانده که بر مسلمان بودن وی دلالت دارد، و در یاری رسانیدن به اسلام فعالیت‌های بسیاری از ایشان نقل شده است، اما با این همه می‌گویند ابو طالب کافر مُرد! بی هیچ دلیلی و تنها به خاطر بغض و کینه نسبت به فرزندش علی(ع)! کسی که از او با فروتنی یاد می‌شود و هیچ چیزی که بتوانند با آن از او، از کردارش، اخلاقش یا دینش، خرده بگیرند، نیافتند. اگر از او به جز همین یک بیت چیز دیگری به ما نمی‌رسید: آیا نمی‌بینید ما محمد را چنین یافته‌ایم پیامبری چون موسی، خطی در کتاب‌های پیشین[116] برای اثبات مسلمان بودنش کافی می‌بود؛ حال آنکه فعالیت‌های او در یاری رسانیدن به دین اسلام آشکارتر از خورشید میان روز است! هر چند وی همانند مؤمن آل فرعون مدت زمانی اسلام آوردنش را مخفی می‌نمود[117].

-اسلام، ثمره‌ی اديان الهى در زمين

محمد(ص)، همان عيسى، موسى و ابراهيم است، و قرآن، همان تورات انجيل وصحف ابراهيم حق تعالی می‌فرماید: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْکَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي‏ وَ عيسي‏ أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا»[118] (برای شما دین و آيينی مقرر کرد، از آنچه به نوح وصيت کرده بود و از آنچه بر تو وحی کرده‌ايم و به ابراهيم و موسی و عيسی وصيت کرده‌ايم که دين را بر پای نگه داريد و در آن فرقه فرقه مشويد). و همچنین: «قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْري ما يُفْعَلُ بي‏ وَ لا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي‏ إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ مُبينٌ * قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللهِ وَ کَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَني‏ إِسْرائيلَ عَلي‏ مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَکْبَرْتُمْ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»[119] (بگو: من در ميان فرستادگان بدعتی تازه نيستم و نمی‌دانم که بر من يا بر شما چه خواهد رفت. من از چيزی جز آنچه به من وحی می‌شود، پيروی نمی‌کنم و من جز بيم‌دهنده‌ای آشکار، نيستم * بگو: چه می‌دانید اگر این قرآن از جانب خدا باشد و شما به آن کافر باشید؟ حال آنکه شاهدی از بنی اسرائيل بر مثل آن شهادت داد و ايمان آورد، ولی شما گردن‌کشی می‌کنيد؛ قطعاً خدا مردم ستم‌کار را هدايت نمی‌کند) و «إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولي‏ * صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي»[120] (قطعاً اين سخن در صحيفه‌های نخستین هست: * صحيفه‌های ابراهيم و موسی). اسلام به عنوان یک دین الهی تفاوتی با دین یهودی، نصرانی یا حنفی ندارد و چیزی جدید و خود ساخته نیست. البته در برخی تفاصیل تشریع اختلافاتی میان این ادیان وجود دارد و اسلام با برخی تفاصیل متفاوت در راستای حرکت تکاملی انسان بر روی این زمین آمد؛ اما عقاید الهی در تمامیِ ادیان یکسان است: ایمان به خدا، فرشتگانش، کتاب‌ها و فرستادگانش. آنها امتی یکسان هستند و دعوتشان نیز یکسان می‌باشد. اما برخی که مطالب بد شنیده و بد پاسخ داده‌امد، ادعا می‌کنند که مسیحیت یا ادیان دیگر دعوت به روی‌گردانی از زندگی مادی و منحصراً پرداختن به زندگی معنوی و روحانی کرده‌اند، و از همین رو عقیم و ناموفق می‌باشند، و حال آنکه اسلام فراخوانی برای اصلاح روح و جسم به طور همزمان است و از همین رو برتر می‌باشد. می‌گویم: در واقع این ادعایی است نادرست. کسانی که در پی نشر اسلام‌اند باید به صورت موضوعی به نقد مباحث بپردازند نه اینکه سخنان بی‌پایه و اساس بر زبان برانند و دانسته یا نادانسته، به پیامبران و فرستادگان خدا نسبت‌های ناروا دهند و حتی خداوند را به جهل و نداشتن حکمت متهم سازند!! آن هم با این استدلال که می‌خواهیم اسلام را گسترش دهیم! به عنوان مثال امروز می‌بینیم برخی علمای اسلام علیه صهیونیست‌های ملعون صحبت می‌کنند و می‌گویند: سلیمان آنها و هیکل آنها! نه عزیزان من! این درست نیست! بلکه باید بگوئیم: سلیمان ما و هیکل ما؛ چرا که ما مسلمانان نسبت به انبیا و آثارشان از یهود و غیر یهود سزاوارتریم!! حق تعالی می‌فرماید: «إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اللهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنينَ * وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ يُضِلُّونَکُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ * يا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآياتِ اللهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ * يا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»[121] (در حقیقت نزديک‌ترين کسان به ابراهيم، پيروان او و اين پيامبر و مؤمنان هستند؛ و خداوند ياور مؤمنان است * طايفه‌ای از اهل کتاب دوست دارند شما را گمراه کنند، اما جز خویشتن کس دیگری را گمراه نمی‌کنند، در حالی که خود نمی‌دانند * ای اهل کتاب! چرا آیات خداوند را انکار می‌کنید، در حالی که خود گواهی می‌دهید؟! * ای اهل کتاب! چرا به حق لباس باطل می‌پوشانید و حق را کتمان می‌دارید، در حالی که خود آگاهید؟!). اسلام، مسیحیت و یهودیت همگی ادیان آسمانی‌اند، و محمد، عیسی و موسی(ع) جملگی پیامبر هستند. دعوت همگی این انبیا یکسان است؛ آنها مردم را به راه خداوند سبحان و پیمودن آن و توجه به کمالات روحانی و معنوی فراخوانده‌اند. در شریعت‌های آنها که سلام و صلوات پروردگارم بر ایشان باد، احکام معاملات شرعی بسیاری دیده می‌شود که جایگاه این احکام، اصلاح عالَم مادی و بالا بردن رفاه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه‌ی انسانی می‌باشد. اما مطالب بسیاری که در کلام انبیا دیده می‌شود که دلالت دارد بر دعوت به توجه به کمالات روحی و معنوی و روی‌گردانی از عالم مادی دارند، در واقع چیزی نیست جز سوی دیگر معادله! یعنی اینکه انبیا روی‌گردانی مردم از کمالات معنوی و توجهشان و اهتمامشان به این عالم مادی و حتی غرق شدن در آن به صورتی غیرعادی را می‌بینند. همان گونه که امروزه نیازی نیست ما در جامعه اسلامی‌مان مردم را به این دنیای مادی دعوت کنیم؛ چرا که آنها به طور کامل در مسیر آن قرار دارند و تقریباً چیزی فراتر از آن را نمی‌بینند. بلکه آنچه ما باید به انجام برسانیم این است که آنها را به سوی توجه به خداوند دعوت کنیم. حق تعالی در مذمّت این انسانیتی که به طور کامل به سمت مادیات بریده و از مسایل روحانی روی‌گردان شده است، می‌فرماید: «ذَرْهُمْ يَأْکُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ»[122] (واگذارشان تا بخورند و بهره‌مند گردند و آرزو به خود مشغول‌شان دارد؛ زودا که خواهند دانست)؛ یعنی اعمال، آنها را مشغول سازد و همچنین غوطه‌ور شدن در دنیا. اما آنچه در کلام انبیا(ع) آمده که برخی گروه‌ها را در جامعه‌ی الهی به سوی کار و کسب درآمد و بهره‌مندی از نعمت‌های خداوند فراخوانده است ـ‌که در مقایسه با سایر سخنان ایشان، اندک می‌باشد‌ـ به این دلیل است که شاید گروه بسیار کوچکی از مؤمنان بر این اعتقاد باشند که خداوند سبحان از اینکه آنها از نعمت‌های پاک مادی بهره‌مند گردند خوشنود نمی‌باشد؛ همانند برخی که سربار و انگل می‌باشند و طبق ادعای خودشان، دوست دارند در گوشه‌ای بنشینند و عبادت کنند و سایر مردم متکفل مخارج ایشان گردند و لقمه در دهانشان بگذارند!! و صد البته این عدّه هیچ بهره‌ای از دین نبرده‌اند! این‌ها مشتی راحت طلب‌اند که می‌خواهند در جای خنک بنشینند و جسم خود را به زحمت نیندازند اما آن کشاورز آفتاب‌سوخته روزی‌اش را بیاورد و در دهانش بگذارد!

-قــلْ مــا کُـنْتُ بـدْعاً مِـنَ الـرُّسُـلِ (بگو: من در ميان فرستادگان بدعتی تازه نيستم)

محمد(ص) بدعتی در میان فرستادگان نبود. دعوت همه‌ی انبیا و اوصیا(ع) با پذیرفته شدن از طرف علمای دین و بزرگان جامعه‌ای که در آن مبعوث شده بودند، مواجه نگردید. حضرت محمد(ص) نیز با جبهه‌گیری رؤسای مکه و عُلمایش که با شریعت سرِ ستیز داشتند، رویارو گردید، و عالمان یهود و نصاری و مردمی که فریب‌شان را خورده بودند به آن حضرت(ص) ایمان نیاوردند؛ با وجود اینکه آنها به آمدنش بشارت می‌دادند و چشم انتظار ظهورش بودند[123]! بسیاری از بنی اسرائیل نیز از موسی(ع) راضی نشدند و برخی علمایشان در برابر آن حضرت(ع) ایستادند و به تحریف شریعت و فریفتن مردمان اقدام کردند؛ عالمانی همچون سامری و بلعم بن باعورا[124]. اما در مورد حضرت عیسی(ع) نیز بیش‌تر علمای بنی اسرائیل و بزرگان‌شان از وی راضی نشدند؛ چرا که وجود آن حضرت(ع) در میان ایشان، توبیخ و نکوهشی برایشان بود, و زهد و بی‌اعتنایی او به این دنیا، آنها را رسوا و خوار می‌ساخت. در انجیل آمده است: «در آن هنگام یسوع (مسیح) مردمان را با تندی تمام نکوهش نمود؛ زیرا ایشان خدا را فراموش و جان‌های خود را تنها برای فریفته شدن تسلیم کرده بودند، و کاهنان را به خاطر اهمال‌شان در خدمت به خداوند و حرص و طمع‌شان نکوهش نمود، و کاتبان را از آن رو که مطالب فاسد می‌آموختند و شریعت الهی را ترک نموده بودند توبیخ نمود، و عالمان را برای آنکه شریعت الهی را با سنت‌های خود باطل نموده بودند سرزنش نمود. سخنان یسوع در مردم اثر گذاشت تا آنجا که همگی از کوچک و بزرگ می‌گریستند و با فریاد از وی درخواست رحمت می‌نمودند و با تضرع از حضرت می‌خواستند برایشان دعا کند؛ به غیر از کاهنان و رؤسا که چنین نمی‌کردند؛ همان‌ها که در آن روزگار کینه و دشمنی یسوع را به دل گرفتند؛ چرا که وی بر ضد کاهنان، کاتبان و عالمان سخن می‌گفت، و ایشان بر کشتن وی مصمم شدند اما از ترس مردمی که او را به عنوان پیامبری از جانب خداوند پذیرفته بودند، لب به سخن نگشودند. یسوع دست‌هایش را به سوی پروردگارِ معبود بلند کرد و دعا نمود. مردمان گریستند و آمین گفتند و گفتند: پروردگارا چنین باد! پروردگارا چنین باد! چون دعا به پایان رسید یسوع از هیکل فرود آمد و آن روز به همراه عده‌ی بسیاری از پیروانش، از اورشلیم مسافرت نمود، و کاهنان در جمع خود شروع به بدگویی از آن حضرت نمودند»[125]. مهدی(ع) نیز هرآنچه پیشینیانش از انبیا و اوصیا از عالمان دین و طاغوت‌ها دیدند، خواهد دید و چه بسا مصیبت آن حضرت شدیدتر باشد ـ‌چنانکه در بعضی روایات آمده است‌ـ. بحث در خصوص تأویل قرآن توسط علمای دین و احتجاجات آنها بر مهدی(ع) با آیات قرآن کریم، پس از آنکه این آیات را با عقل‌های ناقص‌شان و خواست و نظرات شخصی‌شان تفسیر نمودند، خواهد آمد[126].

-محــــــمــد(ص) دعوت‌کننده‌ی به سوی خدا در مکه

«لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَئُوفٌ رَحیمٌ * فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ»[127] (هر آينه فرستاده‌ای از خود شما به سوی شما آمد، هر آنچه شما را رنج می‌دهد بر او گران می‌آيد، و بر (هدایت) شما حریص، و با مؤمنان رئوف و مهربان است * پس اگر روی برتافتند، بگو: خداوند مرا کافی است، هیچ معبودی جز او نيست، بر او توکل کردم، و او پروردگار عرش عظیم است). جامعه‌ی مکه به دو یا سه گروه تقسیم می‌شد: گروه اول: کسانی که سردمدار منحرف کردن دین حنیف و یارانشان بودند. این عده در عبادت‌های باطل خود غوطه‌ور بودند؛ چه در عقاید مانند عبادت بت‌ها و چه در احکام شرعی همچون تحریم بحیره و حام[128]. این جماعت از بزرگان قوم و علما بودند، پس طبیعی بود که بیش‌تر اهل مکه از پیروان آنها باشند. گروه دوم: کسانی بودند که گذشتگان خویش را گمراه می‌دانستند یا کسانی که در آن اجتماع منحرف از راه راست، گرفتار شده بودند، ولی از وضعیت نابسامان و نکوهش‌بار خویش خوشنود و راضی نبودند و حتی برخی از آنان در درون خود حالتی از انقلاب و برانگیخته شدن نسبت به آن اجتماع فاسد را داشتند. گروه سوم: عده‌ی بسیار کمی بودند که پاسدار و حافظ حق یا همان دین حنیف ابراهیمی یا آنچه از دین حنیف به دستشان رسیده بود، بودند و حداقل می‌توان گفت برخی از ایشان یکتاپرست بودند. وقتی پیامبر اکرم(ص) مبعوث شد بشارتی برای این مؤمنان بود؛ کسانی که چشم‌انتظار بعثت او بودند و به درگاه خداوند تضرّع می‌کردند تا عبادات و فرایض صحیح‌شان را به ایشان بنمایاند. پیامبر(ص) پناهی قوی و پناهگاهی مورد اعتماد برای همه‌ی گمراهانی که در تاریکی‌های جاهلیت دست و پا می‌زدند و به دنبال نور حقیقت و ترازوی عدالت و صراط مستقیم می‌گشتند، بود. به این ترتیب پیامبر(ص) در مکه، شهر امّ القری مبعوث شد؛ شهری که مردم به سویش حج می‌گزاردند؛ شهری که تمثیل مرجعیت دینی احناف (یکتاپرستان) به شمار می‌فت. او مبعوث شد تا اصلاح را از مرکز دینی در «جزیرة العرب» آغاز کند؛ مرکزی که مدت‌های مدید دست به گریبان فساد در عقاید و احکام بود. پیامبر اکرم(ص) با شریعت اسلام که اصلاح کننده‌ای برای دین حنفیت و منسوخ کننده‌ای برای برخی احکامش بود، مبعوث گردید. شریعت و آیین ابراهیم(ع) مقبول‌ترین در نظر آن مردمان و دارای بیش‌ترین شاخصه‌ها برای اینکه یهود و نصاری را زیر پرچم خود سازمان دهد، بود؛ چرا که آنها ابراهیم(ع) را مقدّس می‌شمردند و وی را پدر پیامبران بزرگ(ع) می‌دانستند. حضرت محمد(ص) آن پیامبر شجاع که در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش کننده‌ای هراسی نداشت، به فرمان خداوند شروع به انذار منحرفین از نزدیکان خویش پرداخت؛ واقعه‌ی معروف «الدار = خانه»[129] اتفاق افتاد و پیامبر(ص) بعثت و نبوت خود را به نزدیکانش ابلاغ و در همان روز به فرمان خداوند سبحان و متعال وصی و وزیر و جانشین خود را در زندگانی و پس از مرگش ـ‌علی بن ابی طالب(ع)‌ـ را معیّن فرمود و به این ترتیب دعوت به سوی خداوند در مکه شروع به گسترش یافت. بزرگان مکه دریافتند که منافعشان به خطر افتاده است؛ بنابراین با روش‌های مختلف شروع به نقشه کشیدن برای آزار و اذیت پیامبر(ص) و به قتل رسانیدنش و ضربه زدن به اسلام نمودند. اما پیامبر(ص) و وصیّش و سایر مؤمنان بی‌وقفه به سوی خداوند فرامی‌خواندند و به این ترتیب تعداد مسلمانان رو به افزایش نهاد؛ و به همین ترتیب آزار و اذیت مشرکان نیز بیش‌تر می‌شد و شروع به شکنجه‌ی مسلمانان نمودند و مانع پیامبر(ص) از تبلیغ رسالت آسمانی می‌شدند. به این ترتیب پیامبر(ص) به مرحله‌ی دوم کشانیده شد؛ هجرت به سوی خدا. حق تعالی می‌فرماید: «وَ مَنْ يُهاجِرْ في‏ سَبيلِ اللهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً کَثيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَي اللهِ وَ کانَ اللهُ غَفُوراً رَحيماً»[130] (و آن کس که در راه خدا مهاجرت کند، روی زمين برخورداری‌های بسيار و گشايش‌ها خواهد يافت و هر کس که از خانه‌ی خويش بيرون آيد تا به سوی خدا و رسولش مهاجرت کند و آنگاه مرگ او را دريابد، مزدش بر عهده‌ی خداوند است، و خداوند آمرزنده و مهربان است). پیامبر اکرم(ص) شروع کرد به جست‌وجو برای مرکز اسلامی و شهری که به آن مهاجرت کند. بنابراین اقدام به دیدار با مردم در موسم حج نمود و به آنها می‌فرمود: «آیا مردی هست که مرا به سوی قوم خویش ببرد؟ که قریش مرا از رسانیدن سخن پروردگارم منع می‌نمایند»[131]. قریش حتی در موسم حج نیز آن حضرت را آسوده نمی‌گذاردند؛ بلکه مردمان را وادار به تکذیب و مسخره نمودن ایشان می‌کردند و آن حضرت با آنان با تسامح و صبر مقابله می‌نمود. روایت شده است که پیامبر(ص) به طور مرتب چنین مضمونی را می‌فرمود: «پروردگارا! قوم مرا را بیامرز؛ اینان نمی‌دانند»[132]. در سایه‌ی چنین شرایط دشوار و دردآوری، گروهی از مسیحیان حبشه به همراه جعفر بن ابی طالب ـ‌هنگام بازگشتنش به مکه پس از مهاجرتش به همراه گروهی از یاران رسول خدا(ص) به حبشه‌ـ نزد پیامبر آمدند. مسیحیان سی و اندی بودند: وقتی آنها با رسول خدا(ص) همنشین و از ویژگی‌ها و احوال آن حضرت باخبر شدند و به آیاتی از قرآن مجید که برایشان تلاوت می‌فرمود گوش فرا دادند، همگی ایمان آوردند. وقتی ابوجهل از این ماجرا مطلع شد به سوی آنان شتافت و گفت: ما جماعتی احمق‌تر از شما ندیده‌ایم.... قومتان شما را فرستاده‌اند تا در مورد این مرد تحقیق کنید، اما همنشینی شما با او نتیجه‌ای نداشت جز اینکه از دین خود خارج شدید و گفته‌های او را تصدیق می‌کنید. گفتند: سلام بر شما! ما با شما بی‌خردانه برخورد نخواهیم کرد؛ ما بر عقاید خود هستیم و شما نیز بر عقاید خود بمانید. ما خود را از دست‌یابی به خیر محروم نمی‌سازیم. پس این آیات در حق این عده نازل شد: «الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ * وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ * اولئك يأتون أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَأُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ينفقون * وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ اعترضوا عنه وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ»[133] (آنان که پيش از اين کتاب، کتابشان داده بوديم، آنها به آن ايمان می‌آورند * و چون بر آنان تلاوت شد، گفتند: به آن ايمان آورديم، این حقی است از جانب پروردگار ما و ما پيش از آن تسليم شدگان بوده‌ايم * اينان کسانی هستند که به پاس صبری که کرده‌اند و بدی را با نیکی دفع می‌کنند، و نيز از آنچه روزيشان داده‌ايم انقاق می‌کنند، دو بار پاداش می‌دهيم. * و چون سخن لغوی بشنوند، از آن روی می‌گردانند و گويند: کردارهای ما از آنِ ما و کردارهای شما از آنِ شما. سلامی بر شما. ما خواستار جاهلان نيستيم)....[134].

-هجرت به سوى خدا

هنگامی که قریش و اهل مکه بر آزار و اذیت رسول خدا(ص) پافشاری کردند، آن حضرت ناگزیر به هجرت شد. در ابتدا به سوی طائف، قبیله‌ی ثقیف که امید داشت گروهی از ایشان به او ایمان می‌آورند و یاریش می‌کنند، هجرت نمود، اما آنها نه تنها یاریش نکردند و دعوتش را نپذیرفتند بلکه حضرت را آزار و اذیت نیز نمودند. آن حضرت به گوشه‌ای نشست و به حال قومش افسوس می‌خورد؛ قومی که آنها را به آنچه زندگی می‌بخشیدشان دعوت می‌نمود، در حالی که آنها هلاکت و نابودی او را خواستار بودند. سر به آسمان برداشت و این جملات مملو از درد را بر زبان راند: اللَهُمَّ إلَیْكَ أَشْكُو ضَعْفَ قُوَّتِی‌ وَ قِلَّهَٔ حِیلَتِی‌ وَ هَوَانِی‌ عَلَی‌ النَّاسِ، یَاأَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ. أَنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِینَ وَ أَنْتَ رَبِّی‌، إلَی‌ مَنْ تَكِلُنِی‌؟! إلَی‌ بَعِیدٍ یَتَجَهَّمُنِی‌؟! أَوْ إلَی‌ عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أَمْرِی‌؟! إنْ لَمْ یَكُنْ بِكَ عَلَیَّ غَضَبٌ فَلا َ أُبَالِی‌؛ وَلَكِنَّ عَافِیَتَكَ هِیَ أَوْسَعُ لِی‌. أَعُوذُ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِی‌ أَشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُمَاتُ وَ صَلُحَ عَلَیْهِ أَمْرُ الدُّنْیَا وَ ا لاْخِرَة، مِنْ أَنْ یَنْزِلَ بِی‌ غَضَبُكَ، أَوْ یَحِلَّ عَلَیَّ سَخَطُكَ! لَكَ الْعُتْبَی‌ حَتَّی‌ تَرْضَی‌ ولاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّهَٔ إلاَّ بِكَ[135]. خداوندا! تنها به تو شکایت می‌کنم از اندک بودن نیروی خود و کوتاه بودن چاره اندیشی‌ام و ناتوانی‌ام در برابر مردم. ای پروردگار ضعیفان! مرا به کِه وامی‌گذاری، درحالی که تویی پروردگار من؟ به فردی دور که بر من روی در هم کشد؟ یا به دشمن تا امر مرا مالک شود؟ اگر تو بر من خشمگین نباشی، هیچ هراسی ندارم، لیکن نعمت عافیت تو بر من وسیع‌تر است. خدایا! به روشنیِ رویت که تاریکی‌ها را زدوده و کار دنیا و آخرت را به سامان رسانیده است، پناه می‌برم، که مبادا غضبت را بر من فرود آوری یا خشمت را بر من رها سازی. عتاب و سرزنش من تنها از آنِ تو است تا تو خوشنود و راضی گردی، و هیچ تبدیل و تغییر و هیچ قوّتی نیست مگر به وسیله‌ی تو. پس از این مدت خداوند گروهی از اوس و خزرج را برای رسول خدا(ص) مقدّر فرمود، تا آن حضرت را به یثرب ببرند؛ به شهری که برای انتظار او بنا شده بود؛ شهر یهودیانی که چشم‌انتظار ظهور و قیامش بودند. این شهر را یهودیان تأسیس کردند تا در آن، پیامبر خاتمی را که پیامبرانشان به او بشارت داده بودند، به انتظار بنشینند و به گمان خویش وی را یاری نمایند. آنها از سرزمین شام به جزیرة العرب مهاجرت نموده بودند تا آن مکان موعودی را که برایشان توصیف شده و منطقه‌ای بود میان دو کوه احد و ایر، جست‌وجو کنند و در نهایت آن را یافتند، در آنجا مستقر شدند و شهر یثرب را بنیان نهادند. وقتی تُبَع، پادشاه یمن به همراه سپاهیانش به آنجا آمد، علت مهاجرتشان را پرسید؛ آنها وی را مطلع ساختند که در انتظار پیامبری هستند که مبعوث می‌شود و در این مکان مستقر خواهد گردید. پادشاه، برخی از فرزندان خود را در یثرب ساکن نمود تا هنگام بعثت آن پیامبر(ص)، او را یاری رسانند؛ که اینان، همان اوس و خزرج هستند. هر گاه اختلافی میان یهودیان و اوس و خزرج پدید می‌آمد یهودیان ایشان را با پیامبر امّی که به زودی برانگیخته خواهد شد، تهدید می‌کردند. آنها به پندار خود انتظار آن حضرت را می‌کشیدند و خود را از پیروان و یاوران و حواریّون وی می‌دانستند. حق تعالی می‌فرماید: «وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَي الَّذينَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللهِ عَلَي الْکافِرينَ»[136] (و چون ايشان را از جانب خداوند کتابی آمد که آنچه نزدشان بود را تصديق می‌کرد، و با آنکه پيش از آن خواستار پيروزی بر کافران بودند، به او ايمان نياوردند، که لعنت خدا بر کافران باد). مسلمانان پس از مرحله‌ی رنج و سختی طولانی که در مکه بر آنها گذشت، به مدینه مهاجرت کردند و پیامبر(ص) نیز در پِی ایشان رهسپار شد در حالی که تصویری دردناک و تأسّف‌بار از اهل مکه را با خود به همراه داشت؛ از قوم خودش؛ کسانی که او و ایمان آورندگان به او را تکذیب کردند و آزار و اذیت نمودند و در پایان، وی را نگران و ترسان اخراجش کردند و او به سوی مدینه گریخت. آنچه انتظار می‌رفت این بود که یهودیان، اولین استقبال کنندگان از وی و خیر مقدم گویندگان قدوم مبارکش به شهرشان که برای استقبال از او تأسیس کرده بودند، می‌بودند. همچنین آنها می‌بایست نخستین گروندگان و یاری کنندگان آن حضرت می‌بودند؛ اما آنها وی را یاری نکردند و عالمانشان او را تکذیب و سعی در منحرف کردن مردم نمودند و درصدد برآمدند تا مردم را به کفر به او و نبوتش وادارند. آنها نه تنها از علمی که نزدشان بود بهره‌ای نبردند، بلکه آن را وسیله‌ای برای تکبر و برتری جویی‌شان بر پیامبر(ص) قرار دادند. خداوند در قرآن بلعم بن باعورا را به عنوان مثلی برایشان بیان داشت[137] تا باز ایستند و از هدایت خویش بهره‌مند گردند و به سوی پروردگار خود بازگردند؛ اما آنها همچون لاشه‌ی بد بویی که چون باران پاک بر آن ببارد بوی تعفّن و عفونتش بیش‌تر می‌گردد، دشمنی و تکبرشان فزونی یافت. اگر در وضعیت یهودیان دقت نظر به خرج دهیم درخواهیم یافت که آنها با چند نکته غافلگیر شدند: اول: پیامبر(ص) از بنی اسرائیل نبود. وقتی یهودیان بر طالوت به این بهانه که نه از فرزندان یوسف ـ‌محل پادشاهی‌ـ بود و و نه از نسل لاوی ـ‌محل نبوت[138]‌ـ بود اعتراض کردند با وجود اینکه وی از فرزندان بنیامین برادر تَنی یوسف بود، یعنی به هر حال از بنی اسرائیل بود، اعتراض‌شان بر پیامبر(ص) دور از انتظار نبود. حق تعالی می‌فرماید: «وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ»[139] (و اهل کتاب راه خلاف نرفتند مگر از آن پس که علم برایشان حاصل شد، و به دلیل حسدی که در بینشان بود). دوم: برخی عقاید و احکام شرعی که رسول خدا(ص) آورده بود با عقاید و احکام شرعی تحریف شده‌ای که آنها مدعی بودند شریعت موسی(ع) است متفاوت بود؛ با اینکه عالمان ایشان بسیاری از عقاید و احکام را حتی پیش از بعثت عیسی(ع) تحریف کرده بودند. سوم: رسول خدا(ص) جایگاه اجتماعی و زعامت دینی دروغین و باطل را از علمای بنی اسرائیل می‌گرفت؛ همچنان که عدالت وی در توزیع اموال، آنها را از ویژگی خاصی که از آن بهره‌مند بودند محروم می‌ساخت. بنابراین اگر از وی پیروی می‌کردند دیگر نمی‌توانستند وجوهات و صدقات را مختصّ خود گردانند. در تفسیر آیه‌ی «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ»[140] (آیا مردم را به نيکی فرمان می‌دهيد و خود را فراموش می‌کنيد، با اینکه شما کتاب را می‌خوانيد؟! آيا هیچ به عقل درنمی‌آیيد؟!) آمده است: از امام حسن عسکری(ع) روایت شده است که فرمود: «مخاطب آیه، گروهی از رؤسا و علمای یهود بودند که وجوهات و صدقات را از مردم پنهان می‌نمودند و خود از آن استفاده می‌کردند، آنگاه در حالی که عامه‌ی یهودیان گرداگرد ایشان بودند نزد رسول خدا(ص) حاضر می‌شدند و می‌گفتند: محمد(ص) پای از گلیم خویش فراتر نهاده و چیزی را ادعا کرده که از آن بهره‌ای ندارد.... سپس امام حسن عسکری(ع) ادامه می‌دهد: رسول خدا(ص) به یهود و عالمان آنها فرمود: ای جماعت یهود! این سردمداران شما کافرند، اموال شما را برای خود برمی‌دارند، حق شما را ادا نمی‌کنند و در آنچه بهره‌‌ی شما است در حالی که آنها آن را از آنِ خود ساخته‌اند، ظلم می‌کنند، از آن می‌کاهند و بر آن می‌افزایند. رؤسای یهود به حضرت گفتند: برای پیامبری خود و جانشینی برادرت دلیل بیاور و ادعاهای باطل و اینکه قوم ما را علیه ما تحریک کنی را رها کن. رسول خدا(ص) فرمود: هرگز ساکت نمی‌نشینم، بلکه خداوند عزوجل به پیامبر خویش اجازه داد تا خواستار بازگرداندن اموالی که شما در آن خیانت نموده‌اید، به ضعیفان و وابستگان ایشان باشد»[141]. نتیجه این شد که منیّت و پیروی از هوای نفس سراسر وجود علمای بنی اسرائیل را فراگرفت و تکبّر، ایشان را از پیروی از پیامبر امّی(ص) بازداشت و از ایشان، جز عده‌ای اندک به آن حضرت ایمان نیاورد. به این ترتیب، منتظران، بار دیگر در انتظار شکست خوردند؛ همانطور که پیش از این در انتظار عيسى و موسی(ع) ناکام و شکست خورده بودند. حقیقتی که باید به آن توجه نماییم این است که این یهودیانی که در انتظار حضرت محمد(ص) شکست خوردند، فرزندان همان کسانی هستند که در راه خدا مهاجرت نمودند و شهر یثرب را به انتظار پیامبر خاتم(ص) بنیان نهادند. حق تعالی می‌فرماید: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا»[142] (آنگاه پس از آنان، جانشینانی بر جای ماندند که نماز را تباه ساختند و از هوس‌ها پیروی کردند، و به زودی به گمراهی درخواهند افتاد). اما در مورد مسیحیان، عاملی که آنان را بازداشت، غلو کردن آنها در مورد حضرت عیسی(ع) و همچنین تحریفی که در سیرت و تعالیم آن حضرت یا آنچه «انجیل و عهد جدید» از آن نام برده می‌شود بود. فهم و درک اشتباه آنها از برخی فرمایشات عیسی(ع) نیز بی‌تأثیر نبود؛ پیامبران الهی(ع) گاهی با استفاده از رمزها و مَثَل‌ها و از روی حکمت سخن می‌گویند تا برخی حقایق را برای مردمان قابل فهم سازند. به نظر من همه‌ی این عوامل دست به دست هم دادند تا این قوم در اندرون خود راه‌هایی را برای خارج شدن از راه راست، خداوند خواندن عیسی(ع)، و سپس ایمان نیاوردن به نبوت محمد(ص) و وصایت علی(ع) بیابند، با وجود اینکه برخی از آنها به آن حضرت ایمان آوردند؛ چنانکه پیش‌تر گذشت اولین گروهی که به پیامبر(ص) ایمان آوردند هیأتی از مسیحیان حبشه بودند. در تورات و انجیل‌های چهارگانه‌ای که امروز موجود و مورد قبول مسیحیان است، برخی اشارات به پیامبر اکرم(ص) و علی(ع) و همچنین اشارات بسیاری در مورد مهدی(ع) از فرزندان ایشان وجود دارد. اما در انجیل برنابا، از جانب حضرت عیسی(ع) تصریح شده است که وی آمده تا به محمد(ص) بشارت دهد، و مردی دیگر که رمزگونه از وی با لفظ «برگزیده» یا «یکی از برگزیدگان» و «کسی که دین محمد(ص) را آشکار خواهد ساخت» یاد شده است. همان طور که خود آن حضرت(ع) می‌فرماید که او برای زمینه‌سازی راه محمد(ص) و شریعت او که در زمان فرود آمدن عیسی(ع) شریعت تمامی اهل زمین خواهد بود، آمده است. حق تعالی می‌فرماید: «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»[143] (او کسی است که فرستاده‌ی خود را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را بر همه‌ی دين‌ها پيروز گرداند، هر چند مشرکان را خوش نيايد) ، «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللهِ شَهِيداً»[144] (او کسی است که فرستاده‌اش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن دين را بر همه‌ی اديان پيروز گرداند و خداوند برای شهادت کافی است) ، «يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ * هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»[145] (می‌خواهند نور خدا را با دهان‌هايشان خاموش کنند ولی خدا کامل کننده‌ی نورخويش است، اگر چه کافران را ناخوش آيد * او کسی است که فرستاده‌ی خود را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را بر همه‌ی دين‌ها پيروز گرداند، هر چند مشرکان را خوش نيايد). باقی ماندن حضرت عیسی(ع) تا امروز تنها برای آن است که وقتی در زمان ظهور امام مهدی(ع) فرود می‌آید دین خدا را یاری کند و پشت آن حضرت نماز بگزارد و شریعت آن حضرت، اسلامِ حنیفِ سهل و آسان، خوانده شود؛ همان گونه که دو گروه (شیعه و سنی) از صاحب شریعت(ص) روایت نموده‌اند.

-استبدال (جایگزینی)

رسول خدا(ص) را قوم، خاندان، طایفه، هم‌شهریانش و علمای یهود ونصاری تکذیب نمودند و بزرگان و رؤسای قوم به وی ایمان نیاوردند؛ اما غریبه‌های شهر پاک و مبارک یثرب به او ایمان آوردن و پذیرایش شدند و فقرا، مستضعفان و جوانان نیز به آن حضرت ایمان گرویدند. این ترتیب خداوند، علمای دین، سران قوم و برخی کسانی را که ادعا می‌کردند منتظر بعثت محمد(ص) می‌باشند را با کسان دیگر که همان یاران برگزیده‌ی حضرت محمد(ص) بودند جایرگزین نمود؛ همان کسانی که نبی اکرم(ص) ایشان را پیشاپیش خود به بهشت فرستاد و بیش‌تر آنان در زمان زندگانی آن حضرت کشته شدند و به فیض شهادت نایل آمدند؛ استوار و مردانه جنگیدند و به شهادت رسیدند. حق تعالی می‌فرماید: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»[146] (از مؤمنان، مردانی هستند که به پيمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند، برخی بر سر پيمان خويش جان باختند و برخی چشم به راهند و هيچ پيمان خود دگرگون نکرده‌اند). همچنین می‌فرماید: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَ رِضْواناً سيماهُمْ في‏ وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجيلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوي‏ عَلي‏ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً»[147] (محمد فرستاده‌ی خدا، و کسانی که با او هستند بر کافران سختگيرند و با يکديگر مهربان. آنان را بينی که رکوع می‌کنند، به سجده می‌آيند و جويای فضل و خوشنودی خدا هستند. نشانشان اثر سجده‌ای است که بر چهره‌ی آنها است. اين است وصفشان در تورات، و مَثَل‌شان در انجيل، چون کِشته‌ای است که جوانه بزند و آن را یاری دهد تا محکم شود و بر پاهای خود بايستد و کشاورزان را به شگفتی وادارد، تا آنجا که کافران را به خشم آورد. خدا کسانی را که ايمان آورده‌اند و کارهای شايسته کرده‌اند به آمرزش و پاداشی بزرگ وعده داده است). این گروه، تاریخ را دگرگون و انسانیت را رو سفید نمودند؛ جعفر بن ابی طالب، ابو دجانه انصاری، حنظله غسیل ملائکه, زید بن حارثه، عبد الله بن رواحه، مقداد، عمار، جندب بن جناده، سلمان محمدی فارسی الاصل و بسیاری دیگر که چه بسا از برخی از ایشان هیچ اسم و رسمی در تاریخ نیامده باشد؛ کسانی که با فساد و فسادگران جنگیند و در زمین به دنبال هیچ برتری جویی نبودند، شناخته‌ شدگان در آسمان، گمنامانِ زمین، خوشا به حالشان و چه نیکو بازگشتی داشتند. خداوند به خاطر یاری دادن دین خدا در زمینش و یاری دادن سرور انبیا و سرور اوصیا، محمد و علی که سلام و صلوات پروردگارم بر ایشان باد، برترین پاداش اسلام و مسلمین را به ایشان عطا فرماید! قریب به همین اتفاق برای انبیای پیش از محمد(ص) نیز رخ داده بود و پیش‌تر گذشت که علمای یهود به عیسی(ع) ایمان نیاوردند و همچنین همشهریان آن حضرت یعنی ساکنان ناصره که ایشان در آن پرورش یافته بود، وی را پذیرا نشدند. در انجیل آمده است: «1 از آنجا روانه شده، به وطن خويش آمد و شاگردانش از عقب او می‌آمدند. 2 چون روز سِبت رسيد، در كنيسه تعليم دادن آغاز نمود و بسياری چون شنيدند، حيران شده، گفتند: این از کجا برایش آمده؟ این حکمت‌ها که به او عطا شده است و این معجزات که از او صادر می‌گردد، چیست؟ 3 مگر اين همان نجّار پسر مريم و برادر يعقوب و يوشا و يهودا و شمعون نیست؟ و آیا خواهران او اينجا نزد ما نمی‌باشند؟! و او را نپذیرفتند 4 یسوع ايشان را گفت: هیچ نبی بی‌حرمت نباشد مگر در وطن خود و ميان خويشان و اهل خانه‌ی خود 5 و در آنجا یسوع هيچ معجزه‌ای نتوانست نمود جز اينكه دست‌های خود را بر چند مريض نهاده، ايشان را شفا داد 6 و از سستی ايمان ايشان در حیرت بود؛ سپس در قریه‌های آن حوالی گشته، تعليم می‌داد»[148]. در بعضی روایات آمده است که برخی شیعیان به مهدی(ع) ایمان نمی‌آورند همچنانکه اهل سنّت به پدران آن حضرت(ع) ایمان نیاوردند: «سنّتی الهی است و در سنت‌های خداوند هرگز تبدیل و تغییری نمی‌یابی». حتی برخی از عالمان بی‌عمل که جاهلان، ایشان را نزدیک به آن حضرت می‌دانند، هرگز به او ایمان نمی‌آورند. امام صادق(ع) می‌فرماید: «.... قائم(ع) نیز چنین است؛ زیرا ایام غیبت او طولانی می‌شود تا حق محض آشکار شود و با از دین بیرون رفتن هر یک از شیعیان که طینت ناپاکی دارد، ایمان صاف از کدر آن مشخص شود؛ همان کسانی که ممکن است چون استخلاف و تمکین و امنیت منتشر شده در عهد قائم(ع) به مشام‌شان رسد، نفاق پیشه کنند.... و ایشان(ع) ادامه داد: همه‌ی اینها برای آن است که مهلتی که خداوند به دشمنش ابلیس داده است به سر آید، تا آن کتاب به اجلش برسد و فرمان خداوند بر کافران محقق گردد و آن وعده‌ای که خداوند در کتابش با این سخن «وَعَدَ اللهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ»[149] (خداوند به کسانی از شما که ايمان آورده‌اند و کارهای شايسته کرده‌اند، وعده داد که در روی زمين جانشين‌شان کند، همچنان که مردمی را که پيش از آنها بودند جانشين نمود) از آن یاد کرده است، نزدیک گردد؛ و این، زمانی است که از اسلام جز نامش و از قرآن جز خطش باقی نماند. صاحب الامر غایب می‌شود تا عذری که دارد آشکار گردد؛ اینکه فتنه همه‌ی دل‌ها را فرامی‌گیرد تا آنجا که نزدیک‌ترین کسان به آن حضرت سر سخت‌ترین دشمنی‌ها را با وی خواهند داشت و در آن هنگام خداوند وی را با سپاهیانی که نمی‌بینید یاری می‌فرماید و دین پیامبر خویش به دستان وی را آشکار می‌سازد و بر همه‌ی ادیان پیروزش می‌گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند»[150].

-پس از هجرت چه شد؟

پیامبر اکرم(ص) در مدینه اقدام به تشکیل جامعه‌ی اسلامی مبتنی بر دستورات شریعت مقدّس خداوند نمود. پیامبر(ص) در مدینه از کلمه‌ی لا اله الا الله آغاز نمود تا به تدبیر مسایل جامعه و اداره‌ی مردم در آنچه صلاح و کمال ایشان در آن است، منتهی شد. اخلاق و سیره‌ی نیکوی آن حضرت و معجزاتی که به دستان مبارکش انجام می‌گرفت در مردم اثری بس عمیق بر جای گذاشت. شمارِ مسلمانان رو به افزایش نهاد و همچنین بر توجه آنها به کمالات معنوی و روی‌گردانی از ظواهر و زینت‌های دنیا افزوده می‌شد. به این ترتیب آن صحرای خشک و سوزان به سبزی گرایید و ای کاش محمد(ص) را آسوده می‌گذاشتند تا مردم را به سوی خداوند سبحانِ بخشاینده‌یِ مهربان فراخواند؛ اما هیهات که او را آسوده گذارند! پیش از این نیز نمرود، ابراهیم را و فرعون، موسی را آسوده نگذاشته بودند: «وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُوني‏ أَقْتُلْ مُوسي‏ وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَکُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ * وَ قالَ مُوسي‏ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ»[151] (فرعون گفت: بگذاريد موسی را بکشم و او پروردگار خود را به ياری طلبد؛ که من می‌ترسم دينتان را دگرگون کند يا در اين سرزمين فسادی برانگيزد * موسی گفت: من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می‌برم؛ از هر متکبّری که به روزحساب ایمان نمی‌آورد). منطق این کافر متکبر را بنگرید که با وجود مِیخوارگی و فسق و فجورش، اصلاح‌گر است، اما موسی که خواهان گسترش لا اله الا الله و برپایی حکومت الهی در زمین است، فسادگر می‌باشد!! این همان منطق فَراعنه‌ای است که امروز بر مسلمانان تسلّط یافته‌اند. حال که این مطالب را دریافتیم، برایمان مسلّم خواهد شد که برخورد مسلحانه حتمی الوقوع و اجتناب‌ناپذیر است، همان طورکه جهاد برای انتشار کلمه‌ی «لا اله الا الله» ضروری است تا دین، خالص برای خداوند بشود و کلمه‌ی الله، کلمه‌ی برتر گردد: «الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللهِ وَ الَّذينَ کَفَرُوا يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ کَيْدَ الشَّيْطانِ کانَ ضَعيفاً»[152] (آنان که ايمان آورده‌اند، در راه خدا پیکار می‌کنند، و آنان که کافر شده‌اند در راه طاغوت می‌جنگند؛ پس با هواداران شيطان به نبرد برخیزید که نیرنگ شيطان ضعیف است). مسلمانان شروع به دفاع کردن از کیان اسلامی خود نمودند؛ همان کیان و وجودی که در مدینه از وجودی کوچک شروع شد و سپس به فضل خداوند رشد کرد و پس از استقرار یافتن امور، به حکومت‌های طاغوتیِ مسلّط بر مردم هجوم بردند تا بعد از آن اجازه دهند مردم زیر سایه‌ی دولت اسلامی زندگی کنند؛ حکومت و دولت لا اله الا الله؛ یا در اسلام داخل شوند یا بر یکی از دیانت‌های الهی پیشین خود باقی بمانند و جزیه ـ‌که معادل زکاتی است که مسلمانان می‌پردازند‌ـ بپردازند؛ این همان قانون عادلانه در قرآن می‌باشد: «لَا إِکْرَاهَ فِى الْدِّینِ»[153] (هيچ اجباری در دین نيست). اما کسانی که برای خالق بزرگ و بلند مرتبه هیچ دیانتی ندارند، و بر هیچ دین آسمانی نمی‌باشند، با اینان پیکار می‌شود تا بگویند: «لا اله الا الله، محمد رسول الله» (هیچ معبودی نیست جز خداوند، محمد فرستاده‌ی خداوند است). اینگونه بود که اسلام به فضل خداوند و با جهاد پیامبر و وصی او و مؤمنان منتشر شد. پیامبر(ص) همچون طبیبی بود دوره‌گرد که داروهایش همراهش بود؛ همانگونه که امیر المؤمنین(ع) ایشان را توصیف می‌فرماید[154]؛ ایشان(ص) میان مردم می‌گشت، آنها را امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد و صبح و شام برای گسترش کلمه لا اله الا الله تلاش می‌کرد. این همان سیره و رفتاری است که امامان(ع) پس از او به آن عمل کردند؛ چنانکه سیره و رویه‌ی پیامبران و فرستادگان پیش از او بود؛ عیسی(ع) در زمین سفر می‌کرد و مردم را به سوی خدا فرامی‌خواند، و همینطور سایر انبیا: ابراهیم، موسی و دیگران(ع). این داستان‌های ایشان در قرآن است؛ که برای کار و تلاش مجدانه و پیوسته در جهت انتشار کلمه‌ی لا اله الا الله و امر به معروف و نهی از منکر، فریاد برمی‌آورد.

-پس از درگذشت پیامبر(ص)

حق تعالی می‌فرماید: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللهُ الشَّاكِرِينَ»[155] (جز اين نيست که محمد، فرستاده‌ای است که پيش از او فرستادگانی ديگر بوده‌اند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، شما به آيين پيشين خود بازمی‌گرديد؟ هر کس که به پیشینِ خود بازگردد هيچ زيانی به خدا نخواهد رسانيد و خداوند سپاس‌گزاران را پاداش خواهد داد). بهترین کسی که حوادث پس از وفات پیامبر(ص) را توصیف می‌نماید حضرت زهرا(ع) ـ‌نزدیک‌ترین مردمان به رسول خدا(ص)‌ـ است؛ آنجا که در خطبه‌اش در مسجد النبی(ص) پس از وفات آن حضرت(ص) می‌فرماید: .... فَلَمَّا اخْتارَ اللهُ لِنَبِیِّه دارَ أَنْبِیائِة وَ مَأْوی أَصْفِیائِه ظَهَرَ فیکُمْ حَسْکَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ، وَ نَطَقَ کاظِمُ الغاوینَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الأَقَلّینَ، وَ هَدَرَ فَنیقُ الْمُبْطِلینَ، فَخَطَرَ فی عَرَصاتِکُمْ، وَ أَطَلَعَ الشَیْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرِزِه هاتِفاً بِکُمْ فَأَلْفاکُمْ لِدَعْوَتِه مُسْتَجیبینَ، وَ لِلْغِرَّةِ فیهِ مُلاخِطینَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَکُمْ فَوَجَدکُمْ خِفافاً، وَ أَحْمَشَکُمْ فَأَلْفاکُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَیْرَ إِبِلِکُمْ، وَ وَرَدْتُمْ غَیْرَ مَشْرَبِکُمْ، هذا وَ الْعَهْدُ قَریبٌ وَالْکُلْمُ رَحیبٌ وَالْجُرْحُ لَمَّا یَنْدَمِلْ، وَالرَّسُولُ لَمَّا یُقْبَرْ، إِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ! «أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لِمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ»[156] .... تا آنگاه که خداوند برای پیامبرش سرای پیامبران و جایگاه برگزیدگانش را اختیار فرمود، در میان شما خار کینه‌ی نفاق آشکار شد، و ردای دین فرسوده گردید، و ساکتِ گمراهان گویا گشت، و گمنام‌ترین اراذل سر برآورد، و شتر باطل‌پیشگان به صدا درآمد و در میان شما دُم برافراشت، و شیطان از سوراخ خویش سر برون کرد و شما را ندا داد و دید دعوتش را اجابت می‌کنید، و فریبش را می‌پذیرید، پس آنگاه شما را تحریک کرد و دریافت که شتابان به سویش می‌روید، و شما را برافروخت و مشاهده کرد که به آسانی به فرمانش خشمگین می‌شوید، پس آنگاه شتر دیگران را داغ زدید و تصاحب کردید، و به آبشخور دیگران درآمدید، و اینچنین کردید در حالی که هنوز از زمان پیامبر چیزی نگذشته بود، و هنوز ما از خستگی مصیبت نیاسوده و زخم ما التیام نیافته بود، و رسول خدا هنوز به خاک سپرده نشده بود، و با حیله‌سازی و به بهانه‌ی اینکه از فتنه می‌ترسیم، اینچنین کردید و خلافت را غصب نمودید: «آگاه باشید که در فتنه سقوط کردند و همانا دوزخ دربر‌گیرنده‌ی کافران است» و چون زنان مهاجرین و انصار به عیادت آن حضرت رفتند و گفتند: چگونه صُبح کردی؟! حضرت(ع) فرمود: صبح کردم ـ‌به خدا سوگند‌ـ در حالتی که دنیای شما را نخواهم و از مردان شما بیزارم، پیش از آزمودن‌شان امیدی نداشتم و پِی از امتحان بر آنها خشمگینم. زشت باد شمشیری که برای خدا نَبُرد و نیزه‌ای که بر سینه‌ی باطل فرو نرود و اندیشه‌ای که راه فساد را هموار سازد. چه زشت است آنچه برای خود پیش فرستادند، «أَنْ سَخِطَ اللهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ» (که خداوند بر آنان خشم گرفت و آنها در عذاب جاودانه‌اند). ناچار گناهش را به گردن آنها انداختم و رسوایی‌شان را بر آنان ریختم، پس مرگ و نابودی و بیچارگی بر ستمگران باد! چه بیچاره مردمی! خلافت را از ریشه‌گاه رسالت و تکیه‌گاه نبوت و فرودگاه وحی پروردگار و آزموده‌کار دنیا و دین، کجا بردند؟ بدانید که این همان زیان آشکار است. به خدا سوگند، ابو الحسن را عیبی جز این نبود که در راه خداوند، شمشیرش برهنه و برنده و قدمش ثابت و حمله‌اش خطرناک و مرگبار بود، و جز خداوند عزوجل از چیزی باک نداشت. به خدا سوگند، اگر امّت دست از مهاری که رسول خدا به علی سپرد، بازمی‌داشتند، علی آن را در میان پای و رکاب خویش می‌گرفت و به آسانی بی‌رنج و تعب آنان را به چشمه‌ی جوشنده‌ی سعادت می‌برد و شاداب و کامیاب بازمی‌گردانید، بی آنکه خود زیوری از دنیا و جز جرعه آبی و لقمه نانی برگیرد. برکات آسمان و زمین بر مردم گشوده می‌گشت، ولی اکنون چیزی نخواهد گذشت که خداوند آنها را به آنچه می‌کنند، خواهد گرفت. هان! بیا و بشنو و تا زنده باشی از روزگار شگفتی ببین، و هم اکنون جای شگفت است، به کدام تکیه‌گاه تکیه کردند و به چه دست‌آویزی چنگ زدند؟ به خدا سوگند سافل را به جای عالی گرفتند و عقب مانده را به جای جلوتاز پذیرفتند، پس خوار باد آن مردم گنه‌کاری که خود را نیکو پندارند، آنان تَبَه‌کارانند ولی نمی‌دانند. «أَفَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون» (آيا آن که به حق راه می‌نمايد به متابعت سزاوارتر است يا آن که به حق راه نمی‌نمايد و خود نيز نيازمند هدايت است؟ شما را چه می‌شود؟ چگونه حکم می‌کنيد؟) به خدا سوگند که فتنه‌ی آنان باردار شد، در انتظار باشید که تا چه اندازه نتیجه خواهد داد، سپس آن را نظیر یک قدح پر از خون تازه و زهر کُشنده کردند، در آن موقع است که اهل باطل دچار خسارت خواهند شد و بنیان‌گذار پیشینیان را خواهند شناخت، سپس از دنیای خود درگذرید و مطمئن باشید که گرفتار فتنه خواهید شد، مژده باد شما را به شمشیری برنده و ظلمی قوی و به فتنه‏‌ای عمومی و استبدادی از ستمکاران که اندکی شما را واگذار می‌نماید، آنگاه هستی شما را به یغما می‌برد، واحسرتا بر شما! به کجا هدایت می‌شوید؟ در صورتی که هدایت از شما ناپدید شد، آیا ما می‌توانیم شما را ملزم و مجبور نماییم، در حالی که شما از راه راست بیزارید!؟[157] به این ترتیب پس از وفات پیامبر(ص)، پس‌افتاده، پیش افتاد و آنکه پیشتاز بود به کناری نهاده شد. ابوبکر، عمر و پیروان‌شان بر حکومت مستولی شدند و وصیّ رسول خدا(ص) علی بن ابی طالب(ع) به کناری گذاشته شد، و او و زهرا(ع) را بسیار آزردند تا آنجا که زهرا(ع) بر اثر هجوم آوردن عمر و عده‌ای از منافقان به خانه‌اش برای وادار کردن امام علی(ع) به بیعت با ابوبکر، به شهادت رسید. او را با تازیانه مضروب ساخت، و میان در و دیوار فشرد تا پهلویش شکست و میخ در سینه‌اش فرو نشست و جنینش را سقط نمود. مظلوم و از پای درآمده از قومی که می‌شنیدند پیامبر چنین معنایی را می‌فرمود که «خداوند با خشم فاطمه، خشم می‌گیرد»[158] بر پدر خویش وارد شد. تیره‌روزی و نابودی بر قومی که از حرم‌های خدا، حرمی را شکستند و بهترین بندگانش را خوار و خفیف نمودند: «مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُمات لایُبْصِرُونَ»[159] (مَثَل آنان، مَثَل آن کسی است که آتشی برافروخت، چون پيرامونش را روشن ساخت، خداوند روشنايی‌شان را بازگرفت و در حالی که نمی‌بینند، در تاريکی رهايشان نمود). به این ترتیب، پیامبر(ص) در هنگام زندگانی خود، مسلمانان را بدون اینکه متوجه رهبری بعد از خودش و اوصیا از فرزندانش(ع) ـ‌آنگونه که خداوند سبحان به آن فرمان داده بود‌ـ کند، رها نفرمود؛ اما از فتنه و آزمایش دشوار برای پالایش، گریزی نیست، و از سامری و از گوساله نیز گریزی نیست. حق تعالی می‌فرماید: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ * أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أَنْ يَسْبِقُونَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ»[160] (آيا مردم پنداشته‌اند که چون گويند ايمان آورديم، رها می‌شوند و آزموده نمی‌گردند؟ * به یقین کسانی را که پيش از آنها بودند آزموديم، تا خداوند کسانی را که راست گفته‌اند معلوم دارد و دروغ‌گويان را معلوم بدارد * آيا آنان که مرتکب کارهای ناپسند می‌شوند پنداشته‌اند بر ما پیشی می‌گیرند؟ چه بد داوری می‌کنند!). وقتی می‌خواستم برخی روایات نبوی دالّ بر اینکه آن حضرت مسلمانان را به صراط مستقیم و اوصیای پس از خود و خلفای الهی در زمینش هدایت و ارشاد نموده است برگزینم حیران ماندم؛ زیرا نمی‌دانستم در میان انبوه روایات چه در کتاب‌های شیعه و چه در کتاب‌های اهل سنت، کدام را برگزینم. به هر حال با اینکه به اندکی از آن روایات بسنده نمودم اما از خداوند درخواست می‌کنم که در همین اندک، یاری برای دین، بهره‌مندی برای مسلمانان و تأییدی برای مؤمنان قرار دهد! ( حافظ محب الدین احمد طبری ـ‌یکی از علما و محدثین اهل سنت‌ـ در کتاب «ذخائر العقبي فی مناقب ذوی القربی» از اَنَس روایت کرده است: «پرنده‌ای نزد نبی اکرم(ص) بود. حضرت فرمود: خداوندا! محبوب‌ترین بندگانت را نزدم بفرست تا با من این پرنده را بخورد؛ علی بن ابی طالب(ع) آمد و با هم مشغول خوردن شدند»[161]. ( از معاذه‌ی غفاری نقل شده است که گفت: در خانه‌ی عایشه به محضر رسول خدا(ص) رسیدم در حالی که علی(ع) از نزد ایشان خارج می‌شد شنیدم؛ که می‌فرمود: «ای عایشه! این مرد محبوب‌ترین مردان و گرامی‌ترین آنان نزد من است؛ پس حق وی را بشناس و جایگاه او را گرامی بدار»[162]. ( از براء بن عازب روایت شده است: پیامبر(ص) فرمود: «علی نسبت به من همچون سرم به پیکرم می‌باشد»[163]. ( از عبد المطلب بن عبد الله بن حنطب نقل شده است: رسول خدا(ص) به هیأتی که از سوی قبیله‌ی ثقیف آمده بودند، فرمود: «یا اسلام می‌آورید و یا مردی از خودم ـ‌یا فرمود: همچون خودم‌ـ را به سوی شما گسیل می‌دارم تا گردن‌های شما را بزند، فرزندانتان را به اسارت بگیرد و اموالتان را تصاحب کند». عمر گفت: به خدا سوگند هرگز آرزوی فرماندهی نداشتم مگر همین روز. بنابراین سر خود را بالا می‌گرفتم به امید اینکه پیامبر(ص) بگوید این مرد، همان است. گوید: آنگاه حضرت(ص) به علی(ع) متوجه شد، دستش را گرفت و فرمود: «این مرد همان است، این مرد همان است»[164]. ( انس بن مالک می‌گوید: رسول خدا(ص) فرمود: «هیچ پیامبری نیست مگر آنکه همتایی در امتش داشته باشد، و نظیر و همتای من، علی است»[165]. ( ابو ایوب می‌گوید: «رسول خدا(ص) فرمود: «به راستی ملائکه بر من و بر علی درود فرستادند؛ زیرا ما هر دو نماز می‌خواندیم؛ زیرا هیچ کس دیگری غیر از ما همراه با ما نبود که نماز بخواند»[166]. ( از ابوذر روایت شده است: پیامبر(ص) فرمود: «وقتی به معراج برده شدم، به فرشته‌ای برخوردم که بر تختی از نور نشسته و یک پایش در مشرق و پای دیگرش در مغرب بود و میان دستانش لوحی بود که بر آن می‌نگریست و همه‌ی دنیا در مقابلش بود و تمام آفریدگان میان دو زانویش قرار داشتند و دستش به مشرق و مغرب می رسید. گفتم: ای جبرئیل! این کیست؟ گفت: عزرائیل است. پیش برو و بر او اسلام کن. پیش رفتم و بر او سلام کردم. گفت: و علیک السلام ای احمد! پسر عمویت علی چه می‌کند؟ گفتم: آیا تو پسر عمویم علی را می‌شناسی؟ گفت: چگونه نشناسم در حالی که خداوند مرا مأمور قبض روح همه‌ی آفریدگان به جز تو و پسر عمویت علی ابن ابی طالب فرموده است و شما را با مشیت خویش قبض روح می‌فرماید»[167]. ( از امّ سلمه از رسول خدا(ص) روایت شده است که فرمود: «هر کس علی را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که مرا دوست بدار خدا را دوست داشته است، و هر کس علی را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و هر که مرا دشمن بدارد خداوند عزوجل را دشمن داشته است»[168]. ( ابن عباس می‌گوید: من و عباس نزد رسول خدا(ص) نشسته بودیم که علی بن ابی طالب(ع) داخل شد و سلام کرد. رسول خدا(ص) سلامش را پاسخ گفت، به سویش برخاست، او را در آغوش گرفت، میان دو دیده‌اش را بوسید و سمت راست خودش نشانید. عباس گفت: ای رسول خدا! آیا او را دوست می‌داری؟ فرمود: «ای عمو! به خدا سوگند، به خدا سوگند که او را بسیار دوست می‌دارم. خداوند ذریه‌ی هر پیامبری را در پشت خودش قرار داد و ذریه‌ی مرا در پشت این مرد نهاد»[169]. ( عمران بن حصین از پیامبر(ص) روایت می‌کند که فرمود: «علی از من است و من از اویم، و او پس از من ولیّ هر مؤمنی است»[170]. ( ابو رافع می‌گوید: وقتی علی در روز اُحُد پرچم‌داران را به قتل رسانید، جبریل(ع) گفت: «ای رسول خدا! این مواسات (غمخواری و یاری رسانیدن) است». رسول خدا(ص) فرمود: «او از من است و من از اویم». جبرئیل گفت: «و من نیز از شما دو تن هستم، ای رسول خدا![171]». ( ابو الخمیس از پیامبر(ص) روایت می‌کند که فرمود: «مرا به آسمان بردند؛ پس چون به ساق راست عرش نگاه کردم، نوشته‌ای دیدم؛ از آن چنان فهمیدم که محمد فرستاده‌ی خدا است، او را با علی تأیید و با او یاری‌اش نمودم»[172]. ( بریده از پیامبر(ص) نقل می‌کند که فرمود: «هر پیامبری، وصی و وارثی دارد و علی وصی و وارث من است»[173]. طبری بر این حدیث تعلیق زده و با روایاتی استدلال کرده که در اینجا مقصود از وصایت آن است که پیامبر(ص) به علی وصیت فرمود که علی ایشان را غسل بدهد[174]! از این جماعت در شگفتم؛ همه‌ی این روایات را نقل می‌کنند اما باز به چپ و راست متمایل می‌گردند؟! ( انس می‌گوید: نزد پیامبر(ص) بودم. ایشان علی(ع) را دید که به نزدش می‌آید. فرمود: «ای انس!» عرض کردم: لبیک! فرمود: «این که می‌آید حجت من بر امتم در روز قیامت است»[175]. ( از براء بن عازب روایت شده است: در سفری خدمت پیامبر(ص) بودیم. در غدیر خم فرود آمدیم و برای نماز جماعت ندا داده شد. زیر درختی برای پیامبر(ص) جارو زده و تمیز شد و ایشان نماز ظهر را به جا آورد، دست علی را گرفت و فرمود: «آیا نمی‌دانید که من بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر هستم؟» گفتند: چنین است. پس دست علی را گرفت و فرمود: «خدایا! هر کس من مولای او هستم، علی مولای او است. خدایا! دوست‌دارانش را دوست بدار و دشمانش را دشمن بدار». براء می‌گوید: پس از این، عمر، علی را دید و گفت: گوارا باد بر تو ای پسر ابو طالب! تو امروز مولا و سرپرست تمام مردان و زنان مؤمن شدی[176]. و در کتاب مناقب، این مطلب بر آن افزون شده است: «هر که یاریش می‌کند را یاری کن و هر که دوستش می‌دارد را دوست بدار»[177]. این همان حدیث غدیر است که از روز روشن‌تر و از شیعه و سنی به تواتر نقل شده است اما مردم ولایت را تأویل می‌کنند با وجود اینکه رسول خدا(ص) ولایت علی(ع) را به ولایت خودش(ص) و ولایت خداوند سبحان متّصل فرمود. طبری از عمر نقل می‌کند: به مردی گفت: «وای بر تو! می‌دانی این شخص کیست؟ او مولای من و مولای هر مؤمنی است و هر که ولایت او را نداشته باشد مؤمن نیست»[178]. ای کاش می‌فهمیدم، اگر تو می‌دانی که او آقا و سرور تو و مولای تو است، چطور تو و دوستت حق او را غصب نمودید و خواستید خانه‌اش را به آتش بکشید؟! تا آنجا که از روی حسادتی نظیر حسادتی که سامری به هارون(ع) داشت‌، و تکبری همانند تکبری که ابلیس نسبت به آدم(ع) داشت، با هم تبانی کردید که او با به قتل برسانید؟! و ای کاش متوجه می‌شدم، چه کسی تکبر را به ابلیس آموخت و چه کسی گمراهش نمود؟! طبری از سعد بن ابی و قّاص روایت می‌کند که پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: «تو از منی، در مقام و منزلت هارون نسبت به موسی؛ جز اینکه پس از من، پیامبری نیست»[179]؛ و این حدیث همچون آفتاب روز روشن‌تر و معروف‌تر می‌باشد! می‌گویم: حال که شما می‌بینید جایگاه و منزلت او همانند منزلت هارون نسبت به موسی است، آیا جایگاه و منزلت هارون نسبت به موسی بر شما پوشیده است؟! آیا این قرآن نیست که فریاد برمی‌آورد که هارون، خلیفه و جانشین موسی است؟! «وَ واعَدْنا مُوسي‏ ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسي‏ لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني‏ في‏ قَوْمي‏ وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ»[180] (و سی شب با موسی وعده نهاديم و آن را با ده شب ديگر تمام کردیم تا وعده‌ی دیدار پروردگارش (به چهل شب) کامل شد؛ و موسی به برادرش هارون گفت : بر قوم من جانشين من باش و راه صلاح پيش گير و طريق مفسدان را پیروی مکن). به خدا سوگند وصایت او و وصایت فرزندانش پس از خودش، و جانشینی آنها برای رسول خدا(ص) در آنچه اهل سنت از رسول خدا روایت می‌کنند از خورشید روشن‌تر است؛ چه رسد به آنچه شیعیان روایت می‌نمایند. این موضوعی است که قرآن در آیاتی متعدد به آن تصریح می‌فرماید و یاد آنها حتی در همین تورات و انجیل موجود امروزی نیز وجود دارد؛ هر چند یهود و نصاری در گذشته کوشیده‌اند یاد آنها را محو کنند؛ همان طور که با تأسف بسیار برخی مسلمانان در گذشته کوشیدند و امروز نیز چنین می‌کوشند، با اینکه هم قرآن به آنها سفارش کرده و هم رسول خدا(ص) به آنها وصیت فرموده است. اما ای قوم! آیا ما شما را به این موضوع وادار کنیم در حالی که خود از آن روی‌گردانید؟! پس در انتظار بمانید که ما نیز منتظریم. هر کس خواهان مطالب بیش‌تری از کتب اهل سنت موجود می‌باشد می‌تواند به کتاب‌های ذخایر عقبی طبری، ینابیع المودة, مسند بخاری و مسند مسلم یا آن گونه که نامش نهاده‌اند صحیحین، سنن ابی داوود، نسائی، ابن ماجه و حاکم نیشابوری، و کفایة الطالب و سایر منابع مراجعه نماید. ( علامه‌ی فقیه محمد بن علی بن عثمان کراجکی(ره) یکی از بزرگان علمای شیعه‌ی امامی و از معاصران شیخ محقق طوسی(ره) می‌باشد و نزد علمای شیعه از علمای طراز اول به حساب می‌آید در کتابش استنصار می‌نویسد: شیخ مفید به من خبر داد و سند را تا ابو جعفر ثانی(ع) و از پدرانش به امیر المؤمنین(ع) رسانید که امیر المؤمنین(ع) فرمود: پیامبر خدا(ص) فرمود: «به شب قدر ایمان بیاورید که در آن امر آن سال نازل می‌گردد و آن امر پس از من والیانی خواهند داشت، که علی بن ابی طالب و یازده فرزند او(ع) می‌باشند»[181]. ( همچنین با رسانیدن سند به ابا جعفر امام محمد باقر(ع) از جابر بن عبد الله انصاری روایت می‌کند که رسول خدا(ص) فرمود: «به شب قدر متمسک شوید و آن پس از من برای علی بن ابی طالب و یازده فرزندش(ع) بعد او خواهد بود»[182]. ( از ابو جعفر اول یعنی امام باقر(ع) و ایشان از پدرش و جدّش روایت کرده است که پیامبر(ص) فرمود: «من و دوازده نفر از اهل بیتم که اولین‌شان علی بن ابی طالب است میخ‌های زمین هستیم که خداوند به وسیله‌ی آنها زمین را نگه داشته تا اهالی خود را در خود فرو نبرد. وقتی دوازده نفر از فرزندان من رفتند، زمین اهل خود را فرو می‌برد و به آنها فرصت داده نمی‌شود»[183]. ( ابو جعفر امام باقر(ع) فرمود: رسول الله(ص) فرمود: «از اهل بیت من، دوازده نَقیبِ (پیشوا) مُحدّثِ فهیم هستند. از جمله‌ی آنها قائم به حق است که (زمین را) پر از عدل می‌کند همان طور که از ستم پر شده است»[184]. ( از ابا عبد الله(ع) از پدارنش روایت شده است: رسول خدا(ص) فرمود: «خداوند از میان روزها، روز جمعه و از شب‌ها، شب قدر و از ماه‌ها، ماه رمضان را اختیار کرد؛ و از میان مردم، انبیا و از انبیا، فرستادگان و از فرستادگان، من و از من، علی و از علی، حسن و حسین(ع) و از حسین، اوصیا را برگزید که آنها نه تَن از فرزندان حسین هستند که ایشان این دین را از تحریف غلو‌کنندگان، و جعل فریبکاران، و تأویل جاهلان در امان نگه می‌دارند؛ نهمین‌شان، ظاهرشان، ناطق‌شان و قائم‌شان است و او برترین‌شان می‌باشد»[185]. ( امام صادق(ع) از پدرانش از رسول خدا(ص) روایت می‌کند که فرمود: «بشارت بر شما، سپس بشارت بر شما، سپس بشارت بر شما ـ‌سه مرتبه‌ـ مَثَل امّت من مَثَل باران است که دانسته نمی‌شود اولش خیر است یا پایان آن. مَثَل امّت من مَثَل باغی است که گروهی از آن می‌خورند و بهره‌مند می‌گردند و چه بسا گروهی دیگر بیایند و آن را عریض‌تر، طویل‌تر با شاخه‌هایی بلندتر و میوه‌ها و ثمراتی نیکوتر بیابند و چگونه امتی هلاک گردد در حالی که من در اولش باشم و دوازده تن از فرزندانم از سعیدان و خردمندان باشند و مسیح پسر مریم آخرشان باشد؛ ولی در این میان مردم در نتیجه‌ی هرج و مرج هلاک می‌گردند؛ کسانی که از من نیستند و من نیز از آنها نیستم»[186]. ( علامه ابن عیاش(ره) در کتاب خود مقتضب الاثر با رسانیدن سند به سلمان فارسی روایت کرده است: همراه رسول الله(ص) بودیم و حسین بن علی(ع) بر ران ایشان نشسته بود. پیامبر در صورت حسین(ع) با فراست نگریست و به او فرمود: «ای ابا عبدا! تو بزرگواری هستی از بزرگواران، و امامی فرزند امام، برادر امام و پدر نُه امام که نهمین ایشان قائم‌شان، امامشان، عالم‌ترینشان، حکیم‌ترینشان و افضل ایشان می‌باشد»[187]. دلایل بر امامت علی و فرزندان یازده‌گانه‌اش(ع) و جانشین بودن آنها برای رسول خدا(ص) به واقع بسیار است و چه بسا محکم‌ترین آنها سوره‌ی قدر باشد: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ» (به راستی ما آن را در شب قدر نازل کرديم). این سوره دلالت دارد بر اینکه ملائکه و روح پس از پیامبر(ص) برای امر بر جانشینان معصومش فرود می‌آیند و اگر به این صورت نبود چنین گفته می‌شد که (این سوره) به همراه پیامبر(ص) از بین می‌رفت؛ در حالی که جمیع مسلمانان بر این باورند که این عمل ادامه دارد و همگی در دهه‌ی آخر ماه رمضان هر سال در طلب شب قدر برمی‌آیند؛ و کسی از این سربازنمی‌زند مگر از روی لجاجت و سرکشی که در این صورت: بگذار به حال خودش باشد!! ( امام باقر (ع) فرمود: «ای جماعت شیعه! در مناظره با دشمن با سوره‌ی قدر استدلال کنید که پیروز خواهید شد: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ» (به راستی ما آن را در شب قدر نازل کرديم). به خدا سوگند که این سوره پس از پیامبر(ص) حجت خداوند تبارک و تعالی است بر خلایق، و سرور دین شما و غایت علم ما است. ای گروه شیعه! ای گروه شیعه! با دشمن به وسیله‌‌ی «حم * وَالْکِتابِ الْمُبِینِ» (حا ميم * سوگند به اين کتاب روشنگر) احتجاج کنید که به طور خاص از آنِ والیان امر پس از رسول خدا(ص) می‌باشد....»[188]. از امام صادق(ع) از پدرانش از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است که فرمود: « وقتی مرا به آسمان بردند خداوند جل جلاله به من وحی فرمود: .... و حدیث را تا آنجا ادامه می‌دهد که فرمود: سرم را بالا گرفتم و خود را در برابر انوار علی، فاطمه، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد، جعفر، موسی، علی، محمد، علی، حسن و حجت بن الحسن قائم که در وسط آنها همچون ستاره‌ای درخشان بود دیدم. عرض کردم: پروردگارا! اینان چه کسانی هستند؟ فرمود: اینها امامان هستند و این قائمی است که حلالم را حلال و حرامم را حرام می‌کند و با او از دشمنانم انتقام می‌گیرم. او آرامش و آسودگی اولیای من است و او همان کسی است قلب‌های شیعیان تو را از ظالمان، منکران و کافران بهبود می‌دهد؛ لات و عزّی را تر و تازه خارج می‌کند ـ‌یعنی اولی و دومی‌ـ و می‌سوزاندشان. فتنه‌ی مردم با آن دو در آن زمان شدیدتر از فتنه‌ی گوساله و سامری است»[189]. شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین و همچنین در عیون اخبار الرضا(ع) روایت نموده است: هم از پدرم و هم از ابن ولید با سند حدیث که به امام صادق می‌رسید(ع)، از امام باقر(ع) از جابر بن عبد الله انصاری روایت کرده است که او لوحی در دست فاطمه(ع) دید که خداوند عزوجل آن را به پیامبر اکرم(ص) اهدا کرد و پیامبر(ص) آن را به فاطمه(ع) بخشید. در آن لوح نوشته شده بود: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، هَذَا کِتَابٌ مِنَ اللهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ، لِمُحَمَّدٍ نُورِهِ وَ سَفِیرِهِ وَ حِجَابِهِ وَ وَلِیّلِهِ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِینَ. عَظِّمْ یَا مُحَمَّدُ أَسْمَائِی وَ اشْکُرْ نَعْمَائِی وَ لَا تَجْحَدْ آلَائِی. إِنِّی أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا قَاصِمُ الْجَبَّارِینَ وَ مُبِیرُ الظَالِمینِ و مُذِلُّ الظَالِمینِ وَ دَیَّانُ الدِّینِ[190]. إِنِّی أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَمَنْ رَجَا غَیْرَ فَضْلِی أَوْ خَافَ غَیْرَ عَدْلِی عَذَّبْتُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ[191] أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ، فَإِیَّایَ فَاعْبُدْ وَ عَلَیَّ فَتَوَکَّلْ، إِنِّی لَمْ أَبْعَثْ نَبِیّاً فَأُکْمِلَتْ أَیَّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِیّاً، وَ إِنِّی فَضَّلْتُکَ عَلَى الْأَنْبِیَاءِ، وَ فَضَّلْتُ وَصِیَّکَ عَلَى الْأَوْصِیَاءِ، وَ أَکْرَمْتُکَ بِشِبْلَیْکَ[192] بَعدَهُ وَ سِبْطَیْکَ الحَسَنٍ وَ الحُسَیْنٍ[193] فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِی، بَعْدَ انْقِضَاءِ مُدَّهِ أَبِیهِ، وَ جَعَلْتُ حُسَیْناً خَازِنَ وَحْیِی، وَ أَکْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَهِ، وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَهِ، فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ، وَ أَرْفَعُ الشُّهَدَاءِ دَرَجَهً، جَعَلْتُ کَلِمَتِیَ التَّامَّهَ مَعَهُ، وَ حُجَّتِیَ الْبَالِغَهَ عِنْدَهُ[194]، بِعِتْرَتِهِ أُثِیبُ وَ أُعَاقِبُ. أَوَّلُهُمْ عَلِیٌّ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ وَ زَیْنُ أَوْلِیَائِیَ الْمَاضِینَ[195]، وَ ابْنُهُ سمّی جَدِّهِ[196] الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ لعِلْمِی، وَ الْمَعْدِنُ لِحِکْمی. سَیَهْلِکُ الْمُرْتَابُونَ فِی جَعْفَرٍ، الرَّادُّ عَلَیْهِ کَالرَّادِّ عَلَیَّ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأُکْرِمَنَّ مَثْوَى جَعْفَرٍ، وَ لَأَسُرَّنَّهُ فِی أَشْیَاعِهِ وَ أَنْصَارِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ. إنتَجَبْتُ بَعْدَهُ مُوسَى، و إنتَجَبْتُ[197] بَعْدَهُ فِتْنَهٌ عَمْیَاءُ حِنْدِسٌ؛ لِأَنَّ خَیْطَ فَرْضِی لَا یَنْقَطِعُ[198]، وَ حُجَّتِی لَا تَخْفَى، وَ إَنَّ أَوْلِیَائِی یُشْقَوْنَ، ألا وَ مَنْ جَحَدَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتِی، وَ مَنْ غَیَّرَ آیَهً مِنْ کِتَابِی فَقَدِ افْتَرَى عَلَیَّ، و وَیْلٌ لِلْمُفْتَرِینَ الْجَاحِدِینَ. عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّهِ عَبدِي مُوسَى وَ حَبِیبِی وَ خِیَرَتِی، (ألا)[199] إن المُکذّب بالثّامِن مُکذِّب بِکُلِّ أولیائي، وَ عَلِیّ وَلِیِّی وَ نَاصِرِی، وَ مَنْ أَضَعُ عَلَیْهِ أَعْبَاءَ النُّبُوَّهِ وَ أَمْنَحْهُ[200] بِالاضْطِلَاعِ بِهَا، یَقْتُلُهُ عِفْرِیتٌ مُسْتَکْبِرٌ، یُدْفَنُ بِالْمَدِینَهِ الَّتِی بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ، إِلَى جَنْبِ شَرِّ خَلْقِی. حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَقرّنَ عَیْنَیه بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ[201]، وَ خَلِیفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، وَ وَارِثِ عِلْمِی، وَ مَعْدِنُ عِلْمِی، وَ مَوْضِعُ سِرِّی، وَ حُجَّتِی عَلَى خَلْقِی (لَا یُؤْمِنُ عَبْدٌ بِهِ إِلَّا)[202] جَعَلْتُ الْجَنَّهَ مَثْوَاهُ، وَ شَفَّعْتُهُ فِی سَبْعِینَ (ألفاً)[203] مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ، کُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ، وَ أَخْتِمُ بِالسَّعَادَهِ لِابْنِهِ عَلِیٍّ وَلِیِّی وَ نَاصِرِی، وَ الشَّاهِدِ فِی خَلْقِی، وَ أَمِینِی عَلَى وَحْیِی، أُخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِیَ إِلَى سَبِیلِی، وَ الْخَازِنَ لِعِلْمِیَ الْحَسَنَ، ثُمَّ أُکْمِلُ ذَلِکَ بِابْنِهِ رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ، عَلَیْهِ کَمَالُ مُوسَى، وَ بَهَاءُ عِیسَى، وَ صَبْرُ أَیُّوبَ[204]. سَیُذَلُّ أَوْلِیَائِی فِی زَمَانِهِ، وَ تُتَهَادَى رُؤوسُهُمْ کَمَا تُتَهَادَى رُؤوسُ التُّرْکِ وَ الدَّیْلَمِ، فَیُقْتَلُونَ وَ یُحْرَقُونَ، وَ یَکُونُونَ خَائِفِینَ مَرْعُوبِینَ وَجِلِینَ، تُصْبَغُ الْأَرْضُ بِدِمَائِهِمْ، وَ یَفْشُو الْوَیْلُ وَ الرَّنین[205] فِی نِسَائِهِمْ، أُولَئِکَ أَوْلِیَائِی حَقّاً، بِهِمْ أَدْفَعُ کُلَّ فِتْنَهٍ عَمْیَاءَ حِنْدِسٍ، وَ بِهِمْ أَکْشِفُ الزَّلَازِلَ، وَ أَرْفَعُ الْآصَارَ[206] وَ الْأَغْلَالَ «أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُون»[207].[208] بسم اللّه الرحمن الرحیم این کتابی است از سوی خداوند شکست‌ناپذیر دانا به محمد(ص) نورش و فرستاده‌اش و حجاب و دلیل و آیتش. این نوشته را جبرئیل روح الامین از جانب رب العالمین فرود آورده است. ای محمد! اسماء من را بزرگ شمار، نعمت‌هایم را شکرگزار باش، هرگز نعمت و برکات مرا انکار نکن. من الله، هستم که هیچ معبودی جز من نیست؛ درهم کوبنده‌ی جباران و خوار کننده‌ی ستمگران و حسابرس روز جزا هستم. من همان الله و معبود شمایم که جز من هیچ معبودی نیست. هر که به فضل کسی جز من امیدوار باشد یا از چیزی جز عدل من خوف داشته باشد، او را به عذابی سخت گرفتار خواهم ساخت که احدی از جهانیان آن را نچشیده باشد. پس فقط مرا پرستش کن و فقط بر من توکّل کن. من هیچ پیامبری را مبعوث نکردم و ایامش را تکمیل ننمودم و دوران او را به پایان نرسانیدم مگر اینکه برایش وصی قرار دادم. تو را بر تمام پیامبران برتری بخشیدم؛ و وصیّ تو را نیز بر تمام اوصیا برتری دادم. پس از وصیّ و جانشینت، تو را به وجود دو فرزند دلاور، حسن و حسین گرامی داشتم. حسن را پس از پایان دوران پدرش معدن علم خود، و حسین را نگهبان و حافظ وحی خود قرار دادم و او را با نعمت شهادت اکرام نمودم و پایانش را سعادت خواستم. حسین با فضیلت‌ترین کسی است که شهید شد و در بین شهیدان بالاترین درجه و مقام را دارا است؛ کلمه‌ی تامّه‌ام را با او همراه کردم، و حجت بالغه‌ام را نزد او قرار دادم؛ با عترت و اهل بیت او پاداش می‌دهم و مجازات می‌کنم. اولین‌شان (عترت حسین) علی سید و سرور عبادت‌کنندگان و زینت دوستان پیشین من است. پس از او فرزندش که همنام جدّ محمودش (ستایش‌شده‌اش) است محمد، شکافنده‌ی علم من و معدن حکمت من است. به زودی تردید کنندگان در جعفر هلاک خواهند شد؛ بازگشت کننده به او، بازگشت کننده به من است. سخن حق از من است؛ که منزلت جعفر را گرامی بدارم، و محبت و عشق به او را در دل دوستان، شیعیان، پیروان و یارانش قرار خواهم داد. پس از او موسی را برگزیدم؛ و پس از او فتنه‌ی کور شب تاریک را برگزیدم؛ چرا که سِیر فرمان و اطاعت من هرگز منقطع نخواهد شد و حجت و دلیل من از دید مردم پنهان نخواهد ماند و دوستانم هرگز تیره‌بخت نخواهند گردید. بدان که اگر کسی یکی از حُجت‌های مرا انکار کند، نعمتی را که داده‌ام انکار نموده است و هر که آیه‌ای از کتابم را تغییر دهد بر من افترا بسته است. وای بر افترازنندگانِ انکارگر! آن زمان که دوران امامت بنده، دوست و برگزیده‌ام موسی به پایان رسد. آگاه باشید! هر که هشتمین حجت مرا دروغ شمارد، همه‌ی اولیای مرا انکار نموده است. علیّ، دوست و یاور من است و کسی است که ثِقلِ نبوت را در او قرار دادم و توانمندی با آن را به او ارزانی داشتم . عفریت ستمگر و متکبر او را می‌کشد و در شهری که عبد صالح آن را بنا نهاد دفن می‌گردد؛ در کنار شریرترین خلقم. سخن حق از آنِ من است، که دیدگان او را به فرزندش محمد و جانشین پس از او، و وارث علمم، و معدن علمم، و جایگاه رازم و حجّتم بر بندگانم، روشنی بخشم. (هیچ بنده‌ای به او ایمان نمی‌آورد مگر اینکه) بهشت را جایگاهش قرار دادم و او را شفیع هفتاد (هزار) نفر از افراد اهل بیتش که همگی جهنم بر آنان واجب شده است، و او را به سعادتی از فرزندش علی، دوست و یاورم، و شاهد من در میان خَلقَم، و امین وحیم، ختم نمودم. مدعی توسط او به راه راست درخواهد آمد؛ و معدن و خازن علمم حسن. سپس حجت خویش را با فرزندش که رحمتی فراگیر برای جهانیان است تکمیل خواهم نمود. او کمال موسوی، عظمت عیسی و صبر ایوب را دارد. در زمان او دوستان من خوار و خفیف خواهند شد و سرهایشان چون سرهای ترک و دیلم، هدیه داده می‌شود، و کشته و به آتش کشیده می‌شوند. ترسان، وحشت‌زده و لرزان می‌شوند. زمین از خون آنان رنگین و هلاکت و فریاد و شیون در بین زنانشان همه‌گیر می‌شود. آنان به حقیقت اولیای من هستند. به واسطه‌ی اینان هر فتنه‌ی کور و تاریک را از خلق دور خواهم ساخت و با آنها حرکت‌های ظریف و پنهان را آشکار می‌نمایم و قید و بندها را برمی‌دارم. «بر ایشان صلوات و رحمتی از پروردگارشان باد، و آنها هدايت يافتگان‌اند» عبد الرحمن بن سالم می‌گوید: ابو بصیر گفت: «اگر در تمام عمرت جز این حدیث را نشنوی برای تو کافی است؛ پس آن را حفظ کن و جز به اهلش مرسان»[209]. همانند این حدیث از رسول خدا(ص) به خط امیر المؤمنین(ع) در بحار روایت شده است[210]. با وجود همه‌ی آنچه صحابه شنیده و از پیامبر(ص) روایت کرده بودند و با وجود تمام موضع‌گیری‌های ایشان(ص) به همراه علی(ع) و تأکیدهای ایشان(ع) در پیروی از علی(ع) و یازده تن از فرزندانش ـ‌اوصیای پس از وی‌ـ، بیش‌تر مسلمانان پیروی از پیشوایان گمراهی را برگزیدند، در فتنه‌ی گوساله فرو افتادند و پیرو سامری شدند!! و با علی(ع) پس از درگذشت پیامبر(ص) همان کردند که بنی اسرائیل در زمان غیبت موسی(ع) با هارون(ع) نمودند و اینچنین ارتداد و بازگشتی که خداوند آنها را از مبتلا شدن به آن بر حذر داشته بود، اتفاق افتاد. حق تعالی می‌فرماید: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللهُ الشَّاکِرِینَ»[211] (جز اين نيست که محمد، فرستاده‌ای است که پيش از او فرستادگانی ديگر بوده‌اند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، شما به آيين پيشين خود بازمی‌گرديد؟ هر کس که به عقب بازگردد هيچ زيانی به خدا نخواهد رسانيد و خداوند سپاس‌گزاران را پاداش خواهد داد). همگان به پیشینیان خود بازگشتند مگر تعدادی اندک از اصحاب پیامبر؛ یعنی عمار، ابوذر، مقداد، سلمان. سپس بیش‌تر صحابه شروع به بازگشت به حق و یاری دادن علی(ع) نمودند؛ پس از آنکه وی را در ابتدا تنها گذاشتند و حقش را یاری ننمودند؛ پس از آنکه ظلمی که روز به روز در حال ازدیاد و گسترش بود را مشاهده نمودند؛ ظلمی که ثمره‌ی تسلّط جبت و طاغوت بر سکان رهبری مسلمانان و جانشینی پیامبر(ص) بود. ناداوری‌ها در تقسیم بیت المال آغاز شد تا آنجا که کار به جایی رسید که عثمان خمس آفریقا را به مروان بن حکم می‌پردازد[212]، معاویه ـ‌دشمن آزاد شده‌ی اسلام‌ـ در زمان عمر والی سرزمین شام می‌شود، ابوذر(ره) را مورد ظلم و توهین و آزار و ستم قرار می‌دهد و از سرزمین شام تعبید می‌نماید، پس از آنکه ابوذر خوشگذرانی‌های معاویه و چنگ‌اندازی‌اش بر اموال مسلمین رسوا نموده بود، و در پایان، عثمان، ابوذر(ره) را به رَبَذِه تبعید می‌کند و او در آنجا تنها، بی‌چیز، مقهور و در قفر و گرسنگی جان می‌بازد؛ این در حالی بود که ماتَرَک طلاهای عبد الرحمن بن عوف با تبر شکسته می‌شد، و طلحه، عثمان، سعد و دیگران اموال بی حد و حصری در تملّک خود داشتند و اگر نگویم همه‌ی این اموال، بیش‌ترشان از بیت المال مسلمین بود. کسانی که خوهان اطلاعات بیش‌تری هستند به کتاب‌های تاریخ مراجعه نمایند[213]. اگر از ابوذر(ره) بپرسیم این همه درد و مصیبت‌ها که در طول زندگی با آن مواجه بودی از چه رو بود؟ به این معنا خواهد گفت: حبیبم رسول خدا(ص) به من فرمود: ای ابوذر! حق را بگو! من حق را گفتم و حق برایم هیچ دوستی باقی نگذاشت[214]. خوشا به حالت ای ابوذر! زندان‌بان‌هایت خوار و ذلیل شدند. آنها تو را نکشتند بلکه تو ایشان را کشتی. آنها در زندگی، مردگانی متحرک بودند اما تو تا امروز در قلب‌های مؤمنان زنده‌ای، تو همراه مایی و حتی الگو و نمونه‌ای عالی در قلب هر انسان آزاده‌ی شریفی هستی که حقوق فقرا، مسکینان و مستضعفان را مطالبه می‌کند؛ هر جا می‌خواهد باشد. و این گفته‌ی سرور توحیدگویان پس از رسول خدا(ص)، علی بن ابی طالب(ع) تو را کفایت می‌کند: «ای ابوذر! تو برای خدا به خشم آمدی؛ پس امید به کسی ببند که به خاطر او خشم گرفتی. این مردم بر دنیای خود از تو ترسیدند و تو بر دین خویش از ایشان بیمناک شدی؛ پس آن را که به خاطرش از تو ترسیدند، به ایشان واگذار و آنچه را که از آنان بر آن ترسیدی، برگیر و بگریز. اینان چقدر نیازمندند به آن چیزی که تو آنها را از آن منع می‌کردی، و تو چه بی‌نیازی از آنچه تو را از آن منع کرده‌اند. فردا خواهی دانست چه کسی سود برده، و چه کسی فراوان رَشک می‌برد. اگر درهای آسمان و زمین را به روی بنده‌ای از بندگان خدا ببندند و سپس آن بنده از خدا هراسان باشد، قطعاً خداوند برایش راه خروجی خواهد گشود. پس جز حق، تو را مونسی نباشد، و جز باطل، تو را به وحشت نیفکند. اگر دنیایشان را می‌پذیرفتی تو را دوست می‌گرفتند، و اگر از دنیا چیزی برمی‌ گرفتی تو را ایمن می‌داشتند»[215]. پیش از این رویداد، حوادث و مصیبت‌هایی گریبان‌گیر اسلام و مسلمین شده بود. ابوبکر، خالد بن ولید پست و فرومایه و تند خو را فرستاد تا مالک بن نویره را به قتل برساند و در همان شب که وی را به قتل می‌رساند، به همسرش تجاوز کند! چرا؟ چون مالک از پرداخت زکات بنی تمیم به ابوبکر خودداری نمود؛ چرا که او غصب کننده‌ی جانشینی رسول خدا از صاحبش بود؛ کسی که مسلمانان او را می‌شناختند، و دیده بودند و شنیده بودند که رسول خدا(ص) او را در غدیر خم و در سایر مناسبات به خلاف و جانشینی خودش منصوب فرموده بود؛ یعنی علی بن ابی طالب. عجیب این است که وقتی عباس محمود عقاد به این شعر مالک بن نویره برخورد می‌کند: گفتم اموالتان را بی هیچ نگرانی برگیرید و نهراسید از آنچه فردا پیش خواهد ‌آمد اگر کسی علیه‌مان با فرمانی ترسناک به پا خیزد منعش کنیم و گوییم این دین، دین محمد است[216] می گوید: «به احتمال زیاد مالک در زمان حیات خود آنچه از صدقات جمع شده بوده را صرف خوش‌گذرانی و لهو و لعب نموده بود. سپس در این خصوص مورد سرزنش قرار گرفت، و او با این ابیات سرزنش‌کننده‌اش را پاسخ می‌گوید»!! ای کاش می‌دانستم این اشعار را چگونه خواندی تا به چنین معنایی رسیدی؟!!! در حالی که این مرد می‌گوید: «اموالتان را برگیرید» و این به آن معنا است که او اموالشان را به ایشان بازگردانیده است. سپس عقاد تلاش می‌کند جنایت قتل مالک بن نویره و تجاوز به همسرش را مبهم جلوه دهد تا در این واقعه ابوبکر و خالد بن ولید فرومایه و تند خو رسوا و مفتضَح نشوند تا پس از آن بتواند خالد بن ولید را نابغه‌ای بی‌همتا معرفی کند؛ کسی که جهاد، وی را حتی از حفظ کردن یک سوره از قرآن که بتواند وقتی برای مسلمانان امام جماعت می‌شود، قرائت کند، بازداشته است! این چه انصافی است، ای عقاد؟ «ای سعد! شترها را اینچنین آب نمی‌دهند»[217]! خداوند ما را کافی است و او چه نیکو وکیلی است؛ و کسانی که مردم را بر دوش آل محمد(ع) سوار می‌کنند به زودی خواهند دانست به چه بازگشت‌گاهی باز خواهند گشت، و سرانجام نیک از آنِ پرهیزکاران است. به هر حال اعمال ناگوار بسیار و فعالیت‌های نامشروع و ظالمانه‌ی بسیاری پس از وفات پیامبر(ص) روی داد. برای کسی که گوش شنوا دارد و بر حق گواهی می‌دهد، همین حادثه‌ی قتل مالک بن نویره کافی است؛ واقعه‌ای که در آن به جان و مال و ناموس مسلمانان تجاوز شد. آیا چیز دیگری هم باقی می‌ماند؟! خواننده حق دارد بپرسد: چرا علی بن ابی طالب(ع) شمشیر برنکشید؟! و چرا رسول خدا(ص) از ایشان خواست بر ظلم‌هایی که پس از او روا می‌شود، صبر پیشه کند؟! هر چند این پرسش در آنچه پیش‌تر ارایه شد و در فرمایش امیر المؤمنین(ع)، پاسخ داده شده است: «فَإِنْ أَقُلْ، يَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ، وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا: ‏جَزِعَ‏ مِنَ الْمَوْتِ، ‏هَيْهاتَ‏ ‏‏بَعْدَ‏ ‏‏اللَّتَيَّا‏ ‏‏وَ‏ ‏‏الَّتِى‏‏ وَ اللهِ لَابْنُ أَبِى‏طالِبٍ انَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ أُمِّهِ، بَلِ ‏انْدَمَجْتُ‏ عَلى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمُ اضْطِرابَ ‏الاَرْشِيَةِ فِى ‏الطَّوِىّ‏ الْبَعِيدَةِ»[218] (اگر سخن بگويم، مى‏گويند: بر حكومت حريص است، و اگر خاموش باشم، مى‏گويند: از مرگ ترسيد!! هرگز! من و ترس از مرگ؟! پس از آن همه (جنگ‌ها و حوادث)؟! به خدا سوگند، اُنس و علاقه‌ی فرزند ابي طالب به مرگ، از علاقه‌ی طفل به پستان مادر بيش‌تر است، بلکه من از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر بازگویم به لرزه می‌افتید، چون لرزیدن ریسمان در چاه‌های عمیق!). اما مانعی ندارد قدری مطلب را توضیح دهیم. در اینجا دو علت را متذکر می‌شوم: اول: اسلام هنوز در جان مردم ریشه ندوانیده بود. اسلام آنها ظاهری بود و ایمانِ حقیقیِ راسخی نداشتند و بیم آن می‌رفت که به ارتداد کشیده شوند و وضعیت‌شان مانند آن زنی گردد که پشمی ریسیده، سپس بافته‌هایش را از هم بگسلاند! مگر عده‌ای اندک که استوار بودند. حق تعالی می‌فرماید: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»[219] (اعراب گفتند: ايمان آورديم. بگو: ايمان نياورده‌ايد، بلکه بگوييد: اسلام آوردیم). و همچنین می‌فرماید: «وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ يَسيراً»[220] (و اگر از اطرافِ آن بر آنها وارد می‌شدند و سپس از آنها خواسته می‌شد که مرتد شوند، قطعاً می‌پذیرفتند و جز اندکی در آن، درنگ نمی‌کردند). آیات بسیاری در قرآن وجود دارد که نشان می‌دهد بیش‌تر مسلمانان در دین خود متزلزل بودند و علاوه بر این، وجود منافقان را نیز نباید از نظر دور داشت. نتیجه مشخص است؛ در چنین شرایطی جانشین پیامبر باید به حفظ ظاهر رضایت دهد و صبر پیشه کند همان طور که پیامبر(ص) به ظاهر رضایت داد و بر اعمال منافقین و پیروانشان شکیبایی ورزید؛ کیست که از سخنان ایشان بهره‌ای گیرد! اگر چنین نمی‌کردند شالوده‌ی بنایی که رسول خدا(ص) و جانشینش(ع) بیش بیست سال برای آن زحمت کشیده بودند منهدم می‌شد؛ در حالی که بهره و ثمره‌ی عظیمی از این دین انتظار می‌رود: پرتو افکنی کامل نور خدا بر زمینش، عبادت اهل زمین برای خداوند و انتشار کلمه‌ی لا اله الا الله. برافراشته شدن پرچم الله اکبر در هر نقطه‌ای از این زمین در زمان پیامبر(ص) یا وصیّ او محقق نشد بلکه در زمان آخرین وصی، مهدی(ع) واقع خواهد شد و این سنتی است الهی که در امت‌های پیشین نیز بر قرار بوده است. موسی به سوی قومی از بنی اسرائیل فرستاده شد که به همراه وی از دریا گذشتند اما در صحرای سینا از او سر پیچی نمودند و از جنگیدن با ستمگران سرباز زدند. حق تعالی می‌فرماید: «قالُوا يا مُوسي‏ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ»[221] (گفتند: ای موسی! تا وقتی در آنجا هستند هرگز به آن داخل نشویم. ما اينجا می‌نشينيم، تو و پروردگارت برويد و با آنها نبرد کنيد)؛ در نتیجه از به دوش کشیدن کلمه‌ی لا اله الا الله به سوی مردم، سرباز زدند و خداوند سبحان و متعال نیز ایشان را با چهل سال سرگردانی در صحرای سینا عقوبت نمود. نتیجه‌ی این سرگردانی، مجازاتی اصلاح‌گرایانه برای پرورش یافتن امتی ربّانی و صالح بود. این امت، فرزندان و نوه‌های همین گروه نافرمان بودند و کلمه‌ی لا اله الا الله را همراه با یوشع بن نون وصیّ موسی(ع) بر دوش کشیدند و با ستمگران و طاغوت‌ها پیکار کردند و دین خدا را در زمینش یاری نمودند. بنابراین نتیجه‌ی مورد انتظار از این امّت در آخر الزمان حاصل خواهد شد؛ یعنی در زمان ظهور مهدی(ع) که از خداوند می‌خواهیم زمان ما باشد، چنانکه بسیاری از روایات چنین چیزی را نشان می‌دهند؛ و خداوند آگاه‌تر است. پیش‌تر از رسول خدا(ص) روایت شده که فرمود: «.... مَثَل امّت من مَثَل باغی است که گروهی از آن می‌خورند و بهره‌مند می‌گردند و چه بسا گروهی دیگر بیایند و آن را عریض‌تر، طویل‌تر با شاخه‌هایی بلندتر و میوه‌ها و ثمراتی نیکوتر بیابند....»[222]. بنابراین پیامبر انتظار دارد آخرین گروه از امتش برترینشان باشد و چه بسا این امّت یعنی اصحاب و انصار مهدی هیچ شباهتی به پیشینیان نداشته باشند؛ چه پیشینیان این امّت و چه همه‌ی آنها که در طول تاریخ بشریت قدم بر این زمین نهادند. پیش‌تر توصیف آنها در حدیث قدسی ارایه گردید: «برای آن زمان بندگانی را انتخاب نموده‌ام که قلب‌هایشان را برای ایمان آزموده‌ام و آن را انباشته‌ام از ورع، اخلاص، یقین، تقوی، خشوع، صدق، حلم، صبر، وقار، بی‌اعتنایی به دنیا و آرزومندی به آنچه نزد من است. ایشان را دعوت‌کنندگان به خورشید و ماه قرار می‌دهم و در زمین جانشینشان می‌گردانم.... آنان‌اند اولیای من. برایشان پیامبری برگزیده و جانشینی پسندیده اختیار نموده‌ام. وی را برایشان نبی و رسول قرار دادم و ایشان را برای او دوستان و یاران. اینان‌اند امتی که برگزیدم....»[223]. و روایاتی که از اهل بیت عصمت و طهارت در مورد فضیلت اصحاب مهدی(ع) وارد شده بسیار است و اگر از فضیلت‌های آنها جز اعتلای کلمه‌ی الله و گسترش توحید در جای جای این زمین نمی‌بود، ایشان را کفایت می‌نمود. دوم: صبر امیر المؤمنین(ع) حجتی بالغه و رسا برای او بود؛ چرا که ایشان(ع) حق خود را تبیین نمود و سپس از منازعات و کشمکش‌ها برای دستیابی به ریاست و حکومت روی گردانید؛ تا روشن شود که او(ع) به این ریاست اعتنایی ندارد و اگر درخواست آن را دارد تنها برای بر پا داشتن حق، گسترش عدالت و یاری دین می‌باشد. امیر المؤمنین(ع) با عبور از میان قرن‌ها، آیندگان این امّت و فرزندان ایشان را دید و دانست که آنها آنچه از کنار زدن وصی پیامبر از حکومت و غصب نمودن حقش توسط جبت و طاغوت، بر آنها خواهد رفت را خواهند دانست؛ که در نهایت به سلطه یافتن فرزندان سرکشان و زناکاران بر این امّت خواهد انجامید. چنین معنایی در خطبه‌ی حضرت زهر(ع) که پیش‌تر ارایه گردید، آمده است؛ آنجا که حضرت(ع) می‌فرماید: «به خدا سوگند که فتنه‌ی آنان باردار شد، در انتظار باشید که تا چه اندازه نتیجه خواهد داد، سپس آن را نظیر یک قدح پر از خون تازه و زهر کُشنده کردند، در آن موقع است که اهل باطل دچار خسارت خواهند شد و بنیان‌گزار پیشینیان را خواهند شناخت»[224]. در نهایت پس از چنین و چنان‌ها خلافت به امام علی(ع) بازگشت. او مردم را به حق واداشت و آنها را رو به سوی قبله و صراط مستقیم نمود؛ اما ایشان تلخی حق را تاب نیاوردند و پس از آنکه مدتی در مسیری منحرف به کامیابی پرداخته بودند نتوانستند عدالت علی(ع) و مساواتش در بخشیدن را تحمل کنند؛ آن هم پس از آنکه به تبعیض و خودکامگی در زمان پیشینیان عادت کرده بودند؛ پس از آنکه به عبادت گوساله و اطاعت سامری عادت کرده بودند، دیگر نمی‌توانستند به اطاعت از علی و عبادت خداوند یکتای یگانه بپردازند و در جامعه‌ای که فسادِ پیشینیان آن را از هم پاشیده بود، شریعتی که علی(ع) در پِی عمل به آن بود را پذیرا شوند. با این وجود آن حضرت پرچمی برای حق برافراشت و مردم را به پیروی از آن راهنمایی و هدایت نمود، ولی آنها او را و پس از او فرزندان معصومش را نیز تنها نهادند؛ همان کسانی را که در راه امر به معروف و نهی از منکر در راه ارشاد مسلمانان به راه راست، از هیچ کوششی فروگذار نکردند، تا اینکه همگی با زهر یا با شمشیر به شهادت نایل شدند. ابو هیثم بن تیهان می‌گوید: امیر المؤمنین(ع) در مدینه برای مردم خطبه خواند و فرمود: حمد و ستایش تنها از آنِ خداوندی است که هیچ معبودی جز او نیست. اى امتى كه فریبش دادند و فریب خورد، نیرنگ مکاران را دریافت اما بر آنچه دریافته بود پای فشرد، از هوای نفسش پیروی نمود و در سایه‌ی گمراهی‌اش کورکورانه قدم برداشت، و حق برایش آشکار شد اما از آن روی برتافت و راه مشخص شد، اما آن را نپیمود. سوگند به آن كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، اگر علم را از معدنش برمی‌گرفتید، و از آب گوارای آن می‌نوشیدید و نیکی را از جایگاهش ذخیره می‌کردید و راه آشکار را برمی‌گرفتید و از حق، مسیرش را می‌پیمودید، راه‌های حقیقت در برابرتان قرار می‌گرفت و نشانه‌ها برایتان آشکار می‌شد و اسلام بر شما پرتو می‌افکند، روزیتان فراخ می‌شد و هیچ کدامتان دچار فقر و تهیدستی نمی‌شدید و هیچ مسلمان یا هم‌پیمانی از شما مورد ستم واقع نمی‌شد؛ اما راه تاریکی را برگزیدید و دنیا با همه‌ی وسعتش برایتان تیره و تار شد. درهای علم به رویتان بسته شد، پس به دل‌خواه خود سخن گفتید و در دین خود پراکنده شدید، بدون دانش در دین خدا نظر دادید و از گمراهان پیروی کردید، آنها نیز گمراهتان کردند، و امامان را رها نمودند، آنها نیز رهایتان کردند؛ پس به آنجا رسیدید که به دل‌خواه خود حکم می‌کنید. چون مطلبی پیش آید آن را از اهل ذکر می‌پرسید و چون پاسختان را می‌دهند می‌گویید این همان حقیقت علم است. عجبا! چگونه اینچنین می‌گویید حال آنکه ایشان را رها کرده، پشت سر نهاده، با ایشان به مخالفت پرداخته‌اید؟! لختی درنگ کنید؛ دیری نمی‌گذرد که آنچه کاشته‌اید را درو خواهید کرد و عاقبت دردناک جرم‌هایی که مرتکب شده‌اید و آنچه حاصر آورده‌اید را درخواهید یافت. سوگند به آن که دانه را شکافت و انسان را آفرید، که شما می‌دانید من آقای شما و آن کس که به فرمان‌برداری از او فرمان داده شده‌اید، هستم. من دانای شما هستم و همان که نجات شما به دست او است و وصی پیامبرتان، برگزیده‌ی پروردگارتان، زبان نورتان و آگاه به مصالحتان. قدری درنگ کنید! به زودی آنچه به شما وعده داده شده است بر شما فرود خواهد آمد، چنانکه بر امت‌های پیشین فرود آمد، و خداوند عزوجل از شما درباره‌ی امامانتان خواهد پرسید، با ایشان محشور خواهید شد و فردا به همراهشان به پیشگاه خداوند عزوجل حاضر خواهید شد. به خدا سوگند اگر به شمارِ اصحاب طالوت یا اصحاب بدر ـ‌که با شمارِ گروهی از شما برابر است‌ـ یارانی داشتم با شمشیر با شما کارزار می‌کردم تا آنجا که به سوی حق و جایگاه صدق بازمی‌گشتید، که این برای اصلاح گذشته شایسته‌تر بود و آنگاه به مدارا عمل می‌شد. خدایا به حق در میان ما حکم کن که تو بهترین حکم‌کنندگانی![225]

-صلح امام حسن(ع) و ولایت عهدی امام رضا(ع)

در پایان ناگزیر دو واقعه‌ی مهمی که در زندگی اوصیای پیامبر خاتم(ص) ـ‌ائمه‌ی دوازده‌گانه(ع)‌ـ رخ داده است را بررسی می‌نماییم؛ چرا که با این مبحث در ارتباط می‌باشند: اول: صلح امام حسن(ع) با طاغوت، معاویه پسر هند که خداوند لعنتش کند! این صلح، پس از آنکه حکومت منافقین با سردمداری معاویه گسترش یافت و بر سرزمین اسلامی مسلّط گردید، و پس از آنکه مسلمانان امام حسن(ع) را تنها گذاردند، صلحی بود لازم و ضروری. از این رو، صلحی همانند صلح پیامبر(ص) با مشرکین در حدیبیه بود. امام حسن(ع) به صراحت می‌فرماید که صلح او برای حفظ جان شیعیان که پیروان حقیقی اسلام‌اند و حق با بقای آنها باقی می‌ماند، بوده است؛ و اگر ما با چشم بصیرت به این قضیه نگاه کنیم درخواهیم یافت که صلح امام حسن(ع) در واقع برای زمینه‌سازی انقلاب امام حسین(ع) صورت گرفت که به نوبه‌ی خود، مقدمه‌ای برای قیام امام مهدی(ع) می‌باشد. هنگامی که امام حسن(ع) مجبور به کنار گذاشتن شمشیر می‌شود، جنگی نوین با معاویه آغاز می‌نماید؛ این بار جنگی فرهنگی؛ که هدف از آن آماده‌سازی امّت برای قیام حسین(ع) و یا حداقل، آماده ساختن امّت برای پذیرش این قیام و هم‌دلی با آن، و حتی اثر پذیرفتن از آن ـ‌حتی اگر پس از قیامش باشد‌ـ می‌باشد. هر کسی که بر وضعیت امّت در زمان امام حسن(ع) آگاهی داشته باشد خواهد دانست که این هدفی بود بس سترگ که از امتی انتظار می‌رفت که فرزندانش وارونه گشته، پیشوای معصوم خود تنها گذارده بودند و تا آنجا رسیده بودند که زشت را زیبا می‌دیدند!! و اگر این حرکت فرهنگی امام حسن(ع) نمی‌بود نه هیچ اسمی و نه هیچ رسمی از شیعه باقی نمی‌ماند! بنابراین صلح امام حسن(ع) صلحی به معنای متعارفش نمی‌باشد، بلکه در واقع متارکه و آتش‌بسی بوده است که آن حضرت به آن مجبور شد و تا برادرش حسین(ع) ـ‌که مصداق خود امام حسن(ع) می‌باشد‌ـ با انقلابی که پژواکش تا همین امروز دنیا را به لرزه درآورده است، آن را دنبال نماید. همان طور که امام امیر المؤمنین(ع) به آینده و به حکومت عالَم‌گیرِ لا اله الا الله می‌نگریست، امام حسن(ع) و همه‌ی معصومین(ع) نیز به همین صورت چنین روزی را می‌نگریستند؛ روزی که در آن، این دین بر همه‌ی ادیان استیلا خواهد آمد. بنابراین سِیر پیشرفت انسانی، به طور کلّی سِیری تکاملی است؛ حتی اگر پاره‌ای عقب‌گردها بر آن عارض شده باشد؛ به طوری که نتیجه‌ی این حرکت، اصلاح بیش‌تر اهل زمین در زمان ظهور امام مهدی(ع) می‌باشد. همه‌ی امامان به فراخور مقام و جایگاه خود در توجه دادن این امّت به اینکه این امّت روزی از روزها حامل رسالت الهی برای همه‌ی اهل زمین خواهند بود، تلاش می‌کردند و همگی آنها(ع) رضایت خدا و مصلحت انسانیّت را بر خود مقدم می‌داشتند و شدیدترین آزار و اذیت‌های جسمی و روحی را در راه این هدف عظیم متحمّل می‌شدند؛ یعنی ایمان آوردن اهل زمین به لا اله الا الله، محمد رسول الله. دوم: ولایت عهدی امام رضا(ع) موضوع دوم، مسأله‌ی ولایت عهدی است که امام رضا(ع) پس از اینکه مأمون عباسی او را به آن کار وادار نمود، پذیرفت. این ولایت عهدی همانند وزارت یوسف(ع) در حکومت مصر می‌باشد که آن هم از سر اجبار بود؛ هر چند برای عموم مردم فایده‌هایی نیز در بر داشت. بنابراین ولایت عهدی امام رضا(ع) فتنه و امتحانی برای مؤمنان بود همان طور که خداوند سبحان بنی اسرائیل را امتحان نمود؛ آنگاه که مقرّر فرمود موسی(ع) در قصر فرعون طغیانگر ـ‌که لعنت خدا بر او باد‌ـ پرورش یابد و زندگی کند. این مسأله نیز شبیه همان موضوع می‌باشد: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الكاذبين»[226] (آيا مردم پنداشته‌اند که چون گويند ايمان آورديم، رها می‌شوند و آزموده نمی‌گردند؟ * به یقین کسانی را که پيش از آنها بودند آزموديم، تا خداوند کسانی را که راست گفته‌اند معلوم دارد و دروغ‌گويان را معلوم بدارد). و در نهایت کار به جایی رسید که مأمون، امام رضا(ع) را مسموم نمود؛ پس از آنکه دریافت قادر به کنترل و محدود کردن عملکرد امام رضا(ع) نمی‌باشد؛ هر چند آن حضرت در قصر او و در اختیار وی بود. اینچنین زندگانی ائمه(ع) ـ‌اوصیای پیامبر‌خاتم‌(ص)ـ جلوه‌ای از زندگانی انبیای پیشین(ع) بر این زمین بوده است؛ همگی در میان طاغوت مسلّطی که خون‌های مقدّس‌شان را مباح می‌شمردند و پیروانش یا علمای بدکار بی‌عملی که به او تکیه می‌کردند، و امتی که آنها را تنها گذاردند و پرستش گوساله و پیروی از سامری را اختیار کرده بودند ـ‌مگر عده‌ی کمی که به عهد خداوند وفا کردن‌ـ گرفتار بودند. هنگامی که کار به آخرین اوصیا(ع) باقی مانده‌ی خداوند در زمینش، محمد بن الحسن المهدی(ع) رسید، خداوند پنهان شدن ایشان را از دیدگان مردم و طاغوت‌ها اراده فرمود تا در پناه حفاظت از ایشان، از قرآن و شریعت پاسداری فرماید و این غیبت ادامه خواهد یافت تا زمانی که خداوند به آن حضرت اجازه ظهور و اظهار حق را عطا فرماید؛ تا آن هنگام که امّت برای یاری‌اش مهیا گردند، به ظهور و ظاهر نمودن حق اجازه فرماید؛ از ایشان(ع) روایت شده است: «و اما اینکه چرا غیبت اتفاق افتاد، خداوند عزوجل می‌فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ» (ای کسانی که ايمان آورده‌ايد، از چيزهايی که چون برای شما آشکار شوند، اندوهگينتان می‌کنند، مپرسيد)»[227]. انسان آزاده را تنها اشارتی کافی است! سلام بر نور خدا در زمینش، و ذخیره‌اش در بین بندگانش؛ همو که پدرانش(ع) وی را مظلوم نامیدند، و او حقیقتاً مظلوم است، حتی در میان شیعیان خود؛ شیعیانی که با وجود اینکه از غیبت ایشان و رنج‌های شدیدی که می‌برد آگاهند، اما یادی از وی نمی‌کنند. سلام بر مردان و زنان مؤمن، و رحمت خدا و برکاتش! بسم الله الرحمن الرحیم وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ[228] و آن کس که خدا نوری برایش قرار نداده باشد، نوری نخواهد داشت *‌ *‌ *

پا ورقی ها

[1] - بقره: 256.

[2] - شعرا: 10 تا 15.

[3] - کافی: ج 1 ص 338.

[4] - کهف: 18.

[5] - امالی صدوق: ص 93.

[6] - آل عمران: 53.

[7] - 4 بهمن 1379 هـ. ش (مترجم).

[8] - حدید: 13 تا 15.

[9] - کافی: ج 5 ص 56.

[10] - قندوزی در ینابع الموده روایت می‌کند: ابن عباس در تفسیر سخن خداوند متعال که فرمود: «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا * وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا» (به نذر وفا می‌کنند و از روزی که شر آن همه جا را گرفته است می‌ترسند * و طعام را در حالی که خود دوستش دارند، به مسکین و یتیم و اسیر می‌خورانند) (دهر: 7 و 8) گفته است: حسن و حسین بیمار شدند و جدّشان پیامبر خدا( و عده‌ای از صحابه، آن دو را زیارت کردند و گفتند: ای ابالحسن، خوب است برای دو فرزندت نذری کنی. علی فرمود: «اگر دو فرزندم از بیماری بهبود یابند، برای خداوند عزوجل سه روز به شکرانه روزه می‌گیرم». فاطمه نیز چنین گفت و کنیزی که به او فضّه‌ی نوبیه می‌گفتند، نیز چنین اظهار داشت. آن دو کودک نیز گفتند: «ما سه روز، روزه می‌گیرم». خداوند بر این دو کودک لباس عافیت پوشانید. آل محمد هیچ چیز کم یا زیادی نداشتند. علی سراغ شمعون بن حابا یهودی رفت و به او گفت: «آیا سه صاع جو را به پارچه‌ای پشمین که فاطمه دختر محمد برایت ببافد، به من می‌دهی؟» گفت: آری؛ و به او داد. سپس فاطمه یک صاع را آرد نمود، خمیرکرد و با آن پنج قرص نان پخت؛ برای هر کس، یک قرص نان. علی با پیامبر خدا( نماز مغرب را خواند و به منزل آمد، غذا را جلوی او گذاشتند؛ که ناگاه مسکینی پشت در آمد و گفت: سلام علیکم، ای اهل بیت محمد، من مسکینی از مسلمانان هستم، مرا اِطعامی کنید. غذا را به او دادند و آن روز و آن شب جز آب چیز دیگری نخوردند. شب دوم یتیمی سراغشان آمد و گفت: مرا اِطعام کنید. غذا را به او دادند. شب سوم اسیری آمد و گفت: مرا اطعام کنید؛ و غذا را به او دادند و سه روز و سه شب چیزی جز آب نخوردند. در روز چهارم که نذرشان را ادا کردند علی، حسن را با دست راست و حسین را با دست چپش گرفت و به سوی رسول خدا( رهسپار شدند در حالی که آن دو کودک از شدت گرسنگی چون جوجه‌ی کوچکی می‌لرزیدند. چون پیامبر ایشان را ملاحظه فرمود به سوی فاطمه دخترش رهسپار شد و او را در محراب دید که نماز می‌خواند در حالی که از شدت گرسنگی شکمش به پشتش چسبیده و چشمانش گود افتاده بود. چون پیامبر او را چنین دید فرمود: «وا ویلا! ای خدا! اهل بیت محمد از گرسنگی می‌میرند!» جبرئیل نازل شد و به او گفت: «هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئًا مَّذْكُورًا» (هر آینه بر انسان مدتی از زمان گذشت و او چیزی در خور ذکر نبود) تا انتهای سوره. ینابع المودة لذوی القربی: ج 1 ص 279 ؛ شواهد التنزیل حاکم حسکانی: ج 2 ص 403 ؛ تفسیر ابن کثیر: ج 4 ص 649 و سایر منابع.

[11] - کافی: ج 1 ص 33.

[12] - توبه: 122.

[13] - فیض القدیر: ص 206 ؛ علم و حکمت در کتاب و سنت: ص 446 ؛ دایرت المعارف عقاید اسلامی: ج 2 ص 486.

[14] - 1350 هجری شمسی.

[15] - انجیل متی: اصحاح 23 آیه‌ی 13.

[16] - از محمد بن عبد الخالق و ابو بصیر روایت شده است که امام صادق فرمود: «ای ابا محمد! به خدا قسم نزد ما سرّی از اسرار خدا و علمی از علم خدا وجود دارد که نه ملک مقرب و نه نبیّ مرسل و نه مؤمنی که خداوند قلبش را برای ایمان آزموده است، تاب آن را ندارد. به خدا قسم که خداوند به غیر از ما کسی را به آن مکلّف ننموده و هیچ کس با آن به جز ما خداوند را عبادت نکرده است. در نزد ما رازی است از رازهای خدا و علمی از علم خدا که خداوند ما را به تبلیغش امر فرموده است و ما آن را از جانب خدای عزّوجلّ تبلیغ کردیم و برایش محلی و اهلی و مردمی که یارای تحمّل آن را داشته باشند نیافتیم، تا اینکه خداوند برای پذیرش آن، اقوامی را از همان طینت و نوری که محمد و آل و ذریه‌ی او( را آفرید، خلق کرد و آنها را از فضل و رحمت خود پدید آورد چنانکه محمد و ذریه‌ی او را پدید آورد. پس چون ما آنچه را از جانب خدا به تبلیغش مأمور بودیم تبلیغ کردیم، آنها پذیرفتند و تحمل کردند (تبلیغ ما به آنها رسید، ایشان هم پذیرفتند و تحمل کردند) و یاد ما به آنها رسید پس دل‌های ایشان به معرفت ما و به حدیث ما متمایل گشت؛ اگر آنها از آن طینت و نور خلق نمی‌شدند، اینچنین نبود، نه به خدا آن را تحمل نمی‌کردند. سپس فرمود: خداوند مردمی را برای دوزخ و آتش آفرید و به ما دستور داد آنها را تبلیغ کنیم و ما هم تبلیغ کردیم ولی آنها چهره در هم کشیدند و دلشان نفرت پیدا کرد و آن را به ما برگرداندند و تحمل نکردند و تکذیب نمودند و گفتند: جادوگر و دروغ‌گو است. خدا هم بر دل‌هاشان مُهر نهاد، و آن را از یادشان برد. سپس خداوند زبانشان را به قسمتی از بیان حق گویا ساخت که به زبان می‌گویند و به دل باور ندارند، تا همان سخن، دفاعی باشد از دوستان و فرمان‌برداران خدا و اگر چنین نبود، کسی در روی زمین خدا را عبادت نمی‌کرد. ما مأمور شده‌ایم که از آنها دست برداریم و حقایق را پوشیده و پنهان داریم. شما هم از آن که خدا به دست برداشتن از او امر فرموده است، پنهان دارید و از آن که به کتمان و پوشیدگی از او دستور داده است، پوشیده دارید. راوی گفت: سپس حضرت( دست‌های خود را در حالی که گریه می‌کرد (به دعا) بلند نمود و فرمود: بارخدایا! ایشان مردمانی اندک و ناچیزند، پس زندگی ما را زندگی آنها و مرگ ما را مرگ آنها قرار ده و دشمنت را بر آنها مسلّط نفرما که ما را به آنها مصیبت‌زده کنی، زیرا اگر ما را به غم و اندوه آنها مبتلا سازی هرگز در روی زمینت عبادت نخواهی شد و درود خدا بر محمد و آل او، و سلام خداوند بر آنان باد!». کافی: ج 1 ص 402.

[17] - شعرا: 10 تا 15.

[18] - ص: 71 تا 85.

[19] - توحید صدوق: ص 152 ؛ عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 110 ؛ مسند احمد: ج 2 ص 244 ؛ صحیح بخاری: ج 7 ص 125.

[20] - «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ کَيْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ» (با آنکه در دل به آن يقين آورده بودند، ولی از روی ستم و برتری‌جويی، انکارش کردند؛ پس بنگر که عاقبت تبهکاران چگونه بوده است) (نمل: 14).

[21] - قصص: 83.

[22] - اعراف: 16 و 17.

[23] - حجر: 37 و 38.

[24] - منتخب انوار المضیعه: ص 357 ؛ بحار الانوار: ج 52 ص 376.

[25] - اصحاح: 20.

[26] - سعد السعود سید بن طاووس: ص 34 ؛ بحار الانوار: ج 52 ص 385 ؛ الزام الناصب: ج 2 ص 259 ؛ معجم احادیث امام مهدی: ج 5 ص 199.

[27] - حجر: 39.

[28] - نهج البلاغه: خطبه‌ی قاصعه - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 2 ص 183 ؛ بحار الانوار: ج 14 ص 466.

[29] - شوری: 52 و 53.

[30] - عنکبوت: 54.

[31] - توبه: 72.

[32] - سجده: 17.

[33] - ایشان با این عبارت به حدیثی از اهل بیت اشاره می‌فرمایند. شیخ کلینی با سند خود از ابو جعفر روایت می‌کند که فرمود: «هنگامی که خداوند عقل را آفرید، او را به سخن درآورد. سپس به او فرمود: پیش آی؛ و او پيش آمد. سپس به او فرمود: برو؛ پس او رفت. خداوند فرمود: به عزّت و جلالم سوگند، مخلوقی که در نظرم از تو محبوب‌تر باشد نیافریدم و تو را تنها به كسى می‌دهم كه دوستش دارم. روى امر و نهى من تنها با تو است، و كيفر و پاداشم تنها به حساب تو است». کافی: ج 1 ص 10. بنابراین سعادتمند آن کسی است که به ندای خداوند عزوجل لبیک گوید و هنگامی که حق تعالی به او فرمان دهد پیش آی، پیش بیاید.

[34] - غافر: 67.

[35] - نجم: 8 و 9.

[36] - آل عمران: 61.

[37] - مناقب ابن شهر آشوب: ج 3 ص 31 ؛ معجم اوسط طیرانی: ج 9 ص 142 ؛ کنز العمال: ج 11 ص 621 ؛ بحار الانوار: ج 39 ص 313.

[38] - مختصر بصائر الدرجات: ص 125. موسوعه (دایرت المعارف) امام علی در کتاب و سنّت: ج 8 ص 185 ؛ مشارق انوار یقین: ص 172.

[39] - کافی: ج 1 ص 21 ؛ خصال صدوق: ص 589 ؛ تحف العقول: ص 401 ؛ بحار الانوار: ج 57 ص 316.

[40] - ایشان به این سخن حق تعالی «فَمَنْ حَاجَّکَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْکاذِبينَ» (از آن پس که به آگاهی رسيده‌ای، هر کس که درباره‌ی او با تو مجادله کند، بگو: بياييد تا حاضر آوريم، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما خویشان‌مان را و شما خویشان‌تان را، آنگاه دعا وتضرّع کنيم و لعنت خدا را بر دروغ‌گويان قرار دهیم) (آل عمران: 61) اشاره می‌فرمایند و مصداق نفْسِ (خویش) رسول خدا علی بن ابی طالب می‌باشد و منظور از فرزندان حسن و حسین، و زنان، حضرت فاطمه می‌باشد. به شأن نزول این آیه در تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 309 و سایر منابع مراجعه نمایید.

[41] - «قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» (گفت: ای پروردگار من، با آنچه مرا گمراه نمودی، در زمين برایشان بيارايم و همگان را گمراه کنم). حجر: 39.

[42] - مناقب آل ابی طالب: ج 1 ص 327 ؛ عیون الحکم و مواعظ: ص 304 ؛ بحار الانوار: ج 40 ص 165 ؛ میزان الحکمت: ج 1 ص 223.

[43] - انفال: 48.

[44] - انعام: 112.

[45] - و کنت فتی من جند إبلیس فرتقی بي الأمر حتی صار إبلیس من جندی فلو مات قبلی کـنت أحـسن بعده طرائق فـسق لـیس یـحسنها بعدی بحار الانوار: ج 12 ص 330.

[46] - کافی: ج 1 ص 11 ؛ معانی الخبار: ص 240 ؛ وسایل: ج 15 ص 206.

[47] - ایشان به این سخن حق تعالی اشاره می‌فرمایند: «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً» (يا گمان کرده‌ای که بيشترشان می‌شنوند یا می‌فهمند؟ اينان چون چهارپايانی بيش نيستند، بلکه از چهارپايان هم گمراه‌ترند) (فرقان: 44).

[48] - آل عمران: 31.

[49] - علل الشرایع: ج 1 ص 19.

[50] - نمل: 50 تا 52.

[51] - توبه: 31.

[52] - تفسیر قمی: ج 1 ص 289 ؛ بحار الانوار: ج 9 ص 212.

[53] - آل عمران: 144.

[54] - کافی: ج 8 ص 5 و 6 ؛ وسایل الشیعه: ج 27 ص 37 ؛ بحار الانوار: ج 75 ص 213.

[55] - علل الشرایع: ج 1 ص 90 ؛ وسایل الشیعه: ج 27 ص 48.

[56] - روم: 58 تا 60.

[57] - اعراف: 176.

[58] - قصص: 8 و 9.

[59] - غافر: 29.

[60] - قصص: 14 تا 22.

[61] - بقره: 93.

[62] - اعراف: 148 تا 153.

[63] - طه: 87 تا 98.

[64] - اعراف: 142.

[65] - رعد: 39.

[66] - یهود چنین می‌پندارند که دست خداوند متعال بسته است و او متعال در خلقت و امور دخالتی نمی‌کند و توانایی تغییر دادن هیچ چیزی را ندارد! خداوند سبحان و متعال چنین گفتاری را پاسخ می‌گوید: «وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ کَيْفَ يَشاءُ وَ لَيَزيدَنَّ کَثيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْياناً وَ کُفْراً وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلي‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً وَ اللهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ» (يهود گفتند: دست خدا بسته است؛ دست‌های خودشان بسته باد و با اين سخن که گفتند لعنت بر آنها! دست‌های او گشاده است به هر سان که بخواهد انفاق می‌کند و آنچه بر تو از جانب پروردگارت نازل شده است، بر طغيان و کفر بسیاری از ایشان خواهد افزود، و ما تا روز قيامت ميانشان دشمنی و کينه افکنده‌ايم؛ هر گاه که آتشی برای پیکار برافروختند خداوند خاموشش ساخت، و آنان در روی زمين به فساد می‌کوشند، در حالی که خداوند مفسدان را دوست نمی‌دارد) (مائده: 64). بسیاری از علمای سنی با این گفتار یهود هم‌رأی می‌باشند و می‌گویند: خداوند متعال در امور دخالتی نمی‌کند و ممکن نیست تغییری ایجاد کند! و روایاتی در این خصوص روایت می‌کنند؛ از جمله این روایت که احمد در مُسندش روایت می‌کند: از ابن عمر روایت شده است: عمر گفت: ای رسول خدا! نظرتان درباره‌ی آنچه عمل می‌كنيم چيست؟ آيا نو و تازه است ويا پيش‌تر، مسلّم و قطعی شده؟ فرمود: «در آنچه پيش‌تر، مسلّم و قطعی شده است عمل کن، ای پسرخطاب! كه همه مهيا شده‌اند. آن کس كه اهل سعادت است، برای سعادت می‌كوشد و آن كه اهل شقاوت و بدبختی است، براي بدبختی عمل می‌كند»: مسند احمد: ج 2 ص 52 ، و همچنین مراجعه نمایید به صحیح بخاری: ج 6 ص 86 و صحیح مسلم: ج 8 ص 48 و تفسیر ابن کثیر: ج 4 ص 554 و سایر منابع. بنابراین با این متون صحیحی که در اختیار دارند معتقد به جبر برای خداوند متعال می‌باشند، همان طور که در مورد اعمال و کردار انسان نیز چنین نظری دارند! می‌بینیم که بخاری مسؤولیت خطای آدم را متوجه خداوند متعال می‌داند؛ از ابو هریره روایت می‌کند که رسول خدا فرمود: «آدم و موسی احتجاج کردند. موسی به او گفت: آیا تو همان آدمی هستی که گناهت تو را از بهشت راند؟ آدم به او گفت: و تو همان موسایی هستی که خداوند برای رسالت‌ها و کلامش برگزید و در عین حال مرا به خاطر چیزی که پیش از خلقت من مقدّر شده بود، سرزنش می‌کنی؟». سپس رسول خدا فرمود: «آدم دو بار بر موسی احتجاج نمود». صحیح بخاری: ج 3 ص 131؛ و از روی جهل و ناآگاهی به حقیقت، «بدا» را انکار می‌کنند.

[67] - تفسیر قمی: ج 2 ص 62 ؛ بحار الانوار: ج 13 ص 210 ؛ قصص انبیا جزایری: ص 268.

[68] - از اسماعیل بن زیاد از جعفر بن محمد از پدرش روایت شده است که فرمود: رسول خدا فرمود: «اهل قرآن غیر از پيامبران و فرستادگان در بالاترين درجه از آدميان هستند؛ پس اهل قرآن و حقوق آنها را کم مشماريد؛ چرا که ايشان نزد خداوند جایگاه رفیعی دارند». ثواب الاعمال صدوق: ص 99 و 100.

[69] - طه: 96.

[70] - قصص: 15.

[71] - در تفسیر قمی: «.... روزی که خداوند فرعون و یارانش را غرق نمود، سامری جلودار موسی بود. به جبرئیل نگاهی افکند که در حیوانی با هیبت مادیانی قوی‌هیکل بود که به هر مکانی از زمین که سمش را می‌کوبید آن مکان به حرکت درمی‌آمد. سامری به او نظر افکند و او از منتخبین موسی بود....». تفسیر قمی: ج 2 ص 61 تا 63. این متن بیان می‌دارد که سامری فرمانده و پیش‌قراول و طلایه‌دار یاران موسی و یا حداقل از منتخبین اصحاب موسی بود.

[72] - اعراف: 198.

[73] - صف: 5.

[74] - کتاب مقدی ـ عهد قدیم ـ کتاب اعداد: اصحاح شانزدهم: ص 238.

[75] - کتاب مقدی ـ عهد قدیم ـ کتاب اعداد: اصحاح هفدهم: ص 241.

[76] - کتاب مقدی ـ عهد قدیم ـ کتاب اعداد: اصحاح بیست و یکم: ص 247.

[77] - طه: 97 و 98.

[78] -اعراف: 175 و 176.

[79] - تفسیر قمی: ج 1 ص 248 ؛ قصص الانبیا جزایری: ص 352.

[80] - میزان الحکمت: ج 1 ص 756 ؛ کشف الخفا عجلونی: ج 2 ص 312 ؛ جامع السعادتنراقی:ج1ص220.

[81] - امروزه حوزه‌های علمی شیعه در درس‌های دینی‌شان روشی براساس تدریس منطق ارسطویی، فلسفه‌ی یونانی، علم اصول، فقه و علم رجالی که از اهل سنت به میراث برده‌اند، وضع نموده‌اند و این علوم و نظایرشان از علوم عقلی، تبدیل به ابزاری شده‌اند که از طریق آنها طلبه‌ی حوزوی به شناخت عقاید دینی و احکام فرعی عملی می‌رسد و این علوم تبدیل به سنگ محکی برای سخنان محمد و آل محمد گردیده‌اند و آنها سخنان این بزرگواران را براساس راه و روشی که ملحدان پایه‌ریزی کرده‌اند تفسیر می‌کنند تا آنجا که آنها را به ورطه‌ی سقوط در مخالفت با بسیاری از سخنان محمد و عترت او کشانیده است، بسیاری از سخنان ایشان را رد کرده‌اند و در نتیجه‌ی ایمان و اعتقادشان به این راه و روش ساختگی، سقوطشان را به دنبال داشته است. بسیاری از قواعدی که در این علوم پایه‌ریزی شده است چیزی جز وقت‌گذرانی‌های علمی که دربرگیرنده‌ی هیچ بهره و نتیجه‌ی علمی نیستند، نمی‌باشند. با اینکه آنها خود به این حقیقت معترف می‌باشند، اما به این روش عادت کرده‌اند و آن را روشی مقدّس که هیچ خدشه‌ای نمی‌پذیرد، برشمرده‌اند؛ چرا که این روش، سنگ محک و میزان شناخت از دید آنها می‌باشد!! در حالی که این روش، طلبه را از اهل بیت دور می‌کند و بهترین سال‌های جوانی طلبه را در علوم ملحدانه تلف می‌کند و باعث ترک کردن آن انقلاب علمی و روحانی که قرآن کریم، پیامبر و اهل بیتش یادآور شده‌اند می‌گردد. بنابراین، در حوزه‌های علمیه، نه قرآن تدریس می‌شود و نه روایات محمد و آل محمد و از همین رو، می‌بینیم که بسیاری از حوزوی‌ها جز اندکی از آیات قرآن و روایات محمد و آل محمد در خاطر ندارند. هر کس خواهان آگاهی حاصل کردن از این حقیقت باشد می‌تواند آن را با فهمیدن آنچه در حوزه‌های علمیه تدریس می‌شود، حاصل نماید.

[82] - شیخ صدوق در خصال و علل الشرایع روایت می‌کند: از پیامبر در تفسیر سخن حق تعالی «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ» (متوقف‌شان بداريد، بايد بازخواست شوند) روایت شده است: «هیچ بنده‌ای قدم از قدم برندارد تا از چهار چیز پرسیده گردد: از جوانی‌اش که چگونه سپری کرده، از عمرش که در چه راهی فنا کرده، از مالش که از کجا به دست آورده و در چه راهی انفاق نموده، و از محبت و دوستی ما اهل بیت». خصال: ص 253 ؛ علل‌الشرایع:ج1ص218.

[83] - إسراء: 16.

[84] - کافی: ج 8 ص 308 ؛ ثواب الاعمال: ص 253 ؛ بحار الانوار: ج 2 ص 109.

[85] - توبه: 122.

[86] - شیخ طوسی در تهذیب روایت می‌کند: از امام صادق روایت شده است که فرمود: «زمین باقی نمی‌ماند مگر اینکه از ما اهل بیت عالِمی باشد که حق را از باطل می‌شناسد» و فرمود: « تقیّه فقط به این منظور قرار داده شد تا خون محفوظ بماند، پس اگر تقیه به حدّ ریختن خون برسد دیگر جایی برای تقیه نیست. به خدا سوگند اگر برای یاری دادن ما خوانده شوید خواهید گفت: ما یاری نمی‌کنیم و فقط تقیه می‌کنیم؛ و حال آنکه تقیّه از پدر و مادرتان برای شما دوست داشتنی‌تر است. آنگاه که قائم قیام کند دیگر احتیاجی به درخواست کردن از شما در این خصوص ندارد». تهذیب الاحکام: ج 6 ص 173 ؛ وسایل الشیعه: ج 16 ص 235 ؛ جواهر الکلام: ج 21 ص 392.

[87] - امیر المؤمنین در یکی از خطبه‌هایش که رسول خدا را توصیف می‌کرد، می‌فرمود: «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَی مَوَاسِمَهُ یَضَعُ ذَلِکَ حَیْثُ الْحَاجَةُ إِلَیْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْیٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُکْمٍ، مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَیْرَةِ» (او (پیامبر) پزشکی است که با طب خویش پیوسته در گردش است، داروها و مرهم‌های خود را به‌خوبی آماده ساخته و ابزار داغ کردن را (برای سوزاندن‌ زخم‌ها) تفتیده و گداخته کرده است، تا بر هرجا که نیاز داشته باشد، بگذارد؛ بر دل‌‌های کور، بر گوش‌های کر، بر زبان‌های گنگ. او با داروهای خویش بیماران غفلت‌زده و سرگشته را رسیدگی و درمان می‌کند). نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 1 ص 207.

[88] - چنین مطلبی از رسول خدا روایت شده است: به فیض الغدیر منداوی ج 5 ص 72 مراجعه نمایید. همچنین این مطلب در بحار الانوار ج 4 ص 43 از امیر المؤمنین روایت شده است.

[89] - بقره: 146 تا 152.

[90] - انفال: 17.

[91] - انفال: 48.

[92] - سبأ: 10 و 11.

[93] - مریم: 16 تا 19.

[94] - به آنچه مفسران در تفسیر این آیات بیان نموده‌اند مراجعه نمایید.

[95] - مراجعه کنید به تفسیر آلوسی: ج 6 ص 96.

[96] - انجیل متی: اصحاح 28.

[97] - انعام: ۱46.

[98] - از محمد بن منصور روایت شده است: از ایشان (امام صادق) در مورد این سخن خداوند متعال سؤال کردم: «وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءنَا وَاللهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» (چون کار زشتی کنند، گويند: پدران خود را نيز چنين يافته‌ايم و خداوند ما را به آن فرمان داده است. بگو: خدا به زشت‌کاری فرمان نمی‌دهد! آیا آنچه از آن آگاهی ندارید به خداوند نسبت می‌دهید؟!)، فرمود: «آیا تا به حال کسی را دیده‌ایی که بگوید خدا مرا به نوشیدن شراب و انجام زنا و اعمال حرامی از این دست امر کرده است؟» گفتم: خیر. فرمود: «پس این عمل زشتی که ادعا می‌کنند خدا آنان را به انجام آن فرمان داده است، چیست؟» گفتم: خدا و ولیّ او داناتر است. فرمود: «این آیه در مورد ائمه جور و ستم است. آنها ادعا می‌کنند که خدا آنها را به سرپرستی قومی گذاشته، در حالی که آنها را به سرپرستی منصوب نکرده است و خداوند اینگونه جواب‌شان را می‌دهد و این عمل آنها را فاحشه (عمل زشت) می‌نامد». کافی: ج 1 ص 373 باب «کسی که ادعای امامت کند در حالی که شایسته‌اش نباشد» ح 9.

[99] - قصص انبیا جزایری: ص 460 ؛ عدة الداعی: ص 107 ؛ بحار الانوار: ج 14 ص 239.

[100] - انجیل متی ـ اصحاح 14 و 15.

[101] - انجیل متی ـ اصحاح 23.

[102] - حق تعالی آنچه به بنده و پیامبرش نوح گفته شد را حکایت می‌فرماید: «فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ» (مهتران قومش که کافر بودند گفتند: ما تو را جز انسانی همانند خويش نمی‌بينيم، و نمی‌بينيم که جز فرومایگان قوم ما، افراد ضعیف‌الرأی از تو متابعت کنند، و نمی‌بينيم که شما را بر ما فضيلتی باشد، بلکه شما را دروغ‌گو پنداريم) هود: 27. حق تعالی می‌فرماید: «قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ» (گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم و حال آنکه فرومايگان از تو پيروی گرده‌اند؟) شعرا: 111.

[103] - بقره: 96.

[104] - انجیل متی: اصحاح 22.

[105] - انجیل لوقا: اصحاح 23.

[106] - نسا: 157 تا 159.

[107] - رعد: 17.

[108] - ابراهیم: 24 تا 27.

[109] - رساله‌ای در لاهوت و سیاست: ص 266.

[110] - انعام: 161 تا 163.

[111] - اوائل الاحمد بن ابی عاصم: ص 40؛ و مراجعه کنید به: مسند احمد: ج 2 ص 366 و صحیح بخاری: ج 4 ص 160.

[112] - اوائل الاحمد بن ابی عاصم: ص 26؛ و مراجعه کنید به منابع پیشین.

[113] - نسا: 22.

[114] - من لا یحضره الفقیه: ج 4 ص 366 ؛ مکارم الاخلاق: ص 440.

[115] - شیخ کلینی روایت می‌کند: علی بن ابراهیم و سایرین نقل کرده‌اند: «در کعبه دو ریسمان طلایی و پنج شمشیر وجود داشت. وقتی خزاعة بن جرهم بر حرم استیلا یافت، جرهم شمشیرها و دو ریسمان را در چاه زمزم انداختند و در آن سنگ‌هایی انداختند و آن را پر کردند و آثارش را از بین بردند. وقتی قصی بر خزاعه غالب شد مکان زمزم را پیدا نکرد و موضعش از دید آنها پنهان ماند. وقتی عبد المطلب غالب شد ‌در حیاط کعبه برایش زیرانداز پهن می‌کردند و برای کسی غیر از او چنین نمی‌کردند‌. یک روز هنگامی که زیر سایه‌ی کعبه در خواب بود در خواب دید کسی به سویش آمد و به او گفت: چاه را حفر کن. پرسید: کدام چاه؟ سپس در روز دوم آمد و گفت: آن پاکیزه را حفر کن. سپس در روز سوم آمد و گفت: آن حفظ شده را حفر کن. پرسید: کدام حفظ شده؟ سپس در روز چهارم آمد و گفت: زمزم را حفر کن؛ چرا برای آب دادن به حجاج بزرگ در موضع کلاغ سفید و سیاه در مکان لانه‌ی مورچه آبی برنمی‌داری؟!؛ و در موضع زمزم سنگی بود که مورچه از آن خارج می‌شد و آنجا هر روز کلاغ سیاه و سفیدی مورچه برمی‌داشت. هنگامی که عبد المطلب چنین دید مکان زمزم را دریافت. به قریش گفت: به من در چهار شب دستور داده شد تا چاه زمزم را حفر کنم، این میراث ما و مایه‌ی عزّت و افتخار ما است، پس یاری کنید تا بکَنیم؛ و کسی در این کار او را اجابت نکرد. بنابراین به تنهایی اقدام به کندن نمود. او یک پسر به نام حارث داشت که در حفر کردن به او کمک می‌نمود. وقتی این کار بر او سخت و دشوار آمد جلوی درب کعبه رفت، سپس دست‌هایش را بلند کرد و خداوند عزوجل را دعا نمود که اگر ده پسر به او روزی عطا فرماید برای نزدیکی و تقرب به خداوند عزوجل آنکه از همه بیش‌تر دوست می‌دارد را به درگاه الهی قربانی کند. هنگامی که حفر نمود و به آن گودال ـ‌گودال چاه اسماعیل‌ـ رسید و دانست که به آب رسیده است، تکبیر گفت و قریش نیز تکبیر سر دادند و به او گفتند: ای ابا حارث! این میراث ما است و ما نیز از آن بهره‌ای داریم. به آنها گفت: در کندن آن مرا یاری نرساندید. این چاه از آنِ من است و تا ابد از آنِ فرزندان من می‌باشد». کافی: ج 4 ص 219.

[116] - ألم تعلموا آنا وجدنا محمدا نبیاً کموسی خط في أول الکتب

[117] - از امام حسن بن علی عسکری از پدرانش روایت شده است: «خداوند تبارک و تعالی به فرستاده‌اش وحی فرمود که من تو را با دو گروه یاری می‌دهم: گروهی که تو را پنهانی یاری می‌دهند و گروهی که آشکارا یاری‌ات می‌کنند. اما آن گروهی که پنهانی یاری‌ات می‌کنند، آقای و برترین‌شان عمویت عبد المطلب است و آن گروهی که آشکارا یاری‌ات می‌کنند، آقا و برترین‌شان فرزندش علی بن ابی طالب می‌باشد» سپس فرمود: «جز اینکه ابو طالب همانند مؤمن آل فرعون ایمانش را پنهان می‌داشت». الغدیر: ج 7 ص 395؛ و مراجعه نمایید به: کافی: ج 1 ص 448 ؛ بحار الانوار: ج 17 ص 141 و سایر منابع.

[118] - شوری: 13.

[119] - احقاف: 9 و 10.

[120] - اعلی: 18 و 19.

[121] - آل عمران: 68 تا 71.

[122] - حجر: 2.

[123] - عیاشی روایت می‌کند: از ابو بصیر از ابو عبد الله درباره‌ی سخن حق تعالی «وَکَانُواْ مِن قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُواْ» (و با آنکه پيش از آن خواستار پيروزی بر کافران بودند) روایت شده است که فرمود: «یهود در کتاب‌ها‌ی خود خوانده بودند که هجرت محمد که سلام و صلوات بر او باد، ما بین دو کوه عیر و اُحد می‌باشد؛ پس، از سرزمین خود کوچ کردند تا آن محل را پیدا کنند، و به کوهى رسیدند که آن را حداد مى‌گفتند. گفتند: «حداد و احد یکی هستند» و اطراف آن کوه پراکنده شدند. برخی از آنان در فدک، برخی در خیبر، و برخی دیگر در «تیما» منزل گزیدند، اینچنین بود تا هنگامی که بعضى از یهودیان تیما خواستند به دیدار بعضى از برادران خود بروند. در همین حین مردى اعرابى از قبیله‌ی قیس بر آنان عبور کرد. آنها شتران او را کرایه کردند. او به ایشان گفت: «من شما را از میان عیر و احد مى‌برم.» گفتند: «هر وقت به آن محل رسیدى، به ما اطلاع بده». آن مرد اعرابى همچنان مى‌رفت تا آنها را به وسط اراضى مدینه رسانید. به آنها گفت: «این کوه عیر است، و این هم کوه احد». یهودیان از پشت شترانش پیاده شدند و به او گفتند: «ما به آرزویمان رسیدیم، و دیگر نیازی به شتران تو نداریم. تو می‌توانى هر جا که می‌خواهى بروى». پس نامه‌اى به برادران یهود خود که در خیبر و فدک منزل گرفته بودند نوشتند، که ما به آن نقطه‌اى که بین عیر و احد است رسیده‌ایم، شما هم نزد ما بیائید. در پاسخ نوشتند: «ما در اینجا خانه ساخته‌ایم، و آب و ملک و اموالى به دست آورده‌ایم، نمی‌توانیم اینها را رها نموده، نزدیک شما منزل کنیم، ولى هر وقت آن پیامبر موعود مبعوث شد، به شتاب نزد شما خواهیم آمد». این عده از یهودیان که در مدینه یعنى میان عیر و احد منزل کردند، اموال بسیارى کسب کردند. تُبَع از بسیارى مال آنان خبردار شد و به جنگ با آنان برخاست. یهودیان متحصن شدند. تُبع ایشان را محاصره کرد. افراد تبه نسبت به ضعیفان دل‌رحم بودند و به آنها شبانه خرما و جو می‌داند. این خبر به تبع رسید، دلش بر ایشان به رحم آمد و امان‌شان داد، پس آنها بر او وارد شدند. تبع به ایشان گفت: «مى‌خواهم در اینجا میان شما بمانم، براى اینکه مرا خیلى معطل کردید». گفتند: «تو نمی‌توانى در اینجا بمانى براى اینکه اینجا محل هجرت پیغمبرى است، نه جاى تو، و نه جاى هیچ کس دیگر، تا آن پیغمبر مبعوث شود». تبع گفت: «حال که چنین است، من از خویشاوندان خودم کسانى را در اینجا می‌گذارم، تا وقتى آن پیغمبر مبعوث شد، او را یارى کنند» و تُبَع دو قبیله‌ی اوس و خزرج را که مى‌شناخت در مدینه منزل داد. چون نفرات این دو قبیله بسیار شدند، اموال یهودیان را مى‌گرفتند. یهودیان به آنان می‌گفتند: «اگر محمد ظهور کند، شما را از دیار و اموال خود بیرون می‌کنیم». اما وقتى خداوند محمد را مبعوث فرمود، انصار به وى ایمان آوردند، ولى یهودیان به او کافر شدند و این، همان سخن خداوند است که می‌فرماید: «وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَي الَّذينَ کَفَرُوا .... فَلَعْنَةُ اللهِ عَلَي الْکافِرينَ» (و با آنکه پيش از آن خواستار پيروزی بر کافران بودند، به او ايمان نياوردند... که لعنت خدا بر کافران باد)». تفسیر عیاشی: ج 1 ص 49.

[124] - پیش‌تر سید موضع‌گیری‌های ننگین آنها را بیان فرمود.

[125] - انجیل برنابا: فصل 12.

[126] - از فضیل بن یسار روایت شده است: شنیدم ابا عبد الله می‌فرماید: «قائم ما چون قیام کند از جهل مردم شدیدتر از آنچه رسول خدا با آن از سوى نادانان جاهلیّت روبه‌رو شد، رویارو خواهد شد». عرض کردم: این چگونه ممکن است؟ فرمود: «رسول خدا در حالى به سوى مردم آمد که آنان سنگ و کلوخ و چوب‌هاى تراشیده و مجسّمه‌‏هاى چوبین را مى‏‌پرستیدند، اما قائم ما چون قیام کند در حالى به سوى مردم مى‏‌آید که همگى کتاب خدا را علیه او تأویل مى‌کنند و با آن بر او احتجاج مى‌نمایند». سپس فرمود: «بدانید که به خدا سوگند موج دادگسترى او به آن گونه که گرما و سرما نفوذ مى‌کند تا درون خانه‌هاى آنان راه خواهد یافت».

[127] - توبه: 128 و 129.

[128] - عیاشی روایت می‌کند: از محمد بن مسلم از ابا عبد الله درباره‌ی سخن خداوند «ما جَعَلَ اللهُ مِنْ بَحيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصيلَةٍ وَ لا حامٍ» (خداوند درباره‌ی بحيره، سائبه، وصيله و حام قرار نداده است) روایت شده است که فرمود: «اهل جاهلیت اگر شتری دو فرزند از یک شکم به دنیا می‌آورد، می‌گفتند: «وصلت» و ذبح کردن و خوردن آن شتر را حلال نمی‌دانستند، و اگر ده فرزند می‌زایید آن را «سائبه» (مهمل و بی‌استفاده) می‌دانستند و سوار شدن بر آن و خوردنش را حلال نمی‌شمردند؛ و «حام»: شتری حلالی بود که آن را حلال نمی‌دانستند. پس خداوند نازل فرمود: خداوند هیچ چیزی در این خصوص حرام نکرده است». تفسیر عیاشی: ج 1 ص 347.

[129] - احمد در مسندش و سایرین روایت می‌کنند: از شریک بن اعمش، از عباد بن عبد الله اسدی، از علی روایت شده است که فرمود: «هنگامی که آیه‌ی «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» (و خويشاوندان نزديکت را هشدار ده) نازل شد، پیامبر کسانی از اهل بیتش را گرد آورد. سی نفر جمع شدند و خوردند و نوشیدند. سپس به آنها فرمود: چه کسی دین و وعده‌های مرا از من می‌پذیرد تا همنشین من در بهشت و جانشین من بین خانواده‌ام باشد؟ مردی که نامش شریک بود برخاست و گفت: ای رسول خدا! تو دریایی هستی، چه کسی می‌تواند چنین کند؟! سپس دوباره فرمود و آن را به اهل بیتش عرضه نمود». سپس علی ادامه داد: «آن، من بودم». ج 1 ص 111. صدوق در علل الشرایع از علی بن ابی طالب روایت می‌کند که فرمود: «هنگامی که آیه‌ی «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» (و خويشاوندان نزديکت را هشدار ده) نازل شد رسول خدا پسران عبد المطلب را دعوت نمود. آنان در آن هنگام چهل مرد بودند، يكی كم‌تر يا بيش‌تر. پس فرمود: كدام يک از شما قبول می‌كند كه برادر، وارث و وزير من، و وصی و جانشین من پس از من باشد؟ و اين موضوع را بر يك يك آنان عرضه داشت؛ ولی همه رد كردند تا نوبت به علی رسيد. من عرض کردم: من، ای پيامبر خدا! پس رسول الله فرمود: ای پسران عبد المطلب! اين برادر، وارث و وزير من، و جانشین و خلیفه‌ی من بين شما پس از من خواهد بود. آن جماعت برخاستند در حالی كه برخی بر برخی دیگر می‌خندیدند و به ابو طالب می‌گفتند: تو را فرمان داد كه به حرف این پسر گوش کنی و فرمانش ببری». ج 1 ص 17. همچنین مراجعه نمایید به: ارشاد شیخ مفید: ج 1 ص 49 ؛ مناقب ابن شهر آشوب: ج 1 ص 305 و سایر منابع.

[130] - نسا: 100.

[131] - مسند احمد: ج 3 ص 390 و رجوع کنید به: سنن درامی: ج 2 ص 440 و سنن ابن ماجه: ج 1 ص 73 و سایر منابع.

[132] - اقبال الاعمال: ج 1 ص 384 ؛ بحار الانوار: ج 95 ص 167 ؛ مسند احمد: ج 1 ص 427 ؛ صحیح بخاری: ج 4 ص 151.

[133] - قصص: 52 تا 55.

[134] - فقه سیره‌ی لبوطی: ص 126 ؛ سیره‌ی ابن اسحاق: ج 4 ص 200 ؛ تفسیر قرطبی: ج 6 ص 356 ؛ تفسیر ابن کثیر: ج 3 ص 405 ؛ بدایت و نهایت: ج 3 ص 103.

[135] - مناقب ابن شهر آشوب: ج 1 ص 61 ؛ بحار الانوار: ج 19 ص 22 ؛ مجمع الزواید هیثمی: ج 6 ص35.

[136] - بقره: 89.

[137] - سید به سخن خداوند تبارک و تعالی در مورد عالم بنی اسرائیل بلعم بن باعورا که در سوره‌ی اعراف آمده است، اشاره می‌فرماید: «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا ولكنه اخلد الى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنَا فاقصص الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» (خبر آن مرد را برايشان بخوان که آيات خويش را به او عطا کرده بوديم و او از آن علم عاری گشت و شيطان در پِی‌اش افتاد و در زمره‌ی گمراهان درآمد * اگر خواسته بوديم به سبب آن علم که به او داده بوديم به آسمانش می‌برديم، ولی او در زمين بماند و از پی هوای خويش رفت. مَثَل او چون مثل آن سگ است که اگر به او حمله کنی زبان از دهان بيرون آرد و اگر رهايش کنی باز هم زبان از دهان بيرون آرد؛ مثل آنان که آيات را دروغ انگاشتند نيز چنين است. پس این داستان‌ها را حکایت کن، شايد به انديشه درآیند). اعراف: 175 و 176.

[138] - کلینی روایت کرده است: از ابو بصیر از ابا عبد الله درباره‌ی سخن خداوند عزوجل «إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ» (خداوند طالوت را به عنوان پادشاه شما برگماشت. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی باشد؟! در حالی که ما سزاوارتر از او به پادشاهی هستيم) روایت شده است که فرمود: «یعنی او نه از ذریه‌ی نبوت است و نه از نسل پادشاهی....». کافی: ج 8 ص 316.

[139] - آل عمران: 19.

[140] - بقره: 44.

[141] - تفسیر امام عسکری: ص 235 ؛ بحار الانوار: ج 9 ص 309.

[142] - مریم: 59.

[143] - توبه: 33.

[144] - فتح: 28.

[145] - صف: 8 و 9.

[146] - احزاب: 23.

[147] - فتح: 29.

[148] - انجیل مرقس: اصحاح 6.

[149] - نور: 55.

[150] - کمال الدین: ص 356 ؛ غیبت طوسی: ص 172 ؛ بحار الانوار: ج 51 ص 222.

[151] - غافر: 26 و 27.

[152] - نسا: 76.

[153] - بقره: 256.

[154] - - امیر المؤمنین در وصف رسول خدا می‌فرماید: «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَی مَوَاسِمَهُ یَضَعُ ذَلِکَ حَیْثُ الْحَاجَةُ إِلَیْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْیٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُکْمٍ، مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَیْرَةِ» (او (پیامبر) پزشکی است که با طب خویش پیوسته در گردش است، داروها و مرهم‌های خود را به‌خوبی آماده ساخته و ابزار داغ کردن را (برای سوزاندن‌ زخم‌ها) تفتیده و گداخته کرده است، تا بر هرجا که نیاز داشته باشد، بگذارد؛ بر دل‌‌های کور، بر گوش‌های کر، بر زبان‌های گنگ. او با داروهای خویش بیماران غفلت‌زده و سرگشته را رسیدگی و درمان می‌کند). نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 1 ص 207.

[155] - آل عمران: 144.

[156] - احتجاج: ج 1 ص 136.

[157] - معانی الاخبار: ص 355 ؛ دلایل الامامه طبری: ص 128 ؛ امالی طوسی: ص 376 ؛ احتجاج: ج 1 ص 149 ؛ بحار الانوار: ج 43 ص 159.

[158] - ینابع المودة قندوزی: ج 2 ص 56 ؛ ذخایر عقبی: ص 39 ؛ امالی شیخ صدوق: ص 467.

[159] - بقره: 17.

[160] - عنکبوت: 2 تا 4.

[161] - ذخایر عقبی: ص 61 ؛ سنن ترمذی: ج 5 ص 300 ؛ تحفة الأخوذی: ج 10 ص 153.

[162] - ذخایر عقبی: ص 62 ؛ ینابیع المودة: ج 1 ص 245 ؛ اسد الغابة: ج 5 ص 548.

[163] - ذخایر عقبی: ص 63 ؛ ینابیع المودة: ج 2 ص 152.

[164] - ذخایر عقبی: ص 64 ؛ مصنف عبد الرزاق اصفهانی: ج 11 ص 226 ؛ بحار الانوار: ج 38 ص 308 ؛ اعیان الشیعه: ج 1 ص 3546 و سایر منابع.

[165] - ذخایر عقبی: ص 64 ؛ الغدیر: ج 3 ص 23 ؛ جواهر مطالب در مناقب امام علی: ج 1 ص 61.

[166] - ذخایر عقبی: ص 64 ؛ الغدیر: ج 3 ص 220 ؛ تاریخ دمشق: ج 42 ص 39.

[167] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 75 ؛ ذخایر عقبی: ص 65.

[168] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 217 ؛ و رجوع نمایید به: مسترک حاکم: ج 3 ص 130 و سایر منابع.

[169] - نیل اوطار شوکانی: ج 6 ص 139 ؛ تاریخ بغداد: ج 1 ص 333 ؛ تاریخ دمشق: ج 42 ص 259 ؛ میزان الاعتدال: ج 2 ص 586.

[170] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 59 ؛ ذخایر عقبی: ص 68.

[171] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 316 ؛ ذخایر عقبی: ص 86.

[172] - ذخایر عقبی: ص 69 ؛ مناقب ابن شهر آشوب: ج 1 ص 254 ؛ مجمع الزواید: ج 9 ص 121 ؛ معجم کبیر طیرانی: ج 22 ص 200.

[173] - ذخایر عقبی: ص 71 ؛ مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 35 ؛ ینابیع المودة: ج 2 ص 163.

[174] - احمد بن عبد الله طبری در ذخایر عقبی پس از آوردن این حدیث می‌گوید: و اگر این حدیث صحیح باشد، منظور از وراثت آن چیزی است که معاذ بن جبل روایت می‌کند: علی گفت: «ای رسول خدا! از شما چه به ارث می‌برم؟» فرمود: «آنچه انبیا به یکدیگر میراث می‌دهند، کتاب خدا و سنت پیامبرش»؛ و وصیت نیز به معنای آنچه اَنَس روایت می‌کند می‌باشد، که پیامبر فرمود: «وصی و وارث من. دِینم را ادا می‌کند و وعده‌هایم را به انجام می‌رساند، علی بن ابی طالب». این را احمد در مناقب آورده.... احمد در مناقب آورده و همینطور ابن سراج، یا آنچه حسین بن علی از پدرش از جدش روایت می‌کند: پیامبر علی را وصیت نمود تا غسلش دهد؛ علی گفت: «ای رسول خدا! می‌ترسم از عهده‌ی این کار برنیایم». فرمود: «تو یاری می‌شوی». علی می‌گوید: «به خدا سوگند عضوی از رسول خدا را نخواستم بگردانم مگر اینکه آن عضو برایم گردانیده شد» و این معنی با آنچه در احادیث صحیح در نفی ارث‌بری و توصیه کردن آمده، تقویت می‌شود و او با آنها هیچ عهدی غیر از آنچه در کتاب خدا وجود دارد و صحیفه‌ای که ما در کتاب «الریاض النضرة فی فضائل الشعرة» بیان کردیم، نگذاشت. ذخایر عقبی: ص 71.

[175] - ذخایر عقبی: ص 77 ؛ ینابیع المودة: ج 2 ص 170 ؛ جواهر امام علی بن ابی طالب: ج 1ص193.

[176] - مسند احمد: ج 4 ص 281 ؛ ذخایر عقبی: ص 76.

[177] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 236.

[178] - بشارت مصطفی طبری: ص 362 ؛ ذخایر عقبی: ص 68 ؛ شواهد تنزیل حاکم: ج 1 ص 349.

[179] - ذخایر عقبی: ص 63 ؛ صحیح ابن حیان: ج 15 ص 371 ؛ معجم اوسط طبرانی: ج 5 ص 287 ؛ معجم صغیر: ج 2 ص 22.

[180] - اعراف: 142.

[181] - استنصار: ص 8 ؛ ارشاد مفید: ج 2 ص 346 ؛ کافی: ج 1 ص 533 ؛ مناقب آل ابی طالب:ج1ص257.

[182] - استنصار: ص 8.

[183] - استنصار: ص 8 ؛ تقریب معارف حلبی: ص 419.

[184] - کافی: ج 1 ص 534 ؛ استنصار: ص 8.

[185] - کمال الدین: ص 281 ؛ مقتضب الاثر: ص 10 ؛ استنصار: ص 8.

[186] - خصال: ص 476 ؛ عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 56 ؛ کمال الدین: ص 269.

[187] - مقتضب الاثر: ص 11 ؛ بحار الانوار: ج 36 ص 372 و با اختلافی اندک در صفحه‌ی 475؛ همچنین عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 56.

[188] - کافی: ج 1 ص 294 ؛ بحار الانوار: ج 25 ص 72.

[189] - کمال الدین:ص253 ؛ غیبت طوسی:ص173 ؛ بحار الانوار: ج52ص379 ؛ الزام الناصب:ج1ص169.

[190] - در کافی: مدیل المظلومین و دیان الدین.

[191] - در برخی نسخه‌های کافی: لا أعذب به.

[192] - در برخی نسخه‌های کافی: بسلیک.

[193] - در کافی: حسن و حسین.

[194] - در غیبت نعمانی: فهو أفضل من استشهد فی و أرفع الشهداء درجة عندی، ....، و حجتی البالغة عنده.

[195] - در برخی نسخه‌های کافی: و زین اولیاء الله الماضین.

[196] - در برخی نسخه‌های کافی: شبیه جدّه.

[197] - در کافی: أبیحت؛ و در برخی نسخه‌ها: أتیحت، و این در غیبت نعمانی موجود است.

[198] - در برخی نسخه‌های اکمال الدین: لأن خیط وصیتی؛ و در برخی نسخه‌های غیبت نعمانی: ألا إن خیط فرضي.

[199] - اینگونه در کمال الدین آمده است.

[200] - در غیبت طوسی: و أمتعه؛ و در عوالم: و أمنحنه.

[201] - بابنه: «م ح م د».

[202] - این عبارت در شرح اصول کافی مازندرانی: ج 7 ص 363 آمده است.

[203] - این عبارت در غیبت طوسی ص 146 و غیبت نعمانی ص 71 آمده است.

[204] - در هدایة الکبری خصیبی: علیه إکمال صفوة آدم و رفعة إدریس و سکینة نوح و حلم إبراهیم و شدة موسی و بهاء عیسی و صبر أیوب.

[205] - در کافی: الرنا. الرنة: فریاد زدن در مصیبت.

[206] - در برخی نسخه‌های کمال الدین: القیود.

[207] - بقره: 157.

[208] - اکمال الدین: ص 308 ؛ عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 48 ؛ کافی: ج 1 ص 527 ؛ اختصاص مفید: ص 211 ؛ احتجاج: ج 1 ص 84 ؛ غیبت طوسی: ص 145 ؛ غیبت نعمانی: ص 71 ؛ مناقب آل ابی طالب: ج 1 ص 255.

[209] - عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 50 ؛ کمال الدین: ص 311 ؛ کافی: ج 1 ص 529.

[210] - بحار الانوار: ج 36 ص 200.

[211] - آل عمران: 144.

[212] - ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می‌گوید: «و سومین آنها عثمان بن عفان بن ابی العاص بن امیة بن عبد شمس بن عبد مناف بود. کنیه‌اش ابو عمرو و مادرش أُروی دختر کریز بن ربیعة بن حبیب بن عبد شمس بود. پس از خاتمه‌ی شورا، مردم با وی بیعت کردند و امارت وی مستقر گردید و کاردانی عمر درباره‌ی او استوار شد. او بنی امیه را بر مردم مسلّط کرد، به آنها ولایت‌ها را داد و خراج‌ها را به آنها واگذار نمود. آفریقا در ایام او فتح شد و او خمس تمامی آن را به مروان بخشید. عبد الرحمن بن حنبل جمحی می‌گوید:.... و به مروان خمس سرزمین‌ها داده شد.... هیهات از این کار تو در حق چه کسی!». شرح نهج البلاغه: ج 1 ص198.

[213] - مراجعه کنید به: غدیر شیخ الامینی: ج 8 ص 292 و پس از آن، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی: ج 3 ص 54 و سایر منابع.

[214] - در وصیت‌های فرستاده‌ی خدا حضرت محمد به ابوذر آمده است: .... عرض کردم: ای رسول خدا! بر من بیفزای. فرمود: «حق را بگو، حتی اگر تلخ باشد». گفتم: ای رسول خدا! بر من بیفزای. فرمود: «در راه خدا از ملامت ملامت‌گر مَهَراس....». امالی طوسی: ص 539 تا 541.

[215] - نهج البلاغه: ج 2 ص 17.

[216] - فقلت خذوا أموالکم غیر ناظر ولا خائف فیما یجيء من الغد فان قام بالأمر المخوف قائم منعنا و قلنا الدین دین محمد مراجعه کنید به برگردان مالک بن نویره در اصابت: ج 5 ص 560 و «وفیات الأعیان» ابن خلکان: ج 6 ص 14 و معالم المدرستین: ج 2 ص 82.

[217] - ضرب المثلی عربی (مترجم).

[218] - نهج البلاغه: ج 1 ص 36.

[219] - حجرات: 14.

[220] - احزاب: 14.

[221] - مائده: 24.

[222] - خصال: ص 476 ؛ عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 56 ؛ کمال الدین: ص 269.

[223] - سعد السعود سید بن طاووس: ص 34 ؛ بحار الانوار: ج 52 ص 385 ؛ الزام الناصب: ج 2 ص 259.

[224] - معانی الاخبار: ص 355 ؛ دلایل الامامه طبری: ص 128 ؛ امالی طوسی: ص 376 ؛ احتجاج: ج 1 ص 149.

[225] - کافی: ج 8 ص 32.

[226] - عنکبوت: 2 و 3.

[227] - کمال الدین: ص 485 ؛ غیبت طوسی: ص 292 ؛ احتجاج: ج 2 ص 284 ؛ بحار الانوار: ج52ص92.

[228] - نور: 40.