متن کتاب

اسرار امام مهدی(ع)، بخش تفسیر، ویرایش اول گزیده‌ای از تفسیر سورۀ فاتحه سید احمد‌الحسن وصی و فرستادۀ امام مهدی(ع) و یمانی موعود انتشارات انصار امام مهدی(ع)، شمارۀ 33 مترجم گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع) نام کتاب: گزیده‌ای از تفسیر سورۀ فاتحه نام کتاب اصلی: شیء من تفسير سورة الفاتحة نویسنده: سید احمد‌الحسن(ع) مترجم: گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع) نوبت انتشار: دوم تاریخ انتشار: 1395ش تاریخ انتشار کتاب اصلی: 1424ق کد کتاب: 33 ویرایش ترجمه: سوم جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص دعوت مبارک سید احمد‌الحسن(ع) به تارنماهای زیر مراجعه نمایید. www.almahdyoon.co www.almahdyoon.com

-مقدمۀ مترجم

رسول خدا(ص) و عترت پاک(ع) فرموده‌اند: «سورۀ فاتحه، امّ‌الکتاب است.» کتاب پیشِ‌رو ترجمۀ فارسی کتاب «شیء من تفسير سورة الفاتحة» نوشتۀ سید احمد‌الحسن(ع) وصی و فرستاد امام مهدی(ع) است. در این کتاب با بیان شیوا و رسای سید احمد‌الحسن(ع)، روشنگری‌هایی از اسرار نهفته در سورۀ فاتحه ارائه شده که عطش جویندۀ حق را برطرف می‌سازد. برخی از روشنگری‌هایی که در این کتاب بی‌نظیر ارائه شده‌، عبارت‌اند از: روشنگری‌هایی از اسماء خداوند؛ مراتب اسماء خداوند، شامل مرتبۀ کُنه، مرتبۀ ذات و مرتبۀ انسان؛ توضیح اسم‌های خداوند در سورۀ فاتحه: الله، رحمان و رحیم، رب العالمین، ملک (مالک) یوم الدین و ارتباط این اسم‌ها با عترت طاهره به‌ویژه رسول خدا(ص) در مقام فتح مبین، علی و فاطمه(ع)، و امام مهدی(ع)؛ روشنگری‌هایی از عبادت و استعانت و صراط مستقیم. در این کتاب مفاهیم بالا به‌همراه دیگر مفاهیم، بیانی شیوا و استوار و قابل‌درک برای عقل‌های نوع بشری ـ‌که خود را در حجاب این دنیای مادی قرار داده است‌ـ به‌دور از پیچیدگی‌ها و تعارضات متعارف ناشی از برداشت‌های ناقص بشری ارائه شده، که آب گوارایی از سرچشمۀ زلال معرفت برای هر جویای حقی است. در ترجمۀ فارسی سعی بر آن بوده است که کلمات به‌طور دقیق و هر کلمه با معادل فارسی آن برگردان شود و به خطا کلمه‌ای به‌جای کلمۀ دیگر قرار داده نشود؛ چراکه حفظ این قاعده در درک مفاهیم عمیق این کتاب، بسیار مهم است؛ ولی به هر حال در هر ترجمه‌ای، ناگزیر مقداری شکاف معنایی وجود دارد و در صورتی که از این بابت کمبودی وجود داشته باشد از خداوند منّان، امام مهدی(ع) و مؤلّف محترم کتاب و کلیۀ مؤمنین پوزش می‌خواهیم. در برخی صفحات، پاورقی‌هایی احساس نیاز شده که با درج عبارت «(مترجم)» افزوده شده است. بسم الله الرحمن الرحیم اَلْحَمْدُ لِلّهِ ربِّ الْعالَمیِنِ، مالِکِ الْمُلْکِ، مُجْرِي الْفُلْکِ، مُسَخّرِ الرِّیاحِ، فالِقِ الإصْباحِ، دَیّانِ الدْینِ، ربَّ الْعالَمیِنِ حمد و ستایش مخصوص خداوند، پروردگار جهانیان است؛ کسی که مالک سلطنت، روان کنندۀ کشتی (وجود)، مُسخّر کنندۀ بادها، شکافندۀ سپیدۀ صبح، حکم‌فرمای روز جزا و پروردگار جهانیان است. اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي مِنْ خَشْیَتِهِ تَرْعَدُ السَّماءُ وَ سُکانَها، وَ تَرْجِفُ الأَرْضُ وَ عَمّارَها، وَ تَمُوجُ الْبِحارُ وَ مَنْ یَسْبَحُ فِي غَمَراتِها سپاس مخصوص خدایی است که از ترس و خشیّت او، آسمان و ساکنانش می‌غرّند و زمین و آبادکنندگانش می‌لرزند و دریاها و هر آن‌که در اعماقش غوطه‌ور است موج می‌زنند. الّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمّد و آلِ مُحَمّد، اَلْفُلْکِ الْجارِیَة فِي اللُجَجِ الْغامِرَة، یَأْمَنُ مَنْ رَکِبَها وَ یَغْرِقُ مَنْ تَرکَها، اَلْمُتَقدّمُ لَهم مارِق، وَ الْمُتَأَخّرُ عَنْهُمْ زاهِق، وَ اللّازِم لَهُم لاحِق بار خدایا! بر محمد و آل‌محمد درود فرست؛ کشتی روان در اقیانوس‌های ژرف؛ هرکه بر آن سوار شود، ایمنی یابد و هرکه آن را رها کند غرق شود. کسی که از آن‌ها پیش افتد، از دین خارج است و کسی که از آن‌ها عقب بماند، نابود است؛ و همراه با آن‌ها، ملحق به آن‌هاست.

-بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

(بِسْمِ) (به نام): جار و مجرور و متعلق به فعل «أَقرَأُ» «می‌خوانم» است. معنای اولیۀ آن، «می‌خوانم» حاصل از جایگاه «بسم الله» است که سخن با آن آغاز می‌شود؛ اما معنای «استعانت» «یاری‌طلبیدن» محقق شده؛ چراکه در خواندن، معنای استعانت و یاری‌طلبیدن نهفته است و هیچ قرائتی وجود ندارد مگر به حول و قوّۀ او سبحان‌و‌متعال. بنابراین معنای آن «أَقرَأُ بالله الرحمن الرحیم» «می‌خوانم به نام اللهِ رحمانِ رحیم» است؛ چراکه اسما و صفات کمالیۀ خداوند عین ذات اوست. توضیح این معنا: عمل «خواندن» که انجامش می‌دهیم، قائم به خداوند است، که اگر او نبود، هیچ چیزی وجود نمی‌داشت؛ به عبارت دیگر در «بسم الله الرحمن الرحیم» اعترافی از جانب بنده وجود دارد که «لا حول و لا قوّة الا با الله» و اعتراف به اینکه هرچه غیر اوست عدم است و همه به وجود او قوام یافتند و بر پا شدند، و تاریکی به نور او اشراق یافت. در بسمله، یاری‌‌خواستن كاملِ فقير مطلق از غنی مطلق وجود دارد؛ همان طور که قرآن هدایت‌کننده به صراط مستقیم است، کسی که خواستار شروعِ سِیر در این صراط مستقيم است، نيازمند علم و حول و قوّتی است که با آن هدایت شود و در سِیر و سلوکش از آن یاری جوید؛ و از کجا می‌توانند به چنین چیزی دست یابد، جز از سرچشمۀ وجود؟! پس حق این است که شروع و یاری‌جستن با بسم الله است؛ الله که اسم جامع صفات کمال خداوندی است. کلمۀ «اسم» از «سما» گرفته شده است و به‌معنای بالا رفتن، رشد‌یافتن و ظاهر‌شدن است. الله از «اله» گرفته شده است و خلق در نیازهایشان و جبران کاستی‌هایشان به او رو می‌کنند؛ هرکس خواهان علم باشد قصد الله می‌کند، هرکس خواهان روزی باشد قصد الله می‌کند، هرکس خواهان نیرو و قوّت باشد قصد الله می‌کند، هرکه خواهان شفا باشد قصد الله می‌کند و هرکس خواهان جبران نقص و کاستی‌اش از هر جهتی باشد، قصد الله که دربرگیرندۀ تمام کمالات است، می‌کند؛ پس خداوند سبحان با صفات ذاتی کمالی‌اش با خلقش روبه‌رو شد و همۀ صفات را در اسم «الله» که فقط بر ذات الهی اطلاق می‌گردد، جمع فرمود. اما کُنه و حقیقت خداوند سبحان را جز «هو» (او) نمی‌داند؛ بنابراین به‌حق، شایسته است که فرزند آدم سِیرش به‌سوی کمال را با یاری‌جستن از صاحب کمال و بخشایندۀ کمال آغاز کند؛ خداوند سبحان و متعالی که با اسم جامع صفات کمالی‌اش ـ‌که خلقش با آن روبه‌رو شدند و با آن او را شناختند‌ـ تکلّم نمود. * * *

-الرَّحْمن الرَّحِيم

«رحمان» یعنی کسی که رحمتش وسیع است و «رحیم» یعنی کسی که رحمتش شدت بسیار دارد. هر دو به رحمت خداوند سبحان اشاره دارد؛ چه در دنیا و چه در آخرت؛ چه در امور دنیوی و چه در امور دینی؛ ولی از آنجا که اسم رحمان بر کثرت و زیاد‌بودن رحمت اشاره دارد، در ستون فیوضات رحمت دنیوی که حتی کافر را در اموری چون خلقت و روزی و شفا، در بر می‌گیرد، درج شده و اسم رحیم که بر شدت رحمت و قوّت آن دلالت دارد در ستون فیوضات رحمت دينی قرار گرفته است؛ چراکه نعمت‌های دینی از قبیل بعثت انبیا و شریعت، از نعمت‌های دنیوی بزرگ‌تر است و رحمت خداوند در آخرت صد برابر رحمتی است که در دنیا منتشر نموده؛ همان طور که در حدیث از ائمه(ع) روایت شده است. از امام صادق(ع) روایت شده است: «رحمان اسمی خاص با صفتی عام، و رحیم اسمی عام با صفتی خاص است.»[1] امام باقر(ع) و امام صادق(ع) می‌فرمایند: «رحمان برای همۀ خلق و رحیم مختص مؤمنین است.»[2] اما اختصاص‌دادن اسم رحمان به دنیا یا نعمت‌های مادی دنیوی، یا اختصاص‌دادن رحیم به آخرت یا نعمت‌های دینی و شرعی در این دنیا معارض متن صریح قرآن است. خداوند متعال می‌فرماید: (الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ) (خدای رحمان * قرآن را تعليم داد) و قرآن به یقین بزرگ‌ترین نعمت دينی و حتی اخروی است. در این دنیا، رحمان راه رسیدن به خداوند است. خداوند سبحان یادگیری و تعلیم قرآن را با اسم رحمان خود قرین فرموده؛ همان طور که در دعای صباح از امام زین‌العابدین(ع) آمده است: «رحمان دنیا و آخرت.» همچنین در دعایی از ائمه(ع) که ذکر شده است: «رحمان دنیا و آخرت، و رحیم آن‌ها.»[3] پس معنای «بسْم اللهِ الرَّحْمن الرَّحِيم» می‌شود: من توبه و بازگشتم را به‌سوی پروردگارم، و یاری‌ام را برای خالقم، و تسلیم‌شدنم را به خالقم و ظاهر‌شدنم را به وجود آغاز می‌کنم؛ پس از اینکه هیچ‌چیز قابل‌ذکری نبودم، در حالی که از ظهور او با همۀ کمالاتش یاری می‌جویم؛ کمالاتی را بر جهانیان افاضه فرمود و با آن‌ها او را شناختند. می‌گویم «بسم الله» و سپس از بین کمالاتش، رحمتش را برمی‌گزینم و از آن یاری می‌جویم؛ چراکه او از طریق آن به کسی که از او نمی‌خواهد و او را نمی‌‌شناسد، عطا می‌فرماید؛ از‌آن‌رو که من مستحق عطایش نیستم؛ چراکه گناهان، صورتم را سیاه کرده است و نیز از‌آن‌رو که برخی از آنچه مرا به‌سویش راهنمایی و هدایت می‌کند ترک گفته‌ام؛ با این بهانه که مرا بر انجامشان دستور نداده و به‌خاطر ترک‌گفتنشان، عقوبت نمی‌کند، و این در حالی است که کَرَم و فضلش را از یاد برده‌ام! بنده‌ای را در نظر بگیر که او را معصیت نمی‌کند و آنچه او را به‌سمتش هدایت می‌کند پیروی می‌نماید و خدا را شب و روز یاد می‌کند، حتی او را بنده‌ای صالح، نیکوکار، شکرگزار، صبور و مخلص برای خداوند سبحان در نظر بگیر؛ چنین بنده‌ای به‌طور قطع و یقین به حول و قوّه و توفیق و عصمت خداوند است که بندگی می‌کند و شکر می‌گزارد و عمل می‌کند. اگر خداوند سبحان قوّتش را از بنده‌ای بردارد، به همان عدمی که هیچ وجودی ندارد بازمی‌‌گردد، و اگر از بنده‌ای توفیق را سلب کند و او را به حال خودش رها نماید، سر به عصیان و گناه برمی‌دارد. از همین جاست که هرقدر هم که شکرگزاری بنده عظیم باشد، توفیق خداوند به این بنده برای این شکرگزاری، عظیم‌تر خواهد بود. این‌گونه است كه نعمت خدا بر بندگان مقرّب عظیم‌تر است و عمل و شکرگزاری آن‌ها نعمتی جدید است که نیازمند شکرگزاری است، و این شکر با توفیق و حول و قوّت خداوند صورت می‌پذیرد که خود، نعمتی عظیم‌تر از نعمت پیشین است و به شکری بزرگ‌تر نیاز دارد؛ و به این ترتیب، کریم با کرمش، عنان این بندگان را به دست می‌گیرد، زبانشان بند می‌آید، و دیدگانشان اشک‌بار می‌شود، آن هنگام که می‌فهمند از شکرگزاری او سبحان‌و‌متعال ناتوان‌اند؛ در حالی که این‌ها در جایگاه‌های ستوده‌شده قرار دارند ـ‌آن هنگام که می‌فهمند آن‌ها پیوسته با عدم، ظلمت، نقص، و حقیقتش آمیخته هستند‌ـ در حالی که وجود خویش را دشمن و ماندگاری‌شان را گناهی می‌بینند؛ پس از درگاه الهی، طلب بخشایش می‌کنند و به او بازمی‌گردند و عفو و رحمتش را خواستار می‌شوند؛ این در حالی است که وجودشان مرهون باقی‌ماندن همین حجاب، و باقی‌ماندنشان در گرو مخلوط‌بودنشان با عدم و ظلمت است. امیر مؤمنان علی(ع) می‌فرماید: «إِلَهِي قَدْ جُرْتُ عَلَى نَفْسِي فِي النَّظَرِ لَهَا فَلَهَا الْوَيْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَهَا»[4] «بارالها، من در توجهم به نفس خود بر خویش ستم کردم؛ پس وای بر نفس من اگر آن را نیامرزی.» حضرت(ع) توجه به وجود خویش را گناه برمی‌شمارد؛ حتی دربارۀ علی(ع) می‌گویم: وجود مباركش را به‌خاطر وجود شائبه‌ای از عدم، گناه می‌شمارد؛ شائبه‌ای که بدون آن نه اسمی برایش باقی نمی‌ماند و نه رسمی؛ بلکه فنا می‌شود و جز خداوند واحد قهار چیزی باقی نمی‌ماند. در حدیث از امام صادق(ع) روایت شده است: «جبرئیل او را در موقفی متوقف نمود و گفت: بر جای خود (باش) ای محمد ـ‌یعنی این مقام توست و جبرئیل نمی‌توانست به مقام پیامبر دست یابد، بنابراین اشاره می‌کند که به مقامش عروج نماید‌ـ در جایگاهی ایستاده‌ای که هیچ فرشته و پیامبری در آن نَایستاده است. پروردگارت ندا می‌دهد. فرمود: ای جبرئیل، چگونه ندا می‌دهد؟ جبرئیل گفت: او می‌فرماید: سبوح قدوس، منم پروردگار فرشتگان و روح، رحمتم بر خشمم پیشی گرفته است. آنگاه پیامبر(?) عرض کرد: خداوندا، عفو و رحمتت را خواستارم. فرمود: و همان‌ طور که خدا فرموده است (فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى) (تا به قدر دو کمان، یا نزدیک‌تر) گفته شد: مراد از «قاب قوسین او ادنی» چیست؟ فرمود: میان دو طرف کمان تا سر آن. و فرمود میان این دو حجابی می‌درخشید و خاموش می‌شد. این مطلب را نفهمیدم جز اینکه فرمود: زبرجدی است. پیامبر گویی به ارادۀ خدا از میان چیزی شبیه سوراخ سوزن، به نور عظمت (الهی) نگریست. آنگاه خداوند فرمود... .»[5] طلب بخشش از جانب پیامبر مشخص شد؛ اما حجاب در نوسان، استجابتی از جانب خداوند جل شأنه در برابر طلب عفو از جانب پیامبر و زدودن حجاب عدم و تاریکی از صفحۀ وجود مبارکش است؛ ولی این، استجابتی جزئی بود ـ‌با آنکه او سبحان‌و‌متعال اهل استجابت است‌ـ که اگر حجاب را برمی‌داشت هیچ اسمی و هیچ رسمی و هیچ حقیقتی به پیامبر بازنمی‌گشت. از اینجا مقام این بزرگوار(ص) را می‌شناسیم. همه چیزش را به خداوند تقدیم نمود و خداوند آنچه را که به احدی از عالمیان نداده است، به او عطا فرمود: «از میان چیزی شبیه سوراخ سوزن به نور عظمت (الهی) نگریست.» برای اعطای این مقام، باید بدانید که لازم است همه در این سِیر به‌سوی او تلاش کنند؛ در حالی که سرهایشان به زیر افکنده شده است، اِنابه‌کننده به‌سوی او هستند، امیدوار به عفو و رحمتش و در نوسان بین رکوع و سجود و خضوع و خواری باشند. * * *

-الحْمدُ لله رَبِّ العْالمَينَ

باید توجه داشت که آنچه در سورۀ حمد بعد از بسمله آمده است چیز جدیدی نیست؛ بلکه فقط تفصیلی برای بسمله است؛ همان طور که آنچه در قرآن غیر از سورۀ فاتحه آمده است، چیز جدیدی محسوب نمی‌شود؛ بلکه تفصیلی برای سورۀ فاتحه است؛ از همین این رو، تمام قرآن در سورۀ فاتحه و حتی در بسمله آن است.[6] در بسمله، حمد و ستایشی برای بخشندۀ کمال، و استعانت و یاری‌طلبیدنی از پرورش‌دهندۀ بندگان و استغاثه‌ای از رحمان رحیم از طرف بنده است. بنده‌ای که مسیر بازگشت و توبه به‌سوی حیّ قیوم را آغاز می‌کند؛ در حالی که از او سبحان‌و‌متعال هدایتش را به صراط مستقیمی که به او منتهی می‌شود، خواستار است. خداوند متعال می‌فرماید: (لَقدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثاِني وَاْلُقرْآن اْلعَظِيمَ)[7] (ما سبع‌المثانی و قرآن بزرگ را به تو داديم). همچنین می‌فرماید: (اللهُ نَزَّل أحْسَنَ اْلحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَاِبهًا مَثَاِنيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلودُ الَّذِينَ يَخْشَوْن رَبَّهُمْ ثمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إَلى ذِكْر اللهِ ذلِكَ هُدَى اللهِ يَهْدِي بهِ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُضْلِل اللهُ فمَا لهُ مِنْ هَادٍ)[8] (خدا زيباترين سخن را [به‌صورت] كتابى متشابه، متضمّن وعده‌و‌وعيد، نازل كرده است. آنان كه از پروردگارشان مى‌هراسند، پوست بدنشان از آن به لرزه مى‌افتد، سپس پوستشان و دلشان به ياد خدا نرم مى‌گردد. اين است هدايت خدا؛ هركه را بخواهد، به آن راه نمايد، و هركه را خدا گمراه كند او را راهبرى نيست). سورۀ فاتحه با (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ‏) شروع می‌شود؛ یعنی ثنا و ستایشی برای کامل مطلق، پرورش‌دهندۀ خلق در عالم مُلک و مَلَکوت و عقل. توصیف «رَبِّ الْعَالَمِينَ» یعنی مربی و پرورش‌دهندۀ خلق و کامل‌کننده‌شان، متناسب با مقام و جایگاه بنده؛ از جهت بیان نقصانش و نیازش به کمال و از جهت شکرگزاری‌اش و اعترافش به نعمت‌ها و کمالات گذشته‌ای که بر او افاضه شده است؛ که به‌طور قطع و یقین به شماره درنیاید؛ با نعمت‌هایی که با آن‌ها پا به عرصۀ وجود گذاشت، آن هم پس از اینکه چیز قابل‌ذکری نبود، و با آنچه با آن‌ها تغذیه نمود و رشد کرد و بدنش به تکامل رسید؛ و چه بسا اگر از کسانی باشد که نیکی و حُسنی از جانب خداوند به‌سویش سبقت جسته باشد، نفْس و روحش نیز به تکامل رسیده باشد؛ با نعمت‌هایی که به صراط مستقیم، هدایت شد و از سقوط‌کردن در آتش سوزان، دوری گزید. گویی حمد و ستایش خداوند سبحان به‌همراه رب‌العالمین، تضمین‌کنندۀ اعتراف و شکر و التماس و گدایی از سوی بندۀ ناقص است؛ در حالی که او در مسیر تکاملی‌اش به‌سوی ربّ کاملِ کامل‌کنندۀ عالمیان است. پس حمد و ستایش کلید گنج‌های کمال است، و با آن سورۀ مبارک «امّ الکتاب» گشایش یافت. * * *

-الرَّحمنِ الرَّحيمِ

اختصاص‌دادن اسم رحمان به «دنیا یا روزی‌های دنیوی» و رحیم به‌طور کامل به «آخرت و دین» تخصیص دقیقی نیست؛ همان طور که بر مبنای همین تخصیص، عام‌بودن صفت رحمان که مؤمن و کافر را شامل می‌شود و خاص‌کردن صفت رحیم که فقط مؤمنین را شامل می‌شود، به این دلیل که رحمتِ روزیِ دنیا، مؤمن و کافر را بهره‌مند می‌سازد و رحمتِ دین و آخرت، به مؤمن اختصاص دارد و کافر را دربرنمی‌گیرد مگر از جهت دعوت به ایمان، دقیق نیست. صحیح و درست آن است که «الرحمن الرحیم» دو اسم مبارک هستند که بر وسعت و شمول رحمت خداوندی، و شدت و عظمت آن دلالت دارد؛ اسم رحمان به بیان وسعت و شمول رحمت، و رحیم به بیان شدت رحمت اختصاص داده شده است. آنچه بر عدم تخصیص‌داشتن آن‌ها دلالت دارد آیات و روایات است؛ البته برای کسی که با نهایت دقت، تدبّر کند. آری، می‌توان گفت «رحمان» به امور دنیوی نظیر روزی‌ها و سایر امور سزاوارتر است، به این دلیل که بر وسعت و شمول آن بر مؤمن و کافر دلالت دارد؛ با این وجود برای «رحیم» سهم بزرگی در دنیا باقی می‌ماند؛ اگر شدت رحمتش نبود کسانی که او را نمی‌شناختند و از او درخواست نمی‌کردند را دربرنمی‌گرفت. همان طور که می‌توانیم بگوییم: سزاوارتر به آخرت و دین و شریعت، اسم رحیم است. در حدیث از ائمه(ع) چیزی که بر این معنا دلالت می‌کند وارد شده است. از ایشان(ع) روایت شده است: «الرَّحْمَنِ الَّذِي يَرْحَمُ بِبَسْطِ الرِّزْقِ عَلَيْنَا، الرَّحِيمِ بِنَا فِي أَدْيَانِنَا وَ دُنْيَانَا وَ آخِرَتِنَا»[9] «رحمان و بخشاينده‌اى كه به گستردن رزق بر ما رحم مى‌كند و رحيم نسبت به ما در آيين و دنيا و آخرت ماست.» همچنین: «رحمان دنیا و آخرت و رحیم آن‌ها.»[10] و خداوند داناتر و حکم‌کننده‌تر است. *‌ * *

-«الرحمن الرحيم» در سورۀ فاتحه:

«الرحمن الرحیم» در سورۀ فاتحه با توجه به اینکه از کلام خداوند سبحان هستند، بشارتی برای مؤمنین به او سبحان‌و‌متعال است، و فراخوانی برای توجه به او، و دعایی به درگاه او، و توسل به او به‌واسطۀ این دو اسم است. حق‌تعالی می‌فرماید: (يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ برَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيم)[11] (پروردگارشان به رحمت و خشنودی از جانب خود و به بهشتی که در آن نعمت‌های جاويد باشد، بشارتشان می‌دهد). و با توجه به جاری‌شدن این دو اسم بر زبان بنده، این‌ها شکر و ثنا و حتی گدایی نیز محسوب می‌شوند؛ ولی این بار با ذکر صفتی از او سبحان‌و‌متعال که همواره بنده او را با این صفت شناخته است؛ او را نوری دید که در تاریکی‌های زمین هدایتش می‌کند و او را پروردگاری مهربان دید که یاد کننده‌اش را فراموش نمی‌کند، و حتی کسی را که از یادش برده است یاد می‌کند. آنچه باقی می‌ماند این است که اسم «رحمان» اسمی خاصّ برای او سبحان‌و‌متعال است؛ از جهت دلالت‌کردن این اسم بر وسعت و شمول و دربرگیرندگی مطلق بر تمام موجودات؛ اما اسم رحیم، اسمی است که غیرخودش را دربرمی‌گیرد؛ چراکه بر قوّت و شدت رحمت دلالت می‌کند و مخلوقی که با مخلوق دیگری غیر از خودش قیاس گردد، می‌تواند با صفت «شدید الرحمة» توصیف شود. این اساس مطلب بود، و می‌توان گفت: خصوصی‌بودن رحمان و عمومی‌بودن رحیم به‌سبب کاربرد و استعمال آن‌ها نیز است؛ و خداوند داناتر است. «الرحمن الرحیم» تکرار شده؛ چراکه فاتحه، تفصیلی برای بسمله است، همان طور که قرآن تفضیلی برای فاتحه است. * * *

-مَالِكِ یا مَلِكِ

مالک: کسی که مالک چیزی باشد؛ چه این تملّک حقیقی باشد مانند مالکیت خداوند سبحان، یا اعتباری باشد مانند مالکیت ما که عاریتی و به نمایندگی است. مَلِک: پادشاه تدبیر کنندۀ امورِ رعیت. هر دو اسم برای خداوند سبحان، یکسان هستند. اگر بگوییم «مالِکِ یَومِ الدّینِ» «مالک روز دین»، او مالکیت حقیقی بر هر چیزی دارد و حق تصرّف در آن و تدبیر شئون و امور مربوط به آن را به هر نحوی که خود اصلاح می‌داند، دارد. به این ترتیب برای او مالک‌بودن و سلطنت و پادشاهی را اثبات کرده‌ایم. اگر بگوییم «مَلِکِ یَومِ الدّینِ» «پادشاه روز جزا» ـ‌با وجود اینکه غیر از او پادشاهی نیست و حتی او مالک سلطنت و پادشاهی است‌ـ او پادشاهی است که مالکیت حقیقی بر رعیتش دارد و حق تدبیر شئون آن‌ها را به هر نحو که بخواهد داراست؛ و با این گفته، مالکیت و پادشاهی را برای او به اثبات رسانده‌ایم. به این ترتیب درمی‌یابیم که هر دو قرائت، دیگری را دربرمی‌گیرد وهر دو قرائت از اهل‌بیت(ع) روایت شده است؛ هرچند برخی علما قرائت مَلِک را به‌جهت کثرت روایات وارد‌شده از اهل‌بیت(ع) ترجیح داده‌اند؛ والله اعلم (خداوند داناتر است). * * *

-يَومِ الدِّينِ

یعنی روز «جزا» و چه بسا درست‌تر باشد که بگوییم «میدان جزا یا حساب». منظور از کلمۀ «یوم = روز» در اینجا، وقت معینی از طلوع تا غروب خورشید نیست؛ بلکه مانند این است که می‌گوییم امروز، عمل و فردا، حساب؛ بنابراین منظور از روز در اینجا، زندگانی در دنیاست؛ چراکه آوردگاه محل عمل و آزمون و ابتلاست، نه همان معنای وقت معینی که ذهن با شنیدن کلمۀ «روز» به آن سو می‌رود. این توصیف جدید برای جلب‌توجه به ميدان و آوردگاه جزاست و اینکه در آنجا، پادشاه و مالک، خداوند سبحان است. باید به این نکته توجه داشته باشیم که مالکیت او سبحان‌و‌متعال بر اشیا در زندگانی دنیا و آخرت، ثابت و تغییر‌ناپذیر است؛ حتی اگر بندگان کوچکش از او گریخته باشند، باز هم نفی‌کنندۀ مالک‌بودن او نیست؛ چراکه مالکیت او همچون خون در جسم‌هایشان جاری و ساری است و آن‌ها پیوسته با فیض او زنده‌اند و در زمین او زندگی می‌کنند و از روزی او ارتزاق می‌کنند و حتی در برابر قوانین تکوینی هستی که وضع فرموده است، سر تعظیم فرود می‌آورند. حق‌تعالی می‌فرماید: (وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَظِلالُهُم بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ)[12] (خواه و ناخواه برای خداوند سجده می‌کنند همۀ آن‌ها که در آسمان‌ها و زمين هستند، و سايه‌هايشان نيز بامدادان و شامگاهان به سجده می‌آيند). اما سلطنت و حاکمیت او در زمین و به‌طور کلی در زندگانی دنیا، مسئله‌ای است که بندگانش را به قبول‌کردنش تکلیف کرده و آنان را با پیروی و اطاعت از کسی که جانشین خود کرده و فرمانشان را به تملیک او درآورده، مورد آزمایش قرار داده است؛ ولی آن‌ها را بر پذیرفتن و اطاعت‌کردن از جانشین خود در زمینش مجبور نساخته است؛ پس هرکس بخواهد، الله را اطاعت می‌کند و حاکمیت او بر زمینش را می‌پذیرد و هرکس بخواهد، طاغوت را بندگی می‌کند و در انتظار نتیجۀ تاریک و ظُلُمانی‌اش می‌ماند. به این ترتیب در طول مسیر بر روی این زمین، دو حزب تشکیل شدند: حزب الله و حزب شیطان؛ یا حزبی که خدا را عبادت می‌کند و اعتراف می‌کند که مالکیت و سلطنت در این زمین در زندگانی دنیوی از آنِ خداوند است؛ بنابراین اگر خواستار حاکم یا پادشاهی باشند که بر آن‌ها طبق شریعت الهی فرمانروایی کند، خودشان او را تعیین نمی‌کنند و کسی که با زور و ستم بر آن‌ها حکومت کند مانند فرعون و نمرود و جالوت را نمی‌پذیرند؛ بلکه از خداوند می‌خواهند که برایشان پادشاهی برگزیند؛ چراکه معترف‌اند به اینکه او مالک سلطنت و پادشاهی است، و معترف هستند که: (قُل اللَّهُمَّ مَالِكَ اْلمُلكِ تُؤْتِي اْلمُلكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزعُ اْلمُلكَ مِمَّنْ تَشَاءُ)[13] (بگو بارخدايا، تويی دارندۀ مُلک و پادشاهی. به هرکه بخواهی مُلک می‌دهی و از هرکه بخواهی مُلک می‌ستانی). پس کسی حق پادشاهی و تصرّف ندارد مگر با اذن و اجازۀ او؛ حتی اگر از حدود شریعت خارج نشود! مثال این گروه مؤمن که اعتراف کردند تنها خداوند مالک پادشاهی است، جماعت طالوت از بنی‌اسرائیل است. آن‌ها 313 نفر بودند و چه بسا کسانی که از ایمان ضعیف‌تری نسبت به آن‌ها برخوردار بودند نیز به آن‌ها ملحق شوند. حق‌تعالی می‌فرماید: (أَلمْ تَرَ إَلى الْمَلأِ مِنْ بَني إسْرائيل مِنْ بَعْدِ مُوسَى إذ قاُلوا لِنَبيٍّ لهُمُ ابْعَث لنَا مَلِكًا نُقاتِل فِي سَبيل اللهِ)[14] (آيا آن گروه از بنی‌اسرائيل را پس از موسی نديدی که به يکی از پيامبران خود گفتند: برای ما پادشاهی منصوب کن تا در راه خدا پیکار کنیم). اما حزب شیطان، کسانی هستند که حاکمیت طاغوت و شیطان و سلطنتش و آیین و قوانین او در این زمین را پذیرفتند و تسلیمش شدند و برای تغییر وضعیت حرکت و اقدامی انجام ندادند. خداوند متعال می‌فرماید: (إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِيمَ كُنتُمْ قَالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا فَأُوْلَـئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِيراً)[15] (کسانی هستند که فرشتگان جانشان را می‌ستانند در حالی که بر خويشتن ستم کرده بودند. از آن‌ها می‌پرسند در چه کاری بوديد؟ گويند ما در روی زمين مردمی بوديم مستضعف و زبون‌گشته. گويند آيا زمين خدا پهناور نبود که در آن مهاجرت کنيد؟ مکان اينان جهنم است و بد سرانجامی دارند). نتیجه اینکه تنها خداوند دارندۀ مُلک و پادشاهی است و بر مردم است که هر آن‌که را او سبحان‌و‌متعال تعیین می‌فرماید پذیرا باشند؛ که اگر سرپیچی کنند بهرۀ خویشتن را ضایع و پروردگارشان را غضبناک کرده‌اند؛ در حالی که خداوند متعال می‌فرماید: (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكاً عَظِيماً)[16] (يا بر مردم به‌خاطر نعمتی که خداوند از فضل خويش به آنان ارزانی داشته است، حسد می‌برند؟ در حالی که ما به خاندان ابراهيم، کتاب و حکمت داديم و فرمانروايی بزرگ ارزانی‌شان داشتيم). با کمال تأسف در طول این مسیر بیشتر مردم بندگان حقیر طاغوت بوده‌اند و سنت و شریعت الهی را بین خویش جاری نساختند و پادشاهی را كه برایشان تعیین کرده بود پذیرا نشدند؛ بلکه (وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ)[17] (و جز اندکی به او ايمان نياورده بودند) و (فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِّنَ الْمُسْلِمِينَ)[18] (و در آن شهر جز يک خانه از فرمان‌بُرداران نيافتيم). حتی حکومت و پادشاهی طاغوت و شیطان را پذیرفتند؛ چه آن کسانی که به آن رضایت دادند و چه کسانی که کاری برای از میان برداشتن طاغوتیان و دور ساختنشان از مسند قدرت و فرماندهی که غالباً با زور و استبداد و گاهی با حیله و نیرنگ و تزویر و تحریف واقعیت‌ها بر آن سیطره یافته بودند، كاری از پیش نبردند. به هر صورت، پادشاهی در زمین در اغلب اوقات از آنِ طاغوتیان بوده است، نه خداوند؛ و دوران حکومت داوود و سلیمان و ذوالقرنین ـ‌اگر با مدت‌زمان حکومت طاغوتیانی چون نمرود، فرعون، یزید و امثالشان مقایسه شود‌ـ بسیار کوتاه بوده است. هرچند پادشاهی و سلطنت در دنیا و آخرت از آنِ خداوند است، ولی در دنیا از اهلش و جانشینان خداوند در زمینش غصب شده است؛ از همین رو تأکید و یادآوری بر روز بازگشتنش آورده شده است؛ یعنی همان «یوم‌الدین» «روز دین» یا میدان و آوردگاه حساب و جزا؛ و به همین جهت طبق آنچه از اهل‌بیت(ع) روایت شده است، قرائت «مَلِک» صحیح‌تر است؛ همان طور که می‌توانیم بگوییم روز جزا، روز قیامت کبری نیست، بلکه روز قیام امام مهدی(ع) است؛ هنگامی که آن حضرت(ع) بر زمین فرمانروایی کند، پادشاهی و حاکمیت از آنِ خداوند سبحان خواهد بود؛ چراکه او خلیفه و جانشین خداوند و پادشاه تعیین‌شده از طرف خداوند است و به آنچه خداوند در قرآن، تورات، انجیل و زبور نازل فرموده است، حکم می‌راند. همچنین می‌توانیم بگوییم «یوم الدین» «روز دین» یا میدان جزا و حساب، با قیام و حکومت امام مهدی(ع) آغاز، و به حساب در قیامت کبری منتهی می‌شود. حال که دانستیم «مَلِک الدین» «پادشاه دین» چه معناهایی را در بر دارد ـ‌با توجه به اشاره‌ای که به حاکمیت خداوند و اینکه حاکمیت او، حاکمیتی حقیقی است و نیز سلطنت طاغوتیان و حاکمیت پوشالی و توهمی آنان، صورت گرفت‌ـ خواهیم دید که پس از این شناخت، «بنده» باید جایگاه و وضعیت خود و نیز حزب و گروهی را که می‌خواهد به آن بپیوندد مشخص کند؛ حزب موسی(ع) یا حزب فرعون (لعنه‌الله)، حزب حسین(ع) یا حزب یزید (لعنه‌الله)، حزب الله یا حزب شیطان (لعنه‌الله) و اینکه می‌خواهد بندۀ خدا باشد یا بندۀ شیطان! * * *

-إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ

">

-إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ

بندگی خداوند همان شناخت جانشین خدا در زمینش و تسلیم‌شدن در برابر او و گردن‌نهادن به او و عمل به شریعت و آیینی است که تحت نظر اوست. او کتاب خدا و حامل قرآن و حتی خود قرآن است. اینجا مؤمن، جایگاه و انتخابش را برای خداوند مشخص می‌کند. این انتخاب آسانی نیست؛ چراکه مستلزم کفر ورزیدن به طاغوت و انتخاب‌کردن آزادی و عمل برای تحقق آن است. طبیعی است که شیطان و عوامل طاغوتی‌اش که با استبداد و ستم حکومت می‌کنند، این گروه اندک مؤمن را رها نمی‌کنند تا از قبضۀ چنگالشان رهایی یابند و در جهت برکندن حکومت پوشالی‌شان عمل کنند؛ بلکه آنان اسب باطل را به تاخت می‌تازانند تا به قعر جهنم واصِل شوند. اینان هرگز از کشتار و مُثله‌کردن و انجام اعمال پست و خبیث و فرومایه نسبت به کسی غیر از خودشان، فروگذار نمی‌کنند. در گذشته فرعون که لعنت خدا بر او باد، دربارۀ موسی(ع) و جماعت مؤمنش گفته بود: (إِنَّ هَؤُلَاء لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ * وَإِنَّهُمْ لَنَا لَغَائِظُونَ)[19] (که اينان گروهی اندک‌اند * و ما را به خشم آورده‌اند) و ساحرانی را که به موسی(ع) ایمان آوردند تهدید کرد و فرعون(لعنه‌الله) به آنان گفت: (لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَى)[20] (دست‌ها و پاهایتان را از چپ و راست می‌برم و بر تنۀ درخت خرما به دارتان می‌آويزم تا بدانيد که عذاب کدام‌يک از ما سخت‌تر و پاينده‌تر است). ارادۀ خداوند بر این شد که بهای آزادی عظیم باشد؛ چراکه دارای معنا و مفهوم عظیمی است. در دنیا خون‌ها ریخته و عرق‌ها جاری می‌شود و چه بسا دردهایی که از جسم گذر کرده، به نفس و روح می‌رسند و در آخرت، بهای همۀ این‌ها آزادی‌ای است که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده است؛ یعنی خشنودی خداوند سبحانِ واحدِ قهار. در لابه‌لای این دردها و آرزوها ندایی از اعماق این مؤمن آزادۀ بندۀ خدا بیرون می‌جوشد و او اعتراف می‌کند که با یاری و حول و قوت خداوند سبحان، بندۀ خداوند است و پیوسته به این یاری و مَدَد محتاج است (إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) «تنها از تو یاری می‌جوییم». در این کلمات، شکر و اعتراف به فضل خداوند وجود دارد، علاوه بر اینکه بیانی از طرف بندۀ فقیر و یاری‌خواستن از خداوند سبحان غنی مطلق است. * * *

-إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ

">

-إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ

ما به حول و قوۀ تو، تنها تو یگانه را می‌پرستیم و برای ما جز اینکه بندگی‌ات را برگزینیم، چیزی باقی نمی‌ماند؛ و اگر این اختیار و انتخاب به فضل و توفیق تو باشد، آیا برای ما اساساً هیچ چیزی باقی می‌‌ماند؟! چنین بنده‌ای نه از اینکه بر او سیطره یابند هراسی دارد و نه هیچ بیمی به دل راه می‌دهد. نمرود او را در آتش می‌اندازد، آن آتش بر او سرد و سلامت می‌شود. فرعون علیه وی لشکرکشی می‌کند، دریای قُلزُم آن‌ها را می‌بلعد؛ اما این بنده برای اینکه تا آخرین لحظۀ عمرش بنده‌ای خالص برای خداوند باشد محتاج مدد و یاری و توفیق الهی است. (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) (تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم) و تو چگونه حاضر نباشی در حالی که از رگ گردن به مردم نزدیک‌تری؟![21] در این آیه ضمیر مخاطب حاضرِ شاهد وجود دارد. آیا عبادت‌کردن فردی غایب امکان‌پذیر است؟! یا درخواست یاری‌کردن از شخصی غایب؟! «اعْبُدِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ، فَإِنْ کُنْتَ لَا تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ»[22] «خداوند را به‌گونه ای عبادت کن که گویی او را می‌بینی و اگر تو او را نمی‌بینی، او تو را می‌بیند.» من چیستم و وجودم چیست؟! آیا به چیزی جُز تو پابرجای هستم؟! و این زمین و خورشید و ماه... و ستاره و درخت... و باران، جملگی تسبیح‌گوی تواند. و آوازی سر می‌دهند... که کور است آن چشمی که تو را نبیند! اما صیغۀ جمع در «نَعبُدُ» «عبادت می‌کنیم» و «نَستُعین» «یاری می‌جوییم» از آن جهت است که ما حزب الله و جملگی همانند یک جسم واحد هستیم؛ کافی است که تنها یک نفر از ما به نمایندگی از جمع صحبت کند؛ پس ما یک قلب واحد هستیم، به‌گونه‌ای که هیچ فردی در این جماعت الهی، خودش را نمی‌بیند؛ بلکه جماعتی را می‌بیند که برای اعتلای کلمۀ الله در زمینش تلاش می‌کند. * * *

-مَخلَص کلام

اگر بنده، خداوند سبحان‌و‌متعال و عبادت او و اطاعت از جانشین او در زمینش، و کفر به طاغوت و تلاش برای برکندن سلطۀ شیطان را برگزیند، باید این عبادت و اطاعت را که اصلی برای فروع بسیار است، به پایان برساند؛ عبادات و طاعاتی مانند نماز، روزه، زکات، امر به معروف و نهی از منکر، پذیرفتن حکم خداوند و قوانین او در تجارت، اقتصاد و اجتماع و به‌طور کلی جنگ و صلح و سیاست. خداوند متعال می‌فرماید: (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ)[23] (سخن نیکو و پاک به‌سوی او بالا می‌رود و کردار نيک است که آن را بالا می‌برد). حتی چنین بنده‌ای باید این قوانین را به مردم برساند و با تمام قوا برای پیاده‌سازی و به‌جریان‌انداختن آن در جامعۀ اسلامی تلاش کند (در حد توان). این چنین است که روح او و تمامی اعضای بدنش تکرار می‌کنند که: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) (تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم)؛ با اعتقاد صحیح و عمل صالح، و نه فقط به‌طور زبانی! شاید بسیاری تکرار کنند (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) (تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم)؛ ولی این گفته، لقلقه‌ای زبانی بیش نباشد؛ در حالی که آن‌ها شهوت‌های خود را می‌پرستند و سرسپردۀ طاغوت‌اند و او را عبادت می‌کنند؛ آن هنگام که امر و نهی‌های طاغوت و قوانین شیطانی که خداوند برهانی برایشان نازل نفرموده است را قبول کردند. کلمات کریمه این عده را لعنت می‌کند: «چه بسیار قاریان قرآنی که قرآن لعنتشان می‌کند.»[24]

-اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ

بعد از اینکه انسان اقرار کرد به اینکه بندۀ خدا و عضوی از اعضای حزب خداوند است و پیامدهای پس از این اقرار در اطاعت از خلیفۀ خداوند در زمینش و پذیرفتن قوانین خداوند و حاکمیت او و عمل بر اساس شریعت الهی و حکم الهی در زمین را پذیرا شد و پس از تحمل سختی‌هایی از سوی طاغوتیان و بندگان حقیرشان ـ‌همان کسانی که تمثیل حزب شیطان در مقابل حزب خداوند هستند‌ـ باید بفهمد که خلیفه و جانشین خداوند چه‌کسی است و شرایع الهی و عقاید صحیح کدام است، و سپس در راستای اطاعت از این خلیفه و تطبیق‌دادن شریعت اقدام کند. این همان راهی است که به خداوند سبحان‌و‌متعال منتهی می‌شود؛ چراکه خداوند سبحان، حق است و این راه هم حق؛ و حتی می‌گویم این راه، کوتاه‌ترین راهی است که انسان آن را می‌شناسد: (وَنَحْنُ أقْرَبُ إَليْهِ مِنْ حَبْل اْلوَريدِ)[25] (و ما از رگ گردن به او نزديک‌تريم)؛ ولی ما به‌واسطۀ اعمالمان و بدی نیّت‌هایمان دچار لغزش، و به جهل و نقصان عقل راضی می‌شویم. در هر صورت می‌گویم: تنها چیزی که انسان نیاز دارد تا بندگی خداوند را برگزیند، در وهلۀ اول علم و معرفت و پس از آن عمل و پیاده‌سازی است؛ اما این علم از کجا حاصل می‌شود و توفیق این عمل‌کردن چگونه برایش به دست می‌آید؟! از همین رو این ندا برمی‌آید: (اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ) (ما را به راه راست هدایت فرما). هدایتمان کن ای الله، ای کامل «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ»، هدایتمان کن ای پروردگار جهانیان و ای پرورش‌دهندۀ خلق و ای به کمال‌رسانندۀ آن‌ها «رَبِّ الْعالَمِین». هدایتمان کن ای بخشنده‌ترین بخشایندگان به آن رحمت وَسیعت که همه‌چیز را در بر گرفته است؛ حتی آن‌کس که تو را نمی‌شناسد و از تو درخواست نمی‌کند، و به آن رحمت شدید عظیمت که با آن ساحران را پس از اینکه دشمن تو بودند، پذیرا شدی «الرَّحْمن الرَّحِيم». ما را هدایت فرما، که ما در مملکت تو که ستمگران و حزب شیطان آن را از جانشین و حزبت غصب کرده‌اند، زندگی می‌کنیم «مَلِكِ يَوْم الدِّين». هدایتمان کن ای که با یاری و حول و قوّه‌ات، ما را برای بندگی‌ات و پیوستن به حزبت برگزیدی «إيَّاكَ نَعْبُدُ وِإيَّاكَ نَسْتَعِينُ». هدایتمان کن تا جانشین و شریعتت را بشناسیم. هدایتمان کن تا او را اطاعت و به شریعت عمل کنیم: «اهدِنَا الصِّرَاط اُلمستَقِيمَ». ما را هدایت فرما، شناخت عنایت فرما، توفیقمان ده، نقص‌های ما را برطرف کن و روزی‌مان را تکفّل فرما. صراط یعنی بلعیدن با سرعت بسیار. این راه به این دلیل چنین نامیده شده است که همین که با نیّت خالص برای خداوند، پایت را در ابتدای آن بنهی، خود می‌بینی که به آخرش رسیده‌ای. چنین مضمونی در برخی روایت معصومین(ع) وارد شده است که بعضی از مؤمنین از این راه، رعد آسا عبور می‌کنند.[26] از حضرت امير‌المؤمنين(ع) در نهج‌البلاغه روایت شده است: «وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِیرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِیلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْإِقَامَةِ»[27] (ناگهان برقی از درون او می‌جهد و راه را برایش روشن می‌کند و مسیر را با آن طی می‌کند و از این در به آن در و از این منزل به آن منزل می‌رود تا به درب سلامت و منزلگاه نهایی می‌رسد). راه مستقیمی که ما را در مسیر انابه و بازگشت از عالم ماده تا عالم عقل پس از گذر از عالم ملکوت به تو می‌رساند؛ در حالی که ما در همۀ این عوالم فقیرانی هستیم که فیض و کَرَم تو را خواستاریم و از شرارت‌های خلق در عالم‌های کثرت و اختلافات یعنی عالم‌های مُلک و مَلَکوت یا عالم‌های ماده و مثال، به تو پناه می‌جوییم و در عالم عقل و کلیات نیز به تو چنگ می‌زنیم. مَثَل ما مثل کوری است که می‌خواهد از راهی عبور کند و به کسی احتیاج دارد تا دست او را بگیرد و او را به‌سوی دیگر برساند. ما همواره و همیشه و تا ابد چشم امید به یاری و مدد تو داریم؛ از عالَم حقیقت که بر خلقت منع فرمودی. امیرالمؤمنین(ع) چنین معنایی می‌فرمایند: «اذا خاف احد فلیقل: تحصنتُ بذي المُلك والمَلَكوت، واعتصمتُ بذي القُدرة والجَبَروت، واستنعتُ بذي العزّة والاهوت، من كُلِّ ما أخافُ وأحذرُ، و بمحمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و الحسن و محمد(ع)»[28] «اگر کسی ترسید بگوید: پناه می‌برم به صاحب ملک و ملکوت و چنگ می‌زنم به صاحب قدرت و جبروت و و یاری می‌طلبم از صاحب عزت و لاهوت، از هرچه از آن ترسان و نگرانم، و به محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و حسن و محمد(ع).» * * *

-صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ

در حقیقت دو صراط وجود دارد: صراط الله و صراط جحیم؛ از نظر نزدیک و دور بودن، و یا روی‌آوردن و پشت‌کردن. صراط الله همان صراط مستقیم است و درخواست هدایتی که پیش‌تر بیان شد ـ‌یعنی همان اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ‌ـ به این تخصیص نیازمند است؛ یعنی راه کسانی که خداوند بر ایشان نعمت ارزانی داشته است و این تخصیص‌دادن از آن روست که در دو عالم جزئیات (یعنی مُلک و مَلَکوت) راه‌ها بسیار است. هدایت به‌سوی بعضی از این راه‌ها، می‌تواند به هدایت به صراط مستقیم تعبیر شود، حتی اگر هدایتی جزئی باشد؛ ولی این مشخص‌کردن صراط از آن روست که راه انبیا(ع) است؛ زیرا آن‌ها کسانی هستند که نعمت بر ایشان ارزانی شده است. خداوند متعال می‌فرماید: (وَمَنْ يُطِع اللهَ وَالرَّسُول فَأوَلئِكَ مَعَ الَّذِينَ أنْعَمَ اللهُ عَليْهمْ مِنَ النَّبيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أوَلئِكَ رَفِيقًا)[29] (و هرکه از خدا و فرستاده اطاعت کند، همراه با کسانی خواهد بود که خدا انعامشان داده است، همچون انبيا و صديقان و شهيدان و صالحان؛ اينان چه نيکو رفيقانی هستند). یعنی درخواست هدایت به همۀ راه‌های سلام (سُبُل‌السّلام) یا همان صراط مستقیم در عالم مُلک و مَلَکوت و به‌دنبال آن، رسیدن به تمامیِ عقل و بالاترین درجات نزدیکی به خداوند سبحان که برای یک انسان امکان‌پذیر است. خداوند متعال می‌فرماید: (وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلنَا وَإنَّ اللهَ لمَعَ الْمُحْسِنينَ)[30] (کسانی را که در راه ما مجاهدت کنند، به راه‌های خويش هدايتشان می‌کنيم، و خدا همراه با نيکوکاران است). همچنین می‌فرماید: (قدْ جَاءَكمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ * يَهْدِي بهِ اللهُ مَن اتَّبَعَ رضْوَانَهُ سُبُل السَّلاِم وَيُخْرجُهُمْ مِنَ الظُّلمَاتِ الى النُّور بِإذْنهِ وَيَهْدِيهمْ إَلى صِرَاطٍ مُسْتَقِيم)[31] (از جانب خدا نوری و کتابی صريح و آشکار بر شما نازل شده است * تا خدا با آن، هرکس را که در پیِ خشنودی اوست به راه‌های سلامت هدايت کند و به فرمان خود از تاريکی به روشنايی‌شان ببرد و آنان را به راه راست هدايت کند). همان گونه كه دوری از صراط جحیم و دوزخ را که همان «صراط المغضوب علیهم» «راه کسانی که بر ایشان غضب شده است» در عالم ملک و ملکوت است، خواستاریم؛ یعنی درخواست دور‌شدن از راه‌های جهل و لشکریانش. خداوند متعال می‌فرماید: (وَبعَهْدِ اللهِ أوْفوا ذلِكُمْ وَصَّاكمْ بهِ لعَلَّكمْ تَذكَّرُون * وَأنَّ هَذا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فاتَّبعُوهُ وَلا تَتَّبعُوا السُّبُل فتَفرَّقَ بكمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكمْ وَصَّاكمْ بهِ لعَلَّكُمْ تَتَّقون)[32] (و به عهد خدا وفا کنيد. اين‌هاست آنچه خدا شما را به آن سفارش می‌کند؛ باشد که پند گيريد * و اين است راه راست من، از آن پيروی کنيد و به راه‌های گوناگون نرويد که شما را از راه خدا پراکنده می‌سازد. اين‌هاست آنچه خدا شما را به آن سفارش می‌کند؛ شايد پرهيزگار شويد). چراکه در تمایل‌داشتن نفْس به برخی سربازان جهل، خطر بزرگی نهفته است؛ حتی اگر انسان به بعضی از راه‌های صراط مستقیم هدایت شده باشد. مثال: اسلام (تسلیم‌شدن) راهی از راه‌های صراط مستقیم است. از جمله راه‌های دیگر، ایمان، ولایت، عقاید صحیح، فقه، علم، عمل و اخلاص است. در کنار این راه‌ها انسان با امیال، هوای نفس، شیطان و زینت‌های دنیا روبه‌رو می‌شود: (قال فِبمَا أغوَيْتَني لَأقْعُدَنَّ لهُمْ صِرَاطكَ اْلمُسْتَقِيمَ * ثمَّ لآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْن أيْدِيهمْ وَمِنْ خَلْفِهمْ وَعَنْ أيْمَاِنهمْ وَعَنْ شَمَائِلِهمْ وَلا تَجدُ أكْثرَهُمْ شَاكِرِينَ)[33] (گفت: «پس به‌سبب آنكه مرا به بيراهه افكندى، من هم براى [فريفتن] آنان حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست * آنگاه از پيش و از پس و از چپ و از راست بر آن‌ها می‌تازم و بيشترشان را سپاسگزار نخواهی يافت). از اهل‌بیت عصمت و طهارت(ع) با این مضمون روایت شده است: «صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ» یعنی به نعمت عمل و اخلاص؛ و به‌طور خلاصه، نعمت دین خالص، و دین خالص تنها از آنِ خداوند است. در این آیه یعنی «صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ» بازگشتی به ستایش خداوند سبحان و شکر او و اقرار و اعتراف به فضل او وجود دارد؛ چراکه در آن، بنده، عبادت و طاعتش برای خداوند را نعمتی از نعمت‌های الهی برمی‌شمارد؛ در حالی که هر فضل و نعمتی از جانب خداوند است؛ هر فضلی! در اینجا درخواست هدایت، مراتبی دارد که کمترینِ آن، شناخت راه ـ‌حتی به‌طور مختصر‌ـ و سِیر‌کردن در آن است. اگر با فضل و رحمت خداوند به آن مراتب اعلای قدسی برسد، از کسانی خواهد بود که خداوند ایشان را نعمت ارزانی داشته، و جزو کسانی است که نیکویی و احسانی از جانب خداوند به سویشان پیشی گرفته است. اگر با هدایت به بعضی از راه‌های سلامتی (سُبُل‌السّلام) در این مسیر حرکت نمود، به‌همراه کسانی خواهد بود که آهنگ اطاعت از خدا و رسولش را می‌کنند، که در زمان ما اطاعت از امام مهدی(ع) را معنا می‌دهد؛ حتی اگر بعضی از جهل‌‌ها و تاریکی‌ها که گاهی اوقات نفسش با آن‌ها گره خورده است، بر او غالب شود؛ که در این صورت با این مانع دچار لغزش می‌شود و در آن حفره سقوط می‌کند؛ ولی با این وجود دوباره می‌ایستد و از نو شروع می‌کند. مَثَل چنین بنده‌ای چه بسا [مانند] کسی باشد که رحمت خداوند او را در بر بگیرد، و همراه کسانی شود که خداوند آن‌ها را نعمت عطا فرموده است ولی جزو آن‌ها نباشد. پس نیک بنگر: (فَأوَلئِكَ مَعَ الَّذِينَ أنْعَمَ اللهُ عَليْهمْ)[34] (او همراه با کسانی خواهد بود که خدا انعامشان داده است)؛ والحمد لله وحده (و حمد و ستایش تنها از آنِ خداوند یکتاست). * * *

-غَيرالَمغضُوبِ عَلَيهِم وَلاَ الضَّاليِّنَ

این‌ها دو گروهی هستند که در مقابل اهل حق قرار دارند. مردم سه دسته هستند: ( کسی که حق را طلب می‌کند و به آن می‌رسد. ( کسی که باطل را طلب می‌کند و به آن می‌رسد. ( کسی که حق را طلب می‌کند و به خطا می‌رود. و چنین تصوری که کسی باطل را بطلبد و به خطا به‌سوی حق برود، معنا نمی‌دهد؛ چراکه رسیدن به حق، مستلزم نیّت است. به هر حال، کسانی که حق را خواستار شدند و به آن رسیدند، همان اهل حق هستند، یا همان کسانی که به «الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ» هدایت شده‌اند؛ و کسانی که باطل را خواستار شدند و به آن رسیدند، اهل غضب‌شدگان خداوند هستند «مَغضُوبِ عَلَيهِمْ» و کسانی که حق را خواستار شدند ولی به خطا رفتند گمراهان‌اند «الضَّاليِّن». به‌طور کلی تطبیق‌دادن غضب‌شدگان به یهود، و گمراهان به نصارا (مسیحیان) درست نیست؛ هرچند در برهه‌ای از زمان مشخص، بر گروهی مشخص از آنان منطبق است؛ هنگامی که عیسی(ع) مبعوث شد، گروهی از یهود از اعتراف به اینکه او خلیفه و جانشین خداوند در زمینش و پیامبر است، سر باز زدند و به او کافر شدند؛ اینان همان یهودیان غضب‌شده هستند. گروهی از یهود، عیسی(ع) را پذیرفتند ولی اعتقادات نادرست در حقش روا داشتند و در نتیجه گمراه شدند. چه بسا علت گمراه‌شدنشان ـ‌آن هم با وجود اینکه خواستار حق بودند‌ـ مرض‌های نفسانی‌شان بود که پس از رسیدن به آن حقی که آن‌ها را به خداوند می‌رسانید، بودند، آن‌ها را از قبول‌کردن حق بازداشت؛ اینان، همان گمراهان هستند. اما امروزه وضعیت یهود و نصارا متفاوت است؛ ببینید آن‌ها چه می‌خواهند؟ در این گفته هیچ تردیدی ندارم که بیشترشان خواهان باطل هستند، و در راه‌های گمراهی و ظلم و فساد اخلاقی و حلال‌کردن حرام خدا غوطه‌ور شده‌اند. طبیعتاً اینان «مَغضُوبِ عَلَيهِمْ» هستند، چه یهودی باشند و چه نصارا. به این ترتیب محدود‌کردن مفهوم قرآنی بر مصداقی خارجی معین، عبارت خواهد بود از تلاش برای نابود‌کردن و کشتن قرآن به نفع ابلیس و لشکریان طاغوتی و متکبر او که به روز حساب ایمان ندارند. چه بسا سزاوارتر باشد که در این زمان و در سرزمین‌های اسلامی، غضب‌شدگان بر طاغوتیان و اعوان و انصارشان تطبیق داده شود. در وضعیت کسی که ادعای مسلمانی دارد، در حالی که طاغوتیانی را که با آیین اسلامی محمدی پیکار می‌کنند یاری می‌دهد و قوانین وضعی شیطانی را پیاده می‌کند، نیک بنگرید. چنین شخصی را چون نیزه‌ای در دست شیطان خواهی دید؛ نماز می‌خواند، قنوت می‌گوید، سورۀ فاتحه را قرائت می‌کند و در انتها می‌گوید که خدایا ما را از راه غضب‌شدگان دور کن؛ با این حال، شب و روز تلاش می‌کند که از غضب‌شدگان باشد، در حالی که می‌داند راه جَحیم را می‌پیماید. (جَحَدُوا بهَا وَاسْتَيْقنَتْهَا أنُفسُهُمْ)[35] (با آنکه در دل به آن يقين آورده بودند، ولی از روی ستم و برتری‌جويی، انکارش کردند).

-روشنگری‌ها

-اول: روشنگری از اسماء خداوند

در حقیقت برای خداوند سبحان‌و‌متعال اسمی که او را از غیب به شهود ظاهر نماید، یا شناختی کامل از کُنه و حقیقتش بدهد، یافت نمی‌شود؛ بلکه تمام اسامی کریم و مقدسش اسم‌هایی برای صفات ذاتی یا افعالی او هستند. اسم الله به اینکه اسمی است که در برگیرندۀ همۀ صفات کمالی ذاتی و افعالی خارج شده از آن است، اختصاص داده شده است. و اینکه اسم رحمان برای صفت رحمتش قرار داده شده است؛ او به‌واسطۀ رحمتش رحم می‌کند و رحمت، عین ذات اوست. اسم قادر (توانا) برای صفت توانایی او وضع شده است؛ او با قدرتش، قادر و تواناست و قدرت، عین ذات اوست؛ همان طور که از ائمه(ع) روایت شده است.[36] این ذات توصیف‌شده به‌وسیلۀ این صفات، و شناخته‌شده به‌وسیلۀ این اسم‌ها، غیر از کُنه و حقیقت او سبحان‌و‌متعال است؛ حقیقتی که غیر از خودش کسی آن را نمی‌شناسد. کُنهی که با اضافه‌کردن «هاء» به انتهای کلمۀ «ذات» هنگام گفتن ذاتُهُ (ذاتَش) آن را اثبات، و غایب‌بودنش را نیز با إعراب ضمّه (ــُـ) بیان می‌کنیم. به‌عبارت دیگر، در ضمیر غایب «هو» (او)، (هاء) برای اثبات او و (واو) برای غیب‌بودنش است. از امام باقر(ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند تبارک‌و‌تعالی (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) را نازل فرمود، که «هاء» اثبات ثابت و «واو» اشاره به غیب است.»[37] باید توجه داشت که ذات و کُنه، فقط در مقام شناخت و تجلّی (یعنی ظهور) با یکدیگر فرق دارند؛ وگرنه او سبحان و متعال، حقیقتی یکتا و بسیط[38] است که نه جزئی دارد و نه ترکیبی در آن وجود دارد. او نوری است که برای حضرت محمد(ص) به اندازۀ چیزی شبیه سوراخ سوزن گشایش یافت؛ و فقط ذات توصیف‌شده‌ای بود نه حقیقت و کُنهی که برای تمامی خلایق غایب است، چه محمد(ص) و چه پایین‌تر از او؛ همان طور که از اهل بیت(ع) روایت شده است؛ کسانی که هفتاد‌و‌چند حرف از اسم اعظم را می‌شناسند و خداوند سبحان یک حرف را نزد خودش در علم غیب ویژۀ خود قرار داده است. این معنا در دعا از اهل‌بیت(ع) روایت و در چند دعا تکرار شده است: «الاسم المكنون المخزون الذي لم يخرج منك إلى غيرك»[39] «اسم پوشیدۀ نگهداری شده‌ای که از تو به‌سوی کس دیگری خارج نشده است.» در حدیث از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند تبارک‌و‌تعالی اسمی خلق نمود در حالی که او عزوجل با حروف ستایش نمی‌شود و با لفظ سخن نمی‌گوید و با شخصیت به هیئت جسم درنمی‌آید و با تشبیه‌کردن توصیف نمی‌شود و با رنگ‌ها رنگین نمی‌گردد، اقطار (جهت‌ها) در او راهی ندارد و حدود از او به‌دور است و از احساس هر توهّم‌کننده‌ای پنهان و پوشیده است بی‌آنکه پرده‌ای باشد؛ پس خداوند آن اسم را کلمه‌ای تام بر چهار جزء هم‌زمان قرار داد؛ به‌طوری که هیچ‌کدام از این اجزا بر دیگری اولویت ندارد؛ از آن‌ها سه اسم به‌جهت احتیاج خلق به آن‌ها ظاهر نمود و یکی را پوشیده نگاه داشت که همان اسم پوشیده‌شدۀ نگه‌‌داشته‌‌شده است و این‌ها اسامی سه‌گانه‌ای هستند که ظاهر شدند. پس ظاهر، همان الله تبارک‌و‌تعالی است و خداوند سبحان برای هرکدام از این اسم‌ها چهار رکن مسخّر گردانید... تا انتهای حدیث.»[40] هر اسم از اسم‌های خداوند سبحان‌و‌متعال سایه‌ای در خلق دارد؛ سایۀ ذات یا شهر کمالات الهی یا اسم الله، حضرت محمد(ص) یا شهر علم است. سایۀ رحمان ـ‌که درب شهر کمالات الهی است‌ـ علی(ع) است که دروازۀ شهر علم است و سایۀ رحیم ـ‌که درب شهر کمالات خداوندی است‌ـ حضرت فاطمه(?) یا دروازۀ شهر علم است و به همین صورت سایر ارکان دوازده‌گانۀ این سه اسم این‌چنین هستند. تنها اسمی که هیچ سایه‌ای در خلق ندارد، حقیقت یا کُنه خداوند است؛ بلکه سایۀ آن، ذات الهی است؛ از همین رو عبادت حقیقی، عبادت کُنه و حقیقت است که بالاترین درجات آن را کسی جز محمد(ص) نمی‌شناسد؛ همان کسی که در مسابقه پیروز شد و این لیاقت را پیدا کرد که همۀ خلق به بنده‌بودن او شهادت دهند. امیرالمؤمنين(ع) می‌فرماید: «... کمال توحید، اخلاص برای او و کمال اخلاص، نفی صفات از اوست؛ چراکه هر صفتی گواهی می‌دهد که غیر از موصوف است و هر موصوف گواهی می‌دهد که غیر از صفت است... .»[41] امام رضا(ع) می‌فرماید: «هیچ شناختی نیست مگر به اخلاص و هیچ اخلاصی همراه با تشبیه‌کردن، و هیچ نفی‌کردنی همراه با اثبات صفات برای تشبیه‌کردن، نیست.»[42] و این مقام و جایگاه حضرت محمد(ص) است. و امیر‌المؤمنین(ع) فرمودند: «و با ذاتی که جز او کسی آن را نمی‌شناسد، برای خلقش شناخته شده است.»[43] يعنی با ظهور ذات و تجلی آن در خلق به‌وسیلۀ حضرت محمد(ص)؛ پس خداوند با محمد(ص) شناخته شد و کسی محمد(ص) را آن‌گونه که شایسته‌اش است نمی‌شناسد مگر خداوندی که او را خلق نمود. از همین رو امیر‌المؤمنین(ع) می‌فرماید: «آن‌که کسی جز او آن را نمی‌شناسد... .» پس کسی ذات یا الله را نمی‌شناسد مگر او (هو) سبحان‌و‌متعال؛ همان طور که کسی تجلی و ظهور آن در خلق را نمی‌شناسد جز او سبحان‌و‌متعال. آری، درب شهر علم بیشتر آنچه را در شهر است می‌داند، نه تمامی آنچه در آن است را. بنابراین علی و فاطمه(ع) حضرت محمد(ص) را می‌شناسند، اما نه آن‌گونه که آن حضرت(ص) خودش را می‌شناسد و نه آن‌گونه که خداوند او را می‌شناسد. امیر‌المؤمنین(ع) می‌فرماید: «اگر پرده برای من برداشته شود... .»[44] در حالی که همان طور که در حدیث آمده است برای رسول خدا(ص) مثل سوراخ سوزنی برداشته شد.[45] بنابراین کمال عبادت و اخلاص برای او سبحان‌و‌متعال، عبادت کُنه و حقیقت و توجه به او سبحان‌و‌متعال است نه به ذاتی که توجه به آن در کمترین حد خود خالی از طمع برای به‌دست‌آوردن کمال نیست. از اینجا به جایگاه و مقام پیامبر خدا سید بزرگوار حضرت محمد(ص) پِی می‌بریم؛ هنگامی که بقایش را گناهی برمی‌شمارد و وجودش را خطایی می‌داند که از آن استغفار می‌کند و طلب بخشش از او سبحان‌و‌متعال می‌نماید و پاسخ از کریم‌ترین کریمان سبحان‌و‌متعال با کنار‌زدن بخش کوچکی از پرده، داده می‌شود؛ که در نتیجه به نوسان درمی‌آید تا آنجا که برای ملائکۀ بزرگ کریم خداوند نور او(ص) با نور خداوند سبحان‌و‌متعال که بسیار والامقام است، اشتباه گرفته می‌شود. در حدیث معراج از امام صادق(ع) روایت شده است: «خداوند پیامبرش (?)را به آسمان‌های هفت‌گانه عروج داد. در اولی برکت بر او داد، در دومی... تا آنجا که می‌فرماید: سپس حضرت به آسمان دنیا عروج کرد. فرشتگان به اطراف و اکناف آسمان پراکنده شدند، سپس به سجده افتادند و گفتند: سبوح قدوس ربنا و رب الملائکة و الروح، چقدر این نور شبیه نور پروردگار ماست. پس از این کلام، جبرئیل(ع) فرمود: الله اکبر الله اکبر (خدا بزرگ‌تر است)! فرشتگان ساکت شدند و درب‌های آسمان گشوده شد و فرشتگان اجتماع نمودند. سپس به محضر مبارک نبی اکرم(?) مشرّف شدند، فوج‌فوج جلو آمدند و به آن سرور سلام نمودند. بعد عرض کردند: ای محمد، برادرت چطور است؟ حضرت فرمود: بر خیر است. فرشتگان گفتند: اگر او را درک کردی، سلام ما را به او برسان. پیامبر(?) فرمود: آیا او را می‌شناسید؟ عرض کردند: چگونه او را نشناسیم و حال آنکه خداوند عزّوجلّ پیمان تو و پیمان او را از ما گرفته است و ما بر تو و او صلوات می‌فرستیم... . سپس حق‌تعالی آن حضرت را به آسمان دوم عروج داد. زمانی که آن جناب نزدیک درب آسمان رسید فرشتگان به اطراف آسمان پراکنده شده، به سجده افتادند و گفتند: سبوح قدوس ربنا و رب الملائکة و الروح، چقدر این نور شبیه نور پروردگار ماست. جبرئیل(ع) گفت: اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان لا اله الا الله.... تا انتهای حدیث.»[46] * * *

-مراتب اسماء خداوند سبحان:

-مرتبۀ اول: مرتبۀ حقيقت يا کُنه

مرتبۀ اول از اسماء خداوند سبحان، مرتبۀ حقیقت یا کُنه است. این مرتبه، مرتبه‌ای است کلّی که برای ما نه اسمی و نه رسمی از آن، مشخص نیست، مگر آنچه از برخی روایات به ما رسیده که با ضمیر غایب «هو» (او) به آن اشاره نموده است و اشاره دارد به مرتبۀ اعظم از اسماء خداوند سبحان‌و‌متعال که «اسم اعظم اعظم اعظم» به آن اطلاق می‌شود.

-مرتبۀ دوم: مرتبۀ ذات

که مرتبه‌ای است تفصیلی و فیض از آن است و او سبحان با این مرتبه با خلقش روبه‌رو شده است. در اینجا منظورم از خلق، فقط حضرت محمد(ص) است؛ چراکه فقط او کسی است که آیات بزرگ پروردگارش را مشاهده کرد و از حجاب ذات برایش گشوده شد و به نوسان درآمد. اسم «الله» به این مرتبه اشاره دارد؛ با آن عقل‌ها به حیرت درآمد و قلب‌ها بی‌قرار شد. اسم الرحمان الرحیم دربِ ذات است و از آن و به‌وسیلۀ آن به خلق افاضه می‌شود. (قُل ادْعُوا اللهَ أو ادْعُوا الرَّحْمَنَ أيًا مَا تَدْعُوا فَلهُ اْلَأسْمَاءُ اْلحُسْنَى)[47] (بگو: چه الله را بخوانيد چه رحمان را، هرکدام را که بخوانيد، نام‌های نيکو از آنِ اوست).

-مرتبۀ سوم: مرتبۀ انسان

ذات الهی در قالب انسان کامل برای خلق، متجلی و نمایان شد؛ همان طور که چنین معنایی در حدیث روایت شده است: «خداوند آدم را به صورت خود آفرید.»[48] حق‌تعالی می‌فرماید: (وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كلَّهَا ثمَّ عَرَضَهُمْ عَلى الْمَلائِكةِ)[49] (و تمام نام‌ها را به آدم بياموخت. سپس آن‌ها را به فرشتگان عرضه کرد). در اینجا تعلیم‌دادن از بیان لفظ و معنی یک شیء از حقیقت خارجی و تأثیرگذاری، پا را فراتر می‌گذارد. منظور از اسماء همان اسماء ذاتی مانند الله، رحمن، رحیم، علیم، عزیز، حکیم... و اسماء فعلی مانند خالق، بارئ، مصوّر، رزاق... و هر آنچه از ظهور و تجلی به آن‌ها تعلق دارند، است؛ چه در بالاترین مراتب نورانی قدسی، مانند انبیا، ائمه، صالحین و ملائکه، و چه در پایین‌ترین مراتب تاریکی‌های مادی و ظلمات، مانند فرشی که رویش می‌نشینیم؛ همان طور که در حدیث از امام معصوم(ع) روایت شده است. این علم سبب برتر بودن آدم بر ملائکه بود. ظرفیت فطرت انسان بزرگ وعظیم است؛ به وسعت افقی که شخصی عظيم می‌تواند در آن نظر کند. ملائکۀ بزرگوار جز اندکی از این توانایی را ـ‌که خداوند درون انسان فطری به ودیعت گذاشته است‌ـ دارا نیستند. از همین روست که ملائکه به سجده بر او و خضوع در پیشگاه آدمی که خداوند را اطاعت می‌کند، فرمان داده شدند؛ به این جهت که او بر شناخت خداوند سبحان‌و‌متعال سرشته شده است و ظهوری و تجلی‌ای برای اسم‌های خداوند سبحان‌و‌متعال است. در روایتی از امام رضا(ع) از پدران بزرگوارش(ع) از امیر‌المؤمنین(ع) نقل شده است که رسول خدا(ص) فرمود: «خداوند خلقی که بهتر از من باشد و نزد او گرامی‌تر از من باشد نیافریده است. علی(ع) گوید: به پیامبر اکرم گفتم: ای رسول خدا، شما بهتری یا جبرئیل؟ فرمود: ای علی! خدای تبارک‌و‌تعالی انبیای مرسَل را بر ملائکۀ مقرب برتری داد و مرا بر جمیع انبیا و رسولان فضیلت بخشید و پس از آن، ای علی! برتری از آنِ تو و امامان پس از توست و فرشتگان، خادمان ما و خادمان دوستداران ما هستند. ای علی! حاملان عرش و کسانی که گرداگرد عرش هستند به‌واسطۀ ولایت ما حمد پروردگارشان را به‌‌جا می‌آورند و برای مؤمنان طلب مغفرت می‌کنند. ای علی! اگر ما نبودیم خداوند آدم و حوا و جنّت و آتش و آسمان و زمین را نمی‌آفرید و چگونه از ملائکه برتر نباشیم در حالی که در توحید و معرفتِ پروردگارمان و تسبیح و تقدیس و تهلیل او بر آن‌ها سبقت گرفته‌ایم؛ زیرا اولین چیزی که خداوند عزّوجلّ خلق فرمود، ارواح ما بود؛ پس ما را به توحید و حمد خود گویا ساخت. سپس ملائکه را آفرید و هنگامی که آن‌ها ارواح ما را در حالی که نور واحدی بودند مشاهده کردند، امر ما را بزرگ دیدند؛ ما تسبیح گفتیم تا ملائکه بدانند ما مخلوقاتی آفریده‌شده‌ایم و خداوند از صفات ما منزّه است، و ملائکه با تسبیح ما تسبیح گفتند و خدا را از صفات ما منزّه دانستند. هنگامی که ملائکه بزرگی شأن ما را دیدند ما را تهلیل گفتند؛ ما تهلیل گفتیم تا ملائکه بدانند که هیچ معبودی جز الله (لا اله الا الله) نیست و بدانند که ما بندگانی کوچک هستیم و نه خدایانی که باید با او یا در کنار او پرستیده شویم؛ پس آن‌ها گفتند: لا اله الا الله؛ و چون بزرگی منزلت ما را مشاهده کردند، خدا را تکبیر گفتیم تا ملائکه بدانند خداوند بزرگ‌تر از آن است (الله اکبر)، که (نسبتِ) بزرگی و عظمت، کسی جز او را نَسِزد؛ و چون عزّت و قوّتی را که خداوند به ما عطا فرموده بود دیدند، گفتیم «لا حول و لا قوه الا بالله» تا ملائکه بدانند که ما هیچ قدرت و قوتی نداریم جز به‌واسطۀ خداوند و چون نعمتی را که خداوند به ما داده و آن را در برابر واجب‌نمودن طاعت و عبادت بر ما واجب کرده بود دیدند، گفتیم «الحمد لله» تا ملائکه بدانند که خداوند در برابر نعمت‌هایی که بر ما ارزانی داشته است، حقوقی دارد و ملائکه نیز گفتند «الحمد لله». پس به‌واسطۀ ما به معرفتِ توحید خدای تعالی و تسبیح و تهلیل و تحمید و تمجید او رهنمون شدند. سپس خدای تعالی آدم(ع) را آفرید و ما را در صلب او به ودیعه نهاد و به ملائکه فرمان داد به‌دلیل تعظیم و اکرام ما بر او سجده کنند. سجدۀ آن‌ها برای خدای عزّوجلّ، عبودیت و بندگی، و برای آدم، اکرام و طاعت بود؛ زیرا ما در صلب او بودیم. چگونه ما از ملائکه برتر نباشیم در حالی که همۀ آن‌ها به آدم سجده کردند. چون مرا به آسمان‌ها به معراج بردند جبرئیل دو تا دو تا اذان و اقامه گفت، سپس گفت: ای محمد! پیش بایست. گفتم: ای جبرئیل! آیا بر تو پیشی بگیرم؟ گفت: آری، زیرا خدای تبارک‌و‌تعالی پیامبرانش را و علی‌الخصوص تو را بر همۀ ملائکه برتری داده است. من پیش ایستادم و با ایشان نماز خواندم در حالی که این، مایۀ هیچ فخری نیست، و چون حجاب‌های نور را به پایان رساندم، جبرئیل(ع) گفت: ای محمد! پیش برو و از من عقب ماند. گفتم: ای جبرئیل! آیا در چنین جایی از من جدا می‌شوی؟ گفت: ای محمد! نهایت حدّی که خدای تعالی برای من مقرر فرموده، همین جاست و اگر از آن بگذرم به‌سبب تجاوز از حدودی که پروردگار بزرگوارم مقرر فرموده است، بال‌هایم می‌سوزد. من به‌شدت در نور شدید افکنده شدم، تا به آنجا که خدای تعالی از ملکوتش اراده فرموده بود رسیدم و ندا رسید: ای محمد! گفتم: لبیک و سعدیک ای پروردگار من! تو را مبارک و متعالی داشتم (تبارکتُ و تعالیتُ). ندا رسید: ای محمد، تو بندۀ من و من پروردگار توام؛ پس فقط مرا پرستش کن و بر من توکل نما. تو نور من در میان بندگان من و فرستادۀ من به‌سوی خلقم و حجتم بر مردمانی. برای تو و کسی که از تو پیروی کند، بهشتم را خلق نمودم و آتش من برای کسی است که با تو مخالفت ورزد، و برای اوصیای تو کرامتم را لازم گردانیدم و برای شیعیانشان ثوابم را مقرر داشتم. گفتم: پروردگارا! اوصیای من چه‌کسانی هستند؟ ندا رسید: ای محمد! اوصیایت آنان‌اند که نامشان بر ساق عرش من نگاشته شده است و من در حالی که در پیشگاه پروردگار جلّ و جَلالم بودم، به ساق عرش نگریستم و دوازده نور دیدم و در هر نوری سطری سبز بود که نام هریک از اوصیای من بر آن نوشته شده بود. اول ایشان علی بن ابی‌طالب و آخر آن‌ها مهدی امتم بود. گفتم: پروردگارا! آیا آن‌ها اوصیای من هستند؟ ندا آمد: ای محمد! آن‌ها اولیا و دوستان و برگزیدگان و حجت‌های من بر خلایق، پس از تو هستند و آن‌ها اوصیا و خلفای تو و بهترین خلق پس از تو هستند. به عزّت و جلالم سوگند که به‌واسطۀ ایشان دینم را چیره و کلمه‌ام را بلند می‌نمایم و توسط آخرین آن‌ها زمین را از دشمنانم پاک می‌گردانم و مشرق و مغرب زمین را به تملّک او درمی‌آورم و باد را مُسخّر او می‌کنم و گردن‌کشان سخت را رام او می‌سازم و او را بر نردبان ترقی بالا می‌برم و با لشکریان خود یاری‌اش می‌کنم و با فرشتگانم به او مدد می‌رسانم، تا آنکه دعوتم را آشکار کند و مردمان گرد توحیدم آیند؛ سپس دولتش را پایدار می‌سازم، و تا روز قیامت، روزگار و ایام حکمرانی را میان اولیای خود (دست به دست) می‌گردانم.»[50] از امام صادق(ع) روایت شده است: «هرگاه جبرائیل خدمت پیامبر(ص) می‌آمد چون بنده‌ای در حضور ایشان می‌نشست و هرگز بدون اینکه اجازه بگیرد، بر او وارد نمی‌شد.»[51] * * *

-عطفی بر آنچه گذشت

برای درک‌ کُنه و حقیقتِ شناختِ رسول خدا(ص) از ذات الهی سبحان‌و‌متعال و تجلی و ظهور آن ذات در حضرت(ص) برای خلق، باید در این مثال تدبر و اندیشه کرد: بین علم کسی که فقط آتش را دیده باشد با کسی که در آتش سوخته باشد تا آنجا که خودش آتش شده باشد، تفاوت وجود دارد؛ این جایگاه (تبدیل‌شدن به آتش) مقام رسول کریم(ص) است، آن هنگام که برای او مانند سوراخ سوزنی گشایش رخ داد، در حالی که او بین دو حالت بود: حالت فنا و نیستی، که از این فتح‌شدن نه اسمی و نه رسمی برای حضرت باقی نماند و جز خداوند واحد قهار چیزی بر جای نماند؛ و حالت دوم، حالتی بود که در آن به منيّت يا شخصیتش بازمی‌گشت. اگر حدیث معراج که پیش‌تر بیان شد، شما را کفایت نمی‌کند، آیات سورۀ فتح را بنگرید. خداوند متعال می‌فرماید: (إنَّا فتَحْنَا لكَ فتْحًا مُبينًا * لِيَغْفِرَ لكَ اللهُ مَا تَقدَّمَ مِنْ ذنْبكَ وَمَا تَأخَّرَ وَيُتِمَّ نعْمَتَهُ عَليْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا)[52] (ما برای تو پيروزی نمايانی را مقدر کرده‌ايم * تا خدا گناه تو را آنچه پيش از اين بوده و آنچه پس از اين باشد برایت بيامرزد و نعمت خود را بر تو تمام کند و تو را به صراط مستقيم راه نمايد). منظور از فتح در این آیه، فتح مکه نیست؛ هر چند فتح مکه از ملزومات این فتح است؛ چراکه فتح در ملکوت، فتحی در عالم شهود را به‌دنبال دارد؛ حال اگر فتح در عالم لاهوت رخ دهد، وضعیت چگونه خواهد بود؟! فتحی بین ذات الهی و محمد(ص) که برداشتن جزئی از حجاب بود. اختصاص‌دادن آیه فقط به فتح مکه، ظلم و منحرف و دور کردن آیه از منظورش محسوب می‌شود. در این آیه صیغۀ ماضی به کار گرفته شده است «إنَّا فتَحْنَا» «ما برای تو فتح کردیم»؛ یعنی فتح و گشایش قبل از نازل‌شدن اين آیه یا هنگام نازل‌شدن آن محقق شده است؛ در حالی که فتح مکه دو سال پس از نزول این آیه به وقوع پیوست. به‌علاوه این فتح سبب غفران گناه ملازم با پیامبر بود (تَقَدَّمَ و تَأخَّرَ) و این گناه ـ‌همان طور که پیش‌تر بیان شد‌ـ همان آمیخته‌بودن او با تاریکی و ظلمتی است که هیچ مخلوقی از آن مستثنا نیست؛ چراکه فقط او سبحان‌و‌متعال نور مطلقی است که هیچ ظلمتی در آن راه ندارد. از هشام بن سالم نقل شده است که گفت: بر ابو‌عبدالله(ع) وارد شدم. حضرت فرمود: «آیا خداوند را توصیف می‌کنی؟» گفتم: بله. فرمود: «توصیف کن.» گفتم: او سمیع و بصیر است. فرمود: «این صفتی است که مخلوقات در آن شریک‌اند.» عرض کردم: چگونه او را توصیف می‌فرمایید؟ حضرت(ع) فرمود: «او نوری است که هیچ ظلمت و تاریکی در آن راه ندارد... .»[53] به‌سبب برداشته‌شدن حجاب و فتح مبین و فنا شدن رسول کریم(ص) در ذات الهی، او وجه خداوند و کلمۀ تامۀ خداوند شد و به‌عبارت دیگر، او اسم الله در خلق و اسم‌های نیکوی خداوند در خلق شد. این مرتبه، مرتبۀ سوم از اسم‌های خداوند سبحان‌و‌متعال است و به همین ترتیب حجت‌های خداوند از ائمه و انبیا و اوصیا و مرسلین ـ‌هرکس به فراخور مرتبه و نزدیکی‌اش‌ـ تمثیل وجه خداوند و اسم‌های نیکوتر او هستند؛ آن‌ها آینه‌ای هستند که اسم‌های نیکوتر در آن‌ها بازتاب یافته است؛ کسانی که به اخلاق خداوند سبحان‌و‌متعال آراسته شده‌اند. از شیخ صدوق در کتاب توحید و در کتاب عیون از هروی روایت شده است که گفت: به علی بن موسی الرضا(ع) عرض کردم: ای فرزند رسول خدا(ص)، معنای این خبر که روایت شده، چیست؟ «پاداش لا اله الا الله، نظر به وجه خداوند است.» حضرت(ع) فرمود: «ای اباصلت، هرکس خدا را به یکی از وجوه توصیف کند، کافر شده است؛ اما وجه خداوند، انبیا، فرستادگان و حجت‌های او ـ‌که سلام و صلوات خداوند بر ایشان باد‌ـ است.»[54] کلینی در اصول کافی روایت کرده است: از معاویة بن عمار از ابوعبدالله(ع) دربارۀ این سخن خداوند عزوجل (وَلِلهِ الأَسْمَاء اْلحُسْنَى فادْعُوهُ بهَا)[55] (و نيكوترين نام‌ها مختصّ خداست، پس او را با آن نام‌ها بخوانيد) روایت شده است که فرمود: «... به خدا سوگند نیکوترین اسم‌ها ما هستیم که خداوند هیچ عملی را از بندگان قبول نمی‌کند، مگر با شناخت و معرفت ما.»[56] اخبار و روایات در این زمینه بسيار و مفصل است.

-آنچه مانده است و بايد بدانيم:

هر مرتبۀ پایین‌تر، تجلی و ظهوری است از مرتبۀ بالاتر اسم‌های نیکوتر خداوند؛ اسم الله یا ذات الهی، تجلی و ظهوری است از حقیقت یا کُنه یا اسم اعظم یا «هو». محمد(ص) تجلی و ظهوری برای ذات الهی در خلق یا اسم الله در خلق است. «الرحمن الرحیم» اسم‌های واحدی هستند که اشاره به رحمت خداوند دارند و از هم جدا نمی‌شوند؛ آری، بین این دو تمایزی در وسعت و شدت رحمت وجود دارد؛ این دو دربِ ذات الهی یا اسم الله هستند، و علی و فاطمه(ع) تجلی و ظهور این اسم‌ها در خلق و درب شهر علم یا حضرت محمد(ص) هستند. خداوند متعال می‌فرماید: (قُل ادْعُوا اللهَ أو ادْعُوا الرَّحْمَنَ أيًا مَا تَدْعُوا فَلهُ اْلَأسْمَاءُ اْلحُسْنَى)[57] (بگو: چه الله را بخوانيد چه رحمان را، هرکدام را که بخوانيد، نام‌های نيکو از آنِ اوست) و رحیم در رحمان پیچیده شده است. این اسم‌های سه‌گانه (الله، رحمان و رحیم) ارکان اسم اعظم هستند؛ از همین رو با رحلت علی(ع) از این دنیا به جوار پروردگارش، جبرئیل(ع) ندا سر داد: «ارکان هدایت ویران شد.» يعنی با بازگشت سومینِ آن‌ها یعنی علی(ع) ارکان هدایت در این جهان ویران شد؛ پس از اینکه حضرت محمد(ص) و فاطمه(?) از او پیشی جسته بودند. به‌جهت اهمیت این سه اسم، و حتی به‌جهت بر‌پا‌شدن خلق و آسمان‌ها و زمین به برکت این سه اسم، سورۀ فاتحه و حتی قرآن یا کتاب نوشته‌شده، با این اسم‌ها آغاز شد؛ همان طور که خداوند کتاب تکوینی را با این‌ها گشایش نمود. اولین چیزی که خداوند سبحان خلق نمود، نور محمد و علی و فاطمه(ع) بود؛ همان طور که در روایات آمده است[58] و همان طور که گفته شد این‌ها(ع) به ترتیب نور الله، رحمان و رحیم هستند؛ و خداوند عالم‌ترین و حکم‌کننده‌ترین است و ما از علم جز اندکی بهره نبرده‌ایم.

-اسم‌های خداوند در سورۀ فاتحه

اسم‌های الهی که در فاتحه آمده است:

-اول: الله، الرحمن و الرحیم

اسم «الله» برای ذات جامع کمالات ربّانی وضع شده است، و رحمان و رحیم دروازۀ این ذات هستند. اگر بابِ رحمت نمی‌بود کسی از جهانیان تزکیه (پاکیزه) نمی‌شد، و هیچ کسی به کمال نمی‌رسید؛ و حتی چیزی بر عالم‌های خلقت افاضه نمی‌شود، مگر به‌واسطۀ این دو اسم. پس فیض از الله و با واسطۀ رحمان رحیم است، و از همین رو خداوند می‌فرماید: (قُل ادْعُوا اللهَ أو ادْعُوا الرَّحْمَنَ أيًا مَا تَدْعُوا فَلهُ اْلَأسْمَاءُ اْلحُسْنَى)[59] (بگو: چه الله را بخوانيد چه رحمان را، هرکدام را که بخوانيد، نام‌های نيکو از آنِ اوست).

-دوم: رب العالمین

عالَم‌ها سه تا هستند که عبارت‌اند از: الف- عالم مُلک: یا همین عالم جسمانی که در آن زندگی می‌کنیم، و از ماده ـ‌چیزی که به عدم شبیه است و بهره‌ای برای وجود‌داشتن ندارد مگر قابلیتی برای وجود‌ـ و صورتی که ظاهر‌کنندۀ آن است، تشکیل شده است. ماده با صورت قوام می‌یابد و آنچه در جسم وجود دارد مانند احساس، طعم، بو، حرکت، رشد و از‌بین‌رفتن، همگی مربوط به این صورت جسمانی و مثالی است نه ماده؛ به‌عنوان مثال انگشت در دست انسان، گرما و سرما و نرمی و زبری را حس می‌کند، و در بیشتر مواقع هنگام مرگ انسان، جسمش به خاک تبدیل می‌شود و این انگشتان هم مشتی خاک نامیده خواهند شد. حقیقت این است که صورت انگشت انسان از ماده برداشته شده و صورتی جدید بر آن عرضه شده است که صورت یک مشت خاک است، و جسمی جدید است که احساسی ندارد و به این ترتیب برای ما روشن می‌شود که حس‌ها در اجسام از لوازم مربوط به صورت است نه ماده. این‌چنین است که اگر این مشت خاک تبدیل به یک پرتقال شود دارای بوی زیبا و طعمی خوش می‌شود و با اینکه ماده در انگشت و خاک و پرتقال یکسان است، اما تغییر صورت، سبب تغییر بو و طعم و احساس شده است، و حتی باعث تغییر در حرام‌بودن خوردن خاک و انگشت انسان، و حلال‌بودن خوردن پرتقال. از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «بدان ای فلانی که جايگاه قلب نسبت به جسد همانند جايگاه امام واجب‌الاطاعه در بين مردم است. آیا نمى‏بينى كه تمام جوارح جسد، عاملان و كارکنان قلب و مترجم و ادا‌كنندۀ عمل از طرف او هستند؟ دو گوش و دو چشم و بينى و دهان و دو دست و دو پا و عضو شهوت همه كارگزاران قلب هستند. هنگامى كه قلب ارادۀ ديدن كند، انسان دو چشمش را براى ديدن باز مى‏كند و هرگاه ارادۀ شنيدن كند دو گوشش را به کار می‌گیرد و شنوایی‌اش را فعال می‌کند و می‌شنود، و وقتى بخواهد ببويد با بينى مى‏بويد و بينى است كه آن بو را به قلب مى‏رساند و زمانى كه بخواهد صحبت کند با زبان حرف می‌زند، و هنگامی که بخواهد کاری انجام دهد، دست‌ها را به عمل وامی‌دارد و وقتى بخواهد حركت كند با پا حركت مى‌کند و وقتى نيّت شهوت كند عضو شهوت را وادار به شهوت‌رانى مى‏كند. اين اعضا و جوارح همگی با تحريک قلب به فعاليت درمی‌آیند. سزاوار است كه امام در فرمانی که می‌دهد، اين‌گونه اطاعت شود.»[60] از اینجا درمی‌یابیم كه تشریع و قانون‌گذاری به صورت نظر دارد نه به ماده، و حتی نظر‌داشتن به صورت مثالی ملکوتی که اصل صورت جسمانی است، کفایت می‌کند. به همین دلیل از معصومین(ع) روایت شده است: «خداوند از زمانی که این عالم را خلق نمود به آن نگاه نکرد.» و «خداوند به چهرۀ شما نگاه نمی‌کند بلکه به قلب‌های شما نظر می‌افکند.»[61] به این ترتیب شبهۀ «آکِل و مأكول»[62] (خورنده و خورده‌شده) پاسخ داده می‌شود؛ چراکه وجه اشتراک بین انگشت و خاک و پرتقال در مثال، فقط ماده است و ماده عدمی است که تنها قابلیتی برای وجود دارد و نه چیز دیگر. بنابراین مشخص شد که هیچ‌گونه اشتراک حقیقی بین انگشت و خاک و پرتقال وجود ندارد. ب- عالم ملکوت: عالم مثالیِ مجرد از ماده است، شبیه آنچه شخص در خواب می‌بیند. این عالم، از عالم جسمانی بالاتر است، و حتی بر آن سیطره دارد و در آن دخل و تصرّف می‌کند. هر جسمی در عالم مُلک، شکل و صورتی در عالم ملکوت دارد، که حقیقت آن جسم است. صورت انسان در عالم ملکوت، نفس او یا ناطقۀ کاشته‌شده در قلب اوست که تدبیر‌کنندۀ جسم در این عالم مادی است. این نفس یا ناطقۀ کاشته‌شده در قلب، همان سایۀ عقل است. ج- عالم عقلی: که عالم سوم است، از عالم ملکوت بالاتر است و عالمی کلی است که موجودات در آن برخی در برخی دیگر تنیده شده‌اند و در آن منافات و اختلافی وجود ندارد؛ آن گونه که در عالم ملکوت و عالم ملک وجود دارد. غایت انسان رسیدن به این عالم است و غرض از این رسیدن، شناخت و معرفت خداوند سبحان‌و‌متعال است و همان طور که گفته شد این شناخت، معرفت و شناخت کُنه و حقیقت او سبحان‌و‌متعال نیست؛ همچنین شناخت ذات یا اسما و صفات او ـ‌که عین ذاتش هستند‌ـ هم نیست؛ بلکه معرفت و شناخت سایه‌های اسم‌های نیکوی اوست که همان حجت‌های الهی(ع) هستند و تأکید می‌کنیم که آن‌ها سايه‌های اسم‌های نیکوی خداوند هستند نه خود اسم‌های نیکوی او که عین ذات او هستند. اما آنچه از بعضی روایات آمده است که آن‌ها را «اسماء‌الحسنی» (نام‌های نیکو) نام نهاده است به این دلیل است که صورت، حکایت‌کنندۀ اصل است؛ هنگامی که عکس کسی را می‌بینی می‌گویی این فلانی است در حالی که شما خود این شخص را ندیده‌ای و آنچه دیده‌ای عکس اوست. و چه بسا خداوند از خلقش کسانی را که درب رحمت را به رویشان گشود، برگزید و حجاب را از پیش روی آنان برداشت و آنان به رسول کریم(ص) كه حکایت‌کنندۀ ذات یا شهر کمالات است، نظر افکندند؛ شهری که بابَش علی و فاطمه(ع) است؛ به‌عبارت دیگر اینان به سایۀ الله، رحمان و رحیم و وجه او سبحان‌و‌متعال در ممکنات،[63] نظر کردند. انسان در همۀ این عَوالِم، حمد و ستایش خداوند پروردگار جهانیان را می‌کند و او را تسبیح می‌گوید؛ چراکه او کریمی است که بدون هیچ چشمداشتی، عطا می‌کند. او در این عالم جسمانی پروردگار است؛ از مشتی خاک، گیاه رویانید، سپس منی و تخمک زنده، سپس جنین، سپس کودک، سپس جسمِ کودک رشد می‌کند و به‌تدریج به تکامل می‌رسد. انسان در همۀ این مسیرها فقیر و محتاج پروردگار غنی است؛ کسی که برایش زیستگاه مناسب و غذای کافی جهت رشد و تکاملش را فراهم کند و آسیب‌های ناشی از اضداد و تضادها را از او دفع نماید. شاید گفته شود: فایدۀ تکامل در عالم مادی چیست؟ در حالی که نتیجه [نهایی] آن است که جسم انسان ـ‌که نهایت کمال در این عالم جسمانی است‌ـ سرانجام به مُشتی خاک تبدیل می‌شود، و این مُشتی خاک، جماد است، و جماد، پست‌ترینِ موجودات جسمانی است! در پاسخ می‌گویم: اگر جسم انسان به‌شکل درست و حقیقی تکامل پیدا کند و بر حلال بنا شود و با عمل صالحِ خالص برای خداوند پاکیزه شده باشد، به مشتی خاک تبدیل نمی‌شود؛ همان طور که در روایات آمده است، به صورت جسم انسان باقی می‌ماند: «جسم‌های انبیا، اوصیا و شهدا و کسی که چهل هفته بر غسل جمعه مداومت داشته باشد»[64] را زمین نمی‌بلعد. مردم این واقعیت را در موارد متعدد لمس کرده‌اند؛ هنگامی که قبور بعضی از شهدا را نبش می‌کنند و می‌بینند که جسم آن‌ها هیچ تغییری نكرده است؛ همان طور که روایت شده است جسد حر بن یزید ریاحی(??) نبش شد و دیده شد که با گذشت صدها سال از شهادتش به‌همراه حسین بن علی(ع)، جسدش هیچ تغییری نکرده است. بنابراین از‌بین‌رفتن جسم بیشتر مردم و بازگشت آن به مشتی خاک از آن روست که جسم را بر لبۀ پرتگاهی پرورش داده‌اند و با عمل صالح آن را تزکیه و پاکیزه نکرده‌اند. اما در عالم ملکوت، انسان محتاج پروردگاری است که کمالات اخلاقی را به او افاضه نماید؛ کمالاتی که او را به عالم عقل ارتقا دهد. او به پروردگاری محتاج است که هواهای نفسانی باطل و وسوسه‌های شیاطین انس و جن را که جلوی سِیر او در طریق خداوند سبحان‌و‌متعال را می‌گیرند، از او دور نماید. اما گروه کوچکی که به عالم عقل می‌رسند، آن‌ها هم به پروردگاری نیاز دارند که به آن‌ها افاضه نماید و هرکس را بر حسب درجه‌اش، تکامل بخشد: (وَ قُل رَبِّ زدْني عِلْمًا)[65] (بگو: ای پروردگار من، بر علم من بيفزای)؛ همان طور که گام‌هایشان را در این عالم، ثابت می‌دارد. این چنین است که تمامی موجودات در همۀ عوالم به پروردگار سبحان احتیاج دارند و به فضل او امیدوارند، و چشم‌انتظار عطا و بخشش پرورش‌دهنده‌شان هستند تا کاملشان کند و بقایشان بخشد.

-سوم: ملک يوم الدين

از مبحث پیشین مشخص شد که حجت‌های خداوند وجه الله و سایۀ اسم‌های نیکوی او هستند؛ پس فرمان آن‌ها(ع)، فرمان او و سلطنتشان، سلطنت اوست. بنابراین اگر یکی از آن‌ها(ع) حکومت یا سلطنت کند، پادشاهی از آنِ خداوند خواهد بود؛ چراکه معصوم(ع) طبق شریعت خداوند حکم می‌راند و آن را بین مردم رواج می‌دهد، و اعمال او همگی به امر خدا و در جهت رضایت خداوند سبحان‌و‌متعال است. اطاعت از این حاکم معصوم(ع) واجب است و اطاعت از خداوند محسوب می‌شود و تمرّد و نافرمانی از او حرام است؛ چراکه معصیت و نافرمانی در برابر خداوند محسوب می‌شود؛ زيرا او جانشین و خلیفۀ خدا در زمینش است. خداوند متعال می‌فرماید: (وَإذْ قَال رَبُّكَ لِلْمَلائِكةِ إنِّي جَاعِلٌ فِي الْأرْض خَلِيَفًة)[66] (و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمين خليفه‌ای قرار می‌دهم). همچنین: (أمْ يَحْسُدُون النَّاسَ عَلى مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فضْلِهِ فَقدْ آتَيْنَا آل إبْرَاهِيمَ اْلكِتَابَ وَالْحِكْمَة وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا)[67] (يا بر مردم به‌خاطر نعمتی که خداوند از فضل خويش به آنان ارزانی داشته است، حسد می‌برند؟ در حالی که ما به خاندان ابراهيم، کتاب و حکمت داديم و فرمانروايی بزرگ ارزانی‌شان داشتيم). و می‌فرماید: (يَا دَاوُدُ إنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيَفًة فِي الْأرْض فاحْكمْ بَيْنَ النَّاس بالْحَقِّ وَلا تَتَّبع اْلهَوَى فيُضِلَّكَ عَنْ سَبيل الله)[68] (ای داوود، ما تو را خليفه‌ای روی زمين گردانيديم. در ميان مردم به حق داوری کن و از پِی هوای نفس مرو که تو را از راه خدا منحرف سازد). همچنین حق‌تعالی می‌فرماید: (قُل اللَّهُمَّ مَالِكَ اْلمُلكِ تُؤْتِي اْلمُلكَ مَنْ تَشَاءُ)[69] (بگو: بارخدايا! تويی دارندۀ مُلک و پادشاهی. به هرکه بخواهی مُلک می‌دهی و از هرکه بخواهی مُلک می‌ستانی). آیاتی که دلالت دارند بر اینکه پادشاهی و سلطنت از آنِ خداوند سبحان‌و‌متعال است و از آنِ بندگان نیست که طبق هواهای نفسشان یا گمان‌های عقلی‌شان رفتار کنند، بسیارند. همان ‌طور که پیش‌تر بیان شد هر دو قرائت «مَلِک» و «مَالِک» تضمین‌کنندۀ این معناست که پادشاهی ثابت و پابرجا بر روی این زمین از آنِ او سبحان‌و‌متعال است؛ چه مردم راضی باشند یا نباشند. آری، به‌جهت نپذیرفتن پادشاهی او سبحان‌و‌متعال ـ‌که او آن‌ها را بر اطاعت از ولی و حجتش و جانشینش و پادشاه تعیین‌شده از جانب او سبحان‌و‌متعال، مجبور نکرده است‌ـ ضرر و زیان به آن‌ها خواهد رسید و نابودی در جان‌ها و اموالشان خواهد افتاد؛ چراکه آن‌ها خلق شده‌اند که در این زمین بندگی و اطاعت از خداوند و کفر به طاغوت را به اختیار خود برگزینند و مجبور‌کردن آن‌ها بر نپذیرفتن حکم طاغوت و پیکار با آن و بر‌پا‌داشتن حکم خدا و یاری‌کردن جانشین خداوند، اصل این امتحان خدا را نفی می‌کند و غرض نهایی از این کار را ضایع می‌سازد. این مطلب شرافت امت محمد(ص) و بزرگی جایگاهشان را برای ما تبیین می‌کند؛ زیرا امتی است که حکم خداوند در زمینش را در یک حادثۀ بی‌نظیر و بی‌سابقه اقامه می‌کند، و جانشین خدا حضرت مهدی(ع) را در روز دین (یوم‌الدین) یا همان آوردگاه جزا و حساب در این زمین، یاری می‌کند. این امت یعنی انصار و اصحاب امام مهدی(ع) بهترین امتی است که برای مردم خارج شده است؛ امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند. اما اطلاق امت محمد(ص) با این توصیف برای کسانی که پیش از آن‌ها بودند، امکان‌پذیر نیست؛ یعنی اینکه امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند. چطور چنین چیزی شدنی است در حالی که آن‌ها خلفای خداوند یعنی علی(ع) و فرزندانش(ع) را به قتل رساندند؛ چه کسانی که طاغوتیان را یاری کردند و چه کسانی که معصومین(ع) را تنها گذاشتند؛ هر دو گروه یکسان هستند. آری، عدۀ کمی بودند که معصومین(ع) را یاری کردند و در بیشتر مواقع سرنوشت آن‌ها همانند سرنوشت ائمه‌شان(ع) بود؛ بعضی مسموم شدند و بعضی با شمشیر به شهادت رسیدند؛ همانند مالک اشتر و حجر بن عدی کندی و یاران امام حسین(ع). شرافت این امت به این است که آن‌ها اولین کسی را که حکم خداوند را در زمین اقامه، و قسط و عدل را بین مردم منتشر می‌کند، یاری خواهند کرد؛ و حتی می‌گویم: او تنها شخصیت اجرا‌کنندۀ کامل شریعت خدا در زمین است و بیشتر پیشینیان او (که صلوات خداوند بر آن‌ها باد) مبلّغ، بیم‌دهنده و بشارت‌دهنده بودند. پادشاهی سلیمان و ذو‌القرنین به وسعت ملک و پادشاهی او نیست، و از نظر تمکین و سلطنت، به آن‌ها به‌قدری داده نشده بود که به او(ع) داده خواهد شد؛ تا جایی که در برخی روایات آمده است که موسی بن عمران(ع) آرزو کرد که خودش قائم آل‌محمد(ع) باشد.[70] حال که از مبحث پیشین دانستیم که حجت‌های الهی(ع) سایه‌های اسم‌های او سبحان‌و‌متعال هستند، برای ما روشن می‌شود که امام مهدی(ع) سایۀ اسم «مَلِکِ» او سبحان‌و‌متعال است؛ پس امام، حاکم و مَلِک (پادشاه) در زمین در روز خدا یعنی روز دین است و خداوند پادشاه حقیقیِ روز دین است. مناسبت دارد که سورۀ فاتحه با حمد و ثنای خداوند آغاز شود و با ستایش (مَلِک یَومِ الدّین) (پادشاه روز دین) خاتمه پذیرد. حضرت محمد(ص) سایۀ الله سبحان است و امام مهدی(ع) سایۀ اسم مَلِک سبحان‌و‌متعال، و همان طور که از ایشان(ع) روایت شده است: «خداوند با ما آغاز کرد و با ما پایان می‌دهد.»[71] * * *

-دوم: روشنگری از عبادت و استعانت

-عبادت:

به‌طور ساده و به‌دور از هر پیچیدگی، عبادت خداوند سبحان‌و‌متعال یعنی اطاعت از خداوند و سر سپردن به امرها و نهی‌های او؛ از همین روست که امتحان اول برای عقل اول یعنی حضرت محمد(ص) در عالم عقل بسیار ساده و خالی از هرگونه تفصیلی بود؛ فرمود: پشت کن، پشت کرد و فرمود: پیش آی، پیش آمد. امام صادق(ع) می‌فرماید: «عقل و لشكرش را بشناسید تا هدایت شوید، و جهل و لشكرش را بشناسيد تا هدایت شوید.» سماعه گويد: عرض كردم، فدایت شوم، غير از آنچه شما به ما آمو‌خته‌اید نمی‌دانيم. حضرت فرمود(ع): «خداوند تبارک‌و‌تعالی عقل را آفرید. عقل اولین مخلوقش از روحانیون از سمت راست عرش از نورش بود. به او فرمود: برو، و او رفت. سپس به او فرمود: پیش آی، و پیش آمد. خداوند تبارک‌و‌تعالی به او فرمود: تو را بر خلقتی عظیم خلق نمودم و بر تمام مخلوقاتم کرامت بخشیدم. سپس جهل را از دریای شور و ظلمانی آفرید و فرمود: برو، و او رفت. سپس به او فرمود: پیش آی، و پیش نیامد. خداوند عزوجل فرمود: تکبر ورزیدی، پس تو را لعنت کردم. سپس برای عقل 75 سرباز قرار داد... تا آخر حدیث.»[72] حال که عبادت به‌طور ساده به‌معنی اطاعت است، هرکس خدا را اطاعت کند بندۀ خداست و هرکس خدا را اطاعت نکند، خداوند سبحان‌و‌متعال را بندگی نمی‌کند؛ حتی اگر در ابتدا از او چیزی ظاهر شده باشد که بر اطاعت از خدا دلالت کند، مثل رفتن جهل؛ شخص ظاهربین گمان می‌کند که پشت‌كردن يا رفتن جهل در جهت اطاعت از فرمان خداوند بود، ولی اگر کمی تدبر و دقت کنیم، درمی‌یابیم در واقع اطاعت از هوای نفس خودش بود؛ درست مانند عبادت ابلیس که تکبر و معصیتش از او پیشی گرفت. اگر به این زمین نگاهی بیندازیم، درمی‌یابیم اولین انسانی که خلق شد پدرمان آدم(ع) بود، و اولین فرمان از جانب خداوند برای ملائکه و هر آن‌کس که به‌همراه آن‌ها بود، سجده به آدم(ع) بود، که در واقع سجده به نور محمد(ص) و علی(ع) بود که در صلب آدم جای داشتند؛ و این سجده، برای خداوند سبحان‌و‌متعال است، و آدم(ع) فقط قبله‌ای برای ملائکه بود که با آن به خداوند روی آورند، و به برتر‌بودن او(ع) نسبت به خود، اعتراف کنند. به این صورت این سنت الهی در زمین جاری شد؛ سنت خداوندی که در آن هیچ تبدیل و تغییری نیست. خداوند جانشینان و حجت‌هایش(ع) را مبعوث می‌فرماید و بندگانش را به اطاعت از آن‌ها امر می‌کند؛ بنابراین اطاعت از آن‌ها، اطاعت از خداوند و نافرمانی از آن‌ها، معصیت خداوند است. اما شریعت، در زیر بال‌های آن‌ها قرار گرفته است و آنان، مبلّغان شریعت هستند. پس عمل به شریعت و پذیرفتنش بدون اطاعت از آن‌ها و سر سپردن به آن‌ها و تسلیم‌شدن در برابر آنان هیچ ارزشی ندارد. چطور ارزش داشته باشد در حالی که حکم او سبحان‌و‌متعال میان اهل آسمان و اهل زمین یکسان است. ابلیس ـ‌که لعنت خدا بر او باد‌ـ طرد نمود و او لعنتش فرمود؛ چراکه سجده بر آدم را نپذیرفت و بر او تکبر ورزید، با اینکه عبادت خداوند را به‌غیر از این امر، رد نکرده بود و آن‌گونه که روایت شده است، در عبادت خداوند بسیار کوشا بود.[73] از اینجا مشخص می‌شود كه معرفت و شناخت حجت خدا و جانشین او در زمینش، و به‌دنبال آن اطاعت و تسلیم‌شدن و گردن‌نهادن به او، همان اطاعت از خداوند سبحان و بندگی اوست، و آنان که حجت خدا و جانشین او در زمینش را اطاعت نمی‌کنند، خداوند سبحان‌و‌متعال را عبادت نكرده‌اند؛ حتی اگر به شریعت عمل کنند، روزه بگیرند، نماز بخوانند و حج به جا آورند. از پیامبر(ص) روایت شده است: «هرکس بميرد و امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.»[74] خداوند متعال می‌فرماید: (إنَّمَا أنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قوْم هَادٍ)[75] (جز اين نيست که تو بيم‌دهنده‌ای هستی و هر قومی را رهبری است). هرگز برای انسان به‌سوی صراط مستقیم، هدایت محقق نمی‌شود و نخواهد شد مادام که هدایتگر را نشناسد و تسلیم او و مطیع فرمانش نشود. از اینجا درمی‌یابیم هرکس به خلیفۀ الله در زمینش گردن ننهد و با اطاعت از او(ع) به‌سمت خداوند متوجه نشود، هنگامی که می‌گوید «ایّاکَ نَعْبُدُ» هوای نفس خویش و ابلیس (لعنه‌الله) و جهل (لعنه‌الله) را خطاب قرار داده است، و آن هنگام که جسم او رو به قبله است، حقیقت و نفسش متوجه خلاف جهت قبله می‌شود؛ چراکه او در حقیقتِ خويش، به‌سمت ماده و عدم متوجه شده و اطاعت خداوند را رد کرده، و نسبت به ولیّ او تکبر ورزیده است؛ هرچند به اطاعت از خداوند سبحان‌و‌متعال تظاهر کند. خلیفۀ خدا یا امام مهدی(ع) در این زمان، باب خداوند است، و فیض الهی و وجود از او نازل می‌شود و روی‌گرداندن از او، روی‌گرداندن از خداوند سبحان است، و انکار و تکذیبِ برتر بودن این بنده بر همۀ اهل زمین است؛ آن‌گونه که او با اخلاصش برای خداوند این شایستگی را یافت که سبب رساندن فیض الهی به زمین و اهل آن باشد، و اگر او نبود زمین با اهلش نابود می‌شد؛ همان طور که از ائمه(ع) روایت شده است.[76] اطاعت از امام مهدی(ع) در مواضعی نمایان می‌شود؛ از آن جمله آماده‌شدن برای ظهور آن حضرت است، چه آماده‌کردن خود باشد یا جامعه، یا مهیا‌کردن شرایط برای امکان‌پذیر شدن حکومت او و برپایی شریعت الهی در زمینش، و انتشار قسط و رحمت در میان بندگان.

-استعانت:

بر بنده است که در همۀ امور دنیوی و اخروی، در اعمال و عبادتش، در خواب و بیداری‌اش و در بیماری و سلامتی‌اش از غیر خداوند یاری نجوید؛ اما این مهم چگونه محقق می‌شود، در حالی که ما از کارگر و کشاورز و مهندس و پزشک و عالِم دينی و ملائکه و ارواح صالحین از جمله انبیا و اوصیا شهدا و اولیا، یاری و مدد می‌جوییم؟! یقیناً این اخلاص در استعانت از خداوند یکتا محقق نمی‌شود، مگر اینکه بنده بشناسد که همه‌چیز قائم به اوست، و او حقیقت وجود است، و همۀ امور به دست اوست، و هیچ حول و قوّتی، و هیچ موجود و مؤثر، و هیچ علت و معلولی نیست مگر به خداوند واحد قهار. منظورم از معرفت و شناخت بنده، معرفتی سطحی و تُهی از یقین نیست! یقینی که در گفتار و اعمالش ظاهر شود. اگر بنده فهمید که شفا دهندۀ واقعی، خداوند سبحان‌و‌متعال است و هیچ دارو و هیچ پزشکی کارساز نیست مگر به خداوند ـ‌همان طور که دارو و پزشک هیچ تأثیری نخواهند داشت اگر خداوند چنین اراده‌ای فرماید‌ـ به پزشک می‌رود و دارو مصرف می‌کند و یاری‌جستن از این‌ها، همان یاری‌جستن از خداوند خواهد بود؛ زیرا همان گونه که از ائمه(ع) روایت شده است، این بنده جز خداوند را نمی‌بیند: «هیچ چیزی را ندیدم مگر اینکه خداوند را قبل از آن و بعد از آن و همراه با آن مشاهده کردم.»[77] علاوه بر اینکه چنین بنده‌ای در بیشتر اوقات از دارو و پزشک بی‌نیاز است و با دعا یا قرائت سوره‌ای از سوره‌های قرآن یاری می‌جوید. حدیثی با این مضمون روایت شده است: «سورۀ فاتحه شفای همۀ دردها غیر از مرگ، است.»[78] باید توجه داشت که استعانت و یاری‌جستن از انبیا و اوصیا و ملائکه در پیشگاه خداوند سبحان به‌جهت برآورده‌شدن حاجات، با اخلاص برای او سبحان‌و‌متعال منافاتی ندارد؛ بلکه شفاعت آنان برای بندگان کرامتی است که خداوند آن‌ها را به آن کرامت بخشیده، و آنان را دروازه‌هایی برای نازل‌شدن فضل خود و وسیله‌هایی برای افاضۀ رحمتش قرار داده است. حق‌تعالی می‌فرماید: (بَل عِبَادٌ مُّكْرَمُون * لايَسْبُقونَهُ بالْقوْل وَهُم بَأمْرهِ يَعْمَلون)[79] (بلکه آنان بندگانی گرامی‌اند * که در سخن بر او پيشی نمی‌گيرند و به فرمان او عمل می‌کنند) شفاعت‌کردن آن‌ها در طول زندگی‌شان به‌طور قطع و یقین ثابت شده است. خداوند متعال می‌فرماید: (وَلوْ أنَّهُمْ إذ ظَلمُوا أنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفرُوا اللهَ وَاسْتَغْفرَلهُمُ الرَّسُول لوَجَدُوا اللهَ تَوَّابًا رَحِيمًا)[80] (و اگر هنگامی که مرتکب گناهی شدند نزد تو آمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند و پيامبر برايشان آمرزش خواسته بود، خداوند را توبه‌پذير و مهربان می‌يافتند). و شفاعتشان در روز قیامت به‌وسیلۀ آیات و روایات به اثبات رسیده است و همۀ مسلمین بر اینکه رسول خدا(ص) در روز قیامت شفاعت‌کننده است و شفاعتش مورد قبول است، اجماع نظر دارند. اما شفاعت آن‌ها(ع) پس از مرگشان چه برای زندگان در دنیا و چه برای مردگان در عالم برزخ نیز در قرآن ثابت شده است. خداوند متعال می‌فرماید: (اللهُ لا إَلهَ إلَّا هُوَ الْحَيُّ اْلَقيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ لهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأرْض مَنْ ذا الَّذِي يَشْفعُ عِنْدَهُ إلَّا بِإذْنهِ يَعْلمُ مَا بَيْنَ أيْدِيهمْ وَمَا خَلَفهُم)[81] (الله خدايی است که هيچ خدايی جز او نيست. زنده و پاينده است. نه خواب سبک او را فرا می‌گيرد و نه خواب سنگين. از آنِ اوست هر آنچه در آسمان‌ها و هر آنچه در زمين است. چه‌کسی جز به اذن او در نزد او شفاعت کند؟ آنچه را که پيشِ رو و آنچه را که پشتِ سرشان است می‌داند). در این آیه، عبارت شفاعت بعد از عبارت آسمان‌ها و زمین آمده است، یعنی پس از عبارت دنیا و آخرت؛ زمین تعبیری از زندگی مادی دنیوی، و آسمان‌ها تعبیری از حیات اخروی است و آیه وجود‌داشتن شفاعت را به اذن خداوند ثابت می‌کند؛ برای هرکس که او بخواهد؛ چه پیامبر باشد، چه وصی و چه ولیّ بر بندگان مؤمنش، در دنیا و آخرت. حتی طبق تنزیل آیه که از قرائت ائمه برای آیة الکرسی روایت شده است: (لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْض وَمَا بَيْنَهُما وَمَا تَحْتَ الثَّرَى عَاِلم الغَيْب وَالشَهَادَةِ الرَّحْمن الرَّحِيْم مَن ذا الَّذِي يَشْفعُ عِنْدَهُ إلاَّ بِإذْنهِ...)[82] (از آنِ اوست هرآنچه در آسمان‌ها و زمین و در میان آن‌ها و در زیرِ زمین است، دانای نهان و آشکار است، اوست رحمان و رحیم، كيست آن‌كس كه جز به اذن او در پيشگاهش شفاعت كند؟). که شفاعت را در برزخ (وَمَا بَيْنَهُما) و حتی در عالم‌های پایین‌تر (یعنی زمین‌های هفت‌گانه) و برای جن‌های مؤمن (وَمَا تَحْتَ الثَّرَى) به اثبات می‌رساند؛ و خداوند داناتر است. بنابراین شفاعتِ به‌اثبات‌رسیده در این آیه مطلق است و به وقت یا حال و وضعیتی مقیّد نیست، و گروهی که شفاعت را نفی می‌کنند، امر بر آن‌ها مشتبه شده است و گمان می‌کنند كه مرگ، عدم و نیستی است. حقیقت این است که مرگ، انتقال نفس انسانی از سرایی به سرای دیگر است، و حقیقت این است که مرگ، تکاملی در احساس و شعور است (فكشَفنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ)[83] (ما پرده از برابرت برداشتيم و امروز چشمانت تيزبين شده است)؛ حتی قرآن این مفهوم نادرست از مرگ را انکار می‌کند. خداوند متعال می‌فرماید: (وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبيل اللهِ أمْوَاتًا بَل أحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهمْ يُرْزَقون)[84] (کسانی را که در راه خدا کشته شده‌اند، مرده مپندار؛ بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان به ايشان روزی داده می‌شود). حال که رسول خدا(ص) نزد خداوند سبحان‌و‌متعال زنده است و قرآن شفاعت عام مطلق بی‌قید و شرط را مگر به‌اذن و اجازۀ خداوند به اثبات رسانده است، پس علت منتفی‌شدن شفاعت پیامبر به‌اذن خدا ـ‌ در حالی که نزد او زنده است‌ـ برای آن کسی که خداوند بخواهد، چه از زندگان و چه از اموات، چیست؟ آری، تنها یک نوع شفاعت است که قران آن را نفی می‌کند که شفاعت هنگام مرگ است. خداوند متعال می‌فرماید: (وَاتَّقوا يَوْمًا لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَيْئًا وَلا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلا هُمْ يُنْصَرُون)[85] (و بترسيد از روزى كه هيچ‌كس چيزى [از عذاب خدا] را از كسى دفع نمى‌كند؛ و نه از او شفاعتى پذيرفته، و نه از وى عوضی گرفته مى‌شود، و نه يارى خواهند شد). این آیه انسان را برحذر می‌دارد و او را به ترس و خشوع از روزی که خواهد آمد و در آن روز کسی شفاعت نخواهد شد، وامی‌دارد. این روزی که خواهد آمد، یا روز مرگ است یا روز قیامت؛ از آنجا که شفاعت در روز قیامت ثابت شده است، فقط روز مرگ باقی می‌ماند؛ و این چیزی است که از اهل‌بیت(ع) روایت شده است که فقط شفاعت هنگام مرگ منتفی است. برای کسب اطلاعات در خصوص این روایات به تفسیر صافی و سایر منابع مراجعه کنید.[86] بعضی از مفسران شفاعت در این آیه را به شفاعت باطلی که مشرکان از سوی بت‌هایشان و اولیایشان ـ‌یعنی دشمنان خدا که لعنت خدا بر همگی‌شان باد‌‌ـ مدعی بودند، تأویل می‌کنند. این تأویل دقیقی نیست؛ چراکه آیه، شفاعت را در هنگام معینی نفی می‌کند؛ حتی این آیه شفاعت کسی را که شفاعت دارد، در این روز منتفی می‌داند؛ یعنی در روز مرگ. کسی از سکرات موت و دردهای عظیم آن هنگام خروج روح از بدن نجات پیدا نمی‌کند مگر کسانی که با بدن‌هایشان هم‌نشین مردم بوده‌اند، در حالی که روح آن‌ها قرین ملاء اعلی است. هنگامی که انسان روحش را در دنیا و ماده به سختی یا در گسترۀ وسیعی گرفتار کرده و دل‌بستگی‌های بسیاری به آن پیدا کرده باشد، خروج روحش از بدن نیازمند قطع‌کردن و بریدن تمامی این دل‌بستگی است؛ درست مانند خارج‌کردن خار از میان توده‌ای پشمی. اگر در این وضعیت به‌خوبی اندیشه کنیم درمی‌یابیم که اصولاً شفاعت در چنین حالتی قابل‌تصور نیست؛ چراکه مستلزم نقض نظام تکوینی و قوانین الهی است؛ قوانینی که در طول مسیر انسانی در این زمین، نقض‌شدنشان را ندیده‌ایم، مگر در حالت‌های خاص و نادر، به‌جهت اثبات وجود خداوند؛ مانند نسوختن ابراهیم(ع) توسط آتش؛ با وجود اینکه اگر در این وضعیت نیز عمیق شویم چیزی از خرق قانون تکوینی در آن نمی‌بینیم؛ شاید آتش ابراهیم سوزنده بود و بدن ابراهیم نیز قابل‌سوختن، ولی به‌دلیلی از آن دور شده یا با حجابی، جدا شده باشد؛ خداوند داناتر است (و الله اعلم). * * *

-سوم: روشنگری از صراط مستقيم

همان، خداوند سبحان‌و‌متعال است: «تَخلَّقوا بِأخلاقِ الله»[87] «به اخلاق الهی آراسته شوید.» همان انسان کامل یعنی حضرت محمد(ص) است: «إنما بعثت لأتمم مكارم الأخلاق»[88] «من فقط برای به‌کمال‌رساندن مکارم اخلاقی مبعوث شدم.» و (وَإنَّكَ لعَلى خُلُق عَظِيم)[89] (و تو بر خُلقی عظيم هستی). همان علی و فاطمه(ع) است: «من شهر علم هستم و علی دروازۀ آن.»[90] همان حسن و حسین(ع) است: «حسین از من است و من از حسین.»[91] و همان عبادت سجاد(ع)، علم باقر(ع)، صدق صادق(ع)، صبر موسی(ع)، خشنودی رضا(ع)، جود و بخشش جواد(ع)، هدایت هادی(ع)، تقوی و پاکیزگی و زکات عسکری(ع) است. و همان مهدی(ع) است و همان مهدی(ع) است و همان مهدی(ع) است. کلمه‌ای که آن را نوشته‌شده بر پهنۀ آسمان، و در زمین بر سنگ سخت، و بر آب و بر برگ در‌ختان، می‌بینم. (أَفَلمْ يَدَّبَّرُوا الْقوْل أمْ جَاءَهُمْ مَالمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأوَّلِينَ * أمْ لم يَعْرفُوا رَسُوَلهُمْ فهُمْ لهُ مُنْكِرُون * أمْ يَقُوُلون بهِ جِنَّةٌ بَل جَاءَهُمْ بالْحَقِّ وَأكْثرُهُمْ لِلْحَقِّ كارهُون * وَلو اتَّبَعَ الْحَقُّ أهْوَاءَهُمْ لَفسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَاْلَأرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ بَل أتَيْنَاهُمْ بذِكْرهِمْ فهُمْ عَنْ ذِكْرهِمْ مُعْرِضُون * أمْ تَسْألُهُمْ خَرْجًا فخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّاِ زقِينَ *وَإنَّكَ لتَدْعُوهُمْ إَلى صِرَاطٍ مُسْتَقِيم *وَإنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُون بالْآخِرَةِ عَن الصِّرَاطِ لنَاكِبُون)[92] (آيا در اين سخن نمی‌انديشند؟! يا برای آن‌ها چيزی نازل شده است که برای نياکانشان نازل نشده بود؟! * يا آنکه فرستاده‌شان را نشناخته‌اند که انکارش می‌کنند؟! * يا می‌گويند ديوانه است؟! نه، پيامبرشان به‌حق بر آن‌ها مبعوث شد، ولی بيشترشان از حق کراهت دارند * اگر حق از پِی هوس‌هايشان می‌رفت، آسمان‌ها و زمين و هرکه در آن‌هاست تباه می‌شد، ولی ما اندرزشان فرستاديم و آن‌ها از اندرزشان روی‌گردان شدند * يا تو از آن‌ها مزدی می‌طلبی؟ مزد پروردگارت بهتر است، که او بهترين روزی‌دهندگان است * هر آينه تو آن‌ها را به راه راست می‌خوانی * و کسانی که به آخرت ايمان ندارند از راه راست منحرف‌اند). بارالها! تویی شایستۀ ستایش؛ چراکه تو پرودگار کریم رحمان رحیم در همۀ عالم‌ها هستی. ما اعتراف می‌کنیم که پادشاهی از آنِ توست، و روزی خواهد آمد که در عمل، پادشاهی از آنِ تو خواهد بود؛ چه این روز، روز قیامت صغرا و ظهور امام مهدی(ع) باشد و چه روز قیامت کبرا؛ آن هنگام که اولیای تو بر اعراف خواهند بود و بین بندگان تو حکم می‌رانند و به اذن تو، گروهی را به بهشت و گروهی را به جهنم وارد می‌کنند. و الحمد لله اولاً و آخراً و ظاهراً و باطناً و حمد و ستایش مخصوص خداوند است که اول و آخر و ظاهر و باطن است * * * باقی‌ماندۀ آل‌محمد(ع) رکن شدید، احمد‌الحسن وصی و فرستادۀ امام مهدی(ع) به‌سوی تمامی مردمان تأیید‌شده با جبرئیل، تسدید‌شده با میکائیل، یاری‌شده با اسرافیل (ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) (فرزندانی، برخی از نسل برخی ديگر، و خداوند شنوا و داناست) نجف اشرف، 26 شوال 1424ق[93]

پا ورقی ها

[1] - تفسیر مجمع البیان: ج 1 ص 94؛ تفسیر صافی: ج 1 ص 81؛ المیزان: ج 1 ص 23.

[2] - کافی: ج 1 ص 114؛ توحید صدوق: ص 230؛ تفسیر قمی: ج 1 ص 28.

[3] - صحیفۀ سجادیه: ص 389 در دعای ایشان برای برطرف‌شدن غم‌ها؛ مصباح المتهجد: ص 393 صلوات بر پیامبر در روز جمعه.

[4] - اقبال الاعمال: ج 3 ص 629 فصل 10 مناجات شعبانیه؛ بحار‌الانوار: ج 91 ص 97.

[5] - کافی: ج 1 ص 443؛ بحار الانوار: ج 18 ص 306؛ تفسیر صافی: ج 5 ص 87.

[6] - امیر‌المؤمنین می‌فرماید: «تمام علوم هستی در قرآن، و تمام علوم قرآن در سبع‌المثانی، و علوم سبع‌المثانی در بسمله، و علوم بسمله در نقطه است و من آن نقطه هستم.» چهل حدیث شیخ ابراهیم خویی: ص 231.

[7] - حجر: 87.

[8] - زمر: 23.

[9] - توحید صدوق: ص 232.

[10] - کافی: ج 2 ص 557؛ مصباح‌المتهجد: ص 66 و 336 و 393 و 504 و 571.

[11] - توبه: 21.

[12] - رعد: 15.

[13] - آل‌عمران: 26.

[14] - بقره: 246.

[15] - نساء: 97.

[16] - نساء: 54.

[17] - هود: 40.

[18] - ذاریات: 26.

[19] - شعراء: 54 و 55.

[20] - طه: 71.

[21] - اشاره‌ای به این سخن خداوند متعال: (وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ( (ما آدمی را آفريده‌ايم و از وسوسه‌های نفس او آگاه هستيم؛ زيرا از رگ گردن به او نزديک‌تريم). (ق، 16)

[22] - محاسن: ج 1 ص 3؛ کافی: ج 2 ص 68 باب خوف و رجا، ح 2؛ ثواب الاعمال: ص 147.

[23] - فاطر: 10.

[24] - بحار الانوار: ج 89 ص 185.

[25] - ق: 16.

[26] - مناقب آل ابی‌طالب: ج 2 ص 7؛ همچنین از ایشان در بحار‌الانوار: ج 8 ص 67.

[27] - نهج‌البلاغه: ج 2 ص 204؛ بحار الانوار: ج 66 ص 316.

[28] - الزام الناصب: ج 2 ص 218؛ مشارق انوار الیقین: ص 267.

[29] - نساء: 69.

[30] - عنکبوت: 69.

[31] - مائده: 15 و 16.

[32] - انعام: 152 و 153.

[33] - اعراف: 16 و 17.

[34] - نساء: 69.

[35] - نمل: 14.

[36] - توحید صدوق: ص 139 باب صفات ذاتی و صفات أفعالی.

[37] - توحید صدوق: ص 88.

[38] - بسیط: ساده و بدون هیچ جزئیات (مترجم).

[39] - مصباح المتهجد: ص 815؛ اقبال الاعمال: ص 277 و 279؛ مصباح کفعمی: ص 536.

[40] - توحید صدوق: ص 190؛ بحار الانوار: ج 4 ص 166.

[41] - نهج البلاغه: ج 1 ص 15؛ احتجاج: ج 1 ص 296.

[42] - توحید صدوق: ص 40؛ عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 137.

[43] - توحید صدوق: ص 50؛ بحار الانوار: ج 4 ص 275.

[44] - شرح اصول کافی: ج 3 ص 173؛ حلیة الابرار: ج 2 ص 62؛ بحار الانوار: ج 40 ص 153.

[45] - کافی: ج 1 ص 443؛ بحار الانوار: ج 18 ص 306؛ تفسیر صافی: ج 5 ص 87.

[46] - علل الشرائع: ج 2 ص 313؛ بحار الانوار: ج 18 ص 354؛ کافی: ج 3 ص 482.

[47] - إسراء: 110.

[48] -کافی: ج 2 ص 134؛ توحید صدوق: ص 103؛ عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 110.

[49] - بقره: 31.

[50] - علل الشرائع: ج 1 ص 5؛ بحار الانوار: ج 18 ص 345.

[51] - علل الشرائع: ج 1 ص 7؛ بحار الانوار: ج 18 ص 256.

[52] - فتح: 1 و 2.

[53] - توحید صدوق: ص 146؛ بحار الانوار: ج 4 ص 70.

[54] - توحید صدوق: ص 117؛ عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 106.

[55] - اعراف: 180.

[56] - کافی: ج 1 ص 144؛ بحار الانوار: ج 25 ص 5.

[57] - إسراء: 110.

[58] - به بحار الانوار: ج 15 ص 24 و قبل از آن، و ج 25 ص 22 و ج 54 ص 170 و سایر منابع مراجعه کنید.

[59] - إسراء: 110.

[60] - علل الشرائع: ج 1 ص 109؛ بحار الانوار: ج 58 ص 249؛ فصول المهمه فی اصول الائمه: ج 3 ص 247.

[61] - امالی طوسی: ص 536؛ بحار الانوار: ج 67 ص 248.

[62] - به‌طور خلاصه اين شبهه به این صورت است كه انسان با مردن تبديل به خاک می‌شود و ريشۀ درختان و نباتات آن را جذب خويش می‌كنند، و به این صورت تبديل به ميوه می‌شود و انسانی دیگر آن را می‌خورد و آنچه خورده است جزئی از جسدش می‌شود. در اينجا سؤالی مطرح می‌شود: اين اجزای خورده‌شده به كدام جسد باز می‌گردد؟ اگر به جسد اول بازگردد، جسد دوم بعد از مرگش ناقص خواهد بود و اگر به جزئی از جسد دوم بازگردد جسد اول ناقص خواهد بود! الزامی ندارد که جسم خورده‌شده، یک انسان باشد و اگر جسم خورده‌شده متعلق به یک حيوان باشد نیز همین مسئله پابرجا خواهد بود. به این ترتیب برخی با استناد به اين شُبهه، معاد جسمانی را منکر می‌شوند.

[63] - ممکنات: موجودات فانی که وجودشان از خودشان و در دست خودشان نیست. (مترجم)

[64] - رجوع کنید به تفسیر قرطبی: ج 17 ص 4؛ منهج الرشاد لمن اراد السداد: ص 565.

[65] - طه: 114.

[66] - بقره: 30.

[67] - نساء: 54.

[68] - ص: 26.

[69] - آل‌عمران: 26.

[70] - سالم اشل نقل می‌کند: شنیدم اباجعفر محمد بن علی باقر می‌فرماید: «موسی بن عمران در سِفر اول به آنچه به قائم آل‌محمد در تمکین و فضل داده می‌شود، نظر افکند. پس موسی گفت: خداوندا، مرا قائم آل‌محمد گردان. خداوند فرمود: او از نسل احمد است. سپس در سِفر دوم نظر کرد و مانند همان را یافت و دوباره همان را تکرار کرد و همان پاسخ به او گفته شد. سپس به سِفر سوم نظر کرد و همانند همان را مشاهده نمود. دوباره همان گفته را تکرار نمود و همان پاسخ به او داده شد.» غیبت نعمانی: ص 246؛ بحار الانوار: ج 55 ص 77.

[71] - از رسول خدا روایت شده است که فرمود:«... ای علی، هدايت يعنی پیروی از امر خدا نه هوا و رأی، و گویی در برابر قومی هستی كه قرآن را تأويل می‌کنند و شبهات را برمی‌گیرند و شراب را حلال می‌کنند و در اعطای زكات خساست به خرج می‌دهند و مال حرام را هدیه می‌دهند. گفتم: ای رسول خدا، اين‌ها كه اين اعمال را انجام می‌دهند چه‌کسانی هستند؟ اهل فتنه‌اند يا از دين خارج شده‌اند؟ فرمود: آن‌ها اهل فتنه‌اند. در آن فرو می‌روند تا اینکه عدالت، آن‌ها را دریابد. گفتم: عدالت از ماست يا از غير ما؟ فرمود: البته از ماست؛ خداوند با ما آغاز کرد و با ما پایان می‌دهد... .» بحار الانوار: ج32 ص298؛ امالی طوسی: ص66.

[72] - علل الشرائع: ج 1 ص 114؛ کافی: ج 1 ص 21، با اندکی اختلاف.

[73] - امیر‌المؤمنین می‌فرماید: «... پس عبرت گيريد از آنچه خداوند با ابليس كرد: كار طولانى، تلاش سخت و بندگى شش‌هزار ساله‏اش را ـ‌كه روشن نيست بر حسب سال‌هاى اين جهان برآورد شده است يا سال‌هاى جهان ديگر‌ـ در برابر ساعتى تکبر ورزیدن، پوچ ساخت. پس از ماجراى ابليس، با گناهى هم‌سنگ او، كيست كه از عذاب الهى رهايى یابد؟ هيچ‌كس! خداوند سبحان هرگز انسانى را با گناهى كه فرشته‏اى را با آن گناه بيرون راند، به بهشت وارد نمی‌کند. حکم او در میان اهل آسمان و اهل زمین، یکسان است و ميان خدا و هيچ‌يک از بندگانش مصالحه‏اى نيست، كه چيزى را كه بر همۀ جهانيان حرام كرده است، بر آن بنده مباح کرده باشد. پس اى بندگان خدا، بترسيد از اينكه دشمن خدا، شيطان، شما را به بيمارى خود (تكبر و خودپسندى) دچار سازد و به نداى خود شما را از جاى برانگيزد و سواران و پيادگان خود را بر شما فرود آورد. به جان خودم سوگند كه او تير تهديد در كمان رانده و كمانش را سخت كشيده است و از جايى نزديک بر شما تير می‌افکند و گفته است: (قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ( (گفت: «پروردگارا، به‌سبب آنكه مرا گمراه ساختى، من [هم گناهانشان را] در زمين برايشان مى آرايم و همه را گمراه خواهم ساخت)... .» نهج البلاغه: ج 2 ص 138.

[74] - الامامة و التبصرة: ص 10؛ مراجعه کنید به کافی: ج 1 ص 376 و پس از آن.

[75] - رعد: 7.

[76] - مراجعه کنید به کافی: ج 1 ص 534؛ غیبت طوسی: ص 139.

[77] - العقائد الإسلامية على ضوء مدرسة أهل‌البيت: ص 137؛ شرح االاسماء الحسنی: ج 1 ص 189.

[78] - بحار الانوار: ج 89 ص 261.

[79] - انبیاء: 26 و 27.

[80] - نساء: 64.

[81] - بقره: 255.

[82] - از علی بن ابراهیم از پدرش از حسین بن خالد روایت شده است که ابو‌الحسن امام رضا قرائت فرمود: (اللهُ لا إَلهَ إلَّا هُوَ الْحَيُّ اْلَقيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ لهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأرْض بَيْنَهُما وَمَا تَحْتَ الثَّرَى عَاِلم الغَيْب وَالشَهَادَةِ الرَّحْمن الرَّحِيْم مَن ذا الَّذِي يَشْفعُ عِنْدَهُ إلاَّ بِإذْنهِ( (الله خدايی است که هيچ خدايی جز او نيست. زنده و پاينده است. نه خواب سبک او را فرا می‌گيرد و نه خواب سنگين. از آنِ او است هر آنچه در آسمان‌ها و زمين و هر آنچه بین آنها است و هر چه پایین‌تر از آن است. چه‌کسی جز به اذن او در نزد او شفاعت کند؟). تفسیر قمی: ج 1 ص 83؛ تفسیر مجمع البیان: ج 2 ص 161؛ تفسیر نور الثقلین: ج 1 ص 261.

[83] - ق: 22.

[84] - آل‌عمران: 169.

[85] - بقره: 48.

[86] - تفسیر صافی: ج 1 ص 127؛ شرح اسماء الحسنی: ص 234.

[87] - بحار الانوار: ج 58 ص 129؛ شرح اسماء الحسنی: ج 1 ص 41؛ تفسیر رازی: ج 9 ص 64.

[88] - مکارم الاخلاق: ص 8؛ بحار الانوار: ج 16 ص 126.

[89] - قلم: 4.

[90] - امالی صدوق: ص 425؛ مستدرک حاکم: ج 3 ص 126.

[91] - کامل الزیارات: ص 116؛ شرح الاخبار: ج 3 ص 88.

[92] - مؤمنون: 68 تا 74.

[93] - 30 آذر 1382ش. (مترجم)