انتشارات انصار امام مهدی(ع)
سیزدهمین حَواری
سید احمد الحسن(ع)
گردآوری و پِی نوشت
علاء سالم
مترجم
گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع)
نام کتاب : سیزدهمین حَواری
نویسنده : احمدالحسن(ع)
گردآوری و پِی نوشت : علا سالم
مترجم : گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع)
نوبت انتشار : اول
تاریخ انتشار : 1395
کد کتاب : 1/128
ویرایش ترجمه : اول
جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص دعوت مبارک سید احمدالحسن(ع) به تارنماهای زیر مراجعه نمایید.
www.almahdyoon.co
www.almahdyoon.co.ir
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
سپاس و ستایش تنها از آنِ پروردگار جهانیان است؛
بارالها! سلام و صلوات تامّ خود را بر محمد و آل محمد، امامان و مهدیین، ارزانی فرما!
-پیشگفتار پِی نویس
-معرفی صاحب کتاب و دعوت الهی ایشان:
سید احمدالحسن.... ایشان، احمد فرزند اسماعیل، فرزند صالح، فرزند حسین، فرزند سلمان، فرزند محمد، فرزند حسن، فرزند علی، فرزند محمد، فرزند علی، فرزند موسی، فرزند جعفر، فرزند محمد، فرزند علی، فرزند حسین، فرزند علی بن ابی طالب که سلام و صلوات بر آنها باد میباشد.
ایشان وصی و فرستادهی امام مهدی ـمحمد بن الحسن(ع)ـ به سوی همهی مردم، یمانی موعود برای مسلمانانِ شیعه، و همان مهدی است که رسول خدا(ص) بشارت ولادتش را در آخر الزمان به مسلمانان اهل سنت داده است. همچنین ایشان همان تسلّی دهندهی پیامبران و فرستادگان خداوند است که پیامبر خدا عیسی(ع) ـهمانطور که در انجیل آمدهـ به او وعده داده، و همان رهایی بخشی است که فرستاده شدنش را پیامبر خدا ایلیا(ع) به یهودیان وعده داده است.
ایشان دعوت بزرگ الهی خود را در سال 1999 در عراق (شرق) پایتخت دولت عدل الهی، آغاز کرده، و این دعوت از آنجا به همهی جهان منتشر شده است. ایشان به سوی مردم آمد، با همان دلایل و استدلالهایی که انبیا و فرستادگان خداوند با آنها بر قومشان استدلال میکردند: نص و تصریح (که برای پیروان دینها هر یک براساس کتابی که به آن اعتقاد دارد، روشن نموده است)، علمی که با آن بزرگان همهی ادیان را به مبارزه طلبیده است، و دعوت به حاکمیت خداوند؛ به علاوهی تأیید ایشان توسط خداوند سبحان در ملکوت و از طریق هزاران رؤیای صادقهای که پیامبران و فرستادگان برایش گواهی میدهند.
ایشان با دستان خود، مجموعهای از کتابهایی را که جوانب بزرگی از شناخت الهی را در بردارند به نگارش درآورده و شروع به توزیع آنها بین مردم نمودند؛ از جمله: «کتاب توحید، متشابهات، روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان، سفر موسی(ع) به مجمع البحرین، پاسخهای روشنگر بر بستر امواج، نبوت خاتم، گوساله، جهاد درب بهشت است، حاکمیت خداوند نه حاکمیت مردم» و بسیاری دیگر.
اما هدف دعوت ایشان، همان هدف دعوت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد ـکه درود خداوند بر همهی ایشان بادـ میباشد؛ اینکه توحید در جای جایِ این زمین منتشر شود. هدف ایشان، همان هدف پیامبران و فرستادگان است؛ و همچنین بیان تورات، انجیل و قرآن و آنچه در آن اختلاف دارند... اینکه زمین همانطور که از ظلم و ستم آکنده شده است، سرشار از عدل و داد گردد. اینکه گرسنگان سیر شوند و در زمین، نیازمندی باقی نماند. اینکه یتیمان پس از اندوهِ طولانیشان، شاد شوند و بیوه زنان نیازهای مادی خود را با وقار و احترام، به دست آورند. اینکه... و اینکه... اینکه مهمترین مسألهی شریعت، پیاده شود؛ عدل، مهربانی و راستی.
بسیاری از مؤمنان که در جای جای این جهان به سر میبرند، به کاروان این دعوت مبارک پیوستهاند. برای کسب آگاهی بیشتر میتوانید به سایت رسمی انصار امام مهدی(ع) مراجعه نمایید.(
[1])
-احمد «سیزدهمینِ» از «بیست و چهارمینِ» پیر در متون ادیان:
«1 پس از این دیدم که ناگاه دروازهای در آسمان باز شد و آن آواز اوّل را که چون کَرنا شنیده بودم با من سخن میگفت، دیگر باره میگوید: به اینجا صعود کن تا اموری را که پس از این باید واقع شود، به تو بنمایم. 2 فیالفور در روح شدم، و به ناگاه تختی در آسمان بود و بر آن تخت نشینندهای. 3 و آن نشیننده، در صورت، مانند سنگ یشم و عقیق است و رنگین کمانی گرداگرد تخت که به منظر شباهت به زمرّد دارد 4 و گرداگرد تخت، بیست و چهار تخت است؛ و بر آن تختها بیست و چهار پیر که جامههای سفید در بردارند، نشسته دیدم در حالی که بر سر ایشان تاجهای زرّین 5 و از تخت، برقها، رعدها و صداها برمیآید».(
[2])
در مورد کسی که بر تخت نشسته است، میتوانیم در متون مسلمانان (شیعه) مطالعه کنیم و ببینیم که پیامبر خدا محمد(ص) همان کسی است که بر تخت نشسته. اما همراهان بیست و چهار تخت، همان جانشینان پاک و مطهر او هستند؛ «12 امام + 12 مهدی» همانطور که وصیت مقدّس ایشان به آن تصریح میکند. متن وصیت:
«.... رسول خدا(ص) در شبی که از دنیا رفتند به علی(ع) فرمودند: ای اباالحسن! صحیفه و دواتی آماده کن. حضرت(ص) وصیتشان را به امیرالمؤمنین(ع) املا فرمودند، تا به اینجا رسید: ای علی! پس از من دوازده امام خواهند بود و بعد از آنها دوازده مهدی، و تو ای علی، اولین نفر از دوازده امام هستی. خداوند تبارک و تعالی تو را در آسمانش، علی مرتضی و امیرمؤمنان و صدیق اکبر (تصدیق کنندهی بزرگ پیامبر) و فاروق اعظم (به وسیلهی تو، بین حقّ و باطل فرق گذاشته میشود) و مأمون و مهدی نامیده است و این اسامی برای احدی جز تو شایسته نیست.
ای علی! تو وصیّ من و سرپرست اهل بیتم هستی چه زنده و چه مرده ایشان و همچنین بر زنانم وصی من خواهی بود، پس هر کدام را که در عقد ازدواج من باقی گذاری فردای قیامت مرا ملاقات میکند، و هر کدام را که تو طلاق دهی من از او بیزارم، و در قیامت نه مرا میبیند و نه من او را میبینم. تو پس از من جانشین و خلیفهام بر امّتم هستی. زمانی که وفات تو فرا رسید وصایت و جانشینی مرا به پسرم حسن که نیکوکار و رسیده به حقّ است تسلیم نما. زمان وفات او که فرا رسید آن را به فرزندم حسین پاک و شهید بسپارد، و وقتی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش آقا و سیّد عبادت کنندگان و صاحب ثفنات (دارای پینههای عبادت) «علی» واگذار نماید، و هرگاه زمان وفات او رسید آن را به فرزندش محمّد باقر تسلیم کند، و زمانی که وفات او رسید آن را به پسرش جعفر صادق بسپارد، و آنگاه که وفات او فرا رسید به فرزندش موسی کاظم واگذار کند، و وقتی که وفات او فرا رسید به فرزندش علی «رضا» تسلیم کند، و زمانی که وفات او رسید آن را به فرزندش محمّد ثقه «تقی» بسپارد و زمانی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش علی «ناصح» واگذار نماید، و زمانی که وفات او رسید آن را به پسرش حسن «فاضل» بسپارد، و زمانی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش «محمد» که حافظ شریعت و آل محمد(ص) است بسپارد. این دوازده امام بود و بعد از ایشان دوازده مهدی خواهد بود. پس وقتی که زمان وفات او رسید، وصایت و جانشینی من را به فرزندش که اولین و برترین مقربین است تسلیم نماید، و او سه نام دارد، یک نامش مانند نام من، و نام دیگرش مثل نام پدر من است و آن عبدالله و احمد است و سومین نام او مهدی خواهد بود و او اولین مؤمنان است».(
[3])
این بیست و چهار امام در منابع مسلمانان اهل سنت نیز ذکر شدهاند: از کعب الاحبار روایت شده است: «آنها دوازده نفرند. هنگامی که مدتشان به سر آید، طبقهای صالح که خدا بر عمرشان میافزاید را خداوند به این امت وعده داده است. سپس قرائت کرد: (وَعَدَ اللهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ)(
[4]) (خداوند به کسانی از شما که ايمان آوردهاند و کارهای شايسته کردهاند، وعده داد که در روی زمين جانشينشان کند، همچنان که مردمی را که پيش از آنها بودند جانشين نمود). گفت: و خداوند اینچنین با بنی اسرائیل رفتار نمود».(
[5])
-کتاب «سیزدهمین حواری»(
[6]) پیش رو:
خوانندهی گرامی! صاحب این کتاب، همان سیزدهمین وصی است؛ همانطور که فرستادهی خدا حضرت محمد(ص) در وصیت مقدّس خود به ایشان تصریح فرموده است؛ و آنگونه که در انجیل آمده است، همان سیزدهمین حواری که عیسی (ع) به بازگشت او هنگام نزدیک شدن قیامت صغری وعده داد؛ و همانطور که در تورات آمده، آقایی که دوباره باز میگردد و پرچمی را برای امتها به اهتزار درمیآورد. بنابراین ایشان، همان رهاییبخش و مُنجی وعده داده شدهی جهانی است که همهی پیروان اَدیان منتظرش هستند.
از آن رو که نقشهی خداوند سبحان برای مَردِ رهایی دهنده در روز موعودش در نهایتِ سّری بودن است، اُسقف پولس فغالی در مورد مُهرها در سِفر رؤیا میگوید: «مُهرهای هفتگانهی «عدد کمال» بر این دلالت میکند که نقشهی خداوند، واقعاً سرّی است و چیزی آن را تغییر نمیدهد»(
[7]) و این سخن، همان موضوعی است که مسلمانان یا حداقل شیعیانشان به آن معتقد هستند؛ آنگونه که امامان هدایت میفرمایند: مالک جُهنی میگوید: به ابو جعفر(ع) عرض کردم: ما صاحب این امر را با صفتی وصف میکنیم که در هیچ کسی نیست. فرمود: «نه به خدا سوگند، این هرگز نخواهد شد تا او خود بر شما با آن احتجاج کند و شما را به آن فراخواند».(
[8])
میگویم: حال که چنین است، پرده برداشتن از «راز» از سوی این مرد (رهاییبخش) به طور قطع و یقین نشانهای است که ما را به او میرساند و علامتی است که ما را به او راهنمایی مینماید. از اینجا است که رهایی و نجات ما، فقط با تصدیق او از ناحیهی ما صورت میپذیرد و اینکه پیش از مصیبت طوفان دوم ـکه اگر خداوند بخواهد جاریش کند، نزدیک استـ سوار کشتی او شویم.
بیانات عالِم و عبد صالح تا آنجا که قرآن توصیفش نموده، و بندهی امین و حکیم تا آنجا که انجیل توصیفش نموده، سید احمدالحسن (ع)، بیاناتی که این کتاب آنها را در بردارد و آنچه از بازگشایی اسرار سر به مُهر حکایت دارد، نکتهای است که اگر کسی با خداوند در ارتباط نباشد، نمیتواند به آنها دست پیدا کند؛ تا برهانی روشن، بر حقانیت و راستی دعوت مبارک ایشان باشد.
علی رغم واضح بودن سخن ایشان(ع) و درخشندگی حجت و دلیل ایشان در این کتاب، به خاطر علاقهی بسیار به توضیح بیشتر، برخی پِینوشتهای مختصر و تا حد امکان ضروری، افزوده شده است. در برخی از این توضیحها، برخی سخنان دانشمندان کاتولیک و اُرتودکس کلیسا نقل شده؛ چرا که این مطالب، پیروان آنها و کسانی را که به آنها پایبند هستند را مُلزم میکند؛ همانطور که عرضه کردن آنها و مقارنهشان با مسایلی که سید احمدالحسن(ع) روشن فرموده است، به وضوح باطل و اشتباه بودن آنها را روشن مینماید و اینکه آنها از سرِ نادانی در این اَسرار وارد شدهاند.
به علاوه شایان ذکر است که این جانب در حاشیه نویسی بر این کتاب، از بسیاری از پینوشتهای برادر دکتر توفیق محمد مغربی بهره جستم که ایشان آنها را بر همین پاسخهایی که در این کتاب مطرح شده، به نگارش درآورده است. خداوند به ایشان پاداش نیکو دهد، و او و ما را ختم به خیر کند!
در پایان، از خداوند خواستاریم که برای قائم آل محمد (ع) تمکین حاصل و او را یاریِ بزرگوارانه عطا فرماید و با بخششی از سوی خودش ـسبحانـ هر یک از مخلوقاتش را که هدایتش را میخواهد، به سوی او هدایت کند، و از کوتاهی ما به حق او درگُذرد.
والحمدلله رب العالمین؛ و سپاس و ستایش تنها از آنِ پروردگار جهانیان است!
علا سالم
15 آوریل 2012 م
برابر با 23 جمادی الاول 1433 ه(
[9])
-پرسش و پاسخ
-شیر و برّه در رؤیای یوحنا... کیست؟
پرسش 1:
سید احمدالحسن در برخی از کتابهایش، بیست و چهار پیر در رؤیای یوحنا را به «دوازده امام و دوازده مهدی(ع)» که در وصیت رسول خدا حضرت محمد(ص) ذکر شدهاند، تفسیر فرمودهاند. پرسشی که در اینجا مطرح میشود: این بیست و چهار پیر، برّهی به صلیب کشیده شدهای که در میان خودشان است را خطاب قرار میدهند؛ این برّه کیست؟
پاسخ:
رؤیای یوحنا
در اصحاح چهارم:
«... 2 فیالفور در روح شدم، و به ناگاه تختی در آسمان بود و بر آن تخت نشینندهای. 3 و آن نشیننده، در صورت، مانند سنگ یشم و عقیق است و رنگین کمانی گرداگرد تخت که به منظر شباهت به زمرّد دارد 4 و گرداگرد تخت، بیست و چهار تخت است؛ و بر آن تختها بیست و چهار پیر که جامههای سفید در بردارند، نشسته دیدم در حالی که بر سر ایشان تاجهای زرّین 5 و از تخت، برقها، رعدها و صداها بر میآید....».
و در اصحاح پنجم:
«1 و دیدم بر دست راست تختنشین، کتابی را که مکتوب است از درون و بیرون، مختوم به هفت مُهر 2 و فرشتهای قوی را دیدم که به آواز بلند ندا میکند که کیست مستحّقِ اینکه این کتاب را بگشاید و مُهرهایش را بردارد؟ 3 و هیچ کس نه در آسمان و نه در زمین و نه در زیر زمین نتوانست آن کتاب را بگشاید یا بر آن نظر کند. 4 من به شدّت میگریستم؛ زیرا هیچکس که شایستهی گشودن کتاب یا خواندن آن یا نظر کردن بر آن باشد، یافت نشد. 5 و یکی از آن پیران به من میگوید، گریان مباش! اینک، آن شیری که از سِبط یهودا و ریشهی داوود است، غالب آمده تا کتاب و هفت مُهرش را بگشاید. 6 و به ناگاه دیدم در میان تخت و آن چهار حیوان و در وسط پیران، برّهای چون ذبح شده ایستاده است و هفت شاخ و هفت چشم دارد که هفت روح خدایند که به تمامی جهان فرستاده میشوند. 7 پس او آمد و کتاب را از دست راست تختنشین گرفت. 8 و چون کتاب را گرفت، آن چهار حیوان، و بیست و چهار پیر به حضور برّه در افتادند و هر یکی از ایشان بربطی و کاسههای زرّین پر از بخور دارند که دعاهای مقدّسین است. 9 و سرودی جدید میسُرایند و میگویند، تو مستحقّ گرفتن کتاب و گشودن مُهرهایش هستی؛ زیرا که ذبح شدی و مردمان را برای خدا به خون خود از هر قبیله و زبان و قوم و امّت خریدی. 10 و ایشان را برای خدای ما پادشاهان و کَهَنَه ساختی و بر زمین سلطنت خواهند کرد. 11 و دیدم و شنیدم صدای فرشتگان بسیار را که گرداگرد تخت و حیوانات و پیران بودند و عدد ایشان کرورها کرور و هزاران هزار بود؛ 12 که به آواز بلند میگویند: مستحّق است او ـبرّه ذبح شدهـ که قوّت و دولت و حکمت و توانایی و اکرام و جلال و برکت یابد. 13 و هر مخلوقی را که در آسمان و بر زمین و زیر زمین و در دریا است، هر آنچه در آنها است، شنیدم که میگویند: تختنشین و برّه را برکت و تکریم و جلال و توانایی باد تا اَبَد الآبدین. 14 و چهار حیوان گفتند، آمین! و آن بیست و چهار پیر برای زنده تا ابد الآبدین به روی درافتادند و سجده نمودند».
در اصحاح چهاردهم:
«و دیدم که اینک، برّه، بر کوه صهیون ایستاده است و با وی، صد و چهل و چهار هزار نفر که اسم پدر او را بر پیشانی خود مرقوم دارند...».(
[10])
از این متون، برای شما روشن میشود کسی که یک مرتبه به صورت رمزگونه با شیر بودن به او اشاره و مرتبهی دیگر به اینکه او برهی ذبح شده است، یکی از بیست و چهار پیر میباشد؛ و آن کسی که بر تخت نشسته، همان کسی است که بر رؤیا تسلّط دارد و در رؤیا روشن است که مقام این شخص از همه برتر و جایگاهش والاتر است؛ و همانطور که در رؤیا روشن است، این بیست و چهار پیر نشسته بر تختها، نزدیکترین افراد موجود در رؤیا ـاز جهت جایگاهـ نسبت به آن شخصی هستند که بر تخت نشسته است.
بنابراین برهی ذبح شده از آن کسی که بر تخت نشسته، برتر نیست و از بیست و چهار پیر نیز برتر نمیباشد؛ با اینکه ما در رؤیا میبینیم که او همان کسی است که این شایستگی را دارد که کتاب را بگیرد و مهرها را بگشاید. پس چطور فقط او این شایستگی را دارد که کتاب را بگیرد و نه دیگران؛ در حالی که آنان از او نزدیکتر و برتر میباشند؟!
در نتیجه باید برهی ذبح شده، به طور رمزگونه اشاره به یکی از بیست و چهار پیر داشته باشد.
اما اینکه آنان برای او (به سجده) در افتادند و با او سخن گفتند و.... سایر موارد؛ اینکه آنان (به سجده) در افتادند، به معنای این است که آنان برای او آمادهسازی و مقدمهچینی کردند و به نتیجه و فرجام یعنی پیاده شدن حاکمیت خداوند در زمینش، ایمان داشتند.
اما این سخن شما: «در اینکه یکی از بیست و چهار پیر، همان کسی است که رمزگونه بره و شیر توصیف شده است، اشکالی وجود دارد؛ پس چگونه خودش را مورد خطاب قرار میدهد؟» این درحقیقت اشکالی محسوب نمیشود؛ به این دلیل که ما دربارهی رؤیا سخن میگوییم. اشکالی ندارد که یکی از آن پیرهای بیست و چهارگانه که از یک سو به رمز به بره و از سوی دیگر به شیر توصیف شده است، مورد خطاب قرار گیرد.... تا انتها؛ که اگر این اشکال صحیح میبود، قطعاً نقض رؤیا صحیح میشد؛ چرا که کسی که غالب شد و شایستگی بازگشایی کتاب را پیدا کرد، به شیر توصیف شده است، سپس بیان شده است کسی که کتاب را گرفته است، همان برهی ذبح شده میباشد:
«اینک، آن شیری که از سِبط یهودا و ریشهی داوود است، غالب آمده تا کتاب و هفت مُهرش را بگشاید. 6 و به ناگاه دیدم در میان تخت و آن چهار حیوان و در وسط پیران، برّهای چون ذبح شده ایستاده است و هفت شاخ و هفت چشم دارد که هفت روح خدایند که به تمامی جهان فرستاده میشوند. 7 پس آمد و کتاب را از دست راست تختنشین گرفت».
بنابراین برهی ذبح شده و شیر برای اشاره به کسی است که چیره شد و شایستگی این را داشت که کتاب را بگیرد و مهرهایش را بگشاید؛ و او یکی از بیست و چهار پیر میباشد. در جایگاهِ کسی که نیازمند نیرو، شجاعت و اخلاص میباشد، با رمز شیر به او اشاره و در جایگاه گرفتن مُهرهایی که نیازمند به قربانی شدن میباشد، به رمز با برهی ایستاده ـکه گویی ذبح شدهـ به او اشاره شده است. هر دو شخصیت، به یک شخص اختصاص دارد(
[11]) و منافاتی بین این دو نمیباشد؛ از این جهت که نیرومند بودن روح در نتیجهی قربانی شدن، اخلاص و صبر بر مظلومیت و ستمدیدگی است.
اما اینکه آنها برهی ذبح شده در رؤیا را عیسی (ع) تفسیر میکنند، این نکته که نشینندهی بر تخت از دید آنها همان خداوند متعال است، این موضوع را باطل میکند؛ خداوند متعال بسیار بلند مرتبهتر از اینها است!(
[12])
و پوشیده نیست که آنچه در این خصوص در تفسیر آنان آمده، از محدودیتهای خداوند سبحان و نقض الوهیت مطلق او میباشد. برای جزئیات بیشتر میتوانید کتاب توحید را مطالعه نمایید.(
[13])
اما از نظر ما، کسی که بر روی تخت نشسته، محمد(ص) است و بیست و چهار پیر نیز گرداگرد ایشان نشستهاند، که اینان، خلفا و جانشینان خداوند در زمینش میباشند (امامان و مهدیین)؛ کسانی که رسول خدا(ص) آنها را در وصیت مقدّس خود نام برده است.(
[14])
-شاخهای که از تنهی یسّی بیرون میآید:
پرسش 2:
کشیشها و کلیسا شاخهای را که از تنهی یسّی میروید، به مسیح (ع) تفسیر نمودهاند. آیا این صحیح است؟
پاسخ:
پرسش شما در مورد شاخهای است که در اشعیا آمده است:
اشعیا ـ اصحاح یازدهم:
«1 و از تنهی یسّی شاخهای خارج میشود و شاخهای از ریشههایش خواهد شکفت 2 و روح پروردگار بر او قرار خواهد گرفت، روح حکمت و فهم، روح مشورت و قدرت، روح معرفت و ترس از خداوند 3 و خوشی او در ترس از پروردگار خواهد بود. او فقط بر وفق مشاهدهی چشمش قضاوت نمیکند و موافق شنیدهی گوشهایش حکم نمیدهد 4 بلکه مسکینان را با عدالت داوری خواهد کرد و در میان بینوایانِ زمین با انصاف حکم خواهد راند. زمین را با عصای دهانش میزند و منافق با نفس لبهایش خواهد مرد 5 کمربند کمرش، عدالت و کمربند میانش، امانت خواهد بود 6 پس گرگ با گوسفندان سکونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و گوساله با شیر و پرواری با هم، و طفلی كوچک آنها را خواهد راند 7 و گاو با خرس خواهد چرید و بچههای آنها با هم خواهند خوابید و شیر مثل گاو كاه خواهد خورد. 8 و طفل شیرخواره، بر سوراخ مار بازی خواهد كرد و طفلِ از شیر باز داشته شده، دست خود را بر خانهی افعی خواهد گذاشت. 9 و در تمام کوه مقدّس من، فساد نمیکنند و کار زشتی انجام نمیدهند زیرا زمین از معرفت پروردگار پُر میشود همان طور که آب، دریا را میپوشاند 10 و در آن روز ریشهی یسّی به عنوان پرچمی برای مردم برپا خواهد شد و امّتها فقط او را طلب خواهند کرد و او با جلال خواهد بود 11 و در آن روز واقع خواهد گشت كه خداوند بار دیگر دست خود را دراز كند تا بقیهی قوم خویش را كه از آشور، مصر، فتروس، حبش، عیلام، شنعار، حَمات و از جزیرههای دریا باقی مانده باشند، بازآورد. 12 و به جهت امّتها پرچمی برافراشته، راندهشدگان اسرائیل را جمع خواهد كرد و پراكندگان یهودا را از چهار گوشهی جهان فراهم خواهد آورد».
ولی اینکه آن شاخه را به عیسی(ع) تفسیر میکنند، صحیح نیست و این متن، تفسیر آنان را بر نمیتابد(
[15]) و با عقیدهشان سرِ ناسازگاری دارد. عیسی(ع) بر اساس عقیدهی آنان، همان پروردگار مطلق است؛ پس چگونه او از پروردگار میترسد و خوشی او در ترس از پروردگار است؟!! شاید با پناهآوردن به عقیدهی اَقانیمِ سهگانهی باطل و متناقض ـکه باطل بودنش را با دلیل و برهان در کتاب توحید بیان کردمـ دلیل بیاورند.(
[16])
این در حالی است که عیسی(ع) حکومت نکرد و بین مردم قضاوت ننمود. بنابراین ایشان(ع) امکان بر پا داشتن عدالت یا انصاف برای مظلومان و ستمدیدگان را به دست نیاورد؛ پس چطور متن بالا بر او منطبق میشود؟!(
[17])
آنچه این متن به تصویر میکِشد در زمان عیسی(ع) محقق نمیشود؛ اینکه زمین از شناخت پروردگار پر میشود، همانطور که از آب دریاها پر شده است. این شناخت باید تأثیری بر جای بگذارد؛ مانند اینکه ثروتمندان به فقیران کمک میکنند، و نیرومند ضعیف را یاری میدهد و به زودی زمین از ستم خالی میشود و...
تقریباً تمامی محتوای متن از عیسی(ع) و دعوت ایشان به طور کامل به دور است. آیا به عنوان مثال عیسی، راندهشدگان اسرائیل (از نظر اینان یعقوب) را گرد آورده است؟؟ و آیا پراكندگان یهودا (از نظر آنها، فرزند یعقوب) را از جای جای جهان گرد آورده است؟؟ اگر بگویند: آنان را گرد آورده و با ایمان به او، آنها را ضمیمه کرده است، این نیز صحیح نیست؛ چرا که دعوت عیسی(ع) تا هنگام بالا بردن ایشان، از محدودهی شهرهای اندکی تجاوز نکرده بود. این در حالی است که متن میگوید: این شخص پراکندگان یهودا را از گوشه و کنار زمین گرد میآورد؛ به عبارت دیگر معنای متن چنین میباشد: در زمان برانگیخته شدن این شخص، مردم بسیاری تقریباً از تمامی دولتهای عالم و به خصوص از سرزمینهای دور دست نسبت به مکانِ برانگیخت شدن او (گوشه و کنار زمین) به او ایمان میآورند.(
[18])
«12 و به جهت امّتها پرچمی برافراشته، راندهشدگان اسرائیل را جمع خواهد كرد و پراكندگان یهودا را از چهار گوشهی جهان فراهم خواهد آورد».
کلمهی یهودا در زبان عربی به معنی «ستایش» یا «ستایش کرد» (حمد، أحمد) است.
در تورات سِفر پیدایش اصحاح بیست و نهم آمده است:
«35 و بار ديگر حامله شده، پسری زاييد و گفت: اين مرتبه پروردگار را حمد میگويم. پس او را يهودا نام نهاد. سپس از زاييدن بازايستاد».(
[19])
و کلمهی «اسرائیل» در عربی به معنی «عبد الله» (بندهی خدا) میباشد.(
[20])
در نتیجه معنای این متن چنین میشود: «و به جهت امّتها پرچمی برافراشته، راندهشدگان اسرائیل (عبد الله) را جمع خواهد كرد و پراكندگان یهودا (احمد) را از چهار گوشهی جهان فراهم خواهد آورد».
«پراكندگان» کسانی هستند که مانند ریختن برگ درختان پاییزی از گوشه و کنار زمین برای یاری قائم (مهدی اول، احمد) جمع میشوند. اینان انصار امام مهدی(ع) در آخرالزمان هستند؛ همانطور که از روایات محمد و آل محمد (ع) مشخص میباشد.(
[21])
-زنی که خورشید و ماه را در بر دارد:
پرسش 3:
سید احمدالحسن(ع) اینگونه روشن کرده است، زنی که در رؤیای یوحنا خورشید و ماه را در بر دارد، مادر امام مهدی(ع) است؛ در حالی که کشیشها و کلیسا چیز دیگری میگویند. چگونه صحیح بودن سخن ایشان و نه دیگران، ثابت میشود؟
پاسخ:
اما پرسش شما در مورد زنی که در رؤیای یوحنا است:
در رؤیای یوحنا ـ اصحاح 12:
«1 و علامتی عظيم در آسمان ظاهر شد: زنی كه آفتاب را در بر دارد و ماه زير پايهايش و بر سرش تاجی از دوازده ستاره است، 2 در حالی که آبستن است، از دردِ زایمان و عذاب زاييدن فرياد برمیآورد. .... 5 پس فرزند نرینهای را زاييد كه همهی امّتهای زمين را به عصای آهنين حكمرانی خواهد كرد؛ .... 11 و ايشان به وساطت خون برّه و کلمهی شهادتشان بر او غالب آمدند و جان خود را دوست نداشتند تا اینکه بمیرند. 12 از اين رو، ای آسمانها و ساكنان آنها شاد باشيد؛ وای بر ساکنان زمين و دريا زيرا كه ابليس به نزد شما فرود شده است با خشمی عظيم؛ چون میداند كه زمانی اندک دارد. 13 و چون اژدها ديد كه بر زمين افكنده شده، بر آن زن كه فرزند نرينه را زاييده بود، جفا كرد. .... 17 اژدها بر زن غضب نمود، رفت تا با باقیماندگان نسلِ او، کسانی که وصایای خداوند را حفظ میکردند و حاملین آن بودند، جنگ کند....».
اول: باطل بودن تفسیر آنها ـآنگونه که مسیحیان تفسیرش میکنندـ به اینکه این زن، همان کلیسا است روشن است. همین کافی است که آنها، فرزند آن زن را به اینکه عیسی(ع) است تفسیر میکنند؛ در حالی که واقعیت این است که پیش از آنکه کلیسا متولد شود و وجودی بتوان برایش در نظر گرفت، عیسی(ع) متولد شد، برانگیخته شد و مرفوع شد!(
[22])
به همین ترتیب، تلاش در جهت تفسیر این زن به مریم(ع) نیز صحیح نیست.
هر کس که خواهان حق است، باید توجه داشته باشد که:
اگر زن همان مریم (ع) باشد، فرزندش کیست؟ و دوازده ستاره و خورشید و ماه چه کسانی هستند؟ اگر آنان بگویند که زنِ در رؤیا همان مریم(ع) است، به پانزده شخصیت دیگر برای تفسیر رؤیا به شکلی صحیح نیاز خواهند داشت!(
[23])
و آیا عیسی(ع) همهی امتها را با عصایی آهنین، حکمرانی کرده است یا میکند؟!(
[24])
و آیا مریم (ع)، نسلی غیر از عیسی(ع) دارد که برخی از آنها به اینکه از سوی خدا تکلیف شده باشند تا وصایای خداوند را حفظ کنند، شناخته شده باشند؟! یعنی آنها فرستادگان یا جانشینان خداوند در زمینش و پیشوایان خوبی و راه خداوند باشند؛ به گونهای که مسئولیت رویارویی با رهبران شرّ و بدی از شیطانهای اِنس و جن ـهمانطور که در رؤیا وجود داردـ بر عهدهی آنان باشد؟!(
[25])
همچنین وقتی رؤیا اتفاقاتی را بیان میکند، اموری غیبی که به طور معمول در آینده اتفاق میافتد بیان میشود؛ در غیر این صورت، اینکه آنچه دیروز اتفاق افتاده است را در رؤیا ببینیم تا به عنوان مثال مردم را از آن آگاه کنیم، چه معنایی خواهد داشت؟ در حالی که ما خود از آن آگاهیم! و در آگاهی دادن مردم به آنها، چه فایدهای وجود خواهد داشت؟ در حالی که رؤیای یوحنا مدتی طولانی پس از اینکه مریم(ع) عیسی را به دنیا آورد، دیده شد؛ حتی پس از مبعوث شدن عیسی و پس از به اتمام رسیدن رسالتش و مرفوع شدن او بوده است. بنابراین رؤیای یوحنا از مواردی غیبی که اتفاق خواهد افتاد، سخن میگوید و نه از مسایل تاریخی که اتفاق افتاده و به پایان رسیده است؛ آنگونه که کسی که میگوید «آن زن مریم (ع) است» آن را تفسیر میکند.(
[26])
آنچه ارایه شد، موارد روشنی بود که نافی اینکه آن زن مریم (ع) است، میباشد.
دوم: بیان معنای صحیح:
پیش از بیان معنای این متن در رؤیا، باید توجه داشته باشیم که رؤیاها، کلمات خداوند هستند و در نتیجه رؤیا همانند قرآن، تورات و انجیل در احوالاتی که خورشید و ماه در جریان هستند، از جهت نو به نو و منطبق شدن بر مصداقهای مختلف در زمانهای مختلف، میباشند، و از این روی وجودشان رمزگونه است و معناهای متعددی دارد. خورشید و ماه در رؤیا میتوانند فرستاده و وصی باشند، یا مادر و پدر جسمانی، یا مادر و پدر روحانی. همچنین گاهی امکان دارد شما کسی را در رؤیا ببینی که منظور، خودِ او نباشد، بلکه فقط نام او مدّ نظر باشد، و چه بسا شما شهری ببینی که خودِ آن شهر مورد نظر نباشد، بلکه منظور شهری باشد که در برخی خصوصیات یا شاید نامش با آن تشابهاتی داشته باشد. رؤیاها کلمات خداوند هستند و چه بسا رمزها، اشارهها و حکمت الهی را آورده باشند، دقیقاً همانند وحی و سخن پیامبران و سخن خداوند در کتابهای فرو فرستاده شدهاش.
حال که این نکته روشن شد، میگویم:
این زن، در رؤیای یوحنا به طور رمزگونه به مادر امام مهدی (ع) در زمانی مشخص اشاره دارد. ایشان با خورشید، ماه و دوازده نفر در برگرفته و احاطه شده است؛ یعنی با محمد، علی، فاطمه و امامان (ع) از فرزندان فاطمه(ع) تا امام مهدی؛ یعنی چهارده تَن، و فرزندی که در رؤیا به دنیا میآورد، مهدی اول است که در وصیت فرستادهی خدا حضرت محمد(ص) ذکر شده است. به این ترتیب عدد پانزده نفر در رؤیا به دست میآید، و شیطانهای انسانی و جنی با نسل ایشان میجنگند؛ زیرا آنها خلفا و جانشینان خداوند در زمینش هستند.
اما اینکه این فرزند، فرزند مستقیمِ از او نیست؛ پس اینکه او درد زایمان دارد و او را به دنیا میآورد چه معنایی دارد؟
پاسخ: این زن، پدر او یا همان اصلی که او از آن آمده را به دنیا آورده است.
و باید یادآوری شود: مانعی وجود ندارد که مصداق دیگری برای این زن در زمانی دیگر وجود داشته باشد؛(
[27]) از این جهت که او همان فرزندی که محور رؤیا است را به دنیا آورده است. به این ترتیب این زن، فاطمه (ع) است و آن پانزده نفر عبارتاند از: پدر، مادر و همسر ایشان و یازده امام از فرزندانش و رازی که در او به ودیعه گذاشته شده یا همان مولود دوازدهمین از فرزندانش که محور رؤیا است.
-بشارت به عیسی(ع) و محمد(ص) چگونه انجام شده است؟
پرسش 4:
پیامبران عهد قدیم به مسیح (ع) بشارت دادند. اگر محمد(ص) صاحب دین ازلی است، مژده و بشارت به او کجا است؟
پاسخ:
آیا بشارت دادن باید صراحتاً با نام باشد یا با رمز و اشاره؟! من معتقدم مسألهی خالی بودن عهد قدیم از نام عیسی یا یسوع ـبه عنوان بشارت داده شدهـ مسألهای حل شده است؛ و در این بین، چیزی جز رمز و اشاره باقی نمیماند. ما متون رمزآلودی از عهد قدیم را بیان کردیم که تأویلشان در مورد فرستادهی خدا محمد رسول(ص) میباشد؛ همانطور که آنان متون رمزآلود را به عیسی (ع) تأویل نمودهاند.(
[28])
پیش از پرداختن به برخی از این متون، میگویم:
ما دلیل بر حجت یا جانشین خدا در زمینش یا پیامبرِ فرستاده شده را بیان، و با عقل و حکمت، و نقل از تورات، انجیل و قرآن، به آن استدلال نمودیم.(
[29])
بنابراین کسانی از اهل کتاب، یهود و نصارا یا مسیحیان، که خواهان حق هستند، باید به قانون شناخت حجت توجه داشته باشند؛ این قانون و بندهای سهگانهاش را بیان نمودهایم: «وصیت یا متن، علم و حکمت، و پرچم یا حاکمیت خداوند» و باید ببینند که آیا عقل و حکمت، جز این را بیان میکند؟(
[30])
همچنین تورات را زیر و رو کنند و ببینند که آیا فرستادگان به جانشینهای پس از خود وصیت نمودهاند یا نه؟
اینها برخی از متونی است که به عنوان نمونهای از وصیتهای پیامبران به جانشینان خود میباشد:(
[31])
تثنیه - اصحاح 31:
«و پروردگار به موسی گفت: اينک ايام مردن تو نزديک است؛ يوشع را طلب نما و در خيمهی اجتماع حاضر شويد تا او را وصيت نمايم. پس موسی و يوشع رفته، در خيمهی اجتماع حاضر شدند. ۱۵ و پروردگار در ستون ابر بر درِ خيمه ظاهر شد و ستون ابر بر درِ خيمه ايستاد».
تثنیه - اصحاح 33:
«1 و این است بركتی كه موسی ـمرد خداـ پیش از وفاتش به بنیاسرائیل بركت داده. 2 گفت: پروردگار از سینا آمد، و از سعیر برایشان طلوع نمود و از جَبَل فاران درخشان گردید و با كرورهای مقدّسین آمد، و از دست راست او برای ایشان، شریعت آتشین پدید آمد. 3 به راستی كه قوم خود را دوست میدارد. جمیع مقدّسانش در دست تو هستند و در پیشگاه پاهای تو نشسته، هر کدام از سخنان تو بهرهمند میشوند».(
[32])
اول پادشاهان - اصحاح اول:
«32 و داوودِ پادشاه گفت: صادوق كاهن، ناتان نبی و بَنایاهُو بن یهُویاداع را نزد من بخوانید؛ پس ایشان به حضور پادشاه داخل شدند. 33 و پادشاه به ایشان گفت: «بندگان، آقای خویش را همراه خود بردارید و پسرم سلیمان را بر قاطر من سوار نموده، او را به جِیحُون ببرید. 34 و صادوق كاهن و ناتان نبی او را در آنجا به پادشاهی اسرائیل مسح نمایند و كَرنّا را نواخته، بگویید: سلیمان پادشاه زنده باد! 35 و شما در عقب وی برآیید تا او داخل شده، بر كرسی من بنشیند و او به جای من پادشاه خواهد شد، و فقط او را وصیت کردم كه بر اسرائیل و بر یهودا پیشوا باشد 36 و بَنایاهُو بن یهُویاداع در جواب پادشاه گفت: آمین! پروردگار، خدای آقایم، پادشاه اینچنین گوید. 37 چنانكه پروردگار با آقایم، پادشاه بوده است، همچنین با سلیمان نیز باشد، و كرسی وی را از كرسی آقایم داوودِ پادشاه عظیمتر گرداند».
اول پادشاهان - اصحاح دوم:
«1 و چون ایام وفات داوود نزدیک شد، پسر خود سلیمان را وصیت فرموده، گفت: 2 من به راه تمامیِ اهل زمین میروم. پس تو قوی و دلیر باش. 3 وصایای پروردگار، پروردگار خود را نگاه داشته، به طریقهای وی سلوک نما، و فرایض، اوامر، احكام و شهادات وی را به نوعی كه در تورات موسی مكتوب است، محافظت نما تا در هر آنچه كنی و به هر جایی كه توجه نمایی، سعادتمند باشی 4 و تا آنكه خداوند، كلامی را كه درباری من فرموده و گفته است، برقرار دارد كه اگر پسران تو راه خویش را حفظ نموده، به تمامیِ دل و به تمامیِ جان خود در حضور من به راستی سلوک نمایند، به یقین که از تو كسی كه بر كرسی اسرائیل بنشیند، مفقود نخواهد شد».(
[33])
همچنین باید توجه داشته باشند به اینکه:
آیا پیامبرانِ فرستاده شده، با علم خود و اینکه به حکمت سخن میگویند استدلال کردهاند یا خیر؟(
[34])
و آیا در تورات، پیامبران خواستار حاکمیت خداوند شدند یا نه؟(
[35])
و به موسی بنگرند که با کسانی که به او ایمان آوردند و پذیرایش شدند، چه کرد؟ جز اینکه آنان را از سرزمینِ طاغوت هجرت داد تا با آنان حاکمیت خداوند را در سرزمینی دیگر پیاده نماید!(
[36])
بنابراین، این مسأله برای هر عاقلی که خواهان حق است، ثابت شده و قطعی است، و این مسأله از قانونی که بیان کردیم و با عقل و نقل از ادیان سهگانهی الهی به آن استدلال کردیم، فراتر نمیرود.
محمد(ص) وصیت و نصّ پیشینیان خود را آورد، همانطور که در تورات و انجیل است. او علم و حکمت آورد، و همچنین پرچم «البیعة لله» (بیعت برای خدا) یا حاکمیت خداوند را آورد که خواستار آن بود، و خداوند چنین اراده فرمود تا آن را در جایی از این زمین پیاده نماید.
این مثالی از نص بر رسول خدا حضرت محمد(ص) در عهد قدیم است:
پیدایش ـ اصحاح 21:
«بامدادان، ابراهیم برخاسته، نان و مَشكی از آب گرفته، به هاجر داد، و آنها را بر دوش وی نهاد و او را با پسر روانه كرد. پس (هاجر) رفت، و در بیابان بئر شبع میگشت. 15 و چون آب مشک تمام شد، پسر را زیر بوتهای گذاشت. 16 و به مسافت تیر پرتابی رفته، در مقابل وی بنشست؛ زیرا گفت: «مرگ فرزند را نبینم»، و در مقابل او نشسته، آواز خود را بلند كرد و بگریست. 17 خداوند آواز پسر را بشنید و فرشتهی خدا از آسمان هاجر را ندا كرده، وی را گفت: ای هاجر، تو را چه شده؟ ترسان مباش، زیرا خدا آواز پسر را در آنجایی كه هست، شنیده است. 18 برخیز و پسر را برداشته، او را به دست خود بگیر؛ زیرا كه از او اُمّتی بزرگ به وجود خواهم آورد. 19 و خدا چشمان او را باز كرد تا چاه آبی دید. پس رفته، مشک را از آب پر كرد و پسر را نوشانید.20 و خدا با آن پسر بود؛ و او رشد كرده، در صحرا سکنی گزید، و در تیراندازی پرورش یافت. 21 و در صحرای فاران ساكن شد».
فکر نمیکنم هیچ عاقلی بگوید که از نظر خداوند، کافران، مشرکان و بتپرستان، امتی بزرگ محسوب میشوند؛ یا اینکه خداوند بسیار بودن تعداد را امتی بزرگ به حساب آورد. منظور از امت بزرگ ـکه البته بزرگی تنها از آنِ خداوند سبحان استـ پیامبران و اوصیا (ع) میباشند؛ به عبارت دیگر منظور از امت بزرگ از نسل اسماعیل(ع)، پیامبران و اوصیا(ع) از فرزندان او میباشند؛ و اینان ـبه طور خاصـ محمد و آل محمد(ع) هستند؛ همان جانشینان خداوند در زمینش.(
[37])
این مثالی از نص بر فرستادهی خدا حضرت محمد(ص)، از کتابهای عهد قدیم و جدید (تورات و انجیل) است:
حبقوق ـ اصحاح 3:
«1 دعای حَبَّقُوق نبی بر شُجونُوت. 2 ای پروردگار! چون خبر تو را شنیدم، ترسان شدم. پروردگارا! عمل خویش را در میان سالها زنده كن! آن را در میان سالها معروف ساز، و در حین غضب، رحمت را بیاد آر. 3 خدا از تیمان آمد و قدّوس از کوه فاران، سِلاه. جلال و بزرگی او آسمانها را پوشانید و زمین از تسبیحش آکنده شد. 4 تَلألو او چون نور بود و از دست وی شعاع ساطع گردید، و ستر قوّت او در آنجا بود. 5 پیش روی وی وبا میرفت و آتش تب از پاهایش خارج میشد».
معنی:
«خدا از تیمان آمد»: یعنی خداوند از یمن آمد.
و «قدّوس از کوه فاران»: یعنی قدّوس از مکه آمد.(
[38])
و خداوند بالاتر از این است که به آمدن از آسمان توصیف شود، چه رسد به زمین؟! به این دلیل که لازمهی رفت و آمد، حرکت است و در نتیجه باعث حُدوث و به دنبال آن از بین رفتن الوهیت مطلق میشود. پس نمیتوان اینطور به حساب آورد که آنکه از تیمان یا یمن میآید، خداوند سبحان و متعال است و یا آنکه از فاران میآید، قدوس سبحان و متعال است. این توصیف علاوه بر ویژگیهای دیگری مانند داشتن دست میباشد؛ خداوند بسیار والاتر از چنین نسبتهایی است. «تَلألو او چون نور بود و از دست وی شعاع ساطع گردید، و ستر قوّت او در آنجا بود. 5 پیش روی وی وبا میرفت و آتش تب، از پاهایش خارج میشد».
بلکه آن کسی که میآید، عبد الله محمد (ص) و خاندانش(ع) پس از او هستند؛ از این جهت که آنان از مکه هستند، محمد و آل محمد(ع) نیز یمانی میباشند. آمدن محمد(ص) همان آمدن الله است؛ چرا که محمد، همان الله در خلق، و محمد، همان ظهور خداوند در فاران است؛ همانطور که پیشتر در چندین مورد این موضوع را بیان نمودم.
«تیمان» همان یمن است که حتی در انجیل بر زبان عیسی(ع) نیز آمده است؛ وقتی ایشان پادشاه یمن را پادشان تیمن (یا تیمان) توصیف مینماید.(
[39])
انجیل متی ـ اصحاح 12:
«مَلِکهی تیمن (جنوب) در روز داوری با این فرقه برخاسته، بر ایشان حکم خواهد راند؛ زیرا که از نقاط دور دست زمین آمد تا حکمت سلیمان را بشنود، و اینک، شخصی بزرگتر از سلیمان در اینجا است».
انجیل لوقا ـ اصحاح 11:
«ملِکهی تیمن (جنوب) در روز داوری با مردم این فرقه برخاسته، بر ایشان حکم خواهد کرد؛ زیرا که از نقاط دور دست زمین آمد تا حکمت سلیمان را بشنود».
و علم و حکمتی که محمد(ص) در قرآن آورده است به گونهای است که در تمام دورانها هر فرد با انصافی میگوید: این، حکمتی رسا است که فقط میتواند از سوی او سبحان باشد.(
[40])
به علاوه، محمد(ص) خواستار حاکمیت خداوند بود و حتی آن هنگام که فرصت برایش فراهم شد، حاکمیت خدا را پیاده نمود و به روشنی بیان کرد که حق در حاکمیت خداوند است و هر فرقهی مسلمانی که از حاکمیت خداوند بیرون برود، فرقهی گمراه است. حدیث فرقهی ناجیه (گروه نجات یافته)، شناخته شدهتر از خورشید میان روز است؛ و در کتابهای اهل سنت، مشهور است: «این امت، به هفتاد و سه گروه تقسیم میشوند که همگی آنان در آتشاند؛ مگر یک گروه». عرض شد: ای رسول خدا! آن گروه، کدام گروه کدام است؟ فرمود: «آنکه امروز من و یارانم بر آن هستیم».(
[41])
بنابراین فرقهی ناجیه، عبارت است از رهبری که از سوی خداوند منصوب شده است ـهمانطور که رسول خدا(ص) چنین بودـ و کسانی که به این رهبری الهی، ایمان دارند ـهمانطور که اصحاب رسول خدا(ص) چنین بودندـ.
میماند مسألهی اشکالتراشی و جدال. یکی میگوید چرا محمد چنین کرد و چرا چنین گفت، که اگر او فرستاده میبود چنین نمیگفت و چنان نمیکرد، و قرآن در تضاد با قواعد عربی است؛ و اشکالاتی از این دست که ممکن است همینها به هر فرستاده، کتاب یا دین الهی دیگری متوجه نمایند، و اینها پاسخ داده شدهاند.(
[42])
در حالی که ما باید به این نکته توجه داشته باشیم کسی که پیش از پاسخ دادن به دلیل و رد کردن آن و بیان اینکه دلیل و برهان نیست به اشکالتراشی بپردازد، در حقیقت چنین شخصی آن برهان و عقیدهای را که به آن اشکال گرفته میگیرد، پذیرفته و آن را تأیید کرده، و با اشکالتراشی خودش در مرحلهی روشن و آشکار کردن آن است؛ چرا که اشکالات، چیزی فراتر از اشکالی که پاسخ داده میشود، نیستند و درحقیقت ارزشی ندارند. جز اینکه اینها ابزار طاغوتی برای توهین و خوار شمردن است که علمای گمراه و طاغوتیان از آن برای خوار و سبک کردن پیروان خود و باقی نگه داشتن آنها بر پیروی از خود و تقلید کورکورانه از آنان بهره میجویند تا جایگاهها و دنیای خود را حفظ کنند. آنان پس از اینکه عقیدهی باطلشان مُنهدم شد و همهی اشکالاتشان از بین رفت، به نازلترین اشکال بازمیگردند. هدف ایشان از این اشکال، برانگیختن عواطف پیروان خود نسبت به پدران و گذشتگانشان است؛ و این، همان اشکالتراشی فرعون بر پیامبر خدا موسی(ع) میباشد؛ آنجا که سخن فرعون چنین است: (... فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى)(
[43]) (... پس وضعیت اقوام پیشین چگونه است؟) و پاسخ موسی(ع) چنین بود: (.... عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي في كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى)(
[44]) (.... علم آن در کتابی است نزد پروردگار من. پروردگار من نه خطا می کند و نه فراموش).(
[45])
-عدد دجال یا وحش:
پرسش 5:
برخی در بیان اشکالاتی نسبت به محمد(ص) فرستادهی خداوند، سخن کشیش زکریا پطرس را نقل میکنند. او در سِفر رؤیا اقدام به محاسبهی 666 کرده و جملهی زیر را به دست آورده است: «شیطان از مکه خروج میکند» و منظورش، روشن است. سید احمدالحسن چه پاسخ میدهد؟
پاسخ:
این سخن شما که میگویی کسی محاسبه کرده که «شیطان از مکه خروج میکند» و این عدد با عدد دجال یا وحش ـبه آن صورت که در رؤیای یوحنا استـ برابر است، سخنی باطل و بیارزش است؛ چرا که این متن میگوید: عدد نامِ وحش، با این عدد مساوی است. آیا جملهی «شیطان از مکه خروج میکند» نام یک شخصیت است یا فقط مجموعهای از کلمات است تا به محمد(ص) فرستادهی خداوند، حملهی شیطانیِ کوری صورت پذیرد؟!! این نکته با چشمپوشی از این موضوع است که این محاسبهی مورد ادعا دروغین بوده، صحیح نمیباشد.
این متن کامل است تا هر فرد با انصافی تدبّر کند و حقیقت را بشناسد:
«1 سپس بر شنهای کنار دریا ایستادم. دیدم وحشی از دریا بیرون میآید که هفت سر و ده شاخ داشت، با ده تاج بر شاخهایش و بر هر سرش، نامی کفرآمیز نوشته شده بود. 2 آن وحش که من دیدم به پلنگ میماند، اما پاهای خرس داشت و دهان شیر. اژدها قدرت خود را و تخت خود را به وحش داد و اقتداری عظیم به او بخشید. 3 از سرهای آن وحش، یکی گویی زخمی مهلک برداشته بود؛ اما آن زخم مهلک بهبود یافته بود. تمام جهان در حیرت فرو شُد و به پیروی از آن وحش گردن نهاد. 4 اژدها را پرستش کردند؛ زیرا که به آن وحش، اقتدار بخشیده بود. نیز آن وحش را پرستش میکردند: کیست آن که همتای این وحش باشد؟ کیست آن که بتواند با او بجنگد؟ 5 به وحش دهانی داده شد تا سخنان نِخوتبار و کفرآمیز بگوید و اجازه یافت تا اقتدار خود را چهل و دو ماه به کار بَرد. 6 پس دهان خود را به کفرگویی بر خدا گشود و به نام او و به مسکن او و آنان که در آسمان میزیند، اِهانت کرد. 7 به او اجازه داده شد با مقدّسان بجنگد و بر آنها پیروز شود؛ و به او اقتدار بر هر طایفه و ملت و زبان و قوم داده شد. 8 همهی ساکنان زمین آن وحش را خواهند پرستید. همهی آن کسان که نامشان از بَدوِ آفرینش جهان در دفتر حیات نیامده بود؛ دفتری که از آنِ آن برّهی ذبح شده است. 9 آن که گوش دارد، بشنود: 10 اگر کسی میباید به اسارت برود، به اسارت خواهد رفت. اگر کسی میباید با شمشیر کشته شود، با شمشیر کشته خواهد شد؛ و این، پایداریِ شکیبآمیزِ مقدّسان و ایمان آنان را میطلبد. 11 آنگاه دیدم وحشی دیگر از زمین بیرون میآید. او همچون بره، دو شاخ داشت؛ ولی مانند اژدها سخن میگفت. 12 با تمام اقتدارِ وحش اول و به نام او عمل میکرد و زمین و ساکنانش را به نیایشِ وحش اول که زخم مهلکش بهبود یافته بود وا میداشت. 13 آیات عظیم از او به ظهور میرسید تا آنجا که پیش چشم مردم آتشی از آسمان بر زمین فرو فرستد. 14 به سبب آیاتی که اجازه داشت به نام آن وحش به ظهور آورد ساکنان زمین را بفریفت و به آنها دستور داد تمثالی از آن وحش بسازند که به شمشیر زخم خورده، اما همچنان زنده بود. 15 به او قدرت داده شد که جانی در تمثال آن وحش بِدَمد تا آن تمثال بتواند سخن بگوید و اسباب کشتن همهی آن کسان را فراهم آورد که از پرستش تمثال سر باز میزدند. 16 همچنین همهی کسان را از خُرد و بزرگ، دارا و ندار، و غلام و آزاد واداشت تا بر دست راست خود یا بر پیشانی خویش علامت گذارند. 17 تا هیچکس نتواند بدون آن علامت یا نامِ آن وحش یا شمارهی نام او بِخَرد یا بفروشد. 18 در اینجا حکمت است. هر که بصیرت دارد بگذارد تا عدد آن وحش را محاسبه کند؛ چرا که آن، عدد انسان است. عدد او ششصد و شصت و شش است» (رؤیای یوحنا ـ اصحاح13).
با توجه به اینکه در این عدد اختلاف نظر هست؛ زیرا دو نسخه وجود دارد که در یکی از آنها عدد «666» و در دیگری «616» است.(
[46]) برای با انصاف و کسی که حقجو است، به روشنی مشخص میشود که این راه، راه کسی است که به محمد(ص) فرستادهی خدا حمله میکند و جز خواستار دشنام و ناسزا نیست؛ که ما از چنین روشی، اکراه داریم! خدا شما را توفیق دهد!
به علاوه به روشنی مشخص است که این شخص راه شیطان را میپیماید. آنان را از میوههایشان بشناسید. این میوههای آنها است؛ دشنام، ناسزا و الفاظ رکیک. از اینها، آنان را بشناسید؛ و بدانید که آنها شیطانهایی هستند که شیطانها آنان را برمیانگیزند و از سوی شیطان سخن میگویند.
همانطور که همه باید توجه داشته باشند که از انصاف به دور است که کارهایِ وهابیهایی که برخی از اعراب شبه جزیره و پیروانشان هستند، به محمد(ص) نسبت داده شود؛ با اینکه قرآن، آنان را مذمّت میکند و کارهای جنایی آنان را مذمّت نموده است!
کسی که اعمال وهابیها را به محمد(ص) و اسلام نسبت میدهد، در نتیجه به طریق اَوْلى همهی کارهای کُنستانتین و نظایرش را به عیسی(ع)، مسیحیت، تورات و انجیل نسبت میدهد؛ یا حداقل جنایات کلیسا در قرون گذشته که عبارت است از کشتار، شکنجه و زندهسوزاندن کسانی که با آنان مخالفت میکردند، تحت نامهای کفر، اِرتداد، جنگ با مسیحیت و کلیسا و کارهایی که از جنایات زشت وهابیها کمتر نیست.
-اسلام، خشونت و حقوق زن:
پرسش 6:
به علاوه کسانی هستند که به اسلام از نظر خشن بودن اشکال میگیرند؛ نه تنها امروز بلکه از زمان پیامبر(ص)، و اینکه اسلام با شمشیر گسترش یافته است. این متون قرآنی را چگونه تفسیر میکنید که به کشتار، راندن و از میدان به در کردن تشویق میکند؟ «سورهی آل عمران: 85، 19 و 83، سورهی توبه: 29، سورهی نسا: 91 و سورهی محمد: 4»؛ و آیات ارث و شهادت و گواهی دادن و آنچه حقوق مدنی زن را ضایع میکند، چگونه تفسیر میکنید؟
پاسخ:
مسئلهی جهاد، به طور معمول در ادیان الهی وجود دارد و فقط مختص اسلام نیست. من این موضوع را در کتاب «جهاد درب بهشت است» بیان کردهام.(
[47]) اما آیاتی که در قرآن وجود دارد و شما آنها را مشوّقی برای خشونت یا از میدان به در کردن دیگران بر میشمارید:
اول: آل عمران: (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللهِ فَإِنَّ اللهَ سَريعُ الْحِسابِ)(
[48]) (هر آينه دين در نزد خدا دين اسلام است و اهل کتاب راه خلاف نرفتند مگر از آن پس که به حقانيت آن دين آگاه شدند، و نيز از روی حسد. آنان که به آيات خدا کافر شوند بدانند که او به زودی به حسابها خواهد رسيد)، (أَفَغَيْرَ دينِ اللهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ)(
[49]) (آيا دينی جز دين خدا میجويند؟! حال آنکه آنچه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه تسليم فرمان او هستند و به نزد او بازشان میگردانند)، (وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرين)(
[50]) (و هر کس دينی جز اسلام اختيار کند از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيانديدگان خواهد بود).
معنی: آل عمران: (أَفَغَيْرَ دينِ اللهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ * قُلْ آمَنَّا بِاللهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ * وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرين)(
[51]) (آيا دينی جز دين خدا میجويند؟! حال آنکه آنچه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه تسليم فرمان او هستند و به نزد او بازشان میگردانند * بگو: به خدا و آنچه بر ما و بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او، و نيز آنچه بر موسی و عيسی و پيامبران ديگر از جانب پروردگارشان نازل شده است، ايمان آورديم، ميان هيچ يک از ايشان فرقی نمینهيم و همه تسليم ارادهی او هستيم * و هر کس دينی جز اسلام اختيار کند از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيانديدگان خواهد بود).
آیهی 84 از سورهی آل عمران، به روشنی معنای اسلام را در آیات بیان میکند؛ اینکه اسلام همان تسلیم خداوند و خلیفهی خداوند در زمین در هر زمان که براساس قانون خلافت خداوند در زمینش منصوب شده است، میباشد؛ قانونی که از نخستین روز برای نخستین انسان در این زمین وجود داشته است؛ او همان پیامبر خدا حضرت آدم(ع) میباشد که خداوند او را به عنوان خلیفه و جانشینش در زمینش گماشت.
این آیات برای از میدان به در کردن یا حکم کردن علیه کسی نیست؛ بلکه فقط برای بیان قانون ایمانِ قابل قبول از نظر خداوند میباشد؛ یعنی همان تسلیم شدن در برابر خداوند و خلیفهی خداوند در زمینش.
اما اینکه شما وضع قانونی برای ایمان را از میدان به در کردن دیگرانی بدانی که آن را نپذیرفتهاند، به این معنی خواهد بود که همهی پیروان ادیان ـاز آنجا که براساس قانون ایمان عمل میکنندـ غیر از خودشان را منزوی و از میدان به در کردهاند و حتی این موضوع بر هر گروهی که به تفکر مشخصی ایمان دارند نیز منطبق میگردد.(
[52])
دوم: توبه: (قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُون)(
[53]) (با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز قيامت ايمان نمیآورند و آنچه را که خدا و پيامبرش حرام کرده است بر خود حرام نمیکنند و دين حق را نمیپذيرند پیکار کنيد، تا آنگاه که به دست خود در عين مذلت و خواری جزيه بدهند).
معنی: قرآن، یکپارچه و کامل است و آنچه وهابیها برای گسترش عقاید باطل و فتواهایشان در مورد کشتار مردم انجام میدهند و آنچه مسیحیها و دیگران در این روزها برای طعنهزدن به قرآن انجام میدهند، عبارت است از فرآیند تقطیع آیاتی از کتابی که یکپارچه و کامل است و نمیتوان بخشی از آن را به دور از کل یا بقیهی اجزا برگرفت.(
[54]) خداوند در قرآن بیان کرده که قرآن، یکپارچه و کامل است و جزء جزء کردن آن صحیح نیست و کسی که آن را جزء جزء کند، مُغرض است؛ یا کسی است که میخواهد به شکلی کور و بیهدف طعنه بزند، مانند کسی که به گویندهی «لا اله اله الله» میگوید تو کافر هستی و وجود خدا را انکار میکنی؛ چرا که «لا اله» گفتی! یا کسی است که برای هدف نفسانیاش، میخواهد عقیده یا فتوای فاسدی را گسترش دهد؛ همانطور که وهابیها چنین میکنند.
آیات قرآنیِ زیر از چنین رفتار منحرف و مغرضانهای که برای تجزیه و بخش بخش کردن قرآن انجام میشود، باز میدارد:
(...أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون)(
[55]) (... آيا به بعضی از کتاب ايمان میآوريد و بعضی ديگر را انکار میکنيد؟! پاداش کسی که چنين کند در دنيا جز خواری نيست، و در روز قيامت به سختترين عذابها بازگردانیده میشود وخدا از آنچه میکنيد غافل نيست).
(الَّذينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضينَ * فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ)(
[56]) (آنان که قرآن را به بخش بخش کردند * به پروردگارت سوگند که همه را بازخواست کنيم * به خاطر کارهايی که میکردهاند).
اکنون آیهی مورد نظر را میآوریم؛ یعنی توبه: 29 ولی با آیات بعدیاش تا ببینیم چرا خداوند در اینجا مؤمنان را به کشتار تشویق میکند.
توبه: (قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ * وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسيحُ ابْنُ اللهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ * اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ وَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ * يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ * هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ)(
[57]) (با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز قيامت ايمان نمیآورند و آنچه را که خدا و پيامبرش حرام کرده است بر خود حرام نمیکنند و دين حق را نمیپذيرند پیکار کنيد، تا آنگاه که به دست خود در عين مذلت و خواری جزيه بدهند * يهود گفتند: عُزَير پسر خدا است، و نصاری گفتند: عيسی پسر خدا است. اين سخنی است که بر زبان میرانند همانند گفتار کسانی که پيش از اين کافر بودند. خدا بکشدشان، چگونه بازگردانیده میشوند؟ * آنها اَحبار و راهبان خويش و مسيح پسر مريم را به جای الله به خدايی گرفتند و حال آنکه مأمور بودند که تنها يک خدا را بپرستند، که هيچ خدايی جز او نيست، منزّه است از آنچه شريکش میدارند* میخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند، در حالی که خدا جز به کمال رسانیدن نور خود، نمیخواهد، هر چند کافران را خوش نيايد * او کسی است که فرستادهاش را با هدايت و دين حق فرستاد، تا او را بر همهی دينها پيروز گرداند، هر چند مشرکان را خوش نيايد).
بنابراین خداوند به جنگ با ایشان تشویق میکند؛ چرا که آنها کسانی بودند که پیکار را آغاز نمودند: (يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ) (میخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند، در حالی که خدا جز به کمال رسانیدن نور خود، نمیخواهد، هر چند کافران را خوش نيايد) و فکر نمیکنم تشویق کردن به کشتن دیگران یا آمادگی برای کشتن دیگران یا آماده کردن نفرات برای کشتار دیگران، جنگ محسوب نشود؛ و معتقدم ارادهی خاموش کردن نور خداوند با دهانهایشان، چنین مواردی و حتی بیشتر را در بردارد.(
[58])
هر چند آیات گفته شده، گرفتن و پاسخدادن را احتمال میدهد و اینکه جزو متشابهات هستند، ولی آیهی روشن و محکمی وجود دارد که بیان میکند خداوند مؤمنان را به جنگ با کسانی که با آنها میجنگند تشویق میکند و مؤمنان را از تجاوز به دیگران باز میدارد؛ و متشابه به محکم بازگردانیده میشود.
خداوند متعال میفرماید: (وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدين)(
[59]) (با کسانی که با شما جنگ میکنند، در راه خدا بجنگيد و تعدّی مکنيد؛ زيرا خدا تجاوزکاران را دوست ندارد).
به علاوه، عملکرد رسول خدا حضرت محمد (ص) واضح و روشن است. یهود که اهل کتاب هستند، با ایشان در مدینه در امنیت زندگی میکردند و به ایشان بدی نمیرسید تا اینکه این، آنها بودند که جنگ با ایشان و کمک به کسانی که با ایشان(ص) جنگیده بودند را آغاز نمودند.
همچنین باید به این نکته توجه داشت که اسلام و دین الهی، دین را از سیاست جدا نمیداند؛ بلکه حکومت و سیاست، بخشی از دین میباشد و در نتیجه بسیاری از آیات در قرآن عبارتاند از قوانین نظامی که حقوق سرباز را در نبرد و کاری را که مجاز است در برابر کسی که با او میجنگد انجام دهد، مشخص میکنند. مؤمن تا زمانی که با او جنگی نشود نمیجنگد و تنها با دستور خداوند پیکار میکند تا اجر و پاداش بگیرد؛ به همین جهت خداوند برای مؤمنان در میدان نبرد، جنگ با کسانی که با او میجنگند را در آیات قرآنی تشریع فرموده است؛ همانطور که هماکنون و پیش از این، حکومتها برای لشکریانشان قوانینی را وضع میکنند و در آن حقوق سربازانشان را در میدان نبرد بیان میکنند و آنچه جایز است و آنچه جایز نیست و ... را تشریح میکنند.
سوم: (سَتَجِدُونَ آخَرينَ يُريدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فيها فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطاناً مُبيناً)(
[60]) (گروه ديگری را خواهيد يافت که میخواهند از شما و قوم خود در امان باشند، اينان هرگاه به کفر دعوت شوند به آن بازگردند، پس اگر خود را به کناری نکشند و صلح نکنند و از اعمال خويش باز نَايستند آنان را هر جا که يافتيد، بگيريد و بکشيد که خدا شما را بر آنان تسلطی آشکار داده است).
اشکال این آیه در کجا است؟
آیه به جنگ با کافر محاربی که دست از آزار مؤمنین باز نمیدارد، تشویق میکند. به علاوه اینکه در آیهی پیش از آن، بیانی است برای جایز بودن صلح با کسی که درخواست صلح میکند و با مؤمنان نمیجنگند و نمیخواهد آنها را آزار نماید.
(إِلاَّ الَّذينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبيلا)(
[61]) (مگر کسانی که به قومی که ميان شما و ايشان پيمانی است، میپيوندند، يا خود، نزد شما میآيند در حالی که از جنگيدن با شما يا جنگيدن با قوم خود، ملول شده باشند، و اگر خدا میخواست بر شما پيروزشان میساخت و با شما به جنگ بر میخاستند. پس هر گاه کناره گرفتند و با شما نجنگيدند و به شما پيشنهاد صلح کردند، خدا هيچ راهی برای شما بر ضد آنان نگشوده است).
چهارم: (فَإِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِكَ وَ لَوْ يَشاءُ اللهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُم)(
[62]) (چون با کافران روبهرو شديد، گردنشان را بزنيد تا چون آنها را سخت فرو گرفتيد، اسيرشان کنيد و سخت ببنديد. آنگاه يا به منّت آزاد کنيد يا به فديه، تا آنگاه که جنگ به پايان آيد. اين است حکم خدا و اگر خدا میخواست از آنان انتقام میگرفت، ولی خواست تا شما را با يکديگر بيازمايد و آنان که در راه خدا کشته شدهاند اعمالشان را باطل نمیکند).
معنی: این آیه برخی از حقوق سربازان مؤمن را در جنگ در میدان نبرد بیان میکند. از حقوق ایشان است که با کافری که با آنها میجنگد، بجنگند(
[63]) و بیان میکند که حق ایشان، گرفتن اسیران نیز هست و میتوانند در برخورد با اسیران، به آنها آزادی دهند؛ یا بدون عوضی ایشان را آزاد کنند یا آنان را مبادله کنند یا برایشان فدیهای بگیرند و ... .
اشکال این آیه در کجا است؟ گفتیم که قرآن عبارت است از قانونی الهی که فقط مربوط به عبادت نمیباشد؛ بلکه سیاست، حکومت الهی، حقوق مؤمنان و آنچه بر ایشان واجب است و ... را بیان میکند.
پنجم: کسی که میگوید به زن در تشریعی خاص مانند ارث یا شهادت، ستم شده است(
[64]) باید برای ما ملاک و میزان قانونیاش را که براساس آن عدل و ستم مشخص میشود، بیان کند؛ و در نتیجه بیان کند و یقین نماید که باید زن با مرد در همه چیز مساوی باشد؛ با اینکه همهی ما میبینیم که زن با مرد در هر چیزی مساوی نیست.(
[65])
همچنین کسی که میخواهد در یک نظام قانونی و تشریعی، تشریع مشخصی را نقد کند، باید این تشریع را مانند بخشی از این نظام در نظر بگیرد و این بخش را جدا نکند و با آن به صورت جدای از نظام به عنوان یک کُل، برخورد نکند.
حداقل به حقوق زن و واجباتش در قانون الهی توجه کند؛ نه اینکه فقط به حقوق توجه کند و بگوید در قانون الهی به زن، حقوقی کمتر از مرد داده شده است.
چرا به واجبات توجه نمیکند و نمیگوید در قانون الهی مرد واجبات بیشتری نسبت به زن دارد؟
به عنوان مثال دو شخص را در نظر بگیرید که یکی از آنها به ساختن بنایی به بلندی پنج طبقه و دیگری به بلندی ده طبقه تکلیف شده است. آیا عادلانه است که مقدار مواد ساختمانی یکسان و مبلغ یکسان به هر دو داده شود؟! اگر به صاحب ده طبقه، دو برابر صاحب پنج طبقه داده شود، آیا صحیح است کسی بیاید و بگوید: شما ستمکار هستید؛ چرا که بین دو این دو نفر مساوات را رعایت نکردهای در حالی که هر دو برای شما کار میکنند؟!
به نظر من کسی که بگوید به زن به واسطهی این تشریع ستم شده، گفتار و نظرش خام و به دور از بحث دقیق علمی است.
-نصیحتی به هر مسیحی که خواهان شناخت حق است:
پرسش 7:
چه توصیهای به یک مسیحی مینمایید تا حق را بشناسد و پیامبریِ محمد(ص) را از طریق انجیل تصدیق کند؟
پاسخ:
نصیحت بنده به هر مسیحی آزاده برای شناخت حق، این است که سخن عیسی(ع) را میزان سنجش خود قرار دهد: «.... عیسی دیوی لال را از کسی بیرون میکرد. چون دیو بیرون رفت، مردِ لال توانست سخن بگوید و مردم در شگفت شدند. 15 اما برخی گفتند: او دیوها را به یاری بَعَلزِبول ـرئیس دیوهاـ بیرون میکند. 16 و دیگران نیز به قصد آزمودن او خواستار آیتی آسمانی شدند. 17 او افکار آنان را درک کرده، به ایشان گفت: هر حکومتی که بر ضد خود تجزیه شود، نابود خواهد شد، و هر خانهای که بر خود تجزیه شود، فرو خواهد ریخت 18 اگر شیطان نیز بر ضد خود تجزیه شود چگونه حکومتش پایدار بماند».(
[66])
کسی که به انجیل ایمان دارد، باید متونی از قرآن را بخواند و با انصاف در آن تدبُّر نماید. به علاوه براساس متن پیشین انجیل، آیا میتوانید این متون را شیطانی بدانید، به همان صورت که کسانی که تلاششان فقط توهین به محمد(ص) است، چنین کاری را انجام میدهند؟
و اینها نمونههایی از متون قرآنی است:
(ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدين)(
[67]) (مردم را با حکمت و اندرز نيکو به راه پروردگارت بخوان و با بهترين شيوه با آنان مجادله کن؛ زيرا پروردگار تو به کسانی که از راه او منحرف شدهاند آگاهتر و به هدايتيافتگان داناتر است).
(وَ اعْبُدُوا اللهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً)(
[68]) (خدای را بپرستيد و هيچ چيز را شريک او مسازيد و با پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و همسايهی خويشاوند و همسايهی بيگانه و يار مصاحب و مسافر رهگذر و بندگان خود نيکی کنيد؛ هر آينه خداوند متکبران فخر فروشان را دوست ندارد).
(وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور)(
[69]) (و با تکبّر از مردم روی مگردان و به خودپسندی بر زمين راه مرو؛ زيرا خدا هيچ خود پسندِ فخر فروشی را دوست ندارد).
(لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور)(
[70]) (تا بر آنچه از دستتان رفته است اندوهگين نباشيد و به آنچه به شما داده است شادمانی نکنيد، و خدا هيچ متکبر فخر فروشی را دوست ندارد).
آیات زیر از سورهی اسرا را بخوانند و از خودشان بپرسند:
آیا شیطان به پرستشِ تنها خداوند دعوت میکند؟ آیا شیطان به اخلاق نیکو، نیکی به پدر و مادر و فقرا، انفاق مال و کمک به آنکه نیازمند به مساعدت است دعوت میکند؟ و از کشتار، زنا و تجاوز بر مال یتیم باز میدارد؟ و به وفای عهد و کامل کردن پیمانه دستور میدهد؟
اگر شیطان به این اخلاق پاک دعوت میکند، پس در نظر اینان، خداوند سبحان و متعال به چه چیزی دعوت میکند؟!
آیا اینها همان وصیتهای همهی پیامبران و حکمتشان که از سوی خداوند آوردهاند، نیست؟
(لا تَجْعَلْ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً * وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً * وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّياني صَغيراً * رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما في نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صالِحينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابينَ غَفُوراً * وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيراً * إِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً * وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً * وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً * إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيراً بَصيراً * وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبيراً * وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبيلاً * وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً * وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاَّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً * وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً * وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً * وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً * كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً * ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى في جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً)(
[71]) (همراه خدا معبود دیگری قرار مده، که نکوهيده و خوار خواهی ماند * پروردگارت مقرّر داشت که جز او را نپرستيد، و به پدر و مادر نيکی کنيد. هرگاه يکی از آن دو یا هر دو در کنار تو سالخورده شوند، به آنان «اُف» (کمترین درشتی) مگو و به درشتی خطاب مکن و با آنان با اکرام سخن بگوی * و از سرِ مهربانی بال تواضع برایشان بگستران و بگو: ای پروردگار من! بر آنها رحمت آور، همچنان که مرا در خُردی پرورش دادند * پروردگارتان به آنچه در دلهايتان میگذرد داناتر است، و اگر از صالحان باشيد قطعاً او آمرزندهی توبه کنندگان است * و حق خويشاوندان و مسکينان و در راه ماندگان را ادا کن و هيچ اسرافکاری مکن * که اسرافکاران برادران شياطيناند و شيطان نسبت به پروردگارش ناسپاس بوده است * و اگر به انتظار رحمتی که از جانب پروردگارت اميد میداری از آنها روی میگردانی، پس با آنها به نرمی سخن بگوی * نه دست خويش از روی خِسَّت به گردن ببند و نه به سخاوت يکباره بگشای که ملامت زده و حسرت خورده بنشينی * به درستی که پروردگار تو در رزقِ هر کس که بخواهد گشايش میدهد، يا تنگ میگيرد؛ که او به بندگانش آگاهِ بينا است * فرزندان خود را از بيم تنگدستی مکشيد؛ این ما هستیم که هم آنها را روزی میدهیم و هم شما را؛ کشتنشان خطایی است بزرگ * و به زنا نزديک مشويد؛ که زنا کاری است زشت و شيوهای است ناپسند * و نفسی را که خدا حرام کرده است جز به حق نکشید، و هر کس که مظلوم کشته شود به سرپرست خون او قدرتی دادهايم؛ ولی نباید در قتل زیادهروی کند، که او یاری شده است * و جز به وجهی نيکوتر به مال يتيم نزديک مشويد تا آنگاه که به حدّ رشد رسد، و به پیمان خويش وفا کنيد که از پیمان بازخواست خواهد شد * و چون پيمانه کنيد، پيمانه را کامل گردانيد و با ترازويی درست وزن کنيد؛ که اين بهتر و سرانجامش نيکوتر است * و از پِی آنچه علمی به آن نداری مرو، زيرا گوش و چشم و دل، همه را از آن بازخواست کنند * و به سرمستی و نخوت بر زمين راه مرو، که هرگز زمين را نخواهی شکافت و به بلندی کوهها نخواهی رسيد * همهی اینها بدَش نزد پروردگار تو ناپسند است * اينها از حکمتهایی است که پروردگارت به تو وحی کرده است و همراه با خدای يکتا، معبود دیگری قرار مده، که ملامت شده و مطرود به جهنم افکنده شوی).
این ننگ و عاری است بر مسیحیان، و کدام ننگ و عاری بالاتر از اینکه سخن عیسی را رها کنند: «هر حکومتی که بر ضد خود تجزیه شود، نابود خواهد شد، و هر خانهای که بر خود تجزیه شود، فرو خواهد ریخت 18 اگر شیطان نیز بر ضد خود تجزیه شود چگونه حکومتش پایدار بماند» و آن را میزان و مقیاسی قرار ندهند تا آنچه را که در قرآن آمده با آن قیاس کنند تا بدانند که از سوی خداوند است.
مگر این میزان عیسی(ع) نیست؟ پس رویگردانی از آن، از چه رو؟ آیا شما به برخی از کتابتان ایمان دارید و به برخی کفر میورزید؟!
قرآن را ببینید و در آنچه از حکمت و دعوت به خوبی و آراسته شدن به اخلاق پاک بزرگوارانه در آن است تدبّر کنید. چطور میتواند از سوی شیطان سفیه و نادان باشد که به شرّ و بدی و اخلاق نکوهیده فرا میخواند؟! آیا حکومت شیطان بر ضد خود تجزیه میشود؟
آیا این همان میزانی نیست که عیسی(ع) به شما آموخت تا حق را از باطل تشخیص دهید؟ آیا شما توانایی تمایز قائل شدن میان حکمت و سفاهت، خوبی و بدی، اخلاق پاک و اخلاق نکوهیده را ندارید؟
آیا شما اعتقاد دارید که شیطان و حکومتش بر ضد خود تجزیه میشود؟ یک بار به خوبی دعوت میکند و بار دیگر به بدی؟! یک بار به اخلاق بزرگوارانه و بار دیگر به اخلاق نکوهیده؟!
«هر حکومتی که بر ضد خود تجزیه شود، نابود خواهد شد، و هر خانهای که بر خود تجزیه شود، فرو خواهد ریخت 18 اگر شیطان نیز بر ضد خود تجزیه شود چگونه حکومتش پایدار بماند».
همانطور که هر مسیحی که از بدی فرجام در هراس است را نصیحت میکنم که به آنچه هماکنون کلیساهایشان مطرح میکنند، با دقت بنگرند؛ اینکه عیسی(ع) لاهوت مطلق است! بسیاری از مسیحیان پیشتر با این مسأله مخالفت نمودند؛ از جمله آریوس که از بزرگان علمای مسیحی بود، و از دیرباز و همواره بسیاری از مسیحیان ـمانند شاهدان یهوهـ به این عقیدهی باطل سفیهانه ـکه انجیل و عقل آن را رد میکندـ اعتقاد نداشته و ندارند؛ که باطل بودن آن را در کتاب توحید و با متن انجیلی که هیچ تأویل و پوشیدگی در آن راه ندارد و با دلیل عقلی روشن و واضح بیان نمودهام.(
[72])
-مسألهی صلیب و انجیل یهودا:
پرسش 8:
سید احمدالحسن در خصوص مسئلهی به صلیب رفتن، مسیحیان را به چه فرا میخواند؟
پاسخ:
مسیحیان باید به این نکته توجه داشته باشند اینکه عیسی(ع) خواستار به صلیب رفتن باشد باطل است؛ و باطل بودن آن را با استفاده از انجیل و سخنان عیسی(ع) در آن بیان نمودم، و همچنین درخواست ایشان(ع) از خداوند برای به صلیب نرفتن و برگردانیدن و رنج و آزار صلیب از او را.(
[73]) پس یا خدا دعای عیسی(ع) را اجابت فرمود، او را بالا برد و شبیه او را فرو فرستاد ـکه این، عقیدهی صحیح استـ و یا خداوند دعای عیسی(ع) را اجابت نفرمود؛ که در این صورت، معنای سخن آنان چنین است: خداوند به دعای عیسی(ع) اهمیتی نمیدهد!
به علاوه آنها عیسی(ع) را به سِفاهت، ضعف ادراک و کمیِ بصیرت متّهم میکنند؛ در غیر این صورت، در حالی که عیسی این توانایی را دارد که بر آزار و شکنجهی به صلیب رفتن بدون اینکه هیچ شکایتی داشته باشد صبر کند، اینکه عیسی(ع) درخواست میکند خداوند به صلیب رفتن را از او بردارد، چه معنایی دارد؟! در حالی که ایشان(ع) خود میداند که مسألهی به صلیب رفتن، در روند پیشرفت دین الهی، مسألهای مهم است.(
[74])
همچنین باید به «سند تاریخی» (انجیل یهودا)(
[75]) که انجمن تاریخ بین المللی بر آن اذعان داشته است، توجه داشته باشند. این انجیل یکی از آثار باستانی خطی است که در مصر کشف شده است و تاریخش به ابتدای قرن سوم میلادی باز میگردد؛ یعنی پیش از اسلام و پیش از بعثت محمد(ص). در این سند آمده است که عیسی به صلیب کشیده نشد، بلکه شخصی دیگر به صلیب کشیده شد که شبیه او بود.
آنچه برای ما مهم است این است که به طور کلی مسئلهی شبیه ـبدون در نظر گرفتن مصداقـ بیش از هزار و هفتصد سال پیش نزد مسیحیان وجود داشته است؛ و همانطور که در مَثَل گفته میشود: «هیچ دودی بی آتش نیست»؛ اگر این موضوع هیچ اثر و نشانهای نداشت، بین مسیحیانِ اولیه و در اعتقاداتشان آشکار نمیشد.(
[76])
پرسشی که مسیحیان باید به آن توجه داشته باشند و از خود بپرسند این است که این فرقهی باستانی از مسیحیان از کجا آوردهاند که عیسی به صلیب کشیده نشد و کسی که به صلیب کشیده شد، شبیه او است؟ آیا این فقط چیزی بوده که در فکر آنان خطور کرده است؟ و آیا این موضوع، صرفاً مسئلهای عقیدتی است، یا موضوعی تاریخی است که نقل شده؟ آیا به عنوان مثال میتوان گفت: این گروه اعتقاد داشتند که عیسی(ع) به صلیب نرفت و کسی که به صلیب کشیده شد، شبیه او بوده است، بدون اینکه روایتی تاریخی وجود داشته باشد که توسط برخی کسانی که در زمان به صلیب کشیده شدن زندگی میکردهاند، به آنان رسیده باشد؟!!
تمام مسیحیان آزاده را نصیحت میکنم که به این سخن کلیسایِ امروز توجهی نداشته باشند: اینکه کسانی که این انجیل یا این متن از مسیحیانِ اولیه را به نگارش درآوردهاند، فرقهای بدعتگذار بودهاند؛ چرا که اگر در آن دوران از این گروه دربارهی عقاید کلیسای امروزی میپرسیدیم، قطعاً آنان میگفتند: اینها بدعت است؛ و اگر از آریوس و پیروانش دربارهی کلیسای امروز بپرسیم، قطعاً خواهند گفت: آنها بدعتگذار هستند. کلیسا هر مسیحی که با او سرِ ناسازگاری داشته باشد را به عنوان بدعتگذار، به دشنام و ناسزا میگیرد؛ به همان صورتی که امروز با شاهدان یهوه چنین میکنند. این حقیقتی که اکنون به روشنی آشکار شده است، نه جلو میافتد، نه عقب و نه پوشیده میماند؛ آنچه کلیسای امروز میگوید، موضوعی بوده که در میان مسیحیان اولیه مورد اختلاف بوده است، و حتی تا امروز نیز در آن، اختلاف وجود دارد. فرقهی مسیحی شاهدان یهوه، بهترین گواه بر این اختلاف امروزین میباشد.
حقیقت ثابت شدهی موجود در حال حاضر ـدر آنچه اختصاص به صلیب کشیده شدن داردـ این است که سندی تاریخی وجود دارد و تجزیه و تحلیل آن از سوی گروههای جهانی باستانشناسی و با جدیدترین متدهای علمی به انجام رسیده و ثابت شده که این سند به ابتدای قرن سوم میلادی باز میگردد. در این سند، عیسی (ع) به صلیب کشیده نشد بلکه شبیهی وجود دارد که به جای او به صلیب کشیده شد. آیا مسیحیان به این تصریح کلیسا که این سند، به فرقهی مسیحیِ کهنی باز میگردد که بدعتگذار بوده است، اکتفا خواهند نمود؟!!
آیا این پاسخِ کلیسا، پاسخی علمی است؟! آیا ـبه عنوان مثالـ هر مخالفی نمیتواند به آنان بگوید: چرا شما آن بدعتگذار نباشید؟! آیا صحیح نیست که اکنون و پس از آشکارشدن این حقایق، موضوع به صلیب رفتن، به شکل بیطرف، علمی و به دور از تعصّب و تقلید کورکورانه مورد بحث قرار گیرد؟
این متنی از انجیل یهودا است (طبق ترجمهای که کلیسا با متن قبطی مقابله نموده) که به وضوح بیان میکند که عیسی(ع) به صلیب کشیده نمیشود، بلکه کسی دیگری وجود دارد که شبیه او است و به جای او بر صلیب میرود:
انجیل یهودا ـ مشهد سوم:
«و یهودا گفت: ای آقا! آیا ممکن است نسل من تحت سلطهی حکام قرار گیرد؟ عیسی(ع) پاسخ داد و به او گفت: بیا این من هستم ... دو خط مفقود شده است.... لیکن تو هنگامی که ملکوت و نَسلَش را ببینی، بسیار غمانگیز خواهی شد».
«و هنگامی که آن را شنید یهودا به او گفت: من چه خیری را حاصل کردم؟ چرا که تو کسی هستی که مرا از آن نسل دور ساختی.
عیسی پاسخ داد و گفت: تو سیزدهمین خواهی بود و در آینده از سوی نسلهای دیگر مورد لعنت واقع خواهی شد ـ لیکن تو برای پادشاهی بر آنان بازخواهی گشت و در روزهای پایانی، صعودِ تو را لعنت خواهند کرد 47 تا نسلِ مقدّس».
»But you will exceed all of them. For you will sacrifice the man that clothes me«
«اما تو برتر از همهی آنها خواهی بود؛ زیرا تو آن انسانی را که مرا پوشیده است، قربانی خواهی کرد،
و حال و وضعیت قرن تو بلند،
و مجازات الهیِ تو شعلهور،
و ستارهات درخشان و ظاهر خواهد شد
و قلب تو.... 57».
در این متن:
اول: یهودا شبیه عیسی میشود، به جای او به صلیب میرود و خود را قربانی میکند.
دوم: یهودا در آخرالزمان میآید تا آقایی کند.
به طور قطع «یهودای» آمده در برخی متون «انجیل یهودا» ـمثل همین متنـ کسی غیر از یهودای اسخریوطی است(
[77]) که عیسی را تحویل داده؛ همانطور که در پایان انجیل آمده است: «و به یهودا نزدیک شدند و به او گفتند: اینجا چه کار میکنی؟ تو شاگرد عیسی هستی. یهودا همانطور که از او انتظار داشتند، به آنان پاسخ داد؛ و او بخشی از پول را گرفت و او را به آنان تحویل داد».(
[78])
با توجه به اینکه کلمهی یهودا در عربی به معنای «حمد = ستایش» یا «احمد = ستایش کرد»(
[79]) است؛ یعنی این اسم، اسم مهدی، رهاییبخش، یا تسلّیدهندهای است که در آخر الزمان وعدهاش داده شده است؛ و بیان میکند که منظور از یهودا، شخص دیگری است که شبیه به عیسی شد و به جای او بر صلیب رفت و همان کسی است که عیسی(ع) او را اینگونه خطاب قرار داده است که او باز میگردد و در آخر الزمان آقایی میکند. او مُنجی، تسلّیدهنده و مهدی (احمد) ذکر شده در تورات، انجیل، قرآن و وصیّت رسول خدا حضرت محمد(ص) میباشد.(
[80])
-شبیهِ به صلیب کشیده شده، کیست؟
پرسش 9:
کسی که ماجرای صلیب و فدا شدن را در سخنان علمای ادیان مطالعه کند، آشفتگی و سردرگمی را به وضوح در آنها میبیند. آیا امکان دارد که شما با توجه به متونی که به آنها معتقد هستید سخن نهایی را در این خصوص بیان کنید؟
و تفسیر این روایت چیست؟ به ابو عبدالله امام صادق(ع) عرض کردم: چرا قائم به این نام نامیده شده است؟ ایشان فرمود: «به این دلیل که پس از مردنش، قیام میکند. او به امر بزرگی بر میخیزد؛ به دستور خداوند سبحان برمیخیزد».
پاسخ:
شیخ طوسی در کتاب غیبت میگوید:
«و اما از آنچه از اخبار روایت شده، چنین بر میآید که صاحبالزمان میمیرد، سپس زندگی میکند، یا کشته میشود، سپس زندگی میکند، مانند این روایت: فضل بن شاذان از موسی بن سعدان از عبد الله بن قاسم حضرمی از ابو سعید خراسانی روایت میکند: به ابو عبد الله امام صادق(ع) عرض کردم: به چه دلیلی قائم به این نام نامیده شده است؟ ایشان فرمود: «به این دلیل که پس از مردنش، قیام میکند. او به امر بزرگی بر میخیزد؛ به دستور خداوند سبحان برمیخیزد».
محمد بن عبد الله حمیری از پدرش از یعقوب بن زید از علی بن حکم از حماد بن عثمان از ابو بصیر نقل میکند: از ابو جعفر امام باقر(ع) شنیدم که میفرماید: «مَثَل امر ما در کتاب خداوند، مَثَل صاحب الاغ است که خداوند او را یکصد سال میرانده، سپس او را برانگیخته است».
و از او از پدرش از جعفر بن محمد کوفی از اسحاق بن محمد از قاسم بن ربیع از علی بن خطاب از مؤذن مسجد احمر روایت میکند: از امام صادق(ع) پرسیدم: آیا در کتاب خداوند، مثالی برای قائم(ع) وجود دارد؟ ایشان فرمود: «بله. آیهی صاحب الاغ که او را صد سال میراند و سپس او را برانگیخت».
فضل بن شاذان از ابن ابی نجران از محمد بن فضیل از حماد بن عبدالکریم روایت کرد: امام صادق(ع) فرمود: «وقتی قائم (ع) قیام کند، مردم میگویند: چگونه چنین میشود؟ در حالی که روزگاران طولانی است که استخوانهایش پوسیده است».
سپس شیخ طوسی که خداوند رحمتش کند، تعلیقی میزند و میگوید:
«توجیه این اخبار و مشابههای آن، این است که بگوییم: یاد او به مرگ میشود، و بیشتر مردم معتقد میشوند که استخوانهایش پوسیده شده است. سپس خداوند همانطور که صاحب الاغ را پس از مرگ حقیقیاش آشکار نمود، او را آشکار میکند؛ این توجیهی نزدیک در تأویل این اخبار میباشد. البته به اخبار آحاد (منفرد) که باعث علمی به آنچه عقل به آن گرایش پیدا کرده و اعتبار صحیح به آن سمت کشیده شده، نمیشود، مراجعه نمیگردد و اخبار متواتر که پیشتر بیان کردیم، این را تأیید میکند. بلکه واجب، توقف در این خصوص و تمسّک جستن به آنچه مشخص است، میباشد و ما این را فقط پس از پذیرفتن صحیح بودنشان، تأویل نمودیم؛ همان کاری که در مورد نظایر آن انجام میدهیم و این اخبار با مخالفهایش در تعارض میباشد».(
[81])
شیخ طوسی از ظاهر این احادیث و نظایرشان که در زمان خودش روایت میشدند، چنین میفهمد که شخصی به دنیا وارد و سپس کشته شده، از آن خارج میگردد، سپس به آن باز میگردد به طوری که خداوند بار دیگر او را در این دنیا زنده میکند و او قائم آل محمد خواهد بود (مهدی، نجاتدهنده، رهاییبخش).
شیخ طوسی که خداوند رحمتش کند، در مقدمهی روایات میگوید: «و اما آنچه از اخباری که بیان میکنند صاحب الزمان میمیرد سپس زندگی میکند، یا کشته میشود سپس زندگی میکند» و از آنجا که شیخ طوسی، قائمِ منظور در این اخبار را امام مهدی، محمد بن الحسن(ع) فهمیده و از آنجا که ایشان بین ظاهر روایات و بقیهی احادیث فهمِ سازگاری نداشته است، یک بار به تأویل پناه برده و بار دیگر به اینکه این اخبار، آحاد است و از آنها یقین حاصل نمیشود، و در نهایت به توقف در معنای آن!
خداوند به ایشان در همهی حالتها خیر دهد؛ ولی تأویل او صحیح نیست و به هیچ وجه متون پیشین، امکان پذیرش آن را فراهم نمیکند. چگونه قیام قائم از مرگ، صرفاً به معنای آشکار شدنش پس از مردن یادش میباشد؟ در حالی که مثالی که خداوند در قرآن برای او زده، صاحب الاغی است که خداوند مردنش را ذکر نموده و پس از مرگش، آشکارا زنده میشود.
(أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير)(
[82]) (يا مانند آن کس که به دهی رسيد؛ دهی که سقفهای بناهايش فرو ريخته بود. گفت: چگونه خداوند اين مردگان را زنده میکند؟ خداوند او را به مدت صد سال ميراند، آنگاه زندهاش کرد و گفت: چه مدت در اينجا بودهای؟ گفت: يک روز يا قسمتی از يک روز. گفت: نه، صد سال است که در اينجا بودهای. به طعام و آبت بنگر که تغيير نکرده است، و به خرت بنگر. میخواهيم تو را برای مردمان عبرتی گردانيم. بنگر که استخوانها را چگونه به هم میپيونديم و گوشت بر آن میپوشانيم. چون (قدرت خدا) بر او آشکار شد، گفت: (حال) میدانم که خدا بر هر کاری توانا است).
حال، کسانی که معتقدند امام مهدی، محمد بن الحسن، در زمان ظهور مُرده است ـهمانطور که شیخ طوسی تصریح کرده (و بیشتر مردم معتقدند که استخوانهایش پوسیده است)ـ چه کسانی هستند؟!! شیعه اعتقاد به زنده بودن ایشان دارند و اهل سنّت اصلاً اعتقاد به وجود ایشان ندارند، پس چگونه به مردن ایشان اعتقاد داشته باشند؟!!
فهم صحیح احادیث پیشگفته به گونهای که با روایات ایشان(ع) در تعارض نباشد، چنین است که مهدی قائمی که ظهور میکند، به مردم میگوید: او خودش همان شخص شبیهی است که به صلیب کشیده شده است؛ و برخی از مردم، چنین چیزی را عاقلانه نمیدانند. در نتیجه میگویند شبیه، به صلیب کشیده شده و روی صلیب مرده و روزگاران طولانیِ پیشین، کارش به پایان رسیده است. «وقتی قائم(ع) قیام کند، مردم میگویند: چگونه میشود؟ در حالی که روزگاران طولانی است که استخوانهایش پوسیده است». به وقت سخن ایشان دقت کن «وقتی قیام کند» و پیش از این هنگام نمیباشد؛ یعنی: وقتی قیام کند، به آنها چیزی میگوید که در پاسخ به او میگویند: «چگونه میشود؟ در حالی که روزگاران طولانی است که استخوانهایش پوسیده است».
حال ما میگوییم تا هنگامی که امکان جمع ظاهر احادیث با روایات ایشان(ع) امکانپذیر است، چرا به سمت تأویل یا ردّ احادیث حرکت میشود؟! مخصوصاً اگر روایات و متون دیگری بیابیم که بر این فهم ظاهر تصریح میکنند؛ این روایات به زودی آورده خواهند شد.
در حقیقت هیچ انگیزه و دلیلِ برتری وجود ندارد که این احادیث را از ظاهرشان و معنای اشاره شده، بازگرداند؛ اینکه قائم، ویژگی خاصی دارد؛ به این دنیا فرود میآید و پیش از متولد شدن کشته میشود و دوباره وارد آن میگردد و او همان قائم (مهدی، منجی یا رهاییبخش) میباشد.
این مسئله و بیان آن، مشابه رمز سرّی یا کلمهی عبور میباشد. این دلیلِ قائم بر دعوت به خودش میباشد. متون موجود، مانند وجود داشتن اعداد و حروف میباشند که در دسترس همگان هستند؛ ولی برای چه کسی جز صاحبش این امکان وجود دارد که کلمهی عبور صحیح را از آن، استخراج نماید؟! هیچ کسی جز او به رمز نمیرسد؛ چرا که سخنان آنان از احتمالات و تخمینهایی آکنده از تناقضات فراتر نمیرود؛ نه بیشتر و نه کمتر.
اما قائم (ع) این رمز یا کلمهی عبور را میآورد و با آن، راز را میگشاید، تا کسی که خواهان شناخت است به سادگی و روشنی و وضوح او را بشناسد.
مسئلهی صلیب و شبیه (عیسی) را در متشابهات جلد چهارم(
[83]) بیان کردم؛ ولی اشکالی ندارد که آن را در اینجا به شکل دیگری بیان نمایم.
اول: در قرآن:
خداوند متعال میفرماید: (وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً)(
[84]) (و نيز به آن سبب که گفتند: ما مسيح پسر مريم پيامبر خدا را کشتيم؛ و حال آنکه آنان مسيح را نکشتند و بر دار نکردند بلکه امر بر ايشان مشتبه شد. هر آينه آنان که دربارهی او اختلاف میکردند، خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند جز آنکه تنها پيرو گمان خود بودند و عيسی را به يقين نکشته بودند).
بنابراین براساس قرآن، عیسی(ع) کشته و به صلیب کشیده نشده است؛ بلکه شخصی وجود دارد که شبیه او بوده و به صلیب کشیده شده است. به علاوه آیهی فوقالذکر به پرسش مهمی پاسخ میدهد که عبارت است از: آیا کسی وجود دارد که از راز داستان به صلیب کشیدن و اتفاقاتی که بر آن رفته است، آگاهی داشته باشد؟
پاسخ به این پرسش، ظنیّات مردم را ـمخصوصاً کسانی که ادعای اسلام دارندـ بیارزش میسازد. پاسخ از قرآن این است: (إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ)(
[85]) (آنان که دربارهی او اختلاف میکردند، خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند جز آنکه تنها پيرو گمان خود بودند).
بنابراین، این ماجرا، داستانی است که آگاه بودن از آن منحصر به خداوند سبحان و کسانی که متصل به خداوند هستند، میباشد؛ یعنی حجتهای او بر خلقش؛ به این دلیل که او سبحان و متعال هرگاه بخواهد، آنان را آگاه میکند و حقایق مخفی و غیب را به آنان میشناساند. همانطور که خداوند متعال در قرآن بیان فرموده است. خداوند متعال میفرماید: (عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً)(
[86]) (او دانای غيب است و غيب خود را بر هيچ کس آشکار نمیسازد * مگر بر آن فرستادهای که از او خوشنود باشد که برای نگهبانی از او پيش روی و از پشت سرش نگهبانی میگمارد * تا بداند که آنها پيامهای پروردگارشان را رسانيدهاند و خدا به آنچه نزد آنها است احاطه دارد و همه چيز را به عدد، شماره کرده است).
آیه روشن است؛ اینکه غیبی را که خداوند میداند، پارهای از آن را برای فرستادگانش آشکار میکند و همهی خلفای خداوند در زمینش، فرستادگان خداوند سبحان به سوی خلقش میباشند؛ چه پیامبران و فرستادگان پیش از محمد(ص) باشند یا محمد(ص) و یا امامان پس از او(ع). بنابراین همگی آنها شامل اینکه خداوند آنان را از غیبی که بخواهد، آگاه میکند، میگردند.
خداوند متعال میفرماید: (يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاء)(
[87]) (آنچه را که پيش رو و آنچه را که پشت سرشان است میداند و به علم او جز آنچه خود خواهد احاطه نتواند يافت)؛ آنچه پيش روى آنان است، چیزی نیست که با دستهایشان به آن دسترسی پیدا کنند و آنچه پشت سرشان است، چیزی نیست که پشت سرشان اتفاق افتاده باشد، وگرنه خداوند سبحان به این دانش، متمایز نمیشد؛ بلکه منظور از آنچه پيش روى آنان است، آینده و آنچه پشت سرشان است، اتفاقات گذشته میباشد. پس منظور از این سخن خداوند متعال: (يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ) (آنچه را که پيش رو و آنچه را که پشت سرشان است میداند) این است که او علم غیبی میداند که مردم از اتفاقات آینده و گذشته نمیدانند. با کامل شدن آیه، منظور بیشتر مشخص میشود؛ با این سخن: (وَ لا يُحيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ) (و به علم او احاطه نتواند يافت)؛ یعنی از علم غیبی که در پيش روى آنان و آنچه در پشت سرشان قرار دارد. سپس خداوند متعال بیان کرده است که برخی از غیب را به کسانی از خلقش که بخواهد و آنچه را خداوند بخواهد، آگاه مینماید. (إِلاَّ بِما شاء) (جز به آنچه بخواهد).
نتیجه از آنچه ارایه شد:
قرآن بیان میکند کسی که کشته و به صلیب کشیده شده، عیسی (ع) نمیباشد: (وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ) (گفتند: ما مسيح پسر مريم پيامبر خدا را کشتيم؛ و حال آنکه آنان مسيح را نکشتند و بردار نکردند بلکه امر بر ايشان مشتبه شد).
مشخص کردن شخص به صلیب کشیده شده و آنچه به شبیه شدن او به عیسی مربوط میباشد و اینکه آن حادثه چگونه اتفاق افتاده است را مردم (یهود، نصارا، مسلمانان و سایرین) نمیدانستند(
[88]) و کسانی که در آن وارد شدند، به جهل و نادانی گرفتار شدند؛ نه بیشتر و نه کمتر: (وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً) (هر آينه آنان که دربارهی او اختلاف میکردند، خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند جز آنکه تنها پيرو گمان خود بودند و عيسی را به يقين نکشته بودند).
خداوند، غیب و اتفاقات آینده و گذشته را میداند و خلفای خودش در زمینش را به برخی از آن، آگاه مینماید.
بنابراین حادثهی به صلیب کشیدن و مسایل مربوط به آن، راز میباشد ـنه فقط برای مسلمانان، بلکه حتی برای مسیحیان که سخن در این مورد خواهد آمدـ و رسیدن به حقیقت آن جز برای کسی که خداوند او را آگاه نماید، آسان نیست و این چیزی است که مختص حجتهای خداوند میباشد. در نتیجه دستیابی آسان و راحت به این راز، دلالت بر حجیت کسی دارد که آن را بیان کرده؛ چرا که او، کلمهی رمز یا کلمهی عبوری را آورده است که کسی نیاورده مگر آن کس که به خداوند سبحان متصل باشد.
دوم: در انجیل:
1- عیسی درخواست میکند که به صلیب کشیده نشود و شخص مصلوب نباشد.
«... 39 سپس قدری پیش رفته، به روی زمین در افتاده، دعا میکرد، در حالی که میگفت: ای پدر، اگر ممکن باشد این پیاله را از من بگذران...».(
[89])
«... 35 و قدری پيشتر رفته، به روی زمين افتاد و دعا كرد تا اگر ممكن باشد آن ساعت از او بگذرد 36 پس گفت: ای پدرِ پدران، هر چيزی برای تو امکانپذیر است. اين پياله را از من بگذران...».(
[90])
«... 41 و از ايشان به مسافت پرتاب سنگی دور شده، به زانو درآمد و دعا كرده42 گفت: ای پدر، اگر تو بخواهی اين پياله را از من بگردان...».(
[91])
و چگونه خداوند درخواست و دعا و توسل عیسی را برای صلیب کشیده نشدن و بازداشته شدن صلیب از او، رد میکند؟! آیا عیسی این شایستگی را ندارد که دعایش اجابت شود یا خداوند، جایگزینی به جای عیسی(ع) ندارد که به عنوان مثال به صلیب کشیده شود؟!
به علاوه، اینکه مسیحیان اعتقاد دارند که عیسی(ع) خود، لاهوت مطلق است؛ و در نتیجه آنها باید برای درخواست پیشین عیسی(ع) دلیلی بیاورند؛ دلیلی که آنها را وارد تناقضی نکند که لاهوت مطلق بودن او را نفی کند ـآن طور که در مورد ایشان، به این مسأله اعتقاد دارندـ و این خواستهای دست نیافتنی است! اگر بگویند: او به این جهت درخواست بازداشته شدن از به صلیب کشیدن را از خود نموده که به حتمی بودن اتفاق آگاهی کامل ندارد، در این صورت لاهوت مطلق بودن ایشان(ع) را از بین بردهاند؛ چرا که آنها، ایشان را به جهل و نادانی توصیف کردهاند و نادانی، ظلمت و تاریکی میباشد؛ در نتیجه روشن میشود که او نور همراه با ظلمت است و نوری که در آن هیچ ظلمتی نیست، نمیباشد. بنابراین لاهوت مطلق بودن ایشان(ع) را از بین بردهاند. اگر بگویند: او(ع) با آگاهی نسبت به حتمی بودن اتفاق، درخواست بازداشته شدن از مصلوب شدنِ خودش را نموده است، ایشان را به بیخردی متهم مینمایند؛ چرا که معنای این درخواست او(ع) با علم به حتمی بودن اتفاق، چه معنایی میتواند داشته باشد؟! این سخنشان نیز لاهوت مطلق بودن ایشان(ع) را نفی میکند و حتی پایینتر از آن را نیز نفی میکند؛ یعنی همان حکمت پیامبران(ع) را.
2- مصلوب نمیپذیرد بگوید که او پادشاه بنیاسرائیل است. حال اگر او عیسایی(ع) است که برای تبلیغ مردم به اینکه او پادشاه بنی اسرائیل است، آمده باشد، چرا چنین چیزی را نمیپذیرد؟! آیا این موضوع به روشنی دلالت ندارد بر اینکه کسی که دستگیر و به صلیب کشیده شد، شخص دیگری غیر از عیسای(ع) پادشاه بنیاسرائیل میباشد؟ و به همین دلیل او نپذیرفت بگوید که پادشاه بنی اسرائیل است.
«11 عيسی در حضور والی ايستاده بود. پس والی از او پرسيده، گفت: آيا تو پادشاه يهود هستی؟ عيسی به او گفت: تو میگويی!...»،(
[92]) «... 2 پیلاطس از او پرسید: تو پادشاه یهود هستی؟ او پاسخ داد و به او گفت: تو میگویی...»،(
[93]) «... 33 پس پيلاطس دوباره داخل ديوان خانه شد و عيسی را طلبيده، به او گفت: آيا تو پادشاه يهود هستی؟ 34 عيسی به او جواب داد: آيا تو اين را از خود میگويی يا ديگران دربارهی من به تو گفتند؟ 35 پيلاطس جواب داد: مگر من يهودی هستم؟ امّت تو و رؤسای كهنه تو را به من تسليم كردند. چه كردهای؟ 36 پاسخ داد پادشاهیِ من متعلق به این دنیا نیست. اگر پادشاهیِ من از اين جهان میبود، خادمان من میجنگیدند تا به يهود تسليم نشوم. ولی اكنون پادشاهی من از اين جهان نيست. 37 پيلاطس به او گفت: مگر تو پادشاه هستی؟ عيسی جواب داد: تو میگويی كه پادشاه هستم. برای این من متوّلد شدم و به این جهت به این جهان آمدم تا به راستی شهادت دهم...».(
[94])
3- چگونگی مخاطب قرار گرفتن مریم مادر عیسی(ع) توسط مصلوب دلالت میکند بر اینکه ایشان، فرزند او نمیباشد در غیر این صورت، آیا شایسته است فرزندی مادرش را «ای زن» خطاب کند؟ آری، اگر این به صلیب کشیده شده، عیسی(ع) نباشد، خطاب قرار دادن او با این عبارت توسط او صحیح خواهد بود. خطاب قرار دادن او با این عبارت، روشن میکند که مریم، مادرش نیست و او نیز عیسی(ع) نمیباشد:(
[95]) «و پای صليب عيسی، مادر او و خواهر مادرش، مريم همسر کُلوپا و مريم مجدليه ايستاده بودند 26 چون عيسی مادر خود را با آن شاگردی كه دوست میداشت ايستاده ديد، به مادر خود گفت: ای زن، اينک این پسر تو است.27 و به آن شاگرد گفت: اينک این مادر تو است».(
[96])
4- پطرس خودش را به عنوان کسی که به جای عیسی به صلیب کشیده میشود، عرضه میدارد؛ ولی عیسی ناتوانی او را از این مهم، بیان میکند: «پس پروردگار به شمعون گفت: ای شمعون، اينک شيطان خواست شما را چون گندم غربال كند32 ليكن من برای تو دعا كردم تا ايمانت تلف نشود و هنگامی كه تو بازگشت كنی برادران خود را استوار نما. 33 به وی گفت: ای پروردگار، حاضرم با تو بروم حتّی به زندان و به سوی مرگ. 33 گفت: تو را میگويم ای پطرس، امروز خروس بانگ نزده باشد كه سه مرتبه انكار خواهی كرد كه مرا نمیشناسی».(
[97])
«شمعون پطرس به وی گفت: ای آقا، كجا میروی؟ عيسی پاسخ داد: جايی که میروم، اکنون نمیتوانی از پیِ من بيايی؛ ولی در آخر از پی من خواهی آمد. 33 پطرس به او گفت: ای آقا، برای چه اکنون نتوانم از پی تو بيايم؟ جان خود را در راه تو خواهم نهاد. 38 عيسی به او جواب داد: آيا جان خود را در راه من مینهی؟ به یقین به تو میگويم تا سه مرتبه مرا انكار نكرده باشی، خروس بانگ نخواهد زد».(
[98])
در دو متن پیشینِ انجیل، چنین متوجه میشویم که به صورتی یا به شکل دیگری به حواریون عرض میکند که به جای او فدا شوند یا حداقل در متون میبینیم که عیسی(ع) به پطرس ـکه او برترین حواری استـ بیان میدارد که او توانایی فدا شدن به جای عیسی(ع) را ندارد:
«پطرس به او گفت: ای آقا، برای چه اکنون نتوانم از پی تو بيايم؟ جان خود را در راه تو خواهم نهاد. 38 عيسی به او جواب داد: آيا جان خود را در راه من مینهی؟ به یقین به تو میگويم تا سه مرتبه مرا انكار نكرده باشی، خروس بانگ نخواهد زد». بنابراین این متن از انجیل یوحنا به روشنی بیان میکند که عیسی(ع) از پطرس درخواست میکند که به جای او فدا شود یا به پطرس چنین پاسخ میگوید «آيا جان خود را در راه من مینهی؟» و میبینیم که عیسی این پرسش را اینگونه پاسخ میدهد که پطرس توانایی چنین چیزی را ندارد: «به یقین به تو میگويم تا سه مرتبه مرا انكار نكرده باشی، خروس بانگ نخواهد زد». این گفتوگو بی هیچ مقدمهای نیامده است؛ اگر عیسی(ع) چنین موضوع مهمی را برای ایشان مطرح نمیکرد، چه چیزی باعث شد تا پطرس چنین درخواستی را بیان کند؟!
همچنین این سخن پطرس «جان خود را در راه تو خواهم نهاد» را به چه صورتی غیر از مسئلهی شبیه شدن میتوان درک کرد؛ در غیر این صورت چگونه پطرس خودش را به جای عیسی(ع) برای به صلیب کشیده شدن قرار میدهد، اگر پیش از آن به او شبیه نشده باشد؛ تا یهود او را بگیرند و به عنوان اینکه او عیسی(ع) است، به صلیب کشیده شود. اینها دنبال عیسی(ع) بودند، نه پطرس و تا زمانی که پطرس شبیه او نشده باشد، او را نمیگیرند. همچنین پاسخ عیسی(ع) اینگونه نبود که ای پطرس، صحیح نیست تو به جای من فدا شوی، یا ناگزیر من باید به صلیب کشیده شوم، یا هر پاسخ دیگر؛ جز اینکه تو توانایی این مهم را نداری. این مسأله ما را به این پرسش میکِشاند که اگر پطرس و حواریون این توانایی را ندارند تا جان خود را به خاطر عیسی(ع) بدهند و به صلیب کشیده شدن را تحمل کنند، آیا خداوند هیچ کس دیگری ندارد که این وظیفهی مهم را انجام دهد آن هم پس از اینکه همانطور که گفته شد، عیسی(ع) به روشنی درخواست میکند که به صلیب کشیدن از او برداشته شود؟!
5- «11 عیسی به پطرس گفت: شمشیرت را غلاف کن. آیا جامی را که پدر به من داده است، ننوشم!؟».(
[99])
این سخن از مصلوب در هنگام دستگیر شدنش بیان شده و سخن کسی است که به صلیب کشیدهشدن را پذیرفته است و با آن مشکلی ندارد. حتی تردید در نوشیدن جام صلیب را در مورد خودش غیرقابل قبول، بیان و مطرح شدن میداند و اینکه امکان ندارد حتی در آن تأملی کند. «آیا جامی را که پدر به من داده است، ننوشم!؟»؛ جمله فقط پرسشی نیست، بلکه با تعجّب میپرسد: «ننوشم!؟». چطور میتوان تصور کرد که این سخنِ همان کسی باشد که پیش از دستگیر شدن برای به صلیب کشیده شدن، میگوید: «ای پدر پدران، هر چيزی برای تو امکانپذیر است. اين پياله را از من بگذران».(
[100])
بنابراین، این دو به طور کامل از یکدیگر متمایزند؛ آن کس که دستگیر و به صلیب کشیده شد، شخص دیگری غیر از عیسی(ع) است که درخواست به صلیب کشیده نشدن مینماید.
6- آنچه در انجیل یهودا وجود دارد؛ انجیلی که تاریخی است و کشف شده و تاریخش به پیش از اسلام باز میگردد، و امکان چنین طعنه زدنی به آن وجود ندارد که از سوی مسلمانان جعل شده باشد، و در نتیجه انجیلی مسیحی است و بین مسیحیان از ابتدا رایج بوده است و نسخهبرداری و دست به دست شدن انجیل یهودا بین مسیحیان اولیه، دلیلی بر اختلاف ایشان در شخصیت مصلوب در آن زمان میباشد. این متنی از انجیل یهودا است که بیان میکند شخص به صلیب کشیده شده، عیسی(ع) نیست و حتی نام مصلوب، ویژگیها و ویژگی فرزندانش را نیز مشخص میکند.
در انجیل یهودا، مشهد سوم آمده است: «و یهودا گفت: ای آقا، آیا ممکن است نسل من تحت سلطهی حکام قرار گیرد؟ عیسی(ع) پاسخ داد و به او گفت: بیا این من هستم ....دو خط مفقود شده است.... لیکن تو هنگامی که ملکوت و نَسلَش را ببینی، بسیار غمانگیز خواهی شد».
«و هنگامی که آن را شنید یهودا به او گفت: من چه خیری را حاصل کردم؟ چرا که تو کسی هستی که مرا از آن نسل دور ساختی.
عیسی پاسخ داد و گفت: تو سیزدهمین خواهی بود و در آینده از سوی نسلهای دیگر مورد لعنت واقع خواهی شد ـ لیکن تو برای پادشاهی بر آنان بازخواهی گشت و در روزهای پایانی، صعودِ تو را لعنت خواهند کرد 47 تا نسلِ مقدّس».
»But you will exceed all of them. For you will sacrifice the man that clothes me«
«اما تو برتر از همهی آنها خواهی بود؛ زیرا تو آن انسانی را که مرا پوشیده است، قربانی خواهی کرد،
و حال و وضعیتِ قرن تو بلند،
و مجازات الهیِ تو شعلهور،
و ستارهات درخشان و ظاهر خواهد شد
و قلب تو.... 57».
به علاوه این متن به روشنی بیان میکند که به صلیب کشیده شده، عیسی نیست: «اما تو برتر از همهی آنها خواهی بود؛ زیرا تو آن انسانی را که مرا پوشیده است، قربانی خواهی کرد». پس نام به صلیب کشیده شده را یهودا معرفی میکند و اکیداً یهودا در این متن، همان یهودای اسخریوطی خائنی نیست که به سوی علمای یهود رفت و مأموران دینی را برای دستگیری به صلیب کشیده شده آورد. بنابراین همانطور که در متن انجیل یهودا موجود است، یهودایی که به جای عیسی به صلیب کشیده میشود، انسانی شایسته است که خودش را به خاطر عیسی قربانی میکند؛ حتی عیسی او را در انجیل یهودا با صفتی توصیف مینماید که امکان ندارد یهودای اسخریوطی به چنین صفتی آراسته بوده باشد؛ اینکه او سیزدهمین است. آن طور که همگی اتفاق نظر دارند، حواریون فقط دوازده نفر هستند و پس از خیانت یهودای اسخریوطی کسانی به جای او آمدند تا عدد دوازده نفر کامل شود و به هیچ وجه سیزده نفر نبودند. همین مورد، به طور قطع در اینجا یهودای مخاطب را غیر از یهودای اسخریوطی قرار میدهد. این علاوه بر عبارتهایی است که در انجیل یهودا آمده که عبارتاند از: «لیکن تو برای پادشاهی بر آنان بازخواهی گشت». این عبارت، موضوع را به منجی که در آخر الزمان میآید، منحصر میکند؛ همان منجی که میآید تا زمین را پر از عدل و داد کند. اما یهودای اسخریوطی در آخرالزمان نمیآید؛ چرا که به طور خلاصه، شخصیتی نابِکار است که در آن زمان به دنیا آمده و از دنیا نیز رفته است.
«و یهودا گفت: ای آقا، آیا ممکن است نسل من تحت سلطهی حکام قرار گیرد؟ عیسی(ع) پاسخ داد و به او گفت: بیا این من هستم ....دو خط مفقود شده است.... لیکن تو هنگامی که ملکوت و نَسلَش را ببینی، بسیار غمانگیز خواهی شد» «و هنگامی که آن را شنید یهودا به او گفت: من چه خیری را حاصل کردم؟ چرا که تو کسی هستی که مرا از آن نسل دور ساختی».
«آیا ممکن است نسل من تحت سلطهی حکام قرار گیرد؟»: حکام به همه حکمرانی میکنند؛ آیا معنا و حکمتی دارد اینکه کسی از نسل خودش بپرسد، آیا آنها تحت سلطهی حکام میباشند؟!
این سخنی بیمعنا خواهد بود مگر در یک صورت؛ اینکه این نسلی که در مورد ایشان میپرسد، همان خلفا و جانشینان خداوند در زمین باشند و در نتیجه در مورد ایشان میپرسد که آیا تحت سیطره و سلطهی حکام طاغوت خواهند بود یا مردم حکومت را برای آنها ممکن خواهند ساخت؟ بنابراین چنین توقعی نمیرود که فقط یهودا پادشاهی کند، بلکه نسل او نیز خلفا و جانشینان خداوند در زمینش میباشند. او در مورد خلفای خداوند در زمینش که از نسل خودش میباشند، میپرسد که آیا ممکن است بر خلاف منصوب شدن الهی ایشان، تحت سلطه و سیطرهی حکام طاغوت قرار گیرند؟ همانطور که وضعیت بسیاری از خلفای الهی که پیش از ایشان بودند، چنین بود؛ مانند ابراهیم(ع)، موسی و خود عیسی؛ یا مردم در راستای اجرای حاکمیت خداوند بر زمین، به ایشان تمکین خواهند داد. در این پرسش و پاسخ عیسی به آن، مواردی وجود دارد که بیان میکند به طور حتم یهودا در اینجا همان یهودای اسخریوطی نیست. یهودای اسخریوطی به هیچ وجه از خلفا و جانشینان خداوند در زمینش نیست، پس این پرسش که آیا این شخص، یهودای اسخریوطی است، معنایی ندارد. یهودای اسخریوطی نسلی نداشت؛ بلکه پس از حادثهی به صلیب کشیدن از دنیا رفت؛ بنابراین اگر او همان شخص باشد، این پاسخ برای پرسش، معنایی نخواهد داشت: «لیکن تو هنگامی که ملکوت و نَسلَش را ببینی، بسیار غمانگیز خواهی شد». چگونه یهودای اسخریوطی بدکاره میتواند ملکوت را ببیند؟! آری، میتواند ملکوت را ببیند اگر یهودا در اینجا شخصی الهی باشد که از ملکوت آمده باشد و پس از انجام وظیفهی خود مبنی بر به صلیب کشیدن به جای عیسی(ع)، به ملکوت بازگردد؛ بنابراین، این شخص، یهودای اسخریوطی نیست.
«و هنگامی که آن را شنید یهودا به او گفت: من چه خیری را حاصل کردم؟ چرا که تو کسی هستی که مرا از آن نسل دور ساختی»: یعنی همان نسلی که یهودا اسخریوطی از آن دور شده بود؟!
واقعیت آن است که این سخن فقط در یک صورت سخنی درست خواهد بود؛ اینکه این یهودا، همان یهودای اسخریوطی نباشد، بلکه شخصیتی الهی باشد که در زمان و نسل عیسی آمده یعنی زمانی که زمان و نسل او نمیباشد؛ حتی برای انجام وظیفهای آمده و به همان جایی که آمده، بازگردد. همچنین به دنبال دعای عیسی(ع) که به صلیب کشده شدن از او دور شود، آمده است. به این ترتیب این سخن او که به عیسی(ع) میگوید: «چرا که تو کسی هستی که مرا از آن نسل دور ساختی» درست و صحیح میباشد.
بنابراین یهودای گفته شده در برخی متون انجیل یهودا مانند متنی که پیشتر ارایه شد، همان یهودای اسخریوطی که به عیسی (ع) خیانت کرد و همانطور که در پایان انجیل یهودا آمده، او را به علمای یهود تسلیم نمود، نمیباشد: «به یهودا نزدیک شدند و به او گفتند: اینجا چه میکنی؟ تو شاگرد یسوع هستی. پس یهودا همانطور که از او خواستند، پاسخشان را داد و اموالی (مبلغی) دریافت کرد و او را تسلیمشان نمود».(
[101])
بلکه این یهودا همانطور که انجیلِ یهودا توصیفش میکند، انسانی صالح و حتی از جانشینان خداوند در زمینش است و برخی از فرزندانش نیز جانشینان خداوند در زمینش هستند. همچنین او از نسل عیسی و از زمان عیسی، نیست؛ به این معنی که او در زمان عیسی از ملکوت فرود آمده است. علاوه بر همهی اینها، متن بیان میکند این یهودا، همان کسی است که زمین را از عدل و داد پر خواهد ساخت و در آخرالزمان سروری خواهد کرد.
اکنون تمام این ویژگیهایی که برای یهودایی که به جای عیسی به صلیب کشیده شد، آمده است، بر نجاتدهندهای که در آخرالزمان میآید، منطبق میباشد. پس اگر در نهایت ما از معنی کلمهی یهودا سؤال کنیم، این شخصیت را چه کسی خواهیم دید؟ خواهیم دید که کلمهی یهودا در زبان عربی به معنی «ستایش» یا «ستایش کرد» (الحمد ، أحمد) میباشد و بر این معنی در تورات تأکید شده، آنجا که در تورات سِفر پیدایش اصحاح بیست و نهم آمده است: «35 و بار ديگر حامله شده، پسری زاييد و گفت: اين مرتبه پروردگار را حمد میگويم. پس او را يهودا نام نهاد. سپس از زاييدن بازايستاد».
بنابراین یهودا یعنی «ستایش گفت» (أحمد)؛ و این، اسم مهدی، رهاییبخش یا تسلیدهندهای است که در آخر الزمان وعدهاش داده شده و در تورات، انجیل، قرآن و وصیت رسول خدا حضرت محمد(ص) ذکر شده است.
همچنین در تورات و انجیل کسی که به صلیب کشیده شده است موافق با چنین چیزی توصیف شده و پس از دستگیر شدنش سخنی از او روایت میشود که نشان میدهد او شخصی حکیم است و با تمام وجود به آنچه بر او رفته، راضی میباشد و اینکه او غیر از یهودا اسخریوطی است. یهودا اسخریوطی شخصیتی است که شیطان بر او سیطره یافته است؛ از چنین شخصیتی حکمتی بیرون نمیتراود و امکان ندارد در آرامش و به دور از ترس و اندوه باشد در حالی که به جای عیسایی(ع) که نسبت به او کفر ورزیده، به صلیب کشیده میشود!
در تورات سفر اشعیا و در اعمال رسولان اصحاح هشتم چنین متنی دیده میشود: «... همانند برّهای به سوی قربانگاه و همانند گوسفندی ساکت و آرام در حضور کسی که ذبحش میکند، اینگونه دهانش را نمیگشاید...».
به علاوه این متن ـهمان طور که در واقعیت نیز اتفاق افتادهـ بیان میکند که او در کمال آرامش و اطمینان خاطر به سوی عذاب و به صلیب کشیده شدن میرود. بنابراین در اینجا مورد دیگری که این متن به آن هدایت میکند وجود دارد: اینکه او هیچ صحبت و دادخواهی نمیکند و حقش و اینکه او فرستاده است را ابراز نمیکند در حالی که عیسی(ع) برای علما و مردم دلیل میآورد و حقش را بیان مینمود؛ بنابراین اینکه او در سکوت به سوی ذبح شدن پیش رود، بر عیسی صدق نمیکند.
در انجیل شخص به صلیب کشیده شده، به یکی از کسانی که با او به صلیب کشیده میشود بشارت میدهد که او به بهشت خواهد رفت چرا که از او دفاع کرده است. حال، آیا ممکن است با چنین حکمت و چنین بشارت دادنی از سوی به صلیب کشیده شده، این شخص همان یهودا اسخریوطی باشد؟! یهودا اسخریوطی به چه بشارت میدهد، اگر خداوند شکل او را تغییر داده و به جای عیسایی که کافرش شده، به سوی صلیب کشده بشود؟! اگر وضعیت او اینگونه است، آیا او خود نمیداند که به یقین ستمکار است و عقوبت خواهد شد؛ پس او کسی که از او دفاع کرده است را به کدامین فردوس بشارت میدهد؟! «و يكی از آن دو خطاكار مصلوب بر وی كفر گفت كه اگر تو مسيح هستی خود و ما را برهان! 40 پس ديگری پاسخش داده، او را نهيب زد و گفت: مگر تو از خدا نمیترسی؟ چون تو نيز زير همين حكم هستی. 41 اما ما به انصاف، چرا که جزای اعمال خود را يافتهايم، ليكن اين شخص هيچ كار بیجا نكرده است! 42 پس به عيسی گفت: ای پروردگار، مرا به ياد آور هنگامی كه به ملكوت خود درآیی. 43 عيسی به وی گفت: هر آينه به تو میگويم امروز تو با من در فردوس خواهی بود».(
[102])
و همچنین در انجیل لوقا: «33 و چون به موضعی كه آن را كاسهی سر میگويند رسيدند، او را در آنجا با آن دو خطاكار، يكی بر طرف راست و ديگری بر چپش مصلوب كردند. 34 عيسی گفت: ای پدر، اينها را بيامرز، زيرا نمیدانند چه میكنند».(
[103])
آنچه تقدیم شد و آنچه روایت شد غیرممکن است از سرِ حکمت و خردمندیِ نامتناقض از سوی شخص مصلوب باشد در حالی که او در پستترین ظرفیتهای سفاهت و کمخردی قرار داشته یا پناه بر خدا شیطانی کافر همچون یهودا اسخریوطی بوده باشد؛ آن گونه که بعضی از آنها مشکل را اینگونه گرهگشایی کردهاند که او، یهودای اسخریوطی است؛ همینطوری بی هیچ دلیلی، فقط برای اینکه او را شبیه عیسی که به جایش به صلیب کشیده شد، قرار دهند!(
[104])
علاوه بر آنچه تقدیم شد، باید توجه داشت که یهودای اسخریوطی میآید و پلیسهای دینی را به سوی شخص مصلوب هدایت میکند و باعث دستگیر شدن شبیهِ به صلیب کشیده شده میشود؛ حال چگونه ممکن است یهودا اسخریوطی به همراه پلیسها بیاید و آنها را به سوی شبیه عیسی هدایت کند در حالی که خودش همان شخص شبیه باشد؟! آیا مثلاً یهودا اسخریوطی دو شخصیت دارد؟!
طرحهای ارایه شده باید از عقلانیت بیشتری برخوردار باشند و در چنین سطحی از سادگی و تناقضگویی قرار نگیرد. چگونه به نظر کسی که با چنین دیدگاهی در مورد یهودا اسخریوطی موافق است یعنی او همراه پلیسها میباشد و آنها را به سوی شخص شبیه راهنمایی میکند و در عین حال خودش همان شخص شبیه میباشد، این دیدگاه عقلانی به نظر میرسد که او در یک مکان با دو شخصیت، دو صورت و دو حالت به طور کامل متناقض وجود داشته باشد؟! این چه طرح و ایدهای است؟! و تعجب میکنم که چطور برخی از ایشان چنین دیدگاهی که در چنین سطحی از تناقضات قرار دارد را میپذیرند!
علاوه بر آنچه ارایه شد، آنچه برخی از مسلمانان میگویند، اینکه (بدون هیچ دلیلی) مصلوب همان یهودا اسخریوطی است را رد میکند؛ روایاتی وجود دارد که بیان میکند شبیه به صلیب کشیده شده، جوانی صالح و نیکوکار به صورت عیسی بوده است و حتی از پیامبر(ص) روایت شده است که او به طور خاص از فرزندان امام علی(ع) میباشد.
نتیجهی آنچه ارایه شد:
در تورات و انجیلی که مورد قبول مسیحیان است متونی وجود دارد که بیان میکنند عیسی به صلیب کشیده نشد و اگر هر یک از این متون به تنهایی کفایت نکند، مجموعهی آنها به مثابه دلیلی میباشد که شخص به صلیب کشیده شده، عیسی(ع) نمیباشد؛ اینکه عیسی از خداوند میخواهد که به صلیب کشیده نشود.
به صلیب کشیده شده نمیپذیرد با زبانش اقرار کند که او پادشاه بنی اسرائیل است با اینکه عیسی پادشاه بنی اسرائیل بود.
مصلوب، مریم ـمادر عیسی(ع)ـ را با عبارت «ای زن» خطاب قرار میدهد.
پطرس خودش را به عنوان جایگزین عیسی داوطلب میکند؛ یعنی اینکه او همان شخص شبیه باشد «پطرس به او گفت: ای آقای من، اکنون چرا من نمیتوانم از پی تو بیایم؟» و عیسی نمیپذیرد چرا که او میداند پطرس توانایی چنین وظیفهای را ندارد و به ناتوانیاش چنین اشاره مینماید: که او سه مرتبه از به صلیب کشیده شده، برائت خواهد جست، و این اکیداً برائت از عیسی(ع) میباشد.
با مقایسهی سخن عیسی(ع) پیش آمدن سربازان و دستگیر کردن به صلیب کشیده شده با سخن مصلوب هنگام دستگیر شدنش، متوجه میشویم که آنها دو شخصیت کاملاً متفاوت میباشند و آنها در برابر پذیرفتن به صلیب کشیده شدن، دو برخورد مختلف را اتخاذ میکنند. آن که میگوید «آیا جامی که پروردگار به من میدهد را ننوشم؟!...» نمیتواند همان کسی باشد که ساعاتی پیش گفته بود: «ای پدر پدران، هر چيزی برای تو امکانپذیر است. اين پياله را از من بگذران».
و از انجیل یهودا:
مصلوب خود عیسی نیست بلکه شبیه مشتَبَه شده به عیسی(ع) است.
مصلوب اینگونه توصیف میشود که او سیزدهمین است.
مصلوب اینگونه توصیف می شود که در آخرالزمان خواهد آمد تا سروری کند.
اسم مصلوب یهودا (همانطور که گفته شد به معنی احمد) میباشد و یهودا اسخریوطی نیست.
مصلوب از ملکوت فرود آمده است و از قوم عیسی(ع) نمیباشد.
مصلوب فرزندانی دارد که خلفا و جانشینان خدا در زمینش میباشند.
همچنین در تورات، انجیل و انجیل یهودا متون واضحی وجود دارد که بیان میدارند که به صلیب کشیده شده نمیتواند یهودا اسخریوطی باشد و در آنها پاسخی برای کسی که میگوید مصلوب همان یهودا اسخریوطی است، وجود دارد.
سوم: در روایات:
در کتابهای شیعه:
در تفسیر علی بن ابراهیم از ابو جعفر(ع) روایت شده است که فرمود: «عیسی(ع) در شبی که خداوند او را به سوی خودش بالا برد، شب هنگام یارانش را وعده گذاشت؛ در حالی که آنها دوازده مرد بودند. آنها را به خانهای داخل کرد. سپس از چشمهای که در کنج خانه بود، به سوی آنان آمد در حالی که بر سرش آب میریخت و فرمود: خداوند در این ساعت مرا به سوی خودش بالا میبرد و از یهود پاکم میگرداند. کدامین شما شبح من بر وی خواهد افتاد، کشته و به صلیب کشیده میشود و با من همدرجه میگردد؟ جوانی از بینشان گفت: من، ای روح خدا. فرمود: تو همانی.... سپس امام(ع) فرمود: یهود در همان شب در طلب عیسی(ع) آمدند.... و آن جوان که شبح عیسی(ع) بر وی افتاده بود را گرفتند، کشتند و به صلیب کشیدند».(
[105])
این روایت بیان میکند که آنجا شخص دیگری غیر از یهودا اسخریوطی بود که شبیه و به صلیب کشیده شد و همدرجهی عیسی بود. عیسی خلیفهای از خلفای خداوند در زمینش، پیامبر، امام و از فرستادگان اولوالعزم میباشد، بنابراین، این شبیهِ به صلیب کشیده شده حداقل خلیفه و جانشینی از خلفای خداوند در زمینش میباشد «کدامین شما شبح من بر وی خواهد افتاد، کشته و به صلیب کشیده میشود و با من همدرجه میگردد؟». به علاوه در آنجا دوازده تن به همراه عیسی در همان هنگامی که یهودا نزد علمای یهود بود تا عیسی را تسلیمشان کند، حاضر بودند؛ حال، نفر دوازدهم چه کسی غیر از مصلوبی که داخل و خارج میشود بدون اینکه حضورش احساس شود یا حتی کسی در ابتدا غیر از عیسی(ع) او را ببیند، میتواند باشد؟ «همانند برهای به سوی قربانگاه و همانند گوسفندی ساکت و آرام در حضور کسی که ذبحش میکند، اینگونه دهانش را نمیگشاید».
این موضوع وجود دارد و اگر با این وضوح در انجیلهای موجود دیده نمیشود، اکنون آنچه ارایه شد، بیان میکند که:
«پس پروردگار به شمعون گفت: ای شمعون، اينک شيطان خواست شما را چون گندم غربال كند32 ليكن من برای تو دعا كردم تا ايمانت تلف نشود و هنگامی كه تو بازگشت كنی برادران خود را استوار بنما. 33 به وی گفت: ای پروردگار، حاضرم با تو بروم حتّی به زندان و به سوی مرگ. 34 گفت: تو را میگويم ای پطرس، امروز خروس بانگ نزده باشد كه سه مرتبه انكار خواهی كرد كه مرا نمیشناسی».(
[106])
«شمعون پطرس به وی گفت: ای آقا، كجا میروی؟ عيسی پاسخ داد: جايی که میروم، اکنون نمیتوانی از پیِ من بيايی؛ ولی در آخر از پی من خواهی آمد. 37 پطرس به او گفت: ای آقا، برای چه اکنون نتوانم از پی تو بيايم؟ جان خود را در راه تو خواهم نهاد. 38 عيسی به او جواب داد: آيا جان خود را در راه من مینهی؟ به یقین به تو میگويم تا سه مرتبه مرا انكار نكرده باشی، خروس بانگ نخواهد زد».(
[107])
و آنچه روایت شد بیان میکند که شخص شبیه، خلیفهای از خلفای خداوند و از کسانی که کفار او را نمیپذیرند و میکُشند و از کسانی که هنگام بازگشتش او را پذیرا میشوند و برگزیدگان مؤمنان از او دفاع مینمایند، میباشد.
از ابو جارود از ابو جعفر(ع) روایت شده است که فرمود: «این آیه (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ) (ای کسانی که ايمان آوردهايد، آيا شما را به تجارتی که از عذاب دردآور رهاييتان دهد راه بنمايم؟) پاسخ گفتند: اگر بدانیم آن چیست، مال و جان و فرزندانمان را در آن مینهیم. خداوند فرمود: (تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ـالی قوله تعالیـ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ، وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ) (به خدا و پيامبرش ايمان بياوريد و در راه خدا با مال و جان خويش جهاد کنيد ـتا این سخن خداوند متعالـ اين است پيروزی بزرگ، و نعمتی ديگر که دوستش داري: نصرتی است از جانب خداوند و فتحی نزديک)؛ یعنی در دنیا با فتح قائم، و همچنین میفرماید فتح مکه با این سخن (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا کُونوا أَنصَارَ اللَّهِ ـالی قولهـ فَآمَنَت طَّائِفَةٌ مِّن بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَّائِفَةٌ) (ای کسانی که ايمان آوردهايد، ياران خدا باشيد ـتا این سخنشـ پس گروهی از بنیاسرائيل ايمان آوردند و گروهی کافر شدند). فرمود: گروهی که کافر شدند، کسانی هستند که شبیه عیسی(ع) را به قتل رسانیدند و به صلیبش کشیدند و آنان که ایمان آوردند، کسانی هستند که شبیه عیسی را پذیرفتند(
[108]) تا کشته نشود؛ پس گروهی که او را کشتند و به صلیب کشیدند را میکشند و این همان سخن خداوند متعال است که میفرماید: (فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ) (پس ما کسانی را که ايمان آورده بودند بر ضد دشمنانشان مدد کرديم تا پيروز شدند)».(
[109])
کسانی که ایمان به خودشان و نه ایمان به خلیفهای از خلفای خداوند در زمینش را واجب میکنند، چه کسانی هستند؟! «و آنان که ایمان آوردند، کسانی هستند که شبیه عیسی را آزاد میکنند تا کشته نشود».
بنابراین، روایت به وضوح بیان میکند که مصلوب، خلیفهای از خلفای خداوند در زمینش است و بر مردم واجب است که هنگام آمدنش به این عالم، به او ایمان بیاورند و یاریاش کنند.
این نکته در انجیل وجود دارد و شبیه به صلیب کشیده شده به وضوح بیان میکند: «عيسی پاسخ داد پادشاهی من متعلق به این دنیا نیست. اگر پادشاهی من از اين جهان میبود، خادمان من میجنگیدند تا به يهود تسليم نشوم. ولی اكنون پادشاهی من از اين جهان نيست».(
[110])
یعنی او بیان میکند که هنگام بازگشتش به این عالم جسمانی در قوم و زمان خودش، کسانی خواهند بود که از او دفاع میکنند تا تسلیم یهودیان زمانش و به صلیب کشیده نشود: «خادمان من میجنگیدند تا به يهود تسليم نشوم. ولی اكنون پادشاهی من از اين جهان نيست»، «و آنان که ایمان آوردند، کسانی هستند که شبیه عیسی را آزاد میکنند تا کشته نشود».
روایت شده است که شبیه به صلیب کشیده شده، از نسل رسول خدا(ص) میباشد.
رسول خدا حضرت حضرت محمد(ص) در حالی که برای علی بن ابی طالب(ع) دعا میکند، میفرماید: «اللهم أعطه جلادة موسى، واجعل فی نسله شبیه عیسى(ع)، اللهم إنک خلیفتی علیه وعلى عترته و ذریته الطیبة المطهرة التى أذهبت عنها الرجس والنجس»(
[111]) (خداوندا، شکیبایی و مقاومت موسی را به او عطا فرما، و در نسلش شبیه عیسی(ع) را قرار بده. خداوندا، تو هستی جانشین من بر او و بر عترتش و بر ذریهی پاک و مطهرش که پلیدی و آلودگی را از آنان دور کردی).
در کتابهای اهل سنّت:
اهل سنّت در تفسیرهایشان روایت میکنند کسی که به صلیب کشیده شد یهودا اسخریوطی نبود بلکه جوانی بود همراه با حواریون:
سعید بن جبیر از ابن عباس روایت میکند: «عیسی به همراه اصحابش هنگامی که خداوند اراده فرمود بالایش ببرد خارج شد. فرمود: «کدام یک از شما شبیه من بر او افتد، به جای من کشته شود و با من همدرجه باشد؟» جوانی برخاست و گفت: من. فرمود: «بنشین». سپس سخنش را تکرار کرد. آن جوان برخاست و عیسی گفت: «بنشین». سپس تکرار کرد و آن جوان برخاست و گفت: من. فرمود: «آری، تو همانی». او شبیه عیسی شد و عیسی رفع گردید. یهود آمدند، آن مرد را گرفتند، به قتل رسانیدندش و سپس بر دارش کردند. و وهب بن منبه و قتاده و سدی نیز همین سخن را گفتهاند».(
[112])
بشر بن معاذ برای ما روایت کرد و گفت: از یزید از سعید از قتاده دربارهی این سخن خداوند متعال (إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ)... تا این سخن (كَانَ اللهُ عَزِيزًا حَكِيمًا) (ما مسیح عیسی بن مریم فرستادهی خداوند را کشتیم در حالی که او را نکشتند... خداوند پیروزمند حکیم است) گفت: آن یهودیان دشمنان خدا به قتل عیسی بن مریم فرستادهی خداوند شهره شدند و چنین پنداشتند که او را به قتل رسانیدند و به صلیب کشیدند. به ما گفته شده پیامبر خدا عیسی بن مریم به یارانش فرمود: کدام یک از شما شبیه من بر وی افتد تا کشته شود؟ مردی از بین یارانش گفت: من ای پیامبر خدا. آن مرد به قتل رسید و خداوند پیامبرش را بازداشت و به سوی خودش بالا برد.
حسن بن یحیی برای ما روایت کرد و گفت: عبد الرزاق به ما خبر داد و گفت: معمر از قتاده به ما خبر داد و دربارهی این سخن خداوند متعال (وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِن شُبِّهَ لَهُمْ) (و حال آنکه آنان مسيح را نکشتند و بردار نکردند بلکه امر بر ايشان مشتبه شد) گفت: شبههای بر مردی از حواریون واقع شد و کشته شد. عیسی بن مریم این را بر آنان عرضه داشت و فرمود: کدامین از شما شبیه من بر وی واقع شود و بهشت برایش باشد؟ مردی گفت: بر من.
مثنی برای ما روایت کرد و گفت: از ابو حنیفه از شبل از ابن ابی نجیح از قاسم بن ابی بزّه روایت کرد و گفت: عیسی بن مریم فرمود: کدام یک از شما شبیه من بر وی افتد و به جای من به قتل رسد؟ مردی از یارانش گفت: من ای رسول خدا. شبیهش بر وی افتاد و او را کشتند. این مصداق خداوند متعال است: (وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِن شُبِّهَ لَهُمْ) (و حال آنکه آنان مسيح را نکشتند و بردار نکردند بلکه امر بر ايشان مشتبه شد).
قاسم برای ما روایت کرد و گفت: از حسین از حجاج از ابن جریح روایت کرد و گفت: به ما چنین رسید که عیسی بن مریم به یارانش فرمود: کدام یک از شما داوطلب میشود و شبیه من بر وی میافتد و کشته میشود؟ مردی از یارانش گفت: من ای پیامبر خدا. شبیه بر وی افتاد و به قتل رسید و خداوند پیامبرش را به سوی خودش بالا برد.
محمد بن عمرو برای ما روایت کرد و گفت: از ابو عاصم از عیسی از ابن ابی نجیح از مجاهد دربارهی این سخن (شُبِّهَ لَهُمْ) (امر بر ايشان مشتبه شد) گفت: مردی غیر از عیسی را که فکر میکردند همو است، به صلیب کشیدند.
قاسم برای ما روایت کرد و گفت: از حسین از حجاج از ابن جریح از مجاهد روایت کرد و گفت: مردی را که با عیسی اشتباه گرفتند و تصور نمودند او است، به صلیب کشیدند و خداوند عیسی را به سوی خودش سلامت و زنده بالا برد».(
[113])
«سپس خداوند سبحان خبر میدهد که بنی اسرائیل عیسی را به قتل نرسانیدند و به صلیبش نکشیدند بلکه امر بر ایشان مشتبه شد. راویان در این ماجرا اختلاف کردند اما در این تردید ندارند که عیسی(ع) بر روی زمین حرکت و به خداوند دعوت میکرد. بنی اسرائیل به دنبال او بودند و حکومت آنها در آن زمان به دست خراجگزاران و باجگیران بود. حواریونی که همراه او بودند هر کجا عیسی میرفت به او میپیوستند. گاهی اوقات فرمان عیسی را دریافت نمیکردند. روایت شده است که مالیاتی بر مردی از یهود واقع شد و پیوسته از آن در تنگنا بود. تا در نهایت به مکان او رسید. عیسی و یارانش متوجه نشدند که جستوجوگرانشان به آنها رسیدند. مردانی از بنی اسرائیل را داخل خانه کردند و روایت شده که آنها دشمن آن سیزده نفر بودند و روایت شده: دوازده نفر. آنها شبانه محاصره شدند. روایت شده که عیسی آن شب حواریون را از خود جدا کرد و آنها را به دور دستها متوجه نمود و خودش با مردی همراهش باقی ماند. عیسی رفع شد و شبیه بر مرد افتاد و آن مرد به صلیب کشیده شد».(
[114])
«یهود بر قتل او اجتماع کردند. خداوند خبر میدهد که او را به آسمان بالا برد و از همراهی با یهود پاکش نمود. به یارانش فرمود: کدام یک از شما راضی میشود که شبیه من بر وی افتد، کشته شود، به صلیب کشیده شود و به بهشت وارد شود؟ مردی از بینشان گفت: من؛ و شبیه بر وی افتاد، کشته و به صلیب کشیده شد».(
[115])
«.... فرماندار بیتالمقدّس با آن موافقت کرد و او و گروهی از یهود به خانهای که عیسی به همراه گروهی از یارانش که دوازده یا سیزده نفر بودند، رفتند. گفت هفده نفر بودند و آن روز جمعه بعد از عصر شب شنبه بود. آنجا را محاصره کردند. هنگامی که متوجه آنها شد و اینکه آنها نمیتوانند بر او داخل شوند یا او به سویشان خارج شود به یارانش فرمود: کدام یک از شما شبیه من بر وی افتد در حالی که او دوست و همراه من در بهشت باشد؟ آن جوان از میانشان داوطلب شد. گویی از این مأموریت کوچکش شمرد. برای دومین و سومین بار نیز تکرار کرد و هر دفعه کسی جز آن جوان داوطلب نمیشد. پس فرمود: تو همانی. خداوند شبیه عیسی را بر او انداخت تا اینکه گویی خود او شد. روزنهای در سقف خانه ایجاد شد و عیسی(ع) را چرتی فراگرفت و به آسمان بالارفت، همانطور که خداوند متعال میفرماید: (إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ) (آنگاه که خداوند به عیسی فرمود که من تو را میمیرانم و به سوی خودم بالا میبرم). هنگامی که او رفع شد، آن عده خارج شدند. هنگامی که آن گروه آن جوان را دیدند پنداشتند عیسی است. او را همان شب گرفتند، به صلیبش کشیدند و خار بر سرش نهادند... (وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِن شُبِّهَ لَهُمْ) (و حال آنکه آنان مسيح را نکشتند و بردار نکردند بلکه امر بر ايشان مشتبه شد)؛ یعنی شبیهش را دیدند و پنداشتند که او است».(
[116])
بنابراین نتیجهای که از تورات، انجیل، قرآن، عقل و روایات به دست میآید این است که شخص به صلیب کشیده شده، عیسی و همچنین یهودای اسخریوطی نیست و میبینیم که روایات بیان میکنند که او از نسل رسول خدا(ص) و علی(ع) و اشاره میکنند که او خلیفهای از خلفای خداوند میباشد. پس در آنچه ما باید انجام دهیم آیا جایی برایمان باقی میماند که جدال کنیم و این روایات را رد نماییم و اوهام و خیالات خودمان را که مبنایی جز هوا و هوس و نه چیزی دیگر، ندارند، و چیزهایی که با آنچه در تورات، انجیل و روایات نقل شده است و با عقل نیز در تعارض میباشند، مرور کنیم؟! و بگوییم شخص به صلیب کشیده شده، یهودای اسخریوطی است؟! هر قدر هم که این نظریات فاسد و شتابزده باشد؟! یا آنچه را بگوییم که کتابهای آسمانی تورات، انجیل، قرآن و متن رسیده از رسول خدا و اهل بیت او(ع) بر آن اتفاق دارند؛ اینکه شخص مصلوب عیسی(ع) نیست، انسانی صالح است و خلیفهای از خلفای خداوند در زمینش میباشد. به صلیب کشیده شده از آل محمد(ع) و از فرزندان علی(ع) است و تمام این حقایق از متون تورات، انجیل، قرآن و سخنان محمد و آل محمد(ع) گرفته شده است و هیچ معارض قابل اعتنایی برای آنها وجود ندارد!
اکنون پس از اینکه ثابت کردیم که عیسی به صلیب کشیده و کشته نشد و شخص مشابهی به صلیب کشیده شد و این شخص را با توجه به تورات، انجیل، قرآن و سخنان محمد و آل محمد(ع) مشخص نمودیم، به آنچه طوسی روایت کرده، بازمیگردیم؛ اینکه مردم از آنجا که در مسئلهی تشبیه و صلیب تعقل نمیکنند و یا کسی که با آنها مواجه میشود و او خودش میباشد را پذیرا نمیشوند، همانطور که طوسی(ره) عمل نموده، شروع به اشکالتراشی میکنند: از ابا عبدالله(ع) روایت شده است: «هنگامی که قائم(ع) قیام کند، مردم میگویند: چطور میتواند چنین باشد در حالی که روزگاران طولانی پیش از این، استخوانهایش پوسیده است؟!».
یا اشکال آنها را طور دیگری بازنویسی میکنیم: چطور ممکن است پس از اینکه شخص به صلیب کشیده شده که به صورت معجزهآسایی به زمین فرود آمد و به قتل رسید، به صورت نوزادی متولد و بزرگ شود تا او همان قائم یا مهدی گردد؟!!
حقیقت این است که کسانی که چنین اعتراضی را طرح مینمایند در نتیجهی عدم شناختشان یا توجهشان به این نکته است که ارواح پیش از این عالم جسمانی خلق شدند و این موضوع از نظر عقلی و نقلی به اثبات رسیده است.
عقل نمیپذیرد که روحی با مقام و رتبهی پایینتر پیش از روح با مقام بالاتر خلق شده باشد چرا که او به وجود بالاتر پابرجا و قوام یافته است و اینجا مجال بحث و مناقشه و بیان چگونگی صادر شدن خلق از حقیقت مطلق، نمیباشد؛ ولی اشکالی ندارد اگر به طور گذرا اشارهای به آن داشته باشیم: صادر شده از حقیقتِ مطلق یا همان نزدیکترین مخلوق به حقیقت مطلق نمیتواند تکرار شود چرا که در غیر این صورت، همان اولی خواهد بود و نه دیگری. از همین رو مخلوقی که پس از او است باید نسبت به اولی از حقیقت مطلق دورتر و یا از نظر مقام و مرتبه پایینتر باشد. در نتیجه، مخلوق اول حد واسط در خلقت مخلوق دوم میباشد، یا همان طور که حق تعالی فرموده است «با دو دستم»: (قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ)(
[117]) (گفت: ای ابليس، چه چيز تو را از سجده کردن در برابر آنچه من با دو دست خود آفريدم منع کرد؟ آيا بزرگی فروختی يا از عالیمقامان بودی؟) و به این ترتیب مخلوق اول در مقایسه با دوم، دست خداوند تلقی میشود و همچنین مخلوق دوم در مقایسه با سومین، دست خدا میگردد؛ به عبارت دیگر، یک یا دو دست وجود ندارد بلکه دستها همانطور که حق تعالی میفرماید، بسیارند: (وَالسَّمَاء بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ)(
[118]) (و آسمان را با دستان برافراشتيم و حقا که ما گسترندهایم). عقل میگوید که روح حضرت محمد(ص) که مقام بالاتری دارد پیش از روح آدم(ع) که مقام پایینتری دارد، خلق شده است و هیچ دلیل عقلی برای رد کردن این حقیقت وجود ندارد. اما خلقت آدم پیش از حضرت محمد در این عالم جسمانی به معنی پیشتر بودن روح آدم(ع) نمیباشد چرا که هیچ ملازمتی بین خلقت جسد و خلقت روح وجود ندارد و آنها در عالمهای مختلفی میباشند.
قرآن این دلیل را موافق حکمت و عقل میداند، آنجا که حق تعالی میفرماید: (قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ)(
[119]) (گفت: ای ابليس، چه چيز تو را از سجده کردن در برابر آنچه من با دو دست خود آفريدم منع کرد؟ آيا بزرگی فروختی يا از عالیمقامان بودی؟)؛ خداوند برتر از آن است که دستی داشته باشد و اینکه «با دستانم خلق کردم» فقط به معنی این است که با دست مخلوقی که تمثیلی از نیرو، اراده و قدرت او بر خلق در این مقام میباشد، و این دست یا روح خلق شده، آدم را خلق نمود یا واسطهای در خلقت آدم(ع) گردید.
بنابراین، این روح پیش از آدم(ع) بوده است و این دست یا روح خلق شده، همان محمد(ص) و هر کس که خداوند بخواهد که دستی برای او سبحان و متعال برای جاری ساختن آنچه از خلقت و در مخلوقات اراده میفرماید، میباشد: (وَالسَّمَاء بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ)(
[120]) (و آسمان را با دستان برافراشتيم و حقا که ما گسترندهایم). اینان، همان دستهای خدا هستند که با آنها خلق میکند و آنها، همان اولین خلایق نزدیک و مقرّب میباشند: (هَذَا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولَى)(
[121]) (اين بيمدهندهای است از بيمدهندگان پيشين) و آنها، همان دارندگان مقامهای عالی هستند که مکلّف به سجده بر آدم(ع) نیستند؛ چرا که از نظر مقام از او بالاترند: (قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ)(
[122]) (گفت: ای ابليس، چه چيز تو را از سجده کردن در برابر آنچه من با دو دست خود آفريدم منع کرد؟ آيا بزرگی فروختی يا از عالیمقامان بودی؟). (الْعَالِينَ) (عالیمقامان) یعنی ارواحی که آدم را خلق نمودند و به همین دلیل مکلّف به سجده بر آدم نبودند؛ چرا که آنها برتر از او و از نظر مقامی، بالاتر از او بودند.
اما از نظر نقلی: بیان روشنی وجود دارد که روح محمد (ص) و آل محمد(ع) پیش از خلقت آدم و تمام خلایق، خلق شدند؛ بسیار پیشتر از این عالم جسمها یا این عالم جسمانی:
از قرآن:
حق تعالی میفرماید: (قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدین)(
[123]) (بگو: اگر خدای رحمان را فرزندی میبود، من از نخستين پرستندگان میبودم).
این آیه در مقام پاسخگویی به کسانی است که میگویند عیسی(ع) فرزند خدا است و خلاصهی این پاسخ به این صورت است که آیه این مبالغه در فرزند بودن را نفی میکند به جهت آنکه حضرت محمد(ص) مخلوق اول و از نظر وجودی پیش از عیسی میباشد و این پیشتر بودن را به طور لفظی به این سمت سوق میدهد که منظور، پیشتر بودن در عبادت میباشد: (فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدین) (من از نخستين پرستندگان میبودم). در نتیجه آیه در اثبات اینکه روح محمد(ص) پیش از روح عیسی(ع) و آدم(ع) خلق شده، واضح میباشد، و حتی پیش از ارواح تمامی مخلوقات چرا که در غیر این صورت توصیف شدن به «اولین عبادتکنندگان» در جایگاه سبقت زمانی یا حادثی (از نظر اتفاق افتادن) صحیح نمیباشد.
و از روایت از طریق سنی و شیعه:
از مفضل روایت شده است: ابو عبد الله امام صادق(ع) فرمود: «خداوند تبارک و تعالی ارواح را دو هزار سال پیش از اجساد بیافرید و شریفترین و والاترین آنها را ارواح محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین و ائمهی پس از ایشان که سلام و صلوات خداوند بر ایشان باد، قرار داد. آنها را بر آسمانها، زمین و کوهها عرضه نمود؛ پس نور ایشان، آنها را پوشانید....».(
[124])
امام صادق(ع) میفرماید: «خداوند دو هزار سال پیش از آنکه بدنها را خلق کند، ارواح را در (عالم) سایه، برادر گردانید. هنگامی که قائم ما اهل بیت قیام کند برادر از برادری که بینشان در (عالم) سایه پیوند برادری برقرار بوده است، ارث میبرد و از برادر ولادتی خودش ارث نمیبرد».(
[125])
احمد بن محمد بن عبدالرحمن بن عبد الله بن حسین بن ابراهیم بن یحیی بن علاج مروزی مقرئی برای ما روایت کرد که ابوبکر محمد بن ابراهیم جرجانی برای ما روایت کرد که ابو بکر عبد الصمد بن یحیی واسطی برای ما روایت کرد که حسن بن علی مدنی از عبدالله بن مبارک از سفیان ثوری از جعفر بن محمد صادق از پدرش از جدش از علی بن ابی طالب(ع) روایت کرد که فرمود: «خداوند تبارک و تعالی نور محمد(ص) را پیش از خلقت آسمانها، زمین، عرش، کرسی، لوح، قلم، بهشت و دوزخ و پیش از خلقت آدم، نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، موسی، عیسی، داوود، سلیمان و تمام کسانی که خداوند عزوجل در سخنش میفرماید (وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ ـالی قولهـ وَ هَدَيْنَاهُمْ إِلىَ صرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ) (و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم ـتا این سخنشـ و همگی را به راه مستقیم هدایت نمودیم) و چهار صد و بیست و چهار هزار سال پیش از خلقت تمام انبیا، خلق فرمود و خداوند عزوجل به همراه او دوازده حجاب خلق نمود....».(
[126])
از ابو سعید خدری روایت شده است که گفت: همراه رسول خدا(ص) نشسته بودیم که ناگاه مردی به سویش آمد و گفت: ای رسول خدا، از این سخن خداوند عزوجل به ابلیس مرا خبر ده: (أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ) (آيا بزرگی فروختی يا از عالیمقامان بودی؟). این کسانی که برتر از ملائکه هستند، چه کسانی هستند، ای رسول خدا؟ رسول خدا فرمود: «من، علی، فاطمه، حسن و حسین، جملگی در سرادق عرش، خداوند را تسبیح میگفتیم و ملائکه با تسبیح ما تسبیح میگفتند، دو هزار سال پیش از اینکه خداوند عزوجل آدم را بیافریند. پس هنگامی که خداوند عزوجل آدم را بیافرید، ملائکه را امر فرمود که به او سجده کنند و ما را به سجده فرمان نداد. تمامی ملائکه سجده کردند به جز ابلیس که از سجده کردن سرپیچی نمود. خداوند تبارک و تعالی فرمود: (أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ) (آيا بزرگی فروختی يا از عالیمقامان بودی؟)؛ یعنی از این پنج تن که اسمشان در سرادق عرش نوشته شده است؟! پس ما همان دروازهای هستیم که از طریق آن بخشیده میشود. با ما هدایتیافتگان، هدایت میشوند. پس کسی که ما را دوست بدارد، خداوند دوستش میدارد و او را در بهشت جای میدهد و کسی که ما را دشمن بدارد، خداوند دشمنش میدارد و در آتش سکنایش میدهد؛ و ما را دوست نمیدارد مگر کسی که ولادتش پاکیزه باشد».(
[127])
صدوق(ره) در کتاب معارج از طریق راویانش تا ابن عباس روایت میکند: شنیدم رسول خدا(ص) در حالی که علی(ع) را مخاطب قرار میداد، میفرمود: «ای علی، خداوند تبارک و تعالی بود و هیچ چیز همراه او نبود. من و تو را به صورت دو روح از نور باعظمتش خلق فرمود. ما در برابر عرش پروردگار جهانیان خداوند را تسبیح میگفتیم و تقدیسش میکردیم و ستایش و تسبیح و تهلیلش میگفتیم، و این پیش از خلقت آسمانها و زمین بود. هنگامی که اراده فرمود تا آدم را بیافریند من و تو را از گِلی یکسان از گِل علیین بیافرید و ما را با آن نور بیامیخت و ما را در تمامی نورها و نهرهای بهشت غوطهور ساخت. سپس آدم را بیافرید و آن گل و نور را در صلبش به ودیعه نهاد. هنگامی که خلقش نمود، ذریهاش را از پشتش خارج نمود، آنها را گویا ساخت و بر ربوبیت از آنها اقرار گرفت. اولین خلقی که به ربوبیت اقرار نمود من، تو و پیامبران به اندازهی شأن و مقامشان و نزدیکیشان به خداوند عزوجل بود. پس خداوند تبارک و تعالی فرمود: ای محمد و ای علی، تصدیق کردید و اقرار کردید و بر عبادتم از خلقم پیشی جستید و در عِلم پیشین من نیز همینطور بوده است؛ پس شما برگزیدگان از خلق من و امامان از فرزندان شما و شیعیان شما هستند و اینگونه شما را خلق نمودم....».(
[128])
حسین بن عبید الله به ما خبر داد و گفت: ابو محمد به ما خبر داد و گفت: محمد بن همام برای ما روایت کرد: علی بن حسین همدانی به ما گفت: محمد بن خالد برقی به من گفت: محمد بن سنان از مفضل بن عمر از ابو عبد الله(ع) از پدرانش(ع) از امیر المؤمنین(ع) روایت کرد: روزی در جایی وسیع نشسته بودیم و مردم گردش جمع شده بودند. مردی به سویش برخاست و عرض کرد: ای امیر مؤمنان، تو در مکانی هستی که خداوند به آن فرودت آورده در حالی که پدرت با آتش عذاب میشود! به او فرمود: «ساکت شو، خداوند دهانت را ببندد. سوگند به آن کس که به حق، محمد را به پیامبری مبعوث فرمود، اگر پدرم تمام گناهکاران زمین را شفاعت کند خداوند متعال شفاعتش را میپذیرد. پدرم در آتش باشد و پسرش قسمتکنندهی آتش؟!» سپس فرمود: «سوگند به آن کس که به حق، محمد را به پیامبری مبعوث فرمود، نور ابوطالب در روز قیامت نورهای خلایق را خاموش میکند مگر پنج نور: نور محمد(ص)، نور من، نور فاطمه، نور حسن و حسین و ائمه از فرزندان حسین؛ چرا که نور او از نور ما است که خداوند عزوجل دو هزار سال پیش از خلقت آدم، خلق فرمود».(
[129])
از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند بود و هیچ چیز با او نبود. اولین چیزی که خلق نمود، نور حبیبش محمد(ص) چهار صد و بیست و چهار هزار سال پیش از خلقت آب، عرش، کرسی، آسمانها، زمین، لوح و قلم، بهشت و آتش، ملائکه، آدم و حوا بود. هنگامی که خداوند متعال نور پیامبر ما حضرت محمد(ص) را خلق نمود هزار سال در پیشگاه خداوند عزوجل باقی ماند در حالی که تسبیح و ستایشش میگفت. و حق تبارک و تعالی به او مینگریست... هنگامی که انوار، کامل گشت نور محمد زیر عرش هفتاد و سه هزار سال ساکن شد. سپس نورش به بهشت منتقل شد و هفتاد هزار سال باقی ماند. سپس به سدرة المنتهی منتقل شد و هفتاد هزار سال باقی ماند. سپس نورش به آسمان هفتم منتقل شد، سپس به آسمان ششم، سپس به آسمان پنجم، آسمان چهارم، آسمان سوم، آسمان دوم و سپس به آسمان دنیا منتقل شد و نور او در آسمان دنیا باقی ماند تا اینکه خداوند متعال اراده فرمود آدم(ع) را خلق فرماید...».(
[130])
آنچه جابر بن عبدالله روایت میکند: به رسول خدا(ص) عرض کردم: اولین چیزی که خداوند متعال خلق فرمود، چه بود؟ فرمود: «نور پیامبرِ تو ای جابر، خداوند خلقش فرمود؛ سپس از آن هر چیزی را خلق نمود. سپس آن نور را در مقام قرب در مقابل خويش قرار داد تا هر زمانی كه اراده فرماید، سپس آن نور را اقسامی قرار داد. عرش را از قسمتی، کرسی را از قسمتی، و حاملان عرش و خزانهداران کرسی را از قسمتی خلق نمود و قسمت چهارم را در مقام حب و دوستی تا آنجا که خداوند اراده فرماید، قرار داد؛ سپس آن را بر قسمتهایی قرار داد؛ پس قلم را از قسمتی، لوح را از قسمتی، و بهشت را از قسمتی خلق فرمود و قسمت چهارم را در مقام خوف و ترس تا آنجا که خداوند اراده فرماید، قرار داد. سپس آن را اجزایی قرار داد؛ ملائکه را از یک جزء، خورشید را از یک جزء، ماه و ستارگان را از یک جزء بیافرید و قسمت چهارم را در مقام رجا و امیدواری تا آنجا که خداوند اراده فرماید، قرار داد. سپس آن را اجزایی قرار داد؛ عقل را از جزئی، علم و حکمت را از جزئی و عصمت و توفیق را از جزئی بیافرید و جزء چهارم را در مقام حیا تا آنجا که خداوند اراده فرماید، قرار داد. سپس با چشم عطای الهی به آن نگریست؛ نور از آن تراوش کرد و یکصد و بیست و چهار هزار قطره از آن برون تراوید و خداوند از هر قطره روح یک نبی و فرستاده را بیافرید. سپس ارواح انبیا نفس کشیدند و خداوند از نفسهای آنها ارواح اولیا، شهدا و صالحان را خلق فرمود».(
[131])
از محمد بن سنان از ابن عباس روایت شده است که گفت: نزد رسول خدا(ص) بودیم. علی بن ابی طالب(ع) پیش آمد. رسول خدا(ص) به او فرمود: «مرحبا به کسی که چهل هزار سال پیش از پدرش آفریده شد». عرض کردیم: ای رسول خدا، آیا پسر پیش از پدر بوده؟ فرمود: «آری، خداوند همین مدت پیش از خلقت آدم، نور من و علی را خلق فرمود و سپس آن را دو قسمت نمود. سپس چیزها را از نور من و نور علی(ع) خلق نمود. سپس ما را در راست عرش قرار داد. ما تسبیح گفتیم، پس ملائکه تسبیح گفتند؛ ما تهلیل گفتیم، پس ملائکه تهلیل گفتند؛ ما تکبیر گفتیم، پس ملائکه تکبیر گفتند؛ بنابراین هر چه خداوند را تسبیح میکند و او را بزرگ میدارد از تعلیم دادن علی(ع) است».(
[132])
عبد الله بن مبارک از جعفر بن محمد از پدرش از جدش امیرالمؤمنین(ع) روایت کرد که فرمود: «خداوند نور محمد(ص) را چهل هزار سال پیش از مخلوقات خلق نمود و همراه او دوازده حجاب خلق فرمود و منظور از حجابها، ائمه(ع) میباشند».(
[133])
ابو الحسن علی بن محمد معروف به ابن مغازلی واسطی شافعی در کتابش «المناقب» با سندش از سلمان فارسی روایت میکند: شنیدم محبوبم محمد(ص) میفرماید: «من و علی نوری در دستان خداوند عزوجل بودیم. آن نور چهل هزار سال پیش از خلقت آدم او را تسبیح میگفت و تقدیسش مینمود. هنگامی که آدم را خلق فرمود آن نور را در پشتش به ودیعه نهاد. بنابراین پیوسته من و علی چیزی یکسان بودیم تا اینکه پشت عبدالمطلب جدا شد؛ پس در من نبوت و در علی، امامت میباشد».(
[134])
حدیث روایت شده از سلمان را میتوانید در تاریخ شهر دمشق: ج 42 ص 67، مناقب ابن مغازلی: ص 87، فضایل صحابه ـ ابن حنبل: ج 2 ص 662 و مناقب خوارزمی: ص 145 نیز ببینید.
همچنین ابن مغازلی از سالم بن ابی جعد از اباذر روایت میکند که گفت: شنیدم رسول خدا(ص) میفرماید: «من و علی نوری از سمت راست عرش در دستان خداوند عزوجل بودیم. آن نور چهل هزار سال پیش از خلقت آدم او را تسبیح میگفت و تقدیسش مینمود. من و علی پیوسته چیزی یکسان بودیم تا اینکه پشت عبدالمطلب جدا شد؛ بخشی من و بخشی علی گردید».(
[135])
از ابن عباس روایت شده است: شنیدم رسول خدا(ص) میفرماید: «من و علی چهل هزار سال پیش از خلقت آدم نوری در دستان خداوند عزوجل بودیم. آن نور در پشت او راه پیمود و پیوسته خداوند آن را از پشتی به پشت دیگر منتقل مینمود تا اینکه در پشت عبدالمطلب قرارش داد. سپس از پشت عبدالمطلب خارجش ساخت و به دو قسمت تقسیم نمود؛ قسمتی در پشت عبدالله و قسمتی در پشت ابوطالب. پس علی از من است و من از او؛ گوشت او گوشت من، خون او خون من است؛ پس هر کس او را دوست داشته باشد، به حق که مرا دوست داشته است و هر کس او را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است و من نیز دشمنش می دارم».(
[136])
عبد الوهاب بن عطا از سعید بن ابو عروه از قتاده و عمر بن عاصم کلابی از ابو هلال از قتاده به ما خبر دادند: رسول خدا(ص) فرمود: «من اولین مردم در خلقت و آخرینشان در بعثت بودم».(
[137])
ابو همام ولید بن شجاع بن ولید بغدادی برای ما روایت کرد که ولید بن مسلم از اوزاعی از یحیی بن ابی کثیر از ابو سلمه از ابو هریره به ما خبر داد و گفت: عرض کردند: ای رسول خدا(ص)، چه وقت نبوت بر شما واجب گردید؟ فرمود: «وقتی آدم بین روح و جسد بود».(
[138])
ابو نضر فقیه و احمد بن محمد بن سلمهی عنزی برای ما روایت کردند که عثمان بن سعید دارمی و محمد بن سنان عوفی از ابراهیم بن طهمان از بدیل بن مسیره از عبد الله بن شفیق از میسرهی فخر به ما خبر دادند که گفت: به رسول خدا عرض کردم: از چه وقت شما پیامبر بودید؟ فرمود: «وقتی آدم بین روح و جسد بود».(
[139])
اکنون از قرآن و روایات مشخص شد که ارواح محمد و آل محمد(ع) در هنگام بعثت عیسی موجود بودهاند و حتی پیش از آنکه عیسی متولد شود. حال آیا مانعی وجود دارد که برای روح یکی از آنها بدنی جسمانی خلق شود و یا در واقع او در این عالم جسمانی با صورتی شبیه به عیسی(ع) ظاهر شود؟ و این امر با ارادهی خداوند و با حول و قوّهی او صورت پذیرد؛ حداقل همانطور که روایت میشود همانند ظهور جبرئیل ـکه روح استـ برای حضرت محمد(ص) به صورت دحیهی کلبی در این عالم جسمانی!(
[140])
میگویم، آیا اکنون پس از اینکه عقل و نقل بر چنین چیزی دلالت میکنند، آیا مانعی عقلی وجود دارد؟ پس کسی که نمیپذیرد و میگوید این عقلانی نیست آیا خودش جایگزینی دارد که متون، عقل و حکمت آن را تأیید کند؟ آنگونه که پیشتر ارایه شد! یا صرفاً عناد و جدل و پیروی از هوا و هوس برای نپذیرفتن حقیقت میباشد و نه چیز دیگر!
اگر حقیقت را آن گونه که هست بپذیرید مقداری سختی در آن خواهد بود خصوصاً با وجود جهل، شیطان و لشکریانش که با شدت تلاش میکنند تا مردم را از سکوت در برابر حق و شنیدن کلام خدا و خضوع برای دلیل و برهان و شناخت حقیقت، باز دارند؛ اما هنگامی که دلیل و برهان برای ظاهر ساختن حقیقت اقامه گردد، بر عاقلان مردم است که بگویند آری این حقیقتی است که ما به وضوح و روشنی میبینیم؛ در غیر این صورت نه انساناند و نه عاقل!
-پیوستها
-پیوست 1(
[141]) هر چه غیر او، جملگی مخلوق او است
او، خداوند سبحان، یکتای یگانه، و هر چه غیر او، جملگی مخلوق او است.
خدای سبحان و متعال، در قرآن کریم سخن کسانی را که گفتهاند خداوند پسری دارد که از او منفصل شده یا از او متولد گشته یا از او صادر شده به این معنا که از لاهوت مطلق، یک لاهوت مطلق دیگر حاصل شده را مردود شمرده است. همچنین عقیدهی آن عده را که میگویند انسانِ آفریده شده میتواند تا آنجا ارتقا یابد که به لاهوت مطلق برسد یعنی به طوری که وی با لاهوت مطلق یکی و خود در واقع به لاهوت مطلق تبدیل گردد را نیز کذب شمرده است. بر اساس نگرش این افراد، لاهوت مطلق در ناسوت و در جسد تنزل یافته یا به صورت یک انسان در بین مردمان متجلی گشته است و این انسان، پسر خدا میباشد.
در حقیقت با این که این دیدگاه اعتقادی که علمای غیرعامل بنیان نهادهاند، باطل است ولی خداوند سبحان و متعال از روی رحمتش، حتی در جزئیات چنین نظریهای آنها را مخاطب قرار داده و با آنها صحبت کرده است و شما میبینی که حق تعالی موضوع را برای آنان موشکافی میکند و آسیبها و نقصان نهفته در این عقیده را به آنها گوشزد مینماید.
خداوند متعال میفرماید: (بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَّهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ)(
[142]) (پدید آورندهی آسمانها و زمین است، چگونه او را فرزندی باشد و حال آن که او را همسری نیست، هر چیزی را او آفریده است و به هر چیزی دانا است).
(أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَّهُ صَاحِبَةٌ) (چگونه او را فرزندی باشد و حال آن که او را همسری نیست): و این نقض تامّی است که خدا به وسیلهی آن با ایشان سخن گفته است و آنها به هیچ وجه قادر نیستند آن را رد کنند؛ زیرا معنایش این است که: شما معتقدید خدای سبحان و متعال فرزندی دارد و این فرزند همان لاهوت مطلق است (یعنی کامل مطلق و غنی مطلق است و به دیگری نیازمند نیست). اگر بگویید که این فرزند فقط از خدای سبحان و متعال صادر شده، به آن معنا است که فرزند کاملاً با پدر مطابقت دارد ـبا قطع نظر از این که حقیقتِ بسیطِ (غیرمُرکّب) مطلق نمیتواند متعدد و چندگانه باشدـ حال، در این صدور چه مفهوم و چه حکمتی نهفته است؟! و حال آن که (اصولاً) هیچ تمایز یا اختلاف و تغییری که بتوان به تصوّر آورد، وجود ندارد؟! آیا بر این باورید این پدر غیرحکیم است، چرا که فرزندی از او متولّد یا صادر شده است که نه برای او سبحان و متعال سودی به همراه دارد نه برای دیگری؟!
اگر به وجود اختلاف یا تمایز یا تفاوت معتقد باشید ـهمانطور که نصاری امروزه چنین باور دارند و میگویند اقانیم از هم متمایزندـ ، این الزاماً به معنای وجود لاهوت دوم است (...صَاحِبَةٌ.....) تا پسر از دو تا صادر شده باشد که در این صورت مطابق با هیچ کدام نخواهد بود چرا که او از هر دوی اینها با هم صادر شده است. بنابراین آیا شما به وجود لاهوت دوم (الصاحبة = همسر) که پیش از پسر بوده است، اعتقاد دارید؟!(
[143])
بدانید اگر به وجود فرزند معتقد هستید، به ناچار باید قبل از او، به وجود لاهوت دوم (الصاحبة = همسر) معترف شوید وگرنه چطور بدون وجود لاهوت مطلق دوم (الصاحبة) از پدید آمدن فرزند (لاهوت مطلقی که از آن حاصل گشته است) دم میزنید؛ آن هم از همان ابتدای کار به همراه خداوند سبحان و متعال! موجود بودن اله مطلق دوم (الصاحبة) در آغاز به همراه خداوند سبحان و متعال محال است؛ زیرا لاهوت مطلق، حقیقتِ بسیطِ مطلق است و نمیتواند چندگانه باشد: (أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَّهُ صَاحِبَةٌ) (چگونه او را فرزندی باشد و حال آن که او را همسری نیست).
و خدای متعال میفرماید: (مَا اتَّخَذَ اللهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يَصِفُونَ)(
[144]) (خدا هیچ فرزندی ندارد و هیچ خدایی با او نیست، اگر چنین میبود هر خدایی با آفریدگان خود به یک سو میکشید و بر یکدیگر برتری میجستند، خدا از آنچه او را وصف میکنند، منزّه است).
یعنی شما آنچه از اقانیم سهگانه (یا اصول سهگانه) پنداشتهاید را به این صورت سامان دادهاید و به وجود پدر (خدای سبحان و متعال) و لاهوت مطلق دوم یا همان صاحبة (پسر) معتقد گشتهاید. سپس بر این باورید که از این دو، لاهوت مطلق سوم (اقنوم سوم) یا روح القدس صادر گشته است. سخن دربارهی لاهوت دومی است که در آغاز به همراه خدای سبحان و متعال بوده: آیا بین این دو تمایز و تفاوتی وجود دارد یا این که این دو یکی هستند؟
کسی که بگوید این دو یکی هستند، نقض پیشین بر او وارد است؛ زیرا صادر شده از این دو، با هر دوشان مطابقت دارد؛ و کسی که معتقد باشد بین این دو تمایز و تفاوت هست، الوهیّت مطلق بودن الوهیّت دوم، عقیدهاش را نقض میکند زیرا این نقض بر او وارد و بهجا است و تمایزی نمیتواند باشد جز در کمال مطلق: (.... وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يَصِفُونَ) (... و بر یکدیگر برتری میجستند، خدا از آنچه او را وصف میکنند منزّه است).
علمای غیرعامل از آن رو که فطرت خود را واژگونه کردهاند و به قهقرا بازگشتهاند، گفتهاند خداوند را فرزندی است، (سبحانه و تعالی عمّا یصفون) (خداوند از آنچه برای او توصیف میکنند منزّه است): (أَلَا إِنَّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ * وَلَدَ اللهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ)(
[145]) (آگاه باش که از دروغگوییشان است که میگویند: * خدا صاحب فرزند است، دروغ میگویند).
اگر آنها به فطرت الهی باز گردند و در نعمتهای خداوند اندیشه کنند، خود را از این هلاکت آشکار نجات میدهند و از سخنگویی دربارهی آنچه به آن دانشی ندارند، باز میایستند. سخن گفتن آدمی دربارهی چیزی که نمیداند دروغگویی است: (إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ) (آنها دروغ میگویند). خدای متعال میفرماید: (وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللهُ وَلَدًا * مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا)(
[146]) (و کسانی را که گفتند: خدا فرزندی اختیار کرد، بترساند * نه خود به آن دانشی دارند و نه پدرانشان داشتهاند. چه بزرگ است سخنی که از دهانشان بیرون میآید و جز دروغی نمیگویند).
در ضمن، خداوند سبحان و متعال، تعدد لاهوت مطلق و اعتقاد به چنین چیزی را به هر صورت که باشد از اساس مردود دانسته است: (قَالُواْ اتَّخَذَ اللهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَات وَمَا فِي الأَرْضِ إِنْ عِندَكُم مِّن سُلْطَانٍ بِهَـذَا أَتقُولُونَ عَلَى اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ».(
[147]) (گفتند: خدا فرزندی برگزیده است. منزّه است، بینیاز است، از آنِ او است هر چه در آسمانها و زمین است. شما را بر آن سخن دلیلی نیست. چرا دربارهی خدا چیزهایی میگویید که به آن آگاه نیستید؟).
(قَالُواْ اتَّخَذَ اللهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ) (گفتند: خدا فرزندی برگزیده است، منزّه است، بینیاز است): اصل این نقض برای کسانی که به تعدد لاهوت مطلق معتقد است ـچه به صورت فرزند و چه به گونهی دیگری که افراد انحراف یافته از راه راست میپندارندـ این است که خداوند در فطرت آدمی، چیزی به ودیعه نهاده است که انسان با آن میتواند حکمت را از سفاهت (حماقت) بازشناسد: (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)(
[148]) (سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به او الهام کرد). هر کس که این معیار را به کار گیرد، قطعاً خواهد گفت که اعتقاد به تعدد لاهوت به همراه عدم وجود تفاوت، سفاهت است و چنین چیزی خالی از حکمت میباشد. لذا تنها چیزی که میماند موضوع تمایز و تفاوت بین این دو است، که این نیز با یک جمله نقض میشود: (سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ) (خدا منزّه است، بینیاز است). تمایز در لاهوت نمیباشد مگر در کمال که فقر و نقص در غیر او را مشخص میکند و درنتیجه وجود لاهوت مطلق غیر از او را نقض میکند.
در خصوص موضوع ارتقا انسان، خداوند انسان را آفرید و در او فطرتی به ودیعه گذاشت که با آن این شایستگی را یافته است که تا به آنجا صعود کند که اسماء الله و صورت الله و تجلی خدا و خدای در خلق شود؛ لیکن انسان هر قدر هم که اوج بگیرد و ارتقا یابد باز هم لاهوت مطلق و غنی مطلق نخواهد شد، بلکه مخلوق و نیازمند به درگاه خداوند سبحان و متعال باقی میماند: (يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاء)(
[149]) (نزدیک است روغنش روشنی بخشد هر چند آتش به آن نرسیده باشد، نوری افزون بر نور دیگر، خدا هر کس را که بخواهد به نورش، راه مینماید)؛ «نزدیک است» به این معنا نیست که از «خودش روشنی میبخشد» تا به این ترتیب، لاهوتِ مطلق شود، چرا که هر چه غیر از او وجود دارد، مخلوق خداوند و نیازمند به خداوند سبحان و متعال است: (مَا كَانَ لِلهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ)(
[150]) (نسزد خداوند را که فرزندی برگیرد، منزّه است، چون اراده کاری کند میگوید: باش، پس میشود).
در این نقض که در قرآن کریم آمده است، پیامی کافی است برای صاحبدلان یا آنان که با حضور قلب گوش فرا میدارند.(
[151])
آنها از یک سو عقیده دارند خداوند یکتا و یگانه است، و از سوی دیگر به اقانیم سهگانهای معتقدند که از هم متمایز و در ذات خود مستقلاند و طبق اعتقادی که دارند، هر یک، دیگری را ارسال میکند و ایمان به این که بین اینها رابطهای از نوع رابطهی پدر فرزندی برقرار است و ... این نظریهای است که خودشان هم میدانند از روی بیخردی است؛(
[152]) وگرنه چطور میشود یگانهی واحد با تعددش و اجزایش و تمایز اجزایش یک جا جمع شود، حتی اگر آنها را اجزا نام ننهند؟!
اگر همهی آنچه را که تا کنون برای بطلان این عقیده گفتهایم کنار نهیم، مطلب زیر برای آنها کافی خواهد، بود اگر به خرد اندیشه کنند:
خداوند نوری است بدون این که ظلمتی در آن باشد و تمام عوالم خلقت، نور همراه با ظلمت است، موجودات نیز با تجلی نور خدای سبحان و متعال در ظلمات تجلی و ظهور یافتهاند، لذا امکان ندارد که در عوالم خلقت، خداوند در مخلوقی حلول یابد یا به طور کامل در او ظهور نماید ـهمانطور که در مورد عیسی و روحالقدس چنین ادعایی دارندـ زیرا معنای این سخن آن است که چنین موجودی نمیتواند بقا یابد بلکه فانی میشود و جز نور بیظلمت چیز دیگری بر جای نمیماند. به عبارت دیگر خلق باقی نمیماند بلکه فقط خدای سبحان که نوری است بیظلمت بر جای میماند. بر همین اساس است که ما بارها گفتهایم و تکرار کردهایم که محمد بین لاهوت و انانیّت و انسانیت در نوسان است. من بر این مطلب تأکید ورزیدهام تا کسی گمان نکند که خداوند ـکه نوری است بیظلمتـ در عوالم خلق حلول مییابد، تعالی الله علواً کبیراً. قضیه کاملاً روشن است: معنای ظهور تامِّ نورِ بیظلمت در عوالم خلق، به معنی فنا و محو شدن آن است به گونهای که نه اسمی و نه رسمی و نه معنایی از آن بر جای نمیماند، بلکه فقط خداوند یعنی نوری که هیچ ظلمتی در آن راه ندارد، باقی میماند، تعالی الله علواً کبیراً.
[153]): مطلق در قالب انسان">-پیوست 2([153]): مطلق در قالب انسان
برخی عبارتهای موجود در تورات و انجیل که عدهای بر اساس آنها دچار توهم شدهاند که لاهوت مطلق در قالب انسان، در عوالم خلق حلول مییابد؛ همچنین بیان تفسیر و واقعیت این عبارتها.
-کلمه
در کتاب لاهوت مسیح نوشته شنودای سوم (پاپ ارتدکس)، شنودای سوم گفته است:
فصل اول: لاهوت او از لحاظ مرکزیّتش در ثالوث قدّوس، که همان، «لوگوس» (کلمه) است.
انجیل یوحنا 1: 1 «في البدء كان الكلمة والكلمة كان عند الله وكان الكلمة الله» (در آغاز، کلمه بود. کلمه با خدا بود، و آن کلمه، خدا بود).
پاسخ:
در این کتاب(
[154]) توضیح دادم که عیسی(ع) بنده بود، نه لاهوت مطلق و در ادامه به فصل الخطاب و آیهی محکم و ثابتی در انجیل(
[155]) (برای اثبات این مطلب) اشاره میشود؛ لذا درست نیست که از این نصّ و دیگر نصوص، چنین تفسیر و درک شود که عیسی(ع) همان لاهوت مطلق است زیرا ثابت شد که عیسی(ع) یا یسوع(ع) نمیتواند نوری بدون ظلمت باشد، بلکه وی نور و ظلمت (با هم) است و کسی که چنین وضعیتی داشته باشد، مخلوقی است نیازمند به لاهوت مطلق.
تفسیر این متن:
«در آغاز، کلمه بود»: لاهوت مطلقِ سبحان و تعالی، آغازی ندارد که گفته شود «در آغاز»، بلکه آن که در آغاز بوده، همان مخلوق است. بر این اساس یسوع (عیسی(ع)) مخلوق است و این آیه به صراحت بر مخلوق بودن او دلالت دارد. آری، ممکن است گفته شود که در اینجا منظور، مخلوق اول یا عقل اول میباشد و بحث در همین راستا است: آیا یسوع (عیسی(ع)) همان کلمهی نخستین است؟ یا این که یسوع (عیسی(ع)) کلمهای است از کلمات خدا که پس از کلمهی نخستین آمده است؟
«و کلمه با خدا بود»: لاهوت مطلق، حقیقتی غیر مرکب است و اعتقاد به ترکیب آن یا اعتقاد به آنچه که از لوازمش ترکیب بودن میباشد، باطل است؛ لذا اعتقاد به این که منظور از «و کلمه با خدا بود» این است که «کلمه، همان لاهوت مطلق میباشد» مترادف با مرکب بودن لاهوت مطلق است. از سوی دیگر اعتقاد(
[156]) به این که کلمه همان خداوند است ـیعنی کلمه خدا است و خدا کلمه است، بدون هیچ تفاوت و تمایزیـ در حالی که وی غیر مرکب میباشد، این سخن را جاهلانه و عاری از حکمت میگرداند، زیرا معنا ندارد که گفته شود چیزی با خودش است.
«و کلمه، خدا بود»: اینجا موضعِ شبهه است و این عبارت متشابهی است که «شنوده» و پیشینیان او در دام آن گرفتار شدهاند. حقیقت آن است که وقتی مشخص شد که کلمه مخلوق است و نمیتواند خودِ لاهوت مطلق باشد، بنابراین تنها چیزی که میتوان گفت این است که منظور از «خدا» در اینجا، لاهوت مطلق نیست بلکه مراد، خدای در خلق یا صورت خدا آنطور که این عبارت در تورات یا عهد قدیم مندرج است، میباشد: «26 و قال الله نعمل الانسان علی صورتنا کشبهنا» (سرانجام خدا فرمود انسان را شبیه خود بسازیم)،(
[157]) 27 فخلق اللّه الانسان علی صورته. علی صورة اللّه خلقه» (پس خدا انسان را شبیه خود آفرید. او انسان را خلق کرد).(
[158])
-عمانوئیل یا خدا با ما است:
«بنابراين اينک خداوند آبهای زورآور بسيار نهر يعنی پادشاه آشور و تمامی حشمت او را بر ايشان برخواهد آورد و او از جميع نهرهای خود برخواهد آمد و از تمامی كنارههای خويش سرشار خواهد شد 8 و بر يهودا تجاوز مینماید، سيلان مینماید، عبور خواهد نمود تا آنكه بر گردنها برسد و بالهای خود را پهن كرده، طول و عرض ولايتت را ای عمانوئيل پر خواهد ساخت. 9 به هيجان آييد ای قومها و شكست خواهيد يافت و گوش گيريد ای اقصای زمين و كمر خود را ببنديد و شكست خواهيد يافت. كمر خود را ببنديد و شكست خواهيد يافت. 10 با هم مشورت كنيد و باطل خواهد شد و سخن گوييد و بجا آورده نخواهد شد زيرا خدا با ما است».(
[159])
آری، خداوند همراه با ملتی است که به جانشین خدا در هر زمان، مؤمن است و از او پیروی میکند.
«و این همه برای آن واقع شد تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود، تمام گردد 23 که اینک باکرهی آبستن شده، پسری خواهد زایید و نام او را عمانوئیل خواهند خواند که تفسیرش این است: خدا با ما است».(
[160])
جانشین خدا بر زمینش، نماینده و تمثیل خدا است، و از آنجا که او ید الله و وجه الله است پس او خدای در خلق است اما لاهوت مطلق نیست بلکه مخلوقی فقیر و نیازمند است و نیز او نوری بدون ظلمت نیست بلکه نور و ظلمت با هم است.
حتی با همهی رسالهها و اعمالی که به عهد جدید اضافه شده است علمای غیر عامل باز هم نمیتوانند ثابت کنند که یک انسان، لاهوت مطلق باشد؛ مگر این که از آنچه معنایش بر ایشان متشابه است پیروی کنند و آن را طبق خواست خودشان تأویل و تفسیر نمایند؛ وگرنه در همین رسالهها و اعمال، نقض عقاید آنها موجود میباشد، آن هم به صورتی که جای هیچ شک و تردیدی بر جای نمیگذارد. آنچه محکم و مبیّن است این است که عیسی(ع) یا یسوع(ع) بنده و مخلوق است و این ادعای آنها حتی با عهد قدیم که به آن ایمان دارند و سخنان تمام انبیای سابق که مدعیاند به ایشان ایمان دارند، در تعارض است. نه عیسی(ع) (یسوع(ع)) ادعا کرده که لاهوت مطلق است و نه در اوایل (دعوتش) کسی چنین ادعایی مطرح نموده است بلکه این موضوع به طور ناگهانی و پس از صدها سال حادث گشت و در سال 325 میلادی در مجمع نیقیه به ثبت رسید.(
[161])
در آن زمان بسیاری با آن بنای مخالفت گذاشتند ولی پس از آن در مجمع نیقیه تایید و تصویب شد، و تا به امروز در میان مسیحیان هستند کسانی که این عقیدهی منحرف را قبول ندارند و به آن گردن نمینهند.
-خداوند در جسد ظاهر شد:
این یکی از رسالههایی است که علمای غیر عامل برای اثبات ادعای باطل و گمراهانهی خود مبنی بر این که لاهوت مطلق در جسد حلول یافته است از آن بهرهبرداری میکنند:
«1 پولُس فرستادهی یسوع مسیح به فرمان نجاتدهندهی ما خداوند، و پروردگار ما یسوع مسیح که امید ما است 2 به تیموتاؤوس، فرزند حقیقی من در ایمان تقدیم میگردد. از طرف خدای پدر و پروردگار ما مسیح عیسی، فیض و رحمت و سلامتی به تو باد».(
[162])
«16 و به اجماع بزرگ که سرّ تقوی است، خداوند در جسد ظاهر شد و در روح، تصدیق شد و برای فرشتگان مشهور گردید و امّتها را موعظه فرمود و عالم با او ایمان آورد و در شکوه به بالا برده شد».(
[163])
اولاً اصحاح اول از رساله، به عیسی(ع) فقط صفت ربوبیّت داده است و این صفتی است که متصف شدن پیامبر و رسول(ع) به آن بیاشکال است؛ زیرا اینها(ع) مربیان مردماند و برای اتصاف به آن، از پدری که به آن متصف میشوند و نسبت به خانوادهاش نام «رب» میگیرد، سزاوارترند.
علاوه بر این، در اصحاح آمده است که فرستادن فقط با امر خدای سبحان ممکن است و عیسی مأمور بود (طبق امر خداوند). بنابراین عیسی(ع) مأمور بود و فرمان الهی را اجرا میکرد و این به آن معنا است که خداوند از عیسی برتر، داناتر و قدرتمندتر است؛ بنابراین ثابت میشود که عیسی(ع) به کسی غیر از خود نیاز دارد تا صفحهی وجودش را از نقص و کاستی بپیراید، وگرنه معنا ندارد که وی هم مأمور باشد و هم کامل مطلق، زیرا چنین چیزی مخالف حکمت است. کامل مطلق از غیر خود چه طرفی میتواند ببندد؟!
اما از آنچه در همین رساله در اصحاح سوم آمده است، بعد از تفسیری که ارایه نمودیم، فهمیده میشود که ظهور خداوند در جسد دقیقاً مانند ظهور او در تمام عوالم خلق شده و تجلی او در آن و ظهور خلقت به خدای سبحان میباشد. آری در اینجا ویژگی خاصی برای این کلام است، زیرا عیسی تمثیل «پرتو فروزان خدا در ساعیر» میباشد؛ یعنی او دست خدا، وجه خدا و صورت خدا میباشد و در عین حال او بندهای مخلوق است و خدای سبحان و متعال نمیباشد. بین حقیقت و صورت تفاوت زیادی وجود دارد، همانطور که بین شیء و لاشیء (چیز و هیچ چیز) فرقی فراوان نهفته است.
همانطور که پیشتر بیان داشتم، خداوند در عوالم آفرینش تجلی یافته و در آنها ظاهر گشته و آنها را بروز داده است. البته این به آن معنا نیست که وی در اینها حلول کرده است، یا این عوالم لاهوت مطلق گشتهاند یا برخی از آنها هر چقدر هم که نورش عظمت داشته باشد، بتواند لاهوت مطلق شود زیرا به هر حال مخلوق است و به صورت نوری آمیخته با ظلمت باقی میماند. بالاترین مقامی که ممکن است انسان به آن دست یابد، خدای در خلق شدن، میباشد: (...يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ...)(
[164]) (نزدیک است که روغنش روشنی بخشد هر چند آتش به آن نرسیده باشد، نوری افزون بر نور دیگر)؛ نزدیک است از خود روشنی بخشد ولی هیچگاه به خودی خود نور نمیدهد (به همین دلیل در ابتدا، امر بر حضرت ابراهیم(ع) مشتبه شد، تا خدا حقیقت را به او شناساند)(
[165]) ولی هیچگاه خودش نور نمیدهد.
در حدیث قدسی از خداوند سبحان و تعالی آمده است که فرمود: «زمین و آسمان گنجایش مرا ندارد ولی دل بندهی مؤمن من، دارد»؛(
[166]) یعنی او وجه الله و ید الله است، و این معنا در قرآن نیز آمده است: (إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللهَ يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ)(
[167]) (آنان که با تو بیعت میکنند جز این نیست که با خدا بیعت میکنند، دست خدا بالای دستهایشان است) و (وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ)(
[168]) (و ذات (وجه) پروردگار صاحب جلال و اکرام تو است که باقی میماند).
و این مطلب در متونی که پیشتر از تورات و انجیل ارایه شد، به روشنی آمده است.
-پسر:
در تورات و انجیل آمده است: «پدرم، پدر شما، فرزند پدر، فرزندان خدا».
«.... پروردگار لشکریان اینچنین میفرماید: آنها بنا خواهند نمود، من ویران میسازم. سرزمین آنها سرزمین شرارت و خودشان مردمی که پروردگار تا ابد بر آنها خشمگین میباشد نامیده میشوند. 5 وقتی شما همهی اینها را به چشم خود دیدید، میگویید: بزرگی و عظمت خداوند در آن سوی سرحدات اسرائیل باد! 6 پسر، پدر خود را احترام میکند و غلام، آقای خود را احترام میکند، پس اگر من پدر شما هستم، احترام و کرامت من کجا است؟ اگر من آقای شما هستم، وقار حرمت من کجا است؟ پروردگار لشکریان گفت: ای کاهنان، شما نام مرا بیحرمت ساختهاید».(
[169])
«21 در آن لحظه روح القدس شادی عظیمی به عیسی بخشید و عیسی گفت: ای پدر، ای خداوند آسمان و زمین، تو را سپاس میگویم که این چیزها را از خردمندان و دانایان پنهان نمودی و برای کودکان آشکار ساختی. آری ای پدر، زیرا نظر تو اینچنین بود. 22 به شاگردان خود رو کرد و گفت: پدر، همه چیز را در اختیار من گذاشته است. فقط پدر میداند که پسر کیست و همچنین فقط پسر و کسانی که پسر بخواهد، میدانند پدر کیست. 23 و عیسی در خلوت رو به شاگردان خود کرد و به طور خصوصی گفت: خوشا به حال آن چشمانی که آنچه را شما میبینید، میبینند. 24 بدانید انبیا و پادشاهان بسیاری آرزو میکردند که آنچه را شما میبینید ببینند اما ندیدند و آنچه را شما میشنوید بشنوند اما نشنیدند».(
[170])
«1 ای فرزندان خدا، پروردگار را ستایش کنید. جلال و قوّت را برای خداوند توصیف نمایید. 2 خداوند را به جلال اسم او تمجید نمایید. خداوند را در زینت قدوسیت سجده کنید».(
[171])
«وقتی عیسی جمعیت زیادی را دید، به بالای کوه رفت. در آنجا نشست و شاگردانش به نزد او آمدند. 2 دهان خود را گشود و به آنها چنین تعلیم داد: 3 خوشا به حال مسکینان روحانی، زیرا ملکوت آسمانها از آنِ ایشان است. 4 خوشا به حال ماتمزدگان، زیرا ایشان تسلی خواهند یافت. 5 خوشا به حال فروتنان، زیرا ایشان وارثان زمین خواهند شد. 6 خوشا به حال گرسنگان و تشنگان عدالت، زیرا ایشان سیر خواهند شد. 7 خوشا به حال رحمکنندگان، زیرا ایشان رحمت خواهند یافت. 8 خوشا به حال پاکدلان، زیرا ایشان خدا را خواهند دید. 9 خوشا به حال صلحکنندگان، زیرا ایشان پسران خدا خوانده خواهند شد. 10 خوشا به حال کسانی که در راه عدالت جفا میبینند، زیرا ملکوت آسمانها از آنِ ایشان است. 11 خوشحال باشید اگر به خاطر من شما را خوار میسازند و به شما جفا میرسانند و به ناحق هر گونه تهمت به شما میزنند. 12 خوشحال باشید و بسیار خوشی کنید، زیرا اجر شما در آسمانها بزرگ است، آنها اینچنین به انبیای پیش از شما نیز جفا میرسانیدند».(
[172])
این عباراتی که در تورات یا انجیل آمده و جاهلان را به اشتباه انداخته است و علمای غیرعامل نیز آنها را تأویل نمودهاند ـتا از فرزند بودن انسان برای خدای سبحان دم بزنند یا الوهیّت مطلق را برای انسان ادعا کنندـ به هیچ وجه و صورتی، الوهیّت مطلق برای انسان قایل نیست؛ بلکه اینها در مجموع، نفیکنندهی فرزند حقیقی بودن برای هر انسانی میباشند.(
[173]) اگر انسان طالب شناخت حقیقی، با دلی گشوده به آن التفات کند همانطور که خدای سبحان که او را خلق کرده چنین اراده فرموده است، میبیند که عیسی(ع) پیش از آن که این عبارات را بر زبان آورد، خدا را سپاس میگوید و او را حمد میکند. اگر انسان با دیدهی انصاف بنگرد در مییابد که این عبارات بر تمام انبیا و مرسلین و اوصیا ـکسانی که حجتهای خدا بر خلقش و جانشین او بر زمینش بودندـ منطبق است. هر حجتی از حجتهای الهی، عارفترین افراد زمانش به خداوند است و لذا این مطلب که فقط او و نه دیگری از اهل زمانش خدا را میشناسد بر او صدق میکند. همچنین این مطلب بر او صادق است که جانشین خدا و حجت الهی را آن گونه که حق معرفتش است کسی نمیشناسد مگر خدایی که او را خلق کرده است: «فقط پدر میداند که پسر کیست و همچنین فقط پسر و کسانی که پسر بخواهد، میدانند پدر کیست».
این مطلب در سخن پیامبر خدا حضرت محمد(ص) به وصیّاش علی بن ابیطالب(ع) آمده است، آنگاه که فرمود: «یا علی! ما عرف الله الا أنا و أنت و ما عرفنی الا الله و انت و ما عرفک الا الله و انا»(
[174]) (ای علی! کسی خدا را نشناخت مگر من و تو، و کسی مرا نشناخت مگر خدا و تو، و کسی تو را نشناخت مگر خدا و من).
همچنین انسان باید این واقعیت را بداند که خلق، همگی عیال خداوند سبحان و متعال هستند و او بر آنها رحمت دارد، همانطور که پدر بر فرزندانش رحم و مهربانی میکند. بلکه خداوند به خلایق مهربانتر از مادری است که به یگانه فرزندش مهر میورزد. قطعاً مخلصین از انبیا و اوصیا و اولیا(ع) محبوبترین خلایق نزد خداوند سبحان هستند، پس آنها اَوْلیترند به این که خدای سبحان و متعال برای آنها در این معنی، پدر باشد. چرا که آنها خدای سبحان را اطاعت کرده و نافرمانی ننمودهاند همانطور که فرزند صالح از پدرش اطاعت میکند و به او احسان و نیکی مینماید؛ لذا به این معنا صحیح است که آنها فرزندان خدا باشند. ایشان لاهوت مطلق نیستند بلکه بندگانی ارجمند و گرامیاند، چرا که شکرگزارند: (وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ)(
[175]) (و گفتند که خدای رحمان فرزندی اختیار کرده است، منزّه است او بلکه آنان بندگانی گرامی هستند)، (لَوْ أَرَادَ اللهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَدًا لَّاصْطَفَى مِمَّا يَخْلُقُ مَا يَشَاء سُبْحَانَهُ هُوَ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ)(
[176]) (اگر خدا میخواست که برای خود فرزندی برگیرد، از میان مخلوقات خود هر چه را که میخواست برمیگزید. منزّه است او. او است خدای یکتای قهار).
و قرآن بیان داشته که ایشان(ع) : (يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ) (نزدیک است روغنش روشنی بخشد هر چند آتش به آن نرسیده باشد، نوری افزون بر نور دیگر)، یعنی اینها خدای در خلق هستند، یعنی تجلی خدا و صورت خدایند، همانطور که در حدیثی از ایشان نقل شده است که: «خدا انسان را بر صورت خود آفرید»؛(
[177]) «26 و قال الله نعمل الانسان علی صورتنا کشبهنا»(
[178]) (سرانجام خدا فرمود انسان را بر صورت خود بسازیم که شبیه ما باشد). اینها خدای سبحان و متعال نیستند و در نتیجه، نگریستن به آنها همان نظر انداختن به خدا است و دیدنشان همانند دیدن خدا. در انجیل نیز آمده است: «8 خوشا به حال پاکدلان، زیرا ایشان خدا را خواهند دید. 9 خوشا به حال صلحکنندگان، زیرا ایشان پسران خدا خوانده خواهند شد».
در قرآن همین عبارت را مییابی: (وُجُوهٌ يَوْمَئِذ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ)(
[179]) (در آن روز چهرههایی هست زیبا و درخشان* که سوی پروردگارشان نظر میکنند). ابو صلت هروی از امام رضا(ع) نقل کرده است که ایشان فرمود: «پیامبر(ص) فرمود: کسی که مرا در زمان حیاتم یا پس از مرگم زیارت کند، خدای متعال را زیارت کرده است، و جایگاه پیامبر(ص) در بهشت، برترین درجات است. کسی که پیامبر را در جایگاهش در بهشت زیارت کند، خدای تبارک و تعالی را زیارت کرده است. به آن حضرت عرض کردم: ای فرزند رسول خدا(ص) معنای این خبر چیست که روایت میکنند: پاداش لا اله الا الله نظر به وجه خدای متعال است؟ آن حضرت(ع) فرمود: ای اباصلت! هر که خدای متعال را به وجهی چون وجوه وصف کند کافر است، لیکن وجه خدای متعال، انبیا و فرستادگان و حجتهای او(ع) میباشد؛ آنها کسانی هستند که به وسیلهی ایشان به سوی خدای بزرگ و دین و معرفتِ او توجه میشود، و خدای متعال فرموده است: (کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ * وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ) (هر چه بر روی زمین است دستخوش فنا است * و ذات (وجه) پروردگار صاحب جلالت و اکرام تو است که باقی میماند) و نیز فرموده است: (كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ) (هر چیزی نابودشدنی است مگر وجه او)».(
[180])
حق تعالی میفرماید: (قُلْ إِن كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ)(
[181]) (بگو: اگر خدای رحمان را فرزندی میبود، من نخستین پرستندگان میبودم).
(قُلْ إِن كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ): یعنی حضرت محمد(ص) نزدیکترین چیز به خداوند سبحان است، و او اولین مخلوقی است که خداوند سبحان و متعال آفریده، و او نخستین کسی است که خدای سبحان و متعال را پرستش کرده است؛ لذا اگر خدای سبحان و متعال را فرزندی میبود (که خداوند بسیار متعالیتر از آن است)، این فرزند حضرت محمد(ص) میبود زیرا آنها میگویند اولین چیزی که از او صادر شده است فرزند یا کلمه بوده است. محمد(ص) که میگوید من نزدیکترین خلایق به خدای سبحان و متعال هستم، نگفته است من پسری هستم که از خداوند سبحان و متعال جدا شدهام، و نگفته است من لاهوت مطلق هستم، بلکه گفته است که من بندهی خدا و پسر بندهی خدا هستم: (وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ)(
[182]) (و گفتند که خدای رحمان فرزندی اختیار کرده است، منزّه است او، بلکه آنان بندگانی گرامی هستند).
کسی که به دنبال حق و حقیقت است باید در جستوجوی خویش، دقت و اخلاص را قصد کند تا به حقیقت نایل گردد و خود را از خشم خداوند سبحان و متعال نجات بخشد: (وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا * لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا * تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا * أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا * وَمَا يَنبَغِي لِلرَّحْمَنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَدًا)(
[183]) (و گفتند: خدای رحمان فرزندی اختیار کرده است * هر آینه سخن زشتی آوردهاید * نزدیک است که از این سخن آسمانها بشکافند و زمین باز شود و کوهها فرو افتند و در هم ریزند * زیرا برای خدای رحمان فرزندی قایل شدهاند * خدای رحمان را سزاوار نیست که صاحب فرزندی باشد).
پایان سخن سید احمدالحسن(ع)؛ و متنهای زیر نیز از کتاب توحید با عنوان «متونی از تورات و انجیل که ثابت میکند خدای یکتای یگانه، غیر مرکّب است» برای بهرهمندی بیشتر ارایه مینمایم: ایشان(ع) میفرماید:
این متون، روشن و محکم و مستدل است و هیچ معنایی ندارد که آنها را به گونهای تأویل کنیم که با نصوصی که علمای غیرعامل در مفهوم آنها دچار اشتباه و شبهه شدند و با تفسیر غلط و طبق هوا و هوس خویش، مردم را به گمراهی کشاندند، سازگار باشد.
1- برخی متون در تورات (عهد قدیم):
«پس امروز بدانید و در قلب خود بسپارید که پروردگار، در آسمانها و بالای آن خدا است و همچنین روی زمین در پایینتر از آن خدا است و به غیر از او خدای دیگری وجود ندارد».(
[184])
«ای اسرائیل بشنو، پروردگار، خدای ما، خداوند یکتا است».(
[185])
«من، من او هستم. و خداوند دیگری همراه من وجود ندارد».(
[186])
«من اول هستم و من آخر هستم و خدایی جز من، نیست».(
[187])
«من، پروردگار هستم، سازندهی هر چیز، نشر دهندهی آسمانها، به تنهایی. گسترندهی زمین. چه کسی با من است؟».(
[188])
«آیا من پروردگار نیستم و به غیر از من خدای دیگری نیست؟؛ خداوندی عادل و نجات دهنده. جز من نیست».(
[189])
«آیا ما را خدایی یگانه نیافریده است؟».(
[190])
«من پروردگار، خدای تو هستم؛ کسی که از زمین مصر از خانهی بندگی بیرونت آورد. تو را خدایان دیگری غیر از من نباشد».(
[191])
2- برخی متون از انجیل (عهد جدید):
«به حق گفتی که او خداوند یگانه است و به جز او خدایی نیست».(
[192])
«و عزت و شکوهی که از جانب خدای یکتا میآید، شما طالب آن نیستید؟».(
[193])
متونی از رسالههایی که همراه انجیل کردهاند:
«زیرا خدا یگانه است».(
[194])
«و خدای دیگری نیست به جز یگانه».(
[195])
«ولی خداوند یگانه است».(
[196])
«زیرا او خدای یگانه یافت میشود».(
[197])
«تو ایمان داری که خدا واحد است، نیکو میکنی!».(
[198])
-پیوست 3(
[199]): انجیل یهودا
در اوایل دههی هفتاد قرن گذشته، برخی از کشاورزان مصری در یکی از روستاهای استان «منیا» تقریباً در 300 کیلومتری جنوب قاهره، نسخهی خطی «انجیل یهودا» که روی پاپیروس به زبان قِبطی نوشته بود را کشف کردند و پس از آن، این نسخهی خطی بین تاجران آثار باستانی دست به دست شد تا به دست دانشمندان رسید؛ دانشمندانی که اقدام به جمعآوری آن کردند و به این ترتیب «انجیل یهودا» به وجود آمد.
برگردان این سند از زبان قِبطی به زبان انگلیسی در پایان سال2005 به اتمام رسید و در 6 آوریل سال 2006(
[200]) این برگردان رونمایی شد؛ جایی که روزنامهی واشنگتن تایمز در 7 آوریل 2006 اعلام کرد که «انجمن بین المللی جغرافیا»(
[201]) نقاب از چهرهی دست نوشتههای باستانی یا انجیلهایی برداشته است که تاریخ آن به ابتدای قرن سوم میلادی باز میگردد.
به جهت مستندسازی، حفظ و ترجمهی این نوشتار خطی، «انجمن نشنال جئوگرافی»(
[202]) با همکاری «موسسه هنرهای باستانی ماسیناس»(
[203]) و «انستیتوی اکتشافات تاریخی وِیت»(
[204]) با همکاری دانشمند سوئیسی رودلف کازر که یکی از بزرگترین دانشمندان پژوهشهای قبطی است، اقدام به استرداد، نوشتن، نسخهبرداری و ترجمهی متن موجود در نسخهی خطی نمودند.
در همین حین هیأتهای علمی و متخصصان، اقدام به مستندسازی و مشخص کردن عمر آن با جدیدترین متدها و ابزار و ادوات با بالاترین دقت نمودند:
-آزمایش کربن برای تعیین عمر کاغذ این سند:
نمونههایی از پاپیروس گرفته شد و این نمونهها را در دانشگاه تاکسون آریزونا در معرض آزمایشات کربن پرتوزا (کربن 14) قرار دادند و به این نتیجه رسیدند که تاریخ سند خطی به 220 تا340 میلادی باز میگردد؛ به طوری که «تیم جول»(
[205]) مدیر آزمایشاتِ تعیینِ عمر در آریزونا و متخصص پژوهشهای علمی «گرِگ هودینگز»(
[206]) این مطلب را به صراحت اعلام نمودند.
-بررسی جوهر:
مؤسسهی مککرون(
[207]) مرجع رسمی در بررسی جوهر با استفاده از میکروسکوپ الکترونی transmission electron microscopy tem اقدام به انجام آزمایش تطابق جوهر با نمونههایی از جوهری که در نوشتن انجیلها استفاده میشد نمود و گزارش خود را از تطابق داشتن عناصر و ترکیبات این جوهر با عناصری که برای ساختن جوهر در قرون سوم و چهارم شناخته شده بود، اعلام کرد. تجزیه و تحلیلهای دیگری که با استفاده از «طیفسنجی رامان»(
[208]) صورت گرفت مشخص نمود که این جوهر، شامل ترکیبات زرد رنگی که در جوهرهای قرن سوم میلادی استفاده میشد نیز میباشد.
-آزمایش تصویربرداری فراطیفی:
آزمایشهای تصویربرداری فراطیفی بر روی نمونههای دیگری از این سند در آزمایشگاه فراطیفی دانشگاه برینگهام یانگ سویس به انجام رسید و تحقیقاتی که روی گیاه پاپیروسی که انجیل یهودا روی آن نوشته شده بود مشخص کرد که این پاپیروس به آزمایشها به همان صورتی که پاپیروسهای قدیمی پاسخ میگویند، پاسخ میدهد. همچنین از نتایج آزمایشات دیگری که بر روی مواد یا متن صورت گرفت، مشخص شد که این سند، سندی اصالتدارِ مصری است که تاریخش به قرن سوم یا چهارم میلادی باز میگردد.
-بررسی سبک و سیاق متنی و معنایی انجیل یهودا:
سه تن از دانشمندان بزرگ اقدام به بررسی سبک و سیاق متنی و معناییِ انجیل یهودا نمودند. اینان، مُورِّخ رودلف کازر استاد پیشین دانشگاه ژنو و رئیس هیأت ترجمهی اسناد خطی که در نجع حمادیِ مصر در سال 1945 م به دست آوردند، مارفن مایر، دانشمند متخصص در پژوهشهای انجیلی در دانشگاه چاپمن اورنج کالیفرنیا، و استیون امیل استاد متخصص در پژوهشهای قبطی «مسیحیت مصری» در دانشگاه مونستر آلمان بودند. این دانشمندان اتفاق نظر دارند که مفاهیم لاهوتی و ترکیبهای لغوی این انجیل، همانند آنچه دست نوشتههای نجع حمادی در بردارند، هستند. تاریخِ این مجموعهی بزرگ از نوشتارهای خطی و متونی که در نجع حمادی کشف شد، به همان دوران و تاریخی میرسد که انجیل یهودا در آن به نگارش درآمده است.
-تجزیه و تحلیل پالئوگرافی(
[209]) خط و نحوهی نگارش این دست نوشته:
استیون امیل، استاد پژوهشهای قِبطی در دانشگاه مونستر آلمان، به تحلیل پالئوگرافی خط و نحوهی نگارش دست نوشتهی انجیل یهودا پرداخت و اطلاعات زیر را در مورد این سند ارایه داد: «نحوهی نگارش دست نوشتهی انجیل یهودا، به واقع مرا به یاد نگاشتهها و دست نوشتههای نجع حمادی میاندازد».
او در حالی به چنین نکتهای تصریح میکند که دست نوشتههای قدیمی و مشهوری که اکتشافشان در منطقهی نجع حمادی صورت پذیرفته است، اشاره مینماید. همانطور که امیل نیز بیان مینماید که هیچ جاعلی در این زمان نمیتواند چنین سندی را نسخهبرداری یا جعل کند: «برای اینکه جاعلی بتواند اقدام به جعل یا ساختن چنین سندی کند، نه تنها لازم است که او مادهی اصلی پاپیروس را در اختیار داشته باشد ـکه این به سادگی داشتن هر پاپیروسی نیست بلکه باید پاپیروسی کهن باشد» و میافزاید: «به علاوه او باید بداند چگونه سبک نگارش و خط قبطی کهنی که در آن دوران کهن استفاده میشده است را تقلید کند؛ با توجه به اینکه دانشمندان متخصص در زمینهی پژوهشهای قبطی بسیار اندک و نادر هستند».
و امیل اینچنین ادامه میدهد: «همچنین او باید متنی به زبان قبطی به وجود بیاورد که از نظر زبان و اسلوب قبطی صحیح، و قانع کننده نیز باشد؛ باید توجه داشت که تعداد دانشمندان متخصصی که میتوانند به چنین کاری اقدام کنند کمتر از دانشمندانی است که میتوانند زبان قبطی را بخوانند».
اینها برخی از تصریحات علمای مسیحی دربارهی انجیل یهودا است:(
[210])
تیِری گارسیا، قائم مقام رئیس اجرایی جمعیت جغرافیایی وطنی، میگوید: «انجیل یهودا از مهمترین اکتشافات تاریخی دینیِ دست نوشتههای کهن طی شصت سال گذشته که در کتاب مقدّس ذکر نشده است، میباشد. مجموعهای از آزمایشها برای اثبات صحت آن پیاده شده است. از جمله اشعهنگاری، تجزیه و تحلیل جوهر مورد استفاده، تصویرنگاری فراطیفی، و تجزیه و تحلیل متن و اسلوب زبانی». گارسیا ادامه میدهد: «برای اطمینان از صحیح بودن آن که عملی حقیقی از ادبیات مسیحی قدیم از نوع ابوکریفا (متون تورات و انجیل) میباشد».
هلن باگلز، استاد دانشگاه پرینستون و نویسندهی شهیر تعدادی از کتابهای معروف مسیحی در یکی از سخنانش میگوید: «این اکتشافات افسانهی تجانس دین مسیحی را بر باد میدهد و حقیقتاً آشکار میکند که چگونه جریانهای مسیحی اولیه، متنوّع و دلنشین بودهاند».
تِد ویت، بنیانگذار بنیان اکتشافات تاریخیِ ویت، که یک میلیون دلار به انجمن بین المللی جغرافیا هدیه داده است تا انجیل یهودا را باز گردانند و از آن محافظت کنند و آن را سند خطی در دسترس عموم قرار دهند، میگوید: «مطالب بسیاری از روزهای آغازین مسیحیت نمیدانستم تا اینکه در این اکتشاف کنکاش نمودیم. این موضوع برای من بسیار دلنشین است. شما میتوانید ترجمه و توضیح را زیر سوال قرار دهی، اما از محالات است که گفته شود انجیل یهودا جعلی یا ساختگی است».
اما خانم کارن ل. کنج، استاد دانشکدهی لاهوت دانشگاه هاروارد، از شخصیت یهودای موجود در انجیل یهودا میپرسد و احتمال میدهد که او یهودای اسخریوطی خیانتکار نباشد؛ بلکه او یک رهاییبخش و کسی باشد که میتواند به صلیب کشیده شده باشد. او دربارهی یهودا میگوید: «آیا او یک خائن است؟ یا یک رهاییبخش؟....».
شایستهتر بود که علمای کلیسا حداقل همان کاری را انجام دهند که کارن کنج انجام داده است؛ و حداقل چنین احتمالی را باقی بگذارند که یهودای مصلوب در انجیل یهودا، شخص دیگری غیر از یهودای خائن باشد؛ تا این احتمال دریچهای برایشان باشد که آنها را به تحقیق و طرح مسألهای علمی فرا بخواند؛ به جای اینکه خیالات و پندارهایشان را توجیهی برای نپذیرفتن انجیل یهودا قرار دهند، و روشن است که این رویکرد، روشی به دور از شأن و امانتداری علمی است.
-پیوست 4: در بیان فدا شدن و سنگ زاویه
(
[211])
همهی دین خدا تقریباً یک موضوع است که خداوند آفرینش انسانی زمینی را با آن آغاز نمود و خدای تعالی با (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً) (من در زمین خلیفهای قرار میدهم) به آن اشاره فرموده است. قرآن جملگی در سورهی فاتحه است و فاتحه در بسمله و بسمله در «باء» و «باء» در نقطه و آن نقطه علی(ع) است. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «من آن نقطه هستم». و امیرالمؤمنین علی(ع) چیست؟! جز اینکه ایشان جانشین خدا بر زمینش میباشد؟! بنابراین نقطه و باء و بسمله و فاتحه و قرآن و دین همگی عبارتند از همان جانشین خدا در زمینش. قرآن و دین تماماً همان عهد و پیمانی است که از بندگان بر اطاعت جانشینان الهی گرفته شده است و خدا آن را در حجر الاساس یا حجرالاسود یا سنگ بنا یا سنگ جدا شده از حضرت محمد(ص) برای منهدم ساختن حاکمیت شیطان و طاغوت به ودیعه نهاده است. این سنگ در کتب آسمانی و در روایات یاد شده است.
قریش آن گاه که بر سر کسی که سنگ را بردارد با هم دچار اختلاف شدند، میدانستند این سنگ به موضوع مهمی اشاره دارد و به همین جهت در مورد کسی که قرار بود حامل آن باشد، دچار اختلاف و چند دستگی شدند. خواست و مشیّت خدا آن بود که حضرت محمد(ص) کسی باشد که آن سنگ را بر میدارد و در جایش قرار میدهد تا نشانهی الهی به سرانجام رسد؛ اشارهی خدای سبحان آن بود که قائمِ به حق و بندهای که خدا عهد و میثاق را در آن به ودیعه نهاده است و این سنگ به او اشاره میکند، از محمد(ص) که سنگ را حمل کرده بود، خارج میگردد.
از سعید بن عبدالله اعرج از ابی عبدالله(ع) نقل شده است که فرمود: «قریش در جاهلیت خانه (کعبه) را ویران کردند. هنگامی که خواستند آن را بنا کنند نیرویی بین آنها و آن بود که ترس در دلهایشان انداخت تا این که کسی از آنها گفت: از بین هر یک از شما، مردی که پاکترین مال را دارد بیاید و مالی که از طریق قطع رَحِم یا از طریق حرام کسب کرده باشد، نیاورد. چنین کردند و مانع بین آنها و ساخت بنا از بین رفت. شروع به بنا کردن آن نمودند تا به موضع حجرالاسود رسیدند. با یکدیگر مشاجره مینمودند که چه کسی حجر الاسود را در جایگاهش قرار دهد تا جایی که نزدیک بود شرّی واقع شود (نزاع شود). در نهایت حُکم کردند اولین کسی که از درِ مسجد الحرام داخل شود، این کار را انجام دهد. رسول الله(ص) وارد شد. هنگامی که وارد شد، دستور داد پیراهنی پهن شود، سپس سنگ را میان آن نهاد و پس از آن نمایندگان قبایل گوشههای آن را گرفتند و بلندش نمودند. سپس رسول اکرم(ص) آن را برداشت و در جایگاهش قرار داد و (این گونه) خداوند آن را مخصوص به او(ص) گردانید».(
[212])
پس حضرت محمد(ص) حجرالاسود را حمل نمود و این اشارهای است بر این که قائم و حملکنندهی خطا و حامل پرچم سیاه که به آن اشاره دارد، از حضرت محمد(ص) خارج خواهد شد، و نیز حضرت محمد(ص) کسی است که او را در صلب خود حمل میکند؛ زیرا او در فاطمه دختر محمد(ص) به ودیعه نهاده شده است و لذا حمل کنندهی واقعی خطا، پیامبر خدا حضرت محمد(ص) میباشد.
اما رنگ سیاهی که خداوند خواسته است تا این سنگ را با آن بپوشاند، به گناه بندگان اشاره دارد و خطاها و اشتباههایشان را به آنها یادآوری میکند، تا شاید در حالی که در خانهی خدا هستند توبه کنند و آمرزش بخواهند. این رنگ، همان رنگ سیاهِ پرچمِ حقِّ قائم است؛ پرچمهای سیاه به سنگ اشاره دارد و سنگ هم به آن اشاره میکند و این دو با رنگ سیاه خود، با گناه و خطای نقض عهد و میثاقی که از خلق در عالم ذرّ گرفته شد، و همچنین به رنجی که حامل این خطا و حامل پرچم سیاهی که به این خطا و گناه اشاره میکند، بر دوش میکشد، اشاره مینمایند؛ بندهای که به نوشتن این عهد و پیمان موکّل شد؛ او، همان حجرالاسود و همان قائم آل محمد است.
و این سنگ با مسئلهی فدا شدن که در دین الهی و در طول مسیر یکتای مبارک این دین وجود دارد، ارتباط دارد؛ چرا که دین خدا یکی است؛ چون از سوی یگانه آمده است، و فداکاری و ایثار در اسلام با روشنترین صورت در حسین(ع) تجلی یافت و قبل از اسلام نیز در دین حنیف ابراهیم(ع) با اسماعیل متجلّی گشت. این موضوع را در عبدالله پدر حضرت محمد(ص) نیز مییابیم؛ و همچنین در دین یهود دین موسی(ع)، در یحیی پسر زکریا(ع) و در مسیحیت با مصلوب (به صلیب کشیده شده) جلوهگر شده است؛ صرف نظر از این که نصاری گمان میکنند که مصلوب، خود عیسی(ع) بوده است؛ آنها اعتقاد دارند که فردِ به دار آویخته شده همان بر دوش کشندهی گناه است. چنین اعتقادی اگر چه دستخوش تحریف شده است ولی به آن معنا نیست که کاملاً پوچ باشد و هیچ اصل و ریشهای در دین خدای سبحان که این اعتقاد از آن انحراف یافته است، ندشته باشد؛ بلکه بسیاری از عقاید منحرف، در حقیقت مستند به مبدأ دینی است و خاستگاه دینی دارد که علمای گمراه غیرعامل، آن را به دست گرفته، منحرف ساخته و عقیده فاسدی بر مبنای آن پایهریزی کردهاند. این قضیه که پیامبران برخی خطاهای امّتهای خود را متحمل میشوند تا امت را جملگی به سوی خداوند سیر دهند، در دین خدا وجود دارد و بیپایه و اساس نیست. به عنوان مثال شما با مراجعه به متون تورات درمییابی که موسی(ع) رنج و زحمت مضاعفی را متحمل میشود هنگامی که قومش خطاهایی را مرتکب میشوند. حضرت محمد(ص) نیز خطاهای مؤمنین را متحمل میشود. خداوند متعال میفرماید: (لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا)(
[213]) (تا خداوند گناه تو را آنچه پیش از این بود و آنچه پس از این باشد برای تو بیامرزد و نعمت خود را بر تو تمام کند و تو را به صراط مستقیم راه نماید).
تفسیر ظاهری آیه چنین است که او گناهان امت را بر دوش میگیرد و خداوند آنها را برای او میآمرزد. از عمر بن یزید بیاع سابری نقل شده است که گفت: به ابو عبدالله(ع) دربارهی آیهی (لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ) سؤال کردم. حضرت(ع) فرمود: «پیامبر معصیتی نداشت و ارادهی معصیتی نکرد ولی خداوند گناهان شیعیان را بر او تحمیل فرمود، سپس آنها را برای او آمرزید».
اینکه فرستادگان، گناهان امتهایشان را متحمل میشوند به این معنا نیست که آنها گناهِ نقض عهد و پیمانِ منکرین جانشین خدا را که بر این انکار میمیرند، متحمل میشوند بلکه آنها گناه کسی را بر دوش میگیرند که از یادآوری این عهد و پیمان غفلت ورزیده و مدت زمانی در این زندگی دنیوی، نقض عهد نموده است. به علاوه این که فرستادگان گناهان امتهایشان را متحمل میشوند به این مفهوم نیست که آنها به جای امتهایشان، خود اهل گناه و معصیت میشوند بلکه به این معنا است که آنها بارهایی اضافی و زحمت و مشقت بیشتری در تبلیغ رسالات خود در این دنیا برای مردم بر دوش میگیرند که این موضوع، طبیعتاً با ارادهی خود آنها صورت میگیرد زیرا خودشان چنین چیزی را درخواست مینمایند. چه بسیار پیش میآید که یک پدر مهربان و دلسوز، پیامدهای خلافکاری و اشتباه فرزندانش را بر عهده میگیرد هر چند ممکن است این کار زحمت و مشتق برای او در پی داشته باشد، و حتی گاهی اوقات رنجها و کشته شدن در راه خدا را برای او رقم بزند همانطور وضعیت حسین(ع) نیز همین گونه است، و این از آن رو است که پدر چشم امید دارد که در نهایت کار، فرزندانش اصلاح شوند. چه بسا که بسیاری عهد را به خاطر نمیآورند مگر آن گاه که خون پدرشان یعنی ولّی خدا بر زمین ریخته شود و این کار عاملی میشود بر این که آنها عهد و پیمان را به یاد آورند. از این رو میبینیم که امام حسین(ع) که خداوند اراده فرمود تا او را سببی برای یادآوری عدهی بسیاری از خلایق قرار دهد، حج را رها میکند و مسیری را که به مکان ذبح شدنش منتهی میشود، در پیش میگیرد.
اما ارتباط سنگ با گناه آدم(ع)، موضوعی است که ائمه(ع) عهدهدار تبیین آن شدهاند، هر چند این مسئله بنا بر علتی که خداوند سبحان اراده فرموده، ممکن است چند صباحی در گذشته بر مردم پوشیده مانده باشد. ائمه(ع) همچنین تبیین رابطهی سنگ با گناهان خلق را نیز بر عهده گرفتهاند. پیامبر خدا حضرت محمد(ص) با واضحترین بیان عملی ـیعنی هنگامی که سنگ را بوسیدـ این موضوع را تشریح فرموده است و البته این عمل، بیانی برای کسانی است که بصیرت دارند و کارهای حضرت محمد(ص) را که حکیم است و حکیمانه عمل میکند، درمییابند، نه همانند عمر بن خطاب که به صراحت میگوید نمیداند چرا پیامبر خدا حضرت محمد(ص) سنگ را بوسیده است! وی کاملاً بیپرده میگوید که نفس و حقیقتش بوسیدن سنگ را برنمیتابد ولی فقط از این رو تن به این کار میدهد که دیده است پیامبر خدا حضرت محمد(ص) این کار را در حضور هزاران نفر از مسلمانان انجام داده است. عمر بن خطاب نمیتواند با آن حضرت مخالفت ورزد زیرا ادعا میکند که جانشین او است. او کار حضرت محمد(ص) را سفیهانه میداند و از روی اکراه و اجبار آن عمل را انجام میدهد. آخر این چه مکر و حیلهای است؟! بخاری و مسلم و احمد روایت کردهاند: «عمر به سوی حجر آمد و آن را بوسید و گفت: من میدانم که تو فقط سنگ هستی و نه سودی داری و نه زیانی به بار میآوری، و اگر ندیده بودم که رسول خدا(ص) تو را میبوسید، تو را نمیبوسیدم».
احمد با سند خودش از سوید بن غفله روایت میکند که میگوید: «عمر را دیدم که حجر را میبوسید و میگفت: من میدانم که تو سنگی هستی که نه زیانی میرسانی و نه سودی، ولی ابالقاسم(ص)را دیدم که تو را بسیار گرامی میداشت».
بنابراین عمر بن خطاب وقتی حجر را بوسید، تصریح کرد که از این کار بیزار و متنفر است و این سنگ را خوار و سبک میشمارد در حالی که او شاهدی بر بندگان بر عهد و میثاق گرفته شده از آنان در عالم ذرّ میباشد: (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ)(
[214]) (و پروردگار تو از پشت بنی آدم فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسید: آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: آری، گواهی میدهیم تا در روز قیامت نگویید که ما از آن بیخبر بودیم).
و این اشارهای آشکار برای کسانی است که دلهایی دارند که با آن میفهمند، به این که عمر بن خطاب، منکر عهد و پیمان گرفته شده است و در نتیجه نفسِ وی از سنگِ شاهد بیزار و مُنْزَجِر است. در نتیجه، عمر میکوشد این واقعیت را که حَجَر شاهد حقیقی است انکار کند، پس سنگِ شاهد، سنگِ اساس و حجر الاسود را با عبارتِ «من میدانم که تو نه زیانی میرسانی و نه سودی» مخاطب قرار میدهد. از آنجا که مردمی که گرداگر عمر بودند، در همین موضع، پیامبر خدا حضرت محمد(ص) را دیده بودند که این سنگ را بسیار گرامی میداشت و نسبت به آن اهتمام فراوانی میورزید و آن را میبوسید و بر آن سجده میکرد، حتی خود آنها تقدیس و اهتمام به این سنگ را از دین حنیف ابراهیم(ع) به ارث برده بودند، لذا عمر پس انجام آن عمل، درصدد جبران سخنش برآمد، ولی چه حاصل؟ پس از آن که عمر بوسیدن حجرالاسود را بیخردی خواند چرا که نه سودی میرساند و نه زیانی دارد، بوسیدن آن فارغ از هر نوع حکمتی است و لذا عمر با گفتار و کردار خود میخواست حجرالاسود را نادیده بگیرد و آن را بیاهمیت جلوه دهد و شاهد بودن آن را منتفی سازد و بوسهی پیامبر خدا(ص) بر حجر و سجدهگزاری حضرت بر آن را موضوعی مبهم، نامفهوم و عاری از حکمت جلوه دهد. واقعیت آن است که اگر حجر الاسود نه زیانی میرساند و نه سودی به بار دارد، کار پیامبر خدا(ص) خالی از حکمت میبود که هرگز چنین نیست و امکان ندارد که عمل پیامبر خدا(ص) معنا و حکمتی در بر داشته باشد، اگر این سنگ به اذن خدا و با حول و قوت الهی خالی از سود و زیان میبود. بنابراین خواست و مشیّت الهی بر آن بود که آنچه را که عمر نسبت به حجر یا بندهی موکّل به عهد و پیمان یا قائم آل محمد(ع) در دلش نهفته میداشت، برملا سازد. سبحان الله آدمی نیّت سوئی در دل پنهان نمیدارد مگر این که خداوند آن را در لغزشهای گفتاریاش پدیدار میگرداند.
پیامبر خدا حضرت محمد(ص) بیان اهمیت حجرالاسود و ارزش و فضلیت آن را با گفتار و کردار خود بر عهده گرفت و همین بس که بدانی پیامبر خدا(ص) آن را بوسید و بر آن سجده کرد، و این در حالی است که پیامبر خدا(ص) جز بر حجرالاسود، بر هیچ جای دیگر کعبه سجده ننموده است. عظمت و اهمیت این موضوع تا آن جا رسید که پیامبر خدا(ص) فرمود: «رکن را استلام (ببوسید و لمس) کنید چون او دست خدا بین بندگانش است که با آن با مخلوقاتش مصافحه میکند، مانند مصافحهای که با بندهی خود و یا با پناهندهی خود میکند، و آن سنگ نسبت به کسانی که او را لمس میکنند و میبوسند در روز قیامت شهادت به برخورد و ملاقات و وفای به عهد و میثاق میدهد».(
[215])
منظور از رکن، حجرالاسود است زیرا این سنگ در آن کار گذاشته شده است. ائمه(ع) نیز شیوهی پیامبر خدا(ص) در بیان اهمیت سنگ را با گفتار و کردار خود ادامه دادند و بیان داشتند که سنگ، حامل کتاب عهد و پیمان است و این که آدم چهل روز گریست و مجلس گریه و سوگواری نزدیک سنگ برپا کرد تا گناهش در نقض عهد مورد بخشش قرار گیرد: (وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا)(
[216]) (و ما پیش از این با آدم پیمان بستیم ولی فراموش کرد، و شکیبایش نیافتیم).
این سنگ در ابتدا مرواریدی درشت و درخشان بود ولی در زمین به سبب گناهان بندگان، سیاه شد. این کلمات و اعمال مبارکی که (ائمه(ع)) بارها پیش روی اصحاب خود تکرار نمودهاند، همگی تأکید و بیان اهمیت حجرالاسود است و این که حجر با گناه نخستین و بلکه با تمام گناهانی که در طول مسیر انسانیّت بر روی این زمین صورت میگیرد، ارتباط دارد....
و پیامبر خدا حضرت محمد(ص) وارد خانهی خدا شد و کارش را با حجر آغاز کرد و به آن خاتمه داد و به اصحابش نیز دستور داد که آخرین کار آنها در خانهی خدا استلام (لمس و بوسیدن) حجر باشد. حتی استلام حجر در هر طواف مستحب است و لمس کردن حجر باعث آمرزش گناهان و ریزش خطاها میشود. پیامبر خدا حضرت محمد(ص) بر حجر الاسود سجده گزارد و پس از آن که سنگ را بوسید، پیشانی بر آن نهاد. از اینها چه میتوان دریافت جز این که حجر الاسود، مهمترین چیز در خانهی خدا باشد؟
از عبدالله بن سنان روایت شده است که امام صادق(ع) فرمود: «رسول خدا(ص) حج را بیان فرمود. پس برای هر کسی که وارد اسلام شده است و نوشتهاش به او میرسد، نوشت که رسول خدا(ص) ارادهی حج نمود و آنها را نیز به آن فرا میخواند که هر کسی در توانش هست، حج را به جا آورد.... پس وقتی به درب مسجد رسید رو به سوی کعبه نمود (و ابن سنان میگوید که آن در، دربِ بنی شیبه بود)؛ خداوند را حمد و ستايش نمود و او را ثنا گفت و بر پدرش ابراهيم درود فرستاد. سپس به سوی حجر آمد و آن را استلام نمود. وقتی خانه را طواف نمود پشت مقام ابراهيم دو رکعت نماز خواند و داخل زمزم شد و از آن نوشيد، سپس فرمود: خداوندا، از تو علم سودمند و روزی گشاده و شفا از هر درد و بيماری را مسئلت مینمايم. پیامبر(ص) در حالی که روبهروی کعبه بود این جملات را بیان فرمود. سپس به يارانش فرمود: آخرين عهد شما به کعبه استلام (لمس و بوسیدن) حجر باشد. سپس آن را استلام نمود و به سوی صفا خارج شد».(
[217])
بیهقی از ابن عباس روایت کرده است که گفت: «پیامبر خدا(ص) را دیدم که بر سنگ سجده نمود».
موضوع بسیار مهمی که نباید از آن غافل شد این است که پیامبر خدا(ص) دو رکعت در مقام ابراهیم را در طواف سنّت نهاد و پیامبر خدا(ص) و ائمه(ع) در مقام ابراهیم(ع) نماز میگزاردند. کسی که برای نماز در مقام ابراهیم(ع) بایستد، حجر الاسود مقابل او و در جهت قبلهاش قرار میگیرد و این به وضوح کامل بر انطباق آیهی زیر بر قائم آل محمد(ع) یا یوسف آل محمد(ع) یا حجرالاسود دلالت دارد: (إِذ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى ساجِدِين)(
[218]) (آنگاه که یوسف به پدرش گفت: ای پدر، در خواب یازده ستاره و خورشید و ماه دیدم؛ دیدم که سجدهام میکنند).
پیشتر معنی این سجده را هنگامی که این آیه را بر امام مهدی(ع) تأویل کردم، بیان نمودم ولی سجده در اینجا به هنگام تأویل آن بر قائم برای فاطمه و سرّ به ودیعه نهاده شده در او میباشد درست مانند این که سجده برای کعبه و حجرالاسودِ نهاده شده در آن است؛ بنابراین در اینجا خورشید محمد(ص) است و ماه، علی(ع) و یازده ستاره نیز ائمه(ع) از فرزندان علی(ع) و فاطمه(ع) میباشند که عبارتند از: «حسن، حسین، علی، محمد، جعفر، موسی، علی، محمد، علی، حسن و محمد» و سجدهی آنها به این معنا است که آنها برای قائم و برای برپایی عدل و دادخواهی از مظلوم زمینهسازی میکنند؛ به ویژه برای احقاق حق آن بانویی که از زمانی که خداوند خلق را آفرید تا آنگاه که قیامت برپا شود، صاحب نخستین و عظیمترین مظلومیت میباشد.
اما سجدهگزاری سایر خلایق یعنی کسانی که سجده کردن به کعبه و به دنبال آن سجده کردن به حجر الاسود بر آنها واجب است، اشارهای آشکار بر این است که آنها همگی برای قائم زمینهسازی میکنند، چه بخواهند و چه نخواهند! خدای تعالی میفرماید: (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِّنَ النَّاسِ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَمَن يُهِنِ اللهُ فَمَا لَهُ مِن مُّكْرِمٍ إِنَّ اللهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاء)(
[219]) (آیا ندیدهای که هر کس در آسمانها و هر کس که در زمین است و آفتاب و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم خدا را سجده میکنند؟ و بر بسیاری عذاب حق است و هر که را خدا خوار سازد، هیچ گرامیدهندهای نخواهد داشت زیرا خدا هر چه بخواهد همان میکند).
بنابراین همگی در حال زمینهسازی برای وارث یا قائم هستند، چه بخواهند و چه نخواهند! خورشید و ماه و ستارگان برای قائم مقدمات را فراهم میکنند. همچنین کسی که عذاب بر او محقق شده است نیز زمینهساز قائم است، هر یک به فراخور حال و وضعیت خود. حرکت خلایق و مسیر عمومی آنها زمینهسازی برای قائم است؛ کسی که از ستمدیدگان دادخواهی میکند. البته اکثر مردم نسبت به این موضوع جاهلاند، دقیقاً مانند طوافی که گرد کعبه و حجرالاسود که در کعبه قرار داده شده است، مینمایند و با این حال از طواف خود چیزی نمیفهمند.
در ادیان پیشین، نام سنگ در تورات و انجیل نیز آمده است:
«42 آنگاه عیسی به آنها فرمود: مگر در کتاب نخواندهاید که آن سنگی که معماران ردّش نمودند، رأس زاویه شد (سنگ اصلی بنا شد). این کار پروردگار است و به نظر ما عجیب میباشد. 43 بنابراین به شما میگویم که ملکوت خدا از شما گرفته و به امتی داده خواهد شد که ثمرات و میوههایی شایسته به بار آورد. 44 اگر کسی بر روی این سنگ بیفتد کوفته و خرد خواهد شد و هرگاه آن سنگ بر روی کسی بیفتد او را میکوبد و نرم میکند».(
[220])
سنگی که عیسی(ع) در مورد آن صحبت کرده است، در امت دیگری غیر از امتی که او آنها را خطاب قرار داده بود، میباشد. ملکوت از امتی که عیسی(ع) آنها را مخاطب نموده بود یعنی بنیاسرائیل و کسانی که به عیسی(ع) گرویدند ستانده میشود ـزیرا او این سخنان را خطاب به شاگردانش که به او ایمان داشتند و نیز دیگر مردمان بیان کرده بودـ، و این سنگ به امتِ مرتبط با سنگ که به دستاوردهای ملکوت عمل میکنند، داده میشود. کاملاً واضح است که سخن حضرت عیسی(ع) در مقام بیان فضیلت «سنگ زاویه» (سنگ بنا) ایراد شده است و این که زمامداری را در نهایت از کسانی که مدعی پیروی از عیسی هستند میگیرد و به امت سنگ که امت محمد و آل محمد (ع) هستند عطا مینماید. عیسی(ع) ارتباط بین سنگ و بین امتی که در نهایت ملکوت و پادشاهی به ایشان داده میشود را به صورتی حکیمانه به تصویر کشیده است.
ایشان همچنین این امت را با بنی اسرائیل و کسانی که ادعای پیروی از او را دارند مقایسه کرده و بیان داشته است که اینها در نهایت به زمامداری نمیرسند. بنابراین عیسی(ع) سنگ را علت دادن ملکوت و پادشاهی به امت دیگری غیر از امتی که مدعی پیروی از موسی(ع) و عیسی(ع) هستند برمیشمارد؛ یعنی کسانی که حجر گواهی میدهد که به عهد و میثاق وفا کردهاند و او را یاری رساندهاند، همان کسانیاند که پادشاهی را به ارث میبرند، چه در این زمین باشد با برپایی حاکمیت خدا و چه در آسمانها آنگاه که خداوند از ملکوتش بر آنها پرده بردارد و آنها را کسانی قرار دهد که در آن نظاره میکنند یا در نهایت خداوند ایشان را در بهشت ملکوتی جای میدهد.
کسی که مصرانه میخواهد این کلام را به صورت دیگری تفسیر کند و بگوید منظور عیسی(ع) از این حرف خودش بوده است، در واقع مغلطهگری میکند و به دنبال شناخت حق و حقیقت نیست. این شخص باید اصل کلام را که سخن داوود(ع) در مزامیر است بخواند. اینجا نیز ممکن است یهودیان بگویند که داوود خودش را قصد کرده است؛ که در این صورت این مناقشه را پایانی نیست. ولی حقیقت آن است که داوود(ع) و عیسی(ع) نجاتدهندهای را که در آخرالزمان به نام پروردگار میآید قصد کردهاند. عیسی(ع) در جاهای دیگری در انجیل به او بشارت داده و وی را عزت داده شده و بندهی حکیم نام نهاده است و در اینجا نیز «حجر زاویه» (سنگ اصلی بنا) میخواندش. اینجا سؤالی پیش میآید: چه کسی است که سنگ بنا را شناخت یا ممکن است او را بشناسد و بداند که سنگ بنا کیست؟ آیا به داوود یا عیسی(ع) گفته شده است که آنها خود، سنگ بنا در خانهی پروردگار هستند؟ یا در جایی دیگر به آنها یادآوری شده است که ایشان سنگ بنا در خانهی خدا هستند؟ و آیا در گوشهی خانهی خدا یا در هیکل، سنگی قرار داده شده است تا یهود و نصارا را هدایت کند که سنگ بر داوود یا عیسی(ع) دلالت دارد؟
واقعیت آن است که چنین چیزی وجود ندارد ولی در امت دیگری از فرزندان ابراهیم(ع) موجود است؛ و در خانهی خدایی که ابراهیم(ع) و پسرش اسماعیل(ع) بنا نهادند وجود دارد و در گوشه و دقیقاً در گوشهای که رکن عراقی نام دارد، استقرار یافته است. تمام این موارد به یک چیز دلالت دارد و آن نجات دهندهای که است در آخرالزمان میآید یا کسی که داوود در مزامیر به او با «سنگ زاویه» (سنگ بنا) اشاره کرده و گفته است که به نام پرودگار میآید.
«... 19 دروازههای عدالت را برایم بگشایید تا داخل شوم و پروردگار را سپاس گویم. 20 این، دروازهی پروردگار است. عادلان به آن داخل میشوند. 21 تو را سپاس میگویم زیرا که مرا اجابت فرمودی و نجات من شدی. 22 سنگی را که معماران رد کردند، سنگِ رأس زاویه (سنگ اصلی بنا) شد. 23 این از جانب پروردگار است و در نظر ما عجیب مینماید. 24 این همان روزی است که پروردگار آن را ساخت. در آن، خوشی کنیم و شادمان باشیم. 25 آه ای پروردگار، نجات بخش! آه ای پروردگار، ما را خلاص کن. 26 مبارک باد او که به نام پروردگار میآید. شما را از خانهی پروردگار برکت میدهیم...».(
[221])
برای تأکید بیشتر بر این که مراد از سنگ بنا در تورات و انجیل، همان نجات دهندهای است که در آخرالزمان در عراق میآید و او قائم به حق است، این رؤیا را که پادشاه عراق در زمان دانیال نبی(ع) دیده و آن حضرت آن را تفسیر کرده است، میآورم. این رؤیا تقریباً از شرح و توضیح بینیاز است:
این سخن دانیال نبی(ع) خطاب به پادشاه عراق است که در آن خوابش و تفسیر آن را طبق آنچه در تورات موجود است، به وی اطلاع میدهد: «.... 31 ای پادشاه تو در خواب مجسمهی بزرگی دیدی که بسیار درخشان و ترسناک بود و در پیش روی تو بر پا شد. 32 سر آن از طلای خالص ساخته شده بود و سینه و بازوهایش از نقره، شکم و رانهایش از برنج 33 ساقهای او از آهن و پاهایش قسمتی از آهن و قسمتی از گِل بود. 34 وقتی تو به آن نگاه میکردی، سنگی بدون این که کسی به آن دست بزند، به پاهای گلی و آهنین آن مجسمه اصابت کرد و آن مجسمه را در هم شکست. 35 آنگاه آهن، گِل، برنج، نقره و طلا همه با هم خُرد شدند و باد ذرات آن را همچون گرد و غباری که در تابستان از کاه خرمن برمیخیزد چنان پراکند که دیگر اثری از آن بر جای نماند. اما آن سنگی که به مجسمه برخورد کرد آن قدر بزرگ شد که مانند کوه بزرگی گردید و سراسر روی زمین را پوشانید. 36 این خواب (پادشاه) بود و تعبیرش را برای پادشاه بیان خواهیم نمود 37 ای پادشاه، تو شاه شاهان هستی، چرا که خدای آسمانها به تو سلطنت و قدرت و قوّت و شکوه بخشیده است. 38 و هر جا که بنی بشر در آن سکونت دارند و حیوانات صحرا و پرندگان آسمان، همه را تسلیم تو نموده و تو را بر آنها غالب گردانیده است. تو آن سر طلایی هستی. 39 بعد از تو، سلطنت دیگری روی کار خواهد آمد که به بزرگی سلطنت تو نخواهد بود. بعد از آن سومین سلطنت که جنس آن از برنج است روی کار خواهد آمد که بر تمام زمین حکمرانی خواهد کرد. 40 پس از آن چهارمین سلطنت است که قدرتی مانند آهن دارد. همانطوری که آهن همه چیز را نرم و خُرد میکند، آن هم همه چیز را نرم و خُرد خواهد کرد. 41 تو همچنین در خواب دیدی که پاها و انگشتها قسمتی از گِل و قسمتی از آهن بود. این نشانهی آن است که آن سلطنت، قسمت قسمت خواهد شد. همانطوری که آهن و گِل با هم مخلوط شده بود، آن سلطنت هم مقداری از قدرت آهن را خواهد داشت. 42 اما انگشتها که قسمتی از آهن و مقداری از گل ساخته شده بود، به این معنی است که بخشی از آن سلطنت قوی و بخشی از آن شکننده خواهد بود. 43 تو مشاهده کردی که آهن و گِل با هم مخلوط شده بودند. معنی آن این است که پادشاهان آن دوره کوشش خواهند کرد که خویشتن را با نسل انسان آمیخته سازند. ولی همانطوری که گِل و آهن نمیتوانند با هم آمیخته شوند، آنها هم در هدف خود موفق نخواهند شد. 44 در زمان آن پادشاهی، خدای آسمانها سلطنتی بر پا خواهد کرد که هیچ گاه از بین نخواهد رفت. آن سلطنت هرگز مغلوب هیچ ملتی نخواهد شد؛ تمام این سلطنتها را به کلّی از بین میبرد و خود تا ابد باقی خواهد ماند. 45 تو دیدی که سنگی بدون دخالت دست از کوه جدا شد و آهن، برنج، گل، نقره و طلا را خُرد کرد. خدای بزرگ از آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد پادشاه را آگاه ساخته است. این خواب، حق و تعبیرش دقیق است».(
[222])
بنابراین سنگ یا نجات دهندهای که هیکل باطل و زمامداری طاغوت و شیطان بر این زمین را در هم میشکند و در حکومت او حق و عدل در زمین منتشر میشود، در آخرالزمان و در عراق ظهور مییابد که این معنا در خواب دانیال واضح است. این همان سنگی است که بُت یا زمامداری طاغوت و انانیّت را از اصل بر میکند و ویران میسازد. این در حالی است که نه عیسی(ع) و نه داوود(ع) هیچ یک نه به عراق فرستاده شده بودند و نه در آخرالزمان بودند؛ بنابراین امکان ندارد که هیچ کدامشان همان سنگ بنای مزبور باشند. بلکه از تمام مطالب پیشین به روشنی مشخص میشود که سنگ بنایی که در یهودیت و نصرانیت وجود دارد، همان حجرالاسودی است که در گوشهی بیت الله الحرام در مکه نهاده شده است.
حجر الاسودی که در رکن خانهی خدا قرار داده شده، تجلّی و نماد موکّل بر عهد و پیمان است، و همان سنگ بنایی است که داوود و عیسی(ع) ذکر کردهاند و این همان سنگی است که در سِفر دانیال(ع) حکومت طاغوت را منهدم میسازد؛ او، همان قائم آل محمد(ع) یا مهدی اول(ع) است که همانطور که در روایتهای پیامبر خدا حضرت محمد(ص) و اهل بیت ایشان(ع) وارد شده است، در آخرالزمان میآید.
پیوست 5: داستان عیسی و اینکه چگونه برای آنان مُشتبه شد؟
(
[223])
پرسش 179: داستان حضرت عیسی(ع) چیست و چگونه بر آنان مشتبه شد؟
داستان حضرت عیسی(ع) چیست و چگونه طبق فرمایش حق تعالی بر آنان مشتبه شد؟ (وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً)(
[224]) (و نيز به آن سبب که گفتند: ما مسيح پسر مريم فرستادهی خدا را کشتيم؛ و حال آنکه آنان مسيح را نکشتند و بر دار نکردند بلکه امر بر ايشان مشتبه شد. هر آينه آنان که دربارهی او اختلاف میکردند، خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند جز آنکه تنها پيرو گمان خود بودند و عيسی را به يقين نکشته بودند).
پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم
والحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً.
حضرت عیسی(ع) در شبی که بالا برده شد، با حواریون خود وعدهی دیدار گذاشت. همه به جز یهودا که علمای یهود را به مکان عیسی(ع) هدایت کرد در پیشگاه او حاضر شدند. یهودا به سراغ مرجع اعلای یهود رفت و بر سر تسلیم کردن عیسی(ع) به آنان، با او معامله نمود.
پس از نیمه شب که حواریون خوابیدند و حضرت عیسی(ع) باقی ماند، خداوند او را مرفوع نمود (بالا برد) و شبیه او را که به دار آویخته و کشته شد، فرو فرستاد. او سپر و فداییِ عیسی(ع) شد و این شبیه، از اوصیا از آل محمد(ع) میباشد؛ او به خاطر قضیهی امام مهدی(ع)، مصلوب و کشته شد و عذاب را به جان خرید.
حضرت عیسی(ع) به دار کشیده نشد و کشته نشد بلکه بالا برده (رفع) شد و خداوند او را از دست یهود و علمای گمراه و گمراهکنندهشان که خداوند لعنتشان کند، نجات داد. حق تعالی میفرماید: (وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً) (و نيز به آن سبب که گفتند: ما مسيح پسر مريم فرستادهی خدا را کشتيم؛ و حال آنکه آنان مسيح را نکشتند و بر دار نکردند بلکه امر بر ايشان مشتبه شد. هر آينه آنان که دربارهی او اختلاف میکردند، خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند جز آنکه تنها پيرو گمان خود بودند و عيسی را به يقين نکشته بودند).
در روایتی در تفسیر علی بن ابراهیم از ابو جعفر(ع) روایت شده است که فرمود: «عیسی(ع) در شبی که خداوند او را به سوی خودش بالا برد، شبهنگام یارانش را وعده گذاشت؛ در حالی که آنها دوازده مرد بودند. آنها را به خانهای داخل کرد. سپس از چشمهای که در کنج خانه بود، به سوی آنان آمد در حالی که بر سرش آب میریخت و فرمود: خداوند در این ساعت مرا به سوی خودش بالا میبرد و از یهود پاکم میگرداند. کدامین شما شبح من بر وی خواهد افتاد، کشته و به صلیب کشیده میشود و با من همدرجه میگردد؟ جوانی از بینشان گفت: من، ای روح خدا. فرمود: تو همانی.... سپس امام(ع) فرمود: یهود در همان شب در طلب عیسی(ع) آمدند.... و آن جوان که شبح عیسی(ع) بر وی افتاده بود را گرفتند، کشتند و به صلیب کشیدند».(
[225])
امام باقر(ع) میفرماید: «دوازده نفر گرد آمدند» در حالی که آن تعداد از حواریون که آمده بودند «یازده تن» بودند و یهودا نیامده بود بلکه به نزد علمای یهود رفته بود تا عیسی(ع) را تسلیم کند؛ این از موارد متواتر است و قابل انکار نمیباشد. نفر دوازدهمی که آمد یا میتوان گفت از آسمان نازل شد، یکی از اوصیا از آل محمد(ع) بود که پس از آنکه شبیه عیسی(ع) گردید، به صلیب کشیده و کشته شد.
آخرین کلماتی که این وصی هنگام به صلیب کشیده شدنش بر زبان میراند «ایلیا، ایلیا، چرا ترکم نمودی» میباشد. در انجیل متی آمده است: «46 یسوع به آواز بلند صدا زده گفت: ايلی ايلی لَما شَبَقْتنی؛ يعنی الهی الهی چرا مرا ترک کردی؟ 47 برخی حاضران وقتی شنیدند گفتند او الیاس را میخواند... 49 و ديگران گفتند: بگذار تا ببينيم آيا الياس میآيد تا او را برهاند 50 یسوع باز به آواز بلند صيحه زده، روح را تسليم نمود. 51 كه ناگاه پردهی هيكل از سر تا پا پاره شد و زمين متزلزل و سنگها شكافته گرديد...».(
[226])
در حقیقت ترجمهی کلماتی که بر زبان آورد چنین میباشد: «ای علی! ای علی! چرا مرا فرو فرستادی؟» و مسیحیان آن را به «الهی! الهی! چرا مرا ترک کردی؟» ترجمه میکنند، همانطور که از متن پیشین از انجیل چنین دریافت میشود.
و فرو فرستادن یا انداختن از آسمان به زمین، نزدیک به «ترک کردن» میباشد.
این وصی این کلمات را به دلیل جهلش نسبت به علت فرو فرستاده شدنش یا از روی اعتراض بر فرمان خداوند سبحان و متعال نگفت بلکه این پرسشی است که پاسخ را در بطن خود نهان دارد و خطابش به مردم میباشد؛ یعنی بدانید و آگاه باشید که چرا من فرو فرستاده شدم، چرا به دار آویخته شدم و چرا کشته شدم تا مبادا یک بار دیگر که همین سوال تکرار شد، در امتحان شکست بخورید؛ آنگاه که دیدید رومیان (یا همانندهای آنان) زمین را به اشغال خود درآورند و علمای یهود (یا همانندهای آنان) با آنها سازش میکنند و من بر این زمین خواهم بود و این سنّت الهی است که تکرار میشود، عبرت گیرید و مرا وقتی آمدم یاری کنید و بار دیگر در به دار آویختن و به قتل رسانیدنم مشارکت نکنید!
او میخواهد با این پرسش که برای هر عاقل پاکسرشتی پاسخش روشن است، بگوید: من به صلیب کشیده شدم و آزار و اهانتهای علمای یهود را تحمّل کردم و کشته شدم به خاطر قیامت صغری، قیامت امام مهدی(ع) و دولت حق و عدل الهی بر روی این زمین.
و هنگامی که علمای یهود و حاکم رومی از این وصی میپرسد: آیا تو پادشاه یهود هستی؟ در پاسخ میگوید: تو اینطور گفتی، یا آنها میگویند، یا شما میگویید. او نمیگوید آری؛ که برای کسی که حقیقت را نداند پاسخی است غریب و شگفتآور؛ اما اکنون آشکار و واضح گردید.
او نگفت: آری، زیرا او پادشاه یهود نبود بلکه پادشاه یهود، عیسی(ع) بود که خداوند او را بالا برد و او شبیه همان کسی است که فرود آمد تا به جای عیسی(ع) مصلوب و به قتل رسیده شود.
این متن پاسخ او از انجیل ـپس از آنکه دستگیر شدـ میباشد:
«63 .... رئيس كهنه روی به وی كرده، گفت: تو را به خدای حیّ قسم میدهم ما را بگو كه آیا تو مسيح هستی؟ 64 یسوع به وی گفت: تو میگویی....»،(
[227]) «11 عيسی در حضور والی ايستاده بود. پس والی از او پرسيده، گفت: آيا تو پادشاه يهود هستی؟ عيسی به او گفت: تو میگويی!...»،(
[228]) «.... 2 پیلاطس از او پرسید: تو پادشاه یهود هستی؟ او پاسخ داد و به او گفت: تو میگویی....»،(
[229]) «.... همگان گفتند: آیا تو مسیح هستی؟ مسیح به آنها گفت: شما میگویید که من او هستم...»،(
[230]) «... 33 پس پيلاطس دوباره داخل ايوانخانه شد و عيسی را طلبيده، به او گفت: آيا تو پادشاه يهود هستی؟34 عيسی به او جواب داد: آيا تو اين را از خود میگويی يا ديگران دربارهی من به تو گفتند؟35 پيلاطس جواب داد: مگر من يهودی هستم؟ امّت تو و رؤسای كهنه تو را به من تسليم كردند. چه كردهای؟36 عيسی پاسخ داد: پادشاهیِ من متعلّق به این دنیا نیست. اگر پادشاهیِ من از اين جهان میبود، خادمان من میجنگیدند تا به يهود تسليم نشوم. ولی اكنون پادشاهی من از اين جهان نيست. 37 پيلاطس به او گفت: مگر تو پادشاه هستی؟ عيسی جواب داد: تو میگويی كه پادشاه هستم. برای این من متوّلد شدم و به این جهت به این جهان آمدم تا به راستی شهادت دهم...».(
[231])
در این متن اخیر، وصی روشن میسازد که از اهل زمین در آن زمان نیست بلکه برای انجام مأموریتی در آن فرود آمده است و آن، فدا شدن برای حضرت عیسی(ع) میباشد، و شما میبینی که این وصی میگوید: «پادشاهیِ من متعلّق به این دنیا نیست»، «ولی اكنون پادشاهی من از اين جهان نيست» و «و به این جهت به این جهان آمدم تا به راستی شهادت دهم».
از رسول خدا(ص) روایت است: «عیسی(ع) در هنگام شکافته شدن صبح میان دو جامهی زرد فرود میآید؛ دو لباس زرد رنگ از زعفران؛ بدنش سفید، موی سرخ و بور و فرق وسطش باز شده و بر سرش روغن زده است. نیزهای در دست دارد که صلیب را میشکند، خوک را میکشد و دجّال را به هلاکت میرساند و اموال قائم را باز میستاند. پشت سر او اصحاب کهف قرار دارند. او وزیر و دست راست قائم و پردهدار و نایب او است و از کرامت حجّت بن الحسن(ع) در شرق و غرب عالم امنیّت را برقرار میسازد».(
[232])
از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) روایت شده است که فرمود: «.... و حکومت به زورا باز میگردد و امور، شورایی میشود و هر که بر هر چه غالب شود، همان کند. در آن هنگام سفیانی خارج میشود و نُه ماه در زمین سوار میشود و آنها را عذابی دردناک میچشاند. پس وای بر مصر، وای بر زورا، وای بر کوفه و وای بر واسط! گویا من به واسط و آنچه در آن است، مینگرم؛ در آن، خبر دهندهای خبر میدهد. آری در آن هنگام سفیانی خروج میکند، غذا کم میشود، مردم دچار قحطی میشوند، باران کم میبارد، گیاهی در زمین نمیروید و آسمان نمیبارد. سپس مهدیِ هدایتگرِ هدایت شده خارج میشود؛ کسی که پرچم را از دست عیسی بن مریم(ع) میستاند....».(
[233])
احادیث بسیاری یافت میشود که نشان میدهد عیسی(ع) به صلیب کشیده و کشته نشد بلکه کسی که بر صلیب رفت و کشته شد، شبیه عیسی(ع) میباشد.
از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «عیسی(ع) با لباسی از پشم که مریم (ع) ریسیده و دوخته بود صعود کرد. آنگاه که به آسمان رسید ندا آمد: ای عیسی بن مریم! زینت دنیا را بیَفکن».(
[234])
امام رضا(ع) میفرماید: «امر هیچ کدام از انبیای الهی و حجتهایش برای مردم شبهآور نشد مگر امر عیسی بن مریم(ع)؛ چرا که او زنده به آسمان رفت و روحش بین زمین و آسمان قبض شد. سپس به آسمان بالا رفت و روحش به او بازگشت و این، سخن خداوند عزّوجل میباشد: (إِذْ قالَ اللهُ يا عيسي إِنِّي مُتَوَفِّيکَ وَ رافِعُکَ إِلَيَّ)(
[235]) (آنگاه که خداوند گفت: ای عيسی! من تو را برگرفته، به سوی خود بالا میبرم)».(
[236])
از پیامبر(ص) روایت شده است که فرمود: «عیسی(ع) نمرد و پیش از قیامت به سوی شما بازمیگردد».(
[237])
توجّه داشته باشید که عیسی(ع) پیامبر مرسَل (فرستاده شده) است و از خداوند سبحان و متعال درخواست مینماید که معاف شود و به دار آویخته شدن و عذاب و قتل از او برداشته شود. خداوند سبحان و متعال دعای پیامبر مرسَل را هرگز رد نمیکند. بنابراین خداوند دعایش را مستجاب نمود، او را بالا برد و به جای او، آن وصی که مصلوب و مقتول شد را فرو فرستاد. در انجیل متنهای مختلفی وجود دارد که در آنها عیسی(ع) دعا میکند که به صلب کشیده شدن و قتل از او برداشته شود.
از جملهی آنها:
«... 39 سپس قدری پیش رفته، به روی زمین در افتاده و دعا میکرد، در حالی که میگفت: ای پدر، اگر ممکن باشد این پیاله را از من بگذران...».(
[238])
«... 35 و قدری پيشتر رفته، به روی زمين افتاد و دعا كرد تا اگر ممكن باشد آن ساعت از او بگذرد36 پس گفت: ای پدرِ پدران، هر چيزی برای تو امکانپذیر است. اين پياله را از من بگذران....».(
[239])
«... 41 و از ايشان به مسافت پرتاب سنگی دور شده، به زانو درآمد و دعا كرده42 گفت: ای پدر، اگر تو بخواهی اين پياله را از من بگردان...».(
[240])
در تورات سفر اشعیا و در اعمال رسولان اصحاح هشتم چنین متنی دیده میشود: «... همانند برّهای به سوی قربانگاه و همانند گوسفندی ساکت و آرام در حضور کسی که ذبحش میکند، اینگونه دهانش را نمیگشاید...».
این در حالی است که تمامی انبیا و اوصیا سخن میگفتند و هیچ یک از آنها ساکت و خاموش به قربانگاه نرفتند؛ آنها فرستاده شدند تا سخن بگویند و مردم را هشدار دهند و موعظه کنند؛ مخصوصاً حضرت عیسی(ع) چه بسیار علما و مردم را هشدار و اندرز داد؛ بنابراین اینکه وی خاموش به قربانگاه رفت بر او صدق نمیکند!
آن کس که ساکت و خاموش به قربانگاه رفت، شخص وصی یعنی شبیه عیسی بود که بدون اینکه سخنی بگوید یا از خدا بخواهد آزار و به صلیب کشیده شدن و قتل را از او دور کند، بر دار رفت و کشته شد. او با مردم سخن نگفت و هنگامی که به او اصرار کردند و مصرّانه از او پرسیدند تو کیستی، و آیا تو مسیح هستی، فقط با یک عبارت پاسخ آنها را داد: تو میگویی!
و به این ترتیب او ساکت و خاموش و راضی به امر خدا، به سوی عذاب و به صلیب کشیده شدن و کشته شدن رفت تا فرمانی را که برای آن فرود آمده بود به انجام برساند؛ اینکه به جای حضرت عیسی(ع) بر دار و کشته شود.
چرا که اساساً هنوز وقت آن نرسیده بود که او ارسال شود و مردم را تبلیغ نماید و با ایشان سخن بگوید؛ «... همانند برّهای به سوی قربانگاه و همانند گوسفندی ساکت و آرام در حضور کسی که ذبحش میکند، اینگونه دهانش را نمیگشاید...».
امیدوارم هر مؤمنی که در پِی درک و شناخت حقیقت است، از این مطلب بهرهمند گردد. این انسان به زمین فرود آمد، به صلیب کشیده شد، کشته شد در حالی که هیچ کس نمیداند، او نخواست که از او یاد شود یا شناخته گردد. ساکت و خاموش پایین آمد، خاموش بر دار رفت، خاموش کشته شد و خاموش به سوی پروردگارش بالا رفت. اگر میخواهید اینگونه عمل کنید، چنین باشید.
-پیوست 6: جمعه به صلیبکِشیدهشدن سیزدهمین حواری (جمعه سیزدهم)
(
[241])
چند روز پیش «جمعه»ای بر جامعهی انسانی گذشت ـجمعهی «13» از ماه آوریل 2012ـ که توسط بسیاری از مسیحیان (به خصوص ارتودکسها) به «آدینهی شوم» نامیده شد. به طور کلی اگر کسی رفتار میلیونها نفر از نوع بشر امروز و همچنین گذشتگان را مطالعه کند، میبیند که جمعهی مصادف با سیزدهم ماه را به فال بد میگیرند و در آن، به صورتی متفاوت با سایر روزهایشان رفتار میکنند؛ از جمله نرفتن به مسافرت، عدم اقدام به خرید و فروش یا برآوردن احتیاجاتشان در آن. حال ماجرای این رفتار نوع انسانی با این پدیدهی عالمگیر چیست؟
پیش از شرفیاب شدن به پاسخ آن از کلمات حواری سید احمدالحسن(ع) مایلیم گوشهای از دیدگاه نوع انسان را در این خصوص بدانیم:
اما از دیدِ غربیها، آنها به طور کلی جمعهای را که مصادف سیزدهمین روز ماه شود را به فال بد میگیرند. به عنوان مثال طبق گزارش روزنامهی نیویورک هرالد(
[242]) میانگین ازدواج دوازده ماهِ سال در نیویورک به 150 ازدواج میرسد؛ در حالی که در این جمعه از مرز 60 مورد عبور نکرده است. ترس از مصادف شدن با روز جمعهی سیزدهم از نظر آنان، به هیچ وجه معمولی و پیش پا افتاده قلمداد نمیشود. دکتر دونالد دوسی میگوید: «عوارضی در چنین روزی گریبانگیر 21 میلیون آمریکایی شده است؛ از جمله ناراحتی خفیف، اضطراب و تشدید احساسِ شومی و ترس. برخی از بستر خود بیرون نمیآیند یا منزل خود را ترک نمیکنند؛ و دیگران انواع عبادات و تشریفات را برای جلوگیری از تأثیرات این روز به جا میآورند».
در پژوهشی که مجلهی اسمیتسونیان(
[243]) انجام داده است، روشن شده که شرکتهای آمریکایی در هر جمعهی سیزدهم ماه 750 میلیون دلار زیان میکنند؛ زیرا در روز جمعهی سیزدهم مردم خرید نمیکنند یا به مسافرت نمیروند. درصد بسیار بزرگی از آسمانخراشها و هتلهای در ایالات متحدهی آمریکا شمارهی 13 را در شمارهگذاری طبقاتشان استفاده نمیکنند و از 12 به 14 میپرند و گاهی شمارهی 13 به صورت 12A مینویسند. در بیمارستانها اتاقی وجود ندارد که شمارهاش 13 باشد و شرکتهای هواپیمایی این شماره را در فهرستهای خود وارد نمیکنند.
به علاوه ترس از جمعهی سیزدهم فقط به ایالات متحده محدود نمیشود. به عنوان مثال در قرن نوزدهم شرکت بیمهی دریایی لویدز لندن هر کشتی را که روز جمعهی سیزدهم حرکت میکرد، بیمه نمیکرد. حتی تا امروز نیز نیروی دریایی آمریکا هیچ کشتی را در این زمان حرکت نداده است.
برخی نظرشان این است که ترس از جمعهی سیزدهم، ترسی بیدلیل است و این موضوع بسیار به تبلیغات کاذب شباهت دارد. دکتر مارتین لوترکینگ میگوید: «بزرگترین نیاز انسان این است که خودش را بالاتر از باتلاق تبلیغات کاغذی قرار دهد. کسانی که گرفتار بیماریها و ضعف درونی هستند، به سرعت در برابر خرافات سر تسلیم فرود میآورند و در حالت تشویش و ترس همیشگی قرار دارند».
تجزیه و تحلیل تحلیل دکتر مارتین از این پدیده به معنی شتاب کردن در تکذیبِ دخل و تصرّفِ انسان بر نفسش میباشد. زبان حال مردم به صدق و راستیِ اعتقاد آنان اِقرار دارد؛ به خصوص اینکه آنان این مسأله را بر اساس تجاربی که طیِ مدتهای مدیدی داشتهاند، پذیرفتهاند. مردم به طور طبیعی بر اساس تجربه عمل میکنند؛ به این معنا که اگر چیزی را تجربه کنند و ببینند که برای آن در عمل، اتفاقی افتاده است، همگی به آن اعتقاد پیدا میکنند. در این هنگام موعظههای مدعیان علم به آنها سودی نمیرساند؛ هر چند خود را با علّامه، دکتر یا هر چیز دیگری توصیف نمایند. در نتیجه نصایحی از این دست در برطرف کردن اندوه آنان که در جمعهی سیزدهم بر انسان غربی سایه میافکند، برایشان سودی نخواهد داشت.
نزدیک به چنین چیزی را نزد انسان شرقی نیز میبینیم. هر چند فراتر از همتای غربی خودش از جمعهی سیزدهم پا را فراتر نهاده و از خود شمارهی «13» تصور شومی دارد و نه فقط از جمعهی آن.
اما واقعیت این پدیده (غم و اندوه انسانها در جمعهی سیزدهم) چیست؟ به طور کلی این غم و اندوه عمیق در این روز، به چه علتی رخ میدهد؟
پیش از هر چیز، سری به مثالی از روزهای اندوهباری که مسلمانان به آن اعتقاد دارند، بزنیم. به عنوان طلایهدار چنین پدیدهای، از روز دهم عاشورا یادی میکنیم؛ این روز، روز شهادت امام حسین(ع) خلیفه و جانشین خداوند در زمینش و ریحانهی محمد مصطفی(ص) است. از آل محمد(ع) روایت شده است که این روز، روز حزن و اندوه است و ایشان(ع) از برآورده کردن نیازها و مشغول شدن به امور دنیوی نهی فرمودهاند.
شبیه به چنین حزن و اندوهی را انسان هنگام به یادآوری کشته شدن پیامبر خدا، یحیی بن زکریا(ع) و جدا کردن سر مبارکش از جسد شریفش تجربه میکند. در روز جمعهی سیزدهم که شبیه روز دهم محرم و روز کشتهشدن یحیی بن زکریا است، چه اتفاقی روی داده یا دیده شده است؟ آیا این روز نیز نشانِ خون خلیفه و جانشین دیگری از خلفای خداوند در زمینش به گردن خود آویخته تا دل انسان ـکه اندوهی عمیق در «جمعهی سیزدهم» بر او خیمه میزندـ از خون پدرش حکایت کند؛ خونی که بر زمینِ سرپیچی و انکار ریخته شده است؟ و مشخص است که جانشین خداوند، همان پدر حقیقی است.
فکر نمیکنم پاسخ در ذهن خوانندهی این کتاب گرانبها پوشیده باشد؛ موضوع شمارهی 13 برای پیروان ادیان روشن شده، و نزد مسلمانان میبینیم که این عدد با «وصی سیزدهم» از اوصیای حضرت محمد(ع) که یادشان در وصیت مقدّس ایشان آمده و پیشتر تقدیم گردید همراه است؛ و او همان احمدِ وصی است.
اما برای مسیحیان، ملازم با سیزدهمین حواری است؛ ملازم با برهی ذِبح شدهای که در در رؤیای یوحنای لاهوتی در میان «عالیمقامان بیست و چهارگانه + کسی که بر تخت نشسته است» میباشد. مجموع آنان 25 پیشوا میباشند: «فرستادهی خدا حضرت محمد(ص) + 12 امام و 12مهدی»، و آن کس که در میان آنان نشسته، وصی سیزدهم است.
طبق تعبیر عیسی(ع) برای شخصیت به صلیب کشیده شده در انجیل یهودا: «تو سیزدهمین خواهی بود.... لیکن تو برای پادشاهی بر آنان بازخواهی گشت.... اما تو برتر از همهی آنها خواهی بود؛ زیرا تو آن انسانی را که مرا پوشیده است، قربانی خواهی کرد»؛ و در مباحث این کتاب، گفته شد که یهودای به صلیب رفته، همان اسخریوطی خائن نیست و کسی که بگوید: شمارهی یهودای خائن 13 است، در اشتباه است؛ چرا که یهودا شمارهی 13 نبود؛ روشن است که حواریون 12 نفر بودند و پس از اینکه یهودا بیرون رفت و خیانت کرد و موضوع صلیب پیش آمد، برای مدتی حواری جدیدی انتخاب شد تا عدد 12 تکمیل شود. این، یعنی اینکه هیچ چیزی به نام یهودای خائن وجود ندارد تا حواری شمارهی 13 گردد، و هر کس چنین بگوید، مغالطهگر است. بنابراین این شخص، یهودای صالح و نیکوکار است؛ و «یهودا در عربی به معنی احمد» وصی و سیزدهمین حواری، «احمد» است؛ همانطور که این کتاب توضیح داده است.
این در خصوص شمارهی «13» و صاحب آن، ولی در مورد «جمعه» چطور؟
جمعه، جمعهی غمها و دردها است؛ جمعهای است که به صلیب کشیده شدن در آن اتفاق افتاد؛ و به نامهای دیگری نیز شناخته میشود؛ از جمله، جمعهی سوگوار، دردناک، بزرگ، یا جمعهی فدا شدن. این روز در مسیحیت روز جشن و بزرگداشت برجستهای است و در بیشتر دولتهای جهان، پیش از عید فِصَح تعطیلاتی رسمی است که در آن یادی از مصلوب و مرگ و دفن او میشود؛ زیرا بیشتر مسیحیان با توجه به متونی که در اختیار دارند اعتقاد دارند که رفتن بر صلیب در روز جمعه اتفاق افتاده است.
حال که این را دانستیم، علت اندوه میلیونها نفر از مردم در «جمعهی سیزدهم» را میفهمیم؛ آن هم پس از اینکه دانشمندان در این موضوع سرگردان شدند و از ارایهی تفسیری قانع کننده و محکم برای چنین پدیدهی جهانی ناتوان ماندند.
از این جهت که روز جمعه، همان روزی است که شبیه عیسی(ع) در آن به صلیب کشیده شد و از آن رو که شبیه، همان وصیّ سیزدهم «قائم آل محمد، مهدی اول، و احمد» میباشد -همانطور که مباحث این کتاب روشن کرده است-(
[244]) این روز (جمعه) با دعوت امام مهدی(ع) و قیام قائم در ارتباط است؛ همانطور که برای شیعیان چنین شناخته شده است.
برای شناختن حقیقت این پدیدهی جهانی (جمعهی 13) و اندوه مردم در آن، از سید احمدالحسن(ع) دربارهی آن پرسیدم و متن پاسخ ایشان به شرح زیر است:
«اکنون میلیونها نفر از بشریت جمعهای را که مصادف با سیزدهم است به فال بد میگیرند. همانطور که مشخص است بیشتر مردم براساس تجربه عمل میکنند؛ به این معنا که اگر چیزی را تجربه کنند و ببینند که برایش در عمل، اتفاقی افتاده است، همگی به آن اعتقاد پیدا میکنند. آنها براساس تجربههایشان دیدهاند که چه بسا در روز جمعهی مصادف با سیزدهمین روز، گاهی اوقات نیازهایشان به شکل قابل توجهی برآورده نمیشود و به این ترتیب به این موضوع اعتقاد پیدا کردهاند. چنین چیزی در مورد روز عاشورا از امامان(ع) نیز روایت شده است؛ اینکه مؤمن در این روز برای برطرف کردن نیاز یا انجام کارهای شبیه به آن، بیرون نمیرود.
بر خلاف حزن و اندوه مردم یا بد شگون شمردن آنها نسبت به روز جمعهی 13، آنها از علتش بیخبر هستند. بسیاری موارد وجود دارد که انسان انجام میدهد ولی از حقیقت و اصل آن بیخبر و غافل است. به عنوان مثال وقتی مردم بخواهند از حسد پناه ببرند به تخته میزنند. اصل این مسئله همان پناه بردن به صلیبی است که شبیه عیسی بر آن به صلیب کشیده شد؛ صلیبی که از چوب و تخته بود.
در خصوص موضوعی که در موردش سخن میگوییم (جمعهی 13) فکر میکنم شمارهی 13 در اسلام و مسیحیت، روشن شد. اما درباهی جمعه، جمعهی غمها و جمعهای که موضوع صلیب در آن اتفاق افتاد و اینکه سیزدهمین وصی در روز جمعه به صلیب کشیده شد؛ آیا اینکه این روز، روز غم و اندوه است، علت معقولی نیست تا مردم این روز را روزی ناخوشآیند به شما آورند؟!
ما به این موضوع استدلال نمیکنیم؛ ولی توضیحی است که برای کسی که به آن اعتقاد دارد بیان میکنیم؛ بدون اینکه اصل و ریشهی اعتقاد و ناخرسندی خود از روز جمعهی 13 را بداند. طبیعتاً کسانی هستند که از این هم فراتر رفتند و چنین پنداشتند که عدد 13 بدشگون است. ما به این موضوع کاری نداریم؛ ما درباره اعتقادی سخن میگوییم که میلیونها نفر به آن اعتقاد دارند؛ اینکه جمعهی مصادف با 13، روزی است که در موردش احساس خوبی ندارند یا از آن میترسند یا آن را روز شوم و بدشگون میدانند. اکنون علت روشن شد؛ اینکه این روز، روزی است که در آن به صلیب رفتن سیزدهمین وصی اتفاق افتاد؛ یعنی درست مثل روز دهم محرم که روز غم و اندوه است؛ چرا که این روز نیز روزی است که سومین وصی (حسین(ع)) در آن کشته شد. فقط تفاوت در این است که جمعهی 13 شکل وسیعتری به خود گرفته است و دیندار و غیر دیندار، به آن اعتقاد دارند» پایان سخن ایشان(ع).
به این ترتیب، مشخص شد که جمعهی 13 به معنای جمعهی به صلیب کشیده شدن سیزدهمین حواری و وصی است. این روز، روز کشته شدن او و جاری شدن خون پاکش است. به طور قطع قلب فرزند از ریخته شدن خون پدرش، غمگین و اندوهناک میشود.
و اکنون این پدر، «سیزدهمین وصی» و «سیزدهمین حواری» است که بازگشته تا آقایی کند و پرچم را برای امتها بلند کند و همانطور که پیامبران و فرستادگان خداوند وعده دادهاند، زمین را پُر از عدل و داد کند، و در این زمین برای فرزندانش فریاد برآورد؛ تا پیش از آنکه فرصتها از دست برود، بیدار شوند؛ آیا یادآوریکنندهای هست!!
والحمدلله رب العالمین
و سپاس و ستایش تنها از آنِ پروردگار جهانیان است.
فهرست
پیشگفتار پِی نویس 5
معرفی صاحب کتاب و دعوت الهی ایشان: 5
احمد «سیزدهمینِ» از «بیست و چهارمینِ» پیر در متون ادیان: 6
کتاب «سیزدهمین حواری» پیش رو: 9
پرسش و پاسخ 13
شیر و برّه در رؤیای یوحنا... کیست؟ 13
شاخهای که از تنهی یسّی بیرون میآید: 18
زنی که خورشید و ماه را در بر دارد: 23
بشارت به عیسی(ع) و محمد(ص) چگونه انجام شده است؟ 28
عدد دجال یا وحش: 44
اسلام، خشونت و حقوق زن: 47
نصیحتی به هر مسیحی که خواهان شناخت حق است: 58
مسئلهی صلیب و انجیل یهودا: 64
شبیهِ به صلیب کشیده شده، کیست؟ 70
پیوستها 113
پیوست 1 113
پیوست 2 121
کلمه 121
عمانوئیل یا خدا با ما است: 123
خداوند در جسد ظاهر شد: 127
پسر: 130
پیوست 3 139
آزمایش کربن برای تعیین عمر کاغذ این سند: 140
بررسی جوهر: 140
آزمایش تصویربرداری فراطیفی: 141
بررسی سبک و سیاق متنی و معنایی انجیل یهودا: 141
تجزیه و تحلیل پالئوگرافی خط و نحوهی نگارش این دست نوشته: 142
پیوست 4 145
پیوست 5 161
پیوست 6 169
[3] - غیبت طوسی: ص 111، تحقیق عباد الله تهرانی، موسسهی معارف اسلامی.
[5] - تفسیر ابن ابی حاتم: ج 8 ص 2628 ح 14769.
[6] - نگاه کنید به پیوست 6: جمعه سیزدهمین حواری به صلیب رفت.
[7] - پژوهشهایی در کتاب مقدّس ـ رؤیای قدّیس یوحنا.
[9] - یکشنبه 27 فروردین 1391 هجری شمسی (مترجم).
[10] - در مورد عدد ذکر شده (144,000) که در رؤیا برّه پیشانی آنها را با مُهر پدرشان مُهر زده است، برخی از علمای کلیسا میگویند: «ما در مقابل کلیسا، مردم خداوند هستیم. این عدد، تعداد بسیار زیادی را شامل میشود؛ و همینطور عموم بسیاری از هر امت، قبیله، مردم و زبانی را در بر میگیرد. این دلالت بر همهی جهان و چهارگوشهاش دارد» و از آنجایی که این عدد مذکور در رؤیا طبق تفسیر آنان بسیار اندک مینماید، چنین گفتند که «این عدد، عددی رمزگونه است»؛ و منظور، خود عدد نیست. اینچنین با کمال خونسردی؛ در نظر اینان تأویل بدون دلیل، چه سهل و آسان است! پژوهشهایی در کتاب مقدّس ـ رؤیا قدّیس یوحنا، پولس فغالی.
[11] - اینکه رمزهای مختلفِ رؤیا به یک شخص و از اَبعاد مختلفی اشاره دارد، مسألهای است که علمای مسیحی نیز به آن اعتقاد دارند. به عنوان نمونه، دو متن را نقل میکنم. یکی از این دو برای آنتونیوس فکری است؛ آنجا که میگوید: «.... او در نیرومندی و فرمانرواییاش بر ما و همهی مخلوقات چون شیر است؛ ولی در مقدّم کردن خودش به عنوان قربانی برای به صلیب رفتن و بر دوش کِشیدن گناهان ما، برّه میباشد....». شرح کتاب مقدّس ـ عهد جدید ـ تفسیر سفر رؤیا.
دیگری از آنِ دکتر ولیم مکدونالد است که میگوید: «در سفر رؤیا، پروردگار ما هم مانند بره و هم مانند شیر، توصیف میشود. از این جهت که او بر دوش کشندهی خداوند است، او همان بر دوش کشندهی ذبح شدهای میباشد که خطاهای جهان را از بین میبرد؛ و در جایگاه شیر، او قاضی است که دشمنانش را کیفر میدهد. او هنگام نخستین آمدن، بر دوش کشنده (بره) است و در دومین آمدنش، شیر خواهد بود» (بنیان عمواس کتاب مقدّس). اسقف پولس فغالی میگوید: «.... ما چشم انتظار شیر هستیم. در نتیجه ما در مقابل بره قرار داریم. چرا عیسی برّه نامیده شده است؟ در اینجا سه دلیل وجود دارد....» (پژوهشهایی در کتاب مقدّس ـ رؤیا قدّیس یوحنا).
[12] - دکتر ولیم مکدونالد نیز در مورد کسی که بر تخت نشسته است، میگوید: «خداوند دیده شده است که کتابی که هفت مُهر از آن محافظت مینماید، در دست دارد» (بنیان عمواس کتاب مقدّس) و همانند این، سخن اسقف پولس فغالی در مورد تخت میباشد: «تختی در آسمان نصب شده است (آ 2 ب). در تمام این فصل، لفظ «تخت» آمده است. 14 مرتبه آمده است؛ از این 14 مرتبه دو مرتبه به صورت جمع که میبینیم تختهایی دیگر (دوازده تخت) بر تخت اول اِحاطه دارد؛ یعنی تخت خداوند» (پژوهشهایی در کتاب مقدّس ـ رؤیا قدّیس یوحنا).
[13] - در کتاب توحید، سید احمدالحسن عقیدهی درست و صحیح به لاهوت را بیان کرده است و در آن، عقاید باطلی را که بسیاری از مردم زمین امروزه به آن اعتقاد دارند، مورد بحث قرار میدهد؛ میخواهند مسلمان باشند، مسیحی یا دیگران.
[14] - متن وصیت مقدّس که بر امامان دوازدهگانه و مهدیین دوازدهگانه تصریح مینماید، پیشتر ارایه گردید.
[15] - علمای کلیسا، آیهی: «و از تنهی یسّی شاخهای خارج میشود و شاخهای از ریشههایش خواهد شکفت» را به عیسی(ع) تفسیر میکنند و نظرشان این است که معنای شاخه و تنه، یکی است و این مورد، قطعاً خلاف حکمت میباشد. به عنوان مثالی از تفسیرهای آنان، سخن کشیش تادریس یعقوب با این تصور که این متن بر عیسی منطبق میشود را بیان میکنم: «.... نگفته است فرزند داوود، با اینکه ایشان از جهت شرعی فرزند داوود است؛ ولی خواست او را به شکلی واقعاً متواضعانه بیان کند؛ مانند نهال و شاخهای از یسّی که زندگی کرد و در حالی که جایگاهش اندک بود، از دنیا رفت» (تفسیر سفر اشعیا). آنان به اینکه یهود بی هیچ دلیلی متن را بر «حزقیا» تطبیق میدهند، اشکال میگیرند؛ چرا که حزقیا پیش از آنکه اشعیا این مطلب را بگوید، متولد شده بود؛ در حالی که میبینیم خود آنان نیز بدون دلیل متن را بر عیسی(ع) تطبیق میدهند. روشن است که این آیه و آنچه پس از آن میآید، بنا به دلایلی که سید احمدالحسن (ع) بیان فرمودهاند، چنین تطبیقی را بر نمیتابند؛ و ایشان معنای متن را در کتاب دیگری اینگونه بیان کرده است: «... اما یسّی در تورات شناخته شده است؛ او پدر پیامبر خدا داوود (ع) است، و مادر امام مهدی(ع) نیز از نسل داوود(ع) میباشد.... پس امام مهدی محمد بن الحسن العسکری(ع) از ناحیهی مادری جزو نوادگان اسرائیل (یعقوب (ع)) و از ناحیهی پدری از نوادگان محمّد (ص) به شمار میرود. پس اینکه حضرت مهدی(ص) شاخهای از تنهی یسّی است، بر او صدق میکند. همانگونه که این مورد بر مهدی اوّل از مهدیین دوازدهگانه نیز صدق میکند؛ چرا که او نیز شاخهای است که از شاخهای از تنهی یسّی بیرون میآید؛ چرا که او از نسل امام مهدی(ع) است» (کتاب وصی و فرستادهی امام مهدی در تورات، انجیل و قرآن).
[16] - اما در مورد دلیل آوردن آنان در مورد لذت بردن عیسی از ترس از پروردگار که بر او قرار میگیرد و ارتباط آن با مسئلهی اقانیم، کشیش تادریس یعقوب در تفسیرش میگوید: «... حلول و قرار گرفتن روح القدس بر مسیح، با قرار گرفتن او بر ما متفاوت است. در مورد ایشان قرار گرفتن، اُقنومی است. او در ذات جوهر، با پدر یگانه است. قرار گرفتنی بدون هیچ حد و مرزی....» و میگوید: «و قرار گرفتن روح القدس، قرار گرفتن زمانی نمیباشد. بلکه اتحادی ازلی بین اقانیم سهگانه وجود دارد....».
اما در مورد باطل کردن عقیدهی اقانیم سهگانه، همگان میتوانند سخنان سید احمدالحسن را در پیوست شماره 1 مطالعه نمایند.
[17] - کشیش تادریس در توضیح آیهی «او بر وفق مشاهدهی چشمش قضاوت نمیکند» چنین مینویسد: «سید مسیح موضعی کاملا متضاد با آنچه در زمان اشعیا جریان داشت که قُضّات براساس قراین قضاوت میکردند، اتخاذ میکند. این طعنه (جانبدارانه بودن) به بسیاری از کسانی که به مسئولیتهای رهبری متعهد هستند، وارد میشود، و پروردگار با شدت در برابر این بیماری ایستادگی نمود. ایشان، رهبران دینی را که به جانبداری و ریاکاری دچار بودند، توبیخ مینمود؛ مانند فریسیان، صدوقیان و کاتبان. این در حالی است که کودکان را با لطف، به سوی خود دعوت میکرد و با افراد خطارکار و باجگیر، مهربانی مینمود». روشن است که رویکرد این متون، از رویکرد علمی بسیار بهدور است. متن دربارهی مردی سخن میگوید که حکومت میکند و زمین را پر از شناخت و عدل میکند؛ نه از کسی که توبیخ میکند و با لطف رفتار مینماید.
[18] - علمای کلیسا اعتراف میکنند به اینکه آنچه در متن گفته شده، در زمان عیسی(ع) اتفاق نیفتاده است؛ ولی آنان چنین میپندارند که در آینده به دست کلیسا حاصل خواهد شد؛ همینطوری و بی هیچ دلیلی! اسقف آنتونیوس فکری میگوید: «در آن زمان، اینگونه است = یعنی در زمان انجیل.... این اتفاق روز پنجاه است سپس با پند و اندرز فرستادگان، سپس از طریق کلیسا. سپس در پایان روزگاران، ایمان یهود اتفاق خواهد افتاد.... آیهی «12 و به جهت امّتها پرچمی برافراشته، راندهشدگان اسرائیل را جمع خواهد كرد و پراكندگان یهودا را از چهار گوشهی جهان فراهم خواهد آورد»؛ کلیسا همهی پراكندگان امتهای یهودا را از چهار گوشهی جهان فراهم خواهد آورد» (تفسیر عهد قدیم ـ اشعیا 11). چه بسا منظور او، کلیسای ارتودکس باشد که پاپ شنودای سوم دربارهاش گفته است: «ارتودوکس قبطی، تنها کلیسای مسیحی است»؛ این در حالی است که پاپ واتیکان بِنِدکیت شانزدهم براساس سند «دومینوس یزوس» نظرش چنین است: «تنها کلیسای مسیحی، کلیسای کاتولیکی است» و آن و نه چیز دیگر همانی است که تمامیِ ابزارهای رهایی را در اختیار دارد. این مسئله، باعث عکسالعملهایی شد که آخرین آنها، پندی که کاهن کلیسای ارتودکسی «کشیش مرقس عزیز» پاپ واتیکان بیان کرده است، نمیباشد؛ به اینکه از خوشمزگی دست برداشته شود و از خواب غفلت بیدار شود وگرنه بازیچهای در دست شیطان خواهد بود، و به طور قطع آن کلیسایی که پراکندگیها را جمع میکند طبق نظر مارتین لوتر «کلیسایی است که از کلیسای کاتولیک مشتق شده»؛ این همان کلیسای اصلاحگر است؛ و بیاناتی از این دست.
[19] - در فرهنگ کتاب مقدّس در شرح کلمهی «یهودا پسر یعقوب» آمده است: «نامی عبری است که معنایش «ستایش کرد» (حمد) میباشد و او چهارمین فرزند یعقوب از لیئه (همسر یعقوب) میباشد و در بین النهرین متولد شده است (29: 35) و این نام به خاطر شکرگزاری مادرش در هنگام ولادتش به او داده شده است».
[20] - این موضوعی است روشن و روایات نیز آن را بیان کردهاند. از جمله و به عنوان مثال، روایتی است که عیاشی در تفسیرش روایت نموده است: رسول خدا(ص) فرمود: «من عبد الله (بندهی خدا) هستم و نامم احمد است. من بندهی خدا هستم و اسمم اسرائیل است؛ هر چه به او امر فرمود، مرا نیز امر کرد و هر چه او به او نمایاند، مرا نیز نمایانید». تفسیر عیاشی: ج 1 ص 44.
[21] - روایات در این خصوص بسیارند. این مثالی از آنهاست: امام باقر(ع) در مورد سخن خداوند عزوجل: (فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللهُ جَميعاً) (پس به سوی نیکیها پيشى جوييد. هر جا که باشید، خدا همهی شما مىآورد) فرمود: «نیکیها، ولایت است، و سخن خداوند تبارک و تعالی: (أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللهُ جَميعاً) (هر جا که باشید، خدا همهی شما مىآورد) یعنی اصحاب قائم که سیصد و ده تا و اندی هستند». فرمود: «به خدا سوگند! آنان همان امت وعده داده شده هستند». فرمود: «به خدا قسم! در یک ساعت و مانند ریختن برگ درختانِ پاییزی جمع میشوند». کافی ـ شیخ کلینی: ج 8 ص 313. این همان چیزی است که امروز اتفاق افتاده است. افرادی از شهرها، ادیان و جنسهای مختلفی به سید احمدالحسن ایمان آوردند و انصار ایشان در مناطق بسیاری از جهان پراکنده هستند؛ مانند کشورهای خاورمیانه، مغرب عربی، شرق آسیا، روسیه و بسیاری از دولتهای اروپایی و غیر اروپایی مانند بریتانیا، فرانسه، آلمان، سوئد، نروژ، هلند، فنلاند، اسپانیا، استرالیا، کانادا، آمریکا، مکزیک، آرژانتین و جاهای دیگر.
[22] - اسقف آنتونیوس فکری در شرح آن میگوید: «و آن زن، همان کلیسا است، و کسی وجود دارد که میگوید: او عذرا است.... و او باردار است = کلیسا، مادر فرزندانی است؛ ولی ولادت فرزندانش توسط او، با سختی بوده است = دردِ زایمان و عذاب زاييدن فرياد بر میآورد.... پس فرزند نرینهای را زاييد = او مسیح است که پسر میباشد؛ او مذکر است چرا که داماد کلیسا است». نظر اسقف پولس فغالی نیز چنین است و میگوید: «زن، همان کلیسا است که در تاریخ اسرائیل ریشه دوانیده است. کلیسا در بُعد آسمانیاش، در مجد و شکوه تاجی بر سر میکند که نشانهی چیرگی است». (پژوهشهایی در کتاب مقدّس ـ رؤیا قدّیس یوحنا). اما متولد شدن کلیسا براساس نظر رایج در مسیحیت، در روز پنجاهم بوده است. در «مذکرات تاریخ کلیسای مسیحی» اسقف میکائیل جریس آمده است: «7- ایام انتظار و متولد شدن کلیسا.... پس از اینکه سید مسیح در کوه زیتون از نزد شاگردانش بالا رفت و به آسمان صعود کرد، و آنان به اورشلیم بازگشتند.... در روز پنجاهم برافراشته شدن سید مسیح و در ساعت سوم به وقت عِبری (9 صبح به وقت ما) بین جشنهای یهودیان در اورشلیم در یکی از عیدهای بزرگشان که عید پنجاهم بود.... پروردگار این مناسبت یهودیان را به عنوان موعدی برای متولد شدن کلیسا برگزید».
[23] - کسی که به سخنان مُفسران مراجعه کند، آشفتگیها و تنگناهای شدیدی را در بیان آن ملاحظه میکند. اسقف پولس فغالی میگوید: «زنی که کودک به دنیا میآورد، همان مردمی هستند که در بزرگی نعمت خداوند (خورشید) و عهد (دوازده) میدرخشند؛ و چشم نگارنده در همین حین، به مردم عهد قدیم و عهد جدید مینِگرد». پژوهشهایی در کتاب مقدّس ـ رؤیای قدّیس یوحنا.
اما کشیش تادریس یعقوب میگوید: «.... پدر هیبولیتس میگوید: «کاملاً روشن است زنی که خورشید را در بر دارد، همان کلیسا است که با کلمهی پدر یاری شده است؛ به اینکه درخشندگیاش، خورشید را پشت سر گذاشته است» و با این سخنش «ماه، زیر پایش است» به این موضوع اشاره میکند که با بزرگی آسمانی از ماه فراتر رفته است؛ همانطور که عبارت «و بر سرش تاجی از دوازده ستاره است» به دوازده فرستادهای که کلیسا را برپا نمودند اشاره دارد».
[24] - کاملاً روشن است که عیسی(ع) در گذشته، همهی امتها را با عصای آهنین رهبری نکرده است؛ و بسیاری از آنان، آمدن دوم ایشان را انکار میکنند. حال که چنین است پس چه زمانی آنان را رهبری میکند؟! آنتونیوس فکری در شرح خود میگوید: «معنایی برای آنچه هزارگانیها میگویند وجود ندارد؛ کسانی که ایمان دارند مسیح دوباره به زمین میآید تا مدت 1000 سال حکومت کند و در آن مدت، شیطان را به بند میکِشد و جهان را از سلامت پُر میکند، و گرگ با بره زندگی میکند و ..... این، تشبیهاتی رمزگونه است که اشاره به آن سلامتی دارد که دلهای مؤمنان را پر میکند؛ و به همان که مسیح ـپادشاه سلامتـ آورده است».
[25] - برخی فریبکاری میکنند تا بگویند: «بقیهی نسل زن، همان مسیحیانی هستند که با به صلیب کشیده شده مشارکت داشتند؛ و این مشارکت، آنان را واداشت که ایمانشان را آشکار کنند...» (پژوهشهایی در کتاب مقدّس ـ رؤیای قدّیس یوحنا، پولس فغالی)؛ و پاسخ آن روشن است: اینکه این نسل زن گفته شده، از سوی خداوند به محافظت از وصیتهای او مکلّف هستند؛ یعنی آنان، خلفا و جانشینان خداوند و فرستادگانی از سوی او و رهبران خیر و خوبی هستند، نه عموم مؤمنان!
[26] - اسقف پولس فغالی دربارهی بندهای رؤیا میگوید: «.... ما را در جایگاه دست و پنجه نرم کردن با مواردی که اتفاق افتاده است قرار میدهد، یا مواردی را آشکار میکند که واقع خواهد شد. اینها، نگاههای ما را به پیش رو میدوزند، نه به پشت سر» سپس میگوید: «.... شکی نیست نمایشی در ترتیب تاریخی (قبل و بعد) وجود دارد؛ اما نهایت آنچه در ابتدا وجود داشته است و آنچه در گذشته روایت میشود، در آینده خواهد آمد، و ما در «ابدیتی» هستیم که همه چیز در یک زمان وجود دارد». پژوهشهایی در کتاب مقدس ـ رؤیای قدّیس یوحنا.
و به این ترتیب، باطل بودن سخنان برخی مُفسران کتاب مقدّس روشن میشود؛ کسانی که دوازده ستاره را به اَسباط (نوههای) عهد قدیم و فرستادگان عهد جدید تفسیر نمودند. همانطور که تعدادی از آیات روشن و واضحِ سِفر رؤیا، اشاره دارد که این رؤیا، از امور غیبی در آینده سخن میگوید. در اصحاح 1: «19 پس آنچه دیدهای و آنچه اکنون هست و آنچه از این پس خواهد شد، همه را بنویس» و در اصحاح 4: «1 پس از آن نظر کردم و اینک پیش رویم دری گشوده در آسمان بود و همان صدای چون بانگ شیپور که بار نخست با من سخن گفته بود، دیگر بار گفت: فراز آی و من آنچه را پس از این میباید واقع شود، بر تو خواهم نمود».
[27] - مسألهی تعدد مصداق اِخبار غیبی، مسئلهای است که کلیسا نیز آن را پذیرفته است. این مثالی است از بیان مصداق «پسری که عمانوئیل خوانده میشود و مادر عذرایش» در عهد قدیم: در فرهنگ کتاب مقدّس آمده است: «... اِخبار غیبی، دو سویه است؛ مانند بسیاری از پیشگوییهای عهد قدیم. عمانوئیل و عذرا، دو رمز هستند، که عذرا در سمت و سو و منظور نزدیک، به زن اشعیا یا زن آحاز، و در منظور دور، به مریم عذرا اشاره دارد و «عمانوئیل» در معنای نزدیک به «مهیرشلال حاش بز» یا «حزقیا»، اما در معنای دور، به یسوع (عیسی) پروردگار اشاره دارد. شکی نیست که این پیشگویی در معنای دورش، متعلق به ولادت یسوع مسیح پروردگار از مریم عذرا میباشد».
[28] - به عنوان نمونه: از جمله متون اصلی که مسیحیان برای مژده به عیسی(ع) در عهد قدیم بیان میکنند، آنچه در سفر اشعیا «14:7» آمده است، میباشد؛ ولی در نهایت، رمزگونه است و تصریحی بر نام را در بر ندارد. مُفسّر دکتر ولیم مکدونالد در مورد بیان شدن نام عیسی میگوید: «در این هنگام فرشتگان، جنسیت کودکی که متولد خواهد شد و نام او و وظیفهاش را بیان نمودند. اینکه مریم، پسری به دنیا میآورد و نامش «یسوع» است که به معنای «یهوه (پروردگار) رهایی» یا «یهوه (پروردگار) رهاییبخش» است؛ او مردمش را به طور کامل از خطاهایشان رهایی میبخشد؛ همانطور که نامش چنین آشکار میکند» و دربارهی اِخبار غیبی اشعیا میگوید: «پیشگویی اشعیا 7: 14 متضمّن پیشگویی تولد یگانهای است: «آن زن ـعذراـ باردار میشود» و به جنسیت کودک (و پسری به دنیا میآورد) و به نام کودک (و او این چنین خوانده میشود که نامش عمانوئل است) و متی اینگونه افزوده است: «عمانوئل که تفسیرش چنین است: خدا با ما است» این چیزی است که گفته شده است و هیچ دلیلی وجود ندارد که اشاره کند به اینکه به پروردگار یسوع در زمان وجودش بر این زمین، عمانوئل گفته شده باشد. او همواره یسوع نامیده میشد...» (بنیان عمواس کتاب مقدّس). روشن میشود که «عمانوئل» رمزی است که آن را به «یسوع» تأویل نمودند؛ اما تصریحی به نام وی در عهد قدیم وجود ندارد. فرهنگ کتاب مقدّس میگوید: «صیغهی عربی نام عبری «یشوع» برای دو نفرد در عهد جدید میباشد» اما در عهد قدیم، از آن وجودی دیده نمیشود.
[29] - سید احمدالحسن(ع) قانون شناخت جانشین و خُلفای خداوند در زمینش را در بسیاری از کتابهای منتشرشدهاش روشن، و در این کتاب نیز به برخی از متون تورات و انجیل اشاره فرموده است. اما از قرآن، این سخن ایشان(ع) در این خصوص میباشد: «.... نتیجه اینکه حکمت الهی اقتضا میکند قانونی برای شناخت خلیفه و جانشین خداوند در زمینش و در هر زمان قرار داده شود و الزاماً این قانون باید از همان روز اولی که خداوند سبحان خلیفهاش را در زمینش قرار داده است، وضع شده باشد. با وجود مکلّفان از همان روز اول که حداقل همه بر این موضوع اتفاق نظر دارند که ابلیس از همان روز اول به عنوان یک شخص مکلّف وجود داشته است، این قانون نمیتواند در یکی از رسالتهای بعدی آسمانی رها شده باشد؛ در حالی که مکلّف برای شناخت صاحب حق الهی به این قانون نیازمند است! در غیر این صورت، او از دنبالهروی از صاحب حق الهی معذور خواهد بود؛ چرا که قادر نبوده است تا تمایزی قایل شود و قانونی الهی برای شناخت این خلیفهای که از سوی خداوند سبحان و متعال منصوب شده، در دست نداشته است!
آنچه همه دربارهی پیشینهی روز اولی که خداوند خلیفه و جانشینش را در زمینش قرار داد، اتفاق نظر دارند، این است که:
1- خداوند در حضور فرشتگان و ابلیس به آدم تصریح فرمود؛ اینکه او خلیفه و جانشینش در زمینش میباشد.
2- پس از اینکه خداوند، آدم(ع) را آفرید همهی نامها را به او تعلیم داد.
3- سپس خداوند به همهی کسانی که در آن هنگام او را میپرستیدند یعنی فرشتگان و ابلیس دستور داد به آدم سجده کنند....» سپس ایشان(ع) آیاتی از سورهی بقره (آیهی 30 و پس از آن) را ذکر میکند که توضیحی بر این موضوع میباشد. به کتاب روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان ـ جلد سوم ـ سید احمدالحسن مراجعه نمایید.
[30] - سید احمدالحسن(ع) در بیان قانون شناخت خلیفهی خدا، از جهت عقلی و حکمت میفرماید: «....یک مثال ساده: اگر انسانی کارخانه یا مزرعه یا یک کشتی یا هر چیز دیگری داشته باشد که در آن کارگرانی باشند که برایش کار میکنند، باید شخصی را معین نماید تا ریاست آنان را بر عهده گیرد و باید او را به اسم معرفی کند، وگرنه هرج و مرج و بینظمی به وجود خواهد آمد. به علاوه این شخص، باید داناترین و برترین آنها باشد و چارهای ندارد از اینکه به آنها دستور بدهد که از او اطاعت کنند تا آنچه انتظار دارد، تحقق یابد. اگر این انسان در هر کدام از این موارد سهگانه کوتاهی کند، حکمتش به سفاهت و حماقت متمایل میشود. حال چگونه مردم مجاز میدانند که خداوند حتی یکی از این موارد سهگانه را ترک گوید؟! در حالی که او حکیم مطلق است!» روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان ـ جلد سوم.
[31] - خوانندهی این متون، مشاهده میکند که اینها دو نوع از متون را شامل میشوند:
اول: متن مستقیم و بیواسطه از سوی خلیفهی خدا به کسی که بیواسطه پس از او میآید؛ همانند نمونههای اول، سوم و چهارم، که تصریح موسی بر وصیاش یوشع، و تصریح داوود بر جانشینش سلیمان میباشند؛ و متن دوم، متن غیر مستقیم است؛ یعنی نص خلیفهی الهی به کسی که پس از او میآید، هر چند پس از زمانی باشد؛ همانطور که در متن دوم آمده است. روشن است که هر دو نوع، در اثبات حقانیت خلیفه و جانشین خداوند هنگام بیان حقانیش به مردم، کفایت میکنند. بیانات علمای کلیسا را به کفایت متن اشعیا و بشارت او به مولودِ عذرا، در اثبات حقانیت عیسی(ع) را دیدیم. قرآن نیز بر این موضوع تأکید میکند؛ حق تعالی میفرماید: (وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبين) (و آنگاه که عيسی بن مريم گفت: ای بنی اسرائيل، من فرستادهی خدا بر شما هستم، توراتی را که پيش از من بوده است تصديق میکنم، و به پيامبری که پس از من میآيد و نامش احمد است، بشارتتان میدهم. پس چون آن پيامبر آيات روشن خود را برایشان آورد، گفتند: اين جادويی است آشکار) (صف6)؛ با اینکه احمد(ص) خلیفه و جانشین مستقیم پس از عیسی(ع) نبود.
[32] - این متن، آمدن پروردگار و تابیدن و درخشش به وجود آمده از او، در مکانهایی مشخص (سینا، ساعیر و فاران) را ذکر میکند. پروردگار مطلق، از آمدن و رفتن که از ضروریاتش حادث بودن است، بسی والاتر است؛ بنابراین جز این باقی نمیماند که این متن مربوط به تجلّی و ظهورِ او با آفریدگان خاصش باشد. حال اگر از سینا که مکان ظهور مجد و شکوه پروردگار به موسی(ع) بود، عبور کنیم تا اشراق و طلوع او در ساعیر (قدس و اطرافش) را بفهمیم، حقیقت این است که این واقعه در زمان موسی(ع) رخ نداد؛ بلکه علمای کلیسا این اخبار غیبی که ساعیر را ذکر میکند، آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد قلمداد میکنند و متن رمزآلود را دربارهی عیسی(ع) میدانند.
اما فاران، مکه و اطراف آن است که اسماعیل(ع) در آن بزرگ شد و همراه پدرش، کعبهی شریف را بنا نهاد و مکان سکونت وی و فرزندانش بود؛ که از این جمله، ظهور فرستادهی خدا حضرت محمد(ص) میباشد. در متن زیر این موضوع روشنتر میشود:
سید احمدالحسن(ع) میفرماید: «... وَ أَسْأَلُکَ اللَّهُمَّ ... وَ بِمَجْدِکَ الَّذِی ظَهَرَ عَلَى طُورِ سینَاءَ فَکَلَّمْتَ بِهِ عَبْدَکَ وَ رَسُولَکَ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ وَ بِطَلْعَتِکَ فِی سَاعِیرَ وَ ظُهُورِکَ فِی جَبَلِ فَارَانَ ...» (... و خدایا از تو میخواهم ... و به مجد تو (درخشش تو) که بر طور سینا نمایان گشت، پس به وسیلهی آن با بنده و فرستادهات موسی بن عمران(ع) سخن گفتی، و به طلوع تو در ساعیر (محل تولد و بعثت عیسی(ع)) و به ظهور تو در فاران (کوهی نزدیک مکه و محل مناجات پیامبر()).
پرتو فروزان خدا به صورت حضرت عیسی(ع) و ظهور خدا در فاران به صورت حضرت محمد( متمثّل گشته است.
قابل ذکر است که عبارتهای این دعا به طور تصاعدی مرتب شده است؛ به این صورت که از پیامبری که «خدا با او سخن گفت» یعنی حضرت موسی(ع) شروع شده و به پیامبری که تبلور «پرتوافشانی الهی» است یعنی حضرت عیسی(ع) و پیامبری که تبلور «ظهور خدا است» که حضرت محمد( میباشد، رسیده است». کتاب نبوّت خاتم ـ سید احمدالحسن.
[33] - قرآن نیز بر این سنت الهی (وصیتهای خلفای خداوند به کسانی که بعدشان میآیند) که در متونی که یهود و مسیحیان به آن ایمان دارند روشن و واضح است، تأکید میکند. خداوند متعال میفرماید: (وَ وَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) (ابراهيم به فرزندان خود به آن وصيت کرد (در برابر خدا تسليم شوند) و يعقوب به فرزندان خود گفت: ای فرزندان من، خدا برای شما اين دين را برگزيده است، مباد بميريد بی آنکه از تسلیمشدگان باشيد) (بقره132) و میفرماید: (كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقين) (هرگاه يکی از شما را مرگ فرا رسد و خِیری بر جای گذارد، مقرر شد که دربارهی پدر و مادر و خويشاوندان، از روی انصاف وصيت کند و اين حقی است برای پرهيزگاران) (بقره180)؛ و محمد(ص) به آن عمل نمود؛ آنگاه که در وصیتش هنگام وفاتش، جانشینان خداوند پس از خود را بیان، و آنها را با نامشان مشخص فرمود.
[34] - در اینجا برخی نمونهها از قرآن کریم و عهد قدیم و جدید را برای اثبات این موضوع یادآوری میکنیم:
* استدلال یوسف(ع) به علم و حکمت در تأویل رؤیای فرعون مصر. در سفر پیدایش ـ اصحاح 41 آمده است: «۱۵ فرعون به یوسف گفت: خوابی دیدهام و كسی نیست كه آن را تعبیر كند، و من دربارهی تو شنیدهام كه خواب میشنوی تا تعبیرش كنی. ۱۶ یوسف فرعون را به پاسخ داده، گفت: از من نیست، خدا فرعون را به سلامتی جواب خواهد داد» سپس آن را تعبیر نمود و فرمود: «۳۳ پس اكنون فرعون میباید مردی بصیر و حكیم را پیدا نموده، او را بر سرزمین مصر بگمارد» و نمونهی دیگر، رؤیای بخت النصر بود که مدعیان علم و دیگران از تعبیرش ناتوان بودند و او بسیار نگران و خشمگین شد، و پس از اینکه دانیال(ع) آن را برایش تعبیر نمود به او عرض کرد: «.... خداوند عظیم، پادشاه را از آنچه پس از این واقع میشود باخبر ساخته است. پس این رؤیا صحیح و تعبیرش یقین است. ۴۶ آنگاه بخت النصرِ پادشاه به روی خود درافتاده، دانیال را سجده نموده، امر فرمود كه هدایا و عطریات برای او بگذرانند» (سفر دانیال ـ اصحاح 2).
* علم عیسی و حکمت او؛ در انجیل متی ـ اصحاح 13: «54 و به شهر خود رفته، در کنیسه به تعلیم مردم پرداخت. مردم در شگفت شده، میپرستیدند: این مرد چنین حکمت و قدرتِ انجام معجزات را از کجا کسب کرده است؟ 55 مگر او پسر آن نجّار نیست؟ مگر مادرش همانکه مریم مینامند، نیست؟...».
از این دست متون در عهد قدیم و جدید واقعاً بسیار است. اما در خصوص قرآن نیز آیات، بسیارند. ابراهیم(ع) با علم و حکمت شناخته شد: (يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَني مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْني أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا) (ای پدر! مرا دانشی آمده است که تو را نیامده؛ پس، از من پيروی کن تا تو را به راهی راست راه بنمایم) (مریم43) و موسی(ع): (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ) (چون به رشد و کمال رسيد و برومند شد، او را حکمت و دانشی داديم و نيکوکاران را چنين پاداش میدهيم) (قصص14) و عیسی(ع): (وَ لَمَّا جاءَ عيسى بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي تَخْتَلِفُونَ فيهِ فَاتَّقُوا اللهَ وَ أَطيعُون) (و چون عيسی دليلهای روشن آورد، گفت: به راستی برايتان حکمت آوردم و آمدهام تا برخی چيزهايی را که در آن اختلاف میکنيد برایتان توضیح دهم. پس، از خدا بترسيد و از من اطاعت کنيد) (زخرف63) و محمد(ص): (هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبين) (او همان کسی است که ميان مردمی امی، فرستادهای از خودشان مبعوث داشت تا آياتش را بر آنها بخواند و کتاب و حکمتشان بياموزد؛ اگر چه پيش ازآن در گمراهی آشکار بودند) (جمعه2).
[35] - حاکمیت خداوند به طور خلاصه عبارت است از: موضوع تشریع و قانونگذاری به دستان خداوند سبحان. و تعیین مُجری آن نیز بر عهدهی او است و به همین دلیل همهی جانشینان خداوند از سوی خداوند تعیین شده بودند و مردم در این خصوص هیچ حقی ندارند. آنچه در برابر آنان بر عهدهی مردم است، اطاعت و تسلیم است. اینها نمونههایی از عهد قدیم است که اشاره به این موضوع دارد. دربارهی موسی(ع) آمده است: «۱۴چون به زمینی كه پروردگار، خدایت، به تو میدهد، داخل شوی و در آن تصرف نموده، ساكن شوی و بگویی همانند جمیع امتهایی كه به اطراف من هستند پادشاهی بر خود نصب نمایم، ۱۵ البته تو پادشاهی را كه پروردگار ـخدایتـ برگزیند، بر خود نصب نما. یكی از برادرانت را بر خود پادشاه بساز، و مرد بیگانهای را كه از برادرانت نباشد، نمیتوانی بر خود مسلط نمایی» (سفر تثنیه ـ اصحاح 17).
دربارهی یشوع (ع) آمده است: «1 و واقع شد پس از وفات موسی، بندهی خداوند كه خداوند یوشع بن نون، خادم موسی را خطاب كرده.... 10 پس یوشع رؤسای قوم را امر فرموده.... گفت: ۱۳ به یاد آورید آن سخن را كه موسی، بندهی خداوند، به شما امر فرمود.... ۱۶ ایشان در جواب یوشع گفتند: هر آنچه به ما فرمایی خواهیم كرد، و هر جا ما را فرستی، خواهیم رفت. ۱۷ چنانكه موسی را در هر چیز اطاعت نمودیم، تو را نیز اطاعت خواهیم نمود، فقط پروردگار، خدای تو، با تو باشد چنانكه با موسی بود. ۱۸ هر كسی كه از حكم تو روی گرداند و كلام تو را در هر چیزی كه او را امر فرمایی اطاعت نكند، كشته خواهد شد؛ تو فقط قوی و دلیر باش» (سفر یشوع ـ اصحاح 1).
و به مانند آن، قرآن کریم در آیاتی بسیار تصریح مینماید. حق تعالی میفرماید: (قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير) (بگو: بارخدايا! تويی دارندهی مُلک و پادشاهی. به هر که بخواهی مُلک میدهی و از هر که بخواهی مُلک میستانی. هر کس را که بخواهی عزت میدهی و هر کس را که بخواهی ذلت میدهی. همه نيکيها به دست تو است و تو بر هر کاری توانايی) (آلعمران26) و میفرماید: (إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة) (من در زمين خليفه و جانشینی میگمارم) (بقره30) و (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً) (يا بر مردم به خاطر نعمتی که خداوند از فضل خويش به آنان ارزانی داشته است، حسد میبرند؟ در حالی که ما به خاندان ابراهيم، کتاب و حکمت داديم و فرمانروايی بزرگ ارزانیشان داشتيم) (نسا54).
[36] - و به آنان وعده داد که اگر از او اطاعت کنند، امت مُقدّس خواهند شد: «۵ و اكنون اگر آواز مرا بشنوید و عهد مرا نگاه دارید، قطعاً خاصّان من از جمیع قومها خواهید بود؛ زیرا كه تمامی زمین از آنِ من است. ۶ و شما برای من مملكت كَهَنه و امتِ مقدّس خواهید بود» (سفر خروج ـ اصحاح 19). ولی آنان، او را سرپیچی و دستوراتش را رها کردند و نتیجهی این سرپیچی چنین شد که خداوند با چهل سال سرگردانی آنان را عقوبت نمود: «۱۱ البته هیچ كدام از مردانی كه از مصر بیرون آمدند از بیست ساله و بالاتر، آن زمین را كه برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم خوردم، نخواهند دید؛ زیرا ایشان مرا پیروی كامل ننمودند، ۱۲ سوای كالیب بن یفُنَّة قِنِزّی و یوشَع بن نُون؛ چرا كه ایشان پروردگار را پیروی كامل نمودند. ۱۳ پس غضب پروردگار بر اسرائیل افروخته شده، ایشان را چهل سال در بیابان آواره گردانید تا تمامی آن گروهی كه این شرارت را در نظر پروردگار به پا کرده بودند، هلاک شدند» (سفر اعداد ـ اصحاح 32).
سید احمدالحسن(ع) میفرماید: «نتیجهی این سرگردانی، مجازاتی اصلاحگرایانه برای پرورش یافتن امتی ربّانی و صالح بود. این امت، فرزندان و نوههای همین گروه نافرمان بودند و کلمهی لا اله الا الله را همراه با یوشع بن نون وصیّ موسی(ع) بر دوش کشیدند و با ستمگران و طاغوتها پیکار کردند و دین خدا را در زمینش یاری نمودند» (کتاب گوساله ـ جلد 1).
[37] - کسی نمیتواند چنین تصور کند که منظور از امتی بزرگ، همهی بنیاسرائیل باشد. در سفر اعداد ـ اصحاح 14 آمده است: «۱۱ و خداوند به موسی گفت: تا كِی این قوم مرا اهانت نمایند؟ و تا به كی با وجود همهی آیاتی كه در میان ایشان نمودم، به من ایمان نیاورند؟ ۱۲ ایشان را به وبا مبتلا ساخته، هلاک میكنم و از تو قومی بزرگ و عظیمتر از ایشان خواهم ساخت» و از انجیل مثالی را برای مصداق عظمت و بزرگی در نظر خداوند سبحان و متعال ذکر میکنیم: «30 اما فرشته، وی را گفت: ای مریم! مترس. لطف بسیار خدا شامل حال تو شده است. 31 اینک آبستن شده، پسر خواهی زایید که باید نامش را عیسی بگذاری. 32 این بزرگ خواهد بود، و او پسر متعال خوانده خواهد شد؛ و پروردگار، خدا، تخت پادشاهی جدّش داوود را به او عطا خواهد فرمود» (انجیل لوقا ـ اصحاح 1) و به مانند همین عظمت و بزرگی، برای یوحنای تعمید دهنده (یحیی(ع)) نیز ذکر شده است. این دو بزرگ و عظیماند؛ چرا که خلیفه و جانشین خداوند هستند. امت عظیم از نسل اسماعیل(ع)، محمد و آل محمد میباشند. حق تعالی میفرماید: (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً) (يا بر مردم به خاطر نعمتی که خداوند از فضل خويش به آنان ارزانی داشته است، حسد میبرند؟ در حالی که ما به خاندان ابراهيم، کتاب و حکمت داديم و فرمانروايی بزرگ ارزانیشان داشتيم) (نسا54).
[38] - در سفر پیدایش «21: 21» دربارهی محل سکونت اسماعیل(ع) آمده است: «۲۱ در صحرا ساكن، و شکارچی ماهری شد. در صحرا فاران ساکن شد و مادرش زنی از سرزمین مصر برایش گرفت» و در «25: 18» از همین کتاب آمده است: «و ایشان از حویله تا شور، كه مقابل مصر است، ساكن بودند» و همانطور که در فرهنگ کتاب مقدّس آمده است، حویله: «سرزمینی در سرزمینهای عربی است.... ارتباط بین حویله و حضر موت و مکانهای دیگر، اشاره به مکانی در وسط سرزمینهای عربی یا جنوبش دارد». در اینکه حضر موت در یمن است، شکی نیست؛ اما شور، جنوب فلسطین و مقابل مصر است. پس این منطقه بین حکومت یمن فعلی و جنوب فلسطین محصور شده است؛ و جایی است که یهود، آن را به خوبی میشناختند. از همین رو در آن منطقه ساکن شدند و خیبر را در مدینهی منوّره و شمال مکه بنا کردند که در آن روزگار از نظر جغرافیایی تابع یمن بود؛ تا از آن پیامبر منتظری که به یمانی توصیف شده بود اِستقبال کنند.
ترجمهی یسوعیِ کاتولیکیِ کتاب مقدّس، بر سفر پیدایش «25: 18» حاشیهای دارد که چنین میگوید: «نوههای اسماعیل، اعراب صحرانشین هستند و زندگی آنان زندگی کوچنشینی و مستقل است و این موضوع ما را به یاد زمان جاهلیت و شعرش میاندازد» (پاورقی صفحهی 91 ـ چاپ ششم). این همان وضعیت شبه جزیرهی عربستان میباشد که رسول اکرم حضرت محمد(ص)، از آن آشکار شده، آمده و نورش درخشیده است.
به علاوه مشخص کردن صحرای فاران، از نظر مفسران عهدین موضوعی قطعی نیست؛ و کسانی از آنان که اصرار دارند که این منطقه، جنوب سینا است، لازم است که به ما از اتفاق مهمی در آنجا خبر دهند که صورت انسانیت را تغییر داده و پس از موسی و عیسی آشکار شده باشد؛ به شکلی که صاحبش اِستحقاق این را داشته باشد که ظهور و آمدنش، همانند ظهور و آمدن خداوند باشد. چنین شخصی باید آنچه در سفر پیدایش «17: 20» آمده است را پاسخ دهد: «و اما در خصوص اسماعیل، تو را اجابت فرمودم. اینک او را بركت داده، بارور گردانم، و او را بسیار گردانم. دوازده رئیس از وی پدید آیند، و امتی عظیم از او به وجود آورم». آثار این امت عظیم و بزرگ در جنوب سینا کجا است؟ یا اینکه به نظر اینان، خداوند در وعدهاش تخلّف کرده است؟!! که چنین چیزی بسی از ساحت او به دور است!
سید یمانی، احمدالحسن(ع) میفرماید: «مسألهی یمانی، مسألهای جدید نیست؛ بلکه محمد(ص) نیز نزد اهل کتاب معروف و بشارت داده شده بود که او یمانی است. از همین رو یهودیان، سرزمین موعود را که در نظرشان بسیار مهم بود رها کردند و بسیاری از آنان در سرزمین یمن ساکن شدند؛ یعنی آنجا که از نظر تاریخی، یمن نامیده شده است و نه فقط (مکان) فعلی. مدینه نیز از یمن است. همیشه و تا امروز نیز یهود در یمن ساکن بودهاند؛ چرا که آنان نیز به یمانی بشارت داده شده و منتظرش هستند؛ یعنی به محمد(ص) و یمانی از فرزندانش؛ درست مثل بشارت به احمد و اینکه بر بیش از یک مصداق در زمانهای مختلف صِدق میکند. پس یمانی اول، حضرت محمد(ص) در یمن مبعوث شد؛ یعنی در مکه؛ چرا که مکه از یمن است؛ و یمانی دوم از فرزندان یمانی اول در مشرق و در سیر حرکتی بازگشت ابراهیمی به وطن اصلیاش عراق برانگیخته میشود. به همین دلیل بیشتر قبرهای امامان، در عراق است؛ با اینکه آنها در عراق متولد نشدند. این خواست خداوند است، تا بازگشت دین ابراهیمی را به عراق و با یمانی وعده داده شده در ادیان سهگانه به اثبات برساند...». رسالهای در یگانگی شخصیت مهدی اول، قائم و یمانی ـ علا سالم.
[39] - در فرهنگ کتاب مقدّس آمده است: «تِیمن: صحرای جنوبی. به تیمان مراجعه کنید» و در شرح کلمهی تیمان: «تَیمان: نامی عِبری است که معنایش یمینی یا جنوبی است».
[40] - به عنوان مثال، نویسندهی فرانسوی «موریس بوکای» در کتاب خود «تورات، انجیل، قرآن و علم» میگوید: «اما وحی قرآن که شش قرن پس از مسیح فرستاده شد، بسیاری از آموزههای تورات و انجیل را حفظ کرده است؛ آموزههایی که بیش از آنچه در این دو ذکر شده است، میباشد؛ و حتی بر هر مسلمانی، ایمان به کتابهای پیشین را واجب کرده (سورهی 4 آیهی 136)، همانطور که جایگاه مهمی را که در تاریخ وحی فرستادگان الهی بوده، آشکار نموده است؛ مانند نوح و ابراهیم و موسی، و عیسی که در بین آنان مقامی والا داشت. قرآن، ولادت ایشان را همانطور که در انجیل است، مانند اتفاقی معجزهآسا بیان کرده است. همانطور که به مادرش مریم، احترام خاصی نهاده و نامش را بر سورهی شمارهی «19» اطلاق کرده است. گریزی نیست از اینکه اعتراف کنیم که این آموزههای اسلامی، برای عموم مردم در سرزمینهای غربی ما مجهول میباشد. برخی از این موضوع تعجب میکنند! ولی این مسأله با شتاب از بین میرود؛ اگر ما راه آموختن قضایای مربوط به انسانیت دینی و آن جهالتی که مربوط به هرآنچه به اسلام اختصاص دارد و در آن رها شدهاند را بیان کنیم....».
[41] - حدیث گروه نجات یافته، در بین همهی مسلمانان «شیعه و اهل سنت» مشهور و صحیح، و در سُنن ابیداوود، ابن ماجه، بیهقی و ترمذی و صحیح ابن حبّان و مسند احمد بن حنبل و بسیاری منابع دیگر آمده است.
[42] - سید احمدالحسن و انصار ایشان بسیاری از این شبهات را در کتابهای منتشر شده در سایت رسمی دعوت پاسخ دادهاند. اشکال در هر حدی که باشد، نمیتوان به وسیلهی آن با دلیل و برهان فرستادگان خداوند رویارو شد. به سایت http://www.almahdyoon.orgمراجعه نمایید.
[45] - (ما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى) (وضعیت اقوام پیشین چگونه است؟)؛ یعنی آیا پدران ما اشتباه میکردند؟! پرسشی که همواره بر زبان معترضان به پیامبران و فرستادگان خداوند جاری است؛ به جای اینکه بزرگان و پیروان آنان به دلایل فرستادگان اِذعان کنند، با این جملات مردم را وادار به رویارویی با فرستادگان میکردند، و در عِین حال از رویارویی با دلایل و برهانهای روشن فرستادگان ناتوان هستند یا دلیل و برهانی ـبه غیر از میراث بردن پدران و اَجدادـ بر آنچه هستند، اقامه کنند!
[46] - دانشمندان در دانشگاه آکسفورد توانستند با استفاده از ابزارهای پیشرفتهی تصویربرداری بخشهایی از قدیمیترین نوشتارهای خطی کتاب رؤیای یوحنا را بخوانند؛ یعنی پاپیروس 115 (115p) که در اوکسیرینخوس «بهنسا» (از شهرهای باستانی مصر) کشف شده است. این قطعه به نیمهی قرن سوم باز میگردد و شمارهی وحش در آن «616» « χ ι c» میباشد؛ با استفاده « ι» به جای «ξ»همانطور که در بسیاری از نوشتارهای خطی است. دیوید پارکر استاد نقد متون پالئوگرافی (علم خواندن خطوط باستانی) عهد جدید در دانشگاه بیرمنگام معتقد است که شمارهی 616 شماره اصلی است؛ با اینکه شمارهی 666 برای به خاطر سپردن راحتتر است؛ و میگوید: «دانشمندان، این موضوع را بسیار مورد بحث قرار دادند و اختلافاتی وجود دارد. آنچه اکنون آشکار شده این است که 616 شمارهی اصلی وحش است و این، گزینهی برتر است؛ زیرا قدمت این نوشتار خطی تقریباً صد سال پیش از نسخههای دیگری میباشد».
[47] - کتاب جهاد درب بهشت است ـ سید احمدالحسن؛ و متن آن:
جهاد در ادیان الهی:
جهاد یا پیکار برای برافراشتن کلمهی الله و انتشار توحید و دینی که مورد رضایت خداوند سبحان و متعال است، موضوعی است که خداوند سبحان بر آن صحّه میگزارد و مؤمنان را بر آن تشویق میفرماید، آن را بر آنها واجب ساخته و وعده داده است که هر کس در راه خدا جهاد کند بهشت از آنِ او است، و هر کس که از جهاد روی گرداند را با آتش تهدید میفرماید.
انبیا و فرستادگان، حاملان کلمهی الله سبحان هستند و آنها کسانی هستند که پرچم جهاد و پیکار در راه خدای سبحان را بر دوش میکشند. تاریخ انبیا و فرستادگان پیش روی شما است، تورات، انجیل و قرآن را ورق بزن تا دریابی که موسی(ع) شمشیر بر میدارد و مهیای ورود به سرزمین مقدّس میشود، یوشع بن نون(ع) شمشیر بر میگیرد و به سرزمین مقدّس وارد میشود، و داوود(ع) روزگارش را در پیکار برای اِعتلای کلمهی الله و گسترش توحید به پایان میرساند... به علاوه، اینکه عیسی(ع) به پیروانش می فرماید: «هر کس میخواهد از من پیروی کند، باید صلیبش را بر پشتش حمل کند»، یعنی ایشان(ع) به قیام علیه ظلم و فساد دعوت میکند و پیروانش را به جهاد و پیکار در راه خدا دستور میدهد. صلیب در آن روزگار همانند کفن امروزی برای ما است؛ یعنی گویا ایشان(ع) به پیروانش میفرماید که هر کس میخواهد مرا پیروی کند باید کفنش را با خود داشته باشد...
در تورات (عهد قدیم ـ سفر یشوع: اصحاح دهم) آمده است: «... 34 سپس يوشع به همراه تمامی اسرائيل از لاخيش به عَجْلون گذشتند و به مقابلش اردو زده، با آن جنگ كردند. 35 و در همان روز آن را گرفته، به دم شمشير زدند و همهی كسانی را كه در آن بودند در آن روز هلاک كرد، چنانكه با لاخيش كرده بود. 36 و يوشع با تمامی اسرائيل از عَجلون به حَبرون برآمده، با آن جنگ كردند. 37 و آن را گرفته، آن را با ملكش و همهی شهرهايش و همهی كسانی كه در آن بودند به دم شمشير زدند، و موافق هر آنچه كه با عجلون كرده بود كسی را باقی نگذاشت، بلكه آن را با همهی كسانی كه در آن بودند، هلاک ساخت. 38 و يوشع با تمامی اسرائيل به دَبیر بازگشت و با آن جنگ كرد. 39 و آن را با ملكش و همهی شهرهايش گرفت و ايشان را به دم شمشير زدند، و همهی كسانی را كه در آن بودند، هلاک ساختند و او كسی را باقی نگذاشت؛ و به همان صورتی كه با حَبرون رفتار نموده بود با دَبیر و ملكش نيز رفتار كرد، چنانكه با لَبْنَه و ملكش نيز رفتار نموده بود. 40 پس يوشع تمامی آن زمين يعنی كوهستانی، جنوب، هامون، وادیها و جميع ملوک آنها را زده، كسی را باقی نگذاشت و حتی همهی کسان را هلاک كرد، چنانكه یهوه، پروردگار اسرائيل، امر فرموده بود. 41 و يوشع ايشان را از قادش بَرنيع تا غَزّه و تمامی زمين جَوشن تا جَبَعون را زد. 42 و يوشع جميع اين ملوک و زمين ايشان را به یک باره گرفت، چرا كه یهوه، پروردگار اسرائيل، برای اسرائيل جنگ میكرد. 43 و يوشع با تمامی اسرائيل به اردوگاه در جِلْجال بازگشتند»... این تصویری از روزهایی که یوشع بن نون(ع) در جهاد و پیکار برای برافراشتن کلمهی الله و نشر دین خداوند و توحید بر روی این زمین گذرانید، میباشد.
[52] - به عنوان نمونه: در مقدمهی کتاب «قانون ایمان» پاپ شنودا آمده است: «.... اهمیت قانون ایمان در این است که همهی کلیساهای جهانِ مسیحیت به یک قانونِ ایمان، ایمان دارند؛ قانونی که تمامیِ کلیساها آن را پذیرفتهاند، و به همین دلیل باید شورای مسکونی ـکه نماینده همه کلیساهای مسکونی استـ آن را وضع نماید.
قانونی که پیش روی ما قرار دارد، در شورای مسکونی نیقیه در سال 325 م که اولین شوراهای مسکونی است، پایهریزی شد. این به خاطر ردی بر بدعت آریوسی بود که لاهوت مسیح را انکار نمود.... همهی کلیساهای جهان ـهرچند در برخی از عقایدشان با هم اختلاف دارندـ به همهی بندهای قانون ایمان، ایمان دارند. این از این موضوع؛ و هر گروهی که به کلیّت آنچه در قانون ایمان است، ایمان نداشته باشد، مسیحی شمرده نمیشود؛ مانند شاهدان یهوه و سبتیین، که به عهدینِ کتاب مقدّس «براساس ترجمهی خاص خودشان» ایمان دارند، ولی به همهی عقاید مسیحی که در قانون ایمان آمده است، ایمان ندارند....».
[54] - استفاده یک آیه جدا از بقیهی کتاب، مسألهای است که مسیحیان نیز از خطرناکبودنش برحذر میدارند و علمایشان آن را رد میکنند؛ و به همین دلیل میبینم که به عنوان مثال، پاپ شنودا، فصل خاصی در کتاب «رهایی در مفهوم ارتودکسی» خود اختصاص داده و آن را «خطر استفاده از یک آیه» نامیده است. همچنین انبا بیشوی مطران دمیاط در کتاب «سلسله گفتگوهای بسط و گسترش ایمان» در فقرهی 115 نیز همین عنوان را (خطر استفاده از یک آیه) اختصاص داده است. متن سخن پاپ شنودا: «ای برادران! در موضوع رهایی ـهمانند هر موضوع دیگریـ جداً از خطر استفاده از یک قسمت از کتاب مقدّس دوری کنید. کتاب مقدّس، صِرف یک یا چند آیه نیست؛ بلکه روح مشخصی است که در همهی کتاب جریان دارد. انسانِ ناآگاه یک آیه یا بخشهایی از یک آیه را پیش رویش قرار میدهد در حالی که آن را از شرایط، اوضاع و معنای کلّیاش جدا میکند. اما پژوهشگر حکیم که در پِی حق است، همهی متونی را که به موضوع بحثش ارتباط دارد جمع میکند و هر چیزی که معنایی در بردارد را مدّ نظر قرار میدهد...».
[58] - در فرهنگ کتاب مقدّس و شرح کلمهی «قتل - کشتن» آمده است: «کشتن جایز است: در حالات زیر و همانطور که در اتفاقات کتاب ذکر شده، کشتن، حلال یا واجب است.... جـ شریعت به کشتن دشمنان در جنگ ـبی هیچ نرمش و مداراـ حکم میکند. برخی از پیامبران به تحریم برخی از دشمنانِ پست خداوند وصیت کردهاند. یعنی به از بینبردن آنان و مَرکبهایشان سفارش نمودهاند....».
حتی علمای کلیسا، جهاد و مقاومت با اِشغالگر و دفاع از وطن را ارزشی ثابت شده و زیربنایی میدانند: «.... از جمله ارزشهای ثابت شدهی زیربنایی که برای هر انسانی لازم است: دوست داشتن وطن و دفاع از آن و قربانیشدن برای آن با خون، میباشد؛ البته اگر به چنین چیزی نیاز باشد» (مقالهی «ارزیابی و اصول بین چشماندازها و مفاهیم» ـ چاپ شده در روزنامهی اهرامـ سخن روز یکشنبه 6/ 8/ 2006 ).
[63] - این مسئلهای است که فطرت انسان و همهی کتابهای آسمانی به آن اقرار میکنند. برخی از متون عهد قدیم را که یهودیان و مسیحیان به آن ایمان دارند، نقل نمودیم. همچنین این موضوعی است که همهی جامعههای بشری آن را میپذیرند؛ چه دینی باشند یا بی دین.
[64] - در عهد قدیم آمده است: «و دختران صَلُفْحاد بن حافر بن جلعاد بن ماكیر بن مَنَسّی، از قبایل مَنَسّی بن یوسف، نزدیک آمدند و اینها است نامهای دخترانش: مَحَله، نوعه، حجله، مِلكَه و تِرصَه. ۲ و به حضور موسی و عازار كاهن و به حضور سروران و تمامی جماعت نزدِ درِ خیمهی اجتماع ایستاده، گفتند: ۳ پدرِ ما در بیابان مرد و او از آن گروه نبود كه در جمعیت قورح بر ضد خداوند همدست شدند. بلكه در گناه خود مرد در حالی که پسری نداشت. ۴ پس چرا نام پدر ما از این جهت كه پسری ندارد از میان عشیرهاش محو شود؟ از این رو ما را در میان برادران پدرمان نصیبی بده. ۵ پس موسی دعوی ایشان را به حضور پروردگار آورد. ۶ و خداوند موسی را خطاب كرده، گفت: ۷ دختران صَلُفْحاد راست میگویند. البته در میان برادران پدر ایشان، ملک موروثی به ایشان بده و نصیب پدر ایشان را به ایشان منتقل کن. ۸ و بنیاسرائیل را خطاب كرده، بگو: اگر كسی بمیرد و پسری نداشته باشد، ملک او را به دخترش بدهید. ۹ و اگر او را دختری نباشد، ملك او را به برادرانش بدهید.۱۰ و اگر او را برادری نباشد، ملک او را به برادران پدرش بدهید. ۱۱ و اگر او را برادری نباشد، ملک او را به هر كس از قبیلهاش كه خویش نزدیكتر او باشد بدهید تا آن را میراث بَرَد. پس این برای بنیاسرائیل فریضهای شرعی باشد؛ چنانكه پروردگار به موسی امر فرمود» (سفر عدد ـ اصحاح 27). این قانون ارث است که در تورات آمده و موضوعی است که یهودیان و مسیحیان، به آن اعتقاد دارند و در آن، بین زن و مرد مساوات و برابری نمیباشد؛ بلکه در این قانون اینگونه است که دختر با وجود پسر، ارث نمیبرد. کشیش آنتونیوس فکری میگوید: «.... و قانون جدید این بود که اگر میِّت پسری نداشته نباشد، دخترش از او ارث میبرد و اگر دختری نداشته نباشد، برادران یا عموهایش یا نزدیکترین فرد به او از عشیرهاش» (شرح کتاب مقدّس ـ تفسیر سفر اعداد).
[65] - به رغم بدیهی بودن این موضوع، ولی بنده متنی از پاپ شنودای سوم را نقل میکنم: «.... وقتی در کتاب مقدّس و عقاید کلیسای قدیم جستوجو کنیم، موارد زیر را میبینیم: 1ـ نپرداختن زن به آموزش در کلیسا: در این خصوص قدّیس پولس رسول میگوید: «زن باید با سکوت در کمال خاضع بودن آموزش ببیند. ولی به زن اجازه داده نشده که آموزش دهد و بر مردی چیره شود؛ بلکه باید در سکوت باشد. زیرا اول، آدم سرشته شد، سپس حوا؛ و آدم فریب نخورد، بلکه زن فریب خورد و آن سرپیچی رُخ داد. بلکه زن باید در ولادت فرزندان خالص شود، اگر در ایمان و دوستی و پاک بودن همراه با تعقُّل پایدار باشد». ملاحظه میکنیم که تعالیم قدّیس پولس رسول، در این زمینه توجیهی برای این ممانعت قرار میدهد که ارتباطی با شرایط اجتماعی در آن زمان و شرایط خاص کلیسا که شاگردش تیموتائوس رعایت میکرد، ندارد؛ بلکه به مواردی که به مرد و زن از ابتدای آفرینش اِختصاص دارد، استناد داده شده است.... 11ـ عقوبتهای عملی: عقوبتهای عملی دربارهی زن و در محدوده بارداری و ولادت و شیردهی وجود دارد؛ مواردی که براساس آنها تعطیل شدنهای طولانی در وظایف برخی از زنان مکلّف به وجود میآید، و چه بسا مشغولشدن به کار کاهنی به طور کامل او را از وظیفهی خانهداری بازمیدارد؛ که تربیت کودکان نیز از جملهی آنها است....» (نظر کلیسای ارتودکسی در خصوص کاهن بودن زن).
[72] - به پیوست 1 و 2 مراجعه نمایید. اما متن؛ ایشان(ع) در کتاب توحید میفرماید: «فصل الخطاب از انجیل. عیسی(ع) از ساعت (رستاخیز) بیاطلاع است. عیسی(ع) دربارهی خودش میگوید که از ساعت که در آن قیامت صغری بر پا میشود بیاطلاع است: «و اما از آن روز و ساعت هیچ کس خبر ندارد، نه فرشتگان آسمان و نه پسر، فقط پدر از آن آگاه است». جهل، نقص است، حال آنکه لاهوت مطلق، کامل مطلق است و نقص یا جهل در آن راه ندارد؛ زیرا او نوری بدون ظلمت است ولی مخلوق به دلیل ظلمتی که در صفحهی وجودی او هست، جهل او را فرا میگیرد. بنابراین عیسی(ع) نور و ظلمت (با هم) است و این مطلوب را اثبات میکند که عیسی(ع) لاهوت مطلق نیست، بلکه بندهای آفریده شده از نور و ظلمت میباشد و نه نوری بدون ظلمت، تعالی الله علواً کبیراً. این مطلب، فصل الخطاب و کلامی حکمتآمیز و موعظهای برای صاحبان خرد و اندیشه است...».
[73] - اینها برخی از سخنان ایشان(ع) است: «... 39 سپس قدری پیش رفته، به روی زمین در افتاده، دعا میکرد، در حالی که میگفت: ای پدر! اگر ممکن باشد این پیاله را از من بگذران....» (متی: 26) ، «... 35 و قدری پيشتر رفته، به روی زمين افتاد و دعا كرد تا اگر ممكن باشد آن ساعت از او بگذرد36 پس گفت: ای پدرِ پدران، هر چيزی برای تو امکانپذیر است. اين پياله را از من بگذران....» (مرقس: 14) و «... 41 و از ايشان به مسافت پرتاب سنگی دور شده، به زانو درآمد و دعا كرده42 گفت: ای پدر، اگر تو بخواهی اين پياله را از من بگردان...» (لوقا: 22).
[74] - توضیح بیشتر دربارهی مسألهی «شبیه» در موضوع پیش رو و به خصوص اهمیت به صلیب رفتن و فدا شدن خواهد آمد. به پیوست 4 مراجعه نمایید.
[76] - کشیش عبد المسیح بسیط، در کتابش «انجیل یهودا؛ آیا اکتشاف این انجیل بر مسیحیت تأثیرگذار است؟» اعتراف میکند که این انجیل در سال 180 م موجود بوده است. به رغم طعنهای که او به آن میزند، آنچه اکنون برای من اهمیت دارد اعتراف او به قدمت این سند میباشد. وی در بیان فرقهی مسیحی که به مطالب درون آن اعتقاد دارند، میگوید: «اولین شخص از پدران کلیسای اولیه که این فرقه و عقاید آنان را ذکر کرد و از گردآوری این عقاید، انجیل یهودا را به نگارش درآورد، قِدّیس ایرنائوس اسقف لیون بالکان (فرانسه فعلی) در سال180 م بوده است. این مرد، شاگرد قدّیس بولیکاربوس بوده که او نیز به نوبهی خود شاگرد قِدّیس یوحنا شاگرد مسیح بوده است». تاریخی که این کشیش ارائه میدهد به این معنا است که آنچه برخی از مسیحیان به آن اعتقاد دارند و در انجیل یهودا آمده است، پیش از برآمدن اسلام و پیش از شورای نیقیه در سال 325م بوده است. به پیوست 2 مراجعه کنید.
[77] - شایان ذکر است انگیزهای که باعث شد علمای کلیسا به انجیل یهودا طعنه بزنند این است که «یهودای» موجود در آن را به «یهودای اسخریوطی» باز میگردانند. انبا بیشوی میگوید: «237ـ چطور یهودا نگارندهی آن است؟! چطور میشود که یهودای اسخریوطی همان کسی باشد که آن را نگاشته باشد؟! در حالی که یهودا پس از تحویل دادن سید مسیح خودکشی میکند! کِی آن را نگاشته است؟ به خصوص اینکه دربارهی آخرین ساعتهای پیش از به صلیب رفتن بوده است!» (سلسله گفتوگوهای آسانسازی ایمان). شبیه به این سخن را دانشمند کاتولیک، توماس دی ولیامز ـمسئول دانشکدهی لاهوت در دانشگاه رجینای رومـ دربارهی انجیل یهودا میگوید: «... سندی که یهودای اسخریوطی را در چشماندازی مثبت قرار میدهد».
حداقل سخنی که درباره اینچنین فهمی میتوان گفت این است که: این، خیانتی به علم و به اشتباه انداختن مردم است؛ چرا که در انجیل یهودا هیچ صراحتی مبنی بر اینکه مدح و ستایش یاد شده در آن یا نگارندهی آن یهودای اسخریوطیِ خائن باشد، وجود ندارد. این چیزی جز فهم علمای کلیسا نیست! به قطع و یقین با توجّه به خیانت این ملعون، انصاف و امانتداری علمی چنین میطلبد که نام یهودا در این سند را حمل بر او نکنیم؛ و بررسی و تحقیق باید درباهی فرد دیگری صورت گیرد که به نام یهودا در هنگام به صلیب رفتن وجود داشته است؛ و حتی او همان کسی است که به جای عیسی(ع) به صلیب کشیده شد؛ البته پس از اینکه خداوند دعایش را اجابت فرمود و جام به صلیب کشیده شدن را که تقاضای معزول داشتنش کرده بود، از او دور گردانید؛ همانطور که به صراحت در انجیل متی، مرقس و لوقا دیده میشود. این متون، پیشتر ارایه شد.
[79] - این بیان در فرهنگ کتاب مقدّس و شرح کلمهی «یهودا پسر یعقوب» به معنی «حمد ـ ستایش» آمده است. در ادامه توضیحات بیشتر برای شناخت شبیه و نامش و متون ثابت کنندهی این حقیقت پنهان که همگی در بیانش اشتباه کردهاند، در نکتهی بعدی خواهد آمد.
[80] - برای کسب اطلاعات بیشتر به کتاب «وصی و فرستادهی امام مهدی در تورات، انجیل و قرآن» و «نامهی هدایت» سید احمدالحسن و همچنین به سایر کتابهای ایشان که از بسیاری از حقایق الهی پنهان مانده از علمای اَدیان پرده برداشته است، مراجعه نمایید.
لینک دانلود:http://vb.al-mehdyoon.org/t4451.html
[83] -کتاب متشابهاتِ سید احمدالحسن(ع) در چهار جلد، که ایشان(ع) در آن، مسائل متشابهِ عقیدتی را روشن فرموده و در جلد چهارم به مسئلهی شبیه که به صلیب کشیده شد پرداخته است. به پیوست 5 مراجعه کنید.
[88] - در خصوص مسیحیان، برای بیان اختلاف آنان و روشن نبودن حقیقت برای ایشان، همین مسأله کفایت میکند که فرقههایی از آنها وجود دارد که به آنچه در انجیل یهودا است ایمان دارند؛ درحالی که اینها، مسیحی هستند و کلیسای فعلی نمیتواند هویّتشان را آنان بگیرد. برای اطلاعات بیشتر به پیوست 3 مراجعه کنید.
اما در خصوص مسلمانان، فقط به بیان سخن دو دانشمند از علمای مسلمان بسنده میکنم:
اول: طبری سُنّی (متولد 310 هـ) آنجا که میگوید: «.... تأویلگران در ویژگی شبیهی که در قضیهی عیسی برای یهودیان مُشتبه شد، دچار اختلاف میباشند؛ برخی از آنان میگویند: وقتی یهود به او و یارانش اِحاطه پیدا کردند، آنها را دوره کردند در حالی که آنان در شناخت با چشمان خود همنظر نبودند؛ و این، به آن دلیل بود که همگی آنان به شکل عیسی دگرگون شدند. این موضوع باعث ایجاد اشکال برای آنان که خواستار قتل عیسی بودند گردید. عیسی، غیر از آنان بود و یکی از کسانی که در خانه و با عیسی بود، به طرف آنان بیرون رفت. آنها او را کشتند در حالی که فکر میکردند او عیسی است.... و دیگران گفتند: عیسی از کسانی که در خانه بودند، خواست که شباهتش بر برخی از آنان انداخته شود. یکی از آنان پیش قدم شد و شباهت او، بر او انداخته شد. پس آن مرد کُشته و عیسی بن مریم(ع) بالا برده شد» (جامع البیان) .
دوم: شیخ طوسی (متولد460 هـ) که میگوید: «و در چگونگی تشبیهی که مورد مسألهی عیسی برای یهود به وجود آمد، اختلاف نظر دارند. وهب بن منبه میگوید:....» سپس سخنان مُفسّران را در این خصوص نقل میکند. به تبیان: ج 3 ص 382 تا 385 مراجعه کنید.
بنابراین شخصیت به صلیب کشیده شده و آنچه اتفاق افتاده، برای علمای مسلمان مجهول است؛ درست همانند مجهول ماندن آن برای عالمان کلیسا. هر چند بیشتر آنان امروز نظرشان بر این است که عیسی همان کسی بود که به صلیب رفت مگر نزد مسیحیان اولیه که نظر دیگری داشتند، اما در عِین حال آنها از سازگار کردن این نظر با متون انجیلی که بیان میکنند که شخص به صلیب کشیده شده، شخصیت دیگری است، ناتوان هستند؛ نکتهای که سید احمد الحسن در کتاب خود با گویاترین بیان روشن کرده است.
[95] - علی رغم روشن بودن این موضوع، ولی علمای کلیسا بار دیگر به مسألهی اَقانیم پناه میبرند تا اینکه عیسی مادرش را با عبارت «ای زن» خطاب قرار میدهد را توجیه کنند. کشیش تادرس یعقوب در تفسیرش میگوید: «او نمیگوید: «ای مادر» بلکه میگوید: «ای زن» چرا که آنچه او در دگرگون کردن آب به شراب به انجام میرسد، به این دلیل نیست که او انسانی است که جسدی دارد، بلکه این، تنها با عمل لاهوتی او به انجام رسیده است» و گویی این عقیدهی باطل، دستآویزی است که هر وقت بخواهند خیالات و اوهامشان را به آن میآویزند!
[104] - برای مثال، دو متن را ذکر میکنم: اول: بدر الدین عینی آنجا که در بیان (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ) (و حال آنکه آنان مسيح را نکشتند و بر دارش نکردند بلکه امر بر ايشان مشتبه شد) میگوید: «.... و این از آن جهت بود که وقتی آنان چوبهی داری قرار دادند تا او را بر آن به صلیب بکشند، خداوند متعال شباهت عیسی را بر کسی که آنان را به سوی او راهنمایی کرد، افکند. نام این شخص یهودا بود و به جای او به صلیب رفت در حالی که آنان گمان میکردند که او عیسی است؛ و خداوند، عیسی را به سوی آسمان بالا برد...» (عمدة القاری در شرح صحیح بخاری: ج 12 ص 35).
دوم: مُفسّر شیعی، ناصر مکارم شیرازی؛ آنجا که میگوید: «از متون همهی انجیلها، این نتیجه به دست میآید کسی که دستگیر شد، در حضور «پیلاتس» حاکم رومی بیت المقدّس در آن زمان سکوت را برگزید و دهان به سخن نگشود مگر اندکی برای دفاع از خودش؛ و این بسیار دور از ذهن است که عیسی مسیح در چنین موقعیت خطری واقع شود، ولی به آن گونهای که باید از خود دفاع کند، از خودش دفاع نکرده باشد؛ درحالی که او به فصاحت، بلاغت، شجاعت و شهامت معروف است. آیا این احتمال وجود ندارد که در این عرصه، شخص دیگری وجود داشته باشد؟ مانند «یهودای اسخریوطی» که خیانت و از عیسی مسیح بدگویی نمود و بسیار به او شبیه بود. در هنگام دستگیر شدن بدل مسیح بر او افتاد و از ترس این موقعیت، ترس و رُعب بر او چیره شد؛ در نتیجه از دفاع از خودش یا اینکه در حضور جلّادان سخنی بگوید، ناتوان گردید...» (تفسیر نمونه: ج 3 ص 529).
مرکز تحقیقات عقیدتی زیر نظر سیستانی دربارهی شبیه پاسخ داده، میگوید: «.... این پذیرفته شده است که دستگیرشدن مسیح در اَثر خیانت یکی از حواریون که یهودای اسخریوطی بود، صورت پذیرفت؛ و قرآن کریم ثابت میکند مسیحی که دستگیر شد و به صلیب رفت، بر ایشان مُشتبه شد؛ یعنی خداوند متعال یهودای خائن را عقوبت کرد، او را به مسیح شبیه کرد، و او به جای مسیح به صلیب رفت: (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ) (و حال آنکه آنان مسيح را نکشتند و بر دارش نکردند بلکه امر بر ايشان مشتبه شد) (نسا: 157). به این ترتیب ابهام انجیل و تناقض عجیبی که در بیان چگونگی عاقبت یهودا وجود دارد، روشن میشود؛ آنجا که انجیلها در توبه و پشیمان شدن او، و اینکه چنین اتفاقی رخ نداد، اختلاف دارند. همچنین در چگونگی مردنش و حتی در اینکه او مرده باشد، اختلاف دارند. ما حق داریم بگوییم که چگونه مسیحیان در آن زمان از خائنی چون یهودا غافل شدند؛ هر چند پس از مدتی! چگونه او را رها کردند، اخبارش را ترک گفتند و شناخت آخر و عاقبتش را رها کردند؟! شناختی که باید به آن توجه شود و (همچنین) جزا و پستی و حقارت او در این دنیا؛ تا به این ترتیب ایمان و اطمینان مردم افزایش بیابد؟»
(مرکز تحقیقات عقیدتی زیر نظر سیستانی http://www.aqaed.cpm/faq/2052/ ).
[108] - در منبع عبارت «پذیرفتند» آمده است و درست، همان است که ما نگاشتیم. در چاپ موسسهی اعلمی بیروت ـ لبنان چاپ 1سال 1428هـ ـ 2007 م، ص700 و 701 با لفظ «پذیرفتند» آمده است؛ همانطورکه ما نگاشتیم.
[109] - تفسیر قمی: ج 2 ص 365 و 366.
[112] - زاد المسیر فی التفسیر ـ ابن جوزی: ج 2 ص 218.
[113] - جامع البیان در تفسیر قرآن: ابن جریر طبری: ج 6 ص 21.
[114] - جواهر الحسان در تفسیر قرآن ـ ثعالبی: ج 2 ص 326.
[115] - تفسیر مدارک التنزیل و حقایق التأویل ـ نسفی.
[116] - تفسیر ابن کثیر: ج 1 ص 587.
[124] - مجمع النورین ـ مرندی: ص 272.
[129] - امالی طوسی: ص 305؛ یکصد منقبت ـ ابن شاذان قمی: ص 174؛ کنز الفوائد ـ کراجکی: ص 80.
[136] - نظم درر السمطین ـ زرندی حنفی: ص 79؛ و در کتابش «معراج الوصول الی معرفة آل رسول الله»: ص 33 نیز آن را آورده است.
[139] - مستدرک ـ حاکم: ج 2 ص 608.
[140] - ظهور و آشکار شدن روح یا فرشتگان در جسد، موضوعی است که در عهد قدیم و جدید ثابت شده است؛ مانند ظهورش برای هاجر (مراجعه کنید به: سفر پیدایش ـ 16: 7) و مریم و یعقوب. آنتونیوس فکری در تفسیر ظهور فرشتگان بر یعقوب میگوید: «برای ما امکان دیدنِ آفریدههای روحانی ـمانند فرشتگانـ وجود ندارد؛ مگر اینکه شکل قابل حسّی به خود بگیرند تا با آن بتوانیم آنان را ببینیم، و این هنگامی است که خداوند اراده فرماید و اجازهاش را صادر فرماید» (تفسیر لوقا ـ اصحاح 1).
اما مسئلهی ظهور جبرئیل(ع) به شکل دحیهی کلبی، برای همهی مسلمانان معروف و شناخته شده است و تنها به مثالهای مختصری بسنده میکنم:
از محمد بن یحیی خثعمی از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «ابوذر نزد رسول خدا(ص) آمد در حالی که با ایشان جبرئیل(ع) به شکل دحیهی کلبی بود و رسول خدا با او خلوت کرده بود. وقتی آن دو را دید، از آنها روی گرداند و سخنشان قطع نشد...» (کافی ـ شیخ کلینی: ج 2 ص 587).
شیخ مفید میگوید: «اما روایات در خصوص دیدن فرشتگان به شکل انسان در امتهای پیشین و در این امت، به شماره در نمیآید. روایت شده است که برخی از صحابه، جبرئیل را به شکل دحیهی کلبی دیدهاند» (اوائل المقالات: ص 288).
نسائی در سُنن خود روایت کرده است: «محمد بن قدامه به ما خبر داده است از جریر، از ابو فروه، از ابو زرعه، از ابوهریره، از ابوذر... و ما نشسته بودیم و رسول خدا(ص) در جای نشستن خود بود. ناگهان مردی آمد که بسیار زیبارو بود.... او جبرئیل بود که به شکل دحیهی کلبی در آمده بود» (سنن نسائی: ج 8 ص 101 تا 103).
آلبانی در سلسلة الصحیحة از ابن عمر آورده است که گفت: «جبرئیل به شکل دحیهی کلبی نزد پیامبر(ص) میآمد» (ج 3 ص 104 ذیل شمارهی 111) و دربارهی آن گفته است: سندش به شرط مسلم، صحیح است.
ابن حجر میگوید: «آیا صحابهای از فرشتگان وجود داشت؟ فرشتگان، جسمهایی نورانی هستند که میتوانند به شکلهای مختلفی شکل بگیرند و آشکار بشوند. آنها شکلهای نیکویی به خود میگیرند. شأن و جایگاه آنان، اطاعت است و حالات جبرئیل با پیامبر(ص) هنگام رساندن وحی و آشکار شدن به شکل دحیهی کلبی، سزاوار بودن. این شناسایی و تعیین هویت برای فرشتگان برتر بودن آنها را بر غیرشان تأیید میکند.» (اصابة: ج 1 ص 9).
[141] - این پیوست، متنی است که سید احمدالحسن در کتاب توحید ذکر فرموده و پاورقیهایی که در آن است به قلم ایشان(ع) میباشد.
[143] - این به طور فطری و عقلی پذیرفته شده است که از حقیقتِ بسیطِ مطلق نمیتواند چیزی صادر شود که مغایر یا متمایز با آن باشد و نمیتواند در آن گونهها، اجزا، اصول و یا اقانیم متمایز آنگونه که ایشان نام نهادهاند، وجود داشته باشد؛ زیرا در این صورت به این معنی خواهد بود که آن حقیقت، حقیقتِ مرکب میباشد و نه بسیط، و مرکب بودن، دلالت بر فقر و نیاز دارد و بینیازی و غنی بودن را نفی میکند. بنابراین برای جدا شدن چیزی متمایز از حقیقتِ بسیطِ مطلق باید حقیقت بسیط مطلق دیگری هم وجود داشته باشد که این، محال است؛ چرا که حقیقت بسیط مطلق، یگانه است و نمیتواند متعدد باشد.
[151] - (إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ) (در اين سخن برای صاحبدلان يا آنان که با حضور قلب گوش فرا میدارند، اندرزی است) (ق: 37) (مترجم).
[152] - از این رو میبینیم که مرتب آنها میگویند: اقانیم سهگانه، عقلانی نیست و با عقل درک نمیشود ولی ایمان به آن، واجب است.
[153] - این پیوست، متنی است که سید احمدالحسن در کتاب توحید ذکر فرموده و پاورقیهایی که در آن است به قلم ایشان(ع) میباشد.
[154] - منظور، کتاب توحید است (گردآورنده).
[155] - و اما آن روز و آن ساعت، هیچ کس آن را نداند و نه هیچ فرشتهای که در آسمان است و نه پسر، مگر پدر. (مرقس: 13).
[156] - در حقیقت آنها به این موضوع اعتقاد ندارند، بکه به «تمایز» اعتقاد دارند ولی به دلیل زیادی خطاهای آنها و سخنانشان و اختلافاتشان در مقولهی وصلهپینه کردن حفرههایشان در زمینهی لاهوت مطلق، آنچه آنها گفتهاند را میگویم و ممکن است این گونه عقیده نداشته باشند.
[157] - تورات: سفر پیدایش ـ اصحاح اول.
[158] - تورات: سفر پیدایش ـ اصحاح اول.
[159] - تورات: اشعیا- اصحاح هشتم ـ عهد قدیم و جدید: ج 1 ـ مجمع کنیسههای شرق.
[160] - انجیل متی: اصحاح اول - عهد قدیم و جدید: ج 2 ـ مجمع کنیسههای شرق.
[161] - «مجمع امپراتور کنستانتین اول افتتاح شد و شورای نیقیه جلسات خود را از 20 مِی 325 آغاز نمود. مجمع، جلسات خود را بر پایهی فرمان امپراتور کنستانتین اول جهت بررسی اختلاف بین آریوس و پیروانش از یک سو و بین کلیسای اسکندریه با نمایندگی الکساندریوس اول (پاپا اسکندریه) و پیروانش از سوی دیگر، حول مسئلهی ماهیت یسوع (عیسی(ع)) که آیا او همان خداوند است یا طبیعتی بشرگونه دارد، برگزار نمود.
آریوس الوهیّت یسوع را منکر میشد و اعتقاد داشت که زمانی بوده که طی آن یسوع موجود نبوده است و برای او جایگاهی رفیع بین مخلوقات خداوند و آفریدههایش معتقد بود همانطور که اعتقاد داشت که روحالقدس نیز صُنع و آفریدهی خداوند میباشد. در حالی که الکساندریوس اول (پاپا اسکندریه) تأکید مینمود که ذات مسیح از خود ذات خداوند است. نظر الکساندریوس اول (پاپا اسکندریه) با رأی گیریای که تحت فرمان امپراتور کنستانتین که پاپا اسکندریه را تایید و آریوس را رد مینمود، غالب شد. دو اسقف از امضای بیانیهی نیقیه خودداری کردند که به همراه آریوس به الیرا (بالکان امروزی) تبعید شدند و کتابهای آریوس سوزانیده شد و مذهب و عقاید آریوس، بدعت نامیده شد و پیروان او را تا امروز لقب دشمنان مسیحیت دادند.
نتیجهی شورای اول نیقیه شکلگیری قانون اعتقاد به اولوهیت مطلق برای مسیح و شروع ارتباط کلیسا با حاکمیت پس از موجودیت پیدا کردن به عنوان نهادی دینی، بود. پس از سه قرن از تغییر تفکر کلیسا و اختلاط با افکار و ادیان موجود در محیط پیرامون آن از هر نظر از جمله ثنویّت ـدین سابق کنستانتین رومیـ کلیسا به عنوان مرجعی از طرف امپراتور روم شناخته شد و به عنوان ابزاری جهت محدود ساختن و از بین بردن هر کسی که در چهارچوب ایمان وارد میشود، تبدیل گردید».
سخن فوق تقریباً با تمام تاریخهایی که از کلیسا دربارهی این شورا روایت میشود و طبیعتاً با کمی اختلاف، تطابق دارد. به نظر من، هیچ محقق منصفی از اسناد حمایت کنستانتین از الکساندریوس و تثبیت عقیدهی تثلیث در مسیحیت، غفلت نمیکند، پس از آن که نیمی از اسقفهای مسیحی که آریوس را تایید میکردند بر اثر ترس از درندهخویی کنستانتین تغییر عقیده دادند و کیست که نداند کنستانتین تا چه حد زورگو بود و با چه درندهخوییای با مخالفانش برخورد میکرد حتی اگر نزدیکترین افراد به او بودند. به تاریخ این طاغوتی که مسیحیت منحرف را در اروپا منتشر ساخت، مراجعه نمایید؛ کسی که حتی از قتل نزدیکان و بستگانش که با او مخالفت مینمودند نیز فروگذار نکرد. در حالی که اسقفهای امروزی از تاریخ کنستانتین خونآشام چشم میپوشند و تصور میکنند که کنستانتین تابع نتیجهی شوری بود و برای همه چه موافقان و چه مخالفانش، آزادی به ارمغان آورد؛ تبعید و آزار و ستم آریوس و حرام دانستن اعتقاد او پس از بیانیهی شورا کافی است هدف و غایت تشکیل این شورا را بشناسیم که همان محکوم کردن آریوس و اعتقاد به مخلوق بودن مسیح و در نهایت نشر اعتقادات کفرآمیز برای مسیح و این که او خدا است، بود.
این، متن بیانیهی شورا میباشد (ترجمه از متن یونانی (به عربی و از عربی به فارسی)):
«ما ايمان داريم به خدای واحد، پدر قادرِ مطلق و خالق همهی چيزهای مرئی و نامرئی، و به خداوندِ واحد، عيسی مسيح پسر خدا، مولود از پدر یگانه، مولودی كه از ذات و جوهر پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خدای حق از خدای حق، كه مولود است نه مخلوق، برابر در ذات با پدر، کسی که برای ما آدميان و برای نجات ما نزول كرد و مجسّم شد و انسان گرديد و زحمت كشيد و روز سوم برخاست، کسی که به وسيلهی او همه چيز وجود يافت، آنچه در آسمان است و آنچه بر زمين است؛ و به آسمانها صعود كرد و خواهد آمد تا زندگان و مردگان را داوری نمايد و (ايمان داريم) به روح القدس و لعنت باد بر كسانی كه میگويند «زمانی بود كه او (کلمه) وجود نداشت» و يا آنكه «پيش از آنكه وجود يابد (مولود شود) نبود»، يا آنكه از نيستی به وجود آمد و بر كسانی كه اقرار میكنند، وی از ذات يا جنس ديگری است و يا آنكه پس از خدا خلق شده يا قابل تغيير و تبديل است. اینان کسانی هستند که کلیسای جامع، تکفیرشان نموده است.
و تمام اسقفهای حاضر برای ادای ایمان به این سوگندنامه قیام نمودند که در این بین دو نفر و چه بسا بیشتر، بودند که با نظر آریوس و همفکران او موافق بودند».
پدر ارتودکس در مصر میگوید: «شنودهی سوم» در کتابش «طبیعت مسیح» میگوید: «آریوس، لاهوت بودن مسیح را انکار میکرد و او را در ذات، پایینتر از پدر میدید و او را مخلوق میدانست. ریشههای تفکر آریوسی تا حال حاضر نیزّ باقی مانده است. حتی پس از حکم به ارتداد و دیوانگی او توسط شورای نیقیه در سال 325، آریوس و طرفدارانش به سبب آزار و اذیت و سوء ظنّ کلیسای مقدّس خاموشی گزیدند».
طبیعتاً در اینجا شنودهی سوم به معتقدین به یَهُوهی مذهب مسیحی که در عالم مسیحیت و به خصوص در مغرب زمین به شکل وسیعی انتشار یافته است اشاره مینماید؛ معترفین به یَهُوه (لفظ خداوند در تورات) بسیاری از انحرافات کلیسا را قبول ندارند مانند تثلیث یا این که کلمه، همان خداوند است و سایر موارد از این دست. این که نیمی از حاضرین در شورا نظر آریوس را تأیید میکردند یا قبول داشتند خود دلیلی است بر اینکه اعتقاد به این که «مسیح، لاهوت میباشد» بدعتی است که در شورای نیقیه تثبیت شده است؛ این که مسیح(ع) (یسوع(ع)) فقط مخلوقی است در زمان آریوس منتشر شده بود و طرفدارانی داشت. این سخنی است که کشیشان نیز تا به امروز در کتابهایشان معترف هستند: در کتاب تحقیقی دربارهی مجامع مسکونی مسیحی-مطران بیشوی آمده است: «....4- مجمع نیقیه: 1- دلایل انعقادش.....
ب- اما علت اصلی تشکیل شورا، بدعت آریوس بود؛ چرا که به سبب این بدعت، امپراتوری در حال چند پاره شدن بود....
به سبب بدعت آریوس، مجمع مسکونی با فرمان امپراتور کنستانتین برای جلوگیری از پارهپاره شدن امپراتوری تشکیل شد و با 318 اسقف در سال 325 میلادی تشکیل گردید. آن گونه که اسقف اتناسیوس که خود از شاهدان و یکی از اعضای مجمع بود یادآوری میکند که در ابتدا، 16 اسقف مؤیّد آریوس و 22 اسقف تأییدکنندهی پدر الکساندریوس بودند و بقیه موضع مشخصی نداشتند که بعداً مشخص شد. اما در نهایت کار شورا، دو اسقف به نامهای سیکوندوس و تیئوناس که به تنهایی آریوس را تایید میکردند و از نوشتن تاییدیه بر سوگندنامهی مجمع که کاهنان به آن پیوست کرده بودند، خودداری میورزیدند، طرد شدند و در ایام قدّیس ابیفانیوس، نوشتههای 318 فرد حاضر در شورا موجود بوده است. این به برکت شرح قدّیس اتناسیوس بر افتراءهای آریوس بر سوگندنامه بود و در این، وسعت بزرگی و عظمت دفاع الکساندریوس در شورا را میبینیم. رسیدن به سوگندنامهی شورا، آسان نبود بلکه تلاشی آکنده از ترس و وحشت را میطلبید....
5- شورای نیقیه: 2: آریوس و بدعتگذاری....
زمانی که در آن تقریباً همهی عالم خط فکری آریوسی داشتند و نه اتناسیوسی، سپری شد. در برههای از آن زمان، امپراتور، پاپ روم را عزل کرد و او، آخرین نقطهی تکیهگاه ایمان به اعتقاد آریوسی بود. هنگامی که پاپ از زندان به مسندش بازگشت بر ایمان آریوسی که پیش از آن رد شده بود، معتقد بود. این مرحلهای بود که جز اتناسیوس و اسقفهای مصر که بر ایمان صحیح بودند، بر آن باقی نماندند. از این روی جای تعجب ندارد که اشعیای نبی میفرماید: «مبارک است قوم من، مصر» (اشعیا: 19: 25). ولی بعدها بسیاری کرسی روم پدر الکساندری را یاری نمودند مانند پدران همعصر پدر اتناسیوس که او را یاری کردند.
مسیحیت به طور کامل در جهان ویران شد و در مقابل طغیان آریوسی ذلیل شد و نمایندهای از کرسی اسکندریه باقی نماند جز پدر الکساندری تبعید شده و اسقفهای مصری و بر ما است که از آثار باقیمانده از گامهای پدرانمان پیروی کنیم....». مجامع مسکونی مسیحی ـ مجامع مسکونی و بدعتگذاریها ـ مطران بیشوی.
[162] - رسالهی اول پولس به تیموتاؤوس- اصحاح اول- عهد قدیم و جدید ـ جلد: 2- مجمع کنیسههای شرقی.
[163] - رسالهی اول پولس به تیموتاؤوس- اصحاح سوم- عهد قدیم و جدید ـ جلد: 2- مجمع کنیسههای شرقی.
[165] - تفصیل آن را در کتاب متشابهات مطالعه نمایید.
[169] - تورات ملاکی نبی ـ اصحاح اول- عهد قدیم و جدید: ج 1ـ مجمع کلیساهای شرقی.
[170] - انجیل لوقا ـ اصحاح دهم ـ عهد قدیم و جدید: ج 2 ـ مجمع کلیساهای شرقی.
[171] - تورات مزامیر ـ مزمور 29 ـ عهد قدیم و جدید: ج 1 - مجمع کلیساهای شرقی.
[172] - انجیل متی ـ اصحاح پنجم ـ عهد قدیم و جدید: ج 1 ـ مجمع کلیساهای شرقی.
[173] - از آنجا که بعضیها جماعتی با عنوان فرزندان خداوند نامیده میشوند، آیا فرزندان حقیقی خداوند و خدایان هستند تا براساس آن گفته شود که چون در انجیل آورده شده که عیسی فرزند خداوند است دلیل بر الوهیّت و فرزند حقیقی بودن وی برای خدا میشود؟ تعالی الله!
[174] - مختصر بصائرالدرجات: ص 125.
[177] - کافی: ج 1 ص 134؛ توحید صدوق: ص 103.
[178] - تورات سفر پیدایش اصحاح اول.
[180] - عیون اخبار الرضا(ع): ج 2 ص 106.
[199] - این پیوست، اسناد مختصری از اکتشاف و قطعی شدن انجیل یهودا و برخی از سخنان دانشمندان مسیحی دربارهی آن را در بردارد (گردآورنده).
[200] - 17 فروردین 1385 هـ . ش (مترجم).
[202] - The National Geography Society
[203] - Maecenas Foundation for Ancient Art
[204] - Waitt Institute for Historical Discovery
[209] - Palaeography: دانش قرائت خطوط باستانی (مترجم).
[210] - به تارنمای مقابل مراجعه کنید: http://www.religioustolerance.org/gospj4.htm
[211] - این پیوست متن پاسخ سید احمدالحسن به یک پرسش است، که این پرسش و پاسخش در کتاب توحید و کتاب پاسخهای روشنگر بر بستر امواج ـ جلد 4 به طور کامل آمده و در اینجا برای بهرهمند شدن به اختصار بیان شده است.
[220] - انجیل متی: اصحاح بیست و یک.
[221] - تورات ـ مزامیر ـ مزمور یکصد و هیجده ـ عهد قدیم و جدید: ج 1ـ مجمع کلیساهای شرقی.
[222] - تورات ـ سفر دانیال ـ اصحاح دوم.
[223] - این پیوست از کتاب «متشابهات ـ جلد4» سید احمدالحسن برگرفته شده است.
[225] - تفسیر قمی: ج 1 ص 103؛ بحار الانوار: ج 14 ص 336 و 337؛ قصص الانبیا جزایری: ص 473.
[232] - غایت المرام ـ سید هاشم بحرانی: ج 7 ص 93.
[233] - ملاحم و الفتن ـ سید بن طاووس حسنی: ص 134.
[234] - بحار الانوار: ج 14 ص 338.
[236] - قصص الانبیا جزایری: ص 474 نقل شده از عیون اخبار.
[237] - بحار الانوار: ج 14 ص 344.
[241] - این پیوست را با توجه به سخنانی که از سیزدهمین حواری و وصی، سید احمدالحسن(ع) درک کردم، آماده نمودم (گردآورنده).
[244] - برای به دست آوردن اطلاعات بیشتر میتوانید به کتاب «احمد موعود، پیوند دهندهی رسالتهای آسمانی و کشتی نجات برگزیدگان» که یکی از انتشارات انصار امام مهدی(ع) است، مراجعه نمایید.