انتشارات رسمی انصار امام مهدی(ع)
متشابهات
(جلد 2)
سید احمد الحسن(ع)
گردآوری و تنظیم
هیأت علمی انصار امام مهدی(ع)
مترجم
گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع)
نام کتاب: متشابهات (جلد 2)
نویسنده: احمد الحسن(ع)
مترجم: گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع)
نوبت انتشار: دوم
تاریخ انتشار: 1395
کد کتاب: 2/2/107
ویرایش ترجمه: دوم
جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص دعوت مبارک
سید احمد الحسن(ع) به تارنماهای زیر مراجعه نمایید.
www.almahdyoon.co/ir
www.almahdyoon.co
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین.
و لا حول و لا قوّة الا بالله العلی العظیم؛ کلمهای که از شرّ دشمنانم از انس و جن به آن پناه میجویم، تا روز قیامت با آن نیرو میگیرم و علیه تمامی معاندان و کفّار از اِنس و جن از آن کمک میگیرم!
خداوند متعال میفرماید: (وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ)(
[1]) (جن و انس را مگر برای پرستش خود نيافريدهام) و نفرموده است «مگر برای خوردن!» یا «مگر برای عمل کردن!»، و اگر گریزی از عمل کردن و خوردن و نوشیدن وجود ندارد در این صورت عبادت، نصیبی عظیمتر، بیشتر و بزرگتر باید داشته باشد. خداوند شما را بیامرزد! در خواستن، اعتدال داشته باشید و دنیا مُنتهای همّ و غمتان و نهایت علمتان نباشد. خداوند را آن گونه که شایسته است عبادت کنید تا آخرت از آنِ شما باشد؛ که بازگشت به سوی آن و محل فرود آوردن توشه، در آن است و همچنین قرارگاه پس از پایان عمر. پس زندگی فریبتان ندهد و نسبت به خداوند مغرور نگردید که خداوند سبحان و متعال شما را مخاطب قرار میدهد و میفرماید: «ای فرزند آدم! چرا انصاف به خرج نمیدهی؛ من به وسیلهی نعمتهای خود، محبوب تو میشوم و تو به وسیلهی گناهان در نزد من مبغوض! خیر و رحمت من به سوی تو نازل میگردد و شرّ تو به سوی من بالا میآید و پیوسته فرشتهای بزرگوار در هر شب و روز عمل قبیحی از تو به من گزارش میدهد! ای فرزند آدم! اگر وصف خود را از دیگری بشنوی و ندانی آن شخص مورد نظر، خودت میباشی، هر آینه نسبت به چنین فردی خشمگین خواهی شد».(
[2])
امام صادق (ع) میفرماید: «هنگامی که رسول خدا (ص) مکه را فتح نمود روی کوه صفا ایستاد و فرمود: ای بنی هاشم! ای فرزندان عبد المطلب! من رسول خدا به سوی شما هستم و بر شما دلسوز و مهربان. نگویید محمد از ما است؛ به خدا سوگند هیچ یک از شما یا غیر شما اولیای من نمیباشند مگر باتقوایان. آگاه باشید، اگر روز قیامت، دنیا بر دوش بکشید در حالی که مردم، آخرت را با خود حمل میکنند و به سویم بیایید، شما را نخواهم شناخت. آگاه باشید که من عذری بین خودم و شما باقی نگذاشتم و همچنین عذری بین خداوند عزّوجل و شما. اعمال من برای من و اعمال شما برای شما خواهد بود».(
[3])
ای مؤمنان، شکیبایی کنید و صبور باشید و بر کارها مواظبت داشته باشید و امیدوار به خداوند سبحان و متعال باشید. رضای شما برای خدا و خشمتان برای خداوند باشد. به خاطر خداوند دوست داشته باشید و به خاطر او دشمن بدارید. بر کفّار سخت و گران و با یکدیگر مهربان باشید و در راه خداوند، سرزنش سرزنشگر ناامیدتان نکند. به خداوند پناه جویید که اگر هر یک از شما هزار نفر باشد، و کوهها متلاشی گردد، از فرمان خداوند سبحان و متعال و جهاد در راه او دست نخواهد کشید. خداوند یار و یاور شما است و شیطان لعنه الله یار و یاور دشمنانتان؛ و هنگامی که دو گروه را ببیند، به عقب باز خواهد گشت و جمعیتشان پراکنده خواهد شد و به عقب خواهند گریخت؛ انشاءالله و به نیرو و قوت خداوند واحد قهار. انتهای صبرتان جَزَع و اندوه نباشد و نهایت امیدواری به یأس و ناامیدی نرسد که در دنیا و آخرت زیانکار خواهید شد؛ همانا این زیانی آشکار (خسران مبین) است.
خداوند کسی که آل محمد (ع) را با جسمش یاری دهد، بیامرزد، و اگر نتوانست با زبانش و اگر نتوانست با قلبش که پایینترین حدّ ایمان است.
(إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ هُمْ بِالْآَخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ * وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللهِ مِن شَيْءٍ ذَلِكَ مِن فَضْلِ اللهِ عَلَيْنَا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ)(
[4]) (من کیش و آیین مردمی را که به خدای يکتا ايمان ندارند و به روز قيامت کافرند، ترک کردهام * من پيرو کيش پدرانم، ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم و ما را نَسِزد که هيچ چيز را شريک خدا قرار دهيم. اين فضيلتی است که خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانی داشته است ولی بيشتر مردم ناسپاساند).
والحمد لله وحده.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الواحد الأحد الفرد الصمد الذي لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفواً أحد.
سپاس خدایی را که خلق را بیافرید و فرستادگانی را برایشان فرستاد و معرفت به کتب آسمانی را، دلیلی برای شناخت آنها توسط کسی که نیت خالص داشته باشد و برای معرفت حق کمر بسته باشد، قرار داد.
سپاس خدایی را که علم به کتاب را، مختص کسانی قرار داد که هر گونه ناپاکی را از آنها دور کرده و آنها را پاک و مطهر نموده است و هر کس را که خواهان گماشتن خویش در جایگاه آنها باشد در جهنم قرار میدهد.
سپاس خدایی را که محمد و آل محمد (ع) را وسیله برای رضای خود قرار داد و راه نجات را، در غیر آنها قرار نداد. سپاس خدایی را که ولایت آنها را حسنهای قرار داد که هیچ گناهی، ضرری نرساند و منکر شدن آنها را گناهی قرار داد که هیچ حسنهای بدون آن سودی ندارد.
سپاس خدایی که آنها را ترجمان کتاب قرار داد و آن را برای غیر از آنها درب قفل شدهای گذاشت. به درستیکه آنها همسنگ و ترجمان قرآنند. خلفای رسول الله (ص) و گوشهای او هستند. پناهگاه مردمان، خورشید تاریکیها، و شیران معرکه هستند هرکس از آنها رویگردانی کند میزان اعمالش سبک خواهد شد.
بارخدایا! بر آنها صلوات بفرست آنگاه که خورشید طلوع و غروب کرد و باد وزید و آرام گرفت. بار خدایا! به اندازه شنزارهای اقیانوسها و قطرات باران و تعداد برگهای درختان و هرچه بَر و بَحر در خود دارد، درود بفرست.
بارخدایا! به تعداد خلائق، ناطق و غیر ناطق بر آنها درودی دائم و همیشگی و پاک که اول آن بالا رَود و آخر آن پایان نپذیرد بفرست، و آنها را ذخیرهای برای ما به هنگام قیامت قرار ده. روزی که مال و فرزندان سودی نبخشند، مگر با ولایت آنها وکفر به ولایت غیر از آنها به سوی تو آید.
بارخدایا! اول از همه درودت را بر جد آنها حضرت مصطفی (ص) و بعد بر آنها بفرست و بین ما و آنها هرگز جدایی مینداز. برحمتک یا ارحم الراحمین.
خداوند میفرماید: (هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ)(
[5]) (اوست كسى كه اين كتاب [=قرآن] را بر تو فرو فرستاد پارهاى از آن آيات محكم [=صريح و روشن] است آنها اساس كتابند و [پارهاى] ديگر متشابهاتند [كه تاويل پذيرند] اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است براى فتنهجويى و طلب تاويل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پيروى مىكنند با آنكه تاويلش را جز خدا و ريشهداران در دانش كسى نمىداند [آنان كه] مىگويند ما بدان ايمان آورديم همه [چه محكم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان كسى متذكر نمىشود).
حضرت رسول الله (ص) و اهل بیت ایشان (ع) فرمودند: کسی به متشابه قرآن جز رسول خدا (ص) و ائمه از فرزندانش (ع) آگاهی و معرفت ندارد و معرفت به آنها بجز از طریق اهل بیت (ع) مقدور نیست.
امام باقر (ع) میفرمایند: (به درستیکه ما راسخون در علم هستیم و تأویل آن را میدانیم).(
[6])
امام صادق (ع) میفرمایند: (راسخون در علم؛ امیر مؤمنان و ائمه از فرزندان ایشان است).(
[7])
از امام باقر (ع) در تفسیر این آیه که میفرماید: (وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ)(
[8]) (و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند قطعا از ميان آنان كسانى اند كه [مى توانند درست و نادرست] آن را دريابند) روایت شده که فرمودند: (ائمه به طور خاص می باشند).(
[9]) احادیث زیادی در این باب وجود دارد و از خلال آنها روشن میشود که تفسیر یا تأویل متشابه قرآن، علمی است مختص به ائمهی اطهار که اوصیای رسول الله (ص) تا روز قیامت میباشند و نزد غیر از آنها هرگز یافت نمیشود مگر اینکه از اهل بیت (ع) گرفته شده باشد.
بلکه قرآن همه، نزد ائمه محکم است و متشابهای نزد آنها وجود ندارد چون متشابه امری است که بر صاحب آن مشتبه شده است و اهل بیت (ع) قرآن بر آنها مشتبه نمیشود چون ترجمان آن بعد از رسول خدا(ص) هستند.
هرول بن حمزه از امام صادق (ع) روایت میکند میگوید به امام (ع) عرض کردم: (بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم)(
[10]) (بلكه [قرآن] آياتى روشن در سينههاى كسانى است كه علم [الهى] يافتهاند و جز ستمگران منكر آيات ما نمىشوند)، آیا منظور شما هستید؟ فرمود: بجز ما چه کسی میتواند باشد؟(
[11])
بنابراین، همهی قرآن آیاتی آشکار نزد ائمه است که هیچ متشابهی بر آنان وجود ندارد. به همین دلیل تفسیر قرآن تنها نزد ائمه (ع) منحصر شده است چون به غیر از آنها کسی معرفت به آنچه را که از قرآن متشابه شده است ندارد، و تأویل آن را درک نمیکند. و دستی که تهی است عطا نمیکند. اهل بیت (ع) چندین جا در روایات خود به این امر اشاره داشتهاند و از تفسیر به رأی قرآن مردم را برحذر داشتند. و همچنین هشدار دادهاند که کلام خداوند شباهتی به کلام بشر ندارد و نمیتوان با آن قیاسکرد. برای این موضوع به سخن اهل بیت (ع) نگاهی میاندازیم تا مسئله روشن شود.
امام صادق (ع) فرمودند: (خداوند حضرت محمد (ص) را مبعوث کرد و نبوت را بوسیله او ختم نمود و پیامبری بعد از او نیست. کتابی بر او نازل فرمود و کتابی پس از آن نیست... پیامبر آن را علمی نزد اوصیای خود قرار داد و مردم آنها را ترک گفتند در حالیکه که شاهدان بر مردم هر عصری هستند، تا جاییکه با هرکس که ولایت والیان امر را اظهار کرد و علم آنها را خواست دشمنی کردند بدینگونه که قرآن را در یکدیگر آمیختند و با منسوخ احتجاج کردند و گمان بردند که ناسخ است و با خاص احتجاج کردند و تصور کردند عام است و با اول آیه احتجاج کردند و تأویل آن بوسیله سنت را رها کردند و به اینکه کلام برای چه آغاز شده و به چه چیزی ختم میشود ننگریستند و موارد و مصادر آن را نمیدانند اگر از اهل آن بر نگیرند. لذا گمراه شدند و گمراه کردند).
سپس سخنی طولانی در مورد تقسیم قرآن به اقسام و فنون و وجوه، ایراد فرمودند که بالغ بر صد و ده مورد میباشد. تا آنجایی که فرمود: (و این امر دلیل واضحی است بر اینکه سخن پروردگار به مانند سخن بشر نیست همانگونه که فعل او همانند فعل آنها نیست و بدین علت و مانند آن هیچ کس به کنه حقیقت تفسیر محکمی از قرآن بجز پیامبر و اوصیایش نمیرسد... سپس گفت: از امام درباره تفسیر محکم قرآن پرسیدند فرمود: (اما محکم که هیچ چیز آن را نسخ نمیکند این آیه است: (هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ) (
[12]) (اوست كسى كه اين كتاب [=قرآن] را بر تو فرو فرستاد پارهاى از آن آيات محكم [=صريح و روشن] است آنها اساس كتابند و [پارهاى] ديگر متشابهاتند) مردم بدین دلیل در متشابه به هلاکت رسیدند چون معنای آن را در نمییابند و حقیقت آن را نمیدانند و از نزد خود آن را تأویل کردند و بدین شکل از اوصیاء بینیاز شدند و سخن رسول خدا را پشت گوش انداختند...).(
[13])
جابر بن یزید میگوید از امام باقر(ع) درباره گزیدهای از تفسیر پرسیدم و به من پاسخ دادند سپس سوال دیگری پرسیدم و جواب دیگری به من دادند. عرض کردم: درباره این مسئله بهغیر از این جواب به من داده بودید، فرمودند: (ای جابر، قرآن باطنی دارد (و هر باطنی، باطنی دارد) و ظاهر و برای ظاهر آن، ظاهری. ای جابر چیزی دورتر از قرآن نسبت به عقول نیست و و اول آیه، در مورد، در مورد امری است و آخر آن در مورد دیگری است و کلامی متصل و دارای وجوه متعددی است).(
[14])
از معلی بن خنیس روایت شده است که میگوید امام صادق(ع) در نامه خود مینویسد: (اما آنچه درباره قرآن پرسیدی این هم از تصورات متفاوت و مختلف توست. چون قرآن بدانگونه که ذکر کردی نیست و هر آنچه شنیدی معنای آن برای خلاف آن چیزی است که تو دریافتی. بلکه قرآن مثالی برای قومی است که بدان آگاهی دارند و برای قومی که حق تلاوت آن را ادا میکنند اینان کسانی هستند که بدان ایمان و آگاهی دارند. اما غیر از آنها برایشان چقدر مورد اشکال است و از راههای قلوب آنها به دور. و به همین خاطر رسول خدا (ص) فرمودند: چیزی به مانند تفسیر قرآن از قلوب مردم دور نیست و در این امر همه خلائق در حیرت ماندند بجز کسانی که خدا اراده فرمود. خداوند پوشیده ماندن آن بدین شکل را بدان سبب اراده فرمود تا به درب و صراط او بیابند و او را بپرستند و در سخن او به طاعت قائمین به کتابش و ناطقین امرش منتهی شوند. و آنچه را که خواهان آن هستند از آنها استنباط کنند نه از غیر آنها. سپس فرمود: (وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ) (و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند قطعا از ميان آنان كسانى اند كه [مى توانند درست و نادرست] آن را دريابند)، اما از غیر از آنها هرگز کسی علم ندارد و نه کسی پیدا میشود. و میدانی که همگی نمیتوانند والیان امر باشند چون کسی را نمییابند که او را فرمان دهند و امر و نهی خدا را به او رسانند. لذا خداوند والیان را خاص قرار داد که از آنها پیروی شود. به امید خدا این را دریاب. برحذر باش از اینکه قرآن را به رأی خویش بخوانی. مردم در علم به آن مانند اشتراک در دیگر امور مشترک نیستند و توانایی تأویل آن را ندارند مگر کسی که تعیین شده و درب او که خداوند برای وی قرار داده است و امر را از نزد صاحبانش درخواست کن که ان شاءالله آن را خواهی یافت).(
[15])
ائمه(ع) تکلیف امت در قبال قرآن و آنچه که بر آنها و علیه آنهاست را روشن کردند:
سعد بن طریف از امام باقر (ع) مباحثهای که با عمرو بن عبید انجام دادهاند را نقل میکند که فرمودند: (اما در مورد قول خداوند سبحان (وَمَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَى) (و هر كس خشم من بر او فرود آيد قطعا در [ورطه] هلاكت افتاده است) بر مردم واجب است که قرآن را همانگونه که نازل شده بخوانند و اگر به تفسیر آن احتیاج پیدا کردند بوسیله ما و به سوی ما هدایت میشوند ای عمرو).(
[16])
ابی بصیر از امام صادق(ع) نقل میکند که فرمودند: (هرکس قرآن را به رأی خویش تفسیر کند اگر درست باشد اجری نمیگیرد و اگر به خطا رفته باشد گویی دورتر از آسمان سقوط کرده باشد).(
[17])
موسی بن عقبه میگوید که معاویه از امام حسین (ع) خواست که به بالای منبر برود و خطابه بخواند. حمد و سپاس خدای را بر جای آورد و سپس فرمود: ما حزب الله غالب هستیم و عترت نزدیک پیامبر او هستیم. یکی از ثقلینی هستیم که رسول خدا ما را همراه کتاب خدا قرار داد که تفصیل همه چیز در آن است و هیچ باطلی به آن راه ندارد و در تفسیر قرآن خود مورد رجوع واقع می شود و تأویل آن را از روی ظن نمیآوریم بلکه حقایق آن را دنبال میکنیم. طاعت ما واجب است هنگامی که با طاعت خدا و رسولش مقرون باشد. خداوند میفرماید: (أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ)(
[18]) (از خدا و رسول خدا و اولی الامر از میان خودتان اطاعت کنید و اگر در مورد امر تنازع کردید آن را به خدا و رسول خدا ارجاع دهید). و فرمود: (وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ) (
[19]) (و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند قطعاً از ميان آنان كسانىاند كه [مىتوانند درست و نادرست] آن را دريابند)).(
[20])
همچنین ملاحظه میکنیم که چگونه پیامبران برخی از کسانی که فتوا و تفسیر قرآن را به رأی خود انجام میدادند امثال ابو حنیفه، را منع کردند:
شعیب بن انس از برخی از اصحاب امام صادق(ع) نقل میکند که: (نزد امام بودم و مردی از کنده بر او وارد شد و درباره مسئلهای پرسید و امام (ع) جواب داد. آن جوان و مسئله را شناختم و به کوفه رفتم و بر ابوحنیفه وارد شدم که همان جوان را دیدم که همان مسئله را میپرسید و ابوحنیفه بر خلاف حکم امام (ع) حکم داد. من برخاستم و گفتم: ای ابا حنیفه وای بر تو. من سال گذشته به حج رفتم و به نزد امام صادق (ع) شرفیاب شدم سلام کردم و نشستم و این جوان را دیدم که همین مسئله را از امام (ع) پرسید و برخلاف حکم تو امام (ع) حکم دادند. او پاسخ داد که جعفر بن محمد (ع) چه میداند من اعلمتر از او هستم من با اساتید نشست و برخاست داشتم و از زبان آنها شنیدم و جعفر بن محمد (ع) صحفی است. با خود گفتم سال آینده حتی اگر شده سینه خیز به حج میروم. گفت: بدنبال کاری بودم و موسم حج رسید و حج بجای آوردم و به نزد امام (ع) رفتم و قصه را برای او نقل کردم امام (ع) لبخند زد و سپس فرمود: لعنت خدا بر او باد اما اینکه میگوید: من مردی صحفی هستم راست گفت. چرا که صحف ابراهیم و موسی را خواندم. عرض کردم: چه کسی مانند این صحف را نزد خود دارد؟ گفت: چیزی نگذشت که در زده شد و نزد امام برخی اصحاب بودند. امام به غلام خویش فرمود: ببین چه کسی پشت در است. غلام برگشت و عرض کرد ابوحنیفه است. امام (ع) فرمود: بگذار داخل بیاید. سلام کرد و امام پاسخ داد. سپس فرمود اجازه میفرمایید بنشینم؟ امام (ع) در این لحظه روی به اصحاب خود کرد و با آنان سخن میگفت و به او توجه نکردند. ابو حنیفه برای بار دوم و سوم گفت و امام توجهی به او نکرد. ابو حنیفه بدون اجازه امام نشست. امام (ع) وقتی دید او نشست به او نگاه کرد و فرمود: ابو حنیفه کجاست؟ گفت: اینجا هستم. امام فرمود: آیا تو فقیه اهل عراقی؟ گفت: بلی. امام (ع) فرمود: چگونه فتوا میدهی؟ گفت: با توجه به قرآن و سنت پیامبر(ص). امام فرمود: ای اباحنیفه کتاب خدا را بدرستی میدانی و ناسخ و منسوخ آن را در مییابی؟ گفت: بلی. امام فرمود: ای اباحنیفه وای بر تو. علمی را ادعا کردی که خداوند آن را بجز نزد اهل کتاب که بر آنها نازل شده قرار نداده است. وای بر تو. علم آن نزد خواصی از فرزندان پیامبر(ص) است و خداوند حرفی از قرآن را نزد کسی نسپرده است. و اگر آنچه را که ادعا میکنی باشی-که اینگونه نیست- تفسیر این آیه چیست(سِیرُوا فِیهَا لَیَالیَ وَ أَیَّاماً ءَامِنِینَ) (
[21]) (در اين [راه]ها شبان و روزان آسوده خاطر بگرديد)، صحبت از کدام مکان میکند؟ گفت: گمان میکنم بین مکه و مدینه باشد. امام رو به جمع کردند و فرمود: آیا میدانید بین مدینه و مکه اموال مردم ربوده میشود و امنیتی بر جان خود ندارند. گفتند: بله. ابوحنیفه ساکت شد. سپس فرمودند: ای اباحنیفه این آیه حکایت از کدام مکان دارد؟ (وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا) (
[22]) (و هر كه در آن درآيد در امان است). گفت: کعبه. امام فرمودند: نمیدانی که حجاج بن یوسف کعبه را که ابن زبیر در آن تحصن کرده بود به منجنیق بست و در آن امنیت نداشت؟ ابوحنیفه ساکت شد. سپس امام فرمودند: ای اباحنیفه اگر مسئلهای باشد که بیان آن در قرآن نیست و سنت هم درباره آن سخن به میان نیاورده است چه انجام میدهی؟ عرض کرد: قیاس میکنم و به رأی خود عمل مینمایم. امام فرمودند: ای ابا حنیفه اولین کسی که قیاس کرد ابلیس لعین بود. در برابر خدای تبارک و تعالی قیاس کرد و گفت: من از او برترم من از آتش خلق شدهام و او از گل. ابو حنیفه سکوت اختیار کرد. امام پرسید کدام یک ناپاکتر است بول یا جنابت؟ ابوحنیفه گفت: بول. امام فرمودند: مردم در موقع جنابت غسل میکنند نه به هنگام بول. اباحنیفه سکوت کرد. امام فرمود: کدام یک افضلتر است نماز یا روزه؟ گفت: نماز. امام فرمودند: چرا زن حائض روزه خود را قضا میکند ولی نمازش را نه؟ ابو حنیفه سکوت اختیار کرد...).(
[23])
زید الشحام میگوید: قتاده بن دعامه بر امام باقر (ع) وارد شد و امام(ع) فرمودند: (ای قتاده تو فقیه اهل بصره هستی؟ عرض کرد: اینگونه میگویند. امام فرمودند: به من خبر رسیده که قرآن را تفسیر میکنی؟ قتاده پاسخ داد: بلی اینگونه است. امام(ع) فرمودند: اگر به علم تفسیر میکنی لذا تو همانی که هستی و من از تو میپرسم....تا اینکه امام (ع) فرمودند: وای بر تو ای قتاده اگر از نزد خود تفسیر کردی به هلاکت رسیدی و به هلاکت رساندی. اگر از دیگران نقل میکنی بازهم به هلاکت رسیدی و رساندی. بدرستیکه قرآن را بجز کسی که بدان مورد خطاب قرار گرفته شده نمیداند).(
[24])
عبدالرحمن الاسلمی میگوید امام علی(ع) به یک قاضی رسید و پرسیدند: (ناسخ و منسوخ قرآن را میدانی؟ پاسخ داد: خیر. امام فرمودند: هلاک شدی و به هلاکت رساندی. تأویل هر حرف قرآن دارای وجوه متعددی است).(
[25])
ابی صلت هروی از امام رضا (ع) نقل میکند که خطاب به ابن الجهم فرمودند: (تقوای الهی پیشه کن و قرآن را به رای خویش تأویل مکن. خداوند میفرماید: (ما یعلم تأویله الا الله والراسخون فی العلم) (تاويلش را جز خدا و ريشه داران در دانش كسى نمى داند)). (
[26])
از این حکایات و قبل از آن روایات، به یقین میتوان نتیجه گرفت که هیچ کس نمیتواند بین مردم فتوا دهد یا به رأی خویش قرآن را تفسیر کند اگر از جمله کسانی نباشد که محکم قرآن را از متشابه میداند و ناسخ را از منسوخ باز میشناسد. و این علم مخصوص ذریه معصوم است که خلفای رسول خدا (ص)؛ ائمه و مهدیین (ع) تا روز قیامت هستند.
از حکمت اختصاص علم متشابه قرآن به حجج معصومین شناخت معصوم و نیاز به اطاعت او به دلیل عدم وجود دربی برای شناخت قرآن و غیره میباشد تا کسی از هر طرفی نیاید و ادعای امامت کند چون اگر کسی چنین کند خود را درگیر امواج متلاطمی خواهد یافت و تناقض و سردرگمی او در تفسیر قرآن مانند روز روشن برای کسانی که تعقل میکنند آشکار می شود.
در احتجاجی که میان امام علی (ع) و زندیق انجام شد از متشابهات قرآن از امام پرسید و امام(ع) پاسخ دادند که بدینجا رسید فرمودند: (خداوند برای علم شایستگانی قرار داد و اطاعت از آنها را با این قول بر مردم واجب فرمود: (أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ)(خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد) و فرمود: (وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ) (و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند قطعاً از ميان آنان كسانىاند كه [مىتوانند درست و نادرست] آن را دريابند) و فرمود: ( اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ) (
[27]) (اى كسانى كه ايمان آوردهايد از خدا پروا كنيد و با راستان باشيد). و فرمود: ( وَمَا یَعْلَمُ تأویلهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) (تاويلش را جز خدا و ريشه داران در دانش كسى نمى داند). و فرمود: ( َتأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا) (
[28]) (و به خانهها از در [ورودى] آنها درآييد). و دربها همان دربهای علمی است که به انبیا سپرده شده است و دربهای آن اوصیا هستند. هر عملی از اعمال خیری که بدست کسانی غیر از اوصیا و عهود و حدود وشرایع و سنن و ویژگیهای دین آنها انجام گیرد مردود و غیر قابل قبول خواهد بود. و اهل آن در مرحله کفر هستند هرچند صفت ایمان شامل حال آنها شود. سپس خداوند کلام خود را به سه بخش تقسیم فرمودند: بخشی از آن را عالم و جاهل میداند و بخشی را تنها کسی میداند که ذهن خود را پاک و حس خود را لطیف و تمایز دادنش صحیح باشد خداوند سینه او را برای اسلام فراخی داده است و بخشی که بجز خدواند و ملائکه و راسخون در علم کسی نسبت به آن معرفت ندارد. بدین دلیل این کار را انجام داده تا اینکه اهل باطلی که بر میراث علم از کتاب پیامبر چنگ طمع انداختند ادعایی نکنند و نیاز، آنها را به پیروی از کسی که ولایت امر بدو سپرده شده هدایت کرد ولی از اطاعت از او سرباز زدند...).(
[29])
بلکه روایت شده که در هر زمانی تأویلی وجود دارد و تنها امام حجت برگزیده شده از سوی خداوند از تأویل آن خبر دارد.
اسحاق بن عمار میگوید از امام صادق (ع) شنیدم که میفرمود: (قرآن تأویلی دارد. برخی از این تأویل واقع شده و برخی هنوز وقت آن نرسیده است. اگر تأویل آن در زمان امامی از ائمه واقع گردد امام آن زمان تأویل را در مییابد). (
[30])
بدین گونه واضح میشود که تأویل قرآن و معرفت محکم و متشابه مختص امام معصوم از اوصیای رسولالله حضرت محمد (ص) میباشد و کسی به غیر از آنها هیچ معرفتی به آن ندارد.
نیز از روایت قبلی روشن شد که کسی در عصر ظهور به جز امام مهدی (ع) یا کسی که بطور مستقیم با ایشان در ارتباط باشد و این علم را تحمل کرده است به تأویل قرآن معرفت ندارد. و بدین شکل خواهیم دانست که امام مهدی (ع) یا کسی که با او در ارتباط است از راه به زانو در آوردن جمیع علما نسبت به علم متشابه قرآن و احکام آن، قابل شناخت است. همانگونه که پدران وی امامت خویش را از طریق همان علمی که خاص آنهاست ثابت کردند.
لذا بر کسانی که متصدی امور دینی هستند و ادعای مرجعیت میکنند در این علم مقدس با سید احمدالحسن مناقشه کنند. اگر در این راه عاجز ماندند و پاسخ ندادند حقانیت سید احمدالحسن ثابت میشود که وی وصی و فرستاده امام مهدی (ع) است چون این علم همانگونه که روایات تصریح میکنند نزد کسی به جز اوصیای رسول الله (ص) نمیباشد.
والحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد وآله الائمه والمهدیین.
شیخ ناظم عقیلی 1429ه.ق
حمد و ستایش مخصوص خداوند، پروردگار جهانیان است؛ کسی که مالک سلطنت، روانکنندهی کشتی (وجود)، مُسخّر کنندهی بادها، شکافندهی سپیدهی صبح، حکمفرمای روز جزا و پروردگار جهانیان است.
سپاس مخصوص خدایی است که از ترس و خشیّت او، آسمان و ساکنانش میغرند و زمین و آبادکنندگانش میلرزند و دریاها و هر آن که در اعماقش غوطهور است موج میزنند.
بار خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست؛ کشتی روان در اقیانوسهای ژرف؛ هر که بر آن سوار شود، ایمنی یابد و هر که آن را رها کند غرق شود. کسی که از آنها پیش افتد، از دین خارج است و کسی که از آنها عقب بماند، نابود است؛ و همراه با آنها، ملحق به آنها است.
-پرسش 25: معنی حدیث «دنیا زندان مؤمن است»
اینکه در حدیث از پیامبر خدا(ص) و از ائمه (ع) نقل شده است «دنیا زندان مؤمن است»(
[31]) به چه معنا میباشد؟
پاسخ:
همچنین از این بزرگواران (ع) روایت شده است: «نماز معراج مؤمن است».(
[32]) مؤمنِ در این حدیث همان مؤمنِ در حدیث مذکور میباشد و منظور از مؤمن در اینجا، کسیکه صرفاً به اسلام و ولایت اعتقاد داشته باشد، نیست.
آن مؤمنی که دنیا برایش زندان و تنگنا و دردهایی بیانتها است؛ که فقط با خروج از دنیا به هنگام مرگ از این گرفتاریها رها میشود، مؤمنی است که در نمازش به آسمانهای هفتگانه عروج میکند. او جزو کسانی است که به جای دنیا، ذکر را برگزیدند. چنین مؤمنی با یاد روزهای خداوند، نور بیداری را در دیدگان و گوشها و دلها صبح میکند.(
[33]) چنین مؤمنی که به آسمانهای هفتگانه عروج کرده و سعی و تلاش نموده و آن مقامات پسندیده را به دست آورده است، همان روحی است که در آسمانهای دوم و سوم و چهارم.... با آزادی پرواز میکند. چطور ممکن است تعلّق و تقیّد او به این جسم مادی، برایش به مانند زندان نباشد؟!
این عالم جسمانی پهنهای داغ و سوزان بر بالای جهنم و حجاب جهنم و لبهی پرتگاهی است که هر لحظه ممکن است انسان را سرنگون سازد و به جهنم دراندازد. ﴿وظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ (تاریکیهایی بر فراز یکدیگر است). جهنم و این عالم جسمانی همانند ﴿فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾ (به قدر دو کمان، یا نزدیکتر) میباشند. حق تعالی میفرماید: ﴿يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾(
[34]) (از تو به شتاب عذاب خدا را میطلبند، حال آنکه جهنم بر کافران احاطه دارد).
چگونه ممکن است نزدیک بودن روح مؤمن به جهنم به دلیل مقیّد بودنش در جسم، زندانی برای او و تنگنایی که بالاتر از آن تنگنایی نیست نباشد؛ آن هم پس از آنکه فهمیده است که این نزدیک بودن، در واقع نزدیک بودن به جهنم و به تاریکیهایی است که برخی بر فراز برخی دیگر میباشد. چنین مؤمنی تنگنا و اختناق بسیار شدیدی را که پایانی ندارد احساس میکند مگر با خروج روحش و دستیابی آن به آزادی، آن هم پس از موفقیت در امتحان و خروج از این دنیا با قلبی سلیم، و با اقبالی در آسمان هفتم کلی یعنی آسمان عقل و مقرّبین حاصل میگردد. خداوند متعال در وصف حال مرگ انسان میفرماید: ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ * فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِيمٍ﴾(
[35]) (اما اگر از مقرّبان باشد * برای او است آسايش و روزی و بهشت پر نعمت).
یعنی حالت این عده، راحتی به هنگام مرگ است؛ آسایش و روزی و بهشت پرنعمت. هنگام مرگ نه عذابی هست و نه درد و رنجی، بلکه آسایش است و شادی و سرور، به خاطر جدا شدن از این جسمی که همواره زندانی تاریک و تنگ برای این روح پاک و مبارک بوده است.
-پرسش 26: آیا این سخن حق تعالی ﴿وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ....﴾ شفاعت را نفی میکند؟
معنای این آیه چیست؟ ﴿وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ﴾(
[36]) (و بترسيد از روزی که هيچکس، ديگری را به کار نيايد و هيچ شفاعتی از کسی پذيرفته نگردد و از کسی عوضی دریافت نشود و هیچ ياری نشوند) و نیز این آیه؟ ﴿وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ تَنفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ﴾(
[37]) (و بترسيد از روزی که هيچکس، ديگری را به کار نيايد و هیچ فديهای پذيرفته نشود و شفاعت سودشان نکند و هیچ یاری نشوند).
آیا این آیات شفاعت را نفی می کنند؟
پاسخ:
این آیات به هیچ وجه شفاعت را نفی نمیکنند.
﴿وَاتَّقُواْ يَوْماً﴾: یعنی؛ (از روزی بترسید). و این روز همان روز مرگ میباشد؛ یعنی ساعت مرگ یا لحظات مرگ. با اینکه شفاعتِ کسیکه شفیع است در هر ساعت در دنیا و پس از مرگ در قبر و برزخ و قیامت سود میرساند ولی در لحظهی مرگ برای کسی شفاعتی وجود نخواهد داشت، و حتی هنگام مرگ هیچ بَدَل و عمل صالحی نیز پذیرفته نمیشود.
این امر از آن رو است که مرگ عبارت است از کندن روح از جسد و این نَزع یا کندن یا گرفتن یا استیفا الزاماً باید همراه با قطع وابستگیهای روح از این دنیا باشد و براساس میزان تراکم و فراوانی این وابستگیها و روابط، تنیدگی روح با جسد نیز بیشتر میشود، و از همینرو بریدن این وابستگیها حتماً با دردها و رنجهایی همراه است و شفاعت شفاعتکنندگان برای مانع شدن از آن یا از بین بردنش سودی نمیرساند و حتی عمل انسان نیز برای رفع یا از بین بردن این دردها کارساز نمیباشد.
﴿لاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ﴾ (و از کسی عوضی دریافت نشود): این امر بدین دلیل است که وابستگی انسان به دنیا (خانه، همسر، فرزندان، مال و دیگر تعلّقات دنیوی) عبارت است از ریسمانهایی که انسان با دست خودش آنها را گره زده است و بدون بریدن این ریسمانها و تعلّقات، روح از دنیا خارج نمیگردد و از جسد منفصل نمیشود؛ و هیچکس از دردهای مرگ نجات نمییابد مگر کسیکه با جسمش در دنیا بوده ولی روحش به ملأ اعلی تعلّق داشته باشد، و اینها همان مقرّبان هستند. امیرالمؤمنین ( سخنی با این مضمون دارد که: «انما کنتُ جاراً لکم، جاورکم بدني اياماً»(
[38]) (من فقط همسایهی شما بودم، که چند روزی بدنم در کنار شما زیست) و خداوند متعال میفرماید: ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ * فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِيمٍ﴾(
[39]) (اما اگر از مقرّبان باشد * برای او است آسايش و روزی و بهشت پر نعمت).
در لحظات مرگ نه شفاعت سود میدهد و نه عمل صالح، مگر فقط با یک شرط: خرق قانون تکوینی، که در آن صورت قطع کردن این ریسمانها دردآور نخواهد بود، همانطور که آتشِ ابراهیم( غیرسوزان شد، یا به خاطر مانعی که خداوند اراده کرده بود در او ( قرار بدهد، اثری نداشت. ما این خرق قانون تکوینی را جزو امور عادی و رایج نمیبینیم، بلکه فقط در حالاتی که متعلّق به وجود خدای سبحان میباشد یا به رابطهی خداوند سبحان و متعال با شخصی مربوط میشود و تأیید او برای خرق این قانون تکوینی را به دنبال دارد، اتفاق میافتد.
از اینرو اصحاب یمین که در رتبهای پایینتر از مقرّبین هستند، هر چند بهشتی میباشند ولی از عذاب مرگ نجات نمییابند. خداوند سبحان و متعال در مورد وضعیت آنها هنگام مرگ سکوت اختیار میفرماید. حق تعالی میفرماید: ﴿وَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ أَصْحَابِ الْيَمِينِ * فَسَلَامٌ لَّكَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ﴾(
[40]) (و اما اگر از اصحاب یمین (سعادت) باشد، * پس تو را از اصحاب یمین سلامی است)؛ یعنی اگر فرد از اصحاب یمین باشد، خداوند متعرض حال او به هنگام مرگ نشده است و حال آنکه آیات آخر سورهی واقعه برای بیان حالت مرگ میباشد،(
[41]) ولی خداوند وضعیت آنها پس از مرگ را بیان فرموده و به پیامبر(ص) گفته است ﴿سَلَامٌ لَّكَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ﴾(پس تو را از اصحاب یمین سلامی است).
از بزرگترین مثالهایی که وضعیت این گروههای سهگانه یعنی «مقرّبان، اصحاب یمین و تکذیبکنندگان گمراه» را نشان میدهد، امتحانی بود که طالوت از لشکریانش که همراه او بودند به عمل آورد؛ آنگاه که به بیابان بی آب و علفی رسیدند و تشنه شدند، طالوت، رودی را در راه به آنها نشان داد. طالوت به آنها گفت: ﴿إِنَّ اللهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمْ﴾(
[42]) (گفت: خداوند شما را به جوی آبی میآزمايد؛ هرکه از آن بخورد از من نيست و هرکه از آن نخورد يا تنها کف دستی بياشامد از من است. همه جز عدهی اندکی از آن نوشيدند)؛ آنکس که از آن ننوشید، از مقرّبین بود و کسیکه کف دستی از آن آشامید جزو اصحاب یمین و کسیکه از آن نوشید در زمرهی تکذیبکنندگان گمراه جای گرفت؛ چراکه اگر او باور داشت که طالوت فرمانروایی از جانب خداوند است، امر او را فرمان میبرد و از آب نمینوشید.
این تکذیب کردن، تکذیب خدای سبحان و متعال بود و نه فقط طالوت. این جوی آب، همان زندگی دنیا میباشد. هرکس از مقرّبین که از آن نیاشامد همان کسانیکه تمام دلبستگیهای خود را از دنیا قطع کردهاند برای گرفتن روحشان نیازی به قطع کردن هیچ تعلّق یا ریسمانی نیست؛ و کسیکه از آن جرعهای بنوشد، هنگام جدا شدن روحش لازم است ریسمانهایی که خودش تنیده است، بریده شود و هرچه این ریسمانها بیشتر باشد درد او فزونتر خواهد بود. اما آنکه به اندازهای نوشیده باشد که سرمستش کرده و به جایی رسیده باشد که نمیفهمد چه میگوید، هنگام مرگش خواهد دید که در لبهی پرتگاهی زندگی میکرده است و مرگ او، ریزش این پرتگاه به داخل آتش جهنم میباشد.
برای اینکه انسان جزو مقرّبین باشد و در عین حال از زن و مال و فرزند و خانه و هرچه که اهل دنیا دارند برخوردار باشند، تنها یک راه باقی میماند؛ اینکه به شیوهی ائمه(ع) گام بردارد، آنگاه که آنها(ع) بر فقرا و مساکین و به ویژه ایتام بیحدّ و مرز انفاق میکردند. این شخص باید فرزندان را برای وجه الله نذر کند، به عنوان مجاهدانی که برای اعلای کلمهی الله جهاد میکنند. شاید خداوند آنها را با حُسنِ قبول پذیرا شود و به وجهی پسندیده بار آورد. اما در مورد همسرش، باید مهریهاش را تلاش به سوی خداوند سبحان و متعال قرار دهد و بخواهد که او را به مقامات عالیه در اطاعت خداوند سبحان و متعال و شناخت خداوند سبحان و متعال تا آنجا که امکان دارد، برساند.
-پرسش 27: معنی سخن حسین (ع): «خداوندا مرا از خواری نفسم بیرون آور و از شرکم پاکم فرما»
پاسخ:
شرک انواعی دارد از جمله:
1- شرک ظاهری: این شرک نیز اقسامی دارد، از جمله: شرک آشکار در عقیده مانند پرستش بتها و پرستش علمای بیعمل گمراه؛ بتهایی که زبان دارند، همانطور که در قرآن کریم(
[43]) و از پیامبر(ص) و ائمه (ع) در نکوهش آن دسته از یهود که از علمای خود در معصیت خدا فرمان بردند و به این ترتیب آنها را عبادت کردند، آمده است.(
[44])
2- شرک پنهان: که ریا میباشد با تمام اقسامش بخشی از آن است. البته توجّه به خلق برای برآورده شدن حاجات و نیازها بدون توجّه به خدای سبحانِ قاضیِ الحاجات جزو آن نمیباشد «الذی یعطی من سأله و من لم یسأله تحنناً منه و رحمة» (خداییکه به درخواست کنندهاش عطا میکند و به کسیکه از او نخواهد عطا میکند از روی نعمتبخشی و مهرورزی) بلکه این مورد ـیعنی توجّه به خلق بدون توجّه به خدای سبحانـ کفر به خداوند است و متأسّفانه این وضعیت بین مردم رایج است و جریان دارد. توجّه به مردم برای برآورده شدن نیازها، در کنار توجّه به خداوند، از جملهی این نوع شرک محسوب میشود. حق تعالی میفرماید: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ﴾(
[45]) (و بيشترشان به خدا ايمان نياورند مگر با شرک). حق این است که بنده در تمام احتیاجات خود رو به سوی خدای سبحان کند و بندگان را صرفاً وسیله و ابزاری در دست خداوند به شمار آورد که خدا به هر نحو و در هر کجا که اراده فرماید برای برآورده شدن حاجتش آنها را به کار میگیرد. اگر بنده به خدا توجّه کند، تعامل با خلق زیانی به او نمیرساند.
3- شرک نفسانی: که مخفیترین نوع شرک است و همان «منیّت» میباشد، که مخلوق را از آن گریزی نیست. این «منیّت» او را با ظلمت و عدمی که بدون وجود آن، فقط خدای سبحان و متعال میماند و لاغیر درهم میآمیزد و از همینرو به این معنا، هر بندهای از بندگان خدا مشرک میباشد. امام حسین ( این معنای شرک و نیز آنچه از شک به همراه دارد را قصد کرده است. امام حسین( فتح المبین را درخواست مینماید و از بین رفتن شائبهی عدم و ظلمت از صفحه وجودش را؛ عدمی که بدون آن چیزی جز خدای واحد قهار باقی نمیماند؛ از همینرو آن حضرت ( میفرماید: «بارپروردگارا! هیچکس استحقاق وجود را ندارد جز تو، و وجود من گناهی عظیم است که راهی برای بخشودنش نیست الا با فنای من و با بقای وجود پاک تو».
این شک و شرک، بالقوّه است نه بالفعل یعنی منشأ آن موجود است نه اینکه بالفعل موجود باشد؛ یعنی قابلیت به فعلیت رسیدن در آن وجود دارد ولی در عمل محقق نگشته است؛ به این معنا که مصداق خارجی ندارد. در فطرت انسان نقطهای تاریک وجود دارد که همان شائبهی عدم و ظلمت میباشد. این نقطهی تاریک، محل اتصال پوزهی شیطان است که از طریق آن انسان را وسوسه میکند.(
[46])
-پرسش 28: حجابهای نور و ظلمت و تفاوت میان آنها.
سید خمینی (قدس سره) در کتاب آداب نماز صفحهی 320 میگوید:
اما عظمت متکلّم آن و منشاء و صاحب آن ، همان عظیم مطلق است که جمیع عظمتهای مدنظر در ملک و ملکوت و تمام قدرتهای نازل در غیب و شهادت، رشحهای از تجلّیات عظمت فعل آن ذات مقدس است. ممکن نیست حق تعالی با تجلّی به عظمت برای احدی تجلّی کند، و از پسِ هزاران حجاب و سرادق تجلّی میکند، چنانچه در حدیث آمده است: «خداوند را هفتاد حجاب است از نور و ظلمت؛ اگر آن حجابها کنار روند، «سَبَحات روی او» (انوار جلال و عظمت خداوند)، ماسوی (مخلوقات) را خواهندسوزانید....» . (
[47])
سوال الف - آیا این حجابهای نور و ظلمت با یکدیگر آمیخته است؟
سوال ب - معنای حجاب نور و حجاب ظلمت چیست؟
سوال ج - چگونه برخی حجابهای ظلمت و نور کنار میرود؟
سوال د - آیا طبق گفتهی سید خمینی (قدس سره) مبنی بر اینکه «و ممکن نیست حق تعالی با تجلّی به عظمت برای احدی تجلّی کند»، این حجابها هرگز کنار نمیرود؟ اگر کنار رود، چه میشود؟ و سوختن به چه معنا است؟
پاسخ:
حجابهای ظلمت: همان لشکریان جهلند که امام صادق (ع) آنها را بیان میفرماید؛(
[48]) همان رذایل اخلاقی و منیّتِ برنشانده شده در فطرت آدمی است. هرچه منیّت در انسان بیشتر شود، این حجابها بیشتر میگردد، و هرچه منیّتِ انسان رو به کاهش نهد، این حجابها نیز کمتر میشود. منشأ این حجابها، ظلمت و عدم و مادّه میباشد و چیزی نیست جز سلب تمام خیرات از انسان.
اما حجابهای نورانی: عبارتند از کلمات خدای سبحان و فیضی که از حق تعالی بر مخلوقاتش نازل میشود. این حجابها برای هر مقام و برای هر انسان سالک طریق الی الله، دارای حالاتی است. این حجابهای نورانی برای بهترین خلق خدا یعنی حضرت محمد(ص) عبارت است از قرآن یا حجابی که در نوسان است. این معنا در حدیثی از امام صادق(ع) آمده است. آن حضرت میفرماید: «جبرئیل او را در موقفی متوقف نمود و گفت: بر جای خود (باش) ای محمد!(
[49]) در جایگاهی ایستادهای که هرگز هیچ فرشته و پیامبری در آن نَایستاده است. پروردگارت ندا میدهد. فرمود: ای جبرئیل! چگونه ندا میدهد؟ گفت: او میفرماید: سبوح قدوس، منم پروردگار فرشتگان و روح، رحمتم بر خشم من پیشی گرفته است. آنگاه پیامبر عرض کرد: «خداوندا، از ما درگذر و بیامرز». امام صادق(ع) فرمود: «و همانطور که خدا فرموده است: ﴿قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾(تا به قدر دو کمان، یا نزدیکتر).» گفته شد: مراد از ﴿قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾ چیست؟ حضرت فرمود: «میان دو طرف کمان تا سر آن». و فرمود: «میان آن دو حجابی میدرخشید و به جنبش درمیآمد». این مطلب را نفهمیدم جز اینکه حضرت فرمود: «زبرجدی است. پیامبر گویی به ارادهی خدا از میان چیزی شبیه سوراخ سوزن به نور عظمت (الهی) نگریست. آنگاه خدای تبارک و تعالی فرمود....».(
[50])
این حجاب زبرجد سبز که در حرکت و نوسان است، اشارهای است به حجابهای ظلمت و نور؛ و کنار رفتن حجاب ظلمت با فتح در مَثَل، مانند سوراخ سوزن و کنار رفتن حجاب نور با «خفق» (نوسان) که برای حجاب حاصل میگردد، صورت میپذیرد. حجابهای ظلمانی، با دور شدن از سربازان جهل و منیّت، میسوزد. حجابهای نورانی هم در درون انسان نهادینه شده است و هنگامیکه او به سربازان عقل و اخلاق کریمه آراسته گردد، در آن فنا میشود. به این ترتیب آدمی در مسیر رو به رشد و تکاملی خود میکوشد به آنجا برسد که منیّت را از صفحهی وجودش بزداید و به تمام لشکریان عقل آراسته گردد و این، همان فتح مبین میباشد: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا﴾ (ما برای تو پیروزی نمایانی را مقرّر کردهایم).(
[51])
این همان مقام محمود است که پیامبر اکرم حضرت محمد(ص) به آن دست یافت و خدای سبحان و متعال در این مقام برای حضرتش در لحظاتی متجلّی شد: «و کان بینهما حجاب یتلألأ و یخفق» (میان آن دو حجابی میدرخشید و میجنبید) یعنی حجاب در یک لحظه برداشته میشد و در لحظهای دیگر برمیگشت. به هنگام بالا رفتن حجاب، چیزی از حضرت محمد(ص) باقی نمیماند بلکه آن حضرت فنا میشد و میسوخت و از او که وجه الله است، چیزی باقی نمیماند بلکه فقط خدای یگانهی قهّار بر جای میماند و بس.
حدیث فوق که از ائمه (ع) روایت شده است، به هیچ وجه کشف شدن (برداشته شدن) حجابهای ظلمت و نور را نفی نمیکند بلکه نفیکنندهی کشف دایمی تمام آن میباشد. کشف کامل، در لحظاتی، برای حضرت محمد(ص) حاصل شد و آن حضرت با نوسان حجاب، به جنبش درمیآید و همهی هستی و کائنات نیز با حضرت به حرکت درمیآیند. اگر شما قرآن بخوانی، با نوسان او به حرکت رفت و برگشت درمیآیی بدون اینکه قصد و نیتی بر این کار داشته باشی؛ گویی در انجام آن مجبور و بیاختیار هستی.
پاسخ سوال الف و ب- نور یا حجابهای نورانی، از سوی خدای سبحان است و حجابهای ظلمانی از ماده یا عدم نشأت میگیرد. مخلوقات با اِشراق نور در ظلمت پدیدار گشتهاند؛ یا میتوان گفت با تجلّی نور در ظلمت. اختلاط حاصل بین نور و ظلمت به معنی اختلاط (دو) همجنس (مجانس) نیست بلکه عبارت است از اختلاط تجلّی و ظهور. همانطور که امیرالمؤمنین (ع) در جملهای به این معنا فرموده است: «درون چیزها است ولی نه به مجانست (با آنها آغشته نیست)، و بیرون است از آنها، ولی نه به مزایلت (با دوری از آنها)».(
[52])
پاسخ سوال ج – حجابهای ظلمت و نور با حرکت کردن به سمت خداوند متعال و کسب رضایت او برداشته میشود؛ حجابهای ظلمت به طور خاص با دور شدن از لشکریان جهل و اخلاق ناپسند و با دوری از منیّت و کنار گذاشتن آن، برداشته میشود. حجابهای نور با علم و معرفت و آراسته شدن به لشکریان عقل و اخلاق پسندیده و سوختن در نردبان صعود به مقامات قدسی در ملأ اعلی، برداشته میشود.
پاسخ سوال د- از مطالب پیشین روشن شد که این حجابها به طور کامل برای حضرت محمد(ص) کنار رفته است ولی نه به صورت همیشگی بلکه در لحظاتی. همچنین مشخص شد که علت آنکه حجابها به طور دایم برداشته نشد این است که اگر حجابها به طور دایمی کنار رود، برای بنده دیگر هویت و شخصیتی باقی نمیماند و پس از سوختن عبد و فنای او در ذات الهی، چیزی جز خدای یگانهی قهار بر جای نمیماند. این حجابها جز برای حضرت محمد(ص) که صاحب مقام محمود است برای هیچکس دیگر به طور کامل برداشته نشده است. سرور عارفین علی (ع) میفرماید: «لو کشف لی الغطاء ما ازددت یقیناً»(
[53]) (اگر پرده از جلوی روی من برداشته شود، چیزی بر یقینم افزوده نمیگردد). این پرده و حجاب برای حضرت محمد(ص) برداشته شده است. کنار رفتن پرده، برای علی (ع) نیز واقع شده ولی در مراتبی پایینتر از مرتبهای که خود حضرت (ع) بیان فرموده است. حبهی عرنی نقل کرده است که آن حضرت در قبرستان کوفه حرکت میکرد و با مردگان سخن میگفت.(
[54])
-پرسش 29: اگر زمین خالی از حجّت باشد، اهلش را در خود فرو میبرد.
چرا طبق فرمایش معصومین (ع) اگر زمین از معصوم یا حجّت خدا بر اهل زمین خالی شود، اهلش را در خود فرو میگیرد؟
پاسخ:
روایات در این معنا بسیار آمده است؛ از جمله: ابو حمزه میگوید: به امام صادق ( عرض کردم: آیا زمین بدون امام باقی میماند؟ حضرت فرمود: «اگر زمین بدون امام باشد، در خود فرو میریزد».(
[55])
از امام باقر( روایت شده است که میفرماید: «اگر امام ساعتی از زمین برداشته شود، زمین اهلش را در خود میپیچد همانطور که دریا چنین میکند».(
[56])
چرا که حجت( محل رسیدن فیض به زمین میباشد. پس به سبب وجود او در تمام آسمانها و مقامات قدسیِ بالایی، مَثَل او در این زمین مَثَل ناف نوزاد است که محل رسیدن غذا از مادر به نوزاد میباشد. مَثَل امام ( همانند بند ناف کشیده شده از آسمان به زمین است که فیض الهی را به زمین منتقل میکند: «به وسیلهی آنها روزی میخورید و به وسیلهی آنها باران بر شما میبارد».
او ریسمان استوار الهی و ستون نورِ نازل شده از آسمان بر زمین است. اگر او نباشد زمین اهلش را میبلعد؛ یعنی نور الهی به زمین نمیرسد و در نتیجه زمین متلاشی میشود و خود و اهلش به عدم بازمیگردند. از همینرو نمیتوان بزرگی و عظمت فضل حجت ( بر تمام خلایق را وصف نمود.
-پرسش 30: چرا میّت را در حالیکه بر سمت راست خوابیده است رو به قبله میکنند؟
چرا میّت را در حالیکه بر سمت راست خوابیده است رو به قبله میکنند ولی محتضر را در حالیکه بر پشت خوابیده و کف پاهایش رو به قبله است، متوجّه قبله میکنند؟
پاسخ:
محتضر، انسانی زنده است؛ یعنی روح او همچنان به جسمش اتصال دارد. محل اتصال روح در بدن سینه است. محتضر در حالیکه بر پشت خوابیده است رو به قبله میشود تا روح او متوجّه بالا و صورتش و صورت جسمش در برابر قبله باشد و به این ترتیب به استقبال خداوند سبحان و فرشتگان برود.
ولی جسم میّت، جسمی است که روح از آن جدا گشته است؛ بنابراین با صورت جسمانی او را متوجّه قبله میکنند، و بهترین شکل برای رو به قبله کردنِ صورت این است که بر پهلوی راست بخوابد و رو به قبله کند.
-پرسش 31: علت کفن کردن میّت و فایدهای آن.
علت کفن کردن میّت چیست و چه فایدهای دارد؟
پاسخ:
جسم میّت به جهت متصل بودن روح به آن پیش از مردنش، محترم است و از همینرو هنگام دفن کردن در حضور سایرین، عورت و جسمش پوشیده شود، همانطور که خود او نیز پیشتر در این دنیا به پوشانیدن عورت و بدنش اهتمام میورزید. در ضمن وقتی خداوند سبحان و متعال اراده فرماید تا میّت را برانگیزاند، کفن، لباس او میباشد و نیز با پوشاندن این لباس ـکه بهتر است از برترین انواع پارچه باشدـ امید میرود که روحش نیز در حال مرگش بهترین نوع لباس تقوا را بپوشد و این امید وجود دارد که خداوند بر او منّت نهد و پس از آنکه مؤمنان او را کفن پوشاندند، لباس تقوا به او بپوشاند. چنین معنایی از ائمه(ع) در داستان «جوان با داوود و ملک الموت»(
[57]) آمده است که در آن، خداوند بر جوان رحم آورد و به جهت ترحم داوود( بر آن جوان، بر عمرش افزود.
-پرسش 32: چرا خداوند ذکر را به تعداد فَرد قرار داده است؟
چرا خداوند ذکر را به تعداد فَرد قرار داده است؟
پاسخ:
خداوند یکتا است و وتْر (فرد) را دوست دارد. وتر یا فرد بر خداوند سبحان دلالت دارد و شفْع بر دوگانگی و زوج بودن؛ بنابراین ذکر در نماز به صورت وتر یعنی یک، سه، پنج یا هفت بار خوانده میشود.
-پرسش 33: چرا تکبیر، شروع نماز است؟
چرا تکبیر، شروع نماز است؟
پاسخ:
شما در نماز میخواهی به سوی خدا عروج کنی و با او سبحان و متعال رویارو گردی. نماز، معراج مؤمن است و عروج صورت نمیگیرد مگر با ارتقا به آسمانهای هفتگانه. کلید هر آسمان و عروج به آن و به آسمانی که پس از آن است، «الله اکبر» میباشد؛ یعنی من بندهی ناقص فقیر، پروردگار کاملِ غنی را قصد کردهام و میخواهم بالا روم و به حضرتش برسم؛ تا به فضل و منّتش بر من، با مدح و ثنای من بر او سبحان و متعال با او مواجه شوم و تسبیحش گویم.
-پرسش 34: چرا تکبیرة الاحرام در نماز.
معنای تکبیرة الاحرام در نماز چیست و ویژگی تکبیر علی بن ابیطالب ( چه میباشد؟
پاسخ:
تکبیرهای احرام در نماز در واقع هفت تکبیر است و نه یکی، هر چند احرام با یک تکبیر جایز است؛ و مراد از هفت تکبیر، نظیر بودن با هفت آسمان میباشد. هر تکبیر به یک آسمان تعلّق دارد. عبارت «الله اکبر» نخست، یعنی خداوند بزرگتر است از آسمان دنیا و نخست و هرچه از خیر و شر در آن و تمام تفاصیلی که در آن هست ـهر چقدر هم که باعظمت باشدـ.
اگر توجّه داشته باشی که زمین با همهی فراخیاش، در مقایسه با کهکشان همچون دانهای شن در صحرا و کهکشان در مقایسه با جهان جسمانی مانند دانهای شن در صحرا است، و آسمان دنیا در قیاس با آسمان دوم مانند دانهای شن در صحرا است و این تناسب همینطور ادامه دارد، چنین نگرشی هر چیزی به غیر از خداوند را در دیدهات کوچک و ناچیز مینماید و در نفْست خداوند متعال را باعظمت میگرداند تا بدانی که او قابل وصف نیست.
تکبیر علی( براساس شناخت و معرفت او به خدای سبحان میباشد و ایشان پس از حضرت محمد (ص) ، در میان خلق خدا بیشترین شناخت را نسبت به خداوند دارد، و هرچه معرفت نسبت به خداوند بیشتر شود، شأن و مقام ذکر خداوند نیز بیشتر میگردد. علی ( میداند تکبیر چهکسی را میگوید و اگر میخواست آنچه را که میشناسد به خلایق منتقل کند، تابِ آن را نمی آوردند.
ایشان( سخنی با این معنا دارد: «انطویت علی مکنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشیة فی الطوی البعیدة»(
[58]) (از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر بازگویم به لرزه میافتید، چون لرزیدن ریسمان در چاههای عمیق!).
«اضطراب» یعنی به لرزه افتادن و «أرشیه» طنابی است که دلوی که برای خارج کردن آب به کار میرود به آن آویخته میشود، و «الطوی البعیده» یعنی چاه عمیق. اگر دلو در چاه عمیق انداخته شود، ریسمانِ آویخته به آن دچار لرزش میشود؛ همانند یک افعی که به راه میافتد.
-پرسش 35: معنای سبحان ربی العظیم و بحمده.
معنای سبحان ربی العظیم و بحمده چیست؟
پاسخ:
تسبیح یعنی منزّه داشتن از نقص، و حمد یعنی ستایش و مدح به کمال. حقیقت آن است که تسبیح از سوی بنده ممکن نیست مگر با مدح و ثنای پروردگار. این ذکر، همان تسبیح به ثنای خداوند سبحان است. این ذکر بیانی است بر اینکه تسبیح جز با ثنا نمیباشد. بنابراین تمام دعاها عبارتاند از مدح و ثنا و حمد، و سرور تسبیحگویان محمدِ حامد (ستایشگر)(ص) میباشد.
-پرسش 36: بین ذکر رکوع و ذکر سجود در نماز چه تفاوتی وجود دارد؟
بین ذکر رکوع: «سبحان ربی العظیم و بحمده» و ذکر سجود: «سبحان ربی الاعلی و بحمده» چه تفاوتی وجود دارد؟
پاسخ:
رکوع، حالت خضوع و تَذَلُّل از سوی عبد برای خداوند سبحان و متعال در مرتبهی ذات است و ذکر مناسب برای این خضوع در این مرتبه، حمد و ستایش مربی عظیم یا علی است.
اما سجود، حالت خضوع و تذلل از سوی عبد برای خداوند سبحان و متعال در مرتبهی «کُنه یا حقیقت» است و ذکر متناسب برای این خضوع در این جایگاه، حمد و ستایش مربی اعلی یا اعظم میباشد. مرتبهی بنده در شناخت خدا در سجده، عظیمتر از مرتبهی بنده در شناخت خدا در حالت رکوع است.
-پرسش 37: معنای ﴿اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى﴾ (نام پروردگار بزرگ تو)
معنای ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى﴾ (نام پروردگار بزرگ خويش را به پاکی ياد کن) چیست؟
پاسخ:
تسبیح فقط از طریق مدح و ثنای عبد نسبت به پروردگار سبحان و متعال محقق میشود و مدح و ثنا بر اساس آن چیزی است که خداوند سبحان و متعال از طریق اولیایش از انبیا و فرستدگان و ائمه (ع) به ما آموخته است، و کمترین حمد و ثنا همان شکرگزاری میباشد.
تسبیح با شکر آغاز میشود و با حمد پایان مییابد. شکر خداوند سبحان و متعال با شکر خلق او و ادای حقشان آغاز میشود؛ چرا که خلق عیال خدایند و محبوبترین خلق نزد خدا مهربانترین آنها نسبت به عیال او میباشد، که این مطلب در حدیث از معصومین (ع) روایت شده است.(
[59])
پس بنده هنگامی پروردگار سبحان و متعالش را تسبیح میگوید که رحمتی بر مؤمنان و رأفتی بر یتیمان و مسکینان باشد و همچنین غلظت و شدتی بر کافران، و او حقّی باشد که بر زمین سِیر میکند.
﴿اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى﴾ عبارت است از علی (؛ چرا که او اسم اعلی و اعظم است. علی همراه با حق است و حق با علی. بنابراین ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى﴾ میشود: حقی باش که بر زمین سِیر میکند؛ یعنی؛ بر خلاف آنچه پنداشته میشود، با عمل او را تسبیح بگو نه با گفتار.
-پرسش 38: معنای حدیث امام باقر (ع): «اگر میخواستم، توحید را از صمد منتشر میساختم»
از امام باقر( این معنا روایت شده است: «اگر میخواستم، توحید را از صمد منتشر میساختم». معنای این حدیث چیست و چطور ممکن است توحید از صمد، منتشر شود؟
پاسخ:
صمد کسی است که در نیازها آهنگ او کنند. او مالامال از کمال است و هیچ نقص و عیبی در او راه ندارد. اگر انسان عاقل بیمار شود، به غیر از خدای شفا دهنده به چه کسی رو میکند؟ و اگر گرسنه یا تشنه شود یا به فقر مبتلا گردد، به غیر از غنی رو به سوی چه کسی کند؟ و اگر نداند، به غیر از علیم رو به سوی چه کسی کند؟ و اگر به خشم آید، به جز حلیم رو به سوی چه کسی کند؟ و اگر.... و اگر.... و اگر بخواهد نقصهای خود را از هر جهت جبران کند، غیر از منبع کمالی که بخشش بسیارش جز جود و کرم بر او نیفزاید، رو به سوی چه کسی آورد؟ بنابراین از صمد، بندهی قصد کنندهی سِیر به سوی خداوند سبحان و متعال شناخته میشود.
خداوند، حلیم، کریم، رئوف، غفّار، قادر، قهّار، جبّار، غنی، علیم، کریم و حکیم است و نیز همهی نامهای خداوند سبحان و متعال که اراده کرده خلقش را از آنها آگاه سازد. پس او سبحان و متعال، صمد است؛ یعنی مقصود در تمام این نامها و صفات.
-پرسش 39: سنگسار شدن سپاه ابرهه با سنگهای سِجّیل.
چرا هنگامیکه لشکر ابرههی حبشی میخواست کعبه را ویران کند با سنگ سجیل سنگسار شد ولی زمانیکه لشکر امویان قصد داشتند خانهی کعبه را منهدم کنند تا آنجا که منجنیق بر کعبه نهادند و بیت الحرام تخریب شد، سنگسار نشدند؟!
پاسخ:
بیت الله الحرام (کعبه) حرمتی دارد و فرشتگان، این خانه را از تجاوزگری حفاظت میکنند. این محافظتِ معجزهوار، همیشه به وقوع نمیپیوندد، بلکه هنگامی اتفاق میافتد که مردم از این معجزه بهرهمند شوند و از آن پند گیرند و به سبب آن، به راه مستقیم هدایت شوند. اما اگر انسانها قسیّ القلب باشند و با هشدارها و عقوبتها و مجازاتهای الهی یا آیات روشن خداوندی موعظه نشوند منع کردن آنها از عصیان و طغیان و تکبّر و نیز بازداشتن اجباری آنها از راه جهنم، معنایی نخواهد داشت و چنین چیزی با وضعیت امتحان و آزمایش کردن انسان بر این زمین منافات دارد.
در زمان عبد المطلب ( ـجدّ محمد نبی(ص) ـ مردم از این نشانه بهرهمند میشدند و از آن پند میگرفتند. علاوه بر این، چنین معجزهای به حرمت عبد المطلب و اهلبیت او و پیوند آنها با آسمان اشاره داشت؛ چرا که عبد المطلب (ع) یکی از اوصیای ابراهیم(ع) بود؛ ولی در زمان یزید لعنه الله مردم قسیّ القلب بودند و موعظه نمیپذیرفتند، حتی آنها حرمت بزرگتر از کعبه را که همان حرمت حسین (ع) بود شکستند، هنگامیکه آن حضرت را کشتند و بدن پاک و مقدسش را مُثله کردند. حسین (ع) در خطبهاش این مطلب را برای آنها توضیح داد که پس از کشتن او، آنها از هیچ هتک حرمتی ابا نخواهند داشت یا از پایمال کردن آن هیچ واهمهای به خود راه نخواهند داد. با این حال هنگامیکه لشکر یزید لعنه الله از مدینه به سوی کعبه رهسپار شد، آن ملعون (مسلم بن عقبه) فرمانده لشکر اموی جان باخت ولی مردم بازنایستادند بلکه با فرماندهی حُصین بن نُمیر سکونی به پیشروی ادامه دادند تا کار به کوبیدن کعبه با منجنیق و کشتن ابن زبیر در حرم منتهی شد.
در انتهای کار یعنی در زمان امام مهدی (ع)، از آنجا که مردم به گوشهای از فطرت بازمیگردند و با عقوبتها و نشانهها پند میگیرند، این نشانه دوباره به منصهی ظهور خواهد رسید و این بار هنگامی است که پس از خروج امام مهدی(ع) از مدینه و پناه بردن او به مکه حرم خداوند سبحان و متعال، همانطور که از معصومین(ع) نقل شده است، لشکر سفیانی بین مدینه و مکه به زمین فرو میرود.(
[60])
مهمترین علت در رخ دادن این نشانه یا تأخیر آن، بهرهمند شدن مردم از آن، هدایت شدنشان به سبب آن و پند گرفتن، یا غفلت ورزیدنشان از آن و تکیه کردن آنها به ماده و بازگردانیدن تمام اسباب و مسببات به آن میباشد.
-پرسش 40: دلیل حج و هدف از آن.
دلیل حج و هدف از آن چیست؟
پاسخ:
به طور خلاصه حج در اسلام یعنی حاضر شدن در زمان معینی از سال در مکانی معین که بیت الله الحرام یا کعبه میباشد. پس پیش از هر چیز باید ویژگی این زمان و مکان مشخص را بشناسیم.
مکان: کعبه است؛ تجلّی و ظهور بیت المعمور که خود تجلّی و ظهور ضراح میباشد، و ضراح در آسمان ششم که بالاترین آسمان مثالی ملکوتی است قرار دارد و بالاتر از آن، آسمان هفتم که آسمان کلی و نه مثالی است، قرار دارد. ضراح پس از پاسخ دادن ملائکه هنگامی که خداوند از خلقت آدم به آنها خبر داد، خلق شد و ملائکه بر آن طواف کردند تا پس از بیحرمتیشان و اعتراضشان بر خداوند سبحان و متعال، خداوند آنها را بیامرزد و توبهشان را بپذیرد.(
[61])
ضراح در آسمانهای پنجگانهی پایینتر از آسمان ششم متجلّی شد و در هر آسمان، خانهای مناسب با جایگاه آن پدیدار گشت که فرشتگانِ آن آسمان بر آن طواف میکنند، تا خداوند سبحان آنها را ببخشاید و توبهشان را بپذیرد. در آسمان چهارم، بیت المعمور(
[62]) میباشد و این خانه در زمین تجلّی و ظهور یافت و بیت الله الحرام یا کعبه شد. هنگامیکه آدم( به زمین نازل شد، دور آن طواف کرد و خداوند سبحان و متعال با فضل و منّتش، او را بخشید و مقام و شأنش را بالا برد.
اما زمان: ذیالحجه است. مهمترین ویژگی این ماه آن است که در ذیالحجه امام مهدی ( در مکه خروج میکند و نفس زکیه را به سوی اهل مکه میفرستد و آنها او را بین رکن و مقام میکُشند، و حضرت ( در روز دهم از ماه محرم قیام میکند. بنابراین خانهی خدا در آسمانها قرار داده شد تا فرشتگان گرد آن طواف و پس از اعتراضشان بر جانشین خدا آدم( استغفار نمایند، و در زمین نیز قرار داده شد تا آدم پس از تعدّی به درخت علم آل محمد یا درخت ولایت به دور آن طواف کند.
﴿وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا﴾)
[63]) (و عزمی در او نیافتیم): یعنی بر تحمّل ولایت آل محمد (ع)،(
[64]) در حالیکه آنها حجّت خدا بر آدم ( بودند. بنابراین طواف خانه صرفاً به معنی اعتراف بر ولایت حجّت خدا بر خلقش و گردن نهادن بر اوامرش و اطاعت از او میباشد.
بنابراین علّت حج درخواست آمرزش بابت کوتاهی در حق حجّتِ بر خلق( در هر زمان، که در زمان ما امام مهدی ( میباشد. از معصومین (ع) به این معنا روایتی وارد شده است: «خداوند حج را فقط به این دلیل بر مردم فرض کرد تا آنها ولایتشان را بر ما عرضه بدارند».(
[65])
اما غرض از حج؛ گرد هم جمع شدن در این مکان و در این زمان در هر سال، در انتظار و چشم به راه بودن قیام مصلح منتظر مهدی( برای جهاد پیش روی آن حضرت است. او «اَذان» (فراخوان) در زمان ما است. خداوند سبحان و متعال در قرآن میفرماید که ای حجّت من بر خلقم! به سوی تو میآیند و نه به سوی من. حق تعالی میفرماید: ﴿وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِیق﴾(
[66]) (و مردم را به حج فرا خوان تا پياده يا سوار بر شتران تکيده از راههای دور نزد تو بيايند).
و نیز میفرماید: ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ﴾(
[67]) (سپس پلیدیهایشان را از خود دور، و نذرهای خويش را ادا، و بر آن خانهی کهن طواف کنند).
«قضاء التفث» یعنی تطهیر و پاکیزه ساختن، که به حسب ظاهر عبارت از چیدن ناخن و تراشیدن مو میباشد ولی در باطن و در حقیقت، مراد از آن دیدار با امام حجت ( است و تراشیدن مو فقط به مثابه کنار گذاشتن و پیراسته شدن از تمام افکار و تسلیم حجت ( بودن و فرمانبرداری از ایشان میباشد.
کعبه نیز صرفاً به این جهت «بیت العتیق» نامیده شده است که هرکس دور آن طواف کند، از گناه تقصیرش در حق امام مهدی ( حجت بر خلق، آزاد و رها میشود. ﴿ذَلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ﴾(
[68]) (همچنين هرکس حرامهای الهی را گرامی بدارد، برايش بهتر است) و ﴿ذَلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَاِنَّها مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ﴾(
[69]) (آری، کسانیکه شعاير خدا را بزرگ میشمارند کارشان نشان پرهيزگاری دلهايشان است). حرامهای خدا و شعائر خدا، همان حجتهای خداوند سبحان و متعال بر خلق میباشند.
-پرسش 41: معنای سخن موسی (ع) در سورهی شعرا: «فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ».
در پاسخ پیشین فرمودید: (
[70])
موسی ( از این بابت که کشتن قبطی کاری شیطانی بوده است عذر نخواست بلکه وی تعمداً قبطی را کشت و این عملی صحیح بوده است.
اگر قتل قبطی به دست موسی ( کاری صحیح بوده است، پس این سخن او در سورهی شعرا که گفت: ﴿قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾(
[71]) (گفت: آنوقت که چنان کردم، از خطاکاران بودم).
پاسخ:
در اینجا مقصود موسی ( از گمراهی، انحراف از صراط مستقیم به دلیل عمل قتل قبطی نبوده بلکه آن گمراهی که موسی ( قصد بیان کردنش را داشته است، دارای دو بعد میباشد:
بُعد نخست: موسی( خودش را بابت باقی ماندنش در کاخ فرعونِ طاغوتِ ظالم، گمراه میدید و به همین دلیل در سورهی قصص سخنی به این معنا گفت(
[72]) که خدایا به پاس نعمتی که به من عطا فرمودی، هرگز پشتیبان و حامی گنهکاران نخواهم بود، هرچند با بودنم در قصر باعث شوم که سیاهی لشکر فرعون زیاد شود و با سکوت بر ستمگری، با او همکاری کرده باشم. با وجود اینکه بودن موسی (در کاخ فرعون لعنت الله از ابتدا به دست موسی( نبود ولی باقی ماندن حضور او در قصر فرعون به اختیار و ارادهی او بود و موسی( میبایست در نهایت، تصمیم میگرفت که قصر فرعون را ترک گوید و از او لعنت الله برائت جوید.
بعد دوم: موسی( میخواست به فرعون بگوید من قبطی ظالم را کشتم در حالیکه او از پلیسهای فرعون لعنت الله بود و من بر حق هستم و کشتن او حق بود ولی تو مرا از گمراهان میدیدی؛ به عبارت دیگر موسی ( میخواست به فرعون نشان دهد که من در نظر تو از گمراهان هستم نه اینکه در حقیقت گمراه باشم، و حتی من در زمرهی هدایت شدگان میباشم و به همین دلیل از تو و ستم تو گریختم و خداوند مرا پاداش داد: ﴿فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾(
[73]) (و چون از شما ترسيدم، گريختم؛ ولی پروردگار من به من نبوّت داد و مرا در شمارِ فرستادگان آورد).
-پرسش 42: القا کردن شیطان در آرزوی پیامبر و معنای آن.
حق تعالی میفرماید: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللهُ آيَاتِهِ وَاللهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ * لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ﴾(
[74]) (ما پيش از تو هيچ فرستاده يا پیامبری را نفرستاديم مگر آنکه چون تمنایی داشت شيطان در آرزویش چيزی افکند و خدا آنچه را که شيطان افکنده بود نسخ کرد، سپس آيات خويش را استواری بخشيد و خدا دانا و حکيم است * چنين شود، تا آنچه شيطان در القا کردن برای کسانیکه در قلبهايشان بيماری است و نيز سختدلان، آزمايشی باشد، و ستمکاران در اختلافی بزرگ گرفتارند).
معنای القا کردن شیطان در آرزوی پیامبر چیست؟
پاسخ:
هیچ فرستادهای و یا هیچ پیامبری ـ و از اهلبیت ( روایت شده است «و لا محدث»(
[75]) (و هیچ محدثی) در حالیکه خودشان(ع) محدث بودندـ و آرزو و تمنایی ـ یعنی امید برای حاصل شدن خیری از امور خیر که خداوند حاصلش میکند حتی اگر پارهای اوقات به صورت اجمالی باشد؛ به عبارت دیگر آرزوی او محقق شدن امر خداوند سبحان میباشد نه آنگونه که برخی مردم پنداشتهاند میل و هوا و هوس خودشانـ نداشت مگر ﴿أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ﴾ (شیطان در آرزویش چیزی القا نمود)؛ یعنی پس از آنکه فرستاده (چه فرستاده باشد چه پیامبر و چه محدث) شروع کرد به آشکار نمودن میل و آرزویش برای پیروانش، شیطان اقدام به القای باطل در سینهی برخی از این مردم دربارهی این آرزویی که برای آنان یا برای برخی از آنها آشکار نموده است، میکند.
﴿فَيَنسَخُ اللهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ﴾ (خدا آنچه را که شيطان افکنده بود نسخ کرد): با فرستادن ملائکهای در سینهی برخی از این مؤمنان حق را القا میکردند؛ حقی که با القای شیطان درسینههای برخی، باطل پنداشته میشد.
﴿ثُمَّ يُحْكِمُ اللهُ آيَاتِهِ وَاللهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ (سپس آيات خويش را استواری بخشيد و خدا دانا و حکيم است): خداوند آیاتش را با افکندن طمأنینه و آرامش و وقار و یقین در قلبهای مؤمنین محکم میفرماید پس از اینکه در قلبهایشان از جانب خودِ سبحان و متعالش این علم را القا نمود که آنچه شیطان در سینهی برخی القا کرده است، حق نمیباشد بلکه حق آن چیزی است که فرستاده به سویش فرامیخواند. القای شیطان با وسوسه در قلب یا با نشان دادن چیزی خبیث در بیداری یا خواب صورت میپذیرد. شیطان به دوستان خود که نفْسهایشان و حُب منیّت و اظهار کردن و سروری و ریاست باطل و پیروی از هوای نفس بر ایشان مسلّط شده است، القا میکند. ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ * تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ * یُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ﴾(
[76]) (آيا شما را آگاه کنم که شياطين بر چه کسی نازل میشوند؟ * بر هر بسيار دروغگوی گنهکار نازل میشوند * القا میکنند در حالیکه بيشترشان دروغگويانند).
نسخ کردن خداوند برای آنچه شیطان القا مینماید با ارسال ملائکهای که حق را به اولیای الهی القا میکنند، و در قلبهای مؤمنان سخن میگویند و حق را به آنها میشناسانند و آنچه آنها، به صراط مستقیم هدایت میکند را در خواب یا بیداری به آنها نشان میدهند، صورت میپذیرد. پیروی از فرستاده همان حق آشکار از جانب خداوند سبحان و متعال میباشد و کسانیکه از القائات شیطان پیروی میکنند ـکه آزمایشی برایشان میباشدـ در گذشته هم مؤمن نبودهاند بلکه منافقانی بودهاند که در قلبهایشان مرضی بوده و قلبهایشان سخت و تاریک بوده است و در شک و تردید گرفتار بودهاند.
﴿وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ * وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ * وَلَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِّنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ * الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِّلَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ﴾(
[77]) (و ستمکاران در اختلافی بزرگ گرفتارند * و تا آنانکه به ایشان علمی داده شده است بدانند که قرآن حقی از جانب پروردگار تو میباشد و به آن ايمان بياورند و دلهايشان با آن آرام گيرد و خدا کسانی را که ايمان آوردهاند به راه راست هدايت میکند * همواره کافران در آن شک میکنند تا آنگاه که ناگهان آن ساعت فرا رسد يا به عذاب روز بد فرجام گرفتار آيند * فرمانروايی در آن روز از آنِ خداوند است. ميانشان حکم میکند. پس کسانیکه ايمان آوردهاند و کارهای شايسته کردهاند در بهشتهای پر نعمتند).
منافقان و کفّار تا آخرین لحظه در رسالت شک خواهند داشت ﴿حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً﴾ (تا آنگاه که ناگهان آن ساعت فرا رسد) یعنی تا قیام قائم ( ﴿أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ﴾ (يا به عذاب روز بدفرجام گرفتار آيند) یعنی نظیر و مانند ندارد و هیچ سالی از سالهای پیشین چون آن، متولد نگشته است و آن، روز قیام قائم (میباشد. در این روز سلطنت از آنِ خداوند است؛ چرا که زمامدار حاکم در این روز، امام مهدی ( میباشد.
-پرسش 43: استعاذهی مریم (ع) در: «إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَن مِنكَ» (از تو به خدای رحمان پناه میبرم)
معنای استعاذهی مریم( هنگامیکه گفت: ﴿إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَن مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيًّا﴾(
[78]) (مريم گفت: از تو به خدای رحمان پناه میبرم اگر پرهيزگار نباشی) چیست؟
پاسخ:
یعنی به خدا پناه میبرم از تو اگر پرهیزگار نبوده و یا نباشی، و «ان» در اینجا نافیه میباشد. استعاذه یا پناه بردن به خداوند سبحان، در واقع پناه بردن به فرشتگان الهی که شیاطین را از بنیآدم دور میسازند میباشد و در این جایگاه، استعاذه به خدا به معنی پناه بردن به فرشتگان خدا از فرشتگان خداوند سبحان و متعال معنایی ندارد. فقط استعاذه به خدا و فرشتگانش، از شیاطین لعنت الله معنا میدهد و استعاذه به خدا از بندهی متقی و صالح بیمعنی است؛ چرا که او با تقوا و ترسش از خداوند، از شرّ، ایمن شده است.
استعاذهی مریم (ع) نیز بر همین منوال بود؛ زیرا وی گمان میکرد کسیکه به سراغش آمده ـدر حالیکه او مشغول عبادت بودـ بندهای صالح است؛ و گویی مریم(ع) در همان حالکه از هویت او سوال میکند، از او به خدا پناه میبرد اگر فرد صالحی نباشد و او نیز چنین جوابش را میدهد: ﴿قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَامًا زَكِيًّا﴾(
[79]) (گفت: من فقط فرستادهی پروردگار تو هستم تا تو را پسری پاکيزه ببخشم).
-پرسش 44: علت دفن کردن میّت اگر نیمهای از او یافت شود که سینه در آن باشد!
از ائمه (ع) روایت شده است که اگر آن نصف جسدی که سینه در آن است پیدا شود، بر آن نماز خوانده میشود و اگر فقط سر جسد یافت شود، بر آن نماز خوانده نمیشود. علت چیست؟
پاسخ:
محل اتصال روح به جسم، سینه است و نماز بر آن میباشد نه بر سر. نماز بر میّت فقط برای آرامش روح او میباشد و او آرام و اطمینان مییابد اگر از مؤمنین باشد. خدای تعالی در توصیف حال کافران میفرماید: ﴿خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهمْ﴾(
[80]) (خدا بر دلهایشان مُهر نهاده است).
و حق تعالی در وصف حال منافقین میفرماید: ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللهُ مَرَضاً﴾(
[81]) (در دلهاشان مرضی است و خدا نيز بر مرضشان بيفزوده است).
در حالیکه خداوند خطاب به پیامبر اکرم حضرت محمد(ص) میفرماید: ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ﴾(
[82]) (آيا سينهات را برايت نگشوديم؟)، ﴿قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾(
[83]) (گفت: ای پروردگار من! سينهی مرا برایم گشاده گردان).
﴿رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ * وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَآئِـي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللهِ مِن شَيْءٍ ذَلِكَ مِن فَضْلِ اللهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ﴾(
[84]) (من کیش و آیین مردمی را که به خدای يکتا ايمان ندارند و به روز قيامت کافرند، ترک کردهام * من پيرو کيش پدرانم، ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم و برای ما سزاوار نیست که هيچ چيز را شريک خدا قرار دهيم. اين فضيلتی است که خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانی داشته است ولی بيشتر مردم ناسپاساند).
-پرسش 45: معنای آیات «الم * ذَلِكَ الْكِتَابُ.... وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».
معنای سخن خداوند متعال در ابتدای سورهی بقره چیست: (الم * ذَلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ)
(الف لام ميم * اين است همان کتابی که در آن هيچ شکی نيست، پرهيزگاران را راهنما است * آنان که به غيب ايمان میآورند).
پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم. (الم * ذَلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ * والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ * أُوْلَـئِكَ عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)(
[85]) (الف لام ميم * اين است همان کتابی که در آن هيچ شکی نيست، پرهيزگاران را راهنما است * آنان که به غيب ايمان میآورند و نماز را بر پا میدارند، و از آنچه روزيشان دادهايم انفاق میکنند * و آنان که به آنچه بر تو و به آنچه بر پیامبران پيش از تو نازل شده است ايمان میآورند و به آخرت يقين دارند * ايشان از سوی پروردگارشان بر هدایتی هستند، و آنها همان رستگارانند).
اسم الله: همان شهر کمالاتی است که از حقیقت و هویت خدای سبحان ـکه کسی جز او سبحان و متعال آن را نمیداندـ اشراق و تجلّی یافته است. الرحمن الرحیم که در معنا با یکدیگر اتحاد دارند، نماد باب این شهر هستند. سایهی این شهر در عالم ممکنات همان کسی است که در ذات او اشراق و در آن تجلّی یافته است و او حضرت محمد (ص) میباشد. خداوند میفرماید: (وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ) (
[86]) (و تو بر خُلقی عظيم هستی)؛ چرا که او به اخلاق خدا آراسته گردیدهاست وگرنه هیچ خُلقی این شایستگی را ندارد که با صفت عظیم توصیف شود مگر اینکه تجلّی و ظهوری از اخلاق خداوند تبارک و تعالی باشد، و این چنین است که حضرت محمد (ص) شهر علم میشود.
دروازهی این شهر علی (ع) است و همچنین کسی که گوشتش با گوشت او و خونش با خون او آمیخته شده، یعنی فاطمه (ع). به این ترتیب علی (ع) تجلّی الرحمن است و فاطمه (ع) تجلّی الرحیم، و این دو با هم متحدند مانند اتحاد الرحمن الرحیم و از هم جدایند مانند جدایی الرحمن الرحیم.
)ا ل م(: امیر المؤمنین (ع) میفرماید: )من، ح( )حم(ها هستم. من، قَسَم )ا ل م( هستم... من ترجمان )ص( هستم... من )ن و القلم( هستم(.(
[87]) این حروف همان اسامی اهل بیت (ع) هستند. در اینجا «م» محمد، )ل( علی و )الف( فاطمه است. اگر تعداد حروف مقطعه را محاسبه کنیم خواهیم دید چهارده تا میشوند، به تعداد اهل بیت(ع). )میم( 17 بار، )لام( 13 بار و )الف( نیز 13 بار تکرار شدهاست.
قرآن از این حروف تألیف شده است و آنها (ع) همان قرآن میباشند(
[88]) و همان طور که از ایشان (ع) روایت شده، اسم اعظم از این حروف تشکیل شدهاست(
[89]) و همان طور که از آنها (ع) روایت شده، آنها اسم اعظم میباشند)
[90](، یعنی تجلّی اسم اعظم و آنچه که ممکن است از اسم اعظم دانسته شود، یا میتوان گفت اسم اعظم در عالم خلق (ممکنات).
همانطور که کتابت (نوشتن) عبارت است از در هم آمیختن این چهارده حرف نورانی با چهارده حرف ظلمانی دیگر، وجود مخلوق (ممکن) نیز از طریق اختلاط نور آنها با ظلمات یا میتوان گفت: تجلّی انوار آنها در ظلمات، تألیف و تکوین مییابد.
همانطور که آنها (ع) به مثابه تجلّی نور خداوند سبحان و متعال در ظلمت میباشند؛ منظورم ظلمت با قابلیت وجود میباشد. حق تعالی میفرماید: (اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَانها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَ لَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاء وَ يَضْرِبُ اللهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَ اللهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) )
[91]( (خداوند نور آسمانها و زمين است. مَثَل نور او چون چراغدانی است که در آن، چراغی باشد، آن چراغ درون آبگينهای و آن آبگينه چون ستارهای درخشنده از روغن درخت پر برکت زيتون که نه خاوری است و نه باختری افروخته باشد، روغنش روشنی بخشد هر چند آتش به آن نرسيده باشد، نوری افزون بر نور ديگر خدا هر کس را که بخواهد به آن نور راه مینمايد و برای مردم مثلها میآورد، زيرا بر هر چيزی آگاه است). آنها (ع) مَثَل نور خداوند هستند.(
[92])
(ذَلِكَ الْكِتَابُ): )ذلک( اسم اشاره به دور است و در اینجا اشارهای به حروف نزدیک «ا ل م» میباشد. دوری در اینجا دوری مکانی نیست بلکه دوری از نظر شأن و مقام میباشد. این نامهای مبارک که خود کتاب خدا نیز میباشند، آن قدر رفیع الشأن و بلند مرتبه و والا مقام هستند که دست یافتنی نمیباشند. پیامبر (ص) به این مضمون فرموده است: )ای علی! کسی خدا را نشناخت جز من و تو، و مرا کسی نشناخت جز خدا و تو، و تو را کسی نشناخت جز خدا و من(.(
[93])
)الکتاب(: یعنی کتاب خدا که حاوی علم است؛ او حضرت محمد (ص) یا همان )میم( میباشد و او علی یا )لام( است و او فاطمه یا )الف( است.
محمد (ص): کاملترین کتاب و کتاب تامه است و شایسته است که کتاب خدا بر او اطلاق گردد. موجودات جملگی در صفحهی وجود مبارکش مندرج و نگاشته شدهاست؛ همانند کلمات نگاشته شده در طومار.
او (ص) در عالم خلق الف و یاء است، آغاز و سرانجام است و ظاهر و باطن. علی و فاطمه نیز اینچنین هستند؛ ولی آن حضرت (ص) کتابی است بدون حجاب در حالی که این دو (ع) به وسیلهی آن حضرت (ص) از ذات محجوب میباشند. پس او همان شهر است و این دو، دروازهی پیش روی خلق هستند؛ از این دو گرفته میشود و از این دو بر خلق افاضه میگردد.
الرحمن، دروازهی دیگر شهر و کتاب است که رو به روی ذات الهی میباشد. با این درب عظیم رحمت، عالم خلق یا طبق آن گونه که برخی نامیدهاند، عالم امکان افتتاح شد و به برکت آن انسان و فرشتگان و جنّیان خلق شدند و با آن علم میآموزند و با آن روزی داده میشوند و با آن امور تدبیر میشود که اگر به غیر او تدبیر شود عقوبتها و مصیبتها شدت میگیرد و کسی از این خلق خودخواه که از یاد پروردگارش غافل است بر این زمین باقی نمیماند. حق تعالی میفرماید: (الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآَنَ * خَلَقَ الْإِنْسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ) (
[94]) (خدای رحمان * قرآن را تعليم داد * انسان را بيافريد * به او گفتن آموخت).
خداوند متعال میفرماید: (وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَـنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتَابِ) (
[95]) (در حالی که آنها به رحمان کافر میشوند. بگو: او پروردگار من است خدايی جز او نيست بر او توکل کردهام و توبهی من به درگاه او است). بنابراین پروردگار محمد (ص) و بخشایندهی کمال به او، الرحمن است؛ به عبارت دیگر رحمن همان دروازهی ذات است که از آن کمال بر محمد (ص) افاضه میشود.
و خداوند متعال میفرماید: (قُلِ ادْعُواْ اللهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَـنَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى) (
[96]) (بگو: چه الله را بخوانيد چه رحمان را، هر کدام را که بخوانيد، نامهای نيکو از آنِ او است). اینکه این دو اسم را به به طور خاص نام برده، از آن رو است که فیض از این دو میباشد. اولی یعنی الله، جامع کمالات ذات و دومی باب و دروازهی ذات میباشد.
از آنجا که ظهور ذات در عالم خلق، علی (ع) است، از گفتار آن حضرت (ع) در شگفت مباش که فرمود: )منم تقدیر کنندهی آسمانها و روشناییبخش ستارگان در آسمانها، و هر آنچه بین آنها است به اذن خداوند متعال و علتشان به قدرت او، و آنها را رقصندهها نامیدم و ساعتها ملقب گردانیدم، و خورشید را خاموش کردم و آزاد و نورانیاش نمودم و دریاها را به قدرت خداوند به جریان افکندم و من، شایستگی همهی اینها را دارم(. ابن قدامه عرض کردم: ای امیر المؤمنین، اگر کلام را بر ما تمام نکنی خواهیم گفت خدایی نیست جز تو. امیر المؤمنین (ع) فرمود: )ای ابن قدامه! از اینکه از آنچه شنیدی هلاک گردی در شگفت نشو، ما خود پرورش یافته هستیم نه پروراننده، ما با زنان ازدواج میکنیم، رحمها ما را حمل میکند و پشت مردان ما را حمل کرده است. از علم پروردگارمان، به ما علم آنچه بوده و آنچه هست و آنچه در آسمانها و زمینها هست داده شده است. ما تدبیر شدهایم و در این مورد، مخصوص میباشیم. ما همان عالِمانیم(.(
[97])
پس با علی (ع) عالَم خلق (عالم امکان) تدبیر و اداره میشود. او تجلّی اسم الرحمن است و او دروازهای است که آنچه در شهر ـحضرت محمد (ص)ـ است از آن به سوی دیگران خارج میگردد.
آنچه باقی مانده این است که به قرآن کریم میتوان لفظ کتاب را اطلاق نمود. محمد و علی، هر دو قرآن ناطقاند(
[98]) و قرآن کریم چیزی نیست جز تصویر دیگری از محمد (ص).
(لا رَيْبَ فِيهِ) (شکی در آن نیست): )رَیب( یعنی نگرانی و ترس نفْس و ناآرام بودن آن، که از ملزومات شک میباشد و به همین دلیل بعضاً از شک به صورت استعاره مخصوصا برای اشاره به شک عقایدی استفاده میشود؛ چرا که از ملزومات ناآرامی نفس و عدم اطمینان آن و ترسش از فرجام کار است.
اما معنایش: کسی که در پی حق است، در کتاب هیچ شک و تردیدی ندارد؛ یعنی در محمد، علی، فاطمه و ائمه (ع) و قرآن. و اینکه در نفس کتاب هیچ تردیدی وجود ندارد؛ یعنی در نفس محمد (ص) که نفس مطمئنهی به یقین رسیده است و علی و فاطمه و ائمه (ع) نیز چنین هستند.
هر دو معنا صحیح است و معنای دوم، معنای اول را نیز دربرمیگیرد؛ اما بیان این صفت و خصوصیت برای کتاب ضروری است؛(
[99]) چرا که بیان میکند که هدایتی برای دیگران میباشد.
(هُدًى لِلْمُتَّقِينَ) (هدایتی برای پرهیزگاران): از آنجا که کتاب که همان محمد (ص) و ائمه (ع) هستد به خدا و به رسالتی که مکلّف به ادای آن هستند اطمینان دارند و به یقین رسیدهاند، و از آنجا که هدایت کنندهای به سوی حق میباشند، پس برای دیگران هادی و هدایت و پرچمی هستند که با آن میتوان راه را یافت. اما این دیگران چه کسانی هستند؟
آیا چون آن حضرت (ص) نور و حق و یقین و تقوا است، برای همگان مایهی هدایت میباشد؟ و آیا چون او پرچم برافراشته برای همگان است، همه را از مؤمن و فاسق و منافق... هدایت میکند؟ طبیعتاً خیر؛ چرا که لازمهی هدایت به سوی حق، دو مورد است:
اول: برافراشتن پرچم هدایت و نور است که از آن درخواست روشنایی میشود و این هدایتگرِ هادی، پیامبر یا امام میباشد.
دوم: اینکه فطرت انسان پاک باشد تا با این نور هدایت شود و از آن روشنایی برگیرد. کسانی که فطرت خود را ـکه خداوند آنها را بر این فطرت آفریده استـ آلوده کردهاند چطور هدایت شوند؟! این عده حتی اگر به این نور ملحق شوند و به آن نزدیک گردند، این نزدیکی سودی به حالشان ندارد، چرا که بصیرتی ندارند و فرجامشان دوری است. پس بر این اساس، کتاب یا رسول یا امام، هدایتگری برای صاحبان یقین میباشد؛ چرا که تقوا از ملزومات یقین است.
سوالی در اینجا مطرح میشود؛ اینکه در زمان پیامبر خدا یعنی به هنگام بعثت آن حضرت، این متقین چه کسانی بودند؟ حال آنکه تقوا فقط پس از ایمان آوردن و حتی پس از درجهی برتر آن یعنی حاصل شدن یقین، میآید. و چرا نگفته: هدایتی است برای اهل ایمان یا اهل یقین؟ علاوه بر این، محمد (ص) و قرآن هدایتی برای همهی مردماند و دعوت اسلام، عام میباشد؛ پس معنای این تخصیص داشتن چیست؟ در ضمن آیا امکان دارد تقوا جامهای حنفی، یهودی یا مسیحی به خود داشته باشد پیش از اینکه به صفت تسلیم شدن و مسلمان بودن توصیف شود؟
پاسخ اینجا است: این متقین برخی از احناف، یهودیان و مسیحیان زمان پیامبر (ص) میباشند و برخی از معتقدان به این ادیان سه گانه به این ویژگی که نماز به پا میداشتند و به فقرا زکات میدادند توصیف شدهاند. حق تعالی میفرماید: (فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ) (
[100]) (اين قرآن را فقط به این منظور بر زبان تو آسان کرديم تا پرهيزگاران را مژده دهی و ستيزهگران را بترسانی).
این آیات در بیان حال آنها میفرماید که ایشان به آنچه پیش از پیامبر نازل شده است ایمان آورده بودند؛ یعنی آنها پیروان ادیان آسمانی میباشند. بنابراین متقین در زمان امام مهدی(ع) برخی از مسلمیناند، و برای زمان ائمه (ع)تا امام مهدی (ع) نیز به همین صورت میباشد. از اینجا مشخص میشود که در زمان ما، به عنوان مثال ایمان داشتن و حتی اهل یقین بودن به اهل بیت نبوّت برای تضمین توفیق داشتن انسان در پیروی از امام مهدی (ع) و همراهی با او در صف اول یا دوم کفایت نمیکند ـ منظور من حضور در جمع سیصد و سیزده نفر یا دهها هزار نفر است ـ بلکه باید به شریعت اسلامی عمل کند، و حتی اخلاص داشتن در عمل برای وجه خدا تا انسانی مسلمان، مؤمن و متقی باشد و امام مهدی (ع) هدایتی برای او و برادرانش بشود. پس این آیات وضعیت برگزیدگان و خاصان مؤمنین پس از آمدن هدایت و کتاب در زمانشان میباشند و تمامی مؤمنان به فرستاده را در برنمیگیرند.
(الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ * والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ)(
[101]) (آنان که به غيب ايمان میآورند و نماز را به پا میدارند، و از آنچه روزيشان دادهايم انفاق میکنند * و آنان که به آنچه بر تو و بر پيامبران پيش از تو نازل شده است ايمان میآورند و به آخرت يقين دارند). ایمان، همان تصدیق است؛ اما منظور از (غیب) در اینجا چیست؟
چه بسا در مقام پاسخ، بسیار قلمفرسایی کنیم و باز هم غیب را به طور کامل موشکافی نکرده باشیم؛ اما به اختصار میگویم: دو عالم ملکوت و عقل، غیب کوچکتر (اصغر) میباشند و دو عالم لاهوت ـیا ذات و حقیقتـ و کُنه، غیب بزرگتر (اکبر).
ممکن است قسمتی از غیب اصغر برای برخی از طرف خداوند سبحان و متعال الهی کشف شود، همانطور که برای ابراهیم (ع) کشف شد (لنریه ملکوت السماوات و الارض) (تا ملکوت آسمانها و زمین را به او بنمایانیم)، و حتی برای کسی که سِیر کنندهی راه الهی است حتی اگر فرجام او انحراف باشد، مانند سامری: (بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا)(
[102]) (من چيزی ديدم که آنها نمیديدند) و مانند بلعم بن باعورا (آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا)(
[103]) (آيات خويش را به او عطا کرده بوديم و او از آن علم عاری گشت) و روایت شده است که او زیر عرش را میدید.(
[104])
اما غیب اکبر (بزرگتر) به (غیب عظیم یا علی) و (غیب) اعظم یا اعلی) تقسیم میشود و اینها همان چیزهایی هستند که در ذکر تسبیح نماز در رکوع و سجود گفته میشود.
چیزی از غیب عظیم کشف نگردیده است مگر برای نبی اکرم و از همین رو مورد خطاب قرار گرفته که او بر خُلقی عظیم است(
[105]) و از آیات بزرگ پروردگارش را مشاهده نموده است.(
[106]) پیشتر حدیثی از امام صادق (ع) در خصوص کشف شدن حجاب به طور خاص برای رسول اعظم (ص) بیان شد(
[107]) و این همان حجابی است که برای امیرالمؤمنین (ع) برداشته نشد. آن حضرت مطلبی به این مضمون فرموده است: (اگر پرده از برابرم برداشته شود، چیزی بر یقینم افزوده نگردد).(
[108])
و اما غیب اعلی یا اعظم، از همگان محجوب است و حجاب آن ذات یا اسماء الحسنی (نامهای نیکوتر) میباشد.
از اینجا آشکار میگردد که ایمان به این عوالم یعنی ملکوت، عقل، ذات و حقیقت، همان ایمان به غیب است و این ایمان دارای درجاتی است که با این مثال آن را مختصراً شرح میدهم: فرض کنید یک آتشسوزی در پنج کیلومتری جایی که شما قرار دارید اتفاق افتاده است و شما به وسیلهی یکی از راههای زیر از آن مطلع شدهای:
1- افراد مورد اعتماد و راستگو خبر آتشسوزی را برای شما آوردهاند.
2- شما خود به آنجا رفته و آتشسوزی را به چشم دیدهای.
3- به آنجا رفته و آتشسوزی را دیدهای و دست خود را در آتش گذاشتهای و دستت سوخته است.
4- در آتش بیفتی و بسوزی به طوری که خود، آتش شده، به جزئی از آن تبدیل شوی.
شاید انسان عجله کند و بگوید: علم حاصل از گواهی دادن پنجاه نفر انسان راستگویی که دروغ نمیگویند، همان علم حاصل از دیدن آتش با چشم است و این همان علم حاصل از دیدن آتش و سوختن دست میباشد.
این اشتباه است؛ چرا که علم نخست ممکن است نقض شود؛ مثلا اگر پنجاه نفر راستگوی دیگر که دروغگو نیستند به شما بگویند آتشسوزی رخ نداده است. علم دوم هم قابل نقض شدن است؛ مثلا اگر شک کنی که این آتشسوزی، سحری است بزرگ مانند سحر جادوگران فرعون که دیدگان مردم را جادو کردند و آنان را ترسانیدند. سومی به دلیل وجود اثر آتش در دستت، ثابت شده و غیرقابل نقض شدن است و در این حالت قلب آرام و مطمئن خواهد بود.
خداوند متعال میفرماید: (أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَـكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي)(
[109]) (آيا ايمان نداری؟ گفت: بلی، ولی میخواهم دلم آرام گیرد). ابراهیم (ع) این درجه از ایمان را خواستار شده بود. بنابراین خداوند پس از آن فرمود: (وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ)(
[110]) (به اين ترتیب ملکوت آسمانها و زمين را به ابراهیم نشان داديم تا از اهل يقين گردد).
اما مورد چهارم که از آن چنین تعبیر کردم که فرد در آتش میسوزد تا آنجا که به بخشی از آتش تبدیل میشود، این حادثه برای کسی محقق نشده است مگر برای محمد (ص)؛ همان انسان. او تنها کسی است که حجاب برایش برداشته شد و به قاب قوسین یا نزدیکتر رسید و او (ص) خود به حجاب ذات تبدیل شد، و کسی شد که غیب عظیم یا به عبارت دیگر ذات یا میتوان گفت کمالات الهی که از آن به کلمة الله یاد میشود، برای او کشف گردید.
در حدیث از هشام بن حکم از ابو الحسن موسی (ع) روایت شده است: عرض کردم: به چه علت تکبیر در افتتاح تکبیرات هفتگانه بافضیلتتر است؟ و به چه علت در رکوع سبحان ربی العظیم و بحمده گفته میشود؟ و به چه علت در سجده سبحان ربی الاعلی و بحمده گفته میشود؟ فرمود: (ای هشام! خداوند آسمانها و زمینها و حجابها را هر کدام هفتگانه خلق کرد، پس زمانی که نبی اکرم (ص) را به معراج برد، و مانند دو سر انتهای کمان یا نزدیکتر نسبت به خداوند شد، یک حجاب از حجابها را برای حضرت محمد (ص) برداشت و رسول خدا (ص) یک تکبیر گفت و کلمههایی که در افتتاح گفته میشود را نیز بیان فرمود، و زمانی که دومین حجاب را برای آن بزرگوار برداشت، مجدداً تکبیر گفت، و پیوسته چنین کرد تا هفت حجاب برداشته شد و هفت تکبیر گفت، و هنگامی که آنچه از عظمت خداوند دیده بود را یاد کرد، چهار ستون بدنش به لرزه افتاد، خم شد، دست بر زانو نهاد و گفت: سبحان ربی العظیم و بحمده. هنگامی که از حالت رکوع استوار شد و ایستاد، موضعی بالاتر از آن موضعی که دیده بود را دید، با صورت مبارکش به زمین رفت و گفت: سبحان ربی الأعلی و بحمده و هنگامی که این ذکر را هفت مرتبه را تکرار کرد، آن ترس و وحشت ساکن شد، و اینچنین به صورت سنّت، جاری گشت).(
[111])
(وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ)(
[112]) (و نماز را به پا میدارند، و از آنچه روزيشان دادهايم انفاق میکنند): اقامهی نماز یعنی توجّه با نماز به سوی خدا، و با خشوع و حضور قلبی. انفاق هم در اینجا شامل زکات واجب و صدقهی مستحبی است. چه بسا اشاره به این دو عبادت و چشمپوشی از غیر این دو، اشارهای به فضلیت نماز و زکات باشد. احناف، حج میکردند و تلبیه آنها شبیه به تلبیه امروزی مسلمانان بود؛(
[113]) ولی حج آنها از محتوایش که ولایت ولیّ خدا و حجّت او بر خلقش است، تُهی بود. یهودیان و مسیحیان نیز روزه میگرفتند و خداوند داناتر است.
این توصیف متقین است، هر یک به فراخور حال خود. در زمان پیامبر، حنفی باتقوا نماز خودش و یهودی باتقوا نماز خودش و مسیحی باتقوا نیز نماز خودش را داشته است. شاید کسی اعتراض کند و بگوید: این ادیان در زمان پیامبر (ص) ، به لحاظ اعتقادی منحرف شده بوند، چه برسد به احکام شرعی و تفاصیل عبادات. بنابراین این عبادات همان گونه که شخص آورندهشان آورده بوده است، نبودهاند؛ یعنی ابراهیم و موسی و عیسی (ع) ؟
میگویم: با وجود تحریف، این متقین در تمام ادیان زمان پیامبر (ص) موجود بودهاند. آنها از این تحریف کناره گرفته بودند، همان طور که از پیامبر (ص) در حق جدش عبد المطلب چنین روایت شده است.(
[114]) حداقل آنها جانب احتیاط را رعایت میکردند و تندیسهایی که قریش بدعت گزارده بودند را مقدس نمیشمردند و بحیره و حام و سائبه را حرام نکردند و به نَسیء (جابهجا کردن ماههای حرام) روی نیاوردند و معتقد نبودند که عیسی (ع)، اله است و چیزی را که خدا حلال کرده، حرام و چیزی را که خدا حرام کرده، حلال ننمودند.
اینها همان یاران محمد (ص) هستند که در قرآن در آخر سورهی فتح، مدح و ثنا شدهاند.(
[115]) برخی از ایشان به محض دیدن پیامبر (ص) ایمان آوردند و برخی از آنها به محض شنیدن آیات قرآن ایمان آوردند و هنگامی که دانستند این حقی است از جانب پروردگارشان، دیدگانشان پر از اشک شد. این عده پیش از بعثت حضرت محمد (ص) با خدای خود ارتباط داشتهاند؛ بنابراین از او معجزه یا نشانهای نخواستند، بلکه از پروردگارشان درخواست کردند که امر محمد (ص) را به آنها شناسانید و او نیز به آنها شناسنانید: (الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ * وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ)(
[116]) (کسانی که پيش از اين کتاب، کتابشان داده بوديم، به آن ايمان میآورند * و چون بر آنان تلاوت شد، گفتند: به آن ايمان آورديم، حقی است از جانب پروردگار ما و ما پيش از آن تسليم بودهايم). ایشان از هدایتی از جانب پروردگارشان برخوردار بودند و پروردگارشان با محمد (ص) و قرآن بر هدایتشان افزود.
امروز مصیبت مسلمانان مثل زمان بعثت رسول خدا (ص) بازگشته است؛ انحراف در عقاید گروههای بزرگی از مسلمانان بسیار عمیق شده است. اما انحراف در احکام(
[117]) که بی هیچ تردیدی میگویم: همهی گروههای مسلمانان بلا استثنا در آن گرفتار شدهاند؛ و هر محقق آزادهای که قیدهای تقلید کورکورانه را در هم شکسته و منیّت هوا و هوس را لگد کوب کرده و علم را از اهلش یعنی پیامبر و اهل بیتش (ع) گرفته است، این مطلب را همصدا با من میگوید؛ کسی که از قرآن و احادیثی که از ایشان (ص) وارد شده است پیشی نمیگیرد، در حالی که از پروردگارش و آنچه از قوهی ناطقه به او داده است، یاری میگیرد؛ قوهای که در حقیقت سایهای از عقل است(
[118]) در حالی که مردم آن را عقل مینامند، به جهت درک آن معانی که خداوند سبحان و معصومین (ع) اراده کردهاند و اینکه از متشابه ـکه بسیار فراوان استـ به شدت برحذر باشند تا مبادا امواج هوا و هوس و منیّت و شیطان آنها را دربرگیرد و شکار کند.
(والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ)(
[119]) (و آنان که به آنچه بر تو و بر پيامبران پيش از تو نازل شده است ايمان میآورند و به آخرت يقين دارند): این توصیف که یعنی (به آنچه بر پیامبران پیش از تو نازل شده است، ایمان میآورند) تاکید دارد بر اینکه متقینی که محمد (ص) آنها را به عنوان پرچم و هادی برایشان نصب نموده ـکسانی که برای ایمان آوردن به او شایستگی دارندـ کسانی نیستند جز ایمانآورندگان به نبوّتهای پیشین از احناف و یهود و نصاری. قرآن آنها را به آنچه بر پیامبر نازل شده است ایمان میآورند توصیف کرده است؛ چرا که سخن دربارهی وضعیت آنها است و آنها کتاب را مشاهده میکنند و برای آنها حکم هدایت را دارد و آنها نیز در وضعیت شروع به اسلام و ایمان آوردن به پیامبر هستند؛ پس ایشان در مسیر هدایت از جانب پروردگارشان میباشند و خداوند با حضرت محمد (ص) بر هدایتشان افزود.
اینان مصداق نخستین این آیهاند؛ در غیر این صورت این آیه با حیات قرآن که تمام زمانها را شامل میشود تا آنگاه که قیامت برپا شود، زنده نخواهد بود.)
[120]( به عنوان مثال در زمان ما ایمان به امام مهدی (ع) ایمان به چیزهایی است که بر پیامبر نازل شده و ایمان به عیسی و الیاس و خضر جزو ایمان به چیزهایی است که پیش از او نازل گشتهاند. پس اینها (ع) غیب ذکر شده در آیهی پیشین و مصداق (ما اُنزل) (آنچه نازل شده است) در این آیه میباشند.
(وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ) (و به آخرت یقین دارند): غالباً (یقین) از (مشاهده) میآید. اینها در حالی که در دنیا هستند، به خاطر مجاهدهی نفس و اطاعت از آفریدگارشان، چیزی از آخرت را مشاهده کردهاند، پس از آنکه پرده از جلویشان کنار رفت؛ البته این پرده همانی نیست که امیرالمؤمنین (ع) از آن یاد میکند و همان پردهای نیست که برای کسی برداشته نشد جز برای پیامبر (ص). حق تعالی میفرماید: (وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ)(
[121]) (به اين ترتیب ملکوت آسمانها و زمين را به ابراهیم نشان داديم تا از اهل يقين گردد).
امام متقین موقنین میفرماید: (و همواره چنین بوده و هست که خداوندیکه بخششهایش بیشمار است و نعمتهایش بسیار، در برهههایی از زمان و در زمانهایی که پیامبری در میان مردم نبوده است، بندگانی داشته و دارد که در ضمیر آنان با ایشان راز میگوید و از راه عقلهایشان با آنان تکلم میکند. آنان چراغ هدایت را به نور بیداری گوشها و دیدهها و دلها برافروختهاند. آنان ایام خدا را به یاد مردمان میآورند و ایشان را از بزرگی و جلال او میترسانند. همانند نشانههایند که در بیابانهای بینشان برپا هستند. آن که راه میانه را پیش گیرد، بستایندش و به نجات مژده دهندش و آن که راه راست یا چپ را پیش گیرد، روش وی را زشت شمارند و از تباهیاش برحذر دارند و اینچنین، چراغ ظلمتها بودهاند و راهنما در شبها. و یاد خدا را مردمانی است که آن را جایگزین زندگی فانی کردهاند. نه بازرگانی سرگرمشان ساخته، و نه داد و ستدی یاد خدا را از دل آنان نینداخته است. روزهای زندگی را با آن میگذرانند. نهی و منع خدا را در آنچه حرام فرموده است به گوش بیخبران میخوانند. به داد فرمان میدهند و خود از روی داد کار میکنند و از کار زشت بازمیدارند و خود از زشتکاری برکنارند. گویی دنیا را سپری کرده و به آخرت وارد شدهاند و آنچه از پسِ دنیا است را دیدهاند. گویی بر نهان برزخیان آگاهند که چه مدتی است در آن به سر میبرند و قیامت وعدههایش را برای آنان محقق داشته است و آنان برای مردمِ دنیا پرده از آن برداشتهاند. گویی میبینند آن را که مردم نمیبینند و میشنوند آن را که مردم نمیشنوند....).(
[122])
از اینجا روشن میگردد که این توصیف، به طور کلی ویژهی ایمان آورندگان به رسالتهای آسمانی و به طور خاص به رسالت حضرت محمد (ص) میباشد. تاریخ اسلام جز تعدادی اندک از اینها را به خود ندیده است و بیشتر آنها همان سیصد و سیزده یار مهدی هستند، سپس صف دوم که همان ده هزار نفر یاران امام مهدی (ع) هستند میآیند.
(أُوْلَـئِكَ عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (ايشان از سوی پروردگارشان بر هدایتی هستند، و آنها همان رستگارانند): این هدایت پیش از ایمان آوردن به رسالت جدید میباشد. آنها از سوی پروردگارشان از هدایت یافته اند؛ زیرا او را اطاعت کردهاند. اینها اصحاب سرّ با خدای خویشند و آنها را حالات مختلفی با خالقشان است. بنابراین همان طور که پیشتر اشاره کردم، به معجزه نیاز ندارند بلکه به مجرد دیدن پیامبر یا شنیدن چیزی از قرآن ایمان میآورند؛ چرا که آنها از سوی پروردگارشان هدایت یافته اند و کسی که به آنها فهماند که محمد (ص) صادق است و فرستاده شده، همان خدایی است که حضرت محمد (ص) را ارسال کرده است. از جملهی این افراد از اصحاب محمد (ص) میتوان به سلمان فارسی که قبلاً نصرانی بود اشاره کرد. والحمد لله وحده (و ستایش تنها از آنِ خداوند است).
-پرسش 46: معنای گفتار امیر المؤمنین (ع): (و کمال اخلاص برای او، نفی صفات از او است).
امیرالمؤمنین (ع) فرموده است: (وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ، لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ غَيْرُ الْمَوْصُوفِ....)(
[123]) (و کمال اخلاص برای او، نفی صفات از او است؛ زیرا هر صفتی نشان میدهد که غیر از موصوف است....) در حالی که خداوند سبحان و متعال خود را در قرآن توصیف کرده است و میفرماید سمیع، بصیر، علیم، حکیم، قدیر.... چطور ممکن است توحید مخالف چیزی باشد که در قرآن آمده است؟
پاسخ:
بین توصیف خداوند سبحان و متعال و آنچه قرآن آورده است و گفتار امیر المؤمنین (ع) در وصف مقام اختلاف و تضادی وجود ندارد. چرا که قرآن دربارهی ذات صحبت میکند و آن را توصیف مینماید؛ ذاتی که مدینه کمالات الهی و اسم جامع برای صفات کمال الهیِ هو (الله) میباشد و شناخت ذات تنها از طریق شناخت صفات امکانپذیر میباشد. امام صادق (ع) میفرماید: (توصیف شده از چیزی است که شبیه و نظیری ندارد).)
[124](
اما کلام امیر المؤمنین (ع) در مرتبهی اخلاص در توحید یعنی بالاترین درجات توحید میباشد که عبارت است از توجّه عبد به کُنه یا حقیقت، نه به ذات توصیفشده که توجّه به آن از طمع در به دست آوردن کمال یا برآوردن حاجت خالی نیست.
ذات در واقع حجاب کُنه یا حقیقت و یا همان اسم اعظم اعظم میباشد و حقیقت، اسم اعظم اعظم اعظم است. توجّه به کُنه یا حقیقت ـ که اسمی که به آن دلالت میکند (هو) میباشد و در آن (هاء) برای اشاره به ثابت بودن است و (واو) برای غایب بودنـ از توجّه به هر صفت یا اسمی خالی است، و فقط توجّه به عبادتِ حقیقت خدای سبحان میباشد، بدون در نظر گرفتن اینکه او کریم، علیم، حکیم، قادر، سمیع یا بصیر است و این نهایت اخلاص در عبادت و توحید میباشد.
-پرسش 47: معنای آیات «فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا.... قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ».
در سورهی ذاریات آمده است: (فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا * إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ * وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ * وَالسَّمَاء ذَاتِ الْحُبُكِ * إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُّخْتَلِفٍ * يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ * قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ)(
[125]) (و سوگند به فرشتگانی که تقسيم کنندهی کارهايند * که آنچه شما را وعده میدهند راست است * و روز دین آمدنی است * و سوگند به آسمان که آراسته به ستارگان است * که شما سخن گونه گون میگوييد * از حق منصرف گردد آن که منصرفش خواستهاند * مرگ باد بر آن دروغگويان). معنای سخن حق تعالی در این آیات چیست؟
پاسخ:
(فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا)(و سوگند به فرشتگانی که تقسیم کنندهی کارهایند): فرشتگان.
(إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ) (که آنچه شما را وعده میدهند راست است): قیام قائم.
(وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ) (و روز دین آمدنی است): قیامت صغری و حسابرسی امام (ع) از مردم.
(وَالسَّمَاء ذَاتِ الْحُبُكِ) (و سوگند به آسمان که آراسته به ستارگان است): آسمان دارای نظم و دقت و حرکت در مسیر مستقیم و صلاح ساکنان آن؛ که آنها یعنی فرشتگان در نهایت دقت کار میکنند و به هیچ وجه دچار اختلاف و اشتباه نمیشوند، و امر خداوند را با آیات و بیّنات از طریق رؤیت و کشف و آیات آسمانی و معجزات، ظاهر میگردانند.
(إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُّخْتَلِفٍ) (که شما سخن گونه گون میگویید): یعنی دربارهی قائم (ع) سخن گوناگون میگویید؛ گروهی میگویند همو است و گروهی میگویند او نیست و این آیه در سورهی نبأ نیز آمده است: (عَمَّ يَتَسَاءلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ* الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ)(
[126]) (از چه چيز میپرسند؟ * از آن خبر بزرگ * که در آن اختلاف میکنند).
(يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ) (از حق منصرف گردد آن که منصرفش خواستهاند): (اِفک) یعنی برگشتن کامل به عقب، و معنای این آیه چنین است: او از قائم برمیگردد و از او اِعراض میکند و کسی که به عقب برگردد یعنی فطرتش بیمار شده باشد، از قائم پیروی نمیکند.
(قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ) (مرگ باد بر دروغگویان): یعنی هلاک شدند دروغگویانی که بدون اینکه به چیزی علم و احاطه پیدا کنند، دروغ گفتند؛ اینها کسانی هستند که قائم (ع) را دروغ میشمارند، بدون اینکه به امر آن حضرت و یا به آنچه از ایشان صادر میشود، علم و احاطهای داشته باشند؛ چرا که قیام قائم به طور بنیادین با هوسها و توجّهات دنیوی آنها و جاهطلبیهای آنها برای ریاست باطل دینی، در تعارض میباشد.
-پرسش 48: معنای آیهی «وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى...»
در آیهی (وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ)(
[127]) (مردی از دوردست شهر دوان دوان آمد و گفت: ای قوم من! از اين فرستادگان پيروی کنيد) از سورهی یس، این مرد که از دورترین جای شهر دوان دوان آمد کیست؟
پاسخ:
امام حسین (ع) عنوان مصداق برتر و والاتر این آیه، می باشد، و (أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ) (دو تن را به سویشان فرستادیم) محمد (ص) و علی (ع) وصی او هستند. (و عَزَّزْنَا بِثَالِثٍ)(
[128]) (با سومی نیروشان دادیم) یعنی حسن (ع). (وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى) (مردی از دوردست شهر دوان دوان آمد) یعنی حسین (ع) که او را کشتند و مُثله کردند؛ پس (قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ)(
[129]) (گفت: ای کاش قوم من میدانستند * که پروردگار من مرا بيامرزيد و در زمرهی گرامیشدگان درآورد) و طبیعتاً حبیب نجار از مصادیق نخستین این آیه میباشد ولی آیه دربارهی حسین (ع) نازل شده است و به او اشاره و نظر دارد. امام مهدی محمد بن الحسن (ع) اینگونه مرا باخبر ساخت.
-پرسش 49: معنای آیهی «اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ... بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ»
در سورهی نور در آیهی (اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کانّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاء وَيَضْرِبُ اللهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ * في بُيُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْکَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ)(
[130]) (خداوند نور آسمانها و زمين است. مَثَل نور او چون چراغدانی است که در آن، چراغی باشد، آن چراغ درون آبگينهای و آن آبگينه چون ستاره ای درخشنده از روغن درخت پر برکت زيتون که نه خاوری است و نه باختری افروخته باشد، روغنش روشنی بخشد هر چند آتش به آن نرسيده باشد، نوری افزون بر نور ديگر خدا هر کس را که بخواهد به آن نور راه مینمايد و برای مردم مثلها میآورد، زيرا بر هر چيزی آگاه است * در خانههايی که خدا رخصت داد که منزلتشان رفعت یابد و نامش در آنجا ياد شود و او را هر بامداد و شبانگاه تسبيحش گويند). معنای فرمودهی خداوند در این آیه چیست؟
پاسخ:
(اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ): یعنی آسمانها و زمین که همان کتاب خداوند سبحان و متعال و همان محمد (ص) میباشد، تجلّی خداوند سبحان و ظهور او در خلق میباشد، یا تجلّی نور حقیقت و کُنه در خلق، یا تجلّی صفات کمال الهی در خلق و همهی اینها تعبیرهای یکسانی هستند.
(مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ): محمد(ص) و به خصوص سینهی آن حضرت.
(فِيهَا مِصْبَاحٌ): علم محمد(ص) که از او صادر میشود، پس از آنکه خداوند بر او افاضه فرمود.
(الْمِصْبَاحُ): علی(ع) وصی آن حضرت و ابلاغ کننده از سوی او و به نام او.
(فِي زُجَاجَةٍ): فاطمه(ع).
(الزُّجَاجَةُ): حسن و حسین(ع).
و اینها پنج تن اصحاب کساء هستند که با هم متداخل و آمیختهاند، و همچنین به (زجاجه و الزجاجه)، (مصباح و المصباح) توجّه نمایید.
( کانّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ): قائم(ع)، که ستارهای درخشنده است.)
[131](
(يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ): درختی است در وسط بهشت که درخت علم محمد و آل محمد(ص) است و خداوند آدم(ع) را از خوردن از آن نهی نمود.
(يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ): زیرا اینها کلمات خداوند سبحان و همان قرآن میباشند، و این روغن همان مدد الهی و همان قرآن است.
(نُّورٌ عَلَى نُورٍ): امامی است پس از امام، و آنها عبارتند از علی بن الحسین(ع) و محمد بن علی(ع) و جعفر بن محمد(ع) و موسی بن جعفر(ع) و علی بن موسی(ع) و محمد بن علی(ع) و علی بن محمد(ع) و الحسن بن علی(ع) و محمد بن الحسن المهدی(ع).
(يَهْدِي اللهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاء): نور خداوند قائم (ع) است؛ پس هر کس که بخواهد هدایت شود، خداوند نیز خواهان هدایت او میشود و او را بر نصرت آن حضرت (ع) هدایت میفرماید.
-پرسش 50: آیا قائم با اصول فقه بر اهل علم احتجاج میکند؟
صاحبان علم میگویند اگر قائم (ع) خروج کند با علم اصول و فقه با حوزه احتجاج میکند برخلاف شما که ادعا میکنید احتجاج با عقاید خواهد بود و شما میگویید اگر من از پیش شما بروم پدرم امام مهدی(ع) با شمشیر خواهد آمد و دیگر احتجاجی در کار نخواهد بود. میخواهیم پاسخ شما را به عنوان فرستادهی امام مهدی (ع) بدانیم؟
پاسخ:
اصول فقه)
[132]( را مردم برای به دست آوردن احکام فقهی از روی ظنّ و گمان هنگام غیبت امام معصوم یا جانشین بیواسطهی ایشان وضع کردهاند. اگر امام معصوم(ع) یا نمایندهی ایشان مانند نایب مخصوص او حاضر باشد نیاز به این علم منتفی خواهد شد و همه اهل سنت وشیعیان بر این مقوله اتفاق نظر دارند. حتی فقهای سنّی هم جایز بودن اجتهاد با وجود پیامبر(ص) و در حضور او را رد میکنند به جز عدهی اندکی، آن هم با بعضی شرایط خاص که به گفتار و عقیدهی آنها کسی عمل نمیکند. اما فقهای شیعه بر عدم جایز بودن اجتهاد با وجود و حضور امام معصوم(ع) یا نمایندهی ایشان مانند نایب خاصّ او، همعقیده و متفقالقول هستند. حال که چنین است چه معنایی برای احتجاج امام (ع) یا کسی که امام(ع) ارسالش میکند براساس اصول فقه باقی میماند؟!
از طرفی عقیده، همان اصل و اساسی است که بر آن شریعت بنا میشود و همهی انبیا و فرستادگان(ع) رسالت خود را پیش از تشریع، با عقیده شروع کردهاند. حضرت موسی(ع) در قرآنی که در درستی صادر شدنش از جانب خداوند سبحان و متعال هیچ مسلمانی اختلافی ندارد، در مدت زمانی بعد از مرحلهی عبور کردن از اقیانوس که مدت کمی هم نبود، تشریع را آورد؛ یعنی وی قبل از اینکه اصلاح شریعت آنها را آغاز کند مدت زیادی در اصلاح اعتقادات قوم خود صرف نمود.
بنابراین عقیده اصل است و تشریع فرع؛ در حالی که خود آنها نیز میگویند: اصول دین و فروع دین. حال کدام اولی است که به آن احتجاج کنند: اصل یا فرع؟
-پرسش 51: ملائکه از کجا دانستند انسان خونها میریزد؟
خداوند متعال میفرماید: (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً) (من در زمین جانشینی قرار میدهم) و فرشتگان گفتند: (أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ)(
[133]) (آيا کسی را قرار میدهی که در آنجا فساد کند و خونها بريزد و حال آنکه ما به ستايش تو تسبيح میگوييم؟). فرشتگان پیش از آنکه آدم بر زمین خلق شود، از کجا دانستند انسان فساد میکند و خونها میریزد؟
پاسخ:
پیش از آفرینش آدم (ع)، بر روی زمین خلقی وجود داشت که فساد و خونریزی را در میان خود منتشر کردند و خداوند به خاطر گناهانشان آنها را هلاک نمود.(
[134]) فرشتگان گمان بردند که مخلوق جدیدکه آدم (ع) و نسل او هستندـ هم همان کارها را از سر میگیرند و به نشر فساد و خونریزی میپردازند، ولی آنها نمیدانستند که پس از قیام قائم(ع) دولت عدل و توحید الهی بر روی زمین بر پا و صلح و دوستی بین مردم فراگیر خواهد شد.
-پرسش 52: معنای آیهی «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ....»
بسم الله الرحمن الرحیم. (فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ رِجْزاً مِّنَ السَّمَاء بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ)(
[135]) (اما ستمکاران آن سخن را به گونهای ديگر کردند و بر آنان به جزای عصيانی که کرده بودند عذابی آسمانی فرود آورديم) و خداوند میفرماید: (فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِجْزًا مِّنَ السَّمَاء بِمَا كَانُواْ يَظْلِمُونَ)(
[136]) (از ميان آنان، آن گروه که بر خود ستم کرده بودند سخنی را که به آنها گفته شده بود، به گونهای ديگر کردند. پس به کيفر ستمی که میکردند بر ايشان از آسمان عذاب فرستاديم).
چرا خداوند در آیهی اول میفرماید (فَأَنزَلْنَا) و در دومی (فَأَرْسَلْنَا)؟ فرق میان این دو چیست؟ و نیز حق تعالی در آیهی اول (يَفْسُقُونَ) میگوید و در دومی (يَظْلِمُونَ). بین این دو چه تفاوتی وجود دارد؟
پاسخ:
خداوند متعال میفرماید: (وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنبِيَاء وَجَعَلَكُم مُّلُوكًا وَآتَاكُم مَّا لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِّن الْعَالَمِينَ * يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِينَ * قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّىَ يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ * قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُواْ عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ * قَالُواْ يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُواْ فِيهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ * قَالَ فَانها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ)(
[137]) (و چون موسی به قوم خود گفت: ای قوم من، نعمتی را که خدا بر شما ارزانی داشته است ياد کنيد، که از ميان شما پيامبران برگزید و شما را پادشاهانی قرار داد و به شما چيزهايی عنايت کرد که به هيچ يک از مردم جهان عنايت نکرده است * ای قوم من، به زمين مقدسی که خدا برايتان مقرّر کرده است داخل شويد و باز پس مگرديد که زيانديده بازمیگرديد * گفتند: ای موسی، در آنجا مردمی جبارند و ما به آن سرزمين درنياييم تا آنگاه که آن جباران بيرون شوند، اگر آنان از آن سرزمين بيرون شوند به آن داخل شويم * دو مرد از آنان که پرهيزگاری پيشه داشتند و خدا نعمتشان عطا کرده بود گفتند: از اين دروازه بر آنان داخل شويد، و چون به شهر درآمديد شما پيروز خواهيد شد و بر خدا توکل کنيد، اگر از مؤمنان هستيد * گفتند: ای موسی، تا وقتی که جباران در آنجايند هرگز به آن شهر داخل نخواهيم شد. ما اينجا مینشينيم، تو و پروردگارت برويد و با آنها نبرد کنيد * گفت: ای پروردگار من، من تنها مالک نفس خويش و برادرم هستم. ميان من و اين مردم نافرمان جدايی بينداز. * خدا گفت: ورود به آن سرزمين به مدت چهل سال بر ايشان حرام شد و در آن بيابان سرگردان خواهند ماند، پس برای اين نافرمانان اندوهگين مباش).
این آیات دلیل این ابتلا یا عذاب میباشد را فسوق قوم و عدم پیروی آنها از اوامر الهی است که موسی (ع) آنها را به آنها امر مینمود بیان می کند. حقیقت آن است که منشأ این نافرمانی فقط از شک و تردیدی ناشی میشد که در وجودشان به پیامبر بودن حضرت موسی (ع) داشتند و نیز تردید به اینکه وی جانشین خدا بر زمینش است و فرمانبرداری از او واجب این شک و تردید در سرگردانی آنها بارها نمود پیدا کرد، آنگاه که به موسی(ع) اعتراض کردند و به رهبری او یا به رهبری برادرش هارون (ع) بر آنها، کفر ورزیدند. این کفر به جانشین خدا بر زمینش، ظلم محسوب میشود و ظلم بر خودشان میباشد؛ چرا که وقتی آنها اقرار نمیکنند که زمامداری از آنِ خداوند است، و این خداوند است که جانشینش در زمین را تعیین میکند و اطاعت آنها از خلیفهاش (ع) واجب میباشد چرا که اطاعت از او اطاعت از خداوند استـ و پادشاهی او (ع) را قبول نمیکنند ـچرا که پادشاهی او همان پادشاهی خداوند سبحان و متعال استـ زیانکار اول و آخر در دنیا و آخرت، خود آنهایند و درنتیجه، ظلم به جانشین خدا در زمین همان عدم پذیرش ولایت الهی او میباشد.
اما (فسق) (نافرمانی): عبارت است از عصیان بر خلیفهی خدا در زمینش و نپذیرفتن فرمانهای الهی.
(اِنزال عذاب): یعنی افکندن و قرار دادن عذاب بر قوم.
اما (ارسال عذاب): یعنی فرستادن آن به دست ملائکه و هنگامی که امر الهی میرسد عذاب را نازل میکنند و بر قوم فرود میآورند. پس عذاب ارسال شده عذابی سایهافکنده بر مردم است که هر لحظه ممکن است بر آنان واقع گردد و ممکن است زمانی یا در زمان دیگری بر آنها جاری شود. همان گونه که در زمان سرگردانی برای بنی اسرائیل حاصل شد و هرگاه موسی (ع) را آزار میدادند و ولایت او بر خودشان و جانشین خداوند بودنش در زمینش را رد میکردند، عذاب و هلاکت بر آنها واقع میشد. معانی دیگری نیز برای انزال عذاب و ارسال عذاب وجود دارد که به این دو آیه مربوط نمیشود و نیازی به مطرح کردن آنها نمیباشد؛ اما در خصوص معنی این دو آیه:
1- (فَأَنزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ رِجْزاً مِّنَ السَّمَاء بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ) (و بر آنان به جزای عصيانی که کرده بودند عذابی آسمانی فرود آورديم): یعنی آنها را عذاب کردیم. (اَنزلنا) یعنی عذاب را بر آنها فرود آوردیم، و اینها کسانی بودند که به اولیای خداوند موسی و هارون (ع) و در اصل به محمد و آل محمد (ع) که اصل ولایت الهیاند، ستم روا داشته بودند.(
[138])
علت نازل شدن این عذاب، نافرمانی و تمرّد آنها بر اوامر الهی خدا در زمینش همراه با شک یا کفرِ بسیاری از آنها به نبوّت و خلافت موسی (ع) بود.
2-(فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِجْزًا مِّنَ السَّمَاء بِمَا كَانُواْ يَظْلِمُونَ) (پس به کيفر ستمی که میکردند بر ايشان از آسمان عذاب فرستاديم): یعنی به جهت نفاق آنها و عدم ایمان راستین، فرشتگانی را فرستادیم که عذاب را بر بالای سرهایشان حمل میکردند. آنها به اولیای الهی و جانشین او بر زمینش (ع) ستم روا داشتند وگرنه با توجّه به سنّتهای خداوند سبحان و متعال، فسقِ (نافرمانی) تنها و معصیتِ تنها در کنار پذیرفتن اولیای خدا و جانشینان او بر زمینش موجب ارسال عذاب نمیشود، چه برسد به نازل شدن آن. بر امّتهای متمرد از فرمان خداوند سبحان و منحرف از صراط مستقیم عذابی واقع نمیشود مگر پس از فرستاده شدن فرستاده(
[139]) و تکذیب و مسخره کردن او. ولایت ولیّ خداوند سبحان، حسنهای است که هیچ سیئهای به همراه آن آسیب نمیرساند و دشمنی با ولیّ خداوند سبحان و جانشینش در زمینش، گناهی است که هیچ حسنهای به همراه آن سودمند نمیباشد.(
[140])
از این دو آیه میفهمیم که اگر امّت از ولیّ خدا و خلیفهی او در زمینش روی برگرداند، خدای سبحان عذاب را میفرستد. سپس اگر آنها بر نافرمانی و تمردشان بر اوامر الهی که به آنها ابلاغ میشود اصرار ورزند، این عذاب بر آنها فرود میآید، و چه بسا پس از آنکه به ولیّ خدا ستم روا داشتند و از پیروی امر خداوند سبحان سربرتافتند، اگر سخن خداوند بر آنان محقق شود، عذاب ارسال شود و بلافاصله بر آنها فرود آید. والحمد لله وحده.
-پرسش 53: معنای آیهی «وَالشُّعَرَاء يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ» (و گمراهان از پیِ شاعران میروند).
معنای این سخن خداوند متعال چیست: ﴿وَالشُّعَرَاء يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ * أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ * وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ﴾(
[141]) (و شاعران که گمراهان از پِیشان میروند * آیا ندیدی که آنان در هر وادی سرگردانند؟ * و چيزها میگويند که خود عمل نمیکنند؟).
پاسخ:
این گمراهان، همان گمراهانِ آیهی ﴿فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ﴾(
[142]) (پس آنها و گمراهان در آن (آتش) افکنده شوند) میباشند. امام صادق( دربارهی این آیه فرموده است: «دربارهی قومی نازل شده است که عدلی را توصیف میکنند سپس با آن مخالفت نموده به غیر آن بگرایند».(
[143])
این گمراهان یا پیروانِ کسانیکه از امامانِ گمراهی پیروی میکنند، حق را میشناسند و آن را توصیف میکنند و آنها عدالت محمد و آل محمد(ع) را میشناسند؛ اینها همان مقلّدین علمای بیعملِ گمراه هستند که اگر به خود نیایند، عاقبت کارشان جنگ و ستیز با امام مهدی( خواهد بود.
﴿وَالشُّعَرَاء يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴾ (و شاعران که گمراهان از آنان تبعیت میکنند): شاعران، همان علمای بیعملِ گمراه هستند و گمراهان نیز مقلّدین و پیروان آنها میباشند.
﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ﴾ (آیا ندیدی که آنان در هر وادی سرگردانند؟): یعنی دربارهی هر ضلالت و باطل و دربارهی هر انحطاط و کوتاه آمدن از حق، سخنسرایی میکنند. «واد»: زمین پست، و نظیر باطل میباشد؛ چرا که باطل، هبوط به پایین و سقوط به هاویه است.
﴿وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ﴾ (و چیزها میگویند که خود عمل نمیکنند؟): علمای بیعمل همواره اینگونهاند. آنها را حریصترین مردم به دنیا مییابی و هریک از آنها دوست دارد هزار سال عمر کند. آنها رفاه و زندگی آسوده را دوست دارند و از زندگی انبیا و فرستادگان که ادعا میکنند پیروشان هستند، بسی دورند، و هیچگاه نمیبینی که آنها در کنار حق بایستند یا با باطل نبرد کنند یا به ایتام و بیوهزنان انفاق نمایند.
از ابو جعفر ( روایت شده است که فرمود: ((الَّذِي يَراک حِينَ تَقُومُ) (آنکه تو را میبيند آنگاه که برمیخيزی) در مورد نبوّت است، (وَ تَقَلُّبَک فِي السّاجِدِينَ) (و نماز خواندنت را با ديگر سجدهگزاران میبيند) در مورد اصلاب پیامبران است، ﴿وَالشُّعَرَاء يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴾ (و شاعران که گمراهان از آنان تبعیت میکنند) در مورد کسانی نازل شد که دین خدا را با نظرات خود تغییر دادند و با فرمان خداوند مخالفت کردند. آیا تاکنون شاعری دیدهاید که کسی از او پیروی کند. منظور از شعرا کسانی هستند که با آرا و نظرات خود، دینی وضع کردند و مردم در آن از آنها پیروی کردند و با این سخن بر این موضوع تأکید دارد ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ﴾ (آیا ندیدی که آنان در هر وادی سرگردانند؟)؛ یعنی با سخنان باطل و حجتهای گمراه کننده، مجادله و مناظره میکنند و در هر طریقی پای میگذارند ﴿وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ﴾ (و چیزها میگویند که خود عمل نمیکنند؟) مردم را موعظه میکنند اما خود پند نمیگیرند، دیگران را از منکر نهی میکنند ولی خود از آن اجتناب نمیورزند و به معروف امر میکنند اما خود به آن عمل نمیکنند. اینها کسانی هستند که حق آل محمد (ع) را غصب کردهاند).(
[144])
-پرسش 54: معنای آیهی «وُجُوهٌ يَوْمَئِذ نَّاضِرَةٌ » (در آن روز چهرههايی هست زيبا و درخشان)
معنای این آیات از سورهی قیامت چیست: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾(
[145]) (در آن روز چهرههايی هست زيبا و درخشان * که سوی پروردگارشان نظر میکنند).
پاسخ:
یعنی به حضرت محمد(ص) نظر میکنند. او مربی این چهرههای پاک و درخشان است.
امام صادق ( به هاشم صیداوی فرمود: «ای هاشم! پدرم که برتر از من است مرا روایت کرد از پیامبر خدا (ص) که فرمود: هیچیک از فقرای شیعیان ما نیست جز آنکه پیامدی (عقوبتی) بر او نباشد. عرض کردم: فدایت شوم، پیامد چیست؟ فرمود: «به خاطر پنجاه و یک رکعت نماز و روزهی سه روز در هر ماه. چون روز قیامت شود از قبرهای خود بیرون آیند در حالیکه چهرههایشان مانند ماه شب چهارده میدرخشد. پس به یکی از آنها گفته شود: چیزی بخواه که به تو عطا خواهد شد. وی گوید: از پروردگارم میخواهم که به چهرهی محمد(ص) بنگرم. پس خداوند عزّوجل به بهشتیان اجازه فرماید که محمد(ص) را زیارت کنند.
پس برای رسول خدا(ص) منبری بر روی یکی از فرشهای مخمل بهشتی نصب میشود که هزار پله دارد که میان هر دو پله مسیر یک دویدن اسب فاصله است. پس محمد(ص) و امیرالمؤمنین( بر آن بالا روند. شیعیان آل محمد (ع) دور آن جمع شوند و خداوند نظر رحمت به ایشان نماید. و این معنای آیهی ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ (در آن روز چهرههايی هست زيبا و درخشان* که سوی پروردگارشان نظر میکنند) است. فرمود: سپس آنقدر نور بر آنان فرو میریزد تا آنجا که وقتی بازمیگردند، حوریان نمیتوانند به راحتی به آنها نظر افکنند. سپس امام صادق ( فرمود: ای هاشم! (لمِثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَلْ الْعَامِلُونَ) (اهل عمل برای چنین پاداشی تلاش کنند)».(
[146])
-پرسش 55: معنای آیهی «وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ....»
معنای این کلام حق تعالی چیست: ﴿وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَـكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ﴾(
[147]) (چون موسی به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: ای پروردگار من! خود را به من بنمای تا در تو نظر کنم. گفت: هرگز مرا نخواهی ديد. به آن کوه بنگر، اگر بر جای خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهی ديد. چون پروردگارش بر کوه تجلّی کرد، کوه را خرد کرد و موسی بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهی، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم).
چگونه ممکن است موسی ( درخواست دیدن کند؟ و اگر رؤیت به صورت قلبی بوده، چرا از واژهی (انظُر) (بنگرم) که برای دیدن به کار میرود استفاده شده و کلمهی (أری) به تنهایی که برای بصیرت و رؤیت قلبی است به کار گرفته نشده است؟
پاسخ:
در ابتدا موسی رؤیت قلبی و معرفت بصیرتی را درخواست کرد و نه بصری. او معرفت خداوند سبحان و متعال را چنانکه حق معرفت او است، در مقام ﴿قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾ (تا به قدر دو کمان، یا نزدیکتر) درخواست نمود. هنگامی که از جانب خداوند سبحان و متعال دریافت که او شایستهی این مقام نیست، خواست که با بصیرت ببیند و با چشم ﴿أَرِنِي أَنظُرْ﴾ (به من بنمای تا نظر کنم) به صاحب این مقام یعنی حضرت محمد (ص) بنگرد که معرفت محمد(ص) همان معرفت خداوند است و نظر به آن حضرت نظر به خداوند سبحان و متعال است؛ چرا که او وجه الله سبحانه وتعالی است. خطاب به موسی پاسخ آمد که او طاقت دیدن نور محمد (ص) در آن مقام قدسی را ندارد. محمد (ص) که نور خداوند سبحان است بر کوه تجلّی کرد و آن را متلاشی نمود و موسی بیهوش بیفتاد ﴿قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ (گفت: تو منزهی، به تو بازگشتم و من نخستین مؤمنانم) یعنی به ولایت علی بن ابیطالب ( و او تنها کسی است که محمد را میشناسد و محمد (ص)را که صاحب این مقام است میبیند؛(
[148]) بنابراین او دروازهی محمد (ص) است (من شهر علم هستم و علی باب آن).
امام صادق ( میفرماید: «و از نور او فقط همچون نوری که از میان سوراخ سوزن میتابد به کوه تابید، زمین به لرزه در آمد و کوه متلاشی شد».(
[149])
سپس موسی ( مقام قائم آل محمد( را درخواست نمود پس از اینکه از جانب خداوند دریافت که خداوند چه تمکینی در ملک به او خواهد بخشید و از خداوند درخواست کرد که او را قائم آل محمد( گرداند؛ همانطور که در روایاتِ اهلبیت (ع) آمده است. (
[150])
در نتیجه موسی( مقام «خورشید و ماه و ستاره» را که جدش ابراهیم( دیده بود درخواست کرد؛ ولی نه در آن جایگاهی که ابراهیم( در ملکوت دیده بود بلکه درخواست دیدن انوار قدسی آنها در ملأ اعلا را مطرح نمود؛ یعنی مقامهای آنها در آسمان کلی هفتم.
همچنین نظر به محمد (ص) را درخواست کرد که از آن بازداشته شد؛ زیرا دیدن صورت جسمانی محمد (ص) یا صورت مثالی او امکانپذیر بود، ولی عدم امکان دیدن محمد (ص) به او پاسخ داده شد (دیدن تمام و کمال)؛ چرا که صاحب این مقام علی بن ابی طالب ( میباشد. حضرت محمد (ص) میفرماید: «ای علی مرا کسی نشناخت جز خدا و تو».(
[151])
بنابراین این سخن خداوند: ﴿لَن تَرَانِي﴾ (هرگز مرا نخواهی دید) یعنی محمد(ص) را نخواهی دید؛ دیدنی تمام و کمال، آنگونه که درخواست میکنی.
-پرسش 56: نسبت دادن مکر و استهزا به خداوند سبحان.
آنچه در قرآن دربارهی نسبت دادن استهزا و مکر به خدای سبحان آمده به چه معنا است؟ و حال آنکه ما میدانیم مکر و استهزا دارای معانی قبیحی میباشد. از جمله این آیات: ﴿وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللهُ وَاللهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾(
[152]) (و آنان مکر کردند و خدا هم مکر کرد، و خدا بهترينِ مکرکنندگان است) و ﴿يُخَادِعُونَ اللهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ﴾(
[153]) (خدا را فريب میدهند و حال آنکه خداوند آنها را فريب میدهد) و ﴿سَخِرَ اللهُ مِنْهُمْ﴾(
[154]) (خداوند به استهزا میگيرد آنان را) و ﴿يَسْتَهْزِىءُ بِهِمْ﴾(
[155]) (آنها را استهزا میکند).
پاسخ:
از امام رضا( روایت شده است: «ان الله تعالی لا یسخر و لا یستهزی و لایمکر و لایخادع، و لکنه تعالی یجازیهم جزاء السخریه و جزاء الاستهزاء و جزاء المکر و الخدیعه؛ تعالی الله عما یقول الظالمون علوا کبیرا»(
[156]) (خداوند متعال مسخره و استهزا و مکر و خدعه نمیکند، بلکه جزای سخرهگری و استهزا و مکر و فریب آنها را میدهد و مجازاتشان میکند؛ خدا از آنچه ظالمان میگویند بسیار بلند مرتبهتر است).
معنای این حدیث آن است که خداوند سبحان و متعال برای دشمنانش و دشمنان اولیایش و لشکریانش از انس و جن، آشکار میسازد که لشکر خدا و حزب الله و اولیای الهی در مسیر مشخصی راه میپیمایند و در مسیر معینی حرکت میکنند، و ابلیس و لشکرش از انس و جن میکوشند با مکر و فریب و استهزا و سخرهگری، این راه را ببندند. در آن هنگام خداوند سبحان و متعال راه و روش لشکرش را تغییر میدهد، و ابلیس و لشکرش از انس و جن میبینند که در دام خود گرفتار شدهاند و مکر و خدعهشان دامنگیر خودشان شده است و در جایگاهی قرار گرفتهاند که مورد استهزا و تمسخر واقع شدهاند؛ والحمد لله وحده.
-پرسش 57: معنای «و خوشنودی خود را در این بامداد به من عطا فرما»
در دعای شب جمعه «وَ هَبْ لِیَ الْغَدَاةَ رِضَاکَ» (و خوشنودی خود را در این بامداد به من عطا فرما)، آیا این ذکر فقط مخصوص جمعه است یا در بقیهی روزها هم خوانده میشود، یا اینکه انسان برای همهی عمر نیت کند و تا زمانی که در زندگیاش طلوع فجر را ببیند آن را بخواند؟
پاسخ:
مانعی وجود ندارد که مؤمن این دعا را هر روز بخواند یا با نیت درخواست رضای خداوند، در همهی عمرش به هنگام طلوع فجر بخواند ولی در واقع معنای «وَ هَبْ لِیَ الْغَدَاةَ رِضَاکَ»(
[157]) یعنی به هنگام طلوع فجر، رضای خود را ارزانیام فرما و طلوع فجر همان ظهور امام مهدی( میباشد(
[158]) و از همینرو این دعا به روز جمعه که روز ظهور آن حضرت است اختصاص یافته است.
-پرسش 58: شرافت توحید و یگانهپرستی.
در دعا از معصومین (ع) وارد شده است: «و ارزقنی شرف التوحید»(
[159]) (و شرافت یگانهپرستی را روزیام گردان). آیا اگر سخن در خصوص توحید باشد، توحیدی هست که شرافت داشته باشد و توحید دیگری به گونهای دیگر باشد؟
پاسخ:
شرافت برای من باشد و نه برای توحید. یعنی؛ شرافت را روزی من فرما به اینکه موحّد و یگانهپرست باشم. در ضمن امام بالاترین درجات توحید را که اخلاص در توحید است تقاضا مینماید؛ یعنی: عبادت کُنه و حقیقت و توجّه به آن، نه به ذات. از نظر کسیکه به این مرتبهی شریف رسیده باشد، بقیهی موحّدین که به ذات رو کردهاند مشرکاند زیرا عبادتشان از طمع به دست آوردن کمال و برطرف کردن نقص، خالی نمیباشد.
-پرسش 59: آیا هر چیز که دل به آن تعلّق پیدا کند شرک میباشد؟
از سید شهید محمد صدر ( پرسیده شد که شرک را به گونهای که عالم و جاهل بشناسند معرفی کند. ایشان گفت: هر چیز که چشمت بر آن بیفتد شرک است. سوال کننده گفت: این را عالِم نمیفهمد، چه برسد به جاهل. سید گفت: هر چیز که دلت به آن تعلّق پیدا کند شرک است حتی اگر محمد صدر باشد. آیا اگر قلب انسان به چیزی تعلّق یابد، شرک محسوب میشود؟
پاسخ:
این صحیح است که اگر انسان به چیزی غیر از خدا تعلّق پیدا کند مشرک محسوب میشود، مگر اینکه این تعلّق از جهت تعلّق به خداوند سبحان و متعال باشد؛ یعنی برای خدا و اطاعت از امر خدا دوست بدارد، مانند دوست داشتن اهلبیت نبوّت(ع) .
-پرسش 60: شرک پنهان.
در دعای شب جمعه آمده است: «وَ أَسْكِنْ قَلْبِي خَوْفَكَ وَ اقْطَعْهُ عَمَّنْ سِوَاكَ حَتَّى لا أَرْجُوَ وَ لا أَخَافَ إِلا إِيَّاكَ»(
[160]) (و ترس از خویش را در دلم جای ده، و دلم را از غیر خود بِبُر تا به غیر از تو امید نبندم و جز از تو نترسم) و شهید سید محمد صدر( میگوید: «ترس از غیر خدا شرک خفی است». حال آیا جایز است انسان از حیوانات موذی مانند عقرب و شیر بترسد و آیا این ترس، همان شرک پنهان میباشد؟
پاسخ:
قطعاً ترس از غیر خداوند سبحان و متعال با توحید جمع نمیشود و شرک خفی (پنهان) محسوب میگردد، همانگونه که حق تعالی فرموده است: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ﴾(
[161]) (و بیشترشان به خدا ایمان نیاورند مگر با شرک).
ولی ممکن است انسان مؤمن موحّد از عقرب و شیری که در راه با او برخورد کرده یا آنها را دیده است یا هر جنبندهای که ببیند و احتمال بدهد آزاری به او میرساند، بترسد بدون اینکه این ترس وی، شرک خفی محسوب گردد. این در صورتی محقق میشود که انسان بترسد از اینکه این موجود به مشیت خداوند و با حول و قوهی الهی بر او مسلّط شود و وی را آزار رساند؛ چرا که در حق خداوند سبحان و متعال مقصّر بوده و مستحق عذاب دنیوی است، چه برسد به عذاب اخروی.
اگر ترس و خوف به این شکل باشد، ممدوح و پسندیده است؛ چرا که ترس از عقوبت دنیویِ خداوند سبحان و متعال میباشد؛ ولی آنکس که از اینها نمیترسد و میپندارد به خاطر کرامتش بر خداوند یا به خاطر فضلش یا دینش یا خُلقش یا عبادتش، این جاندار بر او مسلّط نمیشود و او را اذیت نمیکند، چنین شخصی مشرک و عبادتکنندهی نفس خویش است و دچار عُجب و خودپسندی میباشد. همانطور که از ائمه(ع) روایت شده است: «بنده نماز شب را از دست میدهد، صبح بیدار میشود در حالیکه خود را از بابت کوتاهیاش ملامت میکند و خداوند ثوابی بزرگتر از آنچه اگر نماز شب را به جا میآورد به دست میآورد به او عطا میفرماید».
-پرسش 61: معنای آیهی «إِنَّ اللهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا....»
معنای این آیه چیست: ﴿إِنَّ اللهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا﴾(
[162]) (خدا آسمانها و زمين را نگه میدارد تا زوال نيابند).
پاسخ:
آسمانها را بوسیله محمد(ص) نگه میدارد که آن حضرت نور خداوند سبحان و متعال است و اگر او نبود آسمانها اهلش را فرو میبرد و به عدم بازمیگشت. اما زمین را با خلیفهی خود در آن و حجتش بر اهل آن نگاه میدارد؛ بنابراین اگر وجود امام مهدی ( نبود زمین اهلش را فرو میگرفت؛ یعنی نابود میشد و خود و هر کسکه بر آن است به عدم بازمیگشت.
-پرسش 62: عرش و کرسی.
در تفسیر عیاشی و در بحار از امام صادق( روایت شده است که آن حضرت فرمود: «ابوذر گفت: ای رسول خدا(ص) برترین چیزی که بر شما نازل شد چه بود؟ رسول خدا (ص) فرمود: آیت الکرسی؛ و آنچه در آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه است در برابر کرسی چیزی جز حلقهای کوچک که بر روی زمین افتاده است، نیست. سپس فرمود: برتری آن بر عرش همانند برتری صحرا بر حلقهای کوچک است».(
[163])
و در کافی به نقل از امام صادق ( آمده است:(
[164]) «زینب عطار حولا نزد همسران پیامبر(ص) و دخترانشان آمد که به آنها عطر بفروشد.... تا آنجا که پیامبر(ص) فرمودند: و این هفت آسمان و دریاهای بیکران و کوههای سرد و هوا در برابر حجابهای نور مانند حلقهای ناچیز در یک صحرا میباشد. حجابهای نور در برابر کرسی مانند حلقهای ناچیز در برابر صحرا است.... سپس این آیه را تلاوت فرمود: ﴿وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلا يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ﴾(
[165]) (کرسی او آسمانها و زمين را در بردارد. نگهداری آنها بر او دشوار نيست. او بلند پايه و بزرگ است). این هفت آسمان و زمین و دریای بیکران و کوههای سرد و هوا و حجابهای نور و کرسی در برابر عرش مانند حلقهای ناچیز در یک صحرا است. و این را تلاوت فرمود: ﴿الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى﴾(
[166]) (خدای رحمان بر عرش استيلا دارد)».(
[167])
پرسش: از این دو روایت، دو مفهوم متفاوت و متناقض برداشت میکنیم؛(
[168]) از روایت نخست میفهمیم که کرسی بزرگتر از عرش است و از دومی درمییابیم که عرش بزرگتر از کرسی میباشد. کدام یک بزرگتر است، کرسی یا عرش؟ و دلیل اینکه عرش یا کرسی بزرگتر است چه میباشد؟
پاسخ:
عرش بزرگتر از کرسی است و کرسی در برابر عرش همانند حلقهای در بیابان است. عرش عبارت است از حجاب باب ذات و هرچه پایینتر از آن است تا زمینهای سُفلی، و این حجاب، همان حجابی است که بین محمد(ص) و باب ذات در نوسان است؛ همان دروازهای که امام صادق( در حدیث معراج از آن یاد کرده است: «بین این دو حجابی بود که نوسان میکرد»(
[169]) و باب ذات یا الله همان الرحمن الرحیم است؛ ظاهرش الرحمن است و باطن آن الرحیم. از همین رو خداوند میفرماید: ﴿الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى﴾ (خدای رحمان بر عرش استيلا دارد)؛ یعنی باب ذات بر عرش استیلا دارد؛ یعنی خداوند از دروازهاش (الرحمن) نور و علمش را که میخواست با آن با بهترین خلق خود حضرت محمد (ص) را بر سراپردهی عرش یا همان حجابی که امام صادق( بیان کرده است، رویارو شود، افاضه فرمود؛ این همان عرش اعظم است.
اما عرش عظیم که تمثیل هفت آسمان و هر چه پایینتر از آنها میباشد، از کرسی کوچکتر است و کرسی، سرادق آسمان کلی هفتم یا حجاب نورانی آن میباشد. به این ترتیب درمییابیم که عرش عظیم در برابر کرسی همچون حلقهای در برابر صحرا، و کرسی در برابر عرش اعظم همانند حلقهای در برابر صحرا است. برای روشنتر شدن مسئله به کتاب تفسیر سورهی فاتحه(
[170]) و متشابهات جلد اول مراجعه کنید. اگر کسانی بودند که ظرفیت پذیرفتن این علم را داشتند حقیقت عرش و حقیقت کرسی که امام مهدی( برایم روشن کرد را بیان میکردم؛ هر چیز که دانسته شود گفته نمیشود و هرچه گفته شود مخاطب آن حاضر نمیشود و هرچه مخاطب آن حاضر شود وقتش فرانرسیده است.
-پرسش 63: عالَم ذر در آیهی «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ....» (و آنگاه که پروردگار تو از بنی آدم ....)
حق تعالی میفرماید: ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ﴾(
[171]) (و آنگاه که پروردگار تو از پشت بنی آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آری. گواهی میدهيم تا در روز قيامت نگوييد ما از آن بی خبر بوديم).
آیا عالم ذر یک عالم حقیقی است و در حال حاضر موجود میباشد و این عالم کجا است؟ شیخ صدوق میگوید وجود دارد ولی شیخ مفید( در تصحیح الاعتقاد سخنی با این مضمون دارد که اگر عالم ذر وجود داشت، آن را فراموش نمیکردیم یا بخشی از آن را به خاطر میآوردیم.
پاسخ:
عالم ذر یک عالم حقیقی است و عالمی توهّمی یا فرضی نمیباشد، و فقط غافلان و کسانیکه خود را به غفلت زدهاند آن را فراموش کردهاند. انبیا، فرستادگان و اوصیا(ع) آن را از یاد نبردهاند، بلکه آن را به خاطر میآورند و میشناسند و دوستان خود را در آن میشناسند و آنها را در این دنیا تشخیص میدهند. به عنوان مثال، علی بن ابی طالب( سرور اوصیا خطاب به کسیکه به او عرض کرد من از شیعیان تو هستم، سخنی با این معنا فرمود: «من تو را نمیشناسم».(
[172])
سبحان الله شیخ مفید که رحمت خدا بر او باد و مقام شریفش را بالاتر ببرد، میگوید: «اگر وجود میداشت آن را فراموش نمیکردیم». در حالیکه شما وقتی به چهرهی خود در آینه نظر میافکنید، از آینه غافل میشوید. سبحان الله که اگر شما نسبت به خیلی چیزها که در پیشرو شما است غفلت میورزید و چیزهایی که جلوی دیدگانتان هستند را نمیبینید، غفلت شما از عالم ذر اولی و منطقیتر خواهد بود.
به علاوه اهلبیت(ع) در مورد این عالم بسیار سخن گفتهاند(
[173]) و من انکار آن را جز جهلی که منکرانش در آن وارد شدهاند، نمیبینیم. ای کاش وقتی در عِلم آن دچار شبهه شدند در موردش صحبت نمیکردند و ای کاش به این فرمودهی خداوند توجّه میکردند: ﴿نَسُوا اللهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾(
[174]) (آن کسانیکه خدا را فراموش کردند و خدا نيز چنان کرد تا خود را فراموش کنند)؛ این آیه در مورد عالم ذر نازل شده است و به آن اشاره دارد.
حقیقت عالم ذر این است که عالم اَنفُس است و در آسمان این دنیا قرار دارد. نطفههای بنی آدم از آن به زمین نازل میشود و اگر این نطفه پس از اینکه راه و طریق خود را به جایگاهش طی کند، رشد نماید و صورت جسمانی برای تلفیق شدن با نفس مهیا شود، نفس در آن صورت جسمانی تلفیق شده و به آن نطفهای که از آن نازل شده است تعلّق مییابد. اگر انسان فوت شود به همراه خروج نفس از جسمش آن نطفه دوباره از طریق دهان او یا هر جای دیگر، از او خارج میشود. این نطفه همواره وابسته به نفس انسانی خواهد ماند. بنابراین نفس به نطفه و نطفه به نفس وابستهاند و هر دو از یک عالم یعنی عالم ذر یا عالم اَنفُس میباشند. اگر نطفه به زمین نازل شود، نفس دنبال آن میآید و اگر نفس از جسد خارج شود نطفه نیز به دنبال آن میرود.
در زندگی این دنیا اگر انسان پروردگارش را اطاعت کند و برای رضای خداوند سبحان سعی و تلاش کند و در آسمانهای ملکوتی برای خود جایگاهی داشته باشد، از اصحاب یمین خواهد بود و نامش جزو زندگان و اسمش در طومار حیات نوشته خواهد شد و از کسانی خواهد بود که بهشت را به ارث میبرند. اگر در اطاعت خداوند جدیّت داشته باشد از مقرّبین و (اولیای خداوند) خواهد بود؛ کسانیکه هیچ نگرانی و غم و اندوهی نخواهند داشت. اما کسیکه از دستورات پروردگارش سرپیچی کند و در راستای خشم خداوند سبحان و متعال سعی و تلاش کند، جایگاهی در آسمانهای ملکوتی نخواهد داشت و جزو زندگان نوشته نخواهد شد بلکه از مردگان به شمار میرود و نامش در طومار زندگانی نوشته نمیشود و از کسانی خواهد بود که به جهنم وارد میشوند و حتی او پارهای از خود جهنم خواهد بود.
-پرسش 64: معنای «مسوّمین» در آیهی «مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِينَ» (از فرشتگان نشاندار)
خداوند متعال میفرماید: ﴿هَذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِينَ﴾(
[175]) (خدا با پنج هزار از فرشتگان نشاندار شما را ياری کند). معنای «مسوّمین» چیست؟
پاسخ:
«مسوّمین» یعنی علامتدارها و علامت آنها عمامه است. از ابوالحسن امام رضا ( دربارهی این سخن خداوند متعال «مُسَوِّمِينَ» روایت شده است که فرمود: «عمامه را رسول خدا (ص) به سر بست و قسمتی از آن را از سمت جلو و قسمتی دیگر از آن را از پشت سر آویخت و سپس جبرئیل عمامه به سر بست و او نیز عمامه را از پیش رو و پشت سرش آویخت».(
[176])
عمامه به علم اشارت دارد و در واقع نشانهی این فرشتگان، علم به نامهای خداوند سبحان است، و هر یک از آنها به یک علم مشخص و به میزان معینی از آن اختصاص پیدا میکنند. اصل فرشتگان نشاندار سیصد و سیزده مَلِک است و اینها فرمانده و جلودار و مابقی کارگزار و سربازان این فرماندههان هستند. هر یک از این سیصد و سیزده مَلِک از یک اسم از نامهای خداوند سبحان و متعال خلق شده است و او بندهی همان اسم است. عبودیت اسم ربّانی، نشانهی هریک از این فرشتگان است. مثلاً نشانهی یکی از آنها عبدالحق است و دیگر عبدالنور و به همین ترتیب، و این عبودیت همان علم او و همان عمامهی او میباشد.
افق فرشتگان نسبت به افق انسان به دلیل اختلاف فطرت در این دو مخلوق، تنگتر است. فطرت انسان به او این قابلیت را میدهد که تمام اسماء خداوند سبحان را بداند و بشناسد؛ چرا که خداوند آدم را بر صورت خودش آفرید. فطرت فرشتگان قابلیت شناخت برخی از اسماء خداوند سبحان و متعال را به آنها میدهد. ملائکه در اسمی که از آن خلق شدهاند با یکدیگر متفاوت میباشند و بر حسب اسم الهی که از آن آفریده شدهاند و شایستگی شناختش را دارند، بر یکدیگر برتری دارند: ﴿جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاء إِنَّ اللهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾(
[177]) (آنکه فرشتگان را فرستادگانی قرار داد؛ فرشتگانی که بالهايی دارند، دوگانه، سهگانه و چهارگانه. در آفرينش هرچه بخواهد میافزايد، زيرا خدا بر هر کاری توانا است).
-پرسش 65: معنای آیهی «لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا....» (تا آن کس که زنده است را بيم دهد....)
معنای این سخن خداوند متعال چیست؟ ﴿لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ﴾(
[178]) (تا آنکس که زنده است را بيم دهد و سخن حق بر کافران ثابت شود).
پاسخ:
به طور قطع اندرز و بیم دادن برای همگان است؛ ولی زنده کسی است که این هشدار را بشنود، اما مردگان نمیشنوند: ﴿وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا﴾(
[179]) (و هر بار که دعوتشان کردم تا تو آنها را بيامرزی، انگشتهایشان را در گوشهای خود کردند و جامه به سر کشيدند و پای فشردند و هرچه بيشتر سرکشی کردند). این مردگان همان کافرانی هستند که سخن خداوند بر آنها محقق گشته است.
حق تعالی میفرماید: ﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ﴾(
[180]) (اين است همان کتابی که در آن هيچ شکی نيست، پرهيزگاران را راهنما است). و این پرهیزگاران همان زندگان هستند؛ یعنی کسانی هستند که در آسمانهای ملکوتی بهره و جایگاهی دارند: ﴿وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾(
[181]) (و اگر بدانند سرای آخرت، سرای زندگانی است).
کسیکه در روز قیامت نامش در طومار حیات نوشته نشده باشد، جزو مردگان است، اهل آتشی که در آن جاودانهاند. حق تعالی میفرماید: ﴿أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْيَاء وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ﴾(
[182]) (مردگانند، نه زندگان، و ندانند که چه وقت آنها را دوباره زنده میکنند).
-پرسش 66: معنای آیهی «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ » (و هر چيز زندهای را از آب پديد آورديم
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ﴾(
[183]) (و هر چيز زندهای را از آب پديد آورديم؟ چرا ايمان نمیآورند؟). معنای این آیه چیست؟
پاسخ:
آب، حضرت محمد ( است؛ او نور خداوند سبحان و متعال میباشد، و هر چیز زنده شامل فرشتگان و ارواح میشود. به طور قطع و یقین فرشتگان و ارواح از این آبی که میشناسیم خلق نگشتهاند؛ بلکه مراد از آن، آب حیات و سرچشمهی حیات است که خِضر( ـزندهی هر دو جهانـ از آن نوشید. این آب همان حضرت محمد( است و جاری شدنش از طریق باب او یعنی علی( میباشد. گشودگی آسمانها و زمین به زندگی، پس از آنکه بسته بود، یعنی خالی از حیات بود: ﴿أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ﴾(
[184]) (آيا کافران نمیدانند که آسمانها و زمين بسته بودند، ما آنها را گشوديم و هر چيز زندهای را از آب پديد آورديم؟ چرا ايمان نمیآورند؟).
-پرسش 67: معنای آیهی «وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء» (و عرش او بر آب بود)
حق تعالی میفرماید: ﴿وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء﴾(
[185]) (و عرش او بر آب بود). اینکه عرش او بر روی آب بود به چه معنا میباشد؟
پاسخ:
عرش همان قرآن و آب، محمد ( نور خداوند سبحان و متعال(
[186]) است که در آسمانها و زمین و در خلق جریان دارد، همانطور که آب در رودها جریان دارد.
-پرسش 68: توصیف عبادت آزادگان و حدود آن.
در حدیث به نقل از ائمه(ع) چنین مضمونی روایت شده است: (عبادت از ترس آتشِ جهنم، عبادتِ بندگان، و عبادت به طمع رسیدن به بهشت، عبادت تاجران، و عبادتی که خالی از ترس از آتش جهنم و طمع به بهشت باشد، عبادت آزادگان است). عبادت آزادگان چه اوصافی دارد و حدود آن چیست؟
پاسخ:
عبادت آزادگان همان عبادت حقیقت و کُنه است نه عبادت ذات که توصیف شده به صفات کمال الهی میباشد. انسان اگر متوجّه ذات الهی باشد عبادتش خالی از طمع در به دست آوردن کمال یا رفع نقص نخواهد بود؛ حتی اگر عبادتش از ترس آتش و به طمع بهشت نباشد. بنابراین توحید حقیقی، همان توجّه به کُنه و حقیقت است و اما غیر از آن، نسبت به این توحید، شرک به حساب میآید. پس عبادت بندگان، شرک و عبادت تجار، شرک میباشد و نیز عبادت آزادگانی که متوجّه ذات برای به دست آوردن کمال یا رفع نقص میباشند نیز شرک محسوب میشود. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ﴾(
[187]) (و بيشترشان به خدا ايمان نياورند مگر اینکه مشرک هستند).
والحمد لله وحده.
فهرست
پرسش 25: معنی حدیث «دنیا زندان مؤمن است» 121
پرسش 26: آیا این سخن حق تعالی «وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ....» شفاعت را نفی میکند؟ 26
پرسش 27: معنی سخن حسین (ع): «خداوندا مرا از خواری نفسم بیرون آور و از شرکم پاکم فرما» 30
پرسش 28: حجابهای نور و ظلمت و تفاوت میان آنها. 33
پرسش 29: اگر زمین خالی از حجّت باشد، اهلش را در خود فرو میبرد. 38
پرسش 30: چرا میّت را در حالی که بر سمت راست خوابیده است رو به قبله میکنند؟ 39
پرسش 31: علت کفن کردن میّت و فایدهای آن. 39
پرسش 32: چرا خداوند ذکر را به تعداد فَرد قرار داده است؟ 41
پرسش 33: چرا تکبیر، شروع نماز است؟ 41
پرسش 34: معنای تکبیرة الاحرام در نماز. 41
پرسش 35: معنای سبحان ربی العظیم و بحمده. 43
پرسش 36: بین ذکر رکوع و ذکر سجود در نماز چه تفاوتی وجود دارد؟ 43
پرسش 37: معنای «اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» (نام پروردگار بزرگ تو) 44
پرسش 38: معنای حدیث امام باقر (ع): «اگر میخواستم، توحید را از صمد منتشر میساختم» 45
پرسش 39: سنگسار شدن سپاه ابرهه با سنگهای سِجّیل. 46
پرسش 40: دلیل حج و هدف از آن. 47
پرسش 41: معنای سخن موسی (ع) در سورهی شعرا: «فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ». 51پرسش 42: القا کردن شیطان در آرزوی پیامبر و معنای آن. 53
پرسش 43: استعاذهی مریم (ع) در: «إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَن مِنكَ» (از تو به خدای رحمان پناه میبرم) 57
پرسش 44: علت دفن کردن میّت اگر نیمهای از او یافت شود که سینه در آن باشد! 58
پرسش 45: معنای آیات «الم * ذَلِكَ الْكِتَابُ.... وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». 59
پرسش 46: معنای گفتار امیر المؤمنین (ع): (و کمال اخلاص برای او، نفی صفات از او است). 79
پرسش 47: معنای آیات «فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا.... قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ». 81
پرسش 48: معنای آیهی «وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى...» 82
پرسش 49: معنای آیهی «اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ... بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» 83
پرسش 50: آیا قائم با اصول فقه بر اهل علم احتجاج میکند؟ 86
پرسش 51: ملائکه از کجا دانستند انسان خونها میریزد؟ 87
پرسش 52: معنای آیهی «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ....» 88
پرسش 53: معنای آیهی «وَالشُّعَرَاء يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ» (و گمراهان از پیِ شاعران میروند). 59
پرسش 54: معنای آیهی «وُجُوهٌ يَوْمَئِذ نَّاضِرَةٌ » (در آن روز چهرههايی هست زيبا و درخشان) 96
پرسش 55: معنای آیهی «وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ....» 97
پرسش 56: نسبت دادن مکر و استهزا به خداوند سبحان. 100
پرسش 57: معنای «و خوشنودی خود را در این بامداد به من عطا فرما» 101
پرسش 58: شرافت توحید و یگانهپرستی. 102پرسش 59: آیا هر چیز که دل به آن تعلّق پیدا کند شرک میباشد؟ 103
پرسش 60: شرک پنهان. 103
پرسش 61: معنای آیهی «إِنَّ اللهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا....» 105
پرسش 62: عرش و کرسی. 105
پرسش 63: عالَم ذر در آیهی «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ....» (و آنگاه که پروردگار تو از بنی آدم ....) 108
پرسش 64: معنای «مسوّمین» در آیهی «مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِينَ» (از فرشتگان نشاندار) 111
پرسش 65: معنای آیهی «لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا....» (تا آن کس که زنده است را بيم دهد....) 112
پرسش 66: معنای آیهی «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ » (و هر چيز زندهای را از آب پديد آورديم) 114
پرسش 67: معنای آیهی «وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء» (و عرش او بر آب بود) 114
پرسش 68: توصیف عبادت آزادگان و حدود آن. 115
[2] - مستدرک الوسایل: ج 11 ص 335.
[6] - وسائل الشیعه (آل البیت): ج27ص198
[7] - وسائل الشيعة (آل البيت): ج 27ص179
[9] - وسائل الشيعة (آل البيت): ج 27ص 200
[10] - عنکبوت: 49.
[11] - وسائل الشيعة (آل البيت): ج 27ص198
[13] - وسائل الشيعة (آل البيت) : ج 27ص200.
[14] - وسائل الشيعة (آل البيت) : ج 27ص192.
[15] - وسائل الشيعة (آل البيت) : ج 27ص190.
[17] - وسائل الشيعة (آل البيت) : ج 27ص202.
[19] - وسائل الشيعة (آل البيت) : ج 27ص195.
[20] - وسائل الشيعة (آل البيت) : ج27 ص195.
[24] - وسائل الشيعة (آل البيت): ج 27ص185.
[25] - وسائل الشيعة (آل البيت): ج 27ص202.
[26] - وسائل الشيعة (آل البيت): ج 27ص187.
[29] - وسائل الشيعة (آل البيت): ج 27ص194
[30] - وسائل الشيعة (آل البيت): ج 27ص196
[31] - خصال شیخ صدوق: ص 108. از ابوعبداللهروایت شده است که فرمود: «دنیا زندان مؤمن است و قبر دژ او و بهشت جایگاهش؛ و دنیا بهشت کافر است و قبر زندانش و آتش جایگاهش».
[33] - ایام الله، برکات و نعمتهای او هستند. از ابوعبد الله دربارهی این سخن خداوند متعال «وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ الله» (و روزهای خدا را به یادشان آور) روایت شده است که فرمود: «برکات خداوند را یعنی نعمتهایش را». بحار الانوار: ج 68 ص 53. و همچنین آزمایشها و مصیبتهایش بر امّتها نیز هست. رسول خدا میفرماید: «روزهای خدا، نعمتهایش، بلاهایش و مصیبتهای خداوند سبحان میباشد». بحار الانوار: ج 67 ص 20. این ایام، ایام سه گانهاند. از مثنی الحناط نقل شده است: شنیدم ابا جعفر میفرماید: «روزهای خدا سه تا هستند: روز قیام قائم، روز رجعت و روز قیامت». بحار الانوار: ج 7 ص 61 و همان ائمه میباشند. از ابو عبدالله دربارهی این سخن خداوند عزّوجل ﴿قُل لِّلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لَا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللهِ﴾ (به کسانیکه ايمان آوردهاند، بگو: از خطای کسانیکه به روزهای خدا باور ندارند درگذريد) روایت شده است که فرمود: «به کسانیکه با شناخت ما بر ایشان منّت نهادهایم بگو که به کسانیکه نمیدانند بشناسانند که اگر به آنها بشناسانند گناهشان را بخشیدهاند». تفسیر قمی: ج 2 ص 492.
[38] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 9 ص 116.
[41] - خداوند متعال میفرماید: ﴿فَلَوْلا إِنْ کُنْتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ * تَرْجِعُونَهَا إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ * فَأَمَّا إِنْ کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ * فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِیمٍ * وَأَمَّا إِنْ کَانَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ * فَسَلامٌ لَکَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ﴾ (اگر قيامت را باور نداريد * اگر راست میگوييد، بازش گردانيد * اما اگر از مقرّبان باشد * برای او است آسايش و روزی و بهشت پر نعمت * و اما اگر از اصحاب یمین (سعادت) باشد، * پس تو را از اصحاب یمین سلامی است). واقعه: 86 به بعد.
[43] - مانند این سخن خداوند متعال: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللهِ﴾ (حبرها و راهبان خويش را به جای الله به خدايی گرفتند) (توبه: 31).
[44] - از ابو بصیر از ابا عبدالله روایت شده است: به ایشان عرض کردم: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللهِ﴾ (حبرها و راهبان خويش را به جای الله به خدايی گرفتند)؟ فرمود: «به خدا سوگند آنها را به عبادت خویشتن دعوت نکردند که اگر میکردند، مردم اجابتشان نمینمودند ولی حلال را بر آنان حرام کردند و حرام را حلال و به این صورت، آنها را پرستیدند به گونهای که خود احساس نمیکردند». کافی: ج 1 ص 70 حدیث 1 و همچنین حدیث 3.
[46] - پیامبر اکرم میفرماید: «شیطان به قلب فرزند آدم میچسبد. پوزهای مانند پوزهی سگ دارد که اگر بنده ذکر خداوند عزّوجل را بگوید، به عقب برمیگردد». بحار الانوار: ج 76 ص 49.
[48] - در حدیثی که سماعه از ایشان روایت میکند، ایشان لشکریان عقل و جهل را بیان میفرماید. کافی: ج 1 ص 20 تا 23 حدیث 14.
[49] - یعنی این مقام تو است و جبرئیل نمیتواند به مقام نبی دست یابد، بنابراین جبرئیل به حضرت اشاره کرد که به مقامش عروج کند و بالا رود (مترجم).
[50] - تفسیر صافی: سورهی نجم: ج 5 ص 84 و بعد از آن.
[53] - مناقب ابن شهر آشوب: ج 1 ص 317.
[54] - حبهی عرنی میگوید: با امیرمؤمنان به سوی پشت کوفه خارج شدیم. امیرالمؤمنین در پشت کوفه در وادی السلام ایستاد و گویی با کسانی سخن میگفت. من نیز با او ایستادم تا خسته شدم. پس نشستم تا اینکه ملول شدم. دوباره برخاستم و دوباره مثل مرتبهی اول خسته شدم. سپس نشستم و ملول شدم. سپس ایستادم و ردایم را جمع کردم و گفتم: ای امیرالمؤمنین! من بر شما از ایستادنِ زیاد نگرانم، ساعتی استراحت کن! و ردایم را بر زمین پهن کردم تا بنشیند. فرمودند: «ای حبّه! آنچه دیدی نبود مگر سخن گفتن و انس گرفتن با مؤمن». گفتم: ای امیرالمؤمنین! آنها نیز چنین هستند؟ فرمود: «آری، اگر آنچه من میبینم برای تو هم کشف میشد، میدیدی که مؤمنان حلقهوار نشسته با هم سخن میگویند». عرض کردم: اجسادند یا ارواح؟ فرمودند: «ارواح، و مؤمنی در جایی از زمین نمیمیرد مگر اینکه به روحش گفته میشود: به وادی السلام ملحق شو، که وادی السلام قطعهای از بهشت عدن است». بحار الانوار: ج 97 ص 234.
[55] - کافی: ج 1 ص 179 ح 10 کتاب حکمت.
[56] - کافی: ج 1 ص 179 ح 12 کتاب حکمت.
[57] - از ابوجعفر روایت شده است که فرمود: «روزی داوود ـکه بر پیامبر ما و اهل بیتش و همچنین او سلام و صلوات بادـ نشسته بود و نزدش جوانی خوش سیما نشسته و ساکت بود. ناگاه ملک الموت به سویش آمد و به او سلام کرد و در آن جوان نیک نگریست. داوود گفت: آیا به این جوان مینگری؟ گفت: آری، به من دستور داده شده است تا هفت روز دیگر جان این جوان را در این مکان بگیرم. داوود دلش برای آن جوان به رحم آمد. گفت: ای جوان، آیا همسری داری؟ پاسخ داد: خیر و هنوز ازدواج نکردهام. داوود گفت: برو پیش فلانی ـکه مردی عظیم القدر در بنی اسرائیل بودـ و به او بگو: داوود به تو فرمان میدهد دخترت را به عقد من درآوری، و همین امشب او را به همسری بگیر و هرچه مایحتاج نیاز داری نیز بگیر و با او باش و پس از هفت روز مرا در همین مکان ملاقات کن. جوان با نامهی داوود رفت و آن مرد دخترش را به همسری او درآورد و هفت روز با او بود. سپس روز هشتم داوود را ملاقات نمود. داوود به او گفت: ای جوان، وضعیتی که در آن بودی را چگونه میبینی؟ پاسخ داد: هرگز در هیچ شادی و سُروری بزرگتر آنچه بودهام را تجربه نکرده بودم. داوود به او گفت: بنشین. نشست و داوود منتظر بود تا قبض روح شود. وقتی طول کشید، گفت: به منزل خود باز گرد و با همسرت باش و در روز هشتم در همین مکان مرا ملاقات کند. جوان رفت و در روز هشتم بازگشت و او را ملاقات کرد و در حضورش نشست. سپس هفتهی دیگری هم سپری شد و دوباره بازگشت و نشست. ملک الموت به سوی داوود آمد. داوود به او گفت: مگر به من نگفتی به تو فرمان داده شده است تا ظرف یک هفته جان این جوان را بگیری؟ پاسخ داد: بله. داوود گفت: ولی هشت روز و هشت روز و هشت روز گذشته است! پاسخ داد: ای داوود! خداوند متعال با رحم کردن تو، رحم کرد و سی سال بر عمر او اضافه فرمود». بحار الانوار: ج 4 ص 111.
[58] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 1 ص 213.
[59] - امام صادق میفرماید: «رسول خدا فرمود: خلق عیال خداوند است؛ پس محبوبترین خلق در نظر خداوند کسی است که به عیال خداوند سود برساند و سرور و شادمانی برای اهلبیت بیاورد....». کافی: ج 2 ص 164.
[60] - بحار الانوار: ج 52 ص 222 و 223.
[61] - در حدیثی از ابو عبد الله روایت شده است که فرمود: «.... اما آغاز و پیدایش این خانه چنین بود که خداوند تبارک و تعالی به فرشتگان فرمود: (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً( (من در زمین جانشینی قرار میدهم). فرشتگان به خداوند عزّوجل پاسخ دادند: (أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ( (آیا در آن، کسی را قرار میدهی که فساد میکند و خونها میریزد؟!). خداوند از فرشتگان روی گرداند. آنان دیدند که این روی گردانیدن از خشم خداوند است. پس به عرش او پناهنده شدند. خداوند به ملکی از ملائکه فرمان داد تا در آسمان ششم در برابر عرش او برایش خانهای به نام ضراح برای اهل آسمان قرار دهد که هر روز هفتاد هزار فرشته طوافش میکنند و بازنمیگردند و استغفار میکنند. چون آدم به آسمان دنیا فرود آمد، خداوند فرمانش داد که این خانه را ـ که در مقابل آن بود ـ بازسازی کند. پس خداوند این را برای آدم و نسل او قرار داد همچنانکه آن خانه را برای آسمانیان قرار داده بود». کافی: ج 4 ص 187 باب «آغاز خانه و طواف».
[62] - ابو حمزهی ثمالی از علی بن الحسین روایت میکند که فرمود: «به پدرم گفتم: چرا طواف هفت دور میباشد؟ فرمود: از آنجا که خداوند تبارک و تعالی به ملائکه فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾(من در زمین جانشینی قرار میدهم). فرشتگان به خداوند تبارک و تعالی پاسخ دادند: ﴿أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾ (آیا در آن، کسی را قرار میدهی که فساد میکند و خونها میریزد؟!). خداوند فرمود: ﴿إِنِّيَّ أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُون﴾ (من چیزی میدانم که شما نمیدانید). خداوند مانع ملائکه از نور خود نمیشد ولی در اثر این اعتراض هفت هزار سال آنان را از نور خود محجوب کرد. ملائکه هفت هزار سال به عرش پناه آوردند تا خداوند به آنان رحم کرد و از خطایشان درگذشت. خداوند در آسمان چهارم بیت المعمور را پناهگاه آنان و بیت الله را در زیر بیت المعمور پناهگاه و محل آرامش مردم قرار داد پس طواف را هفت دور بر بندگانش واجب کرد؛ برای هر هزار سال یک دور». شرایع الاسلام: ج 2 ص 406 و 407 باب 143 ح 1.
[64] - از ابو جعفر نقل شده است که میفرماید: «خداوند میثاق را از پیامبران گرفت و فرمود: آیا من پروردگارتان نیستم؟ و این محمد فرستادهی من و علی امیرالمؤمنین نیست؟ گفتند: آری، و نبوّت برایشان تثبیت شد. سپس میثاق را از اولوالعزم گرفت که من پروردگار شما هستم و محمد فرستادهام و علی امیرالمؤمنین و اوصیای پس از او والیان امرم و خزانهداران علم من هستند و مهدی کسی است که با او دینم را یاری میکنم و دولتم را نمایان میسازم و با او از دشمنانم انتقام میگیرم و با او چه بخواهند و چه نخواهند پرستش میشوم. گفتند: اقرار کردیم ای پروردگار ما و شهادت میدهیم. آدم تلاشی نکرد و اقرار ننمود. بنابراین اولوالعزم در مورد مهدی بودن برای این پنج تن تثبیت شد و آدم عزمی بر اقرار نداشت و این همان سخن خداوند متعال است که میفرماید: ﴿وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا﴾ (و ما پيش از اين با آدم پيمان بستيم؛ ولی فراموش کرد و او را استوار و ثابتقدم نيافتيم)». بصائر الدرجات: ص 90 ح 2.
[65] - کافی: ج 1 ص 392 باب پاسخ به مردم پس از انجام مناسکشان که به سوی مردم بیایند و از معالم دینشان از او بپرسند و او ولایت و دوستیشان را بداند، ح 1 و 2 و 3.
[72] - آیهی 17: ﴿قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ (گفت: ای پروردگار من، به پاس نعمتی که بر من عطا کردی هرگز پشتيبان گنهکاران نخواهم شد).
[75] - همانطور که ائمه قرائت فرمودهاند. از حکم بن عتیبه روایت شده است: روزی بر علی بن الحسین وارد شدم. فرمود: «اى حَكَم! آیا تو آن آيه را مىدانى كه على بن ابى طالب با آن قاتل خود را مىشناخت و امور مهمى را مىفهميد كه به مردم بازمىگفت؟» حكم گويد: با خود گفتم، چه خوب كه رشتهاى از علم على بن الحسين به دستم افتاد. من هم به وسيلهی آن اين امور مهم را مىتوانم بفهمم. گفتم: نه، به خدا سوگند نمىدانم. سپس گفتم: ای فرزند رسول خدا، از آن آيه به من خبر مىدهيد؟ فرمود: «به خدا آن آيه سخن خداوندی که ذکرش عزیز است میباشد» ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ (و لا محدث)﴾ (پيش از تو هيچ فرستاده و نه هیچ پيغمبرى و نه محدّثى نفرستادیم) و على بن ابى طالب محدّث بود (از غيب درک حديث میكرد)». گفته میشود مردی به نام عبد الله بن زيد برادر مادرى على بود به او گفت: سبحان الله، على محدّث بود؟ گويا منكِر اين معنى بود. امام باقر رو به ما كرد و فرمود: «آری به خدا سوگند، پسر مادر تو اين را مىداند». گويد: با اين سخن آن مرد خاموش شد و امام فرمود: «این همان چیزی است كه ابوالخطاب دربارهاش هلاک و گمراه شد و فرق ميان نبى و محدّث را نفهمید». کافی: ج 1 ص 270 ح 2.
[87] - شیعه و رجعت: ص 150، خطبة البیان.
[88] - سینههای پاک این بزرگواران کتاب خدا و آیاتش را دربرگرفتهاند تا آنجا که خزاین علم او در آسمان و زمینش شدند. از ابو عبدالله امام صادق روایت شده است که فرمود: (به راستى خدا ما را آفريد و ما را به نیکویی صورتگرى كرد، و ما را در ميان بندگان ديدگان خود ساخت و زبان گوياى خويش در خلقش نمود، و دست مهرورزى و رحمت كه بر سر بندگانش گشود، ما را وجه خود معرفى كرد كه از سوى آن به وى گرايند، و باب خود ساخت كه بر او رهنما باشد و گنجينهدار خود در آسمان و زمينش مقرّر فرمود. به بركت وجود ما، درختان ميوه دهند و ميوهها برسند و نهرها روان باشند. به بركت ما باران فرو بارد و گياه زمين برويد و به وسيلهی پرستش ما خداوند پرستيده شد و اگر ما نبوديم خداوند پرستیده نمیشد). کافی: ج 1 ص 144 ح 5.
[89] - از ابو عبدالله روایت شده است که فرمود: (الم، حرفی از حروف اسم اعظم خداوند و در قرآن مقطع میباشند و پیامبر یا امام آن را تألیف میکند و اگر با آن دعا شود، اجابت خواهد شد). معانی الاخبار: ص 23.
[90] - از ایشان روایت شده است که نزد آنها از اسم اعظم وجود دارد که هر آنچه خداوند اجازه میدهد برای خلقی از خلقش خارج شود از طریق آن انجام میگردد. از ابا جعفر روایت شده است که فرمود: (اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است كه آصف يک حرف آن را مىدانست و آن را به زبان آورد؛ پس، هر آنچه ميان آصف و تخت بلقيس بود در كام زمين فرو رفت و آصف دست دراز كرد و تخت را برداشت و سپس زمين به حال نخست برگشت و اين همه در يک چشم بر هم زدن رخ داد. هفتاد و دو حرف از اسم اعظم نزد ما است و يک حرف نزد خداوند تبارك و تعالى مىباشد و آن را به علم غيب خود ويژه گردانيده است و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم (و هيچ قدرت و توانى جز از خداى بلند مرتبه بزرگ نيست)». کافی: ج 1 ص 339 ح 1.
[92] - از ابا خالد کابلی نقل شده است: از ابا جعفر دربارهی این سخن خداوند عزّوجل (فَآمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا( (پس به خدا و پيامبرش و نوری که نازل کردهايم ايمان بياوريد) پرسیدم. فرمود: (ای ابو خالد! به خدا سوگند مقصود از نور ائمه از خاندان محمد است تا روز قيامت. به خدا سوگند آنها نور خدا هستند كه فرو فرستاده است و به خدا سوگند آنان نور خدا در آسمانها و زمين هستند. به خدا اى ابا خالد! نور امام در دل مؤمنان از پرتو خورشيد تابان در روز روشنتر است. به خدا آنها دل مؤمنان را نورانى میكنند و خدای عزّوجل نورشان را از هركه خواهد محجوب دارد تا دلشان تاريک گردد. به خدا اى ابا خالد! بندهاى ما را دوست ندارد و پيروى نكند تا اینکه خداوند دلش را پاک كند و خدا دل بندهاى را پاك نكند تا تسليم ما شود و با ما در سازش و صفا باشد و چون با ما در صلح و صفا باشد، خدا او را در سختى حساب سالم دارد و از فزع بزرگ روز قيامت آسودهاش گرداند). کافی: ج 1 ص 194 ح 1 و آنگونه که نور خداوند به خودی خود نورانی میکند، آنها مَثَل نور او میباشند؛ چرا که با خداوند نور میدهد و نه به خودی خود (يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِی( (بسیار نزدیک است روغنش روشنی بخشد).
[93] - مختصر بصائر الدرجات: ص 125.
[97] - خطبه تطنجیه: الزام الناصب: ص 214.
[98] - امیر المؤمنین پیش از حکمیت در روز صفین میفرماید: (من قرآن ناطق هستم). ینابع المودة: ج 1 ص 214 ح 20. همچنین میفرماید: (این قرآن، صامت است و من قرآن ناطق هستم). کاشف: ج 1 ص 9 و 10.
[99] - اینکه «کتابی است که هیچ شک و تردیدی در آن نیست».
[104] - از ابو الحسن امام رضا روایت شده است که فرمود: «به بلعم بن باعورا، اسم اعظم داده شد. با آن دعا میکرد و مستجاب میشد؛ اما به سمت فرعون تمایل پیدا کرد. وقتی فرعون به دنبال موسی و یارانش افتاد، فرعون به بلعم گفت: خدا را دعا کن تا موسی و یارانش محبوس شوند تا به آنها برسیم. بلعم بن باعورا خرش را سوار شد تا به دنبال موسی برود. خرش از راه رفتن امتناع ورزید. شروع به شلاق زدنش نمود. خداوند عزّوجل زبان خر را گشود و او گفت: وای بر تو! چرا مرا میزنی؟ میخواهی با تو بیایم تا پیامبر خدا و قوم مؤمنان را نفرین کنی؟! او را آن قدر کتک زد تا خر بمُرد. آنگاه اسم اعظم از زبانش گرفته شد. این سخن خداوند متعال است که میفرماید: (فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنْ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ( (و او از آن علم عاری گشت و شيطان در پیاش افتاد و در زمرهی گمراهان درآمد * اگر خواسته بوديم به سبب آن علم که به او داده بوديم به آسمانش میبرديم، ولی او در زمين بماند و از پی هوای خويش رفت. مَثَل او چون مثل آن سگ است که اگر به او حمله کنی زبان از دهان بيرون آرد و اگر رهايش کنی باز هم زبان از دهان بيرون آرد) (و او مصداق همین مثل است). تفسیر قمی: ج 1 ص 248.
[105] - اشاره به این سخن خداوند متعال (وَ إِنَّک لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ( (و تو بر خُلقی عظيم هستی) (قلم: 4).
[106] - اشاره به این سخن خداوند متعال: (لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى( (هر آينه پارهای از آيات بزرگ پروردگارش را بديد) (نجم: 18).
[107] - در پاسخ پرسش 28 از همین کتاب.
[108] - مناقب ابن شهر آشوب: ج 1 ص 317.
[113] - سید برخی از این تلبیهات را در کتاب «روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان جلد سوم» بیان فرمودهاند.
[114] - از علی بن ابی طالب از رسول خدا روایت شده است که در وصیتش به او فرموده است: (ای علی! عبدالمطلب پنج سنّت در جاهلیت وضع نمود که خداوند آنها را در اسلام رایج فرمود: حرام بودن زنان پدران بر فرزندان که خداوند عزّوجل نازل فرمود: (وَ لا تَنكِحُوا مَا نَكَحَ ءَابَاؤُكم مِّنَ النِّساءِ( (با زنانی که پدرانتان به عقد خويش در آوردهاند زناشويی مکنيد) و خمس گنجی که پیدا شود که خداوند آن را تأیید فرمود و نازل نمود: (وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلهِ خُمُسَهُ( (بدانيد که هر گاه چيزی به غنيمت گرفتيد خمس آن از آن خداوند است) و هنگامی که چاه زمزم حفر گردید، آن را وقف آب دادن به حجاج نمود؛ پس خداوند عزّوجل نازل فرمود:(أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ( (آيا آب دادن به حاجيان و عمارت مسجدالحرام را با ايمان به خدا و روز قيامت و جهاد در راه خدا برابر میدانيد؟) و سنّت فدیهی صد شتر در برابر قتل که خداوند عزّوجل آن را در اسلام جاری نمود، و قریشان برای طواف تعدادی نداشتند که عبد المطلب هفت طواف را تعیین نمود و خداوند نیز آن را در اسلام جاری ساخت. ای علی! عبدالمطلب با تیرهای قرعه (الزام) گوشت تقسیم نمیکرد و بتها را نمیپرستید و از ذبح شده به دست ناصبی، نمیخورد و میگفت: من بر دین پدرم، ابراهیم میباشم). خصال: ج 1 ص 150.
[115] - حق تعالی میفرماید: (مُحَمَّدٌ رَسولُ اللهِ وَالَّذينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم تَراهُم رُكَّعًا سُجَّدًا يَبتَغونَ فَضلًا مِنَ اللهِ وَرِضوانًا سيماهُم في وُجوهِهِم مِن أَثَرِ السُّجودِ ذلِكَ مَثَلُهُم فِي التَّوراةِ وَمَثَلُهُم فِي الإِنجيلِ كَزَرعٍ أَخرَجَ شَطأَهُ فَآزَرَهُ فَاستَغلَظَ فَاستَوى عَلى سوقِهِ يُعجِبُ الزُّرّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الكُفّارَ وَعَدَ اللهُ الَّذينَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنهُم مَغفِرَةً وَأَجرًا عَظيمًا( (محمد پيامبر خدا، و کسانی که با او هستند بر کافران سختگيرند و با يکديگر مهربان. آنان را بينی که رکوع میکنند، به سجده میآيند و جويای فضل و خوشنودی خدا هستند. نشانشان اثر سجدهای است که بر چهرهی آنها است. اين است وصفشان در تورات و در انجيل، که چون کِشتهای هستند که جوانه بزند و آن جوانه محکم شود و بر پاهای خود بايستد و کشاورزان را به شگفتی وادارد، تا آنجا که کافران را به خشم آورد. خدا از ميان آنها کسانی را که ايمان آوردهاند و کارهای شايسته کردهاند به آمرزش و پاداشی بزرگ وعده داده است). فتح: 29.
[117] - سید احمدالحسن برخی تفصیلات این مطلب را در کتاب گوساله بیان داشتهاند.
[118] - از این جهت که عقل کامل، فقط آن چیزی است که نزد معصوم میباشد و آنچه نزد سایر مردمان است جز سایهای بیش نیست و از همینرو آنها برای هدایت و رستگاری محتاج به معصومین میباشند که این مطلب در روایات بسیاری نقل شده است.
[119] - بقره:4.
[120] - عیاشی از عبد الرحیم القصیر روایت کرد که روزی از روزها نزد ابی جعفر ( بودم پس فرمود: ای عبد الرحیم! گفتم: لبیک. ابی جعفر ( درباره سخن خدا (انّما انت منذر و لکلّ قوم هاد ((همانا تو ترساننده ای و برای هر قومی ترسانندهای ست) فرمود: آنگاه رسول الله ( فرمود: (من ترساننده و علی، هادی است)، هادی امروز کیست؟ عبد الرحیم گفت: سکوتی طولانی کردم سپس سر را بلند کردم و عرض کردم: جانم فدایت! آن در میان شماست که مرد به مرد آن را به وراثت بردید تا آنکه به تو رسید. پس تو که جانم فدایت باد! امروز هدایتگری. امام ( فرمود: ای عبد الرحیم! راست گفتی. همانا قرآن زندهای است که نمیمیرد و آیه زندهای است که نمیمیرد. پس اگر آیهای در مورد قومی نازل شده باشد، با مرگ آنان، قرآن هم میمیرد ولی آن در میان آیندگان جاری است همانگونه که خورشید و ماه در جریان است و قرآن، بر آخرین ما میگذرد، همانگونه که بر اولین ما گذشت. (تفسیر العیاشی ج 2 ص 203 و بحار الانوار ج 35 ص 403)
[123] - نهج البلاغة : خطبه اول.
[131] - از امام صادق روایت شده است که فرمود: )رسول خدا فرمود: هنگامیکه به آسمان برده شدم پروردگارم به من وحی فرمود: ای محمد! بر زمین نظر افکندم و تو را برگزیدم و تو را نبی قرار دادم و اسمی از اسم خودم برایت مشتق نمودم؛ پس من محمود هستم و تو محمد. سپس دوباره به زمین نظر افکندم و علی را برگزیدم و او را وصی، جانشین، همسر دخترت و پدر فرزندانت قرار دادم و اسمی از اسامی خودم را برایش مشتق نمودم.... ای محمد آیا میخواهی آنها را ببینی؟ گفتم: بله پروردگارم. پروردگار عزّوجل فرمود: سر بلند كن. سر بلند كردم و ناگاه انوار على و فاطمه و حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و الحسن بن على و محمد بن الحسن قائم را ديدم که در وسط آنها مانند ستارهی درخشان بود.....(. کمال الدین و تمام النعمه: ص 252.
[132] - اصول فقه را سید احمدالحسن با بیانی ساده در کتاب گوساله توضیح دادهاند.
[134] - امام باقر از پدرانش از امیرالمؤمنین روایت کرده است که فرمود: )وقتی خداوند اراده کرد آدم را با قدرتش خلق کند و این بعد از آن بود که از خلقت جن و نسناس بر روی زمین هفت هزار سال گذشته بود، حجاب آسمانها را برداشت و به ملائکه امر فرمود که به اهل زمین از جن و نسناس نظر افکنند. چون آنچه از گناهان و ریختن خونها و فساد در زمین برخلاف حق را انجام میدادند، مشاهده کردند، بر آنها بسیار گران آمد و به خاطر خداوند متعال خشمگین شدند و بر اهل زمین تاسف خوردند و گفتند: پروردگارا! تو عزیز قادر عظیمالشأن هستی و این خلق تو ذلیل حقیر تو است که در نعمت تو غوطهور است و از عافیتت بهرهمند و در قبضهی تو میباشد، با این گناهان، معصیت تو را میکند و در زمین فساد میکند و تو خشمگین نمیشوی و انتقامت را نمیگیری، در حالیکه میبینی و میشنوی؟! این موضوع بر ما عظیم و گران است و به خاطر تو بزرگتر نیز میباشد. خداوند جل جلاله فرمود: من جانشین و خلیفهای بر زمین قرار میدهم که حجّت من بر خلقم در زمینم باشد. ملائکه گفتند: آیا کسی را قرار میدهی که در آن فساد کند همانطور که اینان فساد کردند، و خونها بریزد همانطور که اینان چنین کردند و به یکدیگر حسادت ورزند و کینهجویی کنند؟! این جانشین را از بین ما برگزین که ما حسادت نمیورزیم و کینهجویی نمیکنیم و خونریزی نمیکنیم در حالیکه حمد تو را تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم. خداوند تبارک و تعالی فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید. من اراده کردهام خلقی با قدرتم بیافرینم و از نسل او انبیا و فرستادگان و بندگان صالح خداوند و ائمهی هدایتگر برگزینم و آنها را جانشینانم در زمینم قرار دهم که آنها را به اطاعت من هدایت کنند و از معصیت و نافرمانیام بازدارند و آنان را حجّت خودم بر ایشان از نظر بشارت و انذار قرار دهم....». تفسیر قمی: ج 1 ص 36.
[138] - داوود رقی میگوید: از ابو عبدالله پرسیدم ... تا اینکه فرمود: (....هنگامیکه خداوند عزّوجل اراده فرمود خلق را خلق نماید، آنها را خلق کرد و در پیشگاهش منتشر نمود. سپس به آنها فرمود: پروردگارتان کیست؟ اولین کسی که زبان گشود رسول خدا بود و امیرالمؤمنین و ائمه که صلوات خداوند بر همهشان باد، بودند که گفتند: تو پروردگار ما هستی. پس علم و دین را بر ایشان حمل نمود. سپس به ملائکه فرمود: اینان حاملان دین من و علم من و امینانم در خلقم هستند و آنها مسؤول میباشند. سپس به بنی آدم فرمود: به ربوبیت خداوند و همچنین به این افراد به جهت اطاعت و ولایت اقرار کنید. گفتند: آری پروردگار ما، اقرار و اعتراف نمودیم. سپس خداوند جل جلاله به ملائکه فرمود: گواه باشید. ملائکه گفتند: ما شاهدیم که فردا نگویند ما از این موضوع بیخبر بودیم یا بگویند جز این نیست که پدران ما پیش از این مشرک بودند و ما نسل بعد از آنها هستیم؛ آیا ما را به خاطر آنچه باطلین انجام دادهاند، هلاک میکنی؟! ای داوود! انبیا در میثاق بر آنها تاکید شده است). کافی: ج 1 ص 133 و 134 ح 7.
[139] - خداوند متعال میفرماید: (وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتى نَبْعَث رَسولاً( (و ما هيچ قومی را عذاب نمیکنيم تا آنگاه که برايشان فرستادهای بفرستيم) (اسراء: 15).
[140] - از همینرو از ابن مسعود روایت شده است که رسول خدا فرمود: (ای علی ـبه عنوان سرور اولیای خداوند و جانشینانش در زمینش، وگرنه آنچه ایشان فرموده است در تمام اوصیا پس از او و تمام جانشینان خدا در زمینش، جریان داردـ اگر بندهای خدا را به مدت عمر نوح که در میان قومش قیام کرد به عبادت خدا بپردازد، و به مقدار کوه احد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق کند، و بر فرض به قدری عمر کند تا بتواند با پای پیاده هزار سال حج به جا آورد، و بعد بین صفا و مروه کشته شود، اما ولایت تو را قبول نداشته باشد بوی بهشت به مشامش نمیرسد و داخل آن نمیشود. ای علی! آیا نمیدانی که محبت تو حسنهای است که هیچ گناهی به همراه آن ضرر نمیرساند و کینه و دشمنی با تو گناهی است که هیچ طاعتی همراه با آن نفع نمیرساند. ای علی! اگر بر منافق دُر و مروارید بخشش کنی، تو را دوست نخواهد داشت و اگر بینی مؤمن را بشکنی هرگز با تو دشمن نشود؛ چرا که محبت تو ایمان و دشمنی با تو نفاق است، و تو را دوست ندارد مگر مؤمن پرهیزگار و تو را دشمن نخواهد داشت مگر منافق بدبخت). بحار الانوار: ج 39 ص 280 ؛ روایت شده از بشارت المصطفی: ص 114.
[143] - کافی: ج 2 ص 300 ح 4 باب کسیکه عدلی را توصیف میکند و غیرِ آن عمل میکند.
[146] - بحار الانوار: ج 24 ص 261.
[148] - در پاسخ پرسشهای 2 و 10 از جلد اول همین کتاب مطالب مرتبط با این موضوع آمده است.
[149] - بحار الانوار: ج 36 ص 407.
[150] - از سالم اشل روایت شده است: از امام باقر( شنیدم که فرمود: «موسی بن عمران( در سِفر اول (تورات) نظر کرد و مقام قائم آل محمد( را در مکنت و قدرت و فضیلت مشاهده و از خدا درخواست نمود: خداوندا! مرا قائم آل محمد قرار بده! به او گفته شد: قائم از فرزندان احمد است. سپس در سفر دوم نگریست و دوباره همانند همان مطلب پیشین را یافت و همانند آن را از خداوند درخواست کرد و همان پاسخ را شنید. سپس در سفر سوم نگریست و همان مطلب را دید و همان سخن را تکرار کرد و همان پاسخ را شنید». کتاب غیبت محمد بن ابراهیم نعمانی: ص 246 و 247.
[151] - مختصر بصائر الدرجات: ص 125.
[158] - از جابر بن عبدالله از ابا عبدالله روایت شده است که فرمود: «در سخن خدای متعال، مراد از «فجر» قائم است، و «لیالی عشر» امامان از حسن مجتبی( تا حسن عسکری( میباشند، «شفع» امیرالمؤمنین و فاطمه(، «وتر» خدای یگانه و بیشریک است، منظور از (و الليل اذا يسر( دولت حبتر است که تا قیام قائم( ادامه مییابد». بحار الانوار: ج 24 ص 78.
[159] - مصباح المجتهد: ج 3 ص 319 و در این دعا آمده است: «.... وَ هَبْ لِي ثَبَاتَ الْيَقِينِ وَ مَحْضَ الْإِخْلاصِ وَ شَرَفَ التَّوْحِيدِ....» (.... و مرا پایداری در یقین و خالص بودن در اخلاص و شرافت در یگانهپرستی عطا فرما....).
[160] - مصباح المجتهد: ج 3 ص 319.
[163] - در این پرسش متن روایت به همین صورت آمده که خالی از نقص نیست. متن روایت از منبع در بحار الانوار چنین است: در حدیثی ابوذر از پیامبر روایت میکند که فرمود: «ای اباذر! آنچه در آسمانهای هفتگانه است در برابر کرسی همچون حلقهای است که روی صحرایی در زمین افتاده شده و برتری عرش در برابر آن همچون برتری صحرا در برابر آن حلقه است». بحار الانوار: ج 55 ص 5 و 17 روایت شده از عیاشی و همچنین صدوق در معانی اخبار و خصال و در المنثور نیز روایت کرده است.
[164] - آنچه از کافی در حدیث ابو عبدالله روایت شده است از زینب عطار میباشد که متن آن چنین است: از ابو عبدالله روایت شده است که فرمود: «زینب عطار حولا به سوی زنان پیامبر آمد. پیامبر آمد و او را با ایشان دید و فرمود: شما هر وقت به خانهی ما میآيی، خانهی ما خوشبو میشود. عرض كرد: يا رسول الله! خانهی شما به واسطهی شما خوشبوتر است. رسول خدا به او فرمود: وقتی معامله میکنی خوب رفتار کن و نارو نزن، که از تقوای الهی است و باعث ماندگاری بیشتر مال میشود». کافی: ج 5 ص 151 ح 5.
[167] - بحار الانوار: ج 57 ص 83 تا 85 به نقل از توحید صدوق: ص 199.
[168] - واضح است که علت به وجود آمدن گمان در خصوص متناقض بودن بین دو حدیث برای سوالکننده، خطا در نقل حدیث اول بوده است. سخن پیامبر به ابوذر باتوجّه به منبع آن چنین است: «.... و برتر بودن عرش نسبت به کرسی....» که در نتیجه عرش در هر دو حدیث برتر از کرسی میباشد که منظور عرش اعظم میباشد. البته در خصوص مقایسهی عرش عظیم، کرسی از آن بزرگتر است، همان گونه که سیداحمدالحسن بیان فرمودهاند.
[169] - تفسیر صافی: سورهی نجم: ج 5 ص 84 و پس از آن.
[170] - مبحث روشنگری از اسامی خداوند سبحان، و پس از آن.
[172] - از علی روایت شده است که گروهی برای پرسش در موردِ موردی از موارد دنیوی به حضورش رفتند. به او با این سخن متوسل شدند: ما از شیعیان شما هستیم، ای امیر مؤمنان. امام مدتی طولانی در آنها نگریست و سپس فرمود: «شما را نمیشناسم و در شما اثری از آنچه ادعا می کنید، نمیبینم. شیعیان ما فقط کسانی هستند که به خدا و فرستادهی او ایمان آوردند....». دعائم الاسلام: ج 1 ص 56.
[173] - به عنوان مثال به بحار الانوار: ج 3 ص 279 و ج 5 ص 234 مراجعه کنید: از حسین بن نعیم صحاف روایت شده است: از امام صادق در مورد این سخن خداوند (فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَمِنكُم مُّؤْمِنٌ( (بعضی از شما کافر و بعضی مؤمناند) پرسیدم، فرمود: «خداوند در این آیه ایمان آنها را به پذیرفتن ولایت ما معرّفی میکند و کفر آنها را به ترک این ولایت، که این پذیرفتن و ترک گفتن، در روز گرفتن «میثاق» بوده است در حالیکه آنها در عالم ذر و در صلب آدم بودند». تفسیر قمی: ج 2 ص 371.
[186] - از امیرالمؤمنین در جواب سوال رأس جالوت که از او دربارهی اصل اشیاء پرسید، روایت شده است که فرمود: «طبق فرمودهی خداوند متعال: (وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ( (و هر چيز زندهای را از آب پديد آورديم؟ چرا ايمان نمیآورند؟) آب میباشد». بحار الانوار: ج 40 ص 224. از ابو جعفر روایت شده است که فرمود: «ای جابر! اولین چیزی که خداوند خلق فرمود خلقت محمد بود....». کافی: ج 1 ص 442. حتی طبق آنچه در حدیث آمده است، دو هزار سال پیش از خلقت (بحار الانوار: ج 3 ص 12) و یگانگی مخلوق اول خداوند سبحان یعنی محمد که همان آب میباشد، واضح است؛ همانکس که هر چیزی از او خلق شد. از عبد الله بن سنان از ابو عبدالله روایت شده است: از ایشان از اولین چیزی که خداوند عزّوجل خلق نمود سوال کردم. فرمود: «اولین چیزی که خداوند عزّوجل خلق فرمود چیزی بود که هر چیزی را از آن آفرید». عرض کردم: فدایت شوم، آن چه چیزی بود؟ فرمود: «آب....». علل الشرایع: ج 1 ص 83.