متن کتاب
انتشارات انصار امام مهدی (ع)
معترضان به خُلفای خدا
به قلم
شیخ علاء سالم
مترجم
گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی (ع)
نام کتاب: معترضان به خلفای خدا
نویسنده: شیخ علاء سالم
مترجم: گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی (ع)
نوبت انتشار: اول
تاریخ انتشار: 1397
کد کتاب: 1/1032
ویرایش ترجمه: اول
جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص دعوت مبارک سید احمدالحسن (ع) به
تارنماهای زیر مراجعه نمایید.
www.almahdyoon.co
www.almahdyoon.co/ir
بسمالله الرَّحمن الرَّحیم
حقتعالی میفرماید: (يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُون) ([1]) (ای دریغ بر این بندگان! هیچ فرستادهای بر آنان مبعوث نشد مگر آنکه مسخرهاش کردند).
سید احمدالحسن(ع) میفرماید: «امیرالمؤمنین علی(ع) به معاویة بن هند (لعنهالله علیه) مبتلا شد و آن ملعون با جماعتی که فرق بین ناقه و شتر را نمیدانستند سراغ آن حضرت آمد، و امروز، من مانند پدرم علی بن ابیطالب (ع) گرفتارشدهام ولی به هفتاد معاویه ـخدا لعنتش کندـ با قومی که فرق میان ناقه و شتر را نمیدانند و از آنها پیروی میکنند، و خداوند کسی است که در این مورد باید از او یاری خواست.
به خدا سوگند پیامبر خدا(ص) و پدرانم ائمه(ع) چیزی از موضوع مرا باقی نگذاشتهاند، مگر آنکه آن را بیان نمودهاند: آنها مرا با بیان جزئیات توصیف کردهاند، مرا نام بردهاند، محل سکونتم را مشخص ساختهاند؛ و پس از این بیانات، دیگر در موضوع من هیچ پوشیدگی و در مورد وضعیت من هیچ شک و شبههای باقی نمانده است. امر من از روز روشن هم روشنتر است: من اولین مهدیین و یمانی موعود هستم».([2])
بسمالله الرَّحمن الرَّحیم
و سلاموصلوات تام و تمام خداوند بر محمد و خاندان پاک و مطهرش ائمه و مهدیین باد!
-اندرزی برای این پژوهش
سید احمدالحسن (ع) در نصیحت خویش برای نوشتن این پژوهش فرمود: «کتاب منکران جانشینان خدا بر زمینش از زمان آدم (ع) تا هنگامیکه خداوند زمین و هرآنچه بر آن است را به میراث میبرد. ضرورتی ندارد که عنوان کتاب همین باشد ولی این، میتواند مختصری از مضمون کتاب یا مباحث را شامل گردد. کسی که به نوشتن اقدام میکند عنوان مناسب را انتخاب مینماید. این کتاب میتواند به مسائل زیر بپردازد:
- روز اول، آدم (ع) جانشین خدا بر زمینش بود.
- معترضان توبه میکنند، منکِر، توبه نمیکند ... یعنی به ترتیب، ملائکه و ابلیس!
- مروری گذرا بر پیامبران و فرستادگان الهی تا امروز.
- مقایسه بین تمام انکارکنندگان.
- گفتههای انکارکنندگان که خدای متعال در قرآن آنها را برای ما بازگو نموده است و نیز اشاره به یکسانبودن راه و روش آنها در انکار حق و مقابله با آن و نیز دلیلآوردن بر باطل، یکیبودن اهداف و مضمون!
- اکثریت و بحث و گفتوگو در این خصوص.
- چرا منکران همواره در اکثریتاند؟ آیا مشکل در جانشین الهی نهفته است یا در مردم؟ مشکل مردم چیست؟
اگر سبب شکست در امتحان نخست را دریابی، میتوانی به این سؤال پاسخ دهی. بروز و ظهور «منِ» مخلوق بهصورت آشکارا، مجازات در پی دارد؛ یعنی هرچه مخلوق در رویارویی با پروردگارش «من» را در نهان به کار میگرفته است، اکنون آن را بهصورت رودررو با جانشین خدا و با گفتن «من از او برترم» نمایان میسازد. او جرئت نداشته است که در برابر خداوند قهار چنین چیزی را بر زبان براند، لیکن در هر لحظه وقتی به نفْس خود نگاه میکرد آن سخن را به زبان میآورد. آنها کسانی هستند که حتی نمیتوانند دستهای خود را ببینند.
منیّت، آنها را کور ساخته است. تمام همّ و غم ایشان، پرداختن به نفْسشان است و آنچه به آن مربوط میشود؛ و همچنین اجتناب از هرآنچه با نفسشان ـبهظاهرـ سرِ ناسازگاری دارد.
اکنون آنکسی که آنها را آفریده در خلیفهاش متجلی گشته است تا بهاینترتیب آنچه نفسهای خبیثشان از انکار خداوند سبحان و فضل او پنهان میکرده است بر همگان آشکار گردد.
اگر بخواهی وضعیت را در یک مثال مادی برایت نزدیک میکنم: حالِ آنها مانند کسی است که بر نفْس خود تمرکز نموده است، بدون اینکه آشکارا درحالیکه با خدای خود روبهرو میشود بگوید: «من برتر از کسی هستم که مرا خلق نموده!» یا بگوید: «نفس من مهمتر از کسی است که مرا آفریده است!»؛ اما حال و نظرش که متمرکز بر نفس خویش شده، گویای این سخن است؛ اما حال و نظرش که متمرکز بر نفس خویش شده است گویای این سخن است. اکنون خداوند او را به شخصی همانند خودش که در ظاهر یک انسان است امتحان نموده است، او بهطور مستقیم و آشکارا بدون شرم و حیا آنچه نفسش پنهان داشته را میگوید: من از او بهترم!».([3])
من ـو به خدا پناه میبرم از منیتـ پسازاین سخن، خود را ناتوان از گفتن هر چیزی میبینم جز دعاکردن به آنچه او ـروحم فدایشـ دعا فرمود:
(إلهی إن عظيم ذنبي کفّ يدي عن انبساطها إليک، وکثرة ودوام تقصيري سوّدا وجهي عندک، فاغفر ذنبي وبيّض وجهي فإنه لا سبيل لذلک إلا فضلک ومنک، وعطاؤک الابتداء، وأنت تعلم أني لا أريد بذلک إلا أن أکون أهلاً أن أقف بين يديک و أحمُدك وحدك لا شريک لک على کل نعمة أنعمت وتنعم بها عليَّ وعلى والديَّ وعلى کل أحد من خلقک. إلهي وعزتک وجلالک وعظمتک، لو أني منذ بدعت فطرتي من أول الدهر عبدتک دوام خلود ربوبيتک بکل شعرة وکل طرفة عين سرمد الأبد بحمد الخلائق وشکرهم أجمعين، لکنت مقصراً في بلوغ أداء شکر أخفى نعمة من نعمک عليَّ، ولو أني کربت معادن حديد الدنيا بأنيابي، وحرثت أرضها بأشفار عيني، وبکيت من خشيتک مثل بحور السماوات والأرضين دماً وصديداً، لکان ذلک قليلاً في کثير ما يجب من حقک عليَّ، ولو أنک إلهي عذّبتني بعد ذلک بعذاب الخلائق أجمعين، وعظمت للنار خلقي وجسمي، وملئت جهنم وأطباقها مني حتى لا يکون في النار معذب غيري، ولا يکون لجهنم حطب سواي، لکان ذلک بعدلک عليَّ قليلاً في کثير ما استوجبته من عقوبتک. إلهي فمع عظيم ما استحق من عقوبتک بعد لک، تفضلت عليَّ وجعلتني انطق بحمدک وأذکر أسماءک وأسماء سادتي من الأوصياء أنبياءک ورسلک الذين أتشرف أن أکون حفنة تراب تحت أقدامهم المبارکة، إلهي فاغفر لي وأقل عثرتي واجعلهم يغفرون لي ويقيلون عثرتي).([4])
(بارالها! اگر بزرگی گناهم دستم را از گشودهشدن بهسوی تو بازداشته، و بسیاری و پیوستگی کوتاهیِ من، صورتم را نزد تو سیاه کرده است، گناهم را بیامرز و صورتم را سفید فرما که هیچ راهی برای این منظور، جز فضل و منّت تو و بخشش ابتداییِ تو نیست؛ درحالیکه تو خود آگاهی که من از این منظور، چیزی نمیخواهم جز اینکه شایستگی پیدا کنم تا در پیشگاه تو بایستم و تنها تو را ستایش گویم، که یگانهای و هیچ شریکی نداری، برای هر نعمتی که با آن بر من و بر والدینم و بر فردفردِ جمیعِ خلایقت منّت نهادی.
خداوندا! به عزت و جلالت و بزرگیات سوگند، اگر من از همان هنگامیکه فطرتم را از ابتدای روزگار خلق فرمودی، با هر تار مویی و هر پلکبرهمزدنی تا انتهای روزگار با حمد و ستایش و شکرگزاری تمامی خلایق، پیوسته، جاودانگی ربوبیت تو را عبادت کرده باشم، قطعاً در رسیدن به ادای شکرِ پنهانترین نعمت از نعمتهایت که بر من ارزانی داشتهای کوتاهی ورزیدهام؛ حتی اگر معادن آهن دنیا را با دندانهای نیشم زیرورو کنم و زمینش را با گوشۀ چشمانم شُخم بزنم و از ترس تو همچون دریاهای آسمانها و زمینها، خون و خونابه گریه کنم، نسبت به آنچه از حق تو بر من واجب است، اندکی از بسیار میباشد؛ و اگر ای خداوندگار من، پسازاین، مرا به عذاب همۀ خلایق عذاب کنی و جسم و جان من آتش شود و جهنم و طبقاتش از من آکنده گردد، تا آنجا که در آتش، عذابشوندهای غیر از من باقی نماند و جز من، شخص دیگری هیزم جهنم نباشد، چنین چیزی به خاطر عدل تو بر من، نسبت به آنچه خودم را به عقوبت تو شایسته نمودهام، اندکی است از بسیار.
بارالها! برخلاف بزرگی و عظمت عقوبتی که به خاطر عدالت تو مستحقش هستم، بر من تفضّل فرمودی و مرا گویا فرمودی به حمد و ستایش خودت، به یاد اسمهایت و اسمهای سرورانم از اوصیا (ع) و پیامبران و فرستادگانت (ع)؛ همان کسانی که بودنِ مشتی خاک در زیر گامهای مبارکشان برایم شرافتی است. خداوندا! مرا بیامرز و از خطایم درگذر، و آنان را بهگونهای قرار بده که مرا بیامرزند و از خطایم درگذرند).
دیگر چه باقی میماند و چه میتوانم بگویم؟ و اگر یاریدادن شما، آرزو و شوق و خواهش مشتاقان نبود، قطعاً خاموشیگزیدن، بهترین سهم بندگان خداوند سبحان در پیشگاه شما میبود، ولی مظلومیت شما ـای سرورانم، ای آل محمدـ گُنگ را به سخن وا میدارد، و سوگند به پروردگار بندگان که جسارتی از سوی کسی که نعمت شما بر او جاری شده است دیده نمیشد. این تلاش شرمآور برای یاری شما ازآنرو انجام میشود که به فضل عظیمتان و دریای کرمتان امید به پذیرفتهشدنش میرود و اینکه نگارندهاش را بهعنوان خادمی برای خاک زیر گامهایتان پذیرا باشید. سوگند به خدا که اگر به دلیل بزرگی جرم و اسرافم در حق شما از همراهی با شما محروم گردم استحقاق من همین و اندازهام همین مقدار است؛ ولی دیدگانم فقیرانه به فزونی جود و کَرَم شما چشم دوخته و چشمانتظار زدودن فقرش و رفعشدن حاجتش است. قلب کسی که خودش را در دریای گناهانش غرق کرده برای دستی رحیمانه که او را از غرقشدن نجاتش دهد در تپش است، و این در حالی است که قلبهای شما همۀ رحمت خدا را در خود جای داده است؛ پس چرا بندۀ ضعیفی را که طاقت تحمل دوریتان را ندارد یا حداقل میخواهد منسوب به شما گردد در خود جای ندهد!
تقدیم به شما ای سرورانم، ای آل محمد! به تو ای آقای من، یمانی آل محمد! آنچه را که در این تحقیق گرد آوردم به شما تقدیم میکنم، درحالیکه با اعتراف به کوتاهی و تقصیرم در یاری شما میگویم: خادم شما بر آستان شماست، پس او را بپذیرید؛ و از جسارتم و کمبودن حیایم عذرخواهم.
***
-پیشگفتار
چرا جانشین؟
چرا خلیفه [جانشین]؟
آیا خداوند سبحان، قانونی برای شناخت خلیفهاش در زمینش وضع فرموده است؟
و آیا امروز دعوتکنندۀ بهحق (احمدالحسن(ع)) چیز دیگری آورده است؟
چهکسی جرئت اعتراض بر اختیار خداوند را دارد؟ و معترضان چه کسانی هستند؟
این پرسشهای چهارگانه نیازمند پاسخاند و در درجهای از اهمیت قرار دارند که ازنظر انسانِ معتقد به بازگشت بهسوی پروردگارش ـکه هرچه در وجود است را میبیندـ برابر با اهمیت بازگشت به اوست: (إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ) ([5]) (ما از آنِ خداییم و بهسوی او بازمیگردیم) و (إِنَّ إِلى رَبِّک الرُّجْعى)([6]) (در حقیقت، بازگشت بهسوی پروردگار توست)؛ این بدان علت است که بازگشت خواستهشده از خلق و مورد رضایت خالق سبحان، بازگشتِ همراه ولیّ خدا و جانشین او در زمینش در سفر انسان بهسوی آخرت است. گویی انسان آفریده شده و به این زمین فرو فرستادهشده تا به جستوجوی گمشدهای بپردازد که به خاطرش آفریده شده است، و خداوند سبحان چنین خواسته که کلیدهای رسیدن به آن گمشده، جز با شناخت خلیفهاش در زمینش و حجتِ بر خلقش کامل نشود و در غیر این صورت جز سرگردانی، گمگشتگی و زیان دنیا و آخرت نخواهد بود؛ و کسی که گمشدهاش را ـکه به خاطر آن آفریده شده استـ نیابد و هدف وجودداشتن و آمدنش را محقق نسازد چرا چنین توصیف نگردد؟! او با چه چیزی بازخواهد گشت درحالیکه غایت خود را تباه ساخته و تبدیل به کوری شده که بین تاریکیهای هوا و هوس و دنیا و شیطان در نوسان است؟ و چه زیان بزرگی خواهد بود اگر غایت او، خدای سبحان و شناخت او باشد، درحالیکه بدون آن بازمیگردد و با چه صفتی توصیف خواهد شد؟ آیا با توصیفی جز «کسی که پروردگار کریمش را گم کرده»؟ همان پروردگاری که او را آفریده و راست و استوارش کرده است! و کسی که تو را گُم کرد چه چیزی یافت حتی اگر تمام خلق گمان کنند تمام دنیا با اوست؟! رحم و بخشایش تو، ای پروردگار!
آری؛ انسان برای غایت و هدفی آفریده شده است و در ساحت مقدس خدای سبحانومتعال جایی برای عبث و بیهودگی نیست و او بسی والاتر از چنین نسبتهایی است. حقتعالی میفرماید: (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ)([7]) (و ما جن و انس را نیافریدیم مگر براى آنکه مرا بپرستند) یعنی تا مرا بشناسند:
«و نفرموده «مگر برای خوردن!» یا «مگر برای عملکردن!»، هرچند ناگزیر از عملکردن و خوردن و نوشیدن است ولی باید از عبادت، نصیبی عظیمتر، بیشتر و بزرگتر داشته باشد. خداوند شما را بیامرزد! درخواستن، اعتدال داشته باشید و دنیا مُنتهای همّوغمتان و نهایت علمتان نباشد. خداوند را آنگونه که شایستهاش است عبادت کنید تا آخرت از آنِ شما باشد؛ که بازگشت بهسوی آن و محل فرود آوردن توشه و قرارگاه ـپس از سرآمدهاـ آنجاست. پس زندگی فریبتان ندهد و به خداوند مغرور نگردید که خداوند سبحانومتعال شما را مخاطب قرار میدهد و میفرماید: «ای فرزند آدم! چرا انصاف به خرج نمیدهی؛ من بهوسیلۀ نعمتهای خود، محبوب تو میشوم و تو بهوسیلۀ گناهان در نزد من مبغوض! خِیر و رحمت من بهسوی تو نازل میگردد و شر تو بهسوی من بالا میآید و پیوسته فرشتهای بزرگوار در هر شب و روز عمل قبیحی از تو را به من گزارش میدهد! ای فرزند آدم! اگر وصف خود را از دیگری بشنوی و ندانی آن شخص موردنظر چه کسی است، هر آینه به دشمنی با چنین شخصی شتاب خواهی کرد.([8])» ([9])
پس شناخت و معرفت خدا همان غایتی است که ما برایش آفریده شدهایم. خداوند تبارکوتعالی در حدیث قدسی میفرماید: «من گنجی مخفی بودم و دوست داشتم شناخته شوم؛ پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم».([10]) حال که شناخت خدای سبحان، غایت خلق است و انسان نیز ازجملۀ مخلوقات، پرسشی خود را نمایان میکند؛ اینکه: آیا مخلوق میتواند خودش به شناخت خالق سبحان دست یابد؟ بهخصوص که وضعیت این شناخت همانند سایر چیزهایی است که در عالم خلق حادث میشوند و همه از سوی خداوند سبحان هستند!
از محمد بن حکیم نقل شده است: به اباعبدالله(ع) عرض کردم: شناخت و معرفت، مصنوع و ساختۀ چه کسی است؟ فرمود: «معرفت، ساختۀ خداست و بندگان در ساختن معرفت نقشی ندارند».([11])
بنابراین هریک از ما باید از پروردگار کریمی که ما را آفریده است بپرسد: خدای من! چگونه میتوانم تو را بشناسم؟ و منظورم از پرسش از خداوند سبحان و گوشسپردن به پاسخ او، شامل پاسخ حجتها و جانشینان او در زمینش میگردد؛ زیرا هیچیک از آنان از روی هوس سخن نمیگویند بلکه گفتهشان وحیِ پروردگارشان است، و ازهمینرو پذیرفتن سخن آنها (ع) و اطاعت از آنان، همان اطاعت از خداوند است و نپذیرفتن سخنشان ـپناهبرخداـ نپذیرفتن خداوند سبحان.
خداوند سبحان ـکه خواستش واقعشدنی استـ چنین خواسته که شناخت او از طریق حجت و جانشینش در زمینش حاصل گردد، به اعتبار اینکه این جانشین، مَثَل اعلای او در خلقش و بهمثابه آینهای است که صفات کمال و جلال خالق را به مخلوق منعکس میکند؛ مستخلَف [جانشین] تمثیلی است برای کسی که او را جانشین خود کرده و همان وجهی است که با آن با خلقش رویارو میگردد؛ و شناخت او همان معرفت خالق است.
از موسی بن عبدالله نخعی نقل شده است که به امام هادی (ع) عرض کرد: ای پسر رسول خدا! سخنی رسا و کامل برای وقتیکه یکی از شما را زیارت نمایم تعلیمم بفرما. حضرت فرمود: «وقتی به در رسیدی بِایست... و بگو:... سلام بر محلهای شناخت خدا و مسکنهای برکت خدا و معادن حکمت خدا و حافظان سِرّ خدا... سلام بر دعوتکنندگان بهسوی خدا و راهنمایان به رضایتهای خدا... کسی که خدا را بخواهد با شما آغاز کند و کسی که او را یگانه بداند از شما بپذیرد و کسی که او را قصد کند به شما توجه نماید».([12])
پس هرکس شناخت خدا را بخواهد باید با شناخت حجتها و خُلفایش شروع کند تا آنها خالقش را به او بشناسانند و به رضایتهای او راهنماییاش کنند، و از اینجاست که برخی از معانی که در سخنان طاهرین (ع) آمده برای ما روشن میگردد؛ اینکه یادآوری میکنند زمین و اهلش بدون حجت، بقایی نخواهد داشت.
از محمد بن فضیل از ابوالحسن امام رضا (ع) نقل شده است که میگوید: به امام رضا (ع) عرض کردم: آیا زمین بدون امام باقی میماند؟ فرمود: «نه». عرض کردم: از قول اباعبدالله امام صادق(ع) به ما روایت میکنند که زمین بدون امام باقی نمیماند، مگر اینکه خداوند متعال بر اهل زمین یا بر بندگان خشم بگیرد. فرمود: «نه؛ باقی نمیماند، در این صورت قطعاً اهلش را فرو میبرد».([13])
چنین نیست که خداوند با خالیبودن زمین از خلیفه و حجتش، تنها بر اهل زمین خشم بگیرد، بلکه بدون حجت خدا، اصلاً وجودی برای زمین و اهلش نخواهد بود؛ زیرا خداوند سبحان هرگز عمل سفیهانه انجام نمیدهد، بلکه او حکیمی است که خلقش را بدون غایت به وجود نمیآورد، و این غایت ـهمانطور که روشن شدـ معرفت است و شناخت و معرفت جز با حجت و خلیفهای برای خداوند در زمینش حاصل نمیشود؛ بنابراین فرض وجود نداشتن این حجت، سببی برای نابود شدن زمین و اهلش خواهد بود: «و با شماست که آسمان نگه داشته شده تا بر زمین نیفتد، مگر به اجازۀ او».
حالا که پاسخ پرسش از ضرورت وجود خلیفۀ خدا در زمینش بهاختصار بیان گردید، بیان قانون خداوند سبحان برای شناخت حجتش را آغاز خواهیم کرد؛ زیرا پس از روشنشدن اهمیت خلیفۀ الهی، این مبحث در نهایت اهمیت قرار خواهد گرفت.
***
آیا خداوند سبحان، قانونی برای شناخت خلیفهاش در زمینش وضع فرموده است؟
گمان نمیکنم هیچ فرد عاقلی که در نعمتهای خداوند تأمل میکند از پاسخدادن به این پرسش، شانه خالی کند، خصوصاً با توجه به اینکه بازگشت مورد رضایت خداوند سبحان جز با شناخت جانشین خدا در زمینش و پیروی از او میسر نمیشود، و خطور هرچیز دیگری به ذهن، به معنای نسبتدادن غیر از حکمت، به خداوند متعال است؛ و خداوند از چنین نسبتی بسی والاتر است.
ازآنجاکه حکمت خداوند سبحان، وجود قانونی الهی را اقتضا میکند که خلق خود را با حجتش آشنا سازد، پس او تبارکوتعالی همان کسی است که این قانون را از روی رحمت برای بندگانش وضع میکند؛ زیرا کسانی که این قانون برای شناختشان وضع میشود خلفا و جانشینان او در زمینش و حجتهایش بر خلقش در تمام زمانها هستند تا آنگاه که خداوند، زمین و هرکسی را که بر آن است به ارث ببرد. سنت خداوند هرگز تغییر نمیکند و هرگز تبدیلی نمییابد و ازآنجاییکه غایت خلق با شناخت خُلفا حاصل میشود، پس محکمکردن قانون الهی از سوی خداوند سبحان بهگونهای خواهد بود که با آن غایتِ برتر همسو باشد؛ و چگونه چنین نباشد درحالیکه این غایت، شناخت خداوند است و این، همان آغاز است و همان پایان.
«نتیجه اینکه حکمت الهی اقتضا میکند قانونی برای شناخت خلیفه و جانشین خداوند در زمین و در هر زمان قرار داده شود؛ و الزاماً این قانون باید از همان روز اولی که خداوند سبحان خلیفهاش را در زمینش قرار داده است وضع شده باشد. با وجود مکلّفان از همان روز نخست ـکه حداقل، همه بر این موضوع اتفاقنظر دارند که ابلیس از همان روز اول بهعنوان یک شخص مکلّف وجود داشته استـ این قانون نمیتواند در یکی از رسالتهای آسمانی بعدی رها شده باشد؛ درحالیکه مکلّف برای شناخت صاحب حق الهی به این قانون نیازمند است! در غیر این صورت، او از دنبالهروی از صاحب حق الهی معذور خواهد بود؛ چراکه قادر نبوده است تا تمایز قائل شود و قانونی الهی برای شناخت این خلیفهای که از سوی خداوند سبحانومتعال منصوب شده در دست نداشته است!
آنچه همه دربارۀ پیشینۀ روز اولی که خداوند، خلیفه و جانشینش را در زمینش قرار داد اتفاقنظر دارند این است که:
1- خداوند در حضور فرشتگان و ابلیس به آدم تصریح فرمود؛ اینکه او خلیفه و جانشینش در زمینش میباشد.
2- پسازاینکه خداوند، آدم (ع) را آفرید همۀ نامها را به او تعلیم داد.
3- سپس خداوند به همۀ کسانی که در آن هنگام او را میپرستیدند ـیعنی فرشتگان و ابلیسـ دستور داد به آدم سجده کنند.
حقتعالی میفرماید: (وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ) ([14]) (و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفهای قرار میدهم. گفتند: آيا کسی را قرار میدهی که در آنجا فساد کند و خونها بريزد و حالآنکه ما به ستايش تو تسبيح میگوييم و تو را تقديس میکنيم؟! گفت: آنچه من میدانم، شما نمیدانيد)، (وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ) ([15]) (و تمام نامها را به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست میگوييد، اسامي اينها را به من خبر دهيد)، (فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ)([16]) (چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد) و (وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً) ([17]) (و آنگاهکه به فرشتگان گفتيم که آدم را سجده کنيد همه سجده کردند، بهجز ابليس که از جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد. آيا او و فرزندانش را بهجای من به دوستی میگيريد حال آنکه آنها دشمن شمايند؟ ظالمان چه جایگزین بدی را بهجای خدا برگزيدند).
این موارد سهگانه، قانون خداوند سبحانومتعال برای شناخت حجت بر مردم و جانشین خداوند در زمینش میباشد. این موارد سهگانه، قانونی است که خداوند سبحانومتعال از همان روز اول، برای شناخت خلیفه و جانشینش، سنت قرار داده است و این سنت الهی تا پایان دنیا و برپاشدن ساعت ادامه خواهد داشت.
(سُنَّةَ اللهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلاً) ([18]) (اين سنت خداوند است که در ميان پيشينيان نيز بود و در سنت خدا تغييری نخواهی يافت).
(سُنَّةَ اللهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلاً) ([19]) (اين سنت خداوند است که از پيش چنين بوده، و در سنت خدا دگرگونی نخواهی يافت)».([20])
حقیقتاً و بهراستیکه سنت خداوند در مورد حجتهای خود بر خلقش، در قانونی که مخصوص آنها گردانیده است جاری خواهد شد و دست سایر خلایق از این قانون، خالی و بدنهایشان از لباس خلافت الهی عریان خواهد بود؛ زیرا که بهتنکردن جامۀ خلافت الهی شایسته نیست، مگر بر اهلش که خداوند سبحان آنان را از میان خلق خود برگزیده، پس آنها را به نص و علم و امر خود مخصوص گردانیده است. حقتعالی میفرماید: (وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سبحانالله وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ)([21]) (پروردگار تو هرچه را که بخواهد میآفریند و برمیگزیند ولی آنها را توان اختیار نیست. منزه است خدا و از هرچه شریکش میدارند برتر است).
همۀ حجتهای الهی با این قانون محکم آمده و به خدا دعوت کردهاند، چه نبی بوده باشند و چه اوصیای قومشان. قانون شناخت حجت یعنی «نص الهی آشکار» که خلیفۀ پیشین از طریق وصیتی الهی، خلیفۀ پس از خود را با اسم و صفت ذکر میکند؛ «علمی» که خداوند مخصوصشان گردانیده؛ و درنهایت «فرمان خداوند سبحان به خلقش برای اطاعت از آنان». نوح(ع) همین قانون را برای قومش آورد، و همچنین ابراهیم و موسی و عیسی و محمد و علی و خاندان پاک و مطهرشان که برخی از آنان بهسوی پروردگارشان شتافتهاند و برخی دیگر که خداوند با آنان بر زمین و هرکس که بر آن است تا برپایی روز دین حکم خواهد راند؛ صلوات و سلام خداوند بر همۀ آنان! در این خصوص متون شریف فراوانی وجود دارند؛ ازجمله:
از اباعبدالله امام صادق (ع) روایتشده است که فرمود: «پیامبر (ص) فرمود: من سرور انبیا هستم و وصیِ من آقای اوصیاست؛ و اوصیای او سرور اوصیا هستند. آدم(ع) از خداوند متعال درخواست کرد که برای او وصی صالحی قرار دهد. خداوند عزوجل به او وحی فرمود: من انبیا را با نبوت گرامی داشتم، سپس از میان خلقم برگزیدم و بهترینشان را اوصیا قرار دادم.
آدم (ع) عرض کرد: ای پروردگار من! وصی مرا بهترینِ اوصیا قرار بده. خداوند به او وحی فرمود: ای آدم، به شیث وصیت کن. آدم به شیث وصیت نمود و او هبةالله فرزند آدم بود. شیث نیز به فرزندش شبان وصیت نمود... و شبان به مخلث، و مخلث به محوق، و محوق به عثمیثا، و عثمیثا به اخنوخ ـکه همان ادریس نبی (ع) استـ و ادریس به ناحور وصیت نمود، و ناحور وصیت را به نوح نبی (ع) داد، و نوح به سام، و سام به عثامر، و عثامر به برعثباشا، و برعثباشا به یافث، و یافث به بره، و بره به حفسه، و حفسه به عمران، و عمران آن را به ابراهیم خلیل (ع) داد، و ابراهیم به فرزندش اسماعیل، و اسماعیل به اسحاق، و اسحاق به یعقوب، و یعقوب به یوسف، و یوسف به بثریا، و بثریا به شعیب، و شعیب آن را به موسی بن عمران (ع) داد، و موسی به یوشعبن نون، و یوشع به داوود نبی (ع) وصیت نمود، و داوود به سلیمان، و سلیمان به آصف بن برخیا، و آصف به زکریا، و زکریا وصیت را به عیسی بن مریم (ع) داد، و عیسی به شمعون بن حمون صفا وصیت نمود، و شمعون به یحیی بن زکریا، و یحییبن زکریا به منذر، و منذر به سلیمه، و سلیمه به برده وصیت نمود. سپس رسول خدا (ص) فرمود: برده آن را به من داد و من آن را به تو میدهم ـای علیـ و تو به وصیات، و وصی تو به اوصیای تو از فرزندانت، یکی پس از دیگری، تا اینکه به بهترین اهل زمین پس از تو برسد. قطعاً این امت به تو کافر خواهند شد و در مورد تو به اختلافات بسیار شدیدی دچار خواهند شد. کسی که بر تو ثابت بماند مانند کسی است که همراه من بماند و کسی که از تو کناره بگیرد، در آتش است؛ و آتش، جایگاه کافران است».([22])
همچنین از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «آیا گمان میکنید وصیتکنندۀ ما به هرکس بخواهد وصیت میکند؟! نه؛ به خدا چنین نیست. بلکه امر امامت، عهد و فرمانی است از سوی خدا و فرستادهاش(ص) برای شخصی پس از شخصی دیگر، تا امر به صاحبش برسد».([23])
و نیز از آن امام (ع) روایت شده است: «موسی به یوشع بن نون وصیت کرد و یوشع بن نون به فرزند هارون وصیت کرد، نه به فرزند خودش و نه به فرزند موسی؛ زیرا اختیار با خداوند عزوجل است و او هرچه بخواهد از هرکسی که بخواهد برمیگزیند. موسی و یوشع به مسیح (ع) بشارت دادند، پس زمانی که خداوند عزوجل، مسیح (ع) را مبعوث فرمود، مسیح به آنان گفت: پس از من پیامبری خواهد آمد که اسمش احمد از فرزندان اسماعیل (ع) است. او با تصدیق من و تصدیق شما میآید، با عذر من و عذر شما، و این پس از من در حواریون در مستحفظان([24]) جاری است و خداوند عزوجل آنان را تنها به این دلیل مستحفظ نامیده است که آنها اسم اکبر را حفظ کردهاند... وقتی خداوند، محمد را مبعوث فرمود، نسلی از مستحفظان تسلیم او شدند و بنیاسرائیل او را تکذیب کردند. او به خداوند عزوجل دعوت و در راهش جهاد کرد. سپس خداوند جلیلالذکر بر او چنین نازل فرمود که فضیلت وصیات را آشکار کن. محمد عرضه داشت: ای پروردگار من! عرب قومی ستمکارند که در میانشان کتابی نبوده و به سویشان پیامبری مبعوث نشده است. نه نبوت را میشناسند و نه شرافت انبیا را، و اگر فضیلت اهلبیتم را به آنان خبر دهم به من ایمان نخواهند آورد. خداوند ـکه یادش بلند استـ فرمود: (وَ لا تَحْزَنْ عَلَیهِمْ)([25]) (و بر آنان اندوه مخور) و (وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ یعْلَمُونَ)([26]) (و بگو: «به سلامت»؛ پس بهزودی خواهند دانست) پیامبر گوشهای از فضیلت وصی خودش را گفت و در دلهایشان نفاق افتاد. رسول خدا این نفاق و آنچه را که میگفتند دانست. خداوند جلیلالذکر فرمود: ای محمد (وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّک یضیقُ صَدْرُک بِما یقُولُون)([27]) (و بهیقین ما مىدانیم که سینۀ تو از آنچه مىگویند تنگ مىشود) که [در واقع] آنها تو را تکذیب نمیکنند (وَلکنَّ الظَّالِمینَ بِآیاتِ اللهِ یجْحَدُون)([28]) (ولى ستمکاران، آیات خدا را انکار مىکنند) لیکن آنان بدون اینکه حجتی داشته باشند انکار میکنند... سپس خداوند جلیلالذکر فرمود: (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ)([29]) (و حق خویشاوند را به او بده) و او همان علی(ع) و حقش، وصیتی بود که برایش مقرّر شده بود؛ اسم اکبر، میراث علم و آثار علم نبوت».([30])
دیگر کدام حجت برای منافقان و منکران لجوج باقی میماند؛ کسانی که سینهشان از حسادت به آنچه خداوند مخصوص حجتهای پاکش قرار داده و فضیلتی که تنها به آنان داده به تنگ آمده است: (أمْ يَحْسُدُون النَّاسَ عَلى مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فضْلِهِ فَقدْ آتَيْنَا آل إبْرَاهِيمَ اْلكِتَابَ وَالْحِكْمَة وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا)([31]) (يا بر مردم به خاطر نعمتی که خداوند از فضل خويش به آنان ارزانی داشته است حسد میبرند؟ درحالیکه ما به خاندان ابراهيم، کتاب و حکمت داديم و فرمانروایی بزرگ ارزانیشان داشتيم)؛ درحالیکه میخواهند حق اوصیا و وصیت و علم الهی را که پروردگارشان مخصوص آنها قرار داده است انکار کنند.
امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «هیچیک از این امت با آل محمد (ع) قیاس نگردد، و آنان که همواره از نعمت وجود ایشان بهرهمند بودهاند هرگز با آنان برابر نگردند. آنها اساس دین و ستونهای یقین هستند. غُلوکنندگان در دین، براى نجات از هلاکت به ایشان بازمیگردند و عقبماندگان ـکه شأن و منزلت ایشان را تنزّل دادهاندـ براى نجات از گمراهى به آنها ملحق میشوند. حق ولایت، مخصوص ایشان است و وصایت و وراثت تنها در آنهاست».([32])
وراثت همان «میراث علم و آثار علم نبوت» است که وارث علی (ع) ـفرزندش امام صادق (ع)ـ در این حدیث به آن اشاره میفرماید. پس ـهمانطور که در این حدیث در خصوص علوم و آثار آل محمد دیده میشودـ آل محمد (ع) همان عالمانی هستند که از انبیا به ارث بردهاند و پسازآنکه پدرشان امیرالمؤمنین (ع) حکم میفرماید که کسی با آنان ـصلوات پروردگارم بر آنهاـ مقایسه نمیگردد، هیچکس در این امر با آنان شریک نیست؛ پس هرکس تلاش میکند القاب حجتهای الهی را بدزدد باید از خداوند بترسد. از جماعتی که حجتها و خلفای او، بلکه ساداتِ او را انکار کردهاند تنها به خدا شکایت میبرم!
قابلذکر است که قانون خدا در مورد حجتهایش و میزان او در خلفایش در مورد صاحبش به خطا نمیرود و هیچ مدعی باطلی آن را زمزمه نمیکند، زیرا هر تلاشی که انجام دهد و هر دروغی که ببافد ناگزیر جز رسوایی و هلاکت نصیبش نخواهد شد. آیا جز این است که تلاش او دروغ و روزگارش محدود و شمردهشده است؟ و این موقعیت الهی خطیر را ـکه خداوند سبحان به خودش اختصاص داده و امر تنصیب خلیفهاش را به دست خود انجام داده استـ کسی نمیتواند مدعی شود، وگرنه خداوند کمرش را میشکند و عمرش را تباه میسازد؛ حتی از همان لحظهای که مدعی چنین موقعیتی ـکه تعلقی به او نداردـ شود رسوا خواهد شد. چرا چنین نباشد درحالیکه خالقی که جانها را از عدم و نیستی پدید آورد دربارۀ حبیبش و سرور انبیا و فرستادگانش میفرماید: (وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ)([33]) (اگر پارهای سخنان را به افترا بر ما ببندد * با قدرت او را فرو میگيريم * سپس شاهرگ قلبش را پاره میکنيم).
بر همین اساس امامان هدایت (ع) به کسانی که دربارۀ معیار شناخت امام سؤال میکردند با وصیت مقدس و علم پاسخ میدادند.
از امام صادق (ع) سؤال شد امام چگونه و با چه چیزی شناخته میشود؟ فرمود: «با وصیت ظاهره (آشکار) و به فضیلت، هیچکس نمیتواند نسبت به امام دربارۀ دهان و شکم و عورت طعنی بزند؛ به اینکه بگوید او دروغگوست و مال مردم را میخورد و مانند اینها».([34])
امام(ع) از تعبیر «ظاهره = آشکار» استفاده میفرماید به این اعتبار که حجتِ وصیتکننده، تمام آنچه را که در وصیت مقدس وجود دارد برای مردم آشکار نمیکند بلکه تنها آن مقدار از وصیت را آشکار میکند که با آن حق صاحب وصیت (کسی که به او وصیت شده) برای امت ثابت شود و حجت بلیغ بر آنان اقامه گردد؛ و جزئیات آنچه در وصیت مقدس است تا برپاشدن ساعت در دست اوصیا(ع) یکی پس از دیگری باقی خواهد ماند.
از سلیم بن قیس از ابنعباس در حدیثی روایت شده است که میگوید: در ذیقار خدمت علی (ع) رسیدم. صحیفهای بیرون آورد و به من فرمود: ای ابنعباس، این صحیفهای است که رسول خدا (ص) آن را برای من املا فرمود و به خطِّ من است. آن صحیفه را بیرون آورد. به ایشان عرض کردم: ای امیرالمؤمنین، آن را برای من بخوان. ایشان آن را خواندند. تمام اتفاقات از زمان رحلت رسول خدا(ص) تا شهادت حسین(ع) در آن بود، و اینکه چگونه به شهادت میرسد و چه افرادی او را یاری میدهند و چه افرادی با او به شهادت میرسند، اینکه با او چه رفتاری میکنند و فاطمه(ع) چگونه به شهادت میرسد و چگونه حسن (ع) فرزندش، به شهادت میرسد و چگونه امت با او پیمانشکنی میکنند. سپس صحیفه را بست و آنچه تا روز قیامت اتفاق خواهد افتاد باقی ماند. ازجمله مواردی که خواند، کار ابوبکر و عمر و عثمان و اینکه هرکدام از آنها چه مقدار حکومت میکنند، و اینکه چگونه با علی رفتار میشود و واقعۀ جمل و سرنوشت عایشه و طلحه و زبیر بود... تا آنجا که گفت: وقتی آن صحیفه را پیچید عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! ایکاش بقیهاش را بر من بخوانی. فرمود: نه؛ اما میگویم چه چیز مانع میشود که آن را برای تو بخوانم؛ به دلیل آنچه بر اهلبیت و فرزندان تو خواهد گذشت؛ اینکه آنها ما را میکشند، با ما دشمنی میکنند، به بدی حکومت میکنند و قدرت شومی دارند و از این کراهت دارم که تو بشنوی و غمگین و محزون گردی ... تا اینکه ابنعباس گفت: اگر نسخهای از آن نوشتار را داشتم برایم محبوبتر از تمام چیزهایی بود که خورشید بر آن طلوع میکند.([35])
وصیت مقدس، کتابی است مُهرشده و فروفرستادهشده از آسمان که حجت وصیتکننده، هیچ دخل و تصرفی در تعیین اوصیای مذکور در آن ندارد.
از معاذ بن کثیر از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: وصیت بهصورت نوشتاری مُهرشده از آسمان بر رسول خدا (ص) نازل شد و کتاب سربهمُهری غیر از وصیت، بر رسول خدا (ص) نازل نشد. جبرئیل (ع) عرض کرد: ای محمد! این وصیت تو به اهلبیت تو در میان امت توست. رسول خدا (ع) فرمود: اى جبرئیل، کدام اهلبیتم؟ گفت: برگزیدۀ خدا از میان ایشان و ذریۀ او [على و اولادش (ع)] تا علم نبوتِ پیش از ابراهیم را از تو به ارث ببرند. آن کتاب چند مهر داشت. على (ع) مهر اول را گشود و به آنچه در آن مأمور بود عمل کرد. سپس حسن (ع) مهر دوم را گشود و به آنچه در آن مأمور بود عمل کرد. سپس حسین (ع) مهر سوم را گشود و دید در آن نوشته است: جنگ کن، بکش و کشته شو و مردمى را براى شهادت با خود ببر که اینان شهادتى جز شهید شدنِ همراه تو ندارند. او هم عمل کرد و سپس آن را به علیبنحسین (ع) داد و گذشت. علی بن حسین (ع) نیز مهر چهارم را گشود و دید در آن نوشته است: خاموش باش و سکوت پیشه کن، زیرا که علم در پرده شده است. سپس او آن را به محمد بن على (ع) داد. او مهر پنجم را گشود و دید در آن نوشته است: کتاب خداوند متعال را تفسیر و پدرت را تصدیق کن، علم را به پسرت به ارث بده، این امت را تربیت کن و در ترس و امنیت حق را بگو و جز از خدا مترس. او نیز چنین کرد و سپس آن را به شخص بعد از خود سپرد. معاذ بن کثیر گوید: به ایشان عرض کردم: آیا آن شخص شما هستید؟ فرمود: اى معاذ، در این خصوص وظیفۀ تو جز این نیست که بروی و این را از من روایت کنی. آری من همان شخص هستم؛ تا اینکه نام دوازده نفر را شمرد و سپس سکوت کرد. عرض کردم: پسازآن چه کسی است؟ فرمود: همین برایت کافی است.([36])
در اینجا میتوان به مواردی اشاره کرد:
هر وصیای از اوصیای محمد که در وصیت یاد شده است مهری مخصوص به خود دارد و ازاینرو ما باید در برابر هرکدام از اوصیا در زمان آن وصی، سر تعظیم فرود آوریم؛ زیرا او به آنچه خداوند سبحان میخواهد عمل میکند حتی اگر یارانش ظرفیت کار او را نداشته باشند؛ بنابراین نجات در تسلیم است و لاغیر، و در غیر این صورت ـپناهبرخداـ «نه»گفتن به خداوند محسوب میشود.
امام صادق (ع) در مورد بعد از امام دوازدهم از اوصیای رسول خدا حضرت محمد (ص) سکوت میکند و به پرسشگر میفرماید: «همین برایت کافی است» یعنی اکنون برایت کفایت میکند. در اینجا ما حق داریم بپرسیم که منحصرکردن اوصیا در آل محمد تنها به «12 نفر» از کجا آمده است؟ درحالیکه خوانندۀ وصیت رسول خدا ـکه بهزودی روشن خواهد شدـ خواهد دید که وصیت بهروشنی به حقیقت دیگری اشاره میکند، و مقدسشمردن عدد مذکور (12) هرچند در وقت خودش حق بود ولی پس از سپریشدن «همین برایت کافی است» و آمدن وقت بیان وصیت مقدس که اوصیا را پس از رسول خدا تا روز قیامت مشخص میکند اصرارداشتن بر آن ـیعنی به عدد مذکور (12)ـ و انکار دعوتکننده بهحق از اوصیا حتی اگر با قانون خدا در حجتهایش ـکه بیان داشتیمـ ثابتشده باشد همانند ملتزمبودن ابلیس تنها به سجده برای خدا و نپذیرفتن سجده برای آدم ـتوسط ویـ خواهد بود علیرغم اینکه کسی که دعوت به سجده میکند و فرمان به چنین عملی میدهد خودِ خداوند تبارکوتعالی است!
ناگفته نماند که امام باقر (ع) وقتیکه مهر خود را گشود قسمتی از آنچه در آن دید این بود که «امت را تربیت کن»، و فرزندش امام صادق(ع) آن علمی را که با آن، امت جدش مصطفی (ص) را میساخت از او به ارث برده است؛ ولی سؤال این است که امت رسول خدا که حقتعالی چنین توصیفشان فرموده است: (كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللهِ)([37]) (شما بهترين امتی هستيد که برای مردم پديد آمدهاید که امربهمعروف و نهیازمنکر میکنید و به خدا ایمان دارید) چه کسانی هستند؟
پاسخ: آنان اصحاب قائم (ع) هستند و «آنها امت محمدیِ واقعی هستند؛ آنها همان سیصدوسیزده نفر هستند؛ و «میانۀ» راه مستقیم است که همان مهدی اول میباشد؛ چراکه او در میانۀ ائمه و مهدیین قرار دارد. امت میانه، پیروان مهدی اول و یاران امام مهدی (ع) هستند. اینها همچنین (خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ) (بهترین امّتی که در میان مردم پدید آمده است) هستند، و حتی «خیر ائمة» (برترین پیشوایان) هستند؛ زیرا آنها جلودار هستند».([38])
وقتی روشن شد که «منظور از امت میانه» که امام باقر و امام صادق (ع) میساختند اصحاب و انصار قائم (ع) هستند، بهاینترتیب متوجه قسمتی از راز تأکید بر قضیۀ امام مهدی و وصی او (ع) و انصارشان و بهطورکلی آنچه مرتبط با دولت عدل الهی از سوی این دو امام همام بوده است خواهیم شد.
***
حال که قانون خداوند متعال در مورد حجتها و خلفایش در زمینش بهاختصار روشن گردید، آیا پسازاین، کسی که به پروردگارش و به سنت او ایمان دارد و قانونی که او سبحان در نهایت استحکام، محکم و در غایت استواری، استوار فرموده و آن را بهنحویکه در مورد اهلش خطا نمیکند قرار داده است و اینکه جز در مورد آنان صادق نمیشود، آیا چنین شخصی از ادعاهای دروغگویان و یاوههای یاوهسرایان نگران خواهد شد؟ و آیا کسی که به پیشوای گمراهی و سرور گروهی که پیروانش را بهسوی جهنم رهبری میکند اقتدا کرده است و با اقتدا به او گمان میکند کار نیکی انجام میدهد معذور خواهد بود؟ و در نقطۀ مقابل: آیا کسی که از یاری دعوتکنندۀ حق، به بهانۀ ادعاهای باطل فراوان و مشتبهشدن امر بر او، شانه خالی میکند معذور خواهد بود؟
بهطورقطع، اولی از بهپاکردن کفش ابلیس و سپاهیانش هراسی ندارد و شخص دوم ـطبق آنچه قرآن کریم برای ما حکایت میکندـ([39]) با اطاعت از آقا و بزرگش معذور نخواهد بود و سومی نیز برای شانهخالیکردن از یاری حجت و دعوتکنندۀ بهسوی خدا عذری نخواهد داشت؛ زیرا دست مدعی باطل از هرگونه عناصر تشکیلدهندۀ خلافت الهی و قانون خداوند سبحان در حجتهای بر خلقش خالی است. این مطلب با مطرحکردن پرسشهای زیر برای او و درخواست پاسخ از او روشن خواهد شد:
- آن وصیت الهی که در آن از طرف حجتهای پیشین، ذکر تو به میان آمده کجاست؟
- علم تو و پاسخ تو دربارۀ بزرگترین امور، کجاست؟
- دستور خداوند متعال به اطاعت از تو کجاست؟ و با برافراشتن پرچم خود به چه چیزی دعوت میکنی؟
به همین سادگی برای کسی که به آیات خدا و بیناتش در حجتهای بر خلقش یقین داشته باشد، قانون خدا در مورد جانشینانش ـصلوات خداوند بر همگیشانـ با توجه به محکمکردن و مصونداشتهشدن توسط خداوند از نفوذ تمامی خلق ـاز انس و جنـ تنها بر حجتهای الهی قابل انطباق است و تمام خلایق در هر سطحی که باشند این قانون را درک میکنند و بهاینترتیب حجت بر آنان اقامه میشود: (قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ)([40]) (بگو: حجت بالغه [برهانِ رسا] تنها از آنِ خداست). پس کسی که پشت سر دیگری که گمان میکند آقا و بزرگ است ـدرحالیکه روشن شد که او را بهسوی جهنم راهبری میکندـ رهسپار است، عذری نخواهد داشت، و نیز کسی که به هر سببی از یاری دعوتکنندۀ به حق شانه خالی میکند درحالیکه خودش معتقد است به دینش پایبند است ـکه این سخن از سوی افراد بسیاری شنیده میشودـ یا میگوید فتنههای ایهامبرانگیز یا موارد دیگر فراواناند، معذور نیست و سزاوار است چنین شخصی با صفت ترککنندۀ دین توصیف شود نه پایبند به دین؛ زیرا دین همان شریعت خداوند سبحان است که آن را تمام، کامل و استوار نموده و حجتهایش را منصوب و با قانون خود مسلح فرموده و حجت را با این قانون بر خلقش اقامه کرده و راه صواب را برایشان بیان فرموده است. اگر افراد مضطرب یا آنان که هنگام اعلان دعوت حجتهای الهی از پیوستن به حزب خدا شانه خالی میکنند، سؤال کنند:
- آیا خداوند حجتهایش را بدون قانونی که با آن شناخته شوند رها کرده است؟ پاسخ: خیر؛ بلکه ـروشن شد کهـ خداوند سبحان قانونی وضع کرده است.
- و آیا قانون خداوند سبحان قابلنفوذ است تا کسی که حجت نیست آن را ادعا کند و با آن توصیف شود؟ باز هم پاسخ خیر است.
- حال آیا وصیت الهی را تاکنون کسی غیر از وصی ادعا کرده و آیا هیچیک از اوصیا بدون وصیت آمده اند؟ باز هم پاسخ خیر است.
- و در مورد علم الهی: آیا خداوند متعال، مدعی کذاب را با آن مسلح فرموده است؟ خیر.
- و آیا خداوند متعال تاکنون به اطاعت از غیر حجت بر خلق، امر فرموده است؟ پاسخ: خیر؛ خداوند بسی والاتر از چنین نسبتی است.
بنابراین در هر دورانی، وقتی دعوتکننده به حق ـدرحالیکه متصف به قانون خداوند سبحان در حجتها و جانشینانش استـ بیاید کسی که در یاریدادن این دعوتکنندۀ بهسوی حق کوتاهی کند آیا عذری خواهد داشت؟ نه؛ به خدا سوگند هیچ عذری نخواهد داشت. آری ـپناهبرخداـ چیزی جز شک و تردید نسبت به قانون خدا باقی نخواهد ماند. زبان حال آنها میگوید: چه کسی میگوید آنکسی که وصیت را بهعنوان دلیل میآورد همان شخص مذکور در وصیت است؟ و شاید سؤال بعدی چنین باشد: پاسخهایی که شخص مدعی به سؤالات میدهد و حتی تمام علمی که وی بیان میدارد چه کسی میگوید از علم و حکمت الهی است؟
پاسخ به پرسش اول: اینکه انسان میتواند رسالتهای آسمانی و دعوتکنندههای به آنها ـاز انبیا و اوصیاـ را مطالعه کند و ببیند آیا تاکنون یکی از آنها بدون اینکه حجتهای پیش از او با وصیتی مخصوص به او وصیت کنند ـبهطوریکه خصوصیات و اسم او را به امت بعدی بیان کنندـ آمده باشد؟! و اینکه آیا تا به امروز هرگز در این میزان، شکاف و نفوذی ایجاد شده است؟! بهعبارتدیگر آیا تاکنون هرگز مدعی دروغگو، وصیتی الهی را برافراشته و گفته است «ببینید اسم من در وصیت است»؟! تا انسان به خودش اجازه دهد برای شک و تردیدش نسبت به انطباقداشتن وصیتِ مطرحشده توسط دعوتکننده بهسوی حق، عذر و بهانهای داشته باشد؟ همان وصیتی که حجت پیشین ـدر آنـ به اسم و خصوصیات حجت فعلی اشاره کرده است!
این همان پاسخی است که امام رضا (ع) به علمای یهود و نصاری داد، وقتی آن حضرت توصیف جدش رسول خدا (ص) و اسمش را در کتابهای خودشان بیان فرمود و آنها به اسم و صفت اقرار کردند، اما در اینکه آیا شخص توصیفشده همان جد ایشان است یا نه، شک و تردید روا داشتند. مقطعی از احتجاج امام رضا (ع) بر جاثلیق نصاری و رأس الجالوت که به دلیل طولانیبودن فقط بخشی از آن را بیان میکنیم: «... جاثلیق گفت: او را توصیف نما. حضرت (ع) فرمود: «چیزی از خود نمیگویم، جز آنچه خداوند توصیف نموده است؛ او صاحب ناقه و عصا و کساء است: (النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ) (همانها که از فرستادۀ [خدا]، پيامبر «اُمّی» پيروی میکنند؛ پيامبری که صفاتش را، در تورات و انجيلی که نزدشان است، میيابند، آنکه به نیکی فرمانشان میدهد و از ناشایست بازشان میدارد و پاکیزهها را بر آنها حلال میکند و ناپاک را حرام و بار گرانشان را از دوششان برمیدارد و بند و زنجیرشان را میگشاید)، به راه برتر و شیوۀ عادلانهتر و راه استوارتر رهنمون میشود. ای جاثلیق! تو را بهحق عیسی ـکه روح خدا و کلمۀ او بودـ آیا در انجیل این توصیفات را برای این پیامبر ندیدهای؟» جاثلیق زمانی طولانی سرش را پایین انداخت و دانست که اگر انکار کند کافر میشود. سپس گفت: آری؛ این صفات در انجیل هست و عیسی (ع) نام این پیامبر را آورده و آنچه در انجیل بیان شده، صحیح است و اقرار میکنم که آنچه در آن است صفت محمد (ص) است. امام فرمود: «سِفر دوم را برایم بیاور که در آنجا نام آن پیامبر و وصیاش و نام دخترش فاطمه و فرزندانش حسن و حسین (ع) را به تو یادآور شوم».
وقتی جاثلیق و رأس الجالوت مشاهده کردند که حضرت رضا (ع) از آنها به کتابهایشان عالمتر است گفتند: به خدا سوگند او چیزهایی بر ما عرضه کرد که نمیتوانیم به آنها پاسخی بدهیم مگر با انکار کردن انجیل و تورات و زبور؛ موسی و عیسی(ع) همگی به او بشارت دادند ولی ما نمیتوانیم به صحت آن اقرار کنیم که این محمد، همان محمد است؛ ما نمیتوانیم اینگونه اقرار کنیم و شک داریم که او، همان محمد شماست.
حضرت فرمودند: «با شک و تردید بر من احتجاج کردید. آیا خداوند قبل و یا بعد از خلقت آدم تا امروز پیامبری را مبعوث کرده است که نامش محمد بوده باشد؟ و آیا در کتابهایی که خداوند بر تمام پیامبرانش نازل فرموده است، غیر از این محمد، محمد دیگری دیدهاید؟ پس آنها در پاسخ در ماندند...».([41])
و احتجاج امام رضا (ع) حقیقتی را ثابت میکند که برای شخص خواهانِ نجات، راه گریزی جز ایمانآوردن به آن باقی نمیگذارد؛ اینکه: برای حجتهای الهی ـچه انبیا و چه اوصیاـ معیار و میزانی اختصاص داده شده است که با آن شناخته میشوند؛ و هیچیک از خلایق در آن میزان با آنها مشارکتی ندارد و اینکه وصیت صورتپذیرفته به آنان بههیچوجه قابلنفوذ نیست تا کسی غیر از صاحبش آن را ادعا کند؛ از همین رو امام میفرماید: «آیا خداوند قبل و یا بعد از خلقت آدم تا به امروز پیامبری را مبعوث کرده است که نامش محمد باشد؟...». امام رضا (ع) ادعا نکردن توسط غیر صاحب اسم و صفت مذکور برای این وصف مقدس را دلیل بر این میداند که بهمجرد «مطرحشدن این توصیف مقدس برای او و همین که او بگوید من صاحب این توصیف هستم» اثبات میشود که مقصود از این توصیف بهراستی خودِ اوست و پس از بیان حق و وصیتی که به او شده، دیگر شایسته نیست از او دلیل خواسته شود؛ زیرا این وصیت بهخودیِخود دلیل صدق اوست و با آن مشخص میشود که او خلیفۀ خدا در زمینش است، و اگر کسی از آورندۀ وصیت ـپسازاینکه آن را برافراشتـ دلیلی درخواست کند به این معنا خواهد بود که در همان حین که خداوند تبارکوتعالی خواسته است وصیت را دلیل بر صدق مدعی و معیار حقش قرار دهد، این شخص خواسته است که برای خود وصیت نیز استدلال بیاورد! امروزه افرادی که معیارهایی واژگونشده دارند حق را باطل و باطل را حق میبینند و وزنه را مورد سنجش و آنچه باید سنجیده شود را وزنه قرار میدهند! و من واقعاً نمیدانم چگونه انسان جرئت میکند آنچه را که خداوند، وزنه قرار داده است مورد سنجش قرار بدهد؟! و آیا این کار ـپناهبرخداـ جز تحدی به خداوند سبحان است؟!
اما پاسخ به سؤال دوم: وقتی حجت با علم خود استدلال و آن را برای مردم تبیین مینماید، چه کسی تعیین میکند که این بهواقع و در عمل، حکمت و علم الهی است؟ پاسخ: اینکه سخن حجتهای خداوند، نور و سخن دیگران، ظلمت است و نوری ندارد و اگر نوری در آن باشد حتماً از حجتهای خداست و حجت خدا در بسطدادن و محدودکردن سخن خود، با توجه به ظرفیت متکلم در دریافت نور از آنان (صلوات خدا بر همگیشان) و اخلاص به آنان عمل میکند. امام هادی (ع) در زیارت جامعه در وصف کلام آل محمد (ع) میفرماید: «کلام شما نور است»؛ اما وقتی انسان به حدی برسد که نتواند بین نور آنان و ظلمت دیگران تمایزی قائل شود، چنین شخصی در حقیقت نمیتواند بین آنچه از سوی خدا و آنچه از سوی ابلیس (لعنه الله) است تمایز قائل شود و این ـبهواقعـ همان سرگردانی و گمگشتگی است. چه مصیبت بزرگی است که انسان به درجۀ گمکردن پروردگار و خالقش و نشناختن نور او ـکه از سوی حجتها و جانشینانش میآیدـ برسد و درعینحال ادعا کند که او بر نور خدا و بر راه حجتهای خدا قرار گرفته است؛ که اگر در عمل چنین بود آنچه را که از سوی خداست میشناخت. پس کسی که حکمت و علم حجتهای الهی بر او پوشیده باشد قلبش مرده است و بازگشت حیات به او جز با پناهبردن به خدای سبحان ممکن نیست، و کسی که خداوند به دلیل بدی رفتار و زشتی جرمش، نوری برایش قرار ندهد، نوری نخواهد داشت.
پس اگر امام و مقتدای حقی داشته باشد میتواند به سخنان حجتهای گذشتۀ خدا مراجعه کند و نورش را ببیند، سپس حکمت و علم دعوتکنندۀ امروزینِ حق را ببیند و نگاه کند آیا حکمت و علم او از حکمت و علم حجتهای پاک خداوند تجاوز میکند؟ اما کسی که چشمش را بسته و بهعمد نگاه نمیکند و نور خورشید را نمیبیند، در حقیقت نباید جز خودش را ملامت کند، زیرا او خود چشمش را کور کرده است. نور، اهلی دارد که آن را با توفیق خداوند و با چشم قلب و بصیرت میبینند؛ و پروردگار تو بر بندگان ستم نمیکند.
***
آیا سید احمدالحسن (ع) چیزی جز این قانون آورده است؟
سید احمدالحسن(ع) وصی و فرستادۀ امام مهدی(ع) بهسوی همۀ مردم و یمانی موعودی است که روایات اهلبیت(ع) او را با اسم، صفت، علم، حکمت، محل سکونت و هرچیزی که متعلق به امرش میشود توصیف کردهاند. او مردم را دعوت و حق خود را برایشان واضح و آیات و دلایلش را بیان کرده است. او قانون خدا برای حجتها و خلفایش در زمینش و دهها دلیل دیگر آورده که بهاختصار به این دلایل خواهم پرداخت و هرکس که خواهان تفصیل بیشتری است میتواند به نوشتههای یمانی(ع) در بیان حق خود که در آنها متشابهات را محکم و آنچه در روشنگریها از سیرۀ انبیا عرضه کرده است و همچنین سایر کتابهای شریف ایشان مراجعه نماید. همچنین میتواند به تألیفات انصار او مثل کتاب «وصیت و وصی احمدالحسن» از شیخ ناظم عقیلی و «یمانی حجت خدا» از شیخ حیدر زیادی و «مختصری از دعوت سید احمدالحسن (ع)» از استاد عبدالرزاق انصاری و دیگر کتابها مراجعه نماید.
-وصیت مقدس
حدیثی است که از امام صادق(ع) از پدرش امام باقر(ع) از پدرش امام زینالعابدین(ع) از پدرش امام حسین(ع) از پدرش امیرالمؤمنین(ع) وارد شده که میفرماید: «رسول خدا(ص) در شبی که از دنیا رفتند به علی(ع) فرمودند: ای اباالحسن! صحیفه و دواتی آماده کن. حضرت(ص) وصیتشان را به امیرالمؤمنین(ع) املا فرمود تا به اینجا رسید: ای علی! پس از من دوازده امام خواهند بود و بعدازآنها دوازده مهدی؛ و تو ای علی، اولین نفر از دوازده امام هستی. خداوند تبارکوتعالی تو را در آسمانش، علی مرتضی و امیرالمؤمنین و صدیق اکبر [تصدیقکنندۀ بزرگ پیامبر] و فاروق اعظم [بهوسیلۀ تو، بین حق و باطل فرق گذاشته میشود] و مأمون و مهدی نامیده است و این اسامی برای احدی جز تو شایسته نیست. ای علی! تو وصی من و سرپرست اهلبیتم هستی ـچه زنده و چه مردۀ ایشانـ و همچنین وصی من بر زنانم خواهی بود، پس هرکدام را که در عقد ازدواج من باقی گذاری فردای قیامت مرا ملاقات میکند و هرکدام را که تو طلاق دهی من از او بیزارم و در قیامت نه او مرا میبیند و نه من او را میبینم. تو پس از من جانشین و خلیفهام بر امتم هستی. زمانی که وفات تو فرا رسید وصایت و جانشینی مرا به پسرم حسن که نیکوکار و رسیده به حق است تسلیم نما. زمان وفات او که فرا رسید آن را به فرزندم حسین پاک و شهید بسپارد، وقتیکه وفات او فرا رسید آن را به فرزندش آقا و سیّدِ عبادتکنندگان و صاحب ثفنات [دارای پینههای عبادت] «علی» واگذار نماید، و هرگاه زمان وفات او رسید آن را به فرزندش محمد باقر تسلیم کند، و زمانی که وفات او رسید آن را به پسرش جعفر صادق بسپارد، و آنگاهکه وفات او فرا رسید به فرزندش موسی کاظم واگذار کند، وقتی وفات او فرا رسید به فرزندش علی «رضا» تسلیم کند، و زمانی که وفات او رسید آن را به فرزندش محمد ثقه «تقی» بسپارد و زمانی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش علی «ناصح» واگذار نماید، و زمانی که وفات او رسید آن را به پسرش حسن «فاضل» بسپارد، و زمانی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش «محمد» که مستحفظ [حافظ شریعت و همچنین حفظشده] از آل محمد است بسپارد. این دوازده امام بود و بعد از ایشان دوازده مهدی خواهد بود. پس وقتیکه زمان وفات او رسید [وصایت و جانشینی] مرا به فرزندش که اولین و برترین مقربین است تسلیم نماید، و او سه نام دارد، یک نامش مانند نام من، و نام دیگرش مثل نام پدر من است و آن عبدالله و احمد است و سومین نام او مهدی خواهد بود و او اولینِ مؤمنان است».([42])
با وجود وارد شدن این وصیت مبارک در منابع اصلی و همچنین موافقبودن آن با کتاب خدا ـکه میفرماید وصیتکردن هنگام وفات واجب استـ برای کسی که از پیروی از وصی (احمد) که با اسم و صفت در وصیت آمده است بهانهتراشی میکند عذری باقی نخواهد ماند، جز شک و تردید در انطباقداشتن آن؛ به این معنا که: چه کسی میگوید او همان احمدی است که رسول خدا (ص) در وصیتش ذکر فرموده است؟
و پاسخ ما ـهمانطور که گفته شدـ همان پاسخی است که امام رضا (ع) به جاثلیق نصاری و رأس الجالوت داد؛ وقتی آن دو، در اینکه صاحبِ توصیفِ مذکور وارد شده در کتابهای خود، همان محمدی است که امام رضا (ع) از او سخن به میان آورد تردید روا داشتند و گفتند: «موسی و عیسی (ع) همگی به او بشارت دادند ولی ما نمیتوانیم به صحت آن اقرار کنیم که این محمد، همان محمد است؛ ما نمیتوانیم چنین اقرار کنیم و شک داریم که او همان محمد شماست» و امروز این سخن بسیاری از افراد است؛ وقتی وصیت مقدس را میبینند یا میشنوند ولی این بار، تشکیک در وصیتکننده (ص) نیست بلکه فقط در یک وصی از اوصیای اوست.
پاسخی که امام رضا (ع) داده بود پاسخ همین افراد نیز میباشد؛ پس به کسی که به احمد (ع) و اینکه آیا او همان شخص مذکور در وصیت است شک و تردید میکند چنین میگوییم: «با شک و تردید احتجاج کردید. آیا خداوند قبل و یا بعد از خلقت آدم تا به امروز، وصیای مبعوث کرده است که نامش احمد باشد؟ و آیا در کتبی که خداوند بر تمام پیامبرانش نازل کرده است، احمد وصی، غیر از احمدالحسن مییابید؟». اگر پذیرفتید خدا را بر آن شکرگزار باشید، و اگر مثل بسیاری از افراد امروزی نپذیرفتید، ردکننده باید در آتش خودش جا خوش کند؛ زیرا نپذیرفتن حجتهای خدا به معنای نپذیرفتن خداوند سبحان است و تنها این نیست، بلکه این رد کننده پستتر از جاثلیق نصاری و رأس الجالوت است؛ زیرا این دو نفر لااقل از پاسخدادن به امام رضا (ع) خودداری کردند؛ اما تعبیرهای برخی افراد ازجمله اینکه «باید وصیت مقدس را به دیوار کوبید» یا «این حدیث، روایتی ضعیف و هلاککننده است»، چنین سخنانی جسارت بر خدا و حجتهای او، بلکه بر سرور و سید تمام خلق خدا، محمد مصطفی(ص) است که تفکر از توصیف آن و تحمل گناهش ناتوان است.
بهعلاوه ـآنچنانکه پیشتر روشن گردیدـ آنان میدانند که وصیت از اختصاصات اوصیاست. روایتی را اضافه میکنم که معاویة بن وهب میگوید از امام صادق (ع) شنیدم که آن حضرت فرمود: «خدایا! ای کسی که علم گذشته و آینده را به ما عطا فرمودی و ما را وارثان انبیا قرار دادی و امتهای گذشته را با ما ختم نمودی و وصیت را به ما اختصاص دادی».([43])
پس اگر انسان بهواقع عاقل باشد چگونه به خود اجازه میدهد تصور کند شخصی غیر از وصی، وصیتی را بیاورد، درحالیکه وصیت از موارد مخصوصشده به آنها ـصلوات خدا بر آنانـ است؟ و همانطور که واضح است هیچکس در آنچه مخصوص آنان است با آنها مشارکت ندارد، که در این صورت این خصوصیت مشترک خواهد بود، نه مخصوص! و آیا عاقل جز این میگوید؟! اما آنها جدال و بحث باطل میکنند، درحالیکه خود میدانند.
و غیر از قراین قرآنی،([44]) ازجمله مواردی که بر صدور وصیت مقدس از رسول اکرم(ص) در شب وفاتش تأکید میکند به شرح زیر است:
1- از امام موسی بن جعفر (ع) روایت شده است که فرمود: «به پدرم اباعبدالله امام صادق(ع) عرض کردم: آیا امیرالمؤمنین (ع) کاتب وصیت، پیامبر (ص) املاکننده و جبرئیل و ملائکۀ مقرب (ع) شاهدانش نبودند؟! حضرت مدتى طولانی سر به زیر انداخت و سپس فرمود: ای اباالحسن، چنان بود که گفتى، ولى هنگامیکه امر بر رسول خدا نازل گردید، وصیت از طرف خدا در مکتوبى سربهمُهر فرود آمد. آن مکتوب را جبرئیل همراه ملائکۀ امین خداوند تبارکوتعالی فرود آورد. جبرئیل گفت: اى محمد! دستور بده هرکه در حضورت هست به جز وصی تو ـیعنى على (ع)ـ بیرون بروند، تا او وصیت را از ما بگیرد و ما را گواه گیرد که تو آن را به او دادى و خودش ضامن و متعهد آن شود؛ و در آن حال، فاطمه میان در و پرده بود».([45])
2- از سلیم بن قیس هلالی نقل شده است که امام علی (ع) به طلحه فرمود: «ای طلحه! آیا شاهد نبودی، زمانی که رسول خدا (ص) کتفی خواست تا در آن چیزی بنویسد که امت گمراه نشوند و با هم اختلاف نداشته باشند، و دوست تو آن مطلب را گفت: «پیامبر خدا هذیان میگوید». رسول خدا(ص) خشمگین شدند و آن کار را انجام ندادند؟ [طلحه] گفت: بله شاهد این جریان بودم. [علی (ع)] فرمود: وقتی شما بیرون رفتید، رسولالله (ص) مرا ازآنچه میخواست بنویسد و مردم را بر آن شاهد بگیرد، آگاه نمود. جبرئیل به او خبر داد: «خدای عزوجل، در مورد امت [تو] اختلاف و جدایی را دانست». سپس صحیفهای خواست و آنچه میخواست در کتف بنویسد را بر من املا نمود و بر آن، سه نفر را شاهد گرفت: سلمان، ابوذر و مقداد؛ و نام امامان هدایت ـهمان افرادی که به اطاعت از آنها امر شدیمـ را تا روز قیامت بیان نمود. مرا [به عنوان] اولینِ آنها نام برد و سپس این پسرم ـو حضرت دست خود را به امام حسن(ع) نزدیک کردـ سپس حسین و سپس نُه نفر از فرزندان این پسرم ـیعنى امام حسین (ع)ـ اى ابوذر و اى مقداد، آیا اینچنین نبود؟ ابوذر و مقداد برخاستند و گفتند: ما از طرف رسول خدا (ص) بر این مطلب گواهی مىدهیم».([46])
اما در مورد دوازده مهدی و اوصیا از نسل امام مهدی (ع)، تنها وصیت مقدس به ذکرشان نپرداخته، بلکه روایات بسیاری از امامان هدایت وارد شده است که به آنها اشاره نمودهاند. برخی از این روایات عبارتاند از:
- از ابوحمزه از امام صادق (ع) طی حدیثی طولانی نقل شده است که فرمود: «ای اباحمزه! از ما پس از قائم، یازده مهدی از نسل حسین (ع) است».([47])
- ابوبصیر میگوید به امام صادق (ع) عرض کردم: ای پسر رسول خدا! من از پدرت (ع) شنیدم که میفرمود: پس از قائم، دوازده مهدی میباشد. امام صادق (ع) فرمود: «[پدرم] فرمود دوازده مهدی و نفرمود دوازده امام، و آنها گروهی از شیعیان ما هستند که مردم را به موالات و دوستی ما و شناخت حق ما دعوت میکنند».([48])
- «از ما بعد از قائم دوازده مهدی از فرزندان حسین (ع) خواهند بود».([49])
- از حبه عرنی نقل شده است: امیرالمؤمنین(ع) به سمت حیره خارج شد و فرمود: «روزی این به این متصل خواهد شد ـو با دستش به کوفه و حیره اشاره نمودـ طوری که یک ذراع زمین بین آنها به دینارها فروخته میشود؛ و در حیره مسجدی ساخته خواهد شد که پانصد درب دارد و خلیفۀ حضرت قائم (() در آن نماز میخواند؛ زیرا مسجد کوفه برای آنها دیگر کوچک خواهد بود؛ همچنین دوازده امام عادل در آن نماز خواهند خواند». عرض کردم: یا امیرالمؤمنین، آیا در آن زمان مسجد کوفه گنجایش این مردمی که میفرمایی را خواهد داشت؟ فرمود: «چهار مسجد در آن ساخته خواهد شد که مسجد کوفه کوچکترینِ آنها خواهد بود و این مسجد و دو مسجد دیگر در دو طرف کوفه از این طرف و این طرف» و با دست به نهر بصریین و غریین اشاره فرمود.([50])
- و از ابوالحسن ضراب در نمازی که از امام مهدی (ع) نقل کرده است چنین دعایی خوانده میشود: «اللَّهُمَّ أَعْطِهِ فِي نَفْسِهِ وَ ذُرِّيَّتِهِ وَ شِيعَتِهِ وَ رَعِيَّتِهِ وَ خَاصَّتِهِ وَ عَامَّتِهِ وَ عَدُوِّهِ وَ جَمِيعِ أَهْلِ الدُّنْيَا مَا تُقِرُّ بِهِ عَيْنَهُ و تسرُّ به نَفسَهُ وَ بلِّغهُ أفضل ما أملهُ في الدُّنیا و الآخرة إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» (بار خدايا! در مورد خودش، فرزندانش، پيروانش، رعيتش، خاصانش و همۀ آنان كه فرمانش برند و دشمنانش و همۀ اهل دنيا، به او عطا کن آنچه را که ديدگانش را به آن روشن كنى و آنچه را که دلش را شاد کند، و او را به مُنتهای آرزویش در دین و دنیا و آخرت برسان، که تو بر هرچیز توانایی).([51])
- از یونس بن عبدالرحمن از ابوالحسن علی بن موسیالرضا (ع) نقل شده است که ایشان امر میفرمود بر دعا برای حجت صاحبالزمان (ع) و از دعاهای ایشان به شرح زیر است (که صلوات خداوند بر هر دویشان باد): «خدايا! بر محمد و آل محمد درود فرست و دفاع كن از ولیات و خليفهات و حجّت خود بر آفريدگانت... خدایا بر او و پدرانش صلوات بفرست و در مورد خودش، فرزندش، خانوادهاش، نسلش، امتش و همۀ رعیتش روشنی چشم و شادی نفس به او عطا فرما و سلطنت تمام سرزمینها را برای او جمع فرما... بارخدایا! و بر والیان عهدش صلوات بفرست و آنان را به خواستهشان برسان و بر اجلهایشان بیفزای ویاریشان فرما و امر دینت را که به آنان نسبت دادی برایشان تمام کن، و ما را یاران آنان و یاران دینت قرار بده و بر پدران پاکش ـامامان هدایتگرـ صلوات بفرست».([52])
- از امام باقر و امام صادق (ع) نقل شده است که در ذکر کوفه فرمودند: «در آن، مسجد سهیل قرار دارد که خداوند پیامبری را مبعوث نکرد مگر اینکه در آن مسجد نماز خواند، و ازآنجا عدل خداوند پدیدار میشود، و قائم او و قائمان پس از او در آن خواهند بود و این مسجد، منزلگاه انبیا و اوصیا و صالحان است».([53])
تعداد قائمهای پس از امام مهدی (ع) دوازده نفر و اولین قائمشان در زمان ظهور مقدس وجود دارد و او وصی امام مهدی (ع) و اولین مؤمن و اولین مقرّبان به او و فرستادۀ او بهسوی مردم و زمینهساز دولت عدل الهی است. روایات بسیاری وجود دارند که به حقیقتی که وصیت مقدس بیان کرده است اشاره مینمایند.
***
-اما علم و حکمت
فقرۀ دوم از قانون الهی در مورد حجتهای خداوند سبحان که دعوتکننده بهحق، احمدالحسن (ع) در این خصوص مطالب فراوانی به نگارش درآورده است و تنها یک ادعای صرف نیست و محقق جویای حق میتواند به نگاشتههای شریف ایشان مراجعه کند. برخی از کتابهای ایشان:
1- توحید 2- متشابهات ... در چهار جلد
3- سفر موسی به مجمعالبحرین 4- روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان ... در سه جلد
5- گوساله ... دو جلد 6- نبوت خاتم
7- جهاد درب بهشت است 8- گزیدهای از تفسیر سورۀ فاتحه
9- سرگردانی یا راه بهسوی خدا 10- حاکمیت خدا، نه حاکمیت مردم
11- پاسخهای روشنگرانه ... در سه جلد.([54])
و دیگر رسالهها، بیانات، خطبهها و پاسخهایی که علم و حکمت خود را با آن روشن نموده است و خواننده وضوح و روشنی آن را همچون خورشید میان روز درمییابد.
علاوه بر اینکه نوشتههای انصار وی بالغ بر دهها تألیف است که حق را با دلیلی که خداوند سبحان اراده فرموده به اثبات میرساند و حق موجود در این کتابها از علم او (ع) سیراب شده است و محقق میتواند به آنها مراجعه کند تا بر حقیقت واقف گردد.
از مفضل بن عمر نقل شده است: شنیدم اباعبدالله امام صادق (ع) میفرمود: «صاحب این امر دو غیبت دارد؛ در یکی از آنها به خانوادهاش برمیگردد و در دومی گفته میشود به کدام صحرا رفته است». عرض کردم: اگر اینچنین شد چه کنیم؟ فرمود: «اگر مدعی چنین ادعایی نمود از او در مورد چیزهایی بپرسید که تنها کسی چون او میتواند پاسخ گوید ».([55])
بنابراین پاسخگویی مدعیِ حق به امور بزرگ، راهی برای شناخت حق او و ایمان به او و صدق ادعای اوست، و روشن است که منظور از مدعی در اینجا امام مهدی(ع) نیست، زیرا امامت او ثابت شده و وضعیت ایشان در غیبت و ظهور یکسان است، درحالیکه این روایت «پاسخگویی به امور بزرگ» را از سوی مدعی حق و برای تشخیصدادن او از میان مدعیان باطل ـکه فراواناندـ دلیل صدق او معرفی کرده است؛ اما سالیان طولانی است که امت یاد گرفته در برابر هر دعوتی که متصل به امام مهدی (ع) است مقاومت کند و این نپذیرفتن بهصِرف خودِ دعوت صورت میپذیرد، بیآنکه به هیچ دلیلی ـنه در جهت اثبات و نه در جهت نفی آن دعوتـ توجه داشته باشند. امروز فساد این تربیتِ بهدور از منهجِ اهلبیت (ع) در پذیرش یا ترک گفتن، به ثمر نشسته و به این بهانه که قبلاً مدعیان دیگری هم وجود داشتهاند، با نپذیرفتن داعی وعده دادهشدۀ بهحق تلاقی پیدا کرده است؛ گویا دین خدا و خلفا و حجتهای او هیچ ملاک و میزانی ندارد و امور تا آنجا مخلوط شده که دیگر مجالی برای تشخیص حجت خدا از دجالها باقی نمانده است؟!!
از ویژگیهای چنین تصوری، جسارتپیداکردن آشکار بر خدا و حجتها و آنچه در دین خدا قرار دارد میباشد. پیشتر با قانون شناخت حجت روشن شد ـو بهزودی نیز روشن خواهد شدـ که حجتهای الهی قانونی محکم دارند که بههیچوجه نقض نمیگردد و اینکه امروز قضیۀ حق و دعوتکننده به آن، سید احمدالحسن (ع) مانند خورشید در وسط روز برای هر صاحب بصیرتی روشن است.
در گذشته نیز «علم» یکی از موازین شناخت حجتهای خدا بود. از ابوسعید خدری نقل شده است: سلمان گفت: به رسول خدا (ص) عرض کردم: هر پیامبری وصی دارد. وصی شما کیست؟ او سکوت کرد، اما بعداً که مرا دید فرمود: «ای سلمان»؛ من به سویش شتافتم و عرض کردم: لبیک! فرمود: «آیا میدانی وصی موسی که بود؟» عرض کردم: آری، یوشع بن نون. فرمود: «چرا؟» عرض کردم: زیرا او در آن زمان داناترینشان بود. فرمود: «وصی و محل راز من و بهترین کسی که پس از خود جانشین میگذارم که وعدۀ مرا به انجام میرساند و دَین مرا ادا میکند، علی بن ابیطالب است».([56])
امروز نیز دعوتکننده بهحق، عِلم را نشان داده است و با ضمیمهکردن آن به وصیت مقدس و برافراشتن پرچم «البیعةلله» (بیعت از آنِ خداست) و نپذیرفتن حاکمیت مردم ـدر تمامی شکلهایشـ قانون الهی در حجتهای الهی در سید احمدالحسن (ع) بهطور کامل نمایان گشته است؛ و سپاس و ستایش از آنِ خداوندی است که میآفریند و از خلقش هرکه را که بخواهد برای رسالتهایش اختیار میکند.
***
-درنگی بر مقصود از «صاحبالامر» و «قائم»
حارث بن مغیره نصری میگوید: به امام ابوعبدالله (ع) عرض کردم: صاحب این امر با چه چیزی شناخته میشود؟ حضرت فرمود: «با سکینه و وقار و علم وصیت».([57])
در اینکه تمامی ائمۀ هدایت از آل محمد (ع) با این خصوصیتها شناخته میشوند شکی نیست؛ اینکه بهطورکلی هر امامی از آنها با این موارد شناخته میشود.
از حارث بن مغیره نصری روایت شده است: به ابوعبدالله (ع) عرض کردم: صاحب این امر با چه چیزی شناخته میشود؟ حضرت فرمود: «با سکینه و وقار». عرض کردم: و با چه ابزاری؟ فرمود: «او را با حلال و حرام میشناسی، و اینکه مردم به او نیازمندند و او به احدی نیازمند نیست، و سلاح رسول خدا (ص)نزد اوست». گفتم: آیا او وصی فرزند وصی خواهد بود؟ فرمود: «جز این نخواهد بود که او وصی و فرزند وصی است».([58])
ما در اینجا بهطورکلی درصدد آوردن کلام در خصوص هریک از آن امامان ـروحم فدایشان بادـ نیستیم، بلکه منظور ما بهطور خاص خلیفۀ خدا یمانی احمدالحسن(ع) است؛ همانکه امام باقر (ع) توصیفش کرده و فرموده است: «... در میان پرچمها پرچمی هدایتگرتر از پرچم یمانی نیست؛ پرچم هدایت، همان است؛ زیرا او بهسوی صاحبتان دعوت میکند. هنگامیکه یمانی خروج کرد فروختن سلاح بر مردم و بر هر مسلمانی حرام میشود. هنگامیکه یمانی خروج کرد بهسوی او بشتاب، چراکه پرچم او پرچم هدایت است و رویگردانی از او برای هیچ مسلمانی جایز نیست و هرکس چنین کند از اهل آتش است؛ چراکه یمانی بهحق فرامیخواند و به راه مستقیم دعوت میکند».([59])
سید احمدالحسن (ع) در استدلال با این حدیث بر حق خود چنین میفرماید:
«در این حدیث:
اول: «بر هیچ مسلمانی جایز نیست از او سرپیچی کند؛ هرکس چنین کند اهل آتش است»: و این بدان معناست که یمانی صاحب ولایت الهی است. آری کسی بر مردم حجّت نیست ـبهگونهای که سرپیچی از او آنها را وارد جهنم سازد حتی اگر نماز بخوانند و روزه بگیرندـ مگر اینکه آن شخص از جانشینان خداوند بر زمینش باشد؛ و اینها صاحبان ولایت الهی از انبیا، فرستادگان، ائمه و مهدیین هستند.
دوم: «او به حق و راه مستقیم فرا میخواند»: دعوت و فراخواندن به حق و راه مستقیم یا صراط مستقیم به آن معناست که این شخص دچار خطا نمیشود تا مردم را به باطل بکشاند یا آنها را از حق خارج سازد؛ بهعبارتدیگر او معصومی است که بر عصمتش نص و تصریح وارد شده و به این معنا، در چنین قید یا محدودیتی، کارکردی برای مشخصنمودن شخصیت یمانی وجود خواهد داشت.
اما فرضگرفتن هر معنای دیگری برای این سخن (او بهحق و راه مستقیم فرا میخواند) این گفتۀ معصومین (ع) را عبث و بیفایده میسازد و در نتیجه قید و حدی برای شخصیت یمانی بر جای نمیگذارد و این بسی از ساحت این حضرات معصوم(ع) به دور است!
ازآنچه در دو مورد اول و دوم ارائه شد این نتیجه به دست میآید که:
یمانی، حجتی از حجتهای خدا در زمینش است، معصوم میباشد و بر عصمتش «نص» (تصریح) وارد شده است، و با روایات متواتر و متون قطعیالدلالة ثابت شده که حجتهای پس از پیامبر خدا حضرت محمد (ص)، دوازده امام (ع) و پسازآنها دوازده مهدی هستند و غیر از آنها هیچ معصوم و حجت خدایی بر زمین وجود ندارد؛ با آنها نعمت کامل میگردد، دین کمال مییابد و رسالتهای آسمان خاتمه میپذیرد. از ائمه(ع) یازده امام در گذشتند و امام مهدی (ع) و دوازده مهدی باقی ماندهاند. یمانی به امام مهدی (ع) فرامیخواند؛ پس ناگزیر یمانی، اولینِ مهدیین است؛ چراکه یازده مهدیِ پس از او از فرزندان او هستند: (ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)([60]) (فرزندانى كه بعضى از آنان از [نسل] بعضى ديگرند، و خداوند شنواى داناست) و آنها پس از زمان ظهور امام مهدی (ع) میآیند و حتی در دولت عدل الهی حاضر خواهند بود. ثابت شده است که نخستین مهدیین در زمان ظهور امام مهدی (ع) وجود دارد و او نخستینِ مؤمنان به امام مهدی (ع) در سرآغاز ظهور و حرکت امام (ع) میباشد تا مقدمات بستر قیام را فراهم سازد ـهمانگونه که در وصیت پیامبر خدا (ص) آمده استـ و از اینجا شخصیت یمانی منحصر و محدود میگردد به اینکه مهدی اول از مهدیین دوازدهگانه است...».([61])
با توجه به بیان فوق، از آنجا که یمانی حجت و خلیفۀ خدا در زمینش است، پس او با همان چیزی شناخته میشود که آل محمد با آن شناخته میشوند و امام صادق (ع) با دو حدیث گذشته ـو دیگر احادیثی که از ائمۀ هدایت (ع) وارد شدهـ روشن ساخته است که امامان اهلبیت (ع) با چه خصوصیاتی شناخته میشوند؛ بنابراین برخی القاب و صفاتی که در حق آنها (ع) وارد شده است در حق احمد (ع) نیز خواهد آمد. چرا چنین نباشد، درحالیکه او یکی از اوصیا از جملۀ آل محمد است ـهمانطور که وصیت مقدس به او اشاره کردهـ وصی با همان مؤلفههایی شناخته میشود که اوصیای پیش از او با آنها شناخته میشدند. «قائم» یا «صاحبالامر» بر همۀ آنان اطلاق میگردد. در این زمینه احادیث فراوانی وجود دارد که چند نمونه را بهعنوان شاهد میآوریم:
از محمد بن سنان از حسن بن حسن روایت شده که در حدیثی گفت: به ابوالحسن موسی بن جعفر (ع) عرض کردم: میتوانم سؤالی بپرسم؟ فرمود: «از امامت بپرس». عرض کردم: منظورتان کیست؟ من امامی غیر از شما نمیشناسم. فرمود: «منظورم فرزندم علی است که کُنیۀ خودم را به او دادهام». عرض کردم: آقای من، مرا از آتش نجات بده زیرا امام صادق (ع) فرموده است شما قائم به این امر هستید! فرمود: «مگر قائم نبودهام؟» سپس فرمود: «ای حسن، هیچ امامی در امتی قائم نیست، مگر اینکه او همان امام قائم آنها بوده باشد و وقتی از میانشان برود امام بعد از او قائم و حجت است تا وقتیکه از آنان غایب شود؛ پس همۀ ما قائم هستیم. با من هر طور که بودی با پسرم علی نیز همانگونه باش. به خدا سوگند من خودم او را امام قرار ندادم بلکه خداوند او را از روی محبت در مورد او چنین مقرّر فرمود».([62])
از امام صادق (ع) در تفسیر این سخن حقتعالی (إِنَ فِی ذلِک لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهَى)([63]) (قطعاً در اینها براى صاحبان خرد نشانههایى است) روایت شده است که فرمود: «به خدا سوگند ما همان صاحبان خرد هستیم، و ما همان قائمهای خداوند بر خلقش و خزاینش بر دینش هستیم...».([64])
بهاینترتیب همۀ آنان صاحبالامر و به آن سزاوار هستند. در این خصوص امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «ای گروه مهاجرين و انصار، از خدا بترسيد و وصيت پيغمبر خود را در حق من به بوتۀ فراموشی مسپارید و سلطنت رسول خدا را از خانهاش و اهلبیتش به خانۀ خود و اهلبیت خود خارج نسازید و بهاینترتیب اهل آن را از حقش و مقامش در مردم محروم مسازید. ای جماعت! بهراستیکه خداوند مقرر داشت و حکم فرمود و پیامبرش را به آن آگاه نمود و شما هم خود آگاهید که ما اهلبیت به این امر [امر خلافت] از شما سزاوارتريم...».([65])
آنان شایستهتر به امر خلافت، و صاحبانش بودند پس امروز نیز فرزندشان صاحب این امر و شایستهتر به آن است، همانطور که امام مهدی (ع) صاحب این امر است. پس صفت «صاحبالامر» همانگونه که بر امام مهدی (ع) اطلاق میگردد بر وصی او «احمد (ع)» نیز منطبق میشود. اکنون این سؤال مطرح میشود که چگونه میتوان بین روایت مخصوص به امام و روایت مخصوص به وصی تمایز قائل شد؟ آیا قاعده و قانونی برای این تمایز قائلشدن وجود دارد؟
و پاسخ: همان است که سید احمدالحسن (ع) در پاسخ به پرسشی که در این خصوص از ایشان پرسیده شده است ایراد فرموده که مفادش چنین است: «اگر در این خصوص قاعدهای وجود میداشت امام باقر (ع) نمیفرمود: «نه؛ به خدا سوگند این هرگز واقع نخواهد شد تا وقتیکه خودش با آن بر شما احتجاج و به آن دعوتتان کند»... صاحب این امر آن روایات را میشناسد. بهعلاوه روایات اهلبیت (ع) گاهی بر هر دو نفر همزمان منطبق میگردند».([66])
متن کامل روایتی که سید احمدالحسن (ع) یاد میفرماید بهقرار زیر است:
مالک جهنی میگوید: به ابوجعفر (ع) عرض کردم: ما صاحب این امر را با صفتی وصف میکنیم که در هیچکسی نیست. فرمود: «نه؛ به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهد شد تا خودِ او کسی باشد که با آن بر شما احتجاج کند و شما را به آن فرا بخوانَد».([67])
حال اگر صاحب این امر همان کسی است که روایت مربوط به خودش را معرفی میکند ـو امام باقر (ع) این حقیقت را در حدیث خود روشن ساخته استـ پس این مردم را چه میشود که این حقیقت را انکار میکنند و میگویند هر روایتی که به «صاحبالامر» یا «قائم» اشاره داشته باشد مخصوص امام مهدی (ع) است؟ حالآنکه خود میدانند چنین سخنی بر احادیث بسیاری قابل تطبیق نیست. نمونههایی از این دست احادیث:
1- از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «صاحب این امر مردی است که هیچکس جز کافر نام او را نمیبرد».([68])
درحالیکه میبینیم اهلبیت (ع) و شیعیانشان، امام مهدی (ع) را به اسم نام بردهاند و ازآنجا که این مطلب واضح و روشن است علما درصدد توجیه آن برآمده و سعی کردهاند بین کسی که نام صاحب این امر را میبرد، با بردن نام امام مهدی (ع) توسط پدرانش و شیعیان سازگاری ایجاد کنند. برخی از علما روایت حرامبودن ذکر نام صاحبالامر را بر اختصاصداشتن این عمل به دوران ستمگران بنیعباس حمل کردهاند و یا توجیهات دیگری گفتهاند؛ اما وقتی پس از پرداختن به روایات روشن گردد که منظور از صاحبالامر گفتهشده در این روایت چه کسی است، دیگر نیازی به توجیهاتی که هیچ دلیلی برایشان متصور نیستیم نخواهیم داشت.
2- یزید کناسی میگوید: از امام باقر (ع) شنیدم که میفرمود: «در صاحب این امر شباهتی از یوسف است، او فرزند کنیز سِیَهچُرده است، خدا امر او را در یک شب اصلاح میکند».([69])
منظور از صاحبالامر در اینجا نیز امام مهدی (ع) نیست؛ زیرا مادر او سیده نرجس دختر قیصر روم و نوۀ وصی شمعون است و مشخص است که سیهچرده نیست.
3- از ابوجارود از ابوجعفر محمد بن علی (ع) روایت شده است که فرمود: «صاحب این امر آن فراری آواره است که خونبهای پدرش گرفته نشده؛ او ملقب به عمویش و از خانواده به دور است و اسمش اسم پیامبر است».([70])
کنیۀ امام مهدی (ع) نام عمویش نیست، بلکه در این حدیث مقصود از کسی که «کنیهاش نام عمویش است» همان کسی است که شمشیر را هشت ماه بر دوش میکشد.
از عیسی خشاب نقل شده است: به حسین بن علی (ع) گفتم: آیا شما صاحب این امر هستید؟ فرمود: «خیر، صاحب این امر، آن فراری و بیخانمان است که خونبهای پدرش ستانده نشده و ملقب به عمویش است. شمشیرش را هشت ماه بر دوشش حمل میکند».([71])
و کسی که «شمشیر را هشت ماه بر دوش خود حمل میکند» امام مهدی (ع) نیست، بلکه او مردی از اهلبیت امام مهدی (ع) است که پیش از وی از مشرق خروج میکند. از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده است که فرمود: «... قبل از مهدی، مردی از اهلبیتش از مشرق خروج میکند و شمشیر را به مدت هشت ماه بر دوش میگیرد. میکُشد و میکُشد و به سمت بیتالمقدس حرکت میکند و به آنجا نمیرسد مگر اینکه بمیرد».([72])
و پیش از ظهور امام مهدی (ع) احدی از اهلبیتش بهسوی مردم نمیرود و زمینهسازی نمیکند و شمشیر را هشت ماه بر دوش خود حمل نمینماید، مگر فرزندش و اولین مؤمن به او و وصی و جانشینش.
ثوبان از رسول خدا (ص) روایت کرد که آن حضرت فرمود: «نزد گنج شما سه نفر کشته میشوند که همگی فرزند خلیفه هستند؛ سپس خلافت به هیچیک از آنها نمیرسد. سپس پرچمهای سیاه از سمت مشرق خارج میشوند، پس شما را چنان میکشند که تاکنون هیچ قومی نکشته است». ثوبان میگوید: سپس چیزی فرمود که یادم نیست و سپس فرمود: «هنگامیکه او را دیدید با او بیعت کنید چون او خلیفۀ خدا مهدی(ع) است».([73])
4- ابوبصیر میگوید: از امام باقر (ع) شنیدم که فرمود: «در صاحب این امر سنتی از چهار پیامبر است: سنتی از موسی (ع)، سنتی از عیسی (ع)، سنتی از یوسف (ع)، سنتی از محمد(ص)». عرض کردم: سنت موسی (ع) چیست؟ فرمود: «ترسان و مراقب است». عرض کردم: سنت عیسی (ع) چیست؟ فرمود: «در مورد او سخنانی گفته میشود که در مورد عیسی (ع) گفته شد». عرض کردم: سنت یوسف (ع) چیست؟ فرمود: «زندان و غیبت». عرض کردم: سنت محمد (ص) چیست؟ فرمود: «وقتی قیام کند طبق سیرۀ رسول خدا (ص) رفتار میکند و فقط او آثار محمد (ص) را به روشنی بیان میکند. شمشیر را هشت ماه بر دوش میگیرد، میکُشد و میکُشد، تا آنجا که خدا خشنود گردد». عرض کردم: خشنودی خدا را چگونه میفهمد؟ فرمود: «خدا در قلبش رحمت میافکند».([74])
و نیازی به توضیح بیشتر نیست تا ثابت کنیم که در اینجا مقصود از صاحب این امر، امام مهدی (ع) نیست؛ زیرا مشخص است که او زندانی نمیشود و نیز روشن گردید کسی که هشت ماه شمشیر را بر دوشش حمل میکند چه کسی است؛ پس تکرار نمیکنیم.
5- از شعیب از ابوحمزه نقل شده است که گفت: به محضر امام صادق (ع) وارد شدم و عرض کردم: آیا شما صاحب این امر هستید؟ فرمود: «نه». عرض کردم: فرزندتان است؟ فرمود: «نه». عرض کردم: فرزندِ فرزندتان است؟ فرمود: «نه». عرض کردم: فرزندِ فرزندِ فرزندتان است؟ فرمود: «نه». عرض کردم: پس او کیست؟ فرمود: «او کسی است که آن [زمین] را پر از عدلوداد میکند، همانطور که پر از ظلم و ستم شده است. او پس از دورۀ فترتی از امامان میآید، همانگونه که رسول خدا (ص) پس از دورۀ فترتی از رسولان مبعوث گردید».([75])
و پوشیده نیست که امام مهدی (ع) پس از دورۀ فترتی از امامان (ع) نمیآید و مبعوث نمیشود، بلکه ایشان بلافاصله پس از شهادت پدرش امام حسن عسکری (ع) مبعوث گردید، و ظهور ایشان (ع) بعد از اذن خداوند متعال، بعثت جدیدی برای امامت محسوب نمیشود ـزیرا ایشان در غیبتشان نیز امام هستند و هرکس در آن شک و تردید روا داشته باشد کفر ورزیده استـ بلکه ظهوری است پس از غیبت؛ پس صاحبالامری که در این حدیث، پس از دورۀ فترت مانند جدش رسول خدا (ص) مبعوث میگردد چه کسی است؟
6- از حماد انصاری روایت شده است: به ابوجعفر (ع) عرض کردم: فدایت گردم، به مدینه داخل شدم درحالیکه در کیسهام هزار دینار بود. با خدا عهد کردم که بر آستان شما، دینار به دینار آن را صدقه بدهم یا پاسخ مرا ازآنچه میپرسم بدهی. فرمود: «ای حمران، بپرس، جواب بگیر و دینارهایت را انفاق مکن». گفتم: به نزدیکیات به رسول خدا (ص) سوگندتان میدهم که آیا شما صاحب این امر و قائم هستی؟ فرمود: «نه». گفتم: پدر و مادرم به فدایت، پس او کیست؟ فرمود: «چهرۀ متمایل به سرخ دارد، چشمانی فرورفته دارد، ابروانی بلند دارد، بین شانههایش عریض است، سرش شوره دارد و بر چهرهاش اثری است، خداوند موسی را رحمت کند».([76])
اینکه امام (ع) میفرماید: «خداوند موسی را رحمت کند» یعنی موسی بن عمران (ع) بلندقد و سرخرو بود و شانههای عریضی داشت، و این وصف در روایات دیگری نیز آمده است؛ ازجمله روایت حذیفة بن یمان از رسول خدا (ص) که فرمود: «مهدی از فرزندانم صورتش مانند ماه، روشن است، رنگش رنگ عربی و جسمش جسم اسرائیلی است. زمین را را پر از عدلوداد میکند، همانطور که پر از ظلم و ستم شده است».([77])
و ازآنجا که امام مهدی (ع) شبیه جدش رسول خدا (ص) است، وصف رسول خدا(ص) در کلام امیرالمؤمنین (ع) چنین بیان شده است: «حبیبم رسول خدا (ص), پیشانیاش فراخ، دو طرف پیشانیاش نزدیک و دیدگانش درشت بود و رخسارش بلند نبود. بینیاش کشیده، مجرای اشک چشمانش، باریک و ظریف بود،([78]) محاسنش پُر پُشت، دندانهایش بَرّاق بود و گردنی زیبا و کشیده همچون نقره داشت. از سینه تا ناف موهایی پیچیده داشت که گویی شاخۀ گیاه کافور است و در بدنش موی دیگری نبود. نه خیلی قدبلند بود و نه خیلی قدکوتاه...».([79])
نمونهای از روایات در توصیف امام مهدی (ع): «... نه خیلی قدبلند و نه خیلی قدکوتاه، بلکه قامتی میانهبالا دارد، سرش گرد، پیشانیاش فراخ، دو طرف پیشانیاش کشیده و بینیاش بلند است، و رخسارش بلند نیست. بر گونۀ راستش خالی است که گویی خُرده مُشکی است بر عنبر غلطان...».([80])
از ابراهیم بن مهزیار نقل شده است که وی داستانی طولانی در جستوجوی صاحبالامر (ع) پس از وفات پدرش امام حسن عسکری (ع) را ذکر میکند، تا آنجا که صاحبالامر (ع) را ملاقات کرده، صفاتش را اینگونه بیان میکند: «رنگش روشن و خالص، پیشانیاش آشکار، کنارۀ پیشانیاش گشاده، بینیاش کشیده، بلند و با هیبت، گویا شاخۀ بان([81]) است، و صورت مبارکش همچون ستارهای درخشان است، بر گونۀ راستش خالی است شبیه خرده مُشکی بر سفیدی نقره، موی سرش پر پشت است، نرمۀ گوشش معلوم است، سیمایی دارد که چشمها زیباتر از او ندیدهاند، و من در نیکویی و سکینه و حیا همچون او نمیشناسم».([82])
پس دو توصیف وجود دارد: یکی برای امام مهدی (ع) و دیگری برای شخصی دیگر که از او نیز تعبیر به صاحب این امر و قائم شده است، واضح است که این دو توصیف با یکدیگر تفاوت دارند. پس صاحب توصیف دیگری که امام باقر (ع) در وصف صاحبالامر و قائم بیان فرموده چه کسی است؟ آیا غیر از همان کسی است که ذکرش در وصیت رسول خدا (ص) و روایات ائمۀ اطهار آمده است؟ این توصیف، توصیفی است برای مهدی اول، احمد (ع)؛ همان قائم با اسم مخفی تا وقتیکه خداوند اجازه دهد.
از اباجعفر امام محمد باقر از پدرش از جدش (ع) روایت شده است که فرمود: «امیرالمؤمنین (ع) بر منبر فرمود: مردی از فرزندانم در آخرالزمان خروج میکند که رنگش سفید مایل به سرخ است، شکمی بزرگ دارد، رانهایش عریض است، بزرگجثه است و شانههایش نرماستخوان، بر پشتش دو خال است، خالی به رنگ پوستش و خالی شبیه خال پیامبر. دو اسم دارد: اسمی مخفی و اسمی آشکار؛ اسم مخفی احمد است و اسم آشکار محمد. وقتی پرچمش را به اهتزاز درآوَرَد همۀ مشرق و مغرب برایش روشن میشود. دستش را بر سر بندگان مینهد و هیچ مؤمنی باقی نمانَد مگر اینکه قلبش سختتر از پارۀ آهن شود. خداوند نیروی چهل مرد را به او میدهد. مُردهای باقی نمانَد جز اینکه آن شادی در قلبش وارد شود، درحالیکه او در قبرش قرار دارد. آنان در قبرهایشان یکدیگر را زیارت کنند و یکدیگر را به قیام قائم (صلوات خدا بر او) بشارت میدهند».([83])
این صفت اگرچه برای امام مهدی (ع) است ـو او قائمی است که اسم آشکار (محمد) را از سوی پدران پاکش داردـ اما در اینجا به اسم مخفی، «احمد» نیز تصریح شده که اسم وصی و فرزند امام مهدی(ع) است ـهمچنان که در وصیت مقدس آمدهـ و ظهور امام مهدی محمد بن الحسن (ع) برای امت در ابتدای امرش بهوسیلۀ او خواهد بود؛ بنابراین او دعوتکننده به حق و بیعتگیرنده از مردم برای امام مهدی(ع) است.
از حذیفه روایت شده است: از رسول خدا (ص) شنیدم که مهدی را ذکر کرد و فرمود: «با مهدی بین رکن و مقام بیعت میشود. اسمش احمد، عبدالله و مهدی است و اینها نامهای سهگانۀ اوست».([84])
اگر در نامهای این «مهدی» که از مردم بیعت میگیرد دقت کنیم و آن نامها را بر وصیت مقدس عرضه بداریم، متوجه خواهیم شد اینها همان نامهایی است که رسول خدا (ص) به اولین نفر از مهدیین دوازدهگانه و اولین ایمانآورنده به امام مهدی (ع) اختصاص داده است ـیعنی فرزند و وصی او احمدـ و ازآنجا که ظهور امر آن بزرگواران(ع) بهوسیلۀ مردی از آنان یا فرزند مردی از آنان است، حدیث زیر از امام صادق (ع) وارد شده که میفرماید: «اگر در مورد مردی سخنی گفتیم و در او نبود و در فرزندش یا فرزندِ فرزندش بود آن را انکار نکنید؛ زیرا خداوند متعال هرچه بخواهد میکند».([85])
7- عبدالله بن جعفر حمیری از محمد بن عمر کاتب از علی بن محمد صیمری از علی بن مهزیار نقل میکند: به ابوالحسن عسکری(ع)نامه نوشتم و در خصوص فرج از ایشان سؤال کردم. آن حضرت پاسخم را اینگونه نوشت: «وقتی صاحبتان از دیار ستمکاران غایب شد منتظر فرج باشید».([86])
در اینجا نیز مقصود از صاحبالامر، وصیِ امام مهدی (ع) و فرزندش است، نه خود امام مهدی؛ زیرا آن حضرت از صدها سال پیش از دیار ستمکاران غایب شده است و ائمۀ هدایتگر به طولانیشدن غیبتش خبر دادهاند، نه اینکه فرج پس از غیبتش واقع گردد. بهعلاوه در حق وصی و فرزند امام مهدی (ع) روایت وارد شده است که از دیار ستمکاران غایب میشود و انشاءالله طول نمیکشد؛ آنگونه که امام امیرالمؤمنین(ع) در حدیث خود به اصبغ بن نباته خبر داده است.([87])
8- از ابن ابییعفور روایت شده است: اباعبدالله امام صادق (ع) به من فرمود: «این نشانهها را هرگز فراموش نکن: هلاکت فلانی، خروج سفیانی، قتل نفْس، و سپاهی که در زمین فرو میرود و صدا». عرض کردم: صدا چیست؟ آیا منادی است؟ فرمود: «آری؛ و صاحب این امر با آن شناخته میشود».([88])
در بحث صیحۀ حق و صیحۀ ابلیس (لعنه الله) در فصل اول خواهد آمد که ندا شوندهای که ندای الهی به اسم او ندا داده میشود چه کسی است؛ زیرا این راهی است برای شناخت صاحبالامر و هدایتشدن بهسوی صاحب «هدایتگرترین پرچم» و روشن خواهد شد که او همان وصی ـیعنی احمد (ع)ـ است.
9- از مفضل بن عمر روایت شده است: به امام صادق(ع) عرض کردم: علامت قائم چیست؟ فرمود: «وقتی روزگار بگردد و گفته شود: مُرد یا هلاک شد؟ به کدام وادی رفت؟» عرض کردم: فدایت شوم، سپس چه خواهد شد؟ فرمود: «ظاهر نخواهد شد مگر با شمشیر».([89]) امام صادق (ع) در سخن خود، گردش روزگار را به اختلاف میان شیعه تفسیر فرموده است.([90]) در این حدیث در مورد علامت قائم با رعایت ترتیبی گفته میشود «مرد یا هلاک شد؟ به کدام وادی رفت؟» و این ترتیب از این سخن امام «و گفته شود» دانسته میشود که این «و» در «و گفته شود» ترتیبِ بدون فاصله را میرساند؛ یعنی وقتی بین شیعه اختلاف ایجاد شود، بلافاصله گفته خواهد شد که «مرد یا هلاک شد؟ به کدام وادی رفت؟» و سپس ـبعد از اینـ جز ظهورِ با شمشیر باقی نخواهد ماند.
واضح است که اگرچه امت، مشابه این سخن را دربارۀ امام مهدی (ع) پس از غیبت صغرای آن حضرت گفتهاند ولی پسازآن، ظهور با شمشیر اتفاق نیفتاده است، و پس از غیبت کبری و طولانیشدنش، ظهور آن حضرت بلافاصله با شمشیر نخواهد بود، مگر اینکه یمانی پیش از او بیاید و بهسوی او دعوت کند ـآنگونه که روایات اهلبیت (ع) تأکید فرمودهاندـ پس آنکسی که ظهورش با شمشیر خواهد بود پس از اختلاف شیعه و اینکه در موردش گفته میشود «مرده است یا هلاک شده، به کدام وادی رفته است؟» قائم، احمد (ع) است. در عمل نیز این سخن دربارۀ او گفته شده و چیزی جز ظهور وی با شمشیر باقی نمانده است؛ و لاحول و لا قوة الا بالله.
البته انتظار نمیرود که فقهای بدنهاد، مرگ امام مهدی (ع) را بهصراحت بر زبان آورند ـهرچند کارهایشان نشان میدهد چنین نظری دارندـ زیرا اگر بهطور علنی چنین سخنی بر زبان برانند مشروعیت شیطانیشان در بنیاننهادنِ بنیانِ فساد نقض میگردد و اختاپوس ستم آنها که جنبۀ مالیاش سرنیزهای در پهلوی حق محسوب میشود موفق نخواهد شد. پس ضرورت حدیثگفتن از آل محمد (ع) و دعوتکردن صوری به امام مهدی (ع) ـبهطور خاصـ برای بقای شریعت تجارتگونۀ آنها با دین خدا باقی مانده است؛ پس تعجبی ندارد که از آل محمد، حدیث خوانده میشود یا حسین (ع) به خدمت گرفته میشود و با خون پاکش تحتعنوان دعوت برای انتخابات یا حاکمیت مردم و جمعآوری آرا، تجارت صورت میگیرد؛ تا از این میان، دزدان و سارقان خود را بالا بکشند؛ و فرقی نمیکند که سیاستمدار باشند یا فقیه، چون درنهایت هر دو طرف خواهان سلطه و ریاست هستند و نه چیز دیگر. سیاستمدارشان با آرای مردم حکم میکند و فقیهشان با آنچه اهل خبره خوانده میشود و شبیه شورای ششنفرۀ عمر بن خطاب است حکم میکند، درحالیکه حسین(ع) و اهلبیت پاکش و اصحابش کشته و عیالش اسیر نشدند، مگر برای برپایی «حاکمیت الله» و نفی «حاکمیت مردم» که در روز مشهور سقیفۀ پلید از سوی جبت و طاغوت تأسیس شده بود؛ لعنت خدا بر آن دو!
آری، آنان دربارۀ وصی و فرستادۀ امام مهدی (ع) بهسوی مردم و یمانی موعود سید احمدالحسن (ع) عین همان مطلبی که در روایت است را بر زبان راندند: مُرد یا هلاک شد؟ به کدام وادی رفت؟ و ما هرروز این سخن را از آنان و پیروانشان میشنویم. فرمایش امام صادق (ع) اختصاصداشتن این سخن به وصیِ امام مهدی(ع) یا دستکم، شاملشدنش برای هر دو (ع) را آنچه در انتهای حدیث میفرماید مورد تأکید قرار میدهد؛ آنجا که در پاسخ به مفضل که عرض میکند «فدایت گردم سپس (پس از اختلاف شیعه و قائلشدنشان به مرگ قائم یا رفتنش به جایی) چه اتفاقی میافتد؟» میفرماید: «ظاهر نخواهد شد مگر با شمشیر»، و پیشتر با توجه به روایات ارائهشده، روشن گردید که چه کسی حامل شمشیر است؛ پس تأمل داشته باشید.
روایت زیر نیز اطلاق «قائم» را بر وصی امام مهدی (ع) در وصیت رسول خدا(ص) که فرزند امام مهدی (ع) است مورد تأکید قرار میدهد:
10- از ابوحمزۀ ثمالی از امام باقر (ع) روایت شده است: عرض کردم: آیا خروج سفیانی از حتمیات است؟ فرمود: «بله! و ندا حتمی است، و طلوع خورشید از غرب حتمی است، و اختلاف بنیعباس در حکومت حتمی است، و قتل نفس زکیه حتمی است، و خروج قائم از آل محمد (ع) حتمی است...».([91])
واضح است که خروج قائم (ع) در این روایت، ضمنِ علائم حتمی برای امام مهدی (ع) ذکرشده و او خود صاحب توصیفات و خصوصیاتی است که همراه موارد دیگری از روایات تقدیم شد.
آنچه گفتیم خلاصهای از گفتنیها در بیان حقیقت «صاحبالامر» مخفی با اسم مخفیِ «احمد» است، و در این زمینه روایات بسیارِ دیگری نیز وجود دارد که به جهت پرهیز از طولانیشدن سخن، از بیان آن اجتناب کردیم.
***
با روشنشدن مطالب پیشین، متوجه میشویم که مقصود از صاحبالامری که در آخرالزمان «مبعوث» میگردد چه کسی است؛ کسی که اهلبیت (ع) هر چیز مؤثر در شناخت او و یاریدادنش و ویژگیهایش ـمانند بیان اسمش، خصوصیات جسمانی و محل سکونتش و...ـ را بهطور دقیق مشخص کردهاند؛ و این ضمن قانون الهی در مورد حجتهایش است. برخی ازآنچه در این خصوص واردشده، تقدیم میگردد:
( از اباعبدالله امام صادق (ع) طی حدیثی طولانی روایت شده است که فرمود: «...صاحب این امر با سه خصلت شناخته میشود که در کسی غیر از او نیست: او سزاوارترین مردم به حجت پیش از خودش است، و او وصی آن حجت است، و سلاح رسول خدا و وصیت ایشان نزد اوست...».([92])
عبارت «در کسی غیر از او نیست» یعنی هیچکس در ویژگیهای مخصوصی که در مورد حجتهای الهی بیان داشتیم با آنها شریک نیست. این خصوصیات طبق این روایت شریف عبارتاند از:
1- او سزاوارترین مردم به حجت پیش از خود و وصی اوست. سزاوارترین بر هرآنچه از سوی پروردگارش آورده است، و پرچم «بیعت از آنِ خداست» یعنی «حاکمیت خدای سبحان» نیز از مواردی است که آل محمد (ع) ـو حتی همۀ حجتها و خلفای خداوندـ آوردهاند.
2- سلاح رسول خدا(ص) تنها در اختیار اوست و این سلاح، علم و قرآن است.
3- وصیت رسول خدا(ص) تنها در اختیار اوست.
این موارد را بشناسید، سپس این خصوصیات را بر احمد (ع) عرضه کنید و او را سزاوارترین مردم به امام مهدی (ع) خواهید یافت؛ زیرا طبق متن وصیت مقدس، او فرزند وصی و وارث امام مهدی (ع) است. او کسی است که سلاح رسول خدا (ص) را در اختیار دارد که همان علم به قرآن و امور بزرگ و هر علمی است که حجتهای خدا با آن مزیّن و مخصوص شدهاند و کتابهای سید احمدالحسن (ع) شاهد بر این ادعاست؛ بهعلاوه وصیت جدش محمد مصطفی (ص) نیز همراهش است. بعدازاین دیگر چه میخواهید؟!!
( از ابوجارود روایت شده است: به امام باقر (ع) عرض کردم: وقتی امام قائم از اهلبیت (ع) برود حجت پس از او با چه چیزی شناخته میشوند؟ فرمود: «با هدایت و خاموشی، و اقرار آل محمد (ع) به فضل او، و اینکه هرچیزی که پرسیده شود را بیان خواهد نمود».([93])
و چگونه احمد (ع) با هدایت شناخته نشود درحالیکه ـهمانگونه که توضیح دادیمـ او صاحب هدایتگرترین پرچم است و پرچم او در کلام امام باقر (ع) به پرچم هدایت توصیف شده است و آل محمد (ع) به فضلش اقرار کردهاند و این برای کسی که وصیت رسول خدا (ص) و دهها روایات از اهلبیت طاهرین (ع) را مطالعه کند واضح است؛ و چه فضیلت بزرگی است که سید خلق و حجتهای خدا (ص) در وصیت مقدس خود دعوتکننده به خدا را بهطور خاص با اسم و صفت یاد کرده است، همچنان که علم از اطراف او برای انصارش و دیگران فوران میکند و امور عظیم و متشابهات و هر سؤالی را که از او پرسیده میشود بهطور کامل بیان میفرماید.
***
-پرچم حاکمیت خدا
یا پرچم «البیعة لله» (بیعت از آنِ خداست) ـسومین بخش از قانون خداوند سبحان در حجتها و خلفایشـ که در مورد سید احمدالحسن (ع) مصداق دارد، پسازآنکه روشن شد که دین خداوند سبحان همان حاکمیت خداست؛ حاکمیتی که برای بهبارنشستن آن، تمامی انبیا، فرستادگان و اوصیا قربانی شدند و امام حسین (ع) تا روز قیامت، شاهدی حاضر و زنده بر این نکته است. این نکته در مذهب اهلبیت (ع) موردی ثابتشده است و گمان نمیکنم کسی خود را منتسب به آنان بداند و درعینحال در این موضوع به مجادله بپردازد. فقهای بدنهاد با معتقدشدن به انتخابات و حاکمیت مردم ـدرحالیکه حاکمیت مردم در خلاف جهت آن چیزی است که خداوند سبحان اراده فرموده استـ از حاکمیت خدا چشم فرو بستند و به پیشینیان خود ملحق شدند؛ پیشینیانی که همواره عمدۀ بشریت را تشکیل میدادهاند.
در سال 1920 علمای شیعه مشارکت در انتخابات را گمراهی و انحراف قلمداد کردند؛ پس حالا چه شده که هدایت شمرده میشود؟! نه؛ به خدا سوگند که هدایت نیست؛ ولی این رحمتی از سوی خداوند نسبت به مردم است تا حق را روشن و منحصر در دست دعوتکننده بهسوی حق قرار دهد و راهی سهل و آسان از سوی او سبحان برای خلایق باشد تا از آزمون با خلیفۀ خدا (احمدالحسن (ع)) هنگامیکه مبعوث میگردد و مردم را به حق و صراط مستقیم دعوت میکند و بهتنهایی و تکوتنها حاکمیت خدا را بهعنوان منهجی که مردم را به آن دعوت مینماید مطرح میکند سربلند بیرون بیایند.
پس از این لطف بزرگ الهی، گمراهی مردم جای تعجب دارد. آیا آنها هدایت را در جای دیگری غیر از سید احمدالحسن (ع) مییابند که امر بر آنان مشتبه شده است؟! آیا نمیبینند که دیگران بهصراحت بر طبل باطل میکوبند و حاکمیت مردم را فریاد میزنند؟! همه بدون استثنا! حتی این سفیهانی که ادعای دعوت به امام مهدی(ع) را دارند در انتخابات و حاکمیت مردم شرکت و آن را تأیید میکنند. تعجب بیشتر میشود، وقتیکه انسان با این نشانه که دلالت بزرگی بر حجت خداوند سبحان دارد با استهزا و سبکسری مقابله کند؛ و انسان در برابر پروردگار کریم و رحیمش چقدر شایستۀ ملامت است.
آری؛ بر مردم لازم است بدانند که حق در این زمان تنها در انحصار یک شخص است، و صاحب حق بهتنهایی حاکمیت الله را بهعنوان شعار و منهجی الهی بالا برده است و به آن دعوت میکند. انسان برای شناخت حق و دعوتکننده به آن، نیازمند چیز دیگری نیست، جز اینکه بداند دین خدا همان حاکمیت خداست، سپس به صاحبان پرچمهای برافراشته بنگرد و تنها پرچم حقِ موجود در میان آنها را ببیند؛ پرچمی که علامتش دعوت به حاکمیت خداست تا صاحب وعدهدادهشده به آن پرچم را بشناسد. چگونه چنین نباشد درحالیکه این پرچم، علامت اوست و به همین دلیل اهلبیت (ع) وقتی دربارۀ پرچم حقِ خود در آخرالزمان سخن میگفتند میفرمودند: «روشنتر از خورشید است»؛ زیرا صاحب این پرچم تنها به یک شخص محدود میشود و هیچ شخص دیگری با این خصوصیت یافت نمیشود.
شما خود میبینید که امروز همه دعوتکننده به حاکمیت مردم هستند و خدا را شکر که هیچکسی جز صاحب آن پرچم سخن از حاکمیت الله به میان نمیآورد. پس ای مردم! آیا این امتحان را سخت میبینید؟! تا آنجا که درککردن این مسئله برای کسی که در تحقیق و بررسیِ دعوتِ حق، جویایِ حقیقت است هیچ نیازی به بحث و تحقیق و روایات و یا هیچ چیز دیگری ندارد؛ فقط کافی است بداند که دین خدا همان حاکمیت خداست، سپس از صاحب چنین دعوتی تحقیق کند و ببیند از میان این پرچمهای برافراشتهشده کدامیک به حاکمیت خدا دعوت میکند.
و ازآنجا که او سبحان میخواهد در زمینش عبادت شود و دین و شریعتش را محقق سازد، اقتضای حکمت این است که هدایتگری بفرستد و راه درست را برای امت ـپس از انحراف همه از راه خداـ بازگرداند. معتقدبودن به نبود هدایتگر هیچ معنایی ندارد؛ چراکه حقتعالی میفرماید: (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکلِّ قَوْمٍ هادٍ)([94]) (تو فقط هشداردهندهای، و هر قومى هدایتگری دارد). بهعلاوه علت وجود فرستادگان و حجتها بین مردم و مرتبطبودن آنها با مردم چیست؟ اگر علت، هدایت به حق است پس آیا اکنون مردم و بهخصوص بزرگانشان که ادعای علم دارند بینیاز از هدایتگر هستند؟ و با چه کسی؟
بهعلاوه، این کسی که آمده ـیعنی سید احمدالحسن (ع)ـ آیا روشن نکرده که آنان در گمراهی و انحراف هستند تا به آنچه او آورده است بنگرند؟ حتی آنها پیش از آمدن او نیز در منهج حق اختلاف داشتند؛ برخی اِخباری بودند، برخی اصولی، برخی شیخیه و دیگر فرقهها. حتی اصولیون در بین خود نیز اختلاف دارند؛ پس حق کجاست؟ بنابراین نیاز به یک هدایتگر وجود دارد. پس چهچیزی مانع از ارسال این هدایتگر خواهد بود؟ درحالیکه اقتضای حکمت، ارسال هدایتگر میباشد، بهخصوص باوجود پذیرنده؛ یا شما خودتان میخواهید رحمت خدا را مشخص کنید درحالیکه امروز خود در سقوط و لغزش قرار دارید؟ و آن هم چه لغزش بزرگی! در برابر دیدگان همه برای ایمانآوردن به حق! و انا لله و انا الیه راجعون.
***
حقیقتی که ناگزیر باید گفته شود این است که جستوجو در مسائل مربوط به دعوت حقِ امروز و آنچه ائمۀ اطهار به رهبر این دعوت ـاحمد (ع)ـ اشارهکردهاند بر دوش جستوجوگر ـکه در اعماق دریای علوم و روایات آنها کندوکاو میکندـ سنگین میآید و ازاینرو، چارهای جز عذرخواهی به خداوند از تقصیر و کوتاهیام ندارم؛ زیرا ـدر این مجالـ درصدد زمینهسازی برای سخنگفتن از معترضان هستم، و پس از آنچه تقدیم شد تنها با اشارهای مختصر([95]) به دو دلیل بسنده خواهم کرد که با متن سخن ائمۀ طاهرین به قائمی که اسمش مخفی است راهنمایی میکنند: این دو دلیل «رؤیا و استخاره» هستند. مردم این دو دلیل را به باد استهزا و تمسخر گرفتند، باوجود اینکه هر دو، نشانههای الهی هستند که صاحب این امر و قائم به آن را معرفی میکنند.
-اول: رؤیا و صاحبالامر
شکی نیست که رؤیا در نظر حجتها و خلفای خداوند در زمینش ارزش شریفی دارد؛ چگونه چنین نباشد درحالیکه حق سبحان، رؤیا را «احسن القصص» [بهترین داستانها] توصیف فرموده است؛ آنجا که میفرماید: (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ * إِذْ قَالَ يُوسُفُ لَأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ) ([96]) (با اين قرآن که به تو وحی کردهايم، بهترين داستانها را برايت حکايت میکنيم، که تو پیشازاین از بیخبران بودی * آنگاهکه يوسف به پدرش گفت: ای پدر! در خواب يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم، ديدم که سجدهام میکنند). پس خداوند عزوجل، رؤیای یوسف (ع) را احسن القصص [بهترین داستانها] نامیده و تأویل آن را علامتی بر نبوتش قرار داده است؛ همچنین خلیلش ابراهیم (ع) را به دلیل اینکه رؤیا را تصدیق کرد مدح نموده، میفرماید: (وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ)([97]) (و ما ندايش داديم: ای ابراهيم! * رؤیا را تصدیق کردی و ما اینچنین نيکوکاران را پاداش میدهيم).
و آنان که رؤیا را تکذیب کردند و خوابهای پریشان نامیدند نکوهش و مذمت نموده، میفرماید: (بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآَيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ)([98]) (بلکه گفتند: خوابهای پریشان است، یا دروغی است که میبندد یا شاعری است، پس برای ما از آنگونه که به پیامبران پیشین داده شده بود، معجزهای بیاورد) و از رؤیا ـآنچنانکه امروز مرسوم استـ به «خوابهای پریشان» تعبیر نمیشود مگر از سوی منکران و متکبران در برابر حق، آن هنگام که حق به سویشان میآید. بزرگان و درباریان فرعون گفتند: (قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعَالِمِينَ)([99]) (گفتند: اینها خوابهای آشفته است و ما از تعبير اينگونه خوابها آگاه نيستيم).
ازآنجاکه رؤیای مؤمن بستر جاریشدن کلام پروردگار است که با بندهاش از طریق رؤیا سخن میگوید ـهمانطور که در حدیث شریف آمده است([100])ـ رسول اکرم (ص) توجه بسیاری به رؤیا نشان میداد.
از امام رضا (ع) روایت شده است که فرمود: «رسول خدا (ص) در هنگام صبح به اصحابش میفرمود: آیا مبشّراتی هست؟ و مقصودش رؤیا بود».([101])
و این از لطف خداوند است که بندۀ مؤمنش را درحالیکه هنوز در دنیا حضور دارد به وضعیتش در آخرت بشارت دهد و بشارت همان رؤیای حسنه است. از جابر از امام باقر(ع) نقل شده است که فرمود: «مردی از رسول خدا (ص) تفسیر آیۀ شریف (لَهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْی)([102]) (در زندگى این دنیا براى آنان بشارت است) را پرسید. حضرت پاسخ داد: منظور، رؤیای حسنه است که مؤمن میبیند و در دنیا با آن بشارت داده میشود».([103])
و اگر به ادامۀ آیۀ شریفی که رسول خدا (ص) بیان فرموده است نگاه بیندازیم خواهیم دید که میفرماید: (لا تَبْدیلَ لِکلِماتِ اللهِ ذلِک هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیم) (کلمات خدا را تبدیلى نیست؛ این است همان کامیابى بزرگ)، و چه حقیقت بزرگی است که حق سبحان از رؤیا، به «کلماتش که تبدیلی ندارد» تعبیر میفرماید. پس امروز توهین و بیاحترامی مردم به رؤیا یعنی توهین به کلمات خدا؛ و الحمدلله بر نعمت هدایت.
ما در اینجا بهطورکلی در مورد هر رؤیایی صحبت نمیکنیم، بلکه رؤیایی موردنظر ماست که یکی از معصومین (ع) در آن و در ارتباط با صاحبالامر باشد، همانگونه که در روایات شریف آمده است. واضح است که رؤیایی که شامل یکی از معصومین باشد صادقه است و شیطان (لعنه الله) نمیتواند بهصورت آنان (صلوات خدا بر آنان) جلوهگر شود.
از ابوالحسن علی بن موسیالرضا (ع) چنین نقل شده است که مردی خراسانی به امام رضا (ع) عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! پیامبر (ص) را در خواب دیدم که گویی به من فرمود: «چگونه است حال شما آن هنگام که پارۀ تن من در سرزمین شما دفن گردد و شما به حفظ این امانت من اهتمام نمایید و ستارۀ من در خاک شما پنهان گردد؟».
امام رضا (ع) به او فرمود: «من در سرزمین شما دفن میشوم، من پارۀ تن پیامبر شما هستم، و منم آن امانت و ستاره. آگاه باشید کسی که مرا زیارت کند ـدرحالیکه آنچه خدای تبارکوتعالی از حق و پیروی از مرا بر او واجب ساخته است بداندـ من و پدرانم در روز قیامت شفیعان او خواهیم بود و کسی که ما در روز قیامت شفیعش باشیم نجات مییابد، هرچند بار گناهان جن و انس بر گُردۀ او باشد. پدرم از جدم از پدرش از پدرانش از رسول خدا (ص) روایت نموده که حضرت فرمود: هرکس مرا در خواب ببیند بهیقین مرا دیده است زیرا شیطان نه بهصورت من و نه بهصورت یکی از اوصیای من و نه بهصورت یکی از شیعیان آنها نمیتواند ظاهر شود؛ و رؤیای صادقه یکی از هفتاد جزء نبوت است».([104])
و ازآنجا که رؤیا ارتباط تنگاتنگی با صاحب این امر و قائم دارد، امام رضا(ع) همۀ تفاصیل رؤیا را برای کسی که از او سؤال کرده بود بیان نفرمود.
بزنطی میگوید: از امام رضا (ع) در مورد مسئلۀ رؤیا پرسیدیم. ایشان درنگی نمود و فرمود: «اگر آنچه را میخواهید به شما بدهیم برایتان شر میشود و گریبان صاحب این امر را میگیرد».([105]) امام (ع) در این حدیث به ارتباط رؤیا با صاحب این امر اشاره فرموده است و اینکه در آینده، رؤیا به او راهنمایی خواهد کرد، درست مثل امروز که ـعلیرغم تمسخر افرادی که نشانههای خدا را خوار و سبک میشمارندـ وضعیت به همین صورت است.
بر همین اساس از ابیبکر حضرمی روایت شده است: من و ابان خدمت اباعبدالله امام صادق (ع) رسیدیم و این زمانی بود که پرچمهای سیاه در خراسان ظاهر شده بود. عرض کردیم: نظرتان چیست؟ ایشان (ع) فرمود: «در خانههایتان بنشینید. آن هنگام که دیدید ما بر مردی اجتماع کردیم با سلاح بهسوی ما بشتابید».([106])
واضح است که اجتماع اهلبیت (ع) بر یک مرد، ارتباطی با پرچمهای سیاه دارد ـهمانطور که مورد سؤال، زمینهساز امام مهدی (ع) بوده استـ و این اجتماع با بدنهای شریف آنها در این عالم نیست؛ بنابراین گزینۀ دیگری جز اجتماع آنها (ع) در رؤیای صادقه باقی نمیماند؛ رؤیای صادقهای که این بزرگواران (ع) در آنها مؤمنان را با کلمات خداوند به پیروی از فرزندشان راهنمایی میکنند، که صاحب هدایتگرترین پرچم و رهبر سپاه الهی است و پرچمهای سیاه مشرقی را برمیافرازد. پرچمهایی که رسول خدا (ص) دربارهاش فرمود: «...سپس پرچمهای سیاه از سوی مشرق آشکار میشود و با آنان چنان نبردی میکنند که دیده نشده است». سپس جوانی را یاد کرد و فرمود: «وقتی او را دیدید با او بیعت کنید، زیرا او خلیفۀ مهدی است»؛([107]) و خلیفۀ مهدی در وصیت مقدس روشن گردیده است.
در نظر داشته باشید که این فرمایش امام (ع) «با سلاح بهسوی ما بشتابید» به معنای دستور به قیام بهسوی اوست و این عبارت نزدیک به حدیث امام باقر (ع) است که میفرماید: «بهسوی او به پا خیز» درحالیکه این حدیث دربارۀ یمانی و فرمان دادن به قیام بهسوی او صحبت میکند. توضیح بیشتر در این خصوص در فصل اول هنگام صحبت در خصوص صیحۀ حق و صیحۀ ابلیس (لعنه الله) خواهد آمد.
این علامت الهی ـیعنی رؤیای صادقه با معصومین (ع)ـ در دلالتداشتن بر صاحبالامر و قائم به واضحترین شکل خود بهعنوان نشانهای برای داعی حقِ امروز، سید احمدالحسن (ع) تجلی کرده است. در برابر همگان، صدها رؤیای صادقه با معصومین ـصلوات خدا بر آنهاـ وجود دارد که شخص مؤمن را به دعوتکنندۀ به حق (احمد) ارشاد میکند و همه میتوانند برای تحقیق در خصوص این مطلب به کتابهای انصار و شهادتهایی که امروز برای شنوندگان حقیقت که پرسشهای خود در مورد این دعوت مبارک یمانی مطرح میکنند ارائه میشود مراجعه نمایند.
اما فتنههایی که علمای گمراهی در خصوص این نشانه و حتی سایر دلایل حق ـمثل وصیت و علم و دهها روایت شریفـ مطرح میکنند چیزی جز سفسطه و شک و تردید نسبت به نشانهها و موازین الهی و دلایل خداوند در مورد حجتهایش نیست. ازجمله هجوم ددمنشانهای است که بر حق و اهل حق وارد و رؤیای صادقۀ آنان و کلمات خدا را ـهمانگونه که در متون شریف آمده استـ به خوابهای پریشان توصیف میکنند؛ حالآنکه خودشان در منابع اصلی شیعه، وقایع فراوانی دربارۀ رؤیای صادقه در رابطه با پیروی از حق میخوانند. بهعنوان شاهد تنها به چند نمونه بسنده میکنم:
- آمدن بانو نرجسخاتون و وصلتش با امام حسن عسکری (ع).
- هدایتشدن وهب نصرانی برای یاری امام حسین (ع) و شهادتش در جوار آن حضرت (ع) در روز عاشورا.
- مسلمانشدن خالد بن سعید بن عاص اُموی و ایمانآوردنش به رسول خدا (ص).
مخالفان باوجود این موارد جز این پرسش را مطرح نمیکنند که: «از کجا میدانید کسانی که در خواب بهعنوان معصومین میبینید واقعاً خودشان باشند؟ آیا شما در عمر خود، رسول خدا (ص) یا یکی از اوصیای پاک او (ع) را دیدهاید که میگویید کسانی که در خواب میبینید واقعاً خود آن معصومین هستند؟».
بیان این سخنان از سوی کسانی که حتی به یک حرف از کلام خدا آگاهی ندارند و خداوند را تنها با زبان عبادت میکنند جای تعجب ندارد؛ که اگر چنین نیست، چرا با این سخن خود، دیدن معصوم در رؤیا را منحصر به کسی میدانند که معصوم را با چشم خودش در عمرش دیده باشد؟ آیا وهب نصرانی، عیسی (ع) را در زندگی دنیوی خود با چشم خود دیده بود تا بداند عیسایی که در رؤیایش آمده همان عیسایی است که با چشمش دیده است؟ یا اینکه او را به جهت فرمانبرداری از عیسی و یاریدادن حسین (ع) سرزنش میکنید؟!! آیا آن بانوی پاک، نرجسخاتون (ع) را به این جهت که رسول خدا (ص) و فاطمه (ع) را دید که به او دستور رفتن بهسوی امام حسن عسکری(ع) میدادند درحالیکه او آن دو بزرگوار را هرگز در زندگی دنیوی ندیده بود سرزنش میکنید؟!! آیا دهها حدیثی را که از سوی امامان هدایت (ع) برای دیدن رسول خدا (ص) یا یکی از ائمۀ طاهرین در خواب برای کسی که میخواهد آنان را در دورانِ بعد از معصوم در خواب ببیند نقض میکنید؟!! نمونههایی از این احادیث:
از سهل بن صغیر روایت شده است: از امام صادق (ع) شنیدم که میفرمود: «هرکس بخواهد سیدمان رسول خدا (ص) را در خوابش ببیند باید نماز عشا را بخواند سپس به پاکی غسل نماید و چهار رکعت نماز با چهار مرتبه آیةالکرسی بهجا آورد و هزار مرتبه بر محمد و آل محمد (علیه و علیهمالسلام) صلوات ختم کند، و باید شب را با جامهای پاک که در آن جماع حلال یا حرامی نکرده است صبح کند، دست راستش را زیر گونۀ راستش بگذارد و صد مرتبه تسبیح بگوید: «سبحانالله و الحمدلله و لا اِلهَ اِلّا الله و اللهاکبر و لاحول و لا قُوةَ اِلّا بِالله» و صد مرتبه بگوید: «ماشاءَاللهُ» که در این صورت پیامبر (ص) را در خواب خود خواهد دید».([108])
و سید علی بن طاووس گفته است اگر میخواهی امیرالمؤمنین (ع) را در خواب ببینی هنگام خوابیدن بگو: «اللهُمَّ إنّی أسألُک یا مَن لُطفُهُ خَفِی و أیادِیهِ باسِطَةٌ لا تَنقَضِی أسألُک بِلُطفِک الخَفِی الذی ما لَطفتَ بِهِ لِعَبدٍ إلا کفَى أن تُرِینِی مَولای عَلیبنابیطالب(ع) فِی مَنامِی»؛([109]) (خدایا از تو درخواست میکنم؛ ای که لطفت پنهان و دستهایت گشاده است و منقضی نمیگردد. از تو میخواهم به لطف پنهانت که با آن به هر بندهای که لطف کردهای کفایتش کرده است. میخواهم که مولایم علی بن ابیطالب (ع) را در خوابم نشانم بدهی).
دیگر چه چیزی در دست منکران و مسخرهکنندگان رؤیای صادقه باقی میماند جز رد کردن کلمات خدا، بیهیچ دلیلی؟! که این عمل آنان از خباثت باطن و بزرگی جسارتشان بر نشانهها و دلایل خداوند در خصوص انبیا و حجتهایش که اهلبیت(ع) در روایات شریف آن را از اجزای نبوت شمردهاند پرده برمیدارد.
از هشام بن سالم روایت شده است: از امام صادق (ع) شنیدم که میفرمود: «دیدگاه مؤمن و رؤیایش در آخرالزمان بر هفتاد جزء از اجزای نبوت استوار است».([110])
حکمت آمدن آخرالزمان روشن است. بهاختصار روشن شد که رؤیای صادقه با صاحب این امر ارتباط دارد و اینکه نشانهای است الهی که بهسوی وی ارشاد و راهنمایی میکند؛ و الحمدلله بر نعمتش.
-دوم: استخاره و صاحبالامر
نشانۀ الهی دیگری که ارتباطی با شناخت صاحب این امر دارد و مردم ـبهخصوص بزرگانشانـ آن را سبک و خوار شمردهاند استخاره است. از ائمۀ هدایت (ع) در اصرار و تشویق بر استخاره روایات فراوانی وارد شده است؛ ازجمله:
از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده است که فرمود: «رسول خدا (ص) مرا بهسوی یمن گسیل داشت درحالیکه توصیه میفرمود: ای علی، متحیر نمیگردد آنکه استخاره کند و پشیمان نمیشود آنکه مشورت بگیرد...».([111])
از امام صادق (ع) پرسیده شد: گرامیترین خلق نزد خدا کیست؟ حضرت (ع) فرمود: «آنکسی که خدا را بیشتر یاد کند و در طاعت خدا بیشتر عمل نماید». عرض کردم: مبغوضترین خلق در نظر خدا کیست؟ حضرت (ع) فرمود: «کسی که خدا را متهم کند». عرض کردم: آیا کسی خدا را متهم میکند؟ حضرت (ع) فرمود: «آری؛ کسی که از خدا استخاره میکند و خیر در چیزی بیاید که او کراهت داشته باشد و ناخشنودش بدارد؛ چنین شخصی خدا را متهم کرده است...».([112])
ابوعبدالله امام صادق (ع) فرموده است: «کسی که بدون استخاره و طلب خیر در امری وارد شود سپس مبتلا گردد اجری نخواهد داشت».([113])
از مفضل روایت شده است: از امام صادق (ع) شنیدم که میفرمود: «بندۀ مؤمن از خداوند استخاره نمیکند جز اینکه خداوند او را خیر میدهد، حتی اگر در چیزی واقع شود که او آن را خوش نداشته باشد».([114])
و نیز از آن حضرت (ع) روایتشده است که فرمود: «خداوند چنین نازل فرموده است: از شقاوت بندهام این است که کارهایش را بدون استخاره و طلب خیر از من انجام دهد».([115])
علیرغم همۀ اینها و بسیاری دیگر از روایات ائمۀ پاک و طاهر، مردم استخاره را به جهت امکان ارشاد و سهمی که امروز در شناخت دعوتکننده بهسوی حق دارد سبک و خوار میشمارند، و درعینحال سخن امیرالمؤمنین (ع) را میخوانند که استخاره را یکی از راههای شناخت فرزندش قائم (ع) معرفی میفرماید:
از سلیمان بن هلال روایت شده است: امام صادق از پدرش از جدش از امام حسین(ع) ما را حدیث کرد: «مردی نزد امیرالمؤمنین (ع) آمد و عرض کرد: ای امیرالمؤمنین خبر این مهدیتان را به ما بده؟ حضرت فرمود: «هنگامیکه رفتنیها بروند و مؤمنان اندک شوند و جنگطلبان و آشوبگران نابود گردند؛ در آن موقع». مرد عرض کرد: ای امیرالمؤمنین درود و سلام بر تو باد، مهدی از کدام طایفه است؟ حضرت فرمود: «از بنیهاشم، از نسل بهترین طایفه و قلّۀ شرافت عرب و دریای خشکیدهاش آن زمانی که وارد شود، و ستمدیدۀ اهلش زمانی که بیاید، و معدن خالصش زمانی که تیره و کدر گردد. زمانی که آنها بیتابی و ناشکیبایی کنند، او نمیهراسد. زمانی که مؤمنان محاصره شوند، او سرگشته و حیران نمیشود؛ و زمانی که شجاعان به وحشت افتند، او بازنمیایست، آستین بالا میزند و مبارزه میکند. او شیری است درنده، جراحتواردکننده و شجاع؛ شمشیری از شمشیرهای خداست؛ رئیسی است که در خاندان عزت و عظمت پرورش یافته، و ریشههای مجد و شکوهش به عالیترین معدنها رسیده است. آنکس که به هر وسیله به دنبال فتنه رفته باشد و چنانچه سخن بگوید، بدترین سخنگو، و چنانچه سکوت کند برای هدف شومی باشد، تو را از بیعت با او منصرف نکند». سپس حضرت دوباره به اوصاف مهدی (ع) برگشت، فرمود: «پناهدهندهترینِ شما، عالِمترین شما و عاملتر از همۀ شما به صلۀ رحم [صلۀ رحمِ محمد و آل محمد(ع)] است. خداوندا! بیعت با او را نجات از غم قرار بده و پراکندگی امت را با او جمع فرما. اگر خداوند به تو خیر داد عزیمت کن و اگر همراهش شدی از او جدا نشو، و اگر به سمتش هدایت شدی از او جلو نیفت، آه....»؛ و با دستش به سینهاش اشاره کرد و فرمود: «چقدر مشتاق دیدارش هستم».([116])
مشخص است که امیرالمؤمنین (ع) از آن مهدیای سخن میگوید که با او بیعت میشود: «خداوندا بیعت با او را نجات از غم قرار بده» و در حقیقت او همان کسی است که رسول خدا (ص) وقتی مهدی را یاد مینماید و بیعت با او را توصیف و نامهایش را مشخص میفرماید، دربارهاش سخن گفته است.
از حذیفه روایت شده است: از رسول خدا (ص) شنیدم که مهدی را یاد کرد، و فرمود: «بین رکن و مقام با او بیعت میشود. نامش احمد، عبدالله و مهدی است. اینها نامهای سهگانۀ اوست»،([117]) و این نامهای سهگانه همان نامهای مهدی اول، وصیِ امام مهدی (ع) است که ـآنگونه که در وصیت مقدس آمدهـ اولین مؤمن به او و فرزند اوست.
با روشنشدن این مطلب میگوییم: این امیرالمؤمنین (ع) است که خیر دادن خداوند را راهی برای شناخت مهدی معرفی فرموده است: «اگر خداوند به تو خیر داد عزیمت کن و اگر همراهش شدی از او جدا نشو، و اگر به سمتش هدایت شدی از او جلو نیفت». پس مردم را چه شده است که مقیاسها و معیارهای ائمۀ اطهار (ع) را سبک و خوار میشمارند درحالیکه راه شناخت حق، در کلمات آنها (ع) وارد شده است؟!!
اینکه داعیِ حق، سید احمدالحسن (ع) با قانون خداوند در مورد حجتها و جانشینانش در زمینش و نیز با دهها روایت شریف آمده است که او را با اسم، محل سکونت، علم، دلایل و هرآنچه متعلق به امر اوست توصیف فرمودهاند؛ و نیز با دلالت رؤیای صادقه و استخاره آمده است؛ پس قطعاً او همان دعوتکننده بهحق میباشد که از سوی امامان پاک توصیف شده است. پس باید منکران حق آل محمد (ع) خشمگین شوند و رنج و حسدشان از این فضل و برگزیدن که خداوند، مخصوص آل محمد (ع) قرار داده است افزون گردد؛ و بهزودی ـبه خواست خداـ «صبح» از حقیقت ستمکاران و مقصدشان پرده بر خواهد داشت.
آنچه باقی ماند این است که انکار علمای گمراهی فقط انکار قلبی متکبرانه علیه حجتهای خداوند نیست، بلکه همراه با دروغبافیها و فلسفهبافیهایی است که با تمامی توان مادی خود به انجام میرسانند تا لشکری برای پیکار با آل محمد و منصرفکردن مردم از یاریِ آنان فراهم آورند.
در خصوص استخاره، آنها مردم را به شک میاندازند و میگویند همینکه استخاره بهعنوان راهی برای شناخت حقانیت سید احمدالحسن (ع) مطرح میشود به معنای بطلان اوست ـو هرگز چنین نیستـ با این ادعا که استخاره از مواردی نیست که امور اعتقادی بر آنها استوار گردد؟ این در حالی است که آنها خود روایت میکنند ـو نمیدانم آیا آنچه را که از ائمۀ اطهار (ع) روایت میکنند درک میکنند یا نهـ که هدایتشدن صفوان بن یحیی به امام علی بن موسیالرضا (ع) با استخاره صورت گرفت، و آن زمانی بود که مدعیان تشیع در آن هنگام با فتوای فقهای گمراهی چون علی بن حمزه و جماعتش در امامت امام کاظم (ع) توقف کرده بودند، درحالیکه در ریاست و مالی که در اختیارشان بود ـهمچون امروزـ طمع میورزیدند. خداوند صفوان را با ایمان به امام رضا (ع) توفیق عطا فرمود و او ازجمله معدود افرادی گردید که تعدادشان از شمار انگشتان دست تجاوز نمیکند. آیا علمای بدنهاد امروز در سبب و عامل ایمان صفوان به امام رضا (ع) تردید روا میدارند و او را سرزنش میکنند که چرا او در امامت امام کاظم (ع) توقف و امام رضا (ع) را ترک نکرد؟ همانگونه که آنها امروز در وسیلۀ ایمانآوردن برخی انصار به سیدشان (احمد) بهوسیلۀ استخاره ـکه صفوان هم با انجام استخاره هدایت شدـ شک و تردید روا میدارند؟!!
متن روایت ایمانآوردن صفوان بهقرار زیر است: «علی بن معاذ روایت میکند: به صفوان بن یحیی گفتم: با چه وسیلهای به ولایت امام رضا (ع) یقین پیدا کردی؟ صفوان گفت: نماز خواندم، خدا را دعا کردم و برای امام رضا (ع) استخاره کردم و بر ولایتش به یقین رسیدم».([118])
***
آنچه گفتیم بیان بخشی از قانونی است که سید احمدالحسن (ع) برای دعوت بهسوی خدا و بهسوی حق و صراط مستقیم آورده، درحالیکه او بشارتدهنده و انذاردهندهای پیش از عذابی شدید است. بهوضوح میبینیم که تمام آنچه او آورده و حتی هر کلمهای که از او صادر میگردد از شواهدِ مصون از اشتباهِ باقیمانده از کلام ائمۀ طاهرین (ع) است که لجوجان را محکوم و جدال باطلشان را از بین میبرد و جسارتشان بر حجتهای خدا و عناد و تکبرشان را بر خلفای خداوند در زمینش آشکار میکند. در این خصوص نیز از ابوجارود از امام باقر (ع) روایت شده است: شنیدم آن حضرت میفرمود: «بهراستی حدیث آل محمد سختِ چالشبرانگیز، سنگینِ پوشیده، و بینقصِ هوشمندانه است، و آن را تحمل نمیکند مگر فرشتهای مقرب یا پیامبری فرستادهشده، یا بندهای که خداوند قلبش را برای ایمان آزموده یا شهری که نفوذناپذیر([119]) باشد. وقتی قائم ما به پا خیزد زبان به سخن میگشاید در حالی که قرآن تصدیقش میفرماید».([120])
آری قرآن او را تصدیق میفرماید ـهم قرآن ناطق و هم قرآن صامت، هرکدام بهنوبۀ خودـ و این حقیقتی است که ـشکر خداـ واضح گردیده است؛ و سپاس و ستایش از آنِ خداوندی است که اول است و آخر، ظاهر است و باطن.
***
-معترضان چرا اعتراض میکنند؟ و آنها چه کسانی هستند؟
کسی که کلام محمد و آل محمد (ع) را مطالعه و در دلایل فرزند و یمانی آنها سید احمدالحسن (ع) نظر بیفکند چارهای ندارد جز اذعان و ایمان و معتقدشدن به اینکه امر او درخشانتر از خورشید است ـهمانگونه که امام صادق (ع) در حدیث خود به مفضل بن عمر([121]) تصریح فرموده استـ و تمام حق این است که در یاری او شتاب شود، زیرا حجتش واضح و شعاع حقش فروزان است، تا از این رهگذر، امت، بهخصوص مدعیان پیروی از اهلبیت (ع)، امر آقایان و سروران خود را اطاعت کرده، مهار رهبری خود را بیآنکه خونی ریخته شود به دست امام خود میسپردند و با این کار، یاوری برای آل محمد در برابر دشمنانشان میشدند، در زدودن زمین از ظلم و ستمی که تمام بشریت تا حلقوم از آن لبریز شده است؛ ستمی که کار را حتی برای بنی آدمی که هنوز شهد خالص حق را در میان تاریکی باطل استشمام میکند تا مغز استخوان دشوار کرده است.
ولی کسی که قضیۀ دعوت مبارک یمانی را دنبال میکند حقیقت را بهطور کامل برعکس مییابد؛ از هنگامیکه رهبرش (ع) دعوتِ خود را آغاز نمود و بهسوی حق ندا داد، مستضعفان اندکی از سپاه او به ندایش لبیک گفتند؛ همان اندکعدهای که خداوند برای یاری قائم آل محمد، پسازاینکه صدای چوپان خود را شناختند، برگزید ـعلیرغم فراوانی عرعر فزایندۀ درازگوشان و مدعیان به آنچه حقشان نیستـ و آنان در طول سالیان متمادی شروع به دعوت مردم با حکمت و موعظۀ حسنه و حجت روشن نمودند. از همان هنگام دشمنی و عِداوت مستمر، ددمنشانه، بیسابقه و همهجانبهای از سوی علمای خائن گمراه ـآنگونه که رسول خدا(ص) توصیف میفرمایدـ و پیروانشان ـکه به دنبال هر آوازی رهسپارندـ علیه این دعوت آغاز شده و ادامه داشته است؛ بهخصوص اگر این آواز از طرف کسی باشد که حرام خدا را برایشان حلال و دنیا را برایشان مباح کرده باشد تا به دنیاطلبی خود بپردازند حتی اگر به قیمت کشتن آل محمد و انصارشان و دست بیعتدادن با یهود و نصاری و خوردن ربا و انجام زنا بوده باشد.
هنگام به تصرفدرآمدن شهرهای امیرالمؤمنین (ع) و هتکشدن حرمتهای الهی و توهین به کتاب خدا و ریختهشدن خون پاکان و رواج فساد توسط دشمنان خدا در میان بندگان و شهرها، فتواهای کور و بیاثر سرازیر شد؛ فتواهایی برای دفاع از دین!! فتواهایی برای مباحکردن خون قائم آل محمد و وجوبِ به قتل رساندن او و سپاهش و جنگ با آنان و تخریب مساجد و حسینیههایشان و دستگیرکردنشان صادر گردید. در عمل. دستگیرکردن انصار بارها و بارها از سوی شبیهان بنیعباس در این زمان ـکه بهدروغ و ریا ادعای ولایت آل محمد را دارندـ به انجام رسید و درعینحال، ناصبیها، پیروان یهود، دزدها و شبهنظامیان، خیانتپیشگان و نامردان در شهرهای علی و حسین( با آسودگی خاطر قدم میزدند. آنان برای آزار انصار، انواع روشهای شکنجه را به بیرحمانهترین و تحقیرآمیزترین شکل ممکن، با ابزاری که حتی اراذل هم از آن خودداری میکنند، به ظالم ستمکار آموزش دادند و همۀ این کارها تحت رهبری کسانی صورت گرفت که خود را «فقیه» مینامند و مقربانِ آنان کسانی هستند که از فقدان چنین زعامتی طوری متأثر میشوند که بر دنیای خود اشک میریزند، حتی اگر با سلبکردن حق یتیمان یا همراه با آه بیوهزنان بوده باشد.
اگر آنها تحمل دیدن عالمِ با عملی که گوشهای از حق را در خود داشته باشد ندارند و همجواری با او را در حال حیاتش حتی برای یک روز تحمل نمیکنند و کارشان بهجایی رسیده است که برای به قتلرسانیدنش با ظالمان همکاری میکنند و پس از ساقطکردن وی و متهمکردنش به هر مفسدهای که ابلیس در مخیلۀ خالی از یاد و ترس خدا برایشان فراهم نموده است اقدام به تصفیهحساب با او میکنند، چگونه احمد را ببینند، درحالیکه «احمد» تمام حق را برایشان آورده و برای باطلشان جایی نگذاشته است. «احمد»ی که برای زعامت گمراهگرشان توسط نیرنگهای مقدسگونه و اشکهای عمر بن سعد و قرآن ابنعاص و اندوه ابنملجم مرادی در نماز ـدرحالیکه زیر عبایش شمشیری مسموم برای ضربت بر فرق مبارک علی (ع) آماده کرده بودـ جایی باقی نگذاشته است؟ و این در حالی است که احمد (ع) همان ذخیرۀ الهی است برای پردهبرداری از تمامی این موارد.
پسازاینکه از تزویر بزرگان و سردمداران باطل برای گروهی از مردم پرده برداشته شد و دعوت با وسعت و انتشار آغاز گردید ابلیس (لعنه الله) به سپاه ذخیرهشدهاش برای بهقتلرساندن قائم (ع) وحی کرد و آنان برای حرکتدادن شمشیرهایشان علیه حق اجتماع کردند، درحالیکه اهلش به دین هیچ اهمیت ندادند و احتیاطی نکردند و از یهود و آمریکا درخواست یاری کردند تا برگزیدگان خداوند از میان خلقش را که برای یاری آل محمد انتخاب شده بودند ـو حتی به این منظور آفریده شده بودندـ به قتل برسانند. نتیجۀ این اجتماع سرانِ باطل این بود که قضات قریش آخرالزمان چهارزانو بر تخت سلطنت نشستند و برای جمعکردن سپاه سفیانی، زمینهسازی و برای کشتن آل محمد تشویق میکردند، فرمان دستگیری و تعقیب و کشتن انصار حق را به حکومت «زورا» صادر کردند، بیآنکه انصار، هیچ جرمی یا گناهی مرتکب شده باشند، مگر دعوت به یاریِ قائم آل محمد و آمادهکردن مردم برای استقبال از امام مهدی (ع) که بیش از هزار و صد و هفتاد سال غایب شده است.
دهها تن از انصار دستگیر شدند و حکومت ظالم، در چند شهر عراق، اقدام به تخریب حسینیههای دعوت یمانی نمود و تصمیم گرفتند دعوت و انصار را در «محرم 1429» بهطور کامل نابود کنند، اما ازآنجاییکه تندادن به ذلت و خواری در سرشت داعیان و انصار حق نبود، به قائم آل محمد (ع) برای دفاع از خود اذن صادر شد([122]) تا جلوی هجمۀ گروهی را که کشتن ائمۀ خود و یارانشان را انتخاب کرده بودند بگیرند. پس گروهی اندک که علیرغم کشتهشدنشان، به خدا تکیه و بر او توکل کرده بودند، در مقابل حزبی شیطانی قرار گرفتند که از او دستور میگرفتند و سپاه خائن خود را برای او خالص کرده و پشت خود را بهطور کامل بر جهان مادی تکیه داده بودند و جز آن به هیچچیز دیگری ایمان نیاورده بودند؛ و این پس از آن بود که شیطان، آنان را چنین امیدوار کرد که آنها توانایی بهپایانرساندن حق و اهل حق را دارند؛ درحالیکه ابلیس آنان را همیشه به استحمار کشانده بود؛ ولاقوة الا بالله (هیچ نیرویی نیست مگر به مشیت خداوند). خداوند ابلیس و سپاهیانش را خوار و رسوا کرد و نقشۀ آنان برای یکسرهکردن کار دعوت یمانی، وسیلهای شد برای انتشار آن به جهان و رسیدن حق به اهلش، حتی در شهرهایی که برخی از آنها بهقدری دور هستند که چگونگی رسیدن این دعوت به آنجا به ذهن کسی نیز خطور نمیکرد. ولی این پیروزی از طریق خونهای پاک جاری شدۀ انصار خداوند و بدنهایی که با انواع روشهای شکنجه، مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودند حاصل شد؛ و هنوز هم بسیاری از آنان به واسطۀ شریعت فقهای خیانتکار در زندانهای شبیهان بنیعباس ظالم در تنگنا و گرفتاری به سر میبرند. امسال (1430 - ه) از بین 35 نفری که در مجموع در کل عراق محکوم به اعدام شدهاند، 28 نفر از انصار هستند!
اما یمانی آل محمد (ع) آواره و خانهبهدوش و طرد شد، همانگونه که پدران پاکش (ع) توصیفش فرمودهاند: «صاحب این امر، آن فراری و بیخانمان که خون پدرش ستانده نشده و ملقّب به عمویش است. هشت ماه شمشیرش را بر دوشش حمل میکند»؛([123]) و لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.
تضادی که تصدیق آن بسیار سخت مینمود؛ به طوری که اگر روایتی در کلمات امامان پاک که اشاره به این حقیقت تلخ در توصیف چگونگی آمدن فرزندشان قائم(ع) و آنچه هنگام مبعوثشدن از مردمش میبیند نبود هرگز به ذهن هیچ موحدی نمیرسید:
از فضیل بن یسار روایت شده است: از امام صادق (ع) شنیدم که میفرمود: «هنگامیکه قائم ما قيام کند آزارى كه از جهالت و نادانى مردمان مىبيند از آزار و اذيتى كه پيامبر خدا (ص) از جاهلان دورۀ جاهليت ديد بيشتر و شديدتر است». عرض كردم: چگونه؟ فرمود: « رسول خدا (ص) در حالى بهسوی مردم آمد که آنان سنگ و کلوخ و چوبهاى تراشیده و مجسمههای چوبی را مىپرستیدند، اما قائم ما چون قیام کند در حالى بهسوی مردم مىآید که همگى کتاب خدا را علیه او تأویل مىکنند و با آن بر او احتجاج مىنمایند...».([124])
از یعقوب بن سراج روایت شده است: از امام صادق (ع) شنیدم که میفرمود: «سیزده شهر و طایفه هستند که قائم (ع) با اهل آنها میجنگد و آنها نیز با او میجنگند: اهل مکه، اهل مدینه، اهل شام، بنیامیه، اهل بصره، اهل دست میسان،([125]) کردها، اعراب، ضبه، غنی، باهله، ازد، و اهل ری».([126])
و از بشیر النبال روایت شده است: وقتی به مدینه آمدم به اباجعفر امام باقر (ع) عرض کردم: آنها میگویند اگر مهدی قیام کند کارها با عفو و بخشش برایش استوار میشود و هیچ خونی ریخته نمیشود. حضرت فرمود: «نه؛ اینطور نیست، قسم به آنکه جانم در دست اوست اگر کارها با عفو و بخشش برای کسی درست میشد، برای رسول خدا (ص) درست میشد، آنگاهکه از دندان پیشینش خون جاری و در صورتش پخش شد. نه؛ سوگند به آنکه جانم در دست اوست، هرگز چنین نخواهد شد تا آن هنگام که ما و شما عرق و خون لخته را لمس کنیم» سپس دستش را بر پیشانی مبارکش کشید.([127])
و پوشیده نیست که بزرگانِ تأویلکنندگانِ کتاب خدا و فراهمکنندۀ سپاه باطل بر ضد قائم، علمای بیعمل و پشتیبانانشان از سیاستمداران و افراد نزدیکشان هستند؛ این همان وضعیت همیشگی تبدیلناپذیر معترضان هنگام مبعوثشدن هر پیامبر یا وصی و خلیفهای در زمین بوده است. آنان همان نمرود و علمای بیعملِ دین در زمان ابراهیم (ع)، و فرعون و علمای دین در زمان موسی (ع)، و پیلاطس و هیرودیس و قیصر روم و علمای بیعمل در زمان عیسی (ع)، و کسرا و قیصر و حکام و علمای حنفی و علمای نصرانی و علمای یهود در زمان محمد (ص) و همان حکام مسلمان و علمای مسلمان در زمان ائمه (ع) هستند. تمام اینها به همراه علمای بیعمل شیعه در این زمان وجود دارند.
به همین دلیل اگر این روایت از امام باقر (ع) را خواندی آن را عجیب و دور از ذهن بهحساب نیاور: «هنگامیکه قائم (ع) به پا خیزد بهسوی کوفه میرود. چنددههزار نفر از بتریه که با خود سلاح دارند به او میگویند: به همانجا که آمدهای برگرد، ما به فرزندان فاطمه نیازی نداریم. پس شمشیر را در میانشان قرار میدهد و تا آخرینشان را میکشد. سپس به کوفه داخل شده، تمام منافقین شکاک را از بین میبرد، کاخهایشان را ویران میکند و مبارزانشان را میکشد تا خداوند عزوجل راضی گردد».([128])
بهراستیکه سنت خداوند در کافران یکسان است و تغییر نمیکند. در گذشته هم شخص منکر، رسول خدا (ص) را متهم به نداشتن ذریه و فرزندان کرده بود و خداوند سبحان با این سخن خود برای پیامبرش (ص) پاسخ او را داد: (إِنَ شانِئَک هُوَ الْأَبْتَرُ)([129]) (بهراستیکه دشمن تو خود بینسل خواهد بود)؛ و امروز کسانی که به سنت متکبران اقتدا کردهاند، همین سخن را به حجتهای خداوند میگویند و امام مهدی(ع) را به نداشتن ذریه و فرزند متهم میکنند، درحالیکه روایات فراوانی در مورد وجود ذریه برای آن حضرت وارد شده و حتی بر وجود شخصی خاص از ذریۀ آن حضرت با صفتش تصریح کرده و بهخاطر بزرگی ارزش آن شخص خاص نزد آل محمد (ع) برای او دعا کردهاند. هرکس بخواهد در این خصوص حقیقت را دریابد لازم است به نوشتههای برادران انصار امام مهدی (ع) ـخداوند توفیقشان دهدـ مراجعه کند مثل کتاب «پاسخ کوبنده بر منکران ذریۀ قائم» از شیخ ناظم عقیلی؛ خدا حفظش کند!
«علمای گمراهی» همانهایی هستند که به قائم (ع) میگویند برگرد به همانجایی که آمدی و طبق روایتی که تقدیم شد چند دههزار نفر را برای جنگ با او فقط بر دروازههای کوفه تجهیز میکنند؛ در غیر این صورت فکر میکنید چه کسی چنین سخنانی را بر زبان میراند؟ بقّال، نجار، کشاورز یا... یا...؟، و شما را به خدا قسم اگر دیگرانی غیر از علما چنین بگویند آیا کسی به آنها توجه میکند؟!!
این مختصری از وضعیت امروز معترضان بر خلفا و حجتهای خداوند است و تشریح جزئیات وضعیت آنها در بحثهای آینده خواهد آمد، که شامل مباحث زیر است:
فصل اول: خلافت آدم و اعتراض ابلیس (لعنه الله) در روز اول خلافت.
فصل دوم: نمونههایی از معترضان پس از ابلیس (لعنه الله).
فصل سوم: یکسانبودن روش معترضان در گفتار و کردار و احتجاج به باطل.
فصل چهارم: اکثریت مردم و خلفای خداوند.
و درنهایت: خاتمه...
تنها بر خداوند سبحان توکل میکنیم و تنها از او یاری میجوییم. او برای ما کافی است و او چه نیکو وکیلی است؛ و الحمدلله ربالعالمین.
***
-فصل اول
در روز اول:
آدم (ع) خلیفۀ خدا در زمینش است و ابلیس اعتراض میکند
استخلاف [جانشینکردن] آدم (ع)
سجدۀ ملائکه برای آدم (ع)
ابلیس (لعنه الله) از سجده برای خلیفۀ خدا امتناع میکند
مهلتدادن به ابلیس (لعنه الله) تا روز معلوم
شکست در آزمون با خلیفۀ خدا یعنی طردشدن از رحمت خداوند
-استخلاف [جانشین کردن] آدم (ع)
خداوند سبحان خلقت خود را در زمینش با خلیفهاش آغاز نمود و این دلیلی بر کَرَم و رحمتش به آنان است. او حکیمی است که از ناسازگاری در حکمت منزّه است و ازاینرو خلیفهاش را که شناسانندهاش است پیش از خلقش ایجاد فرمود. پس آدم (ع) اولین خلیفه و جانشین خداوند متعال در زمین در دوران جدیدش گردید، پسازاینکه مخلوقات دیگری غیر از گونۀ بشر زمین را پوشانده بود. این موجودات کارهایی را انجام میدادند که امام باقر (ع) به نقل از پدرانش به نقل از امیرالمؤمنین (ع) برخی از آنها را برای ما بیان فرموده است: «وقتی خداوند اراده فرمود آدم را با قدرت خود خلق کند ـو این پس از آن بود که از خلقت جن و نسناس بر روی زمین هفتهزار سال سپری شده بودـ حجاب آسمانها را برداشت و به ملائکه امر فرمود که به اهل زمین از جن و نسناس نظر افکنند. چون آنچه را که برخلاف حق ـاز گناهان و ریختن خونها و فساد در زمینـ انجام میدادند مشاهده کردند، بر آنها بسیار گران آمد و بهخاطر خداوند متعال خشمگین شدند و بر اهل زمین تأسف خوردند و گفتند: پروردگارا! تو عزیز قادر عظیمالشأن هستی و این خلقِ ذلیلِ حقیر توست که در نعمت تو غوطهور است و از عافیتت بهرهمند و در قبضۀ توست، با این گناهان، تو را معصیت و در زمین فساد میکند، و تو خشمگین نمیشوی و انتقامت را نمیگیری، درحالیکه میبینی و میشنوی؟! این بر ما عظیم و گران است و به خاطر تو بزرگتر نیز میباشد. خداوند جلجلاله فرمود: من جانشین و خلیفهای بر زمین قرار میدهم که حجّت من بر خلقم در زمینم باشد.
ملائکه گفتند: آیا کسی را قرار میدهی که در آن فساد کند همانطور که اینان فساد کردند، و خونها بریزد همانطور که اینان چنین کردند، و به یکدیگر حسادت ورزند و کینهجویی کنند؟! این جانشین را از بین ما انتخاب کن که ما حسادت نمیورزیم و کینهجویی و خونریزی نمیکنیم درحالیکه حمد تو را تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم. خداوند تبارکوتعالی فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید. من اراده کردهام با قدرتم خلقی بیافرینم و از نسل او، انبیا و فرستادگان و بندگان صالح خداوند و ائمۀ هدایتگر را برگزینم و آنها را جانشینانم در زمینم قرار دهم که آنها را به اطاعت من هدایت کنند و از معصیت و نافرمانیام بازدارند و آنان را حجّت خودم بر ایشان ـبشارتدهنده و انذاردهندهـ قرار دهم...».([130])
آنچه خداوند سبحان اراده فرموده بود به انجام رسید و آدم (ع) خلیفهاش گردید، پسازاینکه خداوند متعال با این سخن خود (وَ إِذْ قالَ رَبُّک لِلْمَلائِکةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْض خلیفه)([131]) (و آن هنگام که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینى میگمارم) در حضور فرشتگان و ابلیس (لعنه الله) بر او تصریح فرمود. ابلیس از فرشتگان نبود ولی با عبادت به آنان پیوسته بود تا جایی که فرشتگان گمان میکردند او یکی از آنان است. پسازاینکه خداوند سبحان خلیفهاش را به صراحت تعیین میفرماید این قضیه را تنها بهعنوان مسئلهای تعبدی رها نمیفرماید؛ اگرچه او سبحان (لا یسْئَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَ هُمْ یسْئَلُونَ) ([132]) (ازآنچه انجام مىدهد بازخواست نگردد و آنان سؤال خواهند شد) اما وقتی فرشتگان، پس از این تنصیب، بر خلیفۀ منتصب الهی اعتراض کردند، [خداوند] با لطف و رحمت خود، علت این تصریح را برای آنها واضح میفرماید:(قالُوا أَتَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَ یسْفِک الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک وَ نُقَدِّسُ لَک قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون) (گفتند: آیا در زمین کسى را مىگمارى که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد؟ و حالآنکه ما با ستایش تو، تنزیه مىکنیم و به تقدیس تو مىپردازیم؟ فرمود: من چیزى مىدانم که شما نمىدانید)؛ و این علت، علمی است که به او اختصاص داده بود.
حقتعالی میفرماید: (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کنْتُمْ صادِقینَ) (و خدا همۀ اسمها را به آدم آموخت؛ سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: اگر راست مىگویید از اسامى اینان به من خبر دهید). وقتی فرشتگان به عجز و ناتوانی خود از انجام این کار اعتراف کردند (قالُوا سُبْحانَک لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّک أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم) (گفتند: تو منزّهى! ما را جز آنچه به ما آموختهاى هیچ دانشى نیست. بهراستیکه تو داناى حکیم هستی) از اسمهایی که در موردشان توضیح خواسته شده بود هیچ خبر ندادند. چگونه آنها میتوانستند چنین کاری انجام دهند درحالیکه خداوند، علم آن را مخصوص خلیفهاش قرار داده بود.
خداوند سبحان فرمود: (قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کنْتُمْ تَکتُمُون) (فرمود: اى آدم، نامهایشان را به آنان خبر بده؛ و چون آدم ایشان را از نامهایشان خبر داد خداوند فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهفتۀ آسمانها و زمین را مىدانم؛ و آنچه را آشکار مىکنید و آنچه را پنهان مىداشتید مىدانم؟). پس آدم (ع) آنها را آگاه ساخت. در این هنگام پروردگارِ عزت، هرآنچه را که از خلقش در آن محضر حاضر بودند به سجده برای خلیفهاش فرمان داده، میفرماید: (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى وَ اسْتَکبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ)([133]) (و چون فرشتگان را فرمودیم: براى آدم سجده کنید؛ پس به سجده درافتادند جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و او از کافران گردید).
پس حاضران هنگام تنصیب، و امر الهی به سجده برای جانشین خدا تقسیم میشوند به:
الف- معترضی که توبه میکند: این عده فرشتگان هستند که اگرچه در ابتدا به اینکه آدم جانشین خداوند سبحان گردد اعتراض کردند، اما پس از روشنشدن سبب جانشینشدن وی، بازگشتند و توبه کردند و برای خلیفۀ خدا در زمینش سجده نمودند.
ب- منکری که توبه نمیکند: و او ابلیس (لعنه الله) است.
این مختصری از داستان استخلاف [جانشینکردن] در روز اول بود؛ و اما شرح چگونگی جانشین شدن آدم(ع):
-(1) سجدۀ ملائکه برای آدم (ع)
چنانکه در روایت گفته شد اعتراض فرشتگان در ابتدا به جانشینشدن آدم بر زمین تنها ناشی از فساد و خونریزی جنیان در زمین و نافرمانی آنها از خداوند سبحان بود که موجب غضب فرشتگان در راه خدا گردید و غیرت پیشین آنان مانع از افتادنشان درخطر عجلهکردن و عدم تعقل در دریافت امر الهی در جانشینکردن خلیفهاش در زمینش نشد؛ اما رحمت بزرگ خداوند درنهایت آنان را شامل شد و اذعان و اطاعت کردند و برای خلیفۀ خداوند به سجده افتادند؛ و توبه، دروازۀ بزرگ خداوند برای خطاکاران شد.
از امام علی بن حسین (ع) روایت شده است که در تفسیر آیۀ (وَ إِذْ قالَ رَبُّک لِلْمَلائِکةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خلیفه قالُوا أَتَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَ یسْفِک الدِّماءَ) (و آن هنگام که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینى میگمارم. فرشتگان گفتند: آیا در زمین کسى را مىگمارى که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد؟) فرمود: «به خداوند پاسخ داده، عرض کردند: (أَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماء) (آيا كسى را در آن مىگمارى كه در آن فساد انگيزد و خونها بريزد؟) و این را تنها به دلیل آنچه پیشتر آفریده شده بود ـیعنی جن فرزند جنـ بر زبان راندند؛ آفرینشی که گذشته بود. (وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ) (و حالآنکه ما با ستايش تو تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم) و بهاینترتیب آنان برای پرستش خداوند که انجام داده بودند بر خداوند منت نهادند و خداوند نیز از آنان رویگردان شد. سپس همۀ نامها را به آدم آموخت و به فرشتگان فرمود: (اَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاء) (مرا از اسامى اینها خبر دهيد). عرض کردند: ما دانشی نداریم. فرمود: ای آدم! نامهایشان را به آنان خبر بده. او نیز به آنان خبر داد. سپس به آنان فرمود: برای آدم سجده کنید، آنان نیز سجده کردند و در حین سجده با خودشان گفتند: گمان نمیکردیم خداوند آفریدهای بیافریند که در نظرش باکرامتتر از ما باشد. ما نگهبانان خداوند و همسایگان او و نزدیکترین آفریدگان به او هستیم. وقتی سرشان را بالا آوردند، [آدم] فرمود: خداوند پاسخی را که به من دادید و آنچه را که پنهان میدارید میداند؛ اینکه گمان کردید خداوند مخلوقی باکرامتتر از ما نزد خودش نیافریده است. وقتی فرشتگان دانستند به خطا افتادهاند به عرش پناه آوردند. آنان گروه اندکی از فرشتگان بودند، یعنی همان کسانی بودند که گِرد عرش بودند و همۀ فرشتگان نبودند که عرض کردند: «گمان نمیکردیم خداوند آفریدهای بیافریند که نزد خودش باکرامتتر از ما باشد». آنان همان افرادی بودند که به سجده دستور داده شدند؛ پس به عرش پناه آوردند و دست به دعا برداشتند و او [نیز] با انگشت خود اشارهای کرد و آن را چرخاند. آنان تا روز قیامت گِرد عرش پناه میبرند.
پس هنگامیکه آدم مرتکب خطا شد خداوند این بیت را برای فرزندانی از او که خطا میکنند قرار داد تا به سویش بیایند و به آن پناه آورند همانگونه که فرشتگان به عرش پناه آوردند. پس وقتی آدم به زمین هبوط نمود گِرد خانۀ خدا طواف کرد، و چون به مستجار([134]) رسید نزدیک خانه شد، دستانش را به آسمان بلند کرد و عرضه داشت: ای پروردگار من، مرا بیامرز! ندا آمد: تو را آمرزیدم. عرض کرد: پروردگارا، فرزندانم را نیز بیامرز! فرمود: ندا آمد ای آدم! هریک از فرزندانت که بهسوی من بیاید و از گناهش به این مکان بازگردد من او را آمرزیدم».([135])
بنابراین فقط گذشتۀ مخلوقات روی زمین سبب اعتراض فرشتگان نبود، بلکه علاوه بر آن، «من» و منیت نیز بهنوبۀ خود تأثیرگذار بود و موجب ظن و گمانشان به این شده بود که خداوند سبحان مخلوقی گرامیتر از آنان نمیآفریند! چطور میتوانست چنین باشد درحالیکه آنها خزاین خداوند و همجواران و نزدیکترین خلق به او بودند؟! و این باعث شد آنها با عبادتشان منت بگذارند و دچار غفلتی کوتاه([136]) از این نکته شوند که خداوند سبحان بر هر چیزی تواناست و اینکه جانشین او گرامیتر از آنان است و خالق عزوجل او را با علم به اسما، فضیلت داده است؛ اسمهایی که وقتی به آنان عرضه شد خودشان اعتراف کردند علمی به آن ندارند؛ پس برای خلیفه، سجده و به خطایشان اعتراف کردند و به عرش خداوند سبحان پناه بردند و تا روز قیامت در همین وضعیت خواهند بود.
بهعلاوه، فرشتگانی که در محضر تنصیب خلیفه بودند همۀ فرشتگان نبودند، بلکه تنها گروهی از آنان بودند و آنها همان کسانی بودند که گِرد عرش بودند؛ یعنی تنها عدهای از فرشتگان بودند. در اینجا درسی وجود دارد که از امتحان خداوند از خلقش دانسته میشود: اینکه خداوند سبحان اگرچه دانا به سرانجام فرشتگان بود اما مشیت او اقتضا میکرد که حجت بر بندگانش اقامه گردد و اقامۀ حجت بر آنها به این معنا نیست که در میدان آزمون خلفایش از تکتک فرشتگان پاسخ دریافت شود بلکه آزمایش برای عدهای از آنها صورت میپذیرد؛ زیرا خداوند سبحان، عالِم به این نکته بود که اقامۀ حجت بر این گروه معین به معنای اقامۀ حجت بر همۀ فرشتگان خواهد بود؛ بهاینترتیب موضوعیتداشتن این پرسش از بین میرود: اینکه چرا عذاب نازلشده بر نقطهای از زمین ـکه در نتیجۀ تکذیب فرستادۀ الهی استـ شامل همه یا بیشتر مردم میشود درحالیکه برخی از آنان حتی دعوت وی بهسوی خدا را نیز نشنیدهاند؟ ولی حقیقت این است که اگر پاسخی از این «برخی از افراد» موجود بود چیزی فراتر از پاسخ آن عدهای که نپذیرفتند و با تکبر به فرستاده پاسخ گفتند نبود! درحالیکه او سبحان به آنچه آشکارا انجام میدهند یا آنچه کتمان مینمودند داناست. این همان وضعیتی است که اگر بشر امروزی به همین روند خود در تکذیب امام مهدی(ع) و وصی و فرستادهشدهاش ادامه دهد اتفاق خواهد افتاد.
پرسشی که مطرح میشود: اسمهایی که آدم (ع) از پروردگارش آموخت و دلیل برتر بودنش بر فرشتگان شد چه بود؟ و سجدۀ ملائک برای او چگونه بود؟
-اسمهایی که آدم (ع) از پروردگارش آموخت
از امام حسن عسکری (ع) در تفسیر این آیه (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کلَّها) (و خدا همۀ اسمها را به آدم آموخت) روایت شده است که فرمود: «این اسمها، اسمهای انبیای الهی و اسمهای محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین و طاهرین از خاندان آن دو و اسمهای بزرگانی از شیعیانشان و دشمنان متکبرشان بود. (ثُمَّ عَرَضَهُم) (سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود) محمد و علی و ائمه را عرضه داشت (عَلَى الْمَلائِکة) (بر فرشتگان) یعنی اشباح آنان را درحالیکه نورهایی در سایه بودند بر فرشتگان عرضه نمود (فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاء إِنْ کنْتُمْ صادِقین) (و فرمود: اگر راست مىگویید از اسامى اینها به من خبر دهید) اگر همۀ شما تسبیح میکنید و تقدیس مینمایید و اینکه رها کردن شما در اینجا بهتر از واردکردن کسی است که پس از شما قرار دارد؛ یعنی همانطور که غیب کسی را که در میان شماست نشناختهاید، پس وقتی وضعیت چنین نباشد قطعاً باز هم غیب را نخواهید شناخت همانگونه که اسمهای کسانی را که میبینید نمیدانید. فرشتگان عرضه داشتند: (قالُوا سُبْحانَک لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّک أَنْتَ الْعَلیمُ) (گفتند: منزهى تو! ما را جز آنچه به ما آموختهاى هیچ دانشى نیست؛ بهراستیکه تو همواره دانا هستی) به همهچیز و «الحَکیمُ» و همۀ کارهایی که انجام میدهی درست است. خداوند عزوجل فرمود: ای آدم، به این ملائکه اسمهایشان و اسمهای انبیا و ائمه را خبر بده. پس چون به آنان خبر داد و آنها را شناختند خداوند از آنان عهد و میثاقِ ایمانآوردن به آنان و برتر بودنشان نسبت به ملائکه را گرفت».([137])
از ایمن بن محرز از امام صادق جعفر بن محمد (ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند تبارکوتعالی همۀ اسمای حجتهای الهی را به آدم (ع) آموخت. سپس آنان را درحالیکه ارواحی بودند بر ملائک عرضه داشت و فرمود: اگر راست میگویید که به جهت تسبیح و تقدیستان شایستهتر از آدم (ع) برای خلافت و جانشینی در زمین هستید اسمهای این افراد را به من خبر دهید. (قالُوا سُبْحانَک لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّک أَنْتَ الْعَلیمُ الحَکیمُ) (گفتند: منزهى تو! ما را جز آنچه به ما آموختهاى هیچ دانشى نیست؛ بهراستیکه تو همواره دانای حکیم هستی).
خداوند تبارکوتعالی فرمود: (آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ) (اى آدم، آنها را از اسامى آنان خبر ده. پس چون آنها را به اسمهایشان خبر داد) ملائکه از بزرگی شأن و منزلت آنان نزد خداوند عزیز الذکر آگاه شدند و دانستند که آن افراد برای خلیفهشدن در زمین و حجت خداوند بودن بر خلق شایستهترند. سپس آن افراد را از چشمهایشان غایب کرد و با ولایت و محبتِ به آن افراد، آنان را به بندگی فراخواند و فرمود: (قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کنْتُمْ تَکتُمُون) (فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهفتۀ آسمانها و زمین را مىدانم و آنچه را آشکار مىکنید و آنچه را که پنهان مىداشتید مىدانم؟)».([138])
خداوند با نامهای محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین و سایر آل محمد ـاز ائمه و مهدیینـ و دیگر حجتهای الهی ـسلاموصلوات خداوند بر همهشانـ تنصیب و تعلیم اولین خلیفه و جانشینش را آغاز فرمود و عرضۀ این نامها بر ملائکه انجام شد ولی آنها این نامها را نشناختند درحالیکه آدم (ع) با تعلیم توسط خداوند آنان را شناخت و همین، دلیل بر برتریاش نسبت به فرشتگان گردید.
حقیقت این است که آدم (ع) با فراگرفتن این اسمها که با اسم محمد (ص) آغاز شد ـکسی که به دلیل بودن حجتهای او سبحان در وجودش، سید و آقای فرزندان آدم شدـ تمامی علم و تمام اشیا را فرا گرفت؛ زیرا او (ص) و عترت پاکش اصل هر خیری در عالم وجود هستند و با شناخت آنان تمام خیر و تمام اشیا شناخته خواهد شد.
از جابر بن یزید روایت شده است: ابوجعفر امام باقر (ع) به من فرمود: «ای جابر! خداوند اولین خلقتی که خلق فرمود محمد (ص) و عترت هدایتشدۀ هدایتکنندهاش بود. آنان اشباح نور در پیشگاه خداوند بودند». عرض کردم: «اشباح چیست؟» فرمود: «سایۀ نور، بدنهای نورانی بدون ارواح، و با یک روح مورد تأیید بودند و آن روحالقدس است. بهواسطۀ اوست که خداوند و عترتش مورد پرستش قرار میگیرند. به همین دلیل آنان را صبورِ دانایِ نیکوکارِ نیک آفرید که با نماز و روزه و سجده و تسبیح و تهلیل، خداوند را بندگی میکنند و نماز میخوانند و حج انجام میدهند و روزه میگیرند».([139])
بهاینترتیب برخی ازآنچه را که در کلمات اهلبیت (ع) آمده است متوجه خواهیم شد که چرا اسمهای آموختهشده توسط آدم (ع) را به کوهها و سرزمینها و غیره تفسیر فرمودهاند.
ابوالعباس از امام صادق (ع) روایت میکند: از آن حضرت دربارۀ سخن خداوند (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کلَّها) (و خدا همۀ اسمها را به آدم آموخت) سؤال کردم که علم او چه بود؟ فرمود: «زمینها، کوهها، آبراههها و سرزمینها». سپس به زیرانداز زیر خود نگاهی کرد و فرمود: «و این زیرانداز نیز از چیزهایی بود که به او آموخت».([140])
***
-معنای سجدۀ فرشتگان
پسازآنکه فرشتگان این نامهای پاک را از طریق آدم (ع) شناختند و هنگامیکه به آنان عرضه شدند ارواح مطهر ایشان را دیدند، خداوند سبحان آنها را امر به سجده برای آدم فرمود تا اکرام و بزرگداشتی به انوار محمد (ص) و خاندان پاکش (ع) باشد که در صلب او حلول کرده بودند؛ پس این سجود، عبودیت و بندگی برای خداوند متعال، و اکرام و طاعت برای آدم بود؛ اکرام و بزرگداشتی برای کسانی که فضیلتشان از همۀ خلق خدا بالاتر بود، ازجمله ملائکۀ مقرب و انبیا و فرستادگان، و حتی بالاتر از کسانی که به وسیلهشان هدایت به شناخت توحید خداوند و تسبیح و تهلیل و تحمید و تمجیدش کامل میشود؛ همچنین اطاعتی برای خلیفۀ خداوند در زمینش نیز بود که این مورد ـهمانطور که گفته شدـ فقرۀ سوم در قانون شناخت حجت است.
از امام رضا (ع) از پدرانش از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده است که فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: «خداوند خلقی که بهتر از من و نزد او گرامیتر از من باشد نیافریده است. علی (ع) گوید: به پیامبر اکرم عرض کردم: ای رسول خدا، شما بهتری یا جبرئیل؟ فرمود: ای علی! خدای تبارکوتعالی انبیای مرسَل را بر ملائکۀ مقرب برتری داد و مرا بر جمیع انبیا و رسولان فضیلت بخشید و پسازآن، ای علی! برتری از آنِ تو و امامان پس از توست و فرشتگان، خادمان ما و خادمان دوستداران ما هستند.
ای علی! حاملان عرش و کسانی که گرداگرد عرش هستند بهواسطۀ ولایت ما حمد پروردگارشان را بهجا میآورند و برای مؤمنان درخواست مغفرت میکنند.
ای علی! اگر ما نبودیم خداوند آدم و حوا و جنّت و آتش و آسمان و زمین را نمیآفرید و چگونه از ملائکه برتر نباشیم درحالیکه در توحید و معرفتِ پروردگارمان و تسبیح و تقدیس و تهلیلش بر آنها سبقت گرفتهایم، زیرا اولین چیزی که خداوند عزوجل خلق فرمود ارواح ما بود، پس ما را به توحید و حمد خود گویا ساخت.
سپس ملائکه را آفرید و هنگامیکه آنها ارواح ما را درحالیکه نوری واحد بودند مشاهده کردند، امر ما را بزرگ دیدند؛ ما تسبیح گفتیم تا ملائکه بدانند که ما مخلوقاتی آفریدهشدهایم و خداوند از صفات ما منزّه است، و ملائکه با تسبیح ما تسبیح گفتند و خدا را از صفات ما منزّه دانستند. هنگامیکه ملائکه بزرگی شأن ما را دیدند ما را تهلیل گفتند، ما تهلیل گفتیم تا ملائکه بدانند که هیچ معبودی جز الله (لا اله الا الله) نیست و بدانند که ما بندگانی کوچک هستیم و نه خدایانی که باید با او یا در کنار او پرستیده شویم، پس آنها گفتند: لا اله الا الله؛ و چون بزرگی منزلت ما را مشاهده کردند خدا را تکبیر گفتیم تا ملائکه بدانند که خداوند بزرگتر از آن است (اللهاکبر) که [نسبتِ] بزرگی و عظمت، کسی جز او را نَسِزد؛ و چون عزت و قوّتی که خداوند به ما عطا فرموده بود را دیدند گفتیم «لاحول و لا قوة الا بالله» تا ملائکه بدانند که ما هیچ قدرت و قوتی نداریم جز بهواسطۀ خداوند؛ و چون نعمتی که خداوند به ما داده و آن را در برابر واجبنمودن طاعت و عبادت بر ما واجب نموده بود دیدند گفتیم «الحمدلله» تا ملائکه بدانند که خداوند در برابر نعمتهایی که بر ما ارزانی داشته است حقوقی دارد و ملائکه نیز گفتند «الحمدلله». پس بهواسطۀ ما به معرفتِ توحید خدای تعالی و تسبیح و تهلیل و تحمید و تمجید او رهنمون شدند.
سپس خدای تعالی آدم (ع) را آفرید و ما را در صلب او به ودیعه نهاد و به ملائکه فرمان داد که به دلیل تعظیم و اکرام ما بر او سجده کنند. سجدۀ آنها برای خدای عزوجل، عبودیت و بندگی، و برای آدم، اکرام و طاعتی بود، زیرا ما در صلب او بودیم. چگونه ما از ملائکه برتر نباشیم درحالیکه همۀ آنها به آدم سجده کردند...».([141])
و در توضیح معنای سجده برای خلیفۀ خداوند که در ادامۀ رؤیای یوسف (ع) در آیۀ (إِذ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى ساجِدِين)([142]) (آنگاهکه یوسف به پدرش گفت: ای پدر، در خواب یازده ستاره و خورشید و ماه را دیدم؛ دیدم که سجدهام میکنند) سید احمدالحسن (ع) میفرماید:
«یازده ستاره، برادران یوسف(ع)، و خورشید و ماه، یعقوب و راحیل ـمادر یوسفـ هستند. یوسف آنان را در رؤیا دید که برای او سجده میگذارند. این سجده چیست؟ چگونه رخ داد؟ و آیا سجده برای غیر خداوند صحیح است؟ اگر صحیح نیست پس معنای سجدۀ ما برای کعبه چیست، درحالیکه کعبه از سنگ است. معنای سجدۀ فرشتگان به آدم چه بود؛ درحالیکه او انسانی آفریدهشده بود. سجدۀ برادران یوسف و یعقوب ـکه پیامبر بودـ و مادر یوسف برای یوسف (ع) چه معنایی دارد؟!
آنچه از سجده در ذهنها به تصویر کشیده میشود قرار دادن پیشانی بر روی زمین یا خمشدن و قراردادن پیشانی بر چیزی پایینتر از آن میباشد، و مراد از سجده، بیان خضوع و فروتنی و اطاعت از کسی است که برایش سجده میشود. چهبسا سجده تنها با اشارهای با سر یا با پلکها برای او انجام شود؛ همانطور که وضعیت فرد ناتوان از سجده در نماز، اینگونه است.
حقیقت این است که انسان، خاضع و ذلیل خداوند است و در تمامی حالاتش سجدهگزار او و مطیع فرامین الهی است؛ در حالت خوابیده، ایستاده، نشسته و راهرفتن. انسانی که برای خداوند خضوع نمیکند و برای خداوند خوار و ذلیل نمیشود و از دستور او اطاعت نمیکند سجدهگزار نیست، هرچند پیشانیاش را بر زمین بِنَهد؛ بنابراین، سجدۀ واقعی، اطاعت و گردننهادن به دستورات الهی است؛ چهبسا بدون قراردادن پیشانی بر زمین، بهطور کامل انجام شود و چهبسا باوجود قراردادن پیشانی بر زمین، بهخوبی به انجام نرسد.
ابلیس سجده برای خداوند را ترک نکرد «بلکه سجدهای داشت که ششهزار سال به طول انجامید»؛([143]) ولی اینکه در سجدهاش برای خداوند، آدم (ع) قبلهگاه او باشد را نپذیرفت و در واقع او نسبت به خداوند تکبّر ورزید و خاضع و ذلیل و اطاعتکننده از دستور خداوند نیست. او جزو سجدهگزارانی برای خداوند است که عذاب بر ایشان قطعی شده است؛ چراکه آن قبلهای را که خداوند برگرفتنش را به او فرمان داده بود نپذیرفت. (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوُابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَمَنْ يُهِنِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ)([144]) (آيا نمیبینی که هرکس در آسمانها و زمين است، و آفتاب و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسياری از مردم، خدا را سجده میکنند؟ و بر بسياری عذاب محقق شده است، و هرکه را خدا خوار سازد هيچ کرامتبخشی نخواهد داشت؛ زيرا خداوند هرچه بخواهد همان میکند).
این کسانی که عذاب بر آنها محقق شده است با صفت «سجدهگزار برای خداوند» توصیف شدهاند، ولی نه سجدهای حقیقی؛ چراکه در سجدۀ برای خداوند سبحان، آنگونه که خداوند میخواهد از او اطاعت نمیکنند و بهسوی قبلهای که آنها را به آن دستور فرموده است سجده بهجا نمیآورند...
بنابراین کسی که خداوند را معصیت کند بهاندازۀ آن گناه و معصیت، پرستشکننده و سجدهگزار خداوند نیست و اگر این سرپیچی و نافرمانی مربوط به قبلهای باشد که در وضعیت سجده و اطاعتش به او رو میکند (قبلهای غیر از قبلهای که خداوند به او دستور داده است برگزیند) چنین فردی در تمام اعمالش سرپیچیکننده و گناهکار است، نه عبادتی میکند و نه سجدهای برای خداوند میگزارد «و با سرعترفتن، جز به دورشدنِ او نمیافزاید». خداوند متعال میفرماید: (وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِيراً) ([145]) (کسی که بعد از آشکارشدن حق، با پيامبر مخالفت کند، و از راهی جز راه مؤمنان پيروی نمايد، ما او را به همان راه که میرود میبريم؛ و به دوزخ داخل میکنيم؛ و جايگاه بدی دارد).
اینچنین انسانی، ملازم شرارت، شیطان و ظُلمت میگردد و در مسیر جادهای که به هدف منجر میشود قرار ندارد؛ بلکه از قبلهای که او را به خداوند میرساند رویگردان شده است و در نتیجه سرعت رفتنش ـسجده، پرستش و اطاعت مورد ادعای اوـ تنها عاملی برای رساندن او به هاویۀ جحیم میگردد؛ چراکه تمامی اعمالش (سجده، عبادت و اطاعتش) رو به قبلهای بوده که خداوند به آن فرمانی نداده و حتی خداوند او را از رو کردن به آن، باز داشته است؛ بنابراین سجدۀ او، پرستش او و اطاعت او، جملگی بر سرپیچی و گناه بنا نهاده شده است و در نتیجه او فردی گناهکار و معصیتکار محسوب میگردد.
پس نه نمازی خواند و نه روزهای گرفت، بلکه گناه کرد و سرپیچی نمود. (فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى * وَلَكِنْ كَذَّبَ وَتَوَلَّى * ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى * أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى)([146]) (او هرگز ايمان نياورد و نماز نخواند * بلکه تکذيب کرد و رویگردان شد * سپس بهسوی خانوادۀ خود بازگشت درحالیکه متکبرانه قدم برمیداشت * برای تو سزاوار است، پس سزاوار است * بازهم برای تو سزاوار است، پس سزاوار است)؛ یعنی آنچه شایسته و سزاوار است، تصدیق و تأییدکردن ولیّ خداوند و حجت و جانشین او، سبحانومتعال، (فرستاده، چه نبی باشد و چه وصی) و نمازخواندن با اوست؛ یعنی ولایت ولیّ خداوند؛ چراکه همان ولایت خداوند است و سجده برای ولیّ خداوند یعنی اطاعت از او؛ چراکه سجده برای خداوند و اطاعت از خداوند محسوب میگردد. بدون خضوع و فروتنی در برابر ولیّ خدا، اعمال ظاهری هیچ سودی دَر بَر نخواهد داشت...
و اگر بدانیم که خداوند از زمانی که عالَم اَجسام را آفرید به آن نگاه نکرده است سجده بهسوی اجسام چیزی جز راهنما و هدایتگری که به حقیقت راهنمایی میکند و به آن اشاره دارد نخواهد بود؛ این حقیقت، همان اطاعت و گردننهادن به دستوری است که از سوی خداوند سبحانومتعال صادر میشود. حال اگر برای سجدۀ اجسام، قبلهای باشد ـکه همان کعبه استـ بهطورقطع برای سجدۀ ارواح نیز باید قبلهای وجود داشته باشد؛ قبلهگاه ارواح همان ولیّ خداوند (حجت خداوند بر آفریدههایش) میباشد. با اطاعت از او، خداوند اطاعت میشود و با سرپیچی از او، خداوند معصیت میشود؛ از همین رو فرمان به ملائکه (ارواح) سجده بر آدم (انسان کامل) بود...».([147])
پس فرشتگان درنهایتِ این مسیر و پس از اعتراضی که از آن توبه و به خطای خود اعتراف نمودند در محضر خالقشان سجده کردند و این آزمون الهی را که بهواسطۀ خلیفه و حجت بر خلقش انجام پذیرفت پشت سر گذاشتند.
***
-(2) ابلیس (لعنه الله) از سجده برای خلیفۀ خدا سرباز میزند
حقتعالی میفرماید: (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرين)([148]) (و چون به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده کنيد همه سجده کردند جز ابليس، که سر باز زد و برتری جست و او از کافران بود). فرشتگان سجده کردند و ابلیس (لعنه الله) از پیرویکردن امتناع نمود و بهاینترتیب دو مسیر از سرآغاز امتحان الهی بهوسیلۀ خلیفۀ خدا در زمینش پدیدار شد:
مسیر سجدهکنندگان برای خلفای خداوند که فرمان خداوند را دربارۀ حجتهایش اطاعت کردند: فرشتگان این مسیر را آغاز کردند و پس از آنان گروه کمی که به خدا ایمان داشتند و فرمان او را اطاعت کردند و برای خلفا و حجتهای بر خلقش سجده نمودند در این مسیر رهسپار شدند.
خط مستکبران و امتناعکنندگان از سجده برای خلفای خدا: همان خطی که ابلیس ـکه با تکبر ورزیدن در برابر خلیفۀ خدا و فرمان او به سجده، بر پروردگار خود بزرگی فروختـ رهبریاش کرد و پس از او، سپاه شیطانی انس و جن از او پیروی کردند. اینان بیشتر خلق خداوند را شامل میشوند و این حقیقتی است آشکار برای کسانی که در آیات قرآن حکیم تأمل مینمایند؛ و در فصول بعدیِ این پژوهش نیز به خواست خدا روشن خواهد شد.
-حقیقت ابلیس (لعنه الله)
(وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاء مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا)([149]) (و آنگاهکه به فرشتگان گفتيم آدم را سجده کنيد همه سجده کردند جز ابليس که از جن بود و از فرمان پروردگارش سر بتافت. آيا او و فرزندانش را بهجای من به دوستی میگيريد، حالآنکه دشمن شمايند؟ ظالمان بد چيزی را بهجای خدا برگزيدند).
ابلیس ـکه خداوند خوارش گردانَدـ از جنس فرشتگان نبود بلکه از جنیان بود.
از جمیل بن درّاج از ابوعبدالله (ع) روایت شده است: از ایشان (ع) دربارۀ ابلیس پرسیدم که آیا از ملائکه بود؟ و آیا چیزی از امر آسمانها را میدانست؟ فرمود: «از ملائکه نبود و چیزی از آسمانها نمیدانست. او از جنیان و همراه با ملائکه بود و ملائکه او را گویی از خود میدیدند درحالیکه خداوند آگاه است که از آنها نبود. پس هنگامیکه به سجدهکردن امر شد از او همان سر زد که اتفاق افتاد».([150])
اما او با اطاعت، فرمانبُرداری و عبادت([151]) به ملائکه پیوسته بود درحالیکه فرشتگان این مطلب را نمیدانستند و به جهت شدت عبادت او برای خداوند سبحان گمان میکردند از خودشان است.
از اباعبدالله امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «... ابلیس در آسمان همراه ملائکه، خداوند را عبادت میکرد و فرشتگان گمان میکردند از آنان است درحالیکه از آنان نبود. هنگامیکه خداوند فرشتگان را امر به سجده برای آدم نمود حسدی را که در قلب ابلیس بود بیرون آورد و آن هنگام فرشتگان دانستند که ابلیس از آنان نبوده است».
از آن حضرت پرسیده شد: چگونه امر خداوند بر ابلیس واقع شد درحالیکه سجده برای آدم را فقط به ملائکه فرمان داده بود؟! حضرت فرمود: «ابلیس با ولایت و پرستش، از فرشتگان شده بود ولی از جنس آنان نبود؛ به این صورت که خداوند خلقی را پیش از آدم آفریده بود و ابلیس در زمین حاکم بود. آنان سرکشی و فساد کردند و خونها ریختند؛ پس خداوند ملائکه را مبعوث نمود و آنها را کشتند و ابلیس را اسیر کردند و به آسمان بالا بردند. او همراه فرشتگان، خداوند را عبادت میکرد تا اینکه خداوند تبارکوتعالی آدم را آفرید».([152])
خداوند سبحان، آدم (ع) را خلق فرمود و از قبل میدانست که او بهزودی خلیفۀ در زمینش بر خلقش خواهد بود؛ بااینوجود این حقیقت بزرگ از فرشتگان پوشیده ماند و ازآنجاکه «از کوزه همان برون تراود که در اوست» وقتی آدم به شکل گِلی بود که هنوز نفخۀ روح در وی دمیده نشده بود، ابلیس از او گذر میکرد درحالیکه نسبت به این مخلوق پر از کینه و حسادت میشد؛ مخلوقی که نسبت به آن، ترسی در وجود خود و همچنین بزرگی منزلتش نزد خالقش را احساس میکرد و میگفت چرا این را آفرید درحالیکه «من» هستم؟! و با زبان حال خود آنچه را که در سینه داشت با خود زمزمه میکرد.
در تفسیر قمی روایت شده است که امام باقر (ع) فرمود: «در کتاب علی (ع) چنین یافتیم که خداوند آدم را آفرید و چهل سال تصویرشده([153]) باقی ماند. ابلیس از کنارش عبور میکرد و میگفت: تو برای چه آفریده شدهای؟!».
امام باقر (ع) در ادامه میفرماید: «ابلیس گفت: اگر خداوند مرا به سجده برای این موجود امر کند نافرمانی خواهم کرد». آن ملعون این سخن را در حالی گفت که آدم(ع) هنوز صورتی فاقد حیات بود. او با این سخن از حقیقت و درون خود که پنهان میکرد پرده برداشت؛ اینکه ایمانش به پروردگار و سجدهای که در ظاهر در برابر فرشتگان همجوارش بهجا میآورد فقط برای ارضای نفس محبوب خودش بود، نه به این جهت که خداوند او را به سجده برای خود امر کرده بود؛ و مشخص است که تظاهر و ادعا هرقدر هم که طول بکشد برای رسواکردن و از بینبردنش در یک روزی، کافی است که مورد آزمون و امتحان قرار گیرد. این یکی از حکمتهای خداوند سبحان در آزمودن خلقش و غربالکردن آنها بهخصوص مدعیان ایمان است؛ تا کسانی از آنان که دارای ایمان مستقر در قلب هستند از کسانی که ایمان در قلبشان به ودیعه نهاده شده است مشخص و جدا گردند و آنان که شایستگی ندارند هنگام امتحان از دایرۀ ایمان خارج شوند، و همواره خداوند چنین خواسته است که این آزمون با خلیفه و حجت بر خلقش صورت پذیرد.
امام (ع) ادامه میدهد: «سپس در او دمیده شد. وقتی روح به دِماغ (مغز) آدم رسید عطسه کرد و گفت: الحمدلله؛ خداوند به او فرمود: رحمت خداوند بر تو باد». امام صادق (ع) فرمود: «رحمت از سوی خداوند بر او پیشی گرفت؛ سپس خداوند تبارکوتعالی به ملائکه فرمود: برای آدم به سجده درافتید. آنها سجده کردند و ابلیس حسادتی را که در قلبش بود آشکار کرد و از سجدهکردن امتناع ورزید. خداوند عزوجل فرمود: (قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ) (وقتی تو را به سجده فرمان دادم چه چيز تو را از آن بازداشت؟) ابلیس گفت: (أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ) (من از او بهترم. مرا از آتش آفریدی و او را از گِل)».([154])
رویارویی ابلیس (لعنه الله) با فرمان الهی به سجود برای آدم (ع) و امتحانشدن با آن، دفعی نبود؛ زیرا رحمت خداوند سبحان بزرگتر از آن است که یک مخلوق را با امری جدید و ناگهانی و بدون هیچگونه مقدمهای به یکباره دچار غفلت نماید و انکار آن مخلوق سبب طردشدن از رحمت خداوند گردد ـرحمتی که بر همهچیز سیطره داردـ و سپس در آتشی که خالقش با غضبش برافروخته است جاودانه گردد. ابلیس (لعنه الله) از همان هنگام که صورت آدم را دیده بود و چهل سال قبل از نفخ روح در او، احساس کرده بود که او برای موضوعی خاص آفریده شده است؛ به همین دلیل برگشته، میگوید: «اگر خداوند مرا امر به سجده برای او نماید او را نافرمانی خواهم کرد» ـپناهبرخداـ و ـهمانطور که معروف استـ امتحان پس از دورانی میآید که امتحانشونده در آن دوره، آمادگی لازم را کسب کرده باشد؛ که این امتحان، ابزاری برای کشف چیزی مخفیشده است؛ بنابراین چیزی وجود دارد که در میدان امتحان آشکار میگردد و این امتحان بههیچوجه برای مطرحکردن موردی بهطور کامل غریب و بیگانه نبود. این چه چیزی بود که ابلیس (خداوند خوارش کند) در خود پیچیده بود و امتحان الهی از آن پرده برداشت و نتیجۀ آن، انکار امر خداوند سبحان و شکست و کفر گردید؟
-«من» سبب شکست ابلیس (لعنه الله)
امتحان الهی برای ابلیس با سجده برای خلیفه، بستری برای آشکارشدن حسد و کینۀ باطنی ابلیس نسبت به این مخلوق کریم گردید. به معنای دیگر «من» در او بهگونهای بود که نتوانست ببیند فرد دیگری در نظر خداوند گرامیتر از اوست. این بهطور خلاصه همان چیزی است که ابلیس (لعنه الله) پیش از امتحانش آماده کرده بود. پس هنگامیکه پروردگار از او خواست که این بار به خلیفهاش سجده کند و او را قبلۀ خود قرار دهد پاسخش جز انکار و امتناع نبود؛ واضح است که انکار از سوی مخلوق بهطور آنی نمیآید، بلکه نیات و اعمالی از پیش وجود دارد که نتیجۀ متناسب با آن را در نهایت هماهنگی و انسجام، حتمی میگرداند.
این همان «من» (منیت) است که بهصورت حسدی در نفس ابلیس تجسّد پیدا کرده بود که زوال آنچه را که به آدم اختصاص داشت آرزو میکرد؛ اینکه او محلی برای تجلی خداوند با کمال و جلالش بود و همان وجهی خواهد بود که با آن با خلق رویارو میگردد. پس بهمحض اینکه ابلیس فرمان خداوند به سجده برای آدم را شنید حسدی را که در قلب خود داشت بروز داد و سرپیچی کرد. او حسد خود را با تعصب و خشمی خارج کرد که نشان از بزرگی «منیتی» بود که در وجودش زبانه میکشید و تلاشی طولانی برای خدمت به آن کرده بود و اکنون با فرمانی که به مصلحت این «منیت» نبود مورد امتحان قرار گرفته بود.
از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «فرشتگان گمان میکردند ابلیس یکی از آنان است ولی در علم خدا چنین بود که او از آنان نبود. پس ابلیس تعصب و خشمی را که در نفس خود داشت بیرون آورد و گفت: مرا از آتش آفریدی و او را از گِل».([155])
پس حسادت و خشم و دیگر موارد از صفات نکوهیدۀ نفْس، چیزی جز سپاهیان خادمِ «من» (منیت) نیستند و وقتی حریمش تهدید شود، برای دفاع از آن فریاد برمیآورند و فریادشان با تمام آن صفات نکوهیده، منسجم و هماهنگ خواهد بود: حسادت نمیخواهد دیگران به هیچ خیری آراسته گردند بلکه از بین رفتن خیر و خوبی دیگران را میخواهد تا «من» بهعنوان صاحب برجستهاش باقی بماند؛ همچنین خشم و غضب میخواهد به نفع «من» انتقام بگیرد و علیرغم باطلی که صاحبش با آن آراسته شده است هیچ نصیحتی را هم نمیپذیرد. دروغ برخلاف جهل عمیقش به مطلبی که از آن سخن به میان میآورد «منیت» صاحبش را آشکار میکند؛ و به همین ترتیب سایر رذایل اخلاقی مثل ترس، بخل و غیره.
بنابراین مسئلۀ در غایت اهمیت این است که «من» بهصورت برجسته و چشمگیر بیهیچ خدشهای یا تعرضی از سوی هرچیزی ـحتی اگر از سوی کلمۀ حقی باشد که میخواهد آن را از آتش جهنم نجات دهدـ باید باقی بماند؛ و پسازآن، دیگر مهم نیست که با آن «منیتی» که آیات خدا و ملکوتش را شاهد بوده است صدق حجتها و خلفای الهی در زمینش را تکذیب کند؛ و دیگر مهم نیست که دعوتکننده به خدا را تکذیب کند، هرچند او قانون وصیت، علم و پرچم خداوند سبحان در مورد حجتهایش را آورده باشد، و حتی دیگر مهم نیست که دهها و صدها روایت از آل محمد (ع) را تکذیب کند، درحالیکه آنان این قانون را با تمام توصیفات برای وصی خود بیان کردهاند بهگونهای که حتی کوهها هم نمیتوانند آن را رد کنند؛ درست مانند وضعیتی که در مورد حجت خداوند ـیمانیـ سید احمدالحسن (ع) وصی و فرستادۀ امام مهدی(ع) برقرار است.
پس مهم این است که به «من» گفته نشود مسیرت را تصحیح کن و نیز گفته نشود از کسانی پیروی کن که خداوند ولایتشان را بر خلقش واجب کرده است! چگونه چنین باشد درحالیکه این عبارت به این معناست که او اکنون در اشتباه است و این نکتهای است که «من» هرگز به آن راضی نمیشود، حتی اگر به توصیف یمانی در کلام اهلبیت (ع) و بهخصوص توصیف امام باقر (ع) اعتراف داشته باشد که «او بهسوی حق و به راه مستقیم فرامیخواند»؛([156]) عبارتی که معنایش چنین میشود که پیش از آمدن او، امت در گمراهی به سر میبرده است، پس او میآید تا مسیر را تصحیح نماید؛ که اگر امت پیش از او در راه حق بودند چنین توصیفی، برای او ویژگی خاصی به شمار نمیرفت! آیا معقول است به کسی که در راه حق و مستقیم سِیر میکند گفته شود: کسی خواهد آمد و دست تو را میگیرد و بهسوی حق و راه مستقیم خواهد برد و تو را بهسوی آن دعوت خواهد کرد؟!
اقرار به چنین وضعیتی دستکم ضعیفترین مرتبۀ ایمان است و چهبسا این اقرار سبب تحقیق در دعوتِ دعوتکننده بهسوی حق امروز باشد، ولی «من»، درب جستوجوی حق و گوشسپردن به کلام حق را میبندد؛ زیرا صِرفِ گوشسپردن به ادلۀ مدعی به معنای سکوت در برابر گوینده است و آیا این چیزی است که «منِ» پست و پلید بپذیرد؟! حتی اگر گوینده، آل محمد باشد؟!
اولین نفر از معترضان به خلفای خداوند در زمینش، ابلیس (لعنه الله) از همین نقطۀ پلید و این بیماری کُشنده، یعنی «من» ـکه از آن به خدا پناه میبریمـ فرمان الهی به سجده برای آدم (ع) را رد میکند. تکبر، سلاح «من» بود که آن را رودرروی خلیفۀ خداوند بالا برد آن هنگامیکه خودش را با او قیاس کرد و چنین دید که خودش از آتش است و آنکه به سجدهشدن فرمان داده شده از گِل؛ پس چگونه باید برای کسی که خود را برتر از او میدید سجده کند حتی اگر فرماندهنده، خداوند واحد قهار بوده باشد؟!
امام صادق (ع) میفرماید: «...اولین کسی که قیاس کرد و تکبر نمود ابلیس بود و اولین معصیتی که خداوند با آن، نافرمانی شد استکبار (خودبزرگبینی) بود. حضرت فرمود: پس ابلیس گفت: پروردگارا مرا از سجده بر آدم معاف بدار تا من تو را عبادتی کنم که نه فرشتهای مقرب و نه پیامبر فرستادهشدهای تو را آنگونه عبادت نکرده باشد. خداوند فرمود: مرا به عبادت تو نیازی نیست. جز این نیست که من میخواهم آنگونه عبادت شوم که خود میخواهم نه آنطور که تو میخواهی. ابلیس از سجده سر باز زد و خداوند تبارکوتعالی فرمود: (اخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ) (ازاینجا بیرون شو که تو راندهشدهای) (وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ) (و لعنت من تا روز قیامت بر تو باد)...».([157])
سید احمدالحسن (ع) در تعریف سبب ناکامماندن ابلیس در آزمون با خلیفۀ خداوند در روز اول و نیز سبب شکست کسانی که در ترک سجده برای خلفای الهی هنگام بعثتشان در مسیر او گام برمیدارند میفرماید:
«بروز و ظهور «منِ» مخلوق بهصورت آشکارا، مجازات در پی دارد؛ یعنی هرچه مخلوق در رویارویی با پروردگارش «من» را در نهان به کار میگرفته است، اکنون آن را بهصورت رودررو با جانشین خدا و با گفتن «من از او برترم» نمایان میسازد. او جرئت نداشته است که در برابر خداوند قهار چنین چیزی را بر زبان براند، لیکن در هرلحظه وقتی به نفْس خود نگاه میکرد آن سخن را به زبان میآورد. آنها کسانی هستند که حتی نمیتوانند دستهای خود را ببینند.
منیّت آنها را کور ساخته است. تمام همّوغم ایشان، پرداختن به نفْسشان است و آنچه به آن مربوط میشود؛ و همچنین اجتناب از هرآنچه با نفْسشان ـبهظاهرـ سرِ ناسازگاری دارد.
اکنون آنکسی که آنها را آفریده در خلیفهاش متجلی گشته است تا بهاینترتیب آنچه نفْسهای خبیثشان از انکار خداوند سبحان و فضل او پنهان میکرده است بر همگان آشکار گردد.
اگر بخواهی وضعیت را در یک مثال مادی برایت نزدیک میکنم: حالِ آنها مانند کسی است که بر نفْس خود تمرکز نموده است، بدون اینکه آشکارا درحالیکه با خدای خود روبهرو میشود بگوید: «من برتر از کسی هستم که مرا خلق نموده!» یا بگوید: «نفس من مهمتر از کسی است که مرا آفریده است!»؛ اما حال و نظرش که متمرکز بر نفس خویش شده، گویای این سخن است. اما حال و نظرش که متمرکز بر نفْسش شده است گویای این سخن است. اکنون خداوند او را به شخصی همانند خودش که در ظاهر یک انسان است امتحان نموده است، او بهطور مستقیم و آشکارا بدون شرم و حیا آنچه را که نفسش پنهان داشته میگوید: من از او بهترم!».([158])
بهاینترتیب «انا = منِ» مخلوق با جرئت و جسارت تمام در برابر «هُوَ = او» که اشاره به خالق سبحان دارد گفته میشود، حتی پیش از آنکه طغیانش به سطحی رسواگر و آشکار برسد. مخلوق پیش از آنکه با خلیفه امتحان شود این مطلب را هرلحظه تکرار میکند و هنگام امتحان با خلیفه آن را در محضر خالق با گفتار و کردارش آشکار مینماید. پس امتحان به این منظور میآید تا آنچه را که قلبش در خود پیچیده است آشکار کند و در مقابل پروردگارش بگوید «من از او بهترم» یعنی من از جانشین تو بهترم؛ لا اله الا الله... خدایا ببخش و بیامرز! پروردگارا بهحق محمد و خاندان پاک و مطهرش!
بهاینترتیب سرّ تمرکزداشتن بر جنگ با «من» در کلام اهلبیت پاک (ع) و دعاهایشان دانسته میشود و این برای کسی که مطالعه کند و بر حکمتهایشان ـکه هیچ مخلوقی از آنها بینیاز نیستـ واقف باشد واضح و بدیهی است. پس روشن گردید که این همان مرضی است که ابلیس (لعنه الله) دشمن قدیمی فرزند آدم به آن مبتلا گردید و اقوام انبیا و اوصیا و فرستادگان که بر منهج ابلیس سیر میکنند تا روز قیامت با این وسیله به انحراف کشیده میشوند. در یک کلمه: «انا = من» نقطۀ تلاقی همۀ معترضان در برابر خلفای خداوند در زمینش از زمان آدم (ع) تا آخرین خلیفۀ خداوند بوده، هست و خواهد بود. پس دشمن خدا شما را با مرض خود دشمن نگرداند و شما را با ندای خود جلب نکند که این همان نقطهای است که به سبب داشتن منیتِ خود نتوانست از امتحان با اولین خلیفه بهسلامت گذر کند.
ازآنجا که آراستهشدن به مکارم اخلاق نیزۀ حقی است که با آن در عمق پهلوی «منِ» متعلق به جسد ضربه زده میشود سید خلفای خدا و حبیبش محمد (ص) میفرماید: «إنما بعثت لأتمم مكارم الأخلاق»([159]) (من فقط به جهت بهکمالرساندن مکارم اخلاقی مبعوث شدم) و نیز روایت شده است که: «یک ساعت تفکر بهتر از شصت سال عبادت است»،([160]) به این معنا که تفکر، نیزۀ دیگری از حق است که در پهلوی «منِ» متعلق به روح وارد میشود و این همان مطلبی است که سید احمدالحسن (ع) در کتاب متشابهات و در پاسخ از سؤال در مورد چگونگی جنگ با «من» روشن گردانده است.([161])
-پس از شکست ابلیس (لعنه الله) چه شد؟
انکار ابلیس (لعنه الله) و شکست او در امتحان بهوسیلۀ سجده برای خلیفۀ خداوند واقعهای گذرا نبوده که در آن زمان اتفاق افتاده و زمانش سپری شده و تمام شده باشد بلکه مسئله بسیار بزرگتر از اینهاست؛ زیرا اولین منکر، بعد از آن عبرت نگرفت و هر مرتبه که خداوند در زمین یک پیامبر یا یک وصی مبعوث میفرماید داستان ابلیس تکرار میشود. ابلیس (لعنه الله) هرچند به سبب تکبر و سجدهنکردن برای خلیفۀ خدا از رحمت خداوند رانده شد، اما خداوند منّانِ عادلِ سبحان، عملی را که او زمانی در این دنیا انجام داده است تباه نمیفرماید و این لعین به اغوای همۀ خلایق بهغیر از بندگان مخلَص خداوند وعده داد. شایسته است که همۀ ما در این حدیث تدبر کنیم و با توفیق و فضل خداوند از آن عبرت بگیریم:
از امام صادق (ع) روایت شده است وقتی خداوند متعال به ابلیس فرمود: (فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّک رَجیمٌ * وَ إِنَّ عَلَیک اللَّعْنَةَ إِلى یوْمِ الدِّین) (پس از آنجا بیرون شو که تو راندهشدهای * و اینکه تا روز دین بر تو لعنت باشد) فرمود: «ابلیس گفت: پروردگارا! چگونه؟! درحالیکه تو عادلی هستی که جور و ستم نمیکند؟! آیا پاداش عمل من باطل گردید؟! فرمود: نه؛ ولی از امر دنیا هرچه میخواهی بخواه تا بهعنوان پاداش عملت به تو عطا کنم. اولین چیزی که درخواست کرد باقیماندن تا روز دین بود. خداوند فرمود: آن را به تو عطا نمودم. گفت: مرا بر فرزندان آدم مسلط کن. فرمود: مسلط کردم. گفت: مرا در آنان مانند جریان خون در رگها جاری گردان. فرمود: تو را جاری کردم. گفت: هیچ فرزندی برای آنان زاده نشود مگر اینکه برای من دو فرزند زاده شود و اینکه من آنان را ببینم ولی آنان مرا نبینند و در هر صورتی که بخواهم برایشان متصور گردم. فرمود: به تو عطا کردم.
گفت: پروردگارا بیشتر عطا کن. فرمود: سینههای آنان را وطنِ تو و نسل تو قرار دادم. گفت: پروردگارا کفایتم میکند. ابلیس در این هنگام گفت: (فَبِعِزَّتِک لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعینَ * إِلاَّ عِبادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصین)([162]) (پس به عزت تو سوگند که قطعاً همگى را از راه به در خواهم برد * مگر آن بندگان خالصشدۀ تو را)، (ثُمَ لَآتِینَّهُمْ مِنْ بَینِ أَیدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکثَرَهُمْ شاکرینَ)([163]) (آنگاه از پیش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها مىتازم و بیشترشان را سپاسگزار نخواهى یافت)».([164]) تمام شکر از آنِ خداوند ـآن پروردگار عالمیانـ بر حسن قضایش!
پس تا چه اندازه باید از ابلیس و حیلههایش بر حذر باشیم! درحالیکه خداوند به او اذن داده است که از سینهها وطنی برای خود برگیرد و مانند خون در رگها در فرزندان آدمِ خلیفه جاری گردد؛ همو که از سجدهکردن برای آدم امتناع کرد و تکبر ورزید؟ انسان پسازاین، چه گمان میکند؟ آیا دشمن خداوند، انسان را در ایمانآوردن و اعلان سجدهاش برای خلیفۀ خدا هنگامیکه با او آزموده میشود به حال خود رها میکند؟ بهخصوص که نفْس موجود در انسان، ابلیس را یاری میکند و به امر خطیر وی در دور کردن خلق از سجده برای جانشینان الهی خدمت میکند؛ و چگونه کاری که موجب شکست وی و دوری از رحمت خدا گردید او را شاد میکند؟ ازآنجاکه او عاقبت و سرانجام خود را میداند تمام تلاش و همتش این است که تعداد بیشتری از مردم را با خود به دوزخ بکشاند و آنچنانکه در کلام طاهرین آمده معلوم است که هیچ موحدی داخل جهنم نمیشود و موحدین کسانی هستند که با سجده برای حجتها و خلفای خداوند در زمینش به خدا نزدیکی جستهاند. پس به پا کردن جنگ و تجهیز سپاه شیطانیان برای پایاندادن به آنان و دعوتهای الهیشان و گمراهکردن مردم از آنان، هدف ابلیس است که از روز اول خلقت به آن وعده داده است.
بهعلاوه اصرار ابلیس و فروگذار نکردن از هرگونه تلاشی برای تحقق وعدهای که برای فریب مردم داده بود نکتهای حیرتانگیز است و پروردگار عزیز جلجلاله تا روز معلوم به او مهلت داد ـنه تا روز برانگیختهشدنـ که ابلیس بهعنوان مزد عبادتهایش درخواست کرده بود. این در حالی است که اگر او با عدل خداوند متعال رویارو گردد مستحق هیچ چیزی نیست؛ زیرا عبادتهای گذشتهاش همگی به فضل و قوّت خدا بوده است، ولی خداوند سبحان آنچه خواسته بود را در این دنیا به او عطا فرمود.
پرسشی به محضر یمانی آل محمد (ع) به شرح زیر ارائه شد: بر مبنای عدالتورزی، اگر مزدوری گناهی انجام دهد به مقدار کارش به او مزد داده و بهخاطر گناهش عِتاب میشود. ابلیس (لعنه الله) مدتی طولانی خدا را عبادت کرد و از امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه آمده است که ابلیس دو رکعت نماز در ششهزار سال خواند و سپس گناه کرد. آیا عبادت او بر باد رفت و هیچ پاداشی از آن نصیبش نمیشود؟
و سید احمدالحسن (ع) در پاسخ آن میفرماید: «پاداش او به او داده شد (قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ)([165]) (گفت: ای پروردگار من! مرا تا روزی که دوباره زنده میشوند مهلت ده). آیا این مهلتدادن به او و توان و نیرویی که در این مدت طولانی به وی داده شده است پاداشی مکفی محسوب نمیشود؟! در ضمن این در صورتی است که اجیر،([166]) چیزی را بدهد که مال خودش باشد ولی اگر کارگزار، با حول و قوۀ الهی عمل کند دیگر اجیر نیست و بر اساس عدالت، مستحق دریافت هیچ پاداشی نیست. آیا کسی که مال شما را به خودت بدهد، شایستۀ هیچگونه پاداشی است؟!».([167])
اما در خصوص ستیزهجویی و جدیت آن ملعون برای گمراهکردن مردم و منع کردنشان از سیر بهسوی خداوند بهوسیلۀ خلیفهاش، سید احمدالحسن (ع) از باب نصیحت به انصارش میفرماید: «راه و رسم صحیحِ اسلام را به مردم بشناسانید. هیچ وسیلهای را که با آن بتوانید کاری از پیش ببرید از دست ندهید، چراکه فرج شما در آن است. ابلیس (لعنه الله) وقتی دانست که پایان کارش در روز معلوم است، وقتی فهمید که روز معلوم دارای بنایی است که حتماً باید کامل شود تا این روز فرا برسد، از همان روز اولی که در آن از دایرۀ بندگی الهی خروج کرد دستبهکار شد تا این بنا، سامان نیابد.
آیا سخن خداوند را نشنیدهای که فرمود: (ثُمَّ لآتِيَنَّهُم مِّن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ)([168]) (آنگاه از پیش و از پس و از چپ و از راست بر آنها میتازم و بیشترشان را ناسپاس خواهی یافت). این دشمن شما از هیچ تلاشی برای گمراهساختن مردم فروگذار نمیکند؛ پس چگونه ما برای هدایت آنها کوتاهی ورزیم؟!
آیا این سخن ابلیس (لعنه الله) را نشنیدهای که میگوید برای به بیراهه کشاندن مردم از همه سو میآید؟ اگر از روبهرو بیاید و کاری از پیش نبرد عقبنشینی نمیکند و به شکست در میدان جنگ تن نمیدهد، بلکه بار دیگر از پشت سر حمله میکند؛ و اگر باز هم نتوانست گمراه کند عقب نمینشیند و معرکه را ترک نمیکند، بلکه از سمت راست پیش میآید. دشمن شما نیز همینسان است. هرچند او بر باطل است و سنگ باطل را به سینه میزند ولی با خشونت و تندخویی نبرد میکند تا مردم را گمراه نماید و آنها را از سیر بهسوی خدا باز دارد؛ زیرا میداند این کار از تکمیل بنا جلوگیری میکند و روز معلوم را که در آن، کارش یکسره میشود عقب میاندازد».([169])
پس سعی و تلاش برای هدایت مردم بهسوی خلیفۀ خدا و هدایت آنها به سجده به همان صورتی که ملائکه برای آدم (ع) سجده کردند، کاریترین ضربهای است که به ابلیس (لعنه الله) نواخته میشود؛ زیرا غرضش را نقض و آن هدفی را که وعده داده بود باطل میگرداند. در این خصوص احمدالحسن (ع) میفرماید: «با هرچه میتوانید وارد میدان شوید چراکه این میدان، عرصۀ مبارزه با ابلیس است. او میخواهد تعداد هرچه بیشتری را به جهنم ببرد... مردم بعد از مرگ، دنیا را بهاندازۀ یک ساعت خواهند دید که گویی چیزی از آن ندانسته و نفهمیدهاند. او میخواهد وعدۀ خود مبنی بر گمراهساختن خلایق را محقق سازد و اگر نمیتواند روز وعده دادهشده را به تأخیر اندازد میخواهد وعدۀ خویش بر گمراهسازی همگی بهجز برگزیدگان را واقعیت بخشد....
پیروزی شما در هدایتیافتن مردم است؛ هدایت آنها و نهفقط اقامۀ حجت بر ایشان. هرآنچه در توان دارید برای هدایتکردن مردم بهکارگیرید. فقط به شما توصیه میکنم که با هرچه میتوانید با ابلیس جهاد کنید. او و لشکریان جن و انسش را خوار و ذلیل گردانید».
و در پاسخ به این سؤال که دردناکترین ضربهای که بر ابلیس (لعنه الله) وارد میگردد چیست؟ فرمود: «آیا در حدیث و خبر نخواندهای که هرگاه فرزند آدم سجده کند روی ابلیس سیاه میشود؟!... پیروی از حجت الهی به میزان دقت آن، چهرۀ ابلیس را سیاه میگرداند... همان سجدهای که ابلیس آن را قبول نکرد، روی او را سیاه میکند. ابلیس از سجده بر جانشین خدا سر باز زد و وعده داد که مردم را گمراه سازد و به سرپیچیکردن از سجود بر جانشین خدا وا دارد؛ بنابراین چه چیزی بیشتر از نقض هدف و غایتی که به دنبال آن است رویش را سیاه میگرداند؟
پس موضوع همان است که در ابتدا به شما گفتم: برای هدایت مردم بکوشید؛ کاری کنید که آنها هم مانند فرشتگان سجده کنند و ابلیس را که از آنها میخواهد در ردّ سجده بر خلیفۀ الهی از او پیروی کنند به خواری بکشانید».([170])
لازم است بدانیم آنچه به ابلیس (خدا خوارش گرداند) داده شد تنها در زندگانی این دنیاست. این دنیا سرای ابتلا و امتحان است و او در آخرت سهمی ندارد؛ همچنین کسی که اطاعت از او را بر اطاعت از خداوند ترجیح دهد و بر خلفای خداوند اعتراض کند و بر اطاعت از آنان و سجده بر ایشان استکبار ورزد در جهانِ باقی چیز قابلذکری نخواهد داشت؛ زیرا آن جهان، سرایی است که خداوند برای اولیا و بندگان خالصشدۀ خود ذخیره فرموده است؛ همان کسانی که موفقیت در پشت سر نهادن آزمون با خلفایش را برایشان واجب گردانده است؛ کسانی که شکار ابلیسی که انحراف را با مکر و حیلههایش زینت میبخشد نمیگردند. حقتعالی میفرماید: (تِلكَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدونَ عُلُوًّا فِی الأَرضِ وَلا فَسادًا وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ)([171]) (این سرای آخرت را از آنِ کسانی قرار دادیم که در زمین نه خواهان برتریجویی هستند و نه خواهان فساد، و سرانجام نیک از آنِ پرهیزکاران است).
و در بیان این آیۀ کریم در نصیحتی که از سید احمدالحسن (ع) ـروحم به فدایشـ صادر شده، ایشان فرموده است: «خداوند نفرموده است نصیبی از سرای آخرت، و نمیفرماید وی را نصیبی از سرای آخرت میدهیم، بلکه فرموده است: این سرای آخرت را به آنها میدهیم؛ یعنی سرای آخرت را با همۀ آنچه در آن است به آنها میدهد؛ یعنی آنها پادشاهان آخرتاند. اینها همان آل محمد (ع) و شیعیان خاصشان هستند. عمل کنید تا جزو آنها باشید. در غیر این صورت نمیخواهم به چهرۀ شما نظر بیندازم، آنهم درحالیکه از هوای نفستان پیروی میکنید!
خداوند در آخر آیه فرموده است: (وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ) (و فرجام از آنِ پرهیزکاران است). پرهیزکاران، آل محمد (ع) هستند. امام صادق (ع) خطاب به کسی که آیۀ (وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً)([172]) (و ما را پیشوای پرهیزکاران گردان) را قرائت میکرد، فرمود: چیز عظیمی را طلب کردهاند. این آیه در اصل، اینگونه است: (وَاجْعَل لنا الْمُتَّقِينَ إِمَاماً )([173]) (و برای ما امامی از متقین قرار بده).
چه کارهایی است که انسان میتواند با انجامدادنشان جزو اینها شود؟
(لا يُريدونَ عُلُوًّا فِی الأَرضِ وَلا فَسادًا) (کسانی که در زمین خواهان هیچ برتریجویی و فسادی نیستند). آیا شما نه خواهان برتریجویی هستید و نه خواهان فساد؟؟ آیا معنای این را میدانی؟ معنایش این است که حتی از خیالت نگذرد که تو از احدی بهتر هستی؛ و خودت را از کسی برتر ندانی!
(لا يريدون علواً ولا فساداً ...) (خواهان هیچ برتریجویی و فسادی نیستند، نه اینکه (لا يعملون الفساد) (فساد نمیکنند)). در آیات دیگر، خدای متعال میفرماید: (وَلاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ بَعْدَ إصْلاَحِهَا)([174]) (و در زمين، پس از اصلاح آن، فساد نکنيد). ولی در این آیه فساد نمیکنند نیامده است بلکه گفته شده فساد نمیخواهند؛ یعنی فساد به ذهن آنها خطور نمیکند و از خاطر آنها نمیگذرد. شما کجای این ماجرا قرار دارید؟؟؟».
خوشا به سعادت آنکه تدبر نماید و پند بگیرد، بشنود یا بخواند و دریافت کند که بهترین دلها دریافتکنندهترینشان است؛ و الحمدلله ربالعالمین.
-(3) مهلتدادن به ابلیس تا روز معلوم
حقتعالی میفرماید:
(وَ إِذْ قالَ رَبُّک لِلْمَلائِکةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ * فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ * فَسَجَدَ الْمَلائِکةُ کلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى أَنْ یکونَ مَعَ السَّاجِدینَ * قالَ یا إِبْلیسُ ما لَک أَلاَّ تَکونَ مَعَ السَّاجِدینَ * قالَ لَمْ أَکنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ * قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّک رَجیمٌ * وَ إِنَّ عَلَیک اللَّعْنَةَ إِلى یوْمِ الدِّینِ * قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنی إِلى یوْمِ یُبْعَثُونَ * قالَ فَإِنَّک مِنَ الْمُنْظَرینَ * إِلى یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ * قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیتَنی لَأُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعینَ * إِلاَّ عِبادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ * قالَ هذا صِرَاط عَليّ مُسْتَقیمٌ * إِنَّ عِبادی لَیسَ لَک عَلَیهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْغاوینَ * وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعینَ)([175]) (و آن هنگام که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من بشرى را از گلى خشک، از گلى سیاه و بدبو میآفرینم * پس وقتى آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم برای او به سجده درافتید * پس فرشتگان همگى به سجده درافتادند * جز ابلیس که خودداری کرد از اینکه با سجدهکنندگان باشد * فرمود: اى ابلیس، تو را چه شد که باعث شد با سجدهکنندگان نباشی؟ * گفت: من آنکسی نیستم که براى بشرى که او را از گلى خشک و از گلى سیاه و بدبو آفریدهاى سجده کنم * فرمود: از صف آنها [= فرشتگان] بيرون رو، که راندهشدهای * و لعنت [و دوري از رحمت حق] تا روز قيامت بر تو خواهد بود * گفت: پروردگارا! پس مرا تا روزى که برانگیخته خواهند شد مهلت بده * فرمود: تو از مهلتیافتگانى * تا روز وقت معلوم * گفت: پروردگارا، با آنچه مرا گمراه ساختى، بهراستی در زمین برایشان خواهم آراست و قطعاً همه را گمراه خواهم ساخت * مگر آن بندگان خالصشده برای تو از میان آنان * فرمود: این «راه علی» مستقیم است * و اینکه تو را بر بندگان من هیچ تسلطى نیست، مگر کسانى از گمراهان که تو را پیروى کنند * و بهراستیکه وعدهگاه همۀ آنان دوزخ است).
پس از نافرمانی و بزرگیفروختن ابلیس در برابر فرمان الهی به سجده برای خلیفۀ خدا، ابلیس مهلت داده شد، اما این مهلتدادن تا زمانی که خودش خواسته بود (تا روز برانگیختهشدن) نیست بلکه فقط تا روز وقت معلوم است و سبب مهلتی که به او داده شد عبادتهای گذشتهاش بود.
از حسن بن عطیه نقل شده است: از امام صادق(ع) شنیدم که میفرمود: «ابلیس، خداوند را در آسمان چهارم با دو رکعت به مدت ششهزار سال عبادت کرد و مهلتی که خداوند تا روز وقت معلوم به او داد به خاطر آن عبادت گذشتهاش بود».([176])
و علیرغم اینکه آن عبادت برای این دنیا وبهدستآوردن امکان برای مهلتگرفتن بود و خالصانه برای خداوند سبحان نبود ـهمانطور که امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «... او تنها یک سجده را به مدت چهارهزار سال انجام داد و با این کار جز زینت دنیا و داشتن مهلت چیز دیگری نمیخواست...».([177])ـ بااینوجود خداوند سبحان عمل هیچکسی را تباه نمیکند. اگر عمل کسی برای دنیا باشد عمل وی را در دنیا تباه نمیکند و اگر برای آخرت باشد در آخرت برای او محفوظ نگه خواهد داشت. پس برتر و مقدس است خداوندی که عین عدالت و بخشندگی است!
ابلیس (لعنه الله) با ننگِ امتناع و تکبر بر خداوند متعال با بزرگی فروختنش بر سجده برای خلیفۀ خدا، هبوط کرد، و مسکن او و خواندنش و غذا و آشامیدنی و خانه و مجلس او در این زمین، آن چیزی است که حدیث زیر به ما میگوید:
در روایت آمده است که ابلیس سخن گفت و عرضه داشت: «پروردگارا، تو مرا گمراه ساختی و به اشتباه انداختی و این در علم گذشتهات بود، پس مرا تا روزی که برانگیخته میشوند مهلت بده. خداوند فرمود: (فَإِنَّک مِنَ الْمُنْظَرینَ * إِلى یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ) (تو از مهلتیافتگانى * تا روز وقت معلوم)... ابلیس گفت: تو مرا مهلت دادی. وقتی به زمین فرود آیم مسکنم کجاست؟ فرمود: «زبالهدانیها». گفت: چه چیزی خواهم خواند؟ فرمود: «شعر». عرض کرد: مؤذّن من چیست؟ فرمود: «موسیقی». گفت: غذایم چیست؟ فرمود: «آنچه اسم من بر آن برده نشود». گفت: آشامیدنیام چیست؟ فرمود: «تمامی خمرها». گفت: خانهام؟ فرمود: «حمام». گفت: مجلس و محل نشستنم؟ فرمود: «بازارها و محفل زنان نوحهخوان». گفت: شعارم چیست؟ فرمود: «آواز غنا». گفت: لباسم چیست؟ فرمود: «خشم من». گفت: کمینگاه و محل صید و شکارم کجاست؟ فرمود: «زنان».
ابلیس گفت: محبت زنان از قلب من و از قلب فرزندان آدم بیرون نرود. ندا آمد: ای ملعون، من نیز توبه را از فرزندان آدم دریغ ندارم تا مرگشان فرا برسد. از آنجا بیرون شو، زیرا تو راندهشدهای و اینکه لعنت من بر تو خواهد بود تا روز دین.
آدم عرض کرد: ای پروردگارم! این دشمن من و دشمن توست، به او مهلت دادی و او به عزت تو سوگند خورد که فرزندان مرا فریب بدهد، پس با چه چیزی از کمینگاه و نیرنگهای او پرهیز کنم؟ ندا داده شد: ای آدم، با سه خصلت بر تو منّت گذاشتم: یکی برای من، یکی برای تو، و دیگری بین من و توست؛ آنچه برای من است این است که مرا عبادت کنی و چیزی را شریک من قرار ندهی، و آنچه برای توست اعمال حسنۀ کوچک و بزرگ توست، زیرا برای هر حسنه، ده برابر حسنه میدهم و برای ده حسنه صد حسنه، و برای صد حسنه هزار حسنه، و حسنات تو را مانند کوههای بلندِ استوار چند برابر میکنم، اما اگر یک بدی انجام بدهی فقط یک بدی برایت مینویسم، و اگر استغفار کنی آن را هم برایت میآمرزم که من آمرزندۀ مهربانم؛ اما آنچه بین من و توست دعا و خواستن است که من اجابت میکنم، پس دستهایت را بگشای و مرا بخوان زیرا من نزدیک و اجابتکننده هستم...».([178])
آن ملعون فرود آمد درحالیکه تمام سعی و تلاشش منحرفکردن مردم از سجده برای خلفای الهی در زمینش و وادار کردنشان به اعتراض به خلفای الهی با تمام قواست، بهخصوص اینکه سجدۀ پیشین او قبل از امتحان، تنها برای رسیدن به این فرصت و مهلت بود تا با سپاه بشریِ فریبخوردهاش به جنگ با جانشینان خدا برخیزد؛ کسانی که وعده داده همهشان را فریب دهد، مگر بندگان مخلَص خداوند که اطاعت از آن ملعون را ترک گفتند و با فضل خدا، سِیر و سجود برای داعیان حق و صراط مستقیم را برگزیدند. گویا علی (ع) در آیاتی که تقدیم شد ضربالمثل خداوند رحمان ـکه نعمتهایش مقدساندـ میباشد، هنگامیکه ابلیس میگوید: (رَبِّ بِما أَغْوَیتَنی لَأُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعینَ) (پروردگارا، با آنچه مرا گمراه ساختى، بهراستی در زمین برایشان خواهم آراست و قطعاً همه را گمراه خواهم ساخت) حق سبحان پاسخ او را چنین میدهد: (قالَ هذا صِراطُ صِرَاطُ عليٍّ) (این راه علی (ع) مستقیم است)، و آنگونه که آل محمد (ع) فرمودهاند قرائت صحیح این آیه (صراطٌ عَلَیَّ) (راهی بر من) نیست؛ همان آل محمدی که همسنگ قرآن هستند و هر سخنی غیر از سخن آنان جز گمراهی و حسادت به آل محمد نیست، زیرا آنان خلفای خداوند در زمینش و حتی سرورانِ خلفای او هستند. پس ابلیس شما را با مرض خود به دشمنی نکشاند. نمونههایی ازآنچه در این خصوص فرمودهاند:
از جعفر بن محمد امام صادق از پدرش از امام علی بن حسین از پدرش (ع) روایت شده است که فرمود: «عمر بن خطاب به حضور پیامبر(ص) رفت و گفت: شما همواره در مورد علی بن ابیطالب میفرمایی: تو نسبت به من بهمنزلۀ هارون نسبت به موسی هستی؛ درحالیکه خداوند هارون را در قرآن ذکر کرده اما علی را ذکر نکرده است؟ پیامبر(ص) فرمود: ای بداخلاق! ای اعرابی (عرب نادان)! آیا نمیشنوی که خداوند میفرماید: (هذا صِراطُ عَليٍّ مُسْتَقیمٌ) (این راه علی (ع) مستقیم است)».([179])
آیا شما ـپناهبرخداـ رسول خدا (ص) را تخطئه و توبیخ میکنید درحالیکه این آیه را برای شهادتدادن به علی(ع) بیان فرموده است، یا اصرار به برگرفتن سنّت از کسی دارید که ابلیس با این سخن خود به او قسم یاد کرده است: (رَبِّ بِما أَغْوَیتَنی)([180]) (پروردگارا! با آنچه مرا گمراه ساختی) و مشخص است که «ما» برای غیر عاقل به کار میرود و در کلام اهلبیت (ع) این شخص تمثیل تمام جهل است.
آری ابلیس از سجده برای آدم (ع) سر باز زد ولی هنگامیکه سید و سرور خلفای الهی بعد از محمد (ص) آمد رویارویی میان خط سجدهکنندگانی که همواره خلیفۀ الهی رهبرشان است و خط معترضانی که همواره پیشوای گمراهی رهبریشان را بر عهده دارد شدت یافت. امام هدایت، سید جانشینان الهی بعد از محمد (ص) یعنی امیرالمؤمنین (ع) است که خداوند او را در آیۀ فوق بهصراحت بیان فرموده است: (هذا صِراطُ عَليٍّ مُسْتَقیمٌ) (این راه علی (ع) مستقیم است). سلام بر او که خداوند او را تمثیلی برای خط سجدهکنندگان بیان میفرماید، بلکه پس از اولین سجدهکننده ـحبیب و رسولش(ص)ـ وی را بهعنوان امام آنان معرفی فرموده است؛ و سلام بر همانندِ امروزینِ تو؛ که اندکی بعد توضیح داده خواهد شد.
از هشام بن حکم از اباعبدالله امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: (هذا صِراطُ عَليٍّ مُسْتَقیمٌ) (این راه علی (ع) مستقیم است)([181]) و روشن است که امام صادق (ع) میخواست قرائت غلط مردم را که از روی بغض و حسادت بهمنظور دفع حق امام علی (ع) در کتاب خدا رایج شده بود اصلاح فرماید و این نکته را آن حضرت (ع) در احادیث دیگر روشن میفرماید.
از ابوحمزه ثمالی از امام صادق (ع) روایت شده است: از آن حضرت دربارۀ این سخن خداوند عزوجل سؤال کردم: (قالَ هذا صِراطُ عَليّ مُسْتَقیمٌ) (این راه علی (ع) مستقیم است). حضرت فرمود: «به خدا سوگند که او علی (ع) است، و به خدا سوگند که او همان میزان و صراط مستقیم است».([182])
و از عبدالله فرزند اباجعفر امام باقر (ع) از برادرش امام صادق (ع) روایت شده است که دربارۀ (هذا صِراطُ عَليّ مُسْتَقیمٌ) (این راه علی (ع) مستقیم است) فرمود: «او امیرالمؤمنین(ع) است».([183])
بهعلاوه چه کسی کلمۀ «صراط» را در این آیه تنوین داده است درحالیکه حقّش ضمه است؟ و چه کسی آن را با تنوین، نکره کرده است درحالیکه حق این است که به علت اضافهشدن به علی (ع) معرفه باشد؟ و چه موقع صراط خداوند متعال نکره بوده که چنین جرئت و جسارتی برای نکرهکردنش خرج شده است؟ آیا همۀ اینها برای دور کردن آن از امیرالمؤمنین (ع) و سید متقین نبوده است؟!!
و چه کسی کلمۀ «علی (ع)» را در این آیه بهصورت «عَلَیَّ» حرکت داده تا این آیه را از امیرالمؤمنین (ع) دور کند، درحالیکه این آیه بهوضوح اسم آن حضرت را بیان میکند که در کلام طاهرین محمد و آل محمد (ع) چنین دیدیم؟! چه کسی چنین کرده است؟!!
بهواقع که ابلیس (لعنه الله) در وعدۀ خود برای فریب بیشتر مردم از خلفای خداوند در زمینش و فراخواندنشان به ترک آنان و اعتراض بر آنان جدی است؛ و آنچه بیان داشتیم تنها نمونهای از موارد بسیار است و به شماره درآوردن کارهای ابلیس که میخواهد با آنها مردم را از سادات خلق (آل محمد (ع)) گمراه سازد و آیاتی را که در حق کرامت و فضیلت آنان از سوی پروردگار آمده است تحریف کند بسی دشوار است. این مرتبه لشکر ابلیس ـکه حتی یک روز هم ایمان نیاوردهاندـ برای اجرای این نقشه به پا خاسته و عهد بستهاند که این آیات را از حجتهای برگزیدۀ خداوند بر خلقش ـاز علی و اولادش، از امامان و مهدیین (ع)ـ دور کنند و زباندانان نیز پسازآن شیاطین، مأموریت را تکمیل کرده، حرکات کلمات را ـبا خطی واضحـ رنگآمیزی کردند و چنین گمان بردند میتوانند نور خدا را خاموش کنند، اما خداوند جز از اینکه نور خود را کامل کند اکراه دارد، هرچند کافران به خلفای الهی ـامتناعکنندگان از سجده به تأسّی از ابلیسـ را خوش نیاید. به همین علت ما امر شدیم که کتاب را همانگونه که مردم میخوانند بخوانیم تا هنگامیکه قائم (ع) بیاید:
از سالم بن ابیسلمه نقل شده که گفت: کسی خدمت امام صادق(ع) قرآن تلاوت نمود و من حروفی از قرآن را برخلاف آنچه عموم مردم میخواندند شنیدم. امام صادق( به وی فرمود: «باز ایست! باز ایست! از این قرائت دست بردار. آنگونه بخوان که مردم قرائت میکنند تا آنکه قائم بیاید. وقتی او قیام کند کتاب را بهصورت واقعیاش خواهد خواند و مصحفی را که امام علی (ع) نوشت بیرون خواهد آورد. سپس فرمود: علی (ع) قرآن را برای مردم بیرون آورد ـپسازآنکه از کارش فارغ شد و آن را کتابت نمودـ به مردم فرمود: این کتاب خداست آنگونه که خداوند بر محمد(ص) نازل فرمود و من آن را بین این دو جلد جمع کردهام. گفتند: ما مصحفی داریم که جامع قرآن است؛ ما به آن [مصحف تو] نیاز نداریم. علی (ع) فرمود: به خدا سوگند دیگر بعد از امروز هیچگاه آن را نخواهید دید. وظیفۀ من آن بود که وقتی قرآن را بهطور کامل جمع کردم به شما خبر دهم تا آن را بخوانید».([184])
و چگونه آن کتاب را بپذیرند درحالیکه درونش نقشهای را که برای کنارزدن خلفای حقیقی خداوند ـکه با یکدیگر بر آن پیمان بسته و طراحی کرده بودندـ وجود نداشت؛ اما امروز قائم آل محمد (ع) و یمانیشان ـسید احمدالحسن (ع)ـ آمده و حقیقت را روشن خواهد کرد و قرآن را همانگونه که نازل شده و خداوند اراده فرموده است قرائت خواهد نمود و بشریت ـچه با اختیار و چه با اجبارـ بهزودی برای خلفای الهی و سرورانشان سجده خواهند کرد و ابلیس (لعنه الله) خوار و رسوا خواهد شد وقتی ببیند که سعی بسیارش در آن روزِ معلومِ خدا همچون خاکستری در بادِ روز طوفانی خواهد بود ـهمان روزی که قائم آل محمد و رهبر سپاه غضب الهی با سپاهش قیام میکندـ پا به فرار خواهد گذاشت؛ روزی که برای ریشهکَنکردن و نابودی ستمکارانِ فاجر، ذخیره شده است.
آن روزی که ابلیس (لعنه الله) تا آن زمان مهلت داده شده، روز قیام قائم (ع) است. از جابر از ابوجعفر امام باقر (ع) روایت شده است که در تفسیر آیۀ (ذَرْنی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحیداً) (مرا با کسی که او را خود به تنهايی آفريدهام وا گذار) فرمود: «مقصود خداوند از این آیه ابلیس لعین است که او را بدون پدر و مادر و تنها آفرید؛ و این سخن حقتعالی (وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً) (و دارایى بسیار به او بخشیدم) یعنی او تا روز وقت معلوم دولتمند است و آن روزی است که قائم (ع) قیام میکند. (وَ بَنینَ شُهُوداً * وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهیداً * ثُمَّ یطْمَعُ أَنْ أَزیدَ * کلاَّ إِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنیداً)([185]) (و پسرانى آماده [به خدمت] * و برایش بسیار تدارک دیدم * و باز طمع دارد که بیفزایم * هرگز چنين نخواهد شد چراکه او دشمنِ آیات ماست) میفرماید: دشمن ائمه است و به راه غیر آنان دعوت میکند و مردم را از آنان دور میسازد درحالیکه آنها آیات خداوند هستند».([186])
از وهب بن جمیع، غلام اسحاق بن عمار روایت شده است: از اباعبدالله (ع) از سخن ابلیس (قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَى يوْمِ يبْعَثُونَ * قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ * إِلَى يوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ)(گفت: ای پروردگار من! مرا تا روزی که از نو زنده شوند مهلت ده * گفت: تو از مهلتيافتگانی * تا آن روز معيّنِ معلوم) پرسیدم. وهب به ایشان عرض کرد: فدایت گردم! منظور کدام روز است؟ فرمود: «ای وهب! آیا گمان میکنی آن روز، روزی است که مردم برانگیخته میشوند؟ خداوند تا روزی که قائم ما در آن برانگیخته میشود به او فرصت داده است. آنگاه که خدا قائم ما را برانگیزد، قائم در مسجد کوفه است که ابلیس میآید تا اینکه در برابر او زانو میزند و میگوید: ایوای از این روزگار! از این روز! حضرت، موی پیشانی او را میگیرد و گردنش را میزند؛ آن روز، روز وقت معلوم است».([187])
بنابراین منظور از روز معلوم، قیام قائم(ع) است و این مدتی است که حق سبحان برای پایان مهلت ابلیس (لعنه الله) مقدر فرموده است، و از همین رو تمام همّ و سعی ابلیس ـپس از صدور فرمان قیام به همۀ نیروهایش و بسیجکردن تمام سپاهش از انس و جنـ این است که مردم را از یاری قائم (ع) دور کند تا مردم را به جنگ علیه ریشهکنکردن ستمکاران متکبر بر خداوند متعال و نپذیرفتن حاکمیتی که متمثل به اطاعت از خلفای خداوند در زمینش است وادار کند.
بنابراین عجیب نیست که در کلمات اهلبیت (ع) چنین میخوانیم که ابلیس و سپاهش و بهخصوص علمای بیعمل چه کارهایی انجام خواهند دارد. این رَویۀ معمول آنها هنگام مبعوثشدن دعوتکننده بهسوی خداست. آنها ازاین قبیل کارها بسیار انجام دادهاند و انجام خواهند داد؛ کارهایی با هدف گمراهساختن مردم و تشویق آنها به کشتن آل محمد. در صیحه و ندای ابلیس که پس از صیحۀ حق اتفاق خواهد افتاد نمونهای از این کارها وجود دارد.
-صیحۀ ابلیس (لعنه الله)
از زراره از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «ندادهندهای به اسم قائم( ندا خواهد داد». عرض کردم: خاص یا عام؟ فرمود: «عام؛ که هر قومی به زبان خود آن را میشنود». عرض کردم: پس چه کسی با قائم (ع) مخالفت میکند درحالیکه به اسمش ندا داده شده است؟ فرمود: «ابلیس مردم را رها نمیکند تا او نیز ندا دهد و مردم را به شک بیندازد».([188])
از عبدالله بن سنان روایت شده است: در حضور امام صادق(ع) بودم. شنیدم مردی از اهل همدان به ایشان میگفت: این مردم عامه به ما عیب میگیرند و میگویند: شما گمان میکنید ندادهندهای از آسمان به اسم صاحب این امر ندا خواهد داد؟ امام درحالیکه تکیه داده بود خشمگین شده، نشست و سپس فرمود: «این را از من روایت نکنید بلکه از پدرم روایت کنید و در این کار بر شما حرجی نیست. شهادت میدهم که از پدرم (ع) شنیدم که میفرمود: به خداوند قسم که این سخن در کتاب خداوند عزوجل روشن است آنجا که میفرماید: (إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ السَّماءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعین)([189]) (اگر اراده کنيم، از آسمان بر آنان آيهای نازل میکنيم که گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد) و در آن روز کسی روی زمین باقی نمیماند جز اینکه خاضع و گردنش در برابر او ذلیل میگردد. پس اهل زمین وقتی این صوت را از آسمان بشنوند ایمان میآورند: آگاه باشید که حق در علی بن ابیطالب و شیعیان اوست.
فرمود: فردای آن روز ابلیس در هوا صعود میکند تا از اهل زمین پوشیده میشود. سپس ندا میدهد: آگاه باشید که حق در عثمان بن عفان و شیعیان اوست. او مظلوم کشته شده است، پس خونش را طلب کنید.
فرمود: خداوند کسانی را که ایمان آوردهاند ـبا سخن استوارـ بر حق استوار میکند ـکه همان ندای اول استـ و در آن هنگام کسانی که در دلهایشان بیماری است به شک میافتند و به خدا قسم مرضشان دشمنی با ماست. در آن هنگام آنها از ما بیزاری خواهند جست و متعرض ما میشوند و خواهند گفت: منادی اول، جادویی از جادوهای اهل این خانه است». سپس امام صادق (ع) این آیه را تلاوت فرمود: (وَ إِنْ یرَوْا آیةً یعْرِضُوا وَ یقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِر)([190]) (و هرگاه نشانهاى ببینند روى بگردانند و گویند: سحرى است پیوسته).([191])
واضح است که این روایت شریف دربارۀ کسانی که از ابتدای اسلام از ولایت آل محمد (ع) منحرف شدهاند سخن به میان نمیآورد؛ زیرا آنان از همان روزهای نخستین اسلام از خلفای الهی و اوصیای پیامبر (ص) اظهار بیزاری میکرده و ندای ابلیس را لبیک میگفتهاند، پس صعود ابلیس لعین و ندایش با صیحۀ دوم که دقیقاً پس از صیحۀ حق اول میآید برای به شکوتردید انداختن مردم نسبت به قائم (ع) چیزی بر باطل این عده نمیافزاید. پس این روایت، شککنندگانی را توصیف میکند که پس از شنیدن صدای ابلیس ـپناهبرخداـ از اهلبیت (ع) اظهار بیزاری میجویند و این بدان معناست که این افراد حداقل تا هنگام ندا دادن ابلیس به مظلومبودن عثمان مدعی ولایت طاهرین (ع) هستند، زیرا امام (ع) میفرماید: «پس در آن هنگام» یعنی هنگام صعود ابلیس در هوا و ندایش «از ما اظهار بیزاری خواهند جست و متعرض ما خواهند شد...»؛ و لا حول ولا قوة إلا بالله. این مورد اول.
اما مورد دوم: اگر این عده ـیا حداقل برخی افراد از این عدهـ که صیحه را میشنوند، شیعه و ادعای ولایت اهلبیت (ع) را داشته باشند، پس چرا نسبت به صیحۀ اول که علی(ع) و شیعیان او را یاد میکند تردید روا میدارند؟! بهعلاوه چگونه به خود اجازه میدهند که به سبب صیحۀ ابلیس که ندای مظلومیت و قتل عثمان را سر میدهد در صیحۀ اول شک کنند؟! و آیا به ذهن شخصی که به ولایت امیرالمؤمنین (ع) پایبند است خطور میکند که به چنین چیزی شک و تردیدی روا بدارد؟
شکی وجود ندارد که شنوندگان ندای ابلیس شیعه هستند، به دلیل آنچه این روایت شریف بیان میدارد و در فقرۀ اول توضیحش بیان گردید. پس مشکل کجاست؟
مشکل این است که امت و بهخصوص کسانی که ادعای ولایت آل محمد را دارند از اهلبیت دور شدند و آشامیدن از آب گوارای آنان را ترک گفتهاند و آشامیدن از آب بدمزۀ کسانی را انتخاب کردهاند که با هوا و هوس، بهعنوان امام برگزیدهاند و آنان را که خداوند بهعنوان امام برگزیده است ترک گفتهاند و در نتیجه سرگردان و هلاک شدهاند. اکنون گوش جان میسپاریم به آل محمد که در این خصوص پاسخ گفتهاند؛ به این امید که پیش از اتمام فرصت، برای عبرتگیرندگان پندی باشد و این پاسخی مختصر خواهد بود تا این بحث از مقصد خود خارج نشود.
در روایات طاهرین (ع) ـروحم فدایشان بادـ ذکر صیحۀ حق با مضامین متعددی آمده است؛ ازجمله برخی از آنها:([192])
1- امام باقر (ع): «ینادی منادی باسم القائم و اسم ابیه» (ندادهندهای به اسم قائم و اسم پدرش ندا میدهد).
2- امام باقر (ع): «الا ان المهدی من آل محمد فلان بن فلان» (آگاه باشید که مهدی از آل محمد فلانی پسر فلانی است).
3- امام صادق (ع): «ان فلان هو الامیر» (فلانی همان امیر است).
4- امام صادق (ع): «الا ان فلان صاحبالامر فعلام القتال» (آگاه باشید که فلانی صاحبالامر است. پس نزاع برای چیست؟).
5- امام صادق (ع): «فیم القتل و القتال... صاحبکم فلان» (کشتار و نزاع برای چیست؟ ... صاحب شما فلانی است).
6- امام صادق (ع): «الا ان الحق فی علی بن ابیطالب» (آگاه باشید که حق در علی بن ابیطالب است).
7- امام صادق (ع): «و ینادی منادی ان علیا و شیعته هم الفائزون» (و ندادهندهای ندا خواهد داد که علی و شیعیانش همان پیروزمنداناند).
قبل از هرچیز باید بدانیم که آن دو امام همام ـباقر و صادق(ع)ـ از یک شخصیت صحبت میکنند؛ شخصیتی که یکی از نشانهها و دلایلش صیحۀ اول خواهد بود که به وی راهنمایی میکند و اینکه آن دو امام (ع) بزرگوار درصدد ساختن و پرورشدادن امت شمارششده و شناساندن رهبرشان به آنها هستند ـهمانطور که در پیشگفتار بیان شد و آنجا گفتیم که هریک از اوصیا مُهر مخصوص به خود در وصیت مقدس را باز کرده و به آنچه در آن بود عمل میکردهاندـ و صحیح نیست به ذهن کسی خطور کند که مضامین مربوط به صیحه و ندای حق که در کلام این دو امام گذشت، در مقام معرفی چند شخصیت باشد؛ زیرا پرچم حق تنها توسط یک شخص برافراشته میشود نه بیشتر و حق، متعدد نمیگردد. پس آنکسی که به اسمش ندا داده میشود و با اوصاف «قائم»، «مهدی»، «امیر»، «صاحبالامر»، «صاحبتان» و «او علی بنـ ابیطالب (ع) است» توصیف شده چه کسی است؟
کسی که به اسمش ندا داده میشود خودِ امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) نیست، که در این صورت چرا کسی که مدعی است شیعۀ اوست طی یک شب بین ندای اول و ندای ابلیس که در فردای آن است باید به شکوتردید بیفتد؛ آن هم ندایی که تنها برای یاریندادن دعوتکننده به حق نخواهد بود بلکه سببی برای بیزاریجستن از اهلبیت (ع) و ـپناهبرخداـ متعرضشدن به آنان نیز خواهد بود؟ و آیا ذکر اسم علی( با ندای الهی و شنیدهشدنش توسط معتقدان به ولایت او جز بر ایمان و تصدیقشان خواهد افزود؟ پس چه بر سر این افراد خواهد آمد که در بیزاریجستن شتاب میکنند و حتی میگویند این بخشی از سحر و جادوی اهل این خانه است؟ و از میان مدعیان ولایت امیرالمؤمنین و فرزندان پاکش، چه کسی جرئت و جسارتِ گفتن چنین سخنی را دارد؟!
پس این شخص ـکه اسمش در ندای حق گفته میشودـ مَثَل علی (ع) در زمان خودش و قطعهای از او و روحش است و امام مهدی محمد بن الحسن (ع) ـروحم به فدایشـ نیز گرچه همین خصوصیت را دارد ولی مقصود و هدف از این «ندا دادهشده» نیست؛ زیرا آنچه در مورد پدر امام مهدی یعنی امیرالمؤمنین (ع) گفتیم در مورد خود آن حضرت نیز مطرح است. پس اگر صیحه به اسم خود امام مهدی (ع) باشد کدام شیعه به صیحۀ ابلیس (لعنه الله) گوش فرا خواهد داد و ذکر اسم امام مهدی (ع) در صیحه بر ایمان کدامیک از آنها نخواهد افزود؟! درحالیکه روایت، حقیقتی در غایت اهمیت را بیان میکند و آن ـپناهبرخداـ بیزاریجستن از اهلبیت (ع) پس از شنیدن ندای ابلیس ـخدا خوارش کندـ است؛ به این معنا که صیحه، حد فاصلی برای اعلان جماعتی است که ادعای موالات آل محمد را داشتند ـو روشن خواهد شد که این جماعت بسیارندـ ولی با گوش فرادادن به ندای دوم، به برائت و اظهار بیزاری از آنان روی میآورند و ندای اول را ترک میگویند یا بهعبارتدیگر کسی را که ندای الهی به اسم او داده شده است ترک میگویند و به او اعتراض خواهند کرد.
پس این شخص ندا دادهشده چه کسی است؟
او تمثیل علی (ع) در وصیت رسول خدا (ص) در شب وفاتش است و همان کسی است که جدش حضرت مصطفی بخشی از وصیت مبارک خود را مخصوص وی قرار داده و بر ذکر اسامی و صفاتش تأکید فرموده، همانند تأکیدی که بر اولین نفر از ائمۀ دوازدهگانه داشته است. او اولین نفر از مهدیینِ دوازدهگانه و اولینِ مؤمنان به پدرش است، همانگونه که جدش امیرالمؤمنین (ع) اولینِ مؤمنان به رسول خدا (ص) بود؛ و در اینکه اولین ایمانآورنده به حجت زمان خود، همان وصی است و اینکه در ایمانآوردن به حجت، کسی بر او پیشی نخواهد گرفت، حقیقتی است که سزاوار نیست هیچ فرد مؤمن به خدا و فرستادگانش شک و تردیدی نسبت به آن رَوا بدارد؛ زیرا این، سنت خداوند در حجتهایش است و هرگز در سنت خداوند سبحان تبدیل و تغییری نخواهی یافت.
«احمد، عبدالله و مهدی» اسمهای او هستند که جد بزرگوارش رسول خدا (ص) در وصیت خود مخصوص او قرار داده است.
اینها صفات اوست که در وصیت مقدس با آنها متمایز گشته است: «فرزند امام مهدی، اولین مقرب به او، و اولین مؤمن به او»... وقتی با این خصوصیات و مضامین موجود در صیحۀ حق، آرام و قرار بگیریم، او ـیعنی وصی امام مهدی، احمد (ع)ـ اینچنین خواهد بود:
قائم: ... همۀ آل محمد(ع) قائم بهحق هستند، اما او همان قائمی است که مردم در زمان ظهور مقدس با او آزموده میشوند و در حقش روایت وارد شده که او علامت حتمی ظهور امام (ع) است:
از ثمالی روایت شده است: به اباعبدالله امام صادق (ع) عرض کردم: اباجعفر امام باقر (ع) میفرمود: خروج سفیانی از حتمیات است، ندا از حتمیات است، طلوع خورشید از مغرب از حتمیات است؛ و نیز چیزهای دیگر که میفرمود از حتمیات است، امام صادق (ع) فرمود: «و اختلاف بنی فلان حتمی است، قتل نفس زکیه حتمی است، و خروج قائم حتمی است...».([193])
و پوشیده نیست که علامت، یکچیز است و کسی که علامت بر او دلالت میکند چیزی دیگر. اینجا قائم، علامت حتمی ظهور امام مهدی (ع) شمرده شده است، نه اینکه این قائم خود امام باشد؛ زیرا چگونه ممکن است یکچیز علامت حتمی خودش شمرده شود؟!
مهدی: ... که به اسمش ندا داده و گفته خواهد شد «آگاه باشید که مهدی از آل محمد است»... در غیر این صورت آیا حتی یک نفر از شیعیانی که ندای الهی را میشنود که میگوید امام مهدی (ع) از آل محمد است شکوتردید روا خواهد داشت؟! تا آنجا که ندای دومی از سوی ابلیس بیاید که دارای تأثیر بزرگتری باشد و در نهایت اظهار برائت و بیزاری از آل محمد حاصل شود؟!
از حذلم بن بشیر نقل شده است: به امام علی بن حسین (ع) عرض کردم: خروج مهدی (ع) را توصیف فرما و دلایل و علامتهای او را به من بشناسان. فرمود: «قبل از خروج مهدی (ع) خروج مردی در سرزمین جزیره است که او را عوف سلمی گویند، و جایگاه او تکریت است و در مسجد دمشق کشته میشود. پسازآن خروج شعیب بنـ صالح از سمرقند، سپس خروج سفیانی ملعون از وادی یابس (خشک) خواهد بود و او از فرزندان عتبة بن ابوسفیان است. چون سفیانی ظاهر گردد مهدی (ع) پنهان میشود و پسازآن خروج میکند».([194])
مشخص است که این روایت از امام مهدی (ع) سخن به میان نمیآورد؛ زیرا او اساساً پیش از سفیانی ظاهر نشده است تا پس از ظاهرشدن سفیانی مخفی گردد، بلکه سفیانی خودش علامت حتمی ظهور امام مهدی (ع) است. پس در اینجا مقصود از مهدی، اولین مؤمن به امام مهدی (ع) و وصی اوست. او همان احمد است که رسول خدا (ص) او را در وصیت خویش یاد کرده و اسم مهدی را به او نیز عطا فرموده است.
او امیر است: ... امیر لشکر غضب که متولی گرفتن بیعت از سوی پدرش (مَلِک) ـجانم به فدایشـ است. پس او رهبر لشکر پدرش و وصی و فرستادۀ او بهسوی مردم و دست راست او و یمانی اوست. پیشتر با متن حدیث رسول خدا (ص) و با عرضهکردن آن متن به وصیت مقدس دانستیم اسمهای کسی که بین رکن و مقام با او بیعت میشود اسمهای همان کسی است که در وصیت بیان شده است ؛ سلام خدا بر او باد.
و نیز:
سید بن طاووس روایت کرده است: گفت: امیر غضب، نه از این است و نه از آن، اما صدایی میشنوند که نه انسانی گفته است و نه جنّی؛ که با فلانی بیعت کنید، به اسمش که نه از این است و نه از آن، لیکن او خلیفۀ یمانی است».([195])
و همچنین: «پس گِرد میآیند و چشمانتظار کسی میشوند که با او بیعت کنند. در این حین ناگاه صدایی میشنوند که نه انسانی گفته است و نه جنّی، که بیعت کنید با فلانی، به اسمش که نه از این است و نه از آن، لیکن او خلیفۀ یمانی است».([196])
او همان یمانیِ خلیفهای است که امام باقر (ع) یادش کرده و با این خصوصیت، وی را توصیف میفرماید که دارای هدایتگرترین پرچمی است که شما را به امام مهدی( دعوت میکند؛ همچنین بیان فرموده است که به پا خاستن بهسوی او واجب است و شخص نافرمان از او مستحق آتش خواهد بود. پس او با توجه به متن همین حدیث شریف خلیفهای الهی و معصوم است و ندا نیز به نام او خواهد بود.
صاحبالامر: ...که امام باقر (ع) هنگام شمردن سنتهایش از انبیا، وی را یاد فرموده است.
ابوبصیر میگوید: از امام باقر (ع) شنیدم که فرمود: «در صاحب این امر سنتی از موسی (ع)، سنتی از عیسی (ع)، سنتی از یوسف (ع)، سنتی از محمد (ص) است؛ اما از موسی (ع) ترسان و مراقب است و از عیسی (ع) در مورد او سخنانی گفته میشود که در مورد عیسی (ع) گفته شد، و از یوسف (ع) زندان و غیبت و از محمد(ص) اینکه وقتی قیام کند با سیرۀ رسولالله (ص) رفتار میکند و آثار او را بیان (و روشن) میکند؛ سپس شمشیر را هشت ماه بر دوش میگیرد و پیوسته دشمنان خدا را میکُشد تا آنجا که خدا خشنود شود». عرض کردم: خشنودی خداوند عزوجل را چگونه خواهد فهمید؟ فرمود: «خدا در قلبش رحمت میافکند».([197])
واضح است که این حدیث دربارۀ امام مهدی (ع) سخن نمیگوید؛ زیرا اگرچه او نیز صاحبالامر است اما مشخص است که آن حضرت زندانی نمیشود؛ بهعلاوه کسی که در این روایت در وصفش گفته شده شمشیر را هشت ماه به دوش میکشد همان کسی است که قبل از امام (ع) با شمشیر قیام میکند تا با سفیانی و لشکرش پیکار کند؛ و این ـآنگونه که روایات طاهرین (ع) بیان فرمودهاندـ وظیفۀ یمانی است.
یزید کناسی میگوید: از امام باقر (ع) شنیدم که میفرمود: «در صاحب این امر سنتی از یوسف وجود دارد. او فرزند کنیز سِیَهچُرده است، خدا امر او را در یک شب اصلاح میکند»؛([198]) و معلوم است که مادر امام مهدی نرجس، دختر قیصر روم و نوۀ وصی عیسی (ع) است و سیهچرده نیست.
او تمثیل علی بن ابیطالب (ع) در امروز است، پسازاینکه پدرش امام مهدی(ع) تمثیل جدش مصطفی (ص) میباشد.
ابیمروان میگوید از اباعبدالله امام جعفر صادق (ع) دربارۀ فرمودۀ خدای عزوجل که (إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَىٰ مَعَاد)([199]) (آنکسی که قرآن را بر تو نازل کرده است قطعاً تو را به وعدهگاه بازمیگرداند) پرسیدم، حضرت فرمود: «نه؛ به خدا سوگند، دنیا به پایان نمیرسد و از بین نمیرود تا اینکه رسول خدا (ص) و علی( در ثویه گرد هم آیند و با هم ملاقات کنند و در ثویه مسجدی بسازند که دوازده هزار درب دارد»؛ یعنی جایی در کوفه.([200])
پوشیده نیست این مسجدی که ساخته خواهد شد با قائم (ع) ارتباط دارد. از مفضل بن عمر روایت شده است: از امام صادق (ع) شنیدم که میفرمود: «هنگامیکه قائم ما قیام کند زمین با نور پروردگارش روشن خواهد شد و بندگان از نور خورشید بینیاز خواهند گردید، و یک مرد در حکومت او آنقدر عمر خواهد کرد تا هزار پسر برایش متولد گردد، درحالیکه در میان آنان هیچ دختری زاده نشده باشد، و پشت مسجد کوفه مسجدی ساخته خواهد شد که هزار درب دارد و خانههای کوفه به نهر کربلا و به حیره متصل خواهد شد، تا جایی که یک مرد در روز جمعه بهقصد رسیدن به نماز جمعه سوار بر استری تیزرو میگردد اما نمیرسد».([201])
زیرا نماز گزاردن پشت سر او معادل نماز پشت سر رسول خدا (ص) است. در حدیثی طولانی از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود: «مهدی (ع) وارد کوفه میشود درحالیکه سه پرچم [کنایه از سه گروه و جریان] در آنجا هستند که با هم اختلاف دارند. آنها برای وی به صف میشوند تا اینکه امام به منبر میرود و خطبه میخواند و مردم از شدت گریه متوجه حرفهای ایشان نمیشوند... هنگامیکه جمعۀ دوم فرا میرسد مردم میگویند: ای پسر رسول خدا، نمازخواندن پشت سر شما برابر با نمازخواندن پشت سر پیامبر (ص) است و این مسجد گنجایش ما را ندارد. آن حضرت میفرماید: خواستهتان را برآورده میکنم. سپس حضرت به «غری» میرود و مسجدی را طراحی میکند که هزار درب دارد تا ظرفیت مردم را داشته باشد و بر آن بنایی محکم میسازد. سپس پشت قبر امام حسین (ع) نهری حفر میکند که به سمت غریین (نجف و کوفه) جاری میگردد تا آنکه آب به نجف برسد...».([202])
او مردی از [نسلِ] علی (ع) است و حتی امیرالمؤمنین (ع) کار او را کار خودش قلمداد میکند. از عبایه اسدی نقل شده است: امیرالمؤمنین (ع) درحالیکه «مشنکی» بود ـدر منبع چنین آمده و گفته شده: شاید منظور «تکیه داده» باشدـ و من بالای سر آن حضرت ایستاده بودم فرمود: «در مصر منبری خواهم ساخت و ساختمانهای سنگی دمشق را یکبهیک ویران خواهم کرد و یهود و نصاری را از همۀ سرزمینهای عرب بیرون خواهم راند و عرب را با این عصای خود هدایت خواهم کرد». عبایه میگوید: من به آن حضرت عرض کردم: یا امیرالمؤمنین، گویی شما خبر میدهی که بعد از مردن بار دیگر زنده خواهید شد؟ حضرت فرمود: «هیهات! ای عبایه، تو به راه دیگری رفتهای [مقصود من از این سخنان آنگونه که تو گمان کردهای نیست]. آنچه را که گفتم مردی از دودمان من انجام خواهد داد...».([203])
و اگر کار او همان کار امیرالمؤمنین (ع) باشد، پس صیحه به اسم او به معنای صیحه به اسم علی (ع) خواهد بود و بهاینترتیب معنای روایتی را که میفرماید در صیحه گفته میشود «حق با علی است» یا «علی و شیعیانش پیروزند» متوجه خواهیم شد و علت تأثیرپذیری مردم از ندای دوم و ـو پناهبرخداـ بیزاریجستن از اهلبیت(ع) روشن خواهد شد؛ زیرا صیحه به اسم کسی خواهد بود که تمثیل امیرالمؤمنین (ع) در آن روز است و بیزاریجستن از وی به معنای برائت و بیزاریجستن از امیرالمؤمنین (ع) و همۀ اهلبیت است؛ زیرا کسی که آخرین نفر از اهلبیت را انکار کند همانند کسی است که اولینِ آنان را انکار نماید؛ خداوند چنین خواسته است.
از اباعبدالله امام صادق (ع) از پدرانش روایت شده است که فرمود: «در زمان امیرالمؤمنین (ع) آب فرات زیاد شد. آن حضرت و دو فرزندش حسن و حسین (ع) سوار بر مرکب شدند و به ثقیف رفتند. گفتند: علی آمده است تا آب را برگردانند. امام علی (ع) فرمود: به خدا سوگند من و این دو فرزندم کشته خواهیم شد و خداوند در آخرالزمان مردی از فرزندانم را مبعوث خواهد فرمود که خونخواهی ما را خواهد نمود. او از آنان غایب خواهد شد تا اهل گمراهی جدا گردند و جاهل بگوید: خداوند به آل محمد نیازی ندارد».([204])
این مرد، امام مهدی (ع) نیست؛ زیرا او در آخرالزمان ظاهر میشود، نه مبعوث و بعثت آن حضرت پس از شهادت پدرش امام حسن عسکری (ع) بود و واضح است که زمین هرگز از حجت خالی نمیگردد، همچنان که غیبت وی (ع) پس از بعثتش واقع شده است. درحالیکه آنکسی که امیرالمؤمنین (ع) در مورد او صحبت میکند از فرزندان ایشان است که بعثتش در آخرالزمان خواهد بود و پس از بعثتش غیبت خواهد داشت و خونخواه پدران پاکش (ع) میباشد.
همچنین از اباعبدالله امام صادق (ع) روایت شده است درحالیکه دربارۀ پرچم قائم (ع) صحبت میفرمود، بیان داشت: «... و آن پرچم در آنجا [بصره] نزد ماست و کسی آن را باز نمیکند تا وقتیکه قائم (ع) قیام کند و چون قیام فرماید آن را باز خواهد کرد و کسی در مشرق و در مغرب باقی نخواهد ماند مگر اینکه آن را لعنت خواهد کرد. یک ماه از پیش روی آن [و یک ماه پشت سرش] و یک ماه از راستش و یک ماه از سمت چپش ترس وحشت سِیر میکند. سپس فرمود: ای ابامحمد، او خونخواه و خشمگین و اندوهناک خروج میفرماید، زیرا خداوند بر این خلق خشمگین میشود. پیراهن رسول خدا (ص) را که در روز اُحد پوشیده بود بر تن دارد، عمامهاش سحاب [عمامۀ رسول خدا] است، زره فراخ رسول خدا (ص) و شمشیر رسول خدا (ص) ذوالفقار را دارد، شمشیر را هشت ماه بر شانهاش قرار داده، در آشوب میکشد. او با بنیشیبه شروع و دستانشان را قطع میکند و به کعبه میآویزد و ندادهندهای او را ندا میدهد که اینان سارقان خداوند هستند. سپس به قریش میپردازد و از آنها جز شمشیر نمیپذیرد و به آنها جز شمشیر نمیدهد. قائم (ع) خروج نمیکند تا وقتیکه دو کتاب خوانده شوند: کتابی در بصره و کتابی در کوفه در برائت و بیزاریجستن از علی (ع)».([205])
بار دیگر انسان در برابر حقیقتی که این روایت بیان میدارد شگفتزده میشود؛ اینکه در دو شهری که اهلش شیعه خوانده میشوند از علی (ع) بیزاری میجویند؛ اما وقتی این روایت را به آنچه گفته شد و آنچه خواهد آمد ضمیمه کنیم خواهیم فهمید مقصود چیست و متوجه خواهیم شد کسی که در کوفه و بصره به اسمش کتاب خوانده میشود همان تمثیل علی (ع) و ـهمانطور که گفته شدـ کسی است که کارش کار جدش (ع) است.
این فرزند پاک از آلالبیت (ع) (قائم ـ احمد(ع)) همان کسی است که امیرالمؤمنین در حدیث اصبغ بن نباته قصد فرموده است؛ وقتیکه اصبغ بن نباته، آن حضرت را در حال تفکر در امر این فرزند که در آخرالزمان از آنان متولد میگردد مشاهده کرد. اصبغ میگوید: خدمت امیرالمؤمنین (ع) آمدم، دیدم ایشان چوبی در دست گرفته بود و به زمین میزد. به ایشان عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! چه شده است که شما را میبینم متفکرانه سر چوب را به زمین میزنید؟ آیا به این زمین علاقهای دارید؟ حضرت فرمود: «خیر؛ به خدا قسم که هیچوقت رغبتی به زمین و دنیا نداشتهام، لیکن به مولودی فکر میکنم که از نسل فرزند یازدهم از فرزندانم است. او همان مهدی است که زمین را پر از عدلوداد میکند، چنانکه از ظلموجور پر شده است. حیرت و غیبتی برای او پیش میآید که در آن بعضی اقوام گمراه و بعضی دیگر هدایت میشوند». عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! حیرت و غیبت چه مدتی خواهد بود؟ حضرت فرمود: «شش روز یا شش ماه یا شش سال». عرض کردم: آیا واقعاً این امر صورت میگیرد؟ فرمود: «آری، گویی او خلق شده است، ولی ای اصبغ، تو را با این امر چهکار؟ آنها بهترینهای این امتاند همراه با نیکان این عترت». عرض کردم: بعدازآن چه میشود؟ فرمود: «پسازآن، هرچه خدا خواهد میشود زیرا خداوند بداءها، ارادهها، غایات و پایانهایی دارد».([206])
بنابراین او فرزند امام مهدی (ع) و از اهلبیتش است که پیش از او میآید. از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده است که فرمود: «هنگامیکه سفیانی سپاهی را بهسوی مهدی گسیل میدارد در بیدا برایشان خسف رخ خواهد داد [در زمین فرو میروند] که خبرش به شام میرسد. آنها به خلیفۀ خود میگویند: مهدی خروج کرد، با او بیعت کن و به زیر یوغ فرمان او در بیا؛ که در غیر این صورت تو را میکشیم. پس برای بیعتکردن بهسوی او میفرستد. مهدی میرود تا به بیتالمقدس میرسد. خزاین به او میرسد و عرب و عجم و اهل حرب و روم و غیر ایشان بدون هیچ جنگی به اطاعت از او درمیآیند تا اینکه مسجدها در قسطنطنیه و جاهای دیگر بنا میکند و قبل از آن مردی از اهلبیتش بر اهل مشرق خروج میکند، شمشیر را هشت ماه بر دوش میکِشد، میکُشد و مثله میکند و بهسوی بیتالمقدس متوجه میشود...».([207])
و از ابوبصیر از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند، جلیلتر، مکرّمتر و عظیمتر از آن است که زمین را بدون امام عادل وا گذارد». ابوبصیر گفت: فدایت گردم! چیزی به من اطلاع دهید که موجب آرامش خاطرم باشد. فرمود: «ای ابامحمد! مادام که بنیفلان بر اریکۀ سلطنت تکیه زدهاند امت محمد (ص) فرج و راحتی ندارند. وقتیکه دولت آنها منقرض گردید خداوند مردی را که از ما اهلبیت است ظاهر گردانَد که به تقوا دستور میدهد، به هدایت رفتار میکند و در حکمش رشوه نمیگیرد. به خدا قسم من او را به اسم خود و پدرش میشناسم.([208]) آنگاه مردی که بنیهای قوی دارد (کوتاه و خشن است)([209]) و دارای دو خال سیاه است بهسوی ما خواهد آمد. او قائم عادل و حافظ امانت الهی است. او زمین را پر از عدل و داد میکند چنانکه فاجران آن را پر از ظلم و ستم کرده باشند».([210])
و اگر امام مهدی (ع) همان مرد دارای بنیۀ قوی و دارای خال و دو نشانه در بدن باشد، پس آن مردی که امام صادق (ع) میفرماید: «از ما اهلبیت است» و اینکه اسمش را میشناسد چه کسی است؟ با توجه به اینکه همه اسم امام مهدی را میدانند و نیازی نیست که امام صادق (ع) سوگند یاد کند که او را با اسم خودش و اسم پدرش میشناسد. بهعلاوه عمل با هدایت ـکه یکی از صفات این شخص استـ آیا با صاحب هدایتگرترین پرچم که امام باقر (ع) در حدیث یمانی بیان فرموده است ارتباطی ندارد؟ «و در میان پرچمها پرچمی هدایتگرتر از پرچم یمانی نیست. پرچم هدایت، همان است» بهخصوص میدانیم که این هدایت، هدایت خدا و هدایت محمد و آل محمد (ع) است؛ هدایت آنان یکچیز است و کسی که بهسوی آن فرا میخواند نیز یکی است و از همین رو امام دربارۀ وی، چنین تعبیری آورده است که: «از ما اهلبیت است».
ازآنجا که امام صادق (ع) از آمدن امام مهدی (ع) بعد از این مرد با عبارت «سپس میآید...» تعبیر فرموده است پس چه کسی از اهلبیت (ع) پیش از آمدن امام مهدی (ع) و ظهور وی موجود است غیر از کسی که در روایت از او به «خداوند برای امت محمد مردی از ما اهلبیت را مقدر کرده است» تعبیر شده است؛ ولی اگر ما بدانیم که این مرد فقط یکی از آنان محسوب نمیشود بلکه تمثیل علی(ع) نیز به حساب میآید ـکه چندی قبل روشن گردیدـ این سخن امام «سپس میآید...» نیز که اشاره به وجود او (ع) با وجود تمثیلش ـروحم فدای همهشانـ دارد روشن خواهد شد.
این مرد پاک برای همۀ مردم مقدر نشده است ـهرچند که با توجه به روایت یمانی دعوت او برای همۀ مردم استـ و او تنها برای امت محمد (ص) مقدر شده است که این مطلب نیز در پیشگفتار روشن شد. البته این ـپناهبرخداـ محدود کردنِ رحمت خداوند نیست ولی این محدودیت چیزی است که مردم با بیاثر کردن و تکبر ورزیدن علیه داعیان حق، خودشان انتخاب میکنند آنهم در زمانی که یکی از برگزیدگان خداوند و اختصاصیافتگان به رسالات و دین الهی ندای حق را برایشان سر داده است.
بنابراین او همان «احمد» است؛ همان کسی که جدش رسول خدا (ص) او را در وصیت مقدس شب وفاتش نام برده است. او فرزندی است که از پشت یازدهمین فرزند از فرزندان امیرالمؤمنین (ع) متولد شده است. او همان کسی است که امام صادق (ع) میفرماید از خودشان، از اهلبیت، و همچنین از اهلبیت امام مهدی (ع) است، و حتی کارهای او را بهعنوان کارهای آن حضرت (ع) تعبیر کردهاند که روایتش بیان شد. همچنان که او صاحب مضامینی است که از اهلبیت(ع) در چگونگی صیحۀ حق و دهها روایت دیگر که او را با اسم و مسکن و علم و خصوصیات جسمانی و هرآنچه متعلق به امر اوست وارد شده و این مضامین بهقدری زیادند که باید در دایرةالمعارف بزرگی گردآوری شوند و در این بحث نمیگنجند و اگرچه گردآوری این مضامین برای فردی چون من دشوار مینماید، اما امر او روشنتر از خورشید در وسط آسمان است، البته برای کسی که چشمی برای دیدن داشته باشد.
در پایان، روایت زیر را در این زمینه که صیحۀ حق به نام چه کسی است تقدیم جویندگان حق میکنیم تا به مطالب گذشته ضمیمه شود:
مفضل عرض کرد: ای مولای من! چگونه ظهور مهدی (ع) درک خواهد شد درحالیکه باید تنها تسلیم او باشیم؟ امام (ع) فرمود: «ای مفضّل، در شبهه ظاهر میگردد تا آشکار شود. پس ذکرش بلند میشود و امرش آشکار میگردد و به نام و کنیه و نسبش ندا داده میشود. نام عزیزش در محافل دوست و دشمن و مردم باایمان و بیایمان نقل میگردد تا حجّت بر همگان تمام شود و جامعه او را بشناسد و ما پیوسته نام و نشان و نسب او را اعلام کردهایم و گفتهایم که او همنام جدش خاتمالانبیا (ص) و همکنیۀ اوست، تا کسی نگوید که من نام و نسب و کنیۀ او را نمیدانستم. به خدا سوگند آنقدر نام و نسب و کنیۀ او بر زبان مردم جاری میشود تا دیگر برای کسی ابهامی نمانَد. تمام اینها برای این است که حجت بر همگان تمام شود. آنگاه خداوند ـهمانگونه که به جدش وعده داده استـ او را ظاهر میگرداند: (هُوَ الَّذي أَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدىٰ وَدينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَلَو كَرِهَ المُشرِكونَ)([211]) (او کسی است که فرستادهاش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن دين را بر همۀ اديان پيروز گرداند حتی اگر مشرکان را خوش نیاید)».([212])
***
اما صیحۀ ابلیس (لعنه الله)... برخی از پرسشهایی که در مورد صیحۀ حق مطرح گردید در مورد صیحۀ ابلیس نیز مطرح است. اگر کسانی که از اهلبیت (ع) برائت میجویند خود را شیعه میپندارند چگونه میتوان تصور کرد که یک شیعه به ابلیس گوش فرا دهد درحالیکه او برای مظلومیت عثمان در برابر حق علی(ع) ندا سر میدهد؟!
و همانطور که در صیحۀ حق روشن گردید که این صیحه برای تمثیل علی (ع) است وضعیت برای صیحۀ ابلیس (لعنه الله) نیز به همین صورت است؛ یعنی این صیحه برای تمثیل عثمان در این زمان خواهد بود؛ یعنی برای کسی که بهدروغ، لباس اهل دین و علم و زهد و پرهیزگاری و امامت امت را به تن کرده است تا امر بر مردم مشتبه و کسی که بهرهای از نور خداوند ندارد گمراه گردد و به همین دلیل از آل محمد بیزاری میجوید و ـپناهبرخداـ حتی متعرض آنان میگردد و آنها را به سحر و جادو متهم کند؛ و لاحول و لا قوة الا بالله.
رویارو شدن طاغوتهایی که آشکارا با داعیِ حق و اعلان دعوت الهیاش ستم میکنند نتیجهای جز جمعشدن مردم ستمدیده گرد وی را به دنبال ندارد و با وجود اینکه ستمدیدگان همواره اکثریت را تشکیل میدهند اما میبینیم هرگاه دعوتکنندگان بهحق آمدهاند تنها اندکعدهای مستضعف به یاریشان شتافتهاند. این کار آنها چه علتی میتواند داشته باشد؟ و طاغوتهای پنهان و منافق در اجتماع، چه کسانی هستند؟
این طاغوتها همان مدعیان علمی هستند که بدون تنصیب الهی و با حیله و نیرنگ بر سکان رهبری مردم تکیه زدهاند تا از طریق سازوکاری که هدفش ربودن عقلهاست مردم را به توهم و خیال بیندازند؛ زیرا در این کار تبحر پیدا کرده و بر آن متمرکز شدهاند. آری اینان گوشهای از رنگ و بوی حقیقت را در خود دارند، اما نه به این دلیل که به حق و امامان حق معتقدند، بلکه برای فریبدادن مردم با شعار واجبکردن مشروعیت خود بر آنان؛ تا از این رهگذر نقشۀ ابلیس در پنهانیترین پردههای اندوختهاش برای جنگ با خلفای الهی در زمینش ـبهخصوص خلفای قیامکنندهـ و به تأخیر انداختن طرح الهیشان کامل گردد؛ ازاینرو علمای بدنهادِ بیعمل، خنجری هستند که همواره در پیکر امتِ منتظر فرو میروند؛ بهعنوانمثال موسی (ع) مصلح منتظَری بود که بنیاسرائیل انتظارش را میکشیدند و در هنگامهای که فرعون و سپاهیانش آنان را با استضعاف میکشیدند و خوار و ذلیل کرده بودند، به یکدیگر بشارت تولد او را میدادند و خود را برای استقبال از وی آماده میکردند؛ اما وقتی موسی (ع) بهسوی آنان آمد، دعوتش را آغاز کرد و قوم خود را از میان دریا عبور داد، ما شخصیتِ سامری را ـکه از نظر بنیاسرائیل شخصیتی عالِم شمرده میشدـ شاهد هستیم؛ کسی که با وحیِ ابلیس، گوسالهای ساخت تا در زمان غیبت موسی و جانشینشدن هارون (ع)، بهجای خداوند مورد پرستش قرار گیرد و چون هارون آنان را از این کار منع کرد بر وی اعتراض کردند و نزدیک بود او را به قتل برسانند. اینگونه بود که این عالم بیعمل سلاح ابلیس برای جنگ با خلفای خداوند گردید.
هنگام بعثت عیسی (ع) نیز وضعیت به همین صورت بود. وی در وضعیتی مبعوث گردید که عشق علمای بنیاسرائیل به مال و دنیا قابلوصف نبود و پیروانشان بهطور کامل به آنان اقتدا کرده بودند، همچنان که امروز نیز امت در همین وضعیت به سر میبرد. شریعت موسی (ع) به دست عیسی (ع) منسوخ گردید و برخی از اسباب این منسوخ شدن ـاگر نگوییم مهمترین علتـ کارهایی بود که عُلما به انجام رسانده بودند؛ ازجمله تحریف و حلالکردن آنچه خدا حرام کرده بود و حرامکردن آنچه خدا حلال کرده بود در جهت ارضای خواستهای نفسانی و چاپلوسی و تملق طاغوتها. آمدن قائم آل محمد (ع) نیز دقیقاً به همین صورت توصیف شده است؛ اینکه آنچه را که علمای بدنهاد بر اساس خواستها و دروغهای خود بافته و مشروعیت بخشیدهاند از بیخوبُن برمیکنَد و پسازآنکه مردم از کوچک و بزرگ به دنیا روی آوردهاند دعوت بهسوی خداوند و اسلام را از نو آغاز میکند.([213])
آنان در استقبال از عیسی (ع) شکست خوردند و حتی علیه او جنگیدند و سعی در کشتن وی نمودند و با رهبری علمای گمراهی از وی به ستمگران روم بدگویی کردند. همین وضعیت هنگام بعثت حبیب و فرستادۀ خدا محمد (ص) نیز وجود داشت و ماجرای رویارویی آن حضرت با علمای یهود و نصارا و احناف و دیگران برای هرکسی که به ایشان اعتقاد دارد واضح است. رفتار شریح و امثال او با سید جوانان اهل بهشت حسین بن علی (ع) که فتوا به خروج آن حضرت از دین وجوب قتلش داد نیز قابلمشاهده است. حال آیا قائم (ع) با چیزی غیر از سنت الهی در حجتهایش خواهد آمد و آیا سنت خداوند سبحان در مورد دشمنانش یعنی علمای بدنهاد هر بار تغییر کرده است؟! نه؛ به خدا سوگند که در سنت خداوند سبحان تغییر و تبدیلی صورت نمیگیرد. پس مَثَل عثمان همان کسی است که ابلیس به او ندا خواهد داد و او عالمی بیعمل و جایگاهش مانند جایگاه سامری، بلعم بن باعورا، شریح، عثمان، شمر و بسیاری دیگر است. کسی که امروز پیوستن به صف آن شخصیتی که عَلَم دشمنی با قائم آل محمد (ع) را برمیافرازد انتخاب کند، اگر زندگی در گذشته برایش مقدّر میشد، در روزگار موسی و هارون (ع) قطعاً همراه سامری علیه آن دو بزرگوار و همراه علمای بنیاسرائیل علیه عیسی( و همراه علمای یهود و نصارا و احناف علیه رسول خدا(ص) و همچنین همراه شریح، علیه حسین (ع) صفآرایی میکرد.
مالک بن ضمره میگوید: امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «ای مالک بن ضمره! چگونه خواهی بود وقتی شیعیان اینگونه اختلاف میکنند»، و حضرت انگشتان دو دست مبارکش را در هم کردند. عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! در آن زمان هیچ خیری وجود ندارد. حضرت فرمود: «تمام خیر در آن زمان است. ای مالک! آن موقع قائم ما قیام میکند، به سراغ هفتاد نفر که به خدا و پیامبرش دروغ میبندند میرود و آنها را میکُشد و سپس خداوند شیعیان را بر یک امر متحد میسازد».([214])
غیر از علمای بدنهاد چه کسی است که بر خدا و رسولش دروغ میبندد و مردم را با دروغ خود پراکنده میگرداند و قائم (ع) با پاککردن زمین از آنان مردم را بر امری واحد متحد خواهد ساخت؟ بنابراین علمای بدنهاد کسانی هستند که صیحۀ ابلیس به نام بزرگشان ـیعنی عثمان زمانـ زده میشود که سعی در جنگ با خلیفۀ خدا قائم( دارد؛ و عثمان زمان با تمام تلاش خود و نقشۀ گمراهکنندهای که ابلیس به او وحی کرده است برای دور کردن مردم از آل محمد و به تأخیر انداختن روز معلومی که خداوند متعال تا آن روز به ابلیس مهلت داده است تلاش میکند. آیا عاقلی وجود دارد که خودش را از همراهی با ابلیس و سپاهش رها کند؟ به خواست خداوند متعال توضیح بیشتر این مطلب در فصلهای بعد خواهد آمد.
-(4) درس روز اول
شکست در آزمون با خلیفۀ خدا یعنی طرد شدن از رحمت خدا
اگر بخواهیم درس روز اولی را که در آن، خداوند آدم (ع) را خلیفۀ خود در زمینش قرار داد خلاصه کنیم نمیتوانیم از یک حقیقت بزرگ غافل شویم: اینکه امتحان الهی در روز اول بهوسیلۀ خلیفۀ او در زمینش صورت گرفت و طرد از رحمت الهی ـبه خدا پناه میبریمـ سهم کسی بود که در سجده برای او و اطاعت از وی شکست خورد؛ همانطور که برای ابلیس (لعنه الله) حاصل شد.
بر این اساس میتوانیم به مورد دیگری بپردازیم که ارتباطی کامل با این حقیقتِ برگرفته از درس روز اول دارد. روایات فراوانی از ائمۀ هدایت (ع) وارد شده است که به غربال و آزمودهشدن و امتحان امت منتظر امام مهدی (ع) و شکست بیشتر این امت در انتظار، تصریح دارند مگر آن عدهای که به فضل و رحمت خدا از تیررس وعدۀ ابلیس برای فریبدادن تمام خلق خارج میشوند. نمونههایی از این احادیث:
از صفوان بن یحیی روایت شده است که امام رضا (ع) فرمود: «به خدا سوگند آنچه چشم به سویش دوختهاید واقع نخواهد شد تا زمانی که آزموده شوید و جدا گردید تا آنجا که کسی از شما باقی نمانَد مگر اندک اندر اندک».([215])
از ابن ابییعفور از امام صادق (ع) روایت شده که از آن حضرت شنیده است که میفرماید: «وای بر طاغوتیان عرب از شری که نزدیک میشود». عرض کردم: فدایتان شوم. از عربها چقدر با قائم هستند؟ فرمود: «تعدادی اندک». عرض کردم: به خدا قسم! از آنان کسانی که این امر را توصیف میکنند بسیار هستند. فرمود: «گریزی نیست از اینکه مردم خالص شوند، جدا شوند و غربال گردند و از غربال، مردم بسیاری بیرون روند».([216])
و از سلیمان بن صالح در حدیثِ رسیده به امام باقر (ع) روایت شده است که گفت: آن حضرت به من فرمود: «از این حدیث شما، قطعاً دلها بیزار میشوند؛ دلهای مردان. پس این حدیث را به آنان برسانید. سپس هرکس به آن اقرار کرد به او بیشتر برسانید و هرکس انکارش کرد رهایش کنید. گریزی نیست از فتنهای که در آن هر رازدار نهانی و دوست مورد اعتمادی سقوط کند حتی کسانی که درنهایت دقت، تار مویی را به دو نیم تقسیم میکنند تا آن هنگام که جز ما و شیعیان ما باقی نماند».([217])
از ابننباته از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده است که فرمود: «مانند زنبور در میان پرندگان باشید. پرندهای از پرندگان نیست مگر اینکه زنبورعسل را ضعیف میشمارد و اگر پرندگان برکتی را که درون اوست میدانستند با او چنین نمیکردند. با زبانها و بدنهایتان با مردم رفتوآمد کنید و با دلها و کارهایتان با آنان مخالفت نمایید. قسم به خدایی که جانم در دستان اوست آنچه را که دوست دارید نمیبینید تا اینکه برخی از شما در صورت برخی دیگر آب دهان بیندازند و برخی از شما برخی دیگر را دروغگو بنامند و از میان شما ـیا فرمود: از میان شیعیان منـ فقط مانند سرمه در چشم و نمک در غذا باقی بماند. برای شما مثال مردی را میزنم که غذایی دارد و آن را تمیز میکند و پاک مینماید. سپس آن را بهجایی میبرد و آن را تا زمانی که خدا بخواهد رها میکند. سپس نزد آن بازمیگردد و میبیند که کرم در آن وجود دارد. آن را بیرون میآورد و تمیز و پاک میکند. سپس غذا را به خانه بازمیگرداند و تا زمانی که خداوند بخواهد آن را رها میکند. سپس دوباره نزد آن بازمیگردد و میبیند که کرم در آن رشد کرده است. آن را بیرون میآورد و تمیز و پاک میکند و آن را بازمیگرداند. همینگونه ادامه مییابد تا اینکه مقدار اندکی از آن باقی میماند که کرم به آن زیانی نمیرساند. شما نیز به همین صورت جدا میگردید تا اینکه از میان شما فقط گروهی اندک باقی بمانند که فتنهها به آنان هیچ زیانی نرسانند».([218])
احادیثی که در باب خالصکردن و امتحان مردم پیش از ظهور امام مهدی (ع) وارد شدهاند در واقع بسیار هستند؛ اما پرسشی که مطرح میشود: مردم با چه چیزی آزموده، جدا، غربال و خالص میگردند؟ و با چه چیزی دچار فتنه میشوند و باطنشان آشکار میگردد و رازداران و آنان که ادعای نزدیکبودن دارند سقوط میکنند و نقاب از چهرهشان فرو میافتد؟ واضح است که ادعای توحید یا ولایتداشتن ـبا وجود چنین سقوطیـ در این امتحان و آزمون سودی به حالشان نخواهد داشت؛ زیرا شخصِ شکستخورده در این آزمون پیش از آنکه طعم شمشیر حجت خداوند سبحان را بچشد مادامیکه خود را با رحمت خدا مهیا نکند و به راه درست بازنگردد ازنظر خداوند سقوط کرده و از رحمتش مطرود گردیده است.
امیدوارم که درس روز اول در پاسخ به این پرسش کافی باشد. گریزی از این سخن نیست که این غربالشدن، آزمونی بهوسیلۀ خلیفهای از خلفای الهی در زمین و حجتی از حجتهای بر خلقش است و پشت سر گذاشتن آن با فضل خداوند سببی برای باقیماندن در صف سجدهکنندگان برای خلفای مورد رضای او، و شکستخوردن در آن سببی برای خارجشدن از عبودیت و طرد شدن از رحمت خدا و ـپناهبرخداـ مستحق آتش جهنم شدن است و انکار یکی از حجتها و خلفای الهی در زمین، در زمان آن خلیفه و هنگام امتحان با او به معنای انکار تمام حجتهای الهی پیش از او خواهد بود.
از حمران بن اعین روایت شده است: از اباعبدالله امام صادق (ع) دربارۀ امامان سؤال کردم؛ فرمود: «هرکس یکی از امامان زنده را انکار کند تمام امامان گذشته را انکار کرده است».([219])
و ازآنجا که وضعیت شخص شکستخورده در این امتحان، طردشدن از رحمت الهی و محشورشدن در گروه ابلیس (لعنه الله) است پس وسیلۀ امتحان نیز یکی از طاهرین (ع) خواهد بود و ازآنجا که همۀ اینها پیش از ظهور امام مهدی (ع) برای مردم واقع خواهد شد، پس غیر از خلیفۀ خدا (یمانی) چه کس دیگری وجود دارد که در کلام اهلبیت (ع) در حقش چنین حدیث وارد شده است که «سرپیچی کننده از او از اهل آتش است اگرچه نماز بگزارد، روزه بگیرد و ادعای ولایت آل محمد را پیش از آن داشته باشد»؟ و چه کسی غیر از او «شما را به صاحبتان و به راه حق و راه مستقیم» دعوت میکند؟ اینها خصوصیات کسی است که خلیفۀ خدا باشد و نه هیچکس دیگر.
پس این امتحان با کسی انجام خواهد شد که صیحه به نامش زده میشود؛ یعنی قائم آل محمد و یمانی آنها (ع). کسی که او را بپذیرد پدران پاک و حجتهای گذشتۀ خداوند را پذیرفته است و کسی که او را رد کند همۀ حجتهای الهی را رد کرده و مستحق آتش شده است، اگرچه بهدروغ و ریا ادعای ولایت داشته باشد. همۀ اینها با این سخن امام باقر (ع) که میفرماید «سرپیچیکننده از او مستحق آتش است» بیآنکه نیازمند توضیح و تفصیلی باشد دانسته میشود. پس نیک بنگرید و باز هم بنگرید آیا امروز دعوتکننده بهسوی خدا ـاحمدالحسن (ع)ـ با چیز دیگری به سویتان آمده است؟
همانطور که امتحان الهی با آدم و سایر خلفای الهی وسیلهای برای جداکردن خط سجدهکنندگان از خط معترضان متکبر بوده است، امروز نیز احمدالحسن (ع) وسیلهای برای جداسازی است. پس مردم با او از درون خود پرده برداشتند و هریک صدای خود را در برابر آل محمد بلند کرده، کینه و حسد و تکبر خود را در برابر کسی که خداوند او را به کَرَم خویش مخصوص گردانیده و با فضل خویش برگزیده و برای رسالت خویش انتخاب کرده است نمایان ساخت؛ و این همان بیماری دائمی ابلیس (لعنه الله) هنگام مبعوثشدن هرکدام از انبیا یا اوصیاست.
بهعلاوه همانگونه که سجدۀ چهارهزارسالۀ ابلیس (خداوند، خوارش کند) پس از شکستش در عبور از امتحان با خلیفۀ خدا سودی برایش نداشت، کسی که ادعای ولایت آل محمد را دارد و در امتحان با خلیفۀ الهی امروز ـکه هرچه خلفای الهی پیشین آوردهاند او نیز آورده استـ شکست میخورد نیز سودی به حالش نخواهد داشت؛ چه برسد به دیگران.
از امیرالمؤمنین (ع) در حدیثی طولانی روایت شده است که فرمود: «کسی که کارها را به مالکش تسلیم کند در برابر امرش تکبر نورزیده است، آنگونه که ابلیس در برابر سجده برای آدم (ع) تکبر ورزید. بیشتر امتها در برابر اطاعت انبیای خود تکبر ورزیدند و توحید سودی به حالشان نداشت، همانگونه که آن سجدۀ طولانی سودی به ابلیس نرساند. او یک سجدۀ چهارهزارساله انجام داد درحالیکه با آن، چیزی جز زینت دنیا و امکانِ داشتنِ مهلت اراده نکرده بود. ازاینرو نماز و روزه جز با هدایتیافتن به راه نجات و طریق حق سودی نخواهد داشت. خداوند عذر بندگانش را با تبیین نشانهها و ارسال فرستادگانش قطع کرده است تا پس از فرستادگان، مردم را حجتی در برابر خدا نباشند. او زمینش را از عالِمی که خلق به او محتاجاند و دانشجویی([220]) که بر راه نجات است خالی نگذاشته است. این عده، اندکشمار هستند».([221])
پس امتحان و پاکسازی که امروز انجام میشود از حقیقت ادعای مردم به ایمان داشتن به آیات و غیب و ملکوت خدا و پیروی از علی و اولادش (ع) و اعتقاد به کلام حجتها و خلفای الهی ـبلکه سروران این حجتهاـ پرده برمیدارد و هرکسی که ادعای نزدیکی دارد و تمام دوستان معتمد، افراد مدعی و رازدار، و آنان که از حقایقِ امور روشنگری میکردهاند سقوط خواهد کرد. پس مؤمن، ایمانش را آشکار و کافر، کفر پنهانیاش را که در پوشش نفاق مخفی کرده بود بروز خواهد داد. زمان، عهدهدار پردهبرداشتن از این امور است گرچه به طول انجامد و بهترین آشکارکنندۀ آن، امتحان با حجتی از حجتهای خداست. پس اندک اندر اندک باقی خواهند ماند و آنها کسانی هستند که عبور از این فتنه و آزمون برایشان نوشته شده است ولی وضعیت اکثریثِ قاطع همان است که روایات معصومین (ع) روشن کرده است. خدا برای ما کافی است و او چه نیک وکیلی است.
یک نکته قابلذکر است؛ اینکه امتحان اول در پشت کوفه واقع شد. امیرالمؤمنین (صلوات خدا بر او) فرمود: «اولین بقعهای که خداوند در آن عبادت گردید پشت کوفه بود، هنگامیکه خداوند به ملائکه دستور به سجده برای آدم (ع) در پشت کوفه را صادر فرمود».([222]) در این حدیث نکتهای برای تیزبینان وجود دارد. این کوفهای که خداوند سبحان امتحانِ اول با خلیفه را در آن مشیت فرمود، حقتعالی چنین اراده فرموده است که امتحان امروز با خلیفهاش نیز دوباره در همانجا تکرار شود و کسی که موفق به سجده گردد همانند فرشتگان، نجات یابد و کسی که همچون ابلیس امتناع کند و تکبر ورزد مطرود گردد، و پسازآن، دیگر مانند مهلتدادنِ به ابلیس، به کسی مهلتی داده نخواهد شد؛ زیرا فرق بین این دو امتحان در این نکته است که امتحان اول برای شروع سلطنت ابلیس بود و امتحان امروز برای شروع دولت عدل الهی و پایاندادن به ابلیس است که پایانش نیز در کوفه به دست قائم (ع) در روز معلوم خواهد بود و انشاءالله که این پایان نزدیک است؛ و سپاس و ستایش از آن خداوند، آن پروردگار جهانیان است که ما را به این راه هدایت فرمود که اگر خداوند هدایتمان نمیکرد ما هدایت نمییافتیم.
-فصل دوم
نمونههایی از معترضان بر خلفای الهی پس از ابلیس (لعنه الله)
هابیل و هبةالله دو خلیفۀ خدا هستند و قابیل اعتراض میکند.
نوح (ع) خلیفۀ خداست و دوقیل و جماعتش اعتراض میکنند.
ابراهیم (ع) خلیفۀ خداست و نمرود و جماعتش اعتراض میکنند.
موسی (ع) خلیفۀ خداست و فرعون و جماعتش اعتراض میکنند.
عیسی (ع) خلیفۀ خداست و هیرودیس و علمای بدنهاد اعتراض میکنند.
محمد (ص) خلیفۀ خداست و رؤسای ادیان و حکّام اعتراض میکنند.
امیرالمؤمنین (ع) خلیفۀ خداست و عمر و جماعتش اعتراض میکنند.
آل محمد (ع) (امامان) خلفای خداوند هستند و بنیامیه و بنیعباس اعتراض میکنند.
پسازآنکه وضعیت معترض، منکر و متکبر اول بر خلیفۀ خدا در زمین را دانستیم سعی میکنیم بهاختصار اشارهای داشته باشیم به برخی از معترضانی که در هر زمان، به سنت اولین اعتراضکننده در امتحان الهی با خلیفۀ خدا تمسک میجویند. از عبارت «بهاختصار» استفاده میکنم زیرا این افراد بهواقع بسیار هستند. بیشتر مردم حق را خوش نمیدارند و به نعمت پروردگار خود کافر هستند. پسازآن ـانشاءالله تعالیـ عرصه برای پرداختن به قرآن جهت بیان برخی از گفتههای معترضان و روش آنها در انکار و مجادله به باطل و یکیبودن اهدافشان باز خواهد بود.
-هابیل و هبةالله دو خلیفۀ خدا هستند و قابیل اعتراض میکند
هابیل و هبةالله اوصیای آدم (ع) هستند و قابیل اعتراض میکند.
قابیل به اینکه پدرش، آدم (ع)، خلیفه و جانشین خدا در زمین باشد اعتراضی نداشت و اصلاً با این موضوع امتحان نشد، بلکه امتحان او با برادرش هابیل بهعنوان وصی و خلیفۀ الهی در زمین پس از آدم (ع) بود و به همین ترتیب پس از کشتن هابیل با برادرش هبةالله آزموده شد. او با قتل هابیل در امتحان با وی شکست خورد و این اولین جنایتی بود که بر این زمین واقع شد. خداوند چنین خواست که خط سیر معترضان با انجام قتل، و خط سیر سجدهکنندگان با راضیشدن به خداوند سبحان ـخالق و فریادرسشانـ آغاز شود. ابتدای این ماجرا با پیشکشکردن قربانی آن دو بود:
از حبیب سجستانی روایت شده است که امام باقر (ع) فرمود: «وقتی دو فرزند آدم قربانی را پیشکش کردند از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. فرمود: از هابیل پذیرفته شد و از قابیل پذیرفته نشد. به همین دلیل در قابیل حسادت شدیدی وارد شد و به حق هابیل تجاوز کرد. او پیوسته در کمین هابیل و منتظر تنها شدنش بود. سپس دور از چشم آدم (ع) بر او غالب گردید و ناگهان بر او حملهور شد و او را به قتل رساند».([223])
نگاهی گذرا به داستان کشتهشدن هابیل توسط قابیل برای شما روشن میکند که قاتل ـآن تکبرکننده بر خلفای الهیـ دقیقاً به همان بیماری ابلیس (لعنه الله) مبتلا بود؛ یعنی کینه و حسدی که در نتیجۀ اختصاصدادن علم به هابیل توسط خداوند و پذیرفتهشدن قربانی وی و پذیرفتهنشدن قربانی مجرم متکبر در قابیل شکل گرفته بود.
از ابوحمزه ثمالی از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود: «وقتی آدم از آن درخت خورد به زمین هبوط کرد. هابیل و خواهر همزادش و سپس قابیل و خواهر همزادش برای او متولد گردیدند. سپس آدم به هابیل و قابیل دستور داد که قربانی پیشکش کنند. هابیل گوسفند داشت و قابیل زراعت. هابیل بهترین قوچ از میان گوسفندانش را پیشکش کرد و قابیل چیزی از زراعتش را تقدیم کرد که همانند آنچه به خانهاش میبرد خالص و تمیز نبود. قربانی هابیل پذیرفته شد ولی قربانی قابیل پذیرفته نشد؛ و این سخن خداوند متعال است که میفرماید: (وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ...)([224]) (و بهحق، داستان دو پسر آدم را برايشان بخوان، آنگاهکه قربانی آوردند از یکیشان پذيرفته شد و از ديگری پذيرفته نگردید...) تا انتهای آیه. علامت پذیرفته شدن قربانی این بود که توسط آتش خورده میشد؛ پس قابیل بهسوی آتش رفت و برایش خانهای درست کرد و او اولین کسی بود که آتشکده ساخت و گفت: این آتش را عبادت خواهم کرد تا قربانی من نیز پذیرفته شود.
سپس ابلیس، دشمن خدا، بهسوی او رفت ـدرحالیکه او همچون خون در رگ، در فرزندان آدم جریان داردـ و به او گفت: ای قابیل، قربانی هابیل پذیرفته شد ولی قربانی تو پذیرفته نشد. تو اگر او را به حال خود رها کنی او نسلی خواهد داشت که بر نسل تو فخر خواهند فروخت و خواهند گفت: ما فرزندان کسی هستیم که قربانیاش پذیرفته شد و شما فرزندان کسی هستید که قربانیاش رها گردید. پس او را به قتل برسان تا نسلی نداشته باشد که بر نسل تو فخرفروشی کند؛ بنابراین وی را به قتل رساند. وقتی قابیل بهسوی آدم بازگشت، آدم به او فرمود: ای قابیل، هابیل کجاست؟ گفت: در جایی که قربانی تقدیم کردیم دنبالش بگرد. آدم رفت و هابیل را کشته یافت. آدم گفت: چه زمین لعنتشدهای که خون هابیل را پذیرفت. آدم چهل شب بر هابیل اشک ریخت.
سپس آدم از پروردگارش فرزندی تقاضا نمود و صاحب پسری شد و او را هبةالله نامید؛ زیرا خداوند او و خواهر همزادش را با هم به او داد. وقتی نبوت آدم پایان یافت و روزگارش کامل گردید خداوند به او وحی کرد: ای آدم! نبوت تو پایان یافت و روزگارت کامل گردید، پس علمی را که نزد توست و ایمان و اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوت را در دنبالۀ نسل خود، نزد فرزندت هبةالله قرار بده که من علم و ایمان و اسم اکبر و آثار علم نبوت را در نسل تو تا روز قیامت منقطع و زمین را بدون عالمی که دین و طاعتم با او شناخته شود رها نخواهم کرد. او مایۀ نجات برای کسانی خواهد بود که از این زمان تا زمان نوح متولد میگردند. آدم به نوح بشارت داد و فرمود: خداوند پیامبری مبعوث خواهد فرمود که اسمش نوح است. او بهسوی خدا دعوت خواهد کرد و قومش او را تکذیب خواهند کرد و خداوند آنان را با طوفان هلاک خواهد نمود. بین آدم و نوح ده نسل فاصله بود که همگی پیامبر بودند. آدم به هبةالله وصیت کرد که هرکس از شما او را دریابد باید به او ایمان بیاورد، از او پیروی کند و او را تصدیق نماید که در این صورت از غرقشدن نجات خواهد یافت...
سپس وقتی هبةالله آدم (ع) را دفن کرد قابیل به سویش آمد و گفت: ای هبةالله، دیدم که پدرم آدم، علمی را به تو اختصاص داده که به من نداده است. این علمی است که برادرت هابیل با آن دعا کرد و قربانیاش پذیرفته شد و من تنها به این جهت او را کشتم تا نسلی نداشته باشد که بر نسل من فخر بفروشند و بگویند: ما فرزندان کسی هستیم که قربانیاش پذیرفته شد و شما فرزندان کسی هستید که قربانیاش ترک گردید. حالا اگر تو از علمی که پدرت به تو اختصاص داده است چیزی آشکار کنی تو را نیز مثل برادرت هابیل خواهم کشت».([225])
او در برابر قانون خداوند در مورد حجتهایش تسلیم نشد؛ قانونی که همچون سدی در برابر تکبر «من» در نفس افسارگسیختۀ معترضی که میخواهد به مرادش برسد قد عَلَم میکند؛ «منی» که میخواهد به مرادش برسد، حتی اگر با ریختن خون کسانی که خدا آنها را برای رسالتش برگزیده و رسالتش را به آنها اختصاص داده است صورت پذیرد! علیرغم اینکه آدم (ع) به امر خداوند سبحان به هبةالله تصریح کرده بود و خودش بههیچوجه دخالتی در این موضوع نداشت (خداوند به او وحی کرد: ای آدم! نبوت تو پایان یافت و روزگارت کامل گردید... نزد فرزندت هبةالله قرار بده) و علیرغم علمی که خداوند مخصوص وی گردانده بود (... پس علمی را که نزد توست... نزد فرزندت هبةالله قرار بده) و آنچه از پدر وصیتکنندهاش (و آدم به هبةالله وصیت کرد...) از مواریث نبوت و اسم اکبر و دیگر موارد دریافت کرده بود ـباوجود تمامی اینهاـ قابیلِ مجرم با وقاحت تمام، بار دیگر خلیفۀ الهی یعنی هبةالله را به قتل تهدید میکند که اگر علم الهی مخصوص به خودش را آشکار کند ـهمانطور که پیش از او هابیل به آن علم مخصوص گشته بودـ او را نیز خواهد کشت.
این سنت در خلفا و حجتهای الهی بعدی جریان یافت. هرگاه خداوند به آنان اذن برافراشتن علم بهعنوان سلاحی در میدان رویارویی با متکبران و منحرفان و رسوا کردنشان داد آنان را تهدید به قتل کردند و حتی کشتند. در این زمینه شواهد بسیار و کافی وجود دارد؛ ازجمله کاری که مأمون عباسی با امام رضا (ع) انجام داد وقتیکه آن حضرت علم الهیاش را برای مردم با تمام جناحبندیهایی که داشتند عرضه فرمود؛ درست همانگونه که امروز قائم آل محمد (ع) انجام میدهد؛ هنگامیکه علم خود را برای مردم نشان داد تمام باطل با نمادهای مختلفش مفتضح گردید و درنتیجه علمای منحرفِ گمراهی، خون پاکش را مباح کردند.
دوباره «من» در نفس متکبر قابیل بازگشت تا با خلیفۀ خدا بجنگد: «ای هبةالله، دیدم که پدرم آدم، تو را مخصوص به علمی کرده که به من اختصاص نداده است... که بر نسل من فخر بفروشند».
در وصیت آدم (ع) به فرزندش بشارت به نوح (ع) وجود داشت و این سنت الهی دیگری در حجتها و خلفای الهی است که حجت قبلی به حجت بعدی وصیت میکند تا انجام وظیفه برای کسانی که هنگام مبعوثشدن او آزموده میشوند آسان گردد. این لطف و رحمتی از سوی خداوند سبحان به خلقش است ولی سنت ابلیس و قابیل به همراه نوح نیز باز میگردد. این مرتبه اعتراضکننده چه کسی است؟!
***
-نوح (ع) خلیفۀ خداست و دوقیل و جماعتش اعتراض میکنند
خداوند متعال نوح را بهعنوان اولین پیامبر اولوالعزم در میان قومش مبعوث گردانید:
«و پادشاه قومش مردی جبار، نیرومند و متکبر بود که دوقیل فرزند عویل فرزند لامک فرزند جنح فرزند قابیل نام داشت؛ و او اولین کسی بود که شرب خمر کرد... و او و قومش بتهای پنجگانه را میپرستیدند: ودّ، سواع، یغوث، یعوق و نسر و اینها بتهای قوم ادریس (ع) بود. سپس بتها را افزایش دادند تا آنجا که هزارونهصد بت بر تختهای طلا و نقره که با انواع فرشهای فاخر مَفروش بودند داشتند. بر آن بتها تاجهایی مزیّن به جواهر و لؤلؤ و یاقوت قرار داده و جهت تعظیم و بزرگداشت، خدمهای برایشان گماشته بودند».([226])
مشخصههای دعوت نوح (ع) برای قومش عبارت بودند از: «دعوت بهحق با نرمی و رقّت و مهربانی. سپس اصرار ورزیدن بر رحمت و مهربانی به کسی که به حق ایمان آورده است و صبر در برابر کسی که در همان ابتدا ایمان نمیآورد، شاید پسازآن بهحق ایمان آورد، و فعالیت شبانهروزی و در نهان و آشکار برای رسانیدن حق، بدون اینکه خسته و ناتوان گردد... در تمامی این وضعیتها باید به یاری الهی یقین داشت، به خداوند پناه برد، در پناهگاه او قرار گرفت و به او توکل نمود؛ توکلی حقیقی، به این معنا که بنده مصداق این آیۀ کریمه شود: «لاقوة الا بالله» (هیچ نیرویی نیست مگر به مشیت خداوند)».([227])
حقتعالی سخن نوح (ع) را ـدرحالیکه مردمش را دعوت میکردـ چنین حکایت میفرماید: (قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَآتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ)([228]) (گر من دليل روشنی از پروردگارم داشته باشم، و از نزد خودش رحمتی به من داده باشد که بر شما مخفی مانده [آيا باز هم رسالت مرا انکار میکنيد]؟! آيا ما میتوانيم شما را به پذيرش اين دليل روشن مجبور سازيم، با اينکه شما کراهت داريد؟!).
و میفرماید: (أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)([229]) (آيا به شگفت آمدهايد از اينکه بر مردی از خودتان از سوی پروردگارتان وحی نازل شده است تا شما را بترساند و باشد که پرهيزگاری پیشه کنید و مورد رحمت قرار گيريد؟!).
اما آن رحمتی که نوح نجار بهعنوان فرستادۀ الهیِ مبعوثشده برای مردمش به همراه داشت سودی به آنان نرساند و تکبرشان را از بین نبرد بااینکه او نهصدوپنجاه سال میانشان، شبانهروز و نهان و آشکار، بهسوی خداوند سبحان دعوت میکرد.
حقتعالی میفرماید: (قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیلاً وَنَهَاراً * فَلَمْ یزِدْهُمْ دُعَائی إِلَّا فِرَاراً * وَإِنِّی كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَاراً * ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهَاراً * ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَاراً)([230]) (گفت: ای پروردگار من، قوم خود را شب و روز دعوت کردم * اما دعوت من چيزی جز فرار از حق بر آنان نيفزود! * و هر بار که دعوتشان کردم تا تو آنها را بيامرزی، انگشتهایشان را در گوشهای خود کردند و جامه به سر کشيدند و پای فشردند و هرچه بيشتر سرکشی کردند * پس به آواز بلند دعوتشان کردم * سپس آشکارا و نهان برای آنان بيان داشتم).
از امام صادق جعفر بن محمد (ع) روایت شده است که فرمود: «نوح دوهزار و پانصد سال زندگی کرد که هشتصدوپنجاه سال آن قبل از بعثتش بود و نهصدوپنجاه سال دعوت کرد. دویست سال در کار کشتی و پانصد سال پس از پایینآمدن از کشتی و فروکشکردن آب بود».([231])
انکاری که نوح نبی (ع) از سوی قومش دید ناشی از قصور و کوتاهی او در دلایلی که بیان میکرد نبود. همانطور که پیشتر دانستیم او با وصیتی که پیامبر خدا آدم (ع) وی را در آن ذکر کرده بود بر آنان احتجاج میکرد: «خداوند پیامبری مبعوث خواهد فرمود که اسمش نوح است. او بهسوی خدا دعوت خواهد کرد و قومش او را تکذیب خواهند کرد و خداوند آنان را با طوفان هلاک خواهد نمود»؛ و نیز ـطبق آنچه قرآن برای ما حکایت میکندـ با «علم آشکار»: (ألَمْ تَرَوْا کیفَ خَلَقَ اللهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً * وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فیهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً * وَ اللهُ أَنْبَتَکمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً * ثُمَّ یعیدُکمْ فیها وَ یخْرِجُکمْ إِخْراجاً * وَ اللهُ جَعَلَ لَکمُ الْأَرْضَ بِساطاً * لِتَسْلُکوا مِنْها سُبُلاً فِجاجاً)([232]) (مگر ندیدید که چگونه خداوند هفتآسمان را طبقهطبقه آفریده است؟ * و ماه را در ميان آسمانها مايۀ روشنايی، و خورشيد را چراغ فروزانی قرار داده است* و خدا شما را چون گیاهی از زمین رویانید * سپس شما را به همان زمين باز میگرداند، و بار ديگر شما را خارج میسازد * و خدا زمین را براى شما فرش گستردهای قرار داد * تا در راههاى وسیع آن عبور کنید).
این همان مطلبی است که امام رضا (ع) در حدیث خود اشاره میفرماید. در این حدیث آمده است: «... و آدم به هبةالله وصیت کرده بود تا در اولین روز هر سال، عهد و میثاق بر این وصیت را از مردم بستاند و آن روز برایشان عیدی باشد تا بر بعثت نوح ـهنگامیکه مبعوث میشودـ همپیمان باشند. در وصیت هر نبی به همین صورت بود تا اینکه خداوند تبارکوتعالی محمد را مبعوث فرمود. آنان نوح را فقط با علمی که نزدشان بود شناختند و این سخن خداوند متعال است که میفرماید: (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحا)([233]) (و ما نوح را فرستادیم) تا پایان آیه ...».([234])
او را تکذیب کردند و دعای آن حضرت برایشان چیزی جز گمراهی و دوری از حق نیفزود. وقتی از او نافرمانی کردند (قالَ نُوحٌ رَبِ إِنَّهُمْ عَصَوْنی وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یزِدْهُ مالُهُ ولَدُهُ إِلاَّ خَسارا * وَ مَکرُوا مَکراً کبَّاراً) (نوح گفت: پروردگارا! آنان مرا نافرمانى کردند و کسى را پیروى نمودند که مال و فرزندش جز بر زیان وى نیفزود * و نیرنگى بس بزرگ حیله کردند) و حتی تمسکجستن به بتهایشان را ـکه بهجای خدا میپرستیدندـ بیشتر کردند (وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا یغُوثَ وَ یعُوقَ وَ نَسْرا) (و گفتند: دست از خدايان و بتهای خود برنداريد، و نه «وَدّ» را رها کنید و نه «سُواع» و نه «یغُوث» و نه «یعُوق» و نه «نَسْر» را) و به سبب جرم و خطایی که مرتکب شدند مستحق آتش گردیدند: (مِمَّا خَطیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ یجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللهِ أَنْصاراً)([235]) (همگی بهخاطر گناهانشان غرق شدند و در آتش دوزخ وارد گشتند، و جز خدا، ياورانی برای خود نيافتند).
از خلاصۀ آنچه قرآن کریم دربارۀ احتجاج نوح (ع) با قومش برای ما حکایت میکند، چیزی به نام معجزۀ مادی ـکه امروز مردم از دعوتکننده به خدا ـاحمدالحسن (ع)ـ درخواست میکنند و تنها با آن میخواهند وی را تصدیق کنندـ دیده نمیشود، و درعینحال ـباوجود اینکه نوح معجزهای مادی نمیآوردـ مقصد تکذیبکنندۀ نوح آتش است. این نکته اگر بر چیزی دلالت داشته باشد تنها بر این نکته دلالت میکند که معجزۀ مادی برای تقویت و تأیید دعوت خلفای الهی در زمین میآید، نه بهعنوان محوری که ایمانداشتن یا نداشتن در گِرو آن باشد. قانون شناخت حجت، قانونی است که خداوند مخصوص خلفایش در زمینش قرار داده و اصلی است که آنها با آن بهسوی مردمشان میآیند و آنها با آن قانون شناخته میشوند.
باوجود تمام تلاشی که نوح (ع) در دعوت مردم به خداوند سبحان انجام داد تعداد مؤمنان به او از هشت نفر تجاوز نکردند.
از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «هشت نفر از قوم نوح به او ایمان آوردند. او نامش عبدالجبار بود و نوح نامیده شد؛ زیرا بر خودش نوحهسرایی میکرد».([236])
نوح (ع) هم در نسب خونی و هم در حقّی که دارد به هبةالله میرسد و سرکردۀ دشمنانش در تکبر و نسب به قابیل، و به این صورت دو خط متمایز میگردد: خط سجدهکنندگان برای خدا و خلفایش ـکه اقلیت را تشکیل میدهندـ و خط متکبران که همواره اکثریت را تشکیل میدهند. سنت خدا در مدعیان ایمان یا اصرارکنندگان بر کفر از همان ابتدا از این دو خط تجاوز نکرده است؛ سنتی که آنانی را که طینتشان خبیث بوده است از خط سجدهکنندگان خارج و به اصل خود یعنی کسانی که از همان ابتدای امر تکبر ورزیدند ملحق میکند.
از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «چون او از خداوند براى قوم خود درخواست عقوبت كرد خداوند عزوجل روح الأمين ( را با هفت هستۀ خرما فرستاد و به او گفت: اى پيامبر خدا! خداوند تبارکوتعالی به تو مىگويد: اینها خلايق و بندگان من هستند و آنها را با صاعقهاى از صاعقههای خود نابود نمىكنم، مگر پس از محکمكردن دعوت و استوارساختن حجت؛ پس بار ديگر تلاش خود را در دعوت قومت به کار ببند ـكه من برای این کار به تو پاداش خواهم دادـ و اين هستهها را بكار که فرج و خلاصی تو آنگاه خواهد بود كه آنها برويند، رشد کنند و ميوه دهند؛ و اين را به مؤمنان پيرو خود بشارت بده.
چون پس از زمانى طولانى درختها رویيدند، پوست گرفتند، داراى ساقه و شاخه شدند، ميوه دادند و به بار نشستند از خداوند سبحانومتعال درخواست كرد تا آن وعده را عملى سازد، اما خداوند تبارکوتعالی فرمان داد تا از هستههای اين درختها بكارد و دوباره صبر و تلاش کند و حجت را بر قومش استوار نماید. او این مطلب را به طوایفى كه به او ايمان آورده بودند خبر داد و سيصد تَن از آنان از دين برگشتند و گفتند: اگر مدعاى نوح حق بود در وعدۀ پروردگارش خلافی واقع نمىشد.
سپس خداوند تبارکوتعالی هر دفعه دستور مىداد كه بار دیگر هستهها را بكارد تا آنجا که نوح نيز هفت مرتبه آنها را كاشت و بهاینترتیب هر مرتبه طایفهای از طوایفی که به او ایمان آورده بودند از دين برمىگشتند تا جایی که هفتادوچند نفر بيشتر باقى نماندند. آنگاه خداى تبارکوتعالی وحى فرمود كه اى نوح! هماكنون صبح روشن از پسِ شب تار دميد و حق محض و صاف از ناخالص و كدر آن جدا شد، زيرا تمام کسانی که طينت خبیثی داشتند از دين بيرون رفتند که اگر من درحالیکه اين طوایفِ از دين بيرونشده را باقى گذاشته بودم و كفار را نابود مىكردم، به وعدۀ خود دربارۀ مؤمنانى كه در توحيد اخلاص پیشه کرده بودند و به رشتۀ نبوت تو چنگ زده بودند وفا نمیکردم؛ زيرا من وعده كرده بودم كه آنان را در زمين جانشین كنم و دينشان را استوار سازم و ترسشان را به ایمنی مبدّل گردانم تا با رفتن شک از قلبهایشان عبادت من خالص شود، و چگونه اين جانشينى و استوارى و تبديل خوف به امن و ایمنی ممكن باشد درحالیکه ضعفِ يقينِ از دين بيرونشدگان و پلیدیِ طينت و بدیِ درون آنها ـكه از نتايج نفاق استـ و گمراهشدن آنها را مىدانستم. اگر آنها رایحۀ سلطنت مؤمنان را آن هنگام كه ايشان را جانشين زمین میسازم، بر تخت سلطنت مینشانم و دشمنانشان را نابود میکنم استشمام مىكردند، باطن نفاقشان را مستحكم كرده، دشمنى با برادرانشان را آشكار مىكردند و در طلب رياست و فرماندهى با آنها مىجنگيدند و بهتنهایی به امرونهی میپرداختند. باوجود فتنهانگيزى و جنگ و نزاع بين ايشان چگونه تمكين و استوارى در دين و انتشار این امر در بین مؤمنان ممكن خواهد بود؟! هرگز چنين نيست (وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وحْيِنا) (و آن کشتی را در برابر دیدگان ما و با وحی ما بساز)».([237])
در اینجا میتوان به چند نکته اشاره داشت:
علیرغم اینکه خداوند سبحان در برابر کارهای حقی که انجام میدهد مورد سؤال واقع نمیشود، اما بهسبب رحمتی که دارد خلقش را عذاب نمیکند مگر پس از تأکید دعوت برای آنان و ملزمکردنشان به حجت «و آنها را با صاعقهاى از صاعقههای خود نابود نمىكنم مگر پس از محکمكردن دعوت و استوار ساختن حجت».
صبر و شکیبایی خلفای الهی و صبرشان در دعوت مردم بهسوی خداوند متعال علیرغم به درازا کشیدن سرآمد و قساوت دشمنان «پس بار ديگر تلاش خود را در دعوت قومت به کار ببند».
پاکسازی مدعیان ایمان به خلفای الهی که در ظاهر در خط سجدهکنندگان به نظر میرسند و جداسازی آنان از کسانی که ایمانشان مستقر است؛ تا بهاینترتیب به کسانی که از همان ابتدا کفر خود را آشکار کردهاند ملحق شوند و پسازاین پاکسازی حقیقت با پردهبرداری از نهان سینهها آشکار میشود «اى نوح! هماكنون صبح روشن از پس شب تار دميد و حق محض و صاف از ناخالص و كدر آن جدا شد، زيرا تمام کسانی که طينت خبیثی داشتند از دين بيرون رفتند».
و سبب این پاکسازی این بود که خداوند سبحان به کسانی که به نوح( ایمان آوردند وعدۀ خلافت و تمکین داده بود و باوجود صاحبان طینت خبیث و درونهای پلید در صف مؤمنان، تمکین برای مؤمنان حاصل نمیشد و آنان پس از هلاکشدن کسانی که از ابتدا کفر خود را آشکار کرده بودند دوباره بازمیگشتند و نفاق خود را گسترش میدادند و پیکاری جدید با کسانی که قبلاً در جبهۀ حق همقطار بودند به راه میانداختند. باوجود این فتنهانگیزیها و جنگها چگونه ممکن بود تمکین حاصل گردد؟!
پسازاین خالصسازی و مرتدشدن صاحبان طینتهای خبیث، امر الهی برای ساختن کشتی صادر گردید.
و ازآنجاکه سنت الهی یکسان است و هرگز تبدیل نمیشود آنچه در زمان نوح( جاری شد امروز نیز جریان دارد و این امت نسبت به امتهای پیشین نوظهور و متفاوت نیست.
امام صادق (ع) پسازاین سخن خود در حدیث گذشته (وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وحْيِنا) (و آن کشتی را در برابر دیدگان ما و با وحی ما بساز) میفرماید: «قائم ( نيز اینچنین است؛ ایام غيبتش طولانى مىشود تا حق محض و ايمان خالص از ناخالصش با از دین خارجشدنِ هرکسی از شيعيان که طينت ناپاكى دارد مشخص شود؛ كسانى كه ممكن است چون بهخلافترسیدن، تمكين و امنیت منتشرشده در عهد قائم (را احساس كنند نفاق پیشه کنند». مفضل گوید: عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! این نواصب گمان میکنند که این آیه([238]) دربارۀ ابوبکر و عمر و عثمان و على نازل شده است. فرمود: «خدا دلهاى این ناصبان [دشمنان اهلبیت] را هدایت نکند. کِی دین مورد رضایت خدا و رسولش با انتشار امنیت در میان امت و رفتن ترس از دلهایشان و برچیده شدن شک و تردید از سینهها در زمان یکی از آنان یا در عهد على (ع) اتفاق افتاده است؟! باوجود ارتداد مسلمانان و فتنههایى که در دوران آنها به جوش آمد و جنگهایى میان آنان و کفار به وقوع پیوست؟!».([239])
پس از همۀ درد و رنجی که نوح (ع) از قوم خود ـدرحالیکه آنها را بهسوی خداوند سبحان دعوت میکردـ متحمل شد امر الهی به ساختن کشتی صادر گردید. تکذیبکنندگان معترض از کنارش عبور میکردند و برای آنچه میساخت مسخرهاش میکردند. طوفان، عقوبت تکذیبکنندگان شد و نوح (ع) به همراه کسانی که به او ایمان آوردند و همراهش سوار کشتی شدند نجات یافت و وعدۀ خداوند سبحان به گشایش و هلاکشدن کافران محقق گردید: «و اما باقیماندگان قوم نوح (ع) [عدهای] بهخاطر تکذیب پیامبر خدا، نوح (ع)، غرق شدند و افراد دیگر نیز بهخاطر راضیشدن به تکذیبِ تکذیبکنندگان غرق گردیدند. کسی که از امری غایب باشد و به آن راضی گردد مانند کسی است که آن را ببیند و انجامش دهد».([240])
نوح نبی(ع) پس از کوچی طاقتفرسا که در دعوت بهسوی خداوند سپری میکند ـهمچون رَویۀ معمول حجتهای الهی گذشته و حجتهای بعدیـ آرامآرام به نطقۀ بازگشت بهسوی پروردگار خود نزدیک و هنگام وفاتش آمادۀ بیان وصیت خود میشود؛ وصیتی که در آن وصیِ بعد از خود را معرفی میکند و امت بعدی را برای استقبال از قائم از میان فرزندان خود ـخلیفۀ خدا، هود (ع)ـ آماده میکند.
از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «وقتی وفات نوح (ع) فرا رسید شیعیان را فرا خواند و فرمود: بدانید پس از من غیبتی است که در آن طاغوتها آشکار خواهند شد و خداوند عزوجل با قائم از میان فرزندانم برای شما گشایش خواهد آورد. نام او هود است و او دارای سَمت([241]) و سکینه و وقار است. او در خلقت و اخلاق شبیه من است و خداوند هنگام ظهورش دشمنان شما را با باد، هلاک خواهد کرد. آنان همیشه منتظر هود (ع) و ظهورش بودند تا اینکه زمان بر آنان طولانی شد و دلهای بسیاری از آنان سخت گردید و خداوندی که یادش بلند است پیامبر خود، هود را ـکه از او ناامید شده بودندـ ظاهر گرداند. بلا از آنان دفع شد و دشمنان با باد عقیم هلاک گشتند؛ بادی که خداوند بلندمرتبه آن را توصیف کرده و فرموده است: (ما تَذَرُ مِنْ شَیءٍ أَتَتْ عَلَیهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ کالرَّمیم)([242]) (به هرچه مىوزید آن را همچون استخوانهای پوسيده میساخت). بعد از آن، غیبت واقع شد تا اینکه صالح (ع) ظهور کرد».([243])
و ازآنجا که وصیت، الهی است لازم است بنگریم که خداوند سبحان هنگام کاملشدن روزگار خلیفهاش، نوح، از او چه چیزی خواسته است. امام رضا (ع) در حدیث زیر این مطلب را برای ما روشن فرموده است: «چون نبوت نوح به سر رسید و روزگارش کامل شد خداوند عزوجل به او وحی فرمود که اى نوح بهراستیکه نبوت تو به سر آمد و روزگارت کامل گردید. آن علمى را که در اختیار داری به همراه ایمان و اسم اکبر و میراث علم و آثار نبوت در نسل خود نزد سام بگذار. همچنان که من آنها را از خاندان پیغمبرانى که میان تو و آدم بوده قطع نکردهام و هرگز زمین را بدون عالمى که بهوسیلۀ او دینم دانسته شود و راه طاعتم شناخته گردد رها نکنم تا وسیلۀ نجات کسانى باشد که در دوران وفات یک نبی تا بعثت نبی دیگر به دنیا مىآیند. پس از «سام» جز «هود» نخواهد بود؛ و میان نوح و هود انبیایی بودند که برخی پنهانی بودند و برخی آشکار. نوح (ع) گفت: خداوند تبارکوتعالی پیامبری مبعوث خواهد کرد که نامش هود است و او قوم خود را به خداى تبارکوتعالی دعوت خواهد کرد و آنها او را تکذیب خواهند کرد و بهراستیکه خداى عزوجل آنها را هلاک خواهد کرد. هرکدام از شما که او را درک کردید به او ایمان بیاورید و پیرو او باشید تا آن خدایی که یادش بلند است شما را از عذاب بهوسیلۀ باد رهایی بخشد. نوح به فرزندش سام دستور داد تا در اولین روز هر سال عهد این وصیت را بستاند و آن روز را عید بگیرند و طبق آنچه در این وصیت بود بر بعثتِ هود و زمانى که خروج میکند پیمان ببندند. پس چون خداوند تبارکوتعالی هود را مبعوث فرمود آنان در علم و ایمان و میراث علم و اسم اکبر و آثار علم نبوت که نزدشان بود نظر کردند و دانستند که او همان هود نبی است که پدرشان نوح (ع) به او بشارت داده بود؛ پس به او ایمان آوردند، او را تصدیق و از او پیروی کردند و از عذاب باد نجات یافتند... خداوند عزوجل میفرماید: (وصَّى بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَ یعْقُوب)([244]) (و ابراهیم و یعقوب، پسران خود را به آن سفارش کردند).
و این سخن حقتعالی: (وهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یعْقُوب) (و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم) تا آن [وصیت] را در اهلبیت او قرار دهیم (وَ نُوحاً هَدَینا مِنْ قَبْل) (و نوح را از پیش هدایت نمودیم)([245]) تا آن را در اهل بیت او قرار دهیم. پس دنبالۀ نسل انبیا که پیش از ابراهیم بودند به ابراهیم ایمان آوردند، و بین هود و ابراهیم ده نبی وجود داشت».([246])
***
-ابراهیم (ع) خلیفۀ خداست و نمرود و جماعتش اعتراض میکنند
هود و انبیای الهی پس از او به ابراهیم (ع) بشارت دادند. خداوند او را نیز ـهمانگونه که حجتهای پیش از او توصیفش کرده بودندـ بهعنوان پیامبری اولوالعزم و خلیفهای در زمینش و حجتی بر خلقش مبعوث فرمود. ولادت او در زمان طاغوت زمانش و رئیس معترضان به خلافت الهیاش ـنمرودـ ماجرایی دارد که اباعبدالله امام جعفر صادق (ع) توضیح میفرماید.
حضرت فرمود: «پدر ابراهیم منجّم نمرود بن کنعان بود و نمرود از رأی و نظر او خارج نمیشد. او شبی از شبها به ستارهای نگاه کرد و هنگام صبح گفت: امشب چیز عجیبی دیدم. نمرود گفت: چه چیزی؟ گفت: دیدم فرزندی در همین سرزمین ما متولد میشود که ما به دست او هلاک میشویم و زمان زیادی سپری نخواهد شد تا کسی به او حامله شود. نمرود تعجب کرد و گفت: مقصودت حاملهشدن زنان است؟ گفت: جز این نیست! مُنجِّم تنها دانسته بود که او در آتش سوزانده خواهد شد و نفهمیده بود که خداوند او را نجات خواهد داد. امام در ادامه فرمود: سپس نمرود زنان را از مردان دور کرد و همۀ زنان را در شهر نگه داشت تا هیچ مردی با آنها خلوت نکند...».([247])
و از ابنمسکان روایت شده است: امام صادق (ع) در حدیثی فرمود: «... و مادر ابراهیم (ع) به او حامله گردید درحالیکه حاملگیاش معلوم نبود. چون زمان وضع حملش فرا رسید گفت: ای آزر، من بیمار شدهام و میخواهم از تو دوری گزینم. در آن زمان وقتی زنها بیمار میشدند از شوهران خود کناره میگرفتند. او بیرون رفت و در غاری خلوت گزید و ابراهیم (ع) متولد شد. او ابراهیم را مهیا نمود و در قنداق گذاشت و به منزلش بازگشت و درِ غار را با سنگ مسدود کرد. خداوند برای ابراهیم (ع) از انگشتان شستش شیر جاری کرد و مادرش به او سر میزد. نمرود برای هر زن حاملهای مأموری گماشته بود و تمام فرزندان پسر را سر میبرید. اینچنین مادر ابراهیم (ع) او را از ذبحشدن فراری داد. ابراهیم در آن غار در یک روز بهاندازهای رشد میکرد که دیگران در یک ماه رشد میکردند تا اینکه در آن غار به سن سیزدهسالگی رسید».([248])
و ازآنجا که آن بزرگوار (ع) همانگونه که امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «با معرفت بر خداوند بیدار و هوشیار شد و دلایلش به علم ایمان ـدر حالی که پانزده سال داشتـ به او احاطه یافت»، فراوانی سجود و صلواتش بر محمد و آل محمد بر خلیلشدن او تأثیر داشت و بهاینترتیب ابراهیمِ جوان در راه خداوند «خلیلالرحمن» گردید.
از ابن ابیعمیر با سندی که ذکر کرده روایت شده است: به امام صادق (ع) عرض کردم: چرا خداوند عزوجل ابراهیم را خلیل خود کرد؟ فرمود: «به دلیل فراوانی سجدهاش بر زمین».([249])
و از عبدالعظیم حسنی روایت شده است: از امام هادی (ع) شنیدم که میفرمود: «خداوند ابراهیم را تنها به این دلیل خلیل خود قرار داد که صلواتش بر محمد و آل محمد و اهلبیتش ـسلاموصلوات خدا بر او و خاندانشـ بسیار بود».([250])
این دو در واقع به یکچیز بازمیگردند؛ زیرا کسی که بر سادات خلفای خداوند در زمینش ـیعنی محمد و خاندان پاکشـ صلوات میفرستند ناگزیر باید روحش نیز سجدهگزار باشد و امر خداوند در آنان را اطاعت نماید وگرنه صلوات بر آنان لقلقۀ زبانی بیش نخواهد بود و خلیلالرحمن از چنین نسبتی به دور است!
همانطور که ایمان آن حضرت (ع) به رؤیا ـکه مطابق روایاتـ کلمات پروردگارش است تأثیری در رسیدنش به مراتب کمالی داشت که خداوند سبحان برای او اراده فرموده بود.
حقتعالی میفرماید: (وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا کَذلِکَ نَجزءي الْمُحْسِنينَ * إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ)([251]) (و ما ندايش داديم: ای ابراهيم! * رؤیا را تصدیق کردی و ما اینچنین نيکوکاران را پاداش میدهيم * بهراستیکه این همان آزمایش آشکار بود). ابلیس ـدشمن دیرین فرزند آدمـ آرام و قرار ندارد، درحالیکه فضل خداوند بر بندهاش ابراهیم و صبر و تسلیم و تصدیق او به کلمات پروردگار هنگام آزمودهشدن با رؤیای ذبحکردن جگرگوشهاش اسماعیلِ وصی را میبیند؛ پس تلاش کرد تا این خانوادۀ پاک توحیدی را از طریق دل مادر مهربانش از هم بگسلاند: «وقتی مادر اسماعیل (ع) در میان آن دره به کعبه ـبه آستانۀ کعبهـ نگاه کرد ابلیس به او ملحق شد و گفت: آن شیخی که دیدم کیست؟ گفت: او شوهرم است. ابلیس گفت: آن پسری که همراهش دیدم چه؟ گفت: او پسرم است. گفت: من دیدم که آن پسر را خوابانده بود درحالیکه چاقو در دست داشت و میخواست او را ذبح کند. گفت: دروغ میگویی! ابراهیم (ع) مهربانترین مردم است، چطور ممکن است فرزندش را ذبح کند؟! گفت: قسم به پروردگار آسمان و زمین و این خانه، دیدم که او را خوابانده و چاقو به دست گرفته است تا ذبحش کند. گفت: چرا؟ گفت: ادعا میکند پروردگارش چنین فرمانی به او داده است. گفت: حق این است که از پروردگارش اطاعت کند. در این هنگام به دلش افتاد که خداوند در مورد فرزندش دستور صادر کرده است. چون (هاجر) عبادتش را تمام کرد در آن دره بهسوی منا شتافت درحالیکه دستش را روی سرش گذاشته بود و میگفت: پروردگارا مرا بهخاطر آنچه با مادر اسماعیل کردم مواخذه نفرما».([252])
پس از آنکه خداوند سبحان بهجای اسماعیل ذبیح، قوچی را فدا کرد و خلیلالرحمن امتحان الهی را به فضل پروردگار کریمش با موفقیت پشت سر گذاشت ابلیس (لعنه الله) خوار و رسوا بازگشت.
اعلان دعوت الهی توسط این پیامبر خدا (ع) از اراده و خواست خداوند سبحان تجاوز نمیکند. او با وصیتی که حجتهای پیشین در آن از او یاد کرده بودند بهسوی قومش رفت؛ آنجا که در حدیثی طولانی از اباعبدالله امام صادق (ع) آمده است: «... و نوح به سام وصیت کرد، و سام به عثامر... و حفسه به عمران، و عمران آن را به ابراهیم خلیل (ع) تحویل داد...».
و همچنین با «علمی» که بر قومش احتجاج کرد. حقتعالی از زبانِ وی چنین حکایت میکند: (أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنی مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یأْتِک فَاتَّبِعْنی أَهْدِک صِراطاً سَوِیا)([253]) (ای پدر! دانشی برای من آمده که برای تو نيامده است؛ بنابراين از من پيروی کن، تا تو را به راه راست هدايت کنم).
و با پرچم البیعة لله (بیعت از آنِ خداست): (قالَ أَفَرَأَیتُمْ ما کنْتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنْتُمْ وَ آباؤُکمُ الْأَقْدَمُونَ * فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لی إِلاَّ ربالعالمین * الَّذی خَلَقَنی فَهُوَ یهْدینِ * وَ الَّذی هُوَ یطْعِمُنی وَ یسْقینِ * وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یشْفینِ * وَ الَّذی یمیتُنی ثُمَّ یحْیینِ * وَ الَّذی أَطْمَعُ أَنْ یغْفِرَ لی خَطیئَتی یوْمَ الدِّینِ)([254]) (گفت: آیا در آنچه مىپرستیدهاید تأمل کردهاید؟ * شما و نیاکان پیشین شما؟ * قطعاً همۀ آنها دشمن من هستند مگر پروردگار جهانیان * همان کسی که مرا آفريد و پيوسته راهنماییام میکند * و کسی که مرا غذا میدهد و سيراب مینمايد * و هنگامی که بيمار شوم مرا شفا میدهد * و همان کسی که مرا میميراند و سپس زنده میکند * و کسی که اميد دارم گناهم را در روز جزا ببخشد).
و این همان قانون خداوند در حجتهایش است که پیشتر گفته شد. پس او در میان مردم همانگونه که از سوی خداوند سبحان مأمور شده بود اعلان کرد و صدایش را تا برپایی ساعت به دلهای موحدان رساند.
از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند جلجلاله وقتی به ابراهیم فرمان داد تا در میان مردم ندای حج سر دهد، او بر «مقام» ایستاد و به بلندی رفت تا اینکه بهموازات ابوقبیس قرار گرفت و در میان مردم ندای حج سر داد و [صدای خود را] به تمام کسانی که در پشت مردان و رحم زنان بود تا آن هنگام که ساعت برپا شود شنواند».([255])
خداوند سبحان و متعال به ابراهیم (ع) فرمان نمیدهد که خود را بیش از اینکه او دعوتکننده بهحق است بشناساند: (وَ أَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ عَلی کُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ)([256]) (و مردم را به حج فرا خوان تا پياده يا سواره بر هر شتر تکيدهای از هر راه دوری نزد تو بيايند)؛ فقط آنها را بخوان؛ اما در مورد شناخت و حقانیت تو، فرض بر این است که آنان خود بر چنین شناختی توانا هستند و به هیچ «دلیلی» که بر آن دلالت کند نیاز ندارند؛ چراکه تو فرستادۀ پروردگارشان هستی؛ پروردگاری که آنان را آفریده است. آیا انسان پروردگارش را ـکه او را آفریده استـ گم میکند و نمیتواند به او متصل شود و از او سؤال نماید؟!
آری؛ داعی حق، دعوتش را آغاز و آن را در برابر همۀ قومش آشکار کرد و با آنان مخالفت نمود و از عبادت بتها نهیشان کرد و آن بندۀ موحد که جز از خدا ترسی ندارد با تمام صلابت در برابر نمرود ـآن متکبر وارث ابلیس و قابیل و دوقیل در انکار و تکبر بر حجتها و خلفای الهیـ ایستاد.
از اباعبدالله امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «ابراهیم (ع) با قومش مخالفت و با خدایانشان دشمنی کرد تا آنجا که بر نمرود وارد شد و با او به دشمنی و مجادله برخاست. ابراهیم گفت: (رَبِّی الَّذی یحْیی وَ یمیت)([257]) (پروردگار من کسی است که زنده میکند و میمیراند) تا آخر آیه؛ تا آنکه در یکی از عیدهایشان بر بتهایشان وارد شد. گفتند: کسی بر بتها جرئت پیدا نمیکند مگر جوانی که به آنها عیب میگرفت و از آنان بیزاری میجست. برای او کیفری بزرگتر از آتش نیافتند. به نمرود خبر دادند و او برایش هیزم جمعآوری کرد و آتشی افروخت. سپس او را در منجنیق نهاد تا در آتش بیندازد و این ابلیس بود که در ساختن منجنیق برای سوزاندن ابراهیم (ع) آنان را راهنمایی کرد».([258])
در مدت صدوهفتادوپنج سالی که ابراهیم خلیل (ع) عمر کرد با دعوت بهسوی خدا با تمام سختیاش و تنهاییِ راه حق ـکه در این دعوت متمثل شدهـ بود زندگی کرد تا آنجا که طاقت دیدن هیچ بندهای را خارج از بندگی خداوند نداشت.
از اباعبدالله امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «وقتی ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را دید متوجه مَردی شد که زنا میکرد؛ پس او را نفرین کرد و او مُرد. سپس دیگری را دید و او را نیز نفرین کرد و مُرد؛ تا سه نفر را دید و آنان را نفرین کرد و مُردند. خداوند عزوجل به او وحی فرمود: ای ابراهیم، دعای تو مستجاب است، پس کسی از بندگانم را نفرین نکن؛ زیرا اگر من چنین میخواستم اصلاً آنان را خلق نمیکردم. من خلقم را بر سه دسته آفریدم: بندهای که مرا عبادت میکند و هیچچیز را شریکم قرار نمیدهد و من ثوابش میدهم. بندهای که غیر مرا عبادت میکند و از دستم راه گریزی ندارد؛ و بندهای که غیر مرا عبادت میکند و من از صلبش کسی را بیرون میآورم که مرا پرستش میکند».([259])
سید احمدالحسن (ع) در خصوص آنچه دعوت این خلیفۀ الهی را هنگام بعثتش متمایز میگرداند میفرماید:
«1- برخورد با شدت و تندی که نرمی در آن راه ندارد. ابراهیم با قومش روبهرو شد و فرمود: (... مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ * قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ * قَالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ... * وَتَاللهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ)([260]) (... اين تنديسها که به پرستش آنها دل نهادهايد چيستند؟ * گفتند: پدرانمان را ديديم که آنها را میپرستيدند * گفت: مسلماً هم شما و هم پدرانتان در گمراهی آشکاری بودهايد... * و به خدا سوگند، در غياب شما، نقشهای برای نابودی بتهايتان میکشم). در اینجا رویارویی با سرعت عجیبی از جَدل و استدلال زبانی به انکار با دست و استفاده از سلاح مخرّب در زمان خودش ـیعنی تبرـ انتقال مییابد. (فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ)([261]) (آنها را در هم کوبید مگر بزرگترينشان را، که شاید به سراغ آن بروند). ابراهیمِ مؤمن را یکه و تنها در جمع علمای گمراهی و مقلدان کوردل و بندگان طاغوت آوردند؛ ولی ابراهیم تسلیم نشد و روش نرم و ملایم را پیش نگرفت؛ بلکه با شدت و تندی با آنها روبهرو شد. آنان از ایشان( پرسیدند: (قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ)([262]) (گفتند: ای ابراهيم، آیا تو با خدایان ما چنين کردهای؟) و او (ع) با حالت مسخره و ریشخند به آنها پاسخ میدهد: (قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ)([263]) (گفت: بلکه اين کار را بزرگشان کرده است! از آنها بپرسيد اگر سخن میگويند).
ای کوردلان، از آنان بپرسید. ای کسانی که فطرت خودتان را ـکه خداوند شما را بر آن سرشته استـ آلوده کردهاید؛ ای کسانی که به خودتان، رنگی غیر از رنگ خدایی زدهاید، از آنان بپرسید؛ ای کسانی که خود را با علومی پوشیده داشتهاید که آکنده از جدل و سفسطۀ شیطانی است و ادعا میکنید که اینها تمثیلی از دین هستند، از آنان بپرسید، ای واژگون شدگان؛ اما پاسخی نیافتند جز اینکه: (لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاءِ يَنْطِقُونَ)([264]) (تو خود میدانی که اينان سخن نمیگويند) و این پیامبر بزرگ به این گروه ملعونِ واژگونشده، بهتندی پاسخ میدهد: (قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَلا يَضُرُّكُمْ * أُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ)([265]) (آيا به جای خدا چيزی را میپرستيد که نه کمترين سودی برای شما دارد، و نه زيانی به شما میرساند؟ * اُف بر شما و بر آنچه جز خدا میپرستيد! آيا تعقل نمیکنید؟) و (قَالَ أَفَرَأَيْتُمْ مَا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ * فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ)([266]) (گفت: آیا در آنچه مىپرستیدهاید تأمل کردهاید؟ * شما و نیاکان پیشین شما؟ * قطعاً همۀ آنها دشمن من هستند مگر پروردگار جهانیان).
درنهایت، پاسخی برای ابراهیم(ع) نیافتند جز آتشی که در درونشان زبانه میکشید: (قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ)([267]) (گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را ياری کنيد، اگر کاری از شما ساخته است). اینجاست که دست رحمت الهی کشیده میشود تا این مؤمنی را که بهخاطر خداوند خشمگین شده است دربرگیرد. (قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ * وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ * وَنَجَّيْنَاهُ... * وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا)([268]) (گفتيم: ای آتش، بر ابراهيم سرد و سلامت باش * آنها میخواستند ابراهيم را با اين نقشه نابود کنند؛ ولی ما آنها را زيانکارترين مردم قرار داديم * و رهانیدیم او را... * و همه را پيشوايانی ساختیم که به امر ما هدايت میکردند).
2- در دعوت ابراهیم (ع) هیچ مدارایی در کار نیست؛ بلکه برخوردی است سریع که اتفاقات در آن با سرعت حیرتآوری پشت سرِ هم رخ میدهند.
3- مشخصبودن هدف و ضربهای که پشت باطل را میشکند؛ و برخورد با باطل، با تندی و با سرعت و بدون حسابکردنِ مقیاسهای مادی و آنچه اهل باطل از سُلطههای دنیوی و دینی در اختیار داشتند و بهواسطۀ آنها میتوانستند مردم را خوار و سبک نمایند. هنگامیکه بنده یقین داشته باشد که «لا قوة الا بالله» (هیچ نیرویی نیست مگر به مشیت خداوند) بهتنهایی با میلیونها نفر و بدون اینکه عِدّه و عُدّهشان را بسیار بداند مواجه میشود؛ چراکه عِدّه و عُدّۀ او، خداوند واحد قهّار سبحانومتعال است».([269])
درد و رنج او نزد قومش که بر او احاطه داشتند پایان نمییابد؛ بلکه رنجی که پیامبر خدا، لوط (ع) در زمان خودش از سوی معترضان دید او نیز دید؛ وضعیتی که گوشهای از آن را امام باقر (ع) روایت میفرماید: «قوم لوط از با فضیلتترین اقوامی بودند که خداوند آنان را آفرید؛ پس شیطان سخت به دنبال آنان افتاد. یکى از فضایل و خوبیهای قوم لوط این بود که هرگاه براى کاری بیرون مىرفتند همۀ مردان خارج مىشدند و زنان باقی میماندند و ابلیس نیز پیوسته برای آنان تدارک میدید. هنگام مراجعه به منازل خویش هرآنچه را که آنها انجام داده بودند ابلیس تباه مىساخت. به یکدیگر گفتند: بیایید کمین کنیم و ببینیم این کسی که محصول ما را تباه میکند چه کسی است. کمین کردند و پسرکى را در کمال زیبایى یافتند و به او گفتند: تو همان کسی هستى که هرروز نتیجۀ کار ما را از بین مىبرى! پس نظرشان بر این قرار گرفت که او را بکشند و براى این منظور او را شبهنگام نزد مردى گذاشتند... تا آنجا که ابلیس به او آموخت این عمل را با او انجام دهد؛ پس نخستین کسی که به او آموخت ابلیس بود، و آنگاه آن مرد آن را به دیگران آموخت و سپس ابلیس پنهانی گریخت. چون روز فرا رسید مرد آنچه را که با جوان کرده بود براى دیگران بازگفت و آنان از او در شگفت شدند درحالیکه مردم نمىدانستند این جوان، چه کسی بوده است؛ بهاینترتیب مردم به این عمل مبادرت کردند تا آنجا که مردها در ارضاى جنسى به همجنسان خود بسنده کردند. سپس در کمین رهگذران مىنشستند و با آنان همان میکردند، بهگونهای که رهگذران از شهر آنان عبور نمىکردند. مردان براى ارضاى جنسى، زنان را وانهادند و به پسران روى آوردند. از طرف دیگر، شیطان چون دید کارش در بین مردان رواج یافت نزد زنان آمد و خود را به شکل زنى درآورد و به آنان گفت: مردان شما همجنسبازی مىکنند. گفتند: آرى ما خود این را دیدهایم. در این میان لوط (ع) آنان را موعظه و به آنان سفارش مىکرد و ابلیس نیز آنان را اغوا مىکرد تا آنکه زنان نیز به زنان اکتفا کردند.
چون حجت بر آنان تمام شد خداوند جبرئیل، میکائیل و اسرافیل (ع) را در چهرۀ نوجوانانى که قبا به تن کرده بودند گسیل داشت. آنان بر لوط پیامبر گذر کردند درحالیکه او مشغول زراعت بود. حضرت پرسید: کجا مىروید. من تاکنون کسى را زیباتر از شما ندیدهام. گفتند: آقاى ما، ما را بهسوی صاحب این شهر فرستاده است... لوط گفت: آیا میتوانم درخواستى از شما داشته باشم؟ گفتند: درخواست تو چیست؟ فرمود: تا شروع تاریکى شب همینجا بمانید... آنان نشستند. امام میفرماید: سپس لوط دخترش را فرستاد و گفت: براى آنان نان و آب و نیز عبایى که آنان را از سرما بپوشاند ببر.
چون آن دختر به دنبال این کار رفت باران شروع به باریدن کرد. لوط گفت: الآن است که سیل، این فرزندان را با خود ببرد. گفت: برخیزید تا برویم. لوط از کنار دیوار حرکت مىکرد ولى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل از میانه راه مىرفتند. لوط به آنان گفت: ای فرزندان من از این کناره بروید. آنان گفتند: آقاى ما گفته است از وسط راه حرکت کنید. لوط تاریکى را غنیمت مىدانست؛ ولی شیطان گذر کرد و کودکی را از آغوش زنى گرفت و به چاه افکند. مردم شهر همگی بر درِ خانۀ لوط فریاد میزدند و چون نگاهشان به آن پسران در خانۀ لوط افتاد گفتند: ای لوط، گویا تو هم همین عمل ما را انجام میدهی؟ حضرت فرمود: اینان مهمانان من هستند و مرا شرمندۀ آنان نکنید. گفتند: آنان سه نفرند؛ یکى از آنان را خود برگیر و دو نفر دیگر را در اختیار ما قرار ده. امام میفرماید: لوط آنان را به درون اتاق برد؛ و فرمود: ایکاش اهلبیتی داشتم تا از من در برابر شما محافظت میکردند.
امام فرمود: آنان بر درِ خانۀ لوط همدیگر را هل میدادند و در را شکستند و لوط را به زمین افکندند. پس جبرئیل به او گفت: (إِنَّا رُسُلُ رَبِّک لَنْ یصِلُوا إِلَیک) (ما فرستادگان پروردگار تو هستیم. آنها هرگز به تو دسترسی پيدا نخواهند کرد) و (جبرئیل) مشتى سنگریزه برداشت و بر صورت آنان پاشید و فرمود: روىتان زشت باد! و همۀ اهل شهر کور شدند. لوط به آنان گفت: اى فرستادگان خدا! پروردگار من دربارۀ این مردم چه فرمانى به شما داده است؟ گفتند: به ما فرمان داده است تا آنان را سحرگاه عذاب کنیم. لوط گفت: من از شما درخواستى دارم. گفتند: درخواست تو چیست؟ گفت: هماینک آنان را عذاب کنید چون مىترسم خدا از عذاب آنان برگردد. آنان گفتند: ای لوط! (إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَریبٍ)([270]) (وعدهگاه آنان صبح است. آیا صبح، نزدیک نیست؟!) براى او که مىخواهد آنان را عذاب کند؟ تو همراه دخترانت از شهر خارج شو و همسرت را رها کن.
امام باقر (ع) ادامه داد: رحمت خدا بر لوط باد! اگر مىدانست چه کسى در حجره همراهش است یقین مییافت که او یاری شده است آنگاه که از روى تأسف گفت: (لَوْ أَنَّ لی بِکمْ قُوَّةً أَوْ آوی إِلى رُکنٍ شَدید)([271]) (ایکاش مرا در برابر شما توانی بود یا به تکیهگاه محکمى پناه میبردم). کدام تکیهگاه محکمتر از جبرئیلی است که با او در اتاق بود».([272])
جا دارد در اینجا به چند نکته اشاره کنیم:
1- هرکسی که امروز بر حجتبودن یمانی آل محمد سید احمدالحسن (ع) بر مردم بیهیچ دلیل اعتراض میکند و تنها ادعایش این است که دو حجت الهی در یک زمان جمع نمیشوند به او چنین پاسخ میدهیم که لوط با وجود حجت و خلیفۀ خدا ابراهیم (ع) بر قوم خود حجت بود؛ پس هریک از آن دو، حجتی بر قوم خود بودند.
آری؛ هر یک از آن دو در جای خود حجت بودند؛ بهعلاوه اینکه ابراهیم(ع) حجت بر حضرت لوط (ع) نیز بود و لذا ملائکۀ موکل به عذاب قوم لوط ابتدا بر حضرت ابراهیم (ع) فرود آمدند و سپس بهسوی لوط (ع) رفتند. اگر دنبال دلیلی برای حجتبودن لوط (ع) بر قوم خود در زمان ابراهیم (ع) هستی همینکه خداوند آنان را به سبب تکذیب لوط (ع) عذاب فرمود کافی خواهد بود.
2- ابلیس (لعنه الله) بهشدت دنبال کسانی است که با خلفای الهی آزموده میشوند و او هیچ آرام و قراری ندارد، مگر با اغوای آنان.
3- حق سبحان با فضل و لطف خود بر خلقش، آنان را عذاب نمیکند مگر پسازاینکه حجت بر آنان تمام گردد و این همان کاری است که حجتهای خداوند سبحان و اقلیت مستضعفانی که یاریگرشان هستند همواره انجام میدهند. مردم از آنان میخواهند که وعدۀ الهی را هماکنون نشان دهند درحالیکه این چیزی جز درخواست تعجیل در عذاب و غضب خداوند جبار نیست؛ و پناه میبریم به خدا.
4- وقتی خداوند سبحان بخواهد قومی را با توجه به عمل زشتشان هلاک کند عذابش نیز از آن جهتی خواهد آمد که آنها با آن فریفته شده و مورد غضب قرار گرفتهاند. آمدن ملائکۀ عذاب برای قوم لوط (ع) بهصورت پسرانی زیبارو، عاملی برای افزایش به فتنه انداختن آنان بود و آنان بهجای پندگرفتن و توبهکردن، درخواست زشت خود را به پیامبر خدا ارائه دادند، درحالیکه این مرتبه ملائکۀ عذاب نیز در آنجا حاضر بودند. آنها حتی بر پیامبر خدا تجاوز کردند، حرمت خانهاش را با اصرار بر کردار زشت خود شکستند. آیا امروز امت از این «سنت استدراج» (به فتنه انداختن بیشتر با افزایش نعمت) که بر آنان جاری میشود پند میپذیرند؟!
5- همینکه یک زن همنشین حجت خداوند سبحان باشد او را از گمراهشدن حفظ نمیکند و ما را مجاز به بالا بردن او در مقیاس تکریم الهی نمیکند، تا اینکه بهطورکلی تمامی کردار او را حمل بر درستی نماییم، تا آنجا که حتی اگر این زن با یک وصی به جنگ برخیزد و سپاهی را علیه او تجهیز نماید و مسبب کشتهشدن هزاران مؤمن گردد استدلال به صحیحبودن کارش نماییم؛ تنها به این دلیل که او همسر یکی از انبیا بوده است. این کار تکذیبی بر خداوند متعال در آیاتی است که در قرآن کریم بیان فرموده است.
بههرحال چنین میشود و ابراهیم (ع) ـآن پاکیزۀ مطمئن به یاری خداوند برای بندگانشـ دگرگون میشود و با همت توحیدی که دارد بتهایی را که بهجای خداوند پرستش میشدند ـبه هر صورتی که بودند و به همراه دعوتکنندگان به عبادت آنهاـ با آسودگی خاطر در هم میشکند. پس طاغوت معترض و اطرافیان بدنهاد و پیروانشان چارهای جز کشتن دعوتکننده بهسوی خداوند و سوزاندنش نیافتند، با این گمان که میتوانند صدای موحدی را که خدا را شناخته، عاشقش شده و از احدی جز او هراسی ندارد خاموش کنند. پس ابلیس راهی را برای یکسره کردن کار ابراهیم (ع) به آنان وحی میکند «و ابلیس روشساختن منجنیق برای کشتن ابراهیم (ع) را به آنان نشان داد». آنان نیز پسازاینکه به زمین و دنیا چسبیدند ـدرحالیکه داعیِ حق ندا میداد و کسی اجابتش نمیکردـ بهسوی غضب الهی شتافتند درحالیکه آن را کوچک میشمردند.
از ابوالحسن علی بن موسی رضا (ع) روایت شده است که فرمود: «وقتی ابراهیم(ع) در کفۀ منجنیق قرار داده شد جبرئیل (ع) خشم گرفت. خداوند عزوجل به او وحی کرد: ای جبرئیل چه چیزی تو را خشمگین کرده است؟ عرضه داشت: پروردگارا! جز خلیل تو کسی تو را روی زمین عبادت نمیکند و تو دشمن خود و دشمن او را بر او مسلط فرمودهای. خداوند عزوجل به او وحی نمود: ساکت شو! تنها بندهای عجله میکند که مثل تو از فنا شدن بترسد، اما من هرگاه بخواهم دست بندهام را میگیرم. درون جبرئیل (ع) آرام گرفت و به ابراهیم (ع) توجه نمود و گفت: آیا خواستهای داری؟ ابراهیم (ع) گفت: از تو درخواستی ندارم. در آن هنگام خداوند عزوجل انگشتری فرو فرستاد که شش حرف روی آن نقش بسته بود: «لا اله الا الله، محمد رسولالله، لاحول و لا قوة الا بالله، فَوَّضتُ اَمری الی الله، اَسنَدتُ ظَهری الی الله، حَسبِی الله» (معبودی نیست جز الله، محمد فرستادۀ خداست، هیچ نیرو و توانی نیست مگر به مشیت خدا، کار خود را به خدا سپردم، پشتم را به خداوند تکیه دادم، و خدا مرا کافی است) و خداوند جلجلاله به او وحی فرمود که این انگشتری را در دست کن؛ زیرا من آتش را بر تو خنکی و سلامتی قرار دادم».([273])
بنابراین بر اساس عدالت خداوند سبحان، نمرود از بین مردمان مستحق این شد که در روز قیامت شدیدترین عذابها را ببیند.
از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «شدیدترین عذابها در روز قیامت برای هفت نفر است: اولینشان فرزند آدم است که برادرش را به قتل رساند، نمرود که با ابراهیم در برابر پروردگارش احتجاج کرد، دو نفر در بنیاسرائیل که قوم خود را یهودی و نصرانی کردند، فرعون که گفت من پروردگار برتر شما هستم، و دو نفر از این امت که یکی شرورتر از دیگری است و در تابوتی شیشهای زیر شکافی در دریاهایی از آتش هستند».([274])
خلیلالرحمن به لطف پروردگارش نجات یافت؛ پروردگاری که هنگام ستم متکبران بر اولیایش آنان را کافی است. آنان از او یاری میجویند و او نیز یاریشان میکند، از او هدایت میطلبند و او هدایتشان میکند و امیدوارانه بر درگاه رحمتش میایستند و او با فضلش با آنان رفتار میکند. نقشۀ به قتل رساندن ابراهیم شکست خورد و متکبران باوجود کثرت و بسیار بودن ناکام ماندند. جبهۀ سجدهکنندگان اندک بودند و حتی ابراهیم بهتنهایی امتی عابد و مطیع و امیدوار به رحمت خداوند بود. خداوند او را پیروز کرد، یاریاش نمود و او را پس از نبوت، امامی برای مردم قرار داد و از نسلش امامان و انبیایی از طریق اسماعیلِ وصی (ع) و اسحاقِ نبی (ع) پدید آمدند. به این صورت پاکسرشتی پس از پاکسرشت و خلیفهای الهی پس از خلیفهای آمدند درحالیکه از اساس با وصیت، علم و پرچم البیعة لله یا دعوت به حاکمیت الله شناخته میشدند، و مؤیدات فرعی بسیاری داشتند که قادر به شمردنشان نیستیم. تا اینکه پیامبر خدا موسی بنـ عمران (ع) آمد و همان وضعیت از سوی معترضان تکرار شد؛ گویا امر جدیدی بوده است و باوجود بسیار بودن عبرتها کسی عبرت و پند نمیگیرد؛ و لاحول و لا قوة الا بالله.
***
-موسی (ع) خلیفۀ خداست و فرعون و جماعتش اعتراض میکنند
حلقههای اعتراض بر خلفای الهی در زمین با یکی دیگر از انبیای اولوالعزم یعنی موسی کلیمالله (ع) نیز ادامه مییابد و ما با گفتاری موجز و مختصر به مطالعۀ فصلهای این رویارویی خواهیم پرداخت که بهقولمعروف بهترین کلام، کلام مختصر و رسانندۀ مقصود است.
مهمترین نکتهای که در اینجا ملاحظه میشود این است که بنیاسرائیل منتظر ولادت این پیامبر و مصلح بزرگ بودند ولادت او را به یکدیگر بشارت میدادند و آمادۀ استقبال از او بودند زیرا او همان رهایی دهندهای بود که آنها را از یوغ حکومت طاغوتها و فرعونهایی که ذلیلشان کرده و مورد ستم قرار داده بودند نجات خواهد بخشید؛ همانطور که انبیای الهی پیشین چنین وعدهای داده بودند و حتی آمدن یعقوب و یوسف پیامبر (ع) به سرزمین مصر علتی جز زمینهسازی برای آمدن قائم آل ابراهیم، موسی (ع) نبود.
و ازآنجاکه خداوند سبحان در وعدهاش تخلف نمیکند «سالهای آن ولادت وعده دادهشده فرا رسید و فرعون در آن سالهایی که چشمانتظار ولادت موسی (ع) بود با این پندار که او توانایی تغییر سنت خداوندی را دارد نوزادان بنیاسرائیل را به قتل میرساند؛ اما خداوند اراده فرمود تا او را خوار نماید و ضعف و ناتوانی او را در برابر قدرت الهی و تدبیر ربانی آشکار سازد. خداوند سبحان موسی را در قصر خودِ فرعون پروراند و پرورانندۀ موسی کسی جز همان فرعون سرکش نبود؛ همان کسی که شب و روز در پی فیصلهدادن ماجرای همین مولود بود.
حقتعالی میفرماید: (فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئينَ * وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لي وَ لَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسي أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ)([275]) (خاندان فرعون او را از آب گرفتند، تا سرانجام دشمن آنان و مايۀ اندوهشان گردد، مسلماً فرعون، هامان و لشکریانشان خطاکار بودند * همسر فرعون گفت: اين کودک نور چشم من و تو خواهد بود؛ او را نکشيد، شايد به ما سودی رساند يا او را به فرزندی بگيريم؛ درحالیکه آنها نمیدانستند).
در آن هنگامهای که فرعون و سپاهیانش بنیاسرائیل را به استضعاف میکشیدند و آنها را خوار و ذلیل مینمودند و پسران و بهترینها و برگزیدگانشان را میکشتند، موسی در قصر فرعون رشد میکرد و بزرگ میشد و آنچه از ظلم و به بندگیکشیدن مردم مستضعف در خارج از قصر اتفاق میافتاد را نظاره میکرد و آنچه در داخل قصر از نقشههای رُعبانگیز و تبلیغاتی را که هدف از آنها به بندگیکشیدن مردم و وادارنمودن آنها بهفرمانبرداری از فرعون و یا حداقل تسلیمشدن در برابر وضع موجود و ترک مقاومت بود با چشمان خود میدید: (قالَ فِرْعَوْنُ ما أُريکُمْ إِلاَّ ما أَري وَ ما أَهْديکُمْ إِلاَّ سَبيلَ الرَّشادِ)([276]) (فرعون گفت: من جز آنچه را معتقدم به شما ارائه نمیدهم، و شما را جز به راه صحيح راهنمايی نمیکنم).
حضرت موسی (ع) سیاست فرعون و حزبش را از نزدیک ملاحظه میکرد؛ سیاستی که تمثیلی از جلوگیری از انتشار دین خدا و بازداشتن بنیاسرائیل از تقیّد به شعایر دینی و گسترش فساد و به دنبال آن هدایت نسلهایی که در چنین جوّ فاسدی پرورش مییافتند بهسوی فساد و ترک دینداری و التزام به شریعت مقدّس الهی بود».([277])
اینک ما ملاحظه میکنیم که رویارویی جبهۀ سجدهکنندگان و جبهۀ متکبران حتی پیش از ولادت موسی (ع) با اعلان قتل نوزاد وعده دادهشده توسط طاغوت فرعون و پارهکردن شکم زنان بنیاسرائیل در جستوجوی آن خلیفۀ الهی که گفتهشده بود پایان طاغوت به دست او خواهد بود آغاز شده بود؛ اما خواست و ارادۀ الهی بر حفظ حجتهای خداوند سبحان رقم خورد، بهگونهای که گردنهای جباران خاضع گردند و عبرتگیرندگان را در درک عظمت خالق در آشکارترین آیات برای حفاظت مقهور نماید. پس همان حاکم طغیانگری که تلاش میکرد خلیفۀ موعود الهی را به قتل برساند تبدیل به پرورشدهندۀ او و نگهبانی برای او در خانۀ خودش میشود تا روزی که خداوند اذن به شروع رویارویی از طرف حق را بدهد درحالیکه متکبران این رویارویی را از مدتها قبل آغاز کرده بودند.
آری؛ «موسی (ع) به آوردگاه زندگی قدم نهاد تا ظلم و ستم فرعون سرکش را بر مستضعفان بنیاسرائیل و مصریان ببیند. موسایِ درستکارِ پاک، آن پیامبر مخلصِ منتظر که بنیاسرائیل میشناختندش، چگونه میتوانست در قصر فرعون باقی بماند تا یاریگری برای او باشد، حتی اگر این یاریکردن با سکوت در برابر ظلم و ستم او و افزودن به سیاهیلشکر او باشد؟ پس این خواست خداوند بود تا آن واقعه یعنی کشته شدن یکی از سربازان فرعون و لشکریان ظلمت و سیاهی رُخ دهد، و این رویداد اثری عمیق در جان موسی (ع) نهاد([278]) تا آنجا که به حق پناه برد و ازآنچه آن را گناه بهحساب میآورد از او بخشش طلبید و به سویش توبه نمود؛ یعنی از زندگیکردنش در قصر فرعون سرکش؛ همان کسی که پدر و پرورشدهندۀ موسی(ع) محسوب میشد. چون خداوند سبحانومتعال وی را بیامرزید با خدا عهد کرد که به شکرانۀ نعمت آمرزش که ارزانیاش داشته بود هرگز پشتیبانی برای مجرم و ظالم نباشد؛ حتی اگر این پشتیبانی با سازش و سکوت در برابر ظلم او باشد».([279])
در خصوص آنچه دعوت الهیِ دعوتکننده بهسوی خدا ـموسی(ع)ـ را متمایز میسازد ـعلاوه بر آنچه بیان شدـ سید احمدالحسن (ع) میفرماید:
( پس از بازگشتن موسی از مَدیَن، دعوت حق شکل دیگری به خود گرفت. این بار به نرمی، تا شاید فرعون یا یکی از یاران و سربازانش را یادآور شود، یا از خداوند سبحان بترسد و به دین یعقوب (ع) و یوسف (ع) بگراید؛ همان یوسفی که عزیز و وزیر پادشاه پیشین آنان بود. تا آن هنگام موسی (ع) شریعتِ نسخکنندۀ شریعت یعقوب (ع) و اسحاق (ع) و ابراهیم (ع) را که همان شریعت یکتاپرستی بود نیاورده بود؛ با وجود اینکه شریعتی تحریفشده بود و جز بر اساس آرا و ظنیات علمای شیطانی دین اسرائیل، به آن عمل نمیشد.
( عقوبتهای الهی و آیات ربّانی که در مصر همراه دعوت موسی (ع) شد؛ تا شاید فرعون و سربازانش یا متکبرهای بنیاسرائیل ـامثال قارونـ ایمان بیاورند. ازجملۀ این عقوبتها این بود که آب آنها تبدیل به خون شد و سرزمینشان آکنده از قورباغه گردید و آنها نیز به موسی (ع) متوسل شدند تا به درگاه خداوند دعا کند و عذاب را از آنان بردارد. بااینحال کسی جز اندکی از قومش به او ایمان نیاوردند. وااسفا واحسرتا بر بندگان!
( درنهایت دعوت، هجرت موسی (ع) و کسانی که با او ایمان آورده بودند و خروج آنها از مصر بود، درحالیکه از فرعون و بزرگان و حزب و سربازانش میترسیدند تا مبادا بر آنها مسلط شوند و آنان را مورد آزار و اذیت و کشتار قرار دهند. زمانی که دو گروه در برابر یکدیگر قرار گرفتند این ترس که در گروه مؤمن بنیاسرائیل بود آشکار شد؛ افرادی که ایمان ضعیف و مُتزلزلی داشتند گفتند: فرعون و سربازانش به ما دست پیدا کردند. ولی موسی (ع) به آنان نهیب زد و گوشزد نمود که آنها در حال هجرت بهسوی خداوند یگانۀ قهّار هستند. ایشان فرمود: هرگز چنین نیست؛ پروردگارم همراه من است و مرا هدایت میکند؛ و جماعت بنیاسرائیل به خاطر اِکرام به موسی (ع) نجات یافتند و هزاران نفر به خاطر یک نفر، مورد کرامت قرار گرفتند و فرعون و سربازانش غرق شدند؛ مرگ بر آنان باد!».([280])
جا دارد در مقاطع مهم دعوت این داعیِ خدا توقفی داشته باشیم تا درسها و عبرتها را فرا بگیریم، بهخصوص وقتیکه دانستیم سنت خدا یکی است و تبدیلی در آن راه ندارد:
اول: اعلان جنگ توسط فرعون متکبر و قومش علیه حجت و خلیفۀ خدا موسی(، بهمحض اینکه فهمیدند پایان حکومتشان به دستان او خواهد بود صورت پذیرفت. ما متوجه میشویم کسانی که در برابر حق و داعیان حق سرکشی میکنند حتی پیش از شروع دعوت و سستشدن باطل چقدر دچار اضطراب و نگرانی میشوند، علیرغم اینکه به نظر میرسد که آنان در اوج قدرت و جوانی قرار دارند.
و علیرغم اینکه موسی (ع) چیزی جز یقینش به «لا قوة الا بالله» (هیچ نیرو و توانی نیست مگر به مشیت خداوند) و کلمۀ حقی که آن را در صورت طاغوت و قوم طاغوت فریاد کشید نداشت. قتل و شکنجه و ستم و سنگدلی و انواع تهمتها ـمثل جادوگری و دیوانگی و دیگر مواردـ علیرغم واضحبودن حجتِ دعوتکننده بهحق، ازجملۀ سلاحهای شناختهشده در دست متکبران بود. درنهایت، «شخص طغیانگر» همان کسی شد که خداوند بهعنوان حامیِ محافظ حجت خودش مسخّر کرده بود تا ضعف سرکشان و خضوعشان را در برابر ارادۀ خداوند سبحان بهوضوح نشان دهد.
دوم: دعوت الهی در رویارویی با منکران همیشه یک شکلوصورت به خود نمیگیرد. با اینکه موسی (ع) یکی از سپاهیان فرعون را به قتل میرسانَد، اما بعد از هجرت دهسالهاش، با کلمه و به نرمی بهسوی فرعون و قومش بازمیگردد، درحالیکه آنان را به خداوند دعوت مینماید تا شاید یادآور شوند؛ همانگونه که وقتی میبینیم موسی (ع) دین حنفی حجتهای الهی پیشین ـابراهیم و یعقوب و یوسف (ع)ـ را نسخ نمیکند همگامشدن تدریجی وی با آنان پوشیده نخواهد ماند.
سوم: موسی (ع) با نشانهها و دلایل الهی بهسوی قومش آمد؛ همان قومی که در میانشان مبعوث شده بود. وصیت و بشارتی که نسبت به او وجود داشت، نخستین دلایل او بر راستگوییاش در دعوتش بود و این برای آنان واضح بود و آنها بر همین اساس منتظر او بودند و ولادتش را به یکدیگر بشارت میدادند.
از اباعبدالله امام صادق (ع) در حدیثی روایت شده است که فرمود: «... و ابراهیم به فرزندش اسماعیل وصیت کرد و اسماعیل به اسحاق و اسحاق به یعقوب و یعقوب به یوسف و یوسف به برثیا و برثیا به شعیب وصیت کرد و شعیب وصیت را به موسی منتقل کرد و موسی به یوشع بن نون...».([281])
همچنین علم الهی را بهعنوان دلیل دوم بر راستگویی خود برای قومش آورد.
حقتعالی میفرماید: (وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذَلِكَ نَجزءي الْمُحْسِنِينَ)([282]) (چون به حد بلوغ رسيد و برومند شد او را حکمت و دانشی داديم و ما نيکوکاران را اینچنین پاداش میدهيم).
او پرچم «البیعة لله» را بهعنوان دلیل سوم در دعوتش برافراشت. پسازاینکه فرعون مرتب به قومش میگفت: (أَنَا رَبُّکمُ الْأَعْلى)([283]) (من پروردگار برتر شما هستم). موسی(ع) به او فرمود: (فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ ربالعالمین)([284]) (اى فرعون، بىتردید من فرستادهای از سوى پروردگار جهانیانم). این همان پرچم البیعة لله و حاکمیت خداوند است که خلیفۀ خداوند در زمین بالا میبَرَد و این تمام چیزی است که به آن ایمان دارد؛ به همین دلیل ساحران وقتی نشانههای خداوند را دیدند گفتند ما به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم: (وَ أُلْقِی السَّحَرَةُ ساجِدینَ * قالُوا آمَنَّا بِربالعالمین * رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ)([285]) (و ساحران به سجده افتادند * گفتند: به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم * پروردگار موسى و هارون). پس ای فرعون! حاکمیت در زمان تو و در تمامی زمانها تنها از آنِ «الله» است نه مردم.
خلاصۀ سخن:
موسی (ع) با قانون خداوند سبحان در حجتها و خلفای الهی بهسوی قومش آمد و به دلیل شدت رحمت خداوند سبحان به خلقش، نشانههای الهی دیگری نیز خلیفۀ خدا را در دعوتش همراهی کردند؛ آیاتی همچون فراوانشدن قورباغهها و تغییر آب به خون. اینها نشانههای عقاب و عذاب در پی اصراری بود که آن مردم برای تکذیب دعوتکننده بهسوی خدا و تکبرشان در برابر او داشتند. پس از تمامی اینها، نتیجهای جز این حاصل نشد که تنها اندکی از قومش به موسی (ع) ایمان آوردند و این همان سنت خداوند در جبهۀ سجدهکنندگان برای خدا و خلفای او در زمینش است.
چهارم: شکست منتظرانِ حجتهای رهاییدهنده نزد بنیاسرائیل واضح است؛ بهخصوص وقتی بدانیم که سرگردانی ـکه عقوبت الهی آنان بودـ پس از عبور از دریا و غرقشدن فرعون سرکش و لشکرش واقع شد. شدت رنجی که وصی موسی (ع) یعنی هارون (ع) از سوی قومش ـکه مدعی ایمان به حجت خدا موسی (ع) بودندـ با بردباری متحمل گردید، تنها ناشی از همین شکست بود: «بنیاسرائیل از فرامین الهی تمرّد و از موسی و هارون (ع) سرپیچی نمودند و پسازآنکه بنیاسرائیل از ورود به سرزمین مقدس و جهاد با ستمگران در راه نشر کلمۀ «لا اله الا الله» و عبادت خالص برای خداوند شانه خالی کردند، خداوند چهل سال سرگردانی در صحرای سینا را برای آنان مقرر فرمود و موسی و هارون (ع) در این بازۀ زمانی آزار و اذیتهای بسیاری را متحمل شدند؛ بسیاری از ایشان به موسی (ع) اعتراض میکردند و او را نادان میشمردند. آنها متعرض هارون (ع) میشدند و اینکه او پیامبر و جانشین موسی (ع) باشد. پس خداوند امر فرمود که رئیس هریک از طوایف بنیاسرائیل اسم خود را بر روی چوبدستی خشکی بنویسد و هارون(ع) نیز اسم خود را نوشت. موسی(ع) چوبدستیها را در خیمۀ اجتماع قرار داد و خداوند چنین اراده فرمود تا آن چوبدستی که اسم هارون (ع) بر آن نوشته شده بود سبز و تازه گردد تا معجزهای برای تأیید نبوت آن حضرت و حقانیتش برای خلافت و جانشینی موسی (ع) باشد. بااینوجود آنها از آزار و اذیت هارون (ع) و توهین و بیاحترامی به او دست برنداشتند تا آنجا که وقتی آن گوساله را ساختند و به عبادتش پرداختند و هارون (ع) بر ایشان اعتراض نمود، تا آستانۀ کشتن او و گروه اندکی که به همراه آن حضرت(ع) حق را یاری میدادند پیش رفتند. یهودیان به این هم اکتفا نکردند، بلکه پس از وفات موسی و هارون (ع) اقدام به تحریف تورات نمودند و با دستان ناپاک و گناهآلود خود در آن چنین نوشتند: آنکس که گوساله را ساخت و بنیاسرائیل را گمراه نمود هارون بود!!
به مظلومیت هارون (ع) این پیامبر بزرگ بنگرید و آن را با مظلومیت وصی پیامبر (ص)، علیبن ابیطالب (ع) مقایسه کنید؛ این سنتی است الهی و هرگز در سنت الهی تغییر و تبدیلی نمیبینی».([286])
پنجم: علمای گمراهی، در این شکست و گمراهشدن از راه هدایتی که منتظران انتظارش را میکشیدند نقش بارزی داشتند. آیا کسی نسبت به این نکته تردیدی دارد که سامری و مشابهش بلعم بن باعورا از علما بودهاند؟!
آری؛ آنها از علمای بیعمل بودند و این صفت کسانی است که اهل آتش از بوی بد و زشتیشان ناله سر میدهند، زیرا آنان نوک نیزۀ اعتراض در برابر خلفای خداوند بودهاند، آن هنگام که یکی از آنها برای دعوت به حق و هدایت مبعوث میشده است.
حقتعالی درحالیکه نقش سامری را در گمراهکردن بیان میدارد و سخن بنیاسرائیل به موسی (ع) پس از بازگشتش را ذکر میکند چنین میفرماید: (قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ * فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِيَ * أَفَلَا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَلَا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا * وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي * قَالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى)([287]) (گفتند: ما به ميل و اراده خود از وعدۀ تو تخلف نکرديم؛ بلکه مقداری از زيورهای قوم را که با خود داشتيم افکنديم و سامری اينچنين القا کرد * و و برایشان مجسمۀ گوسالهای پديد آورد که صدايی همچون صدای گوساله داشت و [به یکدیگر] گفتند: اين، خدای شما و خدای موسی است؛ پس فراموش نمود * آيا نمیبینند که هيچ پاسخی به سخنشان نمیدهد و مالک هيچگونه سود و زيانی برای آنها نيست؟ * و پيش از آن، هارون به آنها گفته بود: «ای قوم من! شما به اين وسيله مورد آزمايش قرار گرفتهايد! پروردگار شما خداوند رحمان است؛ پس، از من پيروی کنيد، و فرمانم را اطاعت نماييد * گفتند: ما هرگز از عبادت او دست برنمیداریم تا موسی به سوی ما بازگردد).
و ازآنجاکه سامری همان کسی بود که برایشان از زیورآلات، گوسالهای ساخت تا بهجای خداوند عبادتش کنند؛ خداوند سبحان وقتی ارادۀ آنان بر گمراهی و عبادت غیر را دانست صدای گوساله را ایجاد کرد تا فتنهای برای آنان باشد.
از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود: «در مناجاتهایی که موسی(ع) با خدا داشت فرمود: پروردگارا! گوساله را سامری ساخت، از چهچیز بانگ برمیآورد؟ خداوند تبارکوتعالی به او وحی فرمود: این فتنه و آزمایش من بود؛ پس آن را بازگو مکن».([288])
علیرغم اینکه ـطبق متن کتاب کریم خداوندـ سامری چیزی را میدید که مردم نمیدیدند اما آن «من» که در سینۀ خبیثش آتش حسادت نسبت به هارون پیامبر را شعلهور کرده بود کسی بود که خودش را بهتر از او میدید و فاسقانی از بنیاسرائیل نیز او را در این خواست نفْسانیاش پشتیبانی میکردند؛ همان کسانی که در کردار و ساختۀ عالم فاسقشان روزنهای برای سموم خود میان گروه اندک مؤمنان پیدا کرده بودند.
سپس شبیه او در علمِ بدون عمل جانشینش گردید؛ کسی که در فسق و پیروی از خواست نفْس نسخهای مطابق اصل بود؛ یعنی بلعم بن باعورا که خداوند در کتاب کریم خود از وی یاد کرده است: (وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنْ الْغَاوِينَ * ولَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصْ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)([289]) (خبر آن مرد را برایشان بخوان که آیات خویش را به او عطا کرده بودیم ولی [سرانجام] خود را از آن تهی ساخت و شيطان در پیِ او افتاد و از گمراهان شد. اگر میخواستيم، [مقام] او را با اين آيات بالا میبرديم؛ و او به پستی گراييد، و از هوای نفس پيروی کرد. مَثَل او چون مثل آن سگ است که اگر به او حمله کنی زبان از دهان بیرون آورَد و اگر رهایش کنی باز هم زبان از دهان بیرون آورَد. اين مَثَل گروهی است که آيات ما را تکذيب کردند؛ اين داستانها را بازگو کن، شايد بينديشند [و بيدار شوند]).
بلعم بن باعورا با زهد و علم خود، اسم اعظم داشت اما دردی که منکران پیش از وی را از پای انداخته بود او را نیز از پا درآورد؛ درد «من» که افسارش آرام نمیگیرد تا آنجا که علیه حجت خدا ـپناهبرخداـ دعا میکند و نه به نفع او. در روایتی از امام رضا(ع) آمده است: «به بلعم بن باعورا، اسم اعظم داده شد. با آن دعا میکرد و مستجاب میشد؛ اما به سمت فرعون تمایل پیدا کرد. این فرعون حاکم زمان او و غیر از فرعون مصر (لعنه الله) است، زیرا این حادثه بعد از ماجرای غرقشدن اتفاق افتاده بود. وقتی فرعون به دنبال موسی و یارانش افتاد، فرعون به بلعم گفت: خدا را دعا کن تا موسی و یارانش محبوس شوند تا ما به آنها برسیم. بلعم بن باعورا سوار بر خرش شد تا به دنبال موسی برود. خرش از راهرفتن امتناع ورزید، شروع به شلاقزدنش کرد، خداوند عزوجل زبان خر را گشود و او گفت: وای بر تو! چرا مرا میزنی؟ میخواهی با تو بیایم تا پیامبر خدا و قوم مؤمنان را نفرین کنی؟! او را آنقدر کتک زد تا خر مُرد. آنگاه اسم اعظم از زبانش گرفته شد...».([290])
ششم: در دعوت موسی(ع) نکتهای وجود دارد که شایسته است به آن توجه شود؛ نکتهای که با آن به برخی سؤالات معترضان امروزی بر خلیفۀ خدا در خصوص آمدن وصی امام مهدی (ع) پیش از امام مهدی(ع) پاسخ داده میشود؛ زیرا مدعیان علم و بزرگان مردم ادعا میکنند که آمدن وصی پیش از حجتِ وصیتکننده، نامعقول است!
و ایکاش میدانستم آنها از کدامین عقل سخن به میان میآورند و با آن میخواهند به کدام دین برسند؛ و آیا پس از به اثبات رسیدن عقیده با «دلیلی» که خداوند دلیلِ بر حجتها و خلفایش قرار داده است ـاگر شخص، مؤمن حقیقی باشدـ دیگر مجالی برای عقلگرایی یا عدم عقلگرایی باقی خواهد ماند؟! مگر اینکه مقصودشان عقلگراییِ بلعم و سامری و امثال آنان باشد.
بههرحال کسی که دعوت موسی (ع) را پس از بازگشت وی از مَدین ملاحظه نماید متوجه خواهد شد که هارونِ وصی (ع) پیش از موسی (ع) در مصر مبعوث گردید تا برای او زمینهسازی کند و این به درخواست خودِ موسی بود و خداوند سبحان نیز درخواست او را اجابت فرمود؛ همانطور که متن قرآنی چنین بیان میفرماید.
حقتعالی میفرماید: (وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلا يَتَّقُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ * وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلا يَنْطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ)([291]) (و پروردگارت موسی را ندا داد: ای موسی، بهسوی آن مردم ستمکار برو * قوم فرعون، آيا نمیخواهند پرهيزگار شوند؟ * گفت: پروردگارا! از آن بيم دارم که مرا تکذيب کنند * و سينهام تنگ شود و زبانم به قدر کافی گويا نيست؛ پس هارون را نيز بفرست)؛ یعنی همانگونه که مرا خبر دادی برادرم هارون را نیز باخبر ساز.
و در عمل نیز دعوت در مصر بهوسیلۀ هارون (ع) آغاز شد و او پیش از موسی(ع) بهسوی اهل مصر رفت تا مردم را برای استقبال از موسی (ع) آماده کند و حتی پس از ورود موسی (ع) به مصر نیز به خواست موسی، هارون با مردم ارتباط مستقیم داشت؛ به همین دلیل وقتی ساحران ایمان آوردند گفتند: (فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّدًا قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى)([292]) (ساحران به سجده افتادند و گفتند: به پروردگار هارون و موسی ایمان آوردیم) و هارون را در سخن خود مقدم داشتند؛ زیرا هارون (ع) کسی بود که با آنان رویارو شد و ـبه دستور موسی (ع)ـ سخنگو برای دعوت آنان بود.
حال اگر امروز مردم بخواهند بر گفتۀ خود اصرار ورزند و بگویند که: «بههیچوجه صحیح نیست که وصی در زمان وصیتکننده سخن بگوید و او پیش از مرگ وصیتکننده، جایگاه و مقامی ندارد» آیا از این سخن نمیتوان چنین فهمید که آنان از وصیبودن هارون (ع) چشمپوشی میکنند، به این معنا که طبق نظر آنان، هارون، وصی نیست؛ زیرا او در زمان موسی (ع) وفات کرده است؟ اگر آنان چنین مقصودی داشته باشند پس در واقع عقاید قطعی و متون روشن قرآن را رد میکنند؛ متونی که تأکید دارند بر اینکه ارسال هارونِ وصی به مصر پیش از خودِ حجتِ وصیتکننده بود تا برای استقبال از وی زمینهسازی کند؛ و اینکه هارون بهطور مستقیم با آنان رویارو شد و به فرمان وصیتکننده، با آنان سخن میگفت و حتی وقتی موسی از وی چنین درخواستی میکند او همچنان سخنگو باقی میماند.
آری، وصیِ ناطق در زمان وصیتکننده، محجوج باقی میماند؛ و این امری است میان آن دو که به ما هیچ ارتباطی ندارد، ولی به این معنا نیست که او در زمان حیات وصیتکننده هیچ حجیتی نداشته باشد؛ پس تأمل کنید و چیزی را که نمیدانید به زبان نیاورید.
بهعلاوه این سخن آنان مایۀ تعجب است؛ زیرا آنان خود، ناطقبودن سید اوصیا علی (ع) بر قومش و حجتبودن او بر آنان را در حوادث بسیاری میبینند؛ ازجمله اینکه وقتی رسول خدا (ص) به تبوک رفت علی (ع) را جانشین خویش قرار داد. آیا بر اهل مدینه در آن روز با سخن علی (ع) اتمامحجت میشد یا خیر؟ آری، او حجت بر آنان بود و خودش همچنان محجوج به رسول خدا (ص) باقی ماند، ولی محجوجبودن او به رسول خدا (ص) حجتبودن سخن و نظر او را سلب نمیکند؛ زیرا رسول خدا (ص) کسی بود که به او دستور سخنگفتن داده و از او چنین درخواستی فرموده بود. یک مسئلۀ دیگر باقی میماند؛ عدم اجتماع دو حجت ناطق در یک زمانِ بهخصوص، بهگونهای که هر دو در یک مکان باشند و وصیتکننده از وصی درخواست سخنگفتن نکرده باشد.
حال که آمدن وصی پیش از حجت، مَثَلی قرآنی و سنتی الهی در حجتهای پیشین است، پس اعتراض مدعیان علم امروز به اینکه آمدن احمدِ وصی (ع) را پیش از پدرش امام مهدی (ع) بهعنوان زمینهساز، و سخنگفتن او و حجتبودنش بر مردم را «نامعقول» مینامند چه معنایی میتواند داشته باشد؟! این اعتراض آنان چیزی جز دلیل بر دوری آنان از کتاب و حجتها و سنتهای خدا نیست و باوجود چنین وضعیتی دیگر چه امیدی به آنان ـجز گمراهی و هلاکتـ وجود دارد؟
هفتم: درست است که این تحقیق برای بیان حال معترضان بر جانشینان خداوند در زمینش به انجام رسیده است ولی معنایش این نیست که عبرتها و درسهای الهی را از حرکت حجتهای خداوند که کتاب خدا و همتای پاکش حکایت میکنند فرا نگیریم؛ بنابراین بهاختصار به درسی قرآنیِ بین موسای نبی (ع) و عبد صالح([293]) خواهیم پرداخت؛ که خداوند چنین خواسته بود تا [زمان] آمدن داعیِ حقِ امروز، سید احمدالحسن (ع)، مخفی بماند. ارائۀ این مَثَل قرآنی بزرگ ازآنجهت اهمیت دارد که امید است یاوری برای سِیرکنندگان در خط ساجدین و عبرتی باشد برای کسی که نفْسش برایش چنان آراسته که باعث شده تاکنون زیر پرچم معترضان بر خلفای الهی باقی بماند؛ علیرغم اینکه حجت، واضح و نور حق، فروزان است.
وقتی در میدان این مَثَل عظیم سِیر میکنیم همواره باید توجه داشته باشیم که این دیداری بین دو حجت معصوم از حجتهای خداوند است، بهطوریکه یکی از آنها که نزد خدا از درجۀ بالاتری برخوردار است معلم و دیگری که درجهای پایینتر دارد، شاگرد است؛ پس این دیداری بین یک معلم و شاگرد است. باید توجه داشت که شاگرد نسبت به معلم خود شاگرد است، اما برای مردم، او خود یک معلم است. این شاگرد، موسای نبی (ع) است که یکی از فرستادگان اولوالعزم میباشد. این یک مورد.
مورد دیگر: اینکه عصمت درجاتی دارد و تنها یک درجه نیست؛ و آنچه از درجات عصمت برای مردم اهمیت دارد تنها همین مقدار است که معصوم آنان را به باطل وارد و از حق خارج نمیکند. ولی اگر دو معصوم با دو درجۀ متفاوت در کنار یکدیگر قرار بگیرند، تفاوت بین آن دو آشکار خواهد شد، بهگونهای که شما گمان خواهی کرد معصومی که درجۀ پایینتری دارد وقتی با معصوم درجۀ بالاتر ملاقات کند دیگر معصوم نخواهد بود.
حال اگر به سخنان عبد صالح با موسی (ع) نگاه کنیم: (قَالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا... قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا... قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا... قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا... وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَلِکَ تأویل مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا)([294]) (گفت: تو هرگز نمیتوانی با من شکيبايی کنی... گفت: آيا نگفتم تو هرگز نمیتوانی با من شکيبايی کنی؟... گفت: آيا به تو نگفتم که تو هرگز نمیتوانی با من صبر کنی؟... گفت: اکنون زمان جدایی میان من و توست و تو را از راز آن کارها که تحملشان را نداشتی آگاه میکنم... من این کار را به میل خود نکردم. این است راز آن سخن که گفتم: تو را شکیبایی آن نیست) خواهیم دید که عبد صالح به موسی (ع) سخنی نمیگوید جز اینکه او را به کمبودن صبرش نکوهش میکند، باوجوداینکه ـآنگونه که رسول کریم(ص) فرموده استـ صبر نسبت به ایمان بهمنزلۀ سر نسبت به جسد است. خداوند سبحان دربارۀ صبر میفرماید: (وَ ما یلَقَّاها إِلاَّ الَّذینَ صَبَرُوا وَ ما یلَقَّاها إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظیمٍ)([295]) (و آن را جز کسانى که صبر پیشه کردند نمىیابند، و آن را جز آنکه بهرهاى بزرگ دارد نخواهد یافت).
بااینحال میبینیم که عبد صالح چگونه موسایی (ع) را که پیامبر و از فرستادگان اولوالعزم بود به اینکه او نمیتواند همراه او صبر پیشه کند، توصیف میفرماید. پس ما اگر بین این دو نفر بودیم بدون اینکه اختیاری داشته باشیم ـچه رسد با شک و تردیدـ قطعاً از عبد صالح پیروی میکردیم نه از موسی (ع)؛ چراکه او مرشد و معلم موسی است و این موسی است که به او نیازمند میباشد. موسی (ع) خود سبب نیاز و پیرویاش از عبد صالح را چنین بیان فرموده است: (قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا)([296]) (موسی به او گفت: آيا از تو پيروی کنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است، به من بياموزی؟)؛ بنابراین علت، علم و معرفت است و موسی (ع) در این مورد به او نیازمند است، و این بهروشنی تمایز میان معصومین را برای ما آشکار میکند.
آری، برخی از کسانی که به حقیقت آگاهی ندارند و در حوزهای وارد میشوند که از آن هیچ اطلاعی ندارند چه بسا اشکالی را در این خصوص پیش کشیده، دربارهاش قلمفرسایی کرده باشند. این عده میگویند که عبد صالح از موسی (ع) داناتر نبوده، اما وی به علم باطنی تخصیص یافته و موسی (ع) نیز به علم شریعت مخصوص بوده است. اینها بر این نظر هستند که موسی (ع) بر عبد صالح (ع) حجت است و نه برعکس. شاید این عقیده و نظر همۀ آنها باشد.
حقیقت آن است که قرآن قاطعانه به نفع عبد صالح نظر میدهد. این تصریح آشکار قرآن است که به چیرگی و حجتبودن عبد صالح (ع) بر موسی (ع) حکایت دارد: (سَتَجِدُنِی إِنْشَاءَاللهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِی لَكَ أَمْرًا)([297]) (به خواست خدا مرا شکيبا خواهی يافت؛ و در هیچ کاری تو را نافرمانی نخواهم کرد!). ملاحظه میکنی: در هیچ کاری تو را نافرمانی نخواهم کرد.
و همچنین: (قدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْرًا)([298]) (که از جانب من معذور باشی). آیا عذرخواهی موسی و چگونگی آن را ملاحظه میکنی؟
همچنین بنگر که عبد صالح چگونه موسی (ع) را مخاطب خود قرار میدهد: (قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلَا تَسْأَلْنِی عَن شَيْءٍ حَتَّىٰ أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا)([299]) (گفت: پس اگر میخواهی در پیِ من بيايی، از هيچ چيز مپرس تا خودم تو را از آن آگاه سازم).
با توجه به مطالب فوق، وضعیت بهطور کامل روشن میگردد. موسی (ع) همان کسی است که یادگیرنده و محجوج به عبد صالح است و حتی کسی است که در مراحل آموزش در محضر وی دچار شکست و ناکامی میگردد. نباید فراموش کرد که اینان، حجتهای خداوند سبحان هستند و موسی (ع) جزو پیامبران اولوالعزم محسوب میشود که تعداد آنها فقط پنج نفر است. عبد صالح طوری با وی سخن میگوید که گویی با دانشآموزی در حال گفتوگوست که میخواهد به وی آموزش دهد: (قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلَا تَسْأَلْنِی عَن شَيْءٍ حَتَّىٰ أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا) (گفت: پس اگر میخواهی در پیِ من بيايی، از هيچ چيز مپرس تا خودم تو را از آن آگاه سازم).
اما علت دیدار موسی (ع) با عبد صالح بهاختصار: موسی (ع) تصور میکرد که حقیقت را دریافته و با منیّت خود مبارزه کرده است؛ خصوصاً اینکه وی کسی بود که ـهمانطور که در حدیث وارد شده استـ خویشتن را از یک سگِ گَر هم برتر نمیدانست؛ همچنین روایت شده است که وقتی خداوند سبحان با موسی سخن گفت و الواح را بر وی نازل فرمود در یک لحظه چنین احساس کرد که خداوند سبحان کسی را داناتر از او خلق نفرموده است. پس خداوند جبرئیل را بهسوی او فرستاد تا فرمان سفر برای دیدار با عبد صالح را به او ابلاغ کند. همچنین: اینکه موسی (ع) از خداوند سبحان درخواست میکند که او قائم آل محمد(ع) باشد.
از سالم الاشل روایت شده است: از امام باقر(ع) شنیدم که میفرمود: «موسی بنـ عمران (ع) در سِفر اول [تورات] نظر کرد و مقام قائم آل محمد (ع) را در مکنت و قدرت و فضیلت مشاهده نمود و از خدا درخواست کرد: خداوندا! مرا قائم آل محمد قرار بده! به او گفته شد: قائم از فرزندان احمد است. سپس در سِفر دوم نگریست و دوباره مانند همان مطلب قبلی را یافت و مانند آن را از خداوند درخواست کرد و همان پاسخ را شنید. سپس در سِفر سوم نگریست و همان مطلب را دید و همان سخن را تکرار کرد و همان پاسخ را شنید».([300])
اگر به آغاز ماجرای سفر موسی (ع) نگاهی بیندازیم خواهیم دید که وی به دنبال مجمعالبحرین (محل تلاقی دو دریا) بوده است. وی حال خود را چنین توصیف میکند که اگر روزگاری طولانی را صرف یافتن مجمعالبحرین کند چیزی جلودارش نخواهد بود! (وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مجمعالبحرین أَوْ أَمْضِیَ حُقُبًا)([301]) (و [هنگامیکه] موسی به شاگرد خود گفت: من همچنان خواهم رفت تا آنجا که دو دریا به هم رسیدهاند؛ یا میرسم یا عمرم به سر میآید)؛ تا عمرم به سر آید؟!! این شور و شوق موسی(ع) است که به جوان همراه و وصیاش یوشع بن نون در رسیدن به مجمعالبحرین (محل تلاقی دو دریا) و میزان اهتمامش به رسیدن به آن را بیان کرده است. تا آنجا که سپریکردن قرنها در جستوجوی مجمعالبحرین را کاملاً طبیعی میداند. این دیدار چقدر در قلب موسی (ع) عزیز و گرامی است!
ولی برخلاف همۀ این شور و اشتیاق میبینیم که موسی (ع) مجمعالبحرین را در ابتدای کار گم میکند: (فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَینِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً)([302]) (پس چون به محل تلاقی دو دریا رسیدند ماهىِ خودشان را فراموش کردند و آن ماهى راه خود را در دریا در پیش گرفت). آیا معقول است که یک انسان عادی جایی را که محل تلاقی دو نهر است گم کند چه برسد به اینکه آن انسان پیامبری از پیامبران اولوالعزم باشد و سپریشدن قرنها و به سر آمدن عمر را ـدر صورت نرسیدن به این محلـ سهل و آسان بداند؟ آیا این به نظر عقلانی میرسد؟ درحالیکه نتیجه چنین بشود که موسی (ع) پس از رسیدن، آن را گم کند؟!
در حقیقت «مجمعالبحرین» (محل تلقی دو دریا) مکان تلاقی دو رودخانه نیست بلکه یک «مرد» است و به همین دلیل است که موسی (ع) در ابتدا او را گم میکند؛ از نزدیکش عبور میکند ولی او را نمیشناسد. در تفسیر قمی آمده است: «... وقتی پیامبر اکرم (ص) اخبار اصحاب کهف را به قریشیان داد، گفتند: «ما را از عالِمی که خداوند به موسی فرمان داد تا از او تبعیت کند آگاه کن و ماجرای آن را بگو. خداوند عزوجل این آیه را نازل نمود: (وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مجمعالبحرین أَوْ أَمْضِیَ حُقُبًا) (و [هنگامیکه] موسی به شاگرد خود گفت: من همچنان خواهم رفت تا آنجا که دو دریا به هم رسیدهاند؛ یا میرسم یا عمرم به سر میآید).
(راوی) میگوید: دلیلش این بود که وقتی خداوند با موسی سخن گفت و الواح را بر او نازل کرد و همانطور که خود خداوند میفرماید: (وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْءٍ) (و برای او در الواح اندرزی از هر موضوعی نوشتيم)، موسی بهسوی بنیاسرائیل برگشت. پس بر منبر رفت و به مردم خبر داد که خداوند متعال، تورات را بر او نازل و با او تکلم کرده است، و با خود گفت: خداوند متعال مخلوقی را داناتر از من خلق نکرده است. بعد خداوند متعال به جبرئیل وحی فرمود: بندۀ ما را دریاب که هلاک شد و به او یاد بده که در محل برخورد دو رود، کنار صخره، مردی داناتر از تو هست. پس بهسوی او برو و از او علم بیاموز. سپس جبرئیل بر موسی نازل شد و به او خبر داد و موسی در خود احساس کوچکی نمود و دانست که خطا کرده است و ترس بر او وارد شد. موسی به وصی خود یوشع بن نون گفت: خداوند به من فرمان داده است که مردی را در محل برخورد دو رود پیروی کنم و از او علم فرا بگیرم...».([303])
اگر بخواهیم این «مرد» را بشناسیم باید به سورۀ الرحمن برویم تا دو دریا و محل تلاقی آن دو را در این سوره ببینیم. روایات بسیاری خواهیم یافت که شیعه و سنّی روایت کردهاند که این دو دریا، علی و فاطمه (ع) هستند و محل اجتماع آن دو دریا، حسن و حسین (ع) و حجتهای پس از آن دو هستند.
از ابوسعید خدری در تفسیر آیۀ (مَرَجَ الْبَحْرَینِ یلْتَقِیانِ)([304]) (دو دریا را پیش راند تا به هم رسیدند) نقل شده است: «این دو دریا، علی و فاطمه هستند. گفت: نه این بر آن تجاوز میکند و نه آن بر این. (یخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجان)([305]) (از این دو دریا مروارید و مرجان خارج میشود). گفت: حسن و حسین صلوات خدا بر همهشان».([306])
و از ابوذر (در تفسیر سخن خداوند عزوجل (مَرَجَ الْبَحْرَینِ یلْتَقِیانِ) آمده است: «علی و فاطمه (ع) هستند». (یخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجان)، گفت: حسن و حسین (ع) هستند. آیا کسی هست که مثل این چهار نفر را دیده باشد: علی، فاطمه، حسن و حسین که صلوات خدا بر همهشان؟ جز مؤمن، آنان را دوست، و جز کافر آنان را دشمن نمیدارد. پس با محبت اهلبیت، مؤمن شوید و با بغض و دشمنی نسبت به اهلبیت، کافر نگردید که در آتش خواهید افتاد».([307])
پس مجمعالبحرین یک مرد است و یک مکان نیست و به همین دلیل موسی (ع) او را گم کرد. اگرچه ائمه و مهدیین (آل محمد (ع)) همگی مجمعالبحرین هستند ولی به یاد داشته باشیم که وقتی موسی (ع) به سِفر نگاه کرد «مجمع» خاصی را درخواست کرد و او کسی نیست جز قائم (ع)؛ زیرا او باقیماندۀ آن چیزی را خواهد آورد که خلق به خاطرش آمدهاند؛ یعنی 27 حرف توحید و معرفت.
از ابان از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «علم بیستوهفت حرف است و همۀ آنچه پیامبران آوردهاند تنها دو حرف است و مردم تا امروز جز آن دو حرف را نمیشناسند. هنگامیکه قائم ما قیام کند بیستوپنج حرف دیگر را بیرون میآورد و آن را بین مردم نشر میدهد و آن دو حرف را نیز ضمیمه میکند و بیستوهفت حرف را منتشر میسازد».([308])
موسی (ع) در ملاقات خود با عبد صالح متعهد به صبر میشود، ولی بااینوجود خودش را چنین میبیند که از یک شکست و ناکامی خارج میشود و به ناکامی دیگری میرسد: (قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْرًا)([309]) (گفت: اگر فراموش کردهام مرا بازخواست مکن و به این اندازه بر من سخت مگیر)؛ این بار اول.
اما بار دوم نیز موسی (ع) شکست میخورد: (قالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْرًا)([310]) (گفت: اگر ازاینپس از تو چیزی بپرسم، با من همراهی نکن که از جانب من معذور هستی).
اما در مرتبۀ سوم میبینیم که موسی (ع) سکوت را اختیار کرد یا این سکوت است که موسی (ع) را اختیار میکند. موسی (ع) فقط میشنید و پسازآن دیگر سخنی بر زبان نراند. موسی (ع) علم را فرا گرفت و هدف از آمدنش محقق شد.
عبد صالح (ع) با این کارهای ساده، همهچیز را به موسی (ع) فهماند؛ به او گفت: مبارزه با «من» مراتب و درجاتی نامتناهی دارد، نعمتهای خدا به شماره نمیآید (قابلاندازهگیری نیست)، و مقاماتی که انسان میتواند به آنها دست یابد نیز قابل شماره نیست (لا تحصی).
پس عبد صالح، موسی (ع) را در مراتب توحید گامبهگام به جلو رهنمون شد؛ درجۀ اول «أنا» (من)، درجۀ دوم «نحن» (ما) و درجۀ سوم «هو» (او) بود. اگرچه همۀ اینها به امر خدا بود ولی این درجات به ترتیب بهمراتب کفر (من و نه او)، شرک (من و او) و توحید (فقط او) نیز اشاره دارد.
(... امَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ ... وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا* فَأَرَدْنَا ... وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِی الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ ... وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ...)([311]) (... اما آن کشتی از آنِ بینوایانی بود که در دریا کار میکردند، خواستم ... اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند ترسیدیم که آن دو را به عصیان و کفر دراندازد * خواستیم ... اما دیوار از آنِ دو پسر یتیم از مردم این شهر بود که در زیرش برای آن پسران، گنجی بود. پدرشان مردی صالح بود. پروردگار تو میخواست ... و من این کار را به میل خود نکردم ...).
مهمترین درسها و عبرتهایی که از این ملاقات ربانی میآموزیم عبارتاند از:
1- انسان چهبسا هدفش را گم میکند. این موسی (ع) است که باوجود اهتمام و شور و شوق بسیار، هدفی را که از آن، چنین تعبیر میکند که «سپریکردن همۀ روزگار در جستوجوی آن چیزی نیست» گم میکند. حال آیا این امت متوجه میشود که چهبسا هدفی را که در یاریدادن امام خود که در جستوجویش بوده است گمکرده باشد؟ درحالیکه امروز با جنگیدن علیه وصیِ امام، در واقع با خودِ امام جنگیده است! تا بهاینترتیب متوجه شده، به رشد و هدایت بازگردد. آیا این امت بهتر از موسی (ع) است؟!!
2- آل محمد (ع) کسانی هستند که هیچیک از تمامی بشر ـازجمله انبیای الهی و فرستادگانـ با آنان مقایسه نمیشوند و حتی فرستادگان اولوالعزم نیز با آنان مقایسه نمیشوند، چه برسد به دیگران؛ پس عصمت، درجاتی دارد که در ارتباط با شناخت و معرفت است و محمد و آل محمد (سلاموصلوات خدا بر همگیشان) در این خصوص سبقت جستهاند و دیگران، شاگرد آنان هستند.
3- تسلیمشدن به حجتهای خداوند همان دروازۀ نجات است و صبر در این راه اهمیت ویژهای دارد.
4- جنگ با «من» پایانی ندارد و حدومرزی نمیشناسد. انسان به مقداری که با «من» میجنگد در نردبان توحید ارتقا مییابد و به مقدار جنگش با «من» و پیروزیاش بر «من» به مرتبه و مقامی میرسد.
5- سیاست گامبهگام در تعلیم و طرح معرفت، درسِ دعوتکنندگان بهسوی خداست؛ و موارد دیگری که اهل تأمل فرا میگیرند؛ و الحمدلله ربالعالمین.
***
-عیسی (ع) خلیفۀ خداست و هیرودیس و علمای بدنهاد اعتراض میکنند
بعثت عیسی (ع) برای بنیاسرائیل، اهمیت بسیاری دارد؛ زیرا آنچه از سوی یهود و علمای بدنهاد بیعملِ یهود هنگام ارسال آن حضرت بر وی جاری شد تفاوت چندانی با آنچه امام مهدی (ع) از علمای بدنهاد میبیند ندارد؛ بنابراین انسانِ مؤمن باید از سیرۀ این پیامبر بزرگ در مبعوثشدن برای قومش و رنجی که از بزرگان معترض در زمان خود دید اطلاع حاصل کند تا شاید امروز برای جویندۀ حق، عبرتی بشود؛ عبرتی برای تکرار نکردن کار معترضان، نپیوستن به پرچم آنها و ترکنکردن پرچم حق و هدایت. این نکتۀ اول.
نکتۀ دوم اینکه جامعهای که عیسی (ع) در آن مبعوث گردید ادعای ایمان داشت و این انحراف برای امتی که از تعالیم انبیا و اوصیا دور شده بودند واضح و روشن نبود؛ زیرا آنها تحت تربیت علمای گمراهی بودند که تلاش میکردند واقعیت را طوری به تصویر بکشند تا در آن حاکم باشند. در نگاه این مردم، دین مساوی با علما بود. علمایی که وجه تمایزشان کمبودن ورع، داشتن انحراف و نازپروردگی بود و جز جدل و سخن باطل تقریباً چیزی نمیفهمیدند. این نکتهای است که از ماجرای ولادت مبارک عیسی (ع) و آمدن مادرش بهسوی مردم درحالیکه او را در آغوش گرفته بود و شتاب مردم در متهمکردن وی واضح و روشن است: (يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا)([312]) (ای خواهر هارون! نه پدرت مرد بدی بود و نه مادرت زنی بدکاره!)، که دلالت بر کمبودن ورع و ترس از خداوند سبحان دارد. سخنگفتن آن حضرت (ع) در گهواره نیز برائتی بود برای مادر مقدسش مریم (ع) از اتهام علمای بدنهاد و این اولین ضربهای بود که حق بر پیکر باطل وارد نمود.
سید احمدالحسن (ع) در خصوص بعثت عیسی (ع) و وضعیت بزرگان معترض (علمای بدنهاد) در آن زمان میفرماید:
«در چنین فضای سست و رخوتآلودی عیسی (ع) برانگیخته شد تا به مردم بگوید: هرکه میخواهد مرا پیروی کند آمادۀ مرگ و بهصلیب کشیدهشدن باشد؛ و این، یعنی دعوت به قیام و انقلاب.
از عیسی (ع) روایت شده است که فرمود: «از کسانی که بدنتان را میکُشند و توانایی کشتن نفْس و جانتان را ندارند نهراسید! از کسی بترسید که میتواند جسم و جانتان را با هم در دوزخ هلاک سازد».([313])
آن حضرت (ع) میدانست که در آن زمان نمیتواند بسیاری از امور فاسد را تغییر دهد اما حداقل میتوانست ضربهای بر آن جامعۀ فاسد وارد کند، و حتی بر تاریخ انسانی در روی این زمین، و چشمانتظار نتایجی بزرگ در آینده باشد؛ چه در آیندۀ نزدیک یعنی پس از صعودش به آسمان و چه آیندۀ دور یعنی پس از بازگشتش در قیامت صغری، یعنی زمان ظهور امام مهدی محمد بن الحسن العسکری (ع).
عیسی (ع) بهسوی بنیاسرائیل و سایر مردمان مبعوث شد، ولی دینش فقط شریعت موسی (ع) را منسوخ نمود... و شاید مهمترین دلیل نسخکردن و بازسازی شریعت موسی (ع) این بود که عُلمای یهود دین را تغییر داده، آنچه خدا حلال کرده بود را حرام و آنچه خدا حرام کرده بود را حلال نموده بودند؛ و این به سبب پیروی از خواستهای نفسانی و بافتههای عقلیشان و چهبسا در پارهای موارد ـهمانطور که در برخی روایات آمده استـ برای راضی نگهداشتن طاغوتهایی بوده باشد که بر آنها مسلط شده بودند؛ بهاینترتیب سامری و گوساله دوباره پدیدار شدند؛ اما این بار با نام و سیمایی جدید: سامری در قالب علمای بنیاسرائیل و گوساله در قالب تحریف احکام شریعت، بازگشتند.
باوجوداینکه پیامبرانِ بسیاری (ع) برای محافظت از شریعت موسی (ع) و جلوگیری از تحریف آن مبعوث شدند، اما مکتب انحرافی ـیا همان مکتب سامریـ رفتهرفته، به دست گرفتن زمام امور را شروع کرد و پیامبران الهی را از صحنه دور ساخت و آنها را به بیابانها و سرزمینهای خشک و بیآبوعلف طرد نمود، و بسیاری از ایشان را پیش از بعثت عیسی (ع) به قتل رسانیدند؛ همچون زکریا (ع) که خودِ یهود وی را کُشتند و یحیی (ع) که آنها با ترککردن امربهمعروف و نهیازمنکر و کُرنش در برابر طاغوت و متمایلشدن به سوی آن، وی را به کشتن دادند؛ حاکم ستمگر (هیرودیس) یحیی (ع) را دستگیر و مدتی طولانی پیش از به قتل رسانیدنش به زندان انداخت؛ اما عالمان یهود هیچ حرکتی نکردند و حتی بسیاری از ایشان با شادی فراوان از این واقعه استقبال نمودند؛ بااینکه آن حاکم ستمگر را طاغوت و نجس میدانستند و اعتقاد داشتند که بهمحض ورود به قصرش نجس میشوند! اما درعینحال از همکاری با او برای کشتن یکی از انبیا (ع) یا عالمانِ عاملِ مجاهد، هیچ اِبایی نداشتند! چراکه اگر شرایط برای پیامبران فراهم میشد جز به ریشهکنکردن طاغوتها و برپایی حکومت الهی بر زمین رضایت نمیدادند؛ که در نتیجه، از بینرفتن سلطۀ طاغوت و حکومتش، و از بینرفتن سلطه و جایگاه عُلمای بیعمل را به دنبال میداشت؛ همان علمای بیعملی که دین و شریعت را تحریف کرده، برای کسب جایگاهی در دلهای مردم، خود را وارثان انبیا و اوصیا جا زده بودند. پس طبیعی بود که اولین دشمنان عیسی (ع) طاغوتیان و عالمان بیعمل بنیاسرائیل باشند؛ کسانی که ادعا میکردند منتظر بعثت او هستند تا یاریاش نمایند؛ اما هنگامیکه آن حضرت (ع) مبعوث شد او را چنین دیدند که میفرماید: «خدمتکارم دستانم، مرکبم پاهایم، زمین بسترم، و سنگ بالشم است. گرمکنندهام در زمستان قسمتهای شرقی زمین، چراغم در شب، ماه، نان خورشم، گرسنگی، جامۀ زیرینم، ترس، لباسم، پشمین، میوه و سبزیام، آنچه زمین برای چهار پایان وحوش میرویاند است. شب را به سر میآورم درحالیکه چیزی ندارم و صبح میکنم درحالیکه چیزی ندارم و حالآنکه بر روی زمین کسی بینیازتر از من نیست».([314])
او را چنین دیدند که آنها را به زهد در این دنیا و بر دوشکشیدن دعوت بهسوی خدا فرا میخواند؛ که این فراخوان، آنها را به رویارویی با طاغوتها و اعوان و انصارشان که با دعوت بهسوی خدا مخالفت میورزیدند میکشاند.
او را چنین دیدند که ایشان را به پیروی از خودش با آمادهشدن برای مرگ و تحمل قتل در راه خدا و تحمل مصیبتها در راه دعوت بهسوی خدا فرا میخواند.
او را چنین دیدند که با خطاکاران و باجگیران همنشین میشد تا ایشان را اصلاح نماید.
بنابراین عیسی (ع) نیامده بود تا عالمان بیعمل و سلطهشان را عزت و منزلتشان را فزونی بخشد و آنها را در طغیان و سرکشیشان یاری دهد، بلکه آمده بود تا با علم خود و زهد و بیرغبتیاش در این دنیا رسوایشان سازد.
پس علمای بنیاسرائیل شروع به بدگویی علیه وی نمودند و انواع تهمتهای ناروا را به او روا داشتند. شاگردان آن حضرت به نزدش میآمدند و میگفتند: «آیا میدانی که علمای یهود چون این گفتار شما را میشنوند رنجیده و دلگیر میشوند؟» وی (ع) ایشان را پاسخ میداد: «رهایشان کنید! آنها کورانی هستند پیشوای کورانی دیگر! و چون کوری عصاکش کوری دیگر شود هر دو با هم در چاه سقوط خواهند کرد».([315])
بدین ترتیب جبهۀ باطل در مواجهه با عیسی (ع) بسیار گسترده بود؛ این جبهه علمای بنیاسرائیل، قوم یهود که با ادعاهای باطل او را کوچک میشمردند، و حاکم کافر، پیلاطس و سپاهیانش را شامل میشد. چهبسا برخی متحیر میشدند و حق هم داشتند چراکه درمییافتند دشمنی و عداوت عالمان بیعمل بنیاسرائیل با عیسی (ع) بسیار بیشتر از دشمنی پیلاطس ـحاکم ستمکارـ و سربازانش با آن حضرت بود؛ به همین دلیل عیسی (ع) در برابر دیدگان همگان شروع به بیان انحرافات این عالمان بیعمل مینمود.
وی (ع) مردم و شاگردان خود را مخاطب قرار داده، میفرمود: «2 کاتبان و فريسيان بر كرسی موسی نشستهاند. 3 پس هرآنچه به شما گويند، نگاه دارید و بهجا آوريد، اما همچون آنان عمل نکنید؛ زيرا آنچه تعلیم میدهند، خود بهجا نمیآورند. 4 بارهای توانفرسا را میبندند و بر دوش مردم میگذارند، اما خود حاضر نیستند برای حرکتدادن آن حتی انگشتی تکان دهند. 5 و عملی بهجا نمیآورند مگر برای آنکه مردم آنها را ببینند. دستارهای خود را عریض بر پیشانیها و بازوانشان میبندند و دامنهای قبای خود را پهن میسازند، 6 و بالا نشستن در ضيافتها و كرسیهای صدر در کنیسهها را دوست میدارند، 7 و تعظيمها در كوچهها را و اينكه مردم ايشان را استاد و معلم بخوانند... 13 وای بر شما ای معلمان شریعت و فريسيان رياكار كه درِ ملكوت آسمانها را به روی مردم میبنديد؛ نه خود داخل میشويد و نه داخلشوندگان را رها میکنید تا داخل شوند. 14 وای بر شما ای كاتبان و فريسيان رياكار؛ خانههای بيوهزنان را غارت میکنید و از روی ريا نماز را طولانی میكنيد؛ از همینرو شديدترین عذابها را خواهيد چشید. 16 وای بر شما ای راهنمايان کوردل! میگوييد: اگر کسی به معبد سوگند خورَد باکی نیست، اما اگر به طلای معبد سوگند خورَد، باید به سوگند خود وفا کند. 17 ای نابخردانِ کور! كدام برتر است؟ طلا یا معبدی که طلا را مقدس میسازد؟!... 23 وای بر شما ای كاتبان و فريسيان رياكار! شما از نعناع و شِوید و زیره دهیک میدهید، اما احکام مهمترِ شریعت را که همانا عدالت و رحمت و امانت است، نادیده میگیرید...».([316])
شایسته است در این جملات تدبر و اندیشه کنیم؛ هرچند روزی روزگاری مخاطب آن بنیاسرائیل و علمایش بوده، اما چهبسا امروز روی سخنش با ما باشد!
با گذشت روزها، پیروان عیسی (ع) بیشتر شدند و آنها همانند پیروان سایر پیامبران، از بینوایان و مستضعفان بودند، یا همانگونه که دشمنان انبیا ایشان را مینامند: (أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ)([317]) (فرومایگان قوم ما، افراد کوتاهفکر و سادهلوح).
علمای بنیاسرائیل برای قتل عیسی (ع) شروع به توطئه کردند با این بهانه که او مدعی پادشاهی است و پیروانش فراوان شدهاند و این باعث میشود رومیان، قوم یهود را مورد هجوم قرار دهند و کار را بر ایشان یکسره نمایند؛ بنابراین بزرگ علمای یهود چنین مقرّر داشت که کشتهشدن عیسی (ع) و هلاکت او بهتر از کشتهشدن همۀ مردم است؛ پس به دلیل محافظت از مردم، واجب است عیسی (ع) کشته شود!!
[از نظر اینان] این همان میزانِ عدالت است!! در نظر این وارونهشدگانِ ظلمت و تاریکی، به قتل رسانیدن انبیا حق است؛ ازنظر همان کسانی که منکر را معروف میبینند، برای اینکه زندگی زیبایشان توسط رومیها تیرهوتار و به مصالحشان تعرّضی نگردد و زندگیشان به خطر نیفتد، باید عیسی (ع) کشته شود و حق از بین برود و نورش خاموش گردد و حکومت مستبدانۀ طاغوت و ظلم و سیاهی ادامه یابد. آنچه اهمیت دارد، زندهماندن عالمانِ بیعملِ بنیاسرائیل است: (وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلي حَياةٍ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَکُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُونَ)([318]) (و آنها را حريصترين مردم ـحتی حريصتر از مشرکانـ بر زندگی [اين دنيا، و اندوختن ثروت] خواهی يافت؛ [تا آنجا] که هريک از آنها آرزو دارد هزار سال عمر کند! درحالیکه اين عمر طولانی، او را از کيفر [الهی] باز نخواهد داشت. و خداوند به اعمال آنها بيناست).
به هر طریقی که شده قیصر روم و عاملش پیلاطس ملعون و پیروانش را فریفتند تا آن حضرت را به قتل برسانند و ازآنجاکه آنها جماعتی ضعیفالنفس و ترسو بودند تاب مقابلۀ مستقیم با شجاعت آن پیامبر بزرگوار را نداشتند... بههرحال درنهایت، علمای بنیاسرائیل، عیسی (ع) را دستگیر کردند.
در انجیل آمده است که آنها بهصورت شریف آن حضرت آب دهان انداختند، او را مضروب ساختند، به وی اهانت نمودند و او را به کفرگویی و دروغبستن به خدا متهم کردند و سرانجام به پیلاطس تحویل دادند. آن حضرت را متهم کردند که ادعای پادشاهی دارد و امپراتوری روم را تهدید میکند و از پیلاطس خواستند وی را بکشد و بر صلیبش کشد، و بر این کار اصرار ورزیدند...
و هنگامیکه پیلاطس ـآن حاکم ستمگرـ در عید فِصَح میخواست آن حضرت را آزاد کند علمای یهود و آن مردمانی که اغوایشان کرده بودند، به مخالفت برخاستند و درخواست کردند تا یکی از قاتلان بهجای وی آزاد گردد و بر کُشته و به صلیب کشیده شدن آن حضرت پای فشردند. جای شگفتی است که وقتی آنها عیسی (ع) را آوردند تا به پیلاطس تسلیم کنند وارد قصر نشدند؛ زیرا به کفر پیلاطس اعتقاد داشتند و در نتیجه هرکه وارد قصر او شود نجس خواهد شد! بااینوجود برای یکسرهکردن کار عیسی (ع) دست در دست پیلاطس نهادند!!
بنگرید چگونه اهل باطل باوجود همۀ اختلافات و کشمکشهایی که با هم دارند برای یکسرهکردن حق، همدست و متحد میگردند!
بينديشید و از غافلان مباشید! اهل باطل هرچقدر هم که رَویهشان متفاوت، و آرا و عقایدشان در تعارض با یکدیگر باشد، اطاعت از شیطان، آنها را گِرد میآورد و حب دنیا متحدشان مینماید.
درهرحال به مکر و حیله میپردازند و خداوند نیز مکر میکند؛ که خدا بهترینِ مکرکنندگان است. خداوند آنها را برای بهقتلرساندن عیسی(ع) توانایی نمیبخشید، او را به آسمان بالا برد و امر را بر آنان مشتبه فرمود و آنها چنین گمان کردند که وی را به قتل رسانیدهاند. حقتعالی میفرماید: (وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ رسولالله وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً * بَلْ رَفَعَهُ اللهُ إِلَيْهِ وَ کانَ اللهُ عَزيزاً حَکيماً * وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَکُونُ عَلَيْهِمْ شَهيداً)([319]) (و نيز به آن سبب که گفتند: ما مسيح پسر مريم، فرستادۀ خدا را کشتيم؛ و حالآنکه آنان مسيح را نکشتند و بر دارش نکردند، بلکه امر بر ايشان مشتبه شد. هرآینه آنان که دربارۀ او اختلاف میکردند خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند جز آنکه تنها پيرو گمان خود بودند و عيسی را بهیقین نکشته بودند * بلکه خداوند او را به نزد خود بالا برد، که خداوند پيروزمند حکيم است * و هیچیک از اهل کتاب نيست مگر آنکه پيش از مرگش به او ايمان آورَد و عيسی در روز قيامت به ايمانشان گواهی خواهد داد).
خداوند سبحان، عیسی (ع) را تا آخرالزمان ـزندهـ ذخیره نمود و آن هنگام که خداوند اراده فرماید، آن حضرت برای هدایت مردم به صراط مستقیم از آسمان فرود خواهد آمد. آنگاهکه خاتم اوصیای پیامبر (ص) حضرت مهدی (ع) به حق قیام میکند و زمین را از شرک و خداناباوری و ظلم و فساد پاک میسازد و توحید و عدل و رحمت را میان بندگان گسترش میدهد، آن حضرت (ع) وزیر و یاورش خواهد بود».([320])
این حالوروز علمای بیعمل است که با بعثت هر نبی یا وصی تغییری نمیکند و ما در آنچه مرور کردیم وضعیت آنان را با موسی (ع) و حجتهای پیش از او دیدیم. عیسی (ع) نیز با غیر ازآنچه خلفای الهی بهسوی مردمشان رفته بودند بهسوی آنان نرفته بود. او نیز قانون خداوند سبحان را در حجتهایش برایشان آورد: وصیت ـکه حجتهای پیش از او، او را در آن یاد کرده بودند و به همین دلیل کسانی که بر او اعتراض کردند انتظارش را میکشیدندـ و علم و حکمت. حقتعالی میفرماید: (وَ لَمَّا جاءَ عیسى بِالْبَیناتِ قالَ قَدْ جِئْتُکمْ بِالْحِکمَةِ وَ لِأُبَینَ لَکمْ بَعْضَ الَّذی تَخْتَلِفُونَ فیهِ فَاتَّقُوا اللهَ وَ أَطیعُون)([321]) (و چون عیسى دلایل آشکار آورد، گفت: من برای شما حکمت آوردهام، و آمدهام تا برخی از آنچه را که در آن اختلاف داريد روشن کنم؛ پس تقوای الهی پيشه کنيد و از من اطاعت نماييد)؛ و برافراشتن پرچم حاکمیت خداوند به عنوانی راهی برای فراخواندن بهسوی او: (فَاتَّقُوا اللهَ وَ أَطیعُون) (پس تقوای الهی پيشه کنيد و از من اطاعت نماييد)؛ پس اطاعتی نیست جز برای خدا و کسی که خدا منصوب فرموده است.
ولی آنها علیرغم دلایل آشکاری که برایشان آورد به آن دلایل کافر شدند و او را به سحر و جادو متهم کردند و با او جنگیدند. برخی از احوال آنها را در متن بالا میبینیم که بهواقع دردآور است و شایسته نبود که عیسی روحالله (ع) امتی را که تنها تعداد اندکی از آنان به او ایمان آورده بودند بدون بشارتدادن به سرور خلفای الهی، محمد (ص)، ترک گوید.
حقتعالی سخن او را چنین حکایت میکند: (وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رسولالله إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَٰذَا سِحْرٌ مُبِينٌ)([322]) (و عیسی بن مریم گفت: ای بنیاسرائیل من فرستادۀ خدا بهسوی شما هستم، توراتی را که پیش از من بوده است تصدیق میکنم، و به فرستادهای که بعد از من میآید و نامش احمد است بشارتتان میدهم. چون آن پیامبر با آیات روشن آمد گفتند این جادویی است آشکار)؛ تصدیقکنندۀ حجتهای پیش از خود و بشارتدهنده به کسی که پس از او میآید. این سنت خداوند در خلفایش است که هرگز تغییر نمیکند.
پیش از پرداختن به بیان مسائل مرتبط با وضعیت معترضان به رسول خدا (ص) مایلم به نکتهای اشاره داشته باشم که در ارتباط با اعتراض مدعیان علم امروز نیز میباشد؛ اعتراضی که در خصوص عقلانی نبودن آمدن وصیِ امام مهدی (ع) پیش از پدر وصیتکنندهاش مطرح میشود و اگرچه در مَثَل ابراهیم و لوط (ع) و موسی و هارون (ع) و رسول خدا و علی (سلام بر آنها و خاندانشان) پاسخ کاملی به اعتراض آنان داده شد، اما مایلم شاهد چهارمی را هم اضافه نمایم تا دور بودن این افراد از کتاب خدا و سنتهای انبیا و حجتهای الهی بیشتر روشن گردد. عیسی پس از رفعشدن و وصیاش، شمعون، شاهدی دیگر برای رد کردن چیزی است که اینان میپندارند و اینکه بدون هیچ تعقلی دلیل میآورند؛ اما چگونه؟
اعتقاد این افراد در مورد امام مهدی (ع) از دو صورت خارج نیست:
یا غیبت او را همانند وضعیت عیسی و خضر (ع) میدانند، یعنی اینکه او مرفوع شده است: در این صورت همانطور که عیسی و خضر (ع) مرفوع شدهاند، امام مهدی (ع) نیز مرفوع شده است. اینان در بسیاری اوقات به کسی که بر طولانیبودن زندگی امام مهدی (ع) اشکال میگیرد با طولانیبودن زندگی عیسی و خضر (ع) پاسخ میدهند و این بدان معناست که دربارۀ امام مهدی (ع) نیز همان اعتقادی را دارند که دربارۀ آن دو بزرگوار دارند، گرچه به آن تصریح نکنند.
یا اینکه غیبت امام مهدی (ع) را به معنای شخصی غایبشده در این زمین میدانند، اما مکان و شخصیتش ناشناخته است.
اگر معتقد به غایببودن امام مهدی (ع) در این زمین باشند، پاسخ به آنان این است که آمدن وصی او، احمدالحسن (ع)، فرستادهای از طرف امام بهسوی مردم و زبان گویای امام است، و حجتبودن او مانند حجتبودن لوط در زمان ابراهیم (ع) خواهد بود؛ همانند حجتبودن هارون در زمان موسی (ع) و همانند حجتبودن علی(ع) در زمان رسول خدا (ص).
و اگر آنها معتقد باشند که او مرفوع([323]) و وضعیتش همانند وضعیت عیسی (ع) است، لازم خواهد بود به این پرسش ما پاسخ بدهند: در زمان زندگی عیسی (ع) و پس از رفعشدن او چه کسی سخنگو بود؟ و چه کسی حجت بر مردم بود و بهطور مستقیم با آنان ارتباط داشت؟ اگر در آن هنگام شمعون وصی چنین وظیفهای را بر عهده داشت در این زمان نیز وصی امام مهدی(ع) به همین صورت است. یا شاید شما این نکته را در مورد حجتهای الهی غیر از آل محمد میپذیرید ولی در مورد آل محمد انکار میکنید؟! و یا شاید هم میگویید زمین پس از عیسی (ع) بدون حجت باقی مانده بود؟! که در این صورت بدیهیات دین خداوند سبحان را نقض کردهاید!
پس در هر دو صورت حجت بر شما تمامشده است و انکار و اعتراضِ امروز شما بر حجتبودنِ وصیِ امام مهدی (ع) بر مردم بهواسطۀ وجود امامِ حجت (ع) تنها ناشی از جهل شما نسبت به حجتهای پیشین و فاصله گرفتنتان از کتاب خداوند کریم است. شما چطور میتوانید این موضوع را درک کنید درحالیکه دلباختۀ محبت علوم ارسطو، فلاسفۀ یونان، رجال ابوحنیفه، الهیات متصوفه و اصول فقه سفیانیون شدهاید! و لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.
-محمد، رسولالله (ص) خلیفۀ خداست و رؤسای ادیان و حکام اعتراض میکنند
[محمد(ص)] آخرینِ انبیا ازنظر بعثت و اولین آنها در ایمانآوردن!
از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «برخی از قریش به رسول خدا (ص) گفتند: با چه چیزی از انبیا پیشی گرفتی، درحالیکه بهعنوان آخرینِ آنان مبعوث شدی و خاتمشان هستی؟ فرمود: من اولین کسی بودم که به پروردگارم ایمان آوردم و اولین کسی بودم که وقتی خداوند میثاق انبیا را گرفت پاسخ دادم (وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى)([324]) (و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آری گواهی میدهیم). پس من اولین پیامبر شدم. فرمود: بلی و با اقرار به خداوند از آنان سبقت گرفتم».([325])
او سید انبیا و مرسلین ـمحمد (ص)ـ است که نوادهاش امام صادق (ع) وی را چنین توصیف کرده است: «گناهان بزرگ و کردارهای زشت مردم ـبه خاطر بردباری و احسان و مهربانی پروردگارمانـ مانع از این نشد که او محبوبترین پیامبران ازنظر خود و گرامیترینشان، محمد بن عبدالله (ص)، را برایشان برگزیند؛ کسی که تولدش در حریم عزت و اقامتش در سایهسار کرامت بود. کسی که آیینش نیالوده و نسبش نیامیخته بود. صفتش در نظر اهل دانش ناشناس نبود و پیامبران در کتابهایشان او را بشارت داده، دانشمندان در توصیفش به نیکویی سخن رانده و حکیمان در وصفش به اندیشه نشسته بودند. پاکگشتهای بینظیر، هاشمیِ بیمانند و ابطحیِ بیهمطراز. مشخصهاش حیا و طبعش سخا بود. بر وقار و اخلاق نبوت سرشته شده و با اوصاف و اندیشههای رسالت مهر خورده بود؛ تا آنجا که با او اسباب تقدیرهای خداوند در اوقاتش پایان گرفت و داوری دربارۀ او بهفرمان خدا تا نهایتش جاری شد و داوری حتمی خدا او را به هدفش رساند. هر امتی او را به پس از خودش بشارت داد و هر پدری پشتبهپشت او را به پدری تحویل داد. اصالتش از آدم تا پدرش عبدالله به هیچ زنایی نیامیخت و در ولادتش هیچ نکاحی آن را پلید نکرد. او در بهترین طایفه، گرامیترین نواده، والاترین خانواده، محفوظترین حمل و امانتدارترین دامن بود. خداوند او را برگزید، به او راضی شد و کلیدهای دانش و سرچشمههای حکمت را به او عطا فرمود. او را بهعنوان رحمتی بر بندگان و بهاری بر سرزمینها مبعوث فرمود و آن کتابی را که بیان و تبیین در آن است ـقرآنی عربی که کژی در آن راه نداردـ بر او نازل فرمود تا شاید پروا کنند؛ کتابی که برای مردم تبیین کرد و توضیحش داد؛ با دانشی که تفصیل داد و دینی که روشنش ساخت و فریضههایی که واجب کرد و حدودی که برای مردم برقرار ساخت و بیانشان فرمود. اموری که برای مردم آشکارشان ساخت و اعلان فرمود، رهنمونی بهسوی نجات و نشانههایی بود که به هدایتش فرا میخواند. پس رسول خدا (ص) آنچه را که برایش فرستاده شده بود ابلاغ فرمود و آنچه را که فرمان داده شده بود آشکار ساخت و آنچه را که از مسئولیتهای پیامبری بر دوش میکشید ادا فرمود و به خاطر پروردگارش شکیبایی کرد و در راهش به جان کوشید. امتش را ارشاد فرمود و بهسوی نجاتشان فراخواند و آنان را به ذکر [خدا] تشویقشان کرد. آنها را به راهِ هدایت، دلالت فرمود و اساس آن را برای بندگان بنیان نهاد و نشانههایش را بر منارههایی بلند ساخت تا پس از او کسی گمراه نشود؛ که او نسبت به آنان مهربان و دلسوز بود».([326])
پیامبر اعظم ـحضرت محمد (ص)ـ پس از تحریفی که به ادیان آسمانی سهگانه (حنفی و یهودی و نصرانی) وارد شده بود مبعوث گردید؛ زمانی که عادتهای جاهلی قدرتمند شده و راههای باطل در جوامع بشری تا مغز استخوان ریشه دوانده بود و جایی برای خیر و اهلش باقی نمانده بود، مگر اندکی در خانههایی که خداوند اجازه داده بود تا اسمش در آنها یاد شود و مجالی برای کفر و پلیدی در آنها نبود. چنین تقدیر شده بود که آن حضرت با منحرفان تمام این ادیان رویارو گردد و پسازآنکه مردم بر عبادت هوای نفس خود معتکف شده بودند رَوَند حرکت خلق را بهسوی خدا تصحیح فرماید. برخی، سنگهایی را که هیچ ضرر یا نفعی نداشت میپرستیدند، برخی ظواهر عالَم و گروه سوم، عالِم بدنهادی را عبادت میکردند که مطابق هرچه ابلیس و لشکریانش در دلش میانداخت در دین خدا تحریف ایجاد میکرد و آن را تغییر میداد و همگی آنها را هوای نفْس و «من» بهعنوان الههای که بهجای الله والا و بلندمرتبه پرستش میشد یکجا گرد آورده بود.
در این دوران، ما از این واقعیت دور نیستیم، زیرا همانطور که گفتم آخرین الهه یعنی عبادت عالِم منحرف که با اطاعتش حرام خدا حلال و حلالش حرام میگردد ـآنچنانکه امام صادق (ع)([327]) بیان فرموده استـ شدیدترین رویارویی و دشمنی را در دعوتهای فرستادگان از خود بروز دادهاند. موجود ناتوانی مثل بت سنگی یا گاو حتی نمیتواند از خودش دفاع کند. از چنین موجودی ترسی وجود ندارد و افسارش به دست کسی است که او را میپرستد. اگر از او کمک خواسته شود کمکی نخواهد کرد و اگر از او سخن گفتن خواسته شود سخنی نخواهد گفت. اگر سگی در دهانش بول کند یا پرندهای بر سرش فضله بیندازد قادر به دفعکردنش نیست؛ اما سومین الهه، او به اسم دین و حتی به اسم خدا سخن میگوید و خود را برای پیروانش اینچنین به تصویر میکشد؛ بنابراین دین، آن چیزی است که او میگوید حتی اگر دروغگو باشد و خلقوخوی راست و درست، خلقوخوی اوست حتی اگر با اخلاق مخالفت کند و راه، راهی است که او در پیش گرفته باشد حتی اگر سیرهاش با سیرۀ همۀ انبیا و فرستادگان الهی مخالف باشد.
حقیقتاً غیر از حبیب خدا و سید خلق، محمد فرستادۀ خدا (ص)، کسی قادر به ادای این مأموریت بزرگ نبود و این نکتهای است که با مطالعهای اندک از سیرۀ آن حضرت در دعوتش و رنج بزرگی که تحمل کرد روشن میگردد.
رسول خدا (ص) در مرکز جزیرةالعرب در مکه مبعوث گردید؛ شهری که مردم به سویش حج میگزاردند و جز عدهای اندک از آنان ـپدران پاک آن حضرت و عمویش ابوطالبـ بر پایۀ حقی که حجتهای الهی پیشین آورده بودند باقی نمانده بودند؛ اما سایر بزرگان قوم و علما و پیروانشان در تاریکی جهالت و سرگردانی و پرستش بتهایی که برایشان قربانی پیشکش میکردند و همچنین در عادتهای جاهلی منفور، غرق شده بودند.
وجه تمایز دعوت آن حضرت (ص) این بود که «در دعوت رسول خدا محمد رسول(ص) هرآنچه در دعوتهای پیامبران پیشین بود، وجود داشت؛ دعوت با نرمی و مهربانی، سپس با شدت و تندی و حملهور شدن، شکستن بتها، کشتار دشمنان خداوند، وعدهدادن به آنها به زیان و آزار دنیوی و اُخروی. رسول خدا (ص) با مؤمنان در نهایت نرمی و مهربانی و رِقَّت بود و با کافران در نهایت شدت و تندی و خشونت. این میزانِ حق الهی است که کسی تاب تحمل تناقضات ظاهری آن را ندارد، مگر نفْس بزرگی مانند نفْس محمد (ص)؛ نفْسی که در یک دست بهشت و در دست دیگر آتش دارد، تا آن را بر مردم عرضه کند و به مؤمنان بشارت، و کافران را انذار دهد و آنان را نهیب زند و تهدید نماید. (وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً)([328]) (و آن را بهحق نازل کردهايم و بهحق نازل شده است و تو را نفرستادهايم مگر بشارتدهنده و بيمدهندهای باشی)...
مهمترین شاخصهای که بهواسطۀ آن دعوت پیامبر خدا (ص) متمایز میشود، پایانبخش بودن به رسالتهای الهی است، و اینکه زمان به اجرا رسیدن بشارت و انذار وعده و وعیدی که فرستادگان آورده بودند فرا رسیده است و اجراکنندۀ آنها، از فرزندان رسول خدا (ص) میباشد و ایشان، همان امام مهدی (ع) است.
در نتیجه وعدۀ حقی که خداوند سبحانومتعال به همۀ پیامبران و فرستادگان داده بود، نزدیک شد و همچنین روزی که به ابلیس (لعنه الله) وعده داده شده بود؛ روز فرجامش».([329])
آمدن آن بزرگوار (ص) بهسوی قومش متفاوت از حجتهای پیشین خداوند نبود؛ زیرا او برای مدعیان علمِ تمامی ادیان، توصیف و بشارت داده شده بود آنگونه که نوادۀ گرانقدرش امام صادق (ع) در متن نقلشده از آن حضرت توصیف فرموده است: «صفتش در نظر اهل دانش ناشناس نبود و پیامبران در کتابهایشان او را بشارت داده بودند». موسی (ع) به او بشارت داده و اسم و صفتش را مشخص کرده بود؛ همچنان که در امر خداوند به او در مناجاتش گفته شده بود که اسم (محمد) در تاریکیهای بنیاسرائیل مندرس نگردد و او را هنگام بعثتش تنها نگذارند. در حدیث آمده است: «اى موسى! همچون يک دوست مهربان تو را به فرزند مريم بتول سفارش مىكنم؛ به عيسايى سفارش مىكنم كه الاغ، آينه، زيتون و محراب دارد. پس از او، تو را به صاحب شتر قرمز پاک و پاكيزه سفارش مىكنم. حكايت او در كتاب تو اين است كه او مؤمنى است كه بر همۀ كتابهاى آسمانى برترى خواهد يافت و اينكه او ركوع و سجدهکننده، مشتاق به من و ترسان از من است. برادرانش مسكينانى هستند و يارانش قومى ديگر. در عصر او لغزشها، انحرافات و كشتار فراوان مىشود. نامش احمد و محمد امین است كه باقیمانده و ميراثدار انبيای گذشته است. به همۀ كتابهاى نازلشده ايمان دارد و همۀ رسولان را تصديق مىكند و با اخلاص برای تمامی انبیا شهادت میدهد. امت او مورد رحمت و بركت هستند تا وقتیکه بر حقایق دین استوار باشند و ساعات معينى در روز دارند که نمازها را در آنها بهجا آورند همچون بندهای که وظیفۀ خود نسبت به آقایش را بهجا میآورد؛ پس او را تصديق كن و راه او را پیروی کن که او برادر توست.
اى موسى! او امّى و بندهای راستگفتار است كه دست خود را هرکجا که بگذارد برکت یابد. او در علم من اینچنین است و اینچنین او را آفریدهام. بهواسطۀ او ساعت (قیامت) را بگشایم و كليدهاى دنيا را با امت او به پايان مىرسانم. پس، به ظالمان بنیاسرائیل فرمان بده که نام او را مندرس نسازند و او را تنها نگذارند؛ گرچه آنها چنین خواهند کرد. محبت نسبت به او ازنظر من حسنه است. من با او و با حزب او هستم و او از حزب من است و حزب آنها پیروز و غالب است. کلمات من اینچنین تمام میشود که قطعاً دین او را بر همۀ ادیان پیروز گردانم و قطعاً در تمامی مکانها پرستش خواهم شد، و بهراستیکه بر او قرآنى فرو فرستم که جداکننده و درمان سینهها از وسوسههاى شیطانى باشد؛ پس اى پسر عمران بر او درود فرست که من و فرشتگانم بر او درود میفرستیم».([330])
اینچنین عیسی (ع) او را بشارت میدهد و اسمش را یاد میکند: (وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيمَ يا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَينَ يدَي مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَينَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ)([331]) (و آنگاه که عيسی بن مريم گفت: ای بنیاسرائیل، من فرستادۀ خدا بهسوی شما هستم، توراتی را که پيش از من بوده است تصديق میکنم، و به فرستادهای که پس از من میآيد و نامش احمد است بشارتتان میدهم. چون آن پيامبر با آيات روشن آمد گفتند: اين جادويی است آشکار).
و نیز اسم و صفت آن حضرت (ص) را یاد میکند. از اباعبدالله امام صادق (ع) در حدیثی آمده است که میفرماید: «... چون خداوند عزوجل مسیح (ع) را مبعوث کرد، مسیح به آنان فرمود: پس از من پیامبری به نام احمد از فرزندان اسماعیل (ع) خواهد آمد. او تصدیق من و تصدیق شما و حجت من و حجت شما را خواهد آورد؛ و پس از او در میان حواریون در حفظکنندگان جاری گشت. خداوند متعال تنها به این دلیل آنان را «حفظکنندگان» نامید زیرا آنان از اسم اکبر محافظت میکردند و این اسم، کتابی است که با آن، دانش هر چیزی دانسته میشود؛ هرآنچه همراه پیامبران ـدرود خداوند بر آنانـ بوده است...».([332])
بشارت انبیا به رسول خدا (ص) تنها موردی نبود که وی با آن بر قومش استدلال میفرمود؛ بلکه او قانون خداوند سبحان در حجتها و خلفایش را ـکه هرگز در مورد صاحبش به خطا نمیرودـ برایشان آورد و با آن بر آنان احتجاج نمود:
وصیت: از ثمالی از امام باقر (ع) روایت شده است که وی در حدیثی طولانی که انتقال وصیت و علم و میراثهای انبیا از آدم (ع) به خلفای پس از او تا رسول خدا محمد و خاندان پاکش (ع) را توصیف میکرد فرمود: «... وقتی تورات بر موسی بنـ عمران نازل شد به محمد (ص) بشارت داد... انبیا پیوسته به محمد (ص) بشارت میدادند و این در قرآن آمده است: (یجِدُونَهُ) (او را مییابند) یعنی یهود و نصارا؛ مقصود، صفت محمد و اسمش است (مَکتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ یأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکر) (او را نزد خود ـدر تورات و انجیلـ نوشته مىیابند که آنان را به کار پسندیده فرمان مىدهد و از ناپسند بازمىدارد) و این سخن خداوند متعال است که از عیسی بن مریم حکایت میفرماید: (مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ) (و به فرستادهاى که پس از من مىآید و نامش احمد است بشارت میدهم). پس موسی و عیسی به محمد (صلوات خدا بر همهشان) بشارت دادند، همانطور که انبیا به یکدیگر بشارت داده بودند تا اینکه به محمد (ص) رسید؛ یعنی وصیت...».([333])
و با علم و حکمت که پروردگارش آن را توصیف فرموده، میفرماید: (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ)([334]) (او کسی است که در ميان جمعيت درسنخوانده رسولی از خودشان برانگيخت که آياتش را بر آنها میخواند و آنها را تزکيه میکند و به آنان کتاب و حکمت میآموزد، هرچند پيش از این در گمراهی آشکاری بودند).
و همچنین پرچم البیعة لله یا حاکمیت خدا. تمامیِ قرآنی که رسول خدا (ص) برای مردم بیان فرموده است دعوت به خداست و حاکمیت خدا در آن بهروشنی بیان شده است.
و علیرغم اینکه او (ص) مبعوث شد «با شریعت اسلام که اصلاحکنندهای برای دین حنفیت و منسوخکنندهای برای برخی احکامش بود... شریعت و آیین ابراهیم (ع) مقبولترین آیین در نظر آن مردمان، و دارای بیشترین شاخصهها برای اینکه یهود و نصاری را زیر پرچم خود سازماندهی کند بود؛ چراکه آنها ابراهیم (ع) را مقدس میشمردند و او را پدر پیامبران بزرگ (ع) میدانستند»،([335]) ولی اهل علم (مدعیان علم) از همۀ ادیان او را انکار، تکذیب و بر او اعتراض کردند. وضعیت حاکمانی مثل هرقل، کسری و مقوقس و حامیان آنها نیز به همین صورت بود.
بر هیچ مسلمانی پوشیده نیست که قوم آن حضرت (ص) بیشترین سهم را در اعتراض، تکذیب، اتهام، تمسخر، پیکار و احتجاج به باطل داشتند و اینان، سران معترضان از بزرگان قریش و دیگران و علمایشان بودند که از دین بهعنوان ابزاری برای کسب روزی و زندگی خود بهره میجستند، زیرا مکه تمثیل دایگی برای دین بود و مرجعیت مردم در آن استقرار داشت و پیروان و بندگان و جمعیت عظیمی از مردم، آنان را در این چهارچوب پیروی میکردند.
آن حضرت (ص) ـروحم به فدایشـ را مجبور به هجرت به شهر طایف کردند و استقبال مردم در آن شهر بهتر از برادران همدل گمراهشان در مکه نبود و پرتاب سنگ و خونآلود شدن سهم آن حضرت شد. در آن هنگام ایستاد و مشغول به خواندن پروردگارش با کلماتی شد که فداکاری آن بزرگوار (ص) برای خدا را در نظر خداوند جاودانه ساخت و بر معترضان مایۀ ننگ و عار گردید:
(اللَهُمَّ إلَیْكَ أَشْكُو ضَعْفَ قُوَّتِی وَ قِلَّهَٔ حِیلَتِی وَ هَوَانِی عَلَی النَّاسِ، یَاأَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ. أَنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِینَ وَ أَنْتَ رَبِّی، إلَی مَنْ تَكِلُنِی؟! إلَی بَعِیدٍ یَتَجَهَّمُنِی؟! أَوْ إلَی عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أَمْرِی؟! إنْ لَمْ یَكُنْ بِكَ عَلَیَّ غَضَبٌ فَلا َ أُبَالِی؛ وَلَكِنَّ عَافِیَتَكَ هِیَ أَوْسَعُ لِی أَعُوذُ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِی أَشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُمَاتُ وَ صَلُحَ عَلَیْهِ أَمْرُ الدُّنْیَا وَ ا لاْخِرَة، مِنْ أَنْ یَنْزِلَ بِی غَضَبُكَ، أَوْ یَحِلَّ عَلَیَّ سَخَطُكَ! لَكَ الْعُتْبَی حَتَّی تَرْضَی ولاحول وَ لاَ قُوَّهَٔ إلاَّ بِكَ).([336])
(خداوندا! تنها به تو شکایت میکنم از اندکبودن نیروی خود و کوتاهبودن چارهاندیشیام و ناتوانیام در برابر مردم. ای پروردگار ضعیفان! مرا به کِه وا مینهی، درحالیکه تویی پروردگار من؟ به شخصی دور که بر من روی در هم کشد؟ یا به دشمن تا امر مرا مالک شود؟ اگر تو بر من خشمگین نباشی هیچ هراسی ندارم، لیکن نعمتِ عافیتِ تو بر من وسیعتر است. خدایا! بهروشنی رویت که تاریکیها را زدوده و کار دنیا و آخرت را به سامان رسانده است پناه میبرم، که مبادا غضبت را بر من فرود آوری یا خشمت را بر من رها سازی. عتاب و سرزنش من تنها از آنِ توست تا تو خشنود و راضی گردی، و هیچ تبدیل و تغییر و هیچ قوتی نیست مگر بهوسیلۀ تو).
در مدت 13 سالی که در مکه بود جز اندکی از فقرا و مستضعفان به او ایمان نیاوردند. پس خداوند سبحان قومش را با مردمی غریب از اهل مدینه که به او ایمان آوردند و یاریاش دادند جایگزین فرمود و هجرت آن حضرت و کسانی که به وی ایمان آورده بودند به مدینه سرآغاز فتح بزرگ الهی در دعوت سرور فرستادگان (ص) گردید.
شکست و ناکامماندن قوم او در استقبال از دعوتش، تنها ناشی از تکبر و حسدشان به او بود؛ همان بیماری که ابلیس (لعنه الله) و همقطارانش در اعتراض به خلفای الهی در زمین به آن مبتلا بودند. آنها نمیتوانستند ببینند که یک فقیر یتیم، فرستادهای الهی باشد و میگفتند این فرستاده باید یکی از این دو بزرگ قوم ـیعنی ولید بن مغیره در مکه یا عروة بن مسعود ثقفی در طایفـ باشد. این باطلی که به آن سرمست بودند مانعی برای ایمانآوردن مردم به خدا و فرستادهاش گردید و چه شبها که تا صبح در اندیشۀ ریشهکن کردن او بیدار میماندند تا در نهایت خودشان، سروران و بزرگان شوند!
اما علمای یهود کسانی بودند که منتظر بعثت نبی خاتم (ص) از میان خود بودند و چون آن حضرت یک یهودی نبود به او کافر شدند؛ باوجوداینکه خیبر را نزدیک مدینه ساخته بودند تا هنگام بعثتش از او استقبال کنند و به او ایمان بیاورند. نصارا نیز به همین صورت؛ علمای نصارا آنچه را که خود میخواستند برای مسیحیان آراستند و مانع آنان در ایمانآوردن به سید فرستادگان شدند؛ این در حالی بود که ـباوجود تحریفهایی که علمای گمراه خیانتکار در کتابهایشان وارد کرده بودندـ آن حضرت را در کتابهای خود مکتوب و توصیفشده مییافتند.
پس «من» و حبّ مسلطشدن و ریاست و شهرت و نازپروردگی در دنیا و حکمراندن به اهل دنیا و تمایل به بندهپروریِ مردم برای اطاعت از شهوت عالِم فاسدالعقل یا حاکم زورگوی زمین، بیماریهای آن سرکشان بود که آنان را به رویگرداندن از خلفای الهی و مانعشدن از هدایت و بینات فرا میخواند و حتی آنها را به اعتراض، کفر و به قتلرساندن خلفای الهی دعوت میکرد.
این نگاهی اجمالی به معترضان به رسول خدا (ص) هنگام بعثت و فرستادهشدنش بود؛ اما در مورد رنجی که خاندان پاکش (ع) هنگامیکه خلفای خداوند در زمینش گردیدند متحمل شدند، سخن در این باب به مقدار رنجها و دردها و قتل و هتک حرمتی که متعرض آنها گردید بسیار ـو بهواقع بسیارـ است؛ به مقدار زنجیرههای انحراف و سقیفههایی که برای تثبیت حاکمیت مردم منعقد شد و نتیجهشان جز کشتهشدن علی و فاطمه (ع) و فرزندان پاکشان نبود؛ که تمامی آنها یا کشته شدند یا مسموم گردیدند؛ همچنین به مقدار فساد و گمراهی که معترضان اولیه بنیان نهادند و پیروان اموی و عباسی آن را ادامه دادند و تا به امروز نیز ادامه دارد. فساد و گمراهیای که میتوان در یک جمله خلاصه کرد: جایگزینکردن خلفای خداوند با سربازان ابلیس؛ و این چه جنایت و چه گناه بزرگی است!
ولی بهاختصار به ماجرای معترضان بر امیرالمؤمنین و فرزندان معصومش (ع) خواهیم پرداخت تا داستان اعتراض بر خلفای الهی را کامل کرده باشیم؛ درحالیکه این مطلب همانند خورشید در میان روز، واضح و روشن است.
***
-امیرالمؤمنین (ع) خلیفۀ خداست و عُمَر و جماعتش اعتراض میکنند
حقتعالی میفرماید: (وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئًا وَسَيَجزءي اللهُ الشَّاكِرِينَ)([337]) (جز اين نيست که محمد فرستادهای است که پيش از او فرستادگانی ديگر بودهاند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود شما به آيين پيشين خود بازمیگرديد؟ هرکس که به [آیین] پیشینِ خود بازگردد هيچ زيانی به خدا نخواهد رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد).
با سیدِ اوصیا و امیرالمؤمنین (ع) همراه میشویم با کوچ رنجها و مظلومیتی که از سوی بدترین اعتراضکنندگان و حزب ستمکار منکِرش متحمل میشود؛ و خداوند متعال چنین خواست که خط سجدهکنندگان با اسم علی و فرزندان طاهرش (ع) گره بخورد و خط معترضان با اسم منکِر وی رقم بخورد تا وقتیکه دنیا با قیام قائم آل محمد (ع) لبریز از قسط و عدل شود و از ظلم و ستم پاک گردد.
این آیۀ کریم، ارتداد امت بعد از رسول خدا (ص) و کودتا و توطئه علیه وصی ایشان(ع) را برای ما حکایت میکند، درست مانند ارتداد امت موسی (ع) در نافرمانی از وصی وی، هارون (ع)، و عبادت گوساله و سامری. این امت شخص دیگری غیر از آن وصی را بر خواستۀ خداوند مقدم داشتند؛ کسی که هیچ منقبت شناختهشدهای ـچه در دورۀ جاهلیت و چه در دورۀ اسلامـ نداشت. این نهایت سرکشی و عصیانی است که پسازآن سرکشی دیگری قابلتصور نیست و این در حالی صورت پذیرفت که هنوز چند صباحی از دوران رسول خدا (ص) سپری نشده بود.
و جز عدهای اندک ـکه از شمارۀ انگشتان یک دست تجاوز نمیکندـ بر دین خدا باقی نمیمانند! رسول خدا (ص) هنوز در خانۀ خود بیحرکت بود و دفن نشده بود که مردم در سقیفۀ بنیساعده اجتماع و خلیفهای برای مسلمانان منصوب کردند؛ قیلوقال کردند، رأیگیری کردند و انتخاباتی به راه انداختند که هدف آن، برکنار کردن کسی بود که خداوند خلافت و حجیت بر خلق را تنها به او اختصاص داده بود. گویا رسول خدا (ص) ـدرحالیکه از ساحت ایشان بسی به دور استـ پیش از وفات خود امر امت را عاطل و باطل رها کرده و افسارش را بر پشت شترش انداخته بود و بیآنکه کسی را برای جانشینی و خلافت پس از خود بر دین خدا و رسالت و خلق مشخص کرده باشد جان به جانآفرین تسلیم کرده بود. گویی کسی را که خداوند، کرامت را به او اختصاص داده و برای رسالت خود برگزیده است به مردم معرفی نفرموده بود. این در حالی است که ما در امتهای پیشین، هیچ امتی را که متدین به دین خدا در بندگی بوده باشد پیدا نمیکنیم که در تنصیب خلفای الهی مداخله کرده یا خداوند سبحان حتی اجازۀ فکرکردن در چنین موردی را صادر فرموده باشد. ما گوشهای از سیرۀ دعوتهای الهی را مطالعه کردیم و حتی یک مرتبه هم چنین چیزی را نه دیدیم و نه شنیدیم. نه آدم هنگام رحلت بهسوی پروردگارش این امر را برای افراد پس از خود ترک نکرد تا هرکسی را که خودشان میخواهند تنصیب کنند، و نه نوح و نه هود و نه صالح و نه ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و یوسف و شعیب و موسی و عیسی (ع) و نه دیگر انبیای الهی را چنین ندیدهایم که به سوی پروردگار خود رحلت کرده باشند بی آنکه اوصیای پس از خود را مشخص کرده باشند.
حقتعالی میفرماید: (وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سبحانالله وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ)([338]) (پروردگار تو هرچه را که بخواهد میآفريند و برمیگزيند ولی آنها را توان اختيار نيست. منزه است خدا و از هرچه شريکش میدارند برتر است).
و نیز میفرماید: (قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء)([339]) (بگو: بار خدايا! تويی صاحب ملک، به هرکه بخواهی ملک میدهی و از هرکه بخواهی ملک میستانی، هرکس را که بخواهی عزت میدهی و هرکس را که بخواهی ذلیل میگردانی).
این امت چقدر گستاخ است که برای خود امامی در دین اختیار میکند! و چه کسی چنین اجازه و صلاحیتی به آنان داده است؟!! آیا پروردگارشان؟! کجا؟ یا پیامبرشان؟! چه وقت؟ یا شاید حجتهای الهی پیشین چنین اجازهای صادر کردهاند؟! و این نیز کجا وارد شده است؟! کسی جز ابلیس و سربازانش باقی نمیماند. اگر غیر از ابلیس کس دیگری سراغ دارید دارند ما را هم راهنمایی کنند!
این در حالی بود که آنان خود ـپیش از دیگرانـ فرمایش رسول خدا (ص) را در مورد برادر و وصیاش علی (ع) از همان ابتدای بعثت تا گذر از روزهای رنج و سختی در دعوت و تبلیغ رسالت تا واپسین روز عمر شریفش میدانستند؛ تا آنجا که یکی از آنها ـدرحالیکه علی (ع) را توصیف میکندـ وقتیکه بازخواست میشود میگوید: «دربارۀ مردی که فضیلتهایش را دوستدارانش از ترس و دشمنانش از روی حسد مخفی میکنند و بااینحال مشرق و مغرب را پر کرده است چه میتوانم بگویم؟» و بهواقع میگویم: اگر انسان بخواهد فضایل امیرالمؤمنین (ع) و آنچه خداوند متعال مخصوص او و حبیبش (ص) گردانیده است را یاد کند نمیداند از کجا شروع و به کجا ختم کند. شیعه و سنی دایرةالمعارفهایی در این خصوص به رشتۀ تحریر درآوردهاند و من تنها ـبه جهت اجتناب از طولانیشدن سخنـ به ذکر چند حدیث از گروه معترضان زمان صدر اسلام بسنده میکنم، باوجود اینکه این احادیث بسیار هستند. هرکه خواهان مطالب بیشتری است میتواند به منابع مراجعه نماید.
از براء بن عازب نقل شده است: «در سفر در محضر پیامبر (ص) بودیم. در غدیر خم پیاده شدیم. برای نماز جماعت ندا داده شد. برای رسول خدا (ص) در زیر درخت جایگاهی آماده کردند و آن حضرت نماز ظهر را خواند و دست علی (ع) را گرفت و فرمود: «آیا نمیدانید من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارترم؟» مردم گفتند: آری. دست علی را گرفت و فرمود: «خدایا هرکه من مولای او هستم علی مولای اوست. خدایا کسی که او را دوست میدارد دوست بدار و آنکه دشمنش میدارد دشمن بدار». میگوید: سپس عمر او را ملاقات کرد و گفت: مبارکت باد ای فرزند ابوطالب! برای همیشه مولای هر مرد و زن مؤمن شدی».([340])
وقتی شما خود معترف به ولایت علی (ع) بر هر مرد و زن مؤمن هستید، دیگر آنچه عیان است چه حاجت به بیان است؟!
از علی (ع) روایت شده است که فرمود: «رسول خدا (ص) فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب! من خیر دنیا و آخرت را برایتان آوردهام و خداوند مرا امر فرموده که شما را به آن دعوت کنم. کدامیک از شما بر این امر مرا یاری میکند تا برادر و وصی و جانشین من در میان شما باشد؟ فرمود: همۀ حاضران سکوت کردند و من گفتم: ای پیامبر خدا! من وزیر و یاور تو میشوم. پیامبر (ص) گریبانم را گرفت و فرمود: این برادر و وصی و جانشین من در میان شماست. به او گوش بسپارید و او را اطاعت کنید».([341])
ای رسول خدا (ص)، کاش تو خود حاضر بودی تا ببینی پس از وفاتت چگونه امت تو به وصیات گوش سپردند و او را اطاعت کردند! باطلی باقی نماند مگر اینکه واردش شدند و حرمتی نماند که برای خانۀ رسالت زیر پا بگذارند. اگر فقط هتک حرمت خانۀ پارۀ تنت و روح در کالبدت، فاطمه (ع) میبود ـاینکه خانهاش را آتش زدند، بر اهل آن خانه تعدی کردند، حضرتش را زدند و میان دیوار و در فشردند، پهلویش را شکستند و جنینش را سقط کردندـ اگر تنها و تنها همینها میبود قطعاً برای ننگ و رسوایی و شدت جسارت و زشتی کارشان کافی بود!
از بریده از رسول خدا (ص) روایت شده است که فرمود: «هر پیامبری، وصی و وارثی دارد و علی وصی و وارث من است».([342])
دیگر چه چیزی باقی مانده است ـای معترضانـ که اینچنین بر ترک حاکمیت خدا و عمل به حاکمیت مردم اصرار میورزید؟!
از براء و زید بن ارقم هر دو از رسول خدا (ص) روایت شده است که فرمود: «ای علی! آیا راضی نمیشوی که تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی باشی، جز اینکه پس از من پیامبری نیست؟».([343])
واضح است که نسبت هارون به موسی (ع) نسبت وصی به وصیتکننده است؛ با این تفاوت که هارون هم نبی بود و هم وصی؛ به همین دلیل نبی اکرم (ص) فقط نبوت را از وصی خود نفی میکند اما وصیبودنش را در این حدیث مورد تأکید قرار میدهد. پسازاین، دیگر برای اثبات اینکه علی (ع) وصیِ رسول خدا (ص) است به دنبال کدامین دلیل میگردید؟!!
از معاذ از رسول خدا (ص) روایت شده است که فرمود: «ای علی! در نبوت از تو متمایز هستم و پس از من نبوتی نیست، و تو در هفت مورد از مردم متمایز میشوی و احدی از قریش در این هفت مورد نمیتواند بر تو خرده بگیرد: تو اولینِ آنان در ایمانآوردن به خدا هستی، وفادارترینشان به عهد خدا هستی، قیامکنندهترینشان به امر خدا هستی، در تقسیم به مساوات راستترینشان و در رفتار با رعیت عادلترین آنها، در قضایا بیناترینشان و ازنظر امتیاز و شایستگی بزرگترینشان نزد خداوند هستی».([344])
و اگر علی (ع) اولینِ مردم در ایمان، وفادارترینِ آنان به عهد خدا، قیامکنندهترین و بصیرترین شخص به امور و قضایا، عادلترینِ آنها و عظیمترینِ آنان در نظر خداوند باشد، باوجود این همه خصوصیت، دیگر به دنبال چه چیزی در خلیفۀ الهی میگردید؟!
ولی ازآنجا که ایمان در دلهایشان وارد نشده بود از پیش خود موازینی وضع کردند و از خواسته و مراد الهی و حاکمیت او، به حاکمیت مردم رسیدند؛ با عبارتهایی مثل «امیری از ما باشد و امیری از شما» یا «این امر در قریش و مهاجرین است» و ازایندست سخنان تا درنهایت، قیلوقالها و آرا و نظرات بر ابوبکر آرام گرفت تا او نیز زمینه را پس از خود برای عمر مهیا کند؛ به همین جهت پس از هلاکت ابوبکر دیگر حرفی از انتخابات زده نشد و او خلافت را بدون مشورت با احدی به عمر تسلیم کرد؛ اما پسازآن در آستانۀ هلاکت عمر، شورا و مجلس شیوخ دوباره خودنمایی کند و سخن نهایی همان باشد که عبدالرحمن بن عوف میگوید. او حق وِتو داشت و آوازش بر نیمۀ شورایی که او خودش یکی از آنان بود برتری یافت و در بیراههرفتن به باطل اینچنین غوطهور شدند؛ تنها به یک دلیل! دور کردن حکومت از کسی که خداوند او را مخصوص گردانیده و حبیبش (ص) او را به عالمترین، عادلترین، شجاعترین، با ورعترین، متقیترین، زاهدترین، شکیباترین و عظیمترین مردم ازنظر خداوند توصیف و به همین ترتیب در تمامی صفات کمالی که خداوند سبحان اراده فرموده بود. او نزدیکترینشان به رسول خدا (ص) بود. او برادر رسول خدا (ص) بلکه نفس رسول خدا(ص) در آیۀ مباهله است؛ اما حسادت صفتی است که معترضان همیشه به آن مبتلا هستند؛ و لاحول و لا قوة الا بالله.
از عمار بن یاسر از رسول خدا (ص) روایت شده است که فرمود: «ای علی! خوشا به حال آنکه تو را دوست داشته باشد و تصدیقت نماید و وای بر کسی که تو را مبغوض داشته باشد و تکذیبت کند».([345])
آیا کسانی که علی(ع) را از خانهاش برای گرفتن بیعت، بهاجبار و دستبسته با خود میکشیدند او را تصدیق کردند؟ آیا کسانی که به خانۀ حضرت تجاوز کردند، آن را به آتش کشیدند، همسر مطهرش را کشتند و مردم را بر گُردۀ آل محمد سوار کردند، او را تکذیب نکردند؟ وگرنه چهکسی معاویه را والی شام کرد تا همراه فرزندانش همچون بوزینهها از منبر رسول خدا(ص) بالا بروند ـهمانطور که رسول خدا(ص) در رؤیایی که غم و اندوهش را به دنبال داشت چنین دیده بودـ و تلاشها، فداکاریها و رنجهای رسول خدا و برادرش را در بنا نهادن دین خدا و استوارکردنِ ارکانش به تصاحب خود درآورند؟! چه کسی راه را برای آنان هموار کرد تا جاهلیت ابوسفیانی دوباره بازگردد، سپس به خانۀ رسالت و اهلش ـهمان کسانی که خداوند، پلیدی را از آنان زدوده و آنها را بهطور کامل پاک فرموده استـ مصیبتهای فراوان وارد شود، دختران رسالت ـزینب و خواهرانشـ به دست رذلترین خلق خدا اسیر شوند، و پارۀ تن پیامبر و ریحانهاش با سیاهترین جنایتی که معترضان بر خلفای الهی در زمینش از بعثت آدم تا آخرین خلیفۀ الهی بر این زمین به انجام رساندهاند کشته شود؟!
چه کسی با آل پیامبر(ص) چنین کارهایی را انجام داد؟! آیا این شخص همان یزید ـخدا رویش را زشت گرداندـ پسر همان معاویهای نبود که عمر او را والی شام گرداند و آل ابیمعیط یاریاش کردند؟! همانهایی که عثمان آنان را والی سرزمینهای مسلمانان کرد تا در آنها فساد انگیزند! آیا خلیفۀ مسلمانان از شدت مستی نماز صبح را چهار رکعت میخوانَد؟! آیا تمام اینها به دلیل دور شدن از علی و فرزندان طاهرش نبوده است؟!
و از علی (ع) روایت شده است که فرمود: «رسول خدا (ص) میان مردم برادری ایجاد و مرا رها کرد. عرض کردم: ای رسول خدا! میان اصحابت پیوند برادری برقرار کردی و من ماندم. فرمود: چرا فکر میکنی تو را رها کردم؟ من تو را برای خودم باقی گذاشتم. تو برادر من و من برادر تو هستم. فرمود: اگر کسی با تو به نزاع برخاست بگو من بندۀ خدا و برادر رسول خدا هستم؛ که غیر از تو، جز کذّاب چنین ادعایی نمیکند».([346])
از عامر بن سعد بن ابیوقاص از پدرش نقل شده است: «معاویه به سعد دستور داد و گفت: چه چیزی مانع از ناسزا گفتن تو به ابوتراب گردید؟ گفت: سه چیز را به یاد آوردم که رسول خدا (ص) به علی (ع) گفته بود ـپس هرگز او را ناسزا نخواهم گفتـ و اگر یکی از آن سه برای من بود برایم دوستداشتنیتر از شتران سرخمو بود. این کلمات را وقتی شنیدم که رسول خدا او را در یکی از غزوهها جانشین خود کرد. علی(ع) به او عرض کرد: «ای رسول خدا، آیا مرا با زنان و کودکان جانشین خود میکنی؟» رسول خدا (ص) به او فرمود: «آیا راضی نیستی که تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی باشی، جز اینکه پس از من نبوتی نیست؟» و شنیدم که در روز خیبر فرمود: «بهراستیکه امروز پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست میدارد و خدا و رسولش نیز او را دوست میدارند». مدتی گذشت و فرمود: «علی را برایم فرا بخوانید». علی (ع) با درد چشم آمد و رسول خدا (ص) آب دهانش را به دیدگان او مالید و پرچم را به او عطا فرمود؛ وقتی این آیه نازل شد: (إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ) (خداوند خواسته است که پلیدی تنها از اهل این خانه زدوده شود) رسول خدا، علی، فاطمه، حسن و حسین را فرا خواند و فرمود: «خدایا اینان اهل من هستند».([347])
در اینجا ملاحظه میکنیم که کاتب و امین وحی ـاز نظر خودشانـ و دایی مؤمنان ـبهزعم خودشانـ از سعد میخواهد ابوتراب را سب و ناسزا گوید و چون سعد ـطبق گمان خودشـ امتناع میکند، دایی مؤمنان ناسزاگویی بر سید اوصیا بر منبرها را تشریع میکند و این سبّ و ناسزاگویی تا هفتاد سال ـتا آمدن عمر بن عبدالعزیزـ ادامه داشت. ای مسلمانان آیا چنین نیست؟! و آیا با دشنامدادن به سید اوصیا ایمانی باقی خواهد ماند؟! اما اینها کسانی بودند که فرق بین شتر ماده و نر را نمیدانستند؛ همان افراد جاهل و نادانی که به پشتوانۀ بزرگان معترضان بر خلفای الهی نعره سر میدادند؛ و سپاس و ستایش خداوند را بر نعمت ولایت.
از ابنعباس روایت شده است: رسول خدا (ص) فرمود: «من شهر علم هستم و علی دروازۀ آن است؛ پس هرکس بخواهد وارد شهر شود باید از دروازهاش وارد گردد».([348])
از مصعب بن سعد بن ابیوقاص از پدرش نقل شده است: من همراه دو نفر در مسجد نشسته بودیم و از علی بدگویی کردیم. رسول خدا (ص) با خشم رو کرد، بهگونهای که خشم در صورتش نمایان بود ـاز غضبش به خدا پناه بردمـ و فرمود: «چه بر سر شما و من آمده است؟ هرکه علی را بیازارد مرا آزرده است».([349])
سفیهان در مسجد از علی (ع) بدگویی میکنند ـجایی که علی (ع) در آن متولد و شهید شدـ و نمیفهمم چرا سعد نام آن دو مرد را نگفته است! شاید او دوست ندارد که این زشتی و گناه در میان کسانی که به گمان سعد «ایمان آوردهاند» شایع شود؛ همانهایی که رسول خدا را با وصیاش آزار دادند.
به هر حال، کسی که علی (ع) را بیازارد رسول خدا (ص) را آزرده است؛ حال دربارۀ کسی که دربارۀ او و همسرش بتول فاطمه (ع) و فرزندان پاکش رفتاری را که تاریخ گواهش است روا داشته باشد چطور قضاوت خواهید کرد؟ آیا آنچه را که روایت میکنید بهواقع درک میکنید؟! یا حتی یک حرف هم نمیفهمید و خدا را تنها با زبان عبادت میکنید؟!
تنها توقفی بر توصیف امیرالمؤمنین (ع) از بزرگان اعتراضکننده بر حضرتش ما را کفایت میکند؛ درحالیکه آن حضرت (ع) از درد و رنجها و سنگدلی روزگار بر خودش تا آنجا شکایت میکند که او را به همان کسانی که بر حضرتش عیبجویی میکردند معادلش دانستند؛ و آیا مگر آنان حتی با پاپوشهای قنبر هم برابری میکردند؟!
از ابنعباس روایت شده است: در حضور امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) از خلافت صحبت شد. فرمود: «آگاه باشید به خدا سوگند برادر تیم (ابوبکر) جامۀ خلافت را بر تن کرد درحالیکه خود مىدانست جایگاه من نسبت به خلافت، چونان محور آسیاب است به آسیاب. سیل فضیلت از من جاری است و پرنده را یارای رسیدن به بلندای من نیست. رداى خلافت را رها کردم، دامن جمع کردم و از آن کناره گرفتم و در اندیشه بودم که آیا دستتنها براى گرفتن حق خود به پا خیزم یا بر این فتنۀ کور (یعنی تاریکی و غم) صبر پیشه کنم؛ فضایی که در آن کودک بزرگ گردد و بزرگسالان سالخورده گردند و مؤمن همچنان رنج کشد تا به لقای پروردگارش نائل گردد. پس دیدم شکیبایی در این فضا خردمندانهتر است و من طریق شکیبایى گزیدم، درحالیکه همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش رفته و استخوان در گلویش مانده باشد. مىدیدم که میراث من به غارت مىرود. تا آن نخستین، به راه خود رفت و خلافت را پس از خود به فلانی سپرد و آن را به برادر عدی (عمر) گره زد. اى شگفتا! در آن روزها که زنده بود و زمام کار را به دست گرفته بود همواره مىخواست مردم معافش بدارند (اشاره به گفتۀ ابوبکر در روزگار خلافتش: مرا رها کنید) ولى در سراشیب عُمْر، عَقد آن عروس را بعد از خود به دیگرى بست. به خدا سوگند خلافت را به عرصهاى خشن و دُرُشتناک افکند، عرصهاى که درشتىاش پاى را مجروح مىکرد و ناهموارىاش رونده را به رنج مىافکند. لغزیدن و به سردرآمدن و پوزشخواستن فراوان شد. صاحب آن مقام، چونان مردى بود سوار بر اشترى سرکش که هرگاه مهارش را مىکشید بینىاش مجروح میشد (میایستد و حرکت نمیکند) و اگر مهارش را سست مىکرد سوار خود را هلاک مىساخت (او را وارد ظلمت و تاریکی میکرد). به خدا سوگند که در آن روزها مردم هم گرفتار خطا بودند و هم سرکشى، هم دستخوش دورویی بودند و هم اعتراض و شورش؛ و او همراه فرومایگان بود؛ و من بر این زمان دراز در گرداب محنت، شکیبایى مىورزیدم تا او نیز به جهان دیگر شتافت و امر خلافت را در میان جماعتى قرار داد (منظور مجلس شوری است) که مرا هم در شمارِ آنها مىپنداشت؛ و پناهبرخدا از این شورا! که چگونه در منزلت و مرتبت من نسبت به خلیفۀ نخستین تردید روا داشتند، که اینک با چنین مردمى همسنگ و همطرازم شمارند! یکى از ایشان به دنبال هوای نفس خود رهسپار شد و آن دیگر نیز از من روى بتافت و به داماد خود گرایش یافت. آنگاه سومى برخاست درحالیکه از پرخوارگى، باد به پهلوها افکنده بود و چونان چهارپایی که همّى جز خوردن در اصطبل نداشت و خویشاوندان پدریاش با او همدست شدند و مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشتران، گیاه بهارى را. تا سرانجام آنچه را که تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پى داشت و شکمبارگیاش به سر درآوردش. به ناگاه، دیدم که انبوه مردم روى به من نهادهاند. انبوه چون یالهاى کفتاران، گرد مرا از هر طرف گرفتند، چونانکه نزدیک بود استخوانهاى بازو و پهلویم را زیر پاى فروکوبند و رداى من از دو سو بدرید. چون رمۀ گوسفندان مرا در برگرفتند؛ اما هنگامیکه زمام کار را به دست گرفتم جماعتى از ایشان عهد خود شکستند و گروهى از دین بیرون شدند و قومى همدست ستمکاران گردیدند. گویى، سخن خداى سبحان را نشنیده بودند که مىفرماید: (تِلْک الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقین)([350]) (آن سراى آخرت از آنکسانی است که در زمین، نه برترى مىجویند و نه فساد مىکنند و سرانجام نیکو از آنِ پرهیزگاران است).
آرى، به خدا سوگند که شنیده بودند و به خاطر سپرده بودند، ولى دنیا در نظرشان آراسته جلوه کرده، و زر و زیورهاى آن فریبشان داده بود.
سوگند به آنکه دانه را شکافت و جانداران را آفرید اگر انبوه آن جماعت نبود و باوجود «ناصر» (یاریگر) حجت تمام نمیشد و خدا از عالِمان پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمکاران و گرسنگى ستمکشان خاموشی نگزینند، یقیناً مهار شتر خلافت را بر کوهانش مىافکندم و رهایش مىکردم و در پایان با آن، همان میکردم که در آغاز کرده بودم و مىدیدید که دنیاى شما نزد من از پشکل ماده بزی هم بیارزشتر است».
در اینجا مردى از اهالى عراق برخاست و نامهاى به دست امام (ع) داد و امام(ع) سخن خود را قطع کرد و آن را مطالعه فرمود. ابنعباس گفت: یا امیرالمؤمنین چه خوب بود سخن را از همانجا که قطع شد آغاز مىکردید. امام (ع) فرمود: «هرگز هرگز اى پسر عباس! شعلهاى از آتش دل بود، زبانه کشید و فرونشست». ابنعباس مىگوید، به خدا سوگند بر هیچ گفتارى مانند قطعشدن سخن امیرالمؤمنین (ع) اینگونه اندوهناک نشدم که امام نتوانست تا آنجا که مایل بود به سخن ادامه دهد».([351])
امیرالمؤمنین(ع) چه چیزی میخواهد ای ابنعباس؟ آیا جز رسوا کردن معترضان بر خداوند در اختیار و حکمش میخواهد؟ و اینکه از بزرگی گناه و زشتی کارشان و سقیفههایشان و شورایشان را ـکه میخواستند بهوسیلۀ آن حق را از اهلش دور کنندـ به خداوند سبحان شکایت کند؟ ای ابنعباس! آیا نشنیدی که حضرت فاطمۀ زهرا (ع) به دنبال این عمل شنیع آنها میفرماید: «...تا آنگاه که خداوند برای پیامبر خود، سرای پیامبرانش و جایگاه برگزیدگانش را اختیار فرمود در میان شما خار کینۀ نفاق آشکار شد، ردای دین فرسوده گردید، ساکتِ گمراهان گویا گشت، گمنامترین اراذل سر برآورد، شتر باطلپیشگان به صدا درآمد و در میان شما دُم برافراشت، و شیطان از سوراخ خویش سر برون کرد، شما را ندا داد و دید دعوتش را اجابت میکنید و فریبش را میپذیرید؛ سپس شما را تحریک کرد و دریافت شتابان به سویش میروید. شما را برافروخت و دید بهآسانی با فرمانش خشمگین میشوید. پس آنگاه شتری را که متعلق به دیگری بود داغ زدید و تصاحب کردید، و به آبشخور دیگران درآمدید؛ و اینچنین کردید، درحالیکه هنوز از زمان پیامبر چیزی نگذشته بود و هنوز ما از خستگی مصیبت نیاسوده و زخم ما التیام نیافته بود و رسول خدا هنوز به خاک سپرده نشده بود، و با حیلهسازی و به بهانۀ اینکه از فتنه میترسیم (اشاره به سقیفه که با تصویرسازی از وقوع فتنه به قصد فریبدادن مردم، ترتیبش دادند)؛ (أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لِمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ)([352]) (آگاه باشید که در فتنه سقوط کردند و بهراستیکه دوزخ قطعاً دربرگیرندۀ کافران است). پس شگفتا از شما! شما را چه شده است؟ و به کجا روی میآورید؟... و اینک شما میپندارید من از پدرم ارثی ندارم؟! (أَفَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ تَبْغُونَ) (آیا قانون و داوری جاهلیت را میخواهید؟) (وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ)([353]) (و چه کسی در حکم و داوری از خداوند نیکوتر است برای کسانی که یقین دارند). آیا شما نمیدانید؟!... آری برای شما همچون آفتاب نیمروز روشن است که من دختر پیامبرم. ای مسلمانان!
ای پسر ابیقحافه! آیا در کتاب خدا چنین آمده است که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟! همانا چیز بسیار زشتی آوردهای! آیا بهعمد کتاب خدا را ترک کرده و آن را پشت سرافکندهاید؟ آنجا که میفرماید: (ورِثَ سُلَیْمانُ داووُدَ)([354]) (و سلیمان از داوود ارث بُرد)... یا در مورد من و پدرم میگویید: اهل دو دین هستند و از هم ارث نمیبرند؟ آیا من و پدرم اهل یک دین نیستیم؟ یا شما به احکام خاص و عام قرآن از پدرم و پسرعمویم داناتر هستید؟! اینک خلافت و فدک، مهارشده و مهیا ارزانی تو باد و آن را بگیر که در روز حشر و قیامت تو را ملاقات خواهد کرد، پس در آن هنگام خداوند نیکو داوری است و محمد نیکو زمامدار و سرپرستی؛ وعدهگاه قیامت است، و به هنگام رستاخیز، باطلپیشگان زیان خواهند کرد، و آنگاه است که پشیمان شوید و پشیمانی برایتان سودی نخواهد داشت، و (لِکُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌ)([355]) (هر خبری را جایگاهی است) و (سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ)([356]) (بهزودی خواهيد دانست چه کسی عذاب خوارکننده به سراغش خواهد آمد و مجازات جاودان بر او وارد خواهد شد)...».([357])
آیا آنچه با سید اوصیا (ع) انجام دادند هنوز هم مخفی است؟ اگر تنها همین دو متنی که از امام علی و فاطمه (ع) ارائه شد به دست ما میرسید قطعاً برای بیان حالوروز آنها کافی بود؛ ولی اگر کسی بخواهد در خصوص این موضوع بهطور مفصل به کندوکاو بپردازد قطعاً دایرةالمعارفهایی را که وجود دارند در حقش اندک خواهد یافت. درنهایت با بیان مسائل مرتبط با مصیبت روز پنجشنبه و سخنی که عمر در محضر رسول خدا (ص) به زبان آورد این قسمت را به پایان خواهم رساند.
بخاری در باب «کتابة العلم من کتاب العلم» (نگارش علم از کتاب علم) از عبیدالله بن عبدالله از ابنعباس روایت میکند: «وقتی درد پیامبر (ص) شدت یافت فرمود: «برایم صحیفهای بیاورید تا برایتان نوشتهای بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید». عمر گفت: درد بر پیامبر غالب شده است و ما کتاب خدا را داریم... که برای ما کافی است. آنان اختلاف کردند و هیاهو بسیار شد. پیامبر (ص) فرمود: «برخیزید و بروید که نزاع در حضور من شایسته نیست». ابنعباس بیرون رفت درحالیکه میگفت: مصیبت و تمام مصیبت، مانعی بود که بین رسول خدا (ص) و نوشتارش ایجاد شد».([358])
اگر به سخن عمر نگاهی بیندازیم: «درد بر پیامبر غالب شده است...» باید بپرسیم: آیا او در آن لحظاتی که گفت درد بر او غالب شده است به عصمت پیامبر (ص) معتقد نبود؟! و آیا چنین اعتقادی برای یک مسلمان صحیح است؟! پس سزاوار است کسی که چنین اعتقادی دارد به اسلام بازگردد؛ آیا اینطور نیست؟ این نکتۀ اول.
نکتۀ دوم: «و ما کتاب خدا را داریم... که برای ما کافی است» این سخن نیز اعتراض بر خواستۀ رسول خدا (ص) است. آیا او خودش را داناتر از پیامبر (ص) به صلاح و هدایت مردم میداند؛ یعنی پیامبر نمیدانسته ـکه از ساحت ایشان بسی به دور استـ که کتاب خدا برای گمراهنشدن مردم کافی است یا نه؟!
نکتۀ سوم: سخن ابنعباس: «مصیبت و تمام مصیبت، مانعی بود که بین رسول خدا (ص) و نوشتارش ایجاد شد». سؤالی که مطرح میشود: کسی که جرئت میکند و مانع نوشتن نوشتار بازدارنده از گمراهی توسط امام هدایت (ص) میشود و سخنش به نزاع منجر میشود، آیا این صلاحیت را دارد که در اسلام امام شمرده شود؟!
نکتۀ چهارم: آیا عُمَر نیت پیامبر (ص) را ازآنچه میخواست بنویسد میدانست و به همین دلیل چنین کرد؟ و پاسخ: طبیعتاً میدانست. بهخصوص اینکه او و دوستانش از آن دورانی که سخن رسول خدا (ص) را شنیده بودند که در احادیث فراوان وضعیت خلفای الهی را در گذشته توصیف میکرد دور نبودند و میفرمود انبیا در هنگام وفاتشان به حجتهای بعدی وصیت و امر خود را برای امت تبیین میکردند تا گمراه نشوند. عمر بهخوبی میدانست که پیامبر (ص) چنین قصدی دارد و میخواهد وصیتش را بنویسد و این وصیت همان نوشتار هدایت بود که اگر امت به آن تمسک میجستند هرگز گمراه نمیشدند و به همین دلیل میگوید: «کتاب خدا برای ما کافی است» درحالیکه او چنین اعتقادی ندارد؛ زیرا خود او سخن حقتعالی را خوانده بود که (وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى)([359]) (و هرگز از روی هوای نفس سخن نمیگويد * آنچه میگويد چيزی جز وحی که بر او نازل شده نيست). پس او را چه شده است که میگوید پیامبر «هذیان میگوید»؟! آنگونه که در روایت بعدی از جبیر دربارۀ همین حادثه نقلشده است!!!
نکتۀ پنجم: اینکه ما بههیچوجه به آنچه آنها میگویند اعتقاد نداریم؛ اینکه عمر مانع رسول خدا (ص) از نوشتن وصیت و نوشتار هدایت گردید. آری او مانع شد از اینکه برخی افراد، شاهدِ نوشتهشدن آن باشند و بهرۀ آنان، طرد شدن از مجلس رسول خدا(ص) و رحمتش بود و ازآنجا که او رحمت خداست: (وَ ما أَرْسَلْناک إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمین)([360]) (و ما تو را جز رحمتى براى جهانیان نفرستادیم) طرد شدن از مجلس آن حضرت آن هم در آن لحظات حساس و سرنوشتساز عواقب خود را دارد.
آری، او مانع رسول خدا (ص) برای نوشتن وصیت نمیشود و از ساحت رسول خدا به دور است که کسی بتواند مانع نوشتن وصیتی گردد که خودش آن را به «نوشتار بازدارنده از گمراهی تا ابد» توصیف فرموده است، درحالیکه او به امتش رحیم بود؛ حال چگونه یک مسلمان میتواند به خودش اجازه دهد که حتی چنین فکری به ذهنش خطور کند ـچه برسد به اینکه اعتقاد داشته باشدـ که پیامبر (ص) این مقوله را ترک گفته و از نوشتن خودداری کرده باشد؟! درحالیکه ما هیچیک از انبیای گذشته را سراغ نداریم که وصیت را ترک کرده باشد؛ پس چگونه ممکن است که پیشوا و سید انبیا چنین کند، حالآنکه خداوند سبحان میفرماید: (كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ)([361]) (هرگاه يکی از شما را مرگ فرا رسد و خیری بر جای گذارد، مقرر شد که دربارۀ پدر و مادر و خويشاوندان، از روی انصاف وصيت کند و اين حقی است برای پرهيزگاران). آری آن حضرت (ص) پس از بیرونراندن کسانی که در حضورش سهمی در آنچه اتفاق افتاد داشتند آن وصیت را نوشت و حواریون خود، ابوذر و سلمان و مقداد را بر آن گواه گرفت؛ همانطور که در پیشگفتار بیان شد و شواهدی بر آن از اهلبیت (ع) بیان کردیم.
همچنین از شواهد وصیت در هنگام وفات: چیزی است که از معترضان به دست ما رسیده است. آنان اگرچه هنگام نوشتهشدن وصیت حاضر نبودند و تنها کسانی که خداوند برای یاری خلفایش برگزیده بود حضور داشتند ولی بخشی از وصیت را که مرتبط به وصی ستمدیدهاش (ع) بود بهطور شفاهی شنیدند و دو مورد دیگر را که راوی یاد کرده و به گمانش آنچه را که به وصی (ع) مربوط بوده است فراموش کرده است. این روایت تقدیم شما:
سعید بن جبیر میگوید: ابنعباس میگوید: «روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبهای! سپس گریه کرد بهطوریکه اشکهایش سنگریزهها را خیس کرد و گفت: روز پنجشنبه درد بر رسول خدا (ص) شدت گرفت. فرمود: «برایم قلم و کاغذی بیاورید تا برایتان نوشتاری بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید». آنها به نزاع برخاستند درحالیکه نزاع در حضور پیامبر شایسته نیست. گفتند: رسول خدا (ص) هذیان میگوید. فرمود: «مرا رها کنید، این حالتی که در آن هستم بهتر از آنچه است که مرا توصیف میکنید» و هنگام مرگش به سه چیز وصیتشان کرد: اینکه مشرکان را از جزیرة العرب بیرون کنید، از هیئتها پذیرایی کنید آنگونه که من میکردم...؛ و سومی را فراموش کردم».([362])
ابناثیر در کتاب «النهایة فی غریب الأثر» تصریح کرده و ابنمنظور در «لسان العرب» از او نقل کرده است که گویندۀ کلمۀ «هَجَرَ = هذیان میگوید» عمر است. ابناثیر در معنای مادۀ «هَجَرَ» میگوید:
«و ازجمله، حدیث بیماری پیامبر (ص) است. گفتند: پیامبر را چه شده است؟ «اَهَجَرَ؟» (آیا هذیان میگوید؟) یعنی در اثر بیماری دچار تناقضگویی شده است، و این را بهصورت پرسشی گفتند؛ یعنی سخن پیامبر تغییر کرده و در اثر بیماری مختل شده است. این بهترین معنایی است که در این خصوص گفته شده است. این عبارت به شکل خبری نیست تا معنای سخن زشت یا هذیان را برساند و گویندۀ این سخن عمر بود و عمر چنین گمانی به او نداشت».([363])
همانگونه که میبینید ابناثیر درنهایت ناتوانی تلاش میکند تا جسارت عمر بر سید رسولان را توجیه کند؛ زیرا این عبارت استفهامی عمر ـاگر چنین نظری صحیح باشدـ از چه کسی بود؟! آیا ـبهعنوانمثالـ عمر داشت از ابوبکر، ابوعبیده و سعد بنـ ابی وقاص سؤال میکرد درحالیکه آنان همراه او و با او همنظر بودند؟ یا شاید مقصود ابناثیر این باشد که عمر در حال سؤالکردن از علی (ع) بود؟ پس چرا پیش از هر کاری حرمت شخصی که در بستر مرگ رو به قبله دراز کشیده بود مراعات نگردید تا از وصی او (ع) سؤال شود؟؟؟
بهعلاوه ـای عمر!ـ به چه دلیل تو میگویی پیامبر(ص) هذیان میگفت؟! آیا او ـکه بهترین خلق خداستـ کار عجیب و نامأنوسی درخواست کرده بود ـکه از ایشان به دور استـ که با هذیانگویی توصیف گردد؟! آیا صحیفهای نخواست تا برایتان نوشتاری بنویسد که پس از آن تا ابد گمراه نشوید؟! آیا این کار رسول خدا (ص) را عجیبوغریب میشمارید؟! پس در این صورت دربارۀ پیامبر اکرم ـو بهطورکلی انبیاـ چه اعتقادی دارید؟ آیا امر همانگونه شد که ابوسفیان میگفت: «خلافت را همچون شتری سرسخت نگه دارید. قسم به آنکه ابوسفیان به آن قسم میخورَد نه بهشتی در کار است و نه جهنمی»؟!!!
ناگزیریم در اینجا توقف کنیم و بپرسیم: مگر پیامبر (ص) به هزار مورد یا بیشتر یا ده مورد یا حتی پنج چیز وصیت کرد که فراموشکاری راوی نسبت به یکی از آن امور را معقول بدانیم؟! مگر راوی ـبه گمان خودشـ نمیگوید که پیامبر به سه چیز وصیت فرمود؟ پس چه شد که بیرونراندن مشرکان و پذیرایی از نمایندگان را به خاطر میآورد اما سومی را فراموش میکند؟ آیا این مورد سوم تا آن حد حاشیهای و بیاهمیت بود که راوی آن را به بوتۀ فراموشی بسپارد؟!
و آیا هیچ مسلمانی چنین فکری به ذهنش خطور میکند؟! اینکه پیامبر (ص) در واپسین لحظات عمرش به چیز بیاهمیتی وصیت کند که بر انسان مخفی بماند و با گفتن «سومی را فراموش کردم» عذرش قابلقبول باشد؟! نه؛ بلکه عاقبت، افعیزاده افعی شود و بهزودی خداوند میان شما و محمد و علی (صلوات خداوند بر آن دو و خاندانشان) داوری خواهد کرد؛ پس به کجا رهسپارید؟!
بهعلاوه این کسی که فراموش کرده چه کسی است؟ ابنعباس، ابنجبیر، سلیمان احول یا سفیان بن عیینه که راویان این حدیث از ابنجبیر هستند؛ دقیقاً کدامیک؟
سفیان ـآنگونه که در حاشیۀ بخاری آمدهـ میگوید: کسی که فراموش کرده سلیمان احول است؛ به این معنا که ابنجبیر و ابنعباس این مورد سوم را به یاد داشتهاند ولی سفیان کسی است که آن را فراموش میکند!! و چنین ادعایی عجیبوغریب نیست و او اولین کسی نیست که تلاش میکند حق را پنهان نماید و برای باطل دروغسازی کند تا دیدگاه خود را توجیه نماید.
بهعلاوه این مورد سومی که او فراموش میکند چیزی نیست جز همان موردی که پیامبر (ص) میخواهد بنویسد تا آنان را از گمراهی در امان بدارد؛ اما سیاست معترضان حاکم، محدثان را مجبور میکند تا بگویند آن را فراموش کردهاند. مفتی حنفیه شیخ ابوسلیمان حاج داوود دادا در «صور» ـآنگونه که سید شرفالدین در کتاب خود «متن و اجتهاد» یاد میکندـ این نکته را یادآور شده است.
از علی (ع) از رسول خدا (ص) روایت شده است که فرمود: «ای علی! اگر پس از من متولی این امر شدی اهل نجران را از جزیرة العرب بیرون کن».([364])
این دستور پیامبر (ص) به امیرالمؤمنین (ع) مبنی بر بیرونکردن مشرکین از جزیرةالعرب همان مورد دومی است که سفیان به یاد آورده و مدعی فراموشکردن سومی شده است. امیرالمؤمنین (ع) در مورد آنچه سفیان فراموش کرده یا در ادامه وانمود میکند فراموش کرده است ـبا این سخن خودـ چنین بیان میدارد، آنکسی که مکلف به اخراج مشرکان و پذیرایی از هیئتهاست امیرالمؤمنین (ع) میباشد: «ای علی! اگر پس از من متولی این امر شدی...»؛ در غیر این صورت آیا پیامبر (ص) همۀ مردم را مأمور به بیرونکردن مشرکان و پذیرایی از مهمانان میکند؟ همینطوری همۀ آنان بدون اینکه امیری داشته باشند تا در اجرای دستور پیامبر (ص) از او اطاعت نمایند؟!! و حتی این جملۀ «ای علی! اگر...» اشارهای است به علم پیامبر (ص) به اینکه وصی او (ع) پس از او متولی امر نخواهد شد و اشارهای است به علم پیامبر به رفتاری که پس از او با وصیاش و دختر پاکش و فرزندان پاکشان انجام خواهد شد و این همان چیزی است که ابنعباس از امیرالمؤمنین (ع) به یاد میآورد. در حدیثی آمده است که او در ذیقار به محضر امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) وارد شد و علی (ع) صحیفهای بیرون آورد و فرمود: «ای ابنعباس، این صحیفهای است که رسول خدا (ص) آن را برای من املا (دیکته) نمود و به خط من است». آن صحیفه را بیرون آورد. به ایشان عرض کردم: ای امیرالمؤمنین، آن را برای من بخوان. ایشان آن را خواندند. در آن، تمام اتفاقات بود، از زمان از دنیا رفتن رسولالله (ص) تا به شهادترسیدن حسین (ع) و اینکه چگونه به شهادت میرسد و چه افرادی او را یاری میدهند و چه افرادی با او به شهادت میرسند؛ اینکه با او چه رفتاری میکنند و فاطمه (ع) چگونه به شهادت میرسد و چگونه حسن (ع)، فرزندش، به شهادت میرسد و چگونه امت با او پیمانشکنی میکنند. سپس صحیفه را بست و آنچه تا روز قیامت اتفاق خواهد افتاد باقی ماند. ازجمله مواردی که خواند کار ابوبکر و عمر و عثمان و اینکه هرکدام از آنها چه مقدار حکومت میکنند و اینکه با علی چه رفتاری میشود و واقعۀ جمل و سرنوشت عایشه و طلحه و زبیر بود... تا آنجا که گفت: وقتی آن صحیفه را پیچید عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! ایکاش بقیهاش را بر من بخوانی. فرمود: «نه؛ اما به تو میگویم چه چیز مانع از خواندن آن برای تو میشود؛ به دلیل آنچه بر اهلبیت و فرزندان تو خواهد گذشت؛ اینکه آنها ما را میکشند، با ما دشمنی میکنند، به بدی حکومت میکنند و قدرت شومی دارند و از این کراهت دارم که تو بشنوی و غمگین و محزون گردی»... تا اینکه ابن عباس گفت: اگر نسخهای از آن نوشتار را داشتم برایم محبوبتر از تمام چیزهایی بود که خورشید بر آن طلوع میکند.([365])
اینچنین است که سید اوصیا بیشترین جرعههای تلخ صبر را از معترضان و رهبران اعتراضکنندگان جرعهجرعه مینوشد و عهد این کار توسط حبیبش رسول خدا (ص) ستانده شده بود؛ و علی (ع) کسی است که هیچ کاری نمیکند، هیچ سخنی نمیگوید و هیچ ساکنی را حرکت نمیدهد مگر به امر رسول خدا (ص). این علی (ع) است که پس از وفات حبیبش (ص) میفرماید: «و من طریق شکیبایى گزیدم، درحالیکه همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش رفته و استخوان در گلویش مانده باشد. مىدیدم که میراث من به غارت مىرود»؛ و لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.
-آل محمد (ع) (امامان) خلفای خداوند هستند و بنیامیه و بنیعباس اعتراض میکنند
سروران مظلوم و اوصیا و عترت پاک پیامبر (ص) و غنچههای پاک و شاخۀ ستودهشده از درخت هاشمی تنومند محمد (ص) که حقشان غصب شد، اینان آل محمد، همان امامان وصی از نسل رسول خدا (ص) و فرزندان علی و فاطمه (ع) هستند؛ همان کسانی که خداوند پلیدی را از آنان زدوده و بهطور کامل پاکشان گردانده است.
فضیلتهایشان عقلهای ناب عُقلا را زایل میکند و اوصافشان دلها را میرباید و مؤمن، مشتاقانه دلتنگ یادشان میشود و نامهای آنان سینهاش را میگشاید. نور آنها کهکشان سِیرکننده بهسوی پروردگارش را روشن میکند و سخنانشان منهج حقی است برای خواهان هدایت و حکمتشان اهل بلاغت و درایت را به عجز میکشاند. سلام بر شما ای داعیانِ بهسوی خدا و صراط مستقیم. خدا را گواه میگیرم که شما امامان صادق، آقایان مقرّب و خلفای برگزیدۀ خدا هستید؛ همان کسانی که اعمال و طاعات تنها با شما پذیرفته میشود و تنها با شما باقیات الصالحات خواهند شد. ما را چگونه یارای احاطه به شناخت شما باشد یا مناقبی را که خداوند مخصوص شما گردانده است به شماره آوریم؟!
( و شما کلمات خداوند هستید: یحیی بن اکثم از امام رضا (ع) دربارۀ این سخن حقتعالی سؤال کرد: (سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کلِماتُ اللهِ)([366]) (و هفت دریاى دیگر که به یارى آید سخنان خدا پایان نپذیرد) این کلمات چیست؟ فرمود: «ما همان کلماتی هستیم که فضیلتهایمان درک نگردد و به شماره درنیاید».([367])
( و همان دروازۀ او و وجه او که از آن وارد گردند: از اصبغ بن نباته روایت شده است: محضر امیرالمؤمنین (ع) نشسته بودم. ابنکواء آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! معنای این سخن خداوند عزوجل چیست؟ (وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوْاْ الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا)([368]) (و پسندیده نیست که از پشت خانهها به آنها داخل شوید، پسندیده آن است که پروا کنید و از درب خانهها وارد شوید). فرمود: «ما همان خانههایی هستیم که خداوند امر فرموده است از درهایش وارد شوید. ما درب خدا و خانههای او هستیم که باید از آن وارد شد؛ پس هرکس که با ما بیعت و به ولایت ما اقرار کند به خانهها از درهایش وارد شده و هرکس با ما مخالفت کند و دیگران را بر ما برتری دهد از پشت به خانهها وارد شده است...».([369])
و از ابنمغیره روایت شده است: نزد امام صادق (ع) بودیم که مردی از او دربارۀ این سخن خداوند سؤال کرد: (کلُّ شَیءٍ هالِک إِلاَّ وَجْهَهُ)([370]) (همهچیز نابودشونده است مگر وجه او). فرمود: «دربارۀ این آیه چه میگویند؟» عرض کردم: میگویند همهچیز نابود میشود جز وجه او. فرمود: «همهچیز نابود میشود مگر وجه او که از آن باید وارد شد؛ و ما همان وجه خدا هستیم که از آن وارد میشوید».([371])
( و نور خداوند سبحان هستید: از اباخالد کابلی روایت شده است: از اباجعفر امام باقر (ع) دربارۀ این سخن حقتعالی سؤال کردم: (فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذی أَنْزَلْنا)([372]) (پس ایمان بیاورید به خدا و فرستادهاش و به آن نورى که فرو فرستادیم). فرمود: «ای اباخالد! به خدا قسم که این نور، امامان آل محمد تا روز قیامت هستند. به خدا قسم آنان نور خدا هستند که نازل شدهاند؛ و به خدا قسم که آنان نور خدا در آسمانها و زمین هستند؛ و به خدا قسم ـای ابا خالدـ که نور امام در دلهای مؤمنان انواری درخشانتر از خورشید میان روز دارد؛ و به خدا قسم که آنان دلهای مؤمنان را نورانی میکنند و خداوند نور آنان را از هرکس که بخواهد پوشیده میدارد، پس دلهایشان تاریک میگردد. به خدا قسم ـای ابا خالدـ که هیچ بندهای ما را دوست نمیدارد و ولایت ما را نمیپذیرد تا وقتیکه خداوند دلش را پاک کند و خداوند قلب هیچ بندهای را پاک نمیکند مگر اینکه تسلیم ما باشد و به امر ما گردن نهد و چون برای ما گردن نهد خداوند او را از حساب شدید، سلامت و از ترس آن روز بزرگ در امان نگاه خواهد داشت».([373])
( و درهای شناخت خداوند و عبادتش و خزانهداران علمش و حجتها و امینان او هستید: از ابن ابییعفور روایت شده است: اباعبدالله امام صادق (ع) فرمود: «... ما حجت خدا در میان بندگانش هستیم و گواهان او بر خلقش، امینان او بر وحیاش، خزانهداران او بر علمش و وجه او هستیم که از آن باید وارد شد. ما چشم او در خلقش، زبان ناطق او و درب او هستیم که بر او دلالت میکند. ما عالمان به امرش و دعوتکنندگان به راهش هستیم. تنها با ما خدا شناخته میشود و تنها با ما خدا عبادت میشود. ما دلالتکنندگان بر خدا هستیم و اگر ما نبودیم خدا عبادت نمیشد».([374])
( و همان کسانی هستید که از خلق دربارۀ محبتشان پرسیده میشود: از ابراهیمـ بن عباس صولی روایت شده است: «روزی در محضر امام رضا (ع) بودیم. فرمود: «در دنیا نعیم (نعمت) حقیقی وجود ندارد». برخی از فقهای حاضر به او عرضه داشتند: اما خداوند عزوجل میفرماید: (ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم)([375]) (سپس در آن روز است که از نعمتها بازخواست کنند)، «نعیم» در این دنیا همان آب خنک است. امام رضا (ع) با صدای بلند به آنها فرمود: «شما این آیه را چنین تفسیر کردید و آن را بر چند معنا قرار دادید. عدهای گفتید آن نعیم، آب خنک است و عدهای گفتید غذای پاک است و برخی هم گفتید: خواب طیّب است؛ اما پدرم از پدرش از امام حسین (ع) روایت کرد که این سخنان شما دربارۀ آیۀ (ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم) (سپس در آن روز است که از نعمتها بازخواست کنند) در حضورش گفته شد. او خشمگین شد و فرمود: خداوند عزوجل از بندگانش از چیزی که بر آنان تفضل فرموده است بازخواست نمیکند و با آن بر آنها منت نمیگذارد. منتگذاشتن بر نعمتها حتی از سوی مخلوقات هم زشت است، پس چگونه چنین خصیصهای ـکه مخلوقات هم به آن راضی نمیشوندـ به خالق عزوجل نسبت داده میشود؟ «نعیم» محبت ما اهلبیت و موالات ماست که خداوند پس از توحید و نبوت از آن سؤال میکند؛ زیرا وقتی بنده به آن وفا کند او را به بهشت پُرنعمت میرساند که زوالی در آن نیست...».([376])
( حتی خداوند دوستی و مودت آنها را مزد رسالت قرار داده است: هارون از ابنصدقه از جعفر صادق از پدرانش (ع) روایت میکند که فرمود: «وقتی این آیه بر رسول خدا (ص) نازل شد: (قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى)([377]) (بگو: بر اين رسالت مزدی از شما طلب نمیکنم مگر دوستداشتن خويشاوندان) رسول خدا(ص) ایستاد و فرمود: ای مردم! خداوند تبارکوتعالی چیزی را به خاطر من بر شما واجب گردانده است؛ آیا شما آن را ادا میکنید؟ گفت: کسی از آنان پاسخ نداد و پیامبر (ص) رفت. روز بعد در میان مردم به پا خاست و شبیه همان سخن را فرمود. سپس در روز سوم نیز در میان مردم به پا خاست و شبیه همان حرف را زد و هیچکسی سخنی نگفت. سپس فرمود: ای مردم! آن واجبی که گفتم طلا و نقره و خوراکی و نوشیدنی نیست. گفتند: پس بگو چیست. فرمود: خداوند تبارکوتعالی بر من نازل فرمود: (قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى)([378]) (بگو: بر اين رسالت مزدی از شما طلب نمیکنم مگر دوستداشتن خويشاوندان). مردم گفتند: این واجب را ادا میکنیم. امام صادق (ع) فرمود: به خدا سوگند جز هفت نفر کسی به آن واجب وفا نکرد: سلمان، ابوذر، عمار، مقداد بن اسود کندی، جابر بن عبدالله انصاری، یکی از غلامان رسول خدا که ثبیت نامیده میشد و زید بن ارقم».([379])
( و همان اهل ذکر هستید که خداوند به ما فرمان داده است از آنان سؤال کنیم: در حدیثی از امام رضا (ع) در حضور مأمون دربارۀ فضیلت عترت پاک روایت شده است که فرمود: «و اما نهم، ما همان اهل ذکر هستیم که خداوند عزوجل میفرماید: (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون)([380]) (پس اگر خود نمیدانيد از اهل ذکر بپرسيد). ما اهل ذکر هستیم پس اگر نمیدانید از ما بپرسید». علما گفتند: مقصود خداوند، یهود و نصاراست. امام رضا (ع) فرمود: «سبحانالله! و آیا این جایز است؟! درحالیکه آنان ما را به دین خود دعوت میکنند و میگویند دین ما بهتر از دین اسلام است؟» مأمون گفت: ای اباالحسن! آیا شما شرحی برخلاف سخنان آنان دارید؟ امام رضا (ع) فرمود: «آری؛ ذکر، رسول خدا (ص) است و ما اهل او هستیم (اهل ذکر). این مطلب در کتاب خداوند عزوجل روشن است؛ آنجا که در سورۀ طلاق میفرماید: (فَاتَّقُوا اللهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللهُ إِلَیکمْ ذِکراً * رَسُولاً یتْلُوا عَلَیکمْ آیاتِ اللهِ مُبَیناتٍ)([381]) (پس اى خردمندانى که ایمان آوردهاید از خدا بترسید. خدا بهسوی شما ذکری فرو فرستاده است * فرستادهای که آیات روشنگر خدا را بر شما تلاوت مىکند). پس ذکر، رسول خدا (ص) است و ما اهل او هستیم».
و اینگونه است که فضیلت اهلبیت (صلوات و رحمت و برکات خداوند بر آنان باد) ادامهدار است، بهطوریکه حتی اگر درختان، قلم و دریاها مرکب گردند تمام میشوند ولی فضیلتهای کلمات و آیات خداوند پایان نمیپذیرد؛ اما علیرغم آیات و بینات آنها، معترضانِ منکر با نپذیرفتن و اعتراض با آنان مقابله میکنند. پس سنت اعتراض بر خلفای خداوند سبحان پس از جدشان و پدرانشان (صلوات خدا بر همهشان) تکرار شد؛ این مرتبه توسط بنیامیه و بنیعباس و حامیان و علمای سنگدل خیانتپیشهشان که همگی آنها را همان راه و روش معترضان نخستین که با اعتراض بر امیرالمؤمنین(ع) آغاز شده بود گرد هم آورده بود. آنان مسیر باطل و اعتراض بر خلفای خداوند از آل محمد(ص) را تکمیل کردند و این هنگامی بود که خداوند خلفای خود در زمینش و حجتهای بر خلقش و اوصیای سرور فرستادگانش را مبعوث فرمود. هر وصیِ طاهر از آل محمد (ع) در زمان خلافت خود دشمنی از مجرمان اموی و عباسی داشت که بر وی اعتراض میکرد و حامیان تبهکارشان همواره از آنان پیروی میکردند؛ تا آنجا که عامۀ مردم را بر گُردههای آل محمد (ص) مسلط کردند. پس آنها اهلبیت (ع) را ترک و حق آنان را انکار کردند و به آنان کافر گردیدند و ادارۀ خلق را بر آنان دشوار نمودند درحالیکه آنها ـآنگونه که خداوند سبحان اراده فرموده بودـ ائمۀ خلق بودند. اهلبیت (ع) عمرشان در حالی به سر رسید که یا مقتول بودند یا مسموم؛ و ما به خداوند شکایت میکنیم؛ و لاحول و لا قوة الا بالله.
آنان (ع) آیات و بینات و قانون خداوند سبحان در مورد حجتها و خلفای الهی را برای مردمشان مطرح کردند و هیچ امامی از اهلبیت (ع) نیامد مگر اینکه وصیت، دلیلش، حکمت و علم، برهانش و حاکمیت الله شعارش بوده باشد، و همگان کلام و حکمت و نور و وضوح حجت و برهانشان را میدیدند، و علیرغم تمامی این فضایل و جایگاهشان که خداوند سبحان در کتاب خود از آن سخن به میان آورده و حبیب خدا(ص) در روایاتی که شمردنشان دشوار مینماید ـچه برسد به محصور کردن این روایاتـ بیانش فرموده است و صدها روایتی که آنها (صلوات خدا بر آنان) بیان داشتهاند که بزرگی مقام و جلالت جایگاهشان را نشان میدهد و اینکه هیچ عبادت و طاعتی پذیرفته نمیشود مگر با ولایت آنان، علیرغم همۀ اینها، مردمان این امتی که ادعای منتسببودن به جدشان (ص) را داشتند با اعتراض به استقبال آنان آمدند، درست مانند همان سهمی که پدر بزرگوارشان امیرالمؤمنین (ع) از قوم خود داشت.
معاویه پسر ابوسفیان، بزرگ معترضان بر خلیفۀ خدا و وصیِ رسول خدا و ریحانۀ او امام حسن مجتبی (ع) بود و قومش نیز ـکه منافقین بزرگی بودندـ از او پیروی کردند؛ منافقینی از امویها، مروانیها، مدعیان علم و دروغگویان و جاعلان حدیث رسول خدا (ص) که به اعتراف خودشان حتی یک روز هم به رسول خدا (ص) و دعوتش ایمان نیاورده بودند؛ کسانی مثل سمرة بن جندب و دیگر دروغگویان مورد اعتماد حکومت که اگر دربارهشان تحقیق کنی خواهی دید که نه در دوران جاهلیت خیری در آنها دیده میشود ـخیری که خودشان و پدرانشان آن را به ارث برده و ستونش را محکم کرده باشندـ و نه در دوران اسلام؛ اسلامی که آنها با نفاق و ترس از شمشیر امیرالمؤمنین (ع) واردش شدند!
بنابراین عجیب نیست که میشنویم قاتلان امام حسین (ع) ـکه وارث معاویه، یزیدِ پست و فرومایه، در اعتراض بر سید خلفای خدا برای کشتن و مباحکردن خونش آنان را بسیج کرده بودـ به آن حضرت میگفتند: «از روی بغض به پدرت و کارهایی که با شیوخ ما در روز بدر و احد و حنین کرد با تو میجنگیم» درحالیکه او فرزند رسول خدا (ص) و ریحانهاش و ـمستند بر دهها حدیثی که روایت میکنندـ امام بر امت پس از برادرش امام حسن (ع) بود. عجیب نیست که از آنها چنین میشنویم درحالیکه برای کشتن وی و اسیرکردن حریمش ـیعنی دختران رسول خدا (ص) زینب و خواهرانش و ایتام آل محمد و آل ابوطالب (روحم به فدایشان)ـ آماده میشدند.
و چرا بر گناه زشت خود پافشاری کردند؟ گناهی که عرق شرم بر پیشانی آزادمردان مینشاند؛ یعنی بهقتلرساندن سیدالشهدا و افرادی پاک از اهلبیت و اصحاب آن حضرت؛ اصحابی که اگر هاشمیان را از میان امتی که ادعای انتساب به رسول خدا (ص) را داشتند خارج کنیم بقیۀ امت از شصت نفر تجاوز نمیکردند، درحالیکه تنها پنجاه سال با دوران پیامبر (ص) فاصله داشتند، نه بیشتر. کار این امت به آنجا رسید که آن حضرت هرآنچه لازم بود در مورد اهلبیت و فرزندانش بیان فرمود، ولی آنان خدا را فراموش کردند، او را گم کردند، بر جانشینانش جسارت کردند، با آنان جنگیدند، آنها را به قتل رساندند و آل محمد (ع) را همچون قربانی بر ریگهای کربلا سلاخی کردند و بدنهای پاکشان سه روز بدون غسل و کفن باقی ماند، درحالیکه از گرمای خورشید و وزیدن بادهای سختِ عراقِ سنگدل بر قلب رسول خدا(ص) گداخته میشدند و کوفیان ـحتی کسانی که ادعای شیعه امام علی(ع) بودن را داشتندـ در این کار مشارکت کرده بودند. چرا؟!!
پرسشی که مطرح میشود: امویان ـکه دشمن سرسخت اسلام بودندـ چگونه توانستند با دروغ و فریب حتی کسانی را که مدعی تشیع و ولایت امیرالمؤمنین (ع) بودند، برای کشتن ریحانۀ رسول خدا (ص) که گوشتش از گوشت او روییده و خونش خون او بود بسیج کنند؟! چگونه؟!! پرسشی درنهایتِ ارزش و اهمیت، که چهبسا همان موقعیت تکرار گردد و البته قطعاً تکرار میشود؛ زیرا سنت خداوند در حجتهایش یگانه است و بازمیگردد. به همین دلیل است که از اهلبیت (ع) روایت شده است که این وقایع با قائم (ع) تکرار میشوند، زمانی که مدعیان تشیع و ولایت اهلبیت (ع) برای پیکار با آل محمد (ع) بار دیگر همراه سفیانی در یک صف قرار میگیرند؛ آنگونه که از امیرالمؤمنین (ع) در توصیف شیعیانش آخرالزمان روایت شده است که میفرماید: «وا اَسَفا از کَردههای شيعيانم پس از نزدیککردن دوستیشان در امروز که چگونه ـپس از منـ یکدیگر را خوار و ذلیل خواهند کرد و چگونه یکدیگر را به قتل میرسانند؛ در حالی که فردا از ریشه، به شاخهها نازل شده، پراکنده خواهند شد و امیدوار به گشایش از جای دیگری غیر از جایگاه واقعیاش خواهند بود. هر حزبی از آنان به شاخهای از آن چنگ زده و آن شاخه به هر سمتی که برود آنان نیز با آن خواهند رفت، درحالیکه خداوند ـو سپاس و ستایش تنها از آنِ اوستـ اینان را در شریرترین روز، همانگونه که برگهای پاییزی را جمع میکند، برای بنیامیه جمع و بین آنان الفت ایجاد خواهد کرد، سپس آنان را همچون ابرها متراکم خواهد نمود... تا آنجا که میفرماید: قسم به آنکه دانه را شکافت و جانداران را آفرید، چنین خواهد شد. گویا صدای شیهۀ اسبان و آواز مردانشان را میشنوم. به خدا سوگند آنچه در دست ایشان است ـپس از برتری و تمکین بر سرزمینها ذوب خواهد شد، همانطور که روغن در آتش ذوب میشود. هرکدام از ایشان که بمیرد گمراه مرده است...».([382])
منکران غاصب، همۀ گفتههای امیرالمؤمنین (ع) را در مورد مدعیان تشیع امروز کامل کردهاند. آنها پس از خوارکردن یکدیگر و کشتوکشتار میان خودشان، در انتظار امام مهدی (ع) شکست خوردهاند؛ زیرا آنان به پیروزی از جای دیگری غیر ازآنچه خداوند سبحان و حجتهای معصومش اراده فرمودهاند امید بستهاند؛ از جایی که بزرگانشان، پسازاینکه به حکومت امروزشان رسیدهاند، برایشان بهعنوان حقیقت به تصویر کشیدهاند و پسازاینکه به سلطنت امروزی خود غرّه گشتهاند و گویا چنین گمان بردهاند که این سلطنت برایشان باقی میماند و دائمی است؛ ولی اطمینان داشته باشند که آنچه علی (ع) به آنان وعده داده است به خواست خدا نزدیک است؛ اینکه آنچه در دست دارند همچون روغن روی آتش ذوب خواهد و اینکه آن بزرگوار(ع) گمراهی آنان و صفآراییشان در کنار سفیانی و امویان را روشن فرموده است: «اینان را در شریرترین روز برای بنیامیه جمع خواهد کرد» نه علیه بنیامیه! و صدای شیهۀ اسبان و آواز مردانشان برای پیکار و کشتن آل محمد (ع) و انصارشان در وقایع دهم محرمالحرام 1429، هنوز در گوش مؤمنان طنینانداز است؛ آنجا که علمای گمراهی و سپاهیانشان با تنفیذ حکومتِ امروزیِ شبیهانِ بنیعباس و دوستان یهودی و نصرانیشان، نابودکردن دعوت حقی را که سید احمدالحسن (ع) وصی و فرستادۀ امام مهدی (ع) و یمانی موعود، رهبریاش را برعهده گرفته است طرحریزی کردند. چه راست گفتی ای اباالحسن (ع) که وقایع را همانگونه که امروز شاهد هستیم توصیف فرمودی!
بههرحال، پرسش مطرحشده دربارۀ چگونگی همراهشدن مدعیان تشیع در زمان امام حسین (ع) برای کشتن او و بهصفشدنشان با یزید پست و امویان و دیگران را چنین پاسخ میدهم: اگر علمای گمراهیِ خائن دخالت نمیکردند، چنین واقعهای حاصل نمیشد؛ علمایی مثل شریح قاضی که با یک فتوا، ریحانۀ رسول خدا (ص) را خروجکننده بر امام زمانش یزید اعلام کرد!!! و اینگونه، مدعیان تشیع را برای کشتن امامشان بسیج نمود.
این دقیقاً همان نتیجهای است که امروز حاصل میشود. فتواهای علمای گمراهی برای کشتن سید احمدالحسن(ع) و انصارش در برابر دید همگان قرار دارد؛ و اینچنین، علمای بیعمل با این فتوای شیطانی، پیروان خود را برای کشتن امام مهدی و وصیاش (ع) و انصارشان بسیج میکنند و این وضعیت خوار و رسواکننده همچنان برای آنها ادامه خواهد داشت تا آن هنگام که قائم (ع) به درهای نجف برسد ـآنگونه که در روایات بسیاری وارد شده استـ و او حدود شانزدههزار نفر از بتریه را که منکر وجود فرزند و نسل برای امام مهدی (ع) هستند میکُشد و شمشیر را در میان آنان قرار میدهد. همۀ آنچه را که ائمۀ اطهار (ع) در کتابها و منابع شیعه بیان فرمودهاند، پیش روی شما قرار دارد تا خودتان از آنچه خلاصهوار بیان شد مطلع گردید؛ و لاحول و لا قوة الا بالله.
سلسلۀ اعتراضها بر خلفای خداوند در دورههای دردآور بعد از امام حسین (ع) ادامه مییابد تا وقتیکه عبدالملک بن مروان تنبل و تنپرور و فرزندش هشام و حجاج ثقفی ـخدا خوارش گرداندـ پیشروان اعتراضکننده بر امام سجاد، علی بن حسین (ع) گردند و حامیان و علمای بدنهاد و بیشتر مردم ـطبق عادت همیشگیـ از آنان پیروی کنند، درحالیکه حجت خدا تنها با عدهای اندک، به خدا دعوت و با او راز و نیاز میکند تا صحیفهاش «زبور آل محمد» چراغدانی برای اهل حق و صالحان گردد.
کاخ ستم به لرزه میافتد و روزگار اعتراض امویها بر خلفای خداوند تمام میشود و سپس بنیعباس دروغگوی ستمکار، پرچم خونخواهی حسین (ع) را بالا میبرد و ادعا میکند که خون او را از بنیامیه بازخواهد ستاند (لثارات الحسین) و در عمل هم توانایی بهپایانرساندن حکومت امویها را به دست میآورند ولی همینکه کرسی پَست حکومت را در دست گرفتند بار دیگر مردم را بر آل محمد مسلط کردند و گوی سبقت را از برادران اموی خود در اعتراض و آزار خلفای پاک خداوند (ع) ربودند. برخی از آنان اجساد علویها را تکهتکه کردند و سرهایشان را در پایۀ قصرهایی که برای لهو و لعب و جور و ستم مهیا کرده بودند قرار دادند؛ اما زندانیکردنها، آوارهکردنها و کشتوکشتار علیه هرکسی که به علی و فرزندان پاکش (ع) اهتمام داشت بهقدری است که دایرةالمعارفهای قطور، قادر به بیان و شرح و تفصیلشان نیست.
امام باقر و صادق (ع) اگرچه در پایان ظلم و ستم بنیامیه و انتقال حکومت به بنیعباس زندگی میکردند و همین دورۀ انتقال سبب شد تا فرصتی برای انتشار علوم رسالت جدشان مصطفی بیابند، اما عالمان بیعمل و پیروان منهج معترضان نیز بهرۀ خود را در اعتراض و ترویج مدرسههای انحرافی به دست آوردند. چهار نفر در رأس مدارس فقهی پدیدار شدند که همان رهبران شناختهشدهشان هستند و افراد بسیاری نیز در روشهای اعتقادی فاسد معروف رشد کردند و حکام بنیعباس نیز در رشد آنها سهیم بودند. همۀ اینها از روی بغض به آل محمد و سعی در دور کردنشان از جایگاهی بود که خداوند سبحان برایشان اراده کرده بود.
آری؛ ستم و سرکشی و اعتراض بر خلفای خداوند در زمان عباسیها از زمان خونریز اولشان ابوالعباس و سپس منصور دوانیقی آغاز گردید و به همین ترتیب هادی، مهتدی، هارون و دو فرزندش امین و مأمون و مشاوران و عالمان سنگدل و پیروانشان از تودههای پست مردم، مسیر کشتار و اعتراض آنان بر اوصیای رسول خدا(ص) را کامل کردند؛ و حالوروز اوصیای رسول خدا (ص) بهجایی رسید که بر هیچ مؤمن به خدا و رسول خدا و معتقد به روز حساب پوشیده نیست. برخی با سم از دنیا رفتند و برخی پس از نزدیک به دو دهه آزار و اذیت در سیاهچالهای هارون ـکه خدا رسوایش کندـ از دنیا رفتند؛ این شخص امام کاظم (ع) بود که راضی به رضای خدا و بردبار، بهوسیلۀ سم شهید شد و از دنیا رفت و جسد پاکش بر پل رصافه افکنده شد. وضعیت به این صورت بود، درحالیکه در آن روزگار، مدعیان تشیع از روی پلی که امام در زیر آن، پوشیده از دیگران، در زندان به سر میبُرد، به سمت کربلا میرفتند و بهزعم خودشان در عزای جدش حسین (ع) بر سروصورت خود میزدند، بیآنکه یکی از آنان اندکی فکر کند ـچه برسد به اینکه کاری انجام دهدـ که چگونه باید امام را از آن زندان تاریک خارج نمود!
آری؛ تمام آنچه آنان میفهمند این بود که چگونه خمس و زکات و وجوهات خود را به عالمان بیعملی مثل علی بن حمزۀ بطائنی و دیگران تسلیم کنند. سپس به دنبال بسیارشدن این اموال، افراد بسیاری سست شدند، شکمها انباشته، و زینتهای دنیا در چشم بیننده، جمعکننده و نگهدارندهاش آراسته شد. اینگونه بود که واقفیۀ زشت و شرور، امام رضا (ع) را پس از شهادت امام کاظم (ع) نپذیرفتند و جز عدهای اندک که به شش نفر هم نمیرسیدند کسی بر عهد خدا باقی نماند. یکی از این افراد، جوانِ پاک، محمد بن ابینصر بزنطی بود که در رسواکردن علمای شیعهنمای مرتد تأثیر به سزایی داشت؛ علمایی که در امامت امام کاظم (ع) توقف و در مالش طمع کردند و تودۀ مردم نیز همانند پیروان شریح قاضی ملعون، در فتوا به کشتن امام حسین (ع)، از آنان پیروی میکردند. امروز دقیقاً همان وضعیت دیده میشود و عدهای که مدعی تشیع هستند در امام مهدی (ع) توقف کرده، وصی و یمانی موعود او را که از سوی او آمده است تکذیب میکنند همان کسی را تکذیب میکنند که ـاگر بهراستی به ائمۀ اطهار مؤمن باشندـ آنها را با دهها حدیث اهلبیت (ع) بهسوی امام مهدی (ع) دعوت میکند.
یکی از این شش نفر، صفوان بن یحیای شتربان است که دو رکعت نماز خواند، در مورد امام رضا (ع) استخاره کرد و خداوند او را به سمت امام رضا (ع) هدایت فرمود. کسانی که امروز استخاره را به باد تمسخر میگیرند باید به حال خود بنگرند که چگونه دلیلبودن استخاره بر حجتهای خدا را به سخره گرفتهاند، درحالیکه خودشان آنچه را که شیخ طوسی ( در کتاب غیبت از صفوان بن یحیی و ایمانش به امام رضا (ع) گفته است روایت میکنند؛ ولی در واقع به آنچه میگویند عمل نمیکنند و چیزی را به زبان میآورند که خود نمیفهمند. خداوند بر دلهایشان مُهر زده، آنها خدا را فراموش کردهاند و خدا نیز آنان را فراموش کرده است.
در مورد امام جواد(ع) قلب مؤمن در حزن و اندوه فرو میرود وقتی میشنود یک خلیفۀ الهی ـکه هنوز بیش از سی سال از عمر شریفش تجاوز نکردهـ توسط گناهکاری از بنیعباس ـیعنی مأمونـ با اشارۀ فضل بن سهل و سایر حامیان فاسقش ـکه رویۀ معمولشان همین استـ با سم شهید میشود. این عناد و اعتراض بر امام هادی و عسکری (ع) ـدو خلیفه از خلفای خداـ ادامه دارد تا آنجا که آنان نیز رسالت الهی خود را با شهادت با سم به پایان میرسانند، پسازآنکه رنجهایی ناگوار، آوارگی و در حصر قرارگرفتن از سوی ستمکاران بنیعباس ـمتوکل و آنکه قبل از او و کسی که بعد از او بود و همچنین پیروانشان (خدا همهشان را رسوا کند)ـ متحمل میشوند.
و از آنجا که فرعونهای زمانشان میدانستند پایانشان به دست خلیفهای الهی از پشت امام حسن عسکری (ع) خواهد بود و دهها و صدها روایت از پیامبر و خاندان پاکش در خصوص امام مهدی (ع) بر آنان پوشیده نبود و نیز میدانستند او همان کسی است که زمین را پر از قسط و عدل خواهد کرد همانگونه که پر از جور و ستم شده بود، شروع به جستوجوی او کردند ـهمانگونه که فرعون به جستوجوی موسی پرداخته بودـ و از یاد بردند همان خدایی که فرعون را رسوا کرد و او را پرورشدهندۀ خلیفۀ خود موسی (ع) گرداند تا آن هنگام که استوار و باصلابت بازگشت و کارش را فیصله داد، در خصوص باقیماندۀ آل محمد (ع) فرصت را از آنان خواهد گرفت؛ همان باقیماندهای که موسی مشرّف به خدمت به او و نماز پشت سرش است. خداوند حمل او و بارداری بانو نرجسِ پاک را تا شب ولادتش مخفی نمود و این ماجرای معروفی دارد که سیده حکیمه، دختر امام جواد(ع) روایت کرده است.
باوجود اینکه او (ع) بقیةالله، خلیفةالله و ذخیرۀ الهی است برای پایاندادن به ظلم و ستم در این زمین و اقامۀ دولت عدل الهی جهانی، اما نصیب او از افراد معترض که مدعی شیعهبودنش هستند و نیز سهم او از سوی معترضان بر پدران پاکش این بود که خداوند سبحان او را غایب گردانَد ـآنگونه که در روایات اهلبیت (ع) وارد شده استـ تا او را از کشتهشدن حفظ نماید؛ تا آنجا که غیبتش طی تمام این سالهای متمادی به طول انجامید، درحالیکه امت ـمقصودم از امت، مدعیان شیعهاش هستندـ علیرغم ادعای زبانی، به معنای واقعی از او غافل و رویگردان بودهاند؛ و کردار ازآنچه در قلب نهفته است خبر میدهد.
حقیقت را میگویم؛ زیرا خود امام مهدی (ع) میفرماید: «لا لاَمْرِهِ تَعْقِلُونَ وَلا مِنْ اَوْلِیائِهِ تَقْبَلُونَ حِکْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِى النُّذُرُ» (نه امرش را تعقل میکنید و نه از دوستانش میپذیرید. حکمتی است بالغه اما بیمدادنها سود نرساند)... امام مهدی (ع) چه کسی را به عدم تعقل به امرش و نپذیرفتن از خودش مورد خطاب قرار میدهد؟! جز مدعیان تشیع به خود و پدرانش را؟ سپس امام (ع) از کدام بیمدادن که به سویشان فرستاده است صحبت میفرماید که مدعیان تشیع در زمان غیبتش نخواهند پذیرفت؟! روز فرج نزدیک است و بهزودی خواهد آمد؛ همان روزی که خداوند برای آل محمد (ع) تمکین عطا میفرماید تا تمامی این موارد و عمق گناه این امت را که نسبت به امام مظلومش ـروح من و ارواح جهانیان فدای خاک قدومشـ روا داشتهاند برای ما روشن فرماید.
کاری که این امت، امروز با فرستادۀ امام مهدی (ع) و وصی و یمانی او سید احمدالحسن(ع) انجام میدهند دور از ذهن نیست؛ چرا چنین نباشد درحالیکه ما امروز در این دورۀ دردناکِ روزگارِ برپاشدن دولت عدل الهی زندگی میکنیم و زمینهساز آن دولت ـروحم به فدایشـ از ستم و عناد و اعتراض مردم در رنج و عذاب است، تا آنجا که اخیراً کارشان به مباحکردن خون پاک او، قتل یارانش و نابودکردن مساجد و حسینیههای انصار که مردم را به یاری امام مهدی (ع) و حاکمیت خداوند سبحان فرا میخوانند رسیده است. در دورهای زندگی میکنیم که بزرگان مردم و مدعیان علم به آنجا رسیدهاند که به دموکراسی یهود و نصارا دعوت، و مساجد حق را نابود میکنند، درحالیکه در برابر دیدگان و گوشهای فقهای گمراهی خیانتپیشه، کاخهای ستمکاران برافراشته و خانههای لهو و میکدههایشان برقرار است و کسی را یارای زبان گشودن نیست، اگر سخنی برای گفتن داشته باشند.
اینچنین نیست که امروز خداوند با روشی متفاوت از اقوام پیشین ـکه بر خلفا و حجتهای الهی اعتراض کردندـ مردم را به شناخت حق و پیروی از آن هدایت نماید؛ بلکه ما در تمام زندگیمان با معترضان بر خلیفۀ خدا سید احمدالحسن(ع) شواهدی از سنتهای اقوام پیشین مییابیم، در تکتک سخنان و کردارشان. به خدا سوگند، تو چه صبری داری ای احمد! تویی که پیمانۀ صبر تلخ را از امتی که بهطور کامل به سنت معترضان پیشین خود اقتدا کردهاند یکی پس از دیگری سر میکشی؛ درحالیکه از پدران پاک و مطهرت سنت و الگویی داری.
و این همان موضوعی است که به اذن خدا در مبحث بعدی بهتفصیل خواهیم دید و اگر در پارهای موارد بحث به درازا میکشد پیشاپیش از این بابت عذرخواهم، اما از خداوند چشم امید دارم که این تحقیق، بهرهای برای طالبان حق و مؤمنان به خدا و فرستادهاش و خاندانش و همچنین برای مؤمنان به معاد داشته باشد؛ معادی را که در آن محشور میشوند تا پاداش آنچه با دست خود در اینجا به دست میآورند ببینند؛ و خداوند سبحان به هر خیری توفیقدهنده است و او به راه درست هدایت میکند؛ و سپاس و ستایش از آنِ خداوند، آن پروردگار جهانیان است.
-فصل سوم
معترضان... یکیبودن شکل گفتار، روش و اهداف در انکار
سخنهایشان که خداوند متعال در قرآن برای ما حکایت فرموده است
یکی بودن روش انکار، جنگ و احتجاج به باطل که آنها را یک جا گرد میآورد
یکیبودن اهداف
گفتههای معترضان بر خلفای خداوند در زمین که هنگام بعثت و ارسال آنها بهسوی اقوامشان ایراد شده است بسیارند و در تأمل در این گفتهها، درسها و عبرتهایی نهفته است که جویندگان حق و نجات هرگز از آن بینیاز نیستند بهخصوص اگر بدانیم که سنت خداوند متعال در خلقش یکسان است؛ بنابراین آنچه در حق ابراهیم، موسی، عیسی، محمد و علی و اولاد گذشتۀ پاک و طاهر آن دو ـصلوات و سلام خدا بر همهشانـ گفته شده است در مورد باقی حجتهای معصوم و برگزیدۀ الهی از خاندان آن دو نیز توسط معترضان گفته میشود؛ حتی با همان کلمات، روش و اسلوب، قدمبهقدم پا در جای پای یکدیگر میگذارند.
پس نه سنت خدا در مورد حجتهای باقیمانده ـیعنی مهدی و مهدیین از فرزندانش (ع)ـ منقطع و استثنا شده است تا مردم از آنان استقبال کنند و نه شرارتهای مردمِ امروز و مردمانی که خواهند آمد جدای از سنت پیشینیان معترض، متکبر و امتناعگر از سجده برای خلفای الهی بوده است و خواهد بود. سنت خداوند در آنان یکسان است بیآنکه تبدیل و تغییری داشته باشد و هرکس روایات ائمۀ اطهار را مطالعه کند درمییابد که قائم سنتهایی از حجتهای خدا و انبیا و فرستادگان پیشین دارد و انسان در برابر این سنتها در جایگاهی قرار میگیرد که از شدت جرئت و جسارت این امت بر سروران خود بلکه سروران همۀ حجتهای خدا پس از جدشان مصطفی (ص) مدهوش و حیران میماند.
اگر روایات واردشده از نبی کریم (ص) را مطالعه کنیم «هیچ پیامبری مثل من اذیت نشد»،([383]) گریزی از سخن اهلبیت (ع) نمییابیم که میفرمودند: « وقتی قائم ما قیام کند با جاهلانی از سوی مردم مواجه خواهد شد که شدیدتر از جاهلان جاهلیتی است که رسول خدا (ص) با آنها مواجه گردید».([384]) و این سخن، کسی که بر آل الله، آقای خلفا، ذخیرۀ خلفا، باقیماندۀ خلفا (ع) غیرت داشته باشد را بیخواب میگرداند. پس از آن شما میتوانی رنجی را که قائم آل محمد (ع) از امتش پس از اجتماع همۀ صِنفهای سرکش معترض میبیند تصور کنی؛ بلکه اینان جسورتر و سرکشتر از دیگران هستند و این مطلب از این توصیف اهلبیت (ع): «شدیدتر» به روشنی برداشت میشود.
بنابراین شایسته است همۀ ما در متون قرآن کریم توقف کنیم؛ آنجا که قرآن کریم گفتههای منکران و معترضان و سخنانی را که بر خلفای خدا در زمینش هنگام ارسالشان بر زبان جاری میکردند بیان میفرماید؛ حتی شایسته است مدتی طولانی در این متون تأمل داشته باشیم تا خواهان حق ببیند آیا سخنانی که مردم امروز در برابر خلیفۀ خدا «احمدالحسن (ع)» بیان میدارند با سخنان پیشینیانشان که در برابر حقِ حجتهای قبلی خداوند سبحان بر زبان جاری میکردند تفاوت چندانی دارد یا خیر! یا حداقل، فردِ خواهان حق، درحالیکه کتاب خدا را میخواند و گویندگان سخنان معترضان در برابر حجتهای خدا را لعنت میکند با تکرار شدن همین گفتهها در برابر حجتهای امروزی خدا درس عبرت بگیرد؛ و چه بسیار قاریان قرآن که قرآن آنها را لعنت میفرماید؛ و خداوند چه نیکو حکمکنندهای است و قیامت چه نیک وعدهگاهی؛ درحالیکه هرآنچه در پیش است نزدیک است.
ما ارائۀ مختصری را از قرآن در مورد برخی از حجتهای خدا بیان و سپس توقفی در فصل مشترک همۀ معترضان در روش و اهداف خواهیم داشت.
-(1) بررسی قرآنی برخی از گفتهها و کارهای منکران
-قوم نوح (ع)
(قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراک فی ضَلالٍ مُبین)([385]) (سرانی از قومش گفتند: بهراستیکه ما تو را در گمراهى آشکارى مىبینیم).
(كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا وَقَالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ)([386]) (پيش از اینها قوم نوح [نیز] تکذيب کرده بودند؛ [آری] بندۀ ما را تکذيب کردند و گفتند: ديوانه است و [بسى] آزار كشيد).
(فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ * ... قَالُوا يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ)([387]) (سران قومش که کافر بودند گفتند: ما تو را جز بشری همچون خودمان نمیبينيم، و کسانی را که از تو پيروی کردهاند، جز گروهی اراذل سادهلوح، مشاهده نمیکنيم؛ و برای شما فضيلتی نسبت به خود نمیبينيم؛ بلکه شما را دروغگو تصور میکنيم * ... گفتند: ای نوح، با ما جدال کردی و بسيار هم جدال کردی، اگر راست میگويی، آنچه را به ما وعده دادهای برایمان بياور).
(فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکمْ یریدُ أَنْ یتَفَضَّلَ عَلَیکمْ وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکةً ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ * إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حینٍ)([388]) (و سران قومش که کافر بودند گفتند: این جز بشرى همچون شما نیست که مىخواهد بر شما برترى جوید و اگر خدا مىخواست قطعاً فرشتگانى مىفرستاد. ما در میان پدران نخستین خود چنین نشنیدهایم * او جز مردی دیوانه بیش نیست؛ پس تا چندى بر او صبر کنید و در پی فرصت باشید).
(قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَک وَ اتَّبَعَک الْأَرْذَلُونَ * ... قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومینَ)([389]) (گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم و حالآنکه فرومايگان پيرو تو هستند؟ * ... گفتند: ای نوح، اگر دست برنداری بهطورقطع از سنگسارشدگان خواهی بود).
(وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلا تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ * وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ)([390]) (کشتی را در حضور ما و طبق وحی ما بساز و دربارۀ ستمکاران با من سخن مگوی، که همه غرقشدنی هستند * او مشغول ساختن کشتی بود، و هر زمان گروهی از اشراف قومش بر او میگذشتند، او را مسخره میکردند. [نوح] گفت: اگر شما ما را مسخره میکنيد، ما نيز شما را همينگونه مسخره خواهيم کرد).
خلاصۀ سخن و رفتار معترضان با نوح (ع) پس از اینکه وی سالهای متمادی دعوتشان کرد:
1- تو در گمراهی آشکار هستی.
2- دروغگو و ساحر و دیوانه.
3- آنچه را که تو میگویی از پدران نخستین خود نشنیدهایم.
4- تو بیش از یک بشر نیستی و جز فرومایگان از تو پیروی نمیکنند.
5- اگر راستگو هستی آنچه را وعده میدهی بیاور که بسیار جدل کردی.
6- از دعوتت دست بردار وگرنه تو را سنگسار میکنیم.
7- استهزا و مسخرهکردن.
***
-قوم پیامبرِ پس از نوح (ع):
پس از نوح (ع) پیامبری بهسوی مردمش رفت و آنچه به او گفتند مشابه همان بود که به نوح (ع) گفتند. پاسخ آنها چنین بود:
(وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذینَ کفَرُوا وَ کذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکمْ یأْکلُ مِمَّا تَأْکلُونَ مِنْهُ وَ یشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ * وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکمْ إِنَّکمْ إِذاً لَخاسِرُونَ * أَیعِدُکمْ أَنَّکمْ إِذا مِتُّمْ وَ کنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّکمْ مُخْرَجُونَ * هَیهاتَ هَیهاتَ لِما تُوعَدُونَ * إِنْ هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثینَ * إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللهِ کذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنینَ)([391]) (و سران قومش که کافر بودند و ديدار آخرت را تکذيب میکردند و در زندگى دنیا آنان را مرفّه ساخته بودیم گفتند: این جز بشرى همچون شما نیست. ازآنچه شما مىخورید مىخورد و ازآنچه شما مىنوشید مىنوشد * و اگر بشرى مثل خودتان را اطاعت کنید قطعاً زیانکار خواهید بود * آیا به شما وعده مىدهد که وقتى مردید و خاک و استخوان شدید بیرون آورده مىشوید؟ * چه دور است، چه دور است آنچه وعده داده مىشوید * جز این زندگی دنیای ما [زندگی دیگری] نیست، همواره [گروهی] میمیریم و [گروهی دیگر] به دنیا میآییم؛ و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد * او فقط مردی دروغگوست که بر خدا افترا بسته؛ و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد).
***
-قوم هود (ع)
(قالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراک فی سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّک مِنَ الْکاذِبینَ * ... قالُوا أَجِئْتَنا لِنَعبدالله وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ)([392]) (سرانی از قومش که کافر بودند گفتند: ما بهراستی تو را در سفاهت مىبینیم و بهواقع تو را از دروغگویان مىپنداریم * ... گفتند: آیا بهسوی ما آمدهاى که تنها خدا را بپرستیم و آنچه را که پدرانمان مىپرستیدند رها کنیم؟ پس اگر راست میگویی آنچه را به ما وعده میدهی بياور).
(قَالُواْ يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَمَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ * إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراک بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّی بَریءٌ مِمَّا تُشْرِکونَ)([393]) (گفتند: ای هود، تو برای ما دلیل روشنی نیاوردهای و ما با گفتار تو، خدایان خویش را ترک نمیکنیم و به تو ایمان نمیآوریم * [چيزى] جز اين نمىگوييم كه بعضى از خدايان ما به تو آسيبى رساندهاند. گفت: من خدا را گواه مىگيرم، و شاهد باشيد كه من از آنچه جز او شریک وى مىگيريد بيزارم).
(قالُوا سَواءٌ عَلَینا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکنْ مِنَ الْواعِظینَ * إِنْ هذا إِلاَّ خُلُقُ الْأَوَّلینَ * وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ)([394]) (گفتند: برای ما تفاوتی ندارد، چه ما را انذار کنی يا نکنی * این جز شیوۀ پیشینیان نیست * و ما عذاب نخواهیم شد).
(وَ اذْکرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللهَ إِنِّی أَخافُ عَلَیکمْ عَذابَ یوْمٍ عَظیمٍ * قالُوا أَجِئْتَنا لِتَأْفِکنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقین)([395]) (و برادر قوم عاد را به یاد آور آنگاه که قوم خویش را در ریگستان بیم داد، درحالیکه پيامبران زيادی قبل از او در گذشتههای دور و نزديک آمده بودند که جز خدا را نپرستید؛ من بر شما از عذاب روزی بزرگ میترسم * گفتند: آیا آمدهاى که ما را از خدایانمان بازگردانی؟ گر راست میگويی آنچه را که به ما وعده میدهی بياور).
خلاصۀ گفتههای معترضان به هود (ع) پس از دعوت آنها:
1- تو در سفاهت و بیخردی هستی.
2- تو دروغگویی؛ نه عذابی هست و نه آنچه میگویی و به آن دعوت میکنی صحیح است.
3- چگونه آنچه پدرانمان عبادت میکردند را ترک گوییم؟ آیا عاقلانه است که دعوت تو را اجابت و خدایانمان را که به تو آسیب رساندهاند ترک کنیم و حالآنکه تو میخواهی ما را از آنان رویگردان کنی؟
4- اگر تو راستگو هستی آنچه را وعده میدهی بیاور.
5- ما به تو ایمان نمیآوریم فرقی نمیکند ما را پند بدهی یا ندهی.
***
-قوم صالح (ع)
(قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ)([396]) (سران متکبر قومش، به مستضعفانی که ايمان آورده بودند، گفتند: «آيا [بهراستی] شما يقين داريد که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟!» آنها گفتند: «ما به آنچه او بدان مأموريت يافته، ايمان آوردهايم * متکبران گفتند: [ولی] ما به آنچه شما به آن ايمان آوردهايد، کافريم).
(قالُوا یا صالِحُ قَدْ کنْتَ فینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفی شَک مِمَّا تَدْعُونا إِلَیهِ مُریبٍ)([397]) (گفتند: اى صالح! بهراستی تو پیش از این میان ما مایۀ امید بودى. آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مىپرستیدند بازمىدارى؟ و بىگمان ما در آنچه تو ما را به آن مىخوانى سخت دچار تردیدیم).
(قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرینَ * ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآیةٍ إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقین)([398]) (گفتند: بهراستیکه تو از افسونشدگان هستی * تو فقط بشرى همچون ما هستی. اگر راست میگويی آيت و نشانهای بياور).
(قالَ یا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللهَ لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ * قالُوا اطَّیرْنا بِک وَ بِمَنْ مَعَک قالَ طائِرُکمْ عِنْدَ اللهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ * ... قالُوا تَقاسَمُوا بِاللهِ لَنُبَیتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیهِ ما شَهِدْنا مَهْلِک أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ)([399]) (گفت: اى قوم من! چرا پیش از نیکى ـشتابزده ـ خواهان بدى هستید؟ چرا از خدا آمرزش نمىخواهید؟ تا شاید مورد رحمت قرار گیرید * گفتند: ما تو و کسانی را که با تو هستند به فال بد گرفتيم. گفت: سرنوشت خوب و بد شما نزد خداست؛ بلکه شما مردمى هستید که مورد آزمایش قرار گرفتهاید * ... گفتند: با یکدیگر سخت سوگند بخورید که حتماً به او [صالح] و خانوادهاش شبیخون مىزنیم، سپس به ولىّ دم او خواهیم گفت: ما هرگز از هلاکت خانوادۀ او خبر نداشتيم و در اين گفتار خود صادق هستيم).
(کذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ * فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ * أَأُلْقِی الذِّکرُ عَلَیهِ مِنْ بَینِنا بَلْ هُوَ کذَّابٌ أَشِرٌ * سَیعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکذَّابُ الْأَشِرُ * إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ * وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَینَهُمْ کلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ * فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ * فَکیفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ * إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیهِمْ صَیحَةً واحِدَةً فَکانُوا کهَشیمِ الْمُحْتَظِرِ)([400]) (قوم ثمود بیمدهندگان را تکذیب کردند * و گفتند: آیا یک بشرى از خودمان را پیروى کنیم؟ که در این صورت ما بهراستی در گمراهى و جنون خواهیم بود. * آيا از ميان ما تنها بر او وحی نازل شده؟ بلکه او دروغگویی است گستاخ * فردا خواهند دانست چه کسی دروغگوى گستاخ است * ما براى آزمایش آنان ناقه [مادهشتر] را فرستادیم پس مراقب آنان باش و شکیبایى پیشه کن * و به آنها خبر ده که بايد در ميانشان تقسيم شود، [يک روز سهم ناقه و يک روز برای آنها] و هريک در نوبت خود بايد حاضر شوند * آنها يکی از ياران خود را صدا زدند، او به سراغ اين کار آمد و [ناقه را] پی کرد * پس [بنگريد] عذاب و انذارهای من چگونه بود؟ * ما بر آنان تنها یک صیحه فرستادیم و چون گیاهِ خشکیده ریزریز شدند).
این گفتهها ازآنچه معترضان پیشین به خلفای الهی هنگام بعثتشان میگفتند دور نیست. به صالح (ع) گفته شد:
1- ما به تو کافریم و به دعوت تو شک داریم.
2- ساحر و دروغگو.
3- چگونه آنچه را پدرانمان عبادت میکردند و بر آن بودند رها کنیم؟
4- تو تنها یک بشر همانند ما هستی و در تو چیزی متمایز از ما نیست.
5- اگر راستگو هستی آنچه را به ما وعده میدهی بیاور.
و درنهایت در تلاش برای اعتراض، انکار و کفر، آن شتر را پِی کردند.
***
-قوم ابراهیم (ع)
(وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ إِبْراهیمَ * إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ * قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاکفینَ * ... قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا کذلِک یفْعَلُونَ)([401]) (و بر آنان خبر ابراهیم را بخوان * آنگاه که به پدر خود و قومش گفت: شما چه مىپرستید؟ * گفتند: ما بتهایی را مىپرستیم و همواره ملازم آنهاییم * ... گفتند: بلکه پدران خود را دیدیم که چنین مىکردند).
(فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجاهُ اللهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فی ذلِک لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یؤْمِنُون)([402]) (و پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: او را بکشید یا بسوزانیدش؛ ولى خدا او را از آتش نجات بخشید. در این براى مردمى که ایمان دارند قطعاً عبرتهایی است).
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ...)([403]) (آيا نديدی کسی [= نمرود] که با ابراهيم دربارۀ پروردگارش محاجه و گفتگو کرد؟ زيرا خداوند به او حکومت داده بود؛ آنگاه که ابراهيم گفت: پروردگار من زنده میکند و میميراند...).
(قالَ أَراغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتي يا إِبْراهيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْني مَلِيًّا)([404]) (گفت: ای ابراهيم، آيا از خدايان من بيزار هستی؟ اگر دست برنداری، تو را سنگسار میکنم! و برای مدتی طولانی از من دور شو).
(قالُوا أَجِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبینَ)([405]) (گفتند: آیا حق را براى ما آوردهاى؟ یا از کسانی هستی که ما را به بازی گرفتهای؟).
(قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ * قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ * ... قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکمْ إِنْ کنْتُمْ فاعِلین)([406]) (گفتند: چه کسی با خدایان ما چنين کرده است؟ قطعاً او از ستمکاران است * گفتند: شنيدهايم که جوانی به نام ابراهيم از آنها سخن میگفته است * ... گفتند: اگر کاری از شما ساخته است، او را بسوزانيد و خدايان خود را ياری کنيد).
و اینجا نیز وقتی خلیلالرحمن مردم را به عبادت خداوند سبحان دعوت میکند معترضان چنین پاسخ میدهند:
1- اگر از دعوتش دست برنداشت او را بکشید، بسوزانید و سنگسارش کنید.
2- استهزا و مسخرهکردن: «آیا تو ما را به بازی گرفتهای؟»
3- احتجاج به باطل در مقابل دلایل حق: «گفت: من زنده میکنم و میمیرانم».
4- آنچه را که پدرانمان میپرستیدند ترک نمیکنیم.
***
-قوم لوط (ع)
قوم لوط (ع) نیز با آنان تفاوت چندانی نداشتند. سخنشان همان سخن معترضان پیشین بر حجتهای خداوند متعال بود: «آنچه از عذاب خدا به ما وعده میدهی بیاور» و حتی او را متهم به کارهای زشت خود میکردند و میخواستند به مهمانانش ـکه فرستادگانی برای عذاب بودندـ دستدرازی کنند ـهمچنان که روایت در این خصوص تقدیم شدـ و درنهایت گفتند اگر از دعوتش دست برنداشت او را اخراج و طرد میکنیم و در نهایت، این عذاب خدا بود که آن نفْسهای خبیث منکر معترض بر خداوند سبحان را ساکت نمود؛ خداوندی که در قالب خلفای خود، جلوهگر شده بود. برخی از سخنان آنها به لوط (ع):
(وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیتِکمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یتَطَهَّرُونَ)([407]) (ولى پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: آنان را از شهرتان بیرون کنید، زیرا آنان کسانى هستند که پاکی میجویند).
(قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ لَتَکونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجینَ)([408]) (گفتند: اى لوط! اگر دست برندارى قطعاً از اخراجشدگان خواهى بود).
(فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیتِکمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یتَطَهَّرُونَ)([409]) (پس پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: خاندان لوط را از شهرتان بیرون کنید که آنها مردمى هستند که پاکی میجویند).
(فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللهِ إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ)([410]) (و پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: اگر از راستگویان هستی عذاب خدا را براى ما بیاور).
(کذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ * ... وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ * وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَیفِهِ فَطَمَسْنا أَعْینَهُمْ فَذُوقُوا عَذابی وَ نُذُرِ﴾؛([411]) (قوم لوط هشداردهندگان را تکذیب کردند * ... و او آنها را از مجازات ما بيم داد، ولی آنها اصرار بر مجادله و القای شک داشتند * و از مهمانهاى او کامجویی خواستند، پس ما چشمانشان را نابينا و محو کرديم؛ پس مزۀ عذاب و هشدارهاى مرا بچشید).
***
-قوم شعیب (ع)
(قالَ الْمَلَأُ الَّذینَ اسْتَکبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّک یا شُعَیبُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَک مِنْ قَرْیتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فی مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ کنَّا کارِهینَ * ... وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیباً إِنَّکمْ إِذاً لَخاسِرُونَ)([412]) (سران قومش که تکبر مىورزیدند گفتند: اى شعیب، یا تو و کسانى را که با تو ایمان آوردهاند از شهر خود بیرون خواهیم کرد، یا به کیش ما بازگردید. گفت: آیا هرچند کراهت داشته باشیم؟ * ... و سران قومش که کافر بودند گفتند: اگر از شعیب پیروى کنید در این صورت قطعاً زیانکار خواهید بود).
(قالُوا یا شُعَیبُ أَصَلاتُک تَأْمُرُک أَنْ نَتْرُک ما یعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فی أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّک لَأَنْتَ الْحَلیمُ الرَّشیدُ * ... قالُوا یا شُعَیبُ ما نَفْقَهُ کثیراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراک فینا ضَعیفاً وَ لَوْ لا رَهْطُک لَرَجَمْناک وَ ما أَنْتَ عَلَینا بِعَزیز)([413]) (گفتند: اى شعیب! آیا نماز تو به تو دستور مىدهد آنچه را که پدرانمان مىپرستیدهاند رها کنیم یا در اموال خود به میل خود تصرف نکنیم؟ تو که مرد بردبار و فهميدهای هستی * ... گفتند: اى شعیب! بسیارى ازآنچه را که مىگویى نمىفهمیم، و واقعاً تو را در میان خود ضعیف مىبینیم و اگر عشیرۀ تو نبود قطعاً سنگسارت مىکردیم، و تو در برابر ما قدرتی نداری).
(قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرینَ * وَ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّک لَمِنَ الْکاذِبینَ * فَأَسْقِطْ عَلَینا کسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ)([414]) (گفتند: تو قطعاً از افسونشدگانی * و تو جز بشرى همانند ما نیستى، و بهراستیکه تو را از دروغگویان مىپنداریم * پس اگر از راستگویانی پارهاى از آسمان بر ما بیفکن).
(وَ إِلى مَدْینَ أَخاهُمْ شُعَیباً فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ وَ ارْجُوا الْیوْمَ الْآخِرَ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدینَ * فَکذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فی دارِهِمْ جاثِمینَ)([415]) (و بهسوی مَدْین، برادرشان شعیب را [فرستادیم]. گفت: اى قوم من! خدا را بپرستید و به روز بازپسین امید داشته باشید و در زمين فساد نکنيد * پس او را تکذیب کردند و زلزله آنان را فرا گرفت و بامدادان در خانههایشان از پا درآمده بودند).
بار دیگر و همراه خلیفۀ الهی دیگری به نام شعیب (ع) معترضان به آنچه آنها را به آن فرا میخواند چنین پاسخ میدهند:
1- ساحر، دروغگو... و عجیب این است که او را در حالی متهم میکنند که میگویند: «بسیاری از چیزهایی را که میگویی نمیفهمیم». یک شخص چگونه چیزی را که خود اعتراف دارد نمیفهمد تکذیب میکند؟! و چرا از پروردگارش نمیترسد؟! شاید در انکارش چیزی باشد که کفر به خداست؟!
2- چگونه آنچه را که پدرانمان میپرستند ترک گوییم.
3- تو جز بشری مثل ما نیستی؛ بلکه ما تو را ضعیف میبینیم؛ تو نه مالی داری و نه مقامی و نه پیروانی.
4- اگر راست میگویی آنچه را که به ما وعده میدهی بیاور.
5- تهدید به اخراج، طرد و سنگسار کردن.
تأثیر ابزار رسانههای معترضان که مردم را از ایمان به خلفای الهی بازمیدارد نیز قابلملاحظه است: (وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیباً إِنَّکمْ إِذاً لَخاسِرُونَ) (و سران قومش که کافر بودند گفتند: اگر از شعیب پیروى کنید در این صورت قطعاً زیانکار خواهید بود) ولی عذاب زلزله که با اصرار خود بر کفر مستحقش گردیدند میان پیرویشونده و پیرویکنندهای که زبان گویای او بود تفاوتی نگذاشت؛ پس وای بر اصحاب سعیر!
***
-قوم موسی (ع)
(ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ بِآیاتِنا فَاسْتَکبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمینَ * فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبینٌ * ... قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَیهِ آباءَنا وَ تَکونَ لَکمَا الْکبْرِیاءُ فِی الْأَرْضِ وَ ما نَحْنُ لَکما بِمُؤْمِنینَ)([416]) (سپس، بعد از آنان موسى و هارون را با آیات خود بهسوی فرعون و سران وى فرستادیم. اما آنها تکبر ورزیدند و گروهى تبهکار بودند * پس چون حق از نزد ما به سویشان آمد گفتند: قطعاً این سحرى است آشکار * ... گفتند: آیا بهسوی ما آمدهاى تا ما را از آیینی که پدرانمان را بر آن یافتهایم بازگردانى، و بزرگى در این سرزمین تنها براى شما دو تن باشد؟ ما به شما دو تن ایمان نداریم).
(فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآیاتِنا بَیناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً وَ ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ)([417]) (پس چون موسى آیات روشن ما را براى آنان آورد گفتند: این جز سحرى ساختگى نیست و ما از پدران پیشین خود چنین نشنیدهایم).
(ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ ... * إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ ... * فَقالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَینِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ)([418]) (سپس موسى و برادرش هارون را فرستادیم ... * بهسوی فرعون و سرانش... * پس گفتند: آیا به دو بشر که مثل خود ما هستند و طایفۀ آنها بندگان ما هستند ایمان بیاوریم؟).
وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَیناتِ فَاسْتَکبَرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ما کانُوا سابِقینَ)([419]) (و قارون و فرعون و هامان را [جملگی هلاک کردیم]؛ و بهراستی موسى براى آنان دلایل آشکار آورد؛ پس آنها در این زمین سرکشى کردند ولی نتوانستند [بر خدا] پيشی گيرند).
(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَقالَ إِنِّی رَسُولُ ربالعالمین * فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآیاتِنا إِذا هُمْ مِنْها یضْحَکونَ * وَ ما نُریهِمْ مِنْ آیةٍ إِلاَّ هِی أَکبَرُ مِنْ أُخْتِها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ * وَ قالُوا یا أَیهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّک بِما عَهِدَ عِنْدَک إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ * فَلَمَّا کشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ ینْکثُونَ * وَ نادى فِرْعَوْنُ فی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیسَ لی مُلْک مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی أَ فَلا تُبْصِرُونَ * أَمْ أَنَا خَیرٌ مِنْ هذَا الَّذی هُوَ مَهینٌ وَ لا یکادُ یبینُ * فَلَوْ لا أُلْقِی عَلَیهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکةُ مُقْتَرِنینَ * فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقینَ)([420]) (و بهراستی موسى را با نشانههاى خویش بهسوی فرعون و درباریانش روانه کردیم. گفت: من فرستادۀ پروردگار جهانیانم * چون آیات ما را براى آنان آورد ناگهان ایشان بر آنها خندیدند * ما هيچ آيه [و معجزهای] به آنان نشان نداديم مگر اينکه از ديگری بزرگتر بود؛ و آنها را به [انواع] عذاب گرفتار کرديم شايد بازگردند * و گفتند: اى ساحر، پروردگارت را به آنچه با تو عهد کرده است براى ما بخوان که ما واقعاً به راه درست درآمدهایم * اما هنگامی که عذاب را از آنها برطرف میساختيم پيمان خود را میشکستند* و فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: «ای قوم من! آيا حکومت مصر از آنِ من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمیبينيد؟ * آیا من از این کس که بىمقدار است و نمىتواند درست بیان کند بهتر نیستم؟ * پس چرا دستبندهای طلا به او داده نشده، يا اينکه چرا فرشتگان دوشادوش او نيامدهاند * پس قوم خود را سبک شمرد، در نتيجه از او اطاعت کردند؛ آنان قومی فاسق بودند).
(فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّک یا مُوسى مَسْحُوراً)([421]) (پس فرعون به او گفت: ای موسی! گمان میکنم تو ديوانه شدی).
(قالَ أَجِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِک یا مُوسى)([422]) (گفت: اى موسى، آمدهاى تا با سحر خود، ما را از سرزمینمان بیرون کنى؟).
(قالَ إِنَّ رَسُولَکمُ الَّذی أُرْسِلَ إِلَیکمْ لَمَجْنُونٌ)([423]) (فرعون گفت: این فرستادهای که بهسوی شما فرستاده شده، مسلماً دیوانه است).
(قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى)([424]) (گفت: پس تکلیف نسلهاى گذشته چه خواهد شد؟).
(قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیری لَأَجْعَلَنَّک مِنَ الْمَسْجُونین)([425]) (فرعون گفت: اگر معبودي غير از من برگزينی، تو را از زندانيان قرار خواهم داد).
(وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکمْ مِنْ إِلهٍ غَیری فَأَوْقِدْ لی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبینَ * وَ اسْتَکبَرَ هُو جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَینا لا یرْجَعُونَ)([426]) (و فرعون گفت: اى بزرگان! من جز خویشتن براى شما خدایى نمىشناسم. پس اى هامان برایم بر گِل آتش بیفروز و برجی براى من بساز تا از خداى موسى اطلاع یابم، هر چند من گمان میکنم او از دروغگويان است * و او و سپاهیانش در آن سرزمین به ناحق سرکشى کردند و پنداشتند که بهسوی ما بازگردانده نمىشوند).
(قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکمْ إِنَّهُ لَکبیرُکمُ الَّذی عَلَّمَکمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَیدِیکمْ وَ أَرْجُلَکمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکمْ أَجْمَعینَ)([427]) (فرعون گفت: آیا پیش از آنکه به شما اجازه دهم، به او ایمان آوردید؟ قطعاً او همان بزرگ شماست که به شما سحر آموخته. بهزودی خواهید دانست. دستها و پاهای شما را خلاف يکديگر قطع میکنم، و همۀ شما را به دار میآويزم).
(قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ یریدانِ أَنْ یخْرِجاکمْ مِنْ أَرْضِکمْ بِسِحْرِهِما وَ یذْهَبا بِطَریقَتِکمُ الْمُثْلى * فَأَجْمِعُوا کیدَکمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیوْمَ مَنِ اسْتَعْلى)([428]) (گفتند: قطعاً این دو تن ساحرانی هستند که مىخواهند شما را با سحر خود از سرزمینتان بیرون کنند و آیین والاىِ شما را براندازند * پس تمام نيرو و نقشۀ خود را جمع کنيد و در یک صف به پیش آیید. امروز رستگاری از آنِ کسی است که برتری خود را اثبات کند).
(قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَٰذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ * يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ)([429]) (سران قوم فرعون گفتند: بیشک اين ساحری ماهر و داناست * میخواهد شما را از سرزمینتان بیرون کند. اکنون چه دستور میدهید؟).
(وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِیفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یذَرَک وَ آلِهَتَک قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیی نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُون)([430]) (و سران قوم فرعون گفتند: آیا موسى و قومش را رها مىکنى تا در این سرزمین فساد کنند و تو و خدایانت را رها کند؟ گفت: بهزودی پسرانشان را مىکشیم و زنانشان را زنده نگاه مىداریم، و ما بر آنان مسلط هستیم).
دوباره معترضان بر خلفای خدا و پاسخشان به موسی کلیمالله (ع)؛ و لاحول و لا قوة الا بالله:
1- تو و برادرت هارون جز بزرگی در زمین نمیخواهید.
2- آیا به تو و برادرت ایمان بیاوریم حالآنکه شما جز بشری همچون ما نیستید حتی قوم شما ما را اطاعت میکنند؟
3- آیا میخواهی ما را ازآنچه پدرانمان را بر آن یافتیم رویگردان کنی و روش متعالی ما را نابود سازی؟ هرگز چنین نخواهد شد.
4- آنچه را میگویی از پدران پیشین خود نشنیدهایم. اگر به تو ایمان بیاوریم تکلیف گذشتگان چه میشود؟
5- تمسخر و استهزا.
6- تو دیوانه و افسونگری، بلکه در سحر دانا هستی و برادر تو ـکه ادعا میکند وصی توستـ نیز به همین صورت است.
7- تهدید به زندان، قتل و زور.
8- برای ما نشانهای بیاور. موسی (ع) آن نشانه را آورد و وقتی عذاب را از آنان برداشت دوباره پیمانشکنی کردند.
9- سخنگفتن نمیداند و فصیح نیست: (أَمْ أَنَا خَیرٌ مِنْ هذَا الَّذی هُوَ مَهینٌ وَ لا یکادُ یبینُ) (آیا من از این کس که بىمقدار است و نمىتواند درست بیان کند بهتر نیستم؟). این را پیشوای گمراهی میگوید و سرها برای تصدیق سخن آن رهبر فرود میآید. اگر زبان حال آن حادثه برای ما بازنمایی گردد خواهیم شنید که میگویند: آری آری، تو فصیح هستی و هرچیزی که از تو صادر شود حکمت است، هرچند تمام روزگارت را سکوت کنی. پس اگر سخن بگویی چهها که نشود!!
10- بیاحترامی و توهین به مردم توسط پیشوای گمراهی.
***
-قوم عیسی (ع)
(فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا * يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا * فَأَشارَتْ إِلَیهِ قالُوا کیفَ نُکلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیا)([431]) (کودک را برداشت و نزد قوم خود آورد. گفتند: ای مريم! کاری قبيح و ناپسند کردهای! * ای خواهر هارون! نه پدرت مرد بدی بود و نه مادرت زنی بدکاره! * او به عیسی اشاره کرد. گفتند: چگونه با کسى که کودکی در گهواره است سخن بگوییم؟).
(وَ لَمَّا جاءَ عیسى بِالْبَیناتِ قالَ قَدْ جِئْتُکمْ بِالْحِکمَةِ وَ لِأُبَینَ لَکمْ بَعْضَ الَّذی تَخْتَلِفُونَ فیهِ فَاتَّقُوا اللهَ وَ أَطیعُونِ * ... فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَینِهِمْ فَوَیلٌ لِلَّذینَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ یوْمٍ أَلیمٍ)([432]) (و چون عیسى دلایل آشکار آورد، گفت: بهراستی براى شما حکمت آوردم، و تا دربارۀ بعضى ازآنچه در آن اختلاف مىکردید برایتان توضیح دهم. پس از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید * ... ولی گروههايی از ميان آنها [دربارۀ مسيح] اختلاف کردند (و بعضی او را خدا پنداشتند)؛ وای بر کسانی که ستم کردند از عذاب روزی دردناک!).
(وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بنیاسرائیل إِنِّی رسولالله إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَٰذَا سِحْرٌ مُبِينٌ)([433]) (و عیسی بن مریم گفت: ای بنیاسرائیل! من فرستادۀ خدا بهسوی شما هستم، توراتی را که پیش از من بوده است تصدیق میکنم، و به فرستادهای که بعد از من میآید و نامش احمد است بشارتتان میدهم. چون آن پیامبر با آیات روشن آمد گفتند این جادویی است آشکار).
برخی از پاسخهای معترضان به عیسی (ع):
1- متهمکردن در نسب، با جسارت به مادر مقدسش.
2- مقابلهکردن با حکمت او با دروغبافی و ظلم و ستم.
3- علیرغم اینکه برایشان دلایل روشن آورده بود او را متهم به سحر آشکار کردند.
***
-قوم طالوت (ع)
(وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ...)([434]) (و پيامبرشان به آنها گفت: خداوند طالوت را بهعنوان پادشاه شما برگماشت. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی باشد؟! درحالیکه ما سزاوارتر از او به پادشاهی هستيم و به او دارايی چندانی داده نشده است...).
-قوم الیاس (ع)
(وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ * إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَلا تَتَّقُونَ * أَتَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقینَ * اللهَ رَبَّکمْ وَ رَبَّ آبائِکمُ الْأَوَّلینَ * فَکذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ)([435]) (و بهراستی الیاس از فرستادگان بود * آن هنگام که به قوم خود گفت: آيا تقوا پيشه نمیکنيد* آیا بت «بعل» را مىپرستید و بهترین آفرینندگان را رها میسازید؟! * خدايی که پروردگار شما و پروردگار نياکان شماست * اما او را تکذيب کردند؛ ولی بهيقين همگی [در دادگاه عدل الهی] احضار میشوند!).
-سید رسولان، محمد (ص)
باوجود اینکه او مخاطب تمام کتاب کریم قرار گرفته و هرآنچه بر خلفای پیش از او جاری شده بر او شدیدتر جاری شده و خود آن حضرت فرموده است: «هیچ پیامبری مثل من آزار ندید» ولی برخی از آنچه وی با آنها رویارو شد به شرح زیر میباشد؛ درحالیکه آن بزرگوار، آقا و سرور همۀ فرزندان آدم است:
(وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ مَلَک ... * وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِک فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ)([436]) (و گفتند: چرا فرشتهاى بر او نازل نشده است؟... * و بهدرستی که پیش از تو فرستادگانی به استهزا گرفته شدند. اما سرانجام، آنچه را مسخره میکردند دامانشان را گرفت).
(وَ مِنْهُمْ مَنْ یسْتَمِعُ إِلَیک وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکنَّةً أَنْ یفْقَهُوهُ وَ فی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِن یرَوْا کلَّ آیةٍ لا یؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاؤُک یجادِلُونَک یقُولُ الَّذینَ کفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ * وَ هُمْ ینْهَوْنَ عَنْهُ وَ ینْأَوْنَ عَنْهُ ... * ... وَ قالُوا إِنْ هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثین)([437]) (و برخى از آنان به تو گوش فرا مىدهند، ولی بر دلهای آنان پردهها افکندهايم تا آن را نفهمند؛ و در گوش آنها، سنگينی قرار دادهايم؛ و هر معجزهای ببینند به آن ایمان نمىآورند، تا آنجا که وقتى نزد تو مىآیند با تو جدال مىکنند. کسانى که کفر ورزیدند مىگویند: این جز افسانههاى پیشینیان نیست * ديگران را از آن بازمیدارند؛ و خود نيز از آن دوری میکنند... * ... و گفتند: جز زندگى دنیاى ما [زندگى ديگرى] نیست و ما برانگیخته نخواهیم شد).
(وَ قالُوا قُلُوبُنا فی أَکنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیهِ وَ فی آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَینِنا وَ بَینِک حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُون)([438]) (و گفتند: دلهاى ما ازآنچه ما را بهسوی آن مىخوانى سخت محجوب و مهجور است. در گوشهاى ما سنگینى و میان ما و تو پردهاى است؛ پس تو بهدنبال عمل خود باش، ما هم برای خود عمل میکنيم).
(وَ قالُوا یا أَیهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیهِ الذِّکرُ إِنَّک لَمَجْنُونٌ * لَوْ ما تَأْتینا بِالْمَلائِکةِ إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ * ... وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِک فی شِیعِ الْأَوَّلینَ * وَ ما یأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ)([439]) (و گفتند: اى کسى که ذکر بر او نازل شده است، بهیقین تو دیوانهاى * اگر راست مىگویى چرا فرشتهها را پیش ما نمىآورى؟ * ... و بهیقین پیش از تو در گروههاى پیشینیان فرستادیم * و هیچ فرستادهای به سویشان نیامد جز آنکه او را به سُخره مىگرفتند).
(وَ إِنْ کادُوا لَیسْتَفِزُّونَک مِنَ الْأَرْضِ لِیخْرِجُوک مِنْها وَ إِذاً لا یلْبَثُونَ خِلافَک إِلاَّ قَلیلاً * سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَک مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْویلاً)([440]) (و چیزى نمانده بود که تو را از این سرزمین بَرکَنند تا تو را ازآنجا بیرون کُنند که در آن صورت آنان پس از تو جز مدت کمی باقی نمىماندند * اين سنت [ما در مورد] پيامبرانی است که پيش از تو فرستاديم؛ و هرگز برای سنت ما تغيير و دگرگونی نخواهی يافت!).
(وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَک حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ ینْبُوعاً * أَوْ تَکونَ لَک جَنَّةٌ مِنْ نَخیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجیراً * أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کما زَعَمْتَ عَلَینا کسَفاً أَوْ تَأْتِی بِاللهِ وَ الْمَلائِکةِ قَبیلاً * أَوْ یکونَ لَک بَیتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیک حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَینا کتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً * وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللهُ بَشَراً رَسُولاً)([441]) (و گفتند: تا از زمین چشمهاى براى ما نجوشانى هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد * یا برایت باغى از درختان خرما و انگور باشد و آشکارا از میان آنها جویبارها روان سازی * یا چنانکه ادعا مىکنى، آسمان را پارهپاره بر ما فرو اندازى، یا خدا و فرشتگان را در برابر ما بیاورى * یا براى تو خانهاى از طلا باشد، یا به آسمان بالا روى، و به بالا رفتن تو اطمینان نخواهیم داشت تا بر ما کتابى نازل کنى که آن را بخوانیم. بگو: منزّه است پروردگار من! آیا من جز بشرى فرستادهشده هستم؟ * چيزی که بعد از آمدن هدايت مانع شد مردم ايمان بياورند، اين بود که گفتند: آيا خداوند بشری را بهعنوان رسول فرستاده است؟!).
(وَ إِذا رَأَوْک إِنْ یتَّخِذُونَک إِلاَّ هُزُواً أَهذَا الَّذی بَعَثَ اللهُ رَسُولاً * إِنْ کادَ لَیضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَیها وَ سَوْفَ یعْلَمُونَ حینَ یرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبیلاً)([442]) (و چون تو را ببینند جز به ریشخندت نگیرند، [که:] آیا این همانی است که خدا به رسالت فرستاده است؟ * اگر ما بر پرستش خدايانمان استقامت نمیکرديم، بيم آن میرفت که ما را گمراه سازد؛ و هنگامیکه عذاب را مىبینند بهزودی خواهند دانست چه کسى گمراهتر است).
(وَ یقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کنْتُمْ صادِقینَ * قُلْ لَکمْ میعادُ یوْمٍ لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ * وَ قالَ الَّذینَ کفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذی بَینَ یدَیهِ)([443]) (و مىگویند: اگر راست مىگویید این وعده چه وقت است؟ * بگو: وعدۀ شما روزی خواهد بود که نه ساعتی از آن تأخير میکنيد و نه پيشی خواهيد گرفت * و کسانى که کافر شدند گفتند: ما هرگز به اين قرآن و کتابهای ديگری که پيش از آن بوده ايمان نخواهيم آورد).
(وَ إِذا تُتْلى عَلَیهِمْ آیاتُنا بَیناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ رَجُلٌ یریدُ أَنْ یصُدَّکمْ عَمَّا کانَ یعْبُدُ آباؤُکمْ وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْک مُفْتَرىً وَ قالَ الَّذینَ کفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبینٌ)([444]) (و هنگامی که آيات روشنگر ما بر آنان خوانده میشود، میگويند: او فقط مردی است که میخواهد شما را از آنچه پدرانتان میپرستيدند باز دارد؛ و میگويند: اين جز دروغ بزرگی که [به خدا] بسته شده چيز ديگری نيست! و کافران هنگامی که حق به سراغشان آمد گفتند: اين جز افسونی آشکار نيست).
(وَ إِنْ یکذِّبُوک فَقَدْ کذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِک وَ إِلَى اللهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ)([445]) (و اگر تو را تکذیب کنند قطعاً پیش از تو نیز فرستادگانى تکذیب شدند؛ و کارها بهسوی خدا بازگردانیده مىشوند).
(وَ إِنْ یکذِّبُوک فَقَدْ کذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رسل هم بِالْبَیناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکتابِ الْمُنیر)([446]) (و اگر تو را تکذیب میکنند قطعاً کسانى که پیش از آنها بودند به تکذیب پرداختند. فرستادگانشان دلایل آشکار و نوشتهها و کتاب روشن براى آنان آوردند).
(تِلْک آیاتُ اللهِ نَتْلُوها عَلَیک بِالْحَقِّ فَبِأَی حَدیثٍ بَعْدَ اللهِ وَ آیاتِهِ یؤْمِنُونَ * وَیلٌ لِکلِّ أَفَّاک أَثیمٍ * یسْمَعُ آیاتِ اللهِ تُتْلى عَلَیهِ ثُمَّ یصِرُّ مُسْتَکبِراً کأَنْ لَمْ یسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیمٍ * وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آیاتِنا شَیئاً اتَّخَذَها هُزُواً أُولئِک لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ)([447]) (آن آیات خداست که بهراستی بر تو مىخوانیم. پس بعد از خدا و نشانههاى او به کدام سخن ایمان خواهند آورد؟ * واى بر هر دروغگوی گناهکار! * پيوسته آيات خدا را میشنود که بر او تلاوت میشود، اما از روی تکبر اصرار بر مخالفت دارد؛ گويی اصلا آن را هيچ نشنيده است؛ چنين کسی را به عذابی دردناک بشارت ده * و آنگاه که از نشانههاى ما چیزى بداند آن را به ریشخند مىگیرد. آنان کسانی هستند که عذابى خوارکننده خواهند داشت).
(وَ قالَ الَّذینَ کفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فیهِ لَعَلَّکمْ تَغْلِبُونَ)([448]) (و آنان که کافر شدند گفتند: به این قرآن گوش فرا ندهید و به هنگام تلاوت آن جنجال کنيد، شايد پيروز شويد).
(وَ لَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ کافِرُونَ * وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیتَینِ عَظیم)([449]) (هنگامی که حق به سراغشان آمد؛ گفتند: اين سحر است و ما نسبت به آن کافريم * و گفتند: چرا این قرآن بر مردى بزرگ از این دو شهر نازل نشده است؟).
(وَ إِذا تُتْلى عَلَیهِمْ آیاتُنا بَیناتٍ قالَ الَّذینَ کفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبینٌ * أَمْ یقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیتُهُ فَلا تَمْلِکونَ لی مِنَ اللهِ شَیئاً هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفیضُونَ فیهِ کفى بِهِ شَهیداً بَینی وَ بَینَکمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ)([450]) (هنگامی که آيات روشن ما بر آنان خوانده میشود، کافران در برابر حقی که برای آنها آمده میگويند: اين سحری آشکار است * یا مىگویند: اين آيات را بر خدا افترا بسته است. بگو: اگر من آن را بهدروغ به خدا نسبت داده باشم [لازم است مرا رسوا کند و] شما نمیتوانيد در برابر خداوند از من دفاع کنيد! او کارهايی را که شما در آن وارد میشويد بهتر میداند؛ همين بس که خداوند گواه ميان من و شما باشد؛ و او آمرزنده و مهربان است).
(أَمْ یقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّک لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذیرٍ مِنْ قَبْلِک لَعَلَّهُمْ یهْتَدُون)([451]) (آیا مىگویند: آن را بهدروغ بافته است؟ بلکه آن حق و از سوی پروردگار توست تا مردمى را که پیش از تو بیمدهندهاى براى آنان نیامده است هشدار دهى، شاید که هدایت شوند).
(وَ إِذا تُتْلى عَلَیهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ * وَ إِذْ قالُوا اللهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِک فَأَمْطِرْ عَلَینا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ)([452]) (و چون آیات ما بر آنان خوانده شود گویند: بهخوبی شنیدیم. اگر مىخواستیم قطعاً ما نیز همانند این را مىگفتیم؛ این جز افسانههاى پیشینیان نیست * و آن هنگام که گفتند: خدایا! اگر این همان حقِّ از سوی توست پس بر ما از آسمان سنگهایى بباران یا عذابى دردناک بر ما بیاور).
(وَ إِذا تُتْلى عَلَیهِمْ آیاتُنا بَیناتٍ قالَ الَّذینَ لا یرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما یکونُ لی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسی...)([453]) (و چون آیات روشنِ ما بر آنان خوانده شود، آنان که به دیدار ما امید ندارند گویند: قرآن دیگرى جز این بیاور، یا آن را عوض کن. بگو: مرا نرسد که آن را از پیش خود عوض کنم...).
(وَ یقُولُ الَّذینَ کفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ آیةٌ مِنْ رَبِّه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکلِّ قَوْمٍ هادٍ)([454]) (و آنان که کافر شدهاند مىگویند: چرا نشانهاى آشکار از طرف پروردگارش بر او نازل نشده است؟ تو فقط اِنذار دهندهای و هر قومى هدایتگری دارد).
(وَ یقُولُ الَّذینَ کفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ آیةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللهَ یضِلُّ مَنْ یشاءُ وَ یهْدی إِلَیهِ مَنْ أَنابَ)([455]) (و آنان که کافر شدند مىگویند: چرا از سوی پروردگارش معجزهای بر او نازل نشد؟ بگو: این خداوند است که هرکه را بخواهد گمراه میکند و هرکه را که بازگردد بهسوی خود راه مىنماید).
(وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَىٰ بِاللهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ)([456]) (کافران میگویند که تو فرستاده نیستی. بگو: خدا و هرکس که از کتاب آگاهی داشته باشد برای شهادت میان من و شما کافی است).
(وَ إِذا رَآک الَّذینَ کفَرُوا إِنْ یتَّخِذُونَک إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذی یذْکرُ آلِهَتَکمْ وَ هُمْ بِذِکرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ)([457]) (و چون آنان که کافر شدند تو را ببینند تو را جز به سُخره نگیرند که آيا اين همان کسی است که خدايانتان را [به بدى] ياد مىكند؟ درحالىكه آنان خود، ياد [خداى] رحمان را انکار میکنند).
(وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِک فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُن)([458]) (و بهراستی پیامبرانى پیش از تو نیز به استهزا گرفته شدند. اما سرانجام، آنچه را مسخره میکردند، دامانشان را گرفت).
(وَ قالَ الَّذینَ کفَرُوا إِنْ هَذا إِلاَّ إِفْک افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَیهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً * وَ قالُوا أَساطیرُ الْأَوَّلینَ اکتَتَبَها فَهِی تُمْلى عَلَیهِ بُکرَةً وَ أَصیلاً * ... وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یأْکلُ الطَّعامَ وَ یمْشی فِی الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیهِ مَلَک فَیکونَ مَعَهُ نَذیراً * أَوْ یلْقى إِلَیهِ کنْزٌ أَوْ تَکونُ لَهُ جَنَّةٌ یأْکلُ مِنْها وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً)([459]) (و آنان که کفر ورزیدند گفتند: این جز دروغى که آن را بههمبافته نیست و گروهى دیگر او را بر آن یارى کردهاند؛ و قطعاً ظلم و بهتانى بهپیش آوردند * و گفتند: افسانههاى پیشینیان است که آنها را نگاشته، و صبح و شام بر او املا مىشود * ... و گفتند: این چه فرستادهای است که غذا مىخورد و در بازارها راه مىرود؟ چرا فرشتهاى بهسوی او نازل نشده است تا همراه وى بیمدهنده باشد؟ * یا گنجى بهطرف او افکنده نشد یا باغى ندارد که از آن بخورد؟ و ستمکاران گفتند: شما جز مردى افسونشده را پیروی نمىکنید).
(وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذیرٌ مُبینٌ * أَوَ لَمْ یکفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیک الْکتابَ یتْلى عَلَیهِمْ إِنَّ فی ذلِک لَرَحْمَةً وَ ذِکرى لِقَوْمٍ یؤْمِنُونَ)([460]) (و گفتند: چرا از سوی پروردگارش بر او نشانههایى نازل نشده است؟ بگو: این نشانهها تنها نزد خداست و من تنها هشداردهندهای آشکار هستم. * آیا براى ایشان بس نیست که این کتاب را که بر آنان خوانده مىشود ما بر تو فرو فرستادیم؟ در حقیقت، در این، رحمت و یادآورى است براى مردمى که ایمان دارند).
(وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کذَّابٌ * أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیءٌ عُجابٌ * وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِکمْ إِنَّ هذا لَشَیءٌ یرادُ * ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ * أَأُنْزِلَ عَلَیهِ الذِّکرُ مِنْ بَینِنا بَلْ هُمْ فی شَک مِنْ ذِکری بَلْ لَمَّا یذُوقُوا عَذابِ)([461]) (و از اینکه هشداردهندهای از خودشان برایشان آمده در شگفتاند؛ و کافران مىگویند: این، ساحرى بسیار دروغگوست * آیا خدایان را خداى یگانهای قرار داده است؟ این واقعاً چیز عجیبى است. * و بزرگانشان روان شدند [و گفتند:] برويد و بر خدايان خود ايستادگى نماييد كه اين امر قطعاً هدف [ما]ست * این را در آیین اخیر نشنیدهایم؛ این جز دروغبافی نیست * آیا این ذکر [قرآن] از میان ما تنها بر او نازل شده است؟! بلکه آنها در قرآن من تردید دارند، بلکه هنوز عذاب را نچشیدهاند).
(أَمْ یقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیبَ الْمَنُونِ * قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصینَ * أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ * أَمْ یقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا یؤْمِنُونَ * فَلْیأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقینَ)([462]) (مىگویند: او شاعری است که ما انتظار مرگش را میکشيم * بگو: منتظر باشید که من هم با شما از منتظرانم. * آیا پندارهایشان آنان را به اینسو وامىدارد؟ يا قومی طغيانگرند؟ * یا مىگویند: «آن را بهدروغ بافته». بلکه ایمان ندارند * پس اگر راست میگویند سخنى همانند آن بیاورند).
اینها برخی از گفتهها و کارهای معترضان بر رسول خدا (ص) بود که کتاب خدا برای ما حکایت فرموده است و بهطور خلاصه شامل موارد زیر میشود:
1- استهزا و مسخره کردن.
2- ما چیز جدیدی نمیشنویم و اگر بخواهیم قطعاً میتوانیم مانند سخن تو را بگوییم.
3- آنچه میگویی جز افسانههای پیشینیان و دروغهایی بافتهشده نیست که ما آنها را در آیین پدران پیشین خود نشنیدهایم.
4- شاعر، کسی که نسبت دروغ میدهد، جادوگر، کذّاب (بسیار دروغگو)، افترا زننده، افّاک (دروغگو).
5- چگونه است که از میان ما، ذکر (قرآن) بر او نازل شده؟ چرا قرآن بر بزرگی از این دو شهر نازل نشد؛ کسانی که نزد مردم معروف و مشهورند، درحالیکه تو تنها یک فقیر یتیم هستی.
6- کتاب، آیات و بیناتی که آوردی ما را کفایت نمیکند. بهتر بود آیات و نشانههای دیگری از سوی پروردگارت میآوردی؛ پس غیر از قرآن برای ما بیاور یا آن را تبدیل کن؛ و ما به تو ایمان نخواهیم آورد تا آنچه را که ما پیشنهاد میکنیم بیاوری، مثل:
چشمهای برایمان بشکافی، اینکه باغی از خرما و انگور با جویها داشته باشی، تکهای از آسمان را بر سرمان فرود آوری، خدا و فرشتگان را برایمان بیاوری، خانهای آراسته داشته باشی، در آسمان بالا روی و برای ما کتابی بیاوری تا بخوانیم، از آسمان سنگ ببارد، همراه تو فرشتهای پایین بیاید تا ما را بترساند و موارد دیگر... در غیر این صورت تو فرستادهای از سوی خدا نیستی.
7- تو فرستادۀ خدا هستی درحالیکه غذا میخوری و در بازارها راه میروی؟! این عقلانی نیست؛ اگر فرشتهای بود میتوانست ممکن باشد.
8- آنچه او میگوید، صبح و شام بر او املا میشود و کسانی وجود دارند که او را در گفتههایش یاری میدهند.
9- اصرار بر کفر و تکذیب؛ گویا اصلاً چیزی نشنیدند.
10- ممانعت از گوشکردن مردم به قرآن. انجام کارهای لغو و بیهوده هنگام قرائت قرآن، برای دور کردن مردم از شنیدن هدایت. امثال این افراد که راه هدایت مردم را میبندند در هرزمانی هنگام مبعوثشدن هر خلیفهای از خُلفای الهی وجود دارند.
11- تو فرستاده نیستی و شهادت خدا بر تو کافی نیست.
12- اگر راست میگویی آنچه را که به ما وعده میدهی بیاور.
13- تهدید به طرد و اخراج کردن.
***
-فرستادگان الهی و سخن معترضان
آنچه باقی میماند اینکه به برخی از پاسخهای معترضان به خلفا و حجتهای خدا که بهصورت کلی در قرآن کریم آمده است اشارهای داشته باشیم. این پاسخها درست همانند همان پاسخهای معترضانی است که پیشتر به اختصار بیان داشتیم؛ پاسخهایی همچون تکذیب، تمسخر، احتجاج به باطل، عناد و دشمنی، تهدید، طرد و اخراجکردن، خواستن آیه و نشانه و امثال دیگر پاسخهایی که گفته شد. سنت خدا یکی است و تبدیلی در آن راه ندارد.
نمونههایی از این پاسخها:
(ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا کلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادیثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یؤْمِنُونَ)([463]) (سپس رسولان خود را يکي پس از ديگري فرستاديم؛ هر زمان رسولي براي قومي ميآمد، او را تکذيب ميکردند؛ ولي ما اين امتهاي سرکش را يکي پس از ديگري هلاک نموديم، و آنها را احاديثي قرار داديم [چنان محو شدند که تنها نام و گفتگويي از آنان باقي ماند] دور باد [از رحمت خدا] قومي که ايمان نميآورند).
(وَ ما أَرْسَلْنا فی قَرْیةٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ * وَ قالُوا نَحْنُ أَکثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبین)([464]) (و در هیچ شهرى بیمدهندهاى نفرستادیم جز آنکه خوشگذرانان آنها گفتند: ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهاید کافریم * و گفتند: ما دارایى و فرزندانمان از همه بیشتر است و ما عذاب نخواهیم شد).
(وَ اضْرِبْ لَهُمْ مثلاً أَصْحابَ الْقَرْیةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ * إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیهِمُ اثْنَینِ فَکذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیکمْ مُرْسَلُونَ * قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَکذِبُونَ * ... قالُوا إِنَّا تَطَیرْنا بِکمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکمْ وَ لَیمَسَّنَّکمْ مِنَّا عَذابٌ أَلیمٌ)([465]) (داستان مردم آن قریه را برایشان بیاور، هنگامی که فرستادگان خدا بهسوی آنها آمدند * نخست دو تن را به سویشان فرستادیم و تکذیبشان کردند، پس با سومی نیرویشان دادیم و گفتند: ما بهسوی شما فرستاده شدهایم * گفتند: شما جز بشرى مانند ما نیستید، و خداوند رحمان چیزى نفرستاده است، و شما فقط دروغ میگویید. * ... پاسخ دادند: ما شما را به فال بد گرفتهایم. اگر دست برندارید سنگسارتان مىکنیم و قطعاً عذاب دردناکى از ما به شما خواهد رسید).
(أَفَلَمْ یسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَینْظُرُوا کیفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَکثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یکسِبُونَ * فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رسل هم بِالْبَیناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ * فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللهِ وَحْدَهُ وَ کفَرْنا بِما کنَّا بِهِ مُشْرِکینَ * فَلَمْ یک ینْفَعُهُمْ إیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللهِ الَّتی قَدْ خَلَتْ فی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِک الْکافِرُونَ)([466]) (آیا در زمین نگشتهاند تا ببینند فرجام کسانى که پیش از آنان بودند چگونه بوده است؟ آنها بیشتر از آنان بودند و نیرو و آثارشان در روى زمین فزونتر بود، ولی آنچه به دست مىآوردند به حالشان سودى نبخشید * و چون فرستادگانشان دلایل آشکار برایشان آوردند، به آنچه از دانش که نزدشان بود خرسند شدند و آنچه را به تمسخر مىگرفتند آنان را فرا گرفت * پس چون عذاب ما را دیدند گفتند: ما به خدا ایمان آوردیم و به آنچه با او شریک مىگردانیدیم کافریم. * ولى هنگامیکه عذاب ما را مشاهده کردند دیگر ایمانشان براى آنها سودى نداشت؛ این سنت خداوند است که همواره در میان بندگانش جاری شده و آنجاست که کافران زیانکار شدند).
(وَ قالَ الَّذینَ کفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فی مِلَّتِنا فَأَوْحى إِلَیهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکنَّ الظَّالِمین)([467]) (و کسانى که کافر شدند به فرستادگانشان گفتند: ما قطعاً شما را از سرزمین خودمان بیرون خواهیم راند، مگر اینکه به کیش ما بازگردید. پس پروردگارشان به آنان وحى فرمود که حتماً ستمگران را هلاک خواهیم ساخت).
(فَیقُولُ الَّذینَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَریبٍ نُجِبْ دَعْوَتَک وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَ لَمْ تَکونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَکمْ مِنْ زَوال)([468]) (پس آنان که ستم کردهاند مىگویند: پروردگارا! ما را تا چندى مهلت ده تا دعوت تو را پاسخ گوییم و از فرستادگان پیروى کنیم. مگر شما پیش از این سوگند نمىخوردید که شما را فنا و زوالی نیست؟).
(وَ لَقَدْ کذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ * وَ آتَیناهُمْ آیاتِنا فَکانُوا عَنْها مُعْرِضینَ)([469]) (و بهراستیکه اهل حِجر، فرستادگان را تکذیب کردند * و ما آیات خود را به آنان دادیم، پس آنها از آن آیات رویگردان شدند).
(وَ قالَ الَّذینَ أَشْرَکوا لَوْ شاءَ اللهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیءٍ کذلِک فَعَلَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبین)([470]) (و کسانى که شرک ورزیدند گفتند: اگر خدا مىخواست نه ما و نه پدرانمان هیچچیزى را غیر از او نمىپرستیدیم و بدون [حکم] او چیزى را حرام نمىشمردیم. کسانى که پیش از آنان بودند چنین رفتار کردند. آیا جز ابلاغ آشکار بر پیامبران [وظیفهاى] است؟).
(وَ إِذا تُتْلى عَلَیهِمْ آیاتُنا بَیناتٍ قالَ الَّذینَ کفَرُوا لِلَّذینَ آمَنُوا أَی الْفَریقَینِ خَیرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیا)([471]) (و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، كسانى كه كفر ورزيدهاند به آنان كه ايمان آوردهاند مىگويند: «كدامیک از [ما] دو گروه جايگاهش بهتر و محفلش نیکوتر است؟»).
(اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ * مَا یأْتِیهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یلْعَبُونَ * لاهِیةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ * قَالَ رَبِّی یعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ * بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْیأْتِنَا بِآیةٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ * ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیةٍ أَهْلَکناها أَ فَهُمْ یؤْمِنُونَ)([472]) (روز حساب مردم نزديک شد و آنان همچنان در غفلت رویگرداناند * هيچ اندرز تازهای از سوی پروردگارشان برايشان نيامد جز آنکه آن را شنيدند و سرگرم بازيچه بودند * دلهایشان به لهو و بیخبری خو گرفته است و آن ستمگران سر در گوش يکديگر نهادند و گفتند: آيا اين مرد جز اين است که انسانی همانند شماست؟ آيا با آنکه به چشم خود میبينيد همچنان از پی جادو میرويد؟ * گفت: پروردگار من از هر سخنی در آسمان و زمين آگاه است و او شنوای داناست * گفتند: نه؛ خوابهای پريشان است، يا دروغی است که به هم میبافد يا شاعری است؛ پس برای ما از آنگونه که به فرستادگان پيشين دادهشده بود معجزهای بياورد * پیش از آنان هیچ شهرى ـکه آن نابودش کردیمـ ایمان نیاوردند. پس آیا اینان ایمان مىآورند؟).
(وَ إِذا تُتْلى عَلَیهِمْ آیاتُنا بَیناتٍ تَعْرِفُ فی وُجُوهِ الَّذینَ کفَرُوا الْمُنْکرَ یکادُونَ یسْطُونَ بِالَّذینَ یتْلُونَ عَلَیهِمْ آیاتِنا قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللهُ الَّذینَ کفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصیر)([473]) (و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده مىشود در چهرۀ آنان که کفر ورزیدهاند انکار را میشناسی. چیزى نمانده بر کسانى که آیات ما را بر آنان میخوانند حملهور شوند. بگو: آیا شما را به بدتر از این خبر دهم؟ آتشی است که خدا آن را به کسانى که کفر ورزیدهاند وعده داده، و چه بد سرانجامى است).
(قَدْ کانَتْ آیاتی تُتْلى عَلَیکمْ فَکنْتُمْ عَلى أَعْقابِکمْ تَنْکصُونَ * مُسْتَکبِرینَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ * أَفَلَمْ یدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلینَ * أَمْ لَمْ یعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْکرُونَ * أَمْ یقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَکثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ * وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ بَلْ أَتَیناهُمْ بِذِکرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکرِهِمْ مُعْرِضُونَ)([474]) (بهراستی آیات من بر شما خوانده مىشد و شما بودید که همواره به اعقاب خود بازمیگشتید * درحالیکه از آن تکبر مىورزیدید و شبهنگام بدگویى مىکردید * آیا در این سخن نیندیشیدهاند، یا چیزى براى آنان آمده که براى پدران پیشین آنها نیامده است؟ * یا فرستادۀ خود را نشناخته، پس به انکار او پرداختهاند؟ * یا مىگویند او جنونى دارد؟ بلکه او حق را براى ایشان آورده است ولی بیشترشان حقیقت را خوش ندارند * و اگر حق از هوسهاى آنها پیروى مىکرد قطعاً آسمانها و زمین و هرکه در آنهاست تباه مىشد. ولی ما اندرز و یادآوریشان را به آنان دادهایم، ولى آنها از یادآوری خود رویگرداناند).
(قالُوا أَإِذا مِتْنا وَ کنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ * لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ)([475]) (گفتند: آیا چون بمیریم و خاک و استخوان شویم، آیا دوباره برانگیخته خواهیم شد؟ * بهراستیکه به ما و پدرانمان همین وعده داده شد. این جز افسانههاى پیشینیان نیست).
(وَ قالَ الَّذینَ لا یرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَینَا الْمَلائِکةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَکبَرُوا فی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا کبیراً)([476]) (و کسانى که به دیدار ما امید ندارند گفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند یا پروردگارمان را نمىبینیم؟» بهراستیکه آنها خود را بزرگ شمردند و بسیار سرکشى کردند).
(فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِی مِثْلَ ما أُوتِی مُوسى أَ وَ لَمْ یکفُرُوا بِما أُوتِی مُوسى مِنْ قَبْلُ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنَّا بِکلٍّ کافِرُون)([477]) (پس چون حق از سوی ما برایشان آمد گفتند: «چرا نظیر آنچه به موسى داده شد به او داده نشده است؟» آیا آنها به آنچه قبلاً به موسى داده شد کفر نورزیدند؟ گفتند: دو ساحرند که یکدیگر را یاری میدهند، و گفتند: ما همه را منکریم).
(وَ إِذا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَیهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ الشَّیطانُ یدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعیر)([478]) (و چون به آنان گفته شود: آنچه را که خدا نازل کرده است پیروى کنید، گویند: «بلکه ما آنچه را که پدرانمان را بر آن یافتهایم پیروى مىکنیم»؛ حتی اگر شیطان آنان را بهسوی عذاب سوزان فرا بخواند؟!).
(وَ قالَ الَّذینَ کفَرُوا لا تَأْتینَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبِّی لَتَأْتِینَّکمْ عالِمِ الْغَیبِ لا یعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِک وَ لا أَکبَرُ إِلاَّ فی کتابٍ مُبین)([479]) (و آنان که کافر شدند گفتند: «آن ساعت براى ما نخواهد آمد» بگو: «آری؛ سوگند به پروردگارم که حتماً براى شما خواهد آمد. خداوندی که از غيب آگاه است و بهاندازۀ سنگينی ذرهای در آسمانها و زمين از علم او دور نخواهد ماند، و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر، مگر اينکه در کتابی آشکار ثبت است).
(وَ قالَ الَّذینَ کفَرُوا هَلْ نَدُلُّکمْ عَلى رَجُلٍ ینَبِّئُکمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ * أَفْتَرى عَلَى اللهِ کذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِی الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعیدِ)([480]) (و کسانى که کفر ورزیدند گفتند: «آیا شما را به مردى راهنمایی کنیم که شما را خبر مىدهد که چون بهطور کامل متلاشى شدید قطعاً در آفرینشى جدید خواهید بود؟ * آیا او بر خدا دروغى بسته یا جنونى در اوست؟»؛ بلکه آنان که به آخرت ایمان ندارند در عذاب و گمراهىِ دور و درازند).
(وَ ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ کانُوا عَنْها مُعْرِضینَ * وَ إِذا قیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکمُ اللهُ قالَ الَّذینَ کفَرُوا لِلَّذینَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَنْ لَوْ یشاءُ اللهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فی ضَلالٍ مُبین)([481]) (و هیچ نشانهاى از نشانههاى پروردگارشان بر آنان نیامد جز اینکه از آن رویگردان شدند * و چون به آنان گفته شود: «ازآنچه خدا به شما روزى داده انفاق کنید» آنان که کافر شدهاند به آنان که ایمان آوردهاند گویند: آیا کسى را اطعام کنیم که اگر خدا مىخواست وى را اطعام میکرد؟ شما جز در گمراهىِ آشکارى نیستید).
(وَ إِذا ذُکرُوا لا یذْکرُونَ * وَ إِذا رَأَوْا آیةً یسْتَسْخِرُونَ * وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبینٌ * أَ إِذا مِتْنا وَ کنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ * أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ)؛([482]) (و چون آنها را یادآور شوند هیچ عبرت نمىگیرند * و چون آیتى ببینند به ریشخند پردازند * و گویند: این نیست جز سحرى آشکار! * چون مُردیم و خاک و استخوان گردیدیم، آیا بهراستی برانگیخته مىشویم؟ * و همینطور پدران اوّلیهمان؟!).
(وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِک مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یخْرُصُونَ * أَمْ آتَیناهُمْ کتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِکونَ * بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ * وَ کذلِک ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِک فی قَرْیةٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ * قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیهِ آباءَکمْ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ * فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ کیفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکذِّبینَ)([483]) (و گفتند: «اگر خداوند رحمان مىخواست ما آنها را نمىپرستیدیم». آنان به این امر دانشى ندارند و جز حدس و گمان چیزی نمیدانند * آیا به آنان پیش از آن کتابى دادهایم که به آن تمسک مىجویند؟ * بلکه گفتند: بهراستیکه ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و ما از پیِ آنان راهیافتگانیم. * و بدينگونه در هيچ شهرى پيش از تو هشداردهندهاى نفرستاديم مگر آنكه خوشگذرانان آن گفتند: ما پدران خود را بر آيينى [و راهى] يافتهايم و از آنها پیروی خواهیم کرد. * گفت حتی اگر هدایتکنندهتر ازآنچه پدران خود را بر آن یافتهاید براى شما بیاورم؟ گفتند: ما قطعاً به آنچه شما به آن فرستاده شدهاید کافریم. * پس از آنان انتقام گرفتیم. پس بنگر فرجام تکذیب کنندگان چگونه بوده است).
(وَ إِذا تُتْلى عَلَیهِمْ آیاتُنا بَیناتٍ ما کانَ حُجَّتَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ کنْتُمْ صادِقینَ)([484]) (و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود دلیلشان همواره جز این نیست که مىگویند: اگر راست مىگویید پدران ما را [زنده] بیاورید).
(وَ إِذا قیلَ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَیبَ فیها قُلْتُمْ ما نَدْری مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیقِنینَ * وَ بَدا لَهُمْ سَیئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ)([485]) (و چون گفته شد: «وعدۀ خدا راست است و شکى در آن ساعت نیست» گفتید: «ما نمىدانیم ساعت چیست؟ ما تنها گمانی در اینباره داریم و به هیچوجه یقین نداریم» * و بدیهایى که کردهاند بر آنان پدیدار مىشود و آنچه را که به ریشخند مىگرفتند آنان را فرا میگیرد).
(کذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ * وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ * وَ أَصْحابُ الْأَیکةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ کلٌّ کذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعید)([486]) (پیش از آنها قوم نوح و اصحاب رسّ و ثمود * و عاد و فرعون و برادران لوط * و اصحاب اَیکه و قوم تُبّع به تکذیب پرداختند. همگى فرستادگان را دروغ پنداشتند؛ پس وعدۀ عذاب در مورد آنها تحقق یافت).
(وَ إِنْ یرَوْا آیةً یعْرِضُوا وَ یقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ * وَ کذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ کلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِر)([487]) (و هرگاه نشانهاى ببینند روى بگردانند و گویند: سحرى است ادامهدار. * و تکذیب کردند و هوسهاى خویش را دنبال کردند؛ و هر کارى را [درنهایت] قرارگاهی است).
(الَّذینَ یکذِّبُونَ بِیوْمِ الدِّینِ * وَ ما یکذِّبُ بِهِ إِلاَّ کلُّ مُعْتَدٍ أَثیمٍ * إِذا تُتْلى عَلَیهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ * کلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یکسِبُونَ)([488]) (آنان که روز جزا را دروغ مىپندارند. * و جز متجاوز گناهکار آن را تکذیب نمیکند * چون آیات ما بر او خوانده شود گوید: این افسانههاى پیشینیان است. * نه هرگز چنین نیست، بلکه آنچه خود به دست آوردهاند زنگار بر دلهایشان نشسته است).
(إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یضْحَکونَ * وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ یتَغامَزُونَ * وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکهینَ * وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ * وَ ما أُرْسِلُوا عَلَیهِمْ حافِظینَ)([489]) (بهراستی آنان که گناه کردند، آنان را که ایمان آورده بودند به ریشخند مىگرفتند * و چون بر ایشان مىگذشتند، با اشاره، مسخره میکردند * و چون به نزد خانوادۀ خود بازمىگشتند به [تمسخر] شادمان و مسرور بازمیگشتند. * و چون مؤمنان را مىدیدند مىگفتند: «بهراستیکه اینان گمراهاند». * و حالآنکه آنان به مراقبت از ایشان [مؤمنان] فرستاده نشده بودند).
(وَ ما آتَیناهُمْ مِنْ کتُبٍ یدْرُسُونَها وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیهِمْ قَبْلَک مِنْ نَذیرٍ * وَ کذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیناهُمْ فَکذَّبُوا رُسُلی فَکیفَ کانَ نَکیر)([490]) (و ما کتابهایى به آنان نداده بودیم که آنها را بخوانند و پیش از تو هشداردهندهای به سویشان نفرستاده بودیم. * و بهراستی کسانى که پیش از اینان بودند تکذیب کردند، درحالیکه اینان به یکدهمِ آنچه به ایشان داده بودیم نرسیدهاند. فرستادگانِ مرا دروغ شمردند؛ پس چگونه بود کیفر من؟).
***
اینها تنها تحقیق قرآنیِ مختصری بود که به برخی از آیات ذکر حکیم در رابطه با معترضانِ منکرِ خلفای خداوند در زمین مربوط میشد. کسی که آیات کتاب کریم را مطالعه میکند ناگزیر معترف به این حقیقت است که معترضان در گفتهها و رفتار خود یک روش را در پیشگرفتهاند؛ حتی در کلمات و الفاظی که به حجت خداوند هنگام بعثتش گفته میشود یک روش را پیروی میکنند، چه برسد به نقشهها، اسلوب و کارهایی که در رویارویی با حجتهای خدا پس از اعلان دعوتشان در پیش میگیرند.
برای اینکه به شکلی بهتر بر یکسانبودن روش انکاری که معترضان طبق روش پیشوای خود ابلیس (لعنه الله) ـاولین اعتراضکننده به خلیفۀ خداـ در پیش میگیرند واقف شویم، ناگزیر باید توقفی کنیم تا درسی بگیریم و تأملکنیم تا شاید از غفلت و بیخبری بیدار شویم؛ درحالیکه امروز قائم آل محمد در میان ماست.
عجیب است علیرغم اینکه کتاب خدا سخن معترضان را بارها تکرار و اسلوبها و شیوههای آنان در انکار و نحوۀ رویارویی با خلفای خداوند را بیان فرموده است امروز نیز همان صداها و همان کلمات به خلیفۀ خدا گفته میشود و هیچ کورسوی امیدی که در افق سوسو بزند و فرزندان آدم را بیدار کند و آنان دعوتکننده به خدا را پاسخ گویند دیده نمیشود؛ و اگر وضعیت به همین منوال باقی بماند به نظر میرسد بیداری جز در جهنم نخواهد بود؛ خداوند ما را از آن پناه دهد؛ و در همه حال سپاس و ستایش از آنِ خداست و تنها او ما را کفایت میکند و او چه نیکوکیلی است.
***
-(2) یکسانبودن روش معترضان در انکار
سخنی پیش از پرداختن به روش معترضان...
خلفای خداوند سبحان در دعوت الهی خود از اراده و مشیت پروردگاری که آنان را فرستاده است تجاوز نمیکنند؛ چگونه چنین باشد درحالیکه آنان ـصلوات خدا بر ایشانـ مظهر اراده و دربِ شناخت او و راهنمایان بهسوی او هستند! پس آنگونه که خدا خواسته است و با دلیلی که او به آنان اذن داده تا به آن احتجاج کنند بهسوی قومشان رفته، او را لبیک گفته، به سویش دعوت کردهاند.
حقتعالی میفرماید: (وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یأْتِی بِآیةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللهِ لِکلِ أَجَلٍ کتابٌ)([491]) (و هيچ فرستادهای را نسِزد كه جز به اذن خدا معجزهاى بياورد. براى هر زمانى كتابى است).
و نیز میفرماید: (وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیکمْ بِسُلْطانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللهِ وَ عَلَى اللهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُؤْمِنُونَ)([492]) (و ما را نرسد که جز به اذن خدا براى شما حجتى بیاوریم، و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند).
و ازآنجا که او پروردگاری رحیم به خلقش و داناتر به آنان و مصلحتشان است و آنان را در صحنۀ امتحانی که هیچ مخلوقی در این عالم راه گریزی از آن ندارد نجات میدهد مواردی را به خلفای فرستادۀ خود بهسوی مردم اختصاص داده است که با آنها شناخته میشوند و هنگامیکه آنها دعوت خلق بهسوی خداوند سبحان را آغاز میکنند در این موارد یگانه خواهند بود. آیا کسی که اقرار به بندگی خداوند دارد نیازمند آن است که خودش را برای این موضوع بهزحمت بیندازد یا حتی این فکر به ذهنش خطور کند که قانون و میزانی ابداع کند تا بتواند با آن حجت خداوند را بشناسد؟!
بههیچوجه! چیزی بر عهدۀ او نیست مگر پرسیدن از خداوند سبحان دربارۀ قانون شناخت حجتهایش، تا پیش از به اجرا درآوردنش با قلب و دلش به این قانون چنگ بزند و منتظر آمدن کسی بماند که با آن قانون توصیف میشود تا به صف سجدهکنندگان ـکه همواره اندکاندـ بپیوندد و بدن ضعیفش را از آتشی نجات دهد که اگر در این دنیا بندهای همچون خودش برافروخته باشد نمیتواند تحملش کند، چه برسد به آتش آخرت که خالق وی از روی غضب و خشم بر معترضان به خواستهاش، برافروخته است!
ما قانون خداوند سبحان برای شناخت حجتهایش را با متن کتاب کریم و نقلِ اهلبیتِ ترجمانِ پاک و مطهر کتاب در پیشگفتار بیان و سپس در بحثهای گذشته در لابهلای مبحث اعتراض به حجتهای خدا بارها به آن اشاره کردیم. دیگر چه باقی میماند؟ آیا پس از آنچه ثقلین بیان میکند، کسی که به روز حساب ایمان دارد روش دیگری برای شناخت حجتهای خدا برایش باقی خواهد ماند؟!
ولی «من» مردم را از هرآنچه آنان را به پروردگارشان متصل میکند کور ساخته است. آنان بهجای اخلاقِ الهی، خودشان اخلاقی ساختند که بر اساس آن رفتار میکنند و بهجای حجتهایش، سرورانی برای خود برگزیدند و بهجای دین او، روشها و شریعتهایی ابداع کردند و بهجای کتاب او دستورهایی برای زندگی خود نوشتند و به همین ترتیب در تمامی موارد، ساخته و پرداختههایی ابداع کردند. ازجملۀ این موارد که خلق خواستارش شدند جایگزینی برای قانون شناخت جانشینان خداوند در زمینش است. آنها بهجای «تصریح وصیت، علم و حکمت، و پرچم البیعة لله» ـکه بهتفصیل توضیح دادیمـ روش مخصوص به خودشان را انتخاب کردند و به گمان خود خواستند با این روش به حجتهای خداوند ایمان بیاورند و هرآنچه قرآن کریم دربارۀ وضعیت معترضان فرموده است واقعشدنی است؛ درحالیکه قرآن کریم همچون ماه و خورشید در میان ما جاری است و با مرگ عدهای که در بینشان نازل شده است هرگز نمیمیرد. وقتی رسول خدا (ص) با ارادۀ خداوند بهسوی مردمش رفت و آنان به او کافر شدند و از او درخواست شکافتن چشمه یا انداختن سنگ از آسمان کردند این امت باید در آنچه از دعوتکننده و خلیفۀ خدا «احمدالحسن» درخواست میکنند دقت نظر داشته باشند؛ زیرا اگر تعقل میکردند میدیدند که او با همان چیزهایی بر آنان احتجاج میکند که انبیا و اوصیا بر مردم خود احتجاج کرده بودند درحالیکه پاسخ، جز این نبود: کفر به او و آنچه آورده بود، و آنها همان چیزهایی را درخواست کردند که معترضان از رسول خدا و سایر حجتهای خدا درخواست میکردند. یکی میخواهد که ریش سفیدش سیاه گردد یا در حین مصاحبۀ تلویزیونی امواج قطع شود، درحالیکه کسی که چنین میگوید ـو درعینحال ادعای علم داردـ چیزی جز بدگویی، دشنام، تمسخر، تهمتپراکنی و پاسخِ بدون دلیل نمیداند. شرح این واقعه را وا مینهم تا به روش معترضان بپردازم چون میخواهم آنکس که باطنش شبیه اقوام پیش از خود است حقیقت را ببیند؛ زیرا سنت خدا یکی است و تبدیلی در آن راه ندارد، گرچه اسمها و ادعاها متفاوتاند.
بههرحال خداوند حجتهایش را بهعنوان بشارتدهنده و انذاردهنده مبعوث فرموده است و برخلاف تمامی حوادثی که میان آنها و اقوامشان پیش آمده ـبنیاسرائیل بهتنهایی هفتاد نبی را در یک ساعت پیش از طلوع صبح کشتند و پس از طلوع خورشید به بازارها رفتند گویا هیچ کاری نکردهاندـ و نیز علیرغم تمامی رنجها، تهمتها، ظلم و ستمها، قتل و درد و دشمنی که فرستادگان متحمل شدند ـو تنها خداوند عزوجل به آنها عالم استـ فرستادگان الهی پیدرپی بهسوی مردم آمدند، زیرا پروردگار با آنان رئوف و مهربان است.
حقتعالی میفرماید: (ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا کلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادیثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یؤْمِنُونَ)([493]) (سپس فرستادگان خود را پیاپى فرستادیم. هر بار که براى امتى فرستادهاش آمد او را تکذیب کردند؛ پس آنها را از پِیِ یکدیگر آوردیم و آنها را مایۀ عبرت گردانیدیم. پس دور باد مردمى که ایمان نمىآورند).
و پاسخ حجتهای خدا بر این آزار و اذیتها جز این نبود که: (وَ ما لَنا أَلاَّ نَتَوَکلَ عَلَى اللهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَیتُمُونا وَ عَلَى اللهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُتَوَکلُونَ)([494]) (و چرا بر خدا توکل نکنیم و حالآنکه ما را به راههایمان رهبرى کرده است؟ و البته ما بر آزارى که به ما رساندید شکیبایى خواهیم کرد، و توکلکنندگان باید تنها بر خدا توکل کنند).
پس حجتهای خدا دعوتکننده بهسوی پروردگارشان ـکه هیچ شریکی برایش نیستـ بهسوی مردم آمدند؛ آنگونه که قرآن کریم، از انبیا (ع) حکایت میفرماید:
نوح (ع): (لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)([495]) (بهراستی نوح را بهسوی قومش به رسالت فرستاديم. گفت: ای قوم من، الله را بپرستيد، شما را خدايی جز او نيست، من از عذاب روزی بزرگ بر شما بيمناکم).
هود (ع): (وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَکمْ مِنْ إِلهٍ غَیرُهُ أَفَلا تَتَّقُونَ)([496]) (و بهسوی عاد ـبرادرشانـ هود را [فرستادیم]؛ گفت: اى قوم من، خدا را بپرستید که براى شما معبودى جز او نیست. آیا تقوا پیشه نمىکنید؟).
صالح (ع): (وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَکمْ مِنْ إِلهٍ غَیرُهُ هُوَ أَنْشَأَکمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکمْ فیها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیهِ إِنَّ رَبِّی قَریبٌ مُجیب)([497]) (و بهسوی ثمود، برادرشان صالح را [فرستادیم]. گفت: اى قوم من! خدا را بپرستید. براى شما هیچ معبودى جز او نیست. او شما را از زمین پدید آورد و در آن جای داد. پس از او آمرزش بخواهید آنگاه به درگاه او توبه کنید که پروردگارم نزدیک و اجابتکننده است).
ابراهیم (ع): (وَ إِبْراهیمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِکمْ خَیرٌ لَکمْ إِنْ کنْتُمْ تَعْلَمُونَ * إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَوْثاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً إِنَّ الَّذینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لا یمْلِکونَ لَکمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِنْدَ اللهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْکرُوا لَهُ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ)([498]) (و ابراهیم چون به قوم خود گفت: خدا را بپرستید و از او پروا کنید؛ این براى شما بهتر است، اگر میدانستید * شما غير از خدا فقط بتهايی را میپرستيد و دروغی به هم میبافيد؛ آنهايی را که غير از خدا پرستش میکنيد، مالک هيچ رزقی برای شما نيستند؛ روزی را تنها نزد خدا بطلبيد و او را پرستش کنيد و شکر او را بهجا آوريد که بهسوی او بازگشت داده میشويد).
لوط (ع): (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَلا تَتَّقُونَ * إِنِّی لَکمْ رَسُولٌ أَمینٌ * فَاتَّقُوا اللهَ وَ أَطیعُونِ)([499]) (آنگاهکه برادرشان لوط به آنان گفت: آیا تقوا پیشه نمیکنید؟ * من براى شما فرستادهاى امین هستم. * پس تقوای الهی پيشه کنيد و مرا اطاعت نماييد).
شعیب (ع): (وَ إِلى مَدْینَ أَخاهُمْ شُعَیباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَکمْ مِنْ إِلهٍ غَیرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِکیالَ وَ الْمیزانَ إِنِّی أَراکمْ بِخَیرٍ وَ إِنِّی أَخافُ عَلَیکمْ عَذابَ یوْمٍ مُحیطٍ)([500]) (و بهسوی مَدْینْ، برادرشان شعیب را [فرستادیم]. گفت: اى قوم من، خدا را بپرستید. شما جز او معبودى ندارید؛ و پیمانه و میزان را کم مگذارید. بهراستی شما را در نعمت مىبینم [ولی] از عذاب روزى فراگیر بر شما بیمناکم).
موسی (ع): (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَک مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَکرْهُمْ بِأَیامِ اللهِ إِنَّ فی ذلِک لَآیاتٍ لِکلِّ صَبَّارٍ شَکورٍ)([501]) (و بهراستی موسى را با آیات خود فرستادیم که قوم خود را از تاریکیها بهسوی روشنایى بیرون آور، و روزهاى خدا را به آنان به یاد آور، که قطعاً در این، براى هر شکیباىِ سپاسگزارى نشانههاست).
عیسی (ع): (وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رسولالله إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَٰذَا سِحْرٌ مُبِينٌ)([502]) (و عیسی بن مریم گفت: ای بنیاسرائیل! من فرستادۀ خدا بر شما هستم، توراتی را که پیش از من بوده است تصدیق میکنم، و به فرستادهای که بعد از من میآید و نامش احمد است بشارتتان میدهم. چون آن پیامبر آیات روشن را آورد گفتند این جادویی است آشکار).
الیاس (ع): (وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ * إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَلا تَتَّقُونَ * أَتَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقینَ * اللهَ رَبَّکمْ وَ رَبَّ آبائِکمُ الْأَوَّلینَ)([503]) (و بهراستیکه الیاس از فرستادگان بود * چون به قوم خود گفت: آیا تقوا پیشه نمیکنید؟ * آیا بت «بعل» را مىپرستید و بهترین آفرینندگان را رها میکنید؟! * خدايی که پروردگار شما و پروردگار نياکان شماست).
سید المرسلین (ص): (وَ ما أَرْسَلْناک إِلاَّ کافَّةً لِلنَّاسِ بَشیراً وَ نَذیراً وَ لکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لا یعْلَمُونَ)([504]) (و ما تو را جز بشارتدهنده و هشداردهنده براى تمام مردم نفرستادیم؛ لیکن بیشتر مردم نمىدانند).
(کذلِک أَرْسَلْناک فی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَیهِمُ الَّذی أَوْحَینا إِلَیک وَ هُمْ یکفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیهِ تَوَکلْتُ وَ إِلَیهِ مَتاب)([505]) (همانگونه [که پيامبران پيشين را مبعوث کرديم،] تو را به ميان امتی فرستاديم که پيش از آنها امتهای ديگري آمدند و رفتند، تا آنچه را به تو وحی نمودهايم بر آنان بخوانی، درحالیکه به [خدای] رحمان کفر میورزند؛ بگو: او پروردگار من است! معبودي جز او نيست! بر او توکل کردم؛ و بازگشتم بهسوی اوست).
و دیگر حجتهای خدا نیز به همین صورت؛ آنان دعوتکننده بهسوی خدای سبحان بودند و آیات و بیناتی آوردند که خداوند آنها را با آن آیات فرستاده بود ولی جز اندکی از مردم، بقیه از روی کفر و انکار و تکذیب سر برتافتند و از همین رو حقتعالی به حبیب خود برای تسلی قلب شریفش چنین میفرماید: (وَ إِنْ یکذِّبُوک فَقَدْ کذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رسل هم بِالْبَیناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکتابِ الْمُنیرِ)([506]) (و اگر تو را تکذیب میکنند قطعاً کسانى که پیش از آنها بودند نیز به تکذیب پرداختند، درحالیکه فرستادگانشان دلایل آشکار و نوشتهها و کتاب روشن برایشان آوردند).
(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِک رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَیناتِ فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذینَ أَجْرَمُوا وَ کانَ حَقًّا عَلَینا نَصْرُ الْمُؤْمِنین)([507]) (و پيش از تو پيامبرانی را بهسوی قومشان فرستاديم؛ آنها با دلايل روشن به سراغ قوم خود رفتند، ولی [هنگامی که اندرزها سودی نداد] از مجرمان انتقام گرفتيم و ياری مؤمنان، همواره حقی است بر عهدۀ ما!).
اینها اعتراض بر خلفا و حجتهای خداوند توسط منکران است که ـهمانطور که در مبحث بعدی روشن میگرددـ با روشی یکسان انجام میشود. سنت خداوند سبحان در مورد آنان نیز یکسان است و او خود بر این حقیقت تصریح فرموده است.
و درنهایت: درککردن این حقیقت ـحتی اگر همین مورد باشدـ برای تمایز قائلشدن حق از باطل کافی است، زیرا هرکدام از شاخصههای روش معترضان به تنهایی برای شناخت حق کافی است، با وجود اینکه «حق» بهطور کامل از تمامی اینها بینیاز است؛ زیرا هر نشانه از نشانههای او حجتی قاطع برای جویندگان حقیقت است؛ اما شناخت رَویۀ معترضان ـکه بیان داشتیمـ برای کسی مفید است که روشِ «امور با ضدّ خود شناخته میشوند»([508]) را دوست داشته باشد؛ زیرا شناخت روش باطل و یکسانبودن معترضان در سخنان خود گاهی وسیلهای میشود برای شناخت حق و اهل حق، آن هنگام که شخص بداند دیگران همان رفتاری را دارند که معترضان پیشین با حجتها و انصار داشتند و پیش از آنکه فرصت از کف برود او را از خواب عمیق بیدار کند. از خداوند بر آنچه معترضان توصیفش میکنند یاری میخواهیم.
***
-اعتراض بر خلفای خداوند... وحدت رَویه
همانگونه که سنت خداوند سبحان دربارۀ حجتهایش در دردها و رنجهایی که تحمل میکنند و برای آنان ساعتی آسایش در این دنیا باقی نمیگذارد و موجب افزایش طهارت و پاکی در عالمی میشود که خداوند از زمان خلقتش به آن نگاهی نیفکنده است یکسان است و هیچ تغییر و تبدیلی ندارد، به همان صورت سنت او دربارۀ منکران نیز یکسان است و تبدیل و تغییری در آن راه ندارد.
حقتعالی میفرماید: (سُنَّةَ اللهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْديلاً)([509]) (اين سنت خداوندی است که در ميان پيشينيان نيز بود و در سنت خدا تغييری نخواهی يافت).
و نیز میفرماید: (سُنَّةَ اللهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلاً)([510]) (اين سنت خداوند است که از پيش چنين بوده، و در سنت خدا تغییری نخواهی يافت).
بنابراین عجیب و دور از انتظار نخواهد بود که وحدت رَویۀ معترضان در بازداشتن و انکار دعوتهای فرستادگان را نظارهگر باشیم؛ وحدت رَویهای که پس از اشراف بر آیات ذکر حکیم ـکه ازنظر گذراندیمـ میتوانیم در چندین نکته به آن اشارهای داشته باشیم:
-1- تکذیب و نپذیرفتن بدون دلیل
باوجود تأکیدهایی که در آیات «ذکر حکیم» در برابر فرستادگان الهی در این خصوص وارد شده است به نظرم نمیرسد نیازی به ارائۀ برهان در این خصوص داشته باشیم: (ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرَى کلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کذَّبُوهُ...)([511]) (سپس رسولان خود را يکی پس از ديگری فرستاديم؛ هر زمان رسولی برای [هدايت] قومی میآمد، او را تکذيب میکردند...).
و همچنین حقتعالی میفرماید: (کذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ * وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ * وَ أَصْحابُ الْأَیکةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ کلٌّ کذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعید)([512]) (پیش از ایشان قوم نوح و اصحاب رَس [قومی که در يمامه زندگی میکردند و پيامبری به نام حنظله داشتند] و قوم ثمود [پيامبرانشان را] تکذيب کردند * و همچنين عاد و فرعون و برادران لوط * و اصحاب اَيْکه [قوم شعيب] و قوم تُبَّع [که در سرزمين يمن زندگی میکردند] هريک از آنها فرستادگان الهی را تکذيب کردند و وعدۀ عذاب درباره آنان تحقق يافت)؛ و بسیاری موارد دیگر.
و تکذیبکننده در هر مرتبه، آقایان معترضان و بزرگانی بودهاند که آنها را در بر گرفته بودند؛ اما پیروان، کسانی هستند که همواره به استحمار گرفته میشوند و هیچ تعقلی ندارند، بلکه پیوسته از اهل این آیه محسوب میشوند: (وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ)([513]) (و میگويند: «پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت کرديم و ما را گمراه ساختند)، و این نکتهای شایان توجه در میان همۀ نکتههای مربوط به وحدت رویۀ معترضان است.
برخی از آیات قرآن کریم در اشاره به تکذیب معترضان و نپذیرفتن حجتهای خداوند بیهیچ دلیلی:
قوم نوح(ع)، پیامبر خود را که به سویشان فرستاده شده بود بدون دلیل تکذیب کردند: (کذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکذَّبُوا عَبْدَنا...)([514]) (پیش از آنان، قوم نوح به تکذیب پرداختند. آنان بندۀ ما را تکذیب کردند...).
قوم هود(ع)، پیامبر خود را تکذیب کردند و گفتند: (وَ إِنَّا لَنَظُنُّک مِنَ الْکاذِبینَ...)([515]) (و همانا ما تو را از دروغگویان مىپنداریم...).
قوم صالح (ع) تکذیب کردند: (کذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ)([516]) (قوم ثمود، انذاردهندگان را تکذیب کردند).
و قوم لوط (ع): (کذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُر)([517]) (قوم لوط، بیمدهندگان را تکذیب کردند).
و قوم شعیب (ع) گفتند: (وَ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّک لَمِنَ الْکاذِبین)([518]) (و تو جز بشرى همانند ما نیستى، و اینکه ما تو را از دروغگویان مىپنداریم).
و قوم موسی (ع): (... وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبین)([519]) (... و من بهراستی او را از دروغگویان مىپندارم).
و اما قوم الیاس (ع): (فَکذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُون)([520]) (پس او را تکذیب کردند و قطعاً آنها [در دادگاه عدل الهی] احضار خواهند شد).
و قوم محمد (ص): (وَ إِنْ یکذِّبُوک فَقَدْ کذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رسل هم بِالْبَیناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکتابِ الْمُنیر)([521]) (و اگر تو را تکذیب میکنند قطعاً کسانى که پیش از آنها بودند به تکذیب پرداختند. فرستادگانشان دلایل آشکار و نوشتهها و کتاب روشن براى آنان آوردند).
اگر فقط همین یک آیۀ اخیر را داشتیم همین برای شهادتدادن بر اتحاد معترضان در تکذیب خلفای خداوند در زمینش هنگام بعثتشان کافی بود. خداوند سبحان اقوام انبیا را چنین توصیف فرموده است که آنان فرستادگانش قبل از حبیبش محمد (ص) را تکذیب کردند و هیچ قومی را استثنا نفرموده است. وقتی در تکذیب و انکار آنان دقت میکنیم تکذیب آنان را تنها تکذیبی بهقصد تکذیب میبینیم بدون هیچ حجتی در برابر بینات، زُبُر (صحیفهها) و کتاب روشنگری که حجتهای خداوند سبحان آوردهاند. چگونه آنها میتوانستند حجت و دلیل داشته باشند درحالیکه حجت خدا بر آنان کوبنده بوده است و آنان گریزگاهی نمییابند تا با دلیل، استناد و با آن حکم کنند. این صِرفِ تکذیبکردن برای نفْسهای خبیثی که با آبی گندیده و تیره، خمیر شده و در سجده به خلیفۀ خداوند، به ابلیس و حزبش اقتدا کردهاند آسان است.
آری، گاهی آنان از شک، حجتی برای خود میتراشند تا با آن برای تکذیب فرستادگان عذر و بهانهای داشته باشند، درحالیکه شک تنها شک است و دلیل نیست؛ و اگر نیک اندیشه کنند خواهند دید که استناد به شک برای نپذیرفتن حجت، مانند این است که جویندۀ آب که نزدیک به هلاکت است به یک سراب استناد کند. ما این نکته را در آیهای که وضعیت قوم صالح (ع) را حکایت میفرماید میبینیم: (قالُوا یا صالِحُ قَدْ کنْتَ فینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفی شَک مِمَّا تَدْعُونا إِلَیهِ مُریبٍ)([522]) (گفتند: اى صالح! بهراستی تو پیش از این مایۀ امید ما بودى. آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مىپرستیدند نهی میکنی؟ درحالیکه ما، در مورد آنچه بهسوی آن دعوتمان میکنی، در شکوترديد هستيم) و آیۀ دیگری وضعیت قوم رسول خدا(ص) را چنین حکایت میفرماید: (أَأُنْزِلَ عَلَیهِ الذِّکرُ مِنْ بَینِنا بَلْ هُمْ فی شَک مِنْ ذِکری...)([523]) (آیا این ذکر [قرآن] از میان ما تنها بر او نازل شده است؟! بلکه آنها در قرآن من در تردید به سر میبرند...).
روش تشکیک، تنها مخصوص معترضان قوم صالح و رسول خدا (ص) نبود، بلکه سنت دائمی معترضان بوده است. حقتعالی حال معترضان را چنین حکایت میفرماید: (أَلَمْ یأْتِکمْ نَبَؤُا الَّذینَ مِنْ قَبْلِکمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا یعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللهُ جاءَتْهُمْ رسل هم بِالْبَیناتِ فَرَدُّوا أَیدِیهُمْ فی أَفْواهِهِمْ وَ قالُوا إِنَّا کفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفی شَک مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَیهِ مُریب)([524]) (آيا خبر کسانی که پيش از شما بودند، به شما نرسيد؟! «قوم نوح» و «عاد» و «ثمود» و آنها که پس از ايشان بودند؛ همانها که جز خداوند از آنان آگاه نيست؛ پيامبرانشان دلايل روشن برای آنان آوردند، ولی آنها [از روی تعجب و استهزا] دست بر دهان گرفتند و گفتند: ما به آنچه شما برایش فرستاده شدهايد، کافريم! و نسبت به آنچه ما را بهسوی آن میخوانيد، شکوترديد داريم).
در حقیقت استناد معترضان به شکوتردید به معنای اعتراف آنها به حجتبودن فرستادگان است؛ زیرا واضح است که تشکیک و تردید، حیلۀ کسی است که توان ردکردن حجتی را که به سویش آمده است ندارد؛ به همین دلیل وقتی امام رضا (ع) وصف جدش رسول خدا (ص) و اسمش را در کتابهای یهود برای علمای یهود بیان میفرماید و آنان به آن اسم اقرار میکنند ولی در اینکه این شخص توصیفشده در کتابهایشان همان جد امام رضا (ع) باشد شکوتردید روا میدارند، چنین پاسخ میفرماید: «با شک و تردید بر من احتجاج کردید. آیا خداوند قبل و یا بعد از خلقت آدم تا امروز پیامبری را مبعوث کرده است که نامش محمد بوده باشد؟ و آیا در کتابهایی که خداوند بر تمام پیامبرانش نازل فرموده است، غیر از این محمد، محمد دیگری دیدهاید؟ پس آنها در پاسخ در ماندند...».([525])
بنابراین اگر کسی گمان میکند شکوتردید میتواند بهانهای قابلقبول برای تخلف از کاروان خلفای خداوند در زمین باشد، باید منتظر سرنوشت قوم صالح (ع) و سرنوشت کسانی که امام رضا (ع) به آنان پاسخ داد باشد؛ و هرکس به آنچه خود به دست آورده و میآورد بیناست.
اکنون ما میتوانیم از مردم امروز بپرسیم: بر چه اساسی سید احمدالحسن (ع) را تکذیب کردید، درحالیکه در دعوت خود ـهمانگونه که بارها و بارها تبیین کردیمـ با احتجاج به همان مواردی آمده است که حجتهای الهی وقتی بهسوی قومشان میرفتند با آنها احتجاج میکردهاند؟
آری؛ این تکذیب و نپذیرفتنی بدون دلیل و همان سنت معترضان پیشین شماست. جا دارد یادآور شوم که علم و حکمت او و متشابهات امور عظیم که او محکم فرموده و همچنین بیاناتش که سالها پیش صادر شده و مستند است و به گوش بزرگانِ مدعیِ علمِ شما هم رسیده در برابر شما قرار دارد. پس آنان را چه شده که این دلایل و بیانات را پاسخ نمیگویند و با دلایلی که دارند از طریق مناظره در برابر آنچه او آنها را بارها به آن فرا خوانده است مقابله نمیکنند؟ یا کتابی نمینویسند که ادلۀ حق را موردبحث و بررسی قرار دهند؟ و از شیوۀ ابلیس و حزبش و ملحقشدگان به او و جبهۀ او در اعتراض به خلفای خداوند و تکذیب بدون دلیل خود پیشی میگیرند؟ اما هیهات که سنت خداوند از اصحابش تخطی کند. معترضان در روش و سخن و کار یکساناند هرچند اسمهایشان متعدد باشد. پس تکذیب، روش شما شده، همانگونه که روش پیشینیان شما بوده است.
همانطور که مقابله با حجت فرستادگان خدا و دلایل روشنشان با مسخرهکردن و استهزا همراه بوده است، امروز نیز بزرگان معترضان و سران و پیروانشان علیه دعوت مبارک یمانی و رهبر و یارانش و دلایل حق به همین صورت عمل میکنند، گویی رسمی است جدانشدنی از معترضان؛ که این مطلب را در نکتۀ دوم روشن خواهیم ساخت.
-2- تمسخر و استهزا و نسبت سفاهت دادن
نکتۀ دیگری در روش اعتراضکنندگان در برابر خلفای الهی وجود دارد که وجه اشتراک همۀ کسانی است که نفْس پلیدشان جبههگیری در برابر نقشۀ هدایت الهی و اعتراض به تنصیب حجتها و رهبران الهی برای هدایت خلق خدا به راه مستقیم را برایشان آراسته است؛ که عبارت است از به ریشخند گرفتن فرستادگان هنگام ارسالشان، مسخرهکردن آنها و سفیهانه خواندن کار آنها.
حقتعالی میفرماید: (وَ ما یأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ)([526]) (و هیچ فرستادهای به سویشان نیامد جز آنکه او را به سخره مىگرفتند).
و همچنین تبارکوتعالی میفرماید: (إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یضْحَکونَ * وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ یتَغامَزُونَ * وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکهینَ)([527]) (بهراستی آنان که گناه کردند، آنان را که ایمان آورده بودند به ریشخند مىگرفتند * و چون بر ایشان مىگذشتند، آنان را با اشاره مسخره میکردند * و چون به نزد خانوادۀ خود بازمىگشتند به [تمسخر] شادمان و مسرور بازمیگشتند).
و (وَ إِذا رَأَوْا آیةً یسْتَسْخِرُونَ)([528]) (و چون آیت و نشانهای ببینند به تمسخر مىپردازند) و خطاب به سیدِ فرستادگانش میفرماید: (وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِک فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ)([529]) (جمعی از پيامبران پيش از تو را نیز استهزا کردند؛ اما سرانجام، آنچه را مسخره میکردند، دامانشان را میگرفت).
نمونههایی ازآنچه قرآن کریم دربارۀ برخی حجتهای الهی بیان میفرماید:
قوم نوح او را استهزا کردند: (وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ)([530]) (نوح کشتی میساخت و هر بار که اشراف قومش بر او میگذشتند مسخرهاش میکردند. میگفت: اگر ما را مسخره میکنيد، ما نيز شما را همينگونه مسخره خواهيم کرد).
هود (ع) نیز بهرهای از نسبت سفاهتدادن قومش داشت: (قالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراک فی سَفاهَةٍ...)([531]) (سرانِ قومش که کافر بودند گفتند: ما بهراستی تو را در سفاهت مىبینیم...).
قوم ابراهیم (ع) با اتهام لهو و لعب با او برخورد کردند: (قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبینَ)([532]) (گفتند: آیا حق را براى ما آوردهاى؟ یا از کسانی هستی که ما را به بازی گرفتهای؟).
و هنگامیکه موسی (ع) با نشانهها بهسوی مردمش رفت با نیشخندِ استهزا و مسخرهکردن او را پذیرا شدند: (فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآیاتِنا إِذا هُمْ مِنْها یضْحَکون)([533]) (پس چون آیات ما را براى آنان آورد، به آن میخنديدند).
و رسول خدا (ص) بزرگترین سهم را از استهزا و تمسخر معترضان قومش داشت. لعنت خدا بر آنان: (وَ إِذا رَأَوْک إِنْ یتَّخِذُونَک إِلاَّ هُزُواً أَهذَا الَّذی بَعَثَ اللهُ رَسُولاً)([534]) (و چون تو را ببینند جز به ریشخندت نگیرند، [که:] آیا این همانی است که خدا به رسالت فرستاده است؟).
(وَ إِذا رَآک الَّذینَ کفَرُوا إِنْ یتَّخِذُونَک إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذی یذْکرُ آلِهَتَکمْ وَ هُمْ بِذِکرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ)([535]) (و چون آنان که کافر شدند تو را ببینند تو را جز به سُخره نگیرند که آيا اين همان كسی است كه خدايانتان را [به بدى] ياد مىكند؟ درحالىكه آنان خود، ياد [خداى] رحمان را انکار میکنند؟).
و چون او را دیدند جز به تمسخرش نپرداختند درحالیکه او سیدِ فرستادگان و حبیب خداست. گویا آنها مصیبت و سختی و عذاب خوارکنندهای را که خدا به مسخرهکنندگان از معترضان قبلی و فرزندانشان وعده داده است نشنیدهاند؛ اما فرزند راه پدر خود را پِی میگیرد: (وَیلٌ لِکلِّ أَفَّاک أَثیمٍ * ... وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آیاتِنا شَیئاً اتَّخَذَها هُزُواً أُولئِک لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ)،([536]) (واى بر هر دروغگوی گناهکار! * ... و هرگاه از بعضی آيات ما آگاه شود، آن را به باد استهزا میگيرد؛ برای آنان عذاب خوارکنندهای است).
اما این سنت خداوند در همۀ حجتهای خود است. خداوند سبحان میفرماید: (مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ)([537]) (هيچ يادآوری تازهای از طرف پروردگارشان برای آنها نمیآيد، مگر آنکه با بازی [و شوخی] به آن گوش میدهند!). کدام استهزا و مسخرهکردن نشانههای الهی بزرگتر از اینکه آیات خدا توسط فرستادگان خوانده شَوَند درحالیکه مردم گوش داده، به بازی و شوخی بگیرند؟!! پروردگارا! تو چقدر بر خلق خویش صبور هستی.
دردآورتر، این است که بدانیم در میان مسخرهکنندگان کسانی هستند که ادعای علم دارند و فرستادگان خدا را درحالیکه دلایل روشن را بیان میدارند به مسخره میگیرند: (فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رسل هم بِالْبَیناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ)([538]) (و چون فرستادگانشان دلایل آشکار برایشان آوردند، به آنچه از دانش که نزدشان بود خرسند شدند و آنچه را به تمسخر مىگرفتند آنان را فرا گرفت). تو چه مبارک و مقدس هستی پروردگارا! آنان ـیعنی علمای بیعملـ را به درازگوشهایی که کتابهایی حمل میکنند یا به «سگی» که چه بر او هجوم آورده شود و چه به حال خود رها شود زبان از دهان بیرون میآورد توصیف فرمودی. اینان به چه عالماند؟ به اینکه نشانهها و دلایل روشن بر آنان خوانده میشود و به مسخره میگیرند؟!! بهدرستی و بهراستی که آنان بدترین خلق خدا و زمینهسازان جنگ علیه قائم (ع) و گردآورندگان سپاه برای کشتن او هستند، آنگونه که دهها روایت اهلبیت پاک (صلوات خدا بر همۀ آنها) روشن ساخته است؛ و این رفتار علما با قائم آل محمد (ع) ـبا توجه به اینکه سنت آنها هنگام مبعوثشدن هر نبی یا وصی اینچنین استـ دیگر چیز عجیبی نیست و پسازاینکه خداوند سبحان حکم کرده است که سنتش بههیچوجه تبدیل و تغییر نمییابد آیا مؤمن، منتظر تبدیل یا تغییر سنت خدا میماند؟!
-3- تهمتزدنها، بیهیچ مانع درونی یا حسابرسی
تهمتزدنهای کلیشهای ـکه دلالت بر نبود تقوا و ورع و بیاخلاقی و نشان از نبود وجدان و حتی نشان از نبود هرآنچه تهمتزننده را به انسانیت مرتبط میسازد داردـ خصوصیت مشترک همۀ معترضان بر خلفای خداوند در زمین، در روشی است که برای جلوگیری از دعوتهای انبیا و اوصیا در پیش میگیرند. این نکتۀ برجستۀ دیگری است و وضوح آن بهاندازهای است که برای استدلال و ذکر شاهد کفایت میکند، گرچه مایلم برای آگاهی بیشتر، استدلال و شواهد دیگری نیز بیان کنم؛ زیرا امیدوارم پیش از آنکه فرصت از دست برود بیداری حاصل گردد؛ که تذکر دادن، مؤمنان را سودمند است.
جادوگر، دیوانه، کذّاب، دروغگو، افترا زننده، تحریفکننده، کسی که حرفی را بهدروغ به کسی نسبت میدهد، شاعر، و حتی در نسَب هم شکوتردید روا میداشتند، همانگونه که برای عیسی (ع) اتفاق افتاد، زیرا او شهادتی بر تولد یا جنسیت یا شجرهنامهای که نسبت او را اثبات کند به قومش ارائه نداد، بلکه تنها به ارائۀ آیات خدا و قانون خداوند در مورد حجتهایش ـیعنی وصیت، علم و برافراشتن پرچم حاکمیت خداـ بهعنوان راه و منهج بسنده نمود؛ به همین دلیل برای آن قوم متکبر، آسانترین کار متهمکردن مادر مقدسش بود: (فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا * يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا * فَأَشارَتْ إِلَیهِ قالُوا کیفَ نُکلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیا)([539]) (کودک را برداشت و نزد قوم خود آورد. گفتند: ای مريم! کاری قبيح و ناپسند کردهای! * ای خواهر هارون! نه پدرت مرد بدی بود و نه مادرت زنی بدکاره! * او به عیسی اشاره کرد. گفتند: چگونه با کسى که کودکی در گهواره است سخن بگوییم؟).
این امت ـکه ایمانآوردنشان به وصی و فرستادۀ امام مهدی (ع) را مشروط به ارائۀ شجرهنامه کردهاند تا او نسبت خود را به امام مهدی (ع) اثبات کند و در غیر این صورت بر کفر و عناد به او اصرار خواهند داشتـ اگر در زمان عیسی (ع) بودند چه میکردند و چهکسی با آنان صحبت میکرد و افترا بستن بر یک کودک در گهواره را پاسخ میداد؟! درحالیکه صاحب شما که امروز شما را بهسوی خدا و یاری حجت خدا، امام مهدی (ع)، فرا میخواند جوانی است که رسول خدا (ص) توصیفش فرموده است. این در حالی است که شما خود میشنوید و میخوانید که قائم آل محمد (ع) سنتهایی از انبیای خدا و بهطور خاص از عیسی (ع) دارد و هرآنچه دربارۀ عیسی(ع) گفته شده است دربارۀ او نیز گفته میشود.
اگر به نظر شما آیات و بینات خدا برای اثبات پاکبودن عیسی (که بهواقع پاک بود) و برای اثبات حقبودن او کافی باشد، پس نظر شما در مورد کسی که امروز با قانون پروردگارتان در مورد حجتهایش آمده است چه خواهد بود؟ قانونی که شامل وصیت پیامبرتان، علم و حکمت حجتهایش و برافراشتن پرچم حاکمیت خداوند سبحان است؛ و همچنین دهها روایتی که او را با اسم، خصوصیات، محل زندگی و هرآنچه متعلق به امر اوست بیان کردهاند و همچنین نشانهها و دلایل دیگری که کَرَم و رحمت خداوند به این امت را ـاگر لایقش باشندـ روشن میکنند؟ شما را چه شده که اینهمه دلیل برای اثبات حقبودنش و اینکه او از آل محمد و اوصیاست در نظرتان کافی نیست؟ یا شاید شما نوشتاری مُهرشده دارید که نام و نَسَب یکی از علمایتان در آن ذکر شده باشد؟ یا شاید هم این بزرگانتان در نظر شما ارزش بیشتری از وصیت رسول خدا (ص) در شب وفاتش دارند، درحالیکه شما خود میدانید که متن وصیت، دلیل اوصیاست؟! در غیر این صورت لازم است به ما بفرمایید چهچیزی شما را از دیگرانی که آل محمد را از همان ابتدا انکار میکردهاند متمایز ساخته است!
آری؛ تهمتهای از پیش آمادهشدۀ معترضان بهمحض اینکه میشنوند دعوتکننده بهسوی خدا آنان را با نشانههای خدا به سویش فرا میخواند بهسرعت مطرح میشوند. نمونههایی از تهمتهای معترضان بر خلفایی که سعی در ترور شخصیت مقدس آنان داشتهاند:
به نوح (ع) گفتند: (... مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ)([540]) («دیوانهاى است» و آزار کشید) و (إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حینٍ)([541]) (او فقط مردی است که به نوعی جنون مبتلاست! پس مدتی دربارۀ او صبر کنيد).
و به پیامبرِ پس از او گفتند: (إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللهِ کذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنینَ)([542]) (او فقط مردی دروغگوست که بر خدا افترا بسته؛ و ما هرگز به او ايمان نمیآوریم).
به صالح (ع) گفتند: (قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرین)([543]) (گفتند: تو واقعاً از افسونشدگانی) و (أَأُلْقِی الذِّکرُ عَلَیهِ مِنْ بَینِنا بَلْ هُوَ کذَّابٌ أَشِر)([544]) (آيا از ميان ما تنها وحی بر او نازل شده؟! نه؛ بلکه او دروغگویی است گستاخ).
به شعیب (ع) گفتند: (قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرین)([545]) (گفتند: تو واقعاً از افسونشدگانی).
و به موسی (ع) گفتند: (فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّک یا مُوسى مَسْحُوراً)([546]) (و فرعون به او گفت: اى موسى! من بهراستی تو را افسونشده مىپندارم).
و سران و بزرگان او را به جادو متهم کردند: (قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلیمٌ)([547]) (سران قوم فرعون گفتند: بیتردید این ساحرى داناست) و همچنین فرعون: (قالَ إِنَ رَسُولَکمُ الَّذی أُرْسِلَ إِلَیکمْ لَمَجْنُونٌ)([548]) (گفت: این فرستادهای که بهسوی شما فرستاده شده بهراستیکه سخت دیوانه است).
عیسی (ع) وقتی با بینات به سویشان رفت: (قالُوا هذا سِحْرٌ مُبینٌ)([549]) (گفتند: این سحرى است آشکار).
و طبق معمول، رسول خدا (ص) بیشترین سهم را از تهمتهای معترضان به خود اختصاص داد:
(وَ قالُوا یا أَیهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیهِ الذِّکرُ إِنَّک لَمَجْنُونٌ)([550]) (و گفتند: اى کسى که ذکر بر او نازل شده است، بهیقین تو دیوانهای).
(وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْک مُفْتَرىً وَ قالَ الَّذینَ کفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبینٌ)([551]) (و مىگویند: اين جز دروغ بزرگی که [به خدا] بسته شده چيز ديگری نيست! و کافران هنگامیکه حق به سراغشان آمد گفتند: اين جز افسونی آشکار نيست).
(أَمْ یقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیتُهُ فَلا تَمْلِکونَ لی مِنَ اللهِ شَیئاً...)([552]) (مىگویند: اين آيات را بر خدا افترا بسته است. بگو: اگر آن را بهدروغ به خدا نسبت داده باشم [لازم است مرا رسوا کند و] شما نمیتوانيد در برابر خداوند از من دفاع کنيد...).
(أَمْ یقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیبَ الْمَنُونِ ... أَمْ یقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا یؤْمِنُونَ)([553]) (مىگویند: شاعری است که ما انتظار مرگش را میکشيم... یا مىگویند: آن را به خدا افترا بسته. بلکه ایمان ندارند).
پس از اینکه آن حضرت دعوتش را منتشر فرمود آنها تهمت «یاریشدن توسط دیگران» را نثار خلیفۀ خدا کردند: (وَ قالَ الَّذینَ کفَرُوا إِنْ هَذا إِلاَّ إِفْک افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَیهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً )([554]) (و کافران گفتند: اين فقط دروغی است که او ساخته، و گروهی ديگر او را بر اين کار ياری دادهاند. آنها [با اين سخن] ظلم و دروغ بزرگی را مرتکب شدند) و منظورشان رسولالله (ص) است و چهبسا از مصادیق امروزی این آیه ـخدا داناتر استـ تهمتزدن با توصیف مزدور و خائنبودن باشد. این مزدور در نگاه معترضان، همان خلیفۀ خداست درحالیکه آنان بهخوبی میدانند که او تکوتنها مبعوث شده است و همواره افراد اندکی از مستضعفان قومش او را یاری میکردهاند، اما مال و مقام و پیروان و روابط، همه در اختیار سرکشان و مستکبرانی است که دائم اعتراض میکنند. آیا همپیمان شدن ابوسفیان و بزرگان معترض قریش با یهود ـچه برسد به دیگرانـ برای یکسرهکردن کار دعوت رسول خدا (ص) پوشیده و مخفی است؟ ولی آنان مصداق این ضربالمثل شدند که: «کافر همه را به کیش خود پندارد». به خدا سوگند که صبر تو چه بسیار است ای رسول خدا! که وقتی شکایت خود از معترضان قومت را به پروردگار و یاورت میبری میفرمایی: «خداوندا! تنها به تو شکایت میکنم از اندکبودن نیروی خود و کوتاهبودن چارهاندیشیام و ناتوانیام در برابر مردم. ای پروردگار ضعیفان! مرا به کِه وا مینهی، درحالیکه تویی پروردگار من؟ به شخصی دور که بر من روی در هم کشد؟ یا به دشمن تا امر مرا مالک شود؟ اگر تو بر من خشمگین نباشی هیچ هراسی ندارم، لیکن نعمتِ عافیتِ تو بر من وسیعتر است. خدایا! به نور روی تو پناه میبرم که تاریکیها را زدوده و کار دنیا و آخرت را به سامان رسانیده است، که مبادا غضبت را بر من فرود آوری یا خشمت را بر من رها سازی. عتاب و سرزنش من تنها از آنِ توست تا تو خشنود و راضی گردی، و هیچ تبدیل و تغییر و هیچ قوّتی نیست مگر بهوسیلۀ تو».([555])
خداوند قلب تو را یاری کند، ای قائم آل محمد! که ـبا توجه به تصریح ائمۀ اطهار(ع)ـ امروز تو در دعوت خود با قساوتی بدتر از آنچه جدت رسول خدا (ص) از قومش دید، رویارو میشوی. متهمکردن تو توسط این قوم به دیوانگی، سحر و جادو، مزدور و خائنبودن، دروغ و افترا و دیگر موارد که فهرست این تهمتها، کذبها، ستمها و بهتانها به درازا میکشد و همۀ اینها در برابر چشم و گوش همه و در رسانههای متعدد دیداری، شنیداری و خواندنی مطرح میشود، ولی تو همان سنتی را از جدت رسول خدا(ص) و پدران پاک و مطهرت (ع) داری که از طرف مردمشان بر آنها جاری شد؛ و لاحول و لا قوة الا بالله.
-4- منحرفکردن و نادان شمردن مردم توسط رهبران گمراهی
یکی دیگر از شاخصههایی که معترضان بر خلفای خداوند در زمینش را در روش و نحوۀ برخوردشان در یک دایره گرد میآورد، منحرفکردن و بهنادانیکشاندن مردم توسط پیشوای گمراهی است که آنان را ـحتی با یک کلمهـ به ترک دعوتهای فرستادگان و پیکار و ستیز با آنان وادار میکنند؛ و این مصیبت تلخی است که انسان سرنوشت خود را به آنچه به قلمِ دستِ گناهکارِ رهبرِ باطل جاری میشود یا کلمۀ باطلی که او به زبان میآورد بسپارد و نتیجه این خواهد شد که منتظران علیه حجتهایی که منتظرش هستند وارد نبرد میشوند؛ چه خود این حقیقت را بدانند یا ندانند. اینها امتِ به خواریکشیدهشدهای هستند که به قیام واداشته شدهاند و آنان لبیک گفته، با شتاب وارد معرکه شدهاند، ولی خود ندانستهاند که با چه کسی به جنگ برخاستهاند!!
اکنون گوش جان میسپاریم به سخنان سیدۀ زنان عالمیان که امتی را توصیف میفرماید که ابلیس (لعنه الله) بههمراه کسی که خودِ ابلیس را فریب داد، آنها را خوار و گمراه کرد و آنها را برای برکنار کردن علی بن ابیطالب (ع) از حق خود به طغیان واداشت و آنها نیز با سبکسری و شتاب بهسوی ابلیس شتافتند و لبیکش گفتند. آنجا که ـروحم به فدایشـ میفرماید:
(... فَلَمَّا اخْتارَ اللهُ لِنَبِیِّه دارَ أَنْبِیائِة وَ مَأْوی أَصْفِیائِه ظَهَرَ فیکُمْ حَسْکَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ، وَ نَطَقَ کاظِمُ الغاوینَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الأَقَلّینَ، وَ هَدَرَ فَنیقُ الْمُبْطِلینَ، فَخَطَرَ فی عَرَصاتِکُمْ، وَ أَطَلَعَ الشَیْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرِزِه هاتِفاً بِکُمْ فَأَلْفاکُمْ لِدَعْوَتِه مُسْتَجیبینَ، وَ لِلْغِرَّةِ فیهِ مُلاخِطینَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَکُمْ فَوَجَدکُمْ خِفافاً، وَ أَحْمَشَکُمْ فَأَلْفاکُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَیْرَ إِبِلِکُمْ، ورَدْتُمْ غَیْرَ مَشْرَبِکُمْ، هذا وَ الْعَهْدُ قَریبٌ وَالْکُلْمُ رَحیبٌ وَالْجُرْحُ لَمَّا یَنْدَمِلْ، وَالرَّسُولُ لَمَّا یُقْبَرْ...)([556]) (... تا آنگاه که خداوند برای پیامبرش سرای پیامبران و جایگاه برگزیدگانش را اختیار فرمود، در میان شما خار کینۀ نفاق آشکار و ردای دین فرسوده شد، و ساکتِ گمراهان گویا گشت، و گمنامترین اراذل سر برآورد، و شتر باطلپیشگان به صدا درآمد و در میان شما دُم برافراشت، و شیطان از سوراخ خویش سر برون کرد و شما را ندا داد و دید دعوتش را اجابت میکنید، و فریبش را میپذیرید، پس آنگاه شما را تحریک کرد و دریافت که شتابان به سویش میروید، و شما را برافروخت و مشاهده کرد که بهآسانی به فرمانش خشمگین میشوید، پس آنگاه شتری را که متعلق به دیگری بود داغ زدید و تصاحب کردید، و به آبشخور دیگران درآمدید، و اینچنین کردید درحالیکه هنوز از زمان پیامبر چیزی نگذشته بود، و هنوز ما از خستگی مصیبت نیاسوده و زخم ما التیام نیافته بود، و رسول خدا هنوز به خاک سپرده نشده بود...).
آری ساکت گمراهان گویا شد و همه به آنچه میگفت گوش سپردند و گمنامترین اراذل سر برآورد و نوشت؛ و آنچه نوشته بود صحیفۀ مورد اعتمادی برای نقشۀ ابلیس در اعتراض به سادات خلفای خداوند در زمینش و به قتل رساندنشان گردید. به نقطۀ مقابل دقت میکنیم و میبینیم که رسول خدا (ص) میخواست نشانههای پروردگارش و علم و حکمت او را به گوش جانشان برساند تا آنان را نجات دهد، اما آنها انگشتان خود را در گوشها فرو میبردند و آنقدر کار بیهوده کردند تا بلکه صدای حضرت گم شود و آنچه در میان شلوغی همهمهها و هرجومرجها به زبان میآورد شنیده نشود. آن حضرت در شب وفاتش کتف و دواتی میخواهد تا برایشان نوشتاری بنگارد که آنان را تا ابد از گمراهی در امان بدارد؛ اما سخنگوی آنان سخن معروف خود را بر زبان میآوَرَد که بهعنوان عار و ننگی برایش و دلیلی بر جرئت و جسارتش باقی خواهد ماند و سپس میلیاردها انسان ـکه جز خداوند سبحان کسی را یارای شمردنشان نیستـ بر منهج وی اقتدا میکنند!
شگفتآورتر از او امامان گمراهی امروز هستند که با اصرار میگویند رسول خدا(ص) وصیتش را ننوشت و ـپناهبرخداـ عمر مانع آن حضرت از انجام این عمل گردید؛ درحالیکه آنان خود کتاب خدا را میخوانند و میبینند ـاگر چشم بینا داشته باشندـ که حقتعالی میفرماید: (كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ)([557]) (هرگاه یکی از شما را مرگ فرا رسد و خیری بر جای گذارد، مقرر شد که دربارۀ پدر و مادر و خویشاوندان، از روی انصاف وصیت کند و این شایستۀ پرهیزگاران است) و احادیثی از اهلبیت (ع) در تأکید این حقیقت وارد شده است ـو برخی از آنها در پیشگفتار گفته شدـ که آن حضرت وصیت کرد، وصیتش را نوشت و آن را به وصی خود، امیرالمؤمنین (ع) تسلیم فرمود و بر آن گواه گرفت، همانگونه که قرآن نیز به آن تصریح میفرماید.
حقتعالی میفرماید: (أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَینِکمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکمُ الْمَوْتُ حینَ الْوَصِیةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیرِکمْ...)([558]) (اى کسانى که ایمان آوردهاید! هنگامیکه یکى از شما را مرگ فرا رسید باید از میان خود دو عادل یا دو نفر دیگر را در موقع وصیت، برای شهادت میان خود فرا بخوانید...).
سپس روایت وصیت مقدس و شواهد آن در منابع اصلی ما روایت میگردد، درحالیکه روایت دیگری نیز وجود ندارد که با عنوان «وصیت رسول خدا (ص) در شب وفاتش» توصیف شده باشد. آن حضرت در این روایت، حجتها و خلفای پس از خود را مشخص و اسم دوازده امام و سپس اسم و صفت اولین مهدی (احمد) از مهدیین دوازدهگانه را نیز بیان فرموده است؛ اما امامان گمراهی اصرار بر ترک وصیت و نپذیرفتن «احمد» ـکه امروز با احتجاج به وصیت به سویشان آمده استـ دارند درحالیکه آنان خود میخوانند ـو بار دیگر میگویم: اگر بخوانندـ که در روایات اهلبیت (ع) وصیت، دلیل حجتهای خداوند است و از آنان جدا نمیگردد و آنان بدون وصیت نمیآیند و هیچکس دیگر بههیچوجه با وصیت نمیآید؛ که شرح آن گذشت.
مقصودم از ذکر وصیت تنها بیان یک مثال است، وگرنه تمام دلایلی را که امروز دعوتکننده بهسوی خدا «سید احمدالحسن (ع)» آورده است رهبران گمراهی با کشیدن خط بطلانی بر آن به کناری مینهند.
بهعنوان نمونه در عصر کنونی: فتوایی هست که ملاقات و مشاهدۀ امام مهدی(ع) چه در این عالم و چه در عالم رؤیا را انکار میکند. نمیدانم این فتوادهنده در زمان غیبت در کدام عالَم به وجود امام مهدی (ع) ایمان دارد که مشاهدۀ او در این عالم و نیز عالم ملکوت را انکار میکند؟! درحالیکه در این زمینه، دهها روایت در برابر او وجود دارد! آیا او همۀ این روایات را رد میکند؟! دهها بلکه صدها داستان دربارۀ ملاقات علمایشان و دیگران با امام مهدی (ع) نقل میشود ـهمانگونه که برای شیخ مفید، ابنطاووس، بحرالعلوم و بسیاری دیگر اتفاق افتاد که اکنون درصدد بیانش نیستمـ آیا او همۀ این موارد را تکذیب میکند؟!
امام (ع) سخنی دارد که نشاندهندۀ بزرگی گناه این امت در زمان غیبت و میزان جفایشان و تعقلنکردن در امر او و نپذیرفتن آن در عمل میباشد: «لا لاَمْرِهِ تَعْقِلُونَ وَلا مِنْ اَوْلِیائِهِ تَقْبَلُونَ»؛([559]) (نه امرش را تعقل میکنید و نه از دوستانش میپذیرید) یا این را نیز انکار میکنند؟!! در این سخن مطالب بسیاری وجود دارد که بهزودی اولیای خداوند ـدر جای مناسبشـ از آنها پرده بر خواهند داشت.
بهعلاوه کسانی که این فتوا را رواج دادهاند([560]) نقل کردهاند که پدر سید سیستانی امام مهدی (ع) را دیدار کرده است؛ اما شایسته بود وقتی مشاهده و ملاقات با امام(ع) را انکار میکردند پدر سید سیستانی را نیز انکار کنند؛ همچنین لازم است به تناقضی که خود را گرفتارش کردهاند ملتفت باشند؛ اما سنجش با دو پیمانه، یکی از صفات منکران و معترضان بر خدا در رویارویی با خلفا و حجتهایش است و این خود نکتۀ دیگری است که آنان در روش خود، بر آن اجتماع میکنند و متحد میشوند، کما اینکه این علامت کسانی است که خدا را تنها با زبان بندگی میکنند و حتی یک حرف از آن را نیز درک نمیکنند.
این انکار و اعتراض از سوی آقایان و بزرگانی که بعثت هدایتگران الهی به مذاقشان خوش نمیآید بعید و دور از انتظار نیست؛ اما چه بر سر مردمی آمده است که این معترضان آنها را به انحراف کشیده، خوار و سبکشان کردهاند و آنان نیز با دعوتشان انس گرفته، اجابت کردهاند و در انکاری که از سوی آنان صادر شده است آنان را تقلید میکنند و تسلیم رهبری آنان شده، برای جنگ علیه آل محمد با سرعت لبیک گفتهاند؟!
بهراستی این نکته نیز از سنتهای خدا در مورد حجتهای خدا ـاز یک سوـ و از سوی دیگر در خصوص معترضان بر آنان است. اینکه امامان گمراهی و ضلالت، اقوام خود را خوار و سبک میشمارند و به انحراف میکشند و آنها را برای کشتن خلفای خدا و اندک یارانشان برمیانگیزند؛ [و این] تنها مخصوص این امت، نسبت به سروران خلایق یعنی محمد و خاندان پاکش نیست، بلکه سنتی است مستمر که هرگاه خداوند، خلیفهاش را برای دعوت بهسوی خودش مبعوث میفرماید صورت میپذیرد. این فرعون است (لعنه الله) که پروردگار عزت دربارهاش چنین میفرماید: (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقین)([561]) (پس قوم خود را سبکمغز یافت و آنان اطاعتش کردند، چراکه آنها مردمى بدکاره بودند).
(وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکمْ مِنْ إِلهٍ غَیری...)([562]) (و فرعون گفت: اى بزرگان! من جز خویشتن براى شما خدایی نمىشناسم...).
(لَأُقَطِّعَنَّ أَیدِیکمْ وَ أَرْجُلَکمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکمْ أَجْمَعین)([563]) (دستها و پاهای شما را خلاف يکديگر قطع میکنم، و همۀ شما را به دار میآويزم).
(وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِیفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یذَرَک وَ آلِهَتَک قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیی نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُون)([564]) (و سران قوم فرعون گفتند: آیا موسى و قومش را رها مىکنى تا در این سرزمین فساد کنند و تو و خدایانت را رها کند؟ گفت: بهزودی پسرانشان را مىکشیم و زنانشان را زنده نگاه مىداریم، و ما بر آنان مسلط هستیم).
امام کفر (فرعون) زبان میگشاید و میگوید: شما خدایی جز من ندارید و مرجعی جز من نیست و موسی چگونه جرئت میکند که برایتان خدایی جز من قرار دهد یا حتی چنین فکری به ذهنش خطور کند؟ به آنچه او میگوید گوش ندهید. اصلاً او کیست؟ (یا أَیهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکمْ مِنْ إِلهٍ غَیری...) (اى بزرگان! من جز خویشتن براى شما خدایی نمىشناسم...) و سران و درباریان ـو به تعبیر امروزی، هوادارانشـ این فتوا را مبارک دانستند و با شتاب بهسوی آنچه را که او به وسیلهاش تحقیرشان کرده بود لبیک گفتند و به همین ترتیب پیروان تقلیدکننده: (فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقین) (آنان اطاعتش کردند، چراکه آنها مردمى بدکاره بودند). این یک روی فتوای اوست؛ اما روی دیگر در ارتباط با تمردکنندگان و کسانی است که ضد قانون فرعون خروج کردند؛ همان قانونی که بزرگان و افراد خبره مبارکش دانسته بودند. این تمردکنندگان، موسی و یارانش هستند که چنین مورد قضاوت قرار گرفتند: (لَأُقَطِّعَنَّ أَیدِیکمْ وَ أَرْجُلَکمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکمْ أَجْمَعین) (دستها و پاهای شما را خلاف يکديگر قطع میکنم، و همۀ شما را به دار میآويزم). به نظر این هواداران باوفا این اقدامات برای فیصلهدادن به دعوت موسی و ریشهکن کردنش کافی نیست، بنابراین فرعون را برای پایاندادن و ریشهکنکردن یکبارۀ همین مؤمنان اندک، بیشتر تحریک کردند: (وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِیفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یذَرَک وَ آلِهَتَک) (و سران قوم فرعون گفتند: آیا موسى و قومش را رها مىکنى تا در این سرزمین فساد کنند و تو و خدایانت را رها کند؟) یعنی ای باوفا این کار مجاز نیست! و فرعون نیز درخواستشان را چنین اجابت میکند: (قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیی نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُون) (گفت: بهزودی پسرانشان را مىکُشیم و زنانشان را زنده نگاه مىداریم، و ما بر آنان مسلط هستیم). ای وفاداران! پس از زندانیکردن مردان مؤمن و بریدن دستوپا و کشتنشان و کشتن فرزندان و زنده نگهداشتن زنانشان چه پیشنهاد دیگری دارید؟!
اینگونه است که امام گمراهی فقط با یک فتوا مردمش را خوار و خفیف میکند و آنان لبیکش میگویند و اطاعتش میکنند، درحالیکه خلیفۀ خدا، موسی (ع) با دهها نشانه و دلیل روشن به سویشان میآید ولی پاسخی جز کفر نمییابد.
هر عصری موسی و فرعونی دارد، علی و معاویهای، حسین و یزیدی دارد، دعوتکنندهای بهسوی خدا به همراه اندکیارانش و نیز طغیانگری که مردمش را به انحراف میکشاند ـدرحالیکه تعداد این افراد از شدت فراوانی قابلشمارش نیستـ تا با خلیفۀ خدا و یارانش به نبرد بپردازند. ما میبینیم آنچه بر انبیا و فرستادگان الهی از سوی معترضان واقع شده است، امروز بهتنهایی بر قائم آل محمد (ع) تکرار میشود. این حقیقتی است که قلب را به درد میآورد و کاسۀ صبر صبور را لبریز میگرداند. تنها به خدا شکایت میکنیم از امتی که همۀ آنچه را که با سادات خلق واقع شده است یکجا انجام میدهند و پیش روی خود چارهای جز دعا برای قائم آل محمد (ع) برای پیروزی و تمکینش نداریم.
-5- نقش بزرگان همراهِ سرور اعتراضکنندگان
اگر آیاتی از ذکر حکیم را که ارائه کردیم ـآیاتی که سخنان و کارهای معترضان بر خلفای خداوند را بیان میدارندـ دوباره مطالعه کنیم خواهیم فهمید که «بزرگان» نقش بهسزایی در این اعتراضات داشتهاند. پیش از ارائۀ شواهد دال بر این نکته از قرآن کریم ـنکتهای که معترضان در روش خود بر آن اجتماع نظر دارندـ میخواهیم بدانیم این بزرگان چه کسانی هستند و مقصود از آنان چیست؟
بزرگان: کسانی هستند که حاکم و تصمیمگیرندۀ نهایی و کسی را که بهنوعی سلطه دارد احاطه کردهاند، بر آنان اعتماد و با آنان مشورت میشود. آنان بسیار شبیه مستشاران سیاسی امروز یا در عرف مراجع، هوادار یا در عرف پادشاهیها، درباریان هستند.
آنچه در خصوص آنان برای ما اهمیت دارد درک این گروه از نظر دشمنیشان با خلفای خداوند در زمین هنگام ارسالشان است؛ بنابراین شایسته است صفاتی ویژهای را که قرآن برای آنان یاد کرده است بشناسیم:
راحتطلبی: (وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذینَ کفَرُوا وَ کذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا...)([565]) (و اشراف قومش که کافر بودند و ديدار آخرت را تکذيب میکردند و در زندگی دنيا به آنان ناز و نعمت داده بوديم...). وضعیت راحتطلبها همواره کفر به فرستادگان است: (وَ ما أَرْسَلْنا فی قَرْیةٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ)([566]) (و در هیچ شهرى بیمدهندهاى نفرستادیم جز آنکه خوشگذرانان آنها گفتند: ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهاید کافریم).
کفر: آیۀ پیشین شاهدی بر این حقیقت است. همچنین این آیه: (فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکمْ یریدُ أَنْ یتَفَضَّلَ عَلَیکمْ وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکةً ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ * إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حینٍ)([567]) (و سران قومش که کافر بودند گفتند: این جز بشرى همچون شما نیست که مىخواهد بر شما برترى جوید و اگر خدا مىخواست قطعاً فرشتگانى مىفرستاد. ما در میان پدران نخستین خود چنین نشنیدهایم * او جز مردی دیوانه بیش نیست؛ پس تا چندى بر او صبر کنید و در پی فرصت باشید).
تکبر: (قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ)([568]) (سران متکبر قومش، به مستضعفانی که ايمان آورده بودند، گفتند: «آيا [بهراستی] شما يقين داريد که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟!» آنها گفتند: «ما به آنچه او بدان مأموريت يافته، ايمان آوردهايم * متکبران گفتند: [ولی] ما به آنچه شما به آن ايمان آوردهايد، کافريم).
فسق: (وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِک قَرْیةً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها فَحَقَّ عَلَیهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمیرا)([569]) (و چون بخواهیم سرزمینی را هلاک کنیم خوشگذرانانش را امر میکنیم و آنان در آن به فسق [کارهای ناشایست] میپردازند؛ پس این سخن بر آن لازم میگردد؛ پس آنها را به شدت در هم میکوبيم). در آیۀ قبلی روشن شد که خوشگذرانان معترض، همان بزرگان هستند و عذاب در نتیجۀ فسق و اعمال پلید آنان میآید. آنان که هشدار داده شدند چه صبح بدی خواهند داشت ـهمانها که ریاست میکنندـ بلکه بهطور کامل هلاک خواهند شد.
فتوا و نظر دادن: (وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ ... يا أَيهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْياي إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّؤْيا تَعْبُرُونَ)([570]) (پادشاه گفت: در خواب هفت گاو فربه را ديدهام... ای سران قوم، دربارۀ خواب من نظر بدهید اگر خواب تعبیر میکنید!).
قالَتْ یا أَیهَا الْمَلَأُ أَفْتُونی فی أَمْری ما کنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ)([571]) (گفت: اى سران و اشراف! نظر خود را در اين امر مهم به من بگویید، که من هيچ کار مهمی را بدون حضور [و مشورت] شما انجام ندادهام).
احتجاج به باطل برای جلوگیری از ایمانآوردن مردم: به این ویژگی بزرگان بهزودی هنگام پرداختن به برخی از سخنان آنان با حجتهای الهی خواهیم پرداخت.
اینگونه نیست که خصوصیات این سران و بزرگان که در کتاب خدا بیان شده است مخصوص برخی از آنان باشد؛ وقتی به کارهای این سران در طول رَوَند بعثت و ارسال خلفای الهی مراجعه میکنیم میبینیم که کفر و تکبر و خوشگذرانی و فسق و گواهی و فتوا دادن و اعمالنظر کردن به نفع بزرگ معترضان، سیره و روش تغییرناپذیر آنان بوده است؛ بهعلاوه سخن و موضعگیری آنان که هنگام بعثت هر خلیفۀ الهی از سوی آنان تکرار میشود ـکه برخی از آنها را در اینجا بررسی خواهیم کردـ به یکگونه بوده است؛ بنابراین وقتی آیهای از قرآن، بزرگان قومِ یکی از حجتهای الهی را توصیف میکند، معنایش این نیست که سران و بزرگان هنگام بعثت حجتی دیگر از صفات و خصوصیاتی که در پیشینیانشان بوده است پاک و منزّه هستند؛ زیرا آنان مردمی هستند که دلهایشان شبیه یکدیگر است و در میان آنها کسی از این وضعیت خارج نیست ـو خدا داناتر استـ و خداوند در میان خلقش امور و قضایایی دارد.
آری؛ گاهی از نظر شدت و ضعف در خصوصیات زشت یکسانی که به آنها آراسته شدهاند تفاوتهایی در آنان دیده میشود و این برحسب پلیدی و شیطنتی است که در سر دارند و همچنین خباثتی است که در سینههایشان وجود دارد. به همین دلیل رنجی که قائم (ع) از مردمش میبیند شدیدتر از رنجی است که جدش رسول خدا (ص) و همۀ حجتهای پیشین خداوند ـصلوات پروردگارم بر همهشانـ دیدهاند.
برخی از گفتههای بزرگان هنگام بعثت فرستادگان الهی که بر یکسانبودن روش و خصوصیاتشان تأکید دارند:
موضعگیری آنها هنگام بعثت نوح (ع): (قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراک فی ضَلالٍ مُبین)([572]) (سران قومش گفتند: بهراستیکه ما تو را در گمراهى آشکارى مىبینیم).
(فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ * ... قَالُوا يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ)([573]) (سران قومش که کافر بودند گفتند: ما تو را جز بشری همچون خودمان نمیبينيم، و کسانی را که از تو پيروی کردهاند، جز گروهی اراذل سادهلوح، مشاهده نمیکنيم؛ و برای شما فضيلتی نسبت به خود نمیبينيم؛ بلکه شما را دروغگو تصور میکنيم * ... گفتند: ای نوح، با ما جدال کردی و بسيار هم جدال کردی، اگر راست میگويی، آنچه را به ما وعده دادهای برایمان بياور).
(فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکمْ یریدُ أَنْ یتَفَضَّلَ عَلَیکمْ وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکةً ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ * إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حینٍ)([574]) (و سران قومش که کافر بودند گفتند: این جز بشرى همچون شما نیست که مىخواهد بر شما برترى جوید و اگر خدا مىخواست قطعاً فرشتگانى مىفرستاد. ما در میان پدران نخستین خود چنین نشنیدهایم * او جز مردی دیوانه بیش نیست؛ پس تا چندى بر او صبر کنید و در پی فرصت باشید).
برخی از این بزرگان که متصف به کفر و خوشگذرانی و تکذیب و احتجاج به باطل نیز بودند در موضعگیری مقابل پیامبری که پس از نوح (ع) مبعوث گردید نیز حضور داشتند: (وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذینَ کفَرُوا وَ کذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکمْ یأْکلُ مِمَّا تَأْکلُونَ مِنْهُ وَ یشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ * وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکمْ إِنَّکمْ إِذاً لَخاسِرُونَ * أَیعِدُکمْ أَنَّکمْ إِذا مِتُّمْ وَ کنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّکمْ مُخْرَجُونَ * هَیهاتَ هَیهاتَ لِما تُوعَدُونَ * إِنْ هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثینَ * إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللهِ کذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنینَ)([575]) (و سران قومش که کافر بودند و ديدار آخرت را تکذيب میکردند و در زندگى دنیا آنان را مرفّه ساخته بودیم گفتند: این جز بشرى همچون شما نیست. ازآنچه شما مىخورید مىخورد و ازآنچه شما مىنوشید مىنوشد * و اگر بشرى مثل خودتان را اطاعت کنید قطعاً زیانکار خواهید بود * آیا به شما وعده مىدهد که وقتى مردید و خاک و استخوان شدید بیرون آورده مىشوید؟ * چه دور است، چه دور است آنچه وعده داده مىشوید * جز این زندگی دنیای ما [زندگی دیگری] نیست، همواره [گروهی] میمیریم و [گروهی دیگر] به دنیا میآییم و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد * او فقط مردی دروغگوست که بر خدا افترا بسته؛ و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد).
و به هود (ع) گفتند: (قالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراک فی سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّک مِنَ الْکاذِبینَ * ... قالُوا أَجِئْتَنا لِنَعبدالله وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ)([576]) (سرانی از قومش که کافر بودند گفتند: ما بهراستی تو را در سفاهت مىبینیم و بهواقع تو را از دروغگویان مىپنداریم * ... گفتند: آیا بهسوی ما آمدهاى که تنها خدا را بپرستیم و آنچه را که پدرانمان مىپرستیدند رها کنیم؟ پس اگر راست میگویی آنچه را به ما وعده میدهی بياور).
و صالح (ع): (قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ)([577]) (سران متکبر قومش، به مستضعفانی که ايمان آورده بودند، گفتند: «آيا [بهراستی] شما يقين داريد که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟!» آنها گفتند: «ما به آنچه او بدان مأموريت يافته، ايمان آوردهايم * متکبران گفتند: [ولی] ما به آنچه شما به آن ايمان آوردهايد، کافريم).
و شعیب (ع): (قالَ الْمَلَأُ الَّذینَ اسْتَکبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّک یا شُعَیبُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَک مِنْ قَرْیتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فی مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ کنَّا کارِهینَ * ... وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیباً إِنَّکمْ إِذاً لَخاسِرُونَ)([578]) (سران قومش که تکبر مىورزیدند گفتند: اى شعیب، یا تو و کسانى را که با تو ایمان آوردهاند از شهر خود بیرون خواهیم کرد، یا به کیش ما بازگردید. گفت: آیا هرچند کراهت داشته باشیم؟ * ... و سران قومش که کافر بودند گفتند: اگر از شعیب پیروى کنید در این صورت قطعاً زیانکار خواهید بود).
ازجمله موضعگیری این سران قوم با موسی (ع) هنگام بعثتش: طبق آنچه برخی آیات قرآن کریم بیان میفرماید در ابتدا فرعون برای رویارویی با دعوت موسی (ع) از آنان یاری میجوید و وقتی به آنان فرمانی برای مشورت میدهد، نهتنها هیچیک از آنها اعتراضی نمیکنند، بلکه در عمل او را یاری نیز میکنند: (وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکمْ مِنْ إِلهٍ غَیری... وَ اسْتَکبَرَ هُو جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَینا لا یرْجَعُونَ)([579]) (و فرعون گفت: اى بزرگان! من جز خویشتن براى شما خدایى نمىشناسم... و او و سپاهیانش در آن سرزمین به ناحق سرکشى کردند و پنداشتند که بهسوی ما بازگردانده نمىشوند)، و شروع به ممانعت از حق و القای حجتهای باطل نمودند تا مردم را از ایمان دور کنند: (قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَٰذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ * يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ)([580]) (سران قوم فرعون گفتند: بیشک اين ساحری ماهر و داناست * میخواهد شما را از سرزمینتان بیرون کند. اکنون چه دستور میدهید؟) حتی این بزرگان، همت و تلاش مولای خود را برای یکسرهکردن کار دعوت حق برمیانگیزند: (وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِیفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یذَرَک وَ آلِهَتَک قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیی نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُون)([581]) (و سران قوم فرعون گفتند: آیا موسى و قومش را رها مىکنى تا در این سرزمین فساد کنند و تو و خدایانت را رها کند؟ گفت: بهزودی پسرانشان را مىکشیم و زنانشان را زنده نگاه مىداریم، و ما بر آنان مسلط هستیم).
با توجه به برخی از سخنان آنها که نقل شد، روشن است که آنها اهل جدل و مدعی علم و اصحاب خدعه و فریب هستند؛ بنابراین نزدیک بودنشان به طاغوت ـبه هر شکلی که بوده باشدـ هدفی است برای او در راستای دوام مشروعیت و نفوذش و تلاش برای گسترش سلطه و امپراطوری طاغوتیاش. لذا پیش از، در حینِ، و پس از اینکه خلیفۀ خدا دعوتش را گسترش دهد پیوسته مشورت میدهند و به جد سعی و تلاش میکنند و پیشنهادهایی به سرور خود ارائه میدهند که چهبسا به ذهن ابلیس ملعون هم در جنگ علیه حجتهای خدا خطور نمیکند. همۀ اینها از روی وفاداری به پاداشهای پروردگارشان است که بهجای خدا میپرستند. چگونه چنین نباشد درحالیکه وجه تمایز آنها از مردم عادی ـکه بهطورمعمول هنگام ارسال خلیفۀ الهی زندگی میکنند و از طرفی نیز میدانیم که زمین از حجت خالی نمیگرددـ این است که مردم عادی از شدت فقر و نداشتن سادهترین امکانات زندگیِ کریمانه در رنج به سر میبرند و در خسران کامل به سر میبرند ، ولی بهرهمندی و خوشگذرانی نصیب این بزرگانی است که در میان مردمی زندگی میکنند که فقر کامل در میانشان گسترش یافته است، درحالیکه در میان آنان حتی یک نفر هم به یتیمان فکر نمیکند بلکه آنها حق یتیمان را چپاول نیز میکنند. همینطور به فکر بیوهزنانی که ایتامی را سرپرستی میکنند نیز نیستند بلکه بر عِرض و آبرویشان قیمت نیز میگذارند.
همانطور که خوشگذرانی و لهو و لعب با اموال فقیران و محرومان، پاداش آنها از سوی پروردگارشان است که بهجای خدا میپرستند، آزادی و لجامگسیختگی و بیمسئولیتی نیز موهبتی دیگر برایشان است؛ و بهواقع که آزاد و لجامگسیختهاند، زیرا در غیر این صورت از خدا و محمد و خاندان پاکش حیا میکردند، اگر آنان را بهعنوان امامی برای خود قبول داشته باشند؛ ولی این بزرگان، نه حسابگری دارند و نه مراقبی. بهقدری آزادند که اگر با آزادی غرب مقایسه شوند بدتر از آنان خواهند بود. اگر یک وزیر در یکی از کشورهای اروپایی یکی از کارهای بزرگان مردم ما را انجام دهد مدتی طولانی زندانی میشود. یک بار وزیری از اسپانیا به دیدار یکی از کشورها رفته بود و هدیهای به او داده شده بود که او نیز پذیرفت و برای خودش برداشت. وقتی کشور خودش ماجرا را فهمید و خبرش منتشر شد او اظهار ندامت کرد و از مقام خود استعفا داد. ملت او چنین استدلال میکردند که این هدیه بهجهت منصب وزارتی بود که در دولت داشت و به همین دلیل این هدیه از اموال دولتی محسوب میشود.
بیایید این اتفاق را با کوچکترین کارهایی که وکیلان یا نزدیکان این بزرگان مدعی علم انجام میدهند مقایسه کنیم؛ کسانی که تمام داشتههای حجتهای خدا (آل محمد) را چپاول میکنند، به نام آنها حکم میرانند، با آبرویشان خود را موجّه جلوه میدهند، برای خود دکان باز میکنند، دارایی آل محمد را خریدوفروش میکنند و با نام و مال و دین آل محمد، مردم را مُسخّر خود میگردانند تا اساس دین و منهج و قوام آن را که خلفای خدا خون خود را برای پایداریاش فدا کردند از حاکمیت خدا دور کنند. اینان مردم را تسخیر میکنند تا حاکمیت مردم را پایدار نمایند؛ همان خنجر مسموم ابلیس (لعنه الله) که هر بار در پهلوی دین خدا و اهلش فرو میرود. ما مشاهده کردیم که بزرگان امروزی در چندین شهر تلاش وافر خود را برای جمعکردن مردم برای شرکت در انتخابات (حاکمیت مردم) به کار بستند و به دورترین مناطق رفتند تا مردم را تشویق و آمادۀ شرکت در انتخابات نمایند. مناطقی که روزی حتی به فکرشان هم خطور نمیکرد که برای دستگیری از فقیری به آنجا سری بزنند یا دست نوازشی بر سر یتیمی بکشند یا روایت یا آیهای را که در مسیر مردم بهسوی پروردگار سودمند باشد به آنان برسانند!
آیا کسی با این سخن مخالفت دارد و آن را انکار میکند؟! آیا آنچه میگویم حق است یا باطل؟! این را بدانید و به حالوروز بزرگان و آقایانشان در امتهای گذشته و به کارهایی که هنگام بعثت حجتهای الهی انجام میدهند دقت کنید؛ آن هنگام که نوح، هود، صالح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد، علی و فرزندان پاک و مطهرش مبعوث شدند، بلکه هنگام بعثت همۀ حجتهای خدا؛ صلوات خدا بر همۀ آنان. سپس نظر خود را به وضعیت بزرگان امروز معطوف کنید، فرقی نمیکند که مشاور سیاسی باشند یا طرفدار و یا ـبه گمان خودـ وکیل علمای دین یا وکیل هر شخص صاحبمنصبی از اهل باطل. دقت کنید تا فصلهای مشترک گذشتگان و آیندگان را یکجا ببینید. پسازاین مقایسه، ناگزیر خواهید گفت: این افراد امروزی مانند آن افراد دیروزی هستند و اصلاً غیر از این سخن، صحیح نخواهد بود؛ زیرا سنت خدا در معترضان بر خلفای خداوند بهطورکلی یکسان است؛ حال وقتی روی سخن دربارۀ بزرگان معترضان باشد وضعیت به چه صورت خواهد بود؟!
به همین دلیل رسوا کردن این بزرگان در برابر دیدگان عموم، ازجمله کارهایی است که خلفای خداوند در زمین هنگام فرستادهشدن انجام میدادند؛ زیرا این راهی است برای به زیر افکندن نقاب باطل و اهل باطل، و روشی است در جهت زمینهسازی برای انجام مأموریت انتشار عدل و پاکی بهجای جور و ستمی که آنان در انتشارش مشارکت داشتهاند. کاری که پیامبر خدا عیسی (ع) با سران قوم معترضش انجام داد شاهدی خاص برای منظور ماست.
وقتی حالوروز بزرگان را هنگام بعثت تمام خلفای الهی در گذشته بدانیم از کارهایی که بزرگان امروز با وصی و فرستادۀ امام مهدی (ع) بهسوی مردم، انجام میدهند شگفتزده نخواهیم شد. خصوصیاتی را که خداوند سبحان در کتابش بیان فرموده است جملگی در بزرگان امروز نظارهگر هستیم و وضعیت مفتضحشان شاهدی است بر خودشان؛ اما اسلوبهایشان در اعتراض، نکتۀ دیگری است که اگر با اسلاف گذشتهشان در زمان فرعون و نمرود و دیگران در جنگ علیه خلفای خداوند مقایسه شود بهطور کامل بر آنان منطبق میگردد. ازجمله ـکه قطعاً آخرین نیستـ گردهمایی این آقایان در پایان ذیحجۀ سال 1428 ه.ق بود که فتواهایی صادر کردند و نقشههایی برای ریشهکن کردن دعوت مبارک یمانی در محرم 1429 ه.ق ترسیم کردند و سیاستمداران خود را ملزم به اجرای آن نمودند و در نتیجه کشتار، زندان و تبعید انصار خدا اتفاق افتاد، باوجوداینکه پیشتر در حق انصار ظلم و ستم بسیاری روا داشته بودند که شرح آن در این مختصر نمیگنجد: آوارگی و خانهبهدوشی، قتل، زندان، تخریب مساجد و حسینیههای انصار امام مهدی (ع) که اینها نیز با فتواهای بزرگانِ اعتراضکننده انجامشده بود. شکنجههایی را که هنوز هم در زندانهای سران و بزرگان و سیاستمدارانشان به شکلی غیرقابلوصف انجام میشود نیز نباید به فراموشی بسپاریم.
هنوز هم انصار دستگیرشده را بین دو مورد مخیر میکنند: یا باید از ایمان و امام خود برائت بجویند و یا در غیر این صورت پانزده سال حکم زندان بر آنان جاری میشود. این ما را به یاد کارهای سران قوم فرعون میاندازد؛ پیشنهادهایی که به آقای خود فرعون ارائه میدادند تا کار خلیفۀ خدا موسی (ع) و مؤمنان به او را یکسره کنند.
ولی خداوند سبحان ازآنچه ستمگران انجام میدهند غافل نیست؛ و خداوند بسی والاتر از چنین نسبتی است! روز مظلوم بر ظالم شدیدتر و سختتر از روز ظالم بر مظلوم است و طبق روایات اهلبیت (ع) عذاب فقط بر بزرگان معترضان بر قائم (ع) نازل نخواهد شد بلکه شامل این سران نیز خواهد شد؛ سرانی که به آنان وفادار بودند و عهد خدا و حجتهایش را زیر پا گذاشتند. سرنوشت تمام کسانی که با آنان در جنگ علیه حجتهای خدا (آل محمد) صفآرایی کنند نیز به همین صورت خواهد بود. از همین رو از اهلبیت (ع) روایت شده است که قائم (ع) هفتاد نفر از بزرگانشان و سه هزار نفر از کوچکترهایشان را خواهد کشت؛ و سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوند، آن پروردگار جهانیان است.
-6- تهدید به زندان، قتل، سنگسار، تبعید و اخراج
ازجمله مواردی که معترضان را در روش جبههگیری در برابر خلفای خداوند در زمینش یکسان میگرداند تهدید به حذف فیزیکی و جسمانی به شیوههای متعدد و زندانیکردن، شکنجه، تبعید و اخراجکردن است. واضح است که این شیوه، روش سرکشان و متکبران علیه حجتها و بینات روشنی است که خلفای خدا با خود میآورند؛ و ما این وضعیت را در ملتهای سرکوبشدهای که زیر دست حاکمان ستمگر به بردگی کشیده میشوند شاهد هستیم؛ بهطوری که این افراد همانند بردگانی در دست این ستمگران هستند، به گونهای که هرچه بخواهند با آنها میکنند و هرگونه بخواهند آنها را به خواری و ذلت میکشانند..
علم و حکمت فرستادگان و اخلاقی که در خود دارند و راه و روشی که میان مردم گسترش میدهند و صفا و پاکی که از سینههایی که به خدا یقین دارند به بیرون میجوشد و تواضعی که دارند، علمی که خداوند فزونی میبخشد و از آن لبریزشان میکند تا آنجا که نور آنها به هر گوشی که میشنود یا هر چشمی که میبیند یا هر دلی که به حقیقت بیناست، میرسد؛ و ازآنجا که تمامی خلایق بر «خواستنِ» نور سرشته شدهاند اگر این نور پیوسته منتشر شود حتماً همه تأثیر خواهند پذیرفت و به ناگزیر هدایت خواهند شد و کسی باقی نخواهد ماند، مگر نفْسهای خبیثی که با عین نجاست عجین گشته و خشم و غضب خدا را انتخاب کردهاند.
اما از تشکیلات صاحبان این نفْسهای مورد غضب قرارگرفته چه باقی خواهد ماند؟ و آیا طاغوت میپذیرد که بر یک یا دو تَن از پیروان خود از میان بزرگان، حکمی صادر شود و قضیه فیصله یابد؟! و اگر دست فرستادگان و حجتها در دعوتشان باز بماند سرنوشت تشکیلات مدعیان ربوبیت (من بزرگترین پروردگار شما هستم) و آنان که مردم را از خدا دور میکنند (برای شما جز رأی و نظر خودم نمیبینم) ـکه همان تشکیلات سرکشان و متکبران معترض بر خلفای خداستـ به کجا خواهد انجامید؟!
بر همین اساس، تهدید و ارعاب از سوی معترضان برای بهخاموشیکشیدن این صدای الهی و سعی در خاموشکردن نور آن با کشتن، زندانیکردن، مسمومکردن، بهصلیبکشیدن، راندن و اخراجکردن جریان دارد و این کمترین کاری است که آنها انجام میدهند. نمونههایی از تهدید معترضان و روش یکسان آنها در اعتراض به نورهای خدا در زمینش:
به حجتهای فرستادهشدۀ خدا با یک زبان و روش گفتند: (قالُوا إِنَّا تَطَیرْنا بِکمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکمْ وَ لَیمَسَّنَّکمْ مِنَّا عَذابٌ أَلیمٌ)([582]) (پاسخ دادند: ما شما را به فال بد گرفتهایم. اگر دست برندارید، سنگسارتان مىکنیم و قطعاً عذاب دردناکى از ما به شما خواهد رسید).
(وَ قالَ الَّذینَ کفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فی مِلَّتِنا فَأَوْحى إِلَیهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکنَّ الظَّالِمین)([583]) (و کسانى که کافر شدند به فرستادگانشان گفتند: «ما قطعاً شما را از سرزمین خودمان بیرون خواهیم راند مگر اینکه به کیش ما بازگردید». پس پروردگارشان به آنان وحى فرمود که حتماً ستمگران را هلاک خواهیم ساخت).
برای کسی که مایل به دیدن جزئیات این حقیقتی است که این دو آیه اشاره میکنند، خلاصهای از گفتههای معترضان تقدیم میگردد:
(... قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومینَ)([584]) (... گفتند: ای نوح، اگر دست برنداری بهطور قطع از سنگسارشدگان خواهی بود).
صالح (ع) و خاندانش را تهدید کردند و خواستند او را با حیلهای که شایستۀ خودشان بود به قتل برسانند: (قالُوا تَقاسَمُوا بِاللهِ لَنُبَیتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیهِ ما شَهِدْنا مَهْلِک أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ)([585]) (گفتند: با یکدیگر سخت سوگند بخورید که حتماً به او [صالح] و خانوادهاش شبیخون مىزنیم، سپس به ولىّ دم او خواهیم گفت: ما در محل قتل خانوادهاش حاضر نبودیم و ما قطعاً راستگو هستیم).
و ابراهیم(ع) را چنان تهدیدهایی کردند: (فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ...)([586]) (و پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: او را بکشید یا بسوزانیدش...).
(...لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّک وَ اهْجُرْنی مَلِیا)([587]) (...اگر دست برنداری، تو را سنگسار میکنم! و برای مدتی طولانی از من دور شو).
(قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ)([588]) (گفتند: اگر میخواهيد کاری بکنيد، بسوزانيدش و خدايان خود را نصرت دهيد).
سهم لوط (ع) تهدیدشدن به اخراج بود و سبب این تهدید این بود که او و کسانی که به او ایمان آورده بودند مردمی جویای پاکی بودند: (وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیتِکمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یتَطَهَّرُونَ)([589]) (ولى پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: آنان را از شهرتان بیرون کنید، زیرا آنان کسانى هستند که پاکی میجویند).
(قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ لَتَکونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجینَ)([590]) (گفتند: اى لوط! اگر دست برندارى قطعاً از اخراجشدگان خواهى بود).
(فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیتِکمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یتَطَهَّرُونَ)([591]) (پس پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: خاندان لوط را از شهرتان بیرون کنید که آنها مردمى هستند که پاکی میجویند).
و به شعیب (ع): (قالُوا یا شُعَیبُ ما نَفْقَهُ کثیراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراک فینا ضَعیفاً وَ لَوْ لا رَهْطُک لَرَجَمْناک وَ ما أَنْتَ عَلَینا بِعَزیزٍ)([592]) (گفتند: اى شعیب! بسیارى ازآنچه را که مىگویى نمىفهمیم و واقعاً تو را در میان خود ضعیف مىبینیم و اگر عشیرۀ تو نبود قطعاً سنگسارت مىکردیم، و تو بر ما پیروز نیستى).
و فرعون (لعنه الله) به پیامبر خدا موسی(ع) میگوید: (قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیری لَأَجْعَلَنَّک مِنَ الْمَسْجُونین)([593]) (فرعون گفت: اگر خدایى غیر از من اختیار کنى قطعاً تو را از زندانيان قرار خواهم داد) و به کسانی که به او ایمان آوردند: (قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکمْ إِنَّهُ لَکبیرُکمُ الَّذی عَلَّمَکمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَیدِیکمْ وَ أَرْجُلَکمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکمْ أَجْمَعینَ)([594]) (فرعون گفت: آیا پیش از آنکه به شما اجازه دهم، به او ایمان آوردید؟ قطعاً او همان بزرگ شماست که به شما سحر آموخته. بهزودی خواهید دانست. دستها و پاهای شما را خلاف يکديگر قطع میکنم، و همۀ شما را به دار میآويزم).
و بزرگان نیز در این کار نقش داشتند: (وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِیفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یذَرَک وَ آلِهَتَک قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیی نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُون)([595]) (و اشراف قوم فرعون گفتند: آيا موسی و قومش را رها میکنی که در زمين فساد کنند، و تو و خدايانت را رها سازد؟ گفت: بهزودی پسرانشان را مىکشیم و زنانشان را زنده نگاه مىداریم، و ما بر آنان مسلط هستیم).
در فصل قبل، حالوروز عیسی (ع) و آنچه را که از راه و روش معترضان متحمل شد ـشامل بهقتلرساندن و دیگر اعمالـ مرور کردیم؛ معترضانی که درنهایت تصمیم به قتل و تسلیمکردن او به پادشاه روم گرفتند تا به صلیب کشیده شود: (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکنْ شُبِّهَ لَهُم) (و حالآنکه آنان مسيح را نکشتند و بر دارش نکردند بلکه امر بر ايشان مشتبه شد). آیا امت عیسی و امتهای بعدی به این فکر کردهاند این شخصیت «شبیه عیسی» که با دروغ و تحریک علمای خائن، صلیب طاغوتیان گناهکار را به دوش کشید چه کسی بود تا این عمل نیکی که او به انجام رساند پاسخ داده شود؟! ازآنجا که این عمل تنها برای خدا انجام شد کسی که این مصیبت را تحمل کرد قطعاً از اهلبیتی است که به دنبال برتریجویی در زمین نیستند و برای کارهایی که انجام میدهند پاداش و تشکری نمیخواهند؛ بنابراین وقتی به صلیبی که عیسی (ع) تحملش نکرد کشیده شد ساکت و خاموش بود و نه اسم و نه شخصیت خود را معرفی نمیکند، اما انسانیت مدیون این مرد بزرگ است. آیا اگر بشریت پاسدار انسانیت خود باشد شایسته نیست نیکی را با نیکی پاداش دهد و برای جستوجو و شناخت او تلاش کند؟ همۀ ما میدانیم که هرآنچه بر این افراد پاکسرشت جاری شد تنها تلاشی توسط آنان بود برای هدایت خلق بهسوی پروردگارشان و نجاتشان از آتش!
اما وقتی نوبت به سرور فرستادگان (ص) میرسد هیچیک از مردم پاسداریاش نکردند و حرمت پارۀ تنش و روح میان دو پهلویش (فاطمه(ع)) را رعایت نکردند، حرمت خانهاش شکسته شد، خانهاش سوزانده شد، پهلویش شکست، جنینش سقط شد و شوهرش به زنجیر کشیده شد؛ و این مصیبتها در حالی واقع شد که هنوز مدت زیادی از وفات پدر بزرگوارش مصطفی (ص) نگذشته بود؛ همان مصطفایی که دربارۀ خودش ـدر راستای هدایت خلقـ فرموده بود: «هیچ پیامبری بهاندازۀ من آزار ندید»؛ آزار و اذیت برای هدایت مردم. حرمت علی (ع) نیز پاسداری نمیشود؛ همان علی که مدحکردنش توسط شخصی همچون من، نکوهشی در حقش است ـپناهبرخداـ چراکه رسول خدا (ص) در موردش میفرماید: «ای علی! کسی خدا را نشناخت جز من و تو، و مرا کسی نشناخت جز خدا و تو، و تو را کسی نشناخت جز خدا و من»؛([596]) و با این وجود مردم کاری کردند که علی (ع) مدام میفرمود: «روزگار، مرا آنقدر پایین آورد تا آنجا که گفته شد علی و معاویه». اگر امت از او رویگردان نمیشد و به او اعتراض و سعی در بهقتلرساندنش نمیکرد روزگار، او را که کریمی برای خدا بود پایین نمیآورد تا آنجا که در پایان عمر شریفش بفرماید: «سوگند به پروردگار کعبه که رستگار شدم». این سخن را ازآنرو فرمود که از امتی جدا شد که قدرش را ندانستند و حرمتش را محفوظ نداشتند.
حال که سخن به مظلومیت آل محمد (ع) رسید خود را از توصیف درد و رنجی که از مردم و بزرگان معترضان و سران زمان خود متحمل شدند ضعیف و ناتوان میبینم؛ حقیقتی که بر هیچکس پوشیده نیست. اگر تنها همین یک ماجرای امام حسین و اهلبیتش (ع) و اصحابش وجود داشت قطعاً برای ننگ و عار بر همۀ بشریت کافی بود، چه برسد برای امتی که ادعای انتساب به جدشان (ص) را دارند؛ حالآنکه همۀ اهلبیت، مقتول و مسموم شدند و خانههای رسالت از اهل رسالت خالی شد. خداوند شاعر این ابیات را رحمت کند:
بر خانههای آل محمد عبور کردم/ اما مانند آنها را در روز مصیبت ندیدم
آیا نمیبینی زمین بیمار شده/ و بر فقدان حسین، شهرها مضطرب شدهاند؟
که کشتۀ دشت کربلا از خاندان هاشم/ مسلمانان را سرافکنده و خوار کرده است
امید همه بودند اما خود مصیبت کشیدند/ که این مصیبتها بزرگ و عظیم بودند([597])
به خدا سوگند ـای آل محمدـ چه بسیار است صبرتان، و درد و رنجی که از مردمی که حرمتتان را نگه نداشتند و قدرتان را نشناختند متحمل شدید! این سخن امام مهدی(ع) دربارۀ مردم خویش است که دردها و حسرتهای بسیاری در خود نهفته دارد: «لا لاَمْرِهِ تَعْقِلُونَ وَلا مِنْ اَوْلِیائِهِ تَقْبَلُونَ حِکْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِى النُّذُرُ» (نه امرش را تعقل میکنید و نه از دوستانش میپذیرید. حکمتی است بالغه، اما بیمدادنها سود نرساند).
اگر با هیچکدام از این طاهرین و پاکسرشتان به نیکی رفتار نشد و حرمتشان مراعات و قدرشان دانسته نشد، چگونه برای آن شکوفۀ پاک آنها مراعات گردد؛ کسی که خداوند تقدیر فرمود به این عالم بیاید و بهجای عیسی(ع) مأموریت بهدوشکشیدن صلیب را به انجام برساند و راضی به امر خدا، به همانجا که آمده بود بازگردد؟! اما ما نیک میدانیم که ذرهای عمل صالح نزد پروردگار کریم ضایع نمیشود، نه ازآنرو که بنده چنین شایستگیای دارد ـمطابق آنچه آل محمد یادمان دادهاندـ بلکه ازآنرو که پروردگار سبحان، کریمی است بیحد و نهایت. پس برای کسی که با درد و رنج خود، قربانیشدنش و اخلاصش برای خدا چنین جایگاهی دارد چگونه خواهد بود؟!
خداوند برای این جوانۀ پاک، بعثتی جدید تقدیر فرموده است، اما انسان بهجای اینکه برای حفظ امانت الهی که با حفظ و ادای حقش آزموده میشود ـیعنی آل محمدـ و بهجای اینکه در شنیدهها و خواندههایش دربارۀ آنچه بر خلفای الهی ـبلکه سروران خلفای الهیـ جاری شده است تأمل کند تا خداوند صدق نیت و اخلاص او را در «خواستن» بشناسد و از مصاحبت مردمی که امروز برای بهقتلرساندن آل محمد و صفآراییکردن در کنار سفیانی زمینهسازی میکنند نجاتش بخشد، بهجای همۀ اینها میبینیم که سنت معترضان دوباره بر قائم آل محمد تکرار میشود. پاداش وی، مباحشدن خونش توسط علمای گمراهی است و هدیۀ مردم به او ترور شخصیت و انواع تهمتها برای ترور شخص و شخصیت و تخریب مساجد و حسینیههایش، و ذخیرهشان برای او، قتل انصارش، بهزندانافکندن، تبعید و شکنجهکردنشان است؛ که برخی از وقایع در این خصوص را پیشتر تقدیم کردیم.
بهعلاوه اینکه این کارهای مردم با حق و اهل حق و انصار حق، همیشگی است و دشمنی آنها حدومرزی ندارد و در هرزمانی ستمکاران به ما یورش میآورند و این مطلبی است که بر هیچکسی پوشیده نیست، حتی اگر به نشنیدن اصرار داشته یا چشمانش را بهعمد بر حقیقت بسته باشد. خدا همۀ کسانی را که ستمی را میشنوند یا میبینند، درحالیکه برای دفع این ستم از ستمدیده ـهر ستمدیدهایـ تلاشی نمیکنند بازخواست خواهد نمود. حال، وضعیت آنها چگونه خواهد بود وقتی دربارۀ سید ستمدیدگانِ امروز از آل محمد بازخواست شوند؟ پیشینیان شما در گذشته چنین کردند و جانشین، در تکبر و اعتراض از سنت گذشتگانش تخطی نمیکند. خداوند یاریگر حجتها و اولیایش است و مشیت واقعشدنی است هرچند معترضان را خوش نیاید؛ و سپاس و ستایش از آنِ خداوند، آن پروردگار جهانیان است.
-7- شتاب در عذاب
نکتۀ دیگری از نکات یکسانبودن روش مورد اتکای معترضان بر خلفای الهی در زمینش هنگام ارسال آنها؛ که با این نکته، شاهد دیگری بر تبدیلنشدن و تغییر نیافتن سنتهای خدا در طول رَوَند اعتراض بر حجتهای خدا و نپذیرفتن آنها از سوی اکثریت مردم اضافه میگردد.
آنها گفتند: (وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ)([598]) (و میگويند: «پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت کرديم و ما را گمراه ساختند). گوینده همواره سرور معترضان و مهترانِ اطرافشان هستند و اما پیروان، اینان کسانی هستند که همواره به استحمار کشیده میشوند، تعقل نمیکنند و همیشه مشمول آیۀ مذکور میباشند. همانگونه که اشاره کردیم پیشتر به نوح (ع) گفته بودند: (قالُوا یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَکثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ)([599]) (گفتند: ای نوح، با ما جدال کردی و بسيار هم جدال کردی، اگر راست میگويی آنچه را به ما وعده دادهای برایمان بياور).
قوم هود (ع) درخواست شتاب در عذاب نمودند و به او گفتند: (فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقین)([600]) (اگر از راستگویان هستی آنچه را که به ما وعده مىدهى براى ما بیاور) و (فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقین)([601]) (اگر از راستگویان هستی آنچه را که به ما وعده مىدهى براى ما بیاور).
و همینطور قوم صالح (ع) گفتند: (... فَأْتِ بِآیةٍ إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ)([602]) (... پس اگر راست مىگویى معجزهای بیاور) و او با رأفت و مهربانی پاسخشان را چنین میدهد: (قالَ یا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللهَ لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ)([603]) (گفت: اى قوم من! چرا پیش از نیکى ـشتابزدهـ خواهان بدى هستید؟ چرا از خدا آمرزش نمىخواهید؟ تا شاید مورد رحمت قرار گیرید).
و قوم لوط (ع) نیز درخواست تعجیل در عذاب نمودند: (فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللهِ إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ)([604]) (و پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: اگر از راستگویان هستی عذاب خدا را براى ما بیاور).
و قوم شعیب (ع): (فَأَسْقِطْ عَلَینا کسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ)([605]) (پس اگر از راستگویانی پارهاى از آسمان بر ما بیفکن).
و معترضان قوم محمد رسول خدا (ص) نیز ـهمچون معترضان پیشین نسبت به فرستادگان الهیـ سخنی در درخواست شتاب برای عذاب داشتند: (وَ یقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کنْتُمْ صادِقینَ)([606]) (و مىگویند: اگر راست مىگویید این وعده چه وقت است؟).
(وَ إِذْ قالُوا اللهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِک فَأَمْطِرْ عَلَینا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ)([607]) (و آن هنگام که گفتند: خدایا! اگر این همان حقِّ از سوی توست پس بر ما از آسمان سنگهایى بباران یا عذابى دردناک بر ما بیاور).
در واقع مردم معترضی که درخواست شتاب در عذاب پروردگار را از فرستادگان میکردند اصلاً اعتقادی به حسابرسی نداشتند، حتی اگر به نظر برسد برخی از آنان اهل ایمان به خدا یا ایمان به حجتهای پیشین بوده باشند. واضح است که همۀ معترضان بر خلفای الهی، با توجه بهظاهر حالشان و پیش از امتحان با خلیفۀ الهی جدید، از منکران و اعتراضکنندگان نبودند و ادعای ایمان به خدا و فرستادگان و معاد را داشتند. میگویم: برحسب ظاهر و پیش از امتحان، کسانی که مثلاً به هود (ع) کافر شدند همهشان به نوح ـهمان کسی که به هود وصیت کرده بودـ کافر نبودند، بلکه مدعی ایمان به نوح و ـهمانطور که او خبر داده بودـ منتظر قائم از فرزندان او (هود(ع)) بودند و ادعای ایمانشان به او بر این اساس بود که در اصل بهوسیلۀ او امتحان نشده بودند؛ زیرا ادعا کردن کاری است سهل و آسان.
اما هنگام بعثت هود (ع) ازآنجا که در بوتۀ آزمایش با خلیفۀ خدا قرار گرفتند او را انکار و به او اعتراض نمودند و در درخواست عذاب شتاب کردند و این از ایماننداشتن آنها به حجتهای قبلی ـیعنی نوح (ع) و حجتهای پیش از اوـ پرده برمیدارد و حتی کفر آنها به خدا و همۀ فرستادگان و معاد و حساب را نشان میدهد؛ لذا در درخواست عذاب از فرستادگان خدا و شتابشان در این درخواست، شاهدی بر انکار و کفر آنها وجود دارد. کسی که از پروردگارش و حساب و عقاب بزرگ نمیترسد آیا خدا را عبادت میکرده است؟ که اگر میترسیده است پس چرا برای عذابشدن عجله دارد؟! ادعای ایمان داشتنشان نیز تنها ادعایی توخالی و دروغین بود و این امتحان، ازآنچه باطنشان در خود پیچیده داشت و زوایای پنهان درونشان پرده برداشت.
وضعیت اقوام بعدی نیز به همین صورت است. آنها در درخواست عذاب از فرستادگان، شتاب و حتی این درخواست را تکرار میکردند اما مهلتدادن خداوند به آنان، لطف و رحمتی از سوی او سبحان، به امید جبران خطاها و پند گرفتن از تکذیب فرستادگان بود؛ که در غیر این صورت فرستادگان الهی درخواست آنها را اجابت میکردند. ازآنجا که رحمت فرستادگان از رحمت خداوند ارسالکنندۀ سبحان سرچشمه میگیرد فرستادگان چنین پاسخ میدادند: (قالَ یا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللهَ لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ) (گفت: اى قوم من! چرا پیش از نیکى ـشتابزدهـ خواهان بدى هستید؟ چرا از خدا آمرزش نمىخواهید؟ تا شاید مورد رحمت قرار گیرید) و در همان حینی که آنها اصرار کرده، میگفتند: (اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِک فَأَمْطِرْ عَلَینا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ) (خدایا! اگر این همان حقِّ از سوی توست پس بر ما از آسمان سنگهایى بباران یا عذابى دردناک بر ما بیاور) سید فرستادگان خدا چه بسیار میفرمود: «خدایا مردم مرا ببخش و بیامرز، زیرا آنها نمیدانند»؛ سبحانالله!
این مردم مسکین چقدر جرئت و جسارت دارند که از پروردگار فرستندۀ رحمت ـکه حجتهای او رحمت او بهسوی مردم هستندـ درخواست میکنند آنهم درخواست صاعقه از آسمان یا سنگی که بر سرشان فرو بیفتد یا بادی در هم کوبنده و سرکش یا طوفان و غرقشدن یا زیرورو شدن آبادانیشان یا... یا... از نشانههای عذاب قاهر که چیزی باقی نمیگذارد و هشداری نمیدهد؟! آیا این شما نبودید که از جبار آسمانها و زمین درخواست شتاب در عذاب میکردید؟ این همان است که خود میخواستید، همانکه با آن مسخره میکردید و هنگام درخواستش میخندیدید، و چون از سرِ رحمت، عذاب به تأخیر میافتاد بیشتر به سرکشی و تکذیب خلفای مبعوثشده میپرداختید؛ پس عذاب را در نتیجۀ کفرتان بچشید.
حقتعالی میفرماید: (فَكُلّاً أَخَذْنَا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِ حَاصِباً وَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَمِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ وَمِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنَا وَمَا كَانَ اللهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ)([608]) (و هریک [از ايشان] را به گناهش گرفتار [عذاب] كرديم؛ از آنان كسانى بودند كه بر [سر] ايشان بادى همراه با شن فرو فرستاديم؛ و از آنان كسانى بودند كه فرياد [مرگبار] آنها را فرو گرفت؛ و برخى از آنان را در زمين فرو برديم؛ و بعضى را غرق كرديم؛ و [اين] خدا نبود كه بر ايشان ستم كرد بلكه خودشان بر خود ستم مىكردند).
جای شگفتی نیست از اینکه کسی که از اصل و اساس کافر است و در برابر همگان به کفر خود تصریح میکند درخواست شتاب در عذاب کند. عجیب این است که مدعیان ایمان به خدا و فرستادگان و حجتها چنین درخواستی را مطرح کنند؛ و علیرغم تمام آیاتی که کتاب خدا و اهلبیت مطهر از سنتهای انبیا و فرستادگان حکایت میکنند ـکه به برخی از آنها در کتاب خدا اشاره کردیم و اینکه معترضان از خلفای خدا درخواست شتاب در عذاب میکردندـ این امت امروز که با وصی آل محمد آزموده میشوند در درخواست نشانۀ عذاب اصرار و حتی در مطرحکردن درخواست خود شتاب نیز میکنند؛ از همان یمانی وعده دادهشدهای که اهلبیت (ع) فرمودهاند سرپیچیکننده از او اهل آتش است و همان کسی که طبق گفتۀ خدا و فرستادگان و پدران پاک و مطهرش آمده است، درحالیکه آنان به نیکی میدانند که چنین درخواستی از هیچکسی که مؤمن به خداوند باشد از زمان بعثت آدم تا همین امروز هرگز صادر نشده است؛ و ما دیدیم که این درخواست، یکی از سنتهای دائمی و ابدی معترضان بر خلفای الهی در زمین بوده و هست.
آیا این امت ـکه بهطور خاص ادعای شیعه اهلبیت(ع) بودن را داردـ گمان میکند در نظر خداوند گرامیتر از قوم هود (ع) است؟! کسانی که به هود (ع) کفر ورزیدند، به ادعای ایمانداشتن به نوح (ع) بسنده نمودند و سپس هود را تکذیب و او را مسخره و درخواست شتاب در عذاب کردند؟! در این صورت باید منتظر سرنوشت قوم هود باشند.
و یا آیا اعتقاد دارند که با توقف در 12 امام از اوصیای محمد (ص) که در وصیت رسول خدا (ص) در شب وفاتش بیان شدهاند و سپس انکار 12 مهدی از اوصیای محمد(ص) که ذکر آنها نیز در همان وصیت مقدس آمده است از عذاب خدا نجات خواهند یافت؟! وضعیت کسی که یکی از اوصیای آل محمد را انکار کند چگونه است؟ و فکر میکنید کسی که 12 وصی را یکجا انکار و با انکار آنان همۀ حجتهای خدا و انبیا و فرستادگان و اوصیا را انکار کند چه وضعیتی خواهد داشت؟!
و آیا حقیقتاً هنوز هم معتقدید که یمانی ـآنگونه که برخی مدعیان علم از شما تصریح میکنندـ یک پرچمدار نظامی است و وضعیتش همانند حال سایر صاحبان پرچمها و رهبران نظامی است؟ درحالیکه در همان روایت میخوانید که «او شما را به صاحبتان دعوت میکند و سرپیچیکننده از او اهل آتش است؛ چون او به حق و راه مستقیم دعوت میکند». آیا بهواقع در این گفتار تأمل کردهاید؟
شک دارم؛ چون میدانم که شخص تأملکننده به سخن امامش ـکه از روی هوای نفس سخن نمیگویدـ واقف است و اگر چنین باشد پس حتماً «آتشی» که سرنوشت سرپیچیکننده است او را متوقف خواهد کرد و «بهشتی» که سرنوشت قبولکنندۀ دعوتش است ـبه فضل خداـ بهطورقطع و یقین پایان راه مستقیم است که یمانی در همۀ سخنان و کارهایش به آن دعوت میکند؛ پس یمانی جداکنندۀ بهشت و جهنم است، دقیقاً مثل جدش امیرالمؤمنین و فرزندان پاک معصومش. درست مثل خلفای خدا در زمینش هنگام مبعوثشدن که فرجام اعتراضکنندگان به آنها آتش بود و ایمانآورندگان به آنها اهل بهشت میشدند. فرستادۀ امام مهدی (ع) پدیدهای نوظهور در بین حجتهای خدا نیست: (قُلْ ما کنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُل...)([609]) (بگو: من پدیدهای نوظهور از فرستادگان نیستم...). یا آیا شما منتظر حجت بر مردم و جداکنندۀ بهشت و آتش ـکه زمینهساز امام و دعوتکنندۀ به او باشدـ از غیر از آل محمد هستید؟! درحالیکه خداوند میفرماید: (ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)([610]) (فرزندانى كه بعضى از آنان از [نسل] بعضى ديگرند، و خداوند شنواى داناست).
چرا به وضعیت مصیبتبار خویش نظری نمیافکنید؟ و به کدامین سمتوسو کشانده میشوید درحالیکه مدعی ولایت آل محمد هستید؟! این همان کسی است که بر اساس آنچه محمد و آل محمد (صلوات بر همهشان) فرمودهاند بهسوی شما آمده است، اما شما روی برمیتابید و جز سخن معترضان بر خلفای خداوند در زمینش را بر زبان نمیرانید و آنچه را که آنها درخواست میکردند شما هم درخواست میکنید! و لاحول و لا قوة الا بالله.
-8- درخواست معجزه
چنین درخواستی بهعنوان سنت معترضان برای طلب تعجیل در عذاب که آنها را در اعتراضشان بر خلفای خداوند در زمینش همسان میسازد ـهمانطور که توضیح داده شدـ بعید نیست؛ زیرا درخواست معجزه ـسوای آنچه فرستادگان میآورندـ مورد دیگری است که در آن یکسان هستند و سنت آنها در اعتراض بر حجتهای الهی است.
این مورد اگرچه به احتجاج آنها به باطل ارتباط دارد ـکه در نکتۀ بعدی موردبررسی قرار خواهد گرفتـ اما در اینجا این نکته را به دلیل اهمیتی که دارد و اینکه امروز از معترضان شنیده میشود که قبل از هرچیز، معجزه را بهعنوان دلیلی برای تصدیق مطرح میکنند، بهطور خاص موردبررسی قرار میدهیم؛ و اگر چنین نشود بر اعتراض و انکار خود اصرار خواهند ورزید حتی اگر دعوتکننده بهسوی خدا برهانهای همۀ حجتها و خلفای الهی را بیاورد.
واضح است چنین درخواستی از حجت خدا بهمنزلۀ روشی برای شناخت حجتهای الهی محسوب میشود؛ پس لازم است که مدعی این روش، دلیلی قاطع از کتاب کریم و اهلبیت (ع) بر درخواست خود ارائه دهد؛ زیرا کتاب کریم و اهلبیت (ع) دو ثقلی هستند که رسول خدا (ص) مردم را به آن دو وصیت فرمود و در تمسکجستن به آن دو، گمراهنشدن آنها تا ابد را تضمین فرموده است. این از جهت حساسبودن این نکته و اهمیت آن است، چراکه همۀ سرنوشت انسان است و ایمان و کفر و بهشتی یا جهنمی بودنش به آن بستگی دارد.
در حقیقت آنها نهتنها دلیلی بر این درخواست خود ندارند ـچراکه اگر دلیلی داشتند آن را بیان میکردند و تنها به درخواستی که شبیه معترضان قبلی بشوند بسنده نمیکردندـ بلکه دلیل محکم و قطعی برخلاف این درخواست وجود دارد. در حقیقت درخواست نشانهای (آیه) غیر از نشانهها و بیناتی که خلفای خدا برای مردم آوردهاند و نپذیرفتن آنچه آنها آوردهاند سنت مردمی است که به پروردگار خود در مورد جانشینانش اعتراض میکنند و بر این انکار، اصرار میورزند و سرنوشت آنها همان شد که خداوند سبحان در کتاب کریمش به ما بیان فرموده است.
بنابراین ابتدا باید گوش جان به کتاب خدا بسپاریم؛ آنجا که از فرستادگان خدا هنگامیکه با بیّناتی که خداوند سبحان اراده فرموده است مبعوث میشوند سخن به میان میآورد. حقتعالی میفرماید: (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِک رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَیناتِ...)([611]) (و بهراستی پیش از تو فرستادگانى بهسوی قومشان گسیل داشتیم، پس آنها دلایل آشکار برایشان آوردند...).
و این نشانهها و بیناتی که فرستادگان برای مردم خود میآورند همان نشانههای خداوند فرستنده و سبحان است، به همین دلیل پروردگارشان این نشانهها را به خود نسبت میدهد: (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبینٍ)([612]) (و بهراستی موسى را با آیات خود و حجتى آشکار فرستادیم) و (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَقالَ إِنِّی رَسُولُ ربالعالمین)([613]) (و بهراستی موسى را با نشانهها و آیات خود بهسوی فرعون و سرانش روانه کردیم. پس گفت: من فرستادۀ پروردگار جهانیان هستم).
و در آیات خدا ـکه فرستادگانش میآورندـ بندۀ صابر و شکرگزار را ذکر و یادی است: (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَک مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَکرْهُمْ بِأَیامِ اللهِ إِنَّ فی ذلِک لَآیاتٍ لِکلِّ صَبَّارٍ شَکورٍ)([614]) (و بهراستی موسى را با آیات خود فرستادیم که قوم خود را از تاریکیها بهسوی روشنایى بیرون آور، و روزهاى خدا را به آنان به یاد آور، که قطعاً در این، براى هر شکیباىِ سپاسگزارى نشانههاست).
همۀ فرستادگان همینگونه بودند. آنان نشانهها و بینات خدا را پیش از درخواست مردم ارائه میکردند و این وحی به فرستادگانش بود: (کذلِک أَرْسَلْناک فی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَیهِمُ الَّذی أَوْحَینا إِلَیک وَ هُمْ یکفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیهِ تَوَکلْتُ وَ إِلَیهِ مَتاب)([615]) (بهاینترتیب تو را در میان امتى که پیش از آن، امتهایى روزگار به سر بردند فرستادیم تا آنچه را که به تو وحى کردیم بر آنان بخوانى درحالیکه آنان به [خدای] رحمان کفر مىورزند. بگو: اوست پروردگار من. معبودى جز او نیست. بر او توکل کردهام و بازگشت من بهسوی اوست).
یکی از آیات خدا و بیناتش که فرستادگان با آن فرستاده شدهاند شهادت خداوند سبحان به حقانیت فرستادگان است: (وَ أَرْسَلْناک لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ کفى بِاللهِ شَهیداً)([616]) (و ما تو را به رسالت برای مردم فرستادیم، و تنها گواهی خدا کافی است).
همانطور که تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت، آیات دیگری از نشانههایی است که فرستادگان خداوند سبحان با آنها فرستاده میشوند: (کما أَرْسَلْنا فیکمْ رَسُولاً مِنْکمْ یتْلُوا عَلَیکمْ آیاتِنا وَ یزَکیکمْ وَ یعَلِّمُکمُ الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ وَ یعَلِّمُکمْ ما لَمْ تَکونُوا تَعْلَمُونَ)([617]) (همانطور كه در ميان شما، فرستادهاى از خودتان روانه كرديم، [كه] آيات ما را بر شما مىخوانَد، و شما را پاك مىگردانَد، و به شما كتاب و حكمت مىآموزد، و آنچه را نمىدانستيد به شما ياد مىدهد).
ناگزیر حتی پس از فرستادن رسولان با نشانههای آشکار، باید مجالی برای ایمان به غیب باقی بماند.([618]) این سنت خداوند سبحان است که از خلقش ایمان به غیب میخواهد: (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ... وَلِيَعْلَمَ اللهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ)([619]) (بهراستى [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به عدالت برخيزند، و ... تا خدا معلوم بدارد چه كسى در نهان، او و پيامبرانش را يارى مىكند. آرى، خدا نيرومند شكستناپذير است).
خداوند سبحان از بنده، ایمان قهری نمیخواهد. او ایمانی را که با معجزۀ قاهری که وادار به ایمانآوردن میکند ـمثل ایمانی که برای فرعون حاصل شدـ نمیپذیرد.
حقتعالی میفرماید: (وَ جاوَزْنا بِبنیاسرائیل الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً حَتَّی إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ) (و فرزندان اسرائيل را از دريا گذرانديم، پس فرعون و سپاهيانش از روى ستم و تجاوز، آنان را دنبال كردند، تا وقتیکه در شُرف غرقشدن قرار گرفت، گفت: ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آنكه فرزندان اسرائيل به او گرويدهاند، نيست، و من از تسليمشدگانم). فرعون، ایمان و اسلامآوردن خود را اعلام کرد ولی خداوند سبحان نپذیرفت: (آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدینَ)؛([620]) (آیا اكنون؟ درحالیکه پیشازاین نافرمانی میکردی و از تباهکاران بودی؟!).
فرعون چه چیزی را نافرمانی کرده بود؟ و ایمانی که وی آورد چگونه ایمانی بود که خداوند متعال آن را نمیپذیرد؟! اما عصیان فرعون، تکذیب آیات و نشانههای خدا بود که موسی (ع) آورد؛ نشانههایی که با آنها بر فرعون و سران و قومش احتجاج کرد اما او سر برتافت و جز منعکردن، انکار و کفر کاری نکرد و حتی با تمسخر و استهزا به پیشواز موسی (ع) رفت: (فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآیاتِنا إِذا هُمْ مِنْها یضْحَکونَ) (پس چون آیات ما را برای آنها آورد آن را مسخره کردند و خندیدند). حتی کار به جایی رسید که به تعقیب موسی (ع) و مؤمنان به او پرداخت: (فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً) (پس فرعون و سپاهيانش از روى ستم و تجاوز، آنان را دنبال كردند). آنها دیدند بنیاسرائیل از دریا عبور کردند (وَ جاوَزْنا بِبنیاسرائیل الْبَحْرَ) (و فرزندان اسرائیل را از دریا گذراندیم). خداوند با ضربۀ عصای موسی به دریا آن را شکافته بود و فرعون خواست که با سپاه خود آنها را تعقیب کند. پس وارد دریا شد و هنگامیکه غرقشدن را درک کرد ایمانش به پروردگار موسی را اعلان نمود:
(حَتَّى إِذا أَدْرَکهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ) (تا وقتیکه در شُرف غرقشدن قرار گرفت، گفت: ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آنكه فرزندان اسرائيل به او گرويدهاند، نيست، و من از تسليمشدگانم)؛ یعنی ایمان او ایمانی بعد از دیدن معجزۀ قاهری بود که او را وادار به ایمانآوردن به خدا میکرد و هیچ مجالی برای ایمان به غیب باقی نمیگذاشت. موسی (ع) پیشتر نشانههایی آورده بود که مجالی برای غیب باقی میگذاشت، اما آنان به آن [نشانهها] کافر شدند و مسخره میکردند، درحالیکه از طریق نشانه و معجزۀ قاهر، چیزی جز هلاکت باقی نماند.
آیا این واقعه، امروز درسی برای مردم خواهد بود تا به اندیشه درآیند، از پروردگار خود بترسند و از اینکه از دعوتکنندۀ به خدا احمدالحسن (ع) درخواست معجزۀ قاهری داشته باشند که آنها را وادار به ایمانآوردن نماید ـمثل همان معجزهای که فرعون از موسی (ع) انتظار داشتـ دست بکشند؟ پس ایمان به خدا کجاست و امتحان خدا از شما کجاست؟ تا توسط خلق خدا برای خلق خدا نمایان شود ـزیرا مشخص است که حقایق اشیا، همگی به دست خداوند سبحان استـ که تا چه اندازه به نشانهها و غیب او ایمان دارند یا میزان کفر و استهزاءشان به آیات خدا مشخص شود؛ همانند آنچه امروز از امت در استقبال از نشانههایی که خداوند، حجتش را با آنها فرستاده است به دست میآید؟!
خداوند سبحان از مردم میخواهد ازآنچه فرعون انجام داد درس عبرت بگیرند و درخواست وی را تکرار نکنند و به راه او نروند که در غیر این صورت سرنوشت آنها، نیز مانند سرنوشت او خواهد بود. از این نکته غافل نباشید تا خدا رحمتتان کند!
حقتعالی میفرماید: (فَالْیوْمَ نُنَجِّیک بِبَدَنِک لِتَکونَ لِمَنْ خَلْفَک آیةً وَ إِنَّ کثیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ)([621]) (پس امروز بدن تو را نجات میدهیم، تا برای كسانی كه از پی تو میآیند عبرتی باشد و بیگمان بسیاری از مردم از نشانههای ما غافلاند).
حال اگر به برخی از کسانی که امروز خواهان معجزه هستند دقت کنیم میبینیم آنها که چنین درخواستی مطرح میکنند از بزرگان مردم و مدعیان علم به دین خدا هستند، درحالیکه خودشان سخن خداوند متعال به حبیبش و سیدِ فرستادگان را میخوانند که میفرماید: (وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِّن قَبْلِكَ مِنْهُم مَّن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَّن لَّمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللهِ فَإِذَا جَاء أَمْرُ اللهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِلُونَ)([622]) (پیش از تو فرستادگانی فرستادیم. داستان بعضی را برایت گفتهایم و داستان بعضی را نگفتهایم، و هیچ فرستادهای را نرسد که آیهای بیاورد مگر بهفرمان خدا، و چون فرمان خدا فرا رسد، بهحق داوری گردد و آنان که بر باطل بودهاند زیان خواهند دید).
و نیز میفرماید: (وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یأْتِی بِآیةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللهِ لِکلِ أَجَلٍ کتابٌ)([623]) (و هيچ فرستادهای را نسِزد كه جز به اذن خدا معجزهاى بياورد. براى هر زمانى كتابى است).
و نیز میفرماید: (وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیکمْ بِسُلْطانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللهِ وَ عَلَى اللهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُؤْمِنُونَ)؛([624]) (و ما را نرسد که جز به اذن خدا براى شما حجتى بیاوریم، و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند).
در حقیقت اینان حتی اگر درخواست فرعون را بخواهند باز هم در حال تمسخر هستند، در غیر این صورت ـبهعنوانمثالـ کورانی که ادعای داشتن تخصص در قضیۀ امام مهدی (ع) را دارد درخواست خود از سید احمدالحسن (ع) را مبنی بر سیاهکردن ریش سفیدش چگونه تفسیر میکند؟! و یعقوبی ـکه یکی از مدعیان علم در نجف استـ دو مورد در ذهن خود پنهان میکند و از داعی حق میخواهد بگوید آن دو چیست؟! و به همین ترتیب... درحالیکه آنچه سید احمدالحسن (ع) برایشان آورده، نشانههای روشن است؛ همانند آیات و نشانههایی که حجتهای الهی برای مردم خویش آوردهاند: وصیت، علم و حکمت و پرچم «البیعة لله»، و دهها بلکه صدها روایاتی که وی را در نهایت دقت توصیف کردهاند و حل متشابهات قرآن و دین، و پاسخ به امور عظیمی که آل محمد (ع) آن را یکی از نشانههای شناخت داعی حق از فرزندان خود قرار دادهاند. آیا کورانی، سیاهکردن ریش و یعقوبی بازی با معما را از امور عظیمی که ایمان و کفر منوط به آن است و حجت خدا با آن شناخته میشود به شمار میآورند؟!
نه به خدا سوگند که آنها خدا را آنچنانکه باید، قدر نمیدانند و حرمت نشانهها و دلایل روشنش را نگاه نمیدارند، زیرا در این صورت وجود فایدۀ علم فرستادگان و حکمتشان دیگر چه خواهد بود؟ و کتابهای خدا و تزکیهای که فرستادگان میآورند به کجا میرود؟ و قانون خداوند در حجتها که در کتاب خود حکایت فرموده ـآنجا که آدم (ع) را خلیفۀ خود قرار میدهد و اراده میفرماید که درسی برای جویندگان حقیقت در نحوۀ شناخت خلفای خدا در زمینش باشدـ چه جایگاهی دارد؟ اینها همه به کجا رفتهاند که شما روش جادوگران و شیاطین را بهعنوان راهی برای شناخت حجتهای خدا پیشنهاد میدهید؟! به خدا قسم اگر فرعون ملعون زنده بود از درخواست شما تعجب میکرد و از جسارت شما در مسیر شناخت حجتهای خدا به شگفت درمیآمد! آیا اینگونه حجت خدا را میشناسی ای مدعی تخصص؟!!
اما این سنت خداوند است که گفتار، کردار، روش و همۀ جزئیات معترضان یکسان است. حجتهای خدا نشانههای هدایت را بهعنوان دلیل و حجت میآورند و معترضان نمیپذیرند و نشانههای دیگری درخواست میکنند؛ نشانههایی که نفْسهای خبیث خودشان و شیاطین در دلهایشان انداختهاند.
بهعلاوه نشانهها و دلایل روشنی که فرستادگان و حجتها میآورند در حقیقت همگی نشانههایی هستند که دیگران از آوردن شبیه به آنها ناتواناند. غیر از حجتها چه کسی میتواند وصیتی از حجتهای پیشین بیاورد که او را با اسم و صفت یاد کرده باشد؟ و چه کسی میتواند حکمت و علم فرستادگان به کتاب و تزکیه را بیاورد؟ چه کسی غیر از حجتها میتواند شهادت خداوند بر صادقبودن خود را بیاورد و تمامی ملکوت تأییدکننده و یاریگر او باشد؟ و چنانکه میبینیم همۀ نشانههایی که آنها میآورند همگی معجزه هستند.
اما در حقیقت درخواست نشانه ـنشانهای غیر ازآنچه فرستادگان میآورندـ از سوی معترضان ـکه معترضان امروزی هم از این قاعده مستثنا نیستندـ از روی شوق به شناخت نشانههای خداوند نیست. چگونه چنین باشد درحالیکه هیچ مؤمن به خدایی هرگز چنین درخواستی نمیکند؛ زیرا درخواست شتاب در عذاب با درخواست معجزۀ قاهرِ وادار کننده به ایمان، معادل است و ـهمچنان که دانستیمـ معجزۀ قاهر همراه با عذاب است.
آیا آنچه فرستادگان از نشانهها و دلایل روشن هدایت آوردهاند کم است؟ پس از نشانههای هدایت دیگر چه نشانهای میخواهند؟ نشانهای جز آیه و نشانۀ عذاب باقی نخواهد ماند و این دقیقاً همان نشانهای است که وقتی لفظ «معجزه» را به کار میبرند قصدش را کردهاند. آنها میگویند باید برای ما معجزه بیاورد، باید معجزه بیاورد.
خلاصۀ آنچه گفتیم:
معجزه یعنی موردی که بشر عادی از اینکه همانندش را بیاورد ناتوان باشد.
معجزه، نشانه است و آیات خداوند که حجتها همراه آنها مبعوث میشوند همگی مقهورکننده هستند اما معترضان در حقیقت خواهان آیه و نشانۀ عذاب هستند.
آنان نشانۀ قاهری درخواست میکنند که مجبورکننده باشد، حالآنکه دیگر پسازآن، امتحان ارزشی نخواهد داشت و مجالی برای ایمان به غیب باقی نخواهد بود و چنین ایمانی ازنظر خداوند پذیرفته نیست.
آنان چیزی را درخواست میکنند که ایمان پسازآن سودی ندارد. آنها در حقیقت درخواست آیه و نشانۀ هلاکت خود را میکنند.
آنان نشانهای درخواست میکنند که بلافاصله آنها را به نتیجه برساند، حالآنکه رحمت خداوند سبحان ایجاب میکند که ناگزیر پیش از آن، نشانههایی برای هدایت بفرستد، درحالیکه آنچه آنان میخواهند نتیجۀ حتمی تکذیب به نشانههای هدایت است. آنان در حقیقت پیش از نشانههای هدایت، در نشانههای عذاب شتاب میکنند و گویا به پروردگار میگویند: نتیجۀ کفر ما را همین الان به ما بده و کار را به درازا نکش و هماکنون رحمت خود به ما را به غضب تبدیل کن.
آنان در حقیقت میخواهند تکلیف پروردگار از آنان برداشته شود و این تکلیف همان تعقلی است که خداوند رحمان با آن عبادت میشود و بهشت با آن به دست میآید. خداوند سبحان انسان را با صفت تعقل در نشانههای خدا متمایز ساخته است و نشانههای قاهر و چیزهایی که ایمان پسازآنها دیگر سودی ندارد این ویژگی را از انسان سلب میکند؛ همان انسانی که به دلیل داشتن این ویژگی مخصوص به تکلیف گردیده است.
و در پایان: آنان چشمانتظار «برخی نشانههای پروردگارت» هستند، در این سخن حقتعالی: (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ)([625]) (آيا انتظاری جز آن دارند که فرشتگان نزدشان بيايند؟ يا پروردگارت؟ يا پارهای از نشانههای پروردگارت بر آنها بیاید؟ روزی که برخی نشانههای پروردگارت بیایند، ايمان کسی که پيش از آن ايمان نياورده يا در ایمانش خیری به دست نیاورده است سودی نخواهد داشت. بگو: منتظر باشيد که ما نيز منتظریم).
از اباعبدالله امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «نشانهها، امامان هستند و نشانۀ مورد انتظار، قائم (ع) است. پس در آن روز ایمان کسی که پیش از قیام او با شمشیر ایمان نیاورده باشد سودی به حالش ندارد، گرچه به پدران پیشین او (ع) ایمان داشته باشد»؛([626]) و این امت امروز چشمانتظار آمدن چیزی هستند که ایمان پسازآن دیگر سودی نخواهد داشت.
از زراره و حمران و محمد بن مسلم از اباجعفر و اباعبدالله (امام باقر و صادق) (ع)در خصوص این سخن حقتعالی (يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا) (روزی که برخی نشانههای پروردگارت بیایند ايمان کسی که پيش از آن ايمان نياورده سودی نخواهد داشت) روایت شده است که فرمودند: «طلوع خورشید از مغرب، خروج دابةالارض (جنبندۀ زمین) و آشکار شدن دود؛ در آن هنگام کسی که در اندیشۀ خود پافشاری کرده باشد و کردارش را بر اساس ایمان صحیح انجام نداده باشد، پس از آمدن این آیات دیگر ایمانآوردنش سودی برایش نخواهد داشت».([627])
اگر این امت منتظر «دخان» (دود) ـکه یک عذاب استـ باشند آیا خداوند مردم پیشین را بیآنکه فرستادهای در میانشان برای هشدار دادن مبعوث کرده باشد عذاب کرده است؟
حقتعالی میفرماید: (وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً)([628]) (و ما هيچ قومی را عذاب نمیکنيم تا آنگاهکه برايشان فرستادهای بفرستيم). پیش از دخان (دود) که این امت منتظرش هستند آن فرستاده کیست که دخان و غیر دخان، عذاب و جزای امت تکذیب کننده و کافر به اوست؟!
علیرغم همۀ نشانهها و دلایل روشنی که او آورده است ـکه برخی را بیان کردیمـ مردم [کاری] جز تکذیب انجام نمیدهند. پس وضعیت او همانند وضعیت حجتهای پیشین است که مردم به آنها اعتراض و تکذیبشان میکردند، تنها بهاینعلت که آنان موافق با خواستههای مردم به سویشان نمیرفتهاند: (لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّمَا جَاءهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُواْ وَفَرِيقاً يَقْتُلُونَ)([629]) (ما از بنیاسرائیل پيمان گرفتيم و فرستادگانی برايشان فرستاديم. هرگاه فرستادهای چيزی میآورد که بر خلاف هوای نفْس آنها بود، گروهی را تکذيب میکردند و گروهی را میکشتند).
اما حق، از هوای نفْس مردمی که کفر ورزیدند پیروی نمیکند: (وَلو اتَّبَعَ الْحَقُّ أهْوَاءَهُمْ لَفسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَاْلَأرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ بَل أتَيْنَاهُمْ بذِكْرهِمْ فهُمْ عَنْ ذِكْرهِمْ مُعْرِضُون)([630]) (و اگر حق از پِی هوسهايشان میرفت، آسمانها و زمين و هرکه در آنهاست تباه میشد، ولی ما اندرزشان را برایشان فرستاديم و آنها از اندرزشان رویگردان شدند).
و سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوند، آن پروردگار جهانیان است.
-9- احتجاج و مجادله به باطل
ازجمله خصوصیات مشترک معترضان در اعتراضکردن بر خلفای خداوند ـصلوات پروردگارم بر همۀ آنانـ احتجاج به باطل است. یکی از روشهای آنان مقابله با حجت قاطع فرستادگان بهوسیلۀ باطلی است که مستند به هیچ پایه و اساسی که بر آن بنا شده باشد نیست، بلکه تنها تلاشی است بیوقفه برای رد کردن دلایل روشن حجتهای خدا به هر صورتی که ممکن باشد حتی اگر با جدالی بیفایده و هیاهویی بیمانند باشد. این یکی از ویژگیهای مشترک معترضان است که همه از آن بهرهای داشتهاند و این مطلب بر کسی که در برخی از سخنان و کارهای آنها که در آیات گذشته مرور کردیم تأملی داشته باشد پوشیده نیست.
صحیح این بود که این ویژگی روش آنها را زودتر از اینها بیان میکردیم اما هدف از به تأخیر انداختن آن تفصیل بیشتر بوده است؛ زیرا این خصوصیت در تاروپود معترضان امروز ریشه دوانده است و میتوان این واقعیت را در معترضان بر خلفای خداوند بهطورکلی از پاسخهایی که به فرستادگان هنگام بیان حجت خود به مردم میدادند مشاهده نمود. اعتراض و ردِّ هر خلیفۀ الهی به صورتهای زیر انجام میشد:
1- این را در پدران پیشین خود نشنیدهایم. آیا تو آمدهای تا ما را ازآنچه آنها میپرستیدند باز داری؟ پس سرنوشت مردمان گذشته چه میشود؟
2- تنها فرومایگان ما و کسانی که فضیلتی ندارند و نیز مردم ضعیف از تو پیروی میکنند.
3- تو تنها بشری همانند ما هستی؛ کسی که غذا میخورد و در بازارها راه میرود.
4- حجتها و دلایل تو ضعیف است و اصلاً دلیل روشنی نیاوردی و هرچه آوردی تنها افسانههای گذشتگان است. بهعلاوه بیان تو فصیح و شیوا نیست و بسیاری ازآنچه را که میگویی ما نمیفهمیم. ما از تو چیز جدیدی نشنیدیم. ما هم میتوانیم شبیه حرفهای تو را بر زبان برانیم.
5- اگر پروردگار تو میتواند زنده کند و بمیراند من هم مثل او زنده میکنم و میمیرانم. اموال و فرزندان ما بیش از توست. ما عذاب نخواهیم شد؛ و امثال چنین سخنانی که در واقع نپذیرفتن حجت بهوسیلۀ باطل است.
6- ما به آنچه شما برایش فرستاده شدهاید کافریم؛ بنابراین ما باید تعیین کنیم چه کسی حجت و خلیفۀ خداست: «خلیفه باید فرشته باشد، نه یک بشر. باید فلان شخص خلیفۀ خدا باشد، پس آنچه بر تو نازل شده است باید بر او نازل گردد. چرا بر یکی از بزرگان از اهالی این دو شهر نازل نمیشود؟ من باید خلیفه باشم نه تو. اصلاً تو کی هستی که خلیفه باشی!»
یا این ما هستیم که مقرر میکنیم و پیشنهاد میدهیم که شما چه دلایلی بیاورید، نه پروردگاری که شما را فرستاده است: او باید در دعوت خود همراه فرشتهای میبود تا ما را بیم دهد، باید از زمین برای ما چشمهای بشکافد، چرا باغی از درخت خرما و انگور و رودها نداری، باید گنجی داشته باشی، پارهای از آسمان را بر ما بیفکن، خدا و فرشتگان را برایمان بیاور، چرا خانهای از طلا و زیورآلات نداری، در آسمان بالا برو و کتابی بیاور که بخوانیم، چرا از آسمان سنگ نمیبارانی، چرا بر او نشانهها یا نشانهای فرود نمیآید، باید... باید...، و امثال اینها که معترضان در یک راستا بر زبان میراندند. آنچه گفتیم تنها خلاصهای بود. اکنون جزئیات بیشتر:
اول: ما از پدران پیشین خود چنین نشنیدهایم ... (به همراه ملحقات)
قوم نوح (ع) به نشانۀ اعتراض به او گفتند: (فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ... ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ)([631]) (و سران قومش که کافر بودند گفتند... ما در میان پدران نخستین خود چنین نشنیدهایم).
و قوم هود (ع) چنین اعتراض کردند: (قالُوا أَجِئْتَنا لِنَعبدالله وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یعْبُدُ آباؤُنا...)([632]) (گفتند: آیا بهسوی ما آمدهاى که تنها خدا را بپرستیم و آنچه را که پدرانمان مىپرستیدند رها کنیم؟...).
(قالُوا أَجِئْتَنا لِتَأْفِکنا عَنْ آلِهَتِنا...)([633]) (گفتند: آیا آمدهاى که ما را از خدایانمان برگردانى؟...).
و قوم صالح (ع): (قالُوا یا صالِحُ ... اَتَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یعْبُدُ آباؤُنا...)([634]) (گفتند: اى صالح!... آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مىپرستیدند باز مىدارى؟...).
و قوم ابراهیم (ع) وقتیکه آنها را به عبادت خدا و ترک عبادت بتها فرا خواند اعتراض کردند: (قالَ أَراغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتي يا إِبْراهيمُ...)([635]) (گفت: ای ابراهيم، آيا از خدايان من بيزار هستی؟...) و (قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا کذلِک یفْعَلُونَ)([636]) (گفتند: نه؛ بلکه پدران خود را یافتیم که چنین مىکردند).
و به همین ترتیب به شعیب (ع) نیز اعتراض کردند: (قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا...)([637]) (گفتند: ای شعيب، آيا نمازت به تو فرمان میدهد که ما آنچه را پدرانمان میپرستيدند ترک گوييم...).
و قوم موسی (ع) نیز در نپذیرفتن دلایل روشنی که موسی (ع) آورده بود به آیین پدران خود احتجاج کردند: (فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآیاتِنا بَیناتٍ قالُوا... ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ)([638]) (پس چون موسى آیات روشن ما را براى آنان آورد گفتند:... و ما از پدران پیشین خود چنین نشنیدهایم).
(قالُوا أجِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَیهِ آباءَنا...)([639]) (گفتند: آیا بهسوی ما آمدهاى تا ما را ازآنچه پدرانمان را بر آن یافتهایم برگردانی...).
و فرعون از سرنوشت پیشینیان میپرسد؛ گویی که او به هدایت و فرجام آنها حریص است درحالیکه خود پیشوای کفر و گمراهی است: (قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى)([640]) (گفت: پس تکلیف نسلهاى گذشته چه خواهد شد؟).
و حبیب خدا محمد (ص) نیز بهنوبۀ خود از این نوع اعتراض از سوی قوم خود بهره و نصیبی داشت. وقتی آنان را به خداوند سبحان دعوت فرمود گفتند: (إِنْ کادَ لَیضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَیها...)([641]) (چیزى نمانده بود که ما را از خدایانمان ـاگر بر آن ایستادگى نمىکردیمـ منحرف کند).
(وَ إِذا تُتْلى عَلَیهِمْ آیاتُنا بَیناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ رَجُلٌ یریدُ أَنْ یصُدَّکمْ عَمَّا کانَ یعْبُدُ آباؤُکمْ...)([642]) (و هنگامی که آيات روشنگر ما بر آنان خوانده میشود، میگويند: او فقط مردی است که میخواهد شما را از آنچه پدرانتان میپرستيدند باز دارد...).
(أَهذَا الَّذی یذْکرُ آلِهَتَکمْ وَ هُمْ بِذِکرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ)([643]) (آيا اين همان كسی است كه خدايانتان را [به بدى] ياد مىكند؟ درحالىكه آنان خود، ياد [خداى] رحمان را انکار میکنند؟).
(أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیءٌ عُجابٌ * وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِکمْ إِنَّ هذا لَشَیءٌ یرادُ * ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ)؛([644]) (آیا خدایان را خداى یگانهای قرار داده است؟ این واقعاً چیز عجیبى است. * و بزرگانشان روان شدند [و گفتند:] برويد و بر خدايان خود ايستادگى نماييد كه اين امر قطعاً هدف [ما]ست * این را در آیین اخیر نشنیدهایم؛ این جز دروغبافی نیست).
اینها احتجاج و مجادله به باطلی بود که معترضان عبادت خدایان و بتهای ساختۀ دست خودشان را که توسط پدرانشان عبادت میشد بهعنوان روشی در پیش میگرفتند، حتی اگر پدرانشان هیچ تعقلی نکرده و هدایت نشده بودند. چقدر مسکین و ناتوان است آن خدای معبودی که وقتی عبادتکنندهاش از آن دور میشد سگها به حضورش رفته، بر آن بول میکردند! شاعران دورۀ جاهلیت در شبنشینیهای کاخهای معترضان، در این خصوص بذلهگوییها و شوخیهایی انشا کردهاند.
بهعلاوه تنها «بت» نیست که تراشیده و بهجای خدا عبادت میشود. اساساً تقدیسهای مردم ـهر مردمیـ نسبت به علمای بیعملِ خود و اطاعت و پیروی از آنان در حلالکردن حرامها و حرامکردن حلالها، در عُرف اهلبیت (ع) معادل با بتهای تراشیده و ساختهشدهای شمرده میشوند که به غیر خدا عبادت و بندگی میشوند.
در این خصوص از ابوبصیر نقلشده است: از اباعبدالله (ع) در خصوص این سخن خداوند عزوجل پرسیدم: (اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللهِ)([645]) (اینان دانشمندان و راهبان خويش را بهجای الله به الوهیّت گرفتند)؟ فرمود: «به خدا سوگند آنها را به عبادت خویشتن دعوت نکردند که اگر میکردند، مردم اجابتشان نمینمودند ولی حلال را بر آنان حرام کردند و حرام را حلال و به این صورت، آنها را پرستیدند بهگونهای که خود نمیفهمیدند».([646])
از ابوبصیر از امام صادق (ع) روایت شده است که در تفسیر آیۀ (اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللهِ) (اینان دانشمندان و راهبان خويش را بهجای الله به الوهیّت گرفتند) فرمود: «به خدا سوگند که برای آنان نه روزه گرفتند و نه نماز خواندند، بلکه آنها حرامی را برایشان حلال و حلالی را حرام کردند و مردم از آنان پیروی کردند».([647])
و ازآنجا که سنت خداوند در معترضان بر خلفای خود در زمینش یکسان است پاسخ مردم معترض امروز نسبت به خلیفۀ خدا، سید احمدالحسن (ع) از پاسخ پیشینیان خود فراتر نمیرود. برخی از آنان چنین اعتراض میکنند که «ما این را در آیین پدران خود نشنیدهایم» و برخی دیگر میگویند «او تلاش میکند ما را ازآنچه پدرانمان انجام میدادند رویگردان کند» و گروه سوم به این فکر میکند که وضعیت مردمِ پیش از آمدن و بعثت یمانی چه خواهد شد؟ و به همین ترتیب...
و خداوند چنین خواست که با این سخن فرعون گروه سوم را به ما یادآور شود: (قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى) (گفت: پس تکلیف نسلهاى گذشته چه خواهد شد؟) و با آیۀ بعدی به یاد گروه دوم بیندازد: (ما هذا إِلاَّ رَجُلٌ یریدُ أَنْ یصُدَّکمْ عَمَّا کانَ یعْبُدُ آباؤُکمْ) (او فقط مردی است که میخواهد شما را از آنچه پدرانتان میپرستيدند باز دارد) و میتوان این مردم را ـبه دلیل وضعیتی که امروز در آن به سر میبرندـ چنین توصیف کرد که با پیروی از علمای خود ـدرحالیکه آنها حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کردهاند و میکنندـ بهواقع آنان را بندگی و عبادت میکنند. اگر حلالکردنِ حرام، تنها در مشروع نشاندادن دموکراسی آمریکایی خلاصه میشد ـو البته مشخص است که انتخابات بهطور کامل در تضاد با حاکمیت خداست که اساس دین و پرچم فرستادگان میباشدـ قطعاً برای اثبات این حقیقت کافی میبود و نیازی به بررسی بدعتهای مختلف دیگری که به اسم دین انجام دادهاند ـبا چشمپوشی از تمامی جوانب اخلاقی و هرآنچه در ارتباط با سیره و روش آنها، تبعیض قائلشدنها، ظلم و ستم و خوردن مال یتیم میباشدـ وجود نمیداشت؛ بنابراین باوجود تمامی این کارهایی که در دین خدا به انجام رساندهاند تقلید و پیروی از آنان جز عبادت و بندگی آنان نخواهد بود؛ لذا اعتراض باطل به دعوتکننده بهسوی خدا با چنین زمزمهکردنی «جز این نیست که او فقط میخواهد شما را از تقلید از علمایتان و کارهای پدرانتان باز دارد» جز تعبیر دیگری از گفتههای معترضان پیشین نخواهد بود: (ما هذا إِلاَّ رَجُلٌ یریدُ أَنْ یصُدَّکمْ عَمَّا کانَ یعْبُدُ آباؤُکمْ) (او فقط مردی است که میخواهد شما را از آنچه پدرانتان میپرستيدند باز دارد). آیا تاکنون به حالوروز خود نگاهی انداختهاید؟ و اینکه بزرگانتان شما را به کجا رساندهاند؟!
کسی که همان سخنان پیشین را بر زبان میآورد صحنۀ احتجاج معترضان بر خلفای خداوند را برایمان تداعی میکند. آن هنگام که خلفای خدا آنان را بهحق و هدایت دعوت میکردند چه بسیار گفته شد: (ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلین) (ما در میان پدران نخستین خود چنین نشنیدهایم) و این آیات به زمان ما نزدیک هستند؛ پس خدا رحمتتان کند! پس در کار خود تجدید نظر کنید تا هریک از ما به حالوروز و نحوۀ صفآرایی خود دقت کند و ببیند آیا ـبه لطف خداوندـ به حق پیوسته و زیر پرچم حق قرار گرفته است، یا به باطل پیوسته و از زشتی و بوی گندیده و نجاستش در رنج و عذاب است. آیین پدران خود را عذر و بهانهای برای شانه خالیکردن از یاری حق قرار ندهید؛ که آیات واضح و نشانههایش روشن و بیناتش تابنده است و پیش از شما مردمی با همین عذر و بهانه به هلاکت رسیدند.
حقتعالی میفرماید: (وَ إِذا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَیهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ الشَّیطانُ یدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعیر)([648]) (و چون به آنان گفته شود: آنچه را که خدا نازل کرده است پیروى کنید، گویند: «[نه؛] بلکه آنچه را که پدرانمان را بر آن یافتهایم پیروى مىکنیم»؛ آيا هرچند شيطان آنان را به سوى عذاب سوزان فرا خوانَد؟).
از تمسکجستن به سنت آنان بر حذر باشید که حقتعالی میفرماید: (بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ * وَ کذلِک ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِک فی قَرْیةٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ * قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیهِ آباءَکمْ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ * فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ کیفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکذِّبینَ)([649]) (بلکه گفتند: بهراستیکه ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و ما از پیِ آنان راهیافتگانیم. * و بدينگونه در هيچ شهرى پيش از تو هشداردهندهاى نفرستاديم مگر آنكه خوشگذرانان آن گفتند: ما پدران خود را بر آيينى [و راهى] يافتهايم و از آنها پیروی خواهیم کرد. * گفت حتی اگر هدایتکنندهتر ازآنچه پدران خود را بر آن یافتهاید براى شما بیاورم؟ گفتند: ما [نسبت] به آنچه بدان فرستاده شدهايد كافريم. * پس از آنان انتقام گرفتیم. پس بنگر فرجام تکذیبکنندگان چگونه بوده است).
آنچه مردم امروز به سید احمدالحسن (ع) میگویند نیز از احتجاج آنان به باطل به دور نیست و حتی یک روز هم از آن جدا نشدهاند. به او چنین ایراد گرفتهاند که انصارش مستضعفاند، در نگاه مردم فرومایهاند، سادهدلاند، در میانشان شخصیتی عالیمقام، آبرومند، معتبر، متمول، بانفوذ و امثال آنها وجود ندارد. این همان سنت معترضان پیشین است که در راه و روش، با آنان اشتراک دارند؛ که بهزودی به توضیحش خواهیم پرداخت.
دوم: جز فرومایگان ما کسی از تو پیروی نکرده است
این مطلبی است که معترضان به نوح (ع) گفتند وقتی او آنان را به خداوند سبحان دعوت میکرد: (... مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ)([650]) (...ما تو را جز بشری همچون خودمان نمیبينيم، و کسانی را که از تو پيروی کردهاند، جز گروهی اراذل سادهلوح، مشاهده نمیکنيم؛ و برای شما فضيلتی نسبت به خود نمیبينيم؛ بلکه شما را دروغگو تصور میکنيم).
و همچنین: (قالُوا أَنُؤْمِنُ لَک وَ اتَّبَعَک الْأَرْذَلُونَ)([651]) (گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم و حالآنکه فرومايگان پيرو تو هستند؟).
ازآنجا که معترضان همواره متکبر هستند به پیروان خلفای خداوند ـکه در پِی برتریجویی در زمین نیستندـ به دیدۀ فرومایه و اینکه فاقد ارزش اجتماعی هستند نگاه میکنند یا به تعبیر امروزی دربارۀ انصار امام مهدی (ع) که پیرو سید احمدالحسن (ع) هستند میگویند: آنها مردمی سادهلوح و فاقد اندیشه و علم هستند و در کافههای باطلی که فنون جدل و دیگر علوم باطل تدریس میشوند درس نخواندهاند؛ و حالآنکه در میانشان اصناف، گروهها و تشکیلات متعددی وجود دارد که گاهی مجبور به بیانش میشویم. میگویم «مجبور میشویم» چون مقیاس فضیلت و برتری در نوع بشر میزان تقوای بنده است نه چیز دیگر؛ که «گرامیترینِ شما نزد خدا با تقواترینِ شماست».
ولی خصوصیاتی که معترضان امروز در انصار جستوجو میکنند خصوصیاتی است که تنها در معترضان بر خلفای خداوند در گذشته پیدا میکنند و نه در جای دیگر. شهرت، مقام، مال و ثروت، پیروان، مکر و حیله، فنون جدل، علم کلام، غوطهور شدن در منطق و فلسفه و نظایر آنها صفاتی است که تنها در فرعون، نمرود، قارون، ابوجهل، معاویه، شریح قاضی، و مأمون و امثال آنها در هرزمانی و پیروانشان که نور اولیای الهی را نمیتوانستند از تاریکی معترضان تشخیص دهند دیده میشود؛ وگرنه متوجه میشدند که آنچه امروز میگویند ـکه نوعی از استدلال به باطل است و عموماً برای دفع حق به کار میرودـ همان است که سروران معترضان و سران و پیروانشان به خلفای خداوند و انصارشان هنگام بعثت میگفتهاند. مگر چنین نیست که آنچه روزی توسط طغیانگران قریش و همراهانشان در اعتراض به رسول خدا (ص) در خصوص مؤمنان به او میگفتند، فاصلۀ چندانی با آنچه امروز توسط کسی که مدعی اقتدا و ایمان به رسول خدا (ص) است گفته میشود ندارد؟! اگر وضعیت به همان صورتی است که آنان امروز ادعا میکنند پس آنان را چه شده که همان سخنان ابوجهل، ابوسفیان، ابولهب و امثال آنها را تکرار میکنند؟! همان سخنانی که آنان دربارۀ عمار، بلال و ابوذر در اشکلتراشی از حجت و دلیل رسول خدا(ص) هنگام دعوت آنها به هدایت بیان میکردند؟!
آری؛ آنان همان حرفها را تکرار میکنند اما این مرتبه دربارۀ مؤمنان به قائم آل محمد (ع)؛ کسی که با همان دلایلی که جدش مصطفی (ص) بهسوی مردمش آمده بود بهسوی این مردم آمده است؛ همانکه در قانون شناخت حجتهای خداوند سبحان شنیدیم. ازآنجا که او سنتی از جدش (ص) دارد و ـهمانگونه که از کلام اهلبیت (ع) دانستیمـ ازآنجا که او رنجی شدیدتر از رنج جدش هنگام رسالتش از سوی مردم تحمل میکند، هرآنچه در جنگِ بدترین خلق خدا با قائم (ع) اتفاق خواهد افتاد، امروز واقع میشود. آنان ابداً از توصیفاتی که اهلبیت (ع) دربارۀ معترضان بر بقیةالله و قائم اهلبیت (ع) بیان فرمودهاند تجاوز نکردهاند. از این توصیف که نافرمانی از او آتش را به دنبال خواهد داشت حتی اگر شخص نافرمان عبادت را پیشۀ خود کرده باشد؛ زیرا خداوند سبحان میخواهد آنگونه که خودِ سبحانش میخواهد عبادت شود، نه به هر صورتی که بندهاش تصور میکند. گاهی شیطان و خواست نفسانی چیزی را برای بنده مزیّن میکند و بنده میخواهد از طریق آن خدا را بندگی کند، ولی خداوند آن را به هر نحوی مبغوض میدارد و مستوجب آتش میگرداند. ما باید از نپذیرفتن ابلیس (لعنه الله) به سجده برای خلیفۀ خدا و خواستش برای اینکه خودِ خداوند را سجده کند پند و عبرت بگیریم؛ ولا حول ولا قوة إلا بالله.
برای این نوع از احتجاج به باطل نیز ـکه معترضان در آن یکسان عمل میکنندـ شاهدی از معترضانِ اقوام فرستادگان ـآن هنگام که فرستادگان اقوام خود را دعوت میکردندـ مییابیم؛ آنجا که آنها چنین پاسخ میگفتند: (وَ إِذا تُتْلى عَلَیهِمْ آیاتُنا بَیناتٍ قالَ الَّذینَ کفَرُوا لِلَّذینَ آمَنُوا أَی الْفَریقَینِ خَیرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیا)([652]) (و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، كسانى كه كفر ورزيدهاند به آنان كه ايمان آوردهاند مىگويند: «كدامیک از [ما] دو گروه جايگاهش بهتر و محفلش نیکوتر است؟»).
«کدامیک از [ما] دو گروه جایگاهش بهتر است»؟ گروه مستضعفِ گمنامِ فقیری که نه جاه و مقامی دارد و نه مالومنالی و نه ... و نه ... و نه ... تا آنجا که در نگاه مردم پست و فرومایهاند؟ یا گروهی که در نظر مردم شناختهشده هستند و میلیونها نفر پیرو دارند، تجهیزات مادی، رسانههای عمومی، مالومنال، سلطنت، کاخها، وکیلان، شرکتها و موارد دیگری ازایندست را در اختیار دارند؟!
و کدامیک از دو گروه «محفلش نیکوست»؟ همنشینی با کسی که وقتی حاضر شود کسی از او چیزی نمیپرسد و وقتی غایب شود کسی احوالش را جویا نمیشود، از او حساب نمیبرند و اگر با او صحبت کنی در بهترین حالت فقط از خیرخواهی و ملالتباری دنیا و اهل دنیا و ستم آنان صحبت میکند و در غیر این صورت تنها سکوت پیشه میکند و سکوتش پندی اخلاقی و عملی است؟ یا مجالست و همنشینی با کسی که در مجلسش اهل کلام و منطق، بهترین داستانسرایان، بهترین میوهها، مدعیان علم، بازرگانان و ثروتمندان حضور مییابند و در آنجا انواع نوشیدنیها و خوراکیها و هدایا ـهدیه به شرط حضور در مجلسـ تقدیم میگردد و هرگونه سخنی در آنجا گفته میشود مگر یاد خدا و از بسیار بودن پیشواز حاضران در آن مجلس، جای سوزن انداختن نیست؟! درحالیکه آن افراد در نگاه صاحبمقامان، اهل قدر و منزلت هستند و برای خوشآمدگویی سزاوار بلندشدن و حتی تا کمر خمشدن، هرکدام با توجه به اهل و عیالش، لباسش، تعداد ملازمانش، بزرگی عمامهاش و دیگر موارد از ایندست که در ملاک و میزان ابلیس در فضیلت و برتریجویی جای میگیرند؟!
شما را به پروردگارتان قسم میدهم ـاز دید امروزیـ کدامیک از این دو گروه ازنظر مقام و آراستگی بهتر است؟ آیا کسی تردید دارد که در نگاه اهل دنیا و دنیاطلبان ـکه همواره اکثریت مردم را تشکیل میدهندـ گروه دوم بهتر است؟ آری؛ ثروتمندِ ارباب و مُطاع ازنظر مقام و منزلت بهتر است، در مقایسه با فقیر مستضعفی که به آیات خدا ایمان داشته باشد و کلمات و غیب او را تصدیق کند؛ آری حتی اگر آن ارباب، کافر بوده باشد و آن فقیر را به سخره بگیرد. مجلس او نیکوتر است حتی اگر از یاد خدا و اهل خدا خالی باشد؛ اما همینکه یک فقیر، مؤمن به نشانههای خدا باشد و ندای حجتهایش را هنگام شنیدن با شتاب لبیک بگوید، تهمت فرومایهبودن از او جدا نمیشود ـهمان تهمتی که انصار خلفای خدا با آن متهم میشوند تا مانعی برای ایمانآوردن به حجت خدا باشدـ و اینگونه است که وقتی خواستگاری کنند کسی با آنها ازدواج نمیکند، وقتی حضور یابند کسی از آنها سؤال نمیکند، وقتی غایب شوند کسی جویای حالشان نمیشود و ... و ... و ... و همچنین وقتی ایمان بیاورند کسی تصدیقشان نمیکند.
بنابراین تصادفی نیست که در تفسیر این آیه و آیات بعدش چیزهایی میشنویم که متعلق به قائم (ع) و معترضان بر اوست:
از ابوبصیر از امام صادق (ع) در تفسیر این سخن خداوند عزوجل (وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِيّاً) (و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، كسانى كه كفر ورزيدهاند به آنان كه ايمان آوردهاند مىگويند: «كدامیک از [ما] دو گروه جايگاهش بهتر و محفلش نیکوتر است؟») روایت شده است که فرمود: «رسول خدا(ص) قریش را به ولایت ما دعوت فرمود و آنان ناپسند داشتند و انکار کردند (قالَ الَّذینَ کفَرُوا) (کافران گفتند) یعنی کافران قریش (لِلَّذینَ آمَنُوا) (به کسانی که ایمان آورده بودند) یعنی کسانی که به ولایت امیرالمؤمنین (ع) و ما اهلبیت اقرار کرده بودند (أَی الْفَریقَینِ خَیرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیا) (كدامیک از [ما] دو گروه جايگاهش بهتر و محفلش نیکوتر است؟) تا بر آنان ایراد بگیرند. پس خداوند در پاسخ به سخن آنان فرمود: (وَ کمْ أَهْلَکنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ) (و چه بسیار نسلها را پیش از آنان هلاک کردیم) از امتهای پیشین(هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیا) (که اثاثى بهتر و ظاهرى فریباتر داشتند)».
عرض کردم: معنای این آیه چیست؟ (قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَةِ فَلْیمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا)؛ (بگو: هركه در گمراهى است [خداى] رحمان به او تا زمانى مهلت مىدهد) فرمود: «همۀ آنان که به ولایت امیرالمؤمنین (ع) و ولایت ما ایمان نداشتند در گمراهی بودند. پس آنها گمراهانِ گمراهگر بودند. آنها در گمراهی و سرکشیشان تا زمان مرگ مهلت داده میشوند و این جایگاهشان را بد و سپاهشان را ضعیف میگرداند».
عرض کردم: معنای این آیه چیست؟ (حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ فَسَیعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً) (تا آنچه را که وعده داده مىشوند ببینند: یا عذاب، یا آن ساعت؛ پس بهزودی خواهند دانست جایگاه چه کسى بدتر و سپاهش ناتوانتر است). فرمود: «این سخن «تا آنچه را که وعده داده مىشوند، ببینند» همان خروج قائم (ع) و همان ساعت است. بهزودی در آن روز آنچه را که خداوند به دستان ولی خود بر آنان فرود خواهد آورد خواهند دانست. این همان سخن خداوند است که «جایگاه چه کسى بدتر» یعنی ازنظر قائم (ع) و «سپاه چه کسی ناتوانتر است».
عرض کردم: این سخن (وَ یزیدُ اللهُ الَّذینَ اهْتَدَوْا هُدى) (و خداوند بر هدایت کسانى که هدایت یافتهاند مىافزاید)؟ فرمود: «آن روز با پیروی از قائم (ع) هدایتی بر هدایتشان میافزاید؛ زیرا آنها نه با او مخالفت میکنند و نه انکارش میکنند».([653])
اگر رسول خدا (ص) قوم خود را به ولایت علی و فرزندانش (ع) دعوت کرده است قائم (ع) نیز مردم خود را به ولایت پدران طاهرش (ع) دعوت میکند؛ زیرا اهلبیت(ع)، مهدیین و بهطور مشخص اولینِ مهدیین را ـکه روی سخن ما متوجه اوستـ چنین توصیف فرمودهاند: «مردم را به موالات و دوستی ما و شناخت حق ما دعوت میکنند».([654]) اعتراض امروز امت به قائم (ع) جدای از اعتراض قریش به رسول خدا (ص) نیست. اینان همانگونه اعتراض میکنند که قریش به رسول خدا (ص)، قوم نوح به نوح (ع) و سایر امتهای انبیا و اوصیا به حجتهای الهی اعتراض میکردند. اعتراض اینان همان اعتراضهاست.
«تنها فرومایگان ما از شما پیروی میکنند، جایگاه خوب و آراستهای ندارند، سادهلوحاند، از متخصصین علوم حوزه نیستند، شناختهشده نیستند، اصلاً چه کسانی هستند که ما نشنیدهایم...» و ازاین قبیل اصطلاحات که هریک از معترضان بهتناسب زبان و زمان خود برای تحقیر و سفیهشمردن به کار میبَرد. آیا مضمون همۀ این تعبیرها یکی نیست؟؟ کسی که این حقیقت را انکار کند متکبر است و صاحبش جدل به باطل میکند و حتی پس از جاریشدن حکم عدل خداوند وقتی به جهنم کشیده شود نیز ساکت نمیگردد.
پس از دانستن اینکه چنین سخنانی همان روش معترضان پیشین است، تنها چیزی که میتوان بهطورقطع و یقین بیان داشت این است که گویندگان این سخنان امروز، همان معترضان بر خلفای خدای دیروز، و کسانی که این حرفها در موردشان گفته میشود، همان انصار انبیا و اوصیا هستند. چگونه میتوانیم در این حقیقت تردید داشته باشیم؟ حالآنکه سنت خداوند در معترضان بر خلفای خداوند یکسان است و ـطبق متن صریح خداوند سبحانـ تغییر و تبدیلی در آن راه ندارد. خلفای خدا و انصارشان از گفتن چنین سخنانی به دیگران بسی به دورند و برخی از آنان ـیعنی حجتهای خداوندـ خود را در نظر خداوند حتی از سگِ گری هم برتر نمیدانند و برخی از آنان حتی چنین فکری به ذهنشان هم خطور نمیکند. تأکید میکنم کسی که حتی چنین چیزی به ذهنش هم خطور نمیکند در تربیت یارانش نیز چیزی وجود نخواهد داشت که باعث شود دیگران ـرا درحالیکه بهحق دعوت میکنندـ با این صفتها نامگذاری کنند. پس تنها چیزی که باقی میماند این است که گویندگان این سخنانِ ناروا آنها را در جهت اعتراض به انصار انبیا گفتهاند تا بر آنان عیبجویی کنند؛ و کسانی که امروز همین حرفها را تکرار میکنند نیز به جهت اعتراض بر خلیفۀ خدا و انصارش و عیبجویی از آنان چنین میگویند.
اینجا ـبهناچارـ این دو خط از یکدیگر متمایز میشوند: خط قائم (ع) که همان خط سجدهکنندگان به خداوند سبحان است و در نگاه معترضان، لشکریانی ضعیف محسوب میشوند، و خط معترضان که در نگاه خداوند سبحان و خلفایش لشکریان ضعیف بهحساب میآیند؛ و چه نزدیک است که ستمگران بر حق آل محمد (ع) بدانند چه کسی جایگاه بهتر و نیکوتری نزد خداوند دارد و چه کسی جایگاهی بدتر و لشکری ضعیفتر دارد.
لازم است همۀ کسانی که انصار ذخیرهشدۀ آل محمد (ع) را متهم و به چیزی توصیف میکنند که معترضان، انصار انبیا را با آن توصیف میکردهاند به حدیث زیر توجه داشته باشند؛ امید است همۀ ما در آن تأمل کنیم و وضعیت خویش را بنگریم:
از اباعبدالله امام صادق (ع) روایت شده است که یکی از یاران امام صادق (ع) بر ایشان وارد شد و به ایشان عرض کرد: «فدایتان شوم. به خدا قسم من شما و کسانی را که دوستتان دارند دوست میدارم. آقای من! چقدر شیعیان شما بسیار هستند». به او فرمود: «آنان را بیان کن». عرض کرد: «بسیار هستند». فرمود: «آنان را بشمار». عرض کرد: «بیش از اینها هستند». امام صادق (ع) فرمود: «هرگاه شمارش آن عدّۀ وصفشده كه سیصد و ده نفر و اندی هستند كامل شود، آنگاه چنانكه شما میخواهید خواهد شد؛ ولی شیعۀ ما كسی است كه صدایش از حدّ گوش خودش و نیز كینه و ناراحتی درونش از حدّ پیكرش تجاوز نمیكند، ما را بهگزاف نمیستاید، اگر ولایتی داشته باشد با ما دشمنی نمیکند، با عیبجویان ما همنشینی نمیكند و با بدگویان ما همسخن نمیشود، آنان را كه با ما دشمن هستند دوست نمیدارد و با دوستان ما دشمنی نمیورزد».
عرض كردم: پس چه كنم با این شیعیان گوناگون كه میگویند ما بر طریق تشیع هستیم؟ فرمود: «اینان خود گرفتار جدایی و آزمایش خواهند شد و تبدیل و جابهجایی در میانشان رخ خواهد داد و به قحطی و كمبود كه نابودشان سازد مبتلا شوند و شمشیری که خونشان بریزد و اختلافاتی كه پراكندهشان كند. شیعۀ ما تنها كسی است كه همچون سگان پارس نكند و همچون كلاغ حرص نورزد و به گدایی نزد مردم دست دراز نکند اگرچه از گرسنگی بمیرد».
عرض كردم: فدایت شوم، چنین افرادی را كه به این صفات موصوفاند در كجا جستوجو كنم؟ فرمود: «آنان را در گوشه و كنار زمین بجوی. آنان كسانی هستند كه زندگی سبكی دارند و خانهبهدوش هستند. اگر حاضر باشند شناخته نمیشوند و اگر از نظرها پنهان شوند كسی متوجهشان نمیگردد. اگر بیمار شوند عیادت نمیشوند و اگر خواستگاری كنند با آنان ازدواج نشود و اگر وفات یابند بر جنازۀ آنان كسی حضور نیابد. آنان كسانی هستند كه در اموالشان با یكدیگر مواسات كنند و در قبرهای خود با یكدیگر دیدار و ملاقات میکنند و خواستههایشان با یكدیگر تضاد و اختلاف پیدا نمیكند هرچند از شهرهای گوناگون باشند».([655])
کدامیک از شما صفات شیعیانی را که امام (ع) ذکر فرموده است دارید تا با فتواهایی که بر اساس خواستهای نفسانی خود صادر کردهاید بر ما حکم کنید که ما از تشیع خارجیم و ما را متهم به فرومایگی و سادهلوحی نمایید؟ ما از این وضعیت بههیچوجه ناراحت نیستیم و بهراستی دیدهایم که این اتهامات، نشانۀ انصار خلفای خداوند است؛ اما حسرت خود را به حال پیروانی که به شما اقتدا کردهاند اظهار میکنیم درحالیکه شما آنان را به جهنم وارد میکنید. اگر دستانتان خالی از صفات شیعیانی است که امام ذکر فرموده است ـکه حق هم همین استـ پس ما هم از شما بیزاریم؛ زیرا به حدومرزی که اهلبیت (ع) برای شیعیان خود تعیین فرمودهاند متصف نیستید؛ پس با خودتان مدارا کنید زیرا شما خود حدیث امام صادق (ع) را میخوانید که فرموده است: «برخی از کسانی که خود را به این امر نسبت میدهند شریرتر از یهود و نصارا و مجوس و مشرکان هستند».([656])
ای متکبران بر بندگان خدا! وصف حال خود را بنگرید که ـطبق کلام صریح آن کسی که از روی هوا و هوس سخن نمیگوید (ص)ـ مورد بغض و دشمنی آنان که خداوند سبحان را از طریق حجتهایش اطاعت میکنند هستید.
از سعید بن زید بن عمرو بن نفیل نقل شده است: شنیدم که رسول خدا (ص) درحالیکه به اسامة بن زید رو کرده بود، میفرمود: «ای اسامه، ملازم راه حق باش و از لغزش از آن بهواسطۀ خوشیِ تمایلات دنیا و رنگارنگی نعمتهایش و شادی تباهشوندهاش و زندگی زوالپذیرش پرهیز کن» و حدیث ادامه مییابد تا آنجا که فرمود: «بدانید و آگاه باشید که ساعت برپا نخواهد شد تا اینکه مردم به کسی که خدا را اطاعت میکند کینه ورزند و کسی که خدا را دشمن میدارد دوست داشته باشند». عمر گفت: ای رسول خدا، آن روز مردم بر اسلام هستند؟ فرمود: «ای عمر، اسلام کجاست؟ مسلمان مانند غریبی آواره است. در آن زمان اسلام رخت برمیبندد و از آن جز اسمش باقی نمیماند، و قرآن کهنه میشود و از آن جز رَسمش (لغتش) باقی نمیماند». عمر گفت: ای رسول خدا، چرا کسی را که خدا را اطاعت میکند تکذیب و آواره میکنند و عذاب میدهند؟ فرمود: «ای عمر، مردم راه را ترک میگویند و به دنیا متمایل میشوند، آخرت را فراموش میکنند، چیزهای پاک و نیکو میخورند، لباسهای آراسته میپوشند و فرزندان فارس و روم خدمتشان میکنند. در میان بهترین خوراکی و لذیذترین نوشیدنی و خوشبوترین عطر و بناهای برافراشته و خانههای آراسته و مجالس بهیادماندنی شب را صبح میکنند. مردانشان همچون زنانی که برای مردانشان آرایش میکنند خود را آرایش میکنند و زنان با زیورآلات زینتی خود را میآرایند. زندگیشان همچون زندگی پادشاهان جبار است و با مقام و لباس، فخرفروشی میکنند؛ درحالیکه اولیای خداوند از فرط شببیداری رنگپریدهاند و از شدت ایستادن برای عبادت، پشتشان خمیده است و از شدت روزهداری پشتشان [به شکمشان] چسبیده است».
تا آنجا که میفرماید: «اگر کسی از آنها بهحق سخن بگوید یا با صداقت تفقه نماید به او گفته میشود: ساکت باش که تو همنشین شیطان و سرچشمۀ گمراهی هستی. کتاب خدا را به غیر تأویلش تأویل میکنند و میگویند: (مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیباتِ مِنَ الرِّزْقِ) (زیورهایى را که خدا براى بندگانش پدید آورده و روزیهاى پاکیزه را چه کسى حرام گردانده است)».([657]) تا پایان روایت.
آیا کسی تردیدی دارد که آنچه رسول خدا (ص) بیان فرموده است دقیقاً توصیف امروز شماست؟ همانطور که حالوروز شما برای بندهای که پروردگار و خالقش را در حجتها و خلفایش اطاعت میکند پوشیده نیست. حمد و ستایش خداوندی را سزاست که به فضل و منتش ما را به حقی هدایت فرمود که به خاطرش همهچیز را آفرید؛ اما شما پروردگارتان را ـکه شما را آفریده استـ گم کرده، بر حجتهایش تکبر ورزیده و شیعیانشان را با همان گفتههای منکران و معترضان بر خلفای خداوند در هرزمانی، نشان گذاشتهاید. همین تفاوت میان ما، شما را کفایت میکند؛ که از کوزه همان برون تراود که در اوست. و سپاش و ستایش تنها از آنِ خداوند، آن پروردگار جهانیان است.
سوم: تو تنها بشری همچون ما هستی که غذا میخورد و در بازارها راه میرود
سومین قسمت از قسمتهای احتجاج به باطل توسط معترضان، پاسخ آنها به خلفای الهی با این سخن است که شما بشری همچون ما هستید. این نیز سخن دیگری است که جا دارد به فهرست یکسانبودن روش معترضان بر خلفای الهی اضافه گردد؛ زیرا آنها در این گفتۀ خود به خلفای الهی اشتراک دارند.
حقتعالی میفرماید: (اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ * مَا یأْتِیهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یلْعَبُونَ * لاهِیةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ...)([658]) (روز حساب مردم نزديک شده است و آنان همچنان در غفلت رویگرداناند * از سوی پروردگارشان برايشان هيچ اندرز تازهای نيامد، جز آنکه آن را شنيدند و سرگرم بازيچه بودند * دلهایشان به لهو خو گرفته است و آن ستمگران سر در گوش يکديگر نهادند و گفتند: آيا اين مرد جز اين است که انسانی همانند شماست؟...).
واضح است که «آیا این جز بشرى مثل شماست؟» سخن تمامی کسانی است که وقتی ذکری از پروردگارشان به سویشان آمد وضعیتشان همانی است که این آیۀ کریم توصیف میفرماید.
مثل چنین موردی این سخت حقتعالی است: (وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاَّ أَنْ قالُوا أَبَعَثَ اللهُ بَشَراً رَسُولاً)([659]) (و [چيزى] مردم را از ايمانآوردن باز نداشت، آنگاه كه هدايت برايشان آمد، جز اينكه گفتند: «آيا خدا بشرى را بهعنوان رسول مبعوث كرده است؟).
این هم آیۀ دیگری است که اشاره میکند که تمامی معترضان بر خلفای خداوند بشر بودن حجتهای خدا را مانعی برای ایمانآوردن میشمردند.
عدهای از معترضان به رسولانی که فرستاده شده بودند گفتند: (قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَکذِبُونَ)([660]) (گفتند: شما جز بشرى مانند ما نیستید، و خداوند رحمان چیزى نفرستاده است، و شما فقط دروغ میگویید).
میبینیم که قوم نوح (ع) هم در گفتن این مطلب کوتاهی نمیکنند: (فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکمْ یریدُ أَنْ یتَفَضَّلَ عَلَیکمْ وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکةً)([661]) (و سران قومش که کافر بودند گفتند: این جز بشرى همچون شما نیست که مىخواهد بر شما برترى جوید و اگر خدا مىخواست قطعاً فرشتگانى مىفرستاد...).
و این سخن را به پیامبر پس از نوح (ع) نیز گفتند: (وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ ... ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکمْ یأْکلُ مِمَّا تَأْکلُونَ مِنْهُ وَ یشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ)([662]) (و سران قومش گفتند: ... این جز بشرى همچون شما نیست. ازآنچه شما مىخورید مىخورد و ازآنچه شما مىنوشید مىنوشد).
و معترضان به صالح (ع) گفتند: (ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا ...)([663]) (تو جز بشرى همچون ما نیستى...) و (فَقالُوا أَبَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ)([664]) (و گفتند: «آيا تنها بشرى از خودمان را پيروى كنيم؟ در اين صورت، ما واقعاً در گمراهى و جنون خواهيم بود).
و به شعیب (ع) گفتند: (وَ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا)([665]) (تو فراتر از بشرى مثل ما نیستى).
و موسی (ع) نیز از احتجاج قومش با این سخن بهسلامت نبود: (ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ ... * إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ ... * فَقالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَینِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ)([666]) (سپس موسى و برادرش هارون را فرستادیم ... * بهسوی فرعون و سرانش... * پس گفتند: آیا به دو بشر که مثل خود ما هستند و طایفۀ آنها بندگان ما هستند ایمان بیاوریم؟).
و معترضان به سید فرستادگان محمد (ص) گفتند: (هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکمْ)([667]) (آیا این جز بشری همچون شماست؟) و (أَأُنْزِلَ عَلَیهِ الذِّکرُ مِنْ بَینِنا)([668]) (آیا از میان ما، ذکر بر او فرود آمده است؟).
و نزدیک به همین سخن، سنت آنها در اعتراض به فرستادگان خدا با این بهانه بود که آنها غذا میخورند و در بازارها راه میروند: (وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذینَ کفَرُوا وَ کذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکمْ یأْکلُ مِمَّا تَأْکلُونَ مِنْهُ وَ یشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ)([669]) (و سران قومش که کافر بودند و ديدار آخرت را تکذيب میکردند و در زندگى دنیا آنان را مرفّه ساخته بودیم گفتند: این جز بشرى همچون شما نیست. ازآنچه شما مىخورید مىخورد و ازآنچه شما مىنوشید مىنوشد).
این اعتراض از سوی مردمی صادر میشد که «کفر ورزیدند + معاد را تکذیب کردند + در این دنیا مرفه بودند» = «سران و بزرگان»؛ و این ـهمانطور که گفته شدـ حال و صفت همیشگی آنان است؛ درحالیکه خداوند سبحان تأکید میفرماید که غذا خوردن فرستادگان و راه رفتنشان در بازارها خصوصیتهایی است که در همۀ رسولان الهی وجود دارد و این نباید مانع از ایمانآوردن به آنها یا وسیلهای برای عیبجویی بر آنان باشد. این سخن خداوند متعال به فرستادهاش محمد (ص) است: (وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَک مِنَ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ إِنَّهُمْ لَیأْکلُونَ الطَّعامَ وَ یمْشُونَ فِی الْأَسْواقِ وَ جَعَلْنا بَعْضَکمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَ کانَ رَبُّک بَصیراً)([670]) (و پيش از تو پيامبران [خود] را نفرستاديم جز اينكه آنان [نيز] غذا مىخوردند و در بازارها راه مىرفتند، و برخى از شما را براى برخى ديگر [وسيلۀ] آزمايش قرار داديم. آيا شكيبايى مىكنيد؟ و پروردگار تو همواره بيناست).
خداوند سبحان بار دیگر به معترضان به رسولان تأکید میکند که خوردن غذا آسیبی به رسالت آنان نمیرساند. حقتعالی میفرماید: (مَا الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانا یأْکلانِ الطَّعامَ...)([671]) (مسيح، پسر مريم جز پيامبرى نبود كه پيش از او [نيز] پيامبرانى آمده بودند؛ و مادرش زنى بسيار راستگو بود. هر دو غذا مىخوردند...). علیرغم باطلبودن حجتشان و دادن پاسخ به آن توسط خداوند سبحان، آنها همچنان بر این نکته اصرار میورزیدند و وقتی رسول خدا (ص) مبعوث گردید این اعتراض را تکرار کردند و خداوند فرستادهاش را با این سخن تسلی میدهد: (وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَک مِنَ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ إِنَّهُمْ لَیأْکلُونَ الطَّعامَ وَ یمْشُونَ فِی الْأَسْواقِ...)([672]) (و پيش از تو پيامبران [خود] را نفرستاديم جز اينكه آنان [نيز] غذا مىخوردند و در بازارها راه مىرفتند...) و این به معنای مجادلۀ آنها به باطل است.
این سنت امروز با امام مهدی (ع) و وصیاش تکرار میشود. چهبسا عبارتهای معترضان تغییر میکند اما مضمونشان برای کسی که در حق، تدبر و باطل را ملاحظه کرده باشد از حقیقت پرده برمیدارد؛ و تدبر در حق جز با مطالعۀ روایات آل محمد (ع) ـکه در این خصوص وارد شده استـ محقق نمیشود.
از صدیر صدفی نقل شده است: شنیدم اباعبدالله امام صادق (ع) میفرماید: «در صاحب اين امر، شباهتی از يوسف وجود دارد». عرض کردم: گویا شما از غيبت يا حيرتی به ما خبر میدهيد. فرمود: «چرا اين مردم لعنتشدۀ خوکصفت، چنین چیزی [غيبت] را انکار میکنند؟! برادران يوسف با آنکه افرادی عاقل، فهیم و نوادگان و فرزندان انبيا بودند، بر يوسف وارد شدند، با او سخن گفتند، او را مخاطب قرار دادند، با او دادوستد و رفتوآمد کردند و با آنکه آنها برادرانش و او نیز برادرشان بود، او را نشناختند تا اینکه خودش، خویشتن را به آنها شناساند و به آنها فرمود: من یوسف هستم؛ و آنگاه آنها او را شناختند. از چه رو اين امت سرگردان انکار میکنند که خداوند عزوجل اراده فرماید در وقتی از اوقات، حجتش را از ايشان پنهان سازد؟! يوسف فرمانروای مصر بود و با پدرش، فقط مسافت هجده روز فاصله داشت، اگر خداوند میخواست پدرش را از جايگاه او آگاه سازد میتوانست چنین کند. به خدا سوگند، يعقوب و فرزندانش، هنگام رسيدن نويد و بشارت، از بیابان تا مصر را نُه روزه طی کردند. پس چرا اين امت انکار میورزند که خداوند به همان صورت که با يوسف رفتار کرد، با حجتش نيز رفتار کند و صاحب مظلوم شما که حقش غصب شده، صاحب اين امر، ميان مردم رفتوآمد کند و در بازارهايشان راه برود و بر فرشهايشان قدم بگذارد اما او را نشناسند، تا وقتیکه خداوند به وی اجازه دهد خود را معرفی کند، چنانکه به يوسف اجازه داد، تا آن هنگام که برادرانش به او گفتند: آيا تو همان يوسف هستی؟ گفت: من يوسف هستم»؛([673]) و روایات دیگر.
امام در این روایت میخواهد برای حجت خدا (صاحبالامر (ع)) آنچه را که خداوند سبحان برای حجتهای پیشین اثبات فرموده است ثابت کند: (وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَک مِنَ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ إِنَّهُمْ لَیأْکلُونَ الطَّعامَ وَ یمْشُونَ فِی الْأَسْواقِ...) (و پيش از تو پيامبران [خود] را نفرستاديم جز اينكه آنان [نيز] غذا مىخوردند و در بازارها راه مىرفتند...)؛ اینکه میان مردم رفتوآمد میکند، در بازارهایشان راه میرود و بر فرشهایشان گام مینهد اما او را نمیشناسند؛ و اینچنین در او سنتی از یوسف (ع) وجود دارد اما چه کسی از این امت ـبزرگان، سران و اشراف یا پیروانـ میخواهد به بشر بودن صاحب این امر اعتراض کند و آن را بهانهای برای ایمان نیاوردن به او قرار دهد؟
در حقیقت اگر ما فتوای گفتهشده را مطالعه کنیم ـکه فتوا دهنده میخواهد ثابت کند هرکس ادعای دیدار امام مهدی (ع) را در این عالم یا عالم ملکوت داشته باشد دروغگوستـ میبینیم که وی بر حقیقتی خطیر تأکید میکند؛ اینکه او حجتی از سوی خدا را میخواهد که نه در عالم ملک و نه در ملکوت، نه مشاهده میشود و نه دیده میشود؛ این یعنی او حجت خدایی را میخواهد که بشر نیست؛ زیرا هر بشری نصیبی از مشاهدهشدن را دارد و اگر بنا به حکمتی در این عالم مادی دیده نشود ـهمانطور که خداوند در مورد عیسی پس از رفعشدنش چنین اراده فرموده استـ لااقل باید سهمی از مشاهدهشدن در عالم ملکوت را از طریق رؤیای صادقه که مؤمنان میبینند داشته باشد. آیا چنین نیست؟
این فتوا دهنده در درخواست خود ـکه از آن به فتوا تعبیر میکندـ سنت معترضان بر خلفای خداوند را مورد تأکید قرار داده است و همان درخواست آنان را تکرار میکند و این سنتی است که تبدیل نمیشود؛ به همین دلیل امام صادق (ع) در این روایت به چنین احتجاجات باطلی پاسخ داده، و پاسخ او همان پاسخ خداوند تبارکوتعالی است.
قابلذکر است که او این فتوا را به جهت پاسخ و اعتراض به دعوتکنندۀ حق ـاحمدالحسن (ع) وصی و فرستادۀ امام مهدی (ع)ـ بهسوی مردم صادر کرده است و خداوند چنین خواست که در فتوای این معترض همان گفتههای معترضان قبلی بر حجتهای خدا ثبت شود، و این مرد از سنت پیشینیانش فراتر نمیرود.
چهارم: متهم کردن حجت فرستادگان به ضعیف بودن، حتی به اینکه دلیل روشنی ارائه نکرده، علیرغم واضح بودنش
«حجت تو ضعیف است و اصلاً دلیل و بیّنهای نیاوردهای و هرچه آوردهای تنها افسانههای گذشتگان است. تو فصیح و شیوا سخن نمیگویی و بیشترِ آنچه را که میگویی ما نمیفهمیم. ما چیز جدیدی از تو نشنیدهایم و میتوانیم همچون سخنان تو را بر زبان برانیم».
اینها مضامین برخی از آن چیزی است که معترضان بر خلفای خداوند ـهنگامیکه آنها حجت و دلایل روشن خود را به مردم بیان میکردندـ بر زبان میراندند. این سنت همۀ معترضان است که ـعلیرغم گذشت سالهای بسیارـ در آن مشترک هستند.
بنده بیش از آنچه را که فرستادگان هنگام بعثت خود بیان میکردند و دلایل روشنی را که در آیات ذکر حکیم گفته شده است تکرار نمیکنم. در ابتدای این فصل برخی از آیات مربوط به این مطلب مرور شد و کسی که مایل است میتواند مراجعه نماید. آنچه برای من مهم است سخن معترضان در ارتباط با نکتۀ موردبحث و موضعگیریشان در برابر حجتهای روشن فرستادگان با سخنانی است که تأکید میکنند که آنان غیر از جدال و احتجاج به باطل چیزی نمیفهمند و این از زشتترین خصوصیاتی است که بنیآدم به آن توصیف میگردد.
کافی است در اینجا اشارهای داشته باشیم به اینکه حجتها و دلایل فرستادگان خدا و روشنبودن بیانشان همان است که خداوند متعال هنگام بعثت فرستادگانش فرموده است:
(فَإِنْ کذَّبُوک فَقَدْ کذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِک جاؤُ بِالْبَیناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْکتابِ الْمُنیرِ)([674]) (پس اگر تو را تکذیب کردند بهیقین فرستادگانی که پیش از تو دلایل روشن و نوشتهها و کتاب روشنگر آورده بودند نیز تکذیب شدند).
(وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیناتِ...)([675]) (و بهراستی فرستادگان ما دلایل آشکار براى آنان آوردند...).
(تِلْک الْقُرى نَقُصُّ عَلَیک مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رسل هم بِالْبَیناتِ فَما کانُوا لِیؤْمِنُوا بِما کذَّبُوا مِنْ قَبْلُ کذلِک یطْبَعُ اللهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرین)([676]) (اینها سرزمینهایی است که برخى از خبرهایش را بر تو حکایت مىکنیم. در حقیقت فرستادگانشان دلایل روشن برایشان آوردند؛ اما آنان به آنچه قبلاً تکذیب کرده بودند ایمان نمىآوردند. اینچنین خدا بر دلهاى کافران مُهر مىنهد).
بنابراین خدا آنچه را که فرستادگانش آوردند «دلایل روشن» مینامد. حال به وضعیت معترضان دربارۀ این دلایل روشن میپردازیم:
1- آنان بر درخواست دلیل و بینه از سوی فرستادگان اصرار داشتند حتی پس از اینکه فرستادگان آنچه را که خداوند از آنها به «دلایل روشن» تعبیر میفرماید آورده بودند: (قالُوا یا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَینَةٍ) (گفتند: اى هود! تو براى ما دلیل روشنى نیاوردى). بسیار خب، هود (ع) در دعوت شما به شما چه میگفت؟!! اما آنها در عمل، بر کفر خویش اصرار میورزیدند (وَ ما نَحْنُ بِتارِکی آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِک وَ ما نَحْنُ لَک بِمُؤْمِنینَ) (و ما به خاطر سخن تو از خدایان خود دست برنمىداریم و به تو ایمان نمیآوریم) و حتی به سبب دلایل روشنی که برایشان بیان میکرد به او گفتند: (إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراک بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّی بَریءٌ مِمَّا تُشْرِکونَ)([677]) ([چيزى] جز اين نمىگوييم كه بعضى از خدايان ما به تو آسيبى رساندهاند. گفت: من خدا را گواه مىگيرم، و شاهد باشيد كه من از آنچه جز او شریک وى مىگيريد بيزارم).
فرستادگان ـاز روی رحمتـ دلایل روشن [بیّنات] را تکرار میکردند و این جز جدل بیشتر به دنبال نداشت: (قَالُوا يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ)([678]) (گفتند: ای نوح، با ما جدال کردی و بسيار هم جدال کردی، اگر راست میگويی آنچه را به ما وعده دادهای برایمان بياور)؛ ملاحظه کنید؛ آنان خودشان کسانی هستند که جدال میکنند اگر میفهمیدند.
همچنین: (قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَکذِبُونَ)([679]) (گفتند: شما جز بشرى مانند ما نیستید، و خداوند رحمان چیزى نفرستاده است، و شما فقط دروغ میگویید). پس بعد از همۀ نشانهها و دلایل روشنی که فرستادگان از سوی آن رحمانِ سبحان آوردند باز هم میگفتند: رحمان چیزی نازل نکرده است!
عدهای دیگر از معترضان اضافه میکردند: آنچه خلیفۀ خدا آورده است چیز جدیدی نیست و اگر ما میخواستیم همانندش را میگفتیم: (وَ إِذا تُتْلى عَلَیهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ)([680]) (و چون آیات ما بر آنان خوانده شود گویند: بهخوبی شنیدیم. اگر مىخواستیم قطعاً ما نیز همانند این را مىگفتیم؛ این جز افسانههاى پیشینیان نیست).
2- کفر، تکذیب، مسخرهکردن و... معترضان به دلایل روشن و آیات فرستادگان را در گذشته بیان کردیم. کمترین مناسبتی که آنان در عرف خود در برخورد با دلایل روشن خداوند میفهمند ـغیر از مسخره کردن و تکذیب و کفرـ شک و تردید به آنهاست.
حقتعالی میفرماید: (أَلَمْ یأْتِکمْ نَبَؤُا الَّذینَ مِنْ قَبْلِکمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا یعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللهُ جاءَتْهُمْ رسل هم بِالْبَیناتِ فَرَدُّوا أَیدِیهُمْ فی أَفْواهِهِمْ وَ قالُوا إِنَّا کفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفی شَک مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَیهِ مُریب)([681]) (آيا خبر کسانی که پيش از شما بودند، به شما نرسيد؟! «قوم نوح» و «عاد» و «ثمود» و آنها که پس از ايشان بودند؛ همانها که جز خداوند از آنان آگاه نيست؛ پيامبرانشان دلايل روشن برای آنان آوردند، ولی آنها [از روی تعجب و استهزا] دست بر دهان گرفتند و گفتند: ما به آنچه شما برایش فرستاده شدهايد، کافريم! و نسبت به آنچه ما را بهسوی آن میخوانيد، شکوترديد داريم).
3- ازجمله وضعیتهای معترضان، وقتی فرستادگان دلایل روشن میآوردند، راضی و شادمانبودن به علمی است که نزد خود داشتند.
حقتعالی در بیان این حقیقت میفرماید: (فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رسل هم بِالْبَیناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ)([682]) (و چون فرستادگانشان دلایل آشکار برایشان آوردند، به آنچه از دانش که نزدشان بود خرسند شدند و آنچه را به تمسخر مىگرفتند آنان را فرا گرفت). سخن خداوند متعال دربارۀ علمی که معترضان ـبه گمان خودشانـ داشتند بسی عظیم است؛ اما علمی که نزد خداوند سبحان است همان علمی است که حجتها و دعوتکنندگان و بیانکنندگان با آن مبعوث میگردند.
حقتعالی میفرماید: (کما أَرْسَلْنا فیکمْ رَسُولاً مِنْکمْ یتْلُوا عَلَیکمْ آیاتِنا وَ یزَکیکمْ وَ یعَلِّمُکمُ الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ وَ یعَلِّمُکمْ ما لَمْ تَکونُوا تَعْلَمُونَ)([683]) (همانطور كه در ميان شما، فرستادهاى از خودتان روانه كرديم، [كه] آيات ما را بر شما مىخواند، و شما را پاك مىگرداند، و به شما كتاب و حكمت مىآموزد، و آنچه را نمىدانستيد به شما ياد مىدهد).
«میآموزد»: آنچه خلیفۀ خدا از سوی خدا میآورد علم و نشانۀ راستیاش است. این علم یکی از فقرههای قانون خداوند سبحان در مورد حجتهایش است ـکه چند مرتبه در مباحث گذشته روشن گردیدـ اما اصطلاحاتی که معترضان دارند و آنها را علم مینامند، فقط ازنظر خودشان علم است و در حقیقت بیش از جدل و سفسطه نیست؛ به همین دلیل سببی برای مسخرهکردن نشانهها و دلایل روشن خدا شدهاند: (وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ) (آنچه را به تمسخر مىگرفتند آنان را فرا گرفت) شما را به پروردگار قسم میدهم، اگر آنها علمی داشتند، آیا منجر به ریشخند و تمسخر میشد؟!!
علم الهی همان حکمتی است که فرستادگان با آن مبعوث میشوند: (وَ لَمَّا جاءَ عیسى بِالْبَیناتِ قالَ قَدْ جِئْتُکمْ بِالْحِکمَةِ وَ لِأُبَینَ لَکمْ بَعْضَ الَّذی تَخْتَلِفُونَ فیهِ فَاتَّقُوا اللهَ وَ أَطیعُون)([684]) (و چون عیسى دلایل آشکار آورد، گفت: من برای شما حکمت آوردهام، و آمدهام تا برخی از آنچه را که در آن اختلاف داريد روشن کنم؛ پس تقوای الهی پيشه کنيد و از من اطاعت نماييد)؛ اما معترضین در برابر حکمت و علم فرستادگان جز با تکذیب و تمسخر و کفر، جبههگیری نکردند؛ زیرا به آنچه خود داشتند راضی و خوشحال بودند.
این وضعیت معترضان ما را به یاد فرمایش اهلبیت (ع) در تأویل قرآن توسط معترضان علیه قائم آل محمد (ع) میاندازد؛ دقیقاً همان وضعیتی که به وقوع پیوسته است.
از فضیل بن یسار روایت شده است: شنیدم اباعبدالله (ع) میفرماید: «هنگامیکه قائم ما قيام کند آزارى كه از جهالت و نادانى مردمان مىبيند از آزار و اذيتى كه پيامبر خدا (ص) از جاهلان دورۀ جاهليت ديد بيشتر و شديدتر است». عرض کردم: این چگونه ممکن است؟ فرمود: «رسول خدا (ص) در حالى بهسوی مردم آمد که آنان سنگ و کلوخ و چوبهاى تراشیده و مجسمههای چوبی را مىپرستیدند، اما قائم ما چون قیام کند در حالى بهسوی مردم مىآید که همگى کتاب خدا را علیه او تأویل مىکنند و با آن بر او احتجاج مىنمایند...».([685])
آری؛ از دید خود با علمی که دارند و به آن شاد و خرسند هستند بر او احتجاج میکنند؛ اما این چه علمی است که به وسیلۀ آن، قرآن بر ضد اهل قرآن و علم و معدنِ علم تأویل میشود؟! اما همانطور که ادعای علم، پیشینیان معترض را به مسخرهکردن و تکذیب دلایل روشن و نشانههای فرستادگان میکشانْد معترضان امروز را نیز به همان راه میکشانَد. این سنت خداست و هرگز در سنت خدا تبدیلی نمییابی.
4- یکی از نشانهها و دلایل فرستادگان، رؤیا و تأویل رؤیا بود و این نشانه، یکی از آیات و دلایل یوسف (ع) بود که خداوند همراه وی ارسال کرده بود.
حقتعالی میفرماید: (وَلَقدْ جَاءَ كمْ يُوسُفُ مِنْ َقبْلُ ِباْلبَيِّنَاتِ َفمَا زْلتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكمْ ِبهِ)([686]) (و به يقين، يوسف پيش از اين، دلايل آشكار براى شما آورد، و از آنچه براى شما آورد همواره در ترديد بوديد)؛ اما معترضان، بار دیگر طبق عادت خود در برابر دلایل فرستادگان، بر کفر و تکذیب و استهزای آن اصرار ورزیدند و این دلایل را خوابهای پریشان نامیدند: (قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْویلِ الْأَحْلامِ بِعالِمینَ)([687]) (گفتند: خوابهایى است پریشان و ما به تعبیر خوابهاى آشفته دانا نیستیم) و این همان رفتاری است که امروز امت در برابر رؤیا که یکی از دلایل و نشانههای قائم آل محمد (ع) است از خود نشان میدهند.
5- یکی از اتهاماتی که معترضان به حجتهای رسولان و دلایل روشن خداوند ـکه با آن دلایل فرستاده شده بودندـ وارد میکردند این بود که این حجتها و دلایل، افسانه هستند ـپناهبرخداـ یا به تعبیر بزرگان اعتراضکننده و اطرافیانِ مدعیِ علمشان «سخن پیرزنان» است.
حقتعالی میفرماید: (وَ إِن یرَوْا کلَّ آیةٍ لا یؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاؤُک یجادِلُونَک یقُولُ الَّذینَ کفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ)([688]) (و اگر هر نشانهای ببینند به آن ایمان نمىآورند، تا آنجا که وقتى نزد تو مىآیند با تو جدال مىکنند. کسانى که کفر ورزیدند مىگویند: این جز افسانههاى پیشینیان نیست).
(وَ إِذا تُتْلى عَلَیهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ)([689]) (و چون آیات ما بر آنان خوانده شود گویند: بهخوبی شنیدیم. اگر مىخواستیم قطعاً ما نیز همانند این را مىگفتیم؛ این جز افسانههاى پیشینیان نیست).
(إِذا تُتْلى عَلَیهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلین)([690]) (چون آیات ما بر او خوانده شود گوید: افسانههاى پیشینیان است).
و دیگر آیاتی که این نوع مجادله به باطلِ معترضان و توصیف آنها از دلایل روشن و نشانههای الهی به «افسانه» را ذکر فرمودهاند. آیا بزرگان اعتراضکنندۀ امروز از جرئت و جسارت خود به توصیف دلایل الهی با سخنانی که شبیه سخنان گذشتگانشان است دست برمیدارند؟
6- ازجمله روشهای باطل دیگری که معترضان در برابر دلایل روشن خدا و حجتهایش در پیش میگیرند، متهمکردن حجتِ فرستادگان به ضعف در گویش و بیان است. توجه داشته باشید که فرستاده ـهر فرستادۀ الهیـ با زبان دیگری غیر از گویش شناختهشدۀ مردم خود نمیآید؛ با همان گویشی که علم و حکمت الهیاش را برای هدایت مردم به آنان میرساند.
حقتعالی میفرماید: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیبَینَ لَهُمْ فَیضِلُّ اللهُ مَنْ یشاءُ وَ یهْدی مَنْ یشاءُ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ)([691]) (و ما هیچ فرستادهای را جز به زبان قومش نفرستادیم تا [حقایق را] براى آنان بیان کند. پس خدا هرکه را بخواهد بیراه مىگذارد و هرکه را بخواهد هدایت مىکند، و اوست ارجمند حکیم).
این روشی است که معترضان به کار میگیرند؛ همانطور که کتاب کریم از فرعون نقل میکند، آن هنگام که او بر خلیفۀ خدا موسی (ع) چنین اشکال میگیرد: (أَمْ أَنَا خَیرٌ مِنْ هذَا الَّذی هُوَ مَهینٌ وَ لا یکادُ یبینُ)([692]) (آیا من از این کس که بىمقدار است و نمىتواند درست بیان کند بهتر نیستم؟) و نزدیک به سخنی است که قوم شعیب(ع) به او گفتند: (قالُوا یا شُعَیبُ ما نَفْقَهُ کثیراً مِمَّا تَقُولُ...)([693]) (گفتند: اى شعیب! بسیارى از آنچه را که تو مىگویى نمىفهمیم...).
این همان اعتراض تکراری مدعیان علم امروز بر حجت و خلیفۀ خداست، درحالیکه آنها خودشان آگاهاند که چیزی را دستاویز قرار میدهند که ضابطهای ندارد. دستور زبان عربی، قواعدی استقرائی است که گاهی در آن خطا وجود دارد و نمیتوان آن را بهعنوان قانونی حاکم بر قرآن و کلام انبیا و اوصیا معتبر شمرد؛ در غیر این صورت آنان به گفتار مسیحیان بر نقضشدن قرآن بهواسطۀ قوانین قراردادی زبان عربی اقرار میکنند!
اگر شخصی از زبان عربی مطلع باشد خواهد دانست که بیش از یک مکتب نحوی وجود دارد و هر مکتبی قواعد خود را داراست که با قواعد مکتب نحوی دیگر اختلاف دارد. کدام مکتب حقیقت است و کدامیک توهم و باطل؟ تا آنجا که برخی علمای شیعه، تحریف قرآن را به سبب مخالفبودنش با برخی قواعد نحو بلاغتِ قراردادی ترجیح دادهاند! میتوانیم از طریق کتاب «کفایة الاصول» آخوند خراسانی و تعلیقات مشکینی از این مطلب اطلاع حاصل کنیم؛ و انشاءالله توضیحات بیشتر در این اعتراض معترضان در خاتمه خواهد آمد. پس منتظر باشید.
بنابراین عجیب نیست پس از تمسکجستن به علومی که خود وضع کردهاند از حکمت و علوم فرستادگان روی بگردانند و آنها را مسخره و به همان چیزی توصیف کنند که معترضان، دلایل آشکار خداوند را در گذشته به آن توصیف میکردند. اینان جز ظاهری از زندگانی این دنیا نمیدانند و ارزش انسان در نگاه اینان فراتر از زبان، لباس، داشتن پیروان و موجودیِ جیبش نیست؛ اما تقوا و پاکی دل و ترس از حرامهای خداوند و بهطور کلی هرگونه کمال خداوندی، مطابق دیدگاه و نظر آنان دربارۀ خلقت و هدف از آن ـطبق ملاکها و چهارچوبهایی که دارندـ اموری کهنه و قدیمی و از مد افتاده تلقی میگردد..
طبق مقیاسهای آنان، امام صادق (ع) قرآن را اشتباه قرائت میفرموده است؛ و از ساحت ایشان بسی به دور است.
محمد بن مسلم میگوید: امام صادق (ع) اینگونه قرائت فرمود: (وَ لَقَدْ نَادَانَا نُوحاً) عرض کردم: نوح! سپس گفتم: فدایت شوم، ایکاش در این ـیعنی در قواعد عربیـ دقت میکردید. حضرت فرمود: (دَعْنِي مِنْ سَهَكِكُم) (مرا از این بوی گندتان رها کنید).([694])
آن حضرت به قواعد زبانی که دربارهاش چنین میگفت اهمیتی نمیداد و میفرمود: «زبانشناسان کلمات را از محل خود جابهجا میکنند»([695]) و امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: «اِعراب و استواری کلمات ازآنجهت مطلوب است که کارها درست و استوار گردند. وقتی کارهای کسی زشتترین لحن را داشته باشد اِعراب و استواری کلماتش سودی برایش نخواهد داشت. لحن [کلام] بِلال ضرری برایش ندارد، زیرا کارهایش به بهترین شکل استوار و به بهترین روش، درست و خالص است».([696])
پس «علم قواعد زبان عربی» علمی است که برای شخصی که آن را نمیداند ضرری ندارد و کسی هم که از آن آگاه است سودی به حالش ندارد. حجتهای الهی از چنین خصوصیتی پاک و منزه هستند.
از اباابراهیم (ع) نقل شده است که فرمود: «رسول خدا (ص) به مسجد وارد شد. گروهی را دید که گِرد مردی جمع شدهاند. رسول خدا (ص) پرسید: این کیست؟ گفتند: علامه است ای رسول خدا (ص). فرمود: در چه چیز علامه است؟ گفتند: داناترین مردم به نَسَبها و وقایع عرب است و بیشتر از همه به روزهای مهم جاهلیت و شعر و زبان عربی آگاه است. پیامبر(ص) فرمود: این علمی است که اگر کسی نداند زیان نمیکند و کسی که میداند نفعی نمیبرد».([697])
آیا نیت معترضان بر حجتهای خدا این است که جانشینان خدا با علمی قیام کنند که دانستنش سودی ندارد و ندانستنش ضرری نمیرساند و موازین خداوند در حجتها و خلفایش را که برای مردم بیان فرموده است رها کنند؟! شما را چه شده است که تا این حد واژگونه شدهاید که بهسختی میتوانیم وجه مشترکی بیابیم تا به آن بازگردیم و دربارهاش با شما سخن بگوییم؟!
و درنهایت، کسانی که بر اساس علم نحو اعتراض میکنند باید این حادثه را ـکه بینیاز از هر توضیحی استـ بخوانند: «از حریز بن عبدالله روایت شده است: نزد امام صادق (ع) بودم که حمران بن اعین و جویریة بن اسماء وارد محضرش شدند. میگوید: امام صادق (ع) با سخنی شروع به تکلم فرمود و جویریه گمان کرد که سخن او خلاف نحو عربی است. میگوید: به او گفتم: تو سید و آقای بنیهاشم هستی و مردم در کارهای بزرگ به شما امید دارند درحالیکه شما در کلام خود لغزش دارید؟! گوید: امام فرمود: «مرا از این سرگردانی خود معاف بدارید». وقتی آن دو خارج شدند امام فرمود: «حمران مؤمن است و هرگز از ایمانش بازنمیگردد ولی جویریه زندیقی است که هرگز رستگار نخواهد شد» و هارون پسازآن او را به قتل رساند».([698])
آری؛ ای کسانی که به سنت جویریۀ زندیق اقتدا کردهاید! بهراستی که خلفای خداوند، علم و حکمتی الهی دارند که برای مردم به زبان قوم خود تبیین میکنند ـهمانطور که پروردگار عزت بر آن تأکید کرده استـ و علیرغم همۀ تهمتهایی که معترضان قدیم و جدید میزنند همۀ اهلبیت (ع) نیز چنین بودند و جز متکبر و کافر به خداوند و فرستادگانش آن را انکار نمیکند. ولی از سرِ حکمت، دلهایی هست که ظرف این علوم هستند و سینههایی هست که آنها را در خود جا میدهند و مقابلهکردن با این علوم با به سخرهگرفتن یا ضعیفشمردن و یا حتی دلیلندانستنش ـهمانگونه که در سنت دائمی معترضان دیدیمـ از نور آن نزد خداوند سبحان و اهلش نمیکاهد؛ و پروردگار تو بر بندگان ستم روا نمیدارد.
پنجم: جدل به باطلِ واضح و بدیهی، که بهوسیلۀ آن با حجتِ فرستادگان مقابله کردند
«اگر پروردگار تو زنده میکند و میمیراند، من هم زنده میکنم و میمیرانم. اموال و فرزندان ما بیشتر است. آیا پادشاهی مصر از آنِ من نیست؟ چرا بر او دستبندهایی (مزین) آویخته نیست؟ چرا به او مال بسیاری داده نمیشود» و از این قبیل سخنان.
ازجمله کارهای معترضان در برابر دلایل و حجتهای آشکار فرستادگان، جدل و مِراء([699]) و تلاش برای آوردن چیزی است بهدور از حجتِ رسولان که اساساً هیچ ارتباطی به آنها ندارد. معترضان تنها به دنبال پاسخ گفتن و اعتراض به هر نحو ممکن هستند.
نمونهای از این موارد ـبهعنوانمثالـ کاری است که نمرود (لعنه الله) با خلیفۀ خدا ابراهیم (ع) کرد وقتی دربارۀ پروردگارش با او احتجاج نمود: (أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِین)([700]) (آيا از [حال] آن كس كه چون خدا به او پادشاهى داده بود [و بدان مىنازيد، و] دربارۀ پروردگار خود با ابراهيم محاجّه [مى]كرد، خبر نيافتى؟ آنگاه كه ابراهيم گفت: «پروردگار من همان كسى است كه زنده مىكند و مىميراند». گفت: «من [هم] زنده مىكنم و [هم] مىميرانم». ابراهيم گفت: «خدا[ى من] خورشيد را از مشرق برمىآورد، تو آن را از مغرب برآور». پس آن كس كه كفر ورزيده بود مبهوت ماند؛ و خداوند قوم ستمكار را هدايت نمىكند). ابراهیم (ع) میخواهد علیه طاغوت جبار اقامۀ حجت کند؛ پس یادآور میشود که خداوند سبحان همان است که زنده میکند و میمیراند، اما معترض چنین پاسخ میدهد که من کسی هستم که زنده میکنم و میمیرانم؛ اما چگونه؟ به نظر میرسد که مقصود او از زندهکردن و میراندن، جرمهایی است که در حق مستضعفان و ستمدیدگان مرتکب میشود؛ زیرا هرکسی که او به قتل برساند او کشته و هرکسی که او عفوش کند او را زنده باقی گذاشته است؛ اما واضح است که این سخن جدلی بیش نیست و از دلیلآوردن ابراهیم (ع) که دربارۀ کسی است که خودش زنده میکند و میمیراند بهطور کامل به دور است. چه کسی به خودِ نمرود زندگی بخشیده و چه کسی آنان را عفو میکند؟
ازآنجاکه شخص معترض بهطورمعمول از موضع سلطه و تکبر حرف میزند ـبهعنوانمثال نمرود که پادشاه بود و معترضان نیز همانند او هستندـ میبینیم که ابراهیم (ع) بطلان سخن نمرود ملعون را در پاسخ به حجت خود روشن نمیکند، بلکه به ارائۀ حجت دیگری اقدام میکند و با آن دهان او را میبندد و سنگی در گلویش مینهد؛ و شخص کافر مبهوت میگردد.
مورد دیگر از سخنان معترضان به خلفای الهی هنگام دعوت بهسوی خدا این است که میگویند آنها ـیعنی معترضانـ اموال و اولاد بسیاری دارند. بسیار خوب، بعد چه؟ این چه ربطی به موضوع دارد؟ اینکه شما مال و فرزندان بسیاری دارید چه ربطی دارد به اینکه کسی که بهسوی شما آمده خلیفه و حجت خداوند بر مردم است یا نه؟!
این چه دینی است که قَیّم و امام خود را با بسیار بودن اموال و اولادش قیمتگذاری میکند؟ آیا جز این است که حجتهای خدا برای پایاندادن به چنین عُرفها و اخلاق نکوهیدۀ ریشهدوانیده در میان جوامع و مردم که ظلم و فساد در آنها رخنه کرده است آمدهاند؟ خداوند خلفای خود را برای اصلاح این خصلتهای حیوانگونه که در آنها انسان بیش از یک حیوان درنده و گمراه و حتی گمراهتر از آن شمرده نمیشود مبعوث فرموده است. در نگاه اینان جز کسی که دندان نیش بُرندهای داشته باشد باقی نمیماند؛ به همین دلیل دختر مسکینی که چنین تواناییهایی نداشت زندهبهگور میشد.
واضح است که این روش معترضان و جدل، جز از سوی خوشگذرانان صادر نمیشود؛ همان کسانی که به افراد پاییندست خود با نگاه خفت و خواری و حقارت نگاه میکنند و این همان طبیعت بزرگان اعتراضکننده و سران و پیروانشان است.
حقتعالی میفرماید: (وَ ما أَرْسَلْنا فی قَرْیةٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ * وَ قالُوا نَحْنُ أَکثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبین)([701]) (و در هیچ شهرى بیمدهندهاى نفرستادیم جز آنکه خوشگذرانان آنها گفتند: ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهاید کافریم * و گفتند: ما دارایى و فرزندانمان از همه بیشتر است و ما عذاب نخواهیم شد).
همچنین معترضان به دلیل کمبودن مال و ثروت طالوت (ع) ـوقتی خداوند سبحان او را مبعوث فرمودـ به او اعتراض کردند: (قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ...)([702]) (گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی باشد؟! درحالیکه ما سزاوارتر از او به پادشاهی هستيم و به او دارايی چندانی داده نشده است...)؛ بنابراین آنها با پاکی، اخلاق، صداقت، علم، شجاعت و دیگر صفات کمالی طالوت مشکلی نداشتند. در نگاه آنان مشکل طالوت این بود که مال و ثروت فراوانی نداشت؛ یعنی یکی از بندهای قانون معترضان در مورد خلفا که خواهان پپذیرفتهشدنش هستند!
علیرغم اینکه طالوت با قانون خداوند در مورد حجتهایش آمد: (قَالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ)([703]) (گفت: خدا او را بر شما برگزيده و بر دانش و نیروی بدنیاش افزوده است، و خداوند پادشاهیاش را به هرکس بخواهد میدهد، که خداوند گشایشگر داناست). تصریح: «خداوند او را برگزید»، علم: «او را در دانش فزونی داده است» و حاکمیت خدا: «خداوند پادشاهی خود را به هرکس بخواهد میدهد»؛ اما این در نگاه معترضان برای ایمانآوردن به او و تصدیقش کافی نیست؛ زیرا آنان قانون مخصوص به خود را دارند و طالوت که مدعی خلافت خداست با قانون خدا آمده، نه با قانون آنها!
سخنی که فرعون به سران قومش میگوید درحالیکه آنان را به در پیش گرفتن راه و روش خودش و ترک دعوت موسی (ع) و جنگ با آن و به سخرهگرفتنش دعوت میکند، از گفتار اینان به دور نیست. عجیب است که سخن او هیچ ارتباطی با حجتِ فرستادگان و دلایلی که میآورند ندارد. او میگوید: (... یا قَوْمِ أَلَیسَ لی مُلْک مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی أَفَلا تُبْصِرُونَ * ... فَلَوْ لا أُلْقِی عَلَیهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکةُ مُقْتَرِنینَ)([704]) (اى مردم من، آیا پادشاهى مصر و این نهرها که از زیر من روان است از آنِ من نیست؟ آیا نمىبینید؟ * ... پس چرا بر او دستبندهایى زرّین آویخته نشده؟ یا همراهش فرشتگانى نیامدهاند؟).
اگر دقت کنیم میبینیم معترضان در جدال خود با دلایل روشن خلفای خداوند در زمینش از زینتها و زیورآلات دنیا فراتر نمیروند: «بسیار بودن مال و فرزندان، نهرهایی که در بستانها و کاخها روان است و دستبندهایی از طلا و پادشاهی» و مانند اینها. آنان در حقیقت چیزی جز ظاهری از زندگانی این دنیا نمیدانند و نهایتِ میزان معرفتشان و نهایت آنچه بهعنوان هدف از خلقتشان به آن چشم دوختهاند را دنیا میدانند. ازاینرو میبینیم یکی از سنتهای آنان خوشگذرانی، شهرتطلبی و رسیدن به بزرگی و سلطنت است و حتی کارشان بهجایی میرسد که مقدسات را هم به سخره میگیرند تا به بیشترین بهره از دنیا دست یابند.
بنابراین آنچه برای دعوتکننده بهسوی خدا، سید احمدالحسن (ع)، از سوی سروران اعتراضکنندگان و بزرگانِ افراد پست، فاسد، مزدوران و مواجببگیران حاصل میگردد از وضعیت معترضانی که خداوند سبحان حالوروزشان و کردهها و گفتههایشان را در کتاب کریمش یادآور شده است به دور نیست. نگاه کردیم و دیدیم که حالوروز شخص معترضِ امروز همانند شخص معترض دیروز است و پا در جای پای او گذاشته است؛ و کسانی که بر آل محمد ستم روا میدارند بهزودی خواهند دانست که به کدامین بازگشتگاه بازخواهند گشت.
ششم: طرحها و پیشنهادهای معترضان برای فرستادگان، نشانهها و دلایل
برخی از سخنان و پیشنهادهای آنان به شرح زیر و شامل دو بخش میباشد:
الف- ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهاید کافریم. این ما هستیم که باید مقرر کنیم که حجت و خلیفۀ خدا چه کسی باشد: «خلیفه باید فرشته باشد، نه یک بشر. باید فلان شخص خلیفۀ خدا باشد، پس آنچه بر تو نازل شده است باید بر او نازل گردد. من باید خلیفه باشم نه تو. اصلاً تو کی هستی که خلیفه باشی!».
ب- یا این ما هستیم که باید تعیین کنیم و پیشنهاد بدهیم که شما چه دلایلی بیاورید، نه پروردگاری که شما را فرستاده است: «باید در دعوتش همراه فرشتهای باشد که ما را هشدار دهد. باید چشمهای از زمین بشکافی. باید باغی از خرما و انگور و رودها یا گنجی داشته باشی. باید پارهای از آسمان بر ما بیفکنی. باید خدا و فرشتگان را برای ما بیاوری. باید خانهای از زیورآلات داشته باشی. باید در آسمان بالا بروی و کتابی برایمان بیاوری تا بخوانیم. باید از آسمان سنگ ببارانی. باید بر او نشانهها یا نشانهای فرود آید. باید... باید...».
در حقیقت پیشنهادهای معترضان در اینجا به دو بخش تقسیم میشوند: بخشی متعلق به خلیفه و فرستادۀ الهی، و بخشی متعلق به چیزی که خلیفه، همراه آن ارسال و مبعوث گردیده است. با مطالعۀ شواهد قرآنی در این خصوص حقیقتِ یکسانبودن معترضان بر خلفای خداوند در این دو نکته روشن خواهد شد و به اذن خداوند متعال، جزئیات تقدیم خواهد شد.
الف- پیشنهاد معترضان برای خلیفه
برخی از نمونهها و شواهد مرتبط با پیشنهاد معترضان برای فرستادگان و خلفای خداوند در زمینش به شرح زیر است:
1- ابلیس (لعنه الله) به خداوند سبحان پیشنهاد میدهد که خودش آن خلیفه باشد: حقتعالی هنگام بیان حال ابلیس (لعنه الله) در ترک سجده برای آدم (ع) چنین میفرماید: (قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ)([705]) (خداوند فرمود: وقتی تو را به سجده فرمان دادم چه چيز تو را از آن بازداشت؟ گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتش آفريدی و او را از گل).
(قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین)([706]) (گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتش آفريدی و او را از گِل).
«من از او بهترم»: گویا که به پروردگارش میگوید: باید «من» خلیفه میشدم، نه کسی که تو اختیار کردی، برگزیدی و از میان خلقت برتری دادی. در این سخن ـکه خداوند به لطف خود ما را از آن پناه دهدـ جرئت و تعدی از مرزهای بندگی خداوند و چیزی که کوهها از بهدوشکشیدن سنگینی بسیارش ناتوان هستند دیده میشود؛ و اگر در این عبارت تنها نسبتدادن جهل و عدم حکمت به خالق میبود ـکه خداوند متعال بسی از چنین نسبتی والاتر استـ همین، جرئت و جسارت و گناه و کفرش را کفایت میکرد.
و چه بسیار که مخلوق، این سخن را به خالقش هنگامیکه خلفا و حجتهایش را مبعوث میفرماید بیان داشته است ـچه خودش متوجه بوده باشد و یا نبوده باشدـ زیرا اگر انسان منشأ اعتراضها ـهر نوع اعتراضیـ را جستوجو کند خواهد دید که به چیزی جز «من» نخواهد رسید. این «من» منشأ و ریشۀ تمام اعتراضها، کفر و استهزا و... است که معترضان با آنها بر حجتهای خدا هنگام مبعوثشدنشان مقابله کردهاند. به خواست خدا جزئیات آن در مبحث اهداف معترضان، به شکلی گستردهتر خواهد آمد.
2- خلیفه باید فرشته باشد، نه یک بشر: این نکتهای است که در سخن معترضان قوم نوح (ع) مییابیم؛ آنجا که میگویند: (وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکةً ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ)([707]) (و اگر خدا مىخواست قطعاً فرشتگانى مىفرستاد. ما در میان پدران نخستین خود چنین نشنیدهایم)، حالآنکه خداوند متعال این نوع اعتراض را چنین پاسخ میفرماید که حتی اگر خداوند فرشتهای میفرستاد او را در قالب یک مرد میفرستاد تا تأکیدی بر سنت امتحان الهی دربارۀ خلفا و حجتهای خداوند برای خلق باشد: (وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ)([708]) (و اگر او را فرشتهاى قرار مىداديم، حتماً وى را [به صورت] مردى در مىآورديم، و امر را همچنان بر آنان مشتبه مىساختيم).
3- باید فلانی خلیفه میشد: این سخن کفار قریش به رسول خدا (ص) بود هنگامیکه به سویشان مبعوث گردید: (وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیتَینِ عَظیم)([709]) (و گفتند: چرا این قرآن بر مردى بزرگ از این دو شهر نازل نشده است؟) و مقصود آنها ولید بن مغیره در مکه یا عروة بن مسعود ثقفی در طائف بود؛ به این معنا که در نگاه معترضان آن دو مرد صاحب اعتبار و نفوذ هستند. این مورد نیز سنتی در میان معترضان است و عجیب نیست که امروز از این امت میشنویم که حجت خدا را پیشنهاد میکنند و میگویند: یمانی باید فلانی باشد نه احمدالحسن(ع). فلانی شناختهشده است، پیروانش بسیارند و چیزهایی بسیاری دارد و... هرکس مطابق میل و هوا و هوس خود پیشنهاد میدهد و اگر حق از خواست آنان پیروی میکرد قطعاً آسمانها و زمین تباه میشدند.
ب- پیشنهاد نشانهها و دلایلی که خلفای خدا باید بیاورند
در این بخش برای پیشنهادهای معترضان شواهد متعددی یافت میشود:
ازجمله: آنچه در ارتباط با پیشنهاد فرود آمدن فرشته به همراه خلیفه برای هشداردادن میباشد: (وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ مَلَک وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِی الْأَمْرُ ثُمَّ لا ینْظَرُونَ)([710]) (و گفتند: «چرا فرشتهاى بر او نازل نشده است؟» و اگر فرشتهاى فرود مىآوردیم قطعاً کار تمامشده بود و سپس مهلت نمىیافتند).
(... لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیهِ مَلَک فَیکونَ مَعَهُ نَذیرا)([711]) (...چرا فرشتهاى بهسوی او نازل نشده است تا همراه وى بیمدهنده باشد؟).
(... أَنْ یقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ کنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَک إِنَّما أَنْتَ نَذیرٌ وَ اللهُ عَلى کلِّ شَیءٍ وَکیل)([712]) (... گویند «چرا گنجى بر او فرو فرستاده نشده یا فرشتهاى با او نیامده است؟». تو فقط هشداردهنده هستی و خدا بر هر چیزى نگهبان است).
(لَوْ ما تَأْتینا بِالْمَلائِکةِ إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ)([713]) (اگر راست مىگویى چرا فرشتهها را برای ما نمىآورى؟).
(وَ قَالُوا... لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیهِ مَلَک فَیکونَ مَعَهُ نَذیرا)([714]) (و گفتند... چرا فرشتهاى بهسوی او نازل نشده تا همراه وى هشداردهنده باشد؟).
و ازجمله: آنچه در ارتباط با پیشنهاد نزول یک یا چند نشانه است: (وَ یقُولُ الَّذینَ کفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ آیةٌ مِنْ رَبِّه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکلِّ قَوْمٍ هادٍ)([715]) (و آنان که کافر شدهاند مىگویند: چرا نشانهاى آشکار از طرف پروردگارش بر او نازل نشده است؟ تو فقط اِنذاردهندهای و هر قومى هدایتگری دارد).
(وَ یقُولُ الَّذینَ کفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ آیةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللهَ یضِلُّ مَنْ یشاءُ وَ یهْدی إِلَیهِ مَنْ أَنابَ)([716]) (و آنان که کافر شدند مىگویند: چرا از سوی پروردگارش معجزهای بر او نازل نشد؟ بگو: این خداوند است که هرکه را بخواهد گمراه میکند و هرکه را که بازگردد بهسوی خود راه مىنماید).
(وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذیرٌ مُبینٌ * أَوَ لَمْ یکفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیک الْکتابَ یتْلى عَلَیهِمْ إِنَّ فی ذلِک لَرَحْمَةً وَ ذِکرى لِقَوْمٍ یؤْمِنُونَ)([717]) (و گفتند: چرا بر او از سوی پروردگارش نشانههایى نازل نشده است؟ بگو: این نشانهها تنها نزد خداست و من تنها هشداردهندهای آشکار هستم. * آیا براى ایشان بس نیست که این کتاب را که بر آنان خوانده مىشود بر تو فرو فرستادیم؟ در حقيقت، در اين [كار] براى مردمى كه ايمان دارند، رحمت و يادآورى است).
ازجمله: تبدیل و تغییر آیاتی که آوردهاند: (وَ إِذا تُتْلى عَلَیهِمْ آیاتُنا بَیناتٍ قالَ الَّذینَ لا یرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما یکونُ لی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسی...)([718]) (و چون آیات روشنِ ما بر آنان خوانده شود، آنان که به دیدار ما امید ندارند گویند: قرآن دیگرى جز این بیاور، یا آن را عوض کن. بگو: مرا نرسد که آن را با نظر خودم عوض کنم...).
و ازجمله: پیشنهادهایی است که بدون هیچ عوضی ارائه میدادند و خداوند متعال در این سخن خود این پیشنهادات را یکجا حکایت میفرماید: (وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَک حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ ینْبُوعاً * أَوْ تَکونَ لَک جَنَّةٌ مِنْ نَخیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجیراً * أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کما زَعَمْتَ عَلَینا کسَفاً أَوْ تَأْتِی بِاللهِ وَ الْمَلائِکةِ قَبیلاً * أَوْ یکونَ لَک بَیتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیک حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَینا کتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً)([719]) (و گفتند: تا از زمین چشمهاى براى ما نجوشانى هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد * یا باغى از درختان خرما و انگور داشته باشی و آشکارا از میان آنها جویبارها روانسازی * یا چنانکه ادعا مىکنى، آسمان را پارهپاره بر ما فرو اندازى، یا خدا و فرشتگان را در برابر بیاورى * یا براى تو خانهاى از طلا باشد، یا به آسمان بالا روى، و به بالا رفتن تو اطمینان نخواهیم داشت تا بر ما کتابى نازل کنى که آن را بخوانیم. بگو: منزّه است پروردگار من! آیا من جز بشرى فرستاده هستم؟).
(وَ نادى فِرْعَوْنُ فی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیسَ لی مُلْک مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی أَ فَلا تُبْصِرُونَ * أَمْ أَنَا خَیرٌ مِنْ هذَا الَّذی هُوَ مَهینٌ وَ لا یکادُ یبینُ * فَلَوْ لا أُلْقِی عَلَیهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکةُ مُقْتَرِنینَ * فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقینَ)([720]) (و فرعون در قوم خود ندا داد [و] گفت: اى مردم من، آیا پادشاهى مصر و این نهرها که از زیر [کاخهای] من روان است از آنِ من نیست؟ آیا نمىبینید؟ * آیا من از این کس که بىمقدار است و نمىتواند درست بیان کند بهتر نیستم؟ * پس چرا بر او دستبندهایى زرّین آویخته نشده؟ یا همراهش فرشتگانى نیامدهاند؟ * پس قوم خود را سبکمغز یافت و آنها اطاعتش کردند؛ چراکه آنها مردمانى نابکار بودند).
(أَوْ یلْقى إِلَیهِ کنْزٌ أَوْ تَکونُ لَهُ جَنَّةٌ یأْکلُ مِنْها...)([721]) (گنجى بهطرف او افکنده نشد یا باغى ندارد که از آن بخورد؟...).
اگر بخواهیم فهرست درخواستهای امروزی را به آن اضافه کنیم به درازا خواهد کشید و تمامشدنی نخواهد بود. مثل: چرا از بصره آمد، نه از جای دیگر؟ چرا چنین کرد؟ چرا چنان کرد؟ چرا در ماهوارهها و رسانههای عمومی حاضر نشد و صحبت نکرد؟ چرا بهسوی ما نمیآید؟ چرا ما نشنیدهایم؟ چرا او را نمیبینیم و فقط شما میبینید؟ چرا... چرا ... تا آنجا که خدا برای تمکین خلیفه و حجتش اراده فرماید. «چرا، چگونه و سایر کلمات استفهام» تمامی ندارد و این مردم به سنت پیشینیان معترض خود ـکه بر خلفای خداوند اعتراض کردند، پیشنهاد دادند و ناامید و زیانکار شدندـ اقتدا کردهاند. گویا وظیفۀ ادارۀ مردم و تعلیم خلیفۀ خدا هنگامیکه بیاید و اینکه چگونه و با چه چیزی بیاید موکول به این موارد است.
شکی نیست که درخواستها و پیشنهادها ـکه بسیار هستند و تنها برخی از آنها مرور شدـ در مجموع، سنتی از سنتهای معترضان را در تعامل با دعوتهای فرستادگان و خلفای خداوند در زمینش تشکیل میدهند. معترضان به همان صورتی که در پیشنهاد شخصِ فرستاده و خلیفه، یکسان عمل میکردند، در پیشنهاد دلایل و چگونگی آمدن خلیفههای خداوند نیز یکسان هستند.
و سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوند، آن پروردگار جهانیان است، بر نعمت هدایت و دور شدن از فرجام اعتراض و اقتدا به سنت اعتراضکنندگان.
***
-(3) یکسانبودن اهداف معترضان
پس از ملاحظۀ یکسانبودن معترضان در گفتار، کردار و روش، به یکسانبودن آنها در هدفی که از اعتراض به حجتها و خلفای خداوند در زمینش دارند اشاره خواهیم نمود.
در اینجا جا دارد مهمترین صفات معترضان را ـکه در متون قرآن کریم ارائه گردیدـ به استحضار برسانیم؛ زیرا شناخت شخص و خصوصیاتش تأثیر بزرگی در تعیین هدف و مقصدش دارد. ما بهمنظور شناخت هدفی که معترضان از اعتراض بر خلفای خداوند ـهنگامیکه بهحق دعوت میکنندـ دارند میتوانیم نگاهی گذرا به آیاتی که از ذکر حکیم ارائه شد بیندازیم تا برخی از خصوصیات و صفات معترضان را خلاصه کنیم:
اول: همانگونه که گفته شد معترضان سه دسته هستند:
طیف نخست: آقایان؛ و منظور من آقایان معترضان هستند که عبارتاند از حاکم ستمگر و عالم بیعمل، یا بهعبارتدیگر رهبر سیاسی و رهبر دینی. گاهی یک نفر هر دو جایگاه را عهدهدار میشود مثل نمرود و فرعون. این دسته در واقع همۀ حاکمان ظالم و ستمگر و تمامی علمای بدنهاد از بزرگان مردم را در زمانی که خلفای الهی مبعوث میگردند شامل میشود. سامری، بلعم بن باعورا و علمای بنیاسرائیل هنگام بعثت عیسی (ع) و علمای یهود و نصارا و احناف هنگام بعثت رسول خدا (ص) از این دسته محسوب میشوند. شُریح، ابوحنیفه و مشابهانشان از علمای بدنهاد تا همین امروز، و همچنین بتهای قریش، حاکمان بنیامیه و بنیعباس و هر حاکم ظلم و فساد تا امروز نیز از زمرۀ آنان هستند.
طیف دوم: سران و بزرگان؛ و آنها کسانی هستند که حاکمان ستمگر، علمای خیانتکار، هواداران بدنهاد، مشاوران فاسد و تأییدکنندگان باطل را احاطه کردهاند، که پیشتر روشن گردید. طاغوت ـچه حاکم باشد و چه عالم فاسقـ در استمرار طرح و نقشۀ شیطانی خود برای جلوگیری از طرح و نقشۀ الهی در مورد خلفا و حجتها، بر آنان تکیه میکند.
همچنین روشن شد که ازجمله صفات این عده عبارت است از: کفر، فسق، تکبر، خوشگذرانی، سوت و کفزدن برای باطل و حتی بوسیدن کف پایش، منعکردن مردم از ایمانآوردن با شبههافکنی و جدل و فتوا دادن به سود طاغوتها.
طیف سوم: پیروان؛ و اینان تودۀ عامی مردم هستند که آنچه را که نمیفهمند فریاد میکشند و این عده اکثریت مردم معترض را تشکیل میدهند. اینان اگرچه هیچ تأثیر قابلذکری در طرحریزی نقشهها و قرارومدارها برای پایاندادن به دعوتهای فرستادگان ندارند، اما واضح است که در پیادهسازی و اجرای نقشۀ آقایان و بزرگانِ اعتراضکننده نقش مؤثری ایفا میکنند. آنان نقشه میکشند و اینان اجرا میکنند. از خدا بر آنچه توصیفش میکنند یاری میطلبیم.
آنان در حقیقت بهشدت به زیر یوغ اطاعت آقایان خود درآمدهاند؛ میگویند برخیزید برمیخیزند، بنشینید مینشینند، کف بزنید کف میزنند، گریه کنید به گریه میافتند، انتخاب کنید انتخاب میکنند، چاپلوسی کنید چاپلوسی میکنند، بیایید میآیند، نپذیرید نمیپذیرند، مسخره کنید مسخره میکنند و بجنگید میجنگند.
آری؛ آقایان و بزرگانی که آنها را احاطه کردهاند به این تودۀ عامی مردم گفتند: برای یاری حق و اهل حق برخیزید؛ و آنان علیه حق برخاستند، نه در همراهی حق. حق را یاری نکنید و آنها یاری نکردند. برای باطل و اهل باطل سوت بکشید و کف بزنید، حتی اگر آنان با پستترین خلق خدا همقسم شده باشند و آنان هم کف زدند و سوت کشیدند. انتخاب کنید حتی اگر این انتخاب، ناقضِ حاکمیت خدا باشد و آنها انتخاب کردند؛ انتخاب کنید حتی اگر این انتخاب، روش ابلیس برای دور کردن حق از اهل حق و خلفایش باشد، و آنها انتخاب کردند. دشمنان انبیا و اوصیا را چاپلوسی کنید و آنها چاپلوسی کردند. ما را بهعنوان حاکمان و علمای دین و دنیایتان بپذیرید و آنها پذیرفتند. حق را نپذیرید، حتی اگر آل محمد آن را با دلایل روشن خود بیاورند، و آنها نپذیرفتند. دعوتکنندگان حق را به مسخره و استهزا بگیرید حتی اگر دعوتکننده همان قائم آل محمد و همان شخص منتظر باشد و آنها مسخره کردند، و به همین صورت... و در پایان برای کشتن آل محمد به پا خیزید و آنها به پا خاستند.
آنان همواره مشمول این آیه هستند: (وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ)([722]) (و میگويند: «پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت کرديم و ما را گمراه ساختند) و این را در حالی که بهسوی جهنم برده میشوند میگویند: (یوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ یقُولُونَ یا لَیتَنا أَطَعْنَا اللهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولاَ)([723]) (روزى که چهرههایشان در آتش زیرورو میشود مىگویند: ایکاش خدا را فرمان مىبردیم و آن فرستاده را اطاعت مىکردیم). آنان برای دنیای دیگران ـو نه دنیای خودـ به استحمار کشانده شدهاند؛ پس در دنیا و آخرت زیانکار شدند و از همین رو آنان ـاز نظر عملکردـ زیانکارترین هستند، حالآنکه خود گمان میکنند کار نیک انجام میدهند: (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالاخْسَرِينَ أَعْمَٰلاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا) (بگو: آيا شما را آگاه کنيم که کردار چه کسانی بيش از همه به زيانشان بود؟ * آنهایی که کوشششان در زندگانیِ دنيا تباه شد و میپنداشتند کاری نيکو انجام میدهند)؛ و سبب زیانکار بودنشان این است که در کفر به آیات خدا و فرستادگانش و استهزا و مسخرهکردن فرستادگان و نشانههایی که خداوند همراه رسولان فرستاده بود آقایان و بزرگان خود را اطاعت کردند؛ پس دوزخ جزایشان گردید: (أُولئِک الَّذینَ کفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقیمُ لَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً * ذلِک جزءاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتی وَ رُسُلی هُزُوا)([724]) (آنان همان کسانى هستند که نشانههای پروردگارشان و دیدار او را انکار کردند؛ پس اعمالشان تباه گردید و روز قیامت آنها را هیچ [قدر و] ارزشى نخواهیم داد * این جهنم سزاى آنان است چراکه کافر شدند و آیات من و فرستادگانم را به سخره گرفتند).
دوم: صفاتی که سران و بزرگان کفر و فسق و تکبر و خوشگذرانی و غیره ـو بهخصوص آقایانشان و همچنین برعکسـ به آنها متصف میشوند؛ بنابراین قرآن کریم چه بسیار آنان را در گفتار و کردار شریک یکدیگر قرار میدهد، بیآنکه بین آقایان و بزرگان جدایی بیندازد. میفرماید: گفتند، و سپس گفتۀ آنان و کردار و روششان در اعتراض را یاد میکند و ـهمانطور که گفته شدـ این رَویه، یکسان است.
بهعلاوه وقتی بهطورکلی حرکت آنها را در اعتراض مورد دقت و بررسی قرار دهیم خواهیم دید که حول یک محور میچرخند و این محور، حفظ «من» است: «من پروردگار بزرگ شما هستم»، «من زنده میکنم و میمیرانم»، «من بهتر از او هستم»، «مال و فرزندان من بیشتر است»، «من بهتر از این شخصی هستم که خوار و زبون است»، «آیا پادشاهی مصر از آنِ من نیست و رودها از زیر [تخت] من روان نیست»، «اگر خدایی غیر از من برگزینی»، «نفْس من برایم چنین آراست» و بسیاری موارد دیگر.
این «من» مانند حکمی در دست معترضان است که میخواهند آن را نگهبانی کنند یا پادشاهی است که میخواهند هرروز تقویت و مستحکمش سازند یا منصبی است که میخواهند آن را در طول زندگانی در این دنیا حفظ کنند یا دنیایی است که میخواهند زینت و زیور و خوشگذرانیاش تا هنگام مرگ تداوم یابد، و سروری میکند ولی باوجود اینکه از باطلبودنش آگاهاند پایانش را نمیخواهند؛ پس این افراد، اهل این دنیا هستند و نه چیز دیگر و این نهایت آرزویشان است؛ به همین دلیل یکی از صفات معترضان، شک و تردید در معاد و حساب و حتی از پایه و اساس کفر به آن است: (أَیعِدُکمْ أَنَّکمْ إِذا مِتُّمْ وَ کنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّکمْ مُخْرَجُونَ * هَیهاتَ هَیهاتَ لِما تُوعَدُونَ * إِنْ هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثینَ * إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللهِ کذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنینَ)([725]) (آیا به شما وعده مىدهد که وقتى مردید و خاک و استخوان شدید بیرون آورده مىشوید؟ * چه دور است، چه دور است آنچه وعده داده مىشوید * جز این زندگی دنیای ما [زندگی دیگری] نیست، همواره [گروهی] میمیریم و [گروهی دیگر] به دنیا میآییم و دیگر برانگیخته نخواهیم شد * او فقط مردی دروغگوست که بر خدا افترا بسته؛ و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد).
و ازآنجاکه خلفای خداوند در زمینش، آخرت را با تمامی حرکات، سکنات، دلایل، آیات، اخلاق، روش، تربیت، تزکیه، علم، گفتار و کردار خود و هرآنچه مرتبط به آنان است به تصویر میکشند، معترضان متوجه منهج و آیینی در او میشوند که سلطنت و کیانشان را منهدم و اقتدارشان را ـاگر فرصت گسترش آن را به دست آوردـ ویران میکند و برای باطل، تسلط و دنیایشان که با ستم و فساد و استحمار و کشتار بنا کردهاند چیزی باقی نمیگذارد؛ پس تصمیم بر به پایان رساندن دعوتهای فرستادگان و ریشهکن کردنشان گرفته میشود.
پس در یککلام، هدف مشترک معترضان، یکسرهکردن کار حق با یکسرهکردن کار اهل حق است و هرآنچه در راه و روش مشترک معترضان در گفتار و کردار در رویارو شدن با دعوتها خلفای الهی ـاعم از استهزا، تکذیب، جدل، تهمت پراکنی و سایر مواردـ بیان شد برای برآوردهکردن همین غایت و هدف است تا طرح و تشکیلات شیطانیشان دوام یابد؛ به همین دلیل تمام سعی و تلاش آنها تکذیب و دور کردن مردم و جلوگیری از ایمان آوردن به فرستادگان میباشد.
بهعلاوه عاملی که عزم آنها را برای پایاندادن بهحق جزم میکند، همان «من» و منیتی است که در سینههایشان زبانه میکشد و همان عاملی است که در سینۀ ابلیس (لعنه الله) تکبر و حسادت نسبت به آدم، خلیفۀ خدا، را شکل داد و دیدیم که سنت تکبر و حسادت معترضان با خلفای بعدی خداوند تکرار شد و میشود؛ صلوات خداوند بر همۀ آنان!
کنانی از ابوعبدالله امام صادق (ع) روایت میکند که فرمود: «ای اباصباح! ما همان قومی هستیم که خداوند عزوجل طاعتمان را واجب گردانده است. انفال برای ماست، و پاکشدۀ اموال برای ماست. ما استواران در علم هستیم و همان موردحسادت قرارگرفتگانی هستیم که خداوند میفرماید: (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ)([726]) (يا بر مردم به خاطر نعمتی که خداوند از فضل خويش به آنان ارزانی داشته است حسد میبرند؟)».([727])
پیشتر روش معترضان را موردمطالعه قرار دادیم و گفتههای معترضان امروز را میشنویم و میخوانیم و کارهایشان را میبینیم که چه بسیار به یکدیگر شباهت دارند و چقدر امروز شبیه دیروزِ انبیا و اوصیا و رنجی است که از مردم خود میکشیدند؛ تا آنجا که میتوان گفت امروز هیچ کلمهای علیه دعوت حق یمانی بر زبان رانده نمیشود و هیچ کاری انجام نمیگیرد مگر اینکه در سنتهای مردم معترض بر خلفای الهی در گذشته شاهدی بر آن وجود داشته است؛ و لاحول و لا قوة الا بالله.
بهاینترتیب روشن میشود که علیرغم گذشت سالیان بسیار و روزگاران متمادی، سنت معترضان یکسان است و تبدیل و تغییری در آن راه ندارد. این سنت در گفتار و همچنین در کردار و روش، یکسان و در هدف نیز یکسان میباشد.
حقتعالی میفرماید: (سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَک مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْویلاً)([728]) (سنت فرستادگانی است که پیش از تو فرستادیم و براى سنت ما تغییرى نخواهى یافت).
و نیز میفرماید: (فَهَلْ ینْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللهِ تَحْویلاً)([729]) (پس آیا جز سنت پیشینیان را انتظار مىبرند؟ پس هرگز براى سنت خدا تبدیلى نمىیابى و هرگز براى سنت خدا دگرگونى نخواهى یافت).
و نیز حقتعالی میفرماید: (فَلَمْ یک ینْفَعُهُمْ إیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللهِ الَّتی قَدْ خَلَتْ فی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِک الْکافِرُونَ)([730]) (پس هنگامیکه عذاب ما را مشاهده کردند دیگر ایمانشان براى آنها سودى نداشت. سنت خداوند است که در بندگانش چنین جاری شده و آنجاست که کافران زیان کردهاند).
و سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوند، آن پروردگار جهانیان است.
***
-فصل چهارم
-اکثریت و خلفای خداوند
قرآن کریم و اکثریت
چرا معترضان بر خلفای خدا بسیار هستند؟
مشکل اکثریت معترض ـبهطور دقیقـ چیست؟
چرا «کثرت و بسیار بودن» همواره صفت معترضان بوده است و خداوند سبحان هرگاه خلیفهای برای خود در زمین مبعوث میکند اکثریت بر او معترض هستند؟! آیا مشکل در خلفا و فرستادگان الهی است ـیعنی در دلایل و بیناتشانـ یا مشکل در مورد دیگری نهفته است؟ و اگر چنین است آن مورد چیست؟
این پرسشی است بزرگ و ارزشمند که مایلیم از آن روشنگری نماییم و بر اساس آنچه خداوند ـربالعالمین و تبارکوتعالیـ در کتاب کریم خود برایمان روشن فرموده است پاسخش را دریابیم؛ چراکه قرآن شفایی است برای آنچه در دلهاست.
برای روشنشدن هرچه بیشتر پاسخ برای جوینده، ادامۀ صحبت را طی سه مبحث پِی خواهیم گرفت:
اول: قرآن کریم دربارۀ اکثریت چگونه سخن گفته است؟
دوم: چرا معترضان بر خلفای خداوند هنگام بعثتشان، اکثریت را تشکیل میدهند؟
سوم: مشکل اکثریت معترض در چه عاملی نهفته است؟
در حقیقت توضیح نکتۀ اول، کلید پاسخ به نکتۀ دوم را در اختیار ما قرار میدهد؛ زیرا شناخت حالات و صفات و خصوصیات اکثریت مردم با توجه به کتاب خدا راز بسیار بودن معترضان بر خلفای خداوند سبحان یا به عبارت صحیحتر معترضان بر خداوند سبحان در انتخاب و برگزیدن حجتهایش را در اختیار ما قرار میدهد.
-قرآن کریم دربارۀ اکثریت چگونه سخن گفته است؟
بیگمان شناخت وضعیت اکثریت مردم در کتاب خدا از طریق شناخت آیات کریمی که دربارۀ این موضوع سخن میگویند امکانپذیر است، ولی ما صرفاً به بیان قرآنیِ مختصری از آیات ذکر حکیم که به این حقیقت اشاره میکنند بسنده خواهیم کرد و این بسندهکردن با بررسی سه واژۀ قرآنی «اکثرهم، کثیر و قلیل» (بیشترشان، بسیار و اندک) میسر خواهد بود. واضح است که وضعیت «اکثریت» در دو عبارت اول، قابلبررسی است، اما واژۀ سوم را به این دلیل اضافه کردیم که کسانی که در برابر «اقلیت» قد عَلَم میکنند اکثریت هستند و میتوانیم با شناخت اقلیت و توصیفشان توسط خداوند، وضعیت اکثریت را نیز بشناسیم؛ گفته میشود که هرچیز با ضد خودش شناخته میشود.
بهعلاوه آنچه در اینجا ارائه میشود تنها بیانی مختصر است و هدف، بررسی کامل و دقیق نیست. هدف این است که تنها پنجرهای برای پاسخ به سؤال موردبحث بگشاییم ـاینکه «چرا معترضان، اکثریت را تشکیل میدهند؟»ـ و ساحت حجتها و خلفای الهی را پاک و مبرا سازیم و در نتیجه بهناچار مشکل در خود انسانی خواهد بود که با حجتها و دلایلشان هنگام ارسال و بعثتشان از سوی خداوند سبحان، مواجه میشود.
-قرآن کریم و «اکثر» (بیشتر) مردم
وضعیت «اکثرهم» (بیشتر مردم) طبق توصیف پروردگار رحیم سبحان:
1- بیشترشان ایمان نمیآورند؛ میفرماید: (أَوَ کلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَریقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَکثَرُهُمْ لا یؤْمِنُونَ)([731]) (مگر نه این بود که هرگاه پیمانى بستند گروهى از ایشان آن را به دور افکندند؟ بلکه بیشترشان ایمان نمىآورند) و میفرماید: (إِنَّ فی ذلِک لَآیةً وَ ما کانَ أَکثَرُهُمْ مُؤْمِنینَ)([732]) (بهراستیکه در این، نشانه و عبرتى است و بیشترشان مؤمن نیستند) و نیز میفرماید: (لَقَدْ حَقَ الْقَوْلُ عَلى أَکثَرِهِمْ فَهُمْ لا یؤْمِنُونَ)([733]) (به تحقیق «سخن» دربارۀ بیشترشان محقق گردیده است، پس آنها ایمان نخواهند آورد).
2- بیشترشان مشرکاند؛ حقتعالی میفرماید: (قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کیفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلُ کانَ أَکثَرُهُمْ مُشْرِکینَ)([734]) (بگو: در زمین بگردید و بنگرید فرجام کسانى که پیشتر بودهاند چگونه بوده است؛ بیشترشان مشرک بودهاند).
3- بیشترشان کافرند؛ حقتعالی میفرماید: (یعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللهِ ثُمَّ ینْکرُونَها وَ أَکثَرُهُمُ الْکافِرُونَ)([735]) (آنها نعمت خدا را مىشناسند اما باز هم منکرش مىشوند و بیشترشان کافرند).
4- بیشترشان حق را ناپسند میدارند؛ میفرماید: (أَمْ یقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَکثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ)([736]) (مىگویند او جنونى دارد؟ بلکه او حق را براى ایشان آورده است ولی بیشترشان حقیقت را خوش ندارند).
5- بیشترشان فاسق هستند؛ میفرماید: (... وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکتابِ لَکانَ خَیراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ)([737]) (... و اگر اهل کتاب ایمان آورده بودند قطعاً برایشان بهتر بود. برخى از آنان مؤمناند و بیشترشان فاسق هستند) و میفرماید: (وَمَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَإِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ)([738]) (و در بيشتر آنان عهدى نيافتيم و بهراستی بيشترشان را جز فاسق و نافرمان نيافتيم).
6- بیشترشان دروغگو هستند؛ حقتعالی میفرماید: (یلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَکثَرُهُمْ کاذِبُونَ)([739]) (گوش فرا میدارند و بیشترشان دروغگو هستند).
7- بیشترشان گوش نمیدهند و تعقل نمیکنند؛ حقتعالی دربارۀ گوشنکردن و تعقلنکردنشان میفرماید: (أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا)([740]) (يا گمان کردهای که بيشترشان میشنوند یا میفهمند؟ اينان چون چهارپايانی بيش نيستند، بلکه از چهارپايان هم گمراهترند).
و دربارۀ تعقل نکردنشان میفرماید: (مَا جَعَلَ اللَّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَلَا سَائِبَةٍ وَلَا وَصِيلَةٍ وَلَا حَامٍ وَلَٰكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَأَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ)([741]) (خداوند دربارۀ بحيره، سائبه، وصيله و حام، چیزی قرار نداده است، ولی کافران به خدا دروغ میبندند و بیشترشان تعقل نمیکنند).
و میفرماید: (إِنَّ الَّذینَ ینادُونَک مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ)([742]) (بهراستی کسانى که تو را از پشت اتاقها به فریاد مىخوانند بیشترشان نمىفهمند).
و نیز میفرماید: (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیقُولُنَّ اللهُ قُلِ الحمدلله لِلَّهِ بَلْ أَکثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ)([743]) (و اگر از آنان بپرسى: «چه کسى از آسمان آبى فرو فرستاده و زمین را پس از مرگش بهوسیلۀ آن زنده گردانیده است؟» قطعاً خواهند گفت: «الله». بگو: ستایش از آنِ خداست؛ با این وجود بیشترشان نمىاندیشند).
و حقتعالی دربارۀ گوشنکردنشان میفرماید: (بَشیراً وَ نَذیراً فَأَعْرَضَ أَکثَرُهُمْ فَهُمْ لا یسْمَعُونَ)([744]) (بشارتگر و هشداردهنده است. بیشتر آنان رویگردان شدند؛ پس آنان نمىشنوند).
8- بیشترشان نادان هستند، نمیدانند و رویگرداناند؛ حقتعالی دربارۀ جهلشان میگوید: (وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیهِمُ الْمَلائِکةَ وَ کلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَیهِمْ کلَّ شَیءٍ قبلاً ما کانُوا لِیؤْمِنُوا إِلاَّ أَنْ یشاءَ اللهُ وَ لکنَّ أَکثَرَهُمْ یجْهَلُونَ)([745]) (و اگر ما فرشتگان را بهسوی آنان مىفرستادیم و مردگان با آنان به سخن مىآمدند و هرچیزى را دستهدسته در برابر آنان گرد مىآوردیم، باز هم ایمان نمىآوردند ـمگر اینکه خدا بخواهدـ ولى بیشترشان نادانى مىکنند).
و دربارۀ علمنداشتن و رویگردانیشان میفرماید: (أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَ لکنَّ أَکثَرَهُمْ لا یعْلَمُونَ)([746]) (بدانید که در حقیقت آنچه در آسمانها و زمین است از آنِ خداست. بدانید که بهراستی وعدۀ خدا حق است ولى بیشتر آنان نمىدانند) و میفرماید: (وَ إِذا بَدَّلْنا آیةً مَکانَ آیةٍ وَ اللهُ أَعْلَمُ بِما ینَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَکثَرُهُمْ لا یعْلَمُونَ)([747]) (و چون آیهای را بهجاى آیۀ دیگر تبدیل کنیم ـو خدا به آنچه نازل مىکند داناتر استـ مىگویند: «جز این نیست که تو دروغگویی» بلکه بیشتر آنان نمىدانند).
و میفرماید: (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَکمْ هذا ذِکرُ مَنْ مَعِی وَ ذِکرُ مَنْ قَبْلی بَلْ أَکثَرُهُمْ لا یعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُون)([748]) (آیا بهجاى او خدایانى براى خود برگرفتهاند؟ بگو: «برهانتان را بیاورید». این است یاد هرکه با من است و یاد هرکه پیش از من بوده است. بلکه بیشترشان حق را نمىشناسند؛ پس آنها رویگرداناند).
و میفرماید: (وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیهِ آیةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللهَ قادِرٌ عَلى أَنْ ینَزِّلَ آیةً وَ لکنَّ أَکثَرَهُمْ لا یعْلَمُونَ)([749]) (و گفتند: چرا نشانهاى از سوی پروردگارش بر او نازل نشده است؟ بگو: بىتردید خدا قادر است آیهای فرو فرستد، لیکن بیشتر آنان نمىدانند).
9- بیشترشان پیرو ظن و گماناند: حقتعالی میفرماید: (وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا إِنَّ اللهَ عَلَيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ)([750]) (بیشترشان فقط تابع گماناند، و گمان نمیتواند جای حق را بگیرد، هرآینه خداوند به کاری که میکنند آگاه است).
10- بیشترشان شکرگزار نیستند؛ میفرماید: (ثُمَّ لآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ)([751]) (آنگاه از پيش رو و از پس و از چپ و از راست بر آنها میتازم و بيشترشان را ناسپاس خواهی يافت).
و میفرماید: (وَ ما ظَنُّ الَّذینَ یفْتَرُونَ عَلَى اللهِ الْکذِبَ یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّ اللهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لکنَّ أَکثَرَهُمْ لا یشْکرُونَ)([752]) (و آنان که بر خدا دروغ مىبندند روز رستاخیز چه گمان دارند؟ بهراستی خدا بر مردم داراى بخشش است ولى بیشترشان شکرگزار نیستند).
و نیز فرمود: (وَ إِنَ رَبَّک لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لَکنَّ أَکثَرَهُمْ لا یشْکرُونَ)([753]) (و بهراستیکه پروردگارت بر مردم داراى بخشش است، ولى بیشترشان شکرگزار نیستند).
و خلاصه:
طبق متن قرآن کریم بیشتر مردم: ایمان نمیآورند، مشرک و حتی کافرند و حق را ناخوشایند میدانند زیرا فاسق و دروغگو هستند، گوش نمیدهند، تعقل نمیکنند، جاهلاند و نمیدانند حتی رویگرداناند، تابع ظن و گمان هستند و شکر نمیگزارند.
و بهراستیکه حلم و صبر خداوند سبحان بر بندگانش علیرغم هرآنچه از آنان صادر میشود و رحمتش علیرغم هرآنچه انجام میدهند تمامنشدنی است.
-قرآن کریم و «کثیرٌ» (بسیاری) از مردم
عفو و بخشایش خداوند سبحان بسیار است و میفرماید: (وَ ما أَصابَکمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کسَبَتْ أَیدیکمْ وَ یعْفُوا عَنْ کثیرٍ)([754]) (و هر مصیبتى که به شما برسد به سبب دستاورد خودِ شماست، و [خدا] از بسیارى درمىگذرد) و فرمان داده است که خلقش او را بسیار یاد کنند: (أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکرُوا اللهَ ذِکراً کثیراً)([755]) (اى کسانى که ایمان آوردهاید! خدا را بسیار یاد کنید) و نیز میفرماید: (فَإِذا قُضِیتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللهِ وَ اذْکرُوا اللهَ کثیراً لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ)([756]) (و چون نماز گزارده شد در زمین پراکنده گردید و از فضل خدا جویا شوید و خدا را بسیار یاد کنید باشد که رستگار گردید) و تمامی سخن خود را حکمت و آن را در حجتها و خلفایش هنگام بعثتشان قرار داده است ـو در حکمت، خیر فراوانی استـ میفرماید: (یُؤتِی الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِی خَيْراً كَثِيراً وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ اولوالعزم الأَلْبَابِ)([757]) (به هرکه بخواهد حکمت میدهد و به هرکه حکمت داده شده است ـبهیقینـ خیر بسیاری به او داده شود و جز صاحبان خِرَد یادآور نمیشوند)، علیرغم تمامیِ اینها وضعیت بسیاری از مردم همان است که از خالق سبحان دربارهشان میشنویم که در کتاب کریمش از آنان چنین سخن به میان میآورد:
1- بسیاری از آنان در امتحان ناکام میمانند؛ حقتعالی میفرماید: (فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلاً مِنْهُمْ...)([758]) (چون طالوت، سپاهش را به راه انداخت، گفت: خداوند شما را به جوی آبی میآزمايد؛ هرکه از آن بخورد از من نيست و هرکه از آن نخورد يا تنها کفِ دستی بياشامد از من است. همه جز اندکی از آن نوشيدند...).
و میفرماید: (وَ حَسِبُوا أَلاَّ تَکونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُمَّ تابَ اللهُ عَلَیهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کثیرٌ مِنْهُمْ وَ اللهُ بَصیرٌ بِما یعْمَلُونَ)([759]) (و پنداشتند فتنه و آزمونی در کار نیست. پس کور و کر شدند. سپس خدا توبۀ آنان را پذیرفت. باز بسیارى از ایشان کور و کر شدند و خدا به آنچه انجام مىدهند بیناست).
2- بسیاری از مردم گمراهترند؛ حقتعالی فرمود: (... وَ إِنَ کثیراً لَیضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَیرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّک هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدینَ)([760]) (... و بهراستی بسیارى از روى نادانى با هوسهاى خود گمراه مىکنند. قطعاً پروردگار تو به تجاوزکاران داناتر است).
و میفرماید: (رَبِ إِنَّهُنَ أَضْلَلْنَ کثیراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانی فَإِنَّک غَفُورٌ رَحیمٌ)([761]) (پروردگارا! آنها بسیارى از مردم را گمراه کردند. پس هرکه از من پیروى کند، بیگمان، از من است و هرکه مرا نافرمانى کند، بهیقین که تو آمرزندۀ مهربانى).
و میفرماید: (وَ قَدْ أَضَلُّوا کثیراً وَ لا تَزِدِ الظَّالِمینَ إِلاَّ ضَلالاً)([762]) (و بسیارى را گمراه کردهاند. پس جز بر گمراهىِ ستمکاران میفزاى).
و میفرماید: (وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکمْ جِبِلاًّ کثیراً أَ فَلَمْ تَکونُوا تَعْقِلُونَ)([763]) (و گروهى انبوه از میان شما را سخت گمراه کرد؛ آیا تعقّل نمىکردید؟).
و سبب گمراهی ـطبق آیات کریمـ عبارت است از: هوا و هوس، بتها،([764]) سروران معترض ستمکار و ابلیس (لعنه الله).
3- بسیاری کفر میورزند و با کافران دوستی میکنند؛ حقتعالی میفرماید: (أَوَ لَمْ یتَفَکرُوا فی أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَینَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ کثیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ)([765]) (آیا در خودشان به تفکر نپرداختهاند؟ خداوند آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است، جز بهحق و تا سرآمدی معیّن نیافریده است، و بسیارى از مردم دیدار پروردگارشان را سخت منکرند).
و میفرماید: (وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ کَيْفَ يَشاءُ وَ لَيَزيدَنَّ کَثيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْياناً وَ کُفْراً...)([766]) (يهود گفتند: دست خدا بسته است؛ دستهای خودشان بسته باد و با اين سخن که گفتند لعنت بر آنها! دستهای او گشاده است به هرسان که بخواهد انفاق میکند و آنچه بر تو از سوی پروردگارت نازل شده است، بر طغيان و کفر بسیاری از ایشان خواهد افزود...).
و میفرماید: (تَرى کثیراً مِنْهُمْ یتَوَلَّوْنَ الَّذینَ کفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللهُ عَلَیهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ)([767]) (بسیارى از آنان را مىبینى که با کسانى که کفر ورزیدهاند دوستى مىکنند. بهراستی چه زشت است آنچه براى خود پیش فرستادند. خدا بر ایشان خشم گرفت و پیوسته در عذاب ماندگارند).
4- بسیاری از آنان ـو بهخصوص راهبانشانـ از راه خدا بازمیدارند؛ حقتعالی میفرماید: (فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِيلِ اللهِ كَثِيرًا)([768]) (پس به کيفر ستمی که يهودیان روا داشتند و مانعشدن بسيارشان از راه خدا، آن چيزهای پاکيزه را که بر آنان حلال بود برایشان حرام کرديم).
و میفرماید: (أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَ کثیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیأْکلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ یصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ الله...)([769]) (اى کسانى که ایمان آوردهاید، بسیارى از دانشمندان یهود و راهبان ـبهراستیـ اموال مردم را به ناروا مىخورند و از راه خدا بازمىدارند...).
5- بسیاری از مردم در گناه و دشمنی شتاب میکنند؛ حقتعالی میفرماید: (وَ تَرى کثیراً مِنْهُمْ یسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یعْمَلُونَ)([770]) (و بسیارى از آنان را مىبینى که در گناه و تعدّى و حرامخوارى خود شتاب مىکنند. بهواقع چه اعمال بدى انجام مىدادند).
6- بسیاری از مردم خلفای خداوند سبحان و ایمانآورندگان به آنها را آزار و اذیت کردند؛ حقتعالی میفرماید: (لَتُبْلَوُنَ فی أَمْوالِکمْ وَ أَنْفُسِکمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکتابَ مِنْ قَبْلِکمْ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَکوا أَذىً کثیراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِک مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ)([771]) (بهراستیکه شما با مالها و جانهایتان آزموده خواهید شد و از کسانى که پیش از شما به آنان کتاب داده شده است و از کسانى که به شرک گراییدهاند آزار بسیار خواهید دید، و اگر صبر پیشه کنید و پرهیزگارى نمایید، این حاکى از عزم استوار در کارهاست).
7- بسیار از مردم اسرافکارند: حقتعالی میفرماید: (...وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیناتِ ثُمَ إِنَ کثیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِک فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ)([772]) (... و بهراستی فرستادگان ما دلایل آشکار براى آنان آوردند، پس از آن بسیارى از ایشان در زمین اسرافکارند)؛ یعنی در ولایت خلفا و فرستادگان خدا هنگام بعثت، کوتاهی میکنند و حرمتشان را حلال و خون پاکشان را مباح میگردانند. از امام باقر (ع) روایت شده است: «اسرافکاران همان کسانی هستند که حرمتها را حلال میکنند و خونها میریزند»؛([773]) و کدام خون پاکتر از خون خلفای خداوند (صلوات خداوند بر همۀ آنان باد) است؟ و حرمت کدام محارم شدیدتر از اعتراض بر آنان و تکذیب و استهزای آنان و کارهای بسیار دیگری که معترضان در برابر آنان انجام دادهاند است؟ انا لله و انا الیه راجعون.
8- بیشترشان فاسقاند؛ حقتعالی میفرماید: (وَ إِنَ کثیراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ)([774]) (و در حقیقت بسیارى از مردم فاسقاند).
و میفرماید: (وَ لَوْ کانُوا یؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ النَّبِی وَ ما أُنْزِلَ إِلَیهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ وَ لکنَّ کثیراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ)([775]) (و اگر به خدا و پیامبر و آنچه بهسوی او فرود آمده است ایمان مىآوردند آنان را به دوستى نمىگرفتند، لیکن بسیارى از ایشان فاسقاند).
و میفرماید: (أَلَمْ یأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یکونُوا کالَّذینَ أُوتُوا الْکتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ)([776]) (آیا براى کسانى که ایمان آوردهاند هنگام آن نرسیده که دلهایشان به یاد خدا و آن حقیقتى که نازل شده است نرم گردد؟ و همانند کسانى نباشند که از پیش به آنها کتاب داده شد و انتظار بر آنان به درازا کشید، پس دلهایشان سخت گردید و بسیارى از آنها فاسق بودند).
و میفرماید: (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهیمَ وَ جَعَلْنا فی ذُرِّیتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ)([777]) (و بهراستی نوح و ابراهیم را فرستادیم و در میان فرزندان آن دو، نبوت و کتاب را قرار دادیم؛ پس برخی از آنها هدایت شدند و بسیارى از آنان فاسق و بدکار بودند).
9- بسیاری از آنان غافلاند؛ حقتعالی میفرماید: (فَالْیوْمَ نُنَجِّیک بِبَدَنِک لِتَکونَ لِمَنْ خَلْفَک آیةً وَ إِنَّ کثیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ)([778]) (پس امروز بدن تو را نجات میدهیم، تا برای كسانی كه از پیِ تو میآیند عبرتی باشد؛ و بیگمان بسیاری از مردم از نشانههای ما غافلاند).
10- بسیاری از آنان اعمال پلید انجام میدهند؛ حقتعالی میفرماید: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ کثیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یعْمَلُونَ)([779]) (و اگر آنان تورات و انجیل و آنچه از پروردگارشان به سویشان نازل شده است را به پا میداشتند قطعاً از بالاى سرشان و از زیر پاهایشان برخوردار مىشدند. از میان آنان گروهى میانهرو هستند و بسيارى از ايشان اعمال بدی انجام میدهند).
11- بسیاری از آنان برای جهنم آفریده شدهاند و عذاب بر آنان حق است؛ حقتعالی میفرماید: (وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ) (و بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریدیم) و سببش این است که آنها (لَهُمْ قُلُوبٌ لا یفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْینٌ لا یبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یسْمَعُونَ بِها أُولئِک کالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِک هُمُ الْغافِلُونَ)([780]) (دلهایى دارند که با آن دریافت نمىکنند و چشمانى دارند که با آنها نمىبینند و گوشهایى دارند که با آنها نمىشنوند. آنان همچون چهارپایان هستند، حتی گمراهتر. آنها همان غافلاناند).
12- گریۀ بسیارشان نتیجۀ کار خودشان است؛ حقتعالی میفرماید: (فَلْیضْحَکوا قَلیلاً وَ لْیبْکوا کثیراً جَزَاءً بِما کانُوا یکسِبُونَ)([781]) (ازاینپس کم بخندند و به جزای آنچه به دست مىآوردند بسیار بگریند).
13- در بسیاری از نجوای ایشان خیری نیست: حقتعالی میفرماید: (لا خَیرَ فی کثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَینَ النَّاسِ وَ مَنْ یفْعَلْ ذلِک ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً)([782]) (در بسیارى از نجوای ایشان خیرى نیست، مگر کسى که به صدقهای یا کاری پسندیده یا سازشى میان مردم فرمان دهد؛ و هرکس براى خواست خشنودى خدا چنین کند بهزودی او را پاداشی بزرگ خواهیم داد).
و بهطور خلاصه:
بسیاری از مردم: «در امتحان شکست میخورند، گمراه میشوند، کفر میورزند، کافران را به دوستی میگیرند، آنان و راهبانشان از راه خدا ممانعت میکنند، در گناه و دشمنی شتاب میکنند، خلفای خدا و مؤمنان به آنها را آزار میدهند، در ضایعکردن خلفای خدا در زمینش اسرافکارند، فاسق و غافلاند، چه بد است کارهایی که انجام میدهند، عذاب بر آنان حق است، گریههای فراوانشان نتیجۀ کار خودشان است و خیری در نجوای آنان نیست».
-قرآن کریم و «قلیل» (اندکی) از مردم
خداوند سبحان برای خلقش روشن فرموده است که به آنها جز اندکی از علم داده نشده است. حقتعالی میفرماید: (وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً)([783]) (و به شما از علم، جز اندکى داده نشده است) و آنچه از آنان خواسته، این است که برای حفظ دنیای خود و نپذیرفتن حجت خلفای خداوند هنگام بعثت اقدام به اعتراض نکنند و بر آنهاست که اهل ورع باشند، بهخصوص وقتیکه دانستند متاع دنیوی اندک است. حقتعالی میفرماید: (مَتاعٌ قلیل ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ)([784]) (متاعی است اندک و سپس جایگاهشان دوزخ است، و چه بد قرارگاهى است).
و میفرماید: (کلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلیلاً إِنَّکمْ مُجْرِمُونَ)([785]) (بخورید و اندکى برخوردار شوید که شما گناهکارید) و بااینوجود مردم را چنین میبینیم:
1- آنان که از شیطان پیروی نمیکنند اندکاند؛ حقتعالی میفرماید: (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَیکمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیطانَ إِلاَّ قَلیلاً)([786]) (و اگر فضل خدا و رحمتِ او بر شما نبود مسلماً ـجز اندکىـ از شیطان پیروى مىکردید) و (قالَ أَرَأَیتَک هذَا الَّذی کرَّمْتَ عَلَی لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى یوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکنَّ ذُرِّیتَهُ إِلاَّ قَلیلاً)([787]) ([ابلیس] گفت: به من بگو: این کسى را که بر من برترى دادى [براى چه بود]؟ اگر تا روز قیامت مهلتم دهى قطعاً فرزندانش را ـجز اندکى [از آنها]ـ ریشهکن خواهم کرد).
2- آنان که رویگردان نشدند اندکاند؛ حقتعالی میفرماید: (وَ إِذْ أَخَذْنا میثاقَ بنیاسرائیل لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللهَ وَ بِالْوالِدَینِ إِحْساناً وَ ذِی الْقُرْبى وَ الْیتامى وَ الْمَساکینِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ ثُمَّ تَوَلَّیتُمْ إِلاَّ قَلیلاً مِنْکمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ)([788]) (و آن هنگام که از بنیاسرائیل پیمان گرفتیم که جز خدا را نپرستید و به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و مستمندان نیکی کنید و با مردم سخن نیک بگویید، نماز را به پا دارید و زکات را بپردازید؛ آنگاه ـجز اندکى از شماـ روى برتافتید و شما رویگردان بودید).
و میفرماید: (أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلإِ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُواْ لِنَبِيٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُواْ قَالُواْ وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَآئِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْاْ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمْ وَالله عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ)([789]) (آيا آن گروه از بنیاسرائیل را پس از موسی نديدی که به يکی از پيامبران خود گفتند: برای ما پادشاهی منصوب کن تا در راه خدا بجنگيم. گفت: اگر جنگيدن بر شما مقرر گردد، چه بسا پيكار نكنيد. گفتند: چرا در راه خدا نجنگيم درحالیکه ما از سرزمينمان بيرون رانده شدهایم و از فرزندانمان جدا افتادهايم؟ پس هنگامى كه جنگ بر آنان مقرر شد، جز شمارى اندک از آنان، [همگى] پشت كردند، و خداوند به [حال] ستمكاران داناست).
3- آنان که اجابت میکنند اندکاند؛ حقتعالی میفرماید: (وَ لَوْ أَنَّا کتَبْنا عَلَیهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قلیل مِنْهُمْ...)([790]) (و اگر بر آنان مقرّر مىداشتیم که تن به کشتن دهید یا از خانههاى خود بیرون آیید، جز اندکى از ایشان آن را به کار نمىبستند...) و میفرماید: (وَ اذْکرُوا إِذْ أَنْتُمْ قلیل مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ یتَخَطَّفَکمُ النَّاسُ فَآواکمْ وَ أَیدَکمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَکمْ مِنَ الطَّیباتِ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ)([791]) (و به یادآورید آن هنگام را که شما در زمین گروهى اندک و مستضعف بودید. مىترسیدید مردم شما را بربایند؛ پس [خدا] به شما پناه داد و شما را به یارى خود نیرومند گرداند و از چیزهاى پاک به شما روزى داد؛ باشد که سپاسگزارى کنید) و میفرماید: (وَ لَوْ کانُوا فیکمْ ما قاتَلُوا إِلاَّ قَلیلاً)([792]) (و اگر در میان شما بودند جز اندکى پیکار نمىکردند).
4- اندک میفهمند؛ حقتعالی میفرماید: (سَیقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْکمْ یریدُونَ أَنْ یبَدِّلُوا کلامَ اللهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا کذلِکمْ قالَ اللهُ مِنْ قَبْلُ فَسَیقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ کانُوا لا یفْقَهُونَ إِلاَّ قَلیلاً)([793]) (چون به گرفتن غنایم روانه شدید، بهزودی برجاىماندگان خواهند گفت: «بگذارید ما به دنبال شما بیاییم» مىخواهند کلام خدا را دگرگون کنند. بگو: «هرگز از پِى ما نخواهید آمد. خدا از پیش دربارۀ شما چنین فرموده است» پس بهزودی خواهند گفت: «بلکه بر ما حسادت میورزید» بلکه جز اندکى هیچ نمیفهمند).
5- اندک یاد میکنند؛ حقتعالی میفرماید: (إِنَ الْمُنافِقینَ یخادِعُونَ اللهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسَالَى یراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یذْکرُونَ اللهَ إِلاَّ قَلیلاً)([794]) (منافقان به خدا نیرنگ مىکنند و حالآنکه او به آنان نیرنگ خواهد کرد؛ و چون به نماز ایستند با کسالت برخیزند. با مردم ریا مىکنند و خدا را جز اندکى یاد نمىکنند).
6- اندک یاد میکنند و پند میگیرند؛ حقتعالی میفرماید: (أَمَّنْ یجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یکشِفُ السُّوءَ وَ یجْعَلُکمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَإِلهٌ مَعَ اللهِ قَلیلاً ما تَذَکرُونَ)([795]) (یا آنکس که درمانده را ـچون بخواندَشـ اجابت مىکند و گرفتارى را برطرف مىگرداند و شما را جانشینان این زمین قرار مىدهد؟ آیا معبودى همراه خدا هست؟ چه اندک پند مىپذیرید) و میفرماید: (وَ ما یسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصیرُ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لاَ الْمُسیءُ قَلیلاً ما تَتَذَکرُونَ)([796]) (و نابینا و بینا یکسان نیستند، و کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند با بدکار [یکسان] نیستند؛ چه اندک پند مىپذیرید) و میفرماید: (وَ لا بِقَوْلِ کاهِنٍ قَلیلاً ما تَذَکرُونَ)([797]) (و نه گفتار کاهنى است، چه کم پند مىگیرید) و میفرماید: (اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیکمْ مِنْ رَبِّکمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ قَلیلاً ما تَذَکرُونَ)([798]) (آنچه را که از سوی پروردگارتان بهسوی شما فرو فرستاده شده است پیروى کنید؛ و از معبودان بهغیر از او پیروى مکنید. چه اندک پند مىگیرید).
7- آنان که ایمان میآورند اندکاند؛ حقتعالی میفرماید: (وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللهُ بِکفْرِهِمْ فَقَلیلاً ما یؤْمِنُونَ)([799]) (و گفتند: دلهاى ما در غلاف (حجاب) است؛ [نه] بلکه خدا به سزاى کفرشان لعنتشان کرده است. پس آنان که ایمان مىآورند چه اندکاند) و میفرماید: (...وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَکانَ خَیراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لکنْ لَعَنَهُمُ اللهُ بِکفْرِهِمْ فَلا یؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلیلاً)([800]) (... و اگر آنان مىگفتند: «شنیدیم و فرمان بردیم، و بشنو و به ما بنگر»، قطعاً براى آنان بهتر و درستتر بود، ولى خدا آنان را به علت کفرشان لعنت کرد، پس جز اندکی ایمان نمىآورند) و میفرماید: (فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ وَ کفْرِهِمْ بِآیاتِ اللهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللهُ عَلَیها بِکفْرِهِمْ فَلا یؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلیلاً)([801]) (پس به [سزای] پیمانشکنى میثاقشان و انکارشان به آیات خدا و کشتار ناحق انبیا توسط آنان و گفتارشان که: «دلهاى ما در غلاف (حجاب) است»؛ [نه] بلکه خدا به خاطر کفرشان بر دلهایشان مُهر زده است، پس جز شمارى اندک ایمان نمىآورند) و میفرماید: (حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فیها مِنْ کلٍّ زَوْجَینِ اثْنَینِ وَ أَهْلَک إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَیهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قلیل)([802]) (تا آنگاهکه فرمان ما در رسید و تنور فوران کرد. فرمودیم: «در آن [کشتی] از هر حیوانى یک جفت با کسانت ـمگر کسى که قبلاً دربارۀ او سخن رفته استـ و کسانى که ایمان آوردهاند حمل کن» و با او جز اندکى ایمان نیاورده بودند) و میفرماید: (... وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ...)([803]) (...و در حقيقت بسيارى از شريكان به همديگر ستم روا مىدارند، به استثناى كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، و اينها بسیار اندكند...) و میفرماید: (وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلیلاً ما تُؤْمِنُونَ)([804]) (و آن گفتار یک شاعر نیست. چه کم ایمان میآورید).
8- اندکی از آنان انصار خلفای الهی هستند؛ حقتعالی از قول معترضان چنین حکایت میفرماید: (إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلیلُونَ)([805]) (اینان عدهاى ناچیزند).
9- اندکی شکرگزارند؛حقتعالی میفرماید: (وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ)([806]) (و در زمین جایگاهتان دادیم و راههای معیشتتان را در آن قرار دادیم و چه اندک شکرگزار هستید) و میفرماید: (وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَ لَکمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلیلاً ما تَشْکرُونَ)([807]) (و اوست همان کس که براى شما گوش و چشم و دل پدید آورد. چه اندک شکرگزارید) و میفرماید: (ثُمَ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَکمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلیلاً ما تَشْکرُونَ)([808]) (آنگاه او را نیکو بیاراست و از روح خود در او دمید، و براى شما گوش و دیدگان و دلها قرار داد؛ چه اندک شکر مىگزارید) و میفرماید: (... اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکراً وَ قلیل مِنْ عِبادِی الشَّکورُ)([809]) (...اى خاندان داوود شکرگزار باشید، و از بندگان من اندکى سپاسگزارند) و میفرماید: (قُلْ هُوَ الَّذی أَنْشَأَکمْ وَ جَعَلَ لَکمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلیلاً ما تَشْکرُونَ)([810]) (بگو: اوست آنکس که شما را پدید آورده و براى شما گوش و دیدگان و دلها قرار داده است. چه کم سپاسگزارید).
10- مقرّبان اندکاند؛ حقتعالی میفرماید: (وَ قلیل مِنَ الْآخِرینَ)([811]) (و از متأخّران اندکی هستند).
11- نجاتیافتگان اندکاند؛ حقتعالی میفرماید: (فَلَوْ لا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکمْ اولوالعزم بَقِیةٍ ینْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ قَلیلاً مِمَّنْ أَنْجَینا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذینَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فیهِ وَ کانُوا مُجْرِمینَ)([812]) (پس چرا از نسلهاى پیش از شما خردمندانى نبودند که از فساد در زمین باز دارند؟ جز اندکى از کسانى که از میان آنان نجاتشان دادیم؛ و آنان که ستم کردند به دنبال ناز و نعمتى که در آن بودند رهسپار شدند، و آنان گناهکار بودند).
و بهطور خلاصه:
اندکی از مردم: «از شیطان پیروی نمیکنند، پشت نمیکنند و رویگردان نمیشوند، اجابت میکنند، خدا را یاد میکنند، متذکر میشوند و پند میگیرند، ایمان میآورند، خلفای خداوند را یاری میکنند، شکر میگزارند، و از مقربان و نجاتیافتگان میگردند».
یعنی در نقطۀ مقابل، بسیاری از مردم: «از شیطان پیروی میکنند، رویگردان هستند و پشت میکنند، اجابت نمیکنند، نمیفهمند، خدا را یاد نمیکنند، متذکر نمیشوند و پند نمیگیرند، ایمان نمیآورند، خلفای خدا را یاری نمیکنند، شکرگزار نیستند، و در نتیجه از مقربین یا حداقل از نجاتیافتگان نمیگردند».
و نمیدانم پسازاین همه تبیینهای خداوند سبحان دربارۀ اکثریت مردم در کتاب کریم خود، آیا پاسخ سؤال دوم دربارۀ «کثرت معترضان بر خلفای خداوند در زمین» روشن گردیده است یا خیر؟! اما بااینوجود توقفی خواهیم داشت تا صفات اکثر مردم را در یک نکته خلاصهوار جمع کنیم تا پاسخی برای همۀ کسانی باشد که این سؤال در ذهنشان خطور میکند.
***
-چرا معترضان بر خلفای خداوند، اکثریت را تشکیل میدهند؟
در ابتدا باید به این نکته اشارهای داشته باشیم که در اصلِ این سؤال یا اشکال ـکه برخی سعی کردهاند این اشکال را بهعنوان نقطهضعفی در دعوت خلیفۀ خدا سید احمدالحسن (ع) به تصویر بکشندـ پناهبرخدا، نپذیرفتنِ سخن خداوند سبحان وجود دارد و اصل این پرسش به دور بودن از کتاب خداوند سبحان بازمیگردد، چراکه روشن شد وضعیت اکثریت مردم، ایمان نیاوردن، تکذیب و جلوگیری از راه خدا و سایر صفاتی است که موردبررسی قرار گرفت. باوجود تمامی اینها چگونه یاریکردن بیشتر مردم از خلفای خداوند هنگام بعثتشان انتظار برود؟!
در حقیقت اعتراض بیشتر مردم بر خلفای خداوند به دلیل ـپناهبرخداـ کوتاهی یا ضعف در حجت خلفا یا واضحنبودن حجتشان نیست و خداوند سبحان پاک و منزه است از اینکه دلایل فرستادگانش و نشانههایشان به این صورت باشند؛ همانطور که گفته شد خداوند این دلایل و نشانهها را با صفت «بیّنات» و «آیات» توصیف فرموده است. حقتعالی میفرماید: (فَإِنْ کذَّبُوک فَقَدْ کذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِک جاؤُ بِالْبَیناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْکتابِ الْمُنیرِ)([813]) (پس اگر تو را تکذیب کردند بهیقین فرستادگانی که پیش از تو دلایل روشن و نوشتهها و کتاب روشنگر آورده بودند نیز تکذیب شدند) نه به دلیل واضح نبودن بیان؛ زیرا میفرماید: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیبَینَ لَهُمْ فَیضِلُّ اللهُ مَنْ یشاءُ وَ یهْدی مَنْ یشاءُ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ)([814]) (و ما هیچ فرستادهای را جز به زبان قومش نفرستادیم تا [حقایق را] براى آنان بیان کند. پس خدا هرکه را بخواهد بیراه مىگذارد و هرکه را بخواهد هدایت مىکند، و اوست ارجمند حکیم). پس خداوند سبحان فرستادگانش را با زبان قوم خودشان میفرستد تا برای آنان روشن کند، آنان را تعلیم دهد و تزکیه نماید. آیا خداوند سبحان غایت و هدف خویش را نقض میکند ـو از ساحت او بسی به دور استـ و فرستادهای میفرستد که ـمثلاًـ بیانش ضعیف باشد؟!! نه؛ به خدا سوگند هرگز. نپذیرفتن و بسیار بودن اعتراض بر خلفای خداوند در زمینش هنگام ارسالشان، در حقیقت دلیلی ندارد، به جز همان وضعیت اکثریت مردم که دانستیم.
و در نقطۀ مقابل میتوانیم سؤالی را مطرح کنیم که پاسخش در خودش نهفته است: آیا از «مردمی» که بیشترشان با صفاتی که پروردگارشان بیان داشته است موصوف گشتهاند توقع داریم مؤمن باشند و خلفای خدا را هنگام فرستادهشدن تصدیق نمایند؟ تا آنجا که وقتی بفهمیم اکثریت مردم در صف اعتراضکنندگان قرار دارند باعث تعجبمان شود؟!! نه؛ به خدا سوگند، بلکه کفر و تعجب هنگامی خواهد بود که غیر از این گفته شود.
اما کفر؛ زیرا این سخن رد کردن سخن خداوند سبحان خواهد بود؛ زیرا دراینصورت طبق توقعی که داریم میگوییم: مؤمنان به خلفای خداوند باید اکثریت مردم را تشکیل بدهند؛ همان اکثریتی که خداوند وضعیت ننگآورشان را با هولناکترین بیان حکایت فرموده است! آیا اینچنین نیست؟
و اما تعجب؛ آیا عاقلانه است به ذهن بندهای خطور کند ـچه برسد به اینکه توقع هم داشته باشدـ که بیشتر مردم به خلفای خداوند در زمینش ایمان میآورند درحالیکه ازنظر خداوند سبحان بیشترشان ایمان نمیآورند و حتی کافر هستند؟! یا بیشتر مردم آنان را تصدیق کنند درحالیکه ازنظر خداوند سبحان بیشترشان مانع میشوند، تکذیب میکنند و حتی فاسقاند؟! یا بیشتر مردم دوستدار و مطیع خلفای خداوند باشند درحالیکه ازنظر خداوند سبحان بیشترشان از کسانی هستند که دوستدار کافران هستند و بتها و هواهای نفسانی خودشان را میپرستند؟! یا بیشتر مردم خلفای خداوند را یاری میکنند و بهسوی آنها میشتابند درحالیکه ازنظر خداوند سبحان بیشترشان یاری نمیکنند و بهسوی گناه و دشمنی شتاب میکنند؟! یا بیشتر مردم خلفای خداوند را اجابت میکنند و سخنشان را میفهمند و از حکمتشان پند میگیرند و در نشانههایشان تعقل میکنند و سخنشان را میشنوند درحالیکه ازنظر خداوند سبحان بیشترشان اجابت نمیکنند، نمیفهمند، خدا را یاد نمیکنند، پند نمیگیرند، نمیشنوند و تعقل نمیکنند؟! یا بیشتر مردم خداوند سبحان را بر نعمتهایش که قابلشمارش نیست شکرگزار باشند و به خاطر بزرگی فضلشان سپاس گویند درحالیکه ازنظر خداوند سبحان بیشترشان شکرگزار نیستند؟! یا بیشتر مردم در آزمون بهوسیلۀ خلفا پیروز میشوند و نجات مییابند درحالیکه ازنظر خداوند سبحان بیشترشان شکست میخورند، پیروز نمیشوند، نجات نمییابند، عذاب بر آنان حق است و در جهنم جاودانه خواهند بود؟! یا... یا... یا... که مستلزم این است که وضعیت اکثریت مردم را که خداوند سبحان در کتابش بیان فرموده است دوباره تکرار کنیم.
مایلم اجابت و پاسخگفتن مردم را با عبارتی دیگر توصیف کنم؛ زیرا وعده داده بودم خلاصۀ وضعیت بیشتر مردم را ـکه مرور کردیمـ در معادلهای بهروشنی خورشید نیمروز جمعبندی نمایم؛ پس میگویم: بیشتر مردم طبق متن قرآن کریم: «ایمان نمیآورند + مشرکاند + کافرند + حق را خوش نمیدارند + فاسقاند + دروغگویند + نمیشنوند + تعقل نمیکنند + جاهلاند و نمیدانند + اجابت نمیکنند + نمیفهمند + خدا را یاد نمیکنند + پند نمیگیرند + فاسقاند + غافلاند + رویگرداناند و پشت میکنند + پیرو ظن و گماناند + شکرگزار نیستند + هنگام آزمون با خلفای خدا شکست میخورند + گمراهاند + دوستدار کافران هستند + پیرو شیطاناند + خودشان و راهبانشان از راه خدا بازمیدارند + در گناه و دشمنی شتاب میکنند + در بیتوجهی و نابودکردن خلفای خداوند در زمین، اسرافکارند + خلفای خداوند و مؤمنان را آزار میدهند و یاری نمیکنند + کارهای بد میکنند + خیری در نجوایشان نیست + عذاب بر آنان حق است + گریهشان نتیجۀ اعمالشان است + از مقربان نیستند + نجات نمییابند» = «بسیار بودن معترضان بر خلفای خداوند».
پس: عجیب و دور از انتظار نیست که میبینیم روایات اهلبیت (ع) انصار قائم(ع) را به اینکه همچون نمک در غذا و سرمه در چشم هستند توصیف مینمایند. الحمدلله لله ربالعالمین؛ اما مشکل این اکثریت چیست که بر خلفای خداوند در زمینش اعتراض میکنند؟ در ادامه به این نکته خواهیم پرداخت.
-مشکلی که موجب اعتراض اکثریت به خلفای خدا میشود چیست؟
سید احمدالحسن (ع) در بیان این نکته میفرماید: «بروز و ظهور «منِ» مخلوق بهصورت آشکارا، مجازات در پی دارد؛ یعنی هرچه مخلوق در رویارویی با پروردگارش «من» را در نهان به کار میگرفته است، اکنون آن را بهصورت رودررو با جانشین خدا و با گفتن «من از او برترم» نمایان میسازد. او جرئت نداشته است که در برابر خداوند قهار چنین چیزی را بر زبان براند، لیکن در هرلحظه وقتی به نفْس خود نگاه میکرد آن سخن را به زبان میآورد. آنها کسانی هستند که حتی نمیتوانند دستهای خود را ببینند.
منیّت، آنها را کور ساخته است. تمام همّ و غم ایشان، پرداختن به نفْسشان است و آنچه به آن مربوط میشود؛ و همچنین اجتناب از هرآنچه بهظاهر با نفْسشان سرِ ناسازگاری دارد.
اکنون آن کسی که آنها را آفریده در خلیفهاش متجلی گشته تا بهاینترتیب آنچه نفسهای خبیثشان از انکار خداوند سبحان و فضل او پنهان میکرده است بر همگان آشکار گردد.
اگر بخواهی وضعیت را در یک مثال مادی برایت نزدیک میکنم: حالِ آنها مانند کسی است که بر نفْس خود تمرکز نموده است، بدون اینکه آشکارا درحالیکه با خدای خود روبهرو میشود بگوید: «من برتر از کسی هستم که مرا خلق نموده!» یا بگوید: «نفس من مهمتر از کسی است که مرا آفریده است!»؛ اما حال و نظرش که متمرکز بر نفس خویش شده، گویای این سخن است. اکنون که خداوند او را با شخصی همانند خودش که در ظاهر یک انسان است امتحان نموده، او بهطور مستقیم و آشکارا بدون شرم و حیا، آنچه را که نفسش پنهان داشته، میگوید: من از او بهترم!».([815])
بنابراین مشکل، «من» است، همان بیماری ابلیس (لعنه الله)، همان دردی که او را از سجده برای خلیفۀ خدا در زمینش ـآدم (ع)ـ منع کرد آن هنگام که خداوند به او فرمان داد و با سجده برای او، وی را آزمود. همان بیماری کسانی است که نفسشان در اعتراض به خلفای خداوند در زمینش برایشان چنین آراسته است؛ خلفایی که پس از آدم (ع) تا همین امروز آمدهاند و خواهند آمد.
همان «من» که در نفس معترض، بهصورت حسادت و تکبر شکل میگیرد؛ حسادت به آنچه خداوند به خلفای خود اختصاص داده است و تکبر بر ارادۀ خداوند سبحان در خلفایش.
همان «من» که صاحبش را همواره به یاری خودش فرا میخواند و او را به استهزا و مسخرهکردن و نپذیرفتن و اعتراض و احتجاج به باطل و ارائۀ پیشنهادات به فرستادگان و آنچه آنها باید ارائه دهند و موارد دیگری که در سنتهای معترضان مرور کردیم دعوت میکند؛ حتی او را بهسوی درخواست عذاب و جاودانگی در جهنم دعوت میکند و میگوید با این شروط به خلیفۀ خدا ایمان میآورم و به فرمانش گردن مینهم!
و امروز این همان «من» است که صاحبان معترضش را علیه خلیفۀ خدا و دعوتکنندۀ به خدا سید احمدالحسن(ع) راهبری میکند. چقدر سید احمدالحسن (ع) ـروحم به فدایشـ به آنان فرمود: «ابلیس شما را با بیماری خود گرفتار و با ندایش شما را جلب نکند». اگر شخص زندهای را صدا میزدم قطعاً میشنید، اما دلها مردهاند و هیچ نمیبینند، نمیشنوند، تعقل نمیکنند، نمیفهمند، خدا را یاد نمیکنند و پند نمیگیرند. این سنت خداوند است که در پیشینیان نیز بوده و هرگز در سنت خدا تبدیلی نخواهید یافت... و هرگز در سنت خدا تغییری نخواهید یافت... و خداوند بر امر خویش غالب است اگرچه معترضان را خوش نیاید.
***
-خاتمه
نمیتوانم در خاتمه تعبیر کلمۀ «مُشک»([816]) را به کار ببرم، زیرا تمام آنچه از مقدمه تا خاتمه مرور کردیم فصلهایی در مورد معترضان بر خلفای خداوند در زمینش بود. پس چه «مُشکی» درحالیکه بیشتر مردم را ابلیس و سپاهیانش بهسوی جهنم راهبری میکنند و جهنم چه بد جایگاهی است! چه «مُشکی» درحالیکه بقیةالله و وصی ستمدیدۀ او امروز خانهبهدوش و از دیار خود طرد شدهاند، انصارشان کشته، زندانی و شکنجه میشوند، عذاب بر امت سایه افکنده و طوفانش نزدیک شده است؛ طوفانی که چیزی باقی نمیگذارد و چیزی را وا نمینهد!
آری؛ آنها بر ما حق دارند و ما به لطف و فضل خداوند ـاگر قبول فرمایدـ در شمارِ شیعیانشان بر سنت انبیا و اوصیا هستیم؛ و بااینکه میدانیم تمام شرف را درخواست کردهایم، اما همینکه بر رحمت و فضل بزرگش آگاه شدیم، ناگزیر باید بر درگاه کریمش بایستیم و امیدوارانه چیزی را طلب کنیم که سزاوارش نیستیم؛ حق مردم ما بر ما این است که با مجاهدت، به نصیحتشان بکوشیم و برای بیدار شدنشان از خواب عمیقی که در آن فرو رفتهاند دعا کنیم پیش از آنکه فرصت از کف برود.
پس: (يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِيَ اللهِ وَآمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُجِرْكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ)([817]) (ای قوم ما، اين دعوتکنندۀ به خدا را پاسخ گویید و به او ايمان بياوريد تا خدا گناهانتان را بيامرزد و شما را از عذابی دردآور در امان بدارد).
دعوتکننده بهسوی خدا ـاحمدالحسن (ع)ـ را پاسخ گویید؛ او که به سویتان آمده است همانگونه که خلفا و حجتهای پیشین خداوند سبحان بهسوی قومهای خود آمده بودند. برخی از نشانهها و دلایل روشنشان را که آنها با خود آورده بودند و قانون خداوند سبحان در مورد حجتها (وصیت و تصریح، علم و حکمت، پرچم و حاکمیت) برایتان بیان گردید؛ قانونی که فصل مشترکِ بین همۀ حجتهای الهی در خلفای اولوالعزم و دیگران ـصلوات خداوند بر همهشانـ بوده و هست و همانطور که در مقدمۀ بحث توضیح داده شد سید احمدالحسن(ع) نیز همان دلایل و نشانهها را برای شما آورده است.
او بهسوی شما آمد درحالیکه پدران پاک و مطهرش (ع) اسم و محل سکونت و صفت و هرچه را که متعلق به امر اوست برایتان بیان کرده بودند و هرکس که تاکنون مطلع نشده، میتواند به همۀ کتابهای او ـروحم به فدایشـ که نوشته و بیان کرده و در آنها متشابهات قرآن کریم را محکم و عقیدۀ حق را آشکار کرده است مراجعه کند. با این کار دری برای شناخت او و اینکه او همان دعوتکنندۀ وعدهدادهشدۀ بهسوی خداست گشوده میشود، پسازآنکه ائمۀ هدایت (ع) پاسخگفتن او را در امور بزرگ، راهی برای ایمان به او و تصدیقش قرار دادهاند.
همچنین میتوانید ازآنچه انصارش ـخدا حفظشان فرمایدـ در قالب دهها تحقیق و کتاب در بیان ادلۀ حق و روایات طاهرین (ع) در این خصوص به رشتۀ تحریر درآوردهاند اطلاع حاصل کنید؛ و در اینجا بخش کوچکی از آنها مرور گردید، اما همۀ اینها تنها نقطهای در دریای نوشتههایی است که برای تبیین حق و نشانهها و دلایلش به نگارش درآمدهاند؛ و اگر اکنون در خاتمۀ این کتاب نبودم برخی از مسائل مرتبط را بیان میکردم تا هیچ معترضی نگوید که این تنها ادعایی توخالی است؛ ولی همینکه در اینجا به تألیفات مذکور ارجاع میدهم کفایت میکند.
ای مردم ما! داعی خدا را اجابت کنید؛ و اگر جز اعتراض و نپذیرفتن را برنمیتابید دستکم به آنچه در حق او (ع) و انصارش گفته میشود دقت کنید و همۀ آن حرفها را که امروز گفته میشود با آنچه در این تحقیق از سخنان معترضان بیان کردم کنار هم قرار دهید، سپس بر کارهای بزرگان مردم در امروز و سران و حامیانشان دقت کنید و باز هم با کارهای آقایان معترضان در گذشته و سران و پیروانشان مقایسه کنید و سپس برای بار سوم به هدف معترضان امروز دقت کنید و آن را با اهداف معترضان گذشته یکجا گرد آورید. به خداوند سوگند ـگرچه باوجود روشنبودن مسئله و بهطور کامل انطباق داشتنش، نیازی نیست به خداوند سبحان قسم بخورمـ چیزی جز تشابه نخواهید یافت و حتی نتیجه، انطباقداشتن سخنان، کارها و اهداف معترضان امروز با پیشینیانشان خواهد بود. پس از خودتان این پرسش را مطرح کنید: از چه کسی پیروی میکنید؟ و به چه سمتی برده میشوید؟ که در بیداری پیش از افتادن در جهنم، نجاتی هست وقتی که بنده برای پروردگارش خالص شود و توبه و انابه نماید.
و اگر تا اکنون در نشانههای دعوتکننده بهسوی خدا و دلایلش شکی داشتهاید، آیا در اینکه آقایان معترضان امروز در گفتار، کردار و هدفشان بهطور کامل بر همان شیوۀ معترضان بر انبیا و اوصیای خداوند در گذشته هستند نیز شک دارید؟!! آیا بیدار نمیشوید؟ کِی؟! خدا رحمتتان کند! اگر بزرگان اعتراضکننده در اثر اعمال پلید و طینت زشت خود، آمادهشدن برای پیکار با قائم و وصی او (ع) را انتخاب کردند، شما را چه شده است که در آمادهشدن و زمینهسازی برای نبرد با آل محمد و انصارشان از آنان پیروی میکنید؟
آیا در این شک دارید؟ پس به این خلاصه در خاتمه گوش بسپارید که نمیخواهم آن را به درازا بکشانم:
امروز آقایان و بزرگان اعتراضکننده دعوت حق را ترک گفته، فتوا به تکذیب داعی خدا و تخریب مساجد و حسینیههای این دعوت و جنگ با آن دادهاند و تا امروز کسی از آنان و سران و بزرگانی که یاریگرشان هستند دلیلی برای تکذیب وی نیاوردهاند و اگر کسانی که خود را مسخّر خدمت به آنان کردهاند سخنی به زبان آورند تنها چیزی که از آنان خواهید شنید تزویر، استهزا، تهمتپراکنی و تحقیر پیروان خودشان است، نه چیز دیگر، و تکذیب بدون دلیل، روش آنان است و اگر به معترضان گذشته دقت کنید ـهمانطور که گفته شدـ خواهید دید وضعیت آنان در تکذیبِ بدون دلیل به همین صورت بوده است.
تمسخر و استهزا، روش و خصوصیتی جدانشدنی از آنان در برخورد با حقی است که به آنان عرضه شده و این همان کاری است که معترضان در گذشته انجام داده بودند.
او (ع) را به سحر، جادوگری، دیوانگی و دروغبافی متهم کردند ـحالآنکه او از تمامی این نسبتها پاک و به دور استـ و گفتند جادوگری را در هند آموخته است (هند!!!). حتی در این خصوص بهسختی میتوان از پیروانشان تحقیق کرد که ایکاش اسم منطقهای نزدیک را میگفتند تا بتوان از اهالی آن منطقه سؤال کرد، بهخصوص که پیروان وفادار هر چیزی را از آنان میپذیرند بیآنکه سؤالی برای فهمیدن مطرح کنند چه برسد به درخواست دلیل؛ و اگر به روش معترضان گذشته دقت کنید، خواهید دید که همۀ این گفتههای امروز، به خلفای گذشته نیز گفته شده بود؛ حتی بر سرور و آقایشان یعنی رسول خدا (ص) نیز گفته شده بود. آیا در این نیز شک دارید؟! پس به کتاب خدا مراجعه کنید تا حق را بیابید؛ زیرا در غیر این صورت دیگر با چه چیزی قانع خواهید شد؟!
و نیز همانطور که سران و اشراف، همراه آقایان اعتراضکننده تأثیر برجستهای در گذشته داشتهاند امروز نیز سهم به سزایی دارند. سران و اشرافِ حاکمِ ستمگر، همیشه تأثیر بارزی در ترویج باطل و احتجاج به باطل در نپذیرفتن نشانهها و دلایل روشن حق داشتهاند. وضعیت امروز آنان در فسق و خوشگذرانی و فتوا دادن و جدل باطل، همانند وضعیت گذشتگانشان از سران و اشرافی است که خداوند سبحان در کتاب کریمش بیان فرموده و ما صفاتشان را خلاصهوار بیان داشتیم.
اما تهدید و ریشهکنکردن ـکه مردم ما با چنین ادبیاتی، دعوت حق را پاسخ دادهاندـ و نیز قتل و طرد شدن و زندانی و شکنجهکردن هم نکتۀ دیگری است که روش معترضان گذشته و شیوۀ تجاوز و ستمشان که در برابر خلفای خداوند و انصارشان تمرین کردهاند را به ما یادآور میشود.
درخواست و اصرار امروز آنها برای آوردن نشانه و معجزۀ مادی از سوی دعوتکننده بهسوی خدا، در حقیقت، شتاب در خواستن عذاب است ـاز جایی که میدانند یا نمیدانندـ آنهم پس از ترکگفتن همۀ نشانههای هدایت و دلایل روشن حقی که فرستادگان گذشتۀ خداوند آورده بودند و امروز نیز خلیفۀ خدا آورده است؛ نشانهها و دلایلی که بر هر شنوندۀ حقی که دعوت حق را یاد میکند پوشیده نیست و این نیز نقطۀ اشتراک دیگری با اصرار معترضان بر ضد خلفای خداوند در مردمان گذشته است.
اما در مورد دیگر گفتههایشان دربارۀ دلایل سید احمدالحسن (ع)، آنها را گوش و با گفتههای معترضان گذشته مقایسه کنید. آنها به سید احمدالحسن (ع) گفتند: اینها را در سخنان علمای گذشتهمان و پیشینیان نشنیدیم! اما آیا این سخن با حرف پیشینیان که میگفتند «این را در آیین پدران گذشتهمان نشنیدیم» تفاوتی دارد؟!
آنها گفتند: روایاتی که تو آوردی و بر تو دلالت میکنند چیزی جز روایات ضعیف نیست، بلکه سخن پیرزنان است! در گذشته نیز این سخن را اسلافشان به حجتهای خداوند گفته بودند و هر وقت رسولی فرستاده میشد پاسخشان همین بود: «همۀ آنچه آوردهای افسانههای گذشتگان است».
و گفتند: چگونه معقول است که وصیِ امام مهدی(ع) از بصره باشد؟ همین سخن را علمای بنیاسرائیل به عیسی (ع) گفتند؛ وقتی او از ناصره مبعوث گردید و کسانی که ادعای انتظارش را داشتند گفتند: او پیامبری است و از ناصره؟!!
و گفتند: پیروان تو سادهلوح و فقیرند و اسلافشان نیز همین را به خلفای الهی گفته بودند: «تنها فرومایگان ما از تو پیروی میکنند».
دیگر چه باقیمانده است که نگفته و نکرده باشند تا مطمئن شوید که معترضان امروز بر سید احمدالحسن (ع) همان معترضان دیروز بر خلیفهای از خلفای خداوند در زمینش هستند؟ از همین رو امام باقر (ع) شخص سرپیچیکننده از او را به «اهل آتش» بودن توصیف فرموده است. اگر چیزی باقی ماند به ما بگویید تا نشانهای یا روایتی بیاوریم که شهادت دهد آنچه آنها میگویند یا انجام میدهند، مردم پیش از آنها نیز در اعتراض به حجتهای خدا میگفتند و انجام میدادند.
شاید پیشنهادهایشان باقی مانده باشد. گاهی برای دلایل پیشنهاد میدهند و میگویند خلیفۀ الهی باید با فلان دلایل بیاید و گاهی خودشان شخص خلیفه را پیشنهاد میکنند. ما این نکته را در فصل سنتهای معترضان بهتفصیل ارائه کردیم، اما مطمئن باشید مردم امروز نیز همین پیشنهادها را در هر دو صورتش ارائه کردهاند و من برای هر قسمت تنها به بیان یک مَثَل بسنده خواهم کرد تا مطلب به درازا نکشد.
اما در خصوص پیشنهاد دلایلی که میگویند سید احمدالحسن (ع) باید بیاورد تا او را تصدیق کنند: سخن کورانی ازایندست پیشنهادهاست که گفته است باید ریش سفیدش سیاه شود، یا یعقوبی که پیشنهاد داد باید ازآنچه در ذهنش دارد خبر داده شود، یا برخی از سران و اشراف در نجف که پیشنهاد دادند سید (ع) باید بالای قُبّۀ امیرالمؤمنین (ع) پرواز کند و سایر سخنان پوچ و بیمغزی که اندیشه شخص شکیبا و حلیم را به اضطراب میکشاند. اگر دلایل ایمانآوردن به خلفای الهی منوط به چنین درخواستهایی باشد دیگر فایدۀ وصیت به آنان چه خواهد بود؟ و علم و حکمتشان و این همه روایت در شناخت داعی حق چه فایدهای خواهد داشت؟! همۀ اینها و حتی قرآن کریم در نگاه شما چه فایدهای خواهد داشت؟!
اما در خصوص پیشنهاد خودِ خلیفه: این پیشنهاد نیز از آنان صادر شد و حرجی نیست، زیرا هرکس سنگ خودش را به سینه میزند و آنچه برایشان بسیار اهمیت دارد این است که خلافت را از خاندان پاک محمد دور کنند تا در دست هرکس که میخواهد بیفتد، یهودی باشد یا نصرانی یا سفیانی یا ... فرقی نمیکند. آنان ایمان نمیآورند مگر اینکه یمانی مثلاً از خانۀ سید خویی یا حکیم یا شیرازی بیرون بیاید. بسیار شنیدیم عدهای آشکارا و بدون شرم و حیا، خود را بهعنوان خلیفه پیشنهاد میکنند. گروه دومی هم سید حسن نصرالله را پیشنهاد میدهند. گروه سوم نیز حوثی از یمن را پیشنهاد میکنند و گروه چهارم ... و همینطور؛ اما همانطور که گفتم آنچه برایشان مهم است این است که یمانی از آل محمد (ع) نباشد، ولی از هر آیین دیگری که باشد ـحتی الحاد و طاغوت و کافرـ برایشان مهم نیست.
یکی از اهالی یمن نقل میکند که در روزهای حرکت حوثیها در یمن، کورانی از او درخواست میکند که در مسئلۀ تحریم فروش سلاح از او پیروی شود؛ زیرا از نگاه کورانی، این نکته، علامت تشخیص یمانی بود. آن شخص یمنی میگوید: به کورانی گفتم: ای شیخ! این شخص حوثی، مردی زیدیمذهب است و زیدیه معتقد به امامت زید بن علیِ شهید هستند و اصلاً از امامیه نیستند و اساساً آنان اعتقادی به امامت امام باقر (ع) و امامان هدایت پس از او ندارند، چه برسد به اینکه به امامت امام مهدی(ع) که یمانی به او دعوت میکند معتقد باشند که امام باقر (ع) میفرماید: «زیرا او شما را به صاحبتان دعوت میکند». کورانی که به گمان مردم در قضیۀ امام(ع) متخصص است گفت: نه... نه. دقت کن از تو چه درخواستی کردم. این یمانیِ کورانی مرا به یاد رهبر پرچمهای سیاه که از سوی مشرق به سمت کوفه حرکت میکنند و برای امام مهدی (ع) زمینهسازی میکنند میاندازد؛ زیرا کورانی زمانی تلاش میکرد یمانی را بر سید خمینی( تطبیق دهد و اینکه لشکر او همان صاحبان پرچمهای سیاه هستند؛ اما پس از پایانیافتن جنگ و مرگ سید خمینی ( بهسرعت تلاش کرد تا این مطلب را از کتاب خود با عنوان «زمینهسازان ظهور» حذف کند. بهراستی این ضربالمثل درستی است که میگویند: اگر حیا نداری پس هرکاری میخواهی بکن.
به همین ترتیب تصویرسازی او و تطبیقات او بر جنبۀ یاری و استقبال مردم از امام خود را مقایسه کن؛ زیرا در کتابش چنین تطبیقاتی دارد، حالآنکه خواننده تنها یک جنبه از پذیرفتن او را میبیند ـدرحالیکه چنین پذیرفتنی حقیقی نیستـ چون برخی از روایات را با هوای نفس خود میپذیرد و برخی دیگر را نیز با هوای نفس خود رد میکند. اینکه پای هوا و هوس را در پذیرفتن روایت توسط او پیش کشیدم بهعمد بیان کردم، زیرا وی مصداق روایتی را که پذیرفته است رد میکند؛ مثلاً او در کتاب خود «معجم موضوعی، ص 301» میگوید که مهدیین دوازدهگانه پس از پدرشان امام مهدی (ع) حکومت خواهند کرد، وصیت مقدس و دیگر موارد را دلیل میآورد، اما در همان وقت بر سید احمد (ع) اعتراض میکند و حتی حملۀ جماعت اعتراضکننده، تکذیبکننده و رد کنندۀ بدون هیچ دلیلی را رهبری میکند. این در حالی است که او خودش پیش از دیگران دیده است که احمد در وصیت مقدس ذکر شده و طبق متن رسول خدا (ص) او اولینِ مؤمنان و اولینِ مقربان به پدرش (ع) است. او این را پیش از دیگران دیده است؛ زیرا این روایت را نقل کرده و موردی اعتقادی را بر آن بنا نهاده است، یعنی حکومت مهدیین پس از امام مهدی (ع). بااینحال، اینچنین پذیرفتن این روایت توسط کورانی را کجای دلمان بگذاریم؟! معلوم است که این کار تنها پذیرفتنی از روی هوا و هوس و فقط زبانی است و در پایان عملاً منجر به نپذیرفتن و تکذیب شده است و در نتیجه مستحق خشم خدا میگردد. آیا چیزی را میگویید که خود به آن عمل نمیکنید؟ آیا دیدهاید که غیر از وصی، شخص دیگری وصیت را دلیلی بر راستیِ خود برافرازد و بعد معلوم شود که او وصی نبوده است؟! چه بزرگ است ازنظر خدا، که آنچه را که میگویید خود عمل نمیکنید!
اما شیخ محمد السند؛ این شیخ، قاعده و قیدی برای یاری یمانی در روایت امام باقر (ع) تعیین میکند: «... و برای هیچ مسلمانی جایز نیست از او نافرمانی کند و هرکس چنین کند اهل آتش است، زیرا یمانی بهحق و صراط مستقیم دعوت میکند» و این قید، «فراهم بودن موازین شرعی در حرکت یمانی است». او قید را به گمان خود چنین توضیح میدهد: «این روایت حرمت نافرمانی از یمانی را درنتیجۀ دعوت او بهحق و صراط مستقیم و به مهدی (عجلاللهفرجه) میداند، پس قاعده در یاریدادن او این است که مطابق میزان و حدود شرعی عمل کند».([818])
او درعینحال میگوید که علت حرمت نافرمانی از یمانی این بخش از حدیث است «... یمانی شما را بهحق و راه مستقیم دعوت میکند». شما را به پروردگارتان قسم میدهم پسازاینکه امام باقر (ع) میفرماید که یمانی بهحق و صراط مستقیم دعوت میکند و این خصوصیت را به یک سخن خاص، کار خاص یا مقطع زمانی خاص نسبت نداده است به این معنا خواهد بود که یمانی در همۀ سخنها، کارها و زمانها بهحق و صراط مستقیم دعوت میکند و این در حقیقت تصریح بر عصمت یمانی است که در مقدمه بیان داشتیم؛ پس ای شیخ محمد السند، آیا بااینوجود صحیح است از او توقع انحراف از شریعت در کاری یا سخنی یا فکری داشته باشی که یاری او در حرکتش را مقید به چیزی که گفتی میدانی؟ یا شما او را همانند یکی از مجتهدان در علوم خودتان میدانید، حالآنکه امام باقر (ع) برای کسی که از او نافرمانی کند حکم «آتش» را صادر میفرماید و این بهروشنی دلالت بر این نکته دارد که او حجت الهی است؛ در غیر این صورت آیا غیر از حجت خدا، شخص دیگری موصوف به این صفت میشود که شخص نافرمانیکننده از او اهل آتش باشد اگرچه نماز بگزارد، روزه بگیرد و بر ولایت حجتهای پیشین باشد؟ این مطلب از اطلاق سخن امام استفاده میشود که میفرماید صِرف نافرمانی از یمانی، موجب آتش خواهد شد و هیچ تفصیل یا قیدی بیان نمیفرماید.
پیروان امثال این افراد قطعاً از کسانی هستند که امیرالمؤمنین (ع) دربارهشان فرموده است: «پیروزی و گشایش را از جای دیگری آرزو دارند». کدام جهت است که خداوند میخواهد آنها آرزویش را داشته باشند و درکش کنند؛ حالآنکه اینان سخن این افراد را بر آل محمد (ع) مقدم میشمارند و آنها را بهجای آل محمد (ع) اطاعت کردند و اینگونه سفسطهگریها، خواستهای نفسانی و افتراهایشان مقدم بر حکمت طاهرین و حجتها و دلایل روشنشان گردید.
آیا چیز دیگری باقی ماند تا مردم از آقایان معترضان امروز مطمئن شوند و تصدیق کنند که آنها به امامان گمراهی و علمای خیانتکار اقتدا کردهاند؟ رسول خدا (ص) که از روی هوا و هوس سخن نمیگوید و وقتی توصیف آنها را به ابنمسعود بیان فرمود دربارۀ آخرالزمان و اهلش چنین میفرماید: «... ای ابنمسعود، علما و فقهایشان فاجرهای خائناند. بدان که آنها شریرترین مخلوقات خداوند هستند و پیروانشان و کسانی که به سمت آنها میروند و از آنها میپذیرند و آنها را دوست دارند و با ایشان همنشین میشوند و از آنها مشورت میگیرند نیز شریرترین خلق خدا هستند که خداوند آنها را وارد جهنم میکند: (صُمٌّ بُکْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ)([819]) (کر و کور و لالاند و بازگشتی ندارند).
(وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْيًا وَبُكْمًا وَصُمًّا مَّأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيرًا)([820]) (و در روز قيامت درحالیکه چهرههايشان رو به زمين است، کور و لال و کر محشورشان میکنيم و جهنم جايگاه آنهاست که هرچه شعلۀ آن فرو نشیند شرارهاى [تازه] برايشان مىافزاييم).
(کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ)([821]) (هرگاه پوست تنشان بپزد پوست دیگری جایگزین کنیم تا عذاب خدا را بچشند).
(إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِيقًا وَهِيَ تَفُورُ * تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ)([822]) (چون در آن افکنده شوند، به جوش آيد و بانگ زشتش را بشنوند * نزديک است که از خشم پارهپاره شود).
(کُلَّمَا أَرَادُوا أَن یَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِیدُوا فِیهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ)([823]) (هرگاه بخواهند از آن [عذاب]، از آن اندوه بيرون آيند، بار ديگر آنان را به آن بازگردانند که: بچشيد عذاب آتش سوزنده را).
(لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ هُمْ فيها لا يَسْمَعُونَ)([824]) (آنان در جهنم فرياد میکشند و در آنجا هيچ نمیشنوند).
ای ابنمسعود، آنها ادعا میکنند بر دین من و سنت من و روش و شرایع من هستند، آنها از من بری هستند و من نیز از آنها برائت میجویم.
ای ابنمسعود! در آشکارا با آنان همنشینی و در بازارها با آنان معامله نکنید، و آنان را به راهی راه ننمایید و به آنها آب ندهید.
حقتعالی میفرماید: (مَنْ كَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیهِمْ أَعْمالَهُمْ فِیهَا وَ هُمْ فِیهَا لَا یُبْخَسُونَ)([825]) (آنان که زندگی و زينت اين دنيا را بخواهند مزد کردارشان را بهطور کامل در اين جهان میدهيم و به آنان در آنجا كم داده نخواهد شد).
ای ابن مسعود! امت من چه عداوتها و کینهها و جدالها از ایشان خواهد کشید. آنها ذلیلترینِ این امت در دنیایشان هستند. قسم به کسی که مرا بهحق مبعوث نمود، خداوند آنها را خسف و بهصورت میمون و خوک مسخ خواهد کرد.
گفت: سپس پیامبر (ص) گریه کرد و ما نیز از گریۀ ایشان به گریه افتادیم و گفتیم: ای رسول خدا، چرا گریه میکنی؟ فرمود: برای رحمت بر اشقیا که خداوند متعال میفرماید: (وَ لَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُواْ فَلَا فَوْتَ وَ أُخِذُواْ مِن مَّكاَنٍ قَرِيبٍ)([826]) (و اى كاش مىديدى هنگامى را كه وحشتزدهاند، [راهِ] گريزى نمانده است و از جايى نزدیک گرفتار آمدهاند) یعنی علما و فقها...».([827])
این مردم باید به حال خویش بنگرند و ببینند پشت سر چه کسانی و به چه سمتوسویی حرکت میکنند؟
(وَ إِذا قیلَ إِنَ وَعْدَ اللهِ حَقٌ وَ السَّاعَةُ لا رَیبَ فیها قُلْتُمْ ما نَدْری مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیقِنین)([828]) (و چون گفته شد: وعدۀ خدا راست است و شکى در ساعت نیست. گفتید: ما نمىدانیم آن ساعت چیست؟ ما تنها گمانی در اینباره داریم و ما یقین نداریم).
ای مردم ما! بهسوی خداوند سبحان بازگردید و پیش از اتمام فرصت و به پایانرسیدن شمارش، در فریب و نادانی و جرئت و جسارت خود بر حجتهای خداوند باقی نمانید که بهزودی در دنیا و آخرت زیان خواهید دید. خداوند امری دارد که با احمدالحسن (ع) به انجام میرساند و هرآنچه آمدنی است نزدیک است. پس منتظر باشید که ما نیز منتظریم؛ و کسانی که بر آل محمد ـبر امامان و مهدیینـ ستم روا داشتند بهزودی خواهند دانست به چه بازگشتگاهی بازمیگردند؛ ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم.
و نهایت دعای ما اینکه حمد و ستایش تنها از آنِ خداوند، آن پروردگار جهانیان است؛ و صلوات و سلام تام و تمام خداوند بر سید ما محمد و خاندان طیبوطاهرش، امامان و مهدیین باد!
26 رجب الخیر 1430([829](
پا ورقی ها
فهرست 4
اندرزی برای این پژوهش 10
پیشگفتار 15
چرا جانشین؟ 15
آیا خداوند سبحان، قانونی برای شناخت خلیفهاش در زمینش وضع فرموده است؟ 19
آیا سید احمدالحسن (ع) چیزی جز این قانون آورده است؟ 37
وصیت مقدس 38
اما علم و حکمت 45
درنگی بر مقصود از «صاحبالامر» و «قائم» 48
پرچم حاکمیت خدا 65
اول: رؤیا و صاحبالامر 68
دوم: استخاره و صاحبالامر 75
معترضان چرا اعتراض میکنند؟ و آنها چه کسانی هستند؟ 80
فصل اول
در روز اول: آدم (ع) خلیفۀ خدا در زمینش است و ابلیس اعتراض میکند
استخلاف [جانشین کردن] آدم (ع) 90
(1) سجدۀ ملائکه برای آدم (ع) 93
اسمهایی که آدم (ع) از پروردگارش آموخت 96
معنای سجدۀ فرشتگان 99
(2) ابلیس (لعنه الله) از سجده برای خلیفۀ خدا سرباز میزند 105
حقیقت ابلیس (لعنه الله) 106
«من» سبب شکست ابلیس (لعنه الله) 109
پس از شکست ابلیس (لعنه الله) چه شد؟ 115
(3) مهلتدادن به ابلیس تا روز معلوم 121
صیحۀ ابلیس (لعنه الله) 131
(4) درس روز اول 151
شکست در آزمون با خلیفۀ خدا یعنی طرد شدن از رحمت خدا 151
فصل دوم
نمونههایی از معترضان بر خلفای الهی پس از ابلیس (لعنه الله)
هابیل و هبةالله دو خلیفۀ خدا هستند و قابیل اعتراض میکند 158
نوح (ع) خلیفۀ خداست و دوقیل و جماعتش اعتراض میکنند 162
ابراهیم (ع) خلیفۀ خداست و نمرود و جماعتش اعتراض میکنند 173
موسی (ع) خلیفۀ خداست و فرعون و جماعتش اعتراض میکنند 188
عیسی (ع) خلیفۀ خداست و هیرودیس و علمای بدنهاد اعتراض میکنند 210
محمد، رسولالله (ص) خلیفۀ خداست و رؤسای ادیان و حکام اعتراض میکنند 220
امیرالمؤمنین (ع) خلیفۀ خداست و عُمَر و جماعتش اعتراض میکنند 231
آل محمد (ع) (امامان) خلفای خداوند هستند و بنیامیه و بنیعباس اعتراض میکنند 251
فصل سوم
معترضان... یکیبودن شکل گفتار، روش و اهداف در انکار
(1) بررسی قرآنی برخی از گفتهها و کارهای منکران 269
قوم نوح (ع) 269
قوم پیامبرِ پس از نوح (ع): 271
قوم هود (ع) 272
قوم صالح (ع) 274
قوم ابراهیم (ع) 276
قوم لوط (ع) 278
قوم شعیب (ع) 280
قوم موسی (ع) 282
قوم عیسی (ع) 287قوم طالوت (ع) 289
قوم الیاس (ع) 289
سید رسولان، محمد (ص) 289
فرستادگان الهی و سخن معترضان 300
(2) یکسانبودن روش معترضان در انکار 311
اعتراض بر خلفای خداوند... وحدت رَویه 319
1- تکذیب و نپذیرفتن بدون دلیل 319
2- تمسخر و استهزا و نسبت سفاهت دادن 325
3- تهمتزدنها، بیهیچ مانع درونی یا حسابرسی 329
4- منحرفکردن و نادان شمردن مردم توسط رهبران گمراهی 334
5- نقش بزرگان همراهِ سرور اعتراضکنندگان 342
6- تهدید به زندان، قتل، سنگسار، تبعید و اخراج 352
7- شتاب در عذاب 360
8- درخواست معجزه 366
9- احتجاج و مجادله به باطل 377
(3) یکسانبودن اهداف معترضان 422
فصل چهارم
اکثریت و خلفای خداوند
قرآن کریم دربارۀ اکثریت چگونه سخن گفته است؟ 430
قرآن کریم و «اکثر» (بیشتر) مردم 431
قرآن کریم و «کثیرٌ» (بسیاری) از مردم 436
قرآن کریم و «قلیل» (اندکی) از مردم 442
چرا معترضان بر خلفای خداوند، اکثریت را تشکیل میدهند؟ 449
مشکلی که موجب اعتراض اکثریت به خلفای خدا میشود چیست؟ 452
خاتمه 455