دانشکدۀ عالی پژوهشهای دینی و زبانشناسی نجف اشرف
پایاننامۀ علمی ـ شمارۀ 1
علت ارسال فرستادگان
(علت ارسال رسل)
تحقیق ارائهشده به دانشکدۀ عالی پژوهشهای دینی و زبانشناسی
برای اخذ مدرک دکترا
دانشجو
علاء حسن عبید سالم
مترجم
گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی (ع)
نام کتاب: علت ارسال فرستادگان (علت ارسال رسل)
نویسنده: علاء حسن عبید سالم
مترجم: گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع)
نوبت انتشار: اول
تاریخ انتشار: 1397
کد کتاب: پایاننامۀ دکترا ـ شمارۀ 1
ویرایش ترجمه: اول
جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص دعوت مبارک
سید احمدالحسن (ع) به تارنماهای زیر مراجعه نمایید.
www.almahdyoon.co
www.almahdyoon.co/ir
تقدیم به
هرکس که رهبری خود را به او بسپاری، انسانیت تو، فطرت بزرگ الهیات که بر آن هستی را از بین میبرد، مگر «فرستادگان خداوند»
چراکه آنان ماندن تو را بهعنوان یک انسان حقیقی ضمانت میکنند و اینکه نسیمی از نسیمهای بهشت باشی
تا هرچیزی که از آن عبور کنی، خوشبو گردد.
تقدیم به شما...
ای فرستادگان پاک!
این حقیقتی را که در این تحقیق متواضعانه آمده است به شما تقدیم میکنم.
و ای سروران گرامی! تمام امیدم بر این است که با پذیرفتن آن، تفضّلی بر من فرمایید.
خدمتگزار شما ـ علاء
-
پیشگفتار تحقیق
بسمالله الرَّحمن الرَّحیم
سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوند، آن پروردگار جهانیان است؛
و سلاموصلوات تامّ خداوند بر محمد و آل محمد، امامان و مهدیین باد!
عنوان این تحقیق:
«علت ارسال فرستادگان» چیست؟
پاسخ خیلی ساده است: زیرا این فرستادگان، فرستادگانِ خداوند عزوجل هستند. پروردگاری که شناختش برای ما جز از طریق آنها محقق نمیگردد؛ هرچند با تقصیر و کوتاهیام خود انتخاب کردم که یکی از آنان نباشم و هرچند که من سستی و اهمال کردم و به خودم اجازه دادم که این زیان بزرگ به من برسد ـزیانی که بههیچوجه قابلجبران نیستـ حداقل این مرتبه به نفْس خودم این فرصت را نمیدهم که مرا از دنبالهروی از راه و روش «فرستادگان خداوند» محروم گردانَد؛ بهخصوص پس از شناخت غرض از ارسال ایشان.
چرا پروردگار مهربان فرستادگانش را بهسوی انسانها فرستاده است؟
هر انسانی لازم است این پرسش را برای خودش مطرح کند. شاید هدف از فرستادن آنها، تحقق «انسانیتِ» هرکدام از ما و از بین بردن عذر و بهانۀ ما باشد در اینکه این هدف را برآورده نکردهایم؛ در نتیجه هدف، «انسانی» است و نه چیز دیگر!
و چهبسا هدف از بعثت ایشان، آزمودن بهواسطۀ آنان و اطاعت از آنها باشد!
و چهبسا هدف، مورد سوم یا چهارمی باشد... و به همین ترتیب که خواهیم دید.
بنده میگویم «چهبسا»، چراکه تحقیق پیش رو اثبات این حقیقت را عهدهدار شده است، ولی هدف از بعثت ایشان هرچه باشد ـبیشکـ هدفی است بس بزرگ.
پس این تحقیق درآنِ واحد هم دینی است و هم انسانی؛ یا بهعبارتدیگر: این تحقیق دینی است، ولی انسانیت ما در عمق و ژرفای آن ریشه دوانده و از درون رشد کرده است؛ که از مطالعۀ مطالب این تحقیق روشن خواهد شد.
هدف از این تحقیق:
هدف از این تحقیق بهطور دقیق، مشخصنمودن «علت واقعی ارسال از سوی خداوند» است. وقتی ما درنهایت به این نکته برسیم که انسانیت ما در بطن این هدف والا قرار میگیرد، در حقیقت، چشمانداز تحقیق ـهرچند مقداری اندکـ تشویق مردم برای پیروی از روش این فرستادگان و سِیر در مسیر الهی آنان برای بهدستآوردن انسانیتِ ازدسترفتهشان خواهد بود. هیچ مسیر جایگزین دیگری برای تحقق انسانیت ازدسترفتهشان وجود ندارد، هرقدر هم که به اینسو و آنسو رو کنند.
ساختار این تحقیق:
برای تحقق این هدف، این تحقیق چهار محور اساسی را در بر خواهد داشت:
محور اول: تحقیق اینکه چه مواردی میتوانند غرض از ارسال تلقی گردند. در این محور به بیان بیشتر مواردی که میتواند غرض از ارسال باشند و آنچه برخی از متون دینی در خود دارند ـمتونی که علمای مسلمانان غرض از این ارسال را از آنها استنباط میکنندـ پرداخته خواهد شد؛ اما نتیجهگیری این علما صحیح نیست و برای بیان این مطلب (بهخصوص علمای شیعه) آنچه آنها بهعنوان هدف بیان کردهاند درنهایت منجر به «قاعدۀ لطف» شده است؛ قاعدهای که آنها پایهریزی و بسیاری از عقایدشان را بر آن بنا کردهاند؛ درحالیکه برای مواردی چون «دوران فترت» و «خالینبودن زمین از حجت»، آشفتگی و عدم استحکام سخنان آنان در توجیه هر دو مورد به همراه یکدیگر و بیان غرضی معین و مشخص از سوی آنان دیده میشود.
به همین دلیل محور اول دربردارندۀ چند نکته است که عبارتاند از:
1ـ تحقیق قرآنی در مورد غرض از ارسال.
2ـ بیان غرض از ارسال از نظر علما.
3ـ قاعدۀ لطف و غرض از ارسال از نظر علمای شیعه.
4ـ خالینبودن زمین از حجت.
5ـ دورههای فترت و غرض از ارسال خداوند.
محور دوم: پس از روشنساختن اشتباه علما در بیان غرض از ارسال در محور اول و اینکه نظر آنها با برخی دیگر از مسائل ثابتشدۀ اعتقادی در تضاد میباشد، محور دوم، از فرستادن حقیقی و مشخصکردن آن بهطور دقیق، تحقیق به عمل میآورد؛ و برای روشنشدن بیشتر ضروری است یکی از بزرگترین شبهات ملحدان پاسخ داده شود؛ اینکه ارسال، پدیدهای منطقهای و مربوط به گروهی خاص است و با عدالت پروردگاری که پیروان این فرستادگان به آن معتقد هستند در تضاد میباشد؛ همچنین فهم صحیح متون دینی ضروری است؛ چراکه علمای مسلمان پنداشتهاند به غرض از ارسال فرستادگان اشاره دارد؛ و بهعلاوه ایجاد سازگاری بین غرض از ارسال که پذیرفتهشده است و بین زمانهای فترت تبیین گردد.
با پاسخ به این موارد سهگانه، قطعاً غرض حقیقی از ارسال بهطور کامل روشن خواهد شد؛ بنابراین محور دوم این تحقیق نکات زیر را در بردارد:
1ـ مشخصنمودن غرض واقعی از ارسال.
2ـ آیا ارسال فرستادگان، پدیدهای مخصوص خاورمیانه است؟
3ـ فهم اشتباه علمای دین در مورد متون دینی که به غرض از ارسال ارتباط دارد.
4ـ غرض از ارسال و دورههای فترت.
5ـ ختم نبوت و ارسال الهی.
نظر به اهمیت موضوع اخیر (ختم نبوت و ارسال) این مطلب بهطور کامل توضیح داده و معنای «ختم» از دید علما بیان شده است و اینکه چگونه آنها دلایل ختم نبوت را ـآنگونه که پنداشتهاندـ به «ختم ارسال» نیز سرایت دادهاند؛ تا آنجا که این مسئله از نظر آنها از جمله موارد ضروری شمرده میشود و حتی در مورد راز آن، سخن به میان میآورند. تمامی این مسائل مورد بحث و بررسی قرار گرفته و دلایل دینی بر اینکه فهم علما در مسئلۀ ختم نبوت و ارسال اشتباه بوده است، بهطور کامل بیان گردیده است. در انتها، معنای صحیح ختم نبوت و ارسال ـکه علمای مسلمان از آن آگاهی نداشتهاندـ توضیح داده خواهد شد.
به همین دلیل بهواقع مناسب بود که این مسئله در قالب یک محور جداگانه مطرح و «محور سوم» از محورهای این تحقیق گردد.
مباحث مطرحشده در این محور عبارتاند از:
الفـ معنای ختم و دلایل آن از نظر علما.
بـ بیان دلایل و متونی که در نقطۀ مقابل فهم علما قرار دارد.
جـ راز ختم نبوت و ارسال از نظر علما و بحث و بررسی آنها.
دـ اشکالاتی که بر ختم نبوت و ارسال گرفته میشود.
هـ معنای صحیح ختم.
محور چهارم: پس از پیداکردن شناخت از غرض حقیقی از ارسال، در این فصل تلاش میکنیم غوری به اعماق داشته باشیم؛ اینکه به این امر خطیر بپردازیم و کشف کنیم که انسانیت ما در دل این غرض الهی پنهان است و اینکه ما در عدم تحصیل این هدف هیچ عذر و بهانهای نداریم و اینکه اگر زمینه برای بهاجرا درآمدن آموزههای پیامبران فراهم شود این آموزهها ساختن انسان حقیقی را عهدهدار خواهند بود؛ به همین دلیل انسانیتِ مکلّف در طول مسیر انسانی ـاساساً و از ابتدا تا انتهاـ بهواسطۀ هزاران فرستادۀ الهی بین دو فرستاده محصور بوده است.
برای رسیدن به نتیجۀ اشارهشده، لازم است به مباحث مطرحشده در این محور اشارهای داشته باشیم:
1ـ انسان محور عالم آفرینش است.
2ـ فرستادگان خداوند و بازگشت انسانیت ازدسترفته.
3ـ بشریت بین دو فرستاده.
4ـ گوشهای از توصیههای انسانی فرستادگان.
با پایان این مباحث، «علت ارسال فرستادگان» به پایان خواهد رسید و تنها اشاره به دو مطلب باقی خواهد ماند که حُسن ختم این تحقیق میباشد و این دو عبارتاند از:
الفـ منابع؛ که مایل بودم تا حد امکان از منابع اصلی مسلمانان استفاده کنم و گاهی از منابع معاصر نیز بهره جستم.
بـ فهرست؛ که دربردارندۀ مباحث اصلی و فرعی این تحقیق است.
لازم است توقفی داشته باشم و از معلم الهی ـسید احمدالحسن (ع)ـ تشکر کنم که در این تحقیق با تمام وجود و بهواقع مدیون و مرهون ایشان هستم؛ که اگر آن بزرگوار نبود، مرا هیچ یارای نوشتن و رسیدن به نتیجهای که در انتهای این تحقیق به آن دست یافتم نبود! تحقیقی که رضایت و خوشنودی خداوند سبحان را در آن خواستارم.
از خداوند سبحان مسئلت دارم با پذیرفتن خود تفضلی به این حقیر فرماید و با لطف و بخشایش خویش، این تحقیق را بهعنوان تلاشی برای برداشتن پرده از برابر حقانیت روش و آیین فرستادگان الهی به ثبت آورد؛ و همچنین برای ساختن جامعۀ انسانی که فرستادگان الهی ـسلام و درود خداوند بر همگیشانـ با شکیبایی و فداکردن همهچیزِ خود، آن را بنا نهادهاند؛ آن فداکاری و قربانیشدنهایی که لازم است همۀ بشریت به جهت عظمت و بزرگی بخششی که در آنها نهفته است، در برابرشان سرِ تعظیم و احترام فرود آورد؛ و سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوند، آن پروردگار جهانیان است.
علاء سالم
ابتدای ربیعالاول 1436 هـ. ق
مصادف با 24/12/2014 م(
[1])
نجف اشرف
-پیشدرآمد
...
پیش از ورود به سرفصلهای اصلی این تحقیق، ضروری میبینم که بهطور خلاصه به مواردی اشارهکنم:
-1ـ علت غایی که منظور از این تحقیق است
علت: آنچه بر دیگری تأثیرگذار است، و آن دیگری معمولاً «معلول» نامیده میشود. بهطورمعمول علمای فلسفه و کلام، علت را با توجه به نقش آن در ایجاد معلول به چهار دسته تقسیم میکنند:(
[2])
ـ علت فاعلی: علتی است که وجود معلول را فراهم میآورد و آن را به فعلیت میرساند.
ـ علت مادی: بخش مادی علت است که معلول، ترکیبی از آن و علت صوری است.
ـ علت صوری (شکلی): بخش شکلی است که معلول، ترکیبی از آن و ماده است.
ـ علت غایی (علت نهایی): هدف و غرض نهایی از وجود معلول را بیان میکند.
برای روشنشدن این تقسیمبندی به مثال «صندلی که از چوب ساخته شده است» توجه نمایید. در این مثال علت فاعلی، نجاری است که صندلی را به وجود میآورد، علت مادی، چوبی است که صندلی از آن ساخته شده، علت صوری، شکل صندلی است که مادۀ چوب طبق آن شکل گرفته و علت غایی، نشستن است که علت مورد انتظار از ساخت آن میباشد.
در مورد علت فاعلی و غایی، عُلما علت فاعلی را علتی میدانند که وجود از ناحیۀ اوست ـیعنی علتی که چیزی را از عدم به وجود میآوردـ و علت غایی را علتی میدانند که وجود به دلیل آن است؛ یعنی علتی که وجود چیزی را به حکمت متصف و وجود آن را از سفاهت و بیهودگی دور مینماید.
به همین صورت وقتی بخواهیم این انواع را در مورد تحقیق خودمان پیاده کنیم میتوانیم بگوییم: «ارسال فرستادگان» علت فاعلی دارد که وجود «ارسال» از اوست و هیچ فرد یگانهپرستی شک ندارد که فرستنده (مرسِل) خداوند سبحان است؛ تفاوتی ندارد که ارسال بهطور مستقیم از سوی خود وی باشد یا بهواسطۀ فرستادههای دیگری بوده باشد که به دستور او ـعزوجلـ اقدام به ارسال میکنند. بهعلاوه «ارسال فرستادگان» علتی غایی نیز دارد؛ یعنی همان هدفی که فرستادن برایش انجام میپذیرد.
آنچه ما در این تحقیق به آن میپردازیم مورد دوم است و در نتیجه منظور از «علت ارسال فرستادگان» علت غایی است؛ به معنای علتی که بعثت و ارسال الهی برای آن انجام میشود و بهعبارتدیگر: آنچه ما در این تحقیق در پی آن هستیم هدف و غرض از ارسال فرستادگان است.
دقیقاً در همین نقطه است که میان علمای دین اختلاف به وجود آمده و نظراتشان دچار تعدد شده است؛ تعددی که سببی مهم در درک نادرست دعوتهای فرستادگان توسط کسانی که یگانهپرست نیستند ـمانند دانشمندان ملحدـ و حتی توسط برخی از یگانهپرستان شده است! که این نکته را در بحثهای آینده خواهیم دید.
-2ـ ارسالی که در موردش تحقیق میکنیم
ارسالی که در موردش تحقیق میکنیم، فقط معنای لغوی آن مدنظر ماست؛ یعنی: مبعوث و گسیلداشتن.
ابنمنظور میگوید: «ارسال: گسیلداشتن... رسول (فرستاده) در لغت، کسی است که اخبار آنکس که او را مبعوث داشته است دنبال میکند...».(
[3])
بهعنوانمثال وقتی در این تحقیق در مقام تطبیق این مطلب بر محمد و آل محمد، عیسی، موسی، ابراهیم، نوح و آدم (ع) برمیآییم و در مورد آنان میگوییم «آنها فرستادگان خداوند هستند» منظور این است که آنان از سوی خداوند سبحان مبعوث شدهاند؛ چه این مبعوثشدن به شکل مستقیم باشد یا به صورتی باشد که بهواسطۀ فرستادگانی که خداوند به آنها اجازۀ ارسال داده است به او مُنتهی گردد؛ که تفصیل این مطلب خواهد آمد.
بهعبارتدیگر: منظور از ارسالی که در این تحقیق مدنظر است ـبهطورکلیـ بعثت از سوی خداوند است، خواه شخص مبعوثشده، نبی باشد یا یک فرستاده یا یک امام.
تذکر: تفاوت مقام و جایگاه کسی که از سوی خداوند برانگیخته شده است به طبیعت وظیفهای بازمیگردد که بر عهدهاش نهاده شده و باید آن را به انجام برساند؛ این مؤلفهای است که به میزان آمادگی معرفتی که شخص مبعوثشده از سوی خداوند خود را به آن آراسته میکند بازمیگردد و نیز به میزان نزدیکبودنش به مرتبۀ «انسان کامل». بالاترینِ این مقامات و جایگاههای الهی مقام امامت است که به خواست خداوند متعال در مباحث آتی روشن خواهد شد.
-3ـ اهمیت فرستادگان در زندگی انسان
کسی که یکتاپرست است در اهمیت «فرستادگان خداوند» در زندگی تردیدی ندارد. این نکته هنگامی روشن میشود که ما هدفی که آنها برای تحققش فرستاده شدهاند و وظایفی که هنگام بعثت و ارسالشدنشان به انجام میرسانند را بشناسیم؛ وظایفی همچون: هدایت مردم، تعلیم و تزکیۀ آنان، برپایی عدلوداد در بین مردم، رفع اختلاف از آنان و سایر مواردی که متون دینی ـکه بیانشان خواهد آمدـ روشن کردهاند.
نکتهای که باید بیشتر موردتوجه قرار گیرد این است که بدانیم رنج و سختیکشیدن فرستادگان و فداکاریشان و سعی و تلاشهای بزرگی که در راه گسترش دعوتهای الهیِ خویش به انجام رساندهاند، نه به خاطر ارسالکنندهشان ـخداوند بسی والاتر از چنین نسبتهایی استـ و نه به خاطر خودشان بوده است؛ یک فرستادۀ الهی، آموزگارِ خداییِ هدایتشدۀ پاک و عادلی است و ... سایر صفات کمال انسانی که وی دارا میباشد؛ بنابراین رویگردانی مردم از آنها بهاندازۀ سرِ سوزنی از قدر و منزلت آنها نزد پروردگارشان نمیکاهد؛ از این رو رنج و سختی فرستادگان (ع) و عطا و بخشش الهی آنها ـمواردی مانند خونهای ریختهشدۀ آنها، به دار آویختنها و بهصلیبکشیدهشدنها، آزار و اذیت زندان، تبعید و سایر شکنجههایی که علیه ایشان انجام میگیردـ تنها در راه رهایی و نجات مردم از غوطهور شدن در بُعد حیوانی است ـکه فقط خواستههای جسد انسان را برآورده میسازدـ و کشاندن وی بهسوی شایستگیِ رسیدن به شناخت و معرفتی است که انسان بر آن سرشته شده است، بهسوی ارتقا و صعود انسانی؛ تا آنجا که قبلهای شود که فرشتگانِ تسبیحگویِ خداوند، گِرد او طواف نمایند.
این بهواقع حقیقت تلخی است؛ اینکه بشناسیم ما در انسانیت خودمان ـچه در اصل بهدستآوردن آن و چه در سطح حفظ و نگهداری آنچه از آن باقی مانده استـ مرهون و مدیون فرستادگان بزرگوار خداوند هستیم؛ بااینوجود بهجای اینکه از پروردگاری که آنان را فرستاده است تشکر کنیم یا در برابر فداکاریها و شکیبایی آنان با شکر و سپاسگزاری و زیباییشناسی ـکه کمترین مقدار پاداش نیکوکاری استـ رویارو شویم، متأسفانه بیشتر مردم در هر نسلی دِشنههایی برای کشتار برمیگیرند، چوبههایی برای دار به پا میکنند، زنجیرهای به بند کشیدن برمیگیرند و میخهای شکنجه را بر صورتهای آنان میکوبند! و حتی برای کشتن آنان از راههایی بهره میجویند که خداوند متعال اجازۀ استفاده از آنها برای سایر آفریدگان را هم صادر نفرموده است!
این تلخی را برای فصول آتی این تحقیق وا مینهم تا ـبه خواست خداـ با جزئیات از آن پرده برداشته شود!
-4ـ فرستادگان چگونه شناخته میشوند؟
اهمیت راهی که فرستادگان خداوند به واسطۀ آن شناخته میشوند از طریق اهمیت خود فرستادۀ الهی روشن میشود؛ هنگامیکه بفهمیم هر فرستادۀ الهی در زمان خودش جلوه و تمثیل تمام دین است و هرکس او را بپذیرد، خداوند و دینش را پذیرفته و کسی که او را رد کند، خداوند و دینش را نپذیرفته است، بدین ترتیب اهمیت راه و قانونی که آنها را میشناساند، خواهیم دانست.
از مفضل بن عمر روایت شده است که وی نامهای به اباعبدالله امام صادق (ع) نگاشت و آن حضرت در پاسخ به وی فرمود: «... بنابراین اصل دین، شناخت فرستادگان و ولایت آنهاست. خداوند عزوجل، حلالی را حلال و حرامی را حرام قرار داده است. حلالِ خودش را تا روز قیامت حلال و حرام خودش را نیز تا روز قیامت حرام قرار داده است. شناخت فرستادگان و گردننهادن به اطاعت از ایشان، همان حلال است. حلال چیزی است که آنان حلال نمایند و حرام هرچیزی است که آنان حرام نمایند. آنان اصل (حلال) هستند و فرعیات حلال از آنان است... سپس به شما خبر میدهم که اصل دین، تنها یک مرد است و این مرد همان یقین است، او ایمان است و او امام اهل زمان خودش است؛ پس هرکس او را بشناسد، خداوند و دین و شرایع خدا را شناخته و هرکس او را انکار کند خداوند و دینش را انکار کرده است و هرکس او را نشناسد، خداوند، دینش و شرایعش را نشناخته است. خداوند و دینش بدون چنین امامی (هرگز) شناخته نمیشود. اینچنین جاری شده که شناخت این مردان، همان دین خداوند است...».(
[4])
قانون شناخت فرستادگان ـبهسادگی تمامـ از سه بخش تشکیل میشود:
1ـ وصیت یا نص (متن).
2ـ علم و حکمت.
3ـ پرچم «البیعة لله» (بیعت از آنِ خداست) یا دعوت به حاکمیت خداوند.
این راهی است که هر فرد حکیمی در پیش میگیرد، حتی کسی که پایینترین درجات حکمت را داشته باشد. اگر صاحب یک کشتی، مسافرانی را سوار کند و بخواهد کسی را برای ادارۀ آن منصوب کند قطعاً شخصی را انتخاب و معرفی میکند و کسی که وی انتخاب خواهد کرد باید از سایرین داناتر باشد که در غیر این صورت ـاگر کسی غیر از شایستهترین را انتخاب کرده باشدـ مخالف حکمت عمل کرده است؛ علاوه بر تمامی این موارد وی بهتمامی مسافران دستور اطاعت از همان کسی را که معرفی کرده است میدهد و اینکه [دستوراتشان را] از او بگیرند.
حال اگر محققان به کتابهای آسمانی و متون دینی مراجعه کنند آیا چنین خواهند دید که فرستادگان به کسی که پس از خودشان میآید یا فرد بعدی خود وصیت کردهاند، یا خیر؟
بهعلاوه باید ببینند آیا فرستادگان به علم خودشان استدلال کردهاند و اینکه آنها با حکمت سخن گفتهاند یا خیر؟
و آیا در تورات، انجیل و قرآن، آنها خواهان حاکمیت خداوند بودهاند یا خیر؟
بنابراین در این مسئله جای هیچ چونوچرایی باقی نمیماند و این مطلب از قانونی که با عقل و نقل از ادیان سهگانۀ الهی ثابت شده است تجاوز نمیکند. از همین رو قرآن هنگام بیان احوال پیامبران و فرستادگان بر این موارد سهگانه تأکید فرموده است:
در مورد وصیت، حقتعالی میفرماید: (و وصَّى بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَ یعْقُوبُ یا بَنِی إِنَّ اللهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون)(
[5]) (و ابراهيم و يعقوب، فرزندان خود را به اين آيين وصيت کردند؛ [و هرکدام به فرزندان خويش گفتند:] «فرزندان من! خداوند اين آيين پاک را برای شما برگزيده است؛ و شما، جز به آيين اسلام [= تسليم در برابر فرمان خدا] از دنيا نرويد). حتی خداوند وصیت را هنگام وفات فریضهای واجب و حقی لازم بر همۀ پرهیزگاران قرار داده است؛ آنجا که میفرماید: (كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقين)(
[6]) (بر شما مقرّر شد که چون يكى از شما را مرگ فرا رسد ـاگر خیری از خود بهجا گذاشته استـ براى والدین و خويشان بهطور پسنديده وصيت كند. اين حقّى است بر پرهیزکاران)؛ و حقتعالی هنگام بازگویی سخن عیسی(ع) و بشارت او و معرفی فرد بعد از خودش اینگونه میفرماید: (وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني إِسْرائيلَ إِنِّي رسولالله إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِمابین يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَد)(
[7]) ([ياد كن] آن هنگام كه عيسى بن مريم گفت: اى بنیاسرائیل! بهیقین من فرستادۀ خدا بهسوی شما هستم، تورات را كه پيش از من بوده است تصديق مىكنم و بشارتدهنده به فرستادهای هستم كه بعد از من مىآيد و نامش «احمد» است).
در تورات: «و پروردگار به موسی گفت: اینک ایام مردن تو نزدیک است؛ یوشع را بخواه و در خیمۀ اجتماع حاضر شوید تا او را وصیت نمایم. پس موسی و یوشع رفته، در خیمۀ اجتماع حاضر شدند. ۱۵ و پروردگار در ستون ابر، بر درِ خیمه ظاهر شد و ستون ابر، بر درِ خیمه ایستاد».(
[8])
در تورات: «1 و چون ایام وفات داوود نزدیک شد، پسر خود سلیمان را وصیت فرمود و گفت: 2 من به راه تمامیِ اهل زمین میروم. پس تو قوی و دلیر باش. 3 وصایای یهوه، پروردگار خود را نگاه داشته، به طریقهای وی سلوک نما، و فرایض، اوامر، احكام و شهادات وی را به نوعی كه در تورات موسی مكتوب است محافظت نما تا در هرآنچه كنی و به هرجایی كه توجه نمایی، سعادتمند باشی».(
[9])
پس موسی (ع) هنگام وفاتش عهد میکند که به جانشینش یوشع (ع) وصیت نماید و وی بهواسطۀ آن شناخته میشود؛ همچنین داوود (ع) هنگام مرگ خود جانشینش سلیمان (ع) را به وصیت اختصاص میدهد ـوصیتی که جانشین بهواسطۀ آن شناخته میشودـ دقیقاً همانطور که اندکی قبل در قرآن دیدیم.
عیسی (ع) در انجیل میفرماید: «18 من نیز به تو میگویم: تو پطرس هستی و بر این صخره، کلیسای خود را بنا میکنم و دروازههای هاویه بر آن استیلا نخواهند یافت. 19 کلیدهای پادشاهی آسمان را به تو میدهم، هرآنچه بر زمین ببندی در آسمان بسته خواهد شد و هرآنچه بر زمین بگشایی در آسمان گشوده خواهد شد».(
[10])
به سمعان پطرس فرمود: «... 15 ای سمعان بن یونا! آیا مرا بیش از اینان دوست میداری؟ به او عرض کرد: بله ای پروردگار، تو میدانی که من تو را دوست میدارم. به او فرمود: گوسفندانم را چوپانی کن...»؛(
[11]) و سه مرتبه این را تکرار نمود.
روشن است که عیسی (ع) کلیدهای ملکوت آسمان را فقط به پطرس میدهد و نه به هیچکس دیگر؛ چرا؟ و چرا مراقبت از گوسفندانش (پیروانش) را تنها سه مرتبه به او وصیت میکند؟ پاسخ این است که پطرس وصیِ بعد از خودش است. پس این تصریح در حضور شاگردانش، وصیتی به اوست تا آنها بدانند که پس از خودش لازم است از او دنبالهروی کنند. همچنین بشارت ایشان به تسلّیدهنده در آخرالزمان و هرآنچه وی در مورد خصوصیات و روزگار او بیان میدارد، چیزی جز عمل به این سنت الهی نیست.
موسی(ع) با علم شناخته شد: (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنين)(
[12]) (و چون به توانايى [جسمى و عقلى] خود رسيد و رشد و كمال يافت به او حكمت و دانش عطا کردیم؛ و ما اینگونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم) و عیسی (ع): (وَ لَمَّا جاءَ عيسى بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي تَخْتَلِفُونَ فيهِ فَاتَّقُوا اللهَ وَ أَطيعُون)(
[13]) (و هنگامیکه عيسى دلايل روشن آورد گفت: بهراستی من براى شما حكمت آوردم تا براى شما برخى از آنچه را كه در آن اختلاف مىكنيد آشکار و روشن كنم؛ پس از خدا پروا كنيد و از من اطاعت نماييد) و محمد (ص): (هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبين)(
[14]) (او همان کسی است كه در ميان اُمّیها فرستادهای از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و آنان را پاكشان گرداند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد؛ که آنان پیشازاین قطعاً در گمراهى آشكارى بودند)؛ و به همین ترتیب در مورد تمامی فرستادگان خداوند. اینها نمونههایی از قرآن بود و هرکس به تورات و انجیل مراجعه کند حکمت و علم فرستادگان را در آنها نیز خواهد یافت؛ حکمت و علمی که خداوند سبحان بهروشنی به آنان اختصاص داده است.
اما دعوت آنان به حاکمیت خدا و ترک حاکمیت مردم، تمامی کتابهای ادیان از این مورد نیز سرشار است.
-5ـ صلاحیتها و شایستگیهای فرستادگان
تمامیِ مردم در [چگونگی] نسبتداشتن خود به پروردگارشان برابر هستند. همگی آنان بنده و آفریدۀ او هستند.
کلینی با سند از سکونی نقل کرده است: ... از سکونی از اباعبدالله امام صادق(ع) که فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: «آفریدگان، خانوادۀ خداوند هستند. دوستداشتنیـ ترین آفریده در نظر خداوند کسی است که به خانوادۀ خدا سود برساند و اهل خانهای را خوشحال نماید».(
[15])
ازجمله مظاهر مهربانی او (سبحانهوتعالی) به آفریدگان و بندگانش، ارسال فرستادگان برای آنان است، با توجه به اینکه خداوند سبحان ازآنچه انجام میدهد مورد بازخواست قرار نمیگیرد. حقتعالی میفرماید: (لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُون)(
[16]) (خداوند ازآنچه انجام مىدهد بازخواست نمىشود درحالیکه آنها بازخواست خواهند شد)؛ و با توجه به اینکه خداوند سبحان به هرچیزی آگاهی دارد و بهقدر ذرهای از او پوشیده نیست، حقتعالی میفرماید: (عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذرةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاَّ في كِتابٍ مُبين)(
[17]) (داناى غيب است. هموزن ذرهاى نه در آسمانها و نه در زمین از او پوشيده نيست، و نه كوچکتر از آن و نه بزرگتر از آن، مگر اينكه در كتابى روشن [ثبت] است)؛ و همچنین با توجه به اینکه سود فرستادن به خود آفریدگان بازمیگردد. حقتعالی میفرماید: (يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ)(
[18]) (ای مردم شما [همگی] نيازمند خدایيد؛ تنها خداوند است که بینياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است). ولی برگزیدن فرستادگان از میان آفریدگانش توسط او، هرگز بدون حکمتی که برای آفریدگانش روشن کرده باشد نبوده است.
خداوند سبحان در هرچیزی عادل است؛ بلکه او با آفریدگانش درنهایت نیکوکاری است، بهخصوص در مورد انسان؛ همۀ مردم را در یک سطح سرشت و همگیشان را با یک سطح از شایستگی مهیا نمود ـیعنی شناخت همۀ نامهای خداوند سبحانـ و قابلیت رسیدن به مقام و مرتبۀ «انسان کامل» را در آنان به ودیعه نهاد؛ ولی متأسفانه عدۀ اندکی از پروردگارشان تشکر میکنند و در عمل، از این شایستگی معرفتی بهرهمند میگردند. خداوند این توانایی را صرفاً یک قابلیت قرار نداد که از آن حساب بکشد و بر اساس آن سرزنش نماید. بسیاری از آنان در این شایستگی معرفتی کوتاهی کردند و از مرتبۀ «انسان کامل» بسیار دور شدند. چنین افرادی مخاطب این سخن حقتعالی هستند: (أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرين)(
[19]) ([اين دستورها برای آن است که] مبادا کسی روز قيامت بگويد: دريغا بر آنچه در حضور خدا كوتاهى ورزيدم؛ بىترديد من از مسخرهکنندگان بودم)؛ تا آنجا که چهبسا بسیاری از آنان انسانیت خود را نیز رها و صورت دیگری را انتخاب میکنند تا به آن صورت محشور گردند.
سدیر صیرفی میگوید: (در عرفات با امام صادق (ع) بودم. حجگزاران را دیدم و ضجّهها را شنیدم و اندیشیدم و با خودم گفتم: آیا همۀ اینها را در گمراهی میبینی؟ امام صادق (ع) مرا مخاطب قرار دادند: «دقت کن». دقت کردم و دیدم ناگاه همۀ آنان میمون و خوک هستند).(
[20])
درهرحال ـبهطورکلیـ برگزیدن فرستادگان توسط خداوند سبحان، نتیجۀ جدیت و تلاش آنان در بهدستآوردن بزرگترین نسبت ممکن از آن چیزی است که بر اساس آن آفریده شدهاند، یعنی همان اهلیت و شایستگی الهی که آنان را به درجۀ «انسان کامل» نزدیک میکند؛ که این موضوع در مطالب بعدی روشن خواهد شد. هرقدر شناخت بزرگتر باشد بهطورقطع درهای اخلاص و صبر و یقین ـکه به دنبال آن استـ بزرگتر خواهد بود. از همین رو حقتعالی میفرماید: (وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُون)(
[21]) (و از آنان امامان [و پيشوايانی] قرار داديم که به فرمان ما [مردم را] هدايت میکردند؛ چون شکيبايی نمودند و به آيات ما يقين داشتند).
بنابراین مسئلۀ برگزیدن فرستادگان الهی، موهبتی رایگان نیست که خداوند سبحان به فرستادگانش داده باشد و این مسئله به میزان شناخت بنده ارتباط دارد؛ که بهنوبۀ خود درجهای از اخلاص را بهدنبال دارد که بهسوی پروردگار بالا برده است؛ و طبیعتاً در برابرش توفیقی است که از سوی پروردگار سبحان بر بنده فرو فرستاده میشود. عصمتی که همۀ فرستادگان الهی به آن موصوف میشوند تنها تعبیر دیگری از این ارتباطی است که بین اخلاص و توفیق برقرار میباشد؛ ارتباطی که از معرفت و شناختی سرچشمه میگیرد که سینۀ فرستادۀ الهی آن را در خود جا داده است.
شیخ صدوق با سندش روایت میکند: ...حسین اشقر برایم روایت کرده است که گفت: به هشام بن حکم گفتم: این گفتۀ شما چه معنایی میدهد: «همانا امام، معصوم است»؟ گفت: از امام صادق (ع) در این مورد پرسیدم. ایشان فرمود: «معصوم کسی است که بهواسطۀ خداوند از همۀ حرامهای خداوند دوری میکند. خداوند تبارکوتعالی میفرماید: «هرکس به خداوند چنگ بزند قطعاً به راه مستقیم هدایت شده است».(
[22])
و این یعنی معصوم، مردم را بههیچوجه از حق خارج و به باطل وارد نمیکند. اینکه فرستادگان خداوند معصوم هستند، به این معناست که دنبالهروی از آنها تضمینکنندۀ نجات انسان و باقیماندن او بهعنوان یک انسان حقیقی خواهد بود. این مطلبی است که ـبه خواست حقتعالیـ در بحثهای آینده به آن خواهیم پرداخت.
اکنون به اولین محور این تحقیق یعنی شناخت علت حقیقی ارسال فرستادگان خواهیم پرداخت. این تحقیق شامل مواردی میشود که میتواند غرضی برای ارسال باشد.
-1ـ آنچه میتواند هدفی برای ارسال الهی باشد
یکی از مسائل اعتقادی که ـبهطورمعمولـ علمای مسلمان به آن وارد شدهاند و نظرات در موردش بسیار شده، علت و غرض از ارسال فرستادگان الهی است. غرض حقیقی از فرستادن چیست؟
این مهم نیست که دانشمندی در این خصوص نظریهای ارائه کند و دیگری بیاید و نظر دیگری بدهد و به همین ترتیب... ولی آنچه اهمیت دارد این است که غرض مطرحشده از ارسال، غرضی حقیقی باشد که با دلایل محکم موافق با قرآن (محکم و نه متشابه) و حکمت و عقل قطعی و تردیدناپذیر، ثابت شده باشد. با توجه به اینکه این مسئله اعتقادی است، بدیهی است که این شرط، شرطی منطقی خواهد بود.
آنچه در این محور از این تحقیق بیان خواهد شد، چند مسئله را در بردارد:
1ـ بحث قرآنی در مورد غرض از ارسال.
2ـ بیان غرض از ارسال از نظر علما.
3ـ قاعدۀ لطف و غرض از ارسال از نظر علمای شیعه.
4ـ خالی نبودن زمین از حجت.
5ـ دورههای فترت و غرض از ارسال الهی.
در ابتدا به برخی از آیات کریم خواهیم پرداخت؛ آیاتی که میتوان از آنها ـآنگونه که در عمل، مفسران مسلمان با روشهای مختلف فهمیدندـ اشارهای به غرض از ارسال را دریافت نمود که این مطلب هنگام پرداختن به نظرات آنها روشن خواهد شد.
-1ـ1ـ غرض از ارسال ـ تحقیق قرآنی
گفته میشود: چندین غرض و هدف وجود دارد که فرستنده (مُرسِل) از «فرستادن» منظور دارد و قرآن کریم طی آیات متعدد به این اهداف اشاره فرموده است.
ـ غرض میتواند بشارت و اِنذار دادن باشد. حقتعالی میفرماید: (وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاَّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون)(
[23]) (ما پيامبران را جز [به عنوان] بشارتدهنده و بيمدهنده، نمیفرستيم؛ آنها که ايمان بياورند و [خويشتن را] اصلاح کنند، نه ترسی بر آنهاست و نه غمگين میشوند).
ـ یا برای تبلیغ عمومی است. حقتعالی میفرماید: (فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْانسان مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ فَإِنَّ الْانسان كَفُور)(
[24]) (و اگر رویگردان شوند [غمگين مباش]، ما تو را حافظ آنان [و مأمور اجبارشان] قرار ندادهايم؛ وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است! و هنگامی که ما رحمتی از سوی خود به انسان بچشانيم به آن دلخوش میشود، و اگر بهخاطر اعمالی که انجام دادهاند بلايی به آنها رسد [به کفران میپردازند]، چرا که انسان بسيار کفرانکننده است).
ـ میتواند تعلیم و تزکیه باشد. حقتعالی میفرماید: (رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيم)(
[25]) (اى پروردگار ما! در ميان آنان فرستادهای از خودشان مبعوث بدار تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنان را كتاب و حكمت بياموزد و پاكشان گرداند؛ بهدرستی که تو عزیز حكيم هستی) و میفرماید: (كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون)(
[26]) (همانگونه كه در ميان شما فرستادهای از خودتان گسیل داشتیم كه همواره آيات ما را بر شما مىخواند و شما را پاک مىگرداند و كتاب و حكمت به شما مىآموزد و آنچه را نمىدانستيد به شما تعليم مىدهد).
ـ این غرض میتواند پرستش خداوند باشد. حقتعالی میفرماید: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُون)(
[27]) (و پيش از تو هيچ فرستادهای نفرستاديم مگر آنكه به او وحى كرديم كه معبودى جز من نيست؛ پس تنها مرا بپرستيد) و میفرماید: (فَأَرْسَلْنا فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلا تَتَّقُون)(
[28]) (و در ميان آنان رسولی از خودشان فرستاديم که: «خدا را بپرستيد؛ جز او معبودی برای شما نيست؛ آيا [با اين همه، از شرک و بتپرستی] پرهيز نمیکنيد؟).
ـ غرض از ارسال میتواند اطاعت از خودِ فرستادگان باشد. حقتعالی میفرماید: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحيما)(
[29]) (و ما هيچ فرستادهای را نفرستاديم مگر آنكه به اذن خدا از او اطاعت شود؛ و اگر آنان هنگامیکه به خود ستم كردند نزد تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند و پيامبر هم براى آنان درخواست آمرزش مىكرد، يقيناً خدا را بسيار توبهپذيرِ مهربان مىيافتند).
ـ غرض از ارسال میتواند آزمودن آفریدگان و امتحان آنان با فرستادگان برای رسیدن به درجات باشد و اینکه بدیها پوشانده شود و وارد بهشت گردند. حقتعالی میفرماید: (وَ لَقَدْ أَخَذَ اللهُ ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقيباً وَ قالَ اللهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنهارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيل)(
[30]) (و خدا از بنیاسرائيل پيمان گرفت. و از آنها دوازده نقيب [= سرپرست] برانگيختيم. و خداوند [به آنها] گفت: «من با شما هستم! اگر نماز را برپا داريد، و زکات را بپردازيد، و به رسولان من ايمان بياوريد و آنها را ياری کنيد، و به خدا قرضی نیکو بدهيد [= در راه او، به نيازمندان کمک کنيد]، گناهان شما را میپوشانم [= میبخشم]؛ و شما را در باغهايی از بهشت، که نهرها از زير درختانش جاری است، وارد میکنم. اما هرکس از شما بعد از اين کافر شود، از راه راست منحرف گرديده است)؛ و میفرماید: (يَوْمَ يَجْمَعُ اللهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوب)(
[31]) (روزی که خداوند، پيامبران را جمع میکند و به آنها میگويد: «[در برابر دعوت شما] چه پاسخی به شما داده شد؟» میگويند: ما چيزی نمیدانيم؛ تو خود، از همۀ اسرار نهان آگاهی).
ـ میتواند رحمت و مهربانی بر آفریدگان باشد. حقتعالی میفرماید: (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمين)(
[32]) (و ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم).
ـ میتواند جهت برپاداشتن عدلوداد توسط مردم باشد. حقتعالی میفرماید: (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللهَ قَوِيٌّ عَزيز)(
[33]) (ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها کتاب و ميزان [شناسايی حق از باطل و قوانين عادلانه] نازل کرديم تا مردم قيام به عدالت کنند؛ و آهن را نازل کرديم که در آن نيروی شديد و منافعی برای مردم است، تا خداوند بداند چه کسی او و رسولانش را ياری میکند بیآنکه او را ببينند؛ خداوند قوی و شکستناپذير است).
ـ میتواند برطرفشدن اختلافات باشد. حقتعالی میفرماید: (كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيم)(
[34]) (مردم امّتی واحد و يکدست بودند؛ پس خداوند، پيامبران را برانگيخت؛ تا مردم را بشارت و بيم دهند و کتاب آسمانی، که به سوی حق دعوت میکرد، با آنها نازل نمود؛ تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داوری کند؛ تنها [گروهی از] کسانی که کتاب را دريافت داشته بودند، و نشانههای روشن به آنها رسيده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگری، در آن اختلاف کردند. خداوند، آنهايی را که ايمان آورده بودند، به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبری نمود؛ و خدا هرکس را بخواهد به راه راست هدايت میکند).
ـ میتواند هدایت آفریدگان باشد. حقتعالی میفرماید: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيم)(
[35]) (و ما هيچ فرستادهای را جز به زبان قومش نفرستاديم تا [حقایق را] براى آنان روشن سازد. پس خدا هركس را بخواهد گمراه و هركس را بخواهد هدايت مىنمايد، و او تواناى شكستناپذيرِ حكيم است) و میفرماید: (أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُون)(
[36]) (آيا مىگويند: آن را از خود بافته و افترا میبندد؟ [چنين نيست] بلكه آن حق است از سوى پروردگارت، تا به مردمى كه پيش از تو هيچ بیمدهندهاى براى آنان نيامده است بيم دهى، باشد که هدايت يابند).
ـ این غرض میتواند از بین بردن عذر و بهانۀ مردم باشد. حقتعالی میفرماید: (رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللهُ عَزيزاً حَكيماً)(
[37]) (پيامبرانی که بشارتدهنده و بيمدهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران، برای مردم حجتی بر خدا باقی نماند، [و بر همه اتمام حجت شود؛] و خداوند، توانا و حکيم است).
چهبسا جستوجوگر در متون قرآنی و سایر متون، مواردی دیگری نیز بیابد؛ ولی پرسش مهم این است: آیا در عمل، همۀ آیات پیشین به غرض حقیقی از ارسال فرستادگان اشاره دارند؛ که درنتیجه ـآنگونه که علمای مسلمان معتقد هستندـ چند غرض برای ارسال فرستادگان وجود دارد؟! یا تنها یک غرض حقیقی وجود دارد که متن قرآنی دقیقاً به آن اشاره میکند و سایر متون عهدهدار بیان موارد دیگری هستند که به علت فرستادن و غرض از آن ارتباطی ندارد؟ حال که وضعیت اینچنین است کدام متن از میان متون قرآنی پیشین، غرض از ارسال را عهدهدار است؟ و به چه دلیلی این متن از میان سایر متون برگزیده شده است؟ به خواست خدا این نکتهای است که در مباحث آینده توضیح داده خواهد شد.
-1ـ2ـ غرض از «ارسال» ازنظر علما
همانطور که مشاهده خواهیم کرد تمامی نظرات علما در بیان غرض از ارسال به متون پیشگفتۀ قرآن کریم مستند شدهاند. مهمترین نظراتی که غرض از ارسال را توضیح میدهند در ادامه خواهند آمد.
-1ـ2ـ1ـ فهرست نظرات
در این بخش فهرست مهمترین نظرات در این مسئله با اکتفا کردن به برخی شواهد از سخنان آنان بیان شده است.
1ـ پرستش خداوند متعال:
ـ (نهایتِ اهداف، پرستش خداوند متعال است که همان هدف اصلی از تکالیف میباشد؛ و حتی هدف اصلی از ارسال فرستادگان و نازلکردن کتابها، و حتی هدف اصلی از خلق عالَم است).(
[38])
ـ (آیاتی که بر این مطلب دلالت دارند که ارسال فرستادگان و نازلکردن کتابها به این منظور است که تنها خداوند پرستیده شود واقعاً بسیارند؛ مانند این سخن حقتعالی: (وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت) (و بهراستی در هر امتى فرستادهای فرستاديم تا خدا را بپرستيد و از طاغوت دوری گزینید)؛ و همینطور سایر آیات).(
[39])
2ـ توحید خداوند عزوجل:
ـ قرآن اهداف بعثت پیامبران را در موارد زیر خلاصه میفرماید:
1ـ تقویت ارکان توحید و از بینبردن تمامی انحرافها در این زمینه؛ همانطور که قرآن میفرماید: (وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت) (و بهراستی در هر امتى فرستادهای فرستاديم تا خدا را بپرستيد و از طاغوت دوری گزینید).(
[40])
ـ «هرکس در قرآن مجید تأمل و در چگونگی دعوت پیامبران (ع) تفکر نماید، خواهد دانست که منظور از ارسال فرستادگان و نازلکردن کتابها، بازگرداندن خلایق به اقرار به توحید و مبدأ و معاد است و هرآنچه بهغیر از این، بیهوده و عبث است».(
[41])
3ـ اطاعت همۀ مردم از آنان (فرستادگان)
ـ «... هدف از ارسال فرستادگان و بعثت پیامبران، اطاعت همۀ مردم از آنان میباشد. وقتی برخی از مردم با سوءاستفاده از آزادی خودشان بدی کنند و از پیامبران اطاعت نکنند توبیخ و سرزنش متوجه خود آنان خواهد بود و نه هیچکس دیگری».(
[42])
ـ «حقتعالی میفرماید: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ الله) (و ما هيچ فرستادهای را نفرستاديم مگر آنكه به اذن خدا از او اطاعت شود). آنچه در این آیه بیان شده این است که هدف نهایی از ارسال فرستادگان، اطاعت و فرمانبرداری از آنان میباشد».(
[43])
ـ «هدف نهایی از ارسال فرستادگان این است که از آنان اطاعت شود؛ بهاینترتیب که در هرآنچه به آن فرمان داده و از آن نهی شدهاند تسلیم کسانی باشند که برایشان فرستاده شدهاند و اینکه آنان گرامی داشته شوند؛ گرامی داشتنی همچون بزرگداشت اطاعتشونده توسط اطاعتکننده».(
[44])
4ـ آزمون آفریدگان بهواسطۀ آنها
ـ «حکمت ارسال فرستادگان بر آنان پنهان مانده است؛ یعنی اینکه امتحان آفریدگان و عبادتشان در گرو تصدیق فرستادگان است تا ایمانشان بر اساس دقتنظر و استدلال باشد؛ پس هرکس چنین کند پاداش و ثواب خواهد داشت و هرکس از این کار رویگردان شود عتاب و عقاب...».(
[45])
ـ «برخی میگویند: خداوند فرستادگانش را بهسوی دشمنانش فرستاد و آنان را تنها به این دلیل مبعوث داشت تا دوستانش را از دشمنانش متمایز نماید».(
[46])
5ـ رحمت و مهربانی بر بندگان
ـ «معنایش این است: ما قرآن را فرستادیم؛ زیرا شأن ما ارسال فرستادگان بهسوی بندگانمان ـاز سرِ رحمت و مهربانی به آنانـ است».(
[47])
ـ «یعنی: قرآن را فرستادیم، زیرا رَویۀ معمول ما، ارسال فرستادگان با کتابهایی بهسوی بندگان از سرِ لطف و رحمت بر آنان است».(
[48])
6ـ بشارت و انذار دادن
ـ «(فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين...) (پس خداوند پيامبرانى را مژدهدهنده و بيمرسان برانگيخت...). ظاهر این آیه نشان میدهد که خداوند سبحان آنان را تنها برای بشارت و انذار دادن و فرستادن کتاب (که همان وحی است) فرستاده است؛ تا برای مردم، اعتقاد حق و عمل حق را بیان نمایند؛ بهعبارتدیگر برای اینکه مردم را به اعتقاد راستین و عمل راستین هدایت کنند؛ و این همان غرض خداوند سبحان در مبعوثداشتن آنان است».(
[49])
ـ «بدان که هدف از ارسال فرستادگان، انذار به گناهکاران و بشارت به اطاعتکنندگان است».(
[50])
ـ «(وَ مانُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاَّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين) (و ما فرستادگان را جز مژدهدهنده و بيمرسان نمىفرستيم)؛ که سخن آغازین برای بیان هدف از ارسال فرستادگان میباشد؛ یعنی افرادی را که از آنان اطاعت نمودند، به پاداش بزرگی که خداوند، برای آنان آماده کرده است، بشارت میدهند و افرادی را که از آنان سرپیچی نمودند، به عذاب دردناکی که نزد خداوند است، انذار میدهند؛ همچنین گفته شده: بشارتدهندگان در دنیا به وسعت روزی و در آخرت به پاداش و ثواب».(
[51])
7ـ هدایت و ایمان آوردن مردم به حق
ـ «شصتم: سخن حقتعالی: (وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُون) (و آن هنگام كه به موسى، كتاب و فرقان [جداکنندۀ حق از باطل] عطا كرديم تا هدايت شوند). از این آیه و دیگر آیات مشابه متوجه میشویم که غرض خداوند متعال از ارسال فرستادگان و مخاطبقراردادن توسط زبان فرستاده و وضعکردن کتاب و آیات، هدایت امت بهسوی حق میباشد».(
[52])
ـ «اینکه ارسال فرستادگان و دادن آیات روشن [به آنها] بهمنظور دعوت بهحق، جهت برآوردهشدن ایمان دلها بوده است».(
[53])
ـ «هدف نهایی از ارسال فرستادگان و نازلکردن کتابها، هدایت مردم و حفظ و بازداشتن آنان از گمراهی است. (هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ) (او همان کسی است كه فرستادهاش را با هدايت و دين حق فرستاد).(
[54])
8ـ برپاداشتن عدلوداد توسط عموم مردم
ـ «گفته شد که هدف الهی از ارسال فرستادگان و فرستادن کتابها و میزان به همراهشان این است که مردم عدالت را به پا دارند و در جامعۀ عادل زندگی کنند...».(
[55])
ـ «برپاداشتن عدلوداد توسط عموم مردم که هدف نهایی از ارسال فرستادگان و فرو فرستادن کتابهاست. (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط) (بهراستیکه ما فرستادگان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و ترازو نازل كرديم تا مردم عدالت را بر پا دارند)».(
[56])
ـ «هدف از ارسال فرستادگان و نازلکردنکتابهای آسمانی و قوانین محکم الهی را این آیۀ شریفه بنیان نهاده است:(لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ) (بهراستیکه ما فرستادگان خود را با دلايل روشن فرستاديم)؛ بنابراین هدف این است که کارهای مردم بر پایۀ عدل بر پا داشته شود».(
[57])
9ـ از بین رفتن اختلاف و دشمنیها بین بندگان
ـ «دلیل ششم: عقل و نقل حکم میکنند که مصلحت در برانگیختهشدن فرستادگان و فرستادن کتابها، از بین بردن اختلاف و دشمنیهای بین بندگان است تا نظام زندگی و آخرتشان [معاد] کامل شود».(
[58])
ـ «قرآن اهداف بعثت پیامبران را در موارد زیر خلاصه میکند: ...4ـ حکم کردن در دشمنیها و حل اختلافات؛ همانطور که میفرماید: (كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ...)(
[59]) (مردم امتی واحد و يکدست بودند؛ پس خداوند پيامبرانى را مژدهدهنده و بيمرسان برانگيخت و همراهشان كتاب را بهحق نازل كرد تا ميان مردم در آنچه باهم اختلاف داشتند داورى كنند...)».
10ـ تزکیه و تهذیب
ـ «قرآن اهداف برانگیختهشدن پیامبران را در موارد زیر خلاصه میکند: ... 2ـ متوقفکردن مردم بر معارف و رسالات الهی و بر راه تزکیه و تهذیب؛ همانطور که میفرماید: (هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ...)(
[60]) (او همان کسی است كه در ميان اُمّیها پيامبرى از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و آنان را پاكشان گردانَد و به آنان كتاب و حكمت بياموزد...)».(
[61])
11ـ تعلیم و نزدیک کردن به اطاعت
ـ «سوم: علتی که باعث ارسال فرستادگان میشود اعلام خطاب خداوند متعال میباشد؛ پس به اطاعت نزدیک و از معصیت دور میشوند، کتاب و معانی آن را میفهمند، به مسائل مُجمل، تأویلشده، مجازات و مشترکات آن هدایت میشوند و آنچه نمیدانستند را خواهند دانست».(
[62])
ـ «و به این دلیل که بعثت فرستادگان برای بیانِ چیزی است که مردم به آن نیازمند هستند».(
[63])
ـ «ارسال فرستادگان و نازلکردن کتابها برای بیان چیزی است که تنها از طریق شارع فهمیده میشود؛ مانند وجوب نمازهای پنجگانه و راهنمایی به هرآنچه عقل نمیتواند بهتنهایی آنها را درک کند؛ مانند وجود به وجود آورندۀ قدیم (جلجلاله و عمّ نواله)».(
[64])
12ـ ارشاد مردم [نسبت] به مصالح و مفاسد واقعی و دستیابی به سعادت دو دنیا
ـ «همانطور که دانستیم، هدف از ارسال فرستادگان و بعثت انبیا، ارشاد مردم [نسبت] به مصالح و مفاسد واقعی و مقدماتی که بهواسطۀ آن، امکان تربیت مردم و تزکیهشان به آنچه کمال شایستۀ جایگاه انسانی و خوشبختی دو دنیاست را فراهم میآورد».(
[65])
ـ «و فایدۀ ارسال فرستادگان، قطعاً بهدستآوردن خوشبختی و سعادت بندگان و از بینبردن بدبختیشان در دین و دنیا و آخرت آنان است».(
[66])
13ـ تبلیغ
ـ «شصتویک: سخن حقتعالی: (هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً) (او همان کسی است كه در ميان اُمّیها، پيامبرى از خودشان برانگيخت). وجه استدلال این آیه: منظور از بعثت فرستادگان، تبلیغ است و حقتعالی با سخن خود به این مطلب اشاره میفرماید: (يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ) (تا آيات او را بر آنان بخواند و آنان را تزکیه و پاک گرداند)».(
[67])
ـ «مبعوثداشتن فرستادگان به این جهت است که واسطهای برای تبلیغ هستند».(
[68])
14ـ یادآوری نعمتهای خداوند
ـ «بنابراین هدف از برانگیختهشدن پیامبران در طول تاریخ، یادآوری نعمتهای خداوند سبحان به انسان بوده است و اینکه آنان را به مُلزمبودن به عهد و میثاق فطرت، دعوت کنند و دعوتهای پیامبران پیشین را زنده نمایند».(
[69])
15ـ رهبری جامعه بهسوی تکامل
ـ «زندگی اجتماعی بشر در این دنیا نمیتواند جدا از رهبر یا بینیاز از آن باشد؛ زیرا مشخصکردن مسیرِ مجموعهای معین، همواره نیازمند رهبر است و بهطورمعمول طیِ طریق در راه تکامل بدون وجود رهبر امکانپذیر نیست. این همان راز فرستادن پیامبران و انتخاب اوصیایی برای آنان است».(
[70])
اینها برخی از نظرات مطرحشده در بیان غرض از ارسال فرستادگان بود.
-1ـ2ـ2ـ دو نکته در مورد سخنان آنها
پس از مطالعۀ هدفهای پیشگفتهشده در سخنان علما میتوانیم به دو نکته اشارهای داشته باشیم:
اول: هرآنچه گفته شد بر استقرای ناقص بنا نهاده شده است و یک فرد محقق با جستوجو در کتابهای علمای تفسیر و عقاید مسلمانان ـاز فرقههای مختلفـ میتواند نظرات و سخنان دیگری را بیابد که بهاینترتیب فهرست نظرات نیز طولانیتر خواهد شد.
دوم: بههیچوجه نمیتوان هیچکدام ازآنچه را که بهعنوان هدف ارسال گفته شد صحیح شمرد؛ هرچند که بیانکنندگان آنها ـبهزعم خودـ به آیات قرآنی استدلال میکنند که هدف از فرستادن را بیان میدارد؛ و این به دلیل وجود اختلافی است که در این میان وجود دارد. آیاتی که اینان بهعنوان دلیلی بر سخنانشان گواه میگیرند ـدرواقعـ استدلال به متشابه است، درحالیکه ما میدانیم در استدلال به عقاید از این کار منع شده است. حقتعالی میفرماید:
(هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ اولوالعزم الْأَلْباب)(
[71]) (او کسی است كه این كتاب را بر تو نازل كرد كه بخشى از آن، آيات محكم است ـکه اینها امّ الکتاب (اصل و اساس كتاب) هستندـ و بخشى ديگر آيات متشابه؛ ولى كسانى كه در قلبهایشان انحراف است به جهت فتنهانگيزى و به جهت تفسير و تأویل از آيات متشابه آن پيروى مىكنند. این در حالی است كه تأويل آنها را جز خدا و ثابتقدمان در دانش نمىدانند؛ که مىگويند: ما به آن ايمان آورديم، همه از سوى پروردگار ماست؛ و جز خردمندان یادآور نمىشوند).
بهعنوان نمونهای برای وجود اختلاف در نظرات پیشین عرض میکنم:
چه تفاوت بزرگی وجود دارد بین اینکه غرض از ارسال، «هدایت و ایمان» باشد و اینکه غرض، «امتحان مخلوقات با فرستادگان» یا «اتمامحجت بر آنان» باشد! چه مردم هدایت بشوند یا نشوند، ایمان بیاورند یا نیاورند!
چه تفاوت بزرگی است بین اینکه هدف از فرستادن، «تعلیم و تزکیه» باشد و اینکه هدف، «تبلیغ مردم» یا «بشارت به آنان و انذارشان» باشد، چه مردم آموزش ببینند یا تعلیم نبینند، تزکیه برایشان حاصل بشود یا نشود!
و به همین ترتیب! هیچ فرد منصفی اختلاف بین اهداف و اغراضی که گفته شد را انکار نمیکند. حال چگونه عاقلانه خواهد بود که برای یک مسئله (ارسال فرستادگان) چند غرض وجود داشته باشد، بهطوریکه با یکدیگر ارتباط نیز نداشته باشند؛ بهخصوص با توجه به اینکه آنان فرستادگان الهی هستند! یعنی از سوی خداوند سبحان فرستاده شدهاند؛ میخواهد فرستادن آنان بهطور مستقیم انجام شده باشد یا با واسطه قرار دادن فرستادگان دیگر بوده باشد!
این وضعیتی است نادرست و یک فرد یگانهپرست نمیتواند چنین اعتقادی داشته باشد. توضیحات بیشتر در بطلان سخنان آنان خواهد آمد.(
[72])
-1ـ3ـ قاعدۀ لطف و غرض از ارسال از نظر علمای شیعه
نظراتی که علمای شیعه بهعنوان غرض از ارسال بیان میدارند و پیشتر تقدیم شد در حقیقت مستند به دلیلی عقلی است که به «قاعدۀ لطف» بازمیگردد؛ قاعدهای که بسیاری از علمای «عقاید و اصولِ» شیعه، تعدادی از مسائل دینی و اعتقادی را بر آن بنا نهادهاند؛ ازجملۀ این مسائل مشخصکردن غرض از ارسال الهی است. این قاعده ـهمانطور که مشخص است و خودشان بیان میدارندـ یک قاعدۀ عقلی است.
-1ـ3ـ1ـ بیان این قاعده
شیخ طوسی در توضیح این قاعده میگوید:
«لطف در عُرف متکلّمان عبارت است ازآنچه به انجام واجب تشویق میکند یا از کار ناپسند بازمیدارد».(
[73])
و شیخ جعفر سبحانی میگوید:
«قاعدۀ لطف، نقشی در کلام شیعه دارد و قواعد و احکامی از آن سرچشمه میگیرد. خلاصۀ این قاعده بهقرار زیر است: اگر غرضِ ناشی از تکلیف، جز با انجام کاری که بنده را به اطاعت نزدیک و از معصیت دور میکند حاصل نگردد، بر خداوند سبحان لازم است که به انجام این کار اقدام نماید».(
[74])
-1ـ3ـ2ـ برخی از آنچه بر این قاعده بنا نهاده شده است
برخی از مسائل دینی که طبق تصور آنان بر «قاعدۀ لطف» بنا نهاده شده است:
1ـ وجود پاداش هنگام موافقبودن با تکالیف و عقاب هنگام مخالفت با آن:
«آنچه قاعدۀ لطف در تمامی تکالیف ـیعنی قرار دادن ثواب و پاداش در موافقت و عقاب در مخالفتـ اقتضا میکند، در تمایل به پذیرفتن آن کافی است و به چیز دیگری نیاز نیست».(
[75])
2ـ تشویق به آنچه صلاح بندگان و بازداشتن ازآنچه فسادشان در آن است:
«همانطور که قاعدۀ لطف، مقتضای حرکت شارع بهسوی آنچه صلاح بندگان و بازداشتن بنده ازآنچه فساد در آن است میباشد، لذا در راستای تحقق آنچه تشویق شده و آنچه باز داشته شده است، عقاب را نیز به دنبال خواهد داشت، برای ترک آنچه در آن صلاح است و [نیز برای] انجام آنچه در آن فساد است».(
[76])
3ـ حجیتداشتن اجماع با قطع و یقین به اینکه سخن معصوم(ع) نیز آن را شامل میشود با این توجیه که:
«... وجود ملازمت و همراهی عقلی قطعی در اتفاقنظر داشتن جماعتی در مسئلهای بااینکه ـطبق قاعدۀ لطفـ آن نظر، رأی امام (ع) نیز هست؛ و توضیح آن، چنین است که اگر علما بر مسئلهای اتفاقنظر پیدا کنند که خلاف نظر شریف ایشان باشد، ایشان باید آنها را از آن نظر باز دارد؛ که اگر باز ندارد یا نهی وی دانسته نشود، یقین خواهیم کرد که این مسئله با نظر شریف ایشان موافقت دارد...».(
[77])
4ـ وجود احکام و قضاوت بین مردم:
«...همانطور که قاعدۀ لطف، وجود احکامی بین مردم و از سوی خداوند را میطلبد، وجود سرپرستی را نیز میطلبد که در موارد اختلاف بین آنان قضاوت کند تا دعوا و دشمنی از میان برداشته شود...».(
[78])
5ـ از بینبردن سختی و مشقّت:
«...آنها قاعدۀ لطف را به آنچه به اطاعت نزدیک میکند و از سرپیچی بازمیدارد تفسیر کردهاند و طبق حکمت، به وجوب آن معتقدند. شکی نیست که سختی و مشقّت ازجمله مواردی است که مکلف را به مخالفت نزدیک میکند و از اطاعت بازمیدارد که درنتیجه با این قاعده منافات خواهد داشت».(
[79])
6ـ واجبکردن تعلیمدادن بر عالِم:
«با توجه بهمقتضای قاعدۀ لطف، بر شارع واجب است که تعلیمدادن را نیز بر عالِم واجب کند تا محرکی بهسوی او شود و سرمنزلی که نادان به آن میرسد از دست نرود...».(
[80])
اینها برخی از تطبیقهای عمومی برای قاعدۀ لطف ازنظر علمای شیعه بود.
اما در مورد بنا نهادن «ارسال فرستادگان و حجتهای الهی» بر این قاعده، برخی از نظرات آنها بهقرار زیر است:
ـ سید خویی:
«آنچه شیخ طوسی ـخداوند رحمتش کندـ از قاعدۀ لطف به آن استناد کرده، این است که لطف از مولا [خداوند] سبحانومتعال بر بندگانش واجب است؛ با ارشاد و راهنماییشان بهسوی روشهای سعادت و صلاح که آنان را به خداوند متعال نزدیک و بر حذر داشتنشان از محلهای سقوط به هلاک و فساد که آنان را از خداوند متعال دور مینماید. این همان دلیل ارسال فرستادگان و نزول کتابها و تنصیب امام (ع) میباشد...».(
[81])
ـ شیخ مفید ضمن بیان حدیث از معصوم میگوید:
«...در هر زمانی باید امام معصومی باشد وگرنه قطعاً زمان از امام معصوم خالی خواهد شد، باوجود اینکه وجود امام لطف است و لطف بر خداوند متعال در هر زمانی واجب میباشد».(
[82])
ـ شیخ طوسی:
«...امامت لطف است و لطف در هر زمانی بر خداوند متعال واجب است».(
[83])
ـ شیخ طبرسی:
«واجببودن [وجود] امام با دلایل قطعی در هر زمانی ثابت شده است؛ زیرا این نکته، لطفی در انجام واجبات و بازداشتن از اعمال قبیح و ناپسند است و ما ضرورتاً میدانیم که باوجود پیشوایی باعظمت، صلاح در میان مردم بسیار و فساد اندک خواهد شد...».(
[84])
ـ علامه حلی:
«تنها به این دلیل [وجود] امام واجب است که (وی) لطفی است که به اطاعت نزدیک و از معصیت دور میکند».(
[85])
ـ سید محسن امین:
«همانطور که بر خداوند متعال از باب لطف بر بندگانش واجب است که فرستادهای به سویشان بفرستد تا برایشان حلال را از حرام مشخص و با عدالت بین آنان داوری کند و از حدود مرزهایشان محافظت نماید، به همین ترتیب بر او واجب است که پس از پیامبر، امامی منصوب کند تا به این کارها اقدام نماید».(
[86])
ـ سید محمدباقر صدر:
«... بهاینترتیب ارسال فرستاده یا تنصیب کسی که جانشین وی شود بر خداوند متعال واجب خواهد بود، به دلیلی لطفی که بر خودش نسبت به بندگانش واجب کرده است».(
[87])
ـ شیخ محمدحسین مظفر:
«ارسال فرستاده و قرار دادن حجتها و بر پا داشتن دلایل روشن، لطفی از سوی خداوند ـجل شأنهـ است».(
[88])
ـ شیخ ناصر مکارم شیرازی:
«و در علوم عقاید و کلام نیز از «قاعدۀ لطف» در اثبات لزوم بعثت پیامبران و لزوم وجود امام در هر زمانی استفاده میشود...».(
[89])
وی همچنین در تفسیر آیۀ (حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَة) (تا آن دليل روشن براى آنان بيايد) میگوید:
«این آیه به قاعدۀ لطفی که علم کلام در موردش سخن میگوید اشاره دارد و بیان میدارد که خداوند برای هر قومی، دلایل روشنی برمیانگیزد تا حجت را بر آنان کامل کند».(
[90])
ـ شیخ محمدرضا مظفر:
«و ما معتقدیم که قاعدۀ لطف لازم میکند، آفرینندهای که بر بندگانش لطف دارد، فرستادگانی را برای هدایت بشر و انجام رسالت اصلاحی مبعوث بدارد تا آنان سفیران خداوند و جانشینانش باشند».(
[91])
و در عنوان «14ـ نبوت لطف است» باز هم شیخ مظفر میگوید:
«پس واجب است که خداوند متعال در میان مردم از سر رحمت و مهربانی و لطف به آنان «فرستادهای از میان خودشان بفرستد تا آیات را بر آنان بخواند و آنان را تزکیه کند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد» و آنان را ازآنچه فسادشان در آن است باز دارد و به آنچه صلاح و خوشبختیشان در آن است بشارت دهد. جز این نیست که لطف از سوی خداوند متعال لازم است؛ چراکه لطف بر بندگان از کمال مطلق اوست و او ـبخشندۀ بزرگوارـ بر بندگانش لطف دارد؛ پس وقتیکه محل، قابلیت و آمادگی پذیرفتن فیض، بخشش و لطف را داشته باشد، ناگزیر باید خداوند متعال لطف خود را افاضه نماید؛ چراکه در محضر رحمت خداوند هیچ بخلی و در بخشش و کَرَم او هیچ نقص و کمبودی راه ندارد».(
[92])
بنابراین ـازنظر آنانـ قاعدۀ لطف فقط ارسال فرستادگان را واجب نمیکند، بلکه ـبهطورکلیـ نبوّت، امامت و بعثت الهی را نیز باعث میگردد؛ این از یکجهت. از سوی دیگر قاعدۀ لطف ـهمانطور که دانستیمـ به نظر آنان حتمیبودن نزدیکی به اطاعت و دوری از معصیت را در بطن خود دارد، و این حتمیبودن ـآنگونه که آنها بیان میدارندـ ضرورت وجود حجت الهی (پیامبر، فرستاده یا امام) را در هر زمانی و بعثت او را واجب میگرداند.
در پرتو این فهم آنان، نظراتی که پیشتر در رابطه با غرض از ارسال گفته شد برای کسانی که به قاعدۀ لطف معتقد هستند و به آن ایمان دارند از این قاعده سرچشمه گرفته است؛ قاعدهای که تمامی نوع بشر در زمانهای مختلف مساوی هستند؛ که در غیر این صورت هر فرصت و مجالی که اجازۀ پذیرفتن جدایی و تمایز بین قومیتها یا زمانها از نظر ارسال و برانگیختن را فراهم آورد ـطبق نظر آنهاـ قاعدۀ لطف را نقض کرده است.
-1ـ3ـ3ـ بررسی قاعدۀ لطف
به چند دلیل امکان پذیرفتن «قاعدۀ لطف» وجود ندارد:
اول: عدم وجود دلیل قطعی، شرعی یا عقلی ـکه برای اثبات مسائل عقیدتی موردنیاز استـ در این خصوص.
بهعنوان نمونهای برای وضعیت دلایل این قاعده، پرسشی را که سید خویی در این باب پاسخ داده است بیان مینماییم:
«پرسش 1403: قاعدۀ لطف که در اصول، از جهت صغرایی و کبرایی موردبحث قرار دادید ـبا توجه به آنچه در مصباح الاصول استـ در بحث شما با شیخ طائفه که همۀ اصحاب ما بهواسطۀ آن بر وجوب امامت استدلال نمودند به این دلیل که جزو صغراهای آن است. آیا با آنچه قرآن کریم بر آن دلالت دارد که خداوند نسبت به بندگانش لطف دارد میتوان بر این کبری استدلال نمود و درنتیجه امامت جزو صغراهایی باشد که این کبری ـکه از کتاب عزیز برگرفته میشودـ بر آن دلالت دارد؟ یا لطفی که در قرآن کریم به آن اشاره شده غیر از آن لطف مصطلحی است که مسئلۀ وجوب امامت جزو صغراهای آن میباشد؟
خویی: بله؛ این همانطور است که نگاشته شده و دلالت بر درستی استدلال به این قاعده نمیکند ـاگر این قاعده صحیح باشدـ و همانطور که شما گمان بردی این آیۀ شریف بر دلایل احکام دلالتی ندارد».(
[93])
دوم: کسی شک ندارد که مجموعههایی از انسانها وجود دارند که خداوند عزوجل فرستادهای بهسوی آنان نفرستاده است؛ بهعنوانمثال سرخپوستهایی هستند که صدها یا هزاران سال در آمریکا زندگی میکردهاند درحالیکه چوب، سنگ، بت و پرندگان را میپرستیدند؛ و همچنین اقوامی هستند که هزاران سال در جنگلهای آفریقا زندگی میکردهاند درحالیکه خداوند هیچ فرستادهای الهی بهسوی آنان نفرستاده است. آنان بتپرست بودهاند و طبیعتاً به تصحیح و بازگشت به پرستش و توحید خداوند یا هدایت و ایمان و تعلیم و تزکیه و... سایر اهدافی که قاعدۀ لطف ـکه پیشتر بیان شدـ به آنها اشاره دارد نیاز دارند. آیا به نظر کسانی که به این قاعده اعتقاد دارند خداوند متعال با عدم ارسال بهسوی این افراد با لطف واجب مخالفت کرده است؟!
در حقیقت همین پرسش ـبهتنهاییـ در باطلکردن این قاعدۀ واهی کفایت میکند.
سوم: اگر در مورد برخی از خبرهای غیبی فرستادگان خداوند که بداء در آنها اتفاق افتاده و آنگونه که آنها خبر دادهاند اتفاق نیفتاده است به تحقیق بپردازیم، چهبسا این مطلب ـبنا بر ظاهرـ برخی را به سرپیچی و انکار سوق دهد. آیا نظر کسانی که به این قاعده چنگ میزنند بر این است که آوردن این خبرها با قاعدۀ لطف در تضاد میباشد!
مثالی از این موارد: شیخ صدوق با سند از امام صادق (ع) روایت کرده است... تا اینکه میفرماید:
«...اما به تأخير انداختن نوح(ع): چون او از خداوند براى قوم خود درخواست عقوبت كرد خداوند عزوجل روحالأمين(ع) را با هفت هستۀ خرما فرستاد و به او گفت: اى پيامبر خدا! خداوند تبارکوتعالی به تو مىگويد: اینها خلايق و بندگان من هستند و آنها را با صاعقهاى از صاعقههای خود نابود نمىكنم، مگر پس از محکمكردن دعوت و استوار ساختن حجت؛ پس بار ديگر تلاش خود را در دعوت قومت به کار ببند ـكه من برای این کار به تو پاداش خواهم دادـ و اين هستهها را بكار که فرج و خلاصی تو زمانی خواهد بود كه آنها برويند، رشد کنند و ميوه به بار آورند و اين را به مؤمنان پيرو خود بشارت بده.
چون پس از زمانى طولانى درختها رویيدند، پوست گرفتند، داراى ساقه و شاخه شدند، ميوه دادند و به بار نشستند، از خداوند سبحانومتعال درخواست كرد تا آن وعده را عملى سازد، اما خداوند تبارکوتعالی فرمان داد تا از هستههای اين درختها بكارد و دوباره صبر و تلاش کند و حجت را بر قومش استوار نماید. او این مطلب را به طوائفى كه به او ايمان آورده بودند خبر داد و سيصد تَن از آنان از دين برگشتند و گفتند: اگر مدّعاى نوح حق بود در وعدۀ پروردگارش خلافی واقع نمىشد.
سپس خداوند تبارکوتعالی هر دفعه دستور مىداد كه بار دیگر هستهها را بكارد تا آنجا که نوح نيز هفت مرتبه آنها را كاشت و بهاینترتیب هر مرتبه طائفهای از طوایفی که به او ایمان آورده بودند از دين برگشتند تا جایی که هفتادوچند نفر بيشتر باقى نماندند. آنگاه خداى تبارکوتعالی وحى فرمود كه اى نوح! هماكنون صبح روشن از پسِ شب تار دميد و حق محض و صاف از ناخالص و كدرِ آن جدا شد، زيرا تمام کسانی که طينت خبیثی داشتند از دين بيرون رفتند که اگر من درحالیکه اين طوایف از دين بيرون شده را باقى گذاشته بودم كفار را نابود مىكردم به وعدۀ خود دربارۀ مؤمنانى كه در توحيد اخلاص پیشه کرده بودند و به رشتۀ نبوّت تو چنگ زده بودند وفا نمیکردم؛ زيرا من وعده كرده بودم كه آنان را در زمين جانشین كنم و دينشان را استوار سازم و ترسشان را به ایمنی مبدّل گردانم تا با رفتن شک از قلبهایشان عبادت من خالص شود؛ و چگونه اين جانشينى و استوارى و تبديل خوف به امن و ایمنی ممكن باشد درحالیکه ضعفِ يقينِ از دينبيرونشدگان و پلیدیِ طينت و بدیِ درون آنها ـكه از نتايج نفاق استـ و گمراهشدن آنها را مىدانستم. اگر آنها رایحۀ سلطنت مؤمنان را آن هنگام كه ايشان را جانشين زمین میسازم، بر تخت سلطنت مینشانم و دشمنانشان را نابود مىکنم استشمام مىكردند، باطن نفاقشان را مستحكم و دشمنى با برادرانشان را آشكار مىكردند و در طلب رياست و فرماندهى با آنها مىجنگيدند و بهتنهایی به امرونهی میپرداختند. باوجود فتنهانگيزى و جنگ و نزاع بين ايشان، چگونه تمكين و استوارى در دين و اعلای امر مؤمنان ممكن خواهد بود؟! هرگز چنين نيست (وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا و وحْيِنا) (و [اکنون] در حضور ما و طبق وحی ما کشتی را بساز).
امام صادق (ع) ادامه میدهد: «قائم (ع) نيز اینچنین است زيرا ايام غيبت او طولانى مىشود تا حق محض و ايمان خالص از ناخالصش با از دینبیرونرفتن هرکسی از شیعیان که طينت ناپاكى دارد مشخص شود؛ كسانى كه ممكن است چون استخلاف و تمكين و امنیتِ منتشرشده در عهد قائم (ع) را احساس كنند نفاق پیشه کنند». (
[94])
چهارم: قطعینبودن این قاعده. ازجمله مواردی که به این مطلب اشاره میکند شناخت افراد بسیاری است که این قاعده را رد میکنند:
1ـ علمای سایر مذاهب اسلامی قاعدۀ لطف را رد میکنند. نظر آنها این است که اصل مبعوثداشتن فرستادگان الهی، موردی شدنی و امکانپذیر است و آنگونه که قاعدۀ مذکور بیان میکند واجب نیست. آنها نمیپذیرند که این کار بر خداوند واجب بوده باشد. گزیدهای از سخنان آنان:
قاضی جرجانی در شرح مواقف ایجی:
«مقصد سوم در امکان مبعوثداشتن. دلیل ما در این باب، اثبات نبوّت محمد (ص) میباشد. آنچه بر وقوع دلالت دارد ـبدون شکـ بر امکان نیز دلالت دارد. فلاسفه میگویند: با توجه به آنچه گفته شد، این موضوع از نظر عقلی واجب است؛ اینکه نظام کاملتر ـکه لطف ازلی باعث آن میشودـ بدون وجود پیامبری که وضعکنندۀ قوانین عدل است کامل نمیشود. برخی از معتزله گفتهاند که بر خداوند واجب است و برخی از آنان توضیح دادند که اگر خداوند بداند که از میان امتش [افرادی] ایمان میآورند ـبرای اصلاح آنانـ فرستادن پیامبر بهسوی آنان واجب خواهد بود، ولی اگر چنین دانسته نشود فرستادن واجب نخواهد بود؛ بلکه برای از بین بردن عذر و بهانههایشان نیکو خواهد بود...».(
[95])
ابنحجر عسقلانی:
«اصل این است که بر خداوند چیزی واجب نیست».(
[96])
بدرالدین عینی:
«چیزی بر خداوند واجب نیست».(
[97])
ثعالبی:
«عقیده این است که ـعقلاًـ چیزی بر خداوند متعال واجب نیست».(
[98])
نسفی:
«...پاداش آن بر خداوند واقع شده است»؛ یعنی با وعدۀ خداوند، پاداش به دست خواهد آورد که این تأکیدی بر وعدهدادن است. هیچچیزی ـبه جهت هیچیک از آفریدگان خداوندـ بر خداوند واجب نیست».(
[99])
2ـ بزرگان اخیر علمای شیعه نیز این قاعده را رد کردهاند؛ از جمله:
سید خویی در بررسی حجیت اجماعی که به قاعدۀ لطف استناد داده شده است میگوید:
«اول: در این قاعده اشکال وجود دارد: این قاعده ـبهخودیِخودـکامل نیست؛ زیرا لطف ـبهگونهای که ترک آن ناپسند و انجامش از خداوند سبحان محال باشدـ بر خداوند متعال واجب نیست، بلکه هرآنچه از خداوند متعال صادر میشود تنها فضل و رحمت بر بندگانش است».(
[100])
شیخ ضیاءالدین عراقی در سخن خود در مورد این اجماعهای گفتهشده، میگوید:
«اما در آنچه به قاعدۀ لطف استناد داده شده است ـمانند اجماعهای واردشده در سخن شیخ (قدس سره) و کسانی که از او در این روش دنبالهروی میکنندـ فرصتی برای توقف وجود دارد؛ به جهت ضعیفبودن اصلی که بنا نهاده شده است».(
[101])
شیخ رضا همدانی در رد حجیت اجماعی که به این قاعده استناد داده شده است میگوید:
«...به این دلیلی که امکان دارد همۀ آنان به قاعدۀ لطف تکیه کرده باشند که ما قائل به آن نیستیم».(
[102])
سید شوشتری:
«پس از باطلبودن قاعدۀ لطف، ادعای اجماع ـاز نظر مُسبّببودنـ حجت نیست».(
[103])
سید مصطفی خمینی:
«قاعدۀ لطف کامل نیست؛ نه در باب نبوت و نه در باب امامت. شرح این مطلب در مکان دیگری خواهد بود...».(
[104])
شیخ محمد طاهر آل راضی:
«اجماع به ملازمت عقلی از باب قاعدۀ لطف، به دلیل باطلبودن قاعدۀ لطف، باطل است».(
[105])
علمای شیعه و اهل سنت دیگری نیز وجود دارند و امکان متهمکردن تمامی این علما در مخالفتشان با دلیل عقلیِ قطعی نسبت به «قاعدۀ لطف» وجود ندارد.
فکر میکنم بررسیهای انجامشده برای باطلکردن این قاعدۀ موهوم ـو درنتیجه هرآنچه بر آن بنا نهاده شده استـ کافی باشد؛ ازجمله اینکه «لطف» همان اصلی است که ـدر سخنان علماـ اهداف گفتهشده برای ارسال (فرستادگان) به آن استناد داده میشود.
-1ـ4ـ خالی نبودن زمین از حجت
علمای شیعۀ امامیه به خالینبودن زمین از حجت معتقد هستند و آنان بر این مطلب، دلیل عقلی و نقلی دارند؛ اما استناد دلیل عقلی، به قاعدۀ لطف ـکه گفته شدـ میباشد.
شیخ مفید در مورد وجود امام مهدی (ع) چنین میگوید:
«دلیل بر این مطلب این است که در هر زمانی باید امام معصومی باشد وگرنه زمان از امام معصوم خالی میشود؛ علیرغم اینکه این لطف است و لطف بر خداوند متعال در هر زمانی واجب میباشد».(
[106])
شیخ طوسی میگوید:
«...در هر زمانی باید امام معصومی باشد؛ زیرا امامت لطف است و لطف بر خداوند متعال در هر زمانی واجب».(
[107])
شیخ کاشف الغطا میگوید:
«سخن نهایی: اگر در بحثهای امامت بر واجببودن وجود امام در هر زمانی دلایل آورده شد؛ اینکه زمین از حجت خالی نمیشود و اینکه وجودش لطف است و عملکردنش لطف دیگری است...».(
[108])
اما دلیل نقلی: شیخ کلینی ( در کتاب کافی بابی را با عنوان «زمین از حجت خالی نمیشود» اختصاص داده است که در آن 13 روایت وجود دارد؛ ازجمله:
4ـ احمد بن مهران از محمد بن علی از حسین بن ابوعلا که میگوید: به اباعبدالله امام صادق (ع) عرض کردم: زمین بدون امام باقی میماند؟ فرمود: «خیر».
8ـ علی بن ابراهیم از محمد بن عیسی از محمد بن فضیل از ابوحمزه از اباجعفر امام باقر (ع) که فرمود: «به خدا قسم! خداوند زمین را از زمان گرفتن [جان] آدم (ع) رها نکرده است مگر اینکه در آن امامی باشد که بهواسطۀ او بهسوی خداوند هدایت مینماید و او حجتش بر بندگانش است و زمین بدون امامی که حجت خداوند بر بندگانش است باقی نمیماند».(
[109])
ـ شیخ صدوق با سند از فضل بن شاذان نقل میکند که گفت: مأمون از علی بن موسیالرضا (ع) درخواست کرد تا برایش در مورد اسلام ـبهصورت موجز و مختصرـ بنگارد. ایشان (ع) [اینگونه] نگاشت: «... زمین در هر زمان و هر لحظهای از حجت خداوند متعال بر آفریدگانش خالی نمیشود که آنها همان عروةالوثقی [دستاویز استوار]، امامان هدایت و حجت بر اهل دنیا هستند تا اینکه خداوند زمین و هرآنچه در آن است را به ارث ببرد».(
[110])
در مبحث بعدی میزان ارتباط تنگاتنگ بین این مورد اعتقادی و مشخصکردن غرض از ارسال واضح خواهد شد.
-1ـ5ـ زمانهای فترت و غرض از ارسال الهی
حقتعالی میفرماید: (يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشيرٍ وَ لا نَذيرٍ فَقَدْ جاءَكُمْ بَشيرٌ وَ نَذيرٌ وَ اللهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير)(
[111]) «اى اهل كتاب! بیتردید فرستادۀ ما ـکه برای شما بیان و روشن میکندـ پس از دوران فترت [و نبود] فرستادگان بهسوی شما آمد تا نگوييد براى ما هيچ بشارتدهنده و بیمرسانی نيامد. بهیقین بشارتدهنده و بيمرسان به سويتان آمد؛ و خدا بر هرچیزی تواناست».
و همانطور که این آیه اشاره میفرماید، در بودن دورههای فترت هیچ تردیدی وجود ندارد.
فاصلۀ میان ادریس و نوح (، میان نوح و هود (، میان صالح و ابراهیم ( و میان عیسی (ع) و محمد (ص) فترت بوده است.(
[112])
-1ـ5ـ1ـ معنای فترت
فترت در لغت یعنی ضعف و شکستهشدن.
ابنمنظور میگوید:
«فَتَرَ، فترت: شکستهشدن و ضعف. فَتَرَ الشیء و الحر، و فلان یفتر و یفتر فتورا و فتارا: بعد از گرمبودن ساکن شد و پس از شدیدبودن نرم شد».(
[113])
در مورد معنای دینی آن تقریباً اجماع علمای اهل سنت بر این است که فترت را به قطعشدن حجت (فرستادگان و پیامبران) و وحی تفسیر کردهاند. علمای شیعه در بیان این قطعشدن دچار اختلاف شدهاند که در ادامه خواهد آمد.
-1ـ5ـ2ـ سخنان علما در مورد معنای «فترتهای بین فرستادگان»
علما در مورد بیان معنای فترت نظرات متفاوتی ارائه کردهاند:
ـ ازجمله: خالیبودن زمان فقط از پیامبر:
شیخ طوسی میگوید:
«...این ارتباطدادن آنها به فترتهای بین فرستادگان باطل است؛ زیرا فترت عبارت است از خالیبودن زمان از نبی و ما نبوت را در هر حالی واجب نمیدانیم و در این مطلب دلالتی بر خالیبودن زمان از امام وجود ندارد».(
[114])
و چهبسا سخن او در تفسیرش به این نکته اشاره دارد؛ آنجا که میگوید:
«...«پس از دوران فترتی از فرستادگان» یعنی انقطاع فرستادگان، و در این مطلب دلالتی بر این نکته وجود دارد که در دوران فترت، نبی (پیامبر)(
[115]) وجود ندارد و فترت ـبه نظر همۀ مفسرینـ به معنای قطعشدن بین دو نبی (پیامبر) است».(
[116])
و همچنین این سخن شیخ طبرسی، آنجا که میگوید:
«...«پس از دوران فترتی از فرستادگان» یعنی انقطاع فرستادگان و مُندرسشدن دین و کتابها. در این آیه دلالتی بر این مطلب وجود دارد که در دوران فترت، پیامبری وجود ندارد. بین عیسی (ع) و محمد (ص) فترت وجود دارد، درحالیکه پیش از آن در بنیاسرائیل، نبوت متصل بوده است».(
[117])
ـ ازجمله: خالیبودن زمان از حجت؛ چه پیامبر باشد چه فرستاده یا امام باشد.
شیخ محمد صالح مازندرانی میگوید:
«فترت بازۀ زمانی بین دو فرستاده از فرستادگان خداوند است که رسالت، وحی و امام عادل و حکمکننده بین مردم منقطع شده است. این وضعیت، قطعشدن خیر و مرگ جانها بر اثر بیماری نادانی است».(
[118])
سید میرداماد استرآبادی میگوید:
«فترت: زمان قطعشدن وحی که بین هر دو پیامبری میباشد».(
[119])
و چهبسا سخن سید محمدباقر صدر ( به همین معنا اشاره دارد؛ آنجا که فترت را به خالیبودن تفسیر میکند و میگوید:
«...ازاینجاست که اسلام پس از فترت و فاصلهای میان فرستادگان و خالیبودن مستمر که چند قرن به طول انجامید آمد».(
[120])
به نظر آنها دوران فترت، دورانی است که از پیامبر، فرستاده و امام خالی بوده باشد و همانند آنها در تفسیر «فترت» به قطعشدن فرستادگان، پیامبران و وحی بهطورکلی از علمای اهل سنت بسیار هستند.(
[121])
ـ ازجمله: خالیبودن زمان فقط از فرستاده. نظرات کسانی که این نظر را پذیرفتهاند به چند شاخه تقسیم میشود:
الفـ خالیبودن تمام زمان فترت از هر فرستادهای.
سید مرتضی میگوید:
«...فترت به فرستادگان اختصاص دارد و عبارت است از، زمانی که فرستادهای در آن وجود ندارد و این نکته تنها کسانی را ملزم میکند که ادعا میکنند در هر زمانی که حجت وجود دارد، این حجت، فرستاده است؛ اما اگر او از ادعای بودن حجت فراتر نرود و اینکه حجت میتواند فرستاده باشد یا فرستاده نباشد، این سخن علیه وی نخواهد بود...».(
[122])
سید عبدالله شبر میگوید:
«...«پس از دوران فترتی از فرستادگان» [منظور] در دوران نبود ارسال فرستاده؛ زیرا بین او و عیسی (ع) فرستادهای نبود؛ بلکه سه پیامبر از بنیاسرائیل و یکی نیز از عرب به نام خالد بن سنان عبسی بودند».(
[123])
بـ فقط خالیبودن زمان نزدیک به بعثت «فرستادۀ بعدی» از فرستادگان.
شیخ ناصر مکارم شیرازی میگوید:
«...قرآن کریم وقتی میفرماید: «پس از دوران فترتی از فرستادگان» تنها وجود فرستادگان را در این مدت نفی میکند و این با اعتقاد به وجود اوصیایی برای فرستادگان در این مدت منافاتی ندارد».(
[124])
منظور از «این مدت» بهطورکلی زمان فترت نیست، بلکه زمانی نزدیک به بعثت فرستادۀ بعدی میباشد؛ آنجا که وی میگوید:
«...اما آنچه در قرآن در سورۀ یس آیۀ 14 آمده است و آنچه مفسران بیان میکنند بر این دلالت دارند که حداقل سه تن از فرستادگان در فاصلۀ زمانی بین عیسی (ع) و پیامبر (ص) مبعوث شدند. برخی نیز گفتهاند چهار تن از پیامبران در این مدت مبعوث شدند. درهرصورت باید فترت و فاصلهای بین وفات این فرستادگان و محمد پیامبر (ص) وجود داشته باشد و به همین دلیل قرآن از این دوران با عبارت «پس از دوران فترتی از فرستادگان» به خالیبودن از فرستادگان تعبیر کرده است...».(
[125])
توضیح: کسانی که شیخ مکارم شیرازی آنها را فرستاده میداند، سید عبدالله شبر در شمار پیامبران منظور میکند، درحالیکه هردوی آنها از تفسیر فترت و خالیبودن آن دوران از فرستادگان سخن به میان میآورند!
جـ خالیبودن زمان از فرستادگان اولوالعزم.
شیخ ناصر مکارم شیرازی میگوید:
«وقتی به فترت از زمان مسیح (ع) تا آمدن رسول اعظم (ص) نگاه کنیم میبینیم که از حجت الهی خالی نیست، بلکه این دوران، فترتی برای آمدن اولوالعزم میباشد».(
[126])
تفاوت این سخن شیرازی با سخن پیشین روشن است. نظر وی در سخن پیشین بر این پایه بود که فاصلۀ زمانی نزدیک به بعثت رسول خدا (ص) بهطور کامل از فرستادگان خالی است ـچه فرستادگان اولوالعزم و چه دیگرانـ درحالیکه سخن اخیر او بر این پایه استوار است که تمام دوران فترت از فرستادگان اولوالعزم خالی است.
دـ خالیبودن زمان از رسول خدا (ص)
سید طباطبایی میگوید:
«معنای فترت، مبعوثنشدن پیامبری است که دارای شریعت و کتاب باشد؛ اما بهطورکلی فترت از نبوت و خالیبودن تمام این دوران ـکه نزدیک به شش قرن استـ محققشدن چنین شرایطی را ما نمیپذیریم».(
[127])
همچنین وی سخن راغب را ـبیآنکه توضیحی بر آن ارائه دهدـ نقل میکند:
«...«پس از دوران فترتی از فرستادگان» یعنی سکونی که از آمدن رسول خدا خالی است».(
[128])
-1ـ5ـ3ـ آیا بین فترت و هدف از ارسال، تناقض یا ناسازگاری وجود دارد؟
چهبسا کسی بگوید: اصل این پرسشی که مطرح شده، اشتباه است؛ به دلیلی ساده: اینکه خداوند متعال خودش را به داشتن حکمت توصیف کرده است و قطعاً از مبعوث و ارسالکردن، هدفی را مدنظر دارد؛ همانطور که قرآن کریم ـو همچنین روایات شریفـ بر وقوع فترت بین فرستادگان تأکید دارند؛ پس چگونه تصور وجود تناقض یا ناسازگاری بین هدف ارسال الهی و فترتی که خداوند سبحان در کتابش به آن تصریح فرموده است وجود خواهد داشت؟!
بنده میگویم: عدم وجود تناقض و ناسازگاری بین غرض از ارسال و دورههای فترت، مطلبی است که فرد مؤمن به کتاب خداوند بههیچوجه در آن شکی ندارد. از علمای عقاید که بیان این مسائل را بر عهده دارند انتظار میرود تصور صحیحی ارائه دهند که مورد بدیهیِ مطرحشده در این اعتراض را مدنظر داشته باشد؛ ولی بهواقع دور از ذهن است که میبینیم حاصل جمع سخنان علمای بزرگ ـکه در مباحث پیشین ارائه شدـ در نهایت به تناقض، پریشانی یا اختلاف میانجامد!
توضیح این مطلب: ما پیشتر هنگام پرداختن به سخنان آنها از چند نکته آگاه شدیم؛ ازجمله:
1ـ مشخصکردن غرض از ارسال که ازجملۀ آنها عبارتاند از: توحید خداوند، عبادت او، امتحان، رحمت و مهربانی بر بندگان، هدایت آنها، آموزش آنها، تبلیغ آنان، تزکیۀ آنها، تذکر و یادآوری به ایشان، رهبری آنها بهسوی تکامل، برپایی عدالت بین آنها و ...
2ـ مستندکردن این اهداف به قاعدۀ عقلی لطف.
3ـ این قاعده، هرآنچه بنده را بهسوی اطاعت نزدیک و از معصیت دور میکند واجب میگرداند؛ از این جمله: واجببودن وجود حجت الهی در هر زمانی و برای هر قومی.
به نظر آنها نتیجه عبارت است از: عقل ـبا توجه به لطفـ مبعوثداشتن حجت الهی را برای همۀ مردم در همۀ زمانها واجب میکند؛ برای تعلیم و آموزش آنها، هدایت، تزکیه، تذکر و یادآوری به آنها و ... سایر اهداف؛ این از یکسو.
از سوی دیگر، ما سخنان ایشان را در بیان معنای فترت شنیدیم که بهطورکلی بین این سخن که زمان فقط از پیامبر خالی است و اینکه زمان بهطورکلی از حجت خالی است و اینکه زمان فقط از فرستاده خالی است در نوسان میباشد.
حال که این مطلب روشن شد:
برای کسی که «فترت» را به قطعشدن فرستادگان و پیامبران (حجت) تفسیر مینماید، ناسازگاری و تناقضی درنهایت روشنی وجود خواهد داشت:
اول: چگونه میتوان بین اعتقاد به اینکه دورانی ـبهعنوانمثال حدود 600 سال که فاصلۀ زمانی بین عیسی (ع) و محمد (ص) استـ از حجت خالی باشد ـکه قطعاً لازمۀ این اعتقاد، ایمان به عدم ضرورت وجود حجت در هر زمانی میباشدـ و اعتقاد به واجببودن وجود حجت بین مردم در هر زمانی جمع بست و اینکه خالیبودن زمین از حجت ـحتی بهاندازۀ یکلحظهـ با لطف الهی منافات دارد! آیا این چیزی جز جمع بین نقیضین نخواهد بود؟!
دوم: خالیبودن زمان از حجت چگونه با ایمان به اینکه غرض از ارسال حجتهای الهی، هدایت آفریدگان یا تزکیه یا تبلیغ یا یادآوری به آنان یا برپایی عدالت بینشان و سایر اهدافی که گفتهاند قابلجمع است؟ کدامیک از این اهداف محقق خواهد شد درحالیکه ـهمانطور که فرض نمودندـ دوران [فترت] خالی از حجت الهی است! آیا این ناسازگاری و تناقض روشن نیست؟!
مگر اینکه گفته شود غرض از ارسال در مورد مردمِ [زمان] فترت تعطیل است و شامل آنان نمیشود؛ که این نظر بهوضوح به دلیلی قطعی نیاز دارد.
( اما کسانی که به قاعدۀ لطف اعتقاد دارند و فترت را به خالیبودن زمان از پیامبر تفسیر میکنند ـمانند شیخ طوسی، طبرسی و چهبسا دیگرانـ چنین پاسخ داده میشوند:
اول: سخن آنان مبنی بر این نکته است که معنای «فرستادهها» در این آیه(
[129]) فقط مخصوص پیامبران است و معنای کلی را که بهطور مطلق شامل حجتهای الهی میشود در برنمیگیرد و روشن است که این خود نیازمند دلیل قطعی است.
دوم: شیخ طوسی ( پیشتاز استفاده از قاعدۀ لطف در بحثهای کلامی شیعی است و ـهمانطور که گفته شدـ قاعدۀ لطف باعث واجبکردن هرچیزی میشود که بنده را بهسوی اطاعت نزدیک و از معصیت دور مینماید و ـهمانطور که پیشتر گفتیمـ همین قاعده محوری است که غرض از ارسال ـبه صورتهای مختلفـ گِرد آن میچرخد. پس حکمت در اینکه زمان فترت تنها از پیامبر ـو نه سایر حجتهاـ خالی است چیست؟ درحالیکه به نظر آنان و طبق آنچه قاعدۀ لطف بیان میدارد غرض از مبعوثداشتن پیامبران موجود است!
سوم: مخالفت آن با متون دینی روشنی که دلالت دارند بر اینکه در زمان فترت بین عیسی (ع) و محمد رسول خدا (ص) پیامبرانی بودهاند و دستکم یک پیامبر به نام خالد بن سنان عبسی بوده است.
شیخ صدوق از امام باقر(ع) و امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمودند: «دختر خالد بن سنان عبسی نزد رسول خدا (ص) آمد و پیامبر به او فرمود: ای دختر برادرم، مرحبا بر تو! و با او مصافحه کرد، او را به خود نزدیک و عبایش را برایش پهن کرد. سپس او را کنار خود نشاند و فرمود: این دختر پیامبری است که قومش او را از دست دادند؛ یعنی خالد بن سنان عبسی و اسم دخترش محیاة، دختر خالد بن سنان بود».(
[130])
چهارم: این گفته بهطور کامل با فهم برخی از بزرگان علمای شیعه ـمانند سید مرتضی و دیگرانـ تناقض دارد؛ آنجا که آنان فترت را به خالیبودن زمان از فرستادگان به معنای مصطلح آن تفسیر کردند، نه حجت الهی که طبیعتاً شامل حال پیامبران نیز میشود.
( اما کسی که به قاعدۀ لطف اعتقاد دارد و «فترت» را تنها به خالیبودن زمان از «فرستاده» تفسیر مینماید و نه بهطورکلی خالیبودن زمان از حجت که شامل پیامبر و وصی میشودـ این گمان که وی با این اعتقاد میتواند ایمان به فترت و ایمان به خالینبودن زمین از حجت را توأماً داشته باشد(
[131])ـ سخن او نیز به چند دلیل ناسازگار است و صحیح نیست:
اول: او باید اثبات کند که منظور از «فرستادگان» در این آیه(
[132]) همان معنای مصطلحی است که «فرستاده» به «پیامبر» و «امام» تقسیم میشود و تا زمانی که دلیل قطعی بر این مطلب آورده نشود، تفسیر این فرد نسبت به اینکه فترت، خالیبودن از فرستاده ـجدا از پیامبر یا وصیبودنـ است تنها مصادرهبهمطلوب میباشد؛ بهخصوص پسازاینکه متون، لفظ «فرستاده» را بر اوصیا نیز اطلاق میکنند؛ مانند اوصیای پیامبر کریم ما (ص) و همچنین اوصیای عیسی (ع)؛ بهعنوان نمونهای از این متون:
حقتعالی میفرماید: (هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ * وَ آخَرينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ)(
[133]) (او همان کسی است كه در ميان اُمّیها پيامبرى از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد؛ که آنان پیش از این قطعاً در گمراهى آشكارى بودند * و نیز بر مردمى ديگر كه هنوز به آنها ملحق نشدهاند؛ و او عزيز و حکيم است).
یعنی: در میان دیگرانی از آنان، فرستادهای در میانشان مبعوث خواهد داشت که آیات را برایشان میخواند، آنان را پاک میگرداند و کتاب و حکمت به آنان میآموزد؛ درست مانند افراد بیسواد پیشین که فرستادهای از بینشان برانگیخت و همین نقش را عهدهدار شد. حال اگر محمد (ص) همان فرستادۀ خدا بهسوی افراد بیسواد پیشین باشد، پس فرستاده بهسوی افراد بیسواد دیگری که پس از وفات پیامبر اکرم و بازگشت وی بهسوی پروردگار کریمش میباشند، چه کسی غیر از مردی از خاندان کریم وی خواهد بود؟!(
[134])
حقتعالی میفرماید: (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُون)(
[135]) (و هر امتى فرستادهای دارد. پس هنگامیکه فرستادهشان آيد در میانشان به عدالت داورى شود و به آنها ستم نخواهند شد).
عیاشی از جابر میگوید: از اباجعفر امام باقر (ع) در مورد تفسیر آیۀ (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُون)(
[136]) (و هر امتى فرستادهای دارد. پس هنگامیکه فرستادهشان آيد در میانشان به عدالت داورى شود و به آنها ستم نخواهد شد) پرسیدم. ایشان فرمود: «تفسیر باطنی آیه اینگونه است: در هر قرنی از این امت، فرستادهای از آل محمد، به سوی قرنی که او برایشان فرستاده شده است خروج میکند. اینان اولیا و فرستادگان هستند و اما این سخن خداوند که: (فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ) به این معناست که فرستادگان بر اساس عدل حکم میکنند و ستم نمینمایند، همانگونه که خداوند فرموده است).(
[137])
و حقتعالی میفرماید: (إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُون)(
[138]) (آن هنگام که دو فرستاده بهسوی آنان فرستاديم و آنها آن دو را انكار كردند و با سومى آنان را تقويت كرديم، پس همگى گفتند: ما بهسوی شما فرستاده شدهایم).
در تفسیر قمی از ابوحمزۀ ثمالی آمده است که از امام باقر (ع) در مورد تفسیر این آیه پرسیدم. ایشان فرمود: «خداوند دو مرد را بهسوی مردم شهر انطاکیه فرستاد...».(
[139])
برخی از علما گفتهاند که آن دو از سوی عیسی (ع) فرستاده شده بودند. ازجمله:
ـ شیخ علی حائری:
«این شهر، انطاکیه است و فرستادگان همان فرستادگان عیسی بهسوی مردم آنجا بودند که آنان را بهعنوان دعوتکننده بهسوی حق گسیل داشت، درحالیکه آن مردم بندگان بتها بودند».(
[140])
ـ مازندرانی:
«... همانطور که در سخن حقتعالی است: (إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ) (آن هنگام که دو فرستاده بهسوی آنان فرستاديم) بااینکه این دو، فرستادۀ خداوند متعال نبودند بلکه فرستادگان عیسی (ع) بودند...».(
[141])
ـ شیخ جعفر سبحانی:
«مفسران بیان میکنند که این دو فرستاده بهطور مستقیم از سوی خداوند فرستاده نشدند بلکه فرستادگانی از سوی مسیح (ع) بودند ـهمانند فرستادۀ سومـ و ازآنجا که مبعوثشدن مسیح به دستور خداوند سبحان است کار مسیح به خداوند سبحان نسبت داده شده و میفرماید: (إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ) (آن هنگام که دو فرستاده بهسوی آنان فرستاديم)...».(
[142])
دوم: آیۀ اخیر (إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ) (آن هنگام که دو فرستاده بهسوی آنان فرستاديم) علاوه بر اینکه دلالت بر اطلاق لفظ «فرستاده» بر اوصیای فرستادگان دارد، بر وجود فرستادگان الهی در دوران فترتی که بین عیسی (ع) و محمد (ص) بوده است نیز تأکید دارد؛ دورهای که علمای مسلمان در فترتبودنش اختلافی ندارند؛ دورهای که نزدیک شش قرن به درازا کشیده است. آری چهبسا در این نکته اختلاف وجود داشته باشد که آیا فرستندۀ سه فرستاده، خداوند عزوجل است یا عیسی (ع)؛ ولی درهرحال اینها فرستادگان الهی هستند؛ به همین دلیل باطلبودن تفسیر فترت به خالیبودن زمان از فرستادگان ـآنگونه که نظر سید مرتضی، سید عبدالله شبر و شیخ مکارم شیرازی در یکی از سخنان پیشینش و افراد دیگر میباشدـ روشن میشود.
و چهبسا به همین دلیل برای این فرد اخیر سخن دیگری یافتیم که فترت را فقط به خالیبودن زمان از آمدن فرستادگان اولوالعزم و نه کس دیگر تفسیر میکند. این سخن تقریباً همانند مطلبی است که سید طباطبایی از راغب اصفهانی نقل میکند که فترت را به خالیبودن زمان از رسول خدا (ص) تفسیر مینماید و پوشیده نیست که آن حضرت آخرین پیامبر اولوالعزم است.
ولی امثال این سخنان را بههیچوجه نمیتوان پذیرفت؛ چراکه:
1ـ بهطور کامل خالی از هرگونه دلیلاند و ظنّیات و گمانههایی بیش نیستند.
2ـ این نظر تفسیر فترت را فقط به خالیبودن زمان از فرستادگان اولوالعزم منحصر میکند، درحالیکه متن دینی دلالت دارد که فترت میان دیگران نیز واقع میگردد.
کلینی با سند از ابوحمزه نقل میکند که بر ابوعبدالله امام صادق (ع) وارد شدم و به ایشان عرض کردم: آیا شما صاحبالامر هستید؟ فرمود: «خیر» عرض کردم: فرزند شماست؟ فرمود: «خیر». عرض کردم: آیا فرزندِ فرزند شماست؟ فرمود: «خیر». عرض کردم: فرزندِ فرزندِ فرزند شماست؟ فرمود: «خیر». عرض کردم: او کیست؟ فرمود: «کسی که زمین را پر از عدلوداد میکند همانطور که لبریز از ظلم و ستم شده است. او در زمان فترت امامان خواهد بود، همانطور که رسول خدا (ص) در زمان فترت فرستادگان مبعوث شد».(
[143])
این روایت صراحت دارد بر اینکه همانطور که فترت بین فرستادگان واقع شده است بین امامان نیز واقع خواهد شد.
حال که دانستیم بین «امامان» و «مبعوثشدن صاحبالامر» فترتی وجود دارد و سخن امام باقر (ع) در روایت پیشین عیاشی را به آن ضمیمه کنیم «برای هر قرنی از این امت فرستادهای از آل محمد میباشد» ـیعنی آل محمد (ع) جزو فرستادگان هستندـ میتوانیم دلیل دیگری برای وجود فرستادگانی در زمان فترت افزون کنیم.
سوم: برخی از کسانی که فترت را به خالیبودن از فرستادگان تفسیر کردهاند ـمانند شیخ مکارم شیرازیـ در بحث پیشین غرض از ارسال(
[144]) این نظر را اختیار کردند که غرض، اطاعت همۀ مردم از فرستادگان یا رهبری مردم بهسوی تکامل میباشد؛ این از یکجهت. از سوی دیگر، از او شنیدیم که فترت را در سخن اخیر خودش اینگونه بیان میکند که فترت، مدتزمانی است که بین مرگ آخرین فرستادۀ عیسی (ع) و مبعوث شدن محمد فرستادۀ خدا (ص) میباشد.(
[145]) آیا نظر وی بر این است که این بازۀ زمانی ـطولانی یا کوتاهـ نیاز به فرستادگانی ندارد که مردم از آنان اطاعت نمایند؟! یا در این بازۀ زمانی ـبهعنوانمثالـ مردم به رهبری نیازمند نیستند؟! چرا؟! و تفاوت این مردم با بقیۀ مردم در چیست؟!
یک مورد باقی میماند: اینکه گاهی گفته میشود: برخی روایات وجود دارند که فترت را به «قطعشدن فرستادگان» تفسیر نمودهاند و ظاهر آنها خالیبودن آن زمانها از فرستادگان را میرساند.(
[146])
و پاسخ آن: درنهایت، ظاهر چنین فهمی را نمیتوان پذیرفت؛ زیرا با متون بسیار دیگری که برخی از آنها را بیان نمودیم در تضاد میباشد و دیدیم که برخی از آنها قطعیالصدور و قطعیالدلاله هستند و پوشیده نیست که درصورتیکه ظاهر [مطلب]، با مطلب قطعی مخالفت داشته باشد برگرفته نخواهد شد، بلکه اگر ممکن باشد تأویل میشود وگرنه به اتفاقنظر کنار گذاشته میشود.
ازجمله تأویلات ممکن این است که میتوانیم بگوییم: منظور از انقطاع در این حدیث، قطعشدن روش ظهور و مشهور بودن بین مردم است که معمولاً فرستادگان در شرایط طبیعی طبق آن حرکت میکنند و تبدیلشدن آن به روش پوشیده و پنهانشدن، که مردم در زمانهای فترت باعث آن میگردند؛ و توضیح آن بهصورت مفصّل در بیان معنای صحیح فترت خواهد آمد؛ به همین دلیل ما همۀ متون دینی ـآیات و روایاتـ را بدون کنار گذاشتن هیچیک از آنها مورداستفاده قرار خواهیم داد.
در پایان این محور میگویم:
حقیقتی که بهروشنی برای کسی که سخن علما را ـکه غرض از ارسال را از سویی و فترت را از سوی دیگری بیان کردهاندـ میخواند، مشخص میشود، تناقض، ناسازگاری و پریشانی بسیار زیاد آنهاست؛ و این وضعیت به عدم وضوح این دو مسئله برای آنها اشاره مینماید.
در محور دوم از این تحقیق، غرض صحیح از ارسال را بیان خواهیم نمود و به معنای صحیح فترت نیز خواهیم پرداخت و خواهیم دید که بین این دو، هماهنگی و انسجام کاملی برقرار است.
-2ـ غرض حقیقی از ارسال
در این محور از تحقیق از غرض حقیقی ارسال، روشنگری و سخن نهایی در این مسئله را بیان خواهیم کرد؛ البته با بهرهگیری از دلایل قطعیِ غیرقابلنقض در این استدلال و سازگاری آن با زمانهای فترت و همچنین ایمان به خالینبودن زمین از حجت ـاز یکجهتـ و از سوی دیگر سازگاری این سخن نهایی با متون دینی که علمای عقاید و تفسیر، غرضهای پیشگفتهشده از ارسال را از آنها فهمیدهاند.
بهعلاوه سخنان علمای دین را موردبحث قرار خواهیم داد و برخی از شبهات ملحدین را که به موضوع محل بحث ارتباط دارد پاسخ خواهیم گفت.
به همین جهت دقتنظر ما بر مباحث زیر متمرکز خواهد بود:
1ـ غرض حقیقی ارسال.
2ـ آیا ارسال فرستادگان، پدیدهای خاورمیانهای است؟
3ـ فهم اشتباه علمای دین در مورد متون دینی که با فرستادگان و هدف از ارسال ارتباط دارند.
4ـ غرض حقیقی ارسال و دورههای فترت.
5ـ ختم نبوت و ارسال الهی.
اینها مواردی هستند که در ادامه ـبه اذن خداوند متعالـ به آنها خواهیم پرداخت.
-2ـ1ـ غرض حقیقی ارسال فرستادگان
پس از روشنشدن باطلبودن تعریف غرض از ارسال توسط علما، در این قسمت به بیان غرض حقیقی از ارسال فرستادگان الهی ـسلام و درود خداوند بر همگیشانـ خواهیم پرداخت.
-2ـ1ـ1ـ غرض از ارسال «از بین بردن عذر و بهانه» است
حقتعالی میفرماید: (رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللهُ عَزيزاً حَكيماً)(
[147]) (پيامبرانی که بشارتدهنده و بيمدهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند، [و بر همه اتمام حجت شود؛] و خداوند توانا و حکيم است).
خداوند سبحان میفرماید: علت ارسال فرستادگان، از بین بردن عذر و بهانه است، حتی اگر عذر و بهانهای دروغین توسط فرد دروغگو آورده شود؛ که عبارت (لَو لا) (چرا اینگونه نیست) در آیات زیر این نکته را آشکار مینماید:
(وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى)(
[148]) (و اگر آنان را پيش از آن با عذابی هلاک مىكرديم قطعاً مىگفتند: اى پروردگار ما! چرا فرستادهای بهسوی ما نفرستادى تا پيش از آنكه خوار و رسوا شويم آيات تو را پيروى كنيم).
(وَ لَوْ لا أَنْ تُصيبَهُمْ مُصيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنين)(
[149]) (هرگاه [پيش از فرستادن پيامبری] مجازات و مصيبتی بر اثر اعمالشان به آنان میرسيد، میگفتند: پروردگارا! چرا رسولی برای ما نفرستادی تا از آيات تو پيروی کنيم و از مؤمنان باشيم؟).
این نکتهای است که روایات شریف نیز بر آن تأکید مینمایند:
کلینی با سند از جعفر بن محمد از کرام نقل میکند که ابوعبدالله امام صادق(ع) فرمود: «اگر مردم، دو تن بودند، قطعاً یکی از آنها امام میبود» و فرمود: «آخرین کسی که میمیرد امام است تا هیچکس در برابر خداوند عزوجل دلیل نیاورد که او را بدون حجت الهی رها نموده است».(
[150])
صدوق با سندش از ابوبصیر روایت کرده است که مردی از ابوعبدالله امام صادق(ع) پرسید: چرا خداوند پیامبران و فرستادگان را بهسوی مردم مبعوث داشت؟ ایشان فرمود: «تا پس از این فرستادگان، مردم را در برابر خداوند دلیل و حجتی نباشد و نگویند بشارتدهنده و بیمدهندهای برای ما نیامد؛ و نیز حجت خداوند علیه آنان باشد. آیا از خداوند عزوجل نشنیدی که از نگهبانان جهنم و احتجاج آنها در برابر اهل آتش با پیامبران و فرستادگان چنین حکایت میفرماید: (أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرقالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ في ضَلالٍ كَبير) (مگر بيمدهندۀ الهی به سراغ شما نيامد؟ میگويند: آری، بيمدهنده به سراغ ما آمد ولی ما او را تکذيب کرديم و گفتيم: خداوند هرگز چيزی نازل نکرده و شما در گمراهی بزرگی هستيد!)».(
[151])
امیرالمؤمنین (ع) در گفتار خود به کمیل بن زیاد میفرماید: «خداوندا! آری. زمین از قائمی برای خداوند ـکه حجت استـ خالی نمیشود؛ که وی یا آشکار و مشهور است و یا ترسان و پنهان؛ تا حجتها و دلایل روشن خداوند باطل نگردند...».(
[152])
و از آن حضرت (ع) در خطبهای که ایراد میفرماید آمده است: «... آن کسی که آفریدگانش را برای پرستش خودش آفرید و آنها را بر اطاعت خود توانا فرمود ـازاینجهت که (حجت را) در میانشان قرار داد و عذرشان را با حجتها از بین برده استـ تا آن کس که هلاک میشود با دلیل روشن هلاک شود و آن کس که رهایی مییابد با منّت او رهایی یابد و فضل و بزرگی ـاول و آخرـ تنها از آنِ خداوند است».(
[153])
جا دارد یادآوری شود که «از بین بردن عذر و بهانه» بهعنوان علت حقیقی برای ارسال، ارسال بهسوی همۀ اقوام بشر در هر زمانی را لازم نمیکند ـکه همۀ علمای مسلمان به این مطلب اذعان دارندـ بلکه غرض الهی مذکور حتی در مورد کسانی که فرستادگان الهی به سویشان نیامدهاند نیز محقق میشود؛ که در ادامه روشن خواهد شد.
-2ـ1ـ2ـ از بین بردن عذر و بهانه، ارسال بهسوی همۀ مردم را لازم نمیکند
پیشتر دیدیم که قاعدۀ لطفی که اغلب علمای عقاید شیعه به آن اعتقاد دارند ارسال فرستادگان بهسوی همۀ اقوام در همۀ زمانها را اقتضا میکند و پیشتر برخی جملات آنها که این مطلب را به اثبات میرساند بیان کردیم.
اما چنین اعتقادی بههیچوجه درست و استوار نمیشود؛ زیرا ـهمانطور که گذشتـ این قاعده فینفسه باطل است و همچنین وقتی وضعیت مردم در اعصار و زمانهای مختلف را مورد تحقیق قرار میدهیم ـاگر به عدم ارسال فرستادگان بهسوی برخی اقوام یقین پیدا نکنیمـ نمیتوانیم به مبعوثشدن فرستادگان بهسوی برخی از اقوام بشری یقین حاصل کنیم؛ بنا به اسباب و عللی که بعداً خواهد آمد.(
[154]) نمونههایی از این اقوام عبارتاند از:
الفـ سرخپوستان که اقوامی هستند که بیش از هزاران سال در آمریکا زندگی میکردهاند و در فرهنگ آنها چیزی به نام «دین آسمانی» نمیتوانیم بیابیم و تنها بر نظامهای پیچیدۀ پیشین تکیه میکنند و آداب و عقایدی دارند که به روح و روح بزرگ ایمان دارند و بسیاری از حیوانات ـنظیر پرندگان، اژدها، روباه، گاومیش، کرکس و سایر حیواناتـ را مقدس میشمارند. این قبایل معمولاً اقدام به ساختن «توتم»(
[155]) میکنند و از طریق آن به روح پیشینیان نزدیکی میجویند!
بـ قبایلی که از صدها و حتی هزاران سال پیش در جنگلهای آفریقا پخش شدهاند و تاکنون نیز برخی از قبایل بتپرست در غرب آن وجود دارد، قبایلی مانند ایفی(Ewe) در توگو، آکان (Akan) در غنا و مندی (Mende) در سیرالئون؛ و رفتارشان نیز بهطورمعمول بر پرستش گذشتگان استوار است. آنها مجموعۀ خاصی از اعتقادات و آداب پیچیدهای دارند که بههیچوجه به دین و رسالتهای آسمانی ارتباطی ندارد.
و به غیر از اینها، افراد دیگری نیز در دیگر مناطق وجود دارند.
مردمی مانند اینها، بتپرستانی هستند که بههیچوجه به دین خدا ایمان ندارند و هزاران سال در مناطق مشخصی از این زمین زندگی میکردهاند، درحالیکه ارسالی برایشان انجام نشده است. طبق قاعدۀ لطف، آیا خداوند متعال با عدم ارسال بهسوی افرادی مانند این گروهها، با آنچه بر او واجب بوده مخالفت کرده است؟! هرگز چنین نیست و خداوند بسی والاتر است از چنین نسبتهایی!
اما استدلال به ارسال بهسوی همۀ گروههای بشری بیهیچ استثنایی ـکه افراد ذکرشده در موارد بالا را نیز شامل میشودـ بر اساس آیات قرآنی ـکه علمای مسلمان به چنین عملی اقدام کردهاندـ فراتر از استدلال به متون متشابه نیست؛ که در مباحث بعدی(
[156]) روشن خواهد شد.
بههرحال تناقض بین غرض از ارسال که علمای مسلمان معین کردهاند و عدم ارسال بهسوی برخی از جوامع بشری پوشیده نیست؛ زیرا همۀ مواردی که در مشخصکردن غرض از ارسال بیان کردهاند دربارۀ خودشان محقق شده است، فرقی نمیکند این غرض، توحید خداوند باشد یا پرستش او، سعادت انسان در دنیا یا وارد شدنش به بهشت در آخرت، تعلیم انسان و تزکیه و تهذیب او و یا نیاز او به رهبری که دستش را برای رفتن بهسوی کمال بگیرد و... سایر مواردی که بیان کردهاند. جوامع بشری که به آنها اشاره شد هیچکدام از اینها را دارا نیستند و درنتیجه آنان ـطبق آنچه [علمای مسلمان] برای غرض از ارسال معین کردهاندـ نیازمند ارسال فرستادگان هستند. اگر اینها بهواقع همان غرض حقیقی باشند، چرا برای آنها فرستادهای ارسال نشده است تا هدف مذکور محقق گردد؟
حقیقت این است که آنها نمیتوانند از این گودال خارج شوند، مگر اینکه بیهدفبودن یا ظلم و ستم را به ساحت فرستنده [= خداوند] نسبت دهند، خداوند بسی والاتر است از چنین نسبتی! یا اینکه بهاشتباه خود در مشخصکردن غرض از ارسال اعتراف کنند و آنچه را که ما در بیان غرض واقعی بیان نمودیم بپذیرند؛ یعنی «از بین بردن عذر و بهانه».
این هدف ـیعنی از بین بردن عذر و بهانۀ بهانهجویانـ همیشه در همۀ دورهها و در مورد همۀ مردم مکلف بر این زمین، بیهیچ استثنایی محقق شده است؛ میخواهد ارسال در عمل برایشان واقع شده باشد یا انجام نشده باشد.
توضیح این مطلب در چند نکته روشن خواهد شد:
1ـ خداوند سبحان با علم و عدل و حکمت توصیف میشود و هیچ یگانهپرستی نسبت به این مطلب تردیدی ندارد و بهطورکلی جهل و ستم و سفاهت از ساحت وی منتفی است.
2ـ در مورد علم: خداوند سبحان هرچیزی را میداند و بر هرچیزی احاطه دارد و حتی به مقدار ذرهای از او پوشیده نیست. حقتعالی میفرماید: (عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذرةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاَّ في كِتابٍ مُبين)(
[157]) (داناى غيب است. هموزن ذرهاى نه در آسمانها و نه در زمین از او پوشيده نيست، و نه كوچکتر از آن و نه بزرگتر از آن، مگر اينكه در كتابى روشن [ثبت] است).
و حتی هرچیزی را پیشازاینکه اتفاق بیفتد میداند که چگونه خواهد بود.
شیخ صدوق ( با سندش از حسین بن بشار از ابوالحسن علی بنـ موسیالرضا(ع) روایت میکند که وی میگوید: از ایشان پرسیدم: آیا خداوند هرچیزی را که به وجود نیامده است میداند که اگر به وجود بیاید چگونه خواهد بود؟ یا نمیداند تا وقتیکه به وجود بیاید؟ فرمود: «خداوند متعال به اشیا، پیش از بودنشان داناست. خداوند عزوجل میفرماید: (إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون) (ما ازآنچه مىكرديد نسخه برمىداشتيم) و به اهل آتش میفرماید: (وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُون) (و اگر دوباره بازگردانده شوند قطعاً به آنچه از آن منع شده بودند برمىگردند و آنان دروغگو هستند). خداوند عزوجل میداند که اگر آنان را بازگردانَد آنان قطعاً به آنچه از آن بازداشته شدهاند بازمیگردند؛ و هنگامیکه فرشتگان سخنی را عرض داشتند به آنان فرمود: (أَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون) (آيا کسی را در آن قرار میدهی که فساد و خونريزی کند؟ و حالآنکه ما با ستايش تو تسبیح میگوییم و تو را مقدس میداریم. فرمود: من چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد). خداوند عزوجل همواره پیش از چیزها و قبل از اینکه آنها را بیافریند، به آنها آگاهی داشته است؛ پس برتر است پروردگار متعال ما [و] بسی والاست. او چیزها را آفرید و همانطور که بودهاند پیش از آنها به آنها آگاهی داشته است. اینچنین است که پروردگار ما همواره دانای شنوای بیناست».(
[158])
3ـ نوع انسان ـهر انسانیـ در این دنیا بیهوده آفریده نشده است. حقتعالی میفرماید: (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون)(
[159]) (آيا پنداشتيد شما را بيهوده آفريدهايم و شما بهسوی ما بازگردانيده نمىشويد؟) بلکه او آفریده شده است تا پس از امتحان و آزمایش بهسوی پروردگارش بازگردد. حقتعالی میفرماید: (إِنَّا خَلَقْنَا الْانسان مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيرا)(
[160]) (ما انسان را از نطفهاى درهمآمیخته آفريديم تا او را بيازماييم، پس او را شنوا و بينا قرار دادیم).
4ـ جهان ما که در آن زندگی میکنیم تنها جهانی نیست که انسان در آن مورد امتحان و آزمایش قرار میگیرد؛ بلکه عالَمی پیش از این جهان بوده است که بدون استثنا همۀ نفْسها در امتحان آن وارد شدهاند؛ که بهعنوان عالم ذر یا میثاق شناخته میشود. حقتعالی میفرماید: (وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدم مِنْ ظُهُورِهِمْ ذريَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلين)(
[161]) (و آن هنگام كه پروردگار تو از پشت فرزندان آدم، ذریۀ آنان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: «گواهى داديم» تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين غافل بوديم).
این عالم همان عالمی است که محمد و آل محمد (ع) در روایات بسیاری به آن اشاره فرمودهاند؛ ازجمله:
کلینی با سندش...: از زراره از اباجعفر امام باقر(ع) روایت کرده است که میگوید: ... دربارۀ این سخن خداوند عزوجل: (وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدم مِنْ ظُهُورِهِمْ ذريَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى...)(
[162]) (و آن هنگام كه پروردگار تو از پشت فرزندان آدم، ذریۀ آنان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: «گواهى داديم»...) از ایشان پرسیدم. فرمود: «از پشت آدم، فرزندانش را تا روز قیامت بیرون آورد و آنان همچون ذرهای خارج شدند. آنان را مطلع گرداند و خودش را به آنان نشان داد، که اگر اینگونه نبود هیچکس پروردگارش را نمیشناخت...».(
[163])
قمی با سندش... از حسین بن نعیم صحاف روایت کرده است که میگوید: از امام صادق(ع) دربارۀ این سخن خداوند: (فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِن) (پس برخى از شما كافرند و برخى مؤمن) پرسیدم. فرمود: «خداوند ایمانشان به ولایت ما و کفرشان به رهاکردن آن را در روزی که میثاق از آنان گرفت دانست، درحالیکه آنان در عالم ذر و در صلب آدم (ع) بودند».(
[164])
صفار با سندش...: از علی بن معمر از پدرش روایت کرده است که گفت: از امام صادق (ع) دربارۀ سخن خداوند تبارکوتعالی: (هذا نَذيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى) (اين بيمدهندهاى از بيمدهندگان نخستين است). پرسیدم. (ایشان فرمود): «یعنی محمد(ص) که آنان را در عالم ذرِ اول به اقرار به خداوند دعوت نمود».(
[165])
شیخ نعمانی با سندش...: از علی بن ابوحمزه از ابوعبدالله (ع) که فرمود: «اگر قائم به پا خیزد مردم او را انکار میکنند، زیرا وی در قالب جوانی رشید بهسوی آنان بازمیگردد. تنها کسی بر [عهد] وی ثابتقدم میماند که خداوند، میثاقش را در ذرِّ اول گرفته باشد».(
[166])
همچنین طبری با سند از علی از ابنعباس آورده است. سخن خداوند: (وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدم مِنْ ظُهُورِهِمْ) (و زمانی که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريۀ آنها را برگرفت) میگوید: «خداوند آدم را آفرید. سپس فرزندانش را مانند ذرهای از پشتش بیرون آورد. به آنان فرمود: پروردگار شما کیست؟ عرض کردند: خداوند پروردگار ماست؛ سپس آنان را به پشتش بازگرداند تا اینکه هرکسی که از او میثاق گرفته شد متولد شود، نه در میان آنان افزوده میشود و نه از آنان کم، تا هنگامیکه ساعت بر پا شود».(
[167])
بنابراین همۀ نفْسهای انسانی در عالم ذر و پیدایش نخستین، توسط خداوند سبحان مورد امتحان واقع شدند و میثاق، بر اساس آن گرفته شد؛ ولی به خاطر اینکه امتحان دوم محقق شود، وقتی به این جهان آمدند آنچه در عالم ذر بر آنها سپری شد و امتحان نخستین در پیدایش آغازین را از یاد بردند و از آن غافل شدند.
5ـ تأکید میشود که تعدد جهانهای آفرینش و امتحانها به این دلیل نیست که به خداوند عزوجل بازمیگردد؛ بهخصوص پسازاینکه دانستیم خداوند سبحان قبل و بعد از هستشدن هرچیزی به آن آگاه بوده است؛ بنابراین علت، تنها به خود انسان بازمیگردد.
از امیرالمؤمنین(ع) در خبری طولانی آمده است که فرمود: «...اما سخن حقتعالی: (وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذرةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماء) (و هموزن ذرهاى ـنه در زمين و نه در آسمانـ از پروردگار تو پوشیده نيست). اینچنین است که هیچچیزی از پروردگار ما پنهان نیست. چگونه آنکس که چیزها را آفریده، نداند چه آفریده است درحالیکه او آفرینندۀ داناست».(
[168])
6ـ ارسالکننده (مُرسِل) باصفت حکیمِ رحیمِ عادل توصیف میشود؛ بنابراین اگر بداند گروههایی در زمانها و مکانهای مختلف وجود دارند که آمادگی پذیرش فرستادهاش را دارند، ارسال فرستادگانش بهسوی آنان و رسانیدن حق به آنها و هدایت الهی، بهطور کامل با حکمت موافقت خواهد داشت، اما اگر یقین داشته باشد که برخی از آنان بههیچوجه فرستادهاش را نمیپذیرند، و وضعیت آنها رویگردانی از او و حق و هدایتی است که وی خواهد آورد، در این حالت، نفرستادن بهسوی آنان با حکمت فرستنده و رحمت و عدالتش منافاتی ندارد، بهخصوص اگر ارسالکننده، از قبل وضعیت آنها را بداند و حتی اگر نتیجۀ آن را در امتحان پیشین از آنان دریافت کرده باشد، بنابراین ارسال بهسوی آنان تنها تحصیل حاصل است [به دست آوردن نتیجهای که قبلاً حاصل شده] و نه چیز دیگر؛ همانطور که ارسال بهسوی کسی که وضعیتش مانند این رویگردانها از فرستادگان در مناطق دیگر است، فراتر از این نخواهد بود که صِرفاً تفضل و منتی از سوی فرستنده است، بدون اینکه استحقاق آن را داشته باشند؛ و همچنین برای اتمامحجت بر آنان و دیگران است و نیز برای ساکتکردن آنان و از بین بردن عذر و بهانهشان که اگر من برای شما نیز میفرستادم وضعیت شما همانند وضعیت این افراد میبود، بیهیچ تفاوتی.
و این سخن حقتعالی (وَ لَوْ عَلِمَ اللهُ فيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُون)(
[169]) (و اگر خداوند خيری در آنها مییافت، [حرف حق را] به گوششان میرساند؛ ولی اگر حق را به گوش آنها برساند، سرپيچی کرده و رویگردان میشوند) به همین مطلب اشاره دارد.
حال که این نکته روشن شد کسی که در مناطق دور از سرزمین رسالتها زندگی میکند ـمانند [ساکنان] بیابانهای آفریقا یا آمریکای شمالی و جنوبی یا افراد دیگرـ و در این دنیا فرستادهای بهسوی آنان فرستاده نشده است، این فرد:
ـ جزو کسانی است که قطعاً خداوند سبحان وضعیتش را میداند که پایانش چه خواهد شد، حتی پیشازاینکه او را بیافریند.
ـ وی جزو افرادی است که در عالم ذر مورد امتحان قرار گرفته است و وضعیت و استحقاق و نتیجهاش در این [امتحان] را میداند.
ـ برای این شخص در نفرستادن به سویش و برگزیدن گمراهی بهجای هدایت بهانهای نخواهد بود؛ زیرا اگر خداوند سبحان خیری در او میدید قطعاً فرستادهای بهسوی او میفرستاد و حق را به او میشنواند؛ ولی بااینوجود و برای اتمامحجت و از بینبردن بهانۀ وی، بهسوی کسانی که شبیه او هستند در مکانهای دیگری فرستادهای ارسال فرمود درحالیکه موضع آنان، رویگردانی و برگزیدن گمراهی بود؛ بهاینترتیب ـدرهرحالـ بهانهای پذیرفته نخواهد بود.
ملاحظه: نکات مذکور ـبهطور خلاصهـ از گفتههای سید احمدالحسن (ع) برگرفته شده است که متن آنها در ادامه خواهد آمد.(
[170])
بهاینترتیب روشن میشود که «از بین بردن عذر و بهانه»، ارسال فرستاده بهسوی همۀ نوع بشر بر این زمین را لازم نمیکند و این غرض تنها موردی است که با وجود عدم ارسال بهسوی برخی از اقوام بشری خدشهای به آن وارد نمیگردد.
در مباحث بعدی توضیحات بیشتری در رابطه با این موضوع ارائه خواهد شد.(
[171])
-2ـ1ـ3ـ یک شبهه و پاسخ
گاهی گفته میشود: آنچه شما در بیان غرض حقیقی ارسال فرستادگان یعنی «از بین بردن عذر و بهانه» بیان کردید، قبلاً توسط برخی علما بیان شده، مانند آنچه در سخن شیخ جعفر سبحانی آمده است و میگوید:
«قرآن اهداف بعثت پیامبران را در موارد زیر خلاصه میکند: ... 5ـ اتمامحجت بر بندگان؛ آنجا که میفرماید: (رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللهُ عَزيزاً حَكيماً)(
[172]) (پيامبرانی که بشارتدهنده و بيمدهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند؛ و خداوند، توانا و حکيم است)».(
[173])
حال شما چه مورد جدیدی بر مطالبی که این علما بیان کردهاند افزودهاید؟
پاسخ به این شبهه: علیرغم اینکه این گفته بهخودیِخود صحیح است ولی به دو دلیل از گویندهاش پذیرفته نمیشود:
اول: گویندهاش آن را در میان چند غرض برای ارسال بیان کرده و در مورد شیخ جعفر سبحانی ـبهطور خاصـ وی آن را در سخن خود بهعنوان پنجمین غرض قرار داده و آن را بهعنوان دلیل اصلی و یگانه علت برای ارسال الهی بیان نکرده است.
دوم: گویندۀ این سخن جزو کسانی است که به قاعدۀ لطف اعتقاد دارد (قاعدهای که ـپیشتر دانستیمـ ملزمکنندۀ ارسال بهسوی هر گروهی و در هر زمانی میگردد)؛ این در حالی است که ـهمانطور که توضیح دادیمـ بیان اینکه علت ارسال فرستادگان «از بین بردن عذر و بهانه» است، الزامی نمیآورد که ارسال بهسوی همۀ گروهها صورت پذیرد. حال این افراد چگونه توانستهاند این دو اعتقاد را ـباوجود تناقض آشکار بینشانـ یکجا گرد آورند؟!
-2ـ1ـ4ـ اشارات روایی که به غرض حقیقی ارسال اشاره دارند
دیدیم که غرض حقیقی از ارسال، «از بینبردن عذر و بهانه» است و همانطور که توضیح دادیم، این غرض حتی با عدم ارسال بهسوی برخی از مردم در مکانهای مشخصی در این زمین نیز محقق میشود؛ و این یعنی علیرغم اینکه امتحان الهی بر این زمین شامل همه میشود ولی ارسال فرستادهها برای تحقق این امتحان الزاماً باعث ارسال بهسوی تمامی بنیبشر نمیگردد؛ بلکه چهبسا با انتخاب بخشی از مردم و جاریساختن این امتحان بر آنان از طریق ارسال فرستادهها ـبهطور خاصـ بهسوی آنان، [این مسئله] به اجرا درآید؛ و همین فرستادن، عذر و بهانۀ افرادی شبیه آنان، که بهطور خاص فرستادهای به سویشان فرستاده نشده است را از بین میبرد.
برخی از روایات به این معنا اشاره دارند؛ از جمله:
ـ عیاشی از علی بن حسین (ع) دربارۀ سخن حقتعالی: (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماء) (و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمين جانشينى خواهم گماشت. گفتند: آيا كسى را در آن مىگمارى كه در آن فساد انگيزد و خونها بريزد؟) روایت کرده است: «به خداوند پاسخ داده، عرض کردند: (أَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماء) (آيا كسى را در آن مىگمارى كه در آن فساد انگيزد و خونها بريزد؟) و این را تنها به دلیل آنچه پیشتر آفریده شده بود ـیعنی جن فرزند جن [جن بن جن] ـ بر زبان راندند؛ آفرینشی که گذشته بود. (وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ) (و حالآنکه ما با ستايش تو تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم) و بهاینترتیب آنان برای پرستش خداوند که انجام داده بودند بر خداوند منت نهادند و خداوند نیز از آنان رویگردان شد؛ سپس همۀ نامها را به آدم آموخت و به فرشتگان فرمود: (اَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاء) (مرا از اسامى اینها خبر دهيد). عرض کردند: ما دانشی نداریم. فرمود: ای آدم! نامهایشان را به آنان خبر بده. او نیز به آنان خبر داد؛ سپس به آنان فرمود: برای آدم سجده کنید. آنان نیز سجده کردند و در حین سجده با خودشان گفتند: گمان نمیکردیم خداوند آفریدهای بیافریند که در نظرش باکرامتتر از ما باشد. ما نگهبانان خداوند و همسایگان او و نزدیکترین آفریدگان نزد او هستیم. وقتی سرشان را بالا آوردند، [آدم] فرمود: خداوند پاسخی را که به من دادید و آنچه را که پنهان میدارید میداند؛ اینکه گمان کردید خداوند مخلوقی باکرامتتر از ما نزد خودش نیافریده است. وقتی فرشتگان دانستند که به خطا افتادهاند به عرش پناه آوردند. آنان گروه اندکی از فرشتگان بودند، یعنی همان کسانی که گِرد عرش بودند و اینهمۀ فرشتگان نبودند که عرض کردند: «گمان نمیکردیم که خداوند آفریدهای بیافریند که نزد خودش باکرامتتر از ما باشد». آنان همان افرادی بودند که به سجده دستور داده شدند؛ پس به عرش پناه آوردند و دست به دعا برداشتند و او [نیز] با انگشت خود اشارهای کرد و آن را چرخاند. آنان تا روز قیامت گِرد عرش پناه میبرند...».(
[174])
توضیح: فرشتگانی که در محضر تنصیب خلیفه بودند، همۀ فرشتگان نبودند؛ بلکه تنها گروهی از آنان بودند و آنها همان کسانی بودند که گِرد عرش بودند ـیعنی عدهای از آنانـ ولی بااینوجود، سخن و موضعگیری آنان، سخن و موضعگیری همۀ فرشتگان شمرده شد. این بدان معناست که برپاداشتن دلیل و حجت بر آفریدگان و از بین بردن عذر و بهانۀ آنان، الزاماً باعث ارسال بهسوی آنان و اینکه تکتک آنان در ساحت آزمایش با فرستادگان قرار بگیرند و پاسخ گویند نمیگردد؛ بلکه چهبسا این امتحان بر عدهای از آنان جریان یابد و عذر و بهانۀ شبیه آنان توسط همین عده از بین برود؛ زیرا خداوند سبحان آگاهی دارد که اقامۀ حجت بر این افراد به معنای برپاداشتن دلیل و حجت بر همه است.
و بهاینترتیب موضوعیتداشتن این پرسش از بین میرود: اینکه چرا عذاب نازلشده بر نقطهای از زمین ـکه درنتیجۀ تکذیب فرستادۀ الهی استـ شامل همه یا بیشتر مردم میشود، درحالیکه برخی از آنان حتی دعوت وی را نیز نشنیدهاند؟ ولی حقیقت این است که اگر پاسخی از این «برخی از افراد» موجود میبود چیزی فراتر از پاسخ آن عدهای که نپذیرفتند و با تکبر به فرستاده پاسخ گفتند نمیبود!
به هر حال اشارۀ این روایت به نتیجهای که در بیان غرض حقیقی از ارسال یعنی «از بین بردن عذر و بهانه» رسیدیم پوشیده نیست.
ـ نعمانی با سندش... از مفضل بن عمر روایت کرده است که گفت: ابوعبدالله امام صادق (ع) فرمود: «خبری که دَرکَش کنی بهتر از ده خبری است که تنها روایت کنی. هر حقی، حقیقتی دارد و هر درستی، نوری». سپس فرمود: «به خدا سوگند! ما کسی را در زمرۀ شیعیان خودمان نمیدانیم مگر اینکه سخنی بر او عرضه شود و او آن را درک کند. امیرالمؤمنین (ع) بر منبر کوفه فرمود: پس از شما فتنههای تاریکِ کورِ پنهانی خواهد بود که تنها فرد پنهان از آن رهایی خواهد یافت. عرض شد: این فرد کیست؟ فرمود: کسی که مردم را میشناسد ولی مردم او را نمیشناسند. بدانید که زمین از حجت خداوند عزوجل خالی نمیشود؛ که اگر زمین یک لحظه از حجت خدا خالی شود قطعاً اهلش را در خود فرو خواهد برد. آن حجت، مردم را میشناسد ولی آنان حجت را نمیشناسند؛ درست مثل یوسف که مردم را میشناخت ولی آنان او را نمیشناختند. سپس فرمود: (يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُن) (ایدریغا بر اين بندگان! هيچ فرستادهاى بر آنان نيامد مگر آنكه او را به ريشخند مىگرفتند)».(
[175])
توضیح: این روایت از دوران غیبت حجت از مردم سخن میگوید و ازآنجاکه کار بیهوده و عبث از حکیم سبحان صادر نمیشود، علیرغم اینکه این حجت غایب است و مردم او را نمیشناسند، اما غرض از ارسال محقق میشود. «آن حجت، مردم را میشناسد ولی آنان حجت را نمیشناسند». ولی بههیچوجه نمیتوان اهدافی را که علما بیان کردند بهعنوان غرض از ارسال فرستادگان پذیرفت؛ زیرا چگونه هدایت مردم یا تعلیم یا تزکیه یا یادآوری آنان به دست فرستادۀ الهی یا رهبریشان توسط او یا دعوت آنان به توحید و پرستش خداوند و... سایر مواردی که بیان کردند مورد انتظار باشد، درحالیکه مردم شخصیت او را نمیشناسند! بلکه ـهمانطور که این روایت تصریح مینمایدـ به دلیل ستم و ظلم و اسراف نسبت به خودشان، وی از دید آنان پنهان بوده است!
درنتیجه چیزی جز «از بین بردن عذر و بهانه» بهعنوان غرض حقیقی از بعثت و ارسال وی باقی نمیماند؛ که این همان حقی است که ما آن را روشن نمودیم.
-2ـ2ـ آیا ارسال فرستادگان، پدیدهای خاورمیانهای است؟
دور از ذهن نخواهد بود که با توجه به آنچه در بحث پیشین بیان کردیم ملحدان اشکالی را علیه دین مطرح کنند: اینکه ادیان آسمانی و بعثت فرستادگان بهطور مشخص در منطقۀ خاورمیانه بوده است و این ـبه نظر آنهاـ با اعتقاد به پروردگار در تضاد میباشد؛ پروردگاری که فرستادگان الهی به ایمانآوردن به او دعوت میکنند.
طبیعتاً آنچه علمای دین در مشخصکردن غرض از ارسال بیان میکنند در طرح این شبهه به آنان کمک کرده است و همچنین پاسخهایی که داده و گمان داشتهاند که به اشکال ملحدان پاسخ میگویند؛ ولی بهقولمعروف: «تنها آب در آسیاب آنان ریختهاند»(
[176]) که این مطلب را در ادامه توضیح خواهیم دید.
-2ـ2ـ1ـ شبهۀ ملحدان به انحصار بعثت فرستادگان در منطقهای مشخص
مسئولین صفحۀ اینترنتی اِلحادی «علم علیه ادیان» میگویند:
«تناقض سوم: پیامبران خاورمیانه
علت عدم ظهور انبيا در اروپا، امريكای شمالی و جنوبی، استراليا و چين چيست؟ کسانی که به اديان آسمانی توحیدی ابراهيمی دعوت كنند؛ با توجه به این سخن قرآن: (وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبين)(
[177]) (و بهراستی در هر امتى فرستادهای فرستاديم تا خدا را بپرستيد و از طاغوت دوری گزینید. پس از میان ايشان كسى است كه خدا او را هدايت كرده و از ايشان كسى است كه گمراهى بر او سزاوار است. پس در زمين بگرديد و ببينيد فرجام تكذيبكنندگان چه بوده است).
این آیه به ما خبر میدهد که خداوند برای هر امتی از امتها فرستادهای گسیل داشته است تا آنان را به راه خداوند راهنمایی کند؛ ولی این بهروشنی با تاریخ و حقایق انسانشناسی در تعارض است. اگر آنچه این آیه به ما خبر داده است صحیح باشد ـبهوضوحـ به این معنا خواهد بود که خداوند پیامبران را بهسوی سرخپوستان، قبایل اینکا و آزتک آمریکای شمالی و جنوبی، ساکنان بومی استرالیا، اروپاییها، چینیها، ژاپنیها، فراعنه و ... نیز فرستاده است!
ولی حقیقت به شکلی کاملاً متناقض روشن میشود. آنان در قدیم چه میپرستیدند و در گذشتۀ دور به چه چیزی ایمان داشتند؟...
کسی جز کسانی که در منطقۀ ما ـیعنی منطقۀ خاورمیانهـ وجود دارند را نمییابیم که معتقد به ادیان آسمانی ابراهیمی بوده باشد...
آیا زمین برای محمد و دوست خیالی وی، تنها «خاورمیانه» است؟»
-2ـ2ـ2ـ پاسخ علمای دین به این شبهه
در اینجا به نمونههایی از پاسخ علمای مسلمان ـاز فرقههای مختلفـ به این شبهه خواهیم پرداخت:
اول: پاسخ مرکز تحقیقات اعتقادی زیر نظر مرجعیت سید سیستانی
«پرسش: چرا بیشتر پیامبران در منطقۀ خاورمیانه بودند؟
چرا خداوند سبحان در آمازون یا در مکانهای دیگری که پیامبری وجود نداشته، پیامبرانی نفرستاده است؟ و چرا بیشتر پیامبران در منطقۀ خاورمیانه بودند؟ متشکرم.
پاسخ:
برادر محترم، احسان.
سلامعلیکم و رحمةالله و برکاته
اینکه ـآنگونه که آنها میگویندـ خداوند بهسوی اقوام دیگر غیر از منطقۀ خاورمیانه پیامبرانی را گسیل نداشته، ثابت نشده است. این سخن حقتعالی در قرآن کریم آمده است که: (وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذير)(
[178]) (و هر امتی در گذشته انذارکنندهای داشته است)؛ و همچنین این سخن حقتعالی: (وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا)(
[179]) (و ما به عذاب نمىپردازيم مگر اینکه فرستادهای مبعوث بداریم) و همچنین این سخن حقتعالی: (وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت) (و بهراستی در هر امتى فرستادهای فرستاديم تا خدا را بپرستيد و از طاغوت دوری گزینید).(
[180])
ولی میتوان گفت که نبوتها در منطقۀ خاورمیانه ـو نه در دیگر مکانهاـ بیشتر ظهور داشته و تأثیرگذار بودهاند؛ و این بهمقتضای وجود بشر و تراکم بیشتر آنان در این منطقه و تمدن و فرهنگ آنان میباشد؛ با وجود اسباب و همچنین عدم وجود موانع بین پیامبران و انجام رسالت آنان در مناطقی که مبعوث شدهاند. باوجود تمامی اینها میتوان چنین برداشت کرد که بعثت پیامبران بهسوی همۀ امتها بوده است؛ با توجه به آیاتی که گفته شد و همچنین سخن خداوند متعال از فرستادگانی که دربارهشان خبر نمیدهد ولی ـهمانطور که در آیه دیده میشودـ بهسوی مردمانی در زمین فرستاده شدهاند: (وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْك)(
[181]) (و فرستادگانی را كه پیشتر برای تو آنان را حكايت نموديم و فرستادگانی كه ايشان را بر تو بازگو نكردهايم).
در پناه خدا باشید».(
[182])
دوم: پاسخ الازهر ـ مصر
«بعثت فرستاده در خاورمیانه
مفتی/ عطیه صقر ـ مه 1997
مبادی/ قرآن و سنت
پرسش: حکمت بعثت همۀ فرستادگان در منطقۀ خاورمیانه چیست؟
پاسخ:
مشخص است که خداوند سبحان، فرستادگان بسیاری را گسیل داشته؛ زیرا حقتعالی میفرماید: (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْك)(
[183]) (ما پيش از تو رسولانی فرستاديم؛ سرگذشت گروهی از آنان را برای تو باز گفته، و گروهی را برای تو بازگو نکردهايم)؛ و این سخن حقتعالی: (وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذير)(
[184]) (و هر امتی در گذشته انذارکنندهای داشته است). از این متون میفهمیم که جایز است خداوند سبحان فرستادگانی را در غیر از منطقۀ خاورمیانه گسیل داشته باشد. متخصصان میگویند: سرآغاز توسعه و پیشرفت بشر در این منطقه بوده است و این به دلیل مساعدبودن شرایط جوّی آن، بسیاربودن برکتهایش ازجمله آب، گیاهان و دیگر موارد بوده است؛ و همچنین وجود عواملی که به جمعشدن مردم و پیدایش مجموعههای پایدار یا حداقل مجموعههای همکاری، کمک میکنند. بهطورمعمول اینگونه است که این ارتباطات اجتماعی تأثیر بزرگی بر اندیشه و رفتاری دارند که باعث میشود وحدت اجتماعی فراگیر شود؛ از همین رو در روزگاران گذشته نیاز به ارسال فرستادهای که گمراهان در عقیده و سلوک را هدایت کند به وجود آمد. فرستاده برای افراد پراکنده نمیآید، بلکه برای گروههای متحدِ مرتبط به یکدیگر میآید تا مردم را علیه خداوند دلیلی نباشد: (رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ)(
[185]) (فرستادگانی مژدهرسان و بيمدهنده تا مردم را پس از این فرستادگان، در برابر خدا عذر و بهانه و حجتى نباشد).(
[186])
سوم: پاسخ سَلفیها
در سایت سَلَفی «اسلام، پرسش و پاسخ ـ با نظارت شیخ محمد صالح المنجد» آمده است:
«138770: آیا پیامبرانی وجود دارند که بهسوی مردم آفریقا و اروپا فرستاده شده باشند؟
پرسش: چرا همگی پیامبران در یک منطقه از جهان آشکار شدند و چرا پیامبری در مناطق دیگری مثل اروپا آشکار نشده است؟
پاسخ:
الحمدلله
اول:
از جمله موارد بیانشده در دین ما: خداوند متعال حجت را بر بندگانش با ارسال فرستادگان و نازلکردن کتابها اقامه کرده و این ارسال تنها برای یک امت و تنها برای یک قاره نبوده است، بلکه ارسال، بهسوی همۀ مردم برای مکان و زمانهای مختلف بوده است. همانطور که حقتعالی میفرماید: (وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذير)(
[187]) (و هر امتی در گذشته انذارکنندهای داشته است) و میفرماید: (وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت)(
[188]) (و بهراستی در هر امتى فرستادهای فرستاديم تا خدا را بپرستيد و از طاغوت دوری گزینید).
به همین دلیل این از عدالت خداوند متعال است که اینگونه حکم فرموده، کسی که دعوت پیامبران و فرستادگان به او نرسیده است عذاب نشود؛ همانطور که حقتعالی میفرماید: (وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا)(
[189]) (و ما به عذاب نمىپردازيم مگر اینکه فرستادهای مبعوث کنیم) و میفرماید: (ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُون)(
[190]) (اين بدان سبب است که پروردگارت هيچگاه [مردم] شهرها و آبادیها را بهخاطر ستمهايشان در حال غفلت و بیخبری هلاک نمیکند).
ولی خداوند متعال خبر همۀ فرستادگان را برای ما حکایت نکرده است؛ تنها خبر برخی از آنان را حکایت کرده و خبر بیشترشان را برای ما حکایت نکرده است؛ همانطور که حقتعالی میفرماید: (وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْك) (و فرستادگانی را كه پیشتر برای تو آنان را حكايت نموديم و فرستادگانی كه ايشان را بر تو بازگو نكردهايم).
لذا این گفته که پیامبران فقط در یک منطقه از جهان بودهاند سخن ناصحیحی است؛ بلکه خداوند فرستادگان را بهسوی همۀ مردم گسیل داشته است...
دوم:
مشخص است که بیشتر تمدنهایی که در طول تاریخ بر پا شدهاند در این سرزمینها ساکن بودهاند؛ یعنی منطقهای که به «منطقۀ حوضۀ مدیترانه» و مناطق نزدیک به آن معروف است؛ که شامل شام، مصر، عراق و جزیرةالعرب میباشد و درنتیجه تراکم ساکنان عمدتاً در این سرزمینها بوده است و این شرایط بهواقع برای اینکه بیشتر فرستادهها بهسوی مردم این سرزمینها فرستاده شده باشند بسیار مناسب بوده است.
اما حکمت اینکه خداوند متعال برای ما تنها داستانهای پیامبران و فرستادگان این مناطق ـو نه سایر مناطقـ را تعریف کرده است:
1ـ درسها و پندها در داستان این پیامبران و فرستادگان بزرگوار، بزرگتر از دیگر فرستادگان است.
طاهر بن عاشور (خداوند رحمتش کند) میگوید:
«خداوند حکایتکردن نامهای بسیاری از فرستادگان را به دلیل بسندهـ نمودن به کسانی که داستانشان را برای پیامبر (صلی الله علیه و سلم) بیان کرده، ترک گفته است؛ زیرا کسانی که نام برده شدهاند بزرگترین فرستادگان و پیامبران هستند؛ داستانهایی سرشار از عبرت...».(
[191])
2ـ ازآنجا که این فرستادگان در منطقۀ عرب و اطراف آن وجود داشتند، اخبارشان برای عرب و اهل کتابِ ساکن در این منطقه شناختهشده بود و این نکته در اقامهشدن دلیل بر این افراد و تأثیرگذاری پند و اندرز از آنچه بر اینان گذشته، نیرومندتر است.
و خداوند داناتر است».(
[192])
اینها برخی از پاسخهای علمای مسلمان بر شبهۀ مطرحشده با سمتوسوهای مختلفشان بود.
-2ـ2ـ3ـ درنگی بر پاسخهای ارائه شده
در حقیقت این شبهۀ ملحدان از فهم اشتباه آیات قرآن کریم و همچنین ناآگاهی اساسی از صفات فرستنده و غرض او از ارسال فرستادگان و حتی از آفرینش تمامی آفریدگان سرچشمه میگیرد؛ بااینوجود آنچه برای آنان مهم است ضربهزدن به دین الهی با هر وسیلۀ ممکن میباشد؛ به همین دلیل آنان را چنین میبینیم که از هیچچیز کماهمیتی برای تحقق آنچه در سر دارند و حکمی که از پیش راندهاند کوتاهی نمیکنند و درعینحال هرچیز اصلی که برخلاف خواستهشان باشد را نادیده میگیرند و از همین رو هیچچیز عجیبوغریبی در خصوص این موضوع در آنان نمیبینم.
ولی آنچه واقعاً غریب و دور از ذهن مینماید این است که خوانندۀ پاسخهای علمای دین، اذعان و تسلیم مطلق آنان را با آن معنایی که از آیات قرآن برداشت کردهاند درمییابد؛ به این صورت که معنای سخن حقتعالی: (وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت) (و بهراستی در هر امتى فرستادهای فرستاديم تا خدا را بپرستيد و از طاغوت دوری گزینید) و این سخن او: (وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذير) (و هر امتی در گذشته انذارکنندهای داشته است). حتی نزد ملحدان و علمای دین چنین رخ داده است، به این معنا که خداوند سبحان فرستادگانش را بهسوی همۀ بنیبشر در همۀ مکانها و همۀ زمانها گسیل داشته است.
پوشیده نیست که این فهم از سوی علمای دین به مشخصکردن غرض از ارسال فرستادگان توسط آنها ارتباط پیدا میکند، وقتی ما پیشتر صحیحنبودن غرضی را که آنها مشخص کردهاند بیان نمودیم، بههیچوجه این فهم مستند به آن غرضی که از اساس نادرست بوده را نمیتوانیم بپذیریم؛ این از یکجهت.
از سوی دیگر: از جمله مواردی که ملحدان در شبهۀ خود به منحصر کردن ادیان در منطقۀ خاورمیانه و مبعوثنشدن فرستادگان در مناطق مذکور در این شبهه انجام دادهاند، عدم وجود دلایل تاریخی و انسانشناسی(
[193]) مرتبط با فرستادگان و دعوتهایشان در آن مناطق است و این سخن از نظر علمی صحیح است.
آیا عاقلانه است که میراث تاریخی و تمدن انسانی از رخدادی به بزرگی بعثت فرستادهای الهی بهسوی مثلاً سرخپوستان و قبایل آزتک و اینکاها یا ساکنان بتپرست جنگلهای آفریقا نادیده گرفته شود و درعینحال از نشانههایی بر اتفاقاتی که در همان مناطق رخ داده و اهمیتشان بسیار کمتر بوده است محافظت به عملآمده باشد!
بهعلاوه دیدهایم که حتی گذر هزاران سال برای از بینرفتن یا نادیدهگرفتن الواح تمدن سومری و گِلنوشتههایش کافی نبود [و تأثیری نداشت]؛ الواحی که به ایمان سومریها (اعضای اولین تمدنی که انسانیت درک کرده است) به دین الهی(
[194]) و به برکت آموزههای پیامبرانی همچون نوح و ابراهیم( تأکید میورزند؛ هرچند ـهمانطور که پس از بعثت هر فرستادۀ الهی متعارف استـ مورد تحریف واقع شده باشند. باستانشناسانی(
[195]) که پیوسته حتی تا حال حاضر با این الواح و گِلنوشتههایی که کشف کرده و پیوسته کشف میکنند جامعۀ انسانی را یاری میدهند، آنان را چه شده که این مرتبه ناتوان شدهاند؟! از اینکه در جنگلهای آفریقا یا آمریکای شمالی گوشهای از چیزی را که به وجود آموزههایی شبیه به آن آموزهها تأکید داشته باشند کشف کنند.
با توجه به اینکه شرط نیست که مواردی شبیه این آموزهها متعلق به زمانهای بسیار دور باشد بلکه همینکه همزمان با سید مسیح (ع) یا اندکی پیش از او باشد نیز کفایت میکند «زیرا پیامبر ما محمد (ص) آخرینِ پیامبران و فرستادههاست و بین او و عیسی(ع) فترت بوده است» و اگر این زمان با تمدن سومر و اکد و پیامبرانی که در سرزمین میان دو رود مبعوث شدهاند مقایسه شود نسبتاً نزدیک شمرده میشوند.
بهعلاوه اگر مورخان و انسانشناسان ملحد ـآنگونه که برخی از علمای دین و پیروانشان ادعا میکنندـ در بیتوجهی به تدوین و ثبت دلایلی از ایندست با هم تبانی کرده باشند، آیا زمین و طبیعت و آثار باستانی نیز با آنان همدست شدهاند؟ بهطوریکه نه در این مناطق و نه در لایههای زمین ـو نه فراتر از آنـ به هیچچیزی ـهرچند ساده و جزئیـ که امکان مبعوثشدن فرستادگان الهی را در آنجا قوت بخشد نمیتوان دستیافت؟!
این ادعایی است که امکان پذیرفتن آن از نظر علمی نزدیک به صفر است؛ ولی بااینحال میبینیم که علمای دین به این نکته و پاسخ به آن بهکلی توجهی نشان نمیدهند و گویی آنچه را که میشنوند نمیفهمند؛ باوجوداینکه سخن در مورد مسئلۀ عقیدتیِ خطیری است که با دین الهی و رسالات آسمانی ارتباط تنگاتنگی دارد و حتی جزو مقولههای بزرگ ملحدان در انکار دین استوار شمرده میشود!
از نظر سوم: اینکه منطقۀ خاورمیانه مهد تمدنهاست و در نتیجه تراکم ساکنان را دربردارد ـکه پاسخ علمای دین این مطلب را میرساندـ چهبسا بتواند در بهترین حالت توجیهی برای زیاد بودن فرستادهها در آنجا باشد؛ ولی همانطور که روشن است، این مسئله، عدم وجود دلایل علمی برای بعثت فرستادگان در مناطق گفتهشده در اشکال ملحدان را توجیه نمیکند.
همانطور که بیاننکردن برخی از فرستادگان توسط قرآن کریم که در این آیۀ کریمه (وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْك) (و فرستادگانی را كه پیشتر برای تو آنان را حكايت نموديم و فرستادگانی كه ايشان را بر تو بازگو نكردهايم) آمده است و علمای دین در پاسخ خود به آن اِستشهاد نمودهاند، ارسال فرستادگانی را که نامی از آنها برده نشده است، در مناطقِ موردنظر مذکور در این اشکال را ثابت نمیکند ـزیرا بین این دو مطلب هیچ ملازمتی وجود نداردـ و درعینحال دستیافتن به آثار و دلایل تاریخی که باعث اثبات بعثت آنان در آن مناطق میشود را نفی نمیکند؛ البته اگر در آنجا بعثتی اتفاق افتاده باشد.
از نظر چهارم: متون قرآنی را که علمای دین به آنها اِستشهاد نمودهاند و با همان فهمی درک کردهاند که ملحدان به دین الهی اشکال و طعنه وارد کردهاند محمد و آل محمد (ع) با بیانی دیگر توضیح دادند؛ بیانی که بهطور کامل با غرض حقیقی ارسال همخوانی دارد؛ که این مطلبی است که اکنون به آن خواهیم پرداخت.
-2ـ2ـ4ـ سخن نهایی در پاسخ به شبهۀ ملحدان
گفتیم: علمای دین و ملحدین از سخن حقتعالی: (وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً) (و بهراستی در هر امتى فرستادهای مبعوث داشتیم) و (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ) (و هر امتى فرستادهای دارد) و (وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذير) (و هر امتی در گذشته انذارکنندهای داشته است) چنین متوجه شدند که خداوند سبحان فرستادههایش را بهسوی همۀ مردم، در همۀ مکانها در زمانهای مختلف گسیل داشته است.
پیشتر توضیح دادیم که چنین فهمی ـدر مورد علمای دینـ با غرض نادرست از ارسال ـکه آنها مشخص نمودهاندـ همخوانی دارد و ازآنجاکه سخن آنان نادرست و غرض حقیقی از ارسال «از بین بردن عذر و بهانه» است، لازمۀ امتحان مردم بر این زمین و اتمامحجت بر آنان بعثت فرستادگان در همۀ مکانها بهسوی آنان نیست؛ بلکه گاهی با انتخاب عدهای از آنان و ارسال فرستادگان به سویشان این امتحان به اجرا میرسد که بهاینترتیب عذر و بهانۀ افراد مشابه آنان در دیگر مناطق از بین میرود. این نکته را بهتفصیل در مبحث «از بینبردن عذر و بهانه، باعث فرستادن بهسوی همۀ بشر نمیشود» بیان کردیم.
بنابراین لازم است آیات گفتهشده به شکلی فهمیده شود که با این غرض صحیح همخوانی داشته باشد و این دقیقاً همان تفسیری است که امامان حقیقی دین ـیعنی محمد و آل محمد (ع)ـ از این آیات دارند. لازم بود علمای دین پیش از اذعان به فهم ملحدان از این آیات به این بزرگواران (درود خداوند بر آنان) مراجعه میکردند ـزیرا آنان همتراز و ترجمان قرآن هستندـ تا معنای موردنظر از این آیات دانسته شود. حال ببینیم آل محمد (ع) منظور و مراد از این آیات را چگونه بیان فرمودهاند:
ـ از جابر: از اباجعفر، امام باقر (ع) در مورد تفسیر آیۀ (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُون) (و هر امتى فرستادهای دارد. پس هنگامیکه فرستادهشان آيد در میانشان به عدالت داورى شود و به آنها ستم نخواهند شد) پرسیدم. ایشان فرمود: «تفسیر باطنی آیه اینگونه است: در هر قرنی از این امت، فرستادهای از آل محمد، به سوی قرنی که او برایشان فرستاده شده است خروج میکند. اینان اولیا و فرستادگان هستند...».(
[196])
بنابراین منظور از «هر امتی» امتهایی هستند که در طول یکدیگر، زمانی پس از زمانی و قرنی پس از قرنی از پیِ هم میآیند، بهگونهای که هیچ مقطع زمانی در زندگی انسان، از وجود فرستادۀ الهی در امتی که [این فرستاده] در بین آنان است بهطورکلی خالی نیست. با وجود اوست که عذر و بهانۀ کسی که [فرستادهای] در بین آنان برانگیخته شده است از بین میرود و همچنین عذر و بهانۀ افراد مشابه آنان که در مکانهای دیگری هستند؛ مانند جنگلهای آفریقا، آمریکای شمالی، چین، استرالیا و دیگر مکانها. منظور از «هر امتی» همۀ امتها در عرض یکدیگر نیست، به این معنا که برای هر گروه بشری که در این زمین منتشر شده است فرستادهای باشد؛ آنگونه که ملحدان و علمای دین فهمیدهاند.
آنچه را که روایت پیشین روشن کردهاند روایات دیگری نیز اشاره میکنند؛ ازجمله:
ـ اسماعیل بن جابر از ابوعبدالله (ع) که فرمود: «رسول خدا (ص) فرمود: این دین را در هر قرنی افراد عادلی به دوش میگیرند که تأویل افراد باطل و تحریف غلوکنندگان و سخنان باطل جاهلان را از آن برمیدارند؛ همانطور که دَم آهنگری، پلیدی آهن را برمیدارد».(
[197])
ـ یعقوب بن شعیب میگوید: به ابوعبدالله (ع) عرض کردم: (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم) (روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا مىخوانيم). ایشان فرمود: «هر قرنی از این امت را به امامشان فرا میخوانیم». عرض کردم: رسول خدا (ص) در قرن خودش، علی (ع) در قرن خودش، حسن (ع) در قرن خودش، حسین (ع) در قرن خودش و هر امامی در قرنی که بین آنان است خواهد آمد؟ فرمود: «بله».(
[198])
ـ امام علی (ع): «خداوند پس از پیامبرش (ص) از افراد نیکش، افراد خاصی را برای خودش اختصاص داد که این افراد را با بالابردن خویش، بلند گرداند و این افراد را به رتبۀ خویش بالا ببرد و آنان را برای هر قرنی از قرن و زمانی از زمان، دعوتکنندههای بهحق و راهنمایان به رشد بهسوی خودش قرار داده است».(
[199])
ـ ابو البختری از ابوعبدالله(ع) که فرمود: «...ببینید این علم خود را از چه کسی میگیرید؟ در هر نسلی، افراد عادلی از ما اهل بیت هستند که تحریف غلوکنندگان و تأویل باطلپیشگان و سخنان باطل جاهلان را از آن برمیدارند».(
[200])
ـ کلینی با سندش... از فضیل روایت کرده است که میگوید: از ابوعبدالله (ع) دربارۀ سخن خداوند عزوجل (و لِكُلِّ قَوْمٍ هاد) (و هر قومى هدایتگری دارد) پرسیدم. فرمود: «هر امامی هدایتگر قرنی است که در میانشان است».
ـ ... از برید عجلی از ابوجعفر (ع) دربارۀ سخن خداوند عزوجل: (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هاد) (تو فقط هشداردهندهاى، و هر قومى، هدایتگری دارد) پرسیدم. فرمود: «رسول خدا (ص) هشداردهنده است و برای هر زمانی، هدایتگری از ما وجود دارد که آنان را بهسوی آنچه پیامبر خدا (ص) آورده است هدایت میکند. هدایتگران پس از ایشان، علی است و سپس اوصیا، یکی پس از دیگری».(
[201])
ـ در تفسیر قمی آمده است: (وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذير) (و هيچ امتى نبوده مگر اينكه در آن بیمدهندهاى گذشته است). فرمود: «هر زمانی امامی دارد».(
[202])
دقت کنید: «هر قرنی» «هر نسلی» «هدایتگری برای قرن» «برای هر زمانی، از ما» «هر زمانی امامی دارد» ... نه اینکه هر مکانی امام یا فرستادهای دارد؛ و روشن است که همۀ این تعبیرها با این غرض از فرستادن، [یعنی] «از بین بردن عذر و بهانه» همخوانی دارد.
یمانی آل محمد ـسید احمدالحسن (ع)ـ سخن مفصلی در این مسئله دارد که آنچه بر علمای دین متشابه بوده را محکم و گمانشان را از بین برده است؛ و همینطور گزافهگوییهای ملحدان را:
«پرسش 217: ...گناه کسی که قرآن به او نرسیده است چیست؟
پاسخ: منظور شما این است که گناه کسی که قرآن به او نرسیده و کافر به نبوت محمد (ص) مرده است چیست...؟ این موضوع را در یکی از کتابهایم [با عنوان] «روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان»، بیان نمودم؛ چند سطر از این کتاب را برای شما نقل میکنم:
«روشنگری از شروع سورۀ یوسف:
(إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ * قَالَ يَا بُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ * وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)(
[203]) (هنگامیکه يوسف به پدرش گفت: «پدرم! من در خواب ديدم که يازده ستاره، و خورشيد و ماه در برابرم سجده میکنند* گفت: «فرزندم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن، که برای تو نقشۀ [خطرناکی] میکشند؛ چرا که شيطان، دشمن آشکار انسان است* و اين گونه پروردگارت تو را برمیگزيند؛ و از تعبير خوابها به تو میآموزد؛ و نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام و کامل میکند، همانگونه که پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام کرد؛ به يقين، پروردگار تو دانا و حکيم است).
در این آیات مسیر یوسف (ع) به سمت خدا آشکار میگردد. این مسیر، بیانی از طرف خدای دانا و حکیم برای یوسف (ع) به حقیقت ارتقای او در عالم ذر است. حقیقتی که هنگامیکه خداوند او را خلق نمود، به دلیل وجود حجاب «جسم»، یوسف (ع) از آن غفلت نمود و خداوند او را به این عالم ظلمانی (عالم اجسام) فرو فرستاد.
خدای متعال میفرماید: (وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلَا تَذكَّرُونَ)(
[204]) (و شما از آفرينش نخست آگاه شدید، پس چرا به يادش نمیآوريد؟)؛ یعنی شما در عالم ذر آفریده شدید و خدا شما را امتحان نمود: (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذريَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ * أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذريَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ)(
[205]) (و آنگاهکه پروردگارت از پشت بنیآدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آری، گواهی میدهيم تا در روز قيامت نگوييد ما از آن بیخبر بوديم * يا نگوييد: «پدرانمان پيش از ما مشرک بودند، ما هم فرزندانی بعد از آنها بوديم؛ آيا به سبب کاری که گمراهان کرده بودند ما را به هلاکت میرسانی؟).
در این آیه جواب کسی که میگوید «گناه آنکس که اسلام و رسالتهای آسمانی به او نرسیده است چیست؟» ـمانند کسی که در میان نادانان آفریقا یا در اقصا نقاط زمین یا در مناطقی دور از منطقۀ مرسلین(ع) زندگی میکندـ وجود دارد.
پاسخ: آیۀ اول اثبات میکند که مردم امتحانشان را به پایان رساندند و هرکس مقام خویش را دریافت نمود و وضعیت و میزان استحقاقش مشخص گردید. آیۀ دوم بیان میکند که آنان هیچ عذری در پیروی از گمراهی پدرانشان در این زمین ندارند و یا اینکه [بگویند] در زمینی میزیستند که پیامبری بر آن گام ننهاد و حق به آنها نرسید و کسی حق را به آنها ابلاغ نکرد؛ زیرا خداوند میفرماید که من شما را در عالم ذر امتحان کردم و وضعیت و استحقاقتان را دانستم، پس نگویید: (إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذريَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ) (پدرانمان پيش از ما مشرک بودند، ما هم فرزندانی بعد از آنها بوديم؛ آيا به سبب کاری که گمراهان کرده بودند ما را به هلاکت میرسانی؟)؛ یعنی خداوند به آنها میگوید: من میدانم که اگر انبیا و اوصیا و فرستادگان هم بهسوی شما میآمدند و رسالتهای آسمان را به شما میرساندند، باز هم ایمان نمیآوردید و تصدیق نمیکردید: (وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْرًا لأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ)(
[206]) (و اگر خداوند خيری در آنها میدید، [حرف حق را] به گوششان میرساند؛ ولی اگر حق را به گوش آنها برساند، سرپيچی کرده و رویگردان میشوند).
اما کسی که بگوید: چرا آنها با کافرانی که در سرزمین رسالت زندگی میکنند در رسیدن و تبلیغ رسالت برابر نیستند؟
پاسخ به این صورت است که رساندن حق به این افراد، فضیلتی است بر کسی که فضیلت را نمیپذیرد و شایستگی آن را ندارد؛ درحالیکه از پیش میدانی که او یقیناً نمیپذیرد؛ پس عرضۀ آن بر او، نتیجهاش مشخص است؛ درنتیجه اینکه هیچ ضرری ندارد که دعوت حق را به بعضی از آنان برسانی تا بیان شود که بقیۀ آنها مانند کسانی هستند که حق بر آنها عرضه شد و نپذیرفتند. عرضۀ حق بر بعضی، برای اتمامحجت است؛ پس عذری برای کسی نمیماند تا بگوید: (إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذريَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ) زیرا حق بر افراد شبیه به آنها عرضه شد و آنها گمراهی پدرانشان را بر هدایتِ فرستادگان برگزیدند: (وَكَذَٰلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ)(
[207]) (بهاینترتیب پيش از تو به هيچ قريهای بيمدهندهای نفرستاديم مگر آنکه متنعّمانش گفتند: پدرانمان آيينی داشتند و ما به اعمال آنها اقتدا میکنيم). حتی گمراهی پدرانشان را هدایت و حق قرار دادند: (بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ)(
[208]) (بلکه میگويند: پدرانمان را بر آيينی یافتیم و از مسیر آنها هدایت میجوییم)».(
[209])
این سخن نهایی در پاسخ به شبهۀ ملحدان است و سخنی غیر از آن هیچ ارزش دینی یا علمی ندارد؛ سخنانی که پیشتر از علمای دین شنیدیم و همچنین دیگران، مانند:
1ـ سید طباطبایی، آنجا که میگوید:
«و این سخن خداوند: (وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً) (و بهراستی در هر امتى فرستادهای فرستاديم) اشارهای است به بعثت فرستاده، که فقط به یک امت اختصاص ندارد، بلکه سنتی الهی است که در میان همۀ مردم جریان دارد؛ زيرا آنان به او نیازمند هستند و هرکجا که باشند او آنان را درک میکند؛ همانطور که در آیۀ پیشین به عام بودن آن ـبه شکل اجمالیـ اشاره شد: ( كَذَٰلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ) (کسانی که پیش از آنان بودند اینچنین کردند)».(
[210])
2ـ شیخ مکارم شیرازی؛ آنجا که میگوید:
«2ـ هر امتی فرستادهای دارد:
با دیدن این سخن خداوند عزوجل: (وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً) (و بهراستی در هر امتى فرستادهای فرستاديم) پرسش زیر برای ما مطرح میشود: اگر هر امت و مردمی فرستادهای داشته باشند باید انبیا در همۀ مناطق جهان آشکار میشدند. ولی تاریخ این را برای ما نقل نمیکند. این چگونه توجیه میشود؟!
با توجه به اینکه هدف از بعثت انبیا، رساندن دعوت الهی به گوش همۀ امتهاست پاسخ روشن میشود؛ بهعنوانمثال... وقتی پیامبر (ص) در مکه یا مدینه مبعوث شد در دیگر شهرهای حجاز پیامبری نبود، ولی فرستادگان پیامبر (ص) به آنجا میرسیدند و با ارسال آنان صدای رسول خدا (ص) به گوش همه میرسید؛ بهعلاوه نامهها و نوشتههای بسیاری که بهسوی کشورهای مختلف (ایران، روم و حبشه) فرستاد تا رسالت الهی را به آنان برساند...».(
[211])
وی همچنین میگوید:
«معنای آیۀ (وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذير) (و هر امتی در گذشته انذارکنندهای داشته است) این است که هر امتی، بیمدهندهای دارد ولی لازمۀ آن این نیست که خود وی در هر مکانی حضور پیدا کند، بلکه همینکه صدای دعوت انبیای بزرگ توسط اوصیای ایشان به گوش همۀ بشر در جهان برسد کفایت میکند».(
[212])
3ـ در «مرکز اشعاع الاسلامی» زیر نظر شیخ صالح کرباسی آمده است:
«آیا خداوند فرستادگانی در چین فرستاده است؟ یا پیامبرانی در آنجا مبعوث داشته است؟ و آنان چه کسانی هستند؟...
بنابراین آیات قرآنی بهصراحت تمام تأکید میکنند که خداوند عزوجل هیچ امتی از امتها را رها نکرده مگر اینکه انبیا و فرستادگانی بهسوی ایشان گسیل داشته است. چین نیز مانند دیگر کشورها از این قاعده بیرون نیست؛ بهخصوص که کشور بزرگی است و اینگونه نیست که خداوند (جلجلاله) مردم را در این کشور بزرگ، بیبرنامه و بدون هدایت و راهنما رها کرده باشد؛ اما پیامبری که بهسوی آنان برانگیخته شد چه کسی بود؟ یا نام و خصوصیات فرستادگانی که خداوند آنان را به چین فرستاد چه بود؟ این مسئلهای است که راهی برای شناختش نداریم؛ زیرا احادیث در چنین جزئیاتی سکوت اختیار کردهاند».(
[213])
و سخنان دیگر شبیه یا نزدیک به این سخنان از سوی دیگر علمای دین.
پاسخ: گویندگانِ اين سخنان، فرض را بر این گرفتهاند که غرض از بعثت، رساندن دعوت الهی به همۀ مردم یا هدایت آنان است و دانستیم که این سخنِ درستی نيست؛ علاوه بر اینکه آنان از عبارت (کل امة) «هر امتی» این معنا را فهمیدهاند که منظور همۀ مردمی است که در هر گوشۀ زمین در یک مقطع زمانی گسترده شدهاند و بهاینترتیب فرصتی طلایی به ملحدان تقدیم کردند تا بر قرآن و بهطورکلی بر دین اشکال وارد کنند.
اگر به آنان و بهطور خاص به شیرازی گفته شود: بسیاری از فرستادگان و اوصیای آنها تبعید، زندانی و کشته شدند؛ و بهعنوانمثال دعوت عیسی (ع) تا زمان رفعشدنش، از سرزمین فلسطین تجاوز نکرد و همچنین کشتار و راندن و تبعید اوصیای محمد(ص) توسط امتی که [اوصیا] در میان آنان فرستاده شدند بهوسیلۀ حاکمان و علمای آنان اتفاق افتاد و نه ديگران؛ این مطلب بر هيچ آزادۀ منصفی پوشیده نخواهد بود.
علاوه بر اینکه فرستادگان پیامبر (ص) در مکانهای بسیار محدودی از این زمین به مردم رسیدند و به مناطق دوردست زمین ـمثلاً مردمی که در جنگلهای آفریقا، آمریکای شمالی و جنوبی، چین و دیگر کشورها زندگی میکردندـ نرسيدند. آیا مردمی که در این سرزمینها بودند از ایمان به دعوت الهی استثنا شده بودند؟ یا اینکه ـبهعنوانمثالـ جهانیبودن عدالت الهی در دیوارها و مرزهای آنها متوقف شد و از بین رفت؟ (که این از ساحت خداوند سبحان بسی به دور است) و در حقیقت من نمیدانم آنها چه پاسخی خواهند داد.
و سخنانی از این دست که هیچ ارزش دینی و علمی ندارند و از فهمی نادرست برمیآیند:
الفـ تلاشی که برخی از علمای دین و پیروان آنان نمودند تا سعی کنند که بین آنچه در رسالتهای آسمانی ـمثل اسلامـ وجود دارد و تقلیدها و عادتهای رایجِ قبایل سرخپوست و ساکنان جنگلهای آفریقا، آمازون، استرالیا و دیگر مناطق، نقطۀ اشتراکی ایجاد کنند با این امید که پوستهای برای اثبات ارسال الهی به مناطق آنان ایجاد نمایند!
بـ چهبسا برخی از نویسندگان مسلمان ـبه شکل تلویحیـ به نبوت بودا یا بهعنوانمثال کنفوسیوس(
[214]) در چین اشارهای دور کرده باشند.
جـ علت خالیبودن این مناطق از دلایل تاریخی و انسانشناسی که ارسال را ثابت کند این بوده است که مورخان به سلطان، خانوادۀ پادشاه، جنگها و اقتصاد اهتمام میورزیدند و به انبیا و فرستادگان اهتمام نمیورزیدند!
اینها تنها گمانهها و سخنانی هستند که از دلیل دینی و ـدرعینحالـ علمی عاری هستند و ارزش چندانی ندارند و ـبا تأسف فراوانـ به داستانهای خیالی و افسانههای قومی بیپایه و اساس نزدیکتر هستند؛ ازاینرو توقفی بر آنها نمیکنم.
-2ـ3ـ فهم اشتباه علمای دین از متونی که به فرستادگان ارتباط دارند
همانطور که ـدر بحث پیشینـ روشن کردیم که معنای آیات (كُلُّ أُمَّةٍ) (هر امتی) و (إِن مِّنْ أُمَّةٍ) (از هر امتی) به فرستادگان ارتباط دارد و دلیل و برهانی بر همخوانی آن با غرض حقيقی از ارسال يعنی «از بین بردن عذر و بهانه» را بیان داشتیم، شناخت کلی معنای صحیح متون مرتبط با فرستادگان ـچه قرآنی و چه روایی و [نیز] آنچه علمای دین برداشت کردهاند که اشاره به غرض از بعثت آنان و به دنبال آن تعدد غرضها دارد آنگونه که در محور پیشین دیدیمـ بدون انگشت گذاشتن بر غرض حقیقی از ارسال و سپس بازگشت به فهم یکپارچۀ سایر متون با این غرض حقیقی از ارسال امکانپذیر نخواهد بود.
و تنها با چنین سِیر معرفتی است که میتوان بهصورت کلی بر انسجام و همخوانی مجموعۀ اعتقادات مربوط به فرستادگان ـکه ازجملۀ آنها غرض از ارسال آنان استـ محافظت نمود و این دقیقاً موردی است که علمای دین بهطور کامل نسبت به آن ناآگاه هستند که درنتیجه نظراتشان دچار اضطراب و پریشانی و حتی گاهی دچار تناقضاتی نیز شده است و ما این نکته را بارها در آنچه گفته شد شاهد بودیم و در مباحث آتی نیز خواهیم دید.
-2ـ3ـ1ـ نمونههایی از متون مرتبط به فرستادگان
در محور اول از این تحقیق مهمترین متون دینی که علما از آنها برای بیان غرض از ارسال و علتش بهره جستند بیان گردید و در اینجا برای شرح و توضیح بیشتر، موارد مهم آنها را یادآوری میکنم:
بهعنوانمثال: از این سخن حقتعالی: (فَأَرْسَلْنا فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلا تَتَّقُون)(
[215]) (پس فرستادهای از خودشان در میانشان فرستاديم تا خدا را بپرستيد که شما را جز او معبودى نيست. آيا پروا نمیکنید؟) علمای دین چنین برداشت کردهاند که غرض از ارسال، پرستش خداوند است.
و از این سخن حقتعالی: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللهِ...)(
[216]) (و ما هيچ فرستادهای را نفرستاديم مگر آنكه به اذن خدا از او اطاعت شود...) و: (يَوْمَ يَجْمَعُ اللهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ماذا أُجِبْتُمْ...)(
[217]) (روزى كه خدا فرستادگان را گرد آورد و بفرماید: چه پاسخى به شما داده شد؟...) چنین فهمیدند که غرض، اطاعت مردم از فرستادگان یا امتحان بهواسطۀ آنهاست.
و از این سخن حقتعالی: (وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاَّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ...)(
[218]) (و فرستادگان را جز مژدهدهنده و بيمرسان نمىفرستيم...) و (إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ)(
[219]) (بر عهدۀ تو جز رساندن پيام نيست) و این سخن حقتعالی: (لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُون)(
[220]) (تا گروهی را انذار کنی که پيش از تو هيچ انذارکنندهای برای آنان نيامده است، شايد هدايت شوند) و (رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ)(
[221]) (پروردگارا! در ميان آنها پيامبری از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را کتاب و حکمت بياموزد و پاکيزه کند؛ زيرا تو توانا و حکيمی) و این سخن حقتعالی: (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمين)(
[222]) (و ما تو را نفرستادیم مگر رحمتى براى جهانيان) و (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ)(
[223]) (بهراستی ما فرستادگان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و ترازو نازل كرديم تا مردم به عدالت برخيزند) و این سخن حقتعالی (كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ)(
[224]) (مردم امتی واحد و یکدست بودند؛ پس خداوند پيامبرانى را مژدهدهنده و بيمرسان برانگيخت و همراهشان كتاب را بهحق نازل كرد تا ميان مردم در آنچه باهم اختلاف داشتند داورى كنند) علما چنین برداشت کردند که غرض از ارسال، بشارتدادن و اِنذار مردم یا تبلیغ آنها یا هدایتشان یا تعلیم و تزکیۀ آنان یا رحمت به آنان یا برپاداشتن عدالت توسط آنان یا برطرفکردن اختلاف از میانشان و موارد دیگر از ایندست بوده است.
-2ـ3ـ2ـ نمیتوان همگی این موارد را بهعنوان غرض از ارسال پذیرفت
پرسش مهمی که اینجا مطرح میشود این است که آیا عاقلانه است که ـدر عملـ همۀ این متون غرض از ارسال را بیان کنند و درنتیجه ـآنگونه که علمای دین متوجه شدهاندـ به تعداد این متون غرضهای متعددی برای ارسال داشته باشیم؟
پاسخ: نگاهی ـهرچند سریع و گذراـ به چنین برداشتهایی سبب میشود که بهطورقطع پاسخ دهیم: نه! به چند دلیل:
اول: تعدد غرض از ارسال ازنظر علمای دین چه معنایی میدهد؟
آیا منظور آنها این است که آن غرضی که هدف از ارسال است، مجموع غرضهایی است که آنها بیان کردهاند؟ یا همینکه هدف، یکی از آنها باشد ـحتی اگر سایر اهداف محقق نشده باشندـ کافی خواهد بود؟
و اگر وضعیت اینچنین باشد بهطور دقیق کدامیک از این غرضها کفایت خواهد کرد؟ یا اینکه هرکدام از این موارد کافی خواهد بود، نه بهطور مشخص یکی از آنها؟
پوشیده نیست که هرکدام از این موارد را که انتخاب کنند ـازآنجاکه مسئلهای عقیدتی استـ باید بهطور قطعی و یقینی مبنی بر استدلال باشد و تا هنگامیکه استدلال قطعی بياورند، نظر آنها در بیان غرضهای مختلف برای ارسال، مانند سخنی بدون دلیل و طبیعتاً ناصحیح خواهد بود؛ بهخصوص در مسئلهای که به فرستادگان الهی اختصاص دارد.
دوم: وجود تعارض و ناسازگاری بین برخی از غرضهای گفتهشده.
بهعنوانمثال: اینکه هدف از ارسال «ابلاغ و رساندن»(
[225]) باشد به این معناست که تنها رساندن رسالت به مردم توسط شخص فرستادهشده، در محققشدن غرض از ارسال کفایت خواهد کرد؛ اما اینکه غرض، هدایت مردم، تزکیه یا تعلیم آنها باشد معنایش این خواهد بود که تنها رساندن رسالت به آنها کفایت نمیکند و درنتیجه فرستاده باید تلاش بیشتری برای هدایت یا تزکیه و تعلیم آنها به خرج دهد تا غرض از فرستادهشدنش محقق گردد. حال چطور امکانپذیر است که همۀ موارد گفتهشده غرض از ارسال الهی تلقی گردند؟!
سوم: شکی نیست که اقوامی مانند سرخپوستان در این زمین زندگی میکردهاند و وضعیت ظاهری آنان گواهی میدهد که به بشارت و انذار یا تبلیغ یا هدایت یا تعلیم و تزکیه یا رحمت یا برپایی عدل یا برطرفکردن اختلاف یا پرستش خداوند و دیگر اهداف ارسال (ازنظر علما) نیازمند هستند. حال اگر موارد گفتهشده، هدف و غرض حقیقی از ارسال باشند بهمقتضای عدالت و رحمت آن معبود سبحان، ارسال بهسوی این افراد ـهمانند دیگر افرادی که فرستادگانی به سويشان آمده بودـ صورت میپذیرفت، ولی دلیل قطعی ـاز هر دو دستۀ دینی و علمی که بیان نمودیمـ عدم ارسال بهسوی آنان را ثابت میکند و این بهطورقطع و یقین آشکار میکند که غرض از ارسال باید چیز دیگری غیر ازآنچه آنها میگویند باشد.
چهارم: در حقیقت بسیاری از متون پیشگفتهشده به گوشهای از وظایف فرستاده و نه هدف از ارسال او اشاره دارند و تفاوت بزرگی بین این دو مطلب وجود دارد. اگر بهعنوانمثال وظیفۀ شما تعلیم و آموزش مردم باشد و یا اینکه هدف شما رسیدن به رضایت و خوشنودی خداوند سبحان باشد، آیا تفاوت بین این دو را احساس نمیکنید؟ درست است که وظیفه باید در مسیر هدف باشد ولی هرگز به این معنا نخواهد بود که وظیفه و هدف یکچیز هستند.
حال اگر در سخنان علما با ایشان همسو شویم مبنی بر اینکه بشارتدادن، انذار، تبلیغ مردم، هدایت، تعلیم، تزکیه، تذکر و یادآوری، برپایی عدل و ...، هدف از ارسال باشد، دیگر چه وظیفهای برای فرستاده باقی میماند تا هنگام بعثت بهسوی مردم بین آنان به انجام برسانند؟! در حقیقت آنان وظیفۀ فرستاده و هدف از فرستادهشدنش را باهم مخلوط کردهاند. مثال قرآنی و روایی از این خَلط مبحث آنان را ببینید:
میگویند: برپا کردن عدالت توسط مردم یکی از غرضهاست؛ زيرا خداوند سبحان میفرماید: (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ...) (بهراستی ما فرستادگان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و ترازو نازل كرديم تا مردم به عدالت برخيزند...) ولی در حقیقت این مورد تنها یکی از وظایف فرستادۀ الهی در وضعیتی خاص میباشد ـاینکه مردم او را برای حکومت و برپایی عدالت در میان خود تمکین دهندـ و بهصورت مطلق وظیفۀ وی محسوب نمیشود؛ اما غرض از ارسال او در هر وضعیتی محقق میشود، چه مردم برای برپایی عدالت، وی را تمکین دهند یا تمکینش ندهند.
از جابر از ابوجعفر، امام باقر (ع) که فرمود: «... اما این سخن خداوند که: (فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ) به این معناست که فرستادگان بر اساس عدل حکم میکنند و ستم نمینمایند، همانگونه که خداوند فرموده است».(
[226])
«فرستادگان با عدالت حکم میکنند» به این معناست که قضاوت بر اساس عدالت، نقش و وظیفۀ آنهاست، نه غرض و هدف از ارسال و بعثت آنها.
همچنین میگويند: این سخن امیرالمؤمنین (ع): «فرستادگانش را در میان آنان گسیل داشت و انبیایش را در پی یکدیگر بهسوی آنان فرستاد تا عهد و میثاق فطرتش را از آنان بگیرند و نعمت فراموششدهاش را به آنان یادآوری کنند و با تبلیغ بر آنان استدلال نمایند و عقلهای دفنشده را برایشان برانگیزانند»(
[227]) بر این دلالت دارد که یادآورشدن آنها به نعمتهای خداوند، هدف از ارسال میباشد.
ولی روشن است که این حدیث به یکی از نقشهای فرستاده در یک مرحلۀ معین ـو نه بهطورکلیـ اشاره دارد. فرستاده در دوران فترت ـکه اندکی بعد روشن خواهد شدـ این نقش را به انجام نمیرساند، زیرا وی اساساً پنهان است. حال اگر غرض از ارسال، یادآورشدن باشد معنایش این خواهد بود که بعثت فرستادگان در زمانهای فترت خالی از این هدف بوده است!
وضعیت برای سایر مواردی که متنها به آنها اشاره میکنند نیز به همین صورت است. همۀ این موارد در زمرۀ وظایف فرستادۀ الهی قرار میگیرند و بسیاری از این موارد وظیفۀ آنها در حالتهای مشخصی ـو نه تحت هر شرایطیـ هستند؛ اما غرض از ارسال فرستاده بیهیچ تردیدی محقق میشود، چه مردم هدایت شوند یا هدایت نشوند، چه توسط فرستاده تعلیم ببینند یا نبینند، چه با انذار و تبلیغ وی پند بگیرند یا پند نگیرند، چه آنها یادآور شوند یا نشوند.
پنجم: برخی از فرستادههای الهی در زمانهای فترت مبعوث شدهاند ـکه معنای صحیح فترت و نيز همخوانی آن با غرض صحیح از ارسال کمی بعد خواهد آمدـ و علیرغم اینکه این فرستادگان پنهان بودهاند و خود را برای مردم آشکار نکردهاند بهطورقطع و یقین غرض از ارسال الهی در زمانهای فترت محقق شده است. در چنین وضعیتی چگونه علمای دین تحقق اهداف پیشگفتهشده را انتظار دارند؟ یا آنان چنین تصور میکنند که بعثت الهی در چنین وضعیتی بیمعنا و خالی از هدف و حکمت بوده است؟!
بنده معتقدم که همین مقدار بحث و بررسی کافی است، برای اثبات اینکه فهمی که علمای دین در تشخيص غرض از ارسال بر اساس متون دینیِ گفتهشده داشتهاند بهطور کامل اشتباه بوده است و «از بین بردن عذر و بهانه» در چهارچوب بحث علمی، یگانه غرض حقیقی از ارسال میباشد؛ غرضی که هیچ رقیب قابلذکری ندارد.
-2ـ4ـ از بین بردن عذر و بهانه در زمانهای فترت
پیشتر به سخنان علمای عقاید در معنای «فترت» پرداختیم و دیدیم که تمام معناهایی که برای آن بیان نمودهاند با غرضی که آنها خود برای ارسال بیان کردهاند موافقت و سازگاری ندارد؛ که این خود به نقص در یکی از موارد زیر اشاره دارد:
ـ یا تفسیری که آنها از فترت ارائه دادهاند نادرست است.
ـ یا علت ارسال که آنها بیان نمودهاند صحیح نیست.
ـ و یا هر دو مورد.
ما در مباحث گذشته غرض حقیقی از ارسال را دانستیم و بر جزئیات صحیحنبودن غرضی که علما معین نمودهاند و باطلبودن استدلال آنها بر غرض تعیینشده توقفی داشتیم. در این مبحث در صحیحنبودن تفسیر آنها از معنای فترت توقفی خواهیم داشت و معنای صحیح آن را بیان خواهیم نمود؛ و خواهیم دید که فترت به معنای حقیقیاش بهطور کامل با «از بین بردن عذر و بهانه» ـکه غرض حقیقی از ارسال استـ سازگاری دارد.
-2ـ4ـ1ـ معنای صحیح فترت و سازگاری آن با غرض از ارسال
پیش از بیان معنای صحیح فترت، ابتدا اجازه دهید سخن علمای پیشین را در بیان معنای آن یادآور شویم. بهطور خلاصه سخنان آنها به چند دسته تقسیم میشود: يا معتقد به خالیبودن زمان از نبی هستند، یا خالیبودن زمان از فرستاده، و یا هر دو با هم.
در هر حال معنای صحیح فترت با شناخت مقدمات زیر روشن خواهد شد.
اول: فاعل و قابل (پذیرنده):
منظورم از فاعل آن چیزی است که «وجود» و «فعل» از طرف اوست.
و منظور از «قابل» (پذیرنده) آن چیزی است که این وجود را میپذیرد.
و با توجه به آنچه به مبحث ارسال ارتباط پیدا میکند منظور از فاعل، فرستادۀ الهی(
[228]) است زيرا او سبب شناساندن رسالت الهی به مردم میباشد و قابل، انسانهایی هستند که این فرستاده در میان آنان مبعوث میگردد.
دوم: پایههای رسالت الهی:
هر رسالت الهی با سه رکن بر پا میشود: فرستنده (مُرسِل)، رسالت، و فرستاده (رسول). طبیعتاً منظور بنده از رسول ـدر اینجاـ معنای لغوی آن یعنی بهطورکلی «حجت الهی» است و درنتیجه اگر مبعوثشده، یک نبی باشد رکنهای سهگانه چنین خواهد شد: مُنبِئ (خبردهنده)، نبوت (اَنبا و خبرها) و نبی؛ و به همین ترتیب اگر امام باشد. به این معنا که مقام خلیفۀ الهی در ارتباط با ماهیتِ وظیفۀ الهی است که بر دوش او قرار دارد.
در هر صورت شکی نیست که خلیفۀ الهی (میخواهد نبی باشد یا فرستاده یا امام) متصف به صفاتی است که او را شایستۀ انجام وظیفۀ الهی مینماید؛ خصوصیاتی مانند عصمت، علم و دیگر خصوصیات کمال تا برای وی امکان انجام این وظیفه را فراهم آورد و نقص و کمبود یا کوتاهی ـبه صورتی که باعث شکست در انجام این وظیفه شودـ از سوی او متصوّر نگردد.
سوم: تأثیر «پذیرنده» بر ماهیتِ ارسال الهی:
بیتردید این مورد برای کسی که معتقد است زمین از حجت خالی نمیشود از موارد اعتقادی ثابتشده است؛(
[229]) همچنین شکی نیست که حجتهای الهی (انبیا، فرستادگان و امامان) يا در میان مردم آشکار و ظاهر بودهاند و يا پنهان و ترسان از مردم؛ همانطور که روایات بسیاری بر این مطلب تأکید دارند. ازجمله:
شیخ صدوق با سندش... از کمیل بن زیاد روایت کرده که میگوید: امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) دستم را گرفت و مرا تا پشت کوفه برد. وقتی به صحرا رفت، آهی کشید و سپس فرمود: ... «اینچنین است که علم با مرگ حاملانش میمیرد. خدایا! بله؛ [با وجود] حجت، زمین از قائم خالی نمیشود ـکه وی یا ظاهر و مشهور است و یا ترسان و مخفیـ تا حجتها و بیّنات خدا باطل نگردند».(
[230])
همچنین با سند روایت شده است: ...از سلیمان بن مهران اعمش از صادق جعفرـ بن محمد از پدرش محمد بن علی از پدرش علی بن حسین (ع) که فرمود: «... از وقتیکه خداوند آدم را آفرید زمين از حجت خدا خالی نشده است ـکه او یا ظاهر و مشهور است و یا غایب پنهانـ و تا زمانی که ساعت بر پا شود زمين از حجت خدا خالی نمیشود؛ که اگر اینچنین نبود خداوند پرستیده نمیشد». سلیمان میگوید: به امام صادق (ع) عرض کردم: مردم چگونه از حجتِ غایبِ پنهانشده بهره میبرند؟ فرمود: «همانطور که هنگامیکه خورشید با ابر پوشیده میشود از آن بهرهمند میگردند».(
[231])
و شیخ نعمانی با سندش از امیرالمؤمنین (ع) در خطبهای طولانی که در کوفه ایراد فرمود روایت کرده است: «خدایا! حجتهای تو ناگزیر بايد در زمین حاضر باشند؛ حجتهای بر خلقت یکی پس از دیگری تا مردم را به دین تو هدایت کنند و علم تو را به آنان یاد بدهند و پیروان اولیای تو که آشکارِ اطاعتنشده یا کِتمانکنندۀ ترسان مراقب هستند، پراکنده نگردند. اگر شخصیت ایشان در وضعیت آرامش موقتشان در حکومت باطل پنهان گردد هرگز از دید اوليای تو پنهان نمیشوند؛ کسانی که علم آنان را منتشر میسازند و آداب آنها را در دلهای مؤمنان استوار میکنند و به آن عمل مینمایند. آنها با چیزی اُنس میگیرند که دروغگویان از آن وحشت دارند و اسرافکاران در امر خداوند از آن روی برمیتابند. سخنی که بیهیچ بهایی پیمانه میشود؛ که اگر کسی آن را با عقلش بشنود آن را میفهمد، به آن ایمان میآورد، از آن دنبالهروی میکند، روش و منهج آن را در پی میگیرد و با آن رستگار میگردد».(
[232])
از این متون میتوان فهمید:
1ـ خالینبودن زمین از حجت الهی که بهسوی مردم مبعوث شده است.
2ـ نحوۀ عملکرد آنها عبارت است از:
ـ ظاهر مشهور است... یا ... ترسان گمنام.
ـ ظاهر مشهور است... یا ... غایب پنهانشده.
ـ ظاهری است که از او اطاعت نمیشود ... یا... کِتمانکنندۀ ترسان مراقب.
پس فرستادۀ الهی دو نوع عملکرد دارد و سومی وجود ندارد: «یا اینطور است و یا آنطور» ولی در هر حال زمین از آنها خالی نیست.
امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «خدای سبحان خلقش را از پیامبر فرستادهشده یا کتاب نازلشده یا حجت لازم یا چراغِ بر پا، خالی نمیکند؛ رسولانی که اندکبودن تعدادشان و بسیاربودن تکذیبکنندگانشان آنها را به قصور و کوتاهی نمیکشاند؛ کسانی که از فرد پیشین که فرد پس از خود را نام میبرد یا کسی که در آینده میآید و پیشینیان او را معرفی کردهاند شناخته میشوند».(
[233])
اما پرسشی مطرح میشود: چه عاملی باعث میشود تا فرستاده و مبعوثشدهای از سوی خدا یک مرتبه آشکار و مشهور و بار دیگر پوشیده، پنهانشده، غایب و ترسان باشد؟
علت یا به خود فرستاده (يعنی فاعل) بازمیگردد یا به مردم (پذیرنده) و ازآنجا که تمامی یکتاپرستان چنین اعتقاد دارند که علت به اولی بازنمیگردد، بیهیچ اختلافی ثابت میشود که علت به عامل دوم بازمیگردد. متون دینی بیان میدارند که ظلم و ستم مردم به فرستادگان، علت دورشدن فرستاده از اقوامشان و غیبتشان از آنان بوده است.
حقتعالی دربارۀ فرستادهاش محمد (ص) میفرماید: (إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا...)(
[234]) (اگر او را يارى نكنيد قطعاً خدا او را يارى خواهد كرد؛ آن هنگام که کافران او را بيرون كردند...) و میفرماید: (وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحينَ * فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ)(
[235]) (و از دورافتادهترین نقطۀ شهر مردى دواندوان آمد، گفت: اى موسى! سران قوم دربارۀ تو دسیسه میچينند تا تو را بكشند؛ پس خارج شو که من از خيرخواهان توام * پس موسى ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت درحالیکه مىگفت: پروردگارا! مرا از گروه ستمكاران نجات بده) و میفرماید:(فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُون)(
[236]) (پس پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: خاندان لوط را از شهرتان بيرون كنيد كه آنها مردمى هستند كه پاكى میجویند) و حتی تبعید یا تهدید آنها سنّت ستمکاران با تمامیِ فرستادگان بوده است. حقتعالی میفرماید: (وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمين)(
[237]) (و كسانى كه كافر شدند به آنان که به سویشان فرستاده شده بودند گفتند: بهراستی شما را از سرزمين خودمان بيرون خواهيم راند، مگر اينكه به كيش ما بازگرديد؛ پس پروردگارشان به آنان وحى كرد كه قطعاً ستمکاران را هلاک خواهيم كرد).
حال که این نکته روشن شد، بنده عرض میکنم: فرستادۀ الهی يا حجت یا کسی که مبعوث و از سوی خداوند سبحان منصوب شده است و لازمههای برعهدهگرفتن رسالت الهی ـيعنی علم و دیگر خصوصیات کمال انسانی را داردـ در هر زمانی موجود است(
[238]) و ـبنا به تعبیر سخن امام صادق (ع)ـ تا روز قیامت وجود دارد، ولی این مردم هستند که مسیر آنها را بهسوی ظهور و آشکارشدن یا غیبت و پنهانبودن سوق میدهند.
بهعبارتدیگر: موضعگیری مردم نسبت به فرستادگان الهی تأثیر کاملی در خط روشنکنندۀ مسیر حرکت رسالت ایشان و رفتن بهسوی یکی از دو سمتوسوی گفتهشده دارد؛ و فترت، چیزی نيست جز مقطعی زمانی که در این مسیرِ گفتهشده برای حرکت فرستادگان خداوند در این زمین واقع میشود و بهطورقطع امکان ندارد که سمتوسوی رسالت در زمان خودش بهسوی بالارفتن منزلت، ظهور و مشهورشدن برود و درعینحال در جهت پنهانشدن، کِتمان، مخفیشدن، استتار و مراقببودن باقی بماند؛ زیرا ـهمانطور که متون بیان میکنندـ انتخاب سومی وجود ندارد؛ بلکه همانطور که پوشیده نیست، این عبارت [فترت] با معنای لغویاش نیز مناسبت دارد(
[239]) و همانطور که دانستیم علت آن مردم یا همان «پذیرنده» است.
بنابراین در دوران فترت، مبعوثشدهای الهی وجود دارد (نبی، فرستاده یا امام) که تمامی خصوصیات بعثت و ارسال را دارد، ولی پنهان، پوشیده و در انتظار است و کار و فعالیتش بین مردم شهره نیست و فرستندهاش به وی فرمان تبلیغ و معرفی خودش را نداده است؛ زيرا پذیرندهای برای دعوت وی وجود ندارد.
کلینی با سند از ابوحمزه روایت میکند که ابوجعفر امام باقر (ع) فرمود: «...بین آدم و نوح، انبیای پنهانی بودهاند و به دلیل همین پنهانبودن ذکر آنها در قرآن نيامد و ـآنگونه که انبیای آشکار (درود خداوند بر همگی ایشان) نام برده شدهاندـ نامی از ایشان نیامده و این سخن خداوند عزوجل است که میفرماید: (وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْك) (و فرستادگانی كه در حقيقت آنان را پیشتر بر تو حكايت نموديم و فرستادگانی كه ايشان را بر تو بازگو نكردهايم) یعنی آنگونه که انبیای آشکار نام برده شدهاند انبیای پنهان نام برده نشدهاند».(
[240])
فترت به آن صورتی نیست که علمای دین متوجه شدهاند؛ کسانی که نظراتشان متعدد شد و با متون دینی و موارد استوار عقیدتیِ محکم، مخالفت و حتی با قاعدۀ لطف ـکه خود به آن اعتقاد داشتندـ تعارض ایجاد کردند. حتی با غرض از ارسالی که خود مشخص نمودند نیز رویارویی ایجاد کردند.(
[241])
بهعلاوه اینکه معنای توضیح دادهشده برای فترت با «خالینبودن زمین از حجت» موافقت دارد، با غرض حقیقی از ارسال نیز بهطور کامل سازگار است.
شايد پرسشگری بپرسد: فایدۀ ارسال فرستادهای که مردم او را نمیشناسند چیست؟ فایدۀ ارسال کسی که اقدام به تبلیغ یا هدایت یا تزکیه یا رهبری یا برپایی عدالت بین آنان و موارد مشابه دیگری که بهطورمعمول فرستادگان در حالت ظهور خویش آنها ـیا حداقل برخی از این وظایفـ را پیاده میکنند به انجام نمیرساند چيست؟
روشن است که پرسشگر از همان ابتدا فرض را بر این نهاده که علت ارسال در این موارد گفتهشده نهفته است که ما باطلبودن این نکته را بهتفصیل بیان نمودیم. حال اگر ما بدانیم که غرض حقیقی و علت ارسال فرستادگان در زمانهای فترت از بین بردن عذر و بهانۀ مردم و اقامۀ حجت بر آنان است ـ(لئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل) (تا مردم را پس از فرستادگان در مقابل خدا عذر و حجتى نباشد)ـ خواهیم دانست که غرض از ارسال در دورههای فترت و دیگر زمانها یکسان است و غیر از این نیست. نهایتاً اینکه فترت چنین میطلبد که به دلیل عدم وجود پذيرندۀ دعوت، تنها برخی از وظایف فرستاده آشکار شود، همانگونه که ظاهرشدن امر فرستادگان چنین نمیطلبد که وظایفی که آنها بین مردم به انجام میرسانند مشابه و مطابق یکدیگر باشد؛ بنابراین شکی نیست که نقش فرستادهای که مردم در امر و رهبری خودشان به آنها تمکین میدهند وظایف اضافهای را میطلبد و مشخص است که مرحلۀ ظهور امر او که همراه با رویگردانی مردم از آنهاست چنین وظایفی را نمیطلبد.
ناگفته نماند که شیخ صدوق ( معنای صحیح فترت را متوجه شده است؛ آنجا که میگوید:
«... ما خبرهایی را که روایت میکنند بین عیسی و محمد (ص) فترتی بوده، درحالیکه نبی یا وصی در آن زمان نبوده است را رد و این مطلب را انکار نمیکنیم و میگوییم: این اخبار صحیح هستند ولی تأویل آنها غیر ازآنچیزی است که مخالفان ما ـاز منقطع شدن انبیا، امامان و فرستادگان (ع)ـ به سوی آن رفتهاند؛ بلکه معنای فترت این است که بین این دو، فرستاده و وصی ظاهر و مشهوری ـهمانند پیش از آن دورانـ موجود نیست. کتاب نازلشده [قرآن] بر این مطلب دلالت دارد که خداوند (عزوجل) محمد(ص) را در زمان فترتی از فرستادگان، انبیا و اوصیا ارسال فرمود، ولی بین او و عیسی (ع) انبیا و امامان پنهان و ترسانی موجود بودهاند؛ ازجمله خالد بن سنان عبسی که نبی بود و ـبه دلیل تواتر اخبار رسیده از عام و خاصـ هیچ ردکنندهای وی را رد و هیچ انکارکنندهای انکارش نمیکند...».(
[242])
-2ـ4ـ2ـ غیبت فرستادگان، دورههای فترت؛ و قائم (ع) نمونهای از آنهاست
علیرغم اهمیت فرستادگان خدا در زندگی مردم و بهرغم همۀ فداکاریهای بزرگی که انجام دادهاند و اینکه آنها امیدی به منفعت شخصی برای خودشان نداشتهاند بلکه منفعت به خود مردم بازمیگشته است ـباکمال تأسفـ بسیاری از مردم، فرستادگان را وادار به غیبت کردهاند تا جایی که این سنت الهی دربارۀ بسیاری از آنها آشکار شده است.
نمونههایی از غیبتهای فرستادگان را شیخ صدوق ( نقل کرده است؛ آنجا که میگوید:
«دربارۀ غیبت ادریس نبی (ع)
نخستینِ غیبتها، غیبت مشهور ادریس نبی (ع) بود تا آنجا که کار شیعیانش به حدی رسید که خورد و خوراک برایشان سخت شد، و [حاکم] ستمکار، عدهای از آنان را به قتل رساند، آنها را فقیر و نیازمند گرداند و بقیۀ آنها را دچار ترس وحشت کرد؛ سپس وی (ع) آشکار شد و وعدۀ فَرَج و گشایش و قیام قائمی از فرزندانش را داد. این فرزند، نوح (ع) بود؛ سپس خداوند (عزوجل) ادریس (ع) را بهسوی خود بالا برد و شیعیانش سالیان پیدرپی و نسلاندرنسل چشمانتظار قیام نوح (ع) بودند و بر عذاب خوارکنندۀ طاغوتیان شکیبایی میورزیدند تا وقتیکه نبوت نوح (ع) آشکار شد...».
سپس حدیثی طولانی از امام باقر (ع) بیان میکند که این مطلب را میرساند و پس از پایان روایاتی که دربارۀ ظهور نوح (ع) است اینگونه میگوید:
«غیبت صالح پیامبر (ع)
... از زید شحام از ابوعبدالله (ع) روایت شده است که فرمود: «صالح(ع) مدتی از قومش غایب شد و آن هنگام که از آنان غایب شد در مجموع میانسال، با سینۀ فراخ، خوشاندام، ریش پرپشت، با شکم لاغر، با رخسار ضعیف و چهارشانه بود، اما وقتی بهسوی قومش بازگشت آنها وی را نشناختند. او در حالی بهسوی آنها بازگشت که آنها سه گروه شده بودند: ...» عرض کردم: آیا در آن روز در میان آنها کسی او را شناخت؟ فرمود: «خداوند عادلتر است از آنکه زمین را بدون عالمی رها نماید که مردم را بهسوی خداوند (عزوجل) راهنمایی میکند. آن قوم پس از خروج صالح در فترتی هفتروزه بودند درحالیکه در این مدت امامی نمیشناختند؛ ولی به همان دینی که در دسترسشان بود عمل میکردند. آنها همرأی بودند و وقتی صالح (ع) آشکار شد علیه او موضعگیری کردند. وضعیت قائم (ع) نیز مانند صالح است».
غیبت ابراهیم (ع)
... از ابوبصیر از ابوعبدالله امام صادق (ع) که فرمود: «...ابراهیم (ع) پیوسته در غیبت و شخصیتش پنهان بود و امرش را پوشیده میداشت تا زمانی که آشکار شد؛ پس به دستور خداوند ـتعالی ذکرهـ حقیقت را بیان کرد و خداوند قدرت خود را در او آشکار کرد».
سپس وی (ع) برای بار دوم غایب شد و این زمانی بود که طاغوت وی را از شهر تبعید کرد و فرمود: (وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا) (و از شما و آنچه غير از خدا مىخوانيد كناره مىگيرم و پروردگارم را مىخوانم. اميدوارم كه در خواندن پروردگارم نااميد بازنگردم).
غیبت یوسف (ع)
اما غیبت یوسف (ع) بیست سال بود. او در آن دوران روغن استفاده نکرد، سرمه نکشید، عطر نزد و زنها را لمس نکرد تا اینکه خداوند خاندان یعقوب را جمع کرد و یوسف و برادران و پدر و داییاش را گردِ هم آورد. او سه روز از آن دوران را در چاه، چند سال در زندان و بقیۀ سالها را در فرمانروایی به سر بُرد. او در مصر، و یعقوب در فلسطین بود و بین آن دو نُه روز فاصله بود. وضعیتهای مختلفی در غیبتش بر او گذشت؛ ازجمله اینکه برادرانش بر کشتنش جمع شدند و سپس وی را در تاریکی چاه انداختند. بعد او را به بهایی اندک و چند درهم فروختند؛ سپس مصیبت او با آزمایش زن عزیز [مصر] و بعدازآن با زندان چندساله بود. بعدازآن فرمانروایی مصر به او رسید و خداوند ـتعالی ذکرهـ امورش را سروسامان داد و تأویل رؤیایش را برایش اراده فرمود... .
غیبت موسی (ع)
... از سعید بن جبیر از سیدالعابدین علی بن حسین... که فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: «وقتی وفات یوسف (ع) فرا رسید شیعیان و اهلبیت خود را جمع کرد و ثنای خدا را گفت؛ سپس دربارۀ سختی و گرفتاری که به آنها میرسد با آنان سخن گفت؛ که در آن مردان کشته و شکم زنان باردار پاره و کودکان ذبح میشوند تا اینکه خدا حق را در قائم از فرزندان لاویِ بن یعقوب آشکار میسازد. او مردی است سبزه و بلندقامت و خصوصیات او را توصیف نمود. آنان به آنچه او گفته بود تمسک جستند و غیبت و سختی برای بنیاسرائیل اتفاق افتاد، درحالیکه آنان چهارصد سال منتظر قیام قائم بودند تا اینکه مژدۀ ولادت او را شنيدند و نشانههای ظهورش را دیدند و مصیبت بر آنان سخت شد و با چوب و سنگ بر آنان حملهور شدند. فقیهی که با سخنانش آرامش میگرفتند مورد تعقیب قرار گرفت و پنهان شد. کسی را بهسوی او فرستادند و گفتند: در سختی با سخنان شما آرامش مییافتیم. او آنان را بهسوی صحرایی برد و با آنها نشست و دربارۀ قائم و خصوصیاتش و نزدیکبودن امرش سخن گفت. شبی مهتاب بود، در همین حال بودند که موسی (ع) نزدشان آمد، درحالیکه وی در آن زمان برای گردش از خانۀ فرعون بیرون آمده بود. از موکبش کناره گرفت و به سویشان آمد درحالیکه سوار بر قاطری بود و عبایی از خز بر دوش داشت. آن فقیه وقتی او را دید وی را با خصوصیاتش شناخت، برخاست و خود را روی پاهای او انداخت و آنها را بوسید؛ سپس گفت: سپاس و ستایش از آنِ خداوندی است که مرا نمیرانْد تا تو را به من نشان داد. وقتی پیروان این را دیدند فهمیدند که وی صاحب آنان است، بر زمین افتادند و خداوند (عزوجل) را شکر گفتند. تنها این سخن را بر زبان راند: امیدوارم خداوند در فَرَج شما تعجیل فرماید. بعدازآن موسی غیبت کرد و بهسوی شهر مدین رفت و مدتی نزد شعیب ماند. غیبت دوم برای آنان از غیبت اول سختتر و پنجاه و اندی سال بود».
ذکر درگذشت موسی (ع) و واقعشدن غیبت با اوصیا و حجتهای پس از وی تا روزگار مسیح (ع)
... جعفر بن محمد بن عماره از پدرش برای ما حدیث نمود و گفت: به صادق، جعفر بن محمد (ع) عرض کردم: از وفات موسی بن عمران (ع) مرا با خبر فرما. فرمود: «... سپس یوشع بن نون (ع) پس از موسی (ع) امر را بر عهده گرفت، درحالیکه بر دردها، آسیبها و مصیبتهای سخت از سوی طاغوتیان شکیبایی مینمود، تا اینکه سه طاغوت درگذشتند؛ پسازآنان امر وی تقویت شد و دو مرد از منافقان قوم موسی(ع) همراه با صفورا دختر شعیب همسر موسی (ع) با صد هزار مرد علیه او خروج کردند. آنان با یوشعـ بن نون (ع) پیکار کردند و او آنها را به قتل رساند و تعداد بسیاری از آنان را کشت و با اجازۀ خداوند (تعالی ذکره) دیگران را در هم کوبید و صفورا دختر شعیب را به اسارت برد و به او فرمود: در دنیا تو را بخشیدم تا با پیامبر خدا موسی (ع) دیدار کنم و ازآنچه از تو و قوم تو دیدم نزد او شکایت میکنم. صفورا گفت: واویلا! به خدا سوگند اگر بهشت برایم حلال شده باشد حیا دارم از اینکه فرستادۀ خدا را در آن ببینم درحالیکه به حجابش هتک حرمت و پس از او علیه وصیاش خروج نمودم.
پیشوایان پس از یوشع بن نون تا زمان داوود (ع) چهارصد سال پنهان شدند. آنها یازده نفر بودند و قوم هریک از آنان در زمان خودشان با پیشوای خود رفتوآمد میکردند و آموزههای دین خود را از او میگرفتند تا اینکه امر به آخرین آنان رسید و او از آنها پنهان شد؛ سپس برایشان آشکار شد و مژدۀ داوود (ع) را به آنان داد و خبر داد که داوود (ع) همان کسی است که زمین را از جالوت و سربازانش پاک میکند و گشایش آنان در ظهور اوست؛ پس آنان نیز او را انتظار میکشیدند».(
[243])
قائم (ع) فرستادهای از فرستادگان گرانقدر خدا و همانند آنها خلیفۀ خداست. او سنتهایی از آنان دارد، ازجمله غیبت. نمونههایی از روایاتی که بر این مطلب تأکید میکنند:
ـ نعمانی با سندش روایت میکند:... از مفضل بن عمر از ابوعبدالله (ع) که فرمود: «صاحب این امر غیبتی دارد و در آن میفرماید: (فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ)(
[244]) (و چون از شما ترسيدم گريختم؛ ولی پروردگار من به من حکمی داد و مرا در شمارِ فرستادگان آورد)».(
[245])
ـ کلینی با سندش روایت میکند: ... از زراره که میگوید: از ابوعبدالله (ع) شنیدم که فرمود: «قائم ـپیش از آنکه قیام کندـ غیبتی دارد. او از کشتهشدن میترسد» و با دستش به شکم خود اشاره فرمود.
ـ ... از اسحاق بن عمار روایت است: ابوعبدالله (ع) فرمود: «قائم دو غیبت دارد: یکی از آنها کوتاه و دیگری طولانی است. در غیبت اول کسی از مکان و جای او خبر ندارد مگر شیعیان خاصش، و در دیگری کسی از جای او اطلاع ندارد، مگر کارگزاران خاص او».(
[246])
و در خصوص اینکه قائم (ع) سنت فرستادگان را دارد روایات بسیاری وجود دارند. گفته شد که مَثَل او مثل صالح (ع) است؛ همچنین بهعنوانمثال:
ـ صدوق با سندش روایت میکند... از سدیر که میگوید: از ابوعبدالله (ع) شنیدم که فرمود: «در قائم سنتی از یوسف وجود دارد». عرض کردم: گویا شما خبر او یا غیبتش را یاد میفرمایید؟ فرمود: «و آنچه این امت خوکنما انکار میکنند. برادران یوسف، نوادگان [و] فرزندان پیامبران بودند، بااینحال یوسف را چون متاعی تجاری دیدند و او را فروختند، درحالیکه آنان برادرانش بودند و او هم برادرشان بود. آنها ایشان را نشناختند تا آن هنگام که خود به آنان گفت: (أَنَاْ يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي) (من یوسف هستم و این هم برادر من)؛ پس این امت چه چیزی را انکار میکنند؟ اینکه خداوند عزوجل در بُرههای از زمان بخواهد حجتش را از آنان پوشیده بدارد؟! روزگاری یوسف پادشاه مصر بود و بین او و پدرش مسافت هجده روز فاصله بود. اگر خداوند تبارکوتعالی میخواست که مکانش را به او بشناساند این توانایی را داشت. به خدا سوگند! یعقوب و فرزندانش وقتی بشارت را شنیدند نُهروزه به مصر رسیدند؛ پس این امت چه چیزی را انکار میکنند؟ اینکه خداوند عزوجل با حجتش همان کاری را انجام دهد که با یوسف انجام داد؟! اینکه بین آنان رفتوآمد میکند، در بازارهایشان راه میرود و پای بر زیرانداز آنها میگذارد؟! درحالیکه او را نمیشناسند؛ تا اینکه خداوند به او اجازه دهد که خودش را به آنان بشناساند؛ همانگونه که به یوسف (ع) اجازه داد».(
[247])
همچنین از او، با سندش از عبدالله بن سنان از ابوعبدالله (ع) که میگوید: از آن حضرت شنیدم که میفرمود: «در قائم (ع) سنتی از موسی بن عمران (ع) وجود دارد». عرض کردم: سنت وی از موسی بن عمران چیست؟ فرمود: «پنهانبودن تولد و غیبت از قومش». عرض کردم: موسی چه مدت از خانواده و قومش غایب شد؟ فرمود: «بیستوهشت سال».(
[248])
کسی که روایات پیشین را مطالعه کند میتواند مطلب زير را متوجه گردد:
1ـ غيبت، سنتی الهی است که در مورد بسیاری از فرستادگان خداوند اتفاق افتاده است؛ مانند ادریس، صالح، ابراهیم، یوسف، موسی و دیگر حجتهای خداوند (درود خداوند بر همگیشان) و تنها قائم (ع) اینگونه نبوده است.
2ـ دو کلمۀ «ظهور و خروج» بهعنوان مسیری از مسیرهای فرستادگان و همچنین «غیبت، فترت، مخفیشدن، کتمان و پنهانشدن» بهعنوان مسیری دیگر در متون آورده شدهاند. این دو مسیرهایی هستند که در بحث پیشین در حرکت فرستادگان شناختیم.
بنابراین شکی نیست که غیبت امام مهدی (ع) در مسیر دوم واقع میشود؛ به همین دلیل میبینیم عبارتهایی که در متون پیشگفته استفاده شده است ـکه دربارۀ غیبت فرستادگان پیشین خدا سخن میگویدـ مانند مخفیشدن، کتمان، پنهانشدن و موارد دیگر دربارۀ مهدی (ع) نیز استفاده شده است؛ بنابراین غیبت ایشان (ع) فترت است و مدتزمان آن یکی از زمانهای فترت محسوب میشود.
به همین دلیل کلینی با سندش روایت میکند: ... ابوحمزه میگوید: بر ابوعبدالله امام صادق (ع) وارد شدم و به ایشان عرض کردم: آیا شما صاحبالامر هستید؟ فرمود: «خیر» عرض کردم: فرزند شماست؟ فرمود: «خیر». عرض کردم: آیا فرزندِ فرزند شماست؟ فرمود: «خیر». عرض کردم: فرزندِ فرزندِ فرزند شماست؟ فرمود: «خیر». عرض کردم: او کیست؟ فرمود: «کسی که زمین را پر از عدلوداد میکند همانطور که لبریز از ظلم و ستم شده است. او در زمان فترت امامان خواهد بود، همانطور که رسول خدا (ص) در زمان فترت فرستادگان مبعوث شد».(
[249])
اشارۀ روایت، واضح میباشد به اینکه غیبت، فترت است؛ و وقوع آن در بین امامان دقیقاً همانگونه است که در بین فرستادگان و انبیا اتفاق افتاده است.
پیشتر دانستیم که مردم یا «قابل و پذیرنده»، خودشان علت وقوع فترت هستند. آنان کسانی هستند که فرستادۀ الهی را مجبور میکنند به مسیر مخفیکردن خود برود. ما باید به این حقیقت اذعان کنیم که فرستادگان خدا در فترت، به غیبت واداشته شدهاند و غایب نیستند، آنها منتظِر هستند و نه منتظَر (کسانی که انتظارشان کشیده میشود)؛ و ازآنجا که امام مهدی (ع) یکی از فرستادگانِ فترتهاست روایات بسیاری را مییابیم که اشاره دارند به اینکه ظهور آن حضرت با آمادهشدن پذیرنده ارتباط پیدا میکند؛ کسانی که شايستگی بهدوشکشیدن رسالت الهی وی و یاری او را داشته باشند و دستکم هیچکس نمیتواند ضرورت آمادهسازی تعداد «313 مرد» را بهعنوان شرط ظهور امر و آغاز برپایی دولت عدل انکار کند.
ابوعبدالله (ع) فرمود: «... آگاه باشید! هرگاه آن عدۀ توصیفشدۀ سیصدوده تن و اندی کامل شوند، آنچه شما میخواهید واقع خواهد شد».(
[250])
و صدوق با سندش روایت میکند:... از عبدالعظیم بن عبدالله حسنی که میگوید: به محمد بن علی بن موسی (ع) عرض کردم: امیدوارم شما همان قائم از اهلبیت محمد باشید که زمین را از قسط و عدل پر میکند همانطور که از ظلم و ستم پر شده است. فرمود: «ای ابوالقاسم! هیچیک از ما نیست، مگر اینکه قائم به امر خدا و هدایتگر به دین خدا باشد؛ اما آن قائمی که خداوند بهواسطۀ او زمین را از اهل کفر و ناسپاسی پاکیزه و زمین را از قسط و عدل آکنده مینماید کسی است که ولادتش بر مردم مخفی و شخصیتش پنهان است و بردن نامش حرام. او به نام و کنیۀ رسول خدا خوانده میشود؛ و او کسی است که زمین برایش پیچیده و هر سختیای برایش نرم میشود. اصحابش به تعداد اهل بدر (سیصدوسیزده نفر) به سویش جمع میشوند، هریک از گوشهای از زمین و این سخن خداوند است که میفرماید: (أَيْنَ ما تَکُونُوا يَأْتِ بِکُمُ اللهُ جَميعاً إِنَّ اللهَ عَلي کُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ) (هرجا که باشيد خداوند همۀ شما را گِرد میآورد، که او بر هر چیز تواناست) و هرگاه این عده از مخلصین برایش گرد آیند خداوند امرش را آشکار میکند، و هنگامیکه حلقه کامل شود ـیعنی دههزار مردـ به اذن خدا خروج میکند».(
[251])
این روایت صراحت دارد که تبدیل مسير حرکت فرستادۀ الهی ـیعنی امام مهدی(ع)ـ از حالت اختفا و غیبت به حالت ظهور و خروج، متوقف بر آمادهشدن «313 مرد» بهعنوان شرط ظهور امر ایشان بین مردم و همچنین متوقف بر «دههزار مرد» بهعنوان شرط خروج ایشان میباشد.
بهعبارتدیگر: ظهور امر وی بین مردم در گرو آمادهسازی 313 مردی است که آمادگی استقبال از او را دارند و عکس آن نیز صحیح است؛ یعنی علت ظاهر نشدن امر ایشان عدم وجود این تعداد است؛ یعنی قابل و پذیرندهای برای دعوت ایشان وجود ندارد!
این حقیقتی است در نهایت اهمیت؛ ولی اکنون روشن شد که این نکته، علت حقیقی غیبت کبرای ایشان و ادامهاش در طول قرنهای مُتمادی را مشخص میکند؛ ولی بااینکه خدای سبحان از قبل نسبت به وضعیت مردم در دورههای فترت، علم دارد و میداند از فرستادگانش رویگردان میشوند ولی حکمت او (عزوجل) چنین اقتضا میکند که فرستادگانش را گسیل بدارد تا حجت را بر آنها تمام کند و عذر و بهانۀ آنان را از بین ببرد. (لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل) (تا مردم را پس از فرستادگان در برابر خدا حجتى نباشد).
یک پرسش باقی میماند: چرا خدا در زمانهای فترت به فرستادهاش دستور تبلیغ نمیدهد؟
پاسخ: از سرِ لطف و مهربانی بر مردم؛ و این مطلب در ادامه روشن خواهد شد.
-2ـ4ـ3ـ وضعیت مردم در زمان فترت
شکی نیست که بهقدر ذرهای، از علم خداوند سبحان پوشیده نمیماند و حتی خداوند پیش از آفریدن آفریدگانش به وضعیت آنان آگاه است، درنتیجه او میداند که در زمان فترت، قابل و پذیرندهای برای استقبال از فرستادۀ الهی وجود ندارد؛ به این معنا که اگر فرستادهاش به دعوت الهی مردم اقدام نماید نتیجهاش ردکردن و نپذیرفتن آنها خواهد شد؛ اما حکمت اقتضا میکند که فرستادهای وجود داشته باشد تا عذر و بهانۀ آنها از میان برداشته شود؛ همانطور که رحمت خدا چنین اقتضا میکند که به فرستادهاش دستور تبلیغ به مردم را ندهد؛ زیرا اگر وی آنان را تبلیغ کند و آنها او را نپذیرند مُستحق جهنم خواهند شد و بهطورقطع نهایت آنان به جهنم منتهی خواهد شد؛ بنابراین عدم تبلیغشان ـدر چنین وضعیتیـ آنان را در وضعیت رهاشده برای رحمت خدای سبحان ـکه رحمتش در هرچیزی گسترده استـ قرار میدهد: اگر بخواهد آنها را عذاب میکند و اگر بخواهد توبهشان را میپذیرد و آنان را میبخشايد. علیرغم بزرگبودن گناه و قصور و کوتاهی شدید آنها در نپذیرفتن فرستادگان خدا، ولی این کوتاهی و تقصیر به این معنا نخواهد بود که آنها در آتش جاودان بمانند؛ بهاینترتیب علت عدم تبلیغ آنها توسط فرستاده در دوران فترت، واگذار نمودن آنان به رحمت خداوند میباشد.
برای روشنشدن بیشتر باید ابتدا در برخی از متون که بهطورکلی دربارۀ گروههای مردم است توقفی داشته باشیم و سپس ببینیم وضعیت این گروههای مختلف مردم در دوران فترت چگونه خواهد بود:
1ـ حقتعالی میفرماید: (وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللهُ عَليمٌ حَكيم)(
[252]) (و عدهاى ديگر که واگذارشده بهفرمان خدا هستند: يا آنان را عذاب مىكند و يا توبهشان را مىپذيرد، و خدا داناى حکیم است).
2ـ و حقتعالی میفرماید: (وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيم)(
[253]) (و ديگرانى هستند كه به گناهان خود اعتراف كرده و كاری شايسته را با کار بد درآميختهاند؛ اميد است خدا توبۀ آنان را بپذيرد كه خداوند بهراستی آمرزندۀ مهربان است).
3ـ و حقتعالی میفرماید: (إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً فَأُولئِكَ عَسَى اللهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللهُ عَفُوًّا غَفُورا)(
[254]) (مگر آن دسته از مردان و زنان و کودکانی که بهراستی تحت فشار قرار گرفتهاند، نه چارهای دارند، و نه راهی میيابند. ممکن است خداوند، آنها را مورد عفو قرار دهد؛ و خداوند، عفوکننده و آمرزنده است).
4ـ کلینی با سندش روایت میکند: ... از حمزة بن طیار که میگوید: ابوعبدالله(ع) به من فرمود: «مردم شش گروه هستند». راوی میگوید: عرض کردم: آیا به من اجازه میدهید بنویسم؟ فرمود: «بلی». عرض کردم: چه بنویسم؟ فرمود: «بنویس اهل وعده دادهشده که عبارت است از اهل بهشت و اهل آتش، و بنویس: (وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً) (و ديگرانى هستند كه به گناهان خود اعتراف كرده و كاری شايسته را با کار بد درآميختهاند)». راوی میگوید: عرض کردم: آنان چه کسانی هستند؟ فرمود: «وحشی از آنان است» و فرمود: «بنویس: (وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ) (و عدهاى ديگر که واگذارشده به فرمان خدا هستند: يا آنان را عذاب مىكند و يا توبهشان را مىپذيرد)، و بنویس: (إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً) (مگر آن دسته از مردان و زنان و کودکانی که بهراستی تحت فشار قرار گرفتهاند، نه چارهای دارند، و نه راهی میيابند) آنها کسانی هستند که هیچ چارهجویی به سمت کفر نیابند و به هیچ راهی بهسوی ایمان هدایت نشدهاند؛ پس اینان کسانی هستند که (عَسَى اللهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ) (امید است خدا از ايشان درگذرد)؛ و بنویس: اصحاب اعراف». راوی میگوید: عرض کردم: اصحاب اعراف چه کسانی هستند؟ فرمود: «قومی که نیکیها و بدیهایشان مساوی است که اگر آنان را وارد آتش نماید به دلیل گناهانشان و اگر آنان را وارد بهشت کند از سر رحمتش است».(
[255])
5ـ و همچنین با سند روایت شده است: ... از حمزة بن طیار که میگوید: ابوعبدالله(ع) فرمود: «مردم بر شش گروه هستند که همگیشان به سه فرقه بازمیگردند: ایمان، کفر و گمراهی. آنان وعدهدادهشدگانی هستند که خداوند بهشت و آتش را به آنها وعده داد: مؤمنان، کافران، مستضعفان؛ کسانی که امید به امر خداوند دارند که یا آنان را مورد عذاب قرار میدهد و یا توبهشان را میپذیرد، کسانی که به گناهان خود اعتراف کردند و عملی شایسته را با عملی بد درآمیختند؛ و اهل اعراف».(
[256])
پس از خواندن این متون میتوانیم مطالب زیر را بهطور خلاصه بیان کنیم:
اول: مردم بر شش گروه هستند و لا غیر:
1ـ کسانی که وعدۀ بهشت به آنان داده شده است؛ که مؤمنان هستند.
2ـ کسانی که وعدۀ آتش به آنان داده شده است؛ که کافران هستند.
3ـ کسانی که به گناهانشان اعتراف کردهاند و کار شایسته را با بد درآمیختند.
4ـ کسانی که به امر خدا امیدوار هستند.
5ـ مردان، زنان و کودکان مستضعف(
[257]) که چارهای در برابر کفر و راهی نیز بهسوی ایمان ندارند.
6ـ اصحاب اعراف که نیکیها و بدیهایشان یکسان است.
دوم: این گروههای ششگانه درنهایت به سه دسته تقسیم میشود:
1ـ اهل ایمان که به بهشت وعده داده شدهاند.
2ـ اهل کفر که به آتش وعده داده شدهاند.
3ـ اهل گمراهی که اینها سایر گروههایی را شامل میشوند که پیشتر بیان شد.
سوم: هرکدام از اهل وعدهدادهشدگان به بهشت و آتش به آنجایی رهسپار هستند که خدا به آنها وعده داده است؛ ولی در مورد سایر گروهها چنین وعدۀ الهی در حقشان وجود ندارد. به آنها وعدۀ ورود به بهشت داده نشده و وعدۀ ورود به آتش هم داده نشده است. بلکه آنها:
ـ (عَسَى اللهُ أَنْ یَتُوبَ عَنهُم) (امید است خدا توبۀ آنان را بپذیرد) در مورد اعترافکنندگان به گناهانشان.
ـ (إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِم) (يا آنان را عذاب مىكند و يا توبهشان را مىپذيرد) در مورد کسانی که امیدوار به امر خدا هستند.
ـ (عَسَى اللهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُم) (امید است خدا از ايشان درگذرد)؛ در مورد مستضعفان.
ـ «اگر آنان را وارد آتش کند به دلیل گناهانشان است و اگر آنان را وارد بهشت کند از سرِ لطف و رحمتش است»؛ در مورد اهل اعراف.
کاملاً روشن است که این چهار گروه آخر ـیا بهعبارتدیگر اهل سومین فرقهـ را یک مسئله گرد هم میآورد: آنها به رحمت خدای سبحان واگذار شدهاند که اگر بخواهد به آنان رحم میکند و آنان را میبخشاید و اگر بخواهد آنان را مورد عذاب قرار میدهد.
حال وقتی دانستیم که اهل فترت، آمادگی استقبال از فرستادۀ الهی را ندارند و بین آنان پذیرندهای برای دعوت وی موجود نیست، پس امکان ندارد که آنها جزو وعدهدادهشدگان به بهشت (گروه اول) باشند، همانطور که عدم دستور خدای سبحان به فرستاده برای تبلیغ در زمان آنها، از سر فضل و رحمت الهی است و آنها ـالبته غیر از کافرانشان(
[258])ـ را از اینکه جز وعدهدادهشدگان به آتش (گروه دوم) باشند دور نگه میدارد؛ درنتیجه وضعیت اهل فترت ـتأکید میکنم غیر از کافرانشانـ به این صورت خلاصه میشود که آنها وضعیت گروههای چهارگانه را دارند؛ یعنی آنها به رحمت خداوند سبحان واگذار شدهاند.
بهروشنی دیدیم که علت دورشدن آنها (اهل فترت) از گروه دوم و قرارگرفتن آنها در دستۀ امیدواران به رحمت خداوند سبحان ـکه اگر بخواهد شامل آنان نیز میشودـ عدم اقدام فرستاده به تبلیغ میباشد که در غیر این صورت اگر فرستاده اقدام به تبلیغ آنان میکرد و در بینشان پذیرندهای برای دعوتش پیدا نمیشد، بهطورقطع وعدۀ آتش در انتظار آنها بود و خداوند خُلف وعده نمیکند. این رحمت خداوند سبحان است که قلم در توصیف آن خشک میشود. این همان حقیقت وضعیت اهالی دورههای فترت است.
از ديدگاه علمای دین در این مسئله بسیاری از افرادی که نظراتشان محترم است موفق نشدند معنای صحیح فترت را از نظر خود بیان کنند ـکه پیشتر این مطلب را دانستیمـ چه برسد به اینکه وضعیت اهل فترت را بیان نمایند؛ ولی علیرغم این نکته برخی از سخنان آنها را با توضیحی مختصر بیان میدارم:
1ـ سید طباطبایی دوازده نظر دربارۀ وضعیت اصحاب اعراف بیان نموده است و به آنها چنین میافزاید:
«آنان همان کسانی هستند که کارهای نیک یا بدشان برتری و رجحانی بر یکدیگر ندارد؛ چه این وضعیت به دلیل عدم اتمامحجت و تعلقنگرفتن تکلیف بر آنان باشد تا در مورد آن محاسبه نشوند ـمانند کودکان، دیوانگان، اهل فترت و افراد دیگر شبیه آنهاـ و چه به دلیل مساویبودن اندازه و مقدار نیکیها و بدیهایشان باشد؛ حکم هر دو گروه یکسان است».(
[259])
پاسخ: او فرض میگیرد که اهل فترت جزو کسانی هستند که حجت بر آنان تمام نشده است که این صحیح نیست. حقیقت این است که حجت و دلیل خدا بر همۀ مردم تمام شده است ـچه اهل فترت باشند یا نباشندـ و همانطور که در بحثهای پیشین دانستیم عذر و بهانۀ آنها از بین رفته است و هر فرضی غیر از این فرض، چنین خواهد رساند که مردم در برابر خداوند حجت و دلیلی دارند! خداوند بسی والاتر از چنین نسبتی است!
2ـ استرآبادی:
«اهل فترت، معذور هستند؛ زيرا از آمدن شریعت غافلاند».(
[260])
پاسخ: از متون پیشین دانستیم که امر و نهایت اهل فترت بر عهدۀ خداوند است که اگر بخواهد با فضل و بخشش خود به آنان رحم میکند و اگر بخواهد آنان را بهواسطۀ گناهانشان عذاب میکند؛ اما اینکه آنها عذر و بهانهای دارند به این معنا خواهد بود که حجت بر آنان تمام نشده است که این نظر ـهمانطور که در مطلب پیشین گفته شدـ باطل است.
3ـ سید حسن بن علی سقاف:
«اهل فترت نجات پیدا میکنند، چراکه به شریعت فرستادهای تکلیف نشدهاند؛ زیرا حقتعالی میفرماید: (وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً)(
[261]) (و ما هرگز [قومی را] مجازات نخواهيم کرد، مگر آنکه پيامبری مبعوث کرده باشيم) و میفرماید: (ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُون)(
[262]) (اين بهخاطر آن است که پروردگارت هيچگاه [مردم] شهرها و آبادیها را بهخاطر ستمهايشان، در حال غفلت و بیخبری هلاک نمیکند)».(
[263])
پاسخ: روشن است که حکم وی مبنی بر نجاتیافتن اهل فترت به این دلیل است که وی فترت را به خالیبودن از فرستاده تفسیر کرده که معنایی باطل است. صحیح این است که فرستاده وجود دارد ولی به تبلیغ دستور داده نشده است؛ زيرا ـهمانطور که بیانش گذشتـ پذیرندهای وجود ندارد.
4ـ آلوسی:
«نظر اهل کلام، اصول [اشاعره] و فقهای شافعی این است که اهل فترت عذاب نمیشوند».(
[264])
پاسخ: دلیل قطعی بر یقین به عذابنشدن آنان وجود ندارد؛ بلکه از برخی از متون دينی پیشین دانستیم که امر و فرجام آنان و افراد مشابهشان به رحمت خداوند واگذار شده و بر عهدۀ اوست که اگر بخواهد به آنان رحم میکند و اگر بخواهد آنان را بهواسطۀ گناهانشان عذاب میکند.
5ـ محمد صالح عثیمین:
«پرسش: فرجام اهل فترت چیست؟
پاسخ: اهل فترت دو دستهاند:
دستۀ اول: کسانی که حجت بر آنان اقامه شده و حق را شناختند ولی از آنچه پدرانشان بر آن بودهاند پیروی کردند. این افراد عذر و بهانهای ندارند و فرجامشان این است که جزو اهل آتشاند.
دستۀ دوم: کسانی که حجت بر آنان اقامه نشده است. امر آنان بر عهدۀ خداوند (عزوجل) میباشد و ما فرجام آنان را نمیدانیم. این موردی است که شرع بر آن تصریحی ندارد؛ اما آنان که با دلیلی صحیح ثابت شود که در آتش هستند، در آتش خواهند بود».(
[265])
پاسخ: هیچ دلیلی برای این تقسیمبندی وجود ندارد. حجت و دلیل خدا بر همۀ اهل فترت و غیر فترت اقامه شده و عذر و بهانۀ آنها از بین رفته است (لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل) (تا مردم را پس از فرستادگان، در مقابل خدا حجتى نباشد) و همانطور که دانستیم این مورد ـیعنی اتمام حجت و از بین بردن عذر و بهانهـ غرض از ارسال میباشد.
اینها نمونههایی از نظرات علمای مسلمانان از فرقههای مختلف بود. پوشیده نیست که سرمنشأ روزنهای که آنها در آن وارد شدند، عدم شناخت غرض صحیح از ارسال و درعینحال معنای درست فترت میباشد.
شایانذکر است در انتها اشارهای داشته باشیم به اینکه مردم در این عالَم وارد دومین امتحان شدهاند؛ البته پس از عالم ذر که همۀ نفْسها بیهیچ استثنایی وارد امتحان اول شدند و به استحقاق و جایگاه خود دست یافتند(
[266]) و بر علما و محققان دینی لازم است هنگام شناخت وضعیت اهل فترت، اعراف، امیدواران، مستضعفان و حتی کودکان، از اين حقیقت غافل نباشند. توجه به این واقعیت، برخی از این اشکالاتی که دربارۀ کودکان و مرگ آنان پیش از رسیدن به سن تکلیف پیش میآید را برطرف مینماید.
نکته: لازم بود در این محور به نکتۀ پنجمی یعنی ختم نبوت و ارسال بپردازم ولی به دلیل اهمیت این موضوع و حساسیت و طولانی بودنش آن را در یک محور جداگانه آوردم که محور سوم این تحقیق میباشد.
-3ـ ختم نبوت و ارسال الهی
حقتعالی میفرماید: (ما كانَ محمد أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رسولالله وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليماً)(
[267]) (محمد پدر هیچیک از مردان شما نيست، ولى او فرستادۀ خدا و خاتم پيامبران است و خدا همواره بر هر چيزى داناست).
همۀ مسلمانان با تمامی فرقههای شناختهشدهشان اتفاقنظر دارند که فرستادۀ خدا محمد (ص) آخرین انبیا و فرستادگان است و هیچ پیامبری پس از ایشان نیست و طبیعتاً ـهمانطور که میگویندـ هیچ فرستادهای نیز پس از ایشان نیست. این از نظر آنان مسئلهای ضروری است و هیچ بحثی در آن وجود ندارد و حتی حکم تا حد ارتداد کسی که منکر این مطلب باشد نیز رسیده است؛ تا آنجا که آنها هنگام پاسخگویی به پرسشهای برخی از محققان ملحد و دیگران، بحث خود را بر جنبههای دیگری از آن نیز متمرکز کردهاند ـمانند راز ختم نبوت و ارسال و لازمهها و فواید آنـ و بههیچوجه به ذهن هیچیک از آنان خطور نکرده است که این احتمال وجود دارد که «ختم» معنای دیگری جز تصور آنها داشته باشد.
بهطورکلی، در این محور از این تحقیق بر اهميت این مورد مهم و معنای صحیح آن، که با غرض از ارسال ارتباط دارد توقفی خواهیم داشت.
-3ـ1ـ معنای «ختم» و دلایل آن ازنظر علما
در ابتدا به معنای «ختم» خواهیم پرداخت و سپس به دلایل آن.
3ـ1ـ1ـ معنای «ختم» در این آیه
برخی از متون علما که معنای «خاتم» در این آیه را توضیح میدهند:
ـ شیخ طبرسی:
«فقط عاصم «خاتمالنبیین» را با فتحۀ تاء خوانده است و دیگران با مکسور بودن تاء خواندهاند... و با کسرۀ تاء، خاتِم، کسی است که آنها را به پایان بُرد و ختم کرد و تاء با فتحه معنایش این خواهد بود که او آخرینِ پیامبران است و پس از وی پیامبری نیست».(
[268])
ـ سید طباطبایی:
«و این سخن حقتعالی (وَ لكِنْ رسولالله وَ خاتَمَ النَّبِيِّين) (ولى او فرستادۀ خدا و خاتم پيامبران است). خاتم با مفتوحبودن تاء، چیزی است که با آن ختم میشود، مانند مُهر و قالب و به این معناست که با آن مُهر و قالب زده میشود. اینکه ایشان خاتمالنبیین است یعنی نبوت بهواسطۀ او (ص) به پایان رسیده است و پیامبری پس از او نیست».(
[269])
ـ ابنجریر طبری:
«... ولی او فرستادۀ خدا و خاتمالنبیین است؛ کسی که نبوت را به پایان رسانده و به آن مُهر زده است و پس از او برای هیچکسی تا برپایی ساعت گشایشی نخواهد شد...».(
[270])
ـ نحاس:
«ابوجعفر میگوید: کسی که «خاتم» را با فتحۀ تاء میخواند منظورش این است که آخرینِ آنان [پیامبران] است و کسی که با کسره میخواند «خاتِم» معنایش این است که [امر] آنان را به پایان میرساند».(
[271])
توضیح: روشن است که نظر برخی از علما بر این است که «خاتم» با فتحه به معنی آخر و پایان، و با کسره [خاتِم] به معنی آنچیزی است که به واسطهاش مُهر زده میشود و نظر برخی دیگر عکس این مطلب است.
3ـ1ـ2ـ دلایل ختم نبوت از نظر علما
اما در خصوص دلایل: برخی از این دلایل عبارتاند از:
ـ شیخ ناصر مکارم شیرازی میگوید:
«2ـ دلایل اینکه پیامبر اسلام، خاتم انبیاست:
بهرغم اینکه آیۀ مذکور بهتنهایی برای اثبات این مطلب کافی است ولی دلیل اینکه پیامبر اسلام (ص) خاتم انبیاست تنها به این مورد مُنحصر نمیشود...
بهعلاوه اجماع علمای مسلمان از یکسو اینکه این یک مسئلۀ ضروری از نظر مسلمانان است، از سوی ديگر و از جهت سوم، روایات بسیاری از پیامبر(ص) و دیگر امامان هدایت (ع) وارد شده است که این مطلب را روشن میکند، در اینجا ـاز باب شاهد و مثالـ به برخی از آنها بسنده میکنیم:
1ـ در حدیث معروف از پیامبر(ص) آمده است: «حلال من تا روز قیامت حلال و حرام من تا روز قیامت حرام است...».
2ـ حدیث معروف منزلت... این حدیث مسئلۀ خاتمبودن را بهطور کامل توضیح میدهد؛ زيرا ما در این حدیث میخوانیم که پیامبر (ص) به علی (ع) میفرماید: «تو برای من بهمنزلۀ هارون هستی برای موسی، جز اینکه پس از من پیامبری نیست».
3ـ همچنین در حدیث مشهور دیگری... «مَثَل من و مَثَل انبیا مانند مثل مردی است که ساختمانی ساخته است...»... این حدیث در صحیح مسلم با عبارتهای مختلف آمده و از راویان بسیاری روایت شده است و این جمله «و من خاتم پیامبران هستم» در ذیل حدیث مذکور آمده است...
4ـ اینکه پیامبر اسلام (ص) خاتمالنبیین است بهصراحت در بسیاری از خطبههای نهجالبلاغه آمده است؛ ازجملۀ آنها مطلبی است که در خطبۀ 173 در توصیف پیامبر اسلام (ص) میبینیم و ایشان (ع) میفرماید: «امانتدار وحیاش و خاتم فرستادگانش و بشارتدهندۀ رحمتش و انذاردهنده از عذابش» و در خطبۀ 133 آمده است: «او را در زمان فترتی از فرستادگان فرستاد که در آن زمان، زبانها با هم در نزاع بودند. فرستادگان با او تمام شدند و وحی بهواسطۀ وی ختم شد»؛ و ایشان (ع) در خطبۀ اول نهجالبلاغه پس از شمردن آموزههای انبیای پیشین میفرماید: «تا اینکه خداوند سبحان محمد را فرستاد تا وعدهاش به انجام و نبوتش به اتمام برسد».
5ـ مسئلۀ خاتمبودن در پایان خطبۀ وداع نیز آمده است... آنجا که میفرماید: «شاهد شما به غایبتان برساند که پیامبری پس از من نیست و امتی پس از شما نیست». سپس دستش را بهسوی آسمان بلند کرد تا آنجا که سپیدی زیر بغلش مشخص شد و فرمود: «خدایا! گواه باش که من رساندم».
6ـ در حدیث دیگری که در کافی از امام صادق (ع) آمده است، ایشان میفرماید: «خداوند با پیامبر شما پیامبران را ختم کرده و بههیچوجه پس از او پیامبری نیست و با کتاب شما کتابها را ختم کرد و بههیچوجه پسازآن کتابی نیست».(
[272])
ـ شیخ سبحانی اینگونه افزوده است:
«علی امیرالمؤمنین (ع) اولینِ دوازده امام است که غسل رسول خدا(ص) را بر عهده گرفت و میفرماید: «پدر و مادرم به فدایت؛ با مرگ تو نبوت و خبردادن و اخبار آسمان به پایان رسید؛ که با مرگ دیگران غیر از تو به پایان نرسیده بود»؛ و در سخن دیگری از ایشان: «اما رسول خدا خاتم پیامبران است و نبی و فرستادهای پس از وی نیست و رسول خدا تا روز قیامت، انبیا را ختم کرده است».
در این مختصر به همین مقدار از متون بسنده میکنیم. کسی که میخواهد به متون امامان دوازدهگانه در مورد ختم نبوت و انقطاع وحی و بستهشدن درب تشریع پس از رسول خدا دست پیدا کند میتواند به سومین جلد از کتاب «مفاهیم قرآن» ما مراجعه کند. در این کتاب نزدیک به «134» متن از پیامبر اکرم و اهلبیت پاکش در این خصوص آمده است.
فقهای شیعه به ارتداد کسی که جهانیبودن رسالت یا خاتمبودن آن را انکار کند حکم دادهاند. به همین دلیل بابیت و بهاییت و همچنین قادیانیه از نظر آنان مرتد فطری و بعضاً ملی هستند و اینکه کتابهای فقهی آنان در باب حدود و احکام مرتد و دیگر مسائل است».(
[273])
بهاینترتیب روشن شد که ختم نبوت از نظر آنها پایان و انقطاع وحی است و اینکه محمد پیامبر (ص) آخرینِ انبیا میباشد.
3ـ1ـ3ـ چگونه علما «ختم نبوت» را به «ختم اِرسال» تسرّی دادهاند؟
شاید گفته شود: آیۀ پیشین، ختم انبیا را بیان کرده و به ختم فرستادگان نپرداخته است؛ پس علما با چه دلیلی میگویند: محمد (ص) خاتمالمرسلین نیز میباشد؟
ـ شیخ طوسی میگوید:
«دلیل اینکه آن حضرت (ص) خاتم فرستادگان است، به دلیل این سخن وی (ع) است: «لا نبی بعدی» (پس از من پیامبری نیست) و این [سخن] حقتعالی است: (ما كانَ محمد أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رسولالله وَ خاتَمَ النَّبِيِّين) (محمد پدر هیچیک از مردان شما نيست، ولى فرستادۀ خدا و خاتم پيامبران است)».(
[274])
اما چگونه دلایل «ختم نبوت» همان دلایل «ختم فرستادگان» است؟
ـ سید طباطبایی میگوید:
«ازآنچه گفته شد معنای رسالت و نبوت را شناختیم و دانستیم که فرستاده، همان کسی است که رسالتی را از خداوند بهسوی مردم برعهده گرفته است و نبی کسی است که نبأ و خبر غیب ـکه همان دین و حقایقش استـ را برعهدهگرفته و لازمۀ آن این است که با از بین رفتن نبوت، رسالت نیز از بین برود؛ زیرا رسالت، از خبرهای غیب است، پس وقتی این خبرها از میان برداشته شود رسالت نیز از بین خواهد رفت؛ به همین دلیل لازمۀ خاتمالنبیین بودن ایشان (ص) خاتمالرُسل بودن وی میباشد».(
[275])
وی در سخنی دربارۀ نبوت و رسالت چنین میگوید:
«... چهبسا این دو مقام در یک فرد جمع میشوند ـیعنی دو مورد خاص جمع میشوندـ و چهبسا نبوت، بدون رسالت باشد و رسالت ـاز نظر مصداق و نه مفهومـ از نبوت خاصتر باشد... روشن شد که هر فرستادهای، نبی است و نه برعکس؛ و بر اساس این نکته است که پاسخ اعتراض برخی از آنان بر دلالتداشتن این سخن حقتعالی ( وَلكِنْ رسولالله وَ خاتَمَ النَّبِيِّين) (ولى فرستادۀ خدا و خاتم پيامبران است)(
[276]) داده میشود؛ اینکه ـبا استدلال بر این آیه و موارد مشابه آنـ این آیه تنها دلالت بر ختم نبوت میکند و نه ختم رسالت.
پاسخ: نبوت در مصداق از رسالت عامتر است و لازمۀ از بین رفتن عامتر، از بینرفتن خاصتر میباشد؛ و همانطور که دانستید در روایت دلالتی بر تخصیص بین رسالت و نبوت وجود ندارند بلکه روایات در مورد هر دو صریح هستند».(
[277])
ـ شیخ مکارم شیرازی میگوید:
«و شایسته است توجه شود که «خاتمالانبیا» بودن آن حضرت به معنای «خاتمالمرسلین» بودن وی نیز میباشد؛ و آنچه برخی از بدعتگذاران در ادیان ایجاد کردهاند تا مسئلۀ خاتمبودن به این معنا را از بین ببرند و اینکه قرآن بیان میکند که پیامبر (ص) خاتمالانبیاست و نه خاتمالمرسلین، اشتباه بزرگی است؛ زیراکسی که خاتمالانبیاست، بهطریق اولی خاتم فرستادگان نیز میباشد، زیرا مرحلۀ رسالت بالاتر از مرحلۀ «نبوت» است. در این مورد دقت داشته باشید....
بنابراین اگر خدای متعال پیامبر را خاتمالمرسلین نامیده بود چنین امکانی وجود داشت که خاتمالانبیا نباشد، اما اگر وی را خاتمالانبیا نامیده باشد مسلّم است که آن حضرت خاتم الرُّسُل نیز خواهد بود. به تعبیر اصطلاحات، نسبت بین نبی و رسول نسبت بین عموم و خصوص مطلق میباشد».(
[278])
دقیقاً مشابه چنین مطلبی در سایت «اسلام، پرسش و پاسخ» که زیر نظر شیخ سلفی محمد صالح منجد اداره میشود آمده است. متن سخنی که در سایت مذکور آمده است:
«امیدواریم دلایل اینکه محمد (درود و سلام بر ایشان) خاتمالرسل و خاتمالنبیین است را توضیح دهید. تمامی دلایل فقط بر ختم نبوت دلالت دارند و بههیچوجه ـنه در معنای دور و نه در معنای نزدیکـ به ختم رسالت دلالتی ندارند.
الحمدلله.
علما (خداوند رحمتشان کند) در تفاوت بین نبی و رسول اختلاف دارند. نظر همۀ علما این است که نبی، کسی است که از سوی خداوند به او وحی میشود ولی دستور تبلیغ به او داده نشده است، و رسول کسی است که به او وحی میشود و به تبلیغ نیز دستور داده شده است.
ولی... با وجود این اختلاف، آنان اتفاقنظر دارند که فرستاده (رسول) برتر از پیامبر (نبی) است و قطعاً رسول به شرافت نبوت و بیش از آن دست پیدا کرده است؛ به همین دليل میگویند: هر رسولی، نبی است ولی هر نبی، رسول نیست.
با این مطلب روشن میشود هرآنچه وارد شده، مبنی بر اینکه محمد پیامبر(ص) خاتمالنبیین است و پیامبری پس از وی وجود ندارد نشان میدهد پس از وی فرستادهای نیز نخواهد بود؛ زیراکسی رسول نخواهد بود مگر اینکه نبی باشد.
ولی اگر آمده بود محمد رسول (ص) خاتمالرسل است، چنین متنی نفیکنندۀ وجود نبی پس از آن حضرت نمیشد، زیرا احتمال دارد پیامبری باشد که فرستاده شده نباشد، ولی... متنی آمده است که رسول خدا (ص) خاتمالنبیین است و پیامبری پس از وی نیست که این، وجود نبی را پس از ایشان نفی میکند و همچنین وجود رسول پس از آن حضرت را نیز منتفی میسازد.
ابنکثیر (خداوند رحمتش کند) میگوید: (لكِنْ رسولالله وَ خاتَمَ النَّبِيِّين) (ولى فرستادۀ خدا و خاتم پيامبران است)... این آیه صراحت دارد بر اینکه پیامبری پس از وی نیست و اگر پیامبری پس از ایشان نباشد ـبهطریقاولی و سزاوارترـ فرستادهای هم پس از ایشان نخواهد بود؛ چراکه مقام رسالت از مقام نبوت خاصتر است و هر رسولی، نبی است ولی عکس آن صحیح نیست».(
[279])
و شیخ ابنعثیمین (خداوند رحمتش کند) میگوید: «اگر آن حضرت خاتمالنبیین باشد قطعاً خاتمالرسل نیز هست؛ زيرا رسالتی نیست مگر با نبوت. از همین رو گفته میشود: هر رسولی، نبی است ولی هر نبی، رسول نیست».(
[280])
و خداوند داناتر است».(
[281])
چکیدۀ آنچه آنها میخواهند بیان کنند: نبی از نظر جایگاه از رسول پایینتر است و اینکه رسالت، خاصتر از نبوت است و نبوت، عامتر میباشد؛ به این معنا که هر فرستادهای، نبی است ولی هر نبی، فرستاده نیست. رسول، مقام نبوت و بیش از آن را داراست و ازاینجاست که ختم عامتر ـیعنی نبوتـ و بهپایانرسیدن آن ـبهطریق اولیـ به معنای ختم خاصتر ـیعنی رسالتـ و به پایانرسیدن آن نیز میباشد.
-3ـ2ـ تأملی در دلایل علما و بیان دلایلی که در مقابل فهم آنهاست
علمای مسلمان متونی دینی عرضه داشتهاند که از آنها ختم نبوت را به معنی به پایانرسیدن نبوت وحی و متوقفشدنش برداشت کردهاند؛ سپس فهم خود را به «ارسال» سرایت دادند و درنتیجه ـبه نظر آنانـ پس از محمد (ص) هر دو مورد «نبوت و ارسال» به پایان رسیده و متوقف شده است.
ولی میتوان متون دینی دیگری عرضه داشت که فهمی دیگر را میرسانند.
3ـ2ـ1ـ دلایلی که پایان نبوت و وحی را رد میکنند
متون دینی وجود دارند که نشان میدهند پس از محمد پیامبر (ص) راهی از راههای وحی الهی مفتوح است و در آینده نیز اینچنین باقی خواهد ماند و این راه ـطبق متن روایات هر دو فرقهـ جزئی از اجزای نبوت میباشد. نمونههایی از این روایات:
ـ شیخ صدوق با سندش روایت کرده است: ...از ابوالحسن علی بن موسیـ الرضا(ع): «... پدرم از جدم از پدرش ( به من حدیث نمود که رسول خدا (ص) فرمود: کسی که مرا در خوابش ببیند مرا دیده است، زيرا شیطان بهصورت من و بهصورت هیچیک از اوصیای من و بهصورت هیچیک از شیعیانم در نمیآید و رؤیای صادقه جزئی از هفتاد جزء نبوت است».(
[282])
ـ بخاری با سندش روایت کرده است... رسول خدا (ص) فرمود: «وقتی آن زمان نزدیک شود رؤیای مؤمن دروغ نمیشود و رؤیای مؤمن جزئی از چهلوشش جزء نبوت است و هرآنچه از نبوت باشد تکذیب نمیشود».(
[283])
ـ مسلم با سندش روایت میکند... پیامبر(ص) فرمود: «رؤیای مؤمن جزئی از چهلوشش جزء نبوت است».(
[284])
روایات اهل سنت در این زمینه بسیار است و در مورد شیعه نیز بابهای کاملی در مهمترین منابع روایی شیعه وجود دارد که تأکید میکنند روحالقدس اخبار را به آل محمد (ع) میرساند و اینکه روحالقدس همراه آنان است و از آنها جدا نمیشود. مواردی ازایندست روایات:
ـ کلینی با سندش روایت میکند... از مفضل بن عمر از ابوعبدالله (ع) که میگوید: از آن حضرت از علم امام پرسیدم و اینکه چگونه از اطراف زمین اطلاع دارد بااینکه در خانه نشسته و پرده آویخته است. امام فرمودند: «ای مفضل! خداوند در پیامبر (ص) پنج روح قرار داده است: روح زندگی که با آن رفتوآمد میکند، روح قوت که با آن برمیخیزد و جهاد میکند، روح شهوت که با آن میخورد و میآشامد و با زنان از راه حلال همبستر میشود، و روح ایمان که با آن ایمان میآورد و عدالت میورزد، و روحالقدس که بهوسیلۀ آن بار نبوت را برمیدارد. وقتی پیامبر (ص) از دنیا برود روحالقدس به امام منتقل میشود. روحالقدس نه میخوابد، نه غفلت میورزد، نه اهل لهو است و نه اشتباه میکند؛ ولی چهار روح دیگر میخوابند و دچار غفلت و لهو و سهو میگردند و با روحالقدس همهچیز دیده و دریافت میشود».(
[285])
این روایت روشن میکند آنچه پیامبر(ص) نبوت را با آن حمل مینمود، یعنی روحالقدس، به امام پس از ايشان منتقل میگردد.
همچنین کلینی در باب «روحی که خداوند به واسطهاش امامان (ع) را هدايت میفرماید» میگوید:
1ـ ... از ابوبصیر روایت شده است كه گفت: از ابوعبدالله (ع) دربارۀ این سخن خداوند تبارکوتعالی پرسیدم: (وَكَذَلِكَ أَوْحَینَا إِلَیكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِی مَا الْكِتَابُ وَلا الْأِیمَانُ)(
[286]) (و اینچنین روحی از امر خودمان را به تو وحی کردیم درحالیکه تو پيش از اين نمیدانستی کتاب و ايمان چيست). فرمود: «مخلوقی از مخلوقات خداوند عزوجل كه از جبرئیل و میكائیل بزرگتر است و همراه حضرت محمد (ص) بود و به او خبر میداد و راهنمایی میكرد و بعد از ایشان، همراه ائمۀ بعد از اوست».
2ـ ... از اسباط بن سالم که میگوید: مردی از اهلبیت از آن حضرت ـدرحالیکه من حاضر بودمـ از سخن خداوند (عزوجل) پرسید: (وَكَذَلِكَ أَوْحَینَا إِلَیكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا) (و اینچنین روحی از امر خودمان را به تو وحی کردیم). ایشان فرمود: «از زمانی که خداوند عزوجل این روح را بر محمد (ص) نازل فرمود به آسمان صعود نکرد و او در ما هست».
3ـ ... ابوبصیر میگوید: از ابوعبدالله(ع) دربارۀ این سخن خداوند عزوجل پرسیدم: (وَیسْأَلونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی) (از تو دربارۀ روح میپرسند. بگو: روح از امر پروردگارم است). فرمود: «آفریدهای عظیمتر از جبرئیل و میكائیل ( كه همراه رسول خدا (ص) بود و با ائمه (ع) میباشد و این روح از ملكوت است...».(
[287])
و شیخ صفار، بابی دربارۀ امامان (ع) دارد با عنوان «وقتی به روحالقدس نیازمند باشند به ایشان میرساند» و 13 روایت را در آن ذکر کرده است؛ ازجمله:
1ـ ... از محمد بن عمران از برخی از یارانش روایت شده است: از ابوعبدالله (ع) پرسیدم و عرض کردم: فدایتان شوم. آیا مسئلهای از شما سؤال میشود که علم آن نزد شما نباشد؟ فرمود: «شاید اینگونه باشد». میگوید: عرض کردم: شما چهکار میکنید؟ فرمود: «روحالقدس به ما میرساند».
2ـ ... از جعید همدانی که میگوید: از علی بن حسین پرسیدم: شما با چه حکمی حکم میکنید؟ فرمود: «با حکم آل داوود. اگر چیزی را نبینیم روحالقدس به ما القا میکند».
3ـ ... از عمار ساباطی که میگوید: به ابوعبدالله (ع) عرض کردم: وقتی حکم میکنید بر چه اساسی حکم میکنید؟ فرمود: «به حکم خداوند و حکم داوود، و اگر چیزی بر ما عرضه شد و پاسخی نداشتیم روحالقدس آن را به ما القا میکند».
4ـ... از اسباط از ابوعبدالله (ع) روایت شده است: عرض کردم: آیا دربارۀ چیزی از شما پرسیده میشود که علمش نزد شما نباشد؟ فرمود: «شايد اینگونه باشد». عرض کردم: شما چه میکنید؟ فرمود: «روحالقدس به ما میرساند».(
[288])
همچنین روایات بسیاری که تأکید دارند فرشتگان و روح پس از وفات پيامبر از این دنیا، در شب قدر بر اوصیای محمد (ص) فرود میآیند و شیخ کلینی و دیگران این روایات را نقل کردهاند. از جملۀ این روایتها:
کلینی با سندش روایت میکند... از ابوجعفر ثانی (ع) ... «اگر به تو بگویند علم رسولالله(ص) از قرآن بود، بگو: (حم وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ. إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ (إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ فیها) ـالی قولهـ: إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ)(
[289]) (حم، سوگند به کتاب روشنکننده که ما آن را در شبی مبارک فرو فرستادیم [ما انذاردهنده هستیم] ـتا این سخن حقتعالیـ ما فرستنده هستيم). اگر به تو بگویند خداوند (عزوجل) تنها بهسوی پیامبر میفرستد، به آنها بگو: این امر حکیمانه که در آن جدایی انداخته میشود از فرشتگان و روح است که از آسمانی به آسمانی فرود میآیند؟ یا از آسمان بهسوی زمین؟ اگر بگویند: از آسمانی به آسمانی است، در آسمان هیچکسی نیست که از اطاعت به معصیت رو کند؛ و اگر بگویند: از آسمان به زمین و اهل زمین نیازمندترین آفریدگان به این مورد هستند، بگو: آیا آنان سید و آقایی دارند که برای دریافت حکم بهسوی او بروند؟ اگر بگویند: خلیفه همان حاکم آنان است، بگو: (اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ... ـالی قولهـ خَالِدُونَ) (خداوند سرپرست کسانی است که ایمان آوردند، آنان را از تاریکیها به نور بیرون میآورد... ـتا این سخن حقتعالیـ جاوداناند). سوگند به جانم! در زمین و در آسمان، ولیّ و سرپرست از جانب خدا (عز ذکره) وجود ندارد مگر اینکه تأیید شده باشد، و کسی که تأیید شده باشد خطا نمیکند؛ و در زمین، دشمن خداوند (عز ذکره) وجود ندارد مگر اینکه خوار شده باشد و کسی که خوار شود به راستی و درستی نمیرسد؛ همانطور که امر باید از آسمان باشد تا اهل زمین به آن حکم کنند، باید والی نیز وجود داشته باشد. اگر بگویند: ما این را نمیشناسیم، بگو: هرچه میخواهید بگویید. خداوند (عزوجل) اِبا دارد از اینکه پس از محمد (ص) بندگان را بدون حجتی بر آنان رها کند».(
[290])
تمامیِ این روایاتی که اوصیای محمد (ص) دربارۀ آن سخن میگویند چه معنایی دارند؟ و آیا ـآنگونه که علمای مسلمانان فهمیدهاندـ با پایان وحی و قطعشدن آن انسجام و همخوانی دارد؟ یا با مفتوح باقیماندن آن؟
اگر علمای شیعه اصرار دارند که وحی به پایان رسیده و درب آن به روی همۀ مردم بسته شده است، دستکم آنها نمیتوانند تمامی این متون را ـکه بسیار هستندـ انکار کنند؛ متونی که بر بازماندن [مسیر] وحی برای امامان دلالت دارند؛ بنابراین برای علما چارهای نمیماند جز اینکه به اشتباه تفسیر خود دربارۀ «ختم نبوت» اعتراف کنند؛ زيرا فهمی که درنهایت به رد بسیاری از متون میانجامد حکم به باطلبودن خودش میکند.
ازاینرو تحقیق برای تفسیر دیگری که از طريق آن میتوان بین این دو دسته متون جمع بست ضروری خواهد بود. آیا این کار، عین درستی نیست و آیا تحقیق علمی محکمی را نمیطلبد؟!
3ـ2ـ2ـ دلایلی که پایان یافتن ارسال را رد میکنند
اما ختم ارسال که علما از دلایل خودِ ختم نبوت، اینچنین برداشت کردهاند که نبوت از نظر مقام و جایگاه از ارسال عامتر و پایینتر است و بنابراین ختم نبوت، ختم ارسال را نیز در پی خواهد داشت. ما میتوانیم نتیجهای را که آنها به آن رسیدهاند در نکات زیر رد کنیم:
اول: آنچه اندکی قبل دربارۀ ضرورت تحقیق برای معنی درست ختم نبوت، به آن رسیدیم، که متون به آن اشاره دارند. آنها «ختم فرستادگان» را لازمۀ ختم نبوت میدانند و پس از بطلان «ملزوم»، «لازم» نیز باطل خواهد شد، زیرا دانستیم که باعث رد بسیاری از متون میشود.
دوم: متون قرآنی و روایی بسياری دربارۀ وجود رسولان پس از محمد رسولالله(ص) وارد شده است؛ ازجمله:
1ـ حقتعالی میفرماید: (هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ * وَ آخَرينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ)(
[291]) «او همان کسی است كه در ميان اُمّیها پيامبرى از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و آنان را پاكشان گرداند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد؛ که آنان پیشازاین قطعاً در گمراهى آشكارى بودند * و [همچنين] رسول است بر گروه ديگری که هنوز به آنها ملحق نشدهاند؛ و او عزيز و حکيم است».
یعنی: همانطور که خدای سبحان در میان اُمیهای نخستین، فرستادهای از خودشان فرستاد تا آیاتش را برایشان بخواند، آنان را تزکیه کند، کتاب و حکمت به آنان بیاموزد درحالیکه پیش از آن در گمراهی بودند، وضعیت افراد دیگر نیز به همین صورت خواهد بود؛ به این معنا که خداوند در میان افراد دیگر نیز فرستادهای از خودشان خواهد فرستاد تا آیاتش را بر آنان بخواند، آنان را تزکیه کند، کتاب و حکمت به آنان بیاموزد درحالیکه آنها پیش از آن در گمراهی بودند؛ و امکان ندارد که محمد(ص) بار دیگر پس از بازگشت بهسوی پروردگارش همان فرستادۀ الهی باشد.
2ـ حقتعالی میفرماید: (يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا)(
[292]) (اى گروه جن و انس! آيا از ميان شما فرستادگانى براى شما نيامدند تا آيات مرا بر شما بخوانند و از ديدار چنین روزی به شما هشدار دهند؟).
در تفسیر قمی: «سپس خداوند (عزوجل) در روز قیامت احتجاج بر جن و انس را بیان میکند و میفرماید: (يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا)(
[293]) (اى گروه جن و انس! آيا از ميان شما فرستادگانى براى شما نيامدند تا آيات مرا بر شما بخوانند و از ديدار چنین روزی به شما هشدار دهند؟)...».(
[294])
روشن است که احتجاج به فرستادگان در روز قیامت بر همۀ گروههای جن و انس است و هیچ دلیل صحیح و قابلقبولی برای اختصاص آن به پیش از محمد پیامبر(ص) وجود ندارد.
3ـ حقتعالی میفرماید: (يا بَني آدم إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتي فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون)(
[295]) (اى فرزندان آدم! چون فرستادگانی از خودتان براى شما بيايند و آيات مرا بر شما بخوانند، پس هركس به پرهيزگارى و صلاح گرايد نه بيمى بر آنان خواهد بود و نه اندوهگين گردند).
روشن است که این آیه از تمامی فرزندان آدم سخن به میان میآورد و هیچ دلیل قابلپذیرشی وجود ندارد که همانند بسیاری از مفسران بگوييم فقط دربارۀ فرزندان آدم پس از فرود آمدن آدم و حوا ( سخن میگوید. همین کفایت میکند بدانیم ـطبق اقرار همگانـ پس از فرود آمدن، فرستادگان هزاران سال ادامه داشتهاند.
4ـ (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُون)(
[296]) (و هر امتى فرستادهای دارد؛ پس هنگامیکه فرستادهشان آيد در میانشان به عدالت داورى شود و به آنها ستم نخواهند شد).
عیاشی روایت کرده است: از جابر از ابوجعفر(ع): از ایشان از تفسیر این آیه پرسیدم... فرمود: «تفسیر باطنی آیه اینگونه است: در هر قرنی از این امت، فرستادهای از آل محمد، به سوی قرنی که او برایشان فرستاده شده است خروج میکند. اینان اولیا و فرستادگان هستند و اما این سخن خداوند که: (فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ) به این معناست که فرستادگان بر اساس عدل حکم میکنند و ستم نمینمایند، همانگونه که خداوند فرموده است».(
[297])
بنابراین آل محمد (ع) فرستادگان هستند و به همین دلیل دربارۀ فرزندشان مهدی آمده است که او مبعوث میشود:
شیخ مفید روایت کرده است که رسول خدا (ص) فرمود: «روزها و شبها به پایان نمیرسد تا اینکه خداوند مردی از خاندان مرا مبعوث بدارد، نام او شبیه نام من است. او آن [زمین] را پر از عدلوداد میکند همانطور که پر از ظلم و جور شده است».(
[298])
شیخ طوسی با سندش روایت میکند: از محمد بن مروان از ابوجعفر (ع): مردی عرض کرد: فدایتان شوم. آنان روایت میکنند که امیرالمؤمنین (ع) بر منبر کوفه فرمود: «اگر از دنیا فقط یک روز باقیمانده باشد خدا آن روز را آنقدر طولانی میکند تا خدا مردی از مرا مبعوث بدارد که او همانطور که زمین پر از ظلم و ستم شده است آن را پر از عدلوداد میکند».(
[299])
از زر، از عبدالله که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: «دنیا تمام نمیشود تا خدا مردی از اهلبیت مرا مبعوث میکند که نامش مشابه نام من و نام پدرش مشابه نام پدرم است».(
[300])
سوم: قرآن کریم برای خلفای خدا سه مقام الهی را بیان کرده است که عبارتاند از: نبوت، رسالت و امامت... به نظر شما کدام مقام بالاتر است؟
شکی نیست که رسول از نظر مقام از نبی بالاتر است. ولی مقام رسول بالاتر است یا امام؟
پاسخ: مورد دوم در نظر خدا ارزش بالاتری دارد و برای بیان دليل آن عرض میکنم:
ابراهیم (ع) پسازاینکه نبی و فرستاده شد و پروردگارش او را با کلماتی آزمود و او آنها را به پایان رساند و پسازاینکه در این امتحان پیروز شد، خدای سبحان مقام امامت را به او عطا فرمود.
حقتعالی میفرماید: (وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذريَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ)(
[301]) (و چون پروردگار ابراهيم او را به کلماتی بيازمود و ابراهيم آن کارها را بهتمامی به انجام رسانيد، خدا گفت: من تو را پيشوای مردم گرداندم. گفت: فرزندانم را هم؟ گفت: پيمان من به ستمکاران نمیرسد).
شکی وجود ندارد که پسازاینکه خداوند به ابراهیم(ع) فرزندی عطا فرمود این اتفاق برای آنها حادث شد، زيرا وی امامت را برای فرزندانش درخواست نمود و مشخص است که در سنین پایانی، فرزندانی به ابراهیم (ع) داده شد.
برتری مقام امامت برای علمای شیعه، بدون هیچ استثنایی، نکتهای شناختهشده است. بهعنوان یک نمونه، پاسخ مرکز تحقیقات عقایدی را میخوانیم؛ که زیر نظر مرجعيت سید سیستانی اداره میشود:
«پرسش:
کدام رتبه بالاتر است: امامت یا نبوت؟
پاسخ:
برادر محترم، عبد الرسول
سلامعلیکم و رحمةالله و برکاته
نبوت عبارت است از مقامی برای کسی که اخبار غیب را دریافت میکند تا آن را به مردم برساند. رسول [فرستاده] یک نبی است که شریعت خاصی را با وحی میآورد؛ که [این شریعت] به او وحی و فرستاده میشود؛ درنتیجه مقام رسول بالاتر از نبی است... این نظر اهل اصطلاح است؛ البته گاهی هریک به شکل تسامح و مَجاز بهجای دیگری مورداستفاده قرار میگیرد.
اما امام کسی است که وظیفۀ تبلیغ و رهبری جامعۀ بشری و به اجرا رساندن وحی را داراست. رتبه و جایگاه امام بالاتر از نبی و رسول است. آنچه این مطلب را نشان میدهد ـتنها بهعنوانمثال و نه بهطور مطلقـ این است که امامت مدتی طولانی پس از نبوت و رسالت ابراهيم (ع) و پس از گردننهادن به دستورات و امتحانات سخت به ابراهیم (ع) داده شد: (وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً)(
[302]) (و چون پروردگار ابراهيم او را به کلماتی بيازمود و ابراهيم آن کارها را بهتمامی به انجام رسانيد، خدا گفت: من تو را پيشوای مردم گردانيدم) و آنچه بر آن یقین وجود دارد این است که ایشان (ع) پیش از این امتحانات، نبی و رسول بوده است تا کلمات را با وحی از پروردگارش دریافت کند.
همیشه در پناه خدا باشید».
منیر از سعودی
توضیحی بر پاسخ (1)
ما شیعیان میگوییم: مرتبۀ امام بالاتر از نبی است، زيرا ابراهیمِ نبی (درود و سلام بر او) پس از مرتبۀ نبوت به مرتبۀ امامت رسید، ولی بهعنوانمثال، چرا وحی بر امامان از اهلبیت (درود و سلام بر ایشان) فرود نمیآید؟ شاید کسی بگوید: دلیل این است که نبی از امام برتر است؟ حال چگونه او را پاسخ بدهیم؟
پاسخ:
برادر محترم، منیر
سلامعلیکم و رحمةالله و برکاته
این پرسش جایگاهی ندارد؛ زیرا ما با دلایلی که در جایگاه خود آمده است معتقد به بالاتر بودن مقام امامت از نبوت هستیم، و وحی جزو خصوصیات نبوت است. پس به ما چنین پاسخ داده نشود که چرا امامت خصوصیات نبوت را ندارد؟
به عبارت روشنتر: استدلال در این مقام مُبتنی بر این است که امامت با تمامی وجه تمایزهایش و با تمام خصوصیاتش، از نبوت با همۀ خصوصیاتش ـازجمله آمدن وحیـ مقدمتر است. حال بعد از کاملبودن این دلایل معنایی ندارد که بگوییم: چرا امام به صفات نبی متّصف نیست؟ زيرا اگر چنین باشد امام، نبی میشود و درنتیجه دیگر مجالی برای بحث و استدلال باقی نمیماند.
این یک مطلب، و از نظر تحقیقی: صرف قابلیت نزول وحی، دلالتی بر برتری نبی بر امام ندارد؛ زیرا خلافت الهی بر زمین ـکه بالاترین رتبهها و جایگاهها و نزدیکترین جایگاه نزد خدا (عزوجل) استـ در امامت جلوهگر میشود. درجۀ جانشینی از طرف خداوند تبارکوتعالی از دریافت وحی بالاتر است. آیا نمیبینید که مقام انبیا و امامان (ع) از جبرئیل (ع) ـکه وحی را میآوردـ بالاتر است؟!
پس برای ما روشن شد که صِرف واسطهبودنِ بین خالق و مخلوق برای رساندن وحی، دلیلی بر مقدمبودن بر امامت نیست؛ امامتی که مقام نیابت از طرف خداوند (عزوجل) در رهبری جامعه و هدایت آن را داراست.
همیشه در پناه خدا باشید».(
[303])
حال که برتری مقام امامت بر نبوت و رسالت روشن شد، عرض میکنم:
ما دربارۀ خلفای خدا و مقام الهی ایشان سخن میگوییم و بهعنوانمثال دربارۀ اساتید علوم فیزیک، شیمی و ریاضیات سخن نمیگوییم تا بگوییم که این خصوصیت یکی از ویژگیهای یک فیزیکدان است و نه دیگری؛ همانطور که مشخص است تفاوت در مقامات الهی به عصمت خود خلفا و مرتبۀ معرفتی آنان بازمیگردد. علم رسول از علم نبی بالاتر است، همانطور که علم کسی که مقام امامت را داراست بالاتر از کسی است که مقام رسالت و نبوت را دارد و به همین دلیل مقام امامت، از نبوت و رسالت بالاتر است.
بهاینترتیب میبینیم که مقامات الهی بسیار شبيه به مدارکی هستند که دانشجوی علوم به آنها دست پیدا میکند. کسی که مدرک دکترا دارد بهطورقطع علم شخصی را که دارای مدرک فوقلیسانس است نیز دارد و حتی بیش از آن؛ به همین ترتیب کسی که مدرک فوقلیسانس دارد، علم شخص دارای مدرک لیسانس و حتی بیشتر از آن را داراست. این فهمی است که علمای مسلمان ـکه سخنان آنان را پیشتر شنیدیمـ دربارۀ رسول و نبی به آن اقرار میکنند. آنان میگویند: رسول هرچه نبی دارد و بیش از آن را داراست؛ درنتیجه لازم است اقرار کنند که امام هرچه نبی و رسول دارد و حتی بیش از آن را داراست تا بهاینترتیب این سخن آنها که میگویند مقام امام از آن دو بالاتر است صحیح باشد.
سید احمدالحسن (ع) در پاسخ به کسی که میگوید: «عبد صالح دربارۀ مسائل باطنی و نه شریعت از موسی (ع) داناتر است» چنین سخن دلنشینی دارد:
«علمِ راههای آسمانها و نیز علمِ شرایع از طرف خداوند متعال است و این مقام انسان است که حدود غیب را تعیین میکند؛ امکان ندارد خدای سبحان بر بندهای با مقام پایینتر علمی افاضه فرماید که از علم دادهشده به بندهای که در مقام بالاتر قرار دارد والاتر و بزرگتر باشد؛ نه به این دلیل که خداوند سبحان بر این کار توانایی ندارد بلکه حقیقت موضوع، یکی بیش نیست؛ که همان افاضۀ علم و مقام است. نمیتوان چنین گفت که موسی در برخی چیزها داناتر بود و عبد صالح در چیزهایی دیگر داناتر بوده است؛ داناتر در اینجا یعنی داناتر در همۀ امور. ما دربارۀ کتاب فیزیک و شیمی سخن نمیگوییم، بلکه دربارۀ ملکوت آسمانها و شریعت گفتوگو میکنیم؛ از دین خدای سبحان که انبیا آوردهاند سخن میرانیم. نحوۀ انتساب امور دینی برای نبی یا وصی طریقهای یکسان دارد و چندگانه یا متفاوت نیست. هرکدام به همان نسبتی که ازآنچه در ملکوت آسمانهاست مطلع باشد از شریعت نیز آگاه میباشد؛ بنابراین اگر عبد صالح به امور غیبی و راههای آسمانها از موسی داناتر بوده باشد پس وی حتماً در شریعت نیز نسبت به موسی از علم بیشتری برخوردار بوده است؛ و اگر موسی در شریعت از عبد صالح داناتر بوده باشد پس قطعاً باید در امور غیبی و راههای آسمانها نیز در قیاس با او علم بیشتری داشته باشد».(
[304])
حال که این نکته روشن شد، هیچ دلیلی بر سخنی که مرکز سید سیستانی و دیگران مبنی بر اینکه وحی از مختصات پیامبر است نه امام، وجود ندارد. اگر وحی جزو راههای هدایت و استوار بودن نبی و اتصال وی با غیب است ـبا توجه به اعتراف خودشانـ رسول نیز از این خصوصیت و حتی بالاتر از آن بهرهمند است؛ پس لازم است آنها اقرار کنند که امام، هرآنچه را که نبی یا رسول در اختیار دارد ـو حتی بیش از آن راـ داراست. این عین حق و درستی است. به همین دلیل در روایات پیشین خواندیم که روحالقدسی که نبوت را به محمد فرستادۀ خدا (ص) عطا میکرد با امامان(ع) نیز بوده و حتی از ایشان جدا نمیشده است و هر وقت که میخواستند، به آنان القا میکرد و فرشتگان و روح پس از انتقال پیامبر (ص) بهسوی پروردگارش همواره بر آنان نازل میشدند.
بهاینترتیب با توجه به فهم علما که ختم رسالت بر ختم نبوت اولویت دارد، اگر این نکته صحیح و کامل باشد ـبا توجه به فهم آنهاـ امامت نیز خاتمه خواهد یافت؛ زيرا امامت، رسالت و نبوت و بیش از آن را در بردارد؛ و ازآنجاکه وضعیت اینگونه نیست ـچراکه تمامی اوصيای پیامبر پس از وی امام هستندـ بهطورقطع مشخص میشود که ختم نبوت معنای دیگری بهجز معنایی که علما برداشت کردهاند دارد.
تعجبم از کارگزاران مرکز سید سیستانی تمامی ندارد، وقتی آنان خلافت الهی را ـطبق تعبیر خودشانـ بالاترین رتبهها و منصبها، و تنها منحصر در امامت میدانند! با وجود اینکه صحیح آن است که: خلافت الهی، قسیم(
[305]) نبوت نیست، بلکه عنوان جامعی است که در زیرگروه آن، سه دسته قرار میگیرند. خلافت خدا در زمین با وجود مردی که از سوی خدا منصوب شده باشد محقق میشود؛ خواه او نبی باشد یا رسول یا امام. این آدم (ع) است که پروردگاری که او را برگزید دربارهاش میفرماید او خلیفه است، باوجوداینکه وی یک نبی است. حقتعالی میفرماید: (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً...)(
[306]) (و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمين جانشينى خواهم گماشت...).
و در انتها عرض میکنم:
وقتی ما دلایل و متون دینی را در جهتی دیگر در برابر فهم علما مطرح میکنیم و استمرار وحی و ارسال پس از محمد نبی (ص) ثابت میشود، نمیخواهیم وجود شریعت و رسالت و دین جدیدی را ـپناهبرخداـ پس از شریعت سیدالمرسلین حضرت محمد(ص) به اثبات برسانیم؛ بلکه آنچه ما خواهانش هستیم توجه به این نکته است که «ختم نبوت و ارسال» معنای دیگری غیر از فهم علما دارد؛ که به خواست خدا این مطلب را بعداً روشن خواهیم نمود.
-3ـ3ـ راز ختم نبوت از نظر علما و بررسی آن
به ختم انبیا، فرستادگان و وحی بهواسطۀ فرستادۀ خدا محمد (ص) بازمیگردم و اینکه او (ص) ـآنگونه که علمای مسلمان فهمیدهاندـ آخرینِ ایشان است. وقتی آنان چنین تصور کردند که این مسئله، بدیهی و پایانیافته است کوشیدند تا راز این ختم را بیان نمایند. سخنان آنان در این مورد بسیار است ولی بنده غالباً متونی را از کتاب «ختم نبوت» شیخ مرتضی مطهری انتخاب نمودم که او در آن ـطبق نظر خودشـ چند راز را برای ختم نبوت و به پایان رسیدن آن توضیح میدهد. شاید این [کتاب] در میان سخنان علما احاطۀ بیشتری بر این مسئله داشته باشد و با شناخت کمبودهای آن، وضعیت دیگران نیز روشن گردد.
3ـ3ـ1ـ از جمله اسرار ختم نبوت ازنظر آنها: حفظ قرآن و نفی تحریف آن است
شیخ مطهری بر این نکته تأکید میکند که حفظ قرآن ـو نه دیگر کتب آسمانیـ از تحریف نیاز به پیامبری که تحریف را تصحیح کند، منتفی و ختم نبوت را با محمد(ص) توجیه مینماید. وی میگوید:
«از جمله علتهای تجدید رسالت و ظهور انبیای جدید، تغییرات و تحریفاتی است که برای آموزههای انبیا و کتابهای مقدس ایشان ایجاد میشود؛ به همین دلیل این کتابها و آموزهها صلاحیت خود را در هدایت مردم از دست میدهند. انبیا سنتهای فراموششده را احیا و آموزههای تحریفشده توسط افراد پیشین را اصلاح میکردند...».(
[307])
بنده عرض میکنم: آنچه شیخ مطهری بهعنوان علت استمرار نبوت بیان میکند پس از پیامبر (ص) منقطع نشده است. اگر تحریف در متن کتاب کریم به وجود نیامده باشد، بهطورقطع در تأویل آن به وجود آمده است.
از ابو البختری از ابوعبدالله (ع) که فرمود: «... ببینید این علمتان را از چه کسی دریافت میکنید. در میان ما اهلبیت در هر نسلی فرد عادلی هست که از تحریف غلوکنندگان و سوءاستفادۀ باطلان و تأویل جاهلان جلوگیری میکند».(
[308])
همانطور که روشن است، هدایت مردم و دیگر غرضهای بعثت انبیا و فرستادگان ـطبق نظر علماـ بهمجرد حفظ کتاب از تحریف محقق نمیشود؛ بلکه باید همترازی برای آن وجود داشته باشد تا آن را ترجمه و بیان کند. روایات بسیاری بر این مطلب دلالت دارند؛ ازجمله:
از ابوجعفر (ع) روایت شده است که فرمود: «اى گروه شیعه! با سورۀ (إِنَّا أَنزَلْنَاهُ) [با اهل سنّت] مخاصمه و مباحثه کنید تا پیروز شوید. به خدا که آن سوره پس از پیغمبر، حجت خداى تبارکوتعالی بر مردم است. آن سوره، سرور دین شما و نهایت دانش ماست. اى گروه شیعه، با آیات (حم * وَالْکتَابِ الْمُبِینِ * إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیلَةٍ مُّبَارَکةٍ إِنَّا کنَّا مُنذِرِینَ) (حا، میم * سوگند به این کتاب روشنگر * که ما آن را در شبی پر برکت نازل کرديم؛ ما همواره انذاردهنده بودهايم) بر دشمن استدلال کنید زیرا این آیات مخصوص والیان امر امامت بعد از پیغمبر (ص) است. اى گروه شیعه! خداى تبارکوتعالی مىفرماید: (وَإِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِیهَا نَذِیرٌ) (و هر امتی در گذشته انذارکنندهای داشته است)». شخصى گفت: اى اباجعفر، بیمرسان امّت، محمد(ص) است. فرمود: «درست گفتى ولى آیا پیغمبر در زمان حیاتش چارهاى جز فرستادن نمایندگان در اطراف زمین داشت؟» گفت: نه. امام فرمود: «به من بگو مگر فرستادۀ پیغمبر، بیمرسان او نیست چنانکه خود پیغمبر(ص) فرستادۀ خداى عزوجل و بیمرسان او بود؟» گفت: چرا! فرمود: «پس پیغمبر(ص) براى پس از مرگ خود نیز فرستاده و بیمرسان دارد، اگر بگویى ندارد، لازم میآید که پیغمبر آنهایی را که در صلب مردان امتش بودند، ضایع و گمراه کرده باشد». آن مرد گفت: مگر قرآن براى آنها کافى نیست؟ فرمود: «بله؛ درصورتیکه مفسرى براى قرآن وجود داشته باشد». گفت: مگر پیغمبر(ص) قرآن را تفسیر نفرموده است؟ فرمود: «بله؛ تنها براى یک مرد تفسیر کرد و جایگاه آن مرد را که على بن ابیطالب (ع) است به امت خود گفت». مرد سائل گفت: اى اباجعفر، این مطلبى است از ناحیۀ شیعیان که عامۀ مردم زیر بار آن نمیروند. فرمود: «خدا مىخواهد که در نهان پرستش شود تا زمانى که دینش آشکار شود، همچنان که [سالهاى اول بعثت] پیغمبر (ص) با خدیجه در نهان خدا را پرستش مىکرد تا زمانى که مأمور به اعلان شد». مرد سائل گفت: آیا شایسته است که صاحب این دین آن را نهان کند؟ فرمود: «مگر على بن ابیطالب (ع) از روزى که به رسول خدا (ص) اسلام آورد آن را نهان نکرد تا زمانى که امرش ظاهر گشت؟» گفت: آری. فرمود: «کار ما نیز اینچنین است تا سرآمد نوشتۀ خدا به سر آید».(
[309])
و اگر کتاب بهتنهایی برای هدایت مردم کافی نباشد پس ناگزير باید تفسیرکنندهای الهی معادل آن وجود داشته باشد و این مقتضای حدیث ثقلين است؛ پس حفظ متن آن از تحريف بهتنهایی سببی کافی برای ختم نبوت و وحی محسوب نمیشود، چه برسد به اینکه ـطبق گفتۀ شیخ مطهریـ سرّ و راز ختم نبوت تلقی گردد.
3ـ3ـ2ـ از اسرار ختم نبوت ازنظر آنها یگانه بودن دین مستقیم و هدف انبیاست
شيخ مطهری میگوید:
«... آنگونه که قرآن مشخص کرده است راه بشر، مستقیم و معلوم است و تمام انبیا با همۀ اختلافاتشان در عرضه و آموزش مردم با توجه به وضعیت مردم و موقعیت زمانی و مکانیشان، یک هدف و راه را داشتهاند؛ بنابراین راه ختم نبوت را هموار کردند و رکنی دیگر از ارکان این راه را روشن نمودند؛ چراکه ختم نبوت عاقلانه و قابلتصور است، زیرا خط سیر این انسانِ متغیّر و در حال تکامل، مستقیم و قابلتشخیص میباشد».(
[310])
میگويم: در این حقیقت تردیدی وجود ندارد که راهی که انبیا و فرستادگان هموار میکنند مستقیم و راست است و یگانگی هدف آنها نیز به همین صورت میباشد. این حقیقت و هدف از زمان بعثت اولینِ انبیا بر این زمین، یعنی آدم(ع) تحقق یافته است ولی با این وجود مانع از آن نشد که هزاران پیامبر و فرستاده پس از وی نیایند.
بهعلاوه مشکل انسان تنها در دایرۀ خودِ راه الهی قرار نمیگیرد تا پایداری و استقامت او در این مسیر، ختم نبوت را توجيه کند، بلکه وجود خود مردم، از جمله مواردی است که نیازمند بودن این راه به دلیل و مرشدی الهی را واجب میگرداند. اگر برای این راه، دلیل و مرشدی نباشد تا مردم را هدایت کند و دست آنها را بگیرد، خودِ راه بهتنهایی برای هدایت و نجات آنها کافی نخواهد بود و این دقیقاً مانند کتابی است بدون سرپرستی که آن را تفسیر کند. حتی تشخیص خود راه نیز جز از طریق آن سرپرست و راهنما میسر نخواهد بود.
حال که ضرورت وجود خلفای الهی (انبیا، فرستادگان یا ائمه) پیش از محمد(ص) با وجود مستقیمبودن راه آنها و یکیبودن هدفشان ثابت شد، چگونه این مستقیمبودن و یکیبودن هدف، میتواند توجیهکنندۀ ختم نبوت پس از محمد (ص) باشد؟
3ـ3ـ3ـ از اسرار ختم نبوت از نظر آنها توانایی انسان برای حفظ میراث و تبلیغ آن به مردم توسط خودشان است
شیخ مطهری میگوید:
«بهواقع از ارکان ختم نبوت: رسیدن بلوغ اجتماعی بشر به درجهای است که وی را قادر میسازد تا میراث علمی و دینی خود را حفظ و اقدام به انتشار آن نماید و آن را تبلیغ، تعلیم و تفسیر کند».(
[311])
وی پسازاینکه نبوت را به دو قسمت تشريعی ـبهوسیلۀ انبيای اولوالعزمـ و تبلیغی ـبهوسیلۀ دیگر انبیاـ تقسیم میکند، میگوید:
«نیاز بشر به وحی تبلیغی تا وقتی است که عقل و علم و تمدن تا آن درجهای کامل شود که خودش بتواند دعوت و تعلیم و تبلیغ را انجام دهد و در امر دینش اجتهاد نمايد. ظهور علم و عقل و بهعبارتدیگر رشد انسانیت و بلوغ آن ـبهخودیخودـ وحی تبلیغی را به پايان میرساند و علما در جایگاه این انبیای تبلیغی قرار خواهند گرفت».(
[312])
میگویم: این سخنی است که بهطورکلی و جزئی باطل است؛ از چند جهت:
اول: شیخ در تمامی کتابش در بیان ختم نبوت و دربارۀ راز ختم نبوت پس از رسول خدا حضرت محمد (ص) آن را به معنای انتها[ی نبوت] در نظر میگیرد؛ حال اگر از نظر او علت رسیدن بشر به درجۀ پيشرفت عقل، تمدن و... است ـآنگونه که در سخنان او آمدـ مردم میتوانند همان کاری را در فهم، تعلیم، تبلیغ و نشر دين به انجام برسانند که انبیا میکردهاند، در این صورت دیگر برای اوصيای محمد (ص) چه وظیفهای باقی خواهد ماند که در میان مردم به انجام برسانند؟!
در این نکته نیک تأملکنید! خواهید دید آنچه شیخ مطهری بهعنوان علتی برای ختم نبوت پس از مصطفی (ص) مطرح کرده است چیزی جز بيانی ديگر برای رهاکردن آل محمد (ع) نیست و بنده تأکید میکنم که منظور او ( چنین نبوده ولی این معنایی است که سخن او میرساند. خداوند از من و او درگذرد!
دوم: روی سخن دربارۀ ختم امامت با امام مهدی (ع) نیست و نیز سخن متوجه سرّ غیبت طولانی وی نیست تا ختم آن اینگونه توجیه شود که عرصه برای مجتهدان و علما باز است تا نقشهای «جایگاه معرفت و شناخت خداوند» یعنی جایگاه انبیا و اوصیا را بر عهده بگیرند ـکه البته این نیز باطل استـ و این مورد در اینجا محل بحث وی نیست، بلکه روی سخن دربارۀ انتهای نبوت بعد از محمد (ص) است؛ پس چگونه ازنظر شیخ مطهری درست است که در راستای تعهد انسان به دينش، نظریهپردازی کند، در آن اجتهاد کند، آن را آموزش دهد، منتشر کند، تبلیغ نماید و تمامی این کارها را رأساً انجام کند درحالیکه اوصيايی از آل محمد (ع) وجود داشته باشند که واجب باشد از آنان پیروی کند و تمامی معارف دینش را از آنها برگیرد؟!
آیا اجتهاد با وجود آنها درست است؟! يعنی بهعنوانمثال علیرغم وجود امام صادق (ع) در نزدیکیاش، بر اجتهاد در دینش اعتماد کند؟ در این صورت چه دینی را به دست خواهد آورد؟
از محمد بن حکیم نقل شده است که گفت: به ابوالحسن موسی (ع) عرض کردم: فدایت شوم! دین را فهمیدیم و خدا با شما ما را از مردم بینیاز ساخت تا آنجا که اگر جماعتی از ما در مجلسی باشند و کسی از يکی از ما سؤال کند، با آن منتی که خدا از برکت شما بر ما نهاده، پاسخ او را میدهد. چهبسا چیزی بر ما وارد شود که از شما و پدرانت مطلبی برایش نداشته باشیم؛ در این صورت آیا بهترين چیزی که در اختیار داریم و نزدیکترین چیزی که از شما به ما رسیده است را برگیریم؟ امام (ع) فرمود: «هرگز چنین نکنید! به خدا سوگند ـای ابن حکیمـ با چنین روشی آنکه هلاکشدنی است هلاک خواهد شد».(
[313])
حال چگونه علما و مجتهدین جایگاه انبیای غیر اولوالعزم یا به تعبیر وی انبیای تبلیغی را میگیرند، درحالیکه اوصيایی از آل محمد(ع) وجود دارند؟! آیا از نظر شیخ مطهری، مجتهدان بهجای آل محمد (ع) وارثان پیامبران شدهاند؟
از عبدالغفار جازی از ابوعبدالله(ع) روایت شده است که میفرمود: «ما وارثان انبیا و وارثان کتاب خدا هستیم و ما برگزیدگان او هستیم».(
[314])
بهعلاوه کسانی که معصوم نیستند (کسانی که غالباً در دین خدا پیرو ظنیات و احتمالات هستند) از چه زمانی بهجای افراد معصوم (کسانی که بر اساس قطع و یقین عمل میکنند) نشستهاند، بهطوریکه وجود آنها به معنای پايانیافتن نقش این پاکیزگان بوده باشد؟!
از امیرالمؤمنین(ع) در وصيتش به کمیل بن زیاد روایت شده است: «ای کمیل! این نبوت و رسالت و امامت است و فراتر از آن، چیزی جز موالی، پيروان یا بدعتگذاران نیستند. خدا تنها از متقین میپذیرد».(
[315])
سوم: اگر با شیخ در طرز تفکر خودش همراه شويم (اینکه بهواقع بلوغ اجتماعی بشر به درجهای رسیده است که میتواند میراث علمی و دینی خود را حفظ کند، آن را منتشر سازد، تبلیغ کند، تعلیم دهد، تفسیر نماید و این ختم نبوت را توجیه میکند) در این صورت مقطعی از زمان را خالی از حجتهای الهی خواهیم یافت. این در حالی است که خود دین چنین طرز تفکری را باطل میکند و متون بسیاری بر خالینبودن زمین از حجت و سرپرستی(
[316]) که دین را تفسیر کند و بر انتشار و تبلیغ آن و... و... هرآنچه از الف تا یاء به آن مربوط است اشراف داشته باشد تأکید میورزد.
چهارم: اگر رشد انسانیت توجیهکنندۀ ختم نبوت باشد و طبق نظر شیخ مطهری نبوت عملاً به پایان رسیده باشد، این یعنی ـطبق نظر اوـ بلوغ انسان باعث بینیازی عقل از وحی میشود. پس چرا بشریت در نهایت تا مغز استخوان از ظلم و جور آکنده شده و بهدنبال آن، وظیفۀ نجات وی و بازگشتش به انسانیت نوین بر دوش مردی از آل محمد يعنی مهدی(ع) قرار گرفته است؟! آیا این همان ثمرۀ بینیازی عقل از وحی نيست؟ همان ثمرهای که برایش نظریهپردازی میشود؟
پنجم: شیخ مطهری بر اساس کدامین دلیل، نیاز بشریت به انبیای غیر اولوالعزم را موقتی میداند بهگونهای که بقای آن، مرهون بلوغ انسان و متمدنشدن او تا آن درجهای است که بتواند بهطور مستقیم به آنچه انبیا اقدام کردهاند اقدام نماید؟!
بهواقع شایسته نیست با انبیا ـکه جانم فدایشانـ با چنین تفکر و اندیشهای برخورد شود! و آیا میتوان این طرز فکر را پاسخی زیبا به فداکاریها، تلاشها و صبر آنها در راه نجات ما از پلیدیهای خودمان و ظلم و ستم و سرگردانی که ما را احاطه کرده است دانست؟
حال که متوجه این مطلب شدیم میتوانیم سایر جملات را نیز ارزشگذاری کنیم؛ آنجا که وی میگوید:
«و ما ملاحظه میکنیم که قرآن در نخستین آیۀ نازلشده، از قرائت، نوشتن، قلم و علم سخن به میان میآورد: (اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَق * اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ * الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ)(
[317]) (بخوان به نام پروردگارت که آفرید * همان که انسان را از خون بستهای آفرید * بخوان و پروردگار تو برترین است * همان کسی که بهوسیلۀ قلم تعلیم داد * به انسان آن چیزی را که نمیدانست یاد داد). این آیات نشان میدهند که عصر قرآن، عصر خواندن، نوشتن، تعلیم، علم و عقل است و با کنایه به ما نشان میدهد که تعلیم، تبلیغ و حفظ آیات آسمانی در عصر قرآن به علما منتقل شده و آنها از این نظر، جانشینان انبیا هستند. این آیات تمثیلگر اعلانی برای بلوغ بشری و استقلال او از این ناحیه است و قرآن در همۀ آیاتش بشریت را به تعقل، استدلال و مشاهدۀ طبیعت بهصورت عینی و تجربی و مطالعۀ تاریخ، تفقه و فهم عمیق دعوت میکند؛ و اینها همه دلایل ختم نبوت و فرارسیدن عقل و علم بهجای وحی تبلیغی میباشند».(
[318])
وی همچنین میگويد:
«طلوع علم و ظهور آن و رسیدن بشر به حدی که وی را تا آنجا قادر میسازد که دین آسمانی را حفظ و بهسوی آن دعوت و آن را تبلیغ کند ـخواهناخواهـ نبوت تبلیغی را به پایان رسانده است و از همین رو نبی اکرم، علمای این امت را همتراز انبیای بنیاسرائیل و حتی برتر از آنها قرار داده است».(
[319])
بنده عرض میکنم: حاشا که نبی اکرم چنین چیزی را قصد کرده باشد: آنچه را که شیخ مطهری و ديگران فهميدند و علما را ـعلیرغم احترام به علمای باعملـ همتراز انبیا و حجتهای پاک و طاهر خدا قرار داده باشد، چه برسد به اینکه برتر از آنها بداند! و چگونه میتوان تصور کرد که غیر معصوم برتر از معصوم یا حتی همتراز او باشد؟!
ولی مقصود از عالمانی که در روایات از انبیا ارث میبرند آل محمد (ع) هستند. شیخ صفار، بابی را به این عنوان ـ»مردم سه دسته هستند: عالِم، دانشجو، خسوخاشاک، و اینکه ائمه از آل محمد(ع) عالِم هستند، شیعیانشان، دانشجو، و سایر مردم، خسوخاشاکاند»ـ اختصاص داده و در آن تعدادی از روايات را آورده است.(
[320])
3ـ3ـ4ـ از اسرار ختم نبوت ازنظر آنها جاودان و کاملترین بودن اسلام و سازگار بودن آن با فطرت است
شیخ مطهری میگوید:
«اسلام همراه با اعلام ختم نبوت، جاودانبودن خودش را اعلام کرده است: حلال محمد تا روز قیامت حلال است و حرام محمد تا روز قیامت حرام است».(
[321])
و شیخ لطفالله صافی میگوید:
«و سرّ و باطن و علت کاملشدن دین، خاتمبودن است؛ و دین خاتم باید کاملترینِ ادیان باشد و کاملترین ناگزیر باید خاتم باشد، زیرا آن، نهایتِ غرض و حکمت از ارسال رسولان و نازلکردن کتابهاست و بعدازآن، رسالتی نيست».(
[322])
و اما دلایل سازگار بودن اسلام با فطرت و به دنبال آن جاودانگیاش و ختم نبوت را ـآنگونه که شیخ مطهری و دیگران فهميدهاندـ با سخن خود مشخص کرده است:
«و میتوان بنای اسلام بر فطرت و پیروی آن از فطرت را از خصوصیات زیر شناخت:
1ـ پذیرفتن عقل و واردکردن آن در مجال دین و تعلیم: هيچ دینی مانند اسلام چنین ارتباطی قوی با عقل برقرار نمیسازد و چنین حقی را برای عقل قائل نمیشود. کدام دین را میبینیم که عقل را یکی از منابع احکام خود قرار دهد. فقهای اسلام منابع احکام و مستندات آن را چهار مورد میدانند: کتاب، سنت، اجماع و عقل. آنها بین عقل و شرع ارتباطی ناگسستنی میبينند و آن را قانون همراهی و ملازمت میخوانند و میگویند هرچه عقل به آن حکم کند شرع هم حکم مینماید و هرچه شرع به آن حکم کند عقل هم حکم میکند».(
[323])
طبیعتاً منظور وی عقل مجتهدان است و نه دیگران:
«اجتهاد یکی از واجبترين واجبات و مسئولیتهای علمای این امت است. اجتهاد به معنی سعی و تلاش، با علم و به روشی درست برای درک قوانين اسلام با استفاده از منابع ـیعنی کتاب، سنت، اجماع و عقلـ و بر اساس اجتهاد است... و اجتهاد یا تفقّه در مرحلۀ خاتميت، واجبی بسیار حساس و اساسی است و یکی از شرایط بقای جاودانۀ اسلام است و بهراستیکه آن را نیروی محرک اسلام نام نهادهاند...».(
[324])
میگويم: حال چگونه ما از قضیۀ اجتهاد متعارف از نظر آنها چشمپوشی کنیم، درحالیکه استفاده از آن منجر به احکام ظنی میشود که در دین خدا نهی شده است؟!
چگونه از این حقيقت چشمپوشی کنيم؟ آیا روش معمول اجتهاد از نظر آنها در عمل، در جاودانهشدن اسلام نقش داشته است؟ یا یکی از علتهای غیبت فرستادگان خدا و مخفیشدن آنها در زمانهای فترت بوده؟ و نمیگویم این مورد تنها به غیبت امام مهدی (ع) ارتباط دارد!
بهعلاوه چگونه چشمپوشی کنیم؟ آیا این اجتهادی که امروز فرقههای اسلامی به کار میبرند، در عمل نيروی محرکۀ اسلام و مسلمانان بوده است؟ یا وسیلهای برای از هم پاشاندن امت، پراکندهکردن آن، تفرقه، به جهالتکشاندن، ضعیفداشتن آن و غایبکردن دین حقیقی امت بوده است؟!
و بااینهمه چگونه از این مطلب چشمپوشی کنيم که روی سخن تنها در مورد ختم نبوت است و نه بهطورکلی ختم حجتهای الهی؟ و بهاینترتیب چگونه «اجتهاد» و جاودانبودن اسلام به وسیلۀ «اجتهاد» به نحوی بیان شود که انقطاع نبوت و وحی مربوط به نبوّت را به طریقی توجیه کند؟ بیتوجه به آنکه 12 امام و 12 مهدی از آل محمد (ص) ـعملاًـ با متن وصیت مقدس وی، پس از جدشان جانشین شدهاند!(
[325])
اگر از همۀ اینها چشمپوشی کنیم و کوتاه بیاییم یک سؤال باقی میماند:
چه کسی به عقل چنین نقشی را داده، طوری که آن را منبعی از منابع قانونگذاری، مانند کتاب و سنت قرار داده است؟ و دلیل شرعی قطعی بر این همراهی و ملازمتی که شیخ مطهری در سخن خود بیان کرده است چیست؟
در حقیقت دین چنین نکرده، بلکه علمای دین ـیعنی فقهای اسلام به تعبیر اوـ آنگونه که خودِ شیخ مطهری به آن اعتراف کرده است چنین کردهاند. واضح است که هرچه غیر از سخن خلفای خدا باشد «بايد برایش استدلال و دلیل آورده شود» نه اينکه «به آن استدلال شود» که اگر تنها همین یک نکته موجود میبود ـیعنی اینکه سخنان هرکسی غیر از خلفای خدا نیاز به برهان داردـ برای رد آنچه اندکی قبل شیخ مطهری به تصویر کشیده است ـیعنی اینکه عقلهای علما در جایگاه وحی انبیا مینشیندـ کافی خواهد بود!
بهعلاوه مسئلۀ عقل و دلایل عقلیِ اجازهدادهشده به آن در دین ـبه واقعـ خود نیازمند رسالهای جداگانه است؛ ولی بهاختصار عرض میکنم: شرط ارسال فرستادگان، فراهمبودن عقل و کمال و تمامبودن آن است.(
[326]) بهاینترتیب کسی که خدا او را بهعنوان فرستاده انتخاب نکرده باشد باید بداند که در سرش عقل کامل نیست (وگرنه قطعاً یکی از فرستادگان میشد)، بلکه دارای عقلی ناقص، درهمآمیخته با هوا و هوس و دیگر موارد تأثیرگذار میباشد؛ بنابراین همه غیر از خلفای خدا نیاز دارند که به آنها آموزش داده شود، یادآوری شود، و تزکیه، هدایت و رهبری شوند و دستکم این همان مطلبی است که پیشتر، از خود این علما برای تعیین غرض از ارسال فرستادگان شنیدیم!
حال که این مطلب روشن شد میگویم: چگونه و از کجا عقلهای ناقص میتوانند در قانونگذاری با ثقلین همراهی کنند یا در صف آنها قرار گیرند؟ و چگونه فطرتهای درست و صاف، قانونگذاری و تشریع عقلهای ناقص را یکی از دلایل جاودانگی اسلام به شمار میآورند!
شیخ صدوق با سندش روایت میکند: علی بن حسین (ع) فرمود: «دین خداوند عزوجل با عقلهای ناقص و آرای باطل و مقیاسهای فاسد به دست نمیآید؛ جز با تسلیم به دست نمیآید؛ پس هرکس تسلیم ما شد سالم گردید و هرکس به ما اقتدا کرد هدایت شد...».(
[327])
بهعلاوه آیا تشریع بهوسیلۀ عقلهای ناقص همان چیزی نبوده است که در عرصۀ زندگی مسلمانان در دوران فترتِ غیبتِ کبرای صاحبِ عقلِ کامل ـیعنی امام مهدی(ع)ـ بهطورکلی وجود داشته است؟ پس چرا همۀ زمین لبریز از ظلم و جور شده؟ و حتی بنده با قطع و یقین میگویم که گریه و نالۀ یتیمان و ضایعشدن حقوق انسانها در سرزمینهایی که تصور میشود اسلامی هستند قابلمقایسه با هیچ جای دیگری نیست!
حقیقت این است که اگر آل محمد (ع) را از ساحت آن اسلام جاودانهای که شیخ مطهری از آن دم میزند حذف کنیم، جز ظنیات و گمانههایی که درماندگان را فرا میگیرد و جز امت یا امتهایی پراکنده، پارهپاره شده، بیخِرد و از پا درآمده که فاقد تمامی مؤلفههای زندگی و دقیقاً همانند سایر امتهای انبیا هستند که پیش از آنها بهسوی انحراف از راه استوار شتاب کردند، باقی نخواهد ماند؛ و درعینحال از اسلام جز اسمی که قلیلی از فرصتطلبان، قاتلان و خونریزان بر زبان خود لقلقه میکنند نخواهیم دید؛ کسانی که اسلام و اهل حقیقی آن از آنها بیزارند و اگر روی خود را باز گردانی و نیک بنگری خواهی دید که امروز اینها چه بسیارند! وهابیهای خونریز تنها نمونههایی از اینان نیستند!
بر این اساس مسئلۀ کمال دین و تام و تمامبودن آن را نمیتوان همچون غرور و افتخاری ناشی از کمال عقلهایمان و رسیدن عقلهایمان به رشدی که آن را از وحی انبیا بینیاز کند تصور کرد و [نمیتوان] انتهای وحی و ختم نبوت را آنگونه که شیخ مطهری و دیگران متصور شدهاند توجیه نمود. ختم نبوت ـبه همین مقدارـ ارتباط و پیوندی تنگاتنگ دارد با وجود فرشتگانی پاک که بر این زمین راه میروند و برای آنها چنین مقدر شده که در چهارچوب مسیر الهی، جانشینان محمد(ص) باشند و این نکتهای است که روایات بسیاری روشن کردهاند و ما تنها به تعدادی از آنها بسنده خواهم کرد:
ـ کلینی با سندش روایت کرده است: ... از عبدالعزیز بن مسلم که گفت: همراه رضا (ع) در مرو بودیم. در ابتدای ورودمان روز جمعه در مسجد جامع تجمع کردیم، درحالیکه آنها مشغول بحث در امر امامت بودند و فراوانی اختلاف مردم در آن را یاد میکردند. بر سیدم (ع) وارد شدم و تأمل مردم در این مورد را به ایشان عرض کردم. خندید و سپس فرمود: «ای عبدالعزیز! مردم نادان شده و فریب اندیشههای خود را خوردهاند. خداوند عزوجل پیامبر خود (ص) را قبض روح نفرمود تا آنکه دین را برای او کامل کرد و قرآن را بر او فرو فرستاد که در آن تبیان هرچیزی از حلال و حرام، حدود و احکام و هرآنچه مردم به آن نیاز دارند ـبهطور کاملـ وجود دارد؛ که حق عزوجل میفرماید: «ما در این کتاب چیزی را فروگذار نکردیم» و در حجةالوداع ـکه اواخر زندگانی پیامبر(ص) بودـ این آیه را نازل فرمود: «امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و به اسلام بهعنوان دین شما رضایت دادم» و امر امامت از موارد تمامشدن دین است. پیامبر(ص) رحلت نفرمود تا آنکه آموزههای دینشان را تبیین فرمود و راههایشان را واضح نمود و آنها را [با سفارش بر] بر پیمودن راه حق ترک گفت و علی را بهعنوان پرچم و امامی برای آنها برافراشت و هیچچیزی ازآنچه امت به آن نیاز داشتند را فروگذار نکرد مگر اینکه آن را برایشان تبیین فرمود. پس هرکس گمان میکند که خداوند عزوجل دین خود را کامل نکرده، کتاب خدا را رد کرده و هرکس کتاب خدا را رد کند به آن کافر شده است.
آیا آنها قدر امام و جایگاه او در برابر امت را شناختهاند که اختیار خود را در مورد آن مُجاز میدانند؟ امامت ارزشمندتر، والاتر، بلندمرتبهتر، فراتر و عمیقتر از آن است که مردم باعقلهایشان به آن برسند یا با اندیشههایشان به آن راه یابند یا به اختیار خود امامی را برگزینند.
امامت جایگاهی است که خداوند عزوجل پس از مقام نبوت و دوستبودن، بهعنوان مرتبه و مقام سوم مخصوص ابراهیم خلیل (ع) گرداند و فضیلتی بود که ابراهیم را با آن شرافت داد و با آن یادش را بلند کرد و فرمود: «من تو را بهعنوان امام مردم قرار دادم». پس خلیل (ع) از سرِ سُرور و شادی فرمود: «آیا از فرزندان من هم [چنین خواهند بود]؟» خدای تبارکوتعالی فرمود: «عهد من به ستمکاران نمیرسد». این آیه، امامت هر ظالمی را تا روز قیامت باطل کرد و این آیه مخصوص خالصترینها گردید؛ سپس خداوند متعال او را گرامی داشت و از فرزندان او خالصترینها و اهل پاکیها را قرار داد و فرمود: «و به او اسحاق و یعقوب را بهعنوان بخشش عطا کردیم و همۀ آنها را صالح قرار دادیم * و آنها را امامانی قرار دادیم تا به امر ما هدایت کنند و به آنها نیکوکاری و برپاداشتن نماز و بخشیدن زکات را وحی کردیم و آنها پیوسته عبادتکنندگان ما بودند». پس پیوسته در فرزندان او بود و برخی از برخی دیگر ارث میبردند و شاخهای از شاخۀ دیگر پدید آمد تا آنکه خداوند متعال این میراث را به پیامبر (ص) عطا فرمود. پس حق جلوتعالی فرمود: «بهراستی سزاوارترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی نمودند و این پیامبر و مؤمنان هستند و خدا سرپرست مؤمنان است» و این آیه بهطور خاص در مورد پیامبر بود و ایشان آن را بهفرمان خدا و به رسم آنچه خداوند واجب فرموده بود بر گردن علی(ع) آویخت و در فرزندان برگزیدۀ وی به جریان افتاد؛ همان کسانی که خدا به آنها علم و ایمان داده بود، با این سخن حقتعالی: «ولی کسانی که علم و ايمان به آنان داده شده میگويند: شما به فرمان خدا تا روز قيامت [در عالم برزخ] درنگ کرديد» و علم و ایمان تا روز قیامت ـآن هنگام که پیامبری پس از محمد(ص) نیستـ در میان فرزندان علی(ع) است؛ پس این جاهلان از کجا و چگونه انتخاب میکنند؟
امامت، جایگاه و منزلت انبیا و میراث اوصياست. امامت، خلافت و جانشینی خدا و جانشینی رسول خدا (ص) و مقام امیرالمؤمنین و میراث حسن و حسین (ع) است. امامت، زمام دین، نظام مسلمین، صلاح دنیا و عزت مؤمنان است.
امامت، اساس بالندۀ اسلام و شاخۀ بلند آن است. تنها با امامت است که نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، فراوانی فِيء و صدقات، جاریشدن حدود و احکام، و مراقبت از مرزها و کرانهها کامل میشود.
امام، حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام مینماید و حدود خدا را اجرا و از دین خدا دفاع میکند و با حکمت و موعظۀ حسنه و حجت بالغه به راه پروردگارش دعوت میکند. امام مانند خورشید درخشان است که با نورش عالم را میپوشاند درحالیکه خود در افق است بهگونهای که دستها و چشمها به آن نمیرسد. امام، ماه نورانی، چراغ پرنور، نور درخشنده و ستارۀ هدایتگر در شب تاریک و در میانۀ شهرها و بیابانها و ژرفای درياهاست.
امام، آب شیرین در گرما و هدایتگر بهسوی هدایت و نجاتدهنده از سقوط است. امام، آتشِ بر سر هر ارتفاع، و گرما برای کسی است که از آن گرما میگيرد و در هلاکتگاهها، راهنماست که هرکس از او جدا شود هلاک گردد.
امام، ابر بارانزا، باران پیدرپی، خورشید درخشان، آسمان سایهافکن، زمین هموار، چشمۀ پر آب و برکه و بُستان است.
امام، انیس، رفیق، پدر مهربان، برادر مهربان، مادر مهربان با کودک خردسالش و پناه بندگان در سختیها و تکانهاست.
امام، امین خدا در خلقش، حجت خدا بر بندگانش، جانشین او در سرزمينش، دعوتکننده بهسوی خدا و دفاعکننده از حرم خداوند است.
امام، پاکشده از گناهان، بَری از عیوب، اختصاصیافته به علم، ترسیمشده با بردباری، نظام دین، عزت مسلمین، خشم منافقین و نابودی کافران است.
پس چه کسی به شناخت امام میرسد یا میتواند او را برگزيند؟ هرگز! هرگز! عقلها گمراه، بردبارها سرگردان، خردمندان حیران، چشمها ناتوان، بزرگان کوچک، حکیمان حیران، حليمان کوچک، خطیبان ناتوان، خردمندان نادان، شاعران گنگ، ادیبان عاجز و بلیغان ناتوان شدند، از وصف شأنی از شئونات یا فضیلتی از فضیلتهای او، و به عجز و کوتاهی اقرار کردند. حال چگونه وی با همۀ وجودش توصیف شود یا با نهایت وجودش وصف گردد یا چیزی از امر او دانسته شود یا کسی در جای او بنشيند و بینیازی او را غنا بخشد؟ چگونه و کجا چنین گردد؟ درحالیکه او در جایگاه ستاره در دسترس همگان و توصیف توصیفکنندگان است؛ پس چنین انتخابی از کجا خواهد بود؟ و عقلها در این خصوص کجا هستند؟ و کجا همانند این پیدا میشود؟
آیا گمان میکنید چنین چیزی در غیر از آل فرستادۀ خدا محمد (ص)يافت میشود؟ به خدا سوگند آنها دروغ گفتند و باطلپیشِگان بر آنها منت نهادند و از نردبان بلند و دشوار و لغزان بالا رفتند درحالیکه گامهایشان بر آن میلغزد و به ژرفای زیر گامهایشان سقوط خواهند کرد.
با عقلهای حیران، شکستخورده و ناقص و آرای گمراهکننده، امامِ خود را استوار کردند؛ پس جز دور شدن از او [امام راستین] نيفزودند (خدا آنها را بکشد، چه دروغی بستند!)، کار دشوار را استوار کردند، دروغ گفتند و بسیار گمراه گشتند و وقتی امام را دانسته رها کردند، در حیرت و سرگردانی سقوط کردند و شیطان کارهایشان را آراست و آنها را از راه بازداشت، درحالیکه خود میدانستند».(
[328])
این مقطعی از سخن امام رضا (ع) بود که انتخاب شد تا بیان گردد، زیرا فواید بسیاری در آن نهفته است:
1ـ ارتباط تمام و کاملشدن دين با امر امامت آل محمد (ع).
2ـ امامت، مرتبه و مقام سومی بعد از نبوت و دوستبودن است که خدا ابراهیم(ع) را با آن مخصوص گردانید و این، دلیل بر آن است که امامت مقامی بالاتر از نبوت و رسالت است که خلیلالرحمن به آنها متصف بود.
3ـ نبی اکرم(ص) متصف به امامت است که آن را بر گردن علی و اولادش انداخت.
4ـ از یکسو «پس از محمدِ نبی (ص)، پیامبری نیست» و از سوی ديگر «امامت همان منزلت انبیا و میراث اوصيا و جانشینی خداوند است».
امامت، منزلت انبیاست: يعنی هرآنچه نبی دارد امام نیز دارد.
امامت... میراث اوصياست: يعنی هرآنچه نبی و رسول دارند، امام نیز دارد و در بین اوصیا، انبیا و فرستادگان قرار میگیرند.
امامت... خلافت و جانشینی خداست: یعنی بین دو بال امامت، تمامی مراتب خلافت الهی جای گرفته است.
گویا امام رضا (ع) سِیری تصاعدی را در تعریف امامت پی میگيرد.
توجه: هرکس بتواند دو سخن بالا را همزمان درک کند ـیعنی این واقعیت که «بعد از نبی اکرم پیامبری نيست» و اینکه «امامت منزل انبياست»ـ میتواند معنای صحیح ختم نبوت را بفهمد و این مطلبی است که بعداً توضیح داده خواهد شد.
5ـ کسی نمیتواند در مقام و جایگاه امام تکیه بزند و بینیازی او را غنا بخشد.
6ـ اشاره به عقلهای ناقصی که اندکی قبل در موردش سخن گفتیم.
سپس شیخ مطهری برای توجیه ختم نبوت، به سایر اسباب جاودانهبودن اسلام از نظر خودش میپردازد؛ ازجمله: دربرگرفتن تعالیم آن برای جنبههای مختلف انسان و عدم توجه اسلام به شکل حیات و صورت آن و وضع قوانین ثابت و دائمی.(
[329])
میگويم: آنچه را که شیخ بیان میدارد مواردی است که در تعالیم انبیا و فرستادگان مشترک است، هرچند با توجه به پذیرنده و مقتضیات زمانی که در آنها زندگی میکردهاند از شدت و ضعفهای متفاوتی برخوردار بودهاند، ولی بههیچوجه نمیتوانند بهعنوان توجیهی برای ختم نبوت به معنی انتهای وحی و انقطاع آن در نظر گرفته شوند. در خصوص قوانین ثابت و دائمی که در انتها بیان کرده است میگويم:
ـ اگر منظور از آن برخی قوانین اسلام باشد که با ثبوت و دوام توصیف میشوند، این موردی است که در دیگر ادیان هم وجود دارد؛ بهعنوانمثال غسل که تا امروز وجود داشته و نسخ نشده است.
در وسائل روایت شده است: از ابوعبدالله (ع) روایت است: «... مجوس از جنابت غسل نمیکرد، ولی عرب غسل میکرد و غسلکردن از شرايع خالص حنيف بوده است...».(
[330])
ـ و اگر منظور همۀ قوانين باشد که این مطلب درستی نيست و نمیتوان پذیرفت که هرآنچه تشریعش در ابتدای اسلام به انجام رسید و به آن عمل میگردید، قانونی ثابت و دائمی بوده است. چطور چنین باشد درحالیکه برخی احکام متناسب آنچه در جفر سفید است وجود دارند و امام علی(ع) در پرتو آنها حکم میکرد و برخی دیگر نیز هستند که متناسب با آن چیزی است که در جفر قرمز است و قائم (ع) در پرتو آنها حکم خواهد کرد؟!
صفار با سندش روایت میکند: از رفید، غلام ابوهریره که گفت: به ابوعبدالله (ع) عرض مردم: فدایتان گردم ای پسر رسول خدا! آیا قائم با سیرۀ علی بن ابیطالب در میان اهل عراق حکم میکند؟ فرمود: «نه ای رفيد! علی بن ابیطالب (ع) با توجه به آنچه در جفر سفید بود در ميان اهل عراق رفتار میکرد، درحالیکه قائم(ع) طبق آنچه در جفر قرمز است با عرب رفتار خواهد کرد».(
[331])
همچنین از دیگر دلایل جاودان بودن اسلام ـطبقه نظر ویـ چیزی است که آن را «حقِ وِتو» نامیده است:
«6ـ مورد دیگری که به قوانین اسلام ویژگی انعطافپذیری و تحرک و تطابق را میدهد و آن را جاودانه میکند، وجود مجموعهای از قواعد و معیارهایی است که در متن قوانین اسلامی نهفتهاند و فقها به آن نامی بسیار زیبا داده و آنها را قواعد «حاکم» یعنی قواعدی که بر همۀ احکام و مقررات اسلامی حکم میکنند و بر آنها تسلط دارند نامیدهاند... و قاعدۀ «دفع حرج و تنگنا» و قاعدۀ «دفع ضرر» از این دسته هستند و در حقیقت اسلام به این قوانین «حق وِتو» را اعطا کرده است».(
[332])
میگویم: باید یادآوری کنیم آنگونه که شیخ مطهری و دیگران میگویند روی سخن در مورد علتهای ختم نبوت به معنی خاتمهیافتن و انقطاع وحی بر محمد (ص) است و واضح است که وجود قواعد فقهی حاکم (آنگونه که آنها نامیدهاند) این مطلب را توجیه نمیکند. آیا ـبهعنوانمثالـ نفی تنگنا و دفع زیان و تکلیفی که قابلتحمل نباشد فقط بعد از پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) موجود بوده است؟!
و بهاینترتیب، این دستوپا زدنها ادامه مییابد تا آنجا که به داوطلب خودخواندهای برای تکیهزدن بر مناصب مخصوص فرستادگان خداوند میانجامد، مانند ولایت بر جانها و اعطای آن بر دیگران (غیر از فرستادگان الهی)؛ و شیخ این اعطا و بخشش شخصی را دلیلی بر ختم نبوت عنوان میکند؛ آنجا که میگوید:
«7ـ مورد دیگر، شایستگیهایی است که اسلام به حکومت اسلامی و بهعبارتدیگر به جامعۀ اسلامی داده است. این صلاحیتها و شایستگیها در درجۀ اول مخصوص حکومت شخص پیامبر بوده است و پس از او به حکومت امام و هر حکومت شرعی دیگری منتقل میگردند. قرآن کريم میفرماید: «پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است».(
[333])
بسیار خوب! طبق این متن قرآن و سخن رسول اکرم (ص) پیامبر و علی و اولاد معصوم آنها اولیای امور خلق هستند و دلایل امامت و ولایت آنها افراد خاشع و ترسان [و همۀ مکانها] را لبریز کرده است، ولی چگونه این حق به غیرازآنها تحویل میشود؟! تا آنجا که مطابق با نظر شیخ مطهری، حکومت ديگران حکومتی شرعی قلمداد میگردد و ـآنگونه که از سخن او پیداستـ منظور وی ادلۀ ولایت مطلقۀ فقیه است؛ زیرا پس از این آیه ادامه میدهد:
«علمای امت اسلامی بر اساس [وظیفۀ] واجب و مسئولیتی که متحمل میشوند عالمترین مردم به زمانشان خواهند بود، زیرا تشخیص مقتضیات حقیقی زمان از مقتضیات انحراف اخلاقی و انحطاط روحی مردم بدون شناخت روح زمان و عوامل مؤثر در ترکیب آن و جهت سیر این عوامل، ممکن نیست».(
[334])
وی پیش از دیگران میداند که این ولایت، محل اختلاف بسیاری از فقیهان متأخّر شیعه است و بیشتر فقها قائل به عدم اثبات آن هستند، حتی بدون اقامۀ دلیل بر آن ـبه تعبیر شیخ مرتضی انصاریـ همانند آب در هاون کوبیدن است(
[335]) (که اینجا محل بحث این مورد نيست)؛ ولی بهطور کامل از انصاف به دور است که به آیۀ «پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» استناد شود و این آیه ـبه صورتی که شیخ عمل کرده استـ به حکومت پیامبر، امامان و علما بازگردانده شود و حتی این کار، آشکارا، مصادره به مطلوب میباشد.
بنده معتقدم هیچ فرد منصفی وجود ندارد که آنچه را که ابوبصير نقل کرده است بخواند و پسازآن، وجود حکومت شرعی و مورد رضای خدا و فرستادگان، پیش از قائم(ع) به ذهنش خطور کند: از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «هر پرچمی که پیش از قیام قائم برافراشته شود صاحبش طاغوتی است که بهجای خداوند عزوجل پرستیده میشود».(
[336])
از امیرالمؤمنین (ع) در وصيتش به کمیل بن زیاد نقل شده است: «ای کمیل! این نبوت و رسالت و امامت است و فراتر از آن، چیزی جز موالی، پيروان یا بدعتگذاران نیستند. خدا تنها از متقین میپذیرد. ای کمیل، جز از ما برنگیر تا از ما باشی».(
[337])
بهعلاوه منظور شیخ مطهری از آن صلاحیتها و شایستگیهایی که اسلام به جامعه برای حکومت داده است چه مواردی هستند؟
آیا وی در عمل میخواهد به دموکراسی و حکومت مردم منتهی شود؟ و آیا اين نوع حکومت ـطبق نظر اوـ راز دیگری برای ختم نبوت و انقطاع وحی میباشد؟!
این دقیقاً همان چیزی است که دوست و رفیق او ـشیخ منتظریـ به آن میرسد؛ آنجا که میگوید:
«بر این مورد اعتراض شده است که اگر شوری و انتخاب از طرف امت، منبع ولایت شرعی باشد، بر شارع اسلام واجب است که این امر مهم و حدود و شرایط و کيفيت آن را برای مردم روشن کند.
میتوان به اين اعتراض اینگونه پاسخ داد که عدم تعیین چگونگی شوری و انتخابات ازطرف امت، بهعنوان منبع ولایت شرعی و خصوصیات انتخابکننده از نظر کمّی و کيفی و دیگر موارد و مشخصنکردن آن در قالبی معين، باید از مشخصات شریعت سَمحه سَهله [آسانگیر] بهحساب آید و از مزیتهای برجستۀ آن باشد، زیرا شارع خواست این مورد تا روز قیامت باقی بماند و بر زمانها، سرزمینها، شرایط اجتماعی مختلف و امکانات موجود منطبق گردد. تعیین والی مانند دیگر شرایط حیات و بقا ـمثل غذا، لباس، دارو، مسکن، ادوات سفر، روشنايی و دیگر وسایل زندگیـ است بهگونهای که مقدار و شکل خاصی ندارند و مقتضای هر ظرفی، شکل معینی است.
شما میبينی که انتخاب والی اعظم و اخذ آرا برای وی، به شکلی قابل امکان در عمل، در آن دورهها امکانپذیر نبوده است، درحالیکه هرروز، امکانات جدیدی وجود دارد. امت اسلامی که در آخرالزمان میآید تمامی تجربیات امتهای قبلی را دارد و بر اساس تفکر و تعقل، از دیگر امتها متمایز میشود؛ پس میتوان اصول را برای آنها بیان کرد و خصوصیات را به تشخیص خود متشرعین واگذار نمود. مقتضای طبیعتِ شریعتِ باقی و دائمی، بیان اصول واگذار کردن شکلها و قالبها و خصوصیات به قانونمداران مطلع بر نیازها، امکانات و شرایط است؛ و اصل شورا ـهمانطور که گفته شدـ در کتاب و سنت مورد تأکید قرار گرفته است.
پوشیده نيست که پس از شورای اهل حل و عقد، بهطورمعمول رضایت همه یا بيشتر امت، به دست میآید؛ و شاید این مورد در صورت نبود امکان به دست آوردن آرای امت بهصورت مستقیم بوده است؛ ولی اگر به دست آوردن آرا در یک یا دو مرحله ممکن باشد ـآنگونه که در زمان ما چنین امکانی وجود داردـ واجب است به این صورت عمل شود تا حکومت اسلامی قویتر و محکمتر باشد.
آنچه بوده است، اینکه بر شارع حکیم بیان اصل شورا و تشویق به آن واجب است ـو این روشن شدـ اما چگونگیها و خصوصیات و شرایط، به عاقلان و اهل علم تفویض شده است؛ به کسانی که به نیازهای زمان و شرایط و امکانات آگاه هستند».(
[338])
با چنین شبیهسازیهایی از وحی خواسته میشود تا در عمل منقطع گردد و انبیا ختم گردند و به پایان برسند تا پسازآن، فرآیند تجهیز علیه دین حقیقی انجام شود و این دین، تصفیه گردد!
مصیبتی که امروز ما در آن گرفتار هستيم فقط در قانونی جلوهدادن حاکمیت مردم نيست، علیرغم اینکه با روش الهی که بر تنصیب الهی استوار است در تناقض میباشد. این در حالی است که بازۀ زمانی انسان مورد تکلیف ـاز لحظۀ به حرکت درآمدنش تا آخرین لحظه بر این زمینـ از فرستادۀ الهی و حجت خدا بر خلق خالی نشد که بیان آن بهتفصیل گذشت. میگویم: مصیبت فقط در این مورد ختم نمیشود؛ بلکه [مصیبت] در قرار دادن انتخابات و گزینش مردم بهعنوان سرّی از اسرار ختم نبوت و انتهای آن و قطعشدن وحی میباشد!
بهعلاوه میگویم: ازآنجا که سخن دیگر علما هم از اشاره به برخی ازآنچه شیخ مطهری بيان کرده است خالی نیست نیازی به طرح آنها ندیدم، ولی مایلم پاسخ یکی از شیوخ سلفی را به پرسشی که یک مرد بیدین عرضه کرده بود بیان کنم. وی اشاره میکند که ختم نبوت ـبه تعبیر اوـ امری تقدیری است یعنی با قضا و قدر الهی حاصل میشود و کسی نمیتواند بر آن اعتراض کند. متن پرسش و پاسخ:
«پرسش:
از شگفتترین مواردی که افراد متدین به خدا نسبت میدهند عدل و حکمت است و آنها در هر شرایطی میگویند خدا عادل و حکیم است؛ ولی اجازه دهید در مورد دیگری به بحث بپردازیم؛ چيزی که به آن افتخار میکنند و میگويند محمد آخرین فرستادۀ الهی است که خدا برای همۀ انس و جن فرستاد و اسلام آخرین رسالتهای آسمانی است که خدا آن را برای انس و جن، برای همۀ زمانهای آینده و برای همۀ شرایط اجتماعی و سطوح تمدنی و تمام مشکلاتی که تا روز قیامت برای انسانها و جنها پیش میآید مناسب دانسته است.
حال چیزی را فرض خواهم گرفت که آن را قبول ندارم: اینکه اسلام ـدر عملـ آخرین و درنتیجه پیشرفتهترين چیزی است که خدای عادل و حکیم میتوانست برای رستگاری بشر بفرستد و ازآنجا که او هرگز نمیتوانسته بهتر از این تقدیم کند نیازی به تغییر رسالت یعنی اسلام نبود! پرسش سادهای که در اینجا مطرح میشود این است که چرا محمد آخرین فرستادگان است؟ درحالیکه هر انسانی که دارای اندکی تعقل و اندیشه باشد مانعی برای مبعوثنشدن انبیا و فرستادگان در هر زمان و مکان تا رسالت اسلام را بهعنوان دین آخر توضیح دهد مشاهده نمیکند.
چه مانع قانعکنندهای وجود دارد که بر اساس آن، عادل حکيم نتواند کسی را بفرستد که اعجاز قرآنی و مطالب پیچیدهای از قرآن را که درکش برای ما دشوار است بیان کند، بهجای آنکه انسانها با یکدیگر در فهم آیات به نزاع برخیزند و طرف مقابل خود را با این عبارت که تأویل آن را کسی جز خداوند نمیداند هدف قرار دهد و اینکه تفسیر مفسران اشتباه بوده است، زيرا آنها انسانهايی غیر معصوم هستند!...
پاسخ:
الحمدلله و صلیالله علیمحمد و علی آله و صحبه؛ اما بعد:
ما از این پرسشکننده ابتدا دعوت میکنيم به وجود خدای متعال و ربوبيت و الوهیت او و راستی او در گفتارش، در آنچه از خودش گفته است یا آنچه فرستادگانش (سلاموصلوات بر همگیشان) در مورد او خبر دادهاند ایمان بياورد.
آنچه حاصل میشود این است که ختم فرستادگان با محمد(ص) امری است تقدیری، و واجب است به آن راضی باشیم و باید به کمال حکمت او اعتقاد داشت و قضای خدا برگردانندهای ندارد؛ اما آنچه مردم از انذار فرستادگان نیاز دارند، بر وارثان آنها تکلیف شده است که به آن عمل کنند؛ ولی عاقل، لازم است با وحی نور بگیرد و پیش از سوارشدن بر عقل قاصر، آن را بياموزد و در به کار بستن عقلش، برای حفظ خود از خشم خدا و عذاب او در دنیا و قبر و آخرت کوشش کند و در رضای خدا بکوشد تا او را در دنیا رستگار کند و او را وارد بهشت نمايد. جز ایمان و اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و سلم) راه دیگری برای سعادت وجود ندارد. از پیامبر (صلی الله علیه و سلم) وارد شده است: «همۀ امت من وارد بهشت میشوند جز آنکه ابا کند». از ایشان پرسیدند چه کسی ابا میکند؟ فرمود: «آنکه مرا اطاعت کند وارد بهشت میشود و هرکه از من سرپیچی نماید، ابا کرده است». (این حدیث را بخاری روایت کرده است).
و خدا داناتر است».(
[339])
ختم فرستادگان با محمد (ص) «امری است تقدیری و واجب است به آن راضی باشیم و باید به کمال حکمت او اعتقاد داشت و قضای خدا برگردانندهای ندارد و اینکه علمای دین همان وارثان انبیا و فرستادگان هستند»؛ و خدا داناتر است!
و با مشابه چنین عقلگراییهایی اینها خود را علمای دین میخوانند!
و حقیقت آن است که چنین اشکالاتی ـو بسیاری موارد دیگرـ به وجود نمیآمد، اگر تفسیر غلطی از قضیۀ ختم نبوت و ارسال که علمای دین بر زبان رانده بودند، نبود؛ و اگر اینان سکوت پیشه میکردند مصیبت واردشده بر دین خدا بسیار سبکتر بود.
و ازآنجاکه این ماجرا به آنجا رسید که برخی بر این واقعيت که محمد(ص) آخرین انبیا و فرستادگان است اشکال وارد کردند، به مهمترين اشکالات واردشده و چگونگی پاسخ علمای دین به آنها میپردازیم.
-3ـ4ـ اشکالات واردشده بر ختم نبوت و ارسال
چند اشکال بر اعتقاد به ختم نبوت به آن معنا که علمای مسلمان مطرح کردهاند وارد شده و چون سخنان علمای اسلام تقریباً یکسان است به برخی از آنها بهعنوان نمونه خواهم پرداخت.
اما مهمترین اشکالات:
3ـ4ـ1ـ اول: قطعشدن اتصال به غیب
خلاصۀ این اشکال: اعتقاد به پایان نبوت و قطعشدن وحی، یعنی قطعشدن اتصال به غیب و ارتباط با آن، باوجود اینکه انسان نیازمند به آن است و دستکم نیازمند به مردی است که با غيب اتصال داشته باشد تا دست او را بگیرد.
شیخ مکارم شيرازی و دیگران به این اشکال پاسخ دادهاند. مکارم شیرازی میگوید:
«پاسخ به این پرسش با توجه به دو نکتۀ مرتبط به آن روشن میشود؛ که عبارتاند از:
اول: وحی و ارتباط با عالم غیب وسیلهای برای ادراک حقایق است. وقتی تمامی احتیاجات و حقایق تا روز قیامت در اصول عام و تعالیم جامعی که خاتم انبیا آورده است موجود باشد، در این صورت قطع اتصال و ارتباط، مشکلی ایجاد نخواهد کرد.
دوم: آنچه پس از ختم نبوت تا ابد قطع میگردد وحی برای شریعتی جدید یا تکمیل شریعت قبلی است و نه هرگونه اتصال با ماورای طبیعت، زیرا ائمه(ع) با عالم غیب ارتباط دارند و مؤمنان حقیقی که پرده از قلبهایشان برداشته شده است و در نتیجۀ تهذیب نفسهايشان به مقام مکاشفه و شهادت رسیدهاند نیز با غیب مرتبط هستند.
فیلسوف معروف صدر المتألهين شيرازی در مفاتیح الغيب میگوید: «بدان که وقتی پس از تصحیح حجت و کاملشدن دین، وحی قطع و دروازۀ رسالت مسدود گردید، مردم از فرستادگان و اظهار دعوت [آنها] بینیاز شدند، همانطور که حقتعالی میفرماید: «امروز دین خود را بر شما کامل کردم»؛ اما دروازۀ الهام مسدود نمیگردد و امتداد نور هدایت منقطع نمیشود، زیرا مردم به دلیل غرقشدن در این وسوسهها به توجه و تذکر نیاز دارند. خداوند متعال باب وحی را بست ولی از سرِ رحمتش بر بندگان، باب الهام را گشود...».(
[340])
و شیخ مطهری گفته است:
«قطع نبوت به معنی قطع وظیفۀ الهی برای ارشاد و هدايت است و به معنی قطع فیض معنوی در پیشاپیش سیرکنندگان و سالکين بهسوی خدا نيست».(
[341])
پس آنچه قطع میشود بهطورکلی اتصال به غیب نيست، بلکه به نظر شیخ مکارم قطعشدن وحی تنها برای شریعت جديد و ازنظر شیخ مطهری وحی بهعنوان یک وظیفۀ الهی برای ارشاد و هدایت خواهد بود.
میگویم: باب ارتباط با غیب همیشه بوده است و برای همه گشوده خواهد بود و بههیچوجه در گذشته، حال و آینده لحظهای بسته نبوده و نخواهد بود.
اما در مورد آل محمد (ع) قبلاً بیان شد که فرشتگان و روح بر آنان فرود میآیند و حتی روحالقدسی که رسول خدا با آن، نبوت را حمل میکرد با آنها ديدار میکند، همراه آنهاست، آنها را هدایت میکند و از آنها جدا نمیشود. این را چه میتوان نامید؟
اما در مورد عموم مردم، دروازۀ اتصال به غیب همچنان گشوده است و نهفقط ـآنطور که علما تصور کردهاندـ از طریق الهام صورت میپذیرد، بلکه از طریق اجزایی از نبوت یعنی رؤیا و موارد مشابه هم هست؛ بهخصوص در آخرالزمان که طبق روایات، رؤیای مؤمن تکذیب نمیشود و اینکه رؤیای صادقه، جزئی از 70 یا 45 جزء نبوت است و حتی روایات آن را همانند کلامی میدانند که پروردگار از طریق آن با بندهاش سخن میگويد.
عبادة بن صامت از رسول خدا(ص) دربارۀ این سخن حقتعالی (لَهُمُ الْبُشْرَىٰ فِی الْحَيَاةِ الدُّنْيَا) (ایشان را در دنیا بشارت است) روایت کرده است که فرمود: «این رؤیای صالح است که مؤمن برای خودش میبینید یا برای او دیده میشود؛ و آن کلامی است که پروردگار تو در خواب با بندهاش از طریق آن سخن میگوید».(
[342])
از امیرالمؤمنین (ع): «رؤیای مؤمن مجرایی است که سخن پروردگار جریان مییابد که پروردگار از طریق آن با او سخن میگوید».(
[343])
میگویم: وقتی رؤیاهای صادقه کلمات خدا و جزئی از وحی و نبوت هستند و دانستیم که همواره درگذشته و اکنون، باب و راهی غیبی وجود داشته که در هدایت بسیاری از بندگان سهم داشته است، آیا برای سخن شیخ مطهری در مورد قطعشدن وحی هدایت و ارشاد معنایی باقی خواهد ماند؟
و اگر علما خجالت میکشند از اینکه چنین ارتباطی را وحی یا ارتباط با غیب بنامند و آن را بدون بيان هیچ نامی فقط ارتباط و اتصال با غیب مینامند، متون شریف از بیان این حقیقت هیچ ابایی ندارند.
و در مورد کسی که گمان میکند آنچه قطع شده، وحی برای شریعت جدید است، این سخن او هرگز به اشکال پاسخ نمیدهد؛ بهعنوانمثال بر انبیای بعد از موسی (ع) وحی میشد و وحی خدا بر حواریون بعد از عیسی (ع) نیز ادامهدار بود، باوجوداینکه این حجتهای الهی ـیعنی حجتهای بعد از موسی و عیسی (ع)ـ شریعت جدیدی نياوردند؛ و دانستیم که اعتقاد به اینکه شریعت نبی اکرم(ص) تا روز قیامت باقی است، مانع از باقیماندن روحالقدس با اوصيای ايشان نمیشود.
شگفتا از کسی که به تعبیر خود اجازۀ ادامهداشتن الهام پس از رسول خدا(ص) را به عرفا و سالکین میدهد ولی اجازۀ ادامه داشتن وحی هدایتی و ارشادی را نمیدهد!
3ـ4ـ2ـ دوم: حکمت ختم نبوت باوجود ادامه داشتن تکامل انسان چيست؟
خلاصۀ این اشکال: نبوت و وحی نقشی در تکامل انسان دارد؛ پس حکمتِ فرضکردن انتهای نبوت و قطعشدن وحی چیست، درحالیکه سیر تکامل انسان بهسوی تکامل پیوسته ادامهدار بوده است؟
علمای دین اقدام به پاسخگویی به این اشکال کردهاند؛ مثلاً شیخ مکارم در پاسخ میگوید:
«پاسخ به این اشکال با توجه به یک مسئله روشن میشود: اینکه گاهی انسان به چنان رشد فکری و سطح تمدنی میرسد که میتواند استمرار در راه خود را با کمکگرفتن مستمر از اصول و تعالیمی که پیامبر خاتم بهصورت جامع باقی گذارده است بيابد، بدون آنکه به شریعت جديدی نیاز داشته باشد.
این وضعیت کاملاً شبیه آن است که انسان در همۀ مراحل مختلف آموزش، نیاز به معلم جدید و مربی دیگری داشته باشد تا این مراحل مختلف سپری شود، اما وقتی به [مدرک] دکترا دست یابد یا مجتهدی شود که در علم یا علوم گوناگون صاحبنظر باشد در این صورت او نیاز به یادگیری از محضر استاد جدیدی ندارد، بلکه با استناد به دانشی که از استادان قبلی خود و بهخصوص آخرین استاد گرفته است، رأساً به بحث، مطالعه و تحقیق اقدام میکند...».(
[344])
میگویم: داستان بلوغهای عقلی و فکری ازایندست و قوانین و اصول دمبریده (منظورم قوانین و اصولی هستند که مفسر و مجری الهی ندارند) و همچنین اجتهاد، همۀ اینها در سخن شیخ مطهری آمد و به آنها پاسخ داده شد و ميزان صلاحیت و شایستگی آنها برای اینکه سببی برای ختم نبوت ـبه آن معنی که علما میگویندـ محسوب گردد گفته شد.
یک معتقد حقیقی، اعتقاد کامل دارد که زمین از حجت الهی خالی نمیشود، پس لازم است استاد آخر وی ـبه تعبیر اوـ آخرین حجت الهی بر این زمین باشد و حجتی نباشد که پس از او میلیاردها انسان میآیند و مشخص است اینها هم نیازمند همان چیزی هستند که انسانهای پیش از آنها بودهاند.
3ـ4ـ3ـ سوم: چگونه قوانین ثابت دين با نیازهای متغیر انسان همراه و هماهنگ میشود؟
خلاصۀ این اشکال: اعتقاد به ختم نبوت به این معنا که نبوت به پایان میرسد و وحی منقطع میگردد مستلزم آن است که شریعت آخر، قوانين ثابت و دائمی داشته باشد. این در حالی است که انسان با توجه به مکان و زمان، نیازهای متغیری دارد. چگونه بین ثابت و متغیر انسجام و هماهنگی برقرار میگردد؟
شیخ مطهری برای پاسخگویی به این اشکال اندیشۀ خود را در اثبات جاودانگی اسلام و توانایی آن در پوششدادن موارد متغیر بیان میکند. نقشهای که وی ترسیم مینماید شامل چند نکته است؛ ازجمله: «پذیرفتن عقل بهعنوان منبع قانونگذاری، شمول و دربرگرفتن، قوانین ثابت، قاعدۀ حق وِتو، صلاحیت حکومت اسلامی و اجتهاد» که در قسمت قبل بهطور کامل به آنها پاسخ داده شد.
اما شیخ مکارم در پاسخ به این پرسش میگوید:
«میتوان این پرسش را با توجه به مسئلهای که در ادامه میآید بهخوبی پاسخ داد؛ اینکه: اگر همۀ قوانین اسلام صفت جزئیبودن را دارا میبودند و برای هر موضوعی، حکم جزئی معینی مشخص شده بود، مجالی برای پیشکشیدن این پرسش فراهم میبود، اما وقتی بدانیم در قوانین اسلام مجموعهای از اصول کلی بسیار گسترده وجود دارد و میتواند با نیازهای در حال تغییر، مطابقت پیدا کند، دیگر مجالی برای طرح این اشکال باقی نخواهد ماند».(
[345])
میگویم: حقیقتی که این علما از آن غفلت کردهاند این است که این مشکل منحصر به قوانین و اصول اسلامی نيست تا همۀ تلاش خود را برای اثبات توانایی قوانین اسلام در راستای جاودانبودن و همراهیاش با موارد در حال تغییر انسان به انجام برسانند، بلکه آنها باید اطمینان داشته باشند که هرچه تلاش کنند تا خصوصیاتی را بر این قانون بیفزایند (چه بهصورت کلی، فطری، قابلانعطاف، به دور از تشریفات یا موارد مشابه دیگر) این قانون، بیریشه و ناقص باقی خواهد ماند و نمیتوان میوههای مورد انتظار را در این قانونگذاری به دست آورد.
در قانون دینی: اگر بخواهیم در سعادت انسان سهمی برای این قانون قائل شویم و درعینحال مفسر و تبیینکننده و خبیری و آگاهی که در سطح خودِ این قانون است چیزی بر آن نیفزاید، انسان هرگز بهره و ثمرۀ گفتهشده از آن را به دست نخواهد آورد، بلکه بهطور کامل وارونه خواهد شد؛ تا آنجا که این قانون، خودش به وسیلهای تبدیل خواهد شد که جاهلان و هواپرستان با آن برهان و دلیل خواهند آورد.
به همین دلیل نبی اکرم (ص) در وصيتهايش به امت فقط بر قرآن تأکید نکرده، بلکه ترجُمان و مفسِّر را هم بر آن افزوده است: (من در میان شما دو چیز گرانبها را باقی میگذارم: کتاب خدا و عترتم). این دو ثقل «کتاب خدا و تبیینکنندۀ آن» هستند و تمسکجستن به هردوی آنها را سببی برای نجات از گمراهی قرار داده است.
حقیقتاً بنده تفاوتی نمیبینم بین کسی که میگوید «کتاب خدا برای ما کافی است» و کسی که میخواهد به قانون اسلامی رو کند و درعینحال سعی میکند آن را بهگونهای به تصوير بکشد تا توانایی آن را بهتنهایی برای همراهی با انسان و متغیرهای زندگی او تا انتها توجیه نماید، چه عقل ناقص را بهعنوان قانونگذار وارد کند یا اجتهاد مستند به آن را بپذیرد، یا به ظنیات و گمانهها در دين اعتماد کند یا معتقد به انقطاع وحی و اتصال به غيب بشود. تصور نمیکنم تفاوت قابلملاحظهای بین این دو رویکرد وجود داشته باشد.
بهحق میگویم که بقا برای اسلام تقدیر شده است، حتی تا آخرین قانون ـو به حول و قوۀ الهی اینگونه استـ که اگر اوصيای محمد (ص) نمیبودند چنین بقا و دوامی حاصل نمیشد، زيرا زمان ـتا اینکه خداوند آنها [آل محمد (ع)] را وارث زمین و هرآنچه بر آن است گرداندـ از امامی از اوصيای محمد(ص) خالی نمیشود (آن دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا در حوض بر من وارد گردند). برای اسلام، بقا و جاودانگی نوشته شده است و به همین دلیل برای قانون اسلامی، همراهی با متغیرهای انسان در طول زمان تقدیر و پیشبینی شده است و باوجود کسی که در قانون الهی خبره است ـدر هر زمانـ مشکلی برای نوبهنو شدنها و موارد متغیری که نیازمند مناسبتهای خاص خود هستند باقی نخواهد ماند و چهبسا این نوبهنو شدنها نيازمند پیادهسازی قوانین و تشریعات گذشته باشد که به آنها عمل میشده ولی به دلایلی ـکه در اینجا نمیخواهم وارد جزئیاتش شومـ به بوتۀ فراموشی سپرده شدهاند یا چهبسا نیاز به تشریعاتی باشد که قبلاً به آنها عمل نمیشده، ولی قطعاً در دستورات الهی موجود بودهاند. همۀ این موارد را خلیفۀ خدا عهدهدار است و بهعنوانمثال دربارۀ قائم روایت شده است که او هر دو کار را انجام میدهد.
خلاصهای از بحثهای ارائهشده:
دو دسته از متون دینی ـدر سطح قرآن و روایتـ وجود دارند که یکی از آنها میگويد محمد (ص) خاتم انبیا و فرستادگان است و دستۀ دیگر میگوید وحی و نبوت (دستکم اجزایی از این دو) و ارسال پس از محمد (ص) ادامهدار است. این از یکجهت.
از سوی دیگر وجوهی که علما برای راز ختم نبوت ـبه آن معنا که خود به تصویر کشیدهاندـ مطرح کردهاند درست نیست و اشکالاتی که بر ختم نبوت و ارسال ـبه آن معنی که علما فهمیدهاندـ مطرح میشود را نتوانستهاند مرتفع سازند و پاسخ دهند.
بههرحال تحقیق در مورد معنای صحیح ختم نبوت و ارسال به طوری که با هر دو دسته از متون، موافقت داشته باشد و همچنین شبهات را رفع نماید اجتنابناپذیر است و این موضوعی است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
-3ـ5ـ معنی درست ختم نبوت و ارسال
اگر آنچه سید احمدالحسن (ع) در کتاب «نبوت خاتم» بیان فرموده است نبود، ما هیچ راهی برای رسیدن به معنی درست «ختم» که در متون دینی بیان شده، نداشتیم. ایشان (ع) میفرماید:
«واژۀ نبی (از نگاه دین) یعنی کسی که از طریق آسمان، از اخبار مطلع است...
اخبار آسمانی از راههای مختلفی به انسان میرسد، اگرچه همۀ آنها به یک اصل بازمیگردد: ممکن است خداوند سبحانومتعال بهصورت مستقیم از پسِ پرده یا حجاب با انسان سخن بگوید؛ یا آنچه را که بخواهد، به آدمی وحی کند؛ یا آنچه را که اراده فرماید، در صفحۀ وجود انسان بنویسد و یا فرشتگانی بفرستد تا بهطور مستقیم با انسان تکلم نمایند و یا هرآنچه را که مشیّت و خواست حضرت حق است، در صفحۀ وجودش بنگارند.
خداوند متعال میفرماید: (وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاء إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ)(
[346]) (هیچ بشری شایستگی ندارد که خداوند با او سخن بگوید مگر بهوسیلۀ وحی، یا از آنسوی حجاب [پرده]، یا فرشتهای بفرستد تا بهفرمان او هرچه بخواهد به او وحی کند. بهدرستی که او بلندمرتبه و حکیم است).
اما شیوۀ این کلام، وحی یا نوشتن، گاهی بهصورت دیدن رؤیاست و گاهی بهصورت مکاشفه در بیداری...
لازم نیست که تمام نبیها حتماً از سوی خدای متعال فرستاده شده باشند(
[347]) بلکه چهبسا در یکزمان بیش از یک نبی وجود داشته است؛ ولی حضرت باریتعالی یکی از آنها را میفرستد و او را حجت بر آنها و دیگر انسانها قرار میدهد. مسلماً شخصی که خداوند او را از بین آنها برگزیده، برترینِ ایشان است؛ خدای سبحان او را عصمت میبخشد و به فضل خویش به آنچه از عالم غیب نیاز دارد آگاه میسازد.
(عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَىَ غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضَىَ مِن رّسُولٍ فَإِنّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً)(
[348]) (اوست دانای غیب و هيچکس را بر اسرار غيبش آگاه نمیسازد، مگر رسولانی که آنان را برگزيده و مراقبينی از پيش رو و پشت سر برای آنها قرار میدهد...).
اما آن دسته از انبیا یا کسانی که در یک مقطع زمانی به مقام نبوت دستیافتند، یعنی کسانی که به اذن خداوند سبحان پس از بهجاآوردن طاعت و عبادت خدای متعال و ارتقا به ملکوت آسمانها در یک دورۀ زمانی، به اخبار آسمان دست یافتند، نیز جزو کسانی هستند که در امتحانی که بهواسطۀ پیامبرِ فرستادهشده برای آنها و دیگران ترتیب داده شده است شرکت داده میشوند. قاعدتاً امتحان برای این دسته باید آسانتر باشد زیرا خدای سبحان، ایشان را در مرتبهای بالاتر به فرستادهشدن پیامبرش آگاهی عطا فرموده است...».
بیانی واضح که در آن، سید احمدالحسن(ع) بین نبوت بهعنوان ارسال از طرف خداوند سبحان و مقام نبوت و اطلاع از اخبار آسمان تفاوت قائل میشود.
در فصل «خاتمالنبیین» از کتاب خود در توضیحی بر آیۀ «ختمکنندۀ پیامبران» میفرماید:
«از مطالب پیشین روشن شد که «ختم نبوت» (منظور من از ختم در اینجا «انتها» است) به معنی پایانپذیرفتن نبوت و متوقفشدن آن، اگر مفهوم نبوت به معنی رسیدن به مقام نبوت و به دنبال آن مطلعشدن از اخبار آسمانی، حقایق و غیب در نظر گرفته شود، مفهومی نادرست به شمار میرود؛ زیرا راه ارتقا به ملکوت آسمانها گشوده است و این راه بسته نشده و نخواهد شد.
حضرت محمد(ص) ـدر بسیاری از روایتهایش که از طریق شیعه و سنی نقل شده استـ و همینطور اهلبیت ایشان (ع) تأکید فرمودهاند که روشی از روشهای وحی الهی مفتوح خواهد ماند و هرگز بسته نخواهد شد که همان «رؤیای صادقه» است که از سوی خدای سبحان و تعالی صورت میپذیرد...».
و پس از ذکر چند روایات دربارۀ رؤیا و ارزش آن و اینکه جزئی از اجزای نبوت و سخنان خدا بر بندگان است میفرماید:
«بنابراین رؤیا راهی برای وحی الهی است که بعد از حضرت محمد(ص) نیز مفتوح میباشد. روایتها و واقعیتهای ملموس نیز تأکید دارند که این راه همیشه برای مردم باز است،... مانعی ندارد که برخی از مؤمنینی که در عبادات خود به درگاه ایزدی اخلاص پیشه کردهاند به مقام نبوت برسند و خدای سبحانومتعال به این وسیله (رؤیا) به آنها وحی نماید و ایشان را به فضل خویش، بر برخی حقایق و اخبار غیبی مطلع فرماید.
بهطورقطع ائمه (ع) به مقام نبوت دستیافتهاند، و حقایق و اخبار غیبی از طریق رؤیا و مکاشفه به آنها میرسیده است. روایتهایی که مؤیّد این مطلب است بسیار فراواناند...
لذا امکان دارد که برخی مؤمنان مخلص به مقام نبوت برسند و خداوند سبحانومتعال بهوسیلۀ رؤیا به آنها وحی فرماید. دستکم این امکان برای ائمه (ع) حاصل شده است.
البته از اخباری که از خودِ آنها وارد شده است و آنچه از آنها برداشت میشود میفهمیم که آنها نبی هستند، اما آنچه از آن فهمیده میشود نفیکنندۀ مرسَلبودن ائمه از سوی خداوند متعال میباشد؛ درغیراینصورت اینکه روحالقدس اخبار را به ایشان میرساند و با ایشان است و از آنها جدا نمیگردد چه معنا و مفهومی میتواند داشته باشد؟
و اگر قضیه از این قرار است: منظور از اینکه حضرت محمد(ص) خاتِمالنبیین (آخرینِ ایشان است) چیست؟ و منظور از اینکه آن حضرت، خاتَمالنبیین (میانۀ ایشان است) چه میتواند باشد؟ چراکه هردوی اینها یعنی هم «خاتِم» و هم «خاتَم» از اسامی حضرت به شمار میرود...».
و پسازآنکه گوشهای از مقام جدش(ص) را بیان میفرماید در فصل «حضرت محـمد (ص) خاتِمالنبیین و خاتَم آنها» از کتاب «نبوت خاتم» میفرماید:
«اکنون بازمیگردیم به موضوع حضرت محمد (ص) خاتِمالنبیین و خاتَم آنها. حضرت که صلوات پروردگارم بر او باد، آخرین نبی و فرستادۀ خداوند سبحانومتعال است. رسالت، شریعت و کتاب او، قرآن، تا روز قیامت باقی است و بعد از اسلام، دین دیگری وجود نخواهد داشت: (وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ)(
[349]) (و هرکس که دینی جز اسلام اختیار کند از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیاندیدگان خواهد بود).
اما راه رسیدن به مقام نبوت برای فرزندان آدم باز مانده است. هرکس از مؤمنان که عبادت و عملش را برای خدای سبحانومتعال خالص گرداند میتواند به مقام نبوت برسد؛ همانطور که طریق وحی الهی به انسان از طریق «رؤیای صادقه» مفتوح و موجود بوده و در زندگی روزمره نیز کاملاً ملموس است.
البته ارسال پیامبرانی که از طرف خدای سبحانومتعال به مقام نبوت نائل میشوند ـچه پیامبرانی که حافظ شریعت حضرت محمد (ص) باشند و چه آنهایی که دین جدیدی میآورندـ بهطور کامل منتفی است و این همان چیزی است که خداوند با پیامبریِ حضرت محمد (ص) آن را پایان داده است.
ولی پس از بعثت رسول اکرم (ص) ـانسان کامل، خلیفۀ واقعی خدا، ظهور خدا در فاران و بازتاب لاهوتـ ارسال از سوی حضرت محمد(ص) انجام شد؛ لذا تمام ائمه (ع) فرستادگانی بهسوی این امت هستند با این تفاوت که از سوی حضرت محمد (ص) فرستاده شدهاند. خدای سبحانومتعال میفرماید: (وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ)(
[350]) (برای هر امتی، رسولی است؛ هنگامی که رسولشان به سوی آنان بيايد، به عدالت در ميان آنها داوری میشود؛ و ستمی به آنها نخواهد شد).
از جابر نقل شده است که از امام جعفر صادق (ع) تفسیر این آیه را پرسید: (وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ) حضرت فرمود: «تفسیر باطنی آیه اینگونه است: در هر قرنی از این امت، فرستادهای از آل محمد، به سوی قرنی که او برایشان فرستاده شده است خروج میکند. اینان اولیا و فرستادگان هستند و اما این سخن خداوند که: (فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ) به این معناست که رسولان بر اساس عدل حکم میکنند و ستم نمیکنند، همانگونه که خداوند فرموده است).
و خدای متعال فرموده است: (إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ)(
[351]) (جز این نیست که تو بیمدهندهای هستی و هر قومی را هدایتکنندهای است...) از امام باقر (ع) دربارۀ این سخن خداوند که (إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ) نقلشده است که فرمود: «مراد از مُنذِر، رسولالله(ص) است و در هر زمانی یک نفر از ما راهبر و هادی خواهد بود که مردم را به راه دین پیغمبر خدا هدایت میکند. راهبران بعد از رسول اکرم (ص) علی (ع) و تکتک اوصیای او یکی پس از دیگری هستند...».
هرکس اولین فرستادۀ حضرت محمد(ص) علی بن ابیطالب (ع) را زیارت کند چه بفهمد و چه نفهمد، این موضوع را اقرار مینماید؛ حتی (زائران) پس از خواندن آن وارد حرم امیرالمؤمنین (ع) میشوند و حضرت را زیارت میکنند؛ زیارتی که بهمانند زیارت حضرت رسول (ص) است.
در زیارت امیرالمؤمنین علی (ع) به نقل از امام صادق (ع) چنین آمده است: «... وتقول: السلام من الله على محمد أمين الله على رسالته وعزايم أمره ومعدن الوحي والتتريل، الخاتم لما سبق والفاتح لمااستقبل، والمهيمن على ذلك كله، الشاهد على الخلق، السراج المنير، والسلام عليه ورحمة الله وبركاته»؛ (... و میگویی: سلام از سوی خدا بر محمد، امین خدا بر رسالتش و بر اموری که اطاعت او در آن واجب است، و سلام الهی بر پیغمبری باد که معدن وحی و تنزیل است، خاتم بر آنچه گذشته و راهگشای آنچه خواهد آمد، و چیره بر همۀ آنها، شاهد بر خلق، چراغ تابان، و سلام و رحمت و برکات الهی بر او باد).
و همین عبارت در زیارت امام حسین (ع) نیز وارد شده است: امام صادق(ع) میفرماید: «... فإذا استقبلت قبر الحسين (ع) فقل: السلام على رسولالله، أمين الله على رسله وعزائم أمره، الخاتم لما سبق والفاتح لما استقبل، والمهيمن على ذلك كّله والسلام عليه و رحمة الله وبركاته» (...هنگامیکه رو به قبر امام حسین کردی بگو: سلام بر رسول خدا (ص) امین خدا بر رسولانش و بر اموری که اطاعت او در آن واجب است ، خاتم بر آنچه گذشته و راهگشای آنچه خواهد آمد، و چیره بر همۀ آنها، و سلام و رحمت و برکات الهی بر او باد...).
بنابراین حضرت محمد (ص) ارسال از سوی خدای سبحان را خاتمه داد و ارسالی که از جانب خود وی میباشد را گشود (پایاندهندۀ آنچه گذشت و راهگشای آنچه خواهد آمد).
بهاینترتیب روشن شد که «خاتَم» به معنی قرار داشتن در وسط دو امر، و «خاتِم» به معنای آخرین است؛ علاوه بر این بیان شد که حضرت «خاتمالنبیین» به معنی کسی که رسالات آنها (رسولان) به او مُهر میشود یعنی رسالات آنها به اسم حضرت رسول (ص) مهر و امضا خورده است؛ زیرا ارسال پیامبران پیشین اگرچه از سوی خدای سبحانوتعالی بوده ولی از جانب حضرت محمد (ص) نیز بوده است، چراکه حضرت، حجاب بین خداوند و انبیا میباشد و لذا رسالتها از او سرچشمه میگیرد و از طریق او بهسوی پیامبران نازل میشود؛ بنابراین محمد (ص) صاحب رسالت انبیای پیشین است، به این صورت که (رسالت) از طریق او نازل شده است و او نزدیکترینِ حجابها به خدای سبحان میباشد. تا زمانی که حضرت رسول (ص) به بعثت نرسیده بود، ارسال انبیای پیشین از سوی خدا و از طریق حضرت محمد (ص) (نزدیکترین حجاب) بود و پس از بعثت رسول اکرم نیز ارسال [امامان] «بعد از او» بهوسیلۀ حضرت و به امر خداوند صورت میگرفته است.
یکی از اسامی علی بن ابیطالب (ع) «رسولِ رسولالله» است.
جمیل بن صالح از ذریح روایت میکند که گفت: شنیدم اباعبدالله امام جعفر صادق (ع) یکی از فرزندانش را تعویذ(
[352]) میکرد و میفرمود: «ای درد و ای باد! هرچه باشید بر شما عزیمت کردم، با عزیمتی که با آن علی بنـ ابیطالب امیرالمؤمنین (ع) رسولِ رسولالله (ص) بر جن وادی صبره عزیمت نمود، پس اجابتش کردند و از او فرمانبرداری نمودند، آنگاه اجابت کردی و اطاعت نمودی و از پسرم فلان، پسر دخترم فلان خارج شدی، اکنون، اکنون»...». پایان سخن ایشان.
کلام ایشان (ع) دربردارندۀ چندین مورد مهم است؛ ازجمله:
۱ـ توضیح معنی نبی از نگاه دین، و اینکه ضرورتی ندارد که هر نبی از طرف خدا فرستاده شده باشد.
2ـ اگر منظور از «نبوت» رسیدن به مقام نبوت باشد انتهای نبوت و توقف آن مطلب درستی نخواهد بود.
3ـ رؤیا راهی برای وحی خدای سبحان است و این راه پس از محمد(ص) باز بوده و با روایات و واقعیت ملموس مورد تأکید قرار گرفته که همواره برای مردم باز بوده است.
4ـ رسیدن مؤمنان به مقام نبوت امکانپذیر و دستکم برای ائمه (ع) حاصل شده است و این يعنی ائمه (ع) مقام نبوت را دارا هستند؛ اما آنچه از آنها وارد شده که نبیبودن آنها را نفی میکند، منظور این است که آنها انبيايی فرستادهشده از طرف خداوند سبحان نیستند.
5ـ «خاتَم و خاتِم» هر دو از نامهای پیامبر خدا محمد (ص) هستند. ایشان، آخرینِ انبیا و فرستادگان از طرف خداوند سبحانومتعال است، ولی ارسال از طرف خودش را گشود؛ بنابراین آن حضرت (ص) «ختمکنندۀ آنچه درگذشته بود و گشایندۀ آنچه در آینده است» میباشد.
6ـ پیامبر (ص) «خاتَم» يعنی حد واسط بین دو امر «ختمکنندۀ آنچه در گذشته بود» و «گشايندۀ آنچه در آینده است»؛ و او «خاتِم» است یعنی آخرین. او «خاتَمالنبيين» است به این معنی که رسالتهای آنها با او به پایان میرسد؛ یعنی رسالتهای آنها با اسم او مُهر میشود و به پایان میرسد.
7ـ ائمه(ع) فرستاده هستند ولی فرستادگانی از طرف محمد (ص) بهسوی این امت.
و بهاینترتیب معنی درست ختم نبوت و ارسال الهی مشخص میشود؛ معنایی که ـهمانطور که دیدیمـ علمای مسلمان کورکورانه در مورد آن به اشتباه افتادند؛ و فکر نمیکنم پساز این سخن نهایی، سخن دیگری وجود داشته باشد.
این توضیح مطلب بود. علاوه بر آنکه متون دينی که از هر دو طایفه ارائه شد در این معنا به هم میرسند. این معنا میتواند شبهات مطرحشدۀ قبلی را به صورتی واضح برطرف نماید، زیرا تمامی این اشکالات ـبهطورکلیـ بر اساس خاتمهیافتن نبوت و ارسال بنا شدهاند.
و در انتها میگویم: آنچه از سخنان علمای دین در تعیین غرض از ارسال بیان شد با آنچه آنها در خصوص معنی ختم نبوت و ارسال میگویند هماهنگی و همخوانی ندارد؛ زیرا تعلیم مردم، هدایتشان، تزکیهشان، یادآوری به آنان، رهبریشان یا ... موارد دیگری که بهعنوان غرض از بعثت فرستادگان الهی بیان کردهاند، منتفیکنندۀ نیاز به ارسال پس از شهادت پیامبر اعظم (ص) نیست و چنین انتظار میرود که بعثت فرستادگان پسازآن ادامه داشته باشد تا این غرضها و غایتها به سرانجام برسند؛ و درنتیجه جمع بین این دو گفته(
[353]) توسط علما بههیچوجه استوار نخواهد شد.
درعینحال میبینیم که غرض حقیقی از ارسال ـیعنی از بین بردن عذر و بهانهـ بهطور کامل با معنی ختم نبوت و ارسال هماهنگ است و پوشیده نیست که عذر بهانهگیران با ارسال فرستادگان ـچه از طرف خدای سبحان باشد و چه از طرف رسولانـ تحقق خواهد یافت.
-4ـ «انسانیت من» در اعماق غرض از ارسال
ازآنچه تقدیم شد دانستیم غرض اصلی از ارسال فرستادگان الهی قطع عذر و بهانۀ همۀ مردم است ـحتی اگر این عذر از ناحیۀ دروغگویان بوده باشدـ تا درنهایت خدای سبحان در برابر همۀ مردم حجت و دليل داشته باشد و احدی از آنها ـپس از ارسال و بعثت فرستادگان (سلاموصلوات خدا بر همگیشان)ـ هیچ حجتی در برابر پروردگارش نداشته باشد.
آنچه در این تحقیق برای ما اهمیت دارد این است که در اعماق این هدف الهی غوطهور شویم تا بر گوشهای از نقشۀ الهی ترسیمشده برای انسان بهعنوان مخلوقی از مخلوقات خداوند عزوجل آگاه شویم و درنهایت خواهیم دید که انسانیت ما يا بازگشت آن و مراقبت بر آن در عمق این غرض از ارسال جای دارد.
بهمنظور روشنگری از این حقیقت مهم، در ادامه به مباحث زیر خواهیم پرداخت:
1ـ انسان ... محور عوالم خلق
2ـ رسولان الهی ... و بازگشت انسانیت گمشده
3ـ بشریت بین دو فرستاده
4ـ گوشهای از وصيتهای انسانی فرستادگان
-4ـ1ـ انسانمحور عوالم خلقت و آفرینش
عالمی که اکنون ما در آن هستیم نه اولینِ عوالم و نه آخرینِ آنهاست و همچنین یگانهعالم آفریدهشده هم نيست، بلکه جهانهای متعددی وجود دارند و به همين دلیل خداوند سبحان میفرماید: (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ)(
[354]) (ستايش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانيان است). «العالمین» جمع «عالَم» است.
پس جا دارد نگاهی گذرا بر این عوالم و جایگاه انسان در آنها داشته باشیم.
4ـ1ـ1ـ عَوالِم خِلقت
عوالم خِلقت سه تا هستند:(
[355])
الفـ عالَم مُلک: همین عالم جسمانی است که در حال حاضر در آن زندگی میکنيم؛ عالمی که موجودات ـازجمله انسانـ در آن از ماده و صورت، تکوین یافتهاند.
سید طباطبایی میگوید:
«... روشن شد که جسم، جوهر است و از دو جزء جوهری تشکیل شده است: مادهای که موجودیتش پذیرفتن تصویرهای متعلق به آن است، این نوع، به جسم و عَرَضهای (خصوصیات) متعلق به آن وابسته است؛ و صورت جسمانی است».(
[356])
به این معنا که ماده، همان «عَدَم» با قابلیت وجود است؛ اما «صورت» قسمتی است که ماده را مشخص و معین میکند.
برای نزدیکشدن ذهن میگویم: اگر به اجسام در این جهان بنگریم خواهیم دید که همۀ آنها از خاک تشکیل شدهاند اما پس از عرضۀ «صورت» (صورت انسان، صورت پرتقال، صورت پرنده یا ...) بر آن اجسام، شخصیت مییابند و معین میشوند. حتی خودِ خاک نیز جز صورتی که بر ماده عارض شده و آن را به آن شکل و هیئت شخصیت بخشیده است نیست.
بـ عالم ملکوت: عالم مثالیِ مجرّد و جدا از ماده است. شبیه چیزی است که فردِ خوابیده میبیند و مشرِف بر عالم ملک [بالاتر از عالم ملک] و مسلط بر آن است.
جـ عالم عقل: عالمی است کلی و ـهمانند عالم ملک و ملکوتـ بین موجوداتش تضادی وجود ندارد و بالاتر و شریفتر از آن دو میباشد. غایت انسان رسیدن به این عالم است؛ عالمی که در آن میتواند به درجۀ بالایی از شناخت خداوند نائل گردد.
از همینرو از هشام بن حکم از امام کاظم (ع) روایت شده است که فرمود: «... ای هشام! خدا انبیا و فرستادگانش را بهسوی مردم نفرستاد مگر به این دلیل که عقل خود را برای شناخت خدا بهکار گیرند؛ هرکس بهتر پاسخ دهد معرفتش بهتر است و داناترينِ آنها به امر خدا، عقلش نیکوتر است و هرکس عقلش کامل باشد درجۀ بالاتری را در دنیا و آخرت دارد».(
[357])
بهعلاوه همۀ مردم ـبدون استثناـ توسط پروردگار کريمشان، برای رسيدن به عالم عقل و توحید خدای سبحان ـبا آن مرتبهـ سرشته شدهاند، ولی بسیاری از آنها بهرۀ خود را تباه کرده و تعداد اندکی از آنها [به آن مقام] رسیدند، عقلهايشان کامل شد و صاحب بهرهای در آن عالم شدند و پس از کاملشدن عقلشان بهسوی مردم مبعوث شدند. پیشتر دانستیم که کاملشدن عقل یکی از شرطهای ارسال میباشد.
4ـ1ـ2ـ انسان، گرامیترین مخلوقات و سرور آنها در تمامی عوالم است
حقیقتی واضح که هیچ پوشيده نيست: برتری انسان بر سایر مخلوقات.
حقتعالی میفرماید: (وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا)(
[358]) (و بهراستی بنیآدم را گرامی داشتیم و آنها را در زمین و دریا حمل کردیم و از پاکیها روزیشان دادیم و آنها را بر بسیاری از مخلوقات خود برتریِ آشکاری داديم).
شیخ طوسی با سندش، از زید بن علی از پدرش (ع) دربارۀ این سخن حقتعالی (وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ) (و بهراستیکه بنیآدم را گرامی داشتیم) روایت میکند: «بنیآدم را بر سایر مخلوقات برتری دادیم».(
[359])
و حقتعالی میفرماید: (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ)(
[360]) (و بهراستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم).
سید احمدالحسن (ع) میفرماید:
«موجوداتِ آفریدهشده، یا نور ممزوج [و مخلوطشده] شده با ظلمتاند و یا ظلمت مخلوط شده با نور، بر اساس اینکه کدامیک غالب باشد: ظلمت یا نور. هر موجودِ مخلوقی نیز مقامی ثابت و بدون تغییر دارد بهجز مکلّفین، مانند انس و جن؛ هریک از این دو را چنین اختیاری هست که با فرمانبرداری از خداوند سبحان به نور نزدیک شود تا اینکه نوری ممزوج [و مخلوطشده] با ظلمت گردد ـهریک به فراخور حال خودـ و یا بهواسطۀ مخالفت با خدای سبحان به ظلمت نزدیک گردد تا آنگاهکه ظلمتی مخلوط با نور گردد ـهریک به فراخور حال خودـ انسان از این بابت تمایز و تفاوت دارد که میتواند به حدی در نور ارتقا یابد که هیچ فرشتۀ مقرّبی به او نزدیک نشود و برتر از فرشتگان گردد و نیز این قابلیت را دارد که چنان در ظُلُمات فرو رود که حتی ابلیس ـلعنهاللهـ و لشکریان پلیدش نیز به او نزدیک نشوند: (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ)(
[361]) (که ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم * سپس او را به پايينترين مرحله بازگردانیديم)».(
[362])
شیخ صدوق با سندش روایت کرده است: عبدالسلام بن صالح هروی از علی بنـ موسیالرضا از پدرش موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بنـ علی از پدرش علی بن الحسین از پدرش حسین بن علی از پدرش علی بنـ ابیطالب(ع) که فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: «خداوند خلقی که بهتر از من و نزد او گرامیتر از من باشد نیافریده است. علی (ع) گوید: به پیامبر اکرم عرض کردم: ای رسول خدا، شما بهتری یا جبرئیل؟ فرمود: ای علی! خدای تبارکوتعالی انبیای مرسَل را بر ملائکۀ مقرب برتری داد و مرا بر جمیع انبیا و رسولان فضیلت بخشید و پسازآن، ای علی! برتری از آنِ تو و امامان پس از توست و فرشتگان، خادمان ما و خادمان دوستداران ما هستند...
سپس خدای تعالی آدم (ع) را آفرید و ما را در صلب او به ودیعه نهاد و به ملائکه فرمان داد که به دلیل تعظیم و اکرام ما بر او سجده کنند. سجدۀ آنها برای خدای عزوجل، عبودیت و بندگی، و برای آدم، اکرام و طاعتی بود، زیرا ما در صلب او بودیم. چگونه ما از ملائکه برتر نباشیم درحالیکه همۀ آنها به آدم سجده کردند. چون مرا به آسمانها به معراج بردند جبرئیل دو تا دو تا اذان و اقامه گفت، سپس گفت: ای محمد! پیش بِایست. گفتم: ای جبرئیل! آیا بر تو پیشی بگیرم؟ گفت: آری، زیرا خدای تبارکوتعالی پیامبرانش را و علیالخصوص تو را بر همۀ ملائکه برتری داده است. من پیش ایستادم و با ایشان نماز خواندم درحالیکه این، مایۀ هیچ فخری نیست؛ و چون حجابهای نور را به پایان رساندم، جبرئیل (ع) گفت: ای محمد! پیش برو؛ و از من عقب ماند. گفتم: ای جبرئیل! آیا در چنین جایی از من جدا میشوی؟ گفت: ای محمد! نهایت حدی که خدای تعالی برای من مقرر فرموده، همینجاست و اگر از آن بگذرم به سبب تجاوز از حدودی که پروردگار بزرگوارم مقرر فرموده است بالهایم میسوزد.
من بهشدت در نور شدید افکنده شدم تا به آنجا که خدای تعالی از ملکوتش اراده فرموده بود رسیدم...».(
[363])
وی همچنین با سندش روایت کرده است: ... از ابنظبیان: ابوعبدالله (ع) فرمود: «فرزندان آدم در خانهای جمع شدند و با یکدیگر به مشاجره پرداختند. برخی میگفتند: برترین خلق خدا پدر ما آدم است، و برخی میگفتند: فرشتگان مقرب، و برخی میگفتند: حاملان عرش برترین هستند. هبةالله بر آنها وارد شد. برخی گفتند: کسی که مشکل شما را حل میکند بر شما وارد شد. وی سلام کرد و نشست و گفت: چه میکردید؟ گفتند: در مورد برترین خلق خدا فکر میکردیم؛ و به او خبر دادند. گفت: اندکی صبر کنید تا بازگردم. بهسوی پدرش رفت و عرض کرد: ای پدرم! نزد برادرانم بودم که آنها در مورد برترین خلق خدا مشاجره میکردند و از من پرسیدند، ولی من در این خصوص چیزی نداشتم که به آنها بگویم و به آنها گفتم: صبر کنید تا بازگردم. آدم (ع) فرمود: فرزندم! در حضور خداوند جلجلاله ایستادم و به سطری بر وجه عرش نگریستم که بر آن نوشته شده بود: بسمالله الرحمن الرحیم. محمد و آل محمد برترین کسانی هستند که خدا آفرید».(
[364])
پس برترین خلق خدا از جنس انسان است و از آفریدههای دیگر نیست.
حقتعالی میفرماید: (الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ)(
[365]) (سپاس و ستایش از آن خداوند، پدیدآورندۀ آسمانها و زمین است. کسی که فرشتگان را رسولانی با بالهای دوگانه، سهگانه و چهارگانه قرار داد. هرچه بخواهد در آفرینش میافزاید که خدا بر هر چیز تواناست).
سید احمدالحسن (ع) در بیان این بالها میفرماید:
«بالی که بهطورمعمول میشناسیم، چیزی است که پرنده برای پرواز و اوجگرفتن در آسمان دنیا از آن استفاده میکند؛ فرشتگان (ع) نیز همینگونهاند و بهوسیلۀ بالها در آسمانها ارتقا مییابند و هرچه این بالها بیشتر باشد، ارتقای آنها بیشتر شده، مقام آنها بالاتر میرود. هر بال برای فرشتگان عبارت است از نامی از نامهای خداوند سبحانومتعال.
فرشتگان بر شناخت و معرفت برخی از نامهای خدا و نه تمامیِ آنها ـآنگونه که وضعیت انسان [نیز چنین] میباشدـ سرشته شدهاند. فرشتهای که یک نام را میشناسد یک بال دارد که با آن بالا میرود و آنکه دو اسم را میشناسد دو بال دارد و دیگری که سه نام را میداند سه بال دارد، و به همین ترتیب».(
[366])
کلینی با سندش روایت میکند:... از هشام بن سالم از ابوعبدالله (ع) که گفت: پرسیدم: (فِطْرَةَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا) (فطرت خدا که مردم را بر اساس آن آفریده است؟) ایشان (ع) فرمود: «توحید»؛(
[367]) بنابراین خداوند سبحان همۀ مردم را بر همۀ توحید و بر همۀ مراتب آن ـو نه قسمتی از آنـ پدید آورده است.
حال که این مطلب را دانستیم میتوانیم ـبه وُسع خودمانـ علت اینکه خدای سبحان کسی را از جنس انسان برگزید ـنه از دیگر مخلوقاتشـ تا خلیفه و جانشینش باشد را بفهمیم.
حقتعالی میفرماید: (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ * وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ * قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ * قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُون)(
[368]) (و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفهای قرار میدهم. گفتند: آيا کسی را قرار میدهی که در آنجا فساد کند و خونها بريزد؟ و حالآنکه ما به ستايش تو تسبيح میگوييم و تو را تقديس میکنيم. گفت: آنچه من میدانم، شما نمیدانيد * و تمام نامها را به آدم بياموخت؛ سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست میگوييد مرا به نامهای اینها خبر دهيد * گفتند: منزهی تو؛ ما را جز آنچه خود به ما آموختهای دانشی نيست. تويی دانای حکيم * گفت: ای آدم، آنها را از نامهای اینها آگاه کن. چون از آن نامها آگاهشان کرد، خدا گفت: آيا به شما نگفتم که من نهانِ آسمانها و زمين را میدانم، و بر آنچه آشکار میکنيد و پنهان میداشتيد آگاهم؟).
شیخ مفید میگوید:
«بنابراین خداوند به ملائکه خبر میدهد که آدم برای خلافت و جانشینی از آنها شایستهتر است زیرا او عالمتر از آنها به نامها و برتر از آنها در علم خبردادن است».(
[369])
شیخ صدوق با سندش روایت میکند: ...از جابر از اباجعفر (ع) که فرمود: امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «وقتی خداوند تبارکوتعالی اراده فرمود خلقی را با دستش بیافریند... سپس به ملائکه فرمود: به آفریدههایم از اهل زمین از جن و نسناس نظر افکنید؛ چون آنچه را که برخلاف حق ـاز گناهان و ریختن خونها و فساد در زمینـ انجام میدادند مشاهده کردند، بر آنها بسیار گران آمد و بهخاطر خداوند متعال خشمگین شدند و بر اهل زمین تأسف خوردند و گفتند: پروردگارا! تو عزیز قادر عظیمالشأن هستی و این خلقِ ذلیلِ حقیر توست که در نعمت تو غوطهور و از عافیتت بهرهمند و در قبضۀ تو میباشد، درحالیکه با این گناهان، معصیت تو را میکنند و تو خشمگین نمیشوی و انتقامت را نمیگیری درحالیکه میبینی و میشنوی؟! این بر ما عظیم و گران است و بهخاطر تو بزرگتر نیز میباشد. چون خداوند عزوجل از ملائکه چنین شنید فرمود: من جانشین و خلیفهای بر زمین قرار میدهم که حجت من بر خلقم در زمینم باشد. ملائکه گفتند: پاک و منزهی تو! آیا کسی را قرار میدهی که در آن فساد کند و خونها بریزد درحالیکه ما به ستایش تو تسبیح میگوییم و تو را مقدس میداریم؟! این جانشین را از بین ما برگزین که ما حسادت نمیورزیم و خونریزی نمیکنیم. خداوند جلجلاله فرمود: ای فرشتگان من! من چیزی میدانم که شما نمیدانید. من اراده کردهام خلقی با دست خودم بیافرینم و انبیا و فرستادگان و بندگان صالح خداوند و ائمۀ هدایتگر را از نسل او قرار دهم و آنها را جانشینانم در زمینم گردانم تا آنها را از نافرمانی من نهی کنند، از عذابم بترسانند، به اطاعت من هدایت کنند و آنان را به راههای من بکشانند و آنان را حجت خودم ازنظر بشارت و انذار قرار دهم. نسناس را از زمین خود برکَنم و زمین را از آنها پاک گردانم و جن سرکش را از اهل زمین و خلق و برگزیدگانم جدا سازم و آنها را در هوا و در کنارههای زمین ساکن گردانم تا با نسل خلق من همسایه و مجاور نشوند... پس فرشتگان گفتند: ای پروردگار ما! هرچه میخواهی بکن. ما علمی نداریم جز آنچه تو به ما آموختی که تو همواره دانای حکیم هستی. خداوند جلجلاله به فرشتگان فرمود: من بشری را از گِل خشکیده و از گِلی بدبو و گندیده میآفرینم؛ پس وقتی او را استوار ساختم و از روح خود در او دمیدم، سجدهکنان بر او بیفتید. این فرمان خداوند عزوجل بود که دربارۀ آدم (ع) به فرشتگان عرضه داشت پیش از آنکه او را بیافریند تا از طرف او بر آنها حجت و برهان آورده باشد».(
[370])
دو نکته در اینجا وجود دارد:
1ـ برتریدادن انسان بر سایر مخلوقات خداوند به همین عالم ـکه ما در آن هستیمـ خلاصه نمیشود و این برتریدادن در همۀ عوالم است. علت این برتری هم روشن است، زیرا او بر همۀ نامهای خداوند سبحان سرشته شده است.
2ـ این برتری که انسان با آن مخصوص شد برتری بالقوه است و نه بالفعل؛ یعنی انسان قابلیت ارتقا دارد تا آن حد که هیچ فرشتۀ مقربی نزدیکش نشود (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ) (بهراستی ما انسان را در بهترین صورت آفریدیم) و قابلیت سقوط تا آن حد را دارد که ابلیس (خدا لعنتش کند) در شیطنت نمیتواند به وی نزدیک شود (ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ)(سپس او را به پايينترين مرحله بازگردانديم). به همین دلیل وقتی میگوییم «انسان برترینِ مخلوقات و سرور آنهاست» معنایش این نیست که ـمثلاًـ هر انسانی در عمل برتر از فرشتگان است بلکه تنها به این معناست که انسان بیش از فرشتگان قابلیت ارتقا و تکامل را داراست. اگر فرشتگان بر اساس معرفت و شناخت برخی از نامهای خداوند عزوجل آفریده شدهاند، انسان بر شناخت و معرفت همۀ نامهای خدا سرشته شده و به همین دلیل خداوند خلیفه و جانشینش را از جنس این مخلوق ـو نه مخلوق دیگریـ اختیار فرمود.
4ـ1ـ3ـ انسان خلیفۀ خداست. پس خلیفۀ کامل کیست؟
در خصوص معنی خلافت ـبهصورت عامـ ابنمنظور میگوید:
«کسی را جانشین شخص دیگری کرد: یعنی او را در جایش گذاشت و فلانی جانشین فلانی میشود، اگر خلیفه و جانشین او باشد».(
[371])
بر این اساس معنی اینکه فلانی خلیفه و جانشین خداست یعنی او در مقام و جایگاه خدا مینشیند. سید احمدالحسن (ع) در بیان معنی خلافت میفرماید:
«در اینجا مراد از خلیفه، کسی است که در مقام شخصی که به وی خلافت بخشیده، قرار گرفته است [مقام قائممقامی]؛ لذا فرشتگان را میبینی که با تسبیح و حمد و تقدیس سخن گفتند (نسبّحک، نحمدک، نقدّسک). تسبیح یعنی تنزیه،(
[372]) حمد یعنی مدح و ستایش، تقدیس نیز همان پاکشمردن است. کسی که خدا را تسبیح میگوید خواهان آن است که خودش تسبیح شود؛ کسی که خدا را حمد میگوید میخواهد خودش حمد و ستایش شود و کسی که خدا را تقدیس مینماید، خواهان آن است که خودش پاکیزه شمرده گردد. ملائکه گفتند چرا ما را جانشینان خودت قرار نمیدهی، خصوصاً آنکه اینک ما همانند خودت، تسبیحشونده (مسبّح)، ستایششونده (محمود) و به پاکی یادشده (مقدس) هستیم؛ زیرا ما تو را تسبیح کردیم، ستودیم و مقدس شمردیم.
بنابراین خلیفه، صرفاً شخصی که خداوند از روی بیهودگی او را انتخاب کرده، نیست! ـحاشا للهـ بلکه وی حتماً باید از یک ویژگی و قابلیت اصلی برخوردار باشد که همان «صورت خدا بودن در خلق» است. وی اگر صورت خدا نباشد خلیفه نخواهد بود. او حتماً باید در پایینترین حد خود، تسبیحشده، حمدشده و پاکشده (مسبَّح، محمود و مقدَّس) باشد. یا بهعبارتدیگر باید واجد نازلترین حد این صفات باشد. لذا فرشتگان گفتند: این کسی که میخواهی او را خلیفه کنی: (يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء) (در آنجا فساد کند و خونها بریزد)؛ بنابراین او مثل تو نیست، نه تسبیحشده (مسبَّح) است، نه محمود و نه مقدَّس؛ لذا بر چه اساسی او را خلیفه میگردانی؟
آنها از شناختی که نسبت به قانون الهی داشتند استفاده کردند و با همان شناخت به مخالفت با قانون خدا برخاستند؛ ولی فرشتگان در چیزی دچار اشتباه شدند که همان تشخیص مصداق بود. آنها گمان میکردند هر روحی که به جسمی از عالم جسمانی وارد شود و دارای امیال دنیوی باشد، در آن به ورطۀ سقوط میافتد و منحط میشود، ولی خداوند آنها را آگاه ساخت که (إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ) (من چیزی میدانم که شما نمیدانید).
آن چیست که خداوند سبحان میدانست درحالیکه فرشتگان از آن بیاطلاع بودند و باعث نقض شناخت ملائکه گردید؟ و شناخت ملائکه این بود که: الزاماً هر روح آفریدهشدهای که متصل به جسم مادی و دارای امیال دنیوی باشد به آنها مشغول میگردد و [درنتیجه] تسبیحشده، حمدشده و تقدیسشده (مسبّح و محمود و مقدّس) نخواهد بود. چیزی که خدای سبحان میداند: (قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ) (گفت: من چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد!)، در آیات دیگر بیان شده است: (و َعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا) (و همۀ اسمها را به آدم آموخت). همۀ اسمها را و نه برخی از آنها را؛ تا مبادا از ناحیۀ جهلی که نسبت به برخی از آنها دارد سقوط کند؛ این بار تمام آنها را آموخت! این مخلوق استعداد شناخت همۀ اسماء را دارد...».(
[373])
وقتی فهمیدیم خلیفۀ خدا ـچه نبی باشد، چه رسول و چه امامـ این نقش مهم را بر عهده دارد، خواهیم فهمید که ایمان به او و تصدیق او، همۀ دین است.
از مفضل بن عمر که نامهای به اباعبدالله (ع) مینویسد و پاسخ آن نامه به شرح زیر میآید: «... اصل دین، شناخت فرستادگان و ولایت آنهاست. خداوند عزوجل، حلالی را حلال و حرامی را حرام نمود و حلالش را تا روز قیامت حلال و حرامش را تا روز قیامت حرام کرد و شناخت فرستادگان و ولایت و پيروی از آنها حلال است؛ پس حلالشده آنچیزی است که آنها حلال کردهاند و حرامشده آنچیزی است که آنها حرام کردهاند. آنها اصل دین هستند و شاخههای حلال از آنهاست... سپس به تو خبر میدهم که دین یک «مَرد» است، و آن مرد همان یقین است و همان ایمان است و او امام امت خویش و امام اهل زمانش است. کسی که آن امام را بشناسد خدا را شناخته و کسی که او را انکار کند خدا و دینش را انکار کرده است، و هرکس به او جاهل باشد به خدا و دین و حدود و شرایع او جاهل است و غیر از امام، کسی آنها را نمیشناسد؛ به همين جهت میگويم شناختن مردانى معين و مشخص، دين خداست...».(
[374])
ولی پرسش مهمی در اینجا خودنمایی میکند: آیا شایستگی شناخت همۀ نامها در فطرت همۀ مردم ـبیهیچ استثناییـ به ودیعه نهاده شده است؟ یا در فطرت گروه خاصی از آنها ـمثلاً رسولانـ وجود دارد؟ به این معنا که تنها آنها شایستگی شناخت همۀ نامها را دارند و بهاینترتیب فقط آنها میتوانند خلفا و جانشینان خداوند سبحان باشند و نه دیگر مردم؟
پاسخ: بهطورکلی نوع انسان شایستگی شناخت همۀ نامها را دارد؛ بنابراین هریک از انسانهای خلقشده، فطرت توحید و قابلیت شناخت همۀ نامها در او به ودیعه نهاده شده است. حقتعالی میفرماید: (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ)(
[375]) (پس روی خود را متوجه آيين خالص پروردگار کن! اين فطرتی است که خداوند، انسانها را بر اساس آن سرشته. آفرینش خدا را تغییر و تبدیلی نیست. این است دین استوار، ولی بیشتر مردم نمیدانند).
کلینی با سندش روایت کرده است: ... از زراره که گفت: از ابوعبدالله (ع) از این سخن خداوند عزوجل (فِطْرَةَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها)(
[376]) (فطرتی که خدا مردم را بر اساس آن سرشته است) پرسیدم. فرمود: «همۀ آنها را بر اساس توحيد سرشت».
... از زراره: از ابوعبدالله(ع) در مورد این سخن خداوند عزوجل (حُنَفَاءَ لِلهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ) (گروندگان خالص به خداوند، هيچگونه همتايی برای او قائل نشويد) پرسیدم، فرمود: «حنیفیبودن از فطرتی است که خدا مردم را بر آن سرشته است.(لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ) (آفرینش خدا را تبدیلی نیست) یعنی همه را بر شناخت و معرفت خود آفرید»؛(
[377]) همۀ آنها را بر توحید سرشت و بهاینترتیب همۀ آنها را بر معرفت خود پدید آورد.
ازآنجاکه همۀ مردم بر شناخت و معرفت خدا آفریده شدهاند و آن معبود سبحان، از تمامیِ جهات، مطلق و بینهایت است، بهاینترتیب انسان برحسب فطرتش نزدیکترین مخلوقات به بینهایت خواهد بود. این از یک جهت.
از سوی دیگر خداوند سبحان اینگونه توصیف میشود که صاحباختیاری است که هیچچیز هرگز او را مضطر و درمانده نمیکند و بهاینترتیب برای انسان (که بر اساس فطرتش نزدیکترین مخلوقات به بینهایت است) چنین خواسته شده است که در عالم امتحان اختیار داشته باشد و بهاینترتیب انتخاب هر انسانی بهسوی ارتقا و تکامل، یا سقوط و پایینرفتن خواهد بود. حقتعالی میفرماید: (إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا)(
[378]) (ما راه را به او نشان داديم؛ خواه شکرگزار باشد یا ناسپاس) و ازآنجاکه سمتوسوی ارتقا و تکامل، نزدیک به نامتناهی است، تا آنجا خواهد بود که هیچ فرشتۀ مقربی در آن به انسان نزدیک نمیشود، همچنین سمتوسوی سقوط هم تقریباً هيچ حدومرزی ندارد تا آنجا که حتی ابلیس (لعنهالله) نیز تا این حدِ سقوط نمیتواند به انسان نزدیک شود و هرکس چنین جهتی را اختیار کند حتی گمراهتر از چهارپایان نامیده میشود. حقتعالی میفرماید (أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا)(
[379]) (گمان کردهای که بیشترشان میشنوند و میفهمند؟ اینان چون چهارپایانی بیش نیستند، بلکه از چهارپایان هم گمراهترند).
اینها همچون چهارپایان هستند زیرا خود انتخاب کردند که نیندیشند و نشنوند و حتی گمراهترند، زیرا چهارپایان با توجه به خلقتشان شایستگی این را ندارند که به معرفتی دست یابند که انسان لیاقتش را دارد.
مساویبودن همۀ انسانها در استعداد و شایستگی معرفت [و شناخت] همۀ نامها، موردی است که حکمت و عدالت الهی آن را اقتضا میکند و از همین رو وقتی برای مردم چنین تقدیر شد که در عالم امتحان وارد مسابقۀ تکامل و ارتقا شوند، شخص پیروز با استحقاق و صلاحیت خود پیروز خواهد بود و نیز اگر کسی دچار زیان و خسارت شود باز هم خودِ همین انسان خواهد بود.
حال که این مطلب روشن شد میگویم: مقام خلافت الهی امری است که در فطرت انسان (هر انسانی بدون استثنا) نهادینه شده به این معنا که شایستگیهای نوع انسان، مانند محمد و آل محمد (سلاموصلوات خدا بر آنها) و عیسی و موسی و ابراهیم و نوح (ع) است و منتقلشدنش بهجانشینی خداوند، در فطرت تمامی انسانها وجود دارد و هر انسانی این توانایی را دارد که همانند آنها از خلفای الهی گردد ولی بیشتر مردم چنین انتخاب کردند که نشنوند، به خاطر نسپارند، تعقل نکنند و حتی کفر و شرک و فسق و دروغ را برگزیدند. حقتعالی میفرماید:
(أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ)(
[380]) (بیشتر آنها ایمان نمیآورند)؛ (كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكِينَ)(
[381]) (بیشتر آنها مشرکاند)؛ (وَ أَکْثَرُهُمُ الْکَافِرُونَ)(
[382]) (و بیشتر آنها کافرند)؛ (وَأَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ)(
[383]) (و بیشتر آنها از حق بیزارند)؛ (وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ)(
[384]) (و بیشتر آنها فاسقاند)؛ (وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ)(
[385]) (و بیشتر آنها دروغ گویند)؛ (وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ)(
[386]) (و بیشتر آنها تعقل نمیکنند).
وقتی عوالم امتحان ازجمله جهانی که ما در آن زندگی میکنیم میدان مسابقهای باشد که خلایق در آن با هم به رقابت برمیخیزند ـکه امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «بدانید امروز روز مسابقه و فردا روز پیشیگرفتن است؛ و پیشیگرفتن بهسوی بهشت است و پایان (گروهی) آتش است»(
[387])ـ پس احدی از مردم، حتی فرستادگان خدا از آن استثنا نمیشوند، زیرا حقتعالی میفرماید: (تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ)(
[388]) (بعضی از اين فرستادگان را بر بعضی ديگر برتری داديم) و متون دینی ـبه صورتی که هیچ تردیدی در آن نیستـ اشاره کردهاند که پیروز مسابقۀ خلایق کسی است که توانست از این شایستگی که بر اساس آن سرشته شده بود (شناخت و معرفت همۀ نامها) بهصورت تمامتر و کاملتر بهرهمند گردد و او کسی نبود جز محمد (ص)؛ پس حقیقتاً سیدِ انبیا و فرستادگان و سرور جملگی خلایق شد.
حقتعالی میفرماید: (قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدین)(
[389]) (بگو: اگر برای خداوند فرزندی بود، من نخستين پرستندۀ او بودم).
کلینی با سندش روایت کرده است: ... از صالح بن سهل از ابوعبدالله (ع) که: برخی از قریش به رسول خدا (ص) گفتند: انبیا با چه چیزی پیشی گرفتند و چگونه تو بهعنوان آخرین و خاتم آنها مبعوث شدی؟ ایشان (ص) فرمود: «من نخستین کسی بودم که به پروردگارم ایمان آوردم و نخستین کسی بودم که پاسخ داد، آن هنگام که خداوند میثاق پیامبران را گرفت و آنها را بر خودشان شاهد گرداند که «آیا من پروردگار شما نیستم» من اولین پیامبری بودم که گفت: بله؛ پس در اقرار به خداوند عزوجل از آنها پیشی گرفتم».(
[390])
شیخ صدوق با سندش روایت میکند: ...از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) از پیامبر (ص) که فرمود: «خدا عزوجل یکصد هزار پیامبر و بیستوچهار هزار پیامبر آفرید. من در نزد خدا گرامیترینِ آنها بودم ـو فخری نیستـ و خداوند عزوجل یکصد هزار وصی و بیستوچهار هزار وصی آفرید و در نظر خدا، علی گرامیترین و برترینِ آنهاست».(
[391])
و حاکم با سندش روایت میکند: ...از جابر بن عبدالله که گفت: رسول خدا (ص) بر منبر رفت. خدا را ستایش نمود و او را ثنا گفت و سپس فرمود: «من کیستم؟» گفتیم: رسول خدا. فرمود: «آری ولی من کیستم؟» گفتیم: تو محمد پسر عبدالله پسر عبدالمطلب پسر هاشم پسر مناف هستی. فرمود: «من سیدِ فرزندان آدم هستم و فخری نیست».
بهاینترتیب روشن میشود:
1ـ همۀ مردم از نظر فطرت برای شناخت و معرفت همۀ نامهای الهی، مساوی هستند.
2ـ مقام خلافت الهی در فطرت همه به ودیعه نهاده شده است، ولی آنها [مردم] بهرۀ خود را تباه کردند و آن شایستگی را به خاک افکندند.
3ـ برتربودن میان مردم (که فرستادگان، جزو آنان هستند)، برتریِ معرفتی است و نسبت بین معرفت و ارتقا، نسبتی مستقیم است؛ پس به همان اندازه که انسان به نامهای پروردگارش معرفت پیدا کند و به آنها آراسته شود مقامش بالا میرود و عکس آنهم درست است.
4ـ علم ما به اینکه سبقتگیرنده در همۀ عوالم خلق، محمد(ص) است ما را در برابر اين حقیقت قرار میدهد که او (صلوات پروردگارم بر او) خلیفه و جانشین کامل خداوند است.
همانطور که واضح میشود او (ص) انسان کامل میباشد؛ و نسبت بین مقام خلافت الهی و انسانیت نیز نسبتی مستقیم است که این مطلب در ادامه روشن خواهد شد.
4ـ1ـ4ـ انسان کامل (صورت خدا)
دانستیم که انسان شایستگی شناخت همۀ نامهای خداوند متعال را دارد و اینچنین سرشته شده است و دانستیم که این مطلب ضرورتاً به این معنا نیست که این شایستگی در عمل هم تحقق یافته باشد؛ همانطور که انسان شایستۀ آن است که همۀ نامها را بشناسد، قابلیت پایینرفتن و سقوط را به شکلی که هیچ مخلوقی به او نرسد نیز دارد؛ بنابراین از نظر نتیجه ـپسازاینکه مقتضای ارادۀ خداوند بر این قرار گرفت که انسان، مخلوقی دارای اختیار باشدـ به یکی از دو این مسیر جهتگیری خواهد کرد.
وقتی در مبحث قبلی روشن شد که محمد(ص) برترین خلق و خلیفۀ کامل خداست، این بدان معنا خواهد بود که او انسانی است که هیچ روزنهای از روزنههای شایستگی معرفتی را که برای انسان تقدیر شده، رها نکرده، مگر اینکه آن را به بهترین شکل پر کرده است؛ و بهعبارتدیگر: وقتی ما دانستیم که علم، عقل و معرفت، نور و غیر اینها ظلمت و جهل است، این یعنی وجود محمد (ص) آکنده از نور شد و در وی جز ظلمت محدودیت و متناهیبودن و فقر ـکه بیانگر هویت مخلوق استـ باقی نماند، زیرا گفتیم که انسان (هر انسانی) این توانایی را دارد که نزدیکترین مخلوق به پروردگار سبحانش ـیعنی آن بینیاز مطلق و بینهایت از هرجهتـ گردد.
این در مورد قلۀ مسیر تکامل و جهت مثبت خلق «احسن تقویم = بهترین صورت» است و ملاحظه کردیم آنکه در این مقام جای گرفت مخلوقی از جنس انسان یعنی محمد (ص) بود.
اما در مورد دورترین جایگاه در مسیر نزولی «اسفل سافلین = پایینترین جایگاه»: انتظار میرود باز هم مخلوقی از جنس انسان در این جایگاه قرار بگیرد و او بهاینترتیب «ثم رددناه أسفل سافلين = سپس او را به پایینترین جایگاه فرو فرستادیم» میشود. ابلیس (لعنهالله) هرچند شرّش کم نیست، بااینوجود فطرت او که از جنیان بود او را شایسته نمیکند تا در مسیر منفی خلق، دورترین نهایت را در پایینرفتن و سقوط به دست آورد و این دقیقاً همان مطلبی است که سخن ابلیس در این آیۀ کریم حکایت میکند: (قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ)(
[392]) (گفت ای پروردگار من! با آنچه مرا گمراه ساختی در زمين برای آنها خواهم آراست و قطعاً همگیشان را گمراه خواهم ساخت). این جملۀ او تأکید میکند بر اینکه مخلوقی وجود دارد که او را گمراه ساخته است (لعنهالله).
بهعلاوه اگر ابلیس (لعنهالله) دشمن فرزندان آدم (ع) باشد، نفْس انسانی، دشمنی بیشتری خواهد داشت. پیامبر (ص) فرموده است: «دشمنترین دشمنان تو، نفْس توست که بین دو پهلویت جای دارد»(
[393]) و بهاینترتیب وقتی برای مخلوقی چنین مقدر شده است که به پایینترین جایگاهها برسد قطعاً این مخلوق نیز از جنس انسان خواهد بود.
اما اینکه به وی (در آیه) با لفظ «ما» (چیز) اشاره شده ـکه میدانیم برای غیرعاقل، مورداستفاده قرار میگیردـ این است که وجود آن انسان آکنده از جهل و ظلمت بوده است و در ساحت او مجالی قابلذکر برای عقل و شایستگی معرفتی ـکه قبلاً بیان شدـ وجود نداشته است؛ پس شایسته است که عنوان «جهل» بهطور کامل بر او منطبق گردد.(
[394])
داستان عقل و جهل اینگونه است و همانطور که دیدیم دو مخلوق از جنس انسان در مسیر تکامل و سقوط، تمثیلگَران آن دو هستند و این همان مطلبی است که امام صادق (ع) در روایت زیر بیان میفرماید:
کلینی با سندش، از سماعة بن مهران روایت کرده است که میگوید: نزد ابوعبدالله(ع) بودم و جماعتی از دوستدارانش نیز نزدش بودند. ذکر عقل و جهل به میان آمد. ابوعبدالله (ع) فرمود: «عقل و لشکریانش، و جهل و لشکریانش را بشناسید تا هدایت شوید». سماعه میگوید: عرض کردم: فدایت شوم! ما چیزی نمیدانیم جز آنچه شما به ما آموختهای. ابوعبدالله (ع) فرمود: «خداوند عزوجل عقل را آفرید. او اولین مخلوقی از روحانیون بود که از سمت راست عرش، از نور خویش بیافرید. به او فرمود: برو، و رفت. سپس فرمود: پیش آی، پیش آمد. سپس خداوند تبارکوتعالی فرمود: تو را بر خُلقی عظیم خلق کردم و بر جمیع خلایقم برتری دارم؛ سپس جهل را از دریای شور تشنگی بیافرید. به او فرمود: پشت کن، رفت. سپس فرمود: بازگرد، و بازنگشت. به او فرمود: تکبّر کردی؟ و لعنتش نمود...».(
[395])
امام رضا (ع) هم ـآنگونه که شیخ صدوق با سندش روایت میکندـ در مورد نور اول در مخلوقات به ما خبر داده، میفرماید: «رسول خدا (ص) فرمود: خداوند خلقی که بهتر از من و نزد او گرامیتر از من باشد نیافریده است. علی(ع) گوید: به پیامبر اکرم عرض کردم: ای رسول خدا، شما بهتری یا جبرئیل؟ فرمود: ای علی! خدای تبارکوتعالی انبیای مرسَل را بر ملائکۀ مقرب برتری داد و مرا بر جمیع انبیا و رسولان فضیلت بخشید و پسازآن ـای علیـ برتری از آنِ تو و امامان پس از توست و فرشتگان، خادمان ما و خادمان دوستداران ما هستند.
ای علی! حاملان عرش و کسانی که گرداگرد عرش هستند بهواسطۀ ولایت ما حمد پروردگارشان را بهجا میآورند و برای مؤمنان درخواست مغفرت میکنند. ای علی! اگر ما نبودیم خداوند آدم و حوا و جنّت و آتش و آسمان و زمین را نمیآفرید؛ و چگونه از ملائکه برتر نباشیم درحالیکه در توحید و معرفتِ پروردگارمان و تسبیح و تقدیس و تهلیل او بر آنها سبقتگرفتهایم، زیرا اولین چیزی که خداوند عزّوجل خلق فرمود، ارواح ما بود، پس ما را به توحید و حمد خود گویا ساخت.
سپس ملائکه را آفرید و هنگامیکه آنها ارواح ما را درحالیکه نور واحدی بودند مشاهده کردند، امر ما را بزرگ دیدند؛ ما تسبیح گفتیم تا ملائکه بدانند که ما مخلوقاتی آفریدهشدهایم و خداوند از صفات ما منزّه است، و ملائکه با تسبیح ما تسبیح گفتند و خدا را از صفات ما منزّه دانستند... پس بهواسطۀ ما به معرفتِ توحید خدای تعالی و تسبیح و تهلیل و تحمید و تمجید او رهنمون شدند.
سپس خدای تعالی آدم (ع) را آفرید و ما را در صلب او به ودیعه نهاد و به ملائکه فرمان داد که به دلیل تعظیم و اکرام ما بر او سجده کنند. سجدۀ آنها برای خدای عزّوجل عبودیت و بندگی، و برای آدم، اکرام و طاعتی بود زیرا ما در صلب او بودیم؛ پس چگونه ما از ملائکه برتر نباشیم درحالیکه همۀ آنها به آدم سجده کردند...».(
[396])
بنابراین دو دسته از خلایق بودند که به آدم (ع) سجده نکردند: یکی از آنها «عالین» (عالیمقامان) بودند؛ کسانی که سجده برای آدم جز برای بزرگداشت آنها نبود؛ و دستۀ دوم: ابلیس (لعنهالله) و کسانی بودند که موضع او را در پیش گرفتند. حقتعالی با این سخن خود به این دو دسته اشاره میفرماید: (قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ) (گفت ای ابلیس! چه چیز تو را مانع شد که بر آنچه من با دستم آفریدم سجده کنی؟ آیا تکبر ورزیدی یا از عالیمقامان بودی؟).(
[397])
این تکبر ورزیدن ابليس (لعنهالله) جز تکرار همان موضعگیری جهل نبود؛ جهلی که تکبر ورزید و همراهشدن با عقل را در پاسخ به فرمان الهی «پیش آی» و اقتدا به او را نپذیرفت؛ آنگونه که امام صادق (ع) به ما خبر داده است، آنجا که عبارت «تکبر ورزیدی» در این روایت و این آیه ـدر یک سطحـ علت گمراهی ابلیس و تکرار آن در همان موضعگیری صادرشده از جهل در ابتدای خلقت را مشخص میسازد.
مابین انسان در جايگاه «احسن تقویم = بهترین شکل و صورت» یا بهعبارتدیگر «عقل اول» یا «نور اول»، و انسان در جایگاه «اسفل سافلين = پایینترین مرتبه» یا «ظلمت» یا «جهل»، تمامیِ خلایق، برحسب میزان نزدیکی به یکی از این دو انسان، در دو خطمشی متفاوت رتبهبندی شدهاند. اگر بخواهیم این مسئله را با عدد و درصد به تصویر بکشیم، میگوییم:
فرض کنیم خطی مستقیم به طول صد واحد در اختیار داریم که نقطۀ نور مطلق در آن با نسبت صددرصد نشان داده شده و نقطۀ عدم در آن صفردرصد باشد. ازآنجاکه فطرت انسان نزدیکترین چیز به بینهایت است ـزیرا همانطور که بیان کردیم بر اساس شناخت همۀ نامهای خدا سرشته شدهـ پس نهایت مسیر مثبت تکاملیِ وی نزدیکترین عدد به صد و نسبت نور در وجود وی در آن نقطۀ انتهایی (سدرةالمنتهی) نزدیکترین نسبت ممکن به صد خواهد بود، ولی درهرحالت ممکن نیست این نسبت به صددرصد برسد، زیرا موجودی که بهصورت نور بدون ظلمت توصیف میشود نامتناهی مطلق است و تنها خداوند سبحان چنین میباشد؛ به همین ترتیب مسیر منفی رو به پایین، وی نزدیکترین عدد ممکن به صفر و نسبت نور در وجودش نزدیکترين عدد به صفردرصد خواهد بود ولی امکان ندارد صفر باشد، زیرا میدانیم وی یک موجود است و عدم مطلق نیست.
حال اگر بخواهیم بر انسانی انگشت بگذاریم که بالاترین مقام را در کمال الهی به دست آورده است ـکه این انسان محمد (ص) میباشدـ در حقیقت بر انسان کامل و خلیفۀ کامل خدا انگشت گذاشتهایم و کمال انسانیت و خلافت او از طریق شناخت ما به اینکه او مخلوقی است که توانست همۀ ساحت شایستگی شناخت که انسان بر اساس آن سرشته شده را پوشش دهد و درنتیجه چنین موجودی حقیقتاً بالاترین تصویر و تمثیل برای پروردگارش خواهد بود؛ پروردگاری که او را بر اساس شناخت و معرفت به همۀ نامهايش در کاملترین صورت خلق فرمود.
از همین رو در مورد آن صورت آمده که صورتی است تازه و نو آفریدهشده. شیخ صدوق با سندش روایت کرده است: ... از محمد بن مسلم آمده است که گفت: از حضرت باقر (ع) ازآنچه روایت میکنند که خداوند آدم را بهصورت خود آفرید پرسیدم. فرمود: «این صورت، صورتی است تازه و نو آفریدهشده که خداوند آن را برگزید و بر سایر صورتهای مختلف اختیار کرد؛ پس این صورت را به خودش نسبت داد؛ همچنان که کعبه و روح را به خود نسبت داد و فرمود (وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي )(و از روح خود در آن دمیدم)».(
[398])
حال ما میتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم: ما فقیران محدود چه راهی داریم تا خدای سبحان را بشناسیم درحالیکه او بینیاز مطلق و نامحدود است؟
پاسخ: هیچ راهی برای این منظور وجود ندارد مگر از طریق شناخت ما از انسان کامل، یعنی صورت خدا؛ پس کسی که رحمت و عدل و دیگر صفات کمال را به نسبتی بیش از 99% بشناسد ـکه آن را محمد (ص) در وجود خود نشان دادـ نمیتواند جز اعتراف به ناتوانی از درک صفات آن معبود سبحان ـکه نسبت 100% را نشان میدهدـ کاری انجام دهد و بهاینترتیب این مخلوق بزرگوار، راهی میشود تا به خلایق، پروردگارشان را بشناساند و آنها را از هر نقصی پاکيزه سازد و این نهایت توحید حقیقی است.
-4ـ2ـ فرستادگان خدا و بازگشت انسانیت گمشده
در این نقطه از تحقیق تلاش خواهیم کرد تا به پرسشهای سهگانۀ زیر پاسخ دهیم:
1ـ علت تفاوت رتبه بین خودِ فرستادگان چیست؟ و آیا آنکه پایینتر است زیان دیده است؟
2ـ تمامی خلایق در حفظ انسانيت خود مدیون محمد و آل محمد(ع) هستند؛ ولی چگونه؟
3ـ اگر ما خودمان برگزینیم که مانند محمد (ص) بشویم آیا به فرستاده نیاز خواهیم داشت؟
4ـ2ـ1ـ تفاوت رتبۀ فرستادگان، خسارتی است برای دارای مقام پايينتر
شکی نیست که تفاضل و برتری بین مردم به دلیل اعمال و موضعگیریهایی است که از آنها صادر میشود. ابوبصیر از امام صادق (ع) روایت میکند که فرمود: «ما معتقد به یک درجه نیستیم. حقتعالی میفرماید: «درجاتی که برخی از برخی بالاتر است». این قوم بر اساس کارهایشان تفاضل و برتری مییابند».(
[399])
همچنین شکی نیست، هر عملی که از انسان سر میزند بر اساس شناخت و معرفتی است که از وی صادر میشود و به همین دلیل خداوند از انسان عملی را بدون شناخت و معرفت نمیپذيرد.
کلینی با سندش روایت میکند: ... از حسین صیقل نقل کرده است که گفت: از اباعبدالله(ع) شنیدم که میفرمود: «خداوند هیچ عملی را جز با معرفت و هیچ معرفتی را جز با عمل نمیپذیرد. پس هرکه به [معرفت و] شناخت برسد، این شناخت، او را به عمل میکشاند و هرکس که عمل نکند شناخت و معرفتی ندارد. آگاه باشید که بخشی از ایمان از قسمت دیگر آن میآید».(
[400])
بنابراین واضح است که نسبتی مستقیم بین میزان شناخت و معرفت انسان و چگونگی عملی که از او صادر میشود وجود دارد؛ مثلاً اگر فرض کنیم انسانی معرفتی به نسبت 70% داشته باشد قطعاً ارزش عمل هم به همان نسبت خواهد بود و بهطور خلاصه اگر اساس معرفتی بالاتر باشد، عملی که بر اساس آن صادر میشود نیز به همان نسبت بالا خواهد رفت و عکس آن هم درست است.
حال که این نکته را دانستیم، پس تفاوت رتبۀ میان فرستادگان الهی به درجۀ شناختی آنها بازمیگردد: (تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ) (برخی از آن فرستادگان را بر برخی دیگر برتری داديم).(
[401])
توضیح این مطلب: وضعیت همۀ فرستادگان الهی تنها به شایستگی شناخت نامهای الهی خلاصه نمیشود، بلکه خدا هرکدام از آنها را تنها پس از شناخت به نامها [ی خداوند] در عمل و آراستهشدن به آنها ارسال میفرماید؛ و بهاینترتیب ـهمانطور که دانستیمـ با کاملشدن عقل است که فرستاده، شایستۀ بعثت و ارسال میشود؛ ولی تفاوت بین آنها در کیفیت آراستهشدن به هرکدام از این نامهاست؛ آراستهشدنی که در عملکرد خودِ فرستاده منعکس میگردد؛ بهعنوانمثال اگر فرض بگیریم «صبر» نامی از این نامها باشد، «صبر» یک درجه ندارد و درنتیجه قطعاً شدت تجلی این نام به مقدار 99% در شخصیت یک فرستادۀ الهی، از فرستادهای دیگر که «صبر» در وی به نسبت 98% تجلی یافته است بیشتر میباشد. این یکدرجۀ گمشده ـاگر با فرستادۀ اول مقایسه شودـ خسارتی برای فرستادۀ دوم خواهد بود و چهبسا او را چنین ببینی که در طول زندگیاش برای همین یک درجۀ ازدستداده ناله سر میدهد. در مورد سایر صفات کمال و ارتقا نیز وضعیت همینگونه است.
بنابراین خلفای الهی بر اساس مقاماتشان به دستههای زیر تقسيم میشوند: «انبیا، فرستادگان و امامان». شایسته نیست این مقامات الهی سهگانه بهصورت تصادفی و بیهدف به فرستادگان نسبت داده شود (خداوند بسی والاتر از چنین نسبتی است) بلکه بر اساس قانون الهیِ حکیمانهای خواهد بود که در آن، مبعوثشدۀ الهی از مرتبهای به مرتبۀ بالاتر تجاوز نمیکند مگر پس از پشتسرگذاشتن مرحلۀ آزمایش؛ تا بعدازآن شايستۀ مقام بالاتر گردد و بهاینترتیب به مقام بالاتر یعنی ـهمانطور که قبلاً دانستيمـ امامت برسد.
حقتعالی میفرماید: (وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذريَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ)(
[402]) (هنگامی که خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگون آزمود و او بهخوبی از عهدۀ اين آزمايشها برآمد، خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشوای مردم قرار دادم» ابراهيم عرض کرد: «از دودمان من [نيز امامانی قرار بده!]» خداوند فرمود: «پيمان من به ستمکاران نمیرسد)؛ و پیشتر دانستیم که اين امتحان پس از نبوت و رسالت او صورت پذیرفت.(
[403])
بهطورکلی هر فرستادۀ الهی که نامهای الهی با درجۀ کمتری از فرستادۀ ديگر در او تجلی یافته است وقتی وضعیت خودش را با کسی که مقامش بالاتر است مقایسه میکند خود را مقصر میداند و حتی این اختلاف را خسارتی حقیقی میبیند و خود را در تمام طول زندگیاش به خاطر آن ملامت میکند.
حال که این نکته را دانستیم میتوانیم عمق اندوه و غمی که قلب امیرالمؤمنین را هنگام مناجات با پروردگارش در خود پیچیده است درک کنیم: «بارالها! بهراستی با نگریستن به نفْس خودم بر آن ستم روا داشتم، پس وای بر آن اگر تو آن را نبخشايی»(
[404]) و این در حالی است که وی نزدیکترین خلق به خلیفه و جانشین تام خدا و انسان کامل (ص) میباشد؛ از همینرو [مصداق] نفْس پیامبر میگردد: (فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ)(
[405]) (پس بگو: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت کنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنيم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم) و او دروازۀ پيامبر شد «من شهر علم هستم و علی دروازۀ آن»(
[406]) ولی او به جهت این اختلاف ناله سر میدهد؛ اختلافی که آن را نگاه بر نفس و کوتاهی میداند و از پروردگار کریمش برای غفران آن استعانت میجوید.
به همين ترتیب علیرغم اینکه امام حسین(ع) نزدیکترین فرد به مقام پدرش امیرالمؤمنین (ع) است ولی مقام وی از پدرش پایینتر است و او بهخوبی میداند که فاصلۀ میان او و انسان کامل بیش از پدرش است؛ از همین رو میبینیم در دعایش چنین میفرماید: «خدایا مرا از پستیِ نفْسم خارج کن و از شک و شرکم پاک فرما، پیش از آنکه خاک گور مرا دریابد».(
[407]) او این اختلاف را شک و تردیدی میداند که از پروردگار کریمش مدد میجوید تا او را از آن خارج و پاکیزه فرماید.
اما چرا اینقدر غم و ناله؟! باوجود اینکه آنها همچنان امامان و فرستادگان بزرگ الهی هستند و همۀ خلایق ـکه مقامشان پایینتر استـ به آنها اقتدا میکنند؟!
زیرا آنها خود میدانند وجود این تفاوت میان آنها و انسان کامل و دارا نبودن اين مقام و درجه ـهرچند تقریباً توسط کسانی که پایینتر از آنها هستند دیده نمیشودـ ولی درنهایت توسط پروردگارِ سبحانِ آنها و توسط فرستادهای که مقامش بالاتر است قابلملاحظه میباشد؛ «ای علی! جز خدا و من، تو را نشناخت»؛(
[408]) بنابراین آنها حیای خود از خداوند متعال و انسان کامل را سببی کافی برای سرزنش و ملامت خویشتن میدانند. این از یکجهت.
از سوی دیگر آنها بهخوبی میدانند که دارا نبودن آن درجه ـیعنی دارا نبودن درجۀ شناختی همتراز آنـ از شایستگی معرفتی است که انسان بر اساس آن سرشته شده و به دنبال آن، درجهای از مقام تامّ خلافت و انسانیت کامل را از دست میدهند و به همین دلیل وقتی وضعیت خود را با انسان کامل مقایسه میکنند خود را انسان کامل نمیبینند، بلکه شبیه به آن ـيعنی انسانی شبهکاملـ میبینند و روشن است که سبب این شباهت، خسارت و فقدان آن درجه میباشد. انسانی که از چنین سطح فکریای برخوردار است حق دارد در مناجات و دعایش ناله سر میدهد و خود را سرزنش میکند.
درعینحال میتوان این ناله و سرزنش را درسی معرفتی و ـدر آنِ واحدـ عملی به شمار آورد که همۀ بشریت ازجمله انبیا و فرستادگان میتوانند از آن بهرهمند گردند تا درد تفاوت و فاصلۀ بین خودشان و انسان کامل را احساس کنند؛ درد خسران و زیان نسبت به انسانیت و شایستگی معرفتی که بر آن سرشته شدهاند که اگر در توانش نیست آنچه را که از مراتب انسانی از دست داده است بازگرداند، دستکم هشداری است تا عنان را در دست نفْس خود رها نکند و اجازه ندهد این فاصله و شکاف از این بیشتر گردد و بهاینترتیب با انتخاب نامناسب مقدار بیشتری از انسانيتش را از کف ندهد!
بر این اساس تمامیِ انسانیت، مدینهای است برای چنین نفْسها و اشکهايی که از علی و فرزندان پاکش (صلوات پروردگارم بر آنها) جاری میشود؛ بهرغم اینکه آنها نزدیکترین افراد به انسان کامل و حتی تنها پرورشیافتگان او و درهای شناخت و معرفت او هستند.
4ـ2ـ2ـ همۀ خلق در انسانیت خود مدیون محمد و آل محمد هستند
متون دینی تأکید میکنند که محمد و آل محمد (سلاموصلوات پروردگارم بر همگیشان) گرامیترینِ خلق و شريفترینِ آنها هستند و بعثت تمامی انبیا و فرستادگان بر اساس ولایت آنها جریان یافته است؛ بهعنوان نمونه:
شیخ صفار با سندش روایت کرده است:
1ـ ... از محمد بن فضیل از ابوالحسن (ع) که فرمود: «ولایت علی (ع) در صحیفههای همۀ انبیا نوشته شده است و خدا هیچ نبیای را مبعوث نفرموده مگر با نبوت محمد (ص) و ولایت وصیاش علی (ع)».
2ـ ... ابوسعید خدری میگوید: رسول خدا (ص) را دیدم و شنیدم که میفرمود: «ای علی! خداوند پیامبری را مبعوث نفرمود مگر اینکه او را ـاز روی اختیار یا بهاجبارـ به ولايت تو دعوت نمود».
3ـ ... از محمد بن مسلم نقل شده است که گفت: از ابوجعفر (ع) شنیدم که میفرمود: «خداوند تبارکوتعالی میثاق انبیا را بر ولایت علی (ع) گرفت و عهد پیامبران را با ولايت علی (ع) ستاند...».(
[409])
همچنین با سندش روایت کرده است:
1ـ ... از عبدالاعلی که گفت: اباعبدالله (ع) فرمود: «هیچ پیامبری جز با معرفت حق ما و شناخت فضل ما نسبت به دیگران، پیامبر نشد».
2ـ ... از ابوبصیر که گفت: شنیدم ابوعبدالله(ع) میفرمود: «هیچ پیامبری پیامبر نشد و هیچ فرستادهای فرستاده نشد، مگر با ولایت ما و فضل ما بر دیگران».
3ـ ... از عبدالأعلی غلام آل سام: شنیدم اباجعفر(ع) میفرمود: «پیامبری جز با معرفت حق ما و شناخت برتری ما بر دیگران پیامبر نشد».
6ـ ... از جابر که گفت: ابوجعفر (ع) فرمود: «ولایت ما ولایت خداست که هیچ پیامبری جز با آن، پیامبر نشد».
7ـ ... از ابوبصیر: ابوجعفر (ع) فرمود: «ولایت ما ولایت خداست؛ ولایتی که هیچ پیامبری مبعوث نشد، مگر با آن».(
[410])
و بسیاری روایت دیگر. حال اگر کسی بر این روایات و موارد مشابه آگاه شود و آن را به مطالب پیشین مرتبط کند، دو نکته را درخواهد یافت:
اول: محوریت «انسان کامل» در بعثت و ارسال فرستادگان، بهوضوح کامل؛ مانند واضحبودن محوریت وی در عوالم خلق که پیشتر بیان شد؛ اما تأکید بر ولایت ائمه از خاندان او (ص) به این دلیل است که آنها فرستادگانی از طرف او هستند؛ که این مطلب را در مبحث ختم نبوت و ارسال دیدیم (ختمکنندۀ آنچه گذشته است و گشایندۀ آنچه خواهد آمد) و آنها ـکه درود خداوند بر آنها بادـ نزدیکترین خلق از نظر مقام و جایگاه به او و دروازۀ او بهسوی دیگر خلایق از جمله انبیا و فرستادگان (ع) هستند.
دوم: پسازآنکه برتری محمد و آل محمد (ع) بر تمامی مخلوقات مشخص شد، این یعنی آنکه بقیۀ خلق در تعلیم از آنها، اقتدا به آنها و توشهبرگرفتن بهخاطر یاریکردن آنها، در سیر تکاملی انسان مدیون آنها هستند؛ و به دنبال آن، در بازگرداندن هرآنچه از مراتب انسانی که انسان با سوءاختیار از کف داده یا دستکم مراقبت ازآنچه از مراتب انسانی که موجود است و همچنین کوتاهینکردن در مورد آنچه از این مراتب که هنوز در اختیار دارد.
اگر بخواهیم درسی عملی و رسا از فرستادگان الهی بیاموزیم میتوانیم آنچه در سفر موسی (ع) برای دیدار با بندۀ صالح و آموختن از او گذشت را مرور کنیم. باوجوداینکه او از فرستادگان اولوالعزم بود ولی گفت: «گذراندن قرنها و سالها سرگردانی برای رسیدن به او آسان خواهد بود، اگر نتيجهاش رسیدن به اين بنده و توشهبرگرفتن از علم و انسانیت بالای او باشد». حقتعالی از زبان او چنین حکایت میفرماید: (وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُبًا)(
[411]) (به خاطر بياور هنگامی را که موسی به همسفرش گفت: دست از جستوجو برنمیدارم تا به محل تلاقی دو دريا برسم؛ هرچند مدتی طولانی به راه خود ادامه دهم).
دليل سفر وی آن بود که موسی (ع) براثر یک رخداد نفسانی که برایش روی داد در شرف هلاکت قرار گرفت. امام صادق (ع) میفرماید: «موسی (ع) از منبر بالا رفت و منبر او سه پله داشت. با خود گفت که خداوند داناتر از من کسی را نیافریده است. جبرئیل نزد او آمد و به او گفت: خداوند قصد امتحان تو را دارد. از منبر پایین بیا. بر روی زمین کسی هست که از تو داناتر است. در جستوجوی او برو. موسی (ع) شخصی را به دنبال یوشع (ع) فرستاد و به او گفت: من در معرض امتحان الهی قرارگرفتهام، پس توشهای برگیر و با من بیا...»
فرمود: آن دو رفتند تا به پیرمردی رسیدند که بر روی زمین دراز کشیده و عصایش را کنارش گذاشته و عبایی روی خود انداخته بود که اگر سرش را با آن میپوشاند پاهایش بیرون میماند و اگر پاهایش را میپوشاند سرش بیرون میماند. فرمود: موسی به نماز ایستاد و به یوشع گفت: مراقب من باش. فرمود: قطرهبارانی از آسمان بر روی ماهی درون سبد چکید. ماهی تکانی خورد و سبد را با خود به سمت دریا کشید. فرمود: و این معنای این آیه است: (فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَبًا) (و ماهی راه خود را در دريا پيش گرفت)؛ فرمود: سپس پرندهای از آسمان فرود آمد و لب دریا نشست و منقارش را در آب فرو برد و به موسی گفت: ای موسی تو از علم پروردگارت بهاندازۀ آبی که از تمام دریا بر روی منقار من جمع شده است برنگرفتهای.
فرمود: سپس موسی برخاست و به راه افتاد و یوشع هم به دنبال او رفت. فرمود: پس از مدتی طولانی موسی خسته شد و به یوشع گفت: (آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا ... فِی الْبَحْرِ عَجَبًا) (غذای ما را بياور، که سخت از اين سفر خسته شدهايم... (تا آخر آیۀ بعد)... و ماهی بهطرز شگفتآوری راه خود را در دريا پيش گرفت)؛ فرمود: موسی بازگشت و ردپایش را گرفت تا به آن مرد رسید، درحالیکه او همچنان دراز کشیده بود.
موسی به او گفت: سلام بر تو. پاسخ داد: و سلام بر تو باد، ای عالِم قوم بنیاسرائیل؛ سپس از جا برخاست و عصایش را به دست گرفت. موسی به او گفت: من دستور دارم که از تو پیروی کنم تا علم خود را به من بیاموزی. او همانگونه که قرآن حکایت کرده است به موسی گفت: (إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا) (تو هرگز نمیتوانی با من شکيبايی کنی).(
[412])
و در متنی دیگر امام صادق (ع) در مورد وضعیت موسی (ع) به ما خبر داده، میفرماید: «... تا آنجا که پیش خودش گفت: فکر نمیکنم خداوند عزوجل کسی را داناتر از من آفریده باشد؛ پس خداوند عزوجل به جبرئیل وحی فرمود: ای جبرئیل! بندۀ من موسی را پیش از آنکه هلاک شود دریاب و به او بگو در محل تلاقی دو دریا مرد عابدی است، از او پیروی کن و یاد بگير. جبرئیل با آن فرمان که پروردگار عزوجلش به او داده بود بر موسی فرود آمد و موسی فهمید این اتفاق به دلیل آن سخنی است که با خود گفته بود...».(
[413])
بنابراین موسی (ع) با خود گفت «خدا کسی را داناتر از من نیافریده است» و تأکید میکنم مثل چنین سخنی نه به مُخَیَّلۀ انسان کامل و نه کسانی که دارای نزدیکترین جایگاه به او هستند خطور نمیکند، باوجود اینکه آنها (ع) همان محوری هستند که بعثت همۀ انبیا و فرستادگان بر گِرد آن میچرخد. به همین دلیل مشابه چنین فکری بلایی محسوب میگردد که موسی (ع) گرفتارش میشود و هلاکتی است که موسی (ع) در معرضش قرار میگیرد.
اما چرا هلاکت؟! دانستیم که همۀ مردم چنین سرشته شدند تا به مرتبۀ انسان کامل برسند و هرگونه دور شدن از آن، خسارتی نسبی در مراتب کمال انسانی به شمار میآید. این مرتبه (مرتبۀ کمال انسان) چنین میطلبد که شخص به بهترین شکل بهتمامی هفتادوپنج سرباز عقل آراسته و از تمامی سربازان جهل دور گردد(
[414]) و روشن است که آنچه موسی (ع) به خودش میگوید شباهتی با تواضع حقیقی ـکه یکی از سربازان عقل استـ ندارد و این عمل در مورد مردی الهی مانند موسی (ع) دورشدن از سربازان عقل و نزدیکشدن به سربازان جهل محسوب میشود ـحتی اگر در حد حرفزدن با خودش باشدـ و نزدیکشدن به هلاکت و گرفتارشدنی بزرگ در نظر گرفته میشود.
و ازآنجا که این پیامبر پاک، با خدا بود (چگونه چنین نباشد؟ درحالیکه همانطور که در روایت بالا دیدیم برای موسی (ع) سخت نیست از پرندهای که بر پشت منقارش آبی حمل میکند قدری از علمش را بياموزد) خداوند سبحان برای او فرصت دیدار با بندۀ صالح الهی را که داناتر از اوست فراهم کرد و وی هرچه را خدا اراده فرموده بود از او یاد گرفت و بهاینترتیب از آن پشتوانۀ انسانی که او را شایسته کرده بود تا از پیامبران اولوالعزم باشد محافظت به عمل آورد و به دنبال آن از نابودی و هلاکتی که در معرضش قرارگرفته بود دور شد و این را مدیون پروردگار کريمش و آن بندۀ صالح محمدی بود.(
[415])
حال آیا ما راهی داریم تا به فرستادگان گرانقدر الهی اقتدا کنیم تا دستکم از آن مقدار انسانیتی که برایمان باقی مانده است محافظت به عمل آوریم؟
اما در مورد سایر خلایق ـبهجز انبیا و فرستادگانشـ لزوم اعتراف به انسان کامل یا کسانیکه نزدیکترین مقام را به او دارند ـمنظورم آل محمد و فرستادگان و دروازههایش استـ بسیار واضح و روشن است. آنها (صلوات پروردگارم بر آنها) تنها به برحذر داشتن از سربازان جهل و تشویقکردن به سربازان عقل و تأکید بر شايستگی شناختی که انسان بر آن سرشته شده است و گسترش کلمات معرفتی که همۀ آنها مرتبط با ترقی و پیشرفت انسانی هستند بسنده ننموده و فقط به تعلیم نظری این موارد به خلق اکتفا نکردهاند، بلکه همۀ این موارد را بهصورت عملی در برابر آنها مجسّم کردند، آنهم در زیباترین شکل و به آن صورت که بهطور کامل متناسب با مرتبۀ انسان کامل و سایهای که همراهش است، باشد.
و بهاینترتیب همۀ بشریت مدیون این معلمان الهی هستند.
4ـ2ـ3ـ اگر انسانيت انتخاب کند که محمد [(ص)] باشد آیا به فرستادگان الهی نیاز خواهد داشت؟
دانستیم که محمد (ص) انسان کامل است و خاندان او سايهاش هستند که از او جدا نمیشوند و نزدیکشدن به آنها یعنی نزدیکشدن به کمال انسانی و آن شایستگی معرفتی که انسان بر آن سرشته شده است؛ و به همین ترتیب دورشدن از آنها يعنی دوری از کمال انسانی که انسان بر آن سرشته شده است. آنها بهحق، مقیاسی الهی شدند تا از طریق آن، میزان خسارتی را که در وجود ما قرار گرفته و مقدار کمبود مراتب انتهايی کمال انسانی که ما را شایستۀ رسیدن به آن کردهاند بشناسیم؛ ولی ما برای بهدستآوردن این کمالات آنگونه که این برگزیدگان پاک خلایق به دست آوردند، جدیت به خرج ندادیم.
پس رحمت پروردگار کریم بر این قرار گرفت که مقداری از این کوتاهی در بهدستآوردن «آن مقام نهایی» را بپذیرد و آن معبود سبحان، تعداد زیادی از کسانی را که حد قابلقبولی از کمال انسانی را حفظ کرده بودند برگزید و آنها را ـدر عملـ مشمول مقام خلافتش گرداند و بهسوی بقیۀ خلق ـکه این حد را حفظ نکرده بودندـ گسیل داشت.
به مقدار این محافظت و به مقدار نزدیکی به مقیاس بلند الهیِ گفتهشده ـيعنی محمد و آل محمد (ع) که منتهای کمال انسانی هستندـ سایر خلفای الهی رتبهبندی شدند؛ پس کسی که به سیدِ خلق نزدیکتر است، خلیفهای است که مقام امامت دارد و پس از او کسی است که مقام رسالت و در انتها کسی است که مقام نبوت دارد.
بر این اساس ـهمانطور که در متنهای قبلی دیدیمـ محمد و خاندان گرامی او(ع) محور بعثت همۀ انبیا و فرستادگان الهی هستند و در حد خود توانستیم معنای بسیاری از متونی را که فضل آنها را بیان کرده است و توسلجستن انبیای گذشتۀ خداوند به درگاه پروردگارشان با وساطت آنها را بشناسيم؛ ازجمله:
شیخ صدوق با سندش روایت کرده است: ... از ابنعباس که گفت: از پیامبر دربارۀ کلماتی که آدم (ع) از پروردگارش دریافت و با آنها توبه کرد پرسیدم. فرمود: «از خداوند خواست به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین او را ببخشاید؛ پس خدا او را بخشيد».(
[416])
همچنین با سندش روایت کرده است: از مفضل بن عمر: از امام صادق (ع) دربارۀ سخن خداوند عزوجل (وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ) (و چون پروردگار ابراهيم او را به کلماتی بيازمود و ابراهيم آن کارها را بهتمامی به انجام رساند) پرسیدم که چیست؟ ایشان فرمود: «کلماتی بود که آدم از پروردگارش آموخت و خداوند با آن توبهاش را پذیرفت و او گفت: «به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین از تو درخواست میکنم که مرا ببخشایی». خداوند توبهاش را پذیرفت که او توبهپذیر و مهربان است».(
[417])
حال اگر از ساحت برگزیدگان خلق ـیعنی بهطورکلی خلفای خداـ عبور کنیم، خواهیم دید علیرغم شدت انکار خلق ـبهخصوص نوع بشرـ و عمق جفای آنها در آمادهکردن الهیِ فطرتشان برای اینکه نزدیکترین خلق به خدای سبحان باشند، ولی رحمت پروردگارشان اقتضا کرد تا مقداری از تقصير و کمکاری مردم را در بهدستآوردن «مقام انتهایی کمال انسانی» به شکلی وسیعتر از گذشته بپذیرد؛ تا این مرتبه پیروان خلفای خداوند عزوجل و تصدیقکنندگان دعوتها و رسالتهای آنها را شامل گردد. پروردگارشان با نجات، بر آنها تفضّل فرمود و حتی وعدۀ نجات را هم به آنها داد؛ علیرغم بزرگبودن فاصلۀ میان آنها و انسان کامل و سایهاش و حتی فاصلۀ میان آنها با مقام رسولان، انبیا و اوليا.
و اگر بیش از این را بدانیم حیرت بسیار ما پایانی نخواهد داشت؛ اینکه فضل و رحمت آن معبود سبحان، همۀ مردم را در برگرفت و آن معبود عزوجل بیش از این شرط نکرد که بهصورت انسانی خود باشند و بهسوی او بازگردند؛ هرچند در وضعیت دنیوی خویش باشند؛ و مهم، باقینگهداشتنِ صورت انسانیشان میباشد؛ ولی متأسفانه بیشتر مردم حتی چنین چیزی را هم حفظ نکردند و تصمیم گرفتند آن را تباه سازند و بیشتر آنها چنین انتخاب کردند که در پیشگاه آن معبود سبحان با صورت دیگری محشور گردند. حقتعالی میفرماید: (فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ)(
[418]) (و چون از ترککردن چيزی که از آن منعشان کرده بودند سرپيچی کردند، گفتيم: بوزينگانی مطرود شويد).
سید احمدالحسن (ع) میفرماید:
«(لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ): «احسن تقویم» ناظر به شکل و توانایی جسمانی نیست، بلکه این عبارت یعنی انسان بهصورت خدا آفریده شده است و صورت خدا، یک صورت جسمانی یا مثالی نیست؛ صورت خدا یعنی تجلی اسماء الهی؛ پس معنای این سخن که انسان بهصورت خدا آفریده شده یعنی ساختار فطری وی برای به ظهور رساندن اسماء الهی در خلق و اللهشدن در خلق ساختهشده است. هر انسانی بالقوه قابلیت اِبراز این شایستگی را دارد. این شایستگی، خود از روحالقدسی نشئت میگیرد که در نفس انسانی تجلی یافته است؛ البته برخی، این قابلیت و فرصت را از کف میدهند و با اختیار و انتخاب خود، به اصل حیوانی خویش بازمیگردند.
(قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَٰلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللهِ مَنْ لَعَنَهُ اللهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَٰئِكَ شَرٌّ مَكَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ)(
[419]) (بگو: آیا شما را از کسانی که در پیشگاه خدا کیفری بدتر از این دارند خبر دهم؟ کسانی که خدا لعنتشان کرده و بر آنها خشم گرفته و بعضی را بوزینه و خوک گردانیده است و طاغوت را پرستیدهاند. اینان را بدترین جایگاه است و از راه راست گمراهترند).
حقیقت همین است؛ خدا به انسان ـبه تمام انسانهاـ شاهکلیدی عطا فرموده است که تمام درها را میگشاید و انسانیتش را پایدار مینماید. او با این کلید میتواند درها را یکی پس از دیگری بگشاید و از نوری به نور بزرگتر از آن رهسپار شود تا به نوری برسد که ظلمتی در آن راه ندارد. از سوی دیگر وی قادر است ـبهسادگی هرچهتمامترـ این کلید را به زمین بیندازد و به حیوانیت و بهیمیّت خویش بازگردد و بهاینترتیب خود را همردیف میمون قرار دهد؛ همانطور که در قرآن آمده است: (وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ) (و بعضی را بوزینه گردانیده است).
ظلم و ستم، هیچ جایگاهی در بارگاه الهی ندارد. آتش جهنم برای کسانی که آن را برگزیده و جاودانگی در آتش را اختیار کردهاند همان دنیاست؛ ولی فقط بعدها از آن پرده برداشته میشود تا بهروشنی دریابند که آنها دنیای خویش را بهوسیلۀ رفتارهایشان و ظلمها و فسادهایی که کردهاند شعلهور ساختهاند و آشکار خواهد شد که عقربهای حسد، افکار درنده، جنایتها و ذات حیوانی و بهیمیشان آن را آکنده کرده است؛ پس وقتی پردهها برداشته شوند، با این حقایق، بعضی از آنها سبب عذاب بعضی دیگر میشوند. در بارگاه الهی ظلم و ستم جایگاهی ندارد. کسی که جاودانگی در دنیا را خواستار باشد آرزویش برآورده میشود و به خواستهاش میرسد ولی بعداً پرده از جلوی دیدگانش برداشته میشود تا واقعیتها را همانگونه که هست مشاهده کند: (لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلی ما أُتْرِفْتُمْ فيهِ وَ مَساکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ)(
[420]) (نگریزید و به ناز و تنعم و خانههای خویش بازگردید تا بازخواست گردید). خدا در همهچیز عادل است. وی نهتنها عادل، بلکه محسن و کریم هم هست، آنهم تا حدی که درک و فهم ما را یارای پیبردن به آن نیست؛ به همین دلیل او هیچگاه کسی را آزار نمیرساند، بلکه شدیدترین مجازات خدا آن است که اختیار انسان را به دست خودش میدهد؛ که معمولاً پیامد آن، هلاکتِ ابدیِ آدمی است. معنای این سخن خداوند متعال: (وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ)(
[421]) (و شناختهاید آن گروه را که در آن روز شنبه از حد خود تجاوز کردند، پس به آنها خطاب کردیم: بوزینگانی خوار و خاموش گردید) و این سخن: (قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَٰلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللهِ مَنْ لَعَنَهُ اللهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَٰئِكَ شَرٌّ مَكَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ)(
[422]) (بگو: آیا شما را از کسانی که در پیشگاه خدا کیفری بدتر از این دارند خبر بدهم؟ کسانی که خدا لعنتشان کرده و بر آنها خشم گرفته و بعضی را بوزینه و خوک گردانیده است و طاغوت را پرستیدهاند. اینان را بدترین جایگاه است و از راه راست گمراهترند)، و این سخن که: (فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ)(
[423]) (و چون از ترککردن چیزی که از آن منعشان کرده بودند سرپیچی کردند، گفتیم: بوزینگانی مطرود شوید) این است که آنها کلیدها را از دستان خویش انداختند و روح انسانی را که خدا در پدرشان حضرت آدم(ع) جریان داده و ایشان را در بهدستآوردن آن ترغیب فرموده بود، از کف دادند و فقط روح حیوانی در آنها باقی ماند؛ بنابراین به اصل حیوانی و بهیمیّت خود بازگشتند که هیچ سخنی را درک نمیکنند.
جابر میگوید: از ابوجعفر، باقر (ع) در مورد علم عالِم سؤال کردم. در پاسخ فرمود: «ای جابر، در انبیا و اوصیا پنج روح وجود دارد: روحالقدس، روح ایمان، روح حیات، روح قوت و روح شهوت. ای جابر! ایشان با روحالقدس آنچه را در زیر عرش تا آنچه را که در زیر زمین است، میدانند». سپس فرمود: «ای جابر! آن چهار روح دیگر دچار حوادث و دگرگونی میشوند، بهجز روحالقدس که هرگز به لهو و لعب نمیپردازد».(
[424])
کسی که روح ایمان در او نباشد یا روح ایمان از او سلب گردد، سه روح دیگر و یا سه بُعد دیگر روح در وی باقی میماند؛ و این همان ابعاد حیوانیِ نفسانی است که در این صورت بر میمون و خوک هیچ برتری نخواهد داشت. درواقع مسخ آنها عبارت است از بازگشت ایشان به اصل خویش و به واقعیتهایشان که به کنار گذاشتن آن تمایل نداشتند و به اختیار خویش، باقیماندن در آن را برگزیدهاند. خداوند در قرآن خطاب به آنان میفرماید در همان حالت میمونبودن خویش باقی بمانید...».(
[425])
صفار با سندش روایت کرده است: ... از ابوبصیر که گفت: همراه اباعبدالله (ع) حج بهجا میآوردم. وقتی در طواف بودیم به ايشان عرض کردم: ای پسر رسول خدا! آیا خدا این امت را میبخشايد؟ فرمود: «بیشتر اینهایی که میبينی میمون و خوک هستند». گفتم: آنها را به من نشان بدهید. ایشان کلماتی را بر زبان راند و سپس دستش را بر چشمان من کشید و من آنها را بهصورت میمون و خوک دیدم. این صحنه مرا به وحشت انداخت؛ سپس دوباره دست بر چشمم کشید و من آنها را دوباره به همان صورتی که قبلاً بودند دیدم. سپس فرمود: «ای ابومحمد! شما در بهشت شاد میگردید و بین طبقات جستوجو میشوید درحالیکه در آنجا یافت نمیشوید. به خدا سوگند سه تن از شما در آتش جمع نمیشوند. به خدا سوگند دو تن از شما وارد آتش نمیشوند و به خدا سوگند حتی یکی از شما وارد آتش نمیشود».(
[426])
به ذهن کسی که قدر و منزلت فرستادگان الهی و حقیقتشان را نمیشناسد چنین خطور میکند که این شخص دفعکننده، خودپسند و خودخواه است ـهرگز چنین نسبتی در ساحت آنها راهی نداردـ و علت اینکه امام (ع) ابوبصیر و نظایر او را چنین مخاطب قرار میدهد که در آتش جمع نمیشوند این است که آنها از شیعیانش هستند! نه به خدا سوگند اینچنین نیست! چنین شخصی که با اخلاص و پرهیزگاری و صبر خود اختیار میکند که بر قلۀ کمال انسانی بایستد از صفت خودپسندی ـکه سرور رذایل نفسانی استـ بسی به دور است؛ و تنها سببی که بزرگان خلق بر آن اصرار میورزند این است که پیروی از روش انسان کامل، صورت انسانیِ انسان را دستکم در پايينترين حد حفظ میکند و همانطور که دانستیم، دروازۀ عروج تا مراتب کمال انسانی را ـکه حدی ندارد و تا نزدیکترین جای ممکن به بینهایت نزدیک میشودـ در برابرش میگشايد.
حال که این را دانستیم، اکنون این پرسش مهم را طرح میکنيم:
اگر همۀ مردم تصمیم بگیرند از تمام شایستگی و لیاقت معرفتیِ خود که براساس آن سرشته شدهاند بهره بگیرند و هرکدام از آنها انتخاب کند که انسان کامل شود، چه نتیجهای حاصل خواهد شد؟
نتیجهای شگفتانگیز: اینکه اساساً انسان به بعثت و ارسال الهی نیاز نخواهد داشت. ما میتوانیم نتیجه را در نقشهای اجمالی با نردبانی که مراتب خلق را بر اساس نزديکیشان به انسان کامل مرتب میکند به تصویر بکشیم:
/
نقشهای اجمالی که وضعیت مردم برحسب نزدیکیشان به انسان کامل را بیان میکند
حال اگر ما بخواهیم در جهت مقام «انسان کامل» پیش برويم و فرض کنيم اعتراضکنندگان (گروه آخر که بشریتِ رویگردان هستند) ایمان به خلفای خدا را برگزينند، نتیجه ـهمانطور که بیان شدـ فقط از بینرفتن عذر معترضان، که دلیل بعثت انبیا و ارسال آنهاست، نخواهد بود و حتی تنها خلاصشدن از اعتراض و رویگردانی كه بهخودیخود ـهمانطور که ملاحظه کردیمـ دلیلی برای رنجکشیدن خلفای خدا و به قتلرساندن و آوارهکردن و به غیبتبردن آنها و ايجاد زمانهای فترت است نیز نخواهد بود؛ نتیجۀ اصلی، حفظ پایینترین حد انسانیت در همۀ مردم است، بهگونهای که باعث نجات آنها شود، ولی فرضگرفتن اینکه این گروه بهپیش خواهند رفت، دلیل منتفیشدن نیاز به بعثت خلفای خدا با همۀ مقاماتشان نمیشود و برخی روایات اشاره کردهاند که تعداد انبیا به 124000 نبی میرسد.
سپس اگر پیشرفت بشریت بهسوی «انسان کامل» ادامه یابد و همۀ مؤمنان به خلفای خدا انتخاب کنند که نبیای با بالاترین درجۀ نبوت باشند، نتیجهای که میتوان تصور کرد، به کمشدن رنج و درد فرستادگان الهی به مقداری بسیار زیاد خلاصه خواهد شد (پسازاینکه فرض کنیم همه نبی شده باشند)؛ علاوه بر اینکه در این صورت بشریت با رسیدن هریک از آنها به نعمت کاملشدن عقل بهرۀ فراوانی از کمال انسانی خواهد برد ـپیشتر دانستیم یکی از شرایط نبیبودن فراوانی عقل و کاملشدن آن میباشدـ بهعلاوه مورد مهم دیگری هم وجود دارد: اینکه وقتی نیاز به خلفای الهی در مرتبۀ پیامبر منتفی گردد، نیاز به بعثت خلفای الهی در مرتبۀ فرستاده همچنان باقی خواهد ماند و برخی روایات اشارهکردهاند که تعداد آنها 313 فرستادۀ الهی است.
اگر پیشرفت بهسوی «انسان کامل» ادامه یابد وضعیت بشریت بسیار بهتر نیز خواهد شد. اگر فرض کنیم بقیۀ مردم تصمیم بگيرند فرستاده باشند دیگر به فرستادگانی به غیر از فرستادگان اولوالعزم نیاز نخواهند داشت؛ فرستادگان اولوالعزمی ـکه تأکید میشودـ در رأس آنها محمد و آل محمد (ع) قرار دارند و اگر محمد و آل محمد (ع) را از آنها استثنا کنیم تعدادشان تنها چهار تن خواهد شد.
اگر پیشرفت بیشتر بهسوی «انسان کامل» ادامه يابد و همۀ مردم تصميم بگیرند مانند انبیای اولوالعزم باشند، در این صورت پیشرفت بشریت و عظمت انسانیتش در آن زمان قابل توصیف نخواهد بود و نتیجهاش بینیاز شدن از بعثت تمامی فرستادگان خدا به غیر از محمد و آل محمد (ع) خواهد بود و آل محمد (ع) 12 امام و 12 مهدی هستند که وصیت جدشان در شب وفاتش آنان را در برگرفته است.
حال اگر به مقامات سادات خلق بنگريم خواهیم دانست که انسان کامل «محمد» است و نزدیکترین افراد به او، علی و فاطمه ( و بعد سایر اصحاب کساء یعنی حسن و حسین ( و سپس نه امام از فرزندان حسین (ع) هستند که امام مهدی(ع) برترینِ آنهاست و پس از آنها مهدیین دوازدهگانه (ع) قرار میگیرند و همۀ این موارد را روايات شریف مشخص کردهاند.
اگر فرض بگیریم پیشرفت بهسوی «انسان کامل» ادامه داشته باشد، در این صورت دیگر نیازی به فرستادگان باقی نخواهد ماند؛ یعنی مهدیین (ع) آن چیزی را برگزینند که هشت پدر قبلی آنها از فرزندان حسین (ع) برگزیدند، سپس همۀ آنها چیزی را برگزینند که امام مهدی (ع) برگزید، در این صورت حجتهای الهی فقط به پنجتن ـکه اصحاب کساء هستندـ و نه بیشتر، محدود خواهد شد؛ سپس اگر همۀ آنها چیزی را برگزینند که حسن و حسین ( برگزيدند حجتهای الهی به سه تن ـ و نه بیشترـ محدود میشود (که آنها ارکان اعظم هدایت یعنی محمد، علی و فاطمه (ع) هستند) و اگر همۀ آل محمد(ع) چیزی را برگزینند که علی و فاطمه (ع) برگزیدند، رسول الهی تنها یکی ـو نه بیشترـ خواهد شد و او محمد (ص) است. اگر علی و فاطمه( و فرزندان پاک آنها (ع) و بعدازآنها دیگر مردم ـهمگیـ چیزی را برگزينند که محمد (ص) برگزید، محمد (ص) ابتدا و انتها خواهد شد و اساساً نه هیچ فرستادۀ الهی و نه هیچ بعثت الهی وجود نخواهد داشت.
فکر میکنم اکنون توانستیم به وُسع خودمان معنی گفتۀ امام صادق (ع) را از «حجت قبل از خلق» بفهمیم؛ آنجا که کلینی با سندش روایت کرده است: ...از ابانـ بن تغلب: ابوعبدالله (ع) فرمود: «حجت، پیش از خلق و همراه با خلق و بعد از همۀ خلق است».(
[427])
حجت قبل از خلق است زیرا «انسان کامل» و معدن پاکی و نور، محمد(ص) پیش از تمامی خلق، سرعت گرفت. او مخلوق اول بود؛ کسی که شايستگیِ معرفتی و انسانی ـکه بهطورکلی انسان بر آن سرشته شده استـ صفحۀ وجودش را آکنده نمود و بهاینترتیب حجت بر کسانی شد که پایینتر از او هستند تا جایگاه ممتاز را برای شناساندن پروردگار به خلق، به خود اختصاص دهد و بهاینترتیب مقدار زیان و خسارتی را که مردم در شایستگی معرفتی و انسانی به دست آوردهاند به آنها بشناساند؛ هرکس برحسب [توان و ظرفیت] خودش.
-4ـ3ـ بشریت بین دو فرستاده
بهوضوح میدانیم که تعداد فرستادگان الهی بسیار است؛ ولی بهطور مشخص منظور بنده عبارتی است که در این عنوان آمده: یعنی ابتدا و انتها! آری، راه انسانیت با فرستادهای الهی جدا شد و مسیر وی بر این زمين باز هم با فرستادهای الهی به پایان خواهد رسيد.
در خصوص ابتدا، روی سخن یک مرتبه دربارۀ وجود انسان بر این زمین است و بار دیگر دربارۀ عهد و پیمان بعثت و ارسال الهی؛ پس سخن در دو مورد خواهد بود:
4ـ3ـ1ـ چه وقت بشریت، پیمان خود را بر این زمین آغاز کرد؟ و چگونه؟
علمای ادیان به اين سؤال پاسخ دادهاند و بیشترشان ـ و حتی نظر رسمی آنهاـ این است که بشریت با اولین انسان بر این زمین يعنی آدم (ع) آغاز شد؛ کسی که خداوند او را بهیکباره بهعنوان جسم انسانی بر این زمین پیکرتراشی کرد و مدتزمانی تنها در حدود 6000 تا 7000 سال قبل میلاد را شامل میشود.
این مطلبی است که ـبهطور عمومیـ دانشمندان زیستشناسی و علوم طبیعی را به مسخرهکردن میکشاند، زیرا حقایقِ علمیِ کشفشده، بهخصوص در دوران اخیر بهطور قطعی، تکامل موجودات زنده و از جمله انسان را بر این زمین و طی میلیونها سال تا اینکه به صورت فعلیاش برسد، به اثبات رسانده است.
در حقیقت کسی که بخواهد نظریۀ تکامل و دلایل علمی آن ـازجمله دلایل فسیلشناسی، ژنتیکی، کالبدشناسی و دیگر مواردـ را بفهمد و آنچه در تکامل قابلقبول است و آنچه قابلقبول نیست را بشناسد و نیز سخنان علمای دین را در مورد آن بفهمد ـعلمایی که نتوانستند این نظریه را بهخوبی درک کنند چه برسد به اینکه از آنها انتظار ارزشیابی درست دینی دربارۀ این نظریه برَوَدـ و مناقشات آنها و دیگر مسائل مرتبط به وجود انسان بر این زمین و چگونگی خلقت آدم(ع) و بعثت و ارسالش را درک کند، باید کتاب «توهم بیخداییِ» سید احمدالحسن (ع) را بخواند.
در اینجا تنها به نقل برخی حقایق علمی و دینی که سید احمدالحسن (ع) در این کتاب در خصوص آدم (ع) بیان و علم و دین را یکجا جمع کرده است بسنده میکنم. ایشان (ع) میفرماید:
«...
ـ تاریخ سنگوارهایِ ویژۀ انسان، پیدایش انسانتباران یا انسان راستقامت (هومواِرِکتوس) را تقریباً به دومیلیون سال پیش ارجاع میدهد.
ـ سنگوارهها همچنین از ظهور انسان خردمند (هوموساپینس) تقریباً در 200 هزار سال پیش ـکه از هوموارکتوس یا انسان هایدلبرگی جدا شده استـ حکایت دارد. درنهایت انسان خردمند یا هوموساپینس تقریباً در 100 هزار سال پیش به شکل نهاییِ امروزیِ خود تکامل یافت.
ـ علم باستانشناسی به بررسی پیدایش ابزار مهارتهای مورداستفادۀ انسانهای خردمند یا هوموساپینس و مهاجرت او در حدود 70 هزار سال پیش پرداخته است. این مهاجرت موفقیتآمیز بود و به گسترش بشر در تمام زمین منجر شد. گروه منتخب از طریق تنگۀ بابالمندب در دریای سرخ از آفریقا به شبهجزیرۀ عربستان مهاجرت کردند.
ـ عمر آدم از مَنَظر دین یا بهعبارتدیگر تاریخ پیدایش او ـبهعنوان انسانی که بر روی زمین زندگی میکردهـ در مقایسه با عمر انسان زمینی که علم کاشف آن است، عددی ناچیز محسوب میگردد؛ مثلاً بر اساس متن تورات، تاریخ پیدایش آدم یا انسان بر روی زمین فقط به حدود 6000 تا 7000 سال پیش بازمیگردد... روایاتی که در آنها این تاریخ تعیین و مشخصشده باشد بسیار اندک است. برخی علمای اهل سنت نیز این دوره را از زمان آدم حدود هفت هزار سال ارزیابی کردهاند.
ـ نظریۀ غالب این است که به لحاظ علمی ما در عصر کنونی نمیتوانیم به هیچ نحوی خودمان را از انسانهای راستقامت یا هوموارکتوس بهحساب آوریم؛ زیرا بین اندازۀ مغز و تواناییهای ذهنی ما با آنها تفاوتهای بسیاری وجود دارد؛ بنابراین آدم بهطورقطع و یقین از هوموارکتوسها نبوده است و این بهطور قاطع مدعایی را که میگوید آدم (ع) به زمانی بازمیگردد که هوموساپینس وجود داشته است ـیعنی قبل از 200 هزار سال پیشـ رد میکند. نکتۀ دیگر اینکه بیش از 100 هزار سال از این 200 هزار سال، هوموساپینس در آفریقا محصور بوده، بهصورت بدوی زندگی میکرده، و مردگان خود را به خاک نمیسپرده است؛ و از سوی دیگر در آن زمان، ظاهر هوموساپینس هنوز بهطور کامل مشابه انسان امروزی نشده بود؛ چراکه این اتفاق در حدود یکصد هزار سال پیش رخ داده است. نتیجه آنکه بر اساس یافتههای علمی، آدم(ع) که در متن دینی از وی ذکری به میان آمده، از لحاظ فیزیکی بر روی زمین پدیدار نشده است، مگر پس از تاریخ 100 هزار سال ق. م؛ ولی درهرحال وی نتیجۀ امتداد تکامل انسانی در طول میلیونها سال است و این یعنی آدم (ع) بهطورقطع و یقین فرزند پدر و مادر خویش بوده است.
ـ تحقیق دربارۀ تاریخ هوموساپینس و حضرت آدم (ع) بهگونهای که با متن دینی همخوانی داشته باشد، به زمان مهاجرت گروه منتخب از آفریقا به شبهجزیرۀ عربستان و جاهای دیگر محدود میشود؛ یعنی تقریباً هفتاد هزار سال پیش.
ـ ... بنابراین اگر بگوییم تمام انسانهای کنونی موجود بر روی زمین ـ بهاستثنای برخی قبایل آفریقاییـ بهطور جسمانی از نسل آدم (ع) هستند و اگر آدم نیز خود از نسل مهاجران اولیۀ آفریقایی باشد، در این صورت آدم (ع) باید مدتزمانی پس از کوچکردن گروه مهاجر به شبهجزیرۀ عربستان متولد شده باشد. در ادامه، دیگر اعضای این مجموعۀ کوچک منقرض شدند و آدم و فرزندان او باقی ماندند و تولیدمثل نموده، به دیگر مناطق زمین هجرت کردند.
ـ آن آدمی که هم در متن دینی به او اشاره شده و هم علم تأییدش نموده، پیش از هفتاد هزار سال وجود نداشته است؛ و حتی طبق برخی متون دینی، وی میبایست الزاماً از نسل مهاجران اولیۀ آفریقایی که به شبهجزیره عربستان کوچ کردهاند بوده باشد. متن دینی زیر روشن میسازد که این گروه آفریقایی از هوموساپینس آفریقا، دوهزار سال پیش از پیدایش آدم حج میگزاردهاند؛ یعنی آنها اقوامی مکلّف بودهاند که بر اساس وضعیت، امکانات و میزان درک خود، خدا را پرستش مینمودهاند.
زراره میگوید: «به امام صادق (ع) عرض کردم: «خداوند مرا فدایت کند. چهل سال است دربارۀ حج از شما میپرسم و شما پاسخ میدهید». حضرت فرمود: «ای زراره، خانهای که دوهزار سال پیش از خلقت حضرت آدم تاکنون محل بهجا آوردن اعمال مناسک و حج است، میخواهی مسائلش در چهل سال به اتمام برسد؟».(
[428])
بنابراین یافتههای علمی و این متن دینی به ما نشان میدهد که آدم(ع) از این مهاجران مکلّف متولد شده است ولی آنان ازنظر نفسانی پایینتر از سطح آدم و فرزندانش بودهاند.
ـ نظریۀ تکامل، نظریهای است علمی و به همین دلیل هنگامیکه ما به متون دینی سازگار با آن اشاره میکنیم، هدفمان اثبات نظریۀ تکامل از طریق متن دینی نیست؛ بلکه نهایت خواستۀ ما اثبات هماهنگی و موافقت متن دینی با این دستاورد علمی میباشد. چهبسا از طریق اثبات معارف غیبی که در متون دینی به آنها اشاره شده است بتوانیم حقانیت دین را نیز ثابت کنیم؛ تا آنجا که میتوان گفت ـبهعنوانمثالـ قرآن در این کلام خود از تکامل سخن گفته است: (وَاللهُ أَنبَتَكُم مِّنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا) (و خدا شما را چون نباتی از زمین برویانید)؛ درحالیکه انسان تا همین اواخر نتوانسته بود از این حقیقت علمی پردهبرداری کند؛ بنابراین از این طریق و بهوسیلۀ بیان اخبار غیبی از یک واقعیت علمی بیش از یک هزار سال قبل از کشفشدن آن، حقانیت قرآن و حقانیت حضرت محمد (ص) ثابت میگردد. همین مطلب را میتوان دربارۀ بیان اخبار غیبی توسط آل محمد (ع) نیز بیان کرد. آنها بیش از یکهزار سال پیش از وجود نسناس یا شبه انسان (انساننما) قبل از وجود آدم خبر داده بودند و اینیک حقیقت علمی است که اکنون کشف شده است. پژوهشهای ژنتیکی، وجود انسان نئاندرتال را که ازلحاظ ژنتیکی با انسان امروزی تفاوت داشته، ثابت کرده است؛ همانطور سنگوارهها نیز از وجود هوموارکتوس و هوموساپینس آفریقایی پرده برداشته است.
ـ خداوند متعال میفرماید: (وَقَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً * أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً * وَجَعَلَ الْقَمَرَ فیهِنَّ نُورا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً * وَاللّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتاً)(
[429]) (و شما را در حالتهای مختلف بیافرید * آیا نمیبینید چگونه خدا هفتآسمان را طبقهطبقه بیافرید؟ * و ماه را روشنیِ آنها، و خورشید را چراغشان گردانید؟ * و خدا شما را چون نباتی از زمین برویانید).
(وَقَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً) طَوْر: به معنای حال و وضعیت متمایز و متکامل است. در زبان عربی «کوه» را به دلیل ارتفاع و بالابودن نسبت به محیط اطرافش «طوُر» نیز میگویند... «اَطْوار» یعنی حالات متمایز و متکامل و بر این اساس معنای (وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً) چنین است: (خدا شما را درگذشتهای خلق کرد که آفرینش شما در آن انجام شد و به پایان رسید)؛(
[430]) و شما از مراحل متعدد، متمایز و در حال تکامل عبور کردید؛ این همان گوناگونیهای جسمانی رو به تکاملِ فزاینده است که از آن عبور کردهایم تا درنهایت به این جسمی که از یک ابزار فوقالعاده هوشمند برخوردار است رسیدهایم. درنتیجه این جسم شایستگی اتصال به نفْس آدم (ع) را پیدا کرده است؛ البته هیچ مانعی وجود ندارد که مراحل رشد و تکامل، طی میلیاردها سال صورت پذیرفته باشد تا سرانجام به جسم و بدنی رسیده باشد که برای نزول نفْس آدم (ع) و منتشر شدن آن در فردی از آن گروه ـدرحالیکه او در رحم مادرش بوده استـ شایستگی پیدا کرده باشد.
(أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً): (أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ) یعنی اگر میخواهید بدانید که چگونه شما را در مراحل مختلف آفریدیم بدانید که این موضوع همانند موضوع آسمانهاست؛ بنابراین اگر ما پیشازاین متوجه مفهوم «اطوار» نشده باشیم، درمییابیم که این موضوع کاملاً مشابه وضعیت آسمانهای هفتگانه است که برخی از آنها بر برخی دیگر برتری دارند و برخی از برخی دیگر برتر و پیشرفتهتر هستند؛ بنابراین آیۀ فوق ما را به همان نتیجۀ قبلی میرساند؛ اینکه جسم آدمی از مراحل پیشرفت و ترقی گذر کرده است؛ همانطور که آسمانها نیز با مراحل تکامل و ترقی، درجهبندی شدهاند.
(وَاللّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتاً): فکر میکنم این آیه ـبه دلیل واضحبودن بسیارشـ بینیاز از هر شرح و تفسیری باشد. آیه بیانگر آن است که شما دانهای هستید که در این زمین کاشته شده، سپس رشد کرده و ثمر داده است.
خداوند شما را همچون گیاه رویانید. گیاه بهیکباره و بیدرنگ به بار نمینشیند؛ بلکه مراحل تکامل و پیشرفت را طی میکند. در ابتدا بذری کوچک است که در زمین کاشته و با آب سیراب میشود؛ سپس از مجموعۀ دانه، زمین و آب، جوانهای میروید. این جوانه به تدریج بزرگتر و کاملتر میشود و از مرحلهای به مرحلۀ دیگر گذر میکند تا کامل شود و شروع به ثمردهی کند. این همان چیزی است که در مورد شما نیز مصداق دارد. نقشۀ ژنتیکی خدا در این زمین کاشته شده و رشد کرده تا به فرجام و هدف خود رسیده است. به خواست خدا بیان خواهم کرد که چگونه این نقشه دلیل روشنی بر وجود خداوند سبحانومتعال میباشد و درنتیجه نظریۀ تکامل نیز دلیلی بر وجود خداوند سبحان است، و نه بر عکس.
ـ خداوند متعال میفرماید: (إِنَّ الله اِصْطَفَی آدَم وَنُوحًا وَآل إِبْرَاهِيم وَآل عِمْرَان عَلَی الْعَالَمِينَ)(
[431]) (خدا آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عِمران را بر جهانیان برتری داد).
(إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی آدَم) ازآنجاکه آدم (ع) نخستین انسان در آسمان اول است صحیح نیست که گفته شود: نفْس وی برگزیده شده است؛ زیرا گزینش (اصطفاء) حتماً باید از بین یک گروه و یک مجموعه صورت پذیرد و این گزینش فقط بر جسم زمینی که نفس آدم (ع) به آن متصل شده است انطباق دارد. این بدان معناست که آفریدههای زمینیِ دیگری نیز وجود داشتهاند و خداوند جسم آدم را از این انساننماها گزینش کرده است. گزینش فقط از بین همجنسها و همسانها صورت میپذیرد و آدم ازنظر جسمانی شبیه کسانی بود که بین آنان متولد شده بود و ازنظر نفْس انسانی، اولین نفْسی بود که در میان آنها منتشر گردید. بهاینترتیب این سخن خداوند که آدم را از میانشان برگزید صادق میشود؛ اما این گفته که آدم از میان دیگر مخلوقات برگزیده شد سخنی نادرست است. چه معنا دارد که بگویی من یک انسان را از بین گروهی از حیوانات درنده، گاو، الاغ و غیره انتخاب کردهام؟! آیا این کلام معنا و مفهومی دارد؟ و آیا یک حکیم چنین سخنی میگوید؟!
ـ بهطورقطع مسئلۀ تکامل با تمام تفاصیل و جزئیاتش نمیتواند در روایات آمده باشد؛ ولی اشاراتی در روایات وجود دارد که به موضوع تکامل اشاره میکند و بهروشنی بیان میدارد که آدم (ع) اولین مخلوق دارای جسم انسان امروزی نبوده، بلکه پیش از وی آفریدههایی وجود داشتهاند که ازنظر جسمانی به آدمی شباهت داشته ولی از فرزندان آدم(ع) نبودهاند؛ یعنی آنها پیش از آدم (ع) زندگی میکردهاند. در روایات از این عده با عنوان نسناس نام میبرند که این اسم نزدیک به همین نامگذاریهایی است که امروزه علم به مراحل تکامل نسبت میدهد، مانند هوموارکتوس، هوموساپینس و انسان نئاندرتال که برخی زیستشناسان این دسته را «انساننما» نامگذاری کردهاند.
آنچه برای ما اهمیت دارد آن است که روایات بسیاری از آل محمد(ع) رسیده که بر این دستاورد علمی که اخیراً و بهدنبال بررسی سنگوارهها و پژوهشهای علمی آشکار شده است تأکید میورزند. این خود دلیل و حجتی است برای کسی که میخواهد حقیقت را بشناسد؛ اگر آل محمد (ع) با خدای سبحان اتصال و ارتباط نداشته باشند از کجا میدانستهاند که افرادی انسانگونه پیش از ما بر زمین پدیدار گشتهاند؟! همین نکته حجیت آل محمد(ع) را برای کسی که در پِی حق و حقیقت است ثابت میکند؛ همچنین اثباتکنندۀ وجود خداوندی است که آل محمد (ع) از او خبر دادهاند، از طرف او ابلاغ کردهاند و این حقایق را از او نقل نمودهاند. من به بیان برخی از این روایات بسنده میکنم:
از محمد بن علی باقر (ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند عزوجل در روی زمین از هنگامیکه آن را آفرید، هفت دوره جهانیان را آفرید که هیچیک از آنها از فرزندان آدم نبودند. خداوند آنان را از خاک روی زمین آفرید و آنها را یکی پس از دیگری با عالَم خودشان در روی زمین سُکنا داد؛ و سپس خداوند عزوجل آدم ابوالبشر را آفرید و ذریه و اولادش را از وی آفرید».(
[432])
این روایت نشان میدهد که خداوند پیش از حضرت آدم(ع) حداقل هفت گونۀ انساننما بر روی زمین خلق کرده است. اینها از اولاد آدم نیستند و پیش از حضرت آدم (ع) بر روی زمین زندگی میکردهاند.
از جابر بن یزید جعفی، از ابوجعفر محمد بن علی باقر (ع) از پدرش از اجدادش (ع) از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده است که فرمود: «هنگامیکه خداوند تبارکوتعالی اراده فرمود تا به دست خویش آفریدهای بیافریند و این هنگامی بود که از خلقت جن و نسناس بر زمین هفتهزار سال گذشته بود. چون شأن و ارادۀ حقتعالی بر این تعلق گرفت كه آدم را بيافريند، ناگزیر پرده و حجاب را از طبقات آسمانها كنار زد و به فرشتگان فرمود: به مخلوقاتم از اهل زمین از جن و نسناس بنگرید. فرشتگان آنچه را که از معاصی و خونریزی و فساد بهناحق بر زمین انجام میدادند مشاهده کردند، برایشان گران آمد و بر اهل زمین خشم گرفتند و غضبناک شدند و نتوانستند خشم خویش را نگاه دارند. گفتند: پروردگارا؛ تویی عزیز و قادر و جبار و قاهر و عظیمالشأن؛ درحالیکه این خلق ضعیف و ذلیل تو در قبضۀ تو هستند و به رزق تو زندگی میکنند و از عافیت تو بهرهمندند ولی با این گناهان بزرگ، تو را معصیت میکنند و تو بر آنها خشم نمیگیری و غضب نمینمایی و ازآنچه از آنها میشنوی و میبینی از ایشان انتقام نمیگیری؛ و اینها بر ما گران آمده است و ما آن را برای تو عظیم میشماریم. هنگامیکه خداوند این را از فرشتگان شنید فرمود: (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً)(
[433]) (من در زمین جانشینی میگمارم) که حجت من در زمین بر مخلوقاتم باشد. فرشتگان گفتند: منزهی تو، (أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا)(
[434]) (آيا کسی را در آن میگماری که در آن فساد کند؟) همانطور که فرزندان جن فساد به راه انداختند و خونها ریختند؟ همانطور که جنیان خونریزی کردند و حسادت میورزند و باهم دشمنی میکنند؟ آن جانشین را از میان ما برگزین که ما نسبت به هم حسادت نمیورزیم و باهم دشمنی نمیکنیم و خونها بر زمین نمیریزیم (وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ)(
[435]) (و ما با ستایش، تو را تسبیح میکنیم و تقدیس مینماییم). خدای عزوجل فرمود: (إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ)(
[436]) (من چیزی میدانم که شما نمیدانید). من میخواهم آفریدهای به دست خودم بیافرینم و از نسل او پیامبران و مرسلین و بندگانی شایسته و امامانی هدایتگر قرار دهم و آنها را جانشینان خود بر زمینم نمایم تا آنها را از نافرمانی من بازدارند، از عذاب من بیم دهند، به طاعت من رهنمون سازند، آنها را به راه و روش من سلوک دهند؛ آنها را حجت خویش بر ایشان قرار میدهم و نسناس را از زمینم برمیکنم و از آن پاکشان میگردانم...».(
[437])
این روایت آشکارا نشان میدهد که انساننماهایی پیش از آدم بر این زمین وجود داشتهاند. موضوع مهم دیگری که در این روایت به آن اشاره شده، آن است که روایت میگوید آدم (ع) به زمین نزول خواهد کرد تا پیش از پایانیافتن دوران انساننماها بر زمین بر ایشان حجت گردد؛ یا حداقل میتوانیم بگوییم تا قبل از آنکه آدمهای متأخّر که نمودشان ذریۀ حضرت آدم(ع) است، بر ایشان غلبه یابند؛ همان کسانی که در مورد آنها چنین آمده است: «من در زمین جانشینی قرار میدهم تا حجتی برای من بر خلقم در زمین باشند ... و نسناسها را از زمین منقرض میکنم و زمین را از آنان پاک میسازم».
قطعاً در ابتدای نزول آدم (ع) به این زمین، غیر از نسناس (انساننما)، آفریدههای زمینی مطلع و آگاه که حضرت آدم بر آنها حجت باشد و آنها را به عبادت خدا هدایت نماید وجود نداشته است. این خود به آن معناست که آدم پیش از آنکه دوران نسناس (انساننما) پایان یابد یا آدمهای پس از آنها غلبه یابند به زمین هبوط کرده است؛ و این یعنی آدم بهعنوان یک فرد از همینها آفریده شده و جسم وی از آنها تولد یافته است و نفْس خلقشده از گِل و دَم یا نفخۀ او به این جسم متصل شده است.(
[438]) بااینحال وی ازنظر مرتبۀ نفسانی (وجودی)، همسطح ایشان نبوده است، چراکه او تمثیلی از تغییری نوین و پیدایش یک مخلوق اندیشمند، آگاه و مسئول بر روی زمین میباشد؛ اما هشداردادن آدم (ع) به انساننماها و تبلیغ به آنها با وجود اینکه مراتب وجودی آنها پایینتر از آدم است، مشابه آگاهکردن فرشتگان به اسماء میباشد؛ حالآنکه بیشک مرتبۀ وجودی و معرفتی ملائکه پایینتر از آدم(ع) است.
در برخی روایات به وجود یک پیامبر در قومی که از لحاظ معرفت دینی عقب افتادهاند اشاره شده است. چهبسا این قوم از الفبای دین نیز بیاطلاع بودهاند و پیامبرشان ابتداییترین مسائل دین را به آنها میآموزد. مانعی وجود ندارد که مصداق این پیامبر حضرت آدم (ع) باشد:
حسن بن عبدالرحمان میگوید: حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر (ع) فرمود: «خوابها و رؤیاها در گذشته و در اولین مخلوقات نبود و بعدها پدیدار گشت». گفتم: «علت چه بوده است؟» حضرت (ع) فرمود: «خداوند عزوجل پیامبری را بهسوی اهل زمانش برانگیخت. او آنها را به عبادت خداوند و اطاعتش فرا خواند. قومش گفتند: اگر ما این کار را انجام دهیم به ما چه میرسد؟ به خدا که تو نه مالت از ما بیشتر است و نه عزت قبیلهات! آن پیامبر فرمود: اگر مرا اطاعت کنید خداوند شما را وارد بهشت میسازد و اگر نافرمانیام کنید خدا شما را به آتش جهنم وارد میکند. قوم او گفتند: بهشت و جهنم چیست؟ پیامبر آن را برایشان توصیف کرد. قومش گفتند: کِی به آنجا میرویم؟ فرمود: زمانی که بمیرید. آنها گفتند: بیتردید ما مردگانمان را دیدهایم که استخوان و خاک شدند. سپس بیشتر و بیشتر آن پیامبر را تکذیب کرده و خوار شمردند. آنگاه خداوند عزوجل در میانشان رؤیا را به وجود آورد؛ پس نزد پیامبرشان آمدند و آنچه را (در خواب) دیده بودند و برایشان ناشناخته بود به او خبر دادند. فرمود: خدای عزوجل اراده کرده است که اینگونه بر شما احتجاج کند تا بدانید ارواح شما اینگونه است و بعد از مرگ، روح شما در عذاب خواهد بود، هرچند بدنهایتان بپوسد تا روزی که بدنها برانگیخته شوند».(
[439])
اولین مخلوقات ذکرشده در این روایت بر حضرت آدم (ع) و متعاقباً بر قومی که طبق روایت همراه او بودهاند ـیعنی برخی انساننماها که پیش از آدم (ع) وجود داشتهاندـ منطبق میباشد. در ضمن رؤیا در خوابوبیداری، شیوهای برای ارسال وحی به پیامبران میباشد؛ بنابراین رؤیا حتماً باید با اولین پیامبر که همان حضرت آدم (ع) است آغاز شده باشد».(
[440]) پایان.
خلاصهای که میخواهیم با آن به پایان ببریم: ابتدای انسان، بهعنوان جسمی که دارای ابزار هوشمندی بود و آمادگی پذیرفتن تکلیف و به دوشکشیدن رسالت خدا بر این زمین را داشت، از یک شب تا صبح یا بهصورت دفعی حاصل نشد، بلکه پس از طی مراحلی (اَطوار) به دست آمد. یکی از این مراحل انساننماها یا نسناس بودند که پیش از وجود انسان بر این زمین وجود داشتند. هرکس بر مراحل سیر آفرینش از لحظۀ نخستین زندگی بر این سیاره اطلاع یابد خواهد دید که نخستین بذری که خدا بر این زمین کاشت و مراحل خلقت که پسازآن طی شد، طبق نقشهریزی قانونمند و حکیمانهاش، سختی بسیاری کشیده است تا آنکه بهفرمان خدا به جسم انسانی راستقامت میرسد که ابزار هوشمندی برتر را داراست؛ مخلوقی که از او خواسته شده محور این هستی و محور عوالم برتر خلق باشد، زیرا او اکنون میتواند رسالت الهی و مَثَل عُلیا [و بالاتر] را به دوش بکشد و به آن شایستگی معرفتی که بر اساسش سرشته شده است نائل شود و به همۀ نامهای خدای سبحان در این عالم آراسته گردد.
4ـ3ـ2ـ ابتدای دوران بعثت و ارسال الهی بر این زمین
شکی نیست که دوران بعثت و ارسال الهی برای مکلفینی که خود برگزیدند تا امانت و رسالت الهی را به دوش بکشند با بعثت آدم (ع) بهسوی اقوامی که در میان آنها مبعوث گرديد و خدای سبحان او را در میان آنها برگزید آغاز شد(
[441]) و آنچه آدم(ع) را از آنها جدا میکرد یکی از دو مورد زیر بود:
ـ یا شکل جسمانی او
ـ یا ارتقای نفسانی او و سطح تفکر و ادراکش
فکر نمیکنم هیچ عاقلی تصور کند آنچه آدم (ع) را از سایر کسانی که در میان آنها مبعوث شد متمایز میکرد شکل جسمانی وی بوده و [یا اینکه] مثلاً عضوی اضافی یا ژنی منفرد و مخصوص به خود داشته باشد. از نظر علمی شناختهشده است که انسان 46 کروموزوم یا 23 جفت کروموزوم دارد(
[442]) درحالیکه سایر نخستیها (میمونهای نخستی، انسانوارهها یا پریماتها) 24 زوج دارند و در مبحث قبل دیدیم که رسیدن انسان (هوموساپینس) به شکل فعلی آن طی 100هزار سال اخیر بوده است و این از نظر علمی ثابتشده است و آدم (ع) بهعنوان یک عضو انسانی بهطورقطع با سایر افراد گونۀ خود در این جنبۀ جسمانی تفاوتی نداشته است.
اما در واقع نامگذاری دیگران به «انساننماها» ـهمانطور که فهمیدیمـ به مورد دوم اشاره میکند: یعنی آدم (ع) در مقایسه با آنهایی که بهصورت طبیعی به مرحلۀ شایستگی ادراک دعوت و رسالت الهی او رسیده بودند، ارتقای نفسانی و سطح تفکر و ادراکی برتر داشت؛ بنابراین حجتِ بر آنها گردید و همراه آنها سفر به دعوت بهسوی خدا و تمثیل اعلای انسانیت را آغاز کرد؛ به همین دلیل میتوان آمدن او را اینگونه تصور کرد که نوعی انتقال در تاریخ این مخلوق ـیعنی انسانـ را بر این زمین نشان میدهد تا آنجا که آمدن آدم (ع) و بعثت او نقطۀ عطف و جداکنندۀ چیزی است که قبل از او و بعد از او بوده است.
اگر بپرسیم: چگونه آدم (ع) با جماعتی از انسانها که در ارتقای نفسانی و طرز تفکر، سطحی پایینتر از او داشتند میزیسته است؟ و این جماعت کجا رفتند؟!
سید احمدالحسن (ع) این پرسش را پاسخ داده است و پیش از پاسخ به آن، داستان حقیقی آفرینش آدم (ع) و آغاز خلقت انسان که دارای اصل آسمانی بوده و نزول او بر این زمین برای انجام امتحان را روشن مینماید؛ و بیان میفرماید که آغاز آفرینش آدم (ع) بهعنوان یک نفْس در آسمان اول بود، سپس این نفْس به جسمی تکاملیافته، از آنچه پیش از آن در این عالم بود متصل گردید. تمامی این موارد را سید احمدالحسن(ع) در فصل سوم «تکامل، سنتی الهی است» از کتاب «توهم بیخدایی» بیان کرده است و سپس پرسش طرحشده را چنین پاسخ میگوید:
«باید بدانیم بدن برای اتصال به نفس آدم میبایست برای استقبال از آن آماده میشد؛ بنابراین مغز انسانی هم باید بهطور کمّی و کیفی از شایستگی کافی برخوردار باشد. بر این اساس مغز باید بهاندازهای باشد که برای اندیشیدن، ادراک و تعقل مناسب باشد، یعنی بهطور متوسط حجم آن 1400 میلیلیتر که تقریباً برابر است با حجم مغز ما. این موضوع در مورد کیفیت مغز نیز مطرح میباشد؛ یعنی سلولهای چنین مغزی باید تکاملیافته و سلولها و ترکیبات آن و سطح مغز نیز از وضعیت مناسبی برخوردار باشد.
اگر جامعهای که حضرت آدم (ع) در آن میزیسته است، اینگونه که گفتیم بودند، قطعاً ما با جامعهای متفکر و با قدرت درک بالا روبهرو هستیم که حتی با یکدیگر تفاهم و همگرایی داشتهاند؛ بنابراین میتوان گفت حضرت آدم (ع) پیامبری بود که بین امتی از خلق خدا مبعوث شد که این قوم از قابلیت شناخت خدا و پیامهای الهی که آدم برای آن ارسال شده بود برخوردار بود؛ بنابراین نفس آدم (ع) نازل و به جسم او متصل شد و آن قوم را به پرستش خدای متعال دعوت نمود؛ سپس آدم (ع) همسرش و کسانی که همراه آنها ایمان آوردند کناره گرفتند؛ همانند حضرت ابراهیم (ع) که پسازآنکه قومش را به خدا دعوت کرد ولی آنها وی را انکار و تکذیب کردند، خود و همسرش از آن قوم کناره جستند و آنها را ترک نمودند. در ادامه، مشیت الهی بر آن تعلق گرفت که حضرت آدم (ع) و فرزندان و یاران او بر آن گروه غالب شوند. در پایان، فرجام کار آن عده ـهرچند پس از گذشت مدتزمانی چندـ به انقراض و نابودی منتهی شد.
بهعنوانمثال، این انقراض میتواند در زمان نوح(ع) بوده باشد؛ پسازآنکه این گروه در دورهای از زمان پشتیبانی خاصی برای آدم (ع) و فرزندانش ایجاد کرده بودند. قرآن میفرماید: خداوند آدم (ع) را برگزید یعنی او را از مجموعهای برگزید. (إِنَّ الله اِصْطَفَی آدَم وَ نُوحًا وَآل إِبْرَاهِيم وَآل عِمْرَان عَلَی الْعَالَمِينَ)(
[443]) (خدا آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عِمران را بر جهانیان برتری داد).
از برخی روایات چنین برمیآید که بر قومی پیامبری مبعوث شد که پیش از او از برخی امور روحی بیاطلاع بودهاند و نمیدانستند خدا از چه راهی بر جانشین خودش بر زمین شهادت میدهد؛ یعنی همان دیدن رؤیا (خوابدیدن) که در قرآن به آن اشاره شده است. درستتر این است که این موضوع بر قومی پیش از بعثت پیامبران از فرزندان آدم منطبق باشد. این عده جز قومی که در میانشان اولین پیامبری که از جنس خود ما (انسانها) است و در آنها مبعوث شد، نیستند؛ یعنی حضرت آدم (ع).
حسن بن عبدالرحمان میگوید: حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر (ع) فرمود: «خوابها و رؤیاها در گذشته و در اولین مخلوقات نبود و بعدها پدیدار گشت». گفتم: «علت چه بوده است؟» حضرت (ع) فرمود: «خداوند عزوجل پیامبری را بهسوی اهل زمانش برانگیخت. او آنها را به عبادت خداوند و اطاعتش فراخواند. قومش گفتند: اگر ما این کار را انجام دهیم به ما چه میرسد؟ به خدا که تو نه مالت از ما بیشتر است و نه عزت قبیلهات! آن پیامبر فرمود: اگر مرا اطاعت کنید خداوند شما را وارد بهشت میسازد و اگر نافرمانیام کنید خدا شما را به آتش جهنم وارد میکند. قوم او گفتند: بهشت و جهنم چیست؟ پیامبر آن را برایشان توصیف کرد. قومش گفتند: کِی به آنجا میرویم؟ فرمود: زمانی که بمیرید. آنها گفتند: بیتردید ما مردگانمان را دیدهایم که استخوان و خاک شدند. سپس بیشتر و بیشتر آن پیامبر را تکذیب کرده، خوارش شمردند. آنگاه خداوند عزوجل در میانشان رؤیا را به وجود آورد. پس نزد پیامبرشان آمدند و آنچه را (در خواب) دیده بودند و برایشان ناشناخته بود به او خبر دادند. فرمود: خدای عزوجل اراده کرده است که اینگونه بر شما احتجاج کند تا بدانید ارواح شما اینگونه است و بعد از مرگ روح شما در عذاب خواهد بود؛ هرچند بدنهایتان بپوسد تا روزی که بدنها برانگیخته شوند».(
[444])
از این روایت بهروشنی هویداست که قوم مزبور چیزی از اتصال روحی با آسمان نمیدانستند و اگر دین و پرستشی نیز داشتهاند در سطحی پایینتر از آدمی بوده است که ما میشناسیم. این در حالی است که حضرت آدم (ع) پیامبر بود و فرزندان و نسل او نیز با این امور آشنایی داشته و آن را از یکدیگر به ارث میبردهاند. غیرممکن است قومی از بنیآدم، هرچند بهصورت اجمالی نداند رؤیا چیست و هرچند بهصورت اجمالی، نداند بهشت و جهنم چیست؛ درحالیکه کسانی بودهاند که آنان را به این امور دعوت میکردهاند؛ یعنی آدم(ع) و اوصیا. بهاینترتیب این موضوع منحصر در آدم (ع) است و قومی که وی آنان را دعوت میکرد اولین قومی هستند که طبق روش دینی به عبادت خداوند سبحان دعوت میشدند.
از امیرالمؤمنین(ع) نقلشده که فرمود: «خدای تبارکوتعالی فرمود: (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً) (من در زمین جانشینی قرار میدهم) که حجت من در زمین بر مخلوقاتم باشد و نسناس را از زمینم برمیکنم و از آنان پاکش میگردانم...».(
[445]) پایان.
بعثت آدم و اولین اوصيا از فرزندان وی، در حقیقت میتواند راز جهش فرهنگی ناگهانی را که در چندهزار سال اخير در زندگی انسان رخ داده است آشکار کند و این جهشی است که تشکیلاتی پیشرفته را برای حیات متمدن نشان میدهد؛ مانند قوانین جزایی، خواندن و نوشتن و موارد مشابه دیگر و همچنین اعتماد به ایثار حقیقی که بر اساس خودخواهی ژنتیکی بنا نشده است.
سید احمدالحسن (ع) میفرماید:
«دو مجموعۀ انسانی وجود دارد که توانستند، با موفقیت صدها هزار سال اخیر را طی کنند. این دو که از هومواِرِکتوس آفریقایی منشعب شدند عبارتاند از نئاندرتال اروپایی و دیگری مجموعۀ کوچک هوموساپینس که برخی از آنها از طریق بابالمندب مهاجرت و سپس سراسر جهان را پر کردند.
اگرچه میانگین اندازۀ مغز نئاندرتال از مغز هوموساپینس بزرگتر است ولی پیشرفتی که نئاندرتالها ازلحاظ تمدنی و فرهنگی به دست آوردند کمتر از پیشرفتهای هوموساپینسهایی بود که از آفریقا مهاجرت کرده بودند... چه چیزی در معادلۀ گروه کوچکی که از راه بابالمندب مهاجرت کرد وارد شده است؟ چه چیزی در آن مجموعۀ برگزیده رخ داد تا آنها توانستند نسلی پدید آورند که جهان را پر کند؟
برای پاسخ به این پرسش، هر فردی میتواند هر نظریه و فرضیهای را که میپسندد مطرح نماید؛ اما واقعیت آن است که هیچ تفسیر علمی واقعی و کافی برای توضیح آنچه برای عقل هوموساپینسِ مهاجر از آفریقا رخ داده است وجود ندارد...
بنابراین چارهای نیست جز اقرار به اینکه مؤلفۀ جدیدی وارد معادله شده است که این پیشرفت تمدنی، فرهنگی و فکری انسان امروزی (هوموساپینس) را سبب گشته و باعث شده جهش فرهنگی و فکری روشنی برای این انسانها روی دهد؛ و برجستهترین نمونههایی که از آن به ما رسیده، ارزشهای والای اخلاقی از قبیل ایثار و عدالت میباشد».(
[446])
و در خصوص «ایثار» سید احمدالحسن (ع) میفرماید:
«در حقیقت فرد باانصاف باید بگوید ما بهعنوان گونۀ انسانی ـدر عملـ خودپرستی ژنها را نابود ساختهایم؛ زیرا اخلاق والا یا ایثارگری واقعی که انبیا و پیامبران الهی مروّج آن بوده و ادیان الهی به آن توصیه کردهاند، این خودخواهی را در هم کوبیده است. این خودخواهی ژنتیکی میگوید: پسرم برتر از پسر برادرم است، برادرم برتر از پسرعمویم است، پسرعمویم برتر از افراد غریب است، همشهریام برتر از اهالی شهرهای دیگر است، مردم کشورم برتر از مردم دیگر کشورها هستند، مردم طایفهام از طوایف دیگر بهترند، و کشورم بالاتر از کشورهای مجاور است؛ اما پیامبران و ادیان به نیکیکردن به افراد غریب و ترجیحدادن آنها بر خود و فرزندان توصیه کرده و این رفتار ایثارگرایانه را بین مردم رواج دادهاند. من فقط به ذکر یک داستان تاریخی مشهور در اسلام که قرآن نیز از آن سخن گفته است بسنده میکنم؛ ماجرای اصحاب رسالت اسلام یعنی خاندان حضرت محمد (ص) پیامبر اسلام؛ داستان گرسنهماندن حضرت علی (ع) و فاطمه (ع) دختر محمد (ص) و فرزندان خردسالشان پساز آنکه غذای خود را به فقرا بخشیدند.
(وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا)(
[447]) (و غذای [خود] را با اينکه به آن علاقه [و نياز] دارند، به «مسکين» و «يتيم» و «اسير» میدهند. [و میگويند:] ما شما را بهخاطر خدا اطعام میکنيم و هيچ پاداش و سپاسی از شما نمیخواهيم).
سورۀ انسان، روایتکنندۀ داستان انسانی واقعی است که بر حیوانیت خویش پیروز شد و آمد تا دیگران را از حیوانیتِ خودپرستیِ ژنتیکیشان رهایی بخشد. آنها با این ایثار به دنبال شهرت و معروفیت نبودند، زیرا این کار بهصورت مخفیانه صورت پذیرفت و خود نیز آن را پنهان نمودند و بر کسی فاش نساختند. آنها با انجام این کار بهدنبال منفعت و سود متقابل نیز نبودند، زیرا بخشیدند و چیزی نگرفتند، و بخشش آنها نیز کوچک و ناچیز نبود، چراکه حضرت علی و فاطمه ( با این کار جان فرزندان کوچک خویش را به خطر انداختند.
به لطف این بزرگان و مانند آنان از پیامبران و فرستادگان الهی، امروزه افراد، گروهها و حتی کشورهایی داریم که دیگران را بر خویش ترجیح میدهند، هرچند ممکن است تعداد افرادی که بر خود مقدم میشمارند اندکشمار باشد و بر وضعیت آنها نیز تأثیری بر جای نگذارد و چهبسا بعضاً در پسِ این بخشش اهدافی نهفته باشد؛ ولی بهطورکلی این حرکت، گامی در مسیر صحیح است که ما به فضل این بزرگان به آن رسیدهایم. آنها نمونههای برتر ایثار هستند که بشریت از آنها درس میآموزد.
امروزه ما در برابر خودخواهی ژنتیکی به پیروزیهایی حقیقی دست یافتهایم ولی همۀ اینها مرهون تلاش پیامبران و فرستادگان بزرگ الهی است؛ کسانی که نمونۀ برتر ایثارگری واقعی هستند تا انسانیت را از حیوانیتش رهایی بخشد.
به اعتقاد من کار حضرت علی و فاطمه ( آنقدر ارزشمند است که یک زیستشناس تکاملی یا زیستشناس اجتماعی ملحد لازم است حداقل با توجه به آن، محاسبات خود را مجدداً بررسی کند؛ زیرا وی میبیند که این بزرگان بیش از یکهزار سال پیش از زیستشناسان تکاملی، بیماری خودپرستی ژنتیکی را تشخیص دادند و برای آن راه درمانی وضع نمودند».(
[448])
ولی ممکن است گفته شود: این رفتار ایثارگرایانه رفتاری نیست که منحصر به رفتار «انسان کامل» باشد و چهبسا آنچه در طبیعت یافت میشود در آن دخیل بوده باشد؛ بهعنوانمثال وقتی حیوانات بهصورت خودخواهانه عمل میکنند هیچیک از آنان به دیگری غذایی نمیدهد یا بدون دریافت بها و قیمت آن به این کار توجهی نشان نمیدهد، ولی برخی رفتارهای آنها از رفتار ایثارگرایانه خالی نیست؛ مثل رفتار پدر و مادر در برابر فرزندانشان، رفتار زنبورهای کارگر در برابر ملکه و بهطورکلی در برابر کندو و موارد مشابه دیگر.
اما سید احمدالحسن (ع) روشن مینماید که چنین رفتاری ـهرچند بهظاهر ایثارگرایانه استـ ولی حقیقت آن از رفتار خودخواهانۀ ژنتیکی فراتر نمیرود. پدر و مادر با فرزندانشان مدارا میکنند، زیرا در ترکیب ژنتیکی آنها ژنی وجود دارد که آنها را وادار به این کار میکند و یکی از دلایل پیروزی ترکیب ژنتیکی آنها برای انتشار و بقا، وجود همین ژنی است که آنها را به چنین رفتاری میکشاند، زیرا فرزندان ژنهای خانواده را به نسبت معینی با خود دارند؛ بهعنوانمثال کودک انسان نیمی از ژنهای پدر و نیمی از ژنهای مادر را با خود حمل میکند.
پس این مورد علت ژنتیکی دارد. مشابه چنین رفتاری، رفتار زنبورهای کارگر است که وقتی ملکه در معرض تهاجم قرار گیرد برای فداشدن با هم به رقابت برمیخیزند. این رفتار هم علت ژنتیکی دارد، زیرا زنبورهای کارگر در سرزمین زنبورها خواهرانی هستند که همگی نسخهای مطابق با ژنهای پدر را دارند و درنتیجه در رقابت برای مردن بهجای خواهرانشان برای دفاع از مادرشان ملکه، مرگ زنبور کارگر نسبت به زندهبودن وی، منجر به بقای بیشتر ژنهایش میشود و این در بقا و استمرار نسخهبرداریهای بسیار از ژنهای آنها که در بدن همۀ خواهرانشان قرار دارد نقش دارد و همچنین در بقای تخمها و اسپرمهای موجود در بدن مادرشان ـملکهـ سهیم میباشد.
ایشان (ع) سپس میفرماید:
«ما از رفتار ایثارگرایانهای سخن میگوییم که برای ژنها منفعتی به همراه ندارد و نمیتوان آن را با خودخواهی ژنها تفسیر نمود و یا صرفاً یک ایثارگری ظاهری و غیرواقعی دانست که خاستگاه خودخواهی بیولوژیکی دارد. ایثاری که ما در پی آن هستیم ایثاری است که فرد فداکار در مقابل آن، چشمداشت هیچ سود و ستایشی را در آینده ندارد، یا حتی به دنبال شنیدن یک کلمۀ تشکرآمیز از سوی دیگران نیست!
این قضیه، پرسش ظریف و کلیدی را به میدان میآورد؛ اینکه: انگیزۀ ما از انجام این ایثارگری واقعی چیست؟ و چه چیزی آن را خصوصاً در وجود ما پدید میآورد؟
حقیقت آن است که این قضیه باید در قالب شیوهای مدوّن و با برنامه و از طریق اشخاصی آغاز شده باشد. اگر این موضوع را از منظر تاریخی بررسی کنیم ـزیرا تاریخ یگانه راه واکاوی دقیق آن استـ درمییابیم که تنها برنامهای که منادی این نوع ایثارگری برتر و حقیقی است، برنامۀ دینی میباشد؛ و پیامبران و نیکوکاران، قهرمانان میدان این نوع ایثار هستند و کهنترین آثار تدوینشده دربارۀ ایثار که به ما رسیده است، متون دینی و دعوتهای دینی هستند که شخصیتهای مذهبی ابراز داشتهاند. این نوع ایثار، سنتی ثابتشده در باستانیترین تمدنهای زمین مانند تمدن سومر و اکد به شمار میرود که شخصیتهای بارز آنها کسانی همچون نوح (ع) و ابراهیم (ع) بودند؛ کسانی که ادیان آسمانی ـمانند یهودیت، مسیحیت و اسلام که پس از آنها آمدندـ به آنها بازمیگردند؛ چراکه اینها نیز بر اساس همان اسلوب و سلوک اخلاقی سومری و اکدی ادامه یافتهاند.
دعوت به ایثار همواره صبغۀ دینی داشته است و پیامبران، فرستادگان و حاملان رسالتهای الهی قهرمانان این عرصه بودهاند. (وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا)(
[449]) (و غذای [خود] را با اينکه به آن علاقه [و نياز] دارند، به «مسکين» و «يتيم» و «اسير» میدهند)».(
[450])
کسی که مطالب گفتهشده را متوجه گردد خواهد دانست:
1ـ دوران بعثت و ارسال بر این زمین با بعثت آدم (ع) آغاز شد.
2ـ ابتدای بعثت الهی از رسیدن انسان به سطحی از شایستگی برای درک دعوت الهی و بهدوشکشیدن رسالت خدا بر این زمین، پرده برمیدارد.
3ـ آنچه آدم (ع) را از سایر کسانی که در میان آنها مبعوث شد متمایز میکند، ارتقای نفسانی او و سطح انسانیتش بود و مسئلۀ مورد انتظار این بود که کسانی که آدم (ع) در میانشان مبعوث شد از او بیاموزند و از او بهرهمند شوند تا به آن سطحی ارتقا یابند که او ارتقا یافت؛ و درنتیجه میتوانیم بگوییم تعالیم واقعیِ انسانبودن از نخستین لحظهای که اولین رسول الهی دعوت خود را بر این زمین آغاز کرد در میان مردم منتشر گردید.
4ـ انسان از نظر بیولوژیکی همانند دیگر موجودات زنده بر این سیاره که مراحل تکامل و ترقی را پشت سر گذشته است، تفاوت زیادی با بقیۀ مخلوقات ندارد؛ وقتی محوریت انسان در همۀ هستی و نهفقط بر این زمین که زندگی بر آن برایش تقدیر شده است را بدانیم، اگر بیش از دیگر موجودات بر وی تمرکز شده باشد امری طبیعی خواهد بود، ولی انسان از سایر موجودات زنده با ارتقای نفسانی و سطح درک و هوشی که دارد متمایز میشود؛ ارتقایی که از طریق آن میتواند آینهای برای انعکاس همۀ نامهای خدا گردد و ازآنجاکه انسانیت واقعی او منحصر به این جنبه است پس او مدیون فرستادگان خداوند میباشد؛ همان کسانی که با گسترش رفتار ایثارگرایانۀ حقیقی، عدالت، الگوی برتر و با پیشقراولشدن در عرصۀ این معرکۀ سرنوشتساز، نقشۀ زیباترین نشانهها و قراین پیروزی انسان بر ژنهای خودخواه و حیوانیاش را ترسیم نمودهاند.
-
انسانیت بین دو فرستاده و نبودن هیچ عذری برای سرپیچیکنندگان
با مطالعۀ مباحث قبلی و نتایجی که به دست آوردیم میتوانیم بفهمیم که انسانیت حقیقی بر این زمین با بعثت فرستادهای الهی و معلمی ربّانی آغاز گردید؛ فرستادهای که آنچه از پروردگارش آموخت را به مردم آموزش داد، آنچه خودِ مردم در اصل بر اساس آن سرشته شده بودند و خودِ این فرستادۀ الهی نخستین کسی بود که قدم در این راه نهاد؛ راهی که همۀ مردم را با همۀ نسلهایی که در پی هم میآیند در برابر وظیفۀ بر دوشکشیدن مسئولیت رهاییبخشیدن خودشان قرار میدهد و این رهایی برای آنها با همراهی با فرستادۀ الهی و پیروی از او محقق میشود و عذر و بهانهای در ترک ارتقای انسانی و بسندهکردن به پاسخگویی به خواستههای ژنتیکی خودخواهانۀ حیوانی در پیش روی آنها باقی نمیماند؛ خواستههایی که هرچه انسان در برآوردنشان بیشتر به تلاش و کوشش میپردازد، بیشتر در جنبۀ حیوانی چهارپاگونه غرق میشود و بهعکس، تلاش و کوشش در راستای رفتار ایثارگرایانه و الگوی برتری که همۀ فرستادگان خدا به سویش فرا خواندهاند ـقطعاً و یقیناًـ جنبۀ نورانیت انسان را رو به فزونی میگذارد.
این از دیدگاه مبدأ بود؛ اما از جنبۀ ديگر، یعنی انتهای خط سیر انسانی بر این زمین، خداوند سبحان چنین خواسته است تا این انتها را بار دیگر با فرستادهای الهی و حجتی ربانی به انجام برساند و این نکتهای است که متون دینی به آن اشاره میکنند؛ ازجمله:
کلینی با سندش روایت کرده است: ... از حمزة بن طیار از اباعبدالله (ع) که فرمود: «اگر دو تن باقی بمانند قطعاً یکی از آنها حجتی بر همراه خود است».
... از جعفر بن محمد از کرام از ابوعبدالله (ع) که فرمود: «اگر مردم تنها دو نفر باشند یکی از آنها امام خواهد بود» و فرمود: «آنکس که در پایان میمیرد امام است تا کسی علیه خداوند عزوجل برهان و حجت نیاورد که او را بدون حجتی الهی برایش رها کرده است».
... از یونس بن یعقوب از ابوعبدالله (ع) که فرمود: «اگر روی زمین جز دو تن نباشند، قطعاً یکی از آنها امام خواهد بود».(
[451])
بهاینترتیب روشن میشود که مسیر انسانیت بر این زمین، ابتدا و انتهایی دارد و این مسیر با فرستادهای الهی آغاز شد و خط سیر آن نیز با فرستادهای الهی به پایان خواهد رسید. این مسیر، در حقیقت بین دو فرستاده است و بین این ابتدا و انتها، هزاران فرستادۀ الهی آمدهاند (چه مقام نبوت داشته باشند، چه مقام رسالت و چه مقام امامت) و دعوت هرکدام از این مردان ربانی یکسان و هدفشان نیز یکی است و آن، برطرفکردن عذر و بهانه از تمامی مردم است؛ عذر و بهانهای که درنهایت برای ما روشن شد که محتوا و عمقش، ارتقای انسانی و شایستگی معرفتی است که انسان بهصورت عام بر آن سرشته شده است؛ واضح است که این هدف، هدفی است که بهرهاش درنهایت به خود انسان بازمیگردد؛ و پروردگار کریم ـیعنی ارسالکنندهـ بهطور کامل از ما و از همۀ خلایق بینیاز است. حقتعالی میفرماید: (يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ)(
[452]) (ای مردم! شما به درگاه خدا نیازمند هستید و خدا قطعاً بینیازِ ستوده است).
اکنون اگر بخواهیم بهعنوان اصلیِ این فصل یعنی «انسانیتِ من در اعماق غرض از ارسال» بازگردیم آیا کسی که بر بحثهای گذشته و نتایجی که به آن نائل شدیم اشراف داشته باشد در رسیدن به این حقیقت تردیدی خواهد داشت که «به دستآمدن انسانیتِ حقیقیِ ما در عمق غرض از ارسال و بعثت الهی قرار دارد»؟!
برای تأکید بیشتر بر این حقیقت میتوانیم ـدر حد توان خودـ برخی توصیههای فرستادگان را مطالعه کنیم و خواهیم دید محوری که این سفارشها حول آن میچرخند همان تحقق انسانیت حقیقی است.
-
4ـ4ـ گوشهای از توصیههای فرستادگان انسانیت
هرکس توصیهها و سفارشهای فرستادگان را مطالعه کند آنها را چنین میبیند که بر بستری به کنار هم میرسند و آن بستر، حفظ انسانیت انسان و تشویق او برای به دستآوردن بیشترین مقدار ممکن از آن شایستگی انسانی است که بر آن سرشته شده است.
بنابراین وصیتها و سفارشهای آنان (ع) تشویق به آراستهشدن به مکارم اخلاق و «سربازان عقل» مانند ایثار، صبر، شُکر، حیا، بخشش، بردباری، فروبردن خشم، احسان به بدکاران، تواضع، عدالت، انصاف، مواسات با فقرا و مسکینان، مدارا با مردم و رفاقت با آنها و دیگر موارد است. نمونههایی از توصیههای آنها:
1ـ از ابوعبدالله (ع) که فرمود: «خداوند عزوجل فرستادگانش را به مکارم اخلاق مخصوص گرداند؛ پس خود را بیازمایید و اگر (این مکارم) در شما هست خدا را شکر کنید و بکوشید تا بهتر شود و اگر در شما نیست از خدا بخواهید و به آنها رغبت نشان دهید». راوی گوید: و آنها را ده تا شمرد: «یقین، قناعت، صبر، شکرگزاری، بردباری، خُلق نیکو، بخشش، غیرت، شجاعت و مروّت».(
[453])
2ـ ابوجعفر(ع) میفرماید: «وقتی زمان وفات پدرم علی بن حسین(ع) فرا رسید مرا بر سینۀ خود چسباند و فرمود: ای پسرم! تو را به آنچه پدرم هنگام وفاتش به من وصیت کرد سفارش میکنم؛ و ازآنچه پدرش به او وصیت کرده بود. فرمود: ای پسرم! بر حقیقت صبر پیشه کن هرچند تلخ باشد».(
[454])
3ـ از علی بن حسین(ع) که فرمود: «رسول خدا(ص) فرمود: در ترازوی انسان در روز قیامت چیزی نیکوتر از حُسن خُلق نیست».(
[455])
4ـ ابوعبدالله (ع) فرمود: «امیرالمؤمنین (ع) فرمود: با مؤمن اُنس گرفته میشود و در کسی که انس و الفتی ندارد و با او الفتی بسته نمیشود خیری نیست».(
[456])
5ـ ابوعبدالله (ع): «کسی که حیا ندارد ایمان ندارد».(
[457])
6ـ ابوعبدالله(ع) فرمود: «رسول خدا(ص) در خطبهاش فرمود: آیا شما را به برترین خُلقِ دنیا و آخرت خبر ندهم؟! بخشش بر کسی که به تو ستم روا داشته است، پیوستن به آنکسی که از تو بريده است، احسان به آنکسی که به تو بدی کرده است و بخشیدن به کسی که تو را محروم داشته است».(
[458])
7ـ ابوجعفر (ع) میفرماید: «آنکه خشمی را فرو برد درحالیکه میتواند آن را به انجام برساند، خدا روز قیامت قلب او را از امنیت و ایمان پر میکند».(
[459])
8ـ ابوعبدالله (ع) فرمود: «از مواردی که خداوند به داوود (ع) وحی فرمود: ای داوود! همانطور که نزدیکترین مردم به خدا متواضعان هستند دورترین مردم از خدا تکبرکنندگاناند».(
[460])
9ـ اباعبدالله (ع): «سه نفر در روز قیامت نزدیکترینِ مردم به خداوند عزوجل هستند تا آنکه از حساب فارغ میشوند: مردی که در زمان خشم، قدرت خود را به کار نمیبندد تا بر زیردست خود ستم کند؛ مردی که میان دو تن راه میرود ولی بهاندازۀ ذرهای به یکی از آن دو نسبت به دیگری متمایل نمیشود؛ و مردی که در مورد آنچه به نفع یا به زیانش است حق را گفته باشد».(
[461])
10ـ از اباعبدالله(ع) که فرمود: «رسول خدا(ص) فرمود: آنکه با مال خود فقیری را مواسات (یاری) کند و خود با مردم انصاف نماید، او مؤمنی حقیقی است».(
[462])
11ـ ابوعبدالله(ع) فرمود: «رسول خدا (ص) فرمود: پروردگارم، همانطور که مرا به واجبات فرمان داده است، به مدارا با مردم نیز فرمان داد».(
[463])
12ـ ابوجعفر (ع) فرمود: «رسول خدا (ص) فرمود: اگر نرمخویی و مهربانی مخلوقی قابل دیدن بود، هیچ آفريدهاى از آفریدگان خدا از آن زيباتر و نيكوتر نبود».(
[464])
همچنین: از سفارشهای انسانی فرستادگان الهی، رعایت حال يتيمان، مهربانی با همسر، ادای حقوق برادران، صلۀ رحم، حُسن همسایهداری، و بزرگداشت بزرگان و نیکی به والدین را در بردارد و حتی بهطورکلی توجه به امور جامعۀ اسلامی را نیز شامل میشود.
نمونههایی از این توصیهها:
13ـ رسول خدا(ص) فرمود: «هرکس یتیمی را سرپرستی کند تا او بینیاز گردد خداوند عزوجل ـبه همین جهتـ بهشت را بر او واجب میکند؛ همانگونه که آتش را بر خورندۀ مال يتيم واجب میسازد».(
[465])
14ـ امیرالمؤمنین علی (ع) میفرماید: «هیچ مرد یا زن مؤمنی نیست که از روی محبت دست بر سر یتیمی بکشد و خدا با هر مویی که دست او بر آن کشیده شده برایش حسنهای ننويسد».(
[466])
15ـ رسول خدا(ص) فرمود: «خانوادۀ مرد، اسیران او هستند و دوستداشتنیترین مردم در نظر خداوند عزوجل کسی است که با اسیرانش بهتر باشد».(
[467])
16ـ از معلی بن خنیس از اباعبدالله (ع) که روایت میکند: از ایشان (ع) پرسیدم: حق مسلمان بر مسلمان چیست؟ امام (ع) فرمود: «هفت حق واجب وجود دارد که تمامیِ آنها بر فردِ مسلمان واجب است و اگر چیزی از آنها را ضایع کند از ولایت و اطاعت خدا خارج میشود و در وی دیگر هیچ بهرهای برای خدا وجود نخواهد داشت». عرض کردم: فدایت شوم! اینها چه هستند؟ فرمود: «ای معلی! من دلسوز تو هستم و میترسم تباه شوی و اینها را حفظ نکنی، یاد نگیری و عمل نکنی». معلی میگوید: عرض کردم: هیچ قدرتی نیست مگر از سوی خداوند. امام (ع) فرمود: «سادهترین آنها این است که آنچه را که برای خود میپسندی برای او هم بخواهی و آنچه را که برای خود ناپسند میداری برای او هم ناپسند بداری. حق دوم آن است که از خشم بر او دوریکنی، به دنبال خشنودی او باشی و اوامر او را بپذیری. حق سوم اینکه با نفْس، مال، زبان و دستوپای خود او را یاری دهی. حق چهارم این است که چشم، راهنما و آینۀ او باشی. حق پنجم آنکه تو سیر نباشی درحالیکه برادرت گرسنه باشد یا ننوشی درحالیکه برادرت تشنه باشد و نپوشی درحالیکه برادرت برهنه باشد. حق ششم آنکه اگر تو خدمتگزاری داشته باشی و برادرت خدمتکار نداشته باشد باید خادمت را بهسوی او بفرستی تا لباسهای او را بشوید، غذایش را بپزد و بستر او را مهیا سازد؛ و حق هفتم آنکه قسم او را نیک بدانی، دعوت او را بپذیری، از بیمارش عیادت کنی، جنازۀ او را تشییع کنی، وقتی فهمیدی نیازی دارد آن را برآورده سازی و اجازه ندهی از تو چیزی بخواهد بلکه خودت به آن مبادرت ورزی؛ که اگر چنین کردی دوستیِ خودت را به دوستیِ او و دوستیِ او را به دوستیِ خودت رساندهای».(
[468])
17ـ از ابوعبدالله (ع) که فرمود: «صلۀ رحم و همسایگی نیکو، سرزمین را آباد میسازد و بر عمر میافزايد».(
[469])
18ـ از ابولاد حناط که گفت: از ابوعبدالله (ع) از این سخن خداوند عزوجل «و به والدین احسان کنید» پرسیدم که این احسان چیست؟ فرمود: «یعنی اینکه همصحبتی با آنها را نیکو بدانی و آنها را وادار نکنی چیزی را که به آن نیاز دارند از تو بخواهند حتی اگر توانگر باشند. مگر خداوند نمیفرماید: «هرگز به نيکوکاری نمیرسید تا آنکه از آنچه دوست دارید انفاق کنید». راوی میگوید: سپس حضرت (ع) فرمود: «و اما سخن خدا «و هرگاه یکی از آنها یا هر دویشان به پیری رسیدند به آنها حتی اُف نگو و آنها را نران» و میفرماید: «اگر تو را رنجاندند و به ستوه آوردند به آنها اُف نگو و اگر تو را زدند آنها را نران» و میفرماید: «با آنها کريمانه سخن بگو» یعنی اگر تو را زدند بگو خدا بر شما ببخشاید و این سخنی کریمانه از سوی توست و میفرماید: «از روی مهربانی برای آنها بال فروتنی بگستران» يعنی چشمانت جز با رحمت و دلسوزی به آنها نیفتد و صدایت را بالاتر از صدای آنها نبر و دستت را بالاتر از دست آنها نبر و از گامهای آنها پیش نيفت».(
[470])
19ـ اباعبدالله(ع) فرمود: «بزرگسالان خود را بزرگ بشمارید و با خويشانتان صلۀ رحم کنید و برترین مسئلهای که به واسطهاش، با آنان صلهرحم میکنید، آزار نرساندن به ایشان باشد».(
[471])
20ـ رسول خدا (ص) فرمود: «خَلق، عیال خدا هستند و دوستداشتنیترین فرد نزد خدا کسی است که به خانوادۀ خدا سود برساند و باعث شادی خانوادهای گردد».(
[472])
21ـ اباعبدالله(ع) فرمود: «از رسول خدا(ص) پرسیده شد: دوستداشتنیترین مردم نزد خدا چه کسی است؟ فرمود: کسی که بیشتر به مردم سود برساند».(
[473])
22ـ ابوعبدالله (ع) فرمود: «مؤمن ـهمانند یک بدنـ برادر مؤمن است که اگر به دلیل چیزی از آن شکایت کند دردِ آن را در بقیۀ جسم خود حس میکند و روحهای آن دو از یک روح است...».(
[474])
23ـ اباعبدالله (ع) فرمود: «به هم بپیوندید، به هم نیکی کنید، مهربان و برادرانی نیکوکار باشید، همانگونه که خداوند عزوجل به شما فرمان داده است».(
[475])
24ـ از اباجعفر (ع) که فرمود: «رسول خدا (ص) فرمود: هرکس برادرش را در خانهاش زیارت کند خداوند عزوجل به او میگوید تو زائر و ميهمان من هستی و میهمانداری تو با من است و به جهت دوستی تو با او، بهشت را بر تو واجب کردم».(
[476])
25ـ ابوجعفر(ع) فرمود: «مؤمنان وقتی با هم دیدار و روبوسی میکنند خداوند عزوجل با صورت خود به آنها رو میکند و گناهان آنها را میریزد، همانطور که برگ را از درخت میریزاند».(
[477])
26ـ ابوجعفر (ع) فرمود: «تبسم فرد بر برادرش نیکی است و برداشتن خاری از راه او نیکی است و خدا با چیزی نیکتر از واردکردن شادی بر قلب مؤمن، بندگی نمیشود».(
[478])
27ـ ابوجعفر (ع) فرمود: «خداوند عزوجل به موسی (ع) وحی فرمود: هریک از بندگانم که با نیکی به من نزدیکی جوید در بهشتبودن را برای او حکم میکنم. موسی(ع) گفت: پروردگار من! آن نیکی چیست؟ خداوند فرمود: اینکه با برادر مؤمنش برای رفع نیازش همراه شود، چه آن نیاز برآورده شود یا نشود!».(
[479])
28ـ ابوعبدالله (ع) فرمود: «هرکس برادرش را در زمستان یا تابستان بپوشاند این حق را بر خدا خواهد داشت که لباس بهشت بر او بپوشاند، سختیهای مرگ را بر او آسان سازد، در قبرش بر او گشایش بفرستد، وقتی از قبر خارج میشود فرشتگان با بشارت، او را دیدار کنند و این سخن خداوند عزوجل در کتابش است: «و فرشتگان با آنها دیدار میکنند؛ این همان روزی است که به شما وعده داده شده است».(
[480])
29ـ ابوعبدالله (ع) فرمود: «صدقهای که خدا دوست دارد این است که وقتی مردم فساد کردند بین آنها اصلاح شود و وقتی از هم دور شدند به هم نزدیک گردند».(
[481])
30ـ ابوجعفر (ع) فرمود: «رسول خدا (ص) فرمود: کسی که شب سیر بخوابد و همسایهاش گرسنه باشد به من ایمان ندارد، و اهل شهری که میخوابد درحالیکه در میان آنها گرسنهای است خدا در روز قیامت به آنها نگاه نمیکند».(
[482])
و حتی توصیهها و سفارشهای فرستادگان خدا برای انسانیت از جامعۀ انسانی هم فراتر میرود تا این مرتبه همۀ موجودات زنده و دیگر مخلوقاتی که انسان را در برگرفتهاند شامل شود.
ازجمله توصیههای آنها در این خصوص:
31ـ از ابوحمزه: على بن حسين (ع) میفرمود: «از وقتی چهارپایان چهارپا شدند چهار مورد بر آنها پوشیده نماند: معرفت به پروردگار، معرفت به مرگ، شناخت مؤنث و مذکر و شناخت چراگاه از جای پُر سبزه و علف».(
[483])
32ـ از محمد بن عجلان که گفت: شنیدم ابوجعفر (ع) میفرمود: «هر خانوادهای که در منزل گوسفند شیرده داشته باشد دو بار در روز تقدیس میشود». عرض کردم: و به آنها چه گفته میشود؟ فرمود: «و به آنها گفته میشود مبارک شدید! مبارک شدید!».(
[484])
33ـ از ابنمسعود [روایت است] که گفت: در محضر حضرت رسول خدا (ص) بودیم. شخصی وارد شد که تخم چکاوکی را از لانهاش برداشته بود. آن چکاوک آمد درحالیکه بالای سر رسول خدا و اصحابش پرواز میکرد. پیامبر (ص) از اصحابش پرسید: «کدامیک از شما این پرنده را آزرده است؟» آن مرد گفت: من تخم او را از لانهاش برداشتم. حضرت فرمود: «برای رحمت بر آن پرنده تخم را به لانهاش برگردان. تخم را به لانهاش برگردان».(
[485])
34ـ ابوعبدالله (ع) فرمود: «چهارپا شش حق بر عهدۀ صاحبش دارد: بالاتر از توانش بر او باری نگذارد، بر پشت وی ننشیند درحالیکه صحبت میکند، وقتی فرود آمد به او علف بدهد، به او سَم ندهد، بر صورتش نزند زیرا تسبيح میگوید، وقتی بر او میگذرد به او آب بدهد».(
[486])
35ـ اباعبدالله (ع) فرمود: «دیده شد که ابوذر ـخدا از او راضی باشدـ به الاغی در رَبَذه آب میداد. به او گفتند آیا صاحب الاغ به آن آب نمیدهد تا لازم نباشد تو به او آب بدهی؟ ابوذر گفت: شنیدم رسول خدا(ص) میفرمود: هیچ چهارپایی نیست مگر آنکه هرروز صبح این دعا را میخواند: خدایا! صاحبی نیکوکار روزیام کن تا شکم مرا از علف پر کند، به من آب بدهد و مرا وادار به کاری که توانش را ندارم نکند؛ و من دوست داشتم خودم به او آب بدهم».(
[487])
36ـ از رسول خدا (ص) شنیده شد که از مُثلهکردن حیوان و بدون آبوعلف نگهداشتن چهارپا منع میفرمود.(
[488])
37ـ ابوعبدالله (ع) فرمود: «هرکس گنجشکی را بیهوده بکشد (آن گنجشک) روز قیامت به سویش میآید و فریاد میکشد: ای پروردگارم! از این بپرس چرا مرا بدون ذبحکردن کشته است؟ مبادا کسی از شما مُثله کند؛ باید چاقوی خود را تیز کند و چهارپا را آزار ندهد».(
[489])
38ـ ابوعبدالله (ع) فرمود: «با حیوانی که ذبح میکنی مدارا کن و قبل و بعد از ذبح با او تندی نکن...».(
[490])
39ـ علی (ع) فرمود: «رسول خدا (ص) از بریدن یا سوزاندن درخت میوه ـچه در زمان جنگ و چه اوقات دیگرـ منع میفرمود مگر اینکه به صلاح مسلمانان باشد».(
[491])
40ـ علی (ع) فرمود: «به خدا سوگند! اگر هفتاقلیم و هرچه زیر افلاکش است به من داده شود تا در مورد مورچهای معصيت خدا را انجام دهم و جویی را از او بستانم چنین نخواهم کرد و دنیای شما در نظر من بیارزشتر از پوست چوب کندهشدهای در دهان ملخی است که آن را میجود! علی را چهکار با نعمتی که به پایان میرسد و لذتی که باقی نمیماند».(
[492])
و بسیاری روایات دیگر، ولی ما به همین چهل روايت بسنده میکنیم.
اکنون اگر فرض کنیم جامعۀ انسانی بخواهد به توصیههای گفتهشدۀ این فرستادگان و دیگر توصیههایی که جنبههای ارتقای انسانی را مطرح میکنند عمل کند، آیا میتوانیم زيبايی زندگی در چنین جامعهای و بزرگی کمال و ارتقایی که بر آن سایه خواهد افکند را به تصور درآوریم؟
شایانذکر است که ـبهواقعـ این ارتقای فرضی چیزی جز بازتاب تصمیم همۀ افراد چنین جامعۀ انسانی یا بیشتر آنها به این نخواهد بود که پس از تمسکجستن به سفارشهای فرستادگان الهی ـطبق فرضِ گفتهشدهـ عزم به تحصیل این خصلتها بهصورت جدی داشته باشند.
اما اگر همانطور که امروز شاهد هستیم عکس آن را ببینیم ـیعنی نابودی کمال و برترین ارزشهای انسانی را در جامعۀ انسانی ببینیمـ بهطورقطع مسیر حرکت چنین جامعهای بهسوی دورشدن بیشتر افراد آن از توصیههای فرستادگان الهی و دورشدن آنها از خطمشی آنهاست؛ دورشدن از رفتاری که هدفش ساختن حقیقی انسان و بهدستآوردن بیشترین مقدار ممکن از شايستگی معرفتی و انسانی است که انسان بر آن سرشته شده است.
و در انتها میگویم:
ازآنجاکه وصی و فرستادۀ امام مهدی ـسید احمدالحسن (ع)ـ یکی از این فرستادگان بزرگوار است، تعجبآور نخواهد بود اگر از او بشنويم که دربارۀ هدف از بعثت و ارسالش بهسوی مردم چنین بگوید:
«حضرت عیسی(ع) فرمود: «بنیآدم فقط با غذا زنده نمیماند، بلکه کلام خداوند نیز انسان را زنده نگه میدارد» و من، بندۀ خداوند به شما میگویم که بنیآدم با غذا میمیرد و با کلام خداوند زنده میشود.
دعوت من همانند دعوت نوح (ع)، ابراهیم (ع)، موسی (ع)، عیسی(ع) و مانند دعوت محمد (ص) است؛ اینکه توحید در جایجای کرۀ زمین انتشار یابد. هدف من همان هدف انبیا و امامان (ع) است. من تورات، انجیل، قرآن و اختلافاتی را که در آن دارید برایتان واضح و آشکار میسازم و همچنین انحراف علمای یهود، مسیحی و مسلمان و خروجشان از دین الهی و مخالفت آنها را با وصیتهاى پیامبران (ع)!
خواست و ارادۀ من همان خواست و ارادۀ خداوند سبحانومتعال است؛ اینکه ساکنان کرۀ زمین جز به آنچه خداوند اراده فرموده است عمل نکنند، زمین پر از عدلوداد شود همانگونه که از ظلم و ستم پر شده است، گرسنهها سیر شوند و هیچ فقیری بىسرپناه نباشد، یتیمها بعد از غمهای طولانی شاد شوند و زنان بیوه نیازهای مادی خود را با عزت و کرامت به دست آورند و...؛ و...؛ و ... اینکه عدالت، رحمت و صداقت که مهمترین موارد در شریعت الهی است فراگیر گردد».(
[493])
(وَقَالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلَاةَ وَآتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَآمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَلَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ)(
[494]) (و خداوند گفت: من با شما هستم، اگر نماز بر پا دارید، زکات بدهید، به فرستادگانم ایمان بیاورید، آنها را یاری دهید و قرضی نیکو به خداوند بدهید، قطعاً بدیهایتان را از شما خواهم پوشاند و شما را وارد باغهايی میکنم که از زیر آن رودها جاری است؛ پس هرکس از شما بعدازآن کافر شود بهراستی از راه راست گمراه شده است).
و سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوند ،آن پروردگار جهانیان است!
و سلاموصلوات تامّ و تمام خداوند بر محمد و بر جانشینان و اوصیای پاک و طاهرش، امامان و مهدیین باد!
-منابع این تحقیق
1ـ کتابهای آسمانی:
[1] قرآن كریم
[2] كتاب مقدس، عهد قدیم و جدید
2ـ کتابهای حدیث:
[3] نهجالبلاغه، مجموعهای منتخب از سخنان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) [جمعآوری] توسط سید رضی محمد بن حسن بن موسی، تعلیق دکتر صبحی صالح، دارالکتاب المصری قاهره، چاپ چهارم، 1435 هـ. ق، 2004 م.
[4] المحاسن، احمد بن محمد بن خالد البرقی، تعلیق سید جلالالدین حسینی، دارالكتب الاسلامیة.
[5] بصائرالدرجات الكبرى، شیخ محمد بن حسن صفار، تعلیق میرزا محسن کوچه باغی، چاپ اعلمی تهران، 1404 هـ. ق.
[6] كافی، محمد بن یعقوب بن اسحاق كلینی، تعلیق علیاکبر غفاری، خانه کتابهای اسلامی تهران، چاپ سوم، 1388 هـ. ش.
[7] غیبت، محمد بن ابراهیم نعمانی، تحقیق فارس حسون، منشورات أنوارالهدى، چاپ اول، 1422 هـ. ق.
[8] دعائمالاسلام، قاضی نعمان مغربی، تحقیق آصف بن علیاصغر فیضی، دارالمعارف مصر، 1963 م.
[9] توحید، شیخ صدوق محمد بن علی بن حسین قمی، تعلیق سید هاشم حسینی، انتشارات جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم مقدس.
[10] من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق محمد بن علی بن حسین قمی، تعلیق علیاکبر غفاری، انتشارات جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم مقدس، چاپ دوم.
[11] کمالالدین و تمامالنعمه، شیخ صدوق محمد بن علی بن علی بن حسین، تعلیق علیاکبر غفاری، مؤسسۀ انتشارات اسلامی زیر نظر جامعۀ مدرسین قم مشرفه، 1405 هـ. ق.
[12] علل الشرائع، شیخ صدوق محمد بن علی بن حسین، منشورات المكتبة الحیدریة ومطبعتها فی النجف، 1385 هـ. ق ، 1966 م.
[13] عیون اخبار الرضا (ع)، شیخ صدوق محمد بن علی بن حسین، تعلیق شیخ حسین اعلمی، منشورات مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، چاپ اول، 1404 هـ. ق 1984 م.
[14] معانیالاخبار، شیخ صدوق محمد بن علی بن حسین، تصحیح علیاکبر غفاری، انتشارات جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم مقدس.
[15] امالی، شیخ صدوق محمد بن علی بن حسین، تحقیق قسم الدراسات الإسلامیة مؤسسة البعثة، مركز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، چاپ اول، 1417 هـ. ق.
[16] الخصال، شیخ صدوق محمد بن علی بن حسین، تعلیق علیاکبر غفاری، انتشارات جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم مقدس، 1403 هـ. ق.
[17] ارشاد، شیخ مفید محمد بن محمد بن نعمان، تحقیق مؤسسة آلالبیت لاحیاء التراث، دار المفید للطبع والنشر والتوزیع، چاپ دوم، 1414 هـ. ق، 1993 م.
[18] غیبت، شیخ محمد بن حسن طوسی، تحقیق شیخ عبادالله طهرانی، موسسۀ معارف اسلامی قم مقدس، چاپ اول، 1411 هـ. ق.
[19] امالی، شیخ محمد بن حسن طوسی، تحقیق حوزۀ پژوهشهای اسلامی، موسسۀ چاپ و توزیع بعثت، دار الثقافة قم، چاپ اول، 1414 هـ. ق.
[20] مختصر بصائرالدرجات، حسن بن سلیمان حلی، منشورات المطبعة الحیدریة فی النجف، 1370 هـ. ق، 1950 م.
[21] عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ابن أبی جمهور محمد بن علیـ بن إبراهیم الأحسائی، چاپ سید الشهدا قم، چاپ اول، 1403 هـ. ق، 1983 م.
[22] وسائلالشیعة إلى تحصیل الشریعة، شیخ محمد بن حسن حر عاملی، تحقیق مؤسسة آل البیت لأحیاء التراث، چاپ دوم، 1414 هـ. ق.
[23] مدینة معاجز الأئمة الاثنی عشر و دلائل الحجج على البشر، سید هاشم بنـ سلیمان بحرانی، تحقیق عزتالله همدانی، موسسۀ معارف اسلامی، چاپ اول، 1413 هـ. ق.
[24] بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، شیخ محمدباقر مجلسی، مؤسسة الوفاء بیروت، چاپ دوم، 1403 هـ. ق، 1983 م.
[25] إلزام الناصب فی إثبات الحجة الغائب، شیخ علی یزدی حائری، تحقیق علی عاشور.
[26] صحیحالبخاری، محمد بن اسماعیل البخاری، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزیع،1401 هـ. ق، 1981 م.
[27] الجامع الصحیح «صحیح مسلم»، مسلم بن الحجاج القشیری النیسابوری، دار الفكر بیروت.
[28] مصنف ابن أبی شیبة فی الأحادیث والآثار، عبدالله بن محمد بن أبی شیبة، تعلیق سعید اللحام، دار الفكر.
[29] المستدرك على الصحیحین، ابوعبدالله الحاكم النیسابوری، وبذیله التلخیص للحافظ الذهبی، دار المعرفة، بیروت.
3ـ کتابهای سید یمانی:
[30] وهمالالحاد (توهم بیخدایی)، سید احمدالحسن(ع)، شركت نجمة الصباح للطباعة والنشر والتوزیع، چاپ اول، 2013 م، 1434 هـ. ق.
[31] متشابهات، سید احمدالحسن (ع)، انتشارات انصار امام مهدی (ع).
[32] گزیدهای از تفسیر سورۀ فاتحه، سید احمدالحسن (ع)، انتشارات انصار امام مهدی (ع).
[33] گوساله، سید احمدالحسن (ع)، انتشارات انصار امام مهدی (ع).
[34] نبوت خاتم، سید احمدالحسن (ع)، انتشارات انصار امام مهدی (ع).
[35] سفر موسی به مجمعالبحرین، سید احمدالحسن(ع)، انتشارات انصار امام مهدی (ع).
[36] در محضر عبد صالح، سید احمدالحسن(ع)، انتشارات انصار امام مهدی(ع).
[37] سیزدهمین حواری، سید احمدالحسن(ع)، انتشارات انصار امام مهدی(ع).
[38] توقفگاههای برگزیده از چشماندازهای سومر و اکد، سید احمدالحسن(ع)، انتشارات انصار امام مهدی (ع).
[39] پاسخهای روشنگرانه، سید احمدالحسن(ع)، انتشارات انصار امام مهدی(ع).
4ـ شرح حدیث:
[40] شرح اصول كافی، محمد صالح مازندرانی، تعلیق ابوالحسن شعرانی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول، 1421 هـ. ق، 2000 م.
[41] الرواشح السماویة، میرداماد محمدباقر حسینی، تحقیق غلامحسین قیصریهها و نعمتالله جلیلی، دار الحدیث، 1422 هـ. ق.
[42] فتح الباری شرح صحیح البخاری، شهابالدین ابنحجر عسقلانی، دار المعرفة للطباعة والنشر، بیروت، چاپ دوم.
[43] عمدة القاری شرح صحیح البخاری، محمود بن احمد بن موسى الحنفی بدرالدین العینی، دار احیاء التراث العربی بیروت.
5ـ كتابهای تفسیر و علوم قرآن:
[44] تفسیر عیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، تحقیق سید هاشم محلاتی، کتابخانۀ علمی تهران.
[45] تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، تعلیق سید طیب موسوی جزایری، موسسۀ چاپ و نشر قم، چاپ دوم، 1404 هـ. ق.
[46] التبیان فی تفسیر القرآن، شیخ محمد بن حسن طوسی، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول.
[47] مجمع البیان فی تفسیر القرآن، شیخ ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، تعلیق هیئتعلمی و محققین، مقدمۀ سید محسن امین، منشورات مؤسسة الأعلمی للمطبوعات بیروت، 1415 هـ. ق، 1995 م.
[48] جوامع الجامع، ابوعلی فضل بن حسن شیخ طبرسی، تحقیق موسسۀ نشر اسلامی تابعۀ جامعۀ مدرسین قم، چاپ اول، 1418 هـ. ق.
[49] تفسیر شبر، سید عبدالله شبر، راجعه الدكتور حامد حفنی داوود، چاپ سوم، 1385 هـ. ق، 1966 م.
[50] تفسیر المیزان، سید محمدحسین طباطبایی، انتشارات جامعۀ مدرسین در حوزۀ علمیۀ قم مقدس.
[51] الأمثل فی تفسیر كتاب الله المنزل، شیخ ناصر مكارم الشیرازی.
[52] جامع البیان عن تأویل القرآن، محمد بن جریر طبری، تعلیق صدق جمیل العطار، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزیع، 1415 هـ. ق، 1995 م.
[53] تفسیر سمرقندی «بحرالعلوم»، أبو اللیث نصر بن محمد بن إبراهیم سمرقندی، تحقیق دكتر محمود مطرجی، دار الفكر بیروت.
[54] تفسیر السلمی «حقائق التفسیر»، أبو عبدالرحمن محمد بن حسین بن موسى اَزدی السلمی، تحقیق سید عمران، دار الكتب العلمیة بیروت، 1421 ه. ق، 2001 م.
[55] تفسیر الواحدی «الوسیط فی تفسیر القرآن المجید»، علی بن احمد بنـ محمد بن علی الواحدی، دار الكتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1415 هـ. ق، 1994 م.
[56] تفسیر السمعانی، منصور بن محمد بن عبد الجبار بن احمد المروزی سمعانی، تحقیق یاسر بن ابراهیم، دار الوطن، الریاض، چاپ اول، 1418 هـ. ق، 1997 م.
[57] تفسیر البغوی «معالم التنزیل فی تفسیر القرآن»، حسین بن مسعود بن محمد الفراء البغوی، تحقیق عبد الرزاق المهدی، دار إحیاء التراث العربی بیروت، چاپ اول، 1420 هـ. ق.
[58] المحرر الوجیز فی تفسیر كتاب الله العزیز، عبدالحق بن غالب بن عبدالرحمنـ بن تمام بن عطیة الأندلسی، تحقیق عبدالسلام عبد الشافی محمد، دارالكتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1422 هـ. ق.
[59] زاد المسیر فی علم التفسیر، عبدالرحمن بن علی بن محمد الجوزی، تحقیق محمد بن عبدالرحمن بن عبدالله، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت، چاپ اول، 1407 هـ. ق، 1987 م.
[60] تفسیر الرازی «مفاتیح الغیب = التفسیر الكبیر»، محمد بن عمر بن الحسن التیمی الملقب بالفخر الرازی، دار إحیاء التراث العربی بیروت، چاپ دوم، 1420 هـ. ق.
[61] الجامع لأحكام القرآن «تفسیر القرطبی»، محمد بن أحمد قرطبی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1405 هـ. ق، 1985 م.
[62] تفسیر بیضاوی «أنوار التنزیل وأسرار التأویل»، عبدالله بن عمر بن محمد بنـ علی الشیرازی البیضاوی، تحقیق محمد بن عبد الرحمن مرعشلی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول، 1418 ه. ق.
[63] تفسیر النسفی «مدارك التنزیل وحقائق التأویل»، أبو البرکات عبدالله بنـ أحمد بن محمود النسفی، تحقیق یوسف علی بدیوی، دار الكلم الطیب، بیروت، چاپ اول، 1419 هـ. ق، 1998 م.
[64] تفسیر الثعالبی «الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن»، عبدالرحمن بن محمدـ بن مخلوف الثعالبی، تحقیق شیخ علی محمد معوض، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول، 1418 هـ. ق، 1997 م.
[65] تفسیر آلوسی «روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی»، شهابالدین محمود بن عبدالله الحسینی آلوسی، تحقیق علی عبدالباری عطیة، دارالكتب العلمیة بیروت، چاپ اول، 1415 هـ. ق.
[66] تفسیر السعدی «تیسیر الكریم الرحمن فی تفسیر كلام المنان»، عبدالرحمنـ بن ناصر بن عبدالله السعدی، تحقیق عبدالرحمن بن معلا اللویحق، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1420 هـ. ق، 2000 م.
[67] أضواء البیان فی إیضاح القرآن، محمد الأمین بن محمد المختار بن عبدالقادر الجكنی الشنقیطیی، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزیع بیروت، 1415 هـ. ق، 1995 م.
[68] التفسیر الصحیح، حكمة بن بشیر بن یاسین، دار ابن الجوزی، چاپ اول، 1433 هـ. ق.
[69] معانی القرآن، ابوجعفر النحاس، تحقیق محمد علی الصابونی، مركز إحیاء التراث الإسلامی، مكة المكرمة، چاپ اول، 1408 هـ. ق، 1988 م.
[70] فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، محمد بن علیـ بن محمد الشولانی، طبعة عالم الكتب.
[71] الأمثال فی القرآن الكریم، دراسة مبسطة حول الأمثال الواردة فی الكتاب العزیز، شیخ جعفر سبحانی، مؤسسۀ امام صادق (ع) قم.
6ـ کتابهای عقیدتی:
[72] النكت الاعتقادیة، ضمن سلسلة مؤلفات الشیخ المفید، شیخ مفید، دارالمفید للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت، چاپ دوم، 1414 هـ. ق، 1993 م.
[73] الشافی فی الامامة، شریف مرتضى، تحقیق سید عبد الزهراء حسینی، موسسۀ صادق، چاپ و نشر تهران، چاپ دوم، 1419 هـ. ق.
[74] الاقتصاد الهادی إلى طریق الرشاد، شیخ محمد بن حسن طوسی، انتشارات جامع چهل ستون تهران، چاپخانۀ خیام قم، 1400 هـ. ق.
[75] الرسائل العشر، شیخ محمد بن حسن طوسی، تصدیر شیخ محمد واعظزاده خراسانی، 1403 هـ. ق.
[76] إعلام الورى بأعلام الهدى، ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، تحقیق موسسۀ آل البیت (ع) قم، چاپ اول، 1417 هـ. ق.
[77] الألفین فی إمامة امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع)، علامه حلی جمالالدین حسن بن یوسف مطهر، مكتبة الالفین الكویت، 1405 هـ. ق، 1985 م.
[78] عقائد الإمامیه، شیخ محمدرضا مظفر، مقدمۀ دكتر حامد حفنی داوود، موسسۀ چاپ و نشر انصاریان قم.
[79] علم الامام، شیخ محمدحسین مظفر، دار الزهراء للطباعة والنشر والتوزیع بیروت، چاپ دوم، 1402 هـ. ق، 1982 م.
[80] ختم نبوت، شیخ مرتضى مطهری، ترجمۀ عبدالكریم محمود، دارالمحجة البیضاء.
[81] پژوهشهایی دربارۀ مهدی، سید محمدباقر الصدر، تحقیق دكتر عبدالجبار شراره، مركز الغدیر پژوهشهای اسلامی قم، 1417 هـ. ق، 1996 م.
[82] خلاصۀ علم كلام، دكتر عبدالهادی فضلی، دارالمؤرخ العربی بیروت، چاپ دوم، 1414 هـ. ق، 1993 م.
[83] بدایة المعارف الالهیة فی شرح عقائد الامامیة، سید محسن خرازی، موسسۀ نشر اسلامی زیر نظر جامعۀ مدرسین قم مقدس.
[84] عقیدۀ اسلامی در پرتو مدرسۀ اهلبیت (ع)، شیخ جعفر سبحانی، برگردان به عربی جعفر هادی، موسسۀ امام صادق (ع)، چاپ اول، 1419 هـ. ق، 1998 م.
[85] صحیح شرح العقیده طحاوی، حسن بن علی السقاف، دارالنووی الاردن، چاپ اول، 1416 هـ. ق، 1995 م.
[86] شرح المواقف، قاضی جرجانی، كتاب المواقف للقاضی عضدالدین عبدالرحمن بن أحمد الایجی به شرح محقق سید علی بن محمد قاضی جرجانی، مع حاشیتین أحدهما لعبد الحكیم السیالكوتی والثانیة للمولى حسن جلبی، مطبعة السعادة مصر، 1325 هـ. ق، 1907 م.
7ـ كتابهای فقه:
[87] كتاب المكاسب، شیخ مرتضى انصاری، تهیه و تنظیم هیئت تحقیق میراث شیخ اعظم، مجمع تفکر اسلامی قم، 1420 هـ. ق.
[88] مصباح الفقیه، رضا همدانی، چاپ قدیمی، انتشارات چاپخانۀ صدر.
[89] پژوهشهایی در ولایت فقیه و فقه حکومت اسلامی، شیخ منتظری، انتشارات مرکز بینالمللی پژوهشهای اسلامی قم، 1408 هـ. ق.
[90] كتاب القضاء، تقریر تحقیقات سید گلپایگانی، به قلم سید علی میلانی، چاپخانه خیام قم، 1401 هـ. ق.
[91] فقه صادق، سید محمدصادق روحانی، چاپخانه علمی، چاپ دوم، 1421 هـ. ق.
[92] منهاج الفقاهة «تعلیق على مكاسب شیخ اعظم»، سید محمدصادق روحانی، انتشارات کلبه شروق قم مقدس، چاپ ششم، 1431 هـ. ق.
[93] منهاج الصالحین، مقدمهای در اصول دین، شیخ حسین وحید خراسانی، انتشارات مدرسۀ امام باقر (ع).
[94] صراط نجات، شیخ جواد تبریزی، چاپخانه سلمان فارسی، چاپ اول، 1416 هـ. ق.
[95] مجموع فتاوى و رسائل شیخ محمد صالح عثیمین، جمع و ترتیب فهد بنـ ناصر بن إبراهیم السلیمان، منشورات دار الوطن، دار الثریا، الطبعة جدید، 1413 هـ. ق.
8ـ كتابهای اصول فقه:
[96] اصول سرخسی، ابوبکر محمد بن احمد بن أبی سهل سرخسی، تحقیق أبوالوفاء افغانی، دار الكتب العلمیة بیروت، چاپ اول، 1414 هـ. ق،1993 م.
[97] هدایة المسترشدین، شیخ محمدتقی رازی، موسسۀ نشر اسلامی تابع جامعۀ مدرسین قم شریف.
[98] تقریرات مجدد شیرازی، مولى علی روزدری، تحقیق مؤسسۀ آل البیت (ع) لاحیاء التراث قم، چاپ اول، 1409 هـ. ق.
[99] نهایة الدرایة فی شرح الكفایة، شیخ محمدحسین غروی اصفهانی، تحقیق شیخ مهدی احدی، انتشارت سید الشهدا قم، چاپ اول.
[100] نهایة الافكار، شیخ ضیاء عراقی، تصحیح شیخ محمد مؤمن، مؤسسۀ نشر اسلامی تابعۀ جامعۀ مدرسین قم شریف.
[101] بدایة الوصول فی شرح كفایة الأصول، شیخ محمد طاهر آل شیخ راضی، تصحیح محمد عبد الحكیم موسوی، چاپخانۀ ستاره، چاپ اول، 1425 هـ. ق،2004 م.
[102] حاشیه بر كفایة الاصول «تقریر تحقیق بروجردی»، شیخ بهاءالدین حجتی.
[103] تهذیب الاصول «تقریر تحقیق سید خمینی»، شیخ جعفر سبحانی.
[104] مصباح الاصول «تقریر تحقیق خویی»، سید محمد سرور واعظ بهسودی، انتشارات مکتب داوری قم، چاپ پنجم، 1417 هـ. ق.
[105] منتهى الدرایة فی توضیح الكفایة، سید محمدجعفر جزایری المروج، چاپخانه الغدیر، چاپ ششم، 1415 هـ. ق.
[106] تحریراتی در اصول، سید مصطفى خمینی، تحقیق و نشر مؤسسۀ تنظیم نشر آثار امام خمینی قدس سره، چاپ اول، 1418 هـ. ق.
9ـ سایر کتابها:
[107] كنز الفوائد، ابوالفتح محمد بن علی بن عثمان كراجكی، تعلیق شیخ عبدالله نعمة، دار الأضواء بیروت، چاپ اول، 1985 م.
[108] إقبال الاعمال، سید رضیالدین علی بن موسى بن جعفر بن طاووس، تحقیق جواد قیومی، منشورات مكتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول، 1414 هـ. ق.
[109] فوائد المدنیة، محمدامین استرآبادی، و با پیوست «شواهد مكیه» سید نورالدین موسوی عاملی، تحقیق موسسۀ نشر اسلامی تابعۀ جامعۀ مدرسین قم شریف، چاپ اول، 1424 هـ. ق.
[110] اصل الشیعة و اصولها، شیخ محمدحسین کاشف الغطاء، تحقیق علاء آل جعفر، مؤسسۀ امام علی.
[111] أعیان الشیعة، سید محسن الأمین، تحقیق حسن الأمین، دار التعارف للمطبوعات بیروت.
[112] نهایة الحكمة، سید محمدحسین طباطبایی، تحقیق شیخ عباس زارعی، موسسۀ نشر اسلامی تابعۀ جامعۀ مدرسین قم شریف، چاپ چهاردهم، 1417 هـ. ق.
[113] فدك فی التاریخ، سید محمدباقر صدر، تحقیق دكتر عبد الجبار شرارة، مركز الغدیر للدراسات الاسلامیة، چاپ اول، 1415 هـ. ق، 1994 م.
[114] أضواء على الصحیحین، شیخ محمدصادق نجمی، ترجمه شیخ یحیى بحرانی، مؤسسۀ معارف اسلامی، چاپ اول، 1419 هـ. ق.
[115] چنگ زدن به كتاب و سنت، شیخ جعفر سبحانی، موسسۀ امام صادق(ع)، تحقیق و تألیف قم مقدس، مقدمۀ مجمع جهانی اهلبیت (ع).
[116] رسالهها و مقالات، شیخ جعفر سبحانی، موسسۀ امام صادق (ع) قم شریف.
[117] مجموعه رسالهها، شیخ لطفالله صافی.
[118] لسان العرب، محمد بن مكرم بن منظور افریقی، نشر ادب حوزۀ قم، 1405 هـ. ق.
[119] السیرة الحلبیة «إنسان العیون فی سیرة الأمین المأمون»، علی بن إبراهیمـ بن أحمد الحلبی الشافعی، دار الكتب العلمیة، بیروت، چاپ دوم، 1427 ه. ق.
10ـ وبسایتها:
[120] مركز تحقیقات اعتقادی تابع مرجعیت سید سیستانی.
[121] مركز الاشعاع الاسلامی للدراسات والبحوث الاسلامیة زیر نظر شیخ صالح کرباسی.
[122] سایت الاسلام سؤال و جواب، زیر نظر شیخ محمد صالح منجد.
[123] سایت الاسلام ویب مركز الفتوى.
[124] سایت وزارة الأوقاف المصریة.
[125] صفحۀ علم ضد ادیان.
[1] ـ 3 دی 1393 هـ. ش (مترجم)
[2] ـ مراجعه کنید به: خلاصۀ علم کلام، شیخ عبدالهادی فضلی، ص 44.
[3] ـ لسان العرب، ابنمنظور، ج 11، ص 283 و 284
[4] ـ مختصر بصائر الدرجات، حسن بن سلیمان حلی، ص 80
[9] ـ کتاب مقدس، اول پادشاهان، اصحاح 1
[11] ـ کتاب مقدس، اعمال رسولان، اصحاح 21
[15] ـ کافی، شیخ کلینی، ج 2، ص 164، ح 6
[20] ـ مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، ج 6، ص 113
[22] ـ معانی الاخبار، شیخ صدوق، ص 132
[38] ـ فقه الصادق، سید محمدصادق روحانی، ج 2، ص 379
[39] ـ اضواء البیان، شنقیطی، ج 2، ص 169
[40] ـ شیخ جعفر سبحانی، عقیدة الصحیحة علی ضوء مدرسه اهلالبیت (ع)، ص 120
[42] ـ الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، شیخ ناصر مکارم شیرازی، ج 3، ص 305
[43] ـ اضواء علی الصحیحین، شیخ محمدصادق نجمی، ص 194
[44] ـ تیسیر الکریم الرحمن فی کلام المنان، عبدالرحمن بن ناصر سعدی، ص 184
[45] ـ سیرة الحلبیة، حلبی، ج 1، ص 497
[46] ـ تفسیر السلمی، سلمی، ج 2، ص 34
[47] ـ تفسیر جوامع الجامع، شیخ طبرسی، ج 3، ص 321
[48] ـ تفسیرالبیضاوی، ج 5، ص 158
[49] ـ تفسیر المیزان، سید طباطبایی، ج 2، ص 117
[51] ـ فتح القدیر، شوکانی، ج 2، ص 117
[52] ـ کتاب الالفین، علامه حلی، ص 354
[53] ـ تفسیرالمیزان، سید طباطبایی، ج 2، ص 309
[54] ـ منهاج الصالحین، شیخ وحید خراسانی، ج 1، ص 235
[55] ـ تفسیر المیزان، سید طباطبایی، ج 19، ص 171
[56] ـ منهاج الصالحین، شیخ وحید خراسانی، ج 1، ص 479
[57] ـ مجموعة الرسائل، شیخ لطفالله صافی، ج 2، ص 472
[58] ـ فوائد المدینة و الشواهد المکیة، محمدامین استرآبادی، ص 255
[59] ـ عقیدة الاسلامیة فی ضوء مدرسة اهلالبیت، شیخ جعفر سبحانی، ص 120
[62] ـ کتاب الالفین، علامه حلی، ص 107
[63] ـ اصول السرخسی، ابوبکر سرخسی، ج 2، ص 101
[65] ـ بدایة المعارف الالهیة فی شرح عقائد الامامیة، سید محسن خرازی، ج 1، ص 251
[66] ـ تیسیر الکریم الرحمن فی کلام المنان، عبدالرحمن بن ناصر سعدی، ص 735
[67] ـ کتاب الالفین، علامه حلی، ص 393
[68] ـ تهذیب الاصول، تقریر بحث سید خمینی للسبحانی، ج 2، ص 207
[69] ـ الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، شیخ ناصر مکارم الشیرازی، ج 1، ص 291
[72] ـ به مبحث: «2ـ3ـ2ـ نمیتوان همگی این موارد را بهعنوان غرض از ارسال پذیرفت» از محور دوم مراجعه کنید.
[74] ـ رسائل و مقالات، شیخ جعفر سبحانی، ص 32
[75] ـ منهاج الفقاهة، سید محمدصادق روحانی، ج 2، ص 262
[76] ـ نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، شیخ محمدحسین غروی اصفهانی، ج 2، ص 98
[77] ـ حاشیة علی کفایة الاصول، تقریر بحث بروجردی للحجتی، ج 2، ص 81
[78] ـ کتاب القضاء، سید گلپایگانی، ج 1، ص 14
[79] ـ هدایة المسترشدین، شیخ محمدتقی رازی، ج 2، ص 737
[80] ـ تقریرات المجدد الشیرازی، المولی علی الروزدری، ج 2، ص 366
[81] ـ مصباح الاصول، تقریر بحث خویی للبهسودی، ج 2، ص 138
[82] ـ نکت الاعتقادیة، شیخ مفید، ص 44
[83] ـ الرسائل الاعتقادیة، شیخ طوسی، 98
[84] ـ اعلام الوری باعلام الهدی، شیخ طبرسی، ج 1، ص 313
[85] ـ کتاب الالفین، علامه حلی، ص 197
[86] ـ اعیان الشیعة، سید محسن امین، ج 1، ص 51
[87] ـ فدک فی التاریخ، سید محمدباقر صدر، ص 182
[88] ـ علم الامام، شیخ محمدحسین مظفر، ص 28
[89] ـ الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، شیخ ناصر مکارم شیرازی، ج 9، ص 68
[91] ـ عقائد الامامیة، شیخ محمدرضا مظفر، 49
[93] ـ صراط النجاة، میرزا جواد تبریزی، ج 2، ص 445
[94] ـ کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ص356
[95] ـ شرح المواقف، ابنحجر عسقلانی، ج 3، ص 181
[96] ـ فتح الباری، ابنحجر عسقلانی، ج 3، ص 181
[97] ـ عمدة القاری، بدرالدین عینی، ج 1، ص 181
[98] ـ تفسیر ثعالبی، عبدالرحمن بن محمد ثعالبی، ج 2، ص 191
[99] ـ تفسیر نسفی، عبدالله بن احمد نسفی، ج 1، ص 244
[100] ـ مصباح الاصول، تقریر بحث خویی للبهسودی، ج 2، ص 138
[101] ـ نهایة الافکار، شیخ ضیاءالدین عراقی، ج 3، ص 97
[102] ـ مصباح الفقیه، رضا همدانی، ج 1، ق 2، ص 581
[103] ـ منتهی الدرایة فی توضیح الکفایة، سید محمدجعفر مروج، ج 4، شرح ص 373
[104] ـ تحریرات فی الاصول، سید مصطفی خمینی، ج 6، ص 359
[105] ـ بدایة الوصول فی شرح کفایة الاصول، شیخ طاهر آل شیخ راضی، ج 5، ص 296
[106] ـ النکت الاعتقادیة، شیخ مفید، ص 44
[107] ـ الرسائل العشر، شیخ طوسی، ص 98
[108] ـ اصل الشیعة و اصولها، شیخ محمدحسین کاشف الغطاء، ص 228
[109] ـ مراجعه کنید به الکافی، ج 1، ص 178
[110] ـ عیون اخبار الرضا (، شیخ صدوق، ج 1، ص 130
[112] ـ برخی از علما فترت بین نوح و هود ( را 800 سال، بین صالح و ابراهیم ( را 630 سال و بین عیسی ( و محمد ( را 500 سال مشخص کردهاند؛ و آنگونه که برخی از روایات در منابع شیعه به این مطلب دلالت دارند و بخاری از سلمان فارسی روایت کردهاند که 600 سال بوده است. مراجعه کنید به: شرح اصول کافی، مازندرانی، ج 2، ص 298.
[113] ـ لسان العرب، ابنمنظور، ج 5، ص 43
[115] ـ در این کتاب، لفظ عربی «نبی» به «پیامبر» ترجمه شده است؛ البته شاید این لفظ فارسی معنای دقیق «نبی» را نرساند، لذا به این نکته توجه شود. (مترجم)
[116] ـ تبیان، شیخ طوسی، ج 3، ص 479
[117] ـ تفسیر مجمعالبیان، شیخ طبرسی، ج ، ص 306
[118] ـ شرح اصول کافی، مازندرانی، ج 2، ص 289
[119] ـ الرواشح السماویة، میرداماد محمدباقر حسینی استرآبادی، ص 45
[120] ـ بحث حول المهدی، سید محمدباقر صدر، ص 116
[121] ـ بهعنوانمثال مراجعه کنید به: جامع البیان، ابنجریر طبری، ج 6، ص 227؛ تفسیر البیضاوی، البیضاوی، ج2، ص 310؛ تفسیر سمرقندی، ج 1، ص 404؛ تفسیر سمعانی، ج 2، ص 24؛ تفسیر بغوی، ج 2، ص 23؛ زاد المسیر، ابنجوزی، ج 2، ص 256؛ تفسیر قرطبی، ج 6، ص 121؛ تفسیر ثعالبی، ج 2، ص 336؛ تفسیر واحدی، ج 1، ص 315؛ تفسیر نسفی، ج 1، ص 276؛ المحرر الوجیز فی تفسیر کتاب الله العزیز، ابنعطیة اندلسی، ج 2، ص 172 و دیگران.
[122] ـ الشافی فی الامامة، شریف مرتضی، ج 3، ص 151
[123] ـ تفسیر شبر، سید عبدالله شبر، شرح ص 136
[124] ـ الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، شیخ ناصر مکارم شیرازی، ج 3، ص 664
[127] ـ تفسیر المیزان، سید طباطبایی، ج 16، ص 244
[129] ـ یعنی این سخن حقتعالی: (يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ...( (ای اهل کتاب! بیتردید فرستادۀ ما در دوران فترتی از رسولان بهسوی شما آمد...). (مائده، 19)
[130] ـ کمالالدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ص 660
[131] ـ «پرسش: برخی متعرض شدهاند که میتوان به وجود چنین فترتهایی اعتقاد داشت و درعینحال به این عقیدۀ دینی معتبر از نظر ما نیز معتقد بود که جامعۀ بشری نمیتواند ـحتی یک لحظهـ خالی از فرستاده یا امامی تعیینشده از سوی خداوند سبحان و متعال بود؟ پاسخ: قرآن حکیم وقتی میفرماید (عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ( (پس از دوران فترتی از فرستادگان) تنها وجود فرستادگان در آن دوران را نفی میکند ولی نافی وجود اوصیای فرستادگان در آن زمانها نیست». الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، شیخ ناصر مکارم شیرازی، ج 3، ص 664
[134] ـ به این دلیل که حجتهای الهی پس از پیامبر اکرم ( از خاندان و عترت ایشان خارج نمیشود، همانطور که روایت وصیت مقدس در شب وفات ایشان و همچنین حدیث ثقلین این مطلب را در بر دارد و همچنین روایات بسیاری که بیان میکنند امامت از فرزندان حسین ( خارج نمیشود و سایر روایات.
[137] ـ تفسیر عیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، ج 2، ص 123
[139] ـ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج 2، ص 213
[140] ـ الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، شیخ علی یزدی حائری، ج 2، ص 274
[141] ـ شرح اصول کافی، محمدصالح مازندرانی، ج 6، ص 66
[142] ـ الامثال فی القرآن الکریم، شیخ جعفر سبحانی، ص 231
[143] ـ کافی، شیخ کلینی، ج 1، ص 341، ح 21
[144] ـ به سخن 3 ـ 14 در بحث پیشین «غرض از ارسال از نظر علما» مراجعه کنید.
[145] ـ سخن او در بخش پیشین که میگوید: «در هر صورت باید فترت و فاصلهای بین وفات این فرستادگان و محمد پیامبر ( وجود داشته باشد و به همین دلیل قرآن از این دوران با عبارت «پس از دوران فترتی از فرستادگان» به خالی بودن از فرستادگان تعبیر کرده است». الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج 3، ص 664
[146] ـ مانند آنچه در تفسیر قمی در مورد سخن حقتعالی بیان شده است: (عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ( علی ( میفرماید: «انقطاع فرستادگان».
[150] ـ کافی، شیخ کلینی، ج 1، ص 180،ح 3
[151] ـ علل الشرائع، شیخ صدوق، ج 1، ص 121
[153] ـ کافی، شیخ کلینی، ج 1، ص 141، ح 7
[154] ـ به مبحث «2ـ2ـ3ـ درنگی بر پاسخهای ارائهشده» از این محور نگاه کنید.
[155] ـ توتم: موجودی که تمثیل سمبل قبیله است ـو میتواند گیاه باشد یا جمادـ و ازآنجا که بنیانگذار یا حامی قبیله است توسط آنان مقدس شمرده میشود.
[156] ـ به مبحث «2ـ2ـ4ـ سخن نهایی در پاسخ به شبهۀ ملحدان» از این محور نگاه کنید.
[163] ـ کافی، شیخ کلینی، ج 2، ص 13، ح 3
[164] ـ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج 2، ص 371
[165] ـ بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص 105
[166] ـ غیبت، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 194
[167] ـ جامعالبیان، ابنجریر طبری، ج 9، ص 153، دکتر حکمت بن بشیر بن یاسین، استاد کرسی پژوهشهای قرآنی در دانشگاه ملک عبدالعزیز، به حَسَنبودن و نیکویی سند حدیث اعتراف کرد. نگاه کنید به: تفسیر الصحیح، ج 3،ص 74؛ دار الجوزی، چاپ اول، سال 1433 هجری.
[170] ـ نگاه کنید به مبحث: «2ـ2ـ4ـ سخن نهایی در پاسخ به شبهۀ ملحدان» از این محور.
[171] ـ نگاه کنید به مبحث: «2ـ2ـ آیا ارسال فرستادگان، پدیدهای خاورمیانهای است؟» از این محور.
[173] ـ العقیدة الاسلامیة علی ضوء مدرسة اهلالبیت (ع)، شیخ جعفر سبحانی، ص 120
[174] ـ تفسیر عیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، ج 1، ص 30، ح 7
[175] ـ غیبت، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 143ـ 144
[176] ـ ضربالمثل عربی: «زادت الطین بلّة» (تنها رطوبت و خیسی گل بیشتر شد). (مترجم)
[182] ـ پاسخ در این لینک در دسترس است: http://www.aqaed.com/faq/4956/
[186] ـ فتاوی الازهر، ج 8، ص 97. منبع: وزارت اوقاف مصر http://www.islamicـcouncil.com/
[191] ـ التحریر و التنویر، ج 6، ص 35
[192] ـ پاسخ در این لینک در دسترس است: http://islamqa.info/AR/138770
[193] ـ آنتروپولوژی (anthropology) یا علم انسانشناسی: علمی که به کارهای انسان، رفتارها، جوامع و تمدنهایش میپردازد.
[194] ـ سید احمدالحسن( پس از بیان بسیاری از متون سومری میفرماید: «... حماسهها، داستانها و اشعار سومریان ثابت میکند که سومریها، قبل از ظهور ادیان یهودی، مسیحی و اسلام، داستان دین الهی را با تمام جزئیات، شخصیتها و نمادهایش بهطور کامل در اختیار داشتهاند. در الواح گِلین سومریان، خداوندگار حقیقی یکتا بر همهچیز غالب است. آنها دارای عقاید، ارزشهای اخلاقی، آرمانهای مقدس، عبادت و شیوههای آن، روشهای پیروزی بر شیطان و بر دنیا و بر منیت و حب ذات هستند؛ بنابراین، سومریان تمام دین ـاز الف تا یاءـ را در اختیار داشتهاند. اینها را از کجا آوردهاند؟ این مجموعۀ پیچیده و کامل را که بهطور ناگهانی در تاریخ سرزمین بینالنهرین پدیدار شده است، از کجا آوردهاند؟
واقعیتی که برای افراد عاقل همچون خورشید تابان، روشن و نمایان است این است که یک جهش فرهنگی و تمدنی، فرهنگ و تمدن سومریان را برای ما پدیدار ساخته است. هرکس میخواهد باوجود آنچه به آنها اشاره شد منکر این مطلب شود به خودش مربوط است و خودش میداند؛ همانطور که اشاره شد فرضیهها و نظریههایی برای تفسیر این جهش فرهنگی ارائه شده است؛ که اگر اینطور نبود کار به طرح نظریۀ آمدن موجوداتی از فضا نمیکشید!
شگفتا و حیرتا از کسانی که برای شرح این جهش فرهنگی به ورود موجودات فرازمینی با مرکبها و قدرتهای کیهانیشان که البته هیچ اثری از آنها بر زمین نمیبینیم استناد میکنند، ولی نمیپذیرند که نفْس آدم در بدنش دمیده، یا به آن متصل شد، سپس تکامل یافت و به سطحی بالاتر در ایجاد، سازماندهی و توانایی اندیشیدن و درک کردن ارتقا یافت». (توقفگاههایی برگزیده از چشماندازهای سومر و اکد، انتشارات انصار امام مهدی ()
[195] ـ Archaeology یا باستانشناسی: شاخهای از انسانشناسی است که به جوامع و فرهنگهای بشری پیشین تمرکز دارد.
[196] ـ تفسیر عیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، ج 2، ص 123
[197] ـ وسائل الشیعه، حر عاملی، ج 27، ص 151
[198] ـ المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقی، ج 1، ص 133، ح 44
[199] ـ بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج 94، ص 113
[200] ـ کافی، شیخ کلینی، ج 1، ص 32، ح 2
[201] ـ کافی، شیخ کلینی، ج 1، ص 191ـ 192، ح 1 و 2
[202] ـ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج 2، ص 209
[209] ـ سید احمدالحسن (، پاسخهای روشنگرانه، ج 3، پرسش شماره 217، انتشارات انصار امام مهدی (
[210] ـ تفسیر المیزان، سید طباطبایی، ج 12، ص 242
[211] ـ الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، شیخ ناصر مکارم شیرازی، ج 8، ص 187
[213] ـ مرکز الاشعاع الاسلامی للدراسات و البحوث الاسلامیة، زیر نظر شیخ صالح کرباسی. این سخن، در این لینک در دسترس است: http://goo.gl/wm8ruU
[214] ـ فیلسوف چینی که در سال 551 ق. م در ولایت «لو» در شمال چین متولد شد و در سال 479 ق. م مذهبی را ایجاد کرد که همۀ رفتارهای چینی در رفتار اجتماعی و اخلاقی را دربرداشت.
[225] ـ ابنمنظور میگوید: «و ابلاغ: رساندن است. تبلیغ نیز به همین صورت است. اسمی که از آن گرفته شده «بلاغ» است». لسان العرب، ج 8، ص 419
[226] ـ تفسیر عیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، ج 2، ص 123، ح 23
[227] ـ نهج البلاغه، باب منتخب از خطبه های امیرالمومنین ع و دستورات ایشان/ 1
[228] ـ پوشیده نیست که فاعل حقیقی، خداوند سبحان است چه ارسال بهطور مستقیم از سوی او باشد یا بهواسطۀ فرستاده دیگری که به دستور او ارسال میکند.
[229] ـ برخی از روایاتی که بر این نکته تأکید میکنند ارائه شد. به مبحث «1ـ4: خالی نبودن زمین از حجت» در محور اول مراجعه کنید.
[230] ـ کمالالدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ص 291
[232] ـ غیبت، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 137
[233] ـ نهج البلاغه، باب منتخب از خطبههای امیرالمومنین ( و دستورات ایشان/ 1
[238] ـ تعدادی از روایات ارائهشده به این مطلب اشاره داشتند: برای «هر قرن»، «هر نسل». برای «هر قرنی» و برای «هر زمانی» امامی وجود دارد. به مبحث «2ـ2ـ4ـ سخن نهایی در پاسخ به شبهۀ ملحدان» مراجعه کنید.
[239] ـ «فَتَرَ: فترت: شکستهشدن و ضعف. فَتَرَ الشیء و الحر، و فلان یفتر و یفتر فتورا و فتارا: بعد از گرمبودن ساکن شد و پس از شدیدبودن نرم شد». لسان العرب، ج 5، ص 43
[240] ـ کافی، شیخ کلینی، ج8، ص 115
[241] ـ برای اطلاع از جزئیات این تعارضات به انتهای بحثهای محور اول مراجعه نمایید.
[242] ـ کمالالدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص 659
[243] ـ کمالالدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص 154ـ 158
[245] ـ غیبت، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 180
[246] ـ کافی، ج 1، ص 340، ح 18 و 19 و 20
[247] ـ کمالالدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص 145
[249] ـ کافی، شیخ کلینی، ج 1، ص 341، ح 21
[250] ـ غیبت، محمد بن ابراهیم نعمانی، ص 211
[251] ـ کمالالدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص 388
[255] ـ کافی، شیخ کلینی، ج 2، ص 381، ح 1
[256] ـ همین منبع، ج 2، ص 381، ح 2
[257] ـ نظر رایج بیشتر علمای مسلمان این است که کودکان مسلمان وارد بهشت میشوند و آنها به روایاتی استناد میکنند که در این خصوص آمده است؛ ولی چنین روایاتی رد نمیکند آنها جزو مستضعفانی باشند که به رحمت خدا موکول شدهاند که اگر بخواهد به آنان رحم میکند؛ و بههیچوجه ممکن نيست از وعدهدادهشدگان به ورود به بهشت چنین برداشت شود که آنان جزو مؤمنان (گروه اول) باشند؛ البته متن قطعی وارد شده که آنان جزو مستضعفان هستند؛ اما نظرات علما دربارۀ کودکان غیرمسلمان چندگانه است.
[258] ـ «غیر از کافرانشان»، زيرا کفر، کافر را جزو گروه دوم از گروههای ششگانه قرار میدهد و میتوانیم بگوييم او را جزو فرقۀ دوم از فرقههای سهگانهای که بازگشت بندگان بهسوی آن است قرار میدهد.
[259] ـ تفسیر المیزان، سید طباطبایی، ج 8، ص 128
[260] ـ الفوائد المدنیة و الشواهد المکیة، محمد امین استرآبادی، ص 347
[263] ـ صحیح شرح العقیدة الطحاویة، حسن بن علی سقاف، ص 82
[265] ـ مجموع الفتاوی و رسائل الشیخ محمدصالح العثیمین، ج 2، ص 48، باب الآخرـ 172
[266] ـ برای آگاهی از برخی روایاتی که اشاره به عالم ذر دارد، به مبحث «2ـ1ـ2ـ از بین بردن عذر، ارسال بهسوی همۀ مردم را لازم نمیکند» از همین محور مراجعه نمایید.
[268] ـ مجمع البیان، شیخ طبرسی، ج 8، ص 160
[269] ـ تفسیر المیزان، سید طباطبایی، ج 16، ص 325
[270] ـ جامع البیان، ابنجریر طبری، ج 22، ص 21
[271] ـ معانی القرآن، النحاس، ج 5، ص 356
[272] ـ الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، شیخ ناصر مکارم شیرازی، ج 13، ص 279ـ 282
[273] ـ الاعتصام بالکتاب و السنة، شیخ جعفر سبحانی، ص 343
[274] ـ الرسائل العشر، شیخ طوسی، ص 106
[275] ـ تفسیر المیزان، سید طباطبایی، ج 16، ص 325
[278] ـ الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، شیخ ناصر مکارم شیرازی، ج 13، ص 277
[279] ـ تفسیر ابنکثیر، ج 3، ص 645
[280] ـ مجموع فتاوی ابنعثیمین، ج 1، ص250
[281] ـ پاسخ در این لینک در دسترس است: HTTP://ISLAMQA.INFO/AR/113393
[282] ـ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج 2، ص 585
[283] ـ صحیح بخاری، بخاری، ج 8، ص 77، باب تعبیر
[284] ـ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج 7، ص 52، کتاب رؤیا
[285] ـ کافی، شیخ کلینی، ج 1، ص 272، باب فیه ذکرالارواح التی فی الائمة (ع). [بابی که در آن، ارواحی که در امامان (ع) است، ذکر شده است]
[287] ـ منبع پیشین، ج 1، ص 273 [بابی که در آن، ارواحی که در امامان (ع) است، ذکر شده است]
[288] ـ بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص 471
[290] ـ کافی، شیخ کلینی، ج 1، ص 245، ح 1
[294] ـ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج 1، ص 216
[297] ـ تفسیر عیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، ج 2، ص 123، ح 23
[298] ـ ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 340
[300] ـ المصنف، ابن ابی شیبة کوفی، ج 8، ص 678
[303] ـ پرسش و توضیح و پاسخ آن، در این لینک موجود است:
HTTP://WWW.AQAED.COM/FAQ/1427/
[304] ـ سفر موسی( به مجمعالبحرین، سید احمدالحسن(، ص 37ـ38، [ترجمه فارسی: ص 50]، انتشارات انصار امام مهدی(.
[305] ـ هرکدام از اقسام یک مقسم، به نسبت یکدیگر را قسیم میگویند؛ مثلاً در تقسیم کلمه به اسم و فعل و حرف، اسم و فعل و حرف، به نسبت یکدیگر قسیم هستند و به نسبت کلمه، قسم هستند و کلمه، مَقسم است.
[307] ـ ختم نبوت، شیخ مرتضی مطهری، ص 10
[308] ـ کافی، شیخ کلینی، ج 1، ص 32، ح 2
[309] ـ کافی، شیخ کلينی، ج 1، ص 250
[310] ـ ختم نبوت، مرتضی مطهری، ص 19
[311] ـ ختم نبوت، شیخ مطهری، ص 12
[314] ـ مختصر بصائر الدرجات، حسن حلی، ص 63
[315] ـ وسائل الشیعه، حر عاملی، ج 27، ص 30
[316] ـ برخی از متونی که این مطلب را میرسانند در مبحث «1ـ4ـخالی نبودن زمین از حجت» از محور اول بیان شدهاند.
[319] ـ ختم نبوت، شیخ مطهری، ص 44
[320] ـ بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص 28
[322] ـ مجموعه رسائل، شیخ صافی، ج 1، ص 174
[323] ـ ختم نبوت، شیخ مطهری، ص 63ـ64
[325] ـ شیخ طوسی با سندش روایت میکند...: اباعبدالله جعفر بن محمد صادق از پدرش امام باقر از پدرش سیدالعابدین از پدرش حسین زکی شهید از پدرش امیرالمؤمنین ( چنین نقل میکند: «... رسول خدا( در شبی که از دنیا رفتند به علی( فرمودند: ای اباالحسن! صحیفه و دواتی آماده کن. حضرت ( وصیتشان را به امیرالمؤمنین ( املا فرمود تا به اینجا رسید: ای علی! پس از من دوازده امام خواهند بود و پس از آنها دوازده مهدی؛ و تو ای علی، اولین نفر از دوازده امام هستی. خداوند تبارکوتعالی تو را در آسمانش، علی مرتضی و امیر مؤمنان و صدیق اکبر [تصدیقکنندۀ بزرگ پیامبر] و فاروق اعظم [بهوسیلۀ تو، بین حقّ و باطل فرق گذاشته میشود] و مأمون و مهدی نامیده است و این اسامی برای احدی جز تو شایسته نیست. ای علی! تو وصیّ من و سرپرست اهلبیتم هستی ـچه زنده و چه مردۀ ایشانـ و همچنین وصی من بر زنانم خواهی بود، پس هرکدام را که در عقد ازدواج من باقی گذاری فردای قیامت مرا ملاقات میکند و هرکدام را که تو طلاق دهی من از او بیزارم و در قیامت نه او مرا میبیند و نه من او را میبینم. تو پس از من جانشین و خلیفهام بر امّتم هستی. زمانی که وفات تو فرارسید وصایت و جانشینی مرا به پسرم حسن که نیکوکار و رسیده به حقّ است تسلیم نما. زمان وفات او که فرا رسید آن را به فرزندم حسین پاک و شهید بسپارد، و وقتیکه وفات او فرا رسید آن را به فرزندش آقا و سیّد عبادتکنندگان و صاحب ثفنات [دارای پینههای عبادت] «علی» واگذار نماید، و هرگاه زمان وفات او رسید آن را به فرزندش محمد باقر تسلیم کند، و زمانی که وفات او رسید آن را به پسرش جعفر صادق بسپارد، و آنگاه که وفات او فرا رسید به فرزندش موسی کاظم واگذار کند، و وقتی وفات او فرا رسید به فرزندش علی «رضا» تسلیم کند، و زمانی که وفات او رسید آن را به فرزندش محمد ثقه «تقی» بسپارد و زمانی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش علی «ناصح» واگذار نماید، و زمانی که وفات او رسید آن را به پسرش حسن «فاضل» بسپارد، و زمانی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش «محمد» که حافظ شریعت آل محمد است بسپارد. این دوازده امام بود و بعد از ایشان دوازده مهدی خواهد بود. پس وقتیکه زمان وفات او رسید آن را [وصایت و جانشینی] مرا به فرزندش که اولین و برترین مقربین است تسلیم نماید، و او سه نام دارد، یک نامش مانند نام من، و نام دیگرش مثل نام پدر من است و آن عبدالله و احمد است و سومین نام او مهدی خواهد بود و او اولین مؤمنان است». (غیبت طوسی، ص 150 و 151، ح 111). [ترجمه فارسی: ص 300]
[326] ـ شیخ صدوق پاسخ امام مهدی ( را به سعد قمی روایت کرده که در آن آمده است: «... به من خبر بده از فرستادگانی که خدای متعال برگزید و بر آنها کتاب فرستاد و آنها را با وحی و عصمت تأیید کرد، زیرا آنها پرچمهای امتها بودند و گروهی از آنها را مانند موسی و عیسی به انتخابکردن هدایت فرمود؛ آیا با وجود عقل آنها و کاملبودن علمشان مجاز بود که وقتی انتخاب میکردند انتخاب آنها بر منافق قرار گیرد درحالیکه خود بهاشتباه تصور میکردند که آنها مؤمن هستند؟» عرض کردم: خیر. امام ( فرمود: «این موسی کلیمالله است که با وجود فراوانی عقل و کمال علمش و نزول وحی بر او، از بزرگان قومش و صاحبمنصبان لشکرش، هفتاد مرد برای وعدهگاه پروردگارش برگزید...». کمالالدین و تمام النعمه، ص 461 و 462
[327] ـ کمالالدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص 32
[328] ـ کافی، شيخ کلينی، ج 1، ص 198
[329] ـ ختم نبوت، مرتضی مطهری، ص 64ـ65
[330] ـ وسائل الشيعه، حر عاملی، ج 2، ص 177
[331] ـ بصائر الدرجات، صفار، ص 172
[332] ـ ختم نبوت، مرتضی مطهری، 71ـ72
[335] ـ کتاب مکاسب، مرتضی انصاری، ج 3، ص 553
[337] ـ وسائل الشیعه، حر عاملی، ج 27، ص 30
[338] ـ تحقیقی در ولایت فقیه و فقه دولتهای اسلامی، شیخ منتظری، ج 1، ص 548ـ 549
[339] ـ متن این پرسش و پاسخ از طریق لینک زیر در دسترس است:
http://fatwa.islamweb.net/fatwa/index.php?page=showfatwa&Option=FatwaId&Id=6589
[340] ـ الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ناصر مکارم شیرازی، ج 13، ص 285ـ 286
[341] ـ ختم نبوت، شیخ مرتضی مطهری، ص 37
[342] ـ بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج 58، ص 192
[343] ـ کنز الفوائد، ابوالفتح کراجکی، ج 2، ص 61، تحقیق شیخ عبدالله نعمت
[344] ـ الأمثل فی تفسير الکتاب المنزل، شیخ مکارم شیرازی، ج 13، ص 282ـ283
[345] ـ الأمثل فی تفسير الکتاب المنزل، شیخ مکارم شیرازی، ج 13، ص 284
[347] ـ پیشتر گذشت که نبی، کسی است که برخی از اخبار آسمانی را میداند و میشناسد، و خداوند بهوسیلۀ مکاشفه یا رؤیا او را به حق و برخی اخبار غیبی مطلع میفرماید. (از ایشان [سید احمدالحسن(])
[352] ـ تعویذ: پناهدادن، دعاخواندن برای دفع جن و شیاطین و چشمزخم و مانند آن. (مترجم)
[353] ـ یعنی اعتقاد به پایان نبوت و ارسال پس از حضرت محمد ( و اعتقاد به اینکه غرض از ارسال و بعثت، هدایت خلق، ارشاد، تزکیه، رهبری آنها یا ... میباشد.
[355] ـ به کتاب «گزیدهای از تفسیر سورۀ فاتحه» ـسید احمدالحسن ( مبحث «نامهای الهی در سورۀ فاتحه» مراجعه نمایید.
[356] ـ نهاية الحکمه، سید محمدحسین طباطبایی، ص 126
[357] ـ کافی، شیخ کلينی، ج 1، ص 16
[362] ـ متشابهات، سید احمدالحسن (، جلد 1، سؤال 4
[363] ـ کمالالدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص 254ـ 255
[364] ـ بحارالأنوار، مجلسی، ج 11، ص 114
[366] ـ متشابهات، سید احمدالحسن (، ج 3، سؤال 74
[369] ـ ارشاد، شیخ مفید، ج 1، ص 193
[370] ـ علل الشرائع، شیخ صدوق، ج 1، ص 104ـ 106
[371] ـ لسان العرب، ابنمنظور، ص 83
[372] ـ تنزیه: هر نسبت سوء و عیب و آلودگی را از ساحت الهی دور دانستن. (مترجم)
[373] ـ در محضر عبد صالح، سید احمدالحسن (، ج 1
[374] ـ مختصر بصائر الدرجات، حسن حلی، ص 80
[387] ـ بحارالأنوار، مجلسی، ج 65، ص 360
[390] ـ کافی، شیخ کلینی، ج 2، ص 10، ح 1
[393] ـ عوالی اللئالی، ابن ابیجمهور احسایی، ج 4، ص 118
[394] ـ به کتاب گوساله، نوشتۀ سید احمدالحسن(، مبحث «صراط مستقیم» از انتشارات انصار امام مهدی( مراجعه نمایید.
[395] ـ کافی، کلينی، ج 1، ص 21، ح 14
[396] ـ عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج 2، ص 237
[397] ـ برای اطلاعات بیشتر، به بیان معنی این آیه در کتاب سیزدهمین حواری، سید احمدالحسن ، ص 69 و 70، مبحث «شخصیت شبیه بهصلیب کشیدهشده، کیست؟» از انتشارات انصار امام مهدی( مراجعه نمایید.
[398] ـ کافی، ج 1، ص 134؛ توحید، صدوق، ص 103
[399] ـ تفسیر عیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، ج 1، ص 388
[403] ـ به همین تحقیق مراجعه کنید.
[404] ـ مقطعی از مناجات آن حضرت در ماه شعبان. به کتاب اقبال الاعمال، ابنطاووس، ج 3، ص 296 مراجعه کنید. برای کسب شناخت بیشتر از معنای این سخن امیرالمؤمنین در این مناجات به کتاب متشابهات، سید احمدالحسن ، ج 1، پرسش 10، و ج 3، پرسش 78 از انتشارات انصار امام مهدی مراجعه نمایید.
[406] ـ توحید، شیخ صدوق، ص 307؛ مستدرک علی صحیحین، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 126
[407] ـ مقطعی از دعای آن حضرت در روز عرفه. به کتاب بحارالأنوار، مجلسی، ج 95، ص 226 مراجعه نمایید. برای دانستن معانی بیشتر از این سخن امام حسین میتوانید به کتاب متشابهات، سید احمدالحسن(، ج 2، پرسش شمارۀ 27، انتشارات انصار امام مهدی مراجعه نمایید.
[408] ـ مختصر بصائر الدرجات، حسن حلی، ص 125
[409] ـ مختصر بصائر الدرجات، حسن صفار، ص 92 ـ 93
[412] ـ تفسیر عیاشی، محمد بن مسعود عياشی، ج 2، ص 332
[413] ـ علل الشرائع، شیخ صدوق، ج 1، ص 60
[414] ـ برای شناخت همۀ سربازان عقل و جهل میتوان به آنچه سماعة بن مهران از امام صادق ( روایت کرده، مراجعه نمود؛ کافی، کلينی، ج 1، ص 21ـ23
[415] ـ برای دانستن هویت این بندۀ صالح و جزئیات ماجرای موسی میتوانید به کتاب سفر موسی به مجمع البحرین، نوشتۀ سید احمدالحسن (از انتشارات انصار امام مهدی مراجعه نمایید.
[416] ـ معانی الاخبار، شيخ صدوق، ص 125
[417] ـ کمالالدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص 358 ـ 359
[425] ـ کتاب توهم بیخدایی، احمدالحسن، ص 140ـ142
[426] ـ بصائر الدرجات، محمدحسن صفار، ص 29
[428] ـ وسائل الشیعه، حر عاملی، کتاب حج، ج ۱۱، ص ۱۲
[430] ـ یعنی خلقت شما با شرایط گوناگون و متکامل، در گذشته محقق شده و پایان پذیرفته است. در اینجا منظور از اطوار، همان اطوار ترقی و تکامل جسمانی است که قبل از فرود آوردن روح آدم ( به این عالم و پیوستن به جسمش صورت گرفته است.
[437] ـ تفسیر قمی، قمی، ج ۱، ص ۳۶؛ همچنین علل الشرائع، صدوق، ج ۱، ص ۱۰۴
[438] ـ بیان معنی داستان خلق آدم بهزودی خواهد آمد.
[439] ـ کافی، کلینی، ج ۸، ص ۹۰، [ترجمه در: کلینی، ترجمۀ رسولی محلاتی، روضۀ کافی، ج ۱، ص ۱۲۷].
[440] ـ توهم بیخدایی، سید احمدالحسن (، از ابتدای فصل سوم به بعد.
[441] ـ حقتعالی میفرماید: (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا( (ما اين امانت را بر آسمانها، زمين و کوهها عرضه داشتيم، از تحمل آن سر باز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن را بر دوش گرفت؛ بهراستی او ستمکاری نادان بود). (احزاب، 72)
[442] ـ به کتاب توهم بیخدایی، سید احمدالحسن ، مراجعه نمایید.
[444] ـ کافی، کلینی، ج ۸، ص ۹۰، [ترجمه در: کلینی، ترجمۀ رسولی محلاتی، روضۀ کافی، ج ۱، ص ۱۲۷].
[445] ـ توهم بیخدایی، سید احمدالحسن(، فصل سوم، مبحث «جامعۀ آدم ».
[446] ـ توهم بیخدایی، سید احمدالحسن ، فصل پنجم
[448] ـ توهم بیخدایی، سید احمدالحسن(، فصل پنجم، «علی و فاطمه و کودکانشان، ژن خودخواهی...».
[450] ـ توهم بیخدایی، سید احمدالحسن (، فصل پنجم، «از کدام ایثار سخن میگوییم؟»
[451] ـ کافی، کلینی، ج 1، ص 179ـ 180
[453] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 56، ح 2
[454] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 91، ح 13
[455] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 99، ح 2
[456] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 102، ح 17
[457] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 106، ح 5
[458] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 107، ح 1
[459] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 110، ح 7
[460] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 123، ح 11
[461] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 145، ح 5
[462] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 147، ح 17
[463] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 117، ح 4
[464] ـ کافی، شیخ کلینی، ج 2، ص 120، ح 13
[465] ـ بحارالأنوار، مجلسی، ج 72، ص 4
[466] ـ بحارالأنوار، مجلسی، ج 72، ص 4 ـ 5
[467] ـ وسائل الشیعه (آل البیت)، حر عاملی، ج 20، ص 171
[468] ـ کافی، کلينی، ج 2، ص 169، ح 2
[469] ـ کافی، کلينی، ج 2، ص 152، ح 14
[470] ـ کافی، کلینی، ج ، ص 157، ح 1
[471] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 165، ح 3
[472] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 164، ح 6
[473] ـ کافی، کلینی، ج 2،ص 164، ح 7
[474] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 166، ح 4
[475] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 175، ح 2
[476] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 176، ح 6
[477] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 180، ح 4
[478] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 188، ح 2
[479] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 195، ح 2
[480] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 204، ح 1
[481] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 209، ح 1
[482] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 668، ح 14
[483] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 539، ح 9
[484] ـ کافی، کلینی، ج 2، ص 544، ح 5
[485] ـ بحارالأنوار، مجلسی، ج 61، ص 307
[486] ـ کافی، کلینی، ج 6، ص 537، ح 1
[487] ـ کافی، کلینی، ج 6، ص 537، ح2
[488] ـ بحارالأنوار، مجلسی، ج 62، ص 328. (تاب و توان چهارپایان: حبسکردن و غذا ندادن به چهارپایان تا آنجا که به مرگشان منجر شود).
[489] ـ بحارالأنوار، مجلسی، ج 62، ص 328
[490] ـ بحارالأنوار، مجلسی، ج 62، ص 316
[491] ـ دعائم الاسلام، قاضی مغربی، ج ۱، ص 371
[492] ـ نهجالبلاغه، باب منتخب از خطبههای امیرالمومنین ( و دستورات ایشان/ 224
[493] ـ پاسخهای روشنگرانه، ج 1، پرسش شمارۀ 2، انتشارات انصار امام مهدی