عناوین
متن کتاب
- (جهاد در دین الهی...)
22- (زن در دین خدا...)
37- (بشارتهایی که دربارۀ محمد(ص) داده شدهاند)
40- (هر حکومتی که بر ضد خود تجزیه شود نابود خواهد شد...)
88- (عیسی لاهوت مطلق نیست...)
93- (عیسی(ع) همان شخص بهصلیبرفته نیست...)
97- (انجیل یهودا... گواه برای احمدِ مصلوب)
101- (شاخهای را که در اشعیا آمده است به عیسی(ع) تفسیر میکنند که صحیح نیست...)
127- (زنی که در رؤیای یوحنا، خورشید و ماه را دربردارد)
140- (بیستوچهار پیر در رؤیای یوحنای لاهوتی...)
149- (عدد وحش؟!...)
156- (تأویل رؤیا...)
159 مجموعۀ دوم پرسشها 160- (آشکارکردن راز: چرا قائم به این نام نامیده شده است؟ فرمود: به این دلیل که پس از مردنش قیام میکند...)
160- (آشکارکردن راز: چهکسی به صلیب کشیده شد...؟)
164- (انجیل یهودا... بیان میدارد مصلوب چه کسی است)
177- (چطور میتواند چنین باشد در حالی که روزگاران طولانی پیش از این، استخوانهایش پوسیده است؟!)
198 پیوست 1: شکوه و جلال پروردگار در سینا 218 پیوست 2: دعای حبقوق، خبرهایی از آینده است 221 پیوست 3: او، خداوند سبحان یکتای یگانه است، و هرچه غیر او، جملگی مخلوق اویند 225 پیوست 4: داستان حضرت عیسی چیست و چگونه بر آنان مشتبه شد؟ 232 پیوست 5: سنگ زاویه همان حجرالاسود است و به تسلیدهنده ـاحمدالحسن(ع)ـ اشاره دارد 240 پیوست 6: تفسیر مسیحیان دربارۀ «این جام از من بگذرد» 265 پیوست 7: تفسیر مسیحیان از خبرهای غیبیِ ساعیر و فاران 276 پیوست 8: عدد وحش 286 پیوست 9: ساعیر همان سرزمین قدس و حوالی آن است 288 پیوست 10: تصویری از انجیل یهودا 291-تقدیم
به خلیفه و جانشین خدا به امام احمدالحسن(ع) به تو ای مربّی و منجی و فدا شدۀ انبیا و اوصیا (ع) به تو ای مظلوم راندهشدۀ متواری؛ ای که قدرش ناشناخته مانده و حقش غصب شده است به تو ای کسی که در سکوت پایین آمد، در سکوت عذاب را تحمل کرد، در سکوت به صلیب رفت و در سکوت بهسوی پروردگارش صعود کرد آقای من! ای کریم فرزند کریمان... از منِ نادان مسکین بپذیر؛ اگرچه من شایستگیاش را ندارمبسم الله الرَّحمن الرَّحیم سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوند، پروردگار جهانیان است؛ و بارالها! سلام و صلوات تامّ خود را بر محمد و آل محمد، امامان و مهدیّون، ارزانی فرما!-پیشگفتار کتاب
خوانندۀ گرامی! در پیشگاه شما، پارهاخگری نورانی از اسرار الهی قرار دارد که امام احمدالحسن یمانی(ع) آشکار فرموده است و آشکار میفرماید؛ همان وصی و فرستادۀ امام مهدی محمد بن الحسن(ع)، مهدی اولِ گفتهشده در وصیت رسول خدا در شب وفاتش؛[1] همان فرستادۀ عیسی برای مسیحیان و فرستادۀ ایلیا برای یهودیان؛ همان کسی که متونی از قرآن و روایات و متونی از تورات و انجیل را دلالتی بر خودش آورد؛ و همان کسی که علم قرآن، تورات و انجیل را با خود آورد، و تنها کسی بوده است که دعوت به حاکمیت خدا میکند، آن هم در زمانی که کسی باقی نمانده تا پرچم حق را برافرازد مگر ایشان(ع)؛ تأییدشده بهوسیلۀ هزاران رؤیا و مکاشفه از انبیا و اوصیا، که بر حقانیتش شهادت دادهاند، و این رؤیاهای ملکوتی توسط صدها نفر در سراسر عالم از نژادها و ادیان مختلف دیده شدهاند؛ همچنین تأییدشده با معجزات و کرامتهایی متعدد؛ معجزاتی همانند معجزات عیسی و حجتهای پیشین،[2] از جمله زندهکردن مرده، شفای بیمارانی که از درمان خود ناامید شده بودند و معجزات بسیاری که اتفاق افتاده و صدا و تصویر برخی از آنها موجود است، و برخی دیگر نیز در شبکهها منتشر شدهاند؛ مثل معجزۀ زندهشدن کودک مرده که در شبکۀ الدیار پخش شد و نیز معجزۀ شفایافتن خانم معلمی که گرفتار بیماری سرطان بود.[3] کتابی که پیشِرو دارید برگزیدهای از پاسخهای امام احمدالحسن به پرسشهایی است که از ایشان پرسیده شده و شامل پاسخ به شبهههایی دربارۀ دین الهی است؛ شبهاتی مثل جهاد، حقوق زنان، بیانی محکم برای حقانیت محمد(ص)، تأویل صحیح برخی متون و رؤیاها که مختص محمد و آلمحمد(ع) هستند همراه با بیان باطلبودن تفاسیر علمای مسیحی، و دُرّ و گوهرهای دیگری که انشاءالله خوانندۀ گرامی آنها را کشف کرده، از معانیشان بهره خواهد برد. بنده در این کتاب، روی مهمترین محور تمرکز کردهام؛ یعنی رمزگشایی امام احمدالحسن(ع) از اسرار و معماهای قضیۀ بهصلیبرفتن، و مصلوبی که شبیه عیسی بود، و ایشان(ع) آن را چنان محکم بیان فرمودهاند که جای هیچ شکوشبههای باقی نمیماند؛ همان مسئلهای که در طول تاریخ همۀ علما از توضیحش عاجز بودهاند و ایشان بهصورتی اعجازگونه، مطالبی را از آیات انجیل، تورات، قرآن، و روایات، بههمراه مطلب عقلی، و اسناد و مدارک تاریخی که بهتازگی کشف شدهاند یکجا گرد آوردهاند؛ تا آنجا که این مسئله طوری واضح شده که گویا هیچ معمایی در آن وجود نداشته است. از همین رو عنوان «سیزدهمین حواری» برای این کتاب برگزیده شده است. اهمیت مسئلۀ بهصلیبرفتن و اینکه اساس اعتقاد کلیسا را تشکیل میدهد، موضوع پوشیدهای نیست؛ اعتقادی که قانون شورای نیقیه[4] بر آن حکم میکند؛ و خالی از فایده نیست ـهرچند بهاختصار بسیارـ دربارۀ این اعتقاد، توضیحاتی داده شود: کلیسا معتقد است آدم(ع) (انسان) مرتکب گناه ازلی علیه خدا شد[5] و لازمهاش این است که یا انسان به قتل برسد و در نهایت فانی شود (در حالی که خداوند چنین نمیخواهد) یا با فنا شدن موجود ازلی کفارۀ آن داده میشود. به همین دلیل لاهوت مطلق (یعنی پسر) نزول کرد، دارای جسم شد، رنج کشید و به صلیب رفت تا انسان را با خون خود رهایی بخشد![6] زمانی که مسئلۀ شبیه عیسی ثابت شود، همۀ عقیدۀ کلیسا از اساس باطل میشود؛ در نتیجه الوهیت مطلقی که دربارۀ عیسی ادعا میشود و نیز اقانیم سهگانه منتفی خواهد شد. همین نکته باعث میشود علمای مسیحی از بررسی این مسئله بهصورت علمی و جدی امتناع ورزند، که چنین انتظاری هم میرود؛ زیرا قضیۀ بهصلیبرفتن برای فدا شدن توسط یکی از خلفای خدا (یعنی دستگیر شدن شبیهعیسی) آن هم برای قضیۀ خداوند و به امید اینکه مردم هدایت شوند، به ایمان و عقیدۀ مسیحیان اولیه و کسانی که بعد از آنان آمدند آسیبی نمیرسانْد، اگر آن را در جایگاه واقعیاش قرار میدادند و از تعالیم عیسی پیروی میکردند؛[7] بله، اگر قتل بهصورت حقیقی اتفاق نیفتاده باشد، یا برای کسی اتفاق افتاده باشد که نمایندۀ همان چیزی نبوده که عیسی(ع) جلوهگرش بوده است، در این صورت وضعیت متفاوت خواهد بود و ملزم به باطلبودن اعتقاد و در باطل افکندن خواهد شد؛ در حالی که خداوند از چنین نسبتهایی بسی بالاتر است؛[8] بله، همانطور که گذشت، در اینجا برای کسی که اعتقاد دارد عیسی لاهوت مطلق است مانعی وجود دارد و این مانعی غیرقابلقبول است؛ زیرا بر باطل بنا شده است! بنابراین ـچه از نظر عقلی و چه از نظر نقلیـ دلیلی بر رد این واقعه وجود ندارد؛ بلکه خودِ انجیل دو شخصیتی را به ما معرفی میکند که برخورد آنها با قضیۀ عذاب و صلیب کاملاً متفاوت است، و تغییر از یک شخصیت به شخصیت دیگری در این متون، بهحدی ناگهانی است که خواننده را متوقف کرده، او را حیران میسازد: ما از شخصیتی که همان عیسی است و گریه و زاری میکند و به خداوند متوسل میشود تا این جام را از او بردارد و این مطلب را بر حواریونش عرضه میدارد، منتقل میشویم به شخصیتی که آرام و ساکت است، رضایت کامل به فرمان الهی دارد و حتی فکر بحث و گفتوگو در این خصوص را نیز در سر نمیپروراند (که توضیح این مطلب از سوی امام احمدالحسن(ع) در این کتاب خواهد آمد). اما از دیدگاه تاریخی و عالم واقع، شواهد بسیاری برای وجود طایفهای از مسیحیان اولیه، آن هم چند قرن پیش از اسلام وجود دارد که اعتقاد داشتند عیسی به صلیب نرفت؛ که برخی از این شواهد در ادامه خواهد آمد. طبیعتاً امکان ندارد این اعتقاد بیهیچ دلیلی بوده باشد و ما شواهدی عینی در دست داریم که مسئلۀ شبیه، اعتقادی قدیمی است؛ از جملۀ این شواهد دستنوشتهای است که اخیراً کشف شده است؛ یعنی نسخهای از انجیل یهودا. پیش از آنکه به انجیل یهودا و اکتشاف این دستنوشته و قابلاطمینانبودن آن بپردازم، جا دارد درنگی بر نتیجۀ آنچه تقدیم شد داشته باشیم؛ یعنی گریزی نیست از اینکه در مسئلۀ شبیه، تحقیق و بررسی علمی و جدی صورت بگیرد. این کتابِ امام احمدالحسن(ع) پیش روی همۀ مسیحیان و علمای آنان است و همگی دعوت میشوند تا آن را خوانده، در آن تدبر کنند. با قطع و یقین به آنها عرض میکنم: حتی امکان رد کردن یک کلمه از سخنان ایشان(ع) وجود ندارد؛ و آنچه از سوی علمای مسیحی، چه در گذشته و چه حال، برای پاسخگویی به مسئلۀ شخصِ شبیهِ مصلوب، مطرح شده و میشود، توانایی مقابله با طرح کامل و منسجم امام(ع) را ندارد. این دعوت متوجه مسلمانان و حتی همۀ مردم نیز هست؛ امام احمدالحسن(ع) بیان فرمودهاند آنچه بسیاری از علمای شیعه و سنی برای تفسیر این حادثه و تعیین مصداق (یعنی شبیه عیسی) بیان کردهاند نیز قاصر از حلوفصل تمامی جوانب این مسئله است؛ و حتی بیان میفرمایند نظر بسیاری از علمای مسلمان که میگویند شخص شبیه، یهودای اسخریوطی خائن بوده، سطحی و متناقض است و تبیین کردهاند که چگونه این نظریه از نظر عقلی و نقلی متناقض و متضاد است.[9] عناوینی به این کتاب افزوده شده است که در اصلِ پاسخ امام احمدالحسن(ع) نیست و این عناوین داخل پرانتز قرار داده شده تا از کلام ایشان(ع) متمایز باشد و هدف از این کار فهرستبندی کتاب، آسانکردن مطالعۀ آن و جستوجو در بخشهای این کتاب مبارک و اسرار و علومش است که اختصاص به محمد و آلمحمد(ع) دارد؛ اسراری که امروز قائم و یمانی آنها و تسلیدهنده، احمدالحسن(ع) منتشر میکند. این مباحث را گردآوری کردم و بر برخی از قسمتهای آن پانوشت نگاشتم. از خداوند سبحانومتعال میخواهم توضیحات افزونشده توسط این حقیر، موجب نقصان ارزش واقعی این کتاب نشود و معانی کلمات ایشان(ع) را تغییر ندهد و حجابی برای مخفیکردن حقایقی که ایشان(ع) قصد بیانش را داشتهاند نگردد. از خداوند سبحان خواستارم این کتاب را وسیلهای برای هدایت مردم و شناخت خلیفه، ولی و حجت او بر خلق قرار دهد؛ که او مهربانترین مهربانان است. از خداوند و فرستادۀ او و امام مهدی اول(ع) بابت کوتاهی خود عذرخواهم و از خداوند مسئلت دارم گناهان گذشته و آیندۀ مرا بیامرزد. ای بزرگوار! گناه بزرگ مرا بر من ببخشای که این گناه بزرگ را جز بزرگوار نبخشاید. گناهکار تقصیرکار توفیق محمد مغربی 5جمادی اول 1433ق[10]-معرفی انجیل یهودا
کشف نسخهای از انجیل یهودا که به قرن سوم و چهارم بعد از میلاد بازمیگردد[11] توجه: با وجود اینکه انجیل یهودا در دهۀ هفتاد قرن گذشته کشف شد، این اکتشاف برای جهانیان آشکار نشد، مگر بعد از آغاز دعوت امام احمدالحسن(ع)! در اوایل دهۀ هفتاد قرن گذشته برخی از کشاورزان مصری در یکی از روستاهای استان «منیا» که تقریباً در 300کیلومتری جنوب قاهره است، نسخهای خطی از «انجیل یهودا» را کشف کردند که روی پاپیروس (با ساختار کتابی Codex) به زبان قِبطی نوشته شده بود و آن را به یکی از تاجران آثار باستانی فروختند. پس از آن، این نسخۀ خطی بین تاجران آثار باستانی دستبهدست شد. این پاپیروس چندین سال در خزانۀ یکی از بانکها بدون حفاظت یا مرمت نگهداری شد؛ سپس خداوند سبحانومتعال اراده فرمود تا این نسخۀ خطی به دست دانشمندان برسد؛ دانشمندانی که بعد از تلاشهای فراوان اقدام به جمعآوری آن کردند تا در نهایت آنچه را که هماکنون «انجیل یهودا» نامیده میشود معرفی نمودند. برگردان این سند از زبان قِبطی به زبان انگلیسی در پایان سال 2005 به اتمام رسید و در 6 آوریل سال 2006[12] از این برگردان رونمایی شد؛ بهگونهای که روزنامۀ واشنگتنتایمز[13] در شمارهای که در تاریخ 7 آوریل 2006 منتشر شد اعلام کرد که «انجمن نشنال جئوگرافیک»[14] نقاب از چهرۀ یکی از دستنوشتههای باستانی یا انجیلهایی برداشته است که تاریخ آن به ابتدای قرن سوم میلادی بازمیگردد. به جهت مستندسازی، حفظ و ترجمۀ این نوشتار خطی «انجمن نشنالجئوگرافیک»[15] با همکاری «موسسۀ هنرهای باستانی ماسیناس»[16] و «انستیتوی اکتشافات تاریخی وِیت»[17] با همکاری دانشمند سوئیسی «رودلف کازر» ـکه یکی از بزرگترین دانشمندان پژوهشهای قبطی استـ اقدام به استرداد، نوشتن، نسخهبرداری و ترجمۀ متن موجود در این نسخۀ خطی نمودند. این نسخه علاوه بر انجیل یهودا، شامل متن جیمز، و رسالۀ پطرس متعلق به فیلیپ، و بخشی از متنی است که دانشمندان آن را کتاب «عنصر دیگر» مینامند. در همین حین هیئتهای علمی و متخصصان اقدام به مستندسازی و برآوردِ عمر آن با جدیدترین متدها و ابزار و ادوات، با بالاترین دقت نمودند: 1. آزمایش کربن برای تعیین عمر کاغذ این سند: نمونههایی از پاپیروس گرفته شد و این نمونهها را در دانشگاه تاکسون آریزونا در معرض آزمایشات کربن پرتوزا (کربن 14) قرار دادند و به این نتیجه رسیدند که تاریخ این سند خطی به 220 تا 340 میلادی بازمیگردد؛ بهطوری که «تیم جول»[18] مدیر آزمایشهای تعیینِ عمر در آریزونا و متخصص پژوهشهای علمی «گرِگ هودینگز»[19] این مطلب را بهصراحت اعلام کردند. 2. تجزیهوتحلیل جوهر موسسۀ مککرون[20] مرجع رسمی در بررسی جوهر با استفاده از میکروسکوپ الکترونی[21] اقدام به انجام آزمایش تطابق جوهر نمود؛ آن هم با نمونههایی از جوهری که در نوشتن انجیلها استفاده میشد؛ و گزارش خود را مبنی بر تطابقداشتن عناصر و ترکیبات این جوهر با عناصر و ترکیبات جوهر مورد استفاده در قرون سوم و چهارم اعلام کرد. تجزیهوتحلیلهای دیگری که با استفاده از «طیفسنجی رامان»[22] صورت گرفت مشخص کرد که این جوهر، شامل ترکیبات زردرنگی است که در جوهرهای قرن سوم میلادی استفاده میشده. 3. آزمایش تصویربرداری طیفی: آزمایشهای تصویربرداری طیفی روی نمونههای دیگری از این سند در آزمایشگاه طیفی دانشگاه برینگهام یانگ سوئیس به انجام رسید و تحقیقات انجامشده روی گیاه پاپیروسی که انجیل یهودا روی آن نوشته شده بود مشخص کرد این پاپیروس به آزمایشها به همان صورتی پاسخ میدهد که پاپیروسهای قدیمی پاسخ میدهند. همچنین آزمایشات طیفی متعددی بر روی جوهر صورت گرفت و نتیجۀ آن مطابق با همان ویژگیهای جوهری بود که در قرن سوم و چهارم میلادی مورد استفاده قرار میگرفت. از جملۀ این تطبیقها، دارا بودن مادۀ معدنی زردرنگ و جوهرهای کربنی است که در این قرون استفاده میشده است. مانند نتایج آزمایشات دیگری که روی مواد یا متن صورت گرفت، نتایج آزمایشات تصویربرداری طیفی مشخص کرد این سند، سندِ مصریِ اصالتداری است که تاریخش به قرن سوم یا چهارم میلادی بازمیگردد. 4. بررسی و تحلیل سبکوسیاق متنی و معناییِ انجیل یهودا: سه تن از دانشمندان بزرگ اقدام به بررسی سبکوسیاق متنی و معناییِ انجیل یهودا نمودند. نفر اول، مُورِّخ، رودلف کازر، استاد پیشین دانشگاه ژنو و رئیس هیئت ترجمۀ اسناد خطیای بود که در نجع حمادیِ مصر در سال 1945م به دست آوردند. نفر دوم مارفن مایر، دانشمند متخصص در پژوهشهای انجیلی در دانشگاه چاپمن اورنج کالیفرنیا، و نفر سوم، استیون امیل استاد متخصص در پژوهشهای قِبطی «مسیحیت مصری» در دانشگاه مونستر آلمان بود. این دانشمندان اتفاقنظر دارند که مفاهیم لاهوتی و ترکیبهای لغوی این انجیل، همانندِ مفاهیم و ترکیباتی است که دستنوشتههای نجع حمادی دربردارند. تاریخِ این مجموعۀ بزرگ از نوشتارهای خطی و متونی که در نجع حمادی کشف شد به همان دوران و تاریخی میرسد که انجیل یهودا در آن به نگارش درآمده است. استیون امیل دربارۀ امکان ایجاد یا تلفیق چنین سندی تصریح کرده است: «کوچکترین شکی ندارم که این نسخۀ خطی، کالای مصری اصیل و اثری قدیمی است که حاوی حقایق اصیل و قدیمی است که به دوران نوشتههای اصیل کلیسا، اپوکریفای قدیم بازمیگردد.» 5. تجزیهوتحلیل پالئوگرافی[23] خط و نحوۀ نگارش این دستنوشته: استیون امیل ـاستاد پژوهشهای قِبطی در دانشگاه مونستر آلمانـ به تحلیل پالئوگرافی خط و نحوۀ نگارش دستنوشتۀ انجیل یهودا پرداخت و اطلاعات زیر را دربارۀ این سند ارائه داد: «نحوۀ نگارش دستنوشتۀ انجیل یهودا، بهواقع مرا به یاد نگاشتهها و دستنوشتههای نجع حمادی میاندازد.» او به چنین نکتهای تصریح میکند، در حالی که به دستنوشتههای قدیمی و مشهوری که اکتشافشان در منطقۀ نجع حمادی صورت پذیرفته است چنین اشارهای دارد: «این نسخۀ خطی مطابق با هیچیک از آن نسخههای خطی نیست؛ اما شبیه آنهاست و از آنجا که تاریخ نسخههای نجع حمادی تقریباً به نیمۀ دوم قرن چهارم یا ربع اول قرن پنجم میلادی بازمیگردد، من بیدرنگ میگویم نوشتن انجیل یهودا در همان زمان به اتمام رسیده است و بگذارید بگویم حوالی سال 400 میلادی». همان طور که امیل نیز بیان میکند هیچ جاعلی در این زمان نمیتواند چنین سندی را نسخهبرداری یا جعل کند: «برای اینکه جاعلی بتواند اقدام به جعل یا ساختن چنین سندی کند، نهتنها لازم است او مادۀ اصلی پاپیروس را در اختیار داشته باشد ـکه این بهسادگی داشتن هر پاپیروسی نیست، بلکه باید پاپیروسی کهن بوده باشدـ بهعلاوه او باید بداند چگونه سبک نگارش و خط قبطی را تقلید کند؛ آنهم خط قبطی که در آن دوران کهن استفاده میشده است؛ و این در حالی است که دانشمندان متخصص در زمینۀ پژوهشهای قبطی بسیار اندک و نادر هستند.» و امیل اینچنین ادامه میدهد: «همچنین او باید متنی به زبان قبطی به وجود بیاورد که از نظر زبان و اسلوب قبطی، صحیح و قانعکننده نیز باشد؛ باید توجه داشت تعداد دانشمندان متخصصی که میتوانند به چنین کاری اقدام کنند، کمتر از دانشمندانی است که میتوانند زبان قبطی را بخوانند.»-مجموعۀ اول پرسشها
سلام علیکم و رحمة الله پرسش 1: کسانی هستند که اشکال میگیرند اسلام، خشن است؛ نهتنها امروز بلکه از زمان پیامبر(ص)، و اینکه اسلام با شمشیر گسترش یافته است. این متون قرآنی را که به کشتار، راندن و از میدان به در کردن تشویق میکنند چگونه تفسیر میکنید؟ «سورۀ آلعمران: 85، 19 و 83، توبه: 29، نساء: 91 و محمد: 4»؛ و آیات ارث و شهادت و گواهیدادن و آنچه حقوق مدنی زن را ضایع میکند، چگونه تفسیر میکنید؟[24]- (جهاد در دین الهی...)
پاسخ امام احمدالحسن بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آل محمد الأئمة و المهدیین و سلم تسلیماً. مسئلۀ جهاد بهطور معمول در ادیان الهی وجود دارد و فقط مختص اسلام نیست. من این موضوع را در کتاب «جهاد درب بهشت است» بیان کردهام. اما آیاتی که در قرآن وجود دارد و آنها را مشوّقی برای خشونت یا از میدان به در کردن دیگران برمیشمارند: اول: آلعمران: (إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَینَهُمْ وَ مَنْ یكْفُرْ بِآیاتِ اللهِ فَإِنَّ اللهَ سَریعُ الْحِسابِ)[25] (همانا دین در نزد خدا اسلام است و اهل کتاب اختلاف نکردند مگر بعد از آنکه علم برای آنها حاصل شد، آن هم بهخاطر ظلم و ستم میان آنها. و هرکس به آیات خدا کافر شود، خداوند حسابرسی سریع است). (أَفَغَیرَ دینِ اللهِ یبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَیهِ یرْجَعُونَ)[26] (آیا دینی جز دین خدا میجویند؟! حال آنکه آنچه در آسمانها و زمین است از روی رغبت یا کراهت تسلیم فرمان او هستند و به نزد او بازگردانده میشوند). (وَ مَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرین)[27] (و هرکس دینی جز اسلام اختیار کند از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیاندیدگان خواهد بود). معنی: آلعمران: (أَفَغَیرَ دینِ اللهِ یبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَیهِ یرْجَعُونَ * قُلْ آمَنَّا بِاللهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَینا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِی مُوسى وَ عیسى وَ النَّبِیونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ * وَ مَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرین)[28] (آیا دینی جز دین خدا میجویند؟! حال آنکه آنچه در آسمانها و زمین است از روی رغبت یا کراهت تسلیم فرمان او هستند و به نزد او بازگردانده میشوند * بگو: ما به خدا و آنچه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او، و نیز آنچه بر موسی و عیسی و پیامبران دیگر از جانب پروردگارشان نازل شده است، ایمان آوردیم، میان هیچیک از ایشان فرقی نمیگذاریم و همه تسلیم او هستیم * و هرکس دینی جز اسلام اختیار کند از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیاندیدگان خواهد بود). آیۀ 84 سورۀ آلعمران بهروشنی معنای اسلام را در آیات بیان میکند؛ اینکه اسلام همان تسلیمشدن در برابر خداوند و خلیفۀ خداوند در زمین در هر زمان است؛ خلیفهای که بر اساس قانون خلافت خداوند در زمینش منصوب شده است؛ قانونی که از نخستین روز برای نخستین انسان در این زمین وجود داشته است؛ او همان پیامبر خدا حضرت آدم(ع) است که خداوند او را بهعنوان خلیفه و جانشینش در زمینش گماشت. این آیات برای از میدان به در کردن یا حکمکردن علیه کسی نیست؛ بلکه فقط برای بیان قانون ایمانِ قابلقبول از نظر خداوند است؛ یعنی همان تسلیمشدن در برابر خداوند و خلیفۀ خداوند در زمینش. اما اینکه شما وضع قانون برای ایمان را، از میدان به در کردن دیگرانی بدانی که آن را نپذیرفتهاند، به این معنا خواهد بود که همۀ پیروان ادیان ـاز آنجا که از نظر آنها قانون ایمانی وجود داردـ افراد غیر از خودشان را منزوی و از میدان به در کردهاند و حتی این موضوع بر هر گروهی که به تفکر مشخصی ایمان دارند نیز منطبق میشود.[29] دوم: توبه: (قاتِلُوا الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْیوْمِ الْآخِرِ وَ لا یحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یدینُونَ دینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى یعْطُوا الْجِزْیةَ عَنْ یدٍ وَ هُمْ صاغِرُون)[30] (با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز قیامت ایمان نمیآورند و آنچه را که خدا و پیامبرش حرام کرده است بر خود حرام نمیکنند و دین حق را نمیپذیرند، بجنگید، تا آنگاه که به دست خود در عین ذلت و خواری جزیه بدهند). معنی: قرآن یکپارچه و کامل است و آنچه وهابیها برای گسترش عقاید باطل و فتواهایشان دربارۀ کشتار مردم انجام میدهند و آنچه مسیحیها و دیگران در این روزها برای اشکالگرفتن از قرآن انجام میدهند عبارت است از فرآیند تقطیع آیاتی از کتابی که یکپارچه و کامل است و نمیتوان بخشی از آن را بهدور از کل یا بقیۀ اجزا برگرفت.[31] خداوند در قرآن بیان کرده که قرآن، یکپارچه و کامل است و جزءجزءکردن آن صحیح نیست و کسی که آن را جزءجزء کند، مُغرض است؛ یا کسی است که میخواهد بهشکلی کور و بیهدف طعنه بزند؛ مانند کسی که به گویندۀ «لا اله اله الله:خدایی نیست مگر الله» میگوید تو کافر هستی و وجود خدا را انکار میکنی؛ چراکه «لا اله: خدایی نیست» گفتی! یا کسی است که برای هدف نفسانیاش، میخواهد عقیده یا فتوای فاسدی را گسترش دهد؛ همان طور که وهابیها (یا کسانی که سلفی نام دارند) چنین میکنند. آیات قرآنیِ زیر از چنین رفتار منحرف و مغرضانهای که برای تجزیه و بخشبخشکردن قرآن انجام میشود بازمیدارند: (... أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ یفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْی فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یوْمَ الْقِیامَةِ یرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون)[32] (.... آیا به بعضی از کتاب ایمان میآورید و بعضی دیگر را انکار میکنید؟! جزای کسی که چنین کند در دنیا جز خواری نیست، و در روز قیامت به سختترین عذابها بازگردانیده میشود و خدا از آنچه میکنید غافل نیست). (الَّذینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضینَ * فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعینَ * عَمَّا كانُوا یعْمَلُونَ)[33] (آنان که قرآن را بخشبخش کردند * به پروردگارت سوگند همه را بازخواست خواهیم کرد * بهخاطر کارهایی که انجام میدادهاند). اما در خصوص آیۀ 29 سورۀ توبه، نیاز داریم تا آیات بعد از آن را بخوانیم تا برای ما روشن شود چرا خداوند در اینجا مؤمنان را تشویق به جنگ میکند.[34] توبه: (قاتِلُوا الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْیوْمِ الْآخِرِ وَ لا یحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یدینُونَ دینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى یعْطُوا الْجِزْیةَ عَنْ یدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ * وَ قالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسیحُ ابْنُ اللهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذینَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللهُ أَنَّى یؤْفَكُونَ * اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ وَ الْمَسیحَ ابْنَ مَرْیمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یشْرِكُونَ * یریدُونَ أَنْ یطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یأْبَى اللهُ إِلاَّ أَنْ یتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ * هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ)[35] (با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز قیامت ایمان نمیآورند و آنچه خدا و پیامبرش حرام کرده است بر خود حرام نمیکنند و دین حق را نمیپذیرند بجنگید، تا آنگاه که به دست خود در عین ذلت و خواری جزیه دهند * یهود گفتند عُزَیر پسر خداست، و نصاری گفتند عیسی پسر خداست. این سخنی است که بر زبان میرانند همانند گفتار کسانی که پیش از این کافر بودند. خدا آنان رو بکُشد، چگونه [از حق] بازگردانیده میشوند؟ * آنها اَحبار و راهبان خویش و مسیح پسر مریم را بهجای الله به خدایی گرفتند و حال آنکه مأمور بودند تنها یک خدا را بپرستند، که هیچ خدایی جز او نیست، منزّه است از آنچه شریکش میدارند * مىخواهند نور خدا را با سخنان خويش خاموش كنند، ولى خداوند نمىگذارد، تا اینکه نور خود را كامل كند، هرچند كافران را خوش نيايد. * او کسی است که فرستادهاش را با هدایت و دین حق فرستاد، تا او را بر همۀ دینها پیروز گردانَد، هرچند مشرکان را خوش نیاید). بنابراین خداوند به جنگ با این عِده تشویق میکند؛ چراکه آنها کسانی بودند که پیکار را آغاز کردند: (یریدُونَ أَنْ یطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یأْبَى اللهُ إِلاَّ أَنْ یتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ) (مىخواهند نور خدا را با سخنان خويش خاموش كنند، ولى خداوند نمىگذارد، تا اینکه نور خود را كامل كند، هرچند كافران را خوش نيايد) و فکر نمیکنم تشویقکردن به کشتن دیگران یا آمادگی برای کشتن دیگران یا آمادهکردن نفرات برای کشتار دیگران، جنگ محسوب نشود؛ و به باور بنده، ارادۀ خاموشکردن نور خدا با دهانهایشان، چنین مواردی و حتی بیشتر را دربردارد. هرچند آیاتِ پیشگفته، پرسش و پاسخهایی را در بطن خود دارد و جزو متشابهات هستند، ولی آیۀ روشن و محکمی وجود دارد که بیان میکند خداوند مؤمنان را به جنگ با کسانی که با آنها میجنگند تشویق میکند، و مؤمنان را از تجاوز به دیگران بازمیدارد؛ و [میدانیم] متشابه، به محکم بازگردانیده میشود. خداوند متعال میفرماید: (وَ قاتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ الَّذینَ یقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لا یحِبُّ الْمُعْتَدین)[36] (با کسانی که با شما جنگ میکنند، در راه خدا بجنگید و تعدّی مکنید؛ زیرا خدا تجاوزکاران را دوست ندارد). بهعلاوه عملکرد رسول خدا حضرت محمد(ص) واضح و روشن است. یهودیان ـکه اهل کتاب هستندـ در کنار ایشان در مدینه در امنیت زندگی میکردند و آن حضرت به آنها بدی نمیکرد تا اینکه، آنها بودند که جنگ را با ایشان و کمک به کسانی که با ایشان(ص) جنگیده بودند آغاز کردند. همچنین باید به این نکته توجه داشت که اسلام و دین الهی، دین را از سیاست جدا نمیداند؛ بلکه حکومت و سیاست، بخشی از دین است؛ در نتیجه بسیاری از آیات در قرآن عبارتاند از قوانین نظامی که حقوق سرباز را در نبرد، و کاری را که مجاز است در برابر کسی که با او میجنگد انجام دهد مشخص میکنند. پس مؤمن حتی کسانی را که با او میجنگند، نمیکُشد مگر به دستور خداوند، تا اجر و پاداش بگیرد؛ به همین جهت خداوند برای مؤمنان در میدان نبرد، کشتنِ کسانی را که با او میجنگند تشریع، و این مسئله را در آیات قرآنی بیان فرموده است؛ همان طور که هماکنون و پیش از این، حکومتها برای لشکریانشان قوانینی وضع، و در آن حقوق سربازانشان را در میدان نبرد بیان میکنند و آنچه جایز است و آنچه جایز نیست و.... را تشریح میکنند. سوم: (سَتَجِدُونَ آخَرینَ یریدُونَ أَنْ یأْمَنُوكُمْ وَ یأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فیها فَإِنْ لَمْ یعْتَزِلُوكُمْ وَ یلْقُوا إِلَیكُمُ السَّلَمَ وَ یكُفُّوا أَیدِیهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَیهِمْ سُلْطاناً مُبیناً)[37] (گروه دیگری را خواهید یافت که میخواهند از شما و قوم خود در امان باشند. اینان هرگاه به کفر دعوت شوند به آن بازگردند؛ پس اگر خود را به کناری نکشند و صلح نکنند و از اعمال خویش بازنَایستند آنان را هرجا یافتید، بگیرید و بکُشید که خدا شما را بر آنان تسلطی آشکار داده است). اشکال این آیه در کجاست؟ این آیه به جنگ با کافر محاربی که دست از آزار مؤمنان بازنمیدارد تشویق میکند. در ضمن باید توجه داشت در آیۀ پیش از آن، بیانی نیز برای جایزبودن صلح با کسی که درخواست صلح میکند و با مؤمنان نمیجنگند و نمیخواهد آنها را آزار دهد وجود دارد. (إِلاَّ الَّذینَ یصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَینَكُمْ وَ بَینَهُمْ میثاقٌ أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یقاتِلُوكُمْ أَوْ یقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ یقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللهُ لَكُمْ عَلَیهِمْ سَبیلا)[38] (مگر كسانى كه با گروهى كه ميان شما و ميان آنان پيمانى است، پيوند داشته باشند، يا نزد شما بيايند در حالى كه سينۀ آنان از جنگيدن با شما يا جنگيدن با قوم خود، به تنگ آمده باشد. و اگر خدا مىخواست، قطعاً آنان را بر شما چيره مىكرد و حتماً با شما مىجنگيدند. پس اگر از شما كنارهگيرى كردند و با شما نجنگيدند و با شما طرح صلح افكندند، [ديگر] خدا براى شما راهى [براى تجاوز] بر آنان قرار نداده است). چهارم: (فَإِذا لَقیتُمُ الَّذینَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِكَ وَ لَوْ یشاءُ اللهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِیبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ فَلَنْ یضِلَّ أَعْمالَهُم)[39] (پس چون با كسانى كه كفر ورزيدهاند برخورد كنيد، گردنها[يشان] را بزنيد. تا چون آنان را [در كشتار] از پاى درآورديد، پس [اسيران را] استوار در بند كشيد؛ سپس يا منّت نهيد [و آزادشان كنيد] يا فديه بگیرید؛ تا در جنگ، اسلحه بر زمين گذاشته شود. اين است [دستور خدا]؛ و اگر خدا مىخواست، از ايشان انتقام مىكشيد، ولى [فرمان پيكار داد] تا برخى از شما را بهوسيلۀ برخى [ديگر] بيازمايد، و كسانى كه در راه خدا كشته شدهاند، هرگز كارهايشان را ضايع نمىكند). معنی: این آیه برخی از حقوق سربازان مؤمن را ـدر لشکر اسلامیـ در حین جنگ و در میدان نبرد بیان میکند. از جمله حقوق ایشان، آن است که کافری را که با آنها میجنگد به قتل برسانند و بیان میکند حق ایشان، گرفتن اسیران نیز هست و میتوانند در تعامل با اسیران، به آنها آزادی بدهند؛ یا بدون عوض ایشان را آزاد یا آنان را مبادله کنند یا برایشان فدیهای بگیرند و... . اشکال این آیه در کجاست؟ گفتیم قرآن عبارت است از قانونی الهی که فقط عبادت را شامل نمیشود؛ بلکه سیاست، حکومت الهی، حقوق مؤمنان و آنچه بر ایشان واجب است و... را بیان میدارد.- (زن در دین خدا...)
پنجم: کسی که میگوید به زن در تشریعی خاص مانند ارث یا شهادت، ستم شده است[40] باید برای ما، ملاک و میزان قانونی خودش را که بر اساس آن عدالت و ستم مشخص میشود روشن کند؛ و در نتیجه روشن کند و اثبات نماید که باید زن با مرد در همهچیز مساوی باشد؛ در حالیکه همۀ ما میبینیم زن با مرد در همهچیز مساوی نیست.[41] همچنین کسی که میخواهد در یک سیستم تشریع و قانونگذاری، تشریع مشخصی را نقد کند، باید این تشریع را مانند بخشی از این سیستم در نظر بگیرد و این بخش را جدا نکند و با آن بهصورت جدای از سیستم بهعنوان یک کُل، برخورد نکند. دستکم به حقوق زن و واجباتش در قانون الهی توجه کند؛ نه اینکه فقط به حقوق توجه کند و بگوید در قانون الهی به زن، حقوقی کمتر از مرد داده شده است. چرا به واجبات توجه نمیکند و نمیگوید در قانون الهی مرد واجبات بیشتری نسبت به زن دارد؟! بهعنوان مثال دو شخص را در نظر بگیرید که یکی از آنها به ساختن بنایی به بلندی پنج طبقه و دیگری به بلندی ده طبقه تکلیف شدهاند. آیا عادلانه است به هر دو، مقدار مصالح ساختمانی و بودجۀ یکسانی داده شود؟! و اگر به صاحب دهطبقه دو برابر صاحب پنجطبقه داده شود، آیا صحیح است کسی بیاید و بگوید: شما ستمکار هستید، چراکه بین این دو نفر مساوات را رعایت نکردهاید در حالی که هر دو برای شما کار میکنند؟! به نظر من کسی که بگوید بهواسطۀ این تشریع به زن ظلم شده، گفتار و نظرش خام و بهدور از بحث دقیق علمی است.- (بشارتهایی که دربارۀ محمد(ص) داده شدهاند)
پرسش 2: پیامبران عهد قدیم به مسیح(ع) بشارت دادهاند. اگر محمد(ص) صاحب دین ازلی است، مژده و بشارت به او کجاست؟ پرسش 3: چگونه ممکن است یک مسیحی که به انجیل ایمان دارد از طریق انجیل به نبوت محمد(ص) ایمان بیاورد؟ پاسخ 2و3:[42] آیا بشارتدادن باید صراحتاً با نام باشد، یا با رمز و اشاره؟![43] من معتقدم مسئلۀ خالیبودن عهد قدیم از نام عیسی یا یسوع ـبهعنوان شخصِ بشارتدادهشدهـ مسئلهای حلشده است؛ و در این بین، چیزی جز رمز و اشاره باقی نمیماند.[44] ما متون نمادینی از عهد قدیم را بیان کردیم که تأویلشان دربارۀ فرستادۀ خدا محمد رسول(ص) است؛ همانطور که آنان متون رمزآلودی را به عیسی(ع) تأویل نمودهاند. پیش از پرداختن به برخی از این متون، میگویم: ما دلیل بر حجت یا جانشین خدا در زمینش یا پیامبرِ فرستادهشده را بیان، و با عقل و حکمت، و نقل از تورات، انجیل و قرآن، به آن استدلال نمودیم. بنابراین کسانی از اهل کتاب ـیهود و نصارا یا مسیحیانـ که خواهان حق هستند باید به قانون شناخت حجت توجه داشته باشند؛ این قانون و بندهای سهگانهاش را بیان نمودهایم: «وصیت یا متن، علم و حکمت، و پرچم یا حاکمیت خداوند» و باید ببینند آیا عقل و حکمت جز این را بیان میکند؟ همچنین تورات را زیرورو کنند و ببینند آیا فرستادگان به جانشینهای پس از خود وصیت کردهاند یا خیر؟[45] اینها برخی از نمونههای متونی از وصیتهای پیامبران به جانشینان خود هستند: تثنیه، اصحاح 31: (و پروردگار به موسی گفت: اینک ایام مردن تو نزدیک است؛ یوشع را بخواه و در خیمۀ اجتماع حاضر شوید تا او را وصیتکنم. پس موسی و یوشع رفته، در خیمۀ اجتماع حاضر شدند. ۱۵ و پروردگار در ستون ابر بر درِ خیمه ظاهر شد و ستون ابر بر درِ خیمه ایستاد).[46] تثنیه، اصحاح 33: (1 و این است بركتی كه موسی ـمرد خداـ پیش از وفاتش به بنیاسرائیل داده. 2 گفت: پروردگار از سینا آمد، و از سعیر بر ایشان طلوع نمود و از کوه فاران درخشید و با كرورهای مقدّسین آمد، و از دست راست او برای ایشان، شریعت آتشین پدید آمد. 3 بهراستی كه قوم خود را دوست میدارد. جمیع مقدسانش در دست تو هستند و در پیشگاه پاهای تو نشسته، هرکدام از سخنان تو بهرهمند میشوند).[47] اول پادشاهان، اصحاح اول: (32 و داوودِ پادشاه گفت: صادوق كاهن، ناتان نبی و بَنایاهُو بن یهُویاداع را نزد من بخوانید؛ پس ایشان به حضور پادشاه داخل شدند. 33 و پادشاه به ایشان گفت: «بندگانِ آقای خویش را همراه خود بردارید و پسرم سلیمان را بر قاطر من سوار نموده، او را به جِیحُون ببرید. 34 و صادوق كاهن و ناتان نبی او را در آنجا به پادشاهی اسرائیل مسح نمایند و كَرنّا را نواخته، بگویید: سلیمان پادشاه زنده باد! 35 و شما در عقب وی برآیید تا او داخل شده، بر كرسی من بنشیند و او بهجای من پادشاه خواهد شد، و فقط او را وصیت کردم كه بر اسرائیل و بر یهودا پیشوا باشد 36 و بَنایاهُو بن یهُویاداع در جواب پادشاه گفت: آمین! پروردگار، خدای سرورم ـپادشاهـ نیز اینچنین گوید. 37 چنانكه پروردگار با آقایم، پادشاه بوده است، همچنین با سلیمان نیز باشد، و كرسی وی را از كرسی آقایم داوودِ پادشاه عظیمتر گرداند). اول پادشاهان:اصحاح دوم: (1 و چون ایام وفات داوود نزدیک شد، پسر خود سلیمان را وصیت فرموده، گفت: 2 من به راه تمامیِ اهل زمین میروم. پس تو قوی و دلیر باش. 3 وصایای یهوه، پروردگار خود را نگاه داشته، به طریقهای وی سلوک نما، و فرایض، اوامر، احكام و شهادات وی را بهنوعی كه در تورات موسی مكتوب است، محافظت نما تا در هر آنچه كنی و به هرجایی كه توجه نمایی، سعادتمند باشی 4 و تا آنكه خداوند، كلامی را كه دربارۀ من فرموده و گفته است، برقرار دارد كه اگر پسران تو راه خویش را حفظ نموده، به تمامیِ دل و به تمامیِ جانِ خود در حضور من به راستی سلوک نمایند، بهیقین که از تو كسی كه بر كرسی اسرائیل بنشیند، مفقود نخواهد شد). همچنین باید توجه داشته باشند به اینکه: آیا پیامبرانِ مُرسَل، به علم خود، و اینکه بر اساس حکمت سخن میگفتهاند استدلال کردهاند یا خیر؟[48] و آیا در تورات، پیامبران خواستار حاکمیت خداوند شدند یا خیر؟[49] و به موسی بنگرند که با کسانی که به او ایمان آوردند و پذیرایش شدندچه کرد؟ جز این بود که آنان را از سرزمینِ طاغوت هجرت داد تا با آنها حاکمیت خداوند را در سرزمینی دیگر پیاده کند؟[50] بنابراین، برای هر عاقلی که خواهان حق است این مسئله، ثابتشده و قطعی است، و این مسئله از قانونی که بیان کردیم و با عقل و نقل از ادیان سهگانۀ الهی به آن استدلال کردیم فراتر نمیرود.[51] محمد(ص) ـهمان طور که در تورات و انجیل آمده استـ وصیت و نصّ پیشینیان خود را آورد. او علم و حکمت آورد، و نیز پرچم «البیعة لله: بیعت از آنِ خداست» یا حاکمیت خداوند را آورد که خواستار آن بود، و خداوند چنین اراده فرمود تا آن را در جایی از این زمین پیاده نماید. متن زیر، مثالی از نص بر رسول خدا حضرت محمد(ص) در عهد قدیم است: پیدایش، اصحاح 21: (بامدادان، ابراهیم برخاسته، نان و مَشكی از آب گرفته، به هاجر داد، و آنها را بر دوش وی نهاد و او را با پسر روانه كرد. پس (هاجر) رفت، و در بیابان بئر شبع میگشت. 15 و چون آب مشک تمام شد، پسر را زیر بوتهای گذاشت. 16 و به میزان مسافت تیرپرتابی رفته، در مقابل وی نشست؛ زیرا گفت: «مرگ فرزند را نبینم»، و در مقابل او نشسته، آواز خود را بلند كرد و گریست. 17 خداوند آواز پسر را شنید و فرشتۀ خدا از آسمان هاجر را ندا كرده، وی را گفت: ای هاجر، تو را چه شده؟ ترسان مباش، زیرا خدا آواز پسر را در آنجایی كه هست، شنیده است. 18 برخیز و پسر را برداشته، او را به دست خود بگیر؛ زیرا از او اُمّتی بزرگ به وجود خواهم آورد. 19 و خدا چشمان او را باز كرد تا چاه آبی دید. پس رفته، مشک را از آب پر كرد و به پسر آب داد.20 و خدا با آن پسر بود؛ و او رشد كرده، در صحرا سکنی گزید، و در تیراندازی پرورش یافت. 21 و در صحرای فاران ساكن شد). فکر نمیکنم هیچ عاقلی بگوید از نظر خداوند، کافران، مشرکان و بتپرستان، امتی بزرگ محسوب میشوند؛ یا اینکه خداوند بسیاربودن تعداد را امتی بزرگ به حساب آورد. منظور از امت بزرگ ـکه البته بزرگی تنها از آنِ خداوند سبحان استـ پیامبران و اوصیا(ع) است؛ بهعبارت دیگر منظور از امت بزرگ از نسل اسماعیل(ع)، پیامبران و اوصیا(ع) از فرزندان او هستند؛ و اینان ـبهطور خاصـ محمد و آلمحمد(ع) هستند؛ یعنی همان جانشینان خداوند در زمینش.[52] متن زیر نمونهای از نص بر فرستادۀ خدا حضرت محمد(ص) از کتابهای عهد قدیم و جدید (تورات و انجیل) است: حبقوق، اصحاح 3: (1 دعای[53] حَبَّقُوق نبی بر شُجونُوت. 2 ای پروردگار! چون خبر تو را شنیدم، ترسان شدم. پروردگارا! عمل خویش را در میان سالها زنده كن! آن را در میان سالها معروف ساز، و در حین غضب، رحمت را به یاد آر. 3 خدا از تیمان آمد و قدّوس از کوه فاران، سِلاه. جلال و بزرگی او آسمانها را پوشانید و زمین از تسبیحش آکنده شد. 4 تَلألؤ او چون نور بود و از دست وی شعاع ساطع گردید، و ستر قوّت او در آنجا بود. 5 پیش روی وی وبا میرفت و آتش تب از پاهایش خارج میشد). معنی: «خدا از تیمان آمد»: یعنی خداوند از یمن آمد. و «قدّوس از کوه فاران»: یعنی قدّوس از مکه آمد.[54] و خداوند بالاتر از این است که به آمدن از آسمان توصیف شود، چه رسد به زمین؟! به این دلیل که لازمۀ رفتوآمد، حرکت است و در نتیجه باعث حُدوث و بهدنبال آن، از بین رفتن الوهیت مطلق میشود. پس نمیتوان اینطور به حساب آورد کسی که از تیمان یا یمن میآید، خداوند سبحانومتعال است، یا آنکه از فاران میآید قدوس سبحانومتعال است. این توصیف علاوه بر ویژگیهای دیگری مانند داشتن دست است؛ خداوند بسیار والاتر از چنین نسبتهایی است. «تَلألؤ او چون نور بود و از دست وی شعاع ساطع گردید، و ستر قوّت او در آنجا بود. 5 پیش روی وی وبا میرفت و آتش تب، از پاهایش خارج میشد.» بلکه آن کسی که میآید، عبدالله محمد(ص) و خاندانش(ع) پس از او هستند؛ از این جهت که آنان از مکه هستند، محمد و آل محمد(ع) نیز یمانی هستند. آمدن محمد(ص) همان آمدن الله است؛ چراکه محمد، همان الله در خلقاست، و محمد، همان ظهور خداوند در فاران است؛ همان طور که پیشتر در چندین مورد این موضوع را بیان نمودم. «تیمان» همان یمن است که حتی در انجیل نیز بر زبان عیسی(ع) آمده است؛ آنجا که ایشان پادشاه یمن را پادشان تیمن (یا تیمان) توصیف مینماید[55]. انجیل متی، اصحاح 12: (42 مَلِکۀ تیمن (جنوب) در روز داوری با این فرقه برخاسته، بر ایشان حکم خواهد راند؛ زیرا از نقاط دوردست زمین آمد تا حکمت سلیمان را بشنود، و اینک، شخصی بزرگتر از سلیمان در اینجاست). انجیل لوقا، اصحاح 11: (31 ملِکۀ تیمن (جنوب) در روز داوری با مردم این فرقه برخاسته، بر ایشان حکم خواهد کرد؛ زیرا از نقاط دوردست زمین آمد تا حکمت سلیمان را بشنود). و علم و حکمتی که محمد(ص) در قرآن آورده است بهگونهای بوده که در تمام دوران، هر فرد باانصافی میگوید: این، حکمتی رساست که فقط میتواند از سوی او سبحان باشد.[56] بهعلاوه، محمد(ص) خواستار حاکمیت خداوند بود و حتی آن هنگام که فرصت برایش فراهم شد حاکمیت خدا را پیاده نمود و بهروشنی بیان کرد که حق در حاکمیت خداوند است؛ و هر فرقۀ مسلمانی که از حاکمیت خداوند بیرون برود فرقۀ گمراه است. حدیث «فرقۀ ناجیه: گروه نجاتیافته» شناختهشدهتر از خورشید میان روز است؛ و در کتابهای اهلسنت مشهور است: «این امت به هفتادوسه فرقه تقسیم میشوند که همگی آنان در آتشاند، مگر یک فرقه.» عرض شد: ای رسول خدا! آن فرقه، کدام است؟ فرمود: «همان فرقهای که امروز من و یارانم بر آن هستیم.»[57] بنابراین فرقۀ ناجیه، عبارت است از رهبری که از سوی خداوند منصوب شده است ـهمان طور که رسول خدا(ص) چنین بودـ و کسانی که به این رهبری الهی ایمان دارند، همان طور که اصحاب رسول خدا(ص) چنین بودند. میماند مسئلۀ اشکالتراشی و جدال. یکی میگوید چرا محمد چنین کرد و چرا چنین گفت، که اگر او فرستاده میبود چنین نمیگفت و چنان نمیکرد، و قرآن در تضاد با قواعد عربی است؛ و اشکالاتی از این دست که ممکن است همینها را به هر فرستاده، کتاب یا دین الهی دیگری متوجه سازند، و اینها همگی مردود هستند و پاسخ داده شدهاند.[58] ما باید به این نکته توجه داشته باشیم، کسی که پیش از پاسخدادن به دلیل و رد کردن آن و بیان اینکه چنین دلیل و برهانی درست نیست، به اشکالتراشی بپردازد، در حقیقت آن برهان و عقیدهای را که به آن اشکال میگیرد، پذیرفته و آن را تأیید کرده، و با اشکالتراشی خودش، در مرحلۀ شفافسازی و آشکارکردن آن است؛ چراکه اشکالات چیزی فراتر از اینکه صرفاً اشکالی بوده باشند که پاسخ داده میشوند محسوب نمیشوند و در حقیقت ارزشی ندارند. این قبیل اشکالات ابزار طاغوتی است که برای توهین و خوارشمردن به کار میرود؛ و علمای گمراه و طاغوتیان از آن برای خوار و سبککردن پیروان خود و باقینگهداشتن آنها بر پیروی از خود و تقلید کورکورانه از خودشان بهره میجویند تا جایگاهها و دنیای خود را حفظ کنند. آنان پس از اینکه عقیدۀ باطلشان مُنهدم شد و همۀ اشکالاتشان از بین رفت به نازلترین اِشکال بازمیگردند. هدف ایشان از این اشکالتراشی برانگیختن عواطف پیروان خود نسبت به پدران و گذشتگانشان است؛ و این، همان اشکالتراشی فرعون بر پیامبر خدا موسی(ع) است؛ آنجا که فرعون چنین میگوید: (... فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى)[59] (... پس وضعیت اقوام پیشین چگونه است؟) و پاسخ موسی(ع) چنین بود:[60] (.... عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فی كِتابٍ لا یضِلُّ رَبِّی وَ لا ینْسى)[61] (... علم آن در کتابی نزد پروردگار من است. پروردگار من نه خطا میکند و نه فراموش میکند).- (هر حکومتی که بر ضد خود تجزیه شود نابود خواهد شد...)
نصیحت بنده به هر مسیحی آزاده این است که برای شناخت حق، سخن عیسی(ع) را میزان سنجش خود قرار دهد: (... عیسی دیوی را از کسی که لال بود بیرون میکرد. چون دیو بیرون رفت مردِ لال توانست سخن بگوید و مردم در شگفت شدند. 15 اما برخی گفتند: او دیوها را به یاری بَعَلزِبول ـرئیس دیوهاـ بیرون میکند. 16 و دیگران نیز بهقصد آزمودن او خواستار آیتی آسمانی شدند. 17 او افکار آنان را درک کرده، به ایشان گفت: هر حکومتی که بر ضد خود تجزیه شود نابود خواهد شد، و هر خانهای که بر ضد خود تجزیه شود فرو خواهد ریخت 18 اگر شیطان نیز بر ضد خود تجزیه شود چگونه حکومتش پایدار بماند).[62] کسی که به انجیل ایمان دارد باید متونی از قرآن را بخواند و با انصاف در آن تدبُّر نماید؛ بهعلاوه بر اساس متن پیشین انجیل، آیا میتوانید این متون را شیطانی بدانید، به همان صورت که کسانی که تلاششان فقط توهین به محمد(ص) است چنین کاری را انجام میدهند؟ و اینها نمونههایی از متون قرآنی است: (ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدین)[63] (مردم را با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت بخوان و با بهترین شیوه با آنان مجادله کن؛ زیرا پروردگار تو به کسانی که از راه او منحرف شدهاند آگاهتر و به هدایتیافتگان داناتر است). (وَ اعْبُدُوا اللهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَیئاً وَ بِالْوالِدَینِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبى وَ الْیتامى وَ الْمَساكینِ وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبیلِ وَ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ إِنَّ اللهَ لا یحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً)[64] (خدای را بپرستید و هیچچیز را شریک او مسازید و با پدر و مادر و خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و همسایۀ خویشاوند و همسایۀ بیگانه و یار مصاحب و مسافر رهگذر و بندگان خود نیکی کنید؛ هرآینه خداوند متکبران فخرفروش را دوست ندارد). (وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللهَ لا یحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور)[65] (و با تکبّر از مردم روی مگردان و به خودپسندی بر زمین راه مرو؛ زیرا خدا هیچ خودپسند فخرفروشی را دوست ندارد). (لِكَیلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللهُ لا یحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور)[66] (تا بر آنچه از دستتان رفته است اندوهگین نباشید و به آنچه به شما داده است شادمانی نکنید، و خدا هیچ متکبر فخرفروشی را دوست ندارد). آیات زیر را از سورۀ اسراء بخوانند و از خودشان بپرسند: آیا شیطان به پرستشِ خداوند یگانه دعوت میکند؟ آیا شیطان به اخلاق نیکو، نیکی به پدر و مادر و فقرا، انفاق مال و کمک به آنکه نیازمند مساعدت است دعوت میکند؟ و از کشتار، زنا و تجاوز بر مال یتیم بازمیدارد؟ و به وفای عهد و کاملکردن پیمانه دستور میدهد؟ اگر شیطان به این اخلاق پاک دعوت میکند، پس در نظر اینان، خداوند سبحانومتعال به چهچیزی دعوت میکند؟! آیا اینها همان وصیتهای همۀ پیامبران و حکمتشان که از سوی خداوند آوردهاند نیست؟ (لا تَجْعَلْ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً * وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیاهُ وَ بِالْوالِدَینِ إِحْساناً إِمَّا یبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَریماً * وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّیانی صَغیراً * رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فی نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صالِحینَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابینَ غَفُوراً * وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذیراً * إِنَّ الْمُبَذِّرینَ كانُوا إِخْوانَ الشَّیاطینِ وَ كانَ الشَّیطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً * وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیسُوراً * وَ لا تَجْعَلْ یدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً * إِنَّ رَبَّكَ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یشاءُ وَ یقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبیراً بَصیراً * وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْیةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبیراً * وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبیلاً * وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیهِ سُلْطاناً فَلا یسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً * وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیتیمِ إِلاَّ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ حَتَّى یبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً * وَ أَوْفُوا الْكَیلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقیمِ ذلِكَ خَیرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً * وَ لا تَقْفُ ما لَیسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً * وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً * كُلُّ ذلِكَ كانَ سَیئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً * ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَیكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً)[67] (همراه خدا معبود دیگری قرار مده، که نکوهیده و خوار خواهی ماند * پروردگارت مقرّر داشت که جز او را نپرستید، و به پدر و مادر نیکی کنید. هرگاه یکی از آن دو یا هر دو در کنار تو سالخورده شوند به آنان «اُف» (کمترین درشتی) مگو و به درشتی خطاب مکن و با آنان با اکرام سخن بگوی * و از سرِ مهربانی بال تواضع برایشان بگستران و بگو: ای پروردگار من! بر آنها رحمت آور، همچنان که مرا در خُردی پرورش دادند * پروردگارتان به آنچه در دلهایتان میگذرد داناتر است، و اگر از صالحان باشید قطعاً او آمرزندۀ توبهکنندگان است * و حق خویشاوندان و مسکینان و در راه ماندگان را ادا کن و هیچ اسرافکاری مکن * که اسرافکاران برادران شیاطیناند و شیطان نسبت به پروردگارش ناسپاس بود * و اگر به انتظار رحمتی که از سوی پروردگارت امید میداری از آنها روی میگردانی، پس با آنها به نرمی سخن بگو * نه دست خویش از روی خِسّت به گردن ببند و نه به سخاوت یکباره بگشای که ملامت زده و حسرتخورده بنشینی * بهدرستی که پروردگار تو در رزقِ هرکس که بخواهد گشایش میدهد، یا تنگ میگیرد؛ که او به بندگانش آگاهِ بیناست * فرزندان خود را از بیم تنگدستی مکُشید؛ این ما هستیم که هم آنها را روزی میدهیم و هم شما را؛ کشتنشان خطایی است بزرگ * و به زنا نزدیک مشوید؛ که زنا، کاری است زشت و شیوهای است ناپسند * و نفسی را که خدا حرام کرده است جز بهحق نکشید، و هرکس مظلوم کشته شود به سرپرست خون او قدرتی دادهایم؛ ولی نباید در قتل زیادهروی کند، که او یاریشده است * و جز به وجهی نیکوتر به مال یتیم نزدیک مشوید تا آنگاه که به حدّ رشد رسد، و به پیمان خویش وفا کنید که از پیمان بازخواست خواهد شد * و چون پیمانه کنید، پیمانه را کامل گردانید و با ترازویی درست وزن کنید؛ که این بهتر و سرانجامش نیکوتر است * و از پِی آنچه علمی به آن نداری مرو، زیرا گوش و چشم و دل، همه را از آن بازخواست کنند * و به سرمستی و نخوت بر زمین راه مرو، که هرگز زمین را نخواهی شکافت و به بلندی کوهها نخواهی رسید * همۀ اینها بدَش نزد پروردگار تو ناپسند است * اینها از حکمتهایی است که پروردگارت به تو وحی کرده است و همراه خدای یکتا، معبود دیگری قرار مده، که ملامت شده و مطرود به جهنم افکنده شوی). این برای مسیحیان ننگ و عار است، و کدام ننگ و عاری بالاتر از اینکه که سخن عیسی را رها کنند: (هر حکومتی که بر ضد خود تجزیه شود نابود خواهد شد، و هر خانهای که بر خود تجزیه شود فرو خواهد ریخت 18 اگر شیطان نیز بر ضد خود تجزیه شود چگونه حکومتش پایدار بماند) و آن را میزان و مقیاسی قرار ندهند تا آنچه را که در قرآن آمده است با آن بسنجند تا [به این ترتیب] بفهمند از سوی خداوند بوده است. مگر این میزانِ عیسی(ع) نیست؟ پس رویگردانی از آن، از چه روست؟ آیا شما به پارهای از کتابتان ایمان دارید و به پارهای دیگر کفر میورزید؟! قرآن را ببینید و در آنچه از حکمت و دعوت به خوبی و آراستهشدن به اخلاق پاکِ بزرگوارانه در آن است تدبّر کنید. چطور قرآن میتواند از سوی شیطانِ سفیه و نادان بوده باشد؛ از سوی کسی که به شرّ و بدی و اخلاق نکوهیده فرامیخواند؟! آیا شیطان بر ضد خود تجزیه میشود؟ آیا حکومت شیطان بر ضد خود تجزیه میشود؟ آیا این همان میزانی نیست که عیسی(ع) به شما آموخت تا حق را از باطل تشخیص دهید؟ آیا شما توانایی تمایز قائلشدن میان حکمت و سفاهت، خوبی و بدی، اخلاق پاک و اخلاق نکوهیده را ندارید؟ آیا شما اعتقاد دارید شیطان و حکومتش بر ضد خود تجزیه میشود؟ یک بار به خوبی و بار دیگر به بدی دعوت میکند؟! یک بار به اخلاق بزرگوارانه و بار دیگر به اخلاق نکوهیده دعوت میکند؟! (هر حکومتی که بر ضد خود تجزیه شود نابود خواهد شد، و هر خانهای که بر خود تجزیه شود فرو خواهد ریخت 18 اگر شیطان نیز بر ضد خود تجزیه شود چگونه حکومتش پایدار بماند).- (عیسی لاهوت مطلق نیست...)
هر مسیحیای را که از بدیِ فرجام خود در هراس است نصیحت میکنم، به آنچه هماکنون کلیساهایشان مطرح میکنند با دقت بنگرند؛ اینکه عیسی(ع) لاهوت مطلق است! بسیاری از مسیحیان پیشتر با این مسئله مخالفت کرده بودند؛ از جمله آریوس، که از بزرگان علمای مسیحی بود،[68] و از دیرباز و همواره بسیاری از مسیحیان ـمانند شاهدان یهوهـ به این عقیدۀ باطل و سفیهانه ـکه انجیل و عقل آن را رد میکندـ اعتقاد نداشته و ندارند؛ و باطلبودن آن را در کتاب توحید و با متن انجیلی که هیچ تأویل و پوشیدگی در آن راه ندارد[69] و با دلیل عقلی روشن و واضح، بیان نمودهام.[70]- (عیسی(ع) همان شخص بهصلیبرفته نیست...)
مسیحیان باید به این نکته توجه داشته باشند؛ اینکه عیسی(ع) خواستار بهصلیبرفتن باشد باطل است؛ و باطلبودن آن را با استفاده از انجیل و سخنان عیسی(ع) در آن بیان نمودم، و نیز درخواست ایشان(ع) از خداوند برای بهصلیبنرفتن و برگرداندن رنج و آزار صلیب از او را[71] بیان کردهام. پس یا خدا دعای عیسی(ع) را اجابت فرمود، او را بالا برد و شبیه او را فرو فرستاد ـکه این، عقیدۀ صحیح استـ یا خداوند دعای عیسی(ع) را اجابت نفرمود؛ که در این صورت معنای سخن آنان چنین است: خداوند به دعای عیسی(ع) اهمیتی نمیدهد! بهعلاوه آنها عیسی(ع) را به سِفاهت، ضعف ادراک و کمیِ بصیرت متهم میکنند؛ در غیر این صورت، اینکه عیسی(ع) درخواست میکند خداوند بهصلیبرفتن را از او بردارد، چه معنایی دارد؛ وقتی عیسی این توانایی را دارد که بر آزار و شکنجۀ بهصلیبرفتن، آنهم بدون اینکه هیچ شکایتی داشته باشد صبر کند؟! و این در حالی است که ایشان(ع) خود میداند مسئلۀ بهصلیبرفتن در روند پیشرفت دین الهی مسئلهای مهم است.[72]- (انجیل یهودا... گواه برای احمدِ مصلوب)
همچنین باید به «سند تاریخی» (انجیل یهودا) که انجمن بینالمللی تاریخ بر آن اذعان داشته است توجه داشته باشند. این انجیل که در مصر کشف شده، یک اثر باستانی خطی است و تاریخش به ابتدای قرن سوم میلادی بازمیگردد؛ یعنی پیش از اسلام و پیش از بعثت محمد(ص). در این سند آمده است که عیسی به صلیب کشیده نشد، بلکه شخصی دیگر که شبیه او بود به صلیب کشیده شد. آنچه برای ما مهم بوده، این است که بهطور کلی مسئلۀ شبیه عیسی ـبدون درنظرگرفتن مصداقـ بیش از 1700 سال پیش نزد مسیحیان وجود داشته است؛ و همان طور که در مَثَل گفته میشود «هیچ دودی بیآتش نیست»؛ اگر این موضوع هیچ اثر و نشانهای نداشت، بین مسیحیانِ اولیه و در اعتقاداتشان آشکار نمیشد.[73] پرسشی که مسیحیان باید به آن توجه داشته باشند و از خود بپرسند: این فرقۀ قدیمی از مسیحیان، بر چه اساس اعتقاد دارند عیسی به صلیب کشیده نشد و کسی که به صلیب کشیده شد، شبیه او بود؟ آیا این فقط چیزی بوده که در مخیلۀ آنان خطور کرده است؟ و آیا این موضوع، صرفاً مسئلهای عقیدتی بوده است؟ یا موضوعی تاریخی است که نقل شده؟ آیا بهعنوان مثال میتوان گفت: این گروه اعتقاد داشتند عیسی(ع) به صلیب نرفت و کسی که به صلیب کشیده شد شبیه او بوده است، آن هم بدون اینکه روایتی تاریخی به آنان رسیده باشد؟ روایتی که توسط برخی از کسانی که در زمان بهصلیبکشیدهشدن زندگی میکردهاند نقل شده باشد؟! تمام مسیحیان آزاده را نصیحت میکنم به این سخن کلیسایِ امروز توجهی نداشته باشند: اینکه کسانی که این انجیل[74] یا این متن از مسیحیانِ اولیه را به نگارش درآوردهاند فرقهای بدعتگذار بودهاند؛ چراکه اگر در آن دوران از این گروه دربارۀ عقاید کلیسای امروزی میپرسیدیم قطعاً آنان میگفتند: اینها بدعت است؛ و اگر از آریوس و پیروانش دربارۀ کلیسای امروز بپرسیم قطعاً خواهند گفت: آنها بدعتگذار هستند. کلیسا هر مسیحیای را که با او سرِ ناسازگاری داشته باشد بهعنوان بدعتگذار، به دشنام و ناسزا میگیرد؛ به همان صورتی که امروز با شاهدان یهوه چنین میکنند. این واقعیتی است که اکنون بهروشنی آشکار شده، نه جلو میافتد، نه عقب و نه پوشیده میماند؛ آنچه کلیسای امروز میگوید موضوعی بوده که در میان مسیحیان اولیه، مورد اختلاف بوده است، و حتی تا امروز نیز دربارهاش اختلاف وجود دارد. وجود فرقۀ مسیحی شاهدان یهوه، بهترین گواه برای اختلاف امروزین است. در حال حاضر حقیقت ثابتشدهای که دربارۀ واقعۀ «بهصلیبکشیدهشدن» وجود دارد این است که یک سند تاریخی وجود دارد، و تجزیهوتحلیل این سند توسط متخصصان باستانشناسی جهانی و با جدیدترین متدهای علمی به انجام رسیده است، و ثابت شده این سند به ابتدای قرن سوم میلادی بازمیگردد. در این سند، عیسی به صلیب کشیده نشد؛ بلکه شبیهی وجود داشته که بهجای او به صلیب کشیده شد. آیا مسیحیان به این تصریح کلیسا اکتفا خواهند نمود، که این سند به فرقۀ مسیحیِ کهنی بازمیگردد که بدعتگذار بوده است؟! آیا این پاسخِ کلیسا، پاسخی علمی است؟! آیا ـبهعنوان مثالـ هر مخالفی نمیتواند به آنان بگوید: چرا شما آن بدعتگذار نباشید؟! آیا صحیح نیست که اکنون و پس از آشکارشدن این حقایق، موضوع بهصلیبرفتن، بهشکل بیطرف، علمی و بهدور از تعصّب و تقلید کورکورانه مورد بحث و بررسی قرار بگیرد؟[75] متن زیر از انجیل یهوداست (طبق ترجمهای که کلیسا با متن قبطی تطبیق داده) که بهوضوح بیان میکند عیسی(ع) به صلیب کشیده نمیشود؛ بلکه شخص دیگری وجود دارد که شبیه اوست و بهجای او بر صلیب میرود: انجیل یهودا ـ مشهد سوم: (و یهودا گفت: ای آقا! آیا ممکن است نسل من تحت سلطۀ حُکام قرار گیرد؟ عیسی پاسخ داد و به او گفت: بیا این من هستم ...دو خط مفقود شده است... لیکن تو هنگامی که ملکوت و نَسلَش را ببینی، بسیار غمانگیز خواهی شد). (و هنگامی که آن را شنید یهودا به او گفت: من چه خیری را حاصل کردم؟ چراکه تو کسی هستی که مرا از آن نسل دور ساختی. عیسی پاسخ داد و گفت: تو سیزدهمین خواهی بود و در آینده از سوی نسلهای دیگر مورد لعنت واقع خواهی شد ـ لیکن تو برای پادشاهی بر آنان بازخواهی گشت و در روزهای پایانی، صعودِ تو را لعنت خواهند کرد 47 تا نسلِ مقدّس). )But you will exceed all of them. For you will sacrifice the man that clothes me( (اما تو برتر از همۀ آنها خواهی بود؛ زیرا تو آن انسانی را که مرا میپوشد قربانی خواهی کرد، و حال و وضعیت قرن تو بلند، و مجازات الهیِ تو شعلهور، و ستارهات درخشان و ظاهر خواهد شد و قلب تو... 57). در این متن: اول: یهودا شبیه عیسی میشود، بهجای او به صلیب میرود و خود را قربانی میکند. دوم: یهودا در آخرالزمان میآید تا آقایی کند.[76] بهطور قطع «یهودای» آمده در برخی متون «انجیل یهودا» ـمثل همین متنـ کسی غیر از یهودای اسخریوطی است[77] که عیسی را تحویل داد؛ همان طور که در پایان انجیل آمده است: (و به یهودا نزدیک شدند و به او گفتند: اینجا چه کار میکنی؟ تو شاگرد عیسی هستی. یهودا همان طور که از او انتظار داشتند، به آنان پاسخ داد؛ و او بخشی از پول را گرفت و او را به آنان تحویل داد). با توجه به اینکه کلمۀ یهودا در عربی بهمعنای «حمد = ستایش» یا «احمد = ستایش کرد»[78] است، یعنی این اسم، اسم مهدی، رهاییبخش، یا تسلّیدهندهای است که در آخرالزمان وعدهاش داده شده است؛ و بیان میکند که منظور از یهودا، شخص دیگری است که شبیه عیسی شد و بهجای او بر صلیب رفت و همان کسی است که عیسی(ع) او را اینگونه خطاب قرار داده است که او بازمیگردد و در آخرالزمان آقایی میکند. او مُنجی، تسلّیدهنده و مهدی (احمد) ذکرشده در تورات، انجیل، قرآن و وصیت رسول خدا حضرت محمد(ص) است.[79]- (شاخهای را که در اشعیا آمده است به عیسی(ع) تفسیر میکنند که صحیح نیست...)
پرسش 4: کشیشها و کلیسا، شاخهای را که از تنۀ یسّی میروید[80] به مسیح(ع) تفسیر نمودهاند. آیا این صحیح است؟ پاسخ: پرسش شما در خصوص شاخهای است که در اشعیا آمده است: اشعیا، اصحاح یازدهم: (1 و نهالی از تنۀ یسَی خارج میشود و شاخهای از ریشههایش خواهد شکفت 2 و روح پروردگار بر او قرار خواهد گرفت، روح حکمت و فهم، روح مشورت و قدرت، روح معرفت و ترس از خداوند 3 و خوشی او در ترس از پروردگار خواهد بود. او فقط بر وفق مشاهدۀ چشمش قضاوت نمیکند و موافق شنیدۀ گوشهایش حکم نمیدهد 4 بلکه مسکینان را با عدالت داوری خواهد کرد و در میان بینوایانِ زمین با انصاف حکم خواهد راند. زمین را با عصای دهانش میزند و منافق را با نفس دهانش میکشد 5 کمربند کمرش، عدالت و کمربند میانش، امانت خواهد بود 6 پس گرگ با گوسفندان سکونت خواهند داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و گوساله با شیر و پرواری با هم، و طفلی كوچک آنها را خواهد راند 7 و گاو با خرس خواهد چرید و بچههای آنها با هم خواهند خوابید و شیر مثل گاو كاه خواهد خورد. 8 و طفل شیرخواره، بر سوراخ مار بازی خواهد كرد و طفلِ از شیر بازداشتهشده، دست خود را بر خانۀ افعی خواهد گذاشت. 9 و در تمام کوه مقدّس من، فساد نمیکنند و کار زشتی انجام نمیدهند؛ زیرا زمین از معرفت پروردگار پُر میشود، همان طور که آب، دریا را میپوشاند 10 و در آن روز ریشۀ یسّی بهعنوان پرچمی برای مردم برپا خواهد شد و امتها فقط او را طلب خواهند کرد و او با جلال خواهد بود 11 و در آن روز که واقع خواهد گشت، خداوند بار دیگر دست خود را دراز كند تا باقیماندۀ قوم خویش را كه از آشور، مصر، فتروس، حبش، عیلام، شنعار، حَمات و از جزیرههای دریا باقی مانده باشند، بازآوَرَد. 12 و بهجهت امّتها پرچمی برافراشته، راندهشدگان اسرائیل را جمع خواهد كرد و پراكندگان یهودا را از چهار گوشۀ جهان فراهم خواهد آورد). ولی اینکه آن شاخه را به عیسی(ع) تفسیر میکنند، صحیح نیست و این متن، تفسیر آنان را برنمیتابد[81] و با عقیدهشان سرِ ناسازگاری دارد. عیسی(ع) بر اساس عقیدۀ آنان، همان پروردگار مطلق است؛ پس چگونه او از پروردگار میترسد، در حالی که خوشی او در ترس از پروردگار است؟![82] شاید با پناهآوردن به عقیدۀ اَقانیمِ سهگانۀ باطل و متناقض، دلیلی بیاورند[83] که باطلبودن اقانیم سهگانه را با دلیل و برهان در کتاب توحید[84] بیان کردهام. این در حالی است که عیسی(ع) حکومت نکرد و بین مردم قضاوت ننمود؛[85] بنابراین ایشان(ع) امکان برپاداشتن عدالت یا انصاف برای مظلومان و ستمدیدگان را به دست نیاورد؛ پس چطور متن بالا بر او منطبق میشود؟! آنچه این متن به تصویر میکِشد در زمان عیسی(ع) محقق نمیشود؛ اینکه زمین از شناخت پروردگار پُر میشود، همان طور که از آب دریاها پر شده است. این شناخت باید تأثیری بر جای بگذارد؛ مانند اینکه ثروتمندان به فقیران کمک میکنند، و نیرومند، ضعیف را یاری میدهد و زمین تقریباً از ستم خالی میشود و... .[86] تقریباً تمامی محتوای این متن از عیسی(ع) و دعوت ایشان بهطور کامل بهدور است. آیا بهعنوان مثال، عیسی، راندهشدگان اسرائیل (از نظر اینان یعقوب) را گرد آورده است؟ و آیا پراكندگان یهودا (از نظر آنها، فرزند یعقوب) را از جایجای جهان گرد آورده است؟ اگر بگویند: آنان را گرد آورده و با ایمان به او به آنها پیوند خورده است، این نیز صحیح نیست؛ چراکه دعوت عیسی(ع) تا هنگام بالابردن ایشان، از محدودۀ شهرهای اندکی تجاوز نکرده بود. این در حالی است که متن میگوید: این شخص پراکندگان یهودا را از گوشهوکنار زمین گرد میآورد؛ بهعبارت دیگر معنای متن چنین است: در زمان برانگیختهشدن این شخص، مردم بسیاری تقریباً از تمامی دولتهای عالم و بهخصوص از سرزمینهای دوردست نسبت به مکانِ برانگیختهشدن او (یعنی گوشهوکنار زمین) به او ایمان میآورند.[87] (12 و برای امّتها پرچمی برافراشته، که راندهشدگان اسرائیل را جمع خواهد كرد و پراكندگان یهودا را از چهار گوشۀ جهان فراهم خواهد آورد). کلمۀ یهودا در زبان عربی بهمعنی «ستایش» یا «ستایش کرد» (حمد، أحمد) است. در تورات، سِفر پیدایش اصحاح بیستونهم آمده است: (35 و بار دیگر حامله شده، پسری زایید و گفت: این مرتبه پروردگار را حمد میگویم. بدین سبب او را یهودا نام نهاد. سپس از زاییدن بازایستاد). و کلمۀ «اسرائیل» در عربی بهمعنی «عبدالله: بندۀ خدا» است.[88] در نتیجه معنای این متن چنین میشود: (و برای امّتها پرچمی برافراشته، که راندهشدگان اسرائیل (عبدالله) را جمع خواهد كرد و پراكندگان یهودا (احمد) را از چهار گوشۀ جهان فراهم خواهد آورد). «پراكندگان» کسانی هستند که مانند ابرهای پاییزی از گوشهوکنار زمین برای یاری قائم (مهدی اول، احمد) جمع میشوند. اینان ـهمان طور که از روایات محمد و آلمحمد(ع) مشخص استـ انصار امام مهدی(ع) در آخرالزمان هستند.[89]- (زنی که در رؤیای یوحنا، خورشید و ماه را دربردارد)
پرسش 5: سید احمدالحسن(ع) اینگونه روشن کرده است: زنی که در رؤیای یوحنا خورشید و ماه را دربردارد، مادر امام مهدی(ع) است؛ در حالی که کشیشها و کلیسا چیز دیگری میگویند. چگونه ثابت میشود سخن ایشان ـو نه هیچکس دیگرـ صحیح است؟ پاسخ: اما پرسش شما راجع به زنی که در رؤیای یوحناست: در رؤیای یوحنا، اصحاح 12: (1 و علامتی عظیم در آسمان ظاهر شد؛ زنی كه آفتاب را دربردارد و ماه زیر پاهایش و بر سرش تاجی از دوازده ستاره است، 2 در حالی که آبستن است، از دردِ زایمان و عذاب زاییدن فریاد برمیآورد... 5 پس فرزند پسری زایید كه همۀ امتهای زمین را به عصای آهنین حكمرانی خواهد كرد... 11 و ایشان به وساطت خون برّه و کلمۀ شهادتشان بر او غالب آمدند و جان خود را دوست نداشتند تا اینکه بمیرند. 12 ازاینرو، ای آسمانها و ساكنان آنها شاد باشید؛ وای بر ساکنان زمین و دریا، زیرا كه ابلیس با خشمی عظیم به نزد شما فرود آمده است؛ چون میداند زمانی اندک دارد. 13 و چون اژدها دید بر زمین افكنده شده، بر آن زن كه فرزند پسری را زاییده بود جفا كرد..... 17 اژدها بر زن غضب نمود، رفت تا با باقیماندگان نسلِ او جنگ کند، کسانی که وصایای خداوند را حفظ میکنند...). اول: مسیحیان این متن را اینگونه تفسیر میکنند که این زن همان کلیساست؛[90] باطلبودن تفسیر آنها روشن است. برای نشاندادن باطلبودن این تفسیر همین کافی است که آنها، فرزند آن زن را به عیسی(ع) تفسیر میکنند؛ در حالی که واقعیت این است که پیش از آنکه بتوان وجودی برای کلیسا در نظر گرفت و کلیسا متولد شود، عیسی(ع) متولد شد، برانگیخته شد و مرفوع شد! به همین ترتیب تلاش در جهت تفسیر این زن به مریم(ع) نیز صحیح نیست. هرکس خواهان حق است، باید توجه داشته باشد که: اگر این زن همان مریم(ع) باشد فرزندش کیست؟ و دوازده ستاره و خورشید و ماه چه کسانی هستند؟ اگر آنان بگویند زنِ موجود در رؤیا، همان مریم(ع) است، به پانزده شخصیت دیگر نیاز خواهند داشت تا بهشکلی صحیح رؤیا را تفسیر کنند![91] و آیا عیسی(ع) همۀ امتها را با عصایی آهنین حکمرانی کرده است یا میکند؟![92] و آیا مریم، نسلی غیر از عیسی(ع) دارد که شناختهشده باشند، و برخی از آنها از سوی خدا تکلیف شده باشند تا وصایای خداوند را حفظ کنند؟![93] یعنی آنها فرستادگان یا جانشینان خداوند در زمینش و پیشوایان خوبی و راه خداوند باشند؛ تا همان طور که در رؤیا شاهد آن هستیم، مشغولیت رهبران شرّ و بدی، از شیطانهای اِنس و جن در مواجهه با آنها باشد؟! همچنین وقتی رؤیا اتفاقاتی را بیان میکند اموری غیبی که بهطور معمول در آینده اتفاق میافتد بیان میشود؛ در غیر این صورت چه معنایی خواهد داشت، آنچه را که دیروز اتفاق افتاده است در رؤیا ببینیم تا بهعنوان مثال مردم را از آن آگاه کنیم؟ در حالی که ما خود از آن آگاهیم! و در آگاهیدادن مردم به آنها چه فایدهای وجود خواهد داشت؟[94] در حالی که رؤیای یوحنا مدتی طولانی پس از اینکه که مریم(ع) عیسی را به دنیا آورد دیده شد؛ حتی این رؤیا پس از مبعوثشدن عیسی و پس از بهاتمامرسیدن رسالتش و مرفوعشدن او بوده است؛ بنابراین رؤیای یوحنا از اموری غیبی سخن میگوید که در آینده اتفاق خواهد افتاد، و از مسائل تاریخی که اتفاق افتاده و به پایان رسیده است سخن نمیگوید؛ مانند آن کسی که میگوید «آن زن مریم(ع) است» و چنین تفسیر میکند. نکات روشنی تقدیم شد که مسئلۀ تفسیر آن زن به مریم(ع) را نفی میکند. دوم: بیان معنای صحیح: پیش از بیان معنای این متن در رؤیا، باید توجه داشته باشیم رؤیاها، کلمات خداوند هستند؛ در نتیجه رؤیا همانند قرآن، تورات و انجیل از بهروز شدن و منطبقشدن بر مصداقهای مختلف در زمانها مختلف شبیه یکدیگر هستند؛ همانند احوالاتی که خورشید و ماه در آن در حال جریان هستند؛ ازاینرو وجودشان رمزگونه است و معناهای متعددی دارند. خورشید و ماه در رؤیا میتوانند به فرستاده و وصی، یا مادر و پدر جسمانی، یا مادر و پدر روحانی اشاره داشته باشند. همچنین گاهی امکان دارد شما کسی را در رؤیا ببینی که منظور، خودِ او نباشد، بلکه فقط نام او مدّنظر باشد، و چه بسا شما شهری را ببینی که خودِ آن شهر مدنظر نباشد، بلکه منظور شهری باشد که در برخی خصوصیات یا شاید نامش با آن شهر تشابهاتی داشته باشد. پس رؤیاها کلمات خداوند هستند و چه بسا نمادها، اشارهها و حکمت الهی را آورده باشند؛ دقیقاً همانند وحی و سخن پیامبران و سخن خداوند در کتابهای فرستادهشدهاش. حال که این نکته روشن شد میگویم: این زن در رؤیای یوحنا بهطور نمادین به مادر امام مهدی در زمانی مشخص اشاره دارد. ایشان با خورشید، ماه و دوازده نفر دربرگرفته و احاطه شده است، یعنی چهارده تَن؛ که همان محمد، علی، فاطمه و امامان از فرزندان فاطمه(ع) تا امام مهدی هستند و چهارده تن میشوند؛ و فرزندی که در رؤیا به دنیا میآورد، مهدی اول است که در وصیت فرستادۀ خدا، حضرت محمد(ص) ذکر شده است. به این ترتیب عدد پانزده نفر در رؤیا به دست میآید، و شیطانهای انسانی و جنی با نسل ایشان میجنگند؛ زیرا آنها خلفا و جانشینان خداوند در زمینش هستند. اما اینکه این فرزند، فرزند مستقیمِ او نیست؛ پس اینکه او درد زایمان دارد و او را به دنیا میآورد چه معنایی دارد؟ پاسخ: این زن، پدر او یا همان اصل و ریشهای را که مهدی اول از آن آمده، به دنیا آورده است. و باید یادآوری شود: مانعی وجود ندارد که مصداق دیگری برای این زن در زمانی دیگر وجود داشته باشد؛[95] از این جهت که او همان فرزندی را به دنیا آورده است که محور رؤیاست؛ به این ترتیب این زن، فاطمه(ع) است و آن پانزده نفر عبارتاند از: پدر، مادر و همسر ایشان و یازده امام از فرزندانش و نیز رازی که در او به ودیعه گذاشته شده است، که همان مولود دوازدهمین از فرزندانش بوده و همان محور رؤیاست.- (بیستوچهار پیر در رؤیای یوحنای لاهوتی...)
پرسش 6: سید احمدالحسن در برخی از کتابهایش، بیستوچهار پیرِ موجود در رؤیای یوحنا را به «دوازده امام و دوازده مهدی(ع)» که در وصیت رسول خدا حضرت محمد(ص) ذکر شدهاند تفسیر فرمودهاند. پرسشی که در اینجا مطرح میشود: این بیستوچهار پیر، برۀ به صلیبکشیدهشدهای را که در میان خودشان است خطاب قرار میدهند؛ این برّه کیست؟ پاسخ: رؤیای یوحنا در اصحاح چهارم: (... 2 فیالفور در روح شدم، و بهناگاه تختی در آسمان بود و بر آن تخت فردی نشسته بود. 3 و آن فردِ نشسته، در صورت، مانند سنگ یشم و عقیق است و رنگینکمانی گرداگرد تخت قرار دارد که به زمرّد شباهت دارد 4 و گرداگرد تخت، بیستوچهار تخت قرار دارد؛ و بر آن تختها بیستوچهار پیر را نشسته دیدم، که جامههای سفید دربردارند، در حالی که بر سر ایشان تاجهای زرّین 5 و از تخت، برقها، رعدها و صداها برمیآید...). و در اصحاح پنجم: (1 و کتابی را بر دست راست تختنشین دیدم، که از درون و بیرون مکتوب بوده و به هفت مُهر مختوم است 2 و فرشتهای قوی را دیدم که به آواز بلند ندا میکند: کیست مستحقِ اینکه این کتاب را بگشاید و مُهرهایش را بردارد؟ 3 و هیچکس در آسمان و در زمین و در زیر زمین نتوانست آن کتاب را بگشاید یا بر آن نظر کند. 4 من بهشدت میگریستم؛ زیرا هیچکس که شایستۀ گشودن کتاب یا خواندن آن یا نظرکردن بر آن باشد، پیدا نشد. 5 و یکی از آن پیران به من گفت، گریان مباش! اینک، آن شیری که از سِبط یهودا و ریشۀ داوود است، غالب آمده تا کتاب و هفت مُهرش را بگشاید. 6 و بهناگاه دیدم در میان تخت و آن چهار حیوان و در وسط پیران، برّهای چون ذبحشده ایستاده است و هفت شاخ و هفت چشم دارد که هفت روح خدایند که بهتمامی جهان فرستاده میشوند. 7 پس او آمد و کتاب را از دست راست تختنشین گرفت. 8 و چون کتاب را گرفت، آن چهار حیوان، و بیستوچهار پیر به حضور برّه درافتادند؛ و هر یکی از ایشان بربطی و کاسههای زرّین پر از بخور دارند که دعاهای مقدّسین است. 9 و سرودی جدید میسُرایند و میگویند، تو مستحقِ گرفتن کتاب و گشودن مُهرهایش هستی؛ زیرا که ذبح شدی و ما را برای خدا به خون خود از هر قبیله، زبان، قوم و امّت خریدی. 10 و ما را برای خدایمان، پادشاهان و کَهَنَه ساختی؛ پس بر زمین سلطنت خواهیم کرد. 11 و دیدم و شنیدم صدای فرشتگان بسیار را که گرداگرد تخت و حیوانات و پیران بودند و عدد ایشان کرورها کرور و هزاران هزار بود؛ 12 که به آواز بلند دربارۀ برۀ ذبحشده میگویند: او مستحق است که قوّت، دولت، حکمت، توانایی، اکرام، جلال و برکت یابد. 13 و هر مخلوقی که در آسمان و بر زمین و زیر زمین و در دریاست، و هرآنچه را در آنهاست، شنیدم که میگویند: تختنشین و برّه را برکت، تکریم، جلال و توانایی باد تا اَبَد الآبدین. 14 و چهار حیوان گفتند، آمین! و آن بیستوچهار پیر برای زنده تا ابد الآبدین به روی درافتادند و سجده نمودند). در اصحاح چهاردهم: (و دیدم که اینک، برّه، بر کوه صهیون ایستاده است و با وی، صد و چهلوچهار هزار نفر هستند، که اسم پدر او را بر پیشانی خود مرقوم دارند...). از این متون برای شما روشن میشود کسی که یک مرتبه بهصورت نمادین بهعنوان شیر، و مرتبۀ دیگر به اینکه او برۀ ذبحشده است به وی اشاره شده است، یکی از همان بیستوچهار پیر است؛ و آن کسی که بر تخت نشسته، همان کسی است که بر رؤیا تسلط دارد و در رؤیا روشن است که مقام این شخص از همه برتر و جایگاهش والاتر است؛ و همان طور که در رؤیا روشن است، این بیستوچهار پیر نشسته بر تختها، از جهت جایگاه، نزدیکترین افراد موجود در رؤیا نسبت به آن شخصی هستند که بر تخت نشسته است. بنابراین برۀ ذبحشده از آن کسی که بر تخت نشسته، برتر نیست و از بیستوچهار پیر نیز برتر نیست؛ با اینکه ما در رؤیا میبینیم او همان کسی است که این شایستگی را دارد که کتاب را بگیرد و مُهرها را بگشاید. پس چطور فقط او این شایستگی را دارد که کتاب را بگیرد و نه دیگران؛ در حالی که آنان از او نزدیکتر و برتر هستند؟! در نتیجه باید برۀ ذبحشده، بهطور نمادین، به یکی از بیستوچهار پیر اشاره داشته باشد. اما اینکه آنان برای او (به سجده) درافتادند و با او سخن گفتند و...، پس آنان (به سجده) درافتادند، این معنا را میرساند که آنان برای او زمینهسازی و مقدمهچینی کردند و به نتیجه و فرجام که همان پیادهشدن حاکمیت خداوند در زمینش است، ایمان داشتند.[96] اما این گفتۀ شما: «در اینکه یکی از بیستوچهار پیر، همان کسی است که بهصورت نمادین، بهصورت بره و شیر توصیف شده است، اشکالی وجود دارد؛ پس چگونه خودش را خطاب قرار میدهد؟» این در حقیقت اشکالی محسوب نمیشود؛ به این دلیل که ما دربارۀ رؤیا سخن میگوییم. اشکالی ندارد که یکی از آن پیرهای بیستوچهارگانه که از یک سو بهصورت نمادین به بره، و از سوی دیگر به شیر توصیف شده است، مورد خطاب قرار گیرد... تا انتها؛ و اگر این اشکال صحیح میبود، قطعاً نقض رؤیا صحیح میشد؛ زیرا کسی که غالب شد و شایستگی بازگشایی کتاب را پیدا کرد، به شیر توصیف شده است، ولی در ادامه بیان شده است آن کسی که کتاب را گرفته، همان برۀ ذبح شده است: (اینک، آن شیری که از سِبط یهودا و ریشۀ داوود است غالب آمده تا کتاب و هفت مُهرش را بگشاید. 6 و بهناگاه دیدم در میان تخت و آن چهار حیوان و در وسط پیران، برّهای چون ذبحشده ایستاده است و هفت شاخ و هفت چشم دارد که هفت روح خدایند که به تمامی جهان فرستاده میشوند. 7 پس آمد و کتاب را از دست راست تختنشین گرفت). بنابراین عبارات برۀ ذبحشده و شیر، برای اشاره به کسی است که چیره شد و شایستگی این را داشت که کتاب را بگیرد و مهرهایش را بگشاید؛ و او یکی از بیستوچهار پیر است. در جایگاهِ غلبه که نیازمند نیرو، شجاعت و اخلاص است، با نماد شیر به او اشاره شده، و در جایگاه گرفتن مُهرهایی که نیازمند قربانیشدن است،[97] با نماد برۀ ایستاده به او اشاره شده است که گویی آن بره ذبح شده است. هر دو شخصیت، به یک شخص اختصاص دارد[98] و منافاتی بین این دو وجود ندارد؛ از این جهت که نیرومندبودن روح در نتیجۀ قربانیشدن، اخلاص و صبر بر مظلومیت و ستمدیدگی است. اما اینکه آنها برۀ ذبحشده در رؤیا را به عیسی(ع) تفسیر میکنند، توسط این نکته که نشینندۀ بر تخت از دید آنها همان خداوند متعال است باطل میشود؛ خداوند متعال بسیار بلندمرتبهتر از چنین نسبتهایی است! و پوشیده نیست آنچه در این خصوص در تفسیر آنان آمده، در واقع محدودیتهایی برای خداوند سبحان و نقض الوهیت مطلق اوست. برای جزئیات بیشتر میتوانید کتاب توحید را مطالعه نمایید. اما از نظر ما، کسی که روی تخت نشسته، محمد(ص) است و بیستوچهار پیر نیز گرداگرد ایشان نشستهاند، و اینان، خلفا و جانشینان خداوند در زمینش میباشند (امامان و مهدیون)؛ کسانی که رسول خدا(ص) آنها را در وصیت مقدس خود نام برده است.[99]- (عدد وحش؟!...)
پرسش 7: عدهای سخن کشیش زکریا پطرس را نقل میکنند تا اشکالاتی را نسبت به فرستادۀ خداوند، محمد(ص) بیان نمایند. او در سِفر رؤیا اقدام به محاسبۀ 666 کرده و جملۀ زیر را به دست آورده است: «شیطان از مکه خروج میکند.» و منظورش روشن است. سید احمدالحسن چه پاسخ میدهد؟ پاسخ: این سخن شما که میگویی کسی محاسبه کرده که «شیطان از مکه خروج میکند» و این عدد با عدد دجال یا وحش در رؤیای یوحنا برابر است، سخنی باطل و بیارزش است؛ چراکه این متن میگوید: عدد نامِ وحش با این عدد مساوی است. آیا جملۀ «شیطان از مکه خروج میکند» نام یک شخصیت است یا فقط مجموعهای از کلمات است تا به محمد(ص) فرستادۀ خداوند حملۀ شیطانیِ کوری صورت پذیرد؟! این نکته با چشمپوشی از این موضوع است که این محاسبۀ مورد ادعا دروغین است و صحیح نیست. متن کامل بهقرارِ است تا هر فرد با انصافی تدبّر کند و حقیقت را بشناسد: (1 سپس بر شنهای کنار دریا ایستادم. دیدم وحشی از دریا بیرون میآید که هفت سر و ده شاخ داشت، با ده تاج بر شاخهایش و بر هر سرش، نامی کفرآمیز نوشته شده بود. 2 آن وحش که من دیدم به پلنگ شبیه میماند، اما پاهای خرس داشت و دهان شیر. اژدها قدرت و تخت خود را به وحش داد و اقتداری عظیم به او بخشید. 3 گویا یکی از سرهای آن وحش، زخمی مهلک برداشته بود؛ اما آن زخم مهلک بهبود یافته بود. تمام جهان در حیرت فرو شُد و به پیروی از آن وحش گردن نهاد. 4 اژدها را پرستش کردند؛ زیرا به آن وحش، اقتدار بخشیده بود. و نیز آن وحش را پرستش میکردند: کیست آنکه همتای این وحش باشد؟ کیست آنکه بتواند با او بجنگد؟ 5 به وحش دهانی داده شد تا سخنان نِخوتبار و کفرآمیز بگوید و اجازه یافت تا اقتدار خود را چهلودو ماه به کار بَرد. 6 پس دهان خود را به کفرگویی بر خدا گشود و به نام او و به مسکن او و آنان که در آسمان زندگی میکنند، اِهانت کرد. 7 به او اجازه داده شد با مقدّسان بجنگد و بر آنها پیروز شود؛ و به او اقتدار بر هر طایفه و ملت و زبان و قوم داده شد. 8 همۀ ساکنان زمین آن وحش را خواهند پرستید. همۀ آن کسانی که نامشان از بَدوِ آفرینش جهان در دفتر حیات نیامده بود؛ همان دفتری که از آنِ آن برۀ ذبحشده است. 9 آنکه گوش دارد بشنود: 10 اگر کسی میباید به اسارت برود، به اسارت خواهد رفت. اگر کسی میباید با شمشیر کشته شود، با شمشیر کشته خواهد شد؛ و این، پایداریِ شکیبآمیزِ مقدّسان و ایمان آنان را میطلبد. 11 آنگاه دیدم وحشی دیگر از زمین بیرون میآید. او همچون بره، دو شاخ داشت؛ ولی مانند اژدها سخن میگفت. 12 با تمام اقتدارِ وحش اول و به نام او عمل میکرد و زمین و ساکنانش را به نیایشِ وحش اول که زخم مهلکش بهبود یافته بود وامیداشت. 13 آیات عظیم از او به ظهور میرسید تا آتش را نیز از آسمان در حضور مردم به زمین فرود آوَرَد 14 ساکنان زمین را بفریفت، آنهم به سبب آیاتی که اجازه داشت بهنام آن وحش به ظهور آورد؛ و به آنها دستور داد تمثالی از آن وحش بسازند که به شمشیر زخم خورده، اما همچنان زنده بود. 15 به او قدرت داده شد که جانی در تمثال آن وحش بِدَمد، تا آن تمثال بتواند سخن بگوید و اسباب کشتن همۀ آن کسانی را فراهم آورد که از پرستش تمثال سر باز میزدند. 16 همچنین همۀ کسان را از خُرد و بزرگ، دارا و ندار، و غلام و آزاد، واداشت تا بر دست راست خود یا بر پیشانی خویش علامت گذارند. 17 تا هیچکس نتواند بدون آن علامت یا نامِ آن وحش یا شمارۀ نام او، چیزی بِخَرد یا بفروشد. 18 در اینجا حکمت است؛ پس هرکه فهم دارد، عدد وحش را بشمارد؛ زیرا که عدد انسان است و عددش 666 است). (رؤیای یوحنا، اصحاح13) در این عدد اختلافنظر هست؛ زیرا دو نسخه وجود دارد که در یکی از آنها عدد «666» و در دیگری «616» است؛[100] بنابراین برای فرد باانصاف و کسی که حقجوست، بهروشنی مشخص میشود این راه، راه کسی است که به محمد(ص) فرستادۀ خدا حمله میکند، و جز خواستار دشنام و ناسزا نیست؛ که ما از چنین روشی اکراه داریم! خدا شما را توفیق دهد! بهعلاوه بهروشنی مشخص است که این شخص راه شیطان را میپیماید. آنان را از میوههایشان بشناسید. دشنام، ناسزا و الفاظ رکیک، میوههای آنهاست. از اینها، آنان را بشناسید؛ و بدانید آنها شیطانهایی هستند که شیطانها، آنان را برمیانگیزند و از سوی شیطان سخن میگویند. همه باید توجه داشته باشند کارهایِ وهابیها ـشامل عدهای از اعراب شبهجزیره و پیروانشانـ نباید به حضرت محمد(ص) نسبت داده شود و چنین نسبتدادنی از انصاف بهدور است؛ با وجود اینکه قرآن، آنان و کارهای جنایتکارانهشان را مذمّت نموده است! کسی که اعمال وهابیها را به محمد(ص) و اسلام نسبت میدهد، در نتیجه بهطریقاَوْلى همۀ کارهای کُنستانتین و نظایرش را به حضرت عیسی(ع)، مسیحیت، تورات و انجیل نسبت میدهد؛ یا دستکم جنایات کلیسا در قرون گذشته را به حضرت عیسی (ع) نسبت میدهد؛ جنایاتی مثل کشتار، شکنجه و زندهسوزاندن کسانی که با آنان مخالفت میکردند، تحت نامهای کفر، بدعتگذار، جنگ با مسیحیت و کلیسا و کارهایی که از جنایات زشت وهابیها کمتر نیست.- (تأویل رؤیا...)
پرسش 8: در خواب دیدم بر سر خود روغن زیتون میزنم و گفتم زیادهروی کردم، سپس دوباره روغن زدم و گفتم روغن زیتون ضرر ندارد، بلکه مفید است؟ علی المهدی/ دانشجو ـ سوریه پاسخ: مو بهمعنای افکار انسان است و روغن زیتون یعنی علمی که این افکار را بهصورت صحیح، مرتب و منظم میکند و آن را در راه صحیح و مستقیم قرار میدهد. خداوند به تو توفیق دهد و تو و همۀ مردان و زنان مؤمن را استوار بدارد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.-مجموعۀ دوم پرسشها
پرسش 9: کسی که ماجرای صلیب و فداشدن را در سخنان علمای ادیان مطالعه کند آشفتگی و سردرگمی را بهوضوح در سخن آنها میبیند. آیا امکان دارد شما با توجه به متونی که به آنها معتقد هستید سخن نهایی را در این خصوص بیان کنید؟ و تفسیر این روایت چیست؟ به ابوعبدالله امام صادق(ع) عرض کردم: چرا قائم به این نام نامیده شده است؟ ایشان فرمود: «به این دلیل که پس از مردنش قیام میکند. او به امر بزرگی برمیخیزد؛ به دستور خداوند سبحان برمیخیزد.» بوعلی/ دبلوم ـ کویت- (آشکارکردن راز: چرا قائم به این نام نامیده شده است؟ فرمود: به این دلیل که پس از مردنش قیام میکند...)
پاسخ: به ابوعبدالله امام صادق(ع) عرض کردم: چرا قائم به این نام نامیده شده است؟ ایشان فرمود: «به این دلیل که پس از مردنش قیام میکند. او به امر بزرگی برمیخیزد؛ به دستور خداوند سبحان برمیخیزد.» (غیبت طوسی) شیخ طوسی در کتاب غیبت میگوید: «و اما از آنچه اخبار، روایت کردهاند چنین برمیآید که صاحبالزمان میمیرد، سپس زندگی میکند، یا کشته میشود، سپس زندگی میکند؛ مانند این روایت: فضل بن شاذان از موسی بن سعدان از عبدالله بن قاسم حضرمی از ابوسعید خراسانی روایت میکند: به ابوعبدالله امام صادق(ع) عرض کردم: به چه دلیلی قائم به این نام نامیده شده است؟ ایشان فرمود: «به این دلیل که پس از مردنش، قیام میکند. او به امر بزرگی برمیخیزد؛ به دستور خداوند سبحان برمیخیزد.» محمد بن عبدالله حمیری از پدرش از یعقوب بن زید از علی بن حکم از حماد بن عثمان از ابوبصیر نقل میکند: از ابوجعفر امام باقر(ع) شنیدم که میفرماید: «مَثَل امر ما در کتاب خداوند، مَثَل صاحب الاغ است که خداوند او را صد سال میراند و سپس او را برانگیخت.» و از او از پدرش از جعفر بن محمد کوفی از اسحاق بن محمد از قاسم بن ربیع از علی بن خطاب از مؤذن مسجد احمر روایت میکند: از امام صادق(ع) پرسیدم: آیا در کتاب خداوند مثالی برای قائم(ع) وجود دارد؟ ایشان فرمود: «بله. آیۀ صاحب الاغ که خداوند او را صد سال میراند و سپس او را برانگیخت.» فضل بن شاذان از ابن ابینجران از محمد بن فضیل از حماد بن عبدالکریم روایت میکند: امام صادق(ع) فرمود: «وقتی قائم قیام کند، مردم میگویند: چگونه چنین میشود؟ در حالی که روزگاران طولانی است که استخوانهایش پوسیده است.» سپس شیخ طوسی که خداوند رحمتش کند توضیحی میدهد و میگوید: «توجیه این اخبار و مشابههای آن، این است که بگوییم: از او به مردن یاد میشود، و بیشتر مردم معتقد میشوند استخوانهایش پوسیده شده است؛ سپس خداوند همان طور که صاحب الاغ را پس از مرگ حقیقیاش آشکار نمود، او را آشکار میکند؛ این توجیهی نزدیک در تأویل این اخبار است. باید به این نکته نیز توجه داشت که به اخبار آحادی که در برابر آنچه عقل به آن دلالت میکند، و اعتبار صحیح مطرح میکند، و توسط اخبار متواتری که پیشتر تقدیم کردیم، علمی نمیآورند، مراجعه نمیشود؛ بلکه واجب است در این خصوص توقف کنیم و به آنچه مشخص و معلوم است تمسّک جوییم، و ما این اخبار را فقط پس از پذیرفتن صحیحبودنشان تأویل نمودیم؛ به همان صورتی که در خصوص نظایر آنها انجام میدهیم، و این اخبار با مخالفهایش در تعارض است.»[101] شیخ طوسی از ظاهر این احادیث و نظایرشان که در زمان خودش روایت میشدند چنین میفهمد که شخصی وجود دارد که به دنیا وارد شده، سپس کشته شده، و از آن خارج میشود، سپس به آن بازمیگردد؛ بهطوری که خداوند بار دیگر او را در این دنیا زنده میکند، و او قائم آلمحمد خواهد بود (مهدی، نجاتدهنده، رهاییبخش). شیخ طوسی( در مقدمۀ روایات میگوید: «و اما آنچه از اخباری که بیان میکنند صاحبالزمان میمیرد سپس زندگی میکند، یا کشته میشود سپس زندگی میکند...» و از آنجا که شیخ طوسی، قائمِ منظور در این اخبار را امام مهدی، محمد بن الحسن(ع) فهمیده و از آنجا که ایشان بین ظاهر روایات و بقیۀ احادیث فهمِ سازگاری نداشته است، یک بار به تأویل پناه برده و بار دیگر به اینکه این اخبار، آحاد است و از آنها یقین حاصل نمیشود، و در نهایت در معنای آنها توقف کرده است! خداوند در همۀ احوال به ایشان خیر دَهَد؛ ولی تأویل او صحیح نیست و بههیچوجه متون پیشین، امکانِ پذیرفتن آن را فراهم نمیکند. چگونه قیام و برخاستن قائم پس از مرگ، صرفاً بهمعنای آشکارشدنش پس از مردنِ یادش است؟ در حالی که مثال خداوند برای او در قرآن، صاحب الاغی است که خداوند مردنش را ذکر نموده و پس از مرگش، آشکارا زنده میشود. (أَوْ كَالَّذی مَرَّ عَلى قَرْیةٍ وَ هِی خاوِیةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى یحْیی هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یوْماً أَوْ بَعْضَ یوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ یتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آیةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَیفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَینَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَیءٍ قَدیر)[102] (یا مانند آنکس که به یک آبادی رسید؛ روستایی که سقف بناهایش فرو ریخته بود. گفت: چگونه خداوند این مردگان را زنده میکند؟ خداوند او را بهمدت صد سال میراند، آنگاه زندهاش کرد و گفت: چهمدت در اینجا بودهای؟ گفت: یک روز یا قسمتی از یک روز. گفت: نه! صد سال است که در اینجا بودهای. به طعام و آبت بنگر که تغییر نکرده است، و به الاغت بنگر. میخواهیم تو را برای مردمان عبرتی گردانیم. بنگر که استخوانها را چگونه به هم میپیوندیم و گوشت بر آن میپوشانیم. چون (قدرت خدا) بر او آشکار شد، گفت: (حال) میدانم که خدا بر هر کاری تواناست). با توجه به سخن شیخ طوسی که تصریح کرده است (و بیشتر مردم معتقدند که استخوانهایش پوسیده است) اکنون، چه کسانی معتقدند امام مهدی، محمد بن الحسن، در زمان ظهور مُرده است؟! شیعه اعتقاد به زندهبودن ایشان دارند و اهلسنّت اصلاً اعتقادی به وجود ایشان ندارند؛ پس چگونه به مردن ایشان اعتقاد داشته باشند؟! فهم صحیح احادیثی که پیشتر گفته شد، آنهم بهگونهای که با روایات ایشان(ع) در تعارض نباشد، چنین خواهد بود که مهدی قائمی که ظهور میکند به مردم میگوید: او خودش همان شخص شبیهی است که به صلیب کشیده شده است؛ و برخی از مردم، چنین چیزی را عاقلانه نمیدانند. در نتیجه میگویند شبیه، به صلیب کشیده شده و روی صلیب مرده و روزگاران طولانیِ پیشین، کارش به پایان رسیده است. «وقتی قائم قیام کند، مردم میگویند: چگونه میشود؟ در حالی که روزگاران طولانی است استخوانهایش پوسیده است.» به وقت سخن ایشان دقت کن «وقتی قیام کند» و پیش از این هنگام نیست؛ یعنی: وقتی قیام کند، به آنها چیزی میگوید که در پاسخ به او میگویند: «چگونه میشود؟ در حالی که روزگاران طولانی است که استخوانهایش پوسیده است.» حال ما میگوییم تا هنگامی که امکان جمع ظاهر احادیث با روایات ایشان(ع) امکانپذیر است، چرا بهسمت تأویل یا ردّ احادیث برویم؟! مخصوصاً اگر روایات و متون دیگری را بیابیم که بر این فهم ظاهری تصریح میکنند؛ این روایات بهزودی بیان خواهند شد. در حقیقت هیچ انگیزه و دلیلِ برتری وجود ندارد که این احادیث را از ظاهرشان و معنای اشارهشده در آنها، بازگردانَد؛ و آن معنا این است که قائم، ویژگی خاصی دارد؛ به این دنیا فرود میآید و پیش از متولدشدن کشته میشود و دوباره به آن وارد میگردد و او همان قائم (مهدی، منجی یا رهاییبخش) است. این مسئله و بیان آن، مشابه رمز سرّی یا کلمۀ عبور است. این دلیلی برای دعوت قائم بهسوی خودش است. متون موجود، مانند وجودداشتن اعداد و حروفی هستند که در دسترس همگان قرار دارند، ولی برای چهکسی جز صاحبش این امکان وجود دارد کلمۀ عبور صحیح را از آن استخراج نماید؟! هیچکسی جز او به رمز نمیرسد؛ چراکه سخنان آنان از احتمالات و تخمینهایی آکنده از تناقضات، فراتر نمیرود؛ نه بیشتر و نه کمتر. اما قائم این رمز یا کلمۀ عبور را میآورد و بهوسیلۀ آن، راز را میگشاید تا کسی که خواهان شناخت است بهسادگی و روشنی و وضوح او را بشناسد.- (آشکارکردن راز: چهکسی به صلیب کشیده شد...؟)
مسئلۀ صلیب و شبیه [شبیه عیسی] را در متشابهات جلد چهارم بیان کردم؛ ولی اشکالی ندارد آن را در اینجا بهشکل دیگری بیان نمایم. اول: در قرآن: خداوند متعال میفرماید: (وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَى ابْنَ مَرْیمَ رسولالله وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یقیناً)[103] (و نیز به آن سبب که گفتند: ما مسیح پسر مریم پیامبر خدا را کشتیم؛ و حال آنکه آنان مسیح را نکشتند و بر دار نکردند؛ بلکه امر بر ایشان مشتبه شد. هرآینه آنان که دربارۀ او اختلاف میکردند، خود در تردید بودند و به آن یقین نداشتند؛ جز آنکه تنها پیرو گمان خود بودند و عیسی را بهیقین نکشته بودند). بنابراین بر اساس قرآن، عیسی(ع) کشته و مصلوب نشد؛ بلکه شخصی وجود دارد که شبیه او بوده و مصلوب شده است؛ بهعلاوه آیۀ فوقالذکر به پرسش مهمی پاسخ میدهد که عبارت است از: آیا کسی وجود دارد که از راز داستان بهصلیبکشیدن و اتفاقاتی که بر آن رفته است، آگاهی داشته باشد؟ پاسخ به این پرسش، حدس و گمانهای مردم و مخصوصاً کسانی را که ادعای اسلام دارند بیارزش میسازد. پاسخ از قرآن، به این قرار است: (إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ)[104] (آنان که دربارۀ او اختلاف میکردند، خود در تردید بودند و به آن یقین نداشتند؛ جز آنکه تنها پیرو گمان خود بودند). بنابراین این ماجرا، داستانی است که آگاهبودن از آن منحصر به خداوند سبحان و کسانی است که متصل به خداوند هستند؛ یعنی حجتهای او بر خلقش؛ به این دلیل که او سبحانومتعال هرگاه بخواهد آنان را آگاه میکند و حقایق مخفی و غیب را به آنان میشناساند. همانطور که خداوند متعال در قرآن بیان فرموده است. خداوند متعال میفرماید: (عالِمُ الْغَیبِ فَلا یظْهِرُ عَلى غَیبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یسْلُكُ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِیعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَیءٍ عَدَداً)[105] (او دانای غیب است و غیب خود را بر هیچکس آشکار نمیسازد * مگر بر آن فرستادهای که از او خشنود باشد که برای نگهبانی از او پیش روی و از پشت سرش نگهبانی میگمارد * تا بداند که آنها پیامهای پروردگارشان را رساندهاند و خدا به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همهچیز را به عدد، شماره کرده است). آیه روشن است؛ اینکه غیبی را که خداوند میداند، پارهای از آن را برای فرستادگانش آشکار میکند و همۀ خلفای خداوند در زمینش، فرستادگان خداوند سبحان بهسوی خلقش هستند؛ چه پیامبران و فرستادگان، پیش از محمد(ص) بوده باشند، یا محمد(ص)، یا امامان پس از او(ص) باشند؛ بنابراین همگی آنها شامل کسانی هستند که خداوند آنان را از آنچه از غیب بخواهد آگاه میگردانَد. خداوند متعال میفرماید: (یعْلَمُ ما بَینَ أَیدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یحیطُونَ بِشَیءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاء)[106] (آنچه پیش رو و آنچه پشت سرشان است میداند و به علم او جز آنچه خود بخواهد احاطه نتوانند یافت)؛ آنچه پیش روى آنان است چیزی نیست که با دستهایشان به آن دسترسی پیدا کنند و آنچه پشت سرشان است چیزی نیست که پشت سرشان اتفاق افتاده باشد؛ وگرنه خداوند سبحان به این دانش متمایز نمیگرداند؛ بلکه منظور از آنچه پیش روى آنان است، آینده و آنچه پشت سرشان است، اتفاقات گذشته است. پس منظور از این سخن خداوند متعال: (یعْلَمُ ما بَینَ أَیدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ) (آنچه پیش رو و آنچه پشت سرشان است میداند) این است که او علم غیبی میداند که مردم از اتفاقات آینده و گذشته نمیدانند. با کاملشدن آیه، منظور بیشتر مشخص میشود؛ با این سخن: (وَ لا یحیطُونَ بِشَیءٍ مِنْ عِلْمِهِ) (و به علم او احاطه نتوانند یافت)؛ یعنی از علم غیبی که در پیش روى آنان و آنچه در پشت سرشان قرار دارد خبر ندارند. سپس خداوند متعال بیان کرده است بعضی از علم غیب را به کسانی از خلقش که بخواهد تعلیم میدهد؛ البته آگاهی از آنچه خداوند بخواهد. (إِلاَّ بِما شاء) (جز به آنچه بخواهد). نتیجۀ مطالب ارائهشده: قرآن بیان میکند کسی که کشته و به صلیب کشیده شده است عیسی نیست: (وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَى ابْنَ مَرْیمَ رسولالله وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ) (گفتند ما مسیح پسر مریم پیامبر خدا را کشتیم؛ و حال آنکه آنان مسیح را نکشتند و بر دار نکردند؛ بلکه امر بر ایشان مشتبه شد). شناسایی شخصِ مصلوب و آنچه به شبیهشدن او به عیسی مربوط است و اینکه آن حادثه چگونه اتفاق افتاده است، مردم (نه یهود، نه نصارا، نه مسلمانان و نه دیگران) نمیدانستند[107] و کسانی که در آن وارد شدند به جهل و نادانی گرفتار شدند؛ نه بیشتر و نه کمتر: (وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ) (هرآینه آنان که دربارۀ او اختلاف میکردند، خود در تردید بودند و به آن یقین نداشتند؛ جز آنکه تنها پیرو گمان خود بودند). خداوند، غیب و اتفاقات آینده و گذشته را میداند و خلفای خودش در زمینش را به برخی از آن آگاه مینماید. بنابراین حادثۀ بهصلیبکشیدن و مسائل مربوط به آن، رازی است؛ نهفقط برای مسلمانان، بلکه حتی برای مسیحیان ـکه در این باره سخن خواهیم گفتـ و رسیدن به حقیقت این راز جز برای کسی که خداوند او را آگاه نماید آسان نیست، و این چیزی است که مختص حجتهای خداوند است. در نتیجه دستیابی آسان و راحت به این راز، دلالت بر حجیت کسی دارد که آن را بیان کرده؛ چراکه او، کلمۀ رمز یا کلمۀ عبوری را آورده، که کسی آن را نیاورده است، مگر آنکس که به خداوند سبحان متصل باشد. دوم: در انجیل: 1- عیسی درخواست میکند به صلیب کشیده نشود و شخص مصلوب نباشد. (... 39 سپس قدری پیش رفته، به روی زمین افتاد و دعا میکرد، در حالی که میگفت: ای پدر، اگر ممکن باشد این جام را از من بگذران...).[108] (... 35 و قدری پیشتر رفته، به روی زمین افتاد و دعا كرد تا اگر ممكن باشد آن ساعت از او بگذرد 36 پس گفت: ای پدرِ پدران، هرچیزی برای تو امکانپذیر است. این پیاله را از من بگذران...).[109] (... 41 و از ایشان به مسافت پرتاب سنگی دور شد، به زانو درآمد و دعا كرد 42 و گفت: ای پدر، اگر بخواهی این پیاله را از من بگردان...).[110] و چگونه خداوند درخواست و دعا و توسل عیسی را برای بهصلیبکشیدهنشدن و بازداشتهشدن صلیب از او، رد میکند؟! آیا عیسی این شایستگی را ندارد که دعایش اجابت شود؟! یا خداوند جایگزینی بهجای عیسی(ع) ندارد که بهعنوان مثال به صلیب کشیده شود؟! بهعلاوه، اینکه مسیحیان اعتقاد دارند عیسی(ع) خودش، لاهوت مطلق است؛ در نتیجه آنها باید برای درخواست پیشین عیسی(ع) دلیلی بیاورند؛ دلیلی که آنها را وارد تناقضی نکند و لاهوت مطلق بودن او را نفی نکند؛ همان طور که دربارۀ عیسی(ع) به این مسئله اعتقاد دارند؛ و این خواستهای دستنیافتنی است! اگر بگویند: او به این جهت درخواست بازداشتهشدن از بهصلیبرفتن را از خود نموده که به حتمیبودن آن اتفاق، آگاهی کامل ندارد، در این صورت لاهوت مطلق بودن او(ع) را از بین بردهاند؛ چراکه آنها او را به جهل و نادانی توصیف کردهاند و نادانی، ظلمت و تاریکی است؛ در نتیجه روشن میشود او نور همراه با ظلمت بوده و نوری نیست که در آن هیچ ظلمتی نباشد؛ بنابراین لاهوت مطلق بودن ایشان(ع) از بین میرود. اگر بگویند: او(ع) با آگاهی نسبت به حتمیبودن اتفاق، درخواست بازداشتهشدن از مصلوبشدنِ خودش را نموده است، او را به بیخردی متهم میکنند؛ چراکه معنای این درخواست او(ع) با علم به حتمیبودن اتفاق، چه معنایی میتواند داشته باشد؟! این سخنشان نیز لاهوت مطلق بودن او(ع) را نفی میکند و حتی پایینتر از آن را نیز نفی میکند؛ یعنی حکمت پیامبران(ع) را نقض میکند. 2- مصلوب نمیپذیرد بگوید او پادشاه بنیاسرائیل است. حال اگر او عیسی(ع) بوده و برای تبلیغ مردم به اینکه او پادشاه بنیاسرائیل است آمده باشد، چرا چنین چیزی را نمیپذیرد؟! آیا این موضوع بهروشنی دلالت ندارد بر اینکه کسی که دستگیر و به صلیب کشیده شد شخص دیگری غیر از عیسای پادشاه بنیاسرائیل بوده است؟ و به همین دلیل او نپذیرفت بگوید پادشاه بنیاسرائیل است. (11 عیسی در حضور والی ایستاده بود. پس والی از او پرسید و گفت: آیا تو پادشاه یهود هستی؟ عیسی به او گفت: تو چنین میگویی!... )[111]، (... 2 پیلاطس از او پرسید: تو پادشاه یهود هستی؟ او پاسخ داد و به او گفت: تو چنین میگویی...)[112]، (... 33 پس پیلاطُس به کاخ بازگشت و عیسی را فرا خوانده، به او گفت: آیا تو پادشاه یهودی؟ 34 عیسی پاسخ داد: آیا این را تو خودْ میگویی یا دیگران دربارۀ من به تو گفتهاند؟ 35 پیلاطس پاسخ داد: مگر من یهودیام؟ قوم خودت و سران کاهنان تو را به من تسلیم کردهاند؛ تو چه کردهای؟ 36 عیسی پاسخ داد: پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان بود خادمانم میجنگیدند تا به دست یهودیان گرفتار نیایم. اما الآن پادشاهی من از این جهان نیست. 37 پیلاطس از او پرسید: پس تو پادشاهی؟ عیسی پاسخ داد: تو خود میگویی که من پادشاهم. من از این رو زاده شدم و از این رو به جهان آمدم تا بر حقیقت شهادت دهم...).[113] 3- نحوهی مخاطب قرار گرفتن مریم، مادر عیسی(ع) توسط مصلوب، دلالت میکند بر اینکه ایشان، فرزند او نبوده است؛ در غیر این صورت آیا شایسته است فرزندی مادرش را «ای زن» خطاب کند؟ آری، اگر این بهصلیبکشیدهشده، عیسی(ع) نباشد، خطاب قرار دادن او با این عبارت توسط او صحیح خواهد بود. خطاب قرار دادن او با این عبارت، روشن میکند مریم، مادرش نبوده است و او نیز عیسی(ع) نیست:[114] (و پای صلیب عیسی، مادر او و خواهر مادرش، مریم همسر کُلوپا و مریم مجدلیه ایستاده بودند 26 چون عیسی مادر خود را با آن شاگردی كه دوست میداشت ایستاده دید، به مادر خود گفت: ای زن، اینک این پسر توست. 27 و به آن شاگرد گفت: اینک این مادر توست).[115] 4- پطرس خودش را بهعنوان کسی که بهجای عیسی به صلیب کشیده میشود عرضه میدارد؛ ولی عیسی ناتوانی او را از این امر مهم بیان میکند: (پس پروردگار به شمعون گفت: ای شمعون، اینک شیطان خواست شما را چون گندم غربال كند 32 لیكن من برای تو دعا كردم تا ایمانت تلف نشود و هنگامی كه بازگشتی برادران خود را استوار نما. 33 به وی گفت: ای پروردگار، حاضرم با تو بروم حتّی به زندان و بهسوی مرگ. 34 گفت: تو را میگویم ای پطرس، امروز خروس بانگ نزده باشد كه سه مرتبه انكار خواهی كرد كه مرا نمیشناسی).[116] (شمعون پطرس به وی گفت: ای آقا، كجا میروی؟ عیسی پاسخ داد: جایی که میروم، اکنون نمیتوانی از پیِ من بیایی؛ ولی در آخر از پی من خواهی آمد.37 پطرس به او گفت: ای آقا، برای چه اکنون نتوانم از پی تو بیایم؟ جان خود را در راه تو خواهم نهاد. 38 عیسی به او جواب داد: آیا جان خود را در راه من مینهی؟ بهیقین به تو میگویم تا سه مرتبه مرا انكار نكرده باشی، خروس بانگ نخواهد زد).[117] در دو متن پیشینِ انجیل، چنین متوجه میشویم که عیسی بهنوعی به حواریون عرض داشته است که بهجای او فدا شوند، یا دستکم در متون میبینیم که عیسی(ع) به پطرس که برترین حواری بود، بیان میدارد که او، توانایی فدا شدن بهجای عیسی(ع) را ندارد: (پطرس به او گفت: ای آقا، برای چه اکنون نتوانم از پیِ تو بیایم؟ جان خود را در راه تو خواهم نهاد. 38 عیسی به او جواب داد: آیا جان خود را در راه من مینهی؟ بهیقین به تو میگویم تا سه مرتبه مرا انكار نكرده باشی، خروس بانگ نخواهد زد). آیا این متن از انجیل یوحنا بیان میکند عیسی(ع) از پطرس درخواست کرده تا بهجای او فدا شود؟ یا به پطرس چنین پاسخ میگوید «آیا جان خود را در راه من مینهی؟» و میبینیم عیسی این پرسش را اینگونه پاسخ میدهد که پطرس توانایی چنین چیزی را ندارد: «بهیقین به تو میگویم تا سه مرتبه مرا انكار نكرده باشی، خروس بانگ نخواهد زد.» این گفتوگو بیهیچ مقدمهای نیامده است؛ اگر عیسی(ع) چنین موضوع مهمی را برای ایشان مطرح نمیکرد چهچیزی باعث شد تا پطرس چنین درخواستی را بیان کند؟! همچنین این سخن پطرس «جان خود را در راه تو خواهم نهاد» را به چه صورتی غیر از مسئلۀ شبیهشدن میتوان درک کرد؛ در غیر این صورت چگونه پطرس خودش را بهجای عیسی(ع) برای بهصلیبکشیدهشدن قرار میدهد، اگر پیش از آن به او شبیه نشده باشد، تا یهود او را بگیرند و بهعنوان اینکه او عیسی(ع) است به صلیب کشیده شود. اینها دنبال عیسی(ع) بودند نه پطرس، و تا زمانی که پطرس شبیه او نشده باشد او را نمیگیرند. همچنین پاسخ عیسی(ع) اینگونه نبود که ای پطرس، صحیح نیست تو بهجای من فدا شوی، یا ناگزیر من باید به صلیب کشیده شوم، یا هر پاسخ دیگری؛ جز اینکه تو توانایی این مهم را نداری. این مسئله ما را به این پرسش میکِشاند که اگر پطرس و حواریون این توانایی را ندارند تا جان خود را بهخاطر عیسی(ع) بدهند و بهصلیبکشیدهشدن را تحمل کنند، آیا خداوند هیچکس دیگری را ندارد که این وظیفۀ مهم را انجام دهد؟ آن هم پس از اینکه همان طور که گفته شد، عیسی(ع) بهروشنی درخواست میکند که «به صلیب رفتن» از او برداشته شود؟! 5- (11 عیسی به پطرس گفت: شمشیرت را غلاف کن. آیا جامی را که پدر به من داده است ننوشم!؟).[118] این سخن از مصلوب هنگام دستگیرشدنش بیان شده و سخن کسی است که بهصلیبکشیدهشدن را پذیرفته است و با آن مشکلی ندارد. حتی تردید در نوشیدن جام صلیب را دربارۀ خودش غیرقابل قبول، غیرقابل بیان و مطرحشدن میداند و اینکه امکان ندارد حتی در آن تأملی کند. «آیا جامی را که پدر به من داده است ننوشم!؟» جمله فقط پرسشی نیست، بلکه با تعجّب میپرسد: «ننوشم!؟» چطور میتوان تصور کرد این سخنِ همان کسی باشد که پیش از دستگیرشدن برای بهصلیبکشیدهشدن میگوید: (ای پدر پدران، هر چیزی برای تو امکانپذیر است. این پیاله را از من بگذران).[119] بنابراین، این دو بهطور کامل از یکدیگر متمایزند؛ آن کس که دستگیر و به صلیب کشیده شد، شخص دیگری غیر از عیسی(ع) است که درخواست بهصلیبکشیدهنشدن میکند.- (انجیل یهودا... بیان میدارد مصلوب چه کسی است)
6- انجیل یهودا؛ انجیلی تاریخی است که کشف شده، و تاریخش به پیش از اسلام بازمیگردد، و امکان ندارد بتوان به آن اشکال گرفت که از سوی مسلمانان جعل شده باشد؛ در نتیجه این انجیل، یک انجیل مسیحی است و میان مسیحیانِ ابتدایی رایج بوده است، و نسخهبرداری و دستبهدستشدن این انجیل میان بعضی از مسیحیان اولیه نشان میدهد آنها در تعیین شخصیت مصلوب در آن دوران دچار اختلاف بودهاند. متن زیر، متنی از انجیل یهوداست که بیان میکند شخص بهصلیبکشیدهشده، عیسی(ع) نیست و حتی نام مصلوب، ویژگیها و ویژگی فرزندانش را نیز مشخص میکند. انجیل یهودا، مشهد سوم: (و یهودا گفت: ای آقا! آیا ممکن است نسل من تحت سلطۀ حُکام قرار گیرد؟ عیسی پاسخ داد و به او گفت: بیا این من هستم ...دو خط مفقود شده است... لیکن تو هنگامی که ملکوت و نَسلَش را ببینی، بسیار غمانگیز خواهی شد). (و هنگامی که آن را شنید یهودا به او گفت: من چه خیری را حاصل کردم؟ چراکه تو کسی هستی که مرا از آن نسل دور ساختی. عیسی پاسخ داد و گفت: تو سیزدهمین خواهی بود و در آینده از سوی نسلهای دیگر مورد لعنت واقع خواهی شد ـ لیکن تو برای پادشاهی بر آنان بازخواهی گشت و در روزهای پایانی، صعودِ تو را لعنت خواهند کرد 47 تا نسلِ مقدّس). )But you will exceed all of them. For you will sacrifice the man that clothes me( (اما تو برتر از همۀ آنها خواهی بود؛ زیرا تو آن انسانی را که مرا میپوشد قربانی خواهی کرد، و حال و وضعیت قرن تو بلند، و مجازات الهیِ تو شعلهور، و ستارهات درخشان و ظاهر خواهد شد و قلب تو... 57). بهعلاوه این متن بهروشنی بیان میکند، شخصِ بهصلیبکشیدهشده، عیسی نیست: (اما تو برتر از همۀ آنها خواهی بود؛ زیرا تو آن انسانی را که مرا میپوشد قربانی خواهی کرد). پس وی نام شخصِ بهصلیبکشیدهشده را یهودا معرفی میکند و قطعاً یهودای این متن، همان یهودای اسخریوطی خائنی نیست که بهسوی علمای یهود رفت و مأموران دینی را برای دستگیری فرد مصلوب آورد؛ بنابراین همانطور که در متن انجیل یهودا موجود است، یهودایی که بهجای عیسی به صلیب کشیده میشود انسانی شایسته است که خودش را بهخاطر عیسی قربانی میکند؛ حتی عیسی او را در انجیل یهودا با صفتی توصیف میکند که امکان ندارد یهودای اسخریوطی به چنین صفتی آراسته بوده باشد؛ اینکه او سیزدهمین است. آنطور که همگی اتفاقنظر دارند، حواریون فقط دوازده نفر هستند و پس از خیانت یهودای اسخریوطی کسانی بهجای او آمدند تا عدد دوازده نفر کامل شود، و بههیچوجه سیزده نفر نبودند. همین امر، بهطور قطع در اینجا یهودای مخاطب را غیر از یهودای اسخریوطی قرار میدهد. این علاوه بر عبارتهایی است که در انجیل یهودا آمده که عبارتاند از: «لیکن تو برای پادشاهی بر آنان بازخواهی گشت.» این عبارت، موضوع را به منجی که در آخرالزمان میآید منحصر میکند؛ همان منجی که میآید تا زمین را پر از عدلوداد کند. اما یهودای اسخریوطی در آخرالزمان نمیآید؛ چراکه بهطور خلاصه، شخصیتی نابِکار است که در آن زمان به دنیا آمده و از دنیا نیز رفته است. (و یهودا گفت: ای آقا! آیا ممکن است نسل من تحت سلطۀ حُکام قرار گیرد؟ عیسی پاسخ داد و به او گفت: بیا این من هستم ...دو خط مفقود شده است... لیکن تو هنگامی که ملکوت و نَسلَش را ببینی، بسیار غمانگیز خواهی شد). (و هنگامی که آن را شنید یهودا به او گفت: من چه خیری را حاصل کردم؟ چراکه تو کسی هستی که مرا از آن نسل دور ساختی. «آیا ممکن است نسل من تحت سلطۀ حکام قرار گیرد؟»: حُکام بر همه حکمرانی میکنند؛ آیا معنا و حکمتی دارد که کسی دربارۀ نسل خودش بپرسد آیا آنها تحت سلطۀ حکام قرار میگیرند یا نه؟! این سخنی بیمعنا خواهد بود مگر در یک صورت؛ اینکه این نسلی که دربارۀ ایشان سؤال میکند همان خلفا و جانشینان خداوند در زمین بوده باشند؛ در نتیجه دربارۀ ایشان میپرسد که آیا تحت سیطره و سلطۀ حکام طاغوت خواهند بود؟! یا مردم حکومت را برای آنها ممکن خواهند ساخت؟! بنابراین چنین توقعی نمیرود که فقط یهودا پادشاهی کند، بلکه نسل او نیز خلفا و جانشینان خداوند در زمینش هستند. او دربارۀ خلفای خداوند در زمینش که از نسل خودش هستند میپرسد که آیا ممکن است برخلاف منصوبشدن الهی ایشان، تحت سلطه و سیطرۀ حکام طاغوت قرار گیرند؟ همان طور که وضعیت بسیاری از خلفای الهی که پیش از ایشان بودند چنین بود؛ مانند ابراهیم، موسی و خود عیسی؛ یا مردم در راستای اجرای حاکمیت خداوند بر زمین، به ایشان تمکین خواهند داد؟ در این پرسش و پاسخ عیسی به آن، نکاتی وجود دارد که بیان میکند بهطور حتم، یهودا در اینجا همان یهودای اسخریوطی نیست. یهودای اسخریوطی بههیچوجه از خلفا و جانشینان خداوند در زمینش نیست؛ پس این پرسش که آیا این شخص یهودای اسخریوطی است، هیچ معنایی ندارد. یهودای اسخریوطی نسلی نداشت؛ بلکه پس از حادثۀ بهصلیبکشیدن از دنیا رفت؛ بنابراین اگر او همان شخص باشد این پاسخ برای پرسش معنایی نخواهد داشت: «لیکن تو هنگامی که ملکوت و نَسلَش را ببینی بسیار غمانگیز خواهی شد.» چگونه یهودای اسخریوطیِ بدکاره میتواند ملکوت را ببیند؟! آری، میتواند ملکوت را ببیند اگر یهودا در اینجا شخصی الهی باشد که از ملکوت آمده باشد و پس از انجام وظیفۀ خود مبنی بر بهصلیبکشیدهشدن بهجای عیسی(ع)، به ملکوت بازگردد؛ بنابراین، این شخص، یهودای اسخریوطی نیست. «و هنگامی که آن را شنید یهودا به او گفت: من چه خیری را حاصل کردم؟ چراکه تو کسی هستی که مرا از آن نسل دور ساختی»: یعنی همان نسلی که یهودای اسخریوطی از آن دور شده بود؟! واقعیت آن است که این سخن فقط در یک صورت سخنی درست خواهد بود که این یهودا، همان یهودای اسخریوطی نباشد؛ بلکه شخصیتی الهی باشد که در زمان و نسل عیسی آمده، یعنی زمانی که زمان و نسل او نبوده است؛ وی برای انجاموظیفهای آمده بود و به همان جایی که آمده، بازمیگردد. همچنین به دنبال دعای عیسی(ع) آمده است تا بهصلیبکشیدهشدن از عیسی دور شود. به این ترتیب این سخن او که به عیسی(ع) میگوید «چراکه تو کسی هستی که مرا از آن نسل دور ساختی» درست و صحیح است. بنابراین مانند متنی که پیشتر ارائه شد، یهودای گفتهشده در برخی متون انجیل یهودا، همان یهودای اسخریوطی خائن نیست؛ همان کسی که به عیسی خیانت کرد و در پایان انجیل یهودا آمده که او را به علمای یهود تسلیم نمود: (به یهودا نزدیک شدند و به او گفتند: اینجا چه میکنی؟ تو شاگرد یسوع هستی. پس یهودا همان طور که از او خواستند، پاسخشان را داد و اموالی (مبلغی) دریافت کرد و او را تسلیمشان نمود).[120] بلکه این یهودا همان طور که انجیلِ یهودا توصیفش میکند، انسانی صالح و حتی از جانشینان خداوند در زمینش است و برخی از فرزندانش نیز جانشینان خداوند در زمینش هستند. همچنین او از نسل عیسی و از زمان عیسی نیست؛ به این معنا که او در زمان عیسی از ملکوت فرود آمده است. علاوه بر همۀ اینها، متن بیان میکند این یهودا، همان کسی است که زمین را از عدلوداد پر خواهد ساخت و در آخرالزمان، سروری خواهد کرد. اکنون تمام ویژگیهای یهودا، بر نجاتدهندهای که در آخرالزمان میآید منطبق است؛ همان یهودایی که بهجای عیسی به صلیب کشیده شد. در نهایت اگر ما از معنی کلمۀ یهودا سؤال کنیم، این شخصیت را چهکسی خواهیم دید؟ خواهیم دید کلمۀ یهودا در زبان عربی بهمعنی «ستایش» یا «ستایش کرد» (الحمد، أحمد) است و بر این معنی در تورات تأکید شده؛ آنجا که در تورات، سِفر پیدایش اصحاح بیستونهم آمده است: (35 و بار دیگر حامله شده، پسری زایید و گفت: این مرتبه پروردگار را حمد میگویم. پس او را یهودا نام نهاد. سپس از زاییدن بازایستاد). بنابراین یهودا یعنی «ستایش گفت» (أحمد)؛ و این، اسم مهدی، رهاییبخش یا تسلیدهندهای است که در آخرالزمان وعدهاش داده شده، و در تورات، انجیل، قرآن و وصیت رسول خدا حضرت محمد(ص) ذکر شده است. همچنین در تورات و انجیل کسی که به صلیب کشیده شده است موافق با چنین چیزی توصیف شده و پس از دستگیرشدنش سخنی از او روایت میشود که نشان میدهد او شخصی حکیم است و با تمام وجود به آنچه بر او رفته، راضی است، و اینکه او غیر از یهودای اسخریوطی است. یهودای اسخریوطی شخصیتی بوده که شیطان بر او سیطره یافته است؛ از چنین شخصیتی حکمتی بیرون نمیتراود و امکان ندارد در آرامش و بهدور از ترس و اندوه باشد؛ آنهم در حالی که بهجای عیسایی که نسبت به او کفر ورزیده، به صلیب کشیده میشود! در تورات، سفر اشعیا و در اعمال رسولان، اصحاح هشتم چنین متنی دیده میشود: (... همانند برّهای بهسوی قربانگاه و همانند گوسفندی ساکت و آرام در حضور کسی که ذبحش میکند، اینگونه دهانش را نمیگشاید...). بهعلاوه این متن بیان میکند او در کمال آرامش و اطمینانخاطر، بهسوی عذاب و بهصلیبکشیدهشدن میرود؛ همان طور که در واقعیت نیز چنین اتفاق افتاده است. بنابراین در اینجا نکتۀ دیگری وجود دارد که این متن به آن هدایت میکند: اینکه او هیچ صحبت و دادخواهیای نمیکند، و این حق که او فرستاده است را ابراز نمیکند؛ در حالی که عیسی(ع) برای علما و مردم دلیل میآورد و حقش را بیان میکرد؛ بنابراین اینکه او در سکوت بهسوی ذبحشدن پیش برود، بر عیسی صدق نمیکند. در انجیل شخص بهصلیبکشیدهشده، به یکی از کسانی که با او به صلیب کشیده میشود، بشارت میدهد به بهشت خواهد رفت؛ چراکه از او دفاع کرده است. حال، آیا ممکن است با چنین حکمت و چنین بشارتدادنی از سوی بهصلیبکشیدهشده، این شخص همان یهودای اسخریوطی بوده باشد؟! یهودا اسخریوطی به چه بشارت میدهد، اگر خداوند شکل او را تغییر داده باشد و بهجای عیسایی که کافرش شده، بهسوی صلیب کشیده شود؟! اگر وضعیت او اینگونه است، آیا او خود نمیداند که بهیقین ستمکار است و عقوبت خواهد شد؛ پس کسی که از او دفاع کرده است را به کدامین فردوس بشارت میدهد؟! (و یكی از آن دو خطاكار مصلوب بر وی كفر گفت كه اگر تو مسیح هستی، خودت و ما را برهان! 40 پس دیگری پاسخش داده، او را نهیب زد و گفت: مگر تو از خدا نمیترسی؟ چون تو نیز زیر همین حكم هستی. 41 اما ما به انصاف، چراکه جزای اعمال خود را یافتهایم؛ لیكن این شخص هیچ كار بیجا نكرده است! 42 پس به عیسی گفت: ای پروردگار، مرا به یاد آور هنگامی كه به ملكوت خود درآیی. 43 عیسی به وی گفت: هرآینه به تو میگویم امروز تو با من در فردوس خواهی بود).[121] همچنین در انجیل لوقا: (33 و چون به موضعی كه آن را كاسۀ سر میگویند رسیدند، او را در آنجا با آن دو خطاكار، یكی بر طرف راست و دیگری بر چپش مصلوب كردند. 34 عیسی گفت: ای پدر، اینها را بیامرز، زیرا نمیدانند چه میكنند).[122] آنچه تقدیم شد و آنچه روایت شد غیرممکن است از سرِ حکمت و خردمندیِ نامتناقض از سوی شخص مصلوب باشد؛ در حالی که او در پستترین ظرفیتهای سفاهت و کمخردی قرار داشته یا پناه بر خدا شیطانی کافر همچون یهودای اسخریوطی بوده باشد؛ آنگونه که بعضی از آنها مشکل را اینگونه گرهگشایی کردهاند که او یهودای اسخریوطی بوده است؛ همین طور بی هیچ دلیلی، فقط برای اینکه او را شبیه عیسی قرار دهند که بهجایش به صلیب کشیده شد![123] علاوه بر تمامیِ آنچه تقدیم شد، باید توجه داشت که یهودای اسخریوطی میآید و نیروهای امنیتیمذهبی را بهسوی شخص مصلوب هدایت میکند و باعث دستگیرشدن شبیهِ بهصلیبکشیدهشده میشود؛ حال چگونه ممکن است یهودای اسخریوطی بههمراه پلیسها بیاید و آنها را بهسوی شبیه عیسی هدایت کند، در حالی که خودش همان شخص شبیه است؟! آیا مثلاً یهودای اسخریوطی دو شخصیت دارد؟! طرحهایی که ارائه میشوند باید از عقلانیت بیشتری برخوردار باشند و در چنین سطحی از سادگی و تناقضگویی قرار نگیرد. چگونه کسی که با چنین دیدگاهی دربارۀ یهودای اسخریوطی موافق است، این دیدگاه را عقلانی میداند؟ یعنی یهودای اسخریوطی همراه نیروهای امنیتی است و آنها را بهسوی شخص شبیه راهنمایی میکند و در عین حال خودش همان شخص شبیه است؛ یعنی او در یک مکان با دو شخصیت، دو صورت و دو حالت بهطور کاملاً متناقض وجود داشته باشد؟! این چه طرح و ایدهای است؟! و تعجب میکنم چطور برخی از این عده چنین دیدگاهی را میپذیرند. دیدگاهی که در چنین سطحی از تناقضات قرار دارد! علاوه بر آنچه ارائه شد روایاتی نیز وجود دارد که گفتۀ بدون دلیل برخی از مسلمانان را مبنی بر اینکه مصلوب همان یهودای اسخریوطی است رد میکند؛ روایاتی که بیان میکنند شخصِ شبیه به صلیب کشیده شده، جوانی صالح و نیکوکار بهصورت عیسی بوده است[124] و حتی از پیامبر(ص) روایت شده است که او بهطور خاص از فرزندان امام علی(ع) است.[125] نتیجۀ آنچه تقدیم شد: در تورات و انجیلی که مورد قبول مسیحیان است متونی وجود دارد که بیان میکنند عیسی به صلیب کشیده نشد و اگر هریک از این متون بهتنهایی کفایت نکند، مجموعۀ آنها بهمثابه دلیلی است مبنی بر اینکه شخص بهصلیبکشیدهشده، عیسی(ع) نبوده است؛ اینکه عیسی از خداوند میخواهد به صلیب کشیده نشود. مصلوب نمیپذیرد با زبانش اقرار کند او پادشاه بنیاسرائیل است، با وجود اینکه عیسی پادشاه بنیاسرائیل بود. مصلوب، مریم ـمادر عیسی(ع)ـ را با عبارت «ای زن» خطاب قرار میدهد. پطرس خودش را بهعنوان جایگزین عیسی داوطلب میکند؛ یعنی او همان شخص شبیه باشد «پطرس به او گفت: ای آقای من، اکنون چرا من نمیتوانم از پیِ تو بیایم؟ من جان خود را در راه تو خواهم نهاد» و عیسی نمیپذیرد؛ چراکه او میداند پطرس توانایی ادای چنین وظیفهای را ندارد و اینگونه به ناتوانیاش اشاره میکند که او سه مرتبه از مصلوب، برائت خواهد جست، و این قطعاً برائت از عیسی(ع) محسوب میشود. با مقایسۀ سخن عیسی(ع) پیش از آمدن سربازان و دستگیرکردن مصلوب، با سخن مصلوب هنگام دستگیرشدنش، متوجه میشویم آنها دو شخصیت کاملاً متفاوت هستند و آنها در برابر پذیرش بهصلیبکشیدهشدن، دو موضعگیری مختلف را اتخاذ میکنند. آنکه میگوید: «آیا جامی را که پروردگار به من میدهد ننوشم؟!...» نمیتواند همان کسی باشد که ساعاتی پیش گفته بود: «ای پدر پدران، هرچیزی برای تو امکانپذیر است. این جام را از من بگذران.» و از انجیل یهودا: مصلوب خود عیسی نیست؛ بلکه شخصی است که با عیسی(ع) اشتباه گرفته شده است. مصلوب اینگونه توصیف میشود که او سیزدهمین است. مصلوب اینگونه توصیف میشود که در آخرالزمان خواهد آمد تا سروری کند. اسم مصلوب، یهودا (همان طور که گفته شد بهمعنی احمد) است و یهودای اسخریوطی نیست. مصلوب از ملکوت فرود آمده و از قوم عیسی(ع) نبوده است. مصلوب فرزندانی دارد که خلفا و جانشینان خدا در زمینش هستند. همچنین در تورات، انجیل و انجیل یهودا متون واضحی وجود دارد که بیان میدارند شخصِ مصلوب نمیتواند یهودای اسخریوطی باشد، و در آنها پاسخی برای کسی وجود دارد که میگوید مصلوب همان یهودای اسخریوطی بوده است. سوم: در روایات: در کتابهای شیعه: در تفسیر علی بن ابراهیم از ابوجعفر(ع) روایت شده است که فرمود: «عیسی(ع) در شبی که خداوند او را بهسوی خودش بالا برد، شبهنگام با یارانش وعده گذاشت و آنها به هنگام عصر گرد هم آمدند؛ در حالی که آنها دوازده مرد بودند. آنها را به خانهای داخل کرد. سپس از چشمهای که در گوشۀ خانه بود بر آنها خارج شد، در حالی که از سرش آب میریخت و فرمود: خداوند در این ساعت مرا بهسوی خودش بالا میبرد و مرا از یهود پاک میگرداند. کدامیک از شما شبح من بر وی خواهد افتاد تا کشته و به صلیب کشیده شود و با من همدرجه گردد؟ جوانی از بینشان گفت: من، ای روح خدا. فرمود: تو همانی.... سپس امام(ع) فرمود: یهود در همان شب در طلب عیسی(ع) آمدند... و آن جوان را که شبح عیسی(ع) بر وی افتاده بود گرفتند و او به قتل رسید و به صلیب کشیده شد.»[126] این روایت بیان میکند شخص دیگری غیر از یهودای اسخریوطی وجود داشته که شبیه و همدرجۀ عیسی بوده و به صلیب کشیده شده است. عیسی خلیفهای از خلفای خداوند در زمینش، پیامبر، امام و از فرستادگان اولوالعزم است؛ بنابراین، این شبیهِ بهصلیبکشیدهشده حداقل، خلیفه و جانشینی از خلفای خداوند در زمینش بوده است: «کدامیک از شما شبح من بر وی خواهد افتاد، کشته و به صلیب کشیده میشود و با من همدرجه میگردد؟» بهعلاوه در آنجا دوازده تن بههمراه عیسی حاضر بودند، آنهم در همان هنگامی که یهودا نزد علمای یهود بود تا عیسی را تسلیمشان کند؛ حال، نفر دوازدهم چهکسی میتواند باشد، غیر از مصلوبی که داخل و خارج میشود؛ بدون اینکه کسی غیر از عیسی(ع) حضورش را احساس کند یا حتی او را ببیند؟! (همانند برهای بهسوی قربانگاه و همانند گوسفندی ساکت و آرام در حضور کسی که ذبحش میکند، اینگونه دهانش را نمیگشاید). این موضوع وجود دارد و اگر با این وضوح در انجیلهای موجود دیده نمیشود، اکنون آنچه ارائه شد بیان میکند که: (پس پروردگار به شمعون گفت: ای شمعون، اینک شیطان خواست شما را چون گندم غربال كند 32 لیكن من برای تو دعا كردم تا ایمانت تلف نشود و هنگامی كه بازگشتی برادران خود را استوار نما. 33 به وی گفت: ای پروردگار، حاضرم با تو بروم حتّی به زندان و بهسوی مرگ. 34 گفت: تو را میگویم ای پطرس، امروز خروس بانگ نزده باشد كه سه مرتبه انكار خواهی كرد كه مرا نمیشناسی).[127] (شمعون پطرس به وی گفت: ای آقا، كجا میروی؟ عیسی پاسخ داد: جایی که میروم، اکنون نمیتوانی از پیِ من بیایی؛ ولی در آخر از پی من خواهی آمد.37 پطرس به او گفت: ای آقا، برای چه اکنون نتوانم از پی تو بیایم؟ جان خود را در راه تو خواهم نهاد. 38 عیسی به او جواب داد: آیا جان خود را در راه من مینهی؟ بهیقین به تو میگویم تا سه مرتبه مرا انكار نكرده باشی، خروس بانگ نخواهد زد).[128] آنچه روایت شد بیان میکند شخصِ شبیه، خلیفهای از خلفای خداوند و از کسانی بوده که کفار او را نمیپذیرند و میکُشند؛ همچنین از کسانی بوده است که هنگام بازگشتش او را پذیرا میشوند و مؤمنان برگزیدگان از او دفاع مینمایند. از ابوجارود از ابوجعفر(ع) روایت شده است که فرمود: «این آیه (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ) (ای کسانی که ایمان آوردهاید، آیا شما را به تجارتی که از عذاب دردآور رهاییتان دهد راه بنمایم؟) پاسخ گفتند: اگر بدانیم آن چیست، قطعاً اموال و جان و فرزندانمان را در آن مینهیم. خداوند فرمود: (تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ـالی قوله تعالیـ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ، وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ) (به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید و در راه خدا با مال و جان خویش جهاد کنید ـتا این سخن خداوند متعالـ این است پیروزی بزرگ، و نعمتی دیگر که دوستش داری: نصرتی است از جانب خداوند و فتحی نزدیک)؛ یعنی در دنیا با فتح قائم؛ و نیز میفرماید فتح مکه، با این سخن (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا کُونوا أَنصَارَ اللهِ ـالی قولهـ فَآمَنَت طَّائِفَةٌ مِّن بنیاسرائیل وَكَفَرَت طَّائِفَةٌ) (ای کسانی که ایمان آوردهاید، یاران خدا باشید ـتا این سخنشـ پس گروهی از بنیاسرائیل ایمان آوردند و گروهی کافر شدند). فرمود: گروهی که کافر شدند کسانی هستند که شبیه عیسی(ع) را به قتل رسانیدند و به صلیبش کشیدند و آنان که ایمان آوردند کسانی هستند که شبیه عیسی را پذیرفتند[129] تا کشته نشود؛ پس گروهی که او را کشتند و به صلیب کشیدند را میکُشند و این همان سخن خداوند متعال است که میفرماید: (فَأَیدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ) (پس ما کسانی را که ایمان آورده بودند بر ضد دشمنانشان مدد کردیم تا پیروز شدند).»[130] کسانی که ایمانآوردن به آنها برای مردم واجب است، آیا غیر از خلفا و جانشینان خداوند در زمینش هستند؟ «و آنان که ایمان آوردند، کسانی هستند که شبیه عیسی را تصدیق میکنند تا کشته نشود.» بنابراین، روایت بهوضوح بیان میکند مصلوب، خلیفهای از خلفای خداوند در زمینش است و بر مردم واجب است هنگام آمدنش به این عالم، به او ایمان بیاورند و یاریاش کنند. این نکته در انجیل وجود دارد و شخصِ شبیه که به صلیب رفت بهوضوح بیان میکند: (عیسی پاسخ داد: پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان بود خادمانم میجنگیدند تا به دست یهودیان گرفتار نیایم. اما الآن پادشاهی من از این جهان نیست).[131] یعنی او بیان میکند هنگام بازگشتش به این عالم جسمانی و در قوم و زمان خودش، کسانی وجود خواهند داشت که از او دفاع میکنند تا تسلیم یهودیان زمانش نشود و او را به صلیب نکشند: «خادمانم میجنگیدند تا به دست یهودیان گرفتار نیایم. اما الآن پادشاهی من از این جهان نیست»، «و آنان که ایمان آوردند، کسانی هستند که شبیه عیسی را تصدیق میکنند تا کشته نشود.» روایت شده است که شبیهِ بهصلیبکشیدهشده، از نسل رسول خدا(ص) است. رسول خدا حضرت محمد(ص) در حالی که برای علی بن ابیطالب(ع) دعا میکند، میفرماید: «اللهم أعطه جلادة موسى، واجعل فی نسله شبیه عیسى، اللهم إنک خلیفتی علیه وعلى عترته و ذریته الطیبة المطهرة التى أذهبت عنها الرجس والنجس»[132] «خداوندا، شکیبایی و مقاومت موسی را به او عطا فرما، و در نسلش شبیه عیسی را قرار بده. خداوندا، تو هستی جانشین من بر او و بر عترتش و بر ذریۀ پاک و مطهرش که پلیدی و آلودگی را از آنان دور کردی.» در کتابهای اهلسنت: اهلسنت در تفسیرهایشان روایت میکنند کسی که به صلیب کشیده شد یهودای اسخریوطی نبود؛ بلکه جوانی همراه با حواریون بود: سعید بن جبیر از ابنعباس روایت میکند: «عیسی به همراه اصحابش خارج شد، آنهم هنگامی که خداوند اراده فرمود او را بالا ببرد. فرمود: «کدامیک از شما شباهت من بر او افتد، بهجای من کشته شود و با من همدرجه باشد؟» جوانی برخاست و گفت: من. فرمود: «بنشین.» سپس سخنش را تکرار کرد. آن جوان برخاست و عیسی گفت: «بنشین.» سپس تکرار کرد و آن جوان برخاست و گفت: من. فرمود: «آری، تو همانی.» او شبیه عیسی شد و عیسی رفع گردید. یهود آمدند، آن مردِ شبیه را گرفتند، او را به قتل رساندند و سپس بر دارش کردند. و وهب بن منبه و قتاده و سدی نیز همین سخن را گفتهاند.»[133] «بشر بن معاذ برای ما روایت کرد و گفت: از یزید از سعید از قتاده، که دربارۀ این سخن خداوند متعال (إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ رسولالله وَمَا قَتَلُوهُ)... تا این سخن (كَانَ اللهُ عَزِیزًا حَكِیمًا) (ما مسیح عیسی بن مریم فرستادۀ خداوند را کشتیم در حالی که او را نکشتند.... خداوند پیروزمند حکیم است) گفت: یهودیان ـآن دشمنان خداـ به قتل عیسی بن مریم فرستادۀ خداوند شهره شدند، و چنین پنداشتند او را به قتل رساندند و به صلیب کشیدند. به ما گفته شده پیامبر خدا عیسی بن مریم به یارانش فرمود: «کدامیک از شما شباهت من بر وی افتد تا کشته شود؟» مردی از بین یارانش گفت: من، ای پیامبر خدا. آن مرد به قتل رسید و خداوند پیامبرش را حفظ کرد و بهسوی خودش بالا برد. حسن بن یحیی برای ما روایت کرد و گفت: عبدالرزاق به ما خبر داد و گفت: معمر از قتاده به ما خبر داد و دربارۀ این سخن خداوند متعال (وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِن شُبِّهَ لَهُمْ) (و حال آنکه آنان مسیح را نکشتند و بر دار نکردند؛ بلکه امر بر ایشان مشتبه شد) گفت: شبههای بر مردی از حواریون واقع گشت و کشته شد. عیسی بن مریم این را بر آنان عرضه داشت و فرمود: «کدامیک از شما شباهت من بر وی واقع شود و بهشت برایش باشد؟» مردی گفت: بر من. مثنی برای ما روایت کرد و گفت: از ابوحنیفه از شبل از ابن ابینجیح از قاسم بن ابیبزّه روایت کرد و گفت: عیسی بن مریم فرمود: «کدامیک از شما شباهت من بر وی افتد و بهجای من به قتل برسد؟» مردی از یارانش گفت: من ای رسول خدا. شباهت وی بر وی افتاد و او را کشتند. این مصداق سخت حقتعالی است: (وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِن شُبِّهَ لَهُمْ) (و حال آنکه آنان مسیح را نکشتند و بر دار نکردند؛ بلکه امر بر ایشان مشتبه شد). قاسم برای ما روایت کرد و گفت: از حسین از حجاج از ابنجریح روایت کرد و گفت: به ما چنین رسید که عیسی بن مریم به یارانش فرمود: «کدامیک از شما داوطلب میشود و شباهت من بر وی میافتد و کشته میشود؟» مردی از یارانش گفت: من ای پیامبر خدا. شباهت بر وی افتاد و به قتل رسید و خداوند پیامبرش را بهسوی خودش بالا برد. محمد بن عمرو برای ما روایت کرد و گفت: از ابوعاصم از عیسی از ابن ابینجیح از مجاهد دربارۀ این سخن (شُبِّهَ لَهُمْ) (امر بر ایشان مشتبه شد) گفت: مردی غیر از عیسی را به صلیب کشیدند، در حالی که فکر میکردند او همان عیسی است. قاسم برای ما روایت کرد و گفت: از حسین از حجاج از ابنجریح از مجاهد روایت کرد و گفت: مردی را با عیسی اشتباه گرفتند و تصور کردند او عیسی است، پس او را به صلیب کشیدند و خداوند عیسی را بهسوی خودش سلامت و زنده بالا برد.»[134] «سپس خداوند سبحان خبر میدهد بنیاسرائیل عیسی را به قتل نرساندند و به صلیبش نکشیدند؛ بلکه امر بر ایشان مشتبه شد. راویان در این ماجرا اختلاف کردند، اما در این تردید ندارند که عیسی(ع) بر روی زمین حرکت میکرد و به خداوند دعوت مینمود. بنیاسرائیل بهدنبال او بودند و حکومت آنها در آن زمان به دست خراجگزاران و باجگیران بود. حواریونی که همراه او بودند هرکجا عیسی میرفت به او میپیوستند. گاهی اوقات فرمان عیسی را دریافت نمیکردند. روایت شده است مالیاتی بر مردی از یهود واقع شد و بهخاطر آن پیوسته در تنگنا بود. تا در نهایت مکان او را نشان داد. وقتی عیسی و یارانش متوجه شدند جستوجوگرانشان به آنها رسیدند، با دیدن بنیاسرائیل وارد خانه شدند. روایت شده که آنها، دشمن آن سیزده نفر بودند و روایت شده: دوازده نفر. آنها شبانه محاصره شدند. روایت شده عیسی آن شب حواریون را از خود جدا کرد و آنها را به دوردستها متوجه نمود و خودش همراه با مردی باقی ماند. عیسی رفع شد و شباهت بر آن مرد افتاد و آن مرد به صلیب کشیده شد.»[135] «یهود بر قتل او اجتماع کردند. خداوند خبر میدهد که او را به آسمان بالا برد و از همراهی با یهود پاکش نمود. ایشان به یارانش فرمود: کدامیک از شما راضی میشود شباهت من بر وی افتد، کشته شود، به صلیب کشیده شود و به بهشت وارد شود؟ مردی از بینشان گفت: من؛ و شباهت بر وی افتاد، کشته و مصلوب شد.»[136] «... والیِ بیتالمقدس با آن موافقت کرد، و او به همراه گروهی از یهود به خانهای رفتند که عیسی به همراه یارانش که دوازده یا سیزده نفر میشدند، در آنجا بودند. و نیز گفته سیزده نفر بودند؛ و آن روز، جمعه بعدازظهر، شبِ شنبه بود. آنجا را محاصره کردند. هنگامی که متوجه آنها شد و اینکه آنها نمیتوانند بر او داخل شوند یا او بهسویشان خارج شود، به یارانش فرمود: «کدامیک از شما شباهت من بر وی افتد، در حالی که او دوست و همراه من در بهشت باشد؟» آن جوان از میانشان داوطلب شد. گویی از این مأموریت کوچکش شمرد. برای دومین و سومین بار نیز تکرار کرد و هر دفعه کسی جز آن جوان داوطلب نمیشد. پس فرمود: «تو همانی.» خداوند شباهت عیسی را بر او انداخت، بهطوری که گویی خود او شد. روزنهای در سقف خانه ایجاد شد و عیسی(ع) را چرتی فراگرفت و به آسمان بالا رفت، همان طور که خداوند متعال میفرماید: (إِذْ قَالَ اللهُ یا عِیسَىٰ إِنِّی مُتَوَفِّیكَ وَرَافِعُكَ إِلَی) (آنگاه که خداوند به عیسی فرمود من تو را میمیرانم و بهسوی خودم بالا میبرم). هنگامی که او رفع شد آن عده خارج شدند. هنگامی که آن گروه، آن جوان را دیدند پنداشتند او عیسی است. او را همان شب گرفتند، به صلیبش کشیدند و خار بر سرش نهادند.... (وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِن شُبِّهَ لَهُمْ) (و حال آنکه آنان مسیح را نکشتند و بر دار نکردند؛ بلکه امر بر ایشان مشتبه شد)؛ یعنی شبیهش را دیدند و پنداشتند اوست.»[137] بنابراین نتیجهای که از تورات، انجیل، قرآن، عقل و روایات به دست میآید این است که شخص مصلوب، عیسی و نیز یهودای اسخریوطی نبوده است، و میبینیم روایات بیان میکنند او از نسل رسول خدا(ص) و علی(ع) بوده و اشاره میکنند او خلیفهای از خلفای خداوند است. حال ما چه باید بکنیم؟! آیا همچنان باید جدال کنیم، این روایات را رد کنیم و اوهام و خیالات خودمان را دنبال کنیم ـاوهامی که جز هوا و هوس، مبنای دیگری ندارندـ و به پندارهایی بپردازیم که با متون تورات، انجیل و روایات نقل شده در تعارض هستند و عقل نیز آنها را نمیپذیرد؟! و بگوییم شخص مصلوب، یهودای اسخریوطی بوده است؟! و بگوییم این بک بُز است حتی اگر بپرد؟! یا باید آن چیزی را بگوییم که هم کتابهای آسمانی تورات، انجیل، قرآن، و هم متون رسیده از رسول خدا و اهلبیت او(ع) بر آن اتفاق دارند؛ اینکه شخص مصلوب عیسی(ع) نیست، انسانی صالح است و خلیفهای از خلفای خداوند در زمینش بوده است. فرد مصلوب، از آلمحمد(ع) و از فرزندان علی(ع) است، و تمام این حقایق از متون تورات، انجیل، قرآن و سخنان محمد و آلمحمد(ع) گرفته شده است و هیچ معارض معتبری برایشان وجود ندارد!- (چطور میتواند چنین باشد در حالی که روزگاران طولانی پیش از این، استخوانهایش پوسیده است؟!)
اکنون ثابت کردیم عیسی، نه به صلیب کشیده شد و نه کشته شد، و بهجای او، شخص مشابهی به صلیب کشیده شد؛ و این شخص را با توجه به تورات، انجیل، قرآن و سخنان محمد و آلمحمد(ع) مشخص نمودیم. حال به آنچه طوسی روایت کرده، بازمیگردیم؛ مردم در مسئلۀ تشبیه و صلیب تعقل نمیکنند، یا کسی را که با آنها مواجه میشود ـدر حالی که او خودشهمان شخص مصلوب بوده استـ پذیرا نمیشوند ـهمانطور که طوسی( روایت نمودهـ به همین دلیل شروع به اشکالتراشی میکنند: از اباعبدالله(ع) روایت شده است: «هنگامی که قائم(ع) قیام کند مردم میگویند: چطور میتواند چنین باشد در حالی که روزگاران طولانی پیش از این، استخوانهایش پوسیده است؟!» یا اشکال آنها را طور دیگری بیان میکنیم: چطور ممکن است پس از اینکه شخص مصلوب که بهصورت معجزهآسایی به زمین فرود آمد و به قتل رسید، بهصورت نوزادی متولد و بزرگ شود تا آنجا که قائم یا مهدی باشد؟! در حقیقت این افراد بهدلیل عدم شناخت یا توجهشان به این نکته که «ارواح» پیش از این عالم جسمانی خلق شدهاند چنین اعتراضی را مطرح میکنند؛ در حالی که این موضوع از نظر عقلی و نقلی به اثبات رسیده است. عقل نمیپذیرد روحی با مقام و رتبۀ پایینتر، پیش از روحی با مقام بالاتر خلق شده باشد؛ چراکه او به وجود بالاتر پابرجا بوده و قوام یافته است. اینجا مجال بحث و مناقشه و بیان چگونگی صادرشدن خلق از حقیقت مطلق نیست؛ ولی اشکالی ندارد اگر بهطور گذرا اشارهای به آن داشته باشیم: [موجودِ] صادرشده از حقیقتِ مطلق یا همان نزدیکترین مخلوق به حقیقت مطلق، نمیتواند تکرار شود؛ چراکه در غیر این صورت، همان [مخلوقِ] اول خواهد بود و نه مخلوقی جدید. از همین رو مخلوقی که پس از اوست باید نسبت به مخلوقِ اول، از حقیقت مطلق دورتر، یا از نظر مقام و مرتبه پایینتر باشد. در نتیجه، مخلوق اول حد واسط در خلقت مخلوق دوم است، یا همان طور که حقتعالی فرموده است «با دو دستم»: (قَالَ یا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِینَ)[138] (گفت: ای ابلیس، چهچیز تو را از سجدهکردن در برابر آنچه من با دو دست خود آفریدم منع کرد؟ آیا بزرگی فروختی یا از عالیمقامان بودی؟) و به این ترتیب مخلوق اول در مقایسه با مخلوق دوم، دست خداوند تلقی میشود و نیز مخلوق دوم در مقایسه با سومین، دست خدا به حساب میآید؛ به عبارت دیگر، یک یا دو دست وجود ندارد، بلکه همانطور که حقتعالی میفرماید دستها بسیارند: (وَالسَّمَاء بَنَینَاهَا بِأَیدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ)[139] (و آسمان را با دستان برافراشتیم و حقا که ما تواناییم). عقل میگوید روحِ حضرت محمد(ص) که مقام بالاتری دارد پیش از روح آدم(ع) که مقام پایینتری دارد خلق شده است و هیچ دلیل عقلی برای ردکردن این حقیقت وجود ندارد. اما خلقت آدم پیش از حضرت محمد در این عالم جسمانی بهمعنی پیشتر بودن روح آدم(ع) نیست؛ چراکه هیچ ملازمتی میان خلقت جسد و خلقت روح وجود ندارد، و آنها در عالمهای مختلفی هستند. قرآن این دلیل را موافق حکمت و عقل میداند؛ آنجا که حق تعالی میفرماید: (قَالَ یا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِینَ)[140] (گفت: ای ابلیس، چهچیز تو را از سجدهکردن در برابر آنچه من با دو دست خود آفریدم منع کرد؟ آیا بزرگی فروختی یا از عالیمقامان بودی؟)؛ خداوند برتر از آن است که دستی داشته باشد، و این سخن که «با دستانم خلق کردم» فقط به این معناست که با دست مخلوقی خلق نمود؛ مخلوقی که تمثیلی از نیرو، اراده و قدرت او بر خلق در این مقام است، و این دست یا روح خلقشده، آدم را خلق نمود یا واسطهای در خلقت آدم(ع) شد. بنابراین، این روح پیش از آدم(ع) بوده است و این دست یا روح خلقشده، همان محمد(ص) و هرکس که خداوند بخواهد دستی برای او سبحانومتعال باشد بوده است؛ دستی برای انجام آنچه از خلقت جاری میسازد و در مخلوقات اراده میفرماید: (وَالسَّمَاء بَنَینَاهَا بِأَیدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ)[141] (و آسمان را با دستان برافراشتیم و حقاً که ما تواناییم). اینان، همان دستهای خدا هستند که به وسیلهشان خلق میکند، و همان اولین خلایق نزدیک و مقرّب هستند: (هَذَا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولَى)[142] (این بیمدهندهای است از بیمدهندگان پیشین) و آنها، همان دارندگان مقامهای عالی هستند که مکلّف به سجده بر آدم(ع) نیستند؛ چراکه از نظر مقام از او بالاترند: (قَالَ یا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِینَ)[143] (گفت: ای ابلیس، چهچیز تو را از سجدهکردن در برابر آنچه من با دو دست خود آفریدم منع کرد؟ آیا بزرگی فروختی یا از عالیمقامان بودی؟). (الْعَالِینَ) (عالیمقامان) یعنی ارواحی که آدم را خلق نمودند و به همین دلیل مکلّف به سجده بر آدم نبودند؛ چراکه آنها برتر از او و از نظر مقامی، بالاتر از او بودند. اما از نظر نقلی: بیان روشنی وجود دارد که روح محمد(ص) و آلمحمد(ع) پیش از خلقت آدم و تمام خلایق خلق شدند؛ بسیار پیشتر از این عالم جسمها یا این عالم جسمانی: از قرآن: حقتعالی میفرماید: (قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدین)[144] (بگو اگر خدای رحمان را فرزندی میبود، من از نخستین پرستندگان میبودم). این آیه در مقام پاسخگویی به کسانی است که میگویند عیسی(ع) فرزند خداست و خلاصۀ این پاسخ به این صورت استکه این آیه، این مبالغه در فرزند بودن را نفی میکند؛ بهجهت آنکه حضرت محمد(ص) مخلوق اول و از نظر وجودی پیش از عیسی بوده است و این پیشتر بودن را بهطور لفظی به این سمت سوق میدهد که منظور، پیشتر بودن در عبادت است: (فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدین) (من از نخستین پرستندگان میبودم). در نتیجه آیه در اثبات اینکه روح محمد(ص) پیش از روح عیسی(ع) و آدم(ع) خلق شده، واضح است، و حتی پیش از ارواح تمامی مخلوقات؛ چراکه در غیر این صورت توصیفشدن به «اولین عبادتکنندگان» در جایگاه سبقت زمانی یا حادثی [یعنی از نظر اتفاقافتادن] صحیح نیست. و از روایت از طریق سنی و شیعه: از مفضل روایت شده است: ابوعبدالله امام صادق(ع) فرمود: «خداوند تبارکوتعالی ارواح را دو هزار سال پیش از اجساد بیافرید و شریفترین و والاترین آنها را ارواح محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین و ائمۀ پس از ایشان که سلاموصلوات خداوند بر ایشان باد، قرار داد. آنها را بر آسمانها، زمین و کوهها عرضه نمود؛ پس نور ایشان، آنها را پوشانید... .»[145] امام صادق(ع) میفرماید: «خداوند دو هزار سال پیش از آنکه بدنها را خلق کند، ارواح را در [عالم] سایه، برادر گرداند. هنگامی که قائم ما اهلبیت قیام کند، برادر از برادری که در [عالم] سایه، بینشان پیوند برادری برقرار بوده است ارث میبرد و از برادر ولادتی خودش ارث نمیبرد.»[146] احمد بن محمد بن عبدالرحمن بن عبدالله بن حسین بن ابراهیم بن یحیی بن علاج مروزی مقرئی برای ما روایت کرد که ابوبکر محمد بن ابراهیم جرجانی برای ما روایت کرد که ابوبکر عبدالصمد بن یحیی واسطی برای ما روایت کرد که حسن بن علی مدنی از عبدالله بن مبارک از سفیان ثوری از جعفر بن محمد صادق از پدرش از جدش از علی بن ابیطالب(ع) روایت کرد که فرمود: «خداوند تبارکوتعالی، نور محمد(ص) را خلق فرمود، پیش از خلقت آسمانها، زمین، عرش، کرسی، لوح، قلم، بهشت و دوزخ، و پیش از خلقت آدم، نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، موسی، عیسی، داوود، سلیمان و تمام کسانی که خداوند عزوجل در سخنش میفرماید (وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ یعْقُوبَ ـالی قولهـ وَ هَدَینَاهُمْ إِلىَ صرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ) (و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم ـتا این سخنشـ و همگی را به راه مستقیم هدایت نمودیم) و 424هزار سال پیش از خلقت تمام انبیا، و خداوند عزوجل به همراه او دوازده حجاب خلق نمود... .»[147] از ابوسعید خدری روایت شده است؛ گفت: همراه رسول خدا(ص) نشسته بودیم که ناگاه مردی بهسویش آمد و گفت: ای رسول خدا، از این سخن خداوند عزوجل به ابلیس مرا خبر بده: (أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِینَ) (آیا تکبر ورزیدی یا از عالیمقامان بودی؟). این کسانی که برتر از ملائکه هستند چه کسانی هستند، ای رسول خدا؟ رسول خدا فرمود: «من، علی، فاطمه، حسن و حسین، جملگی در سرادق عرش، خداوند را تسبیح میگفتیم و ملائکه با تسبیح ما تسبیح میگفتند، دو هزار سال پیش از اینکه خداوند عزوجل آدم را بیافریند. پس هنگامی که خداوند عزوجل آدم را آفرید ملائکه را امر فرمود که به او سجده کنند و ما را به سجده فرمان نداد. تمامی ملائکه سجده کردند بهجز ابلیس که از سجدهکردن سرپیچی نمود. خداوند تبارکوتعالی فرمود: (أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِینَ) (آیا تکبر ورزیدی یا از عالیمقامان بودی؟)؛ یعنی از این پنج تن که اسمشان در سرادق عرش نوشته شده است؟! ما همان دروازهای هستیم که از طریق آن بخشیده میشود. با ما هدایتیافتگان، هدایت میشوند. پس کسی که ما را دوست بدارد خداوند دوستش میدارد و او را در بهشت جای میدهد و کسی که ما را دشمن بدارد خداوند دشمنش میدارد و در آتش سکنایش میدهد؛ و ما را دوست نمیدارد مگر کسی که ولادتش پاکیزه بوده باشد.»[148] صدوق( در کتاب معارج از طریق راویانش تا ابنعباس روایت میکند: شنیدم رسول خدا(ص) در حالی که علی(ع) را مخاطب قرار میداد میفرمود: «ای علی، خداوند تبارکوتعالی بود و هیچچیز همراه او نبود. من و تو را بهصورت دو روح از نور باعظمتش خلق فرمود. ما در برابر عرش پروردگار جهانیان، خداوند را تسبیح میگفتیم و تقدیسش میکردیم و ستایش و تسبیح و تهلیلش میگفتیم، و این پیش از خلقت آسمانها و زمین بود. هنگامی که اراده فرمود تا آدم را بیافریند من و تو را از گِلی یکسان از گِل علّیین بیافرید و ما را با آن نور بیامیخت و ما را در تمامی نورها و نهرهای بهشت غوطهور ساخت. سپس آدم را بیافرید و آن گل و نور را در صلبش به ودیعه نهاد. هنگامی که خلقش نمود، ذریهاش را از پشتش خارج نمود، آنها را گویا ساخت و بر ربوبیت از آنها اقرار گرفت. اولین خلقی که به ربوبیت اقرار نمود من، تو و پیامبران بهاندازۀ شأن و مقامشان و نزدیک بودنشان به خداوند عزوجل بود. پس خداوند تبارکوتعالی فرمود: ای محمد و ای علی، تصدیق کردید و اقرار کردید و بر عبادتم از خلقم پیشی جستید، در حالی که در عِلم پیشین من نیز همین طور بوده است؛ پس شما برگزیدگان از خلق من، و امامان، از فرزندان شما و شیعیان شما هستند؛ و اینگونه شما را خلق نمودم... .»[149] حسین بن عبیدالله به ما خبر داد و گفت: ابومحمد به ما خبر داد و گفت: محمد بن همام برای ما روایت کرد: علی بن حسین همدانی به ما گفت: محمد بن خالد برقی به من گفت: محمد بنسنان از مفضل بن عمر از ابوعبدالله(ع) از پدرانش(ع) از امیرالمؤمنین(ع) روایت کرد: روزی در جایی وسیع نشسته بودیم، در حالی که مردم گرد ایشان جمع شده بودند. مردی برخاست و به ایشان گفت: ای امیر مؤمنان، تو در مکانی هستی که خداوند به آن فرودت آورده در حالی که پدرت با آتش عذاب میشود! به او فرمود: «ساکت شو، خداوند دهانت را ببندد. سوگند به آنکس که بهحق، محمد را به پیامبری مبعوث فرمود، اگر پدرم تمام گناهکاران زمین را شفاعت کند خداوند متعال شفاعتش را میپذیرد. پدرم در آتش باشد و پسرش قسمتکنندۀ آتش؟!» سپس فرمود: «سوگند به آنکس که بهحق، محمد را به پیامبری مبعوث فرمود، نور ابوطالب در روز قیامت نورهای خلایق را خاموش میکند مگر پنج نور: نور محمد(ص)، نور من، نور فاطمه، نور حسن و حسین و ائمه از فرزندان حسین؛ چراکه نور او از نور ماست که خداوند عزوجل دو هزار سال پیش از خلقت آدم، آن را خلق فرمود.»[150] از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند بود و هیچچیز با او نبود. اولین چیزی که خلق نمود، نور حبیبش محمد(ص) 424هزار سال پیش از خلقت آب، عرش، کرسی، آسمانها، زمین، لوح و قلم، بهشت و آتش، ملائکه، آدم و حوا بود. هنگامی که خداوند متعال نور پیامبر ما حضرت محمد(ص) را خلق نمود هزار سال در پیشگاه خداوند عزوجل باقی ماند در حالی که تسبیح و ستایشش میگفت. و حق تبارکوتعالی به او مینگریست.... هنگامی که انوار کامل گشت، نور محمد(ص) زیر عرش 73هزار سال ساکن شد. سپس نورش به بهشت منتقل شد و 70هزار سال باقی ماند. سپس به سدرةالمنتهی منتقل شد و 70هزار سال باقی ماند. سپس نورش به آسمان هفتم منتقل شد، سپس به آسمان ششم، سپس به آسمان پنجم، آسمان چهارم، آسمان سوم، آسمان دوم و سپس به آسمان دنیا منتقل شد و نور او در آسمان دنیا باقی ماند تا اینکه خداوند متعال اراده فرمود آدم(ع) را خلق فرماید... .»[151] آنچه جابر بن عبدالله روایت میکند: به رسول خدا(ص) عرض کردم: اولین چیزی که خداوند متعال خلق فرمود چه بود؟ فرمود: «نور پیامبرِ تو ای جابر؛ خداوند خلقش فرمود، سپس از آن هر چیزی را خلق نمود؛ سپس آن نور را در مقام قرب، در مقابل خویش قرار داد تا هر زمانی كه اراده فرماید؛ سپس آن نور را به قسمتهایی تقسیم کرد. عرش را از قسمتی، کرسی را از قسمتی، و حاملان عرش و خزانهداران کرسی را از قسمتی خلق نمود و قسمت چهارم را در مقام حب و دوستی قرار داد، تا آنجا که خداوند اراده فرماید؛ سپس آن را به قسمتهایی تقسیم کرد؛ پس قلم را از قسمتی، لوح را از قسمتی، و بهشت را از قسمتی خلق فرمود و قسمت چهارم را در مقام خوف و ترس قرار داد، تا آنجا که خداوند اراده فرماید. سپس آن را به اجزایی تقسیم کرد؛ ملائکه را از یک جزء، خورشید را از یک جزء، ماه و ستارگان را از یک جزء بیافرید و قسمت چهارم را در مقام رجا و امیدواری قرار داد، تا آنجا که خداوند اراده فرماید. سپس آن را به اجزایی تقسیم کرد؛ عقل را از جزئی، علم و حکمت را از جزئی و عصمت و توفیق را از جزئی بیافرید و جزء چهارم را در مقام حیا قرار داد، تا آنجا که خداوند اراده فرماید. سپس با چشم عطای الهی به آن نگریست؛ نور از آن تراوش کرد و 124هزار قطره از آن برون تراوید و خداوند از هر قطره، روح یک نبی و فرستاده را بیافرید. سپس ارواح انبیا نفس کشیدند و خداوند از نفسهای آنها ارواح اولیا، شهدا و صالحان را خلق فرمود.»[152] از محمد بن سنان از ابنعباس روایت شده است گفت: نزد رسول خدا(ص) بودیم. علی بن ابیطالب(ع) پیش آمد. رسول خدا(ص) به او فرمود: «مرحبا به کسی که چهل هزار سال پیش از پدرش آفریده شد.» عرض کردیم: ای رسول خدا، آیا پسر پیش از پدر بوده؟ فرمود: «آری، خداوند همین مدت پیش از خلقت آدم، نور من و علی را خلق فرمود و سپس آن را دو قسمت نمود. سپس اشیا را از نور من و نور علی خلق نمود. سپس ما را در سمت راست عرش قرار داد. ما تسبیح گفتیم، پس ملائکه تسبیح گفتند؛ ما تهلیل گفتیم، پس ملائکه تهلیل گفتند؛ ما تکبیر گفتیم، پس ملائکه تکبیر گفتند؛ بنابراین هرچه خداوند را تسبیح میکند و او را بزرگ میدارد از تعلیمدادن علی است.»[153] عبدالله بن مبارک از جعفر بن محمد از پدرش از جدش امیرالمؤمنین(ع) روایت کرد که فرمود: «خداوند نور محمد(ص) را چهل هزار سال پیش از مخلوقات خلق نمود و همراه او دوازده حجاب خلق فرمود و منظور از حجابها، ائمه(ع) هستند.»[154] ابوالحسن علی بن محمد معروف به ابنمغازلی واسطی شافعی در کتاب خود «المناقب» با سند از سلمان فارسی روایت میکند: شنیدم محبوبم محمد(ص) میفرماید: «من و علی نوری در دستان خداوند عزوجل بودیم. آن نور، چهل هزار سال پیش از خلقت آدم او را تسبیح میگفت و تقدیسش مینمود. هنگامی که آدم را خلق فرمود آن نور را در پشتش به ودیعه نهاد. بنابراین پیوسته من و علی یک چیز بودیم تا اینکه در پشت عبدالمطلب جدا شدیم؛ پس در من نبوت و در علی، امامت است.»[155] حدیث روایتشده از سلمان را میتوانید در تاریخ شهر دمشق، ج 42، ص 67، مناقب ابنمغازلی، ص 87، فضایل صحابه، ابنحنبل، ج 2 ص 662 و مناقب خوارزمی، ص 145 نیز ببینید. همچنین ابنمغازلی از سالم بن ابیجعد از اباذر روایت میکند؛ گفت: شنیدم رسول خدا(ص) میفرماید: «من و علی نوری از سمت راست عرش در دستان خداوند عزوجل بودیم. آن نور چهل هزار سال پیش از خلقت آدم او را تسبیح میگفت و تقدیسش مینمود. من و علی همواره یک چیز بودیم تا اینکه در پشت عبدالمطلب جدا شدیم؛ بخشی من و بخشی علی گردید.»[156] از ابنعباس( روایت شده است: شنیدم رسول خدا(ص) میفرماید: «من و علی چهل هزار سال پیش از خلقت آدم، نوری در دستان خداوند عزوجل بودیم. آن نور در پشت او راه پیمود و پیوسته خداوند، آن را از پشتی به پشت دیگر منتقل مینمود تا اینکه در پشت عبدالمطلب قرارش داد. سپس از پشت عبدالمطلب خارجش ساخت و به دو قسمت تقسیم نمود؛ قسمتی در پشت عبدالله و قسمتی در پشت ابوطالب. پس علی از من است و من از او؛ گوشت او گوشت من، و خون او خون من است؛ پس هرکس او را دوست داشته باشد بهحق که مرا دوست داشته است و هرکس او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است و من نیز او را دشمن میدارم.»[157] عبدالوهاب بن عطا از سعید بن ابوعروبه از قتاده و عمر بن عاصم کلابی از ابوهلال از قتاده به ما خبر دادند: رسول خدا( فرمود: «من اولینِ مردم در خلقت و آخرینشان در بعثت بودم.»[158] ابوهمام ولید بن شجاع بن ولید بغدادی برای ما روایت کرد که ولید بن مسلم از اوزاعی از یحیی بن ابیکثیر از ابوسلمه از ابوهریره به ما خبر داد و گفت: عرض کردند: ای رسول خدا(، چه وقت نبوت بر شما واجب شد؟ فرمود: «وقتی آدم بین روح و جسد بود.»[159] ابونضر فقیه و احمد بن محمد بن سلمۀ عنزی برای ما روایت کردند که عثمان بن سعید دارمی و محمد بن سنان عوفی از ابراهیم بن طهمان از بدیل بن مسیره از عبدالله بن شفیق از میسرۀ فخر به ما خبر دادند که گفت: به رسول خدا(ص) عرض کردم: از چه وقت شما پیامبر بودید؟ فرمود: «وقتی آدم بین روح و جسد بود.»[160] اکنون از قرآن و روایات مشخص شد ارواح محمد و آلمحمد(ع) در هنگام بعثت عیسی موجود بودهاند و حتی پیش از آنکه عیسی متولد شود. حال آیا مانعی وجود دارد که برای روح یکی از آنها بدنی جسمانی خلق شود، یا در واقع او در این عالم جسمانی با صورتی شبیه به عیسی(ع) ظاهر شود و این امر با ارادۀ خداوند و با حول و قوّۀ او صورت پذیرد؛ همان طور که روایت شده ظهور جبرئیل ـکه روح استـ برای حضرت محمد(ص) بهصورت دحیۀ کلبی در این عالم جسمانی[161] محقق شده است! میگویم، آیا اکنون پس از اینکه عقل و نقل بر چنین چیزی دلالت میکنند، آیا مانعی عقلی وجود دارد؟ پس کسی که نمیپذیرد و میگوید این عقلانی نیست، آیا خودش جایگزینی دارد که متون، عقل و حکمت آن را تأیید کند؟ آنگونه که پیشتر ارائه شد! یا صرفاً عناد و جدل و پیروی از هوا و هوس برای نپذیرفتن حقیقت است، نه چیز دیگر! اگر حقیقت را آنگونه که هست بپذیرید مقداری سختی در آن خواهد بود؛ خصوصاً با وجود جهل، شیطان و لشکریانش که با شدت تلاش میکنند تا مردم را از سکوت در برابر حق و شنیدن کلام خدا و خضوع برای دلیل و برهان و شناخت حقیقت بازدارند؛ اما هنگامی که دلیل و برهان برای ظاهرساختن حقیقت اقامه شود، عاقلان مردم باید بگویند آری این حقیقتی است که ما بهوضوح و روشنی میبینیم؛ در غیر این صورت نه انساناند و نه عاقل! و الحمدلله رب العالمین.-پیوست 1: شکوه و جلال پروردگار در سینا
در سفر خروج اصحاح 19 آمده است: (1 در ماه سوم بعد از بیرونآمدن بنیاسرائیل از سرزمین مصر، در همان روز به صحرای سینا آمدند. 2 و از رفیدیم كوچ كرده به صحرای سینا رسیدند و در بیابان اردو زدند و اسرائیل در آنجا در مقابل كوه فرود آمدند. 3 موسی نزد خدا بالا رفت و یهُوَه از میان كوه او را ندا داد و گفت: به خاندان یعقوب چنین بگو و بنیاسرائیل را خبر بده: 4 شما دیدهاید كه من با مصریان چه کردم و چگونه شما را بر بالهای عقاب برداشته و نزد خود آوردم. 5 و اكنون اگر صدای مرا بشنوید و عهد مرا نگاه دارید، همانا خزانۀ خاص من از جمیع قومها خواهید بود؛ زیرا تمامی جهان از آنِ من است. 6 و شما برای من، مملكت کاهنان و امتِ مقدس خواهید بود. این است آن سخنانی كه باید به بنیاسرائیل گفته شود 7 پس موسی آمد و مشایخ قوم را فراخواند و همۀ این توصیههایی را که یهُوَه به او کرده بود بر ایشان اِلقا كرد. 8 و تمامی قوم همزمان در پاسخ گفتند: آنچه یهُوَه امر فرموده است انجام خواهیم داد. و موسی سخنان قوم را به یهُوَه عرضه داشت 9 یهُوَه به موسی گفت: اینک من در سایۀ ابر نزد تو میآیم تا هنگامی كه با تو سخن میگویم قوم بشنوند و به تو نیز همیشه ایمان داشته باشند. پس موسی سخنان یهُوَه را به قوم باز گفت. 10 یهُوَه به موسی گفت: نزد قوم برو و ایشان را امروز و فردا تقدیس نما و ایشان لباسهای خود را بشویند. 11 و در روز سوم مهیا باشید؛ زیرا در روز سوم یهُوَه در نظر تمامی قوم بر كوه سینا نازل خواهد شد. 12 و حدود برای قوم از هر طرف قرار بده و بگو: برحذر باشید از اینكه به فراز كوه برآیید یا دامنۀ آن را لمس کنید؛ زیرا هركه كوه را لمس كند هرآینه كشته خواهد شود. 13 دست بر آن گذارده نشود که در این صورت یا سنگسار شود یا به تیر كشته شود و ـخواه بهایم باشد خواه انسانـ زنده نماند. اما چون كرِنّا نواخته شود ایشان به كوه برآیند. 14 موسی از كوه نزد قوم فرود آمده، قوم را تقدیس نمود و لباسهای خود را شستند. 15 و به قوم گفت: در روز سوم حاضر باشید و به زنان نزدیكی نکنید. 16 و واقع شد در روز سوم به وقت طلوع صبح كه رعدها و برقها و ابر غلیظ بر كوه پدید آمد و آواز كرِنّای بسیار سخت بهطوری كه تمامی قوم كه در لشكرگاه بودند لرزیدند. 17 و موسی قوم را برای ملاقات خدا از لشكرگاه بیرون آورد و در پایین كوه ایستادند. 18 و تمامی كوه سینا را دود فرو گرفت؛ زیرا یهُوَه در آتش بر آن نزول كرد و دودش مثل دود كورهای بالا میشد و تمامی كوه سخت متزلزل گردید. 19 و چون آواز كَرِنّا زیاده و زیاده سخت نواخته میشد موسی سخن گفت و خدا او را با زبان پاسخ داد. 20 و یهُوَه بر كوه سینا بر قلۀ كوه نازل شد. یهُوَه موسی را به قلۀ كوه خواند و موسی بالا رفت. 21 و یهُوَه به موسی گفت: پایین برو و قوم را قدغن کن، مبادا نزد یهُوَه برای نظركردن از حد تجاوز نمایند كه بسیاری از ایشان هلاک خواهند شد. 22 و كَهَنه نیز كه نزد یهُوَه میآیند خویشتن را تقدیس نمایند مبادا یهُوَه بر ایشان هجوم آورد. 23 موسی به یهُوَه گفت: قوم نمیتوانند به فراز كوه سینا آیند؛ زیرا تو ما را قدغن كرده، گفتهای كوه را حدود قرار ده و آن را تقدیس نما. 24 یهُوَه وی را گفت: پایین برو و تو و هارون همراهت برآیید؛ اما كَهَنه و قوم از حد تجاوز ننمایند تا نزد یهُوَه بالا بیایند مبادا بر ایشان هجوم آورد). و نیز در سفر خروج ـ اصحاح 24 آمده است: (1 و به موسی گفت: نزد یهُوَه بالا بیا تو و هارون و ناداب و اَبِیهو و هفتاد نفر از مشایخ اسرائیل، و از دور سجده كنید. 2 و موسی تنها نزدیک یهُوَه بیاید و ایشان نزدیک نیایند و قوم همراه او بالا نیایند. 3 پس موسی آمده، همۀ سخنان یهُوَه و همۀ این احكام را به قوم بازگفت و تمامی قوم به یک زبان در پاسخ گفتند: همۀ سخنانی كه یهُوَه گفته است بهجا خواهیم آورد. 4 و موسی تمامی سخنان یهُوَه را نوشت و بامدادان برخاسته، قربانگاهی در پای كوه و دوازده ستون موافق دوازده سبط اسرائیل بنا نهاد. 5 و بعضی از جوانان بنیاسرائیل را فرستاد و قربانیهای سوختنی گذرانیدند و قربانیهای سلامتی، از گاوها برای یهُوَه ذبح كردند. 6 و موسی نصف خون را گرفته، در لگنها ریخت و نصف خون را بر مذبح پاشید 7 و كتاب عهد را گرفته به سمع قوم خواند. پس گفتند: هر آنچه یهُوَه گفته است خواهیم كرد و گوش خواهیم گرفت. 8 و موسی خون را گرفت و بر قوم پاشیده، گفت: اینک خون آن عهدی كه یهُوَه بر جمیع این سخنان با شما بسته است. 9 و موسی با هارون و ناداب و ابیهو و هفتاد نفر از مشایخ اسرائیل بالا رفت. 10 و خدای اسرائیل را دیدند و زیر پاهایش مثل صنعتی از یاقوت كبود شفاف و مانند ذات آسمان در صفا بود. 11 و بر آقایان بنیاسرائیل دست خود را نمیگذارد؛ پس خدا را دیدند و خوردند و آشامیدند. 12 و یهُوَه به موسی گفت: نزد من به كوه بالا بیا و آنجا باش تا لوحهای سنگی و تورات و احكامی را كه نوشتهام تا ایشان را تعلیم نمایی به تو بدهم. 13 پس موسی با خادم خود یوشع برخاست و موسی به كوه خدا بالا آمد. 14 و به مشایخ گفت: برای ما در اینجا توقف كنید تا نزد شما برگردیم. هارون و حور با شما هستند. پس هركه کاری دارد نزد ایشان برود. 15 و چون موسی به فراز كوه برآمد ابر، كوه را فرو گرفت. 16 و شکوه و جلال یهُوَه بر كوه سینا قرار گرفت و شش روز ابر آن را پوشاند و روز هفتمین موسی را از میان ابر ندا در داد. 17 و منظر جلال یهُوَه مثل آتش سوزنده در نظر بنیاسرائیل بر قلۀ كوه بود. 18 و موسی به میان ابر داخل شده به فراز كوه بر آمد؛ و موسی چهل روز و چهل شب در كوه ماند).-پیوست 2: دعای حبقوق، خبرهایی از آینده است
ـ آنتونیوس فکری میگوید: «آیۀ 1: دعای حبقوق نبی بر شُجونُوت: دعای حبقوق نبی: دعای انبیا خبرهایی است که در آینده محقق میشود.... او سرانجامِ بابل را دید؛ همان دولتی که به مردم خود ستم کرد، و حتی از طریق این رؤیا خداوند بهوسیلۀ رمزهایی، نقشۀ رهایی او را که با صلیب صورت گرفت برای او آشکار ساخت... آیۀ 3: «خدا از تیمان آمد و قدّوس از کوهِ فاران، سِلاه! جلال او آسمانها را پوشاند و زمین از تسبیح او مملوء شد»:... گویا این پیامبر را در اینجا میبینیم که بزرگی و جلالهای گذشته در سینا را متذکر میشود یا خداوند به او نشان میدهد که این بزرگیها برای بار دوم تکرار خواهد شد و او قوم خود را رهایی خواهد بخشید (تثنیه 33: 2، خروج 19: 20 و 24: 17). این آیات اشاره به ظهور خداوند در شکوه خود، در برابر قوم دارد و «همان گونه که بوده است، از نسلی به نسل دیگر خواهد بود.» و زمانی که خداوند بیاید آسمانها از شکوه و جلال او پر خواهد شد. او در آسمانها ساکن است و آسمانها اشاره به نفس بشری دارد که به خداوند چسبیده و به آسمان تبدیل شده است. و زمین از تسبیح او پر شد = این همان جسدی است که خداوند را تسبیح میگوید. تیمان در ادوم و فاران در سینا. و این سخن وی که خداوند از تیمان آمد = یعنی ظاهر شد و بزرگی او در تیمان تجلی یافت. سپس میگوید و قدوس از کوه فاران است. زمانی که به اصل آیه در سخنان موسی بازمیگردیم (تثنیه 33: 2) عکس آن را میبینیم؛ موسی میگوید پروردگار از سینا آمد (جایی که در شکوه خود ظاهر شد) و از ساعیر بر آنان طلوع کرد و از کوه فاران درخشید «منظور موسی این است که بزرگی خداوند ابتدا برای قوم یهود آشکار میشود و بعد از آن در ساعیر ظاهر میشود (رمز انتشار شناخت خداوند در امتها). اما حبقوق از ساعیر ـکه رمزی برای ورود مسیحیت در میان امتهاستـ و سپس از کوه فاران ـجایی که قوم یهود سرگردان بودـ آغاز میکند و این اشارهای به ایمان یهود در روزهای آخر است. و زمین از تسبیح او پر شد = اشاره است به کلیسایی که در جهان گسترش یافته است. آیۀ 4: «پرتُوِ او مثل نور بود و از دست وی شعاع ساطع گردید. و ستر قوّت او در آنجا بود»: پرتُوِ او مثل نور بود = خداوند نور است و حتی زمانی که موسی آن مقدار ممکن از شکوه و جلال خداوند را دید، صورتش روشن شد و پوست صورتش درخشید. نور خدا و همچنین شریعت او ـکه آن را روی کوه سینا دریافت کردندـ تاریکی را از بین میبرد و وقتی خداوند برای آنها ظاهر شد نوری را دیدند (خروج 17، 24: 10). گویا این پیامبر میخواهد بگوید «وقتی خبر کلدانیان را شنیدم، تصور کردم کارهای ما در دست آنان است و آنها از سلطۀ تو بیرون هستند؛ اما اکنون فهمیدم تو همهچیز را میدانی؛ نور تو این افرادی را که در تاریکی سِیر میکنند رسوا میکند.» از دست وی شعاع ساطع شد = این همان برقی است که بادهای ویرانگر را همراه دارد؛ خداوند در رویارویی با دشمنانش مانند باد سختی است که آنها را نابود میکند و برقی است که آنها را بیهوش میگرداند. و ستر قوّت او در آنجا بود = خداوند با دشمنان قوم خود آنچنان که ما مردم تصور یا آرزو میکنیم برخورد نمیکند؛ او از آنها بهسرعت انتقام نمیگیرد، بلکه به آنها فرصتی میدهد [1] شاید توبه کنند [2] و ما تأدیب شویم. در این هنگام تمامِ نیروی خدا را که مدتی پنهان بود درک میکنند. اما این آیه به مجسمشدن مسیح اشاره میکند ـکسی که نوری از نوری است که پرتو (نور) دست خداستـ بنابراین دست خدا به مسیح اشاره دارد (اشعیا 51: 5) که آن دو داوری میکنند. پس مسیح، داور است (اشعیا 51: 9) اما وقتی مسیح جسم پیدا کرد، نور بزرگیِ لاهوتش در جسمش پنهان شد؛ بهعلاوه او در پیشگوییهای عهد قدیم نیز پنهان بود. مجد و شکوه خدا در مسیح ظاهر شد، اما به آن اندازهای که ما تحملش را داریم.» (تفسیر عهد قدیم ـ سفر حبقوق 3) ـ کشیش تادریس یعقوب ملطی میگوید: «... (پروردگارا! چون خبر تو را شنیدم ترسان شدم. پروردگارا! عمل خویش را در میان سالها زنده كن! در میان سالها معروف ساز و در حین غضب، رحمت را به یاد آور). [1 و 2] وقتی پیامبر بر جایگاه مراقبه میایستد چشمانتظار سخن خداوند است و زمانی که روی برج الهی میایستد و به آن پناه میجوید ـبهرغم همۀ قساوتهایی که او را احاطه کرده استـ نفسش در داخل آن میدرخشد. از آنجایی که پیامبر برای قوم خداوند ناله سر میدهد، ناگهان خداوند برنامۀ رهایی او را در طول دوران برایش آشکار میسازد ـهمان که بر صلیب تجلی یافتـ بنابراین میدرخشید، در حالی که چنگ روح را به دست گرفته است تا بر سیمهایش نغمۀ ستایش زَنَد در حالی که میگوید: «پروردگارا! چون خبر (کلام) تو را شنیدم ترسان شدم.» گویا میگوید: خدایا! وقتی سخنت را شنیدم نفْس مرا ترس فراگرفت، اسرار خود را برای من فاش کردی و کارهای تو را فهمیدم و دچار حیرت شدم! مشاهدۀ او در حدود کارهای خداوند، در عصر او متوقف نشد و امتداد یافت تا آن را در طول دوران ببیند... 2- کارهای خداوند بر کوه سینا: قلب حبقوق نبی بهسوی عمل خداوند کشیده شد، آن هم زمانی که موسی به بالای کوه رفت تا شریعت را دریافت کند و کوه سرشار از شکوه و جلال شد و خداوند نور خود را بر قومش تاباند تا قلب، زبان، نفس و جسم او با شادی و تسبیح گشاده گردد؛ در حالی که میگفت: (خدا از تیمان آمد و قدّوس از کوهِ فاران؛ سِلاه! مجد و شکوه او آسمانها را پوشاند و زمین از تسبیح او مملّو گردید). در اینجا اشارۀ لطیفی به ظهور خداوند در جلال و شکوهش میکند، آن هنگام که موسی شریعت را دریافت کرد و همان طور که گفته میشود «پروردگار بر کوه سینا فرود آمد» (خروج 19: 20) «و منظر جلال پروردگار چون آتش سوزنده در نظر بنیاسرائیل بر قلۀ كوه بود» (خروج 24: 17) «پروردگار از سینا آمد و از ساعیر بر ایشان طلوع کرد و از کوه فاران درخشید» (تثنیه 33: 2) در ترجمۀ سبعینیه آمده است: «خداوند از جنوب و قدّوس از کوه سایهدار میآید.» قدّیس ژِروم این عبارت را چنین توضیح میدهد: «خدا از جنوب میآید. در اینجا به رهاییبخش اشاره میکند؛ زیرا خدا در جنوب متولد شد؛ چون بیت لحم در جنوب اورشلیم قرار دارد.» قدّیس دیدموس ضریر معتقد است جنوب، اشاره به بادهای گرمی میکند که به نفْس میوزد و آن را با روح یا محبت مشتعل میکند؛ بنابراین سرد نیست؛ اما شمال اشاره به بادهای سرد شمالی دارد که اشاره به عمل شیطان دارد؛ عملی که حرارت روح را فاسد میکند؛ به همین دلیل است که در سفر غزلها، عروس میخواهد باد شمال که همان عمل ابلیس است، از او برداشته شود و باد جنوبی بهسوی او بیاید، که اشاره به رهاییبخش دارد که داماد خودش است. پیامبر تسبیح خود را چنین کامل میکند: «پرتُوِ او مثل نور بود و از دست وی شعاع ساطع شد، و ستر قوّت او در آنجا بود» گویا میگوید: گمان میکردم کارها بدون تدبیر صورت میگیرد؛ شرور، نیکوکار را میخورد و امّت کلدانیان سایر اقوام را میبلعد؛ کسی که آنها را مورد محاسبه قرار دهد و مانع آنها شود وجود ندارد؛ اما من اسرار شناخت تو را درک کردم، تو را نور ازلی یافتم، نوری که اسرار مخفی را میداند، هیچچیز از چشمان تو پنهان نیست. دستت را برای کارکردن میگشایی و ناگهان شعاعی از آن صادر میشود که سالکین تاریکی را رسوا میکند؛ در این هنگام همگی، قدرت تو را که برای مدتی مخفی بود درک خواهند کرد. این عبارت آمده است که «او دو شاخ در دستش دارد» یعنی نورِ شاخهای خورشید، چنان که در ترجمۀ یسوعیان آمده است؛ این دو شاخی که در دست اوست دو لوح شریعتی است که موسای نبی دریافت کرد و همان طور که گفته میشود: «از دست راست او آتش شریعتی برای آنهاست.» (تثنیه 23: 2)...» (تفسیر عهد قدیم، سفر حبقوق 3)-پیوست 3: او، خداوند سبحان یکتای یگانه است، و هرچه غیر او، جملگی مخلوق اویند
خداوند سبحانومتعال در قرآن کریم سخن کسانی را که گفتهاند خداوند پسری دارد که از او منفصل یا از او متولد یا از او صادر شده ـبه این معنا که از لاهوت مطلق، یک لاهوت مطلق دیگر حاصل شدهـ مردود شمرده است؛ همچنین عقیدۀ آن عده را که میگویند انسانِ آفریدهشده، میتواند تا آنجا ارتقا یابد که به لاهوت مطلق برسد ـیعنی وی با لاهوت مطلق یکی شود و خود در واقع به لاهوت مطلق تبدیل گرددـ کذب شمرده است. بر اساس نگرش این افراد، لاهوت مطلق در ناسوت و در جسد تنزل یافته یا بهصورت یک انسان در بین مردمان متجلی گشته است، و این انسان، پسر خداست. در حقیقت با اینکه این دیدگاهِ اعتقادی، ساختۀ علمای غیرعامل بوده و باطل است، ولی خداوند سبحانومتعال از روی رحمتش، حتی در جزئیاتِ چنین نظریهای آنها را مخاطب قرار داده و با آنها صحبت کرده است. شما ملاحظه میکنید حقتعالی موضوع را برای آنان موشکافی میکند و آسیبها و نقصان نهفته در این عقیده را به آنها گوشزد مینماید. خداوند متعال میفرماید: (بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَّهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ)[162] (پدیدآورندۀ آسمانها و زمین است، چگونه او را فرزندی باشد و حال آنکه او را همسری نیست. هرچیزی را او آفریده است و به هرچیزی داناست). (أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَّهُ صَاحِبَةٌ) (چگونه او را فرزندی باشد و حال آنکه او را همسری نیست): و این نقض تامّی است که خدا بهوسیلۀ آن با ایشان سخن گفته است و آنها بههیچوجه قادر نیستند آن را رد کنند؛ زیرا معنایش این است: شما معتقدید خدای سبحانومتعال فرزندی دارد و این فرزند همان لاهوت مطلق است؛ یعنی کامل مطلق و غنی مطلق است و به دیگری نیازمند نیست. اگر بگویید این فرزند فقط از خدای سبحانومتعال صادر شده، به آن معناست که فرزند کاملاً با پدر مطابقت دارد ـبا قطعنظر از اینکه حقیقتِ بسیطِ (غیرمُرکّب) مطلق نمیتواند متعدد و چندگانه باشدـ حال، در این صدور چه مفهوم و چه حکمتی نهفته است؟! و حال آنکه (اصولاً) هیچ تمایز یا اختلاف و تغییری که بتوان به تصوّر آورد وجود ندارد؟! آیا بر این باورید این پدر غیرحکیم است، چراکه فرزندی از او متولّد یا صادر شده است که نه برای او سبحانومتعال سودی به همراه دارد نه برای دیگری؟! اگر به وجود اختلاف یا تمایز یا تفاوت معتقد باشید ـهمان طور که نصارای امروزه چنین باور دارند و میگویند اقانیم از هم متمایزندـ این الزاماً بهمعنای وجود لاهوت دوم است (...صَاحِبَةٌ...) تا پسر از دو تا صادر شده باشد که در این صورت مطابق با هیچکدام نخواهد بود؛ چراکه او از هر دوی اینها با هم صادر شده است. بنابراین آیا شما به وجود لاهوت دوم (الصاحبة = همسر) که پیش از پسر بوده است اعتقاد دارید؟![163] بدانید اگر به وجود فرزند معتقد هستید بهناچار باید قبل از او، به وجود لاهوت دوم (الصاحبة = همسر) معترف شوید؛ وگرنه چطور بدون وجود لاهوت مطلق دوم (الصاحبة) از پدیدآمدن فرزند (لاهوت مطلقی که از آن حاصل شده است) دم میزنید؛ آن هم از همان ابتدای کار به همراه خداوند سبحانومتعال! موجودبودن اله مطلق دوم (الصاحبة) در آغاز به همراه خداوند سبحانومتعال محال است؛ زیرا لاهوت مطلق، حقیقتِ بسیطِ مطلق است و نمیتواند متعدد باشد: (أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَّهُ صَاحِبَةٌ) (چگونه او را فرزندی باشد و حال آنکه او را همسری نیست). و خدای متعال میفرماید: (مَا اتَّخَذَ اللهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يَصِفُونَ)[164] (خدا هیچ فرزندی ندارد و هیچ خدایی با او نیست؛ اگر چنین میبود هر خدایی با آفریدگان خود به یک سو میکشید و بر یکدیگر برتری میجستند، خدا از آنچه او را وصف میکنند منزّه است). یعنی شما آنچه را که از اقانیم سهگانه (یا اصول سهگانه) پنداشتهاید به این صورت سامان دادهاید و به وجود پدر (خدای سبحانومتعال) و لاهوت مطلق دوم یا همان صاحبة (پسر) معتقد شدهاید؛ سپس بر این باورید که از این دو، لاهوت مطلق سوم (اقنوم سوم) یا روحالقدس صادر شده است. سخن دربارۀ لاهوت دومی است که در آغاز به همراه خدای سبحانومتعال بوده: آیا بین این دو تمایز و تفاوتی وجود دارد یا اینکه این دو یکی هستند؟ کسی که بگوید این دو یکی هستند، نقض پیشین بر او وارد است؛ زیرا صادرشده از این دو، با هر دوشان مطابقت دارد؛ و کسی که معتقد باشد بین این دو تمایز و تفاوت وجود دارد، الوهیّت مطلق بودن الوهیّت دوم، عقیدهاش را نقض میکند؛ زیرا این نقض بر او وارد و بجاست و تمایزی نمیتواند باشد جز در کمال مطلق: (... وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يَصِفُونَ) (...و بر یکدیگر برتری میجستند، خدا از آنچه او را وصف میکنند منزّه است). علمای غیرعامل ازآنرو که فطرت خود را واژگونه کردهاند و به قهقرا بازگشتهاند گفتهاند خداوند فرزندی دارد، «سبحانه و تعالی عمّا یصفون» (خداوند از آنچه توصیفش میکنند منزّه است): (أَلَا إِنَّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ * وَلَدَ اللهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ)[165] (آگاه باش که از دروغگوییشان است که میگویند: * خدا صاحب فرزند است. دروغ میگویند). اگر آنها به فطرت الهی بازگردند و در نعمتهای خداوند اندیشه کنند خود را از این هلاکت آشکار نجات میدهند و از سخنگویی دربارۀ آنچه به آن دانشی ندارند بازمیایستند. سخنگفتن آدمی دربارۀ چیزی که نمیداند دروغگویی است: (إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ) (آنها دروغ میگویند). خدای متعال میفرماید: (وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللهُ وَلَدًا * مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا)[166] (و کسانی را که گفتند: خدا فرزندی اختیار کرد بترساند * نه خود به آن دانشی دارند و نه پدرانشان داشتهاند. چه بزرگ است سخنی که از دهانشان بیرون میآید و جز دروغی نمیگویند). در ضمن خداوند سبحانومتعال تعدد لاهوت مطلق و اعتقاد به چنین چیزی را به هر صورت که باشد از اساس مردود دانسته است: (قَالُواْ اتَّخَذَ اللهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَات وَمَا فِي الأَرْضِ إِنْ عِندَكُم مِّن سُلْطَانٍ بِهَذَا أَتقُولُونَ عَلَى اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ)[167] (گفتند: خدا فرزندی برگزیده است. منزّه است، بینیاز است، از آنِ اوست هرچه در آسمانها و زمین است. شما را برای آن سخن دلیلی نیست. چرا دربارۀ خدا چیزهایی میگویید که به آن آگاه نیستید؟). (قَالُواْ اتَّخَذَ اللهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ) (گفتند خدا فرزندی برگزیده است؛ منزّه است؛ او بینیاز است): اصل این نقض برای کسانی که به تعدد لاهوت مطلق معتقد هستند (چه بهصورت فرزند و چه بهگونۀ دیگری که افراد انحرافیافته از راه راست میپندارند) این است که خداوند در فطرت آدمی، چیزی به ودیعه نهاده است که انسان با آن میتواند حکمت را از سفاهت (حماقت) بازشناسد: (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)[168] (سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به او الهام کرد). هرکس این معیار را به کار گیرد قطعاً خواهد گفت اعتقاد به تعدد لاهوت آنهم بدون وجود تفاوت، سفاهت است و چنین چیزی خالی از حکمت است. لذا تنها چیزی که میماند موضوع تمایز و تفاوت بین این دو است، که این نیز با یک جمله نقض میشود: (سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ) (خدا منزّه است، بینیاز است). تمایزی در لاهوت نیست، مگر در کمال، که فقر و نقص در غیر او را مشخص و در نتیجه وجود لاهوت مطلقِ غیر از او را نقض میکند. در خصوص موضوع ارتقای انسان، خداوند انسان را آفرید و در او فطرتی به ودیعه گذاشت که با آن، این شایستگی را یافته است تا به آنجا صعود کند که اسماء الله و صورت الله و تجلی خدا و خدای در خلق شود؛ لیکن انسان هرقدر هم اوج بگیرد و ارتقا یابد، باز هم لاهوت مطلق و غنی مطلق نخواهد شد؛ بلکه مخلوق و نیازمند به درگاه خداوند سبحانومتعال باقی میماند: (يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاء)[169] (نزدیک است روغنش روشنی بخشد هرچند آتش به آن نرسیده باشد، نوری افزون بر نور دیگر، خدا هرکس را که بخواهد به نورش راه مینماید)؛ «نزدیک است» به این معنا نیست که از «خودش روشنی میبخشد» تا به این ترتیب، لاهوتِ مطلق شود؛ چراکه هرچه غیر از او، مخلوق خداوند بوده و نیازمند خداوند سبحانومتعال است: (مَا كَانَ لِلهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ)[170] (نسزد خداوند را که فرزندی برگیرد؛ منزّه است، چون اراده کاری کند میگوید «باش»، پس میشود). در این نقض که در قرآن کریم آمده است پیام کافی وجود دارد، برای صاحبدلان یا آنان که با حضور قلب گوش فرامیدارند.[171] آنها از یک سو عقیده دارند خداوند، یکتا و یگانه است و از سوی دیگر به اقانیم سهگانهای معتقدند که از هم متمایز و در ذات خود مستقلاند و طبق اعتقادی که دارند، هریک، دیگری را ارسال میکند و ایمان به اینکه بین اینها رابطهای از نوع رابطۀ پدر فرزندی برقرار است و... این نظریهای است که خودشان هم میدانند از روی بیخردی است؛[172] وگرنه چطور میشود یگانۀ واحد با تعدد و اجزا و تمایز اجزایش یک جا جمع شود، حتی اگر آنها را اجزا نام ننهند؟! اگر همۀ آنچه را که تاکنون برای بطلان این عقیده گفتهایم کنار نهیم، مطلب زیر برای آنها کافی خواهد، بود اگر به خرد اندیشه کنند: خداوند نوری است بدون ظلمت، و تمام عوالم خلقت، نور همراه با ظلمت هستند. موجودات نیز با تجلی نور خدای سبحانومتعال در ظلمات تجلی و ظهور یافتهاند؛ لذا امکان ندارد در عوالم خلقت، خداوند در مخلوقی حلول یابد یا بهطور کامل در او ظهور نماید (همان طور که در خصوص عیسی و روحالقدس چنین ادعایی دارند)؛ زیرا معنای این سخن آن است که چنین موجودی نمیتواند بقا یابد؛ بلکه فانی میشود و جز نور بیظلمت چیز دیگری بر جای نمیماند؛ بهعبارت دیگر خلق باقی نمیماند، بلکه فقط خدای سبحان که نوری بیظلمت است بر جای میماند. بر همین اساس است که ما بارها گفتهایم و تکرار کردهایم که محمد بین لاهوت و انانیّت و انسانیت در نوسان است. من بر این مطلب تأکید ورزیدهام تا کسی گمان نکند خداوند (که نوری بیظلمت است) در عوالم خلقت حلول مییابد، تعالیالله علواً کبیراً. قضیه کاملاً روشن است: معنای ظهور تامِّ نورِ بیظلمت در عوالم خلق، بهمعنی فنا و محوشدن آن است؛ بهگونهای که نه اسمی و نه رسمی و نه معنایی از آن بر جای نمیماند؛ بلکه فقط خداوند یعنی نوری که هیچ ظلمتی در آن راه ندارد باقی میماند؛ تعالیالله علواً کبیراً.-پیوست 4: داستان حضرت عیسی چیست و چگونه بر آنان مشتبه شد؟
داستان حضرت عیسی(ع) چیست و چگونه طبق فرمایش حقتعالی بر آنان مشتبه شد؟ (وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ رسولالله وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً)[173] (و نيز به آن سبب که گفتند ما مسيح پسر مريم فرستادۀ خدا را کشتيم؛ و حال آنکه آنان مسيح را نکشتند و بر دار نکردند؛ بلکه امر بر ايشان مشتبه شد. هرآینه آنان که دربارۀ او اختلاف میکردند خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند؛ جز آنکه تنها پيرو گمان خود بودند و عيسی را بهیقین نکشته بودند). پاسخ: بسم الله الرحمن الرحیم والحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً. عیسی(ع) در شبی که بالا برده شد با حواریون خود وعدۀ دیدار گذاشت. همه در پیشگاه او حاضر شدند، بهجز یهودا که علمای یهود را به مکان عیسی(ع) هدایت کرد. یهودا سراغ بالاترین مرجع یهود رفت و بر سر تسلیمکردن عیسی(ع) به آنان، با او معامله کرد. پس از نیمهشب که حواریون خوابیدند و حضرت عیسی(ع) باقی ماند، خداوند او را مرفوع نمود (بالا برد) و شبیه او را فرو فرستاد؛ همان که به دار آویخته و کشته شد. او سپر و فداییِ عیسی(ع) شد و این شبیه، از اوصیای آلمحمد(ع) است؛ او بهخاطر قضیۀ امام مهدی(ع)، مصلوب شد، کشته شد و عذاب را به جان خرید. حضرت عیسی(ع) به دار کشیده نشد و کشته نشد؛ بلکه بالا برده (رفع) شد و خداوند او را از دست یهود و علمای گمراه و گمراهکنندهشان ـکه خداوند لعنتشان کندـ نجات داد. حقتعالی میفرماید: (وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ رسولالله وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً) (و نيز به آن سبب که گفتند ما مسيح پسر مريم فرستادۀ خدا را کشتيم؛ و حال آنکه آنان مسيح را نکشتند و بر دار نکردند؛ بلکه امر بر ايشان مشتبه شد. هرآینه آنان که دربارۀ او اختلاف میکردند، خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند؛ جز آنکه تنها پيرو گمان خود بودند و عيسی را بهیقین نکشته بودند). در روایتی در تفسیر علی بن ابراهیم از ابوجعفر(ع) روایت شده است که فرمود: «عیسی(ع) در شبی که خداوند او را بهسوی خودش بالا برد، شبهنگام با یارانش وعده گذاشت؛ در حالی آنها دوازده مرد بودند. آنها را به خانهای داخل کرد. سپس در کُنج خانه چشمهای برای آنها خارج کرد در حالی که بر سرش آب میریخت و میفرمود: خداوند در این ساعت مرا بهسوی خودش بالا میبرد و مرا از یهود پاک میگرداند. کدامین شما شبح من بر وی خواهد افتاد، کشته میشود و به صلیب کشیده میشود و با من همدرجه میگردد؟ جوانی از بینشان گفت: من، ای روح خدا. فرمود: تو همانی... سپس امام(ع) فرمود: یهود در همان شب بهدنبال عیسی(ع) آمدند.... و آن جوان را که شبح عیسی(ع) بر وی افتاده بود گرفتند، کشتند و به صلیب کشیدند.»[174] امام باقر(ع) میفرماید: «دوازده نفر گرد آمدند» در حالی که آن تعداد از حواریون که آمده بودند «یازده تن» بودند و یهودا نیامده بود؛ بلکه نزد علمای یهود رفته بود تا عیسی(ع) را تسلیم کند؛ این از امور متواتر است و قابلانکار نیست. آن نفر دوازدهمی که آمد یا میتوان گفت از آسمان نازل شد یکی از اوصیا از آلمحمد(ع) بود که پس از آنکه شبیه عیسی(ع) گردید، به صلیب کشیده و کشته شد. آخرین کلماتی که این وصی هنگام به صلیبکشیدهشدنش بر زبان میراند «ایلیا، ایلیا، چرا ترکم نمودی» بوده است. در انجیل متی آمده است: (46 یسوع به آواز بلند صدا زد و گفت: ايلی ايلی لَما شَبَقْتنی؛ يعنی الهی الهی چرا مرا ترک کردی؟ 47 برخی حاضران وقتی شنیدند، گفتند او الیاس را میخواند.... 49 و ديگران گفتند: بگذار تا ببينيم آيا الياس میآيد تا او را برهاند 50 یسوع باز به آواز بلند صيحه زده، روح را تسليم نمود. 51 كه ناگاه پردۀ هيكل از سر تا پا پاره شد و زمين متزلزل و سنگها شكافته گرديد...).[175] در حقیقت ترجمۀ کلماتی که بر زبان آورد چنین است: «ای علی! ای علی! چرا مرا فروفرستادی؟» و مسیحیان آن را به «الهی! الهی! چرا مرا ترک کردی؟» ترجمه میکنند، همان طور که از متن پیشین از انجیل چنین دریافت میشود. و [معنای] فروفرستادن یا انداختن از آسمان به زمین، نزدیک به «ترککردن» است. این وصی این کلمات را بهدلیل نادانی نسبت به علت فروفرستادهشدن خودش نگفت، یا از روی اعتراض به فرمان خداوند سبحانومتعال چنین سخنی نراند؛ بلکه این پرسشی است که پاسخ را در بطن خود نهفته دارد و خطابش به مردم است؛ یعنی بدانید و آگاه باشید که چرا من فرو فرستاده شدم، چرا به دار آویخته شدم و چرا کشته شدم، تا مبادا یک بار دیگر که همین سؤال تکرار شد در آن امتحان شکست بخورید؛ آنگاه که دیدید رومیان (یا همانندهای آنان) زمین را به اشغال خود درآورند و علمای یهود (یا همانندهای آنان) با آنها سازش میکنند و من روی این زمین خواهم بود و این سنّت الهی است که تکرار میشود، عبرت بگیرید و مرا آن زمان که آمدم یاری کنید، و بار دیگر در بهدارآویختن و کُشتنم مشارکت نکنید! او میخواهد با این پرسش ـکه پاسخش برای هر عاقل پاکسرشتی روشن استـ بگوید: من به صلیب کشیده شدم و آزار و اهانتهای علمای یهود را تحمل کردم و کشته شدم بهخاطر قیامت صغری، قیامت امام مهدی(ع) و دولت حق و عدل الهی بر روی این زمین. و هنگامی که علمای یهود و حاکم رومی از این وصی میپرسند آیا تو پادشاه یهود هستی؟ در پاسخ میگوید: تو اینطور گفتی، یا آنها میگویند، یا شما میگویید. او نمیگوید آری؛ و این برای کسی که حقیقت را نداند پاسخی غریب و شگفتآور است؛ اما اکنون علت آن آشکار و واضح شد. او نگفت: آری، زیرا او پادشاه یهود نبود؛ بلکه پادشاه یهود، عیسی(ع) بود که خداوند او را بالا برد و او شبیه همان کسی است که فرود آمد تا بهجای عیسی(ع) مصلوب شود و به قتل برسد. متن زیر، متن پاسخ او از انجیل است، پس از آنکه دستگیر شد: (63 ... رئيس كَهَنه رو به وی كرده، گفت: تو را به خدای حیّ قسم میدهم ما را بگو آیا تو مسيح هستی؟ 64 یسوع به وی گفت: تو میگویی...)،[176] (11 عيسی در حضور والی ايستاده بود. پس والی از او پرسيده، گفت: آيا تو پادشاه يهود هستی؟ عيسی به او گفت: تو میگويی!...)،[177] (... 2 پیلاطس از او پرسید: تو پادشاه یهود هستی؟ او پاسخ داد و به او گفت: تو میگویی...)،[178] (... همگان گفتند: آیا تو مسیح هستی؟ مسیح به آنها گفت: شما میگویید که من او هستم...)،[179] (... 33 پس پيلاطس دوباره داخل ديوانخانه شد و عيسی را طلبيده، به او گفت: آيا تو پادشاه يهود هستی؟ 34 عيسی به او جواب داد: آيا تو اين را از خود میگويی يا ديگران دربارۀ من به تو گفتند؟ 35 پيلاطس جواب داد: مگر من يهودی هستم؟ امّت تو و رؤسای كهنه تو را به من تسليم كردند. چه كردهای؟ 36 عيسی پاسخ داد: پادشاهیِ من متعلّق به این جهان نیست. اگر پادشاهیِ من از اين جهان بود، خادمان من میجنگیدند تا به يهود تسليم نشوم. ولی اكنون پادشاهی من از اين جهان نيست. 37 پيلاطس به او گفت: مگر تو پادشاه هستی؟ عيسی جواب داد: تو میگويی پادشاه هستم. من برای این متولد شدم و به این جهت به این جهان آمدم تا بهراستی شهادت دهم...).[180] در این متن اخیر، وصی روشن میسازد از اهل زمین در آن زمان نیست؛ بلکه برای انجام مأموریتی در آن فرود آمده است و آن، فداشدن برای حضرت عیسی(ع) است، و شما میبینی که این وصی میگوید: «پادشاهیِ من متعلّق به این جهان نیست.» «ولی اكنون پادشاهی من از اين جهان نيست.» و «و به این جهت به این جهان آمدم تا بهراستی شهادت دهم.» از رسول خدا(ص) روایت است: «عیسی(ع) در هنگام شکافتهشدن صبح میان دو جامۀ زرد فرود میآید؛ دو لباس زرد رنگ از زعفران؛ بدنش سفید، موی سرخ و بور و فرق وسطش باز شده و بر سرش روغن زده است. نیزهای در دست دارد که صلیب را میشکند، خوک را میکشد و دجال را به هلاکت میرساند و اموال قائم را بازمیستاند. پشت سر او اصحاب کهف قرار دارند. او وزیر و دست راست قائم و پردهدار و نایب اوست و از کرامت حجت بن الحسن(ع) در شرق و غرب عالم امنیت را برقرار میسازد.»[181] از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) روایت شده است که فرمود: «... و حکومت به زورا بازمیگردد و امور، شورایی میشود و هرکه بر هرچه غالب شود، همان کند. در آن هنگام سفیانی خارج میشود و نُه ماه در زمین سوار میشود و آنها را عذابی دردناک میچشاند. پس وای بر مصر، وای بر زورا، وای بر کوفه و وای بر واسط! گویا من به واسط و آنچه در آن است مینگرم؛ در آن، خبردهندهای خبر میدهد. آری در آن هنگام سفیانی خروج میکند، غذا کم میشود، مردم دچار قحطی میشوند، باران کم میبارد، گیاهی در زمین نمیروید و آسمان نمیبارد. سپس مهدیِ هدایتگرِ هدایتشده، خارج میشود؛ کسی که پرچم را از دست عیسی بن مریم(ع) میستاند... .»[182] احادیث بسیاری یافت میشود که نشان میدهد عیسی(ع) به صلیب کشیده و کشته نشده؛ بلکه کسی که به صلیب رفت و کشته شد، شبیه عیسی(ع) بوده است. از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «عیسی(ع) با لباسی از پشم که مریم(ع) ریسیده و دوخته بود صعود کرد. آنگاه که به آسمان رسید ندا آمد: ای عیسی بن مریم! زینت دنیا را بیَفکن.»[183] امام رضا(ع) میفرماید: «امر هیچکدام از انبیای الهی و حجتهایش برای مردم شبههآور نشد، مگر امر عیسی بن مریم(ع)؛ چراکه او زنده به آسمان رفت و روحش بین زمین و آسمان قبض شد. سپس به آسمان بالا رفت و روحش به او بازگشت و این، سخن خداوند عزوجل است: (إِذْ قالَ اللهُ يا عيسي إِنِّي مُتَوَفِّيکَ وَ رافِعُکَ إِلَيَّ)[184] (آنگاه که خداوند گفت: ای عيسی! من تو را برگرفته، بهسوی خود بالا میبرم).»[185] از پیامبر(ص) روایت شده است که فرمود: «عیسی(ع) نمرد و پیش از قیامت بهسوی شما بازمیگردد.»[186] توجه داشته باشید عیسی(ع) پیامبر مرسَل (فرستادهشده) است و از خداوند سبحانومتعال درخواست میکند که معاف شود، و به دارآویختهشدن و عذاب و قتل از او برداشته شود. خداوند سبحانومتعال دعای پیامبر مرسَل را هرگز رد نمیکند؛ بنابراین خداوند دعایش را مستجاب نمود، او را بالا برد و بهجای او، آن وصی را که مصلوب و مقتول شد فرو فرستاد. در انجیل متنهای مختلفی وجود دارد که در آنها عیسی(ع) دعا میکند به صلیبکشیدهشدن و قتل از او برداشته شود. از جملۀ آنها: (... 39 سپس قدری پیش رفته، به روی زمین درافتاده و دعا میکرد، در حالی که میگفت: ای پدر، اگر ممکن باشد این پیاله را از من بگذران...).[187] (... 35 و قدری پيشتر رفته، به روی زمين افتاد و دعا كرد تا اگر ممكن باشد آن ساعت از او بگذرد 36 پس گفت: ای پدرِ پدران، هرچيزی برای تو امکانپذیر است. اين پياله را از من بگذران...).[188] (... 41 و از ايشان به مسافت پرتاب سنگی دور شده، به زانو درآمد و دعا كرده 42 گفت: ای پدر، اگر تو بخواهی اين پياله را از من بگردان...).[189] در تورات سفر اشعیا و در اعمال رسولان اصحاح هشتم چنین متنی دیده میشود: (... همانند برّهای بهسوی قربانگاه و همانند گوسفندی ساکت و آرام در حضور کسی که ذبحش میکند، اینگونه دهانش را نمیگشاید...). این در حالی است که تمامی انبیا و اوصیا سخن میگفتند و هیچیک از آنها ساکت و خاموش به قربانگاه نرفتند؛ آنها فرستاده شدند تا سخن بگویند و مردم را هشدار دهند و موعظه کنند؛ مخصوصاً حضرت عیسی(ع) چه بسیار علما و مردم را هشدار و اندرز داد؛ بنابراین اینکه وی خاموش به قربانگاه رفت بر او صدق نمیکند! آن کس که ساکت و خاموش به قربانگاه رفت، شخص وصی، یعنی شبیه عیسی بود که بدون اینکه سخنی بگوید یا از خدا بخواهد آزار و بهصلیبکشیدهشدن و قتل را از او دور کند بر دار رفت و کشته شد. او با مردم سخن نگفت و هنگامی که به او اصرار کردند و مصرّانه از او پرسیدند تو کیستی و آیا تو مسیح هستی، فقط با یک عبارت پاسخ آنها را داد: تو میگویی! و به این ترتیب او ساکت و خاموش و راضی به امر خدا، بهسوی عذاب و بهصلیبکشیدهشدن و کشتهشدن رفت، تا فرمانی را که برای آن فرود آمده بود به انجام برساند؛ اینکه بهجای حضرت عیسی(ع) بر دار برود و کشته شود. چراکه اساساً هنوز وقت آن نرسیده بود که او ارسال شود و مردم را تبلیغ نماید و با ایشان سخن بگوید؛ (... همانند برّهای بهسوی قربانگاه و همانند گوسفندی ساکت و آرام در حضور کسی که ذبحش میکند، اینگونه دهانش را نمیگشاید...). امیدوارم هر مؤمنی که در پِی درک و شناخت حقیقت است از این مطلب بهرهمند شود. این انسان به زمین فرود آمد، به صلیب کشیده شد، کشته شد در حالی که هیچکس او را نمیشناخت، و نخواست از او یاد شود یا شناخته شود. ساکت و خاموش پایین آمد، خاموش بر دار رفت، خاموش کشته شد و خاموش بهسوی پروردگارش بالا رفت. اگر میخواهید اینچنین باشید پس اینگونه عمل کنید. کتاب متشابهات امام احمدالحسن(ع)، پاسخ پرسش 179-پیوست 5: سنگ زاویه همان حجرالاسود است و به تسلیدهنده ـاحمدالحسن(ع)ـ اشاره دارد
در اینجا پاسخ یکی از پرسشهایی را که از طریق اینترنت مطرح شده است بیان میکنیم؛ پرسش و پاسخی که بحث مفصلی دربارۀ حجرالاسود و ارتباط آن با مهدی یا قائم است: پرسش: این مرد کیست؟ سلام بر یمانی آل محمد و رحمة الله و برکاته اللهم صل علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً. در سال 1424ق مناسک حج را بهجا آوردم و الحمد لله این دومین حجِ من بود و همسرم نیز مرا همراهی میکرد. ما با یکی از کاروانهای مشهور حج در «احساء» بودیم و در این حج مبارک چه عبرتها و داستانهایی داشتیم. در شب عرفه حادثهای برای زنان کاروان اتفاق افتاد؛ در شب عرفه پس از انجام اعمال آن شب، صدای فریادی بلند (بانگی شدید) به گوش رسید که دو بار تکرار شد و زنانِ خوابیده را بیدار کرد. شگفت آن بود که برخی از زنانی که آنجا نشسته بودند آن فریاد را نشنیدند. این بانگ بلند باعث ترس و وحشت زنان شد و آنها نفهمیدند این صدا از کجا آمده بود. ماجرای دوم که مهمتر است به شرح زیر است: وقتی من و همسرم برای طواف حج وارد حرم شدیم دیدم جمعیت، بسیار زیاد است و من از این ترسیدم که نتوانم همسرم را طواف حج دهم. راهنمای دینی کاروان به ما گفت: وقتی انبوه جمعیت را مشاهده میکنید بگویید «یا علیم یا عظیم»؛ راه باز میشود. من این ذکر را در طواف عمره تجربه کرده بودم و دیدم که معمولاً جمعیت باز میشود. یک بار که گفتم «یا علیم یا عظیم» ناگهان مردی را دیدم که همان لحظهای که من ذکر را تمام کردم از بین رکن و مقام آمد و صفوف حاجیان را شکافت. گویی او در حین طواف خودش یا قبل از اینکه طوافش تمام شود به سراغ ما آمده بود؛ زیرا وی از رکن و مقام رد نشده بود. او بهطور ویژهای به پیشواز ما آمد، در حالی که کعبه پشت سرش بود و در مسیرش بهسمت ما، حتی یک نفر از حاجیان سر راهش نبود. او به من گفت: پشت سر من بیا تا شما دو تا را طواف دهم. من با همسرم پشت سرش رفتیم و به طواف حج مشغول شدیم، و هیچ شلوغی و فشاری احساس نکردیم. او دعاها و اذکاری میخواند و در بین آنها دعای کمیل را میخواند و من بسیار بر محمد و آلمحمد صلوات میفرستادم و با خودم میگفتم: شاید این مهدی محمد بن الحسن(ع) باشد ولی میگفتم: من کی هستم که مهدی به سراغ من بیاید و مرا طواف دهد؟ در حین دور اول طواف که همسرم پشت سرم بود آن مرد به من گفت: همسرت را جلویت بگذار. من نیز به او گفتم که جلوی من و پشت سر آن مرد یعنی وسط ما دو تا بیاید. منظور آن مرد این بود که به من بیاموزد چگونه در حین طواف از همسرم محافظت کنم. هنگام رسیدن به حجرالاسود او با دست راستش به آن اشاره میکرد و میگفت «الله اکبر». و هنگامی که از طواف هفتم فارغ شدیم پس از مقام ابراهیم(ع) به او گفتم: میخواهم با شما طواف نساء بهجا آورم. او به من گفت «انشاءالله»، و گویی با من خداحافظی میکرد، و در حالی که صورتش روبهروی من بود، به عقب میرفت و از من دور میشد، طوری که گویی آن هزاران نفر از مردم را کنار میزد و به عقب حرکت میکرد؛ جا برای او باز میشد و وی میرفت، گویی حاجیان دریا بودند و او موج تنومندی بود که آبهای دریا را میشکافت و کنار میزد. اما اوصاف این مرد به این شرح است: چشمانی فرورفته و ابروهایی بلند داشت، بلندقد و لاغر و گندمگون بود و موهای سیاه بلندی داشت، و تعجبآور اینجاست که او در روز طواف حج، لباس سبز روشنی به تن داشت و بر سرش هم پوششی بود که ما آن را به گویش خلیجی، «طاقیه: عرقچین» مینامیم. سؤال من این است: این مرد کیست؟ آیا او همان یمانی آلمحمد(ع) است؟ در حالی که من چه کسی باشم که یمانی آلمحمد(ع) بیاید و مرا طواف دهد؟ یا شاید او خضر بوده، چون لباس سبزی به تن داشته است؟ یا شاید یکی از انصار امام مهدی، محمد بن الحسن(ع) بوده است؟ از یکی از طلبههای حوزه سؤال کردم، او گفت او امام(ع) بوده است. از یکی از مؤمنین پرسیدم، گفت شاید خضر(ع) یا یکی از یاران امام(ع) بوده است. چنین ماجرایی را از یکی از انصار نیز شنیدم؛ او داستانش را برای من تعریف کرد و توصیفش نمود؛ همان صفاتی بود که من دیده بودم و اگر بعد از این همه سال، آن مردی که مرا طواف داده بود ببینم، او را از بین یک میلیون نفر میشناسم. و سلام بر یمانی آل محمد و رحمة الله و برکاته اللهم صل علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً مسلم انصاری، 40 ساله، تحصیلات متوسطه احساء ـ عربستان سعودی پاسخ: بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً بدان که خداوند یادکنندۀ کسی است که او را یاد کند و در مقابل اندک، بسیار عطا میکند. شما او را با اخلاص در خانهاش یاد کردی، او نیز شما را یاد کرد، یاری نمود و کارَت را آسان ساخت. از خداوند مسئلت دارم شما را همواره به اخلاص برای او و عمل به آنچه مورد رضایش است موفق بدارد. آن بندۀ خدایی که به شما کمک کرد، به حول و قوۀ خدا چنین کرد و آنگاه که خداوند به وی فرمان داد، شما را یاری رساند؛ بنابراین فضل و کمال تماماً از آنِ خدای سبحان است. خداوند سبحانومتعال را بر این نعمتی که بر شما منّت نهاد شکرگزار باش. اگر خداوند او را دستور میداد که نامش را به شما بگوید شما را از نام خویش مطلع میساخت. این بنده وقتی به حجر میرسید میگفت «الله اکبر»؛ این تکلیف او بود، ولی وظیفۀ شما و مردم دیگر این است که وقتی به حجر میرسید بگویید: اللَّهُمَّ أَمَانَتِی أَدَّیْتُهَا وَ مِیثَاقِی تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِی بِالْمُوَافَاةِ اللهُمَّ تَصْدِیقاً بِكِتَابِكَ وَ عَلَى سُنَّةِ نَبِیِّكَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ و أن علیّاً و الائمة من ولده حجج الله و أن المهدی و المهدیین من ولده حجج الله ـو تعدهم الی حجة الله فی زمانکـ آمَنْتُ بِاللهِ وَ كَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ بِاللَّاتِ وَ الْعُزَّى وَ عِبَادَةِ الشَّیْطَانِ وَ عِبَادَةِ كُلِّ نِدٍّ یُدْعَى مِنْ دُونِ الله خداوندا! ادای امانت کردم و به میثاقم وفا نمودم تا اینکه به وفای به عهد برایم گواهی دهی. بارخدایا، کتاب تو (قرآن) و سنت پیامبرت را تصدیق میکنم و گواهی میدهم جز خدای یکتا و بیهمتا معبودی نیست؛ و بهراستی محمد، بنده و فرستادۀ اوست، و علی و ائمه از فرزندان او حجتهای خدایند، و مهدی و مهدیون از فرزندان او حجتهای خدایند ـو آنها را تا حجت خدا در زمان خودت میشماریـ به خدا ایمان آوردم و به جبت و طاغوت و لات و عزّی و به پرستش شیطان و پرستش آنچه همتای خدا خوانده میشود کفر ورزیدم. * * * همۀ دین خدا تقریباً یک موضوع است که خداوند آفرینش انسانی زمینی را با آن آغاز نمود و خدای تعالی با (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً) (من در زمین خلیفهای قرار میدهم) به آن اشاره فرموده است. قرآن جملگی در سورۀ فاتحه است و فاتحه در بسمله و بسمله در «باء» و «باء» در نقطه، و آن نقطه علی(ع) است. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «من آن نقطه هستم.» و امیرالمؤمنین علی(ع) چه بود؟! جز اینکه ایشان جانشین خدا بر زمینش بوده است؟! بنابراین نقطه و باء و بسمله و فاتحه و قرآن و دین همگی عبارتاند از همان جانشین خدا در زمینش. قرآن و دین، تماماً همان عهد و پیمانی است که از بندگان بر اطاعت جانشینان الهی گرفته شده است، و خدا آن را در حجرالاساس یا حجرالاسود یا سنگ بنا یا سنگ جداشده از حضرت محمد(ص) به ودیعه نهاده است؛ سنگی که برای منهدمساختن حاکمیت شیطان و طاغوت است. این سنگ در کتابهای آسمانی و در روایات یاد شده است. آنگاه که قریش بر سر کسی که سنگ را بردارد با هم دچار اختلاف شدند، میدانستند این سنگ به موضوع مهمی اشاره دارد و به همین جهت در خصوص کسی که قرار بود حامل آن باشد دچار اختلاف و چنددستگی شدند. خواست و مشیّت خدا آن بود که حضرت محمد(ص) کسی باشد که آن سنگ را برمیدارد و در جایش قرار میدهد تا نشانۀ الهی به سرانجام برسد؛ و اشارۀ خدای سبحان به این نکته بود که قائمِ بهحق و بندهای که خداوند عهد و میثاق را در آن به ودیعه نهاده است و این سنگ به او اشاره میکند، از محمد(ص) که سنگ را حمل کرده بود خارج خواهد شد. از سعید بن عبدالله اعرج از ابوعبدالله(ع) نقل شده است که فرمود: «قریش در جاهلیت، خانه (کعبه) را ویران کردند. هنگامی که خواستند آن را بنا کنند، نیرویی بین آنها و آن بود که ترس در دلهایشان انداخت تا اینکه کسی از آنها گفت: از بین هریک از شما مردی که پاکترین مال را دارد بیاید و مالی که از طریق قطع رَحِم یا از طریق حرام کسب کرده باشد نیاورد. چنین کردند و مانع بین آنها و ساخت بنا از بین رفت. شروع به بناکردن آن نمودند تا به موضع حجرالاسود رسیدند. با یکدیگر مشاجره میکردند که چه کسی حجرالاسود را در جایگاهش قرار دهد؛ تا جایی که نزدیک بود شرّی واقع شود (نزاع شود). در نهایت حُکم کردند اولین کسی که از درِ مسجدالحرام داخل شود این کار را انجام دهد. رسولالله(ص) وارد شد. هنگامی که وارد شد دستور داد پیراهنی پهن شود، سپس سنگ را میان آن نهاد و پس از آن، نمایندگان قبایل گوشههای آن را گرفتند و بلندش کردند. سپس رسول اکرم(ص) آن را برداشت و در جایگاهش قرار داد و (اینگونه) خداوند آن را مخصوصِ او(ص) گردانید.»[190] پس حضرت محمد(ص) حجرالاسود را حمل کرد و این اشارهای است بر اینکه قائم و حملکنندۀ خطا و حامل پرچم سیاه که به آن اشاره دارد، از حضرت محمد(ص) خارج خواهد شد، و نیز حضرت محمد(ص) کسی است که او را در صلب خود حمل میکند؛ زیرا او در فاطمه دختر محمد(ص) به ودیعه نهاده شده است و لذا حملکنندۀ واقعی خطا، پیامبر خدا حضرت محمد(ص) است. اما رنگ سیاهی که خداوند خواسته است تا این سنگ را با آن بپوشاند به گناه بندگان اشاره دارد، و خطاها و اشتباههایشان را به آنها یادآوری میکند، تا شاید در حالی که در خانۀ خدا هستند توبه کنند و آمرزش بخواهند. این رنگ، همان رنگ سیاهِ پرچمِ حقِّ قائم است؛ پس پرچمهای سیاه به این «سنگ» اشاره میکنند و «حجر» نیز به این پرچمها؛ و هر دو، با رنگ سیاهی که دارند، به گناه نقض عهد و پیمان که در عالم ذر از خلایق گرفته شد، و نیز به شخصی که رنج و سختی این گناه را متحمل شده است ـ یعنی به حملکنندۀ پرچم سیاهی که به این گناه اشاره داردـ اشاره میکند؛ یعنی به همان بندهای که مسئول و موکّل نوشتن این عهده و پیمان شد؛ و این شخص، همان حجر الاسود، و همان قائم آلمحمد است. مسئلۀ فداشدن در دین الهی و در طول مسیر مبارک این دین وجود دارد و این سنگ با مسئلۀ فداشدن ارتباط دارد؛ چراکه دین خدا یکی است (چون از سوی یگانه آمده است) و فداکاری و ایثار در اسلام با روشنترین صورت در حسین(ع) تجلی یافت، و قبل از اسلام نیز در دین حنیف ابراهیم(ع) با اسماعیل متجلّی شده بود. این موضوع را در عبدالله پدر حضرت محمد(ص) نیز مییابیم؛ همچنین در یهود و دین موسی(ع)، با یحیی پسر زکریا(ع) و در مسیحیت با مصلوب (بهصلیبکشیدهشده) جلوهگر شده است؛ صرفنظر از اینکه نصارا گمان میکنند مصلوب، خود عیسی(ع) بوده است؛ آنها اعتقاد دارند فردِ بهدارآویختهشده همان بر دوشکشندۀ گناه است. چنین اعتقادی اگرچه دستخوش تحریف شده ولی به آن معنا نیست که کاملاً پوچ باشد و هیچ اصل و ریشهای در دین خدای سبحان (که این اعتقاد از آن انحراف یافته است) نداشته باشد؛ بلکه بسیاری از عقاید منحرف، در حقیقت مستند به مبدأ دینی است و خاستگاه دینی دارد، که علمای گمراه غیرعامل، آن را به دست گرفته، منحرف ساخته و عقیده فاسدی را بر مبنای آن پایهریزی کردهاند. این قضیه که پیامبران برخی خطاهای امتهای خود را متحمل میشوند تا امت را جملگی بهسوی خداوند سِیر دهند، در دین خدا وجود دارد و بیپایه و اساس نیست؛ بهعنوان مثال شما با مراجعه به متون تورات درمییابی که موسی(ع) هنگامی که قومش خطاهایی را مرتکب میشوند، رنج و زحمت مضاعفی را متحمل میشود. حضرت محمد(ص) نیز خطاهای مؤمنان را متحمل میشود. خداوند متعال میفرماید: (لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا)[191] (تا خداوند گناه تو را آنچه پیش از این بود و آنچه پس از این باشد برای تو بیامرزد و نعمت خود را بر تو تمام کند و تو را به صراط مستقیم راه نماید). تفسیر ظاهری آیه چنین است که او گناهان امت را بر دوش میگیرد و خداوند آنها را برای او میآمرزد. از عمر بن یزید بیاع سابری نقل شده است؛ گفت: از ابوعبدالله(ع) دربارۀ آیۀ (لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ) سؤال کردم. حضرت(ع) فرمود: «پیامبر معصیتی نداشت و ارادۀ معصیتی نکرد؛ ولی خداوند گناهان شیعیان را بر او تحمیل فرمود، سپس آنها را برای او آمرزید.» اینکه فرستادگان گناهان امتهایشان را متحمل میشوند به این معنا نیست که آنها گناهِ نقض عهد و پیمانِ منکرین جانشین خدا را که بر این انکار میمیرند متحمل میشوند؛ بلکه آنها گناه کسی را بر دوش میگیرند که از یادآوری این عهد و پیمان غفلت ورزیده و مدتزمانی در این زندگی دنیوی، نقض عهد نموده است. بهعلاوه اینکه فرستادگان گناهان امتهایشان را متحمل میشوند به این مفهوم نیست که آنها بهجای امتهایشان، خود اهل گناه و معصیت میشوند؛ بلکه به این معناست که.... بارهایی اضافی و زحمت و مشقت بیشتری در تبلیغ رسالات خود در این دنیا برای مردم بر دوش میگیرند که این موضوع، طبیعتاً با خواست و ارادۀ خود آنها صورت میگیرد؛ زیرا خود آنها چنین چیزی را درخواست میکنند. چه بسیار پیش میآید یک پدر مهربان و دلسوز، پیامدهای خلافکاری و اشتباه فرزندانش را بر عهده میگیرد؛ هرچند ممکن است این کار زحمت و مشقت برای او در پی داشته باشد، و حتی گاهی اوقات رنجها و کشتهشدن در راه خدا را برای او رقم بزند؛ همان طور که وضعیت حسین(ع) چنین بود؛ و این ازآنروست که پدر چشم امید دارد فرزندانش در نهایت کار، اصلاح شوند. چه بسا بسیاری، عهد و پیمان را به خاطر نمیآورند، مگر آن زمان که خون پدرشان ـیعنی ولی خداـ بر زمین ریخته شود و این کار عاملی میشود که آنها عهد و پیمان خود را به یاد آورند. ازاینرو میبینیم امام حسین(ع) که خداوند اراده فرمود تا او را سببی برای یادآوری عدۀ بسیاری از مخلوقات قرار دهد، حج را رها میکند و مسیری را که به مکان ذبحشدنش منتهی میشود در پیش میگیرد؛ زیرا خداوند اراده فرمود تا او را سببی برای یادآوری عدۀ بسیاری از خلایق قرار دهد. اما ارتباط سنگ با گناه آدم(ع)، موضوعی است که ائمه(ع) عهدهدار تبیین آن شدهاند؛ هرچند این مسئله بنا به علتی که خداوند سبحان اراده فرموده، ممکن است چند صباحی در گذشته بر مردم پوشیده مانده باشد. ائمه(ع) همچنین تبیین رابطۀ سنگ با گناهان خلق را نیز بر عهده گرفتهاند. پیامبر خدا حضرت محمد(ص) با واضحترین بیان عملی این موضوع را تشریح فرموده است، آنهم هنگامی که سنگ را بوسید؛ و البته این عمل، برای کسانی که دارای بصیرت هستند واضح است؛ همان کسانی که کارهای حضرت محمد(ص) را که حکیم است و حکیمانه عمل میکند، درمییابند؛ نه همانند عمر بن خطاب که بهصراحت میگوید نمیداند چرا پیامبر خدا حضرت محمد(ص) سنگ را بوسیده است! وی کاملاً بیپرده میگوید که نفْس و حقیقتش، بوسیدن سنگ را برنمیتابد؛ ولی فقط ازاینرو تن به این کار میدهد که دیده است پیامبر خدا حضرت محمد(ص) این کار را در حضور هزاران نفر از مسلمانان انجام داده است. عمر بن خطاب نمیتواند با آن حضرت مخالفت کند، زیرا ادعا میکند جانشین پیامبر است. او کار حضرت محمد(ص) را سفیهانه میداند و از روی اکراه و اجبار آن عمل را انجام میدهد. آخر این چه مکر و حیلهای است؟! بخاری و مسلم و احمد روایت کردهاند: «عمر بهسوی حجر آمد و آن را بوسید و گفت: من میدانم تو فقط یک سنگ هستی و نه سودی داری و نه زیانی به بار میآوری، و اگر ندیده بودم که رسول خدا( تو را میبوسید، تو را نمیبوسیدم.» احمد با سند خودش از سوید بن غفله روایت میکند؛ وی میگوید: «عمر را دیدم که حجر را میبوسید و میگفت: من میدانم تو سنگی هستی که نه زیانی میرسانی و نه سودی، ولی اباالقاسم( را دیدم که تو را بسیار گرامی میداشت.» بنابراین عمر بن خطاب وقتی حجر را بوسید تصریح کرد از این کار بیزار و متنفر است و این سنگ را خوار و سبک میشمارد؛ در حالی که آن سنگ شاهدی بر عهد و میثاقِ گرفتهشده از بندگان در عالم ذرّ است: (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ)[192] (و پروردگار تو از پشت بنیآدم فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسید: آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: آری، گواهی میدهیم تا در روز قیامت نگویید ما از آن بیخبر بودیم). و این اشارهای آشکار است، برای کسانی که دلهایی دارند که با آن میفهمند؛ اینکه عمر بن خطاب منکر عهد و پیمان گرفتهشده است و در نتیجه نفسِ وی از سنگِ شاهد بیزار و منزجر است؛ در نتیجه، عمر میکوشد این واقعیت را که حَجَر شاهد حقیقی است انکار کند؛ پس سنگِ شاهد، سنگِ اساس و حجرالاسود را با عبارتِ «من میدانم که تو نه زیانی میرسانی و نه سودی» مخاطب قرار میدهد. مردمی که گرداگرد عمر بودند در همین موضع، پیامبر خدا حضرت محمد(ص) را دیده بودند که این سنگ را بسیار گرامی میداشت و نسبت به آن اهتمام فراوانی میورزید و آن را میبوسید و بر آن سجده میکرد، و حتی همین مردم، تقدیس و اهتمام به این سنگ را از دین حنیف ابراهیم(ع) به ارث برده بودند؛ لذا عمر پس انجام این عمل درصدد جبران سخنش برآمد، ولی چه حاصل؟ عمر بوسیدن حجرالأسود را بیخردی خواند (چراکه میگفت این سنگ نه سودی میرساند و نه زیانی دارد) پس او بوسیدن آن را خالی از هر نوع حکمتی میدانست؛ لذا عمر با گفتار و کردار خود میخواست حجرالأسود را نادیده بگیرد و آن را بیاهمیت جلوه دهد و شاهدبودن آن سنگ را منتفی سازد و نیز بوسۀ پیامبر خدا(ص) بر حجر و سجدهگزاری حضرت بر آن را موضوعی مبهم، نامفهوم و عاری از حکمت جلوه دهد. واقعیت آن است که اگر حجرالاسود نه زیانی میرساند و نه سودی میداشت، کار پیامبر خدا(ص) خالی از حکمت میبود، که هرگز چنین نیست؛ در حالی که امکان ندارد عمل پیامبر خدا(ص) معنا و حکمتی در بر داشته باشد، اگر این سنگ به اذن خدا و با حول و قوت الهی خالی از سود و زیان میبود؛ بنابراین خواست و مشیّت الهی بر آن بود که آنچه را که عمر نسبت به حجر یا بندۀ موکّل به عهد و پیمان یا قائم آلمحمد(ع) در دلش نهفته میداشت، برملا سازد. سبحانالله، آدمی نیّت سوئی در دل پنهان نمیدارد مگر اینکه خداوند آن را در لغزشهای گفتاریاش پدیدار میگرداند. پیامبر خدا حضرت محمد(ص) بیان اهمیت حجرالأسود و ارزش و فضیلت آن را با گفتار و کردار خود، بر عهده گرفت و همین بس که بدانی پیامبر خدا(ص) آن را بوسید و بر آن سجده کرد، و این در حالی است که پیامبر خدا(ص) جز بر حجرالأسود، بر هیچ جای دیگر کعبه سجده ننموده است. عظمت و اهمیت این موضوع تا آنجا رسید که پیامبر خدا(ص) فرمود: «رکن را استلام کنید (ببوسید و لمس کنید)؛ چون او دست خدا بین بندگانش است که با آن با مخلوقاتش مصافحه میکند؛ مانند مصافحهای که با بندۀ خود یا با دخیل به خودش میکند، و آن سنگ نسبت به کسانی که او را لمس میکنند و میبوسند در روز قیامت برای کسی که لمسش کرده به وفای به عهد و میثاق گواهی میدهد.»[193] منظور از رکن، حجرالأسود است؛ زیرا این سنگ در آن قرار داده شده است. ائمه(ع) نیز در بیان اهمیت سنگ، شیوۀ پیامبر خدا(ص) را با گفتار و کردار خود ادامه دادند و بیان داشتند که سنگ، حامل کتاب عهد و پیمان است و اینکه آدم چهل روز گریست و مجلس گریه و سوگواری نزدیک سنگ برپا کرد تا گناهش در نقض عهد مورد بخشش قرار گیرد: (وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا)[194] (و ما پیش از این با آدم پیمان بستیم ولی فراموش کرد، و شکیبایش نیافتیم). این سنگ در ابتدا مرواریدی درشت و درخشان بود؛ ولی در زمین بهسبب گناهان بندگان، سیاه شد. این کلمات و اعمال مبارکی که (ائمه(ع)) بارها پیش روی اصحاب خود تکرار نمودهاند همگی تأکید و بیان اهمیت حجرالأسود است و اینکه حجر با گناه نخستین و بلکه با تمام گناهانی که در طول مسیر انسانیت بر روی این زمین صورت میگیرد ارتباط دارد. از بكير بن اعين روایت شده است که مىگويد: از حضرت اباعبدالله(ع) پرسيدم:براى چه خداوند حجر را در ركنى كه در حال حاضر در آن است، قرار داد و نه در اركان ديگر؟ و براى چه بوسيده مىشود؟ و براى چه از بهشت خارج شد؟ و براى چه ميثاق و عهد بندگان در آن قرار داده شده است نه در جای دیگر؟ فدايت شوم از علت این امور مرا باخبر كنيد كه سرگردان و متحیرم؟ بکیر میگوید:امام(ع) فرمودند: «از مسئلۀ بسيار مشكل و سختى پرسوجو نمودى. پس بدان و دلت را فارغ بدار و گوش فراده تا انشاءالله تو را باخبر سازم. خداوند تبارکوتعالی حجرالأسود را كه گوهری بود، از بهشت بيرون آورد و نزد حضرت آدم (ع)قرار داد، و در آن ركن قرار داده شد؛ زيرا ميثاق و پيمان خلایق در آن بود. به این صورت که: زمانى كه ذریۀ بنیآدم را از صلب آنها خارج نمود، خداوند در همین مكان از آنها عهد و پیمان گرفت و در این مکان ايشان را رؤيت كرد و نيز از همین مكان پرنده بر حضرت قائم(ع) فرود میآید و اولین نفری که با قائم بیعت میکند آن پرنده است که به خدا سوگند، همان جبرئیل(ع) است. به همین مقام قائم(ع) تکیه میدهد، در حالی که او دلیل و حجتی است برای قائم، و شاهدی است برای کسی که به عهد خود در آن مکان وفا میکند و شاهدی است بر کسی که در آن مکان عهد و میثاقی را که خداوند عزّوجل از بندگان گرفته است ادا میکند. اما بوسيدن و لمسکردن آن، بهجهت تجدید عهد و میثاق است؛ تجدید پیمان به جهت بازگرداندنش به او؛ همان پیمانی که خداوند در عالم ذرّ از آنها گرفته است. بنابراین هر سال نزد حجر میآیند و آن عهد و پیمانی را که از ایشان گرفته شده است به او بازمیگردانند؛ آیا توجه نمىكنى وقتى به حجر میرسی چنین مىگویى: امانتم را ادا كردم و ميثاقم را تجديد نمودم تا برايم شهادت دهى که به عهدم وفا نمودم؟ به خدا سوگند غير از شيعيان ما احدى آن عهد را ادا نمىكند و غير از ايشان هیچکس آن عهد و ميثاق را نگه نداشته است. هرگاه شیعیان نزدش مىآيند، ايشان را میشناسد و تصديقشان مىكند و هرگاه ديگران به حضورش مىرسند انكارشان كرده، تكذيبشان مىنمايد؛ به این جهت كه غير از شما شيعيان، كسى آن امانت و عهد را حفظ و نگهدارى نكرده است، و به خدا سوگند به نفع شما، و عليه و به ضرر ديگران شهادت مىدهد؛ يعنى شهادت مىدهد شما به عهد وفا كرديد و غير شما آن را نقض و انكار كردند و به آن كفر ورزيدند؛ در حالی که شهادت حجر در روز قيامت حجّت بالغۀ خداوند بر آنان است. در روز قيامت حجر در حالى مىآيد كه زبانى گويا و دو چشم دارد و اين هیئت حجر، همان صورت اولین اوست كه تمام خلایق او را با آن صورت میشناسند و انكارش نمىكنند. برای هرکسی که به او وفا نماید و عهد و میثاقی را که نزد اوست با حفظ کردنش و ادای امانت بهجا آورد، شهادت میدهد؛ و علیه هرکسی که آن را انکار نماید و عناد ورزد، و با کفر و انکار، میثاق را فراموش نماید شهادت میدهد. اما علت اینکه خداوند آن را از بهشت خارج نمود؛ آيا مىدانى اصل حجرالأسود چيست؟ بكير مىگويد: عرض کردم: خير. حضرت(ص) فرمودند: حجر، مَلَکی عظيمالشأن و از بزرگان ملائكه بود و وقتى خداوند از ملائکه ميثاق گرفت، آن ملک اولين نفر از ملائکه بود كه به آن ایمان آورد و اقرار کرد. بنابراین خداوند او را بر جميع مخلوقاتش امين قرار داد و ميثاق خلایق را به رسم امانت در او قرار داد و از تمام مخلوقات اقرار گرفت در هر سال نزد او به ميثاق اقرار کنند و همان عهدى را تجديد نمايند كه خداوند عزّوجل از آنها گرفته است. سپس خداوند او را همنشین آدم(ع) در بهشت قرار داد تا وى را به ميثاق مزبور یادآوری نماید و نيز هر سال آدم(ع) نزد او به عهد و پيمان گرفتهشده اقرار كند و آن را به اين وسيله تجديد نمايد. وقتى آدم(ع) عصيان نمود و از بهشت بيرون شد خداوند متعال آن عهد و پیمانی را که از او، و نیز از فرزندانش، بر محمد(ص) و وصیاش(ع) گرفته بود از یادش برد و او را سرگردان و حیران ساخت. هنگامى كه خداوند توبۀ آدم(ع) را پذیرفت، آن ملک را بهصورت مروارید سفیدی از بهشت بهسوی آدم(ع) پرتاب نمود در حالی که او در سرزمین هند بود. هنگامی که نگاه آدم(ع) به او افتاد با او انس گرفت؛ ولی بیش از اینکه گوهری گرانقدر است شناخت دیگری نسبت به آن نداشت. خداوند عزّوجل آن سنگ را به سخن آورد و گفت: اى آدم، آيا مرا مىشناسى؟ گفت: خير! سنگ گفت: البته که مرا مىشناسى، لیکن شيطان بر تو غالب شد و پروردگارت را از يادت برد. سپس به همان صورتى كه در بهشت با آدم بود درآمد و به او گفت: كجا رفت آن عهد و ميثاق؟ آدم بهسوی او پريد و ميثاق به يادش آمد و گريست و براى سنگ خضوع و خشوع نمود و آن را بوسيد و اقرار به عهد و ميثاق را نزد او تجديد كرد. سپس خداوند او را به گوهری سفيد و شفاف و نورانى و درخشنده تبديل فرمود. آدم(ع) با عزت و احترام آن را بر دوش خود گرفت و حمل نمود و هرگاه خسته مىشد جبرئیل(ع) آن را از آدم مىگرفت و با خود حمل مىكرد و به همين منوال مىرفتند تا به مکه رسیدند. آدم(ع) در مکه دائماً با آن مأنوس بود و روز و شب، ميثاق و عهد را با اقرار برای او، تجديد مىکرد. سپس خداوند عزّوجل وقتى كعبه را بنا نمود سنگ را در آن مکان قرار داد؛ چراکه وقتی خداوند تبارکوتعالی از فرزندان آدم عهد و میثاق گرفت، آن عهد را در آن مکان اخذ نمود و در آن مکان آن مَلَک، میثاق را در خود فرو برد؛ به همين علت خداوند حجر را در آن ركن قرار داد. سپس خداوند آدم را از جاى بيت بهطرف صفا، و حوّا را بهجانب مروه راند، و سنگ را در آن ركن قرار داد. وقتى آدم از صفا چشمش به حجر افتاد كه در ركن نصب شده بود، اللَّه اكبر و لا اله الا اللَّه گفت و خدا را تمجيد و تعظيم نمود؛ به همین علت سنت است در هنگام روبهروشدن با ركنى كه حجر در آن است از صفا تكبير بگويند. خداوند عهد و ميثاق را در او به ودیعه نهاد، نه در هیچ ملک دیگری؛ چراکه وقتی خداوند عزّوجل بر ربوبیت خودش و بر پیامبری حضرت محمد(ص) و بر وصایت امیرالمؤمنین(ع) پیمان گرفت، پشت ملائکه لرزید؛ در حالی که آن مَلَک اولين كسى بود که به اقرار، شتاب نمود و در بین ایشان، دوستدارتر از او نسبت به محمد و آلمحمد(ع) وجود نداشت؛ ازاینرو خداوند او را از بین ایشان اختیار فرمود و میثاق را در او قرار داد. او روز قیامت میآید در حالی که زبانی گویا و چشمی بینا دارد و برای هرکسی که در آن مکان عهد خود را وفا کند و میثاقش را حفظ نماید شهادت خواهد داد.»[195] و پیامبر خدا حضرت محمد(ص) وارد خانۀ خدا شد و کارش را با حجر آغاز کرد و به آن خاتمه داد و به اصحابش نیز دستور داد آخرین کار آنها در خانۀ خدا، استلام (لمس و بوسیدن) حجر باشد. حتی استلام حجر در هر طواف مستحب است و لمسکردن حجر باعث آمرزش گناهان و ریزش خطاها میشود. پیامبر خدا حضرت محمد(ص) بر حجرالاسود سجده گزارد و پس از آنکه سنگ را بوسید، پیشانی بر آن نهاد. از اینها چه میتوان دریافت جز اینکه حجرالاسود، مهمترین چیز در خانۀ خداست؟ ازعبداللهبنسنان روایت شده است که امامصادق(ع) فرمود: «رسول خدا(ص) حج را بیان فرمود. پس برای هرکسی که وارد اسلام شده است و نوشتهاش به او میرسد، نوشت که رسول خدا(ص) ارادۀ حج نمود و آنها را نیز به آن فرامیخواند تا هرکسی که در توانش هست حج را بهجا آورد.... پس وقتی به درب مسجد رسید رو بهسوی کعبه نمود (و ابنسنان میگوید که آن درب، دربِ بنیشیبه بود)؛ خداوند را حمد وستايش نمود و او را ثنا گفت و بر پدرش ابراهيم درود فرستاد. سپس بهسوی حجر آمد و آن را استلام نمود. وقتی خانه را طواف نمود پشت مقام ابراهيم دو رکعت نماز خواند و داخل زمزم شد و از آن نوشيد. سپس فرمود: خداوندا، از تو علم سودمند و روزی گشاده و شفا از هر درد و بيماری را مسئلت مینمايم. پیامبر(ص) در حالی که روبهروی کعبه بود این جملات را بیان فرمود. سپس به يارانش فرمود: آخرين عهد شما نسبت به کعبه، استلام (لمس و بوسیدن) حجر باشد. سپس آن را استلام نمود و بهسوی صفا خارج شد.»[196] بیهقی از ابنعباس روایت کرده است که گفت: «پیامبر خدا( را دیدم که بر سنگ سجده نمود.» موضوع بسیار مهمی که نباید از آن غافل شد این است که پیامبر خدا(ص) دو رکعت نماز در مقام ابراهیم را در طواف، سنّت نهاد و پیامبر خدا(ص) و ائمه(ع) در مقام ابراهیم(ع) نماز میگزاردند. کسی که برای نماز در مقام ابراهیم(ع) بایستد حجرالاسود در مقابل او و در جهت قبلهاش قرار میگیرد و این بهصورت واضح و کامل، بر انطباق آیۀ زیر بر قائم آلمحمد(ع) یا یوسف آلمحمد(ع) یا حجرالأسود دلالت دارد: (إِذ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى ساجِدِين)[197] (آنگاه که یوسف به پدرش گفت: ای پدر، در خواب یازده ستاره و خورشید و ماه دیدم؛ دیدم که سجدهام میکنند). پیشتر معنی این سجدهگزاری را هنگامی که این آیه را بر امام مهدی(ع) تأویل کردم بیان نمودم؛ ولی سجده در اینجا به هنگام تأویل آن بر قائم، برای فاطمه و سرّ بهودیعهنهاده شده در اوست؛ درست مثل سجدهای که برای کعبه و حجرالأسودِ نهادهشده در آن انجام میشود؛ بنابراین در اینجا خورشید، محمد(ص) است و ماه، علی(ع) و یازده ستاره نیز ائمه(ع) از فرزندان علی(ع) و فاطمه(ع) هستند که عبارتاند از: «حسن، حسین، علی، محمد، جعفر، موسی، علی، محمد، علی، حسن و محمد» و سجدۀ آنها به این معناست که آنها برای قائم و برای برپایی عدل و دادخواهی از مظلوم زمینهسازی میکنند؛ بهویژه برای احقاق حق آن بانویی که صاحب نخستین و عظیمترین مظلومیت، از زمانی است که خداوند خلق را آفرید تا آنگاه که قیامت برپا شود. اما سجدهگزاری سایر خلایق، یعنی کسانی که سجدهکردن به کعبه و بهدنبال آن سجدهکردن به حجرالاسود بر آنها واجب است، اشارهای آشکار به این موضوع است که آنها همگی برای قائم زمینهسازی میکنند؛ چه بخواهند و چه نخواهند! حقتعالی میفرماید: (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِّنَ النَّاسِ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَمَن يُهِنِ اللهُ فَمَا لَهُ مِن مُّكْرِمٍ إِنَّ اللهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاء)[198] (آیا ندیدهای هرکس در آسمانها و هرکس در زمین است و آفتاب و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم خدا را سجده میکنند؟ و بر بسیاری عذاب لازم و مقرر شده است و هرکه را خدا خوار سازد، هیچ گرامیدهندهای نخواهد داشت؛ زیرا خدا هرچه بخواهد همان میکند). بنابراین همگی در حال زمینهسازی برای وارث یا قائم هستند، چه بخواهند و چه نخواهند! خورشید و ماه و ستارگان برای قائم مقدمات را فراهم میکنند؛ همچنین کسی که عذاب بر او محقق شده است نیز زمینهساز قائم است؛ هریک به فراخور حال و وضعیت خود زمینهسازی میکند. حرکت خلایق و مسیر عمومی آنها زمینهسازی برای قائم است؛ زمینهسازی برای کسی که از ستمدیدگان دادخواهی میکند. البته بیشتر مردم از این موضوع اطلاع ندارند؛ درست مثل طوافی که گِرد کعبه و گِرد حجرالأسود که در کعبه قرار داده شده است انجام میدهند و با این وجود از طواف خود چیزی نمیفهمند. نام این سنگ در ادیان پیشین، در تورات و انجیل نیز آمده است: (42 آنگاه عیسی به آنها فرمود: مگر در کتاب نخواندهاید آن سنگی که معماران ردّش نمودند، رأس زاویه شد (سنگ اصلی بنا شد). این کارِ پروردگار است و به نظر ما عجیب است. 43 بنابراین به شما میگویم، ملکوت خدا از شما گرفته و به امتی داده خواهد شد که ثمرات و میوههایی شایسته به بار آوَرَد. 44 اگر کسی بر روی این سنگ بیفتد کوفته و خُرد خواهد شد و هرگاه آن سنگ بر روی کسی بیفتد او را میکوبد و نرم میکند).[199] پس سنگی که عیسی(ع) دربارۀ آن صحبت کرده است، در امت دیگری است؛ امتی غیر از امتی که او آنها را خطاب قرار داده بود. ملکوت از امتی که عیسی(ع) آنها را خطاب قرار داده بود، یعنی بنیاسرائیل و پیروان عیسی(ع) ستانده میشود؛ زیرا او این سخنان را خطاب به شاگردانش ـکه به او ایمان داشتندـ و نیز دیگر مردمان بیان کرده بود، و این سنگ به امتی داده میشود که مرتبط با سنگ بوده و به ثمرههای ملکوت عمل میکنند. کاملاً روشن است سخن حضرت عیسی(ع) در مقام بیان فضیلت «سنگ زاویه» (سنگ بنا) ایراد شده است، و اینکه زمامداری را در نهایت از کسانی که مدعی پیروی از عیسی هستند گرفته و به امت سنگ عطا مینماید، که همان امت محمد و آلمحمد(ع) هستند. عیسی(ع) ارتباط میان این سنگ و امتی را که در نهایت ملکوت و پادشاهی به ایشان داده میشود بهصورتی حکیمانه به تصویر کشیده است. ایشان همچنین این امت را با بنیاسرائیل و کسانی که ادعای پیروی از او را دارند مقایسه کرده و بیان داشته است اینها در نهایت به زمامداری نمیرسند؛ بنابراین عیسی(ع) سنگ را علتِ دادن ملکوت و پادشاهی به امت دیگری برمیشمارد؛ امتی غیر از امتی که مدعی پیروی از موسی(ع) و عیسی(ع) هستند؛ یعنی کسانی که حجر گواهی میدهد به عهد و میثاق وفا کردهاند و به او یاری رساندهاند؛ آنان همان کسانی هستند که پادشاهی را به ارث میبرند، چه در این زمین با برپایی حاکمیت خدا باشد، و چه در آسمانها ـآنگاه که خداوند از ملکوتش در برابر آنها پرده بردارد و آنها را کسانی قرار دهد که در آن نظاره میکنندـ و چه در نهایت زمانی باشد که خداوند ایشان را در بهشت ملکوتی جای میدهد. کسی که مصرانه میخواهد این کلام را بهصورت دیگری تفسیر کند و بگوید منظور عیسی(ع) از این حرف، خودش بوده است، در واقع مغلطهکاری میکند و بهدنبال شناخت حق و حقیقت نیست. این شخص باید اصل کلام را که سخن داوود(ع) در مزامیر است بخواند. اینجا نیز ممکن است یهودیان بگویند داوود خودش را قصد کرده است؛ که در این صورت این مناقشه را پایانی نیست. ولی حقیقت آن است که داوود(ع) و عیسی(ع) نجاتدهندهای را که در آخرالزمان بهنام پروردگار میآید قصد کردهاند. عیسی(ع) در جاهای دیگری در انجیل به او بشارت داده است و وی را عزتدادهشده و بندۀ حکیم نام نهاده است و در اینجا نیز «حجر زاویه» (سنگ اصلی بنا) میخواندش. اینجا سؤالی پیش میآید: چه کسی است که سنگ بنا را شناخت یا ممکن است او را بشناسد و بداند که سنگ بنا کیست؟ آیا به داوود یا عیسی(ع) گفته شده است که آنها خود، سنگ بنا در خانۀ پروردگار هستند؟ یا در جایی دیگر به آنها یادآوری شده است که ایشان سنگ بنا در خانۀ خدا هستند؟ و آیا در گوشۀ خانۀ خدا یا در هیکل، سنگی قرار داده شده است تا یهود و نصارا را هدایت کند که سنگ بر داوود یا عیسی(ع) دلالت دارد؟ واقعیت آن است که چنین چیزی وجود ندارد؛ ولی در امت دیگری از فرزندان ابراهیم(ع) موجود است؛ و در خانۀ خدایی که ابراهیم(ع) و پسرش اسماعیل(ع) بنا نهادند وجود دارد؛ و یک در گوشه و دقیقاً در گوشهای که رکن عراقی نام دارد،[200] استقرار یافته است. تمام این امور به یک چیز دلالت دارد و آن نجاتدهندهای است که در آخرالزمان میآید، یا کسی که داوود در مزامیر با عبارت «سنگ زاویه:سنگ بنا» به او اشاره کرده و گفته است او به نام پروردگار میآید. (... 19 دروازههای عدالت را برایم بگشایید تا داخل شوم و پروردگار را سپاس گویم. 20 این، دروازۀ پروردگار است. عادلان به آن داخل میشوند. 21 تو را سپاس میگویم زیرا که مرا اجابت فرمودی و مایۀ نجات من شدی. 22 سنگی را که معماران رد کردند، سنگِ رأس زاویه [سنگ اصلی بنا] شد. 23 این از جانب پروردگار است و در نظر ما عجیب مینماید. 24 این همان روزی است که پروردگار آن را ساخت. در آن، خوشی کنیم و شادمان باشیم. 25 آه ای پروردگار، نجاتبخش! آه ای پروردگار، ما را خلاص کن. 26 مبارک باد او که به نام پروردگار میآید. شما را از خانۀ پروردگار برکت میدهیم...).[201] مراد از سنگ بنا در تورات و انجیل، همان نجاتدهندهای است که در آخرالزمان در عراق میآید و او قائم بهحق است. برای تأکید بیشتر بر این معنا، این رؤیا را میآورم که پادشاه عراق در زمان دانیال نبی(ع) دیده و آن حضرت آن را تفسیر کرده است. این رؤیا تقریباً از شرح و توضیح بینیاز است: این سخن دانیال نبی(ع) خطاب به پادشاه عراق است که در آن، خواب وی و تفسیر آن را طبق آنچه در تورات موجود است، به وی اطلاع میدهد: (... 31 ای پادشاه تو در خواب مجسمۀ بزرگی دیدی که بسیار درخشان و ترسناک بود و در پیش روی تو بر پا شد. 32 سر آن از طلای خالص ساخته شده بود و سینه و بازوهایش از نقره، شکم و رانهایش از برنج 33 ساقهای او از آهن و پاهایش قسمتی از آهن و قسمتی از گِل بود. 34 وقتی تو به آن نگاه میکردی، سنگی (بدون اینکه کسی به آن دست بزند) به پاهای گلی و آهنین آن مجسمه اصابت کرد و آن مجسمه را درهم شکست. 35 آنگاه آهن، گِل، برنج، نقره و طلا همه با هم خُرد شدند و باد، ذرات آن را همچون گردوغباری که در تابستان از کاه خرمن برمیخیزد چنان پراکنده کرد که دیگر اثری از آن بر جای نماند. اما آن سنگی که به مجسمه برخورد کرد آنقدر بزرگ شد که مانند کوه بزرگی گردید و سراسر روی زمین را پوشانید. 36 این خواب (پادشاه) بود و تعبیرش را برای پادشاه بیان خواهیم نمود 37 ای پادشاه، تو شاه شاهان هستی، چراکه خدای آسمانها به تو سلطنت و قدرت و قوّت و شکوه بخشیده است. 38 و هرجا که بنیبشر در آن سکونت دارند و حیوانات صحرا و پرندگان آسمان، همه را تسلیم تو نموده و تو را بر آنها غالب گردانده است. تو آن سر طلایی هستی. 39 بعد از تو، سلطنت دیگری روی کار خواهد آمد که به بزرگی سلطنت تو نخواهد بود. بعد از آن، سومین سلطنت که جنس آن از برنج است روی کار خواهد آمد که بر تمام زمین حکمرانی خواهد کرد. 40 پس از آن، چهارمین سلطنت است که قدرتی مانند آهن دارد. همان طور که آهن همهچیز را نرم و خُرد میکند، آن هم همهچیز را نرم و خُرد خواهد کرد. 41 تو همچنین در خواب دیدی که پاها و انگشتها قسمتی از گِل و قسمتی از آهن بود. این نشانۀ آن است که آن سلطنت، قسمتقسمت خواهد شد. همان طور که آهن و گِل با هم مخلوط شده بود، آن سلطنت هم مقداری از قدرت آهن را خواهد داشت. 42 اما انگشتها که قسمتی از آهن و مقداری از گل ساخته شده بود، به این معناست که بخشی از آن سلطنت قوی و بخشی از آن شکننده خواهد بود. 43 تو مشاهده کردی آهن و گِل با هم مخلوط شده بودند. معنایش این است که پادشاهان آن دوره کوشش خواهند کرد خویشتن را با نسل انسان آمیخته سازند؛ ولی همان طور که گِل و آهن نمیتوانند با هم آمیخته شوند، آنها هم در هدف خود موفق نخواهند شد. 44 در زمان آن پادشاهی، خدای آسمانها سلطنتی بر پا خواهد کرد که هیچگاه از بین نخواهد رفت. آن سلطنت هرگز مغلوب هیچ ملتی نخواهد شد؛ تمام این سلطنتها را بهکلی از بین میبرد و خود تا ابد باقی خواهد ماند. 45 تو دیدی که سنگی بدون دخالت دست از کوه جدا شد و آهن، برنج، گل، نقره و طلا را خُرد کرد. خدای بزرگ از آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد پادشاه را آگاه ساخته است. این خواب، حق و تعبیرش دقیق است).[202] بنابراین سنگ یا نجاتدهندهای که هیکل باطل و زمامداری طاغوت و شیطان روی این زمین را درهم میشکند و در حکومت او حق و عدل در زمین منتشر میشود، در آخرالزمان و در عراق ظهور مییابد که این معنا در خواب دانیال واضح است. این همان سنگی است که بُت یا زمامداری طاغوت و انانیّت را از اصل برمیکَند و ویران میسازد. این در حالی است که نه عیسی(ع) و نه داوود(ع) هیچیک نه به عراق فرستاده شده بودند و نه در آخرالزمان بودند؛ بنابراین امکان ندارد هیچکدامشان همان سنگ بنای مزبور بوده باشند؛ بلکه از تمام مطالب پیشین بهروشنی مشخص میشود سنگ بنایی که در یهودیت و نصرانیت وجود دارد، همان حجرالاسودی است که در گوشۀ بیتاللهالحرام در مکه نهاده شده است. حجرالاسودی که در رکن خانۀ خدا قرار داده شده، تجلی و نماد موکّل بر عهد و پیمان است، و همان سنگ بنایی است که داوود و عیسی(ع) ذکر کردهاند و این همان سنگی است که در سِفر دانیال(ع) حکومت طاغوت را منهدم میسازد؛ او، همان قائم آلمحمد(ع) یا مهدی اول(ع) است، که همان طور که در روایتهای پیامبر خدا حضرت محمد(ص) و اهلبیت ایشان(ع) وارد شده است در آخرالزمان میآید. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته-پیوست 6: تفسیر مسیحیان دربارۀ «این جام از من بگذرد»
نمونههایی از تلاشها برای تفسیر دعای عیسی(ع) که جام عذاب و صلیب از او برداشته شود و بحث و بررسی برخی از آنها 1- متنی از تفسیر کشیش تادریس یعقوب ملطی از انجیل لوقا که شامل اقتباسی از تعدادی از علمای مسیحی گذشته است. کشیش تادریس یعقوب ملطی میگوید: «دوم: و او از ایشان به مسافت پرتاب سنگی دور شده، به زانو درآمد و دعا كرد.» گویا هشت نفر را در ورودی بوستان و سه نفر را داخل آن ترک کرده است، اما از آنها بهاندازۀ پرتاب یک سنگ دور شد؛ مانند کسی که به قدسالاقداس داخل میشود تا با بهصلیبرفتن خود حجاب مانع را از هم بدراند و درهای بیانتها را برای مؤمنانش بگشاید. چرا به زانو درآمد و دعا کرد؟ اول: ناسوتبودن (انسانبودن) خودش را برای ما تأکید کند؛ زیرا بهواقع او انسان شد؛ برخلاف بعضی از غنوسیان که ادعا میکنند او جسمی خیالی و غیرمادی داشت. در انسانیت با ما شریک شد و همراه ما در بوتۀ دردها وارد شد، نه همانند ما بهسبب گناهی که مرتکب شده باشد، بلکه فقط بهدلیل دوستداشتن ما. رنجیده شد، لیکن در رنجهایش تنها بود؛ زیرا تنها او بیگناه بود؛ و از طرف دیگر میخواست در عمل به ما نشان دهد دست از دعا برنداریم؛ بهخصوص زمانی که در تنگنا هستیم. اما دورشدن او «به مسافت پرتاب یک سنگ» چنانچه قدّیس اغسطینوس میگوید «سنگ» در اینجا شریعت موسی را که بر سنگ نقش بسته بود به ما یادآوری میکند. به این مقدار دور شد تا نشان دهد هدف شریعت، حرکت بهسمت مسیحی است که از آنها دور نیست و آنها میتوانستند از طریق آنچه در تورات آمده است او را بشناسند و در زمان حیات خود، او را پذیرا باشند. قدّیس گریگوری نیسا معتقد است سیّد به زانو درآمد و بهتنهایی بدون شاگردانش دعا کرد، زیرا آنها نمیتوانستند در این لحظاتی که او ضعفهای ما را به دوش میکشد و با خون خود نزد پدر، ما را شفاعت میکند همراهش باشند؛ گویا این کار او در نوع خود منحصربهفرد بوده است. سوم: «و دعا کرده گفت: ای پدر، اگر میخواهی این پیاله را از من بگردان؛ اما نه به خواست من بلكه به ارادۀ تو.» پیشتر ترجمۀ عبارتی از قدّیس جانکریسوستوم و انتشار آن در کتاب «محبت الهی» تقدیم شد که این دعا را تفسیر میکند؛ به همین دلیل در اینجا به توضیحات مختصری از بعضی از پدران کلیسا در این رابطه بسنده میکنیم: الف- بعضی از پدران معتقدند عبارت «بگردان» یا «از من بگذران» بهمعنای امتناع سیّد از پذیرفتن جام نیست؛ بلکه فقط اعلام میکند جام درد بدون اینکه سلطهای بر او داشته باشد از او میگذرد. شایسته است ما نیز اینگونه از خدا بخواهیم حتی اگر جام دردها را به ما بدهد؛ لیکن بخواهیم این درد ما را از پا در نیاورد و جانهای ما را در تنگی قرار ندهد و دچار خستگی نسازد؛ فقط مانند امری گذرا و موقت از ما عبور کند تا ما را پاک بگرداند! عبارت «این جام را بگذران» به این معنا نیست که جام نزدیک سیّد نمیشود؛ زیرا اولاً ممکن نبود این جام بدون اینکه به او نزدیک شود از او بگذرد... پس اگر این جام به او نزدیک نمیشد از او نمیگذشت. قدّیس دیونیسوس اسکندری. ب- قدّیس امپرسیوس بر این باور است آنچه رخ داده است بر این موضوع تأکید میکند که سیّد مسیح جسمی حقیقی داشت و به نیابت از بشریت آمده بود تا ارادۀ پدر را محقق سازد.[888] جوهرۀ این دعا این بود که سیّد مسیح وضعیت ما را تصحیح کند؛ پس گناهی را که نخستین آدم انجام داده بود و بشر با آن زندگی میکند تغییر داد. آدم دومین که نایب ماست، آمد تا موقف ما را اصلاح کند و تسلیم ارادۀ پدر شویم؛ هرچند ارادۀ او و پدرش یکی است. همان طور که قدّیس دیونیسوس اسکندری میگوید: «زیرا انسانی شد که آنچه را که برای انسان است بر دوش کشید... و او اموری را که اختصاص به پدر دارد (ارادۀ پدر) درخواست میکند؛ با اینکه از جهت لاهوتبودنش ارادهاش با پدر یکی است... تأکید میکنم رهاییبخش، آنچه را که محال، غیرعملی و مخالف با ارادۀ پدر بود درخواست نکرد.» و قدّیس امپرسیوس میگوید: «ارادۀ پدر تفاوتی با ارادۀ پسر ندارد؛ بلکه این دو خطمشی یکسانی دارند و لاهوتی یکسان هستند؛ با این حال، او تواضع در برابر خدا را فراگرفت.»[889] قدّیس اگستینوس میگوید: «او میتواند لشکریانی از ملائکه حاضر کند تا دشمنانش را هلاک گرداند؛ اما بایستی جامی را که پدر اراده کرده بود به او تقدیم کند بنوشد. اینگونه خود را بهعنوان نمونهای برای نوشیدن این جام تقدیم کرد تا با تسلیمشدن در برابر این جام به پیروان خود نعمت صبر را با سخن نشان دهد؛ همان طور که با عمل نشان داد.»[890] جانکریسوستوم ما را به اقتدا به سیّد مسیح تشویق میکند و میگوید: «اگر از چیزی ترسیدی سخنی را بگو که او (مسیح) بر زبان راند.»[891] چهارم: «و فرشتهای از آسمان بر او ظاهر شده او را تقویت مینمود.» سیّد مسیح نیازی نداشت فرشتهای او را تقویت کند؛ اما او بهعنوان نمایندۀ بشریت، تصویری از ضعف ما را بر دوش کشید؛ بنابراین پذیرفت فرشتهای از آسمان حاضر شود و به او خدمت نماید. آنچه برای سیّد رخ داد بر اساس محاسبات ما بود؛ اینکه ما به فرشتگان نیاز داریم؛ فرشتگانی که «آنانی که وارث نجات خواهند شد.» (عبرانیان 1: 14) را خدمت میکنند. ـ برای اینکه نیروی دعا را به ما نشان دهد تا در اثنای کشمکشهای خود به آن اقدام کنیم، فرشتهای برای پروردگار ما ظاهر شد تا او را تقویت کند. پدر ثیوفلاکتیوس. عدهای معتقدند ظهور فرشته برای بزرگداشت او بود در حالی که به او گفت: «خداوندا! قدرت در اختیار توست. تو قادری که بر مرگ غلبه کنی و بشریت ضعیف را نجات دهی. این همان گفتۀ پدر ثیوفلاکتیوس است و شاید به این علت است که کلیسا تسبیح خود را در طول هفتۀ دردها، پذیرفتن آن روح قرار داده است؛ زیرا تکرار میکند: «نیرو، بزرگی، برکت و عزت تا ابد برای توست، آمین... .» پنجم: «پس به مجاهده افتاده و به سعی آشکار دعا كرد؛ چنانكه عرق او مثل قطرات خون بود كه بر زمین میریخت. سپس از دعا برخاسته، نزد شاگردان خود آمده، ایشان را از حزن، در خواب یافت. به ایشان گفت: چرا در خواب هستید؟ برخاسته دعا كنید تا در امتحان نیفتید!» این توصیفی است که لوقای بشیر به زبان پزشکی به ثبت رسانده است: «به مجاهده افتاد.» بهدرستی که سیّد مسیح در یک نزاع حقیقی وارد شد تا آنجا که عرق او مانند قطرات خون بر زمین میریخت. تبدیل به هابیل جدیدی شد که زمین خونش را پذیرفت؛ زمین، هابیل اول را بهعنوان نتیجۀ حسد و کینهای که در قلب برادرش قابیل بود پذیرفت؛ اما دومی را بهعنوان نتیجۀ محبت حقیقی تمامی بشریت پذیرفت. خون هابیل، انتقام از قاتلش را درخواست میکند، اما خون سیّد مسیح خواهان نعمت برای همۀ مؤمنانِ به اوست. معلم در حال دستوپنجه نرم کردن با حق بود، در حالی که از اینکه حتی در برابر خواب مقاومت کنند نیز عاجز بودند؛ به همین دلیل سیّد آنها را سرزنش کرده، توصیه به شبزندهداری و دعا نمود تا در امتحان وارد نشوند. ـ دردهای مرا در خودش حمل نمود تا شادی خود را به من ببخشد! با اطمینان از حزن او یاد میکنم؛ زیرا با صلیبش موعظه کرد. او بایستی غمها را به دوش میکشید تا غالب شود... او میخواست ما بیاموزیم چگونه بر مرگ غلبه کنیم و تا حد امکان مرگ پیشرو (مرگِ ابدی) را در هم بشکنیم. ای پدر! درد و رنج کشیدی! نه برای دردهای خود، بلکه بهسبب دردهای من؛ زیرا او بهسبب گناهان ما مجروح شد... بعید نیست او بهسبب کسانی که به او ستم کردند دردمند شده باشد؛ زیرا میدانست آنها بهسبب آلودهکردن مقدسات عقوبت خواهند شد. قدّیس امپروسیوس. ـ در حالی که پروردگار ما دعا میخواند، عرق همچون خون جاری میشد، و این تمثیلی از استشهادی بود که با تمامِ بدن خودش گواهی میداد؛ یعنی کلیسا. قدّیس آگوستینوس. ـ قطرههای عرق به طرزی عجیب مانند خونی که از بدن درآمده باشد از او جاری بود؛ در حالی که از ترس خالی بود؛ ترسی که شایستۀ طبیعت ماست. ـ «تا در امتحان نیفتید.» اگرچه کسی که در امتحان ثابتقدم مانده و آن را تحمل کرده، مورد آزمون واقع شده است؛ اما در آن داخل نشده و به زیر آن سقوط نکرده است. اینگونه روح، یسوع را به پیش برد، نه برای اینکه داخل آزمون بشود؛ بلکه برای اینکه شیطان او را بیازماید (متی 4: 1) ابراهیم نیز وارد آزمون نشد و خدا او را وارد آزمایش نکرد؛ بلکه فقط او را امتحان کرد بدون اینکه او را به زیر آزمایش بکشد... شیطان با تمام نیرو ما را میکِشد تا هلاک گرداند؛ اما خدا با دست خود ما را رهبری میکند تا ما را برای رهاییمان آماده سازد. قدّیس دیونیسوس اسکندری.» (تفسیر انجیل لوقا 22 ـ دوست دردمند) بررسی قسمتی از متن کتاب رنجهای مسیح و قیامت، رسالهای در باب انجیلهای چهارگانه، کشیش آنتونیوس فکری. وی میگوید: «آیۀ 39: پس قدری پیش رفته به روی در افتاد و دعا كرده، گفت: ای پدر من، اگر ممكن باشد این پیاله از من بگذرد؛ اما نه به خواهش من بلكه به ارادۀ تو.» ارادۀ پدر و پسر یکی است و آنها روح یکسانی هستند؛ اما عیسی به نیابت از ما که ارادۀ خدا را نپذیرفتیم آمد و با سُروری که حاصل اطاعت از پدر بود در برابر صلیب خاضع شد. مسیح در همان زمان نیز همین را خواهان بود. در کلام مسیح میبینیم او ارادۀ خدایِ با محبت را آشکار میکند. (یوحنا 3: 16) چرا مسیح تقاضا کرد جام از او بگذرد؟ 1- آیا ترسید؟ 2- آیا او نمیداند بهزودی برخواهد خاست؟ 3- آیا ارادۀ او چیزی غیر از ارادۀ پدر است؟... .» وی این پرسشها را پاسخ داده میگوید: «1- مسیح نفْس خود را با ارادۀ خود تسلیم کرد. زمانی که گفت من همان هستم و سربازها بر زمین افتادند او میتوانست فرار کند (یوحنا 18: 6) حتی میتوانست ـهمان طور که گفته شد و با درخت زیتون انجام دادـ آنها را آزار دهد و حتی به شاگردانش گفت: «کسی که میخواهد مرا تسلیم کند نزدیک شده است.» پس اگر قصد فرار داشت این کار را انجام میداد و میتوانست برود؛ چنانچه قبل از آن، این کار را بدون اینکه دست کسی به او برسد انجام داده بود (لوقا 4: 29و30، لوقا 22: 53، یوحنا 10: 10، فیلیپیان 2: 6-8، یوحنا 10: 17، یوحنا 17: 1، متی 16: 21-23، متی 21: 46، یوحنا 7: 44 و یوحنا 8: 59). اما چون روزهای صعود او نزدیک میشد روی خود را با عزم ثابت بهسوی اورشلیم نهاد (لوقا 9: 51). از اینجا متوجه میشویم او از مرگ نمیهراسید. اگر کسی بپرسد چرا او بهسوی بوستان جتسیمانی در کوه زیتون رفت؟ آیا این کار فرار محسوب نمیشود؟ پاسخش چنین است که یهود نمیخواست در وسط شهر او را دستگیر کند؛ زیرا به این ترتیب سروصدای زیادی به پا میشد. دلیل این سخن این است که یهودا میخواست در بیرون از جمع او را تسلیم کند و مسیح میدانست یهودا آگاه است که او به بوستان جتسیمانی میرود (یوحنا 18: 2). اگر فتنه و کشتاری اتفاق میافتاد دستاویزی برای یهود بود که بهسبب او چنین شده و او مستحق مرگ است و حجت آنها چنین میشد که برای جلوگیری از فتنه او را کشتهاند. همچنین او به بیابان رفت تا شاگردان او بتوانند بعد از دستگیریاش بگریزند (یوحنا 18: 8و9). در نتیجه شاگردانش بهدلیل ضعفی که داشتند همگی ایمان خود را انکار میکردند؛ چنانچه پطرس این کار را کرد. علاوه بر این سیّد عادت داشت در بیابان دعا کند و نمیخواست در بلندی دعا کند تا شاگردانش صدای او را بشنوند. اگر دستگیری او در شهر اتفاق میافتاد، دوستدارانش از او دفاع میکردند و او نمیخواست کسی از او دفاع کند. بنابراین او به ارادۀ خود تسلیم شد و خواهان کرامت بشری از سوی هیچکس نبود؛ همان طور که نمیخواست کسی به خاطرش کشته شود.» میگویم: ـ تسلیمشدن مسیح به ارادۀ خود، آن هم در حالی که میتوانست فرار کند، دلیل بر علم او در اهمیت بهصلیبرفتن است. حال چگونه هم میخواهد این واقعه از او دور شود و هم در عین حال خود را تسلیم میکند؟! بهعلاوه، این سخن نوعی مصادره به مطلوب است؛ چراکه دعا و توسل، قبل از چیزی بوده که کشیش به آن استناد میکند؛ یعنی قبل از آرامش و اطمینانخاطر شخصی که خودش را تسلیم کرده است. کسی که خود را تسلیم میکند همان شبیه است که برای استجابت دعای عیسی(ع) آمد و به همین دلیل است که موضعگیری این دو شخص کاملاً متفاوت است! ـ مطلبی که کشیش آنتونیوس فکری بیان میدارد بهمعنای یکی از این دو مورد است؛ مسیح(ع) خود را تسلیم کرد در حالی که اطمینان دارد خداوند دعای او را اجابت میکند و از دست آنها نجاتش میدهد، یا اینکه کسی غیر از او خود را تسلیم کرده و او همان شبیهی است که بعد از دعای مسیح(ع) نازل شده است؛ و غیر از این دو مورد، مطلب سفیهانهای خواهد بود که به عیسی(ع) نسبت داده میشود؛ و حاشا که چنین باشد! کشیش آنتونیوس فکری میگوید: «2- او شاگردانش را از رستاخیز خود آگاه کرد (متی 16: 21) و حتی همهچیز را تعلیم داد و گفت پطرس او را سه مرتبه انکار خواهد کرد. او یک ماهی میگیرد که در آن چهار درهم وجود دارد (متی 17: 27). او دربارۀ سامریون خبر داد. از ضمیر مردم آگاه بود و از حوادث آیندۀ اورشلیم خبر میداد. بزرگترین سخن او در اینجا چنین است: هیچکس بهجز پسر نمیتواند پدر را بشناسد (متی 11: 27). بنابراین او به آنچه برایش رخ خواهد داد آگاه بود؛ پس چرا دعا کرد که این جام از او بگذرد؟ اینگونه بیان میدارد که او انسان کاملی است که دچار اضطراب و حزن میشود؛ همان طور که گرسنه و تشنه میشود... او با بلندنظریاش اضطراب خود را نشان میدهد تا به انسانبودنش پی ببریم و بعد از آن شجاعت خود را در برابر سربازان بروز میدهد. اضطرابش را اظهار میکند تا شیطان را فریب دهد تا او را ذرهذره به خودش نزدیک کند و خداوند بر او غلبه کند؛ بنابراین او تدبیر خود را از ابلیس پنهان میکرد. اینچنین دعا کرد تا ما اینگونه دعا کنیم: باید مشیت تو به انجام برسد.» میگویم: ـ اگر مسیح میدانست عذاب و صلیب بر او واقع میشود و این واقعه به اراده و مشیت خداوند است، پس چرا دعای او مخالف مشیت خداوند بوده است؟ این سخن از قدر و منزلت این پیامبر بزرگ کم میکند؛ و حاشا از او! ـ اما در رابطه با اضطراب؛ کشیش مذکور یک مرتبه میگوید او همانند انسان مضطرب است و بار دیگر میگوید او مضطرب نیست! عیسی فریبکاری میکند و دروغ میگوید (و حاشا از او) تا موجب فریبخوردن شیطان شود! متأسفانه این سخنی متناقض و تلاشی نومیدانه در غایت نادانی است که امام احمدالحسن(ع) به آن اشاره فرمودهاند. ـ اگر عیسی(ع) در حالی که به حتمیبودن بهصلیبرفتنش یقین داشته است چنین درخواستی از خدا کرده باشد، این تناقضی خواهد داشت با این موضوع که او خلیفه و مطیع خدا، و ارادهاش ارادۀ خدا باشد! در نتیجه فقط دو حالت باقی است: اول: عیسی(ع) زمانی که از خدا چنین درخواستی کرده، به حتمیبودن بهصلیبرفتن آگاهی نداشته است و این یعنی در عیسی(ع) نادانی وجود دارد که عقیدۀ مسیحیان در رابطه با الوهیت عیسی را نقض میکند. دوم: او یقین دارد واقعۀ بهصلیبرفتن رخ خواهد داد و نیز یقین دارد کسی که به صلیب میرود ممکن است او یا شخص دیگری باشد؛ یعنی از سوی خدا علم و آگاهی دارد که میتواند از خدا بخواهد اگر توانایی تحمل این تکلیف را نداشته باشد شخص دیگری بهجای او این وظیفه را به انجام برساند... که در این صورت خواستۀ عیسی(ع) موافق حکمت است. کشیش آنتونیوس فکری میگوید: «3 سیّد میگوید: من و پدر یکی هستیم (یوحنا 10: 30) هرچیزی برای پدر باشد برای من است (یوحنا 16: 15). وقتی این دو در ذات یکی باشند خواست و مشیت آنها نیز یکی است. زمانی که لاهوت با ناسوت یکی باشد مشیت الهی نیز با مشیت انسانی یکی خواهد شد. حتی این سخن عیسی که: نیامدهام تا خواستۀ خود را برآورده سازم، بلکه برای مشیت کسی که مرا فرستاده است آمدهام (یوحنا 6: 38 و 5: 19) این سخن بهمعنای وجود دو مشیت و دو خواسته نیست، بلکه جسم بهجهت ضعف معمول خود، چیزی را اراده میکند، اما مسیح آن را برآورده نمیکند؛ زیرا او میخواهد خواستۀ پدر را برآورده سازد؛ حتی قدّیسان نیز چنین وضعیتی دارند. آنها فقط خواستۀ خدا را انجام میدهند و نداهای جسم خود را اجابت نمیکنند. بنابراین لاهوتِ بیشتر آنها با ناسوتشان یکی است. به همین سبب است که عیسی حتی در رابطه با مرگِ با صلیب هم مطیع بود. هریک از ما انسانها زمانی که بداند مصیبتی در انتظار اوست قطعاً مضطرب شده، آرزو میکند آن اتفاق واقع نشود و دعا میکند. مدتی که از دعا میگذرد، روحالقدس او را قانع میکند که امور را به خدا واگذار کند؛ بنابراین میگوید: «باید مشیت تو انجام شود.» مسیح بهسبب آنکه دارای انسانیت کامل بود، زمانی که وقت آن واقعه فرا رسید دست به دعا شد، در حالی که قبلاً از این قضیه مطلع بود. اما بین «اگر ممکن است این جام از من بگذرد» و «نه به خواهش من بلكه به ارادۀ تو» وقت زیادی از او نگرفت و این زمان بسیار ناچیز بود. پس ارادۀ او همان ارادۀ خداست؛ همان ارادۀ الهی... ...چرا ماجرای اندوه مسیح از انجیلی به انجیل دیگر متفاوت است؟ هریک از نگارندگان انجیلها، یکی از احوال او را گزارش دادهاند و در بعضی از گزارشها نیز اشتراک دارند. بهطور کلی آنها اخبار را بین خود تقسیم کردهاند و به این جهت، انجیلهای چهارگانه مکمل یکدیگرند... .» (دردهای مسیح و رستاخیز، رسالهای در انجیلهای چهارگانه، روز پنجشنبه از حوادث هفتۀ دردها: 4- عیسی مسیح در بوستان جستیمانی) ـ فاصلۀ زمانی میان این دو سخن، هرقدر هم کوتاه بوده باشد، بلافاصله نبوده؛ بلکه فاصلۀ زمانی کوتاهی وجود داشته است. در این مدت حتی اگر اندک باشد، مسیح(ع) از خدا میخواهد این واقعه را از او بردارد؛ در نتیجه اشکالی که مطرح است با کوتاهی یا بلندی زمان برطرف نمیشود! ـ سیّد مسیح(ع) روشن کرده است دعایی که انجام داده ـیعنی اینکه خداوند سبحان این شکنجه و بهصلیبکشیدهشدن را از او برداردـ خواست و ارادۀ خداوند بوده است؛ پس این دعا، تمایل و امیدی برای این عمل است؛ همان گونه که بهوضوح بیان میکند که این دعا در ضمن ارادۀ خداوند است: «لیکن برای اینکه ارادۀ تو واقع شود و نه ارادۀ من.» یعنی این معافکردن در ضمن رضای توست و عیسی از تحمل صلیب ناتوان است و به اذن خدا از او میخواهد این واقعه از او دور شود (برای اینکه ارادۀ تو واقع شود). این عبارتها برای کسی که خواهان حق است کفایت میکند. یک نکته باقی میماند و آن گفتۀ برخی از علمای مسیحی است که گفتهاند حزن و اضطراب مسیح بهدلیل تحمل گناهان بشر است؛ منظور آنها این است که زمانی که عیسی(ع) تحمل گناهان قوم خود را پذیرفت، به این سبب جامۀ این گناهان را پوشید و گناهکار شد و این کار او را در این وضعیت قرار داد. این سخن نیز از نقطهنظرهای مختلفی مردود است که ما در اینجا به دو نکته از آن بسنده میکنیم: اول: صرفنظر از قضیۀ بهصلیبرفتن، این موضوع که خلیفۀ خدا(ع) متحمل گناهان مؤمنان و کسانی میشود که امید به ایمان آنها وجود دارد، به این معنا نیست که خلیفۀ خدا (پناه بر خدا) به این سبب گناهکار میشود؛ بلکه به این معناست که او با پذیرفتن اختیاری این مسئله، سختی و مشقت را پذیرفته است، و بر قوم خود و آنچه بهجهت هدایت مردم به او میرسد صبر میکند. شرح این مسئله به بهترین شکل در سخنان امام احمدالحسن(ع) در توضیح قضیۀ حجرالاسود یا «سنگ زاویه» تقدیم شد. دوم: این اعتقاد با عقیدۀ مسیحیان در تناقض است؛ چراکه آنها به الوهیت مطلق سیّد مسیح(ع) معتقدند؛ اگر عیسی متحمل و آلوده به گناهان شده باشد او دارای ظلمت خواهد بود، در حالی که لاهوت مطلق نوری است که هیچ تاریکیای در آن راه ندارد!-پیوست 7: تفسیر مسیحیان از خبرهای غیبیِ ساعیر و فاران
عدهای از علمای مسیحی نظریهای خالی از دلیل علمی را مطرح میکنند و حتی برخی از آنها حقایق را تحریف و این متن را چنین تفسیر میکنند که ظهور مجد و شکوه خداوند در سینا و ساعیر، در زمان موسی(ع) رخ داده است؛ که در پانوشت مربوط به احتجاج امام(ع) بهوسیلۀ تصریح موسی(ع) بر عیسی(ع) و محمد(ص)، بطلان این نظریۀ را بیان نمودیم. بهعنوان نمونه قسمتی از متون کتابهای علمای مسیحی را نقل میکنیم: کشیش عبدالمسیح بسیط وجود ساعیر در رشتهکوههای فلسطین را پنهان، و تنها به یک تعریف از ساعیر اکتفا میکند: «ساعیر کجا واقع شده است؟ کتاب مقدس، ساعیر را بهعنوان سرزمین حوریان ذکر میکند «و حوریان را در كوه ایشان، ساعیر، تا ایل فاران كه متصل به صحراست.» (پیدایش 14: 6) حوریان یکی از قبایلی است که در اطراف دریای نمک یا دریای مرده ساکن بودهاند و به ما میگوید ساعیر در سرزمین ادومیان که خدا به عیسو بخشید واقع شده است «و یعقوب قاصدانِ پیش روی خود را نزد برادر خویش عیسو به دیار ساعیر به بلاد ادوم فرستاد.» (پیدایش 32: 3) «و عیسو در کوه ساعیر ساكن شد. و عیسو همان ادوم است.» (پیدایش 36: 8) «و آن قوم را امر فرموده بگو شما از حدود برادران خود بنیعیسو كه در ساعیر ساكناند باید بگذرید و ایشان از شما خواهند ترسید؛ پس بسیار احتیاط كنید.» (تثنیه 2: 4) ساعیر در قسمت شرقی مقابل وادی عربه و بین دریای مرده و ایلات دریای سرخ واقع است «از حوریب به راه کوه ساعیر تا قادِش برنیع سفر یازدهروزه است.» (تثنیه 1: 2) «پس برگشته چنانكه یهُوَه به من گفته بود از راه بحر قلزم در بیابان كوچ كردیم و روزهای بسیار كوه ساعیر را دور زدیم.» (تثنیه 2: 1)، «پس از برادران خود بنیعیسو كه در ساعیر ساكناند از راه عربه از اِیلَت و عَصیون جابَر عبور نمودیم، سپس تغییر جهت داده، به راه بیابان موآب رفتیم.» (تثنیه 2: 8) یعنی ساعیر در بخش شرقی شهرها واقع شده که امروزه اردن نامیده میشود و این نفی میکند که ساعیر همان فلسطین است، بلکه اردن است؛ و این نظریه را که در آن بر عیسی وحی شده است نفی میکند! آیات مذکور هیچ اشارهای به تورات، انجیل و قرآن ندارد؛ بلکه با اسلوبی شعرگونه، خروج از مصر به سرزمین کنعان با رهبری خداوند برای قومش را توصیف میکند، که از مسیر سینا، به ساعیر، به فاران، به فلسطین، بوده است و این قوم در این سفر بههیچوجه به مکه یا حجاز نرفتهاند؛ چنانچه کتاب مقدس ذکر میکند «و داوود روانه شد و به صحرای فاران آمد.» (دوم سموئیل 1: 25؛ اول پادشاهان 11: 18) و کتاب مقدس بههیچوجه ذکر نمیکند که داوود از فلسطین بهسوی حجاز روانه شد! متون کتاب فقط رفتار خدا با قوم اسرائیل را یادآور میشود. در اینجا قرینه، دلالت بر زمانی دارد که بنیاسرائیل کنار کوه سینا خیمه زده بودند و موسی با کلام خود به آنها متذکر میشود که مجد و شکوه خدا بر مسافتهای دور تابیده است، و نقشۀ جغرافیایی را برای ما تبیین میکند که در آن، سینا، ساعیر و فاران سه کوه در مجاورت هم هستند، و در شبهجزیرۀ سینا و جنوب اردن و در صد مایلی مکه واقع شدهاند؛ همان طور که در بالا بیان کردیم و در نقشه نیز واضح است؛ علاوه بر اینکه کسی که میآید، پروردگار (یهوه יְהוָה) است که اسم الله است و بر بشر اطلاق نمیشود.» (کتاب آیا کتاب مقدس از پیامبر دیگری که بعد از مسیح میآید خبر میدهد؟ فصل 6) بر کسی که ادعای علم دارد و مرد دین است، عیب است که حقایق را اینچنین پنهان سازد! 1- کشیش تادریس یعقوب ملطی میگوید: برکت قوم: «و این همان برکتی است که موسی مرد خدا، قبل از وفاتش بنیاسرائیل را به آن متبرک ساخت.» این آیه عنوانی برای همۀ اصحاح محسوب میشود. محبت پدرانۀ موسی و اشتیاقش را برای رشد و رهایی بنیاسرائیل بیان میدارد؛ با وجود اینکه او وفات میکند و زمانی که بنیاسرائیل به آن دست مییابند با آنها همراه نیست. «موسی مرد خدا» حکایت از این دارد که موسی نویسندۀ کتاب نیست. کالب این لقب را فقط در (یوشع 14: 6) و عنوان مزمور 90 بر موسی اطلاق میکند. مجد و شکوه خدا در میان قومش: موسایِ نبی، اساس و بنیانی را که برادرانش با آن متبرک میشوند ظاهر ساخت؛ که همان اعلان مجد خدا برای آنها، در مکانهای مختلف بود: در سینا، ساعیر، کوه فاران و کرورهای مقدّسین. «پس او گفت: پروردگار از سینا آمد و از ساعیر بر ایشان طلوع نمود و از کوه فاران درخشید و با کرورهای مقدّسین آمد، و از دست راست او برای ایشان شریعت آتشین پدید آمد.» برکت از زمانی آغاز میشود که او خدایی را که از سینا آمده، همانند خورشید میبیند که در زمان طلوع باعظمت است. خدایی را ملاقات کرد که شریعت یا وصیتش را به قومش تسلیم میکند، تا بر اساس قانون آسمانی رفتار کنند و از طبیعت ملکوتی بهرهمند شوند و سهمی در حیات آسمانی سعادتمندانه داشته باشند. شریعت آتشین را به آنها عطا کرد تا از آنها شبیهترین فرد به کائنات آتشین را به وجود آورد که همانند خداوندی شوند که آتش سوزان است. در ترجوم[203] اورشلیم آمده است خداوند نازل شد تا شریعت را تقدیم کند؛ بنابراین آن را بر کوه ساعیر بر ادومیان نازل کرد؛ اما آنها آن را رد کردند، زیرا وصیت «قتل انجام نده» در آن آمده بود. سپس بر کوه فاران بر اسماعیلیان نازل کرد و آنها نیز آن را رد کردند، زیرا وصیت «دزدی نکن» در آن آمده بود. زمانی که برای اسرائیل به کوه سینا آمد آنها گفتند: «هرآنچه خدا بگوید انجام خواهیم داد.» خدا فرود آمد تا شریعتش را تقدیم کند و با مجد و شکوه با قوم خود صحبت کند؛ زیرا میگوید «طلوع کرد» و «درخشید». عدهای نیز معتقدند خدا زمانی که فرود آمد و شریعت آتشین خود را بر کوه سینا به موسی تقدیم کرد، جمالِ مجد خود را اظهار نمود؛ پس بر کوه ساعیر طلوع کرد و بر کوه فاران درخشید و این دو کوه از یکدیگر دور هستند. گویا حلول مجد خدا بر کوه سینا کل منطقه را روشن کرد؛ تا جایی که کوههای دوردست نیز نورانی و درخشان شد. بعضی دیگر معتقدند مجد خدا زمانی که موسایِ پیامبر، شریعت را گرفت بر کوه سینا نازل شد. این سخن اولویت دارد؛ زیرا این واقعه مهمترین اتفاق در تاریخ عهد قدیم است. همان گونه که مجد و شکوه خود را بر کوه ساعیر آشکار کرد؛ چنانچه در سفر داوران آمده است: «پروردگارا! وقتی از سعیر بیرون آمدی، وقتی از صحرای ادوم خرامیدی، زمین متزلزل شد و آسمان نیز قطرهها ریخت و ابرها هم آبها بارانید. کوهها از حضور خداوند لرزان شد و این سینا از حضور پروردگار، خدای اسرائیل.» (داوران 5: 4 و 5) همان طور که جلال خدا در فاران ظاهر شد: «آنگاه جلال پروردگار در خیمۀ اجتماع بر تمامی بنیاسرائیل ظاهر شد.» (اعداد 14: 10) با کرورهای مقدّسین آمد: سبعینیه کلمۀ «قدس» را «ملائکه» ترجمه کرده است و این غالباً همان معنای حقیقی است. (اعمال رسولان 7: 53) در تفسیر «کرورهای مقدّسین» اختلاف کردهاند که آیا مکان چهارمی وجود دارد که خدا مجد و شکوه خود را در آن آشکار کرده باشد؟! یا اشاره به همین مواردی است که خدا آمد در حالی که فرشتههای مقدس او را احاطه کرده بودند؛ چنانچه در رسالۀ یهودا دربارۀ آمدن او چنین آمده است (یهودا 14) و در مزمور آمده است: «ارابههای خدا كرورها و هزارهاست.» (مزمور 68: 17) خدا برای قومش ظاهر شد تا «شریعت آتشین» را تقدیمشان کند؛ زیرا در وسط آتش تقدیم شد (تثنیه 4: 33) که همانند آتش عمل میکند، شرّ را میبلعد و نفس را از فساد بیرون میکشد. روحالقدس بهشکل زبانههای آتشین بر کلیسای عهد جدید حلول کرد (اعمال 2) تا انجیل آتشین را تحویل بگیرند و نفوس خود را بهسوی آتش محبت خدا و مردم ببرند. اما عبارت «از دست راست او برای ایشان، شریعت آتشین پدید آمد» دست راست به قوّت و نیرو اشاره میکند؛ چنانچه به برکت نیز اشاره میکند؛ بنابراین ما بهوسیلۀ شریعت، از قدرت خدا بهره میبریم و به برکت دست مییابیم. «بهدرستی كه قوم خود را دوست میدارد، در حالی که جمیع مقدسانش در دست تو هستند و نزد پاهای تو نشسته، از كلام تو بهرهمند میشوند.» (تثنیه 33: 3) دست، اشاره به حمایت الهی دارد؛ در سفر مکاشفه، کلیساهای هفتگانه در دست یسوعِ خداوند ظاهر میشود. (مکاشفه 1: 16) دست راست او فراخ است و کلیسای جامع از آدم تا آخر دهر را قبضه کرده است؛ چنانچه دربارۀ گوسفندانش میگوید: «هیچکس آنها را از دست من نخواهد گرفت.» (یوحنا 10: 28) اما نشستن قومش نزد پاهای او و بهرهمندی از کلام او، اشاره به ماندن قوم در دامنۀ کوه دارد که منتظر موسایِ نبی بودند، که به قله رفته بود تا خدا را ملاقات کند و شریعت را دریافت و تقدیم قومش کند. ماندن آنها در دامنۀ کوه در زمان مجد و شکوهِ شگفتانگیز خداوند و در حالی که دود از کوه بلند میشد، شبیهترین چیز به نشستن شاگردان نزد پاهای معلم خود و گوشدادن متواضعانه، همراه با رغبت در یادگیری است. ظهور باشکوه خداوند (33: 2-5) بهعنوان پادشاه حقیقی برای همۀ اسباط؛ به دست راست او فرمان شریعت آتشین است. قانون او «دوستداشتن قومش است». قوم مقدسش را در دستان خود حمل میکند؛ پس هیچکس از مراقبت او محروم نیست. آنها مشتاقاند که نزد پاهای او بنشینند؛ اما او آنها را با محبت در آغوش خود میگیرد. علاوه بر این، نشستن در نزد پاها اشاره به رغبت در یادگیری و شاگردی دارد. او قوم خود را دوست دارد و میخواهد شریعتش را به آنان تقدیم کند؛ پس شایسته است آنها نزد پاهایش با تواضع بنشینند تا از این شریعت همانند میراثی بهرهمند شوند؛ زیرا میگوید: «موسی برای ما شریعتی امر فرمود كه میراث جماعت یعقوب است. و او هنگامی كه رؤسای قوم اسباط اسرائیل با هم جمع شدند در یشّورون پادشاه بود.» (تثنیه 33: 4 و 5) شریعت خدا، میراث، گنج و ثروت ماست؛ چنانچه سرایندۀ مزمور میگوید: «شهادتهای تو را تا به ابد میراث خود ساختهام؛ زیرا آنها شادمانی دل من است.» (مزمور 119: 111) هنگامی که رؤسای قوم اجتماع کردند و موسی مانند پادشاه یا رهبر همۀ اسرائیل در میان آنها بود، شریعت شاه شاهان را تقدیمشان کرد؛ اما متأسفانه بعد از آن، آنها او را طرد کردند. خدا میگوید: «به من گفتید: نه، بلكه پادشاهی بر ما سلطنت نماید و حال آنكه یهُوَه خدای شما، پادشاه شما بود.» (اول سموئیل 12: 12) «در یشّورون پادشاه بود» به یهوه (اول سموئیل 12: 12) یا مسیای پادشاه که در شمارۀ 3 ذکر شده یا موسی اشاره دارد.» (تفسیر عهد قدیم و جدید ـ سفر تثنیه، اصحاح 33) 2- کشیش آنتونیوس فکری میگوید: «... آیۀ 1: «این همان برکتی است که موسی مرد خدا، اسرائیل را قبل از وفاتش به آن متبرک ساخت.» در اینجا موسی قبل از اینکه فوت کند و قومش را ترک نماید، آنها را متبرک میسازد؛ همان طور که اسحاق، یعقوب را و یعقوب اولادش را متبرک ساخت. در اینجا میبینیم موسی سخنی بهجز برکت برای اسباط ندارد؛ بنابراین موسی در دفعات زیادی برای کسانی که مطیعاند سخن از برکات و برای کسانی که از دستورهای شریعت سرپیچی میکنند سخن از لعنها میگوید. اما او در اینجا دعا میکند برکت بر همۀ قومش نازل شود. او امید و آرزو دارد برکت نازل شود، علیرغم اینکه آنها بسیار به او بدی کردند و حتی بهسبب ترسِ خود، او را از ورود به سرزمین موعود محروم ساختند. او هماکنون همه را بخشیده و برای همه دعا میکند. این برکت همان دعاها و دعای درخواست برکت برای قومش است. این محبت شدید او در حق قومش است؛ گویا آنها فرزندانش هستند... ... موسی، مرد خدا = این عبارت نشان میدهد این اصحاح بعد از وفات موسی نوشته شده است. آیۀ 2: «پس او گفت: پروردگار از سینا آمد، و از ساعیر بر ایشان طلوع کرد و از کوه فاران درخشید و با کرورهای مقدّسین آمد، و از دست راست او برای ایشان، شریعت آتشین پدید آمد.» پروردگار از سینا آمد = منظور از آمدن او، تجلی مجد و ظهور الهی او در سینا در زمان اعطای شریعت مقدس به قومش است. از ساعیر بر ایشان طلوع کرد و از کوه فاران درخشید = مجد و شکوه خدا که بر کوه سینا با آتش، رعد و برق و نورهای درخشان تجلی کرد کمتر از ظهور او در کوه سینا نیست؛ بلکه نورهای زیبای او بر کوههای دور و نزدیک منعکس شد. کوه ساعیر در جانب شرقی عربه، شمال شرقی سیناست و کوه هور جزو رشتهکوههای ساعیر است. ادومیان (فرزندان عیسو) در سرزمین کوهستانی ساعیر ساکن شدند (پیدایش 32: 3). کوه فاران در جنوب فلسطین واقع است و اسماعیلیان در آن ساکن بودند. درخشش مجد و شکوه پروردگار در کوه سینا بر کوههای دیگر به هنگام اعطای شریعت، علامت این است که شریعت خداوند دارای نور و هدایتی است که اختصاص به یهود ندارد؛ بلکه متعلق به همۀ اقوامی است که روزی از کلمۀ خداوند استقبال کنند. به این سلسلهمراتب توجه فرمایید: سینا... مکان اسرائیل (نسل یعقوب) سپس ساعیر... مکان ادوم (برادران یعقوب) سپس فاران... مکان اسماعیل (عموی یعقوب). در یکی از داستانهای تسلیبخش در تفاسیر یهود، دربارۀ این آیه چنین آمده است که خداوند ابتدا شریعتش را به کوه ساعیر برد و آن را رد کردند، زیرا در آن وصیت شده بود «مرتکب قتل نشوید»؛ بنابراین آن را به کوه فاران برد و آنها نیز آن را رد کردند، زیرا در آن وصیتی یافتند که «دزدی نکن»؛ سپس آن را برای یهود به کوه سینا برد و آنها آن را پذیرفتند. اما معنای آن، انتشار تدریجی کلمۀ خداوند است؛ چنانچه مسیح به شاگردانش گفت از اورشلیم شروع کنند، سپس سامره و سپس همۀ زمین. شایانتوجه است که کلمه و شریعت خدا، آتش و نوری است که میدرخشد و نور آن امتداد مییابد. منظرۀ شگفتآور در اینجا این است که ظهور نور بر قلۀ یکی از کوهها آغاز میشود، سپس بر قلۀ بعدی و قلۀ سوم میتابد و این قلهها همان کلیساهایی هستند که پذیرای مسیحاند. و با کرورهای مقدّسین آمد = و در ترجمههای دیگر «از میان کرورهای مقدّسین آمد» یا «با کرورهای مقدّسین آمد». سبعینیه، قدس را به ملائکه ترجمه کردهاند (اعمال 7: 53 و عبرانیان 2: 2-3) و ملائکه، مقدّسین یا قدّوسیان نامیده میشدند (دانیال 8: 13 و متی 25: 31) و ملائکه هزاران هزار و کرورها کرور هستند. این کرورهای مقدّسین زمانی که آزر، ابراهیم را سرپرستی میکرد او را همراهی میکردند؛ بنابراین مسیح از آسمان آمد ـجایی که ملائکه در آن هستندـ تا شریعت و پند و اندرز خود را برای جهانیان منتشر کند، و قوم او بر اساس این شریعت عمل کنند و برای آنها این امکان را فراهم کند که مانند ملائکه، زندگی آسمانی داشته باشند. مسیح اینگونه آمد تا آنچه در آسمان است، در زمین محقق شود.» و از دست راست او برای ایشان، شریعت آتشین پدید آمد = و در ترجمههای دیگر: از دست راست او شریعت آتشین برای آنها خارج شد. یعنی خدا به آنها شریعت نورانی و طلوع کنندۀ خود را عطا کرد. عبارت «از دست راست او» اشاره به قوّت دارد و شخصی که متمایز باشد جایگاه او در سمت راست است. خدا شریعتش را با دست راست خود به قومش عطا کرد؛ زیرا آنها را دوست دارد و در سمت راست خود قرار داده است. همان طور که انسان بخششهای خود را با دست راست انجام میدهد، خداوند نیز بزرگترین بخشش خود به قومش ـیعنی شریعتشـ را با دست راست تقدیم میکند. این شریعت، آتشین است و اشاره دارد به قوّت و توانایی آن در تغییر قلبها و پاکسازی و نرمکردن قلبهای سخت برای کسانی که این شریعت را بپذیرند و سوزاندن کسانی که آن را نمیپذیرند. آیۀ 3: «بهدرستی كه قوم خود را دوست میدارد و جمیع مقدسانش در دست تو هستند و نزد پاهای تو نشسته، از كلام تو بهرهمند میشوند.» قوم خود را دوست میدارد = خدا این قوم را دوست دارد. دلیل این سخن، کارهای شگفت او، شریعت نورانیاش و مراقبت الهی اوست. جمیع مقدسانش در دست تو هستند = قوم خدا همان مقدّسان او هستند و آنها در دست او و به قوّت او محفوظ هستند. (یوحنا 10: 27-28) نزد پاهای تو نشستهاند = قوم راغب است نزد پاهای او نشسته، علم فراگیرد؛ در حالی که او آنها را در دستانش میگیرد؛ پس آنها در دستان او حفاظت میشوند (قابلملاحظه است که دست خدا اشاره به مسیح دارد) و در نزد پاهای او هستند، پس او به آنها علم میآموزد. ما این منظره را دیدهایم که مسیح بر کوه نشسته، موعظه میکند و تعلیم میدهد (متی 5، 6، 7) و در سفر مکاشفه آمده است که او ملائکه را در دست خود دارد (ملائکه همان کشیشهای کلیسا هستند. مکاشفه 1: 16، 20) و همان طور که در عهد قدیم آمده است، این قوم زمانی که خدا شریعت را به آنها عطا کرد در پایین کوه بودند. (خروج 19، 20) آیۀ 4: «موسی برای ما شریعتی امر فرمود كه میراث جماعت یعقوب است.» میراث = گرانقیمت و ارزشمند است، و آیندگان آن را از گذشتگان به ارث میبرند و از هزاران طلا و نقره برتر است (مزمور 119: 72). پدر برای پسر به ارث نمیگذارد مگر باارزشترین چیزی را که دارد. آیۀ 5: «و او در یشّورون پادشاه بود هنگامی كه رؤسای قوم اسباط اسرائیل با هم جمع شدند.» غالباً مقصود از عبارت «پادشاه بود» موسی است؛ چنانچه در آیۀ 4 میگوید «موسی برای ما شریعتی امر فرمود». و او در یشّورون پادشاه بود. این خداوند است که پادشاهی، ریاست و شریعتگذاری قومش را به او عطا نمود و او کسی است که شریعت را به آنها داد... .» (تفسیر عهد قدیم و جدید ـ سفر تثنیه ـ اصحاح 33)-پیوست 8: عدد وحش
Centre for the Study of Ancient Documents, Stelios Ioannou School for Research in Classical and Byzantine Studies, 66St (ع)iles, Oxford, OX13LU http://www.csad.ox.ac.uk/POxy/beast616.htm The Other Number of the Beast: 616 P.Oxy. LVI 4499 The newest volume of Oxyrhynchus Papyri contains a fra(ع)mentary papyrus of Revelation which is the earliest known witness to some sections (late third / early fourth century). A detailed discussion of its place in the MS tradition is (ع)iven in the printed volume. You will find ima(ع)es at 150dpi and 300dpi in the papyri section of this site, accessible from the main menu. One feature of particular interest is the number that this papyrus assi(ع)ns to the Beast: 616, rather than the usual 666. (665 is also found.) We knew that this variant existed: Irenaeus cites (and refutes) it. But this is the earliest instance that has so far been found. The number — chi, iota, sti(ع)ma (hexakosiai deka hex) — is in the third line of the fra(ع)ment shown below. But why does it matter what the number is? For that, we have to turn to ancient (ع)reek ideas-پیوست 9: ساعیر همان سرزمین قدس و حوالی آن است
در فرهنگ کتاب مقدس حداقل دو احتمال برای ساعیر بیان میشود: «ساعیر: به «سعیر» رجوع شود... (3) کوهی در سرزمین یهودا (یوشع 15: 10) و بین روستای یعاریم و بیت شمس است و چه بسا همان رشتهکوههایی باشد که روستای ساریس در بلندای آن قرار دارد و از جنوب غربی به روستای یعاریم و از شمال غربی به اورشلیم ختم میشود و آثار جنگلهایی که بر روی آن میروییده تاکنون باقی مانده است.» (فرهنگ کتاب مقدس، مجمع کلیساهای شرقی: ص 466 و 467) اما در شرح کلمۀ «کوه سعیر» فقط به ذکر کوهی که در سرزمین یهوداست بسنده میکند: «کوه سعیر، واژهای عبرانی بهمعنای «دارای موی بسیار» است: کوهی در سرزمین یهودا (یوشع 15: 10) و بین روستای یعاریم و بیت شمس است و چه بسا همان رشتهکوههایی است که روستای ساریس در بلندای آن قرار دارد و از جنوب غربی به روستای یعاریم و از شمال غربی به اورشلیم ختم میشود و آثار جنگلهایی که بر آن میروییده تاکنون باقی مانده است.» متن عبری و ترجمه فارسی آن و سعیر از قاموس استرانگ: [[یشوع15: 10: و این حد از بعلَه بهطرف مغرب به كوه سعیر برگشت و بهطرف شمال از جانب كوه یعاریم كه كسالون باشد گذشت و نزد بیت شمس به زیر آمده از تِمنَه گذشت. וְנָסַ ב֩ הַגְב֨וּל מִבַעֲלָָ֥ה ימָָ֙הָָ֩֙ אֶל־הַַ֣ר שֵׂעִִ֔יר וְעָבַַ֕ר אֶל־כֶֶּ֧תֶף הַר־יְעָרִִ֛ים מִצָפֹ֖ ונָה הִַ֣יא כְסָלֹ֑ון וְיָרַָ֥ד בֵֵּֽׂית־שֶֹ֖מֶש וְעָבַָ֥ר תִמְנָהֵּֽ׃ فرهنگ استرانگ: H8165 (ώê‛îyr) שעיר ‘say-eer ;Formed like H8163; rou(ع)h Seir} a mountain of Idumaea and its abori(ع)inal {occupants} also } One in Palestine: -Seir ـ در واقعیت: کوههایی در وسط فلسطین هستند که دو کوه را در بر میگیرد، کوههای نابلس و کرمل، و کوههای قدس و خلیل، و این کوهها ارتفاعی بیش از ۱۰۰۰ متر دارند. (کوه حلحول 1013 متر، کوه سعیر 1018 متر) و شهر قدس در میان این کوهها قرار دارد. http://www.arab-ency.com/index.php?module=pnEncyclopedia&func=display_term&id=162854&m=1 عکس شهرداری سعیر و تصاویر ماهوارهای این شهر که در فلسطین و بین خلیل و بیت لحم واقع است.-پیوست 10: تصویری از انجیل یهودا
پا ورقی ها
[1] - اباعبدالله جعفر بن محمد صادق از پدرش امام باقر از پدرش سید العابدین از پدرش حسین زکی شهید از پدرش امیرالمؤمنین(ع) چنین نقل کرده است: «.... رسول خدا(ص) در شبی که از دنیا رفتند به علی(ع) فرمودند: ای اباالحسن! صحیفه و دواتی آماده کن. حضرت(ص) وصیتشان را به امیرالمؤمنین(ع) املا فرمود تا به اینجا رسید: ای علی! پس از من دوازده امام خواهند بود و بعد از آنها دوازده مهدی؛ و تو ای علی، اولین نفر از دوازده امام هستی. خداوند تبارکوتعالی تو را در آسمانش، علی مرتضی و امیر مؤمنان و صدیق اکبر [تصدیقکنندۀ بزرگ پیامبر] و فاروق اعظم [بهوسیلۀ تو، بین حقّ و باطل فرق گذاشته میشود] و مأمون و مهدی نامیده است و این اسامی برای احدی جز تو شایسته نیست. ای علی! تو وصی من و سرپرست اهلبیتم هستی ـچه زنده و چه مرده ایشانـ و همچنین وصی من بر زنانم خواهی بود، پس هرکدام را که در عقد ازدواج من باقی گذاری فردای قیامت مرا ملاقات میکند و هرکدام را که تو طلاق دهی من از او بیزارم و در قیامت نه او مرا میبیند و نه من او را میبینم. تو پس از من جانشین و خلیفهام بر امّتم هستی. زمانی که وفات تو فرارسید وصایت و جانشینی مرا به پسرم حسن که نیکوکار و رسیده به حقّ است تسلیم نما. زمان وفات او که فرا رسید آن را به فرزندم حسین پاک و شهید بسپارد، و وقتی وفات او فرا رسید آن را به فرزندش آقا و سیّد عبادتکنندگان و صاحب ثفنات (دارای پینههای عبادت) «علی» واگذار نماید، و هرگاه زمان وفات او رسید آن را به فرزندش محمد باقر تسلیم کند، و زمانی که وفات او رسید آن را به پسرش جعفر صادق بسپارد، و آنگاه که وفات او فرا رسید به فرزندش موسی کاظم واگذار کند، و وقتی وفات او فرا رسید به فرزندش علی «رضا» تسلیم کند، و زمانی که وفات او رسید آن را به فرزندش محمد ثقه «تقی» بسپارد و زمانی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش علی «ناصح» واگذار نماید، و زمانی که وفات او رسید آن را به پسرش حسن «فاضل» بسپارد، و زمانی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش «محمد» که مستحفظ آل محمد(ص) است بسپارد. این دوازده امام بود و بعد از ایشان دوازده مهدی خواهد بود. پس وقتی زمان وفات او رسید وصایت و جانشینی مرا به فرزندش که اولین و برترین مقربین است تسلیم نماید، و او سه نام دارد، یک نامش مانند نام من، و نام دیگرش مثل نام پدر من است و آن عبدالله و احمد است، و سومین نام او مهدی است، و او اولینِ مؤمنان است» (غیبت طوسی: ص 150).
[2] - افراد مختلفی از نژادها و ادیان مختلف (شیعه، سنی، یهودی و مسیحی) به دعوت سید احمدالحسن(ع) ایمان آوردهاند و میآورند و بسیاری از آنها بهسبب ملاقات با انصاری که در خارج هستند و دعوت را برایشان بیان کردهاند ایمان آوردهاند یا از طریق سایت اینترنتی مطلع شدهاند. بسیاری از آنها در خواب رؤیا دیدند و ایمان آوردند یا دلیلی غیبی دارند؛ بهعنوان مثال نامۀ زیر، نامۀ یک شخص مسیحی از مصر است که به این دعوت ایمان آورده و نامه را از طریق اینترنت به برادران انصار ارسال نموده است: «نام: عمانوئیل رافائل. کشور: مصر. متن نامه: «ای نهال سبز و تازۀ [کنایه از سرسبزی دین] ارسالشده از سوی نجاتدهنده! نامهای برای شما دارم که 322 سال قبل توسط اسقف سرکیس میخا المعمدان امضا و تاکنون حفظ شده است. با اینکه من راز آن را نفهمیدهام ولی اسم بزرگوار شما بهوضوح در آن دیده میشود. امیدوارم نشانی مناسب را به من اعلام فرمایید. با احترام.» (کتاب پاسخهای روشنگرانه، امام احمدالحسن، ج 2)
[3] - معجزاتی که حقانیت امام احمدالحسن را تأیید میکنند بسیار زیاد هستند. برخی از آنها را شبکههای تلویزیونی بیان کردهاند و بنده تنها به ذکر دو نمونه بسنده میکنم: ـ معجزۀ زندهکردن مرده: شبکۀ تلویزیونی الدیار در برنامۀ «در میان مردم» (در تاریخ 31 ژانویۀ 2012) بعضی از معجزاتی را که تأییدکنندۀ صاحب حق، امام احمدالحسن(ع) است بیان کرده است؛ از جمله معجزۀ زندهشدن کودک مرده (علی سعدون) که در رودخانه افتاده بود. پدر این کودک به امام احمدالحسن ایمان نداشت و از خداوند معجزهای میخواست تا به حقانیت این دعوت مبارک پِی ببرد. خداوند این کودک را بعد از ساعاتی از مرگش در حالی که پزشکان به مرگ او یقین داشتند، زنده کرد. جزئیات بیشتر این داستان در پیوست آمده است و این ماجرا همراه با صدا و تصویر در شبکۀ الدیار موجود است. این معجزه را مردم عراق برای یکدیگر بازگو میکنند و عدۀ زیادی بعد از نقل آن ایمان آوردهاند. ـ معجزۀ شفای بیمار: معجزات شفای بیماران نیز بسیار هستند؛ مانند خانم معلم که بیماری سرطان داشت و اکنون شفای کامل گرفته است. داستان آن بهاختصار: مادر این معلم بعد از دیدن معجزۀ زندهشدن کودک در شبکۀ الدیار گریه کرده، به احمدالحسن متوسل میشود و میگوید: دخترم جوان است در حالی که موهایش بر اثر شیمیدرمانی ریخته. وی شبهنگام رؤیا میبیند که در حال زیارت امام حسن عسکری(ع) است و شخصی نزد او میآید و به او میگوید: خواستهات برآورده میشود و دخترت شفا میگیرد. در رؤیا میبیند دخترش نزدیک اوست و این شخص بر سر او دست میکشد و به او میگوید: من سید یمانی هستم. او میگوید: چهکسی؟ وی در پاسخ میگوید: من سید احمدالحسن هستم. مادر از خواب بیدار میشود و بهسمت رختخواب دخترش میرود در حالی که ترس داشت از اینکه دخترش مرده باشد، یا برایش اتفاقی افتاده باشد. وی متوجه میشود دخترش بیدار است و او نیز در رؤیا دیده است که شخصی میآید و بر سرش دست میکشد و به او میگوید: من احمدالحسن هستم و تو شفا یافتهای و فردا به آزمایشگاه برو تا خودت و خانوادهات مطلع شوید. او نیز میرود و یقین پیدا میکند که شفای کامل پیدا کرده است. خانوادۀ این خانم معلم که دهها نفر هستند، به این معجزه گواهی میدهند؛ کسانی که قبل از بهوقوعپیوستن این معجزه، به این دعوت مبارک ایمان نداشتند. هرکس خواهان اطلاعات بیشتری است میتواند به وبسایت انصار امام مهدی(ع)(ع) مراجعه کند. در آنجا مجموعهای از شهادتها شامل رؤیاها، مکاشفات، نشانهها و معجزات یافت میشود که تأییدکنندۀ دعوت حق و صاحب حق ـامام احمدالحسنـ هستند.
[4] - در قانونِ ایمان آمده است: «ما ایمان داریم به خدای یکتا، پدر قادر مطلق، آفریدگار هرآنچه پیدا و ناپیداست. و به خداوند یکتا عیسای مسیح، پسر خدا، مولود یگانۀ پدر یعنی از ذات پدر، خدایی از خدا، نوری از نور، خدای راستین از خدای راستین، کسی که زاده شد و آفریده نشد، همذات با پدر، کسی که از طریق او همۀ چیزهایی که در آسمان و زمین است، هستی یافت. برای ما آدمیان و برای نجات ما از آسمان فرود آمد، دارای جسم شد و انسان گردید، رنج کشید و در روز سوم، رستاخیز نمود و به آسمانها صعود کرد و بارِ دیگر خواهد آمد تا زندگان و مردگان را داوری کند... .» (ترجمۀ متن یونانی قانون ایمان شورای نیقیه)
[5] - حقیقت این است که مفهوم گناه کردن و فدا شدن به آن صورتی که مسیحیان اعتقاد دارند دارای اشکالات بسیاری است و امام احمدالحسن، واقعیت را در خصوص این مسئله بیان کرده است، و ان شاء الله در کتابی که پیش روی شما قرار دارد بیانش خواهد آمد. گناهی که هر انسانی با خود حمل میکند همان «منیّت و نفْس» است و آمرزش، با کشتن منیت و نفس صورت میگیرد؛ اما فدا شدن، کفارۀ گناه انسان نیست؛ بلکه خلفای الهی عذاب، مظلومیت، سختی و رنج را تحمل میکنند و چه بسا کشته میشوند تا مردم را متوجه حقیقت و شناخت آن نمایند. جهت شناخت عقاید راستین، به کتابهای امام احمدالحسن، مثل کتاب توحید و متشابهات مراجعه کنید که در وبسایت رسمی www.almahdyoon.org موجود است.
[6] - کلیسا بر این عقیده است که خداوند نازل شد و جسم پیدا کرد تا کفارۀ گناه انسان داده شود؛ زیرا آنها اعتقاد دارند انسان (آدم(ع)) گناهی ازلی علیه خدا انجام داد (چون خداوند ازلی است) که همان خوردن از آن درخت بود، و معتقدند خداوند به آدم وعده داد که در صورت سرکشی و عصیان، میمیرد و در عین حال خداوند انسان را دوست داشت و نمیخواست او را فانی کند و بمیراند. در نتیجه ـبر اساس اعتقاد آنانـ واجب است کفارۀ این گناهِ ازلی پرداخت شود بدون اینکه انسان بمیرد و فانی شود و بدون اینکه خداوند در مورد وعدۀ عقوبت خود خُلف وعده نماید؛ پس راهحل این بود که وی نازل شود و بهصورت انسان درآید، رنج بکشد و فدای انسان شود و با خون خود او را رهایی بخشد. بهعنوان مثال به کتاب «رهایی در مفاهیم ارتودکس» نوشتۀ «پاپ شنودای سوم» فصل «رهایی نیست مگر با خون مسیح» مراجعه نمایید.
[7] - باید به این نکتۀ مهم توجه کرد که عدم شناخت واقعیِ کسی که عذاب و صلیب را تحمل کرد، به ایمان کسانی که به عیسی بهعنوان پیامبر و فرستادۀ خدا و به رسالت کامل او ـکه شامل دعوت به توحید و شناخت خدا و بشارت به استمرار رسالت از سوی خدا و اقامۀ دولت عدل الهی در آخرالزمان و دعوت به اخلاق نیکو، رحمت، مهربانی و زهد و...، ایمان آوردهاندـ آسیبی نمیرساند؛ حتی اگر اعتقاد داشته باشند عیسی همان کسی است که به صلیب رفته است، مادامی که به خلاف آن پایبند نباشند. همچنین به ایمان کسانی که به رسالت عیسی و سپس بعثت محمد ایمان داشتهاند، و به محمد و رسالت کامل او و اخباری که دلالت دارند بر اینکه شخص مصلوب، عیسی نبوده است ایمان آوردهاند نیز آسیبی نمیرساند؛ هرچند هویت مصلوب را ندانسته باشند. بهصورت دیگری مطرح میکنم؛ هدف از حادثۀ بهصلیبرفتن چیست؟ پاسخ این است که بهصلیبرفتن و عذاب و تحمل مظلومیتی که قبل از آن بوده است اهدافی دارد از جمله: بیدارکردن کسانی که عهد و میثاقی را که خداوند از زمان خلقتشان از آنها گرفت فراموش کرده و از آن غافل شدهاند؛ که همان اقرار به ربوبیت و توحید برای خدا و به ولایت، اطاعت و یاریکردن اولیای خدا محمد و آل اوست؛ همچنین مفتضحکردن ظلم و بطلان علمای یهود که امت را از عقاید حق و شرایع الهی صحیحْ منحرف، و حاکمیت خدا را رها کردند و تسلیم طاغوت و حاکمیت مردم شدند، و تبیین اینکه آنها قاتلان خلفای خدا، و انبیا و اوصیا هستند. همۀ این امور و موارد دیگر محقق میشود و فرقی ندارد که شخص مصلوب، عیسی بوده باشد یا شخص دیگری شبیه او؛ زیرا امری است که خداوند سبحان مقدر فرموده است، آنهم بدون اینکه آنها را از حقیقت ماجرا آگاه کند؛ در حالی که آنها گمان میکردهاند مصلوب، خود عیسی است.
[8] - اگر فرض کنیم همۀ حادثه برای شاهدانش تنها توهمی بوده و عذاب و بهصلیبرفتن واقعی در کار نبوده است، نتیجه چنین میشود که قاتل و ظالمِ حقیقی، و مقتول و مظلومِ حقیقی وجود ندارد، و حتی این مسئله بهطور کامل واژگون میشود؛ و خداوند از چنین نسبتی بسی بالاتر است؛ همچنین اگر فرض کنیم این حادثه حقیقتاً اتفاق افتاده است، ولی در حق کسی اتفاق افتاده که نمایندۀ خطمشی عیسی(ع) و آنچه عیسی(ع) قصد بیانش را داشت، نبوده است، در این صورت واضح است که اهداف این قضیه محقق نشده است؛ بنابراین هیچ مانع عقلیای دیده نمیشود که شخصی که به صلیب رفته است شخص صالحی بوده که بر آنها مشتبه شده باشد و تقدیر خداوند سبحانومتعال جاری شده و او فدای عیسی و قضیۀ خداوند سبحانومتعال شده باشد. عهد قدیم و جدید که مسیحیان به آن ایمان دارند نیز آن را منع نمیکند؛ بلکه در انجیل، ماجرای یوحنای تعمیددهنده موجود است؛ کسی که دربارۀ او گفته میشود او همان ایلیایی است که خواهد آمد و زمینه را برای مسیح فراهم میکند و بهترین گواه بر این قضیه است. خداوند سبحانومتعال به آنها وعده داده است که ایلیا را مبعوث میکند، و در واقع کسی که تمثیل ایلیاست مبعوث شد و عذاب نیز کشید، به زندان افتاد و کشته شد، و در عین حال درست است که گفته شود ایلیا آمد، زندان رفت، عذاب کشید و کشته شد.
[9] - در هر صورت مسئلۀ بهصلیبرفتن از ابتدا تا انتها، قضیهای الهی و رازی از اسرار خداوند است و علما علیرغم اختلافنظرهایی که دارند ناتوان از توجیه آن هستند؛ در نتیجه، فهم آن و احاطه به تفاصیل آن، بهحق، معجزهای علمی است؛ ماجرایی که در ابتدا در میان مسیحیان منحصر بود و پیامبر بعد از بعثت خود آن را برای همۀ عالم آشکار کرد. درست مانند کتابی که دربارۀ وجودداشتنش شنیده بودیم، ولی یقین نداشتیم مگر بعد از اینکه حضرت محمد(ص) آمد و آن را برای ما آشکار ساخت. گویی عنوان این کتاب بهوضوح بر رویش نوشته شده بود، بهگونهای که هیچ شکی در آن باقی نبود؛ اما خواندن کلمات داخل آن و فهم محتوایش دشوار و ممتنع مینمود؛ مانند کتابی است که هیچکس توانایی گرفتن و خواندنش را ندارد، چه از اهل زمین باشد و چه از اهل آسمان، حتی آن دسته از انبیا و اوصیا که از بالاترین آسمانها یعنی آسمان هفتم و آسمان عقل بهرهمند هستند؛ مگر محمد و آلمحمد(ع)! گویی کتابی است که هفت مُهر بر آن نهاده شده است (در هر عالَم یک مهر) و هیچکس نمیتواند آن را باز کند، مگر کسی که آن کتاب را ظاهر میسازد؛ یعنی محمد(ص) یا کسی که محمد(ص) اجازۀ بازکردنش را به او بدهد! کتابی که محتوای آن را کسی نمیداند، جز خداوند سبحان و کسانی که علمشان فراتر از علم همۀ مخلوقات است؛ یعنی محمد(ص) و بیستوچهار وصیاش، ائمه و مهدیون(ع). حال که وضعیت اینگونه است و خودِ بهصلیبرفته نیز از محتوای آن آگاه بوده (زیرا این کتاب سرّ خود اوست) و علمش معجزهای برای تمامی خلق است و پوشیدهشده برای کسانی است که (در علم) پایینتر از محمد و آلمحمد(ع) هستند، قطعاً شخص بهصلیبرفته خود نیز یکی از آنهاست. پیشتر گفته شد که شخص بهصلیبرفته باید برتر از عیسی(ع) و حتی برتر از تمامی انبیا و اوصیا بهجز محمد و آل محمد(ع) بوده باشد، و از آنجا که محمد(ص) و یازده امام(ع) از این دنیا رفتهاند و محتویات این کتاب را بیان نکردهاند، و هیچکدام نیز ادعا نکردهاند شبیه عیسی، خودِ او بوده است؛ تنها اینکه این شخصیت، امام مهدی(ع) یا یکی از دوازده مهدی(ع) باشد باقی میماند. اکنون زمان او و زمان حکومتش (دولت عدل الهی) فرا رسیده است. او مهدی اول، احمدِ (یهودای) پاک مقدس، یمانی موعود و همان شیر از نوههای یهوداست. او این کتاب را گرفت و مُهرهایش را گشود و امروز آن را با وضوح تمام برای ما میخواند و اسرار و تفاصیل آن را بیان میکند و آنچه را که فهمها در آن دچار تعارض و عقلها دچار اختلاف شدهاند برطرف میسازد. او همان شیر زورآوری است که انتقام میگیرد و پیروز میشود، در حالی که دیروز، «ایستاده همچون گوسفندی ذبحشده» بود (یعنی خاضع در برابر امر خداوند و مطیع و راضی برای اینکه فدا شود)؛ همان کسی که با سکوت به زمین نازل شد، با سکوت عذاب را تحمل کرد، با سکوت به صلیب رفت و با سکوت کشته شد، «همچون گوسفندی که به قربانگاه میرود، اینچنین دهانش را نمیگشاید.»
[10] - 19فروردین1390ش. (مترجم)
[11] - مطالب مرتبط با اکتشاف نسخۀ انجیل یهودا و مستندات آن برگرفته از انجمن نشنالجئوگرافیک (National Geographic) است و میتوان از طریق وبسایت انجمن به تفاصیل و مقالات اصلی آن دسترسی پیدا کرد: http://ngm.nationalgeographic.com/2006/05/judas-gospel/cockburn-text.html
[12] - 17فروردین 1385ش. (مترجم)
[13] - THE WASHINGTON TIMES
[14] - National Geographic
[15] - The National Geographic Society
[16] - Maecenas Foundation for Ancient Art
[17] - Waitt Institute for Historical Discovery
[18] - Tim Jull
[19] - Greg Hodings
[20] - mccrone associates
[21] - transmission electron microscopy TEM
[22] - Raman spectroscopy
[23] - Palaeography: دانش قرائت خطوط باستانی. (مترجم)
[24] - شایانذکر است پرسشگر ـکه از انصار نیستـ این آیات را برگزیده است و پاسخ امام احمدالحسن(ع) جوابی بر عموم شبهاتی است که دربارۀ تشویق به کشتار، راندن و از میدان به در کردن است که ممکن است در خصوص متون دیگری که در سؤال نیست نیز مطرح شوند.
[25] - آلعمران: 19.
[26] - آلعمران: 83.
[27] - آلعمران: 85.
[28] - آلعمران: 83 تا 85.
[29] - در مقدمۀ کتاب «قانون ایمان» پاپ شنوده چنین آمده است: «... اهمیت قانون ایمان در این است که همۀ کلیساهای جهانِ مسیحیت به یک قانونِ ایمان، ایمان دارند؛ قانونی که تمامیِ کلیساها آن را پذیرفتهاند، و به همین دلیل باید شورایی ـکه نمایندۀ همۀ کلیساهاستـ آن را وضع نماید. قانونی که پیشِ روی ما قرار دارد، در شورای نیقیه در سال 325م ـکه اولین شورای کلیسایی جهانی استـ پایهریزی شد. این بهخاطر ردی بر بدعت آریوسی بود که لاهوتبودن مسیح را انکار میکرد. نمایندۀ کلیسای قبطی در آن شورا، پاپ الکساندر، پاپ نوزدهم اسکندریه بود و همراه او شماسه اثناسیوس بود که در شورای قسطنطنیه که در سال 381م شکل گرفت، همۀ بندهای قانون را بنا نهاد و بخش خاصی را در ارتباط با لاهوتبودن روحالقدس ـبهدلیل رد بر مقدونیوس، که لاهوتبودن روح را انکار میکردـ به آن اضافه کرد. همۀ کلیساهای جهان ـهرچند در برخی از عقایدشان با هم اختلاف دارندـ به همۀ بندهای قانون ایمان، اعتقاد دارند؛ و هر گروهی که به کلّیت آنچه در قانون ایمان است ایمان نداشته باشد مسیحی شمرده نمیشود؛ مانند شاهدان یهوه و سبتیین، که به عهدینِ کتاب مقدّس «بر اساس ترجمۀ خاص خودشان» ایمان دارند، ولی به همۀ عقاید مسیحی که در قانون ایمان آمده است ایمان ندارند... .» (مقدمۀ کتاب قانون ایمان، پاپ شنوده) بنابراین قانون ایمان ـبر مبنای پاپ شنودهـ مشخص میکند چهکسی مسیحی شمرده میشود و چهکسی را کلیسا محروم میکند، هرچند به کتاب اعتقاد داشته، و مخالف بعضی از بندهای قانون باشد... حتی این قانون برای راندن گروه زیادی از مسیحیان که عقیدۀ دیگری دربارۀ سید مسیح دارند وضع شده است تا از دایرۀ مؤمنین به سید مسیح نادیده گرفته و خارج شوند. مانند آریوس در گذشته و تعداد بسیاری از بزرگان علمای مسیحی در زمان تصویب قانون، و کسانی که به آنچه آریوس ایمان داشت ایمان آوردهاند، مانند شاهدان یهوه در روزگار فعلی و افراد بسیار دیگری که کلیسا آنها را بدعتگذار میداند.
[30] - توبه: 29.
[31] - استفاده از یک آیه، جدا از بقیۀ کتاب، مسئلهای است که مسیحیان نیز از خطرش برحذر میدارند و علمایشان آن را رد میکنند؛ به همین دلیل میبینم که بهعنوان مثال، پاپ شنوده، در کتاب خود «رستگاری در مذهب ارتدکس» فصلی را بهنام «خطر استفاده از یک آیه» به این موضوع اختصاص داده است. همچنین انبا بیشوی مطران دمیاط در کتاب «سلسله گفتوگوهای بسط و گسترش ایمان» در فقرۀ 115 نیز همین عنوان را (خطر استفاده از یک آیه) اختصاص داده است. متن سخن پاپ شنوده: «ای برادران! در موضوع نجات و رستگاری ـهمانند هر موضوع دیگریـ جداً از خطر استفاده از یک آیه از کتاب مقدس دوری کنید. کتاب مقدس، صِرف یک یا چند آیه نیست؛ بلکه روح مشخصی است که در همۀ کتاب جریان دارد. انسانِ ناآگاه یک آیه یا بخشهایی از یک آیه را پیش رویش قرار میدهد، در حالی که آن را از شرایط، اوضاع و معنای کلّیاش جدا میکند. اما پژوهشگر حکیم که در پِی حق است همۀ متونی را که به موضوع تحقیقش ارتباط دارد جمع میکند و مینگرد که بر چهچیزی دلالت دارد... ... دوستان! بهطور مطلق صحیح نیست که تنها بر یک آیه سیر کنیم. این روشی غلط، خطرناک و غیر ارتدکسی است. اگر در روزی از روزها شخصی با یکی از آیات نزد تو آمد حتی اگر آن آیه صریح و واضح باشد به او بگو: یک آیه بهتنهایی برای من سودی ندارد؛ باید همۀ متونی را که متعلق به این موضوع است پیش روی خود بگذاریم؛ آنگاه با یکدیگر به تفاهم برسیم ( برحذر باشید که یک آیه شما را فریب دهد؛ چه بسا مناسبت مشخصی و چه بسا متمّمی داشته باشد و این متمّم معنای آن را واضح کند... .» (خطر استفاده از یک آیه، کتاب رستگاری در مذهب ارتدکس، پاپ شنوده).
[32] - بقره: 85.
[33] - حجر: 91 تا 93.
[34] - باید توجه داشت تشویق به پیکار در اینجا، اول: به امر خداوند سبحانومتعال است؛ و دوم: جنگ دفاعی است و همۀ ادیان الهی، جهاد دفاعی را جایز میشمرند و حتی بر مؤمنان واجب نیز میدانند و حتی همۀ آنها به واجببودن جهاد و جنگیدنِ تهاجمی ـدر صورتی که به امر خداوند سبحان باشدـ اقرار دارند؛ که در ادامه روشن خواهد شد. امام احمدالحسن(ع) مسئلۀ جهاد (جهاد با نفْس و جهاد با دشمن) در دین الهی و حقیقت آن را در کتاب «جهاد درب بهشت است» بیان کردهاند و ما در اینجا قسمتی از این کتاب را نقل میکنیم؛ سپس بعضی از متون عهد قدیم و جدید و نیز نمونههایی از سخنان علمای مسیحی را نیز خواهیم آورد. امام احمدالحسن(ع) میفرماید: جهاد در ادیان الهی: جهاد یا پیکار برای برافراشتن کلمۀ الله و انتشار توحید و دینی که مورد رضایت خداوند سبحانومتعال است، موضوعی بوده که خداوند سبحان بر آن صحّه میگذارد و مؤمنان را به آن تشویق میفرماید، آن را بر آنها واجب ساخته و وعده داده است هرکس در راه خدا جهاد کند بهشت از آنِ اوست، و هرکسی را که از جهاد روی گرداند با آتش تهدید کرده است. انبیا و فرستادگان، حاملان کلمۀ «الله» سبحان هستند و آنها کسانی هستند که پرچم جهاد و پیکار در راه خدای سبحان را بر دوش میکشند. تاریخ انبیا و فرستادگان(ع) پیش روی شماست، تورات، انجیل و قرآن را ورق بزن تا دریابی که موسی(ع) شمشیر برمیدارد و مهیای ورود به سرزمین مقدس میشود، یوشع بن نون(ع) شمشیر برمیگیرد و به سرزمین مقدس وارد میشود، و داوود(ع) روزگارش را در پیکار برای اِعتلای کلمۀ الله و گسترش توحید به پایان میرساند: (فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یشَاءُ وَلَوْلا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ( (پس به خواست خدا ایشان را شکست دادند و داوود، جالوت را کُشت و خداوند به او پادشاهی و حکمت ارزانی داد، و از آنچه میخواست به او آموخت، و اگر خدا بعضی از مردم را بهوسیلۀ بعضی دیگر دفع نمیکرد قطعاً زمین تباه میشد، ولی خداوند نسبت به جهانیان تفضّل دارد). (بقره:251) همچنین حقتعالی میفرماید: (اصْبِرْ عَلَى مَا یقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَیدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ( (بر هرچه میگویند صبر پیشه کن و از بندۀ ما داوودِ توانمند یاد کن، که او همواره توبهکننده بود). (ص:17) و سلیمان(ع) جانشین او میشود تا با دستی هیکل عبادت را بنا، و با دست دیگر برای اعتلای کلمۀ الله در راه خداوند پیکار کند. حق تعالی میفرماید: (وَوَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یا أَیهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیرِ وَأُوتِینَا مِنْ كُلِّ شَیءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ( (و سلیمان از داوود به ارث برد و گفت: ای مردم، به ما زبان مرغان آموخته و از هرچیزی به ما داده شده، که این، همان برتری و نعمت آشکار است). (نمل: 16) (فَلَمَّا جاءَ سُلَیمانَ قالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِی اللهُ خَیرٌ مِمَّا آتاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیتِکُمْ تَفْرَحُونَ * ارْجِعْ إِلَیهِمْ فَلَنَأْتِینَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ( (چون (فرستاده) نزد سلیمان آمد، سلیمان گفت: آیا میخواهید مرا با مال یاری دهید؟ آنچه خدا به من داده از آنچه به شما داده بهتر است؛ بلکه این شما هستید که به هدیۀ خویش شادمان میشوید * بهسویشان بازگرد. قطعاً سپاهی بر ایشان آوریم که تاب ایستادگی در برابرش را نداشته باشند و به خواری و خفت از آنجا بیرونشان کنیم). (نمل:36-37) و تورات آکنده از نبردهای داوود و سلیمان است. بهعلاوه، اینکه عیسی(ع) به پیروانش میفرماید: «هرکس میخواهد از من پیروی کند باید صلیبش را بر پشتش حمل کند»، یعنی ایشان(ع) به قیام علیه ظلم و فساد دعوت میکند و پیروانش را به جهاد و پیکار در راه خدا دستور میدهد. صلیب در آن روزگار همانند کفن امروزی برای ماست؛ یعنی گویا ایشان(ع) به پیروانش میفرماید هرکس میخواهد مرا پیروی کند باید کفنش را با خود داشته باشد. اما فرستادۀ خدا حضرت محمد(ص) بیشتر روزهای خود را پس از هجرت در مدینه، به جهاد و پیکار در راه خدا سپری کرد و روزهای خود را در مکه با جهاد و پیکار با کلمه و حجت و دلیلآوردن گذرانید، و کسانی که به ایشان(ص) ایمان آورده بودند نیز به همین ترتیب بودند؛ تا آنجا که مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و آنکس از آنها که به قتل رسید، شاهد و شهید بهسوی پروردگارش شتافت. شکی نیست سیره و روش انبیا و فرستادگان(ع) حجتی است که بالاتر از آن حجتی وجود ندارد و خداوند سبحانومتعال به جهاد و پیکار در راه خود برای برافراشتن کلمۀ خودش، سبحانومتعال فرمان داده، و آنچه انبیا و فرستادگان(ع) آوردند حجتی است که دیگر پس از آن، حجتی باقی نمیماند. بنابراین برای آن کس که از فرمان خداوند سبحانومتعال شانه خالی میکند، هیچ عذر و بهانهای باقی نمیماند، و در خصوص کسی که فرمان خداوند سبحانومتعال را انکار کند چیزی باقی نمیماند جز اینکه دربارهاش گفته شود کافر است؛ حال پس از خدا، آیات او، و راه و روش انبیا و فرستادگان، به کدامین حدیث ایمان میآورید؟! متونِ دالّ بر جهاد و پیکار در راه خدا در تورات فعلی وجود دارند؛ متونی که یهودیان و مسیحیان به آن معترف هستند بهقدری زیاد است که در این مختصر نمیگنجد؛ اما مانعی ندارد اگر متنی را در این خصوص برای بهرهمندشدن از آن بیان کنیم؛ و چه بسا بهتر باشد در ماجرای اولین کسی که پس از پیامبر خدا موسی بن عمران(ع) ـکه تورات را آوردـ برای اعتلای کلمۀ «الله» سبحانهوتعالی در راه خدا جهاد و پیکار کرد تأمّلی داشته باشیم؛ یعنی یوشع بن نون(ع) وصی موسی(ع). در تورات (عهد قدیم، سفر یشوع: ص354-357 اصحاح دهم) آمده است: (34 سپس یوشع بههمراه تمامی اسرائیل از لاخیش به عَجْلون گذشتند و به مقابلش اردو زده، با آن جنگ كردند. 35 و در همان روز آن را گرفته، به دم شمشیر زدند و همۀ كسانی را كه در آن بودند در آن روز هلاک كرد، چنانكه با لاخیش كرده بود. 36 و یوشع با تمامی اسرائیل از عَجلون به حَبرون برآمده، با آن جنگ كردند. 37 و آن را گرفته، آن را با ملكش و همۀ شهرهایش و همۀ كسانی كه در آن بودند به دم شمشیر زدند، و موافق هر آنچه با عجلون كرده بود كسی را باقی نگذاشت، بلكه آن را با همۀ كسانی كه در آن بودند هلاک ساخت. 38 و یوشع با تمامی اسرائیل به دَبیر بازگشت و با آن جنگ كرد. 39 و آن را با ملكش و همۀ شهرهایش گرفت و ایشان را به دم شمشیر زدند و همۀ كسانی را كه در آن بودند هلاک ساختند و او كسی را باقی نگذاشت؛ و به همان صورتی كه با حَبرون رفتار نموده بود با دَبیر و ملكش نیز رفتار كرد، چنانكه با لَبْنَه و ملكش نیز رفتار نموده بود. 40 پس یوشع تمامی آن زمین یعنی كوهستانی، جنوب، هامون، وادیها و جمیع ملوک آنها را زده، كسی را باقی نگذاشت و حتی همۀ کسان را هلاک كرد؛ چنانكه یهوه، پروردگار اسرائیل، امر فرموده بود. 41 و یوشع ایشان را از قادش بَرنیع تا غَزّه و تمامی زمین جَوشن تا جَبَعون را زد. 42 و یوشع جمیع این ملوک و زمین ایشان را بهیکباره گرفت؛ چراکه یهوه، پروردگار اسرائیل، برای اسرائیل جنگ میكرد. 43 و یوشع با تمامی اسرائیل به اردوگاه در جِلْجال بازگشتند). اصحاح یازدهم: (1 و واقع شد كه چون یابین مَلک حاصُور این را شنید، نزد یوباب ملک مادون و نزد ملک شِمرون و نزد ملک اَخشاف فرستاد، 2 و نزد مُلوكی كه بهطرف شمال در كوهستان، و در عربه، جنوب کِنَّروت، و در هامون و در بلندیهایی که بهطرف مغرب بودند، 3 و نزد كنعانیان بهطرف مشرق و مغرب و اَموریان و حِتّیان و فَرِزّیان و یَبوسیان در كوهستان، و حِوّویان زیر حَرْمون در زمین مِصْفَه. 4 و آنها با تمامی لشكرهای خود كه قوم بسیاری بودند و عدد ایشان مثل ریگ كنارۀ دریا بود با اسبان و ارابههای بسیار بیرون آمدند. 5 و تمامی این ملوک جمع شده، آمدند و نزد آبهای میرُوم در یک جا اردو زدند تا با اسرائیل جنگ كنند. 6 و پروردگار به یوشع گفت: از ایشان مترس؛ زیرا كه فردا چنین وقتی جمیع ایشان را كشتهشده، به حضور اسرائیل تسلیم خواهم كرد، و اسبان ایشان را پِی خواهی كرد، و ارابههای ایشان را به آتش خواهی سوزانید. 7 پس یوشع با تمامی مردان جنگی به مقابله با ایشان نزد آبهای میرُوم ناگهان آمده، بر ایشان حمله كردند. 8 و پروردگار، ایشان را به دست اسرائیل تسلیم نمود، كه ایشان را زدند و تا صیدون بزرگ و مِسرَفوت مایم و تا وادی مِصفَه بهطرف شرقی تعقیب كرده، كشتند؛ بهحدی كه كسی را از ایشان باقی نگذاشتند. 9 و یوشع بهطوری كه پروردگار به وی گفته بود، با ایشان رفتار نموده، اسبان ایشان را پِی كرد و ارابههایشان را با آتش سوزاند. 10 و یوشع در آن وقت بازگشت، حاصور را گرفته، پادشاهش را با شمشیر كشت؛ زیرا حاصور پیش از آن، سرکردۀ جمیع آن ممالک بود. 11 و همۀ كسانی را كه در آن بودند به دم شمشیر كشته، ایشان را جملگی هلاک كرد، و هیچ جانداری باقی نماند، و حاصور را با آتش سوزاند. 12 پس یوشع تمامی شهرهای آن ملوک و جمیع ملوک آنها را گرفت و ایشان را به دم شمشیر كشته، جملگی هلاک كرد؛ همانطور كه موسی بندۀ پروردگار امر فرموده بود. 13 غیر از همۀ شهرهایی كه بر تلهای خود استوار بودند، اسرائیل آنها را نسوزاند، سوای حاصور كه یوشع فقط آن را سوزاند. 14 و بنیاسرائیل تمامی غنیمت آن شهرها و بهایم آنها را برای خود به غنیمت بردند؛ اما همۀ مردان را به دم شمشیر كشتند، به حدی كه ایشان را هلاک كرده، هیچ جانداری را باقی نگذاشتند. 15 چنانكه پروردگار بندۀ خود موسی را امر فرموده بود، موسی به یوشع امر فرمود و به همین ترتیب یوشع عمل نمود، و چیزی از جمیع احكامی را كه خداوند به موسی فرموده بود باقی نگذاشت. 16 پس یوشع تمامی آن زمین كوهستان و تمامی جنوب و تمامی زمین جَوشن و هامون و عربه و كوهستان اسرائیل و دشت آن را گرفت. 17 از كوه حالَق كه بهسوی سَعیر بالا میرود تا بعل جاد كه در وادی لبنان زیر كوه حَرمان است، و جمیع ملوک آنها را گرفته، ایشان را زد و كشت. 18 و یوشع روزهای بسیار با این ملوک جنگ كرد. 19 و شهری نبود كه با بنیاسرائیل صلح كرده باشد، جز حِوّیانی كه در جَبَعون ساكن بودند و همۀ دیگران را در جنگ گرفتند. 20 زیرا از جانب خداوند بود كه دل ایشان را سخت كند تا برای نبرد مقابل اسرائیل درآیند و او ایشان را جملگی هلاک سازد، و بر ایشان رحمت نشود، بلكه ایشان را نابود سازد چنانكه پروردگار به موسی امر فرموده بود. 21 و در آن زمان یوشع آمده، عناقیان را از كوهستان از جبرون و دَبیر و عناب و همۀ كوههای یهودا و همۀ كوههای اسرائیل منقطع ساخت، و یوشع ایشان را با شهرهایشان جملگی هلاک كرد. 22 كسی از عناقیان در زمین بنیاسرائیل باقی نماند، اما در غزّه و جَت و اَشدود بعضی باقی ماندند. 23 پس یوشع تمامی زمین را برحسب آنچه پروردگار به موسی گفته بود، گرفت، و یوشع آن را به بنیاسرائیل برحسب فرقهها و اسباط ایشان به ملکیّت بخشید و زمین از جنگ آرام گرفت). این تصویری از روزهایی است که یوشع بن نون(ع) در جهاد و پیکار برای برافراشتن کلمۀ الله و نشر دین خداوند و توحید بر روی این زمین گذرانید.» امام احمدالحسن، کتاب «جهاد درب بهشت است» * برخی متون تورات در رابطه با جهاد: ـ ابراهیم(ع) که پدر انبیاست میجنگد، و بهمنظور دفاع از لوط(ع) برای جهاد به پا میخیزد: (14 چون ابرام از اسیرشدن برادر خود آگاهی یافت، سیصد و هجده تن از خانهزادان كارآزمودۀ خود را بیرون آورده، در عقب ایشان تا دان بتاخت. 15 شبانگاه او و ملازمانش بر ایشان فرقهفرقه شده، ایشان را شكست داده، تا حوبه كه در شمال دمشق واقع است آنها را تعقیب نمود. 16 و همۀ اموال را پس گرفت و برادر خود لوط و اموال او را نیز با زنان و مردان بازگرداند). عهد قدیم ـ سفر پیدایش ـ اصحاح 14 ـ موسی انقلاب الهی خود علیه ظلم را با کشتن یکی از سربازان فرعون آغاز میکند؛ فرعون طغیانگر و مسلط بر مردم، کسی که میکشت و زورگیری و غارت میکرد، و اهل زمین را ضعیف میشمرد؛ در حالی که هیچکس مانعش نبود: (11چون موسی بزرگ شد روزی به دیدار برادران خویش رفت و بر کار طاقتفرسای ایشان نظر افکند. آنجا مردی مصری را دید که یکی از برادران عبرانیِ او را میزد 12 نگاهی به اینسو و آنسو افکند و چون کسی را ندید مرد مصری را کشت و او را زیر شنها پنهان کرد). عهد قدیم ـ سفر خروج ـ اصحاح 2 همچنین بعد از خروج از مصر و عبور از دریا: (1و تمامی جماعت بنیاسرائیل بهحکم یهُوَه طی منازل كرده از صحرای سین كوچ كردند و در رفیدیم اردو زدند، در حالی که آب شُرب برای قوم وجود نداشت... 8 سپس عَمالیق آمدند و در رِفیدیم با اسرائیل جنگیدند 9 موسی به یوشَع گفت: مردانی برای ما برگزین و به مصاف عَمالیق بیرون برو، و بامدادان من عصای خدا را به دست گرفته، بر قلۀ كوه خواهم ایستاد 10 پس یوشَع طبق دستور موسی به جنگ عَمالیق رفت، و در این ضمن موسی، هارون و حور به بالای تپه برآمدند 11 هرگاه موسی دستانش را برمیافراشت اسرائیل پیروز میشدند، و هرگاه دستانش را پایین میآورد عَمالیق چیره میشدند 12 زمانی که دستان موسی خسته شد، سنگی برداشته، زیر موسی نهادند و بر آن نشست. هارون و حور نیز یکی از این سو و دیگری از آنسو دستانش را نگاه داشتند. اینگونه دستان موسی تا غروب آفتاب ثابت ماند 13 و یوشَع به دَمِ شمشیر بر لشکر عَمالیق چیره شد). عهد قدیم ـ سفر خروج ـ اصحاح 17 موسی(ع) (به امر خداوند سبحانومتعال) به یوشع(ع) که وصی و خلیفۀ اوست دستور میدهد تا جهاد کند و وارد سرزمین مقدس شود که متون آن ـکه از کتاب امام احمدالحسن(ع) نقل کردیمـ گذشت. جهاد و جنگ در دین الهی در سخنان علمای مسیحی: ـ در فرهنگ کتاب مقدس، شرح کلمۀ (قتل: کشتن): «آن کشتنِ جایز که حلال یا واجب است، در حالات زیر جایز است؛ چنانچه در حوادث کتاب ذکر شده است: الف. کشتن کسی که برایش مرگ حکم میشود، بهدلیل انجام قتل یا گناه دیگری که مستحق اعدام است که در سفر خروج 21: 15-17 یا لاویان 20: 10 و 24: 14-16 و 23 و دیگر آیات ذکر شده است. (به مادۀ قصاص رجوع شود) ب. زمانی که ولیّ مقتول، قاتل را خارج از شهرهای پناهندگی و قبل از مرگ کاهن بزرگ، که جرم در زمان او رخ داده است پیدا کند و شریعت اجازۀ فدیه نداده باشد. ( اعداد 35: 32) ج. شریعت، به کشتن بدون نرمش دشمنان در جنگ حکم میکند. بعضی از انبیا توصیه به تحریم بعضی از دشمنان پست خدا دادهاند؛ یعنی وصیت به نابودکردن آنها و دامهایشان کردهاند. اول سموئیل 15: 3 و داوران 5: 22-31... کشیش آنتونیوس فکری میگوید: «عدهای تصور میکنند تا زمانی که از نعمت عهد جدید بهرهمند هستیم نیازی به عهد قدیم نداریم و این تصوری است اشتباه... در عهد قدیم جنگها و خونریزیهای بسیار و عذابهایی را که به بشر رسیده است میبینیم و متوجه خشمگینشدن خدا برای گناه میشویم و به قداست خداوند و تنفر او از گناه پی میبریم... .» مقدمهای از عهد قدیم ـ شرح کتاب مقدس ـ کشیش آنتونیوس فکری * جهاد و مقاومت در برابر متجاوز و دشمن، از نظر فطرت و ارزشهای جهانی ثابت شده است: جهاد موضوعی است فطری و غریزی که حتی در میان حیوانات نیز وجود دارد. آنها از لانه و آشیانۀ خود دفاع میکنند. انسانها اختلافی در خصوص جنگیدن برای دفاع از سرزمین ندارند. حتی امروزه قوانین سکولار سازمان ملل، مقاومت مردم یک سرزمین در برابر متجاوزان را مشروع میداند. پاپ شنوده میگوید: «... دوستداشتن وطن و دفاع از آن و در صورت لزوم فداکردن جان برای آن، از ارزشهای اساسی ثابتی است که لازمۀ هر انسانی است... .» (مقالۀ «ارزشها و اصول... نامگذاری و مفاهیم» - مقالههای پاپ شنودۀ سوم، منتشرشده در روزنامۀ الأهرام ـ مقالۀ روز یکشنبه 6/8/2006) هماکنون میگوییم: حال که خداوند به انبیا و فرستادگان(ع) در عهد قدیم دستور به جهاد میدهد و یهودیان و مسیحیان به آن ایمان دارند، پس جهاد سنت خداست و سنت خداوند سبحانومتعال تغییر و تبدیل نمییابد: (فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللهِ تَحْویلا( (پس هرگز براى سنت خدا تبدیلى نمىیابى و هرگز براى سنت خدا دگرگونى نخواهى یافت). (فاطر:43): - پاپ شنوده دربارۀ استدلال بر عقیدۀ مبتنی بر عهد قدیم میگوید: «... عدهای اعتراض میکنند که کاهنبودن اختصاص به عهد قدیم دارد. این موجب میشود ما پرسش مهمی را مطرح کنیم: آیا خدای عهد قدیم غیر از خدای عهد جدید است؟ این سخن را میگویم، زیرا هرگاه ما عقیدهای را بر اساس آیاتی از عهد قدیم اثبات میکنیم، عدهای بر عهد قدیم جسارت کرده، آن را تحقیر میکنند! آنها عهد قدیم را صرفاً یک وحیِ بدون استفاده میدانند و دربارۀ آن با احترامی که شایستۀ کلام خداست صحبت نمیکنند؛ گویا تعالیم عهد قدیم ملغی شده یا عهد جدید آن را نسخ کرده است! متأسفانه بعضی از کسانی که به عهد قدیم هجمه وارد میکنند، روی جلد مؤلفات و کتابهای خود کلیشهای بزرگ از آیۀ مشهور «همۀ کتاب از سوی خدا وحی شده است» را قرار میدهند... پس این جرئت و جسارت بر عهد قدیم چیست، در حالی که قسمتی از کتاب است؟ آیا رابطه و ارتباط خدا با بشر تغییر یافته است؟ آیا خداوند در عهد قدیم واسطههای میان خود و مردم را قبول دارد و در عهد جدید آن را رد میکند؟! یعقوبِ پیامبر دربارۀ خدا چنین میگوید: «نزد او نه تبدیلی است و نه سایۀ گَردِشی» (یعقوب 1: 17) بلکه او در گذشته، امروز و آینده یکسان است. خودِ سیّد مسیح زمانی که در حین موعظه بر روی کوه، به عهد قدیم میپردازد سخنان بسیار زیبایی میفرماید که بخشی از آن را یادآور میشوم: «تصور نکنید آمدهام تا تورات یا انبیا را نقض کنم؛ نیامدهام آن را نقض کنم، بلکه برای کاملکردن آمدم. حق را به شما میگویم: تا زمانی که آسمان و زمین نابود شود، یک حرف یا یک نقطه از تورات از بین نمیرود تا همگی واقع گردد... .» (متی 5: 17 و 18) بنابراین نهتنها میگوییم عهد قدیم ملغی نشده است، بلکه حتی امکان ندارد یک حرف یا یک نقطه از آن نابود شود... .» (کتاب کاهنی پاپ شنوده سوم ـ فصل «خدا تغییر نمیکند») پس هرکس ادعا میکند جهاد و جنگیدن به دستور خداوند سبحانومتعال منحصر در زمان عهد قدیم است، سخن عیسی و اعتقادش را نقض میکند. آنچه از عقیده و تشریع که در عهد قدیم است، حق بوده و از سوی خداوند است... و به کسی که قصد دارد عموم مسیحیان را چنین دچار توهم کند که بعد از آمدن حضرت مسیح، جهاد فقط منحصر به جهاد روحانی است، توجهی نمیشود؛ زیرا حتی یک دلیل هم برای این ادعا وجود ندارد. بههرحال در توراتی که مسیحیان به آن ایمان دارند پاسخ کافی وجود دارد. نتیجهگیری: جهاد و جنگیدن امری مشروع است، و این از طریق عقل، واقعیت، تورات، انجیل و نیز از سخنان علما روشن شد؛ حتی مسئلهای فطری و غریزی نیز هست و جوامع انسانی بیدین یا سکولار هم به آن اقرار دارند.
[35] - توبه: 29 تا 33.
[36] - بقره: 190.
[37] - نساء: 91.
[38] - نساء: 90.
[39] - محمد: 4.
[40] - شریعت یهودیان و مسیحیان نیز همه را مساوی در نظر نمیگیرد؛ مثلاً قانون ارث در عهد قدیم و جدید، زن و مرد را مساوی قرار نمیدهد: (و دختران صَلُفْحاد بن حافر بن جلعاد بن ماكیر بن مَنَسّی، از قبایل مَنَسّی بن یوسف، نزدیک آمدند و نامهای دخترانش این است: مَحَله، نوعه، حجله، مِلكَه و تِرصَه. ۲ و به حضور موسی و عازار كاهن و به حضور سروران و تمامی جماعت، نزدِ درِ خیمۀ اجتماع ایستاده، گفتند: ۳ پدرِ ما در بیابان مرُد و او از آن گروه نبود كه در جمعیت قورح بر ضد خداوند همدست شدند؛ بلكه در گناه خود مُرد، در حالی که پسری نداشت. ۴ پس چرا نام پدر ما از این جهت كه پسری ندارد از میان عشیرهاش محو شود؟ ازاینرو ما را در میان برادران پدرمان نصیبی بده. ۵ پس موسی دعوی ایشان را به حضور پروردگار آورد. ۶ و خداوند موسی را خطاب كرده، گفت: ۷ دختران صَلُفْحاد راست میگویند. البته در میان برادران پدر ایشان، ملک موروثی به ایشان بده و نصیب پدر ایشان را به ایشان منتقل کن. ۸ و بنیاسرائیل را خطاب كرده، بگو: اگر كسی بمیرد و پسری نداشته باشد، ملک او را به دخترش بدهید. ۹ و اگر او را دختری نباشد، ملك او را به برادرانش بدهید.۱۰ و اگر او را برادری نباشد، ملک او را به برادران پدرش بدهید. ۱۱ و اگر پدرش برادری نداشته باشد، ملک او را به هركس از قبیلهاش كه خویشِ نزدیکتر او باشد بدهید تا از او ارث بَرَد. پس این برای بنیاسرائیل فریضهای شرعی باشد؛ چنانكه پروردگار به موسی امر فرمود). (عهد قدیم وجدید ـ سفر اعداد ـ اصحاح 27) راهب بزرگ تادریس یعقوب ملطی در تفسیر این اصحاح میگوید: «... قانون میراث و جانشینی یشوع: این اصحاح دربردارندۀ دو نکته در پایان زندگی موسی ـپیامبر بزرگـ در بین انبیاست که عبارتاند از داستان دختران صلفحاد و تعیین یشوع بهعنوان سرپرست قوم... بنابراین خداوند همه را ملزم به قانون میراث میگرداند که در آن پسر از پدر ارث میبرد و اگر میت پسر نداشته باشد، دخترش از او ارث میبرد و اگر دختری نداشت، برادران او یا عموهای او یا نزدیکترین عشیرۀ او ارث میبرند... ... قانون میراث: بهسبب قضیۀ دختران صلفحاد، قانون ارث آمد که ورثۀ شرعی را بیان میدارد و همان طور که بیان کردیم عبارت است از پسر، سپس دختر، سپس برادران، سپس عموها یا نزدیکترین عشیره.» (تفسیر کتاب مقدس ـ عهد قدیم ـ راهب بزرگ تادریس یعقوب ـ قانون میراث و جانشینی یشوع تفسیر سفر اعداد ـ اصحاح 27) همچنین کشیش آنتونیوس فکری در تفسیر خود در رابطه با همین اصحاح میگوید: «... و قانون جدید این بود که اگر میِّت پسری نداشته باشد دخترش از او ارث میبرد و اگر دختری نداشته باشد برادران یا عموهایش یا نزدیکترین فرد به او از عشیرهاش ارث میبرد؛ ملاحظه میکنیم که: ... 4- نتیجۀ اصرار دختران صلفحاد برای گرفتن نصیبشان؛ برکت این کار موجب شد قانون جدیدی برای میراث به دست آورند... .» (شرح کتاب مقدس ـ عهد قدیم ـ کشیش آنتونیوس فکری ـ تفسیر سفر اعداد ـ اصحاح 27) این نمونهای از شریعتی است که مسیحیان و یهودیان بهعنوان تشریع و قانون الهی به آن معتقدند. این تشریع، مرد و زن را در میراث مساوی قرار نمیدهد؛ آیا این هم ظلم محسوب میشود؟ یا کافی خواهد بود که بگوییم کلیسا پیادهکردن قوانین را واجب نمیداند ـمانند عدهای که امروز این کار را انجام میدهندـ زیرا عیسی(ع) در بین مردم حکومت نکرده است؟! اما حقیقت این است که اگر شرایط حکمرانی برای عیسی(ع) آماده بود بهحکم خداوند سبحانومتعال قضاوت و حکم میکرد. در انجیل آمده است: (17 تصور نکنید من آمدهام تا تورات یا انبیا را نقض کنم. نیامدهام آن را نقض کنم، بلکه برای تکمیل آن آمدهام. 18 حق را به شما میگویم: تا زمانی که آسمان و زمین نابود شود یک حرف یا یک نقطه از تورات از بین نمیرود تا همگی واقع گردد. 19 پس هرکس یکی از این احکامِ کوچکترین را بشکند و به مردم چنین تعلیم دهد، در ملکوت آسمان کمترین شمرده شود؛ اما هرکه به عمل آورد و تعلیم نماید، او در ملکوت آسمان بزرگ خواهد شد). (عهد جدید ـ انجیل متی ـ اصحاح 5) آیا امکان دارد این تشریع و قانون الهی که موسی(ع) آورد و عیسی(ع) به آن اقرار کرده است ـزیرا در چهارچوب تورات قرار داردـ اینگونه وصف شود که در حق زن ظلم میکند، زیرا زن و مرد را مساوی قرار نداده است؟! حتی اگر کوتاه بیاییم که چون عیسی(ع) امکان حکومت نداشته به این تشریع عمل نکرده است، آیا امروزه مسیحیان این قانون را در حالی که از سوی خداوند سبحانومتعال است ظلم میپندارند؟! بنابراین همۀ شریعتهایی که انبیای قبل از عیسی(ع) آوردهاند قانون الهی است و ابداً باطل نمیشود؛ اما اینکه قومهای خلفای خداوند(ع) مانند عیسی(ع) برای آنها امکان حکمرانی را فراهم نکردهاند موجب نقض این قوانین یا ظالمانهبودنشان نمیشود؛ حتی زمانی که شرایع و احکام الهی با احکام الهی دیگری نسخ میشوند؛ احکام نسخشده عادلانه و بهعنوان حقی از سوی سبحان باقی خواهند ماند؛ و همۀ این احکام در چهارچوب شریعت خداوند قرار دارند؛ هرچند بعضی از تفاصیل آن با توجه به دوران، اقوام و مقتضای حکمت الهی تغییر نماید.
[41] - هیچ عاقلی پیدا نمیشود که زن را در همهچیز با مرد مساوی بداند؛ با این حال مانعی وجود ندارد مثالی از رسالۀ پاپ شنودۀ سوم را نقل کنیم که حاکی از رأی کلیسای قبطی ارتدکس در موضوع جواز کاهنشدن زنان است و اسقف بیشوی آن را در کنفرانس لمبت آنجلیکان در انگلستان در سال 1988 مطرح کرده است. پاپ شنودۀ سوم میگوید: «... وقتی در کتاب مقدس و عقاید کلیسای قدیم جستوجو کنیم موارد زیر را میبینیم: 1ـ زن در کلیسا به آموزش نمیپردازد: در این خصوص قدّیس پولس رسول میگوید: (11 زن باید در آرامی و تسلیم کامل، تعلیم گیرد 12 و به زن اجازه نمیدهم كه تعلیم دهد یا بر شوهر مسلط شود بلكه در سكوت بماند. 13 زیرا آدم اول ساخته شد و بعد حوّا. 14 و آدم فریب نخورد بلكه زن فریب خورده، در تقصیر گرفتار شد. 15 اما به زاییدن رستگار خواهد شد اگر در ایمان در محبت و قدّوسیت و تقوا استوار بماند). (اول تیموتائوس 2: 11-15) ملاحظه میکنیم تعالیم قدّیس پولس رسول در این زمینه توجیهی برای این ممانعت مطرح میکند که ارتباطی با شرایط اجتماعی در آن زمان، و شرایط خاص کلیسا که شاگردش تیموتائوس رعایت میکرد ندارد؛ بلکه به مواردی که از ابتدای آفرینش به مرد و زن اِختصاص دارد استناد داده شده است؛ و حتی قبل از اینکه آدم و حوا بهسبب گناه از بهشت خارج شوند. حال که میدانیم شایسته نیست زن در کلیسا تعلیم دهد، طبیعتاً جایز نخواهد بود درجاتی از کاهنشدن نیز به او داده شود؛ زیرا کاهن در کنار آموزش و رهبری کلیسا وظیفۀ انجام شعائر هفتگانه را نیز در حدود مسئولیت خود بر عهده دارد... 10- نتیجۀ مبالغهکردن در اعطای حقوق به زن که خارج از چهارچوب آموزۀ کتاب است: ما میبینیم جهان بهسرعت بهسمت تعدیل آموزههای کتاب پیش میرود. حتی کار مدافعان حقوق زن به جایی رسیده است که اسم «الله» را مؤنث فرض میکنند و کلمۀ «پدر آسمانی ما و شما» را منع میکنند و این کار موجب تغییر کتاب در مواضع بسیاری میشود که بعضی از آن اختصاص به اقانیم الهی و ارتباط آن با قسمتهای دیگر دارد ـمانند ارتباط پسر با پدر آسمانیـ و بعضی نیز اختصاص به فدا شدن و عمل کفارهگونۀ مسیح و پدر روحانیبودن او بهعنوان رئیس کاهنان دارد. 11ـ موانع عملی: در خصوص زنان، در دوران بارداری، ولادت و شیردهی، موانع عملی وجود دارد؛ مواردی که بر اساس آنها تعطیلی طولانی در وظایف برخی از زنان کارمند به وجود میآید و چه بسا مشغولشدن به کار کاهنی بهطور کامل او را از وظیفۀ خانهداری بازمیدارد؛ که تربیت کودکان نیز از جملۀ آنهاست....» (پاپ شنوده ـ نظر کلیسای ارتدکس دربارۀ کاهنبودن زن، کنفرانس لمبت آنجلیکان در انگلستان در سال 1988، برگرفته از وبسایت رسمی انبا بیشوی) http://www.metroplit-bishoy.org/arabic/dialogues.htm در نتیجه زن در عهد قدیم و جدید و نیز از نظر کلیسای امروز در همۀ حقوق با مرد مساوی نیست. آیا این ظلم محسوب میشود؟!
[42] - شایانذکر است امام احمدالحسن(ع) پاسخ این دو پرسش را یکجا دادهاند و این کار حکمتی دارد؛ زیرا مسئلۀ خلیفۀ خداوند در زمین و راه شناخت مصداق آن، یک عقیده است و عقیده در عهد قدیم و جدید و قرآن، تغییر و تبدیلی ندارد!
[43] - از آنجا که مورد سؤال بشارت به محمد(ص) است ـهمان طور که پیامبران عهد قدیم به مسیح بشارت دادهاندـ بنابراین اهدافی که از متونِ مربوط به عیسی(ع) مورد مطالبه قرار نمیگیرند و مورد انتظار نیستند، جایز نیست دربارۀ تصریح به محمد(ص) مورد مطالبه قرار بگیرند.
[44] - تمامیِ متونی که با آنها به حقانیت دعوت عیسی استدلال میشود متون نمادین هستند و بشارت یا متنی صریح به اسم «یسوع» نه بهشکل حرفی، نه معنای حرفی با هر صیغهای، در عهد قدیم یافت نمیشود. این مطلب را کمی مفصلتر بررسی میکنیم تا روشن شود: - اگر بگوییم «یسوع» صیغۀ عربی اسم «یشوع» است، این صیغه نه در عهد قدیم به عربی ترجمه شده و نه در صیغۀ دیگری از زبانها وارد شده است. در نتیجه اسم «یسوع» در عهد قدیم یافت نمیشود و به همین دلیل در فرهنگ آمده است: «صیغۀ عربی اسم عبری «یشوع» در عهد جدید به دو شخص اختصاص دارد»؛ یعنی این اسم بهصراحت در عهد قدیم وجود ندارد و این اسم برای دو نفر و فقط در عهد جدید دیده میشود. - اگر کوتاه آمده، بگوییم «یسوع» صیغۀ عربی «یشوع» است، پیامبری با صیغۀ عبریِ مورد ادعا وجود ندارد؛ یعنی پیامبری با اسم صریح «یشوع» در عهد قدیم وجود ندارد که دربارۀ سیّد مسیح(ع) محقق شود؛ در نتیجه اینکه این اسم بهطور صریح در عهد قدیم دیده نمیشود قطعی خواهد بود. - اگر از بحث و مناقشه دربارۀ اصل و معنی این کلمه و ریشههایش چشمپوشی کنیم، اشکال در این خواهد بود که صیغۀ عربی اسم یشوع (همان طور که کتاب مقدسی که در حال حاضر موجود است بر آن گواه است) خودِ یشوع است با همان صورت که اسم یوشع بن نون نبی در عهد قدیم، یشوع نامیده میشود و مسیحیان عرب امروزی نیز یشوع تلفظ میکنند! همچنین در فرهنگ کتاب مقدس آمده است: «معنای اسم «یهوۀ نجاتدهنده» یسوع نجاتدهنده است و گاهی آنطور که فرشته میگوید، یوسف (متی 1: 21) و مریم (لوقا 1: 31) نیز یسوع نامیده میشود. یسوع اسم شخص، و مسیح لقب اوست. عبارت «پروردگار یسوع مسیح» حدود 50 مرتبه در عهد جدید آمده است و «یسوع مسیح» یا «مسیح یسوع» حدود صد مرتبه. کلمۀ مسیح نیز همراه نجاتدهنده وارد شده است (لوقا 2: 11). لفظ یسوع در انجیلها بیشترین تکرار را دارد و «یسوع مسیح» و «پروردگار یسوع مسیح» در سفر اَعمال و رسالهها بیشتر استفاده شده است.» اما کلمۀ یشوع در فرهنگ کتاب مقدس: «شرح کلمۀ یشوع بن نون انگلیسی: Joshua یا jehoshua یا Yehoshua. یشوع اسمی عبری بهمعنی «یهوه نجات» است. اسم آن در اصل هوشع (اعداد 13: 8). یهوشوع (اول تواریخ 7: 27) است... .» در نتیجه یک مرتبه معنای آن «نجاتدهنده» بار دیگر «یهوۀ نجاتدهنده» و یک مرتبه نیز «یهوۀ نجات» است. اگر همۀ معانی مذکور را با وجود تفاوتشان بپذیریم، خبر صریح و روشنی از آمدن پیامبر یا فرستادهای دیده نمیشود که اسم او چنین معناهایی را داشته باشد و حتی اگر یافت شود محل بحث و مناقشه خواهد بود؛ زیرا معنای «نجات و رستگاری» در عهد قدیم غیر از معنای آن در عهد جدید است: در فرهنگ کتاب مقدس آمده است: «شرح کلمۀ نجات و رستگاری: منظور از رستگاری در عهد قدیم، نجات از شرّ یا خطر است.» (خروج 14: 13 و مزامیر 106: 8-10) اما در عهد جدید معنای دیگری بر آن حمل شده است؛ یعنی: رهایی گناهکاران بهسبب ایمان به یسوع مسیح. در عبارتهای «روز نجات» (دوم قرنتیان 6: 2) و «انجیل نجات» (افسسیان 1: 13) و دیگر عبارتها نیز همین معنی مدنظر بوده است. معانی آمرزش گناه، نجات از دام آن و نتایج آن، تطهیر نفس و شادیهای ازلی (متی 1: 21 و عبرانیان 5: 9) نیز تحت پوشش معنای نجات در عهد جدید قرار میگیرند.» (فرهنگ کتاب مقدس ـ شرح کلمۀ نجات). در نتیجه چیزی جز رمز و نماد باقی نمیماند و متن صریح به اسم یا معنی حرفی اسم (در صورتی که بپذیریم یسوع صیغۀ عربی یشوع بوده است) یافت نمیشود. قبل از بیان متونی در عهد قدیم که مسیحیان به آن استدلال میکنند ـکه اشارهای نمادین به اسم حضرت مسیح داردـ باید توجه داشته باشیم هیچ دلیلی یافت نمیشود که عیسی(ع) (یا همان یسوع در انجیل) خبری غیبی از عهد قدیم را به اسم خودش استدلال کرده یا تطبیق داده باشد و حتی یک مثال در انجیل ـحتی اگر همۀ رسالههایی که به آن اضافه شده را بپذیریمـ وجود ندارد که شاگردان عیسی در حین رسالت او بر یکی از خبرهایی که اسم یسوع در آن باشد احتجاج کرده باشند! بنابراین اشارۀ صریح وجود ندارد و فقط رمزها و نمادهایی که نویسندۀ انجیل متی و نویسندۀ انجیل لوقا استفاده کردهاند باقی میماند و بعد از آن، نمادهایی هستند که مسیحیان متأخر از آنها استفاده میکنند. - عمانوئیل: علمای مسیحی این خبر غیبی (اشعیا 7: 14، 9: 6و7) را از مهمترین خبرها میدانند و ادعا میکنند در (متی 1: 18 و لوقا 1: 26-35) محقق شده است. این متون عبارتاند از: - اشعیا 7: 14: (بنابراین خود خداوند به شما نشانهای خواهد داد: اینک باکره آبستن شده، پسری خواهد زایید و او را عِمانوئیل خواهد نامید). - اشعیا 9: 6-7: (زیرا برای ما کودکی به دنیا خواهد آمد و پسری به ما بخشیده خواهد شد؛ سلطنت بر دوش او خواهد بود و او مشاور شگفتانگیز، خدای قدیر، پدر سرمدی و سَرور صلح خوانده خواهد شد. افزونیِ فرمانروایی و صلح او پایانی نخواهد داشت، و او بر تخت داوود و بر قلمرو او حکمرانی خواهد کرد، و آن را به انصاف و عدالت از حال تا به ابد استوار خواهد ساخت و پایدار نگاه خواهد داشت. غیرت پروردگار سپاهیان چنین خواهد کرد). تحقق آن را نیز نقل میکنیم: - متی 1: 18: (تولد یسوع مسیح اینچنین روی داد: مریم ـمادر یسوعـ نامزد یوسف بود؛ اما پیش از آنکه به هم بپیوندند معلوم شد مریم از روحالقدس آبستن است). - لوقا 1: 26-35: (26 در ماه ششم جبرئیل فرشته از سوی خدا به شهری در جلیل فرستاده شد که ناصره نام داشت، 27 تا نزد باکرهای به نام مریم برود. مریم نامزد مردی به اسم یوسف از خاندان داوود بود 28 فرشته نزد او رفت و گفت: «سلام بر تو، ای که مورد لطف قرار گرفتهای! پروردگار با توست. تو در میان زنان مبارک هستی 29 مریم با شنیدن سخنان او پریشان شد و با خود اندیشید این چگونه سلامی است 30 اما فرشته به او گفت: «ای مریم نترس! لطف خدا شامل حال تو شده است 31 اینک آبستن شده، پسری خواهی زایید و نامش را یسوع خواهی نهاد 32 او بزرگ خواهد بود و پسر خدای متعال خوانده خواهد شد. پروردگار ـخداـ تخت پادشاهی پدرش داوود را به او عطا خواهد فرمود 33 او تا ابد بر خاندان یعقوب سلطنت خواهد کرد و پادشاهی او زوالی نخواهد داشت 34 مریم از فرشته پرسید: «این چگونه ممکن است؟ زیرا من با مردی نبودهام؟» 35 فرشته پاسخ داد: «روحالقدس بر تو حلول خواهد کرد و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد افکند. ازاینرو آن مولود مقدس، پسر خدا خوانده خواهد شد). بحث و بررسی این استدلال: - استدلال به خبردادن اشعیا(ع) در خصوص عمانوئیل کامل نیست؛ بهعنوان مثال یکی از علما میگوید: «رحمت و انذار در این اصحاح در هم آمیخته شده است. خداوند با آغازِ جنگ بر ضد آنان موافقت میکند؛ با اینکه آغاز حکمرانی آحاز است که متمایل به بتپرستی شده و گناهان بسیاری دارد. آحاز سرگردان میشود و در اینجا خداوندِ مهربانی را میبینیم که بر قوم او رحم کرده، آنها را تشویق میکند و فرستادهای برای آحاز میفرستد که او را تشویق کند تا او را بهسمت خود بکشد. از (ص) 7 تا 14: 28 آحاز در حال جنگ با پادشاه اَرام و اسرائیل است که به اورشلیم حمله کردهاند و علت جنگ این است که پادشاه اَرام و اسرائیل با مصر همقسم شدهاند تا بر ضد آشور جنگ کنند؛ اما آحاز برخلاف پیشنهاد پادشاه اَرام و اسرائیل با آشور همپیمان شد و در نتیجه با او جنگیدند اما نتوانستند وارد اورشلیم شوند. آحاز بسیار ترسید و میخواست از آشور درخواست کمک کند (دوم پادشاهان 16: 5-18) و خداوند اشعیا را بهسوی آحاز فرستاد تا او را تشویق کند که بر خدا توکل کند و به او خبر دهد که پادشاه اَرام و اسرائیل بر او پیروز نخواهند شد و خداوند او را از دست آنها نجات خواهد داد، بدون اینکه از پادشاه آشور درخواست یاری کند. اشعیا از آحاز خواست تا نشانهای بخواهد تا از کمک الهی مطمئن شود؛ ولی او نپذیرفت، چون از آشور درخواست یاری کرده بود. پادشاه آشور اقدام به کشتن پادشاه اَرام کرد و هوشع ـفقح فرزند رملیا، پادشاه اسرائیلـ را کشت و بر جای او نشست. از آیۀ 17 به بعد خبر میدهد که سرزمین یهودا برای عقوبت پادشاه و قوم او خراب خواهد شد؛ زیرا آنها ایمان نیاوردند و بهزودی امتی که به آن پناه آوردند و از آن درخواست یاری کردند آنها را ویران خواهد کرد... (10) سپس پروردگار با آحاز صحبت کرد و این صحبت از طریق اشعیا منعقد گردید. آیۀ (11) برای خود نشانهای از پروردگار ـخدای خودـ بخواه، از عمق خواستهات یا به بلندای آسمان. گویا خداوند میخواهد به آحاز بگوید چرا از پادشاه آشور درخواست کمک میکنی و از من نمیخواهی، از من نشانهای بخواه، خداوند ناراحت نمیشود. فرق است بین درخواست معجزه در حالت نداشتن ایمان و درخواست آن برای افزایش ایمان؛ ولی آحاز به آشور اطمینان کرده بود و به خداوند اطمینان نداشت؛ به همین سبب از خداوند درخواست یاری نکرد و حتی معجزهای هم نخواست. عمق خواستهات = هرچه میخواهی بخواه، هرقدر هم که سخت باشد. آیۀ (12) آحاز گفت نمیخواهم و پروردگار را امتحان نمیکنم. پاسخی که دلالت بر عدم اطمینان به خداوند با ظاهری آراسته دارد. او تصمیم گرفت به آشور پناه ببرد و عدم امتحان خداوند، دلالت بر قداست او ندارد. آیۀ (13) اشعیا گفت: ای خاندان داوود! آیا این کافی نیست که مردم را از خود بیزار کردهاید؟ اینک میخواهید خدای مرا نیز از خود بیزار کنید؟ توبیخ آحاز توسط اشعیا در اینجا بهدلیل کمکنخواستن از خداوند است. آیۀ (14) خداوند خودش علامتی به شما خواهد داد. آن علامت این است که عذرا حامله شده، پسری به دنیا خواهد آورد و اسمش را عمانوئیل خواهد گذاشت. این آیه به آیات (15 و 16) ضمیمه میشود. معنایش این است که عذرا ازدواج خواهد کرد (و همسر پیامبری خواهد شد، زیرا لفظ عذرا به آن اشاره دارد) و پسری به دنیا خواهد آورد و قبل از اینکه به سهسالگی برسد دو پادشاه که فقح و رصین نام دارند خواهند مرد. سن سهسالگی سنی است که کودک، خیر و شر را تشخیص میدهد. صیغۀ کلام «خداوند خودش به شما معجزهای خواهد داد»: دلالت بر حادثهای بزرگتر از مورد ذکرشده دارد. این آیه اشارهای واضح به تولد حضرت مسیح از عذرا دارد. به همین سبب گفته است «خداوند خودش به شما معجزهای خواهد داد» و معجزه یعنی چیزی عجیب، و به جسم درآمدن خداوند امر عجیبی بود. مسیح در اینجا به عذرا نسبت داده شده و برخلاف هر مولودی که میبینیم به مردها منسوب است، به هیچ مردی منسوب نشده است؛ چون حاصل نزدیکی با مردی نبوده است. در اینجا میبینیم خداوند خودش را بهعنوان یک معجزه تقدیم میکند؛ این یک معجزۀ، زمینی یا آسمانی نیست بلکه خودِ او معجزه میشود، میآید و جسم پیدا میکند نه به این خاطر که آنها را از آشور نجات دهد، بلکه از شیطان و گناه نجات دهد. عمانوئیل یعنی خداوند با ماست، پس او زمانی که جسم پیدا میکند در بین ما خواهد بود. عذرا: در عبری سه کلمه یافت میشود که برای تعبیر زنان به کار میرود: 1- بتول: یعنی باکرهای که ازدواج نکرده است. 2- ایسا: یعنی زن ازدواجکرده. 3- اَلما: باکرۀ کوچک که گاهی ممکن است ازدواج کرده باشد. اشعیا از کلمۀ الما استفاده کرده است که با عذرا مطابقت میکند. آیۀ (15 و 16) کره و عسل خواهد خورد تا ترک بدی و انجام خوبی را بداند؛ زیرا پیش از آنکه آن کودک دوریجُستن از بدی و اختیارکردن خوبی را بداند، سرزمینی که شما از دو پادشاهِ آن هراسانید متروک خواهد شد. کره و عسل خواهد خورد: کره، چکیدۀ غذای حیوانی و عسل، چکیدۀ غذای گیاهی است. بنابراین او در همۀ غذای ما شریک میشود و مانند ما ناسوت حقیقی خواهد شد. آن دو پادشاه قبل از سهسال مردند؛ تیگت پیلسر، رصین را کشت و دمشق را تصرف کرد و هوشع پسر ایله، علیه فقح فتنه کرد و او را کشت و این در حالی بود که از آن خبر دقیقاً سه سال گذشته بود. آیۀ (17) خداوند بر تو و بر قوم تو و بر خاندانت چنان روزهایی خواهد آورد که از زمان جدا شدن اِفرایِم از یهودا تابهحال نیامده باشد؛ یعنی پادشاهی آشور. در اینجا خداوند از خطرهای حقیقی که از سوی آشور است سخن میگوید و از خطرات خیالی از سوی رصین و فقح سخن نمیگوید. پادشاه آشور آغاز ماجرا بود ولی پادشاه بابل آمد تا آنجا را بهطور کامل ویران کرد. به این سبب این آیه به احتمال زیاد اشاره به پادشاه بابل دارد که پادشاه آشور نامیده شده است: 1- زیرا آشور در دوران حزقیا شروع به ویرانکردن نمود وقتی که 46 شهر را سوزاند. 2- پادشاه بابل حکومت آشور را به دست گرفت و پادشاه آشور نیز شد. 3- بابل در آن زمان بهعنوان یک دولت بزرگِ شناختهشده نبود؛ بلکه مملکتی تحت حکومت پادشاه آشور بود.» (شرح کتاب مقدس ـ عهد قدیمـ کشیش آنتونیوس فکریـ اشعیا 7) در نتیجه این متن علاوه بر اینکه رمزگونه است، در ظاهر اشاره به معجزهای برای آحاز دارد و حداقل این احتمال نیاز به یک دلیل قطعی دارد که چنین دلیلی وجود ندارد. کشیش آنتونیوس فکری در تفسیر تحقق این قضیه در تفسیر متی میگوید: «آیۀ (21): (او پسری به دنیا خواهد آورد و تو آن را یسوع خواهی نامید؛ زیرا او قوم خود را از گناهانشان نجات خواهد بخشید). یسوع: این کلمه تلفظ یونانی یشوع یا یهوشع است؛ یعنی خداوند نجات میدهد. قوم خود را از گناهانشان نجات میدهد (قوم خود یعنی هرکس او را بپذیرد؛ چه یهودی باشد و چه دیگر امتها): او میتواند قلب را از حبّ گناه و تسلط و نیروی آن رهایی بخشد. او ما را از عقوبت گناه نجات میدهد و ما را با خداوند پدر آشتی میدهد و اگر در حضور خداوند پدر زندگی کنیم گناه خواهد گریخت. یهود، نجات را بهدرستی درک نکردهاند؛ اینطور فهمیدهاند که منظور از نجات، نجات از روم یا مشکلات زودگذر است و هنوز هم عدهای همین تصور را دارند. این همان فهم غلط شاگردان عمواس است (لوقا 24: 21). آیۀ (22): (همۀ اینها رخ داد تا آنچه خداوند به زبان نبی گفته بود به حقیقت بپیوندد). تا آنچه گفته شده به حقیقت بپیوندد: یعنی مسیح آمد و در زمان معین صاحب جسم شد. این قضیه در تقدیر ازلی خداوند بود و بر زبان پیامبر جاری شد. آیۀ (23): (عذرا باردار شده و پسری به دنیا خواهد آورد و اسم او را عمانوئیل خواهند گذاشت). عمانوئیل یعنی: «خدا با ماست». این اولین خبر از سلسلهخبرهایی است که متای بشارتدهنده از آن خبر داده تا ثابت کند خبرهایِ غیبیِ بسیاری دربارۀ مسیح محقق شده و او همان مسیای منتظَر است. عمانوئیل: از دو اسم عمانوئیل و یسوع با یکدیگر میفهمیم مسیح همان خداوندِ بهجسمدرآمده است.» (کشیش آنتونیوس فکری، تفسیر انجیل متی، اصحاح 1) در فرهنگ کتاب مقدس در تشریح کلمۀ عمانوئیل چنین آمده است: «... اسمی عبری است بهمعنای «خداوند با ماست» و او همان پسری است که عذرا وی را باردار شده، به دنیا میآورد (اشعیا 7: 14). دلایل تاریخی برای تولد و زمان تولد او وجود دارد که نامگذاری او به «خدا با ماست» را تصدیق میکند؛ زیرا قبل از اینکه این کودک یاد بگیرد شر را ترک کند و خیر را برگزیند، سرزمین شمال فلسطین و شام متروک خواهد شد و خداوند یهودا را از این دو دشمن نجات میدهد (اشعیا 7: 16و17). و در روزهای رشد خود کره و عسل خواهد خورد (اشعیا 7: 15). اشعیا از تولد عمانوئیل یعنی مسیح منتظَر خبر داد و این خبر هفت قرن و یکسوم قرن قبل از تولد او بود و خبرهای رمزگونۀ او به مسیح اشاره داشته است (متی 1: 22). «عمانوئیل» کلمهای است عبری بهمعنای «خدا با ماست»، یا بهتر است بگوییم «همراه ما خداوند است» و این یک اسم رمزگونه است که در خبری آمده که اشعیا به آحاز، پادشاه یهودا میدهد، بهعنوان علامتی که خداوند یهودا را از دشمنانش نجات میدهد (اشعیا 7: 14، 8و10) و در انجیل متی آمده است آن خبری از «خداوند یسوع مسیح» است (متی 1: 23). اشعیا در حدود 753ق.م این خبر را داد؛ در حالی که آحاز در تنگنای سختی بود؛ زیرا فقح پسر رملیا که پادشاه اسرائیل بود و رصین پادشاه اَرام بر ضد او همپیمان شده بودند، آنهم به این سبب که آنها میخواستند او با آنها بر ضد آشور ـقدرت در حال ظهورـ همپیمان شود؛ اما او ایستادن در کنار آشور را ترجیح داد (ر.ک. دوم پادشاهان 16: 5-9، دوم تواریخ 28: 16-21). اما اشعیای پیامبر تأکید داشت آحاز نیازی به ترس از رصین و فقح و همچنین همپیمانشدن با آشور ندارد و به او گفت: «برای خود معجزهای بخواه» تا از صدق گفتۀ این پیامبر مطمئن شود. اما آحاز ـبهدلیل نداشتن ایمان و زیر پوشش تقوای دروغینـ به او گفت: «نمیخواهم و پروردگار را امتحان نمیکنم». در این هنگام اشعیا خبر داد که سیّد خداوند خودش به آنها معجزهای نشان میدهد «عذرا باردار میشود و پسری میآورد که تو اسمش را عمانوئیل خواهی گذاشت» و در سالهای کودکی او، آن دو دولت که وی از آنها میترسید (اَرام و اسرائیل) نابود میشوند و این اتفاق در 732 ق.م به دست تیگلت پیلسر سوم، پادشاه آشور اتفاق افتاد؛ همان کسی که دمشق را فتح کرد و اهالی آن را به اسارت گرفت و پادشاه آن ـرصینـ را کشت. بعد از گذشت ده سال از این واقعه، شلمناسر ـپادشاه آشورـ سامره را بهمدت سه سال محاصره کرد و در نهایت این شهر در 722 ق.م به دست آشوریان افتاد. دربارۀ این پسر که عمانوئیل نام دارد و مادرش که به عذرا توصیف شده است نظریات متفاوتی وجود دارد. عدۀ بسیاری معتقدند از آن جهت که این مسئله معجزهای برای آحاز بوده است بایستی اشاره به واقعهای نزدیک داشته باشد که آحاز بتواند آن را تشخیص بدهد و در اینجا چهار نظریه وجود دارد: - بعضی از مفسرین معتقدند کلمۀ «عُلمه: عذرا» فقط بر یک نفر دلالت ندارد، بلکه اسم جنس است؛ در نتیجه «عمانوئیل» در این حالت رمزی برای مردم جدیدی است که این خبر در آغاز دوران آنها رخ میدهد؛ اما این تفسیر با آنچه در عهد جدید آمده است مطابقت ندارد و ارتباط بین این خبر و سایر اخبار مرتبط با مسیا از بین میرود. - این خبری است که به یکی از دو زن اشاره میکند: همسر اشعیا یا همسر آحاز. در حالت اول مقصود از «عمانوئیل» همان «مهیر شلال حاش بز» (اشعیا 8: 1-4)، و مادر او همسر اشعیاست که به «نبیه» وصف شده است (اشعیا 8: 3). کسی که اشعیا در آستانۀ ازدواج با او بود؛ پس در زمان این خبر غیبی او دوشیزه بود. صاحبان این نظریه آن را اینگونه تأیید میکنند که فرزندان اشعیا نمادین بودهاند (ر.ک عبرانیان 2: 13 و اشعیا 8: 18). - گروه دیگری میگویند منظور از «عذرا» یکی از همسران آحاز، و پسر مدنظر «حزقیا» بوده است؛ اما موانع بسیاری در برابر این نظر قرار دارد؛ زیرا حزقیا نزدیک نُه سال قبل از این پیشبینی متولد شده است (ر.ک دوم پادشاهان 16: 2 و 18: 2) و واضح است که پیشگویی، مربوط به واقعهای نبوده که قبلاً اتفاق افتاده است؛ بلکه منظور واقعهای بوده که اتفاق خواهد افتاد. - این خبر غیبی به آیندۀ دور اشاره دارد؛ بهخصوص در پرتوی آنچه در انجیل متی (1: 23) دربارۀ مریم عذرا و فرزندش که «عمانوئیل خوانده میشود که تفسیر آن، خدا با ماست» وارد شده است؛ زیرا او همان خدایی است که «در جسم ظاهر شد» (اول تیموتائوس 3: 16) کسی که «الوهیت با همۀ کمالش بهصورت جسمانی در مسیح ساکن است» (کولسیان 2: 9). جهت اطلاعات بیشتر در رابطه با این موضوع به فرهنگ و تفسیرهای دیگر کتاب مقدس واقع در پایگاه انبا تکلاهیمانوت مراجعه نمایید. با اینکه این تفسیر دربارۀ وقوع خبر در آیندۀ دور صحیح است، ولی از این نکته چشمپوشی کرده که این خبر نشانهای برای آحاز بوده است. - این پیشبینی همانند بسیاری از خبرهای عهد قدیم، دو مصداق دارد و عمانوئیل و عذرا دو نماد هستند؛ عذرا در مصداق نزدیک اشاره به همسر اشعیا یا همسر آحاز و در مصداق دور اشاره به مریم عذرا دارد. عمانوئیل در مصداق نزدیک اشاره به «مهیر شلال حاش بز» یا «حزقیا» و در مصداق دور اشاره به یسوع خداوند دارد. شکی نیست که این پیشبینی در مصداق دور متعلق به ولادت یسوع مسیح خداوند از مریم عذراست و ما این نکته را بهوضوح در انجیل متی میبینیم: «و این همه برای آن واقع شد تا كلامی كه خداوند به زبان نبی گفته بود تمام گردد: عذرا باردار شده، پسری به دنیا خواهد آورد که اسم آن را عمانوئیل خواهند گذاشت که تفسیر آن چنین است: خدا با ماست» (متی 1: 21-23). او همان است که اشعیا نیز دربارهاش میگوید: «زیرا برای ما کودکی به دنیا خواهد آمد و پسری به ما بخشیده خواهد شد؛ سلطنت بر دوش او خواهد بود و او مشاور شگفتانگیز، خدای قدیر، پدر سرمدی و سَرور صلح خوانده خواهد شد.» (اشعیا 9: 6) بنابراین او تنها کسی است که میتوان به او گفت «خدا با ماست» و تولد او نجات از یک تنگنای موقت نبود، بلکه نجات ابدی از گناه و مرگ بود.» (فرهنگ کتاب مقدس ـ شورای کلیساها ـ شرح کلمۀ عمانوئیل) در نتیجه این متن نمادین و تأویل آن، محل بحث است؛ بهخصوص اینکه عیسی(ع) به آن احتجاج نکرده؛ و از آنجایی که این متن نمادین بوده است فقط باید کسی که این نماد به او اشاره دارد به آن احتجاج کند؛ وگرنه علاوه بر اینکه احتجاج به آن غیرقطعی است، ارزش علمی نیز نخواهد داشت! - اسم «یسوع ناصری» یا «ناصری» در انجیل متی آمده است: «او آمد و در شهر ناصره ساکن شد تا سخن انبیا ـکه او ناصری خوانده خواهد شدـ محقق ش.د». در اینجا نیز متن یا پیشبینی وجود ندارد که تصریح کند نبی منتظَر یا مسیح منتظر همان کسی است که «ناصری» خوانده خواهد شد. کشیش آنتونیوس فکری میگوید: «... ناصری خوانده خواهد شد: مسیح در ناصره پرورش یافت تا اسم مشتقیافته از مکان بزرگشدنش را در بر داشته باشد و اسم او ناصری شد و اسم «نصاری» که لقب مسیحیان است از آن مشتق میشود.» به این دلیل که ناصره در عبری (NATZAR بهمعنای غصن (شاخۀ درخت) است و کلمۀ عربی «ناضر» از آن گرفته شده است. سیّد مسیح در چند خبر در عهد قدیم، شاخه نامیده شده است: انبیا گفتهاند او ناصری خوانده خواهد شد. گفتهاند او شاخه است و در اینجا تطبیق سومی برای فهم عهد قدیم مییابیم. مراجعه کنید به خبرهای (اشعیا 11: 1-2، ارمیا 33: 15 و زکریا 3: 8، 6: 12). اما اشعیا خبر داده بود که مسیح از جلیل میآید؛ جایی که اسباط زبولون و نفتالی از آنجا بودند (اشعیا 9: 1-2). شاخه: بعد از آنکه درخت داوود قطع شد (مالکیت خانوادگی با وفات صدقیا به پایان رسید) مسیح مانند شاخۀ جدیدی در این درخت رویید.» (شرح کتاب مقدس ـ عهد جدید ـ کشیش آنتونیوس فکری ـ متی 2 ـ تفسیر انجیل متی) همچنین پدر تادریس یعقوب ملطی در تفسیر آن میگوید: «... بازگشت به ناصره: به یوسف قدّیس وحی شد که به منطقۀ جلیل رو کند. او آمد و در شهری که «ناصره» نام داشت ساکن شد تا آنچه انبیا گفته بودند ـکه او ناصری خوانده خواهد شدـ محقق شود.» قدّیس جانکریسوستوم دربارۀ این اتفاق چنین میگوید: «یوسف به ناصره بازگشت تا از یک طرف از خطر دوری کند و از طرف دیگر از سکونت در وطن خود خشنود شود (101).» رفتن او به ناصره در حالی که شهر چندان مهمی نبود به این سبب بود که یهود را که به نسبتداشتن خود به اسباط معین یا شهرهای مشهور فخر میورزیدند خُرد کند. قدّیس جانکریسوستوم میگوید: «زیرا آن مکان کماهمیت بود و نهفقط آن مکان بلکه کل منطقۀ جلیل چنین وضعیتی داشت. به همین سبب فرّیسیان (طایفهای از یهود) میگویند: «جستوجو کن و ببین هیچ پیامبری از جلیل نیامده است.» (یوحنا 7: 52). او شرمنده نمیشد از اینکه بگویند از آنجاست، تا نشان دهد به امور مخصوص بشری نیاز ندارد؛ و شاگردان خود را از جلیل برگزید... تا به ما نشان دهد بهدلیل بزرگی محل تولد یا ثروت خود تکبر نورزیم، بلکه شایسته است کسی را که چنین رفتاری دارد سبک بشماریم؛ تا به ما نشان دهد که از فقر، ناراضی نباشیم، بلکه بهدنبال ثروتِ اعمالِ نیک باشیم، تا از فقری که موجب شرارت مردم میشود فرار کنیم. این چیزی است که از ثروت، فقر درست میکند (لوقا 16: 24) زیرا با لجاجت بهدنبال قطرهای آب میگردد ولی آن را نمییابد (102).» «نصاری» که لقب مسیحیان است از «ناصره» اشتقاق یافته و معادل عبری Natzar بهمعنای غصن (شاخۀ درخت) است و کلمۀ عربی «ناضر» از آن گرفته شده و سیّد مسیح در چندین خبر در عهد قدیم «شاخه» نامیده شده است. در اشعیای نبی آمده است: (نهالی از ساقۀ یَسی سر بر خواهد آورد و شاخهای از ریشههایش میوه خواهد داد. روح خدا بر او قرار خواهد یافت، روح حکمت و فهم، روح مشورت و قوّت، روح معرفت و ترس از خدا...). (اشعیا 11: 1-2) و در ارمیا آمده است: (اینک خداوند میگوید: ایامی خواهد آمد که برای داوود شاخهای عادل خواهم رویانید که حکومت کند، پیروز گردد و عدل و انصاف را در این سرزمین به اجرا درآورد). (ارمیا 33: 15) و در زکریا: (زیرا من بندۀ خود، شاخه را خواهم آورد). (زکریا 3: 8)، (اینک مردی که نامش شاخه است از مکان خویش خواهد رویید و معبد خداوند را بنا خواهد کرد). (زکریا 6: 12)... اینگونه یهود منتظر مسیا بودند؛ کسی که «شاخه» یعنی «ناصری» خوانده میشود.» (شرح کتاب مقدس ـ عهد جدید ـ پدر تادریس یعقوب ملطی ـ تفسیر انجیل متی 2) به نظر بنده سخنی که گفته شد (با چشمپوشی از صحت یا عدم صحت آن) دربارۀ اینکه آیا تفسیری رمزآلود دارد یا اینکه قابل بحث و مناقشه است، نیاز به توضیح بیشتری ندارد؛ بهخصوص ـهمان طور که گفته شدـ عیسی(ع) به آن احتجاج نکرده تا جنبۀ علمی داشته باشد؛ و دستکم این استدلال کامل نیست! در خصوص متونی که بهصورت کلمهبهکلمه منطبق میشوند بحث و مناقشه وجود ندارد؛ اما اگر نمادین و رمزگونه باشد تأویل آن باید توسط کسی که آن نماد به او اشاره دارد یا توسط خلیفۀ دیگری از [خلفای] خداوند صورت پذیرد: مثال متن [نمادین] برای یوحنای تعمیددهنده (یحیی(ع)): در سفر ملاکی ـ اصحاح 4 آمده است: (4: 4 شریعت بندۀ من ـموسیـ و همۀ فرایض و قوانینی را که بهجهت تمامی اسرائیل در کوه حوریب به او امر کردهام به یاد داشته باشید. 4: 5 اینک من، ایلیای نبی را پیش از فرارسیدن روز عظیم و مَهیب خداوند نزد شما خواهم فرستاد. 4: 6 دل پدران را بهسوی فرزندان و دل فرزندان را بهسوی پدران بازخواهد گردانید. مبادا بیایم و این سرزمین را به لعنتِ نابودی بزنم). (سفر ملاکی ـ اصحاح 4.) پادشاه ـکه معصوم است و کلام خدا و تفسیر او را نقل میکندـ برای زکریا(ع) که او نیز معصوم است اینگونه تفسیر میکند، کسی که با روح ایلیا میآید یا کسی که تمثیل ایلیاست، همان کسی است که برای او متولد میشود؛ یعنی یوحنای تعمیددهنده (یحیی(ع)): (5 در زمان هیرودیس ـپادشاه یهودـ کاهنی بهاسم زکریا زندگی میکرد، از کاهنان گروه اَبیّا. همسرش اِلیزابِت نیز از دختران هارون بود 6 هر دو در نظر خدا پارسا بودند و مطابق همۀ احکام و فرایض خداوند ـبدون عیبـ رفتار میکردند 7 آنها فرزندی نداشتند، زیرا اِلیزابِت نازا بود و هر دو سالخورده بودند 8 یک بار که نوبتِ خدمت گروه زکریا بود و او در پیشگاه خدا کهانت میکرد 9 به رسم کاهنان، قرعۀ داخلشدن به قُدسِ معبدِ خداوند و سوزاندن بُخور به نام وی افتاد 10 در زمان سوزاندن بُخور، تمام جماعتْ بیرون سرگرم دعا بودند 11 ناگاه فرشتۀ خداوند ـایستاده بر جانب راست قربانی بُخورـ بر زکریا ظاهر شد 12 زکریا با دیدن او بهتزده شد و ترس وجودش را فراگرفت 1: 13 فرشته به او گفت: «ای زکریا، نترس! دعای تو مستجاب شد. همسرت اِلیزابِت برای تو پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را یوحنا خواهی نامید 14 تو سرشار از شادی و خوشی خواهی شد و بسیاری نیز از تولد او شادمان خواهند شد 15 زیرا در نظر خداوند بزرگ خواهد بود و شراب و مُسکری نخواهد نوشید و در شکم مادر پُر از روحالقدس خواهد بود 16 و بسیاری از قوم اسرائیل را بهسوی خداوند ـخدای ایشانـ بازخواهد گردانید 17 او با روح و قدرتِ ایلیا پیشاپیش پروردگار خواهد آمد تا دل پدران را بهسوی فرزندان و عاصیان را بهسوی حکمت پارسایان بگرداند تا قومی آماده برای پروردگار فراهم سازد). (لوقا ـ اصحاح 1) همان طور که عیسی حقیقت این دو متن دربارۀ یوحنای تعمیددهنده (یحیی(ع)) و متن دربارۀ خودش(ع) را بیان نمود: (7 در حالی که شاگردان یحیی میرفتند، عیسی دربارۀ یحیی آغاز به سخن کرد و به جماعت گفت: برای دیدن چهچیزی به بیابان رفتید؟ برای دیدن یک نی که باد حرکتش میدهد؟ 8 اگرنه، پس برای دیدن چهچیزی رفتید؟ برای دیدن مردی که جامهای لطیف به تن دارد؟ آنان که جامههای لطیف به تن میکنند در کاخهای پادشاهاناند 9 برای دیدن چهچیزی رفتید؟ برای دیدن پیامبری؟ آری، به شما میگویم کسی که از پیامبر نیز برتر است 10 زیرا او همان است که دربارهاش نوشته شده: اینک رسول خود را پیشاپیش تو میفرستم، که راهت را پیش رویت مهیا خواهد کرد 11 حق را به شما میگویم، که بزرگتر از یحیای تعمیددهنده از مادر زاده نشده، اما کوچکترین در ملکوت آسمانها از او بزرگتر است 12 از زمان یحیای تعمیددهنده تاکنون ملکوت آسمانها غصب میشود و غاصبین آن را میربایند 13 زیرا همۀ پیامبران و تورات تا زمان یحیی اِخبار مینمودند 14 اگر بخواهید بپذیرید، یحیی همان ایلیاست که میبایست بیاید 15 هرکه گوش شنوا دارد بشنود). (انجیل متی ـ اصحاح 11) چگونه نمادها و متون میتوانند از آنِ خلفای خداوند و مخصوص آنها و دلیلشان باشد، اگر هرکسی بتواند آنها را از روی هوای نفس خود بر هرکس که بخواهد تأویل و منطبق کند؟! کسی که چنین طرحی را بنا مینهد، احتجاج به متون الهی را نقض میکند و در نهایت خاصیت نمادینبودن آنها را بهدور میاندازد!
[45] - جانشینی خداوند بر روی زمین (انبیا، پادشاهان، کاهنان یا قاضیها) عقیدۀ ثابتشدهای است که عبارت است از برگزیدن خدا، دعوت از سوی او و ارسال. همچنین قانون شناخت این جانشینها باید یکسان باشد؛ زیرا از سوی خداوند یکتای سبحانومتعال هستند. در نتیجه زمانی که این قانون را از طریق مثال یا مثالهایی برای تنصیب جانشینان خداوند اثبات کنیم، یقین پیدا میکنیم این قانون بههیچوجه دربارۀ هیچیک از آنان نقض نمیشود. از آنجا که میبینیم در عهد قدیم و جدید، انبیا به جانشینان خود وصیت کردهاند، پس نص یا وصیت از سوی خلیفۀ قبلی بر خلیفۀ بعدی سنت خداوند است و سنت خدا تبدیل و دگرگونی ندارد. همچنین باید توجه داشته باشیم که نص از سوی پیامبر قبلی بر کسی که جانشین او خواهد شد، فقط برای خلیفۀ بیواسطۀ پس از او نیست؛ بلکه میتواند بر خلفای متعددی که در زمانهای مختلفی خواهند آمد نیز تصریح کند و این از طریق تورات و انجیل ثابت میشود؛ موسی(ع) خلیفۀ خود یشوع(ع) را معرفی، و به عیسی(ع) و محمد(ص) نیز سفارش میکند. همچنین داوود(ع) که پیامبر و پادشاه است بر سلیمان(ع) ـوصی و خلیفۀ مستقیم خودـ تصریح میکند و نیز برای عیسی(ع) و محمد(ص) و مهدی اول قائم(ع) متنهایی بیان میدارد.
[46] - در روزهای پایانی عمر موسی(ع) خدا به او دستور داد وظایف و وصیتهایی را انجام دهد و موسی(ع) آنها را به قوم خود ابلاغ کرد: (1 پس موسی رفت و این سخنان را به تمامی اسرائیل بازگفت 2 سپس افزود: «من امروز صدوبیستسالهام و دیگر یارای داخل و خارجشدن را ندارم. یهوه به من گفته است: تو از این اردن نخواهی گذشت. 3 پروردگار ـخدای توـ خود پیشاپیش تو خواهد گذشت. او این اقوام را از حضور تو هلاک خواهد کرد تا وارث آنها شوی؛ همان گونه که پروردگار فرموده است یوشَع پیشاپیش تو عبور خواهد کرد 4 یهوه با این قومها همان خواهد کرد که با سیحون و عوج، پادشاهان اَموری و سرزمینشان کرد، آنگاه که ایشان را هلاک ساخت. 5 زمانی که یهوه آنان را به دست شما تسلیم خواهد کرد شما باید با آنان بنا بر تمامی وصیتهایی که به شما کردم رفتار کنید 6 قوی و دلیر باشید و از آنان ترس و واهمه نداشته باشید؛ زیرا یهوه، خدای تو همراه تو میرود و تو را وانخواهد گذاشت و ترک نخواهد کرد 7 آنگاه موسی یوشَع را فراخواند و در پیشگاه تمامی اسرائیل به او گفت: «قوی و دلیر باش؛ زیرا تو همراه این قوم به سرزمینی خواهی رفت که یهوه برای پدرانشان سوگند خورد که آن را به ایشان بدهد، و تو آن سرزمین را بین آنها تقسیم خواهی کرد 8 یهوه خود پیشاپیش تو خواهد رفت و با تو خواهد بود. او تو را وانخواهد گذاشت و ترک نخواهد گفت. پس مترس و هراسان مباش). (تثنیه ـ اصحاح 31) اینچنین او این وصیتها را مکتوب کرد و دستور داد بزرگان قوم از آنها نگهداری کنند (همانند غدیرخم که پیامبر(ص) وصی خود علی(ع) را منصوب کرد) و هنگامی که زمانش فرا رسد آن را به دست نسلهای بعدی که شاهد این قضیه نبودهاند برسانند تا حجتی بر آنان باشد: (9 آنگاه موسی این تورات را نوشته، آن را به بنی لاوی کاهن که صندوق عهد یهوه را حمل میکردند و نیز به تمام مشایخ اسرائیل سپرد 10 پس موسی ایشان را فرمان داده، گفت: «در پایان هر هفت سال در موعد مقرر در سال بخشش قرضها به هنگام عید خیمهها، 11 زمانی که تمامی قوم اسرائیل در پیشگاه یهوه ـخدای توـ در جایی که او برمیگزیند حاضر میشوند این تورات را در حضور تمامی اسرائیل به گوش آنان بخوان 12 قوم را گرد هم آور ـیعنی مردان و زنان و کودکان را و نیز غریبانی را که در شهر تو ساکناندـ تا گوش فرا داده، بیاموزند که از یهوه خدایتان بترسند و بر انجام تمامی کلمات این تورات حریص شوند، 13 و تا فرزندان ایشان نیز که آن را نمیدانند بشنوند و بیاموزند که در تمام ایام زندگیِ خود در سرزمینی که برای تصرف آن از اردن عبور میکنید از یهوه خدای شما بترسند). (تثنیه ـ اصحاح 31) سپس خداوند به موسی(ع) امر کرد یوشع(ع) را فراخوانَد تا او را وصیت کند و از آنچه بعد از او به دست قوم انجام میشود باخبرش سازد: (14 و یهوه به موسی گفت: اینک ایام مردن تو نزدیک است؛ یوشع را بخواه و در خیمۀ اجتماع حاضر شوید تا او را وصیت نمایم. پس موسی و یوشع رفته، در خیمۀ اجتماع حاضر شدند. ۱۵ و یهوه در ستون ابر بر درِ خیمه ظاهر شد و ستون ابر بر درِ خیمه ایستاد). و موسی(ع) برای قوم خود بیان کرد که یوشع(ع) جانشین و قائممقام اوست. همچنین شایسته است به مسائلی توجه شود: اول: در بین قوم و کاهنان و همۀ شیوخ بنیاسرائیل، این یوشع است که به وصیتهای موسی(ع) اختصاص یافته است تا خداوند از زبان موسی(ع) به او وصیت کند؛ یعنی تنها او وصی موسی است و نه کس دیگر. حال آیا یوشع، خودش را برگزیده است؟ (یوشع را بخوان و در خیمۀ اجتماع بایستید تا به او وصیت کنم). این دلیل قطعی و حجتی محکم است که یوشع وصی موسی است، تا بعد از آن، کسی نگوید همۀ وصیت موسی(ع) را شنیده و چیزی که فقط اختصاص به یوشع داشته باشد در آن وجود نداشته است: (3 آنان نزد موسی و هارون گرد آمده، به ایشان گفتند: شما از حد خود پا فراتر میگذارید. زیرا همۀ جماعت ـیعنی هریک از ایشانـ مقدساند و یهوه در میان ایشان است. پس چرا خود را از جماعت یهوه برتر میدانید؟). (سفر اعداد ـ اصحاح 16) دوم: واردشدن در خیمه و ستون ابر: این قسمت از تورات تأکید دارد بر اینکه یوشع(ع) فقط فرماندۀ لشکری برای ورود به سرزمین موعود نیست؛ بلکه نبی و جانشین موسی(ع) در تمام اموری است که او(ع) بر عهده داشت. زیرا از نظر یهودیان و مسیحیان کسی اجازۀ ورود به خیمه یا همان «خانۀ یهوه» یا خیمۀ شهادت را نداشت، مگر به دستور خداوند سبحانومتعال! بنده باور ندارم ایستادن یوشع در «خانۀ یهوه» کنار موسی(ع) و آمدن ستون ابر را بتوان به چیز دیگری تفسیر کرد، مگر اینکه یوشع وصی و خلیفهای است که جانشین موسی(ع) در بین قوم و در خیمۀ موسی ـکه خانۀ یهوه استـ خواهد بود. سوم: گمراهی قوم موسی یا بعضی از آنان در خصوص ترک عهد و وصیتهای موسی(ع): (16 یهوه به موسی گفت: اینک تو با پدران خویش میخوابی و این قوم برخاسته، از پیِ خدایان بیگانۀ سرزمینی که به آن داخل میشوند زنا خواهند کرد و مرا ترک گفته، عهد مرا که با ایشان بستم خواهند شکست 17 در آن روز خشم من بر ایشان افروخته شده، ایشان را ترک خواهم گفت و صورت خود را از ایشان خواهم پوشانید، و آنها تلف خواهند شد. بلایا و تنگیهای بسیاری دامنگیرشان خواهد شد؛ چندان که در آن روز خواهند گفت: آیا ازآنرو این بلایا بر ما فرود نیامده که خدایمان دیگر در میانِ ما نیست؟). (تثنیه ـ اصحاح 31) وجه خداوند همان انبیا و اوصیا(ع) هستند، توجه به آنان توجه به خداست و توجه به غیر آنان توجه به خدایان دیگر است. اما اینکه وصیت همان عهد است، دیگر فقرات اصحاح این مطلب را بیان میکنند: (...و خداوند یوشَع پسر نون را مأمور ساخته، گفت: قوی و دلیر باش؛ زیرا تو بنیاسرائیل را به سرزمینی که سوگند خوردم به ایشان بدهم خواهی برد و من خود با تو خواهم بود). (24 چون موسی کلمات این تورات را تا آخر در کتابی نوشت 25 به لاویانی که صندوق عهد یهوه را حمل میکردند فرمان داده، گفت: 26 این کتاب تورات را گرفته، کنار صندوق عهد یهوه، خدایتان، بگذارید تا در آنجا شاهدی بر شما باشد 27 زیرا من از عصیانگری و گردنکشی شما آگاهم. اینک حتی امروز که هنوز زنده و در میان شما هستم بر یهوه عصیان میورزید، پس بعد از مرگم چه خواهید کرد؟ 28 تمامی مشایخ قبایل خود و صاحبمنصبان خویش را نزد من گرد آورید تا این سخنان را به گوش آنها برسانم و آسمان و زمین را بر آنان گواه گیرم 29 ازآنرو که میدانم پس از وفات من فساد خواهید کرد و از راهی که به شما وصیت کردم گمراه خواهید شد. در روزهای آینده به مصیبت گرفتار خواهید شد زیرا آنچه را که در نظر یهوه بد است بهجا خواهید آورد و با کردههای خود او را خشمگین خواهید ساخت...). در اینجا موسی(ع) بهوضوح بیان میکند منظور از نقض عهد، تنها مسئلۀ رهبری و اطاعت از یوشع تا زمان ورود به سرزمین مقدس نیست؛ زیرا وعدۀ ورود به آنجا برحسب خبری که به آنها داده است محقق خواهد شد! همچنین انحراف از شریعت بدون انحراف از خلیفۀ موسی(ع) در اجرا و تفسیر آن قابلتصور نیست! در نتیجه مقصود از نقض عهد، نقض عهد اوصیا(ع) است: (اینک حتی امروز که هنوز زنده و در میان شما هستم بر یهوه عصیان میورزید پس بعد از مرگم چه خواهید کرد؟... ازآنرو که میدانم پس از وفاتم فساد خواهید کرد و از راهی که به شما وصیت کردهام گمراه خواهید شد...). بنابراین عصیان خداوند یعنی عصیان خلیفۀ او؛ و چقدر موسی(ع) سختی کشید و چقدر مخالفت آنان با هارون(ع) ـجانشین موسی(ع) در حیاتشـ آشکار و واضح بود. امام احمدالحسن(ع) میفرماید: «بنیاسرائیل از میان دریا عبور کردند و نجات یافتند و بعد از آن زندگیای که در درۀ حاصلخیز رود نیل داشتند خود را در میان صحرای بیآبوعلفی دیدند! اما حضرت موسی(ع) بشارت و فرمان الهی برای واردشدن به سرزمین مقدس را برایشان آورد؛ وعدۀ نصرت از طرف خدا را به آنها نوید داد. بعد از تمام آیات، معجزات و نشانههایی که در مصر مشاهده کردند و پس از شکافتهشدن آب دریا و غرقشدن فرعون و لشکریانش، انتظار میرفت بنیاسرائیل ذرهای در اطاعت از فرمان، تردید یا سرپیچی نکنند و به وعدۀ نصرت و پیروزی، کاملاً یقین داشته باشند؛ اما آنها سرپیچی کردند و از ورود به سرزمین مقدس، خودداری کردند. شاید مهمترین عوامل نافرمانی آنها: 1 - ضعف ایمان آنها به نبوت و رسالت حضرت موسی(ع)؛ بیشتر آنها او را به دید یک فرمانده نگاه میکردند تا یک پیامبر عظیمالشأن؛ حتی برخی از پذیرفتن فرمان او نیز سرپیچی میکردند. 2 - سستی در تقوا و ترس از خدا، که منجر به سرپیچی و ارتکاب گناه بی هیچ ترسی شد. 3 - ضعف نفس و ترس از استبدادگران و تسلیم و خضوع در برابر آنها، خو گرفتن به ظلم و درن هایت ترک جهاد در راه خدا. 4 - توجه به زندگی دنیوی بیش از آخرت ـکه منجر به رخنهکردن دوستی دنیا در دلهایشان شدـ و تمسکجستن بیش از اندازه به دنیا همانند بعضی از مسلمانان این زمانه. 5 - همهگیرشدن خودپسندی در میان آنها؛ بهطوری که بعضی از آنها خود را برتر از موسی و هارون میدیدند و زیر بار فرماندهیشان نمیرفتند. همان گونه که در تورات سِفر اعداد، اصحاح شانزدهم آمده است: (و قورح بن یصهار بن قَهات بن لاوی و داتان و اَبیرام پسران اَلیاب و اُوْن بن فالِت پسران رؤبین 2 با بعضی از بنیاسرائیل، یعنی دویستوپنجاه نفر از سروران جماعت که برگزیدگان شورا و مردان معروف بودند، به حضور موسی برخاستند 3 و به مقابل موسی و هارون جمع شده، به ایشان گفتند: شما از حد خود تجاوز مینمایید، زیرا تمامی جماعت، هریک از ایشان مقدساند، و خداوند در میان ایشان است. پس چرا خویشتن را از جماعت خداوند برتر میدانید؟ 4 و چون موسی این را شنید، به روی دراُفتاد... 12 و موسی فرستاد تا داتان و ابیرام پسران الیاب را بخواند. ایشان گفتند: ما نمیآییم! 13 آیا این کم بود که ما را از زمینی که شیر و عسل در آن جاری بود بیرون آوردی تا ما را در صحرا هلاک سازی، که حال میخواهی خود را بر ما حکمران سازی؟ ...). (کتاب سرگردانی یا مسیر بهسوی خدا)
[47] - دومین متنی که امام احمدالحسن(ع) برگزیده است متنی از موسی(ع) است؛ این مرتبه تصریح به برخی از انبیا و اوصیایی است که در آیندۀ دور جانشینش خواهند بود. این متن برای جانشین بیواسطه نیست. اما دلیل بر نص و وصیتبودن آن چیست؟ این متن از حوادث مشخصی سخن میگوید که عبارتاند از: «پروردگار آمد»، «بر ایشان طلوع کرد»، «درخشید» و «آمد». این وقایع در مکانهای معینی رخ میدهند که عبارتاند از: «سینا»، «ساعیر»، «کوه فاران» و «کرورهای مقدّسین». آمدن به خداوند نسبت داده نمیشود، مگر بهصورت مَجاز؛ زیرا آمدن یعنی حرکتکردن؛ و حرکت، عبارت است از انتقال از مکانی به مکان دیگر یا از زمانی به زمان دیگر یا از وضعیتی به وضعیت دیگر و همۀ اینها بهمعنای حادثشدن حالت جدید بر حالت قبلی است و حدوث الوهیت مطلق را نفی میکند؛ در حالی که خداوند برتر از چنین نسبتهایی است. بنابراین آمدن خداوند باید آمدن مخلوقی باشد که تمثیلی از خداوند سبحانومتعال است و عمل او به خدا نسبت داده میشود. او جانشین خداست و در نتیجه، آمدن او همان آمدن خدا خواهد بود. بعد از درک این مسئله به این متن بازمیگردیم و دربارۀ ظهور و آمدن خدا در سینا، ساعیر و فاران به بحث خواهیم پرداخت. - سینا: در سفر خروج ـ اصحاح 19 چنین آمده است: (1 بنیاسرائیل در ماه سوّمِ خروجشان از سرزمین مصر در همان روز به صحرای سینا رسیدند... خداوند به موسی فرمود: «نزد قوم برو و ایشان را امروز و فردا تقدیس کن. به آنها بگو جامههای خود را بشویند» 11 و روز سوّم آماده باشند؛ زیرا در روز سوّم خداوند در برابر دیدگان همۀ قوم بر کوه سینا نزول خواهد کرد 12 و محدودهای گرداگرد کوه برای قوم قرار بده... صبح روز سوّم رعد و برق درگرفت و ابری غلیظ بر کوه پدیدار گشت و آواز بلندِ کَرِنا به گوش رسید؛ بهطوری که قومی که در اردوگاه بودند همه بر خود لرزیدند 17 آنگاه موسی قوم را برای ملاقات با خدا از اردوگاه بیرون برد و آنها در پای کوه ایستادند 18 کوه سینا را دود فراگرفته بود؛ زیرا خداوند در آتش بر آن نازل شده بود. دودِ آن مانند دود کوره بالا میرفت و تمامی کوه بهشدّت میلرزید 19 چون آواز کَرِنا بلند و بلندتر میشد موسی سخن میگفت و خدا با صدا به او پاسخ میداد 20 خداوند بر فراز کوه سینا فرود آمد و موسی را به بالای کوه فراخواند. پس موسی بالا رفت 21 و خداوند به او گفت: «پایین برو و به قوم هشدار بده مبادا برای دیدن خداوند نزدیک آمده، از حد تجاوز نمایند که بسیاری از ایشان هلاک شوند 22 حتی کاهنانی که به خدا نزدیک میشوند باید خود را تقدیس کنند، مبادا بر ایشان هجوم آورد 23 موسی به خداوند گفت: «این قوم نمیتوانند از کوه سینا بالا بیایند، زیرا تو خود به ما هشدار داده، گفتی: «حدودی گرداگرد کوه قرار ده و آن را مقدس شمار» 24 خداوند پاسخ داد: «پایین برو و هارون را با خود بالا بیاور. اما قوم و کاهنان نباید از حد تجاوز کنند تا نزد خداوند برآیند، مبادا بر ایشان هجوم آورد 25...). همچنین در سفر خروج ـ اصحاح 24 آمده است: (1 آنگاه به موسی گفت: «تو و هارون و ناداب و اَبیهو، همراه هفتاد تن از مشایخ اسرائیل نزد خدا بالا بیایید و از دور سجده کنید 2 تنها موسی نزدیک خداوند بیاید، اما آنان نزدیک نیایند. قوم نیز همراه او بالا نیایند... 12 خداوند به موسی گفت: «نزد من به کوه بیا و اینجا بمان، تا لوحهای سنگی و شریعت و فرمانهایی را که برای راهنمایی آنها نگاشتهام به تو بدهم 13 آنگاه موسی با خادم خود یوشَع روانه شد و موسی به کوه خدا برآمد 14 اما پیش از آن به مشایخ گفت: «همینجا منتظر بمانید تا نزدتان بازگردیم. هارون و حور با شما هستند؛ هرکس مشکلی داشته باشد میتواند نزد ایشان برود 15 چون موسی به فراز کوه برآمد ابر، کوه را پوشاند 16 و جلال خداوند بر کوه سینا ساکن گردید. آن ابر تا شش روز کوه را پوشاند و در روز هفتم خداوند از میان ابر، موسی را ندا داد 17 جلوۀ جلال خداوند در نظر بنیاسرائیل مانند آتشی سوزاننده بر قلۀ کوه بود 18 و موسی به فراز کوه آمده، داخل ابر شد و چهل شبانهروز در کوه بود). بنابراین آمدن پروردگار از سینا همان ظهور او برای موسی(ع) و سخن گفتن با اوست (بهواسطۀ علی(ع)). همچنین آمدن موسی(ع) و سخنگفتن او با قومش از آنجا که این سخن را خدا با او گفته بود، بر آمدن خدا و سخنگفتن او با قوم نیز صدق میکند. بهطور کلی بنده فکر نمیکنم اینکه عبارت «پروردگار از سینا آمد» بهمعنای تجلی و ظهور خداوند در کوه سینا باشد، از نظر یهود و مسیحیان اشکالی داشته باشد؛ و حتی در اینکه همۀ عبارت، اشاره به ظهور خداوند و جلال او باشد نیز اشکالی وجود ندارد. در اینجا دو مثال از تفسیر عهد قدیم را نقل میکنیم: ـ کشیش آنتونیوس فکری میگوید: «... آیۀ 2: او گفت: پروردگار از سینا آمد و از ساعیر بر ایشان طلوع کرد و از کوه فاران درخشید و با کرورهای مقدّسین آمد، و از دست راست او برای ایشان شریعت آتشین پدید آمد. پروردگار از سینا آمد: منظور از آمدن او، تجلی جلال و ظهور الهی او در سیناست؛ آن هم زمانی که شریعت مقدس را به قومش عطا فرمود... .» (تفسیر کتاب مقدس ـ سفر تثنیه اصحاح 33 ـ آنتونیوس فکری) - پدر تادریس یعقوب ملطی میگوید: «... جلال خداوند در بین قومش: خداوند موسای نبی را آشکار کرد؛ یعنی همان پایه و اساسی که موجب تقدّس برادرانش میشود. او برای آنان ظهور جلال خدا در مکانهای مختلف است: در سینا، ساعیر، کوه فاران و در کرورهای مقدّسین. (او گفت: پروردگار از سینا آمد، و از ساعیر بر ایشان طلوع کرد و از کوه فاران درخشید و با کرورهای مقدّسین آمد و از دست راست او برای ایشان شریعت آتشین پدید آمد). موسی از سینا میآید و بهسبب دیدار خداوند برکت را آغاز میکند؛ همانند خورشیدی که با جلال طلوع میکند. خداوندی را میبیند که شریعت یا وصیتش را در اختیار قومش گذاشته است تا بر اساس قانون آسمانی رفتار کنند و از خُلق و خوی ملائکه بهرهمند گردند و بهرهای از زندگی مبارک آسمانی داشته باشند. شریعت آتشین را به آنها عطا کرد تا آنها را شبیهترین به کائنات آتشین قرار دهد که همانند خداوند، آتشِ نابودگر هستند... .» (تفسیر کتاب مقدس ـ سفر تثنیه اصحاح 33 ـ پدر تادریس یعقوب ملطی) بنابراین ـهمان طور که گفته شدـ در اینکه این متن اشاره به ظهور خداوند و تجلی او در اماکن مختلف (سینا، ساعیر و فاران) داشته باشد اختلافی وجود ندارد. پیش از آنکه روشن شود عبارت «...از ساعیر بر ایشان طلوع کرد و از کوه فاران درخشید...» مربوط به آینده است، دربارۀ وقایع دیگری که مشابه «آمدن از سینا» در «ساعیر و فاران» است و دلیل اینکه موسی(ع) ـکه سخنگو از سوی خداوند حکیم مطلق استـ فقط این دو مسئله را یاد میکند به بحث میپردازیم. «از ساعیر بر ایشان طلوع کرد»: آیا ظهور در ساعیر در زمان حیات موسی(ع) اتفاق افتاد؟ یا بهتر است بگوییم آیا ظهور آشکاری برای قوم موسی رخ داد که عبارت «بر ایشان طلوع کرد» بر آن صدق کند؟! حقیقت این است که هیچ اتفاقی با این ویژگی در زمان موسی(ع) رخ نداد. انبا بیشوی سخنی دربارۀ ظهور خداوند (که مقصود او عیسی(ع) است) برای موسی(ع) و قومش دارد. وی میگوید: «... همۀ این ظهورها برای موسی بهتنهایی انجام نشد؛ بلکه در یکی از دفعاتی که ظهور برای او حاصل شد، همراه او هارون، ناداب، ابیهو و هفتاد نفر از شیوخ بنیاسرائیل نیز بودند. این ظهور در سفر خروج اینچنین ذکر شده است: (آنگاه به موسی گفت: تو و هارون و ناداب و اَبیهو، همراه هفتاد تن از مشایخ اسرائیل نزد خدا بالا بیایید و از دور سجده کنید و تنها موسی نزدیک خداوند بیاید، اما آنان نزدیک نیایند. قوم نیز همراه او بالا نیایند... آنگاه موسی، هارون، ناداب، اَبیهو و هفتاد شیخ اسرائیل بالا رفتند و خدای اسرائیل را دیدند. زیرِ پاهای او چیزی بود همچون سنگفرشی از یاقوت کبود شفاف به صافی خودِ آسمان، اما خدا دست خویش را بر بزرگان بنیاسرائیل بلند نکرد. پس خدا را دیدند و خوردند و نوشیدند). (خروج 24: 1-2 و 9-11). این تقریباً تنها موردی است که خداوند ظهور آشکاری در برابر تعداد زیادی از قوم اسرائیل دارد؛ همان طور که برای بختالنصر پادشاه بابل و همراهان او ظاهر شد، زمانی که آن سه جوان را در کورۀ آتش انداختند، در آن حین در وسط کوره شخص چهارمی ظاهر شد که پادشاه از او با عبارت «شبیه پسر خدایان» تعبیر کرد (دانیال 3: 25).» (کتاب مسیح خواستۀ نسلها: دیدگاه ارتودکسی ـ انبا بیشوی) بنابراین در این مسئله بحثی وجود ندارد. جهت تفصیل بیشتر در عهد قدیم به اسفاری که مربوط به زندگی موسی(ع) همراه با بنیاسرائیل است مراجعه کنید. بنابراین در طول زندگی موسی(ع) هیچ اتفاقی یافت نمیشود که عبارت «از ساعیر بر ایشان طلوع کرد» بر آن صدق کند. حتی مجالی برای هیچ شبههای باقی نمیماند. میگویم: ساعیر قبل از زمان موسی(ع) و در «پیدایش 14: 6» ذکر شده که در زمان ابراهیم(ع) است و این متن به دور از ظهور پروردگار است. بعد از آن در «پیدایش 32: 3، 33: 14و16، 36: 8و9و20و21و30» گفته شده است که در روزگار یعقوب بوده است. در اینجا نیز مصداقی برای سخن موسی(ع) دربارۀ طلوع از ساعیر وجود ندارد؛ و بعد از آن در «اعداد 24: 18» ذکر شده که در آن صحبت از نبوت بلعام دیده میشود که مسیحیان آن را نص بر عیسی(ع) محسوب میکنند که مؤید مطلبی است که ما در پیِ اثبات آن هستیم و حداقل اشاره به آینده دارد، نه به تحقق ظهور خداوند در ساعیر در زمان بلعام (معاصر موسی(ع)). ساعیر در سفر تثنیه نیز ذکر شده است: (تثنیه 1: 2 و 1: 44) که در اینجا مکانی است که بعد از عصیانکردن، بنیاسرائیل در آن دچار شکست شدند: (42 خداوند به من فرمود: به ایشان بگو نروند و نجنگند؛ زیرا من در میان شما نیستم، مبادا در برابر دشمنان خود شکست بخورید 43 پس به شما گفتم اما گوش نکردید؛ بلکه از فرمان خداوند سرپیچی و طغیان کردید و به بالای کوه آمدید 44 آنگاه اَموریانی که در آن نواحی مرتفع ساکن بودند به مقابله با شما بیرون آمده، همچون زنبور شما را راندند و از ساعیر تا حُرما شکست دادند 45 پس بازگشته، در حضور خداوند گریستید؛ اما خداوند صدای شما را نشنید و به شما گوش فرانداد). این عبارت را به هیچ عنوان نمیتوان مصداق «از ساعیر بر ایشان طلوع کرد» دانست. بهعلاوه در سفر تثنیه ـ اصحاح 2 در مثل چنین متنی، ساعیر آمده است: (1 پس برگشته مطابق آنچه خداوند به من گفته بود از راه دریای سرخ به بیابان کوچ کردیم و روزهای بسیاری کوهستان ساعیر را دور زدیم 2 آنگاه خداوند به من گفت: 3 شما بهاندازۀ کافی این کوهستان را دور زدهاید. حال بهسوی شمال بروید 4 قوم را فرمان داده بگو: شما از قلمرو برادرانتان ـیعنی بنیعیسوـ میگذرید که در ساعیر ساکناند. آنان از شما خواهند ترسید. پس بسیار مراقب باشید 5 بر آنها هجوم نبرید، زیرا از سرزمین ایشان حتی بهقدر جای پایی هم به شما نخواهم داد، زیرا کوهستان ساعیر را به عیسو به ملکیت بخشیدهام). بنابراین ساعیر در اینجا از بنیاسرائیل منع شده است. بعد از این متون تمام یادهایی که از ساعیر به میان میآید مربوط به بعد از وفات موسی(ع) بوده است؛ در نتیجه عبارت «از ساعیر بر ایشان طلوع کرد» متنی برای ظهور خداوند است که بشارت به پیامبری در آینده است و فاران نیز اینچنین است؛ برای تفصیل بیشتر به عهد قدیم مراجعه نمایید. بنابراین آوردن این متن توسط امام احمدالحسن(ع) نمونهای از وصیتهای انبیا(ع) بر جانشینهایشان است. آنچه در واقعیت رخ داد نیز عبارت بود از آمدن عیسی(ع) از کوه ساعیر و محمد(ص) از کوه فاران؛ پس ساعیر ـهمان طور که امام احمدالحسن(ع) بیان کردهاندـ همان سرزمین عبادت است که قدس و حوالی آن میشود. با وجود اینکه این کتاب برای توضیح این تفاصیل نگاشته نشده است اما میگوییم: در عهد قدیم کوه ساعیر جزو سرزمین یهوداست. در واقعیت نیز امروزه شهری به اسم ساعیر وجود دارد که از قدیمیترین شهرهای تاریخی است و نزدیک آن، کوهی به نام ساعیر در شمال الخلیل (یعنی حبرون) بین الخلیل و بیت لحم وجود دارد که از بلندترین کوهها در بین سلسله کوههای قدس و الخلیل است. انجیل نیز نقل میکند که مریم به زکریا(ع) و الیزابت، در کوه یهودا در نزدیکی حبرون، آمدن عیسی(ع) را بشارت داد و زکریا(ع) در آنجا آمدن مسیح(ع) را اعلان کرد و یحیی(ع) برای زمینهسازی و بشارت به عیسی(ع) از آنجا خروج کرد... بنابراین پیامبری که «از سعیر بر ایشان طلوع کرد» همان عیسی(ع) است و این نکته را محمد و آلمحمد(ع) بیان فرمودهاند. اما فاران همان مکه و حوالی آن است که محل سکونت اسماعیل(ع) و فرزندانش بود: در عهد قدیم: (او در صحرا سکونت کرد و تیرانداز ماهری شد. در صحرای فاران زندگی میکرد و مادرش زنی از سرزمین مصر برایش گرفت). (سفر پیدایش 21: 20-21) در فرهنگ استرانگ دربارۀ فاران چنین آمده است: H6290פּארן pa’ran paw-rawn’. From H6286;ornamental; Paran a desert of Arabia; - Paran. همچنین در رابطه با محل سکونت فرزندان اسماعیل میخوانیم: «فرزندان او از حَویلَه تا شور ـکه در مقابل مصر بهسمت آشور واقع استـ ساکن شدند؛ و او پیش روی همۀ برادران خود ساکن شد.» (سفر پیدایش 25: 18) حویله: «منطقهای در سرزمینهای عربی است که کوشیها در یک قسمت و یقطانیان در قسمت دیگری از آن ساکن هستند و آنها قوم سامی هستند (پیدایش 10: آیات 7 و 29؛ اول تواریخ 1: آیات 9 و 23). ارتباط بین حویله و حضرموت و مکانهای دیگر، اشاره به مکانی در وسط سرزمینهای عربی یا جنوبش دارد.» (فرهنگ کتاب مقدس)
[48] - انبیا و فرستادگان(ع) به علم الهی خود استدلال میکردند و با حکمت سخن میگفتند. یهودیان و مسیحیان به این نکته اعتقاد دارند و اشکالی در آن نیست. بعضی از متون عهد قدیم و جدید را بهعنوان نمونه نقل میکنیم: در عهد قدیم: استدلال یوسف(ع) به علم و حکمت: خلیفۀ خدا یوسف(ع) خوابها را با علمی که خدا به او داده است تفسیر میکند و به علم خود، حکمت، حسن تدبیر در اقتصاد مصر و سیاست خود استدلال میکند. سفر پیدایش ـ اصحاح 41: (1 پس از سپریشدن دو سال، فرعون در خوابی دید که بر لبِ رود نیل ایستاده است 2 و هفت گاو زیبا و فربه از رود بیرون آمدند و در علفزار به چَرا مشغول شدند 3 سپس هفت گاو دیگر که زشت و لاغر بودند از نیل بیرون آمدند و کنار گاوهای پیشین بر لب رودخانه ایستادند 4 آن گاوهای زشت و لاغر، هفت گاو زیبا و فربه را خوردند. آنگاه فرعون بیدار شد 5 و دوباره به خواب رفت و بار دیگر در خواب دید که هفت خوشۀ گندم پُر و خوب بر ساقهای میرویَد 6 سپس هفت خوشۀ دیگر رویید که لاغر و از باد شرقی خشکیده بود 7 و آن هفت خوشۀ لاغر، هفت خوشۀ سالم و پر را بلعیدند. آنگاه فرعون بیدار شد و دریافت رؤیا دیده است 8 بامدادان، فرعون آشفتهخاطر بود. پس فرستاد و همۀ جادوگران و حکیمان مصر را فراخواند و خوابهای خود را برایشان بازگفت؛ ولی کسی نبود که بتواند آنها را برای فرعون تعبیر کند 9 آنگاه رئیس ساقیان به فرعون گفت: «امروز گناهان خود را به یاد آوردم 10 زمانی فرعون بر خدمتگزاران خویش خشم گرفت و مرا و رئیس نانوایان را در زندان امیرِ قراولان در حبس گذاشت 11 ما هر دو در یک شب خوابی دیدیم... 12 جوانی عبرانی در آنجا با ما بود... او آنها را برایمان تعبیر کرد و به هر یک تعبیری مطابق خوابش داد 13 و درست همان گونه که او برای ما تعبیر کرد اتفاق داد... 14 آنگاه فرعون فرستاده، یوسف را فراخواند...). خداوند سبحان رؤیای پادشاه را سببی برای آشکارکردن حقانیت یوسف(ع) و برتربودن او بر همۀ حکیمان و علما قرار داد؛ زیرا هیچکس تعبیر آن را نمیدانست. (۱۵ فرعون به یوسف گفت: خوابی دیدهام و كسی نیست كه آن را تعبیر كند و من دربارۀ تو شنیدهام كه به خوابها گوش فرامیدهی تا آنها را تعبیر کنی. 16 یوسف به فرعون پاسخ داد: از سوی من نیست؛ خداوند فرعون را به سلامتی پاسخ خواهد داد). یوسف(ع) بیان میکند که او فرستادهای از سوی خداست و علم او، علمی الهی است؛ بنابراین فرستادهشده از سوی خداست. سپس فرعون خواب خود را برای یوسف نقل کرد. (25 خواب فرعون یکی است. خدا فرعون را به آنچه رخ خواهد داد خبر داده است). یوسف با استفاده از این ماجرا، رسالت و دعوت خود را بهسوی خداوند استمرار میبخشد؛ همان گونه که بیان میدارد که علم او از سوی خداوند است: (هفت گاو خوب، هفت سال است و هفت خوشۀ خوب، هفت سال. هر دو رؤیا یکی است 27 هفت گاو لاغر و زشت که پس از آنها بیرون آمدند و نیز هفت خوشۀ پوچ که از باد شرقی خشکیده بود، هفت سال خشکسالی است 28 چنانچه به فرعون گفتم: خدا آنچه قصد انجامش را دارد به فرعون نشان داده است 29 اینک هفت سال فراوانیِ بسیار در سرتاسر سرزمین مصر میآید 30 ولی پس از آن هفت سال قحطی پدید خواهد آمد و همۀ فراوانی در سرزمین مصر فراموش خواهد شد و قحطی، این سرزمین را تباه خواهد کرد. 31 و فراوانی آن بهسبب قحطیای که پس از آن خواهد آمد معلوم نخواهد بود؛ زیرا بسیار سخت خواهد بود 32 و تکرار خواب فرعون به این معناست که این امر از سوی خدا مقرر شده و خدا آن را بهزودی به انجام خواهد رساند). سپس یوسف(ع) وارد مرحلۀ دیگری میشود و بیان میکند صاحب علمی از سوی خداست که تنها به تعبیر رؤیا اختصاص ندارد؛ بلکه شامل حُسن تدبیر و سیاست نیز است؛ بنابراین به فرعون گوشزد میکند که باید انسانی حکیم را برگزیند: (33 اکنون فرعون باید مردی بصیر و حکیم بیابد و او را بر سرزمین مصر بگمارد). او برنامهای به فرعون ارائه میدهد که سزاوار است برای مدیریت اقتصاد شهر به اجرا درآید و به این ترتیب علم خود را نشان میدهد: (34 فرعون باید ناظرانی بر زمین بگمارد که در طول هفت سال فراوانی یکپنجم محصول مصر را بگیرند 35 و تمامی آذوقۀ این سالهای نیکو را که خواهد آمد گرد آورند و غله را تحت فرمان فرعون ذخیره کنند و خوراک در شهرها نگاه دارند 36 این آذوقه باید برای مملکت بهجهت هفت سال خشکسالی که در سرزمین مصر خواهد آمد ذخیره شود تا مملکت در اثر خشکسالی تباه نگردد). در نتیجه فرعون متوجه شد که در برابر انسانی عالم و حکیم قرار گرفته است: (37 فرعون و همۀ خدمتگزارانش این سخن را پسندیدند 38 پس فرعون به خدمتگزارانش گفت: «آیا کسی را مانند این مرد مییابیم که روح خدا در او باشد؟» 39 آنگاه فرعون به یوسف گفت: چون خدا همۀ اینها را بر تو آشکار کرده است پس هیچکس همچون تو صاحب بصیرت و حکمت نیست 40 تو را بر خانۀ خود میگمارم و تمامی مردمِ من به فرمان تو گردن خواهند نهاد و من تنها بر تخت سلطنت، از تو بالاتر خواهم بود 41 پس فرعون به یوسف گفت: بنگر که تو را بر تمامی سرزمین مصر گماشتهام... 46 یوسف سیساله بود که به خدمت فرعون پادشاه مصر درآمد. یوسف از پیشگاه فرعون بیرون رفته، در سراسر سرزمین مصر میگشت 47 در هفت سالِ فراوانی، زمین محصول بسیاری داد 48 یوسف همۀ آذوقه را که در آن هفت سال فراوانی در مصر فراهم آمده بود گرد آورد و در شهرها ذخیره نمود. او آذوقۀ فراهمآمده از مزرعههای اطراف هر شهر را در همان شهر گذاشت 49 یوسف غلۀ بسیار زیاد همچون ریگ دریا، ذخیره کرد... 53 هفت سال فراوانی که در سرزمین مصر بود به پایان رسید 54 و ـهمان گونه که یوسف گفته بودـ هفت سال خشکسالی شروع شد. همۀ سرزمینها را قحطی فراگرفت؛ اما در سراسر سرزمین مصر خوراک وجود داشت 55 زمانی که تمامی سرزمین مصر به گرسنگی گرفتار شدند مردم برای خوراک نزد فرعون فریاد برآوردند. آنگاه فرعون به تمامی مصریان گفت: نزد یوسف بروید و آنچه به شما میگوید انجام دهید 56 پس آنگاه که قحطی همۀ مملکت را فرا گرفته بود یوسف انبارها را گشوده، غله را به مصریان میفروخت، و قحطی در سرزمین مصر شدید شد 57 بهعلاوه تمامی مردمان روی زمین برای خرید غله نزد یوسف به مصر آمدند؛ زیرا قحطی بر تمامی زمین بسیار سخت بود). - استدلال دانیال(ع) به علم و حکمت: سفر دانیال، اصحاح 2: (1 در سال دوّمِ سلطنتِ بختالنصر، بختالنصر رؤیایی دید؛ روحش پریشان شد و خواب از چشمانش رفت 2 پادشاه فرمان داد تا مجوسیان، جادوگران، فالگیران و کلدانیان را فراخوانند تا خواب پادشاه را برایش تعبیر کنند. آنان آمدند و در پیشگاه پادشاه ایستادند 3 پادشاه به ایشان گفت: خوابی دیدهام و روحم برای درک آن پریشان است...). و هیچیک از علما و حکیمان نتوانستند از رؤیای او خبر دهند و آن را تعبیر کنند: (... 12 پادشاه از این سخن به خشم آمده، سخت برآشفت و فرمان داد همۀ حکیمانِ بابِل را هلاک کنند 13 به این ترتیب فرمان صادر شد که حکیمان کشته شوند و در جستوجوی دانیال و دوستانش برآمدند تا آنها را نیز بکشند... آنگاه اَریوک شتابان دانیال را به پیشگاه پادشاه برد و گفت: در میان اسیران یهود مردی را یافتهام که تعبیر خواب را برای پادشاه بیان خواهد کرد 26 پادشاه، دانیال را که بَلطَشَصَّر نام داشت خطاب کرده، گفت: آیا تو میتوانی مرا از خوابی که دیدهام آگاه و تعبیرش را برایم بیان کنی؟ 27 دانیال در پاسخ پادشاه گفت: هیچ حکیم یا جادوگر یا مجوس یا طالعبینی نمیتواند رازی را که پادشاه میخواهد برایش بگشاید 28 اما خدایی در آسمانها است که کاشف اسرار است. او آنچه را که در روزهای آخر رخ خواهد داد به بختالنصرِ پادشاه نشان داده است. خواب تو و رؤیاهای سرت که بر بسترت دیدی این است... خدای بزرگ آنچه را که در آینده رخ میدهد به پادشاه نشان داده است. این خواب حق است و تعبیرش مطمئن 46 آنگاه بختالنصرِ پادشاه روی بر خاک نهاده، بر دانیال سجده کرد و دستور داد هدیه و عطر به او تقدیم کنند. 47 پادشاه خطاب به دانیال گفت: بهراستی که خدای شما، خدای خدایان و سرورِ پادشاهان و کاشف اَسرار است؛ زیرا تو توانستی این راز را آشکار کنی 48 در این هنگام پادشاه مقامی بلند به دانیال عطا فرمود و هدایای بسیاری به او بخشید و او را به حکمرانی بر سراسر ولایت بابِل گماشت و او را رئیسِ رؤسا بر همۀ حکیمان بابِل ساخت 49 به درخواست دانیال از پادشاه، او شَدرَک و میشَک و عَبِدنِغو را نیز بر امور ولایت بابِل گماشت. اما دانیال در دربار شاه بود). متونی که دربارۀ استدلال انبیا(ع) به علم و حکمت است بسیار زیاد هستند: موسی(ع) و حکمتش، یوشع(ع)، داوود(ع) و سلیمان(ع) (سفر حکمت) و... دیگران از این دست هستند. در عهد جدید: انجیل متی: (9: 35 عیسی در همۀ شهرها و روستاها گشته، در کنیسههای آنها تعلیم میداد و به بشارت ملکوت موعظه مینمود و هر درد و بیماری را در قوم شفا میداد). (13: 34 عیسی همۀ این مطالب را با مَثَلها برای جماعت بیان کرد و بدون مَثَل با آنها صحبت نمیکرد... 13: 53 چون عیسی این مَثَلها را به پایان رساند آن مکان را ترک کرد 13: 54 و به شهر خود رفته، در کنیسه به تعلیم مردم پرداخت. مردم در شگفت شده، میپرسیدند: این مرد چنین حکمت و تواناییِ انجام معجزات را از کجا کسب کرده است؟ 13: 55 مگر او پسر آن نجّار نیست؟ مگر نام مادرش مریم نیست؟ و برادرانش یعقوب، یوشا، شَمعون و یهودا نیستند؟ 13: 56 مگر همۀ خواهرانش در میان ما زندگی نمیکنند؟ پس این چیزها را از کجا به دست آورده است؟ 13: 57 پس دربارۀ او دچار لغزش شدند. اما عیسی به آنان گفت: نبی بیحرمت نیست مگر در شهر خود و خانۀ خویش! 13: 58 و در آنجا بهعلت بیایمانی ایشان معجزات زیادی انجام نداد). در انجیل مرقس: (1: 14 عیسی پس از گرفتارشدنِ یحیی به جلیل رفت و با بشارت ملکوت خدا موعظه کرده 1: 15 میگفت: زمان، به کمال رسیده و ملکوت خدا نزدیک شده است. توبه کنید و به انجیل ایمان آورید... 1: 21 آنها به کَفَرناحوم رفتند. چون روز سِبت فرا رسید، عیسی بیدرنگ به کنیسه رفت و به تعلیم پرداخت 1: 22 مردم از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا مستدل تعلیم میداد، نه همانندِ کاتبان). (4: 1 بار دیگر عیسی در کنار دریا به تعلیمدادن آغاز کرد. گروهی بیشمار او را احاطه کرده بودند؛ بهطوری که بهناچار بر قایقی سوار شد که در دریا بود و بر آن نشست، در حالی که تمام مردم بر ساحل دریا بودند 4: 2 با مَثَلها، چیزهای بسیاری به آنها آموخت. او در تعالیم خود به ایشان گفت...). (6: 1 سپس عیسی آنجا را ترک گفت و با شاگردان خود به شهر خویش رفت 6: 2 زمانی که روز سبت فرارسید به تعلیمدادن در کنیسه پرداخت. بسیاری با شنیدن سخنان او در شگفت شدند. آنها میگفتند: این مرد همۀ اینها را از کجا کسب کرده است؟ این چه حکمتی است که به او عطا شده که چنین معجزاتی به دست او انجام میشود؟ 6: 3 مگر او آن نجّار نیست؟ مگر پسر مریم و برادرِ یعقوب، یوشا، یهودا و شَمعون نیست؟ مگر خواهران او اینجا در میان ما زندگی نمیکنند؟ پس دربارۀ او دچار لغزش شدند 6: 4 عیسی به آنها گفت: نبی بیحرمت نباشد جز در شهر خود و در میان خویشان و در خانۀ خویش 6: 5 او نتوانست در آنجا هیچ معجزهای انجام دهد، جز آنکه دست خود را بر چند بیمار گذاشت و آنها را شفا بخشید 6: 6 از بیایمانی ایشان در حیرت بود و در روستاهای اطراف میگشت و آنها را تعلیم میداد). (6: 34 چون عیسی بیرون آمد جمعیتی بیشمار را دید و دلش بر حال آنان به رحم آمد؛ زیرا همچون گوسفندانی بدون چوپان بودند. پس به تعلیم آنان پرداخت و چیزهای بسیاری به ایشان آموخت). (10: 1 عیسی آن مکان را ترک کرد و به نواحی یهودیه و آن سوی رود اردن رفت. بار دیگر جماعتهایی نزد او گرد آمدند و او بنا به روال همیشۀ خود به آنها تعلیم میداد 10: 2. فَریسیان نزدش آمدند و به قصد آزمایش از او پرسیدند: آیا جایز است مرد، زنِ خود را طلاق دهد؟ 10: 3 پاسخ داد...). انجیل لوقا: (4: 14 عیسی با نیروی روح به جلیل بازگشت و خبر او در سرتاسر آن نواحی پیچید 4: 15 او در کنیسههای ایشان تعلیم میداد و همه وی را میستودند. 4: 16پس به شهر ناصره ـکه در آن پرورش یافته بودـ رفت و در روز سِبت، طبق معمول به کنیسه آمد و برخاست تا تلاوت کند 4: 17 طومار اِشعیای نبی را به او دادند. چون آن را گشود قسمتی را یافت که میفرماید: 4: 18 روح خداوند بر من است، زیرا مرا مسح کرده تا فقیران را بشارت دهم، مرا فرستاده تا شکسته دلان را شفا دهم، رهایی را به اسیران و بینایی را به نابینایان اعلام کنم و ستمدیدگان را رهایی بخشم 4: 19 و از سال پسندیدۀ خداوند موعظه کنم 4: 20 سپس طومار را پیچیده، به خادم کنیسه سپرد و نشست. همه در کنیسه به او چشم دوخته بودند 4: 21 آنگاه چنین سخن آغاز کرد: امروز این نوشته در گوشهای شما تمام شد 4: 22 همه برای او شهادت میدادند و از آن پیام فیض که بر زبان داشت در شگفت بودند و میگفتند: آیا این پسر یوسف نیست؟ 4: 23 عیسی به ایشان گفت: بیگمان این مَثَل را بر من خواهید آورد که «ای طبیب خود را شفا بده! آنچه شنیدهایم در کَفَرناحوم کردهای، اینجا در زادگاه خویش نیز انجام بده» 4: 24 گفت: حق را به شما میگویم که هیچ پیامبری در دیار خویش پذیرفته نیست 4: 25 یقین بدانید که در زمان ایلیا هنگامی که آسمان سه سال و نیم بسته شد و خشکسالیِ سخت سرتاسر آن سرزمین را فرا گرفت بیوهزنان بسیار در اسرائیل بودند 4: 26 و ایلیا نزد هیچیک از آنان فرستاده نشد مگر نزد بیوهزنی در شهر صَرِفَه در سرزمین صیدون. 4: 27 در زمان اِلیشَع نبی نیز جذامیان بسیار در اسرائیل بودند ولی هیچیک از جذام خود پاک نشدند، مگر نَعَمانِ سُریانی 4: 28 آنگاه همۀ کسانی که در کنیسه بودند از شنیدن این سخنان برآشفتند 4: 29 و برخاسته، او را از شهر بیرون کشیدند و بر لبۀ کوهی که شهر بر آن بنا شده بود بردند تا از آنجا به پایین اندازند 4: 30 اما او از میانشان گذشت و رفت 4: 31 عیسی به کَفَرناحوم ـشهری در جلیلـ فرود آمد و در روزهای سبت به تعلیم مردم پرداخت 4: 32 از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا کلامش با دلیل و اقتدار بود). (13: 22 عیسی در راه اورشلیم، به شهرها و روستاها میرفت و تعلیم میداد). (19: 47 او هر روز در معبد تعلیم میداد؛ اما سران کاهنان و کاتبان و مشایخ قوم در پیِ کشتن او بودند، 19: 48 اما راهی برای انجام مقصود خود نمییافتند، زیرا مردم همه شیفتۀ سخنانش بودند). (21: 37 عیسی هر روز در معبد تعلیم میداد و هر شب از شهر بیرون میرفت و بر فراز کوه معروف به زیتون شب را به صبح میآورد 21: 38 صبحگاهان همۀ مردم برای شنیدن سخنانش در معبد جمع میشدند). (2: 40 و طفل رشد كرده به روح، قوی میگشت و از حكمت پر شده، فیض خدا بر او جاری بود. 2: 41 و والدین او هر سال بهجهت عید فِصَح به اورشلیم میرفتند. 2: 42 و چون دوازدهساله شد موافق رسم عید به اورشلیم آمدند. 2: 43 و چون روزها را تمام كرده مراجعت مینمودند و آن طفل یعنی عیسی در اورشلیم توقّف نمود در حالی که یوسف و مادرش نمیدانستند. 2: 44 بلكه چون گمان میبردند او در قافله است یک روز طی مسیر كردند و در میان خویشان و آشنایان خود در جستوجوی او بودند. 2: 45 و چون او را نیافتند در طلب او به اورشلیم برگشتند. 2: 46 و بعد از سه روز او را در معبد یافتند كه در میان معلّمان نشسته، سخنان ایشان را میشنود و از ایشان سؤال میپرسد. 2: 47 و هركه سخن او را میشنید از فهم و جوابهای او متحیر میگشت... 2: 52 و عیسی در حكمت و قامت و نعمت نزد خدا و مردم ترقی میكرد). متون در این رابطه بسیار زیاد هستند و ما به همین مقدار بسنده میکنیم.
[49] - حاکمیت خداوند سبحانومتعال بهطور خلاصه عبارت است از اعتقادداشتن به اینکه حکومت و سیاست از هر دو جنبۀ قانون و اجرا از سوی خداوند سبحانومتعال است. بنابراین قانون الهی معصوم است و به همین ترتیب مجری قانون و حاکم، الهی و معصوم بوده و هر دو منصوب از سوی خدا و واجبالاطاعه هستند. دعوت انبیا و فرستادگان(ع) به اعتقاد به حاکمیت خداوند و مطالبۀ آن از سوی ایشان در تورات واضح و روشن است: موسی(ع) و پس از او یوشع(ع)، داوود(ع) و سلیمان(ع) اهمیت حاکمیت خدا را در دین الهی برای بنیاسرائیل بیان و در مواضع بسیاری این عقیده را اثبات و آن را مطالبه میکنند. به چند مورد آن از عهد قدیم اشاره میکنیم: ـ مورد اول: موسی(ع) برای قوم خود بیان میدارد که قانون، حکومت و مُلک از آنِ خداست و اوست که قاضی، حاکم و پادشاه را تعیین میکند. او قوم خود را به این عقیده وصیت میکند: (17: 8 اگر حکمکردن در میان خون و خون، دعوی و دعوی و در میان ضربت و ضربت از مرافعههایی كه در دروازههایت واقع شود برای تو سخت شد، برخاسته به مكانی كه پروردگارت -خدایت- برگزیند برو. 17: 9 و نزد لاویان كَهَنه و نزد قاضی كه در آن روزها باشد رفته سؤال کن و ایشان تو را از فتوای قضا باخبر خواهند ساخت. 17: 10 و برحسب فتوایی كه ایشان از مكانی كه یهُوَه برگزیند برای تو بیان میكنند عمل نما. و هوشیار باش تا موافق هرآنچه به تو تعلیم دهند عمل نمایی. 17: 11 موافق مضمون شریعتی كه به تو تعلیم دهند و مطابق حُكمی كه به تو گویند عمل کن و از فتوایی كه برای تو بیان میكنند به راست یا چپ تجاوز نكن. 17: 12 و شخصی كه از روی تكبر رفتار کند و از كاهنی كه به حضور یهُوَه خدایت بهجهت خدمت در آنجا میایستد یا از قاضی، اطاعت نکند، آن شخص كشته شود. پس بدی را از میان اسرائیل دور كردهای. 17: 13 و تمامی قوم چون این را بشنوند خواهند ترسید و بار دیگر از روی تكبر رفتار نخواهند کرد. 17: 14 چون به زمینی كه یهُوَه خدایت به تو میدهد داخل شوی و در آن تصرف نموده ساكن شوی و بگویی مثل جمیع امتهایی كه اطراف من هستند پادشاهی بر خود منصوب کنم 17: 15 البته پادشاهی را كه یهُوَه، خدایت برگزیند بر خود قرار بده. یكی از برادرانت را برخود پادشاه بساز و مرد بیگانهای كه از برادرانت نباشد را نمیتوانی بر خود مسلط نمایی). (عهد قدیم، سفر تثنیه، اصحاح 17) موسی(ع) برای دادخواهی و اجرای قانون الهی به قاضی یا کاهنی که از سوی خدا منصوب شده است ارجاع میدهد و واضح است که منظور از قاضی در اینجا انبیای منتصب از سوی خداوند سبحانومتعال هستند نه قاضیهایی که خودشان یا مردم آنها را منصوب کردهاند و به رشوه و ظلم شهره هستند. به همین سبب میفرماید: «...نزد قاضی كه در آن روزها باشد...». عاقلانه نیست که موسی به مراجعه به هر قاضیای امر کند، در حالی که او در وصایایی که گفته شد انحراف امت از تشریع الهی را بیان میدارد. جایز نیست موسی(ع) ـکه خود نیز قضاوت میکندـ امر به اطاعت و اجرای حکم کسی کند که خطا داشته باشد و مردم را به باطل وارد و از حق خارج کند. مقصود از آنها در متون واضح است: (2: 16 آنگاه خداوند قاضیهایی برانگیخت و آنان ایشان را از دست غارتگرانشان نجات دادند 2: 17 ولی به قاضیهای خود نیز گوش نسپردند، بلکه آنها به دنبال خدایانِ دیگر زنا کرده، آنها را سجده نمودند. آنان خیلی زود از راهی که پدرانشان در آن گام میزدند ـیعنی اطاعت فرامین خداوندـ منحرف شدند و مانند ایشان عمل نکردند 2: 18 هرگاه خداوند برای آنها قاضیهایی منصوب میداشت، خدا با آن قاضی بود و آنها را در تمام ایام زندگیِ آن قاضی از دست دشمنانشان نجات میداد؛ زیرا خداوند بهسبب نالههایی که از دست ظالمان و ستمکنندگانِ خویش برمیآوردند بر ایشان شفقت میکرد 2: 19 اما چون آن قاضی میمُرد آنان بار دیگر منحرف میشدند و از پدران خود نیز فاسدتر عمل کرده، خدایان غیر را پیروی مینمودند و آنها را عبادت و سجده میکردند. آنان از هیچیک از عادتها و راههای خودسرانۀ خود دست نمیکشیدند). (سفر داوران، اصحاح 2) همچنین موسی(ع) بیان میکند که پادشاه باید از طرف خدا منصوب شده باشد: «...پادشاهی را كه پروردگار ـخدایتـ برگزیند بر خود قرار بده... .» اگر کسی بگوید: هر پادشاهی که مردم برگزینند، برگزیدهشده از طرف خدا نیز هست، زیرا هرچیزی که در خلق واقع میشود به امر و مشیّت خداوند است! به سخن او توجهی نمیشود و در پاسخ او میگوییم: آیا چیزی در خلق پیدا میشود که در مشیّت خدا نباشد؟! همهچیز به اذن خداوند سبحان است، اما روی سخن ما مربوط به تنصیب الهی و برگزیدن از طرف خداوند است و نه اراده و مشیّت خداوند سبحان. در نتیجه این متن واضح است و امکان تبدیل آن از حکمت به نادانی ـبا چنین روشیـ وجود ندارد. متنی که در ادامه میآید این ادعا را به طور کامل رد میکند: (28: 1 و اگر صدای پروردگار ـخدای خودـ را بهدقت بشنوی تا هوشیار شده تمامی وصیتهای او را كه من امروز به تو امر میفرمایم بهجا آوری آنگاه یهُوَه ـخدایتـ تو را بر جمیع امتهای جهان برتری خواهد داد. 28: 2 و تمامی این بركتها به تو خواهد رسید و تو را درخواهد یافت اگر آواز یهُوَه خدای خود را بشنوی... 28: 9 و اگر وصیتهای یهُوَه ـخدای خودـ را حفظ کنی و در راههای او سلوک نمایی، پروردگار تو را برای خود، قوم مقدّس خواهد گردانید؛ چنانكه برای تو قسم خورده است. 28: 10 و جمیع امتهای زمین خواهند دید كه نام پروردگار بر تو خوانده شده است و از تو خواهند ترسید... 28: 15 و اما اگر صدای پروردگار ـخدای خودـ را نشنوی و هوشیار نشده و همۀ وصیتها و فرایض او را كه من امروز به تو امر میفرمایم بهجا نیاوری، آنگاه جمیع این لعنتها به تو خواهد رسید و تو را خواهد گرفت. 28: 16 در شهر، ملعون و در صحرا ملعون خواهی بود... 28: 36 یهُوَه تو و پادشاهی را كه بر خود منصوب مینمایی بهسوی امتی خواهد برد كه تو و پدرانت آنها را نشناختهاید و در آنجا خدایان دیگری را از چوب و سنگ عبادت خواهی كرد). (عهد قدیم ـ سفر تثنیه ـ اصحاح 28) مورد دوم: یوشع حاکمیت خداوند را درخواست میکند و یادآور میشود اطاعت او واجب بوده و او با تصریح از موسی(ع) منصوب از سوی خداوند و مجری شریعت خداوند و اوامر اوست و قوم او به این موارد در حق او اقرار میکنند: (1: 1 بعد از وفات موسی که بندۀ پروردگار بود، پروردگار با یوشع بن نون، خادم موسی سخن گفت... 1: 10 پس یوشع به رؤسای قوم دستور داد... 1: 12 و یوشع روبینیان و جادیان و نصف سبط منَسی را خطاب كرده گفت: 1: 13 سخنی را كه موسی ـبندۀ یهُوَهـ به شما امر فرموده به یاد آورید... 1: 16 ایشان در جواب یوشع گفتند: هر آنچه به ما امر فرمودی انجام خواهیم داد و هرجا ما را بفرستی خواهیم رفت. 1: 17 چنانكه موسی را در همهچیز اطاعت نمودیم، تو را نیز اطاعت خواهیم کرد؛ فقط پروردگار ـخدای توـ با تو باشد چنانكه با موسی بود. 1: 18 هركس از حكم تو روی گرداند و كلام تو را در هرچیزی كه او را امر فرمایی اطاعت نكند كشته خواهد شد؛ تو فقط قوی و دلیر باش). (عهد قدیم ـ سفر یوشع ـ اصحاح 1) همان طور که گفته شد خداوند بعد از یوشع، برای آنان پیامبران و حاکمانی قرار داد که در تورات بهنام قاضیها (یعنی رؤسا و مدافعین) معرفی شدهاند؛ اما متأسفانه بنیاسرائیل در زمان قُضات از فرمان خداوند سبحانومتعال سرپیچی کردند مگر در زمانهایی کوتاه: (2: 8 یوشَع پسر نون ـخادم خداوندـ در 110سالگی درگذشت... 2: 16 آنگاه خداوند قاضیهایی را برانگیخت و آنان، ایشان را از دست غارتگرانشان نجات دادند 2: 17 ولی به قاضیهای خود نیز گوش نسپردند؛ زیرا آنها بهدنبال خدایانِ دیگر زنا کرده، آنها را سجده نمودند. آنان خیلی زود از راهی که پدرانشان در آن گام میزدند ـیعنی اطاعت فرامین خداوندـ منحرف شدند و مانند ایشان عمل نکردند 2: 18 هرگاه خداوند برای آنها قاضیهایی مبعوث میداشت خدا با آن قاضی بود و ایشان را در تمام ایام زندگی آن قاضی از دست دشمنانشان نجات میداد... 2: 19 اما چون آن قاضی میمرد آنان بار دیگر منحرف میشدند و از پدران خود نیز فاسدتر عمل میکردند...). (عهد قدیم ـ سفر داوران ـ اصحاح 2) به عنوان مثال پیامبر خدا سموئیل (اسماعیل) در تورات بهعنوان آخرین قاضی ذکرشده و خلیفۀ خدا و پادشاه منصوب از سوی خداوند سبحانومتعال است؛ کسی که در زندگی خود به حاکمیت خدا دعوت کرد و بر اساس احکام خدا قضاوت نمود: (7: 15 و سموئیل در تمام روزهای عمر خود برای اسرائیل قضاوت کرد 7: 16 و هر سال به بیت ئیل و جِلجال و مِصفَه رفته، در آنجا گردش میكرد و در تمامی این مکانها برای اسرائیل قضاوت میکرد. 7: 17 و به رامه برمیگشت، زیرا خانهاش در آنجا بود و در آنجا برای اسرائیل قضاوت میکرد و قربانگاهی در آنجا برای یهُوَه بنا كرد). (عهد قدیم ـ سفر اول سموئیل ـ اصحاح 7) سموئیل به حاکمیت خدا دعوت کرد و آن را درخواست مینمود و از نتایج دعوت او و انبیای پیش از او این بود که در آخرین روزهای زندگیاش، قوم او بازگشتند و توبه کردند و نسلی صالح در آنها ظاهر شد و از او خواستند که پادشاهی برای آنان تعیین کند تا زیر پرچم او بجنگند. وی طالوت (شائول(ع)) را به امر خداوند سبحانومتعال تعیین نمود و طالوت به امر پیامبر خدا سموئیل(ع) عمل میکرد. بعد از آنکه طالوت و لشکر او بر جالوت و لشکرش پیروز شدند خداوند به پیامبر خود سموئیل(ع) امر کرد که داوود(ع) را بهعنوان خلیفۀ بعد از خود تعیین کند: (8: 4 پس جمیع مشایخ اسرائیل جمع شده، نزد سموئیل به رامه آمدند. 8: 5 و به او گفتند: اینک تو پیر شدهای و دو پسر تو به راه تو رفتار نمیکنند. پس اکنون برای ما پادشاهی منصوب کن تا مثل سایر امتها بر ما حكومت نماید... پس خداوند به سموئیل گفت به حرف آنان گوش بده و برای آنان پادشاهی معین کن... 9: 15 و یک روز قبل از آمدن شائول، یهُوَه بر سموئیل آشکار کرده، گفت: 9: 16 فردا مثل این وقت، شخصی را از زمین بنیامین نزد تو میفرستم، او را مسح نما تا بر قوم من ـاسرائیلـ رئیس باشد و قوم مرا نجات دهد... 10: 1 سموئیل ظرف روغن را گرفته بر سر وی ریخت و او را بوسیده، گفت: آیا این نیست كه یهُوَه تو را مسح كرد تا بر میراث او حاكم شوی؟... 10: 6 و روح یهُوَه بر تو مستولی شده با ایشان نبوت خواهی نمود و به مرد دیگری مبدل خواهی شد... 10: 24 و سموئیل به تمامی قوم گفت: آیا شخصی را كه یهُوَه برگزیده است ملاحظه نمودید كه در تمامی قوم مثل او كسی نیست؟ پس تمامی قوم فریاد زده، گفتند: پادشاه جاوید باد! ). (عهد قدیم، سفر اول سموئیل، اصحاح 8-9-10) درخواست این جماعت از پیامبر خدا سموئیل(ع) مبنی بر اینکه پادشاهی بر آنان منصوب کند، دلیل و حجت محکمی است بر عقیدۀ «حاکمیت از آنِ خداوند است». بهرغم اینکه به شائول(ع) (طالوت) در متون موجود ظلم بسیاری شده است، اما آنچه ما در این جایگاه در نظر داریم تنصیب الهی اوست. حتی اگر عدهای ادعا کنند طالوت(ع) در تمام مدت زندگی خود معصوم نبوده است، نمیتوان منکر تنصیب او از جانب خداوند متعال بود و همین مقدار، عقیدۀ حاکمیت خدا را اثبات میکند؛ زیرا خداوند سبحانومتعال و سموئیل نبی(ع) عملی غیرصحیح انجام نمیدهند و مردم را به عقیدهای نادرست پایبند نمیکنند! اگر کسی اشکال بگیرد: چگونه آنها معتقد به حاکمیت خداوند هستند در حالی که از سموئیل، پادشاهی به غیر از خودش را درخواست میکنند؟ بهتر است در اینجا پاسخ را از امام احمدالحسن(ع) در کتاب پاسخهای روشنگرانه، جلد 5 نقل کنم: پرسش 426: بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صل علی محمد و آله الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً سلام بر اهلبیت نبوّت، و معدن و جایگاه رسالت، و محل هبوط وحی و تنزیل. هرکه خدا را بخواهد از شما آغاز میکند. در آیۀ کریم: (أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلإِ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُواْ لِنَبِيٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللهِ.... ( (آيا آن گروه از بنیاسرائيل را پس از موسی نديدی که به يکی از پيامبران خود گفتند: برای ما پادشاهی منصوب کن تا در راه خدا بجنگيم...). 1- این پیامبر بزرگوار چهکسی بوده است؟ نام، ویژگی و وضعیت او چه بوده است؟ 2- چرا خداوند این پیامبر را بهعنوان پادشاه برنگزید؟ 3- آیا پادشاهی طالوت، پادشاهی عام برای بنیاسرائیل بود یا فقط فرماندهی ارتش بود؟ 4- آیا طالوت(ع) حجتی بر این پیامبر مذکور در آیه بوده است؟ فرستنده: ابویوسف، عراق پاسخ: بسم الله الرحمن الرحیم والحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً پاسخ سؤالهای1، 2، 3 و 4: این پیامبر، نبی خدا ساموئل (اسماعیل) از نسل یعقوب(ع) بوده است؛ اما صفت و وضعیت او، شبیه وضعیت اسماعیل پسر ابراهیم نبی خدا(ع) بوده است؛ زیرا مادرش حنا، همچون ساره همسر ابراهیم پیامبر خدا(ع) نازا بود، و او را برای خدای سبحان نذر کرد، و این پیامبر مانند مریم در خانۀ خدا خدمتگزاری میکرد. خداوند او را بهعنوان پیامبری بر بنیاسرائیل مبعوث کرد. در زمان او، بنیاسرائیل از دستور خداوند سبحان سرپیچی میکردند. در آخرین روزهای زندگیاش بنیاسرائیل بازگشتند و توبه کردند و در میان آنها نسلی نیکوکار ظاهر شد. آنها از او خواستند پادشاهی برای آنها تعیین کند تا زیر پرچم او بجنگند. او به امر خداوند سبحانومتعال طالوت را برگماشت. طالوت از ساموئل پیامبر خدا(ع) فرمان میبرد. پس از آنکه طالوت و لشکرش بر جالوت و لشکرش پیروز شدند، خداوند به اسماعیل نبی خدا(ع) دستور داد داوود(ع) را که سربازی در لشکر طالوت بود، بهعنوان جانشین بعد از خودش تعیین کند. اما اینکه چرا اسماعیل پیامبر خدا(ع) خود، پادشاه نبود؛ او پیامبر و خلیفۀ خدا در زمینش و پادشاه منصوب از سوی خدا بود، ولی آنها پادشاهی میخواستند که زیر پرچمش نبرد کنند و او بههمراه آنها بجنگد؛ چرا که در آن زمان، پادشاه حتماً میبایست با لشکر بیرون میآمد و خودش هم نبرد میکرد، و حال آنکه اسماعیل پیامبر خدا(ع) پیرمردی سالخورده بود و در واپسین روزهای حیاتش به سر میبرد. به همین دلیل از او(ع) خواستند پادشاهی برای آنها تعیین کند که دارای قوّت ونیروی جنگجویی باشد. خداوند شما را بر هر خیری موفّق بدارد، و در زمرۀ افراد بابصیرت و کسانی که کلمات خدای سبحان را شنیدند و فرا گرفتند، قرار دهد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته احمدالحسن، جمادیالاول 1431ق کتاب پاسخهای روشنگرانه، جلد 5 بنابراین مشاهده میکنیم در تورات، انبیا و فرستادگان(ع) به حاکمیت خدا دعوت، و آن را مطالبه کردهاند. متون در این رابطه بسیار زیاد هستند و ما به همین مقدار بسنده میکنیم و انشاءالله برای خواهان حق کفایت میکند. هرکس خواهان تفصیل بیشتری است به عهد قدیم مراجعه نماید.
[50] - موسی(ع) بنیاسرائیل را از سرزمین مصر خارج کرد تا حاکمیت خداوند را در میان آنها پیاده کند؛ یعنی قانون و شریعت، از سوی خداوند باشد و حاکم و مجری (یعنی موسی(ع) یا در غیبت او هارون(ع)) نیز با تنصیب و برگزیدن از سوی خداوند سبحانومتعال باشد. کسی که عهد قدیم را مطالعه کند این نکته برایش واضح و روشن است. برخی متون را ـبهعنوان نمونهـ از سفر خروج نقل میکنیم: (7: 15 بامدادان نزد فرعون برو که او بهسوی آب بیرون میآید و برای ملاقات او كنار نهر بایست و آن عصا را كه به مار تبدیل شد به دست خود بگیر. 7: 16 و به او بگو: یهُوَه خدای عبرانیان مرا نزد تو فرستاده، گفت: قوم مرا رها كن تا مرا در صحرا عبادت کنند، و اینک تا به حال تو نشنیدهای...). (سفر خروج، اصحاح 7) (8: 1 و پروردگار به موسی گفت: نزد فرعون برو و به وی بگو پروردگار چنین میگوید: قوم مرا رها كن تا مرا عبادت نمایند... 8: 20 و یهُوَه به موسی گفت: بامدادان برخاسته، پیش روی فرعون بایست که اینک او بهسوی آب بیرون میآید و به او بگو: یهُوَه چنین میگوید: قوم مرا رها كن تا مرا عبادت نمایند). (سفر خروج، اصحاح 8) (9: 1 و یهُوَه به موسی گفت: نزد فرعون برو و به وی بگو: یهُوَه خدای عبرانیان چنین میگوید: قوم مرا رها كن تا مرا عبادت كنند... 9: 13 و یهُوَه به موسی گفت: بامدادان برخاسته، پیش روی فرعون بایست و به وی بگو: یهُوَه خدای عبرانیان چنین میگوید: قوم مرا رها كن تا مرا عبادت نمایند). (سفر خروج، اصحاح 9) (10: 3 پس موسی و هارون نزد فرعون آمده، به وی گفتند: یهُوَه خدای عبرانیان چنین میگوید: تا كی از تواضعكردن در حضور من ابا خواهی کرد؟ قوم مرا رها كن تا مرا عبادت كنند). (سفر خروج، اصحاح 10) در اینجا مقصود از «مرا عبادت کنند» اعمال عبادی نیست؛ چرا که بهطور کلی امکان اقامۀ اعمال عبادی مانند نماز و روزه و موارد دیگر شبیه به آنها در هر مکانی وجود دارد و نیازی به آزادشدن این قوم ندارد؛ و یوسف(ع) و فرزندان یعقوب(ع) ـپیش از آنـ خدا را در سرزمین مصر عبادت میکردند! بنابراین مقصود از «مرا عبادت کنند» در اینجا یعنی حاکم الهی داشته باشند و از او اطاعت کرده، به او اقتدا کنند و او حاکمیت خدا را بین آنان بر پا کند: (19: 1 در ماه سوم بعد از بیرونآمدن بنیاسرائیل از سرزمین مصر، در همان روز به صحرای سینا آمدند. 19: 2 و از رفیدیم كوچ كرده به صحرای سینا رسیدند و در بیابان اردو زدند و اسرائیل در آنجا در مقابل كوه فرود آمدند. 19: 3 موسی نزد خدا بالا رفت و یهُوَه از میان كوه او را ندا داد و گفت: به خاندان یعقوب چنین بگو و بنیاسرائیل را خبر بده: 19: 4 شما دیدهاید كه من با مصریان چه کردم و چگونه شما را بر بالهای عقاب برداشته و نزد خود آوردم. 19: 5 و اكنون اگر صدای مرا بشنوید و عهد مرا نگاه دارید، همانا خزانۀ خاص من از جمیع قومها خواهید بود؛ زیرا تمامی جهان از آنِ من است. 19: 6 و شما برای من، مملكت کاهنان و امتِ مقدس خواهید بود. این است آن سخنانی كه باید به بنیاسرائیل گفته شود 19: 7 پس موسی آمد و مشایخ قوم را فراخواند و همۀ این توصیههایی را که یهُوَه به او کرده بود بر ایشان اِلقا كرد. 19: 8 و تمامی قوم همزمان در پاسخ گفتند: آنچه یهُوَه امر فرموده است انجام خواهیم داد. و موسی سخنان قوم را به یهُوَه عرضه داشت). (سفر خروج، اصحاح 19) در نتیجه این مسئله، مسئلهای اعتقادی بوده و همان حاکمیت خداست. اما بنیاسرائیل بر او سرکشی کردند و جنگ با ستمگران را نپذیرفتند و نتیجۀ این نافرمانی این بود که خداوند چهل سال آنان را گرفتار بیابان نمود: (32: 11 البته هیچكدام از مردانی كه از مصر بیرون آمدند ـاز سن بیست سال و بالاتر از آنـ زمینی را نخواهند دید كه برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم خوردم؛ چون ایشان از من پیروی كامل ننمودند 32: 12 بهجز كالیب بن یفُنۀ قِنِزی و یوشَع بن نُون، زیرا ایشان یهُوَه را پیروی كامل نمودند. 32: 13 پس غضب یهُوَه بر اسرائیل برافروخته شده و ایشان را چهل سال در بیابان، آواره ساخت تا تمامی آن گروهی كه این شرارت را در نظر یهُوَه به جا آورده بودند هلاک شدند). (عهد قدیم، سفر اعداد، اصحاح 32) امام احمدالحسن(ع) میفرماید: «نتیجۀ این سرگردانی، مجازاتی اصلاحگرایانه بود تا امتی ربّانی و صالح پرورش یابد. این امت، فرزندان و نوههای همین گروه نافرمان بودند و کلمۀ لا اله الا الله را بههمراه یوشع بن نون وصیّ موسی(ع) بر دوش کشیدند و با ستمگران و طاغوتها پیکار کردند و دین خدا را در زمینش یاری نمودند.» (امام احمدالحسن(ع)، کتاب گوساله، جلد 1) بنابراین موسی(ع) بنیاسرائیل را خارج کرد تا حاکمیت خداوند را در میان آنها پیاده کند و نسل جدید و صالحی تربیت شود که به این عقیدۀ راستین ایمان داشته باشد: (24: 1 و یوشع تمامی اسباط اسرائیل را در شكیم جمع كرد و مشایخ اسرائیل، رؤسا، قاضیها و سرشناسان ایشان را طلبید و آنها به حضور پروردگار حاضر شدند... 24: 22 یوشع به قوم گفت: شما بر خود شاهد هستید كه یهُوَه را برای خود اختیار نمودهاید تا او را عبادت كنید. آنها گفتند: شاهد هستیم. 24: 23 (گفت): پس الآن خدایان دیگر را كه در میان شما هستند دور كنید و دلهای خود را به پروردگار ـخدای اسرائیلـ متمایل سازید. 24: 24 قوم به یوشع گفتند: یهُوَه، خدای خود را عبادت و آواز او را اطاعت خواهیم كرد. 24: 25 پس در آن روز یوشع با قوم عهدی بست و برای ایشان فریضه و شریعتی در شكیم قرار داد. 24: 26 و یوشع این سخنان را در سِفر شریعت خدا نوشت و سنگ بزرگی را در آنجا زیر درخت بلوطی كه نزد قدس یهُوَه بود برپا داشت. 24: 27 و یوشع به تمامی قوم گفت: این سنگ بر ما شاهد است؛ زیرا تمامی سخنان یهُوَه را كه به ما گفت، شنیده است؛ پس برای شما شاهد خواهد بود مبادا خدای خود را انكار نمایید. 24: 28 سپس یوشع هریک از قوم را به ملک خود روانه نمود. 24: 29 و بعد از این امور یوشع بن نون بندۀ یهُوَه در سن 110سالگی وفات کرد 24: 30 و او را در حدود ملک خودش دفن كردند که در تِمنَه سارح كه در كوهستان افرایم بهطرف شمال كوه جاعش است قرار دارد. 24: 31 و اسرائیل در همۀ ایام یوشع و همۀ روزهای مشایخی كه بعد از یوشع زنده بودند، یهُوَه را عبادت نمودند؛ و تمام عملی را كه یهُوَه برای اسرائیل كرده بود میدانستند). (عهد قدیم، سفر یوشع، اصحاح 24)
[51] - امام احمدالحسن(ع) در چندین جا قانون الهی شناخت خلفای خداوند (انبیا و فرستادگان(ع)) را بیان کردهاند؛ از جمله در کتاب روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان(ع) جلد سوم. در ادامه، سخن ایشان را در یکی از خطابههای خود به انصار امام مهدی نقل میکنیم: «اگر کسی یک کشتی یا کارگاه یا هرچیزی را که عدهای در آن به کار و فعالیت مشغولاند مالک باشد، آیا وی نباید ناخدایی برای کشتی یا مدیری برای کارگاه یا راهبری برای این مردم تعیین کند و به کار بگمارد؟ و اگر آن فرد چنین کاری نکند و کشتی غرق شود یا کارگاه نابود گردد یا ضرری و زیانی حادث شود، آیا این عمل او، سفیهانه و خالی از حکمت تلقی نمیشود؟! اگر وی ناخدایی برای کشتی یا مدیری برای کارگاه یا راهبری برای این مردم تعیین کند، ولی آن فردِ انتخابشده در ناوبری کشتی یا مدیریت کارگاه یا مدیریت این عده، داناترینِ آنها نباشد و بر اثر نادانیِ این راهبر نسبت به شیوۀ مدیریت و بهکارانداختن کارگاه یا چارهجویی برای حادثهای غیرمترقبه، زیانی خاص به بار آید ـمثل غرقشدن کشتیـ یا از تولید کارگاه کم شود، آیا عمل این شخص به کمخردی و خامی توصیف نمیشود؟ آیا بدیهی نیست و حکمت اقتضا نمیکند که داناترینِ افراد یا کسی انتخاب شود که به علم لازم مجهز باشد تا توانایی و کفایت لازم برای راهبری کشتی و بهسلامترسانیدن آن یا ادارۀ کارگاه و محققساختن حداکثر بهرهوری را داشته باشد؟! اگر فرض بگیریم این انسان، فردی را بهعنوان ناخدای کشتی یا مدیر کارگاه یا راهبر این عده منصوب کند و وی داناترین و تواناترین آنها در ناوبری کشتی یا مدیریت کارگاه باشد، ولی مردم را به فرمانبرداری از این ناخدا یا مدیر یا راهبر دستور ندهد و هرکس طبق خواست و میل خودش عمل کند ـزیرا مردم به حرفشنوی از مدیر تعیینشده مأمور و مکلف نشدهاندـ و به همین دلیل هرج و مرج و خسارت به بارآید، آیا نمیگویند او از حکمت به سفاهت متمایل شده است؟! بهعلاوه بهکارگماردن راهبری توانا چه فایدهای دارد وقتی وی مردم را به فرمانبرداری از او دستور ندهد؟! گمان نکنم هیچ فرد عاقل حکیمی چیزی غیر از این بگوید: باید راهبری تعیین شود و این فرد به تمام علومی که در این مسئولیت نیاز دارد مجهز باشد، یا این علوم در اختیار او قرار بگیرد، و باید کسانی را که او راهبرشان است به فرمانبرداری از وی مکلف و ملزم نماید. چنین چیزی در قرآن وجود دارد. با نخستین جانشین خدای سبحان در زمینش این قانون وضع شده است: قانون شناخت جانشین و حجت خدا بر بندگانش. و این حتی، قانون شناخت خداوند نیز است؛ زیرا با شناخت جانشین خدا، خداوند شناخته میشود. در این کلام خداوند سبحانومتعال به تعیین امام و رهبر و جانشین خدا اشاره شده است: (وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ( (و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمین خلیفهای قرار میدهم، گفتند: آیا کسی را قرار میدهی که در آنجا فساد کند و خونها بریزد و حال آنکه ما به ستایش تو تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم؟ گفت: من چیزی میدانم که شما نمیدانید). و در این سخن خداوند متعال آمده است که این جانشین، عالمترین فرد است: (وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ( (و نامهای چیزها را به آدم بیاموخت سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست میگویید مرا به نامهای این چیزها خبر دهید). (بقره، 30) و خداوند با این سخن خود به فرمانبرداری از این جانشین دستور داده است: (فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ( (چون آفرینشش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم، در برابر او به سجده بیفتید). (ص، 72) کسی که به تورات و انجیل مراجعه کند، متون فراوانی مییابد که بهطور کامل با نص قرآن منطبق است؛ متونی که در آنها روشن شده است قانون شناخت جانشین خدا یا قانون شناخت خدا، همین سه موضوعی است که من بیان داشتهام.» پایان
[52] - در تورات: (1 و یهُوَه به ابرام گفت: از ولایت و قبیلۀ خویش و خانۀ پدری خود بهسوی سرزمینی برو كه به تو نشان میدهم 2 بنابراین تو را امتی بزرگ قرار دهم و تو را بركت دهم و نام تو را بزرگ سازم و تو بركت خواهی بود. 3 و به کسانی كه تو را مبارک خوانند برکت دهم و لعنکنندۀ تو را لعنت کنم. و از تو، جمیع قبایل جهان بركت خواهند یافت). (عهد قدیم ـ سفر پیدایش ـ اصحاح 12) مخاطب این متن، ابراهیم(ع) است، و انبیا و اوصیا از نسل او و از نسل اسحاق، یعقوب و اسماعیل(ع) هستند. همۀ بنیاسرائیل را نمیتوان از نظر خداوند امت بزرگ نامید: (14: 11 و یهُوَه به موسی گفت: این قوم تا چه زمانی به من اهانت نمایند؟ و تا كی با وجود همۀ آیاتی كه در میان ایشان به انجام رساندم به من ایمان نیاورند؟ 14: 12 ایشان را به وبا مبتلا ساخته، هلاک میكنم و از تو، قومی بزرگتر و عظیمتر از ایشان خواهم ساخت). (عهد قدیم ـ سفر اعداد ـ اصحاح 14) آیا عاقلانه است منظور از عظمت در نظر خدا، این افراد بوده باشند؟! بنابراین کسانی که خداوند آنها را از میان بندگانش برمیگزیند و این عظمت را به آنها میبخشد همان انبیا و اوصیا(ع) هستند؛ اگرچه بیشتر اوقات مستضعف و کمتعداد باشند. برای مصداق عظمت از نظر خداوند سبحانومتعال، دو نمونه را از انجیل نقل میکنیم؛ با وجود اینکه آنها از مستضعفین بودهاند: یحیی(ع) (که اسم او در انجیل، یوحنای تعمیددهنده است) و عیسی(ع) (که اسم او در انجیل، یسوع است): انجیل لوقا: (13 فرشته به او گفت: ای زكریا نترس؛ زیرا دعای تو مستجاب شده است و همسرت ـالیصاباتـ برای تو پسری خواهد زایید و او را یحیی خواهی نامید. 14 و او باعث خوشی و شادی تو خواهد بود و بسیاری افراد از ولادت او مسرور خواهند شد. 15 زیرا در حضور یهُوَه بزرگ خواهد بود و شراب و مُسكری نخواهد نوشید و از شكم مادر خود سرشار از روحالقدس خواهد بود. 16 و بسیاری از بنیاسرائیل را بهسوی یهُوَه ـخدای ایشانـ باز خواهد گردانید. 17 و او به روح و قوت الیاس پیش روی وی خواهد خرامید تا دلهای پدران را بهطرف پسران، و نافرمانان را به حكمت عادلان بگرداند تا قومی مستعد برای یهُوَه مهیا سازد). (انجیل لوقا ـ اصحاح 1) آیا یوحنا از نظر مردم بزرگ بود؟ یا از نظر مادی توانا بود؟ یا اینکه در زمین تنها و مستضعف بود تا جایی که دشمنان خدا او را زندانی کردند و وی مظلومانه کشته شد؟! کشیش آنتونیوس فکری در تفسیر این اصحاح میگوید: «بزرگ: بزرگی در کارهای بزرگ و نیروی جسمانی نیست؛ بلکه در حیات باطنیِ قوی است. یوحنا بیمدهندهای برای خداوند است و شهوات و شادیهای دنیا جایگاهی در قلب یا جسم او ندارد؛ بلکه او مملوء از روحالقدس و بادیۀ آسمانی ـیعنی شادی آسمانیـ است و هرکس از شادی حقیقی سیراب شود، هیچ جای خالیای نخواهد داشت تا با شادیهای ناخالص دنیوی پر شود. او بزرگ است، بنابراین او همان کسی است که مسیح را تعمید میدهد.» (کشیش آنتونیوس فکری ـ تفسیر انجیل لوقا ـ اصحاح 1) بله، یحیی(ع) در نظر خداوند بزرگ بود و گواهی سیّد مسیح در حق او، منظور از بزرگی در نظر خداوند را تبیین میکند: (11: 11 حق را به شما میگویم، که بزرگتر از یحیای تعمیددهنده از مادر زاده نشده است؛ اما کوچکترین در ملکوت آسمانها از او بزرگتر است). (انجیل متی ـ اصحاح 11) همچنین در انجیل لوقا ـ اصحاح اول آمده است: (30 فرشته به او گفت: ای مریم، نترس؛ زیرا نعمتی در نزد خدا یافتهای. 31 و باردار شده، پسری خواهی زایید و او را عیسی خواهی نامید. 32 او بزرگ خواهد بود و پسر حضرت اعلی خوانده میشود و یهُوۀ خدا، تخت پدرش داوود را به او عطا خواهد فرمود. 33 و او تا به ابد بر خاندان یعقوب پادشاهی خواهد كرد و سلطنت او پایانی نخواهد داشت). (انجیل لوقا ـ اصحاح 1) با توجه به متون فوق به وضوح معلوم است که مقصود از امت بزرگی که از نسل اسماعیل است، فقط محمد و آلمحمد(ع) است ـکه خلفای خداوند در زمین هستندـ و نیز مهدی اول(ع) که از آنها بوده و در آخرالزمان میآید. در تورات، سفر دانیال ـ اصحاح 7 آمده است: (27 و مملکت و سلطنت و حشمت مملكتی كه زیر تمامی آسمانهاست به قوم مقدّسان حضرت اعلی داده خواهد شد كه پادشاهیِ او پادشاهی جاودان است و جمیع پادشاهان او را عبادت و اطاعت خواهند نمود. 28 انتهای امر تا به اینجاست).
[53] - روشن است در دعاهای انبیا(ع) آگاهیدادن از آینده و خبرهای غیبی وجود دارد: «دعای انبیا خبرهایی محسوب میشد که در آینده تحقق خواهند یافت.» (تفسیر عهد قدیم و جدید ـ کشیش آنتونیوس فکری ـ تفسیر سفر حبقوق 3) بسیاری از مفسران و علمای مسیحی این متون را خبرهایی از آینده میدانند که در تفسیر آن اختلاف نظر دارند و اختلاف آنها دالّ بر این است که کلید آن در دست کسی است که بهصورت رمزگونه به وی اشاره شده است؛ بنابراین وقتی او بیاید آن نماد را روشن میکند و سخن انبیای پیش از سیّد مسیح(ع) و نیز گفتههای سیّد مسیح(ع) را به آنان یادآور میشود. برای آنها بیان میکند که مخاطب متن واردشده از انبیا(ع)، او بوده است و آنها دربارۀ او نوشته و وضعیت او را تبیین کردهاند. در پیوست دو، مثالهایی را از سخنان بعضی از علمای مسیحی ذکر خواهیم کرد.
[54] - قدوس، خلیفۀ واقعی خداوند است که محمد و آل محمد، ائمه و مهدیون(ع) هستند. در اینکه اسامی و اوصاف خداوند سبحانومتعال بر خلفای او(ع) اطلاق گردد اشکالی وجود ندارد؛ زیرا آنها صورت خدا بوده و محمد و آل محمد(ع) همان الله در خلق هستند و ممکن نیست رفتوآمد، به خداوند سبحان نسبت داده شود!
[55] - در فرهنگ کتاب مقدس آمده است: «تِیمن: صحرای جنوبی، رجوع شود به تیمان» و در شرح کلمۀ تیمان: «تَیمان: اسمی است عبری بهمعنای «یمینی یا جنوبی». بنابراین تیمان همان تیمن، و ملکۀ تیمن همان ملکۀ سبأ است؛ همان طور که بر زبان عیسی(ع) در انجیل جاری شده است. در شرح کلمۀ «ملکۀ سبأ» آمده است: «و احتمال دارد این لفظ، لفظ عربی برای اسم «شبا» باشد. سفر مقدس روایت میکند که ملکۀ سبأ بعد از اینکه از حکمت سلیمان شنید با او دیدار کرد (اول پادشاهان 10) و مسیح او را ملکۀ تیمن به معنای ملکۀ جنوب مینامد (متی 12: 42)... .» (فرهنگ کتاب مقدس) «شرح کلمۀ «سرزمینهای سبأ»: و احتمال دارد این لفظ، لفظ عربی برای اسم شبا باشد. سرزمینهای سبا: در جنوب جزیرةالعرب، و در کتاب مقدس همراه مصر و حبشه ذکر شده است (مزامیر 72: 10 و اشعیا 43: 3). اما سبا یا سبأ در اول پادشاهان 10: 1 و 4 و 11 و 14 و دوم تواریخ 9: 1و3 و9 و12 و ایوب 6: 19 همان شبأ در نسخۀ اصلی عبرانی است؛ علیرغم اینکه به سبا ترجمه شده.» (فرهنگ کتاب مقدس) محمد و آلمحمد، ائمه و مهدیون(ع) همگی یمانی هستند. محمد(ص) از مکه است و مکه از تهامه و تهامه از یمن؛ همان طور که امام احمدالحسن(ع) بیان کردهاند و در متون موجود است. قسمتی از پاسخ امام احمدالحسن(ع) به پرسشی از شخصیت یمانی موعود و ویژگیهایش را بیان میکنیم: اولاً باید دانسته شود که مکه از تهامه است و تهامه از یمن؛ بنابراین محمد و آلمحمد(ع) جملگی یمانی هستند: حضرت محمد(ص) یمانی است، علی(ع) یمانی است، امام مهدی(ع) یمانی است، مهدیون دوازدهگانه یمانیاند و مهدی اول یمانی است. این نکتهای است که علمای عامل پیشین میدانستهاند: (فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُوا ٱلشَّهَوَٰتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا( (آنگاه پس از آنان جانشینانی بر جای ماندند که نماز را تباه ساختند و از هوسها پیروی کردند، و بهزودی گمراهی را خواهند دید). علامه مجلسی در کتاب بِحار، سخن اهلبیت(ع) را «حکمت یمانیه» نامیده است و حتی گفته است این موضوع از پیامبر خدا(ص) نقل شده است؛ همان طور که عبدالمطلب(ع) بیتالحرام را «کعبۀ یمانیه» نام نهاده است. ـ از رسول خدا(ص) نقل شده است که فرمودند: «... اهل یمن بهترین مردمان هستند و ایمان، یمانی است و من یمانیام... .» (بحارالانوار: ج 57 ص 232؛ اصول ستة عشر: ص 81) ـ علامه مجلسی در مقدمۀ بحار، کلام اهلبیت(ع) را «حکمت یمانیه» نامیده است. (بحارالانوار: ج 1 ص 1) ـ از رسول خدا(ص) روایت شده است که فرمودند: «ایمان، یمانی است و حکمت، یمانی است.» (کافی: ج 8 ص 70 ح 27) ـ در بحار آمده است که عبدالمطلب(ع) بیتالحرام را «کعبۀ یمانیه» نامیده است. (بحارالانوار: ج 22، 51، 75) ـ در کافی آمده است: «... ای عیسی! دین او حنفی و قبلۀ او یمانی است؛ او از حزب من است و من با او هستم...» (کافی، ج 8 ص 139)
[56] - بسیاری از علما و متفکرین غیرمسلمان غرب یا افراد تازهمسلمان، برای محمد(ص) و آنچه او آورده است ـیعنی قرآن و سنتـ شهادت دادهاند که به ذکر چند نمونه بسنده میکنم و هرکس خواهان تفصیل بیشتری است، میتواند به کتابهای بسیاری که در زمینه موجود است مراجعه کند: ـ نویسندۀ فرانسوی «موریس بوکای» در کتاب خود «تورات، انجیل، قرآن و علم» میگوید: «اما وحی قرآنی که شش قرن پس از مسیح نازل شد، بسیاری از آموزههای تورات و انجیل را حفظ کرده است؛ و دارای آموزههایی بیش از آموزههای مذکور در کتابهای پیشین (تورات و انجیل) است؛ و حتی بر هر مسلمانی، ایمان به کتابهای پیشین را واجب کرده است (سورۀ 4 آیۀ 136). همچنین جایگاه مهم فرستادگان الهی پیشین را در تاریخ آشکار نموده است؛ مانند نوح، ابراهیم، موسی و عیسی که در میان آنان مقامی والا داشت. قرآن، ولادت ایشان را (همان طور که در انجیل اشاره شده است) بهعنوان امری معجزهآسا بیان کرده است؛ همان طور که به مادرش مریم نیز احترام خاصی نهاده و نامش را بر سورۀ شمارۀ 19 قرار داده است. گریزی نیست از اینکه اعتراف کنیم این آموزههای اسلامی برای عموم مردم در سرزمینهای غربی ناشناخته هستند؛ عدهای از این موضوع تعجب میکنند! اما این تعجب بهسرعت از بین خواهد رفت، وقتی یادآور شویم که مفاهیم انسانیت در دین، چگونه به بسیاری از نسلهای غربی فهمانده میشود؛ همچنین میزان جهالتی را که دربارۀ مفاهیم اسلامی گرفتارش هستند به یاد بیاوریم... .» (23...ص7...). شرقشناس کانادایی «گیبون» در کتاب خود «محمد در شرق» میگوید: «دین محمد عاری از هرگونه شک و ظن است، و قرآن بزرگترین دلیل بر وحدانیت خداوند است... کسی که محمد یا دین او را متهم میکند، این عمل او فقط از روی کوتهفکری یا تعصب است. بهترین خصوصیت در انسان، اعتدال در نظراتش و راه راست در رفتارش است.» (17...ص17). شرقشناس آلمانی «تئودور نولدکه» در کتاب خود «تاریخ قرآن» میگوید: «قرآن بر پیامبر مسلمانان بلکه پیامبر جهانیان نازل شد؛ زیرا دینی بزرگ و شریعتی را برای جهان آورد که تمامیاش حاوی آداب و تعالیم است. شایسته است دربارۀ او منصفانه سخن بگوییم؛ زیرا ما از او، جز تمام خصوصیات کمالی، چیز دیگری نخواندهایم؛ بنابراین او سزاوار تکریم است.» (40... ص83)
[57] - این حدیث، مشهور و محکم بوده و با الفاظ مختلفی نقل شده است؛ از جمله: «امت من به هفتادوسه فرقه تقسیم میشوند که همگی آنان در آتشاند، مگر یک فرقه.» عرض شد: ای رسول خدا! آن فرقه کدام است؟ فرمود: «همان که امروز من و یارانم بر آن هستیم.» ترمذی (2641). ابنعربی در «احکام القرآن» (ج3 ص 432)، عراقی در «تخریج الاحیاء» (ج3 ص284) و آلبانی در «صحیح الترمذی» این حدیث را حسن دانستهاند و ابنتیمیه در مجموع الفتاوی (ج3 ص345) آن را مشهور میداند و نیز در مجموع الفتاوی (ج24 ص171) گفته است: «این حدیث در سنن و مساندی مانند سنن ابیداوود، ترمذی، نسایی و دیگر منابع، صحیح و مشهور است و لفظ آن چنین است: «یهود به هفتادویک فرقه تقسیم شدند که همگی آنان در آتشاند، مگر یک فرقه. نصارا به هفتادودو فرقه تقسیم شدند که همگی در آتشاند، مگر یک فرقه؛ و این امت به هفتادوسه فرقه تقسیم میشوند که همگی در آتشاند، مگر یک فرقه.» و در نقلی «به هفتادوسه ملت» آمده است و در روایتی «گفتند: ای رسول خدا! فرقۀ نجاتیافته کدام است؟ فرمود: کسانی که بر آنچه من و اصحابم بر آن هستیم، باشند.» و در روایتی فرمود: «آن فرقه همان جماعت و دست خدا بر سر جماعت است.» بنباز نیز این حدیث را صحیح میداند: «از ایشان( در احادیث متعددی ثابت شده است که ایشان فرمود: «یهود به هفتادویک فرقه تقسیم شدند. نصارا به هفتادودو فرقه تقسیم شدند و این امت به هفتادوسه فرقه تقسیم میشوند که همگی در آتشاند، مگر یک فرقه.» عرض شد: ای رسول خدا! آن فرقه کدام گروه است؟ فرمود: «کسانی که بر آنچه من و اصحابم بر آن هستیم، باشند.» (فتاوی نور علی الدرب ـ بنباز ج 4 ص 265)
[58] - اگر این قبیل اشکالات، ارزشی داشته باشند، در این صورت اشکال فرعون و دیگران نیز رسالت موسی(ع) را نقض میکند؛ زیرا در زبان وی سنگینی وجود داشت. امام احمدالحسن(ع) در تفسیر سخن خداوند متعال: (قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَیسِّرْ لِی أَمْرِی * وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی * یفْقَهُوا قَوْلِی * وَاجْعَل لِّی وَزِیرًا مِّنْ أَهْلِی( (طه: 25-29) میفرماید: حق تعالی میفرماید: (قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي * وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي * وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي * يَفْقَهُوا قَوْلِي * وَاجْعَل لِّي وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِي( (گفت : ای پروردگار من! سينۀ مرا برای من گشاده فرما * و کار مرا آسان گردان * و گره از زبان من بگشای * تا گفتار مرا بفهمند * و ياوری از خاندان من برای من قرار ده). و نیز میفرماید: (وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلا يَتَّقُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ * وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلا يَنْطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ( (و پروردگارت موسی را ندا داد: ای موسی، بهسوی آن مردم ستمکار برو * قوم فرعون. آيا نمیخواهند پرهيزگار شوند؟ * گفت: ای پروردگار من، میترسم که دروغگويم خوانند * و دل من تنگ گردد و زبانم گشاده نشود. هارون را پيام بفرست). (شعراء: 10 تا 13) دعای حضرت موسی(ع) واضح است که در آن، موارد زیر را از خدا درخواست کرده است: (اشْرَحْ لِي صَدْرِي( (سینهام را برایم گشاده گردان). (وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي( (و کارم را برایم آسان گردان). (وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي( (و گره از زبانم بگشای). (يَفْقَهُوا قَوْلِي( (تا گفتارم را بفهمند). (وَاجْعَل لِّي وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِي( (و یاوری از خاندانم برایم قرار بده). در این آیات، حضرت موسی(ع) دلیل درخواست خود را «گشودهشدن گره از زبانش» روشن ساخته است، تا آنچه را که میگوید، بفهمند و درک کنند. همچنین علت درخواست برای گشادگی سینهاش را بیان میفرماید؛ زیرا وی میترسید دلش تنگ گردد و زبانش گشوده نشود. نتیجه روشن است؛ حضرت موسی(ع) مشکلی در گویایی و رساندن اطلاعات به دیگران داشته است، و این مشکل که بهطور جزئی برای خود حضرت موسی(ع) و بهطور کلی در رسالت موسی(ع) وجود داشت، بهوسیلۀ بعثت هارون(ع) بهعنوان وزیری برای او ـکه در رساندن پیام یاریاش میکندـ حل و برطرف شد. دعای موسی(ع) ـدر نهایتِ حکمتـ مورد استجابت خداوند قرار گرفت. موسی میخواست تواناییاش برای تبلیغ آنها بهبود یابد و درخواست کرد هارون بهعنوان یاور و دستیار فرستاده شود. خداوند قدرت موسی(ع) برای تبلیغکردن را به مقداری معین بهبود بخشید و با هارون(ع) آن را به تمام و کمال رسانید. بنابراین خداوند، هارون(ع) را در پاسخ به درخواست موسی(ع) مبعوث فرمود و بعثت او را در غایت حکمت قرار داد؛ به این شکل، مشکل موسی(ع) را در تبلیغ فرعون و قومی که بهسوی آنها گسیل شده بود حلوفصل نمود: (قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى» (گفت: ای موسی، هرچه خواستی به تو داده شد). (طه: 36). و خداوند متعال هنگامی که سخن فرعون را حکایت میفرماید، بیان داشته است که مقداری از این نقص و خلل در سخنگویی موسی(ع) باقی ماند و برطرف نشد: (أَنَا خَيْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلَا يَكَادُ يُبِينُ( (آيا من بهترم يا اين مرد خوارِ ذليل که درست سخنگفتن نتواند؟) (زخرف: 52) و خدای متعال از زبان موسی(ع) میفرماید: (وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ( (و برادرم هارون در بیان، از من فصيحتر است. او را به مدد من بفرست تا مرا یاری کند؛ بيم آن دارم که دروغگويم شمارند). (قصص: 34) بنابراین مقداری نقص و خِلَل در گفتار موسی برایش باقی ماند و این خواست و مشیت خداوند بود تا این نقص، دلیل و دستاویزی باشد برای مدعیان باطلی چون فرعون و لشکریانش و کسانی که فرعون آنها را به نابخردی گرفت و گمراه ساخت؛ اینکه آنها از موسی شایستهترند و اینکه آنها بر حقاند و موسی بر باطل است؛ که هرگز چنین نیست. (وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلَا تُبْصِرُونَ * أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلَا يَكَادُ يُبِينُ * فَلَوْلَا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ * فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ( (فرعون در ميان مردمش ندا داد: ای قوم من، آيا پادشاهی مصر و اين جويباران که از زير پای من جاری هستند از آنِ من نيستند؟ آيا نمیبينيد؟ * آيا من بهترم يا اين مرد خوارِ ذليل که درست سخنگفتن نتواند؟ * چرا بر دستهايش دستبندهای طلا نیست ؟ و چرا گروهی از فرشتگان همراهش نيامدهاند؟ * پس قوم خود را گمراه ساخت و آنها از او اطاعت کردند، که مردمی تبهکار بودند). (زخرف: 51 تا 54) به مغالطۀ دینی فرعون توجه کنید که تقریباً تفاوتی با گفتار فقهای گمراه امروزی ندارد. او چنین میگوید: (يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلَا تُبْصِرُونَ( (ای قوم من، آيا پادشاهی مصر و اين جويباران که از زير پای من جاری هستند از آنِ من نيستند؟ آيا نمیبينيد؟). یعنی او به قومش میگوید: بنگرید! خداوند مرا یاری کرده و بر زمامداری مصر تسلط بخشیده و امور حکومتداری را برای من آسان و فراهم نموده است. اگر موسی(ع) همان حق بود خداوند او را تمکین میداد و اسباب را برایش فراهم میآورد. این اولین مغالطۀ دینی از دید فرعون و فقهای گمراه در همۀ زمانهاست. (أَنَا خَيْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلَا يَكَادُ يُبِينُ( (من بهترم يا اين مرد خوارِ ذليل که درست سخنگفتن نتواند): فرعون میگوید موسی(ع) نمیتواند درست سخن بگوید. اگر او با خدای سبحانومتعال بود خداوند زبانش را بهطور کامل اصلاح و نیکو میگرداند و دیگر اشکالی در گفتارش وجود نمیداشت؛ بنابراین نتیجه این است که فرعون، خودش را برتر میدانست؛ زیرا وی در گفتار، تواناتر بود و در زبانش هم نقص و ایرادی وجود نداشت. این مغالطۀ دوم است، و امروز هم فقهای گمراه و کسانی که بر طبل آنها میکوبند عهدهدار آن شدهاند؛ گویی فرعون، امام و معلم آنهاست و از گفتهها و اعمالش هرگز جدا نمیشوند. (فَلَوْلَا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ( (چرا بر دستهايش دستبندهای طلا نیست؟ و چرا گروهی از فرشتگان همراهش نيامدهاند؟): فرعون چنین گفت و فقهای گمراه و کسانی که از آنها پیروی میکنند در این گفتار با او شریک هستند که: کسی که خداوند فرستاده و کسی که امام مهدی فرستاده است حتماً باید بینیازش ساخته باشد و هر نوع قدرتی برای او فراهم کرده باشد ـاعم از قدرت مالی و قدرت معجزهـ تا ما را بهوسیلۀ آن بر ایمانآوردن مجبور و مقهور سازد. آیا ملاحظه میکنی این آیه چگونه بهروشنی حکایت دارد که فرعون، هزاران سال قبل سخنی را بر زبان راند و فقهای گمراه امروزی دقیقاً همان را تکرار میکنند؟ (فَلَوْلَا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ( (چرا بر دستهايش دستبندهای طلا نیست؟ و چرا گروهی از فرشتگان همراهش نيامدهاند؟)؛ یعنی او باید چیزی غیرمعمول بیاورد؛ یک معجزه، و با این معجزۀ قاهر، آشکارا ثابت کند خداوند و ملائکه با او هستند. آنها میخواهند بر ایمانآوردن مجبور و مقهور شوند؛ بنابراین عصایی که به اژدها تبدیل شود، به حالشان سودی نبخشید؛ چرا که بسیارند کسانی غیر از موسی که این کار را انجام میدهند. اگر آنها ساحر بودهاند، پس او هم ساحر بوده است و اگر بر آنها چیره شد، پس او بزرگ ایشان و بامهارتتر از آنها بوده است؛ ولی بههیچوجه امکان ندارد وی پیامبری از سوی خدا بوده باشد! دست سفید ـکه به پاکبودن موسی(ع) اشاره داشتـ هم برایشان سودمند نیست و چگونه به آنها سود برساند؟! اگر برایشان منفعتی میداشت به آن نیاز پیدا نمیکردند. آیا پاکیزگی و طهارت دل موسی(ع) بر آنها پوشیده بود؟ و حال آنکه قبل از رسالت او و پس از آن، با او زندگی کرده بودند و او را میشناختند. رود نیل که به رنگ سرخ درمیآید هم برای آنها سودمند نیست؛ زیرا بهراحتی میتوانند چنین دلیل و برهان بیاورند که این، طبیعی است؛ نیل بهخاطر خونهایی رنگین شده است که در نتیجۀ درگیریهای خونین، پیش از آنکه به آنها برسد، بر بستر رود حاصل شده است؛ و بهسادگی میگویند اصلاً موسی(ع) چه ربطی به این قضیه دارد؟! حاصل اینکه، کسی که بخواهد تکذیب کند، هر چیزی را با چیزی توجیه میکند. آنها کوری و گمراهی را بر بینایی و هدایت ترجیح دادهاند؛ بنابراین فرعون و فقهای گمراه به چیز زیادی نیاز ندارند، بلکه کلماتی اندک نیز کفایتشان میکند. کافی است فرعون بگوید موسی(ع) در رساندن کلام، نقص و ایراد دارد و موسی(ع) معجزۀ روشنی نیاورده است که شک و شبههای در آن راه نداشته باشد؛ و فرعون و فقهای گمراه میبینند که بیشتر مردم از آنها پیروی میکنند و با کمال تأسف و بهطور دائم بر همان بیخردی باقی هستند. (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ( (پس قوم خود را گمراه ساخت و آنها از او اطاعت کردند، که مردمی تبهکار بودند): و خواری و تحقیر تلخی که علی(ع) را وادار میکند بفرماید: «و فی الحلق شجي» «و در گلویم استخوانی.» گویی او همانند خواری که در دهانش روییده است، تلخی را حس میکند. این واقعاً موضوع تلخی است و خواهی دید که خداوند سبحانومتعال، فرعونها و فقهای گمراهی را آشکارا و در برابر همه مفتضح خواهد نمود و باطلبودنشان را با دستان خودشان و با کردار و تناقضات و منهج انحرافیشان، همین طور با پیروی از هوا و هوسها و دنیاطلبیشان، آشکار خواهد نمود. با وجود این، مردم از آنها پیروی میکنند و با دلایل واهی برای رفتارهای دوگانۀ آنها و سخنان و منهج انحرافیشان از شریعت عذر میتراشند. والحمد لله رب العالمین. امام احمدالحسن(ع)، پرسشهای روشنگرانه، ج 5، س 465 موضوع سنگینبودن زبان موسی(ع) و سختبودن تبیین رسالت الهی و کمکگرفتن از هارون(ع) در عهد قدیم و جدید موجود است: (10و یهُوَه موسی را خطاب كرده و گفت: 11 برو و به فرعون ـپادشاه مصرـ بگو بنیاسرائیل را از زمین خود رهایی دهد. 12 و موسی به حضور یهُوَه عرض كرد: اینک بنیاسرائیل به سخن من گوش فرانمیدهند؛ پس چگونه فرعون به من گوش فرادهد در حالی که من مردی کندزبان هستم؟). (عهد قدیم ـ سفر خروج ـ اصحاح 6) همچنین: (6: 28 و واقع شد در روزی كه یهُوَه در زمین مصر موسی را خطاب كرده، 6: 29 یهُوَه به موسی گفت: من یهُوَه هستم هر آنچه من به تو میگویم آن را به فرعون پادشاه مصر بگو. 6: 30 و موسی به حضور یهُوَه عرض كرد: من اینک دهانبسته هستم پس چگونه فرعون به من گوش فرا دهد؟ 7: 1و یهُوَه به موسی گفت: ببین تو را بر فرعون، خدا ساختهام و برادرت هارون، نبی تو خواهد بود. 7: 2 هر آنچه به تو امر مینمایم تو آن را بگو و برادرت هارون با فرعون سخن میگوید تا بنیاسرائیل را از زمین خود رهایی دهد). (عهد قدیم ـ سفر خروج ـ اصحاح 6 و 7) همچنین اگر این اشکالات ارزشی داشته باشند اشکالهای کاتبان و فریسیان در رد رسالت عیسی(ع) وارد خواهد بود. آیا بهعنوان مثال سودی دارد شخصی دربارۀ عیسی(ع) همانندِ اشکالاتی را مطرح کند که در انجیلها نقل شده است یهودیان و دیگران دربارۀ عیسی(ع) مطرح کردهاند؟ چه این اشکال بر خود حضرت عیسی(ع) گرفته شده باشد، یا از مکانی که عیسی از آن آمده یا کارهایی که در سبت انجام داده است. در انجیل مرقس: (1و بعد از چندی باز وارد كفرناحوم شده، چون شهرت یافت كه در خانه است... 5 عیسی چون ایمان آنها را دید به آن افلیج گفت: فرزندم! گناهان تو آمرزیده شد 6 لیكن بعضی از كاتبان كه در آنجا نشسته بودند در دل خود چنین تفكر نمودند 7 كه چرا این شخص كفر میگوید؟ غیر از خدای یگانه چهکسی هست كه بتواند گناهان را بیامرزد؟... 15 و وقتی او در خانۀ وی (لاوی بن حلفی) نشسته بود بسیاری از باجگیران و گناهكاران با عیسی و شاگردانش نشستند؛ زیرا تعداد آنها بسیار بود و از او پیروی میكردند. 16 و چون كاتبان و فریسیان او را دیدند كه با باجگیران و گناهكاران غذا میخورد به شاگردان او گفتند: چرا با باجگیران و گناهكاران میخورد و میآشامد؟ 17 عیسی چون این را شنید به آنها گفت: افراد سالم احتیاج به طبیب ندارند؛ بلكه بیماران به طبیب نیاز دارند. من نیامدهام تا پارسایان را به توبه دعوت كنم بلکه برای دعوت گناهکاران آمدهام 18 و شاگردان یحیی و فریسیان روزه میگرفتند. پس آمدند و به او گفتند: چرا شاگردان یحیی و فریسیان روزه میگیرند و شاگردان تو روزه نمیگیرند؟... 24 فریسیان به او گفتند: چرا در روز سبت مرتكب عملی میشوند كه جایز نیست؟). (انجیل مرقس ـ اصحاح 2) و اینچنین است که پایانی برای ایرادات نخواهد بود: «آیا از ناصره چیز صالحی بیرون میآید؟»، «جستوجو کن و نگاه کن که پیامبری از جلیل برنخاسته است» و «آیا مسیح از جلیل میآید؟ آیا کتاب نگفته است مسیح از نسل داوود و از بیت لحم ـدهکدهای که داوود در آن بودـ خواهد آمد؟»... الخ. اما این ایرادات هیچ ارزشی ندارند؛ زیرا بعد از آنکه با دلیل ثابت شود عیسی(ع) نبی و فرستادهای با قانون الهی است، هرگز چنین اشکال نمیتواند این دلیل را نقض کند!
[59] - طه: 51.
[60] - وقتی نبی یا فرستادهای بیاید و برای مردم بطلان عقایدشان و تحریف آنها در وصایای انبیا و گذشتگان را روشن کند، پاسخ علمایی که رهبر اشکالتراشان و منکران آن فرستاده هستند چه خواهد بود؟! آخرین سخن آنها این است که آیا همۀ افراد قبل از ما گمراه و در آتشاند؟! پدران و اجداد ما جملگی در آتشاند؟! این عقایدی که دربارۀ آنها صحبت میکنی و آن را باطل میدانی همان عقاید پدران و اجداد ما در طول قرنها بوده است! بنابراین اشکال فرعون همان اشکالی است که علمای دین در همۀ زمانها به خلفای خداوند وارد کردهاند؛ خلفایی که نقش اصلاحگر و منجی را دارند. آنها بهجای اینکه دلیلی برای عقاید باطل خود اقامه کنند یا دلایل آن فرستاده را رد نمایند، طرح اشکال میکنند تا مردم را دچار سستی کنند؛ اشکالی با این مضمون که: آیا پدران ما همگی در گمراهی بودهاند و بر گمراهی مردهاند؟ این اشکال بهخودیِخود نشان میدهد آنها به دلایل آن فرستاده اقرار کرده و جوابی برای آن نیافتهاند و از جایگاه اصلی بحث (یعنی حقانیت فرستاده یا بطلان عقاید آنها) به موضوع دیگری فرار میکنند. به همین دلیل پاسخ خداوند سبحانومتعال بر زبان موسی(ع) که در قرآن آمده، چنین است: (علم آن نزد پروردگار من است) که پاسخی بسیار حکیمانه است؛ به این معنا که: «از امتهای گذشته سؤال نکن؛ زیرا سؤال از آن ارتباطی با موضوع مورد بحث ندارد!» بنابراین موضوع بحث از شناخت وضعیت گذشتگان کاملاً جداست؛ علاوه بر اینکه مردم مکلف به شناخت وضعیت گذشتگان و نیز حکم فترت میان ارسال فرستادگان(ع) نیستند.
[61] - طه: 52.
[62] - انجیل لوقا: اصحاح 11.
[63] - نحل: 125.
[64] - نساء: 36.
[65] - لقمان: 18.
[66] - حدید: 23.
[67] - اسراء: 22 تا 39.
[68] - گفتاری را از امام احمدالحسن(ع) از پاورقی کتاب توحید نقل میکنم که دربارۀ شورای نیقیه و مفید فایده است: «مجمع امپراتور کنستانتین اول افتتاح شد و شورای نیقیه جلسات خود را از 20 مِی 325 آغاز کرد. این مجمع جلسات خود را بر پایۀ فرمان امپراتور کنستانتین اول جهت بررسی اختلاف بین آریوس و پیروانش از یک سو و کلیسای اسکندریه با نمایندگی الکساندریوس اول (پاپا اسکندریه) و پیروانش از سوی دیگر، حول مسئلۀ ماهیت یسوع (عیسی) که آیا او همان خداوند است یا طبیعتی بشرگونه دارد، برگزار نمود. آریوس الوهیّت یسوع را منکر میشد و اعتقاد داشت زمانی بوده که طی آن یسوع موجود نبوده است، و برای او جایگاهی رفیع بین مخلوقات خداوند و آفریدههایش معتقد بود؛ همان طور که اعتقاد داشت روحالقدس نیز صُنع و آفریدۀ خداوند است. در حالی که الکساندریوس اول (پاپا اسکندریه) تأکید میکرد بر اینکه ذات مسیح از خود ذات خداوند است. نظر الکساندریوس اول (پاپا اسکندریه) با رأیگیری که تحت فرمان امپراتور کنستانتین انجام شد ـکه پاپا اسکندریه را تأیید و آریوس را رد مینمودـ غالب شد. دو اسقف از امضای بیانیۀ نیقیه خودداری کردند که به همراه آریوس به الیرا (بالکان امروزی) تبعید شدند و کتابهای آریوس سوزانده شدند و مذهب آریوس و عقاید او، بدعت نامیده شد و به پیروان او تا امروز لقب دشمنان مسیحیت دادند. نتیجۀ شورای اول نیقیه شکلگیری قانون اعتقاد به اولوهیت مطلق برای مسیح، و شروع ارتباط کلیسا با حاکمیت ـپس از موجودیت پیدا کردن کلیسا بهعنوان نهادی دینیـ بود. پس از گذشت سه قرن از تغییر تفکر کلیسا و اختلاط با افکار و ادیان موجود در محیط پیرامون آن از جمله ثنویّت، ـدین سابق کنستانتین رومیـ کلیسا بهعنوان مرجعی از طرف امپراتور روم شناخته شد و به ابزاری تبدیل شد، تا محدودساختن و ازبینبردن هرکسی را که در چهارچوب ایمان وارد میشود بر عهده بگیرد.» سخن فوق تقریباً با تمام تاریخهایی که از کلیسا دربارۀ این شورا روایت میشود ـو طبیعتاً با کمی اختلافـ تطابق دارد. به نظر من، هیچ محقق منصفی، از اسناد حمایت کنستانتین از الکساندریوس و تثبیت عقیدۀ تثلیث در مسیحیت غفلت نمیکند؛ آن هم پس از آنکه نیمی از اسقفهای مسیحی که آریوس را تأیید میکردند، بر اثر ترس از درندهخویی کنستانتین تغییر عقیده دادند؛ و چهکسی است که نداند کنستانتین تا چه حد زورگو بود و با چه درندهخوییای با مخالفانش برخورد میکرد؛ حتی اگر نزدیکترین افراد به او بودند. به تاریخ این طاغوتی که مسیحیت منحرف را در اروپا منتشر ساخت مراجعه نمایید؛ او کسی بود که حتی از قتل نزدیکان و بستگانش که با او مخالفت مینمودند نیز فروگذار نکرد. اسقفهای امروزی از تاریخ کنستانتین خونآشام چشم میپوشند و تصور میکنند کنستانتین تابع نتیجۀ شورا بود و برای همه ـچه موافقان و چه مخالفانشـ آزادی به ارمغان آورد؛ با این وجود، تبعید و آزار و ستم آریوس و حرامدانستن اعتقاد او پس از بیانیۀ شورا، کافی خواهد بود تا هدف و غایت تشکیل این شورا را بشناسیم، که همان محکومکردن آریوس و اعتقاد او به مخلوقبودن مسیح بود، و در نهایت هدف این شورا، نشر اعتقادات کفرآمیز برای مسیح بود تا اینکه مسیح را خدا معرفی کند. متن زیر، بیانیۀ شوراست (ترجمه از متن یونانی (به عربی و از عربی به فارسی)): «ما ايمان داريم به خدای واحد، پدر قادرِ مطلق و خالق همۀ چيزهای مرئی و نامرئی، و به خداوندِ واحد، عيسی مسيح پسر خدا، مولود از پدر یگانه، مولودی كه از ذات و جوهر پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خدای حق از خدای حق، كه مولود است نه مخلوق، برابر در ذات با پدر، کسی که برای ما آدميان و برای نجات ما نزول كرد و مجسّم شد و انسان گرديد و زحمت كشيد و روز سوم برخاست. کسی که بهوسيلۀ او همهچيز وجود يافت، آنچه در آسمان است و آنچه بر زمين است؛ و به آسمانها صعود كرد و خواهد آمد تا زندگان و مردگان را داوری نمايد و (ايمان داريم) به روحالقدس و لعنت باد بر كسانی كه میگويند "زمانی بود كه او (کلمه) وجود نداشت"، يا آنكه "پيش از آنكه وجود يابد (مولود شود) نبود"، يا آنكه از نيستی به وجود آمد و بر كسانی كه اقرار میكنند وی از ذات يا جنس ديگری است، يا آنكه پس از خدا خلق شده يا قابل تغيير و تبديل است. اینان کسانی هستند که کلیسای جامع، تکفیرشان نموده است. و تمام اسقفهای حاضر برای ادای ایمان به این سوگندنامه قیام نمودند که در این بین دو نفر ـو چه بسا بیشترـ بودند که با نظر آریوس و همفکران او موافق بودند.» پدر ارتودکس در مصر میگوید: «شنودۀ سوم» در کتاب خود «طبیعت مسیح» میگوید: «آریوس، لاهوتبودن مسیح را انکار میکرد و او را در ذات، پایینتر از پدر میدید و او را مخلوق میدانست. ریشههای تفکر آریوسی تا حال حاضر نیز باقی مانده است. حتی پس از حکم به ارتداد و دیوانگی او توسط شورای نیقیه در سال 325، آریوس و طرفدارانش بهسبب آزار و اذیت و سوءظنّ کلیسای مقدس خاموشی گزیدند.» طبیعتاً در اینجا شنودۀ سوم به معتقدین به یَهُوۀ مذهب مسیحی که در عالم مسیحیت و بهخصوص در مغربزمین بهشکل وسیعی انتشار یافته است اشاره مینماید؛ معترفین به یَهُوه (لفظ خداوند در تورات) بسیاری از انحرافات کلیسا را قبول ندارند مانند تثلیث یا اینکه کلمه، همان خداوند است و سایر موارد از این دست. اینکه نیمی از حاضرین در شورا نظر آریوس را تأیید میکردند یا قبول داشتند خود دلیلی است بر این موضوع که اعتقاد به اینکه «مسیح، لاهوت است» بدعتی بوده که در شورای نیقیه تثبیت شده است؛ و اعتقاد به اینکه مسیح(ع) (یسوع(ع)) فقط مخلوقی است، در زمان آریوس رایج بود و طرفدارانی داشت؛ این سخنی است که کشیشان نیز تا به امروز در کتابهایشان به آن اعتراف میکنند: در کتاب تحقیقی دربارۀ شوراهای جهانی مسیحی، مطران بیشوی آمده است: «....4- شورای نیقیه: 1- دلایل انعقادش..... ب- اما علت اصلی تشکیل شورا، بدعت آریوس بود؛ چرا که بهسبب این بدعت، امپراتوری در حال چندپارهشدن بود.... بهسبب بدعت آریوس، شورای جهانی با فرمان امپراتور کنستانتین برای جلوگیری از پارهپارهشدن امپراتوری و با 318 اسقف در سال 325 میلادی تشکیل شد. آنگونه که اسقف اتناسیوس که خود از شاهدان و یکی از اعضای مجمع بود یادآوری میکند، در ابتدا، 16 اسقف مؤیّد آریوس و 22 اسقف تأییدکنندۀ پدر الکساندریوس بودند و بقیه موضع مشخصی نداشتند که بعداً مشخص شد. اما در نهایتِ کارِ شورا، دو اسقف به نامهای سیکوندوس و تیئوناس که بهتنهایی آریوس را تأیید میکردند، طرد شدند و این دو از نوشتن تأییدیه بر سوگندنامۀ مجمع، که کاهنان به آن پیوست کرده بودند خودداری میورزیدند، و در ایام قدیس ابیفانیوس، نوشتههای 318 فرد حاضر در شورا موجود بوده است. این به برکت شرح قدیس اتناسیوس بر افتراءهای آریوس بر سوگندنامه بود و در این، بزرگی و عظمت دفاع الکساندریوس در شورا را میبینیم. رسیدن به سوگندنامۀ شورا آسان نبود بلکه تلاشی آکنده از ترس و وحشت را میطلبید... . 5- شورای نیقیه: 2: آریوس و بدعتگذاری.... زمانی که در آن تقریباً همۀ عالم خط فکری آریوسی داشتند و نه اتناسیوسی، سپری شد. در برههای از آن زمان، امپراتور، پاپ روم را عزل کرد و او، آخرین نقطۀ تکیهگاه ایمان به اعتقاد آریوسی بود. هنگامی که پاپ از زندان به مسندش بازگشت به ایمان آریوسی که پیش از آن رد شده بود، معتقد بود. این مرحلهای بود که کسی جز اتناسیوس و اسقفهای مصر که بر ایمان صحیح بودند، بر آن باقی نماندند. ازاینرو جای تعجب ندارد که اشعیای نبی میفرماید: «مبارک است قوم من، مصر.» (اشعیا: 19: 25). ولی بعدها افراد بسیاری، کرسی روم، پدر الکساندری را یاری نمودند، مانند پدران همعصر پدر اتناسیوس که او را یاری کردند. مسیحیت بهطور کامل در جهان ویران و در مقابل طغیان آریوسی ذلیل شد و نمایندهای از کرسی اسکندریه باقی نماند جز پدر الکساندری تبعیدشده و اسقفهای مصری؛ و بر ماست که از آثار باقیمانده از گامهای پدرانمان پیروی کنیم.» (شوراهای جهانی مسیحی، شوراهای جهانی و بدعتگذاریها، مطران بیشوی)
[69] - امام احمدالحسن(ع) در کتاب توحید میفرماید: عیسی(ع) دربارۀ خودش میگوید از ساعت ـکه در آن، قیامت صغری برپا میشودـ بیاطلاع است: «و اما از آن روز و ساعت هیچکس خبر ندارد، نه فرشتگان آسمان و نه پسر؛ فقط پدر از آن آگاه است.» (مرقس: 13). جهل، نقص است، حال آنکه لاهوت مطلق، کامل مطلق است و نقص یا جهل در آن راه ندارد؛ زیرا او نوری است بدون ظلمت؛ ولی مخلوق را جهل فرامیگیرد، آن هم بهدلیل ظلمتی که در صفحۀ وجودی او هست. بنابراین عیسی(ع) نور و ظلمت (با هم) است و این مطلوب را اثبات میکند که عیسی(ع) لاهوت مطلق نیست؛ بلکه بندهای آفریدهشده از نور و ظلمت است، نه نوری بدون ظلمت؛ تعالی الله علواً کبیراً. این مطلب، فصلالخطاب و کلامی حکمتآمیز و موعظهای برای صاحبان خرد و اندیشه است. متن زیر، متن کلام عیسی(ع) است، طبق آنچه در انجیل مرقس آمده است: (اما از آن روز و ساعت هیچکس خبر ندارد، نه فرشتگان آسمان و نه پسر؛ فقط پدر از آن آگاه است. 33 هوشیار و آگاه باشید، شما نمیدانید آن زمان چه وقتی خواهد بود 34 گویی شخصی به سفر رفته و خانۀ خود را به خادمان سپرده است تا هرکس کار خود را انجام دهد و به دربان سپرده است گوشبهزنگ باشد 35 پس بیدار باشید؛ چون نمیدانید ارباب خانه کِی میآید. شب یا نصف شب، وقت خروسخوان (سحر) یا سپیدهدم. 36 مبادا او ناگهان بیاید و شما را در خواب ببیند 37 آنچه را به شما میگویم، به همه میگویم: بیدار باشید). (انجیل مرقس ـ اصحاح 13) امام احمدالحسن(ع)، کتاب توحید
[70] - تفصیل این مطلب در پیوست 3 «او، خداوند سبحان، یکتا و یگانه است و هرچه غیر او، جملگی مخلوق اویند» موجود است.
[71] - این متون عبارتاند از: (... 39 سپس قدری پیش رفته، به روی درافتاده، دعا میکرد، در حالی که میگفت: ای پدر! اگر ممکن باشد این جام را از من بگذران...). (متی: 26)، (... 35 و قدری پیشتر رفته، به روی زمین افتاد و دعا كرد تا اگر ممكن باشد آن ساعت از او بگذرد 36 پس گفت: ای پدرِ پدران، هرچیزی برای تو امکانپذیر است. این پیاله را از من بگذران...). (مرقس: 14) و (... 41 و از ایشان به مسافت پرتاب سنگی دور شده، به زانو درآمد و دعا كرده 42 گفت: ای پدر، اگر تو بخواهی این پیاله را از من بگردان...). (لوقا: 22) این متون، دعا و توسل عیسی(ع) به خداوند سبحانومتعال است تا عذاب و بهصلیبرفتن را از او دور نماید. عیسی(ع) یک پیامبر است و دعای او مستجاب میشود؛ پس باید بهصلیبرفتن از او برداشته شود و هر تفسیری غیر از این مردود است و پذیرفتنی نیست. در پیوست 6 بررسی بعضی از تفاسیر این واقعه موجود است؛ تفاسیری که در آن علمای کلیسا سعی دارند این متون را تأویل کنند؛ اما این متون پذیرای این تأویلها نیست و عقل و حکمت نیز این تفسیرها را نمیپذیرد، بلکه این متون با عقیدۀ آنان مبنی بر اینکه مسیح(ع) الوهیت مطلق دارد (خداوند بلند مرتبهتر از چنین نسبتهایی است)، مخالفت داشته و تفسیر آن تعارض دارد. همچنین در پیوست 4 «داستان عیسی(ع) چیست و چگونه بر آنان مشتبه شد؟» نیز شرحی از امام احمدالحسن(ع) دربارۀ قضیه بهصلیبرفتن و شخص مصلوب، موجود است که از کتاب متشابهات جلد 4 برگرفته شده است.
[72] - بهطور خاص قضیۀ بهصلیبرفتن یا بهطور کلی تحمل عذاب، بهقتلرسیدن، سختی و مظلومیت، اهمیت بسیاری در دین الهی و علیالخصوص، قضیۀ اعظم خداوند سبحانومتعال دارد؛ که همان برپاشدن حاکمیت خداوند و دولت عدل الهی در زمین است. بنده معتقدم اهمیت بهصلیبرفتن به عنوان یک موضوع عقیدتی، از نظر مسیحیان مسلّم و قطعی است؛ هرچند در فهم هدفِ فداشدن، به اشتباه افتادهاند و در اعتقاد به اینکه عیسی(ع) همان شخص مصلوب است به خطا رفتهاند. امام احمدالحسن(ع) این مطلب را بیان فرمودهاند. در ادامه برخی مطالب ایشان(ع) را نقل میکنیم تا حقجویان از آن بهرهمند شوند. متن زیر برگرفته از سخنان مبارک ایشان است که به این مسئله پرداخته و راز حجرالاسود یا سنگ زاویه را بیان کردهاند، و نیز اهمیت مسئلۀ فدا شدن و تحمل در دین خداوند سبحانومتعال را روشن ساختهاند. ایشان(ع) میفرماید: «و این سنگ با مسئلۀ فداشدن مرتبط است. مسئلۀ فداشدن، در دین الهی و در طول مسیر مبارک این دین وجود دارد. پس دین خدا یکی است؛ چرا که از سوی یگانه آمده است، و فداکاری و ایثار در اسلام با روشنترین صورت در حسین(ع) تجلی یافت و قبل از اسلام نیز در دین حنیف ابراهیم(ع) بهوسیلۀ اسماعیل متجلّی شد. این موضوع را در عبدالله پدر حضرت محمد نیز مییابیم؛ همچنین در یهودیتِ دین موسی(ع)، در یحیی پسر زکریا(ع) دیده میشود و در مسیحیت با مصلوب (بهصلیبکشیدهشده) جلوهگر شده است. صرفنظر از اینکه مسیحیان گمان کردهاند مصلوب، خود عیسی(ع) بوده است، باید توجه داشت آنها اعتقاد دارند فردِ بهدارآویختهشده همان بر دوشکشندۀ گناه است. چنین اعتقادی اگر چه دستخوش تحریف شده است، ولی به آن معنا نیست که کاملاً پوچ باشد و هیچ اصل و ریشهای در دین خدای سبحان ـکه این اعتقاد از آن انحراف یافته استـ نداشته باشد؛ بلکه بسیاری از عقاید منحرف، در حقیقت مستند به مبدأ دینی بوده و خاستگاه دینی دارند؛ ولی علمای گمراه غیرعامل، آن را به دست گرفته، منحرف ساخته و عقیده فاسدی بر مبنای آن پایهریزی کردهاند. این قضیه که پیامبران برخی خطاهای امتهای خود را متحمل میشوند تا امت را جملگی بهسوی خداوند سیر دهند، در دین خدا وجود داشته و بیپایه و اساس نیست. بهعنوان مثال شما با مراجعه به متون تورات درمییابید هنگامی که قوم موسی گناهانی را مرتکب میشوند، موسی(ع) رنج و زحمت مضاعفی را متحمل میشود. حضرت محمد نیز گناهان مؤمنان را متحمل میشود. خداوند متعال میفرماید: (لِیغْفِرَ لَكَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیكَ وَیهْدِیكَ صِرَاطًا مُّسْتَقِیمًا( (تا خداوند گناه تو را آنچه پیش از این بود و آنچه پس از این باشد برای تو بیامرزد و نعمت خود را بر تو تمام کند و تو را به صراط مستقیم راه نماید). (فتح: 2) تفسیر ظاهری آیه چنین است که او گناهان امت را بر دوش میگیرد و خداوند آنها را برای او میآمرزد. از عمر بن یزید بیاع سابری نقل شده است که گفت: به ابوعبدالله(ع) دربارۀ آیۀ (لِیغْفِرَ لَكَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ( سؤال کردم. حضرت(ع) فرمود: «پیامبر معصیتی نداشت و ارادۀ معصیتی نکرد؛ ولی خداوند گناهان شیعیان را بر او تحمیل فرمود، سپس آنها را برای او آمرزید.» (تفسیر قمی: ج2 ص314) اینکه فرستادگان الهی، گناهان امتهای خود را متحمل میشوند به این معنا نیست که آنها گناهِ نقض عهد و پیمانِ منکرین جانشین خدا را که بر این انکار میمیرند، متحمل شوند؛ بلکه آنها گناه کسی را بر دوش میگیرند که از یادآوری این عهد و پیمان غفلت ورزیده و مدتزمانی را در این زندگی دنیوی، نقض عهد نموده است. همچنین اینکه فرستادگان الهی، گناهان امتهایشان را متحمل میشوند به این مفهوم نیست که خود آنها به جای امتهایشان، اهل گناه و معصیت میشوند؛ بلکه به این معناست که آنها در تبلیغ رسالات خود در این دنیا برای مردم، بارهای اضافی و زحمت و مشقت بیشتری بر دوش میگیرند، و این موضوع ـطبیعتاًـ با ارادۀ خود آنها صورت میگیرد؛ زیرا خودشان چنین چیزی را درخواست میکنند. چه بسیار پیش میآید که یک پدرِ مهربان و دلسوز پیامدهای خلافکاری و اشتباه فرزندانش را بر عهده میگیرد؛ هرچند ممکن است این کار برای او زحمت و مشقتی در پی داشته باشد، و حتی گاهی اوقات رنجها و کشتهشدن در راه خدا را برای او رقم بزند؛ همان طور که وضعیت حسین(ع) چنین بود؛ و این ازآنروست که پدر چشم امید دارد فرزندانش در نهایت کار، اصلاح شوند. چه بسا بسیاری، عهد و پیمان را به خاطر نمیآورند، مگر آن زمان که خون پدرشان ـیعنی ولی خداـ بر زمین ریخته شود و این کار عاملی میشود که آنها عهد و پیمان خود را به یاد آورند. ازاینرو میبینیم امام حسین(ع) که خداوند اراده فرمود تا او را سببی برای یادآوری عدۀ بسیاری از مخلوقات قرار دهد، حج را رها میکند و مسیری را که به مکان ذبحشدنش منتهی میشود در پیش میگیرد... .» در پیوست 5 «سنگ زاویه همان حجرالاسود است و اشاره به تسلّیدهنده، احمدالحسن(ع) دارد» این مطلب را بهطور کامل آوردهام تا شاید برخی مؤمنان و طالبان حق از آن بهرهمند شوند. جانشینان خدا(ع) بهخاطر منجیِ رهاییبخشِ جهانی، که دولت عدل الهی را برپا میکند، متحمل رنج و سختی شدهاند و محمد و آلمحمد(ع) بیشترین سهم را در این رنجدیدن و قربانیشدن داشتهاند؛ گویا واضحترین فداشدن قبل از اسلام، ماجرای بهصلیبرفتن بوده و روشنترین فداشدن، برای قضیۀ خداوند سبحان در اسلام، فداشدن حسین(ع) است. کسی که در کربلا ذبح شد، طفل شیرخوارش، اهلبیتش و اصحابش به قتل رسیدند و زنانشان نیز اسیر شدند. امام احمدالحسن(ع) در پاسخ به این پرسش میفرمایند: پرسش 123: چرا امام حسین(ع) طفل شیر خوارش عبدالله را بهسوی لشکر یزید (لعنهالله) برد تا برایش آب درخواست کند؟ و آیا آن حضرت میدانست آنها او را به قتل خواهند رسانید؟ پاسخ: امام حسین(ع) فرزند شیرخوارش را برد تا برایش درخواست آب کند؛ در حالی که آن حضرت میدانست او کشته میشود. و بدان که باطل را جولانی است و حق را دولتی، و برای اینکه جولان باطل به نهایت خود برسد، لشکر شیطان ـکه خداوند لعنتش کندـ باید در هر ورطۀ تاریکی فرو روند و باید در نبرد با لشکر خدا، هر آنچه را که در چنته دارند و هر آنچه را که در آن غوطهور شدهاند از خود بروز دهند. و بدان که مصیبتهای امام حسین(ع) از شدت ظلمهای بسیار بسیار زیاد ظالمان که شما را یارای تحملشان نیست، کاسته است؛ تا شما به رضای خدای سبحان دست یابید و شما را در بهشتهایی که نهرها از زیر آن جاری است داخل نماید. امام حسین(ع) خون شریفِ مقدس خود را فدای خونهای شما کرد، و برترین زنان عالم از اولین و آخرین، پس از مادرش حضرت فاطمه ـکه زینب استـ را فدای زنان و ناموسهای شما کرد، و شیرخوارش را فدای فرزندان شما نمود. بارِ فضل حسین(ع) بیشتر از تمام خلق خدا، بر دوش امام مهدی(ع) و منِ بندۀ فقیر و مسکین سنگینی میکند، و دین حسین(ع) بر پشتم سنگینی میکند و تاب و توان ادای آن را ندارم، مگر اینکه خداوند خودش یاریام فرماید. بدان، هنگامی که امام مهدی(ع) دربارۀ امام حسین(ع) میفرماید «بر تو بهجای اشک، خون میگریم» حقیقتاً چنین میفرماید و نه از روی مبالغه؛ ازآنرو که امام حسین(ع) خون شریف خود و نفْس مقدسش را فدای قضیۀ امام مهدی(ع) کرد و خودش را فدای قضیۀ امام مهدی(ع) نمود. آن حضرت ذبیحالله است؛ یعنی همان طور که شما وقتی خانهای میسازی و یک گوسفند قربانیاش میکنی، خداوند سبحانومتعال نیز هنگامی که عرش خود و آسمانهایش و زمینش را بر پا نمود حسین(ع) را فدای آنها کرد. قضیۀ امام مهدی(ع) همان قضیۀ خداوند و سرمنزل اِنذار الهی، و همان قضیۀ عرش خدای سبحان و مُلک او و حاکمیت او در زمینش است. حق تعالی میفرماید: (وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ( (و او را به فدیهای (قربانی) بزرگ بازخريديم) (صافات: 107)؛ یعنی این قربانی امام حسین(ع) بود و کسی که فدیه برایش انجام شده، امام مهدی(ع) است؛ پس سلام بر ذبحشدۀ آرامش و حق و عدالت. و بدان که علی اکبر(ع) ذبحشدۀ اسلام است، همان طور که امام حسین(ع) ذبیح خداوند است. و الحمد لله وحده. امام احمدالحسن(ع)، متشابهات، جلد 4، پرسش 123
[73] - در حال حاضر اسناد قدیمی شامل مجموعهای از نسخههایی از ترجمۀ لاتین پنج کتاب موجود است. این اسناد به نام «در ردّ بدعتها» (Adversus haereses) شناخته میشود که ایرنائوس اسقفِ لیونِ بالکان (فرانسۀ فعلی) آن را نوشته است و قدمت آن دستکم به 180م بازمیگردد. در ضمنِ این اسناد، سندی است (که عبارت است از جلد اول کتاب «در رد بدعتها») که اسقف ایرنائوس در آن وجود «انجیل یهودا» را بیان میکند. وی این کتاب را در نقد این انجیل نوشته است و آن را تاریخی، خیالی یا آمیخته با دروغ میداند ـاین نظر اوستـ اما برای ما اثبات این نکته اهمیت دارد که حداقل این انجیل در آن زمان وجود داشته است. بهعلاوه سندی تاریخی وجود دارد که به قرن سوم یا اوایل قرن چهارم بازمیگردد که همان نسخۀ خطی قبطی بوده که کشف و مستندسازی شده است. با درنظرداشتن این دو نکته به نتایج زیر میرسیم: اول: وجود «انجیل یهودا» پیش از سال 180م. متن زیر نمونهای از اعتراف علمای کلیسا ـیعنی کشیش عبدالمسیح بسیط ابوالخیر در کتاب خود «آیا اکتشاف انجیل یهودا تأثیری بر مسیحیت دارد؟»)ـ به قدمت انجیل یهوداست و اینکه سندی تاریخی وجود دارد که در ضمن مجموعهای به نام «کتاب در رد بدعتها ـ جلد 1» است و به قرن دوم میلادی و بهطور دقیق، سال 180م بازمیگردد که وجود این انجیل را ذکر کرده و آن را تاریخ آمیخته با دروغ میداند. کشیش عبدالمسیح بسیط میگوید: « قِدّیس ایرنائوس اسقف لیون بالکان (فرانسه فعلی) در سال180م، اولین شخصیتی از پدران کلیسای اولیه بود، که این فرقه و عقاید آنان را ذکر کرده و در کتاب خود از تألیف انجیل یهودا توسط آنان خبر داد. این مرد، شاگرد قدّیس بولیکاربوس بوده که او نیز بهنوبۀ خود شاگرد قِدّیس یوحنا شاگرد مسیح بوده است. او میگوید: «قاینیان میگویند قایین از عالَم نیروی مطلقِ برتر است و اعتراف میکنند عیسو، قورح، اهل سدوم و امثال اینگونه افراد به آنها اختصاص دارند؛ علاوه بر این میگویند خالق (خداوند عهد قدیم ـ یهوه) بهشدت از آنها تنفر داشته و با این حال به هیچیک از آنها آسیبی نرسیده است؛ زیرا ویژگی صوفیا (حکمت) ربودن کسانی است که او را به خود اختصاص میدهند. آنها اظهار میکنند یهودایِ اسخریوطیِ خائن، به این مسائل آگاهی داشته است و فقط تنها او حقیقت را میدانست و غیر از او کسی از آن آگاهی نداشت و به این واسطه خیانت خود را کاملاً مخفی نگه داشت و همهچیز ـچه آسمانی و چه زمینیـ در حیرت ماند. و به این ترتیب تاریخی تقلبی همراه با دروغ را درآمیختند و آن را انجیل یهودا نام نهادند.» (کتاب آیا انجیل یهودا تأثیری بر مسیحیت دارد، کشیش عبدالمسیح بسیط) این اسقف در اینجا بر انجیل یهودا و مسیحیانی که معتقد به محتوای آن بودهاند اشکال میگیرد و کشیش عبدالمسیح بسیط نیز در کتاب خود تلاش دارد تا صحیحنبودن این انجیل را اثبات کند و این در حالی است که به قدمت عقیدهای که در این سند موجود است، اقرار میکند! اهمیت نقل سخنان او برای ما در این نکته است که، سند اسقف ایرنائوس ـاسقف لیون بالکانـ ثابت میکند انجیل یهودا حداقل در تاریخ 180م وجود داشته است. دوم: مسئلۀ شبیه عیسی(ع) از نظر گروهی از مسیحیانِ قبل از اسلام و قبل از شورای نیقیه وجود داشته است! هماکنون ما یقین داریم قبل از بعثت رسول خدا، حضرت محمد(ص) (یعنی قبل از آغاز قرن هفتم میلادی) مسیحیانی وجود داشتهاند که به مضمون انجیل یهودا معتقد بودهاند و از جملۀ اعتقادات آنان این بوده است که عیسی(ع) به صلیب نرفت، بلکه شخص دیگری به صلیب رفته است؛ و این با چشمپوشی از مصداق و هویت شخص مصلوب است. و این یعنی این مسئله دارای ریشه و اساس است؛ بهخصوص اینکه مسئلۀ شبیه عیسی، از قدیم مطرح بوده و بیاساس نیست. - همچنین شایانتوجه است وجود نسخۀ قبطی این انجیل که تقریباً 300 سال بعد از میلاد نوشته شده به این معنا خواهد بود که قطعاً کسانی وجود داشتهاند که به محتوای آن معتقد بودهاند یا حداقل آن را تدریس، ترجمه و از آن نسخهبرداری میکردهاند؛ و این قرینۀ محکمی بر این موضوع است که این مسئله در بین مسیحیان انعکاس داشته و کوچک شمرده نمیشده است. اینکه عالمانی مثل اسقف لیون، کتابی برای اشکالگرفتن از معتقدان این انجیل نوشتهاند، این نتیجهگیری را تقویت میکند. چرا این اسقف باید ردّی بر انجیل یهودا نوشته باشد؟ از دو حالت خارج نیست: ـ اینکه نسخهای از آن به دست او رسیده است؛ ـ یا اینکه کتاب و عقیدهای را رد کرده است که از آن آگاهی ندارد؛ یا فقط آنچه را از آن کتاب برایش نقل شده است میداند، که این کار از عالمی که خود را محترم میشمارد پذیرفته نیست! در هر صورت بایستی وی اهمیت این موضوع را درک کرده باشد، تا بر معتقدین به صحت انجیل یهودا ردّیه بنویسد؛ یا بهتر است بگوییم ضرورت پرداختن به این کتاب و معتقدین آن را درک کرده باشد! اما از بحث و پرداختن اسقف به این کتاب و معتقدین آن، چیزی جز تأیید سخن ما برداشت نمیشود؛ زیرا این عالم مسیحی، فقرههایی از انجیلی را نقد کرده که نقل نمیکند، در نتیجه: ـ یا انجیل یهودا بهحدی مشهور بوده که اسقف ضرورتی برای نقل آن نمییابد. ـ یا شهرتی نداشته و با این وجود بدون امانتداری در نقل مطالب، آن را رد کرده است! درنظرگرفتن احتمال دوم به این معناست که سخن اسقف ارزش علمی ندارد و تنها ارزش این کتاب، شهادت تاریخی خواهد بود، که اسقف بر وجود انجیل یهودا در آن زمان گواهی میدهد! نتیجهگیری چنین است: دلیلی موجود نیست که وجود این عقیده را در قرون ابتدایی رد کند؛ بلکه برخلاف آن دلیل دیده میشود، که همان موجودبودن این نسخه از انجیل یهوداست؛ انجیلی که عباراتی را از زمان قبل از بهصلیبرفتن نقل میکند و تعارض حقیقی با انجیلهای دیگر ندارد، و توضیح آن در آینده خواهد آمد. حتی مطالبی که در انجیلهای قابلاعتماد امروزی، تا حدودی مخفی و تنها به آنها اشاره شده است، در انجیل یهودا بهصورت دیگری بیان شده است که توضیح آنها از طرف امام احمدالحسن(ع) خواهد آمد.
[74] - آیا اطلاق نام «انجیل» بر این سند تاریخی صحیح است؟ یا اینکه «انجیل» لفظ خاصی برای کتابهایی است که کلیسا آنها را به رسمیت شناخته است؟ یعنی تنها انجیلهای چهارگانه؟! برای پاسخ به این سؤال باید معنای کلمۀ «انجیل» را بدانیم و ببینیم آیا این مفهوم بر سند قبطیِ کشفشده نیز صدق میکند یا خیر. اول: مقصود از کلمۀ «انجیل» چیست؟ برای پاسخدادن این سؤال بهتر است به سراغ سخنان علمای مسیحی برویم؛ چون این کار الزامآورتر و منصفانهتر است: ـ در شرح کلمۀ «انجیل، انجیلها» در فرهنگ کتاب مقدس آمده است: «این کلمه برگرفته از کلمۀ یونانی "اونجلیون" بهمعنای "خبر پاک" است... ژوستین مارتر (شهید) در عصر آغازین یا تقریباً در سال 150 میلادی کلمۀ انجیل را در خصوص کتابهایی به کار برد که شامل شهادت حواریون دربارۀ یسوع هستند. لفظ عربی انجیل ـیعنی بشارتـ نیز همین معنا را میرساند؛ یعنی کتاب فرستادهای که به زندگی مسیح بر روی زمین اختصاص دارد.» بنابراین انجیل عبارت است از بشارت، خبرهای پاک و روایت زندگی سیّد مسیح(ع). سؤال دومی که هماکنون مطرح میشود: دوم: آیا انجیلهای چهارگانه تصویر یکسانی را از عیسی(ع) (یسوع) ارائه میدهند؟ یا صورتهای متکاملی از زندگی حضرت مسیح(ع) را به تصویر میکشند؟ آیا این انجیلها، همۀ اخبار پاک و طيّب را نقل میکنند؟ یا اخبار پاکی وجود دارند که برخی از انجیلها را از برخی دیگر متمایز میسازند؟ ـ در شرح عبارت «انجیلهای چهارگانۀ رسمی» در فرهنگ کتاب مقدس چنین آمده است: «نویسندگان مسیحی در قرن دوم میلادی، انجیلهای چهارگانه را به متی، مرقس، لوقا و یوحنا نسبت دادهاند. کلیسا این نوشتهها را بهعنوان اسناد موثق و دارای حجّت تحویل گرفت؛ زیرا شامل شهادت رسولان، از زندگی مسیح و تعالیم اوست. نویسندگان مسیحی از قرن دوم میلادی شروع به فراگیری و شرح این انجیلها و ترجمۀ آنها به زبانهای مختلف مانند سریانی، قبطی و لاتین کردند... هریک از انجیلهای چهارگانه، ویژگی خاص خود را دارد که آن را منحصربهفرد میکند؛ زیرا نویسندۀ آن بر اساس حضور ذهنی که داشته آن را به نگارش درآورده و غرض او و کسانی که آن انجیل برایشان نوشته شده در این مسئله نقش داشته است. متی، انجیل خود را با مدنظر قراردادن یهودیان نگاشته است؛ او یسوع را برای ما همانند مسیای پادشاه، که عهد قدیم از او خبر داده است نشان میدهد. مرقس آن را برای امتها نگاشته و چه بسا رومیها را بهطور خاص مدنظر قرار داده است؛ او برای نجات، نیروی مسیح را برتر از هر چیزی نشان میدهد؛ همان طور که در معجزات او هویداست. لوقا انجیلش را برای اندیشمندان یونان نوشته است؛ او این کتاب را با اسلوب زیباتری نسبت به دیگر نویسندگان انجیل به رشتۀ تحریر درآورده است. او نقش پولسِ رسول را در آشکارساختن نعمت مسیح به ما نشان میدهد؛ نعمتی که شامل عطوفت مسیح نسبت به فرومایگان، بیسرپرستان، فقرا و مساکین است. اما هدف یوحنا نشاندادن یسوع بهعنوان کلمۀ جسمانیشدهای است که برای کسانی که توانایی پذیرش پدر را دارند، پدر را نمایان میکند. (یوحنا 20: 30و31) سه انجیلی که در ابتدا ذکر شد دارای تشابهات بسیاری هستند ولی از جهاتی با انجیل یوحنا اختلاف دارند. از آنجایی که متی، مرقس و لوقا ـبه طور کلیـ زندگی مسیح را بهشکل مشابهی نقل میکنند بر این انجیلها عبارت «انجیلهای مشابه» یا Synoptic اطلاق میشود که برگرفته از لفظ یونانی Synopsis بهمعنای «نگاه همزمان» است. نوشتههای این سه انجیل متمرکز بر بشارت مسیح و دعوت او در جلیل است؛ در حالی که انجیل یوحنا بر اعمال مسیح در میان یهودیان تمرکز دارد. سه انجیل اول شامل آموزش ملکوت توسط مسیح و مَثَلهای وی و تعلیم مردم است؛ اما انجیل یوحنا معرفی مسیح از خودش را از طریق احادیث فراوان برای ما به ثبت رسانده است. انجیلهای چهارگانه در موارد بسیاری مشترک هستند، به گونهای که هرکدام، دیگری را تأیید میکند؛ و اختلافاتی نیز دارند، بهطوری که هرکدام، دیگری را تکمیل میکند. بشارتدهندههای چهارگانه، محتوای انجیلهای خود را از منابع موثّقی دریافت کردهاند. متی و یوحنا رسولانی بودهاند که از یسوع تبعیت کردهاند و حوادثی را ثبت نمودهاند که خود آنها از آن حوادث آگاهی داشتند. مرقس با پطرس دوست بوده است. بیاس در حدود سال 140 میلادی بیان میکند مرقس در انجیل خود موعظههایی را آورده که پطرس از یسوع برای او نقل کرده است. لوقا، خود تأکید میکند معلومات خود را از شاهدان عینی دریافت کرده است (لوقا 1: 1-4). بنابراین ما درمییابیم که رسولان دربارۀ انجیلها شهادت دادهاند... .» (فرهنگ کتاب مقدس: شرح عبارت «انجیلهای چهارگانۀ رسمی») در ادامه پاسخی از کلیسای قبطی را میبینیم که در جواب به یکی از پرسشهای ارسالشده به وبسایت انبا تکلا که تحت نظر کلیساست بیان شده است (برگرفته از سریال سالهایی با ایمیلهای مردم از وبسایت انبا تکلا): «داستان زندگی حضرت مسیح: انجیلی که متی تدوین کرده است ـ مت:... انجیل متی، مسیای پادشاه و کارهای او را توصیف میکند. انجیلی که مرقس تدوین کرده است ـ مر:... نگاهی روشن و سریع از زندگی مسیح را ارائه میدهد و بر معجزات مسیح تمرکز دارد و پایان آن دربارۀ آخرالزمان و حوادثی است که در زمان بازگشت مسیح رخ خواهد داد. انجیلی که لوقا تدوین کرده است ـ لو: لوقا انجیل خود را بر اساس حقایق تاریخی و دقت در ترتیب حوادث واقعی بنا نهاده است... . انجیلی که یوحنا تدوین کرده است ـ یو:... این انجیل اضافۀ جدیدی بر آن سه انجیل است که قرائت آن سادهتر و از نظر علمی و آموزشی عمیقتر از آنان است و مسیح را بهعنوان کلمۀ ازلی نشان میدهد... .» (پاسخی از کلیسای ارتدکس در پاسخ به سؤال «کتاب مقدس چیست و اقسام آن چگونهاند؟» ـ وبسایت انبا تکلا). http://st-takla.org/FAQ-Questions-VS-Answers/01-Questions-Related-to-The-Holy-Bible__Al-Ketab-Al-Mokaddas/001-What-is-the-Holy-Bible.html بنابراین هریک از انجیلهای چهارگانه، جلوهای از تاریخ و منش زندگی حضرت عیسی مسیح(ع) را نقل میکند که در مواردی با یکدیگر برابر و در موارد دیگری متفاوت از یکدیگر و مکمل هم هستند! آیا میتوان از انجیل یوحنا رویگردان شد، آن هم بهدلیل اینکه بشارت به «تسلّیدهنده» فقط در آن وجود دارد و در سه انجیل دیگر موجود نیست؟ آیا میتوان بین انجیلهای چهارگانه مرزبندی کرد و تنها به یکی از آنها بسنده نمود؟! با تأکید میگویم: خیر؛ بلکه برای فهم کامل حقیقت باید به همۀ جوانب امر و نه فقط قسمتی از آن، شناخت پیدا کنیم. برای تحقق این موضوع باید مجموع انجیلها را در نظر بگیریم، تا تصویری همهجانبه از حقیقت به دست آوریم، و اهمال یا تکذیب بعضی از آنها حداقل موجب خواهد شد تا حقیقت، ناقص و ناکامل به دست ما برسد. در نتیجه باید انجیلها را با یکدیگر جمع کنیم و محتوای آنها را بهصورت موضوعی و بهدور از تعصبِ ناشی از پیشزمینۀ ذهنی، مطالعه کنیم؛ تنها در این صورت است که به حقیقت کامل دست خواهیم یافت. سوم: آیا انجیل یهودا اخبار پاک و درستی در اختیار ما میگذارد؟ آیا تصویر دیگری از حقیقت را برای ما نقل میکند؟ یا با انجیلهای دیگر در تعارض است؟ ـ انجیل یهودا اخبار درستی از زمان ظهور منجی مقدس که خواهد آمد ـیعنی احمد (یهودا)ـ برای ما همراه خود دارد تا او را در این زمان بشناسیم: (و یهودا گفت: ای آقا! آیا ممکن است نسل من تحت سلطۀ حُکام قرار گیرد؟ عیسی پاسخ داد و به او گفت: بیا این من هستم ...دو خط مفقود شده است... لیکن تو هنگامی که ملکوت و نَسلَش را ببینی، بسیار غمانگیز خواهی شد). (و هنگامی که آن را شنید یهودا به او گفت: من چه خیری را حاصل کردم؟ چراکه تو کسی هستی که مرا از آن نسل دور ساختی. عیسی پاسخ داد و گفت: تو سیزدهمین خواهی بود و در آینده از سوی نسلهای دیگر مورد لعنت واقع خواهی شد ـ لیکن تو برای پادشاهی بر آنان بازخواهی گشت و در روزهای پایانی، صعودِ تو را لعنت خواهند کرد 47 تا نسلِ مقدّس). )But you will exceed all of them. For you will sacrifice the man that clothes me( (اما تو برتر از همۀ آنها خواهی بود؛ زیرا تو آن انسانی را که مرا میپوشد قربانی خواهی کرد، و حال و وضعیت قرن تو بلند، و مجازات الهیِ تو شعلهور، و ستارهات درخشان و ظاهر خواهد شد و قلب تو... 57). (انجیل یهودا) این جملات، بشارت و خبری درست دربارۀ منجیای است که در آخرالزمان میآید تا دولت عدل الهی و حاکمیت خدا را بر زمین بر پا کند! از سوی دیگر انجیل یهودا دیدگاه دیگری را برای ما نقل میکند که در انجیلهای دیگر تا حدودی مخفی ـاما به آن اشاره شدهـ است؛ یعنی حقیقت بهصلیبرفتن. انجیل یهودا به سؤالهایی که در طول قرنها بدون جواب مانده، پاسخ میدهد. در حقیقت انجیل یهودا انجیلهای دیگر را تکمیل میکند و حتی بدون آن، انجیلهای دیگر با اعتقاد مسیحیان دربارۀ موضوع بهصلیبرفتن عیسی(ع) در تعارض است. در نتیجه این سند را میتوان انجیل به حساب آورد و فراگیری و جمع آن با انجیلهای دیگر را جهت شناخت حقیقت لازم دانست. همۀ کسانی که این انجیل را رد کردهاند دلیل یکسانی دارند؛ زیرا اسم یهودا را بر یهودای خائن تطبیق دادهاند و حتی مسلمانانی که از این انجیل دفاع میکنند نیز غالباً دچار همین اشتباه شدهاند. آیا عاقلانه است بهسبب اینکه گروهی از مردم دچار فهمی اشتباه شدهاند این انجیل کنار گذاشته شود؟! بنابراین تحقیق علمی جدی و منصفانه، موضع علمای کلیسا را رد میکند؛ همان طور که نظریۀ سادهلوحانه و متناقض علمای مسلمین را ـدربارۀ اینکه این انجیل را انجیل یهودای خائن محسوب میکنندـ مردود میداند و شاید این نظریۀ بدون دلیل، نامعقول و بهدور از حکمت، مهمترین دلیلِ درهمآمیختگی این مباحث باشد. بله، انجیل یهودا پاسخهایی در خصوص زوایای مخفی در انجیلهای دیگر، و نیز پاسخی در رابطه با کسی که به صلیب رفته، در بردارد؛ و پیشتر بیان کردیم قبل از بعثت حضرت محمد(ص) در بین مسیحیان اولیه موجود بوده است. وجود تعارض در صورتی است که مصداق شبیه عیسی، یهودای خائن بوده باشد و در این مسئله بحثی وجود ندارد و برای هر عاقلی واضح است. اما اگر این یهودا، انسانی صالح و از خلفای خداوند و شخصیت دیگری به همان اسم (یهودا) باشد، آیا تعارضی ایجاد خواهد شد؟ یا اینکه انجیل یهودا مکمل و همسیاق با انجیلهای دیگر خواهد بود؟!
[75] - نمونهای از موضعگیری کلیسا در برابر انجیل یهودا را نقل میکنیم و همان طور که خواهید دید، این موضعگیری بهدور از راه و روش علمی در بحث و نقد است، و امانتداری و دقت در نقل نیز در آن وجود ندارد و ـاگر گویندۀ آن منتسب به اهل علم باشدـ در کمترین حالت به «تحریف» توصیف میشود. انبا بیشوی میگوید: «...236 - انجیل یهودای مورد ادعا. اخیراً یک نسخۀ خطی از جنس پاپیروس یافت شده که به زبان قبطی، اسم انجیل یهودا بر آن نوشته شده است. این مطلب بحث زیادی به میان آورده و لازم است بعضی امور مربوط به آن را توضیح دهیم. انجیل یهودای مورد ادعا: انجیل یهودا در اواسط قرن دوم میلادی به زبان یونانی نگاشته شده است. این نسخه از انجیل در کوه کراره در کنار منیا در صعید مصر بهطور تصادفی کشف شد، به زبان قبطی و بر روی کاغذ پاپیروس بوده است، و به سال 300م بازمیگردد. این نسخه، نسخۀ اصلی نیست؛ اما تنها نسخۀ موجود در زمان حال است. قسمتهای زیادی از این نسخه مفقود شده و بهطور کامل از بین رفته است و در پایانِ آن به زبان قبطی و با وضوح عبارت «انجیل یهودا» نوشته شده است. کتابهای بسیاری دربارۀ این نسخۀ کشفشده به نگارش درآمدهاند که من به بعضی از آنها دسترسی پیدا کردهام. یکی از آنها کتابی با عنوان «The Lost Gospel» بهمعنای «انجیل مفقود» است. نویسندۀ این کتاب، انجیل یهودا را تأیید نمیکند، یا بهتر است بگوییم آن را انجیل حقیقی نمیداند؛ اما از نقطهنظر تاریخی و علمی، صحبت و قضاوت را به خواننده واگذار میکند. همچنین روی جلد این کتاب عبارت «The Quest for The Gospel of Judas Iscariot» بهمعنای «دربارۀ انجیل یهودای اسخریوطی» نوشته شده که مفهوم آن این بوده، که این کتاب شامل بحث، تحقیق و سؤال در خصوص این موضوع است. کتاب دیگری نیز بهنام «The Gospel of Judas» بهمعنای «انجیل یهودا» وجود دارد (مقالۀ دیگری در رابطه با این موضوع در وبسایت انبا تکلا در قسمت سؤالها و مقالهها موجود است). این کتاب موضعگیری علمیِ صِرف ندارد و متمایل به ردکردن کتاب «انجیل یهودا» و اثبات غیرصحیحبودن آن است. وقتی میگوییم این انجیل صحت ندارد، منظورمان این نیست که این نسخۀ خطی در زمان ما جعل شده است یا اثری خطی نیست؛ چرا که این کتاب بهواقع یک نسخۀ خطی باستانی، و به زبان قبطی نوشته شده است؛ اما نویسندهاش یهودای اسخریوطی نیست. 237- چطور امکان دارد یهودا نویسندۀ این کتاب باشد؟! چگونه یهودای اسخریوطی نویسندۀ این کتاب باشد، در حالی که بعد از تسلیمکردن حضرت مسیح، وی خودکشی کرده است؟ پس چه زمانی آن را نوشته است؟ علیالخصوص که نوشتۀ او دربارۀ لحظات پیش از بهصلیبرفتن است! اشکال این انجیل مورد ادعا این است که نویسندۀ آن ادعا میکند یهودا دستوری از طرف خود سیّد مسیح داشته که او را تسلیم کند و یسوع به او گفته است وی مورد لعنت مردم واقع خواهد شد، اما در آینده بر آنان مسلط و سرانجام صاحب شرافتهای بزرگی خواهد گردید؛ زیرا کار بزرگی انجام خواهد داد، یعنی فداشدن بهجای یسوع، و اینگونه فدیۀ قربانی صورت میپذیرد. در نتیجه یهودا کار بزرگی انجام داده است و او سبب نجات بشریت است. نویسنده ادعا میکند یسوع به یهودا گفته است او در آینده از تمامی شاگردان سبقت میگیرد و بر آنها برتری خواهد یافت؛ زیرا او بهعنوان انسانی که شبیه او میشود قربانی خواهد شد. این متنی است که در انجیل یهودا وارد شده و متن کامل ترجمهشده از قبطی به انگلیسی این انجیل، نزد ما موجود است...» (کتاب سلسله سخنرانیهای افزایش ایمان، انبا بیشوی مطران دمیاط) این نمونهای از موضعگیری کلیسای قبطی ارتدکس بود که علت نپذیرفتن این انجیل را به وضوح بیان میدارد: «وقتی میگوییم این انجیل صحت ندارد، منظورمان این نیست که این نسخۀ خطی در زمان ما جعل شده است یا اثری خطی نیست؛ این کتاب بهواقع یک نسخۀ خطی باستانی بوده و به زبان قبطی نوشته شده است؛ اما نویسندۀ آن یهودای اسخریوطی نیست.» یعنی علت نپذیرفتن کتاب این است که نویسندۀ آن یهوداست و این یهودا بیهیچ شکی همان یهودای خائن بوده است. بنده نمیدانم چگونه علمای کلیسا به چنین خطایی علمی که بطلان آن واضح است دچار شدهاند؟! ظاهر قضیه یکی از این دو حالت است: یا آنها این کتاب را بهدرستی مطالعه نکردهاند، یا بهعمد میخواهند این توهم را ایجاد کنند که این سند تصریح دارد بر اینکه یهودای ستایششده در آن، همان یهودای خائن بوده است؛ و در هر دو حالت از امانتداری علمی و تحقیق موضوعی و جدی بهدور هستند! انبا بیشوی سخنان خود را اینگونه ادامه میدهد: «....239- انجیل یهودا متعلق به طایفۀ قاینیان است. نویسندۀ این کتاب در حقیقت از طایفهای از غنوسیه به نام «قاینیان» (Canians) میباشد، افراد این طایفه از قایین، فرزند آدم که برادرش هابیل را کشت دفاع کرده، او را تبرئه و از او به نیکی یاد میکنند؛ همان گونه که سادومیان یعنی اهل سدوم و عموره را تبرئه میکنند؛ کسانی که در زمان نوح میزیستند و دچار انحرافات جنسی بودند. آنان قورح، داثان و ابیرام را نیز تبرئه میکنند؛ کسانی که آتش عجیبی در زمان موسای نبی آوردند، در نتیجه زمین شکافته شد و آنها را بهصورت زنده بلعید و زنده وارد جهنم شدند؛ زیرا در کهانت هارون با او رقابت میکردند، در حالی که خداوند او را برگزیده بود. همان طور که بر ضد موسای پیامبر شورش کردند. آنها عیسو را که نخستزادگیِ [یعنی فرزند اول بودن که در میان مردم آن زمان و جامعه یهود اهمیت بسیار بالایی داشتـ مترجم] خود را برای خوردن عدس فروخت، تبرئه میکنند؛ در حالی که مشهور است یعقوب کسی است که برکت را دریافت کرد... تبرئۀ قایین... تبرئۀ عیسو... تبرئۀ سادومیان... تبرئۀ قورح، داثان و ابیرام... آنان هر مجرم، شرور، قاتل یا منحرفی را که در تاریخ بشریت بوده است، قهرمان و کسانی را که علیه آنها حکم کردهاند، متهم میدانند و خطاکار محسوب میکنند. انجیل یهودا مملوء از تمسخر یازده شاگرد دیگر مسیح است؛ به این معنا که مسیح دوازده شاگرد اختیار کرد که از بین آنان فقط یک نفر صالح بیرون آمد... آیا چنین چیزی قابل تصور است؟! سیّد مسیح فرموده است: (عیسی به آنها جواب داد: آیا من شما دوازده نفر را برنگزیدم و حال آنكه یكی از شما شیطانی است. و این را دربارۀ یهودا پسر شمعونِ اسخریوطی گفت؛ زیرا او بود كه میبایست تسلیمكنندۀ وی بشود و یكی از آن دوازده نفر بود). (یوحنا 6: 70-71). آیا عاقلانه است عیسی یازده نفر انسان ضعیف را برگزیند و فقط یکی صالح باشد؟! پس چرا آنها را برگزیده بود؟! اما عیسی، یهودا را جزو آن دوازده نفر برگزید تا عمل انسان خائن را به ما نشان دهد و او این اقدام خائنانه را انجام دهد؛ اما مسیح او را به این کار تشویق نکرد؛ بلکه او را با این سخن مؤاخذه میکند: (پسر انسان همان طور كه دربارۀ او نوشته شده است رحلت میكند؛ لیكن وای بر آن كسی كه پسر انسان به دست او تسلیم شود! برای آن شخص بهتر بود كه متولد نمیشد). (متی 26: 24) غنوسیان تنها انجیل یهودا را ننوشتهاند؛ بلکه آنها انجیل فیلیپس، انجیل پطرس، انجیل مصریان، انجیل مریم، انجیل اعمال رسولان و کتابهای بسیار دیگری را نوشتهاند که تعدادشان به پنجاه کتاب میرسد و ادعا کردند این کتابها، اسفار مقدس یا انجیل هستند. تنها قدیس ایرینئوس حوالی سال 180م دربارۀ این انجیل کتابی نوشت و آن را سرشار از خرافات خواند (fictitious history بهمعنای تاریخ خرافی) و گفت کلیسا فقط چهار انجیل متی، مرقس، لوقا و یوحنا را میپذیرد. این انجیلها طبق تاریخی که دانشمندان محاسبه کردهاند بین سالهای 65 و 95م نوشته شدهاند. در حال حاضر ما نسخهای از انجیل یوحنا را در اختیار داریم که قدمت آن به حدود 200م بازمیگردد و قسمتهایی از انجیل یوحنا از سال 125م است. اما از انجیل یهودا نسخهای که قدمت آن به قبل از سال 300م بازگردد در اختیار نداریم. تنها نسخۀ موجود ترجمۀ قبطی آن است که بهتازگی کشف شده و مشهور است که ادعای نگارش این انجیل به قبل از سال 150م بازنمیگردد؛ اما انجیلهای معروف بین سالهای 65 و 95م نوشته شدهاند.» (کتاب سلسله سخنرانیهای افزایش ایمان ـ اسقف بیشوی مطران دمیاط) این اسلوب و روشی است که علمای کلیسا برای ردکردن این سند، از آن بهره جستهاند: «نویسندگان آن منتسب به بدعتگذاران هستند.» به همین سادگی و بدون کوچکترین دلیلی! آیا سخن اسقف لیون دلیل ارزشمندی است که بتوان بر آن استدلال نمود؟ در حالی که سخن او به هیچ دلیل علمیای استناد ندارد و در نوشتههایش از کسانی که از آنها انتقاد میکند و آنها را بدعتگذار میداند، نقل موثقی وجود ندارد. او بدون هیچ دلیلی یا حتی نقل محتوایی از انجیل یهودا، آن را تاریخ خیالی میداند! اگر اندکی دربارۀ غنوصیه یا غنوسیه جستوجو کنیم درمییابیم کلیسا بدون هیچ تعریف واضحی از این عبارت استفاده میکند؛ و آنچه دربارۀ غنوسیه بیان میکند یا به آنها نسبت میدهد، صرفاً سخنانی است که به هیچ دلیل یا حتی منبع موثقی استناد ندارد، تا بتواند عقاید آنها را به تفصیل نقل کند! هرکس در این مسئله تحقیقی انجام دهد درمییابد که علمای کلیسا، لفظ «غنوسیه» را دربارۀ طایفههای مختلفی به کار بردهاند که در زمان رسولان مسیح میزیستهاند و وجه اشتراک آنها «انکار رنجبردن و بهصلیبرفتن مسیح» بوده است؛ بهعنوان مثال کشیش عبدالمسیح بسیط در یکی از کتابهای خود از سلسله علم لاهوت دفاعی چنین میگوید: «... فصل ششم: آنچه از کتابها و تفکر غنوسی به جا مانده و موضعگیری کلیسا در برابر آن: ...1- غنوسیه و تفکر غنوسی چیست و کلیسا چگونه با آن مواجه شد. غنوسیه تفکر تقریباً یکسانی از گروههایی متعدد است. این تفکر به تفکر دوسیتی، یعنی خیالی توصیف شده است؛ همان طور که این فرقه غنوسیه یعنی محبت شناخت و فراگیری نامیده شده است. بنابراین ابتدا به شناخت دوسیتیسم ـتفکر دوسیتیـ میپردازیم و سپس غنوسیه را تشریح خواهیم کرد. دوسیتیسم، Docetism: دوسیتیسم در زبان یونانی «δοκεται-Doketai» برگرفته از «δοκεσις-dokesis» و «δοκεο-dokeo» است و معنای آن «آشکار میشود»، «ظاهر میشود» و «دیده میشود» بوده و منظور از آن «تخیّلگرایی ـ phantomism» است، و بدعتی است که در قرن اول در زمان رسولان مسیح و شاگردانش ظاهر شد... .» (کتاب مریم مجدلیه و ارتباط آن با مسیح در ردّ کتاب رمز داوینچی ـ کشیش عبدالمسیح بسیط ابوالخیر) کشیش در اینجا برای نقد عقاید فرقۀ مذکور، منبع موثقی ارائه نمیدهد و فقط به آنها کنایه میزند. با این حال، در سخن خود به یک مسئلۀ تاریخی اقرار میکند؛ اینکه یکی از اعتقادات این فرقهها، مسئلۀ شبیه، در قضیۀ بهصلیبرفتن است ـهمان گونه که خودش از آن تعبیر میکندـ اگرچه معنی را به خیال «آشکار میشود»، «ظاهر میشود» و «دیده میشود» تغییر میدهد! کشیش عبدالمسیح بسیط سخن خود را چنین ادامه میدهد: «... پیدایش این فرقه خارج از مسیحیت و بهدور از اعلان الهی است، و تفکر فلسفی یونانی، بتپرستی و مسیحیت را درهم آمیخته است، افکار خود را بر اساس شرّبودن ماده و تضاد بین روح و مادهای که در نظر آنها شرّ است بنا نهاده است. نجات را در آزادی از عبودیت و قیود ماده و بازگشت به روح خالص میداند؛ روحی که متعلق به روح بلندمرتبه است. خداوند را غیرمرئی، ناشناخته، بلندمرتبه و دور از این عالم میداند؛ و زمانی که مسیحِ خداوند، از نزد خداوند بلندمرتبه و از ذات او به این عالم آمد، صاحب جسم حقیقی ـاز مادهای که همان شر استـ نشد، تا کمال لاهوت او آسیب نبیند؛ زیرا او خداوند تام و کامل است، ولی در مشابه جسم ظاهر شد. جسم او فقط شبیه، خیال یا ظاهرکنندهای از جسم بود. او در شبیه جسم نمایان شد، همانند انسان ظاهر شد، همانند انسان آشکار شد؛ در نتیجه برای مردم بهگونهای ظاهر شد که گویا میخورد، میآشامد، خسته میشود، درد میکشد و میمیرد؛ زیرا طبیعت خداوند بهدور از تمامی این خصوصیات بشری است. جسم و دردهای او ظاهر شد، گویا حقیقی هستند؛ ولی در واقع تنها شباهتی بودند. آنها فقط یک فرقه نبوده و گروههای متعددی بودند. بعضی از آنان میگویند: 1- ایون Aeon یعنی خداوند، یا مسیح، در شبیه جسد ظاهر شد. 2- بعضی از آنان داشتن هرگونه جسم، یا نوعی از بشریت را بهصورت مطلق انکار میکنند؛ یعنی عیسی روحی الهی بود و دارای فیزیک انسانی نبوده است. 3- بعضی میگویند او جسمی نفسانی (Psychic) و عقلی داشت و مادی نبود. 4- عدهای میگویند جسم ستارهای یا فلکی (Sidereal) داشته است. 5- و عدۀ دیگری میگویند او جسم داشت اما حقیقتاً از زنی متولد نشد. همگی آنان تفکر دردکشیدن و مرگ حقیقی مسیح را قبول نداشتند؛ بلکه میگفتند او ظاهر شد و گویا درد میکشید و همانند رؤیایی در جولجتا (گلگتا)* ظاهر شد... .» (کتاب مریم مجدلیه و ارتباط آن با مسیح در ردّ کتاب رمز داوینچی ـ کشیش عبدالمسیح بسیط ابوالخیر) * گلگتا یا جولجتا نام مکانی است که عیسی را در آن به صلیب کشیدند. (مترجم) با توجه به آنچه تقدیم شد بهوضوح برای خواننده آشکار میشود که سخن کشیش مذکور از روش علمی جدی بهدور است؛ وی در این مقام باید دلایلی جهت بطلان عقاید این فرقهها ارائه دهد و فقط توصیف آنان به بدعتگذار بودن کافی نیست؛ زیرا هرکسی میتواند هر دین و اعتقادی را به این روش توصیف کند؛ در حالی که این روش از نظر علمی مردود است. آنچه امام احمدالحسن(ع) به آن اشاره فرمودهاند برای رد سخن این کشیش کافی است؛ اینکه این گروه از مسیحیان نیز در تقابل با این عقاید کلیسا، کافی است کلیسا را بدعتگذار توصیف کنند! آنچه گفته شد از این جهت اهمیت دارد که وی اگرچه تلاش دارد تا حقیقت را پنهان نماید، ولی تصریح میکند که همگی این فرقهها، تفکر دردکشیدن و مردن حقیقی مسیح را قبول ندارند: «همگی آنان تفکر دردکشیدن و مرگ حقیقی مسیح را قبول نداشتند؛ بلکه میگفتند او ظاهر شد و گویا درد میکشید.» و تفکر شبیه و تشبیه را مطرح میکنند: «جسم و دردهای او ظاهر شد، گویا حقیقی هستند؛ ولی در واقع فقط شباهتی بودند.» این کشیش سخنان خود را چنین تکمیل میکند: «...سراپیان ـاسقف انطاکیه (190-203)ـ اولین کسی بود که تعبیر «δοκεται-Doketai» را زمانی که در خصوص انجیل دروغین و ساختگی پطرس اپوکریفایی سخن میگفت، دربارۀ او و آنها به کار برد. «زیرا ما از طریق کسانی که قبل از ما این انجیل را بهصورت کامل فراگرفتهاند، به این انجیل دست یافتهایم؛ یعنی از طریق جانشینان اولینِ کسانی که آن را استفاده میکردند و ما آنها را دوکاتی «δοκεται-Doketai» مینامیم (زیرا بیشتر نظرات آنها مربوط به آموختن این عقیده است. ما توانستیم آن را مطالعه کنیم و مسائل زیادی را یافتیم که با آموزههای صحیح منجی موافقت دارد؛ اما مسائلی به این آموزهها اضافه شده که به آنها اشاره نمودیم.» قدّیس اغناطیوس انطاکی (35-107) نیز به آنها اشاره میکند و مؤمنان را از تفکرات بتپرستانۀ آنان بازمیدارد؛ وی میگوید: «اگر یسوعِ مسیح فقط در ظاهر رنج کشید، پس بهصلیبکشیدن او برای چه بود؟ و این تصور ملحدین بیخدا بوده، در حالی که خودِ آنها جز خیالات نیستند و وجود حقیقی ندارند.»، «او رنجها را بهخاطر ما تحمل کرد تا ما نجات یابیم، حقیقتاً درد کشید و حقیقتاً استوار ماند و دردهای او خیالی نبود؛ چنانکه اشخاص غیرمؤمن چنین ادعایی میکنند؛ در حالی که خود خیالی بیش نیستند.»، «اگر خدای ما کارهای خود را فقط در خیال انجام داده بود، قیدوبندهای من نیز خیالی خواهند بود.» قدّیس اکلیمندس اسکندری ـمدیر مدرسۀ اسکندریه لاهوتی در سال 216مـ نیز این جماعت و مؤسس آنها را بهعنوان فرقهای در قرن دوم یاد میکند، و شخص معینی بهنام جولیاس کاسیانوس (Julias Cassianus) را مؤسس وهمگرایی میخواند. علّامه هیپولیتوس (235م) آنها را بهعنوان فرقۀ غنوسیه یاد میکند. قدّیس جروم (متوفی 420م) از آغاز ظهور این فرقه و تفکر آن، با اسلوبی مَجازگونه سخن گفته است: «در حالی که رسولان مسیح زنده بودند و خون مسیح در بین یهود در حال جوشش (Fresh) بود، گفته شد که جسم او خیالی بیش نبوده است... .» غنوسیه Gnosticism: تفکر دوسیتیسم در درجۀ اول همان تفکر اساسی غنوسیه است... .» (کتاب مریم مجدلیه و ارتباط آن با مسیح در ردّ کتاب رمز داوینچی ـ کشیش عبدالمسیح بسیط ابوالخیر). این متون در حقیقت آنچه را گذشته است تأیید میکند؛ یعنی در ابتدا مسیحیانی با این اعتقاد وجود داشتهاند که مسیح بهصورت حقیقی رنج نکشید و به صلیب نرفت. در نتیجه این مسئله محل اختلاف است و از مسائل مورد اجماع یا مسلّماتی که دلیل قطعی بر آن باشد نیست، و حتی مسئلۀ تخیّلیبودن بهصلیبرفتن خودِ مسیح(ع) را میتوان با قطعی بودن این واقعه از طریق شبیه مسیح توجیه کرد.
[76] - تفصیل بعضی امور در چند نکته خالی از فایده نیست: اول: یهودا از اهالی این زمین نیست: (نگاه کن، از همه چیز آگاه شدهای. با چشمانت به بالا نگاه کن و ابر و نور داخل آن و ستارگان اطراف آن را نظاره کن. ستارهای که رهبریِ راه میکند ستارۀ توست. یهودا با چشمان خود به بالا نگاه کرد و ابر درخشانی دید و داخل آن شد و کسانی که بر روی زمین ایستاده بودند صدایی از آن ابر شنیدند که میگفت: نسلی بزرگ). (انجیل یهودا ـ مشهد سوم) متن بالا قبل از بهصلیبرفتن اتفاق افتاده است و بیان میکند یهودا بعد از آنکه عیسی(ع) با او سخن میگوید، داخل ابری از نور میشود و در حضور عیسی بالا میرود. این متن بهروشنی بیان میکند او از اهالی آن زمان و از اهل زمین نبوده است و برای این مشهد معنایی غیر از این نمیتوان تصور نمود. این قضیه پاسخهای نامفهومی را که از سوی شخصِ مصلوب در انجیل آمده است بهطور کامل تفسیر میکند: (33 سپس پیلاطُس بار دیگر داخل دیوانخانه شد و عیسی را طلبیده به او گفت: آیا تو پادشاه یهود هستی؟ 34 عیسی به او جواب داد: آیا تو این را از خود میگویی یا دیگران دربارۀ من به تو گفتهاند؟) (انجیل یوحنا ـ اصحاح 18) (36 عیسی پاسخ داد: پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان بود خادمان من میجنگیدند تا به یهود تسلیم نشوم؛ لیكن اكنون پادشاهی من از این جهان نیست). (انجیل یوحنا ـ اصحاح 18) بنابراین کسی که به صلیب رفت، پادشاه است، و سلطنتی دارد؛ اما «اكنون پادشاهی من از این جهان نیست» یعنی پادشاهی او در زمان دیگری خواهد بود. اگر مصلوب همان عیسی(ع) بوده باشد، چرا خادمان خود را سرزنش میکند که تلاش نمیکنند تا او تسلیم یهود نشود، در حالی که خود او به آنان دستور داده با یهود نجنگند؟! (10 آنگاه شمعون پطرس شمشیری را كه داشت، كشیده به غلام رئیس كَهنَه، كه مالخوس نام داشت زده و گوش راستش را برید. 11 عیسی به پطرس گفت: شمشیر خود را غلاف كن! آیا جامی را كه پدر به من داده است ننوشم؟). (انجیل یوحنا ـ اصحاح 18) آیا عاقلانه است که سیّد مسیح(ع) شاگردان و مؤمنان را برای تلاشنکردن سرزنش کند، در حالی که خودِ او آنها را از این کار باز داشته است؟! چنین نیست؛ بلکه کسی که به پطرس دستور میدهد شمشیرش را غلاف کند، همان کسی است که آمده تا دستگیر شود، رنج بکشد و به صلیب برود؛ و اوست که بیان میدارد وقت آقایی (پادشاهی) او در زمان دیگری است: (اكنون پادشاهی من از این جهان نیست)... (لیکن تو برای پادشاهی بر آنان بازخواهی گشت). انجیل یهودا مکمل انجیلهای دیگر است و با آنها تعارضی ندارد؛ بلکه تصویر دیگری به ما میدهد و آنچه را که تا حدودی در انجیلهای دیگر مخفی بوده است روشن میسازد؛ و این مطلبی است که پیشتر بیان کردیم. این فقراتِ انجیلِ یوحنا تعارضی را که در اعتقاد به مصلوببودن مسیح وجود دارد اثبات میکند. حقیقتی که بسیاری از علمای مسیحی ـبی هیچ ثمریـ کوشیدهاند تا آن را تأویل کنند و تعارضش را مخفی نگه دارند. بهعنوان نمونه انبا بیشوی تلاش میکند این تناقض را برطرف کند؛ لیکن متون و عقل از آن ابا دارد: «... 163- پادشاهی من از این جهان نیست: (پادشاهی من از این جهان نیست). (یوحنا 18: 36) هنگامی که سیّد مسیح در برابر پیلاطس ـپادشاه روم ایستادـ تا محاکمه شود و پیلاطس از او سؤال کرد «تو پادشاه یهود هستی؟»... عیسی در جواب گفت: «پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان بود خادمان من میجنگیدند تا به یهود تسلیم نشوم؛ لیكن اكنون پادشاهی من از این جهان نیست.» (یوحنا 18: 33-36) تردیدی نیست که سیّد مسیح همان پادشاهی است که به نام پروردگار خواهد آمد و به همین دلیل هنگام ورود او به اورشلیم (تمامی شاگردانش بهسبب همۀ قواتی كه از او دیده بودند شادی كرده، به آواز بلند خدا را حمد گفتند، و میگفتند: مبارک باد آن پادشاهی كه به نام یهُوَه میآید، سلامتی در آسمان و جلال در اعلی علّیین باد). (لوقا 19: 37-38) (و ندا میكردند: هوشیعانا! مبارک باد پادشاه اسرائیل كه به اسم یهُوَه میآید. و عیسی کرّهالاغی یافته بر آن سوار شد چنانكه مكتوب است، كه ای دختر صهیون مترس، اینک پادشاه تو سوار بر کرّه الاغی میآید. و شاگردانش در ابتدا این چیزها را نفهمیدند؛ لیكن چون عیسی جلال یافت، آنگاه به خاطر آوردند كه این چیزها دربارۀ او مكتوب است و آنها با او اینچنین كرده بودند). (یوحنا 12: 13-16) * هوشیعانا: در عبری بهمعنی «نجات بده» است. از این واژه برای ابراز ستایش و تمجید استفاده میکردند؛ مزامیر 118:25 و 26.(مترجم) در بشارتی که فرشته به مریم ـعذرای قدّیسـ در رابطه با تولد سیّد مسیح داد، چنین گفت: (او بزرگ خواهد بود و پسر حضرت اعلی نامیده خواهد شد و پروردگار، خدا تخت پدرش داوود را به او عطا خواهد فرمود و او بر خاندان یعقوب تا به ابد پادشاهی خواهد كرد و سلطنت او پایانی نخواهد داشت). (لوقا 1: 32-33) و وقتی مجوس از طرف مشرق آمدند گفتند: (آن مولود كه پادشاه یهود است كجاست؛ زیرا ما ستارۀ او را در مشرق دیدهایم و آمدهایم تا به او سجده کنیم). (متی 2: 2) و بر صلیب: (و بر سر او به خط یونانی و رومی و عبرانی نوشته شده بود: این است پادشاه یهود). (لوقا 23: 38) و در سِفر رؤیای یوحنای رسول، دربارۀ سیّد مسیح چنین نوشته است: (و بر لباس و ران او نامی نوشته شده است: پادشاه پادشاهان و رب الارباب). (مکاشفه 19: 16) ملکوت خداوند. خداوند پادشاه حقیقی است... شایسته بود خداوند خودش را پادشاه قرار دهد تا قوم خود را از خطاهایشان آزاد کند و میراث حیات ابدی را به آنها ببخشد. به این دلیل سیّد مسیح به این جهان آمد؛ و زمانی که پیلاطس از او پرسید «مگر تو پادشاه هستی؟ عیسی جواب داد: تو میگویی كه من پادشاه هستم. من از این جهت متولد شدم و به این جهت در این جهان آمدم تا به حق شهادت دهم و هركه از حق است سخن مرا میشنود». (یوحنا 18: 37) اما پادشاهی آسمانی لایق خداوند است، نه پادشاهی زمینی ـهمان گونه که در وبسایت انبا تکلا هیمانوت در اقسام دیگر ذکر کردیمـ زیرا عرش خداوند در آسمان است. زمانی که سیّد مسیح با آمدن به جهان ما پادشاهی کرد پادشاهیِ او بر چوب صلیب بود؛ در حالی که وی میان زمین و آسمان معلق بود... تا بر این حقیقت تأکید کند که پادشاهی او از این جهان نیست. امت یهود پادشاهی او را قبول نکرد و او را بهسوی مرگ بر صلیب بردند... دقیقاً مانند دوران سموئیل، که پادشاهی پروردگار مورد قبول واقع نشد؛ ولی پروردگارِ پذیرفتهنشده، پادشاهی عجیب خود را بر روی چوب صلیب قرار داد. چراکه محبت طردشده، توانست پادشاهی کند... پیروز شود... به صلیب آویخته شود... و همه را بهسوی خود بکشد... به همین دلیل سیّد مسیح گفت: «من اگر از زمین بالا برده شوم همه را بهسوی خود خواهم كشید.» (یوحنا 12: 32) حقیقتا پادشاهِ پذیرفتهنشده، بیشترین جاذبه را در میان پادشاهان زمین دارد؛ زیرا محبت او بر همۀ توقعات بنیبشر، برتری دارد. اخیراً بشریت توانست میزان محبت خداوند نسبت به خود را در رابطه با مسیح درک کند و با شادمانی و شکرگزاری بکوشد تا مسیح بر او پادشاهی کند... و در آینده مطرود نشود... زیرا مسیح، بشریت را برای خود اصلاح کرده است، تا آنها را از مرگ و هلاکت ابدی نجات دهد. بهراستی کلیسا عروسی برای مسیح شد که پادشاهی روحانی او را قبول میکند و منتظر ملکوت آسمانی اوست، و جلال و نجات او را در همهجای زمین آشکار میکند... بلندی مقام او را بر عهده گرفت... صلیب او را بر گردن انداخت... و برای پادشاهی زمینی تلاش نمیکند، زیرا پادشاهی او در آسمان است و از سمت راست عظمت در بین بلندمرتبگان مینشیند. سیّد مسیح پادشاهی را برای خود نخواست... بلکه زمانی پادشاه شد که پادشاهی را تا ابد رها کرد... در همان جایی که جهان او را به عنوان پادشاه نپذیرفت... زیرا او پادشاهِ مصلوب شد. علت بهصلیبرفتن او در بالای سرش بر روی صلیب نوشته شد: «عیسای ناصری، پادشاه یهود. و این عنوان را بسیاری از یهود خواندند؛ زیرا آن مكانی كه عیسی را به صلیب كردند نزدیک شهر بود و آن را به زبان عبرانی، یونانی و لاتین نوشته بودند. پس رؤسای كَهنۀ یهود به پیلاطُس گفتند: ننویس پادشاه یهود؛ بلكه او گفت: من پادشاه یهود هستم. پیلاطس جواب داد: آنچه نوشتم نوشتم.» (یوحنا 19: 19-22) این تهمتی بود که سبب مرگ او شد و مرگ او موجب تحقّق این تهمت شد؛ زیرا پروردگار بر روی صلیب کرامتهایی انجام داد که عقل بشر در آن متحیّر است و بهسبب آن، قلوب انسانها بهسمت کرامتهای آسمان بالا میرود.» (کتاب مسیح خواستۀ نسلها: دیدگاه ارتودکسی (همراه با زندگی و خادمان یسوع) ـ انبا بیشوی) طبیعتاً تمامی آنچه انبا بیشوی ذکر کرده بنا به دلایلی قابل قبول نیست، که این دلایل عبارتاند از: اول: متونی که وی به آن احتجاج میکند مسیح(ع) را بهعنوان پادشاه معرفی کرده است؛ حال اگر او همان شخص بهصلیبرفته باشد، پس چگونه سیّد مسیح انکار میکند همان پادشاه یهودی بوده که به وی بشارت داده شده است؟! اگر مصلوب به جملۀ «پادشاهی من از این جهان نیست» اکتفا میکرد، احتمال اینکه انبا بیشوی درست بگوید وجود داشت؛ یعنی پادشاهی را به پادشاهی آسمان تفسیر کنیم، نه پادشاهی در زمین؛ اما: این سخن مسیح که «اکنون، پادشاهی من از اینجا نیست» به این معناست که قضیه مربوط به زمان میشود؛ یعنی اکنون زمان پادشاهی من در زمین نیست! و این سخن او که «اگر پادشاهی من از اینجا بود، خادمان من میجنگیدند که تسلیم یهود نشوم» یعنی سخن دربارۀ پادشاهی زمینی است و جهاد با یهود برای تسلیمنشدن مسیح، در این زمین روی خواهد داد... آیا انبا بیشوی و علمای تفسیر معتقدند در ملکوت، جهاد وجود دارد و در صورتی که خادمان عیسی(ع) تلاش نکنند، یهود ممکن است عیسی(ع) را دستگیر کند؟! معتقدم مسئله واضح است و نیازی به این همه تلاش و زحمت نیست؛ یعنی: اعتقاد به اینکه عیسی(ع) این کلمات را گفته، اشکال دارد و موجب تناقض است و راهحل آن همان است که قبلاً ذکر شد؛ اینکه گویندۀ این کلمات شخصی است که پادشاهی دارد، اما پادشاهی او در آن زمان نیست. او برای وظیفۀ فداشدن آمده و او همان یهودایی است که عیسی(ع) به او گفت که شبیه عیسی شده و فدایی او میشود و سپس در زمان پادشاهی خود بازمیگردد تا آقایی کند! دوم: یهودا وارد ابر درخشان میشود: ابر و نوری که داخل آن میشود: ابر درخشان در عهد قدیم و جدید، اشاره به ظهور عزّت و بزرگی خداوند سبحانومتعال و تجلّی آن دارد، که با خلفای خداوند(ع) در ارتباط است. در عهد قدیم: (33 و صحن را گرداگرد مسكن و قربانگاه برپا نمود و پردۀ دروازۀ صحن را آویخت. و موسی كار را تکمیل کرد 34 آنگاه ابر، خیمۀ اجتماع را پوشاند و جلال یهُوَه، مسكن را پر نمود. 35 و موسی نتوانست به خیمۀ اجتماع داخل شود زیرا ابر بر آن ساكن بود. و جلال یهُوَه مسكن را پر ساخته بود. 36 و هر زمان ابر از بالای مسكن برمیخاست، بنیاسرائیل كوچ میكردند. 37 و هرگاه ابر برنمیخاست تا روز برخاستن آن، کوچ نمیکردند. 38 زیرا در روز، ابر یهُوَه بر روی مسكن بود و در شب در نظر تمامی خاندان اسرائیل در همۀ منازل ایشان، آتش در داخل آن بود؛ ودر همۀ کوچهایشان چنین بود). (عهد قدیم، سفر خروج، اصحاح 40) همچنین در سفر اعداد اصحاح 9 و 10، و در اصحاح 11 چنین آمده است: (24 پس موسی بیرون آمد و سخنان یهُوَه را به قوم گفت و هفتاد نفر از مشایخ قوم را جمع كرده و در اطراف خیمه، ایشان را برپا داشت. 25 و یهُوَه بر ابر نازل شده با وی سخن گفت و از روحی كه بر وی بود گرفته و بر آن هفتاد نفر از مشایخ نهاد و چون روح بر ایشان قرار گرفت نبوت یافتند ولیكن برتری نیافتند). (عهد قدیم، سفر اعداد، اصحاح 11) و در اصحاح 16: (41 و در فردای آن روز تمامی جماعت بنیاسرائیل بر موسی و هارون همهمه كرده، گفتند شما قومِ یهُوَه را كشتید. 42 و چون جماعت بر موسی و هارون جمع شدند بهسوی خیمۀ اجتماع نگریستند که ابر آن را پوشانیده و جلال یهُوَه ظاهر شد. 43 و موسی و هارون بهسمت خیمۀ اجتماع آمدند. 44 و یهُوَه موسی را خطاب كرده گفت: 45 از میان این جماعت دور شوید تا ایشان را ناگهان هلاک سازم. و آن دو به روی خود افتادند). (عهد قدیم، سفر اعداد، اصحاح 16) در عهد جدید: از انجیل متی: (1 و بعد از شش روز عیسی، پطرس و یعقوب و برادرش یوحنا را برداشته و آنها را بهتنهایی به كوهی بلند برد. 2 هیئت او در نزد آنان تغییر کرد و چهرهاش مانند خورشید درخشنده و لباسش مثل نور سفید، گردید. 3 ناگهان موسی و الیاس بر ایشان ظاهر شده با او گفتوگو كردند. 4 پطرس متوجه عیسی شد و گفت: سرورم! وجود ما در اینجا نیكوست! اگر بخواهی سه سایبان در اینجا بسازیم؛ یكی برای تو و یكی برای موسی و دیگری برای الیاس. 5 و هنوز در حال سخنگفتن بود كه ناگاه ابری درخشنده بر ایشان سایه افكند و صدایی از ابر ندا داد: این است پسر حبیب من كه از وی خشنودم. به او گوش فرا دهید. 6 شاگردان وقتی این را شنیدند به روی خود افتاده و بسیار ترسیدند. 7 عیسی نزدیک آمده آنها را لمس نمود و گفت: برخیزید و ترسان نباشید! 8 پس چشمان خود را باز کردند و هیچكس را به جز عیسی ندیدند). (انجیل متی، اصحاح 17) (2 و بعد از شش روز عیسی، پطرس و یعقوب و یوحنا را برداشته و آنها را تنها بر فراز كوهی به خلوت برد و هیئتش در نظر ایشان متغیر گشت. 3 و لباس او مانند برف بسیار سفید و درخشان شد؛ چنانكه در جهان هیچ مادهای نمیتواند جامهای را چنان سفید گرداند. 4 و الیاس با موسی بر ایشان ظاهر شده با عیسی گفتوگو میكردند. 5 پس پطرس ملتفت شده به عیسی گفت: آقای من! بودنِ ما در اینجا نیكوست! پس سه سایبان بسازیم؛ یكی برای تو و دیگری برای موسی و سومی برای الیاس! 6 زیرا از آنجا كه هراسان شده بودند نمیدانست چه بگوید. 7 ناگاه ابری بر ایشان سایه انداخت و صدایی از ابر به گوش رسید: این است پسر حبیب من، به او گوش فرا دهید 8 ناگهان به گرداگرد خود نگریستند و جز عیسی کسی را همراه خود ندیدند). (انجیل مرقس، اصحاح 9) آن مطلبی را که مسیحیان در رابطه با مرفوعشدن یسوع در ابر به آن اعتقاد دارند، در سفر اعمال رسولان موجود است: (9 و چون این را گفت، بالا برده شد، در حالی که ایشان مشغول نگریستن بودند و ابری او را از چشمان ایشان در ربود. 10 و هنگامی كه او میرفت بهسوی آسمان چشم دوخته بودند؛ ناگاه دو مرد سفیدپوش نزد ایشان ایستاده 11 گفتند: ای مردان جلیلی چرا ایستاده بهسوی آسمان نگاه میکنید؟ همین عیسی كه از نزد شما به آسمان بالا برده شد و رفتن او را به آسمان نگاه کردید، به همین گونه باز خواهد آمد). (اعمال رسولان، اصحاح 1) در سفر مکاشفه، اصحاح 14 چنین آمده است: (14 و دیدم اینک ابری سفید پدید آمد و بر آن ابر كسی مثل پسر انسان نشسته كه تاجی از طلا بر سر دارد و در دستش داس تیزی است). ابر درخشنده یا از جنس نور یا نورانی، پدیدهای شناختهشده در عهد قدیم و جدید است که با جلال و بزرگی خداوند و عوالم آسمانی ارتباط دارد، و علمای مسیحی اشکالی بر این مطلب ندارند. در ادامه متنی از فرهنگ کتاب مقدس را میبینیم که در آن آمده است: « شرح کلمۀ ابر: ... خداوند بنیاسرائیل را با ستونی از ابر رهبری کرد، در حالی که آنان در مسیر خروج از مصر بودند؛ و آن ابر صورتی معجزهآسا داشت و معمولی نبود (خروج 13: 21و22). هنگام عصر خداوند به داخل آن نوری میفرستاد تا برای آنها روشن باشد و این ابر عزّت خداوند را میپوشاند (خروج 16: 10) همان طور که ابری بر مسیح و رسولان سهگانه که بر روی کوه متجلی بودند، سایه افکند (متی 17: 5). و زمانی که خادمان مسیح به آن سرزمین رسیدند، بر روی ابری به بالا رفت (اعمال 1: 9) و بار دیگر بر ابر عزّت خواهد آمد (متی 24: 30) و این برای حساب و کتاب امتها خواهد بود (مکاشفه 14: 14)... ...اول: ابر در فلسطین: در کتاب مقدس فقط در موارد اندکی به ارتباط ابرها با ظواهر جوّی اشاره شده است... ... دوم: استفادههای مجازی ابر: در کتاب مقدس و بهخصوص در سِفر ایّوب، کلمۀ «ابر» در اشکال مجازی زیبایی بهصورت رمزگونه به کار رفته است. (1) خداوند (یهوه) در عهد قدیم با عزّت و جلال خود در ابر ظاهر میشود و میگوید: «من در سایۀ ابر بهسمت شما آمدم.» (خروج 19: 9 همچنین 24: 16 و 34: 5) زمانی رسید که متوجه شدند جلال او ابر را پر کرد «ناگهان جلال خداوند در ابر ظاهر شد». (خروج 16: 10 و نیز 40: 38؛ اعداد 10: 34) ارمیای پیامبر میگوید: «خود را به ابر مستور ساختی تا دعای ما نگذرد.» (مراثی 3: 44) و «هنگامی که كاهنان از قدس بیرون آمدند ابر خانۀ یهُوَه را فراگرفت.» (اول پادشاهان 8: 10) در عهد جدید میخوانیم پسر انسان بر روی ابر خواهد آمد: «و خواهند دید که پسر انسان بر روی ابری در آسمان با قوّت و جلال بسیار میآید.» (متی 24: 30 همچنین 26: 64؛ مرقس 13: 26، 14: 62؛ لوقا 21: 27). و بر روی کوه تجلی، «ابری درخشان» بر پروردگار سایه افکند و موسی و ایلیا نیز همراه او بودند (متی 17: 5) همان طور که یسوعِ (مسیح) پروردگار هنگام صعود از جلوی چشمان رسولان توسط ابری ربوده شد (اعمال 1: 9) و دوباره با ابر خواهد آمد (مکاشفه 1: 7). (آنگاه ما كه زنده و باقی باشیم با ایشان در ابرها ربوده خواهیم شد تا پروردگار را در هوا استقبال كنیم و همچنین همیشه با پروردگار خواهیم بود). (اول تسالونیکیان 4: 17) (2) ستون ابر: ستون ابر علامت وجود خداوند در میان قومش و رهبری آنان بود؛ آن هم وقتی که به سرزمین موعود سفر میکردند: (تو برحسب رحمت عظیم خود آنها را در بیابان ترک نکردی و ستون ابر كه در روز آنها را در راه رهبری مینمود از آنها دور نشد). (نحمیا 9: 19)... ...(7) ابر و رؤیاها: ابر با بسیاری از رؤیاها مرتبط است؛ حزقیال در رؤیا دید: (ناگهان باد شدیدی و ابری عظیم از طرف شمال آمد) (حزقیال 1: 4). و یوحنا چنین خواب دید: «آنگاه نگاه کردم که ناگهان ابر سفیدی آمد و بر روی آن شبیه پسر انسان نشسته بود...».» (فرهنگ کتاب مقدس ـ شرح کلمۀ ابر) بنابراین جلال خداوند ـیعنی علی(ع)ـ از ابر متجلی میشد و خداوند با موسی(ع) سخن میگفت. لازم به ذکر است موسی(ع) نمیتوانست به داخل ابر برود، زیرا او و جسمش متعلق به این جهان بود؛ اما انجیل نقل میکند عیسی(ع) بعد از اینکه مرفوع شد و متعلق به عالَم دیگری گردید، به داخل ابر رفت و انجیل یهودا نیز نقل میکند که یهودای شبیه، داخل ابر شد و مرفوع گردید؛ یعنی او از این جهان نبود. سوم: ستارهای که راه را نشان میدهد همان ستارۀ یهودا است: (نگاه کن، از همهچیز باخبر شدهای، با چشمانت به بالا نگاه کن و ابر و نور داخل آن و ستارگان اطراف آن را نظاره کن. ستارهای که راه را نشان میدهد ستارۀ توست. یهودا با چشمان خود به بالا نگاه کرد و ابر درخشانی دید و داخل آن شد). (انجیل یهودا ـ مشهد سوم) بر کسی پوشیده نیست که «ستاره»، به رهبری و نیز دلیل و راهنمای راه اشاره دارد و استفاده از آن در متون تورات و انجیل و نیز قرآن و روایات اهلبیت(ع) همردیف با خلفای خداوند (پیامبران و فرستادگان(ع)) بوده است: در فرهنگ کتاب مقدس در شرح کلمۀ «ستارۀ مشرق» چنین آمده است: «... بیشتر مردم اعتقاد دارند این ستاره، آشکار و خارقالعاده و ماورای طبیعتِ مأنوس بوده است و خداوند میخواست بهوسیلۀ او مجوس را به زادگاه مسیح ارشاد کند تا پیشگویی بلعام که او را میشناختند تکمیل شود (اعداد 24: 17). این ستاره وظیفۀ خود را انجام داد و مجوس را از وطنشان ـسرزمین فارسـ بهسوی قدس و به بیت لحم برد... او همان ستارهای است که برای مجوس در مشرق ظاهر شد؛ بنابراین به اورشلیم آمدند در حالی که میگفتند: (آن مولود كجاست كه پادشاه یهود است؛ زیرا ما ستارۀ او را در مشرق دیدهایم و آمدهایم به او سجده کنیم. چون این خبر به گوش هیرودیسِ پادشاه رسید، او و تمامی اورشلیم مضطرب شدند؛ پس همۀ رؤسای كَهنه و كاتبانِ قوم را جمع كرده از ایشان پرسید: مسیح كجا متولد میشود؟ به او گفتند در بیت لحمِ یهودیه. آنگاه هیرودیس مخفیانه مجوسیان را فراخواند و زمان ظهور ستاره را از ایشان تحقیق کرد. سپس به آنها دستور داد به او مراجعه کنند و او را از آنچه یافتهاند باخبر سازند. هنگامی که به بیت لحم میرفتند ناگهان آن ستارهای كه در مشرق دیده بودند به پیش آمد و در بالای جایی كه طفل بود ایستاد. و چون آن ستاره را دیدند بینهایت شاد و خوشحال شدند). (متی 2: 1-10)...» (فرهنگ کتاب مقدس، شرح کلمۀ ستارۀ مشرق) «شرح کلمۀ ستاره/ستارهها ... همان طور که از رؤسا، خادمان دین و ملائکه به ستاره تعبیر شده است (دانیال 8: 10؛ مکاشفه 1: 16و20 و ایوب 38: 7). مسیح، ستارۀ صبح درخشنده (مکاشفه 22: 16) و ستارۀ یعقوب (عوبدیا 24: 17) نامیده شده است... ... در کتاب مقدس بعضی از ستارهها بهشکل خاصی ذکر شدهاند: اول: ستارههای نمادین: ستارۀ صبح (دوم پطرس 1: 19) نشانۀ آمدن دوبارۀ مسیح است که ظالمان را پراکنده میکند و نویسندۀ سِفر مکاشفه، آن را بهمعنای زمانی به کار برده است که مسیح مانند ستارهها در جهان تاریک بشر میدرخشد (مکاشفه 2: 28). سپس آن را بهعنوان نشانهای برای مسیح به کار برده است که نور هدایتگر به زندگی صالح است (مکاشفه 22: 16). دوم: ستارهای که برای مجوس ظاهر شد (ستارۀ مشرق)...» (فرهنگ کتاب مقدس، شرح کلمۀ ستاره). در زمان ما ستارهای که راه را نشان میدهد ستارۀ قطبی است (نگاه کن، از همهچیز باخبر شدهای، با چشمانت به بالا نگاه کن و ابر و نور داخل آن و ستارگان اطراف آن را نظاره کن. ستارهای که راه را نشان میدهد، ستارۀ توست. یهودا با چشمان خود به بالا نگاه کرد و ابر درخشانی دید و داخل آن شد). (انجیل یهودا ـ مشهد سوم) امام احمدالحسن(ع) این ارتباط را روشن، و تبیین کرده است که ستارههای احاطهکننده، اشاره به محمد و آلمحمد(ع) دارند و به ستارۀ قطبی یعنی شبیه (مهدی اول، احمد(ع)) به طور نمادین اشاره شده است. متن پاسخ ایشان(ع) در کتاب متشابهات، جلد چهارم را نقل میکنیم که ایشان(ع) در پاسخ به سؤالی دربارۀ این سخن حقتعالی در قرآن (فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ( میفرماید: بسم الله الرحمن الرحیم والحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً. ستارگان، آلمحمد(ع) هستند. پیامبر خدا(ص) فرمود: «اهلبیت من امان اهل زمیناند؛ همان گونه که ستارگان امان اهل آسمان هستند.» اما در جایگاههای ستارگان در آسمان، نشانهای از نشانههای خداوند سبحانومتعال وجود دارد. ستارگان هفتگانه که بر ستارۀ جدی (ستارۀ قطبی) بر آسمان دلالت دارند تمثیلی از آلمحمد(ع) هستند: سه تای اول بهسان محمد، علی و فاطمه(ع) است و چهار ستارۀ دیگر به ترتیب چنین دلالت دارند: دو تای نزدیکتر به آن سه تا، عبارتاند از حسن و حسین و از دوتای دیگر، یکیشان بر ائمۀ هشتگانه(ع) دلالت دارد و دیگری بر امام مهدی(ع) و این دو به ستارۀ قطبی (جدی) نزدیکترند. تمامی این ستارگان به ستارۀ قطبی (جدی) در آسمان اشاره دارند و جدی، اشارهگر قبله است و در شبِ تار مردم از آن برای یافتن قبله راهنمایی میگیرند. قبله جهت سجدهگزاردن بهسوی خداوند سبحانومتعال است و ستارۀ قطبی نیز بر امام مهدی(ع) دلالت دارد؛ یعنی آن حضرت را می شناساند؛ و این است شأن و جایگاه ستارگان در آسمان. ستارۀ قطبی تنها ستارۀ پایدار در آسمان است و حرکتی ندارد؛ چرا که بر محور چرخش زمین قرار گرفته است. حقتعالی میفرماید: (وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ * إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ * لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ * تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ * أَفَبِهَذَا الْحَدِيثِ أَنتُم مُّدْهِنُونَ.... ( (و اگر بدانيد اين سوگندی است بزرگ * هر آينه، اين قرآنی است گرامیقدر * در کتابی مکنون * که جز پاکان بر آن دست نیازند * نازلشده از جانب پروردگار جهانيان است * آيا اين سخن را سبک و دروغ میشمارید؟....) (واقعه: 76 تا 81)؛ یعنی این سوگند، سوگند به ستارۀ جدی (قطبی) است؛ او مهدی اول است که بر امام مهدی(ع) دلالت و راهنمایی میکند و ستارگانِ دلالتکننده بر آن عبارتاند از: محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین، ائمه و امام مهدی(ع)؛ ایشان ستارگان راهنماییکننده به ستارۀ جدی یا مهدی اول هستند؛ چرا که از طریق سخنانشان و روایاتی که از آنها وارد شده، او را به مردم شناسانیدهاند، و نیز از طریق رؤیاهایی که مؤمنان در آنان، این معصومین(ع) را میبینند و ایشان(ع)، آنها را به پیروی از مهدی اول دعوت میکنند؛ چرا که او همان ستارۀ قطبی است که بر قبله دلالت دارد؛ یعنی وی راهنما بهسوی امام مهدی(ع) است. حقتعالی میفرماید: (وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ( (و اگر بدانيد اين سوگندی است بزرگ). و در آیهای دیگر: (عَمَّ يَتَسَاءلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ( (از چه میپرسند؟ * از آن خبر بزرگ)؛ یعنی مهدی اول و یمانی. (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ( یعنی او قرآن ناطق است؛ زیرا نخستینِ مهدیین است (لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ( (جز پاکان بر آن دست نیازند): به جز پاکان کسی چیزی از حقیقت او نمیداند و اینها سیصدوسیزده نفر اصحاب امام مهدی(ع) هستند. (أَفَبِهَذَا الْحَدِيثِ أَنتُم مُّدْهِنُونَ( (آيا اين سخن را سبک و دروغ میشمارید؟): یعنی شما از این سخن در شک و تردید هستید. و حقتعالی میفرماید: (وَالْفَجْرِ* وَلَيَالٍ عَشْرٍ * وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ * وَالليْلِ إِذَا يَسْرِ * هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِّذِي حِجْرٍ( (سوگند به سپيدۀ صبح، * و سوگند به شبهای دهگانه، * و سوگند به شفع (جُفت) و وتر (تک)، * و سوگند به شب چون روی به رفتن نهد * آيا در این خصوص سوگندی برای خردمند وجود دارد؟). (وَالْفَجْرِ(: امام مهدی(ع) است. (وَلَيَالٍ عَشْرٍ( (شبهای دهگانه) ائمه(ع) هستند، که از آنها به شبها تعبیر کرده چون در دولت ستمکاران زندگی کردهاند. (وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ(: «شفع» علی و فاطمه است و «وتر» رسول خدا(ص). از علی و فاطمه به شفع تعبیر کرده، چرا که این دو، نوری یکسان هستند؛ و از رسول خدا(ص) به وتر، چرا که آن حضرت نظیر و همانندی در خلق ندارد. (وَالليْلِ إِذَا يَسْرِ( (و سوگند به شب چون روی به رفتن نهد): یعنی هنگامی که دولت ستمگران و ظلم و تاریکیِ همراه آنها منقضی شود؛ گویی شبی است که به هنگام برآمدن صبحِ امام مهدی(ع)، میرود و به پایان میرسد. (هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِّذِي حِجْرٍ( (آيا در این خصوص سوگندی برای خردمند وجود دارد؟): سوگند همان مهدی اول است؛ یعنی آیا در آن زمان دلالت و بیان کافی در شناخت مهدی اول وجود دارد؟ (أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ * إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَاد * الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ * وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ * وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ * الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلَادِ * فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ * فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ * إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ( (آيا نديدی که پروردگار تو با قوم عاد چه کرد؟ * با ارم که ستونها داشت؟ * که همانند آن در هيچ شهری آفريده نشده بود * و قوم ثمود که در آن وادی سنگ میبريدند، * و قوم فرعون، آن دارندۀ ميخها، * آنها که در سرزمینها طغيان کردند، * و در آنها به فساد درافزودند * و پروردگار تو تازيانۀ عذاب را بر سرشان فرود آورد * زيرا پروردگار تو سخت در کمين است) (نجم: 6 تا 14)؛ یعنی آنگاه که لشکر خدا، فرشتگان عذاب را بر عاد، ثمود و فرعون که در سرزمینها طغیان کردند فروفرستاد، «روح مهدی اول» جزو لشکر خداوند و همراه با علی بن ابیطالب(ع) بوده است. فرشتگان خدا و لشکریان خدا از مهدی اول فرمان میبرند؛ همان گونه که وی از امام مهدی(ع) فرمان میبرد تا اینکه امر به حضرت علی(ع) برسد و به همین صورت، علی(ع) از حضرت محمد(ص) فرمان میبرد و محمد نیز فرمانبر فرمان خداوند است. کسی که عذاب را بر امتهای سرکش نازل کرد خداوند سبحانومتعال است، و او حضرت محمد(ص) است، و او حضرت علی(ع) است، و او امام مهدی(ع) است... و او مهدی اول است... و آنها فرشتگان خدا هستند که امرِ لشکر خداوند سبحانومتعال را به اجرا میرسانند. متشابهات، امام احمدالحسن(ع)، جلد 4
[77] . ممکن است کسی این اشکال را مطرح کند که انجیل یهودا بهنام کامل یهودای اسخریوطی نامگذاری شده است. ما با استفاده از معنای «اسخریوطی» ثابت میکنیم ممکن است این اسم بر یهودای دیگری نیز اطلاق شود. ـ معنای اسخریوطی: «یهودای اسخریوطی Judas Iscariot» بهمعنای یهودا «مردی از قریوت» است که یکی از دوازده شاگرد مسیح بود و همان کسی بود که مسیح را تسلیم کرد و بعد از آن، متیاس رسول بهعنوان جایگزین او انتخاب شد. اول: داستان زندگی یهودای اسخریوطی: چنانچه از لقب او مشخص است وی از اهالی قریوت بوده و ما به یقین نمیدانیم قریوت در کجا واقع شده است (یوشع 15: 25) اما احتمال دارد در جنوب یهودیه بوده باشد؛ همان جایی که «خرابۀ دو روستا» در آن قرار دارد.» (فرهنگ کتاب مقدس ـ شرح کلمۀ یهودای اسخریوطی/یهودا سمعان اسخریوطی) همچنین: «شهری در جنوب یهودا (یوشع 15: 25) و بعضی گمان میکنند یهودای اسخریوطی از آنجا بوده و اسم او برگرفته از «ایش» عبرانی بهمعنی مرد و «قریوتی» منسوب به قریوت است.» (فرهنگ کتاب مقدس: شرح کلمه، شهر قریوت در جنوب یهودا). در فرهنگ استرانگ چنین آمده است: «معنای اسخریوطی G2469 Іσκαριωτης Iskariōtēs is-kar-ee-o'-tace Of Hebrew origin (probably [H377] and [H7149]); inhabitants of Kerioth; Iscariotes (that.is, Keriothite), an epithet of Judas the traitor: - Iscariot بنابراین برگرفته از اصل عبری است. H377 איש Îysh’ eesh .Denominative from H376; to be a man, that is, act in a manly way: - show (one) self a man H377 איש Îysh’ BDB Definition: 1) (Hithpalel) to be a man, show masculinity, champion, great man. مردی با ویژگی مردانگی، احترام، قهرمانی و شجاعت است.» در نتیجه اسخریوطی بهمعنای مرد شجاع و قهرمان است و اگر این کتاب فقط «انجیل یهودا» نباشد و بهنام «انجیل یهودای اسخریوطی» باشد ـچنانچه اسم حقیقی آن نیز همین استـ بنا به معنایی که طبق ترجمانها شرح دادیم اشکالی ندارد که یهودای دیگری به اسم اسخریوطی وجود داشته باشد که بهمعنی مرد قهرمان، قوی و شجاع بوده و این اسم ربطی به خیانت ندارد؛ بنابراین اشکالی در معنای اسم وجود ندارد؛ بلکه برعکس، توصیف نیکویی است تا زمانی که مختص به یهودای اسخریوطی خائن نباشد.
[78] - در فرهنگ کتاب مقدس در شرح کلمۀ یهودا پسر یعقوب چنین آمده است: «اسمی عبری بهمعنای «حمد» است؛ و او چهارمین پسر یعقوب از لیئه است که در بینالنهرین متولد شد (پیدایش 29: 35) و به دلیل شکرگزاری مادرش در هنگام تولد او، این اسم به او داده شد.» فرهنگ استرانگ نیز تصریح میکند که احمد و حمد از معانی این کلمه هستند: - Strong’s number G2455 IoÛδας Judah or Judas = “he shall be praised” of Hebrew origin יְהוּדָה (H3063) - Strong’s number H3063 יְהוּדָה : Judah = "praised" 1) - throw, shoot, cast a) (Qal) to shoot (arrows) b) (Piel) to cast, cast down, throw down c) (Hiphil) - give thanks, laud, praise- tconfess, confess (the name of God) d) (Hithpael) - confess (sin) 2) - give thanks Root Word (Etymology) : From יָדָה (H3034) - Strong's Number H03034 יָדָה : Definition :- to throw, shoot, cast -(Qal) to shoot (arrows) - (Piel) to cast, cast down, throw down - (Hiphil) - to give thanks, laud, praise - to confess, confess (the name of God) - (Hithpael) - to confess (sin) - to give thanks
[79] - برای اطلاعات بیشتر به کتاب «وصی و فرستادۀ امام مهدی(ع) در تورات، انجیل و قرآن» و «نامۀ هدایت» نوشتۀ سید احمدالحسن(ع) و دیگر کتابهای ادلۀ دعوت مبارک یمانی مراجعه فرمایید.
[80] - در اینجا به پرسشی از کتاب پاسخهای روشنگرانه، امام احمدالحسن(ع) اشارهای میکنیم، که این پرسش در رابطه با قسمتی از زیارتی بوده که در کتاب مزار محمد بن مشهدی ص660 آمده است. متن این پرسش و پاسخ چنین است: پرسش 218: بسم الله الرحمن الرحیم السلام علیکم و رحمة الله و برکاته برادران هیئت علمی، پاسخ سید احمدالحسن(ع) را برای سؤال پیش رو خواستارم و اگر پیشتر، پاسخ ایشان یا اشارهای از سوی ایشان در انتشارات شما وجود داشته است، به آن اشاره نمایید و... و با تشکر. سوال: در زیارت مادر قائم(ع) آمده است: «سلام بر تو که در انجیل نَعت (به نیکی وصف) شدهای.» در کجای انجیل این «نعت: وصف» آمده است ؟ و سلام و صلوات بر محمد و آل او، از ائمه و مهدیین و سلّم تسلیماً خداوند شما را نیکوترین پاداشها بدهد! فرستنده: احمد، عراق پاسخ: بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً. این وصف مادر قائم(ع) در مکاشفات (رؤیای) یوحنا لاهوتی اصحاح 12 هست: (1 و علامتی عظيم در آسمان ظاهر شد: زنی كه آفتاب را در بر دارد و ماه زير پاهايش و بر سرش تاجی از دوازده ستاره است، 2 در حالی که آبستن است، از دردِ زایمان و عذاب زاييدن فرياد برمیآورد. 3 و علامتی ديگر در آسمان پديد آمد. اژدهای بزرگِ آتشگون كه او را هفت سر و ده شاخ بود و بر سرهايش هفت تاج؛ 4 و دُمش ثلث ستارگان آسمان را كشيد و آنها را بر زمين ريخت. اژدها روبهروی آن زن كه میزاييد ايستاد، تا چون بزايد، فرزند او را ببلعد. 5 پس فرزند نرینهای را زاييد كه همۀ امتهای زمين را به عصای آهنين حكمرانی خواهد كرد؛ و فرزندش به نزد خدا و تخت او ربوده شد. 6 و زن به بيابان فرار كرد كه در آنجا مكانی برای وی مهيّا شده است تا او را مدت هزار و دويست و شصت روز بپرورند. 7 و در آسمان جنگ شد: ميكائيل و فرشتگان با اژدها جنگ كردند، و اژدها و فرشتگانش جنگ كردند، 8 ولی غلبه نیافتند و بعد از آن، مکان آنها در آسمان يافت نشد. 9 و اژدهای بزرگ، همان مار قدیمی که ابلیس و شیطانی که تمام عالم را گمراه میکند، به زمین افکنده شد و فرشتگانش نیز همراهش افکنده شدند 10 و آوازی بلند در آسمان شنیدم که میگوید، اکنون نجات و قوّت و سلطنتِ خدای ما و قدرت مسیحِ او فرا رسیده است؛ زیرا آن مدعی علیه برادران ما، که شبانهروز در حضور خدای ما بر آنان اتهام میزد، به زیر افکنده شد. 11 و ايشان به وساطت خون برّه و کلمۀ شهادتشان بر او غالب آمدند و جان خود را دوست نداشتند تا اینکه بمیرند. 12 ازاين رو، ای آسمانها و ساكنان آنها شاد باشيد؛ وای بر ساکنان زمين و دريا زيرا كه ابليس به نزد شما فرود آمده است، با خشمی عظيم، چون میداند كه زمانی اندک دارد. 13 و چون اژدها ديد كه بر زمين افكنده شده است، بر آن زن كه فرزند نرينه را زاييده بود، جفا كرد. 14 پس دو بال عقاب بزرگ به زن داده شد تا به بيابان و به مكان خود پرواز كند، جايی كه او را از نظر آن مار، یک زمان و دو زمان و نصف زمان نگهداری كنند. 15 و مار از دهان خود در عقب زن، آبی چون رود فرو ريخت تا سيل او را فروگيرد. 16 پس زمين، زن را حمايت كرد و دهانش را گشود و آن رود را كه اژدها از دهانش ريخت، فرو برد. 17 اژدها بر زن غضب نمود، رفت تا با باقیماندگان نسلِ او بجنگد، کسانی که وصایای خداوند را حفظ میکردند و حاملین آن بودند...). احمدالحسن
[81] - در اینجا باید به دو نکته توجه داشته باشیم: اول: تفسیر شاخه به عیسی(ع) مستند به هیچ دلیلی نیست؛ زیرا عیسی(ع) آن را به خودش تفسیر نکرده و نیز ادعا نکرده که این خبر در ارتباط با اوست؛ در نتیجه، این تفسیری از علمای غیرمعصوم، در رابطه با این خبر است؛ در حالی که این خبر نمادی برای صاحب آن نماد است، و زمانی که او بیاید به آن احتجاج میکند. دوم: در این متن سه کلمۀ نمادین دیده میشود: «نهال»، «تنۀ یسَی» و «شاخهای از ریشههایش»: (1 و نهالی از تنۀ یسَی خارج میشود و شاخهای از ریشههایش خواهد شکفت). هریک از این سه کلمه مرتبط با دو کلمۀ دیگر است و نمیتوان بین آنها جدایی انداخت و آن را نمادی برای یک شخصیت دانست؛ بلکه در اینجا سه شخصیت وجود دارند. همچنین ما یقین داریم بین ریشۀ درخت و تنه و شاخههای آن تفاوت وجود دارد؛ پس کسی که بگوید شاخه همان نهالِ روییده از تنه است، حکمت این سخن را زیر سؤال برده و معنی و مقصود را تحریف میکند؛ چرا که ویژگی آن را بدون دلیل کنار میگذارد؛ علاوه بر اینکه «شاخه» و «میروید» بعد از «نهال» آمده که به «خارج میشود» توصیف شده است: «و نهالی خارج میشود... و شاخهای میروید»! امام احمدالحسن(ع) میفرماید: اما یسّی در تورات شناختهشده است؛ او پدر پیامبر خدا داوود(ع) است و مادر امام مهدی(ع) از نسل داوود(ع) است. داستان آن بهصورت کاملاً خلاصه به شرح زیر است: «او ملکهای بوده که جدّش قیصر روم است. او در خواب، عیسی(ع) و جانشین وی یعنی شمعون صفا، و محمد(ص) را میبیند و حضرت محمد(ص) او را از حضرت عیسی(ع) برای فرزندش امام حسن عسکری(ع) خواستگاری میکند. عیسی(ع) به شمعون صفا (سمعان بطرس) میگوید: افتخار بزرگی نصیبت شده است؛ چراکه وی (مادر امام زمان(ع)) از نوادگان شمعون صفا (سمعان بطرس) است که وصی و جانشین عیسی(ع) بود. بعد از این رؤیا، رؤیاهای بسیار دیگری میبیند، خودش را اسیر میکند و معجزههای زیادی برایش اتفاق میافتد تا به خانۀ امام علی هادی(ع) میرسد و آن حضرت وی را به همسریِ فرزندش امام حسن عسکری(ع) درمیآورد و از او امام محمد بن الحسن المهدی(ع) متولد میشود.» پس امام مهدی، محمد بن الحسن العسکری(ع) از ناحیۀ مادری جزو نوادگان اسرائیل (یعقوب(ع)) و از ناحیۀ پدری از نوادگان محمد(ص) به شمار میرود. پس اینکه حضرت مهدی(ص) شاخهای از تنۀ یسّی است، بر او صدق میکند. همان گونه که این امر بر مهدی اوّل از مهدیون دوازدهگانه نیز صدق میکند؛ چرا که او نیز شاخهای است که از شاخهای از تنۀ یسّی بیرون میآید؛ چرا که او از نسل امام مهدی(ع) است. (امام احمدالحسن(ع) ـ کتاب وصی و فرستادۀ امام مهدی(ع) در تورات، انجیل و قرآن) اما تفسیری که بهطور معمول مسیحیان در رابطه با این متن ارائه میدهند صحیح نیست و من در اینجا تنها به دو نکته بسنده میکنم: تفسیر کشیش آنتونیوس فکری: «... آیات (1-5) و نهالی از تنۀ یسَی خارج میشود و شاخهای از ریشههایش خواهد شکفت»... ...مشاهده میکنیم اشعیا طبق عادت خود بعد از صحبت دربارۀ تهدیدات علیه قوم خود در (10: 33-34) به ویرانی آشور منتقل میشود و در اینجا مشخص میکند که این رمزی برای عمل نجاتبخش خداوند و ظهور پروردگار ما یسوع (مسیح) است. اصحاح دهم را با سخن از قطع شاخههای اشرار پایان میبخشد و اصحاح یازدهم را با خروج نهالی از تنۀ یسی یعنی پسر داوود آغاز میکند. واضح است که این آیات بر سید مسیح تطبیق میکنند، اما یهود آن را بر حزقیا تطبیق میدهند؛ در صورتی که او قبل از اینکه اشعیا این سخنان را بگوید به دنیا آمده است. از تنۀ یسی = سید مسیح در اینجا به یسی نسبت داده شده است و نه به داوود پادشاه که اشاره به تواضع او دارد. سید مسیح با تواضع خود تکبر و خودبزرگبینی دشمنان را در هم شکست؛ تکبری که آن را در (33: 10) به شاخههای بلند تشبیه کرده است... . نهالی از تنۀ یسی = نهال یعنی شاخه. خانوادۀ داوود که با وفات صدقیا در روزهای اسارت بابل نابود شد، به درختی تشبیه شده که شاخههای آن بریده شده است؛ ولی بعد از مدت زیادی شاخۀ سبزی از این درخت خارج میشود که او مسیح پسر داوود است. صدقیا آخرین پادشاه از نسل داوود بود تا اینکه مسیح پسر داوود ظاهر شد...» (کشیش آنتونیوس فکری ـ تفسیر سفر اشعیا: اصحاح 11) کشیش تادریس یعقوب ملطی میگوید: «... 1- ظهور پسر یسی: در اصحاح نهم، از مسیح نجاتبخش، بهعنوان مولودی عجیب سخن میگوید: «زیرا برای ما فرزندی متولد خواهد شد... و او عجیب، مشیر، خدای قدیر و پدر سرمدی خوانده میشود.» (اشعیا 9: 6) اما در اینجا تأکید بر طبیعت انسانی او بهعنوان پادشاه پسر یسی دارد: «و نهالی از تنۀ یسَی خارج میشود و شاخهای از ریشههایش خواهد شکفت.» [1]؛ نگفته است پسر داوود، با اینکه شرعاً پسر داوود است؛ اما میخواهد او را بهصورت کاملاً متواضعانه بهعنوان نهالی از یسی که با شأن پایینی زندگی کرد و وفات یافت ارائه دهد. عجیب است که نسل داوودِ پادشاه تا قبل از یوسف و مریم قدّیس بسیار فقیر بودند. در حالی که وحیِ اصحاح قبلی از آشور (بهعنوان دشمن کلیسا) بهعنوان شاخههای مرتفع و قوی یاد میکند (اشعیا 10: 33)، مسیا همانند نهال یا شاخهای متواضع ظهور میکند. او میخواهد تکبری را که نابودگر بشریت است با تواضعش خُرد کند. همان طور که کلیسا در «جمعۀ صلبوت» (جمعهای که «شبیه» به صلیب رفت - مترجم) دربارۀ او چنین میگوید: «با ضعف (صلیب) ظاهر شد، چیزی که از قوّت بزرگتر است»... .» (کشیش تادریس یعقوب، اشعیا 11، تفسیر سفر اشعیا، مسیا و عصر مسیانی) تفسیر آنان با نهال و شاخهای که از ریشههای آن تنه میروید بیگانه است. در هر صورت اگر کوتاه آمده، سخن آنها را در این جایگاه بپذیریم، مانعی ندارد که تحقق آن در زمانهای مختلف با مصداقهای مختلفی باشد و بهوضوح مشخص است که مهدی اول و تسلیدهنده، مصداق بارز و آشکاری برای این خصوصیت است و در مباحث آتی خواهد آمد که این متن منحصر در اوست، نه عیسی(ع)؛ علاوه بر اینکه عیسی(ع) به این متن احتجاج نکرده، و آن را برای خود ادعا نکرده است.
[82] - (2 و روح پروردگار بر او قرار خواهد گرفت، روح حکمت و فهم، روح مشورت و قدرت، روح معرفت و ترس از خداوند 3 و خوشی او در ترس از پروردگار خواهد بود...). (اشعیا 11)
[83] - بیایید به تفسیرهای قابلاعتماد در این خصوص نگاهی بیندازیم: کشیش آنتونیوس فکری میگوید: «خوشی او در ترس از پروردگار خواهد بود = خوشی مردم در اشباع شهوات است؛ اما او دربارۀ خود میگوید: کدامیک از شما مرا بهخاطر خطایی سرزنش میکند. این ترس در اثر رعب و وحشت نیست، بلکه ترس کسی است که نمیخواهد پدرش را آزردهخاطر کند و این چیزی است که روحالقدس به ما عطا میکند.» سخن کشیش تادریس یعقوب ملطی را نیز نقل میکنیم که بهوضوح به اقانیم سهگانه پناه میبرد؛ او میگوید: «2- رهاییدهنده و روح خداوند: «و روح پروردگار بر او قرار خواهد گرفت، روح حکمت و فهم، روح مشورت و قدرت، روح معرفت و ترس از خداوند» [2]. به این دلیل که سید مسیح بهعنوان تمثیلی برای بشریت آمد، روحالقدسی که از او بیگانه نیست بر او قرار گرفت، زیرا روح اوست. حلول و قرارگرفتن روح القدس بر مسیح با قرارگرفتن او بر ما متفاوت است. دربارۀ او قرارگرفتن، از نوع اُقنومی است. او در ذاتِ جوهر با پدر، یگانه است. قرارگرفتنی بدون هیچ حد و مرزی... . کلمۀ خداوند همان حکمت، فهم و قوّت است... و قرارگرفتن روحالقدس، قرارگرفتن از نظر زمانی نیست، بلکه بین اقانیم سهگانه اتحادی ازلی وجود دارد. پروردگار ما یسوع با ظهور جسمانی خود، ظهور روحالقدس بر خودش را پذیرفت، تا آنچه را که در آن هستیم به ما عطا کند؛ همانند اعضای بدنش. ارمغان روحالقدس، بخشندۀ حکمت، فهم، مشورت، قوّت، معرفت و ترس از خداوند... ... وی میگوید: «خوشی او (His breath) در ترس از پروردگار خواهد بود» [3]. حس بویایی از سریعترین حواس در زندگی انسان است و لازم است همراه بقیۀ حواس با ترس الهی خالص شود. در اینجا لازم است بین سه نوع ترس فرق گذاشته شود: ترس بندهها، ترس کارگران و ترس فرزندان. بندهها از اینکه مولایشان آنها را بکُشند ترس دارند و کارگران از این میترسند که کارفرمایشان مزد آنها را ندهد؛ اما ترس فرزندان از این است که مبادا پدران خود را آزردهخاطر کنند. روح خداوند این ترس بلندمرتبه را به ما میبخشد تا از خدا بترسیم. این ترس، عقوبت یا محرومیت از دستمزد نیست؛ بلکه تنها به این دلیل است که ما فرزند هستیم و نمیخواهیم احساسات محبتآمیز او را جریحهدار کنیم.» میگویم: اول: اگر بگوییم این ترس همان پرهیز از جریحهدار کردن احساسات خداوند است، این موضوع علاوه بر اینکه مستلزم جهل به ارادۀ خداوند است ـیعنی ناقض الوهیت مطلقی است که مسیحیان دربارۀ عیسی(ع) ادعا میکنندـ این احتمال را عنوان میکند که کاری که مخالف ارادۀ خداوند است از این شخص سر بزند؛ در غیر این صورت اگر تمایز، تعارض و اختلافی نباشد، جریحهدار کردن احساسات معنایی نخواهد داشت! ارادۀ خداوند حق بوده، و مخالفت با آن معادل باطل، نقص و ظلمت است. دوم: خداوند سبحانومتعال لاهوت مطلق است و همانند مخلوقات دارای عواطف نیست و تنها به این صورت است که چیزهایی را وسیلۀ استحقاق رضا و رحمت خود، و چیزهایی را وسیلۀ خشم و غضب خود قرار داده است و این اولیای خداوند هستند که از مخالفت با ارادۀ مورد رضای او ترس دارند و مقصود ما نیز همین است. سوم: بر کسی که نمیخواهد احساسات شخص دیگری را جریحهدار کند، این توصیف که «از او ترسیده است» اطلاق نمیشود؛ بلکه بهطور معمول، چنین شخصی مساوی با آن شخص یا بالاتر از آن است، و گفته میشود او بهخاطر وی یا بهخاطر احساسات وی میترسد و همۀ اینها از عبارت «روح ترس از خداوند» و نیز «خوشی او در ترس از پروردگار خواهد بود» بهدور است و متن مدنظر، این تأویل ناصحیح را برنمیتابد؛ بنابراین چیزی باقی نمیماند مگر تساوی و برتربودن؛ و هیچکس قائل به برتربودن پسر نیست؛ پس فقط تساوی باقی میماند و این نکته را امام احمدالحسن(ع) در کتاب توحید تبیین فرموده است و ما نیز قسمتی از آن را در پیوست سه نقل خواهیم نمود.
[84] - مراجعه کنید به پیوست 3.
[85] - واضح است عیسی(ع) نتوانست حکومت کند و با این حال میبینیم علمای کلیسا تلاش دارند تأویلهایی ارائه دهند که بهدور از عقل است، در حالی که متون از آنها ابا دارند! بهعنوان نمونه کشیش تادریس ملطی چنین میگوید: «تنها بر وفق دیدگانش قضاوت نمیکند؛ بلکه چون جستوجوگر قلبها و دانا به افکار و نیات بوده، بر اساس اعمال باطنی به همان صورتی که هست، حسابرسی میکند. سید مسیح موضعی کاملاً متضاد با آنچه در زمان اشعیا جریان داشت اتخاذ میکند؛ و در زمان اشعیا قُضات بر اساس قرائن قضاوت میکردند. این طعنه (جانبدارانهبودن) به بسیاری از کسانی که به مسئولیتهای رهبری متعهد هستند وارد میشود، و پروردگار با شدت در برابر این بیماری همهگیر ایستاده است. ایشان، رهبران دینی را که به جانبداری و ریاکاری دچار بودند توبیخ مینمود؛ مانند فریسیان، صدوقیان و کاتبان. این در حالی است که کودکان را با لطف، بهسوی خود دعوت میکرد و با افراد خطارکار و باجگیر، مهربانی مینمود. ج. بدگویی و سخنچینیهای بشری را کنار زد: «تنها بر وفق شنیدۀ گوشش قضاوت نمیکند.» د. اهتمام او در مساکین، بینوایان و مظلومین است... .» میگویم: واضح است که شخص توصیفشده در این متن، در آینده خواهد آمد و بین مردم حکومت و قضاوت میکند که بهمعنای جاریکردن شریعت است؛ و توبیخ قاضیان و حاکمان، قضاوت و حکومت نامیده نمیشود و تنها سرزنش، نصیحت و امربهمعروف محسوب میشود و بههیچوجه قضاوت و حکومت بر آن اطلاق نمیشود. اما این سخن کشیش مذکور که «کاری را که قاضیان در زمان اشعیا انجام میدادند او انجام نمیدهد» قابل بحث و بررسی است؛ اینکه عدهای از قاضیان، منصوبشده از سوی خدا نیستند و عدهای منصوب از سوی خدا هستند؛ مانند کسانی که از زمان موسی(ع) تا زمان پادشاهانی مثل سموئیل(ع) و بعد از او داوود(ع) و سلیمان(ع) و دیگران بودند. کسانی که بر حق بودند علاوه بر قضاوت و حکمکردن، توبیخ و موعظه نیز میکردند، و بعضی از آنان از توانایی اجرای حکم نیز برخوردار بودند؛ ولی بعضی دیگر، برای مؤمنان قضاوت میکردند، اما توانایی اجرای حکم را نداشتند. اما برای عیسی(ع) چنین چیزی نقل نشده است، و او بهسبب دشواریهایی که او و رسالتش را در بر گرفته بود، امکان حکمکردن برایش فراهم نشد. اما «کنارزدن بدگویی و سخنچینیهای بشری» یک راه و روش است؛ در حالی که روی سخن در اینجا در رابطه با حکمکردن است، نه طریقت آن؛ بنابراین چنین سخنی برای کشیش مذکور و کسی که همانند وی تأویل میکند، سودی ندارد. عیسی(ع) بین مردم حکومت و قضاوت نکرد و ممکن نیست مصداق این متن باشد!
[86] - در اینجا امام(ع) ابتدا به این موضوع اشاره مینماید که عدل و انصاف در حق مسکینان در اثر پُرشدن زمین از شناخت و معرفت خداوند است؛ همان گونه که لامِ تعلیلِ واردشده در متن «أنّ الأرض تمتلئ من معرفة الرب: زمین از شناخت پروردگار پر میشود» به همین معناست و مقصود از این ویژگیها شخصی است که علم و حکمت را در حین رسالت خود منتشر میکند، و چنین زمینهای در زمان عیسی(ع) فراهم نشد و متن موجود مقید به «در آن روز» است. مسیحیان به این نکته اقرار دارند و میگویند تحقق آن در کلیسا و در آینده خواهد بود. کشیش آنتونیوس فکری میگوید: «زمین از شناخت پروردگار پر میشود: منظور شناخت فلسفی نیست بلکه شناخت روحی و حقیقی است. همان گونه که دریا از آب پر میشود: اخبار حاکی از ادامهداشتن پند و اندرز مبتنی بر حقایق دین و عمل روحالقدس است. فَیَسکن... (پس سکونت میکند)...: حرف «ف» بهمعنای ارتباط آنچه رخ میدهد به قبل از آن است، و آیات «1-5» از تولد مسیح و کار نجاتبخش او سخن میگوید و حتی به کار روحالقدس همراه کلیسا اشاره دارد؛ کاری که طبق نظر کلیسا بر عهدۀ مسیح، و به همین دلیل بعد از آن بر عهدۀ کلیسا قرار گرفت. بنابراین آنچه «الفیون» به آن معتقدند نیز بیمعناست؛ آنها معتقدند مسیح به زمین بازمیگردد تا هزار سال حکومت کند و در این مدت شیطان به بند کشیده میشود و صلح و سلامتی بر جهان آقایی میکند؛ در نتیجه گرگ با گوسفند سکونت میکند و... این تشبیهها نمادین هستند و اشاره به سلامتی و صفایی دارند که بر قلبهای مؤمنان آقایی میکند؛ مسیح پادشاه صلح بوده، و سلامتی و صلحی که وی با خود آورد همانندِ سلامتی و صلحی که جهان اعطا میکند نیست (یوحنا 14: 27). آیۀ 10: (و در آن روز ریشۀ یسّی بهعنوان پرچمی برای مردمان برپا خواهد شد و امتها فقط او را طلب خواهند کرد و او با جلال خواهد بود). پرچمی برای مردمان: زمانی که مسیح(ع) از تمجید خداوند توسط امتها ـکه بهخاطر رحمت او بر آنها بودـ سخن میگفت، پولس رسول این آیه را اقتباس کرد. (رومیان 15: 6، 12) سیّد آنگاه که بر صلیب کشیده شد خودش پرچمی گردید، در حالی که دستان خود را باز کرده بود تا همۀ جهان را در آغوش خود بگیرد. و همۀ اقوام گرداگرد او جمع خواهند شد و او در میان آنان خواهد بود... ... آیۀ 11: (و در آن روز که واقع خواهد گشت خداوند بار دیگر دست خود را دراز میكند تا بقیۀ قوم خویش را كه از آشور، مصر، فتروس، حبش، عیلام، شنعار، حَمات و از جزیرههای دریا باقی مانده باشند، بازآورد). و در آن روز که واقع خواهد گشت = یعنی عصر انجیلی...«این واقعه در روز عنصره* واقع شد و سپس از طریق پند و اندرزهای رسولان و از طریق کلیسا و نیز با ایمانآوردن یهود در پایان روزها، اتفاق خواهد افتاد. فتروس همان مصر شمالی، کوش همان حبشه، عیلام همان فارس یا ایران و شنعار همان بابل است (همۀ اینها اشاره به امتهایی دارد که وارد مسیحیت خواهند شد). *عید عنصره: یادبود حلول روحالقدس بر شاگردان مسیح است که به فاصلۀ پنجاه روز پس از عید فصح قرار دارد. (مترجم) آیۀ 12: (و برای امّتها پرچمی برافراشته، که راندهشدگان اسرائیل را جمع خواهد كرد و پراكندگان یهودا را از چهار گوشۀ جهان فراهم خواهد آورد). کلیسا همۀ امتها و یهود را که پراکنده هستند گرد هم میآورد.» (کشیش آنتونیوس فکری: تفسیر عهد قدیم ـ اشعیا 11) تحققنیافتن این متن در زمان عیسی(ع) مسلّم و قطعی است! جدای از اینکه عدهای از مسیحیان میگویند این رویداد در ظهور دوبارۀ مسیح واقع خواهد شد و عدهای میگویند از طریق کلیسا در زمان آینده محقق میشود، این نکته مشترک است که همگی آنان اعتراف دارند این رویداد، در زمان عیسی(ع) واقع نشده است؛ با وجود اینکه این متن اموری را توصیف میکند که مختص «آن روز» هستند یعنی «زمان مبعوثشدن آن شخص»؛ پس در نتیجه همۀ این تفسیرها نادرست هستند. آنچه برای ما اهمیت دارد وجه مشترک این گفتههاست؛ اینکه خصوصیات گفتهشده، خبرها و متونی هستند که متعلق به زمانی بعد از رسالت عیسی(ع) و حتی مدتزمان طولانی بعد از مرفوعشدن او هستند.
[87] - امروز این رویداد اتفاق افتاده است و مؤمنان به امام احمدالحسن(ع) در همه جای زمین پراکنده هستند؛ استرالیا، آسیا، عراق، جزیرةالعرب، مصر، ایران، امریکا، کانادا، اروپا، چین، مکزیک، مغرب عربی و... و در میان آنان سنّی، شیعه، مسیحی و یهودی وجود دارد؛ الحمد لله رب العالمین (سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوند، پروردگار جهانیان است). پراکندگان «یهودا» (احمد) همان انصار امام مهدی(ع) هستند؛ چنانکه در مکاشفۀ یوحنا آمده است: (و دیدم كه برّه بر كوه صهیون ایستاده است و هزار نفر كه اسم پدر او را بر پیشانی خود نوشته دارند، همراه او هستند...). (مکاشفۀ یوحنا ـ اصحاح 14) مهدی اول یمانی، احمد همان کسی است که انصار پدرش امام مهدی(ع) را جمع میکند. (به کتاب «نامۀ هدایت» نوشتۀ امام احمدالحسن(ع) مراجعه نمایید)
[88] - علامه مجلسی از تفسیر عیاشی چنین نقل میکند: ـ هارون بن محمد حلبی میگوید از امام صادق(ع) از این سخن خداوند: (یا بنیاسرائیل( (ای بنیاسرائیل) پرسیدم؛ فرمود: «منظور از آن بهطور خاص ما هستیم.» ـ محمد بن علی میگوید از امام صادق(ع) از سخن خداوند: : (یا بنیاسرائیل( (ای بنیاسرائیل) پرسیدم؛ فرمود: «اختصاص به آلمحمد دارد.» ابوداوود از کسی که از رسول خدا شنیده است چنین نقل میکند که آن حضرت(ص) فرموده است: «من عبدالله (بندۀ خدا) هستم و نامم احمد است. من بندۀ خدا هستم و اسمم اسرائیل است؛ و هرچه به او امر فرمود مرا نیز امر کرد و هرچه برای او بیان کرده برای من نیز بیان کرده است.» (تفسیر عیاشی ـ محمد بن مسعود عیاشی: ج 1 ص 44)
[89] - روایات در این خصوص واقعاً بسیار هستند. تعدادی از آنها را به عنوان نمونه بیان میکنیم: شیخ کلینی از علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابیعمیر از منصور بن یونس از اسماعیل بن جابر از ابیخالد از امام باقر(ع) در خصوص سخن خداوند عزوجل: (فَاسْتَبِقُوا الْخَیراتِ أَینَ ما تَكُونُوا یأْتِ بِكُمُ اللهُ جَمیعاً( (پس بهسوی نیکیها پیشى جویید. هرجا که باشید خدا همۀ شما را مىآورد) سؤال شد، ایشان(ع) فرمود: «نیکیها، ولایت است، و سخن خداوند تبارکوتعالی: (أَینَ ما تَكُونُوا یأْتِ بِكُمُ اللهُ جَمیعاً( (هرجا که باشید خدا همۀ شما را مىآورد) یعنی اصحاب قائم که سیصدوده تا و اندی هستند.» فرمود: «به خدا سوگند! آنان همان امت وعده دادهشده هستند.» فرمود: «به خدا قسم! در یک ساعت و مانند ابرهای پراکندۀ پاییزی جمع میشوند.» (کافی ـ شیخ کلینی: ج 8 ص 313) سید بن طاووس از علی بن حسن ذهلی از ابومعاویه از اعمش از ابراهیم تیمی از حارث بن سوید از علی بن ابوطالب نقل میکند که فرمود: «اسلام دچار نقصان میشود تا جایی که «لا اله الا الله» گفته نمیشود. هرگاه چنین شد پیشوای دین، انصار خود را فرامیخواند. پس خداوند قومی را برمیانگیزد که مانند ابرهای پراکندۀ پاییزی جمع میشوند. به خدا قسم من نام فرمانده و منزلگاههای آنها را میدانم.» (ملاحم و فتن ـ سید بن طاوس: ص340) علامه مجلسی از جابر جعفی از امام باقر(ع) نقل میکند که آن حضرت(ع) فرمود: «... مهدى همانند موسى (كه از مصر گریخت) هراسان و نگران از مدینه بیرون مىرود تا به مكه مىرسد. سپاه (سفیانى) هم ـكه لشكر هلاكت استـ در پى او مىروند. چون در بیداء منزل كنند، به زمین فرو روند و جز یک تن ـكه خبرشان را مىبردـ هیچكدام جان سالم به در نمىبرند. پس قائم بین ركن و مقام به پا مىخیزد و نماز مىگزارد و در حالى كه وزیرش همراهش است روى برمىگرداند و مىگوید: اى مردم! ما خداوند را به یارى مىطلبیم، علیه هركسى كه به ما ظلم كرده و حقّمان را ربوده است. هركه دربارۀ خداوند با ما محاجه دارد، پس [بداند كه] من نسبت به خداوند سزاوارترین هستم و هركه دربارۀ آدم با ما محاجه دارد، پس من از همه به آدم نزدیکترم... به خدا سوگند، سیصدوده و چند تن ـكه 50 زن نیز در میان آنها هستندـ خواهند آمد؛ بىوعدۀ قبلى و همچون ابرهاى پاییزى پىدرپى در مكه جمع مىشوند و این همان آیهاى است كه حقتعالی فرماید: (هركجا باشید خداوند همۀ شما را خواهد آورد و خدا بر هرچیز تواناست). پس مردى از آل محمد مىگوید: این است همان قریهای كه اهلش ستم پیشهاند. سپس او با آن سیصد و چند تن ـكه بین ركن و مقام با او بیعت مىكنند، در حالى كه عهد (وصیت) پیامبر و پرچم و سلاح آن حضرت با اوستـ بههمراه وزیرش از مكه بیرون مىآیند. منادی در مكه به نام و امر او از آسمان ندا مىدهد؛ چنانكه تمامى اهل زمین آن را مىشنوند. اسم او اسم پیامبر است. هر آنچه برای شما ایجاد شبهه کند، عهد (وصیت) پیامبر و پرچم و سلاحش بر شما مشتبه نخواهد شد؛ و نفس زكیه از فرزندان حسین است و اگر این امر بر شما مشتبه بماند، آن صداى آسمانى به نام و امر او بر شما مشتبه نخواهد شد. از فریبکاران (شَذاذ) آلمحمد بر حذر باش؛ زیرا آلمحمد و علی تنها یک پرچم دارند، ولی دیگران پرچمهای متعدد. پس خانهنشین باش و هرگز از هیچكدام از اینها پیروى مكن تا مردى از فرزندان حسین را ببینی كه عهد (وصیت) و پرچم و سلاح پیامبر خدا با اوست؛ زیرا عهد پیامبر خدا به على بن حسین و سپس به محمد بن على رسید و [بعد از این] خداوند آنچه را بخواهد انجام مىدهد. همیشه با اینان باش و از آنهایى كه برایت یاد كردم جداً بپرهیز.» (بحارالانوار: ج 52 ص 222؛ الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب ـ شیخ علی یزدی حائری: ج 2 ص 101) ـ در دایرةالمعارف احادیث امام مهدی(ع)، تألیف علی کورانی آمده است: «642 زمانی که قائم آلمحمد قیام کند خداوند اهل مشرق و مغرب را برای او جمع میکند؛ پس آنها همانند پارههای ابر پاییزی جمع میشوند؛ اما دوستان از اهل کوفه و ابدال از اهل شام هستند.» (معجم احادیث المهدی ـ شیخ علی کورانی عاملی: ج 3 ص 101) در تفسیر المیزان آمده است: «دربارۀ این سخن خداوند «و اگر عذاب را تا امت معدود به تأخیر اندازیم» منظور از «عذاب» خروج قائم(ع)، و منظور از «امت معدود» اهل بدر و اصحاب آن جنگ است. میگویم: این معنا را كلینى در كافى و قمى و عیاشى در تفسیر خود از امام على و امام باقر و امام صادق(ع) روایت كردهاند. و در مجمعالبیان آمده است كه بعضى گفتهاند: منظور از امت معدود اصحاب مهدى(ع) است كه عددشان سیصد و چند نفر است ـبه مقدار عدد اصحاب بدرـ كه در یک ساعت دور آن جناب جمع مىشوند؛ همان طور كه تکههای ابرهاى پاییزى دور هم جمع مىشوند. گفته است: این معنا از امام ابوجعفر و ابوعبدالله روایت شده است.» (تفسیر المیزان ـ سید طباطبایی: ج 10 ص 181)
[90] - معروف است کلیسا قبل از روز پنجاهم وجود نداشت و این روز نزد مسیحیان امروزی «عید میلاد کلیسا» محسوب میشود. در یادداشتهایی دربارۀ تاریخ کلیسای مسیحیت نوشتۀ کشیش میخائیل جریس میخائیل چنین آمده است: «...7- روزهای انتظار و تولد کلیسا... بعد از آنکه سید مسیح در کوه زیتون از میان شاگردانش رفع شد و به آسمان رفت و آنها به اورشلیم بازگشتند... ... در روز پنجاهم از رستاخیز سید مسیح و در ساعت سه به وقت عبری (نُه صبح به وقت ما) در یکی از عیدهای بزرگ یهودیان ـکه عید پنجاهم استـ از جشنهای یهود در اورشلیم.... پروردگار این مناسبت یهودیان را بهعنوان زمان تولد کلیسا برگزید که نمادها و اشارههایی را در خود دارد... ... عید بنیانگذاری کلیسا: شکی نیست خداوند همۀ کارهای خود را از روی حکمت انجام میدهد؛ او این عید یهود را برگزید تا از آن، عیدی برای میلاد کلیسا قرار دهد... این عید یهودی با توجه به معانی و محتوای آن از جهات مختلفی برای زمان تأسیس کلیسای مسیحی مناسبتر بود... .» (مذاکراتی دربارۀ تاریخ کلیسای مسیحی ـ میخاییل جریس میخاییل) بنابراین همان طور که امام احمدالحسن(ع) بیان داشتهاند تفسیرکردن این زن به کلیسا، بهوضوح باطل است و حتی این سخن نیز باطل است که کلیسا در روز تولد عیسی(ع) شکل گرفت، یا همان طور که مسیحیان میگویند کلیسا همان عیسی(ع) است و به تعبیر آنان عیسی در رأس کلیسا قرار دارد؛ چنانچه در فرهنگ اصطلاحات کلیسا در شرح کلمۀ «کلیسا ـ بیع» آمده است: «... تاریخ تأسیس کلیسا: شایان ذکر است تأسیس کلیسا ـآنگونه که عدهای تصور میکنندـ در «روز همۀ مقدسین» (روز پنجاهم ـ روز حلول روحالقدس) نیست؛ زیرا از آنجا که کلیسا همان جسم مسیح، و مسیح همان رأس است، پس کلیسای مسیحی با تولد سیّد مسیح آغاز شده است؛ با تولد رأس... .» (نظام کلیسای قبطی ارتدکس ـ فرهنگ اصطلاحات کلیسا) این تفسیر نیز سودی برای آنان نخواهد داشت؛ زیرا اگر این زن را به کلیسا تفسیر کنند در این صورت او با تولد عیسی متولد شده و او کسی نخواهد بود که عیسی را به دنیا آورده باشد! به همین دلیل برخی از آنان را میبینم که عهد قدیم و جدید را با هم مخلوط میکنند تا این سخن را صحیح جلوه دهند، که عیسی(ع) از «کلیسای عهد قدیم» متولد شد و سپس این «کلیسا» تبدیل به «کلیسای عهد جدید» گردید. با وجود اینکه این گفتار باطل است و در بطلان آن همین کفایت میکند که چیزی به اسم کلیسای عهد قدیم و کلیسای عهد جدید وجود ندارد، اما ما باید این سخن و تأویل دورِ آن را مورد نقد قرار دهیم تا شبههای باقی نماند. کشیش آنتونیوس فکری میگوید: «... این زن همان کلیسا، و عدهای میگویند او همان عذراست... او باردار است؛ کلیسا مادری است که فرزندان بسیاری دارد؛ ولی تولد فرزندان او همراه با سختی است = از درد زایمان و عذاب زاییدن فریاد برمیآورد = پولس رسول چنین گفته است: «ای فرزندان من که برای شما درد زایمان دارم تا صورت مسیح در شما شکل گیرد» (غلاطیان 4: 19). در عهد قدیم چنین موجود است که او فریاد میزد تا مسیح را به دنیا آورد، در حالی که میگفت: «کاش آسمانها را شکافته، فرود آیی» (اشعیا 64: 1). مسیح هماکنون از آنها و بهخصوص از نوادگان یهودا آمده است و اکنون یهود در حسرت آمدن این فرد رهاییبخش به سر میبرند؛ شخصیتی که در زمانهای بسیار دور به آنها وعده داده شده است. حتی سامریون در انتظار او بودند؛ چنانکه آن شخص سامری به سیّد گفت: «من میدانم آن مسیا که به او مسیح میگویند خواهد آمد» (یوحنا 1: 25)... پس فرزند پسری به دنیا آورد = او مسیح است و مذکّر است، زیرا داماد کلیساست.» (شرح کتاب مقدس ـ عهد جدید ـ کشیش آنتونیوس فکری ـ مکاشفۀ 12 ـ تفسیر سفر مکاشفه) نمونۀ دیگر این تناقضگویی مربوط به کشیش تادریس است که در آن تفسیر علمای قدیمی را نقل میکند؛ وی میگوید: «این زن چهکسی است که چنین ویژگیهایی دارد؟ کسی که پسر را به دنیا میآورد؟ کسی که ابلیس با او مخالفت میکند و این زن از او میگریزد؟ کسی که همواره شیطان با او و نسل او مخالفت میکند تا اینکه در نهایت در دریاچۀ آتش افکنده شود؟ پدران آغازین کلیسا اعتقاد دارند این زن که خداوندِ یسوع را برای ما به دنیا آورد همان کلیساست؛ کلیسایی که شامل جماعت مؤمنان از زمان پدران ـیعنی از آدمـ تا پایان روزگار است. ـ اسقف ویکتورینوس میگوید: «این زن همان کلیسای پدران، انبیا، قدیسین و رسولان است که تا زمان ملاقات سیّد مسیح دردها و غمهای بسیاری را تحمل کرد؛ ثمرۀ قوم او با جسمی که از مدتهای طولانی به آن وعده داده شده بودند، جسم را از همان قوم دریافت کرد. اینکه او خورشید را در بردارد اشاره به امیدی است که به رستاخیز در تاریکی و ظلمت آنها دارد. و ماه (در زیر پایش) اشاره به افتادن بدنهای قدیسین در مرگ ناگزیر و تمامناشدنی است... و آنها مانند ماه در تاریکیها میدرخشند. تاجی که دوازده ستاره دارد همان گروه پدران است که سیّد مسیح جسم را از آنان دریافت کرد.» ... کلیسا با آدم شروع شد و پدرانی مانند ابراهیم، اسحاق، یعقوب و خنوخ به عضویت آن درآمدند... و قوم یهود و بعضی از امتهایی که ایمان آوردند در زمان ناموس به عضویت آن اضافه شدند. در این زمان خداوندِ ما یسوع آمد در حالی که جسم خود را از کلیسا گرفته بود؛ کلیسای عهد قدیم از یهود؛ اما یهودیان با عنوان یهودی از عضویت کلیسا خارج شد... به همین سبب سخن از این زن اختصاص به یک کلیسا دارد که فراتر از حدود زمان و جنس است؛ در نتیجه روی سخن این اصحاح مربوط به کلیسا از ابتدایش تا پایان نسلهاست. وقتی سخن از «کلیسا» به میان میآوریم نمیتوانیم آن را از مریم عذرا جدا سازیم؛ زیرا او کسی است که از طریق سیّد مسیح به او پیوند خوردهایم و او مادر همۀ زندگان است؛ پس همان طور که پدران آغازین میگویند، او زنی است که خورشید را در بر دارد و ماه زیر پایش است؛ زیرا خداوندِ ما یسوع یا همان خورشید خشکی، در او ساکن و او صاحب جلال آسمانی شد... کسی که پسر اول را به دنیا آورد. ما نیز به همین ترتیب و بیهیچ انحرافی میگوییم آنچه این رسول در این اصحاح دیده است اختصاص به کلیسای عهد جدید دارد؛ زیرا از کلیسای عهد قدیم جدا و مستقل نیست؛ بلکه پدران عهد قدیم، انبیا، وحی و موعودها منتسب به آن هستند. بنابراین خداوند ما یسوع آمد در حالی که از مریم عذرا یا یهود دارای جسد شد؛ ولی ما میتوانیم بگوییم او از کلیسایی دارای جسم شد که افتخار عضویت مریم عذرا را دارد؛ کلیسایی که امتداد یافت تا اینکه همۀ کسانی که خداوند از آنها دارای جسد شد به عضویتش درآمدند. پدر هیپولیتوس میگوید: «کاملاً روشن است منظور از زنی که خورشید را دربردارد، همان کلیساست که با کلمۀ پدر یاری شده؛ زیرا درخشندگیاش خورشید را پشت سر گذاشته است.» و با این سخنش «ماه زیر پایش است» به این موضوع اشاره میکند که با جلالی آسمانی که از ماه برتر است تجلی کرد؛ همان طور که عبارت «و بر سرش تاجی از دوازده ستاره است» به دوازده رسولی که کلیسا را برپا نمودند اشاره دارد... .» (کشیش تادریس یعقوب ملطی ـ تفسیر سفر مکاشفه: اصحاح 12) خللهای موجود در تفسیر این زن به کلیسا (عهد جدید) بطلان آن را واضح میسازد؛ همچنین تفسیر او به مریم نیز نادرست است که در قسمت بعدی سخن امام احمدالحسن(ع) خواهد آمد! نظر سومی باقی میماند که میگوید، آن زنی که عیسی(ع) را به دنیا آورد در واقع جماعتی از مؤمنان از عهد قدیم هستند و در عین حال همین زن جماعتی از مؤمنان در عهد جدید نیز هست؛ که این نظر نیز باطل است: اگر بگوییم این زن اشاره به کلیسا در عهد قدیم به معنایی که آنها ادعا میکنند (جماعت مؤمنان) دارد و بگوییم عیسی(ع) از او متولد شده، اشکال وارده، این است که گروه مؤمنانی را که بعد از عیسی(ع) هستند نمیتوان بهعنوان کسی که عیسی(ع) را به دنیا آورد معرفی کرد و تطبیق رؤیا بر زمان بعد از عیسی(ع) به مصادیق جدیدی نیاز دارد؛ و علاوه بر این، باید پانزده شخصیت دیگر نیز مشخص شوند. ما معتقدیم این امکان وجود دارد زمانهایی که رؤیا در آن محقق میشود متعدد باشند؛ اما در صورت اختلاف زمانها، مصداقها نیز مختلف خواهند بود؛ در نتیجه آنها برای تفسیر رؤیا به 15 شخصیت قبل از تولد عیسی(ع) و 16 شخصیت بعد از تولد عیسی(ع) نیاز دارند؛یعنی بعد از اینکه عبارت «جماعت مؤمنان» در عهد جدید مصداق آن زن شد، پس آن فرزند پسر و بقیۀ نسل او که از خلفای خداوند(ع) هستند چهکسانیاند؟ خورشید، ماه و 12 ستاره چه کسانی هستند؟
[91] - اگر بگویند این زن در اینجا همان مریم است، باید خورشید، ماه و دوازده ستاره را نیز معین کنند (زنی كه خورشید را دربر دارد و ماه زیر پاهایش و بر سرش تاجی از دوازده ستاره است) یعنی 14 شخصیت دیگر باقی میماند و حداقل یک شخصیت دیگر ناقص میماند؛ زیرا این زن، فرزند پسری به دنیا آورده است (پس فرزند پسری را زایید كه همۀ امتهای زمین را به عصای آهنین حكمرانی خواهد كرد) و این زن نسل دیگری غیر از این پسر دارد که آنها نیز خلیفۀ خدا هستند: (12: 13 و چون اژدها دید كه بر زمین افكنده شد بر آن زن كه فرزند پسر را زاییده بود جفا كرد... 12: 17 و اژدها بر زن غضب کرده رفت تا با باقیماندگانِ نسل او جنگ كند، همان کسانی كه وصایای خدا را حفظ میكنند و شهادتِ عیسی را نگاه میدارند). اگر بگویند این پسر همان عیسی(ع) است پس «باقیماندگانِ نسل او كه وصایای خدا را حفظ میكنند» و آماج حملات نیروهای اهریمنی هستند چه کسانی هستند؟! وقتی به تفسیر مراجعه میکنیم درمییابیم علمای مسیحی در تنگنای بزرگی قرار گرفتهاند؛ عدهای اختصاصداشتن این متن و عدهای تمامی متن را به فراموشی میسپارند: کشیش آنتونیوس فکری میگوید: «آیۀ 17 «و اژدها بر زن غضب کرده رفت تا با باقیماندگانِ نسل او جنگ كند، همان کسانی كه وصایای خدا را حفظ میكنند و شهادتِ عیسی را نگاه میدارند» اژدها از کسانی که وصیتهای خداوند را حفظ میکنند خشمگین میشود؛ اما ما با حفاظت از وصیتهای خداوند در مسیح ثابتقدم میمانیم و زمانی که اژدها جنگی علیه ما برپا کند مسیحی که ما در او ثابتقدم هستیم بر او غلبه میکند.» یعنی وی در حالی که زن را به مریم تفسیر کرده است، اختصاصداشتن عبارت «بقیۀ نسل او (زن)» را به بوتۀ فراموشی میسپارد! کشیش تادریس یعقوب ملطی به سکوت کامل در رابطه با این مسئله بسنده میکند: «زمین به کمک این زن آمد و دهان خود را باز کرده، نهری را که اژدها از دهان خود افکنده بود بلعید. پس اژدها بر زن غضبناک شد و رفت تا با بقیۀ نسل او بجنگد؛ همان کسانی که وصیتهای خداوند را حفظ میکنند و در نزد آنان شهادت یسوع مسیح وجود دارد» [16-17] چه بسا این یاریدادن با شعلهورکردن جنگ میان بعضی از مملکتها باشد که باعث فساد نیروی مخالف مسیح و برانگیختن موجودیت او میشود.» (رجوع کنید به تفسیر مکاشفۀ 9)
[92] - متن مدنظر چنین است: (12: 5 پس پسری زایید كه همۀ امتهای زمین را به عصای آهنین حكمرانی خواهد كرد و فرزندش به نزد خدا و بهسوی عرش او ربوده شد). (سفر مکاشفه ـ اصحاح 12)
[93] - امام(ع) در اینجا به این متن اشاره میفرماید: (12: 17 و اژدها بر زن غضب کرده، رفت تا با باقیماندگانِ نسل او جنگ كند، کسانی كه وصایای خدا را حفظ میكنند و شهادتِ عیسی را نگاه میدارند). (سفر مکاشفه ـ اصحاح 12)
[94] - برخی از متون سفر مکاشفه بهوضوح بیان میکنند که رؤیا از آینده و خبرهای پیش رو سخن به میان میآورد: در سفر مکاشفه ـ اصحاح 1 آمده است: (3 خوشا به حال کسی که این کلامِ نبوّت را قرائت میکند و خوشا به حال آنان که آن را میشنوند و آنچه را در آن نوشته شده، نگاه میدارند؛ زیرا وقت نزدیک است... 11 كه میگفت: من همان الف و یای اول و آخر هستم، آنچه میبینی در كتابی بنویس و آن را به هفت کلیسایی كه در آسیا هستند یعنی به اَفسس، اسمیرنا، پرغامس، طیاتیرا، ساردِس، فیلادلفیه و لائودكیه بفرست... 19 پس بنویس چیزهایی را كه دیدی و چیزهایی كه هستند و چیزهایی را كه بعد از این خواهند شد). و در اصحاح 4: (1 بعد از این دیدم ناگاه دروازهای در آسمان باز شده است و آن آواز اول را كه شنیده بودم كه چون كرّنا با من سخن میگفت دیگرباره میگوید: به اینجا صعود نما تا اموری را كه بعد از این باید واقع شود به تو بنمایم). و در اصحاح 21: (5 و آن تختنشین گفت: بنویس، زیرا اینها سخنان امین و راست هستند. 6 باز مرا گفت: تمام شد! من الف و یا و ابتدا و انتها هستم. من به هركه تشنه باشد به رایگان از چشمۀ آب حیات خواهم داد. 7 و هركه غالب آید وارث همهچیز خواهد شد و خدای او خواهم بود و او پسر من خواهد بود). بنابراین اینها سخنانی است که خبر از غیب میدهد و باید نوشته و حفظ شوند. همچنین اختلافی در این نکته وجود ندارد که رؤیا از آینده خبر میدهد و حتی همۀ مسیحیان بر این سخن اتفاقنظر دارند و فرقی ندارد روش کلامی، رمزی یا روحی را برای تفسیر آن انتخاب کنند؛ حداقل همه، مسائل بسیاری را که رؤیا آنها را بیان میکند بهعنوان خبرهای غیبی قبول دارند؛ اگرچه بعضی از آنها فقرات دیگری را بهعنوان اتفاقاتی که قبل از رؤیا محقق شده است، تفسیر میکنند. این مسئله که رؤیا نمادهای بسیاری برای تأویل دارد واضح و روشن است، و این حقیقت جدای از درست یا اشتباهبودن این تفسیرهاست. کشیش آنتونیوس فکری میگوید: «روشهای تفسیر سفر مکاشفه: عدهای زمان و مکان بعضی حوادث را از سفر مکاشفه استخراج و عدهای آن را بهصورت کلامی تفسیر میکنند؛ مانند بعضی از طوایف که میگویند تعداد کسانی که وارد آسمان میشوند 144000 نفر بهمعنای واقعی کلمه است، با این شرط که از طایفۀ آنان باشند. بعضی میگویند مسیح بازمیگردد تا 1000 سال بر زمین حکومت کند در حالی که شیطان در بند است و شراب و شیر از کوهها جاری میشود. - همچنین نوعی از تفسیر روحی وجود دارد که همگی از آن بهره میبرند و کلیسای ما از آن پیروی میکند... ... - اسلوب نمادگرایانه: این روش باید به کار گرفته میشد... حتی پیچیدگیهای سفر مکاشفه عظمت آن را بیشتر ساخته است؛ بنابراین بهجز زمانی که خداوند اراده کرده است، معانی آن آشکار نخواهد شد و اگر این اسرار از ابتدا مشخص بود ابلیس آنها را فاسد میساخت... ... هرگونه تلاشی برای فهم کلامی این سفر، ناموفق خواهد بود؛ اما همان طور که در خود سفر رؤیا آمده است «خوشا به حال کسی که سخنان این کتاب را حفظ کند، آن را خوانده و به آن گوش فرا دهد» (مکاشفه 1: 3 و 22: 9) بنابراین ما باید آن را بهشکل روحانی بفهمیم؛ یعنی به روشی آن را بفهمیم که ما را به خدا نزدیک کند، از آنچه ما را از آن برحذر میدارد دوری کرده و هر توصیهای را که در آن است اجرا کنیم، از غضب او بیمناک باشیم، شبیه آسمانیان شویم و خداوند را مثل آنها تسبیح گوییم. نزدیکبودن حسابوکتاب را احساس، و توبه کنیم؛ توبهای که موجب شادی آسمانیان میشود؛ توبهای که حتی ما را با آنها همراه کرده، در صفوف آنان قرار میدهد. این سِفر را حفظ کنیم ـیعنی یادآور گفتههایش شویم، حتی اگر آن را بهطور کامل نفهمیمـ تا هنگام رسیدن وقت آنها متوجه پیامهای شریفش گردیم، آن را اجرا کرده و نجات یابیم... سفر مکاشفه، سفری پیشگویانه در عهد جدید محسوب میشود... .» (کشیش آنتونیوس فکری، مقدمۀ تفسیر سفر مکاشفه یوحنای لاهوتی) بنابراین سفر مکاشفه به اعتقاد مسیحیان: ـ از اتفاقات آینده خبر میدهد. ـ باید مانند وصیتهای الهی آن را حفظ کرد. ـ نمادهای آن نامفهوم است و هرگاه وقتش فرا رسد آشکار و قابلفهم میشود. در نتیجه: آنها خبرها و نمادهایی مخصوص به همان کسی هستند که به وی اشاره دارند و صاحب این اخبار همان کسی است که مُهرهایش را باز کرده، به وقتش اسرارش را فاش میسازد؛ او همان تسلی دهنده(ع) است.
[95] - مسئلۀ تعدد مصداقِ یک خبر غیبی مشخص، نکتهای است که کلیسا آن را پذیرفته و اشکالی بر آن نیست؛ بهعنوان مثال: «دربارۀ مصداق «پسری که عمانوئیل خوانده» و مادرش که به «عذرا» توصیف میشود نظرات مختلفی وجود دارد. عدۀ بسیاری معتقدند از این جهت که او نشانهای برای آحاز بوده، باید ابتدا به شخصیتی نزدیک اشاره کند که آحاز بتواند آن را تشخیص بدهد. در رابطه با این نکته، چهار نظریه وجود دارد: 1) بعضی از مفسرین معتقدند کلمۀ «عُلمه: عذرا» فقط بر یک نفر دلالت ندارد، بلکه اسم جنس است؛ در نتیجه «عمانوئیل» در این حالت نماد و اشارهای خواهد بود برای مردم جدیدی که این خبر در آغاز دوران آنها رخ میدهد؛ اما این تفسیر با آنچه در عهد جدید آمده است مطابقت ندارد و ارتباط بین این خبر و سایر اخبار مرتبط با مسیا از بین میبرد. 2) این خبری است که به یکی از دو زن اشاره میکند: همسر اشعیا یا همسر آحاز. در حالت اول مقصود از «عمانوئیل» همان «مهیر شلال حاش بز»، (اشعیا 8: 1-4) و مادر او همسر اشعیاست که به «نبیه» وصف شده است (اشعیا 8: 3). کسی که اشعیا در آستانۀ ازدواج با او بود؛ یعنی در زمان این خبر غیبی او دوشیزه بود؛ صاحبان این نظریه آن را اینگونه تأیید میکنند که فرزندان اشعیا نمادین بودهاند (ر.ک عبرانیان 2: 13 و اشعیا 8: 18). گروه دیگری میگویند منظور از «عذرا» یکی از همسران آحاز، و پسر مدنظر «حزقیا»است؛ اما این نظر موانع زیادی دارد؛ زیرا حزقیا حدود نُه سال قبل از این پیشبینی متولد شده است (ر.ک دوم پادشاهان 16: 2 و 18: 2) و بدیهی است پیشگویی مربوط به واقعهای نبوده که قبلاً اتفاق افتاده است، بلکه منظور واقعهای بوده که در آینده اتفاق خواهد افتاد. 3) این خبر غیبی به آیندۀ دور اشاره دارد بهخصوص در پرتوی آنچه در انجیل متی (1: 23) دربارۀ مریم عذرا و فرزندش که «عمانوئیل خوانده میشود، که تفسیر آن خدا با ماست»؛ زیرا او همان خدایی است که «در جسم ظاهر شد» (اول تیموتاؤس 3: 16) کسی که «الوهیت با همۀ کمالش بهصورت جسمانی در مسیح ساکن است» (کولسیان 2: 9). جهت اطلاعات بیشتر در رابطه با این موضوع به فرهنگ و تفسیرهای دیگر کتاب مقدس واقع در پایگاه انبا تکلا هیمانوت مراجعه نمایید. با اینکه این تفسیر دربارۀ وقوع خبر در آیندۀ دور صحیح است، ولی از این مسئله چشمپوشی کرده است که این خبر نشانهای برای آحاز بوده است. 4) این پیشبینی همانند بسیاری از خبرهای عهد قدیم، دو مصداق دارد و عمانوئیل و عذرا دو نماد هستند؛ عذرا در مصداق نزدیک اشاره به همسر اشعیا یا همسر آحاز و در مصداق دور اشاره به مریم عذرا دارد. عمانوئیل در مصداق نزدیک اشاره به «مهیر شلال حاش بز» یا «حزقیا» و در مصداق دور اشاره به یسوع خداوند دارد. شکی نیست این پیشبینی در مصداق دور به ولادت «خداوند یسوع مسیح» از مریم عذرا تعلق دارد. (فرهنگ کتاب مقدس ـ شرح کلمۀ عمانوئیل)
[96] - بهجهت بهرهمندشدن بیشتر، متن زیر را از کتاب متشابهات امام احمدالحسن(ع) نقل میکنم: پرسش 89: معنای این آیه چیست: (إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ( (آنگاه که يوسف به پدرش گفت: ای پدر، در خواب يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم، ديدم که سجدهام میکنند). پاسخ: این رؤیایی بود که یوسف(ع) دید و به حقیقت پیوست، و معنایش این است که: خورشید و ماه، یعقوب(ع) و راحیل مادر یوسف، و یازده ستاره، برادران یوسف هستند. سجدهگزاردن آنها برای یوسف(ع) به این معنا بود که یوسف(ع) قبلۀ آنهاست. قبله، چیزی است که قصدش میشود و بهسویش حج بهجا آورده میشود، و این موضوع محقق شد و آنها در نهایت، یوسف(ع) را قصد کردند و بهسویش حج گزاردند و با او در مصر استقرار یافتند. نسل یعقوب(ع) در مصر باقی ماند تا اینکه موسی(ع) به بعثت رسید و آنها را از مصر خارج نمود. این در خصوص زمان گذشته است و خبر کسانی است که پیش از شما بودهاند. و اما در آنچه باقی مانده: خورشید، پیامبر خدا محمد(ص)، و ماه، علی(ع) است. یازده ستاره نیز فاطمه، حسن، حسین، علی بن حسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، و حسن بن علی(ع) هستند، و یوسف، امام مهدی(ع) است؛ و سجودشان برای او به این معناست که آن حضرت همان کسی است که قصد شده و همان قبلۀ آنهاست که در پِی رسیدن به آن هستند؛ سلام و صلوات خداوند بر همگیشان باد؛ و او، خاتم آنهاست. امام مهدی(ع) جاریکنندۀ شریعت خداوند بر زمینش است و حضرت محمد(ص) دین اسلام را آورده تا در نهایت امام مهدی(ع) آن را پیاده و جاری نماید؛ بنابراین پیامبر(ص)، امام علی(ع)، فاطمه و ائمه(ع) همگی زمینهساز حکومت لا اله الا الله هستند که امام مهدی(ع) بر روی زمین برپا خواهد نمود. حتی آن حضرت(ع) در واقع، قبلۀ تمام انبیا و فرستادگان است و همگی آنها برای برافراشتن کلمۀ الله بسترسازی کرده و میکنند و امام مهدی(ع) همان کسی است که کلمۀ الله را برمیافرازد؛ پس آن حضرت از آنجا که جاریکنندۀ شریعت الهی است، قبلۀ آنها به شمار میرود. چنین گمان نشود که قبله همیشه برتر از کسی است که به آن رو میکند. پیامبر خدا حضرت محمد(ص) بهسوی قبله میرود و حال آنکه قطعاً برتر از آن بوده است، و پیامبر خدا(ص) در معراج، او (قائم)(ع)و ائمه(ع) را دیده و پیامبر خدا(ص) او را از میان آنها تشخیص داده، و جملهای با این مضمون میفرماید: «و قائم آنها در میان آنها بود و گویی چون اختری درخشان بود.» و این ازآنروست که نور آن حضرت تمام نقاط زمین را روشن خواهد کرد و سلطنت او بر تمام زمین حکمرانی خواهد آورد. حقتعالی میفرماید: (وَأَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا( (و زمين به نور پروردگارش روشن شود) و طبق روایاتی که از معصومین(ع) وارد شده است، پروردگار زمین، امام مهدی(ع) است. امام احمدالحسن(ع)، متشابهات، جلد 3
[97] - برداشتن مهرها نیازمند قربانیشدن است و این نکته در متن، روشن است: (9... تو مستحقّ گرفتن کتاب و گشودن مُهرهایش هستی؛ زیرا ذبح شدی و ما را برای خدا به خون خود خریدی...).
[98] - اینکه در رؤیا نمادهای مختلفی وجود دارد و به یک شخص، از اَبعاد مختلف اشاره میشود، موضوعی بوده که تقریباً مورد اتفاق همه است، و علمای مسیحی نیز به آن اعتقاد دارند؛ بهعنوان مثال نمونهای از سخن کشیش آنتونیوس فکری را در خصوص «اختلاف نمادها با وجود تفاوت در منظور و مقصود» نقل میکنم که در سفر رؤیا ـصرف نظر از مصداقـ بهطور نمادین به یک شخصیت اشاره میکند: (6 و بهناگاه دیدم در میان تخت و آن چهار حیوان و در وسط پیران، برّهای چون ذبحشده ایستاده است و هفت شاخ و هفت چشم دارد که هفت روح خدایند که به تمامی جهان فرستاده میشوند). پس نگاه کردم... و ناگهان برهای دیدم = کشیش میگوید این همان شیر است... و نگاه کرد و برّهای را یافت. آیا او شیر است یا برّه؟ 1) او در نیرومندی و فرمانرواییاش بر ما و همۀ مخلوقات چون شیر، ولی در تقدیمکردن خودش بهعنوان قربانی برای بهصلیبرفتن و بردوشکِشیدن گناهان ما، برّه است... . 2) کسی که در پیشامدها تصرف میکند و مُهرها را میگشاید یعنی بر حوادث احاطه دارد، مانند شیر بسیار قوی است. او ما را دوست دارد، تا جایی که مانند برّهای خونش را برای ما داد. بنابراین ترس برای چیست؟ زیرا حوادثی که در آینده رخ خواهد داد در دست کسی است که تا حد فداشدن همچون یک برّه، ما را دوست دارد و مانند شیر بسیار قوی است؛ یعنی در دوستداشتن ما ضعیف نیست، بلکه همچون یک شیر قادر است از ما حمایت کند. 3) در دستوپنجه نرمکردن با گناه و مرگ، مانند شیری بر صلیب بود و در فداشدن همچون برّه... بهعنوان نمادی برای قوّت عمل مسیح بر صلیب، قربانگاه او چهار شاخ داشت که این شاخها نماد قوّت و توانایی هستند. پس او بهعنوان قربانی مانند یک برّه است و در تواناییاش مانند شیر است. ... 5) او مثل شیر پیروز شد؛ پس این حق را دارد که کتاب را بگشاید... بنابراین کسی که کتاب را گشوده، شایسته است پیروز شود... .» (کشیش آنتونیوس فکری ـ شرح کتاب مقدس ـ عهد جدید ـ تفسیر سفر: مکاشفۀ 5)
[99] - متن وصیت مقدس رسول خدا(ص) به شرح زیر است: اباعبدالله جعفر بن محمد صادق از پدرش امام باقر از پدرش سید العابدین از پدرش حسین زکی شهید از پدرش امیرالمؤمنین چنین نقل میکند: «... رسول خدا(ص) در شبی که از دنیا رفتند به علی( فرمودند: ای اباالحسن! صحیفه و دواتی آماده کن. حضرت(ص) وصیتشان را به امیرالمؤمنین( املا فرمود تا به اینجا رسید: ای علی، پس از من دوازده امام خواهند بود و بعد از آنها دوازده مهدی؛ و تو ای «علی» اولین نفر از دوازده امام هستی. خداوند تبارکوتعالی تو را در آسمانش، علی مرتضی و امیر مؤمنان و صدیق اکبر (تصدیقکنندۀ بزرگ پیامبر) و فاروق اعظم (بهوسیلۀ تو، بین حق و باطل فرق گذاشته میشود) و مأمون و مهدی نامیده است و این اسامی برای احدی جز تو شایسته نیست. ای علی، تو وصی من و سرپرست اهلبیتم هستی ـچه زنده و چه مردۀ ایشانـ و نیز وصی من بر زنانم خواهی بود؛ پس هرکدام را که در عقد ازدواج من باقی گذاری فردای قیامت مرا ملاقات میکند و هرکدام را که تو طلاق دهی من از او بیزارم و در قیامت نه او مرا میبیند و نه من او را میبینم. تو پس از من جانشین و خلیفهام بر امتم هستی. زمانی که وفات تو فرارسید وصایت و جانشینی مرا به پسرم «حسن» که نیکوکار و رسیده به حق است تسلیم نما. زمان وفات او که فرارسید آن را به فرزندم «حسین» پاک و شهید بسپارد؛ و وقتیکه وفات او فرارسید آن را به فرزندش سرور عبادتکنندگان و صاحب ثفنات (دارای پینههای عبادت) «علی» واگذار نماید؛ و هرگاه زمان وفات او رسید آن را به فرزندش «محمد» باقر تسلیم کند؛ و زمانی که وفات او رسید آن را به پسرش «جعفر» صادق بسپارد؛ و آنگاه که وفات او فرارسید به فرزندش «موسی» کاظم واگذار کند؛ و وقتی وفات او فرارسید به فرزندش «علی» رضا تسلیم کند؛ و زمانی که وفات او رسید آن را به فرزندش «محمد» ثقه تقی بسپارد؛ و زمانی که وفات او فرارسید آن را به فرزندش «علی» ناصح واگذار نماید؛ و زمانی که وفات او رسید آن را به پسرش «حسن» فاضل بسپارد؛ و زمانی که وفات او فرارسید آن را به فرزندش «محمد» که نگهداشتهشده از آلمحمد(ع) است بسپارد. این دوازده امام بود و بعد از آن دوازده مهدی خواهد بود. پس وقتیکه زمان وفات او رسید [وصایت و جانشینی مرا] به فرزندش که اولین [نفر از مهدیین و] مقربین است تسلیم نماید و او سه نام دارد؛ یک نامش مانند نام من، نام دیگرش مثل نام پدر من است و آن عبدالله و «احمد» است و سومین نام او مهدی خواهد بود؛ او اولینِ مؤمنان است.» (غیبت طوسی، ص 150عربی و 300 فارسی)
[100] - دانشمندان در دانشگاه آکسفورد توانستند با استفاده از ابزارهای پیشرفتۀ تصویربرداری بخشهایی از قدیمیترین نوشتارهای خطی کتاب رؤیای یوحنا را بخوانند؛ یعنی پاپیروس 115 (115p) که در اوکسیرینخوس «بهنسا» (از شهرهای باستانی مصر) کشف شده است. این قطعه به نیمۀ قرن سوم بازمیگردد و شمارۀ وحش در آن «616» « χ ι c» است؛ با استفاده « ι» به جای « ξ»همان طور که در بسیاری از نوشتارهای خطی است. دیوید پارکر استاد نقد متون پالئوگرافی (علم خواندن خطوط باستانی) عهد جدید در دانشگاه بیرمنگام معتقد است شمارۀ 616 شمارۀ اصلی است؛ با اینکه شمارۀ 666 برای بهخاطرسپردن راحتتر است؛ و میگوید: «دانشمندان، این موضوع را بسیار مورد بحث قرار دادند و اختلافاتی وجود دارد. آنچه اکنون آشکار شده این است که 616 شمارۀ اصلی وحش است و این، گزینۀ برتر است؛ زیرا قدمت این نوشتار خطی تقریباً صد سال پیش از نسخههای دیگری است.»
[101] - کتاب غیبت طوسی: ص 423.
[102] - بقره: 259.
[103] - نساء: 157.
[104] - نساء: 157.
[105] - جن: 26 تا 28.
[106] - بقره: 255.
[107] - دو نمونه از گفتههای علمای مسلمان شیعه و سنی را بهعنوان نمونهای از این اختلافها نقل میکنیم: ـ از اهلسنت: طبری در تفسیر خود میگوید: (وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَى ابْنَ مَرْیمَ رسولالله وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یقیناً( (و نیز به آن سبب که گفتند ما مسیح پسر مریم، پیامبر خدا را کشتیم؛ و حال آنکه آنان مسیح را نکشتند و بر دار نکردند؛ بلکه امر بر ایشان مشتبه شد. هرآینه آنان که دربارۀ او اختلاف میکردند، خود در تردید بودند و به آن یقین نداشتند؛ جز آنکه تنها پیرو گمان خود بودند و عیسی را به یقین نکشته بودند). منظور خداوند جلّ ثنائه به این سخن آنهاست: (إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَى ابْنَ مَرْیمَ رسولالله( (ما مسیح پسر مریم، پیامبر خدا را کشتیم) سپس خداوند این سخن آنها را تکذیب میکند و میفرماید: (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ( (آنان او را نکشتند و بر دار نکردند؛ بلکه امر بر ایشان مشتبه شد) یعنی آنان عیسی را نکشتند و بردار نکردند؛ بلکه امر بر ایشان مشتبه شد. «.... تأویلگران در صفت تشبیهی که در قضیۀ عیسی برای یهودیان شبهه شد دچار اختلاف هستند؛ برخی از آنان میگویند: وقتی یهود به او و یارانش اِحاطه پیدا کردند آنها را دوره کردند، در حالی که نتوانستند شخص عیسی را بهطور مشخص بشناسند؛ و این به آن دلیل بود که همگی آنان به شکل عیسی دگرگون شدند. این موضوع برای آنان که خواستار قتل عیسی بودند باعث ایجاد اشکال شد. عیسی غیر از آنان بود و یکی از کسانی که در خانه و با عیسی بود به طرف آنان بیرون رفت. آنها او را کشتند در حالی که فکر میکردند او عیسی است.... و دیگران گفتند: عیسی از کسانی که در خانه بودند خواست شباهتش بر برخی از آنان بیفتد. یکی از آنان پیشقدم شد و شباهت عیسی بر او افتاد. پس آن مرد کُشته و عیسی بن مریم(ع) بالا برده شد.» (جامع البیان فی تفسیر القرآن ـ طبری، متوفی 310ه) ـ از شیعه: شیخ طوسی در تفسیر البیان میگوید: «سخن خداوند متعال: (وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَى ابْنَ مَرْیمَ رسولالله وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یقیناً * بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزیزاً حَكیما( (و نیز به آن سبب که گفتند ما مسیح پسر مریم، پیامبر خدا را کشتیم؛ و حال آنکه آنان مسیح را نکشتند و بر دار نکردند؛ بلکه امر بر ایشان مشتبه شد. هرآینه آنان که دربارۀ او اختلاف میکردند، خود در تردید بودند و به آن یقین نداشتند؛ جز آنکه تنها پیرو گمان خود بودند و عیسی را به یقین نکشته بودند * بلکه خداوند او را بالا برد و خداوند شکستناپذیر حکیم است). معنای آن: این آیه به قبل از خود و تقدیر آن عطف شده است. بهدلیل نقض میثاق و کفر ایشان به آیات خداوند و کشتن ناحق انبیا، و این سخنشان که گفتند قلبهای ما بسته شده و نیز گفتند ما مسیح عیسی پسر مریم، رسول خدا را کشتیم، عذابی بر آنان نازل کردیم و عقوبت را بر آنان واجب ساختیم؛ زیرا این سخن آنها که مسیح، عیسی بن مریم را بهطور یقین کشتهاند، در حالی که او را نکشته بودند، کفر است؛ زیرا این کار، جرئت و جسارت علیه خداوند با کشتن انبیای او و کسی است که معجزات، دلیل راستگوییاش بوده است. سپس خداوند سخن آنها را (که گفتند ما او را کشتیم) تکذیب کرده و میفرماید: (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ( (آنان مسیح را نکشتند و بر دار نکردند؛ بلکه امر بر ایشان مشتبه شد). در چگونگی تشبیهی که در خصوص مسئلۀ عیسی برای یهود به وجود آمد دچار اختلافنظر شدند. وهب بن منبه میگوید: عیسی و هفده نفر از حواریون داخل خانهای شدند. آنها را احاطه کردند و زمانی که داخل شدند خداوند همگی آنان را به شکل عیسی درآورد. آنها گفتند ما را سحر کردهاید؛ یا عیسی برای ما آشکار شود یا همۀ شما را میکشیم. عیسی به اصحابش گفت: چهکسی از شما امروز جان خود را به بهشت میفروشد؟ یکی از آنان گفت: من. پس او بهسمت آنان خارج شد و گفت من عیسی هستم، در حالی که خداوند او را بهشکل عیسی درآورده بود؛ بنابراین او را گرفته، به قتل رساندند و به صلیب کشیدند. از این جهت امر بر آنان مشتبه شد و گمان میکردند عیسی را کشتهاند و مسیحیان نیز همانند آنها گمان کردند او عیسی است؛ در حالی که خداوند عیسی را در همان روز بالا برد. قتاده، سدی، ابناسحاق، مجاهد و ابنجریج نیز همین سخن را گفتهاند؛ اگرچه در تعداد حواریون اختلاف دارند؛ از میان آنها تنها وهب این را گفته که همۀ آنان شبیه عیسی شدند، و باقی افراد میگویند یک نفر شبیه عیسی شد و عیسی از میان آنان بالا رفت. ابناسحاق میگوید: کسی که شبیه عیسی شد «سرجس» نام داشت و یکی از حواریون بود. گفته میشود کسی که عیسی را به آنها نشان داد یکی از حواریون بود و سی درهم بابت این کار گرفت و وی منافق بود؛ سپس پشیمان شد و خود را دار زده، خودکشی کرد، و اسم او «بودس زکریا بوطا» بود و او در بین مسیحیان ملعون است. بعضی از مسیحیان میگویند: بودس زکریا بوطا کسی است که بر آنان مشتبه شد و او را به صلیب کشیدند در حالی که میگفت: من صاحب شما نیستم، من همانم که شما را به او راهنمایی کردم. طبری میگوید: سخن ابنمنبه قویتر است و اینکه همگی هفده نفر شبیه عیسی شدند؛ زیرا اگر یکی از آنان با سخن عیسی که کدامیک از شما شبیه من میشود تا بهشت برای او باشد، شبیه عیسی میشد سپس میدیدند عیسی از بین آنان بالا برده شد، امر بر آنان مشتبه نمیشد و در آن دچار اختلاف نمیشدند؛ اگرچه جایز است امر بر دشمنان یهودیشان که او را نمیشناختند مشتبه شود؛ اما اگر همگی شبیه او شوند همه با چهرۀ عیسی دیده میشوند و زمانی که یکی از آنان کشته شود امر بر آنان مشتبه میشد. این مطلبی که او بیان کرده تا حدودی صحیح است. جبائی میگوید: مشتبهشدن مسئله در این است که رؤسای یهود کسی را گرفتند و کشتند، در مکان بلندی به صلیب کشیدند، و هیچکدام نتوانستند به او نزدیک شوند؛ زیرا هیئت او تغییر کرد و چهرهاش بیگانه شد؛ و گفتند عیسی را کشتیم تا عوام را به توهم بیندازند؛ زیرا آنها خانهای را که عیسی در آن بود محاصره کرده بودند، اما وقتی داخل آن شدند عیسی از بین آنها بالا رفته بود و میترسیدند این موضوع سبب ایمان یهود به او شود؛ پس چنین کردند. کسانی که دچار اختلاف شدند بقیۀ یهود بودند، نه آنهایی که انسانی را به صلیب کشیدند. اگر کسی اشکال کند: آیا ممکن است خداوند چهرۀ زید را بر عمر القا کند، به گونهای که شخص بیننده نتواند بین آن دو ـآنگونه که قبل از شبیهشدن میتوانست تشخیص دهدـ فرق بگذارد؟ جواب آن چنین است که: بیهیچ اختلافی انجام این کار برای خدا امکان دارد و جایز است که برای آزمایش شدیدتر ما و تکلیف بیشتر، چنین کاری انجام دهد، اگرچه خلاف معمول است؛ جایز است بهعنوان معجزه یا کرامت برای بعضی از اولیای صالحش یا امامان معصوم(ع) چنین کند. معتزله چنین چیزی را جز به دست انبیا یا در زمان آنها جایز نمیدانند چون خرق عادت از آنها جز به دست او نیست. نظری وجود دارد که طبق آن اصحاب عیسی(ع) از نزد او متفرق شدند و غیر از او و کسی که شبیه او شد باقی نماند و به این ترتیب امر بر مسیحیان مشتبه شد. اگر کسی اعتراض کند: چگونه ممکن است عدۀ زیادی از چیزی خبر دهند که خلاف واقع باشد در حالی که ما میدانیم تعداد یهود و مسیحیان زیاد بوده است و این جمعیت بسیار خبر دادهاند که عیسی به صلیب رفت و کشته شده است، پس چگونه ممکن است همۀ آنها دروغگو باشند؟ و اگر چنین چیزی جایز باشد ما به هیچ خبری اطمینان پیدا نمیکنیم و این مسئله به سخن سنمیه منجر میشود! میگوییم: آن قوم دچار شبهه شدند، چون یهود، عیسی را نمیشناختند و تنها خبر دادند آنها یک نفر را کشتهاند، و به آنها گفته شد او عیسی بوده است؛ پس آنها در این مسئله صادق هستند، هرچند شخصِ کشتهشده عیسی نبود. و برای مسیحیان این مسئله مشتبه شد، زیرا چهرۀ مسیح بر شخص دیگری واقع شد و زمانی که شخصی با چهرۀ مسیح را دیدند که به قتل رسیده، گمان کردند او عیسی است؛ بنابراین هیچیک از این دو گروه به واقعیتِ آنچه گمان میکردند به آنها خبر دادهاند خبر داده نشدند. پس در هر صورت این موضوع موجب باطلشدن اخبار نمیشود. سخن خداوند (وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یقیناً( (آنان که دربارۀ او اختلاف میکردند خود در تردید بودند و به آن یقین نداشتند؛ جز آنکه تنها پیرو گمان خود بودند و عیسی را به یقین نکشته بودند). منظور کسانی هستند که به نیت کشتن عیسی، او و اصحابش را محاصره کردند؛ زیرا آنها تعداد افراد داخل خانه را میدانستند و هنگامی که داخل شدند متوجه شدند یکی از آنها در خانه نیست و این موجب مشتبهشدن امر عیسی بر آنها شد و آنها شخصی را به قتل رساندند، در حالی که در امر عیسی شک داشتند. این نظر کسانی است که میگویند یاران عیسی زمانی که یهود بر آنها وارد شد متفرق نشده بودند؛ اما کسانی که میگویند آنها از اطراف وی متفرق شدند معتقدند اختلاف آنها در این بود که آیا عیسی در بین افراد داخل خانه بود یا در میان کسانی بود که خارج شده بودند. پس امر بر آنها مشتبه شد. زجاج میگوید: اختلاف مسیحیان در این است که بعضی ادعا میکنند عیسی کشته نشد و بعضی میگویند کشته شد؛ بنابراین خداوند همه را تکذیب میکند. سخن خداوند: (إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ( (مگر پیروی از گمان) استثناء منقطع است و تقدیر آن چنین است که آنها به کسی که کشته شد علم نداشتند، اما گمان کردند او عیسی است، در حالی که عیسی نبود. و این سخن خداوند: (وَ ما قَتَلُوهُ یقیناً( (و او را به یقین نکشته بودند) یعنی آنها ظن خود را نکشتند؛ ظنّی که از آن پیروی کردند همان مقتولی است که او را نکشتند؛ در حالی که بهیقین فکر میکردند او عیسی بوده است و غیر او نیست؛ اما آنها دچار گمان و شبهه بودند؛ همان طور که انسان زمانی که دربارۀ چیزی از روی ظن و گمان و نه یقین صحبت میکند چنین میگوید: این را از روی علم و آگاهی نگفتم و از روی یقین او را نکشتم؛ در نتیجه ضمیر «ه» در «قتلوه» به ظن برمیگردد. ابنعباس و جویبر میگویند: آنها ظن و گمان خود را بهطور یقین نکشتند. زجاج از قوم آنها حکایت میکند که «ه» به عیسی(ع) بازمیگردد و خداوند کشتهشدن را از روی تحقیق و یقین از عیسی نفی میکند. سدی میگوید: او را با این یقین که آن شخص همان عیسی است نکشتند. سخن خداوند: (بَلْ رَفَعَهُ اللهُ إِلَیه( (بلکه خداوند او را بهسوی خود بالا برد) یعنی خدا مسیح را بهسوی خود بالا برد و او را نکشتند و به صلیب نکشیدند؛ اما خداوند او را بالا برد و از کافران پاک ساخت. سخن خداوند: (كانَ اللهُ عَزیزاً حَكیما( (خداوند شکستناپذیر حکیم است) یعنی خداوند همیشه شکستناپذیر بوده است و از دشمنانش انتقام میگیرد؛ همان طور که از کسانی که در اثر ظلمشان گرفتار صاعقه شدند انتقام گرفت، و همان طور که کسی را که نقض عهد کرد و کاری را که خداوند حکایت کرده، انجام داده بود لعن کرد. او در کارها، تدبیرها و ادارۀ خلقش، در قضای خود حکیم است، و ای پرسشگرها بترسید از محمد که کتابی از آسمان بر شما نازل کند که عقوبت او برای شما خواهد بود، همان گونه که بر پیشینیان شما ـکه کار شما را انجام دادند و فرستادگان مرا تکذیب کردند و بر اولیای من دروغ بستندـ نازل شد. ابنعباس نیز همین سخن را گفته است. سخن خداوند: (بَلْ رَفَعَهُ الله( (بلکه خداوند او را بالا برد).» (تبیان ـ شیخ طوسی: ج 3 ص 382 تا 385) از آنچه نقل کردیم مشخص میشود این مسئله و امور مربوط به آن و تعیین شخص مصلوب، علمی است که فقط به خداوند سبحان و کسی که با او در ارتباط است اختصاص دارد!
[108] - متی: 26.
[109] - مرقس: 14.
[110] - لوقا: 22.
[111] - انجیل متی: 27.
[112] - انجیل مرقس: 15.
[113] - انجیل یوحنا: 18.
[114] - اشکالی بر عبارت «ای زن» از نظر رعایت ادب و احترام وارد نیست و چه بسا در بسیاری از زبانها بهعنوان تعبیری محترمانه مورد استفاده قرار میگیرد اما از این عبارت برای مخاطب قرار دادن زن غریبه استفاده میشود؛ ولی استفاده از این تعبیر نسبت به مادر، جفای بزرگی است و نسبتدادن آن به پیامبری بزرگ که در انجیل و قرآن، به نیکی با مادرش توصیف شده است صحیح نیست؛ آیا صحیح است سید مسیح(ع) مادرش را آنگونه که زنان غریبه را مورد خطاب قرار میدهند خطاب کند: (آنگاه عیسی در جواب او گفت: ای زن! ایمان تو عظیم است! حاجت تو برآورده میشود. در همان ساعت دخترش شفا یافت). (انجیل متی: اصحاح 15) (چون عیسی او را دید، وی را فراخواند و به او گفت: ای زن! از ضعف خود خلاص شو). (انجیل لوقا: اصحاح 13) (عیسی به او گفت: ای زن! مرا تصدیق كن كه ساعتی میآید كه نه در این كوه و نه در اورشلیم پدر را پرستش نخواهید كرد). (انجیل یوحنا: اصحاح 4) (عیسی به او گفت: «ای زن، چرا گریانی؟ چه کسی را میجویی؟» او به گمان اینکه باغبان است، گفت: «سرورم، اگر تو او را برداشتهای به من بگو کجا گذاشتهای تا بروم و او را برگیرم»). (انجیل یوحنا: اصحاح 20) آیا اینکه سید مسیح مادرش را مانند زنهای بیگانه خطاب کند از روی احترام است یا جفا؟ کمترین توصیف فرزندی که مادر خود را چنین خطاب کند چنین است که ارزش مادرش را کم میکند و حاشا که سید مسیح(ع) نیکوکار، صالح و پیامبر بزرگ، کسی باشد که چنین نسبتی به او داده شود! کشیش تادریس یعقوب ملطی میگوید: «به او نمیگوید «ای مادر» بلکه میگوید «ای زن» و این به خاطر کوچکشمردن او و انکار مادربودن او نیست؛ بلکه فقط به این دلیل است که غم او را بهعنوان مادری که سخنان پسرش را قبل از مرگش میشنود بیشتر نکند؛ و شاید قصد دارد به او تأکید کند از این جهان نبوده است؛ پس او را از ناحیه وابستگی خونیِ صِرف، خطاب قرار نمیدهد و فقط بهعنوان تمثیلگر کلیسا او را خطاب میکند؛ موضوعی که دلیل محبت بالای اوست... .» (کشیش تادریس یعقوب ملطی ـ تفسیر انجیل یوحنا 19) اگر عیسی(ع) این سخنان را گفته و مادرش را با عبارت «ای زن» خطاب کرده باشد، علاوه بر اینکه این کار جفاست، در نهایت قساوت نیز هست! آنچه کشیش تادریس بهعنوان احتمال دوم (شاید قصد دارد به او تأکید کند که از این جهان نیست) مطرح میکند با احتمال اول که عیسی را در نهایت لطف و رحمت نسبت به مادرش توصیف میکند، در تعارض کامل است! آیا این موضع ـاز نظر کشیش تادریسـ براساس ناسوت عیسی بود یا لاهوت او؟! آیا چنین تناقضگویی و تلاش بیهودهای عاقلانه است؟! کشیش تادریس در تفسیر اصحاح دوم از همان انجیل چنین میگوید: «...یسوع به او گفت: ای زن مرا با تو چه كار است؟ ساعت من هنوز نرسیده است»... ... عدهای تعجب میکنند چگونه یسوع مادرش را «ای زن» صدا میزند؛ اما زمانی که میبینیم او بر صلیب تکرار میکند «ای زن، این پسر توست» این تعجب برطرف میشود. او در آغازِ آیات که اشاره به شروع بهصلیبرفتن دارد با مادرش صحبت میکند؛ زمانی که شخصیت خود را آشکار میکند، و نیروهای ظالم بر ضد او برانگیخته شده، نقشۀ مرگ او را میکشند. بنابراین مسیح با او بهعنوان مادرش صحبت نمیکند؛ زیرا حق مادرش نیست که زمان صلیب رفتن را بداند؛ این فقط حق پدری است که او را فرستاده. او آمده است تا خواستۀ پدر را به کمال برساند، آن هم با بخشش جان خود، بابت رهایی جهان. ...او نمیگوید «ای مادر» بلکه میگوید «ای زن»؛ چراکه آنچه او در دگرگونکردن آب به شراب به انجام میرساند به این دلیل نیست که او انسانی است که جسمی از مادرش گرفته، بلکه این، تنها با عمل لاهوتی او به انجام رسیده است. حقیقتاً بین انسانبودن و لاهوتبودن او جدایی وجود ندارد و آنچه سیّد مسیح انجام میدهد از این نقطهنظر است که او کلمۀ خداوند است که متجسّم شده؛ اما بعضی از کارهای او اختصاص به این دارد که یگانه پسر خداست و بعضی اختصاص دارد به اینکه او پسر انسان است... .» (کشیش تادریس یعقوب ملطی ـ تفسیر عهد قدیم و جدید ـ انجیل یوحنا: اصحاح 2) ثابت شد اینگونه خطاب قرار گرفتن سیده مریم توسط سیّد مسیح(ع) جفا و عملی ناشایست است و حتی به این معناست که او را نمیشناسد و به همین دلیل است که به لاهوت و ناسوت اقنوم دوم باطل برای تأویل این بیگانگی و جفا پناه میبرند! در نتیجه عیسی(ع) مخلوق است و لاهوت مطلق نیست. پس کسی که صحبت کرده است با سیّده مریم بیگانه بوده و او همان شخص شبیه، یعنی یهودا (احمد) است و یهودای خائن نبوده؛ بلکه یهودایی است که روح سیزدهم بوده است. اما کشیش آنتونیوس فکری هیچ تفسیری ارائه نمیدهد و به منصرفکردن توجه خواننده از این موضوع بسنده میکند: «... آیۀ 26: زمانی که عیسی مادر خود را با آن شاگردی كه دوست میداشت ایستاده دید به مادر خود گفت: ای زن! اینک او پسر توست.» ای زن! اینک او پسر توست = او مادر آن شاگردی شد که یسوع او را دوست میداشت؛ بلکه مادر همۀ «کلیسای یسوع» یعنی جسم او شد. مسیح در اینجا او را زن مینامد و این صفت مادر است، مادر کلیسا، جسم پسرش یسوع است. بنابراین ما با غسل تعمید توسط روحالقدس تبدیل به جسم مسیح میشویم و اینچنین یوحنا برادر مسیح شد. مسیح که بین برادران بسیار، اولین شد، او را بالا برد (عبرانیان 2: 11). همگی ما فرزند حوا و مریم عذرا هستیم. حوا، زن نامیده شد و مادر جهان شد و عذرا، زن نامیده شد زیرا مادر کلیسا شد.» (کشیش آنتونیوس فکری ـ تفسیر انجیل یوحنا 19) حتی اگر این تأویل را بپذیریم چه مانعی وجود دارد که عیسی او را «مادرم» خطاب کند و سپس توجه یوحنا را به او (سیده مریم) جلب کند و حتی یوحنا را نیز پسر او بنامد، در حالی که او مادرش است؟! در نتیجه واضح است خطاب مصلوب نسبت به سیّده مریم اشارهای از سوی او بوده، که او عیسی(ع) نیست؛ همان طور که قبلا از متون دیگری روشن شد؛ بهصورتی که تفسیری جز این ندارد که شبیه عیسی(ع) به صلیب رفته است نه خود او، و تصویری که انجیل یهودا ارائه میدهد با انجیلهای دیگر تعارضی ندارد؛ بلکه روشنگر و مکمل آنهاست و پاسخگوی اشکالاتی است که بر آنها وارد میشود.
[115] - انجیل یوحنا: 19.
[116] - انجیل لوقا: 22.
[117] - انجیل یوحنا: 13.
[118] - یوحنا: 11 تا 18.
[119] - مرقس: 14.
[120] - انجیل یهودا: مشهد سوم.
[121] - انجیل لوقا: 23.
[122] - انجیل لوقا: 23.
[123] - از علمای مسلمان به ذکر دو مثال بسنده میکنیم. از کسانی که گفتهاند شخص دیگری بهجای عیسی(ع) به صلیب رفت که اولی از اهلسنت و دومی از شیعه است. سپس نظر مرکز تحقیقات عقیدتی را که زیر نظر هیئت بلندمرتبۀ مرجعیت و نمایندۀ سیستانی و فقهای نجف و قم است نقل میکنیم: علامه بدرالدین عینی میگوید: «... قتیبة بن سعید از لیث از ابنشهاب از ابنمسیب از ابوهریره از رسول خدا( نقل میکند که فرمود: «قسم به کسی که جان من در دست اوست، بهزودی پسر مریم در بین شما نزول میکند، در حالی که داوری دادگر است؛ صلیب را میشکند، خوک را میکشد، جزیه قرار میدهد و تا جایی بخشش مال میکند که دیگر کسی آن را نپذیرد...» میگویم: در اینجا معنایی از فیض الهی برای من گشوده شد؛ اینکه منظور از شکستن صلیب، اظهار دروغگویی مسیحیان است؛ چرا که ادعا کردند یهود، عیسی (علیه الصلاة و السلام) را بر تنۀ درخت به صلیب کشید و خداوند در کتاب عزیزش از دروغ و افترای آنان خبر داد : (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُم( (و حال آنکه آنان مسیح را نکشتند و بر دارش نکردند؛ بلکه امر بر ایشان مشتبه شد). (نساء: 157) و این از آن جهت بود که وقتی آنان چوبۀ داری قرار دادند تا او را بر آن به صلیب بکشند، خداوند متعال شباهت عیسی را بر کسی که آنان را بهسوی عیسی راهنمایی کرد، افکند. نام این شخص یهودا بود و بهجای او به صلیب رفت در حالی که آنان گمان میکردند او عیسی است و خداوند، عیسی را بهسوی آسمان بالا برد. سپس یاران او را کشتند، به دار آویختند و زندانی کردند؛ تا جایی که خبر آنها به پادشاه روم رسید.» (عمدة القاری در شرح صحیح بخاری: ج 12 ص 35) دوم: شیخ ناصر مکارم شیرازی احتمال میدهد شخص شبیه، همان کسی است که خیانت کرده و از این احتمال متناقض و سادهلوحانه دفاع میکند: «....4ـ از متون همۀ انجیلها این نتیجه به دست میآید، کسی که دستگیر شد در حضور «پیلاتس» حاکم رومیِ بیتالمقدس در آن زمان، سکوت را برگزید و دهان به سخن نگشود مگر اندکی برای دفاع از خویش؛ و این بسیار دور از ذهن است که عیسی مسیح(ع) در چنین موقعیت خطری واقع شود، ولی آنگونه که باید از خود دفاع نکند؛ درحالی که او به فصاحت، بلاغت، شجاعت و شهامت معروف است. آیا این احتمال وجود ندارد که شخص دیگری بهجای مسیح دستگیر شود؟ مانند «یهودای اسخریوطی» که خیانت کرد و از عیسی مسیح(ع) بدگویی نمود و بسیار به او شبیه بود. سپس در این موقعیت، ترس و رُعب بر او چیره شد؛ در نتیجه از دفاع از خودش یا اینکه در حضور جلّادان سخنی بگوید ناتوان گردید... .» (تفسیر نمونه: ج 3 ص 529-530) نمیدانم چگونه شیخ شیرازی دچار چنین اشتباهی شده است، در حالی که متون انجیلها و روایات اهلبیت(ع) ـاگر شیخ شیرازی از آنها مطلع باشدـ در رابطه با شخصی که دستگیر، محاکمه، شکنجه و به صلیب کشیده شد، مواضع و سخنانی را بیان میکنند که بدون هیچ زحمتی موجب یقین و پناهنبردن به احتمالات خواهد شد؟! مرکز تحقیقات عقیدتی زیر نظر سیستانی، بدون هیچ دلیلی، شخص بهصلیبرفته را همان شخص خائن معرفی میکند: پرسش: «من اینچنین خواندهام که مسیحیان، انجیل برنابا را تحریفشده و غیرقابلاعتماد میدانند! آیا منبع دیگری برای اثبات بهصلیبنرفتن مسیح(ع) وجود دارد؟» پاسخ مرکز تحقیقات عقیدتی زیر نظر سیستانی: «علاوه بر آنچه در پاسخ قبل بیان کردیم، دلایل و شواهد بسیاری وجود دارد که مسیح(ع) به صلیب نرفته است؛ به عنوان نمونه: اول: هیچیک از مسیحیان بهصلیبرفتن مسیح را مشاهده نکردند؛ بلکه خود انجیل ثابت میکند حواریون از اطراف مسیح پراکنده شدند و آخرین آنها شمعون پطرس بود که زمانی که مسیح(ع) را بهظاهر دستگیر کردند سه مرتبه او را انکار کرد و این مطلب را مسیح به او خبر داده بود و ما تمامی متنهای انجیل را در این رابطه نقل خواهیم کرد. بنابراین بهحسب ظاهر و اطلاعرسانی حکومتها که میگفتند او را به صلیب کشیدهاند، مردم نیز چنین سخن گفتند و بر سر زبان آنها افتاد و آن را تصدیق کردند. دوم: این پذیرفتهشده است که دستگیرشدن مسیح، در اثر خیانت یکی از حواریون که یهودا اسخریوطی بود صورت پذیرفت و قرآن کریم ثابت میکند مسیحی(ع) که دستگیر شد و به صلیب رفت بر ایشان مُشتبه شد؛ یعنی خداوند متعال یهودای خائن را عقوبت کرد، او را شبیه مسیح کرد و او بهجای مسیح به صلیب رفت: (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ( (و حال آنکه آنان مسیح را نکشتند و بر دارش نکردند؛ بلکه امر بر ایشان مشتبه شد). (نساء: 157) به این ترتیب ابهام انجیل و تناقض عجیبی که در بیان چگونگی عاقبت یهودا وجود دارد روشن میشود؛ آنجا که انجیلها در توبه و پشیمانشدن او و اینکه چنین اتفاقی رخ نداد اختلاف دارند. همچنین در چگونگی مردنش و حتی در اینکه او مرده باشد اختلاف دارند. ما حق داریم بگوییم چگونه مسیحیان در آن زمان از خائنی چون یهودا غافل شدند؛ هرچند پس از مدتی! چگونه او را رها کردند، اخبارش را ترک گفتند و شناخت آخر و عاقبتش را رها کردند؟! شناختی که باید به آن توجه شود و (نیز) جزا و پستی و حقارت او در این دنیا؛ تا به این ترتیب ایمان و اطمینان مردم افزایش بیابد؟» (مرکز تحقیقات عقیدتی زیر نظر سیستانی http://www.aqaed.cpm/faq/2052/)
[124] - روایات مربوط به این مسئله در کتب شیعه و سنی موجود است که برخی از آنها را در اینجا نقل میکنیم: از اهلسنت: در کتاب فتاوی و احکام ابنجبرین آمده است: «چهکسی شبیه عیسی(ع) شد.
[س14]: آیا روایتی که میگوید: شباهت به عیسی(ع) بر کسی که خیانت کرد واقع شد صحیح است یا خیر؟ پاسخ: مشهور است کسی که دربارهاش دچار شبهه شدند جوانی از حواریون و پیروان عیسی بود. ابنکثیر در تفسیر این سخن خداوند: (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُم( (و حال آنکه آنان مسیح را نکشتند و بر دارش نکردند؛ بلکه امر بر ایشان مشتبه شد) میگوید: «یهود برای کشتن او نزد یکی از حاکمانشان سخنچینی کردند و او کسی را برای دستگیریاش فرستاد. هنگامی که عیسی متوجه آنان شد به یاران خود گفت: کدامیک از شما شبیه من میشود تا در بهشت همنشین من باشد؟ جوانی از بین آنها این کار را پذیرفت. عیسی به او گفت تو همان هستی و خداوند او را شبیه عیسی کرد؛ گویا خود عیسی بود. پس عیسی بهسوی آسمان بالا برده شد. سپس یارانش خارج شدند و مخالفین، زمانی که آن جوان را دیدند گمان کردند او عیسی است؛ پس او را گرفتند و به صلیب کشیدند.» سپس روایتی را که ابن ابیحاتم از ابنعباس و ابنجریر از وهب بن منبه نقل میکند ذکر میکند کسی که در او دچار شبهه شدند، شمعون، یکی از حواریون بوده است که یهود او را دستگیر کردند و گفتند او از یاران عیسی است و او انکار کرد. سپس افراد دیگری او را دستگیر کردند و باز انکار کرد. سپس به آنها گفت: اگر مسیح را به شما تحویل دهم چهچیزی نصیب من میشود؟ به او سی درهم دادند و او مکان عیسی را به آنها گفت و قبل از این مسئله، امر بر آنها مشتبه شد. پس او را دستگیر کرده با طناب بستند و او را میکشیدند و به او آب دهان میانداختند و بر او خار میریختند؛ تا اینکه او را کنار چوبی که میخواستند او را بر آن به صلیب بکشند آوردند. پس خدا عیسی را بالا برد و کسی را که بر آنها مشتبه شده بود به صلیب کشیدند. سپس میگوید بعضی از مسیحیان میگویند «لیودس زکریا یوطا» بر آنها مشتبه شد و او را به صلیب کشیدند؛ در حالی که میگفت من صاحب شما نیستم؛ من کسی هستم که شما را بهسوی او راهنمایی کرد. و خداوند بهتر میداند کدامیک از آنها بوده است.» (فتاوی و احکام دربارۀ نبی خدا عیسی(ع) ـ شیخ عبدالله بن عبدالرحمن بن جبرین: http://ibn-jebreen.com/?t=books&cat=6&book=3&toc=174&page=166&subid=32498 ابنکثیر در تفسیر خود میگوید: «ابن ابیحاتم میگوید: احمد بن سنان از ابومعاویه از اعمش از منهال بن عمرو از سعید بن جبیر از ابنعباس نقل میکند: زمانی که خدا اراده کرد عیسی را بهسوی آسمان بالا ببرد بهسوی یاران خودش رفت، در حالی که در خانه دوازده نفر از حواریون حضور داشتند؛ یعنی از چشمهای که داخل خانه بود بر آنان بیرون آمد، در حالی که از سرش آب میچکید و گفت: فردی از بین شما بعد از آنکه به من ایمان آورده، دوازده مرتبه به من کافر میشود. او میگوید سپس عیسی گفت: کدامیک از شما حاضر است شبیه من شود و بهجای من کشته شود و در بهشت با من هممقام باشد؟ جوانترین آنها برخاست. عیسی به او گفت: بنشین. دوباره سؤال خود را تکرار کرد و همان جوان ایستاد و عیسی گفت: بنشین. دوباره سؤال خود را تکرار کرد و همان جوان ایستاد و گفت: من. عیسی گفت: تو همان هستی. بنابراین چهرۀ عیسی بر او واقع شد و عیسی از دریچۀ خانه بهسوی آسمان بالا برده شد. او میگوید: یهودیانی که در جستوجوی او بودند آمدند و شبیه را دستگیر کرده، او را کشتند و سپس به صلیب کشیدند... سند این حدیث تا ابنعباس صحیح است و نسایی از ابیکریب از ابومعاویه به همین نحو نقل کرده است و افراد دیگری از گذشتگان نقل کردهاند که عیسی گفت کدامیک از شما شبیه من میشود تا بهجای من کشته شود و در بهشت همنشین من باشد؟» (تفسیر القرآن، ابنکثیر: ص 588) ابنکثیر در کتاب البدایة و النهایة ج 2 ص 85 میگوید: اسناد این حدیث بنا به شرط مسلم صحیح است و در فتح القدیر شوکانی ج 1 ص 800 آمده رجال آن صحیح است و قصۀ عیسی(ع) از طرق مختلف با الفاظ گوناگون نقل شده است. از شیعه: در تفسیر علی بن ابراهیم از امام صادق(ع) نقل میکند که فرمود: «عیسی(ع) در شبی که خداوند او را بهسوی خودش بالا برد، شبهنگام با یارانش وعده گذاشت و آنها به هنگام عصر گرد هم آمدند؛ در حالی که آنها دوازده مرد بودند. آنها را به خانهای داخل کرد. سپس از چشمهای که در گوشۀ خانه بود بر آنها خارج شد، در حالی که از سرش آب میریخت و فرمود: خداوند در این ساعت مرا بهسوی خودش بالا میبرد و مرا از یهود پاک میگرداند. کدامیک از شما شبح من بر وی خواهد افتاد تا کشته و به صلیب کشیده شود و با من همدرجه گردد؟ جوانی از بینشان گفت: من، ای روح خدا. فرمود: تو همانی.... سپس امام(ع) فرمود: یهود در همان شب در طلب عیسی(ع) آمدند... و آن جوان را که شبح عیسی(ع) بر وی افتاده بود گرفتند و او به قتل رسید و به صلیب کشیده شد.» (تفسیر قمی: ج 1 ص 103) پینوشت: از روایات گذشته چنین برداشت میشود کسی که شباهت به عیسی بر او واقع شد جوان صالحی بود که آنچه را که عیسی(ع) بر حواریون خود عرضه داشت پذیرفت؛ پس این جوان راضی شد آنچه را که عیسی(ع) و حواریون او تحملش را نداشتند تحمل کند. همچنین قابل توجه است در روایاتی که بیان کردیم (و نیز در دیگر روایات) تعداد حاضرین نزد عیسی(ع) 12 نفر بوده و واضح است یهودای اسخریوطی در آن هنگام نزد یهود بود و تنها بعد از واقعۀ صلیب بود که شاگردان مسیح شخصی را بهجای یهودای اسخریوطی برگزیدند تا عدد 12 را تکمیل کنند.
[125] - حداقل دو روایت وجود دارد که بیان میکند شخص بهصلیبرفته از نسل علی(ع) و رسول خدا(ص) است: روایت اول: رسول خدا حضرت محمد(ص) در حالی که برای علی بن ابیطالب(ع) دعا میکرد چنین فرمود: «خداوندا! شکیبایی و مقاومت موسی را به او عطا فرما و در نسلش شبیه عیسی را قرار بده. خداوندا! تو هستی جانشین من بر او و بر عترتش و بر ذریۀ پاک و مطهرش که پلیدی و آلودگی را از آنان دور کردی.» (غیبت نعمانی: ص 144) این روایت واضح و محکم است و نیازی به توضیح ندارد؛ رسول خدا(ص) بیان میکند شبیه عیسی(ع) از نسل علی(ع) خواهد بود. روایت دوم: در تفسیر علی بن ابراهیم: (یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللهِ كَما قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیمَ لِلْحَوارِیینَ مَنْ أَنْصاری إِلَى اللهِ قالَ الْحَوارِیونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بنیاسرائیل وَ كَفَرَتْ طائِفَة( (ای کسانی که ایمان آوردهاید، یاران خدا باشید؛ همان طور که عیسی بن مریم به حواریون گفت: چه کسانی یاران من در راه خدا هستند؟ حواریون گفتند ما یاران خدا هستیم؛ پس گروهی از بنیاسرائیل ایمان آوردند و گروهی کافر شدند). امام باقر(ع) فرمود: گروهی که کافر شدند کسانی هستند که شبیه عیسی(ع) را به قتل رساندند و به صلیبش کشیدند و آنان که ایمان آوردند کسانی هستند که شبیه عیسی را پذیرفتند تا کشته نشود: (فَأَیدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا( (پس ما کسانی را که ایمان آورده بودند استوار نمودیم) اینها گروهی هستند که در قتل شبیه عیسی گروه دیگر را یاری نکردند و آنها را کشتند و (عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ( (بر ضد دشمنانشان پیروز شدند).» این روایت در بحارالانوار علامه مجلسی: ج 14 ص 337 نیز موجود است. بنابراین امام باقر(ع) میفرماید گروهی که ایمان آوردند، کسانی هستند که شبیه عیسی(ع) را پذیرفتند تا کشته نشود؛ در نتیجه نمیتوان گروه مؤمن را در اینجا به افرادی در زمان سید مسیح(ع) تفسیر کرد؛ که دلایل آن در ادامه خواهد آمد: شبیه، فرستادهای بهسوی مردم نبود؛ بلکه برای مأموریتی آمده بود که همان فداشدن برای عیسی(ع)، تحمل عذاب و صلیب در سکوت بود؛ بنابراین او صاحب دعوتی نبود که گفته شود گروهی به او ایمان آوردند و گروهی به او کفر ورزیدند. شبیه به قاتلان خود نگفت او شبیه عیسی(ع) است، بلکه خود او پذیرفت که شباهت عیسی(ع) بر او واقع گردد تا بهجای او دستگیر شود، و نیز از کسی درخواست نکرد از او دفاع کند تا کشته نشود و این نکته در انجیل آمده است. هیچیک از مسیحیان از شبیه(ع) دفاع نکرد و نیز هیچ گروه مؤمنی از او در مقابل کسانی که تصمیم به قتل او داشتند یا کسانی که او را کشتند، دفاع نکرد! آن گروه مؤمن به عیسی(ع) بعد از واقعۀ صلیب زیر فشار و آزار بودند و بر یهود و روم ـکه قاتلان شبیه عیسی بودندـ پیروز نشدند؛ بنابراین حتی نمیتوان روایت را اینگونه تأویل کرد که منظور پیروزی مؤمنانِ به عیسی(ع)، بر کفار است؛ حتی هیچیک از مسیحیان و کسانی که با عیسی(ع) همراه بودند به جنگ نپرداختند، مگر بعد از گذشت سالهای طولانی؛ همچنین گروه مؤمن، بر کسانی که در جنگهای صلیبی بودند صدق نمیکند؛ زیرا آنها معتقد به متعددبودن لاهوت مطلق (سبحانومتعال) بودند! بنابراین تمامی این روایت از زمان بعثت عیسی(ع) بهدور است... امام باقر(ع) از آمدن شبیه عیسی(ع) بهعنوان صاحب دعوتی سخن به میان میآورد؛ کسی که مردم را دعوت میکند تا به او ایمان بیاورند؟! یعنی او فرستادهای معصوم است که بعد از عیسی(ع) خواهد آمد و برای مردم بیان میکند که او همان شبیه بوده است! در زمان دعوت او، جنگی رخ میدهد و گروهی که به او ایمان دارند بر گروه کافر پیروز میشوند... واضح است که فتح و ظهور فقط در زمان پیامبر(ص) و قائم(ع) است. رسول خدا(ص) ادعا نکرد او شبیه است؛ بلکه بیان میفرماید شبیه از نسل او و علی(ع) است؛ چنانچه در روایت اول گذشت. بنابراین شبیه از اوصیای رسول خدا(ص) (ائمه و مهدیون(ع)) است. در انجیل متنی وجود دارد که بیان میکند منظور از زمانی که شخص شبیه جهت فداشدن بهجای عیسی(ع) فرود آمد، همان زمان مدنظر در روایت قبلی امام باقر(ع) نبوده است: (33 پس پیلاطُس به کاخ بازگشت و عیسی را فرا خوانده، به او گفت: آیا تو پادشاه یهودی؟ 34 عیسی پاسخ داد: آیا این را تو خودْ میگویی یا دیگران دربارۀ من به تو گفتهاند؟ 35 پیلاطس پاسخ داد: مگر من یهودیام؟ قوم خودت و سران کاهنان تو را به من تسلیم کردهاند؛ تو چه کردهای؟ 36 عیسی پاسخ داد: پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان بود خادمانم میجنگیدند تا به دست یهودیان گرفتار نیایم. اما الآن پادشاهی من از این جهان نیست. 37 پیلاطس از او پرسید: پس تو پادشاهی؟ عیسی پاسخ داد: تو خود میگویی که من پادشاهم. من از این رو زاده شدم و از این رو به جهان آمدم تا بر حقیقت شهادت دهم...). (انجیل یوحنا: اصحاح 18)
[126] - تفسیر قمی: ج 1 ص 103.
[127] - انجیل لوقا: 22.
[128] - انجیل یوحنا: 13.
[129] - در منبع عبارت «پذیرفتند» آمده است و درست، همان است که ما نگاشتیم. در چاپ موسسۀ اعلمی بیروت ـ لبنان چاپ اول،سال 1428ق ـ 2007 م، ص700 و 701 با لفظ «پذیرفتند» آمده است؛ همان طور که ما نگاشتیم.
[130] - تفسیر قمی: ج 2 ص 365 و 366.
[131] - انجیل یوحنا: اصحاح 18.
[132] - غیبت نعمانی: ص 144.
[133] - زاد المسیر فی التفسیر ـ ابنجوزی: ج 2 ص 218.
[134] - جامع البیان در تفسیر قرآن: ابنجریر طبری: ج 6 ص 21.
[135] - جواهر الحسان في تفسیر القرآن ـ ثعالبی: ج 2 ص 326.
[136] - تفسیر مدارک التنزیل و حقایق التأویل ـ نسفی.
[137] - تفسیر ابنکثیر: ج 1 ص 587.
[138] - ص: 75.
[139] - ذاریات: 47.
[140] - ص: 75.
[141] - ذاریات: 47.
[142] - نجم: 56.
[143] - ص: 75.
[144] - زخرف: 81.
[145] - مجمع النورین ـ مرندی: ص 272.
[146] - بحار الانوار: ج 6 ص 249.
[147] - خصال ـ صدوق: ص 482.
[148] - بحارالانوار: ج 25 ص 2.
[149] - بحارالانوار: ج 25 ص 3.
[150] - امالی طوسی: ص 305؛ یکصد منقبت ـ ابنشاذان قمی: ص 174؛ کنزالفوائد ـ کراچی: ص 80.
[151] - بحار الانوار: ج 15 ص 27.
[152] - بحار الانوار: ج 25 ص 22.
[153] - بحارالانوار: ج 25 ص 24.
[154] - بحارالانوار: ج 25 ص 21.
[155] - ینابعالمودة: ج 1 ص 47.
[156] - ینابعالمودة: ج 1 ص 47.
[157] - نظم درر السمطین، زرندی حنفی: ص 79؛ و در کتابش «معراج الوصول الی معرفة آل رسولالله»: ص 33 نیز آن را آورده است.
[158] - طبقات کبری: ج 1 ص 149.
[159] - سنن ترمذی: ج 5 ص 245.
[160] - مستدرک ـ حاکم: ج 2 ص 608.
[161] - ظهور و آشکارشدن روح در جسد، موضوعی است که در عهد قدیم و جدید ثابت شده؛ همانگونه که برای مسلمانان در قرآن و روایات شیعه و سنی ثابت شده است. در عهد قدیم: برای هاجر (مراجعه کنید به: سفر پیدایش 16: 7) و جدعون (داوران 12: 6) و دیگران ظاهر شده است. در عهد جدید: فرشته برای مریم ظاهر شد و عیسی(ع) را به او بشارت داد و قبل از آن برای یعقوب(ع) ظاهر شده بود و او را به یحیی(ع) بشارت داد. کشیش آنتونیوس فکری در تفسیر ظهور فرشتگان بر یعقوب(ع) میگوید: «آیۀ 11: «ناگاه فرشتۀ پروردگار در حالی که در سمت راست مذبح بخور ایستاده بود بر وی ظاهر گشت» برای ما امکان دیدنِ آفریدههای روحانی ـمانند فرشتگانـ وجود ندارد؛ مگر اینکه شکل قابل حسّی به خود بگیرند تا بهوسیلۀ آن بتوانیم آنها را ببینیم، و این هنگامی است که خداوند اراده و اجازهاش را صادر فرماید؛ زیرا جسم متراکم ما توانایی دیدن امور روحی را ندارد و حتی نمیتواند وجود آنها را احساس کند.» (تفسیر لوقا ـ اصحاح 1) اما در خصوص ظهور جبرئیل(ع) بهشکل دحیۀ کلبی، موضوعی معروف و شناختهشده است: نزد اهلسنت: از سخنان علمای اهلسنت: محمد بن سعد در طبقات کبری میگوید: «دحیة بن خلیفة بن فروة بن فضالة بن زید بن امرئ القیس بن خزرج که همان زید مناة بن عامر بن بکر بن عامر اکبر بن عوف بن بکر بن عوف بن عذرة بن زید لات بن رفیده بن ثور بن کلب بن وبرة بن تغلب بن حلوان بن عمران بن حاف بن قضاعه است. دحیة بن خلیفه از مسلمانان اولیه بود و بدر را درک نکرد و شبیه جبرئیل بود. میگوید: یعلی بن عبید و عبیدالله بن موسی و فضل بن دکین به ما خبر دادند و گفتند زکریا بن ابوزائده از عامر شعبی برای ما چنین نقل کرد: رسول خدا( سه نفر از امیه را تشبیه کرده، فرمود: دحیه کلبی شبیه جبرئیل، عروة بن مسعود ثقفی شبیه عیسی بن مریم و عبدالعزی شبیه دجال است. عفان بن مسلم از ابوعوانه از مغیره از یزید بن ولید از ابووائل چنین روایت میکند: دحیه کلبی به جبرئیل تشبیه میشد و عروة بن مسعود همانند صاحب یس بود و عبدالعزی بن قطن به دجال تشبیه میشد. او از یعقوب بن ابراهیم بن سعد زهری از پدرش از ابنشهاب چنین نقل میکند: رسول خدا( فرمود: شبیهترین شخصی که به جبرئیل دیدهام دحیه کلبی است. او از عفان بن مسلم از حماد بن سلمه از اسحاق بن سوید از یحیی بن یعمر از ابنعمر از پیامبر چنین نقل میکند که فرمود: جبرئیل با چهرۀ دحیه کلبی نزد پیامبر میآمد. او از خالد بن مخلد از عبدالله بن عمر از یحیی بن سعید از قاسم بن محمد از عایشه نقل میکند که گفت: رسول خدا ناگهان از جای خود برخاست و من بهناگاه دیدم همراه او مردی سوار بر اسب بود و عمامهای سفید بر سر داشت که یک طرف آن را بین دو کتفش آویزان کرده و رسول خدا( دست خود را بر سر اسبش گذاشته بود. من گفتم: ای رسول خدا! برخاستن ناگهانی شما مرا ترساند. فرمود: او را دیدی؟ گفتم: آری. فرمود: چه کسی را دیدی؟ گفتم: دحیه کلبی. فرمود: او جبرئیل(ع) بود.» (طبقات کبری ـ محمد بن سعد: ج 4 ص 249 و 250) عینی میگوید: «دهم: اشکالی وجود دارد که چگونه جبرئیل بهصورت مردی ظاهر میشد؟ جواب آن، چنین است که احتمال دارد خداوند متعال آن اضافهشده به خلقش را از بین ببرد و سپس به او بازگرداند، و احتمال دارد آن را از او جدا کند و بعد از رسیدن، به او بازگرداند، که این نکته را امام الحرمین متذکر شده است، اما تداخل، بر اساس مذهب حق صحیح نیست. یازدهم: اشکال میشود اگر جبرئیل با شکل دحیه با پیامبر ملاقات میکرده، پس روح او کجاست؟ اگر در جسمی باشد که ششصد گناه دارد پس کسی که نزد پیامبر آمده نه روح جبرئیل است و نه جسم او و اگر در این جسمی باشد که بهصورت دحیه است، آیا آن «جسد عظیم» [جسد جبرئیل] میمیرد؟! یا بهصورت خالی از روحی باقی میماند که از آن جسد، به جسدی شبیه به جسدِ دحیه منتقل شده است؟! پاسخ این است که بعید نیست انتقال روح موجب مرگ او نشود؛ بنابراین جسمش زنده میماند و چیزی از آن کاسته نمیشود و انتقال روح آن به جسم دوم مانند انتقال ارواح شهدا به شکم پرندگان سبز است و اینکه اجساد با جداشدن ارواح بمیرند، از نظر عقلی واجب نیست و تنها به این دلیل که خداوند در انسان به این صورت عمل میکند لزومی ندارد در غیر انسان هم چنین باشد.» (عمدة القاری ـ عینی: ج 1 ص 45 و 46) ابنحجر میگوید: «آیا صحابهای از فرشتگان وجود داشت؟ فرشتگان، جسمهایی نورانی هستند که میتوانند به صورتهای مختلفی شکل بگیرند و آشکار شوند. آنها شکلهای نیکویی به خود میگیرند. شأن و جایگاه آنان، اطاعت است و حالات جبرئیل با پیامبر( هنگام رساندن وحی و آشکارشدن بهشکل دحیۀ کلبی، برتربودن این تعریف از ملائکه را، بر دیگر تعاریف تأیید میکند.» (اصابة ـ ابن حجر: ج 1 ص 9 و 10) و در جلد دوم چنین میگوید: «دحیة بن خلیفه بن فروة بن فضالة بن زید بن امرئ القیس بن خَزرج بن عامر بن بکر بن عامر اکبر بن عوف کلبی، صحابی مشهوری است. اولین غزوهای که حضور داشت خندق بود و گفته میشود در احد بوده است اما بدر را درک نکرد. در زیبایی چهره زبانزد بود و جبرئیل(ع) به صورت او ظاهر میشد؛ منبع این سخن، حدیث امسلمه و عایشه است. نسایی با اسناد صحیح از یحیی بن معمر از ابنعمر روایت میکند جبرئیل با چهرۀ دحیه کلبی نزد پیامبر( میآمد. طبرانی از عفیر بن معدان از قتاده از اَنَس روایت میکند که پیامبر( فرمود: «جبرئیل با چهرۀ دحیه کلبی نزد من میآمد.» و دحیه مرد زیبایی بود. عجلی در تاریخش از عوانة بن حکم روایت میکند زیباترین مردم کسی بود که جبرئیل با چهرۀ او نازل میشد. ابنقتیبه در غریب الحدیث میگوید:... .» (اصابه ـ ابن حجر: ج 2 ص 321 و 322) در این زمینه روایات بسیاری وجود دارد که بخشی از آنها را نقل میکنیم: بخاری در صحیح خود چنین نقل میکند: «عباس بن ولید نرسی از معتمر از پدرش از ابوعثمان روایت میکند: باخبر شدم جبرئیل(ع) در حالی که امسلمه نزد پیامبر( بود نزد ایشان آمد و با ایشان سخن گفت و سپس برخاست. پیامبر( به امسلمه فرمود: این شخص که بود؟ یا چنانچه او میگوید فرمود: او دحیه کلبی بود. امسلمه گفت: به خدا قسم گمان کردم او دحیه است تا اینکه سخن پیامبر( را شنیدم که از جبرئیل خبر میداد. یا همان طور که او گفته: به ابوعثمان گفتم این را از که شنیدی؟ گفت از اسامة بن زید.» صحیح بخاری: ج 4 ص 185. مسلم نیز این حدیث را در صحیحش روایت کرده است: ج 7 ص 144. نسائی در سنن خود روایت میکند: «محمد بن قدامه از جریر از ابوفروه از ابوزرعه از ابوهریره و ابوذر روایت میکند... رسول خدا( در جایگاه خود نشسته بود و ما نیز نزد او نشسته بودیم؛ مردی آمد که زیباترین مردم بود... او جبرئیل(ع) بود که با چهرۀ دحیه کلبی نازل شده بود.» (سنن نسایی: ج 8 ص 101 تا 103) حاکم نیشابوری با سند از عایشه چنین روایت میکند: «رسول خدا(ص) نزد او بوده است که مردی از اهل خانه بر ما سلام کرد و ما در خانه بودیم. پیامبر(ص) ناگهان ایستاد و من نیز بهدنبال او رفتم و دحیه کلبی را دیدم. پیامبر فرمود: او جبرئیل بود و به من گفت به نزد بنیقریظه بروم... پیامبر(ص) خارج شد و در راهی که بهسمت بنیقریظه میرفت از مردمانی که نشسته بودند پرسید: کسی از اینجا عبور نکرد؟ گفتند: دحیه کلبی سوار بر قاطری سفید از اینجا عبور کرد در حالی که زیر پایش پارچۀ ابریشمی بود. ایشان فرمود: او دحیه نبود و جبرئیل بود... این حدیث به شرط شیخین صحیح است و آنها به عبدالله بن عمر مری در شواهد احتجاج کردهاند و آن را وارد نکردهاند.» (مستدرک حاکم نیشابوری: ج 3 ص 34 و 35) همچنین حدیث دیگری از عایشه نقل میکند: «در جنگ خندق مردی را بهشکل دحیة بن خلیفه کلبی( دیدم که سوار بر مرکب با رسول خدا(ص) نجوا میکرد و بر سرش عمامهای داشت که یک طرف آن را بر خود آویزان کرده بود. از رسول خدا(ص) دربارۀ او سؤال کردم. ایشان فرمود: او جبرئیل (علیه الصلاة و السلام) بود و به من دستور داد بهسمت بنیقریظه بروم. سند این حدیث صحیح است اما شیخین آن را روایت نکردهاند.» (مستدرک حاکم نیشابوری: ج 4 ص 193 و 194) در مجمعالزوائد از عایشه چنین روایت میکند: «... رسول خدا( خارج شد و بر بنیغنم که همسایۀ مسجد بودند گذر کرد و فرمود: چهکسی از اینجا عبور کرد؟ گفتند: دحیه کلبی از اینجا گذر کرد و صورت و محاسن دحیه شبیه جبرئیل(ع) بود.» (مجمع الزوائد هیثمی: ج 6 ص 136 و 137) «عایشه نقل میکند روزی رسول خدا( صدای مردی را شنید و بهناگهان از جای خود بلند شد و بهسمت او رفت، و من او را دنبال کردم و دیدم او تکیه داده و عمامه بر سر داشت و عمامهاش را بین دو کتفش آویزان کرده بود. وقتی رسول خدا( برگشت به او گفتم: ناگهان برخاستی و خارج شدی در حالی که او دحیه کلبی بود. گفت: او را دیدی؟ گفتم: بله، گفت: او جبرئیل(ع) بود و به من دستور داد نزد بنیقریظه بروم.» (مجمعالزوائد ـ هیثمی: ج 6 ص 140 و 141) «ابنعباس میگوید: همراه پدرم نزد رسول خدا( بودیم و مردی با او نجوا میکرد و گویا از پدرم روی گردانده بود. ما از نزد او خارج شدیم و پدرم گفت: پسرم! پسر عمویت را دیدی که از من روی گردانده بود؟ گفتم: پدر! نزد او مردی بود که با وی نجوا میکرد. میگوید: به حضور رسول خدا( رفتیم و پدرم به او گفت: ای رسول خدا! من به عبدالله چنین و چنان گفتم و او به من گفت نزد شما مردی بود که با شما نجوا میکرده است. آیا کسی نزد شما بود؟ رسول خدا( گفت: ای عبدالله! آیا او را دیدی؟ گفتم: بله. گفت: او جبرئیل(ع) بود و مرا از توجه به تو باز داشته بود.» احمد و طبرانی این حدیث را با سندهای مختلف نقل کردهاند و رجال آن صحیح است. ابنعباس میگوید: روزی بر رسول خدا( گذر کردم در حالی که لباس سفیدی بر تن داشتم. رسول خدا با دحیه کلبی نجوا میکرد؛ او جبرئیل(ع) بود در حالی که من نمیدانستم و به او سلام نکردم. جبرئیل گفت: ای محمد! او کیست؟ گفت: او پسرعموی من، ابنعباس است. گفت: چقدر لباس او سفید بود اما ذریۀ او پس از او سیاه خواهند بود. اگر به ما سلام میداد جواب او را میدادیم. زمانی که بازگشتم رسول خدا( به من گفت: چهچیزی تو را از سلامدادن بازداشت؟ گفتم: پدر و مادرم به فدایت! چون با دحیة بن خلیفه نجوا میکردی کراهت داشتم سخن شما را قطع کنم. فرمود: او را دیدی؟ گفتم: بله.» (مجمع الزوائد ـ هیثمی: ج 9 ص 276) البانی روایت میکند: «دحیه کلبی شبیه جبرئیل بود...» روایتکننده: شعبی، محدّث: البانی، منبع: صحیح الجامع، شماره 3362، وضعیت حدیث: صحیح. البانی از صحیح نسائی چنین نقل میکند: «رسول خدا( در میان اصحاب خود مینشست و زمانی که غریبهای میآمد نمیدانست کدامیک از آنها رسول خداست تا اینکه سؤال کند. بنابراین ما از رسول خدا( خواستیم برایش جایگاهی درست کنیم که وقتی غریبهای داخل میشود او را بشناسد. با گِل، نیمکتی برای او ساختیم و او بر آن مینشست. روزی ما نشسته بودیم و رسول خدا( در جایگاه خود نشسته بود؛ مردی آمد که زیباترین و خوشبوترین مردم بود و گویا هیچوقت آلودگی بر لباس او ننشسته بود، تا اینکه در کنار جایگاه سلام داد و گفت: سلام بر تو ای محمد! پیامبر جواب سلام او را داد. او گفت: ای محمد نزدیک بیا، پیامبر به او نزدیک شد و او مرتب میگفت نزدیک شو تا اینکه دستش را بر زانوی رسول خدا( گذاشت و گفت: ای محمد! به من بگو اسلام چیست؟ فرمود: اسلام این است که خدا را پرستش کنی و هیچچیز را شریک او نسازی، نماز را اقامه کنی، زکات بدهی، به حج خانۀ خدا بروی و ماه رمضان را روزه بداری. گفت: اگر این کارها را انجام دهم اسلام آوردهام؟ فرمود: بله. گفت: راست گفتی. زمانی که شنیدیم او گفت راست گفتی از او ایراد گرفتیم. گفت: به من بگو ایمان چیست؟ فرمود: ایمان به خدا، ملائکۀ او، کتاب، پیامبران و باورداشتن قدر است. گفت: اگر چنین کنم ایمان آوردهام؟ رسول خدا فرمود: بله. گفت: راست گفتی. احسان چیست؟ فرمود: خدا را بهگونهای عبادت کنی که گویا او را میبینی و اگر او را نمیبینی، او تو را میبیند. گفت: راست میگویی. قیامت چه زمانی است؟ پیامبر درنگ کرد و پاسخش را نداد. او دوباره پرسید و باز جواب او را نداد. باز پرسید و پیامبر جواب نداد. سپس سر خود را بلند کرد و فرمود: سؤالشونده از سؤالکننده آگاهتر نیست، اما نشانههایی دارد که با آن شناخته میشود؛ زمانی که ببینی حاکمان ساختمانها را بلند بسازند و افراد عریان و پابرهنه پادشاه زمین شوند، و زن بزاید در حالی که پنج سرپرست دارد؛ و آن را جز خدا نمیداند (إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَة( (علم قیامت در نزد خداوند است) تا این سخن خداوند (إِنَّ اللهَ عَلیمٌ خَبیر( (خداوند بسیار دانا و آگاه است) سپس فرمود: قسم به کسی که محمد را بهحق، هدایتگر و بشارتدهنده فرستاد، من در این موضوع از هیچیک از شما آگاهتر نبودم، او جبرئیل(ع) بود و بهصورت دحیه کلبی نازل شده بود.» راوی: ابوذر و ابوهریره، صحیح نسائی، البانی در شمارۀ 5006 این حدیث را صحیح دانسته است. سیوطی: «جبرئیل بهصورت دحیه کلبی نزد پیامبر( میآمد.» راوی: عبدالله بن عمر، سیوطی، خصائص کبری: ج 1 ص 121 سند حدیث صحیح است. البانی: «شبیهترین کسی که به جبرئیل دیدهام، دحیه کلبی است.» البانی ـ صحیح الجامع ـ شمارۀ 987، سند حدیث صحیح است. از نظر شیعه: سخنان علما: شیخ مفید( میگوید: «اما روایات در خصوص دیدن فرشتگان بهشکل انسان در امتهای پیشین و در این امت، بسیار زیاد هستند. روایت شده است که برخی از صحابه، جبرئیل را بهشکل دحیۀ کلبی دیدهاند... .» (اوایل المقالات: ص 288) سید مرتضی( میگوید: «[ظاهرشدن جبرئیل با صورت دحیه کلبی] نزول جبرئیل(ع) برای وحی بهصورت دحیه کلبی. چگونه جبرئیل بهصورتی غیر از صورت خود ظاهر میشد؟ آیا او توانایی این کار را داشت؟ یا خداوند ازلی و متعال او را به این شکل درمیآورد و این صورت جبرئیل نبود؟ اگر قرآن از صورتی غیر از جبرئیل باشد به آن اشکال میشود و اگر از جبرئیل باشد، چگونه او بهصورت بشر درمیآید؟ همچنین روایت داریم که ابلیس و جن نیز این توانایی را دارند که بهشکلی دیگر ظاهر شوند. میخواهم کار فلک را برای من توضیح دهید. آیا وحیی که جبرئیل میشنید از سوی خداوند متعال بود یا از ورای حجاب بود؟ چگونه آن را به جبرئیل ابلاغ میکرد در حالی که جبرئیل بیشتر از ما یا موجودات شبیه خود از صفات خداوند آگاه بود؟ جایگاه او در آسمان چگونه است؟ آیا آن قدیم ازلی اگر به جبرئیل خطور کند، وی همانند ما در آن دچار تحیر میشود و او سبحان همانی است که اوهام درکش نمیکنند یا از ما و همۀ ملائکه منزه است؟ جواب: توفیق تنها از سوی خداوند است. نزول جبرئیل(ع) بهصورت دحیه کلبی بنا به درخواست پیامبر(ص) بود؛ اما شبیهشدن او به قدرت او نبود، بلکه خداوند متعال حقیقت او را و نه ظاهرش را، به این صورت درمیآورد؛ و آنچه از قرآن که پیامبر(ص) از جبرئیل میشنید به صورت حقیقی بود. ابلیس و جن قادر نیستند بهشکل دیگری درآیند و همۀ کسانی که قدرتی دارند در این موضوع یکسان هستند؛ اینکه آنها نمیتوانند نفوس خود را بهشکل دیگری درآورند؛ بلکه خداوند متعال بر اساس مصلحتی که اقتضا میکند، بعضی از آنها را بهصورت معینی درآورد. در رابطه با جبرئیل(ع) و شنیدن وحی توسط او، جایز است خداوند به کلامی سخن بگوید که او آن را بشنود و فراگیرد، و جایز است از لوح محفوظ بخواند. اما آنچه جبرئیل از صفات خداوند متعال میداند، دلیل است، و او و علما در این خصوص یکسان هستند. در خصوص جایگاه او از آسمان، روایت شده او در آسمان هفتم است. در خصوص آنچه به ذهنش خطور میکند، جایز نیست از آن چشم بپوشد؛ زیرا جبرئیل معصوم است و جایز نیست خطا کند.» (رسائل مرتضی: ج 4 ص 25 و 26) شیخ طوسی( میگوید: «خداوند متعال میفرماید: (و لو انزلنا ملکا( (اگر فرشتهای نازل کنیم) که به صورت او باشد (لقضی الامر( (امر به انتها میانجامد) یعنی قیامت برپا میشود یا نابودی آنها واجب میگردد؛ سپس میفرماید: (و لو جعلناه ملکا لجعلناه...( (اگر او را فرشته قرار دهیم او را قرار میدهیم...) بهصورت انسان، زیرا چشمهای انسان توانایی نگاه به فرشته را در هیئت خودش ندارد؛ زیرا فرشته لطیف است و شعاع دید ما محدود و به همین دلیل بود که جبرئیل(ع) به صورت دحیه کلبی نزد پیامبر(ص) میآمد، و نیز ملائکهای که بر ابراهیم وارد شدند به صورت مهمان بودند تا جایی که گوسالهای تقدیم آنان کرد؛ زیرا نمیدانست آنها ملائکه هستند؛ همچنین زمانی که دو مَلَک از محراب داوود بالا رفتند به صورت دو مرد بودند که نزاع خود را نزد او برده بودند. عدهای نیز میگویند: معنای آن چنین است که اگر همراه پیامبر ملَکی بود که بر حقانیت او شهادت میداد (لجعلناه رجلا( (او را انسانی قرار میدادیم)؛ و مورد اول صحیحتر است.» (تبیان ـ شیخ طوسی: ج 4 ص 83 و 84) شیخ طبرسی میگوید: «(و لو جعلناه ملکا( (اگر او را فرشتهای قرار دهیم) یعنی اگر فرستاده را طبق ادعای آنان ملکی قرار میدادیم (لجعلناه رجلا( (او را قطعاً انسانی قرار میدادیم) او را به صورت انسانی میفرستادیم؛ همان طور که جبرئیل در بیشتر اوقات به صورت دحیه کلبی بر پیامبر(ص) نازل میشد... .» (تفسیر جوامع الجامع: ج 1 ص 554 و 555) و در جای دیگر میگوید: «آنچه در تفسیر این آیه گذشت ـاینکه خداوند صورت عیسی را بر دیگری قرار دادـ برای خداوند امکانپذیر است و مسلمانان در آن اختلافی ندارند و جایز است خداوند برای دشوارکردن امتحان و سختگرفتن تکلیف چنین کند، اگرچه خرق عادت و معجزهای برای مسیح باشد؛ همان طور که روایت شده است جبرئیل به صورت دحیه کلبی نزد پیامبر میآمد.» (تفسیر مجمع البیان: ج 3 ص 234) از مرکز مباحث اعتقادی که تحت نظر سیستانی است پرسیده شد: «س:... در رابطه با «دحیه کلبی»: آیا جبرئیل(ع) به صورت او ظاهر میشد، همان طور که سید خمینی (قدس سره) در کتاب چهل حدیث صفحه 378 میگوید: «جبرئیل همواره بهصورت مثال مقید، و دو مرتبه در مثال مطلق برای رسول خدا(ص) متمثل شد و زمانی نیز در عالم ملک؛ و در عالم ملک به صورت دحیه کلبی ـرضیع رسول خدا(ص)ـ که زیباترین مردم بود متمثل شد» سؤال: آیا جبرئیل نیاز دارد به صورت دحیه ظاهر شود؟ در این حالت صورت جبرئیل کجاست؟ اشکال دیگر اینکه دحیه 14 سال قبل از اینکه مسلمان شود مشرک بوده است.» پاسخ مرکز مباحث اعتقادی: «ج:... شیخ صدوق( در کتاب توحید صفحۀ 255 با سند خود از امیرالمؤمنین(ع) نقل میکند که ایشان دربارۀ سخن خداوند (ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى * لَقَدْ رَأى مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْكُبْرى( (هرگز چشم [پیامبر آنچه را دید] به خطا ندید و [از آنچه باید ببیند] تجاوز نكرد * به راستى كه [برخى] از آيات بزرگ پروردگار خود را بديد) (نجم: 17 و 18) میفرماید پیامبر(ص) دو مرتبه جبرئیل(ع) را به صورت خودش دیده است، این مرتبه و مرتبهای دیگر؛ به این دلیل که خلقت جبرئیل عظیم و او از روحانیون است که خلقت و ویژگی آنها را جز خداوند عالمیان درک نمیکند (پایان سخن ایشان). در شرح اصول کافی مازندرانی ج 5 ص 118 بهنقل از سهیلی در کتاب «الروض الأنف» میگوید: وحی 7 نوع دارد: اول: رؤیای صادقه... چهارم: مَلَک به صورت انسانی متمثل شود؛ همان طور که جبرئیل به صورت دحیه کلبی نزد پیامبر(ص) میآمد و دحیه خوشاندام و زیبارو بود. پنجم: جبرئیل(ع) با همان صورتی که خلق شده (که ششصد بال دارد و از آنها لؤلؤ و یاقوت میریزد) نزد پیامبر(ص) ظاهر شود... اما نزول جبرئیل(ع) به صورت دحیه، بنا به درخواست پیامبر(ص) از خداوند متعال بود؛ زیرا پیامبر(ص) این مرد را دوست میداشت و جبرئیل به صورت او ظاهر میشد تا پیامبر با دیدن او انس بگیرد. (رسائل مرتضی: ج 4 ص 25؛ ردیه بر فتوای ابنجبرین ـ احسایی: 34)...» مرکز مباحث اعتقادی زیر نظر سیستانی، سؤال از وضعیتهایی که جبرئیل برای پیامبر(ص) متمثل میشد: http://www.aqaed.com/faq/2761 روایات شیعیان: تفسیر علی بن ابراهیم: «... رسول خدا(ص) خارج شد و حارثة بن نعمان به استقبال ایشان آمد. حضرت به او فرمود: ای حارث! چه خبری داری؟ گفت: پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا! دحیه کلبی بین مردم فریاد میزند که هیچکس نماز عصر را نخواند مگر در بنیقریظه. ایشان فرمود: او جبرئیل است؛ علی را برای من فرابخوان. پس علی(ع) آمد و ایشان به او فرمود: در میان مردم فریاد بزن هیچکس نماز عصر را نخواند مگر در بنیقریظه. پس امیرالمؤمنین(ع) آمد و در بین آنها فریاد زد... .» (تفسیر قمی: ج 2 ص 189) شیخ کلینی و شیخ صدوق چنین روایت کردهاند: علی بن ابراهیم از پدرش از ابنمحبوب از محمد بن یحیی خثعمی از ابوعبدالله(ع) روایت میکند که ایشان فرمود: «ابوذر نزد رسول خدا(ص) آمد در حالی که جبرئیل(ع) به صورت دحیه کلبی نزد ایشان بود و رسول خدا(ص) با او خلوت کرده بود. ابوذر چون آنها را در این حالت دید از آن دو روی گرداند و گفتوگویشان را قطع نکرد. جبرئیل(ع) گفت: ای محمد! ابوذر از کنار ما گذشت و به ما سلام نداد. اگر به ما سلام میداد جواب او را میدادیم. ای محمد! او دعایی دارد که نزد اهل آسمان معروف است؛ هرگاه به آسمان عروج کردی آن را از آنها سؤال کن. زمانی که جبرئیل بالا رفت ابوذر نزد رسول خدا(ص) آمد و ایشان(ص) به او فرود: چرا وقتی از کنار ما گذر کردی بر ما سلام نکردی؟ گفت: ای رسول خدا گمان کردم کسی که نزد شماست دحیه کلبی است و برای بعضی از کارهای خود با او خلوت کردهاید. پیامبر(ص) فرمود: ای ابوذر! او جبرئیل(ع) بود و گفت اگر ابوذر به ما سلام میداد جواب او را میدادیم. هنگامی که ابوذر فهمید او جبرئیل(ع) بوده است آنقدر که خدا میخواست پشیمان شد، زیرا به او سلام نکرده بود... .» (کافی ـ شیخ کلینی: ج 2 ص 587؛ امالی ـ شیخ صدوق: ص 426) شیخ طوسی روایت کرده است: جماعتی از ابوغالب احمد بن محمد زراری از داییاش از اشعری از احمد بن ابوعبدالله از علی بن اسباط از داوود از یعقوب بن شعیب از ابوعبدالله(ع) روایت کردهاند که ایشان فرمود: «... پس امسلمه گفت: از فاطمه پرسیدم آیا عطری داری که برای خود نگه داشته باشی؟ گفت: بله. ظرف عطری آورد و مقداری از آن را در کف دست من ریخت. بویی از آن استشمام کردم که هرگز مانند آن را استشمام نکرده بودم. گفتم: این چیست؟ گفت: دحیه کلبی بر رسول خدا(ص) وارد میشد و ایشان به من میگفت: ای فاطمه! پتو را بیاور و برای عمویت پهن کن. من پتو را برای او پهن کردم و بر آن نشست. وقتی برخاست، چیزی از درون لباسش فرو ریخت و به من گفت آن را جمعآوری کنم. علی(ع) از رسول خدا(ص) دربارۀ آن سؤال کرد و ایشان(ع) فرمود: عنبری است که از بالهای جبرئیل(ع) میریزد.» (امالی: ص40 تا 42) همچنین روایت کرده است: «از ابومفضل از عبدالله بن سلیمان بن اشعث سجستانی از اسحاق بن ابراهیم بن زید نهشلی شاذان از زکریا بن یحیی خزاز از مندل بن علی عنزی از اعمش از سعید بن جبیر از ابنعباس که میگوید: رسول خدا(ص) در خانهاش بود و علی(ع) بامدادان بهسوی ایشان روانه شد. او دوست داشت هیچکس زودتر از او نزد پیامبر(ص) نرود. داخل شد در حالی که پیامبر(ص) در حیاط خانه بود و سر خود را در دامان دحیة بن خلیفه کلبی گذاشته بود. علی(ع) گفت: السلام علیک. رسول خدا چگونه صبح کرد؟ دحیه گفت: به خیر ای برادرِ رسول خدا. علی(ع) گفت: خداوند از ما اهلبیت به تو جزای خیر دهد. دحیه به او گفت: من تو را دوست دارم و تو نزد من هدیهای داری، آن را تقدیمت میکنم. تو امیرالمؤمنین و پیشوای روسفیدان هستی و آقای فرزندان آدم به جز انبیا و فرستادگان؛ پرچم حمد در روز قیامت به دست توست، تو و شیعیانت همراه محمد(ص) و حزب او بهسوی بهشت میشتابید. رستگار شد آنکه تو را دوست داشت و ناامید و زیانکار شد آنکه که از تو جدا شد. دوستداران محمد(ص)، دوستدار تو هستند و دشمنان او دشمنان تو، و شفاعت محمد(ص) به آنها نمیرسد. نزد برگزیدۀ خدا بیا. سپس او سر مبارک پیامبر(ص) را بلند کرد و روی دامن علی(ع) گذاشت. در این حال پیامبر(ص) از خواب بیدار شد و فرمود: این سر و صدای چیست؟ علی(ع) ماجرا را نقل کرد. رسول اکرم(ص) فرمود: او دحیه نبود؛ بلکه جبرئیل(ع) بود و تو را به نامی که خدا تو را به آن نامیده است خطاب کرد و این خداوند است که محبت تو را در دلهای مؤمنان و ترس از تو را در سینۀ کافران انداخته است.» (امالی شخ طوسی: ص 604) قاضی نعمان مغربی چنین روایت میکند: «حسین بن حکم حبری با اسناد خود از ربیعه سعدی روایت میکند زمانی که آن اتفاقات برای عثمان واقع شد مردم با علی(ع) بیعت کردند و حذیفة الیمانی در روزی که عثمان کشته شد در مدائن بود. علی(ع) برای او عهدنامهای فرستاد و او را از آنچه مردم انجام دادند و از بیعتشان با خودش آگاه کرد. حذیفه بانگ اذان داد و مردم جمع شدند و او در میان آنها به خطابه پرداخت. پس خداوند متعال را حمد و ثنا گفت و پیامبر(ص) را آنچنان که شایستهاش بود یاد کرد و آنها را از دستور علی و نامهای که به او نوشته بود آگاه کرد و گفت: به خدا قسم امیرالمؤمنین، ولیّ و سرپرست بر حق شماست و آن را هفت مرتبه تکرار کرد و برای آنها در این خصوص به خدا قسم خورد. مردی ایستاد و گفت: ای امیر! او چه زمانی امیرالمؤمنین بود؟ هماکنون یا قبل از آن؟ ما میشنویم که این مطلب را هفت مرتبه تکرار میکنی و بر آن قسم میخوری و گمان نمیکنم این مسئله غیر از امری باشد که به تو رسیده باشد. حذیفه به او گفت: اگر میخواهی شما را با خبر میکنم؛ وگرنه علی(ع) بین من و تو حضور دارد و او آگاهترین مردم است به آنچه میگویم. او گفت: مرا با خبر کن. حذیفه گفت: رسول خدا(ص) به ما میفرمود: اگر دیدید دحیه کلبی نزد من نشسته است هیچیک از شما به من نزدیک نشود؛ و جبرئیل به صورت دحیه کلبی نزد ایشان میآمد. من روزی نزد ایشان رفتم تا به ایشان سلام دهم و دیدم ایشان خواب است و سرش در دامان دحیه کلبی قرار دارد. پس چشم برگرداندم و بازگشتم و علی بن ابیطالب(ع) را دیدم. به من گفت: از کجا میآیی؟ گفتم: از نزد رسول خدا(ص)؛ و قضیه را به او اطلاع دادم. به من گفت: همراه من بیا، شاید شاهدی از سوی ما برای مردم باشی. او به راه افتاد و من او را همراهی کردم تا به درب منزل پیامبر(ص) رسیدیم. من بیرون در نشستم و علی(ع) داخل شد و گفت: السلام علیکم و رحمة الله و برکاته. دحیه کلبی به او جواب داد: و علیکم السلام و رحمة الله و برکاته. ای امیرالمؤمنین، نزد من بیا و سر پسر عمویت را از دامان من بردار؛ زیرا تو به پیامبر(ص) از من سزاوارتر هستی. او سر پیامبر(ص) را در دامان علی(ع) گذاشت. سپس من نگاه کردم و او را ندیدم. پیامبر(ص) مدتی طولانی در آن حالت بود و سپس بیدار شد و به علی(ع) نگاه کرد و فرمود: ای علی! سر مرا از دامان چه کسی برداشتی؟ گفت: از دامان دحیه کلبی، ای رسول خدا. فرمود: بلکه از دامان جبرئیل برداشتی. زمانی که داخل شدی چه گفتی و او چه جوابی به تو داد؟ گفت: چنین گفتم: السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، و او به من گفت: و علیکم السلام و رحمة الله و برکاته ای امیرالمؤمنین؛ نزد من بیا و سر پسر عمویت را از دامان من بردار؛ زیرا تو به او از من سزاوارتر هستی. پیامبر(ص) فرمود: راست گفته است، تو به من از او سزاوارتر هستی؛ پس گوارای تو باد ای علی! اهل آسمان از تو راضی هستند و ملائکه به عنوان امیرالمؤمنین بر تو سلام میفرستند. این فضیلت و کرامت از سوی خداوند عزّوجل بر تو مبارک باشد. مدتی نگذشت که رسول خدا(ص) خارج شد و مرا پشت در دید و به من گفت: ای حذیفه! چیزی شنیدی؟ گفتم: بله، به خدا قسم شنیدم و قضیه را برای ایشان بیان کردم، به من فرمود: آنچه از جبرئیل(ع) شنیدی روایت کن.» (شرح الاخبار: ج 1 ص 200 تا 202)
[162] - انعام: 101.
[163] - این بهطور فطری و عقلی پذیرفتهشده است از حقیقتِ بسیطِ مطلق نمیتواند چیزی صادر شود که مغایر یا متمایز با آن باشد و نمیتواند در آن، گونهها، اجزا، اصول یا اقانیم متمایز ـبه آن صورتی که ایشان نام نهادهاندـ وجود داشته باشد؛ زیرا در این صورت به این معنی خواهد بود که آن حقیقت، حقیقتِ مرکب بوده است، نه بسیط، و مرکببودن، دلالت بر فقر و نیاز دارد و بینیازی و غنیبودن را نفی میکند؛ بنابراین برای جداشدن چیزی متمایز از حقیقتِ بسیطِ مطلق باید حقیقت بسیط مطلق دیگری هم وجود داشته باشد که این، محال است؛ چراکه حقیقت بسیط مطلق، یگانه است و نمیتواند متعدد باشد.
[164] - مؤمنون: 91.
[165] - صافات: 151 و 152.
[166] - کهف: 4 و 5.
[167] - یونس: 68.
[168] - شمس: 8.
[169] - نور: 35.
[170] - مریم: 35.
[171] - (إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ( (در اين سخن برای صاحبدلان يا آنان که با حضور قلب گوش فرامیدارند اندرزی است). (ق: 37) (مترجم)
[172] - از این رو میبینیم آنها مرتب میگویند: اقانیم سهگانه، عقلانی نیست و با عقل درک نمیشود، ولی ایمان به آن، واجب است.
[173] - نساء: 157.
[174] - تفسیر قمی: ج 1 ص 103؛ بحارالانوار: ج 14 ص 336 و 337؛ قصصالانبیاء جزایری: ص 473.
[175] - انجیل متی: اصحاح 27.
[176] - انجیل متی: اصحاح 26.
[177] - انجیل متی: 27.
[178] - انجیل مرقس: 15.
[179] - انجیل لوقا: اصحاح 22.
[180] - انجیل یوحنا: 18.
[181] - غایة المرام ـ سید هاشم بحرانی: ج 7 ص 93.
[182] - ملاحم و الفتن ـ سید بن طاووس حسنی: ص 134.
[183] - بحارالانوار: ج 14 ص 338.
[184] - آل عمران: 55.
[185] - قصص الانبیاء جزایری: ص 474 نقلشده از عیون اخبار.
[186] - بحار الانوار: ج 14 ص 344.
[187] - متی: 26.
[188] - مرقس: 14.
[189] - لوقا: 22.
[190] - کافی: ج 4 ص 217.
[191] - فتح: 2.
[192] - اعراف: 172.
[193] - المحاسن: ج 1 ص 65.
[194] - طه: 115.
[195] - کافی: ج 4 ص 184 تا 186؛ علل الشرائع: ج 2 ص 429 تا 431.
[196] - کافی: ج 4 ص 249.
[197] - یوسف: 4.
[198] - حج: 18.
[199] - انجیل متی: اصحاح 21.
[200] - کعبه چهار رکن دارد: رکن شرقی که رکن عراقی نامیده میشود و به رکن حجرالاسود نیز معروف است؛ رکن شمالی که رکن شامی ناميده میشود؛ رکن غربی که رکن غربی مینامند و رکن جنوبی که رکن يمانی ناميده میشود. به دو رکنی که در دو طرف درب کعبه قرار دارند که رکن عراقی و رکن شامی هستند، «رکنهای عراقی» اطلاق میشود و به دو رکن شامی و رکن غربی، «رکنهای شامی» گفته میشود. به دو رکن يمانی و رکن عراقی که حجرالاسود در آن است، «رکنهای یمانی» گفته میشود. طواف در حج از رکن عراقی که حجرالاسود در آن قرار دارد شروع میشود؛ بهگونهای که کعبه در سمت چپ شخص واقع میشود؛ سپس به رکن شامی و بعد به رکن غربی و بعد رکن یمانی میرسد، و در نهایت وقتی به رکن عراقی برسد، يک شوط (دور) از طواف را به پايان رسانده است... و به همین ترتیب. ازاينرو میدانیم رکنی که در آن حجرالاسود قرار دارد، رکن عراقی، رکن حجرالاسود و رکن يمانی ناميده میشود؛ و به رکن شرقی نیز معروف است چون در جهت شرق واقع شده است. اما وهابیها و امثال آنها... رکن شامی را فقط رکن عراقی مینامند... و بر رکن عراقی که در آن حجرالاسود قرار دارد نام «رکن» يا «رکن حجرالاسود» اطلاق نمودهاند، و بر رکن مغربی نیز اسم رکن شامی نهادهاند و رکن يمانی بر اسم خودش بدون تغيير میماند؛ بهعبارت دیگر آنها نام «رکن عراقی» را از «رکن حجرالاسود» برداشتهاند.... و آن را را به رکن شامی اختصاص دادهاند؛ اما سخنان علمای گذشته و غيره گواهی میدهد که رکن حجرالاسود «رکن عراقی» نیز ناميده میشده است. اکنون برخی شواهد از علمای شيعه و سنی را بيان میکنم: ١. شيخ طوسی در مصباحالمتهجد ص ۲۷ میگوید: «... و اهل عراق متوجه رکن عراقی میشوند که رکنی است که در آن حجر قرار دارد و اهل يمن به رکن يمانی و اهل مغرب به رکن غربی و اهل شام به رکن شامی... .» همچنين شيخ طوسی در الاقتصاد ص ۲۵۷ میگوید: «...پس اهل عراق و آن کس که به قبلۀ آنها نماز میخواند به سمت رکن عراقی توجه میکنند، و کمی به چپ متمایل میشوند، و نه بر کسی که متوجه رکن دیگری است. اهل يمن متوجه رکن يمانی هستند، و اهل مغرب به رکن مغربی، و اهل شام به رکن شامی... .» ٢. محقق حلی در شرائعالاسلام ج ۱ ص ۲۵ میگوید: «.... و اهل هر اقليمی بهسمت رکنی که در جهت آنها قرار دارد توجه میکنند: اهل عراق به رکن عراقی که در آن حجر قرار دارد، و اهل شام به شامی، و مغرب به سمت مغربی، و يمن بهسوی يمانی... .» ٣. و در تعليق سيد شيرازی بر کتاب شرائعالاسلام بر اين مسئله در پاورقی شماره 48 تصریح شده است: «رکن عراقی، رکنی است که حجرالاسود در آن قرار دارد، و آنکه بعد از آن است ـبرحسب ترتيب طوافـ رکن شامی است، سپس مغربی، سپس يمانی.» همچنين شيخ شيرازی این کلام محقق حلی را در شرايع «... و با رکن عراقی روبهرو میشود....» ج 1 ص 204 پاورقی 381 اینگونه شرح داده است: «و آن رکنی است که حجرالاسود در آن واقع شده است». ٤. علامه حلی در «تذکرة الفقهاء» (ط.ج) ج 8 ص 86 میگوید: «.... و لازم است در طواف از حجرالاسود که در رکن عراقی قرار دارد شروع کند. خانه، چهار رکن دارد: دو رکن يمانی، و دو رکن شامی... .» ٥. سيد بن طاووس در فلاح السائل ص ۱۲۹ میگوید: «.... و اهل عراق متوجه رکن عراقی ـکه رکنی است که حجر در آن قرار داردـ و اهل یمن بهسمت رکن يمانی و اهل مغرب بهسمت رکن مغربی و اهل شام بهسمت شامی... .» ٦. سيد محسن امين در اعيانالشيعه ج ۷ ص ۱۶۹ میگوید: «مساحت کعبۀ شريف: گفت طول خانه از رکن حجر که همان رکن عراقی است تا رکن شامی ۲۵ ذراع است و طول دوم آن از رکن مغربی تا يمانی همان اندازه است و عرض آن از شامی تا مغربی ۲۰ ذراع است که ناودان بر آن است و عرض ديگرش از يمانی تا عراقی ۲۱ ذراع و ارتفاعش ۳۰ ذراع است.» 7. شيخ جواهری در جواهر الکلام ج ۷ ص ۳۷۸ در کلام خود در خصوص یکی از موضوعات گفته است: «.... همۀ اینها در رکن عراقی است، که رکن دوم از دو رکن جنب درب (خانه) که شامل رکن اهل شام و غير آن است... .» از این معلوم میشود که دو رکن درب یعنی درب کعبه، رکنهای حجرالاسود (عراقی) و رکن شامی هستند؛ بنابراین رکن حجرالاسود را به اسم رکن عراقی نامیده است. ٨. محقق سبزواری در ذخيرة المعاد (ط.ق) ج ۱ ق 3 ص ۶۳۴ میگوید: «.... همچنين در طواف، التزام به همۀ ارکان لازم است؛ بهخصوص رکن عراقی و یمانی. ياران در اين مسئله در دو مسئله اختلافنظر دارند: اول: آنچه مشهور است استحباب التزام به همۀ ارکان و تأکيد استحباب التزام به رکن عراقی و يمانی است، و اختلافی در اینکه تأکيد استحباب التزام به رکن يمانی یعنی رکن حجرالاسود است وجود ندارد....». بنابراین محقق سبزواری رکن حجرالاسود را «رکن عراقی» نامیده است. ٩. سيد علی طباطبایی در رياض المسائل ج ۳ ص ۱۲۱ میگوید: «....(پس اهل مشرق) که اهل عراق و توابعش هستند، و در جهت آنها تا دورترين نقاط مشرق و همجوارش تا آنچه بين او و بين شمال يا جنوب تا رکنی که بعد از آنها میآید، رکن عراقی است که در آن حجرالاسود قرار دارد. اهل مغرب بهسمت غربی، و اهل شام بهسمت شامی، و اهل يمن بهسمت يمنی... .» ١٠. مصطلحات، گردآوریشدۀ مرکز دایرةالمعارف فقهی ص ۱۲۲۰: «رکن عراقی: رکنی که در آن حجرالاسود واقع شده است و اینگونه ناميده میشود چون در مقابلِ جهت عراق است و بر اساس ترتيب طواف بعد از آن، رکن شامی است، سپس بعد از طواف گرد حجر اسماعيل بهسوی رکن مغربی و سپس رکن يمانی است... .» ١١. دکتر احمد فتح الله در معجم الفاظ فقه جعفری ص ۲۱۱ و 212 میگوید: «رکن عراقی، رکنی است که در آن حجرالاسود قرار دارد، و به اين نام ناميده میشود، چون در جهت عراق است و بعد از آن به ترتيب طواف رکن شامی است، سپس بعد از طواف حول حجر اسماعيل، رکن مغربی میآيد، سپس رکن يمانی.» ١٢. محییالدين نووی در شرح مسلم ج ۸ ص ۹۴ و 95 میگوید: «....و منظور از دو رکن یمانی، رکن یمانی و رکنی است که در آن حجرالاسود قرار دارد و به آن عراقی میگويند، چون در جهت عراق است و به آن که قبل از آن است يمانی میگويند چون در جهت يمن قرار دارد و به (مجموعۀ) آنها «دو رکن یمانی» گفته میشود (برگرفته از یکی از دو اسم)... علما گفتهاند: و به دو رکن ديگری که بعد از حِجر به کسر «حا» میآيند «دو رکن شامی» گفته میشود چون آنها بهسمت شام هستند. گفتهاند بر خلاف «دو رکن شامی»، «دو رکن یمانی» بر پایههایی که ابراهیم( بنا نموده است باقی ماندهاند؛ پس «دو رکن شامی» به همین علت استلام نمیشوند و استلام دو رکن یمانی بهعلت باقی ماندن بر پایههایی که ابراهیم( بنا نموده است انجام میشود. رکن عراقی در میان «دو رکن یمانی» به فضيلت ديگری اختصاص يافته است که دارا بودن حجرالاسود است که به این ترتیب به بوسیدن و قراردادن پیشانی بر آن تخصیص یافته است، برخلاف رکن یمانی؛ و خداوند داناتر است... .» ١٣. جلالالدين سيوطی در «ديباج علَی مسلم» ج ۳ ص ۲۸۰ میگوید: «... بهجز دو رکن یمانی که به تخفيف «ياء» مشهورترند و این دو رکنهای يمانی و رکنی هستند که در آن حجرالاسود قرار دارد و به این رکن بهدلیل قرار گرفتنش بهسمت عراق، عراقی گفته میشود، و آن رکن بهطرف یمن است، و به این ترتیب این دو با هم نامیده میشوند... .» ١٤. عينی در عمدة القاری ج ۳ ص ۲۶ میگوید: «....و دو رکن یمانی، رکن يمانی که در آن حجرالاسود قرار دارد، و بهدلیل قرارگرفتن در جهت عراق به آن رکن عراقی میگويند، و به رکن قبل از آن، رکن يمانی میگويند چون در سمت يمن است. به آن دو «دو رکن یمانی» گفته میشود که به یکی از دو اسم مغلوب شده است و آن دو رکن بر پایههایی که حضرت ابراهیم( بنا کرده بود، بنا شدهاند.» ١٥. ابوطيب محمد شمسالحق عظيمآبادی در عونالمعبود ج ۵ ص ۱۳۱ میگوید: «....و مراد از دو رکن یمانی، رکن يمانی و رکنی است که در آن حجرالاسود قرار دارد و به آن عراقی گفته میشود، چون در جهت عراق قرار دارد و به رکن قبل از آن رکن يمانی میگويند آن هم به این دلیل که در جهت يمن است... .» ١٦. صالحی شامی در سبلالهدی و الرشاد ج ۸ ص ۴۶۴ میگوید: «.... و از آن ثابت شد: او رکن يمانی را استلام کرد و از آن ثابت نمیشود که آن را بوسیده است، و هنگام استلام آن، دست خودش را نبوسید. به گفتۀ ابنعباس، رسول خدا( رکن يمانی را میبوسيد و گونهاش را روی آن میگذاشت. دار القطنی همین را از طريق عبدالله بن مسلم بن هرمز روايت میکند. ابنقيم میگوید: «.... منظور رکن يمانی است که در آن حجرالاسود واقع شده است، و بههمراه رکن دیگر که آن هم یمانی نامیده میشود؛ و به این دو رکن، «دو رکن یمانی» گفته میشود؛ و به آن رکن، بههمراه رکنی که از ناحیه درب کعبه، بعد از حجر میآید، دو رکن عراقی گفته میشود و به دو رکنی که بعد از حجر میآيند دو رکن شامی گفته میشود، و به رکن يمانی، و آنکه بعد از حجر از ناحيۀ پشت کعبه میآید «دو رکن غربی» گفته میشود؛ ولی از آن ثابت شد که قبل از حجرالاسود قرار دارد، و از آن ثابت شد که با دست لمسش نمود و دستش را بر آن قرار داد، سپس آن را بوسيد.» و به غير از اين گفتهها، موارد بسیاری وجود دارند که بهجهت خلاصهگویی آنها ترک گفتیم، و از آنها درمییابیم که رکن حجرالاسود، رکن عراقی نام گرفته است، و به همراه رکن شامی، نام «دو رکن عراقی» (عراقیان) گرفتهاند؛ ولی وقتی به تنهایی نام برده میشود، به رکن حجرالاسود، رکن عراقی اطلاق میگردد و رکن شامی نیز «رکن شامی» نامیده میشود. در استبصار شیخ طوسی ج 2 ص 216 و 217 باب 141 حدیث 743 در روایات اهلبیت(ع) بر آن تأکید شده است: احمد بن محمد بن عیسی از ابراهیم بن ابومحمود روایت کرده است: به امام رضا(ع) عرض کردم: یمانی و شامی و غربی را استلام نمایم؟ فرمود: بله. که بر جایزبودن استلام رکن عراقی دلالت میکند؛ چرا که حجرالاسود در آن قرار دارد. ابن ابیمحمود دربارۀ بقيۀ رکنها پرسيد، و رکن شامی را «شامی» ناميده است که همان رکنی است که امروزه بعضیها «عراقی» مینامند؛ آنگونه که در بعضی از نوشتههای عامه (اهلسنت) در خصوص کعبه پيدا کردم. از روایت درمییابیم که رکنهای چهارگانه معروفاند به: ۱. رکن عراقی یا رکن حجرالاسود؛ ۲. رکن شامی؛ ۳. رکن غربی؛ ۴. رکن يمانی. متن اين روايت در کتاب وسائلالشيعه (اسلامی) حرّ عاملی نیز آمده است: ج ۹ ص ۴۲۳ ح ۱۷۹۱۰ : از ابراهيم بن ابومحمود نقل شده است؛ گفت: به امام رضا(ع) عرض کردم: آیا يمانی و شامی و عراقی و غربی را استلام کنم؟ فرمود: آری. یا بهعبارت دیگر او استلام تمام ارکان چهارگانه را سؤال نمود و میبینیم که رکن جنوبی را به «یمانی» و رکن شامی را به اسمش «شامی» و رکن غربی را به اسمش «غربی» مینامد و رکنی باقی نمیماند جز رکنی که حجرالاسود در آن قرار دارد که همان رکن عراقی است. شيخ طوسی در جمع بين دو روايتی که در زیر میآید شرحی گفته است: از محمد بن یحیی از غیاث بن ابراهیم از جعفر از پدرش نقل کرده است که فرمود: «رسول خدا استلام نمیفرمود مگر رکن اسود و رکن یمانی؛ آنها را میبوسید و صورتش را بر آن میگذاشت و دیدم که پدرم چنین میکرد.» از جمیل بن صالح نقل شده است که ابوعبدالله(ع) فرمود: «خانۀ خدا را طواف میکردم که مردی آمد و گفت: چرا این دو رکن را استلام میکنید و آن دو رکن دیگر را نه؟ گفتم: رسول خدا این دو رکن را استلام میفرمود و به آن دو، کاری نداشت. تو نیز آن دو را رها کن، زیرا رسول خدا چنین کرده است.» گفت: چه زیبا و من دیدم که ابوعبدالله(ع) تمام رکنها را استلام میفرمود. شيخ طوسی میگوید: «هيچ منافاتی بين اين دو خبر وجود ندارد؛ زیرا هر دو خبر، حکايت از عمل رسول خدا دارد که جایز است آنها را مسح نکند؛ چون در مسح آنها فضل و رغبتی که در رکن عراقی و یمانی وجود دارد، نیست؛ و نفرمودند از مسح آنها برحذر باشيد يا مکروه است و به همین دلیل گفتیم که حکایت کرد چه زیبا، چرا که دید ابوعبدالله(ع) تمام رکنها را استلام فرمود که اگر جایز نبود، ابوعبدالله(ع) چنین کاری انجام نمیداد.» استبصار شیخ طوسی: ج 2 ص 216 و 217 باب 141. پس، از «رکن اسود» که در روایت پیشین دیده شد به «رکن عراقی» تعبیر شده است؛ زیرا حجرالاسود در آن قرار دارد. (هیئت علمی).
[201] - تورات ـ مزامیر ـ مزمور 118 ـ عهد قدیم و جدید: ج 1 ـ مجمع کلیساهای شرقی.
[202] - تورات ـ سفر دانیال ـ اصحاح دوم.
[203] - ترجوم به تعدادی از ترجمههای تفسیری قدیمی از قسمتهایی از عهد قدیم به زبان آرامی اطلاق میشود. (مترجم)