متن کتاب

انتشارات انصار امام مهدى (ع) عدد (204) عقاید اسلام و از تو درباره روح می‌پرسند سید احمد الحسن (ع) مترجم گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع) چاپ اول 1437 ه.ق، 2016 م برای آگاهی بیشتر درباره دعوت سید احمد الحسن (ع) می‌توانید به سایت زیر مراجعه کنید: www.almahdyoon.org

-اهدا:

به انصار امام مهدی (ع) سپاس‌گزار شمایم برای من خوب برادران و خواهرانی بودید... و چه خانواده خوبی هستید خدا همه شما را حفظ کند. و الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی محمد و آل محمد الأئمة و المهدیین و سلم تسلیما

-اصل دین

اصل دین یا عقیده الهی در این زمین، همان استخلاف (خلافت الهی) است؛ از آن هنگامی‌که خداوند حضرت آدم (ع)، اولین انسان زمینی را آفرید، او را خلیفه خود در زمین قرار داد. (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون)([1]) (و هنگامی‌که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفه‌ای قرار می‌دهم. فرشتگان گفتند: آيا کسي را در آن قرار مي‌دهي که فساد و خونريزي کند؟! در حالی‌که ما به‌وسیله حمد تو تسبیح می‌گوییم و تو را تقدیس می‌کنیم؟ فرمود: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید). (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين)‏([2]) (و خداوند به آدم آن نام‌ها را آموخت؛ سپس آن نام‌ها را بر فرشتگان عرضه کرد؛ پس فرمود: مرا به نام‌های اینان خبر دهید اگر در گفتار خود صادق هستید). (قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيم)‏([3]) (فرشتگان گفتند: تو منزهی؛ ما هیچ علمی نداریم مگر آن‌که تو به ما آموختی. تو دانای حکیمی). (قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُون)‏([4]) (خداوند فرمود: ای آدم، به فرشتگان از نام‌های آن‌ها خبر ده. هنگامی‌که آدم (ع) به فرشتگان از نام‌هایشان خبر داد، خداوند فرمود: مگر به شما نگفتم که من غیب آسمان‌ها و زمین را می‌دانم و آن‌چه شما آشکار کنید و پنهان کنید را می‌دانم)؟ این همان چیزی است که بین آدم (ع) و فرشتگان و جنیّان بود؛ چون فرشتگان و جنیّان به‌خودی ‌خود قادر به تحصیل معرفتی که آدم به دست می‌آورد نبودند؛ لذا این‌که آدم (ع) خلیفه شود امری محتوم ‌بود؛ زیرا او فقط قادر بود که آن‌ها را به آن‌چه نمی‌دانند آشنا کند. انسان به بعضی از آن قابلیت و استعدادی که خداوند در او ودیعه نهاده بود، عمل کرد. چون او انسان بود و انسان دارای قابلیتی وسیع‌تر و عظیم‌تر بود؛ وی بر صورت خدا خلق شده، یعنی بر معرفت اسماء خدا سرشته شده و قابلیت آشکار کردن نام‌های خداوند برای خلق در او به ودیعه نهاده شده است: (اللَّهُ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ)،([5]) (خداوند آدم را بر شکل و صورت خودش آفرید). اما در میان مردم یا خود فرزندان آدم، قطعاً آن‌ها در عمل و اخلاص یکسان نیستند، علاوه بر این‌که بیشترشان از عمل کردن غافل‌اند؛ در نتیجه لازم شد آن‌کس که عالم و عارف به خداست بر کسی که نسبت به او جاهل است خلیفه گردد؛ بنابراین نخستین خلیفه حقیقی -در عوالم بالا- محمد (ص) و سپس آل محمد (ع) سپس اشخاصی ‌مانند آن‌ها هستند؛ اما در این عالم جسمانی، محمد (ص) عالم‌ترین خلق و خداشناس‌ترین آن‌ها در هر زمانی است. بنابراین در این‌جا سه موضوع مطرح می‌شود: مستخلِف (خدایی که خلیفه را قرار داده)، مستخلَف (آن‌که به خلافت خداوند برگزیده‌ شده) و علمی که نزد خلیفه خدا به ودیعه نهاده می‌شود. به اعتبار صفات خلیفه و شایستگی عملش یا تکلیفش از ناحیه خدا، می‌توانیم او و آن‌چه که حمل می‌کند و همچنین مستخلِف او را وصف کنیم، یعنی بگوییم: به اعتبار اینکه او اخبار غیب را می‌گیرد، نبی است، یعنی خبرهایی دریافت می‌کند و در اصل، فردی که به او وحی می‌کند، به او خبر می‌دهد و به این خاطر که حامل رسالتی است، پس او رسول و فرستاده‌ای است که رسالتی را از مرسِل (فرستنده‌اش) به دوش می‌کشد؛ در نتیجه اصل دین (استخلاف) سه اصل را در برمی‌گیرد: مستخلِف (خدا)، خلیفه (نبی و رسول)، علم؛ و به ‌بیان ‌دیگر: مُنبِئ و خبردهنده (خدا)، نبی (صاحب و حامل نبأ و خبر غیبی)، نبأها و اخبار غیبی؛ یا به تعبیر دیگر: مرسِل و فرستنده (خدا)، رسول و فرستاده، رسالت و پیام الهی؛ و نیز اگر این رسول دارای مقام امامت باشد، می‌توانیم او را امام نیز بنامیم. این اصل (استخلاف)، اصل دین و ستون و محور آن است که هرکس آن را نقض کند دین الهی را نقض کرده و چیزی از دین را باقی نگذاشته است. به همین سبب ائمه اطهار (ع) و امام صادق (ع) تأکید کردند کسانی که حق امیرالمؤمنین (ع) را غصب کنند، بیشترین سهم را در شکستن و نقض اسلام دارند، نه ‌فقط به خاطر غصب حق امیرالمؤمنین (ع)، بلکه به این سبب که این غصب، عبارت است از نقض همان اصلی که همه دین بر محور آن می‌گردد و آن‌همان خلافت الهی است؛ و باعث شدند مردم از این اصل که همان دین الهی از الف آن تا یاء آن می‌باشد، منحرف شوند. امام جعفر بن محمد صادق (ع) فرمود: (اِنَّ الدِّينِ وَ أَصْلَ الدِّينِ هُوَ رَجُلٌ وَ ذَلِكَ الرَّجُلُ هُوَ الْيَقِينُ وَ هُوَ الْإِيمَانُ وَ هُوَ إِمَامُ أُمَّتِهِ وَ أَهْلِ زَمَانِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ عَرَفَ اللَّهَ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ أَنْكَرَ اللَّهَ وَ دِينَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ جَهِلَ اللَّهَ وَ دِينَهُ وَ حُدُودَهُ وَ شَرَائِعَهُ بِغَيْرِ ذَلِكَ الْإِمَامِ كَذَلِكَ جَرَى بِأَنَّ مَعْرِفَةَ الرِّجَالِ دِينُ اللَّهِ وَ الْمَعْرِفَةُ عَلَى وَجْهِهِ مَعْرِفَةٌ ثَابِتَةٌ عَلَى بَصِيرَةٍ يُعْرَفُ بِهَا دِينُ اللَّهِ وَ يُوصَلُ بِهَا إِلَى مَعْرِفَةِ اللَّهِ).([6]) (دین و اصل دین، مردی است و این مرد، همان یقین است و او همان ایمان است و او همان امام امت و اهل زمانش است. هر فردی که او را بشناسد، خداوند را شناخته است و هر فردی که او را انکار کند، خداوند و دینش را انکار کرده است و هر فردی که نسبت به او ناآگاهی داشته باشد -بدون این امام- نسبت به خداوند و دین و حدود و شرایع او ناآگاهی دارد. این‌چنین است که شناخت مردان، دین خداست و شناخت به شکل آن، شناخت ثابت و با بصیرتی است که به واسطه‌اش، دین خداوند شناخته می‌شود و به واسطه‌اش به شناخت خداوند رسیده می‌شود). رسول‌الله(ص) بر همین امر در حدیث فرقه ناجیه، که در کتب اهل سنت مشهور است، تأکید کردند: (تفترق هذه الأمة علی ثلاث و سبعین فرقة کلها فی النار الا فرقة واحدة. قیل یا رسول‌الله ما هذه الفرقة؟ قال من کان علی ما أنا علیه الیوم و أصحابی). (این امت بر هفتاد و سه فرقه متفرق می‌شوند که همگی در آتش هستند به ‌جز یک فرقه. گفته شد: ای رسول خدا آن فرقه کدام است؟ فرمود: آن‌ها که بر همان روشی هستند که امروز من و اصحابم بر آن هستیم). (تفترق أمتی علی ثلاث و سبعین فرقة کلهم فی النار إلا واحدة. قیل: یا رسول‌الله و من هی؟ قال: من کان علی مثل ما أنا علیه الیوم و أصحابی).([7]) (امتم بر هفتاد و سه گروه متفرّق می‌شوند که همگی در آتش هستند به‌ جز یکی. گفتند ای رسول خدا و آن کدام است؟ فرمود: آن‌ها که به طریقه‌ای مثل آن‌چه که امروز من و اصحابم بر آن هستیم، باشند). بنابراین، در حقیقت رسول‌الله (ص) صفت فرقه ناجیه را این‌گونه معین کرده که این فرقه، همان گروهی است که رهبری برگزیده ‌شده، از سوی خدا مانند رسول‌الله (ص) داشته باشد و به این رهبری الهی که معرّف خدا و حاکمیت خداست، مانند اصحاب رسول‌الله (ص) ایمان داشته باشند. بنابراین حق، آن‌گونه که رسول‌الله (ص) بیان فرمودند، همان فرقه‌ای است که در آن ارتباطی ‌مانند ارتباط بین پیامبر (ص) و اصحابش وجود داشته باشد، یعنی ایمان به خلافت الهی. در واقع آن‌جا خلیفه‌ای است که از سوی خدا منصوب ‌شده باشد و مؤمنانی به این خلیفه و به این اصل خلافت که اصل دین الهی است وجود دارند. شیخ صدوق (نیز نزدیک به همین مضمون را این‌گونه روایت کرده است: (حَدَّثَنَا أَبُو نَصْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ تَمِيمٍ السَّرَخْسِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو لَبِيدٍ مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ الشَّامِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِسْرَائِيلَ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمُحَارِبِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْإِفْرِيقِيُّ عَنْ عبدالله بْنِ يَزِيدَ عَنْ عبدالله بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ رسول‌الله (?) سَيَأْتِي عَلَى أُمَّتِي مَا أَتَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ مِثْلٌ بِمِثْلٍ وَ إِنَّهُمْ تَفَرَّقُوا عَلَى اثْنَتَيْنِ وَ سَبْعِينَ مِلَّةً وَ سَتُفَرَّقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ مِلَّةً تَزِيدُ عَلَيْهِمْ وَاحِدَةً كُلُّهَا فِي النَّارِ غَيْرَ وَاحِدَةٍ قَالَ قِيلَ يَا رسول‌الله وَ مَا تِلْكَ الْوَاحِدَةُ قَالَ هُوَ مَا نَحْنُ عَلَيْهِ الْيَوْمَ أَنَا وَ أَصْحَابِي).([8]) (رسول خدا (ص) فرمود: به‌زودی بر امتم ‌مانند آن‌چه که بر بنی‌اسرائیل رخ‌داده است، موبه‌مو اتفاق خواهد افتاد، همانا بنی‌اسرائیل بر هفتاد و دو ملت تقسیم شدند و به‌زودی امت من بر هفتاد و سه ملت تقسیم می‌شوند که یک فرقه بیش از بنی‌اسرائیل هستند، همگی آن‌ها در آتش هستند جز یک فرقه. به رسول‌الله (ص) عرض شد: ای رسول خدا و آن ‌یک فرقه کدام است؟ فرمود: همان فرقه‌ای که به طریقتی است که امروز من و اصحابم بر آن هستیم).

-اصول سه‌گانه:

اصل اول: مستخلِف (خدا) مستخلِف، خدای سبحان یا همان حقیقت است. دو طریق برای تصدیق به وجود آن حقیقت غایب شاهدی که این عالم را خلق کرده است، داریم:

-اول: طریق وحی

(قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً)([9]) (بگو که من فقط بشری مثل شما هستم؛ به من وحی می‌شود که خدای شما خدای یکتاست؛ پس آن‌که امید به لقای پروردگارش دارد باید عمل شایسته انجام دهد و هیچ‌کس را در پرستش پروردگارش شریک قرار ندهد). هر انسانی باید این را بفهمد که منطقی نیست که گوشش را از شنیدن صدای پشت دیوار ببندد و سپس از روی عناد و لجبازی، به کسانی که می‌شنوند بگوید: چیزی پشت دیوار نیست؛ چون لازم است که اول گوش خود را باز کنم و سعی کنم بشنوم و در آن هنگام اگر آن‌چه که آن‌ها شنیدند را نشنیدم، می‌توانم حکم به این بدهم که چیزی پشت دیوار وجود ندارد. در حقیقت، طریق وحی راه برتر و شریف‌تری است و آغازش تصدیق به وجود حقیقت (خدای سبحان) است، ولی به مراحل بعد از تصدیق یعنی معرفت که علت آفرینش است نیز کشیده می‌شود.([10]) آغاز این راه از آمادگی برای شنیدن حقیقت شروع می‌شود، پس از آن به‌وسیله تجرّد و اخلاص برای آن حقیقتی که این جهان را به وجود آورده تا جایی می‌رسد، که روح انسان مستقیماً از آن حقیقت حکیم می شنود و برایش وجود و حکمت ثابت می‌شود و از آن به بعد، سفر خود را به سمت معرفت آغاز کند؛ به ‌این ‌ترتیب از خدا و رسولانش از طریق وحی در رؤیا و کشف بشنود، بلکه کار به‌ جایی می‌رسد که انسان حتی صدای جمادات را هم می شنود.([11]) این همان طریق انبیاء و اولیاء الهی است؛ و فرض آن است که همه فرزندان آدم باید همین طریق را بپیمایند، اما متأسفانه آن‌ها از خداوند رو بر می‌تابند، و درحالی‌که خداوند آن‌ها را فرا می‌خواند، مشغول دنیا گشته و غافل می‌شوند؛ و چه‌ بسا اعمال خبیثی مانند دشمنی با اولیاء الهی انجام دهند تا زنگار، همه دل‌شان را فرا بگیرد و در نتیجه چیزی نشنوند و چیزی درک نکنند: (كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ)([12]) (چنين نيست، بلكه آن‌چه می‌کردند دل‌شان را چون زنگار در برگرفته است). از آن‌جا که این طریق، همچنان که بیان شد به مراحل بعد از تصدیق نیز کشیده می‌شود، پس ناچار باید اندکی درباره مسئله معرفت که علت آفرینش انسان است بیشتر بدانیم.

-معرفت

(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون)‏([13]) (جن و انس را نیافریدم مگر برای این‌که مرا بپرستند). انسان اساساً بر معرفت خدا سرشته شده است، چون بر صورت و شکل خدا خلق ‌شده است؛ یعنی انسان تجلی الله در عوالم آفرینش است. همان‌طور که می‌دانیم صورت و شکل هر چیز تا اندازه‌ای حکایتگر و بیانگر حقیقت آن چیز است، اما هنگامی‌که عموم مردم از راه خدا اعراض کرده و مشغول دنیا گشته و از پروردگارشان غافل شده و متذکران گروه خاص و اندکی شدند که در آسمان تاریک مانند ستاره می‌درخشند، مشیّت و اراده خدا به سبب رحمتش به این تعلق گرفت که رسولانی را از بین همین گروه خاص و اندکی که شنیدند و متذکر شدند، انتخاب کند؛ و آن‌ها را فرستاد تا غافلان و مشغولان به دنیا را متذکّر شوند و راه را به آن‌ها نشان داده و آن‌ها را به سمت خدا حرکت دهند تا بعضی از این غافلان نجات یابند و متذکر شوند و فضل خدا و برتری این نجات‌یافتگان نخست را دریابند. بنابراین، اصل این است که همه مردم متذکر شوند و نیازمند کسی نباشند که آن‌ها را به یاد خدا بیندازد؛ اگر خداوند رسولی مبعوث کند، فرض این است که بدون معرفی خودش به‌عنوان رسول، مردم او را بشناسند. (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ)([14]) (و از خدا پروا کنید و خدا به شما می‌آموزد و خدا به همه‌چیز داناست). (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً)([15]) (بگو که من فقط بشری مثل شما هستم؛ به من وحی می‌شود که خدای شما خدای یکتاست؛ پس آن‌که امید به لقای پروردگارش دارد باید عمل شایسته انجام دهد و هیچ‌کس را در پرستش پروردگارش شریک قرار ندهد). حتی اگر مردم غافل شدند، باز هم واجب است که آن متذکّر -رسولی که خدا به ‌سویشان فرستاده تا آن‌ها را به راهی ببرد که به سبب غفلت‌شان، آن‌را ضایع کرده‌اند- برای تذکر آن‌ها به رسالت خویش، به چیز زیادی نیاز نداشته باشد. بلکه فرض این است که خلیفه خدا به چیزی بیش از معرفی خود نیاز ندارد؛ و مفروض این است که مردم قادر بر شناخت این مسئله باشند که او خلیفه پروردگار و خدای آن‌هاست که خودشان می‌توانند به او متصل شده و درباره این شخص (رسول) از او سؤال کنند. این همان اصل و اساس است، اگر مردمی باشند که مراقب اصل فطرت و انسانیت‌شان بودند، هرچند غافل شده باشند. برای همین قرآن کریم بیان کرده که انبیاء و ابراهیم (ع) به چیزی بیش از اعلام رسالت و دعوت‌شان نیاز نداشتند و این همان اذان است: (وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى‏ كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ)([16]) (و مردم را نداى حج ده تا پياده و سواره بر مركب‌های سبك‌رو از هر راه دوری به‌سوی تو بيايند). این آیه روشن است، یعنی ای ابراهیم، ندا ده و مردم باید با شتاب به سمت تو بیایند، به‌محض این‌که بفهمند که تو دعوت الهی که حاملش هستی را اعلام کردی،([17]) چون آن‌ها به‌زودی متذکر شده و به پروردگارشان متصل می‌شوند و از نزد خدا امر و ولایت آن رسول و حقانیتش را می‌یابند؛ بلکه واجب است که آن‌ها مانند خود رسول متذکر باشند و تو را قبل از آن‌که ادعای رسالت کنی بشناسند، اما متأسفانه مشغول دنیا شدند تا جایی که رسول، آن‌ها را تذکر می‌دهد تا بیدار شوند. بنابراین، خداوند به ابراهیم (ع) می‌فرماید: مردم به ‌محض آن‌که اعلام رسالت کردی باید نزد تو بیایند، اما انسان‌نماها یا همان کسانی که فطرت‌شان را وارونه و آلوده کرده‌اند به ‌نحوی‌که دیگر نمی‌توان آن‌ها را انسان نامید، قطعاً این اعلام و اعلان و اذان برایشان سودی ندارد و هیچ کار دیگری هم برایشان سودمند نیست. بین مردم و بین اصحاب فطرت‌های وارونه شده، بسیار هستند کسانی که فطرت و جان‌شان را تا اندازه‌ای آلوده کرده‌اند، لذا نیازمند چیزهای دیگری غیر از اعلام و اذان هستند؛ که همان چیزی است که ما به آن می‌گوییم ادله شناخت خلیفه خدا یا قانون معرفت حجت. اما خداوند به سبب رحمتش به فرستادن رسولان اکتفا نکرد، با این‌که همین ارسال، نیز از فضل است، بلکه بیش از این، به رسولانش امر کرد که دعوت خویش را اعلان کنند، علی‌رغم آن‌چه که رسولان و اولیای خدا از دشمنان خدا به سبب همین ادعا متحمّل می‌شوند؛ بلکه به سبب سعه رحمتش به این ‌همه نیز اکتفا نکرد تا این‌که با رسولانش آیات و بیّنات (دلایل آشکار روشن برای هر طالب حقیقتی) فرستاد تا دیگر عذر و حجتی برای کسی باقی نماند، هرچند این عذر بی‌اساس و آن حجت باطل باشد. (رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً)([18]) (رسولانی بشارت‌دهنده و هشداردهنده فرستادیم تا برای مردم، حجتی بر خدا بعد از این رسولان باقی نماند و خداوند صاحب عزت و حکمت است). با وجود این‌که -همان‌طور که بیان کردیم- هیچ حجت و عذر حقیقی برای مردم وجود ندارد، اما خداوند کریم و مهربان، به سبب عظمت کرامتش این بهانه‌های واهی را هم حجت شمرد؛ در نتیجه رسولان را با آیات و بیّنات فرستاد تا ریشه این حجت و عذر موهوم را قطع کنند. با این ‌همه باز هم متأسفانه این متمرّدان و سرکشان بی‌حیائی که بارها خداوند بدون هیچ‌گونه استحقاق و شایستگی به آن‌ها فرصت عنایت کرد، فرصت دیگری می‌طلبند: (قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ)([19]) (گفتند: پروردگارا، دو بار ما را میراندی و دو بار ما را زنده کردی؛ پس ما به گناهان خود اعتراف کردیم؛ پس آیا راهی برای برون رفت هست؟). برای این‌که مسئله را بیشتر و بهتر تصور کنیم، این مثال را ذکر می‌کنم: اگر شما کاری داشته باشی و شخص معیّنی را مکلّف به انجام آن کنی، در حالی‌که او به سبب اهمال و تنبلی آن را انجام نمی‌دهد و هنگامی‌که از او بپرسی که چرا کارت را انجام ندادی، برایت عذر و بهانه‌های واهی و غیر حقیقی می‌آورد و مثلاً می‌گوید: برای این کار به فلان و بهمان نیازمندم؛ و شما برای این‌که عذر و بهانه‌های واهی او را ریشه‌کن کنی (با این‌که می‌دانی بهانه‌هایی واهی و دروغین هستند) نیازمندی‌هایش را برایش فراهم می‌کنی، به‌ گونه‌ای که گویا آن بهانه‌ها را عذری حقیقی حساب کرده‌ای، همچنان که در ضرب‌المثل معروف عربی می‌گویند: (اتبع الکذاب إلی عتبة الباب) (آدم دروغ‌گو را تا پشت در دنبال کن). (وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى)([20]) (و اگر ما قبل از آن، آن‌ها را با عذابی نابود کرده بودیم، هر آینه می‌گفتند که چرا به سمت ما رسولی نفرستادی تا از آیات تو تبعیّت کنیم قبل از آن‌که ذلیل و خوار شویم؟). بنابراین، مسئله از این باب است و هیچ‌کس تصور نکند که مردم واقعاً بر خدا حجتی حقیقی دارند، خواه رسولانی فرستاده باشد یا نفرستاده باشد و خواه آن رسولان آیات و بیّنات و دلایلی داشته باشند یا دست‌شان خالی از هر دلیلی جز یاد خدا باشد. بنابراین، مطلوب است که هر انسانی خودش متذکر و اهل یاد خدا و اخلاص باشد تا خودش نبی گردد و به او وحی شود و حقیقت و آن‌چه خدا از او می‌خواهد (تکلیفش) را بشناسد، چون خداوند او را بر همین ویژگی و استعداد سرشته و امتحان می‌گردد تا که چنین شود: (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ)([21]) (و جن و انس را نیافریدم مگر برای این‌که عبادتم کنند). (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ)([22]) (و تقوای خدا پیشه کنید و خداوند شما را می‌آموزد و خدا بر همه‌چیز داناست). (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً)([23]) (بگو که من فقط بشری مثل شما هستم؛ به من وحی می‌شود که خدای شما خدای یکتاست؛ پس آن‌که به لقای پروردگارش امید دارد باید عمل شایسته انجام دهد و هیچ‌کس را در پرستش پروردگارش شریک قرار ندهد). اما متأسفانه بیشتر مردم به ظلمت این عالم جسمانی روی می‌آورند و از پروردگارشان غفلت می‌کنند؛ در نتیجه این طریق (طریق وحی الهی) را جز گروه اندکی مانند انبیاء و اولیاء الهی نمی‌پیمایند. به همین سبب، خداوند برای دیگر فرزندان آدم، راه واسطه یا خلیفه‌ای که آن‌ها را برساند و با خدا آشنا کند، گشود. با گشایش طریق واسطه و خلیفه، دو اصل دیگر که مرتبط با مستخلِف (خدایی که شناختش واجب است) نیز آشکار شد و آن دو اصل همانا خلیفه و رسالتی است که او برای معرفی خدا حمل می‌کند. دوم: طریق عقلی طریقی است که اثبات وجود خدا یا حقیقت و اثبات صفاتش را بررسی می‌کند، اما معرفت حقیقی که علت آفرینش است را محقق نمی‌سازد. قرآن کریم برخی از ادله عقلی، مانند دلیل نظام و حکمتی که انسان در جهان می‌بیند و همچنین برهان «عدم، خالق نیست» را ارائه داده است. به ‌زودی برخی از این ادله را بیان می‌کنیم تا بلکه بر کسانی که ادعا می‌کنند که در مقام استدلال ملتزم به عقل هستند، حجت باشد. در آغاز باید امر مهمی را مشخص و محدود کنیم تا در هر بحثی که از دلیل عقلی بهره گرفتیم، همراه ما باشد. آن مقدمه این است که عقل، میزان و ترازوست، نه وزنه! عقل بین معلوماتی که به آن داده می‌شود قیاس کرده و آن‌چه در آن‌هاست و سنگینی و سبکی یا حتی عدم یا فقدان ارزش آن را نشان می‌دهد. به‌همین‌دلیل برای اینکه وظیفه عقل به شکل صحیح انجام گیرد، باید وزنه‌های سنجش حقیقی ثابت و یقینی وجود داشته باشد تا مرجعی جهت مقایسه و موازنه عقلی شود، وگرنه آن‌چه در یک کفه ترازو یا عقل گذاشته می‌شود، صرفاً وهمی است که هیچ ارتباطی با حقیقت ندارد و در نتیجه دچار اشتباه می‌شویم. متأسفانه این امری واقعی است و به شکل گسترده در حوزه عقاید و احکام انتشار پیدا کرده است. از آن‌جا که سخن ما درباره اثبات وجود حقیقت خالق این جهان یا همان مستخلِف (خدا) است، لذا وزنه‌ها و سنگ محک‌های ما در ترازوی عقلی نمی‌تواند شرعی و دینی باشد، چون این‌جا درصدد اثبات اصلی هستیم که دین به آن برمی‌گردد؛ پس به‌ ناچار این وزنه‌ها باید از امور ثابت و بدیهی بی‌نیاز از استدلال باشد، مثلاً محال بودن این‌که چیزی در یک آن، ‌هم موجود باشد و هم معدوم،([24]) و محال بودن تسلسل و توالی موجودات متناهی در سلسله نامتناهی از هر حیث و جهت([25]) و محال بودن خالق بودن عدم ([26]) و امثال این بدیهیات ثابت عقلی. برخی از ادله عقلی که خداوند سبحان با آن‌ها بر ملحدان (خدا ناباوران) در قرآن([27]) استدلال کرده، به این شرح هستند: أ. عدم، خالق نیست و هر اثر، دلالت بر مؤثر دارد. خداوند می‌فرماید: (أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ)([28]) (آیا از ناچیز (لا شیء و عدم) آفریده ‌شده‌اند یا خودشان آفریدگار هستند؟!). این عالَم (عوالم) ازلی نیست، بلکه حادث است؛ چون متغیّر است و هر حادثی مسبوق به عدم است؛ پس به‌ناچار مُحْدِث و پدیدآورنده‌ای دارد، چون عدم مطلق، هیچ شیئیتی ندارد و در نتیجه خالق نیست. محال است که چیزی از ناچیز و عدم مطلق پدید بیاید. هستی یا هستی‌ها یا وجود حادِث، چیزی است؛ در‌ نتیجه امکان‌پذیر نیست که از عدم مطلق آمده باشد. بنابراین وجود حادث (هستی یا هستی‌ها) ثابت می‌کند که از وجودی ازلی که از معلول خود و غیر آن بی‌نیاز است پدید آمده است. در نتیجه اگر ما می‌گوییم: مُحْدِث و پدیدآورنده آن، قدیم و ازلی و غیر مسبوق به عدم است، وجود خداوند سبحان را اثبات کرده‌ایم.([29]) اما اگر بگوییم حادث است، به ‌ناچار خودش نیز به مُحْدِث و پدیدآورنده‌ای نیاز دارد و نمی‌تواند خود معلول اول باشد، چون معنایش این می‌شود که یک‌چیز در یک‌ آن، ‌هم موجود است و هم معدوم. همچنین درصورتی‌که علت دیگری داشته باشد مستلزم تسلسل است و در هر حیث و جهت، ممکن نیست که این تسلسل و توالی نامتناهی باشد، زیرا عالَم حادث و متناهی است و قطعاً آغازی دارد و چون این سلسله دست‌کم از جهت آغازدار بودنش متناهی است، پس باید به یک محدِث ازلی قدیم منتهی شود و به همین طریق وجود خداوند سبحان اثبات شد. منظور ما از ازل، ازل زمانی نیست، بلکه به معنای غیر مسبوق به عدم است، با صرف‌نظر از بُعد زمان و موجودیت یا عدم موجودیت این بعد. منظور ما از نامتناهی مطلق نیز چیزی است که از هر حیث و جهتی نامحدود باشد، یعنی نه آغازی دارد و نه پایانی، با صرف‌نظر از بعد زمان و مکان و موجودیت یا عدم موجودیت این دو بعد. منظور ما بی‌نهایت در بعضی معادلات نیست، مثل: ص پس طرف چپ معادله اگرچه تا بی‌نهایت ادامه دارد، اما آغاز و ابتدای مشخصی دارد؛ و همچنین جهان مسطح و صاف که گرچه فرض شده که گستره آن هیچ پایان و نهایتی ندارد، اما آغازی داشته که از آن‌جا شروع شده است. حادث بودن هستیِ این عالم جسمانی یا جهان جسمانی که ما در آن زندگی می‌کنیم، بر اساس بحث‌های فیزیکی پیشرفته هم ثابت‌شده است. اگر عالم جسمانی ازلی بود، باید در حالت استقرار و توازن بود، نه این‌که مانند حال فعلی‌اش مضطرب و در حال تغییر و حرکت پیوسته باشد. فرض این است که امروز ملحدان (خدا ناباوران) نیز به حدوث عالم و عدم ازلیت آن ملتزم باشند، زیرا برحسب ادعای خودشان، اهل تطبیق هستند و به آن‌چه که دانش طبیعی و قوانین آن اقرار می‌کنند اعتراف دارند. من این را با هدف اقامه دلیل بر خدا ناباوران می‌گویم، زیرا آن‌ها فقط به عالم جسمانی ملتزم هستند، با این‌که سخن ما در باب اثبات حدوث جهان شامل سایر عوالم هم می‌شود و به عالم جسمانی اختصاص ندارد. ب. ویژگی اثر، دلالت بر ویژگی مؤثر دارد برای بیان این دلیل در این‌جا بخشی از کتاب «توهم الحاد» را نقل می‌کنم و کسانی که طالب تفاصیل آن هستند، باید به کتاب مزبور مراجعه کنند.

-ختم کلام: تکامل هدفمند است

ژن‌ها، جهش ژنتیکی و قانون بقای ژن برتر یا به ‌عبارت‌ دیگر، موجود برتر را در اختیار داریم. تفاوت میان ژن و جاندار همچون تفاوت میان نقشه ساختمان و خود ساختمان است. قانون بقای ژن برتر، این ژن‌ها را جلا و صیقل می‌دهد. اکنون با کمال اطمینان می‌دانیم که آلت بقای موجود شایسته‌تر در زندگی زمینی، به‌طورکلی همان ابزار هوشمندی یا مغز وی می‌باشد. علی‌رغم این‌که هزینه اقتصادی ابزار هوشمندی یا مغز برای موجود زنده بالاست تا جایی که به غذای بیشتر نیاز دارد ولی تکامل مجبور است در مسیر این رویکرد یعنی پیشرفت دادن ابزار هوشمندی گام بردارد. از آن‌جایی‌که جهش ژنی از همان آغاز وجود داشته است؛ بنابراین باید ژن‌های ساخت ابزار هوشمندی (برای مثال مغز) دیر یا زود به وجود آیند؛ هرچند جهش ژنی کاملاً بی‌هدف تلقی گردد. از آن‌جا که در روند تکامل، قانون بقای ژن‌های برتر یا بقای موجود برتر([30]) حاکم است، می‌توانیم قاطعانه بگوییم که سمت‌ و سوی حرکت تکامل از آغاز مشخص بوده و هدف آن نیز تولید ژن‌های ابزار هوشمند و یا موجود باهوش بوده است؛ بنابراین تکامل هدفمند می‌باشد. به نظر من این استدلال تام و تمام، برای رد نظریه الحادی دکتر داوکینز (آن‌جا که می‌گوید زندگی زمینی بر پایه تکامل، در درازمدت بی‌هدف است) کافی می‌باشد. در حقیقت اگر بخواهیم حکم پیشین را گسترده‌تر کنیم و به همه نوع حیات فرضی تعمیم دهیم، می‌توانیم بر اساس قانون تکامل که بر جهش همانندسازها، یا ابزار نسخه‌برداری و انتخاب برترینِ آن‌ها استوار است، قاطعانه نظر خود را چنین بیان کنیم: هر نوع زندگی، خواه زندگی زمینی ما باشد (که بر آب، کربن، نیتروژن و دیگر مواد شیمیایی استوار است) خواه زندگی در سیاره یا جهانی دیگر (که به‌جای آب بر آمونیاک یا به‌ جای کربن بر سیلیکون متکی باشد، چراکه می‌تواند زنجیره‌های طولانی همچون کربن را به وجود آورد) نتیجه حتمی آن، ایجاد ابزار هوشمندی خواهد بود و بر اساس قانونی که اکنون می‌شناسیم، این همان هدف حتمی تکامل است و هیچ حیات یا همانندسازی یا ابزار نسخه‌برداری و تکامل نمی‌تواند دیر یا زود از رسیدن به آن برکنار بماند. می‌دانیم که انتظار می‌رود هر نوع حیات در جهان ما باید بر آب و کربن استوار باشد، زیرا آب مایعی بسیار مناسب برای میزبانی زندگی است، چراکه هنگام انجماد جرم حجمی‌اش کم می‌شود و یخ روی سطح آب می‌آید و به ‌این ‌ترتیب یخ این اجازه را می‌دهد که زندگی در آب جاری در زیرش همچنان ادامه یابد. این عناصر چهارگانه هیدروژن، اکسیژن، نیتروژن و کربن، به میزان بیشتری در جهان یافت می‌شوند. کربن به‌تنهایی قادر است زنجیره‌های ضعیفی را به وجود آورد که برخلاف زنجیره‌های سیلیکونی به‌راحتی شکسته می‌شود و برای متابولیسم و زندگی مناسب می‌باشد. به ‌این‌ ترتیب، بر اساس نظریه تکامل به سخن نهایی و حل اختلاف در خصوص امکان اثبات وجود پروردگار یا خدا می‌رسیم. ثابت کردیم که زندگی هدف دارد و هدفمند است و تکامل نیز به همین صورت هدفمند است. به این خاطر که صفت و ویژگی اثر، بر صفت مؤثر دلالت دارد، در نتیجه برای مؤثر، این صفت ثابت می شود که هدفمند، عاقل و داناست؛ و با این مسئله وجود مؤثری هدفمند، عاقل و دانا را ثابت نمودیم. در نتیجه وجود پروردگار یا خدا اثبات می‌گردد، خواه به‌طور مستقیم، مؤثر باشد یا یکی از آثارش بر این صفت دلالت کند؛ یعنی هدفمندی باشد. این موضوع به‌ خودی‌خود برای رد نظریه الحادی جدید، مبنی بر این‌که تکامل فاقد هدفی درازمدت است کفایت می‌کند. به این خاطر که صفت و ویژگی اثر، بر صفت موثِر دلالت دارد، در نتیجه برای مؤثِر این صفت ثابت می شود که هدفمند و عاقل و داناست. و بااین مسئله وجود مؤثِری هدفمند و عاقل و دانا را ثابت نمودیم. ابزار هوشمندی گفتم که هدف تکامل، رسیدن به ابزار هوشمندی است، چراکه ابزار هوشمندی همان ابزار بقای شایسته‌تر در تنازع شدید ژن‌ها برای بقا می‌باشد. امروزه وجود میلیاردها انسان بر روی زمین، برای اثبات این حقیقت کافی است، ولی برای روشن شدن مطلب، بد نیست این حقیقت را به‌اختصار بررسی کنیم. حتی اگر فرض کنیم جهش ژنی از همان ابتدا تصادفی بوده است، باید ژنی را فراهم نماید که قابلیت ایجاد ابزار هوشمندی را دارا باشد. منظور از ابزار هوشمندی، مغز فعلی انسان و حیوانات نیست، بلکه مراد، هر چیز قابل‌تصوری است که بتوانیم آن را به‌عنوان نخستین مرحله ساخت مغز در نظر بگیریم، مثل یک سلول عصبی. مسلماً جاندارانی که از ابزار هوشمندی بهره‌مندند، در تنازع پیروزند و بهره آن‌ها برای بقا بیشتر است؛ بنابراین اگر تنازع بین موجوداتی باشد که همگی دارای ابزار هوشمندی باشند، آن‌هایی که هوشمندی بیشتری دارند، در این پیکار پیروزی بیشتری به دست می‌آورند؛ و به همین ترتیب ادامه می‌یابد؛ بنابراین در تکامل، سرآغاز ایجاد ابزار هوشمندی، موضوعی حتمی است؛ همچنین بهبود و پیشرفت ابزار هوشمندی همراه با گذر زمان نیز فرآیندی حتمی به شمار می‌رود. به ‌این‌ترتیب می‌توانیم بگوییم که ابزار هوشمندی هدف حتمی تکامل می‌باشد؛ یعنی هدف از تکامل به‌اختصار، رسیدن به هوشمندی است. مایلم به این نکته اشاره‌کنم که من نمی‌گویم هر تنازعی بین افراد به وجود می‌آید نتیجه‌اش به سود فرد هوشمند می‌باشد. من در مورد تنازعی که حتی بین انواع نیز رخ می‌دهد چنین نظری ندارم. سخن من این است: آن ژنی که سازنده ابزار هوشمندی است، در این پیکار دست برتر را داشته و قطعاً در رقابت پیروز می‌شود. گاهی پیش می‌آید که فرد هوشمندتر و یا جانداری که از ابزار هوشمندی برتری بهره‌مند است، از کسی که هوشمندی کمتری دارد یا کسی که از ابزار هوشمندی پایین‌تری برخوردار بوده و یا حتی اصلاً فاقد ابزار هوشمندی است شکست می‌خورد. این وضعیت پیامد ویژگی‌ها و شرایط رویارویی طرف‌های درگیر است. گاهی در تنازع بقا، نوعی که از ابزار هوشمندی برتر برخوردار است در مقابل نوعی که ابزار هوشمندی ضعیف‌تری دارد، شکست می‌خورد، زیرا از ویژگی‌ها و شرایط خاصی برخوردار است. البته هر وقت که ژن ایجادکننده ابزار هوشمندی ایجاد شود و وارد مجموعه‌ای از ژن‌های سازنده موجودات زنده گردد، ممکن نیست در تنازع در برابر ژن‌های دیگر شکست بخورد و امکان ندارد از مجموعه ژن‌های عامل در ساختن موجودات زنده خارج شود، بلکه پیش خواهد رفت و آهنگ رو به‌ جلو با گذر زمان پیشرفت خواهد کرد. این نتیجه از آن‌جا ناشی می‌شود که میان این ژن و دیگر ژن‌ها در تنازع بقا یا پیشرفت و رسیدن به جایگاه نخست، تفاوت بسیاری وجود دارد. رقابت میان ژن‌ها، فقط به تنازع بقا محدود نمی‌شود، بلکه میان ژن‌ها برای تقدّم و صدرنشینی در مجموعه ژن‌هایی که جسم موجودات زنده را می‌سازند نیز رقابت وجود دارد. هر ژن می‌کوشد تا تعداد بیشتری داشته باشد. رقابت کردن این ژن به شکلی ناآگاهانه و غیر هوشیارانه نیست، بلکه این رقابت و تنازع، از خلال قانون عمومی تکامل می‌گذرد و تابعی از آن به شمار می‌رود.

-دلایل عقلی که قرآن برای اثبات وجود الله ارائه می‌دهد

آن‌چه در این فصل ارائه شد برای اثبات این‌که تکامل هدفمند است و در نتیجه برای اثبات این‌که در پشت آن، ‌کسی وجود دارد که خواهان رسیدن به این هدف است، کافی می‌باشد. ما ضمن قانون «صفت اثر دال بر صفت مؤثر» وجود خداوند را اثبات کردیم و ثابت نمودیم که اثر یعنی همان زندگی زمینی، هدفمند است؛ و به ‌این‌ترتیب روشن کردیم که مؤثر آن دارای آگاهی بوده و هدفی را دنبال می‌کند. بر این منوال، وجود خداوندی آگاه و دانا را ثابت کردیم. با این‌وجود، من در ادامه این فصل، این مطلب را بررسی و بر آن تأکید خواهم کرد که تکامل حتی از دیدگاهی که آن را جزء جزء می‌کند نیز هدفمند است، زیرا اگرچه زیست‌شناسان بر بخش بخش کردن تکامل اعتماد می‌کنند و از میان آن‌ها زیست‌شناسان ملحد اصرار دارند که تنها از زاویه بخش بخش کردن به آن بنگرند، علی‌رغم این‌که من این دیدگاه را با نگاه کردن با یک‌چشم، مساوی می‌بینم. در خصوص استدلال «عدم، خالق نیست» باید به این موضوع توجه نمود که اثری که برای دلالت بر الله به‌عنوان مؤثر باید مورد بررسی قرار دهیم، همان اصل و مبدأ جهان مادی و ما بعد آن می‌باشد و در این خصوص، بحث فقط به نظریه داروین و علم زیست‌شناسی محدود نمی‌شود، بلکه می‌توان آن را به‌صورت علمی در محدوده مباحث و تئوری‌های فیزیکی که به جهان هستی و کیفیت پیدایش آن اختصاص دارد، مورد بحث و بررسی قرار داد. این مبحث را در فصل ششم به‌طور مفصل بیان خواهیم نمود. دلیل نخست بر وجود خداوندگار مطلق: صفت اثر، دال بر صفت مؤثر است. از جمله این استدلال‌ها، دلیل قانون‌گذاری است. وجود قوانین در اثر، بر قانون‌گذاری مؤثرش دلالت دارد و در نتیجه دال بر عالم بودن مؤثر است، که اثبات آن مورد نظر ماست. از جمله این استدلال‌ها، دلیل نظم است. وجود نظم در اثر، بر نظم‌دهندگی مؤثرش دلالت دارد و لذا دال بر عالم بودن مؤثر است که اثبات آن مورد نظر ماست. از جمله این استدلال‌ها، دلیل هدف است. وجود هدف برای اثر، بر هدف‌دار بودن مؤثرش دلالت دارد و در نتیجه دال بر عالم بودن مؤثر است که اثبات آن مورد نظر ماست. از جمله این استدلال‌ها، دلیل حکمت است. موصوف بودن اثر به ‌حکمت، خواه در سخن باشد و خواه در عمل، بر حکیم و دانا بودن مؤثرش دلالت دارد که اثبات آن مورد نظر ماست. خلاصه استدلال چنین است: با دیدن شیء منظم می‌فهمیم که مؤثر آن دانا و قادر به نظم‌دهی است. در نتیجه وجود مؤثر نظم‌دهنده و دانا اثبات می‌شود. هنگامی‌که با سخن یا عملی حکیمانه روبرو شویم، می‌دانیم که از فردی حکیم صادرشده است و وجود مؤثری حکیم اثبات می‌شود. مثلاً هنگامی‌که مجموعه‌ای از درختان میوه‌دار را که بانظم خاصی کاشته شده ببینیم، حکم می‌کنیم کسی که آن‌ها را کاشته، حتماً نظم‌دهنده و هدف‌دار بوده و از همین رو می‌گوییم که او نسبت به آن‌چه انجام داده دانا و آگاه است و به ‌عنوان‌مثال خواهیم گفت که او یک انسان می‌باشد؛ ولی هنگامی‌که با جنگلی پر از درختان نامنظم و بدون نظم و ترتیب مواجه شویم، صفت بی‌نظمی درختان، ما را به این مطلب راهنمایی می‌کند که انسان این درختان را نکاشته است. این دلیل عموماً می‌تواند در حیطه حیات زمینی قابل تطبیق باشد و نمونه‌های آن خصوصاً در مورد انسان بسیار زیاد هستند، چراکه انسان به ویژگی‌های خاصی وصف می‌شود که دلالت بر آن دارد که مؤثر اصلی و پدیدآورنده دانا و توانا بر نظم‌دهی و هدف‌دار است. به همین علت، این دلیل به نظریه تکامل ارتباط دارد. در جهانی که در آن زندگی می‌کنیم صفت اثر، دال بر صفت مؤثر دارد بی‌تردید مجموعه‌ای از قوانین فیزیکی بر این جهان حاکم است و وجود قانون یعنی وجود یک قانون‌گذار. همچنین قانون، بی‌شک منجر به ‌نظام می‌گردد و نظام یعنی این‌که نظم‌دهنده‌ای وجود دارد. برای توضیح بیشتر، مثالی بیان می‌کنم: وقتی می‌بینیم که در چهارراهی برای تنظیم عبور و مرور اتومبیل‌ها از چراغ راهنمایی استفاده‌شده است، می‌دانیم که نیرویی آگاه، دانا و نظم‌دهنده برای این نظام وجود دارد و اوست که این چراغ را قرار داده. به همین منوال می‌گوییم: قانون جاذبه دال بر وضع‌کننده آن است و همچنین نیروهای الکترومغناطیسی و نیروهای ضعیف و قوی هسته‌ای در سطح وجودی خود و به میزان توان خود، بر وجود وضع‌کننده خویش دلالت دارند. همه این‌ها قوانین عبور و مرور جهان را تعیین می‌کنند، همان‌گونه که در چهارراه مذکور، به آن اشاره کردیم. اگر آن‌ها در این مقادیر و در این جایگاه نبودند، هیچ ماده‌ای به وجود نمی‌آمد و ما در این جهان پدیدار نمی‌شدیم. آیا عاقلانه است که ما وقتی یک چراغ راهنمایی ساده را ببینیم به وجود پلیس‌راه یا شهرداری حکم کنیم که او این علائم راهنمایی و رانندگی را در تقاطع برای تنظیم عبور و مرور قرار داده و حکم کنیم که در پشت این پلیس، حکومتی وجود دارد که عملکرد آن را تنظیم می‌کند، ولی حکم نکنیم که نیرویی حکیم و دانا وجود دارد که او وضع‌کننده قوانین جهان است (همان قوانینی که شاهدش هستیم و علم، آن‌ها را برای ما اثبات نموده است) و آیا نباید گفت که اوست که عبور و مرور و حرکت را در کل جهان تنظیم می‌کند و مشخص می‌سازد؟! بی‌تردید فرد عاقل به وجود نظم‌دهنده‌ای حکم می‌کند که این قوانینِ نظم‌دهنده جهان را وضع کرده است، اما اصرار کسی که بر انکار نظم‌دهنده‌ای حکیم و دانا مُصر است، فقط برخاسته از عناد و لجاجتی مغرضانه است که نشان می‌دهد او با کسانی که بر نچرخیدن زمین اصرار داشتند تفاوت چندانی ندارد. آیا کل این نظام، بدون نظم‌دهنده است؟! به خدا سوگند تعجب می‌کنم از کسی که به چنین چیزی باور دارد و با این ‌وجود می‌گوید کسی که چراغ راهنمایی را نصب‌کرده، پلیس‌ راه یا مرکز مدیریت راه‌هاست. او باید با خویشتن خویش منصف باشد و عدم اعتقاد خود به نظم را در این‌جا نیز ابراز کند و بگوید: چراغ راهنمایی خودبه‌خود ساخته‌شده و خودبه‌خود از چهارراه سر درآورده است. آیا عاقلانه است که ما نظام و قوانینی را در جایی ببینیم و بگوییم: نظم‌دهنده‌ای وجود دارد و نظام و قوانینی را در جایگاهی دیگر ببینیم و بگوییم نظم‌دهنده‌ای دانا آن‌ها را وضع نکرده است؟! اگر استدلال «صفت اثر، دلالت بر صفت مؤثر دارد» و درنتیجه دال بر وجود مؤثر مُتَّصِف به آن صفت است را خلاصه کنیم، می‌گوییم: هنگامی‌که ما و ملحدان به دادگاه عقل انسانی رجوع کنیم، موارد زیر را می‌یابیم: اثر = جهان هستی؛ صفت جهان = قانونمندی و نظام، صفت مؤثر = نظم‌دهندگی و دانایی؛ مؤثر = ناشناخته. ما جهان هستی را در علوم جدید بررسی نمودیم و صفت آن را شناختیم و این صفت، ما را به صفت موصوفی که وجود آشکاری دارد راهنمایی کرد. از صفتش مشخص است که او نظم‌دهنده (قانون‌گذار) است و به دنبال آن، آگاه و داناست. اکنون ثابت شد مؤثری وجود دارد که به صفات نظم‌دهندگی، آگاهی و دانایی مُتَّصِف می‌باشد. بنابراین ما وجود نظم‌دهنده‌ای دانا را ثابت کردیم که قوانین جهان هستی را وضع کرده است (و همان چیزی است که اثباتش مطلوب ما بوده است). در زندگی زمینی، صفت اثر دال بر صفت مؤثر می‌باشد بی‌شک، مجموعه‌ای از قوانین فیزیکی جهان هستی بر زمین و آن‌چه در روی زمین است نیز حاکم هستند؛ و از همین رو شایسته است که این قضیه نیز به‌عنوان دلیل و استدلال مطرح شود. قوانین، دلیل به وجود آمدن این نظام نتیجه‌بخش هستند و طبیعتی که دست به انتخاب می‌زند چیزی جز نتیجه همین قوانین نیست. به ‌این‌ترتیب این طبیعت مبتنی بر قوانینی قطعی است و قانونمند می‌باشد و نمی‌توان آن را تصادفی و بی‌قانون به شمار آورد. در نتیجه انتخاب اَشکال مناسب یا مناسب‌تر توسط طبیعت، قانونمند یا مبتنی بر قوانین می‌باشد. مادامی‌که قوانین فیزیکی که حداقل برای ما آشکارند و به‌اندازه‌ای قابل‌توجه، در سطح اتمی و غیر اتمی وجود دارند و زندگی بر پایه این سطح استوار است و زندگی بر روی زمین را شکل می‌دهد، قانون‌گذاری نیز وجود دارد؛ و این همان چیزی است که به دنبال آن هستیم. این موضوع کاملاً بدیهی است؛ بنابراین در این‌جا به همین مقدار بسنده می‌کنیم و در جایی دیگر به تشریح آن خواهیم پرداخت. در ادامه به سراغ سه موضوع دیگر که به‌طور خاص به زندگی زمینی مرتبط است می‌رویم: نقشه ژنتیکی (ژنوم). قانون تکامل یا ارتقاء به‌وسیله انتخاب طبیعی. هدف از تکامل یا ارتقاء به‌وسیله انتخاب طبیعی.([31]) در این‌جا خدا ناباوران اشکالی بدین شرح مطرح می‌کنند: وقوع زلزله‌ها در زمین و برخورد بعضی سنگ‌ها یا شهاب‌سنگ‌ها به زمین در زمان‌های گذشته ...، همگی نشان می‌دهد که آن‌چه وجود دارد یک نظام منظم نیست، بلکه تصادفی است. این سخن در حقیقت فقط مانند اشکال گرفتن شخص نادان نسبت به چیزی است که نمی‌داند؛ چون وجود نظام فراگیر مولّد و ثبوت آن و ثبوت هدفمند بودن آن، هیچ منافاتی با وجود حوادثی که ظاهراً با نظام فراگیر هماهنگ نیست ندارد. برای تبیین بیشتر مسئله به این مثال توجه کنید: اگر باغ منظمی با درختان منظم و با نهایت دقت و تنظیم از جهت انواع و فاصله بین‌شان وجود داشته باشد و در وسط همین باغ تکه زمینی ببینیم که درختانش کنده‌شده و خاکش شسته شده باشد، آیا این حادثه و جهل ما به شایستگی‌هایش اجازه می‌دهد که حکم کنیم که این باغ، یک جنگل یا یک باغ نامنظم است، باوجود این‌همه نظمی که می‌بینیم که از هر جهت این قطعه زمین خراب را در برگرفته است؟! واقعیت این است که ما در قله پوچی خواهیم بود، اگر حکم کنیم که این باغ یک جنگل است، به این دلیل که ما در وسطش تکه‌ای زمین خراب دیدیم، با این‌که نمی‌دانیم سبب آن چیست و شاید علتش ایجاد یک خانه برای سکونت در وسط باغ یا ایجاد یک استخر برای پرورش ماهی یا گاوداری یا چراگاه روباز یا ده‌ها علت محتمل دیگر بوده باشد. همین مسئله بر اتفاقاتی که می‌گویند ناقض دلیل نظم در زمین و عالم آفرینش است منطبق می‌شود؛ یعنی ازآن‌جاکه نظام‌مندی عالم، روشن است و با ادله ثابت ‌شده است، با اتفاقات جزئی که علتش را به شکل کامل نمی‌دانیم نقض نمی‌شود و چه‌بسا اگر علت این حوادث را می‌دانستیم می‌گفتیم که این نهایت نظم و حکمت است.([32]) جهلی بزرگ‌تر از این نیست که موجودی که عمرش در بهترین حالت از صدسال نمی‌گذرد (مثل انسان) درباره اتفاقی که اثرش بعد از او تا هزاران یا صدها هزار یا حتی چندین میلیون سال ادامه دارد حکم صادر کند. آیا این تماماً مثل این نیست که یک موش کور زیرزمینی که همه عمرش را در سوراخی زیر زمین می‌گذراند، درباره کسانی که پایه‌های آسمان‌خراش را در زمین حفر می‌کنند، حکم کند که کارشان ویرانگری و پوچی است و نیرویی غیرمنظم و بدون عقل می‌باشد، به این دلیل که به عنوان مثال حفاری آنان، باعث از بین رفتن حفره او شده است؟ چه کسی می‌گوید هر اتفاقی که مخالف مصالح مادی و جسمانی بعضی از موجودات در پاره‌ای از زمان شود کاری پوچ و غیرعاقلانه است؟ آیا ممکن نیست هدفش اصلاح بعضی از نفوس یا تحقق مصلحت همه باشد؟ آیا قوانین عادلانه‌ای که همگی به آن اقرار دارند که تصریح به عقاب مجرم (مثلاً قاتل یا دزد) می‌کند، پوچ و نشان‌دهنده عدم نظم و عدم عقلانیت است، چون موجب آسیب رساندن به برخی از انسان‌ها می‌شود؟! یا این‌که این عقوبت، نهایت حکمت و نظام و عقلانیت است، با این‌که مستلزم تلف شدن جان یا مال عده‌ای می‌شود و به برخی آسیب می‌رساند؟! در حقیقت، نظم امر ثابتی است و در نتیجه، نظم‌دهنده حکیم هم برای کسی که طالب حق باشد بسیار روشن و ثابت است؛ و این‌گونه اشکالات هرگز دلیل نظم را نقض نمی‌کند بلکه در نهایت، صرف اشکالاتی است که نشان‌دهنده شکست صاحب اشکال در اثبات عقایدش می‌باشد؛ و به‌همین‌دلیل پس از اینکه به ناتوانی‌اش از مقابله با دلیل اقرار نمود، به سوی اشکال رفت.([33])

-اشکالاتی که خدا ناباوران می‌تراشند

خدای رحیم مطلق، چرا با آتش عذاب می‌کند؟ پیش از هر چیز باید به این نکته توجه داشت که امکان ندارد مالک حقیقی به سبب تصرّف در ملک و دارایی‌های خویش، ظالم شمرده شود؛ و در نتیجه عذاب یا آتش جهنم هیچ تعارضی با مفهوم عدل ندارد. بله، ممکن است به سبب فهم غلط از معنای عذاب یا آتش، کسی اشکال بگیرد که این امر با رحمت خداوند تعارض دارد، یا اشکال بگیرد که این امر، پوچ و بی‌فایده و نوعی بازی است، چون هیچ حکمت و رحمتی در این نیست که خداوند نخست بندگانش را بیافریند و سپس آن‌ها را عذاب دهد؛ پس مقتضای حکمت و رحمتش این بود که اساساً آن‌ها را از اول نیافریند. پاسخ اشکال عذاب یا آتش جهنم، چیزی جز پرده‌برداری از حقایق دنیوی برای کسانی که این زندگی دنیا را انتخاب کرده و دل‌بسته آن شدند، نیست. پس این امر (عذاب و جهنم) چیزی فراتر از این نیست که به شخص همان چیزی را که برای خودش خواسته (ماندن و جاودانگی در این زندگی دنیا) اعطا کنیم، ولی با پرده برداشتن از حقیقت انتخابش؛ در نتیجه این همان عدل و رحمت و احسان است، چون او زندگی دنیا را اختیار کرد و خداوند نیز آن‌چه که خواسته و اختیار کرده را به او اعطا کرد. کجای این کار ظلم یا قساوت در حق کسی است؟ خدای متعال فرمود: (لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُون)([34]) (فرار نکنید و به ناز و تنعم و خانه‏هاى خويش بازگرديد تا بازخواست گرديد). (يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرين)([35]) (از تو طلب شتاب در عذاب می‌کنند، در حالي که جهنم هم‌اکنون به کافران احاطه دارد). (قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ)([36]) (بگو آيا شما را از كسانى كه كيفرشان نزد خدا بدتر است، خبر دهم؟ كسانى هستند كه خدا لعنت‌شان كرده و بر آنان خشم گرفته و برخى از آنان را به‌صورت بوزينه و خوك درآورده و طاغوت را پرستيدند؛ ایشان هستند كه جايگاه و منزلت‌شان بدتر و از راه راست گمراه‏ترند). این همان حقیقت است؛ خداوند به هر انسانی شاه‌کلیدی عطا کرده که همه درها را باز و انسانیتش را ثابت می‌کند؛ لذا با همین شاه‌کلید می‌تواند همه درها را یکی پس از دیگری باز کند تا از نوری به نوری عظیم‌تر منتقل شود تا به ‌مواجهه با نور مطلقی که هیچ ظلمتی در آن نیست برسد؛ و همچنین می‌تواند به‌آسانی همان کلید را به زمین بیندازد و به حیوانیت خود برگردد و به چیزی برگردد که همسان میمون و بوزینه شود، همچنان که در آیه قرآن تصریح‌شده: (وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ) هیچ ظلمی در ساحت خداوند نیست؛ پس آتش، همان دنیایی است که انتخابش کردند و طالب ماندن در آن شدند. فقط به‌زودی پرده از چشم‌شان برداشته می‌شود تا حقیقت آن‌را بیابند، که با اعمال و ظلم و فسادشان روشن و گداخته شده است؛ و عقرب‌های حسد‌شان و اندیشه‌های وحشی و جرائم و حقایق حیوانیِ بَهیمانه‌‌شان، آن را پر کرده است که به روشنی برایشان آشکار می‌شود، و زمانی که پرده کنار رود برخی از آنان به واسطه برخی دیگر و به واسطه این حقایق خبیث، مورد عذاب قرار می‌گیرند. ظلم و ستمی در ساحت خداوند راه ندارد؛ هرکه طالب ماندن در دنیا شود به‌زودی به آرزویش می‌رسد و همان‌جا که دوست دارد می‌ماند؛ فقط پرده از جلوی چشمانش برداشته می‌شود تا حقایق را آن‌گونه که هستند، ببیند: (لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ )([37]) (فرار نکنید و به ناز و تنعم و خانه‏هاى خويش بازگرديد تا بازخواست گرديد). خداوند در همه‌چیز عادل است؛ بلکه او اهل احسان و کرامت است تا حدّی که نمی‌توانیم کرامت و احسانش را بفهمیم و این‌گونه نیست که فقط عادل باشد. برای همین او هیچ‌کس را آزار و عذاب نمی‌دهد، بلکه شدیدترین عقوبتش این است که اختیار و انتخاب خود انسان را به او بدهد، که البته معمولاً هلاکت ابدی انسان در همان است. بنابراین، معنای آیه: (وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ ) ([38]) و همچنین فرموده خداوند: (قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ)([39]) و همچنین (فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ)([40]) یعنی این‌که آن‌ها خودشان شاه‌کلیدها را از دست‌شان انداختند و روح انسانی خود را که خداوند در پدرشان آدم (ع) دمیده و آن‌ها را تشویق به تحصیل آن کرده بود به زمین انداختند و چیزی برایشان جز روح حیوانی باقی نماند؛ پس به همان اصل طبیعی خودشان، یعنی حیوانات و بهائمی که هرگز هیچ سخنی را نمی‌فهمند، برگشتند.([41]) و چه‌بسا در این‌جا اشکالی به این شرح مطرح شود: این انسان نسبت به‌حقیقت انتخابش جاهل است و در نتیجه در معرض فریب قرار می‌گیرد، یعنی نمی‌داند که حقیقتی پنهان، پشت این صورت ظاهری که انسان در دنیا می‌بیند وجود دارد و نمی‌داند که این حقایق بسیار زشت‌اند و زندگی در آن همراه با دیدن و احساس آن‌ها به‌صورت عذابی بزرگ خواهد بود که قابل‌ تحمل نیست. لذا اگر این نتیجه را می‌دانست، هرگز چنین انتخابی نمی‌کرد. این اشکال، مبتنی بر این پایه است که انسان هیچ علمی به نتیجه انتخاب و اختیارش ندارد؛ به‌همین‌دلیل این اشکال درستی نیست. بله اگر خداوند او را به‌ حقیقت انتخاب و اختیارش خبر نداده بود، شاید این اشکال وارد می‌شد، اما خداوند او را خبر و هشدار داده بود. ناتوانی و بیماری اشکال دیگری که خدا ناباوران مطرح می‌کنند به این شرح است: گناه کسی که ناتوان و معلول به دنیا می‌آید چیست؟ اگر خدایی وجود داشته باشد آن خدا ستمکار است، به این‌دلیل که او، این موجود را معلول آفریده است که در طول زندگی‌اش در زمین، باعث عذاب شدیدی برایش می‌شود؛ تا حدی که برخی از آن‌ها مرگ را هم برای خود برتر از چنین حیاتی می‌دانند. پاسخ اشکال مشکلات بهداشتی و پزشکی نتایجی طبیعی هستند، زیرا جسم انسان فقط یک جسم حیوانی تکامل‌یافته بر روی زمین است و ایده‌آل و مصون نیست؛ بلکه مانند هر جسم حیوانی یا گیاهیِ زنده دیگری بر روی زمین، از مواد شیمیایی تشکیل‌شده است؛ و در خلال شکل‌گیری، مثلاً در نتیجه نقص ژنتیکی یا حتی بعد از شکل گرفتنش در اثر هر حادثه‌ای در معرض نقص و خلل قرار دارد؛ در نتیجه این اشکال هیچ معنایی ندارد، مگر این‌که گفته شود: چرا خداوند، عالَم را ایده‌آل خلق نکرده است تا این‌که وضعیتی ایده‌آل ایجاد کند؟ پاسخ این اشکال بسیار ساده است. جهان آفرینش دارای ظلمت و تاریکی است و نور مطلق نمی‌باشد و نقص و خلل از ملزومات ظلمت است و این امکانی حتمی و غیرقابل اجتناب است؛ پس این امر به ‌خودی‌خود محال است و به همین سبب هرگز از خداوند صادر نمی‌شود. غیرممکن است که عالم، مخلوق باشد و در عین‌حال نوری باشد که ظلمت در آن نباشد، زیرا نور مطلق، فقط لاهوت مطلق است و در نتیجه، جهان آفرینش چیزی جز نور و ظلمت نیست و این ظلمت همواره در آن بوده است. پس ناچار باید تأثیر آن را مانند یک ظلمت ببینیم و درک کنیم و این ظلمت همان نقص و عجز و مخالفت و تعارضی است که ملازم با همه عوالم مخلوق است. اما این اشکال که حتی صرف‌نظر از حدود نقص در این عالم، طراحی ژنتیکی هم خلل و اشکالات قابل‌توجه و آشکاری دارد، پاسخش این است که: عامل آفرینش، لاهوت مطلق نیست، بلکه عامل آفرینشِ این اجسام، همان مخلوقاتی هستند که لاهوت مطلق آن‌ها را آفریده است: (وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُون)‏([42]) (و آسمان را با دستانی برافراشتیم و حقاً که ما وسعت‌دهنده هستیم). (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُون)([43]) (آيا نديده‏اند كه با دست قدرت خويش برايشان چهارپايان را آفريديم و اكنون مالك‌شان هستند؟). امکان‌پذیر نیست که برای لاهوت مطلق، دستانی باشد که جزئی از آن است، وگرنه لاهوت بودنش از بین می‌رود. در نتیجه، دستان خدا همان خلقی است که خداوند آفرید و آن‌ها به آفرینش خلقِ پایین‌تر از خود، مانند عالم جسمانی که موضوع اشکال فعلی است، پرداختند. این وصف بسیار شایع است؛ پس معمولاً به شخصی که به کار شخصی دیگر به نیابت از او مبادرت می‌کند، می‌گویند که دست اوست و همچنان که کسی به دیگری گفته: «أنت یدی التی اصول بها»، یعنی تو دست من هستی، که به‌وسیله آن چیزی کسب می‌کنم. رویکرد دوم: می‌توان نظریه طراحی هوشمند را به‌ صورت سازگار با تکامل تلّقی نمود. این رویکرد در پی آن است که از طریق ترکیب، پیچیدگی و دقت به‌کار رفته در سیستم اجسام زنده و اندام‌ها و بخش‌های آن ثابت کند که موجودات زنده به‌گونه‌ای هدفمند طراحی و تکامل ‌یافته‌اند و به‌این‌ترتیب در پشت آن‌ها خدایی وجود دارد که به دنبال رساندن آن به هدفی می‌باشد. نواقص موجود در طراحی، اشکالی است که بر هر دو رویکرد وارد می‌شود، زیرا طراح موردنظر (خدا) از علم و قدرت مطلق برخوردار است و کسی که این‌گونه باشد قطعاً باید طراحی‌اش کامل و استوار بوده و از نواقص بزرگی چون ضعف ستون فقرات در انسان به دور باشد. دلیل این ضعف آن است که اندام مزبور برای بدنی طراحی‌شده که دارای انحناست و برای جسم راست‌قامت مانند جسم انسان، ناکامل و ناقص محسوب می‌گردد. به همین دلیل بسیاری از انسان‌های موجود بر روی کره زمین حداقل در دوره‌ای از زندگی خود از دردهایی در ناحیه کمر رنج می‌برند. همچنین عصب حنجره و کشیدگی آن‌که برخی از دانشمندان کالبدشناسی تطبیقی آن را اشتباه در طراحی لقب می‌دهند، بر همین منوال می‌باشد؛ زیرا نمی‌توان آن را طراحی‌شده برای همه گونه‌ها دانست؛ چراکه درازی عصب حنجره نه‌تنها هیچ سود واقعی به دنبال ندارد، بلکه به حال جاندار زیان‌بخش نیز می‌باشد، چراکه با این طول و درازی، احتمال این‌که جاندار در معرض آسیب قرار گیرد، بیشتر است، در حالی‌که اگر عصب کوتاه می‌بود و درازیش به‌ اندازه‌ی نیاز بود، این احتمال کاهش می‌یافت. کسانی که قائل به آفرینش یک‌باره هستند، نمی‌توانند این اشکال را به شیوه‌ای منطقی برطرف کنند، زیرا اشتباه به وجود آمده در عصب حنجره اشتباهی بزرگ است و به همین دلیل برای نقض طراحی هوشمند در همه اندام‌ها و بخش‌های بدن و برای همه گونه‌ها کفایت می‌کند. نمی‌توان این خلل، آن‌هم در این سطح دور بودن از طراحی هوشمند را تفسیر کرد، مگر این‌که عبارت از یک ارث تکاملی باشد. اما کسانی که قائل به تکامل هستند و در عین‌حال طراحی هوشمند را قبول دارند، اگر بگویند که طراح، لاهوت مطلق است و از علم و قدرتی مطلق برخوردار می‌باشد، اشکال مزبور همچنان پابرجا و مطرح خواهد ماند، زیرا بروز نقص و ایراد در طراحی موجودات زنده، در واقع نفی‌کننده علم مطلق طراح محسوب می‌شود، ولی اگر همان چیزی را بگویند که خداوند در قرآن فرموده مبنی بر این‌که آفرینش یا طراحی و اجرای خلقت با دستان خدا یعنی به‌واسطه مخلوقات خداوند سبحان صورت پذیرفته است، در این حالت می‌توان بر نقص طراحی، دلیل اقامه کرد و می‌توان بروز خطایی کوچک در طراحی در زمان آغاز تکامل را در نظر گرفت که در نتیجه تکامل گسترش‌یافته است؛ تا جایی که ارث‌بری تکامل انباشتی، به بروز خطایی آشکار در طراحی منجر گشته است. این خود کاملاً بیان کننده آن است که خالق اصلی و اصیل، همان الله، خداوندگار مطلق است؛ ولی خالق مستقیم، خداوند سبحان نیست، بلکه چنین خالقی، مخلوقاتی شایسته هستند که به‌فرمان خداوند، مسئولیت آفرینش را عهده‌دار شده‌اند و نقص خویش را در این آفرینش منعکس ساخته‌اند، زیرا خود، مخلوقاتی نورانی هستند که دارای ظلمت نیز می‌باشند. تنها نوری که در آن ظلمت نیست، همان خدای سبحان (أحسن الخالقین) است. اوست که عقل اول یعنی حضرت محمد (ص) را آفرید و از او نخستین انوار را خلق کرد؛ سپس او با حول و قوه خودش آن‌ها را آن‌گونه که اراده فرموده بود، به آفرینش فرمان داد. به همین دلیل خداوند فرموده است: (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ * ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في‏ قَرارٍ مَكين‏ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ)([44]) (هرآینه ما انسان را از عصاره‌ای از گل آفریدیم * سپس او را نطفه‌ای در جایگاهی استوار قرار دادیم * آنگاه از آن نطفه، لخته خونی آفریدیم و از آن لخته خون، پاره گوشتی و از آن پاره گوشت، استخوان‌ها آفریدیم و استخوان‌ها را با گوشت پوشاندیم؛ سپس او را آفرینشی دیگر دادیم. در خور تعظیم است خداوند، بهترین آفرینندگان). به مفرد و جمع در آیه فوق بنگرید: «خلقنا، جعلناه، خلقنا، فخلقنا، فخلقنا، فکسونا، أنشأناه». سپس آیه با بیان این مطلب که مهیمن و مسلطی که بر آفریننده‌های مستقیم خلق سایه افکنده، همان خداوند سبحان است، پایان می‌یابد: (فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ) (درخور تعظیم است خداوند، بهترین آفرینندگان). همچنین خداوند، وضعیت این آفریننده‌ها را توصیف کرده است و می‌فرماید این‌ها دستان خداوند هستند؛ یعنی کسانی که خداوندِ «أحسن الخالقین» به‌واسطه آن‌ها اقدام به آفرینش نمود: (وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ)([45]) (و آسمان را با دستانی برافراشتیم و حقاً که ما وسعت‌دهنده هستیم). شاید برخی از آن‌ها بگویند: ممکن است برای وضعیت ستون فقرات در انسان به این شکل و نیز نقشه عصب حنجره در بدن به این صورت، فواید خاصی در مسیر تکامل یا حتی در مراحل معینی از عمر وجود داشته باشد. در حقیقت این امر حتی اگر صحیح باشد و شکی در آن راه نیابد، باز هم این مطلب را که چنین چیزهایی ارثی تاریخی تکامل بوده و نفی‌کننده آفرینش یک‌باره می‌باشد، رد نمی‌کند. همچنین این قضیه را که «چنین طراحی، از عالِم قادر مطلق صادر نشده است» رد نمی‌کند، چراکه می‌توان تصور کرد طرحی بهتر از آن می‌توانسته وجود داشته باشد و این خود به آن معناست که طراحی فعلی برترین و آرمانی‌ترین و کامل‌ترین نبوده است و در نتیجه از اذعان به آن‌چه خداوند در قرآن بیان فرموده مبنی بر این‌که دستان خداوند در آفرینش نقش داشته‌اند، گریزی نیست. اشکال: عمر نوح نبی (ع) مفاد اشکال این است که: زندگی جسم انسان از نظر ژنتیکی معلوم و معیّن است؛ پس چگونه جسم نوح (ع) در این حیات مادی دنیا آن دوران طولانی که قرآن یا نص دینی بیان می‌کند، زندگی کرده است؟ پاسخ اشکال از آن‌جا که با ادله علمی ضرورت وجود خدا را اثبات کردیم و الحاد علمی را نیز در چارچوب علم مورد مناقشه قرار دادیم، لذا بایستی هر ملحد که الحاد را در پیش‌گرفته و به وجود خدا با استدلال علمی کفر ورزیده، به مناقشه و استدلال علمی و به ‌صورت علمی درست و دقیق پاسخ دهد، یا این‌که به آن‌چه اثبات کرده‌ام اقرار کند. در غیر این صورت معاندی ستیزه‌جو خواهد بود که طالب شناخت حقیقت نیست، بلکه شخصی پوچ‌گراست، نه بیشتر. اما عمر انسان در گذشته از نظر علمی و به‌دقت معروف است: از آن‌جاکه ژن‌های انسان امروزه تا حدود قابل قبولی شناخته ‌شده‌اند و دانشمندان علل ژنتیکی را می‌دانند و می‌فهمند که چرا سلول‌ها پیر می‌شوند و بدن انسان تجزیه می‌شود. همین دانشمندان تحقیقاتی را جهت ایجاد جهش ژنتیکی برای طولانی کردن عمر انسان انجام می‌دهند. دستیابی به این امر یک روز ممکن است به نتیجه برسد. دانشمندان نیز به‌صورت قطعی می‌دانند که انسان در زمان نوح (ع) و قبل از آن هزار سال یا حتی نزدیک به این مقدار زندگی نمی‌کرد، دقیقاً همان‌گونه که شما طول خط‌کشی که در دست داری را به‌دقت می‌دانی. اما مسئله عمر نوح (ع) و دیگر مسائلی که با واقعیت‌های علمی موجود مخالف است، نمی‌تواند آن‌چه را که ما اثبات کردیم (وجود خدا) دچار اشکال کند، چون ما می‌توانیم به‌طور خیلی مختصر بگوییم: هیچ اشکالی وجود ندارد که خداوند معجزاتی را انجام دهد، گرچه برخی از آن‌ها مخالف واقعیات علمی موجود باشد، زیرا آن معجزات، حالات استثنایی هستند که می‌خواهد در ابتدا انسان آغازین را در مسیر ایمان به خدایی که خالق جهان است قرار دهد؛ به طبع بعضی از این امور اساساً معجزه نیست، بلکه گزاره‌هایی است که فهم آن بر کسانی که زبان متکلّم را نمی‌دانند دشوار است، چرا که کسانی که عوالم بالا که قرآن از آن‌جا نازل‌شده را نمی‌شناسند، زبان قرآن را نیز نمی‌دانند. برای توضیح علمی مسئله به ‌اختصار باید بگویم: آن‌چه که یک ناظر خارجی منظومه فیزیکی می‌بیند با آن‌چه یک ناظر داخلی می‌بیند متفاوت است و در نتیجه مثلاً هنگام وسعت یا انقباض در منظومه فیزیکی، قیاس‌های ناظر موجود در داخل منظومه کاملاً از قیاس‌های ناظر خارجی جداست، چون ناظر داخلی خود جزئی از منظومه است و در نتیجه مشمول انبساط و انقباض منظومه است؛ پس اسباب و عوامل قیاسش نیز مشمول همین کشش و انقباض منظومه هستند. این فرایند باعث می‌شود که او از شناخت یا قیاس هر تغییر کلی که شامل همه منظومه می‌شود عاجز باشد. این امر مانع این نمی‌شود که از لحاظ روحی-اگر به‌مانند ما حیات نفسانی داشته باشد- احساس کند که تغییر در منظومه رخ‌داده است یا افزایش سرعت یا کاهش سرعتی وجود دارد، همچنان که امروز بسیاری از مردم احساس می‌کنند که زمان شتاب گرفته، با این‌که آن‌ها وقتی زمان را اندازه‌گیری می‌کنند، درمی‌یابند که چیزی تغییر نکرده است. برای توضیح این سخن مثالی ذکر می‌کنم: فرض می‌کنیم که انسانی در یک اتاق زندگی می‌کند و وسیله‌ای برای سنجش طول (مثلاً خط‌کش) در اختیار داشته باشد و از او بخواهیم که طول میزی را که در اتاق است اندازه بگیرد و قد خودش را با طول و ارتفاع آن بسنجد. بعد از آن اگر فرض کنیم که اتاق و آن‌چه در آن است به‌صورت فراگیر کشیده شود که از همه جهات مساوی باشد، اینک اگر از او بخواهیم که مجدداً آن میز را اندازه‌گیری و مقایسه کند، به این نتیجه می‌رسد که اندازه‌اش تغییر نکرده و اگر از او بخواهیم که قد خودش را با طول و ارتفاع آن جدول مقایسه کند، بازهم هیچ تغییری را حس نمی‌کنی، زیرا خودش و اندازه آن خط‌کش هم دقیقاً به همان نسبت میز کشیده شده‌اند. اگر این مطلب روشن شد، می‌توان فهمید که هر ناظری که می‌تواند از خارج منظومه عالمی که در آن زندگی می‌کنیم، این جهان را کنترل کند، اندازه‌گیری‌هایش قطعاً از اندازه‌گیری‌های خود ما که در درون این عالم زندگی می‌کنیم، متفاوت و مختلف خواهد بود. پس اگر روند جهان مادی به‌طورکلی تغییری کند، مثل ‌این‌که زمان (به‌عنوان بُعد چهارم جهان) کشیده یا کوتاه شود، یا به بیان ساده‌تر کند یا تند شود، ما که در درون این جهان زندگی می‌کنیم نمی‌توانیم این تغییر را بسنجیم یا بشناسیم، اما ناظری که از بیرون منظومه جهانی که در آن زندگی می‌کنیم می‌تواند اوضاع جهان را کنترل کند، به ما ارقامی خواهد داد که با اندازه‌گیری‌های ما بسیار متفاوت است. این موضوع به‌اختصار برای ما روشن می‌کند که ناظر خارجی (مثلاً خدای سبحان یا ملائکه) هنگامی‌که درباره عمر نوح (ع) و قومش از آن‌ها سؤال کنید یا خودشان سخن بگویند، به شما عددی می‌دهند که از آن‌چه که شما در داخل این منظومه آفرینش اندازه‌گیری کرده‌اید بسیار متفاوت است؛ و هنگامی‌که از او بخواهی عمر انسان امروزی را با عمر انسان 15000 سال قبل مقایسه کند، به شما اعداد مختلفی خواهد داد، با این‌که شما هیچ اختلاف ملموسی را در اندازه‌های مادی و حدودش که در آن زندگی می‌کنیم نمی‌یابید.

-اصل دوم: خلیفه

این‌که خداوند در هر زمانی خلیفه یا رسولی برگزیند([46]) و این‌که او داناترین مردم است و همه مکلّفان مأمور به اطاعتش هستند، امری حتمی در هر زمانی است؛ بنابراین برگزیدن خلیفه در هر زمان لازم است. دلایلی که این مطلب را اثبات می‌کند عبارت‌اند از: اولاً: هدف خلقت همانا معرفت است([47]) و این هدف در این عالم برای عمده مخلوقات هرگز محقق نمی‌شود، مگر این‌که ناقل علم برگزیده شود که وظیفه او آشنا کردن مردم به آن است. انجام ندادن آن‌چه که هدف را محقق می‌کند، با وجود قدرت بر آن به معنای نقض غرض است؛ و این نقض غرض از حکیم مطلق صادر نمی‌شود. پس از آن‌جا که برگزیدن خلیفه خدا (که معرفی کننده خدا و دین و اراده خدا به مردم است) محقق کننده غرض خلقت است، به همین خاطر گریزی از آن نیست. با وجود قابل و پذیرنده، خالی بودن زمان از خلیفه صحیح نیست، زیرا در این صورت مخلوقات، دین خدا و اراده خدا را نخواهند شناخت و نخواهند دانست و عبادت نخواهند کرد و معرفت نخواهند داشت و هدف از آفرینش نقض می‌شود. چنان‌که در مباحث آینده خواهد آمد؛ همچنین ممکن نیست که زمان از خلیفه خدا خالی باشد حتی اگر قابل و پذیرنده‌ای وجود نداشته باشد، زیرا به‌وسیله او رشته عذر و بهانه منکران بریده می‌شود. این برگزیدن و ضرورتش را همه‌کسانی که فقهاء یا اوصیائی بر دین نصب‌کرده تا برایشان قانون‌گذاری کنند، به ‌صورت عملی اقرار می‌کنند، اگرچه در زبان آن را انکار کنند؛ آنگاه‌که به نصب الهی و آن‌کسی که دین خدا را برایشان نقل می‌کند کافر شدند و خودشان کسانی را نصب کردند که برای آن‌ها از طریق ظن و گمان و خواسته‌های نفسانی، در آن‌چه که نص صریحی از سوی خدا نزدشان وجود ندارد تشریع و قانون‌گذاری کنند. همچنین با این رفتارشان به‌ضرورت نصب خلیفه خدا اقرار کردند و نیاز خود را به آن خلیفه جهت نقل علم الهی و حکم حقیقی خدا در هر مسئله‌ای اعلام کردند. ثانیاً: مالک مطلق عالم، باید مکلّفانی که در ملک او کار می‌کنند را به تحقّق اراده خودش امر کند، چون او به صلاح و مصلحت ملکش و اهل مملکتش داناتر است،([48]) وگرنه آن‌ها در اجرای نادانی خود در ملک خدا معذور خواهند بود و در این صورت حکمت به سفاهت تبدیل می‌شود و این فرض از حکیم مطلق درست نیست. برای تحقّق این غرض ناچار باید امر و اراده خود را به مکلّفان مملکتش برساند تا بر اساس آن عمل کنند. باوجود مُلک و غیاب مالک از نزد مکلفان([49]) عامل در ملک او،([50]) جهت تحقّق اراده مالک هیچ راهی نیست، جز به ‌واسطه کسی که نزد مالک حاضر است (کسی که مالک به او وحی می‌کند و با او در ارتباط است و اراده مالک را می‌شناسد). پس ممکن نیست که مالک، نصب چنین جانشینی را که واسطه بین مالک و مکلفان کارگر در مُلک اوست، ترک کند؛ با اینکه قدرت بر نصب چنین جانشینی را دارد؛ زیرا این کار نقض غرضی است که مالک اراده می‌کند و آن غرض همانا اجرای اراده او در ملک و سلطنتش است. پس هنگامی‌که مالکِ عالمِ حکیمِ مطلق، در ملک خویش جانشینی برای خود برگزید، که با او در ارتباط بوده و اراده مالک را می‌داند و می‌تواند دیگر مکلفان را نیز از اراده مالک مطلع کند، در این هنگام ممکن است که هر‌یک از مکلفین هر آن‌چه را که اراده مالک است، اجرا کنند و حجت بر غافلان اقامه می‌شود و عذر و بهانه منکران و متکبران قطع می‌گردد. خداوند سبحان در قرآن کریم، به همین امر اشاره‌کرده: (رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيما)([51]) (پيامبرانى كه مژده‏رسان و بیم‌دهنده بودند تا مردم را پس از فرستادن پيامبران، عذر و بهانه و حجتى نباشد؛ و خدا همواره تواناى شكست‏ناپذير و حكيم است). همچنین آیه شریفه: (وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى)‏([52]) (و اگر آنان را پيش از آن هلاك می‌کردیم، قطعاً مى‏گفتند: پروردگارا! چرا رسولى به‌سوی ما نفرستادى تا پيش از آنكه خوار و رسوا شويم، آيات تو را پيروى كنيم). بنابراین عدم برگزیدن معرف اراده مالک، علیرغم غیاب او از مکلّفان و با‌ وجود قابلیت در مکلّفان یا با وجود این‌که این برگزیدن موجب اقامه حجت بر مکلفان و ریشه‌کن شدن عذر و بهانه منکران می‌شود، نوعی دوری از حکمت و نقض غرض خواهد بود که نسبت دادن چنین چیزی به ‌حکیم مطلق درست نیست،([53]) همچنان که دوری از رحمت و مهربانی خواهد بود که قطعاً از رحیم مطلق صادر نمی‌شود.([54]) اما مسئله اعلم بودن خلیفه در بین مردم،([55]) از آنجا که برگزیدن شخصی با علم کم باوجود شخص اعلم و داناتر، مستلزم تضییع قسمتی از علم موجود در شخص اعلم است و در نتیجه مکلّفان به آن بخش از علم موجود در نزد شخص اعلم نمی‌رسند و این امر مخالف حکمت است، در نتیجه مالک ناگزیر همه علوم لازم برای ادای رسالت را به خلیفه خود عطا می‌فرماید؛ و به‌طور عام، خلیفه همیشه داناترین است، زیرا او اراده مالک را می‌داند، نه کسی دیگر؛ و به‌وسیله همین وجه تمایز (علم)، خلیفه خدا راه را بهتر می‌شناسد و بر ادای وظیفه و رسیدن به هدف و تحقق مقصود و اجرای غرض تواناتر است. اما مسئله حتمیت امر عاملین به طاعت خلیفه ـ باوجود قابل و پذیرنده ـ به این سبب است که ترک این امر به‌مثابه تعطیل کارکرد و وظیفه‌ای است که از خلیفه خدا خواسته‌شده([56]) و چنین چیزی از حکیم مطلق صادر نمی‌شود. در صورت عدم وجود قابل نیز ممکن است که خلیفه یا رسولی وجود داشته باشد که از سوی خدا برگزیده ‌شده باشد و حق تعالی او را با علم مهیا کرده باشد، اما او را امر به تبلیغ نمی‌کند، یعنی خلیفه‌ای منزوی است. وجود چنین خلیفه‌ای در چنین حالتی به‌یقین موافق حکمت پروردگار است، زیرا اقامه حجت بر مردم و نفی عذر و بهانه بر منکران در آن حاصل است و مردم با وجود چنین رسولی حجتی نزد پروردگار ندارند: (لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ)([57]) (تا برای مردم حجتی بر خدا نباشد)، این زمان، زمان فترت است که رسول و فرستاده در آن وجود دارد که خلیفه خداوند در زمین و حجتش بر بندگانش است. اما مأمور به تبلیغ نیست، یعنی منزوی است، هرچند این فترت طولانی باشد و رسولان متعددی در این زمان بیایند. خدای متعالی به همین امر چنین اشاره‌کرده است: (يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى‏ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشيرٍ وَ لا نَذيرٍ فَقَدْ جاءَكُمْ بَشيرٌ وَ نَذيرٌ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ)([58]) (اى اهل كتاب! بى‏ترديد رسول ما پس از روزگار فترت به‌سوی شما آمد که براى شما بيان كند كه نگوييد براى ما هيچ مژده دهنده و بیم‌رسانی نيامد، يقيناً مژده دهنده و بیم‌رسان به سويتان آمد؛ و خدا بر هر كارى تواناست). به سبب عدم وجود قابل، ممکن است مکان‌ها و مناطقی نیز وجود داشته باشند که رسولی برایشان فرستاده نشده باشد و همچنین اقوامی وجود داشته باشند که اصلاً رسالت‌های آسمانی به آنان نرسیده باشد: (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ * وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْرًا لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ)([59]) (قطعاً بدترين جُنبندگان نزد خدا، كران و لالان هستند كه نمى‏انديشند * اگر خدا خيرى در آن می‌دانست، يقيناً ايشان را شنوا مى‏كرد و اگر آنان را شنوا كند، باز اعراض‌كنان روى مى‏گردانند). با وجود خلیفه خدا در زمین، حجت بر همه این مردم اقامه ‌شده و آنان و دیگران با وجود خلیفه خدا هیچ حجتی بر خدا ندارند، هرچند آن خلیفه به سبب عدم وجود قابل در بین آن‌ها مأمور به تبلیغ نشده باشد؛ خداوند حال آنان را می‌داند و برای امثال آن‌ها رسولانی فرستاده و پاسخ آنان نیز دائماً تکذیب و طلب معجزات قهری بوده که مجبورشان کند ایمان بیاورند، آن‌هم با یک دلیل مادی محض که هیچ بهره و سهمی برای غیب باقی نگذارد: (وَلَوْلَا أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ * فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا لَوْلَا أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَى أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ)([60]) (هرگاه مجازات و مصيبتي بر اثر اعمالشان به آنان مي‌رسيد، مي‌گفتند: پروردگارا! چرا رسولي براي ما نفرستادي تا از آياتت پيروي کنيم و از مؤمنان باشيم؟! * ولي هنگامي که حق از نزد ما براي آنها آمد گفتند: چرا مثل همان چيزي که به موسي داده شد به اين پيامبر داده نشده است؟! مگر بهانه‌جوياني همانند آنان، معجزاتي را که در گذشته به موسي داده شد، انکار نکردند و گفتند: اين دو نفر ساحرند، که دست به دست هم داده‌اند و ما به هر دو کافريم؟!).

-علت همیشگی و تخلف‌ناپذیر ارسال رسول، اقامه حجت است.

از آن‌چه گذشت، روشن شد که ارسال رسول در هر زمانی حتمی است؛ زیرا غرض خلقت (معرفت) به‌وسیله آن تحقق می‌یابد و اجرای اراده مالک حقیقی در ملکش به‌وسیله او محقق می‌شود، چون رسول یا خلیفه اقدام به انجام این مهم و وظیفه می‌کند؛ همچنین دانستیم که صرفاً با فرستادن یک رسول، حجت اقامه ‌شده و عذر و بهانه ریشه‌کن می‌شود؛ حتی اگر رسول و خلیفه در برخی از زمان‌ها منزوی بوده و به دلیل عدم وجود قابل، مأمور به تبلیغ نباشد؛ پس علت همیشگی و تخلف‌ناپذیر فرستادن رسول، قطع عذر و بهانه است، زیرا این علت پیوسته وجود دارد، خواه قبول کنندگانی برای دعوت رسول وجود داشته باشند یا نه: (لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا)([61]) (تا مردم را پس از فرستادن پيامبران، عذر و بهانه و حجتى نباشد؛ و خدا همواره تواناى شكست‏ناپذير و حكيم است). بلکه حتی در حالتی که همه مردم به رسول ایمان بیاورند نیز همین اقامه حجت و قطع عذر و بهانه، همچنان به‌عنوان علت ارسال رسول باقی می‌ماند، زیرا معرفت و عمل آن‌ها به سبب تقصیر و کوتاهی خودشان بازهم دستخوش نقص است و به همین علت وجود رسول برایشان حجت است.

-استخلاف، سنت خداست

از نظر عقلی روشن کردیم که برگزیدن خلیفه موافق حکمت و رحمت است و تخلف از این کار هرگز از رحیم و حکیم مطلق (خدای سبحان) صادر نمی‌شود. اکنون به نصوص و متون دینی می‌رسیم تا ببینیم در عالم واقع چه چیزی محقق شده و کتاب‌های آسمانی در این‌باره چه می‌گویند: نخست: قرآن: 1. می‌بینیم که خداوند، نخستین انسانی([62]) که در این زمین زندگی کرده (حضرت آدم (ع)) را به‌عنوان خلیفه خودش در زمین برگزید و فرشتگان را امر به اطاعت و فراگیری علم از او کرد: (وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ * وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ * قَالُوا سُبْحَانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ * قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ * وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ)([63]) (و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمين جانشينى خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند آيا كسى را در آن مى‏‌گمارى كه فساد انگيزد و خون‌ها بريزد و حال آن‌كه ما با ستايش تو [تو را] تنزيه می‌كنيم و به تقديست می‌پردازيم. فرمود من چيزى می‌دانم كه شما نمی‌دانید * و [خدا] همه [معانى] نام‌ها را به آدم آموخت‏ سپس آن‌ها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود اگر راست می‌گوييد از اسامى اين‌ها به من خبر دهيد* گفتند منزهى تو، ما را جز آنچه [خود] به ما آموخته‌اى هيچ دانشى نيست، تويى داناى حكيم* فرمود اى آدم، ايشان را از اسامى آنان خبر ده و چون [آدم] ايشان را از اسامی‌شان خبر داد فرمود: آيا به شما نگفتم كه من نهفته آسمان‌ها و زمين را می‌دانم و آن‌چه را آشكار می‌كنيد و آن‌چه را پنهان می‌داشتيد مى‌دانم* و چون فرشتگان را فرموديم براى آدم سجده كنيد پس به جز ابليس كه سر باز زد و كبر ورزيد و از كافران شد [همه] به سجده در افتادند). آیات کاملاً روشن هستند؛ خداوند از آغاز و از روز اول، آدم (ع) را به‌عنوان جانشین خویش در زمین برگزید و به فرشتگان ابلاغ کرد که اطاعتش کنند؛ هنگامی‌که اعتراض و جدل کردند، خداوند برایشان بیان کرد که نسبت به آن‌چه می‌پرسند نادان هستند و از این‌جا بود که علم آدم (ع) که در او به ودیعه نهاده بود را روشن ساخت و در نتیجه شایستگی آدم (ع) را دریافته و برای حق خضوع کردند. سپس خداوند همه آن‌ها را امر به سجده کرد. فرشتگان نیز او را به‌عنوان امام و معلم و قبله به سمت خدا، که خدا را به آنان معرفی می‌کند، اتخاذ کردند. در تفسیر این آیه روایتی وارد شده است: (الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عبدالله عَنِ الْحَسَنِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ عمار قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ (ع) أَ لَا تَدُلُّنِي إِلَى مَنْ آخُذُ عَنْهُ دِينِي فَقَالَ هَذَا ابْنِي عَلِيٌّ إِنَّ أَبِي أَخَذَ بِيَدِي فَأَدْخَلَنِي إِلَى قَبْرِ رسول‌الله (ص) فَقَالَ يَا بُنَيَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ (إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً )وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا قَالَ قَوْلًا وَفَى بِهِ).([64]) (محمد بن اسحاق بن عمار می‌گوید به امام کاظم (ع) عرض کردم: آیا مرا راهنمایی نمی‌کنی که دینم را از چه کسی بگیرم؟ فرمود: این پسرم علی. همانا پدرم دست مرا گرفت و به مزار رسول‌الله (ص) وارد کرد و فرمود: پسرم، خدا فرموده که من در زمین خلیفه قرار می‌دهم. وقتی‌که خداوند چیزی بگوید به آن وفا می‌کند). 2. خداوند به ابراهیم سلطنت و حکومت الهی داد و او را خلیفه خودش در زمین قرارداد: (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِین)([65]) (آيا ننگريستى به كسى كه چون خدا او را پادشاهى داده بود با ابراهيم درباره پروردگارش به مجادله و ستيز و گفتگوى بى‏منطق پرداخت؟! هنگامی‌که ابراهيم گفت: پروردگارم كسى است كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند. [او] گفت: من هم زنده مى‏كنم و مى‏ميرانم. ابراهيم گفت: مسلماً خدا خورشيد را از مشرق بيرون مى‏آورد، تو آن را از مغرب برآور! پس آنكه كافر شده بود، متحير و مبهوت شد؛ و خدا گروه ستمگر را هدايت نمی‌کند). 3. خداوند نبی‌الله داود (ع) را به‌عنوان خلیفه‌اش در زمین برگزید: (يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ)([66]) (اى داود! همانا تو را در زمين جانشين قرارداديم؛ پس ميان مردم به‌حق داورى كن و از خواسته خود پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف مى‏كند. بى‏ترديد كسانى كه از راه خدا منحرف مى‏شوند، چون روز حساب را فراموش كرده‏اند، عذابى سخت دارند). همچنین در آیه دیگری فرمود: (فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأرْضُ وَلَکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ)([67]) (پس آنان را به توفيق خدا شكست دادند؛ و داود جالوت را كشت و خدا او را فرمانروايى و حكمت داد و از آن‌چه مى‏خواست به او آموخت؛ و اگر خدا برخى از مردم را به‌وسیله برخى ديگر دفع نمى‏كرد، قطعاً زمين را فساد فرا می‌گرفت؛ ولى خدا نسبت به جهانيان داراى فضل و احسان است)‏. 4. قرآن کریم در جای دیگر می‌فرماید: (وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ)([68]) (و كافران مى‏گويند: چرا از سوى پروردگارش معجزه‏اى بر او نازل نشده؟ تو فقط بیم‌دهنده‏اى و برای هر قومى هدايت‏كننده‏اى هست). این آیه کریمه به ‌وضوح بیان می‌کند که هر قومی چه درگذشته یعنی قبل از رسول‌الله محمد (ص) و چه در آینده پس از او، هدایتگری دارند. رسول خدا (ص) در احادیثی که اهل سنت در کتبشان نقل کرده‌اند، این هدایتگر را به شخص معینی از بنی‌هاشم تفسیر کرده و در روایتی نیز یکی از مصادیق آن را امام علی (ع) ذکر کرده است: - ابن جریر طبری در کتاب جامع البیان (ج 13 ص 142) به سند خود از ابن عباس روایت کرده که هنگامی‌که این آیه نازل‌شد، رسول‌الله صلی الله علیه و سلم دستش را بر سینه خود قرار داد و فرمود: (من همان بیم‌دهنده هستم؛ و هر قومی هدایت‌گری دارند و با دستش اشاره به شانه علی کرد و فرمود: ای علی، هدایت یافتگان پس از من به‌وسیله تو هدایت می‌شوند).([69]) - ابن ابی حاتم در تفسیرش (ج 7 ص 2225 شماره روایت 12152) از امام علی (ع) نقل می‌کند که فرمود: (هر قومی یک هدایتگر دارند، یعنی هدایتگرشان مردی از بنی‌هاشم است. ابن ابی حاتم می‌گوید که ابن الجنید گفت: آن شخص بنی‌هاشم همان علی بن ابی‌طالب (است).([70]) حاکم نیشابوری در مستدرک الصحیحین (ج 3، ص 130) به سند خود از علی بن ابی‌طالب روایت می‌کند که درباره آیه محل بحث فرمود: (رسول خدا صلی الله علیه و سلم منذر (هشداردهنده) بود و من هدایتگرم). حاکم نیشابوری در ذیل این روایت می‌نویسد: این حدیث صحیح السند است، اما آن دو نفر (بخاری و مسلم) نقل نکرده‌اند! 5. قرآن کریم می‌فرماید: (قل لِّمَن مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ قُل لِلّهِ كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ)([71]) (بگو: مالکیت و فرمانروايىِ آن‌چه در آسمان‌ها و زمين است در سيطره كيست؟ بگو: در سيطره خداست كه رحمت را بر خود لازم و مقرر كرده است؛ يقيناً همه شما را در روز قيامت كه ترديدى در آن نيست جمع خواهد كرد. فقط كسانى كه سرمايه وجودشان را تباه كرده‏اند، ايمان نمى‏آورند). خداوند رحمت را بر خودش واجب کرده و می‌دانیم که قرار دادن خلیفه و جانشینی که حدود خدا را در زمین اجرا کند از رحمت الهی است؛ پس خداوند استخلاف خلیفه را بر خودش فرض کرده است. این استدلال قرآنی را در گذشته به‌صورت دلیل عقلی نیز بیان کردیم. دوم. روایات درباره خلیفه‌‌الله المهدی رسول خدا (ص) خبر داده که مهدی خلیفه خداست و این امری است که در نزد شیعیان هیچ اختلافی در آن نیست و روایات آن بسیار است. اصل مذهب تشیع این است که زمین هیچ‌گاه خالی از حجت (خلیفه خدا) نمی‌شود. اما در کتب اهل سنت نیز این امر به‌روشنی روایت‌شده و درنتیجه، آن‌ها نیز ملزَم به قبول آن هستند: * در سنن ابن ماجه، محمد بن یحیی و احمد بن یوسف می‌گویند که عبدالرزاق از سفیان الثوری از خالد الحذاء از ابی قلابة از ابی اسماء رحبی از ثوبان نقل کرد که رسول‌الله صلی الله علیه و سلم فرمود: (يقتتل عند كنزكم ثلاثة. كلهم ابن خليفة. ثم لا يصير إلى واحد منهم. ثم تطلع الرايات السود من قبل المشرق. فيقتلونكم قتلا لم یقتله قوم. ثم ذكر شيئا لا أحفظه. فقال فإذا رأيتموه فبايعوه ولو حبوا على الثلج. فإنه خليفة الله، المهدی). (نزد گنج شما سه نفر کشته می‌شوند که همگی فرزند خلیفه هستند. سپس خلافت به هیچ یک از آن سه نمی‌رسد. سپس پرچم‌های سیاه از مشرق خارج می‌شوند و به طرزی شما را می‌کشند که هیچ گروهی تاکنون این‌گونه نکشته است. سپس رسول خدا چیزی فرمود که یادم نیست. سپس فرمود: پس هنگامی‌که او را دیدید با او بیعت کنید حتی سینه‌خیز بر روی برف، زیرا او خلیفه خدا مهدی است).([72]) * حاکم نیشابوری در مستدرک به سند دیگری از سفیان ثوری نقل می‌کند: ابوعبدالله صفار از محمد بن ابراهیم بن ارومة از حسین بن حفص از سفیان از خالد حذاء از ابی قلابة از ابی اسماء از ثوبان (روایت می‌کند که رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: (يقتتل عند كنزكم ثلاثة كلهم ابن خليفة ثم لا يصير إلى واحد منهم ثم تطلع الرايات السود من قبل المشرق فيقاتلونكم قتالا لم يقاتله قوم ثم ذكر شيئا فقال إذا رأيتموه فبايعوه ولو حبوا علی الثلج فإنه خليفة الله المهدي). هذا حديث صحيح على شرط الشيخين.([73]) (نزد گنج شما سه نفر کشته می‌شوند که همگی فرزند خلیفه هستند؛ سپس خلافت به هیچ یک نمی‌رسد؛ سپس پرچم‌های سیاه از سمت مشرق خارج می‌شوند؛ پس با شما به‌گونه‌ای می‌جنگند که هیچ گروهی این‌طور نجنگیده‌اند. سپس چیزی فرمود و سپس گفت: هنگامی‌که او را دیدید با او بیعت کنید حتی سینه‌خیز بر روی یخ، زیرا او خلیفه خدا مهدی است). حاکم نیشابوری می‌گوید: این حدیث طبق معیار شیخین صحیح است. * حاکم نیشابوری در مستدرک الصحیحین روایت می‌کند: حسین بن یعقوب بن یوسف عدل از یحیی بن ابی‌طالب از عبد الوهاب بن عطاء نقل می‌کند که خالد الحذاء خبر داد از ابی قلابه از ابی اسماء از ثوبان ( می‌گوید: (إذا رأيتم الرايات السود خرجت من قبل خراسان فاتوها ولو حبوا فإن فيها خليفة الله المهدی هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه).([74]) (هنگامی‌که دیدید پرچم‌های سیاه از سمت خراسان خارج‌شده، پس به‌سوی آن‌ها بشتابید؛ چون خلیفه خدا مهدی در بین آن‌هاست). حاکم نیشابوری می‌گوید که این حدیث طبق معیار شیخین صحیح است، اما آن را بیان نکرده‌اند! * در مسند احمد بن حنبل روایت می‌کند از عبدالله از ابی ثنا وکیع از شریک از علی بن زید از ابی قلابة از ثوبان ‌که رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: (إذا رأيتم الرايات السود قد جاءت من قبل خراسان فائتوها فإن فيها خليفة الله المهدي).([75]) (هنگامی‌که دیدید پرچم‌های سیاه از سمت خراسان می‌آیند به سمتش بروید، چون خلیفه خدا مهدی در میان آن‌هاست). * ابن حجر عسقلانی در کتاب القول المسدّد از عبدالله بن مسعود روایت می‌کند که رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمودند: (إذا أقبلت الرايات السود من خراسان فائتوها فإن فيها خليفة الله المهدي).([76]) (هنگامی‌که پرچم‌های سیاه از خراسان رو کردند، پس به سمت آن‌ها بروید چون خلیفه خدا مهدی در میان آن‌هاست). أبو نعيم الأصبهانی در کتاب الأربعين الحديث في المهدي در حدیث شماره 16 از عبدالله بن عمر نقل می‌کند که رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: (يخرج المهدي وعلى رأسه عمامة، فيها مناد ينادي: هذا المهدي خليفة الله فاتّبعوه).([77]) (مهدی خروج می‌کند در حالی‌که بر روی سرش عمامه‌ای است؛ در آن عمامه ندادهنده‌ای ندا می‌دهد: این مهدی خلیفه خداست؛ پس از او پیروی کنید). بنابراین نتیجه کلی از قرآن و سنت نبوی این است: از نخستین روز برای بشر در این زمین، خلیفه منصوبی از سوی خدا وجود داشت و او همان آدم (ع) بود و داود (ع) بود که سال‌های طولانی بعد آدم (ع) آمد و در قرآن کریم او را خلیفه خدا خوانده است؛ بلکه حقیقت این است که من معتقد نیستم که کسی مؤمن به انبیاء (ع) باشد و بر خلیفه خدا بودن آن‌ها مانند آدم (ع)، در زمین اعتراض داشته باشد؛ و مهدی (ع) که در ختام می‌آید نیز خلیفه خدا در زمین می‌باشد. بنابراین اگر دین خدا را به شکل کتابی تصور کنیم و صفحه اول آن را باز کنیم و ببینیم که در آن نوشته است: آدم خلیفه خداست؛ اگر صفحه وسطش را باز کنیم و ببینیم که در آن نوشته باشد داود خلیفه خداست؛ و اگر صفحه آخرش را بگشاییم و ببینیم که در آن نوشته‌ باشد مهدی خلیفه خداست؛ از این کتابی که اول و وسط و آخرش خلیفه خدا دیده می‌شود، چه چیزی می‌توانیم بفهمیم؟ این کتاب درباره چه چیزی سخن می‌گوید؟ آیا واقعاً روشن نیست که همه این کتاب از خلیفه خدا سخن می‌گوید؟ آیا اکنون واضح نشده که تنصیب خلیفه خدا یک سنت همیشگی الهی در این زمین بوده و هست؟ می‌دانیم که سنت خداوند تبدیل و تغییر ندارد و امکان ندارد که زمان، از خلیفه خداوند در زمین خالی باشد. اکنون برای کسی که طالب حق باشد آیا کاملاً واضح نیست که دین خدا همان خلیفه خداست؟ همچنان که امام صادق (ع) فرمود: (اِنَّ الدِّينِ وَ أَصْلَ الدِّينِ هُوَ رَجُلٌ وَ ذَلِكَ الرَّجُلُ هُوَ الْيَقِينُ وَ هُوَ الْإِيمَانُ وَ هُوَ إِمَامُ أُمَّتِهِ وَ أَهْلِ زَمَانِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ عَرَفَ اللَّهَ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ أَنْكَرَ اللَّهَ وَ دِينَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ جَهِلَ اللَّهَ وَ دِينَهُ وَ حُدُودَهُ وَ شَرَائِعَهُ بِغَيْرِ ذَلِكَ الْإِمَامِ كَذَلِكَ جَرَى بِأَنَّ مَعْرِفَةَ الرِّجَالِ دِينُ اللَّهِ وَ الْمَعْرِفَةُ عَلَى وَجْهِهِ مَعْرِفَةٌ ثَابِتَةٌ عَلَى بَصِيرَةٍ يُعْرَفُ بِهَا دِينُ اللَّهِ وَ يُوصَلُ بِهَا إِلَى مَعْرِفَةِ اللَّهِ).([78]) (دین و اصل دین، مردی است و این مرد، همان یقین است و او همان ایمان است و او همان امام امت و اهل زمانش است. هر فردی که او را بشناسد، خداوند را شناخته است و هر فردی که او را انکار کند، خداوند و دینش را انکار کرده است و هر فردی که نسبت به او ناآگاهی داشته باشد - بدون این امام - نسبت به خداوند و دین و حدود و شرایع او ناآگاهی دارد. این‌چنین است که شناخت مردان، دین خداست و شناخت به شکل آن، شناخت ثابت و با بصیرتی است که به واسطه‌اش، دین خداوند شناخته می‌شود و به واسطه‌اش به شناخت خداوند رسیده می‌شود). اهل سنت هم در صحیح مسلم روایت کرده‌اند که محمد رسول‌الله (ص) فرمود: (من خلع يدا من طاعة لقي الله يوم القيامة لا حجة له، ومن مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية)([79]) (آن‌که دست از طاعت خدا بکشد، در حالی خداوند را ملاقات می‌کند که حجت و بهانه‌ای ندارد و آن‌که بمیرد در حالی‌که در گردنش بیعتی نیست، به مرگ جاهلیت (کفر) از دنیا رفته است). پر واضح است که بیعت مخصوص امام و خلیفه است؛ در نتیجه معنای حدیث این است که: آن‌که بیعت نکند به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است، یعنی روزه و نماز و عبادت و حتی ایمانش به محمد رسول‌الله (ص) هیچ سودی ندارد، اگر در گردنش بیعتی برای شخص معینی وجود نداشته باشد. بنابراین طبق صحیح مسلم همه دین، پیرامون بیعت با یک مرد و اطاعت از او در هر زمان می‌چرخد؛ زیرا این حدیث، خطاب به هر مسلمانی تا روز قیامت است و بر همه مردم تکلیف می‌کند که با شخص معینی بیعت کنند یا به مرگ کفر و جاهلیت بمیرند. می‌دانیم که ولایت و حاکمیت بر خلق، اصالتاً مخصوص و منحصر به خداست: (فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا)([80]) (منزّه است خدای فرمانرواى حق؛ و پيش از آنكه وحى قرآن بر تو پايان گيرد در خواندنش شتاب مكن و بگو: پروردگارا، دانش مرا بيفزاى). (فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَريمِ)([81]) (پس برتر است خداوندي که فرمانرواي حق است؛ هيچ معبودى جز او نيست، پروردگار عرشِ کریم است). بنابراین انتقال فرمانروایی و حاکمیت به غیرش و خلیفه قرار دادن آن نیز محتاج دلیل قطعی تشخیصی است. به‌همین‌ دلیل باید جستجو کنیم که ولایت الهی به چه کسی منتقل‌شده و خداوند چه کسی را به‌عنوان خلیفه و امام برگزیده است تا با او بیعت کنیم و از مرگ جاهلیت و کفر اجتناب نماییم. اما برگزیدن هر‌کس دیگری از ناحیه خودش یا مردم -هرکه می‌خواهد باشد- چیزی جز ورود و دخالت بی‌جا و تجاوز بر حریم فرمانروایی و حاکمیت خدا بدون اجازه از طرف او نیست. بدین‌سان هر مذهبی که قائل به نصب یا خلافت فردی به‌جز شخص منصوب از طرف خدا و بیعت با او و وجوب اطاعت از او باشد، باطل می‌شود. اما این‌که همین حدیث محل بحث را به ‌عنوان دلیل وجوب بیعت و اطاعت شخص غیر‌منصوب بگیرند و این‌که بدون چنین بیعتی (بیعت با شخص غیر‌منصوب از سوی خدا) انسان با مرگ جاهلی از دنیا می‌رود، ادعایی است که دست کشیدن به شاخه پر خار از اثبات آن ساده‌تر است. چراکه همین حدیث نشان می‌دهد که اطاعت و خلافت برای کسی نخواهد بود، جز برای شخص تعیین‌شده به‌عنوان جانشین؛ بنابراین حدیث مزبور اولاً پیش از هر چیز و طبق واقع حال و شرایطی که حدیث در آن صادرشده، شامل زمان رسول‌الله محمد (ص) می‌شود و در آن زمان بیعت مخصوص رسول‌الله (ص) بوده که از سوی خداوند برگزیده ‌شده بود: (إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا ... لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا)([82]) (به ‌یقین كسانى كه با تو بيعت مى‏كنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مى‏كنند؛ دست خدا بالاى دستان آنهاست. پس كسى كه پيمان مى‏شكند فقط به زيان خود مى‏شكند و كسى كه به پيمانى كه با خدا بسته است وفا كند، خدا به ‌زودی پاداشى بزرگ به او مى‏دهد... يقيناً خدا از مؤمنان هنگامی‌که زير آن درخت با تو بيعت مى‏كردند خشنود شد و خدا آن‌چه را در دل‌هایشان بود مى‏دانست، در نتیجه آرامش را بر آنان نازل كرد و پيروزى نزديكى را به آنان پاداش داد). در این‌جا بیعت شونده از سوی خداوند سبحان برگزیده ‌شده است؛ پس اگر کسی بخواهد شروط بیعت شونده و حالت او را از اصل خود تغییر دهد، باید دلیل قطعی بیاورد. اهل سنت، شروط بیعت شونده را بدون هیچ دلیلی تغییر و تبدیل کردند؛ اما آنان که بر همان اصل نخستین باقی ماندند دلیل‌شان این است که این بیعت بر همان اصل اولیه که حدیث درباره آن صادر شده، باقی است و آن اصل این است که بیعت مخصوص خلیفه برگزیده ‌شده از سوی خداست، همچنان که این بیعت در آغاز برای اولین کسی بود که حدیث مزبور شامل او می‌شد و او همان رسول‌الله محمد (ص) بود که از سوی خداوند برگزیده‌ شده بود. این همان عقیده ماست که به آن قائل هستیم و این همان فصل الخطاب و سخن نهایی است. سوم. آن‌چه در عهد قدیم (تورات) نقل‌شده: می‌بینیم که همین سنت الهی که قرآن و دین اسلام آن را روایت کرده‌اند، به‌روشنی در عهد قدیم نیز بدان اشاره‌شده است. برای نمونه به بعضی از این متون توجه کنید: *(پروردگار به موسی گفت: که این روزگار تو نزدیک است تا به مرگ برسی. یشوع (یوشع بن نون) را در خیمه محل اجتماع بخوان تا او را وصیت کنم. پس موسی و یشوع رفتند و در خیمه اجتماع ایستادند * پس پروردگار در خیمه در ستون ابر دیده شد، و ستون ابر بر درب خیمه ایستاد).([83]) این گفته واضح است در این‌که یشوع یا یوشع همان وصی موسی (ع) بود. * (و این همان برکتی است که موسی مرد خدا قبل از مرگش به بنی‌اسرائیل عنایت کرد * پس فرمود: پروردگار از سیناء آمد و از ساعیر برایشان نورافشانی کرد و از کوه فاران درخشید و از سرزمین‌های قدس آمد در حالی‌که از سمت راستش آتش و شعله احکام و شریعتی برای آن‌هاست * پس مردم را دوست دارم، همه قدیس‌هایش در دست تو اند و آن‌ها نزد پای تو نشسته‌اند و سخنانت را می‌پذیرند).([84]) این عبارت، موسی (ع)، عیسی (ع) و محمد (ص) را یاد می‌کند. می‌توانید به آن‌چه در تفسیر دعای سمات بیان کرده‌ام مراجعه کنید. *(فرمانروا داود گفت: صادوق کاهن و ناثان نبی و بنایاهو فرزند یهویاداع را نزد من بخوانید. پس به ‌پیش فرمانروا داخل شدند * فرمانروا به آن‌ها گفت که بندگان مولایتان را با خود ببرید و فرزندم سلیمان را بر قاطر من سوار کنید و او را در جیحون منزل دهید * آن‌جا صادوق کاهن و ناثان نبی باید به‌عنوان پادشاه بنی‌اسرائیل مسحش کنند؛ شیپور بزنید و بگویید که ملک و حکومت به سلیمان می‌‌آید * و پشت سر او بالا می‌روید؛ پس او می‌آید و بر تخت من می‌نشیند و به‌جای من فرمانروا می‌شود و فقط به او وصیت کرده‌ام که بر بنی‌اسرائیل و یهودا ریاست کند * پس بنایاهو فرزند یهویاداع فرمانروا پاسخ داد و گفت: آمین. پروردگار، خدای آقا و فرمانروای من این‌گونه می‌گوید * همچنان که پروردگار با آقای فرمانروای من بود، همین‌طور باید با سلیمان باشد و تختش را بزرگ‌تر از تخت آقایم فرمانروا داود قرار دهد).([85]) * (و هنگامی‌که ایام وفات داود رسید به پسرش سلیمان وصیت کرد و گفت * من همه راه‌های زمین را رفتم. پس محکم باش و مرد باش * شعارهای پروردگار و خدایت را حفظ کن هنگامی‌که در راه‌های او حرکت می‌کنی و فرائض و وصایا و احکام و شهادت‌های او را پاسداری می‌کنی همان‌گونه که در شریعت موسی نوشته ‌شده تا رستگار و پیروز شوی در هر کاری که می‌کنی و به هر سمتی که رو می‌کنی * تا پروردگار اقامه کند کلامش را که با آن درباره من سخن گفت، هنگامی‌که فرمود: فرزندانت راهشان را پاسداری کردند و پیشاپیش من به امانت از صمیم قلب‌شان و عمق جان‌شان سلوک کردند، هیچ مردی برای تو از تخت اسرائیل از دست نمی‌رود).([86]) دو متن فوق به‌روشنی بیان می‌کنند که نبی‌الله سلیمان (ع) وصی نبی‌الله فرمانروا داود (ع) بود و آن‌چه داود (ع) به سلیمان (ع) وصیت کرد تماماً به امر خداوند سبحان بود. چهارم. آن‌چه در عهد جدید (انجیل) نقل‌شده: * (21: 15 پس بعد از آن‌که غذا خوردند، یسوع (عیسی) به سمعان پطرس فرمود: ای سمعان فرزند یونا، آیا مرا بیش از این‌ها دوست داری؟ فرمود: بله ای پروردگار، تو می‌دانی که دوستت دارم. عیسی به او فرمود: گوسفندانم را چرا کن. 21: 16 برای بار دوم عیسی به سمعان گفت: ای سمعان بن یونا، آیا مرا دوست داری؟ گفت: آری ای پروردگار، تو میدانی که دوستت دارم. به او گفت: گوسفندانم را چرا ببر. 17:21 بار سوم به او گفت: ای سمعان بن یونا، آیا مرا دوست داری؟ پس پطرس ناراحت شد، زیرا عیسی سه بار به او گفته بود که آیا مرا دوست داری؟ گفت: آری پروردگار. تو همه‌چیز را می‌دانی. تو می‌دانی که من دوستت دارم. عیسی به او گفت: گوسفندانم را چرا ببر).([87]) روشن است که سمعان پطرس (شمعون الصفا) همان وصی بعد از عیسی (ع) است.([88]) پس عیسی (ع) یا یسوع، گوسفند و گله نداشته و مقصود از این عبارات همان رعیت او و مؤمنان هستند که شمعون را مأمور نگهداری آن‌ها کرد.

-استخلاف (تعیین جانشین)، سنتی همیشگی است که در عالم خارج، از آن تخلف نشده است.

خدای سبحان مالک زمین و اهل آن است و در ملک خودش حاکمیت مطلق دارد و برای این‌که این حاکمیت در ملک او به دیگری منتقل شود، باید خود خداوند (مالک اصلی و حقیقی) فرد مشخصی را به ‌عنوان خلیفه و جانشین تعیین کرده و به او رهنمود سازد؛ پس کسی که دخالت بی‌جا کرده و خودش یا دیگری را در حوزه مالکیت خداوند به ‌عنوان رهبر برگزیند، غاصب خلافت الهی و ظالم و متجاوز بر فرمانروایی و پادشاهی خداوند محسوب می‌شود. ما می‌بینیم که سنت خدا این بود که قبل از رسول‌الله محمد (ص) نیز خلفایی را در زمین خود برگزیده بود و رسول‌الله محمد (ص) را نیز برگزید و بدون شک، مردم را پس از رسول‌الله (ص) نیز بدون برگزیدن خلیفه‌ای رها نکرده است، همچنان که در قرآن کریم آمده است: (وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ)([89]) (و كافران می‌گويند: چرا از سوى پروردگارش معجزه‏اى بر او نازل نشده؟ تو فقط بیم دهنده‏اى و براى هر قومى هدايت‏كننده‏اى است). اما کسی که قائل به تخلف سنت مستمر الهی، بعد از رسول‌الله (ص) است، باید این استدلال مبتنی بر این‌که «ملک و حکومت برای خداست و تصرف آن بدون اجازه او و نص تشخیصی‌اش، جایز نیست» را نقض کند. سپس باید دلیل قطعی بر تخلف این سنت الهی که در طول مسیر دین الهی از آدم تا محمد (ص) ادامه داشته است بیاورد.

-حاکمیت در مقام قانون‌گذاری و اجرا مخصوص خداست.

از آن‌چه گذشت روشن شد که عقیده خلافت خدا در زمینش همان عقیده حق است و خداوند خلفای خود را در هر زمانی می‌فرستد، چه آشکار و اعلان کننده باشند که برخی از مردم در صورت وجود قابل، آن‌ها را یاری کنند، چه در صورت عدم وجود قابل، پنهان و منزوی باشند؛ پس در هر صورت به‌وسیله این خلفای الهی حجت بر مردم اقامه‌شده و عذر آن‌ها منتفی می‌شود: (لِئَلاَّ یَکونَ للنّاس علی الله حُجَّۀٌ بَعدَ الرُّسُل).([90]) این خلفای الهی علت آفرینش، یعنی معرفت را محقق می‌کنند و به‌ وسیله این‌ها خواست خدا در حکومت و ملکش اجرا می‌شود، زیرا آن‌ها تنها راه رسیدن به این مقصد هستند، چون دیگران از شناخت اراده خدا عاجزند؛ پس چگونه آن اراده را در قلمروی ملک خدا اجرا کنند؟! در این‌جا لازم به ذکر است که این عقیده حقی که قبلاً بیان کردیم، با اصلی که هر مؤمن عاقلی آن را درک می‌کند هماهنگ است. آن اصل این است که: مالک حقیقی زمین و اهل آن فقط خداست و هیچ‌کس در ملک خدا بدون اجازه او ولایت و حق تصرف ندارد، در حالی‌که اعتقاد به حاکمیت مردم چه در مقام تشریع و قانون‌گذاری و چه در اجرا و عمل، به معنای امکان تخلّف از این قاعده کلی و عقلی استخلاف است؛ یعنی غیر از خدا نیز در ملک او بدون اجازه او، ولایت و حاکمیت و حق تصرف دارند و بدیهی است که این عقیده باطل است و چه‌بسا که به ابطال لاهوت مطلق خداوند منجر می‌شود. بدین وسیله قول اهل سنت و دیگران که می‌گویند تنصیب خلیفه و امام به دست مردم است (به‌ وسیله شورا یا بیعت اهل حل و عقد یا غلبه و چیرگی و فرادستی یا بقیه ابزارها و راه‌ها...) باطل می‌شود. زمین و اهل آن و آسمان‌ها و آن‌چه در آن‌هاست، همگی مخلوق خداوند هستند و او مالک همه آن‌هاست. پس مُلک، مُلک خداست و فی البداهه ثابت است که تصرف در هر ملکی مخصوص مالک حقیقی آن است و هیچ‌کس حق تصرف در ملک دیگری را ندارد، مگر با اجازه خود او. این‌که اهل سنت حق تصرف در ملک خدا را به مردم تفویض کردند و حاکمیت در ملک خدا را به دست مردم دادند و این‌که می‌گویند مردم حق ‌دارند که هرکسی را که بخواهند آن ‌هم بدون نص و دلیل قطعی، به‌عنوان حاکم در زمین قرار دهند، در حقیقت غصب حق خدا و تجاوز بر خدای سبحان است و هیچ راه گریزی ندارند مگر این‌که اقرار کنند که حاکمیت مخصوص خداست و تنصیب امام و خلیفه تنها به دست خداوند سبحان است. بدین طریق ثابت می‌شود که حق با آل محمد (ع) است، مگر این‌که نظریه‌پردازان اهل سنت دلیل قطعی اقامه کنند که خداوند به مردم اجازه داده که هرکه را بخواهند به‌ عنوان امام و رهبر نصب کنند، در حالی‌که چنین دلیلی وجود ندارد؛ عقاید از ادله قطعی اخذ می‌شود و آن‌ها هیچ دلیل قطعی بر صحت نظرشان، در دست ندارند. بد نیست این امر را به شکل دیگری بیان کنیم: اصل در ولایت بر مردم، این است که مخصوص خداست و استخلاف (جانشینی) فرع بر این اصل است. لذا خلیفه خدا ولایتش فرع بر ولایت خداست و کسی حق ندارد ولایت خدا را به کس دیگری منتقل کند مگر با دلیل شرعی قطعی. بنابراین اصل این است که ولایت بر مردم فقط برای خدا ثابت است و هیچ انسانی بر انسان دیگری مگر با دلیل قطعی، ولایت ندارد؛ اما این‌که بگویند حاکم (هرکدام از خلفایشان) بر مردم ولایت ندارد، به این معناست که اصل حکومت و حاکمیتش نقض شده و باطل می‌گردد؛ اما این‌که بگویند که ولایت او بر مردم مانند ولایت شخص نصب‌شده از جانب خداست، پس باید دلیل قطعی و نص تشخیصی از سوی خدا برای هر فردی که مدعی خلافت و ولایتش بر مردم است، بیاورند.

-زمان‌های فترت

مکلفانی که با هر فرستاده‌ای (خلیفه) مواجه می‌شوند که قبل از او زمان فترت بوده، به شناخت حال مردم گذشته، در زمان فترت قبل از این خلیفه مرسَل زمان خودشان مکلّف نیستند، یا این‌که عاقبت آن‌ها چه شده و جهنمی شده‌اند یا بهشتی، و این‌که باید چه چیزهایی را یاد می‌گرفتند؛ زیرا آن زمان گذشته است و آن‌ها قومی بودند که از دنیا رفتند و زمان تکلیف‌شان سپری شد. تکلیف کسانی‌که با فرستاده خدا مواجه می‌شوند، این است که درباره دلیل ادعای او جستجو کنند، نه این‌که مشغول به سؤال از حال گذشتگان و عاقبت آن‌ها شوند و این‌که چه چیزهایی را باید می‌دانستند و آیا مقصر بودند یا نه، یا این‌که آیا تقصیرشان آن‌ها را اهل جهنم کرده بود یا نه؟ فرعون هنگامی‌که دعوت حضرت موسی (ع) را شنید، چنین سؤال و اشکالی مطرح کرد: (قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى)‏([91]) (گفت: پس حال امت‏هاى پيشين چگونه است؟). پاسخی که خداوند بر زبان موسی (ع) جاری کرد این است که: (قَالَ عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لَا يَضِلُّ رَبِّي وَ لَا يَنْسَى)([92]) (موسى گفت: علم به [حال‏] آنان در كتابى نزد پروردگار من است، كه پروردگارم نه اشتباه مى‏كند و نه از ياد مى‏برد). این پاسخ الهی به فرعون که بر زبان موسی (ع) جاری شد، معنایش این است که تو به قصد سبک‌شماری قوم خودت به وسیله این اشکال، از امت‌های گذشته سؤال نکن، چون در حال حاضر سؤال از آن اقوام، هیچ ارتباطی با موضوع طرح شده کنونی یعنی صحت بعثت موسی (ع) و بطلان عقیده فرعون و قومش ندارد. سؤال (تکلیف امت‌های گذشته چه می‌شود؟ یا این‌که مردم قبل از آمدن تو باید چه می‌کردند؟) پرسش یا اشکالی است که علمای گمراه، همیشه برای تأیید روش باطل خودشان به کار می‌گرفتند تا بگویند که امر دین منحصر به روش آن‌ها بوده و لا‌غیر، به گونه‌ای که هیچ جایگزینی از سوی خدا قبل از بعثت رسول، وجود ندارد و اگر خطایی در این میان بود، چرا خداوند قبل از تو رسولانی را برای اصلاح این خطا یا گمراهی نفرستاد؟ چرا اصلاح دینی در همه این مدت تأخیر افتاد و گناه گذشتگان چه بوده که از این اصلاح دینی محروم شدند؟ احناف و یهودیان و مسیحیان نیز دقیقاً به همین روش و با همین اشکال با محمد (ص) به ستیز برخاستند؛ یعنی اگر روش مرجعیّت علما باطل بوده، پس جایگزین الهی در زمان‌های گذشته چیست؟ چرا قبل از تو در این مدت طولانی هیچ رسولی فرستاده نشد؟ اصلاً چرا زمان فترت وجود دارد؟ (يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَ لَا نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)([93]) (اى اهل كتاب! بى‏ترديد رسول ما پس از روزگار فترت و خلأ پيامبران به‌ سوى شما آمد، براى شما بيان مى‏كند كه نگوييد: براى ما هيچ مژده‌دهنده و بيم‌رسانى نيامد، يقيناً مژده‌دهنده و بيم‌رسان به‌سويتان آمد؛ و خدا بر هر كارى تواناست). (لتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ)([94]) (تا مردمى را بيم دهى كه پدران‌شان را بيم نداده‏اند و به اين علت بى‏خبرند). همین اشکالات امروز هم تکرار شده‌اند. بنابراین با وجود این، اشکالی ندارد که معنای فترت و علت (سبب) آن و همچنین حال مردمان گذشته که پیش از ارسال رسولان در زمان فترت‌ها بودند را بیان کنیم. فترت: زمانی است که فرستاده‌ای که مأمور به تبلیغ رسالت برای مردم باشد وجود نداشته ‌است. در زمان فترت ممکن است رسولی منصوب از سوی خدا موجود باشد که او را با علم مهیا کرده ‌باشد، اما به‌سبب عدم وجود قابل، خداوند او را امر به تبلیغِ دعوت نمی‌کند: (لتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ... وَ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ)([95]) (تا مردمى را بيم دهى كه پدران‌شان را بيم نداده‏اند و به اين علت بى‏خبرند... براي آنان يکسان است چه انذارشان کني يا نکني، ايمان نمي‌آورند!). تبلیغ چنین کسانی که هیچ قابلی در بین آن‌ها وجود ندارد و هیچ نتیجه امید‌بخشی از تبلیغ به دست نمی‌آید، حکیمانه نیست. وجود رسول در چنین حالتی موافق حکمت است، چون فرستادن رسول، اقامه حجت بر مردم است و مردم با وجود رسول حجتی ندارند. به این زمان، زمان فترت می‌گویند که رسول در آن وجود دارد، و او همان خلیفه خدا در زمین و حجتش بر مردم، یا فرد منصوب از طرف او در زمان غیبت یا رفع او می‌باشد،([96]) اما مأمور به تبلیغ نیست، هرچند این فترت بسیار طولانی بوده و بیش از یک رسول در آن زمان وجود داشته ‌باشد. خداوند سبحان به همین زمان فترت اشاره کرده و می‌فرماید: (يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَ لَا نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)([97]) (اى اهل كتاب! بى‏ترديد رسول ما پس از روزگار فترت و خلأ پيامبران به ‌سوى شما آمد؛ براى شما بيان مى‏كند كه نگوييد براى ما هيچ مژده‌دهنده و بيم‌رسانى نيامد، يقيناً مژده دهنده و بيم‌رسان به‌سويتان آمد؛ و خدا بر هر كارى تواناست). کلمه فترت در این آیه به معنای انقطاع تام نیست، بلکه به معنای ضعف و سستی است، یعنی رسولان در زمان فترت موجود هستند، اما فترت و سکونی در وظیفه رسالت آن‌ها وجود دارد که در عدم تکلیف به تبلیغ رسالت الهی آشکار می‌شود؛ به این معنا که لااقل روشن شود که این رسولان حجت بر بقیه مردم و بیانگر اراده خداوند متعال هستند. سبب و علت عدم تکلیف آن‌ها به تبلیغ، علاوه بر عدم وجود قابل، رحمت و ترحم بر مردم نیز بوده ‌است، یعنی این‌که مؤمنان بیشتر حق را قبول دارند و اندکی به باطل گرایش دارند و متأسفانه در استقبال فرستادگان از غیب نیز کوتاهی کردند، مستلزم این نیست که حتما در آتش جهنم ابدی باشند؛ بلکه مقتضای رحمت الهی در گذشته این بوده که چون قابلی برای رسالت و دعوت رسول وجود نداشته، خداوند به آن‌ها رحم کرده و رسول آماده را مأمور تبلیغ آن‌ها نکرده و اجازه نداده که دعوت خویش را برای عامه مردم علنی کند، چون اگر آن‌ها را تبلیغ کرده ‌بود و قبول نمی‌کردند، نتیجه این می‌شد که مستحق جهنم می‌شدند و به همین علت، خداوند آن‌ها را به سبب رحمتش رها کرده و رسول خود را امر به تبلیغ ننموده ‌است و مردم نیز به این سبب، در زمان فترت منتظر و امیدوار به امر خدا هستند. (وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)([98]) (و گروهى ديگر كارشان موقوف به مشيّت خداست، يا آنان را عذاب مى‏كند يا توبه آنان را مى‏پذيرد؛ و خدا دانا و حكيم است). یعنی سبب و علت فترت همانا عدم وجود قابل بوده‌ است همچنین این فترت نشان‌دهنده رحمت و ترحم خداوند نسبت به مردم بوده ‌است. می‌بینیم که خدای سبحان به روشنی تمام، در جای دیگری از قرآن کریم، مسئله فترت و حالت مردم در آن زمان، و این‌که چرا رسولانی به سمت آن‌ها نفرستاده و این‌که حال آن‌ها در صورت ارسال رسولان چه می‌شد، را بیان نموده ‌است. (لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ * لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ * إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ * وَ جَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ * وَ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ * إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ * إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَ نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ)([99]) (تا مردمى را بيم دهى كه پدران‌شان را بيم نداده‏اند و به اين علت [از حقايق‏] بى‏خبرند * يقيناً آن سخن بر بيشترشان ثابت شده‌است، پس ايمان نمى‏آورند * مسلماً ما غل‏هايى بر گرد‌ن‌شان نهاده‏ايم كه تا چانه‏هايشان قرار دارد به طورى كه سرهايشان بالا مانده ‌است * و از پيش رويشان حايلى و از پشت سرشان حايلى قرار داده‏ايم، و به صورت فراگير ديدگان‌شان را فرو پوشانده‏ايم، به اين خاطر حقايق را نمى‏بينند * و براى آنان يكسان است چه بيم‌شان دهى يا بيم‌شان ندهى، ايمان نمى‏آورند * بيم دادنت فقط براى كسى ثمربخش است كه از قرآن پيروى كند و در نهان از خداى رحمان بترسد، پس او را به آمرزش و پاداشى نيكو و با ارزش مژده ده * بى‏ترديد ما مردگان را زنده مى‏كنيم و آن‌چه را پيش فرستاده‏اند و [خوبى‏ها و بدى‏هاى‏] بر جا مانده از ايشان را ثبت مى‏كنيم و همه چيز را در امامی روشن برشمرده‏ايم). این آیات همچنان‌که فترت و علت آن و عدم وجود قابل را بیان می‌کند، همچنین به روشنی بیان می‌کند که علت این‌که اکنون پس از آن فترت گذشته رسولی را مأموریت داده و به سمت آن‌ها فرستاده این است که اکنون قابلی برای دعوت رسول الهی وجود دارد: (إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ). در هر دو حالت، عامل اصلی ارسال و تبلیغ یا عدم ارسال و تبلیغ، همانا رحمت مطلق الهی و علم او به حال بندگانش بود: (إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ). برای همین، مقتضای رحمت الهی این است که هنگامی‌که قابلی وجود ندارد، فرستاده خود را امر به بیم دادن و تبلیغ نکند، بلکه بندگانش را به سبب رحمتش رها کند که منتظر امر خدا باشند، در حالی‌که وقتی که قابل پیدا شود، بیم‌دهنده و مبلغی را می‌فرستد تا اولیاء او بالاترین درجات را کسب کنند و رسولان و امر خدا و حاکمیت خدا را یاری کنند. از سویی قرآن کریم بیان می‌کند آن رسولانی که دعوت‌هایشان را تبلیغ و اعلام می‌کنند، برگزیدگانی از عموم رسل بودند. (مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ)([100]) (خدا بر آن نيست كه مؤمنان را بر اين [وضعى‏] كه شما بر آن قرار داريد [كه منافق از مؤمن، و خوب از بد مشخص و معلوم نيست‏] واگذارد، [بر آن است‏] تا پليد را از پاك [به سبب آزمايش‏هاى ‏مختلف‏] جدا سازد. و خدا بر آن نيست كه شما را بر غيب آگاه كند؛ ولى خدا از ميان فرستادگانش هر‌كس را بخواهد بر‌مى‏گزيند، پس به خدا و فرستادگانش ايمان آوريد. و اگر ايمان آوريد و تقوا پيشه كنيد، براى شما پاداشى بزرگ خواهد بود). مسئله رها کردن مردم به‌صورت مرجون لأمر الله (منتظران امر و تصمیم خدا)، صرفاً به زمان فترتی که رسول هیچ اعلانی نسبت به رسالتش برای مردم نداشته‌است اختصاص ندارد، بلکه گاهی رسولی، بعضی از مردم را از رسالتش با خبر می‌کند، اما آن رسالت را به برخی از مردم به سبب مصلحت یا فایده بزرگتری مثل تقیه یا محافظت از جان آن‌ها یا هر امر دیگری که خدا اراده فرموده علنی نمی‌کند و این امر حتی برای برخی از فرزندان ائمه (ع) نیز اتفاق افتاده ‌است.([101]) در ذیل، روایتی([102]) درباره مناقشه زید بن علی و مؤمن ‌الطاق و اقرار امام صادق (ع) برای مؤمن ‌الطاق که بیان می‌کند که امام سجاد (ع) پسرش زید را منتظر امر خدا رها کرد و امکان برخورداری از شفاعت امام را برایش باقی گذاشت: عن مُؤْمِن الطَّاق وَ اسْمُهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ أَبُو جَعْفَرٍ الْأَحْوَلُ، (قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَدَخَلَ زَيْدُ بْنُ عَلِيٍّ فَقَالَ لِي يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَنْتَ الَّذِي تَزْعُمُ أَنَّ فِي آلِ مُحَمَّدٍ إِمَاماً مُفْتَرَضَ الطَّاعَةِ مَعْرُوفاً بِعَيْنِهِ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ كَانَ أَبُوكَ أَحَدَهُمْ، قَالَ وَيْحَكَ فَمَا كَانَ يَمْنَعُهُ مِنْ أَنْ يَقُولَ لِي؟ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ كَانَ يُؤْتَى بِالطَّعَامِ الْحَارِّ فَيُقْعِدُنِي عَلَى فَخِذِهِ وَ يَتَنَاوَلُ الْبَضْعَةَ فَيُبَرِّدُهَا ثُمَّ يُلْقِمُنِيهَا، أَ فَتَرَاهُ كَانَ يُشْفِقُ عَلَيَّ مِنْ حَرِّ الطَّعَامِ وَ لَا يُشْفِقُ عَلَيَّ مِنْ حَرِّ النَّارِ قَالَ قُلْتُ كَرِهَ أَنْ يَقُولَ لَكَ فَتَكْفُرَ فَيَجِبَ مِنَ اللَّهِ عَلَيْكَ الْوَعِيدُ وَ لَا يَكُونَ لَهُ فِيكَ شَفَاعَةٌ، فَتَرَكَكَ مُرْجِئٌ لِلَّهِ فِيكَ الْمَشِيئَةُ وَ لَهُ فِيكَ الشَّفَاعَةُ).([103]) مؤمن الطاق (که نامش ابوجعفر احول، محمد بن علی بن نعمان) بود می‌گوید: (نزد امام صادق (ع) بودم؛ پس زید بن علی بر حضرت وارد شد و به من گفت: ای محمد بن علی، تو همان کسی هستی که گمان می‌کنی که در بین آل محمد امام واجب‌الاطاعه معروف و معینی هست؟ گفتم: بله؛ پدرت یکی از آن‌ها بود. زید گفت: وای بر تو. پس چه‌چیزی مانع او می‌شد که این حقیقت را به من بگوید؟ پس به خدا قسم در کودکی، غذای داغ به او داده می‌شد؛ پس مرا روی پای خود می‌نشاند و لقمه می‌گرفت و آن را سرد می‌کرد و سپس به دهان من می‌گذاشت. آیا گمان می‌کنی که او در مورد داغی غذا بر من شفقت داشت و در مورد داغی آتش جهنم نسبت به من هیچ عنایتی نداشته است؟ مؤمن الطاق می‌گوید به او گفتم: پدرت دوست نداشته که این را به تو بگوید که کافر شوی و عذاب خدا بر تو واجب شود و دیگر نتواند تو را شفاعت کند. به همین سبب تو را منتظر امر و تصمیم خدا رها کرد و می‌تواند تو را شفاعت کند). همچنین از مؤمن الطاق روایت شده که گفت: (قَالَ زَيْدُ بْنُ عَلِيٍّ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ بَلَغَنِي أَنَّكَ تَزْعُمُ أَنَّ فِي آلِ مُحَمَّدٍ إِمَاماً مُفْتَرَضَ الطَّاعَةِ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ وَ كَانَ أَبُوكَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ أَحَدَهُمْ، فَقَالَ وَ كَيْفَ وَ قَدْ كَانَ يُؤْتَى بِلُقْمَةٍ وَ هِيَ حَارَّةٌ فَيُبَرِّدُهَا بِيَدِهِ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهَا، أَفَتَرَى أَنَّهُ كَانَ يُشْفِقُ عَلَيَّ مِنْ حَرِّ اللُّقْمَةِ وَ لَا يُشْفِقُ عَلَيَّ مِنْ حَرِّ النَّارِ قَالَ قُلْتُ لَهُ كَرِهَ أَنْ يُخْبِرَكَ فَتَكْفُرَ فَلَا يَكُونَ لَهُ فِيكَ الشَّفَاعَةُ لَا وَ اللَّهِ فِيكَ الْمَشِيئَةُ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) أَخَذْتَهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ فَمَا تَرَكْتَ لَهُ مَخْرَجاً).([104]) زید بن علی به من گفت: (ای محمد بن علی، به من خبر رسیده که تو گمان می‌کنی که در آل محمد امام واجب‌الاطاعه وجود دارد؟ گفتم: بله و پدرت علی بن الحسین (ع) یکی از آن‌ها بود. زید گفت: پس چگونه چنین چیزی ممکن است، در حالی‌که لقمه غذای داغ را خودش سرد می‌کرد و سپس به دهان من می‌گذاشت؟ آیا گمان می‌کنی که او درباره داغی لقمه غذا بر من عطوفت داشت و نسبت به داغی آتش جهنم عطوفت نداشت؟ مؤمن الطاق می‌گوید به او گفتم: پدرت دوست نداشت که تو را خبر کند پس تو کفر بورزی و دیگر نتواند تو را شفاعت کند. نه به خدا قسم، تو فقط به اراده خدا واگذار شده‌ای. امام صادق (ع) فرمود: از هر طرف راه او را بستی و راه فراری برایش باقی نگذاشتی). همچنین در روایت دیگری آمده: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانٍ قَالَ: (أَخْبَرَنِي الْأَحْوَلُ أَنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع) بَعَثَ إِلَيْهِ وَ هُوَ مُسْتَخْفٍ قَالَ فَأَتَيْتُهُ فَقَالَ لِي يَا أَبَا جَعْفَرٍ مَا تَقُولُ إِنْ طَرَقَكَ طَارِقٌ مِنَّا أَ تَخْرُجُ مَعَهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ إِنْ كَانَ أَبَاكَ أَوْ أَخَاكَ خَرَجْتُ مَعَهُ قَالَ فَقَالَ لِي فَأَنَا أُرِيدُ أَنْ أَخْرُجَ أُجَاهِدُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ فَاخْرُجْ مَعِي قَالَ قُلْتُ لَا مَا أَفْعَلُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ فَقَالَ لِي أَ تَرْغَبُ بِنَفْسِكَ عَنِّي قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّمَا هِيَ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ فَإِنْ كَانَ لِلَّهِ فِي الْأَرْضِ حُجَّةٌ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ نَاجٍ وَ الْخَارِجُ مَعَكَ هَالِكٌ وَ إِنْ لَا تَكُنْ لِلَّهِ حُجَّةٌ فِي الْأَرْضِ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ وَ الْخَارِجُ مَعَكَ سَوَاءٌ قَالَ فَقَالَ لِي يَا أَبَا جَعْفَرٍ كُنْتُ أَجْلِسُ مَعَ أَبِي عَلَى الْخِوَانِ فَيُلْقِمُنِي الْبَضْعَةَ السَّمِينَةَ وَ يُبَرِّدُ لِيَ اللُّقْمَةَ الْحَارَّةَ حَتَّى تَبْرُدَ شَفَقَةً عَلَيَّ وَ لَمْ يُشْفِقْ عَلَيَّ مِنْ حَرِّ النَّارِ إِذاً أَخْبَرَكَ بِالدِّينِ وَ لَمْ يُخْبِرْنِي بِهِ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ شَفَقَتِهِ عَلَيْكَ مِنْ حَرِّ النَّارِ لَمْ يُخْبِرْكَ خَافَ عَلَيْكَ أَنْ لَا تَقْبَلَهُ فَتَدْخُلَ النَّارَ وَ أَخْبَرَنِي أَنَا فَإِنْ قَبِلْتُ نَجَوْتُ وَ إِنْ لَمْ أَقْبَلْ لَمْ يُبَالِ أَنْ أَدْخُلَ النَّارَ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنْتُمْ أَفْضَلُ أَمِ الْأَنْبِيَاءُ قَالَ بَلِ الْأَنْبِيَاءُ قُلْتُ يَقُولُ يَعْقُوبُ لِيُوسُفَ (يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً) لِمَ لَمْ يُخْبِرْهُمْ حَتَّى كَانُوا لَا يَكِيدُونَهُ وَ لَكِنْ كَتَمَهُمْ ذَلِكَ فَكَذَا أَبُوكَ كَتَمَكَ لِأَنَّهُ خَافَ عَلَيْكَ قَالَ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ قُلْتَ ذَلِكَ لَقَدْ حَدَّثَنِي صَاحِبُكَ بِالْمَدِينَةِ أَنِّي أُقْتَلُ وَ أُصْلَبُ بِالْكُنَاسَةِ وَ إِنَّ عِنْدَهُ لَصَحِيفَةً فِيهَا قَتْلِي وَ صَلْبِي فَحَجَجْتُ فَحَدَّثْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) بِمَقَالَةِ زَيْدٍ وَ مَا قُلْتُ لَهُ فَقَالَ لِي أَخَذْتَهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ وَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْهِ وَ لَمْ تَتْرُكْ لَهُ مَسْلَكاً يَسْلُكُهُ).([105]) ابان بن تغلب می‌گوید: (مؤمن الطاق خبرم داد که زید بن علی (ع) کسی را به سمتش فرستاد در حالی‌که مخفی بود. مؤمن الطاق می‌گوید به نزد زید رفتم؛ پس به من گفت: ای اباجعفر، چه می‌گویی اگر کسی از ما آل محمد (ع) در شما را بکوبد و شما را به یاری بطلبد، آیا با او خروج می‌کنی؟ گفت به او گفتم: اگر پدرت (امام سجاد) یا برادرت (امام باقر) باشد، با او خروج می‌کنم. زید گفت: پس من می‌خواهم خروج کنم و با این جماعت بجنگم. آیا با من خارج می‌شوی؟ مؤمن الطاق می‌گوید گفتم: نه، فدایت شوم چنین کاری نمی‌کنم. زید گفت: آیا جان خودت را بر من ترجیح می‌دهی؟ گفتم: من فقط یک جان دارم؛ پس اگر خداوند در زمین خلیفه‌ای داشته ‌باشد، کسی‌که از تو تخلف کند نجات پیدا کرده و کسی‌که با تو خارج شود هلاک شده است، اما اگر در زمین حجتی نباشد، پس آن‌که از تو تخلف کند و آن‌که با تو خروج کند فرقی ندارند. زید گفت: ای اباجعفر، من با پدرم کنار سفره‌ها می‌نشستم؛ پس از روی عطوفت و شفقتش لقمه‌های چرب را به من می‌داد و لقمه‌های داغ را برایم سرد می‌کرد تا خنک شود، اما اگر تو را از امر دین خبر داده باشد و به من خبر نداده باشد، یعنی در مورد داغی آتش جهنم به من عطوفت و شفقت نداشته ‌است. مؤمن الطاق می‌گوید به زید گفتم: فدایت شوم، این هم به سبب شفقت او نسبت به شما از آتش جهنم بوده که تو را خبر نداده، چون بر تو ترسیده که قبولش نکنی؛ پس وارد جهنم شوی. پدرت این امر را به من خبر داد، در حالی‌که اگر قبول می‌کردم نجات می‌یافتم و اگر قبول نمی‌کردم برایش مهم نبود که من داخل جهنم باشم. سپس به زید گفتم: فدایت شوم، آیا شما برترید یا انبیاء؟ زید گفت: بلکه انبیاء برترند. گفتم: یعقوب به فرزندش یوسف گفت: (يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً)([106]) (ای پسرکم، رؤیایت را بر برادرانت بازگو مکن، چون با تو مکر می ورزند). چرا یعقوب فرزندانش را مطلع نکرد تا با یوسف مکر نورزند، بلکه این امر را از آن‌ها کتمان کرد؟ پس پدر تو نیز همین‌طور امر امامت امام باقر را بر تو پنهان کرد، چون بر تو می‌ترسید. زید گفت: اگر تو این را به من می‌گویی، به خدا قسم صاحبت (امام باقر) به من در مدینه گفت که من کشته می‌شوم و در کُناسه به دار آویخته می‌شوم و نزد او صحیفه‌ای است که در آن خبر کشته شدن و به دار آویخته شدن من نوشته شده ‌است. مؤمن الطاق می‌گوید: پس من به حج رفتم و با امام صادق (ع) درباره گفتگوی خودم با زید سخن گفتم. حضرت فرمود: از همه طرف راه را بر او بستی و راهی برایش نگذاشتی).

-فترت قبل از ظهور مهدی (ع)

امام منتظِر است، نه منتظَر این همان حقیقتی است که همه مؤمنان به روایات محمد و آل محمد (ع) به شکلی به آن اقرار دارند و لااقل هنگامی‌که می‌گویند که امام، منتظر آماده شدن 313 مرد است تا قیام کند، به این مطلب اقرار کرده‌اند و این بیان را پذیرفته‌اند، اگرچه سابقاً و قبل از این بیان، معنای این سخن را نفهمیده باشند، بلکه هر‌که می‌گوید گروهی برای یاری منجی برگزیده شده‌اند (همان‌گونه که در انجیل آمده)([107]) به این موضوع اقرار دارد. در نتیجه آن پرسش تکراری گذشته و حال و تلاش برای تنزیه و تطهیر استمرار مسیر غلط و انحرافی([108]) با گفتن این‌که "تکلیف و حال مردمان گذشته یا پیشینیان ما چه بوده" «احوال اقوامی که پیش از ما زیسته‌اند چگونه است و چگونه باید به دین عمل می‌کردند»، همگی مبتنی بر این مغالطه است که گمان می‌کنند مردمان گذشته هیچ تقصیری نداشتند و در نتیجه آن مسیری که در آن بوده‌اند همه حق و حقیقت مطلق بوده ‌است، اما این سخن چنان‌که بیان شد، درست نیست. این مسئله که در روایات آمده، یعنی این‌که فرج در گرو آماده شدن 313 مرد است، بیانگر همین انتظار امام مهدی (ع) است، یعنی این روایات بیان می‌کنند که فترت پیش از قیام قائم (ع) زمانی است که 313 شخص آماده برای استقبال مهدی (ع) در آن یافت نمی‌شود،([109]) یعنی قابلی و پذیرنده‌ای برای خلیفه خدا در زمین و رسالت اصلاحی که او به دوش می‌کشد وجود ندارد و به همین سبب غیبت کبری پیش آمده است؛ و همچنان‌که در روایت بیان شده حجت خدا از میان آن‌ها به علت تقصیرشان گرفته شد،([110]) و آمدن مهدی اول به این عالم جسمانی تا زمان مهیا شدن قابل، به تأخیر افتاد. این روایت به روشنی بیان می کند که زمان غیبت (و رفع امام مهدی (ع)) چیزی جز زمان فترت نیست؛ همچون زمان فترتی که پیش از بعثت رسول خدا، محمد (ص) وجود داشته است و عیسی در آن زمان، مرفوع بود؛ بلکه به وضوح بیان می‌دارد که آن مهدی که زمین را پر از عدل می‌کند، همان مهدی اول (ع) است که پس از فترتی از ائمه (ع) مبعوث می‌شود، چون امام مهدی محمد بن الحسن (ع) پس از فترتی از ائمه (ع) مبعوث نشد، بلکه بعثت و فرستادن و اعلام رسالتش مستقیماً بعد از شهادت پدرش امام حسن عسکری (ع) بوده ‌است: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ الْخَزَّازِ عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ عُقْبَةَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: (دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَقُلْتُ لَهُ أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الأَمْرِ؟ فَقَالَ: لَا. فَقُلْتُ فَوَلَدُكَ؟ فَقَالَ: لَا. فَقُلْتُ فَوَلَدُ وَلَدِكَ؟ فَقَالَ: لَا. قُلْتُ فَوَلَدُ وَلَدِ وَلَدِكَ؟ قَالَ: لَا. قُلْتُ فَمَنْ هُوَ؟ قَالَ: الَّذِي يَمْلَأُهَا عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً لَعَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الْأَئِمَّة يَأْتِي كَمَا أَنَّ النَّبِيَّ (ص) بُعِثَ عَلى‏ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ).([111]) ابوحمزه می‌گوید بر امام صادق (ع) وارد شدم و پرسیدم: (آیا شما صاحب این امر (یعنی قائم موعود) هستید؟ فرمود: نه. عرض کردم: پسر شماست؟ فرمود: نه. عرض کردم: پسر پسر شماست؟ فرمود: نه. عرض کردم: پسر پسر پسر شماست؟ فرمود: نه. عرض کردم: پس او کیست؟ فرمود: آن‌که زمین را پر از عدل می‌کند همان‌طور که پر از ظلم و ستم شده، بر فترتی از ائمه (ع) می‌آید، همچنان ‌که پیامبر (ص) بر فترتی از رسولان مبعوث شد). اما در رابطه با کسانی‌که می‌گویند مهدی فقط همان کسی است که در آخرالزمان متولد می‌شود و اعتقادی به امام مهدی محمد بن الحسن (ع) و غیبت او ندارند، همان علت گذشته درباره آن‌ها نیز صادق است، یعنی به آن‌ها می‌گوییم که تأخیر ولادت مهدی موعود (ع) به آخرالزمان، سببش چیزی جز عدم وجود قابل در زمان‌های گذشته نبوده ‌است. اگر قابلی وجود داشت، خداوند آن مهدی را پیش از این در این عالم جسمانی خلق می‌کرد و او را می‌فرستاد تا عدل و قسط را منتشر کند و سنت رسول خدا (ص) را، همان‌طور که رسول‌الله (ص) بشارت داده ‌بود از نو باز ‌گرداند. بلکه حتی اگر وظیفه مهدی (ع) -علی‌رغم این‌که نزد همین اهل سنت نیز مهدی (ع) خلیفه خداست-([112]) را صرفاً اقامه خلافت راشده بدانند، باز هم همان علت گذشته جاری است، چون خلافت راشده نزد اهل سنت با خلافت علی (ع) یا حسن (ع) بیش از هزار سال قبل تمام شده ‌است. پس اگر این امر همان گونه که بیان کردم مربوط به قابل نبوده، چرا ظهور خلیفه خدا مهدی (ع) این همه به تأخیر افتاده ‌است؟! از آن‌چه گذشت دانستیم: به روشنی دریافتیم که فاصله بین رفع امام مهدی محمد بن الحسن (ع) و آمدن مهدی اول یا یمانی (ع)، زمان فترت محسوب می‌شود، همچنان‌که زمان بین رفع عیسی (ع) و بعثت محمد (ص)([113]) فترت رسولان بوده ‌است و علت فترت همان‌گونه که بیان کردم، عدم وجود قابل است، و به‌ سبب شدت رحمت خداوند به مردم، آن‌ها را منتظر امر و تصمیم خود رها کرده تا رحمتش شامل آن‌ها شود. همچنین به وضوح، علت غیبت بلکه حتی علت تأخیر و تعویق ولادت مهدی اول (ع) و خلقت او در این عالم جسمانی نیز روشن شد. همچنین در آن‌چه بیان کردیم، پاسخ این شبهه که غیبت یا رفع حجت با وجود احتیاج مردم به او، مخالف عدل و حکمت الهی است همچنان‌که وهابیت یا سلفی‌ها ادعا می‌کنند، نیز بیان شد. همچنین در مباحث گذشته معنای روایاتی که می‌گویند هر پرچمی قبل از قائم (ع) پرچم طاغوت است،([114]) نیز روشن شد، چون آن‌ها پرچم‌هایی در زمان فترت پیش از ظهور هستند و در نتیجه حامل بخشی از باطل هستند، اگر‌چه بخشی از حق با آن‌ها همراه شده‌ باشد. بنابراین امام مهدی (ع) به دلیل عدم وجود قابل، در حقیقت مُغیَّب (به غیبت فرستاده شده) و ترک شده ‌است، امام باقر (ع) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ إِذَا كَرِهَ لَنَا جِوَارَ قَوْمٍ نَزَعَنَا مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِهِمْ»،([115]) (خداوند هنگامی‌که دوست نداشته باشد ما اهل بیت همسایه و مجاور قومی باشیم، ما را از بین آن‌ها می‌ستاند). بنابراین هیچ کس نمی‌تواند عدم وجود قابل در زمان غیبت یا پیش از قیام و اقامه عدل در زمین را انکار کند، زیرا حداقل قابلی که در روایات برای ظهور و قیام قائم (ع) ذکر شده همان 313 نفر می‌باشند؛ پس قابل در طول فترت غیبت وجود نداشته([116]) و امام مهدی (ع) مغیَّب بوده است، نه غایب.

-آیه اکمال الدین

خدای تعالی فرمود: (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ مَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَ مَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)([117]) (گوشت مردار، و خون، و گوشت خوک، و حيواناتی كه به غير نام خدا ذبح شوند، و حيوانات خفه شده، و به زجر كشته‌شده، و آن‌ها كه بر اثر پرت شدن از بلندی بميرند، و آن‌ها كه به ضرب شاخ حيوان ديگری مرده باشند، و باقی‌مانده صيد حيوان درنده مگر آن‌كه آن را سر ببريد و حيواناتی كه روی بتها (يا در برابر آن‌ها) ذبح می‌شوند، بر شما حرام شده‌است؛ و (هم‌چنين) قسمت كردن گوشت حيوان به‌وسيله چوبه‌های تير مخصوص بخت آزمايی؛ تمام اين اعمال، فسق و گناه است. امروز كافران از آيين شما مأيوس شدند؛ بنا‌بر‌اين از آن‌ها نترسيد و از من بترسيد. امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين شما قرار دادم، اما آن‌ها كه در حال گرسنگی، دست‌شان به غذای ديگری نرسد، و متمايل به گناه نباشند، (مانعی ندارد كه از گوشت‌های ممنوع بخورند) خداوند آمرزنده و مهربان است). بر حسب اين آيه آن‌چه كامل شده، دين است و دين همان شريعت و عقيده است؛ و قائل شدن به کامل نبودن هر‌کدام از آن دو، با ظاهر آيه در تعارض است، همان‌گونه كه عدم كامل بودن هر كدام از آن‌ها در واقع و در نگرش هر‌يک از طوائف اسلامی بدين معناست كه آن طائفه بر حق نيست، چون واقعیت امر آن‌ها با ظاهر روشن قرآن مخالف است. سلفیّون يا وهابيّون و به طور عموم اهل سنت در گذشته و حال، بدون داشتن نصّی از معصوم در بسياری از حوادث و رويدادهای جديد زندگی كه نياز به حكم تعبّدی دارند از خود حكم شرعی صادر می‌كنند، مانند نماز در مناطق نزديک به قطب. در نهايتِ امر، واقعيت احوال آن‌ها حاكی از آن است كه دين نزد آن‌ها كامل نيست و به همين سبب ناچار شدند به هنگام نبود نص، طبق آراء و نظرات خود تشريع نمايند، همان‌طور كه آن‌ها نيز در عقيده ميان خود اختلاف زيادی دارند؛ مثلاً سلفیّون يا وهابيّون به وجود دو چشم و دو دست و انگشت حقيقی برای خداوند معتقد هستند. و اشاعره، همچون اشاعره اَزْهَر به اين معتقد نيستند، بلكه معتقدند كه اعتقادات سلفیّون يا وهابيون باطل است. اما نزد آل محمد (ص) دين با تنصيب خليفه الهی كامل می‌شود؛ از آن‌جایی‌که رسول خدا(ص) مکلّف به بيان عقيده درست و تشريع به امر خدا بودند، در نتيجه هيچ شكاف و تناقضی ميان اين عقيده و ظاهر آيه اكمال دين ديده نمی‌شود. بنا‌براين دين با تنصيب ناطق از طرف خداوند يا خليفه خدا بعد از رسول‌الله (ص) كامل می‌شود و بدين وسيله دين از لحاظ عقيده و تشريع كامل می‌گردد، و هيچ شكافی در چنين دينی يافت نمی‌شود كه فقهای غير معصوم با آراء و هواهای خود آن را كامل كنند؛ درست همانند حال و وضع اعتقاد اهل سنت كه با ظاهر آيه در تعارض است. اما درباره مسئله غيبت معصوم، ما می‌گوييم كه: غیبت معصوم عبارت است از غایب کردن او، آن هم به دليل عدم وجود قابل نسبت به امام مهدی (ع)؛ و طرح الهی همان‌گونه که هست، می‌باشد نه همان‌گونه كه منتظران نظريه‌پرداز آن را فرض می‌كنند و در خيال خود می‌پرورانند؛ و در نتيجه هيچ تعارضی بين اين عقيده و ظاهر آيه اكمال دين وجود ندارد. آری، تعارض با آيه اكمال دين نزد كسانی است كه معتقدند معصوم غایب شده و تشريع را رها نموده تا فقهای غير‌معصوم داوطلب شوند و با نظرات خود در دين الهی و در حوادث و رويدادهای زمانه حكم شرعی صادر نمايند، سپس مشكلات را دو چندان كرده و عقيده وجوب تقليد از غير معصوم و نيابت از معصوم را بر مؤمنان تحميل نمايند. در حقیقت راهی برای عدم تعارض با ظاهر آیه اکمال دین وجود ندارد، مگر آنچه به آن قائل هستیم و اعتقاد داریم که دين با تنصيب خلفای خدا بعد از رسول‌الله (ص) و كسانی‌كه تشريع می‌كنند و آن را از خدا به مردم می‌رسانند كامل گرديد. و اين‌كه امام به علت عدم وجود پذيرنده غيبت كردند و اين كه زمان قبل از ظهور مهدی اول (ع) كه در وصيت رسول‌الله (ص) ذکر شده‌اند، همان بازه‌ی زمانی است كه مردم در آن موقوف به فرمان خدايند و استحقاق دريافت ثواب را ندارند بلكه به واسطه رحمت خداوند پاداش می‌گيرند. بنابراين، آيه اکمال دین، باطل بودن هر راه و مَنِشی همانند منش سنی يا سلفی وهابی كه قائل به جواز فارغ بودن زمان از خليفه خداست را ثابت می‌كند؛ و هم‌چنين بطلان هر راه و مَنِشی كه قائل به غيبت معصوم بدون تقصير و كوتاهی امت و عدم وجود پذيرنده را نيز ثابت می‌كند. بنابراین آيه با اين روش‌ها از ریشه در تعارض است. در حقيقت، دين نزد آنان و بر حسب واقعيت عملی آنان، با تنصيب خليفه خدا كه از جانب خدا برگزيده می‌شود و يا افرادی همانند سفراء كه برای ارتباط با مردم انتخاب می‌شوند كامل نشده ‌است، بلكه نزد آنان كامل‌كننده دين، فقهايی غير معصوم هستند كه داوطلبانه و كورکورانه در برهه‌ای از زمان با ظن و گمان به تشريع بپردازند و احكامی را ارائه نمايند كه خود قائل به عدم مطابقت آن‌ها با احكام واقعی خداوند هستند. و در نهايتِ امر، ناخواسته اقرار می‌کنند كه دين نزد آن‌ها و بر حسب باورهایشان ناقص بوده و كامل نشده ‌است. و متعاقباً خود آنان بدون اين‌كه بدانند اقرار می‌كنند كه باورهای عقائدی آن‌ها با آيه اكمال دين در تعارض است. در اينجا بايد به امر بسيار مهمی توجه نمود و آن اين‌كه هر دو راه و روش، تقصير را به خدا و خليفه او يا امام معصوم نسبت می‌دهند، چون خيال می‌كنند كه خداوند متعال دين را به آنان واگذار نموده تا در هر رويدادی كه بدان نياز و احتياج دارند احكام شرعی صادر نمايند؛ پس به‌جای اين‌كه اقرار به تقصير خود نمايند -چرا كه آنان از قبول خليفه خداوند يا (نایب ايشان) امتناع می‌ورزند- فرض را بر اين گذاشته‌اند كه خداوند متعال، دين را برای افرادی غير معصوم و غير منصوب از جانب معصوم، واگذار نموده تا هر‌یک از آن‌ها با رأی و نظر خود و بدون داشتن هر گونه حكم شرعی، تشريع نمايند. اين امر در حقيقت طعنه زدن آشكار به حكمت الهی است؛ علاوه بر آن، همچنان‌که بيان شد با فرموده خداوند سبحان مبنی بر كامل شدن دين در تعارض است. بنابراين، در این بحث کوتاه و مختصر به این نتیجه رسیدیم که: در این میان راه و روشی وجود دارد كه به خالی شدن زمين از حجت الهی معتقد است؛ مانند روش سنی يا سلفی، همان‌گونه كه قبلاً بيان شد، این راه و روش با ظاهر نص قرآنی و از جمله آيه اكمال دين تعارض دارد. اما روش ديگر اقرار می‌كند كه زمان از حجت الهی خالی نمی‌گردد، اما اين حجت با وجود قابل، ممكن است غایب شود؛ بدون اين‌كه كسی را تنصيب و تعيين كند تا عيناً به جای او باشد و اين نایب، حكم واقعی خدا را به مردم برساند؛ و در نتيجه اين نقص در دين را فقهايی پُر می‌كنند كه از طرف حجت خدا تعيين نشده و خودشان داوطلب شده‌اند، كه تعارض اين روش با آيه اكمال دين واضح و روشن است؛ و بر حسب واقع احوال‌شان، خداوند دين را كامل نكرده‌است. به همين دليل راه حل نزد آنان اين است كه فقهایی به ناحق، كه هيچ‌گونه نصی مشخص بر آن‌ها وجود ندارد برای پُر كردن اين نقص با احكام و فتواهايی كه هيچ ارتباطی با حكم واقعی خداوند ندارند داوطلب شوند، كه در حقيقت اين روش با روش قبلی (روش سلفیون) چندان تفاوتی ندارد و هر دو با آيه اكمال دين در تعارض‌اند. اما روش سوم كه ما آن را مطرح كرديم اين است كه زمان از حجت الهی خالی نمی‌شود و صحيح نيست كه حجت بدون آن‌كه فردی را به نيابت تعيين كند، غایب شود؛ و هنگامی‌كه بدون آن‌كه فردی را به طور علنی تنصيب كند غایب شود، در آن حال همه امت مقصر بوده و از حق منحرف شده‌اند و كسی كه قابليت پذيرش روش الهی صحيح را داشته باشد، وجود ندارد. در اين حال با تعيين فرستاده يا نایب، حجت اقامه می‌شود، اما به دليل عدم وجود قابل از او خواسته نمی‌شود كه مردم را مطلع سازد و با آن‌ها مرتبط شود. در این حالت، امت مؤمن به خلفای خدا در زمان فترت خواهند بود: (يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَ لَا نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)([118]) (اى اهل كتاب! بى‏ترديد رسول ما پس از روزگار فترت و خلأ پيامبران به سوى شما آمد، براى شما بيان مى‏كند كه نگوييد: براى ما هيچ مژده‌دهنده و بيم‌رسانى نيامد، يقيناً مژده‌دهنده و بيم‌رسان به سويتان آمد؛ و خدا بر هر كارى تواناست). حال مردم در زمان فترت این‌گونه است که موقوف و منتظر فرمان و تصمیم خدا هستند: (وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)([119]) (و گروهى ديگر كارشان موقوف به مشيّت خداست، يا آنان را عذاب مى‏كند يا توبه آنان را مى‏پذيرد؛ و خدا دانا و حكيم است). مانند حال احناف([120]) قبل از بعثت رسول‌الله محمد (ص) و حال شیعیان قبل از بعثت مهدی اول (ع) که در وصیت رسول‌الله (ص) ذکر شده‌ است. در كتاب غيبت نعمانی روایت شده: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ الْخَزَّازِ عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ عُقْبَةَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: (دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَقُلْتُ لَهُ أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الأَمْرِ؟ فَقَالَ لَا. فَقُلْتُ فَوَلَدُكَ؟ فَقَالَ لَا. فَقُلْتُ فَوَلَدُ وَلَدِكَ؟ فَقَالَ لَا. قُلْتُ فَوَلَدُ وَلَدِ وَلَدِكَ؟ قَالَ لَا. قُلْتُ فَمَنْ هُوَ؟ قَالَ الَّذِي يَمْلَأُهَا عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً لَعَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الْأَئِمَّة يَأْتِي كَمَا أَنَّ النَّبِيَّ (ص) بُعِثَ عَلى‏ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ).([121]) ابوحمزه می‌گوید: (بر امام صادق (ع) وارد شدم و پرسیدم: آیا شما صاحب این امر هستید؟ فرمود: نه. عرض کردم: پسر شماست؟ فرمود: نه. عرض کردم: پسر پسر شماست؟ فرمود: نه. عرض کردم: پسر پسر پسر شماست؟ فرمود: نه. عرض کردم: پس او کیست؟ فرمود: آن‌که زمین را پر از عدل می‌کند همان‌طور که پر از ظلم و ستم شده، بعد از فترتی از ائمه می‌آید، همچنان‌که پیامبر (ص) بعد از فترتی از رسولان مبعوث شد). خلاصه: هيچ روشی وجود ندارد كه ساحت الهی را از تقصير و كوتاهی منزه بدارد و همچنين با آيه اكمال دين مطابقت داشته و با آن متعارض نباشد، به جز روشی كه ما آن را مطرح كرديم و آن اين است كه زمان خالی نخواهد شد از: حجتی آشكار كه با مردم به‌طور مستقيم، يا در صورت وجود مانع از طريق سفيرانی با آن‌ها در ارتباط باشد، يا حجتی غایب كه با مردم در ارتباط نیست، و در چنین حالتی زمان، همان زمان فترت به سبب عدم وجود عده‌ای كه قابليت پذيرش او را داشته باشند خواهد بود و مؤمنين در اين امر مقصر بوده و حال آن‌ها موکول به فرمان و تصمیم خداست.

-خلیفه خدا در زمین چگونه شناخته می‌شود؟

چنان‌که بیان شد استخلاف، امری حتمی است، چون ترک آن مخالف حکمت و عقل و مخالف رحمت است، و از آن جهت که انسان کامل‌ترین نوع بین مخلوقات است، لذا حتماً انتخاب خلیفه از میان افراد این نوع انسانی خواهد بود. خداوند به‌عنوان تعیین‌کننده جانشین یا مستخلِف، اشاره کرده است که انسان عبارت است از قانون استخلاف و به گونه‌ای سرشته شده که بتواند خلیفه خدا شود: (وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً)([122]) (و هنگامی‌که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفه‌ای قرار می‌دهم). همچنین در روایت آمده ‌است: (اللَّه خَلَقَ آدَمَ عَلى‏ صُورَتِهِ).([123]) (خداوند آدم را به صورت خود آفرید). در تورات یا عهد قدیم آمده است: * (و خداوند فرمود: انسان را بر صورت و شبيه خودمان خلق مي نماييم).([124]) * (پس خداوند انسان را بر صورت خود آفريد. بر صورت خداوند او را خلق نمود).([125]) بنابراین با چنین وصفی، از حتمیات است که خداوند در هر زمان، انسانی را انتخاب کند تا خلیفه او در زمین باشد، بلکه حتی هنگامی‌که خلیفه مجبور به غیبت شود، به‌ ناچار به همان سبب باید کسی جانشین او شود. بنابراین ما در این‌جا، خلیفه را از بین عموم مخلوقات مشخص کردیم و گونه آن را معین کردیم و این‌که انسان است. چون انسان بر صورت لاهوت آفریده و سرشته شده ‌است. چیزی که باقی می‌ماند این است که فردی از این نوع را در عالم خارج مشخص کنیم. در این‌جا نیاز به قانونی داریم که همیشه بتوانیم با آن خلیفه را از دیگران تمییز دهیم، وگرنه هدف استخلاف که همانا هدایت مردم و آشنا کردن‌شان با خدا و اوامر و نواهی و اراده اوست نقض می‌شود و در نتیجه ما نیازمند قانونی هستیم که حجت خدا را به ما معرفی کند و این قانون باید از نخستین روز بعثت خلیفه تا هنگام قیام قیامت و انقضای امتحان در این دنیا ساری و جاری باشد، چون مردم همواره مکلف به ایمان به خلفای خدا در هنگام بعثت‌شان و پس از بعثت‌شان هستند و مکلف به شناخت حق و عقیده صحیح از آن‌ها و فرهنگ و آثار و کلمات آن‌ها و التزام به محتوای دعوت آن‌ها هستند، تا زمانی که به‌وسیله دعوت رسول بعد نسخ نشود. بنابراین حداقل این قانون باید در طول مدتی از زمان امتداد داشته باشد تا وقتی که فایده و نفع رسالتی که آن فرستاده با آن ارسال شده تمام شود؛ مثلاً نسبت به حضرت محمد (ص) این قانون تا امروز جاری است.

-قانون معرفت حجت و ارکان سه‌گانه آن

قانونی که موافق عقل و حکمت باشد، تماماً همان ارکان سه‌گانه‌ای است که قبلاً بیان کردیم، که برای اثبات تنصیب خلیفه خدا در زمین حتمی و قطعی است و باید از حکیم و رحیم مطلق صادر شود و آن سه رکن عبارتند از: تنصیب خلیفه، اعلم بودن او، و امر مکلّفان به اطاعت از او؛ اما در این‌جا این سه فقره را در مرحله دیگری بیان می‌کنیم که آن، مرحله رابطه خلیفه با مکلفین است و این‌که چگونه این سه رکن، دلیل خلیفه در مقام احتجاج و استدلال بر مکلفین خواهد بود.([126]) اول: نصّ اثبات تنصیب خلیفه برای مکلفین از طریق نص ممکن است؛ و ما چون همیشه تنصیب خلفای خدا در زمین را از طریق نص یافتیم، ثابت شده که قانون الهی ثابت و سنت دائمی الهی در تنصیب خلفای خدا در زمینش، همان نص از سوی خدا یا از سوی خلیفه قبلی به شکل مستقیم یا غیر مستقیم است و سنت خدا تغییر و تحولی ندارد. خدای متعالی فرمود: (سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنَا وَ لَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلًا)([127]) (سنتی است كه همواره درباره پيامبرانى كه پيش از تو فرستاديم [جارى‏] بوده ‌است، و هرگز براي سنت ما تغيير و دگرگوني نخواهي يافت!). (اسْتِكْبَارًا فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِيلًا)([128]) (اين نفرت به سبب گردن‏كشى و تكبّر آنان در زمين و نيرنگ زشت‌شان بود؛ و نيرنگ زشت جز اهلش را احاطه نمى‏كند. پس آيا جز سنت پيشينيان را انتظار دارند؟ پس هرگز براى سنت خدا تبديلى نمى‏يابى، و هرگز براى سنت خدا دگرگونى نخواهى يافت). (سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلا)([129]) (خدا شيوه و روش خود را درباره كسانى كه پيش‏تر در گذشتند، اين‏گونه قرار داده است، و براى شيوه و روش خدا هرگز تغيير و دگرگونى نخواهى يافت). (سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا)([130]) (خدا روشى ثابت و قطعى مقرّر كرده‌است كه از پيش جارى بوده ‌است، و هرگز براى روش خدا تغيير و تبديلى نخواهى يافت). مسئله با نص از سوی خداوند سبحان و متعال و به شکل مستقیم، بر حجت اول -آدم (ع) - آغاز شده است؛ به این خاطر که اولین حجت‌هاست. سپس مسئله به نص از سوی حجت پیشین، بر حجت بعدی تبدیل شده است؛ می‌خواهد مستقیم باشد یا غیرمستقیم؛ به این خاطر که حجتی وجود دارد که با نص و وصیتش به فردی که پس از او می‌آید، دلیل روشنی بر تشخیص اوست. مسئله اول که نص از خداوند بر حجت است، باقی است و از بین نرفته است؛ بلکه به‌عنوان دلیل تشخیص خلیفه خداوند، با نصِ از سوی خلیفه پیشین باقی مانده است. و ناچار باید نصّ الهی موافق با نص خلیفه سابق باشد؛ بنابراین کسی‌که مدّعی نص از خدا یا شهادت الهی بر خلاف یا بدون نص از خلیفه سابق باشد، دروغگوست. نص از خلیفه سابق برای عموم مردم واضح‌تر و روشن‌تر از شهادت خدا در ملکوت است، چون آن‌ها از ملکوت خدا غافلند و در عالم ماده غوطه‌ور شده‌اند و با آن خو گرفته‌اند، لذا نصی را می‌طلبند که از عالَم خودشان به آن‌ها برسد، نه از عالم ملکوت که نسبت به آن جاهل و غافل‌اند. نص مستقیم از خدای سبحان به‌ وسیله وحی است، همان‌گونه که خداوند به فرشتگان، خلافت آدم (ع) را وحی کرد و طریق وحی در اختیار همه مردم قرار گرفته و آن‌چه که همه مردم می‌توانند بشنوند همان رؤیاست؛ اما نص از خلیفه سابق به ‌وسیله وصیت است، خواه مستقیم یا غیرمستقیم بر او نص شده باشد. ما به زودی به راه‌های سه‌گانه نص خواهیم پرداخت و در صورت نیاز به تفصیل، آن را بررسی خواهیم کرد. 1. نص از سوی خدای سبحان این‌گونه نص، بسیار مهم بوده و دلیل بر خلافت است، چون مستقیماً از سوی خداوند است و در هر زمانی حضور دارد([131]) و برای همه مردم([132]) قابل دستیابی است. امکان ندارد که نص مستقیم الهی با نص خلیفه در صورتی که وجود داشته باشد، مخالفت کند، چون هر دو نص الهی هستند؛([133]) رؤیاها (نصوص الهی) که می‌توان به آن‌ها احتجاج کرد، رؤیاهای متواتری هستند که نمی‌توان مدعی دیدن آن‌ها را تکذیب کرد، و با نص الهی رسیده از سوی خلیفه سابق به‌صورت مستقیم یا با نص تشخیصی غیر‌مستقیم از سوی خلیفه که موصوف به «بازدارنده از گمراهی» می‌باشد، موافق باشد. از نظر عقلی: این چنین دلیلی موافق حکمت و رحمت است؛ پس حکیم و رحیم مطلق آن را ترک نمی‌کند؛([134]) ما هنگامی‌که وجود خدای سبحان را اثبات کردیم و ثابت کردیم که او حکیم و رحیم مطلق است و هیچ نقصی در ساحت او راه ندارد و حتمی بودن استخلاف را نیز به سبب موافقت با حکمت و رحمت مطلق او اثبات کردیم، بالتبع ثابت می‌شود که آن‌چه موافق با حکمت و رحمت مطلق اوست همانا نص و تصریح مستقیم از سوی خود او بر امامت خلیفه و جانشین اوست و همواره روش او همین بوده ‌است؛ و از آن‌جا که طریق نص مستقیم از او، همان وحی است و آن طریق وحی که بین او و مخلوقاتش یعنی مردم باز است همان رؤیاست، ثابت می‌شود که او حتماً بر خلیفه خود از این طریق نصّ می‌کند و برای او به‌وسیله وحی از طریق رؤیای صادقه در خواب و بیداری شهادت می‌دهد، وگرنه اگر این طریق نصّ را ترک می‌کرد، مخالف رحمت و حکمت مطلق او بود، چون راهی را ترک کرد که هدف از آفرینش خلق (یعنی معرفت) با آن محقّق می‌شد و در نتیجه الوهیت مطلق او نقض می‌گردید. خداوند از این نقص مبرّا و منزّه است. از نظر نقلی: این طریق به وضوح و به‌صورت قطعی ثابت شده ‌است: خدای سبحان این طریق را در قصه برگزیدن حضرت آدم (ع) به عنوان اولین خلیفه خدا در زمین بیان کرده ‌است. به همین طریق نص بر خلیفه خود در زمینش را آغاز نمود. به ملائکه وحی کرد که آدم خلیفه اوست: (وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ)([135]) (و هنگامى‌كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: مسلماً من جانشينى در زمين قرار خواهم داد. گفتند: آيا كسى را در آن قرار مى‏دهى كه فساد مى‏كند و خون مى‏ريزد؟! در حالى كه ما تو را همراه با سپاس و ستايشت تسبيح مى‏گوييم و تقديس مى‏كنيم. فرمود: من چیزی مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد). همچنین در قضیه برگزیدن حضرت یوسف (ع) این امر را بیان کرده‌ است. به یوسف (ع) وحی کرد که تو خلیفه من در زمین خواهی بود: (إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي‏ ساجِدينَ)([136]) (آن‌گاه كه يوسف به پدرش گفت: پدرم! من در خواب ديدم يازده ستاره و خورشيد و ماه برايم سجده كردند). در این‌جا رؤیا دلیل تشخیصی خلیفة خدا یوسف (ع) بود و از سخن یعقوب (ع) واضح است که این رؤیا دلیلی برای تشخیص خلیفه خدا در زمین بود؛ چون یوسف (ع) را از نقل این رؤیا برای برادرانش برحذر داشت تا این‌که پس از شنیدن رؤیا، مصیبت‌های هابیل تکرار نشود، وقتی بفهمند که یوسف (ع) از بین آن‌ها به عنوان خلیفه خدا مشخص شده ‌است: (قَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ)([137]) (یعقوب (ع) گفت: اى پسرك من! خواب خود را براى برادرانت مگو كه نقشه‏اى خطرناك بر ضد تو به كار مى‏بندند، بدون شك شيطان براى انسان دشمنى آشكار است). خدای سبحان این دلیل را همچنین در قصه برگزیدن حضرت موسی (ع) نیز بیان کرده ‌است. خداوند با رؤیا به مادر موسی (ع) که خودش از مکلفان بود وحی کرد و شهادت داد به این‌که موسی خلیفه خدا در زمین است: (وَ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لَا تَخَافِي وَ لَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ)([138]) (و به مادر موسى وحی كرديم كه: او را شير بده، و هنگامي که بر او ترسيدي، وي را در دريا بيفکن، و مترس و غمگين مباش كه ما حتماً او را به تو باز مى‏گردانيم، و او را از پيامبران قرار مى‏دهيم). همچنین در قصه برگزیدن حضرت داود (ع) این دلیل را بیان کرد و به داود (ع) فرمود که تو خلیفه ما در زمین هستی: (یا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الأرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ)([139]) (اى داود! همانا تو را در زمين جانشين قرار داديم؛ پس ميان مردم به حق داورى كن و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف مى‏كند. بى‏ترديد كسانى‌كه از راه خدا منحرف مى‏شوند، چون روز حساب را فراموش كرده‏اند، عذابى سخت دارند). این مسئله را در قصه برگزیدن حضرت عیسی (ع) نیز بیان کرده ‌است، یعنی خداوند به حواریون وحی کرد که حضرت عیسی (ع) خلیفه اوست: (وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي قَالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ)([140]) (و هنگامى‌كه به حواريون وحى كردم كه به من و فرستاده من ايمان بیاوريد. گفتند: ايمان آورديم و شاهد باش كه ما تسليم هستيم). آیا روشنی بیش از این، درباره موضوع رؤیا در دین خداوند وجود دارد که به وضوح در آیه می‌بینیم؟! آیا در آیه، گواهی خداوند به حواریون، از راه وحی روشن نیست؟ دو راه وحی، رؤیا در خواب و رؤیا در بیداری است. آیا روشنی بیشتر از این وجود دارد که رؤیا، راه گواهی خداوند به خلیفه اش در زمین است و نزد همه بندگان که خواستار گواهی خداوند هستند. آیا روشنی بیشتر از این، وجود دارد که رؤیا، راه نص خداوند بر خلیفه اش در زمین است؛ راهی که هر یک از مردم که بخواهند بشنود، می شنوند، بدون قید وشرطی. خداوند این امر را به‌وضوح و بدون هیچ شبهه‌ای در مورد دعوت حضرت محمد (ص) بیان فرمود، به‌طوری که خداوند خود را شاهدی برای او، برای هر‌کسی‌که خواستار شهادت خداوند سبحان است معرفی می‌کند. (مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ مَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً)([141]) (آن‌چه از نيكى به تو رسد، از سوى خداست و آن‌چه از بدى به تو رسد، از سوى خود توست. و تو را براى مردم به پيامبرى فرستاديم، و گواه بودن خدا [بر پيامبرىِ تو] كافى است). (لَكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلَائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً)([142]) (ولى خدا به آن‌چه بر تو نازل كرده گواهى مى‏دهد كه آن را به علم و دانش خود نازل كرده، و فرشتگان هم گواهى مى‏دهند، گرچه گواهى خدا كافى است). (وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ)([143]) (كافران می‌گويند: تو فرستاده [خدا] نيستى. بگو: كافى است كه خدا و كسى [چون اميرالمؤمنين على‌بن ابى‏طالب‏] كه دانش كتاب نزد اوست، ميان من و شما گواه باشند). (قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيراً)([144]) (بگو: كافى است كه خدا ميان من و شما شاهد باشد؛ چون او به بندگانش آگاه و بيناست). (قُلْ کَفَى بِاللَّهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیدًا یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ وَالَّذِینَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ)([145]) (بگو: كافى است كه خدا ميان من و شما شاهد باشد، [او] آن‌چه را در آسمان‌ها و زمين است مى‏داند، و آنان كه به باطل گرويده و به خدا كفر ورزيده‏اند همان زيانكاران‌اند). (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً)([146]) (اوست كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر همه اديان پيروز كند، و كافى است كه خدا شهادت بدهد). این شهادت و این‌گونه نص الهی از روز اول برای اعلام دعوتش همراه خلیفه خداست، بلکه قبل از دعوتش نیز همراه اوست. خداوند در گذشته برای خلفای خود نزد مکلفان شهادت داد و خود را همیشه به عنوان شاهدی برای خلفای خودش نزد مکلفان معرفی می‌کند؛ لذا این امر، سنت خداست و در نتیجه همان‌طور که بیان شد تبدیل و تغییری ندارد؛ بنابراین چگونه ممکن است خدا برای مردم به غیر از طریق وحی، خواه مستقیم یا به‌واسطه بعضی از مخلوقاتش مانند ارواح و ملائکه شهادت دهد؟ و کدام طریق وحی همیشه بین خدا و مکلفان، بجز رؤیای صادقه از سوی خدا باز است؟ اما کسی‌که منکر این طریق (وحی از راه رؤیا) برای نص الهی باشد، کفر خود را به قسمتی از قرآن اعلان می‌کند یا این‌که باید طریق دیگری برای شهادت دادن خداوند برای همه مکلفان ایجاد کند. خداوند در رد کسانی که طالب آیات یا معجزات هستند پاسخ می‌دهد که اگر ایمان حقیقی به وجود خدا داشته باشند، شهادت خدا برایشان کافی است و نیازی به معجزه ندارند. (وَ قَالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الآیَاتُ عِنْدَ اللَّهِ ... قُلْ کَفَى بِاللَّهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیداً یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ ...)([147]) (و گفتند چرا معجزاتی از پروردگارش بر او نازل نمی‌شود؟ بگو معجزات فقط نزد خدا هستند ... بگو این‌که خدا بین من و شما شهادت می‌دهد کفایت می‌کند؛ او آن‌چه در آسمان‌ها و زمین است را می‌داند). بنابراین، از آیات قرآن به روشنی پیداست که خداوند برای مکلفان جهت خلفای خود از طریق وحی با رؤیا شهادت داده ‌است؛ رؤیاهایی مانند رؤیاهای حواریون عیسی (ع) و رؤیاهای اصحاب محمد (ص)، و این سنت خداست. هرکس منکر آن یا مدعی تبدیل و تغییر آن است، باید بیّنه و دلیل اقامه کند([148]) و آن‌که مدعی عدم کفایت شهادت خدا با وحی از طریق رؤیای صادقه است، باید معنای دیگری برای کلمه «کفی» (کفایت می‌کند) که در آیات گذشته بارها تکرار شده است پیدا کند. (وَ أَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً) (لَكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلَائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً) (وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ) (قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً) (قُلْ کَفَى بِاللَّهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیدًا یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ) معنای این آیات بسیار روشن است، یعنی شهادت خدا از طریق رؤیا در خواب یا بیداری برای عموم مردم که خداوند خود را برای آن‌ها به عنوان شاهد معرفی کرده ‌است، برای تشخیص مصداق خلیفه خدا در زمین کفایت می‌کند. بنابراین طبق آن‌چه گذشت، رؤیای صادقه و کشف صادق که در آن خداوند به حقانیت خلیفه‌اش برای مکلفان شهات می‌دهد، نصّی از جانب خدای سبحان است و اعراض از آن به معنای اعراض از نص مستقیم خدای سبحان است. اما حدود حجیّت این نص، یعنی این‌که آیا این نص فقط بر صاحبش حجت است یا این‌که بر غیر صاحبش نیز حجت است؛ یا این‌که اگر قائل به حجیت آن شویم، آیا ممکن است که این نص الهی حجت بر غیر صاحبش باشد، به اعتبار این‌که حجیتش بر صاحب خودش ثابت است؟ در حقیقت، قرآن کریم متکفّل بیان این امر شده و به روشنی بیان کرده که نص الهی حجت بر غیر صاحبش نیز هست؛ حضرت یعقوب (ع)رؤیای حضرت یوسف (ع) را دلیل بر خلافت او در زمین قرار داد و به همین سبب او را از تعریف آن رؤیا برای برادرانش منع کرد، چون برادران یوسف (ع)پیامبرزاده بودند و شریعت را به خوبی می‌شناختند و جایگاه رؤیا در دین خدا و این‌که آن رؤیا نصّی الهی بر خلافت حضرت یوسف (ع) در زمین است را به خوبی می‌دانستند و در نتیجه با شنیدن آن رؤیا می‌فهمند که معنایش مشخص کردن یوسف (ع) به عنوان مصداق خلیفه خدا در زمین است؛ لذا یعقوب (ع) ترسید که بر یوسف (ع) حسادت کنند و قصه قدیمی دو فرزند حضرت آدم (ع) درباره حضرت یوسف (ع) و برادرانش تکرار شود و این مطلب برای کسی‌که در آیات قرآن تدبّر کند و با خویش منصف باشد واضح است: (إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ * قَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ)([149]) (آن‌گاه كه يوسف به پدرش گفت: پدرم، من در خواب ديدم يازده ستاره و خورشيد و ماه برايم سجده كردند. گفت: اى پسرك من، خواب خود را براى برادرانت مگو كه نقشه‏اى خطرناك بر ضد تو به كار مى‏بندند، بدون شك شيطان براى انسان دشمنى آشكار است). یعنی برایت نقشه می‌کشند، همان‌طور که قابیل برای هابیل (ع)، هنگامی‌که فهمید او وصی آدم (ع) است، نقشه کشید. بنابراین، همچنان‌که از قرآن کریم روشن می‌شود، نصّ الهی به این طریق (رؤیا)، بر صاحبش و دیگران حجت است. اما اگر دیگران احتمال بدهند که صاحب رؤیا دروغ می‌گوید که رؤیا دیده، یا احتمال بدهند که آن‌چه دیده احلام شیطانی است، یا از هوای نفس خود اوست، در این هنگام رؤیای مزبور بر دیگری حجت نیست و در این‌جا نیازمند به بررسی و تحقیق در باره اموری هستیم: 1. احتمال دروغ گفتن کسی‌که می‌گوید رؤیا دیده است: این امر مردود خواهد بود، وقتی که رؤیاها زیاد و مستمر باشد و اشخاص متفرقه آن را ببینند، که هیچ ارتباطی بین آن‌ها قبل از ایمان‌شان به دعوت کننده حق وجود نداشته باشد، تا کسی‌که رؤیاهای آن‌ها را می‌شنود تصور کند که آن‌ها تبانی بر دروغ کرده‌اند؛ در این صورت دیگر کسی نمی‌تواند این عده بسیار را متهم به کذب کند، مگر این‌که متکبر و غیر منطقی باشد؛ چون از نظر عقلی، تبانی این عده با این اوصاف بر دروغ امکان ندارد و به این سبب، مجموعه رؤیاهای آن‌ها حجت بر سایر مردم خواهد بود و چنان‌چه کسانی‌که رؤیاهایی در تشخیص مصداق خلیفه خدا دیده‌اند از مشرب‌ها و پیشینه‌ها و عقاید گوناگون باشند، در این هنگام حجت عظیم‌تر خواهد بود و هیچ راهی برای رد و انکار شهادت آن‌ها درباره آن‌چه که در ملکوت با شهادت و نص خدا درباره خلیفه‌اش دیده و شنیده‌اند، باقی نمی‌ماند. 2. احتمال این‌که رؤیا از ناحیه شیطان باشد: این مسئله، این‌گونه رد می‌شود که در رؤیا، خلیفه خداوند در زمین باشد که خلافتش برای بیننده ثابت شده است، یا فرشته‌ای از فرشتگانش، یا در آن نامی از نام‌های خداوند باشد، یا آیه‌ای از کتاب آسمانی که برای بیننده ثابت باشد، یا اینکه در رؤیا، رمزهای حکیمانه‌ای باشد که امکان‌پذیر نیست که از سفیهانی همچون شیطان و سربازانش صادر ‌شود. خداوند سبحان در قرآن کریم این فرضیه را که می‌گفتند شیاطین قرآن را نازل کرده‌اند، رد کرده است: (وَ مَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ * وَ مَا يَنْبَغِي لَهُمْ وَ مَا يَسْتَطِيعُونَ)([150]) (قرآن را شياطین نازل نكرده‏اند، و سزاوار آنان نيست، و قدرت ندارند). پس خداوند می‌فرماید نه، شیاطین تسلط و قدرتی بر قرائت قرآن ندارند؛ لذا آن‌گونه که در قرآن دعوت به صلاح می‌شود، برای شیطان شایسته نیست که دعوت به صلاح کند، وگرنه چطور برای شیطان پایگاهی استوار باشد در حالی‌که بخواهد دعوت به صلاح و اخلاق کریمه و یاد خدا بکند؟! اگر این اموری که در قرآن ذکر شده را شیطان آورده ‌باشد، پس چطور و کجا و چه وقت دعوت به شر می‌کند؟ آیا شیطان با خودش در جنگ است؟ قطعاً که چنین نمی‌کند. همچنان‌که شیطان نمی‌تواند کلمات خدا را تلاوت کند یا به شکل رموز ملکوت آسمان‌ها یا خلفای خدا و ملائکه و اسماء الهی شود؛ و اگر این کارها برایش ممکن بود، پس دیگر نباید ملکوت به دست خداوند شمرده می‌شد، بلکه باید به دست شیطان قلمداد می‌گردید و دیگر مجالی برای اطمینان به هیچ چیزی که از ملکوت بیاید باقی نمی‌ماند، و در این صورت بر همه رسالت‌های آسمانی و همه خلفای الهی طعن و ایراد وارد می‌شد که شاید همه توهم بوده و آن‌چه دیده‌اند شیطان بوده و خود شیطان برایشان به صورت ملائکه ظهور کرده و کلامی را به عنوان کلام خدا برایشان می‌خوانده و ....؛ و به همین خاطر خداوند سبحان به همین مقدار اکتفا کرده و فرموده: (وَ مَا يَنبَغِي لهُمْ وَ مَا يَسْتطِيعُون)، یعنی قرائت قرآن برایشان ممکن نیست؛ پس چطور این قرآن را نازل کرده ‌باشند؟! پس وقتی از وحی قرآن یا بعضی از آیات قرآن عاجز هستند، پس چطور ممکن است که شخصی مدعیِ علم از روی جهالتش بگوید که شیاطین به صورت رسول‌الله (ص) در رؤیا نمایان می‌شوند؟! آیا عقل قبول می‌کند که شیطان از تنزیل قرآن و قرائت آن عاجز باشد، اما بر نمایان شدن به صورت محمد (ص) قادر باشد، در حالی‌که محمد (ص) کلمه تام خدا و قرآن ناطق است؟ به خدا سوگند! این مسئله، قسمت ناعادلانه است. آیا کار به جایی رسیده که بر رسول خدا (ص) دروغ ببندند و به وسیله چنین امر عظیمی بر او جرأت و گستاخی کنند و مدعیان علم بگویند که شیطان به شکل رسول‌الله (ص) در می‌آید، بدون این‌که دلیلی داشته باشند، بلکه صرفاً به جهت رد و انکار دعوت حق این سخنان را می‌گویند: (مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا)([151]) (نه آنان به اين يقين و دانشى دارند و نه پدران‌شان؛ سخن بزرگي از دهانشان خارج مي‌شود؛ آنان جز دروغ نمی‌گويند). آیا چنین شخصی خود را عاقل و صاحب علم می‌داند که می‌گوید شیطان می‌تواند به شکل انبیاء و اوصیاء و فرشتگان در آید؟ اگر شیطان امکان تَمَثُّــل به ارواح طاهره را داشته باشد، چه چیزی از دین خدا باقی می‌ماند و چگونه انبیاء و رسولان (ع) وحی خدا را تمییز دادند و دانستند که از ناحیه خداست نه از ناحیه شیطان؟ و آن کسی‌که برایشان وحی می‌کند فرشته است، نه شیطان؟! در این صورت حضرت محمد (ص) چطور دانست آن‌که با او سخن می‌گوید جبرئیل (ع) است نه شیطان؟! بر حسب سخن آن‌ها شیطان می‌تواند به شکل جبرئیل (ع) نیز در آید، چون آن‌ها تمثل شیطان به‌صورت محمد (ص) را جایز می‌دانند، در حالی‌که بلند مرتبه‌تر از جبرئیل (ع) است! همچنین طبق نظر آن‌ها، آیا انبیاء (ع) موظف بودند که از هر فرشته‌ای که با آنان سخن می‌گوید و به آن‌ها وحی می‌کند، معجزه‌ای طلب کنند تا بفهمند که فرشته و از جانب خداست، نه شیطان؟! آنگاه در مواقعی که وحی برای انبیاء (ع) از طریق رؤیا بوده، چطور تمییز می‌دادند که این وحی از خداست، نه شیطانی که به‌صورت فرشته به سراغشان آمده‌است؟! به خدا سوگند کسانی‌که می‌گویند شیطان می‌تواند به شکل محمد (ص) و اوصیاء (ع) و فرشتگان درآید، باب بزرگی برای شیطان و سربازان ملحد و خداناباورش باز کرده که دیگر هیچ چیزی از دین خدا را باقی نمی‌گذارد و اگر بفهمند، با همین سخن باطل، شیاطین و ملحدین را بر گُرده خود سوار کرده‌اند. آیا مدعیان علم، بزرگی این جرمی که مرتکب شده‌اند را می‌فهمند؟ اکنون به همه کتاب‌های آسمانی و مصداق همه انبیاء و رسولان و قرآن از الف تا یاء آن طعنه و ایراد وارد کردند. کسی‌که بر دین خدا و بر رسول خدا محمد (ص) جرأت و گستاخی کرده و گفته است که شیطان به صورت محمد (ص) و انبیاء و اوصیاء(ع) متمثل می‌شود، باید به خدا برگردد و از پروردگارش استغفار کند، چون این حقایق، روزی برای مردم روشن خواهد شد و مردم روز به روز این‌ها را خواهند شناخت و تقلب و جهالت و گستاخی اهل باطل و جرأت آن‌ها بر خدا و ملکوت و رسولان و ائمه (ع) برایشان روشن خواهد شد. بنابراین، رؤیایی که حاوی ذکر خدا یا خلفای خدا یا ملائکه الهی باشد، هرگز از جانب شیطان نیست، بلکه از ناحیه خدا و از سمت ملکوت الهی و ملائکه الهی و ارواح پاکیزه است. همه مسلمانان روایت کرده‌اند که شیطان نمی‌تواند به صورت رسول‌الله محمد (ص) نمایان شود و این نمونه‌ای از آن است: * وَ رَوَى الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا (ع) أَنَّهُ قَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ: (يَا ابْنَ رسول‌الله رَأَيْتُ رسول‌الله (ص) فِي الْمَنَامِ كَأَنَّهُ يَقُولُ لِي كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا دُفِنَ فِي أَرْضِكُمْ بَضْعَتِي وَ اسْتُحْفِظْتُمْ وَدِيعَتِي وَ غُيِّبَ فِي ثَرَاكُمْ نَجْمِي فَقَالَ لَهُ الرِّضَا (ع) أَنَا الْمَدْفُونُ فِي أَرْضِكُمْ وَ أَنَا بَضْعَةٌ مِنْ نَبِيِّكُمْ وَ أَنَا الْوَدِيعَةُ وَ النَّجْمُ أَلَا فَمَنْ زَارَنِي وَ هُوَ يَعْرِفُ مَا أَوْجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ حَقِّي وَ طَاعَتِي فَأَنَا وَ آبَائِي شُفَعَاؤُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مَنْ كُنَّا شُفَعَاءَهُ نَجَا وَ لَوْ كَانَ عَلَيْهِ مِثْلُ وِزْرِ الثَّقَلَيْنِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ أَبِيهِ (ع) أَنَّ رسول‌الله (ص) قَالَ مَنْ رَآنِي فِي مَنَامِهِ فَقَدْ رَآنِي لِأَنَّ الشَّيْطَانَ لَا يَتَمَثَّلُ فِي صُورَتِي وَ لَا فِي صُورَةِ أَحَدٍ مِنْ أَوْصِيَائِي وَ لَا فِي صُورَةِ وَاحِدَةٍ مِنْ شِيعَتِهِمْ وَ إِنَّ الرُّؤْيَا الصَّادِقَةَ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ).([152]) حسن بن علیّ بن فضال روایت می‌کند که شخصی از اهل خراسان به حضرت رضا (ع) عرض کرد: (ای فرزند پیامبر، رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که گویا به من می‌گوید: حال شما چطور است هنگامی‌که در زمین شما پاره تن من دفن شود و حافظ امانت من شوید و ستاره من در خاک شما نهان شود؟ امام رضا (ع) به او فرمود: من در زمین شما دفن می‌شوم و من پاره تن پیامبرتان هستم و من آن امانت و ستاره‌ام. آگاه باشید که هر‌کس زیارتم کند در حالی‌که آن‌چه خدا از حقم و اطاعتم واجب کرده را بشناسد، من و پدرانم شفیع او در روز قیامت هستیم و هرکه ما شفیع او شویم نجات می‌یابد، اگرچه مانند بار همه ثقلین (جن و انس) بر دوش او باشد؛ و پدرم از جدم از پدرش روایت کرد که رسول خدا (ص) فرمود: هرکه مرا در خوابش ببیند، پس خودِ مرا دیده است، چون شیطان به‌صورت من و هیچ یک از اوصیاء من و هیچ یک از شیعیان آن‌ها نمایان نمی‌شود؛ و همانا رؤیای صادقه جزئی از هفتاد جزء نبوت است). اما سخن برخی از این مدعیان([153]) به این مضمون که مقصود از حدیث، فقط کسانی هستند که رسول‌الله (ص) را در دنیا دیده و شکل مادی او را می‌شناسند، همین روایت یاد شده سخن آن‌ها را نقض می‌کند، چون امام رضا (ع) به یقین می‌داند که این شخصی که رؤیا را برایش نقل می‌کند، قطعاً رسول‌الله (ص) را ندیده و با این حال، حضرت فرمود: هرکه رسول‌الله (ص) را ببیند خود او را دیده، چون شیطان به‌صورت او ظاهر نمی‌شود، در حالی‌که امام رضا (ع) روی سخنش با اوست و به‌طور خاص، رؤیای او را اراده کرده ‌است که رسول خدا (ص) را در بیداری ندیده ‌است. بنابراین، شرطی که بعضی از آن‌ها قرار داده‌اند -این‌که صاحب رؤیا باید قبلاً رسول خدا (ص) را در زندگی جسمانی دیده ‌باشد- با این روایت و با آن‌چه قبلاً بیان کردیم، نقض می‌شود، بلکه این گفته اساساً شرطی از هواهای نفسانی و اوهام آن‌هاست و هیچ دلیلی نزد آن‌ها جز عناد و تکبر ندارد. بنابراین، آیا معقول است قبول کنیم که هر‌کس بدون دلیل شرعی، شروطی در امور دینی و اعتقادی بگذارد؟! بلکه اساساً دلیل بر ضد این شرط جعلی داریم. آنگاه این مدعیان که چنین شرطی را درباره رسول خدا (ص) قرار دادند، آیا درباره ملائکه نیز همین شرط را قائل هستند؟ یعنی می‌گویند کسی‌که ملائکه را در رؤیا می‌بیند باید آن‌ها را در همین زندگی مادی دیده ‌باشد، وگرنه آن‌ها شیاطین هستند؟! همه انبیاء و از جمله حضرت محمد (ص) آغاز رسالت‌شان این‌گونه بوده که ملائکه را در رؤیا و کشف می‌دیدند و با آن‌ها سخن می‌گفتند و آن کشف و رؤیا نخستین رؤیت آن‌ها بوده است؛ پس کسانی که امروز خود را علمای اسلام می‌نامند اگر در زمان انبیای گذشته (که به آن‌ها ایمان دارند) زندگی می‌کردند، آیا با همین سخن و اشکال روبروی آن‌ها قرار می‌گرفتند، یعنی به انبیاء می‌گفتند که شما از کجا می‌دانید و شاید این شیطان باشد که برای شما به‌صورت ملائکه نمایان شده‌ است یا به رسول‌الله محمد (ص) می‌گفتند که شیطان نزد تو و اصحابت آمده و به صورت موسی (ع) و عیسی (ع) نمایان شده، چون تو و اصحابت هرگز موسی (ع) را در این زندگی مادی ندیده‌اید؟! آیا علمای گمراهی می‌دانند که این، سخنی است که افراد مشابه آنان، با محمد ( و پیامبران پیش از ایشان مُواجه شدند؟ در‌نتیجه گواهی خداوند، نسبت به بندگانش را رد کردند و نص خداوند، نسبت به محمد ( پیامبرش را رد کردند، که با رؤیایی بود که مردم، آن را دیدند و مانند سخن امروز آنان را بیان کردند: (بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ)([154]) (گفتند: بلكه خواب‌هايى آشفته و پريشان است، بلكه آن را به دروغ بربافته، بلكه او شاعرِ [خيال‏پردازى‏] است، [اگر فرستاده خداست‏] بايد براى ما معجزه‌اى بياورد مانند معجزه‌هايى كه پيامبران گذشته را [با آن‌ها] فرستادند). حقیقتی که این گروه به آن جاهل هستند این است که شیاطین جرأت ندارند و نمی‌توانند به کسی رؤیا نشان دهند، به این که او خلیفه خدا در زمین است یا که فلان شخص، خلیفه خدا در زمین است، بلکه رؤیاهای شیطان (نعوذ بالله)، همان خواب‌های ناراحت‌کننده و سفیهانه است. 3. احتمال این‌که رؤیا از تلقین و خواسته نفسانی باشد: این امر نیز به همان دلیلی که در مورد اول گفتم مردود است، زیرا در حقیقت، دروغ است، چون اصلاً چیزی به این عنوان وجود ندارد که شخصی رؤیا یا کشفی از خودش ببیند که خلیفه خداست یا فلان انسان خلیفه خداست؛ بلکه حقیقت امر این است که این شخص به خودش توهم القاء می‌کند که رؤیا دیده، در حالی‌که ندیده و در حقیقت، تنها یک توهم است که به خودش القاء می‌کند و به همین جهت گفتم: هوای نفس؛ چون در حقیقت آن‌گونه که می‌گویند: «دروغی را ساخت و تصدیقش کرد»، یعنی او عمداً به خودش چیزی را القاء می‌کند که دوست دارد و با هوای نفسش موافق است و همان وهم خود را تصدیق می‌کند که انگار حقیقت است.([155]) بنابراین نتیجه این است که رؤیاهای صادقه همان وحی و نص الهی نزد آفریدگان است که به‌وسیله آن خلیفه خدا در زمین را می‌شناسند و به اعتبار این‌که وحی الهی محسوب می‌شود، در صورت تحقق شروط، دلیل مستقلی برای شناخت خلیفه خدا به شمار می‌رود. بعد از آدم (ع) هر خلیفه‌ای ناچار باید نصّی از خلیفه گذشته داشته باشد، چون این امر برایش در دسترس است؛ پس اگر حامل چنین نصّی نباشد، رؤیای ادعا ‌شده، صرفاً دروغ‌هایی است که دروغ‌گویان برای تأیید مذهب خود و دین منحرفشان -که مخالف دین حق و عقیده حق است- بر آن جمع شدند. این نص خلفای خداوند در زمین، نسبت به یکدیگر است. همان‌طور که دروغ ‌بودن آن، مثلاً از خلال امکان همدستی مدعیان دروغ به رؤیا امکان‌پذیر است. لازم نیست به رؤیاهای ادعایی کسی در نفی خلافت الهی توجه کرد، چون با دلیل شرعی ثابت شده که رؤیا به عنوان یک دلیل تشخیصی می‌آید، اما از دلیل شرعی ثابت نشده که رؤیا به مثابه یک دلیل معارضه یا نفی خلافت یک شخص بیاید. همچنین لازم نیست به رؤیاها در تعیین احکام فقهی و عقاید توجه کرد، مگر در صورتی که خلیفه خدا به آن احکام و عقاید خاص اقرار کند، چون دین خدا همان است که خلیفه خدا که به امر پروردگار، قائم به آن است بیان می‌کند. تلاش عاجزانه (بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ)([156]) (گفتند: بلكه خواب‏هايى آشفته و پريشان است، بلكه آن را به دروغ بر بافته، بلكه او شاعرِ [خيال‏پردازى‏] است، [اگر فرستاده خداست‏] بايد براى ما معجزه‏اى بياورد مانند معجزاتی كه پيامبران گذشته را [با آن‌ها] فرستادند). این سخن را کافران به ملکوت آسمان و تکذیب‌کنندگان رسولان خدا در هر زمان و در مقابل رسالت هر رسولی تکرار می‌کنند، به‌طوری که گویا همدیگر را به گفتن این کلام و تکرارش توصیه کرده‌اند. یکی از تلاش‌های عاجزانه آن‌ها برای اثبات این‌که رؤیای مؤمنان خواب‌های پریشان است، این است که بر خدا دروغ می‌بندند و خواب‌های دروغینی تعریف می‌کنند: (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَ مَنْ قَالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلَائِكَةُ بَاسِطُو أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ)([157]) (چه كسى ستم‌كارتر از كسى است كه به خدا دروغ مى‏بندد، يا می‌گويد: به من وحى شده؛ در حالى‌كه چيزى به او وحى نشده‌ است، و نيز كسى كه بگويد: من به‌زودى مانند آن‌چه خدا نازل كرده نازل می‌كنم؟! اى كاش ستمكاران را هنگامى‌كه در سختى‏ها و شدايد مرگ‏اند ببينى در حالى كه فرشتگان دست‏هاى خود را [به‌سوى آنان‏] گشوده [و فرياد مى‏زنند] جان‌تان را بيرون كنيد، امروز به‌سبب سخنانى كه به ناحق درباره خدا مى‏گفتيد و از پذيرفتن آيات او تكبّر مى‏كرديد، به عذاب خواركننده‏اى مجازات مى‏شويد). این مسئله‌ای است که نزد خداوند، بزرگ است. ولی نزد این افراد وارونه، آسان است. آنان به‌راحتی، اقدام به درست‌ کردن رؤیاهای دروغین، علیه خلیفه خداوند در زمانشان می‌کنند؛ و این کارشان، تلاش نا امیدانه‌ای برای طعنه‌زدن به گواهی خداوند، در مقابل مؤمنین است؛ درحالی که آنان می‌گویند به رؤیا اعتقاد ندارند و اینکه دلیل تشخیص خلیفه خداوند در زمین باشد. این مسئله، از دروغ آنان پرده بر می‌دارد و تلاش می‌کنند که از مُلزم ‌شدن به هزاران رؤیای روشن و موافق با نصّ تشخیصی خلیفه خداوند فرار کنند. همان چیزی که تعدادی از مردم، آن را دیدند که همدستی آنان بر دروغ ممتنع است. همچنین این افراد هنگامی‌که دروغ می‌گویند و خواب‌های دروغینی را گردآوری می‌کنند، به این امر توجه ندارند که کشف این امر بعد از حضرت آدم (ع) بسیار ساده گشته، چون نصّی از خلیفه گذشته که همان نص خداست وجود دارد؛ پس نص خداوند بر خلیفه‌اش از طریق رؤیا حتما مطابق با نص خداوند بر خلیفه‌اش از طریق خلیفه سابق است و امکان ندارد که مخالف آن باشد؛ و در نتیجه، هرکس رؤیای دروغینی گردآوری می‌کند که مخالف نص خلیفه گذشته ‌است، همان سخن و ادعای رؤیایش نشان می‌دهد که او به خدا دروغ می‌بندد.([158]) به‌طورکلی این مدعیان از این دروغگویی به دنبال طعنه زدن به رؤیا و اهمیت آن هستند. گویی می‌خواهند بگویند که رؤیاهای دروغین آن‌ها ناقض رؤیاهای صادق مؤمنان است؛ لذا حجیت رؤیاهای مؤمنان نیز ساقط می‌شود، یعنی آن‌ها تلاش می‌کنند که ملکوت آسمان‌ها را از طریق دروغ بستن بر ملکوت آسمان‌ها نفی کنند، یعنی به طریقه‌ای که نهایت خبث و شیطنت است. می‌خواهند بگویند اخباری که از ملکوت آسمان‌ها می‌آید در تضاد با هم هستند در نتیجه از اعتبار ساقط می‌شوند، یعنی آن‌ها از اساس معتقد به بطلان رؤیاها هستند و می‌گویند که رؤیاها و اخبار ملکوتی هیچ ارزشی و هیچ حجیتی ندارند. آن‌که اعتقاد به این دارد که رؤیاها از ملکوت آسمان‌هاست و آن رؤیاها کلام خداوند است، قطعاً و یقیناً می‌داند که همه رؤیاها از یک‌جا ناشی می‌شوند و به یک حقیقت اشاره می‌کنند، چون همگی کلمات خدا هستند و در نتیجه تعارض واقعی بین آن‌ها نیست. البته تعارضی بین رؤیاهای حقیقی و دروغ‌ها و اوهام و سفاهت‌های شیطانی وجود دارد که با طعنه زدن به رؤیای مؤمنان شروع می‌شود و سپس طعنه زدن به ملکوت آسمان‌ها و در نهایت به تکذیب قرآن منتهی می‌شود که فرموده است: (وَ قَالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الآیَاتُ عِنْدَ اللَّهِ ... قُلْ کَفَى بِاللَّهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیدًا یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ)([159]) (و گفتند چرا معجزاتی از پروردگارش بر او نازل نمی‌شود؟ بگو معجزات فقط نزد خدا هستند... بگو این‌که خدا بین من و شما شهادت می‌دهد کفایت می‌کند؛ او آن‌چه در آسمان‌ها و زمین است را می‌داند). بلکه منجر به تکذیب واقعیتی که تاریخ درباره شهادت خداوند برای مؤمنان به عیسی (ع) و محمد (ص) و علی (ع) و حسن (ع) و حسین (ع) و ... نقل کرده ‌است می‌شود. به‌طور کلی مسئله بسیار روشن و راه برای تکذیب‌کنندگان بسته است؛ و همان‌طور که بیان کردم، به رؤیاهایی که ادعا می‌شود در نفی خلافت الهی شخصی دیده‌اند نباید توجه کرد، چون آن‌چه از نظر شرعی ثابت است این‌که رؤیا به عنوان دلیلی برای تشخیص مصداق خلیفه خدا می‌آید، نه این‌که دلیلی برای معارضه یا رد کسی‌ که نص شرعی از سوی خلیفه سابق در حق او ثابت شده باشد به‌کار ‌رود. کوچک شمردن رؤیای حکیمان توسط سفیهان رؤیا در دین خدای سبحان طریقی برای وحی محسوب می‌شود. رؤیا به دو نوع تقسیم می‌گردد: رؤیا در خواب، و رؤیا در بیداری که در اصطلاح عرف به کشف در بیداری (یا وحی) یاد می‌شود، به این معنا که انسان پرده از چشمش برداشته شده و چیزی را که مردم نمی‌بینند او می‌بیند. هر دو نوع رؤیا به عنوان روند اتصال انسان با عوالم بالا محسوب می‌شوند. وحی انبیاء (ع) نیز به همین دو طریق انجام می‌شود، یعنی یا رؤیا در خواب است یا در بیداری. این مسئله باقی می‌ماند که فردی که در مقابل رؤیاست، شأن و جایگاه رؤیا را مشخص می‌کند. ممکن است که رؤیا، وحی مستقیم از سوی خداوند و از پشت حجاب باشد یا اینکه وحی از فرستاده‌ای است که خداوند او را می‌فرستد؛ و ممکن است که این فرستاده، فرشته بزرگی مانند جبرئیل(ع) یا یکی از فرشتگان رؤیا یا اینکه از ارواح پیامبران پیشین(ع) باشد. همان‌طور که ماهیت رؤیا، مشخص می‌کند که آیا این رؤیا، وحی تبلیغی است، مانند حالت پیامبران و اوصیاء‌(ع) یا اینکه گواهی الهی نزد انسان است، مانند حالت مکلفین ایمان نسبت به پیامبران و فرستادگان در زمانی که خداوند سبحان و متعال برایشان گواهی می‌دهد، یا اینکه خبر ‌دادن با مسئله غیبی، پس از مدتی است، مانند حالت پیامبران و غیر پیامبران. پس تلاش برخی سفیهان برای سبک شمردن رؤیایی که خداوند در آن برای خلیفه‌اش شهادت می‌دهد، انکار وحی خدا و شهادت پروردگار است، بلکه کفر به قرآنی است که در آن خدا را به عنوان شاهدی برای همه مردم معرفی کرده ‌است؛ و آیا وسیله اتصالی واضح‌تر از رؤیا بین خدا و همه مردم وجود دارد که این سفیهان آن را به تمسخر می‌گیرند؟ بنابراین رؤیایی که به حقانیت خلیفه خدا در زمین شهادت می‌دهد، عبارت است از کلام و وحی و شهادت و نصّ خداوند. آن‌کسی که نص و شهادت و وحی خدا را به خاطر رضای هوای نفسش سبک بشمارد، به چه چیز ممکن است وصف شود؟! جز این‌که در حقیقت کافر به خداست و ایمانی که ادعا می‌کند صرفاً یک ایمان ظاهری است؛ و الا آیا ممکن است کسی که کلام شخصی را سبک بشمارد و او را مورد تمسخر قرار دهد، مؤمن به آن انسان یا حداقل این‌که به آن شخص احترام می‌گذارد وصف کنیم؟ یا این‌که او در حقیقت کافر به آن شخص است و او را سبک می‌شمارد و به همین سبب کلام او را مسخره می‌کند. کسانی‌که رؤیا را که شهادت خداوند برای حقانیت خلیفه اوست مورد تمسخر قرار می‌دهند دقیقاً این‌گونه‌اند؛ یعنی کلام خداوند که به بندگانش از طریق رؤیای مستقیم یا به ‌واسطه ملائکه و ارواح طیبه وحی کرده را مسخره می‌کنند و در نتیجه حقایق و باطن و ارواح این افراد کافر به خداست. به همین خاطر چاره‌ای ندارند جز این‌که کلام خدا را بر فراز منابر و پیش روی مردم مورد ریشخند قرار دهند، مسخره کنند و به آن بخندند؛ و متأسفانه کسانی که اعتراضی به آن‌ها نمی‌کنند نیز جزو آن‌ها و مؤمن به عقیده و مذهب باطل آن‌ها شمرده می‌شوند: (قُلْ کَفَى بِاللَّهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیدًا یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ وَالَّذِینَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ)([160]) (بگو: كافى است كه خدا [نسبت به حقانيت نبوت من‏] ميان من و شما شاهد باشد، [او] آن‌چه را در آسمان‌ها و زمين است مى‏داند، و آنان كه به باطل گرويده و به خدا كفر ورزيده‏اند همان زيانكاران‌اند). وقتی که شهادت خداوند بر حقانیت خلیفه‌اش برای بندگان به‌وسیله وحی از طریق رؤیاست، پس آن «باطل» که در آیه شریفه ذکر شده و با شهادت خدا مقابله می‌کند، چه کسی است؟ (قُلْ کَفَى بِاللَّهِ بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ شَهِیدًا ... وَالَّذِینَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ...) آیا واضح نیست که منظور از این باطل همان کسانی هستند که رؤیا را مورد ریشخند قرار داده و بالتبع شهادت خداوند را مسخره می‌کنند؟! بخوانید که خداوند کسانی‌که به اهل این باطل گوش داده و سخن‌شان و تمسخرشان به رؤیایی که شهادت خداوند در حق خلیفه است را قبول می‌کنند، چگونه وصف می‌کند: (وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ)، (آنان‌که به باطل ایمان آورده و به خدا کافر شده‌اند، آن‌ها همان زیانکاران هستند). سپس در آیات قبلی همین سوره عنکبوت تدبر کنید: (وَ قَالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الآیَاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ * أَوَلَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ یُتْلَى عَلَیْهِمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَرَحْمَةً وَذِکْرَى لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ * قُلْ کَفَى بِاللَّهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیدًا یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ وَالَّذِینَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ)([161]) (گفتند: چرا از سوى پروردگارش معجزاتى بر او نازل نمى‏شود؟ بگو: اين معجزات فقط در اختيار خداست و من فقط بيم‏دهنده‏اى آشكارم * آيا براى آنان كافى نبوده ‌است كه ما اين كتاب را كه بر آنان خوانده مى‏شود بر تو نازل كرديم؟! همانا در اين كتاب رحمتى است و پندى براى مردمى كه ايمان مى‏آورند * بگو: كافى است كه خدا [نسبت به حقانيت نبوت من‏] ميان من و شما شاهد باشد، [او] آن‌چه را در آسمان‌ها و زمين است مى‏داند، و آنان كه به باطل گرويده و به خدا كفر ورزيده‏اند همان زيانكاران‌اند). فقهای گمراه که مقابل انبیاء بودند همیشه همین حرف را می‌زدند که ما فقط به معجزه مادی ایمان می‌آوریم، بلکه می‌خواهند که حتماً آن معجزه مادی قاهری(مجبور کننده) باشد که با دیدن آن امکان انکار رسالت رسول را نداشته باشند و هر‌یک از آن‌ها می‌خواهد که آن معجزه مادی قاهر را ببیند و شهادت مؤمنانی که آن را دیده‌اند را قبول نمی‌کنند: (وَ قَالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَاتٌ مِنْ رَبِّهِ) پاسخ قرآنی این است که: (قُلْ إِنَّمَا الآیَاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ)، یعنی آن آیات و معجزات، نزد خداست (در دست من نیست) و من فقط هشدار دهنده‌ای آشکارم. معنای آیه این است که خداوند آن معجزات را برای هر‌کسی ‌که بخواهد و هرگاه که بخواهد و به هر کیفیتی که بخواهد و موافق حکمت و عدل او باشد می‌فرستد، به گونه‌ای که کسی را مجبور بر ایمان نکند و هنگامی‌که یک معجزه قاهری(مجبور کننده) باشد فقط برای مؤمنین خواهد بود و در نتیجه آن‌ها را نیز به ایمان وادار نمی‌کند، بلکه بر یقین و استواری آن‌ها بر حق می‌افزاید، چون آن‌ها اساساً مؤمن هستند و اگر برای غیر مؤمنان یا کفار و منکران باشد، معجزه از آن نوع معجزاتی خواهد بود که امکان تأویل دارد تا مجالی برای ایمان به غیب آن‌ها باقی بماند: (فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا لَوْلَا أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَى أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَ قَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ)([162]) (پس هنگامى‌كه حق از سوى ما براى آنان آمد گفتند: چرا مانند آن‌چه به موسى دادند به او نداده‏اند؟ آيا پيش از اين به آن‌چه به موسى داده شد، كفر نورزيدند؟! گفتند: دو جادوگر‌ند كه پشتيبان يكديگرند!! و گفتند: ما منكر هر دو هستيم). (أَوَلَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ یُتْلَى عَلَیْهِمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَرَحْمَةً وَ ذِکْرَى لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ)([163]) (آيا براي آنان کافي نيست که اين کتاب را بر تو نازل کرديم که پيوسته بر آنها تلاوت مي‌شود؟! در اين، رحمت و تذکري است براي کساني که ايمان مي‌آورند (و اين معجزه بسيار واضحي است)). (قُلْ کَفَى بِاللَّهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیدًا یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ وَالَّذِینَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ)([164]) (بگو كافى است كه خدا [نسبت به حقانيت نبوت من‏] ميان من و شما شاهد باشد، [او] آن‌چه را در آسمان‌ها و زمين است مى‏داند، و آنان كه به باطل گرويده و به خدا كفر ورزيده‏اند همان زيانكاران‌اند)، یعنی همه آن‌چه که گذشت اعم از طلب کردن معجزه مادی قاهر (وَ قَالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَاتٌ مِنْ رَبِّهِ) و همچنین نشانه علمی که خداوند به ‌سبب رحمتش به شما عنایت کرد (أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ یُتْلَى عَلَیْهِمْ) این مسئله اساساً نسبت به مسئله‌ای که فرستاده برایتان آورده است، اضافی است؛ و در آغاز: گواهی خداوند، نسبت به او و نزد شما، با وحی در رؤیا و مکاشفه است. (قُلْ کَفَى بِاللَّهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیدًا) خدایی که شاهد بر همه چیز و بر اعمال بندگان است، همان کسی است که برای شما گواهی می‌دهد، همان خدایی که هرچه در آسمان‌ها و زمین است را می‌داند؛ و شیطان هیچ تسلطی بر ملکوت خدا ندارد تا سفیهان به شما این توهم را القاء کنند که این رؤیاهای ملکوتی از سوی شیطان است: (یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ). ای مردم بیدار شوید؛ به ‌درستی که رؤیاها از ملکوت هستند: (وَ كَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ)([165]) (و اين‌گونه ملکوت آسمان‌ها و زمين را به ابراهيم نشان می‌دهيم تا از اهل یقین شود). و ملکوت، ملکوت خداست: (قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَ لَا يُجَارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ)([166]) (بگو: اگر معرفت و شناخت داريد، كيست كه ملکوت همه چيز به دست اوست و او پناه دهد و در پناه کسی قرار نگیرد). و شیطان تسلطی بر ملکوت خدا ندارد: (فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)([167]) (منزّه است خدايى كه ملکوت همه چيز به دست اوست، و به ‌سوى او بازگردانده می‌شويد). پس باطل شما را فریب ندهد، هرچند به رسول خدا (ص) شبیه باشد و از منبر رسول خدا (ص) یا امام حسین (ع) بالا برود: (وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ). آیا رسول خدا (ص) خبر نداده که به‌زودی مانند بوزینه بر منبرش می‌جهند؟ وقتی‌که بر منبر محمد (ص) که برترین خلق خداست مانند بوزینه جهیدند، آیا گمان می‌کنید هم‌چون بوزینه بر منبر حسین (ع) نمی‌جهند؟ (وَ إِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاّ طُغْيَانًا كَبِيرًا)([168]) (و هنگامى كه به تو گفتيم: يقيناً پروردگارت به مردم احاطه كامل دارد و آن خوابى را كه به تو نشان داديم و نيز درخت لعنت شده در قرآن را جز براى آزمايش مردم قرار نداديم؛ و ما آنان را هشدار مى‏دهيم، ولى در آنان جز طغيانى بزرگ نمى‏افزايد!). آن‌ها بر روی منبر رسول خدا (ص) به گمراهی حسین (ع) فتوا دادند و مردم را گمراه کردند و کاری کردند که مردم با حسین (ع) بجنگند. آیا گمان می‌کنید که امثال آن‌ها امروز بر منبر حسین (ع) فتوا به گمراه بودن مهدی (ع) نمی‌دهند و مردم را گمراه نمی‌کنند و کاری نمی‌کنند که مردم با مهدی (ع) بجنگند؟! بیدار شوید خدا شما را رحمت کند؛ بیدار شوید و بخوانید و بیاموزید و نگذارید کسی شما را فریب دهد و آن اتفاق دوباره تکرار شود؟([169]) آیا متوجه نشدید که شما را کجا می‌برند؟ و این سفیهان که بی‌حساب اشتباه می‌کنند و رؤیاها و ملکوت آسمان‌ها را سفیهانه می‌خوانند، شما را کجا می‌خواهند ببرند؟ آیا هشیار نمی‌شوید تا به آن‌ها بگویید: این قرآن در دستان ماست و خداوند در آن می‌گوید که خدا برای مردم به حقانیت خلیفه خودش شهادت داده و نص می‌کند: (وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً)([170]) (و تو را برای مردم به عنوان رسول فرستادیم و این‌که خدا شهادت می‌دهد کافی است). شهادت خدا برای عامه مردم (مؤمن و کافر و صالح و طالح آن‌ها) چگونه خواهد بود؟ آیا از طریق وحی نیست؟ و کدام طریق وحی غیر از رؤیا بین خدا و عموم گشوده شده ‌است؟!

-چکیده مسئله رؤیا

1. رؤیاها دلیلی برای تشخیص مصداق خلیفه خدا هستند و دلیل قرآنی استوار این مطلب، آن است که رؤیاهای صادقه همان وحی و نصّ الهی برای خلق هستند که به‌وسیله آن‌ها خلیفه خود را به مردم معرفی می‌کند و از آن جهت که این رؤیا وحی الهی محسوب می‌شود، دلیل خلافت شخص هستند؛ البته در صورتی که شرایط اصلی آن که موجب می‌شود دلیل تشخیص خلیفه خدا باشد محقق گردند. آن شرایط عبارتند از: أ. چون با نصّ الهی تشخیصی که از خلیفه قبلی خدا صادر شده مطابقت دارد، رؤیاهای ادعایی هر شخصی بعد از آدم (ع) که نص و وصیت نداشته باشد هیچ ارزشی ندارد و اصلاً نیازی به بررسی آن رؤیاها نیست چون بعد از آدم (ع) هر خلیفه‌ای بر وصی یا اوصیای بعدی خود نصّ و وصیت می‌کرده‌ است. ب. تواتر آن رؤیاها نزد مردمی که تبانی آن‌ها بر دروغگویی محال باشد. ج. در بر گرفتن رؤیا بر آن‌چه که شیطانی بودن آن را نفی کند، مثل وجود معصوم یا قرآن یا اخبار غیبی. د. به‌طور‌کلی در نص کردن بر شخص معینی، محکم و استوار باشد. 2. برای رؤیاهای در مقابل نص، هیچ حجیتی نیست، چون با وجود نص -همچنان‌که از بعد آدم (ع) تا قیامت همواره چنین است- رؤیاها همیشه تابع آن نصوص هستند و هر رؤیایی که از نص خلیفه گذشته بیرون باشد، یا تخیلات و هواهای نفسانی است یا از ناحیه شیطان است یا دروغ‌هایی است که صاحب آن گردآوری می‌کند و اصلاً خوابی ندیده ‌است. بعد از آدم (ع) همیشه همراه هر خلیفه‌ای باید نص و وصیتی از خلیفه گذشته باشد و اگر دارای چنین نصی نبود، رؤیا‌هایی که صاحبانش مدعی دیدن آن‌ها هستند، صرفاً تخیلات و اوهام نفسانی یا وحی از ناحیه شیاطین آن‌هاست و خواب‌هایی‌که ادعا می‌شود درباره کذابینی که فاقد دلیل شرعی دیده ‌شده، تنها دروغ‌هایی هستند که عده‌ای دروغگو برای تأیید مذهب و دین انحرافی خود بر آن تبانی کرده‌اند. 3. رؤیا در نفی خلافت الهی کسی‌ که حجت بودن او با دلیل قطعی؛ یعنی نص الهی رسیده از خلیفه قبلی به شکل مستقیم یا غیر مستقیم که توضیحش خواهد آمد ثابت شده، هیچ حجیتی ندارد. 4. رؤیا در دین خدا، اعم از عقاید و احکام حجیتی ندارد، مگر در موردی که نص (قرآن و روایات) آن را اثبات کند و آن مورد خاصی که رؤیا حجیت دارد (همچنان‌که بیان کردیم) در مسئله تشخیص مصداق خلیفه خدا در زمین است؛ پس رؤیاهای ادعایی در تأیید هر ادعا یا اعتقاد غیر مبتنی بر دلیل، هیچ ارزش شرعی ندارد، مثل عقیده تقلید از غیر معصوم و خلافت رسول‌الله (ص) با شوری یا حجیت فلانی که خلیفه خدا نیست؛ و عقاید انحرافی مشابه که اصحاب آن عقاید هیچ دلیل شرعی یا حتی دلیل عقلی قابل اعتمادی برای اثبات آن‌ها اقامه نکرده‌اند. دوم: نص مستقیم از خلیفه گذشته بر شخص برگزیده شده ی منصوص علیه این امری است که همه مؤمنان به خلفای الهی بر آن اتفاق دارند؛ بنابراین نص مستقیم بر وصی او به ‌صورت معین، بر همه کسانی‌که آن تصریح و وصیت را می‌شنوند و بر کسانی‌که این نص به آن‌ها می‌رسد حجت است. خداوند بر مؤمنان واجب کرده که عده‌ای از خود را راهی کنند تا این امر را از خلیفه خدا در زمان‌شان بشناسند و خبرش را برای آن‌ها بیاورند. خدای متعال فرمود: (وَ مَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ)([171]) (و مؤمنان را نسزد كه همگى بيرون روند؛ چرا از هر جمعیتى گروهى كوچ نمى‏كنند تا در دين آگاهى يابند و قوم خود را هنگامى كه به‌سوى آنان بازگشتند، بيم‌دهنده باشند كه بپرهيزند). شکی نیست که این نص به خودی خود، دلیل مستقلی بر مصداق خلیفه خداست. سوم: نص غیر مستقیم از خلیفه گذشته برای شخص برگزیده ی منصوص علیه نصّ غیر مستقیم از خلیفه گذشته نیز شخص منصوص علیه را تعیین می‌کند، به‌شرطی که ویژگی‌ها و راهنمایی‌هایی در خود نص یا نصوص دیگر باشد که مانع انطباق نص بر غیر از یک نفر هنگام ادعا باشد؛ مانند وصیت رسول خدا (ص) در شب وفاتش که پیغمبر (ص) آن را به نوشته بازدارنده از گمراهی برای متمسکان به آن وصف کرده ‌است. در این‌جا می‌گوییم که: عاِلم قادر صادق حکیم مطلق، باید این نصّی را که به عنوان «بازدارنده از گمراهی برای متمسکان به آن» وصف شده، حفظ کند و نگذارد که هیچ مدعی باطلی آن را ادعا کند، تا این‌که خود صاحبش بیاید و مدعی آن شود و غرض از آن وصیت محقق شود، وگرنه خداوند (العیاذ بالله) یا جاهل خواهد بود یا عاجز یا کذاب فریبکار است و عامل گمراهی کسانی‌که به قول او تمسک کرده‌اند شده است؛ و محال است که خداوند جاهل یا عاجز باشد، چون او عالم و قادر مطلق است و محال است که دروغ از ساحت حق تعالی صادر شود، چون او صادق و حکیم است و وصف دروغگویی درباره او ممکن نیست، وگرنه درباره هیچ چیزی نمی‌توان به گفته او اعتماد کرد و اساس دین نقض می‌شود. نص خلیفه خدا در زمین بر وصی بعد از خودش با وصف این که آن نص، برای هر‌کسی ‌که به آن چنگ زند بازدارنده از گمراهی است، به عنوان یک نص الهی باید از ناحیه خداوند، محفوظ از ادعای دروغگویان و مدعیان باطل باشد، تا زمانی‌که صاحبش مدعی آن شود؛ وگرنه همان نص، دروغ و عامل گمراهی مکلفان در تبعیت آن‌ها از باطل خواهد بود و چنین چیزی از عالم صادق قادر حکیم مطلق، هرگز صادر نمی‌شود.([172]) خداوند در قرآن کریم و در روایاتی که از اهل بیت (ع) نقل شده، خود را مسئول حفاظت از نص الهی از دستبرد و ادعای اهل باطل کرده ‌است؛ اهل باطل از ادعای آن باز داشته شده‌اند و همچنان‌که خداوند می‌فرماید چنین امری ممتنع است: (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الأقَاوِیلِ * لأخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ)([173]) (و اگر پاره‏اى از گفته‏ها را به دروغ بر ما مى‏بست * ما او را به شدت مى‏گرفتيم * سپس رگ قلبش را پاره مى‏كرديم).([174]) امام صادق (ع) می‌فرماید: (إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا يَدَّعِيهِ غَيْرُ صَاحِبِهِ إِلَّا تَبَّرَ اللَّهُ عُمرَهُ).([175]) (کسی غیر صاحبش مدّعی این امر نمی‌شود مگر این‌که خداوند عمرش را قطع کند). بنابراین، مدعی باطل از ادعای وصیت الهی که موصوف به «بازدارنده متمسکان از گمراهی» است، باز داشته شده ‌است، یا این‌که ادعای او به وصیت مقارن با نابودی اوست، پیش از آن‌که برای مردم ادعای خود را آشکار کند، چون مهلت دادن او با این‌که مدعی وصیت شده، یا به معنای جهل یا عجز یا دروغگویی کسی است که به متمسکان به آن وعده داده که به‌وسیله این وصیت گمراه نمی‌شوند و همه این امور نسبت به ساحت حق مطلق (سبحانه و تعالی) محال است و به همین سبب فرمود: (أخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ) و امام صادق (ع) فرمود: «خدا عمرش را قطع می‌کند». برای توضیح بیشتر می‌گویم: این آیه با استدلال عقلی سابق مطابق است، یعنی ادعای وصیت توسط مدعی باطل محال است، چون خداوند می‌فرماید: (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الأقَاوِیلِ * لأخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ)، یعنی می‌دانیم که هلاکت و نابودی رسول‌الله (ص) محال است، چون دروغ بستن او بر خدا محال است، یعنی اگر اهل دروغ بستن بود قطعاً نابود شده‌ بود. این آیه با کسانی سخن می‌گوید که به محمد (ص) و قرآن ایمان ندارند. در نتیجه احتجاج با این سخن در آیه به این خاطر نیست که این آیه کلام خداست، چون آن‌ها به این آیه هم ایمان ندارند، بلکه احتجاج و استدلال به مضمون آیه است، یعنی استدلال با چیزی که نزد آن‌ها ثابت و مسلم است و آن مطلب از نظر عقلی این است که نص الهی موصوف به «بازدارنده متمسکان به آن از گمراهی» ممکن نیست مورد ادعای کسی غیر صاحبش قرار بگیرد، زیرا پذیرش این‌که کسی غیر صاحب آن نص می‌تواند مدعی آن شود، مستلزم نسبت دادن جهل یا عجز یا دروغ به خداوند سبحان است. بنابراین از جهت عقلی و قرآنی و روایی ممکن نیست مدعی باطلی ادعای نص تشخیصی الهی موصوف به «بازدارنده از گمراهی برای متمسکانش» را بکند؛ یعنی این نص، از ادعای دیگران محفوظ است تا وقتی که صاحبش مدعی آن شود تا هدف از نص که همانا جلوگیری از گمراهی مکلف متمسک به نص، همان‌گونه که خداوند وعده داده ‌است محقق شود.([176]) باید توجه داشته باشید که سخن ما درباره ادعای نص تشخیصی موصوف به «بازدارنده از گمراهی» است، نه درباره ادعای منصب الهی به‌طور عام؛ چون ادعای منصب الهی یا نبوت یا خلافت الهی در زمین به‌صورت باطل و سفیهانه و بدون استدلال به وصیت (نص تشخیصی) بسیار حاصل شده و چه بسا مدعی باطل امامت مدت‌ها نیز زنده مانده ‌است؛([177]) پس ادعای بدون شهادت خدا و نص الهی و بدون وصیت هیچ ارزشی ندارد و ادعای سفیهانه‌ای است؛ بنابراین کسی‌که چنین مدعی باطلی را تصدیق کند، هیچ عذر و بهانه‌ای نزد خدا ندارد. بنابراین، مقصود ما منع مطلق ادعا از سوی مدعیان نیست؛ بلکه آن‌ها را از ادعای نص تشخیصی موصوف به «بازدارنده از گمراهی برای متمسکان به آن» باز داشته است، که همان وصیت حجت برای مردم است و این ممتنع بودن که با عقل اثبات کردیم و نص قرآنی و روایی نیز آن را تأکید می‌کند؛ واقعیت خارجی نیز بر آن مهر تأیید می‌زند؛ چون صدها سال از این نص تشخیصی گذشته بدون آنکه کسی مدعی آن شود و همین برای اثبات این حقیقت کافی است. بر وصیت‌های انبیاء در تورات و وصیت عیسی (ع) صدها سال گذشت و کسی غیر از محمد (ص) و اوصیای بعد از او مدعی آن‌ها نشدند، همچنان‌که کسی غیر از ائمه (ع) مدعی وصیت پیامبر (ص) نشد و امام رضا (ع) با همین واقعیت بر جاثلیق نصرانی استدلال کرد، یعنی بعد از بیان نص انبیاء گذشته بر رسول‌الله محمد (ص) از تورات و انجیل، جاثلیق نصرانی استدلال کرد که این نصوص ممکن است بر بیش از یک شخص منطبق شود، اما پاسخ و احتجاج امام رضا (ع) بر جاثلیق این بود که چنین چیزی یعنی ادعای وصیت‌های انبیاء توسط مدعیان باطل تا‌کنون حاصل نشده ‌است. این بخش از روایت را ملاحظه کنید: (...وَ لَكِنْ لَمْ يَتَقَرَّرَ عِنْدَنَا بِالصِّحَّةِ أَنَّهُ مُحَمَّدٌ هَذَا. فَأَمَّا اسْمُهُ فَمُحَمَّدٌ فَلَا يَجُوزُ لَنَا أَنْ نُقِرَّ لَكُمْ بِنُبُوَّتِهِ وَ نَحْنُ شَاكُّونَ أَنَّهُ مُحَمَّدُكُمْ .... فَقَالَ الرِّضَا (ع): احْتَجَجْتُمْ بِالشَّكِّ؟! فَهَلْ بَعَثَ اللَّهُ مِن قَبْلُ أَوْ مِن بَعْدُ مِنْ آدَمَ إِلَى يَوْمِنَا هَذَا نَبِيّاً اسْمُهُ مُحَمَّدٌ؟ أَوْ تَجِدُونَهُ فِي شَيْ‏ءٍ مِنَ الْكُتُبِ الَّذِي أَنْزَلَهَا اللَّهُ عَلَى جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ غَيْرَ مُحَمَّدٍ؟ فَأَحْجَمُوا عَنْ جَوَابِهِ...).([178]) جاثلیق گفت: (می‌دانیم که در کتاب مقدس نام محمد آمده، اما برای ما به طریق صحیح ثابت نشده که منظور همان محمد شما باشد. اما این‌که صرفاً نامش محمد است، ما نمی‌توانیم به نبوتش اقرار کنیم در حالی‌که شک داریم که آیا او همان محمد شماست؟ امام رضا (ع) فرمود: به شک احتجاج کردید؟! آیا خداوند قبل یا بعد از حضرت آدم (ع) تا امروز، پیامبری را مبعوث کرده که نامش محمد (ص) باشد؟! یا در هیچ یک از کتبی که خدا بر همه انبیاء نازل کرده غیر از پیامبر ما محمد (ص) را یافته‌اید؟ در این‌جا بود که آن‌ها از جواب امام رضا (ع) درماندند). بنابراین احتجاج اوصیای گذشته به این نص، حجتی است بر کسانی‌که به آن‌ها ایمان دارند و عیسی (ع) و محمد (ص) به نصّ انبیای گذشته احتجاج کردند؛ عیسی (ع) به نص انبیای گذشته استدلال کرد، با این‌که از نظر زمانی با آن‌ها فاصله داشت: * (پس سِفر (کتاب) اشعیای نبی را به او سپرد و هنگامی‌که آن سفر را گشود، جایی را یافت که در آن نوشته شده * روح پروردگار بر فراز من است، چون او مرا مسح کرده تا به مسکینان بشارت دهم؛ مرا فرستاده تا دل‌شکسته‌ها را شفا دهم، تا اسیران را ندای آزادی و کوران را ندای بینایی دهم و ربوده شده‌ها را در آزادی بفرستم * و پند دهم به‌روش مقبول پروردگار * سپس آن سِفر را در هم پیچید و به خادم تسلیم کرد، در حالی‌که همه کسانی‌که در آن جمع بودند چشمان‌شان به سمت او خیره شد * پس شروع کرده و به آن‌ها گفت: امروز این نوشته در گوش‌های شما به اتمام رسید * و همه او را مشاهده می‌کردند و از کلمات نعمت که از دهانش خارج می‌شد تعجب می‌کردند و می‌گفتند: آیا این فرزند یوسف نیست؟).([179]) محمد (ص) همچنان‌که در قرآن ذکر شده به نص عیسی (ع) و نص انبیای قبل از او احتجاج فرمودند. (وَ إِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رسول‌الله إِلَیْکُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِینٌ)([180]) (و هنگامى‌كه عيسى پسر مريم گفت: اى بنى‏اسرائيل، به يقين من فرستاده خدا به‌سوى شمايم، تورات را كه پيش از من بوده تصديق مى‏كنم، و به پيامبرى كه بعد از من مى‏آيد و نامش «احمد» است، مژده مى‏دهم. پس هنگامى‌كه دلايل روشن براى آنان آورد، گفتند: اين جادويى است آشكار). (الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)([181]) (همان كسانى كه از اين رسول و پيامبر امی كه او را نزد خود در تورات و انجيل نگاشته مى‏يابند، پيروى مى‏كنند؛ پيامبرى كه آنان را به كارهاى شايسته فرمان مى‏دهد، و از اعمال زشت باز مى‏دارد، و پاكيزه‏ها را بر آنان حلال مى‏نمايد، و ناپاك‏ها را بر آنان حرام مى‏كند، و بارهاى تكاليف سنگين و زنجيره‏ها كه بر دوش عقل و جان آنان است بر‌مى‏دارد؛ پس كسانى‌كه به او ايمان آوردند و او را حمايت كردند و ياريش دادند و از نورى كه بر او نازل شده پيروى نمودند، اينان همان رستگارانند). و خداوند در قرآن بیان کرده که اگر ادعای محمد (ص) باطل بود (العیاذ بالله) او را رها نمی‌کرد تا مدعی این نص شود، چون خداوند عهده‌دار حفاظت و صیانت آن نص از ادعای مدعیان باطل است و خداوند عهده‌دار بازداشتن آن‌ها از نص است: (وَ لا طَعَامٌ إِلا مِنْ غِسْلِینٍ * لا یَأْکُلُهُ إِلا الْخَاطِئُونَ * فَلا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ* وَمَا لا تُبْصِرُونَ *إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ * وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِیلا مَا تُؤْمِنُونَ * وَ لا بِقَوْلِ کَاهِنٍ قَلِیلا مَا تَذَکَّرُونَ * تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ * وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الأقَاوِیلِ * لأخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ * فَمَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ * وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقِینَ * وَإِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْکُمْ مُکَذِّبِینَ * وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْکَافِرِینَ * وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقِینِ*فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ)([182]) (و نه غذايى مگر چركاب و كثافات * كه آن را جز خطاكاران نمى‏خورند * پس سوگند ياد مى‏كنم به آن‌چه مى‏بينيد * و آن‌چه نمى‏بينيد * بى‏ترديد اين قرآن، گفتار فرستاده‏اى بزرگوار است * و آن گفتار يك شاعر نيست، ولى جز اندكى ايمان نمى‏آوريد * و گفتار كاهن هم نيست، ولى جز اندكى متذكر نمى‏شويد * نازل شده از سوى پروردگار جهانيان است * و اگر پاره‏اى از گفته‏ها را به دروغ بر ما مى‏بست * ما او را به شدت مى‏گرفتيم * سپس رگ قلبش را پاره مى‏كرديم * در آن صورت هيچ كدام از شما مانع عذاب او نبود * بى‏ترديد اين قرآن، وسيله پند و تذكرى براى پرهيزكاران است * و ما به يقين مى‏دانيم كه از ميان شما انكاركنندگانى هست * و اين انكار قطعاً مايه حسرت كافران است * و بى‏ترديد اين قرآن، حقى يقينى است * پس به نام پروردگارت تسبيح گوى).

-دوم: علم

خلیفه‌ی خدا همان عالمی است که می‌تواند از غیر خودش بی‌نیاز باشد و هیچ‌یک از مردم از او و علمش بی‌نیاز نیست، چون خداوند هرچه که در دین حادث شود و هرچه که اهل زمانش در امور دین نیاز دارند را به او وحی می‌کند. منظور از علمی که باید همراه خلیفه‌ی خدا باشد در این‌جا همان علم دین است که خلیفه‌ی خدا مکلف به تبلیغ آن برای مردم است؛ بنابراین خلیفه‌ی خدا باید به پروردگار متصل باشد و خداوند آن‌چه او در تبلیغ رسالتش و رساندن دین حق مورد رضای خدا و احکام جدید الهی و فصل الخطاب و رفع اختلافات مردم نیاز دارد را به او بیاموزد. همین امر -علم به امور جدید و فصل الخطاب و رفع اختلافات علمی مردم- می‌تواند برای شخص طالب حق، دلیلی بر معرفت خلیفه‌ی خدا باشد که دلیل نص و وصیت را تأیید کند. لازم نیست که خلیفه‌ی خدا به علوم استقرائی یا تجربی یا حتی علوم دینی گذشته مثل رسالت‌های خلفای گذشته آگاه باشد، بلکه فقط علم لازم برای خلیفه‌ی خدا این است که متصل به خدا بوده و پروردگار متعال نخستین چیزی که او در رسالتش به آن نیاز دارد را به او بیاموزد، نه به این معنا که باید لزوماً به رسالت‌های خلفای گذشته یا علوم تجربی و استقرائی جاهل باشد، اما دانستن آن امور و تفاصیل آن‌ها برایش واجب نیست؛ پس ممکن است او گاهی آن‌ها را از طریق تحصیلات یا حتی با الهام الهی یا از هر دو طریق بداند، یعنی مانند بقیه مردم آن‌ها را مثلاً با خواندن فرا ‌بگیرد، اما خداوند بر او منت می‌گذارد به این معنا که چون او خلیفه‌ی خداست به او الهام می‌کند، مخصوصاً اگر قضیه متعلق به امر دین باشد، مانند اثبات وجود خداوند سبحان یا به طور کلی دفاع از دین باشد. اما اعتقادات مضحک برخی از حاشیه‌پردازان که می‌گویند خلیفه‌ی خدا باید همه زبان‌ها را بداند و در زبان، معصوم باشد و عقاید جاهلانه مشابه این‌ که بگویند هنگامی‌که بر روی سنگی راه می‌رود، بر ‌روی آن تأثیر بگذارد و جای پایش باقی بماند و ... ، به زودی پاسخ این اعتقادات باطل و جهالت کسانی‌که معتقد به این امور هستند بیان خواهد شد. چه بسا خلیفه‌ی خدا در برهه‌ای از زمان خلافتش مجبور به سکوت شود. همچنان‌که در حال فترت این‌گونه است، علمش را آشکار نکند و قبلاً مسئله‌ی فترت و علت آن را بیان کردم که عبارت بود از عدم وجود قابل برای دعوت حق، یا ممکن است برای ضرورتی که خداوند اراده کرده ساکت باشد، گویی این‌که وظیفه‌ی اول خود یعنی مهیا‌کردن کسی‌که باید خلافت به او برسد را انجام دهد، چون تسلیم خلافت الهی، امانتی است که خداوند خلیفه‌ی خود را مکلف به آن کرده و باید همه آن‌چه که برایش امکان دارد را مهیا کند تا این امر (تسلیم امانت خلافت الهی) به بهترین شکلی که حجت بر مردم اقامه شود، انجام گیرد و برای شخص متخلف از آن‌ها عذری در اطاعت از مسیر شیطان و تخلف از دین خدا یا خلیفه‌ی آینده باقی نماند. خدای متعالی فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا﴾([183]) (خدا به شما فرمان مى‏دهد كه امانت‏ها را به صاحبانش بازگردانيد و هنگامى‌كه ميان مردم حکمرانی مى‏كنيد، به عدالت حکومت و داورى كنيد. يقيناً نيكو چيزى است كه خدا شما را به آن موعظه مى‏كند؛ بى‏ترديد خدا همواره شنوا و بيناست). مراد از این آیه همان تسلیم خلافت الهی به خلیفه‌ی بعد است، وظیفه‌ای که خلیفه‌ی گذشته باید آن را به کامل‌ترین وجه انجام دهد؛ چون امانتی الهی بر گردن اوست و به همین سبب گاهی مجبور به سکوت می‌شود تا جان خودش را حفظ کند تا زمانی‌که بعضی امور متعلق به خلیفه‌ی بعد، یا لا‌اقل تا زمان ولادتش مهیا شود. روایات ذیل این مسئله را تبیین می کند: (الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ﴾ قَالَ إِيَّانَا عَنَى أَنْ يُؤَدِّيَ الْأَوَّلُ إِلَى الْإِمَامِ الَّذِي بَعْدَهُ الْكُتُبَ وَ الْعِلْمَ وَ السِّلَاحَ (وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ) الَّذِي فِي أَيْدِيكُمْ ثُمَّ قَالَ لِلنَّاسِ ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ إِيَّانَا عَنَى خَاصَّةً. أَمَرَ جَمِيعَ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِطَاعَتِنَا فَإِنْ خِفْتُمْ تَنَازُعاً فِي أَمْرٍ ﴿فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ كَذَا نَزَلَتْ وَ كَيْفَ يَأْمُرُهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِطَاعَةِ وُلَاةِ الْأَمْرِ وَ يُرَخِّصُ فِي مُنَازَعَتِهِمْ إِنَّمَا قِيلَ ذَلِكَ لِلْمَأْمُورِينَ الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ﴾).([184]) بُرید عجلی می‌گوید: از امام باقر (ع) درباره آیه (خداوند شما را امر می‌کند که امانت‌ها را به اهلش برسانید و هنگامی‌که بین مردم حکم می‌کنید به عدالت حکم کنید) پرسیدم. فرمود: فقط ما را اراده کرده که هر امام باید به امام بعد از خودش کتب و علم و سلاح را بدهد. (و هنگامی‌که بین مردم حکم می‌کنید به عدالت حکم کنید) یعنی آن‌چه که در دستان شماست. سپس خداوند به مردم فرموده است: (ای مؤمنان از خدا و رسول و اولیای امرتان اطاعت کنید). از این آیه فقط ما را اراده کرده و همه‌ی مؤمنان را تا روز قیامت امر به اطاعت ما کرده است. پس اگر ترسیدید که در چیزی تنازع و اختلاف پیدا کنید، (پس آن را به خدا و رسول و ولی امرهایتان برگردانید). آیه این‌گونه نازل شده و چطور ممکن است که خداوند امر به اطاعت از والیان امر بکند، اما درباره منازعات و درگیری‌ها و اختلافات‌شان آن‌ها را به والیان امر ارجاع ندهد؟ این فقط به مکلفان گفته شده است، همان مکلفانی که به آن‌ها فرموده: (اطاعت کنید از خدا و اطاعت کنید از رسول و والیان امر خود). الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ قَالَ: (سَأَلْتُ الرِّضَا (ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها﴾ قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (ص) أَنْ يُؤَدِّيَ الْإِمَامُ الْأَمَانَةَ إِلَى مَنْ بَعْدَهُ وَ لَا يَخُصَّ بِهَا غَيْرَهُ وَ لَا يَزْوِيَهَا عَنْهُ).([185]) احمد بن عمر: از امام رضا (ع) درباره آیه (خداوند شما را فرمان می‌دهد که آن امانت‌ها را به اهلش برسانید). سؤال کرد. حضرت فرمود: (آن‌ها همان امامان از آل محمد هستند که هر امام باید امانت را به امام بعد از خودش برساند و به کس ‌دیگری اختصاص ندهد و از صاحبش به جای دیگری نبرد). مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْل عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا (ع): (فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها﴾ قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ يُؤَدِّي الْإِمَامُ إِلَى الْإِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ وَ لا يَخُصُّ بِهَا غَيْرَهُ وَ لَا يَزْوِيهَا عَنْهُ).([186]) محمد بن فضیل: از امام رضا (ع) درباره آیه (خداوند شما را فرمان می‌دهد که آن امانت‌ها را به اهلش برسانید). پرسید. حضرت فرمود: (آن‌ها همان ائمه (ع) هستند که هر امامی باید امانت را به امام بعد از خودش برساند و به کس‌دیگری اختصاص ندهد و امانت را به جای دیگری نبرد). مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ: (سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها﴾ قَالَ أَمَرَ اللَّهُ الْإِمَامَ الْأَوَّلَ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى الْإِمَامِ الَّذِي بَعْدَهُ كُلَّ شَيْ‏ءٍ عِنْدَهُ).([187]) معلّی بن خُنیس می‌گوید: از امام صادق (ع) درباره این آیه پرسیدم (خداوند به شما فرمان می‌دهد که آن امانت‌ها را به اهلش برسانید). حضرت فرمود: (خدا امام را امر کرده که آن‌چه نزد خود دارد را به امام بعد از خودش بسپارد). رَوَى مُعَلَّى بْنُ خُنَيْسٍ عَنِ الصَّادِقِ ( قَالَ: (قُلْتُ لَهُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ﴾ قَالَ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ يَدْفَعَ مَا عِنْدَهُ إِلَى الْإِمَامِ الَّذِي بَعْدَهُ وَ أُمِرَتِ الْأَئِمَّةُ أَنْ يَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ وَ أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَتَّبِعُوهُمْ).([188]) معلّی بن خنیس از امام صادق (ع) روایت می‌کند: (درباره‌ی آیه (خداوند شما را فرمان می‌دهد که آن امانت‌ها را به اهلش برسانید و هنگامی‌که بین مردم حکم کردید، به عدالت حکم کنید). حضرت فرمود: بر امام واجب است که آن‌چه نزد خود دارد را به امام بعد از خودش بسپارد و همچنین این آیه، ائمه را امر کرده که به عدالت حکم و حکومت کنند و مردم را امر کرده که از آن‌ها اطاعت کنند). مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِي الْمِعْزَى عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ( قَالَ: (قُلْتُ لَهُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ﴾ قَالَ عَلَى الإِمَامِ أَنْ يَدْفَعَ مَا عِنْدَهُ إِلَى الإِمَامِ الَّذِي بَعْدَهُ وَ أُمِرَتِ الأَئِمَّةُ بِالْعَدْلِ وَ أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَتَّبِعُوهُمْ).([189]) محمد بن علی بن محبوب از محمد بن حسین بن ابی الخطاب از صفوان بن یحیی از ابی المعزی از اسحاق بن عمار از ابن ابی یعفور از معلی بن خنیس از امام صادق (ع) نقل می‌کند: (که می‌گوید عرض کردم معنی این آیه چیست؟ ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ﴾ فرمود: بر امام واجب است که آن‌چه نزد خود دارد را به امام بعد از خودش بسپارد و همچنین این آیه ائمه را امر کرده که به عدالت حکم و حکومت کنند و مردم را امر کرده که از آن‌ها اطاعت کنند). بنابراین، آیه‌ی شریفه ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ﴾ یعنی این‌که خلیفه‌ی خدا یا امام باید امانت را به امام بعد از خودش بسپارد و این تکلیف نخست اوست و برای همین، چه بسا علمش را اظهار نکند و با مردم سخن نگوید تا زمانی‌که تکلیف اولش یعنی مهیا‌کردن خلیفه، بعد از حمل رسالت الهی را انجام دهد و این امر برای امام رضا (ع) واقع شد: (أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي الْحَكَمِ الْأَرْمَنِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ الزَّيْدِيِّ قَالَ أَبُو الْحَكَمِ وَ أَخْبَرَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ الْجَرْمِيُّ عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ قَالَ: لَقِيتُ أَبَا إِبْرَاهِيمَ (ع) وَ نَحْنُ نُرِيدُ الْعُمْرَةَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَلْ تُثْبِتُ هَذَا الْمَوْضِعَ الَّذِي نَحْنُ فِيهِ قَالَ نَعَمْ فَهَلْ تُثْبِتُهُ أَنْتَ قُلْتُ نَعَمْ إِنِّي أَنَا وَ أَبِي لَقِينَاكَ هَاهُنَا وَ أَنْتَ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) وَ مَعَهُ إِخْوَتُكَ فَقَالَ لَهُ أَبِي بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أَنْتُمْ كُلُّكُمْ أَئِمَّةٌ مُطَهَّرُونَ وَ الْمَوْتُ لَا يَعْرَى مِنْهُ أَحَدٌ فَأَحْدِثْ إِلَيَّ شَيْئاً أُحَدِّثُ بِهِ مَنْ يَخْلُفُنِي مِنْ بَعْدِي فَلَا يَضِلَّ قَالَ نَعَمْ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَؤُلَاءِ وُلْدِي وَ هَذَا سَيِّدُهُمْ وَ أَشَارَ إِلَيْكَ وَ قَدْ عُلِّمَ الْحُكْمَ وَ الْفَهْمَ وَ السَّخَاءَ وَ الْمَعْرِفَةَ بِمَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ النَّاسُ وَ مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ وَ دُنْيَاهُمْ وَ فِيهِ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ حُسْنُ الْجَوَابِ وَ هُوَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ فِيهِ أُخْرَى خَيْرٌ مِنْ هَذَا كُلِّهِ فَقَالَ لَهُ أَبِي وَ مَا هِيَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي قَالَ (ع) يُخْرِجُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ غَوْثَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ غِيَاثَهَا وَ عَلَمَهَا وَ نُورَهَا وَ فَضْلَهَا وَ حِكْمَتَهَا خَيْرُ مَوْلُودٍ وَ خَيْرُ نَاشِئٍ يَحْقُنُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الدِّمَاءَ وَ يُصْلِحُ بِهِ ذَاتَ الْبَيْنِ وَ يَلُمُّ بِهِ الشَّعْثَ وَ يَشْعَبُ بِهِ الصَّدْعَ وَ يَكْسُو بِهِ الْعَارِيَ وَ يُشْبِعُ بِهِ الْجَائِعَ وَ يُؤْمِنُ بِهِ الْخَائِفَ وَ يُنْزِلُ اللَّهُ بِهِ الْقَطْرَ وَ يَرْحَمُ بِهِ الْعِبَادَ خَيْرُ كَهْلٍ وَ خَيْرُ نَاشِئٍ قَوْلُهُ حُكْمٌ وَ صَمْتُهُ عِلْمٌ يُبَيِّنُ لِلنَّاسِ مَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ يَسُودُ عَشِيرَتَهُ مِنْ قَبْلِ أَوَانِ حُلُمِهِ فَقَالَ لَهُ أَبِي بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ هَلْ وُلِدَ قَالَ نَعَمْ وَ مَرَّتْ بِهِ سِنُونَ قَالَ يَزِيدُ فَجَاءَنَا مَنْ لَمْ نَسْتَطِعْ مَعَهُ كَلَاماً قَالَ يَزِيدُ فَقُلْتُ لِأَبِي إِبْرَاهِيمَ (ع) فَأَخْبِرْنِي أَنْتَ بِمِثْلِ مَا أَخْبَرَنِي بِهِ أَبُوكَ (ع) فَقَالَ لِي نَعَمْ إِنَّ أَبِي (ع) كَانَ فِي زَمَانٍ لَيْسَ هَذَا زَمَانَهُ فَقُلْتُ لَهُ فَمَنْ يَرْضَى مِنْكَ بِهَذَا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ قَالَ فَضَحِكَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ضَحِكاً شَدِيداً ثُمَّ قَالَ أُخْبِرُكَ يَا أَبَا عُمَارَةَ إِنِّي خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِي فَأَوْصَيْتُ إِلَى ابْنِي فُلَانٍ وَ أَشْرَكْتُ مَعَهُ بَنِيَّ فِي الظَّاهِرِ وَ أَوْصَيْتُهُ فِي الْبَاطِنِ فَأَفْرَدْتُهُ وَحْدَهُ وَ لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيَّ لَجَعَلْتُهُ فِي الْقَاسِمِ ابْنِي لِحُبِّي إِيَّاهُ وَ رَأْفَتِي عَلَيْهِ وَ لَكِنْ ذَلِكَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَجْعَلُهُ حَيْثُ يَشَاءُ وَ لَقَدْ جَاءَنِي بِخَبَرِهِ رسول‌الله (ص) ثُمَّ أَرَانِيهِ وَ أَرَانِي مَنْ يَكُونُ مَعَهُ وَ كَذَلِكَ لَا يُوصَى إِلَى أَحَدٍ مِنَّا حَتَّى يَأْتِيَ بِخَبَرِهِ رسول‌الله (ص) وَ جَدِّي عَلِيٌّ (ع) وَ رَأَيْتُ مَعَ رسول‌الله (ص) خَاتَماً وَ سَيْفاً وَ عَصًا وَ كِتَاباً وَ عِمَامَةً فَقُلْتُ مَا هَذَا يَا رسول‌الله فَقَالَ لِي أَمَّا الْعِمَامَةُ فَسُلْطَانُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا السَّيْفُ فَعِزُّ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أَمَّا الْكِتَابُ فَنُورُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أَمَّا الْعَصَا فَقُوَّةُ اللَّهِ وَ أَمَّا الْخَاتَمُ فَجَامِعُ هَذِهِ الْأُمُورِ ثُمَّ قَالَ لِي وَ الْأَمْرُ قَدْ خَرَجَ مِنْكَ إِلَى غَيْرِكَ فَقُلْتُ يَا رسول‌الله أَرِنِيهِ أَيُّهُمْ هُوَ فَقَالَ رسول‌الله (ص) مَا رَأَيْتُ مِنَ الْأَئِمَّةِ أَحَداً أَجْزَعَ عَلَى فِرَاقِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْكَ وَ لَوْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ بِالْمَحَبَّةِ لَكَانَ إِسْمَاعِيلُ أَحَبَّ إِلَى أَبِيكَ مِنْكَ وَ لَكِنْ ذَلِكَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ قَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ وَ رَأَيْتُ وُلْدِي جَمِيعاً الْأَحْيَاءَ مِنْهُمْ وَ الْأَمْوَاتَ فَقَالَ لِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) هَذَا سَيِّدُهُمْ وَ أَشَارَ إِلَى ابْنِي عَلِيٍّ فَهُوَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ اللَّهُ مَعَ الْمُحْسِنِينَ قَالَ يَزِيدُ ثُمَّ قَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ (ع) يَا يَزِيدُ إِنَّهَا وَدِيعَةٌ عِنْدَكَ فَلَا تُخْبِرْ بِهَا إِلَّا عَاقِلًا أَوْ عَبْداً تَعْرِفُهُ صَادِقاً وَ إِنْ سُئِلْتَ عَنِ الشَّهَادَةِ فَاشْهَدْ بِهَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها﴾ وَ قَالَ لَنَا أَيْضاً ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ﴾ قَالَ فَقَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ (ع) فَأَقْبَلْتُ عَلَى رسول‌الله (ص) فَقُلْتُ قَدْ جَمَعْتَهُمْ لِي بِأَبِي وَ أُمِّي فَأَيُّهُمْ هُوَ فَقَالَ هُوَ الَّذِي يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَسْمَعُ بِفَهْمِهِ وَ يَنْطِقُ بِحِكْمَتِهِ يُصِيبُ فَلَا يُخْطِئُ وَ يَعْلَمُ فَلَا يَجْهَلُ مُعَلَّماً حُكْماً وَ عِلْماً هُوَ هَذَا وَ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ ابْنِي ثُمَّ قَالَ مَا أَقَلَّ مُقَامَكَ مَعَهُ فَإِذَا رَجَعْتَ مِنْ سَفَرِكَ فَأَوْصِ وَ أَصْلِحْ أَمْرَكَ وَ افْرُغْ مِمَّا أَرَدْتَ فَإِنَّكَ مُنْتَقِلٌ عَنْهُمْ وَ مُجَاوِرٌ غَيْرَهُمْ فَإِذَا أَرَدْتَ فَادْعُ عَلِيّاً فَلْيُغَسِّلْكَ وَ لْيُكَفِّنْكَ فَإِنَّهُ طُهْرٌ لَكَ وَ لَا يَسْتَقِيمُ إِلَّا ذَلِكَ وَ ذَلِكَ سُنَّةٌ قَدْ مَضَتْ فَاضْطَجِعْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ صُفَّ إِخْوَتَهُ خَلْفَهُ وَ عُمُومَتَهُ وَ مُرْهُ فَلْيُكَبِّرْ عَلَيْكَ تِسْعاً فَإِنَّهُ قَدِ اسْتَقَامَتْ وَصِيَّتُهُ وَ وَلِيَكَ وَ أَنْتَ حَيٌّ ثُمَّ اجْمَعْ لَهُ وُلْدَكَ مِنْ بَعْدِهِمْ فَأَشْهِدْ عَلَيْهِمْ وَ أَشْهِدِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً قَالَ يَزِيدُ ثُمَّ قَالَ لِي أَبُو إِبْرَاهِيمَ (ع) إِنِّي أُوخَذُ فِي هَذِهِ السَّنَةِ وَ الْأَمْرُ هُوَ إِلَى ابْنِي عَلِيٍّ سَمِيِّ عَلِيٍّ وَ عَلِيٍّ فَأَمَّا عَلِيٌّ الْأَوَّلُ فَعَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَمَّا الْآخِرُ فَعَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) أُعْطِيَ فَهْمَ الْأَوَّلِ وَ حِلْمَهُ وَ نَصْرَهُ وَ وُدَّهُ وَ دِينَهُ وَ مِحْنَتَهُ وَ مِحْنَةَ الْآخِرِ وَ صَبْرَهُ عَلَى مَا يَكْرَهُ وَ لَيْسَ لَهُ أَنْ يَتَكَلَّمَ إِلَّا بَعْدَ مَوْتِ هَارُونَ بِأَرْبَعِ سِنِينَ ثُمَّ قَالَ لِي يَا يَزِيدُ وَ إِذَا مَرَرْتَ بِهَذَا الْمَوْضِعِ وَ لَقِيتَهُ وَ سَتَلْقَاهُ فَبَشِّرْهُ أَنَّهُ سَيُولَدُ لَهُ غُلَامٌ أَمِينٌ مَأْمُونٌ مُبَارَكٌ وَ سَيُعْلِمُكَ أَنَّكَ قَدْ لَقِيتَنِي فَأَخْبِرْهُ عِنْدَ ذَلِكَ أَنَّ الْجَارِيَةَ الَّتِي يَكُونُ مِنْهَا هَذَا الْغُلَامُ جَارِيَةٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مَارِيَةَ جَارِيَةِ رسول‌الله (ص) أُمِّ إِبْرَاهِيمَ فَإِنْ قَدَرْتَ أَنْ تُبَلِّغَهَا مِنِّي السَّلَامَ فَافْعَلْ قَالَ يَزِيدُ فَلَقِيتُ بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي إِبْرَاهِيمَ (ع) عَلِيّاً (ع) فَبَدَأَنِي فَقَالَ لِي يَا يَزِيدُ مَا تَقُولُ فِي الْعُمْرَةِ فَقُلْتُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ذَلِكَ إِلَيْكَ وَ مَا عِنْدِي نَفَقَةٌ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ مَا كُنَّا نُكَلِّفُكَ وَ لَا نَكْفِيكَ فَخَرَجْنَا حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى ذَلِكَ الْمَوْضِعِ فَابْتَدَأَنِي فَقَالَ يَا يَزِيدُ إِنَّ هَذَا الْمَوْضِعَ كَثِيراً مَا لَقِيتَ فِيهِ جِيرَتَكَ وَ عُمُومَتَكَ قُلْتُ نَعَمْ ثُمَّ قَصَصْتُ عَلَيْهِ الْخَبَرَ فَقَالَ لِي أَمَّا الْجَارِيَةُ فَلَمْ تَجِئْ بَعْدُ فَإِذَا جَاءَتْ بَلَّغْتُهَا مِنْهُ السَّلَامَ فَانْطَلَقْنَا إِلَى مَكَّةَ فَاشْتَرَاهَا فِي تِلْكَ السَّنَةِ فَلَمْ تَلْبَثْ إِلَّا قَلِيلًا حَتَّى حَمَلَتْ فَوَلَدَتْ ذَلِكَ الْغُلَامَ قَالَ يَزِيدُ وَ كَانَ إِخْوَةُ عَلِيٍّ يَرْجُونَ أَنْ يَرِثُوهُ فَعَادُونِي إِخْوَتُهُ مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ فَقَالَ لَهُمْ إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُهُ وَ إِنَّهُ لَيَقْعُدُ مِنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ بِالْمَجْلِسِ الَّذِي لَا أَجْلِسُ فِيهِ أَنَا).([190]) يزيد بن سليط زيدى (كه كنيه‏اش ابا عماره است) گويد: (در بين راهى كه به عمره مي‌رفتيم به موسى بن جعفر (ع) برخوردم و عرض كردم: قربانت گردم، اين مكان را كه ما در آن هستيم به ياد مى‏آوريد؟ فرمود: آرى، تو هم يادت مى‏آيد؟ عرض كردم: آرى، من و پدرم شما را در اين‌جا ملاقات كرديم و امام صادق (ع) و برادران شما هم بودند. پدرم به امام صادق (ع)عرض كرد: پدر و مادرم فدایت، شما همه امامان پاك هستيد، ولى كسى از مرگ بر كنار نمي‌ماند. به من مطلبى بفرمایيد كه به خلَف و فرزندم باز‌گويم تا گمراه نشود. فرمود: آرى اى ابا‌عبد‌اللَّه؛ (كنيه پدر زيد است) اينان پسران من هستند و اين سرور آن‌هاست (و به شما اشاره كرد). اوست كه حكم و فهم و سخاوت و شناسایى احتياجات و اختلافات مردم را در امر دين و دنياشان مي‌داند و اخلاق و پاسخ دادنش نيكوست، و او درى از درهاى خداست و امتياز ديگرى دارد كه از همه‌ی اين‌ها بهتر است، پدرم عرض كرد: پدر و مادرم فدایت، آن چيست؟ حضرت فرمود: خداى عزوجل، فريادرس و پناه و علم و نور و فضيلت و حكمت اين امت را از صلب او بيرون آورد. او بهترين مولود و بهترين كودك است، خداى متعالی به وسيله او از خون‌ريزى جلوگيرى كند، و ميان مردم آشتى دهد و پراكنده را گرد‌ آورد و رخنه را اصلاح كند، برهنه را بپوشاند و گرسنه را سير كند و هراسان را ايمن سازد. خدا به بركت او باران فرستد و بر بندگان ترحم كند، او بهترين پيران و بهترين جوانان است، گفتارش حكمت و سکوتش علم است. آن‌چه مردم در آن اختلاف دارند، خاتمه دهد و پيش از بلوغش بر عشیره خودش سرورى كند. پدرم عرض كرد: پدر و مادرم فدایت، او متولد شده؟ فرمود: آرى، چند سال هم از سنش گذشته است. يزيد گويد: در آن‌هنگام شخصى وارد شد كه با بودن او نمي‌توانستيم سخنى گویيم. يزيد گويد به موسى بن جعفر (ع) عرض كردم: مانند خبرى كه پدرت امام صادق (ع) به من فرمود، شما هم بفرمایيد. امام فرمود: آرى، پدرم در زمانى بود كه مانند اين زمان نبود (يعنى در اين زمان بايد تقيه كرد). به حضرت عرض كردم: هر‌كه به اين جواب قناعت كند، لعنت خدا بر او باشد. حضرت را خنده سختى گرفت، سپس فرمود: اى ابا عماره به تو خبر دهم كه من از منزلم بيرون رفتم و به فلان پسرم وصيت كردم و در ظاهر پسران ديگرم را هم با او شريك كردم، ولى در باطن و خلوت تنها به او وصيت كردم. اگر كار دست من بود، امامت را به پسرم قاسم مي‌دادم كه او را دوست دارم و نسبت به او مهربانم، ولى اين اختيار با خداى سبحان است و هر‌كجا بخواهد قرار می‌دهد. خبر امامت او از رسول خدا (ص) به من رسيده و خود او و معاصرينش را به من نشان داده است، و او نيز تا از پيغمبر (ص) و جدم على (ع) خبر نرسد، به كسى از ما وصيت نكند و من در خواب ديدم كه همراه پيغمبر (ص) انگشتر و شمشير و عصا و كتاب و عمامه‏اى بود. عرض كردم: يا رسول‌الله، اين‌ها چيست؟ فرمود: عمامه رمز سلطنت خداست و شمشير رمز عزت او و كتاب رمز نور او و عصا رمز قوت و نيروى خداست و انگشتر رمز جامع همه‌ی اين امور است. سپس رسول خدا (ص) به من فرمود: امر امامت از تو بيرون رفته و به ديگرى رسيده است. عرض كردم: يا رسول‌الله به من نشان بده كه او كيست! فرمود: من هيچ‌يك از امامان را نديدم كه از مفارقت امر امامت، مانند تو بي‌تابى كند. اگر امر امامت از روى محبت و دوستى بود كه اسماعيل از تو نزد پدرت محبوب‌تر بود، ولى امام از جانب خداى سبحان تعيين می‌شود، سپس موسى بن جعفر (ع) فرمود: من تمام فرزندان زنده و مرده‏ام را به نظر آوردم؛ آن‌گاه امير‌المؤمنين (ع) به پسرم على اشاره كرد و فرمود: اين سرور آن‌هاست: او از من و من از اويم و خدا با نيكوكاران است. سپس موسى بن جعفر (ع) فرمود: اى يزيد، اين مطالب نزد تو امانت باشد، جز به آدم عاقل يا بنده‌ی خدایى كه او را راست‌گو تشخيص دادی مگو، و اگر از تو گواهى خواستند گواهى بده، چون خداى سبحان مي‌فرمايد: (خدا به شما فرمان مي‌دهد كه امانت‌ها را به صاحبانش برسانید)؛ و نيز به ما فرموده است (ستمگرتر از آن‌كه شهادت خدا را نزد خويش پنهان كند كيست؟). موسى بن جعفر (ع) گويد: من (در خواب) متوجه رسول خدا (ص) شدم و عرض کردم: پدر و مادرم فدایت، شما همه‌ی فرزندانم را يك‌جا گفتيد، بفرمایيد كدام‌شان امام هست؟ فرمود: آن‌كه با نور خدا نگاه می‌کند و با فهمش می‌شنود و با حكمتش سخن می‌گويد، درست مي‌رود و اشتباه نمی‌كند، علم دارد و لذا نادانى نمی‌كند، حكمت و علم به او آموخته شده است. آن‌گاه دست پسرم على را گرفت و فرمود: او اين است. سپس فرمود: چه‌كم همراه او هستى! (يعنى وفاتت نزديك شده) وقتی از سفر (مكه) بازگشتى وصيت كن و كارهايت را سامان ده و از هر‌چه خواهى فراغت جو، زيرا تو از ايشان جدا مي‌شوى و همسايه ديگران خواهی شد. چون خواستى (وصيت كنى) على را بطلب تا تو را غسل دهد و كفن پوشد، زيرا غسل دادن او تو را پاك كند و جز آن درست نباشد و اين سنتى است كه از پيش ثابت شده است؛ و بايد (هنگام نماز ميت) تو در برابرش بخوابى و برادران و عموهايش را پشت سر او به صف كن و به او دستور ده كه 9 تكبير بر تو بگويد، زيرا وصيت او پا‌بر‌جا شده و در حال زنده بودنت متصدى كارهاى تو باشد. سپس فرزندانت را كه بعد از او هستند گرد آور و برای او از ايشان گواهى بگير و خدا را هم گواه بگير و همان خدا براى گواهى كافي‌است. يزيد گويد: سپس موسى بن جعفر (ع) به من فرمود: مرا امسال مي‌گيرند و امر امامت با پسرم على است كه هم‌نام دو على (از امامان گذشته) است: على اول، على بن ابى طالب (ع) و على دوم على بن الحسين (ع) است. فهم و خويشتن‌دارى و نصرت و دوستى و دين و محنت على اول و محنت و شكيبائى بر ناملايمات على دوم به او داده شده است، و تا چهار سال بعد از مرگ هارون آزادى زبان ندارد و نباید چیزی بگوید. سپس به من فرمود: اى يزيد، هر‌گاه گذرت به اين‌جا افتاد و او را ملاقات كردى (كه ملاقات هم خواهى كرد) به او مژده بده كه خدا پسرى به او خواهد داد، امين، مورد اعتماد و مبارك؛ و او به تو خبر می‌دهد كه مرا در اين‌جا ملاقات كرده‌اى. آن‌هنگام تو به او خبر‌ ده كه آن كنيزك مادر آن پسر كنيزي‌است از خاندان ماريه كنيز رسول خدا (ص) و مادر ابراهيم، و اگر توانستى سلام مرا به آن كنيز هم برسانى، برسان. يزيد گويد: بعد از وفات موسى بن جعفر (ع) على (ع) را ملاقات كردم. از من آغاز نمود و فرمود: اى يزيد، براى رفتن به عمره چه نظری دارى؟ عرض كردم: پدر و مادرم فدایت، اختيار با شماست؛ من خرجى ندارم، فرمود: سبحان اللَّه؛ ما تا عهده‌دار خرج تو نشويم که تكليف نمي‌كنيم. به راه افتاديم تا به آن مكان رسيديم. حضرت سخن آغاز كرد و فرمود: در اين‌جا بارها همسايگان و عموهايت را ملاقات كرده‌اى (يزيد از فرزندان زيد بن على بوده كه با امام ششم و هفتم پسر عمو مى‏شود و پسر عمو در حكم عموست). عرض كردم: آرى. سپس داستان را براى او شرح دادم. به من فرمود: اما آن كنيز هنوز نيامده؟! آمد سلام آن حضرت را به او مي‌رسانم. سپس به مكه رفتيم و در همان سال آن كنيز را خريدارى فرمود و مدتى نگذشت كه حامله گشت و آن پسر را زائيد. يزيد گويد: برادران على (ع) اميد داشتند كه وارث و وصی موسى بن جعفر (ع) باشند و بي‌گناه با من دشمن شدند. اسحاق ابن جعفر به ايشان مي‌گفت: من ديدم كه يزيد در مجلس موسى بن جعفر (ع) در جايى مى‏نشست كه من در آن‌جا نمى‏نشستم).

-سوم: دعوت به حاکمیت خدا

زمین هرگز از هدایت و حق خالی نخواهد شد، و اگر از پرچم بر‌افراشته‌ای که دعوت به حاکمیت خدا بکند خالی باشد، باید بگوییم که در آن‌ هنگام زمین از هدایت و حق تهی است. پس دعوت به حاکمیت خدا به خصوص هنگامی‌که داعی به سمت حق (خلیفه خدا) تنها کسی است که به آن دعوت می‌کند، دلیلی برای طالبان شناخت حق است که دلیل نص و وصیت پیشین را تأیید می‌کند، یعنی دعوت به حاکمیت خدا با انضمام به نص، دلیلی بر حقانیت خلیفه‌ی خدا خواهد بود، یعنی دلیلی است که نص را یاری می‌کند و یقین مؤمنان به حقانیت او را فزونی می‌بخشد. البته مقصود از حاکمیت خدا، تنها در حد قانون‌گذاری نیست، بلکه در سطح اجرا و حکومت نیز هست، با این‌که اساساً امکان ندارد کسی قائل به حاکمیت خدا در سطح قانون‌گذاری، بدون حاکمیت در سطح اجرا و حکومت باشد، چون قانون‌گذاری امری متجدد و به‌روز است؛ پس ناچار باید دریچه‌ای متصل به خدا باشد تا حکم هر مسئله‌ی جدید و حادثی را خداوند به او برساند؛ و لازم نیست که خلیفه‌ی خدا مستقیماً خودش متولّی حکومت شود، بلکه لازم است که بر نظام حکومت و به خصوص بر جان مردم مسلط باشد، مانند مسائل ویژه‌ی مربوط به تصمیمات جنگ و صلح یا قصاص، یعنی احکام اعدام.

-معجزه‌ی مادی جسمانی و جایگاه آن در دین خداوند

علت ورود به این عالم جسمانی، امتحان و آزمایش مردم است. خداوند متعال فرمود: ﴿الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیبْلُوَكُمْ أَیكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزیزُ الْغَفُور﴾([191]) (آن‌كه مرگ و زندگی را آفرید، تا شما را بیازماید كه كدامتان نیكوكارترید ، و او توانای شكست‏ناپذیر و بسیار آمرزنده است‏). وقتی مردم در این دنیا برای امتحان وارد شدند، از امتحان‌گیرنده‌ی حکیمِ مطلق، صحیح نیست که برخی از آنان را در بدو ورود به این امتحان، بدون هیچ علتی، بر برخی دیگر برتری دهد؛ و لغو‌ کردن امتحان برخی از آنان و دادن برترین نتیجه، بدون هیچ علت یا مقدماتی که آن را انجام دهند، صحیح نیست. معجزه‌ی مادیِ جسمانی، اگر در آن هیچ اشتباه و شبهه‌ای از سوی مخالفین نباشد، قاهر و مجبور‌کننده است و محدوده‌ی غیب را از بین می‌برد و برای ایمان به غیب، محدوده‌ای نمی‌گذارد و امتحان برخی از امتحان‌دهندگان را لغو می‌کند و نتیجه‌ی آن، برتری دادن برخی از امتحان‌دهندگان بر برخی دیگر، بدون هیچ علتی می‌باشد. به این ترتیب که این نوع معجزه، بر فرض وقوع، امتحان را برای فردی که برایش اتفاق می‌افتد، از بین می‌برد. از این جهت که ایمان این فرد، ایمان مادیِ صِرف خواهد بود و نسبت غیب در آن، صفر است و می‌بینیم فردی که برایش این معجزه اتفاق می‌افتد، بر دیگری برتری داده شده و بدون هیچ امتحانی به بهشت دست پیدا کرده است. در ‌نتیجه عدالت بین دو فردِ امتحان‌دهنده محقق نمی‌شود. به همین دلیل می‌گوییم: اگر معجزه‌ی مادی بیاید، باید در محدوده‌ی حدودی باشد که سنت الهی را در ایمان به غیب از بین نبرد. اگر در نصوص دینی که در اختیارداریم جستجو کنیم، این موارد را می‌بینیم: در قرآن اول: آیاتی که بیان می‌کند پیامبران با اجازه‌ی خداوند معجزه می‌آورند و چه بسا خداوند اجازه‌ی معجزه را ندهد: ﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آیةٌ لَیؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ ما یشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یؤْمِنُون﴾([192]) (با سخت‏ترین سوگندهایشان به خدا سوگند خوردند كه اگر معجزه‌ی دلخواه‌شان برای آنان آید، قطعاً به آن ایمان می‏آورند، بگو : معجزات فقط در اختیار خداست، و شما چه می‏دانید [كه حقیقت چیست؟] حقیقت این است كه اگر آن معجزه هم بیاید، ایمان نمی‏آورند). ﴿وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذیرٌ مُبِینٌ﴾([193]) (گفتند : چرا از سوی پروردگارش معجزاتی [مانند معجزات پیامبران پیشین] بر او نازل نمی‏شود . بگو: معجزات فقط در اختیار خداست و من فقط بیم‏دهنده‏ای آشكارم)‏. دوم: آیاتی که بیان می‌کند اگر معجزات به صورت قاهر و مجبور‌کننده بیایند و برای غیب چیزی باقی نگذارند، ایمان از طریق آن پذیرفته نمی‌شود: ﴿هَلْ ینْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ یأْتِی رَبُّكَ أَوْ یأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّكَ یوْمَ یأْتی‏ بَعْضُ آیاتِ رَبِّكَ لا ینْفَعُ نَفْساً إیمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فی‏ إیمانِها خَیراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُون﴾‏([194]) (آیا جز این انتظار دارند كه فرشتگان به سویشان بیایند یا پروردگارت بیاید یا پاره‏ای از نشانه‏های پروردگارت بیاید. [اما] روزی كه پاره‏ای از نشانه‌‌های پروردگارت [پدید] آید كسی‌كه قبلاً ایمان نیاورده بود، یا خیری در ایمان آوردن خود به دست نیاورده بود، ایمان آوردنش سودی نمی‌بخشد. بگو منتظر باشید كه ما [هم] منتظریم). آیه روشن است: (روزی‌كه پاره‏ای از نشانه‌‌های پروردگارت [پدید] آید كسی‌كه قبلاً ایمان نیاورده بود، یا خیری در ایمان آوردن خود به دست نیاورده بود، ایمان آوردنش سود نمی‌بخشد). وقتی برخی از آیات یا معجزات بیاید، خداوند ایمان را نمی‌پذیرد. با وجود این‌که این حقیقت را می‌دانیم که توبه تا آخرین نفس قبول می‌شود. بنابراین تنها حالت ممکن این است که این آیات و معجزات، امتحان را لغو کرده است؛ به صورتی‌که حالت انسان، مانند مرده‌ای است که از دنیا بیرون رفته است و ایمان و عملی از او پذیرفته نمی‌شود. یعنی او امتحان خود را لغو کرده است. به عبارت دیگر پاسخ‌های امتحان با وقوع معجزه‌ی قاهر به روشنی جلوی وی قرار گرفته است و معنایی برای پاسخ او نسبت به پرسش مطرح شده وجود ندارد. ﴿وَ جاوَزْنا بِبَنی‏ إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً حَتَّی إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ * آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدینَ * فَالْیوْمَ نُنَجِّیكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آیةً وَ إِنَّ كَثیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ﴾([195]) (و فرزندان اسرائیل را از دریا گذراندیم پس فرعون و سپاهیانش از روی ستم و تجاوز آنان را دنبال كردند تا وقتی‌كه در شرف غرق شدن قرار گرفت، گفت ایمان آوردم كه هیچ معبودی جز آن‌كه فرزندان اسرائیل به او گرویده‌اند نیست و من از تسلیم‏شدگانم. آیا اكنون؟ در حالی‌كه پیش از این نافرمانی می‌کردی و از تبه‌كاران بودی؟ پس امروز تو را با بدنت نجات می‌دهیم، تا برای كسانی‌كه از پی تو می‌آیند عبرتی باشد و بی‏‌گمان بسیاری از مردم از نشانه‌های ما غافلند). در بیان معنای این آیات در گذشته مطالبی نوشته‌ام. می‌توانید به کتاب «تفسیر آیه‌ای از سوره‌ی یونس» مراجعه نمایید. سوم: آیاتی که روشن می‌کنند خداوند ایمان افرادی که هنگام فرو ‌فرستادن معجزه ایمان می‌آورند، را می‌پذیرد و ایمان آنان صحیح است: ﴿فَأُلْقِی السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسی ‏... وَ مَنْ یأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلی‏ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكَّی﴾([196]) (پس ساحران به سجده در‌ افتادند. گفتند به پروردگار هارون و موسی ایمان آوردیم. ... و هر‌کس كه مؤمن به نزد او رود، در حالی كه كارهای شایسته انجام داده باشد، برای آنان درجات والا خواهد بود. بهشت‌های عدن كه از زیر [درختان] آن جویبارها روان است. جاودانه در آن می‌مانند و این است پاداش كسی‌كه به پاكی گراید). علت پذیرش ایمان آنان این است که به پاسخ کامل دست پیدا نکردند؛ بلکه به برخی از پاسخ‌ها دست یافتند؛ یعنی مانند فردی که راهنمایی‌ها و نشانه‌هایی به او می‌دهی، تا برای پاسخ به پرسش‌هایِ امتحان به او کمک کند. این فرد هر‌چند در سطحی پایین‌تر از دیگری است که بدون کمک پاسخ داده است، ولی در نتیجه پاسخ از او نیز پذیرفته می‌شود؛ به این خاطر که ثابت شد که نزد این فرد به اندازه‌ای شناخت وجود دارد که باعث شده است تا هر‌چند با کمکی مشخص، به پاسخ دست پیدا کند. یعنی امتحان این افراد، از بین نرفته است و پاسخ پرسش‌های امتحان، مقابل آنان قرار داده نشد تا اینکه پاسخ آنان، بدون ارزش باشد. این‌چنین است که آنان مانند حال گروه «دوم» از امتحان بیرون نرفتند. چهارم: آیاتی که نشان می‌دهند در معجزات باید مقداری اشتباه و پوشش باشد: ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیهِمْ ما یلْبِسُونَ﴾([197]) (و اگر او را فرشته‏ای قرار می‌دادیم، حتماً وی را [به صورت] مردی در می‏آوردیم و امر را همچنان بر آنان مشتبه می‏ساختیم). خلاصه‌ی مطالب پیشین: آیات و معجزات با اجازه‌ی خداوند می‌آیند، نه با درخواست مردم. در‌ نتیجه درخواست معجزه توسط مردم و سر‌باز‌ زدن فرستاده از آوردن آن، به این معنا نیست که فرستاده حقانیت ندارد. همچنین معجزاتی است که وقتی بیایند و انسان آن را ببیند، ایمان انسان پذیرفته می‌شود و نیز معجزاتی وجود دارد که وقتی بیایند، ایمان انسان پذیرفته نمی‌شود. همچنین، چنان‌که گفتیم، خداوند می‌فرماید: وقتی آیه‌ای را می‌فرستم در آن شبهه‌ای قرار می‌دهم: ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیهِمْ ما یلْبِسُونَ﴾ (و اگر او را فرشته‏ای قرار می‌دادیم، حتماً وی را [به صورت] مردی در می‏آوردیم و امر را همچنان بر آنان مشتبه می‏ساختیم). بنابراین نشانه‌ای که ایمان از خلال آن پذیرفته می‌شود، نشانه‌ای است که در آن شبهه و پوشش باشد، همان معجزه‌ای که فرصتی برای ایمان به غیب به جای گذاشته باشد. اما معجزه‌ای که ایمان از خلال آن پذیرفته نمی‌شود، معجزه‌ای است که شبهه‌ای در آن نیست و کسی فرصت ندارد تا در آن طعنه بزند. این مسئله از داستان موسی (ع) روشن است؛ وقتی عصا تبدیل به مار شد، فرعون توانست در معجزه‌ی عصا طعنه زده و شک وارد کند. ﴿قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبیرُكُمُ الَّذی عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ﴾([198]) ([فرعون] گفت: آیا پیش از آن‌كه به شما اجازه دهم، به او ایمان آوردید؟ قطعاً او بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است). ﴿فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِی مِثْلَ ما أُوتِی مُوسی‏ أَ وَ لَمْ یكْفُرُوا بِما أُوتِی مُوسی‏ مِنْ قَبْلُ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كافِرُونَ﴾([199]) (پس چون حق از جانب ما برایشان آمد، گفتند: چرا نظیر آن‌چه به موسی داده شد، به او داده نشده است؟ آیا به آن‌چه قبلاً به موسی داده شد، كفر نورزیدند؟ گفتند: دو ساحر با هم ساخته‏اند و گفتند: ما همه را منكریم). ولی او از تشکیک در معجزه‌ی شکافته‌شدن دریا ناتوان و رام شد و تصدیق کرد و گفت: ایمان آوردم: ﴿وَ جاوَزْنا بِبَنی‏ إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً حَتَّی إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾([200]) (و فرزندان اسرائیل را از دریا گذراندیم پس فرعون و سپاهیانش از روی ستم و تجاوز آنان را دنبال كردند، تا وقتی‌كه در شرف غرق‌شدن قرار گرفت، گفت ایمان آوردم كه هیچ معبودی جز آن‌كه فرزندان اسرائیل به او گرویده‌اند، نیست و من از تسلیم‏شدگانم). ولی ایمان او پذیرفته نمی‌شود؛ به این خاطر که ایمان به معجزه‌ی قاهری(مجبور کننده) است که شبهه‌ای در آن نیست و تشکیک نمی‌پذیرد: ﴿آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدینَ * فَالْیوْمَ نُنَجِّیكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آیةً وَ إِنَّ كَثیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ﴾([201]) (آیا اكنون؟ در‌حالی‌كه پیش از این نافرمانی می‌کردی و از تبهكاران بودی؟ پس امروز تو را با بدنت نجات می‌دهیم، تا برای كسانی‌كه از پی تو می‌‏آیند عبرتی باشد و بی‏‌گمان بسیاری از مردم از نشانه‏‌های ما غافلند). حتی در سطح آیاتی که درخواست معجزه از محمد رسول خدا ( توسط مخالفان را بیان می‌کند، ظاهراً با معجزاتی که در اسناد تاریخی از ایشان نقل شده است، مخالفت دارد. مانند سخن خداوند متعال: ﴿وَ قَالُوا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَیهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذیرٌ مُبینٌ﴾([202]) (و گفتند: چرا بر او از جانب پروردگارش معجزاتی نازل نشده است؟ بگو معجزات نزد خداست و من تنها هشدار دهنده‌ای آشكارم). امکان دارد که برخی افراد از این آیه چنین برداشت کنند که ایشان معجزه‌ای نیاورده است و به همین خاطر آنان از ایشان درخواست معجزه نمودند و ایشان استدلال می‌نمود که معجزه نزد خداوند است. در ‌حقیقت این موضوع، نزد افرادی که به اسلام و صحت پیامبری رسول‌الله( طعنه می‌زنند، تعارض آشکاری است و لااقل مخالفت روشنی بین نص قرآنی و مطالب نقل شده در مورد ادعای اتفاق افتادن معجزات برای محمد‌ ( می‌باشد. ولی در‌حقیقت هیچ تعارضی وجود ندارد؛ چرا که معجزات در محدوده‌ی قانون عمومی و سنت الهی در ایمان به غیب واقع می‌شود. یعنی ایمان مورد پذیرش، همان ایمان به غیب است. در نتیجه معجزاتی که فرستادگان، و از جمله محمد (، برای مخالفانی که دعوت به ایمان می‌شوند، می‌آورند، معجزات قاهر و مجبورکننده نیست. در ‌حالی‌که انکارکنندگان، معجزات قاهری(مجبور کننده) درخواست می‌کنند که شبهه‌ای در آن نباشد. اگر معجزه، قاهر باشد و برای غیب جایی باقی نگذارد، ایمان از طریق آن پذیرفته نمی‌شود. به همین دلیل، معجزه‌ی قاهر برای این نمی‌آید که فرد دشمن از طریق آن ایمان بیاورد. بلکه معجزه‌ی قاهر در این موارد اتفاق می‌افتد: برای مؤمنین، در این حالت هدف معجزه این نیست که آنان به غیب ایمان بیاورند. به این خاطر که آنان قبلاً ایمان آورده‌اند. بلکه این معجزه بر یقین آنان می‌افزاید و حجتی می‌شود برای افرادی که برایشان نقل می‌شود. برای افرادی که نزدیک ایمان و اقرار به حق هستند. در نتیجه محدوده‌ی غیب را در ایمان آنان از بین نبرده است؛ چرا که آنان به برتری دعوت الهی رسیده‌اند و تا اندازه‌ای، مؤمن به دعوت الهی هستند؛ اگر‌چه ایمان خود را آشکار نکرده‌اند. برای کافرانی که با معجزه عذاب می‌شوند. مانند معجزه‌ی طوفان نوح(ع) و معجزه‌ی شکافتن دریا برای موسی (ع). معمولاً اگر معجزه برای همه اتفاق بیفتد یا برای انکارکنندگانی که برای ایمان آوردن، درخواست معجزه دارند، آن معجزه باید دارای محدوده‌ای از غیب باشد و در آن شبهه باشد. به همین خاطر کافران آن‌چه را که با دعوت محمد (ص) همراه بود، معجزه نمی‌شمردند؛ چرا‌ که آنان معجزات نقل شده از محمد( توسط مؤمنان را، که برای مؤمنان اتفاق می‌افتاد، دروغ می‌دانستند و مواردی را که برای خودشان یا افرادشان رخ می‌داد، صرفاً جادو یا اوهام می‌شمردند. ﴿وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فیهِ یعْرُجُونَ لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُون﴾(‏[203]) (و اگر دری از آسمان بر آنان می‌گشودیم كه همواره از آن بالا می‌‏رفتند. قطعاً می‌گفتند در حقیقت ما چشم‏بندی شده‌ایم بلكه ما مردمی هستیم كه افسون شده‏ایم). آنان گاهی نیز معجزات را صرفاً کج‌فهمی‌ها و تأویل‌هایی برای اتفاقات طبیعی روزمره قلمداد می‌کردند. مثلاً وقتی خداوند فردی را مستقیماً با یک اسب هلاک می‌کرد، یا او را در آتش که او را به سوی آتش می‌کِشاند یا سنگی بر او می‌افتاد و به خاطر بی‌احترامی به محمد ( او را می‌کشت، آنان این موضوع را حادثه‌ای طبیعی می‌نامیدند و می‌گفتند که مرگ جریان دارد و هر روزه اتفاق می‌افتد. وقتی خبر شنیده شدن صدای ناله‌ی ستون مسجد رسول‌الله ( از مؤمنان به مخالفان رسید، آن را دروغ شمردند و گفتند مؤمنان با این دروغ‌ها قصد دارند برای محمد ( بازار‌‌گرمی کنند. به این ترتیب فرآیند پاسخ به معجزات غیر‌قاهر، که برای غیب، جایی باقی می‌گذارند، ادامه پیدا می‌کند؛ و این سخن آنان است: ﴿وَ قَالُوا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَیهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذیرٌ مُبینٌ﴾([204]) (و گفتند: چرا از جانب پروردگارش بر او معجزاتی نازل نشده است؟ بگو معجزات نزد خداست و من تنها هشدار‌ دهنده‌ای آشكارم). یعنی آنان آیات قاهر روشنی می‌خواهند که شبهه‌ای در آن نباشد و برای ایمان به غیب، جایی باقی نگذارد. این خلاصه‌ی درخواست آنان است که تا امروز ادامه دارد؛ در‌حالی‌که مخالف عقل و نص دینی و سنت الهی است. قبلاً اتفاق نیفتاده است و بعداً نیز اتفاق نخواهد افتاد؛ چرا‌که معنای آن لغو کردن امتحان برخی از مخلوقاتی است که به دنیای امتحان وارد شده‌اند؛ و این بی‌خردی از حکیمِ مطلق صادر نمی‌شود. چگونه مردم وارد امتحان شوند و سپس امتحان برخی از آنان، بدون هیچ دلیل و سببی لغو شود، بدون این‌که در این میان تمایزی بین کسی ‌که امتحانش لغو شده و کسی ‌که امتحان داده است وجود داشته باشد؟ چگونه فردی که امتحانش لغو شده است، وارد بهشت شود؛ در حالی‌که اگر فرد امتحان‌شونده در امتحان شکست بخورد، وارد آتش می‌شود؟ پس طبق این سخن و دروغ به خداوند، عدالت خداوند سبحان و متعال کجاست؟! نتیجه‌ای که از قرآن و عقل با یکدیگر گرفته می‌شود، این است که موضوع معجزه حدود و قیدهایی دارد و آن‌گونه که علمای بی‌عمل تصور می‌کنند، بازی و بی‌هدف نیست؛ مخصوصاً این‌که آنان با پیامبران و اوصیاء (ع) در هر زمان رو‌به‌رو می‌شوند. همان‌طور‌که روشن شد، معجزه به درخواست فرستاده و خواست مکلفان به وقوع نمی‌پیوندد، بلکه دستور خداوند است که هر ‌وقت بخواهد و هر‌جا بخواهد، آن را انجام می‌دهد. اگر معجزه‌ی مادی بیاید، لازم است که محدوده‌ی غیب را از میان نبرد؛ چرا‌که قانون الهی و سنت الهی همان ایمان به غیب است. در ‌حالی‌که متأسفانه بیشتر مردم در طول زمان، معجزه‌هایی را درخواست می‌کنند که آنان را مجبور به ایمان می‌کند و هیچ محدوده‌ای را برای تأویل یا شک باقی نمی‌گذارد. در ‌نتیجه آنان ایمان مادیِ محض را درخواست می‌کنند که جایی برای غیب در آن نیست و این ایمان مورد پذیرش قرار نمی‌گیرد. در ‌نتیجه آنان درخواست بی‌خردانه‌ای دارند که خداوند آن را برایشان انجام نمی‌دهد؛ چرا‌که او حکیم مطلق است و با بی‌خردان در بی‌خردی آنان همراهی نمی‌کند. در انجیل عیسی (ع) و معجزه، آن‌گونه که در انجیل آمده است: (آن‌گاه عده‌ای از علمای دین و فَریسیان به او گفتند: استاد، می‌خواهیم آیتی از تو ببینیم. پاسخ داد: نسل شرارت‌پیشه و زناکار آیتی می‌خواهند! اما آیتی به ایشان داده نخواهد شد. جز آیت یونس نبی؛ زیرا همان‌گونه که یونس سه شبانه‌روز در شکم ماهی بزرگ بود، پسر انسان نیز سه شبانه‌روز در دل زمین خواهد بود).([205]) (فریسیان نزد عیسی آمدند و با او به مباحثه نشستند. آن‌ها برای آزمایش، آیتی از او خواستند. اما عیسی آهی از دل برآورد و گفت: چرا این نسل خواستار آیت است؟ حق را به شما می‌گویم، هیچ آیتی به آن‌ها داده نخواهد شد. سپس ایشان را ترک گفت).([206]) همان‌طور‌که در این دو متن از انجیل ملاحظه می‌کنیم، عیسی (یسوع) می‌فرماید: (نسل شرارت‌پیشه و زناکار آیتی می‌خواهند! اما آیتی به ایشان داده نخواهد شد). و می‌فرماید: (چرا این نسل خواستار آیت است؟ حق را به شما می‌گویم، هیچ آیتی به آن‌ها داده نخواهد شد). در هر دو متن، تأکید شده است که آیه یا معجزه‌ای که آنان درخواست کردند، رخ نمی‌دهد. و معنای آن این است که آنان معجزه‌ای از نوع «قاهر» و غیر از معجزاتی که آمده است، درخواست می‌کنند وگرنه سخنان عیسی در انجیل متناقض می‌شود. در انجیل متونی هست که بیان می‌کند که آیات یا معجزات اتفاق افتاده است. بعضی از این متون به عنوان مثال از قرار زیر هستند: (او هنوز سخن می‌گفت که عده‌ای از خانه‌ی یایروس، رئیس کنیسه آمدند و گفتند: دخترت مرد! دیگر چرا استاد را زحمت می‌دهی؟ عیسی چون سخن آن‌ها را شنید، به رئیس کنیسه گفت: مترس! فقط ایمان داشته باش؛ و اجازه نداد جز پطرس و یعقوب و یوحنا، برادر یعقوب، کسی ‌دیگر از پی او برود. چون به خانه‌ی رئیس کنیسه رسیدند، دید غوغایی به پاست و عده‌ای با صدای بلند می‌گریند و شیون می‌کنند. پس داخل شد و به آن‌ها گفت: این غوغا و شیون برای چیست؟ دختر نمرده، بلکه در خواب است. اما آن‌ها به او خندیدند. پس از این‌که همه‌ی آن‌ها را بیرون کرد، پدر و مادر دختر و همچنین شاگردانی را که همراهش بودند، با خود برگرفت و به جایی که دختر بود، داخل شد. آن‌گاه دست دختر را گرفت و به وی گفت: تالیتا کوم! یعنی ای دختر کوچک، به تو می‌گویم: برخیز! او بی‌درنگ برخاست و راه رفتن آغاز کرد. آن دختر دوازده ساله بود. آن‌ها از این واقعه بی‌نهایت شگفت زده شدند. عیسی به آنان دستور اکید داد که نگذارند کسی از این واقعه آگاه شود و فرمود چیزی به آن دختر بدهند). ([207]) (در همان‌ حال که عیسی این سخنان را برای آنان بیان می‌کرد، رئیسی نزد وی آمد و در برابرش زانو زد و گفت: دخترم هم اکنون مرد. با این حال بیا و دست خود را بر او بگذار که زنده خواهد شد. عیسی برخاست و به اتفاق شاگردان خود با او رفت. در همان هنگام، زنی که دوازده سال از خونریزی رنج می‌برد، از پشت سر به عیسی نزدیک شد و لبه‌ی ردای او را لمس کرد. او با خود گفته بود: اگر حتی به ردایش دست بزنم، شفا خواهم یافت. عیسی برگشت، او را دید و فرمود: دخترم، دل قوی‌دار. ایمانت تو را شفا داده است. از آن ساعت، زن شفا یافت).([208]) (چون عیسی تمامی گفتار خود را با مردم به پایان رسانید، به کَفَرناحوم در‌آمد. آن‌جا یک نظامی رومی بود که غلامی بس عزیز داشت. غلام، بیمار و در آستانه‌ی مرگ بود. نظامی چون درباره‌ی عیسی شنید، تنی چند از مشایخ یهود را نزدش فرستاد تا از او بخواهند بیاید و غلامش را شفا دهد. آن‌ها نزد عیسی آمدند و با التماس بسیار به او گفتند: این مرد سزاوار است این لطف را در حقش بکنی؛ زیرا قوم ما را دوست می‌دارد و کنیسه را نیز برایمان ساخته است. پس عیسی همراهشان رفت. به نزدیکی خانه که رسید، آن نظامی چند تن از دوستانش را نزد عیسی فرستاد، با این پیغام که: سرورم! خود را زحمت مده؛ زیرا شایسته نیستم که زیر سقف من آیی. از همین‌رو حتی خود را لایق ندانستم نزد تو آیم. فقط سخنی بگو که خدمتکارم شفا خواهد یافت. زیرا من خود فردی هستم زیر فرمان. سربازانی نیز زیر فرمان خود دارم. به یکی می‌گویم: برو، می‌رود. به دیگری می‌گویم: بیا، می‌آید. به غلام خود می‌گویم: این را به جای آر، به جای می‌آورد. عیسی چون این را شنید، از او در شگفت شد و به جمعیتی که از پی‌اش می‌آمدند، روی کرد و گفت: به شما می‌گویم: چنین ایمانی حتی در اسرائیل هم ندیده‌ام. چون فرستادگان به خانه بازگشتند، غلام را سلامت یافتند. چندی بعد عیسی رهسپار شهری شد به نام نائین. شاگردان و جمعیتی انبوه نیز او را همراهی می‌کردند. به نزدیکی دروازه‌ی شهر که رسید، دید مرده‌ای را می‌برند که یگانه پسر بیوه زنی بود. بسیاری از مردمان شهر نیز آن زن را همراهی می‌کردند. خداوند چون او را دید، دلش بر او بسوخت و گفت: گریه مکن. سپس نزدیک رفت و تابوت را لمس کرد. کسانی‌که آن را حمل می‌کردند، ایستادند. عیسی گفت: ای جوان، تو را می‌گویم: برخیز! مرده راست نشست و سخن گفتن آغاز کرد! عیسی او را به مادرش سپرد. ترس و هیبت بر همه‌ی آنان مُستولی شد و در‌حالی‌که خدا را ستایش می‌کردند، می‌گفتند: پیامبری بزرگ در میان ما ظهور کرده است. خدا به یاری قوم خود آمده است. خبر این کار عیسی در تمام یهودیه و نواحی اطراف منتشر شد. شاگردان یحیی او را از همه‌ی وقایع آگاه ساختند).([209]) همان‌طور‌ که مشاهده می‌کنیم معنای مشترک در متون بالا، که زنده‌کردن مردگان است، این است که بین مردن تا زنده شدن آنان فقط چند ساعت فاصله بوده است. مثلاً: دخترم الآن از دنیا رفته است. پس زنده شدن آنان پیش از این بوده که آنان را دفن کنند. به همین دلیل فردی که راه شبهه را در پیش گرفته است، به سادگی می‌تواند استدلال کند که این افراد بی‌هوش بودند. یا هر عذر دیگری برای طعنه‌زدن به معجزه‌ای که رخ داده بود. همچنین درمان و شفا یافتن بر این مبنا امکان‌پذیر است. اما متونی که در انجیل یا تورات، معجزه‌ی قاهر را روایت می‌نماید، ما به صحت این متون اعتقاد نداریم. حتی برای خود مسیحیان نیز لازم است که به صحت تک تک متون، اعتقاد نداشته باشند؛ چرا‌که آنان برای بعضی از رویدادها یا معجزات، بیش از یک متن تاریخی دارند که قطعاً برخی از آن‌ها، دست کم دقیق نیست. بنابراین اگر دو متن مثلاً در انجیل متی و یوحنا با هم مخالفت داشته باشند، نمی‌توان به هر دو متن انجیل متی و یوحنا اعتماد کرد. خلاصه: معجزه‌ی مادی که امکان آوردنِ آن از سوی خداوند وجود دارد و خداوند ایمان فردی را که به این خاطر به آن ایمان بیاورد، می‌پذیرد، معجزه‌ی مادی غیر‌قاهر است؛ مانند تبدیل عصای موسی(ع) به مار،([210]) شنیدن ناله‌ی ستون برای رسول‌الله ( توسط برخی از مؤمنان و نیز اطعام جمعیتی زیاد توسط محمد رسول خدا ( با غذایی اندک و هلاکت برخی از افرادی که در کربلا بودند، با دعای امام حسین (ع)، و پیروزی مظلومیت حسین(ع) و شفا و درمان برخی از بیماران و بقیه‌ی معجزات پیامبران و اوصیاء. این معجزات تا حدی برای بیشتر افرادی که با آن رو‌به‌رو شدند، دارای شبهه بوده است؛ زیرا نمی‌توان آن را صد‌در‌صد تشخیص داد؛ البته اگر مسئله همان‌طور باشد که فرعون گفت: (سِحْرَانِ تَظَاهَرَا) (دو جادویند كه پشتیبان یكدیگرند). یا این‌که بگوییم: آن‌چه موسی آورد، معجزه و آن‌چه ساحران آوردند، فقط سحر است؛([211]) و این بدین معنا خواهد بود که معجزه‌ای که قاهر نیست، به خودی خود دلیل اصلی نیست و تأییدکننده و دلیلی است که نص را محکم می‌کند. اما افرادی که معجزه‌ای را که قاهر نیست، دلیل اصلی می‌دانند، بالاترین چیزی که با استفاده از آن استدلال می‌کنند، این است که اگر معجزه توسط فردی مدعی باطل انجام شود، باعث گمراهی مردم می‌شود و این کاری است که توسط حکیمِ مطلق انجام نمی‌شود. اما آنان متوجه نیستند که سخن در همین است که اثبات شود کاری که انجام می‌شود، برای افرادی که با آن مواجه می‌شوند، معجزه می‌باشد. این موضوع محل تردید است و همان‌طور که قرآن تصریح نموده است، در آن شبهه وجود دارد،([212]) چنان‌که بیان نمودم و همان‌طور که در همه‌ی معجزات پیامبران برای غیر‌مؤمنان، و نیز معجزه‌ای که موضوع بحث است، یعنی عصای موسی (ع)، روشن است. بنابراین جایگاه معجزه در دین خداوند این است که معجزات، تأییدکننده و دلیل غیر‌مستقل هستند و با قرار‌گرفتن در کنار دلایل دیگر معنا پیدا می‌کنند. یعنی اگر معجزه همراه با دلیل اصلی و مستقل بیاید، بیشتر از حد نیاز است و جایگاه آن در دین خداوند، برای افزایش یقین و تشویق مردم نسبت به ایمان به خلیفه‌ی خداوند در زمین است، که با دلیل «نص» آمده است. این همچنین به این معناست که راه شناخت امام مهدی (ع)، که از هزار سال پیش غایب است، برای افرادی که دلیل‌شان برای ایشان این است که با معجزه می‌آید، بسته است.

-بحثی پیرامون برخی از سخنان در مورد معجزه

علامه حلّی می‌گوید: (سوم: امام باید دارای نص باشد؛ به این خاطر که عصمت جزو مسائل باطنی است که فقط خداوند متعال آن را می‌داند. پس باید فردی که عصمت او را می‌داند، در مورد او نص داشته باشد، یا معجزه‌ای در دستان او آشکار شود که دلیل بر راستگویی او باشد).([213]) مقداد سیوری در حاشیه بر سخن حلّی می‌گوید: (می‌گویم: این اشاره به راه تعیین امام دارد و اجماع وجود دارد که نص از سوی خداوند و رسولش و امام پیشین، راه مستقلی در تعیین امام (ع) است. و اختلاف است که آیا تعیین او از راهی به غیر از نص انجام می‌شود یا خیر. اصحاب امامیه، مطلقاً از این موضوع منع نموده‌اند و می‌گویند: هیچ راهی به جز نص نیست؛ به این خاطر که ما بیان کردیم که عصمت، شرط در امامت است. و عصمت مسئله‌ای پنهانی است که هیچ فردی جز خداوند از آن آگاهی ندارد. در ‌نتیجه در هر شخصی که باشد، به آن آگاهی پیدا نمی‌شود، مگر این‌که دانای غیب اعلام کند؛ و آن از دو راه به دست می‌آید: اول: اعلام آن توسط معصوم، مانند پیامبر ( که ما را از عصمت امام (ع) آگاه کند و ایشان را تعیین نماید. دوم: آشکار شدن معجزه به دست او که دال بر راستگویی وی در ادعای امامت دارد).([214]) در مطالب پیشین بیان نمودم که نص از سوی حجت پیشین، مستقیم یا غیرمستقیم، دلیل تشخیص خلیفه‌ی خداوند در زمین است. اما معجزه، تأییدکننده است. اما سخن حلّی و سیوری در مورد معجزه فاقد دلیل است؛ مگر این‌که بنا‌ بر این باشد که وقتی معجزه می‌آید، آشکار باشد و به صورتی باشد که شبهه‌ای در آن نباشد و هدف این معجزه افرادی است که با آن مواجه می‌شوند؛ و این موضوعی است که در واقعیت، در معجزاتی که هنگام آشکار ‌شدن برای فردی که ایمانش با معجزه پذیرفته شده است، وجود ندارد؛ به این خاطر که باید در معجزه شبهه باشد، تا محدوده‌ی ایمان به غیب را از بین نبرد. ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیهِمْ ما یلْبِسُونَ﴾([215]) (و اگر او را فرشته‏ای قرار می‌دادیم، حتماً وی را [به صورت] مردی در‌می‏آوردیم و امر را همچنان بر آنان مشتبه می‏ساختیم). بنابراین در‌ واقع نمی‌توان قاعده‌ی عقلی پیشین را به جز بر معجزه‌ی قاهر هنگامی‌که برای مردم آشکار می‌شود تطبیق داد به این خاطر‌که جایی برای اشتباه و شبهه باقی نمی‌گذارد و همان‌طور‌که گفتیم، موضوع بحث، این نیست. ضمناً همان‌گونه‌که از راه عقلی و نقلی گفتیم، هدف از این نوع معجزه، ایمان نیست و ایمان فردی که با آن ایمان بیاورد، مورد پذیرش قرار نمی‌گیرد. حقیقت این است که مشکلی که این فقهاء با آن رو‎به‌رو شدند و باعث شد تا در این اشتباه بیفتند، این است که آنان نمی‌توانند بین معجزه‌ی قاهر، که اگر فردی به خاطر آن ایمان بیاورد، ایمانش پذیرفته نیست، چنان‌که توسط موسی (ع) هنگام شکافتن دریا برای فرعون روی داد، با معجزه‌ی غیر‌قاهر که اگر فردی با آن ایمان بیاورد، ایمانش پذیرفته است، تمییز دهند؛ همان‌طور که برای ساحران هنگام تبدیل عصای موسی (ع) به مار اتفاق افتاد و آن مار عصاهای آنان را که مردم آن را به صورت مار خزنده می‌دیدند، بلعید. معجزه در این مثال مشتبه است و در آن پوشش وجود دارد و این برای افرادی‌که با آن رو‌به‌رو می‌شوند، معجزه‌ی صد‌در‌صد آشکار نیست.

-خلافت محمد(ص)

اول: نص خلافت خداوند در زمین از زمان بر انگیخته‌شدن آدم(ع) توسط خداوند ادامه دارد. ما در این‌جا به اثبات خلافت خلفای پیش از محمد ( نمی‌پردازیم و فقط به اثبات خلافت محمد ( می‌پردازیم. از این جهت که اثبات خلافت هر خلیفه‌ی الهی به نص نیازمند است، به همین دلیل به متون کتب الهی مورد اعتماد در ادیان ابراهیمی پیش از اسلام، یعنی یهودیت و مسیحیت، تکیه می‌کنیم. این کتاب‌ها، عهد قدیم و عهد جدید می‌باشند. پیدایش، باب 21: (بامدادان‌، ابراهیم برخاست‌، نان و مَشكی از آب گرفت و به هاجر داد، و آن‌ها را بر دوش وی نهاد، و او را با پسر روانه كرد. پس رفت‌، و در بیابان بئرشبع می‌گشت‌؛ و چون آب مشك تمام شد، پسر را زیر بوته‌ای گذاشت. و تا فاصله‌ی دوری از او به مسافت پرتاب تیری رفت‌، رو به او بنشست‌، زیرا می‌گفت‌: مرگ پسرم را نبینم. و رو به او نشست، آواز خود را بلند كرد و گریست‌. و خدا آواز پسر را شنید و فرشته‌ی خدا از آسمان‌، هاجر را ندا داد و وی را گفت‌: «ای هاجر، تو را چه شد؟ ترسان مباش‌، زیرا خدا آواز پسر را در آن‌جایی كه او هست‌، شنیده است. برخیز و پسر را بردار، او را به دست خود بگیر، زیرا كه از او امتی عظیم به وجود خواهم آورد». و خدا چشمان او را باز كرد تا چاه آبی دید. پس رفت‌، مشك را از آب پر كرد و پسر را نوشانید. و خدا با آن پسر می‌بود. و او رشد كرد‌، ساكن صحرا شد، و در تیراندازی بزرگ گردید و در صحرای فاران‌، ساكن شد). بسیاریِ تعداد، نزد خداوند جلوه امت بزرگ نیست. منظور از امت عظیم و بزرگ - و بزرگی برای خداوند سبحان است - همان پیامبران و اوصیا هستند؛ یعنی منظور از امت عظیم و بزرگ از اسماعیل (ع) همان پیامبران و اوصیا از فرزندان ایشان هستند. آن‌ها مخصوصاً همان محمد و آل محمد (ع)، خلفای خداوند در زمین‌اند. امروز امت بزرگ معروف از فرزندان اسماعیل بن ابراهیم فقط ایشان هستند. هر فردی آنان را انکار کند، آن‌چه را که تورات به آن بشارت داده است، انکار کرده است و مهم‌ترین سِفر آن را، که سِفر پیدایش است، انکار نموده است. حبقوق، باب 3: (دعای حَبَّقُوق نبی بر شُجونُوت. ای خداوند چون خبر تو را شنیدم ترسان گردیدم‌. ای خداوند عمل خویش را در میان سال‌ها زنده كن‌! در میان سال‌ها آن را معروف ساز و در حین غضب‌، رحمت را به یاد آور. خدا از تیمان آمد و قدّوس از جبلِ فاران‌، سِلاه‌. جلال او آسمان‌ها را پوشانید و زمین از تسبیح او مملؤ گردید. پرتوِ او مثل نور بود و از دست وی شعاع ساطع گردید. و ستر قوّت او در آن‌جا بود. پیش روی وی وبا می‌رفت و آتش تب نزد پا‌های او می‌بود). تیمان یعنی یمن و فاران یعنی مکه. در ‌نتیجه معنای متن بالا این است: خدا از تیمان آمد: خداوند از یمن آمد. قدّوس از جبلِ فاران: قدوس از مکه آمد. خداوند بالاتر از این است که به آمدن از آسمان توصیف شود، پس چگونه از زمین می‌آید؟! به این خاطر که لازمه‌ی رفت و آمد حرکت است و در‌ نتیجه لازمه‌ی آن، حدوث است و باعث نفی قدیم بودن و اَزلی بودن می‌شود؛ و در ‌نتیجه موجب نفی الوهیّت مطلق او می‌گردد. پس نمی‌توان این‌طور به حساب آورد که فردی که از تیمان یا یمن می‌آید، یا کسی‌که از فاران می‌آید، خداوند سبحان و متعال است؛ این علاوه بر ویژگی‌های دیگری مانند دست و پاست که خداوند بسیار بالاتر از این‌هاست. (پرتوِ او مثل نور بود و از دست وی شعاع ساطع گردید. و ستر قوّت او در آن‌جا بود. پیش‌روی وی وبا می‌رفت و آتش تب نزد پاهای او می‌بود). در‌ نتیجه فردی که آمده است و ویژگی متن بالا کاملاً بر او منطبق است، بنده‌ی خدا و فرستاده‌ی او محمد (ص) و پس از او خاندان او هستند؛ از این جهت که آنان از مکه «فاران» آمده‌اند و محمد و آل محمد (ع) یمانی نیز هستند؛ به این خاطر که مکه از تهامه و تهامه از یمن یا تیمان است. آمدن محمد (ص) همان آمدن خداوند است؛ به این خاطر که محمد (ص)، الله در خلق است. همان‌طور‌که قبلاً این موضوع را در کتاب «توحید» بیان نموده‌ام.([216]) این‌که تیمان به معنای یمن است، در انجیل بر زبان عیسی (ع) نیز آمده است؛ وقتی ایشان پادشاه یمن را پادشاه «تیمن» یا «تیمان» نامید. انجیل متی، باب12: (ملکه‌ی تیمن (جنوب) در روز داوری با این فرقه برخواهد خاست و بر ایشان حکم خواهد کرد. زیرا که از اَقصای زمین آمد تا حکمت سلیمان را بشنود، و اینک، شخصی بزرگتر از سلیمان در این‌جاست). انجیل لوقا، باب11: (ملکه‌ی تیمن (جنوب) در روز داوری با مردم این فرقه برخواهد خاست و بر ایشان حکم خواهد کرد. زیرا که از اَقصای زمین آمد تا حکمت سلیمان را بشنود). اشعیا، باب11: (و نهالی از تنه‌ی یسی بیرون آمده‌، شاخه‌ای از ریشه‌هایش خواهد شكفت. و روح خداوند بر او قرار خواهد گرفت‌، یعنی روح حكمت و فهم و روح مشورت و قوّت و روح معرفت و ترس خداوند؛ و خوشی او در ترس خداوند خواهد بود و موافق رؤیت چشم خود ‌داوری نخواهد كرد و بر وفق سمع گوش‌های خویش تنبیه نخواهد نمود. بلكه مسكینان را به عدالت داوری خواهد كرد و به جهت مظلومانِ زمین به راستی حكم خواهد نمود؛ و جهان را به عصای دهان خویش خواهد زد و شریران را به نفخه‌‌ی لب‌های خود خواهد كُشت؛ و كمربند كمرش عدالت خواهد بود و كمربند میانش امانت؛ و گرگ با بره سكونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و گوساله و شیر و پرواری با هم‌، و طفل كوچك آن‌ها را خواهد راند؛ و گاو با خرس خواهد چرید و بچه‌های آن‌ها با هم خواهند خوابید و شیر مثل گاو كاه خواهد خورد؛ و طفل شیرخواره بر سوراخ مار بازی خواهد كرد و طفلِ از شیر بازداشته ‌‌شده دست خود را بر خانه‌ی افعی خواهد گذاشت؛ و در تمام كوه مقدس من، ضرر و فسادی نخواهند كرد. زیرا‌كه جهان از معرفت خداوند پر خواهد بود. مثل آب‌هایی كه دریا را می‌پوشاند؛ و در آن روز واقع خواهد شد كه ریشه‌ی یسی به جهت عَلَمِ قوم‌ها برپا خواهد شد و امّت‌ها آن را خواهند طلبید و سلامتی او با جلال خواهد بود. و در آن روز واقع خواهد گشت كه خداوند بار دیگر دست خود را دراز كند تا بقیه‌ی قوم خویش را كه از آشور و مصر و فتروس و حبش و عیلام و شنعار و حَمات و از جزیره‌های دریا باقی مانده باشند باز آورد؛ و به جهت امّت‌ها عَلَمی برافراشته‌، رانده‌شدگان اسرائیل را جمع خواهد كرد، و پراكندگان یهودا را از چهار طرف جهان فراهم خواهد آورد). متن بالا از عهد قدیم است که از منجی در آخرالزمان سخن می‌گوید. مسیحیان آن را به عیسی (ع) (یسوع) تفسیر کردند؛ ولی تفسیر مسیحیان در مورد این‌که شاخه، همان عیسی (ع) است، صحیح نیست؛ از این‌جهت که این متن، با تفسیر آنان تطبیق نمی‌کند و با عقیده‌ی آنان مخالفت دارد. عیسی (ع) بر‌اساس عقیده‌ی آنان همان پروردگار مطلق است. چگونه از پروردگار می‌ترسد و خوشی او در ترس از پروردگار است؟!! شاید بخواهند به عقیده‌ی باطل و متناقض اقانیم سه‌گانه (تثلیث) پناه بیاورند که باطل بودن آن را با ذکر دلیل در کتاب «توحید» بیان کرده‌ام. همان‌طور که عیسی (ع) حکومت نکرد و بین مردم قضاوت ننمود، اقامه‌ی عدل یا انصاف نسبت به ستمکاران امکان نداشت. پس چگونه متن بالا بر ایشان منطبق می‌شود؟! در زمان عیسی(ع) مطلبی که متن به تصویر می‌کِشد، محقق نمی‌شود. این‌که زمین از شناخت پروردگار پر می‌شود، همان‌طور‌که از آب دریاها پر شده است. این شناخت، نشانه‌هایی دارد: این‌که ثروتمندان با فقیران همدردی می‌کنند و فرد نیرومند، فرد ضعیف را یاری می‌دهد و زمین تقریباً از ستم خالی می‌شود. این حتی در محدوده‌ی منطقه یا شهر کوچکی محقق نشده است. ایشان رانده‌‌شدگان اسرائیل (یعقوب نزد ایشان) را جمع نکرده است و پراكندگان یهودا (فرزند یعقوب نزد آنان) را از چهار طرف جهان فراهم نیاورده است. اگر گفته شود: آنان را با ایمان آوردن به خودش جمع کرده است، باز هم صحیح نیست؛ به این خاطر که دعوت عیسی (ع) تا زمان مرفوع شدن ایشان از محدوده‌ی شهرهای اندکی، در سطح تبلیغ آن‌ها، بیشتر نشده است، چه برسد به ایمان و اعتقاد به آن. در ‌حالی‌که متن می‌گوید: این فرد پراکندگان یهودا را از اطراف زمین جمع می‌کند. یعنی معنای متن این است: در زمان برانگیخته‌شدن این فرد، مردم بسیاری از دولت‌های عالم و از دولت های دور از مکان برانگیخته ‌شدنش، مخصوصاً «اطراف زمین»، به او ایمان و اعتقاد دارند. (و به جهت امّت‌ها عَلَمی برافراشته‌، رانده‌شدگان اسرائیل را جمع خواهد كرد، و پراكندگان یهودا را از چهار طرف جهان فراهم خواهد آورد). کلمه‌ی «یهودا» در عربی به معنای «حمد» یا «احمد» است. تورات، سفر پیدایش، باب 29: (و بار دیگر حامله شده‌، پسری زایید و گفت‌: «این مرتبه خداوند را حمد می‌گویم». پس او را یهودا نامید. آن‌گاه از زاییدن باز ‌ایستاد).([217]) کلمه‌ی «اسرائیل» در عربی «عبدالله» است. در ‌نتیجه متن این‌طور می‌شود: (و به جهت امّت‌ها عَلَمی برافراشته‌، رانده‌شدگان اسرائیل (عبدالله) را جمع خواهد كرد، و پراكندگان یهودا (احمد) را از چهار طرف جهان فراهم خواهد آورد). در قرآن آمده است که محمد هنگام برانگیخته شدنش، احمد یا «یهودا» است که در کتاب به او بشارت داده شده است. یعنی ایشان ادعا کرده است که این متن بر او منطبق می‌شود. همان‌طور که محمد( فرمود: (من عبدالله هستم و من اسرائیل هستم و هر آن‌چه او را قصد نموده است، مرا نیز قصد نموده است). بنابراین، احمد «یهودا» و عبدالله «اسرائیل» که در کتاب مقدس به او بشارت داده شده است، آمده است و نص را مدعی شده است و او محمد ( است. همچنین در اسلام، «پراكندگان‌» که مانند ریختن برگ درختان پاییزی از اطراف زمین برای یاری قائم (مهدی اول، احمد) جمع می‌شوند، همان انصار امام مهدی (ع) در آخرالزمان هستند، همان‌طور که از روایات محمد و آل محمد (ع) مشخص است. اما نص از جانب خداوند سبحان و متعال، خداوند در قرآن بیان کرده است که او، سبحانه و تعالی، برای افرادی که نصی از جانب خداوند سبحان درخواست نمودند، نسبت به محمد (ص) نص و تصریح کرده است. و خودش را نسبت به افرادی که درخواست گواهی او می‌کنند، به عنوان گواه قرار داده است. یعنی رؤیای محکمی که انسان آن را می‌بیند و راه حق از آن روشن می‌شود. خداوند متعال فرمود: ﴿قُلْ كَفَی بِاللَّهِ شَهِیدًا بَینِی وَبَینَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا﴾([218]) (بگو: كافی است كه خدا میان من و شما شاهد باشد؛ چون او به بندگانش آگاه و بیناست). ﴿وَیقُولُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَی بِاللَّهِ شَهِیدًا بَینِی وَبَینَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾([219]) (كافران می‌گویند: تو فرستاده [خدا] نیستی. بگو: كافی است كه خدا و كسی [چون امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب‏] كه دانش كتاب نزد اوست، میان من و شما گواه باشند). هر فردی که گواهی خداوند به محمد ( را می‌طلبد، خداوند دیروز و امروز و فردا خودش را به عنوان شاهد برای محمد و آل محمد (ع) قرار می‌دهد. فقط بر انسان لازم است که در درخواست شناخت حق، اخلاص داشته باشد؛ خداوند به زودی با او، با رؤیا و به وسیله راه‌های ملکوتی روحی سخن می‌گوید و حق را و این‌که خداوند با محمد و آل محمد(ع) است، برایش روشن می‌سازد. در زمان رسول‌الله ( بسیاری از مردم، گواهی خداوند را بر ایشان با رؤیا درخواست نمودند؛ و خداوند برای آنان گواهی داد و در‌نتیجه‌ی رؤیاهای محکمی که دیدند، ایمان آوردند؛ رؤیاهایی که خداوند در آن برای آنان، حق محمد و آل محمد(ع)را روشن می‌کند. این برخی از رؤیاهایی است که خداوند در آن به محمد رسول خدا( گواهی داده است. جابر بن عبدالله انصاری گوید: (جُندَب بن جُناده یهودی از خیبر نزد رسول‌الله (ص) آمد و عرض کرد: ای محمد، از آن‌چه خداوند ندارد و از آن‌چه خداوند نمی‌کند و از آن‌چه خداوند نمی‌داند، به من خبر ده. رسول‌الله فرمود: اما چیزی که خداوند ندارد، خداوند شریکی ندارد. اما آن‌چه خداوند نمی‌کند، خداوند ستمی به بندگان نمی‌کند. اما چیزی که خداوند نمی‌داند، این سخن شما ای جماعت یهود است: «عُزیر فرزند خداوند است»؛ و خداوند برای خودش فرزندی نمی‌داند. جندب عرض کرد: شهادت می‌دهم که خدایی به جز الله نیست و تو به حق رسول‌الله هستی. سپس عرض کرد: ای رسول‌الله! من دیشب در خواب، موسی بن عمران(ع) را دیدم که به من فرمود: ای جندب! به دست محمد (ص) اسلام بیاور و به اوصیای مابعدش تمسُّک بجوی...).([220]) ابن عساکر در داستان اسلام آوردن سعد بن ابی ‌وقاص با سند خودش آورده است: عایشه دختر سعد گوید: (از پدرم شنیدم که گفت: سه روز پیش از اسلام آوردن، در خواب دیدم: انگار در تاریکی هستم که چیزی نمی‌بینم. ناگهان ماهی برای من تابید و دنبال آن رفتم. انگار به فردی نگاه می‌کنم که پیش از من به این ماه رسیده است. به زید بن حارثه و به علی بن ابی‌طالب و به ابوبکر نگاه می‌کنم. انگار از آنان می‌پرسم: چه زمانی به این‌جا رسیدید؟ گفتند: همین ساعت. به من رسیده است که رسول‌الله ( پنهانی به اسلام دعوت می‌کند. با او در «دره‌ی اجیاد» دیدار کردم و به ایشان عرض کردم: به چه چیز دعوت می‌کنی؟ فرمود: آیا گواهی می‌دهی که خدایی جز الله نیست و من رسول‌الله هستم؟ عرض کردم: گواهی می‌دهم که خدایی جز الله نیست و تو محمد رسول‌الله هستی).([221]) ابن سعد و حاکم و غیر آنان روایت نمودند: محمد بن عبدالله بن عمر بن عثمان گوید: (اسلام خالد بن سعید، قدیمی بود و در میان برادرانش اولین کسی بود که اسلام آورد. آغاز اسلامش این‌گونه بود که در رؤیا دید که در دهانه‌ی آتش ایستاده است. از وسعت آن چیزی را ذکر می‌کرد که خداوند به آن داناتر است؛ و در خواب دید که پدرش او را در آن می‌کِشاند و رسول‌الله را می‌بیند که کمربندش را گرفته است تا در آتش نیفتد. با ترس از خواب برمی‌خیزد و می‌گوید: قسم به خدا که این رؤیا حق است... با رسول‌الله ( در حالی که در "اجیاد" بود، دیدار می‌کند و عرض می‌کند: ای محمد، به چه چیزی دعوت می‌کنی؟ فرمود: به خداوندی که یکتاست و شریکی ندارد، دعوت می‌کنم و این‌که محمد بنده و فرستاده‌اش است؛ و این‌که از پرستش سنگی که نمی‌شنود و نمی‌بیند و زیان نمی‌رساند و سودی نمی‌رساند و بین فردی که او را می‌پرستد از فردی که او را نمی‌پرستد تمیز نمی‌دهد، از همه‌ی این‌ها دست برداری. خالد عرض کرد: من گواهی می‌دهم که خدایی جز الله نیست و گواهی می‌دهم که تو رسول‌الله هستی. رسول‌الله (ص) از اسلام او خوشحال شد...).([222]) همچنین معجزاتی که خداوند با آن‌ها دعوت محمد ( را تأیید نمود، به نص افزوده می‌شود.

-دوم: علم

و حکمت در کتاب مقدس، حکمت و علم و دعوت به حاکمیت خداوند وجود دارد و بیان این‌که دعوت‌کنندگان به شیطان با بی‌خردی سخن می‌گویند، در‌ حالی‌که دعوت‌کنندگان به خداوند، به حکمت سخن می‌گویند و محمد ( با حکمت و علم آمده است. سخنان عیسی (ع): (... عیسی، شیطانی لال را از کسی بیرون می‌کرد. چون شیطان بیرون رفت، مردِ لال توانست سخن بگوید و مردم در شگفت شدند. اما برخی گفتند: او شیطان‌ها را به یاری بَعَلزِبول، رئیس شیاطین، بیرون می‌کند. دیگران نیز به قصد آزمودن او، خواستار آیتی آسمانی شدند. او افکار آنان را درک کرد و به ایشان گفت: هر کشوری که بر ضد خود تجزیه شود، نابود خواهد شد و هر خانه‌ای که بر ضد خود تجزیه شود، فرو‌ خواهد ریخت. اگر شیطان نیز بر ضد خود تجزیه شود، چگونه حکومتش پابرجا بماند؟...).([223]) فردی که به انجیل ایمان دارد، باید متونی از قرآن را بخواند و با انصاف در آن تدبّر نماید. بر ‌اساس متن پیشین انجیل، آیا امکان دارد که این متون را شیطانی بدانند، همان‌طور که افرادی که از محمد (ص) کینه به دل دارند، این کار را انجام می‌دهند؟ و این مثال‌هایی از متون قرآنی است: ﴿اُدْعُ إِلی‏ سَبیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِی أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ﴾([224]) (با حكمت و اندرز نیكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به آن [شیوه‏ ای] كه نیكوتر است مجادله نمای. در حقیقت پروردگار تو به [حال] كسی‌كه از راه او منحرف شده است، داناتر و او به [حال] راه‏یافتگان [نیز] داناتر است). ﴿وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَیئاً وَ بِالْوالِدَینِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبی‏ وَ الْیتامی‏ وَ الْمَساكینِ وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی‏ وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبیلِ وَ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً﴾([225]) (و خدا را بپرستید و چیزی را با او شریك مگردانید و به پدر و مادر احسان كنید و درباره‌ی خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و همسایه‌ی خویش و همسایه‌ی بیگانه و همنشین و در راه‏مانده و بردگان خود [نیكی كنید] كه خدا كسی را كه متكبر و فخر‌فروش است، دوست نمی‌دارد). ﴿وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾([226]) (و از مردم [به نخوت] رخ برمتاب و در زمین خرامان راه مرو كه خدا خودپسند لاف‌زن را دوست نمی‌دارد). ﴿لِكَیلا تَأْسَوْا عَلی‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا یحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور﴾([227]) (تا بر آن‌چه از دست‏ شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب] آن‌چه به شما داده است‏ شادمانی نكنید و خدا هیچ خود‌پسند فخرفروشی را دوست ندارد). این آیات را از سوره‌ی اسراء بخوانند و از خودشان بپرسند: آیا شیطان به پرستشِ خداوند به تنهایی دعوت می‌کند؟ آیا شیطان به اخلاق نیکو و نیکی به پدر و مادر و فقرا و انفاق مال و کمک به فرد نیازمند دعوت می‌کند؟ و از کشتار و زنا و تجاوز به مال یتیم باز می‌دارد و به وفای به عهد و کامل‌کردن پیمانه دستور می‌دهد؟ اگر شیطان به این اخلاق پاک دعوت می‌کند، پس به نظر آنان، خداوند سبحان و متعال به چه چیزی دعوت می‌کند؟ آیا این وصیت‌های همه‌ی پیامبران و حکمت آنان نبود که از سوی خداوند آن را بیاورند: ﴿لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَخْذُولًا * وَقَضَی رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا إِمَّا یبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِیمًا * وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّیانِی صَغِیرًا * رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِی نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صَالِحِینَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُورًا * وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ وَالْمِسْكِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِیرًا * إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّیاطِینِ وَكَانَ الشَّیطَانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا * وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیسُورًا * وَلَا تَجْعَلْ یدَكَ مَغْلُولَةً إِلَی عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا * إِنَّ رَبَّكَ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یشَاءُ وَیقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا * وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْیةَ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِیرًا * وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِیلًا * وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیهِ سُلْطَانًا فَلَا یسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا * وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْیتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ حَتَّی یبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولًا * وَأَوْفُوا الْكَیلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذَلِكَ خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا * وَلَا تَقْفُ مَا لَیسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا * وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا * كُلُّ ذَلِكَ كَانَ سَیئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا * ذَلِكَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتُلْقَی فِی جَهَنَّمَ مَلُومًا مَدْحُورًا﴾([228]) (معبود دیگری با خدا قرار مده تا نكوهیده و وامانده بنشینی. و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را نپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان كنید. اگر یكی از آن دو یا هر دو در كنار تو به سال‌خوردگی رسیدند به آن‌ها [حتی] اوف مگو و به آنان پرخاش مكن و با آن‌ها سخنی شایسته بگوی؛ و از سر مهربانی بال فروتنی بر آنان بگستر و بگو پروردگارا آن دو را رحمت كن چنان‌كه مرا در خُردی پروردند. پروردگار شما به آن‌چه در دل‌های خود دارید، آگاه‌‌تر است. اگر شایسته باشید، قطعاً او آمرزنده‌ی توبه‏‌كنندگان است؛ و حق خویشاوند را به او بده و مستمند و در راه‏مانده را [دستگیری كن] و ول‌خرجی و اسراف مكن. چرا‌كه اسراف‌كاران، برادران شیاطین‌اند؛ و شیطان همواره نسبت به پروردگارش ناسپاس بوده است؛ و اگر به امید رحمتی كه از پروردگارت جویای آنی، از ایشان روی می‏‌گردانی، پس با آنان سخنی نرم بگوی؛ و دستت را به گردنت زنجیر مكن و بسیار [هم] گشاده‏‌دستی منما، تا ملامت‌شده و حسرت‏زده بر جای مانی. بی‌گمان پروردگار تو برای هر‌كه بخواهد روزی را گشاده یا تنگ می‏گرداند؛ در حقیقت او به [حال] بندگانش آگاه بیناست؛ و از بیم تنگدستی فرزندان خود را مكشید. ماییم كه به آن‌ها و شما روزی می‏بخشیم. آری كشتن آنان همواره خطایی بزرگ است. و به زنا نزدیك نشوید؛ چرا‌كه آن همواره زشت و بد ‌راهی است. و نفسی را كه خداوند حرام كرده است جز به حق نكشید و هر‌كس مظلوم كشته شود، به سرپرست وی قدرتی داده‌ایم. پس [او] نباید در قتل زیاده‌روی كند؛ زیرا او [از طرف شرع] یاری شده است؛ و به مال یتیم جز به بهترین وجه نزدیك نشوید تا به رشد برسد و به پیمان [خود] وفا كنید؛ زیرا‌كه از پیمان پرسش خواهد شد. و چون پیمانه می‏كنید پیمانه را تمام دهید و با ترازوی درست بسنجید كه این بهتر و خوش‌فرجام‏تر است؛ و چیزی را كه به آن علم نداری، دنبال مكن؛ زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد. و در [روی] زمین به نخوت گام بر مدار؛ چرا‌كه هرگز زمین را نمی‏توانی شكافت و در بلندی به كوه‌ها نمی‏توانی رسید. همه‌ی این كارهای بد نزد پروردگار تو ناپسند است. این [سفارش‌ها] از حكمت‌هایی است كه پروردگارت به تو وحی كرده است و با خدای یگانه، معبودی دیگر قرار مده و گرنه حسرت‏زده و مطرود در جهنم افكنده خواهی شد). حضرت عیسی(ع) می‌فرماید: (هر حکومتی که بر ضد خود تجزیه شود، نابود خواهد شد و هر خانه‌ای که بر ضد خود تجزیه شود، فرو‌ خواهد ریخت. اگر شیطان نیز بر ضد خود تجزیه شود، چگونه حکومتش پابرجا بماند؟) آیا لازم نیست که مسیحیان این سخن را ملاک قرار دهند و مطالب قرآن را مقایسه کنند تا دانسته شود که قرآن از سوی خداوند است؟ آیا این همان مقایسه‌ی حضرت عیسی (ع) نیست؟ پس چرا از آن روی‌گردان هستند؟ جز آن‌که به قسمتی از کتاب، ایمان داشته باشند و به قسمتی دیگر کفر ‌ورزند؟ قرآن سرشار از حکمت و دعوت به خوبی و زینت به اخلاق پاک کریمه است. چگونه چنین چیزی می‌تواند از شیطان بی‌خرد باشد که همیشه به بدی و اخلاق مذموم دعوت می‌کند؟ آیا شیطان بر ضد خودش تجزیه می‌شود؟ آیا حکومت شیطان، بر ضد خودش تقسیم می‌شود؟ آیا جز این است که شیطان با این خصوصیت شناخته می‌شود که دعوت به بر‌پا‌داشتن حکومت خود می‌کند، نه مُنهدم کردن آن؟ فکر می‌کنم مردم اگر بخواهند، این توانایی را دارند که بین حکمت و بی‌خردی تمایز قائل شوند؛ بین خوبی و بدی؛ بین اخلاق خوب و اخلاق مذموم. حکومت شیطان بر ضد خودش تجزیه نمی‌شود. او به خوبی دعوت نمی‌کند؛ بلکه به بدی دعوت می‌کند. به اخلاق کریمه دعوت نمی‌کند؛ بلکه به اخلاق نکوهیده دعوت می‌کند. حضرت عیسی(ع) می‌فرماید: (هر حکومتی که بر ضد خود تجزیه شود، نابود خواهد شد و هر خانه‌ای که بر ضد خود تجزیه شود، فرو‌ خواهد ریخت. اگر شیطان نیز بر ضد خود تجزیه شود، چگونه حکومتش پابرجا بماند؟). علاوه بر این به تصحیح عقیدتی و بازگشت به توحید و از بین بردن عقیده‌ی تثلیث که محمد ( و اوصیای مابعدش آوردند، دقت کنیم. از خود انجیل، بیان نمودم که چگونه این عقیده باطل و اشتباه است. فردی که حق را می‌آورد، شایستگی بیشتری دارد که از او تبعیت شود. فردی که عقیده‌ی کلیسا را از کتاب مقدس به شکل شفاف و بدون شک و شبهه‌ای، باطل کرده است، شایستگی بیشتری دارد که از او تبعیت شود. هر فرد منصفی که قرآن را بخواند، می‌بیند که علم و حکمتی که محمد ( در قرآن آورده است، حکمت رسایی است که فقط می‌تواند از سوی خداوند سبحان باشد.([229])

-سوم: حاکمیت خداوند

حضرت محمد ( حاکمیت خداوند را طلب نمود. بلکه حتی وقتی فرصت برایش ایجاد شد، حاکمیت خداوند را در مدینه‌ی منوره، سپس در مکه و حجاز اجرا کرد. او به روشنی بیان کرد که حق در حاکمیت خداوند است و همه‌ی فرقه‌های مسلمانان که از حاکمیت خداوند بیرون بروند، فرقه‌های گمراه هستند. حدیث فرقه‌ی ناجیه و صفت آن، از آتش بر فراز کوه مشهورتر است. رسول‌الله ( فرمود: (بر سر امت من، وجب به وجب چیزهایی می‌آید که بر سر بنی اسرائیل آمده است؛ حتی اگر یکی از آنان آشکارا با مادرش آمیزش کرده باشد، در امت من نیز کسی این کار را انجام می‌دهد. بنی‌اسرائیل بر 72 آیین تقسیم شدند و امت من بر 73 آیین تقسیم می‌شوند که همه‌ی آنان در آتش هستند، مگر یک آیین. عرض شد: ای رسول‌الله! آن چیست؟ فرمود: آن‌چه من و یارانم بر آن هستیم).([230]) رسول‌الله ( فرمود: (امت من بر 73 فرقه تقسیم می‌شوند که همه‌ی آنان در آتش هستند، مگر یکی از آنان. عرض کردند: آن فرقه چیست؟ فرمود: آن‌چه من و یارانم امروز بر آن هستیم).([231]) رسول‌الله( فرمود: (بر امت من آن‌چه بر بنی‌اسرائیل آمده است، به مانند آن می‌آید. آنان بر 72 آیین تقسیم شدند و امت من به 73 آیین تقسیم می‌شوند که یکی از آن‌ها بیشتر هستند و همه‌ی آنان به جز یکی در آتش هستند. عرض شد: ای رسول‌الله، آن یکی چیست؟ فرمود: آن‌چه ما و یارانم امروز بر آن هستیم).([232]) بنابراین ویژگی فرقه ناجیه، این است که فرقه‌ای است که در آن ارتباطی مانند ارتباط بین محمد رسول الله (و یارانش می‌باشد. رسول‌الله محمد( رهبری است که از سوی خداوند برگزیده شده است و یارانش به این رهبری الهی ایمان دارند. موضوع اشکال و جدال باقی می‌ماند. فردی می‌گوید: چرا محمد این کار را انجام داد و چرا این‌چنین گفت. اگر او واقعاً فرستاده‌ی خداست، چرا این را گفت و چرا آن را انجام داد. قرآن با قواعد عربی و نحو مطابقت ندارد و در آن اشتباه و ضعف در بلاغت وجود دارد. اشکالاتی که ممکن است به هر فرستاده یا کتاب یا دین الهی دیگری وارد شود و این اشکالات پاسخ داده شده‌اند. در ‌حالی‌که ما باید توجه کنیم فردی که پیش از پاسخ به دلیل و نقض آن و بیان این‌که این دلیل، دلیل نیست به اشکال‌تراشی روی می‌آورد، در‌ حقیقت به دلیل و عقیده‌ای که نسبت به آن اشکال می‌گیرد، اقرار و آن را تأیید کرده است. این فرد با اشکال خودش در مرحله‌ی روشن شدن و آشکار کردن آن است؛ چون اشکالات از حد اشکال نمی‌گذرند و در ‌حقیقت ارزشی ندارند؛ ولی این اشکالات ابزاری جهت سبک‌مغز شمردن در دست طاغوت است که علمای گمراه و طواغیت برای سبک‌مغز شمردن پیروان‌شان و نگاه‌داشتن آنان بر پیروی از خودشان و تقلید کورکورانه، از آن استفاده می‌کنند تا مقامات و دنیای خود را حفظ کنند. آنان پس از این‌که عقیده‌ی باطل‌شان منهدم شود و همه‌ی اشکالات‌شان از بین برود، به بی‌اهمیت‌ترین اشکالات باز‌می‌گردند که هدف‌شان از آن، برانگیختن عواطف پیروان‌شان برای پدران و گذشتگان‌شان می‌باشد. اشکال آنان همان اشکال فرعون بر پیامبر خدا حضرت موسی (ع) است، که از وی پرسید: ﴿فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولی﴾‏([233]) (پس حال امت‏های پیشین چگونه است؟). پاسخ موسی (ع) این بود: ﴿عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّی فِی كِتَابٍ لَا یضِلُّ رَبِّی وَلَا ینْسَی﴾([234]) (علم به [حال‏] آنان در كتابی نزد پروردگار من است، كه پروردگارم نه اشتباه می‏كند و نه از یاد می‏برد). پاسخ به این اشکال را در موضوع زمان فترت و وضعیت مردم در آن زمان، بیان نمودم.

-استمرار خلافت خداوند در زمین، پس از محمد رسول خدا(ص)

ختم نبوت نبوت به معنای شناخت برخی از خبرهای آسمانی است و مخصوص خلفای خداوند در زمین نمی‌باشد. بلکه این موضوع در دسترس همه‌ی مخلوقات و افرادی است که برای خداوند اخلاص بورزند. ممکن است خداوند درب شناخت برخی اخبار آسمان را برای فردی باز کند. به همین‌خاطر او به این معنا نبی و پیامبر است. یعنی از برخی اخبار آسمان آگاه است. نبوت به این معنا حتماً برای همه‌ی خلفای خداوند(ع) در دسترس است؛ به این‌خاطر که آنان سرور مخلصان برای خداوند سبحان و متعال هستند و سرور خلفای خداوند پس از محمد ( همان آل محمد (ع) هستند. پس این فهم که ختم نبوت، به معنای عدم وحی به ایشان (ع) است، نادرست است. بنابراین ختم نبوت پس از محمد ( چه معنایی دارد؟ در‌حقیقت نبوتی ارسالی از سوی خداوند، همان چیزی است که با محمد ( به پایان رسیده است؛ و علت این ختم، برانگیخته ‌شدن خلیفه‌ی کامل خداوند، محمد ( و رسیدن آفرینش به هدف خلقت است، که همانا خلیفه‌ی کامل خداوند، محمد ( می‌باشد، که در ارسال و فرستادن، در جایگاه خداوند است. به همین‌خاطر آن نوع از نبوت که فرستادن از سوی محمد ( انجام می‌شود، از او آغاز شده است. این تغییر پس از این‌که نوبت به خلیفه‌ی کامل خداوند، محمد ( رسید، حتمی است؛ چرا‌که او جلوه‌ی لاهوت در خلق است.([235]) خلفای خداوند پس از محمد رسول خدا ( -خلیفه‌ی کامل خداوند- جایگاه نبوت دارند. ولی آنان فرستادگانی از سوی محمد ( هستند. فرستنده‌ و پشتیبان آنان محمد( است. این موضوع، معنای روایاتی را که نبوت آنان را منتفی می‌کند، و نیز روایات دیگری که ثابت می‌کند که به ایشان وحی می‌شود، را روشن می‌سازد. چیزی که پس از محمد ( منتفی است؛ نبوت از سوی خداوند سبحان و متعال است، نه مطلق نبوت. بصائرالدرجات: علی بن عبدالعزیز به نقل از پدرش می‌گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: (فدایتان شوم؛ مردم گمان می‌کنند که رسول‌الله ( علی (ع) را به یمن فرستاد تا بین آنان قضاوت نماید. علی (ع) فرمود: هر مسئله‌ای که برای من پیش می‌آمد، در آن با حکم خداوند و حکم رسولش ( حکم نمودم. امام(ع) فرمود: راست می‌گویند. عرض کردم: این چگونه است، در حالی‌که همه‌ی قرآن فرستاده نشده بود و رسول‌الله( نیز از او پنهان بود؟ فرمود: روح القدس به ایشان القا می‌کرد).([236]) کافی: حارث بن مغیره گوید: امام باقر (ع) فرمود: (علی(ع) مُحَدَّث بود. عرض کردم: آیا می‌فرمایید که پیامبر بودند؟ دست خودش را این‌گونه حرکت داد و سپس فرمود: مانند همراه سلیمان یا همراه موسی یا مانند ذوالقرنین یا آن‌چه به شما رسیده است که [علی] گفت: در میان شما نیز مانند او (ذوالقرنین) هست).([237]) باید توجه نمود که ختم نبوت ارسالی از سوی خداوند و آغاز نبوت ارسالی از سوی محمد ( به معنای برتری پیامبران پیشین نمی‌باشد؛ به این‌خاطر که این موضوع در حد خود، به معنای برتری مشخصی نیست؛ چرا‌که رسالت از سوی محمد (، در واقع همان رسالت از سوی خداوند سبحان و متعال است. ارسال پیشین از سوی خداوند و از راه محمد ( (حجاب نزدیک‌تر) بود؛ چرا‌که او هنوز برانگیخته نشده بود. ارسال بعدی نیز از سوی خلیفه‌ی کامل، محمد( و با دستور خداوند است، آن‌هم بعد از برانگیخته ‌شدن او. حال در مورد علم خلفای خداوند در زمین که همان وحی لحظه به لحظه در مورد نیازمندی‌های مردم در مسائل دین آنان است، سخن می‌گوییم. اکنون روایتی را در مورد منبع علم آنان می‌آورم که با جایگاه مناسبت دارد، که امام در آن بیان می‌کند که ایشان فرستادگانی از سوی محمد( هستند و فردی که به آنان آموزش می‌دهد، همان رسول‌الله محمد ( می‌باشد. طبعاً در مورد خلفای خداوند پس از علی بن ابی‌طالب، علی(ع) همان درب محمد( است که شهر علم می‌باشد. مانعی نیست که ایشان نیز راه علم آنان باشد: منصور بن حازم گوید: (از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: نزد ما صحیفه‌ای است که حتی دیه‌ی خراش هم در آن هست. عرض کردم: این علم است. فرمود: این علم نیست. این ارث است. علم چیزی است که هر روز و شب از رسول‌الله ( و از علی بن ابی‌طالب (ع) ایجاد می‌شود).([238])

-اصل، خلافت الهی است

فرمان‌روایی مخصوص خداوند است و هیچ فردی حق دخالت در فرمان‌روایی خداوند را ندارد، مگر با اجازه‌ی او. هر‌کس بخواهد فرمان‌روایی را از خداوند به مردم منتقل کند، تا مردم دارای ولایت نصب خلیفه یا حاکم باشند -همان‌طور که اعتقاد اهل سنت است- باید دلیلی بیاورد که خداوند اجازه این کار را به او داده است؛ در‌غیر این‌صورت مسئله بر همان اصل خود می‌ماند. این‌که ولایت برای خداوند است و فقط با اذن خداوند سبحان و متعال منتقل می‌شود و منصوب کردن حاکم تنها از سوی خداوند سبحان و متعال جایز است. اصل ثابت، همان خلافت خداوند در زمین با تعیین الهی است و این‌که در هر زمانی، خداوند در زمین جانشینی دارد که خودش او را تعیین می‌کند. این موضوع، سنت خداوند سبحان و متعال است. خداوند متعال فرمود: ﴿سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً﴾([239]) (خدا روشی ثابت و قطعی مقرر كرده است كه از پیش جاری بوده است، و هرگز برای سنت خدا تغییر و تبدیلی نخواهی یافت). هر فردی می‌خواهد آن را نقض کند، به دلیل نقض نیازمند است، که البته آن را دارا نیست. این تعیین، از روز اول برحضرت آدم (ع) تطبیق یافت؛ خداوند آدم را جانشین خود در زمین قرار داد و او را به عنوان خلیفه‌ی خودش در زمین تعیین کرد: ﴿وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَ یسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون﴾([240]) (و هنگامی‌که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفه‌ای قرار می‌دهم. فرشتگان گفتند: آیا در زمین کسی را قرار می‌دهی که در زمین فساد می‌کند و خون‌ها می‌ریزد، در ‌حالی‌که ما به وسیله حمد تو تسبیح می‌گوییم و تو را تقدیس می‌کنیم؟ فرمود: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید). و علم دین را توشه‌ی او نمود: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقین﴾‏([241]) (و خداوند به آدم آن اسماء را آموخت؛ سپس آن اسماء را بر فرشتگان عرضه کرد؛ پس فرمود: مرا به اسماء این‌ها خبر دهید اگر راستگو هستید). و مخلوقات را به اطاعت از او دستور داد (اجرای حاکمیت خداوند): ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾([242]) (و هنگامی‌که به فرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید، همه سجده کردند جز ابلیس، که سر باز زد و برتری جست؛ و او از کافران بود). این مسئله تا محمد ( به عنوان سنت الهیِ جاری ادامه داشته است و پس از محمد ( نیز ادامه دارد؛ تا این‌که خداوند، زمین و افرادی را که بر آن هستند، به ارث ببرد و خلافت الهی با وجود آخرین مکلفین در این زمین به پایان رسد. احادیث اهل سنت در مورد این موضوع: احادیث در مورد جانشینی علی (ع) برای محمد رسول خدا ( (علی هدایت کننده پس از محمد رسول‌الله ( است).([243]) این نمونه‌هایی از این روایات است: ابن جریر طبری در کتاب جامع البیان (ج 13 ص 142) به سند خود از ابن عباس روایت کرده: (هنگامی‌که آیه‌ی ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾([244]) (تو فقط بیم‏دهنده‏ای و برای هر قومی هدایت‏كننده‏ای است). نازل شد، رسول‌الله (‌ دستش را بر سینه‌ی خود قرار داد و فرمود: من همان منذر و هشداردهنده هستم؛ و هر قومی هدایتگری دارند. سپس با دستش به شانه‌ی علی(ع) اشاره کرد و فرمود: ای علی، هدایت‌گر تو هستی. هدایت‌یافتگان، پس از من به وسیله‌ی تو هدایت می‌شوند).([245])حاکم نیشابوری در مستدرک الصحیحین (ج 3، ص 130) به سند خود از علی بن ابی‌طالب (ع) روایت می‌کند که درباره‌ی آیه‌ی فوق فرمود: (رسول خدا ( منذر (هشداردهنده) بود و من هدایتگرم).([246]) ابن ابی‌حاتم در تفسیرش (ج 7 ص 2225 شماره روایت 12152) از امام علی(ع) نقل می‌کند که فرمود: (هر قومی هدایت‌گری دارند، یعنی هدایت‌گرشان مردی از بنی‌هاشم است. ابن ابی‌حاتم می‌گوید که ابن‌الجنید گفت: آن شخص بنی‌هاشم همان علی بن ابی طالب ( است).([247]) همچنین از طرق شیعه این روایات را می‌توان ذکر کرد: کلینی در کافی ج 1، ص 191 و 192 با سند صحیح یا حَسَن: (از امام باقر(ع) در مورد آیه‌ی ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾([248]) (تو فقط بیم‏دهنده‏ای و برای هر قومی هدایت‏كننده‏ای است). فرمود: رسول‌الله ( بیم‌دهنده است و برای هر زمان، از ما هدایت‌کننده‌ای است که آنان را به سوی آن‌چه پیامبر خدا( آورد، هدایت می‌کند. هدایت‌کنندگان پس از او علی (ع) می‌باشد، سپس یک یک اوصیا). همچنین در ج 1، ص 192 با سندش آورده است: (ابوبصیر گوید: از امام صادق (ع) در مورد آیه‌ی مورد بحث پرسیدم. فرمود: رسول‌الله ( بیم‌دهنده است و علی (ع) هدایت‌کننده است. ای ابومحمد! آیا امروز هدایت کننده‌ای دارد؟ عرض کردم: بله، فدایتان شوم. همیشه هدایت‌کننده‌ای یکی پس از دیگری از میان شما بوده است تا این‌که به شما تحویل داده شده است. پس فرمود: ای ابومحمد! خداوند تو را رحمت کند. اگر آیه بر مردی فرستاده شود، سپس آن مرد بمیرد، آیه می‌میرد؟ کتاب می‌میرد؟ ولی کتاب زنده است و در افراد باقی مانده است و جریان دارد، همان‌طور که در گذشته جریان داشته است). همچنین در ج 1، ص 192 با سندش آورده است: امام باقر (ع) در مورد آیه‌ی فوق فرمود: (رسول‌الله ( بیم‌دهنده و علی هدایت‌کننده است. آگاه باشید. به خدا قسم! از میان ما نرفته است و همیشه تا ساعت در میان ماست). حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه([249]) این نمونه‌هایی از این حدیث در برخی از منابع است: مسند احمد: زاذان بن عمر گوید: (از علی در رحبه شنیدم که با مردم در مورد افرادی سخن می‌گفت که روز غدیر‌ خم با رسول‌الله ( حاضر بودند. و ایشان سخن خود را فرمود. سیزده مرد ایستادند و گواهی دادند که از رسول‌الله ( شنیدند که فرمود: هر‌کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست).([250]) مسند احمد: عبدالرحمن بن ابی‌لیلی گوید: (شاهد بودیم که علی( در رحبه از مردم پرسید: چه‌کسی شنید که رسول‌الله ( در روز غدیر خم فرمود: هر‌کس‌که من مولای او هستم، علی مولای اوست؟ عبدالرحمن گوید: دوازده نفر از اهل بدر را دیدم که برخاستند و گفتند: شهادت می‌دهیم که رسول‌الله ( در روز غدیر پرسید: آیا من بر مؤمنان از خودشان اولی‌تر نیستم و زنانم مادرانشان نیستند؟ گفتیم: بلی. فرمود: هر‌کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست. خدایا، کسی که ولایت او را دارد، دوست دار، و کسی که او را دشمن دارد، دشمن بدار).([251]) مسند احمد: علی( فرمود: (پیامبر ( روز غدیرخم فرمود: هر فردی مولای او هستم، علی مولای اوست. پس از آن، مردم این عبارت را اضافه کردند: هر‌کس که ولایت او را دارد، دوست بدار. و هر فردی که با او دشمنی می‌کند، با او دشمنی کن).([252]) مسند احمد: براء بن عازب گوید: (در سفری با رسول‌الله ( بودیم. در غدیر خم فرود آمدیم. در میان ما برای نماز جماعت صدا زدند؛ و زیر دو درخت برای رسول‌الله ( تمیز شد. ایشان نماز ظهر را خواند و دست علی (را گرفت و فرمود: آیا می‌دانید که من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر هستم؟ عرض کردند: بله. دست علی را گرفت و فرمود: هر فردی که من مولای او هستم، علی مولای اوست. خدایا! هر فردی که ولایت او را دارد، دوست بدار و هر فردی که با او دشمنی می‌کند، دشمن بدار. راوی گوید: عمر پس از آن، با ایشان دیدار کرد و به او عرض کرد: ای فرزند ابوطالب! گوارایت باد. مولای هر مرد و زن مؤمنی شدی).([253]) مسند احمد: ابی‌طفیل می‌گوید: (علی ( مردم را در رحبه جمع کرد. سپس به آنان فرمود: چه کسی از شما مسلمانان سخنی را که رسول‌الله ( در غدیر خم فرمود، شنید؟ سی نفر از مردم بلند شدند. ابونعیم گوید: مردم بسیاری بلند شدند و شهادت دادند که وقتی رسول‌الله ( دستش را گرفت، به مردم فرمود: آیا می‌دانید که من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر هستم؟ عرض کردند: بله ای رسول خدا. فرمود: هر‌کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست. خدایا! هر فردی که ولایت او را دارد، دوست بدار و هر فردی که با او دشمنی می‌کند، دشمن بدار. راوی گوید: بیرون رفتم و انگار در درونم چیزی بود. با زید بن ارقم دیدار نمودم و به او گفتم: من از علی( شنیدم که این چنین می‌فرمود. گفت: چرا انکار می‌کنی؟ من از رسول‌الله ( شنیدم که در مورد او این‌چنین فرمود).([254]) مسند احمد: ابوعبدالله گوید: (نزد زید بن ارقم بودم که مردی از دورترین مکان فسطاس آمد و از او در مورد دردی پرسید. گفت: رسول‌الله (فرمود: آیا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نیستم؟ عرض کردند: بله. فرمود: هر فردی که من مولای او هستم، علی مولای اوست. میمون گوید: برخی از قوم، از زید برای من حدیث نمودند که رسول‌الله (فرمود: خدایا! هر‌ فردی که ولایت او را دارد، دوست بدار و هر فردی که با او دشمنی می‌کند، دشمن بدار).([255]) مسند احمد: ابواسحاق گوید: از سعید بن وهب شنیدم که مردم را قسم می‌داد. پنج یا شش نفر از یاران پیامبر برخاستند و شهادت دادند که رسول‌الله (فرمود: (هر فردی که من مولای او هستم، علی مولای اوست).([256]) مسند احمد: زید بن ارقم گوید: (مردم را شاهد گرفت و گفت: مردی مردم را قسم داد که از پیامبر ( شنید که فرمود: هر فردی که من مولای او هستم، علی مولای اوست. خدایا! هر فردی که ولایت او را دارد، دوست بدار و هر فردی که با او دشمنی می‌کند، دشمن بدار. شانزده مرد بلند شدند و شهادت دادند).([257]) مسند احمد: ریاح بن حرث گوید: (گروهی در رحبه نزد علی آمدند و عرض کردند: ای مولای ما! درود بر شما. فرمود: چگونه من مولای شما هستم، در حالی‌که شما گروهی از عرب هستید؟ عرض کردند: ما از رسول‌الله ( در روز غدیر شنیدیم که فرمود: هر کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست. ریاح گوید: وقتی رفتند، در پِی آنان رفتم و در مورد آنان پرسیدم. گفتند: چند نفر از انصار هستند که ابو ایوب انصاری نیز در میان آنان است).([258]) سنن ابن ماجه: سعد بن ابی‌وقاص گوید: (در یکی از سفرهای حج معاویه، سعد بر او وارد شد. علی را یاد کردند. معاویه به او اهانت کرد. سعد خشمگین شد و گفت: آیا این را در مورد مردی می‌گویی که از رسول الله صلی الله علیه و سلم شنیدم که فرمود: هر‌کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست. و شنیدم که فرمود: تو نزد من مانند هارون به موسی هستی، مگر این‌که پیامبری پس از من نیست. و شنیدم که فرمود: امروز پرچم را به دست مردی می‌دهم که خداوند و رسولش او را دوست دارند؟).([259]) سنن ترمذی: سلمة بن کهیل گوید: از ابوطفیل شنیدم که از ابی‌سریحه یا زید بن ارقم از پیامبر صلی الله علیه و سلم حدیث می‌گوید که فرمود: (هر‌کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست). این حدیث حَسَن و غریبی است. مستدرک، حاکم نیشابوری: زید بن ارقم( گوید: (وقتی رسول‌الله صلی الله علیه و سلم از حجةالوداع بازگشت و در غدیر خم فرود آمد، فرمود که از درختان سایبان بلندی بسازند. آن را بر پا کردند. سپس فرمود: گویا من خوانده شده‌ام و باید اجابت کنم. من در میان شما دو چیز گران‌بها را نهادم که یکی از آن‌ها بزرگ‌تر از دیگری است. کتاب خداوند متعال و عترت من. نگاه کنید که چگونه پس از من با آنان رفتار می‌کنید. آن دو از یکدیگر جدا نمی‌شوند، تا این‌که نزد حوض به من بازگردند. سپس فرمود: خداوند عزوجل مولای من است و من مولای هر مؤمنی هستم. سپس دست علی( را گرفت و فرمود: هر‌کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست. خدایا! هر‌کس که ولایت او را دارد، دوست بدار و هر‌کس که با او دشمنی می‌کند، دشمن بدار). و حدیث را با طولانی بودنش ذکر نمود. این حدیث صحیحی به شرط شیخین است و آن را با طولانی بودنش ذکر نکردند. شاهد آن، حدیث سلمة‌بن‌کهیل از ابوطفیل است که به شرط این دو صحیح است. ... زید بن ارقم گوید: (رسول‌الله صلی الله علیه و سلم بین مکه و مدینه نزد درختان فرود آمد. پنج درخت بزرگ بود. مردم زیر درختان را تمیز کردند. ایشان در آن نشست و نماز گزارد. سپس برای خطبه برخاست. خداوند را ستایش کرد و ذکر نمود و به مردم اندرز داد. سپس آن‌چه را خداوند می‌خواست، فرمود. سپس فرمود: ای مردم! من در میان شما دو چیز را باقی گذاشتم که اگر از آن دو پیروی کنید، هرگز گمراه نمی‌شوید. آن دو، کتاب خداوند و اهل بیت من، عترت من هستند. سپس فرمود: آیا می‌دانید که من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر هستم؟ سه مرتبه این را فرمود و سه بار گفتند: بلی. رسول‌الله صلی الله علیه و سلم فرمود: هر‌کس من مولای او هستم، علی مولای اوست). حدیث بریده اسلمی به شرط شیخین صحیح است. مستدرک، حاکم نیشابوری: بریده اسلمی( گوید: (با علی در راه یمن در جنگ شرکت کردیم. از ایشان ناآرامی دیدم. نزد رسول‌الله صلی الله علیه و سلم رسیدم و علی را یاد نمودم و او را ناقص شمردم. دیدم که صورت رسول‌الله تغییر کرده است و فرمود: ای بریده! آیا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر هستم؟ عرض کردم: بله، ای رسول‌الله. فرمود: هر‌کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست. و حدیث را ذکر نمود). این حدیث به شرط مسلم صحیح است و آن دو، آن را نیاوردند.([260]) رفاعة بن ایاس از پدرش از جدش گوید: (با علی در روز جمل بودیم. ایشان به سوی طلحة ابن عبیدالله فرستاد که با من دیدار کن. طلحة نزد ایشان آمد. ایشان فرمود: تو را به خدا قسم! آیا از رسول‌الله صلی الله علیه و سلم نشنیدی که فرمود: هر‌کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست. خدایا! هر‌کس که ولایت او را دارد، دوست بدار و هر‌کس که با او دشمنی می‌کند، دشمن بدار؟ عرض کرد: بله. فرمود: پس چرا با من می‌جنگی؟ عرض کرد: یادم نیست. راوی گوید: طلحه بازگشت).([261]) مستدرک، حاکم نیشابوری: زید بن ارقم( گوید: (با رسول‌الله صلی الله علیه و سلم بیرون رفتیم تا این‌که به غدیر خم رسیدیم. ایشان دستور توقف داد. در روزی که گرم‌تر از آن بر ما نیامده بود، زمین را تمیز کردند. سپس خدا را ستایش کرد و ثنای او گفت و فرمود: ای مردم! هیچ پیامبری برانگیخته نشد، مگر این‌که نصف عمری که فرد پیشین او زندگی کرده بود، نکرده بود. من نیز نزدیک است که خوانده شوم و باید پاسخ دهم. من در میان شما چیزی را می‌گذارم که پس از آن هرگز گمراه نمی‌شوید. کتاب خداوند عزوجل. سپس ایستاد و دست علی( را گرفت و فرمود: ای مردم! چه فردی از خودتان به شما سزاوارتر است؟ عرض کردند: خداوند و رسولش داناترند. فرمود: هر‌کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست). این حدیثی است که از جهت سند، صحیح است و آن دو، آن را نیاوردند.([262]) مصنف، ابن ابی شیبه: جابر بن عبدالله گوید: (در جحفه غدیر خم بودیم که رسول‌الله صلی الله علیه و سلم بر ما بیرون آمد و دست علی را گرفت و فرمود: هر‌کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست). مصنف، ابن ابی شیبه: رباح بن حارث گوید: (وقتی علی در رحبه نشسته بود، مردی که نشانه‌های سفر در او بود، آمد و عرض کرد: ای مولای من، درود بر تو. فرمود: این چه کسی است؟ عرض کردند: این ابو ایوب انصاری است. ابوایوب گفت: من از رسول‌الله صلی الله علیه و سلم شنیدم که فرمود: هر‌کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست).([263]) نسبت تو به من، مانند هارون به موسی است.([264]) نمونه‌هایی از این حدیث: صحیح بخاری: پیامبر صلی الله علیه و سلم به علی فرمود: (آیا راضی نمی‌شوی که نزد من به منزله‌ی هارون به موسی باشی؟).([265]) صحیح بخاری: مصعب بن سعد از پدرش گوید: (رسول‌الله صلی الله علیه و سلم به تبوک رفت و علی را به عنوان جانشین خودش قرار داد. عرض کرد: آیا مرا در میان کودکان و زنان جانشین خودت قرار می‌دهی؟ فرمود: آیا راضی نمی‌شوی که نزد من به منزله‌ی هارون نسبت به موسی باشی؟ جز آن که هیچ ‌پیامبری پس از من نیست).([266]) صحیح مسلم: رسول‌الله صلی الله علیه و سلم به علی فرمود: (تو نزد من به منزله‌ی هارون نسبت به موسی هستی. جز آن که هیچ پیامبری پس از من نیست).([267]) صحیح مسلم: سعد بن ابی‌وقاص گوید: (رسول‌الله صلی الله علیه و سلم علی بن ابی طالب را در غزوه‌ی تبوک جانشین خودش قرار داد. ایشان عرض کرد: ای رسول خدا، آیا مرا در میان کودکان و زنان جانشین خودت قرار می‌دهی؟ فرمود: آیا راضی نمی‌شوی که نزد من به منزله‌ی هارون نسبت به موسی باشی؟ جز آن‌که هیچ پیامبری پس از من نیست).([268]) صحیح مسلم: سعد بن ابی‌وقاص به نقل از پدرش گوید: (معاویه بن ابی‌سفیان به سعد گفت: چه‌چیز مانع می‌شود که به ابوتراب توهین کنی؟ گفت: آیا سه موضوع را که رسول‌الله صلی الله علیه و سلم به علی فرمود، یادت نیست؟ تا زمانی که یکی از آن‌ها را داشته باشم، به او ناسزا نمی‌گویم و این از شتران سرخ‌مو برایم بهتر است. از رسول‌الله صلی الله علیه و سلم شنیدم که ایشان را در برخی از غزوه‌هایش جانشین خود قرار داد و علی به ایشان عرض کرد: ای رسول‌الله! آیا مرا در میان کودکان و زنان جانشین خودت قرار می‌دهی؟ فرمود: آیا راضی نمی‌شوی که نزد من به منزله‌ی هارون نسبت به موسی باشی؟ جز آن‌که هیچ پیامبری پس از من نیست. و شنیدم که روز خیبر فرمود: پرچم را به دست مردی می‌دهم که خداوند و رسولش را دوست دارد و خداوند و رسولش، او را دوست دارند. ما پرچم را برای ایشان آوردیم. فرمود: علی را نزد من بیاورید. ارمد او را آورد. ایشان آب ‌دهانش را بر چشمان علی مالید و پرچم را به او داد. خداوند برایش گشایش ایجاد کرد. و زمانی‌که این آیه فرستاده شد: ﴿فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ﴾ (بگو بیایید بخوانیم پسران‌مان و پسران‌تان را). رسول‌الله صلی الله علیه و سلم، علی و فاطمه و حسن و حسین را فراخواند و فرمود: خدایا این‌ها خانواده‌ی من هستند).([269]) صحیح مسلم: پیامبر صلی الله علیه و سلم به علی فرمود: (آیا راضی نمی‌شوی که نزد من به منزله‌ی هارون نسبت به موسی باشی؟).([270]) مسند احمد: (عایشه بنت سعد از پدرش نقل کرد که: علی( با پیامبر صلی الله علیه و سلم بیرون رفتند تا این‌که به ثنیة الوداع رسیدند و علی( گریه می‌کرد و عرض می‌کرد: آیا مرا در تخلف‌کنندگان جانشین می‌نمایی؟ فرمود: آیا راضی نمی‌شوی که نزد من به منزله‌ی هارون نسبت به موسی باشی؟ مگر در مورد پیامبری).([271]) هارون برادر و وصی موسی بود. قطعاً منظور از منزلت و جایگاه این نیست که برادرش است. معنا ندارد که رسول خبر بدهد که علی به او نزدیک است. این موضوع برای همه آشکار و حل شده است و نیاز به خبر‌ دادن یا اعلام‌ کردن و بیان ایشان ندارد؛ چرا‌ که موضوع این حدیث پاداشی الهی است؛ چرا‌ که نزدیکی به خودی خود سبب پاک ‌نمودن کسی نمی‌شود و پاداش الهی شمرده نمی‌شود. به عنوان مثال ابولهب عموی پیامبر است. معنای باقیمانده این است که منظور از منزلت، همان وصایت و خلافت خداوند بر زمین است. همان‌طور ‌که هارون وصی موسی بود، علی نیز وصی محمد است. به همین خاطر در ادامه‌ی برخی از احادیث نقل‌شده، نبوت ارسالی از سوی خداوند از علی استثنا شده است. این موضوع را در کتاب «نبوت خاتم» مورد بحث قرار داده‌ام و بیان کرده‌ام که چرا نبوت ارسالی از سوی خداوند به پایان رسیده و نبوت ارسالی از سوی محمد ( آغاز شده است و وجود ایشان کامل‌ترین جلوه‌ی لاهوت در مخلوقات است. نتیجه: معنایی که این احادیث بر آن دلالت دارد، این است که علی بن ابی‌طالب، خلیفه‌ی خداوند پس از محمد رسول خدا( در میان مخلوقات است. احادیثی در مورد خلافت امامان اهل بیت محمد رسول خدا ( (مَثَل اهل‌بیت من، مَثَل کشتی نوح است که هر فردی سوار آن شود، نجات و رهایی می‌یابد و هر فردی از آن سر باز زند، غرق می‌شود). این‌ها نمونه‌هایی از این حدیث هستند: ([272]) مستدرک، حاکم نیشابوری: با سندش از ابوذر. رسول‌الله( فرمود: (آگاه باشید. مَثل اهل‌بیت من، مثل کشتی نوح است که هر‌کس سوار آن شود، نجات و رهایی می‌یابد و هر‌کس از آن سر باز زند، غرق می‌شود). بزاز با سندش از عبدالله بن زبیر: (مَثل اهل‌بیت من، مثل کشتی نوح است که هر‌کس سوار آن شود، سلامت می‌یابد و هر‌کس از آن سر باز زند، غرق می‌شود). بزاز و طبرانی با سندشان از ابن عباس: (مَثل اهل‌بیت من، مثل کشتی نوح است که هر‌کس سوار آن شود، نجات و رهایی می‌یابد و هر‌کس از آن سر باز زند، غرق می‌شود). طبرانی با سندش از ابو سعید خدری: (مَثل اهل‌بیت من، مثل کشتی نوح است که هر‌کس سوار آن شود، نجات و رهایی می‌یابد و هر‌کس از آن سر باز زند، غرق می‌شود و مثل اهل‌بیت من در میان شما مانند درب حطّه در بنی‌اسرائیل است. هر فردی در آن وارد شود، آمرزیده می‌شود). روایات نقل‌شده از رسول‌الله( ، اهل‌بیت را که آیه‌ی تطهیر در موردشان نازل شده است، که علی و فرزندان ایشان (ع) هستند، این‌گونه توصیف می‌کنند که آنان مانند کشتی نوح هستند، که هر‌کس به آن وارد شود، رهایی می‌یابد؛ بنابراین، محمد رسول خدا( به روشنی بیان می‌کند که فردی که به اهل‌بیت ملحق شود، قطعاً حق را شناخته است و از عذاب خداوند رهایی یافته است. همان‌طور که سوارشدگان در کشتی نوح، از عذاب الهی رهایی یافتند؛ و هر‌کس از اهل‌بیت تخلف کند و سخن آنان در دین را نپذیرد، در عذاب خداوند هلاک شده است. همان‌طور که افرادی که سخن نوح(ع) را ترک کردند، هلاک شدند و از او اطاعت ننمودند. ملحق شدن به اهل‌بیت، در واقع همراهی با آنان و ایمان به دعوت‌شان و پذیرش سخن آنان است و این‌که آنان اوصیای محمد رسول خدا( هستند که بر آن‌ها نص نموده است و نسبت به اولین آنان، «علی»، با نصوص بسیاری به صورت روشن و آشکار تصریح کرده است. و این یکی از مواردی است که مخالفان را سرگردان کرده است که چگونه دلالت روشن آن را بپوشانند که علی همان خلیفه‌ی خداوند و امام واجب الاطاعه پس از رسول‌الله( می‌باشد. احادیث خلفا از قریش در احادیث آمده است که محمد رسول خدا( خلفایی دارد که از قریش هستند و محمد خلیفه‌ی خداوند است و هر فردی را محمد به شکل شرعی که نزد خداوند مورد رضایت است، به حاکمیت منصوب کند، از سوی خداوند تعیین شده است؛ به این خاطر که فرمانروایی برای خداوند سبحان و متعال است و فقط امامان دوازده‌گانه مدعی منصوب شدن الهی شدند، نه غیر آنان؛ همان‌طور که نصوص دیگر بر آن دلالت دارد. صحیح بخاری: عبدالملک می‌گوید: (از جابر بن سمرة شنیدم که گوید: از پیامبر صلی الله علیه و سلم شنیدم که فرمود: دوازده امیر هستند. کلمه‌ای فرمود که آن را نشنیدم. پدرم گفت: ایشان فرمود: همه‌ی آنان از قریش هستند).([273]) صحیح مسلم: رسول‌الله صلی الله علیه و سلم فرمود: (تا زمانی‌که دو نفر از مردم باشند، همیشه این امر در میان قریش است).([274]) صحیح مسلم: سعد بن ابی‌وقاص گوید: (با غلام خودم به جابر بن سمرة نگاشتم که به من از مسئله‌ای خبر بدهد که از رسول‌الله صلی الله علیه و سلم شنیدم. برای من نوشت که از رسول‌الله صلی الله علیه و سلم شنیدم که جمعه شب فرمود: (دین همیشه پابرجاست تا این‌که ساعت بر پا شود یا برای شما دوازده خلیفه باشد که همه‌ی آنان از قریش هستند).([275]) احادیث خلفای راشدین احادیث در مورد خلفای راشدین مانند احادیث پیشین است که دلالت بر این دارند که خلفای محمد رسول خدا( از سوی خداوند سبحان و متعال نصب شده‌اند. خداوندی که فرمانروای مُلک است و هیچ فردی بدون اذن او، حق دخالت در مُلک و فرمانروایی او را ندارد. مسند احمد بن حنبل: عرباض بن ساریة گوید: (رسول‌الله صلی الله علیه و سلم به ما پندی داد که اشک‌ها ریخته شد و دل‌ها ترسان گشت. عرض کردیم: ای رسول‌الله! این پند خداحافظی است. چه عهدی از ما می‌گیرید؟ فرمود: شما را بر سپیدی‌ای رها کردم که شب آن، مانند روزش روشن است که پس از من فقط فرد هلاک‌شونده منحرف می‌شود. هر‌کس پس از من زندگی کند، اختلاف بسیاری می‌بیند. بر شما باد به سنت من و سنت خلفای راشدین مهدیین و بر شما باد به اطاعت از آنان، اگر‌چه برده‌ای حبشی باشند، که مانند دندان‌های آسیا، دهان بر آن استوار گردد. مؤمن مانند شتر مطیع است که به هر مکانی برده شود، می‌رود).([276]) مسند احمد بن حنبل: (عرباض بن ساریة گوید: رسول‌الله صلی الله علیه و سلم نماز صبح را خواند. سپس رو به سوی ما نمود و پندی به ما داد که دل‌ها ترسان شد و اشک‌ها ریخت. عرض کردیم: ای رسول‌الله! گویا پند خداحافظی است. به ما وصیت کن. ایشان فرمود: شما را به تقوای خداوند و شنیدن و اطاعت توصیه می‌کنم. هر‌چند بنده‌ای حبشی به شما دستور دهد. اگر فردی از شما بعد از من زندگی کند، اختلاف بسیاری خواهد دید. بر شما باد به سنت من و سنت خلفای راشدین مهدیین، که مانند دندان‌های آسیا دهان به آن‌ها استوار شده است. از مسائل جدید به دور باشید، چرا‌که هر مسئله‌ی جدیدی بدعت است و هر بدعتی، گمراهی است).([277]) مستدرک حاکم نیشابوری: (عرباض بن ساریة گوید: رسول‌الله صلی الله علیه و سلم نماز صبح را خواند. سپس رو به سوی ما نمود و پندی به ما داد که دل‌ها ترسان شد و اشک‌ها ریخت. عرض کردیم: ای رسول‌الله! گویا پند خداحافظی است. به ما وصیت کن. ایشان فرمود: شما را به تقوای خداوند و شنیدن و اطاعت توصیه می‌کنم. هر‌چند بنده‌ای حبشی به شما دستور دهد. اگر فردی از شما زندگی کند، اختلاف بسیاری خواهد دید. بر شما باد به سنت من و سنت خلفای راشدین مهدیین، که مانند دندان‌های آسیا دهان به آن‌ها استوار شده است. از مسائل جدید به دور باشید، چرا‌که هر بدعتی گمراهی است).([278]) سنن کبری بیهقی: عرباض بن ساریة گوید: (رسول‌الله صلی الله علیه و سلم نماز صبح را خواند. سپس رو به سوی ما نمود و پندی به ما داد که دل‌ها ترسان شد و اشک‌ها ریخت. عرض کردیم: ای رسول‌الله! گویا پند خداحافظی است. به ما وصیت کن. ایشان فرمود: شما را به تقوای خداوند و شنیدن و اطاعت توصیه می‌کنم. هر‌چند بنده‌ای به شما دستور دهد. اگر فردی از شما زندگی کند، اختلاف بسیاری خواهد دید. بر شما باد به سنت من و سنت خلفای راشدین مهدیین، که مانند دندان‌های آسیا دهان به آن‌ها استوار شده است. از مسائل جدید به دور باشید، چرا‌که هر بدعتی گمراهی است).([279]) فرد تجدیدکننده‌ای که دين را از تحريف باز مي‌دارد([280]) برای این‌که فردی دین را تجدید نماید و حق دین را به جایگاهش باز‌گرداند و تحریف را از آن برطرف نماید، باید به خداوند متصل باشد تا خداوند به او، جایگاه‌های تصحیح و تجدید را بفهماند؛ وگرنه او تحریف‌کننده‌ای است مانند دیگر تحریف‌کنندگان دین، نه بیشتر. از جمله‌ی احادیث مشهور نزد اهل سنت، روایتی است که ابوهریره از رسول‌الله صلی الله علیه و سلم روایت می‌کند که فرمود: (خداوند برای این امت در سر هر صد سالی، فردی را می‌فرستد که دینش را تجدید نماید).([281]) خلیفه‌ی خداوند، مهدی روایت کرده‌اند که مهدی خلیفه‌ی خداوند در زمین است. این سخن به هیچ توضیح و تفسیری نیاز ندارد. این حدیث نصی برای یکی از خلفای رسول است، که تصریح نموده است که ایشان خلیفه‌ی خداوند است. تا زمانی‌که خداوند فردی را تعیین نکند و بر او نص نکند، صحیح نیست که شخصی را خلیفه خداوند بدانیم. سنن ابن ماجه: ثوبان می‌گوید: رسول‌الله صلی الله علیه و سلم فرمود: (نزد گنج شما سه نفر کشته می‌شوند که همگی فرزند خلیفه هستند. سپس خلافت به هیچ یک از آن سه نمی‌رسد. آن‌گاه پرچم‌های سیاه از مشرق خارج می‌شوند و به طوری شما را می‌کشند که هیچ گروهی تا کنون این گونه نکشته است. سپس رسول خدا صلی الله علیه و سلم چیزی فرمود که یادم نیست. سپس فرمود: پس هنگامی که او را دیدید با او بیعت کنید حتی سینه‌خیز بر روی برف، زیرا او خلیفه‌ی خدا مهدی است).([282]) حاکم آن را در مستدرک با سندی دیگر از سفیان ثوری آورده است: رسول‌الله صلی الله علیه و سلم فرمود: (نزد گنج شما سه نفر کشته می‌شوند که همگی فرزند خلیفه هستند؛ پس خلافت به هیچ‌یک نمی‌رسد؛ سپس پرچم‌های سیاه از سمت مشرق خارج می‌شوند؛ پس با شما به گونه‌ای می‌جنگند که هیچ‌گروهی این طور نجنگیده است. سپس چیزی فرمود و سپس گفت: هنگامی‌که او را دیدید با او بیعت کنید حتی سینه‌خیز بر روی یخ، زیرا او خلیفه‌ی خدا مهدی است).([283])

-در کتاب‌های شیعه

روایات در کتب شیعه در اثبات ادامه‌ی خلافت الهی پس از محمد رسول خدا ( بسیار است. از جمله‌ی آن‌ها می توان روایات زیر را برشمرد: وصیت محمد رسول‌الله ( شیخ طوسی: ابو عبدالله جعفر بن محمد از پدرش باقر از پدرش ذی الثفنات سید العابدین از پدرش حسینِ زکی شهید از پدرش امیرالمؤمنین (ع) فرمود: رسول‌الله ( در شبی که وفاتش بود، به علی (ع) فرمود: ای ابوالحسن! صحیفه و دواتی حاضر کن. رسول‌الله ( وصیت خودش را اِملا نمود، تا این‌که فرمود: (ای على! بعد از من دوازده امام می‌باشند و بعد از آن‌ها دوازده مهدى. پس تو يا على اولین دوازده امام هستی. خداى تعالى تو را در آسمانش، على مرتضى، و امیرالمؤمنین، و صديق اكبر، و فاروق اعظم، و مأمون و مهدى ناميده و اين نام‌ها براى غير تو شايسته نيست؛ اى على تو وصی من بر خاندانم، زنده و مرده ايشان هستى؛ و نيز وصى بر زنانم هستى، هر يك را كه تو به همسرى من باقى گذارى، فرداى قيامت مرا ديدار كند و هر يك را تو طلاق دادى، من از وى بيزارم و مرا نخواهد ديد، و من نيز او را در صحراى محشر نخواهم ديد؛ و تو پس از من خليفه و جانشين من بر امتم هستى؛ هرگاه وفاتت رسيد، خلافت را به فرزندم حسن واگذار كن، كه او برّ وصول است؛ چون او وفاتش رسيد آن را به فرزندم حسين زكىّ شهيد مقتول بسپارد؛ چون هنگام وفاتش رسيد، آن را به فرزندش سيد العابدين ذى الثّفنات على بسپارد؛ چون هنگام وفات او رسد، آن را به فرزندش محمد باقر بسپارد؛ و چون وفاتش رسد، آن را به فرزندش جعفر صادق واگذار كند؛ و چون وفاتش فرا رسد، به فرزندش موسى كاظم بسپارد؛ و چون وفات او فرا رسد، به فرزندش على رضا بسپارد؛ و چون وفاتش فرا رسد، به فرزندش محمد ثقه تقى واگذارد؛ و چون هنگام وفات او شود، به فرزندش على ناصح بسپارد؛ و چون وفاتش در رسد، به فرزندش حسن فاضل واگذارد؛ و چون وفات او برسد، آن را به فرزندش م ح م د كه مستحفظ از آل محمد(ع) است، تسليم كند، و ايشان دوازده امام‌اند. بعد از آن دوازده مهدى می‌باشند؛ پس وقتی‌که زمان وفاتش فرا رسید، خلافت را به فرزندش كه اولین مهديین است می‌سپارد، و براى او سه نام است. يك نامش مانند نام من، و نام ديگرش نام پدر من است و آن‌ها عبدالله و احمد، و نام سوم، مهدى است و او اولین مؤمنان است.).([284]) من قبلاً صحت سند این روایت را بیان نموده‌ام و گفته‌ام که طوسی این روایت را با گواهی دادن به این‌که راویان آن شیعه هستند، صحیح دانسته است. همچنین عالم فاضل شیخ ناظم عقیلی، خداوند او را حفظ کند، در چند کتاب، بحث سند روایت وصیت و تواتر مضمون آن را مطرح کرده است. این‌جا سخن او را در کتاب «چهل حدیث در مورد مهدیین و فرزندان قائم(ع) » جهت استفاده نقل می‌کنم: در مورد سند روایت وصیت درکتاب‌های «پیروزی وصیت» و «دفاع از وصیت» و «وصیت و وصی احمد الحسن (ع)» به طور مفصل شرح و توضیح داده‌ام. در این‌جا کافی است که ذکر کنیم میرزای نوری در کتاب «النجم الثاقب» ج ۲، ص ۷۱ حکم به اعتبار سند روایت وصیت داده است. وی در استدلال برای وجود ذریه برای امام مهدی (ع) آورده است: «شیخ طوسی به سند معتبر از امام صادق (ع) روایتی نقل کرده است که در آن بعضی وصایای رسول خدا ( به امیرالمؤمنین در شب وفاتشان آمده است و از جمله‌ی فقرات آن، این جمله است: پس چون هنگام وفات وی (امام مهدی) فرا رسد، آن را به فرزندش اولین مقربین تسلیم کند». میرزای نوری از بزرگان علماست و در علم حدیث و رجال، دست طولانی دارد. در‌ نتیجه ممکن نیست که بدون آگاهی و فهم، در آوردن احکام سستی کند. از این‌چنین عالمی که نسبت به علم و تقوایش اتفاق‌نظر وجود دارد، این گواهی و شهادت می‌باشد و سخن اندک است و در این مقام، کفایت می‌کند. در بررسی احوال رجال سند روایت، هدف آن است که ببینیم آیا آن شخص معتبر است و در نقل روایت قابل اعتماد هست یا خیر. و هنگامی‌که به این نتیجه رسیدیم که راویان سند روایت معتبر هستند، مقصود حاصل است و بیش از آن، اطاله‌ی کلام ضرورتی ندارد. چرا‌که هدف از بررسی احوال رجال سند یک روایت وصول به همین نتیجه است. حکم میرزای نوری بر مبنای روش علامه‌ حلّی در اعتماد به راویان است. همان‌گونه که سید خویی بارها در معجم خود ذکر کرده است، شیوه‌ی علامه‌ حلی اعتماد به همه‌ی راویان شیعه‌ای است که در مورد آن‌ها مدح یا ذمی وارد نشده است. شیخ طوسی در مورد رجال سند روایت وصیت، شهادت داده است که همه‌ی آن‌ها شیعه‌ی امامیه بوده‌اند. چرا‌که این روایت را در زمره‌ی روایاتی نقل کرده که از طریق خاصه (یا شیعه) نقل شده‌اند. و این همان شیوه‌ی علامه‌ حلی است که بنای آن اعتماد بر تمام راویان شیعی است، تا جایی‌که در مورد آنان مدح یا ذمی وارد نشده باشد. به همین ترتیب حکم میرزای نوری، همان مفهومی است که شیخ علی نمازی شاهرودی، در مورد اعتبار وصیت آورده است که بر مبنای اعتبار راویان آن و صحت عقیده‌ی آنان است، همان‌گونه که در شرح احوال بعضی از رجال سند وصیت بر آن تصریح نموده است. تفصیل همه‌ی این‌ها و منابع آن همراه با شرح احوال تک تک رجال سند وصیت در کتاب «پیروزی وصیت» آمده است و هر‌کس بخواهد می‌تواند به آن مراجعه کند.([285]) روایات نص بر 12 امام یا برخی از آنان پس از محمد رسول‌الله ( از جمله‌ی این روایات می‌توان موارد زیر را ذکر کرد: امام سجاد (ع) فرمود: (خداوند محمد و علی و یازده نفر از فرزندانش را از نور عظمت خویش آفرید. آنان را به‌صورت اَشباحی در روشنایی نور خودش قرار داد. پیش از آفرینش مخلوقات، خداوند را می‌پرستیدند و او را تسبیح و تقدیس می‌نمودند. آنان امامان از فرزندان رسول‌الله ( هستند).([286]) امام باقر(ع) فرمود: (نُه امام پس از حسین بن علی می‌باشند که نهمین ایشان، قائم ایشان است).([287]) روایات نص بر دوازده امام از فرزندان رسول‌الله ( و علی و فاطمه ( روایات در این مورد بسیار است؛ این موارد را به ‌عنوان نمونه از کتاب (چهل حدیث در مورد مهدیین و فرزندان قائم (ع)) از شیخ ناظم عقیلی نقل می‌کنم. افرادی که روایات بیشتری در این مورد می‌خواهند، به این کتاب مراجعه کنند: شیخ کلینی: محمد بن یحیی([288])، از محمد بن احمد([289])، از محمد بن حسین([290])، از ابوسعید عصفوری([291])، از عمرو بن ثابت([292])، از ابوجارود([293])، از امام باقر (ع) نقل کرد که فرمود: رسول‌الله ( فرمود: (من و دوازده تن از فرزندانم و تو ای علی پناهگاه‌های زمین هستیم، یعنی سبب پایداری و كوه‌های آن هستیم؛ خدا به وسیله‌ی ما زمین را پایدار كرد، تا اهلش را فرو نبرد. پس هنگامی كه دوازده تن از فرزندانم بروند، زمین اهلش را فرو خواهد برد، و هرگز به آنان مهلت داده نمی‌شود). شیخ کلینی: ابوعلی اشعری،([294]) از حسن بن عبیدالله،([295]) از حسن بن موسی خشاب،([296]) از علی بن سماعه،([297]) از علی بن حسن بن رباط،([298]) از ابن اذینه،([299]) از زراره،([300]) نقل کرد که از امام باقر(ع) شنیدم که فرمود: (دوازده امام از آل محمد هستند، كه همه‌ی آنان محدّث([301]) و از فرزندان رسول‌الله ( و علی (ع) می‌باشند، و رسول‌الله ( و علی (ع) پدران آنان هستند).([302]) ([303]) روایات نص بر دوازده امام و دوازده مهدی (ع) قبلاً روایت وصیت و روایات دیگری را آوردم که نص بر دوازده مهدی در آن‌ها وجود دارد. در اینجا دعایی را از امام رضا (ع) نقل می‌کنم که در آن برای مهدیین از فرزندان امام مهدی (ع) دعا می‌کند: شیخ طوسی([304]) با اسناد خود از یونس بن عبدالرحمن می‌گوید: امام رضا (ع) به دعا برای صاحب‌الامر با این دعا سفارش می‌فرمودند: (اَللَّهُمَّ ادفَع عَن وَلِیِّكَ وَخَلِیفَتِكَ وَحُجَّتِكَ عَلَی خَلقِكَ ... اَللَّهُمَّ، أَعطِهِ فِی نَفسِهِ وَأَهلِهِ وِوُلدِهِ وَذُرِّیَّتِهِ وَأُمَّتِهِ وَجَمِیعِ رَعِیَّتِهِ مَا تُقِرُّ بِهِ عَینَهُ وَتُسِرُّ بِهِ نَفسَهُ وَتُجَمِّعُ لَهُ مُلكَ المَملَكَاتِ كُلَّهَا قَرِیبَهَا وَبَعِیدَهَا وَعَزِیزَهَا وَذَلِیلَهَا ... اَللَّهُمَّ، صَلِّ عَلَی وُلَاةِ عَهدِهِ وَالأَئِمَّةَ مِن بَعدِهِ وَبَلِّغهُم آمَالَهُم وَزِد فِی آجَالِهِم وَأَعِزَّ نَصرَهُم وَتَمِّم لَهُم مَا أسنَدتَ إِلَیهِم مِن أَمرِكَ لَهُم وَثَبِّت دَعَائِمَهُم وَاجعَلنَا لَهُم أَعوَاناً وَعَلَی دِینِكَ أَنصَاراً فَإِنَّهُم مَعَادِنُ كَلِمَاتِكَ وَخُزَّانُ عِلمِكَ وَأَركَانُ تَوحِیدِكَ وَدَعَائِمُ دِینِكَ وَوُلَاةُ أَمرِكَ وَخَالِصَتُكَ مِن عِبَادِكَ وَصَفوَتُكَ مِن خَلقِكَ وَأَولِیَاؤُكَ وَسَلَائِلُ أَولِیَائِكَ وَصَفوَةِ أَولَادِ نَبِیِّكَ وَالسَّلَامُ عَلَیهِ وَعَلَیهِم وَرَحمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ)، (خداوندا، دفع کن از ولیت و خلیفه‌ات و حجتت بر خلقت...، خداوندا، عطا کن به خود او و خانواده‌ی او و فرزندان او و ذریه‌ی او و امت و رعیت او، چیزی که باعث روشنی چشمش گردد و او را شادمان سازد؛ و حکومت همه‌ی سرزمین‌های دور و نزدیک و قوی و ضعیف را برای او جمع کن...؛ خداوندا، بر والیان عهد او و امامان بعد از او درود فرست، و آنان را به آرزوهایشان برسان و بر اجل‌هایشان بیفزای و پیروزی آنان را گرامی دار و آن‌چه از امر خود به آنان محول کرده‌ای، کامل کن و دعای آنان را مستجاب کن و ما را از یاری کنندگان آنان و یاوران دینت قرار ده، که آنان معادن سخنان تو و مخازن علم تو و پایه‌های توحید تو و برگزیدگان خلقت و دوستان تو و از نسل دوستان تو و برگزیده‌ی فرزندان پیامبرت هستند، که درود و رحمت خدا و برکاتش بر او و آنان باد).([305]) ([306]) از روایات نص بر مهدیین، علم و اعتقاد حاصل می‌شود تعداد روایات نص بر مهدیین یا برخی از آن‌ها، زیاد و در حد تواتر است و از آن علم و اعتقاد به دست می‌آید. همچنین تعارضی بین روایات گفته‌شده در مورد امامان و مهدیین وجود ندارد. این روایات بسیار زیاد هستند و نمی‌توان آن‌ها را انکار کرد یا تعدادی از آن‌ها را رد کرد؛ مگر از روی نادانی یا دشمنی و به بیراهه رفتن، که البته چنین فردی از روش بحث علمی صحیح دور می‌شود. نتیجه علمی که از این روایات به دست می‌آید، این است که پس از دوازده امام، خداوند خلفایی در زمین دارد. جمع بین روایات پیشین، آسان و راحت است و همه‌ی آن‌ها با وصیت محمد رسول‌الله ( در شب وفات موافقت دارد که نص بر دوازده امام و دوازده مهدی می‌کند. خدا را شکر که حق را برای طالبان آن، آشکار و روشن قرار داده است. اثبات نوشته شدن وصیت محمد رسول‌الله ( هنگام مرگ که بازدارنده از گمراهی است خداوند متعال فرمود: (كُتِبَ عَلَیكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَیراً الْوَصِیةُ لِلْوالِدَینِ وَ الْأَقْرَبینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقینَ)(‏[307]) (بر شما مقرر شده است كه چون یكی از شما را مرگ فرا رسد، اگر خیری بر جای گذارد، برای پدر و مادر و خویشاوندان [خود] به طور پسندیده وصیت كند. [این كار] حقی است بر پرهیزگاران). در این آیه دو تصریح هست که دلالت بر وجوب دارد: ۱- سخن خداوند متعال: (كُتِبَ عَلَیكُمْ) (بر شما مقرّر شده است). ۲- سخن خداوند متعال: (حَقًّا عَلَی الْمُتَّقین)‏ (حقّی است بر پرهیزگاران). در نتیجه، وصیت بر نخستین پرهیزگار، محمد رسول‌الله ( که همه‌ی خیر را به عنوان خلافت خداوند در زمین بر جای گذاشت، واجب است. پس چگونه مسلمانی مدعی می‌شود که ایشان ( وصیت نکرده است و مصادیق آن را مشخص نکرده است و با دستور خداوند مخالفت کرده است. ایشان ( از این مسئله به دور است. نزد اهل سنت و شیعیان ثابت شده است که ایشان ( تلاش به نوشتن وصیت داشت و آن را به بازدارنده‌ی امت از گمراهی توصیف فرمود. همان‌طور که این اتفاق در روایات رزیة الخمیس مشهور است. ابن عباس گوید: روز پنج‌شنبه و چه پنج‌شنبه‌ای. درد بر رسول‌الله صلی الله علیه و سلم شدت گرفت و فرمود: (بیایید تا برای شما نوشتاری بنویسم که پس از آن اصلاً گمراه نشوید)؛ آنان نِزاع کردند و نزاع نزد پیامبر شایسته نیست. گفتند: این کار در شأن او نیست، هذیان می‌گوید، جویای حال او شوید؛ و شروع به رد کلام او کردند. فرمود: (مرا رها کنید. آن‌چه من در آن هستم، از آن‌چه مرا به آن دعوت می‌کنید بهتر است). او آنان را به سه چیز وصیت کرد. فرمود: (مشرکان را از جزیرة العرب بیرون کنید و همان‌طور که من به کاروانیان اجازه می‌دادم، به آنان اجازه دهید). در مورد سومین مطلب ساکت شد. یا گفت: آن را فراموش کردم).([308]) ابن عباس گوید: روز پنج‌شنبه و چه پنج‌شنبه‌ای. سپس اشک‌هایش روان شد، تا اینکه بر گونه‌هایش رسید، گویا مانند دانه‌های مروارید است. گفت: رسول‌الله صلی الله علیه و سلم فرمود: (کتف و دواتی یا لوح و دواتی بیاورید تا برای شما نوشتاری بنویسم که پس از آن هرگز تا ابد گمراه نشوید). گفتند: (رسول‌الله هذیان می‌گوید).([309]) سلیم بن قیس هلالی گوید: سلمان می‌گوید: پس از اینکه آن مرد (عمر) سخنش را گفت و رسول‌الله ( خشمگین شد و کتف را انداخت، از علی (ع) پرسیدم: (آیا از رسول‌الله ( از چیزی نپرسیم که می‌خواست در کتف بنویسد، که اگر آن را می‌نوشت هیچ فردی گمراه نمی‌شد و حتی دو نفر هم اختلاف نمی‌کردند؟) او ساکت شد تا اینکه افرادی که در خانه بودند، بلند شدند و علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) ماندند. من و همراهانم ابوذر و مقداد نیز می‌خواستیم برخیزیم که علی (ع) به ما فرمود: (بنشینید). می‌خواست از رسول‌الله ( بپرسد و ما می‌شنیدیم. رسول‌الله ( سخن را آغاز کرد و فرمود: (خداوند جدایی و اختلاف را در امتم، پس از من مقدر فرموده است؛ به من دستور داده است تا نوشتاری را که می‌خواستم، روی کتف برایت بنویسم و این سه فرد را بر آن گواه بگیرم. برای من صحیفه‌ای بیاور). آن را آورد و روی آن، نام‌های امامان هدایت پس از خودش را ، یکی‌یکی املا می‌کرد و علی (ع) می‌نوشت. سپس رسول‌الله ( فرمود: (شما را گواه می‌گیرم که برادر و وزیر و وارث و خلیفه‌ام بر امتم، علی بن ابی‌طالب است. سپس حسن و سپس حسین و سپس نه نفر از فرزندان حسین).([310]) سلیم بن قیس هلالی گوید: امام علی (ع) به طلحه فرمود: (آیا هنگامی که رسول‌الله ( درخواست کتف نمود، تا در آن چیزی بنویسد که امت گمراه نشود و اختلاف نکند، گواه نبودی؟ فرد همراه تو گفت: پیامبر خدا هذیان می‌گوید. و رسول‌الله ( خشمگین شد...).([311]) سلیم بن قیس: علی (ع) به طلحه در حدیثی طولانی، در ذکر فخرفروشی مهاجرین و انصار به مناقب و فضایل خودشان فرمود: (ای طلحه، آیا وقتی رسول‌الله ( از ما درخواست کتف کرد تا در آن چیزی بنویسد که پس از آن امت گمراه نشود و اختلاف نکند و فرد همراه تو گفت: رسول‌الله هذیان می‌گوید و رسول‌الله ( خشمگین شد و آن را رها کرد، گواه و شاهد نبودی؟) گفت: (بله، گواه بودم). فرمود: (وقتی شما بیرون رفتید، رسول‌الله ( به من نسبت به آن‌چه می‌خواست بنویسد و عموم را گواه گرفته بود، خبر داد؛ و جبرئیل به ایشان خبر داد که خداوند متعال می‌داند که امت اختلاف می‌کنند و جدا می‌شوند. سپس صحیفه‌ای درخواست کرد و آن‌چه را می‌خواست در کتف بنویسد، به من املا کرد و سه نفر را بر این موضوع گواه گرفت: سلمان فارسی، ابوذر و مقدار. و نام‌های امامان هدایت را که به مؤمنان دستور اطاعت ایشان را تا روز قیامت داده است، بیان کرد. مرا به عنوان اولین فرد از آنان نام برد. سپس این فرزندم حسن، سپس این فرزندم حسین. سپس نه نفر از فرزندان این فرزندم حسین. ای ابوذر و تو ای مقداد، آیا چنین نیست؟ عرض کردند: (نسبت به این موضوع برای رسول‌الله ( گواهی می‌دهیم). طلحه گفت: (به خدا قسم، از رسول‌الله ( شنیدم که به ابوذر فرمود: آسمان و زمین راستگوتر و نیکوکارتر از ابوذر به خود ندیده است؛ و من گواهی می‌دهم که این دو فقط به حق گواهی دادند و تو نزد من راستگوتر و نیکوکارتر از آنان هستی).([312]) نتیجه این‌که وصیت هنگام مرگ و فراهم بودن فرصت برای وصیت واجب است و رسول‌الله ( روز پنج‌شنبه نسبت به نوشتن آن تلاش کرد و آن را به نوشتار بازدارنده از گمراهی توصیف کرد و از نوشتن آن منع شد. قطعاً رسول‌الله ( همت بالایی دارد و به افرادی که ایشان را باز می‌دارند، متمایل نمی‌شود و از خداوندی که ایشان را به نوشتن وصیت بازدارنده‌ی امت از گمراهی تا ابد امر نموده است، سرپیچی نمی‌کند؛ در حالی که ایشان از پنج‌شنبه تا دوشنبه فرصت کافی داشتند تا وصیت را در آن بنویسد؛ و این مدت کوتاهی نیست. آیا عاقلانه است که محمد رسول‌الله ( نوشتن نوشتاری را که امت را از گمراهی باز می‌دارد، ترک کند، با اینکه توانایی نوشتن آن را داشته است؟ اگر نوشتن را رها کند، آیا به عدم حکمت و رحمت توصیف نمی‌شود؟ ایشان ( از این نسبت دور است. ایشان در عمل وصیت را نوشت و دستور خداوند را اجرا کرد و اراده‌ی خداوند کامل شد. وصیت تنها و بی‌همتا روایت شد، تا حجت و دلیل انکارکنندگان آن از بین برود و با پنهان داشتن آن بر علیه انکارکنندگان شهادت دهد. این وصیت خاتم‌النبیین (ص) تا روز قیامت است. وای بر فردی که آن را انکار کند. اما افرادی که قائل به نسخ آیه‌ی وصیت هستند، این روایت را مبنا قرار می‌دهند: ابوبصیر از یکی از امامان (?) نقل کرد که در مورد سخن خداوند متعال: (كُتِبَ عَلَیكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَیراً الْوَصِیةُ لِلْوالِدَینِ وَ الْأَقْرَبینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقینَ) (بر شما مقرر شده است كه چون یكی از شما را مرگ فرا رسد، اگر خیری را بر جای گذارد، برای پدر و مادر و خویشاوندان [خود] به طور پسندیده وصیت كند. [این كار] حقی است بر پرهیزگاران). فرمود: (این آیه نسخ شده است. آیه‌ی فرایض که مواریث است، آن را نسخ نموده است. (فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذینَ یبَدِّلُونَهُ) (پس هر‌كس آن [وصیت] را بعد از شنیدنش تغییر دهد، گناهش تنها بر [گردن] كسانی است كه آن را تغییر می‏‌دهند) یعنی آن وصی).([313]) این افراد باید توجه کنند که خیر منحصر در اموال و دارایی‌ها نیست. اگر آیه نسخ شده باشد، حکم نسخ از اموال و املاکی که موضوع تقسیم بین ورثه است، بالاتر نمی‌رود. یعنی عمل به وصیت در مورد اموال و املاکِ مادی، که بین ورثه تقسیم می‌شود، پس از فرستادن آیه‌ی مواریث، در دو سوم اموال واجب نیست. اما حکم آیه در موارد غیر آن، جریان دارد و نمی‌توان ادعا کرد که آیه‌ی مواریث، آن را نسخ می‌کند. محمد بن مسلم گوید: از امام باقر (ع) در مورد وصیت برای وارث پرسیدم. ایشان فرمود: (جایز است). سپس این آیه را خواند: (إِنْ تَرَكَ خَیراً الْوَصِیةُ لِلْوالِدَینِ وَ الْأَقْرَبِینَ) (اگر خیری را بر جای گذارد، برای پدر و مادر و خویشاوندان [خود] به طور پسندیده وصیت كند).([314]) همچنین این آیه برای مؤمنان، وضعیت یک‌سوم اموال‌شان را که حق دارند در مورد آن وصیت کنند، بیان می‌کند. این‌که باید به ثلث اموال یا قسمتی از آن، به خلیفه‌ی خداوند در زمین، در آن زمان وصیت کند. همان‌طور که از اهل‌بیت (ع) آمده است. خلیفه‌ی خداوند نیز حق دارد که این واجب را ساقط کند، همان‌طور که حق دارد خمس را ساقط کند؛ به این خاطر که اموالی است که مربوط به اوست و می‌تواند هر وقت که بخواهد آن را ساقط کند. این اموالی است که با استفاده از آن، امت و فقیران آن را سرپرستی می‌کند و با کمک آن، حکم خلیفه‌ی خداوند در زمین استوار می‌شود. امام صادق (ع) در مورد سخن خداوند عزوجل (الْوَصِیةُ لِلْوالِدَینِ وَ الْأَقْرَبینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقینَ) (برای پدر و مادر و خویشاوندان [خود] به طور پسندیده وصیت كند. [این كار] حقی است بر پرهیزگاران). فرمود: (این چیزی است که خداوند عزوجل برای صاحب امر قرار داده است). عرض کردم: (آیا این حدی دارد؟) فرمود: (بله) عرض کردم: (حد آن چیست؟) فرمود: (کمترین مقدارش، یک‌سوم از یک‌سوم است).([315]) عمار بن مروان گوید: از امام صادق (ع) در مورد سخن خداوند: (إِنْ تَرَكَ خَیراً الْوَصِیةُ) (اگر خیری را بر جای گذارد، وصیت كند). پرسیدم. ایشان فرمود: (حقی است که خداوند در اموال مردم و برای صاحب امر قرار داده است). عرض کردم: (آیا برای این، حد مشخص‌شده‌ای است؟) فرمود: (بله) عرض کردم: (چقدر؟) فرمود: (کمترین آن، یک‌ششم است و بیشترین آن، یک‌سوم است).([316]) احمد بن محمد سیاری در کتاب (تنزیل و تحریف) در مورد سخن خداوند متعال: (إِنْ تَرَكَ خَیراً الْوَصِیةُ) (اگر خیری را بر جای گذارد، وصیت كند). گوید: امام صادق (ع) فرمود: (این حقی است که خداوند عزوجل آن را از یک‌سوم، برای صاحب امر قرار داده است). پرسیدند: (مقدار آن چقدر است؟) فرمود: (کمترین آن، یک‌سوم مال است و بقیه‌ی آن در چیزی است که مرده دوست دارد).([317]) همچنین وصیت به تقوای الهی و تشویق مردم به یاری خلیفه‌ی خداوند در زمین، مخصوصاً برای فردی که گمان می‌کند کلام یا وصیت او برای برخی از افرادی که وصیتش را پس از مرگش می‌خوانند، در شناخت حق و یاری خلیفه‌ی خداوند تأثیر دارد، لازم است. امیرالمؤمنین (ع) حتی به فرد فقیر نیز دستور ترک وصیت نداد؛ بلکه به عدم ترک وصیت دستور داد و اینکه به تقوای الهی توصیه کند. امام صادق (ع) از پدرش و از پدرانش نقل فرمود که مرد فقیری نزد امیرالمؤمنین (ع) آمد و عرض کرد: (ای امیر مؤمنان، آیا وصیت کنم؟) فرمود: (به تقوای الهی وصیت کن. اما مال را برای ورثه‌ات به‌جای بگذار. چرا که آن اندک است. خداوند فرمود: (إِنْ تَرَكَ خَیراً الْوَصِیةُ) (اگر خیری را بر جای گذارد، وصیت كند). و تو مالی بر جای نگذاشتی که به آن وصیت کنی).([318]) بنابراین محمد رسول‌الله ( که پس از رفتن به‌سوی رفیق اعلی، خیر بسیاری را از خود به‌جای گذاشته است، که همان جایگاه خلافت خداوند در زمین است، صحیح نیست که وصیت نسبت به این مسئله را ترک کند. ایشان خلیفه‌ی خداوند است و خلیفه‌ی خداوند، راه رسیدن تکلیف به مردم است. پس چگونه ایشان، وصیت به جانشین خودش را ترک کند و مردم را در بی‌نظمی و اختلاف و دشمنی رها ‌نماید؟! اما در مورد سخن برخی از شیعیان‌که مدعی علم هستند، که گفته‌اند: ترک نوشتن وصیت به طور مطلق، بهتر است؛ چرا که افرادی که در رزیة الخمیس نسبت به نوشتن آن، اعتراض کردند و گفتند که هذیان می‌گوید و بیماری بر ایشان چیره شده است، یعنی عمر و گروه او، پس از وفات رسول‌الله (ص) نیز نسبت به طعنه زدن در سلامت قُوای عقلانی ایشان هنگام نوشتن وصیت ترسی ندارند، همان‌طور که در رزیة الخمیس این کار را انجام دادند. سخن آن‌ها صحیح نیست؛ به این خاطر که این مسئله زمانی امکان داشت اتفاق بیفتد که وصیت نوشته شود و برای این اعتراض‌کنندگان آشکار شود و بیان گردد؛ اما اگر برای علی (ع) نوشته شود و از قبل افرادی را بر آن گواه قرار دهد، بدون اینکه آن را برای معترضین آشکار کند، طعنه‌ای به رسول‌الله ( وارد نمی‌شود و در عین حال هدف از نوشتن وصیت نیز محقق می‌شود؛ اینکه به نسل‌های آینده این امت برسد و تا روز قیامت، امت را از گمراهی باز دارد. بله برای کسانی که ادعای فقه می‌کنند، جایز است که سخن پیشین را به عنوان دلیلِ اصرار نورزیدن رسول‌‌الله ( نسبت به نوشتن وصیت فقط در همان موقعیت، یعنی روز پنج‌شنبه بیان نمایند، نه به‌صورت مطلق. این موضوع بدیهی است. آیا فردی که روزه گرفتن یک روز از ماه رمضان برایش دشوار است، به طور کلی از روزه گرفتن این روز معاف می‌شود یا در روز دیگری که روزه گرفتن در آن امکان‌پذیر است، روزه می‌گیرد؟ و آیا فردی که نمی‌تواند به خاطر وجود نجاست در مکانی نماز بخواند، از نماز خواندن دست برمی‌دارد یا در مکان دیگری نماز می‌خواند؟!! نوشتار رسول‌الله (ص) هنگام فرا رسیدن وفات، یا همان وصیت، مسئله‌ای بزرگ است که از روزه و نماز بزرگ‌تر است و خداوند آن را با سخن خویش (کُتِبَ) و (حَقّاً) واجب کرده است و رسول‌الله (ص) آن را توصیف کرده است که امت را تا روز قیامت از گمراهی باز می‌دارد؛ پس چگونه رسول‌الله ( آن را به طور کلی و به‌صرف اعتراض گروهی بر ایشان، در روز پنج‌شنبه رها می‌کند؟ در حقیقت این مسئله‌ی بزرگ و خطرناکی است که رسول‌الله ( را به ترک نوشتن وصیت در هنگام فرا رسیدن مرگ متهم نماید؛ از این جهت که این اتهام به رسول است که دستور خداوند را با وجود توانایی انجام دادن و عمل کردن به آن، رها کرده است. خداوند نوشتن وصیت را دو بار و با یک آیه بر سرور و امام پرهیزگاران، محمد (ص)، واجب کرده است. با این سخن که (کُتِبَ) و (حَقّاً). (كُتِبَ عَلَیكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَیراً الْوَصِیةُ لِلْوالِدَینِ وَ الْأَقْرَبینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقینَ)(‏[319]) (بر شما مقرر شده است كه چون یكی از شما را مرگ فرا رسد، اگر خیری را بر جای گذارد، برای پدر و مادر و خویشاوندان [خود] به طور پسندیده وصیت كند. [این كار] حقی است بر پرهیزگاران). در حالی که امروز فلان کس می‌آید و می‌گوید که حضرت محمد (ص)، وصیتی که ثقلین را مشخص می‌نماید، ترک نموده است. به این ترتیب به‌سادگی، رسول‌الله (ص) را متهم می‌کنند که از خداوند سرپیچی کرده است؛ به این علت که تنها وصیتی که روایت شده است، با هوای نفس‌شان موافقت ندارد و در آن، ذکر مهدیین و نام اولین آنان است. بنابراین تعجبی ندارد که بگویند رسول‌الله ( وصیت نکرده است. آیا پیروی از هوای نفس، روشن‌تر از این وجود دارد؟! مصیبت این است که برخی از آنان مدعی هستند که آن‌چه را که در وصیت رسول‌الله (ص) است، می‌دانند؛ وصیتی که بر اساس گمان آنان، آن را ننوشته است. و اینکه این وصیت، صِرفاً تأکیدی برای بیعت غدیر و حدیث مُجمل و خلاصه‌ی ثقلین است. به همین خاطر ایشان ( نسبت به نوشتن آن تلاشی نکرده و آن را بر اساس گمان آن‌ها، پس از اتفاق ناگوار پنج‌شنبه ننوشته است؛ حتی برای مسکینانی که آن را می‌پذیرند، مانند عمار و ابوذر و مقداد؛ حتی آن را برای علی (ع) ننوشته است تا آن را به افرادی که پس از او می‌پذیرند، برساند تا همه‌ی افرادی که در صُلب‌های مردان هستند، از بین نروند و گمراه نشوند و امت از گمراهی در امان بماند. نمی‌دانم از کجا دانستند که وصیت، صِرفاً تکرار یا تأکیدی بر اتفاق غدیر یا بقیه‌ی اتفاقات و سخنان پیشین رسول‌الله (، مانند حدیث مجمل و خلاصه‌ی ثقلین است؟ با این‌که ایشان، پیامبر و فرستاده‌ای از سوی خداوند است و وحی برای ایشان ادامه‌دار است و رسالت ایشان برای هدایت مردم، حتی تا آخرین لحظه‌ی زندگی‌اش ادامه داشته است. آیا خداوند مثلاً به آنان خبر داده است که به محمد (ص)، قبل از فرا رسیدن وفاتش به مدت یک روز یا یک ماه یا دو ماه مورد جدیدی در مورد یکی از ثقلین با جزئیات جدید وحی نکرده است؟ به‌خصوص در مورد اوصیای بعد از ایشان و نام و ویژگی‌های برخی از آنان‌که باعث گمراه نشدن امت تا روز قیامت می‌شود؛ با وجود اینکه این موضوع با حکمت موافقت دارد. اگر خداوند به این مدعیان، چیزی وحی نکرده است، پس چرا یقین دارند که وصیت مورد نظر پیامبر (ص)، فقط تکرار موارد پیشین بوده است؟ و به همین دلیل بهتر است که بر اساس گمان آنان، پس از اتفاق ناگوار پنج‌شنبه، نوشتن وصیت ترک شود؟ علت وصیت هنگام فرا رسیدن مرگ خلیفه‌ی خداوند و حکمت آن، این است که وحی و تبلیغ برای خلیفه‌ی خداوند در زمین حتی تا آخرین لحظه‌ی زندگی نیز ادامه دارد. وصیت او شاید در آخرین وحی به او در مورد موضوع خلیفه یا خلفای خداوند پس از او یا اوصیایش باشد؛ به همین خاطر خداوند حکیم مطلق، سبحانه، می‌فرماید: (کُتِبَ عَلَیكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَیراً الْوَصِیةُ) (بر شما مقرر شده است كه چون یكی از شما را مرگ فرا رسد، اگر خیری را بر جای گذارد، وصیت كند). و فقط نفرمود: کُتِبَ عَلَیكُمُ الْوَصِیةُ (وصیت بر شما مقرر شده است) به همین خاطر، محمد رسول‌الله ( در اتفاقی که (رزیة الخمیس) (اتفاق ناگوار پنج‌شنبه) نامیده می‌شود، بیان کرده است که وصیت ایشان در هنگام مرگ، بازدارنده از گمراهی است؛ به این خاطر که مشخص‌کننده‌ی ثقلین با نام و ویژگی آنان است، که فردی که به این وصیت تا روز قیامت ملتزم باشد، امکان به وجود آمدن گمراهی برای او وجود ندارد. در نهایت، توجه و دقت را به این نکته جلب می‌کنم که در روز پنج‌شنبه ناگوار، آن‌گونه که ابن عباس آن را نامید، سخن رسول‌الله (ص) که فرمود: (برای من کاغذ و دواتی بیاورید تا برایتان نوشتاری بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید). به این معناست که تبلیغی که رسول‌الله (ص) آورده است، که قرآن و علی (ع) در آن است و بارها به وصی بودن او اشاره کرده است و حسن (ع) و حسین (ع) که با حدیث کساء و غیر آن مشخص شدند، امت را تا روز قیامت از گمراهی باز نمی‌دارد؛ بلکه تنها عاملی که امت را از گمراهی باز می‌دارد، این مشخص کردن دقیق، نسبت به ثقلین است که به رسول‌الله ( وحی شده است؛ و خداوند به ایشان دستور داده است که با وصیت مبارکشان هنگام فرا رسیدن وفات، در پایان زندگی و رسالت مبارکشان، آن را به مردم برساند. در پایان: ما آیه‌ای از قرآن داریم که نوشتن وصیت را هنگام فرا رسیدن مرگ و با دو کلمه دلالت‌کننده بر وجوب، واجب می‌سازد: (کُتِبَ) و (حَقّاً). خداوند متعال فرمود: (كُتِبَ عَلَیكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَیراً الْوَصِیةُ لِلْوالِدَینِ وَ الْأَقْرَبینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقینَ‏)([320]) (بر شما مقرر شده است كه چون یكی از شما را مرگ فرا رسد، اگر خیری را بر جای گذارد، برای پدر و مادر و خویشاوندان [خود] به طور پسندیده وصیت كند. [این كار] حقی است بر پرهیزگاران). هر‌کس نوشتن وصیت را انکار کند، رسول‌الله (ص) را به معصیت متهم کرده است. ما همچنین روایاتی داریم که بر نوشتن وصیت، یا بر تلاش رسول‌الله (ص) نسبت به نوشتن وصیت هنگام فرا رسیدن مرگ، دلالت می‌کند؛ مانند رزیة الخمیس که در بخاری روایت شده است و آن‌چه سلیم بن قیس در کتابش روایت کرده است. ما روایاتی نیز داریم که موافق محتوای وصیت است و آن روایات مهدیین دوازده‌گانه است. و می‌توان به منابع آن نزد شیعیان و اهل سنت رجوع کرد. همچنین روایتی که طوسی از ایشان (ع) آورده است که نام مهدی (احمد، عبدالله و مهدی) می‌باشد. و آن‌چه از اهل سنت روایت شده است که نام مهدی شبیه نام پیامبر (ص) است، یعنی احمد، همان‌طور که در وصیت آمده است. ما همچنین متن وصیت نوشته‌شده هنگام فرا رسیدن وفات پیامبر (ص) را داریم، که در غیبت طوسی روایت شده است و نزد ما معارض و مخالفتی با متن وصیت وجود ندارد. همچنین هر اشکالی را که برای رد وصیت آوردند، به طور کامل پاسخ داده شده است و باطل بودن آن به شکل روشن و واضح بیان شده است. پس چگونه پس از این همه، برای شخص عاقل امکان‌پذیر است که وصیت را رد کند؟ چگونه برای فردی که از آخرت می‌ترسد، ممکن است که وصیت را رد کند؟ و برای فردی که از خداوند می‌ترسد، ممکن است که وصیت را رد کند؟!!! خلاصه: خلافت خداوند در زمین پس از محمد رسول‌الله (، همان‌طور که عقل و نقل بیان می‌کند، ادامه دارد. رسول‌الله ( بر علی (ع) و بر امامان اهل‌بیت (ع) نص و تصریح کرده است. خلفای رسول‌الله ( ادعا کردند که وصیت در مورد آنان است و وصیت، نوشتار بازدارنده از گمراهی را فردی جز آنان ادعا نکرد، تا اینکه ادعای آنان به طور کامل انجام شد و هدف از وصیت در مورد آنان تحقق یافت. این برای اثبات حق آن‌ها و بطلان افراد مخالف آنان کافی است. اضافه می‌کنم که علم در آن‌چه مردم به آن نیازمند هستند و در مسائل دینی مردم به وجود می‌آید، از آن‌ها آشکار شده است. همان‌طور که ایشان به حاکمیت خداوند در زمین دعوت کردند. این‌چنین است که ستون‌های اثبات خلافت آن‌ها کامل شده است و عذر و بهانه‌ای برای افراد مخالف آنان و روی‌گردانان از آنان باقی نمانده است، مگر نادانی یا دشمنی و به بیراهه رفتن. -اصل سوم: رسالت هدف از آفرینش، بندگی و شناخت است و برای محقق شدن این هدف، باید دانش و شناخت نسبت به خواست آفریننده یا رسالت حاصل شود؛ به این ترتیب افراد مکلف، به شناخت می‌رسند و هدف از آفرینش محقق می‌شود. در غیر این صورت سرعت حرکت فرد فقط موجب دورتر شدن از هدف می‌گردد. رسالت نیز شامل عقیده و تشریع است. این کتاب مربوط به عقاید است؛ به همین دلیل تنها به بخش عقیده در رسالت بسنده می‌کنیم و به طور مختصر به بخش تشریع می‌پردازیم. تشریع همیشه این امکان وجود دارد که در طول مسیر دین الهی، جزئیات تشریع تغییر یابد. چه در فرستاده‌های پی‌درپی باشد یا حتی در هنگام برانگیخته شدن یک فرستاده، مانند محمد (. در خلال مسیر رسالتِ محمد رسول‌الله ( برای احکامی که ایشان ( در آغاز بعثت تأیید نموده بود، نسخ به وجود آمد؛ مانند عده‌ی زنی که همسرش از دنیا رفته است. همان‌طور که در قرآن آمده است: همچنین خداوند متعال فرمود: (وَ الَّذینَ یتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ یذَرُونَ أَزْواجاً وَصِیةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَی الْحَوْلِ غَیرَ إِخْراجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَیكُمْ فی‏ ما فَعَلْنَ فی‏ أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَكیمٌ)([321]) (و كسانی از شما كه مرگ‌شان فرا می‌‏رسد و همسرانی بر جای می‌گذارند، [باید] برای همسران خویش وصیت كنند كه آنان را تا یك سال بهره‌مند سازند و [از خانه‌ی شوهر] بیرون نكنند. پس اگر بیرون بروند، در آن‌چه آنان به طور پسندیده درباره‌ی خود انجام دهند، گناهی بر شما نیست و خداوند توانا و حكیم است). (وَ الَّذینَ یتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ یذَرُونَ أَزْواجاً یتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَیكُمْ فیما فَعَلْنَ فی‏ أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ)([322]) (و كسانی از شما كه می‌میرند و همسرانی بر جای می‏گذارند، [همسران] چهار ماه و ده روز انتظار می‌‏برند. پس هرگاه عده‌ی خود را به پایان رساندند، در آن‌چه آنان به نحو پسندیده درباره‌ی خود انجام دهند، گناهی بر شما نیست و خداوند به آن‌چه انجام می‌دهید آگاه است). قرآن موضوع تغییر تشریع را به‌روشنی در بعضی آیات بیان نموده است. از جمله: (شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً وَ الَّذی أَوْحَینا إِلَیكَ وَ ما وَصَّینا بِهِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی‏ وَ عیسی‏ أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ كَبُرَ عَلَی الْمُشْرِكینَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَیهِ اللَّهُ یجْتَبی‏ إِلَیهِ مَنْ یشاءُ وَ یهْدی إِلَیهِ مَنْ ینیبُ) (از [احكام] دین آن‌چه را كه به نوح درباره‌ی آن سفارش نمود، برای شما تشریع كرد و آن‌چه را به تو وحی كردیم و آن‌چه را كه درباره‌ی آن به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودیم كه دین را برپا دارید و در آن تفرقه‌اندازی مكنید. بر مشركان آن‌چه كه ایشان را به‌سوی آن فرا می‏خوانی گران می‏آید خدا هر‌كه را بخواهد، به‌سوی خود برمی‏گزیند و هر‌كس را كه از در توبه درآید به‌سوی خود راه می‌نماید). ([323]) حتی این امکان وجود دارد که تشریع‌هایی باشد که برخی از اهداف آن، پاک نمودن مردم و جدا کردن افراد بی‌خرد از افرادی باشد که طالب حق باشند. در حالی که قبله اَحناف در مکه همان کعبه بود، قبله‌ی رسول‌الله (ص) و نماز ایشان به‌سوی بیت‌المقدس و به‌سوی قبله‌ی یهود بود. همچنین زمانی که به مدینه رفت و قبله‌ی یهود و قبله‌ی ایشان به‌سوی بیت‌المقدس بود، می‌بینیم که خداوند قبله‌ی ایشان را کعبه قرار داد. اگر قبله‌ی ایشان در مکه، کعبه بود، ایمان برای احناف آسان‌تر می‌بود. قطعاً قرار دادن قبله‌ی یهود توسط محمد ( در مکه برای احناف موضوع سنگینی بود؛ چرا که قبله‌ی آنان همان کعبه بود. همچنین قرار دادن کعبه به عنوان قبله، توسط محمد ( در مدینه، موضوع سنگینی برای نصارا و یهود بود؛ چرا که قبله‌ی آنان بیت‌المقدس بود. خداوند متعال فرمود: (وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ وَ یكُونَ الرَّسُولُ عَلَیكُمْ شَهیداً وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتی‏ كُنْتَ عَلَیها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ یتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ ینْقَلِبُ عَلی‏ عَقِبَیهِ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبیرَةً إِلاَّ عَلَی الَّذینَ هَدَی اللَّهُ وَ ما كانَ اللَّهُ لِیضیعَ إیمانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ)([324]) (و این‌گونه شما را امتی میانه قرار دادیم، تا بر مردم گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد و قبله‌ای را كه [چندی] بر آن بودی، مقرر نكردیم جز برای آنكه كسی را كه از پیامبر پیروی می‏كند، از آن‌کس كه از عقیده‌ی خود برمی‏گردد، باز شناسیم. هرچند [این كار] جز بر كسانی كه خدا هدایت[شان] كرده سخت گران بود و خدا بر آن نبود كه ایمان شما را ضایع گرداند. زیرا خدا [نسبت] به مردم دلسوز و مهربان است). خداوند متعال فرمود: (قَدْ نَری‏ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّینَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ لَیعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا یعْمَلُونَ)([325]) (ما [به هر سو] گردانیدن رویت در آسمان را نیك می‌بینیم. پس [باش تا] تو را به قبله‏ای كه به آن خشنود شوی، برگردانیم. پس روی خود را به‌سوی مسجدالحرام كن و هر جا بودید روی خود را به‌سوی آن بگردانید. در حقیقت، اهل كتاب نیك می‏دانند كه این [تغییر قبله] از جانب پروردگارشان [به‌جا و] درست است و خدا از آن‌چه می‌كنند، غافل نیست). خداوند متعال فرمود: (وَ لَئِنْ أَتَیتَ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آیةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمینَ)([326]) (و اگر هرگونه معجزه‏ای برای اهل كتاب بیاوری، [باز] قبله‌ی تو را پیروی نمی‌كنند و تو [نیز] پیرو قبله آنان نیستی و خود آنان پیرو قبله‌ی یكدیگر نیستند و پس از علمی كه تو را [حاصل] آمده است، اگر از هوس‌های ایشان پیروی كنی، در آن صورت جداً از ستمكاران خواهی بود). بنابراین تشریع الهی قابلیت نسخ و تغییر و تبدیل را دارد. دلایل بسیاری وجود دارد که باعث نسخ و تغییر می‌شود؛ از جمله شرایطی که جامعه‌ی انسانی در این زمین را در برگرفته است. همچنین قسمت‌هایی از تشریع، به فرستادگان سپرده شده است. آن‌چه که رسول با رعایت حدودی که خداوند سبحان و متعال تعیین کرده است، تشریع می‌کند، مورد رضایت خداوند سبحان و متعال می‌باشد. خداوند متعال فرمود: (كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنی‏ إِسْرائیلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائیلُ عَلی‏ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ)([327]) (همه‌ی خوراكی‌ها بر فرزندان اسرائیل حلال بود جز آن‌چه پیش از نزول تورات، اسرائیل [=یعقوب] بر خویشتن حرام ساخته بود. بگو اگر [جز این است و] راست می‏گویید تورات را بیاورید و آن را بخوانید). از این آیه روشن است که مواردی وجود دارد که پیامبر خدا، یعقوب (ع) آن‌ها را حرام نموده بود. فردی غیر از خداوند و فرستادگانی که تشریع را به آنان سپرده است، جایز نیست که تشریع نماید. دین برای خداوند است و او سبحانه، دینش را بر عهده گرفته است. پس هیچ فردی حق بر عهده گرفتن تشریع در دین خداوند، به‌صورت داوطلبانه و کودکانه را ندارد. این موضوع را در بحث آیه‌ی اِکمال دین مورد بحث قرار دادم. آیا حُسن و قُبح، عقلی است؟ منظور از عقل، همان نیروی تفکری است که در هر انسانی قرار داده شده است و نزد فرد شایسته و بد، مؤمن و کافر وجود دارد. عقل، میزان و ابزار سنجش است و در نتیجه نیازمند وزنه یا معیاری است که بقیه‌ی چیزها با آن سنجیده شود و خوب و بد متمایز شوند. اگر معیار سنجش آماده نبود، عقل توانایی تمایز حَسَن از قبیح و حق از باطل را ندارد. به همین خاطر در تمایز بین حق از باطل، توسط مردم در بسیاری از اوقات اشتباه به وجود می‌آید. افرادی که حَسَن را از قبیح یا حق را از باطل تمایز نمی‌دهند، دارای یکی از مشکلات زیر هستند: یا اینکه آنان میزان یا ترازو را در اختیار ندارند که دیوانگان و افرادی هستند که از جهت عقلی، دچار اختلال شده‌اند. یا آنانی که ملاک‌های سنجش را دارا نیستند. آنان افرادی هستند که برای به دست آوردن حق و شناخت ملاک‌های سنجش، که برای تمایز حق از باطل قابل دسترسی است، اِهتمام نمی‌ورزند یا حق را با نادانی و ضعف ادراک یا با بی‌خردی طلب می‌کنند. یعنی حق را با زبان‌هایشان طلب می‌کنند؛ بدون آن‌که به دنبال یادگیری و جستجوی دقیق و حقیقی برای شناخت ملاک‌های سنجش، برای سنجیدن و شناخت حق از باطل بروند. از جمله‌ی این افراد، گروه گمراهان (ضالّین) هستند. یا آنانی که دارای میزان یا ترازو هستند و ملاک‌های سنجش را نیز می‌دانند و به آن آگاهی دارند؛ ولی با این‌حال، از سنجش برای شناخت حق از باطل و حَسَن از قبیح دوری می‌کنند؛ چرا که می‌خواهند در باطلی که در آن هستند، برای یاری دادن آن بمانند. از جمله‌ی این افراد، گروه المغضوب علیهم هستند. ممکن نیست کسی بتواند مدعی شود که همه‌ی ملاک‌های سنجش را داراست- چه برسد به اینکه مدعی شویم همه‌ی مردم چنین هستند- چرا که در اختیار داشتن همه‌ی ملاک‌های سنجش به این معناست که فرد حقایق همه‌ی اشیاء و عاقبت آن و چیزهایی که آن را در برگرفته است، در همه‌ی حالات می‌داند و امکان ندارد کسی جز خداوند سبحان و متعال بتواند این احاطه را داشته باشد. بنابراین امکان ندارد که شناخت حسن و قبیح بودن همه‌چیز به‌صورت مطلق، عقلی باشد. بلکه همان‌طور که بیان نمودم، تا جایی که وزنه‌ها و معیارهای سنجش در اختیار عقل باشد، عقل توانایی تمایز دارد. به همین خاطر، این سخن که عقل می‌تواند تشریع‌کننده باشد، سخن باطلی است؛ چرا که در این صورت با قائل بودن تعدد لاهوت مطلق همسان خواهد بود. خداوند از آن‌چه توصیف می‌کنند، مُنزّه و بالاتر است. عقیده‌ی الهی از آدم تا برپا شدن ساعت این امکان وجود ندارد که عقاید الهی تغییر و تحول پیدا کند؛ چرا که دین خداوند یکی است و از سوی یک خدای سبحان، فرستاده شده است. اما امکان دارد که برخی از مصادیق تغییر کنند یا بیان عقیده و توضیح آن، بیشتر و عمیق‌تر شود و یا شناختی که بر یک عقیده بنا نهاده شده است و عمل بر مبنای آن به دنبال وجود فرد قبول کننده‌ی آن، بزرگ‌تر شود. اما عقیده‌ی حق، تغییر و تحول نمی‌یابد. خداوند متعال فرمود: (إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ)([328]) (این است امت‏ شما كه امتی یگانه است و منم پروردگار شما، پس مرا بندگی کنید). خداوند متعال فرمود: (یا أَیهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّیباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ * وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ)([329]) (ای فرستادگان، از چیزهای پاكیزه بخورید و كار شایسته كنید كه من به آن‌چه انجام می‌دهید دانایم؛ و این است امت‏ شما كه امتی یگانه است و منم پروردگار شما، پس‏از من پروا دارید). همه‌ی فرستادگان امت یکتا هستند و عقاید ایشان یکی است. آنان بهترین افرادی هستند که تسلیم خداوند سبحان شدند. و دین ایشان تسلیم برای خداوند یا همان اسلام است: (إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الاسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَینَهُمْ وَ مَنْ یكْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِسابِ)([330]) (در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است و كسانی كه كتاب [آسمانی] به آنان داده شده است، با یكدیگر به اختلاف نپرداختند مگر پس از آن‌كه علم برای آنان [حاصل] آمد؛ آن هم به سابقه‌ی حسدی كه میان آنان وجود داشت و هر‌كس به آیات خدا كفر ورزد پس [بداند] كه خدا زودشمار است). (إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدی وَ نُورٌ یحْكُمُ بِهَا النَّبِیونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا لِلَّذینَ هادُوا وَ الرَّبَّانِیونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَیهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی‏ ثَمَناً قَلیلاً وَ مَنْ لَمْ یحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ)([331]) (ما تورات را كه در آن رهنمود و روشنایی بود نازل كردیم. پیامبرانی كه تسلیم [فرمان خدا] بودند، به‌موجب آن برای یهود داوری می‌کردند و [همچنین] الهیون و دانشمندان به سبب آن‌چه از كتاب خدا به آنان سپرده شده بود و بر آن گواه بودند. پس از مردم نترسید و از من بترسید و آیات مرا به بهای ناچیزی مفروشید و كسانی كه به‌موجب آن‌چه خدا نازل كرده است، داوری نكرده‏‌اند، آنان خود کافران‌اند). (وَ مَنْ أَحْسَنُ دیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً)([332]) (و دین چه كسی بهتر است از آن‌کس كه خود را تسلیم خدا كرده و نیكوكار است و از آیین ابراهیم حق‏گرا پیروی نموده است و خدا ابراهیم را دوست خود گرفت). برای محقق شدن نجات، باید به آنان اقتدا نمود و تسلیم ایشان بود. عقایدی که آنان از سوی پروردگارشان آوردند، حق آشکار است و غیر از آن، باطل است. دین فرستادگان و دین نزد خداوند سبحان، همان تسلیم برای خداوند است. خداوند متعال فرمود: (وَ مَنْ یرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَیناهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ * إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمینَ * وَ وَصَّی بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَ یعْقُوبُ یا بَنِی إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی‏ لَكُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ)([333]) (و چه كسی جز آن‌كه به سبك‌‏مغزی گراید، از آیین ابراهیم روی برمی‌تابد؟ و ما او را در این دنیا برگزیدیم و البته در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود. هنگامی كه پروردگارش به او فرمود: تسلیم شو، گفت: به پروردگار جهانیان تسلیم شدم. و ابراهیم و یعقوب پسران خود را به همان [آیین] سفارش كردند؛ [و هر دو در وصیت‌شان چنین گفتند:] ای پسران من، خداوند برای شما این دین را برگزید. پس البته نباید جز مسلمان بمیرید). دین ابراهیم حق است و به غیر از آن، سبک‌مغزی و بی‌خردی است: (وَ مَنْ یرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ) (و چه كسی جز آن‌كه به سبك‌‏مغزی گراید، از آیین ابراهیم روی برمی‌تابد؟). دین ابراهیم همان تسلیم برای خداوند است و آن فقط اسلام است. (إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمینَ) (هنگامی كه پروردگارش به او فرمود: تسلیم شو، گفت: به پروردگار جهانیان تسلیم شدم). هر کس تسلیم خداوند باشد، مسلمان است و دینش اسلام است. خواه از ابراهیم (ع)، در زمان او دنباله‌روی کند، خواه از موسی (ع) یا از عیسی (ع) در زمان خودشان پیروی کند. خداوند متعال فرمود: (أَفَغَیرَ دینِ اللَّهِ یبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَیهِ یرْجَعُونَ * قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَینا وَ ما أُنْزِلَ عَلی‏ إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِی مُوسی‏ وَ عیسی‏ وَ النَّبِیونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ * وَ مَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ)([334]) (آیا جز دین خدا را می‌‏جویند با آن‌كه هر‌كس در آسمان‌ها و زمین است‏ خواه‌ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به‌سوی او بازگردانده می‏شوید. بگو به خدا و آن‌چه بر ما نازل شده است و آن‌چه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان نازل گردیده است و آن‌چه به موسی و عیسی و انبیای [دیگر] از جانب پروردگارشان داده شده است، گرویدیم و میان هیچ‌یک از آنان فرق نمی‌گذاریم و ما او را فرمان‌برداریم. و هر كه جز اسلام دینی [دیگر] جوید، هرگز از وی پذیرفته نشود و وی در آخرت از زیان‌كاران است). اما بازگشت دین یا ریشه‌ی عقیدتی آن، به تسلیم، به این خاطر است که می‌گوییم آفریننده‌ی مطلقی وجود دارد که مخلوقاتِ محدودی را آفریده است. سپس آنان را به‌سوی ظلمت و تاریکی فرستاده است. سپس آنان را به‌سوی خودش، به‌سوی نور، دعوت کرده است. هر کس تسلیم آفریننده‌اش باشد و پاسخ دهد و به‌سوی نور بازگردد، نجات و رهایی می‌یابد و هر‌‌کس سرپیچی کند، هلاک می‌شود؛ چون در تاریکی و ظلمت است؛ ولی خداوند به خاطر مهربانی‌اش، از میان نجات‌یافتگان افرادی را می‌فرستد که هلاک‌شدگان در تاریکی‌ها را پیش از اتمام وقت، به‌سوی نور دعوت می‌کنند. (وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ ...) (و اگر از سوی پروردگارت فرمانی مقرر نشده بود). (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكی‏ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللَّهَ یزَكِّی مَنْ یشاءُ وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلِیمٌ)([335]) (و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود، هرگز هیچ‌کس از شما پاك نمی‌‏شد؛ ولی [این] خداست كه هر كس را بخواهد پاك می‏گرداند و خدا [است كه] شنوای دانا است). (وَ ما كانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِی بَینَهُمْ فیما فیهِ یخْتَلِفُونَ)([336]) (و مردم جز یك امت نبودند پس اختلاف پیدا كردند و اگر وعده‌ای از جانب پروردگارت مقرر نگشته بود، قطعاً در آن‌چه بر سر آن باهم اختلاف می‌كنند میانشان داوری می‏شد). (وَ لَقَدْ آتَینا مُوسَی الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فیهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِیَ بَینَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَكٍّ مِنْهُ مُریبٍ)([337]) (و به حقیقت ما به موسی كتاب [آسمانی] دادیم. پس در مورد آن اختلاف شد و اگر از جانب پروردگارت وعده‏ای پیشی نگرفته بود، قطعاً میان آن‌ها داوری شده بود و بی‌گمان آنان درباره‌ی آن در شكی بهتان‏ آمیزند). (وَ لَوْ لَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی)([338]) (و اگر سخنی از پروردگارت پیشی نگرفته و موعدی معین مقرر نشده بود، قطعاً [عذاب آن‌ها] لازم می‏آمد). (وَ لَقَدْ آتَینا مُوسَی الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فیهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِی بَینَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفی‏ شَكٍّ مِنْهُ مُریبٍ)([339]) (و به راستی موسی را كتاب [تورات] دادیم پس در آن اختلاف واقع شد و اگر از جانب پروردگارت فرمان [مهلت] سبقت نگرفته بود، قطعاً میان‌شان داوری شده بود و در حقیقت آنان درباره‌ی آن به شكی سخت دچارند). (وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَینَهُمْ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلی‏ أَجَلٍ مُسَمًّی لَقُضِی بَینَهُمْ وَ إِنَّ الَّذینَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفی‏ شَكٍّ مِنْهُ مُریبٍ)([340]) (و فقط پس از آن‌كه علم برایشان آمد، راه تفرقه پیمودند؛ [آن هم] به‌صرف حسد [و برتری‌جویی] میان همدیگر و اگر سخنی از جانب پروردگارت تا زمانی معین پیشی نگرفته بود قطعاً میان‌شان داوری شده بود و كسانی كه بعد از آنان كتاب [تورات] را میراث یافتند، واقعاً درباره‌ی او در تردیدی سخت [دچار] هستند). هر کس تسلیم نجات‌یافتگان و فردی که آنان را فرستاده است، گردد، نجات و رهایی می‌یابد. و کسی که از امر آنان سرپیچی نماید، هلاک می‌شود. این داستان کامل آفرینش است، برای کسی که آن را دریابد. این موضوعی است که در عالَم ذر اتفاق افتاده است و در قرآن([341]) و در روایات آل محمد (ع)([342]) نیز ذکر شده است. افرادی که ابتدا پاسخ (بله) دادند، در مرحله‌ی بعدی همان دعوت‌کنندگان و بیم دهندگان مایه‌ی امتحان شدند. (أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلَی) (آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری). امتحان به واسطه‌ی آنان و نجات و رهایی نیز به واسطه‌ی آنان است. (هذا نَذیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولَی)([343]) (این [پیامبر نیز] بیم‏دهنده‏ای از [جمله‌ی] بیم‏دهندگان نخستین است). تکرار می‌کنم که این نیکویی بر مردم است؛ به این خاطر که نزد همه‌ی آنان این زمینه وجود دارد تا در همان جایگاه پاسخ‌دهندگان اول باشند. پس نباید بگویند: چرا این افراد بر ما برتری داده شده‌اند و چرا آنان چنین و چنان قرار داده شدند؟ در حقیقت خداوند هیچ فردی را بر دیگری برتری نداده است. او همگان را آفریده و به ایشان همان فطرتی را داده است که این شایستگی را دارند که همگی، مانند برترین آفریده و مانند پاسخ‌دهنده‌ی اول شوند. ولی آنان سر باز زدند و به خودشان نگاه کردند و همگی آنان از خداوند سبحان غافل شدند و به خودشان و منیت‌شان نگاه کردند و هر‌یک تا اندازه‌ای، (من) گفتند و مانند پاسخ‌دهندگان اول نبودند که گفتند: (هو) و هر‌یک از آنان، به اندازه‌ای که از منیت روی‌گردان شدند، این جایگاه‌های عالی را به دست آوردند. در زندگی دنیا که در آن هستیم، موضوع (أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلَی) (آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری) اتفاق افتاده است و اتفاق می‌افتد و اتفاق خواهد افتاد و تا پایان این زندگی دنیوی ادامه دارد. اینجا کسی هست که ما را آفریده و ما را به این عالَم مادی جسمانی ظلمانی فرستاده است. از اینجاست که او، همیشه ما را صدا می‌زند و می‌خواند و به همه‌ی ما همان فطرت و شایستگی‌ها را داده است تا از او بشنویم و به‌سوی او برویم؛ به سویی که نور و پاکی است. ولی افراد اندکی نعمتش را سپاس می‌گویند و پاسخ او را می‌دهند و (هو) می‌گویند و از منیت روی‌گردان می‌شوند. آنان واقعاً اندک هستند. دقیقاً مانند ستارگان در تاریکی آسمان کم هستند. آن‌ها پیامبران و اوصیاء و فرستادگان(ع) هستند. (وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِی الشَّكُورُ)([344]) (و از بندگان من، اندكی سپاس‌گزارند). و متأسفانه تعداد بسیاری از ندای خداوند سبحان روی‌گردان می‌شوند و برای نعمت‌هایش که قابل شمارش نیست و در مخلوقاتش ظهور پیدا کرده است، سپاس‌گزاری نمی‌کنند. در نتیجه از خداوند سبحان غافل می‌شوند و به منیت خودشان مشغول می‌شوند و این زندگی دنیوی، آنان را سرگرم می‌نماید. اینجاست که رحمت خداوند دخالت می‌کند و افرادی را می‌فرستد که صدایش را شنیده‌اند و با اجابت ندای او نجات یافته‌اند؛ تا به غافلان یادآوری کنند، شاید متوجه شوند. ولی متأسفانه باز هم افرادی که پاسخ آن‌ها را بدهند، اندک هستند. در نتیجه خداوند سبحان به آنان بخشش نموده است و دارو را نیز با ایشان فرستاده است و چه‌بسا فرستادن آن را طی مراحلی قرار داده است. اعتقاد در مورد صفات خداوند سبحان نخستین صفت برای خداوند سبحان و متعال -یعنی کُنه و حقیقت او (هو)- همان لاهوت مطلق است؛ به این خاطر که علت آفرینش، همان شناخت یا معرفت است؛ و به این دلیل که معرفت برای موجود ناقص منحصر در به دست آوردن کمال است، خداوند سبحان باید حتماً برای آنان با کمال مطلق یا لاهوت مطلق تجلّی کند تا مطلوب که همان معرفت باشد، محقق شود. نام (الله) که به لاهوت مطلق اطلاق می‌شود، مشتق است و علت اختصاص داشتن آن به ذات الهی، همان استعمال و استفاده‌ی آن است.([345]) مثال آن، مانند نام (رحمان) است. این صفت یا این نام، صفاتی دارد که در حقیقت کمالاتی است که تنها قسمتی از آن را درک می‌کنیم؛ آن هم به خاطر تجلی آن صفات در ما یا تجلی آن صفات در فردی که برتر از ماست و به این خاطر که آن صفت، کمال و بی‌نیازی مطلق در مقابل کمبود و فقر ماست. این صفات در انسان تجلی می‌کند؛ به این خاطر که انسان به‌صورت خداوند آفریده شده است. یعنی انسان تجلی لاهوت در مخلوقات است و فطرت انسان، این قابلیت را به او می‌دهد که الله در خلق شود. محمد ( فرمود: (خداوند آدم را به‌صورت خودش آفرید).([346]) در عهد قدیم آمده است: (و خداوند فرمود: انسان را به‌صورت خودمان و مشابه خودمان به عمل می‌آوریم).([347]) (خداوند انسان را به‌صورت و تصویر خودش آفرید. او را به‌صورت خداوند آفرید).([348]) این صورت همان صورت آفریده شده است و منظور از آن، محمد ( است که تجلی لاهوت در خلق است و انسان اول، برزخ و فاصله‌ی بین لاهوت و آفریده‌هاست. محمد بن مسلم گوید: از امام باقر (ع) در مورد روایت (خداوند انسان را به‌صورت خودش آفرید). پرسیدم. ایشان فرمود: (آن صورت و تصویر ایجاد و آفریده شده بود و خداوند آن را برگزید و آن را از میان صورت‌های مختلف انتخاب نمود و آن را به خودش افزود، همان‌طور که کعبه و روح را به خودش اضافه کرد. فرمود: (بَیتِیَ) (خانه‌ام) (وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی) (و از روح خود در او دمیدم)‏‏).([349]) بنابراین صفات لاهوت: رحمت، علم، قدرت، زندگی، برپا بودن و ... وقتی‌که این صفات را به خداوند سبحان نسبت می‌دهیم، منظور ما این است که این صفات مطلق هستند؛ یعنی رحمت مطلق، علم مطلق، قدرت مطلق و ... و قید و حد و حدود ذاتی یا خارجی برای این صفات وجود ندارد. شناخت ما نسبت به این صفات، به اندازه‌ی توجه ما به خداوند سبحان و تجلی آن‌ها در ماست. این صفات در ما نمی‌تواند مطلق باشد. بلکه با کمبود و نیاز و فقر ما و در کل با ظلمت و تاریکی ما، محدود می‌شود. زندگی ما از خداوند سبحان است و قائم به اوست. و رحمت ما به هر جایی برسد، کامل نیست و به کمبود ما محدود است. و علم و قدرت ما به فقر ما و به نیاز ما به خداوند سبحان مقید است. انسان زنده است و مرگ و فنا، یا ظلمت و تاریکی را با خود حمل می‌کند. ولی خداوند سبحان زنده‌ای است که مرگ یا ظلمت و تاریکی را حمل نمی‌کند. او زنده‌ای است که نمی‌میرد؛ چرا که او نوری است که ظلمت و تاریکی در او نیست. ولی انسان می‌داند و نادانی دارد؛ به این خاطر که با ظلمت و تاریکی مخلوط است. ولی خداوند می‌داند و نادانی ندارد؛ به این خاطر که نوری است که ظلمت و تاریکی در او راه ندارد. انسان نسبت به اموری توانایی دارد و نسبت به اموری دیگر ناتوان است. ولی خداوند توانایی است که ناتوان نمی‌شود؛ زیرا نوری است که ظلمت و تاریکی در او نیست. در کتاب توحید، صفاتی را که امکان شناختش وجود دارد، بیان نموده‌ام: طبق آن‌چه گذشت، روشن شد که توحید در تسبیح است، نه در وصف؛([350]) یعنی توحید حقیقی عبارت است از تنزیه خدای سبحان از دستیابی به شناخت کُنه و حقیقت او، و این‌که نهایت شناخت و معرفت خدا تنها در عجز و ناتوانی از رسیدن به معرفت او می‌باشد. لذا غایت آن‌چه انسان از وصف یا اسماء ذاتی کمال به دست می‌آورد، رسیدن به این درجه از شناخت، ‌یعنی شناخت عجز و ناتوانی از دستیابی به معرفت‌، می‌باشد و از لابه‌لای این (شناخت) انسان به‌وضوح درمی‌یابد که توحید حقیقی، در تسبیح است. خدای تعالی می‌فرماید: (سبحان‌الله عَمَّا یصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ)([351]) (خداوند منزّه است از آن‌چه توصیف می‌کنند. مگر بندگان خالص‌شده‌ی خدا)؛ از آن رو که بندگان مُخلَص خدا می‌دانند صفات در واقع به تنزیه از نقص یا تسبیح و تقدیس بازمی‌گردد، یعنی ساحت خداوند سبحان و متعال از نقص و عیب بری و به‌عبارت‌دیگر خدای سبحان و متعال نوری است بدون ظلمت. از امام ابوعبدالله (ع) نقل شده است که فرمود: (خداوند دانشی است که جهل در آن راه ندارد، و حیاتی است که مرگ در آن راه ندارد، و نوری است که ظلمت در آن راه ندارد).([352]) یونس بن عبدالرحمن می‌گوید: به ابوالحسن رضا (ع) عرضه داشتم: برای ما روایت شده است که خداوند دانشی است بدون جهل، و حیاتی است بدون مرگ، و نوری است بدون ظلمت. حضرت فرمود: (او همین‌گونه است).([353]) واقعیت آن است که شناختِ (ناتوانی ما از شناخت لاهوت)، چیزی است که برای ما ممکن و شدنی است و ما از طریق آن، به عجز خویش از دستیابی به معرفت حقیقی پی می‌بریم، زیرا ما نمی‌توانیم به ناتوانی خویش در معرفت حقیقت خدای سبحان برسیم، مگر از طریق کسب شناخت بر این‌که از معرفت به لاهوت مطلق، عاجزیم. این موضوع از آنجا ناشی می‌شود که لاهوت مطلق رویارو و مقابل ماست و با حال و احوال ما نیز تناسب دارد، و ما می‌توانیم در ساحت معرفت او از طریق نقصی که آن را می‌شناسیم، غوطه‌ور شویم([354]) زیرا لاهوت مطلق همان کمال مطلقی است که ما رو به‌سوی او می‌آوریم تا نقصمان را برطرف سازد، ولیکن آیا به‌عنوان‌مثال امکان دارد که ما به معرفتِ عجز در شناخت رحمت مطلق برسیم، بدون این‌که اصلاً بدانیم رحمت چیست؟ پاسخ قطعی این است: خیر! لذا ما برای این‌که عجز خویش از رسیدن به معرفت رحمتِ مطلق یا (خدای رحمان رحیم) را درک کنیم، ناگزیر باید بدانیم رحمت چیست. هر‌چه این رحمتی که ما نسبت به آن شناخت پیدا کرده‌ایم، بزرگ‌تر باشد و هر چه شناخت ما نسبت به آن عظیم‌تر باشد، معرفت ناتوانی ما از شناخت رحمت مطلق بزرگ‌تر خواهد بود؛ و به دنبال آن معرفت ما از ناتوانی‌مان در شناخت حقیقتی که از خلال آن با رحمت مطلق روبه‌رو شده‌ایم، عظیم‌ترمی‌گردد. شناخت رحمت مطلق، از طریق شناخت تجلی آن در خلق صورت می‌گیرد، و شناخت لاهوت مطلق نیز همین‌گونه است، یعنی با تجلی آن در خلق، انجام می‌شود؛ همان‌طور که شناخت حقیقت از طریق شناخت لاهوت مطلق شدنی است. بنابراین ما ناگزیر باید جانشینان خدا بر زمینش را بشناسیم و نسبت به آن‌ها شناخت پیدا کنیم، زیرا این‌ها تجلی خدا در خلق هستند و از طریق شناخت آن‌ها، خدا شناخته می‌شود یعنی عجز از شناخت او حاصل می‌گردد. و به دنبال آن، عجز از معرفت حقیقت شناخته و دانسته می‌شود و این همان توحیدی است که از فرزند آدم خواسته شده است؛ و این همان دلیل و راز حقیقی بعثت پیامبران و فرستادگان (ع) است؛ یعنی بعثت آن‌ها لازم و ضروری است؛ زیرا معرفت به وسیله‌ی آن‌ها و از طریق آن‌ها صورت می‌گیرد. اینجا حقیقت توحید پنهان می‌ماند؛ این‌که: خدای سبحان و متعال با لاهوت مطلق بر خلقش تجلی یافته است تا صرفاً او را بشناسند، و این کار را متناسب با وضعیت و حال خلق انجام داده است؛ چرا که آن‌ها موجوداتی فقیر و نیازمندند و برای رفع نقص خود به غنی مطلق روی می‌آورند؛ یعنی لاهوت، حقیقت نیست بلکه صورت حقیقت است که متناسب با خلق می‌باشد؛ و در واقع ظهور خدای سبحان و متعال برای ماست تا بتوانیم او را بشناسیم. بنابراین لاهوت، حقیقت نیست بلکه راه رسیدن به حقیقت است. البته این سخن به آن معنا نیست که لاهوت مطلق چیزی غیر از خداوند متعال است؛ زیرا در واقع اگر خلایق وجود نداشتند، چیزی به نام لاهوت نیز وجود نمی‌داشت. خدای تعالی نسبت به ما لاهوت است زیرا ما فقیریم و احتیاج داریم که نقص و نیازمان برطرف شود؛ لذا رو به‌سوی حضرت سبحان و متعالش می‌آوریم. به‌عبارت‌دیگر تجلی خدای سبحان با لاهوت مطلق برای خلق، چیزی نیست جز ظهور خدا برای خلق، طبق آن‌چه مقتضی حال آن‌هاست؛ یعنی این‌طور نیست که لاهوت، کاشف واقعی و تام حقیقت باشد بلکه لاهوت، فقط شناساننده‌ی حقیقت می‌باشد، آن هم متناسب با حال و نیاز خلایق. ابن سنان می‌گوید از امام رضا (ع) پرسیدم: (آیا خدای عزوجل پیش از آن‌که مخلوق را بیافریند به ذات خود عارف بود؟) فرمود: (آری). عرض کردم: (آیا آن را می‌دید و می‌شنید؟) فرمود: (نیازی به آن نداشت؛ زیرا نه از آن پرسشی داشت و نه درخواستی، او، خودش بود و خودش، او بود، قدرتش نفوذ داشت؛ پس بی‌نیاز بود از این‌که ذات خود را نام ببرد. ولی برای خود نام‌هایی برگزید تا دیگران او را به آن نام‌ها بخوانند؛ زیرا اگر او به نامش خوانده نمی‌شد، شناخته نمی‌شد. و نخستین نامی که برای خود برگزید: (علی عظیم) بود زیرا او برتر از همه‌چیز است؛ معنای آن (الله) است و اسمش (علی عظیم) که اولین نام‌های اوست که او برتر از همه‌چیز است).([355]) پیش‌تر اشاره‌ای شد که هشام بن حکم می‌گوید که از امام صادق (ع) درباره‌ی نام‌های خدا و اشتقاق آن‌ها پرسیدم که (الله) از چه مشتق شده است؟ حضرت (ع) فرمود: (ای هشام! الله از (اله) مشتق است و اله، مألوهی (پرستش شونده) لازم دارد و نام، غیر صاحبِ نام می‌باشد. پس کسی که نام را بدون صاحب نام بپرستد، به‌طور‌ قطع کافر است و چیزی را نپرستیده است و کسی که نام و صاحب نام را بپرستد شرک ورزیده و دو چیز را پرستیده است و هر که صاحب نام (معنی) و نه نام را بپرستد، این یگانه‌پرستی است).([356]) در روایات، سخن ائمه (ع) به‌وضوح بیان شده است؛ فقط آدمی باید لختی در سخن امام رضا (ع) تدبر و اندیشه کند: (قدرتش نفوذ داشت پس بی‌نیاز بود از این‌که ذات خود را نام ببرد ولی برای خود نام‌هایی برگزید تا دیگران او را به آن نام‌ها بخوانند؛ زیرا اگر او به نامش خوانده نمی‌شد شناخته نمی‌شد). و نیز در سخن امام صادق (ع) که فرمود: (ای هشام! الله از (اله) مشتق است و اله، مألوهی (پرستش شونده) لازم دارد). برای توضیح بیشتر مطلب، باید بدانیم که دستیابی به شناخت تام و واقعی خداوند سبحان و متعال از طریق صفاتش، غیرممکن است، به دو دلیل: اول: تمام صفات الهی و حتی جامع آن‌ها یعنی لاهوت (‌الله) صرفاً صورتی است که خدا با آن با ما رویارو شده است، به طریقی که مقتضای حال ماست. پس لاهوت، حقیقت نیست بلکه راهی برای رسیدن به معرفت حقیقی است؛ بنابراین توقف در لاهوت و (شناختِ آن) را (شناختِ حقیقت) گمان کردن، دقیقاً مانند این است که کسی در میانه‌ی راهی که به مقصد می‌رود، بایستد و ادعا کند که به هدف رسیده است. دوم: وقتی صفات به خدای سبحان و متعال نسبت داده می‌شود، مطلق می‌گردد، پس چگونه غیر مطلق می‌تواند نسبت به مطلق، معرفت کامل به دست آورد، و حال آن‌که معرفت کامل به این معناست که شخص بر آن چیز محیط شود و نسبت به آن احاطه‌ی کامل بیابد؛ احاطه یافتن بر چیزی هم ممکن نیست، مگر برای کسی که برتر و بالاتر یا حداقل برابر با او باشد. در‌ نتیجه امکان ادعای شناخت صفات الهی به شکل کامل، مانند ادعای متعدد ‌بودن لاهوت مطلق است و مانند قراردادن شناسنده که مخلوق می‌باشد، به عنوان لاهوت مطلق است که این مسئله باطل است. بنابراین آن‌چه ما می‌توانیم از صفات بشناسیم و به آن معرفت یابیم، تجلیات آن در خلق است، و قطعاً نزدیک‌ترین تجلیات صفات، حجت‌های الهی بر خلق و جانشینان خدا بر زمینش هستند.([357]) اگر به‌عنوان ‌مثال، صفت رحمت را در نظر بگیریم و بخواهیم هر چیزِ ممکن درباره‌ی رحمت را بدانیم، می‌توانیم از طریق رابطه و نحوه‌ی تعامل پیامبران و اوصیاء (ع) با سایر انسان‌ها به این هدف دست یابیم. اگر این رابطه را به‌مقتضای وضعیت هر‌یک از پیامبران و اوصیاء (ع)، بین 80 تا 99 درصد فرض بگیریم، (باید بدانیم) که در هیچ‌یک از انبیا و اوصیاء (ع)، این عدد به صددرصد نخواهد رسید، زیرا در این حالت کسی که چنین وصفی داشته باشد، کمالی بی‌نقص و غنایی بی فقر خواهد بود، یعنی او نوری است بدون هیچ ظلمتی و چنین کسی، همان خداوند سبحان می‌باشد، نه خلق او؛ لذا معرفت ما به رحمت، ‌به هرجایی که برسیم‌، باز هم ناتمام است و غایت آن‌چه به آن دست می‌یابیم، شناخت عجز از معرفت رحمت مطلق خواهد بود. و این یعنی به‌اختصار، شناختی است که بر نفی نقص استوار می‌باشد،([358]) یعنی این معرفتی است که بر تنزیه یا تسبیح متکی بوده و به همین جهت گفتم و بیان نمودم که توحید، در تسبیح است، نه در وصف. همچنین این معرفت برای عموم خلایقی است که با جانشینان خدا در زمینش ارتباط دارند. با آن‌ها خدا شناخته می‌شود و توحید موجودیت خواهد یافت و با رحمت آن‌ها، رحمت مطلق شناخته می‌گردد و با ربوبیّت آن‌ها در خلق، ربوبیّت مطلق شناخته می‌شود و با لاهوت آن‌ها در خلق، لاهوت مطلق، ‌سبحانه و تعالی، شناخته می‌گردد و بدون ایشان، برای سایر خلایق، معرفت و توحیدی وجود نخواهند داشت. بنابراین توحید، ارتباط تنگاتنگی با جانشینان خدا دارد، و اگر ما به این قضیه دقیق‌تر نگاه کنیم، طبق آن‌چه پیش‌تر گفته شد، در می‌یابیم که اگر مخلوق اول یا عقل اول یا حضرت محمد (ص) که خدای سبحان و متعال را به خلایق شناساند، وجود نمی‌داشت، معرفت و توحید، برای سایر انسان‌ها غیرممکن می‌گشت. از عبدالسلام بن هروی از امام رضا (ع) از پدرش موسی بن جعفر (ع) از پدرش جعفر بن محمد (ع) از پدرش محمد بن علی (ع) از پدرش علی بن حسین (ع) از پدرش حسین بن علی (ع) از پدرش علی بن ابی‌طالب (ع) روایت شده است که فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: (خداوند خلقی که بهتر از من و نزد او گرامی‌تر از من باشد نیافریده است). علی (ع) گوید به پیامبر اکرم (ص) عرض کردم: (ای رسول خدا، شما بهتری یا جبرئیل؟) فرمود: (ای علی! خدای تبارک و تعالی انبیای مرسَل را بر ملائکه‌ی مقرب برتری داد و مرا بر جمیع انبیاء و رسولان فضیلت بخشید و پس از آن، ای علی! برتری از آنِ تو و امامان پس از توست و فرشتگان، خادمان ما و خادمان دوستداران ما هستند. ای علی! حاملان عرش و کسانی که گرداگرد عرش هستند به واسطه‌ی ولایت ما حمد پروردگارشان را به‌جا می‌آورند و برای مؤمنان طلب مغفرت می‌کنند. ای علی! اگر ما نبودیم خداوند آدم و حوا و جنّت و نار و آسمان و زمین را نمی‌آفرید و چگونه از ملائکه برتر نباشیم در حالی که در توحید و معرفتِ پروردگارمان و تسبیح و تقدیس و تهلیل او بر آن‌ها سبقت گرفته‌ایم، زیرا اولین چیزی که خداوند عزوجل خلق فرمود، ارواح ما بود، پس ما را به توحید و حمد خود گویا ساخت؛ سپس ملائکه را آفرید و هنگامی که آن‌ها ارواح ما را در حالی که نور واحدی بودند مشاهده کردند، امر ما را بزرگ دیدند؛ ما تسبیح گفتیم تا ملائکه بدانند که ما مخلوقاتی آفریده شده‌ایم و خداوند از صفات ما منزه است، و ملائکه با تسبیح ما تسبیح گفتند و خدا را از صفات ما منزه دانستند. هنگامی که ملائکه بزرگی شأن ما را دیدند ما را تهلیل گفتند، ما تهلیل گفتیم تا ملائکه بدانند که هیچ معبودی جز الله (لا اله الا الله) نیست و بدانند که ما بندگانی کوچک هستیم و نه خدایانی که باید با او و یا در کنار او پرستیده شویم، پس آن‌ها گفتند: لا اله الا الله؛ و چون بزرگی منزلت ما را مشاهده کردند، خدا را تکبیر گفتیم تا ملائکه بدانند که خداوند بزرگ‌تر از آن است (الله‌اکبر) که (نسبت) بزرگی و عظمت، کسی جز او را نسزد. و چون عزت و قوتی که خداوند به ما عطا کرده بود را دیدند، گفتیم (لا حول و لا قوة الا بالله) تا ملائکه بدانند که ما هیچ قدرت و قوتی نداریم جز به واسطه‌ی خداوند و چون نعمتی که خداوند به ما داده و آن را در برابر واجب نمودن طاعت و عبادت بر ما واجب نموده بود، دیدند، گفتیم (الحمد لله) تا ملائکه بدانند که خداوند در برابر نعمت‌هایی که بر ما ارزانی داشته است، حقوقی دارد و ملائکه نیز گفتند (الحمد لله). پس به واسطه‌ی ما به معرفتِ توحید خدای تعالی و تسبیح و تهلیل و تحمید و تمجید او رهنمون شدند. سپس خدای تعالی آدم (ع) را آفرید و ما را در صلب او به ودیعه نهاد و به ملائکه فرمان داد که به دلیل تعظیم و اکرام ما بر او سجده کنند. سجده‌ی آن‌ها برای خدای عزوجل، عبودیت و بندگی برای آدم، اکرام و طاعت ما بود؛ زیرا ما در صلب او بودیم. چگونه ما از ملائکه برتر نباشیم در حالی که همه‌ی آن‌ها به آدم سجده کردند. چون مرا به آسمان‌ها به معراج بردند جبرئیل دو تا دو تا اذان و اقامه گفت، سپس گفت: ای محمد، پیش بایست. گفتم: ای جبرئیل! آیا بر تو پیشی بگیرم؟ گفت: آری، زیرا خدای تبارک و تعالی پیامبرانش را و علی‌الخصوص تو را بر همه‌ی ملائکه برتری داده است. من پیش ایستادم و با ایشان نماز خواندم در حالی که این، مایه‌ی هیچ فخری نیست، و چون حجاب‌های نور را به پایان رساندم، جبرئیل (ع) گفت: ای محمد، پیش برو و از من عقب ماند. گفتم: ای جبرئیل! آیا در چنین جایی از من جدا می‌شوی؟ گفت: ای محمد، نهایت حدی که خدای تعالی برای من مقرر فرموده، همین‌جاست و اگر از آن بگذرم به سبب تجاوز از حدودی که پروردگار بزرگوارم مقرر فرموده است، بال‌هایم می‌سوزد. من به‌شدت در نور شدید افکنده شدم، تا به آنجا که خدای تعالی از ملکوتش اراده فرموده بود رسیدم و ندا رسید: ای محمد، گفتم: لبیک و سعدیک ای پروردگار من! تو را مبارک و متعالی داشتم (تبارکتُ و تعالیتُ). ندا رسید: ای محمد، تو بنده‌ی من و من پروردگار توأم؛ پس فقط مرا پرستش کن و بر من توکل نما. تو نور من در میان بندگان من و فرستاده‌ی من به‌سوی خلقم و حجتم بر مردمانی. برای تو و کسی که از تو پیروی کند، بهشتم را خلق نمودم و آتش من برای کسی است که با تو مخالفت ورزد، و برای اوصیای تو کرامتم را لازم گردانیدم و برای شیعیان‌شان ثوابم را مقرر داشتم. گفتم: پروردگارا! اوصیای من چه کسانی هستند؟ ندا رسید: ای محمد، اوصیایت آنان‌اند که نامشان بر ساق عرش من نگاشته شده است و من در حالی که در پیشگاه پروردگار جلّ و جَلالم بودم، به ساق عرش نگریستم و دوازده نور دیدم و در هر نوری سطری سبز بود که نام هر‌یک از اوصیای من بر آن نوشته شده بود. اول ایشان علی بن ابی‌طالب و آخر آن‌ها مهدی امتم بود. گفتم: پروردگارا! آیا آن‌ها اوصیای من هستند؟ ندا آمد: ای محمد، آن‌ها اولیا و دوستان و برگزیدگان و حجت‌های من بر خلایق، پس از تو هستند و آن‌ها اوصیاء و خلفای تو و بهترین خلق پس از تو می‌باشند. به عزت و جلالم سوگند که به واسطه‌ی ایشان دینم را چیره و کلمه‌ام را بلند می‌نمایم و توسط آخرین آن‌ها زمین را از دشمنانم پاک می‌گردانم و مشرق و مغرب زمین را به تملک او در می‌آورم و باد را مسخر او می‌کنم و گردنکشان سخت را رام او می‌سازم و او را بر نردبان ترقی بالا می‌برم و با لشکریان خود یاری‌اش می‌کنم و با فرشتگانم به او مدد می‌رسانم تا آن‌که دعوتم را آشکار کند و مردمان گرد توحیدم آیند، سپس دولتش را پایدار می‌سازم، و تا روز قیامت روزگار و ایام حکمرانی را میان اولیای خود (دست‌به‌دست) می‌گردانم).([359]) ([360]) تقسیم صفات لاهوت خداوند سبحان برای مخلوقاتش با لاهوت مطلق یا کمال مطلق (الله) تجلی نمود تا مخلوقات او را بشناسند. در ساحت لاهوت مطلق (الله) سبحان کمبودی نیست. از این‌روست که او به همه‌ی کمال مطلق موصوف است و از همه‌ی کمبودها منزه است. در نتیجه اشکالی ندارد که صفات کمال را (صفات ثبوتیه) بنامیم و منزه دانستن او از کمبود را (صفات سلبیه) بنامیم. این‌ها فقط اصطلاحات لفظی هستند که به معنای مشخصی اشاره دارند؛ مهم همان معنای موردنظر است. ولی اشکال در این است که بعضی افراد صفات ثبوتیه را منحصر در سه صفت علم، قدرت و حیات می‌دانند یا تعداد مشخصی برای این صفات قائل هستند. به همین ترتیب، منحصر کردن صفات سلبیه در تعداد مشخصی از صفات نیز مورد اشکال است. حقیقت این است که خداوند با همه‌ی کمال مطلق موصوف است و از همه‌ی کمبودها منزه است. اما صفات فعلیه، آن‌ها برای تقسیم صفات به فعلیه و ذاتیه دو موضوع را تعریف می‌کنند: اول: صفتی که ممکن است خداوند هم با آن توصیف می‌شود و هم با ضد آن، صفت فعلیه است؛ به این خاطر که صفت ذاتیه، عین ذات اوست و از او جدا نمی‌شود تا امکان داشته باشد که خداوند با ضد آن توصیف شود. مثال آن، اراده (یا خواستن) است. ممکن است خداوند در موردی با خواستن توصیف شود و در موردی با نخواستن. اما صفتی که خداوند با آن توصیف می‌شود و با ضد آن توصیف نمی‌شود، صفت ذاتیه است؛ مانند علم. او به عالم بودن توصیف می‌شود و هیچ‌گاه به نادان بودن توصیف نمی‌شود. دوم: هر صفتی که برای جدا کردنش نیازمند فرض کردن چیزی غیر از ذات باشد، صفت فعلیه است؛ مانند صفت آفریننده. او پیش از اینکه بیافریند، به آفریننده بودن توصیف نمی‌شود. هر صفتی که فقط به فرض نمودن ذات مشخص شود، صفت ذاتیه است، مانند صفت زندگی. این خلاصه‌ی موضوعی است که برای این تقسیم به آن اعتماد می‌کنند. در حقیقت نامیدن برخی از صفات نزد آنان به فعلیه، به خاطر فهم مشخصی از معنای آن است که آن را مربوط به فعل و کار قرار می‌دهد و وجود آن مربوط به وجود فعل و کار است. در نتیجه صفات حادِثی وجود دارند که با به وجود آمدن فعل و کار به وجود می‌آیند و نمی‌توان آن‌ها را صفات ذاتیه نامید. پس صفات فعلیه صفاتی هستند که نسبت به ذات اضافی هستند. بر مبنای این فهم از معنای صفات، در این مطلب اشکالی نیست. ولی در این‌جا معنا و فهم دیگری نیز برای صفات فعلی مطرح است که می‌توانیم آن را بیان کنیم و باعث می‌شود این صفات غیر حادث باشند، نه صفات فعلی و صفات اضافه بر ذات؛ در نتیجه با این دیدگاه، این صفات، ذاتیه هستند و از آن مُنشعب می‌شوند. به ‌عنوان‌مثال ممکن است از صفت خالق، کار و فعل آفرینش مخلوقات را بفهمیم و در نتیجه حادِث و فعلیه می‌باشد؛ چرا که با ضد آن نیز توصیف می‌شود و می‌گوییم: خدا خالق نیست و منظور ما، پیش از این است که مخلوقات را بیافریند. به همین خاطر آن را صفت فعلیه می‌دانیم که برای ذات، اضافی است. همچنین امکان دارد که از این صفت معنای قدرت بر آفرینش را بفهمیم که در نتیجه صفت ذاتیه می‌شود و حادث نیست. و امکان ندارد که با ضد آن توصیف شود. چون در این صورت معنای آن چنین می‌شود که او از آفرینش ناتوان است. یعنی می‌توانیم در مورد صفت خالق بگوییم که صفت فعلیه است، اگر آن را به فعل و کار نسبت دهیم و نیز می‌توانیم در مورد آن بگوییم که صفت ذاتیه است، البته اگر آن را به ذات نسبت دهیم. اشکالی در این نیست که یک صفت یک بار صفت فعلیه باشد و یک بار دیگر صفت ذاتیه. عینیَّت صفات ذاتیه‌ی لاهوت نام‌ها و صفات ذاتیه‌ی خداوند با ذات الهی یا الله، متحد است و در آن فانی است؛ به صورتی که اسماء و ذات را یکتایی قرار می‌دهد که ترکیب در آن راه ندارد؛ پس همه‌ی نام‌ها و صفات ذاتیه، با ذات الهی یا الله به‌صورت یکتا بودن حقیقی متحد است. یعنی خداوند یکی و یکتاست و همه‌ی نام‌ها و صفات، عین ذات الهی است و عَرَض‌هایی نیستند که ذات به آن وصف شود و جوهرهایی نیستند که ذات از آن ترکیب شده باشد. این نام‌ها و صفات ذاتیِ قدیمی، الوهیتی نیست که از الله جدا باشد؛ چرا که الوهیت او در جهاتی که جلوه‌گر اوست، مطلق است؛ بلکه از ذات الهی جدا نیست. در نتیجه این اسماء و صفات، عین ذات است. خداوند سبحان تواناست و توانایی، ذات اوست و او عالم است و علم، ذات اوست و ... . توحید در بالاترین مرتبه، شناخت پیچیده شدن همه‌ی نام‌ها در ذات الهی است. یعنی خداوند رحمان و رحیم است و رحمت ذات اوست و قادر است و قدرت، ذات اوست. در کتاب (توحید) توضیح این سخن در مورد ذات لاهوت و صفات ذاتیه و این‌که اسماء و صفات، عین ذات هستند، و نیز سخنانی در مورد مراتب توحید آمده است. مناسب می‌بینم که فردی که در مورد این موضوع به توضیح نیاز دارد، به این کتاب مراجعه کند. صفت علم و بداء پس از اینکه لاهوت مطلق خداوند را ثابت کردیم، می‌گوییم: لاهوت مطلق باید به علم مطلق موصوف شود وگرنه اگر نسبت به مسئله‌ای نادانی داشته باشد، ترکیب نور و ظلمت می‌شود -به این خاطر که علت نادانی، ظلمت و تاریکی یا کمبود است- اگر این‌چنین باشد، الوهیت مطلق او نفی می‌شود؛ همان‌طور که اگر نادانی داشته باشد، به غیر خودش نیازمند می‌شود و لاهوت مطلق او، با نیاز و نیازمندی‌اش باطل می‌شود. آن‌چه را که او در عوالم آفرینش آشکار کرده است، جزو علم اوست، تا هر مخلوقی را که بخواهد، نسبت به آن آگاه کند. این لوح محو و اِثبات است و در آن برای هر حادِث و اتفاقی، احتمالاتی است که اتفاق افتادن هرکدام از آن‌ها، به بنده و آن‌چه به او احاطه دارد، وابسته است. زمانی که وقتش فرا برسد، یکی از آن‌ها اتفاق می‌افتد. اگر محو و اثبات نبود، دعا از بین می‌رفت و معنایی به‌جز بازیچه بودن نداشت. فردی که وجود محو و اِثبات را قبول ندارد، قائل به این است که کارها از دست خداوند خارج شده است یا همان‌طور است که خداوند متعال آنان را توصیف کرده است: (وَ قالَتِ الْیهُودُ یدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یداهُ مَبْسُوطَتانِ ینْفِقُ كَیفَ یشاءُ وَ لَیزیدَنَّ كَثیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْیاناً وَ كُفْراً وَ أَلْقَینا بَینَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی‏ یوْمِ الْقِیامَةِ كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ یسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا یحِبُّ الْمُفْسِدینَ)([361]) (و یهود گفتند دست ‏خدا بسته است. دست‌های خودشان بسته باد و به [سزای] آن‌چه گفتند از رحمت‏ خدا دور شوند. بلكه هر دو دست او گشاده است، هرگونه بخواهد می‏بخشد و قطعاً آن‌چه از جانب پروردگارت به‌سوی تو فرود آمده است، بر طغیان و كفر بسیاری از ایشان خواهد افزود و تا روز قیامت میانشان دشمنی و كینه افكندیم. هر‌بار كه آتشی برای پیكار برافروختند خدا آن را خاموش ساخت و در زمین برای فساد می‌کوشند و خدا مفسدان را دوست نمی‌دارد). صفت اراده و جبر و تفویض صفت اراده به این معناست که خداوند اراده کننده و غیر اراده کننده است. چیزهایی را به وجود آورده است و غیر آن را به وجود نیاورده است. تعیین‌کننده‌ی ایجاد یا عدم یک‌چیز، اراده‌ی خداوند سبحان و متعال است. خداوند سبحان دستور می‌دهد و نهی می‌کند و تعیین‌کننده‌ی امر و نهی او، اراده‌ی خداوند سبحان است. او آن‌چه را که به وجود آورده است، اراده کرده است و آن‌چه را دستور داده است، اراده کرده است. و آن‌چه را که نهی کرده است، اراده نکرده است. در نتیجه اراده‌ی خداوند سبحان، از جهت وقوع آن در خارج، به فعل او سبحانه تعلق دارد. اما تعلق داشتن اراده‌ی او به افعال بندگان، از جهت وقوع اراده‌ی وی به افعال بندگان نیست؛ چرا که این کارها و افعال، افعال بندگان است، نه افعال خداوند. تعیین‌کننده‌ی وقوع افعال بندگان در جهان خارج، اراده‌ی انجام‌دهنده‌ی آن افعال یعنی خود بندگان هستند. ارتباط اراده‌ی الهی به انسان و کارهایش اول: خداوند انسان را اراده نموده است. به همین دلیل او را آفرید و به او حرکت و نیرو بخشید. دوم: خداوند برخی از کارهای انسان را که توانایی انجام دادنش را به او داده، اراده کرده است؛ به همین دلیل او را به آن دستور داده است و برخی از کارهای انسان را که خداوند نیز توانایی انجام دادنش را به او داده، اراده نکرده است؛ به همین دلیل او را از آن نهی کرده است. سوم: وقوع افعال بندگان در خارج، به این معنا نیست که خداوند سبحان آن را اراده نموده است؛ بلکه نهایت موضوع این است که وقوع آن را امضا و تأیید نموده است؛ به این دلیل که بندگان در خارج، این افعال را با حرکت و نیرویی انجام می‌دهند که خداوند به آنان واگذار کرده است؛ ولی این اعمال با اراده‌ی آنان انجام می‌شود، هرچند ضد اراده‌ی خداوند سبحان باشد؛ به این خاطر که آنان اختیار دارند و در عالم امتحان هستند. خداوند سبحان وقوع افعال بندگانش را امضا می‌کند؛ چه به انجام آن‌ها اراده داشته باشد و چه نداشته باشد، بر اساس قانون و سنت الهیِ عمومی وجود؛ ولی امضا و تأیید خداوند سبحان، نسبت به افعالی از بندگان که او آن را اراده نفرموده است، طبق اراده‌ی بندگان است؛ و به این معنا نیست که او امور را به بندگان واگذار کرده است؛ به این دلیل که خداوند سبحان، یک قانون تکوینی عمومی قرار داده است([362]) که بر مبنای آن انسان می‌تواند فعل خوب و بدی را که می‌خواهد، انجام دهد، بدون اینکه خداوند او را از آن باز دارد. مگر اینکه حکمت، موجب شکستن این قانون شود و خداوند مانع انجام فعلی توسط بنده‌ای شود، همان‌طور که در معجزه اتفاق می‌افتد. با این مطلب، شبهه یا مغالطه‌ی جبر و تفویض پاسخ داده می‌شود. انسان نسبت به افعال خوب یا بد خود مجبور نیست. امضا و تأیید خداوند نسبت به افعال انسان، با واگذار کردن حرکت و نیرو و اختیار همراه با حدودی است که خداوند سبحان و متعال آن را قرار داده است. انسان همیشه نیاز دارد که خداوند در هر لحظه با وجود و حرکت و نیرو به او کمک کند؛ هم در حال اختیار انسان برای انجام خوبی یا بدی و هم در حال انجام خوبی یا بدی. در نتیجه تفویض در کار نیست و خدا امور را به انسان واگذار نکرده است. اما شبهه یا مغالطه‌ی برخی از سَلَفی‌ها که قائل هستند خداوند سبحان هر واقعه و حادثه‌ای که در بیرون اتفاق می‌افتد، اراده کرده است و به آن راضی است، باطل است؛ به این دلیل که آن‌ها بین افعال خداوند سبحان و افعال بندگان تمایز قائل نمی‌شوند و این دو را با هم خلط می‌کنند. آنان بین کارهای بندگان که مورد رضایت اوست و کارهایی که مورد رضایت او نیست، تمایز قائل نمی‌شوند و همه را در یک گروه قرار می‌دهند و نام آن را اراده‌ی تکوینی می‌گذارند. آنان می‌پندارند که همگی این افعال، مورد رضایت اوست و آن را اراده کرده است. حقیقت این است که آنان اگر بخواهند همه‌ی آن‌چه را که در خارج واقع می‌شود، با اصطلاح خودشان اراده‌ی تکوینی بنامند، در این هنگام باید بفهمند که این اراده‌ی تکوینی از امر یا نهی او پرده بر نمی‌دارد و رضایت خداوند را آشکار نمی‌سازد؛ بلکه باید بفهمند که در اراده‌ی تکوینی، افعال او و افعال بندگان را با هم مخلوط کرده‌اند. به همین دلیل، این موضوعی عمومی است که شامل همه‌ی اتفاقات خارجی می‌شود؛ خواه از لحاظ وقوع، در اراده‌ی خداوند رخ داده باشد، خواه در اراده‌ی بندگان؛ یعنی اراده‌ی تکوینی بر اساس این تعریف، اراده‌ی الهی نیست؛ بلکه مخلوطی است از اراده‌ی الهی و اراده‌ی بندگان؛ بنابراین در این تعریف فایده‌ای در تمایز بین صفت فعل یا اتفاقی که در خارج رخ می‌دهد، از این لحاظ که مورد رضایت خداوند هست یا نیست یا خداوند آن را اراده کرده است یا اراده نکرده است، نیست. فردی که از این تعریف برای تمایز قائل شدن بین صفت فعل یا اتفاقی که در خارج رخ می‌دهد، استفاده می‌کند، یکی از این دو مورد است: یا اصلاً چیزی را نمی‌فهمد؛ و یا می‌فهمد ولی می‌خواهد افرادی را که از روی نادانی از او پیروی می‌کنند، خوار و پست نماید. برای ساده شدن بیشتر این موضوع می‌گویم: کارهای بندگان که در بیرون اتفاق می‌افتد، از جهت وقوع، به اراده‌ی خداوند نمی‌باشد؛ به این دلیل که افعال او نیستند؛ بلکه افعال بندگانش هستند؛ در نتیجه از این جهت، به اراده‌ی بندگان هستند. ولی از جهت امر یا نهی، به اراده‌ی خداوند سبحان هستند. اما در مورد پرسش برخی از سَلَفی‌های نادان: آیا پادشاهی را که خداوند تعیین نکرده است، با اراده‌ی خداوند حکومت می‌کند یا بدون اراده‌ی خداوند؟ آیا دزد با اراده‌ی خداوند دزدی می‌کند یا بدون اراده‌ی خداوند؟ این پرسش بر اساس یک مغالطه بنا نهاده شده است. آنان فرض می‌کنند که فعل دزدی، از جهت وقوع در خارج، به اراده‌ی خداوند سبحان و متعال است؛ در حالی که از این جهت، به اراده‌ی بنده است، نه به اراده‌ی خداوند. تعلق داشتن آن به اراده‌ی خداوند، فقط از جهت امر یا نهی پروردگار است. یعنی خداوند فقط امر کرده یا نهی نموده است که این پادشاه حکومت کند و خداوند فقط امر به دزدی کرده است یا اینکه از دزدی نهی نموده است. همچنین هیچ‌چیزی در عالم وجود اتفاق نمی‌افتد، مگر اینکه خداوند، قادر به جلوگیری از آن است؛ و چیز ممکنی وجود ندارد، مگر اینکه خداوند نسبت به ایجاد آن تواناست؛ ولی او برای این عالَم، قوانینی قرار داده است. او به انسان، حرکت و نیرو و اختیار داده است. او در آخرت، انسان را نسبت به کارها و انتخاب‌هایش مورد محاسبه قرار می‌دهد؛ ولی در این جهان بر او چیره نمی‌شود و او را مجبور به اطاعت از خلیفه‌ی خداوند در زمین و یاری رساندن به او در حکومت نمی‌کند؛ بر او غالب نمی‌شود و او را مجبور به نماز و روزه و ترک دزدی و ... نمی‌کند؛ در غیر این صورت انسان مجبور به انجام دادن کار است و کارش ارزشی ندارد و معنایی برای عقوبت کردن یا ثواب دادن او برای برخاستن برای انجام کار مشخص یا ترک آن نیست. بنابراین خداوند خلیفه‌اش را تعیین می‌کند و مردم برای یاری خلیفه‌ی خداوند در زمین، مورد امتحان هستند. اگر او را یاری کنند، در دنیا و آخرت رستگار می‌شوند و اگر او را خوار کنند و فردی غیر از او را یاری کنند و یا از غیر او پیروی کنند، آخرت‌شان مورد زیان قرار گرفته است و بهره‌شان را از بین برده‌اند.

-صفات خلیفه‌ی خداوند در زمین

حجت خداوند: به واسطه‌ی اوست که خداوند حجت و دلیل را بر مردم اقامه می‌کند و عذر آنان را از بین می‌برد. (رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یكُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزیزاً حَكیماً)([363]) (پیامبرانی كه بشارت‌گر و هشداردهنده بودند، تا برای مردم پس از [فرستادن] پیامبران در مقابل خدا [بهانه و] حجتی نباشد و خدا توانا و حكیم است). رسول یا فرستاده: او از سوی فرستنده‌ای، رسالتی را آورده است. نبی یا پیامبر: به این دلیل که مقام نبوت و پیامبری دارد، با رؤیا و مکاشفه به او وحی می‌شود. اما این اشکال که چرا خلیفه‌ی خداوند پس از محمد رسول‌الله ( با نبی مرسل توصیف می‌شود، در حالی که محمد رسول‌الله ( آخرینِ انبیا و مرسلین است که از سوی خداوند فرستاده شده است، این موضوع را در کتاب (نبوت خاتم) بیان نمودم. در اینجا به‌صورت خلاصه می‌گویم: نبوتِ فرستادن که ختم شده است، نبوتِ فرستادن از سوی خداوند است و نبوتِ فرستادن از سوی محمد ( آغاز شده است؛ فردی که خلیفه‌ی حقیقی خداوند است و هدف آفرینش، رسیدن مخلوقات به اوست؛ و با رسیدن به اوست که جانشینی حقیقی خداوند محقق می‌شود و در نتیجه خلیفه‌ی حقیقی، یا محمد (، نقش کامل جانشینی را انجام می‌دهد؛ از جمله‌ی این نقش‌ها این است که ایشان ( خبردهنده و فرستنده‌ی افراد بعد از خودش می‌باشد. علم امامان آل محمد (ع) از محمد رسول‌الله ( است و آنان فرستادگانی از سوی محمد ( و به دستور خداوند سبحان و متعال هستند. وصی: وصی در زمانی مطرح می‌شود که حجت پیشین وجود داشته باشد که به پیروی و یاری دادن وصی‌اش، وصیت نموده باشد. وصی، حجتی از سوی خداوند و خلیفه‌ی خداوند در زمین و پس از حجت پیشین است. ضروری نیست که وصیت‌کننده مستقیماً به وصی، وصیت نماید تا او وصی‌اش شود. به‌عنوان‌ مثال، امام باقر (ع) و امام صادق (ع) اوصیای حضرت محمد رسول‌الله ( هستند؛ به این خاطر که ایشان در وصیتش به آنان وصیت نموده است. معصوم: عصمت: منظور چنگ زدن به خداوند از محرمات خداوند است. و معصوم: فردی است که از محرمات خداوند، به خداوند پناه می‌برد. عصمت، موضوعی درونی است که راهی برای یقین پیدا کردن نسبت به آن در بیرون به‌جز نص از سوی خداوند یا از سوی خلیفه‌ای از خلفای پیشین خداوند وجود ندارد. خلیفه‌ی خداوند معصوم است و مردم را از هدایت بیرون نمی‌آورد و آنان را در باطل وارد نمی‌کند. امام:([364]) کسی که قرار داده شده است تا رهبری کند و در این دنیا رهبر دیگران باشد. عالِم: کسی که خداوند به او وحی می‌کند و او را نسبت به مسائلی که مردم را از گمراهی بیرون می‌آورد و آنان را وارد هدایت می‌کند، آگاه می‌کند و حق را به آنان می‌شناساند. فقط اوست که به حق و به‌سوی صراط مستقیم هدایت می‌کند؛ چرا که علم او از سوی خداوند است و شناخت او از سوی خداست. اما دیگران حتی اگر حق و صراط مستقیم را در لحظه‌ای بشناسند، در لحظه‌ای دیگر نسبت به آن نادان هستند؛ زیرا علم آنان از سوی خداوند نیست و به آنان وحی نمی‌کند؛ در نتیجه نمی‌توان هیچ‌یک از مردم، جز خلیفه‌ی خداوند در زمین را این‌گونه وصف کرد که به حق یا صراط مستقیم هدایت می‌کند.

-علم خلیفه‌ی خداوند در زمین

علمی که باید خلیفه‌ی خداوند در زمین دارا باشد، شناخت چیزهایی است که نجات مردم در آخرت وابسته به آن است و آن علم به عقاید و تشریع است؛ در نتیجه باید به او وحی شود تا سخن نهایی نزد او باشد و اعتقاد حق و شریعت حق و موارد جدیدی را که در تشریع به وجود می‌آید، بیان کند. علم چیزی نیست که بوده است، بلکه چیزی است که می‌شود؛ به‌عنوان ‌مثال، شناخت خلیفه‌ی خداوند با استفاده از کتاب خلیفه‌ی پیشین یا حفظ بودن آن کتاب یا حفظ بودن تشریع پیشین، این‌ها علوم مهمی نیستند که لازم باشد خلیفه‌ی خداوند در زمین آن‌ها را دارا باشد؛ چرا که این گونه امور نزد مردم هست و هر انسان دیگری امکان به دست آوردن آن را دارد و داشتن آن، فضیلتی برای خلیفه‌ی خداوند نیست. بلکه فضیلت و برتری این است که چیزی را بداند که مردم نمی‌دانند؛ و این موضوع فقط با وحی در لحظات شبانه‌روز امکان‌پذیر است. همه‌ی مردم به این علم نیازمند هستند تا رهایی یابند؛ در حالی که او به هیچ‌یک از مردم زمانش نیازمند نیست؛ دقیقاً مانند وضعیت آدم و فرشتگان. فرشتگان نسبت به علم آدم، نادان و به علم او (در مورد نام‌های آنان) نیازمند بودند؛ به همین دلیل است که او بر آنان برتری دارد و یادگیری و اطاعت از او بر آنان واجب است. این موضوع بیان می‌کند که اشکالی ندارد که محمد رسول‌الله ( اُمّی باشد و نخوانَد و ننویسد؛ و اشکالی ندارد که ایشان متون تورات و انجیل را نداند یا آن را حفظ نباشد. هر کس مدعی خلاف این شود، غلو کننده است و خودش را دچار موضوعی کرده است که دلیلی برای آن ندارد و تنها هوای نفس، این افراد را به چنین سخنی وا داشته است. اما روایاتی که بیان می‌کنند رسول توانایی خواندن و نوشتن دارد، بیشتر از این نیست که در مرحله‌ی اثبات این توانایی هستند و منظور آن‌ها تطبیق دادن نمی‌باشد. یعنی ثابت نشده است که رسول‌الله (ص) می‌خواند و می‌نویسد؛ بلکه عکس آن ثابت شده است و تاریخ نشان می‌دهد که ایشان به فردی نیاز داشتند که برایشان بخواند و بنویسد؛ مانند وجود کاتبان وحی و نیاز داشتن به علی (ع) تا پیمان صلح را برای ایشان بنگارد. آن‌چه در جهان خارج برای افرادی که در تماس با محمد رسول‌الله ( بودند، ثابت شده است، این است که ایشان نمی‌خواند و نمی‌نوشت؛ چرا که ایشان خواندن و نوشتن را تمرین نکرده بود. (وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیمینِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ)([365]) (و تو هیچ كتابی را پیش از این نمی‌خواندی و با دست راست خود [كتابی] نمی‌‏نوشتی وگرنه باطل‏ اندیشان قطعاً به شك می‏افتادند). به همین دلیل، این موضوع را روایت کرده‌اند که کسی ایشان را در حال خواندن و نوشتن ندیده است؛ بنابراین حتی اثبات اینکه ایشان توانایی خواندن و نوشتن داشته‌اند، فایده‌ای برای منتفی کردن امکان اینکه رسول، یا خلیفه‌ی خداوند در زمین، در عمل نمی‌خواند و نمی‌نوشت (یعنی اُمی بود) ندارد. محمد رسول‌الله ( به صحیفه‌هایی از تورات موسی نیازمند بود که برایش نقل شود و ایشان و علی (ع) نسبت به خواندن آن توانایی نداشتند؛ چرا که این صحیفه‌ها به زبان دیگر غیر از عربی بود. این موضوع، مطلب مهمی را که برخی افراد مدعی می‌شوند که حجت خدا، همیشه و در همه‌ی حالات باید همه‌ی زبان‌ها را بداند، نفی می‌کند. همیشه باید به این نکته توجه کنیم که ما در مورد خلیفه‌ی خداوند در این عالَم جسمانی سخن می‌گوییم و از روح ایشان و آن‌چه در آن به ودیعه گذاشته شده، سخن نمی‌گوییم. ایشان در این عالم، مانند بقیه مردم، مسائل زیادی را نمی‌داند؛ و فقط مطلبی را می‌داند که تحصیل نموده است، یا آن‌چه خداوند خواسته است تا او از طریق وحی بداند؛ آن هم بر اساس حکمت خداوند حکیم مطلق؛ نه بر اساس کج‌فهمی‌ها و درخواست‌های مردم. این امکان وجود دارد که خداوند به خلیفه‌اش موضوعی را بشناساند که او ناچار از دانستن آن است و بر این اساس از برخی آموزه‌هایی که در صفحه‌ی وجود او به امانت نهاده شده است، پرده بردارد، آموزه‌هایی که این بدن و این عالَم و کثرت آن، آن‌ها را از او محجوب نموده است. نتیجه اینکه علم حجت، آن‌گونه که بیان نمودم، وحیی همیشگی است که از سوی خداوند به حجت اوست، در مورد همه‌ی چیزهایی که انسانیت برای رهایی و شناخت حق و شناخت آن‌چه خداوند از انسان‌ها می‌خواهد، به آن نیازمند است. علمی که دانستن آن برای حجت خدا لازم است، به‌هیچ‌وجه آگاهی از زبان‌های کتاب‌های آسمانی یا زبان‌های دیگر یا حفظ جملات کتاب‌های آسمانی نیست. بلکه او باید همه‌ی معانی که در همه‌ی کتب آسمانی وارد شده است و حقایقی را که به آن اشاره شده است، با خود داشته باشد؛ بدون اینکه نیازمند خواندن آن یا آماده کردن آن نزد خودش باشد. همه‌ی کتب آسمانی در صفحه‌ی وجودی معصوم، به عنوان حقایق و معانی در مرتبه‌ی حقیقت و معنا، به امانت نهاده شده است. هر حجتی کتاب خود و شناخت مخصوص به خود و مردم زمانش را و آن‌چه آن مردم به آن نیازمندند را داراست. اصلاً علمی که بر حجت واجب است، آگاهی از علوم مادی نمی‌باشد؛ حتی علوم ضروری برای زندگی مردم، مانند پزشکی. درخواستِ پزشک، توسط حسن (ع) و حسین (ع) برای درمان امیرالمؤمنین (ع) برای طالب حق کافی است. این‌ها برخی از احادیثی است که به علم خلیفه‌ی خداوند در زمین اشاره می‌نمایند: این روایات در کتاب (کافی) از (کلینی) جلد اول، باب (امامان، علم پیامبر و همه‌ی پیامبران و اوصیای پیشین خودشان را به ارث می‌برند) وارد شده است. امام صادق (ع) فرمود: (سلیمان از داوود و محمد از سلیمان به ارث برد؛ و ما از محمد به ارث می‌بریم و علم تورات و انجیل و زبور و توضیح آن‌چه در الواح است، نزد ماست). راوی می‌گوید: عرض کردم: (این همان علم است). فرمود: (این همان علم نیست. همانا علم چیزی است که روز به روز و لحظه‌ به ‌لحظه ایجاد می‌شود).([366]) ضریس کناسی گوید: نزد امام صادق (ع) بودم و ابوبصیر نزد ایشان بود. امام صادق (ع) فرمود: (داوود علم پیامبران را به ارث برد و سلیمان از داوود به ارث برد و محمد ( از سلیمان به ارث برد و صحیفه‌های ابراهیم و الواح موسی نزد ماست). ابوبصیر عرض کرد: (این همان علم است). فرمود: (ای ابو محمد، این همان علم نیست. علم چیزی است که در شب و روز به وجود می‌آید؛ روز به روز و لحظه‌ به ‌لحظه).([367]) در کتاب (بصائرالدرجات) از صفار، صفحه 344، باب (آن‌چه روز به روز و لحظه ‌به ‌لحظه یکی پس از دیگری، به وجود می‌آید) آمده است: ضریس گوید: از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: (علم چیزی است که در شب و روز اتفاق می‌افتد؛ روز به روز و لحظه ‌به ‌لحظه). ضریس گوید: با ابوبصیر نزد امام باقر (ع) بودیم. ابوبصیر به ایشان عرض کرد: (فدایتان شوم، عالم شما به چه علمی آگاهی دارد؟ ایشان فرمود: (ای ابو محمد! عالِم ما غیب را نمی‌داند؛ اگر خداوند عالم ما را به خودش واگذارد، مانند برخی از شما می‌شود. ولی لحظه ‌به ‌لحظه برایش ایجاد می‌شود). ابوبصیر می‌گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم: (فدایتان شوم، علم نزد شما چیست؟) ایشان فرمود: (آن‌چه در روز و شب و امری پس از امری و چیزی پس از چیزی تا روز قیامت ایجاد می‌شود). ابوبصیر گوید: از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: (صحف اولیه، صحف ابراهیم و الواح موسی نزد ماست). ضریس به ایشان عرض کرد: (آیا آن همان الواح نیست؟) فرمود: (بله). ضریس عرض کرد: (این همان علم است). فرمود: (این علم نیست. این روایت است. علم، چیزی است که در شب و روز به وجود می‌آید؛ روز به روز و لحظه ‌به ‌لحظه). منصور بن حازم می‌گوید: از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: (نزد ما صحیفه‌ای است که دیه‌ی خراش نیز در آن هست). عرض کردم: (این همان علم است). فرمود: (این علم نیست. بلکه کرامت موروثی است. علم، چیزی است که در هر روز و شب ایجاد می‌شود و از رسول‌الله ( و از علی بن ابی‌طالب (ع) می‌باشد). ضریس کناسی گوید: نزد امام صادق (ع) بودیم. ایشان (ع) فرمود: (نزد ما صحف ابراهیم و الواح موسی است). ابوبصیر عرض کرد: (این همان علم است). ایشان فرمود: (این علم نیست. این کرامت موروثی است). فرمود: (علم چیزی است که شب و روز، و روز به روز و لحظه ‌به ‌لحظه ایجاد می‌شود). امام صادق (ع) فرمود: (ما آن‌چه در شب و روز است را می‌دانیم).

-خلیفه‌ی خداوند و صفات معجزه‌آسا

([368]) بعضی افراد معتقدند که از صفات معصوم این است که سایه ندارد و اگر بر روی سنگ راه برود، جای پایش روی سنگ می‌ماند و جای پای او در زمینِ سست نمی‌ماند و درندگان، گوشت معصوم را نمی‌خورند و به وی حمله نمی‌کنند... حقیقت این است که این اعتقاد باطل است و هر فردی معتقد باشد که معصوم به عنوان یک خصوصیت دائمی و همیشگی، دارای معجزه است، از جهت عقیدتی منحرف است و وضعیتش این گونه است: اول: این فرد با قرآن مخالف است که محمد ( را، که برترین خلفای خداوند است، بشر و دارای صفات جسمی بشری می‌داند و ذکر می‌کند که تمایز او روحی و نتیجه‌ی اخلاص ایشان ( است و این تمایز جسمانی نیست. خداوند متعال فرمود: (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یوحی‏ إِلَی أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً)([369]) (بگو من هم مثل شما بشری هستم که به من وحی می‌‏شود كه خدای شما خدایی یگانه است. پس هر كس به لقای پروردگار خود امید دارد باید به كار شایسته بپردازد و هیچ‌کس را در بندگی پروردگارش شریك نسازد). همچنین خداوند متعال فرمود: (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یوحی‏ إِلَی أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَاسْتَقیمُوا إِلَیهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَیلٌ لِلْمُشْرِكینَ)([370]) (بگو من بشری چون شمایم جز اینكه به من وحی می‌شود كه خدای شما خدایی یگانه است. پس مستقیماً به‌سوی او بشتابید و از او آمرزش بخواهید و وای بر مشركان). دوم: این فرد خداوند را به رفتار خلاف عدل، متهم نموده است. به نظر این فرد، خداوند برخی از مخلوقات را پیش از امتحان و آشکار شدن فضیلت بعضی از آنان بر دیگران در عمل، برتری داده است. سوم: خداوند را به رفتار خلاف حکمت متهم نموده است؛ زیرا به نظر این افراد خلفای خداوند، با وجود این‌که دارای صفات معجزه‌آسایی هستند، ولی خداوند به آنان معجزاتی نیز داده است که نمایان شدن این معجزات، کمتر از آن صفات معجزه‌آساست. مثلاً ماندن جای پای موسی (ع) بر روی سنگ، که طبق این عقاید فاسد، خصوصیت موسی (ع) است، بزرگ‌تر از معجزه‌ی تبدیل عصا به مار است، که موسی (ع) آن را آورده است. بر اساس ادعای این بی‌خِردان، زمانی که موسی به کاخ فرعون وارد شد، باید زمین کاخ فرعون را مُنهدم نموده باشد؛ چرا که اعتقاد دارند که خصوصیت خلیفه‌ی خداوند، ماندن رد پای ایشان بر روی سنگ است. همچنین امکان ندارد که کسی در مورد آن بگوید که سحر است؛ پس بعد از این همه، موسی به عصایی که تبدیل به مار شود چه نیازی داشت؟ در حالی که فرعون در مورد آن می‌گوید که سحر است. چهارم: طبق این عقاید منحرف، مانند این‌که حیوانات وحشی، معصوم یا امام را نمی‌خورند و به او حمله نمی‌کنند، این‌ها به قاتلان حسین (ع) اجازه‌ی کشتن ایشان را می‌دهند و به افرادی که به حسین (ع) ایمان ندارند، حجت و دلیل می‌دهند؛ به این خاطر که طبق این عقیده، برای آنان ثابت می‌شود که حسین (ع) امام نیست؛ چرا که اسب‌ها که حیوانات اهلی هستند، سینه‌اش را لگدکوب کردند. اگر حیوانات وحشی، امام حق یا خلیفه‌ی خداوند را آزار نمی‌دهند، سزاوارتر است که اسب‌های اهلی نیز سینه‌اش را لگدمال نکنند. آنان این‌چنین با اعتقاد باطلشان به افرادی که به آل محمد (ع) ایمان ندارند، حجت و دلیل می‌دهند تا به امامت امامان(ع) طعنه بزنند. حقیقت این است که هرچه روایت شده کاملاً برعکس این عقیده است. روایت شده است که حیوانات وحشی به جسد حسین (ع) جرئت پیدا کردند، همان‌طور که افراد بشر جرئت پیدا کردند و همان‌طور که اسب‌ها جرئت پیدا کردند. روایت شده است که وقتی حسین (ع) خواست به‌سوی عراق خروج کند، برای سخنرانی بلند شد و فرمود: (مرگ همچون گردنبند دختران جوان، آویزه‌ی گلوی بنی‌آدم است و من چونان اشتیاق یعقوب به یوسف، دیدار گذشتگان خود را چه مشتاقم! و شهادتگاهی را برایم برگزیده‌اند كه ناچار باید آن را دیدار كنم. گویا گرگ‌های حریص دشت‌های نواویس و كربلا را می‌بینم كه بند بند جسمم را از هم گسسته، شكمبه‌های تهی و مشك‌های خالی خود را از آن انباشته می‌كنند. از آن‌چه با قلم تقدیر الهی رقم خورده، گریزی نیست؛ خشنودی خداوند، خشنودی ما اهل بیت است. نسبت به بلایش، شکیبایی می‌کنیم و پاداش شکیبایان را به ما داده‌اند. ذریه‌ی رسول خدا ( از او جدا نخواهد شد. آنان در حریم قدس كبریایی نزد او گرد آیند، چشم او به دیدارشان روشن شود و وعده‌ی خود را در حقشان وفا كند. هر‌كس خون خویش را در راه ما كه راه خداست می‌بخشد و خود را آماده‌ی دیدار خدا كرده است، با ما رهسپار شود كه من به خواست خدا فردا رهسپارم).([371]) زینب دختر علی (ع) نیز فرمود: (... ای یزید، آیا گمان می‌بری این‌که اطراف زمین و ‌آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتی و راه چاره را بر ما بستی که ما را به‌مانند کنیزان به اسیری برند، ما نزد خدا خوار و تو سربلند گشته و دارای مقام و منزلت شده‌ای؟ ... به خدا قسم ای دشمن خدا، و فرزند دشمن او! قدر و منزلتت را كوچك می‌بینم و تو را فروتر از آن‌كه نكوهش و توبیخ كنم می‌پندارم. اما چه كنم كه دیده‌ها اشک‌بار و سینه‌ها سوزان است؛ و این كار، نه ما را بس است و نه بی‌نیازمان می‌كند. اینك حسین (ع) كشته شده است و حزب شیطان، ما را نزد حزب نابخردان می‌برد، تا به خاطر شكستن حرمت خداوند، اموال خدای را به آنان بدهند. این دست‌ها به خون ما آلوده است و این دهان‌ها برای خوردن گوشت ما به آب افتاده است؛ و درندگان بیابان سهم خود را از آن بدن‌های پاك و پاكیزه می‌برند. اگر ما را غنیمت انگاشته‌ای بدان، در آن روزی كه به كیفر كردار خود می‌رسی، ما را از دست رفته خواهی یافت، و در آن هنگام كه جز آن‌چه از پیش فرستاده‌ای نیابی، خویش را زیانكار خواهی دید...).([372]) (هرچند گفت‌وگو با تو بر مصائب مخاطبت می‌افزاید، چون قدر و منزلتت را كوچك می‌بینم و تو را فروتر از آن‌که نكوهش و توبیخ كنم می‌پندارم، اما چه كنم كه دیده‌ها اشک‌بار و سینه‌ها سوزان است. چه شگفت است كشته شدن نجیبان حزب خدا، به دست رها شدگان حزب شیطان! دست‌هایی به خون ما آلوده است و دهان‌هایی برای خوردن گوشت ما به آب افتاده است؛ و بر آن بدن‌های پاك و مطهر، درندگان گله گله می‌آیند و می‌روند و کفتارهای پیر، آن را بر زمین می‌کوبند. اگر ما را غنیمت انگاشته‌ای بدان، در آن روزی كه به كیفر كردار خود برسی ما را از دست رفته خواهی یافت و خود را زیانكار! و خداوند بر بندگان، ستم روا نمی‌دارد).([373]) تعبیر (عسلان الفلوات) در اولین قسمت به معنای حیوانات وحشی و درندگان بیابان است یا به‌ویژه از میان آن‌ها، گرگ‌ها؛ و منظور از (امهات الفراعل) در قسمت دوم، کفتار است و ظاهر سخن روشن است. (گویا می‌بینم اعضای بدنم را که گرگ‌های بـیابان‌ها مـیان نواویس و کربلا پاره‌پاره می‌کنند و شکم‌های خالی و گرسنه‌ی خود را‌ از‌ من پر می‌نمایند. از روزی که مقدر شده است، نمی‌توان گریخت). (بر آن بدن‌های پاك و مطهر، درندگان گله گله می‌آیند و می‌روند و کفتارهای پیر آن را بر زمین می‌کوبند). برخی افراد قصد تأویل این روایات را دارند؛ آن هم به‌قدری ضعیف که در مقابل نقد علمی دوام نمی‌آورد. حقیقت این است که فقط در هنگام ضرورت به تأویل پرداخته می‌شود و در اینجا ضرورتی برای تأویل نیست. دلیل عقلی یا نقلی قطعی‌الصدور و قطعی‌الدلالتی نیست که این را رد کند که امکان ندارد که حیوانات غیر عاقل به جسد خلیفه‌ی خداوند تعرض نمایند. در حالی که به‌صورت قطعی ثابت شده است که انسان عاقل به جسد ایشان تعرض کرده است؛ تا جایی که آنان را به‌جایی رساند که انگشت حسین (ع) را قطع کردند. و ای‌کاش به‌جای انگشت ایشان، مرا قطعه ‌قطعه می‌کردند. پدر و مادرم به فدای ایشان باشد!([374]) در حقیقت حداقل چیزی که می‌توان گفت، این است که جسد امام، مانند جسد بقیه‌ی بشر است. هر فردی می‌خواهد صفت و ویژگی خارق‌العاده‌ای را به جسد امام یا خلیفه‌ی خداوند در زمین بیفزاید، باید دلیل بیاورد و الا کلامش فاقد ارزش علمی است. علاوه بر این، روایت بالا که از امام حسین صلوات الله علیه و خواهر عقیله‌ی ایشان صلوات الله علیها نقل شده است، از جهت دلالت و معنا روشن است. حداقل این مطلبی است که از ظاهر آن فهمیده می‌شود؛ و امکان رد کردن ظاهر یا مطلبی که از آن به‌صورت روشن فهمیده می‌شود، بدون دلیل قطعی که این معنای ظاهری آشکار را رد کند، وجود ندارد. همچنین در داستان یوسف (ع) خداوند متعال فرمود: (قالَ إِنِّی لَیحْزُنُنی‏ أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ یأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ)([375]) (گفت: اینكه او را ببرید سخت مرا اندوهگین می‌کند و می‏‌ترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد). یعقوب (ع) خلیفه‌ای از خلفای خداوند است و یوسف (ع) نیز این‌چنین است؛ و ظاهر سخن یعقوب (ع) در قرآن، حجت و دلیل است. بنابراین یعقوب (ع) بر اساس قرآن، اعتقادی به این عقیده‌ی فاسد ندارد. او اعتقاد دارد که خوردن یوسف (ع)، توسط گرگ امکان‌پذیر است. در نتیجه از گرگ‌ها بر او ترسید و فرزندانش را بر حذر داشت که گرگ، برادرشان یوسف (ع)، خلیفه‌ی خداوند در زمین را نخورد. برادران یوسف (ع) فهمیدند و معتقد شدند که امکان دارد که گرگ، یوسف (ع) را بخورد؛ به همین خاطر با این سخنشان به یعقوب (ع) پاسخ دادند: (قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ)([376]) (گفتند: اگر گرگ او را بخورد با اینكه ما گروهی نیرومند هستیم در آن صورت ما قطعاً [مردمی] بی‌مقدار خواهیم بود). بنابراین یعقوب (ع)، فرزندانش را در موضعی قرار داد که بر خلاف اعتقاد گمراهانِ امروز معتقد شوند و جلوی ایشان با سخن روشنی تصریح نمود که می‌ترسد خلیفه‌ی خداوند را گرگ بخورد. آیا بر پیامبر خدا یعقوب (ع) پنهان بود که گرگ، خلیفه‌ی خداوند را نمی‌خورد؟ درحالی‌که این مسئله بر صاحبان این عقاید باطل پنهان نمانده است؟!! اما این سخن که یعقوب (ع) مسئله‌ای درونی را قصد نمود و منظورش از گرگ‌ها برادران یوسف (ع) بود، منافاتی با این موضوع ندارد که ظاهر سخن یعقوب (ع) و آن‌چه شنونده از آن می‌فهمد و آن‌چه فرزندانش از آن فهمیدند، به‌روشنی بر این دلالت دارد که خوردن خلیفه‌ی خداوند در زمین، یوسف (ع) توسط گرگ امکان‌پذیر است، همان‌طور که گرگ می‌تواند بقیه‌ی مردم را بخورد.

-خلیفه‌ی خداوند در زمین و زبان‌ها

(وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ ءَ أَعْجَمِی وَ عَرَبِی قُلْ هُوَ لِلَّذینَ آمَنُوا هُدی وَ شِفاءٌ وَ الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیهِمْ عَمًی أُولئِكَ ینادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعیدٍ)([377]) (و اگر این [كتاب] را قرآنی غیرعربی قرار داده بودیم، قطعاً می‌گفتند: چرا آیه‌‏های آن روشن بیان نشده است؟ كتابی غیر عربی و [مخاطب آن] عرب زبان؟ بگو: این [كتاب] برای كسانی كه ایمان آورده‌‌اند، رهنمود و درمانی است و كسانی كه ایمان نمی‌‏آورند در گوش‌هایشان سنگینی است و قرآن برایشان نامفهوم است و [گویی] آنان را از جایی دور ندا می‌‌دهند). برخی افراد اعتقاد دارند که شناخت همه‌ی زبان‌ها، خصوصیتی همیشگی برای خلیفه‌ی خداوند در زمین است. این عقیده‌ی باطلی است که هیچ دلیلی ندارد. حجت خداوند در این عالَم جسمانی، در مسئله‌ی شناخت زبان‌ها مانند بقیه‌ی مردم است. امکان ندارد که او در این عالم جسمانی همه‌ی زبان‌ها را بداند، مگر با معجزه، که البته این مسئله‌ی دیگری است. ما از معجزه‌ای سخن نمی‌گوییم که براساس حکمت الهی، گاهی اتفاق می‌افتد و گاهی اتفاق نمی‌افتد. بلکه از صفت معجزه‌آسایی سخن می‌گوییم که همیشگی است. یعنی این که هر حجتی باید همه‌ی زبان‌ها را در این عالم جسمانی و در همه‌ی زمان‌ها بداند. چه بسا برخی از نادانان و غُلوکنندگان به این موضوع نادرست اعتقاد دارند. به علاوه این‌که این موضوع فاقد دلیل است؛ چرا که با واقعیت تاریخی و عقل و قرآن مخالف است. برای بیان این موضوع به این نکات توجه فرمایید: اول: اگر حجت‌ها به همه‌ی زبان‌ها سخن می‌گفتند، به افرادی که با ایشان مُواجه می‌شدند، به آن احتجاج می‌کردند تا به ایشان ایمان بیاورند؛ و با دلیل قطعی ثابت نشده است که خلفای خداوند، به واسطه‌ی شناخت زبان‌های انسانی دیگر بر اقوام‌شان استدلال می‌کردند تا به آنان ایمان بیاورند. علاوه بر این اگر همه‌ی زبان‌های انسانی را می‌دانستند، چه نیازی به معجزات دیگر داشتند؟ اگر موسی (ع) بدون هیچ یادگیری به چند زبان سخن می‌گفت، پس چه نیازی به عصا داشته است؟! دوم: همان‌طور که در قرآن واضح است، خلیفه‌ی خداوند حضرت موسی(ع) نمی‌توانست به هیچ زبانی به شکل صحیح و زیبا سخن بگوید؛ خداوند متعال فرمود: (وَ أَخِی‏ هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعی‏ رِدْءاً یصَدِّقُنی‏ إِنِّی أَخافُ أَنْ یكَذِّبُونَ)([378]) (و برادرم هارون از من زبان‏‌آورتر است پس او را با من به دستیاری گسیل دار، تا مرا تصدیق كند. زیرا می‌ترسم مرا تكذیب كنند). (وَ یضیقُ صَدْری وَ لا ینْطَلِقُ لِسانی‏ فَأَرْسِلْ إِلَی‏ هارُونَ)([379]) (و سینه‌ام تنگ می‌‌گردد و زبانم باز نمی‌‏شود. پس به سوی هارون بفرست). (وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی‏ * یفْقَهُوا قَوْلِی)([380]) (و از زبانم گره بگشای. تا سخنم را بفهمند). در تورات، عهد قدیم آمده است: * موسی گفت: خداوندا، من هرگز سخنور خوبی نبوده‌ام، نه در سابق و نه اکنون که با من سخن گفته‌ای، بلكه لكنت زبان دارم. خداوند فرمود: کیست که به انسان زبان داده است؟ گنگ و کر و بینا و نابینا را چه کسی آفریده است؟ آیا نه من که خداوند هستم؟ بنابراین برو و من به تو قدرت بیان خواهم داد و هر آن‌چه باید بگویی به تو خواهم آموخت. اما موسی گفت: خداوندا، تمنا می‌کنم کس دیگری را به جای من بفرست. پس خداوند بر موسی خشمگین شد و فرمود: برادرت هارون سخنور خوبی است و اکنون می‌آید تا تو را ببیند و از دیدنت خوشحال خواهد شد. آن‌چه را که باید بیان کنی به هارون بگو تا از طرف تو بگوید. من به هر دوی شما قدرت بیان خواهم بخشید و به شما خواهم گفت که چه باید کرد. او در برابر مردم سخنگوی تو خواهد بود و تو برای او چون خدا خواهی بود و هر چه را که به او بگویی بیان خواهد کرد.([381]) موسی در جواب خداوند گفت: وقتی قوم اسرائیل به گفته‌هایم اعتنا نمی‌کنند، چطور انتظار داشته باشم که پادشاه مصر به سخنانم گوش دهد؟ من سخنور خوبی نیستم.([382]) اما موسی به خداوند گفت: من سخنور خوبی نیستم؛ چگونه انتظار داشته باشم پادشاه مصر به سخنانم گوش دهد؟([383]) مشکل زبان موسی در تورات حل نشده است، مگر با برانگیخته شدن برادرش هارون (ع). پس از این‌که موسی(ع) سخن پیشین را بیان کرد، پاسخ داده شد که هارون برانگیخته می‌شود تا به نیابت از موسی(ع) سخنی را که می‌خواهد، بگوید. خداوند به موسی فرمود: تو فرستاده‌ی من نزد فرعون هستی و برادرت هارون سخنگوی توست. هرچه به تو می‌گویم به هارون بگو تا آن را به فرعون بازگوید و از او بخواهد تا قوم اسرائیل را رها کند.([384]) این حضرت موسی (ع) است که خلیفه‌ای از خلفای خداوند در زمین و جزو پیامبران اولوالعزم است و قرآن و تورات، به صراحت، اتفاق نظر دارند که لکنت در زبان داشت که او را از بیان کردن الفاظ روشن، به شکل واضح و قابل فهم برای مخاطب، باز می‌داشت؛ ولی با این حال، خداوند سبحان و متعال او را فرستاد و مشکل گره زبانش را کاملاً از بین نبرد؛ بلکه راه حل این مشکل را، که مانع تبلیغ رسالت الهی به مخاطب می‌شود، در فرستادن کمک‌کننده‌ای برای موسی(ع) قرار داد، که همان برادرش هارون بود. به همین خاطر دعای موسی اجابت و مشکل لکنت زبانش حل شد. (قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْری * وَ یسِّرْ لِی‏ أَمْرِی * وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی‏ * یفْقَهُوا قَوْلِی * وَاجْعَلْ لِی‏ وَزیراً مِنْ أَهْلِی * هَارُونَ أَخِی * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَ أَشْرِكْهُ فِی أَمْرِی * كَی نُسَبِّحَكَ كَثِیراً * وَ نَذْكُرَكَ كَثِیراً * إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِیراً * قَالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَكَ یا مُوسَی)(‏[385]) (گفت: پروردگارا سینه‌ام را گشاده گردان. و كارم را برای من آسان ساز و از زبانم گره بگشای تا سخنم را بفهمند و برای من دستیاری از كسانم قرار ده، برادرم هارون را، پشتم را به او استوار كن و او را شریك كارم گردان، تا تو را فراوان تسبیح گوییم و بسیار به یاد تو باشیم؛ زیرا تو همواره به [حال] ما بینایی. فرمود: ای موسی خواسته‌ات به تو داده شد). قرآن باقی ماندن سنگینی زبان موسی(ع) را حتی پس از رسالتش به روشنی نقل می‌کند. این موضوع در سخن فرعون و انتقاد او نسبت به سنگینی زبان موسی و عدم توانایی او برای بیان معنا به صورت واضح و روشن، نمایان است: (وَ نادی‏ فِرْعَوْنُ فی‏ قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیسَ لی‏ مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی‏ أَفَلا تُبْصِرُونَ * أَمْ أَنَا خَیرٌ مِنْ هذَا الَّذی هُوَ مَهینٌ وَ لا یكادُ یبینُ * فَلَوْلَا أُلْقِی عَلَیهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنینَ * فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقینَ * فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعینَ * فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلآخِرینَ)([386]) (و فرعون در [میان] قوم خود ندا در داد [و] گفت: ای مردم [كشور] من، آیا پادشاهی مصر و این نهرها كه از زیر [كاخ‌های] من روان است، از آن من نیست؟ پس مگر نمی‏بینید؟ آیا [نه] من از این كس كه خود بی‌مقدار است و نمی‌تواند درست بیان كند بهترم؟ پس چرا بر او دستبندهایی زرین آویخته نشده است یا همراه با او فرشتگانی نیامده‌اند؟ پس قوم خود را تحقیر کرد، پس اطاعتش كردند. چرا كه آن‌ها مردمی بدکار بودند. و چون ما را به خشم درآوردند، از آنان انتقام گرفتیم و همه‌ی آنان را غرق كردیم و آنان را پیشینه‌ای [بد] و عبرتی برای آیندگان گردانیدیم). متأسفانه فرعون قومش را با پست‌ترین اشکالاتی که همیشه تکرار می‌کرد، خوار نمود و دائماً این اشکالات را مطرح می‌کرد تا به موسی(ع) کافر شوند. اشکالات فرعون بر موسی(ع) این بود که سخن موسی(ع) فصیح و روشن نیست و معجزه‌ی روشنی را نیاورده است که شبهه‌ای در آن نباشد. (لا یكادُ یبینُ فَلَوْلا أُلْقِی عَلَیهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنینَ) (او نمی‌تواند درست بیان كند. پس چرا بر او دستبندهایی زرین آویخته نشده است یا با او فرشتگانی همراه نیامده‏اند؟) او دو اشکال را مطرح کرده است، که اگر همه‌ی رسالت‌های آسمانی را ورق بزنید، این دو اشکال را می‌یابید و اگر همه‌ی انکارکنندگان رسالت‌ها را جستجو کنید، می‌بینید که همین دو اشکال را مطرح می‌کنند. سبحان الله! افرادی هستند که دل‌هایشان مشابه یکدیگر است: (وَ قالَ الَّذینَ لا یعْلَمُونَ لَوْ لا یكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتینا آیةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَینَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یوقِنُونَ)([387]) (افراد نادان گفتند چرا خدا با ما سخن نمی‌گوید یا برای ما معجزه‌ای نمی‌آید؟ كسانی كه پیش از اینان بودند [نیز] مثل همین گفته‌ی ایشان را می‌گفتند. دل‌ها [و افكار]شان به هم می‌ماند. ما نشانه‌ها[ی خود] را برای گروهی كه یقین دارند، نیك روشن گردانیده‌ایم). این‌ها اشکالاتی است که همیشه امامان گمراهی و فقهای سوء، آن را تکرار می‌کنند و با استفاده از آن، قوم‌شان را خوار می‌نمایند و آنان را وارد هلاکت می‌کنند. اگر در زبان موسی سنگینی بود و فرعون نسبت به آن اشکال گرفت، آیا محمد ( که در زبانش سنگینی نبود، نجات می‌یابد؟ و آیا قرآنی که حضرت محمد ( آن را آورده است، از این اشکال که همواره همراه امامان گمراهی بود نجات پیدا کرد؟ به خدا قسم! خیر. مسیحیان و دیگران‌که تا امروز بر قرآن اشکال می‌گیرند که مخالف قواعد زبان عربی و نحو و بلاغت است... سوم: اگر خلفای خداوند همه‌ی زبان‌ها را می‌دانستند، کتب آسمانی به همه‌ی زبان‌ها بر آنان فرستاده می‌شد. او تواناست و این مسئله با حکمت موافقت دارد. در نتیجه تنها مشکلی که باقی می‌ماند این است که مانعی، در تواناییِ قابل و پذیرنده باشد. آن مانع هم این است که فرستادگان، فقط زبان قوم خودشان را می‌دانستند. اگر محمد ( تعدادی از زبان‌ها را می‌دانست، قرآن باید با چند زبان بر او فرستاده می‌شد. ایشان به قرآنی با زبان‌های پادشاهانی نیازمند بود که نامه‌هایی به آنان فرستاد و آنان را به ایمان دعوت نمود. این کار حداقل برای این است که به بخشی از کلامی که به محمد ( وحی نموده است، آگاه شوند؛ همان‌طور که عرب در آن زمان، آگاه شده بود. قطعاً این ترجمه از قرآن بسیار بهتر از ترجمه‌ای می‌بود که بعدها آمد و این می‌توانست موجب نیرومند نمودن حجت و دلیل باشد و دارای سود بیشتری می‌بود. در ترجمه‌ی افراد غیرمعصوم، واقعاً مشکلات بسیاری هست. به عنوان مثال، ترجمه‌ی آن‌ها معانی را آن‌طور که خواننده و مترجم می‌فهمد، منتقل می‌کند، نه براساس مقصود گوینده‌ی اصلی آن. در حال حاضر ترجمه‌های فراوانی برای قرآن، به زبان انگلیسی هست و در بین آن‌ها اختلافات بسیاری در الفاظ و معانی وجود دارد. عقل می‌گوید: تا زمانی‌که وضعیت چنین است، از بین رفتن فرصت فرستادن قرآن به زبان انگلیسی بر محمد، که انگلیسی می‌داند، مخالف حکمت است. درحالی که خداوند کاری که مخالف حکمت است، انجام نمی‌دهد. بنابراین تنها حالت ممکن این است که محمد ( عربی را با لهجه‌ی قومش می‌دانست و انگلیسی و بقیه‌ی زبان‌ها را نمی‌دانست؛ به همین دلیل قرآن به لهجه‌ی محمد ( و قومش قریش، فرستاده شد. و حتی به لهجه‌های دیگر عرب که در زمان محمد رسول‌الله ( وجود داشت، فرستاده نشد. چهارم: محمد ( نامه‌هایش را به پادشاهان جهان، به عربی فرستاد. اگر محمد ( غیر از عربی را می‌دانست، نامه‌هایش را به آن پادشاهان به زبان خودشان می‌فرستاد. این کار در آن‌ها و برای اقامه‌ی حجت و دلیل بر آنان تأثیرگذارتر بود؛ مخصوصاً با وجود اندک بودن مترجمین در آن زمان، شناخت ایشان ( نسبت به زبان‌ها، معجزه‌ای روشن برای پادشاهان و دلیل روشنی برای آنان بود. پنجم: اگر امامان زبان‌ها را می‌دانستند، حداقل باید برخی از آیات قرآن را ترجمه می‌کردند؛ البته اگر نگوییم که بر آنان لازم بود که همه‌ی قرآن را به همه زبان‌ها ترجمه کنند. آنان خلفای خداوند هستند و منظور متکلم، سبحانه و تعالی را بهتر از بقیه‌ی مخلوقات می‌دانند. اگر امام صادق (ع) فارسی می‌دانست و در حالی که نزد ایشان هزاران شیعه از ایرانیان بودند که به حق ایمان داشتند، چه چیزی مانع می‌شد که ایشان حداقل برخی از آیات قرآن را برایشان به فارسی ترجمه کند؟ البته اگر نگوییم که بر ایشان لازم بود که همه‌ی قرآن را برایشان ترجمه کند؛ به این خاطر که به آن نیازمند بودند! پاسخی نیست به غیر از این‌که ایشان فارسی نمی‌دانست وگرنه سر باز زدن ایشان از ترجمه‌ی قرآن، با وجود این‌که نسبت به زبان فارسی آگاهی داشت، مخالف حکمت بود. ایشان(ع) بهتر از همه‌ی مردم، منظور متکلم سبحان را می‌دانست. با این وجود می‌توان گفت که ارواح آنان، همه‌ی زبان‌ها را می‌داند و از زبان هر حیوان و پرنده‌ای آگاهی دارد؛ ولی این موضوع ربطی به وضعیت آنان در عالَمی که در آن زندگی می‌کنیم ندارد؛ زیرا بدن‌هایشان، آنان را در حجاب این عالم جسمانی قرار داده است. آنان در این عالم، زبان دیگری جز زبان اقوام‌شان را که یاد گرفته‌اند، نمی‌دانند. به همین دلیل خداوند آنان را به غیر از زبان‌شان نفرستاده است. (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیبَینَ لَهُمْ فَیضِلُّ اللَّهُ مَنْ یشاءُ وَ یهْدی مَنْ یشاءُ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَكِیمُ)([388]) (و ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم تا [حقایق را] برای آنان بیان كند. پس خدا هر‌كه را بخواهد بی‌راه می‌گذارد و هر كه را بخواهد هدایت می‏كند و اوست ارجمند حكیم). آنان هر زبانی را با کمک آموزش فرا می‌گرفتند و این امر، طبیعی است و یا با معجزه که در این صورت بیهوده نبوده، بلکه معجزه‌ای برای حکمت و فایده معینی صورت می‌گیرد. مانند شناخت زبان جن، به این خاطر که آنان مکلّف هستند، یا شناخت زبان خاصی برای احتجاج بر مخالفان به کمک آن زبان تا ایمان بیاورند. همان‌طور که وقتی خداوند سخن گفتن با پرندگان را به سلیمان آموخت، چنین کرد. ایشان با شناخت زبان پرندگان بر مخالفانش استدلال نمود تا به او ایمان بیاورند. (وَ وَرِثَ سُلَیمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیرِ وَ أُوتینا مِنْ كُلِّ شَی‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینَ)([389]) (و سلیمان از داوود میراث یافت و گفت: ای مردم، ما زبان پرندگان را تعلیم یافته‌ایم و از هر چیزی به ما داده شده است. به‌راستی كه این همان امتیاز آشكار است). نتیجه‌ی مطالب پیشین: فردی که اعتقاد دارد خلیفه‌ی خداوند باید قادر به شناخت همه‌ی زبان‌های انسانی در این عالم جسمانی در هر زمانی باشد، نیازمند دلیل قطعی بر این اعتقاد است و دلیلی نیز وجود ندارد. بالاترین چیزی که به آن استناد می‌کنند، اگر نگوییم خیال است، گمان‌ها و تخمین‌هایی است که منبع آن در بسیاری از اوقات، روایات غُلو کنندگان است و دلیل قرآنی و عقل و حکمت و واقع با آن مخالفت دارد. همان‌طور که روشن شد، دلایل بر ضد این ادعا هستند و با آن موافقت ندارند. این برخی از روایاتی است که از آن، عکس اعتقاد این افراد قابل استفاده است: حبة بن جوین عرنی می‌گوید: از امیرالمؤمنین علی(ع) شنیدم که فرمود: (یوشع بن نون، وصی موسی بن عمران بود و الواح موسی از زمرد سبز بود. وقتی موسی خشمگین شد، الواح را از دستانش گرفت. برخی از آن‌ها شکسته شد و برخی از آن‌ها باقی ماند. و برخی از آن‌ها بالا برده شد. وقتی خشم از موسی برداشته شد، یوشع بن نون عرض کرد: آیا بیان آن‌چه در الواح است، نزد شماست؟ ایشان فرمود: بله. گروهی پس از گروه دیگر، آن را به ارث بردند تا این‌که در دست چهار گروه از یمنی‌ها افتاد و محمد( در تهامه برانگیخته شد و خبر به آنان رسید و عرض کردند: این پیامبر ( چه می‌گوید؟ گفته شد: از خمر و زنا باز می‌دارد و به اخلاق نیکو و خوش همسایگی دستور می‌دهد. عرض کردند: این نسبت به آن‌چه در دستان ماست، از ما سزاوارتر است. اتفاق نظر کردند که در فلان ماه نزد او بروند. خداوند به جبرئیل وحی نمود که نزد پیامبر ( برود و او را با خبر کند. او نزد ایشان آمد و عرض کرد: فلانی و فلانی و فلانی و فلانی، الواح موسی را به ارث بردند و در فلان ماه و فلان شب نزد تو می‌آیند. ایشان در آن شب برای دیدار آنان بیدار ماند. کاروان آمدند و درب زدند و عرض کردند: ای محمد، فرمود: بله ای فلان بن فلان و فلان بن فلان و فلان بن فلان و فلان بن فلان. کتابی که از یوشع بن نون، وصی موسی بن عمران به ارث بردید، کجاست؟ عرض کردند: گواهی می‌دهیم که خدایی جز الله نیست و یکتاست و شریکی برای او نیست و تو محمد ( فرستاده‌ی خداوند هستی. به خدا قسم! از زمانی که الواح نزد ما بود، پیش از تو هیچ فردی نسبت به آن آگاهی نداشت. حضرت فرمود: پیامبر ( آن را گرفت و نوشتار دقیق عبرانی بود و آن را به من داد. من آن را کنار سرم گذاشتم و صبح وقتی کتاب را دیدم، کتاب عربی با عظمتی بود که در آن، علم آفرینش خداوند از زمان برپاشدن آسمان‌ها و زمین، تا برپاشدن قیامت بود. من نسبت به آن آگاهی پیدا کردم).([390]) امام صادق(ع) فرمود: (در جفر است که خداوند تبارک و تعالی وقتی الواح موسی (ع) را برایش فرستاد، در حالی آن را برایش فرستاد که بیان هر چیزی در آن بود و هر آن‌چه تا برپا شدن ساعت اتفاق می‌افتد. وقتی روزگار موسی به پایان رسید، خداوند به او وحی نمود که الواح را در کوه به امانت بگذارد و این الواح زبرجد و از بهشت بود. موسی نزد کوه آمد و کوه برایش شکافته شد و الواح را پیچیده شده در آن نهاد. وقتی آن را در آن‌جا قرار داد، کوه آن را پوشاند. این‌ها همیشه در کوه بودند تا این‌که خداوند پیامبرش محمد را برانگیخت. کاروانی از یمن که قصد پیامبر را نموده بودند، رو نمودند. وقتی به کوه رسیدند، کوه گشوده شد و الواح به صورت پیچیده شده و همان‌طور که موسی قرار داده بود، بیرون آمد. آن گروه آن را گرفتند. وقتی در دستان‌شان افتاد، در دل‌شان افتاد که به آن نگاه نکنند و از آن می‌ترسیدند تا این‌که آن را نزد رسول‌الله ( آوردند و خداوند جبرئیل را بر پیامبرش فرستاد و ایشان را از کار این گروه و چیزی که به آن دچار شدند، با خبر نمود. وقتی نزد پیامبر ( رسیدند، پیامبر شروع نمود و از آنان در مورد چیزی که یافتند، پرسید. آنان عرض کردند: از کجا به چیزی که یافتیم، خبر دارید؟ ایشان فرمود: پروردگارم مرا با خبر نمود و آن الواح بود. عرض کردند: گواهی می‌دهیم که شما رسول‌الله هستید. آن را بیرون آوردند و به ایشان تحویل دادند. ایشان به آن نگاه کرد و خواند و نوشتارش به عبرانی بود. سپس امیرالمؤمنین (ع) را فراخواند و فرمود: این را بگیر. در این، علم اولین و علم آخرین است. این الواح موسی است. پروردگارم به من دستور داد که آن را به تو تحویل دهم. عرض کرد: ای رسول‌الله! من نمی‌توانم آن را به خوبی بخوانم. فرمود: جبرئیل به من دستور داد که آن را امشب زیر سرت قرار دهی. چرا که تو صبح بیدار می‌شوی و خواندن آن را می‌دانی. ایشان آن را زیر سرشان قرار دادند و صبح بیدار شدند و خداوند ایشان را به هر چیزی که در آن بود، آگاه نمود. رسول‌الله ( به او دستور داد تا از آن نسخه‌ای بنویسد. ایشان آن را در پوست گوسفندی نسخه‌برداری کرد و این جفر است و در آن، علم اولین و آخرین است و آن نزد ماست. و الواح و عصای موسی نزد ماست و ما وارثان پیامبر ( هستیم).([391]) امام صادق(ع) فرمود: (در جفر است که خداوند تبارک و تعالی وقتی الواح موسی (ع) را برایش فرستاد، در حالی آن را برایش فرستاد که بیان هر چیزی در آن بود و هر آن‌چه تا برپاشدن ساعت اتفاق می‌افتد. وقتی روزگار موسی به پایان رسید، خداوند به او وحی نمود که الواح را در کوه به امانت بگذارد و این الواح، زبرجد و از بهشت بود و به آن زینت می‌گفتند. موسی نزد کوه آمد و کوه برایش شکافته شد و الواح را پیچیده شده در آن نهاد. وقتی آن را در آن‌جا قرار داد، کوه آن را پوشاند. این‌ها همیشه در کوه بودند، تا این‌که خداوند پیامبرش محمد را برانگیخت. کاروانی از یمن که قصد پیامبر را نموده بودند، رو نمودند. وقتی به کوه رسیدند، کوه گشوده شد و الواح به صورت پیچیده شده و همان‌طور که موسی قرار داده بود، بیرون آمد. آن گروه آن را گرفتند. وقتی در دستان‌شان افتاد، در دل‌شان ترس افتاد که به آن نگاه نکنند و از آن می‌ترسیدند تا این‌که آن را نزد رسول‌الله ( آوردند و خداوند جبرئیل را بر پیامبرش فرستاد و ایشان را از کار این گروه و چیزی که به آن دچار شدند، با خبر نمود. وقتی نزد پیامبر ( رسیدند، پیامبر شروع نمود و از آنان در مورد چیزی که یافتند، پرسید. آنان عرض کردند: از کجا به چیزی که یافتیم، خبر دارید؟ ایشان فرمود: پروردگارم مرا با خبر نمود و آن الواح بود. عرض کردند: گواهی می‌دهیم که شما رسول‌الله هستید. آن را بیرون آوردند و به ایشان تحویل دادند. ایشان به آن نگاه کرد و خواند و نوشتارش به عبرانی بود. سپس امیرالمؤمنین (ع) را فراخواند و فرمود: این را بگیر. در این، علم اولین و علم آخرین است. این الواح موسی است. پروردگارم به من دستور داد که آن را به تو تحویل دهم. عرض کرد: ای رسول‌الله! من نمی‌توانم آن را خوب بخوانم. فرمود: جبرئیل به من دستور داد که آن را امشب زیر سرت قرار دهی. چرا که تو صبح بیدار می‌شوی و خواندن آن را می‌دانی. ایشان آن را زیر سرشان قرار دادند و صبح بیدار شدند و خداوند ایشان را به هر چیزی که در آن بود، آگاه نمود. رسول‌الله ( به او دستور داد تا از آن نسخه ای بنویسد. ایشان آن را در پوست گوسفندی نسخه‌برداری کرد و این جفر است و در آن، علم اولین و آخرین است و آن نزد ماست. و الواح و عصای موسی نزد ماست و ما وارثان پیامبران هستیم. سپس فرمود: امام باقر(ع) فرمود: صخره‌ای که الواح موسی را محافظت نمود، زیر درختی در سرزمینی است که این چنین شناخته می‌شود).([392])

-سهو و نسیان معصوم

سهو چیست و نسیان چیست؟ سهو همان عدم یادآوری است که به انجام کاری یا ترک چیزی از روی غفلت و نادانسته مُنجر می‌شود. و نسیان یا فراموشی: در اصل همان فراموشی است که به عدم یاد‌آوری ترک چیزی([393]) از روی نا آگاهی منجر شود. همچنین لفظ نسیان یا فراموشی گاهی در توصیف ترک و اهمال چیزی‌ از روی دانش و عمد نیز به کار می‌رود؛ ولی این معنا به قرینه‌ای نیاز دارد که لفظ را به آن بازگرداند؛ چرا که اصل در فراموشی، ترک کردن از روی غفلت است و نه ترک از روی دانش و بی‌تفاوت بودن عمدی. این معنای آخر به این سخن خداوند، منسوب می‌شود: (الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا فَالْیوْمَ نَنْسَاهُمْ كَمَا نَسُوا لِقَاءَ ‏یوْمِهِمْ هَذَا وَمَا كَانُوا بِآیاتِنَا یجْحَدُونَ)([394]) (همانان كه دین خود را سرگرمی و بازی پنداشتند و زندگی دنیا مغرورشان كرد پس همان‌گونه كه آنان دیدار امروز خود را فراموش کردند و آیات ما را انكار می‌کردند، ما [هم] امروز آنان را فراموش می‌کنیم). «نَنْسَاهُمْ» (آنان را فراموش می‌کنیم) به این معناست که آنان را رها می‌کنیم و نسبت به آنان بی‌تفاوت می‌شویم. همچنین سخن خداوند متعال: (الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَیقْبِضُونَ أَیدِیهُمْ ‏نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ)([395]) (مردان و زنان منافق [همانند] یكدیگرند. به كار ناپسند وامی‌دارند و از كار پسندیده باز می‌دارند و دست‌های خود را [از انفاق] فرو می‌‏بندند. خدا را فراموش كردند پس [خدا هم] فراموش‌شان كرد. در حقیقت این منافقانند كه فاسقند). «نَسِیهُمْ» به این معناست که خداوند آنان را رها کرده است و نسبت به آنان بی‌تفاوت است. این نسیان که در این‌جا به خداوند منسوب است، آن‌گونه که برخی افراد می‌پندارند، فقط ترک نمی‌باشد، وگرنه خداوند می‌فرمود: «نَترُكَهُم» (آنان را ترک می‌کنیم) بلکه منظور ترک همراه با بی‌تفاوتی و اِهتمام نداشتن از روی دانش می‌باشد. خلاصه این‌که دو معنا برای فراموشی وجود دارد: اول: ترک با غفلت. این همان فراموشی است که آن را می‌شناسیم و زمانی که لفظ «نسی» «فراموش نمود.» را می‌شنویم، این معنا مستقیماً به ذهن فرد می‌رسد. دوم: ترکِ دانسته به قصد بی‌تفاوتی. این معنا به قرینه‌ای نیازمند است تا معنا به آن بازگردد. معمولاً لفظ نسیان فقط به معنای ترک کردن باز نمی‌گردد. این معنایی است که لفظ خاصی دارد که از آن استفاده می‌شود و آن لفظ «تَرَکَ» (ترک نمود) می‌باشد. موضوعی که ما در صدد بحث در مورد آن هستیم، همان فراموشی از نوع اول است؛ یعنی ترک با غفلت. سهو و نسیان در حقیقت و به طور کلی مسئله‌ی سهو و نسیان نزد انسان از یک جهت به نفس انسانی مرتبط است و از جهت دیگر به مغز که ابزار بیولوژیکی در جسم هر انسان کامل است. این ابزار بیولوژیکی توانایی‌های محدودی دارد؛ مانند توانایی مغز برای تمرکزکردن. مغز انسان توانایی محدودی در متمرکز شدن و یادآوری دارد. واقعاً طبیعی است که مغز نمی‌تواند در آنِ واحد، در نهایت دقت روی موارد مختلفی تمرکز کند و آن‌ها را پی‌گیری نماید. طبیعی است که هیچ انسانی نمی‌تواند از نسیان و سهو به خصوص در کارهای ترکیبی یا پیچیده یا پی‌درپی رهایی یابد؛ چون امر لازمی است که همراه مغز مادی ما می‌باشد و راه گریزی از آن نیست. به همین دلیل بسیاری از مردم با ثبت قرارها و کارهایی که باید انجام دهند، تلاش می‌کنند که خودشان را از نسیان و سهو در امان نگاه دارند. افرادی که کارهای مهمی دارند، اشخاصی را استخدام می‌کنند تا قرارها و کارهایشان را ثبت و پی‌گیری کنند و به آنان یادآوری نمایند. به همین دلیل سازندگان برخی از ابزارهایی که انسان از آن استفاده می‌کند، در آن ابزارها یادآوری کننده‌های نوری، تصویری یا صوتی قرار می‌دهند؛ چرا که در این ابزارها معمولاً موارد متعددی هست که نیاز به مراقبت دارد و آنان با کمک تجربه می‌دانند که انسان با تمرکز بر روی برخی مسائل نسبت به بعضی مسائل دیگر، دچار نسیان و سهو می‌شود. گاهی انسان برای برداشتن چیزی به جایی می‌رود؛ ولی وقتی که به آن‌جا می‌رسد، دلیل آمدنش را فراموش می‌کند؛ چرا که در طول مسیر، افکارش به چیزهایی مشغول شده است که مغزش را از تمرکز بر موضوع اولیه بازداشته است. گاهی انسان در مورد مسئله‌ی مشخصی سخن می‌گوید، ولی افکارش به موضوع دیگری مشغول می‌گردد و اندکی روی آن موضوع تمرکز می‌کند؛ اما وقتی می‌خواهد به بحث اصلی که موضوع صحبتش بوده است، باز گردد، آن را فراموش می‌کند و چه بسا از افراد شنونده، موضوع بحث را می‌پرسد. گاهی نیز انسان می‌خواهد در مورد موضوع مشخصی سخن بگوید، ولی فرد مخاطب در مورد موضوع دیگری سخن می‌گوید و در نتیجه انسان موضوع اصلی صحبت خودش را نیز فراموش می‌کند. دلیل فراموشی در همه‌ی این حالات، این است که توانایی مغز انسان نسبت به تمرکز بر موارد متعدد در یک زمان، محدود است؛ و او در هر زمان تنها می‌تواند روی یک موضوع مشخص متمرکز شود. این مسئله در مورد کالبد مادی انسانی، طبیعی است و به روح یا نفس انسانی او ربطی ندارد تا در صورت ارتقاء و بالارفتن مقام روحی‌اش، قدرت تمرکز بهتری پیدا کند. این‌که طبیعت انسان دچار نسیان و سهو می‌شود، مسئله‌ای تجربی است. همه می‌توانند آن را ببینند و با بررسی احوال یک شخص و تطبیق آن با بقیه، آن را از نزدیک مشاهده کنند. این موضوع از لحاظ علمی ثابت شده است و فرد معصوم نیز یک انسان است. سهو یک حالت طبیعی است که بر فرد معصوم نیز مانند بقیه‌ی انسان‌ها عارض می‌شود و در نتیجه فرض عصمت از سهو، چه به صورت مطلق یا فقط عصمت از سهو در عبادت، به دلیل قطعی نیازمند است؛ و این دلیل قطعی، همان آیه‌ی محکم یا روایت قطعی‌الصدور و قطعی‌الدلالت نسبت به این مطلب یا دلیل عقلی تام است. اما گروهی که مدعی اعتقاد به عصمت معصوم از سهو و نسیان به صورت مطلق یا در عبادت می‌باشند، دارای هیچ یک از این دلایل قطعی نیستند. جالب این است که در مورد مسئله‌ی سهو و نسیان معصوم، متکلمان و فقهای شیعه روی نظر واحدی متفق نیستند؛ چه برسد به این‌که همه‌ی متکلمان و فقهای اسلام (شیعه و غیر شیعه) روی آن اتفاق نظر داشته باشند. به خواست خدا، افراد مؤمن و طالب حق، با دریافتن حقیقت و نتیجه‌ای روشن که شبهه‌ای در آن نباشد، از مسئله‌ی سهو و نسیان معصوم عبور کنند. در مورد مسئله‌ی سهو و نسیان، حقیقتی که با محکم و صریح قرآن مخالفت ندارد، این است که موسی و یوشع( ماهی خودشان را فراموش کردند: (فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَینِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً)([396]) (پس چون به محل برخورد دو [دریا] رسیدند، ماهی خودشان را فراموش كردند و ماهی در دریا راه خود را در پیش گرفت [و رفت]). یعنی ماهی خودشان را فراموش کردند؛ به این خاطر که آن را به یاد نیاوردند و از آن غافل شدند؛ همچنین برای محافظت از جایگاه خلیفه خداوند، که الگو و مُبلّغی از سوی خداوند است، باید با یادآوری‌کننده‌ی بیرونی در برخی از مسائل، معصوم و بازداشته شود. در آغاز، آن‌چه را که در کتاب «سفر موسی(ع) به مجمع البحرین» در مورد نسیان نوشتم را نقل می‌کنم؛ به این دلیل که مقدمه‌ای است که پیش از سخن در مورد این موضوع می‌تواند سودبخش باشد:

-نسیان و فراموشی

ابتدا باید بدانیم حافظه و اطلاعات در انسان چگونه است، تا پس از آن بتوانیم آن‌چه بر حافظه اثرگذار می‌شود، یعنی فراموشی یا غفلت از همه یا از قسمتی از حافظه را باز شناسیم. برخی از اطلاعات و داده‌هایی که انسان دارد، از این عالم جسمانی، به عنوان مثال از چشم و گوش سرچشمه می‌گیرد، و پاره‌ای از آن، از ملکوت اعلی می‌آید. مثال اطلاعاتی که از ملکوت اعلی نشأت می‌گیرد، وحی بر انبیا(ع)و رؤیای صادقه است. این اطلاعات بر صفحه‌ی وجودی انسان یا جایی که می‌توان آن را محل حافظه یا محل اطلاعات نام نهاد، اثر و نقشی بر جای می‌گذارد. برخلاف تصور بسیاری از مردم، این محل در نفس انسانی (روح) قرار دارد، نه در مغز. عملکرد مغز مانند دستگاه نمابر یا تلفن است و محل نگهداری دائمی اطلاعات نیست، بلکه ابزاری برای انتقال داده‌ها از وجود انسان و به (وجود انسان) در این عالم جسمانی به شمار می‌رود. تا زمانی‌که انسان در این دنیا به سر می‌برد، این دانستنی‌ها مدام در حال افزایش است. به عنوان مثال آن‌چه چشم شما می‌بیند و درک می‌کند و آن‌چه گوش شما می‌شنود و درمی‌یابد و آن‌چه مطالعه می‌کنید، همگی داده‌های انباشته‌شده‌ای در نفس انسانی است. یادآوری و به خاطر آوردن، عبارت است از استخراج این اطلاعات و حاضر ساختن آن در انسان در این عالم، هر گاه که وی اراده کند. اما موارد متعددی بر این یادآوری یا واکشی اطلاعات و استخراج آنها از حافظه مؤثر است: اول: حجم اطلاعات. تأثیر مقدار اطلاعات بر به خاطر آوردن مطالب، موضوعی است که در وقایع زندگی روزمره‌ای که با آن‌ها سر و کار داریم روشن است؛ به عنوان مثال توانایی کودک در به ‌خاطرسپاری، بسیار بیشتر از افراد بزرگسال است. به حافظه سپردن هم چیزی نیست جز به یاد آوردن اطلاعات. دلیل توانایی بیشتر کودک در یادآوردن مطالب، این است که حافظه‌ی وی در ابتدای یادآوری، تقریباً خالی از اطلاعات است و درنتیجه حجم اطلاعات انباشته شده برای او به مرور زمان در ابتدا تحت کنترل است، به طوری که تفکیک اطلاعات و دسترسی به آن آسان می‌باشد، برخلاف فرد بزرگسال که به دلیل تراکم زیاد معلومات و انباشته شدن اطلاعات در حافظه، به سختی می‌تواند بر آن‌ها تسلط و اشراف داشته باشد. برای توضیح بیشتر موضوع: فرض کنید چیزی دارید که در جستجوی آن هستید. اگر از میان ده چیز دنبال آن شیء بگردید، راحت‌تر و آسان‌تر می‌توانید آن را بیابید، در قیاس با وقتی که آن چیز را در میان صد چیز دیگر دنبال کنید. دوم: کیفیت یا نوع اطلاعات. داده‌های آسان و ساده، هم‌سان داده‌های پیچیده و مرکب نیستند. داده‌های گروه دوم، ممکن است به دلیل عدم ادراک کلی و کامل از آن‌ها، به صورت غیرمنظم و تصادفی در حافظه جای داده شود و درنتیجه یادآوری آن‌ها به صورت صحیح یا با تمام جزئیات و لوازم‌شان دشوار باشد. حتی اگر این نوع داده‌ها درک و فهمیده شود و به گونه‌ای منظم و دقیق جاسازی گردد، باز هم به خاطر آوردن آن‌ها سخت‌تر از یادآوری داده‌های ساده است؛ زیرا یاد آوردن آن‌ها نیازمند به خاطر آوردن تمام اجزای آن است. سوم: جسم یا جسد. که حجاب و پوششی است که بر قوه‌ی یادآوری انسان تأثیرگذار است و به مثابه پرده‌ای بر روی اطلاعات می‌باشد. هر چه توجه به رفع نیازهای آن و طرد چیزهای ناسازگار با آن بیشتر گردد، این حجاب ضخیم‌تر می‌گردد و هرچه از آن غافل شویم و روی اطلاعات متمرکز شویم، مانند پرده‌ی نازک‌تری خواهد شد؛ اما هر قدر انسان (از آن) غفلت ورزد، باز هم حجابی باقی می‌ماند که از آن چاره‌ای نیست و اثرگذار است؛ مانند خوردن و آشامیدن برای رفع نیازهای جسمانی. چهارم: نور و ظلمت در نفس آدمی. هر چه نور بیشتر شود، قدرت به یادآوری انسان فزونی می‌گیرد و هر چه این نور کم گردد و ظلمت بیشتر شود، قوه‌ی فراخوانی داده‌ها کاهش می‌یابد. بنابراین از یک نبیّ پاک مانند یوشع(ع) آیا انتظاری جز این داریم که آن حضرت خود را به قصور و کوتاهی متهم نماید؟ (قَالَ أَرَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلَی الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِیهُ إِلا الشَّیْطَانُ أَنْ أَذْکُرَهُ)([397]) (گفت: آیا دیدی وقتی به سوی آن صخره پناه جستیم، من ماهی را فراموش كردم؟ و جز شیطان [كسی] آن را از یاد من نبرد، تا [مبادا] به یادش باشم). که شیطان در این‌جا عین ظلمت است. پنجم: مغز؛ از این جهت که دستگاه انتقال داده‌ها به این عالم و از این عالم است. تاثیرگذاری مغز بر حافظه و به یادآوردن مطالب بسیار زیاد است. به عنوان مثال حرکت صحیح خون در مغز و رسیدن غذای مناسب به آن، کارآمدی آن را ارتقاء می‌بخشد، و بروز مشکل و نقص و یا بیماری در آن، ممکن است فقدان توانایی ‌یادآوری داده‌ها را به طور کلی یا جزئی و به طور مقطعی یا دائمی به دنبال داشته باشد. در این‌جا نکته‌ای وجود دارد که باید به آن توجه نمود؛ یک داده (اطلاعات)، چیزی است که با عملی حاصل شده باشد؛ یعنی انسان هدف کسب آن را داشته باشد؛ نه این‌که به عنوان مثال به طور اتفاقی بدون این‌که قصد شنیدن داشته باشد، به گوشش خورده باشد و یا چیزی را بدون این‌که به آن توجه کرده باشد، شنیده باشد. مثل این‌که انسان از مکانی عبور می‌کند و آن مکان را نگاه می‌کند؛ اما تلاشی برای به خاطرسپاری آن‌چه دیده است، از خود نشان نمی‌دهد؛ در چنین مواردی در یادآوری، چیزی به یاد آورده نمی‌شود؛ زیرا اصلاً داده‌‌ی کسب شده‌ای که با هدف به خاطرسپاری گرفته شده باشد، یا داده‌ای که گفته شود شخص از آن غفلت کرده، چون فراموشش نموده است، وجود ندارد. مواردی که اشاره نمودم، رابطه‌ی سلبی یا ایجابی مستقیمی بر حافظه دارد؛ ولی به طور معمول برای یک شخص معین، دارای میزان تأثیرگذاری یکسان، نمی‌باشد: مثلاً در یک انسان می‌تواند چندین مورد، یک‌جا جمع شود: ممکن است به بدنش توجه فراوانی نشان دهد که این موضوع بر توانایی او در کسب اطلاعات از ملکوت تاثیر منفی بر جای می‌گذارد، چه برسد به یادآوری آن در آینده. در حالی‌که افزایش نور در صفحه‌ی وجودی انسان، علاوه بر به خاطر آوردن اطلاعات، بر توانایی آدمی در به دست آوردن آن‌ها نیز تاثیر مثبتی بر جای می‌گذارد. همچنین مقدار این مشغولیت (به جسم) و مقدار این نور، در معادله‌ی به خاطرآوری کاملاً دخیل است.([398]) از این رو، مسئله‌ی یادآوری داده‌ها عبارت است از یک معادله که در آن چندین متغیر نقش‌آفرینی می‌کنند. پنج مورد گفته شده در بالا، از جمله‌ی این متغیرها می‌باشند. بسیار دشوار و بلکه غیرممکن است که با دانستن مقدار واقعی یا تقریبی یک یا دو تا از این متغیرها، بخواهیم خروجی این معادله را بدانیم و بفهمیم. برای کسب نتیجه‌ی نهایی، باید مقدار تمام متغیرها را بدانیم؛ به عبارت دیگر، نمی‌توانیم در خصوص یک مؤمن درستکار فقط به این دلیل که می‌دانیم او مؤمنی درست‌کار است، قاطعانه حکم کنیم که وی از حافظه‌ی بسیار قدرتمندی برخوردار است؛ یا در مورد فرد غیرمؤمن تبهکار، فقط به این دلیل که از مؤمن نبودن او اطلاع داریم، حکم برانیم که وی حافظه‌ی ضعیفی دارد. ممکن است فردی، مؤمن نباشد و مقدار متغیر مربوط به نور او مثلاً پنج درصد باشد ولی مقدار دیگر متغیرهای وی، برای فراخوانی و یادآوری اطلاعات در حد عالی باشد. به این ترتیب این انسان غیرمؤمن، در معادله‌ی یادآوری، از ارزش بالایی بهره‌مند خواهد بود و با وجود این که مؤمن نیست، در به یادآوری مطالب از قدرت بسیار زیادی برخوردار می‌باشد. موضوع مهمی که حتماً باید به آن توجه داشته باشیم و آن را به خوبی درک کنیم این است که در این معادله، امکان ندارد یک مخلوق بتواند به مقدار تمام و کامل دست یابد، به گونه‌ای که قدرت حافظه‌ی وی صددرصد شود. این به آن علت است که هیچ مخلوقی قادر نیست در همه‌ی متغیرها به مقدار صددرصد دست یابد. به عنوان مثال اگر مقدار متغیر نور فرضاً به صددرصد برسد، به این معناست که این مخلوق، نوری است که ظلمت در آن راه ندارد و چنین چیزی محال است. زیرا نور بدون ظلمت، فقط خدای سبحان و متعال است.([399]) به این ترتیب روشن شد که مخلوقی که بتواند در معادله‌ی حافظه به صددرصد برسد، به گونه‌ای که بتوان حافظه‌ی او را تمام و کمال توصیف نمود و درنتیجه فراموشی و غفلت وی برابر با صفر گردد، یعنی وی نه فراموش کند و نه غفلت نماید، وجود ندارد. امکان ندارد خداوند سبحان مخلوقی بیافریند که حافظه‌اش صددرصد و فراموشی و غفلتش صفر باشد. نه به این علت که خداوند قادر به انجام این کار نیست و این‌جا موضوع به قدرت خداوند برنمی‌گردد؛ بلکه از آن رو که چنین چیزی امکان ندارد و در صورت امکان، معنای آن تعدد لاهوت مطلق می‌باشد؛ خداوند بسی برتر و والاتر است. (تعالی الله علواً کبیراً).([400]) خلیفه‌ی خداوند و یادآوری و سهو و نسیان در مورد ارتباط خلیفه و جانشین خداوند با یادآوری و سهو و نسیان، چندین فرض را می‌توان در نظر گرفت: فرض اول: این‌که در خلیفه‌ی خداوند، مطلقاً و از ذات خود، به هیچ وجه نسیان و سهو راه ندارد. بطلان این فرض روشن است؛ چرا که فرد معصوم بدنی مادی دارد که از مواد شیمیایی ترکیب شده است و تواناییش محدود است. در نتیجه او از لحاظ بدنی به گونه‌ای است که مانند سایر انسان‌ها سهو دارد. علاوه بر این، لازمه این فرض این است که فرد معصوم نوری باشد که ظلمت و تاریکی در آن راه نداشته باشد؛ و این یعنی کمال مطلق که نقصی در آن راه ندارد. این سخن غلو و بطلان آن واضح است و لازمه‌ی آن تعدد لاهوت مطلق است. فرض دوم: این‌که خلیفه‌ی خداوند، گاهی اوقات مواردی را یادآوری می‌کند و اوقاتی دیگر غفلت می‌ورزد. این موضوعی است که همه‌ی مردم در آن مشترک هستند. اگر چنین باشد و بخواهیم بگوییم که خلیفه‌ی خداوند مطلقاً و در هیچ چیز سهو و نسیان ندارد یا در موضوع مشخصی سهو ندارد، لزوماً باید یادآوری‌کننده‌ی خارجی داشته باشد. این یادآوری توسط وحی مستقیم از سوی خداوند یا فرشته‌ای که واسطه می‌شود و به او یادآوری کند یا هر راه دیگری که خداوند برای یادآوریش بخواهد، انجام می‌شود. برای این یادآوری کننده بیرونی دو فرض وجود دارد: یا مطلقاً هر‌گونه سهو و نسیانی را از او باز می‌دارد و یا بر اساس حکمت، او را از برخی از انواع سهو و نسیان نگاه می‌دارد. در نتیجه و با توجه به مطالب پیشین، چهار احتمال در مورد سهو و نسیان خلیفه‌ی خداوند وجود دارد، که عبارتند از: خلیفه‌ی خداوند مطلقاً و از ذات خود نسیان و سهو ندارد. خلیفه‌ی خداوند، به خاطر یادآوری‌کننده‌ی خارجی، مطلقاً نسیان و سهو ندارد. خلیفه‌ی خداوند مانند هر انسان دیگری نسیان و سهو دارد. خلیفه‌ی خداوند مانند هر انسان دیگری، می‌تواند در مواردی نسیان و سهو داشته باشد؛ و در مواردی دیگر، به خاطر حکمتی امکان نسیان و سهو برایش وجود نداشته باشد و در آن موارد از نسیان و سهو، معصوم باشد. فرض اول طبق این فرض، خلیفه‌ی خداوند مطلقاً و از ذات خود نسیان و سهو ندارد. این باطل و غلو است؛ به این خاطر که لازمه‌ی این فرض آن است که خلیفه خداوند در زمین، نوری باشد که ظلمت و تاریکی در آن راه نداشته باشد و کمال مطلق باشد. این سخن باطلی است، به این دلیل که نوری که ظلمتی در آن نیست، همان لاهوت مطلق سبحانه، می‌باشد و غیر او کسی دارای این صفت نیست. به همین ترتیب، عقیده به عصمت از سهو و نسیان به صورت ذاتی امکان ندارد که فقط شامل یک جهت شود، تا بگوییم که معصوم به صورت ذاتی از سهو در تبلیغ و عبادت، معصوم باشد و در مسائل دنیوی معصوم نباشد؛ چرا که معنای این قول این است که ذات معصوم، نگاه‌دارنده و بازدارنده است. اگر بتوان عقیده داشت که عصمت ذاتی از سهو و نسیان از یک جهت (مثلاً از جهت موارد دنیوی) وجود نداشته باشد، این مسئله که ذات فرد معصوم، عاصم و بازدارنده است، از بین می‌رود. و در نتیجه هر نوع عصمت ذاتی از سهو و نسیان از بین می‌رود. به همین خاطر باید به سخن برخی از آنان توجه شود؛ در مورد این که قائل نبودن به عصمت ذاتی از سهو از یک جهت، به معنای قائل نبودن به عصمت ذاتی از همه‌ی جهات است. این برداشت تنها در صورتی قابل طرح است که عصمت معصوم از نسیان و سهو ذاتی باشد. پس این فرض باطل است؛ چرا که فردی که معصوم به ذات و دارای عصمت مطلق است، همان کامل مطلق به ذات است و او فقط خداوند سبحان می‌باشد. فرض دوم طبق این فرض، خلیفه‌ی خداوند مطلقاً نسیان و سهو ندارد؛ به خاطر این که یادآوری‌کننده‌ای دارد که او را مطلقاً از سهو و نسیان باز‌می‌دارد. البته معمولاً منکران سهو و نسیان معصوم بین فرض اول و دوم تفاوتی قائل نمی‌شوند. ولی فرض می‌کنیم که مقصود آنان از عصمت معصوم از سهو و نسیان، فرض دوم است؛ تا آنان را در دایره‌ی متهم شدن به غلو قرار ندهیم. به عنوان نتیجه عرض می‌کنم که این یک فرض عقیدتی است و به همین خاطر نیاز به آوردن دلیل قطعی و یقینی دارد. در حالی که در سخنان آنان، دلیل عقلی یا نقلی کاملی نمی‌بینیم که بتوان در عقاید به آن تکیه نمود.([401]) حداکثر این‌که آنان برای اثبات این عقیده‌ی خودشان، نسبت به عقاید مخالف خود اشکالاتی را مطرح می‌کنند. آنان معمولاً اشکالاتی را نسبت به آیاتی که نسیان برخی پیامبران(ع) را ذکر کرده است، مطرح می‌کنند و در مورد روایاتی که سهو پیامبر( یا امامان(ع) را ذکر می‌کند، اشکال وارد می‌کنند و به دنبال آن، اشکالات عقلی بر مسئله‌ی سهو معصوم در عبادت می‌آورند. ما دلایل رد این اشکالات را بیان خواهیم نمود و روشن خواهیم کرد که این مقدمات برای اثبات عقیده‌ی آنان کافی نیست. فرض سوم بر مبنای این فرض خلیفه‌ی خداوند مانند هر انسان دیگری سهو و نسیان دارد. معنای این فرض این است که امکان دارد که در تبلیغِ قسمتی از دین الهی، نسیان و سهو داشته باشد و موردی را به عنوان این که جزو دین است، تبلیغ کند. ولی آن مورد جزو دین نباشد؛ یا این‌که بخواهد چیزی را که جزو دین الهی است، تبلیغ کند؛ و در راه آن تبلیغ دچار سهو شود و یادآوری‌کننده‌ای اعم از وحی مستقیمی از سوی خداوند یا وساطت فرشتگان یا هر چیزی که خداوند بخواهد برای منتقل کردن وحی از آن استفاده کند، وجود نداشته باشد. این سخن با قرآن تناقض دارد؛ به این خاطر که خداوند در قرآن به روشنی، به وجود یادآوری‌کننده‌ی الهی، که رساندن رسالت الهی را به صورت صحیح و کامل به مکلفین تضمین نموده، را تصریح کرده است. (إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یسْلُكُ مِن بَینِ یدَیهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ‏‏* لِیعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیهِمْ وَأَحْصَی كُلَّ شَیءٍ عَدَدًا)([402]) (جز پیامبری را كه از او خشنود باشد، كه [در این صورت‏] برای او از پیش رو و از پشت سرش نگاهبانانی بر خواهد گماشت، تا معلوم بدارد كه پیام‌های پروردگار خود را رسانیده‌اند؛ و [خدا] به آن‌چه نزد ایشان است، احاطه دارد و هر چیزی را به تعداد، شماره كرده است). این عقیده‌ی فاسد، عقیده برخی وهابی‌های سلفی است. آنان این سخن را اتّخاذ کرده‌اند تا مخصوصاً از عمر و تابعان آن در متهم نمودن رسول‌الله ( به هذیان دفاع نمایند. آنان می‌خواهند که دلیلی برای کار عمر بیاورند، هرچند با نص صریح قرآن مخالفت داشته باشد؛ هر چند این عقیده همراه با طعنه زدن در دین اسلام یا با طعنه زدن نسبت به محمد رسول‌الله ( باشد. آنان می‌گویند: اشکالی ندارد که محمد ( هذیان بگوید یا سخنش را نفهمد؛ در حالتی که ایشان ( می‌خواهند امت را با وصیتی که آنان را از گمراهی تا روز قیامت باز می‌دارد، تبلیغ نمایند؛ چرا که به عقیده‌ی آنان سهو و نسیان در هر مسئله‌ای برای محمد ( جایز می‌باشد؛ حتی در تبلیغ دین خداوند سبحان و متعال. بر اساس عقیده‌ی آنان، حضرت محمد ( می‌تواند در بستر مرگ باشد و بگوید: نوشتاری بیاورید تا برای شما وصیتم را بنویسم که شما را تا روز قیامت از گمراهی باز می‌دارد؛ ولی در عین حال، ایشان سهو و اشتباه می‌کند و نمی‌داند چه می‌گوید و عقلش از بین رفته است و هذیان می‌گوید و بیماری بر او غلبه یافته است؛ این سخنی است که عمر و همراهانش گفتند. ابن عباس گوید: روز پنج‌شنبه و چه پنج‌شنبه‌ای. سپس اشک‌هایش روان شد، تا این‌که بر گونه‌هایش رسید، گویا مانند دانه‌های مروارید است. گفت: رسول‌الله ( فرمود: (کتف و دواتی یا لوح و دواتی بیاورید تا برای شما نوشتاری بنویسم که پس از آن هرگز تا ابد گمراه نشوید). گفتند: «رسول‌الله هذیان می‌گوید».([403]) فرض چهارم بنا بر این فرض ممکن است خلیفه‌ی خداوند مانند هر انسان دیگری در مواردی نسیان و سهو داشته باشد و در موارد دیگری به طور مطلق ممکن نیست که نسیان و سهو داشته باشد؛ آن هم به دلیل یادآور‌ی‌کننده‌ی خارجی و از روی حکمت. این فرض چهارم، همان عقیده‌ی آل محمد (ع) است؛ ولی بعضی افراد در این‌جا مواردی را از خود به موارد سهو و نسیان غیر ممکن برای معصوم اضافه می‌کنند؛ مانند سهو در برخی از تفاصیل عبادات‌، مانند تعداد رکعات؛ روایاتی از طریق اهل سنت و شیعه وارد شده است که سهو پیامبر( را بیان کرده‌اند. طبیعتاً برخی از این افراد از روی ناآگاهی مدعی می‌شوند که علمای شیعه در مورد عقیده‌ی نفی سهو از معصوم اجماع دارند. اما در حقیقت اجماعی وجود ندارد؛ بلکه از بزرگان علمای شیعه افرادی هستند که به جواز سهو پیامبر یا معصوم در عبادت یا عدم وجود دلیل بر نفی آن تصریح دارند. از جمله آنان شیخ صدوق و استادش محمد بن حسن، خداوند رحمت‌شان کند، می‌باشند. شیخ صدوق می‌گوید: «مؤلف این کتاب، رحمت خداوند بر او باد، می‌گوید: غُلات([404]) و مُفوّضه،([405]) خداوند آنان را لعنت کند، در مورد سهو پیامبر ( می‌گویند: اگر جایز باشد که ایشان ( در نماز سهو داشته باشد، جایز است که در تبلیغ نیز سهو داشته باشد؛ به این خاطر که همان‌طور که تبلیغ بر او واجب است، نماز نیز بر او واجب می‌باشد. این مسئله ما را مُلزم نمی‌کند و این به خاطر این است که در همه‌ی حالات مشترک، بر پیامبر ( مسئله‌ای واقع می‌شود که بر غیر ایشان نیز واقع می‌شود. ایشان مانند بقیه‌ی افرادی که پیامبر نیستند، باید نماز بخواند. بقیه‌ی افراد که پیامبر نیستند، مانند ایشان نیستند. حالتی که اِختصاص به آن دارد، پیامبری است و تبلیغ جزو شرایط آن است. و چیزی که برای ایشان در نماز اتفاق می‌افتد، جایز نیست که در تبلیغ برای ایشان اتفاق بیفتد؛ به این خاطر که تبلیغ عبادت مخصوصی است و نماز عبادت مشترکی است؛ و به واسطه‌ی آن است که برای ایشان، عبودیّت ثابت می‌شود و با اثبات مستولی شدن خواب بر ایشان و این‌که در آن حال ایشان در حال خدمت برای خداوند عزوجل نیست، ربوبیت از ایشان منتفی می‌شود؛ به این خاطر که فردی که چرت و خواب او را فرا نمی‌گیرد، خداوند زنده پایدار است. سهو پیامبر ( مانند سهو ما نیست؛ به این خاطر که سهو ایشان از سوی خداوند عزوجل است و خداوند ایشان را در سهو می‌اندازد تا مشخص شود که ایشان بشر و مخلوق است و پروردگار و معبودی جز او گرفته نشود؛ تا مردم هر وقت سهو نمودند، به واسطه‌ی سهو ایشان حکم سهو را بدانند. سهو ما از شیطان است و شیطان بر پیامبر( و امامان(ع) تسلطی ندارد. (إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذینَ یتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون)‏ (تسلط او فقط بر كسانی است كه وی را به سرپرستی برمی‌گیرند و بر كسانی كه آن‌ها به او شرك می ‏ورزند)؛ و همچنین بر فریب‌خوردگانی که از وی پیروی می‌کنند. افرادی که از سهو پیامبر ( دفاع می‌کنند، می‌گویند: در میان صحابه فردی نبود که به او ذوالیدین بگویند؛ و این مرد و این خبر، اصلی ندارد و دروغ گفته‌اند؛ به این خاطر که این مرد معروف است و همان ابومحمد بن عمیر بن عبد عمرو است که به ذوالیدین معروف است و مخالف و موافق در مورد او نقل مطالبی نموده‌اند. از ایشان روایاتی در کتاب «وصف القتال القاسطین بصفین» نقل شده است. استاد ما محمد بن حسن بن احمد بن ولید، خداوند رحمتش کند، می‌گوید: اولین درجه‌ی غلو، منتفی کردن سهو از پیامبر ( است؛ و اگر رد کردن روایاتی که در این مورد آمده است جایز باشد، رد کردن همه‌ی روایات جایز است و با رد کردن آن، دین و شریعت باطل می‌شود. بنده ان شالله تعالی در نوشتن کتابی جداگانه در مورد اثبات سهو پیامبر ( و پاسخ به منکران آن پاداشی به حساب می‌آورم».([406]) اما شیخ طوسی، خداوند رحمتش کند: شیخ طوسی در ذیل این آیه از قرآن نظرش را مطرح کرده است: (وَ إِذا رَأَیتَ الَّذینَ یخُوضُونَ فی‏ آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّی یخُوضُوا فی‏ حَدیثٍ غَیرِهِ وَ إِمَّا ینْسِینَّكَ الشَّیطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْری‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ)([407]) (و چون ببینی كسانی [به قصد تخطئه‏] در آیات ما فرو می‏روند از ایشان روی برتاب، تا در سخنی غیر از آن درآیند؛ و اگر شیطان تو را [در این باره‏] به فراموشی انداخت، پس از توجّه، [دیگر] با قوم ستمكار منشین). شیخ طوسی، خداوند او را رحمت کند، می‌گوید: «همچنین جبائی به این آیه استدلال کرده است که سهو و نسیان بر پیامبران جایز است. او مطلبی برخلاف مطلب رافضیان گفته است. با این گمان که هیچ نوع سهوی برای پیامبران جایز نمی‌باشد. این مسئله نیز صحیح نمی‌باشد؛ به این خاطر که ما می‌گوییم امکان سهو و نسیان برای آنان در مسائلی که از سوی خداوند انجام می‌دهند، صحیح نیست. اما غیر آن، امکان نسیان و سهو دارند؛ آن هم مسائلی که باعث اخلال به کمال عقل نمی‌شود. چگونه این مسئله برایشان جایز نباشد؟ درحالی که آنان می‌خوابند و بیمار می‌شوند و ناتوان می‌گردند. خواب، سهو می‌باشد و همچنین در بسیاری از کارهایشان نسیان دارند و مواردی که برایشان اتفاق افتاده است، این را نشان می‌دهد و گمان به غیر از این عقیده، فاسد است».([408]) محمد بن حسن، فرزند شهید ثانی، خداوند رحمت‌شان کند: ایشان در سخن خود در یکی از احادیثِ بحث اضافات در نماز می‌گوید: «اما پنجم: مسئله‌ای که گمان می‌کنم این است که نشانه‌های قرارداد در آن می‌باشد؛ نه از این جهت که در بردارنده‌ی سهو پیامبر ( است؛ چرا که نفی کردن این مسئله بعد از آمدن روایات معتبر، محل سخن است».([409]) سید خویی، خداوند رحمتش کند، تصریح می‌کند که دلیلی وجود ندارد که به صورت قطعی و یقینی سهو از معصوم را در موضوعات خارجی نفی کند؛ مانند کارهای نماز و حج و ... و تعداد رکعات که در روایات ذکر شده‌اند یا تعداد شوط‌های طواف. سید خویی می‌گوید: «پرسش1294: حقیقت حال در مسئله‌ی سهو پیامبر( در نماز صبح چیست؟ آیا لازم است که خداوند متعال، پیامبرش ( را در سهو بیندازد تا یقین کنیم که ایشان معبود نیستند؟ خداوند متعال فرمود: (وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یأْكُلُ الطَّعامَ وَ یمْشی‏ فِی الأَسْواقِ)([410]) (گفتند: این چه پیامبری است كه غذا می‌‏خورد و در بازارها راه می‌‏رود؟). علاوه بر این، آیات دیگری هست که دلالت می‌کند که ایشان بشر است و همچنین ایشان ( متولد شدند و از دنیا رفتند. آیا لازم است که خداوند متعال، رسولش ( را در سهو بیندازد تا رحمتی برای مردم باشد و اگر فردی موقع نماز خوابش ببرد، کسی از دیگری اشکال نگیرد؟ خداوند سبحان، بسیاری از احکام را برای بقیه‌ی مردم قرار داده است و نه خود رسول (. البته این موضوع وقتی است که ایشان «به خواب برده شود» و نه این‌که «بخوابد» آیا تفاوت بین دو حالت روشن است؟ آیا این صحیح است که ذوالیدین که روایات در سهو انداختن و سهو دور او می‌چرخد، اصلی ندارد و مردی اِبداعی است؟ همان‌طور که شیخ حر عاملی، قدّس سره، در نوشتار «التنبیه بالمعلوم من البرهان علی تنزیه المعصوم عن السهو و النسیانِ» خودش این سخن را بیان کرده است؟ خویی: مقدار یقینی از سهوی که نسبت به معصوم ممنوع است، سهو در غیر از موضوعات خارجی است. خداوند به آن داناتر است».([411]) شکی نیست که در مباحث اعتقادی باید نسبت به یک عقیده یقین پیدا شود. تصریح سید خویی به نبودن یقین در مسئله‌ی سهو معصوم در موضوعات خارجی، به این معناست که ایشان به اعتقادی که بعضی افراد به آن معتقد هستند، اعتقاد ندارد. سیدخویی در این‌جا می‌گوید: نفی کردن سهو از معصوم در موضوعات خارجی، یقینی نمی‌باشد. یعنی دلیلی برای آن وجود ندارد که باعث یقین و اعتقاد شود. طبعاً افراد دیگری غیر از این‌ها از علمای شیعه هستند که به عصمت پیامبر یا امام از سهو در عبادت معتقد نمی‌باشند؛ ولی مواردی که ذکر نمودم، برای مشخص شدن اشتباه فردی که مدعی اجماع علمای شیعه بر این عقیده می‌باشد، کفایت می‌کند.([412]) آیا سهو و نسیان در مورد معصوم، ممنوع است؟ مخاطب سخن در این‌جا، هم افرادی هستند که به محال بودن سهو و نسیان معصوم در همه‌ی حالات معتقدند و هم افرادی که منکر سهو معصوم در عبادت هستند و روایات اهل سنت و شیعیان را در مورد سهو پیامبر یا روایات شیعه در مورد سهو امامان را نفی می‌کنند. من اشکالاتی را که در مورد مُنتفی کردن سهو و نسیان از خلیفه‌ی خداوند یافتم، بیان می‌کنم؛ چرا که برای این اعتقاد دلیلی ندارند و در مقابل فقط به طرح اشکالات تکیه می‌کنند. به خواست خدا این سخنان و اشکالات را بر میزان علمی عرضه می‌کنیم؛ تا ببینیم آیا ارزش علمی دارد یا فقط اشکالاتی هستند که بر پایه‌ی مغالطه بنا نهاده شده‌اند و یا این‌که صرفاً تبعیت از عقیده‌ی عموم است. علاوه بر این، آنان برای اثبات عقیده‌ی خود در مورد نفی سهو و نسیان از معصوم (چه مطلق و چه در عبادت به طور خاص) نیازمند دلیل قطعی هستند، که البته چنین دلیلی در دست ندارند. آنان نه دلیل کامل عقلی دارند و نه روایتی که قطعاً از معصوم صادر شده باشد و قطعاً بر این معنا دلالت کند. و نه آیه‌ای که به‌طور قطع بر این معنا دلالت کند؛ بلکه آن چه وجود دارد، عکس اعتقاد ایشان است. روایات در مورد سهو معصوم نیز بسیار هستند و صحیح می‌باشند. آیات نیز این چنین است که سهو معصوم را بیان می‌کند و مسائل مطرح‌شده‌ی قرآنی و روایی و عقلی را مورد بحث قرار می‌دهیم. اول: آیات قرآن فراموشی که به برخی از خلفای خداوند و در برخی از آیات قرآنی نسبت داده شده است را مورد بحث قرار می‌دهیم و بیان می‌کنیم که فراموشی و ترک از روی غفلت است. همچنین کلمه‌ای را که معنای سهو و نسیان را بیان می‌کند، بررسی می‌کنیم و به صریح بودن آن در این معنی می‌پردازیم. لا تُؤاخِذْنی‏ بِما نَسیتُ‏ (فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَینِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً * فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً * قالَ أَرَأَیتَ إِذْ أَوَینا إِلَی الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانیهُ إِلاَّ الشَّیطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً)([413]) (پس چون به محل برخورد دو [دریا] رسیدند، ماهی خودشان را فراموش كردند و ماهی در دریا راه خود را در پیش گرفت [و رفت] و هنگامی كه [از آن‌جا] گذشتند [موسی] به جوان خود گفت: غذایمان را بیاور كه راستی ما از این سفر رنج بسیار دیدیم. گفت: آیا دیدی وقتی به سوی آن صخره پناه جستیم، من ماهی را فراموش كردم؟ و جز شیطان [كسی] آن را از یاد من نبرد، تا [مبادا] به یادش باشم و به طور عجیبی راه خود را در دریا پیش گرفت). در این‌جا، اشخاص فراموش‌کننده، دو خلیفه از خلفای خداوند در زمین، یعنی دو معصوم هستند. یکی از آن‌ها موسی(ع) پسر عمران است و دیگری، وصی ایشان، یوشع بن نون می‌باشد. این‌که بعضی گفته‌اند: معنای نَسِیا حُوتَهُمَا (ماهی خودشان را فراموش كردند) این است که از روی آگاهی و شناخت، ماهی خود را رها کردند، صحیح نمی‌باشد. زیرا اگر مسئله به این‌صورت بود، سخن بعد از آن و پرسش در مورد ماهی، معنایی نداشت. یعنی سفیهانه و بی‌معنی بود؛ به عبارت دیگر، بر مبنای سخن آنان، علت پرسش از ماهی، همان نسیان و سهو نسبت به کاری بوده که قبلاً از روی عمد انجام داده بودند؛ یعنی همان رها نمودن ماهی در کنار صخره. همچنین در آیه‌ی بعد، یوشع بن نون بر فراموشی تأکید می‌کند، و این‌که نسیان و رها کردن ماهی از روی غفلت بوده و از روی آگاهی نبوده است، زیرا بیان می‌کند که علت فراموش کردن ماهی، شیطان بوده است؛ یعنی همان ظلمت و یا نقصی که در صفحه‌ی وجودش می‌باشد. او کمال مطلق نیست؛ به همین خاطر فراموش می‌کند و ماهی را از روی غفلت و ناآگاهی ترک می‌کند. این سخن خداوند متعال نیز به همان معنای پیشین است: (وَ إِذا رَأَیتَ الَّذینَ یخُوضُونَ فی‏ آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّی یخُوضُوا فی‏ حَدیثٍ غَیرِهِ وَ إِمَّا ینْسِینَّكَ الشَّیطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْری‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ)([414]) (و چون ببینی كسانی [به قصد تخطئه‏] در آیات ما فرو می‏روند از ایشان روی برتاب، تا در سخنی غیر از آن درآیند؛ و اگر شیطان تو را [در این‌باره‏] به فراموشی انداخت، پس از توجّه، [دیگر] با قوم ستمكار منشین). شیطان در این‌جا نیز همان ظلمت و نقص است. نوری که هیچ ظلمتی در او نیست و کامل مطلق است، فقط خداوند سبحان و متعال است. خداوند متعال فرمود: (قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِی صَبْراً * وَ كَیفَ تَصْبِرُ عَلی‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً * قالَ سَتَجِدُنِی‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصی‏ لَكَ أَمْراً * قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنی‏ فَلا تَسْئَلْنی‏ عَنْ شَی‏ءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً * فَانْطَلَقا حَتَّی إِذا رَكِبا فِی السَّفینَةِ خَرَقَها قالَ أَخَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیئاً إِمْراً * قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِی صَبْراً * قالَ لا تُؤاخِذْنی‏ بِما نَسیتُ وَ لا تُرْهِقْنی‏ مِنْ أَمْری عُسْراً)([415]) (گفت: تو هرگز نمی‏توانی هم‌پای من صبر كنی. چگونه می‏توانی بر چیزی كه به شناخت آن احاطه نداری صبر كنی؟ گفت: ان شاء اللّه مرا شكیبا خواهی یافت و در هیچ كاری تو را نافرمانی نخواهم كرد. گفت: اگر مرا پیروی می‏كنی، پس از هیچ چیز سؤال مكن، تا [خود] از آن با تو سخن آغاز كنم. پس رهسپار گردیدند، تا وقتی كه سوار كشتی شدند، [وی‏] آن را سوراخ كرد. [موسی‏] گفت: آیا كشتی را سوراخ كردی تا سرنشینانش را غرق كنی؟ واقعاً به كار ناروایی مبادرت ورزیدی. گفت: آیا نگفتم كه تو هرگز نمی‏توانی هم‌پای من صبر كنی؟ [موسی‏] گفت: مرا به خاطر فراموشیم مؤاخذه مكن و در كارم بر من سخت مگیر). در این آیات، آن بنده‌ی خدا (عبداً من عبادنا)، از پیامبر خدا موسی(ع) خواست تا از او چیزی نپرسد تا این‌که او خود، شروع به خبر دادن به موسی در آن مورد نماید. موسی نیز متعهّد شد که صبور باشد؛ یعنی درباره‌ی مسائلی که در مسیرشان با آن برخورد می‌کنند از آن بنده‌ی خدا نپرسد. ولی آن چه اتفاق افتاد، عکس این مطلب بود. موسی(ع) آن‌طور که وعده داده بود، صبر نکرد. او در اولین اتفاق، نه تنها شروع به پرسش از بنده‌ی خدا نمود، بلکه به وی و کارش اعتراض نمود؛ آن هم با وجود این‌که موسی گفته بود از بنده‌ی خدا اطاعت می‌کند و از او سرپیچی نخواهد کرد. وَلا أَعْصی‏ لَكَ أَمْراً (و در هیچ كاری از تو نافرمانی نخواهم كرد) این‌جا دو فرض به ذهن می‌رسد: فرض اول: این‌که موسی اجرای وعده‌اش نسبت به بنده‌ی خدا را از روی آگاهی و توجه کامل ترک نمود. این به آن معناست که موسی مرتکب عملی ممنوع شده است و عمداً از وعده و تعهدش نسبت به بنده‌ی خدا تخلف کرده است و با خدایی مخالفت کرده است که او را برای یادگیری از آن بنده فرستاده بود، نه برای اعتراض و مجادله با او؛ بنده‌ای که او را با عبارت (عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا) (بنده‏ای از بندگان ما) توصیف فرموده است: (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً قالَ لَهُ مُوسی‏ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلی‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً) (تا بنده‏ای از بندگان ما را یافتند كه از جانب خود به او رحمتی عطا كرده و از نزد خود به او دانشی آموخته بودیم. موسی به او گفت: آیا تو را به شرط این‌كه از بینشی كه آموخته شده‌ای به من یاد دهی، پیروی كنم؟) و در پایان داستان، بنده‌ی خدا به روشنی تصریح می‌کند که (وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی)‏ (و من این [كارها] را خودسر انجام ندادم‏) موسی به خوبی می‌دانست که علم آن بنده‌ی خدا، از سوی خداوند است و خودش از او درخواست کرد که به دنبالش برود تا از آن‌چه خداوند تعلیمش نموده، به او آموزش دهد. پس بر اساس این فرض، موسی (ع) در حالی‌که می‌دانست سؤال و اعتراضش بر خداست، باز هم از بنده‌ی خدا ‌پرسش می‌کرد و به او اعتراض می‌نمود و همچنین می‌دانست که مخالف وعده و تعهّدش عمل می‌نماید. در حقیقت، این نتیجه‌ی تلاش کسانی است که به ادعای خودشان می‌خواهند موسی(ع) یا به طور کلی معصوم را از سهو و نسیان تنزیه و تبرئه نمایند. آنان موسی(ع) را که یک پیشوای الهی و پیامبری اولواالعزم است، به تهمت‌های بزرگی متهم می‌نمایند که در هیچ حالتی نمی‌توان موسی(ع) را به آن متهم نمود. فرض دوم: این‌که موسی از روی غفلت، وعده و تعهدش را ترک کرد یا فراموش کرد و یا این‌که از وعده و تعهدش نسبت به بنده‌ی خدا غافل شد. در نتیجه ایشان معذور بوده و مرتکب عمل ممنوعی نشده است. این همان چیزی است که موسی (ع) به روشنی نسبت به آن، تصریح می‌کند: (قَالَ لا تُؤاخِذْنی‏ بِما نَسِیتُ) ([موسی‏] گفت: مرا به خاطر فراموشیم مؤاخذه مكن‏) در حالی‌که موسی در حال انجام عبادتی مانند نماز و روزه و حج بود؛ زیرا همراهی موسی با بنده‌ی خدا، به سبب دستوری تعبّدی و الهی بوده و همچنین وفای به عهد و وعده در این جایگاه، برای موسی(ع) عبادت محسوب می‌شد. سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسَی (سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسَی *‏ إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ یعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما یخْفَی)([416]) (ما به زودی [آیات خود را‏] بر تو خواهیم خواند، تا فراموش نكنی؛ جز آن‌چه خدا بخواهد، كه او آشكار و آن‌چه را كه نهان است، می‏داند). روایتی در مختصر بصائرالدرجات در تفسیر این آیه وارد شده است: سعد بن طریف خفاف می‌گوید: به امام باقر(ع) عرض کردم: (نظر شما در مورد فردی که از شما، علمی را می‌گیرد و آن را فراموش می‌کند، چیست؟ ایشان فرمود: دلیلی علیه او نیست. دلیل علیه فردی است که از ما حدیثی بشنود و آن را انکار کند یا به او برسد، ولی به آن ایمان نیاورد و کافر شود. ولی گناه نسیان از شما برداشته شده است. اولین سوره‌ای که بر رسول‌الله ( فرستاده شد، (سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَی)‏ بود. ایشان آن را فراموش نمود. در فراموش کردن ایشان، دلیلی علیه ایشان نیست. ولی خداوند متعال این را تأیید کرد. سپس فرمود: (سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسَی) (ما به زودی [آیات خود را‏] بر تو خواهیم خواند، تا فراموش نكنی)).([417]) همچنین روایتی در مورد این آیه در تفسیر امام حسن عسکری (ع) وارد شده است: امام(ع) فرمود: محمد بن علی بن موسی الرضا(ع) فرمود: (ما نَنْسَخْ مِنْ آیةٍ (هر آیه‌ای را كه از میان برداریم) یعنی حکمش را برداریم أَوْ نُنْسِها (یا به دست فراموشی بسپاریم)‏ یعنی نوشتارش را برداریم و از دل‌ها و از دل تو ای محمد، محافظتش را از بین می‌بریم؛ همان‌طور که خداوند متعال فرمود: (سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسی‏ إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ) (ما به زودی [آیات خود را‏] بر تو خواهیم خواند، تا فراموش نكنی) که فراموش نمایی و یادش را از دل تو بردارد).([418]) برخی افراد، آیه را این گونه تفسیر کرده‌اند که معصوم مطلقاً در هیچ چیزی سهو ندارد. با این‌که آیه، دلالتی بر عقیده‌ی آنان ندارد. آیه روشن است: (سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسَی) (ما به زودی [آیات خود را‏] بر تو خواهیم خواند تا فراموش نكنی) یعنی «آن‌چه بر تو خواهیم خواند» را فراموش نمی‌کنی. هر کس معنای این آیه را به حدودی بیش از «آن‌چه برایت می‌خوانیم» (وحی الهی) سرایت بدهد، برای سخنش نیاز به دلیل دارد. زیرا عبارت: «آن‌چه برایت می‌خوانیم»، شامل قرآن و وحی الهی می‌شود، از این رو، این آیه فقط بر «عدمِ سهو معصوم در تبلیغ»، و یا بر«حفظ آن‌چه خداوند سبحان و متعال بعد از نزول این آیه بر او می‌خواند» دلالت دارد و این مسئله نه شامل عبادت می‌شود و نه چیزی غیر آن. سهو نداشتنِ معصوم در تبلیغ از سوی خداوند سبحان، محل اختلاف نیست؛ بلکه بالاتر از این، آن است که خداوند متعال فرمود: (إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ) (جز آن‌چه خدا بخواهد) این سخن یک استثنا است و بر این مطلب دلالت دارد که معصوم مانند بقیه‌ی انسان‌ها به سهو و نسیان مبتلا می‌شود و خداوند در مواردی، به خاطر ضرورت و نیاز به عدم سهو، او را از سهو و نسیان حفظ فرموده است. در نتیجه معنای (إِلاَّ ما شاءَ اللَّه) (جز آن‌چه خدا بخواهد) این است: به جز موارد دیگری که خداوند بخواهد که آن را فراموش کنی و نیاز یا ضرورتی ندارد که خداوند تو را از نسیان و سهو در این امور باز‌ دارد؛ مانند بقیه‌ی انسان‌ها که سهو و نسیان بر آنها عارض می‌شود. (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم‏ یوحَی‏ إِلَیَّ)‏ (بگو: من هم مثل شما بشری هستم‏ که به من وحی می‏شود).

-دوم: روایات

اشکالات وارده به روایاتی که سهو و نسیان معصوم را ذکر می‌نماید، بی‌ارزش است؛ زیرا در رد روایات بسیاری که در این باب وجود دارد و معارضی هم ندارد، بیش از اشکال سندی به بعضی از این روایات و یا این گفته‌ بر مبنای تقیه بوده است، عذر دیگری وجود ندارد. در ضمن، طبق آن‌چه روشن شد، این امر از جهت قرآنی مسلّم است و این اشکالات در مورد دلایل قرآنی قابل طرح نیست. به فرض این‌که آن اشکالات به روایات وارد باشد، که این‌گونه نیست، بالاترین چیزی که از آن نتیجه می‌شود، این است که نمی‌توان برای اثبات یک عقیده به صورت مستقل به این روایات تکیه نمود؛ و این روایات، عقیده‌ی آنان را به هیچ وجه ثابت نمی‌کند؛ زیرا آنان، نیازمند دلیلی هستند که عدم سهو خلیفه‌ی خداوند یا معصوم را اثبات نماید؛ چه به صورت مطلق و چه طبق اعتقاد آنان، در عبادت. اصل در این مسئله این است که معصوم یا خلیفه خداوند بشری مانند دیگران است و در هیچ چیز از آنان مگر با دلیل، متمایز نمی‌شود. علاوه بر این‌که مخالفان، مجموعه روایاتی ندارند که سهو معصوم در عبادت را نفی نماید. فقط یک روایت است که آن را در این مورد تأویل می‌نمایند و بیان خواهیم کرد که دلالتش کامل نیست و نسبت به معنایی که به آن قائل هستند، یقین‌آور نمی‌باشد. بلکه در تعارض با تعداد بسیاری از روایاتِ صحیح، که ذکر می‌کنیم، ترجیح آن امکان‌پذیر نیست. روایاتی که سهو و نسیان معصوم را بیان می‌نماید روایاتی که سهو پیامبر ( را ذکر می‌کند تهذیب الاحکام: ابوبصیر گوید: (از امام صادق(ع) درباره‌ی شخصی که نماز (چهار رکعتی) را به اشتباه در رکعت دوم تمام کرده و از جای خود برخاسته و رفته است، سؤال کردم. امام فرمود: باید نماز را اعاده کند. به امام عرض کردم: پس مردم از قول پیامبر چه می‌گویند؟ امام در جواب، حدیث ذوالشمالین را یادآوری کرد و فرمود: پیامبر چون از جای خود برنخاسته بود و صورت نماز را به هم نزده بود، نمازش را تمام کرد).([419]) تهذیب الاحکام: ابوبصیر گوید: (از امام صادق(ع) درباره‌ی شخصی که نماز (چهار رکعتی) را به اشتباه در رکعت دوم تمام کرده و از جای خود برخاسته و به دنبال کار خود رفته است، سؤال کردم. امام فرمود: باید نماز را اعاده کند. به امام عرض کردم: پس چرا رسول‌الله ( بعد از آن که دو رکعت نماز خواندند، اعاده نکردند؟ امام فرمود: زیرا رسول‌الله از جای خود حرکت نکرده بود).([420]) تهذیب الاحکام: حارث بن مغیره نصری می‌گوید: (به امام صادق (ع) عرض کردم: ما نماز مغرب را خواندیم. ولی امام سهو و اشتباه نمود و در دو رکعت سلام داد. ما نماز را دوباره خواندیم. ایشان فرمود: چرا دوباره خواندید؟! آیا رسول‌الله( دو رکعت را به پایان نرساند، بعد با دو رکعت آن را تمام نکرد؟ چرا شما کامل نکردید؟!). ([421]) تهذیب الاحکام: ابوبکر حضرمی می‌گوید: (با همراهانم نماز مغرب را می‌خواندم. وقتی دو رکعت خواندم، سلام دادم. برخی از آنان گفتند: دو رکعت نماز خواندی. دوباره نماز را خواندم و این موضوع را به امام صادق(ع) خبر دادم. ایشان فرمود: دوباره خواندی؟ عرض کردم: بله. ایشان خندید و فرمود: خداوند در صورتی به تو پاداش می‌دهد که بایستی و یک رکعت دیگر بخوانی. رسول‌الله( سهو و اشتباه نمود و در دو رکعت سلام داد. سپس حدیث ذوالشمالین را ذکر نمود و فرمود: سپس دو رکعت به آن اضافه نمود).([422]) تهذیب الاحکام: علی (ع) فرمود: (رسول‌الله ( نماز ظهر را پنج رکعت خواند و (از مکانش) جدا شد. برخی از افراد به ایشان عرض کردند: یا رسول‌الله( آیا در نماز چیزی افزوده شده است؟ ایشان فرمود: آن چیست؟ عرض کردند: برای ما پنج رکعت نماز خواندی. ایشان در حالت نشسته رو به قبله نمود و تکبیر گفت. سپس دو سجده انجام داد که در آن قرائت و رکوعی نبود. سپس سلام داد و همیشه می‌فرمود: این دو، بینی را به خاک می‌مالد).([423]) تهذیب الاحکام: زید شحام ابواسامه می‌گوید: در مورد مردی پرسیدم که نماز عصر را شش رکعت یا پنج رکعت خوانده است. ایشان فرمود: (اگر یقین دارد که پنج یا شش رکعت خوانده است، دوباره بخواند. و اگر نمی‌داند آیا افزوده است یا کم نموده است در حالت نشسته تکبیر بگوید و فاتحة الکتاب را در آخر نمازش بخواند. سپس تشهّد بگوید. اگر یقین دارد که دو یا سه رکعت خوانده است و به پایان رساند و سخن گفت و نمی‌دانست که نماز را در حالت ایستاده به پایان رسانده است، بر اوست که مقدار نمازی که باقی مانده است را به اِتمام برساند. چرا که پیامبر خدا( برای مردم دو رکعت نماز خواند؛ سپس فراموش نمود و در همان رکعت دوم به پایان رساند. ذوالشمالین به ایشان عرض کرد: ای رسول‌الله! آیا در نماز چیزی افزوده شده است؟ فرمود: ای مردم! آیا ذوالشمالین راست می‌گوید؟ عرض کردند: بله، شما فقط دو رکعت نماز خواندی. ایشان ایستاد و مقداری از نمازش را که باقی مانده بود، به اِتمام رساند).([424]) کافی: سماعة بن مهران گوید: امام صادق(ع) فرمود: (هر فردی سهو و اشتباهش را به ذهن بسپارد و آن را کامل نماید، دو سجده‌ی سهو بر او نیست. رسول‌الله( نماز ظهر را برای مردم دو رکعت خواند. سپس سهو و اشتباه نمود و سلام داد. ذوالشمالین به ایشان عرض کرد: آیا در نماز چیزی فرستاده شد؟ ایشان فرمود: چه چیزی؟ عرض کرد: دو رکعت نماز خواندی. رسول‌الله ( فرمود: آیا مانند سخن او را می‌گویید؟ عرض کردند: بله. ایشان ( ایستاد و نماز را با آنان به اِتمام رساند و به همراه آنان، دو سجده‌ی سهو انجام داد. راوی گوید: عرض کردم: آیا فردی را ندیدی که دو رکعت نماز خواند و گمان می‌کند که چهار رکعت است و سلام داد و آن را به پایان رساند. سپس پس از این‌که رفت، یادش آمد که دو رکعت نماز خوانده است؟ ایشان فرمود: از اول رو به قبله می‌نماید. عرض کردم: پس چرا رسول‌الله( رو به قبله ننمود و مقدار باقی‌مانده‌ی نمازش را به اِتمام رساند؟ فرمود: رسول‌الله( از آن مکان نرفت. اگر از مکانش نرفته باشد و اگر دو رکعت اولی را انجام داده باشد، باید مقداری از نماز که کمبود دارد را انجام دهد).([425]) کافی: حسن بن صدقه می‌گوید: (به ابوالحسن اول عرض کردم: آیا رسول‌الله ( در دو رکعت اول سلام داد؟ فرمود: بله. عرض کردم: حالت این فرد مانند حالت ایشان می‌باشد. فرمود: خداوند عزوجل خواسته است تا به آنان بفهماند).([426]) کافی: سعید اعرج می‌گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: (رسول‌الله( نماز خواند. سپس در رکعت دوم سلام داد. افرادی که پشت سر ایشان بودند، از ایشان پرسیدند: یا رسول‌الله (، آیا در نماز اتفاقی افتاده است؟ فرمود: چه چیزی؟ عرض کردند: دو رکعت نماز خواندی. ایشان فرمود: ای ذوالیدین! آیا این گونه است؟ به او ذوالشمالین نیز می‌گفتند. عرض کرد: بله. ایشان نمازش را بر همان رکعت بنا نهاد و تا چهار رکعت به پایان رساند. امام صادق (ع) سپس فرمود: خداوند به خاطر لطف به امت، پیامبر را به فراموشی انداخت. آیا نمی‌دانی که اگر فردی این کار را انجام می‌داد، از او عیب گرفته می‌شد و گفته می‌شد: نمازت مورد پذیرش قرار نگرفت؟ اما فردی که امروز دچار این موضوع شود، می‌گوید: رسول‌الله ( سنتی ایجاد کرده است و الگو شده است و دو سجده، برای سخن گفتن در اثنای نماز به جای آورده است).([427]) اباصلت هروی می‌گوید: به امام رضا(ع) عرض کردم: (ای فرزند رسول‌الله ( در میان جماعت کوفیان، گروهی هستند که می‌پندارند سهو در نماز بر پیامبر ( واقع نشده است. ایشان فرمود: دروغ می‌گویند. خدا لعنت‌شان کند. فردی که سهو ندارد، خداوندی است که معبودی جز او نیست).([428]) امام صادق (ع) از پدرش (ع) نقل فرمود: (پیامبر ( نماز خواند و قرائت را در آن جهر و بلند خواند. وقتی به اتمام رسید، به صحابه‌اش فرمود: آیا در قرائت چیزی ساقط شده است؟ آنها ساکت شدند. پیامبر ( فرمود: آیا اُبی بن کعب در میان شماست؟ عرض کردند: بله. ایشان فرمود: آیا چیزی در نماز ساقط شده است؟ ابی بن کعب عرض کرد: بله، یا رسول‌الله! این چنین بود. ایشان ( خشمگین شد. سپس فرمود: این گروه را چه شده است که کتاب خداوند بر آن‌ها خوانده می‌شود و آیاتی را که بر آنان خوانده می‌شود و ترک می‌شود، نمی‌دانند؟ بنی‌اسرائیل این گونه به هلاکت رسیدند. بدن‌هایشان حاضر بود، ولی دل‌هایشان خیر؛ و خداوند نماز بنده‌ای را نمی‌پذیرد که دلش با بدنش حاضر نیست).([429]) من لایحضره الفقیه: حسن بن محبوب به نقل از سعید اعرج([430]) می‌گوید: از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: (خداوند تبارک و تعالی رسولش( را هنگام نماز صبح به خواب انداخت تا این‌که خورشید طلوع کرد. سپس بلند شد و دو رکعت پیش از صبح را خواند. سپس نماز صبح را خواند و او را در نمازش به سهو و اشتباه انداخت. ایشان در دو رکعت سلام داد. سپس سخنی را که ذوالشمالین گفته بود، توصیف نمود. این کار را نسبت به او انجام داد تا اگر فرد مسلمان از نمازش خواب بماند یا در آن اشتباه کند، از او عیب گرفته نشود. در نتیجه گفته شود: رسول‌الله( به هدف رسیده است).([431]) روایاتی که سهو امامان(ع) را ذکر می‌کند روایاتی وجود دارد که سهو امامان(ع) در عبادت را ذکر می‌کند و در این‌جا تعدادی از آنها را با ذکر افرادی که آن را صحیح شمردند، ذکر می‌کنیم: استبصار: زراره گوید: امام باقر(ع) فرمود: (علی (ع) طواف واجب را هشت مرتبه انجام داد. هفت مرتبه را ترک کرد و بر یک بنا نهاد و شش مرتبه را به آن افزود. سپس دو رکعت پشت مقام نماز خواند. سپس به سمت صفا و مروه رفت. وقتی از سعی بین آن دو فارغ شد، بازگشت و دو رکعت نمازی را که در مقام اول ترک نمود، اقامه کرد). امام صادق(ع) فرمود: (علی (ع) هشت مرتبه طواف نمود. سپس شش مرتبه افزود. سپس چهار رکعت نماز خواند).([432]) ([433]) وسائل الشیعه: فضیل می‌گوید: به امام صادق (ع) در مورد سهو گفتم. ایشان با حالت پرسش فرمود: (آیا فردی از آن گریزان است؟ چه بسا خادم را پشت سرم بنشانم تا نمازم را حفظ کند).([434]) ([435]) تهذیب الاحکام: عبیدالله حلبی می‌گوید: شنیدم که امام صادق(ع) در دو سجده‌ی سهو می‌گفت: (بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِ مُحَمَّدٍ. راوی می‌گوید: بار دیگر شنیدم که در دو سجده‌ی سهو می‌گفت: بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ السَّلَامُ عَلَیكَ أَیهَا النَّبِی).([436]) ([437]) همچنین در این‌جا روایتی در «عیون اخبار الرضا» از شیخ صدوق است که بدون جزئیات بیان می‌کند که امام نسیان و سهو دارد: صدوق از امام رضا(ع) روایت می‌کند: (امام با روح‌القدس تأیید شده است و بین او و خداوند، ستونی از نور است که اعمال بندگان را در آن می‌بیند. و هر زمانی که برای راهنمایی به آن نیازمند باشد، از آن آگاه می‌شود و برایش گسترش داده می‌شود، در نتیجه می‌داند و از او گرفته می‌شود در نتیجه نمی‌داند. امام متولّد می‌شود و فرزنددار می‌شود و سالم می‌ماند و بیمار می‌شود و می‌خورد و می‌نوشد و ادرار و مدفوع می‌کند و ازدواج می‌کند و می‌خوابد و فراموش می‌کند و سهو و اشتباه می‌کند و خوشحال می‌شود و ناراحت می‌شود و می‌خندد و گریه می‌کند و زنده می‌شود و می‌میرد و وارد قبر می‌شود و زیارت می‌شود و محشور می‌شود و ایستاده می‌شود و بر او عرض می‌شود و از پرسش می‌شود و به او پاداش داده می‌شود و مورد کِرامت قرار می‌گیرد و شفاعت می‌کند. و نشانه‌ی او در دو ویژگی است: در علم و مُستجاب الدعوه بودن. و هر اتفاقی که پیش از اتفاق افتادنش از آن خبر می‌دهد، به واسطه‌ی عهدی است که از رسول‌الله ( گرفته شده است که او، آن را از رسول‌الله و از پدران خویش(ع) به ارث برده است. و این مسئله جزو مسائلی است که خداوند علام الغیوب عزوجل از جبرئیل (ع) عهد و پیمان گرفته است).([438]) روایت دیگری نیز وجود دارد که می‌توان آن را در مورد سهو یا فراموشی خلیفه‌ی خداوند یا معصوم و درک نتیجه از آن استفاده نمود. ظاهر روایت روشن است و نیاز به توضیح ندارد: محمد بن مسلم می‌گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: (سفیانی پس از ظهورش، به اندازه‌ی زمان بارداری یک زن بر سرزمین‌های پنج‌گانه فرمانروایی می‌کند. سپس فرمود: از خداوند طلب آمرزش می‌کنم. به اندازه‌ی زمان بارداری شتری. و آن جزو مسائل حتمی است که چاره‌ای از آن نیست).([439]) ([440]) آیا روایاتی وجود دارد که سهو و نسیان را از معصوم مُنتفی نماید؟ هیچ روایتی وجود ندارد که به صورت مطلق و نه در عبادت، سهو و نسیان را از خلیفه‌ی خداوند یا معصوم نفی نماید تا بحث شود آیا این روایات، باعث یقین و اعتقاد می‌شوند یا خیر. اصلاً چنین روایتی وجود ندارد. بلکه تنها یک روایت وجود دارد که انجام دو سجده‌ی سهو را از رسول خدا محمد ( نفی می‌کند. اما نفی دو سجده‌ی سهو ضرورتاً باعث نفی سهو در عبادت (به طور کلی) نمی‌شود. زراره می‌گوید: از امام باقر(ع) پرسیدم: (آیا اصلاً رسول‌الله ( دو سجده‌ی سهو را انجام داد؟ ایشان فرمود: خیر. فردِ فقیه دو سجده‌ی سهو انجام نمی‌دهد).([441]) بدون تردید، سخن ما در این مورد نیست که آیا رسول‌الله ( دو سجده‌ی سهو را انجام داده‌اند یا خیر. اگر رسول‌الله ( در یک مورد مشخص (مانند سهو در تعداد رکعات)، دو سجده‌ی سهو انجام نداده باشد، هیچ اشکالی وجود ندارد. این گونه نیست که هر سهوی در نماز یا در تعداد رکعت‌ها، همیشه باعث انجام سجده‌ی سهو بشود، تا بگویند بین «نفی سجده‌ی سهو» از رسول خدا محمد ( در یک مسئله، و «نفی سهو در عبادت» از ایشان رابطه‌ی مستقیمی وجود دارد. اتفاقاً همین روایت بالا دو سجده‌ی سهو را به طور دائم از فقیه هم نفی می‌کند و فقط درباره‌ی رسول خدا ( و امامان معصوم نیست؛ این به آن معناست که سجده‌ی سهوی که نفی شده، درباره‌ی کاری است که هرکس در دینش فقیه باشد، می‌تواند آن‌را، بدون نیاز به کار دیگری که باعث انجام سجده‌ی سهو شود، جبران نماید. به عنوان مثال، کسی که بین رکعت دو و چهار شک کند، بنا را بر چهار رکعت می‌گذارد و تشهد می‌خواند و سلام می‌دهد و دو رکعت ایستاده می‌خواند و نیازی هم به سجده‌ی سهو نیست. به علاوه، این یک روایت است و باعث یقینی که در اعتقاد لازم است، نمی‌شود. این روایت، خبر واحد است و کسانی که به آن استدلال می‌کنند، به فهم اشتباه خودشان نسبت به این روایت استدلال می‌نمایند. چه بسا این مسئله حتی یکی از جزئیات در احکام فقهی را هم ثابت نمی‌کند، چه رسد به این که مسئله‌ی مورد بحث، یک امر عقیدتی است و نیاز به دلیل قطعی دارد که آن‌ها فاقد دلیل قطعی هستند. آنان نه دلیل عقلی تمام و کامل دارند، نه روایات متواتر یا روایاتی که صحیح بودنش قطعی باشد، و نه دلیل قرآنی محکم؛ بلکه آن‌چه وجود دارد، مخالف این عقیده است. من به جز این روایت، هیچ روایت دیگری نیافتم که به موضوع مطرح شده در این‌جا (یعنی نفی سهو از معصوم در عبادت) ارتباطی داشته باشد؛ ولی افرادی وجود دارند که می‌خواهند به روشی زورگویانه آن را اثبات نمایند (مرغ همسایه غاز است) و به این منظور، به سراغ روایاتی رفتند که واقعاً از موضوع نفی سهو در عبادت از خلیفه‌ی خداوند یا معصوم به دور است. علاوه بر آن، چیزی از آنان نیافتم که دارای ارزش علمی باشد تا پاسخ آن را بدهم؛ فقط سردرگمیِ کورکورانه و دادن معنای زیاده از حد به کلام است. این نظر من در مورد سخن آنان است. در حقیقت خجالت‌آور است که سطح کار انسان در اثبات اعتقادش به این حد پایین بیاید که بگوید: روح‌القدس از سهو به دور است، و فرد معصوم، با روح‌القدس تأیید شده است، و این را دلیلی قرار دهد بر این‌که معصوم، از سهو در عبادت به دور است. این در حقیقت نوعی سفسطه است؛ زیرا مسئله، این نیست که در مورد عصمت روح امام (که مجرد است) یا روح‌القدس مجرد، روحی که مجرد از سهو است، سخن بگوییم. بلکه سخن درباره‌ی وضعیت امام در زندگی دنیاست. امام در زندگی دنیوی، جسدی متراکم و مادی و غیرلطیف دارد و قدرت مغز او مانند بقیه‌ی انسان‌ها، محدود است و این جسد، او را در پرده و حجاب از عوالم دیگر قرار می‌دهد. این جسد، علت اصلی سهو و نسیان هر انسانی می‌باشد. در نتیجه عصمت روح مجرد یا روح مجرد از سهو، به این خاطر است که او به عنوان مثال به مشغله‌های مادی مشغول نیست. این اصلاً به معنای عصمت انسانی که در این عالم مادی ترکیبی از روح و جسد است نمی‌باشد.

-سوم: اشکالات عقلی

اول: اشکالات شیخ مفید شیخ مفید، خداوند رحمتش کند، گفته است: (ما این مسئله را انکار نمی‌کنیم که ممکن بوده است که در اوقات نماز، خواب بر پیامبران(ع) چیره شود تا زمانی که وقت بگذرد و آنان نماز را قضا کنند. برای ایشان در این مسئله، عیب و کمبودی نیست؛ به این خاطر که انسان از چیره‌شدن خواب، جدایی ندارد و به این خاطر که به فرد خواب نمی‌توان ایرادی گرفت. ولی سهو این گونه نیست؛ به این خاطر که سهو، کمبودِ کمال در انسان است؛ و آن عیبی است که فرد به آن دچار می‌شود. بعضی اوقات سهو ناشی از فردی است که دچار سهو می‌شود و برخی اوقات ناشی از کارهای دیگران است. ولی خواب ناشی از فعل خداوند متعال است و اجتناب از آن در هیچ حالتی، در توان بندگان نیست. اگر در توان آنان بود، کمبود و عیبی برای این فرد نبود؛ به این خاطر که همه‌ی انسان‌ها در عدم توانایی اجتناب از خواب عمومیت دارند. ولی سهو این‌گونه نیست؛ به این خاطر که دوری از آن، امکان دارد و به این خاطر که ما می‌بینیم که افراد حکیم از این‌که اموال و راز‌هایشان را نزد افراد دارای سهو و نسیان به امانت بگذارند، دوری می‌کنند؛ ولی از امانت گذاشتن نزد فردی که گاهی اوقات خواب بر او چیره می‌شود، پرهیز نمی‌کنند؛ و می‌بینیم که فقهاء، حدیث افرادی را که دچار سهو می‌شوند، کنار می‌گذارند، مگر این‌که سایر افراد بیدار و تیزهوش و زرنگ و استوار، با غیر ایشان نیز آن را مطرح کرده باشند. در نتیجه تفاوت بین سهو و خواب، به واسطه‌ی مطلبی که ذکر نمودیم، فهمیده می‌شود. اگر جایز باشد که پیامبر ( که برای ما الگوست، در نمازش سهو داشته باشد اگر که پیش از به پایان رساندن نماز سلام دهد و از آن دست بردارد و مردم شاهد آن باشند و علم آنان به خطای پیامبر احاطه داشته باشد، سهو در روزه نیز بر او جایز می‌شود و در نتیجه در طول روز ماه رمضان بین اصحابش می‌خورد و می‌آشامد و آنان او را مشاهده می‌کنند و اشتباه او را تذکر می‌دهند و او را از انجام گناهی که در حال انجام آن است، باز می‌دارند و آمیزش با زنان در روز ماه رمضان بر او جایز می‌شود و او از سهو در چنین مواردی بازداشته نمی‌شود. تا جایی که می‌تواند با خانم‌های حرام آمیزش کند و در این مورد سهو و اشتباه نموده باشد و گمان کند که آنان همسران او هستند؛ و این مسئله بیشتر سرایت کند و باعث شود که از روی اشتباه با محارم خودش آمیزش کند؛ و در زکات دادن اشتباه کند و آن را از زمانش، تأخیر بیندازد و اشتباهاً آن را به فردی بدهد که مستحق آن نیست و از روی فراموشی، برخی از نیازمندان زکات را از آن خارج نماید؛ و در حج اشتباه کند و در اِحرام آمیزش کند و پیش از طواف سعی کند و نسبت به چگونگی رَمی جمرات آگاهی نداشته باشد و باعث شود به موارد بیشتری سرایت کند و در همه‌ی اعمال شریعت اشتباه کند؛ تا جایی که آن را از حد و حدودش خارج نماید. و انجام دادن آن افعال را در زمان خودش از بین ببرد و آن را به صورت غیر حقیقی انجام دهد و نیز نمی‌توان این مسئله را انکار نمود که در مورد تحریم شراب اشتباه نماید و از روی فراموشی آن را بنوشد یا گمان کند که آن، شراب حلالی است. سپس پس از آن، در اثر ویژگی که دارد، متوجه شود. ...).([442]) بیان اشکال اول شیخ مفید "سهو، کمبودِ کمال نزد انسان است و عیبی است که مخصوص فردی است که به آن دچار می‌شود؛ چرا که دوری از آن، امکان‌پذیر است. معنای اشکال این است که خلیفه‌ی خداوند، اولین فردی است که از عیب‌هایی که انسان از آن دوری می‌کند، اجتناب می‌کند. پس چگونه امکان‌دارد که به خلیفه‌ی خداوند یا امام، انجام عیبِ سهوی را نسبت دهیم که دوری انسان از آن امکان دارد؟" پاسخ: سخن شیخ مفید، صحیح نیست. دوری از سهو به طور مطلق، برای انسان امکان‌پذیر نیست؛ آن هم به دلیل مغز بیولوژیک و توانایی محدود آن بر متمرکز شدن و حفظ ‌کردن. در این صورت با افزایش تعداد مواردی که انسان نیازمند تمرکز روی آن است، تمرکز انسان روی یک مورد کاهش می‌یابد. گاهی اوقات متمرکز شدن نسبت به ذکر خداوند و خشوع در نماز، باعث فراموشی رکعات‌ نماز می‌شود. به همین دلیل فردی که تعداد رکعت‌هایی را که در نماز خوانده است، فراموش می‌کند، بهتر از فردی است که تعداد رکعت‌های نمازش را به شمارش آورده است ولی نماز وی بدون ذکر و خشوع است. در‌نتیجه نمی‌توان حکم کرد که فراموش کردن تعداد رکعت‌ها، عیبی است که اختصاص به فرد دارد؛ آن هم به این دلیل که طبق اشکال مطرح شده امکان دوری از آن وجود دارد. به همین ترتیب از لحاظ عقلی، امکان ندارد که انسان به طور مطلق از سهو و نسیان دوری کند. اگر این‌طور باشد، انسان نوری می‌شود که ظلمت و تاریکی در او راه ندارد؛ یعنی کامل مطلق و انسان لاهوت مطلق می‌شود، و خداوند بسیار بالاتر است، و چندگانگی لاهوت مطلق پیش می‌آید. در‌نتیجه هر مسئله‌ای که بر این مبنا استوار است که «سهو امری است که دوری از آن، امکان دارد» صحیح نیست. اما مثال ایشان که به سخنان افراد دارای سهو‌ توجهی نمی‌شود و افراد حکیم، امانت‌های خود را نزد ایشان نمی‌گذارند، این سخن در مورد فردی است که از حد طبیعی سهو و نسیان فراتر رفته است. این خلط مبحث و اشتباهی کورکورانه است. سخن در این مورد نیست؛ بلکه در مورد اتفاق‌افتادن سهو و نسیان، اگر چه‌ برای یک بار یا دو ‌بار است؛ یعنی حالت طبیعی که هر انسانی به آن دچار می‌شود. این موردی است که اگر برای هر فردی اتفاق بیفتد، مانع این نیست که بقیه به سخن وی اعتماد نمایند و امانت‌های خود را نزد او قرار دهند. افراد عاقل چنین برداشتی ندارند که اگر فردی در نمازش دچار سهو شود، و مثلاً در طواف اشتباهاً به دور هشتم وارد شود یا چیزی را که پنهان کرده است، فراموش کند و بعداً آن را بیابد، این فرد اهلیّت امانت‌داری ندارد یا سخنش قابل اعتماد نباشد. بیان اشکال دوم شیخ مفید "خلیفه‌ی خداوند، الگویی است که مؤمنان به او اقتدا می‌کنند. اگر خلیفه‌ی خداوند در نماز یا عبادت سهو داشته باشد، الگو‌ بودنش از بین می‌رود. یعنی اگر سهو و نسیان نسبت به خلیفه‌ی خداوند یا امام جایز باشد، صحیح نیست که خداوند به مردم دستور اقتدا به ایشان در تمام حالات را بدهد." پاسخ: این اشکال دقیق نیست؛ به این دلیل که خداوند به مردم دستور اقتدا به اعمال خلیفه‌ی خداوند بدون در نظر گرفتن علت‌ آن را نداده است. آنها گاهی اوقات، واجبی را که زمان آن فرارسیده باشد، به دلیل علتی ترک می‌کنند؛ مانند ترک نماز واجب توسط ایشان بعد از فرارسیدن زمان آن؛ به این دلیل که از زمینی عبور می‌کنند که قبلاً عذابی از سوی خداوند، بر آن زمین فرستاده شده است. این مسئله برای رسول‌الله ( و امام علی (ع) اتفاق افتاده است. گاهی اوقات ایشان کاری را انجام می‌دهد که انجام دادن آن برای غیر آن‌ها جایز نیست و در شریعت حرام است. به این دلیل که آن عمل اختصاص به ایشان دارد؛ مانند ازدواج همزمان رسول‌الله ( با بیش از چهار زن. گاهی اوقات ایشان به خاطر بیماری‌ای که فقط خودش آن را می‌بیند، افطار می‌کند؛ مانند جراحت یا مسمومیت یا هر بیماری که برایشان پیش می‌آید. آیا بقیه‌ی مؤمنان حق دارند که افطار کنند؛ به این دلیل که معصوم افطار کرده است و ایشان الگوی مؤمنان است؟ آیا بر معصوم لازم است که تابلویی قرار دهد و بر روی آن بنویسد: «من بیمار هستم و مجبور به افطار هستم؟» نتیجه: معصوم مطلقاً در همه‌ی اعمال و حالت‌هایش، بدون در نظر گرفتن آن حالت یا بدون پرسش در مورد کارش الگو نمی‌باشد؛ مخصوصاً این‌که آن کار برای بیننده مُشتبه باشد. خصوصاً در مورد سهو و نسیان، افراد مکلّف، باید مطمئن شوند که این کار معصوم، نتیجه‌ی سهو یا نسیان بوده است تا عدم جواز اقتدا به وی در این عمل را لحاظ کنند. اصل در اعمال انسان این است که صحیح است و ناشی از سهو و نسیان نباشد تا زمانی که عکس آن ثابت شود؛ وگرنه محاسبه فرد در مورد اعمالش صحیح نخواهد بود. در نتیجه هیچ عملی از اعمال خلیفه‌ی خداوند ناشی از سهو یا نسیان دانسته نمی‌شود؛ تا زمانی که با دلیل، روشن شود که آن عمل ناشی از سهو یا نسیان است. عقیده‌ی ما در مورد دنباله‌روی از معصوم این است که دنباله‌روی از ایشان، یقینی است و صاحبش را نجات می‌دهد و اگر محمد رسول‌الله ( نماز صبح را 4 رکعت یا نماز ظهر را 2 رکعت بخواند، دنباله‌روی از ایشان صحیح‌تر و به هدایت و رُشد نزدیک‌تر است و اعتراض به ایشان ناشی از نفهمی و ضعف در یقین فرد اعتراض‌کننده است. نماز تنها رکعت‌ها و سجده‌هایی است که خداوند در آن، یاد شود. بیان اشکال سوم شیخ مفید "اگر جایز باشد که خلیفه‌ی خداوند در نمازش سهو داشته باشد، جایز است که در هر طاعتی سهو داشته باشد؛ هر‌چند هر حرامی را سهواً انجام دهد." پاسخ: این اشکال بر یک مغالطه استوار است؛ به این خاطر که با سهو و نسیان، چیزی به نام معصیت یا حرام وجود ندارد. برای انجام شدنِ سرپیچی و انجام کارهای حرام، باید قصد و عمدی‌بودن در کار باشد. در صورتی که در حالت سهو و نسیان، قصد و عمد وجود ندارد. به علاوه این اشکال صحیح نیست؛ چرا که بر این اساس استوار است که خلیفه‌ی خداوند مانند هر انسان دیگری نسیان و سهو دارد و نسبت به سرپیچی از امر پروردگار معصوم نیست. این مسئله‌ای است که هیچ‌یک از پیروان محمد و آل محمد ( به آن قائل نیستند؛ یا ممکن است اشکال‌گیرندگان، به عصمت ذاتی حجت خدا از سهو و نسیان به طور مطلق اعتقاد داشته باشند؛ که در این صورت، رد عصمت از سهو و نسیان برای آنان باعث رد عصمت در همه‌ی ابعاد می‌شود. در مورد بطلان عصمت ذاتی نیز همان‌طور که بیان کردیم، به این دلیل است که در این صورت تعدد لاهوت مطلق لازم می‌شود. بنابراین عصمت از سهو، ذاتی نیست. بلکه عصمت به واسطه‌ی بازدارنده (یا عاصم) و عامل یاد‌‌آوری‌کننده‌ی خارجی می‌باشد. این مسئله پوچ نیست؛ بلکه موافق با حکمت الهی است. نیازی نیست که خلیفه‌ی خداوند از سهو بازداشته شود، مگر در مسائلی که به دین خداوند سبحان و متعال مربوط باشد. اما در بقیه‌ی موارد به صورت بیرونی باز‌داشته نمی‌شود. اما در مورد عصمت عام و فراگیر یا همان عصمت ذاتی معصوم از سهو که از وقوع سهو توسط معصوم جلوگیری می‌کند، بیان نمودم که این عصمت ذاتی مبتنی بر چه مسائلی است. بیان کرده‌ام که معصوم در ذات خود کامل نیست.([443]) یعنی مثلاً به نسبت70 درصد یا 80 درصد یا 90 درصد عصمت ذاتی نسبت به سهو دارد. هر‌چند نسبت این عصمت ذاتی مشخص است، ولی در موارد مشخص کفایت می‌کند تا از اتفاق‌افتادن سهو در آن جلوگیری کند. یعنی با این‌که کامل نیست، در آن موارد به بازدارنده‌ی خارجی از سهو نیاز ندارد تا عصمت از سهو در آن مورد محقق شود. دلیل این قضیه نیز به مقدار ظاهر شدن این مسئله در مورد انسان باز‌می‌گردد. برای توضیح این قضیه‌ی آخر، به موضوع تعداد رکعت‌های نماز دقت کنیم که مورد اختلاف آن‌هاست. در حقیقت نماز مجموع افعال نماز است که عبارتند از اذان، اقامه، تکبیر، قرائت، رکوع و ذکر آن، سجود و ذکر آن، قنوت، تشهد. این کارها زیاد است و در‌نتیجه آشکار بودن تعداد رکعت‌ها در نماز، مانند آشکار بودن پرهیز از غذا و نوشیدنی بین اعمال روزه نیست که به طور کلی فرد روزه‌دار این کار را انجام نمی‌دهد و چه بسا کار دیگری را انجام می‌دهد. به همین خاطر نزد عموم مردم، سهو در نماز بسیار اتفاق می‌افتد. ولی کمتر پیش می‌آید که روزه‌دار از روی سهو بخورد یا بنوشد. ولی در نماز، طولانی شدن مشغولیّت به یک عمل از نماز، باعث ایجاد سهو در عمل دیگری می‌شود. طول سجده یا خشوع در ذکر، نزد شخص، گاهی اوقات باعث فراموش کردن تعداد رکعت‌های خوانده شده می‌شود. چرا که مغز انسان به دلیل خشوع و تفکر به خداوند از متمرکز شدن نسبت به شمردن تعداد رکعت‌ها باز‌مانده است. خشوع و مشغول‌شدن به ذکر خداوند، نسبت احتمالی فراموشی تعداد رکعت‌های خوانده شده را بالا می‌برد. قطعاً مشغول شدن به ذکر و خشوع برتر است؛ حتی اگر باعث بالا رفتنِ احتمال فراموشی تعداد رکعت‌ها شود. قطعاً در نمازی که خشوعی در آن نیست، خیری نیست؛ حتی اگر نماز‌گزار تعداد رکعت‌هایش را به طور دقیق شمرده باشد. همچنین مثلاً در طواف. فرد، خاشع و مشغول به ذکر خداوند و گریه می‌باشد یا با آرامی فراوان طواف می‌کند. به این ترتیب امکان دارد که خشوع و مشغول بودن فرد به یاد خداوند، یا طولانی شدن مدت زمان طواف تعداد دورهای طواف را از یاد او ببرد و سبب شود که در پایان شوط هفتم، از طواف بازنایستد و به شوط هشتم وارد شود.([444]) فکر می‌کنم تا این‌جا کاملاً روشن شده است که مسئله‌ی سهو به تعدادی از متغیّرها مربوط می‌شود؛ در نتیجه نمی‌توانیم حکم کنیم که سهو، همیشه به کوتاهی فرد در به دست‌آوردن کمال دلالت می‌کند؛ و امکان ندارد که یک سهو مشخص را با سهو دیگری مقایسه کنیم یا بگوییم: فردی که این‌جا سهو می‌کند، باید آن‌جا نیز سهو کند. و امکان این سخن نیز وجود ندارد که فردی که در مورد مشخصی سهو نداشته است، برتر از دیگری است؛ به این خاطر که فرد دیگر در آن مورد، سهو داشته است. اگر بخواهیم مقدار پیچیدگی این مسئله را تصور کنیم، باید تعداد متغیرهایی را که تا الآن در مسئله‌ی سهو و نسیان بیان نمودم، در‌نظر بگیریم. بنابراین چگونه از جهت عقلی امکان‌پذیر است که این اشکال را نسبت به مسئله‌ی سهو و نسیان بپذیریم، بدون این‌که ارتباط بین این متغیّرها را در نظر بگیریم، در حالی که راه‌حل این مسئله مشخص می‌باشد. در حقیقت این مشکل از اشکال‌گیرندگان است. اگر همه‌ عوامل متغیّر در مسئله را در نظر می‌گرفتند، این اشکال را مطرح نمی‌کردند.

-اشکالات عقلی دیگر

اشکال اول "اگر سهو و نسیان برای خلیفه‌ی خداوند جایز باشد، نسیان و سهو در تبلیغ شرع نیز برای او جایز می‌باشد و به همین خاطر در بر‌انگیخته شدن ایشان، نَقضِ غرض می‌شود." پاسخ: در حقیقت هیچ ملازمه‌ای بین این دو مسئله در این‌جا وجود ندارد. مسئله این است که معصوم از سهو و نسیان در مواردی باز‌داشته می‌شود و در موارد دیگری باز‌داشته نمی‌شود؛ به این خاطر که معصوم به واسطه‌ی یاد‌آوری‌کننده‌ی خارجی باز‌داشته می‌شود. ملازمه تنها در صورتی امکان پذیر است که خلیفه‌ی خداوند، در ذات خود سهو و نسیان داشته باشد؛ نه این‌که عامل عصمت او، باز‌دارنده‌ی خارجی باشد. در‌حالی که ما بطلان سخن به عصمت ذاتیِ مطلق از سهو ونسیان را بیان کردیم؛ و گفتیم که عصمت به ذات مسئله‌ای است که موافق با سخن غُلات است؛ و در نتیجه معنای آن این است که لاهوت مطلق، متعدد است و این باطل است. اشکال دوم "اگر سهو و نسیان برای خلیفه‌ی خداوند جایز باشد، مردم از او متنفر می‌شوند و این مسئله باعث نقض غرض از بر‌انگیخته شدن ایشان می‌باشد که همان هدایت مردم است." پاسخ: استدلال یک فرد مسلمان به متنفر شدن مردم، به خاطر نادانی آنان، صحیح نیست، چه برسد به فردی که ادعا دارد، عالم است. به خصوص این‌که این مسئله را نقض غرض بداند؛ به خاطر این‌که بر‌اساس این قاعده‌ی بیهوده، امکان از بین بردن اسلام وجود دارد. مثالی برای این مطلب: خداوند به رسولش پیش از هجرت، در زمانی که در مکه بود، دستور داد که قبله‌ی مسلمانان، بیت‌المقدسِ شام باشد. این مسئله باعث متنفّر شدن اَحناف (افراد دارای دین حنیف ابراهیمی) می‌شد؛ چرا که قبله‌ی آنها کعبه بود. چگونه محمد( درون خانه‌هایشان نزد ایشان می‌آید و به ایشان می‌فرماید: قبله‌ای را که به آن سجده و گرد آن طواف می‌کنید، ترک کنید و در نمازتان به قبله‌ی یهود رو کنید. آیا این مسئله باعث تنفر واضحی نمی‌شود؟ و بر‌اساس این قاعده‌ی خودساخته که تنفر مردم از دین خداوند، نقض غرض است، خداوند نقض غرض کرده است و اسلام دین الهی نیست. این مسئله در این‌جا تمام نمی‌شود؛ به این خاطر که محمد رسول ( وقتی به مدینه هجرت نمود، در حالی که قبله‌ی یهود بیت‌المقدس بود، قبله‌ی اسلام تغییر کرد و کعبه قبله‌ی مسلمانان شد. این مسئله نیز باید باعث تنفر یهود از ورود در دین جدیدی می‌شود که قبله‌ی دیگری به جز قبله‌ی آنها دارد. همچنین بنا‌بر قاعده‌ی پیشین، خداوند در این‌جا باعث تنفر مردم شده است و مانع ایمان‌آوردن آنان شده است و در بر‌انگیخته شدن محمد ( نقض غرض شده است. در‌حالی که حقیقت این است که تنفر مردم از حق، به خاطر نادانی آنان نسبت به آن، اصلاً باعث نقض غرض نمی‌شود. تازه آن‌ها این را در نظر نمی‌گیرند که خود دو قبله داشتن و تغییر قبله ممکن است باعث تنفر بعضی افراد شود و موجب شود به رسالت رسول ( انتقاد کنند و آن را بی‌ثبات بدانند و بگویند او نسبت به قبله‌ی صحیح، آگاهی ندارد. همچنین سبب نتیجه‌گیری‌های بی‌مورد توسط افراد شود و مدعی نقض رسالت محمد ( شوند. اشکال سوم "اگر سهو و نسیان برای خلیفه‌ی خداوند در نماز جایز باشد، همان‌طور که روایت شده است که رسول‌الله( در نمازش سهو داشته است و رکعت‌ها را کم و زیاد نموده است، در نمازش خاشع نمی‌باشد؛ و این مسئله‌ی قبیحی است که از خلیفه‌ی خداوند یا امام یا رسول در زمین سر‌ نمی‌زند." پاسخ: این اشکال بر این فرض بنا شده که فردِ غافل از تعداد رکعت‌ها، در نمازش خاشع نیست و توجه او به خداوند سبحان و متعال نیست. و این فرض صحیح نیست؛ به این خاطر که اگر بنده با خشوع و بریدن(از دیگران) به خداوند توجه نماید، امکان دارد که به دلیل توجه به خدا و با خشوع در مقابل خداوند سبحان و متعال از شمارش تعداد رکعت‌های نماز غافل شود. همان‌طور که امکان غافل شدن از تعداد رکعت‌های نماز به علت تفکر به مسائل دنیوی نیز امکان‌پذیر است، امکان دارد که گریه در مقابل خداوند او را در حالتی قرار دهد که از شمارش تعداد رکعت‌های نماز غافل شود. بنابراین امکانِ منحصر کردن این امر در خشوع نداشتن و توجه نکردن به خداوند وجود ندارد؛ پس نمی‌توان گفت سهو و نسیان در نماز، به علت خشوع نداشتن است. در نتیجه نفی سهو از خلیفه‌ی خداوند، به این دلیل موهوم می‌باشد. خلاصه: آیاتی گفته شد که دلالت بر سهو معصوم در مسیر ‌زندگی دارد و احادیث و روایات بسیاری وجود دارد که بر سهو معصوم در عبادات تصریح دارد. اصل این است که خلیفه‌ی خداوند یا معصوم، انسان است و از آن‌چه به انسان عادی عارض می‌شود، مستثنی نمی‌شود؛ مگر این‌که دلیل قطعی برای آن داشته باشیم. از جمله ویژگی‌های انسان، سهو و نسیان است. بنابر‌این اصل این است که امکان سهو و نسیان برای معصوم مانند هر انسان دیگری وجود دارد؛ مگر مواردی که با دلیل مستثنی شود. مانند عدم امکان نسیان و سهو معصوم در تبلیغ از سوی خداوند؛ به این خاطر که لازمه‌ی ‌آن، نقض غرض از فرستادن اوست. پس خداوند باید در این مورد به معصوم یادآور شود و او را از سهو و نسیان در این مسئله باز‌دارد؛ تا او بتواند رسالت خداوند سبحان و متعال را به درستی تبلیغ کند. (إِلاَّ مَنِ ارْتَضی‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یسْلُكُ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِیعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیهِمْ وَ أَحْصی‏ كُلَّ شَی‏ءٍ عَدَداً)([445]) (جز پیامبری را كه از او خشنود باشد، كه [در این صورت‏] برای او از پیش رو و از پشت سرش نگاهبانانی بر خواهد گماشت، تا معلوم بدارد كه پیام‌های پروردگار خود را رسانیده‏اند؛ و [خدا] به آن‌چه نزد ایشان است احاطه دارد و هر چیزی را به عدد شماره كرده است). همچنین گفته شد که هیچ آیه‌ای وجود ندارد که بر سهو نداشتن معصوم دلالت کند و همچنین هیچ روایتی در این مورد وجود ندارد و دلیل عقلی تام و کاملی نیز وجود ندارد؛ به غیر از دلایل نادرست و اشکالاتی که به مفهوم مغالطه تکیه می‌کند. و پاسخ آن، به سادگی امکان‌پذیر است. بنابراین خلاصه‌ای که هر عاقلی می‌تواند به آن برسد، این است: حتی اگر همه‌ی این دلایل برای استدلال نسبت به امکان سهو معصوم در مسائل زندگی و عبادی کافی نباشد، لازم است که مخالفان ثابت کنند که نداشتن دلیل می‌تواند عدم سهو معصوم را، به صورت مطلق یا در عبادت، نتیجه دهد. چرا که آنان بدون هیچ دلیلی چه یک آیه‌ی محکم، چه روایتی قطعی الصدور و دارای دلالت قطعی و چه دلیل عقلی تام و کامل، به این عقیده پای‌بند هستند. این مسئله‌ای است که بسیاری از علمای عقاید به آن دست پیدا کردند؛ از جمله سید خویی، خداوند رحمتش کند، با سخن پیشین خود: «مقدار یقینیِ سهو و اشتباهی که در مورد معصوم غیرممکن است، همان سهو در مسائلی به غیر از موضوعات بیرونی است».

-رجعت

رجعت عالَم دیگری است. همان‌طور که عالم اجسامی که اکنون در آن زندگی می‌کنیم، نیز عالم امتحان است، در آن هستیم و در آن مورد امتحان قرار می‌گیریم. رجعت عالمی است که خداوند در آن، برخی از اشخاص را بار دیگر باز می‌گرداند و آنان را مورد امتحان قرار می‌دهد. و آنان در عالم رجعت، از عوالمِ پیشین که خداوند آنان را با آن امتحان نموده است، غافل هستند؛ به این خاطر که به واسطه‌ی آن عالم، از عوالم غیر آن در حجاب و پرده هستند؛ همان‌طور که مردم در این عالم جسمانی با اجسام در پرده و حجاب قرار دارند و خداوند، امتحان آنان در عالم ذر را از یادشان برده است. (نَحْنُ قَدَّرْنا بَینَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ * عَلی‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فِی مَا لاَ تَعْلَمُونَ * وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ)([446]) (ماییم كه میان شما مرگ را مقدر كرده‏ایم و بر ما سبقت نتوانید جست. [و می‏توانیم] امثال شما را به جای شما قرار دهیم و شما را در آن‌چه نمی‌دانید پدیدار گردانیم. و قطعاً پدیدار شدن نخستین خود را شناختید. پس چرا قصد عبرت گرفتن ندارید؟). «و شما را در آن‌چه نمی‌دانید پدیدار گردانیم. و قطعاً پدیدار شدن نخستین خود را شناختید. پس چرا قصد عبرت گرفتن ندارید؟» یعنی: شما را در عالم دیگری بیافرینیم که از آن، آگاهی ندارید. شما در پیدایش نخستین، در عالم ذر زندگی کردید و از آن آگاهی داشتید؛ ولی الآن پس از این‌که شما را در پیدایش دوم، در عالم مادی جسمانی که در آن هستید، آفریدیم، آن را فراموش نمودید و وضعیت خودتان را در آن عالم یادآور نمی‌شوید. افرادی که در رجعت آفریده می‌شوند، برخی از مردم هستند، نه همه‌ی آنان. آنان افرادی هستند که به درجات بالایی در ایمان دست پیدا کردند و نیز افرادی که در سرزمین دوردستِ کفر و انکار خداوند و اولیایش در این دنیا وارد شده‌اند و در این دنیا به این خصوصیت شناخته می‌شوند. -چرا رجعت پیش از این‌که بدانیم که «چرا رجعت؟» باید بفهمیم که ما در این‌جا در عالم جسمانی، در امتحان دوم هستیم؛ و رجعت، امتحان سوم است. همین پرسش برای این امتحانی که در آن هستیم، مطرح می‌شود: چرا زندگی جسمانی؟ این امتحان دوم، برای چیست؟ مگر نه آن‌که در عالم ذر مورد امتحان قرار گرفتیم و کار تمام شده است؟ پاسخ این پرسش، همان سخن امام جعفر بن محمد صادق(ع) است: عبدالله بن فضل هاشمی می‌گوید: (به امام صادق(ع) عرض نمودم: به چه علت خداوند عزوجل پس از آن‌که ارواح در ملکوت اعلایش در بالاترین مکان بودند، آنها را در بدن‌ها قرار داد؟ ایشان(ع) فرمود: خداوند تبارک و تعالی می‌دانست که ارواح انسان‌ها در شرف و برتری مقام‌شان، هرگاه به حال خود رها شوند، اکثریت‌شان در دعوی ربوبیت با خداوند به منازعه برمی‌خیزند. در نتیجه به دلیل رحمت به آن‌ها و مصلحت‌شان، با قدرت خود آن‌ها را در بدن‌هایی قرار داد که در ابتدای خلقت، برایشان تقدیر نموده بود؛ و برخی از آنها را محتاج به برخی دیگر و برخی را وابسته به دیگران و بعضی را نیز در درجاتی، بالاتر از بعضی دیگر قرار داد و برخی را نیز به وسیله‌ی برخی دیگر بی‌نیاز ساخت؛ و رسولانش را به سوی آنان فرستاد و حجت‌هایش را برای بیم دادن و بشارت دادن قرار داد. این حجت‌ها، انسان‌ها را به انجام عبودیت و اظهار تواضع نسبت به معبودشان با انواع مختلفی که برای آنان تعیین نموده بود، فرمان می‌دادند و خداوند نیز برای مردم، مجازات‌هایی را در کوتاه مدت و مجازات‌هایی در آینده، و پاداش‌هایی در کوتاه مدت و پاداش‌هایی در آینده، قرار داد، تا به این ترتیب آنان را در خیر ترغیب نماید و به شر بی‌میل گرداند و نیز تا با درگیر شدن در جستجوی معاش و کسب و کار، آنان را خوار نماید و به این وسیله بدانند که آن‌ها محتاج پرورش خدا و بندگانی مخلوق هستند، و در نتیجه به عبادت وی اقبال نمایند و به این‌گونه، استحقاق پاداش نعمت ابدی و بهشت جاودان را بیابند و از نزاع در چیزی که استحقاق آن را ندارند، در امان باشند. سپس امام (ع) فرمود: ای پسر فضل، خداوند تبارک و تعالی، در حسن نظر نسبت به بندگانش نیکوتر از آنان نسبت به خودشان، است. آیا نمی‌بینی که در میان مردم، کسی را نمی‌بینی جز این‌که به برتری‌جویی بر دیگران تمایل دارد، تا جایی‌که برخی از آنان در دعوی ربوبی منازعه می‌کنند و برخی در دعوی نبوت بدون استحقاق، منازعه می‌نمایند و برخی از آنان در دعوی امامت، بدون این‌که بر حق باشد، منازعه می‌نمایند، در حالی که در وجود خود نقص و ناتوانی و ضعف و پستی و نیاز و فقر و دردهای پی‌درپی بر خودشان و مرگی را که بر همگی مسلط و قاهر است، می‌بینند، اما با این حال چنین ادعاهای بی‌جایی می‌کنند. ای پسر فضل، خداوند نسبت به بندگانش جز آن‌چه بیشتر به صلاح‌شان است، انجام نمی‌دهد و به هیچ وجه به مردم ظلم نمی‌کند ولی مردم به خودشان ستم می‌کنند...).([447]) امام صادق(ع) دلیل تکرار امتحان در این عالم جسمانی را بیان کرده است. اما دلیل امتحان در عالم رجعت به طور خاص، برای افراد دارای ایمان محض و کفر محض چیست؟ به این خاطر است که هر کدام از این دو گروه، استثنایی هستند. بخشش افراد دارای ایمان محض، بزرگ است و به زودی نیز پاداش آنان نیز بزرگ‌تر است. در نتیجه امتحان بر آنان تکرار می‌شود، تا همان نتیجه را تکرار نمایند، تا بقیه‌ی مردم بدانند که آنان اِستحقاق این بخشش بزرگی را که خداوند با آن، آنان را بر بقیه‌ی مردم برتری داده است، دارند. اما افراد دارای کفر محض نیز عذاب‌شان بزرگ است؛ تا جایی‌که اهل آتش، از عذاب این‌ها فرار می‌کنند. و به همین خاطر، امتحان سوم در رجعت است تا همان نتیجه‌ی سلبی و منفی را تکرار نمایند تا مخلوقات بدانند که آنان، اِستحقاق این عذاب عظیم را دارند. این‌جا اشکالی به این صورت مطرح می‌شود: وقتی نتیجه‌ی ذر، به زودی تکرار می‌شود و هر فردی، نتیجه‌اش را تکرار می‌کند، این امتحان برای چیست؟ حکمت چنین امتحانی که نتیجه‌اش، از قبل مشخص است، چیست؟! پاسخ: دادن فرصت، حقیقی است و پنداری نیست. خداوند سبحان به مردم فرصت واقعی داده است تا اگر نتیجه‌ی ذر، بد بود، آن را تغییر دهند. ولی از آن‌جا که حقایق آنان زشت و پلید است، همان نتیجه تکرار می‌شود. یعنی حکمت این است که خداوند، بخشنده، مهربان و دلسوز است. این فرصت دیگر، برای آشکار کردن بخشش و کرم و رحمت خداوند سبحان است. به علاوه مسئله‌ای که امام صادق (ع) در این مورد بیان کرده است که فرود آمدن ارواح در این عالم جسمانی محدود، برای این است که ضعف ارواح را از خلال محدودیت و قیدهای آن آشکار نماید. علاوه بر علتی که برای رجعت بیان نمودم، علت دیگری نیز وجود دارد که خداوند سبحان و متعال، آن را بیان نموده است و به مهربانی و بخشش او مرتبط است. آن این است که او می‌داند که آنان به زودی، درخواستِ فرصت دوم را می‌نمایند. در نتیجه او پیش از درخواست آنان، این فرصت را در اختیار آنان قرار داده است. با وجود این تکرار و این بخشش از جانب او، باز هم خواهیم دید که در آخرت، درخواست می‌کنند تا امتحان‌شان تکرار شود و علاوه بر فرصت‌هایی که قبلاً به آنان بخشیده شده است، درخواست فرصت دیگری را مطرح می‌کنند: (قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَینِ وَ أَحْییتَنَا اثْنَتَینِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبیلٍ)([448]) (می‏گویند پروردگارا، دو بار ما را به مرگ رسانیدی و دو بار ما را زنده گردانیدی. به گناهان‌مان اعتراف كردیم. پس آیا راه بیرون‏شدنی [از آتش] هست؟).

-رجعت

چگونه است؟ مسائلی است که باید ابتدا آن‌ها را بشناسیم، تا بفهمیم که رجعت چگونه است. اول: احساس دگرگونی یا تغییر، مسئله‌ای نسبی است. حقیقت این است که ما وقتی دچار تغییرات مختلف مکانی یا زمانی می‌شویم، تغییرات را احساس می‌کنیم. ولی وقتی ما و اشیایی که در اطراف ماست، با هم بیرون از حدود زمان و مکان در معرض حرکت قرار می‌گیریم، یعنی در اَبعاد دیگری به غیر از این چهار بُعدی که آن را می‌شناسیم و احساس می‌کنیم، هیچ تغییری را در اطراف‌مان به طور ملموس احساس نمی‌کنیم؛ و هر چقدر که این تغییر بزرگ و سریع باشد، با وجود این‌که تغییر وجود دارد، نمی‌توانیم آن را اندازه‌گیری کنیم. علت این است که این تغییر، به یک اندازه ما و اشیای اطراف‌مان را در بر گرفته است. برای این‌که مسئله مفهوم‌تر باشد، بیایید تصور کنیم که در میان یک جسم متحرک قرار گرفته‌ایم. ما حرکت چیزهای اطراف خود را احساس نمی‌کنیم و آنها را ساکن می‌پنداریم، البته تا زمانی که حرکت ما ادامه داشته باشد و حرکت آن متحرک همراه با حرکت ما باشد. به همین ترتیب ما هیچ تغییری را در داخل جسم و اشیایی که در آن وجود دارد، احساس نمی‌کنیم؛ البته تا زمانی که این تغییر، همه‌ی اشیا را در داخل جسم، حتی خود ما را، شامل شود. تصور کنید که قد شما ۷/۱ متر است و در داخل جسم یک ابزار اندازه‌گیری هست که می‌توانید قدتان را با آن بسنجید. اگر ابعاد شما و خط‌کش اندازه‌گیری و همه‌ی اشیای اطراف‌تان، دو برابر شود، وقتی این بار قد خودتان را با همان ابزار بسنجید، می‌بینید که قد جدید شما همان ۷/۱ متر است و از زیاد شدن قد خودتان آگاه نمی‌شوید؛ در حالی که اکنون قد حقیقی شما ۴/۳ متر است. اگر این مطلب را بفهمیم، می‌توانیم بفهمیم که ما و جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، می‌توانیم همگی به عالم رجعت در آسمان اول وارد شویم؛ بدون این‌که تغییر بزرگی را که برای جسم‌هایمان یا حتی جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، ایجاد شده است، احساس کنیم. حتی ممکن است که درک کنیم که ما و همه‌ی جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، در حال تغییری مستمر هستیم و چه بسا بفهمیم که این تغییر بزرگ است، ولی ما این تغییر را احساس نمی‌کنیم؛ به این خاطر که همه چیز به یک نسبت در حال تغییر است. دوم: ما در عالم ذر در آسمان اول بودیم و به سوی عالم رجعت رهسپار هستیم که آن نیز در آسمان اول است. یعنی فلک اعظم حرکتی دارد([449]) که شامل جهان‌ها و عالم‌هایی می‌شود که ما در یکی از آن‌ها زندگی می‌کنیم؛ و باید دقت کنیم که این حرکت، بیرون از حدود زمان و مکان است و در بُعدهای دیگری است که آن را احساس نمی‌کنیم؛ ولی حقیقی است و وجود دارد. تأثیر این حرکت، در جهان‌ها و آن‌چه در آن است، واقعاً زیاد است؛ و ما تا زمانی که بخشی از این جهان‌ها هستیم، امکان ندارد که محدوده‌ی این تاثیر را بدانیم. تنها راهی که می‌توانیم از این تغییرات آگاهی پیدا کنیم، این است که بیرون از این جهان‌ها باشیم. در این هنگام است که حقیقتی را که کاملاً با واقعیتی که آن را احساس می‌کنیم، متفاوت است، می‌بینیم. ولی اکنون ما درون این جهان‌ها قرار گرفته‌ایم. سوم: ویژگی‌های رجعت در روایات معصومین، با این عالَم مادی که در آن زندگی می‌کنیم، تناسبی ندارد. چاره‌ای از پذیرش این نیست که عالم رجعت، عالم دیگری است که با عالم مادی که در آن زندگی می‌کنیم، قوانین متفاوتی دارد. مختصر بصائرالدرجات: موسی حناط گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: (روزهای خداوند سه روز هستند: روزی که قائم (ع) قیام می‌کند، روز رجعت و روز قیامت).([450]) مختصر بصائرالدرجات: حمران بن اعین می‌گوید: امام باقر(ع) به ما فرمود: (به زودی همسایه‌ی شما، حسین بن علی (ع) هزار سال باز می‌گردد و فرمانروایی می‌کند. تا این‌که ابروانش از بزرگی بر چشمانش می‌افتد).([451]) مختصر بصائرالدرجات: عمر خثعمی می‌گوید: از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: (...و امیرالمؤمنین(ع) چهل و چهار هزار سال فرمانروایی می‌کند تا این‌که یک مرد از شیعه علی(ع) هزار پسر از پشتش را می‌بیند. در این هنگام است که دو بهشت در نهایت سبزی، کنار مسجد کوفه و دور آن، با آن‌چه خداوند بخواهد، آشکار می‌شود).([452]) مختصر بصائرالدرجات: وقتی از امام صادق (ع) در مورد روزی که مقدارش 50 هزار سال است، پرسش شد، فرمود: (این رجعت رسول‌الله ( است که فرمانروایی ایشان در رجعت‌شان، 50 هزار سال است و امیرالمؤمنین (ع) در رجعت خودش، 44 هزار سال فرمانروایی می‌کند).([453]) بحارالانوار: عبدالله بن نجیح یمانی می‌گوید: (به امام صادق(ع) عرض کردم: (كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ) (چنین نیست، زود است که بدانید. سپس چنین نیست، زود است که بدانید). فرمود: (یک بار در رجعت و دیگر بار در قیامت).([454]) مختصر بصائرالدرجات: علی ابن ابراهیم در «تفسیر القرآن العزیز» می‌گوید: پاسخ فردی که رجعت را انکار می‌کند، سخن خداوند عزوجل است: (وَ یوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً) (و آن روز كه از هر امتی گروهی را محشور می‏‌گردانیم). پدرم از ابن ابی‌عمیر از حماد از امام صادق(ع) حدیث نمود که ایشان فرمود: (مردم در مورد آیه: (وَ یوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً) (و آن روز كه از هر امتی گروهی را محشور می‏‌گردانیم) چه می‌گویند؟ عرض کردم: می‌گویند: در مورد قیامت است. فرمود: آن‌طور که می‌گویند، نیست. این رجعت است. آیا خداوند در قیامت، از هر امتی گروهی را برمی‌انگیزد و بقیه را رها می‌کند؟ آیه‌ی قیامت این است: (وَ حَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً) (آنان را گرد می‌‏آوریم و هیچ یك را فرو گذار نمی‌‏كنیم)).([455]) -قرآن قرآنی که در این عالم جسمانی در مقابل ماست، ظهور و تجلّی قرآنی است که در عوالم بالاست؛ البته با الفاظی که متناسب با این عالم است. قرآن در عوالم بالا، لفظی نیست؛ به این خاطر که الفاظ جزو لوازم این عالم جسمانی است و ظهور قرآن در این عالم، به اندازه‌ی ظرفیت آشکارکننده‌ی آن، محمد ( و نیز به اندازه‌ی گنجایش این عالم جسمانی است. محمد ( بهترین آفریده‌ی خداوند است. معنایی که به شکل قرآن لفظی، که محمد ( در عالم جسمانی آشکار کرده است، بزرگ‌ترین معنای لفظی قرآن است که امکان دارد در این عالم جسمانی آشکار شود. تورات و انجیل که بر موسی و عیسی( فرستاده شدند، چیزی به غیر از قرآن نیستند. بلکه آن‌ها نیز تجلّی و ظهور قرآن در این عالم جسمانی هستند. تفاوت بین آن‌ها، مقام قابل و پذیرنده‌ای است که قرآن را در این عالم آشکار کرده است؛ یعنی محمد و عیسی و موسی (ع). از این رو که شأن محمد ( از جهت اخلاص بزرگ‌تر است و از جهت مقام، از آن‌چه آشکار نموده است بالاتر است؛ از جهت شأن و مرتبه بزرگ‌تر و بالاتر و تمام‌تر و کامل‌تر از چیزی است که موسی یا عیسی ( آشکار کرده‌اند. به همین خاطر تورات و انجیل عبارتند از اجزای قرآن، و قرآن بر آن‌ها و محتوایشان حاکم است: (وَ أَنْزَلْنا إِلَیكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَیهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَیمِناً عَلَیهِ فَاحْكُمْ بَینَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِیبْلُوَكُمْ فی‏ ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیراتِ إِلَی اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمیعاً فَینَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ)([456]) (و ما این كتاب را به حق به سوی تو فرو فرستادیم. در حالی‌كه تصدیق‌كننده‌ی كتاب‌های پیشین و حاكم بر آن‌هاست. پس میان آنان بر وفق آن‌چه خدا نازل كرده است، حكم كن و از هواهایشان [با دور شدن] از حقی كه به سوی تو آمده است، پیروی مكن. برای هر‌یك از شما [امت‌ها] شریعت و راه روشنی قرار داده‏ایم و اگر خدا می‏خواست‏ شما را یك امت قرار می‏داد؛ ولی [خواست] تا شما را در آن‌چه به شما داده است، بیازماید. پس در كارهای نیك بر یكدیگر سبقت گیرید. بازگشت [همه‌ی] شما به سوی خداست. آنگاه درباره‌ی آن‌چه در آن اختلاف می‌کردید، آگاه‌تان خواهد كرد). برای توضیح بیشتر به این مثال توجه کنید: فرض کنید که در مقابل شما باغی است که در آن درختان متنوع میوه‌دار است و شما تعدادی ابزار تصویربرداری در اختیار دارید و می‌خواهید حقیقت این باغ را نمایش دهید. یکی از این ابزارها در فاصله‌ی دوری قرار گرفته است؛ به گونه‌ای که تصویر آن، باغ و درختان را آشکار می‌کند. ولی نمی‌توان نوع درختان و میوه‌های آن را تشخیص داد. ابزار دوم نزدیک‌تر است و دقت آن نیز بیشتر است و تصویر آن باغ و درختان را آشکار می‌کند و می‌توان برخی از انواع درختان و برخی میوه‌ها را در تصویر آن تشخیص داد؛ مخصوصاً میوه‌های بزرگ و مشخص. ابزار سوم در دل باغ قرار گرفته است و از همگی دقیق‌تر است؛ به طوری که تصویر آن درختان و میوه‌های آن را به روشنی آشکار می‌کند و مشخص نمودن هر درخت یا میوه‌ای در تصویر امکان پذیر است. حتی وضعیت میوه و رسیده بودن آن را می‌توان تشخیص داد. این مثال، وضعیت محمد ( را به دلیل بالا بودن مقامش نشان می‌دهد. به این دلیل که قرآن الهی در دل او جای دارد و او در دل قرآن الهی است. ایشان بزرگ‌ترین حقیقتی را آشکار کرده است که امکان دارد از قرآن در این عالم جسمانی آشکار شود. اما عیسی و موسی( از قرآن الهی، به اندازه‌ی آن‌چه وضعیت‌شان، از نظر نزدیکی و دوری از قرآن الهی، اجازه داده است، آشکار نمودند. مسئله در مورد ابراهیم (ع) و نوح و سایر پیامبران(ع) نیز این چنین است. قرآنی که پیش از قرآن فرستاده شد، نیز قرآن است. ولی جلوه‌ای از قرآنی است که بر محمد ( فرستاده شده است. تورات و انجیل نیز قرآن هستند. ولی قرآنی که بر محمد ( فرستاده شد، شامل‌تر و کامل‌تر و بزرگ‌تر و مسلط‌تر از آنهاست. به همین خاطر افرادی که تورات یا انجیل را می‌شناختند یا بخشی از آن‌چه را که در آن است، می‌دانستند، به محض شنیدن قرآن، می‌فهمیدند که همان تورات و انجیل است. ولی از آن دو بزرگ‌تر است و منبع آن با منبع آن دو، یکی است. خداوند متعال فرمود: (قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یتْلی‏ عَلَیهِمْ یخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً * وَ یقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً * وَ یخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یبْكُونَ وَ یزیدُهُمْ خُشُوعاً)([457]) (بگو [چه] به آن ایمان بیاورید یا نیاورید، بی‌گمان كسانی كه پیش از [نزول] آن دانش یافته‏اند چون [این كتاب] بر آنان خوانده شود، سجده‏كنان به روی در می‏افتند. و می‌گویند: منزه است پروردگار ما كه وعده‌ی پروردگار ما قطعاً انجام ‏شدنی است. و بر روی زمین می‏افتند و می‌گریند و بر فروتنی آن‌ها می‏افزاید). جلوه‌ای از قرآن (تورات) بر موسی فرستاده شد و جلوه‌ای از آن (انجیل) بر عیسی فرستاده شد و همه‌ی قرآن یعنی به شکل تمام‌تر و کامل‌تر بر محمد فرستاده شد؛ به این خاطر که قابِل و پذیرنده بزرگ‌تر و تواناتر است؛ یعنی ما می‌توانیم بگوییم که فرستادن قرآنِ تمام‌تر و کامل‌تر بر غیر از محمد ( امری غیرممکن است؛ دقیقاً مانند ریختن یک متر مکعب از آب، در ظرفی که گنجایش آن یک لیتر است. به همین خاطر فرستادن قرآن فقط در ظرف آماده و قادر به پذیرایی از آن ممکن بوده است. تورات و انجیل، قرآن یا جلوه‌ای از آن هستند؛ با این‌که در محتوا و الفاظ با آن اختلاف دارند؛ به این دلیل که به همان حقیقت رهنمون می‌شوند. رهنمون شدن به حقیقت واحد، نه تنها ممکن است با الفاظ مختلف انجام شود، بلکه می‌تواند با معانی مختلفی انجام گردد. پس مهم‌ترین خواسته، همین حقیقت است، نه لفظ آن یا حتی معنای آن. حقیقت قرآنی، پیش از آن که بر محمد ( به صورت لفظ، با قرآن خواندنی فرستاده شود، در محمد( تجلی نمود. حتی در اوصیای ایشان (ع) تجلی نمود؛ هر چند در سطحی پایین‌تر. به همین دلیل اشکالی ندارد که محمد ( آن‌چه را که جبرئیل (ع) خواهد گفت، پیش از کامل شدن آن بداند: (لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَینا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ * فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ)([458]) ([پیش از پایان یافتن وحی] زبانت را به خاطر عجله برای خواندن آن (قرآن) حركت مده، چرا كه جمع ‏كردن و خواندن آن بر عهده‌ی ماست. پس هرگاه آن را خواندیم، از خواندن آن پیروی كن). این همان معنای حقیقی حفظ قرآن و تورات و همه‌ی کتاب‌های آسمانی توسط ایشان است و این مسئله با عدم شناخت ایشان نسبت به الفاظ نوشتاری آن در این عالم مخالفتی ندارد. (وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیمینِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ)([459]) (و تو هیچ كتابی را پیش از این نمی‏خواندی و با دست راست خود [كتابی] نمی‌‏نوشتی. وگرنه باطل‌ اندیشان قطعاً به شك می‏افتادند). رسول‌الله ( و علی (ع) از نوشتارهایی از تورات، که به ایشان رسیده بود، بهره‌مند شدند و لفظ و حتی زبان آن را نمی‌دانستند؛ به این خاطر که تورات به زبانی به غیر از عربی فرستاده شد و روایات در این مورد را قبلا ذکر کردیم: (...آن را بیرون آوردند و به ایشان تحویل دادند. ایشان به آن نگاه کرد و خواند و نوشتارش به عبرانی بود. سپس امیرالمؤمنین (ع) را فراخواند و فرمود: این را بگیر. در این علم اولین و علم آخرین است. این الواح موسی است. پروردگارم به من دستور داد که آن را به تو تحویل دهم. عرض کرد: ای رسول‌الله! من نمی‌توانم آن را به خوبی بخوانم. فرمود: جبرئیل به من دستور داد که آن را امشب زیر سرت قرار دهی. چرا که تو صبح بیدار می‌شوی و خواندن آن را می‌دانی. ایشان آن را زیر سرشان قرار دادند و صبح بیدار شدند و خداوند ایشان را به هر چیزی که در آن بود، آگاه نمود. رسول‌الله ( به او دستور داد تا از آن نسخه‌ای بنویسد. ایشان آن را در پوست گوسفندی نسخه‌برداری کرد و این جفر است و در آن، علم اولین و آخرین است و آن نزد ماست. و الواح و عصای موسی نزد ماست و ما وارثان پیامبر ( هستیم).([460]) -از تو درباره‌ی روح می‌پرسند (وَ یسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً)([461]) (و از تو درباره‌ی روح می‌‏پرسند. بگو: روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است و به شما از دانش، جز اندكی داده نشده است). لفظ «روح» بر هر مخلوق زنده‌ای، در غیر از این عالم جسمانی اِطلاق می‌شود. نفس‌های انسان و جن، ارواح هستند و همه‌ی فرشتگان نیز ارواح نامیده می‌شوند. همان‌طور که باد در این عالَم، اشیاء را به حرکت می‌دارد، همچنین ارواح، آن‌چه را که به درون آن می‌پیوندند و با آن ترکیب می شوند را به حرکت در می‌آورند. (وَ هُوَ الَّذی یرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَینَ یدَی رَحْمَتِهِ حَتَّی إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتی‏ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)([462]) (و اوست كه بادها را پیشاپیش [باران] رحمتش مژده‏‌رسان می‏فرستد، تا آن‌گاه كه ابرهای گرانبار را بردارند. آن را به سوی سرزمینی مرده برانیم و از آن باران فرود آوریم و از هر‌گونه میوه‌ای [از خاك] برآوریم. این‌سان مردگان را [نیز از قبرها] خارج می‏سازیم. باشد كه شما متذكر شوید). اولین چیزی که خداوند سبحان و متعال آفرید، انسان بود. (الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ)‏([463]) ([خدای] رحمان قرآن را یاد داد. انسان را آفرید). سپس مردم را از اولین انسان آفرید. این انسان اول، تجلی لاهوت در خلق است و آن همان عقل اول و روح اول است که آفریده شد و آن روح خداوند است: (وَكَذلِكَ أَوْحَینا إِلَیكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا مَاكُنْتَ تَدْری مَا الْكِتابُ وَ لاَالْإیمانُ وَلكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَإِنَّكَ لَتَهْدی إِلی‏ صِراطٍ مُسْتَقیمِ)([464]) (و همین‌گونه روحی از امر خودمان به سوی تو وحی كردیم. تو نمی‏دانستی كتاب چیست؟ و نه ایمان [كدام است؟] ولی آن را نوری گردانیدیم، كه هر‌کس از بندگان خود را بخواهیم به وسیله‌ی آن راه می‌‏نماییم و به راستی كه تو به خوبی به راه راست هدایت می‏كنی). احول گوید: از امام صادق (ع) در مورد روحی پرسیدم که مطابق این آیه در آدم (ع) بود: (فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی‏) (پس وقتی آن را درست كردم و از روح خود در آن دمیدم) ایشان فرمود: (این روح آفریده شده است و روحی که در عیسی بود، نیز آفریده شده بود).([465]) حمران می‌گوید: (از امام صادق (ع) در مورد سخن خداوند عزوجل: (وَ رُوحٌ مِنهُ) (و روحی از او) پرسیدم. ایشان فرمود: آن روح خداوند است که آفریده شده است و خداوند آن را در آدم و عیسی آفرید).([466]) روح خداوند یا روحی که هنگام دمیده شدن در گِل مرفوع (بالابرده‌شده) آدم، در آن دمیده شد و در صُلب او تجلی نمود و فرشتگان به آن سجده نمودند، همان روح اعظم، محمد( می‌باشد. (فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحِی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ)([467]) (پس وقتی آن را درست كردم و از روح خود در آن دمیدم، پیش او به سجده در افتید). این سجده برای روح اعظم یا محمد ( می‌باشد. او قبله‌ی آغازین برای شناخت خداوند سبحان و متعال است. سجده‌ی فرشتگان به آدم (ع) پس از دمیده شدن از روح اول، محمد ( بود. روحی که از پیامبر در مورد آن می‌پرسیدند، با آنان در این عالم روبه‌رو می‌شد و آنان با او، با جسم محمد ( روبه رو می‌شدند، ولی نمی‌دانستند. (وَ یسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً)([468]) (و از تو درباره‌ی روح می‌‏پرسند. بگو: روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است و به شما از دانش، جز اندكی داده نشده است). جابر بن یزید گوید: امام باقر (ع) به من فرمود: (ای جابر! خداوند اولین چیزی که آفرید، محمد ( و عترت هدایت‌شده‌ی هدایت‌کننده‌اش بودند. آنان اشباح نوری در مقابل خداوند بودند. عرض کردم: اشباح چیست؟ فرمود: سایه‌ی نور،([469]) بدن‌های نورانی بدون ارواح. و با یک روح مورد تأیید بود و آن روح‌القدس است. به واسطه‌ی اوست([470]) که خداوند و عترت او، مورد پرستش قرار می‌گیرند. به همین خاطر آنان را صبورِ دانایِ نیکوکارِ نیک آفرید که با نماز و روزه و سجده و تسبیح و تهلیل، خداوند را بندگی می‌کنند و نماز می‌خوانند و حج انجام می‌دهند و روزه می‌گیرند).([471])

-آفرینش نفس انسانی

(الَّذی أَحْسَنَ كُلَّ شَی‏ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ)([472]) (همان كسی كه هر چیزی را كه آفرید، نیكو آفرید و آفرینش انسان را از گل آغاز كرد). گِل آدم از زمین به آسمان اول،([473]) در عالم ذر بالا برده شد. سپس روح ایمان در او دمیده شد و نفس انسانیِ اول در آن به وجود آمد. سپس روح‌القدس در او دمیده شد و به فرشتگان دستور داده شد که به او سجده کنند. (فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحِی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ)([474]) (پس وقتی آن را درست كردم و از روح خود در آن دمیدم، پیش او به سجده درافتید). به این ترتیب نفس اول انسانی از گِل بالابرده ‌شده و روحی که در آن دمیده شد، به وجود آمد. سپس نفس‌های دیگر از این نفس اول انسانی گرفته شد و به قدرت خداوند سبحان جدا شد. و این نفس دوم انسانی یا نفس حوا(?)، همسر آدم(ع) است. خداوند متعال فرمود: (یا أَیهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذی خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجَالاً كَثیراً وَ نِسَاءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذی تَسَائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَیكُمْ رَقِیباً)([475]) (ای مردم از پروردگارتان كه شما را از نفس واحدی آفرید و جفتش را [نیز] از او آفرید و از آن دو مردان و زنان بسیاری پراكنده كرد، پروا دارید. و از خدایی كه به [نام] او از همدیگر درخواست می‌‏كنید، پروا نمایید و زنهار از خویشاوندان مبرید، كه خدا همواره بر شما نگهبان است).([476]) خداوند متعال فرمود: (هُوَ الَّذی خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَهَا لِیسْكُنَ إِلَیها فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَیتَنَا صَالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِینَ)([477]) (اوست آن كس كه شما را از نفس واحدی آفرید و جفتش را از وی پدید آورد تا به آن آرام گیرد. پس چون [آدم] با او [حوا] درآمیخت، باردار شد، باری سبك. و [چندی] با آن [بار سبك] گذرانید و چون سنگین‏بار شد، خدا پروردگار خود را خواندند كه اگر به ما [فرزندی] شایسته عطا كنی قطعاً از سپاس‌گزاران خواهیم بود). سپس نفس‌های بنی‌آدم از نفس‌های آدم و فرزندانش بیرون آمدند و خداوند آنان را در آن عالم، مورد امتحان قرار داد. آن همان امتحان اول بود که پیش از امتحان در این عالم جسمانی بوده است: (وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنی‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذریتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلی‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غافِلینَ)([478]) (و هنگامی كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه‌ی آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت، كه آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواهی دادیم. تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم). در ‌نتیجه همه نفس‌های بنی‌آدم، از گِل مرفوع و بالا‌برده شده و تجلّی روح‌الایمان و روح‌القدس تشکیل شده است، که می‌توانیم به آن صورت روح‌الایمان و روح‌القدس بگوییم. به همین خاطر هر انسانی به صورت فطری می‌تواند به بالاترین جایگاه‌ها برسد و با عالم اعلی همراه باشد. انسان به صورت فطری برای شناخت خداوند آفریده شده است. او حتی ابزاری دارد که می‌تواند با آن، ارتقاء پیدا کند؛ که همان صورت روح ایمان و روح‌القدس می‌باشد. قابل پیش‌بینی است که با استفاده از صورتی که در او به امانت گذاشته شده است، می‌تواند حقیقت خودش را بشناسند و به سوی آن برود. ولی متأسفانه برخی از مردم به جای این‌که از این تصویر مُنعکس شده در آینه‌ی خود سود ببرند، اقدام به از بین بردن آن می‌کنند و خودشان را کوچک می‌شمارند، تا این‌که فقط در آن، حیوانیت جسم می‌ماند که در آن با حیوانات و میمون‌ها و خوک‌ها مشترک است. خداوند متعال فرمود: (أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ یسْمَعُونَ أَوْ یعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلاً)([479]) (یا گمان داری كه بیشترشان می‌شنوند یا می‏اندیشند؟ آنان جز مانند ستوران نیستند، بلكه گمراه‏ترند). خداوند متعال فرمود: (قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَیهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبیلِ)([480]) (بگو: آیا شما را به بدتر از [صاحبان] این كیفر در پیشگاه خدا خبر دهم؟ همانان كه خدا لعنت‌شان كرده، بر آنان خشم گرفته، از آنان بوزینگان و خوكان پدید آورده است. و آنان‌كه طاغوت را پرستش كرده‏اند. اینانند كه از نظر منزلت بدتر و از راه راست گمراه‏ترند).

-آفرینش انسان و دمیدن نفس در جسم

خداوند سبحان و متعال آفرینش آدم را در آسمان اول، در آسمان اَنفُس، آغاز نمود؛ ولی برای این‌که آدم و فرزندانش قابلیت این را داشته باشند که به زمین فرود بیایند و به اجساد متصل شوند، باید گِل، تا آسمان اول بالا برده شود و نفس آدم (ع) و سایر مردم از آن آفریده شود. این موضوع ضروری است؛ از این جهت که روح، در این گل مرفوع دمیده شد و این گِل، ابزار اتصال روح با جسد شده است. امکان ندارد که روح با جسد تماس داشته باشد؛ به این خاطر که آن دو، در دو عالم مختلف و از دو عالم متفاوت هستند که بین آن دو عوالمی است. پس باید ابزاری باشد که در همه‌ی مراتب و جایگاه‌های واسطه و عوالم بین آسمان جسمانی و آسمان اول، وجودی داشته باشد و زمانی که جسم مرفوع می‌شود، بتواند در این جایگاه‌ها قرار گیرد و بتواند بین آنها در حرکت باشد. پس گِلی که مرفوع شده است، که جلوه‌ی همه‌ی چیزهایی است که در زمین است، امکان حرکت بین عالم اجسام و ارواح را یافته است؛ یا بگوییم: بین عالم اجسام، در آغاز آسمان اول تا رسیدن به نقطه‌ی تماس با آسمان دوم، یا عالَم ارواح در آغاز آسمان دوم، آسمان روح و بهشت ملکوتی. همچنین آغاز آفرینش آدم از گِل زمین و آب آن بود؛ تا نفس او که به زودی در آسمان اول آفریده می‌شود، قوت و شهوت را حمل کند که او را آماده‌ی بسیار شدن و زندگی در همه‌ی مناطق زمین کند و او را آماده کند تا بر زمین مسلط شود. فرشتگان به دستور خداوند سبحان، مقداری از خاک و آب زمین را گرفتند و به آسمان اول بالا بردند و از آن، طرح جسم لطیف آدم در آسمان اول ریخته شد و در بهشت دنیوی، در انتهای آسمان اول قرار داده شد. یعنی در درب آسمان ملکوتی، یا آسمان دوم که اولین بهشت ملکوتی است که فرشتگان از آن عبور نمودند. امام صادق(ع) فرمود: (فرشتگان از آدم (ع) عبور می‌نمودند. یعنی از صورت و تصویر او؛ در حالی که او در بهشت قرار داده شده بود و از گِل بود. و می‌گفتند: برای چه آفریده شده‌ای؟).([481]) یعنی در بهشت موجود در آسمان اول قرار داده شده بود. امام باقر(ع) فرمود: (خداوند آدم را آفرید. او به صورت تصویری بود. تا این‌که ابلیس ملعون از او عبور می‌کرد و می‌گفت: برای چه آفریده شده‌ای؟). (فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا یخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَی)([482]) (پس گفتیم: ای آدم در حقیقت، این [ابلیس] برای تو و همسرت دشمنی [خطرناك] است. زنهار تا شما را از بهشت بیرون نكند تا تیره‏بخت گردی). سپس وقتی زمین برای پذیرایی و اِستقبال از آدم (ع)، خلیفه‌ی خدا آماده شد، خداوند روح ایمان را در جسد مثالی آدم که در آسمان اول قرار داشت، دمید. در نتیجه اولین نفس انسانی به وجود آمد؛ همان طور که در سخن خداوند متعال است: (... فَإِذا سَوَّیتُهُ) (... پس وقتی آن را درست كردم) و سخن خداوند متعال: (وَلَقَدْ خَلَقْناكُمْ) (و شما را آفریدیم) این در مرحله‌ی عالم نفس‌ها در آسمان اول است. سپس روح‌القدس در آدم دمیده شد، همان‌طور که در سخن خداوند متعال است: (... وَنَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحِی) (... آن را درست كردم و از روح خود در آن دمیدم) و سخن خداوند متعال: (ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ) (سپس به صورتگری شما پرداختیم) یعنی شما را به تصویر و صورت خداوند درآوردیم؛ همان‌طور که در تورات است: (و خداوند فرمود: انسان را به صورت خودمان و مشابه خودمان به عمل می‌آوریم).([483]) (خداوند انسان را به صورت و تصویر خودش آفرید. او را به صورت خداوند و مذکر و مونث آفرید).([484]) در روایت است: محمد بن مسلم گوید: (از امام باقر(ع) در مورد روایت «خداوند انسان را به صورت خودش آفرید.» پرسیدم. ایشان فرمود: آن صورت و تصویر ایجاد شده بود و آفریده شده بود و خداوند آن را برگزید و آن‌را از میان بقیه‌ی صورت‌های مختلف انتخاب نمود و آن را به خودش افزود، همان‌طور که کعبه و روح را به خودش اضافه کرد. فرمود: بَیتِیَ (خانه‌ام) (وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی) (و از روح خود در او دمیدم).([485]) خداوند به فرشتگان دستور داد که به او سجده کنند، همان‌طور که در سخن خداوند متعال است: (فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ) (برایش به سجده در افتید) و سخن خداوند متعال: (ثمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَم‏) (سپس به فرشتگان گفتیم: به آدم سجده كنید) فردی که سجده کرد، سجده کرد و فردی که تکبر نمود، تکبر نمود و رانده شد. (فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحِی‏ فَقَعُوا لَهُ سَاجِدینَ)([486]) (پس وقتی آن را درست كردم و از روح خود در آن دمیدم، پیش او به سجده در افتید). (وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ لَمْ یكُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ)([487]) (و در حقیقت‏ شما را خلق كردیم. سپس به صورتگری شما پرداختیم. آنگاه به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده كنید. پس [همه] سجده كردند، جز ابلیس كه از سجده‏‌كنندگان نبود). از این‌جا بود که خداوند سبحان و متعال، نفس حوا(?) را از نفس آدم (ع) آفرید.([488]) خداوند متعال فرمود: (یا أَیهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذی خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجَالاً كَثیراً وَ نِسَاءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذی تَسَائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَیكُمْ رَقِیباً)([489]) (ای مردم از پروردگارتان كه شما را از نفس واحدی آفرید و جفتش را [نیز] از او آفرید و از آن دو مردان و زنان بسیاری پراكنده كرد، پروا دارید. و از خدایی كه به [نام] او از همدیگر درخواست می‌‏كنید، پروا نمایید و زنهار از خویشاوندان مبُرید، كه خدا همواره بر شما نگهبان است).([490]) امام صادق (ع) فرمود: (خداوند متعال آدم را از گِل آفرید و حوا را از آدم آفرید).([491]) پس از آن، فرزندان آن دو را بیرون آورد و همگی را در امتحان اول، در عالم ذر یا عالم اَنفُس امتحان نمود و امتحان با یک پرسش بود: (وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنی‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذریتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلی‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غافِلینَ)([492]) (و هنگامی كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه‌ی آنان را برگرفت و ایشان را بر نفس‌هایشان گواه ساخت، كه آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواهی دادیم. تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم). آیه روشن است؛ (وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ) (و ایشان را بر نفس‌هایشان گواه ساخت) یعنی در عالم انفُس بود. کسی در این امتحان پیشی می‌گیرد و در مسابقه پیروز می‌شود که اول ببیند و بشنود و اول پاسخ دهد. وقتی این امتحان به پایان رسید، خداوند خواست تا فرو فرستادن آدم (ع) به زمین و امتحانش در زمین را که در علمش بود، به انجام رساند. پس امتحان آدم (ع) در آسمان اول یا بهشت دنیوی، اتفاق افتاد و همان‌گونه که برایش تقدیر شده بود، در امتحان شکست خورد. (فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یخْصِفانِ عَلَیهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصَی‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی)([493]) (آنگاه از آن خوردند و برهنگی آنان برایشان نمایان شد و شروع كردند به چسبانیدن برگ‌های بهشت بر خود و [این‌گونه] آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت). ایشان و مادر ما حوا، به زمین فرود آمدند. درود خداوند بر این دو و خداوند شفاعت این دو را در دنیا و آخرت، روزی ما نماید. نص قرآنی روشن است که آدم و حوا در آغاز، در بهشت موجود در آسمان اول آفریده شدند و زندگی کردند. این بهشت دنیوی است. ولی در زمین نیست. بلکه در آسمان اول یا عالم نفس‌هاست. خداوند متعال فرمود: (وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَیثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمینَ)([494]) (و گفتیم ای آدم، خود و همسرت در این باغ سكونت گیر[ید] و از هر جای آن خواهید، فراوان بخورید و[لی] به این درخت نزدیك نشوید، كه از ستمكاران خواهید بود). خداوند متعال فرمود: (وَ یا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَیثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمینَ)([495]) (و ای آدم، تو با جفت‏ خویش در آن باغ سكونت گیر و از هر جا كه خواهید بخورید و[لی] به این درخت نزدیك مشوید، كه از ستمكاران خواهید شد). خداوند متعال فرمود: (فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا یخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَی‏ * إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْرَی * وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِیها وَ لَا تَضْحَی * فَوَسْوَسَ إِلَیهِ الشَّیطَانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلی‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا یبْلَی * فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یخْصِفانِ عَلَیهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصی‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی)([496]) (پس گفتیم: ای آدم در حقیقت، این [ابلیس] برای تو و همسرت دشمنی [خطرناك] است. زنهار تا شما را از بهشت بیرون نكند تا تیره‌بخت گردی. در حقیقت برای تو در آن‌جا این [امتیاز] است كه نه گرسنه می‌‏شوی و نه برهنه می‌مانی. و [هم] این‌كه در آن‌جا نه تشنه می‌گردی و نه آفتاب‏زده. پس شیطان او را وسوسه كرد، گفت: ای آدم، آیا تو را به درخت جاودانگی و ملكی كه زایل نمی‏شود راه نمایم؟ آن‌گاه از آن [درخت ممنوع] خوردند و برهنگی آنان برایشان نمایان شد و شروع كردند به چسبانیدن برگ‌های بهشت بر خود و [این‌گونه] آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت). در این آیات روشن است که آدم (ع) زمینی نیست؛ و در ابتدا در زمین آفریده نشده است؛ بلکه در بهشت در آسمان اول بود و این غیر از بهشت جاودانی است. (فَلَا یخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَی) (زنهار تا شما را از بهشت بیرون نكند تا تیره‌بخت گردی) این بهشت، مانند زمین نیست که اگر انسان در آن کار نکند، و میوه‌ نچیند و کشاورزی نکند و حیوانات را شکار نکند یا آن‌ها را پرورش ندهد و برای از بین بردن زیان، نکاتی را رعایت نکند، دچار گرسنگی و برهنگی و تشنگی و آفتاب‌زدگی می‌شود و خورشید و شرایط جوی او را آزار می‌دهد؛ بنابراین این بهشت، غیرزمینی است. سپس به حالت متفاوت آدم در این آیات دقت کنیم که آیا با حالت زمین و اجسام در آن متناسب است؟ اگر بخشی از جسم زمینی انسان با لباس پوشیده نشود، آشکار می‌شود و قطعاً فرد همراه و دیگران آن را می‌بینند. اگر آدم لباس زمینی می‌پوشید، با عصیان و سرپیچی انسان در برابر خداوند، از بین نمی‌رفت. اگر آدم و حوا در زمین بودند و از آغاز برهنه بودند، از آغاز متوجه وضعیت خودشان می‌شدند، نه هنگام معصیت. و اگر در زمین بودند و لباس‌هایی می‌پوشیدند، به صِرف معصیت از ایشان پنهان نمی‌شد. بنابراین موضوع زمینی نیست و داستان به زمین مربوط نمی‌شود و همان طور که خداوند، این موضوع را در قرآن ذکر می‌کند؛ این موضوع اصلاً با وضعیت زمین و افرادش متناسب نیست؛ در حالی که اگر آدم و حوا هنگام معصیت در بهشت دنیوی در آسمان اول بودند، طبیعی است که بدی‌هایشان هنگام معصیت برایشان آشکار شود و نه پیش از آن؛ به این خاطر که لباسی که عورت و زشتی را در آن‌جا می‌پوشاند، همان لباس تقوا است و لباسی است که نفس، در اثر نتیجه‌ی طبیعی اطاعت از خداوند و مخالفت با هوای (نفس) و شیطان می‌پوشد. و لباس تقوا از لباس جسد، مهم‌تر و برتر است؛ به این خاطر که خداوند به نفس و روح انسان و آن‌چه می‌پوشد، نگاه می‌کند، نه به جسد انسان و آن‌چه، آن را می‌پوشاند. (یَا بَنِی‏ آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَیكُمْ لِباساً یوَارِی سَوْآتِكُمْ وَرِیشاً وَلِبَاسُ التَّقْوی‏ ذَلِكَ خَیرٌ ذَلِكَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یذَّكَّرُونَ)([497]) (ای فرزندان آدم، در حقیقت ما برای شما لباسی فرو فرستادیم كه عورت‌های شما را پوشیده می‌دارد و [برای شما] زینتی است و[لی] بهترین جامه [لباس] تقواست. این از نشانه‌های [قدرت] خداست. باشد كه متذكر شوند). در هنگام معصیت، این لباس از انسان جدا شد و عورت انسان نزد پروردگارش آشکار شد.([498]) یعنی آدم و حوا( از آغاز در بهشت، لباسی که پوشیده بودند، لباس تقوا بود. سپس این لباس از آنها جدا شد. آنان در آغاز برهنه نبودند و چیزی که برایشان آشکار شد، وضعیت اولیه‌ی آنها نبود؛ بلکه آن‌چه برایشان آشکار شد، وضعیت آنها پس از معصیت و جدا شدن لباس تقوا بود: (یا بَنی‏ آدَمَ لا یفْتِنَنَّكُمُ الشَّیطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَیكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ ینْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیرِیهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یراكُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یؤْمِنُونَ)([499]) (ای فرزندان آدم زنهار تا شیطان شما را به فتنه نیندازد چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند و لباس‌شان را از ایشان بركند، تا عورت‌هایشان را بر آنان نمایان كند. در حقیقت او و قبیله‌اش شما را از آن‌جا كه آن‌ها را نمی‏بینید می‏بینند. ما شیاطین را دوستان كسانی قرار دادیم كه ایمان نمی‏آورند). آیه روشن است که لباس آدم به خاطر معصیتش از او برداشته شد. (یا بَنی‏ آدَمَ لا یفْتِنَنَّكُمُ الشَّیطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَیكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ ینْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیرِیهُما سَوْآتِهِمَا) (ای فرزندان آدم زنهار تا شیطان شما را به فتنه نیندازد چنان‌كه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند و لباس‌شان را از ایشان بركند، تا عورت‌هایشان را بر آنان نمایان كند). این لباس با درخواست آمرزش بازگشت: (فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یخْصِفانِ عَلَیهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّة) (برهنگی آنان برایشان نمایان شد و شروع كردند به چسبانیدن برگ‌های بهشت بر خود). در این آیات روشن است که هُبوط و فرود آمدن آدم و حوا از بهشت دنیوی در آسمان اول، به زمین بوده است، نه فرود آمدن از بهشت زمینی به زمین. (قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یأْتِینَّكُمْ مِنِّی هُدی فَمَنْ تَبِعَ هُدای فَلا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ)([500]) (گفتیم: جملگی از آن فرود آیید. پس اگر از جانب من شما را هدایتی رسد، آنان كه هدایتم را پیروی كنند، بر ایشان بیمی نیست و غمگین نخواهند شد). این فرود آمدن از آسمان اول به آسمان جسمانی و به طور خاص به زمین بوده است. امام صادق(ع) بیان می‌کند که آدم درخواست بازگشت به بهشتی را نمود که در آن بود و خداوند او را اِجابت کرد. این موضوع به روشنی بیان می‌کند که این بهشتی است که پس از جدا شدن نفس از بدن، با مرگ، بار دیگر به آن وارد می‌شود و مانند قبل به آن باز می‌گردد. امام صادق(ع) فرمود: (حضرت آدم یک‌صد سال به دور خانه‌ی کعبه طواف کرد، و نگاه به حوا نمی‌نمود، و از فراق بهشت آن‌قدر گریست که بر دو گونه‌اش اثری مانند دو نهر بزرگ نمودار شد. آنگاه جبرئیل نزد وی آمد و گفت: «خدا تو را زنده بدارد و خندان گرداند» پس چون به او گفت: «خدا تو را زنده بدارد» اثر شادمانی بر چهره‌اش نقش بست و دانست که خدا از او خشنود گردیده است، و چون به او گفت: «خندان گرداند» خندید. بر در خانه‌ی کعبه ایستاد، در حالی که لباس‌هایی از پوست شتر و گاو بر تن داشت و گفت: «بارالها از لغزشم درگذر، و گناهم را بیامرز و مرا به جایی که از آن راندی، برگردان». خدای عزوجل فرمود: «از لغزشت درگذشتم، و گناهت را آمرزیدم و به زودی تو را باز می‌گردانم به آن‌جا که از آن بیرون راندمت).([501]) این است داستان آفرینش آدم(ع) از گلی که به آسمان اول مرفوع شد و روح در آن دمیده شد. بنابراین آدم در بهشت دنیوی واقع در آسمان اول([502]) آفریده شده است؛ لذا ما آسمانی هستیم و نفس ما نیز از روح دمیده شده در گِل مرفوع خلقت یافته است، تا در این زمین مورد آزمایش و امتحان قرار گیریم؛ و از سوی دیگر، ارواح بتوانند با بدن‌های زمینی که مکانِ امتحان ما در این عالم جسمانی هستند، تلاقی یابند.([503])

-نفس

، روح و عقل">

-نفس

، روح و عقل بیان شد که نفس از ترکیبِ گِل مرفوع و روح آفریده شده است. به همین خاطر با روح متفاوت است؛ ولی از جهت نام‌گذاری، گاهی اوقات نفس، روح نامیده می‌شود؛ به این دلیل که نفس از روح آفریده شده است؛ و به این خاطر که نفس، تصویر روح ایمان و روح‌القدس را مُنعکس می‌کند و همچنین گاهی اوقات روح، نفس نامیده می‌شود. انسان از جسد و حرکت دهنده جسدی ترکیب شده است که از دیدگان پنهان است. این حرکت‌دهنده از این جهت که با جسد متصل است، گاهی اوقات نفس نامیده می‌شود؛ هر چند ممکن است ارتقاء پیدا کرده باشد و دارای روح‌القدس باشد. از این جهت که این نفس، محرک جسد است و از این جهت که تجلی ملکوت اعلی، یعنی روح حقیقی است، گاهی اوقات روح نامیده می‌شود، هرچند ارتقاء پیدا نکرده باشد و دارای روح ایمان و روح‌القدس نباشد. حقیقت این است که برای این‌که انسان روح حقیقی داشته باشد، حداقل باید بهره و وجودی در آسمان دوم ملکوتی داشته باشد؛ به این خاطر که آسمان دوم، اولین بهشت ملکوتی است. همچنین همین محرک از این جهت که تجلی عقل، در آسمان هفتم است، عقل نامیده می‌شود. حقیقت این است که برای این‌که انسان عقل حقیقی داشته باشد، باید بهره و وجودی در آسمان هفتم داشته باشد.

-نفس

در آغاز، روح‌القدس و روح ایمان با گِل مرفوع ترکیب شدند و نفس انسانی اول آفریده شد. سپس نفس‌های انسانی دیگر، از این نفس اول به وجود آمدند. نفس‌های دیگر، عبارتند از صورت و تصویری از نفس اول انسانی. در نفس گِل، شهوات و نیروهای مادی که در آن است، آشکار می‌شود و در نفس، روح ایمان و روح‌القدس نیز آشکار می‌شود. (وَ نَفْسٍ وَمَا سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها * وَقَدْ خابَ مَنْ دَسَّاهَا)([504]) (سوگند به نفس و آن‌كس كه آن را درست كرد، سپس پلیدكاری و پرهیزگاریش را به آن الهام كرد، كه هر كس آن را پاك گردانید، قطعاً رستگار شد. و هر‌كه آلوده‌اش ساخت، قطعاً باخت). هر انسانی، نفس دارد و این نفس در این عالم مادی عبارت است از آینه‌ای که روح ایمان و روح‌القدس در آن مُنعکس می‌شوند. این نفس، سه روح دارد که عبارتند از: روح حیات، روح قوت و روح شهوت. همه‌ی سه روح، به‌این‌دلیل که در این جهت قرار گرفته‌اند و عامل این انعکاس هستند، نفس انسانی هستند. اگر نفس انسانی را به عنوان کارخانه‌ای تصور کنیم، هریک از این روح‌ها قسمتی از این کارخانه هستند و بعضی از آن‌ها، کار بعضی دیگر را کامل می‌کنند و با همه‌ی این اجزا، نتیجه حاصل می‌شود. به عنوان مثال روح حیات، انرژی الکتریکی کارخانه است و روح قوت، موتورهایی هستند که با استفاده از انرژی الکتریکی یا روح حیات به حرکت در می‌آیند. اما روح شهوت دستگاه‌هایی هستند که به وسیله‌ی این موتورها می‌چرخند. وجود نفس به خودی خود به این معنا نیست که انسان روح حقیقی دارد. روح حقیقی از آسمان دوم آغاز می‌شود. یعنی نفس باید به آسمان دوم ارتقاء پیدا کند تا دارای روح حقیقی شود. نفس حتی در آسمان اول هم می‌تواند روح نامیده شود؛ به این دلیل که از ملکوت اعلی یا روح حقیقی تجلی پیدا می‌کند و نیز به این دلیل که نفس و ارواح سه‌گانه‌ی آن (روح حیات، روح قوت و روح شهوت) محرک جسد هستند.([505]) همان‌طور که هر چقدر نفس انسان ارتقاء یابد و مقامش بالا برود، همچنان محرک جسم او خواهد بود، نام «نفس» از آن سلب نخواهد شد. بنابراین حتی اگر انسان در آسمان‌های ملکوتی و از جمله مانند پیامبران و اوصیاء و اولیاء(ع) از آسمان کلی هفتم، یا آسمان عقل بهره داشته باشد، باز هم می‌توان گفت که محرک جسم، نفس انسانی است؛ چرا که این نفس از گِل مرفوع و روح آفریده شده است. نفس انسانی مانند آینه‌ای است که روح ایمان و روح‌القدس در آن مُنعکس می‌شود؛ حقیقتی که انسان باید به سوی آن برگردد و این فطرت انسانی است که او را تشویق می‌کند که ارتقاء پیدا کند، تا به بالاترین مقام انسانی برسد. اگر در راهش بلغزد، در حالی که با اخلاص درخواست ارتقاء می‌کند، به مقامی دست پیدا می‌کند که خداوند توفیقش را به او داده است و بر اساس حال خود، پروردگارش را می‌شناسد. موضوعی که از انسان انتظار می‌رود این است که خودش را تا مقام روح حقیقی و عقل ارتقاء دهد. هر‌کس به آسمان دوم ارتقاء پیدا نکند، آن‌چه نزد اوست، سایه‌ای از روح است. در مورد عقل نیز همین‌طور است. تا زمانی که انسان به آسمان هفتم کلی ارتقاء پیدا نکند، آن‌چه نزد اوست، سایه‌ی عقل است و عقل نیست. اما نامیدن آن به «روح» و «عقل» در برخی اوقات، به این دلیل است که روح و عقل حقیقی را مُنعکس می‌کند. جابر جعفی گوید: امام صادق (ع) فرمود: (ای جابر! خداوند تبارک و تعالی مخلوقات را سه دسته آفرید؛ و این سخن خداوند عزوجل است: (وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحَابُ الْمَیمَنَةِ ما أَصْحَابُ الْمَیمَنَةِ وَ أَصْحَابُ الْمَشْئَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ)([506]) (و شما سه دسته شوید: یاران دست راست، كدامند یاران دست راست؟ و یاران چپ، كدامند یاران چپ؟ و سبقت‏گیرندگانِ مقدم‌اند. آنان‌اند همان مقربان [خدا]) پیشی‌گیرندگان همان فرستادگان خداوند (ع) و افراد خاص خدا از خلقش هستند. در آنان پنج روح قرار داد.([507]) آنان را با روح‌القدس تأیید کرد، پس با آن چیزها را می‌شناسند. آنان را با روح ایمان تأیید نمود، پس با آن از خداوند عزوجل می‌ترسند. آنان را با روح قوت تأیید نمود، پس با آن قادر به اطاعت از خداوند شدند. آنان را با روح شهوت تأیید نمود، پس با آن میل به اطاعت خداوند عزوجل پیدا کردند و معصیتش برایشان ناپسند گردید. روح مَدرَج را در آنان قرار داد که مردم با آن می‌روند و می‌آیند و در مؤمنان و یاران دست راست، روح ایمان را قرار داد. پس با آن از خداوند می‌ترسند. روح قوت را در آنان قرار داد، پس با آن قادر به اطاعت از خداوند شدند. روح شهوت را در آنان قرار داد. با آن میل به اطاعت از خداوند پیدا کردند و روح مدرج را در آنان قرار داد که مردم با آن می‌روند و می‌آیند).([508]) جابر گوید: از امام باقر (ع) در مورد علم عالم پرسیدم. به من فرمود: (ای جابر، در پیامبران و اوصیا پنج روح وجود دارد. روح‌القدس و روح ایمان و روح حیات و روح قوت و روح شهوت. ای جابر، با روح‌القدس است که آن‌چه زیر عرش تا آن‌چه زیر خاک است را می‌دانند. سپس فرمود: ای جابر، این چهار روح، دچار دو حَدَث می‌شوند؛ مگر روح‌القدس که نه دچار لهو می‌شود و نه بازی).([509]) مفضل بن عمر گوید: از امام صادق (ع) در مورد علم امام نسبت به آن‌چه در مناطق زمین واقع می‌شود، در حالی که امام در خانه‌اش در زیر پوشش قرار دارد، پرسیدم. ایشان فرمود: (ای مفضل! خداوند تبارک و تعالی در پیامبر ( پنج روح قرار داد. روح حیات که با آن حرکت می‌کند و بالا می‌رود. روح قوت که با آن برمی‌خیزد و تلاش می‌کند. روح شهوت که با آن می‌خورد و می‌نوشد و با زنان حلال آمیزش می‌کند. روح ایمان که با آن ایمان می‌آورد و عدالت می‌ورزد. و روح‌القدس که با آن پیامبری را حمل می‌کند. وقتی پیامبر ( جانش گرفته شود، روح‌القدس منتقل می‌شود و به امام می‌رود. روح‌القدس نمی‌خوابد و غافل نمی‌شود و سرگرم نمی‌شود و تکبر نمی‌ورزد، در حالی که چهار روح دیگر می‌خوابند و غافل می‌شوند و تکبر می‌ورزند و سرگرم می‌شوند و روح‌القدس آن را می‌بیند).([510])

-روح

خداوند سبحان و متعال اولین بار که مردم را آفرید، در عالم ذر، آسمان اول یا آسمان نفس‌ها قرار داشتند. در این آسمان، نفس‌های انسانی بودند و همراه آن‌ها، این روح‌های سه‌گانه (روح حیات، روح قوت و روح شهوت) یا محرک‌های سه‌گانه بودند. حقیقت این است که این‌ها در واقع مرتبه‌ها و موقعیت‌های نفس انسانی هستند. وقتی به نفس انسانی نگاه کنیم، آن را همان روح حیات و روح قوت و روح شهوت می‌بینیم. برای توضیح بیشتر لازم است بگوییم که این روح‌ها نام‌هایی برای نفس انسانی هستند؛ از آن جهت که نفس به ویژگی این نام‌ها توصیف می‌شود و نفس انسان، بدون در نظر گرفتن این‌که فرد مؤمن است یا خیر، دارای این سه روح است. اما روح ایمان و روح‌القدس، به ایمان و ارتقای سطح ایمان مرتبط است. همه‌ی افرادی که در عالم ذر «بله» گفتند یا نگفتند، دارای ارواح سه‌گانه بودند. و افرادی که از ایمان قلبی حقیقی «بله» گفتند، بر اساس مقام‌شان و سرعت پاسخ‌شان درجه‌بندی شدند. برخی از آنان فقط دارای روح ایمان هستند و برخی دیگر دارای روح‌القدس نیز هستند. افرادی که دارای روح‌القدس هستند، نیز بر اساس پیشی‌گرفتن‌شان در پاسخ، درجه‌بندی شدند. و هر کدام از آنان دارای مرتبه‌ای از روح‌القدس، متناسب با مقامش می‌باشد. روح‌القدسی که با عیسی (ع) همراه است، غیر از روحی است که با یونس (ع) است. بقیه نیز همین‌طور... محمد و آل محمد(ع) نیز همراه روح‌القدس اعظم هستند. ولی روح‌القدس اعظم نیز یک مرتبه نیست. هر‌کدام از آنان بر مبنای مقامش، دارای روح‌القدس اعظم خاص خود است.

-روح

ایمان و روح‌القدس آسمان دنیا از دو قسمت تشکیل شده است: - آسمان جسمانی، که در مقایسه با آسمان‌های دیگر، زمین نامیده می‌شود. - آسمان اول، همان ملکوت آسمان جسمانی است که با آن ارتباط مستقیمی دارد و با آن رابطه‌ی اداره کردن و به جریان انداختن را دارد. در آسمان اول، مراتب بسیاری وجود دارد، و نفس هر انسانی بر حسب مقام و مرتبه، در آن وجود دارد. نفسی که وجودش در پایین‌ترین مرتبه‌های این آسمان قرار دارد، بهره‌اش تنها درک ظاهر عالم جسمانی در این زندگی دنیاست. (یعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ)([511]) (از زندگی دنیا ظاهری را می‌‏شناسند و حال آن‌كه آنان از آخرت غافلند). نفسی که به بالاترین مرتبه در این آسمان ارتقاء پیدا کرده، آماده شده است تا به آسمان دوم ملکوتی صعود کند و این اولین بهشت از بهشت‌های ملکوتی است. و فردی که بهره‌ای در آن دارد، در آخرت اهل بهشت است. وقتی نفس انسانی به پایین‌ترین مرتبه در آسمان دوم ملکوتی ارتقاء یابد، با آن همراه می‌شود و دارای روح ایمان می‌گردد. یعنی حقیقت این نفس، با تجلی نور ایمان در آن تبدیل و تغییر می‌یابد؛ و در چنین نفسی چهار روح می‌باشد که عبارتند از: روح حیات، روح قوت، روح شهوت و روح ایمان. روح ایمان مراتب بسیاری دارد که از اول آسمان دوم تا انتهای آسمان ششم کشیده می‌شود. و هر انسان مؤمنی بر اساس عمل و اخلاصش، مقامش در این آسمان‌هاست و روح ایمان در این آسمان‌ها با وی همراه می‌باشد. سپس اگر نفس به پایین‌ترین مرتبه از آسمان هفتم ارتقاء یابد، روح‌القدس با او همراه می‌شود و در او خواهد بود. و هر مقداری که نفس، بیشتر ارتقاء یابد، روح‌القدس که همراه اوست عظیم‌تر خواهد بود. این آسمان هفتم، آسمان عقل است. هر مقدار که روح‌القدس در نفس ارتقاء کننده به این آسمان عظیم‌تر باشد، عقل برتر و بزرگ‌تر است؛ و همان‌طور که در کتاب «متشابهات» بیان نمودم، پایین‌ترین مرتبه‌های عقل، از این آسمان هفتم کلی آغاز می‌شود. اما در مراتب پایین‌تر، حتی در آسمان ششم ملکوتی، تنها سایه‌ای از عقل وجود دارد. این چنین است که با ارتقاء نفس، حقیقت آن تبدیل و تغییر پیدا می‌کند. با ورود آن به آسمان ملکوتی دوم، روح ایمان با آن همراه می‌شود و سایه‌ی عقل شروع به رو نمودن به نور عقل می‌کند. با ورود نفس به آسمان هفتم، روح‌القدس و عقل با آن همراه می‌شود. پیامبری از پیامبران(ع) بر انگیخته نمی‌شود، مگر این‌که در آسمان هفتم کلی، مقامی داشته باشد و به این ترتیب، عقلی که موجب عصمت است، کامل می‌شود. همچنین روح‌القدس با او همراه می‌شود. رسول‌الله ( فرمود: (خداوند چیزی برتر از عقل برای بندگان تقسیم نکرده است. خواب عاقل بهتر از سحرخیزی نادان است و در خانه ماندن عاقل بهتر از بیرون رفتن نادان است. خداوند پیامبر و فرستاده‌ای را برنمی‌انگیزد، مگر این‌که عقل او کامل شود و عقل او برتر از همه‌ی عقل‌های امتش شود و آن‌چه پیامبر ( در درونش دارد، از تلاشِ کوشش‌کنندگان برتر است و تا بنده‌ای نسبت به واجبات خداوند تعقّل نورزد، آن را انجام نداده است و همه‌ی عبادت‌کنندگان در فضیلت عبادت خود به چیزی که عاقل و عاقلان رسیده‌اند، نرسیدند. آنان صاحبان خرد هستند که خداوند متعال در مورد آنان فرمود: (وَ ما یتذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ) (و جز خردمندان كسی متذكر نمی‌‏شود).([512])

-اصحاب یمین و مُقرّبین

انسان مؤمن تا وقتی در آسمان‌های ملکوتی است، جزو اصحاب یمین است. وقتی به آسمان هفتم ارتقاء یابد، جزو مقربین و نزدیکان می‌شود. از مطالب پیشین روشن شد که در آسمان‌های ملکوتی، روح ایمان وجود دارد. اما در آسمان هفتم، روح‌القدس نیز هست. بنابراین روح ایمان با اصحاب یمین و در آنان است. اما روح‌القدس با مقربین و در آنان است. وقتی این موضوع را فهمیدیم، برای ما علتِ نتیجه‌ای که مقربین هنگام مرگ به آن می‌رسند، روشن می‌شود. این نتیجه که آنان مورد حساب قرار نمی‌گیرند و حتی هنگام مرگ نیز مورد عذاب واقع نمی‌شوند. با این‌که آن روزی است که شفاعتی در آن نیست. (وَ اتَّقُوا یوْماً لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیئاً وَ لا یقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ ینْصَرُونَ)([513]) (و بترسید از روزی كه هیچ كس چیزی [از عذاب خدا] را از كسی دفع نمی‏كند و نه بدل و بلاگردانی از وی پذیرفته شود و نه او را میانجی‌گری سودمند افتد و نه یاری شوند). این موضوع از این روست که آنان در آسمان عقل ورود پیدا کردند و جزو عاقلان شدند و عقلِ کلی با توجه به مرتبه‌ی ارتقائشان، آنان را از وقوع در اشتباه باز داشته است.([514]) آنان در آسمان روح‌القدس ورود پیدا کرده‌اند و ارواح آنان مقدس و پاک شده است؛ البته تا زمانی که باقی ماندن در آن مکان را انتخاب نمایند. معصومی که نسبت به او نص شده است، این تفاوت را دارد که در مقامش ثابت است؛ به این خاطر که اصلاً نجاست را بر پاکی ترجیح نمی‌دهد و در نتیجه خداوند برای افرادی که از او تبعیت می‌کنند، همیشه باقی ماندنِ او بر حق را ضمانت نموده است. اما اصحاب یمین با این‌که روح ایمان با آنان و در آنان است، ولی تا زمانی که در آسمان ملکوتی هستند و در آسمان عقل کلی، یا آسمان هفتم وارد نشده‌اند، عقل‌های آنان کامل نشده است و آن‌چه نزد آنان است، سایه‌ی عقل است و به اندازه‌ای که مقام‌شان پایین‌تر باشد، از عصمت دورتر و به اشتباه نزدیک‌تر هستند. به اندازه‌ای که ارتقاء مؤمن بیشتر باشد، نورِ سایه‌ی عقل بیشتر است و به عقل کامل شباهت بیشتری پیدا می‌کند و باعث نزدیکی مؤمن به عصمت می‌شود. ولی با این حال، صورت عقل و تجلی عقل کامل باقی می‌ماند و امکان وقوع معصیت، باقی می‌ماند. احمدالحسن

-پیوست‌ها

-پیوست اول:توضیحی در مورد زید بن علی(ع) روایتی که به آن اِستناد نمودم، بیان می‌کند که امام زین العابدین و امام باقر (، زید را امیدوار به امر خداوند رها نمودند تا بتوانند در مورد او شفاعت کنند. ولی این به آن معنا نیست که زید بن علی در این حالت از دنیا رفته باشد؛ به این خاطر که زید در این حالت و در زمان حیات پدرش یا برادرش باقر (ع) از دنیا نرفته است. بلکه حق را شناخت و نسبت به آن اقرار نمود و برای آن جنگید و در آن راه به شهادت رسید؛ و این روایتِ روشنی در شناخت زید (ع) نسبت به حق، در زمان برادرزاده‌اش، امام صادق(ع) است و این‌که به حق اقرار نمود: معتب می‌گوید: (درب منزل مولایم امام صادق (ع) کوفته شد و بیرون رفتم. زید بن علی(ع) بود. امام صادق(ع) به افرادی که نشسته بودند، فرمود: وارد این اتاق شوید و درب را ببندید و فردی از شما سخن نگوید. وقتی زید وارد شد، حضرت برایش بلند شد و روبوسی کردند و مدت طولانی نشستند و مشورت می‌کردند. سپس سخن بین این دو بالا گرفت. زید عرض کرد: ای جعفر! این را رها کن. به خدا قسم! اگر دست خودت را نیاوری تا با تو بیعت کنم یا تو با دست من بیعت نکنی، قطعاً تو را خسته می‌کنم و تکلیفی که توانایی آن را نداری، بر دوش تو می‌گذارم. جهاد را رها کردی و در گوشه‌ای آسایش پیشه کرده‌ای و پرده روی خود انداخته‌ای و مال مشرق و مغرب را به دست آورده‌ای. صادق(ع) فرمود: ای عمو! خدا رحمتت کند. ای عمو! خدا تو را بیامرزد؛ و زید می‌شنید و می‌گفت: وعده‌ی ما صبح است. آیا صبح نزدیک نیست؟ و گذشت و مردم در این مورد سخن می‌گفتند. امام صادق (ع) فرمود: باز ایستید. در مورد عمویم زید فقط خوبی بگویید. خداوند عمویم زید را رحمت کند. اگر پیروز می‌شد، وفا می‌کرد. وقتی سحر شد، درب کوفته شد. درب را برایش باز کردم و در حال گریه و زاری وارد شد و عرض می‌کرد: ای جعفر! به من رحم کن. خداوند تو را بیامرزد. ای جعفر! از من خشنود باش. خدا از تو خشنود باشد. ای جعفر! مرا بیامرز. خدا تو را بیامرزد. گفتم: خداوند تو را بیامرزد و به تو رحم کند و از تو خشنود باشد. ای عمو چه خبر؟ عرض کرد: خوابیدم و رسول‌الله ( را در رؤیا دیدم که بر من وارد شد و سمت راستش حسن(ع) و سمت چپش حسین (ع) و فاطمه(?) پشت سرش و علی(ع) جلویش بود و در دستانش سلاحی بود که بسیار شعله‌ور می‌شد و انگار آتش است. و ایشان می‌فرمود: ای زید! رسول‌الله را با آزار جعفر، آزار دادی. به خدا قسم! اگر به تو رحم نکند و تو را نیامرزد و از تو خشنود نشود، با این سلاح به تو می‌زنم و آن را بین کتف‌هایت می‌کوبم. سپس آن را از سینه‌ات بیرون می‌آورم. از ترس و وحشت بیدار شدم و به سوی شما آمدم. به من رحم کن، خداوند به تو رحم کند. گفتم: خداوند از تو خشنود باشد و تو را بیامرزد. به من وصیت کن؛ چرا که کشته می‌شوی و به آتش کشیده می‌شوی. زید به خانواده و فرزندان و دادن قرضش وصیت نمود).([515]) زید بن علی عالِمی است که مخالف و موافق به علمش اقرار می‌کنند و با برادرزاده‌اش مورد آزمایش و امتحان قرار گرفت و به امامت او اقرار کرد و از گردنه عبور کرد و در مورد صادق(ع) نلغزید؛ با وجود این‌که امتحان برای او آسان نبود. این فضیلت بزرگی برای زید(ع) است. اگر امتحان زید فقط با برادرش باقر بود، آسان بود و اگر امتحانش با پدرش بود، آسان بود؛ ولی با گردنه‌ای بزرگ‌تر مورد امتحان و آزمایش قرار گرفت و از آن عبور کرد. رسول‌الله ( و علی(ع) زید را یاد نمودند و برایش گریه کردند و این فضیلت بزرگی است. چه بسا نقل سخن امامان(ع)در فضیلت این عالم فاضل، زید بن علی(ع)، ضروری باشد تا احدی به زید (ع) گمان بد نبرد: عیص بن قاسم می‌گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: (بر شما باد به تقوای خداوند یکتا که شریکی برای او نیست. به خودتان نگاه کنید. به خدا قسم، وقتی کسی گوسفندانی دارد که برای آن چوپانی تعیین کرده است، وقتی کسی را بیابد که از چوپان کنونی به گوسفندانش آگاه‌تر است، آن چوپان را بیرون می‌کند و مردی را که نسبت به فرد قبلی به گوسفندان داناتر است، می‌آورد. به خدا قسم! اگر برای یکی از شما دو جان باشد که با یکی تجربه به دست بیاورد و بمیرد و سپس جان دیگری باشد و بر اساس مسائلی که برایش روشن شد، کار کند، خیلی خوب می‌شود؛ ولی او تنها یک جان دارد. اگر آن هم از بین برود، به خدا قسم! توبه از بین می‌رود. شما بیشتر حق دارید که اگر فردی از سوی ما آمد، برای خودتان انتخاب کنید. دقت کنید که برای چه خروج می‌کنید و نگویید که زید خروج کرد. زید عالم و راستگو بود و شما را به سوی خودش دعوت نکرد. شما را به رضای آل محمد(ع) دعوت می‌کرد. و اگر پیروز می‌شد، به آن‌چه شما را به آن دعوت نموده بود، وفا می‌کرد. او به سلطنت جامعه خروج کرده بود تا آن را از بین ببرد. امروز فردی که از سوی ما به سوی هر چیزی خروج می‌کند و شما را به رضای آل محمد(ع) دعوت می‌کند، ما گواهی می‌دهیم که نسبت به آن خشنود نیستیم و او امروز نسبت به ما سرپیچی کرده است و کسی یاریش نخواهد کرد. در حالی که او وقتی پرچم‌ها و بیرق‌ها برافراشته شود، سزاوارتر است که از ما نشنود. مگر در مورد فردی که فرزندان فاطمه با او جمع شوند. به خدا قسم! صاحب شما فقط فردی است که بر او جمع شوند. اگر رجب شد، به نام خداوند رو کنید و اگر دوست داشتید تا شعبان عقب بیندازید، اشکالی ندارد و اگر دوست داشتید که بین خانواده‌هایتان روزه بگیرید، چه بسا این موضوع باعث نیرومندتر شدن شما شود. و سفیانی به عنوان علامت و نشانه برای شما کافی است).([516]) ابن ابی عبدون از پدرش نقل می‌کند: وقتی زید بن موسی بن جعفر را نزد مأمون آوردند و او در بصره خروج کرده بود و خانه‌های فرزندان عباس را به آتش کشیده بود. مأمون جرم او را به خاطر برادرش علی بن موسی الرضا (?) بخشید و به ایشان عرض کرد: ای ابوالحسن! اگر برادرت خروج کرده است و کارهایی را انجام داد، پیش از او زید بن علی خروج نمود و کشته شد. و اگر جایگاه تو نسبت به من نبود، قطعاً او را می‌کشتم؛ چرا که کاری که انجام داده است، کوچک نیست. امام رضا(ع) فرمود: ای امیرالمؤمنین! برادرم زید را با زید بن علی مقایسه نکن. او از علمای آل محمد‌ بود که برای خداوند عزوجل خشمگین شد و با دشمنانش جنگید، تا این‌که در راهش کشته شد؛ و پدرم موسی بن جعفر (?) به من حدیث کرده است که از پدرش جعفر بن محمد بن علی (?) شنیده است که فرمود: خداوند عمویم زید را رحمت کند. او به رضای آل محمد(ع) دعوت می‌کرد. و اگر پیروز می‌شد، به آن‌چه شما را به آن دعوت می‌کرد، وفا می‌نمود. او برای خروجش با من مشورت نمود و به او گفتم: ای عمو! اگر راضی می‌شوی که کشته شده و در کُناسه به دار آویخته شوی، این انتخاب توست. وقتی قیام کرد، جعفر بن محمد (ع) فرمود: وای بر کسی که صدای او را بشنود و پاسخ او را ندهد. مأمون گفت: ای ابوالحسن! آیا در مورد فردی که بدون حق، ادعای امامت کند، این مسئله نیامده است؟ امام رضا(ع) فرمود: زید بن علی چیزی را که حق او نبود، ادعا نکرد و ایشان از خداوند نسبت به این مسئله می‌ترسید. او می‌گفت: شما را به رضای آل محمد(ع) دعوت می‌کنم؛ و این موضوع در مورد کسی آمده است که ادعا کند خداوند متعال بر او نص کرده است؛ سپس به غیر از دین خداوند دعوت کند و بدون دانش از راهش گمراه شود و به خدا قسم! زید جزو افرادی است که مخاطب این آیه است: (وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ) (و در راه خدا چنان‌كه حق جهاد [در راه] اوست جهاد كنید اوست كه شما را [برای خود] برگزیده است).([517]) عبدالله بن سیابه می‌گوید: (در حالی که هفت نفر بودیم، بیرون رفتیم و به مدینه رسیدیم و بر ابوعبدالله صادق(ع) وارد شدیم و به ما فرمود: آیا خبری از عمویم زید دارید؟ عرض کردیم: خروج کرده است، یا در حال خروج است. فرمود: اگر خبری به شما رسید، مرا نیز باخبر کنید. چند روز صبر کردیم و پیک سام صیرفی نامه‌ی او را آورد: اما بعد، زید بن علی(ع) روز چهارشنبه آغاز صفر، خروج کرد و چهارشنبه و پنج‌شنبه ماند و جمعه کشته شد و فلانی و فلانی با او به قتل رسیدند. ما بر صادق(ع) وارد شدیم و نوشتار را به ایشان دادیم و ایشان آن را خواند و گریه کرد. سپس فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ» (ما از آن خدا هستیم و به سوی او باز می‏ گردیم) عمویم را نزد خداوند به حساب می‌آورم. او چه عموی خوبی بود. عمویم مردی بود که برای دنیای ما و آخرت ما درگذشت. به خدا قسم! عمویم شهیدی مانند شهدایی است که با رسول‌الله ( و علی و حسن و حسین صلوات الله علیهم به شهادت رسیدند).([518])

-پیوست دوم:

بیان فساد برخی اعتقاداتِ باطل در مورد ویژگی‌های خلیفه‌ی خداوند متأسفانه در این زمان برخی افراد نادان وجود دارند که بر فراز منابر قصد فریب مردم را دارند و بر اساس روایات واحد یا روایاتی که به دروغ به آل محمد(ع) بسته شده است یا فهم بیمارشان نسبت به برخی از روایات، می‌گویند: حجت یا خلیفه‌ی خداوند در زمین یا پیامبر یا امام، خصوصیات معجزه‌آسایی دارد که همیشه با آن توصیف می‌شود. این خصوصیاتی است که همیشه و در همه‌ی حالات با اوست و به این ترتیب مشخص می‌شود که او حجت خداوند است. این چنین آنان مردم را با این ادعا گمراه می‌کنند که این خصوصیات همیشگی امام است که با آن شناخته می‌شود. اما در واقع آنان تنها می‌توانند این خصوصیات را به صورت گزینش‌شده به مردم بگویند، چرا که برخی از این خصوصیات، سبب تنفر مردم می‌شود و کسی آن را نمی‌پذیرد.([519]) به همین دلیل آنان تنها بعضی از این خصوصیت‌ها را که امکان توجیه دارد، به مردم می‌گویند و بقیه را رها می‌کنند. از جمله مسائلی که جزو صفات همیشگی امام یا خلیفه خداوند ذکر می‌کنند، این است که از خلیفه‌ی خداوند یا امام، فضولاتی که از بقیه‌ی انسان‌ها خارج می‌شود، بیرون نمی‌آید و او سایه ندارد و جای پایش روی سنگ باقی می‌ماند و در خاک نرم باقی نمی‌ماند و درندگان گوشتش را نمی‌خورند! در این‌جا تأکید می‌کنم که آنان اعتقاد دارند که این صفات همیشگی امام است که دائماً و پیوسته رخ می‌دهد و معجزه‌ی موقت نیست که گاهی برای یکی از حجج الهی اتفاق می‌افتد، و در زمان دیگری برای حجت دیگر اتفاق نمی‌افتد، مانند آن که عصای موسی(ع) تبدیل به مار شد. همان‌طور که روشن است، این مسئله برای آنان شبهه و اشتباه شده است، و به همین دلیل نیاز به توضیح این مسئله دارند. چه بسا مهم‌ترین چیزی که در این مورد باید به آن توجه کرد این است که اصل و اساس در اعتقاد اسلامی، قرآن است و روایات بر قرآن عرضه می‌شوند. وقتی ظاهر روایات یا فهم آنان از روایات با نص قرآنی مخالفت داشته باشد، یا این روایات از آل محمد(ع) صادر نشده است، -همان‌طور که ایشان(ع) تصریح نمودند که آن‌چه را که با قرآن مخالفت دارد، آنان بیان نکرده‌اند و به دروغ به آنان نسبت داده شده است- و یا روایاتی است که معنای ظاهری آن مورد نظر نیست و تأویلی موافق با قرآن دارد. ما ابتدا خصوصیات همیشگی را که ادعا می‌کنند خلیفه‌ی خداوند با آن شناخته می‌شود، بر حکمت و واقعیتی که میلیون‌ها نفر مردمی که با خلفای خداوند زندگی می‌کردند و آن را می‌شناسند عرضه می‌کنیم تا ببینیم آیا بر اساس فهم آنان می‌توان این خصوصیت‌ها را جزو محدوده‌ی حکمت شمرد و آیا در عمل جزو صفاتی است که خلفای خداوند همیشه دارای آن هستند و آن را به میلیون‌ها نفر از مردم نشان داده‌اند و مردم آن را نسل به نسل نقل نموده‌اند؟ سپس آن را بر قرآن عرضه می‌کنیم:

-معصوم سایه ندارد

اگر فقط جسم خلیفه‌ی خداوند در زمین سایه نداشته باشد و لباس‌هایش سایه داشته باشد، چیزی که می‌خواهند، یعنی این‌که امام سایه ندارد، محقق نمی‌شود. از این جهت که سایه نداشتن جسم امام، سودی ندارد. امام با لباس‌هایش در مقابل مردم حرکت می‌کند و مهم این است که لباس‌هایش نیز بدون سایه باشد. همچنین کافی نیست که یک بار لباس‌های معصوم بدون سایه باشد. بلکه همه‌ی لباس‌هایی را که امام می‌پوشد، باید این صفت را داشته باشند. یعنی هر وقت ایشان لباس‌هایش را تغییر می‌دهد، لباس‌های دیگری که می‌پوشد، نیز نباید سایه داشته باشند. همچنین باید دقت نمود که بر اساس نظر آنان، چون لباس‌های امام کاملاً بدون سایه هستند، باید موقعی که شسته می‌شوند و زیر نور خورشید قرار داده می‌شوند، نیز بدون سایه باشند، یا معجزه‌ی جدیدی ایجاد شود و صفت «سایه نداشتن» از آن گرفته شود. این چنین است که به معجزاتی نیازمندیم که از نظر تعداد نامحدودند. همچنین اگر امام، این لباس‌ها را به سایر مردم ببخشد یا امانت دهد، باید سایه‌دار شود و این مسئله نیز به معجزه‌ی جدیدی برای از بین رفتن صفت «سایه نداشتن» نیاز دارد. همچنین عمامه‌ی معصوم نیز نباید سایه داشته باشد و استثنا هم نداشته باشد. وگرنه سایه‌دار می‌شود و سایه‌ی عمامه‌ی ایشان مشخص می‌گردد. همان‌طور که می‌دانیم، عرب عمامه را فقط برای زینت نمی‌پوشد. بلکه عمامه را برای این می‌پوشند که مانع گرمای کُشنده‌ی خورشید صحرا شود؛ به خصوص در تابستان. اگر عمامه بدون سایه باشد، به این معناست که اشعه‌ی خورشید از آن عبور کرده است؛ و در نتیجه وقتی امامان در تابستان سوزان حجاز و عراق بیرون می‌رفتند، بنا به این سخن که عمامه‌ی آنان بدون سایه است، عمامه هیچ سودی برای آنان نداشته است. یعنی اگر ایشان برای مدتی زیر نور خورشید راه می‌رفتند، اشعه‌ی خورشید از عمامه‌ی آنان عبور می‌کرد و موجب آزار امامان (ع) با حرارت شدیدی می‌شد که تأثیر آن به مرگ منتهی می‌شد. همان‌طور که حسین(ع) از حجاز به سوی عراق رفت و در نتیجه به معجزه دیگری نیازمند هستند که آزار نور خورشید و مرگ بر اثر آن را از آنان باز دارد.

-جای قدم‌های معصوم روی سنگ باقی می‌ماند

می‌گویند: خلیفه‌ی خداوند این ویژگی را دارد که گامش در ماسه‌زار تاثیر نمی‌گذارد ولی بر روی سنگ تأثیر می‌گذارد. از این جهت که امامان همیشه با پای برهنه راه نمی‌رفتند، بنابراین کافی نیست که این موضوع صفت معجزه‌آسای همیشگی آنان باشد که مردم آنان را با آن ویژگی بشناسند. بلکه باید اضافه کرد که کفش امام نیز در زمین نرم تاثیر نمی‌گذارد و بر روی سنگ تاثیر می‌گذارد. به این ترتیب این صفت، شامل خیابان‌ها نیز می‌شود. پس اگر این موضوع، چنان که می‌گویند، ویژگی همیشگی و دائمی امام باشد، شامل خانه‌های مردم و مکان‌های عمومی نیز می‌شود، مانند مساجدی که خلیفه‌ی خداوند وارد آن می‌شود و زمینش سنگ فرش شده است. نتیجه این‌که هر وقت امام وارد خانه‌ای می‌شود، با اثرگذاری گام‌هایش در سنگ‌های زمین، آن را تخریب می‌کند و اهل خانه مجبور به تعمیر زمین خانه می‌شوند. طبعاً امام باید در عوض تخریب خانه‌ی آنان، هزینه‌ی آن را بدهد یا چه بسا صاحبان این نظریه نادر بگویند: زمین‌های خانه‌های مردم که با سنگ پوشیده شده است، از این ویژگی که امام به آن موصوف است، استثناست. یعنی معجزه بر عکس رخ می‌دهد و صفت همیشگی امام، تغییر می‌کند و گامش در سنگ خانه‌های مردم تاثیر نمی‌گذارد. امکان مطرح کردن مسائل بسیاری وجود دارد که نادانی و بی‌خردی و سادگی افرادی را که به این اعتقادات باطل و منحرف در مورد دین خداوند سبحان، معتقد هستند، مُفتضح کند. اعتقاداتی که با قرآن و حکمت و عقل مخالفت دارد. آنان اعتقاد دارند که این خصوصیت‌ها پیش از ارتقاء حجت‌های الهی با عمل و اخلاص با آن‌ها همراه است و این صفات معجزه‌آسا همیشه قرین آن‌هاست؛ یعنی حتی پیش از برانگیخته شدن ایشان. اگر بگویند: خیر، آنان ادعایشان را نقض کرده‌اند و کار تمام می‌شود. از این جهت که معنای آن این است که این معجزه‌ی موقت مانند بقیه معجزات است که گاهی اتفاق می‌افتد و گاهی اتفاق نمی‌افتد و مانند صفات جسمانی نیست که طبق ادعای آنان همیشه و در هر حالت و هر زمان همراه با حجت‌هاست. پس این ویژگی به اعتقاد آنان از ویژگی‌هایی است که پس از نزول به عالم جسمانی و در حجاب بدن قرار گرفتن، پیش از امتحان حجت‌ها در این دنیا و ثابت شدن اخلاص ایشان و ارتقاء به مقامی که ایشان را برای رسالت و خلافت خداوند در زمین آماده می‌کند، با آن‌ها همراه است. اگر چنین باشد، این حجت‌ها چگونه امتحان می‌شوند؟ در حالی‌که این افراد با این نشانه‌های معجزه‌آسای همیشگی، بدون امتحان برتری داده شده‌اند! این چنین آنان خداوند را متهم به عدم عدالت می‌کنند، چرا که به خلیفه‌ای که معجزات با او همراه است، پاداش و ثواب در ابتدا به او داده شده است. چرا وی مانند مؤمنی که با شهوات مورد امتحان قرار می‌گیرد و در آغاز، معجزات با او نیست، مورد امتحان قرار نمی‌گیرد؟ چرا خلیفه‌ی خداوند بدون امتحان نسبت به آن مؤمن برتری دارد؟ پس عدالت خداوند کجاست؟ اگر فردی به امتحان وارد شود که پاسخ پرسش‌های امتحان را در دست داشته باشد، و افراد دیگر دست خالی به امتحان وارد شوند و فقط پرسش‌های امتحان به آنان داده شود و مجبور باشند، خودشان پاسخ‌ها را بیابند، پس عدالت بین آن‌ها در امتحان چگونه خواهد بود؟ مصیبت این است که بر اساس عقیده‌ی این بی‌خردان، فردی که با داشتن پاسخ‌ها به امتحان وارد می‌شود، پاداش بیشتری از فرد بیچاره‌ای می‌گیرد که به او ستم شده و پاسخ‌ها به او داده نشده است.

-درندگان از جسد خلیفه‌ی خداوند در زمین نمی‌خورند

«و داستان این چپاول را كه در جای خود انجام گرفت، رها كن».([520]) ... و سراغ این مصیبت بیا که این بی‌خردان امامت امام حسین (ع) را از بین می‌برند و به افرادی که به حسین (ع) ایمان ندارند این عذر را می‌دهند که بگویند: حسین از خلفای خدا نیست و امام معصوم نیست؛ به این دلیل که دارای آن ویژگی‌‌ای که خلیفه‌ی خداوند در زمین دارد، نیست. اسب‌ها، سینه‌ی حسین (ع) را لگدکوب کردند؛ در حالی که اسب حیوانی اهلی است. پس سزاوارتر است که درندگان از جسمش بخورند. دشمنان حسین (ع) نیز قصد انجام دادن این کار را داشتند. این‌که جسد او با اسب لگدمال شود تا برای افراد سفیهی که از آنان پیروی می‌کنند، بیان نمایند که حسین جزو خلفای خداوند نیست و نزد خداوند احترامی ندارد. اگر احترامی داشت، خداوند از این جلوگیری می‌کرد که اسب‌ها سینه‌ی او و جسد مبارکش را لگدکوب کنند. نگاه کنید که چگونه قاعده‌ی آنان برای انکار خلیفه خداوند، همان قاعده‌ی این بی‌خِردان است که قائل به این عقیده‌ی فاسد و منحرفند. به روشنی روایت شده است که ایشان فرمود که درندگان صحرا از جسد ایشان می‌خورند. حسین (ع) فرمود: (گویا گرگ‌های حریص دشت‌های نواویس و كربلا را می‌بینم كه بند بند جسمم را از هم گسسته، شكمبه‌های تهی و مشك‌های خالی خود را از آن انباشته كنند. از آن‌چه با قلم تقدیر الهی رقم خورده، گریزی نیست). زینب دختر علی(ع) نیز فرمود: (... این دست‌ها به خون ما آلوده است و این دهان‌ها برای خوردن گوشت ما به آب افتاده است؛ و درندگان بیابان سهم خود را از آن بدن‌های پاك و پاكیزه می‌برند. ...). آیا آنان به تأویل این روایات پناه می‌برند تا از تنگنایی که خودشان را در آن انداختند، بیرون بیایند؟ و اگر روایات را تأویل نمایند، آیا مخالفی که می‌خواهد به امامت حسین(ع) طعنه بزند، این تأویل را می‌پذیرد یا سخن او حجت است؟ چرا که ظاهر روایات حجت است. و آیا می‌گویند: عقاید از این روایات گرفته نمی‌شود. در پاسخ باید به آنان گفته شود: چرا از آن می‌گیرید و از این نمی‌گیرید؟!! در حقیقت، این عقاید نه تنها از خالی بودن عقل‌های معتقدین به آن پرده برمی‌دارد، بلکه حاکی از عدم ایمان آنان به قرآن و عدالت خداوند سبحان و متعال می‌باشد. حجج یا خلفای خداوند در قرآن بشرهایی هستند که با دیگران در صفات جسمانی انسانی مشارکت دارند و بر اساس قرآن، صفات ویژه‌ای ندارند: (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یوحَی إِلَی أَنَّما إِلهُكُمْ إِلَهٌ واحِدٌ فَمَنْ كَانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً)([521]) (بگو من هم مثل شما بشری هستم و[لی] به من وحی می‏شود كه خدای شما خدایی یگانه است. پس هر كس به لقای پروردگار خود امید دارد، باید به كار شایسته بپردازد و هیچ كس را در بندگی پروردگارش شریك نسازد). پس چگونه برای یک فرد عاقل صحیح است که عقاید باطل منحرفی را که مخالف قرآن و حکمت و منطق و عدل الهی است، بنا نهد؟ این عقاید حتی با روایات آل محمد(ع) که موافق با قرآن است، نیز مخالفت دارد. صدوق از امام رضا(ع) روایت می‌کند: (امام با روح‌القدس تأیید شده است و بین او و خداوند، ستونی از نور است که اعمال بندگان را در آن می‌بیند. و هر زمانی که برای راهنمایی به آن نیازمند باشد، از آن آگاه می‌شود و برایش گسترش داده می‌شود، در نتیجه می‌داند؛ و از او گرفته می‌شود، در نتیجه نمی‌داند. امام متولد می‌شود و فرزنددار می‌شود و سالم می‌ماند و بیمار می‌شود و می‌خورد و می‌نوشد و ادرار و مدفوع می‌کند و ازدواج می‌کند و می‌خوابد و فراموش می‌کند و سهو و اشتباه می‌کند و خوشحال می‌شود و ناراحت می‌شود و می‌خندد و گریه می‌کند و زنده می‌شود و می‌میرد و وارد قبر می‌شود و زیارت می‌شود و محشور می‌شود و ایستاده می‌شود و بر او عرض می‌شود و از او پرسش می‌شود و به او پاداش داده می‌شود و مورد کِرامت قرار می‌گیرد و شفاعت می‌کند؛ و نشانه‌ی او در دو ویژگی است: در علم و مُستجاب الدعوه بودن).([522]) هر فردی را که جست‌و‌جو‌گرِ حقیقت است، نصیحت می‌کنم که در قرآن تدبر کند: (أَلَمْ یأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذینَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا یعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللَّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیناتِ فَرَدُّوا أَیدِیهُمْ فی‏ أَفْواهِهِمْ وَ قالُوا إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفی‏ شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَیهِ مُریبٍ * قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یدْعُوكُمْ لِیغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ یؤَخِّرَكُمْ إِلی‏ أَجَلٍ مُسَمًّی قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُریدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ یعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ * قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ یمُنُّ عَلَی‏ مَنْ یشاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ مَا كَانَ لَنا أَنْ نَأْتِیكُمْ بِسُلْطانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ)([523]) (آیا خبر كسانی كه پیش از شما بودند، قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه بعد از ایشان بودند [و] كسی جز خدا از آنان آگاهی ندارد، به شما نرسیده است؟ فرستادگان‌شان دلایل آشكار برایشان آوردند. ولی آنان دست‌هایشان را [به نشانه‌ی اعتراض] بر دهان‌هایشان نهادند و گفتند: ما به آن‌چه شما به آن مأموریت دارید، كافریم و از آن‌چه ما را به آن می‏خوانید، سخت در شكیم. پیامبران‌شان گفتند: مگر درباره‌ی خدا پدیدآورنده‌ی آسمان‌ها و زمین تردیدی هست؟ او شما را دعوت می‌كند تا پاره‏ای از گناهان‌تان را بر شما ببخشاید و تا زمان معینی شما را مهلت دهد. گفتند: شما جز بشری مانند ما نیستید می‌خواهید ما را از آن‌چه پدران‌مان می‌پرستیدند، بازدارید. پس برای ما حجتی آشكار بیاورید. پیامبران‌شان به آنان گفتند: ما جز بشری مثل شما نیستیم. ولی خدا بر هر‌یك از بندگانش كه بخواهد منت می‌نهد؛ و ما را نرسد كه جز به اذن خدا برای شما حجتی بیاوریم و مؤمنان باید تنها بر خدا توكل كنند). افرادی که با خلفای خداوند در زمین (پیامبران، اوصیا، فرستادگان و امامان) مواجه می‌شدند، به خلفای خداوند می‌گفتند: شما فقط بشری مانند ما هستید که سایه دارید و گام‌هایتان بر روی سنگ تأثیری نمی‌گذارد و ویژگی‌های ظاهری ندارید که شما را از جهت ظاهری با ما متفاوت کند. اگر شما از سوی خداوند هستید، با ویژگی‌هایی استثنایی نزد ما بیایید. یعنی بدون سایه بیایید و قدم‌هایتان بر روی سنگ تأثیر بگذارد. (قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُریدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ یعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبینٍ) (گفتند: شما جز بشری مانند ما نیستید. می‌خواهید ما را از آن‌چه پدران‌مان می‌پرستیدند، بازدارید. پس برای ما حجتی آشكار بیاورید). خلفای خداوند نیز به آنان نفرمودند: خیر، ما بشری مانند شما نیستیم. بیایید، نگاه کنید که ما سایه نداریم و گام‌هایمان بر روی سنگ تأثیر می‌گذارد و در زمین نرم اثری ندارد. بلکه گفتند: (إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ) (ما جز بشری مثل شما نیستیم) ما مانند شما هستیم، سایه داریم، وزن مشخصی داریم، اجسام ما مانند اجسام شماست؛ ازدواج می‌کنیم و فرزنددار می‌شویم و می‌خوریم و می‌نوشیم و در بازارها راه می‌رویم و مردم ما را می‌بینند. موسی (ع)، پیامبری از پیامبران اولوالعزم را ببینیم که آیا همان‌طور که این افراد باطل مدعی هستند، با صفات معجزه‌آسا شناخته شده است: (وَ ما تِلْكَ بِیمینِكَ یا مُوسی‏ قالَ هِی عَصای أَتَوَكَّؤُا عَلَیها وَ أَهُشُّ بِها عَلی‏ غَنَمی‏ وَ لِی فیها مَآرِبُ أُخْری‏ قالَ أَلْقِها یا مُوسی‏ فَأَلْقاها فَإِذا هِی حَیةٌ تَسْعی‏ قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعیدُها سیرَتَهَا الْأُولی‏ وَ اضْمُمْ یدَكَ إِلی‏ جَناحِكَ تَخْرُجْ بَیضاءَ مِنْ غَیرِ سُوءٍ آیةً أُخْری‏ لِنُرِیكَ مِنْ آیاتِنَا الْكُبْرَی)([524]) (و ای موسی در دست راست تو چیست؟ گفت این عصای من است، بر آن تكیه می‏دهم و با آن برای گوسفندانم برگ می‌تكانم و كارهای دیگری هم برای من از آن برمی‌آید. فرمود: ای موسی آن را بینداز. پس آن را انداخت و ناگاه ماری شد كه به سرعت می‌خزید. فرمود: آن را بگیر و مترس. به زودی آن را به حال نخستینش بازخواهیم گردانید؛ و دست ‏خود را به پهلویت ببر، سپید بی‌گزند برمی‌‏آید. [این] معجزه‌ای دیگر است، تا به تو معجزات بزرگ خود را بنمایانیم). اگر بر اساس ادعای آنان، موسی در همه‌ی حالات، سایه نداشته باشد و گامش بر روی سنگ تأثیر بگذارد، موسی(ع) چه نیازی به این آیات و معجزات دارد؟ در حالی که این‌ها ویژگی‌های معجزه‌آسای بزرگی هستند که اصلاً نمی‌توان آن‌ها را تأویل نمود! (وَ نَزَعَ یدَهُ فَإِذَا هِی بَیضَاءُ لِلنَّاظِرینَ)([525]) (و دست ‏خود را [از گریبان] بیرون كشید و ناگهان برای تماشاگران سپید [و درخشنده] بود). (فَأَلْقَی‏ عَصَاهُ فَإِذَا هِی ثُعْبَانٌ مُبِینٌ)([526]) (پس [موسی] عصایش را افكند و به ناگاه اژدهایی آشكار شد). در قرآن نمی‌بینیم که خداوند به معجزات موسی (ع) این را اضافه کرده باشد که صفت معجزه‌آسایی داشته باشد؛ این‌که گام ایشان در سنگ تأثیر بگذارد یا سایه نداشته باشد. اگر جای پای موسی(ع) در سنگ باقی می‌ماند، آیا سزاوارتر نبود که خداوند برای پیامبری موسی(ع) با گام او که در سنگ تأثیر می‌گذارد، استدلال کند؟ آیا اثر باقی‌مانده‌ی آن، دلیل قطعی و غیر قابل تأویلی نیست که امکان رد آن وجود ندارد؟ آیا بهتر از عصای او نیست که به راحتی در مورد آن گفته شد: سحر است و او بزرگ شماست و این دو سحرهایی هستند که آشکار شدند؟!! حکمت در این‌که خداوند به او نشانه‌های دست سپید و عصای قابل تبدیل به مار داد، چه بود؟ درحالی که ایشان ویژگی‌های معجزه‌آسای بزرگ‌تری از این معجزات موقت دارد. بر اساس این اعتقاد، او سایه نداشت و گام‌هایش در سنگ تأثیر می‌گذاشت و در عین‌حال گام‌هایش در زمین نرم تأثیر نمی‌گذاشت. آیا گامی که در سنگ تأثیر بگذارد و زمین سنگی کاخ فرعون را تخریب کند، کافی نیست تا همه‌ی مردم معجزه‌ی موسی(ع) را ببینند و لمس کنند؟!! آیا سزاوار نیست که موسی(ع) به آنان بگوید: به گام من نگاه کنید که در سنگ تاثیر گذاشته است و در زمین نرم تأثیر نگذاشته است و من سایه ندارم؛ یا حداقل این‌ها را به آن معجزات اضافه می‌کرد. آیا موسی(ع) این را بیان کرد؟ آیا به گام معجزه‌آسایش استدلال کرد؟! چه بسا افرادی که این عقاید فاسدِ مخالف قرآن دارند، موسی را از این صفات مستثنی می‌کنند؛ صفاتی که بودن آن در خلیفه‌ی خداوند در زمین و در هر حالت را لازم می‌دانند!!! در آخر می‌گویم: اگر موضوع چنان که این افراد کم خرد می‌پندارند، باشد؛ پس چرا علی (ع) به نص رسول‌الله ( نسبت به خودش استدلال نمود. آیا برای ایشان بهتر نبود که با ویژگی‌هایی که از او جدا نمی‌شوند، استدلال می‌کرد؟! آیا برای علی (ع) بهتر نبود که به ابوبکر بگوید: من سایه ندارم. ای مسلمانان بیایید و مرا ببینید که سایه ندارم. من خلیفه‌ی خداوند در زمین هستم، به این دلیل که سایه ندارم؟! آیا برای علی (ع) سزاوار نبود که به آنان گامش را نشان دهد که بر سنگ تاثیر می‌گذارد و امامت خودش را با این ویژگی اثبات کند؟!! به خدا قسم! توصیف فردی که به این مطالب بی‌اساس اعتقاد دارد، به بی‌خردی و حماقت، ستم به بی‌خردان و احمق‌هاست؛ به این دلیل که احمق فردی است که عقل دارد، اما برخی از کارهایش غیرحکیمانه است؛ اما مطرح کردن این اعتقادات، که شبیه اعتقادات قبایل اولیه در مناطق ناشناخته‌ی آفریقا و داستان‌های اَجنه است، این افراد را در ردیف افراد بی‌عقل و خِرد قرار می‌دهد و تعجبی ندارد که این‌گونه باشند. هر‌کس که در معرض جنگ با اولیای خداوند قرار گیرد، خداوند عقل او را از بین می‌برد، تا جایی‌که نمی‌داند که چه می‌گوید. تعجب حدی ندارد، وقتی که می‌بینیم این سفیهان بی‌عقل از روایاتی که می‌گویند معصوم مدفوع ندارد، روی‌گردان می‌شوند، در حالی که براساس اعتقاد آنان معصوم با این ویژگی شناخته می‌شود. نمی‌دانم چرا از روایاتی که می‌گویند معصوم از ران زاده می‌شود و در رحم پرورش نمی‌یابد، روی‌گردان می‌شوند. من اعتقاد ندارم که این نوع روایات، وضعیت آنان را از وضعیت کنونی‌شان با این عقاید خوارکننده بدتر کند؛ مانند عقیده‌ی مدفوع نداشتن معصوم. خداوند آنان را زشت کند. در مورد ولادت معصوم از ران نیز روایاتی آمده است، پس چرا به آن اعتقاد ندارند. بر اساس این روایات، مادر فرد در رحم به او باردار نمی‌شود؛ بلکه او را از ران راست می‌زاید. شاید من این موضوع را از آن جهت به آنان یادآوری خواهم نمود تا فراموش نکنند این مسائل را در ضمن سلسله عقایدِ خوارکننده‌ای که در مورد معصوم دارند، تکرار کنند و همیشه و در هر لحظه به آن اعتقاد داشته باشند. -پیوست سوم: شمعون، یا سمعان، وصی عیسی(ع) باب وصیت از آدم (ع): امام صادق (ع) فرمود: رسول‌الله ( فرمود: (من سرور انبیا هستم و وصی من، سرور انبیاست و اوصیای او، سرور اوصیا هستند. آدم (ع) از خداوند عزوجل درخواست نمود که برای او، وصی شایسته‌ای قرار دهد. خداوند عزوجل به او وحی نمود: من پیامبران را با پیامبری کِرامت بخشیدم. سپس از میان مخلوقات خودم، مخلوقاتی را برگزیدم و بهترین آنان را اوصیا قرار دادم. خداوند تعالی به او وحی نمود: ای آدم، به شیث وصیت کن. آدم (ع) به شیث وصیت نمود و ایشان هبة الله فرزند آدم بود؛ و شیث به فرزندش شبان وصیت نمود و او فرزند نزلة الحورایی بود که خداوند عزوجل آن را برای آدم از بهشت فرو فرستاد و آدم او را به ازدواج فرزندش شیث درآورد؛ و شبان به محلث وصیت نمود و محلث به محوق وصیت نمود و محوق به غثمیشا وصیت نمود و غثمیشا به اخنوخ وصیت نمود و او ادریس نبی (ع) بود؛ و ادریس به ناحور وصیت نمود و ناحور آن را به نوح (ع) تحویل داد. و نوح به سام وصیت نمود و سام به عثامر وصیت نمود و عثامر به برغیثاشا وصیت نمود و برغیثاشا به یافث وصیت نمود و یافث به بره وصیت نمود و بره به جفسیه وصیت نمود و جفسیه به عمران وصیت نمود و عمران آن را به ابراهیم خلیل(ع) تحویل داد؛ و ابراهیم به فرزندش اسماعیل وصیت نمود و اسماعیل به اسحاق وصیت نمود و اسحاق به یعقوب وصیت نمود و یعقوب به یوسف وصیت نمود و یوسف به بثریا وصیت نمود و بثریا به شعیب وصیت نمود و شعیب به موسی بن عمران(ع) وصیت نمود و موسی بن عمران به یوشع بن نون وصیت نمود و یوشع بن نون به داوود وصیت نمود و داوود به سلیمان وصیت نمود و سلیمان به آصف بن برخیا وصیت نمود و آصف بن برخیا به زکریا وصیت نمود و زکریا آن را به عیسی بن مریم(ع) تحویل داد؛ و عیسی بن مریم به شمعون بن حمون صفا وصیت نمود. و شمعون به یحیی بن زکریا وصیت نمود و یحیی بن زکریا به منذر وصیت نمود و منذر به سلیمه وصیت نمود و سلیمه به برده وصیت نمود. سپس رسول‌الله ( فرمود: و برده آن را به من تحویل داد. و ای علی! من آن را به تو تحویل می‌دهم و تو به وصی خودت تحویل بده و وصی تو به اوصیا از فرزندانت، یکی پس از دیگری تحویل دهد تا این‌که به بهترین مردم زمین پس از تو برسد و امت به تو کافر می‌شوند و در مورد تو اختلاف شدیدی پیدا می‌کنند. فردی که بر تو ثابت بماند، مانند فردی است که با من بوده است؛ و فردی که از تو جدا شود، در آتش است و آتش جایگاه کافران است).([527]) رسول‌الله ( فرمود: (... خداوند عیسی بن مریم را برانگیخت و نور و علم و حکمت و همه‌ی علوم پیامبران پیشین او را به او داد و انجیل را به آن افزود و او را به سوی بیت‌المقدس و به سوی بنی‌اسرائیل برانگیخت و آنان را به کتاب خود و حکمتش و به ایمان به خداوند و رسولش دعوت می‌کرد؛ و بیشتر آنان سر باز زدند و سرکشی و کفر ورزیدند. ... وقتی خداوند خواست تا ایشان را مرفوع کند و به سوی خود بالا ببرد، به ایشان وحی نمود که نور خداوند و حکمت و علم کتابش را نزد شمعون بن حمون صفا که خلیفه بر مؤمنین است، بگذارد. او این کار را انجام داد. شمعون همیشه به دستور خداوند عزوجل بود و بر اساس همه‌ی سخنان عیسی(ع) در قوم بنی‌اسرائیل حرکت می‌کرد و با کافران می‌جنگید. هر‌کس از او اطاعت کرد و به او و آن‌چه آورده بود، ایمان آورد، مؤمن است و هر کس او را انکار کرد و از او سرپیچی کرد، کافر است. تا این‌که خداوند تبارک و تعالی فردی را برگزید و در میان بندگانش، پیامبری از شایستگان را برانگیخت و او یحیی بن زکریا بود. سپس شمعون از دنیا رفت...).([528]) علی (ع) می‌گوید: (نزد پیامبر ( در خانه ام‌سلمه بودیم که گروهی از یاران ایشان وارد شدند. از جمله: سلمان و ابوذر و مقداد و عبدالرحمان بن عوف. سلمان عرض کرد: یا رسول‌الله! برای هر پیامبری وصی و نسلی است. وصی شما و نسل شما کیست؟ ایشان لحظه‌ای صبر کرد. سپس فرمود: ای سلمان! خداوند چهارهزار پیامبر برانگیخت و آنان چهارهزار وصی و هشت‌هزار سبط و نسل داشتند. قسم به کسی که جانم در دستان اوست، من بهترین پیامبران هستم و اوصیای من بهترین اوصیا هستند و دو پسرم بهترین پسران و نسل‌ها هستند. سپس فرمود: ای سلمان! آیا می‌دانی که وصی آدم چه کسی بود؟ عرض کرد: خداوند و رسولش آگاه‌تر هستند. ایشان ( فرمود: ای اباعبدالله! من تو را می‌شناسم و تو از ما اهل بیت هستی. آدم به شیث وصیت نمود و شیث به فرزندش شبان وصیت نمود و شبان به مخلب وصیت نمود و مخلب به نحوق وصیت نمود و نحوق به عثمثا وصیت نمود و عثمثا به اخنوخ وصیت نمود که همان ادریس نبی (ع) است؛ و ادریس به ناخورا وصیت نمود و ناخورا به نوح (ع) وصیت نمود و نوح به سام وصیت نمود و سام به عثام وصیت نمود و عثام به ترعشاثا وصیت نمود و ترعشاثا به یافث وصیت نمود و یافث به بره وصیت نمود و بره به خفسیه وصیت نمود و خفسیه به عمران وصیت نمود و عمران به ابراهیم وصیت نمود و ابراهیم به فرزندش اسماعیل وصیت نمود و اسماعیل به اسحاق وصیت نمود و اسحاق به یعقوب وصیت نمود و یعقوب به یوسف وصیت نمود و یوسف به برثیا وصیت نمود و برثیا به شعیب وصیت نمود و شعیب به موسی وصیت نمود و موسی به یوشع بن نون وصیت نمود و یوشع به داود وصیت نمود و داود به سلیمان وصیت نمود و سلیمان به آصف بن برخیا وصیت نمود و آصف به زکریا وصیت نمود و زکریا به عیسی بن مریم وصیت نمود و عیسی بن مریم به شمعون بن حمون صفا وصیت نمود و شمعون به یحیی بن زکریا وصیت نمود و یحیی به منذر وصیت نمود و منذر به سلمه وصیت نمود و سلمه به برده وصیت نمود و برده به من وصیت نمود و من آن را به علی تحویل می‌دهم. سلمان گفت: یا رسول‌الله، آیا بین آنان پیامبران و اوصیای دیگری بودند؟ فرمود: بله، بیشتر از این‌که به شمارش آیند...)([529]) مفضل بن عمر می‌گوید: (امام صادق (ع) با من صحبت می‌فرمود. سپس حدیثی در فضیلت روز غدیر ذکر کرد، تا این‌که عرض کردم: سرورم، آیا مرا به روزه گرفتن آن روز دستور می‌دهید؟ فرمود: بله، به‌خدا. بله، به‌خدا. بله، به‌خدا. این روزی است که خداوند در آن، توبه‌ی آدم (ع) را پذیرفت و در آن روز به خاطر شکرِ خداوند روزه گرفت. این روزی است که خداوند متعال در آن، ابراهیم (ع) را از آتش نجات داد و برای شکر خداوند متعال نسبت به این موضوع روزه گرفت. این روزی است که موسی، هارون (ع) را پرچم قرار داد و برای شکر خداوند متعال در آن روز روزه گرفت. این روزی است که عیسی، وصی خود شمعون صفا را معرفی نمود و در آن روز برای شکر خداوند عزوجل روزه گرفت. این روزی است که رسول‌الله ( علی (ع) را برای مردم پرچم قرار داد و فضیلت و وصی بودن ایشان را در آن آشکار نمود و آن روز را برای شکر خداوند عزوجل روزه گرفت. این روزی است که روزه و شب زنده‌داری و غذا دادن و صله با برادران و خشنودی خداوند رحمان در آن است و باعث به خاک مالیدنِ بینی شیطان می‌شود).([530]) فضل بن ربیع می‌گوید: منصور پیش از دولت، مانند فردی بود که فقط نزد جعفر بن محمد (ع) می‌رفت. می‌گوید: از جعفر بن محمد بن علی (ع) در زمان مروان حمار، در مورد سجده‌ی شکر پرسیدم که امیرالمؤمنین (ع) آن را انجام داد و پرسیدم که علت آن چیست؟ ایشان از پدرش محمد بن علی مرا حدیث نمود که فرمود: (پدرم علی بن حسین مرا حدیث نمود، از پدرش حسین، از پدرش علی بن ابی طالب(ع): این‌که رسول‌الله ( ایشان را برای کاری از کارها فرستاده بود که امتحانش نیکو بود و سختیش بزرگ بود. وقتی این موضوع در چهره‌اش مشخص شد، به مسجد رو نمود و رسول‌الله ( بیرون رفته بود تا نماز بخواند و با ایشان نماز خواندند. وقتی از نماز دست کشیدند، به رسول‌الله ( رو نمود و رسول‌الله ( با ایشان روبوسی نمود. سپس در مورد راه و کاری که در آن مسیر انجام داد، پرسید. علی(ع) با ایشان سخن می‌گفت و در اثر سخن با ایشان، صورتش درخشان شد. وقتی ایشان سخن گفت، رسول‌الله ( به ایشان فرمود: ای ابوالحسن! آیا به تو بشارت ندهم؟ عرض کرد: پدر و مادرم به فدایتان. چه بسیار خیر که تاکنون به آن بشارت داده‌ای. فرمود: جبرئیل(ع) در زمان ظهر بر من فرود آمد و به من عرض کرد: ای محمد، این پسر عموی تو علی است که بر تو وارد شده است و خداوند عزوجل مسلمانان را با او آزمایشی نیکو می‌نماید؛ و کارش این‌چنین و آن‌چنان است. مرا از آن‌چه خبر دادی، حدیث نما. به من عرض کرد: ای محمد، از فرزندان آدم کسی رهایی می‌یابد که ولایت شیث بن آدم را دارد. آدم به شیث وصیت نمود و شیث با پدرش آدم رهایی یافت و آدم به واسطه‌ی خداوند رهایی یافت. ای محمد، فردی که از سام بن نوح، وصی پدرش نوح دنباله‌روی می‌کند، با سام رهایی می‌یابد؛ و سام با نوح رهایی می‌یابد و نوح به واسطه‌ی خداوند رهایی می‌یابد. ای محمد، فردی که از اسماعیل بن ابراهیم خلیل خداوند رحمان، وصی پدرش ابراهیم پیروی می‌کند، با اسماعیل رهایی می‌یابد و اسماعیل با ابراهیم رهایی می‌یابد و ابراهیم به واسطه‌ی خداوند رهایی می‌یابد. ای محمد، فردی که از یوشع بن نون، وصی موسی پیروی می‌کند، با یوشع رهایی می‌یابد؛ و یوشع با موسی رهایی می‌یابد و موسی به واسطه‌ی خداوند رهایی می‌یابد. ای محمد، فردی که از شمعون صفا، وصی عیسی پیروی می‌کند، با شمعون رهایی می‌یابد. و شمعون با عیسی رهایی می‌یابد و عیسی به واسطه خداوند رهایی می‌یابد. ای محمد، فردی که از علی، وزیر تو در زندگیت و وصی تو هنگام وفات تو پیروی می‌کند، با علی رهایی می‌یابد؛ و علی با تو رهایی می‌یابد و تو با خداوند عزوجل رهایی می‌یابی...).([531]) حدیث «هام» که از فرزندان ابلیس است. حسن (ع) از پدرش (ع) از جدش رسول‌الله ( نقل کرد: ... فرمود: (ای هام، راست گفتی. پیامبران و اوصیا راست گفتند. فرمود: وصی یعقوب کیست؟ عرض کرد: یوسف. فرمود: وصی یوسف کیست؟ فرمود: یوشع بن نون و وصی یوشع، شمعون است. فرمود: وصی شمعون کیست؟ عرض کرد: داوود و وصی داود، سلیمان است و وصی سلیمان، آصف بن برخیا است و وصی عیسی، شمعون صفا است. پیامبر به او فرمود: آیا نام وصی مرا می‌دانی و در کتابی دیده‌ای؟ عرض کرد: بله. قسم به خدایی که تو را به عنوان پیامبر برگزید...).([532]) -پیوست چهارم: آماده شدن ۳۱۳ نفر عبدالعظیم حسنی می‌گوید: (به محمد بن علی بن موسی (ع) عرض کردم: من امیدارم که شما قائم اهل بیت باشید، که زمین را پر از عدل و داد می‌کنید، همان‌طور که از ظلم و ستم پر شده است. ایشان(ع) فرمود: ای ابوالقاسم! هیچ یک از ما نیست، مگر این‌که قائم به دستور خداوند عزوجل و هدایت‌کننده به دین خداوند است. ولی قائمی که خداوند به وسیله‌ی او زمین را از اهل کفر و انکار پاک می‌کند، و آن را پر از عدل می‌کند، اوست که ولادتش بر مردم پنهان است و شخصیت او بر آنان پنهان است و نامیدن او بر آنان حرام است و او هم‌نام رسول‌الله ( و هم‌کنیه‌ی اوست؛ و اوست که زمین برایش پیچیده می‌شود و هر سختی برایش رام می‌شود و یارانش که به اندازه‌ی اهل بدر، 313 مرد هستند، از اطراف برایش جمع می‌شوند و این همان سخن خداوند عزوجل است: (أَینَ ما تَكُونُوا یأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمیعاً إِنَّ اللَّهَ عَلی‏ كُلِّ شَی‏ءٍ قَدیرِ) (هر‌ كجا كه باشید، خداوند همگی شما را [به سوی خود باز] می‌آورد. در حقیقت ‏خدا بر همه چیز تواناست). وقتی که این تعداد از اهل اخلاص برایش جمع شوند، خداوند امر او را آشکار می‌کند. پس هنگامی که پیمان برایش تکمیل شود، که ده هزار مرد هستند، با اجازه‌ی خداوند عزوجل خروج می‌کند. دشمنان خداوند را دائماً می‌کُشد تا این‌که خداوند عزوجل خشنود شود).([533]) ابوبصیر می‌گوید: (مردی از اهل کوفه از امام صادق (ع) پرسید: با قائم(ع) چه تعدادی خروج می‌کنند؟ آنان می‌گویند: با ایشان مانند تعداد اهل بدر که 313 مرد بودند، خروج می‌کنند. فرمود: فقط به اندازه‌ی قدرتمندان خروج می‌کنند. و قدرتمندان کمتر از ده هزار نفر نیستند).([534]) مردی می‌گوید: (یکی از یاران امام صادق(ع) بر ایشان وارد شد و به ایشان عرض کرد: فدایتان شوم. به خدا قسم! من شما و افرادی را که دوستتان دارند، دوست می‌دارم. آقای من! چقدر شیعیان ما بسیار هستند. ایشان به او فرمود: آنان را ذکر کن. عرض کرد: بسیار هستند. فرمود: آنان را به شمارش بیاور. عرض کرد: آنان بیش از این‌ها هستند. امام صادق(ع) فرمود: هر گاه آن عده‌ی وصف شده كه سیصد و ده نفر و اندی هستند، شمارشان كامل شود، آنگاه چنان‌كه شما می‌خواهید، خواهد شد؛ ولی شیعه‌ی ما كسی است كه صدایش از حدّ گوشش نمی‌گذرد و نیز كینه و ناراحتی درونش از حدّ پیكر تجاوز نمی‌كند، و ما را آشكار نمی‌ستاید و با دشمنان ما نمی‌ستیزد، و با عیب‌جویان ما هم‌نشینی نمی‌كند، و با بدگویان ما هم سخن نمی‌شود و آنان را كه با ما دشمن هستند، دوست نمی‌دارد و با دوستان ما دشمنی نمی‌ورزد. عرض كردم: پس چه كنم با این شیعیان گوناگون كه گویند ما بر طریق تشیع هستیم؟ فرمود: اینان خود گرفتار جدایی و آزمایش خواهند گشت و تبدیل و جابجایی در میان‌شان رخ خواهد داد و به قحطی و كمبود كه نابودشان سازد مبتلا شوند و شمشیری خون‌شان بریزد و اختلافاتی به هم رسد كه پراكنده‌شان كند. همانا شیعه‌ی ما كسی است كه همچون سگان پارس نكند و همانند كلاغ حرص نورزد و نزد مردم به گدایی دست نیازد، اگر چه از گرسنگی بمیرد. عرض كردم: فدایت شوم، چنین افرادی را كه به این صفات موصوفند، در كجا جستجو كنم؟ فرمود: آنان را در گوشه و كنار زمین بجوی، آنان كسانی هستند كه زندگی سبكی دارند و خانه به دوش هستند. اگر حاضر باشند، شناخته نمی‌شوند و اگر از نظرها پنهان شوند، كسی متوجه آنان نمی‌گردد و اگر بیمار شوند، عیادت نمی‌شوند و اگر خواستگاری كنند، با آنان ازدواج نشود و اگر وفات یابند، بر جنازه‌ی آنان كسی حضور نیابد؛ آنان كسانی هستند كه در اموال‌شان با یكدیگر مواسات می‏كنند و در قبرهای خود با یكدیگر دیدار و ملاقات دارند و خواسته‌هایشان با یكدیگر برخورد و اختلاف پیدا نمی‌كند، هر چند از شهرهای گوناگون باشند).([535]) سلیمان بن هارون بجلی می‌گوید: از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: یاران صاحب الامر برایش مورد محافظت قرار می‌گیرند. اگر همه‌ی مردم بروند، خداوند یارانش را می‌آورد. آنان افرادی هستند که خداوند عزوجل در مورد آنان فرمود: (فَإِنْ یكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِهَا قَوْماً لَیسُوا بِهَا بِكَافِرینَ) (و اگر اینان به آن كفر ورزند بی‏‌گمان گروهی [دیگر] را بر آن گماریم كه به آن كافر نباشند)؛ و آنان افرادی هستند که خداوند در مورد آنان فرمود: (فَسَوْفَ یأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یحِبُّهُمْ وَ یحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْكافِرینَ) (به زودی خدا گروهی [دیگر] را می ‌آورد كه آنان را دوست می‌دارد و آنان [نیز] او را دوست دارند [اینان] با مؤمنان فروتن [و] بر كافران سرسختند)). جابر از امام باقر(ع) روایت نموده است که فرمود: سپس مهدی در مکه هنگام عشا ظهور می‌کند و با ایشان پرچم رسول‌الله ( و لباس و شمشیر و نشانه‌ها و نور و بیان است. وقتی عشا را بخواند، با صدای بلندش صدا می‌زند: ای مردم! پروردگار را به یادتان می‌آورم، درحالی‌که در مقابل پروردگارتان هستید. او حجت را گرفته است و پیامبران را بر انگیخته است و کتاب را فرستاده است. به شما دستور داده است تا به او هیچ شرکی نورزید؛ و به اطاعت او و اطاعت از رسولش ( محافظت نمایید؛ و آن‌چه را که قرآن زنده نموده است، زنده کنید و آن‌چه را که از بین برده است، از بین ببرید؛ و یارانی برای هدایت باشید و تکیه‌گاه‌هایی برای تقوا باشید. فنای دنیا و از بین رفتن آن نزدیک شده است و اجازه‌ی وداع داده شده است. من شما را به خداوند و به رسولش ( و عمل به کتابش و از بین بردن باطل و زنده کردن سنتش دعوت می‌کنم. پس در آن میان سیصد و سیزده مرد به اندازه‌ی تعداد اهل بدر آشکار می‌شود، بدون این‌که قرار قبلی داشته باشند، مانند ریختن برگ درختان پاییزی. راهبانی در شب و شیرانی در روز هستند. خداوند برای مهدی، زمین حجاز را فتح می‌کند و همه‌ی زندانیان بنی‌هاشم را آزاد می‌کند؛ و پرچم‌های سیاه در کوفه فرود می‌آیند و برای بیعت به سوی مهدی می‌فرستند؛ و مهدی لشکریانش را به سرزمین‌ها می‌فرستد و ستم و اهلش را از بین می‌برد و شهرها برایش استوار می‌شوند و خداوند با دستان او فتح می‌کند).([536]) -پیوست پنجم: فقهای آخرالزمان امیرالمؤمنین(ع) فرمود: رسول‌الله( فرمود: (بر مردم زمانی می‌آید که از قرآن فقط نوشتارش و از اسلام فقط نامش می‌ماند. به آن نامیده می‌شوند، در حالی که دورترین مردم از آن هستند. مساجد آنان آباد و از هدایت خراب است. فقهای آن زمان، بدترین فقهای زیر آسمان هستند. فتنه از آنان بیرون آید و به سوی آنان باز می‌گردد).([537]) امیرالمؤمنین(ع) خطبه‌ای خواند و پس از حمد و ستایش خداوند فرمود: (... ولی بدانید كه به زودی پس از من زمانی بر شما بیاید كه در آن زمان چیزی پوشیده‏تر از حق و آشكارتر از باطل و بیشتر از دروغ بر خدای تعالی و رسولش ( نیست؛ و بی‏ارزش‏ترین متاع نزد مردم آن زمان كتاب خداست، اگر آن طور كه باید و شاید خوانده شود؛ و هیچ متاعی هم پرمشتری‌تر و گرانقیمت‌تر از همان كتاب خدا نیست، اگر آیاتش از جاهای خود تحریف و تغییر یابد؛ و در میان بندگان و در میان شهرها در آن زمان چیزی از كار خیر، بیشتر مورد تنفر و انكار نیست، و چیزی هم از منكر و كار زشت مرغوب‌تر نیست. در آن زمان هیچ كار هرزه‌ای بدتر و هیچ كیفری جان فرساتر از راهیابی در وقت گمراهی نیست، چون كه حاملان قرآن، آن را پشت سر اندازند، و حافظانش آن را به دست فراموشی سپارند. تا آن كه خواهش‌های نفسانی، آنها را بدنبال خود كشاند، و این شیوه را از پدران خود به ارث برند، و به دروغ و تكذیب دست به تحریف و تفسیر قرآن زنند و آن را به بهای ناچیزی بفروشند و به آن بی‏رغبت باشند. در این زمان است كه قرآن و اهل آن مطرود و رانده از اجتماع گردند و هر دوی آن‌ها رفیقان یك راهند كه كسی پناهشان ندهد، وه كه چه رفیقان وفادار و پسندیده‌ای هستند، و خوشا به حال آن دو و آن‌چه انجام می‌دهند. در آن زمان قرآن و اهل قرآن به ظاهر در میان مردم‌اند و در باطن در آنان نیستند و با آنها موافق نیستند، و همراه آنان نیستند؛ این مردم بر جدایی گرد هم آیند و جمع شوند و از جماعت پراكنده گردند. سرپرستی كار این مردم و كار دین‌شان را كسانی به‌دست گرفته‌اند كه به نیرنگ و زشت‌كاری و رشوه و آدم‌كشی در میان آن‌ها رفتار كنند؛ گویا خود را پیشوایان و راهنمایان قرآن می‌پندارند، در صورتی كه قرآن‏ پیشوا و رهبر آنان نیست. از حق و حقیقت در میان‌شان جز نامی نمانَد و از آن جز خط و نوشته در میانشان به جای نماند، كسی است كه آوازه‌ی حكمت‌های قرآن به گوشش خورده است و به پیروی آن درآید ولی هنوز از آن مجلس برنخاسته است كه از دین بیرون رود، و از دین و روش پادشاهی به آیین پادشاهی دیگر درآید و از تحت سرپرستی پادشاهی به سرپرستی پادشاهی دیگر برآید، و از پیروی زمامداری به پیروی زمامدار دیگری درآید، و از تعهدات سلطانی به زیر بار تعهدات سلطان دیگری برود، و به تدریج از جایی‌كه خود خبر ندارند خدای تعالی آنان را به وسیله‌ی آرزو و امید به نابودی كشاند، و به راستی كه دام خدا بسیار محكم و سخت است، تا به آن‌جا كه در گناه و نافرمانی متولد شوند، و به جور و ستم دینداری كنند، در صورتی‌كه قرآن كریم از جور و ستم به هیچ نحو نگذرد. گمراهانی هستند سرگردان كه به غیر دین خدای عزوجل دینداری كنند، و برای غیر خدا سر تعظیم فرود آرند. مساجد ایشان در آن زمان از گمراهی آباد و از هدایت ویران است، قاریان قرآن و آبادكنندگان مساجد در آن زمان نا امیدترین خلق خدا و آفریدگان آنند. گمراهی از آنان سرچشمه گیرد و به آن‌ها بازگردد، و از این رو حضور در مساجد ایشان و رفتن به سوی آن‌ها كفر به خدای بزرگ است، مگر آن‌كس كه به مساجد آنان برود و گمراهی آنان را بداند. در نتیجه‌ی رفتار و كرداری كه به این منوال دارند، مساجد آن‌ها از هدایت ویران و از گمراهی آباد است، سنت خدا دگرگون شده و حدود و مقرراتش مورد تجاوز قرار گرفته است، و به هدایت دعوت نكنند، و غنایم را به اهلش تقسیم نكنند و به عهد و پیمان وفادار نیستند، كشته‌های خود را كه به این‌سان در جنگ‌ها كشته شوند، شهید خوانند و با افترا و انكار به نزد خدا روند، به وسیله‌ی جهل و نادانی از علم بی‏نیازی جویند، و این‌ها پیش از این مردان نیك و شایسته را به انواع شكنجه‌ها زجر دادند، و سخن راست آن‌ها را افترا بر خدا نامیدند، و كار نیك آن‌ها را به بدی پاداش دادند. و به راستی خدای عزوجل پیامبری از جنس خودتان برای شما فرستاد كه رنج بردن شما بر او گران است و به خوشی شما علاقمند و حریص است، و نسبت به مؤمنان مهربان و رحیم است‏). ([538]) امام باقر (ع) فرمود: (در آخرالزمان گروهی است که از آنان پیروی می‌شود. در آنان گروهی هستند که جدال می‌کنند و قرائت می‌کنند و عبادت می‌کنند. افرادی نو هستند که بی‌خرد اند. امر به معروف را واجب نمی‌دانند و نهی از منکر را نیز واجب نمی‌دانند، مگر این‌که از زیان در امان بمانند. مطالب پست و عذر و بهانه را برای خودشان درخواست می‌کنند. از لغزش‌های علما و فساد عمل آنان پیروی می‌کنند. به نماز و روزه و آن‌چه به آنان در نفس و مال ضرر نمی‌رساند، رو می‌کنند. اگر نماز به کارهایی که در مورد اموال و بدن‌هایشان انجام می‌دهند، زیان برساند، قطعاً آن را رها می‌کنند؛ همان‌طور که بالاترین واجبات و با شرافت‌ترین آن‌ها را رها کردند. امر به معروف و نهی از منکر واجبی بزرگ است که واجبات با آن بر پا داشته می‌شود. این‌جاست که خشم خداوند بر آنان کامل می‌شود. عقوبت همه را فرا می‌گیرد و خوبان در سرزمین بدان هلاک می‌شوند و کودکان در سرزمین بزرگان هلاک می‌شوند. امر به معروف و نهی از منکر، راه پیامبران و روش شایستگان است. واجب بزرگی که با آن، واجبات بر پا داشته می‌شود و مذاهب در امان می‌ماند و کسب و کارها حلال می‌شود و ستم‌ها باز گردانده می‌شود و زمین آباد می‌شود و با دشمنان انصاف ورزیده می‌شود و امر برپا می‌شود. با دل‌هایتان انکار کنید و با زبان‌تان بگویید و پیشانی‌های آنان را بزنید و در راه خداوند از سرزنش سرزنش‌کننده نترسید. اگر پند گرفتند و به سوی حق بازگشتند، راهی بر آنان نیست: (إِنَّمَا السَّبیلُ عَلَی الَّذِینَ یظْلِمُونَ النَّاسَ وَ یبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ) (راه [نكوهش] تنها بر كسانی است كه به مردم ستم می‌كنند و در [روی] زمین به ناحق سر برمی‌دارند. آنان عذابی دردناك [در پیش] خواهند داشت). در این‌جا با بدن‌هایتان جهاد کنید و با دل‌هایتان از آنان بُغض داشته باشید و دنبال سلطنت نباشید و دنبال گرفتن مالی نباشید و اراده‌ی ستم و پیروزی نکنید تا این‌که به دستور خداوند باز گردید و بر اطاعت از او به پایان برسانید).([539]) رسول‌الله ( فرمود: (وقتی پروردگار جل جلاله مرا به معراج برد، ... عرض کردم: ای خدا و آقای من! این امر چه زمانی است؟ خداوند عزوجل وحی نمود: این زمانی است که علم برداشته شود و نادانی آشکار شود و قاریان بسیار شوند و عمل اندک شود و کشتار بسیار شود و فقهای هدایت‌کننده اندک شوند و فقهای گمراه و خائن بسیار شوند و شاعران بسیار شوند و امت تو قبرهایشان را به عنوان مسجد بگیرند و مصحف‌ها زینت داده شود و مساجد زینت‌دار شوند و ستم و فساد بسیار شود و منکر آشکار شود و امت تو به آن دستور دهند و از معروف باز دارند و مردان به مردان و زن‌ها به زن‌ها کفایت کنند و امیران کافر شوند و اولیای آنان فاجر شوند و یاوران آنان ستمکار شوند و صاحب‌نظران آنان، فاسق شوند. در این هنگام است که سه فرورفتگی است: فرو رفتگی در مشرق و فرورفتگی در مغرب و فرورفتگی در جزیرة العرب. و بصره به دست مردی از فرزندانت که سیاهان([540]) از او پیروی می‌کنند، خراب می‌شود و مردی از فرزندان حسین بن علی خروج می‌کند؛ و دجالی که از مشرق و در سیستان خروج می‌کند، آشکار می‌شود و سفیانی ظهور می‌کند...).([541]) مالک بن ضمره می‌گوید: امیرالمؤمنین(ع) فرمود: (ای مالک بن ضمره! تو چگونه هستی، وقتی شیعه این چنین اختلاف کنند؟ و انگشتانش را درون هم قرار داد. عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! آیا در آن زمان، خیری نیست؟ فرمود: تمام خوبی در آن زمان است، ای مالک! در این هنگام است که قائم ما قیام کند و هفتاد مرد را که بر خداوند و بر رسولش ( دروغ می‌بندند، می‌آورد و آنان را می‌کُشد. سپس آنان را بر یک امر جمع می‌کند).([542]) امام صادق(ع) فرمود: (قائم (ع) در جنگش، مشکلاتی می‌بیند که رسول‌الله ( ندیده است، ؛ به این‌خاطر که رسول‌الله ( نزد آنان آمد و آنان سنگ‌های کوبیده‌شده و چوب‌های کنده‌کاری‌شده را می‌پرستیدند و قائم بر آنان خروج می‌کند، در حالی‌که آنان کتاب خدا را برایش تأویل می‌کنند).([543]) عبدالله بن مسعود می‌گوید: من و گروهی پنج نفره از یاران‌مان بر رسول‌الله( وارد شدیم. ... رسول‌الله ( فرمود: ای ابن مسعود، اسلام غریبانه آغاز شد و همان‌طور که آغاز شد، باز می‌گردد. خوشا به حال غریبان. هر فردی از فرزندان‌تان که آن زمان را درک کند، به آنان در مکان‌هایشان سلام ندهد و جنازه‌های آنان را تشییع نکند و از بیماران آنان عیادت ننماید. آنان به سنت شما عمل می‌کنند و ادعای شما را آشکار می‌کنند؛ ولی با کارهای شما مخالفت می‌کنند؛ و بر غیر دین شما می‌میرند. آنان از من نیستند و من از آنان نیستم. ای فرزند مسعود! از کسی به غیر از خداوند نترس. خداوند متعال فرمود: (أَینَمَا تَكُونُوا یدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیدَةٍ) (هر جا باشید مرگ شما را در می‌یابد هر‌چند در برج‌های استوار باشید) و فرمود: (یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ) تا جایی‌که می‌فرماید: (وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (آن روز مردان و زنان منافق به كسانی كه ایمان آورده‏اند، می‏گویند: ما را مهلت دهید تا از نورتان [اندكی] برگیریم ... و چه بد سرانجامی است). ای فرزند مسعود! لعنت من و همه‌ی فرستادگان و فرشتگان نزدیک من و خشم خداوند و بدی حساب در دنیا و آخرت بر آنان. خداوند فرمود: (عِنَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ) تا جایی که می‌فرماید: (وَلَكِنَّ كَثِیرًا مِنْهُمْ فَاسِقُونَ) (از میان فرزندان اسرائیل آنان كه كفر ورزیدند، مورد لعنت قرار گرفتند ... لیکن بسیاری از ایشان نافرمان‌اند). ای فرزند مسعود! آنان حرص آشکار و حسد آشکار را ظاهر می‌کنند و رحم‌ها را قطع می‌کنند و در خوبی بی‌توجه هستند. خداوند متعال فرمود: (وَ الَّذینَ ینْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ میثاقِهِ وَ یقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یوصَلَ وَ یفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ) (و كسانی كه پیمان خدا را پس از بستن آن می‏شكنند و آن‌چه را خدا به پیوستن آن فرمان داده می‏گسلند و در زمین فساد می‌كنند، بر ایشان لعنت است و بد فرجامی آن سرا، از آن ایشان است). و خداوند متعال فرمود: (مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ یحْمِلُ أَسْفاراً) (مثل كسانی كه [عمل به] تورات بر آنان بار شد [و به آن مكلف گردیدند] آنگاه آن را به كار نبستند همچون مثل خری است كه كتاب‌هایی را بر پشت می‏كشد). ای فرزند مسعود! بر مردم زمانی می‌آید که فردی که بر دینش صبر می‌کند، مانند فردی است که در کف دستش آتش دارد. اگر در آن زمان گرگ باشد، که هیچ، وگرنه گرگ‌ها او را می‌خورند. ای فرزند مسعود! علما و فقهای آنان خائن و فاجر هستند. آگاه باشید! آنان بدترین مخلوقات خداوند هستند و همچنین پیروان آنان و افرادی که نزد آنان می‌روند و از آنان می‌گیرند و آنان را دوست می‌دارند و با آنان همنشینی می‌کنند و با آنان مشورت می‌کنند، بدترین مخلوقات خداوند هستند که خداوند آنان را وارد آتش جهنم می‌کند. (صُمٌّ بُكْمٌ عُمْی فَهُمْ لَا یرْجِعُونَ) (كرند، لالند، كورند، بنابراین به راه نمی‏آیند) (وَ نَحْشُرُهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ عَلَی‏ وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِیراً) (و روز قیامت آن‌ها را كور و لال و كر به روی چهره‌شان در افتاده برخواهیم انگیخت. جایگاه‌شان دوزخ است. هر بار كه آتش آن فرو نشیند شراره‌ای [تازه] برایشان می‌افزاییم) (كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیرَهَا لِیذُوقُوا الْعَذَابَ) (هر‌چه پوست‌شان بریان گردد، پوست‌های دیگری بر جایش نهیم تا عذاب را بچشند) (إِذَا أُلْقُوا فِیهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِیقاً وَ هِی تَفُورُ تَكَادُ تَمَیزُ مِنَ الْغَیظِ) (چون در آن‌جا افكنده شوند، از آن خروشی می‌شنوند، درحالی‌كه می‌جوشد. نزدیك است كه از خشم شكافته شود) (كُلَّما أَرَادُوا أَنْ یخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعیدُوا فِیهَا وَ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ) (هر بار بخواهند از [شدت] غم از آن بیرون روند، در آن باز گردانیده می‏شوند [كه هان] بچشید عذاب آتش سوزان را) (لَهُمْ فِیهَا زَفیرٌ وَ هُمْ فِیهَا لَا یسْمَعُونَ) (برای آن‌ها در آن‌جا ناله‏ای زار است و در آن‌جا [چیزی] نمی‌شنوند). ای فرزند مسعود! آنان ادعا می‌کنند که بر دین و سنت و روش و شریعت من هستند. آنان از من بیزار هستند و من نیز از آنان بیزار هستم. ای فرزند مسعود! در آشکارا با آنان منشین و در بازارها با آنان بیعت نکن و آنان را به راه راهنمایی نکن. خداوند متعال فرمود: (مَنْ كَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیهِمْ أَعْمالَهُمْ فِیهَا وَ هُمْ فِیهَا لَا یُبْخَسُونَ) (كسانى كه زندگى دنيا و زيور آن را بخواهند، [جزاى] كارهايشان را در آن‌جا به‌طور كامل به آنان می‌دهيم و به آنان در آن‌جا كم داده نخواهد شد). خداوند متعال فرمود: (مَنْ كانَ یریدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فی‏ حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ یریدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ) (كسى كه كشت آخرت بخواهد، براى وى بر كشته‌اش می‌افزاييم و كسى كه كشت اين دنيا را بخواهد، به او از آن می‌دهيم و[لى] در آخرت او را نصيبى نيست). ای فرزند مسعود! آن‌چه از آنان به امت من می‌رسد، دشمنی و خشم و جدال است. آنان افراد پَست این امت در دنیایشان هستند. قسم به خداوندی که مرا به حق برانگیخت، خداوند آنان را فرو می‌برد و آنان را به میمون‌ها و خوک‌ها مسخ می‌کند. او می‌گوید: رسول‌الله ( گریه کرد و ما به خاطر گریه‌ی او گریان شدیم و عرض کردیم: یا رسول‌الله! چه چیزی مایه‌ی گریه‌ی شما شده است؟ فرمود: برای مهربانی به بدبختان. خداوند متعال فرمود: (وَ لَوْ تَرَی‏ إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكَانٍ قَرِیبٍ) (و اى كاش می‌ديدى هنگامى را كه [كافران] وحشت‏زده‌اند. [آن‌جا كه راه] گريزى نمانده است و از جايى نزديك گرفتار آمده‏اند) یعنی علما و فقهاء).([544]) امام باقر(ع) فرمود: (... به سوی کوفه می‌رود. از آن‌جا شانزده هزار نفر از بتریه مسلح به سلاح خارج می‌شوند، که قاریان قرآن و فقهای دین هستند. پیشانی‌های آنان پینه بسته است. با لباس‌هایشان با تکبر و غرور راه می‌روند و نفاق، آنان را در بر گرفته است. همه‌ی آنان می‌گویند: ای فرزند فاطمه! برگرد، ما به تو نیازی نداریم. او در پشت نجف، در روز دوشنبه از عصر تا عشاء، شمشیر را بر آنان قرار می‌دهد و آنان را سریع‌تر از کشتنِ قربانی می‌کشد. هیچ مردی را از آنان باقی نمی‌گذارد و به هیچ یک از یارانش مشکلی نمی‌رسد. ریختن خون‌هایشان باعث نزدیکی به خداوند است. سپس وارد کوفه می‌شود و جنگجویان آن را می‌کشد تا این‌که خداوند عزوجل خشنود می‌شود...).([545])

-چه کسانی مهدی(ع) را یاری می‌دهند؟

* (مردی می‌گوید: یکی از یاران امام صادق(ع) بر ایشان وارد شد و به ایشان عرض کرد: فدایتان شوم. به خدا قسم! من شما و افرادی را که دوستتان دارند، دوست می‌دارم. آقای من! چقدر شیعیان ما بسیار هستند. ایشان به او فرمود: آنان را ذکر کن. عرض کرد: بسیار هستند. فرمود: آنان را به شمارش بیاور. عرض کرد: آنان بیش از این‌ها هستند. امام صادق (ع) فرمود: هر گاه آن عده‌ی وصف شده كه سیصد و ده نفر و اندی هستند، شمارشان كامل شود، آنگاه چنان‌كه شما می‌خواهید، خواهد شد؛ ولی شیعه‌ی ما كسی است كه صدایش از حدّ گوشش نمی‌گذرد و نیز كینه و ناراحتی درونش از حدّ پیكرش تجاوز نمی‌كند، و ما را آشكار نمی‌ستاید و با دشمنان ما نمی‌ستیزد، و با عیب‌جویان ما هم‌نشینی نمی‌كند، و با بدگویان ما هم‌سخن نمی‌شود و آنان را كه با ما دشمن هستند، دوست نمی‌دارد و با دوستان ما دشمنی نمی‌ورزد. عرض كردم: پس چه كنم با این شیعیان گوناگون كه گویند ما بر طریق تشیع هستیم؟ فرمود: اینان خود گرفتار جدایی و آزمایش خواهند شد و تبدیل و جابجایی در میان‌شان رخ خواهد داد و به قحطی و كمبود كه نابودشان سازد مبتلا شوند و شمشیری خون‌شان بریزد و اختلافاتی به هم رسد كه پراكنده‌شان كند. همانا شیعه‌ی ما كسی است كه همچون سگان پارس نكند و همانند كلاغ حرص نورزد و نزد مردم به گدایی دست نیازد، اگر چه از گرسنگی بمیرد. عرض كردم: فدایت شوم، چنین افرادی را كه به این صفات موصوفند، در كجا جستجو كنم؟ فرمود: آنان را در گوشه و كنار زمین بجوی، آنان كسانی هستند كه زندگی سبكی دارند و خانه به دوش هستند. اگر حاضر باشند، شناخته نمی‌شوند و اگر از نظرها پنهان شوند، كسی متوجه آنان نمی‌گردد و اگر بیمار شوند، عیادت نمی‌شوند و اگر خواستگاری كنند، با آنان ازدواج نشود و اگر وفات یابند، بر جنازه‌ی آنان كسی حضور نیابد، آنان كسانی هستند كه در اموال‌شان با یكدیگر مواسات می‏كنند و در قبرهای خود با یكدیگر دیدار و ملاقات دارند و خواسته‌هایشان با یكدیگر برخورد و اختلاف پیدا نمی‌كند، هر چند از شهرهای گوناگون باشند).([546]) امام صادق(ع) فرمود: (از این امر فردی بیرون می‌رود که گمان می‌شد که اهل آن است و افرادی شبیه خورشیدپرستان و ماه پرستان وارد آن می‌شوند).([547]) عبدالله ابی یعفور می‌گوید: امام صادق(ع) فرمود: (وای بر طاغوتیان عرب از شری که نزدیک می‌شود. عرض کردم: فدایتان شوم. از عرب‌ها، چقدر با قائم هستند؟ فرمود: تعدادی اندک. عرض کردم: به خدا قسم! از آنان کسانی که این امر را توصیف می‌کنند، بسیار هستند. فرمود: مردم باید خالص شوند و جدا شوند و غربال شوند. و از غربال، مردم بسیاری بیرون روند).([548]) امام صادق(ع) فرمود: (خداوند این امر را با افرادی یاری می‌کند که ارتباطی با دین ندارند و اگر امر ما بیاید، قطعاً افرادی از امر ما بیرون می‌روند که امروزه بر پرستش بت‌ها بودند).([549]) زید می‌گوید: (به امام صادق(ع) عرض کردم: می‌ترسیم که مؤمن نباشیم. فرمود: چرا؟ عرض کردم: ما در میان خود فردی را نیافتیم که برادرش نزد او برتر از درهم و دینارش باشد و می‌بینیم که دینار و درهم نزد او برتر از برادر است؛ ولی ولایت امیرالمؤمنین بین ما و او جمع نموده است. فرمود: این چنین نیست؛ ولی شما ایمان‌تان کامل نمی‌شود، تا این‌که قائم ما قیام کند. در این هنگام است که خداوند عقل‌هایتان را گرد می‌آورد و مؤمن کامل می‌شوید و اگر در زمین، مؤمنان کامل نباشند، خداوند ما را به سوی خود بالا می‌برد و شما زمین و آسمان را انکار می‌کنید؛ بلکه قسم به خدایی که جانم در دستان اوست! در اطراف زمین مؤمنانی هستند که ارزش همه‌ی دنیا نزد آنان، به اندازه بال پشه نیست؛ و اگر همه‌ی آن‌چه در دنیا و در آن است، طلای سرخ شود و بر گردن یکی از آنان باشد و سپس از گردن آنان بیفتد، هیچ چیزی احساس نمی‌کنند. گویا چیزی بر گردن‌شان نبوده است و از آن چیزی نیفتاده است، به خاطر پستی دنیا نزد ایشان. آنان هستند که زندگی‌شان پنهان است و خانه‌شان از زمینی به زمینی دیگر در انتقال است. شکم‌هایشان از روزه فرو رفته است. پلک‌هایشان از تسبیح فرسوده شده است. چشمان‌شان از گریه ضعیف شده است. صورت‌هایشان در اثر شب‌زنده‌داری زرد شده است. این چهره‌ی آنان است که خداوند آن را در انجیل مثال زده است و در تورات و فرقان و زبور و صحف اولی آنان را توصیف کرده است و فرموده است: (سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ) (علامت آنان بر اثر سجود در چهره‌هايشان است. اين مثل ايشان است در تورات و مثل آنها در انجيل). منظور زردی صورت در اثر شب زنده داری است. آنان افرادی هستند که در حالت آسانی و سختی به برادران نیکی می‌کنند؛ و در حالت سختی نیز دیگران را بر خودشان برتری می‌دهند. خداوند آنان را توصیف کرده است و فرموده است: (وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (هر چند در خودشان احتياجى [مبرم] باشد، آن‌ها [برادران‌شان] را بر خودشان مقدم مى‌دارند و هر كس از خست نفس خود مصون مانَد، ايشانند كه رستگارانند). به خدا قسم! رستگار شدند و به نجات رسیدند. اگر مؤمنی را ببینند، او را احترام می‌کنند و اگر منافقی ببینند، از او دوری می‌کنند. اگر شب آنان را فرا بگیرد، زمین را فرش خود قرار می‌دهند و خاک را بالش خود قرار می‌دهند؛ و پیشانی خودشان را رو به سوی زمین می‌کنند. برای آزادی خود از آتش، نزد پروردگارشان تضرّع می‌کنند. وقتی شب را به روز می‌رسانند، با مردم رفت و آمد می‌کنند و با انگشتان به آنان اشاره نمی‌کنند. رنج راه را بر خود هموار می‌کنند و آب را پاک و پاک کننده می‌گیرند. خودشان در سختی هستند و بدن‌هایشان تیره است. مردم از آنان در راحتی هستند. آنان نزد مردم بدترین مردم هستند و نزد خداوند بهترین مردم هستند. اگر سخن بگویند، راستگو شمرده نمی‌شوند. و اگر خواستگاری کنند، به آنان زن داده نمی‌شود. اگر حضور پیدا کنند، شناخته نمی‌شوند و اگر پنهان شوند، از دست داده نمی‌شوند. دل‌هایشان از خداوند ترسان و هراسان است. زبان‌هایشان در زندان است و سینه‌هایشان پناهگاه راز خداوند است. اگر برای آن اهلی بیابند، مقداری به آنان می‌دهند و اگر برای آن اهلی نیابند، بر زبان‌هایشان قفل‌هایی می‌نهند و قفل‌های آن را پنهان می‌کنند. بر سینه‌هایشان بند مَشکی بسیار سخت است که از آن چیزی بیرون نمی‌آید. نگهبانان علم و معدن صبر و حکم و پیروی‌کنندگان پیامبران و راستگویان و شهدا و شایستگان هستند. زرنگ‌هایی هستند که منافقان، آنان را کر و کور و بی‌خرد می‌شمارند. در آنان کری و کوری و بی‌خردی نیست. آنان زرنگ و فصیح و صبور و حکیم و باتقوا و نیکوکار و برگزیده‌ی خداوند هستند. ترس برای خداوند، آنان را ساکن نموده است و زبان‌هایشان را ترس از خداوند و پنهان کردن رازش ساکت کرده است. وای! چقدر شوق همنشینی و سخن گفتن با آنان را دارم. ای وای! از از دست دادن آنان و ای وای از همنشینی با آنان. اگر آنان را یافتید و از نور آنان گرفتید، به واسطه‌ی آنان در دنیا و آخرت هدایت می‌شوید و رستگاری می‌یابید. آنان در میان مردم از گوگرد سرخ هم نایاب‌تر هستند. زینت آنان، طول سکوت برای کتمان راز است و نماز و زکات و حج و روزه و مواسات با برادران در حالت آسانی و سختی. این زینت آنان و دوستی آنان است. خوشا به حال آنان و چه نهایت زیبایی است. آنان ارث‌برنده‌ی فردوس هستند و در آن جاودان می‌باشند. مثال آنان در اهل بهشت، مانند فردوس([550]) نسبت به بهشت است. آنان هستند که در آتش آنان را می‌طلبند و در بهشت نعمت می‌بینند. این، سخن اهل آتش است: (وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرَارِ) (و می‌گويند ما را چه شده است كه مردانى را كه آنان را از [زمره‌ی] اشرار می‌شمرديم، نمی‌بينيم؟) آنان اشرار مردم نزد ایشان هستند. خداوند جایگاه آنان را بلند می‌کند تا آنان را ببینند. این باعث حسرت آنان در آتش می‌شود و می‌گویند: (يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ) (ای كاش بازگردانده می‌شديم) تا مانند آنان شویم. آنان برتر بودند و ما اشرار هستیم و این حسرتی برای اهل آتش است).([551]) امیرالمؤمنین(ع) فرمود: (مانند زنبور در میان پرندگان باشید. پرنده‌ای از پرندگان نیست، مگر این‌که زنبور را ضعیف می‌شمارد. و اگر پرندگان برکتی را که درون اوست، می‌دانستند، با آن چنین نمی‌کردند. با زبان‌ها و بدن‌هایتان با مردم رفت و آمد کنید و با دل‌ها و کارهایتان با آنان مخالفت کنید. قسم به خدایی که جانم در دستان اوست، آن‌چه را که دوست دارید، نمی‌بینید، تا این‌که برخی از شما در صورت برخی دیگر آب دهان بیندازید و برخی از شما برخی دیگر را دروغگو بنامید و از میان شما (یا فرمود: از میان شیعیان من) فقط مانند سرمه در چشمان و نمک در غذا باقی بماند. برای شما مثال مردی را می‌زنم که غذایی دارد و آن را تمیز می‌کند و پاک می‌نماید. سپس آن را به جایی می‌برد و آن را تا زمانی که خدا بخواهد، رها می‌کند. سپس نزد آن باز می‌گردد و می‌بیند که کرم در آن وجود دارد. آن را بیرون می‌آورد و تمیز و پاک می‌کند. سپس غذا را به خانه باز می‌گرداند و تا زمانی که خداوند بخواهد، رها می‌کند. سپس دوباره نزد آن باز می‌گردد و می‌بیند که کرم در آن رشد کرده است. آن را بیرون می‌آورد و تمیز و پاک می‌کند و آن را باز می‌گرداند. همین‌گونه ادامه می‌یابد، تا این‌که مقداری از آن که اندک است، باقی می‌ماند که کرم به آن زیانی نمی‌رساند. همچنین شما نیز متمایز می‌شوید تا این‌که از میان شما فقط گروهی اندک باقی بمانند که آزمایش به آنان هیچ زیانی نرساند).([552]) امام صادق (ع) فرمود: (اگر قائم قیام کند، مردم او را انکار می‌کنند. به صورت جوان موفقی نزد آنان باز می‌گردد. فقط مؤمنانی بر آن ثابت می‌مانند که خداوند میثاقش را در ذر اول از آنان گرفته است).([553]) جابر می‌گوید: مرا مسیب بن نجبه حدیث نمود که گفت: (مردی نزد امیرالمؤمنین(ع) آمد و همراهش مردی بود که به او ابن سوداء (فرزند مادر سیاه‌پوست) می‌گفتند. به او عرض کرد: ای امیرالمؤمنین! این فرد بر خداوند و رسولش دروغ می‌بندد و تو را گواه می‌گیرد. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: او خیلی عریض و طویل سخن می‌گوید. چه می‌گوید؟ عرض کرد: او از سپاه خشم (جیش غضب) یاد می‌کند. فرمود: این مرد را رها کن. آن‌ها قومی هستند که در آخرالزمان‌اند و مانند برگ‌های درخت پاییزی هستند و یک مرد و دو مرد و سه مرد از هر قبیله‌ای هستند و تا 9 نفر می‌شوند. به خدا قسم! من فرمانده آنان را می‌شناسم و نام او و محل فرود آمدن سپاه‌شان را می‌دانم. سپس برخاست و فرمود: «شکافنده، شکافنده، شکافنده». سپس فرمود: این مردی از فرزندان من است که حدیث را می‌شکافد).([554]) امیرالمؤمنین (ع) فرمود: (یاران مهدی جوان هستند و شخص پیری در میان‌شان نیست، مگر مانند سرمه در چشمان و نمک در توشه؛ و کمترین توشه، نمک است).([555]) فهرست مطالب اهدا: 5 اصل دین 7 اصول سه‌گانه: 12 اصل اول: مستخلِف (خدا) 12 اول: طریق وحی 12 معرفت 13 دوم: طریق عقلی 20 أ. عدم، خالق نیست و هر اثر، دلالت بر مؤثر دارد. 21 ب. ویژگی اثر، دلالت بر ویژگی مؤثر دارد 23 ختم کلام: تکامل هدفمند است 24 ابزار هوشمندی 26 دلایل عقلی که قرآن برای اثبات وجود الله ارائه می‌دهد 27 دلیل نخست بر وجود خداوندگار مطلق: صفت اثر، دال بر صفت مؤثر است. 28 در جهانی که در آن زندگی می‌کنیم صفت اثر، دال بر صفت مؤثر دارد 29 در زندگی زمینی، صفت اثر دال بر صفت مؤثر می‌باشد 31 اشکالاتی که خدا ناباوران می‌تراشند 33 خدای رحیم مطلق، چرا با آتش عذاب می‌کند؟ 33 پاسخ اشکال 34 ناتوانی و بیماری 37 پاسخ اشکال 37اشکال: عمر نوح نبی (ع) 41 پاسخ اشکال 41 اصل دوم: خلیفه 44 علت همیشگی و تخلف‌ناپذیر ارسال رسول، اقامه حجت است. 50 استخلاف، سنت خداست 51 نخست: قرآن: 51 دوم. روایات درباره خلیفه‌‌الله المهدی 56 سوم. آن‌چه در عهد قدیم (تورات) نقل‌شده: 65 چهارم. آن‌چه در عهد جدید (انجیل) نقل‌شده: 67 استخلاف (تعیین جانشین)، سنتی همیشگی است که در عالم خارج، از آن تخلف نشده است. 68 حاکمیت در مقام قانون‌گذاری و اجرا مخصوص خداست. 68 زمان‌های فترت 70 فترت قبل از ظهور مهدی (ع) 80 امام منتظِر است، نه منتظَر 80 از آن‌چه گذشت دانستیم: 84 آیه اکمال الدین 86 خلیفه خدا در زمین چگونه شناخته می‌شود؟ 92 قانون معرفت حجت و ارکان سه‌گانه آن 93 اول: نصّ 94 1. نص از سوی خدای سبحان 95 1. احتمال دروغ گفتن کسی‌که می‌گوید رؤیا دیده است: 104 2. احتمال این‌که رؤیا از ناحیه شیطان باشد: 105 3. احتمال این‌که رؤیا از تلقین و خواسته نفسانی باشد: 110 تلاش عاجزانه 111 کوچک شمردن رؤیای حکیمان توسط سفیهان 114 چکیده مسئله رؤیا 120 دوم: نص مستقیم از خلیفه گذشته بر شخص برگزیده شده ی منصوص علیه 122 سوم: نص غیر مستقیم از خلیفه گذشته برای شخص برگزیده ی منصوص علیه 122 دوم: علم 129 سوم: دعوت به حاکمیت خدا 140 معجزه‌ی مادی جسمانی و جایگاه آن در دین خداوند 141 در قرآن 142 در انجیل 151 بحثی پیرامون برخی از سخنان در مورد معجزه 155 خلافت محمد( 157 اول: نص 157 دوم: علم و حکمت 166 سوم: حاکمیت خداوند 172 استمرار خلافت خداوند در زمین، پس از محمد رسول خدا( 174 ختم نبوت 174 اصل، خلافت الهی است 176 احادیث در مورد جانشینی علی (ع) برای محمد رسول خدا ( 178 حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه 181 نسبت تو به من، مانند هارون به موسی است.( 187 احادیثی در مورد خلافت امامان اهل بیت محمد رسول خدا ( 189 احادیث خلفا از قریش 192 احادیث خلفای راشدین 193 فرد تجدیدکننده‌ای که دين را از تحريف باز مي‌دارد 195 خلیفه‌ی خداوند، مهدی 195 در کتاب‌های شیعه 196 وصیت محمد رسول‌الله ( 196 روایات نص بر 12 امام یا برخی از آنان پس از محمد رسول‌الله ( 199 روایات نص بر دوازده امام از فرزندان رسول‌الله ( و علی و فاطمه ( 199 روایات نص بر دوازده امام و دوازده مهدی (ع) 202 از روایات نص بر مهدیین، علم و اعتقاد حاصل می‌شود 203 اثبات نوشته شدن وصیت محمد رسول‌الله ( هنگام مرگ که بازدارنده از گمراهی است 204 در پایان: 213 خلاصه: 214 اصل سوم: 216 رسالت 216 تشریع 216 آیا حُسن و قُبح، عقلی است؟ 220 عقیده‌ی الهی از آدم تا برپا شدن ساعت 221 اعتقاد در مورد صفات خداوند سبحان 228 تقسیم صفات لاهوت 238 عینیَّت صفات ذاتیه‌ی لاهوت 240 صفت علم و بداء 241 صفت اراده و جبر و تفویض 242 صفت اراده 242 ارتباط اراده‌ی الهی به انسان و کارهایش 242 صفات خلیفه‌ی خداوند در زمین 245 علم خلیفه‌ی خداوند در زمین 248 خلیفه‌ی خداوند و صفات معجزه‌آسا 252 خلیفه‌ی خداوند در زمین و زبان‌ها 258 سهو و نسیان معصوم 269 سهو چیست و نسیان چیست؟ 269 سهو و نسیان 271 نسیان و فراموشی 273 خلیفه‌ی خداوند و یادآوری و سهو و نسیان 279 فرض اول 280 فرض دوم 281 فرض سوم 281 فرض چهارم 283 آیا سهو و نسیان در مورد معصوم، ممنوع است؟ 287 اول: آیات قرآن 288 لا تُؤاخِذْنی‏ بِما نَسیتُ‏ 288 سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسَی 292 دوم: روایات 294 روایاتی که سهو و نسیان معصوم را بیان می‌نماید 294 روایاتی که سهو پیامبر ( را ذکر می‌کند 294 روایاتی که سهو امامان(ع) را ذکر می‌کند 298 آیا روایاتی وجود دارد که سهو و نسیان را از معصوم مُنتفی نماید؟ 301 سوم: اشکالات عقلی 303 اول: اشکالات شیخ مفید 303 بیان اشکال اول شیخ مفید 304 بیان اشکال دوم شیخ مفید 306 بیان اشکال سوم شیخ مفید 307 اشکالات عقلی دیگر 309 اشکال اول 309 اشکال دوم 310 اشکال سوم 311 رجعت 313 چرا رجعت؟ 314 رجعت چگونه است؟ 316 قرآن 320 از تو درباره‌ی روح می‌پرسند 326 آفرینش نفس انسانی 328 آفرینش انسان و دمیدن نفس در جسم 332 نفس، روح و عقل 342 نفس 342 روح 345 روح ایمان و روح‌القدس 346 اصحاب یمین و مُقرّبین 348 پیوست‌ها 351 پیوست اول: توضیحی در مورد زید بن علی(ع) 352 پیوست دوم: 357 بیان فساد برخی اعتقاداتِ باطل در مورد ویژگی‌های خلیفه‌ی خداوند 357 معصوم سایه ندارد 358 جای قدم‌های معصوم روی سنگ باقی می‌ماند 359 درندگان از جسد خلیفه‌ی خداوند در زمین نمی‌خورند 361 پیوست سوم: 368 شمعون، یا سمعان، وصی عیسی(ع) 368 پیوست چهارم: 373 آماده شدن ۳۱۳ نفر 373 پیوست پنجم: 376 فقهای آخرالزمان 376 چه کسانی مهدی(ع) را یاری می‌دهند؟ 382

پا ورقی ها

[1] . قرآن کریم، سوره بقره، آیه 30.

[2] . قرآن کریم، سوره بقره، آیه 31.

[3] . قرآن کریم، سوره بقره، آیه 32.

[4] . قرآن کریم، سوره بقره، آیه 33.

[5] . الکافی، ج 1، ص 134؛ التوحید (صدوق)، ص 103.

[6] . بصائر الدرجات (محمد بن حسن صفار)، ص 549؛ مختصر بصائر الدرجات (حسن بن سلیمان حلی)، ص 82؛ خاتمة المستدرک (میرزای نوری)، ج 4، ص 118؛ بحار الأنوار، ج 42، ص 290.

[7] . این عبارت را ابن تیمیه در کتاب «مجموع الفتاوی»، ج 24، ص 171 - 172 ذکر کرده و آن را مشهور خوانده است.

[8] . معانی الأخبار (صدوق)، ص 323.

[9] . سوره کهف، آیه 110.

[10] . (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون(‏ (ذاریات، 56) (جن و انس را نیافریدم مگر برای این‌که مرا بپرستند)، یعنی مرا بشناسند.

[11] . جمادات یا به‌طور‌کلی همه مواد، منشأ حیات باکتریایی و گیاهی و حیوانی هستند. همچنین همه مظاهر حیات (نسخ و رشد و حرکت) اگر در حدود همین عالم مادی به آن‌ها نگریسته شود، چیزی جز عملیات شیمیایی نیستند و در ‌نتیجه تفاوت حقیقی بین نبات و حیوان و باکتری و جماد وجود ندارد؛ و تفاوت تنها در نوع ترکیب این مواد است، به‌گونه‌ای که آن ماده را شایسته عملیات تولید مثل (تبدل و تغیر) و نتایج عملیات تکامل می‌کند.

[12] . قرآن کریم، سوره مطفّفین، آیه 4.

[13] . قرآن کریم، سوره ذاریات، آیه 56.

[14] . قرآن کریم، سوره بقره، آیه 282.

[15] . قرآن کریم، سوره کهف، آیه 110.

[16] . قرآن کریم، سوره حج، آیه 27.

[17] . این سخن همان چیزی است که وارثان ابراهیم (گفتند، یعنی گروه خاصی از ذریه ابراهیم (که برای خدا خالص‌شده بودند، زیرا ابراهیم ( آنان را به امر خدا در نزدیک بیت‌الحرام ساکن کرده بود تا امامان مردم باشند؛ همان امامانی که مردم را به حج و اقامه نماز ندا می‌دهند، یعنی دین خدا را بعد از پدرشان ابراهیم ( بپا می‌دارند؛ پس بر مردم واجب است که به نزد آن‌ها بیایند، همچنان‌ که درگذشته واجب بود به نزد پدرشان ابراهیم ( بیایند: (رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ( (ابراهیم/37) (پروردگار ما، من بعضی از فرزندانم را در بیابانی غیر حاصل‌خیز در نزد خانه حرام تو ساکن نمودم تا نماز را بپا دارند؛ پس قلوب بخشی از مردم را عاشق آن‌ها قرار بده و آن‌ها را از ثمرات و میوه‌ها روزی بده تا بلکه سپاس‌گزار باشند). در کافی (کلینی)، ج 1، ص 392 ـ 393 روایت‌شده: (عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ( قَالَ: نَظَرَ إِلَى النَّاسِ يَطُوفُونَ حَوْلَ الْكَعْبَةِ فَقَالَ هَكَذَا كَانُوا يَطُوفُونَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ إِنَّمَا أُمِرُوا أَنْ يَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَنْفِرُوا إِلَيْنَا فَيُعْلِمُونَا وَلَايَتَهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نُصْرَتَهُمْ ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآيَةَ- (فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ(). امام باقر ( به مردم در حال طواف خانه کعبه نگاه کرد و به فضیل فرمود: (در زمان جاهلیت هم همین‌گونه طواف می‌کردند. آن‌ها فقط امر به طواف این کعبه شدند تا به سمت ما کوچ کنند و ما را از ولایت‌مداری و عشق‌شان باخبر کنند و یاری‌شان را بر ما عرضه نمایند). سپس این آیه را خواند:(فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ(. (الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ( وَ رَأَى النَّاسَ بِمَكَّةَ وَ مَا يَعْمَلُونَ قَالَ فَقَالَ فِعَالٌ كَفِعَالِ الْجَاهِلِيَّةِ أَمَا وَ اللَّهِ مَا أُمِرُوا بِهَذَا وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا أَنْ يَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ فَيَمُرُّوا بِنَا فَيُخْبِرُونَا بِوَلَايَتِهِمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نُصْرَتَهُمْ). ابی عبیده می‌گوید از امام باقر ( شنیدم هنگامی‌که به مکه و اعمال مردم نگاه می‌کرد فرمود: (کارهایی مانند کارهای جاهلیت است. آگاه باش به خدا قسم که امر به این کار نشده‌اند و امر نشده‌اند، جز این‌که چرک و زواید را از خود دور کنند و نذرشان را وفا کنند و از کنار ما بگذرند و به ما از ولایت‌مداری خود خبر دهند و نصرت و یاری‌شان را بر ما اهل‌بیت عرضه کنند). (عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ جَمِيعاً عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ خَالِدِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ( وَ هُوَ دَاخِلٌ وَ أَنَا خَارِجٌ وَ أَخَذَ بِيَدِي ثُم اسْتَقْبَلَ الْبَيْتَ فَقَالَ يَا سَدِيرُ إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَأْتُوا هَذِهِ الْأَحْجَارَ فَيَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَأْتُونَا فَيُعْلِمُونَا وَلَايَتَهُمْ لَنَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ (وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى(. ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ إِلَى وَلَايَتِنَا ثُمَّ قَالَ يَا سَدِيرُ فَأُرِيكَ الصَّادِّينَ عَنْ دِينِ اللَّهِ ثُمَّ نَظَرَ إِلَى أَبِي حَنِيفَةَ وَ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ وَ هُمْ حَلَقٌ فِي الْمَسْجِدِ فَقَالَ هَؤُلَاءِ الصَّادُّونَ عَنْ دِينِ اللَّهِ بِلَا هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ لَا كِتَابٍ مُبِينٍ إِنَّ هَؤُلَاءِ ... لَوْ جَلَسُوا فِي بُيُوتِهِمْ فَجَالَ النَّاسُ فَلَمْ يَجِدُوا أَحَداً يُخْبِرُهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَنْ رَسُولِهِ ( حَتَّى يَأْتُونَا فَنُخْبِرَهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَنْ رَسُولِهِ (). سدیر می‌گوید از امام باقر ( شنیدم درحالی‌که داخل بیت‌الله الحرام شده بود و من در حال خارج شدن بودم، دستم را گرفت و سپس به خانه خدا رو کرد و فرمود: (ای سدیر، مردم فقط به این امر شدند که به سمت این سنگ‌ها بیایند و دور آن‌ها طواف کنند و سپس نزد ما بیایند و ولایت‌مداری خود را به ما بگویند. این همان آیه قرآن است: (وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى( (طه/82)، (من بخشنده هستم کسی را که توبه کرده و ایمان بیاورد و عمل شایسته کند و سپس راهنمایی و رهبری شود). سپس به سینه مبارکش اشاره‌ کرده و فرمود: یعنی به ولایت ما رهبری شود. سپس فرمود: ای سدیر، پس آن‌ها که از دین خدا مانع می‌شوند را به تو نشان دهم؟ سپس به سمت ابوحنیفه و سفیان ثوری در آن زمان نگاه کرد که حلقه‌ای در مسجد تشکیل داده بودند؛ پس فرمود: این‌ها همان موانع دین خدا هستند که فاقد هدایت الهی و کتاب آشکارند. ای‌کاش ... در خانه‌های خود بنشینند که مردم این‌جا به‌سادگی بگردند و بچرخند و کسی را پیدا نکنند که درباره خدا و رسول ( به آن‌ها بیاموزد تا این‌که مردم به نزد ما بیایند و ما درباره خدا و رسولش ( به آن‌ها بیاموزیم).

[18] . قرآن کریم، سوره نساء، آیه 165.

[19] . قرآن کریم، سوره غافر، آیه 11.

[20] . قرآن کریم، سوره طه، آیه 134.

[21] . قرآن کریم، سوره ذاریات، آیه 56.

[22] . قرآن کریم، سوره بقره، آیه 282.

[23] . قرآن کریم، سوره کهف، آیه 110.

[24] . این اصل در منطق و فلسفه به‌عنوان بدیهی‌ترین بدیهیات اولیه تصدیقی محسوب می‌شود: (النقیضان او المتناقضان لا یجتمعان و لا یرتفعان). دو نقیض باهم جمع نمی‌شوند و رفع نیز نمی‌شوند؛ مثلاً یک‌چیز نمی‌تواند در همان حال که موجود است معدوم باشد (اجتماع دو نقیض) یا این‌که نه موجود باشد و نه معدوم (ارتفاع دو نقیض). (مترجم)

[25] . این اصل از بدیهیات ثانوی فلسفی است که مورد اتفاق همه فلاسفه می‌باشد؛ مثلاً اگر علت «ألف»، «ب» باشد و علت «ب»، «ج» باشد و علت «ج»، «د» باشد و «د» نیز علت دیگری داشته باشد و این سلسله تا بی‌نهایت ادامه داشته باشد و هیچ‌گاه به علتی نرسد که خودش معلول علت دیگر نباشد، تسلسل محال و باطل پیش می‌آید. فلاسفه می‌گویند علت بطلان و استحاله تسلسل نامتناهی این است که فرض تسلسل به معنای فرض عدم علیّت است، یعنی در حلقه اول هیچ علت حقیقی وجود ندارد که این سلسله به آن برسد و در ‌نتیجه همه این سلسله معلولات درنهایت از یک «لا شیء» و «ناچیز» و «عدم مطلق» به‌ وجود آمده‌اند، درحالی‌که «لا شیء» و «عدم مطلق» نمی‌تواند منتِج و علت موجود باشد، چون عدم مطلق وجودی ندارد که به شیء دیگر وجود بدهد (به هر معنای قابل فرض). (مترجم)

[26] . در مباحث امور عامه فلسفه مبحثی تحت عنوان «لا شیئیة للعدم من حیث العدم» داریم، به این معنا که «ناچیز» و «لا شیء مطلق» چیزی نیست و هیچ حظ و بهره‌ای از هستی ندارد تا به چیز دیگری هستی بدهد. همچنین اصل دیگری که در معنا شبیه به همین اصل می‌باشد این است که: «فاقد الشیء لا یعطی الشیء»، یعنی آن‌که خودش چیزی را ندارد به طریق ‌اولی نمی‌تواند آن چیز را به دیگری افاضه کند. مثلاً اگر شما علم حدیث نداشته باشید قطعاً نمی‌توانید کسی دیگر را علم الحدیث بیاموزید؛ همچنین اگر علت، فاقد یک کمال و خاصیت وجودی (هرچند به نحو تمام‌تر و کامل‌تر و اشرف و اعلی) باشد نمی‌تواند آن را به معلول خود افاضه کند. اصل دیگری که شبیه همین اصل عقلی است، اصل «لزوم سنخیت بین علت و معلول» است، یعنی هر علتی موجِد و موجِب هر معلولی نمی‌شود و معلول و علت باید یک نحو سنخیت و همخوانی و هماهنگی با‌هم داشته باشند و هر معلولی از هر علّتی حاصل نمی‌شود. (مترجم)

[27] . وقتی در اینجا سخن از آیات قرآن می‌رانیم به این معنی نیست که در دلایل عقلی، آیات قرآن حجت هستند. بلکه به این اعتبار آنها را مطرح می‌کنیم که این آیات، دلایلی عقلی را پیش می‌کشند. بنابراین مخالفان هم حق ندارند این دلایل را صرفاً چون از قرآن آمده است و آنها دین و قرآن را قبول ندارند، رد کنند. ما نیز آنها را ملزم نمی‌کنیم که چون این دلایل قرآنی هستند، آنها را بپذیرند، بلکه به این علت که دلیل عقلی برایشان آورده‌ایم. بنابراین اگر این دلیل عقلی را نمی‌پذیرند باید آن را با دلایل عقلی نقض کنند.

[28] . قرآن کریم، سوره طور، آیه 35.

[29] . خداوند متعال فرمود: (وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى‏ كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ * فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني‏ رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ * فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَري‏ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ( (انعام/75 ـ 79) (و این‌گونه به ابراهیم ملکوت آسمان‌ها و زمین را نشان می‌دهیم و برای این‌که از اهل یقین باشد * پس هنگامی‌که شب او را فرا‌گرفت ستاره‌ای دید گفت که این پروردگار من است. پس هنگامی‌که افول کرد گفت من افول کنندگان را دوست ندارم * پس هنگامی‌که ماه را تابان دید گفت این پروردگار من است. پس هنگامی‌که افول کرد گفت اگر پروردگارم مرا هدایت نکند از قوم گمراهان خواهم بود * پس هنگامی‌که خورشید را تابان دید گفت: این پروردگار من است. این بزرگ‌تر است. پس هنگامی‌که خورشید افول کرد گفت ای قوم همانا من از ‌آن‌چه شریک می‌گزینید بری و بیزارم * من با ايمان خالص روى به‌سوى خدايى آوردم كه آفريننده آسمان‌ها و زمين است و من هرگز از مشركان نيستم).

[30] . رابطه ژن‌ها با جاندار، مانند رابطه نقشه ساختمان و خود ساختمان است. ژن‌ها نقشه هستند و جاندار دستاورد اجرای نقشه.

[31] . وهم الإلحاد، ص 194.

[32] . وجود ناپایداری‌های کوانتومی در خلأ برای رد این تصور کافی است که: انسان می‌تواند احاطه کامل به اسباب و علل داشته باشد.

[33] . می‌بینیم که هر ناتوانی که عقیده‌ای خلاف اعتقادش به او عرضه شود، همین‌گونه عمل می‌کند، یعنی مُتِمَّسِک به شبهات می‌شود، بلکه نفس خویش را برای تمسک به عقیده باطلش قانع کند.

[34] . قرآن کریم، سوره انبیاء، آیه 13.

[35] . قرآن کریم، سوره عنکبوت، آیه 54.

[36] . قرآن کریم، سوره مائده، آیه 60.

[37] . قرآن کریم، سوره انبیاء، آیه 13.

[38] . قرآن کریم، سوره بقره، آیه 65.

[39] . قرآن کریم، سوره مائده، آیه 60.

[40] . قرآن کریم، سوره اعراف، آیه 166.

[41] . وهم الإلحاد، ص 142.

[42] . قرآن کریم، سوره ذاریات، آیه 47.

[43] . قرآن کریم، سوره یس، آیه 71.

[44] . قرآن کریم، سوره مؤمنون، آیات 12 ـ 14.

[45] . قرآن کریم، سوره ذاریات، آیه 47.

[46] . فرستادگان خدا صرفاً بشری مانند دیگران هستند، اما برای خدا خالص‌شده‌اند و سخن او را شنیده و ندایش را اجابت کرده‌اند. در ‌نتیجه خداوند سبحان بر آن‌ها تفضّل کرده و آن‌ها را جانشینان خود در زمین قرار داده و به‌سوی خلقش فرستاده است تا حق را به آن‌ها معرّفی کنند، همان حقی که خودشان شناختند و به آن رسیده‌اند.

[47] . (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون(‏ (ذاریات/56)، (ما جن و انس را نیافریدیم مگر برای این‌که مرا بپرستند)، یعنی عالم شوند، پس عبادت کنند، پس عارف شوند.

[48] . حتی خود مکلّفان عامل در ملک خدا نیز خودشان جزئی از ملک خدا هستند، چون خداوند خالق و مالک حقیقی آن‌هاست. پس حتی تصرّف آن‌ها در جان خودشان نیز باید به امر خداوند باشد، چون خداوند مالک آن‌ها و مالک همه امور تحت سلطه آن‌هاست، به نحو ملکیت حقیقی.

[49] . غیاب خداوند حقیقی نیست، بلکه مربوط به خود آن‌هاست که به سبب تقصیر و غفلت‌شان از خدا پیش‌آمده، وگرنه خداوند شاهد غایب است و هر انسانی می‌تواند خود را خالص کرده و با پروردگارش مرتبط شود و اراده او را بفهمد، از این طریق که خداوند او را بر غیب مطلّع کند، یعنی یا خودش خلیفه خدا در زمین شود که خداوند همه‌چیزهایی که او و دیگران به آن نیاز دارند را برحسب اقتضای حال و مقامش به او عنایت کند، یا این‌که از بندگان خاصی شود که خداوند آن‌ها را با مقداری از غیب آشنا می‌سازد؛ و البته فرض بر آن‌هاست که از این مقدار برای شناخت خلیفه خدا در زمین و اطاعت از او بهره ببرند، چون این بندگانِ اهل غیب نیز جز مقدار اندکی از غیب نمی‌دانند و برای تکامل خود همچنان به خلیفه خدا محتاج باقی می‌مانند: (عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَدا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ عَدَداً( (جن/26- 28)، (داناى غيب است و هيچ‌كس را بر غيب خود آگاه نمى‏كند * مگر پيامبرانى را كه برگزيده است، پس نگهبانانی از پيش رو و پشت سرشان مى‏گمارد * تا مشخص كند كه پيام‏هاى پروردگارشان را [به‌طور كامل به مردم‏] رسانده‏اند و او به آن‌چه نزد آنان است احاطه دارد و همه‌چيز را از جهت عدد، شماره و احصا كرده است).

[50] . برای بیان این امر، مثال کشتی و صاحب آن را می‌زنیم. اگر صاحب کشتی بخواهد که دریاها را برای انجام کاری درنوردد، حکمت اقتضاء می‌کند که اولاً: داناترین و حکیم‌ترین شخص را به‌عنوان کشتی‌بان (ملوان) انتخاب کند. ثانیاً این ملوان را از میان خدمه آشنا به کار انتخاب کند. ثالثاً همه کارکنان را به اطاعت از این ملوان برگزیده امر کند. اگر هر یک از این سه امر را تخلف کند، از حکمت دور شده و به بی‌خردی گرویده است.

[51] . قرآن کریم، سوره نساء، آیه 165.

[52] . قرآن کریم، سوره طه، آیه 134.

[53] . چون نقض غرض به‌مثابه دوری از حکمت است و چنین کاری ناقض حکمت مطلق خداوند و بالتبع ناقص لاهوت مطلق است و فقر و نیاز لاهوت مطلق را اثبات می‌کند که خداوند از چنین اموری متعالی و منزّه است.

[54] . ازآن‌جا‌که عدم اجرای رحمت با عدم وجود مانع و وجود قابلیت برای آن رحمت (درحالی‌که آن مردم قابل هنگام فرستادن یک خلیفه خدا برایشان، متذکّر خدا می‌شوند) اثبات‌کننده نقض رحمت خداوند رحیم و عدم کامل بودن آن رحمت است. در‌نتیجه مطلق بودن رحمت خدا و بالتبع لاهوت مطلقش را نقض می‌کند که خداوند متعالی و برتر از این عیوب است. در قرآن کریم آمده: (قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ( (انعام/12) (بگو: مالكيت و فرمانروايى آن‌چه در آسمان‏ها و زمين است در سيطره كيست؟ بگو: در سيطره خداست كه رحمت را بر خود لازم و مقرّر كرده؛ يقيناً همه شما‌را در روز قيامت كه ترديدى در آن نيست جمع خواهد كرد. فقط كسانى كه سرمايه وجودشان را تباه كرده‏اند، ايمان نمى‏آورند).

[55] . به‌زودی بحث مفصلی درباره آن علمی که خلیفه خدا در زمین باید دارای آن باشد خواهد آمد.

[56] . زیرا هدف از نصب خلیفه، اقامه حجت و نفی عذر و بهانه است و این مسئله همیشه جاری است، چه قابلی وجود داشته باشد یا نداشته باشد. همچنین هدف از نصب خلیفه، نجات مکلفان از غفلتشان به‌وسیله یادآوری آن‌هاست تا اراده خدا را قبول کنند؛ همان اراده‌ای که از سوی خلیفه خدا در زمین به آن‌ها می‌رسد؛ و این امر محقق نمی‌شود مگر باوجود قابل. برای همین هنگامی‌که قابلی وجود نداشته باشد، اشکالی در تخلّف جزء آخر قانون (تبلیغ مکلفان نسبت به اطاعت خلیفه خدا در زمین) وجود ندارد، چه این تبلیغ از ناحیه خلیفه خدا باشد هنگامی‌که مطالبه برپایی حاکمیت خدا را می‌کند، چه از طرف خدا و فرستادگانش به‌صورت مستقیم نسبت به مکلفان باشد، همان‌گونه که در رؤیا محقق می‌شود، یا از سوی خلیفه گذشته خدا به‌صورت مستقیم یا غیرمستقیم (باوجود فاصله میان دو خلیفه گذشته و حال) باشد.

[57] . قرآن کریم، سوره نساء، آیه 165.

[58] . قرآن کریم، سوره مائده، آیه 19.

[59] . قرآن کریم، سوره انفال، آیات 22 ـ 23.

[60] . قرآن کریم، سوره قصص، آیات 47 ـ 48.

[61] . قرآن کریم، سوره نساء، آیه 165.

[62] . منظور از نوع امروزی از جهت نفس می باشد؛ چون از نظر نوع جسمانی یا هوموساپینس، آدم نخستین فرد از این نوع نیست.

[63] . قرآن کریم، سوره بقره، آیات 30 ـ 34.

[64] . الکافی، ج 1، ص 312.

[65] . قرآن کریم، سوره بقره، آیه 258.

[66] . قرآن کریم، سوره ص، آیه 26.

[67] . قرآن کریم، سوره بقره، آیه 251.

[68] . قرآن کریم، سوره رعد، آیه 7.

[69] . ابن حجر عسقلانی در کتاب فتح الباری، ج 8 ص 285 می‌گوید این حدیث به سند نیکو روایت‌شده است.

[70] . ابن أبي حاتم در مقدمة تفسيرش (ج 1 ص 14) تصریح کرده که در این کتاب صحیح‌ترین روایات را جمع‌آوری کرده‌ام: (گروهی از برادران از من خواستند تا تفسیری برای قرآن بنویسم که مختصر بوده و حاوی صحیح‌ترین سندها باشد... پس من درخواست آن‌ها را اجابت کردم و توفیق از خداست و از او یاری می‌خواهیم و حول و قوتی نیست مگر از خدا. پس شایسته دانستم که چنین تفسیری را با صحیح‌ترین اخبار از حیث سند و شبیه‌ترین آن‌ها به‌حق از حیث متن تدوین کنم. پس هنگامی‌که تفسیری از خود رسول‌الله صلی الله علیه و سلم یافتم دیگر همراه او هیچ یک از صحابه (که چنین خبری را نقل کرده) روایت نکردم؛ و هنگامی‌که حدیثی را از صحابه یافتم، اگر همگی در نقل آن متفق بودند من آن حدیث را از بلندمرتبه‌ترین آن‌ها با صحیح‌ترین سندها نقل کردم و موافقان و دیگر راویان و صحابه را صرفاً نام بردم؛ و اگر اختلاف داشتند، من اختلافشان را ذکر کردم و برای هر‌یک از آن‌ها سند جداگانه‌ای بیان نمودم و موافقانش را با حذف اسناد نام بردم. پس اگر حدیثی از صحابه نیافتم و بلکه از تابعین به دستم رسیده بود، در آن احادیث نیز همان روشی که با صحابه عمل کردم را پیدا نموده و به همین شکل با اتباع تابعین و اتباع آن‌ها ...). این عبارت شهادتی از سوی اوست، نسبت به صحت همه روایات و اخباری که در تفسیرش جمع نموده و این شهادت در توثیق روایت یادشده کافی است. به علاوه، دیگر محدّثان و علمای اهل سنت نیز حدیث مزبور را در کتب خود ذکر کرده‌اند؛ مثلاً: طبرانی در المعجم الاوسط ج 2 ص 94 و ج 5 ص 153 ـ 154. مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 126. احمد محمد شاکر در تعلیقه و حاشیه خود بر کتاب مسند احمد (ج 2 ص 48 ـ 49) این روایت را تصحیح کرده و می‌گوید: (سندش صحیح است. مطلب بن زیاد بن ابی زهیر ثقفی کوفه ثقه است، چون احمد و ابن معین و دیگران او را توثیق کرده‌اند و بخاری در کتاب الکبیر (8/2/4) احوال او را ذکر کرده و هیچ مذمت و عیبی درباره او نگفته است...؛ و این حدیث از اضافات عبدالله بن احمد است). هیثمی در مجمع الزوائد ج 7 ص 41، سپس درباره این روایت گفته: (عبد الله بن احمد و طبرانی در المعجم الصغیر و المعجم الاوسط آن را نقل کرده‌اند و رجال و راویان مسند احمد همگی ثقه (معتبر و مورد اعتماد) هستند).

[71] . قرآن کریم، سوره انعام، آیه 12.

[72] . سنن ابن ماجة نوشته محمد بن يزيد قزويني متوفاي 273 ه.ق با تحقیق و شماره‌گذاری و پاورقی محمد فؤاد - عبد الباقي، چاپ دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع: ج - 2 ص 1367 ح 4084؛ المستدرك على الصحيحين، نوشته حاکم نیشابوری متوفای 405 ه.ق با اشراف يوسف عبد الرحمن المرعشلي: ج 4 ص 463 – 464؛ البحر الزخار، المعروف بمسند البزاز، نوشته أبي بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق العتيكي البزاز متوفای 292 ه.ق با تحقيق عادل بن سعد، چاپ مكتبة العلوم والحكم، مدینه منوره، چاپ اول سال 1424 ه - 2003 م، (2/1367/ح 4084)؛ السنن الواردة في الفتن وغوائلها والساعة وأشراطها، نوشته أبی عمرو عثمان بن سعيد المقرئ الداني متوفای 444 ه.ق با تحقيق دكتور رضاء الدين بن محمد بن ادريس المباركفوري، چاپ دار العاصمة للنشر والتوزيع: ج - 5 ص 1032 ح 548؛ دلائل النبوة، نوشته بیهقی متوفای 458 ه.ق با تحقيق: دکتر عبد المعطي قلعجي، چاپ دار الكتب العلمية، بيروت لبنان، چاپ اول - 1405 ه: ج 6 ص 515 - 516؛ تاريخ مدينة دمشق، نوشته ابن عساكر، متوفای 571 ه.ق. ج 32 ص 280 - 281؛ كتاب التذكرة بأحوال الموتى وأمور الآخرة، نوشته أبی‌عبد الله محمد بن أحمد بن أبي بكر الأنصاري الخزرجي الأندلسي القرطبي متوفای 671 ه.ق با تحقيق دكتر الصادق بن محمد بن إبراهيم، چاپ مكتبه دار المنهاج بالرياض، چاپ اول، 1425 ه.ق: ج 3 ص 1201، باب في المهدي وذكر من يمهد له ملكه، ح 1؛ النهاية في الفتن والملحم، نوشته أبي الفداء عماد الدين إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي الدمشقي متوفای 774 ه.ق با تحقیق عصام الدين الصبابطي، چاپ دار الحديث، القاهرة: ج 1 ص 48؛ البداية والنهاية، نوشته ابن كثير، تحقيق علي شيري، چاپ دار احياء التراث العربي، بيروت لبنان، چاپ اول، 1408 ه - 1988 م: ج 6 ص 275 - 276؛ زوائد ابن ماجة على الكتب الخمسة، نوشته احمد بن أبي‌بكر بن إسماعيل البوصيري (840 ه)، تصحيح وتعليق شيخ محمد مختار حسين، چاپ یازدهم سال 1414 ه - 1993 م، چاپ دار الكتب العلمية، بيروت-لبنان: ص 527 - 528 شماره حدیث 1370؛ جمع الجوامع، نوشته جلال الدين السيوطي، چاپ الأزهر الشريف، 1426 ه - 2005 م: ج 13 ص 257 شماره حدیث 1459 / 28086؛ الدر المنثور في التفسير بالمأثور، نوشته جلال الدين السيوطي: ج 6 ص 58؛ الأربعون حديثا في المهدي، نوشته أبي نعيم الأصبهاني (ت 430 ه)، تحقيق علي جلال باقر: حدیث 32. سيوطي نیز در کتاب الحاوي این حدیث را نسبت داده به أبي نعيم؛ ر.ک: الحاوي للفتاوي، نوشته لسيوطي، دار الكتب العلمية، بيروت لبنان، - 1403 ه - 1983 م: ج 2 ص 60؛ مسندالروياني، نوشته أبي بكر محمد بن هارون الروياني (ت 307 ه)، ضبط وتعليق أيمن علي أبو يماني، مؤسسة قرطبة، چاپ اول، 1416 ه - 1995 م: ج 1 ص 417 - 418 حدیث شماره 637؛ كنز العمال، نوشته متقي هندي (ت 975 ه): ج 14 ص - 263 حدیث شماره 38658؛ البرهان في علامات مهدي آخر‌الزمان، نوشته متقي هندي، ص 47؛ إمتاع الأسماع، نوشته تقي الدين أحمد بن علي بن عبد القادر المقريزي (ت 845 ه)، تحقيق محمد عبد الحميد النميسي، دار الكتب العلمية، بيروت لبنان، چاپ اول، 1420 ه - 1999 م: ج 12 ص 296 - 297؛ ينابيع المودة لذوي القربى، نوشته شيخ سليمان بن إبراهيم القندوزي الحنفي (ت 1294 ه)، تحقيق سيد علي جمال أشرف الحسيني، دار الأسوة، چاپ اول، 1416 ه: ج 3 ص 391؛ عقد الدرر في أخبارالمنتظر، نوشته يوسف بن يحيى المقدسي الشافعي السلمي؛ از علمای قرن هفتم هجري، تحقيق دکتر عبد الفتاح محمد الحلو، مكتبة عالم الفكر القاهرة، چاپ اول، 1399 ه - 1979 م: ص 57. برخی از علمای اهل سنت که این حدیث را تصحیح کرده‌اند: أ. بزاز في البحر الزخار: ج 2 ص 1367 ح 4084 حدیث را نقل کرده و در تصحیح آن می‌گوید: (... ما این حدیث را انتخاب کردیم زیرا صحیح است و ثوبان جلیل‌القدر است و اسناد او صحیح است). ب. حاكم نیشابوری در المستدرك: ج 4 ص 463 - 464 این حدیث را به سند دیگری به سفيان الثوري نسبت داده و می‌گوید: (این حدیث طبق میزان شیخین (بخاری و مسلم) صحیح است). ج. قرطبي في التذكرة بأحوال الموتى وأمور الآخرة: ج 3 ص 1201 باب المهدي و ذكر من يمهد له ملكه، ح 1 از ابن ماجة، حدیث را نقل کرده و می‌گوید: (اسنادش صحیح است). د. ابن كثير عن ابن ماجة في النهاية في الفتن والملحم: ج 1 ص 48، همین حدیث را نقل کرده و می‌گوید: (ابن ماجه تنها کسی است که این طریق حدیث را نقل کرده و این اسناد قوی و صحیح است). ه. بوصيري في زوائد ابن ماجة على الكتب الخمسة: ص 527 - 528 ح 1370، همین حدیث را نقل کرده و می‌گوید: این إسناد صحيح است و راویانش همگی ثقه هستند. حاکم نیشابوری در مستدرک از طریق حسین بن حفص از سفیان نقل کرده و می‌گوید: (این حدیث بر طبق میزان شیخین (مسلم و بخاری) صحیح است). و. سيوطي في الجامع الصغير: ج 1 حدیث شماره 648، نیز این حدیث را تصحیح کرده است. ز. ذهبی نیز با حاکم نیشابوری در کتاب تلخيص المستدرك موافقت کرده که حق با اوست، یعنی این حدیث طبق میزان شیخین صحیح است.

[73] . المستدرك على الصحيحين، نوشته حاکم نيشابوري (ت - 405 ه)، با إشراف يوسف عبد الرحمن المرعشلي: ج 4 ص 463 – 464.

[74] . المستدرك على الصحيحين، حاكم النيسابوري: ج 4 ص 502؛ مسند أحمد بن حنبل، أحمد بن حنبل (ت 241 ه): ج 5 ص 277؛ الفتن، نعيم بن حماد المروزي (ت 229): ص 188؛ دلائل النبوة، بيهقي (ت 458 ه)، تحقيق: د. عبد المعطي قلعجي، دار الكتب العلمية، بيروت لبنان، الطبعة الأولى -1405 ه: ج 6 ص 515 – 516؛ البداية والنهاية، ابن كثير، تحقيق علي شيري، دار إحياء التراث العربي، بيروت لبنان، ط - 1، 1408 ه - 1988 م: ج 6 ص 275 - 276؛ مشكاة المصابيح، محمد بن عبد الله الخطيب التبريزي (ت 741 ه)، تحقيق محمد ناصر الدين الألباني، المكتب الْسلمي للطباعة والنشر: ج 3 كتاب الفتن ص 1503 حدیث شماره 5461؛ هداية الرواة إلى تخريج أحاديث المصابيح والمشكاة، ابن حجر العسقلاني (ت 852 ه)، تحقيق علي بن حسن عبد الحميد الحلبي، دار ابن القيم دار ابن عفان، ط - 1، 1422 ه - 2001 م: ج 5 ص 123 حدیث شماره 5389؛ جمع الجوامع، جلال الدين سيوطي: ج 1 ص 392 حدیث شماره 972 / 1887؛ الجامع الصغير في أحاديث البشير النذير، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكرالسيوطي (ت 911 ه): ج 1 ص 100 حدیث شماره 648؛ الأربعون حديثا في المهدي، أبي نعيم الأصبهاني: حدیث 26. سيوطي في الحاوي همین حدیث را به أبي نعيم نسبت داده؛ ر.ک: الحاوي للفتاوي، سيوطي: ج 2 ص 63؛ كنز العمال، متقي هندي: ج 14 ص 261 حدیث شماره 38651؛ البرهان في علامات مهدي آخرالزمان، متقي هندي، تحقيق ودراسة قسم التحقيق بالدار، دار الصحابة للتراث بطنطا، ط 1، 1412 ه - 1992 م: ص 76؛ سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد، محمد بن يوسف الصالحي الشامي (ت 942 ه)، تحقيق شيخ عادل احمد عبد الموجود و شيخ علي محمد معوض، دار الكتب العلمية، بيروت لبنان، ط - 1، 1414 ه - 1993 م: ج 10 ص 171؛ ينابيع المودة لذوي القربى، قندوزي: ج 3 ص 259؛ البدء والتاريخ، أحمد بن سهل البلخي (507 ه): ج 2 ص 174؛ عقد الدرر في أخبار المنتظر، يوسف بن يحيى مقدسي: ص 125؛ و ... .

[75] . مسند أحمد بن حنبل، أحمد بن حنبل (ت 241 ه): ج 5 ص 277.

[76] . القول المسدد في الذب عن مسند أحمد، ابن حجر: ص 69.

[77] . الحاوي للفتاوي، سيوطي: ج - 2 ص 61. عقد الدرر في أخبار المنتظر، تحقيق الشيخ مهيب بن صالح البوريني، ب 6 ح 212 ص 205. نور الأبصار، شبلنجي، المطبعة المحمودية بمصر سنة - 1313 ه، ط 1، ص 158، همچنین می‌گوید که ابونعیم و طبرانی و دیگران نیز این روایت را نقل کرده‌اند.

[78] . بصائر الدرجات محمد، بن الحسن الصفار: ص 549؛ مختصر بصائر الدرجات، حسن بن سليمان الحلي: ص 82؛ خاتمة المستدرك، ميرزا نوري: ج 4 ص 118؛ بحار الأنوار المجلسي: ج 42 ص 290.

[79] . صحيح مسلم: ج 6 ص 22

[80] . قرآن کریم، سوره طه، آیه 114.

[81] . قرآن کریم، سوره مؤمنون، آیه 116.

[82] . قرآن کریم، سوره فتح، آیات 10 ـ 18.

[83] . تورات، سفر تثنیه، اصحاح 32.

[84] . تورات، سفر تثنیه، اصحاح 33.

[85] . سفر پادشاهان، اول، اصحاح 1.

[86] . سفر پادشاهان، اول، اصحاح 2.

[87] . إنجيل يوحنا.

[88] . روایاتی که بیان می‌کنند که پطرس همان وصی عیسی ( بوده در ضمیمه شماره 4 آمده است.

[89] . قرآن کریم، سوره رعد، آیه 7.

[90] . قرآن کریم، سوره نساء، آیه 165.

[91] . قرآن کریم، سوره طه، آیه 51.

[92] . قرآن کریم، سوره طه، آیه 52.

[93] . قرآن کریم، سوره مائده، آیه 19.

[94] . قرآن کریم، سوره یس، آیه 6.

[95] . قرآن کریم، سوره یس، آیات 6 تا 10.

[96] . همچنان‌که عیسی ( و ایلیا ( و حضرت محمد بن الحسن ( رفع داده شدند.

[97] . قرآن کریم، سوره مائده، آیه 19.

[98] . قرآن کریم، سوره مائده، آیه 106.

[99] . قرآن کریم، سوره یس، آیات 6 ـ 10.

[100] . قرآن کریم، سوره آل عمران، آیه 179.

[101] . هنگامی‌که مصلحتی اقتضاء کند، هیچ اشکالی ندارد که امام، بعضی از فرزندانش را از امامت خود بی‌خبر بگذارد، و کسی نمی‌تواند ادعا کند که مصلحت را بهتر از امام خود می‌داند، چون امام متصل به خداست و از سوی خدا به او وحی می‌شود.

[102] . ر.ک: ضمیمه 1.

[103] . رجال کشی، ص 187.

[104] . رجال کشی، ص 187.

[105] . الکافی، ج 1، ص 174.

[106] . قرآن کریم، سوره یوسف، آیه 5.

[107] . (پس هنگامی‌که لرزه ویرانی که دانیال نبی در‌باره آن سخن گفت را مشاهده کردید که در مکان مقدس محقق شده (16) در آن هنگام یهودیان به کوه‌ها فرار می‌کنند (17) و کسی‌که روی پشت بام است پایین نمی‌آید تا از خانه‌اش چیزی بردارد (18) و کسی‌که در زمین کشاورزی است به پشت خود برنمی‌گردد تا لباسش را بردارد (19) و وای بر زنان حامله و شیرده در آن ایام (20) و نماز بخوانید تا فرار شما در زمستان یا تعطیلی (شنبه) نباشد (21) چون در آن هنگام تنگنای عظیمی خواهد بود که مانند آن از آغاز عالم تا کنون نبوده و نخواهد بود (22) و اگر آن روزها کوتاه نباشد هیچ جسدی خلاص نمی‌شود، اما به‌خاطر آن برگزیدگان، آن ایام کوتاه می‌شود (23) در آن هنگام اگر کسی به شما گفت که مسیح این‌جا یا آن‌جاست پس تصدیقش نکنید (24) زیرا در آن هنگام مسیح‌های دروغین و انبیای دروغین قیام می‌کنند و نشانه‌ها و عجایب بزرگی می‌آورند تا این‌که همه را گمراه کنند و حتی اگر امکان داشت، آن برگزیدگان را نیز گمراه می‌کردند). (إنجيل متى، اصحاح 24). (پس هنگامی‌که لرزه ویرانی که دانیال نبی درباره ‌آن سخن گفت را دیدید که در جایی که شایسته نیست محقق شد، پس در آن هنگام اهل یهود باید به کوه‌ها فرار کنند (15) و آن‌که در پشت بام است به سمت خانه پایین نمی‌آید و چیزی از خانه‌اش برنمی‌دارد (16) و آن‌که در مزرعه است به پشت برنمی‌گردد تا لباسش را بگیرد (17) و وای بر زنان حامله و شیرده در آن ایام (18) و نماز بخوانید تا فرار شما در زمستان نباشد (19) چون در آن ایام تنگنایی هست که مثل آن هرگز از ابتدای خلفت خدا تا امروز نبوده و نخواهد بود (20) و اگر پروردگار آن ایام را کوتاه نکند هیچ جسدی خلاص نمی‌شود، اما به‌خاطر آن برگزیدگانی که خداوند انتخاب‌شان کرده آن روزها را کوتاه می‌کند (21) در آن هنگام اگر کسی به شما گفت که آن مسیح در این‌جا یا آن‌جاست، پس تصدیقش نکنید (22) چون به‌زودی مسیح‌های دروغین و انبیای دروغینی قیام می‌کنند و نشانه‌ها و عجایبی می‌آورند تا حتی اگر امکان داشته باشد آن برگزیدگان را هم گمراه کنند). (إنجيل مرقس، اصحاح 13).

[108] . حقیقت این است که حال مُرَوِّجان عقیده وجوب تقلید از غیر معصوم، امروز مصیبت‌بار است؛ پس بعد از سقوط علمی مسلک وجوب تقلید از غیر معصوم که آن را ترویج کرده و بر مردم فرض می‌کردند و پس از آن‌که دانستند که این عقیده صرفاً اوهامی است که هیچ دلیلی جز هوای نفس آن‌ها ندارد، شروع به چسبیدن به شبهات کردند و یکی از آن شبهات همین است که اگر مسلک ما غلط بوده، پس در گذشته مردم باید چه می‌کردند؟ پس به خدا سوگند آن‌ها بدعت‌گذارند و پیروان بدعت هستند. اگر بطلان این عقیده را در گذشته نمی‌دانستند، پس امروز به برکت دعوت حق مهدوی فهمیده‌اند که عقیده‌شان بدعتی بیش نبوده است. آن‌ها وجوب تقلید از غیر معصوم را از عقاید می‌شمارند، همچنان‌که شیخ محمدرضا مظفر در کتاب «عقائد الإمامیة» که اکنون کتاب درسی و رسمی حوزه‌های علمیه است، این مسئله را تصریح می‌کند. از طرفی می‌گویند که عقیده نیاز به دلیل قطعی دارد، یعنی روایت واحد حتی اگر صحیح‌السند هم باشد (طبق مسلک آن‌ها) کفایت نمی‌کند و همچنین آیه غیر محکم و غیر واضح الدلاله از قرآن نیز برای اثبات عقیده کفایت نمی‌کند. بلکه حتی اگر منکر برشمردن بدعت وجوب تقلید غیر معصوم از عقاید شوند، باز هم این مسئله نزد آن‌ها لااقل یک اصل شرعی محسوب می‌شود که در اصول شرعی (مثل وجوب نماز و روزه) نمی‌توان تقلید کرد و در نتیجه باید دلیل قطعی بر آن اقامه کنند و ظن و وهم برای اثبات این اصل شرعی کفایت نمی‌کند. با این حال، باز هم با دست خالی می‌آیند، چون هیچ آیه محکم واضح‌الدلاله و روایت واحد مُسند صحیح‌السند و محکم‌المعنی برای اثبات مدّعایشان وجود ندارد، با این‌که آن‌ها طبق مسلک خودشان به روایات متعددی که مفید تواتر یا قطع باشد نیاز دارند. آنان فقط اوهامی را می‌آورند و اگر بخواهیم کوتاه بیاییم باید بگوییم که ظنون و گمان‌هایی می‌آورند، نه بیشتر؛ پس قطعیت مورد ادعای آنها کجاست؟ و قطعیت به این عقیده را از کجا آورده‌اند که به مردم مستضعف و عوام می‌گویند: عمل شخص عامی بدون تقلید باطل است و اگر کسی از آن‌ها تقلید نکند، اعمال و نماز و روزه‌اش باطل خواهد بود؟ به علاوه اساساً آن‌چه از اهل بیت ( روایت شده، نه تنها مؤید عقیده باطل آن‌ها نیست، بلکه دقیقاً معارض اوهام آن‌هاست. برای مثال امام صادق ( فرمود: (إياكم والتقليد فإنه من قلد في دينه هلك، إن الله تعالى يقول: (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابا مِنْ دُونِ اللهَّ(. فلا و الله ما صلوا لهم و لا صاموا ولكنهم أحلوا لهم حراما وحرموا عليهم حلالاً، فقلدوهم في ذلك فعبدوهم وهم لا يشعرون). (تصحيح اعتقادات الإمامیة، شیخ مفيد، ص 73) (بپرهیزید از تقلید، چون آن‌که در دینش تقلید کند نابود می‌شود. خداوند می‌فرماید: آن یهودیان و مسیحیان، احبار و رهبان خود را به جای خدا به‌عنوان رب برگزیدند. پس به خدا قسم آن‌ها برای علمای خود نماز نخواندند و روزه نگرفتند، بلکه حلالی را برایشان حرام کرده و حرامی را برایشان حلال کردند؛ پس عوام نیز در آن مسائل از آن‌ها تقلید کردند و در نتیجه بدون آن‌که خودشان بفهمند آن‌ها را پرستیدند). اما دلیل عقلی که برای اثبات وجوب تقلید ادعا می‌کنند، همانا اصل لزوم رجوع جاهل به عالم است. این اصل عقلی صحیح است، اما بر فقهای غیر معصوم منطبق نمی‌شود، چون همه بحث در کلمه «عالم» است، یعنی عالم چه کسی است و آیا این کلمه بر فقهاء یا مراجع منطبق می‌شود، در حالی‌که طبق اصطلاح خودشان مراجع و فقهاء صرفاً «ظانّ و گمان‌کننده» هستند و آن‌چه که به مردم ارائه می‌دهند چیزی جز ظن و گمان و حدس نیست. خود مراجع می‌گویند که آن‌چه ما ارائه می‌دهیم ظن است و علم نیست، بلکه احکام ظنّی است. پس آیا عقل می‌گوید که جاهل باید به ظانّ و گمان‌کننده مراجعه کند؟ عالمی که قاعده «وجوب رجوع جاهل به عالم» بر آن تطبیق می‌کند فقط حجت خداست، همان حجتی که از روی علم و یقین فتوا می‌دهد، نه این‌که مانند این فقهاء بر اساس ظن و گمان باشد. مصیبت این است که آن‌ها تلاش می‌کنند که مردم مسکین و مستضعف را با پیش کشیدن مثال رجوع بیمار به پزشک فریب بدهند، در حالی‌که خودشان را به غفلت می‌زنند که در آن مثال، بیمار به یک پزشک ظانّ و گمان‌کننده مراجعه می‌کند، نه به یک عالم. پس طبیب ادّعا نمی‌کند که او عالم است و صد در صد به نسخه‌اش یقین دارد، یعنی درباره دستورش و نسخه اش، ضمانتِ موافقتِ صد در صد نمی دهد و در نتیجه قاعده عقلی «وجوب رجوع جاهل به عالم» بر این مثال تطبیق نمی‌کند. بنابراین، پس بر شما لازم است که بگویید: قاعده عقلی‌ای که بر مورد شما تطبیق می‌کند همان «رجوع جاهل به ظان» است، در حالی‌که این قاعده جدید توهم محض است؛ پس شما از کجا کشف کردید که مردم باید به اهل ظن و حدس و گمان و ظنون او در دین خدای سبحان مراجعه کنند؟ این در صورتی است که بخواهیم در مورد آن‌ها کوتاه بیاییم و بگوییم که آن‌ها ظن به مسائل شرع دارند، اما اگر بخواهیم به دقت درباره داشته‌ها و ادله علمی آنان مناقشه کنیم، روشن خواهد شد که ظانّ هم نیستند، بلکه در بسیاری از فتواهایشان مثل مسئله تلقیح مصنوعی و شبیه سازی و اوقات نماز در قطب و مناطق نزدیک به آن صرفاً متوهم‌اند و بس. اما تلاش برخی از جاهلان برای خلط بین وجوب تقلید از غیر معصوم با نظر دیگری یعنی جواز تقلید از غیر معصوم یا اخذ حکم شرعی از غیر معصوم و تلاش برای این‌که جواز تقلید از غیر معصوم را هم عین وجوب تقلید از غیر معصوم بشمارند، پس صرفاً مغالطه‌ای است که می‌خواهند خودشان را بعضی اوقات با آن توجیه کنند، و در حقیقت، صرفاً تلاش برای فرار و گریزی است که تنها بر زیان‌کاری و بی‌آبرویی آن‌ها می‌افزاید و ما پاسخی داریم که برای نفی مسئله جواز تقلید غیر معصوم هم کافی است، اما فعلاً آن پاسخ را ارائه نمی‌کنیم، چون آن‌ها اکنون قائل به این امر نیستند، بلکه قائل به وجوب تقلید از غیر معصوم هستند. به‌طورکلی هرگاه از این سخن کوتاه آمده و قائل به جواز تقلید از غیر معصوم شوند، در آن هنگام با آن‌ها در‌باره رأی جدیدشان بحث می‌کنیم، به شرطی که به آن تصریح کنند، همچنان‌که به نظریه بدعت و باطل اول‌شان در کتب فقهی و اعتقادی تصریح کردند. همچنین تأسف‌آور است که کسانی هستند که بین این سخن که وجوب تقلید از غیر معصوم بدعت است، با این سخن که فتوا دادن غیر معصوم جایز یا حرام است، فرق و تمییز نمی‌گذارند، بلکه میان فتوا دادن غیر معصوم با استناد به قول معصوم، با فتوا دادن مستند به اجماع و عقل نیز فرق و تمییز نمی‌گذارند؛ و با این حال مدّعی فقاهت هستند و دیگران را به تقلید و اطاعت از خود دعوت می‌کنند.

[109] . بعضی از این روایات در ضمیمه شماره 4 خواهد آمد.

[110] . امام باقر ( فرمود: (إِنَّ اللَّهَ إِذَا كَرِهَ لَنَا جِوَارَ قَوْمٍ نَزَعَنَا مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِهِمْ)، (خداوند وقتی دوست نداشته باشد که ما همسایه قومی باشیم، ما را از بین آن‌ها برمی‌دارد و می‌گیرد). (علل الشرایع، ج 1، ص 244).

[111] . غیبت نعمانی، ص 186.

[112] . در سنن ابن ماجه، ثوبان از رسول خدا صلی الله علیه و سلم روایت کرده که فرمود: (نزد گنج شما سه نفر کشته می‌شوند که همگی فرزند خلیفه هستند؛ سپس خلافت به هیچ‌یک از آن‌ها نمی‌رسد. سپس پرچم‌های مشکی از سمت مشرق خارج می‌شوند؛ پس به روشی شما را می‌کشند که تا کنون هیچ قومی نکشته ‌است؛ ثوبان می‌گوید: سپس چیزی فرمود که یادم نیست و سپس فرمود: هنگامی‌که او را دیدید پس با او بیعت کنید، چون او خلیفه خدا مهدی است). در کتاب المستدرک علی الصحیحین، ثوبان می‌گوید: (هنگامی‌که پرچم‌های سیاه را دیدید که از سمت خراسان خارج می‌شود، پس حتی به شکل سینه‌خیز روی یخ‌ها به سمتش بروید، چون خلیفه خدا مهدی در بین آن‌هاست). حاکم می‌گوید: این حدیث طبق میزان شیخین (مسلم و بخاری) صحیح است، اما آن را ذکر نکرده‌اند! در کتاب مسند أحمد بن حنبل نیز ثوبان از رسول خدا صلی الله علیه و سلم نقل می‌کند که فرمود: (وقتی دیدید که پرچم‌های سیاه از سمت خراسان می‌آیند پس به سمت‌شان بشتابید، چون خلیفه خدا مهدی در آن‌هاست). در کتاب «القول المسدّد» نوشته ابن حجر، عبد الله بن مسعود از پیامبر صلی الله علیه و سلم نقل می‌کند که فرمود: (هنگامی‌که پرچم‌های سیاه از خراسان رو کردند، پس به سمت‌شان بشتابید، چون خلیفه خدا مهدی در آن‌هاست).

[113] . در زمان فترت نیز بر حسب شرایط فترت، رسول وجود داشته‌است، یعنی قبل از رسول‌الله محمد ( رسولی که آماده تبلیغ بوده فرستاده خداوند بوده است، اما در غیبت امام مهدی ( آن فرستاده آماده، از سوی امام مهدی ( است.

[114] . امام صادق ( فرمود: (كل راية ترفع قبل قيام القائم ( فصاحبها طاغوت يعبد من دون الله عز و جل)، (هر پرچمی قبل از قیام قائم ( برافراشته شود پس صاحب آن پرچم، طاغوتی است که به جای خداوند پرستیده می‌شود). (الكافي، ج 8 ص 295 ؛ وسائل الشيعة، الحر العاملي: ج 15 ص 52). امام باقر ( فرمود: (كل راية ترفع قبل راية القائم ( صاحبها طاغوت)، (هر پرچمی قبل از پرچم قائم ( برافراشته شود، صاحب آن پرچم، طاغوت است). (الغيبة للنعماني، ص 115 ؛ مستدرك الوسائل، ج 11 ص 34). مالک بن اعین جهنی می‌گوید از امام باقر ( شنیدم که فرمود: (كل راية ترفع قبل قيام القائم ( صاحبها طاغوت)، (هر پرچمی قبل قیام از قائم ( صاحبش طاغوت است). الغيبة للنعماني، ص 115. مالک بن اعین جهنی می‌گوید از امام باقر ( شنیدم که فرمود: (كل راية ترفع أو تخرج قبل قيام القائم ( صاحبها طاغوت»، (هر پرچمی قبل از قیام قائم ( بلند شود یا خروج کند، صاحبش طاغوت است). (الغيبة للنعماني، ص 115). امام سجاد ( فرمود: «و الله لا يخرج واحد منا قبل خروج القائم صلوات الله وسلمه عليه إلاَّ كان مثله مثل فرخ طار من وكره قبل أن يستوى جناحاه فأخذه الصبيان فعبثوا به»، (به خدا سوگند کسی از ما قبل از خروج قائم ( خروج نمی‌کند، مگر این‌که مثل او مثل گنجشکی است که قبل از فراگیری پرواز از لانه بیرون بپرد؛ پس نوزادان با او بازی می‌کنند). (الكافي، ج 8 ص 264 ح 382 ؛ وسائل الشيعة، ج 15 ص 51). امام باقر ( فرمود: «مثل خروج القائم منا كخروج رسول‌الله ( و مثل من خرج منا أهل البيت قبل قيام القائم ( مثل فرخ طار و وقع من وكره فتلعب به الصبيان»، (مثل خروج قائم ما ( مانند خروج رسول‌الله ( است و هرکه از ما اهل بیت قبل از قیام قائم ( خروج کند، مثلش مانند بچه گنجشکی است که قبل از بلوغ و فراگیری پرواز، از لانه‌اش بیرون بپرد و در نتیجه نوزادها با او بازی کنند). (الغيبة للنعماني، ص 206 ؛ شرح الأخبار القاضي المغربي، ج 3 ص 56).

[115] . علل الشرایع، ج 1، ص 244.

[116] . این قابلان همان کسانی هستند که رسالت مهدی ( را قبول می‌کنند که عبارت از تصحیح و اصلاح دینی، عقایدی، شرعی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است که مهدی ( آن رسالت را حمل می‌کند و مخالف با قواعد و داشته‌های قبلی آن‌هاست؛ و این پذیرش برایشان گوارا و ساده نیست، چون این اصلاحات در زمان ظهور به معنای مخالفت با موروث دینی فاسد و مخالفت با همه مرجعیات دینی پابرجا هنگام ظهور مهدی ( است. این‌ها قومی هستند که می‌پذیرند از مکان متعفن آکنده از بوی کثیفی که به استنشاق آن مانند سایر مردم عادت کرده‌بودند، خارج شده و به هوای آزاد بروند تا بوی پاکیزه استنشاق کنند و سپس اوج کثافت و عفونت و نجاست آن هوایی که استنشاق می‌کردند را مورد تحقیق و تبیّن و تمییز قرار دهند. این کار هم آسان و هم بسیار دشوار است؛ آسان است که انسان چند قدم حرکت کند تا هوای پاکیزه استنشاق نماید؛ و دشوار است که اعتراف کند که قبلاً در مکانی عفونی و متعفن و آکنده از بوی نجس زندگی می‌کرده، بدون این‌که خودش بفهمد تا مسیر صحیح اول (هوای پاکیزه) را انتخاب کند.

[117] . قرآن کریم، سوره مائده، آیه 3.

[118] . قرآن کریم، سوره مائده، آیه 19.

[119] . قرآن کریم، سوره توبه، آیه 16.

[120] . [احناف جمیع حنیف و به معنای کسانی است که پیرو ملت و دین حنیف ابراهیم ( بودند؛ احناف غالباً در حجاز ساکن بودند و اساس دین‌شان توحید و اطاعت از خلیفه خدا بود، اما متأسفانه رفته‌رفته کیش حنیف ابراهیمی را تحریف کرده و کعبه‌ای که مقرّ یکتاپرستی بود را به بت‌خانه تبدیل کردند، در حالی‌که هنوز اصل سنت‌ها و شرایع ابراهیمی مانند حج و نماز و قربانی و ماه‌های حرام و ... را قبول داشتند، اما اساس دین که اطاعت از خلیفه خدا و یکتاپرستی است را کاملاً استحاله کردند.](مترجم)

[121] . غیبت نعمانی، ص 186.

[122] . قرآن کریم، سوره بقره، آیه 30.

[123] . الکافی، ج 1، ص 134؛ التوحید (صدوق)، ص 103.

[124] . تورات، سفر پیدایش، اصحاح 1.

[125] . تورات، سفر پیدایش، اصحاح 1.

[126] . اگر مسئله را به این شکل تصور کنی: مستخلِف (خدا) و سپس خلیفه (حجت خدا) و سپس مکلفین (بندگان خدا) به ترتیب پشت سر هم قرار دارند، پس سخن گذشته ما در اثبات حتمی بودن استخلاف مربوط به رابطه مستخلِف (خدا) با خلیفه خدا بود. اما کلام ما در این‌جا مربوط به رابطه بین خلیفه و مکلّفین است.

[127] . قرآن کریم، سوره اسراء، آیه 77.

[128] . قرآن کریم، سوره فاطر، آیه 43.

[129] . قرآن کریم، سوره احزاب، آیه 62.

[130] . قرآن کریم، سوره فتح، آیه 23.

[131] . از اولین لحظه بعثت خلیفه یا رسول تا آخرین لحظه حیات او، بلکه این نص و این دلیل بعد از وفات خلیفه نیز برای هر‌کس‌که طالب این شناخت باشد حاضر است.

[132] . از آن جهت که شهادت خدا و نص الهی بر خلیفه‌اش برای مردم از طریق رؤیا محتاج پشتوانه دینی معینی است، پس برای هر‌کس‌که به وجود خدا ایمان دارد، خواه یهودی یا مسیحی یا مسلمان یا بودا یا هندو یا از هر دیانتی باشد که به وجود حقیقت فراتر از عالم جسمانی معتقد است، این دلیل حاضر است، بلکه این دلیل ملکوتی حتی برای ملحدان نیز حاضر است، اما به عنوان یک مقدمه برای شهادت خدا به خلیفه‌اش؛ چون خداوند برای شخص ملحد به حقانیت و وجود خودش شهادت می‌دهد تا نخست وجود خود را برایش اثبات کند.

[133] . پس کسی‌که مدعی نص الهی (از طریق رؤیا و کشف) مخالف نص خلیفه سابق خداست، دروغ می‌گوید و نیازی به بررسی ادعای او نیست. همانند این گروه دروغگو کسانی نیز هستند که رؤیاهای دروغینی ضد دعوت خلیفه خدا در زمین گردآوری می‌کنند و همچنین مدعیان دروغین و باطل خلافت الهی. پس هر دو گروه ممکن است دروغ بگویند و رؤیاهای دروغینی گردآوری کنند یا این توهم را به خود القاء و تلقین کنند که خوابی طبق هوای نفس خود دیده‌اند، اما این اوهام، دلیل کذب خود را با خودش حمل می‌کند، چون مخالف نصّ خلیفه گذشته خداست.

[134] . مقصود از مطلق یعنی محدود به هیچ حدی نیست؛ پس رحمت مطلق آن است که گستره آن هیچ حدی ندارد و حکمت مطلق آن است که هیچ نهایتی ندارد. خداوند فرمود: (عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاء وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ الَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ(. (الأعراف، 156)، (عذابم را به هر كس بخواهم مى‏رسانم و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است، پس به‌زودى آن را براى كسانى كه پرواگری می‌کنند و زكات مى‏پردازند و به آياتم ايمان مى‏آورند، مقرّر و لازم مى‏دارم). پس رحمت خداوند همه چیز را در برگرفته و کافرِ مستحق جهنم نیز یک چیز است و در نتیجه رحمت خداوند او را در بر‌گرفته و وارد شدن و ماندن در جهنم همان خواسته او بوده که وسایل ماندن در آن را فراهم می‌کرده: (لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ( (الأنبياء،13)، (فرار نكنيد، و به سوى زندگى مرفّهى كه در آن نازپرورده بوديد و به خانه‏هايتان بازگرديد تا مورد سؤال قرار بگیرید). پس جهنم چیزی نیست جز همان عالم دنیایی که این کافران و اعمال‌شان را در بر گرفته ‌بود: (فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَ قُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ( (البقرة،24)، (پس از [آتشى‏] كه هيزمش مردم و سنگ‏هايند، بپرهيزيد؛ آتشى كه براى كافران آماده شده ‌است). در آیه شریفه (وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ الَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ( روشن است که رحمت خدا به ‌وسیله کسانی‌که برای آن‌ها مقرّر شده و در آن‌جا تجلّی کرده شناخته می‌شود و آن‌ها همان کسانی هستند که آیه شریفه می‌فرماید رحمت خود را برای آن‌ها نوشته و مقرّر کرده‌ام؛ و آن‌ها انبیاء و اوصیاء هستند که رحمت الهی برایشان واجب شده و در آن‌ها ظاهر گشته و رحمت خود آن‌ها نیز، شکلی از رحمت خداست؛ و به‌ وسیله رحمت آن‌ها رحمت خداوند شناخته می‌شود؛ اما تفسیر آیه به این شکل که معنای وجوب رحمت برای متقیان این است که فقط شامل آن‌ها می‌شود، پس ظلم و تجاوز است؛ زیرا در این صورت آغاز آیه ناقض آخر آن است، چون آغاز آیه می‌فرماید که رحمت خدا همه چیز را در بر گرفته ‌است و آخر آن (طبق این تفسیر به رأی غلط) می‌گوید که این رحمت فقط برای پرواگران پاکیزه است که به آیات خدا ایمان دارند، یعنی از ملکوت خدا می‌شنوند و به آن ایمان دارند. اما حقیقت همان‌گونه که بیان کردم این است که رحمت خداوند بر پرواگران پاکیزه‌ای که ایمان به ملکوت آسمان‌ها و آیات الهی گذشته و آینده دارند و کلمات خدا را می‌شنوند نوشته شده یعنی تجلّی و ظهور کرده و حقیقت این است که تجلّی رحمت در این افراد تحصیل حاصل است، چون انسان بر صورت خدا سرشته شده است؛ پس اگر اخلاص داشته باشد این صورت در او تجلی می‌کند و هرچه اخلاصش عظیم‌تر باشد تجلی این صورت و ظهور آن در این شخص عظیم‌تر و آشکارتر می‌شود.

[135] . قرآن کریم، سوره بقره، آیه 30.

[136] . قرآن کریم، سوره یوسف، آیه 4.

[137] . قرآن کریم، سوره یوسف، آیه 5.

[138] . قرآن کریم، سوره قصص، آیه 7.

[139] . قرآن کریم، سوره ص، آیه 26.

[140] . قرآن کریم، سوره مائده، آیه 111.

[141] . قرآن کریم، سوره نساء، آیه 79.

[142] . قرآن کریم، سوره نساء، آیه 166.

[143] . قرآن کریم، سوره رعد، آیه 43.

[144] . قرآن کریم، سوره اسراء، آیه 96.

[145] . قرآن کریم، سوره عنکبوت، آیه 52.

[146] . قرآن کریم، سوره فتح، آیه 28.

[147] . قرآن کریم، سوره عنکبوت، آیات 50 ـ 52.

[148] . باید به مسیر خلافت الهی از آدم ( تا مهدی ( بنگریم تا سنت الهی را در خلافت بشناسیم: آدم خلیفه خداست ... نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و همه انبیاء خدا و رسولان او خلفای منصوب خدا در زمین هستند... محمد خلیفه منصوب خداست و مهدی خلیفه منصوب خداست. رسول خدا ( فرمود: (نزد گنج شما سه نفر کشته می‌شوند که همگی فرزند خلیفه هستند؛ سپس خلافت به هیچ یک از آن‌ها نمی‌رسد؛ سپس پرچم‌های سیاه از سمت مشرق خارج می‌شوند؛ پس به شکلی با شما می‌جنگند که تا کنونی هیچ قومی این‌گونه نجنگیده است؛ سپس چیزی را یاد کرد و سپس فرمود: وقتی او را دیدید؛ پس با او بیعت کنید حتی سینه خیز روی یخ، چون او خلیفه خدا مهدی است). (المستدرک، ج 4 ص 464) این حدیث بر شرط شیخین (مسلم و بخاری) صحیح است. و فکر نمی‌کنم که مسلمانانی که اعتقاد به خلافت الهی بعد از محمد ( ندارند، در خلافت الهی آدم ( و انبیاء و داود ( و محمد ( که در قرآن آمده، شبهه و اشکالی داشته باشند. و مهدی نیز طبق روایات، خلیفه خدا در زمین است، یعنی مسیر دین الهی از اول تا آخرش، عبارت است از تنصیب خلیفه خدا در زمین به وسیله خود خداوند؛ یعنی این سنتی الهی است که تبدیل و چرخش ندارد و در نتیجه کسی‌که مدعی تحول و تبدیل سنت الهی است باید ادعایش را با دلیل اثبات کند، نه این‌که ادعا کنند که دین خدا بیهوده و غیر روشمند است و خداوند امر خلافت بعد از رسول‌الله‌ محمد ( را رها کرده و سنت الهی بدون هیچ دلیلی چرخیده و تبدیل شده، بلکه دلیل بر عکس قول و اعتقاد آنان را اثبات می‌کند.

[149] . قرآن کریم، سوره یوسف، آیات 4 ـ 5.

[150] . قرآن کریم، سوره شعراء، آیات 210 ـ 211.

[151] . قرآن کریم، سوره کهف، آیه 5.

[152] . من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 584؛ الأمالی (صدوق)، ص 64؛ عیون أخبار الرضا ( ج 2، ص 257؛ بحار الأنوار، ج 49، ص 283.

[153] . علی‌رغم این‌که این سخن ساده و سفیهانه‌ای است که از شخصی که حتی اندکی علم داشته باشد صادر نمی‌شود، اما متأسفانه همین سخن از مدعیان علم و شیوخی که در شبکه‌های ماهواره‌ای ظاهر می‌شوند (چنان‌که بعضی از مؤمنین برایم نقل کرده‌اند) صادر شده و به همین سبب پاسخ این اشکال را دادم تا مردم را فریب ندهند، همچنین برای این‌که سطحی بودن این مدعیان و اوج جهل و اشتباه آن‌ها برایشان آشکار شود و همچنین برای این‌که شاید توبه و استغفار کنند پس از آن‌که برایشان حق روشن شد و فهمیدند که قول آن‌ها باطل بوده‌است.

[154] . قرآن کریم، سوره انبیاء، آیه 5.

[155] . انسان در بیداری و خوابش همیشه بین سه امر است و چیزی بیرون از این‌ها نیست: نور، نفس، ظلمت یا به عبارت دیگر: خدا، نفس، جهل؛ یا به عبارت دیگر: فرستادگان خدا یعنی فرشتگان و ارواح پاکیزه، نفس، شیطان و سربازانش. بنابراین سه جهت وجود دارد: جهتی که همان نفس انسان است و جهتی که خیر است و جهتی که شرّ است؛ پس حتی بدون هیچ رؤیا یا کشفی، هر انسانی هنگامی‌که در ذهنش افکاری می‌چرخد، یا خیر و دعوت کننده به خیر است که در این صورت از سمت خداست، یا شر و دعوت کننده به شرّ است که در این صورت از شیطان است، یا اوهام و تخیلاتی است، پس از هوای نفس است. چیزی غیر از این سه یافت نمی‌شود. همین جهات سه‌گانه در رؤیا و کشف در بیداری نیز جاری است؛ پس انسان در خوابش بین همین سه جهت است. برای همین، کسی‌که با نام و یاد خدا و خیر و نور می‌خوابد، اگر خدا بخواهد چیزی از جانب خداوند می‌بیند و آن‌که با غفلت از یاد خدا بخوابد، چه بسا امر ناراحت‌کننده‌ای از شیطان می‌بیند که در عرف، عوام به آن کابوس می‌گویند و آن‌که در طلب جاه و منصب بخوابد، چه بسا اوهامی به خود القاء می‌کند که مناسب با خواسته خود او برای جلب رضایت أنا و منیت دمیده شده در درون اوست. همین سه امر در بیداری از طریق کشف نیز در دسترس است، یعنی ممکن است انسان در زمان بیداری کشفی از ناحیه خداوند ببیند یا این‌که شیطان چیزی را به او نشان دهد یا این‌که از هوای نفس خود و تلقینات و تخیلات خود چیزی ببیند یا بشنود.

[156] . قرآن کریم، سوره انبیاء، آیه 5.

[157] . قرآن کریم، سوره انعام، آیه 93.

[158] . گاهی این دروغگویان اشکال می‌گیرند و می‌گویند: از کجا معلوم است که رؤیای مخالف ما دروغ نباشد؟! پاسخ این نیز تنها با عرضه کردن رؤیای آن‌ها و رؤیای مخالفان‌شان بر نص خلیفه گذشته خدا که موصوف به «بازدارنده از گمراهی» است روشن می‌شود؛ پس رؤیاهایی که موافق با آن نص تشخیصی و وصیت خلیفه قبل باشد صادق است، چون خدا یکی است و کلام او نیز یکی است؛ و آن رؤیاهایی که مخالف با نص و وصیت خلیفه سابق است، دروغین بوده یا صرف اوهام نفس شیطانی است.

[159] . قرآن کریم، سوره عنکبوت، آیات 50 ـ 52.

[160] . قرآن کریم، سوره عنکبوت، آیه 52.

[161] . قرآن کریم، سوره عنکبوت، آیات 50 ـ 52.

[162] . قرآن کریم، سوره قصص، آیه 48.

[163] . قرآن کریم، سوره عنکبوت، آیه 51.

[164] . قرآن کریم، سوره عنکبوت، آیه 52.

[165] . قرآن کریم، سوره انعام، آیه 75.

[166] . قرآن کریم، سوره مؤمنون، آیه 88.

[167] . قرآن کریم، سوره یس، آیه 83.

[168] . قرآن کریم، سوره اسراء، آیه 60.

[169] . ر.ک: ضمیمه شماره 5: روایات علمای آخرالزمان و کسانی‌که مهدی ( را یاری می‌کنند.

[170] . قرآن کریم، سوره نساء، آیه 79.

[171] . قرآن کریم، سوره توبه، آیه 122.

[172] . برای توضیح بیشتر: اگر انسانی که علم غیب دارد و بازگشتگاه و مسئول امور است به شما بگوید که اگر می‌خواهی آب بنوشی، پس از این قسمت بنوش و من ضامنم که شما هرگز از این‌جا سم نمی‌نوشی؛ سپس شما از همان محدوده سم بنوشی، پس ضامن چه چیزی است؟ یا او جاهل بوده، یا از اساس دروغگو بوده یا از ضمانت دادن و اجرای ضمانت خود عاجز بوده یا خلف وعده کرده ‌است. پس آیا ممکن است از کسی‌که ایمان به خدا دارد، بپذیریم که خداوند را وصف به جهل یا دروغ یا عجز یا خلف وعده کند؟! خداوند منزّه از این نواقص و عیوب است.

[173] . قرآن کریم، سوره الحاقة، آیات 44 ـ 46.

[174] . مطلق تقوّل و دروغ‌بستن نسبت به خداوند، همیشه وجود دارد؛ ولی این مسئله به وجود نیامد که خداوند، او را بازداشته باشد. ضروری نیست که خداوند، مستقیماً دروغگویان را هلاک کند. بلکه خداوند سبحان تا مدتی، به آنان فرصت می‌دهد. این مسئله را همه افرادی که در دعوت‌های ظاهر البطلان جست‌و‌جو کرده اند، می‌دانند؛ مانند دعوت مسیلمه. پس قطعاً منظور از آیه، مطلق دروغ بستن به خدا نیست، بلکه منظور، دروغ بستن بر خدا با ادعای آن سخن خداست که حجت با آن اقامه می‌شود. در این هنگام حتمی است که خداوند دخالت کند تا از آن سخن الهی که حجت با آن اقامه می‌شود دفاع کند و آن سخن همان نص الهی است که خلیفه خدا برای تشخیص خلیفه بعد از خودش به ما می‌رساند و متصف به «بازدارنده از گمراهی» است، چون عدم دخالت خداوند در این هنگام، مخالف با حکمت است و نمونه این گفته یا نص، همان وصیت عیسی ( به رسول‌الله محمد ( و وصیت رسول‌الله ( به ائمه و مهدیین ( است. آیه بیانگر این است که چنین دروغ‌ بستنی محال است و در نتیجه این نص برای صاحبش محفوظ است و غیر او مدعی آن نمی‌شود، چون آن نصی الهی است که ناچار خداوند باید آن را حفظ کند تا به دست صاحبش برسد؛ پس آن نصی الهی محفوظ از دخالت هر عامل مؤثری است، خواه این دخالت در مرحله انتقال دادنش به خلیفه‌ای باشد که آن را خواهد رساند یا در مرحله یا مراحل رسیدنش به خلیفه‌ای باشد که به زودی مدعی آن می‌شود. روایاتی وجود دارد که این حقیقت را بیان می‌کند که دروغ بستن در این آیه مربوط به مسئله نص الهی است: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ( قَالَ: (سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ(. قَالَ يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ( بِأَفْوَاهِهِمْ. قُلْتُ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ. قَالَ وَ اللَّهُ مُتِمُّ الْإِمَامَةِ ... قُلْتُ قَوْلُهُ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ. قَالَ يَعْنِي جَبْرَئِيلَ عَنِ اللَّهِ فِي وَلَايَةِ عَلِيٍّ ( قَالَ قُلْتُ وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ قَالَ قَالُوا إِنَّ مُحَمَّداً كَذَّابٌ عَلَى رَبِّهِ وَ مَا أَمَرَهُ اللَّهُ بِهَذَا فِي عَلِيٍّ فَأَنْزَلَ اللَّهُ بِذَلِكَ قُرْآناً فَقَالَ إِنَّ وَلَايَةَ عَلِيٍّ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا مُحَمَّدٌ بَعْضَ الْأَقاوِيلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ). (الکافی، ج 1، ص 433) (محمد بن فضیل از امام کاظم ( در باره آیه (يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ(، سؤال کرد. فرمود: یعنی می‌خواهند ولایت امیرالمؤمنین ( را با دهان‌هایشان خاموش کنند. پرسیدم: (وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ(؟ فرمود: یعنی خدا امامت را به اتمام می‌رساند... پرسیدم: (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ(؟ فرمود: یعنی جبرئیل ( از خداوند درباره ولایت علی ( می‌گوید. پرسیدم: (وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ * قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ(؟ فرمود: یعنی گفتند که محمد ( بر خدا دروغ می‌بندد و خداوند چنین دستوری درباره جانشینی علی ( نداده ‌است. پس خداوند به این سبب قرآنی فرستاد و فرمود: همانا ولایت علی ( «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ»، تنزیلی از ناحیه پروردگار جهانیان است. (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا مُحَمَّدٌ بَعْضَ الْأَقاوِيلِ(، یعنی اگر محمد ( چنین سخنانی بر ما بسته‌ بود، او را به شدت می‌گرفتیم و رگ گردنش را قطع می‌کردیم).

[175] . الکافی، ج 1، ص 373.

[176] . آن‌که مدعی منصب الهی است: ـ یا مدعی نص تشخیصی موصوف به «نگه‌دارنده از گمراهی برای متمسک به آن» است که در این صورت، مدعی حق است و امکان ندارد که دروغگو یا باطل باشد، چون این نص قطعاً از ادعای کذابان و مبطلان محفوظ است، وگرنه خداوند مردم را امر به تمسک به چیزی کرده که آن‌ها را گمراه می‌کند و با این حال این نص را به عنوان «بازدارنده از گمراهی» وصف کرده و این دروغی است که محال است از خداوند صادر شود. ـ یا مدعی منصب الهی است، اما مدعی نص تشخیصی موصوف به «بازدارنده از گمراهی برای متمسک به آن» نیست، و این مدعی یا ادعایش به گونه‌ای است که برای بعضی از مکلفان به‌سبب جهل‌شان به پاره‌ای از امور، شبهات و اشتباهاتی به همراه دارد. چه بسا خداوند این آیه قرآن را درباره او اجرا کرده و از باب رحمت به بندگان نابودش کند؛ هرچند مدتی بعد از اعلام ادعایش باشد، در حالی‌که حجت و عذری برای پیروان او نیست، یا این‌که او، احتمال ندارد کسی را در شبهه بیندازد مگر این‌که خودش طالب باطل باشد و در نتیجه از کسی بدون هیچ نص تشخیصی اطاعت کند و با این حال، سفاهت‌های زیادی از او صادر می‌شود و خداوند، باطل او را برای مردم آشکار می‌سازد، اما هیچ دلیلی وجود ندارد که آیه شریفه بر او منطبق شود، بلکه چه بسا خداوند او را زمانی طولانی مهلت بدهد؛ پس او رها می‌شود برای کسانی‌که با سفاهت خود دنبال باطل هستند. برای توضیح بیشتر مثالی می‌زنم: سه دایره وجود دارد: سفید، خاکستری و سیاه. دایره سفید، حفاظت شده و حمایت شده ‌است و هیچ دروغگویی وارد آن نمی‌شود و در نتیجه هرکه داخل آن شود مدعی صادق است و باید تصدیقش کنیم. آیات شریفه: (وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ( بر این دایره قطعاً منطبق است. دایره خاکستری، در برابر ورود دروغگویان به آن حفاظت نشده؛ پس آیا می‌توان بر هر‌کسی‌ که در آن بود اعتماد کرد و تصدیقش نمود؟! البته ممکن است بعضی اوقات از ورود افراد دروغگو حفاظت شود؛ آن هم صرفاً به سبب رحمت الهی نسبت به بندگان، با این‌که هیچ عذری برای اطاعت از کسانی‌که داخل آن هستند ندارند؛ پس آیه شریفه ممکن است بر این دایره منطبق باشد، اما لزوماً نباید بر آن صدق کند. دایره سوم، سیاه است و به هیچ وجه از ورود دروغگویان به آن حفاظت نمی‌شود، بلکه اساساً این دایره متعلق به دروغگویان است و روشن است که این دایره برای کذابان است، پس هیچ دلیلی برای حمایت و حفاظت آن از دروغگویان وجود ندارد، نه قبل از ورودشان و نه پس از ورودشان. در نتیجه جایگاه آیه شریفه این دایره نیست.

[177] . مسیلمه کذاب نمونه‌ای از این‌هاست. در زمان حیات رسول‌الله ( مدّعی نبوت شد و تا بعد از وفات رسول‌الله ( هم‌چنان زنده بود.

[178] . بحار الأنوار، ج 49، ص 76؛ اثبات الهداه، ج 1، ص 194 ـ 195.

[179] . انجیل لوقا 4، (17 ـ 22)

[180] . قرآن کریم، سوره صف، آیه 6.

[181] . قرآن کریم، سوره اعراف، آیه 157.

[182] . قرآن کریم، سوره الحاقة، آیات 36 ـ 52.

[183] . قرآن کریم، سوره نساء، آیه 58.

[184] . الکافی، ج 1، ص 276.

[185] . الکافی، ج 1، ص 276.

[186] . الکافی، ج 1، ص 276.

[187] . الکافی، ج 1، ص 277.

[188] . من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 3.

[189] . تهذیب الأحکام، ج 6، ص 223.

[190] . الکافی، ج 1، صص 313 ـ 316.

[191] . قرآن کریم، سوره‌ی ملک، آیه‌ی ۲.

[192] . قرآن کریم، سوره‌ی انعام، آیه‌ی ۱۰۹.

[193]  قرآن کریم، سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی ۵۰.

[194] . قرآن کریم، سوره‌ی انعام، آیه‌ی ۱۵۸.

[195]  قرآن کریم، سوره‌ی یونس، آیات ۹۰ تا ۹۲.

[196]  قرآن کریم، سوره‌ی طه، آیات ۷۰ تا ۷۶

[197]  قرآن کریم، سوره‌ی انعام، آیه‌ی ۹

[198]  قرآن کریم، سوره‌ی طه، آیه‌ی ۷۱.

[199]  قرآن کریم، سوره‌ی قصص، آیه‌ی ۴۸.

[200]  قرآن کریم، سوره‌ی یونس، آیه‌ی ۹۰

[201] . قرآن کریم، سوره‌ی یونس، آیات ۹۱ و ۹۲.

[202]  قرآن کریم، سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی ۵۰.

[203] . قرآن کریم، سوره‌ی حجر، آیات ۱۴ و ۱۵.

[204]  قرآن کریم، سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی ۵۰.

[205]  انجیل متی، باب ۱۲، ۳۸ تا ۴۰.

[206]  انجیل مرقس، باب ۸، ۱۱ تا ۱۳.

[207]  انجیل مرقس، باب ۵، ۳۵ تا ۴۳.

[208] . انجیل متی، باب ۹، ۱۸ تا ۲۲.

[209]  انجیل لوقا، باب ۷، ۱ تا ۱۸.

[210]  این بر‌خلاف معجزه‌ای مانند شکافتنِ دریا برای موسی( است؛ چرا که معجزه‌ی شکافتن دریا معجزه‌ی قاهره(مجبور کننده) است و ایمان فردی که به خاطر آن ایمان بیاورد، مورد پذیرش قرار نمی‌گیرد. همان‌طور که خداوند، ایمان فرعون را به خاطر این معجزه‌ی قاهره نپذیرفت: ﴿وَ جاوَزْنا بِبَنی‌إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً حَتَّی إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ * آلآنَ وَ قَدْ عَصَیتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدینَ * فَالْیوْمَ نُنَجِّیكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آیةً وَ إِنَّ كَثیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ﴾ (و فرزندان اسرائیل را از دریا گذراندیم پس فرعون و سپاهیانش از روی ستم و تجاوز آنان را دنبال كردند تا وقتی‌كه در شرف غرق شدن قرار گرفت، گفت ایمان آوردم كه هیچ معبودی جز آن‌كه فرزندان اسرائیل به او گرویده‌اند، نیست و من از تسلیم‏شدگانم. آیا اكنون؟ در‌حالی‌كه پیش از این نافرمانی می‌کردی و از تبهكاران بودی؟ پس امروز تو را با بدنت نجات می‌دهیم، تا برای كسانی‌كه از پی تو می‏آیند عبرتی باشد و بی‏‌گمان بسیاری از مردم از نشانه‏‌های ما غافلند).

[211]  یعنی چگونه برای شخصی‌که به عصای ساحران و عصای موسی ( نگاه می‌کند، امکان دارد که تمایز دهد و حکم کند که کار ساحران، سحر است و کار موسی، معجزه است؟ همان مسئله‌ی بلعیدن مارهای آنان توسط عصای موسی یا مار موسی را فرعون به راحتی پاسخ داد که: سِحْرَانِ تَظَاهَرَا (دو جادویند كه پشتیبان یكدیگرند). و موسی( ساحری بزرگ است و به همین خاطر سحرش بر سحر ساحران برتری دارد؛ زیرا او بزرگ آنان است: ﴿فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا لَوْلاَ أُوتِی مِثْلَ مَا أُوتِی مُوسَی أَوَلَمْ یكْفُرُوا بِمَا أُوتِی مُوسَی مِنْ قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ﴾ (پس هنگامی‌كه حق از سوی ما برای آنان آمد گفتند: چرا مانند آن‌چه به موسی دادند، به او نداده‏اند؟ آیا پیش از این به آن‌چه به موسی داده شد، كفر نورزیدند؟! گفتند: دو جادویند كه پشتیبان یكدیگرند!! و گفتند: ما منكر هر دو هستیم!( (قصص: ۴۸) ﴿قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبیرُكُمُ الَّذی عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ﴾ ([فرعون] گفت: آیا پیش از آن‌كه به شما اجازه دهم، به او ایمان آوردید؟ قطعاً او بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است). (طه: ۷۱ و شعرا: ۴۹)

[212]  ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیهِمْ مَا یَلْبِسُونَ﴾ (و اگر او را فرشته‏ای قرار می‌دادیم حتماً وی را [به صورت] مردی در می‏آوردیم و امر را همچنان بر آنان مشتبه می‏ساختیم). (انعام: ۹)

[213] . الباب حادی عشر، علامه حلّی.

[214]  تعلیق علی الباب حادی عشر، مقداد سیوری، صص ۱۰۰ و ۱۰۱.

[215]  قرآن کریم، سوره‌ی انعام، آیه‌ی ۹.

[216]  از آن‌رو که خداوند، کاملی است که برای بازداشتن کمبود و به دست آوردن کمال به او پناه برده می‌شود، به طور کلی موصوف‌شدن به صفت الوهیت به خداوند (سبحانه و تعالی عما یشرکون) منحصر نیست. بله، الوهیت مطلق منحصر به خداوند سبحان و متعال است. کلمه‌ی «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللهُ» کلمه‌ی توحید است؛ به این خاطر که منظور از آن، الوهیت مطلق است. به طور کلی صفت الوهیت، شامل مخلوق کامل او نیز می‌شود که غیر آن به سوی آن پناه می‌برند تا کمال را بر آن‌ها روانه دارد و کمبودشان را باز دارد. در نتیجه محمد ( که صورت و تصویر خداوند سبحان و متعال است، الله در خلق است. ولی تفاوت بین موصوف شدن محمد ( به صفت الوهیت و بین الوهیت خداوند سبحان و متعال این است که موصوف شدن محمد ( به صفت الوهیت، به قید کمبود و نیاز به خداوند سبحان و متعال مقیَّد است. ولی الوهیت خداوند سبحان و متعال، الوهیت مطلق است. و به همین خاطر این وصف «صمد» آمده است. یعنی فردی که شکاف و کمبودی در آن نیست؛ به خاطر تسبیح و منزه دانستن او؛ و برای بیان این‌که الوهیت خداوند سبحان و متعال، منزّه و تسبیح شده است و شکافی در آن نیست و کمبودی در آن نیست. نقل شده از کتاب توحید. برای تفصیل بیشتر در این مورد می‌توانید به کتاب «توحید» مراجعه کنید.

[217] . در قاموس کتاب مقدس در شرح کلمه‌ی «یهودا بن یعقوب» گفته است: «نام عبری است که معنایش حمد است و چهارمین فرزند یعقوب از لیئه می‌باشد. و در بین‌النهرین متولد شده است». و این نام به خاطر تشکر مادرش در هنگام ولادتش به او داده شده است.

[218] . قرآن کریم، سوره‌ی اسراء، آیه‌ی ۹۶.

[219] . قرآن کریم، سوره‌ی رعد، آیه‌ی ۴۳.

[220] . كفایة الأثر، خزاز قمی: ص ۵۷ تا ۵۸؛ بحار الأنوار، مجلسی: ج ۳۶ ص ۳۰۴.

[221] . تاریخ مدینة دمشق ابن عساكر، ج ۲۰، ص ۲۹۹؛ أسد الغابة، ابن الأثیر، ج ۲ ص ۲۹۲؛ الوافی بالوفیات، الصفدی، ج ۱۵، ص ۹۱.

[222]  الطبقات الكبری، ابن سعد، ج ۴، ص ۹۴؛ المستدرك، الحاكم، ج ۳، ص ۲۴۸؛ أسد الغابة، ابن الأثیر، ج ۲، ص ۸۲.

[223] . انجیل لوقا، باب ۱۱.

[224] . قرآن کریم، سوره‌ی نحل، آیه‌ی ۱۲۵.

[225]  قرآن کریم، سوره‌ی نساء، آیه‌ی ۳۶.

[226]  قرآن کریم، سوره‌ی لقمان، آیه‌ی ۱۸.

[227]  قرآن کریم، سوره‌ی حدید، آیه‌ی ۲۳.

[228]  قرآن کریم، سوره‌ی اسراء، آیات ۲۲ تا ۳۹.

[229] . عقیده‌ی الوهیت مطلق عیسی را به صورت عقلی باطل نمودم. همچنین بطلان آن را در کتاب توحید، از متون انجیل بیان نمودم (سخن نهایی از انجیل: عیسی ( نسبت به ساعت نادانی دارد. عیسی در مورد خودش می‌گوید: نسبت به ساعتی که قیامت صغری در آن است، نادانی دارد. «ولی از آن روز و ساعت، غیر از پدر هیچ‌کس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم» (مرقس، باب ۱۳) نادانی نوعی کمبود است، در حالی‌که لاهوت مطلق، کامل مطلق است که کمبود و نادانی در آن راه ندارد؛ به این خاطر که نوری است که ظلمتی در آن نیست. نادانی به این خاطر به مخلوق می رسد که در صفحه وجودش، ظلمتی وجود دارد. بنابراین عیسی ( ترکیبی از نور و ظلمت است؛ و این ثابت می‌کند که عیسی لاهوت مطلق نیست؛ بلکه بنده‌ی مخلوقی مرکب از ظلمت و نور است و نوری که ظلمتی در آن نیست، نمی‌باشد و خداوند بسیار از این بالاتر است. در این سخن نهایی، بیان و پند برای صاحبان خرد است و این متن سخن عیسی ( است، همان‌طور که در انجیل مرقس می‌باشد: «ولی از آن روز و ساعت غیر از پدر هیچ‌کس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم. پس برحذر و بیدار شوید و دعا کنید، زیرا نمی‌دانید که آن وقت کی می‌رسد. مثل کسی که عازم سفر شود، خانه‌ی خود را واگذارد و خادمان خود را قدرت دهد، هر ‌یکی را به شغلی خاص مقرر نماید و دربان را امر فرماید که بیدار بماند. پس بیدار باشید؛ زیرا نمی‌دانید که در چه وقت صاحب خانه می‌آید، در شام یا نصف شب یا بانگ خروس یا صبح. مبادا ناگهان بیاید و شمارا خفته یابد. اما آن‌چه به شما می‌گویم، به همه می‌گویم، بیدار باشید!» (مرقس، باب ۱۲) نقل شده از کتاب توحید. برای تفصیل بیشتر در این مورد می‌توانید به کتاب «توحید» مراجعه کنید.

[230]  سنن الترمذی، ج ۴، ص ۱۳۵.

[231]  مجمع الزوائد، الهیثمی، ج ۱، ص ۱۸۹.

[232] . معانی الأخبار، الصدوق: ص ۳۲۳.

[233] . قرآن کریم، سوره‌ی طه، آیه‌ی ۵۱.

[234]  قرآن کریم، سوره‌ی طه، آیه‌ی ۵۲.

[235] . برای تفصیل بیشتر به کتاب «نبوت خاتم» مراجعه نمایید.

[236]  بصائر الدرجات، صفار، ص ۴۷۲.

[237] . كافی، كلینی، ج ۱، ص ۲۶۹.

[238]  بصائر الدرجات، صفار، ص ۳۴۴.

[239]  قرآن کریم، سوره‌ی فتح، آیه‌ی ۲۳.

[240]  قرآن کریم، سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۳۰.

[241]  قرآن کریم، سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۳۱.

[242]  قرآن کریم، سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۳۴.

[243] . در منابع زیر وارد شده است: - مستدرک، حاکم نیشابوری، ج ۳، ص ۱۲۹، از علی( آمده است. - کنزالعمال، متقی هندی، ج ۲، ص ۴۴۱، از علی(. - نظم درر السمطین، زرندی حنفی، صص ۸۹ تا ۹۰، از ابی برزه اسلمی و ابن عباس. - تفسیر طبری، ج ۱۳، ص ۱۴۲، از ابن عباس. - تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج ۴۲، صص ۳۵۹ و ۳۶۰، از عبد خیر و عبدالله اسدی. با لفظ «رَجُلٌ مِن بَنِی هَاشِم» (مردی از بنی‌هاشم) در منابع زیر آمده است: - مسند احمد، ج ۱، ص ۱۲۶، از علی( آمده است. - معجم الصغیر، طبرانی، ج ۱، ص ۲۶۱، و معجم الاوسط، ج ۲، ص ۹۶، و ج ۵، ص ۱۵۳، و ج۷ ، ص ۳۷۹. - مجمع الزوائد، هیثمی، ج ۷، ص ۴۱، از عبدالله.

[244]  قرآن کریم، سوره‌ی رعد، آیه‌ی ۷.

[245] . ابن حجر عسقلانی در کتاب فتح الباری، ج ۸، ص ۲۸۵ می‌گوید: این حدیث به سند حَسَن روایت شده است.

[246]  حاکم نیشابوری در ذیل این روایت می‌نویسد: این حدیث صحیح‌السند است، اما آن دو نفر (بخاری و مسلم) نقل نکرده‌اند!

[247] . محدثان دیگری از اهل سنت نیز حدیث مزبور در را کتب خود ذکر کرده‌اند؛ مثلاً: طبرانی در المعجم الاوسط ج ۲، ص ۹۴، و ج ۵، صص ۱۵۳ تا ۱۵۴. مسند احمد بن حنبل ج ۱، ص ۱۲۶. احمد محمد شاکر در تعلیقه و حاشیه‌ی خود بر کتاب مسند احمد (ج ۲، ص ۴۸ و ۴۹) این روایت را تصحیح کرده است و می‌گوید: «سندش صحیح است. مطلب بن زیاد بن ابی‌زهیر ثقفی کوفی ثقه است، چون احمد و ابن معین و دیگران او را توثیق کرده‌اند و بخاری در کتاب الکبیر (۸/۲/۴) احوال او را ذکر کرده است و هیچ مذمت و عیبی درباره‌ی او نگفته است ... و این حدیث از اضافات عبدالله بن احمد است.» هیثمی در مجمع الزوائد، ج ۷، ص ۴۱ درباره‌ی این روایت گفته است: «عبد الله بن احمد و طبرانی در المعجم الصغیر و المعجم الاوسط آن را نقل کرده‌اند و رجال و راویان مسند احمد همگی ثقه (معتبر و مورد اعتماد) هستند.»

[248] . قرآن کریم، سوره‌ی رعد، آیه‌ی ۷.

[249] . این حدیث در منابع زیر آمده است: - مسند احمد، ج ۱، صص ۸۴ و ۱۱۸ و ۱۱۹ و ۱۵۲ و ج ۴، صص ۲۸۱ و ۳۷۰ و ۳۷۳ و ج ۵ صص ۳۶۶ و ۳۷۳ و ۴۱۹، و از علی( و زاذان بن عمر و سعید بن وهب و زید بن یثیع و عبدالرحمن بن ابی لیلی و براء بن عازب و ابو طفیل و زید بن ارقم و ریاح بن حرث نقل شده است. - سنن ابن ماجه، ج ۵، ص ۲۹۷، از سعد ابن ابی وقاص. -سنن ترمذی، ج ۵، ص ۲۷۹، از ابوسریحه یا زید بن ارقم. - مستدرک، حاکم نیشابوری، ج ۳، صص ۱۰۹ و ۱۱۰ و ۳۷۱ و ۵۳۳، از زید بن ارقم و بریده اسلمی. - مصنف، ابن ابی‌شیبة کوفی، ج ۷، صص ۴۹۵ و ۴۹۶ و ۴۹۹ و ۵۰۳ و ۵۰۶، از جابر بن عبدالله و رباح بن حارث و سعد و زید بن یثیع و براء و بریده. - سنن کبری، نسائی، ج ۵، ص ۴۵ و ۱۰۸ و ۱۳۰ و ۱۳۱ و ۱۳۲ و ۱۳۴ و ۱۳۶، از بریده و سعد بن ابی‌وقاص و عمیره بن سعد و سعید بن وهب و زید بن یثیع و ابوطفیل و عمرو ذو مر. - مسند ابی‌یعلی، ج ۱، ص ۴۲۹ و ج ۱۱، ص ۳۰۷، از عبدالرحمن بن ابی‌لیلی و ابو یزید اودی. - صحیح ابن حبان، ج ۱۵، ص ۳۷۶، از ابو طفیل. - مجمع الزوائد، هیثمی، ج ۹، ص ۱۰۳، باب سخن ایشانصلی الله علیه و سلم «من کنت مولاه فعلی مولاه» از علی( و رباح بن حارث و عمرو ذو مر و زید بن ارقم و ابوطفیل و سعید بن وهب و زید بن بثیع و عبدالرحمن بن ابولیلی و ابن عمر و ملک بن حویرث و حبشی بن جناده و جریر و زیاد بن مطرف و نذیر و سعد بن ابی‌وقاص و زادان ابی‌عمر و عماره و ابن عباس و عمیره بنت سعد و عمیر بن سعد و ابی‌سعید و عبدالله بن مسعود و بریده. و منابع بسیار دیگر. آلبانی می‌گوید: «حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه بسیار صحیح است. از طریق گروهی از صحابه آمده است که احادیث ۷ نفر از آنان آمده است و برای برخی از آنان بیشتر از یک طریق است و همه‌ی آنها را آوردم و سندهای آن را کامل نمودم». (سلسلة الاحادیث الصحیحه، ص ۱۷۵۰، سنت ابن ابی‌عاصم، ظلال الجنة فی تخریج السنة. محمد ناصر آلبانی، ص۵۵۲)

[250] . مسند أحمد، ج ۱، ص ۸۴.

[251]  مسند أحمد، ج ۱، ص ۱۱۹.

[252]  مسند أحمد، ج ۱، ص ۱۵۲.

[253] . مسند أحمد، ج ۴، ص ۲۸۱.

[254]  مسند أحمد، ج ۴، ص ۳۷۰.

[255]  مسند أحمد، ج ۴، ص ۳۷۳.

[256]  مسند أحمد، ج ۵، ص ۳۶۶.

[257]  مسند أحمد، ج ۵، ص ۳۷۰.

[258] . مسند أحمد، ج ۵، ص ۴۱۹.

[259] . سنن ابن ماجة، ج ۱، ص ۴۵.

[260]  المستدرك، حاكم نیشابوری، ج ۳، ص ۱۰۹ و ۱۱۰.

[261] . المستدرك، حاكم نیشابوری، ج ۳، ص ۳۷۱.

[262] . المستدرك، حاكم نیشابوری، ج ۳، ص ۵۳۳.

[263] . المصنف، ابن ابی‌شیبه، ج ۷، ص ۴۹۵ و ۴۹۶.

[264]  حدیث با جمله‌های مشابه در منابع زیر آمده است: - صحیح بخاری، ج ۴، ص ۲۰۸، باب مناقب مهاجرین و فضیلت آنان آمده است. و ج ۵، ص ۱۲۹، باب غزوه‌ی تبوک از سعد. - صحیح مسلم، ج ۷، ص ۱۲۰ و ۱۲۱، باب من فضائل علی عن سعد بن ابی‌وقاص. - مسند احمد، ج ۱، ص ۱۷۰ و ۱۷۳ و ۱۷۵ و ۱۷۷ و ۱۷۹ و ۱۸۲ و ۱۸۴ و ۱۸۵ و ۳۳۱، ج ۳، ص ۳۲ و ۳۳۸، ج ۶، صص ۳۶۹ و ۴۳۸ از سعد بن مالک و سعد بن ابی‌وقاص و ابن عباس و ابوسعید خدری و جابر بن عبدالله و اسماء بنت عمیس. - سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۴۲ و ۴۵، از سعد. - سنن ترمذی، ج ۵، ص ۳۰۱ و ۳۰۴، از سعد و جابر بن عبدالله. - فضائل الصحابة، نسائی، ص ۱۳ و ۱۴، از سعد بن ابی‌وقاص. - مستدرک، حاکم نیشابوری، ج ۲، ص ۳۳۷، از علی(، ج ۳، صص ۱۰۸ و ۱۳۳ از سعد و ابن عباس. - سنن کبری، بیهقی، ج ۹، ص ۴۰ از سعد.

[265]  صحیح بخاری، ج ۴، ص ۲۰۸، باب مناقب المهاجرین وفضلهم.

[266]  صحیح بخاری، ج ۵، ص ۱۲۹، باب غزوة تبوك.

[267] . صحیح مسلم، ج ۷، ص ۱۲۰، باب من فضائل علی (.

[268] . صحیح مسلم، ج ۷، ص ۱۲۰، باب من فضائل علی (.

[269] . صحیح مسلم، ج ۷، ص ۱۲۰، باب من فضائل علی (.

[270] . صحیح مسلم، ج ۷، ص ۱۲۱، باب من فضائل علی (.

[271]  مسند احمد، ج ۱، ص ۱۷۰.

[272]  این حدیث با بیشتر از یک طریق و با الفاظ واقعاً نزدیکی روایت شده است و همان‌طور که آمده است: - مستدرک: ( آگاه باشید. مَثل اهل‌بیت من، مثل کشتی نوح است که هر‌کس سوار آن شود، نجات و رهایی می‌یابد و هر‌کس از آن سر باز زند، غرق می‌شود). (مَثل اهل‌بیت من، مثل کشتی نوح است که هر‌کس سوار آن شود، نجات و رهایی می‌یابد و هر‌کس از آن سر باز زند، غرق می‌شود). - مجمع الزوائد: (مَثل اهل‌بیت من، مثل کشتی نوح است که هر‌کس سوار آن شود، نجات و رهایی می‌یابد و هر‌کس از آن سر باز زند، غرق می‌شود. هر‌کس که به همراه ما در آخرالزمان بجنگد، مانند کسی است که با دجال می‌جنگد). از بزاز و طبرانی سند آن دو از ابوذر. (مَثل اهل‌بیت من، مثل کشتی نوح است که هر‌کس سوار آن شود، نجات و رهایی می‌یابد و هر‌کس از آن سر باز زند، غرق می‌شود). از بزاز به سندش از عبدالله بن زبیر. (مَثل اهل‌بیت من، مثل کشتی نوح است که هر‌کس سوار آن شود، نجات و رهایی می‌یابد و هر‌کس از آن سر باز زند، غرق می‌شود). از بزاز و طبرانی با سندشان از ابن عباس. (مَثل اهل بیت من، مثل کشتی نوح است که هر کس سوار آن شود، نجات و رهایی می‌یابد و هر‌کس از آن سر باز زند، غرق می‌شود؛ و مثل اهل‌بیت من در میان شما مانند درب حطه در بنی‌اسرائیل است. هر‌کس در آن وارد شود؛ آمرزیده می‌شود). از طبرانی با سندش از ابو سعید خدری. - جامع الصغیر سیوطی: (همانا مَثل اهل‌بیت من، مثل کشتی نوح است که هر‌کس سوار آن شود، نجات و رهایی می‌یابد و هر‌کس از آن سر باز زند، غرق می‌شود). (مَثل اهل‌بیت من، مثل کشتی نوح است که هر‌کس سوار آن شود، نجات و رهایی می‌یابد و هر‌کس از آن سر باز زند، غرق می‌شود. و مثل اهل‌بیت من در میان شما مانند درب حطه در بنی‌اسرائیل است. هر فردی در آن وارد شود، آمرزیده می‌شود). و نزدیک به این الفاظ. حال منابع را ذکر می‌کنیم: فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، ج ۲، ص ۹۸۷، ح ۱۴۰۲؛ بحر الزخار، بزاز، ج ۱۱، ص ۳۲۹، ح ۵۱۴۲؛ المستدرك، حاکم نیشابوری، ج ۳، ص ۱۵۰ نا ۱۵۱، ج ۲، ص ۳۴۳ و در مورد آن گفته است: «این حدیث صحیح به شرط مسلم است و آن دو، آن را نیاورده اند.»؛ معجم کبیر، طبرانی، ج ۳، ص ۴۵ تا ۴۶، ح ۲۶۳۶، ح۲۶۳۷، ح۲۶۳۸؛ نوادر الاصول، حکیم ترمذی، ج ۲، ص ۸۴۰، ح۱۱۳۳؛ جامع الصغیر، سیوطی، ج ۱، ص ۳۷۳، ح ۲۴۴۲، ج ۲، ص۵۳۳، ح ۸۱۶۲؛ احیاء المیت، سیوطی، ص۲۰ و ۲۱، ح ۲۴ از ابن زبیر، ح ۲۵ از ابن عباس، ح ۲۶ از ابوذر، ح ۲۷ از ابوسعید خدری؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج ۱۲، ص ۹۴ تا ۹۹، ح ۳۴۱۴۴، ح ۳۴۱۵۱، ح ۳۴۱۶۹، ح ۳۴۱۷۰؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج ۹، ص ۱۶۸؛ صواعق المحرقه، ابن حجر هیتمی، ج ۲، باب الأمان ببقائهم، ص ۲۰۷، و می گوید: «از طریق‌های بسیاری آمده است که برخی، برخی دیگر را تقویت می کند. «مثل اهل‌بیت من» و در روایتی: «همانا تنها مثل اهل‌بیت من» و در دیگری: «همانا مثل اهل‌بیت من» و در روایتی: (آگاه باشید که همانا مَثل اهل‌بیت من، مثل کشتی نوح است که هر‌کس سوار آن شود، سلامت می‌یابد و هر‌کس از آن سر باز زند، غرق می‌شود). و در روایتی: (هر‌کس سوار آن شود، نجات و رهایی می‌یابد و هر‌کس از آن سر باز زند، غرق می‌شود. و مثل اهل‌بیت من در میان شما مانند درب حطه در بنی‌اسرائیل است. هر فردی در آن وارد شود، آمرزیده می‌شود). سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج ۱۱، صص ۱۱ و ۱۲ و در مورد آن گفته است: «حافظ ابو الخیر سخاوی می‌گوید: برخی از طرق این حدیث، برخی دیگر را تقویت می‌کند». نظم درر السمطین، زرندی حنفی، ص ۲۳۵؛ ینابیع الموده لذوی القربی، قندوزی، ج ۱، ص ۹۲ تا ۹۴، ج ۲، ص ۹۰؛ المؤتلف و المختلف، دارقطنی متوفی ۳۸۵ ه، تحقیق دکتر موفق بن عبدالله بن عبدالقادر، دارالغرب الاسلامی، بیروت، ط ۱، ۱۴۰۶ ه، ۱۹۶۸ م، ج ۲، ص ۱۰۴۶؛ ذخائر العقبی للمحب، طبری، ص ۲۰؛ کفایة الطالب، گنجی شافعی، صص ۳۷۸ تا ۳۷۹؛ رشفة الصادی، ابوبکر حضرمی، ص ۷۹ تا ۸۰؛ فتح الکبیر للنهبانی، دارالکتاب العربی، بیروت، ج ۳، ص ۱۳۳؛ بلدانیات، محمد بن عبدالرحمن سخاوی، متوفی ۹۰۲ه، تحقیق حسام بن محمد قطان، دار العطاء، ط ۱، ۱۴۲۲ه، ۲۰۰۱م، ص ۱۸۶ تا ۱۸۷ و در مورد آن گفته است: «این حدیث حَسَن است»؛ سپس در پاسخ به سخن بزاز در سخن او به تک بودن ابوذر در روایت این حدیث ص ۱۸۸ تا ۱۸۹ می‌گوید: «این‌چنین نیست. بلکه در همین باب از ابن عباس نیز حدیث است و ابن زبیر و ابو سعید خدری( و برخی از آن‌ها برخی دیگر را تقویت می‌کند و به همین خاطر آن را حَسَن شمردم». دارالسحابه، شوکانی، ب ۳، ف ۱، ص ۲۶۸، ح۱۲؛ سراج المنیر بشرح الجامع الصغیر، عزیزی، ج ۳، ص ۲۷۹ و در مورد آن گفته است: «سندش حَسَن است».

[273] . صحیح بخاری، ج ۸، ص ۱۲۷، كتاب الأحكام.

[274]  صحیح مسلم، ج ۶، ص ۳، باب الناس تبع لقریش والخلافة فی قریش.

[275] . صحیح مسلم، ج ۶، ص ۴، باب الناس تبع لقریش والخلافة فی قریش.

[276] . مسند احمد، ج ۴، ص ۱۲۶.

[277] . مسند احمد، ج ۴، ص ۱۲۶.

[278]  المستدرك، حاكم نیشابوری، ج ۱، ص ۹.

[279] . السنن الكبری، بیهقی، ج ۱۰، ص ۱۱۴.

[280] . در تفسیر عیاشی روایت شده است که جابر گوید: از امام باقر( در مورد تفسیر این آیه: ﴿وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِی بَینَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یظْلَمُونَ﴾ (یونس، ۴۷) (و هر امتی را فرستاده‌ای است. پس چون فرستاده‌شان بیاید، میان‌شان به عدالت داوری شود و بر آنان ستم نرود). پرسیدم. ایشان فرمود: تفسیر باطنی آن این است که هر قرنی از این امت، فرستاده‌ای از آل محمد دارد که به سوی مردم آن قرن فرستاده شده ‌است. آنان اولیاء هستند و آنان فرستادگان هستند. اما سخن خداوند: ﴿فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِی بَینَهُمْ بِالْقِسْطِ﴾ (پس چون فرستاده‌شان بیاید، میان‌شان به عدالت داوری شود) معنای آن این است که فرستادگان با عدل قضاوت می‌کنند و همان‌طور که خداوند فرمود، ستم نمی کنند.

[281]  سنن ابی‌داود، ج ۲، ص ۳۱۱؛ مستدرک، حاکم: ج ۴، ص ۵۵۲؛ معجم الاوسط، طبرانی، ج ۶، ص ۳۲۴؛ جامع الصغیر، سیوطی، ج ص ۲۸۲، ح ۱۸۴۵؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج۱۲، ص ۱۹۳، ح ۳۴۶۲۳؛ کشف الخفا، عجلونی، ج ۱ ص ۲۴۳، ح ۷۴۰ و در مورد آن می‌گوید: «ابوداود آن را از ابوهریره از رسول‌الله صلی الله علیه و سلم روایت کرده است و طبرانی آن را از او با سندش از ثقه‌ها آورده است و حاکم آن را از حدیث ابن وهب آورده است و آن را تصحیح کرده است و امامان به این حدیث اعتماد کردند». مقاصد الحسنه، سخاوی، تصحیح و تعلیق عبدالله محمد صدیق، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، ط ۱، ۱۹۷۹م، ص ۱۲۱ تا ۱۲۲، ح ۲۳۸ و در مورد آن می گوید: «طبرانی آن را در اوسط مانند اولی آورده است و سندش صحیح است و همه‌ی رجالش ثقه هستند». مختصرالمقاصد، زرقانی، تحقیق محمد بن لطفی صباغ، بیروت، ط ۴، مکتب اسلامی، ۱۹۸۹م، ص ۸۷، ح ۲۱۵ و در مورد آن می‌گوید: «صحیح است». سلسلة الصحیحة، آلبانی،‌ ج ۲، ص ۱۴۸، ح ۵۹۹ و در مورد آن گفته است: «سندش صحیح است و رجالش ثقه هستند و رجال مسلم هستند».

[282]  سنن ابن ماجة، نوشته محمد بن یزید قزوینی، متوفای ۲۷۳ ه.ق، با تحقیق و شماره‌گذاری و پاورقی محمد فؤاد عبدالباقی، چاپ دار الفكر للطباعة والنشر والتوزیع‌ ج ۲، ص ۱۳۶۷، ح ۴۰۸۴.

[283] . المستدرك علی الصحیحین، نوشته‌ی حاکم نیشابوری (ت ۴۰۵ ه)، با إشراف یوسف عبدالرحمن المرعشلی، ج ۴، ص ۴۶۳ تا ۴۶۴.

[284] . (غیبت، طوسی، ص ۱۵۰؛ ترجمه‌ی فارسی، انتشارات مسجد جمکران، ص ۳۰۰) مترجم.

[285]  چهل حدیث در مورد مهدیین و فرزندان قائم( ، شیخ ناظم عقیلی، پاورقی حدیث اول.

[286] . كافی، كلینی: ج ۱، ص ۵۳۰ تا ۵۳۱، باب فیما جاء فی الإثنی عشر والنص علیهم (.

[287] . كافی، كلینی: ج ۱، ص ۵۳۳، باب فیما جاء فی الإثنی عشر والنص علیهم (.

[288] . محمد بن یحیی ابوجعفر عطار قمی، نجاشی در رجال، ص ۳۵۳، شماره ۹۴۶ او را موثق دانسته است.

[289] . محمد بن احمد بن عمران بن عبدالله بن سعد بن مالک اشعری قمی ابو جعفر ، نجاشی در رجال، ص۳۴۸، شماره ۹۳۹؛ و شیخ طوسی در فهرست، ص۲۲۱، شماره ۶۲۲، او را توثیق کرده‌اند.

[290] . محمد بن حسین بن ابی‌خطاب ابوجعفر زیات همدانی، نجاشی در رجال، ص۳۳۴، شماره ۸۹۷ او را توثیق کرده است. همچنین محقق خویی در معجم، ج ۱۶، ص ۲۴۸ شماره ۱۰۵۷۶، ص ۳۰۸، شماره ۱۰۵۸۱، در مورد او توضیح داده است.

[291] . میرزای نوری در خاتمه مستدرک، ج۱، ص ۵۳ و ۵۴، او را ستوده است؛ همچنین محقق خویی در معجم، ج۱۰، ص ۲۲۷، شماره ۶۱۳۵ و ص ۲۳۶، شماره ۶۱۵۷ و ج۲۲، ص ۱۸۴، شماره ۱۴۳۴۴، او را توثیق کرده است.

[292] . روایتی در مورد او آمده است که دلالت بر جایگاه بلند او و ولایت نیکوی او نسبت به اهل‌بیت( دارد. به اختیار معرفة الرجال، طوسی، ج۲، ص ۶۹۰، مراجعه کنید. علامه او را در قسمت اول خلاصة الاقوال، ص ۲۱۲، ذکر کرده است. همچنین شیخ علی نمازی شاهرودی، توثیق او را در مستدرکات علم رجال الحدیث، ج ۶، ص ۲۳، شماره ۱۰۷۲۱، ذکر کرده است. علاوه بر این، نام وی در سند تفسیر قمی و کامل الزیارات آمده است و خویی آن را دلیل مورد وثوق بودن راویان می‌داند. به شرح حال عمرو بن ابی‌مقدام در معجم رجال الحدیث، ج ۱۴، صص ۸۰ و ۸۱، شماره ۸۸۶۳، مراجعه کنید.

[293] . زیاد بن منذر ابوجارود همدانی که نابینا بوده است، محقق خویی در معجم، ج ۸، ص ۳۳۲، شماره ۴۸۱۵، او را توثیق کرده است. شیخ علی نمازی شاهرودی در مستدرکات علم رجال الحدیث، ج ۳، ص ۴۵۴ و ۴۵۵، شماره ۵۸۷۴، مورد وثوق بودن او را تأیید کرده است.

[294] . نجاشی در رجال، ص ۹۲، شماره ۲۲۸؛ و شیخ طوسی در فهرست، ص ۷۱، شماره ۸۱ او را موثق دانسته‌اند.

[295] . حسین بن عبدالله = حسین بن عبیدالله، نجاشی در رجال، ص ۴۲ تا ۴۴، شماره ۸۶، او را این‌گونه ذکر کرده است: (حسین بن عبیدالله سعدی ابوعبدالله بن عبیدالله بن سهل جزو افرادی است که به او طعنه زده شده است و به غلو متهم شده است. او کتاب‌های صحیح السندی دارد؛ از جمله: توحید، مؤمن و مسلم، مقت و توبیخ، امامت، نوادر، مزار، متعه. ابوعبدالله بن شاذان به ما خبر داده است که گفت: علی بن حاتم به ما حدیث کرده است که گفت: احمد بن علی فائدی از حسین، فقط کتاب متعه‌اش را خبر داده است. و محمد بن علی بن شاذان از احمد بن محمد بن یحیی از پدرش نقل کرده که حسین بن عبیدالله ما را از کتبش به نام ایمان و صفت مؤمن خبر داده است). شیخ علی نمازی نیز او را در مستدرکات علم رجال الحدیث: ج ۳، ص ۱۵۱، شماره ۴۴۶۳، این گونه ذکر می‌کند: (حسین بن عبیدالله بن سهل سعدی ابوعبدالله جزو افرادی است که به او طعنه زده شده است و متهم به غلو است. او کتاب‌های صحیحی دارد. نجاشی این را گفته، سپس کتاب‌ها و فصل‌های کتاب‌هایش را شمرده است. احمد بن ادریس از او در حالت استواری‌اش کتاب حسن بن علی بن ابی‌عثمان را روایت کرده است. احمد بن علی فائدی از او، از ابراهیم بن هاشم نوشته‌های مفضل بن عمر را روایت کرده است، همان‌طور که در جش، ص ۲۹۵، آمده است. او کتابی در امامت دارد، همان‌طور که در آغاز مدینة المعاجز آمده است و نام جدش ذکر نشده است. در برخی از نسخه‌ها نیز نام پدرش عبدالله مکبر ذکر شده است، همان‌طور که گفته شد).

[296] . نجاشی او را در رجال، ص ۴۲، شماره ۸۵، این گونه مدح کرده است: (حسن بن موسی خشاب از بهترین یاران ماست. مشهور است و علم و حدیثش بسیار است. کتاب‌هایی دارد که از جمله‌ی آن‌ها «الرد علی الواقفة» و «النوادر» است. کتب «حج» و «انبیا» نیز برای وی گفته شده است. محمد بن علی قزوینی به ما خبر داده است که می‌گوید: احمد بن محمد بن یحیی از پدرش از عمران بن موسی اشعری از حسن بن موسی برای ما حدیث نقل کرده است). علامه حلی در خلاصة الاقوال، قسمت اول، ص ۱۰۴، او را این گونه ذکر کرده است: (حسن بن موسی خشاب از بهترین یاران ماست، مشهور است و علم و حدیثش بسیار است).

[297] . در غیبت طوسی، ص ۱۵۱، ح ۱۱۲، همچنین در بحارالانوار، ج ۳۶، ص ۳۹۳، به‌جای علی بن سماعه، حسن بن سماعه آمده است. و علی بن سماعه در اسناد کتاب کافی فقط در سند این روایت آمده است و در کتاب‌های رجالی ذکر نشده است. و این تأیید می‌کند که این خطا در تصحیف واقع شده است و صحیح آن همان حسن بن سماعه است. این مطلب را همچنین این نکته تأیید می‌کند که کلینی همین روایت را با اختلاف اندکی در ج ۱، ص ۵۳۱، روایت می‌کند و در سندش «ابن سماعه» را ذکر می‌کند و این به حسن بن سماعه معروف باز می‌گردد. در این مورد می‌توانید به معجم رجال الحدیث محقق خویی، ج ۲۳، ص ۱۹۶ تا ۱۹۸، شماره ۱۵۱۱۵ مراجعه کنید. حسن بن سماعه را نجاشی در رجال، ص۴۰ و ۴۱، شماره ۸۴، توثیق کرده است. او همچنین در معجم رجال الحدیث محقق خویی، ج ۵ ،ص ۳۴۲، شماره ۲۸۶۰؛ و ج ۶، ص ۱۲۶، شماره ۳۱۱۵؛ و ج ۲۳، ص ۱۹۶، شماره ۱۵۱۱۵ توثیق شده است.

[298] . نجاشی او را در رجال، ص ۲۵۱، شماره ۶۵۹، توثیق نموده است.

[299] . نجاشی او را در رجال، ص ۲۸۳ و ۲۸۴، شماره ۷۵۲، این گونه مدح کرده است: (شیخ از یاران بصری ما و بهترین آنان است)؛ که این سخن نشان‌دهنده‌ی وثاقت اوست. شیخ طوسی در فهرست، ص ۱۸۴، شماره ۵۹۳، او را توثیق نموده است.

[300] . نسبت به وثاقت و جلالت او اتفاق‌نظر وجود دارد.

[301] . محدث در زبان اهل‌بیت ( به فردی گفته می‌شود که فرشتگان با او سخن می‌گویند و او صدای آنان را می‌شنود. (مترجم)

[302] . کافی، کلینی، ج۱، ص۵۳۳.

[303] . منقول از کتاب «چهل حدیث در مورد مهدیین و فرزندان قائم (» تألیف شیخ ناظم عقیلی، حدیث چهلم.

[304] . سید بن طاووس در جمال الاسبوع، ص ۳۰۷ ذکر کرده که شیخ طوسی این دعا را در اسناد متعدد از یونس بن عبدالرحمن روایت کرده است و این متن کلام اوست: (افرادی که ذکرشان را در مواضع متعددی از این کتاب با استنادشان به جدم ابوجعفر طوسی ذکر کردم گفتند: ابن ابی‌جید از محمد بن حسن بن سعید بن عبدالله حمیری و علی بن ابراهیم و محمد بن صفار، و همه‌ی آن‌ها از ابراهیم بن هاشم از اسماعیل بن مولد و صالح بن سندی، از یونس بن عبدالرحمن نقل کرده است و جدم ابوجعفر طوسی آن را در زمره‌ی روایاتی از یونس بن عبدالرحمن به چند طریق روایت کرده است و من برای اجتناب از طولانی شدن کلام آن را ذکر نکردم. از یونس بن عبدالرحمن روایت شده است امام رضا( همیشه به این دعا، برای صاحب‌الامر سفارش می‌کرد...). و میرزای نوری تصریح کرده که این دعا با چند سند معتبر و صحیح روایت شده است. و این متن سخن اوست: (جماعت بسیاری از علما روایت کردند که از جمله‌ی آن‌ها شیخ طوسی در مصباح و سید بن طاووس در جمال الاسبوع با سندهای معتبر و صحیح، از یونس بن عبدالرحمن نقل کرده است که امام رضا( همیشه به این دعا، برای صاحب‌الامر سفارش می‌فرمودند:...) نجم الثاقب، میرزای نوری، ج ۲، ص ۴۵۶. سخن میرزای نوری ما را از طولانی کردن در بیان توثیق رجال سند بی‌نیاز می‌کند.

[305] . مصباح المتهجد، طوسی، ص ۴۰۹؛ جمال الاسبوع، ابن طاووس، ص ۳۰۷.

[306] . منقول از کتاب «چهل حدیث در مورد مهدیین و فرزندان قائم(» تألیف شیخ ناظم عقیلی، حدیث دهم.

[307] . قرآن کریم، سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۱۸۰.

[308] . صحیح بخاری، ج ۴، ص ۴۱۶۸.

[309] . صحیح مسلم، کتاب وصیت.

[310] . کتاب سلیم بن قیس، ص ۳۹۸.

[311] . کتاب سلیم بن قیس، ص ۲۱۱.

[312] . غیبت، نعمانی، ص ۸۱، باب «روایاتی در مورد اینکه امامان دوازده نفرند».

[313] . تفسیر عیاشی، ج ۱، ص ۷۷.

[314] . کافی، کلینی، ج ۷، ص ۱۰.

[315] . من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۲۳۵.

[316] . مستدرك الوسائل، میرزای نوری، ج ۱۴، ص ۱۴۳.

[317] . مستدرك الوسائل، میرزای نوری، ج ۱۴، ص ۱۴۳.

[318] . مستدرك الوسائل، میرزای نوری، ج ۱۴، ص ۱۴۱.

[319] . قرآن کریم، سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۱۸۰.

[320] . قرآن کریم، سوره بقره، آیه 130.

[321] . قرآن کریم، سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۲۴۰.

[322] . قرآن کریم، سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۲۳۴.

[323] . قرآن کریم، سوره‌ی شورا، آیه‌ی ۱۳.

[324] . قرآن کریم، سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۱۴۳.

[325] . قرآن کریم، سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۱۴۴.

[326] . قرآن کریم، سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۱۴۵.

[327] . قرآن کریم، سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی ۹۳.

[328] . قرآن کریم، سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی ۹۲.

[329] . قرآن کریم، سوره‌ی مؤمنون، آیات ۵۱ و ۵۲.

[330] . قرآن کریم، سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی ۱۹.

[331] . قرآن کریم، سوره‌ی مائده، آیه‌ی ۴۴.

[332] . قرآن کریم، سوره‌ی نساء، آیه‌ی ۱۲۵.

[333] . قرآن کریم، سوره‌ی بقره، آیات ۱۳۰ تا ۱۳۲.

[334] . قرآن کریم، سوره‌ی آل عمران، آیات ۸۳ تا ۸۵.

[335] . قرآن کریم، سوره‌ی نور، آیه‌ی ۲۱.

[336] . قرآن کریم، سوره‌ی یونس، آیه‌ی ۱۹.

[337] . قرآن کریم، سوره‌ی هود، آیه‌ی ۱۱۰.

[338] . قرآن کریم، سوره‌ی طه، آیه‌ی ۱۲۹.

[339] . قرآن کریم، سوره‌ی فصلت، آیه‌ی ۴۵.

[340] . قرآن کریم، سوره‌ی شوری، آیه‌ی ۱۴.

[341] . (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ( (اعراف، ۱۷۲) (و هنگامی كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریه‌ی آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت، كه آیا پروردگار شما نیستم، گفتند: چرا، گواهی دادیم تا مبادا روز قیامت بگویید: ما از این [امر] غافل بودیم).

[342] . امام باقر ( فرمود: (همانا خدای تبارك و تعالی چون خواست مخلوقات را بیافریند، نخست آبی گوارا و آبی شور و تلخ آفرید، و آن دو آب به هم آمیختند، سپس خاکی از صفحه‌ی زمین برگرفت و آن را به‌شدت مالش داد، آنگاه به اصحاب یمین که مانند مورچه می‌جنبیدند، فرمود: با سلامت به‌سوی بهشت بروید و به اصحاب شِمال فرمود: به‌سوی دوزخ بروید و باکی هم ندارم؛ سپس فرمود: مگر من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواهی می‌دهیم، تا در روز قیامت نگویند: ما از این بی‌خبر بودیم. سپس از پیامبران پیمان گرفت و فرمود: مگر من پروردگار شما نیستم؟ و این محمد رسول من نیست و این علی امیر مؤمنان نمی‌باشد؟ گفتند: چرا؛ پس نبوت آن‌ها پا برجا شد، و از پیغمبران اولوالعزم پیمان گرفت که من پروردگار شمایم و محمد رسولم و علی امیرمؤمنان و اوصیاء بعد از او، والیان امر من و خزانه‌داران علم من و این‌که مهدی کسی است که به وسیله‌ی او دینم را نصرت دهم و دولتم را آشکار کنم و از دشمنانم انتقام گیرم و به وسیله‌ی او خواه ناخواه عبادت شوم. گفتند: پروردگارا! اقرار کردیم و گواهی دادیم، ولی آدم نه انکار کرد و نه اقرار نمود، پس مقام اولوالعزم برای آن پنج تن از جهت مهدی ثابت شد و برای آدم عزمی برای اقرار به آن یافت نشد (از این رو از پیامبران اولوالعزم خارج گشت). این است گفتار خدای عزوجل: (وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِی وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا( (طه، ۱۱۵) (و به‌یقین پیش از این با آدم پیمان بستیم و[لی آن را] فراموش كرد و برای او عزمی [استوار] نیافتیم). فرمود: مقصود از فراموشی در اینجا ترك است. سپس به آتشی دستور فرمود تا بر افروزد و به اصحاب شِمال فرمود: به آن در آیید، ایشان ترسیدند و به اصحاب یمین فرمود: در آیید، آن‌ها وارد شدند، آتش بر آن‌ها سرد و سلامت شد، آنگاه اصحاب شِمال گفتند: پروردگارا! از ما در گذر و تجدید کن، فرمود: تجدید کردم، بروید و داخل شوید، باز ترسیدند. در آنجا اطاعت و ولایت و معصیت ثابت گشت). (کافی، کلینی، ج ۲، ص ۸).

[343] . قرآن کریم، سوره‌ی نجم، آیه‌ی ۵۶.

[344] . قرآن کریم، سوره‌ی سبأ، آیه‌ی ۱۳.

[345] . کلمه‌ی «الله» بدون هیچ قیدی، تنها برای ذات الهی استفاده می‌شود؛ اما اگر قیدی در سیاق کلام بیاید نمی‌توان این کلمه را برای ذات الهی به کار برد. در این حالت این کلمه به اصل خود که اسم مشتق و صفت است بازمی‌گردد. مثلاً از جمله‌ی «دیدم الله راه می‌رود» نمی‌توان برداشت کرد که مقصود الله سبحانه و تعالی است. همان‌طور که از آیه‌ی (هَلْ ینْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ یأْتِیهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَائِكَةُ وَقُضِی الْأَمْرُ وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ( (بقره، ۲۱۰) (مگر انتظار آنان غیر از این است كه خدا و فرشتگان در [زیر] سایبان‌هایی از ابر سپید به‌سوی آنان بیایند و كار [داوری] یكسره شود و كارها به‌سوی خدا بازگردانده می‌‏شود). نمی‌توان برداشت کرد که مقصود الله سبحانه و تعالی است. چرا که الله مقید به آمدن، آن هم در سایبان‌هایی از ابر سپید شده است، و خداوند نه‌تنها از این اوصاف جسمی بالاتر است، بلکه از هر حدی منزه است.

[346] . كافی، كلینی، ج ۱، ص ۱۳۴؛ توحید، صدوق، ص ۱۰۳.

[347] . عهد قدیم، سفر پیدایش، باب اول.

[348] . عهد قدیم، سفر پیدایش، باب اول.

[349] . کافی، کلینی، ج۱، ص ۱۳۴؛ توحید، صدوق، ص ۱۰۳.

[350] . طبق آن‌چه در توضیح «صمد» گفته شد که تنزیه و تسبیح برای ذات و بیان کمال مطلق آن از طریق نفی نقص از آن حاصل می‌شود.

[351] . قرآن کریم، سوره‌ی صافات، آیات ۱۵۹ و ۱۶۰.

[352] . توحید، شیخ صدوق، ص ۱۳۷.

[353] . توحید، شیخ صدوق، ص ۱۳۸.

[354] . امام صادق( می‌فرماید: العبودیة جوهر کُنهها الربوبیة (بندگی گوهری است که عمق آن ربوبیت است). (مصباح الشریعة، ص ۷؛ تفسیر صافی، ج ۶، ص ۳۴۸ با اختلاف کمی).

[355] . کافی، کلینی، ج ۱، ص ۱۱۳.

[356] . کافی، کلینی، ج ۱، ص ۸۷، ح ۲.

[357] . همان‌طور که پیش‌تر بیان شد: بعثت آن‌ها لازم و ضروری است زیرا معرفت به وسیله‌ی آن‌ها و از طریق آن‌ها صورت می‌گیرد.

[358] . اگر فرض بگیریم که عدل نقطه‌ی مقابل ظلم است و فرض کنیم که عدل در یکی از جانشینان خداوند در زمینش ۹۹ درصد باشد، یک درصد باقی‌مانده ظلمی است که در صفحه‌ی وجودش می‌باشد و اگر ما قادر باشیم به شناخت کامل از این خلیفه دست یابیم، ۹۹ درصد عدل را شناخته‌ایم و ظلم موجود در صفحه‌ی وجودش را نیز شناخته‌ایم. حال اگر بخواهیم با تکیه بر شناخت خود، عدل مطلق را توصیف نماییم، نمی‌توانیم چنین کاری را انجام دهیم و از عدل مطلق سخن بگوییم، جز این‌که عدلی است که هیچ ظلمی در آن راه ندارد؛ به‌عبارت‌دیگر ما می‌توانیم با تکیه بر شناخت خودمان از عدل مطلق فقط به نفی ظلم از میدان عدل مطلق بپردازیم و این نفی ظلم به‌وضوح تمام از عجز ما از شناخت عدل مطلق، پرده ‌بر‌ می‌دارد.

[359] . علل الشرایع، صدوق، ج ۱، ص ۵؛ کمال‌الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ص ۲۵۵.

[360] . کتاب «توحید».

[361] . قرآن کریم، سوره‌ی مائده، آیه‌ی ۶۴.

[362] . مانند برخی قوانین جاری در طبیعت و قوانین مربوط به پاداش یا مجازات دنیوی بعضی افعال، مانند قطع رحم، صله‌ی رحم، صدقه، و نتایج بعضی افعال نفسانی، مانند حسد.

[363] . قرآن کریم، سوره‌ی نساء، آیه‌ی ۱۶۵.

[364] . همچنین ممکن است امام به معنای خاص، مورد نظر باشد که مقصود از آن مقامی در عوالم بالاست و این مقامی است مخصوص محمد ( و آل محمد ( و بعضی از پیامبران ( مانند ابراهیم ( و موسی (. این همان مقامی است که در این آیه از آن یاد شده است: (وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیتِی قَالَ لَا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ( (بقره، ۱۲۴) (و چون ابراهیم را پروردگارش با كلماتی بیازمود و وی آن همه را به انجام رسانید، [خدا به او] فرمود: من تو را پیشوای مردم قرار دادم. [ابراهیم] پرسید: از دودمانم [چطور]؟ فرمود: پیمان من به بیدادگران نمی‌رسد).

[365] . قرآن کریم، سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی ۴۸.

[366] . کافی، کلینی، ج ۱، صص ۲۲۴ و ۲۲۵.

[367] . کافی، کلینی، ج ۱، ص ۲۲۵.

[368] . مقصود از صفات معجزه‌آسا، صفاتی است که خلیفه‌ی خدا در طول زندگی با آن شناخته می‌شود و از او جدا نمی‌شود. این غیر از معجزاتی است که در زمان معینی برای خلیفه‌ای از خلفای خداوند حاصل می‌شود و برای خلیفه‌ی دیگر یا در وقت دیگر وجود ندارد؛ بنابراین اگر به عنوان مثال، روایتی باشد که خلیفه‌ی خدا را در خیابان بدون سایه دیده‌اند، به فرض صحت، اشکالی ندارد. چرا که این معجزه‌ا‌ی بوده است برای فردی که آن را دیده است، تا ایمان بیاورد یا ایمانش بیشتر گردد و آن را برای دیگران نیز نقل کند و برای آنان نیز مفید باشد. اما اگر روایتی از خلیفه‌ی خدا نقل شود که از خصوصیات خلفای خدا این است که دارای سایه نیستند، این روایت باطل است؛ و چنان‌که بیان کردم، افراد معتقد به آن دارای انحراف در عقیده هستند. مثال دیگر: اگر فردی نقل کند که خلیفه‌ی خدا را دیدم که درندگان به وی حمله نکردند و به او سجده کردند و در مقابل او کرنش نمودند، در صورت صحت این کلام، اشکالی در آن نیست؛ چرا که ممکن است معجزه‌ای واقع شده باشد؛ اما اگر فردی بگوید که خصوصیت همیشگی خلیفه‌ی خدا این است که درندگان او را نمی‌خورند، این قول باطل است و افراد معتقد به آن، انحراف عقیدتی دارند و کم‌ترین میزان انحراف عقیده‌ی آنان این است که آنان به امام حسین ( کافر هستند. چرا که روایت شده است که اسبان، سینه‌ی ایشان را لگدکوب کردند و درندگان از بدن ایشان خوردند. پس بنا بر عقیده‌ی این افراد منحرف، حسین ( امام نبوده است و این افراد به کسانی که اعتقاد به امامت حسین ( ندارند، بهانه‌ای داده‌اند تا به امامت ایشان کافر شوند.

[369] . قرآن کریم، سوره‌ی کهف، آیه‌ی ۱۱۰.

[370] . قرآن کریم، سوره‌ی فصلت، آیه‌ی ۶.

[371] . اللهوف فی قتلی الطفوف، ابن طاووس، ص ۳۸؛ كشف الغمة فی معرفة الأئمة، اربلی، ج ۲، ص ۲۳۹؛ بحار الانوار، مجلسی، ج ۴۴، ص ۳۶۶ تا ۳۶۷ و ص ۳۹۷؛ مثیر الاحزان، ابن نمای حلی، ص ۲۹؛ نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، حلوانی، ص ۸۶؛ العوالم الامام الحسین (،عبد الله بحرانی، ص ۲۱۶؛ لواعج الاشجان، محسن امین، ص ۷۰؛ موسوعة كلمات الامام الحسین(.

[372] . بلاغات النساء، ابن طیفور، ص ۲۲؛ شرح احقاق الحق، مرعشی، ج ۳۳، ص ۶۸۱.

[373] . اللهوف علی قتلی الطفوف، ابن طاووس، ص ۱۰۷؛ بحار الانوار، مجلسی، ج ۴۵، ص ۱۳۴ و ۱۳۵؛ لواعج الاشجان، محسن امین، ص ۲۳۰.

[374] . به پیوست دوم کتاب مراجعه کنید.

[375] . قرآن کریم، سوره‌ی یوسف، آیه‌ی ۱۳.

[376] . قرآن کریم، سوره‌ی یوسف، آیه‌ی ۱۴.

[377] . قرآن کریم، سوره‌ی فصلت، آیه‌ی ۴۴.

[378] . قرآن کریم، سوره‌ی قصص، آیه‌ی ۳۴.

[379] . قرآن کریم، سوره‌ی شعراء، آیه‌ی ۱۳.

[380] . قرآن کریم، سوره‌ی طه، آیات ۲۷ و ۲۸.

[381] . عهد قدیم، سفر خروج، باب ۴، ۱۰ تا ۱۶.

[382] . عهد قدیم، سفر خروج، باب ۶، ۱۲.

[383] . عهد قدیم، سفر خروج، باب ۶، ۳۰.

[384] . عهد قدیم، سفر خروج، باب ۷، ۱ تا ۲.

[385] . قرآن کریم، سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۳۶.

[386] . قرآن کریم، سوره‌ی زخرف، آیات ۵۱ تا ۵۶.

[387] . قرآن کریم، سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۱۱۸.

[388] . قرآن کریم، سوره‌ی ابراهیم، آیه‌ی ۴.

[389] . قرآن کریم، سوره‌ی نمل، آیه‌ی ۱۶.

[390] . بصائر الدرجات، صفار، ص ۱۴۶.

[391] . بصائر الدرجات، صفار، ص ۱۴۰.

[392] . تفسیر عیاشی، ج ۲، ص ۷۷.

[393] . به یاد نیاوردن چیزی که انسان آن را می‌داند، نیز ترک چیزی از روی غفلت است.

[394] . قرآن کریم، سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۵۱.

[395] . قرآن کریم، سوره‌ی توبه، آیه‌ی ۶۷.

[396] . قرآن کریم، سوره‌ی کهف، آیه‌ی ۶۱.

[397] . قرآن کریم، سوره‌ی کهف، آیه‌ی ۶۳.

[398] . مثال آن: بنده‌ی مؤمن صالح عابدی که گاهی شکم خود را از غذا پر می‌کند. ... نور حاصل از ایمان و صالح بودن و عبادتش بر او تأثیر مثبت برجای می‌گذارد و هرچه عبادتش زیادتر شود، نورش نیز زیادتر می‌شود. اما این مسئله حد ثابت و معینی ندارد. ... در این بین، هنگامی که شکمش را از غذا پر می‌کند، تأثیر منفی بر یادآوری ایجاد می‌کند و هر‌چه تعداد موارد پر کردن شکم افزایش یابد، تأثیر منفی آن نیز بیشتر می‌گردد و هرچه مقدار پر شدن شکم نیز افزایش یابد، اثر منفی آن باز هم بیشتر می‌گردد.

[399] . از ابو عبدالله امام جعفر صادق(: «خداوند علمی است که جهل ندارد، حیاتی است که مرگ ندارد، نوری است که ظلمتی ندارد». یونس بن عبدالرحمان می‌گوید: به ابو الحسن امام رضا( عرض کردم: «برای ما روایت شده است که خداوند علمی است که جهل ندارد، حیاتی است که مرگ ندارد و نوری است که ظلمتی ندارد.» فرمود: «همین‌طور است». (توحید صدوق، ص ۱۳۷).

[400] . به نقل از کتاب «سفر موسی( به مجمع البحرین».

[401] . حتی اجماعی که معتقدان به این عقیده مدعی آن هستند، توهم است و حقیقت ندارد. به طوری که بعضی از بزرگان علمای شیعه مانند صدوق و استادش محمد بن حسن بن ولید و نیز شیخ طبرسی با این عقیده، مخالف بودند.

[402] . قرآن کریم، سوره‌ی جن، آیات ۲۷ و ۲۸.

[403] . صحیح مسلم، کتاب وصیت.

[404] . «غُلات» جمع «غالی» به معنای غلوکننده است و به کسانی گفته می‌شود که در بیان مقام محمد ( و آل محمد ( غلو می‌کنند و مقام الوهیت مطلق را به ایشان نسبت می‌دهند. (مترجم)

[405] . «مفوّضه» به کسانی گفته می‌شود که معتقد بودند، خداوند جهان را آفرید و بعضی امور تکوینی جهان و نیز تشریع دین را به محمد ( و آل محمد ( واگذار کرد. (مترجم)

[406] . من لایحضره الفقیه، صدوق، ج ۱، ص ۳۵۹ و ۳۶۰.

[407] . قرآن کریم، سوره‌ی انعام، آیه‌ی ۶۸.

[408] . التبیان فی تفسیر القرآن، شیخ طوسی، ج۴، ص ۱۶۵‏.

[409] . إستقصاء الإعتبار فی شرح الاستبصار، محمد بن حسن، ج ٦، ص ۲۱۵.

[410] . قرآن کریم، سوره‌ی فرقان، آیه‌ی ۷.

[411] . صراط النجاة، جزء اول، مسائل فی العقیده، سید خویی.

[412] . در کلام خدا از زبان موسی ( آمده است: (قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلَا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْرًا( (کهف، ۷۳) (گفت: به سبب آن‌چه فراموش كردم، مرا مؤاخذه مكن و در كارم بر من سخت مگیر). در تفسیر طبرسی در مورد این آیه آمده است: «به سبب آن‌چه فراموش كردم، مرا مؤاخذه مكن» یعنی از تسلیم شدن به تو و ترک کردن انکار تو غافل شدم و این بر اثر نسیانی است که ضد یادآوری است. در تفسیر طباطبایی آمده است: در عبارت (قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلَا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْرًا( عبارت «رهق» به معنی وادار کردن به تهوع می‌باشد و ارهاق یعنی وادار کردن به کار زایدی که فرد طاقت آن را ندارد. معنی آن این است که: مرا به سبب آن که وعده‌ام را فراموش کردم و از آن غافل شدم، بازخواست نکن و مرا به کار مشکلی که توانایی آن را ندارم، وادار مکن. در تفسیر قمی آمده است: «مگر آن که خدا بخواهد» سپس استثنا کرده است؛ به این خاطر که او از فراموشی در امان نیست؛ چرا که موجودی که نسیان ندارد، خداست.

[413] . قرآن کریم، سوره‌ی کهف، آیات ۶۱ تا ۶۳.

[414] . قرآن کریم، سوره‌ی انعام، آیه‌ی ۶۸.

[415] . قرآن کریم، سوره‌ی کهف، آیات ۶۷ تا ۷۳.

[416] . قرآن کریم، سوره‌ی اعلی، آیات ۶ تا ۷.

[417] . مختصر بصائر الدرجات، حسن بن سلیمان حلی، ص ۹۳.

[418] . تفسیر امام حسن عسکری(، ص ۴۹۱.

[419] . تهذیب الاحکام، طوسی، ج ۲، ص ۲۴۵ و ۳۴۶.

[420] . تهذیب الاحکام، طوسی، ج ۲، ص ۳۴۶.

[421] . تهذیب الاحکام، طوسی، ج ۲، ص ۱۸۰.

[422] . تهذیب الاحکام، طوسی، ج ۲، ص ۱۸۰.

[423] . تهذیب الاحکام، طوسی، ج ۲، ص ۳۴۹ و ۳۵۰.

[424] . تهذیب الاحکام، طوسی، ج ۲، ص ۳۵۲.

[425] . کافی، کلینی، ج ۳، ص ۳۵۵ و ۳۵۶.

[426] . کافی، کلینی، ج ۳، ص ۳۵۶.

[427] . کافی، کلینی، ج ۳، ص ۳۵۷.

[428] . عیون اخبار الرضا(، صدوق: ج ۲، ص ۲۱۹.

[429] . محاسن، برقی، ج ۱، ص ۲۶۰.

[430] . صدوق در مورد طریق نقل این روایت از حسن بن محبوب گفته است: من روایات حسن بن محبوب را از محمد بن موسی بن متوکل( از عبدالله بن جعفر حِمیَری و سعد بن عیدالله از احمد بن محمد بن عیسی از حسن بن محبوب نقل می‌کنم. سید خویی در معجم گفته است: این طریق صحیح است. (معجم رجال الحدیث، ج۵، ص ۹۱) شیخ طوسی در فهرست و رجالش حسن بن محبوب را موثق دانسته است. نجاشی نیز گفته است: کشی او را از فقهایی شمرده است که یاران ما بر صحیح بودن روایات آنان اِجماع دارند، و نیز رباطی او را موثق دانسته‌اند. سید خویی می‌گوید: ظاهراً علی بن حسن بن رباط، شرح حالش را ذکر کردم، و در شرح حالش می‌گوید: نجاشی گفته است: ابوالحسن علی بن حسن بن رباط بجلی کوفی ثقه است. در مورد سعید اعرج نیز نجاشی می‌گوید: سعید بن عبدالرحمن قیل بن عبدالله اعرج سمان ابوعبدالله تمیمی اهل کوفه و ثقه است. میرزای قمی نیز در «مناهج الاحکام» ص ۶۷۷، و شیخ عبدالله مامقانی در نهایة المقال فی تکملة غایة الامال، ص ۳۱۸ در مورد صحت این روایت تصریح کرده‌اند.

[431] . من لایحضره الفقیه، صدوق، ج ۱، صص ۳۵۸ تا ۳۵۹.

[432] . تهذیب الاحکام، طوسی، ج ۵، ص ۱۱۲.

[433] . از جمله‌ی افرادی که به صحیح بودن روایت معاویة بن وهب تصریح نموده‌اند، عبارتند از: ۱- محقق اردبیلی در مجمع الفائدة و البرهان ج ۷، ص ۱۱۰. ۲- محمد تقی مجلسی اول در روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۵۴۶. ۳- محقق سبزواری در ذخیرة المعاد، ج ۱، ص ۶۳۶. ۴- محقق بحرانی در حدائق الناضره، ج ۱۳،ص ۲۰۱. ۵- محقق نراقی در مستند الشیعه، ج ۱۲، ص ۲۹۰.

[434] . وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج ۸، ص ۲۵۲.

[435] . کسی که به صحیح بودن روایت فضیل تصریح نموده است: ۱- سید عبدالاعلی سبزواری، رحمه الله، در کتاب مهذّب الاحکام، ج ۸، ص ۳۷۷.

[436] . تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج‌۲، ص ۱۹۶.

[437] . از جمله‌ی افرادی که به صحیح بودن روایت حلبی تصریح کردند، عبارتند از: ۱- علامه حلی در منتهی المطلب، ج ۷، ص ۷۸. ۲- فرزند علامه، محمد بن حسن بن یوسف بن مطهر حلی در ایضاح الفوائد، ج ۱، ص ۱۴۴. ۳- سیدمحمد عاملی در مدارک الاحکام، ج ۴، ص ۲۸۴. ۴- محمد تقی مجلسی اول در روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۴۱۲. ۵- علامه مجلسی ملاذ الاخیار، ج ۴، ص ۱۶۱. ۶- محقق بحرانی در حدائق الناضرة، ج ۹، ص ۳۳۴. ۷- میرزای قمی در مناهج الاحکام، ص ۵۸۷. ۸- سید عبدالاعلی سبزواری در مهذب الاحکام، ج ۸، ص ۳۵۷.

[438] . عیون اخبار الرضا، صدوق، ج ۱، ص ۱۹۳؛ بحارالانوار، مجلسی، ج ۲۵، ص ۱۱۷.

[439] . غیبت، طوسی، ص۴۴۹ و ۴۵۰.

[440] . حر عاملی می‌گوید: «به نظر من این ایهام و به تردید انداختن است، نه شک و اشتباه. با وجود آن که احتمال اشتباه راوی نیز هست». (اثبات الهداة، ج ۳، ص ۷۲۹) مجلسی می‌گوید: «ممکن است بعضی از اخبار در مورد مدت حکومت سفیانی بر تقیه حمل شود، چرا که در روایات‌شان گفته شده است، یا ممکن است مقصود این باشد که ممکن است در مقدار آن بداء حاصل شود. یا ممکن است مقصود، مدت استقرار دولتش باشد و اختلاف ناشی از تعریف این استقرار باشد». بحار الانوار، مجلسی، ج ۵۲، ص ۲۱۶.

[441] . تهذیب الاحكام، شیخ طوسی، ج‌۲، صص ۳۵۰ تا ۳۵۱.

[442] . عدم سهو نبی، شیخ مفید.

[443] . در مورد این موضوع قسمتی از کتاب «سفر موسی ( به مجمع البحرین» در کتاب حاضر نقل شده است.

[444] . همان طور که در روایت امیرالمؤمنین( که نقل شد، آمده است.

[445] . قرآن کریم، سوره‌ی جن، آیات ۲۷ و ۲۸.

[446] . قرآن کریم، سوره‌ی واقعه، آیات ۶۰ تا ۶۲.

[447] . علل الشرائع، صدوق، ج ۱، ص ۱۵ و ۱۶، باب «العلة التی من أجلها جعل الله عز وجل الأرواح فی الأبدان بعد أن كانت مجردة عنها فی أرفع محل».

[448] . قرآن کریم، سوره‌ی غافر، آیه‌ی ۱۱.

[449] . این یک انتقال تدریجی است؛ ولی از آن به حرکت تعبیر نمودم؛ با وجود این‌که حرکت به حدود بُعدهای چهارگانه محدود می‌شود. اما کلمه‌ای که مردم آن را بفهمند و این انتقال را تعبیر نماید، به غیر از الفاظی که با آن ارتباط برقرار می‌کنیم و در این بُعدهای چهارگانه محدود است، وجود ندارد.

[450] . مختصر بصائر الدرجات، ابن سلیمان حلی، ص ۱۸.

[451] . مختصر بصائر الدرجات، ابن سلیمان حلی، ص ۲۲.

[452] . مختصر بصائر الدرجات، ابن سلیمان حلی، ص ۲۷.

[453] . مختصر بصائر الدرجات، ابن سلیمان حلی، ص ۴۹.

[454] . بحار الانوار، مجلسی، ج ۵۳، ص ۱۲۰.

[455] . مختصر بصائر الدرجات، ابن سلیمان حلی، ص ۴۱ تا ۴۲.

[456] . قرآن کریم، سوره‌ی مائده، آیه‌ی ۴۸.

[457] . قرآن کریم، سوره‌ی اسراء، آیات ۱۰۷ تا ۱۰۹.

[458] . قرآن کریم، سوره‌ی قیامت، آیات ۱۶ تا ۱۸.

[459] . قرآن کریم، سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی ۴۸.

[460] . بصائر الدرجات، صفار، ص ۱۴۰.

[461] . قرآن کریم، سوره‌ی اسراء، آیه‌ی ۸۵.

[462] . قرآن کریم، سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۵۷.

[463] . قرآن کریم، سوره‌ی رحمن، آیات ۱ تا ۳.

[464] . قرآن کریم، سوره‌ی شوری، آیه‌ی ۵۲.

[465] . كافی، كلینی، ج ۱، ص ۱۳۳، باب «الروح».

[466] . كافی، كلینی، ج ۱، ص ۱۳۳، باب «الروح».

[467] . قرآن کریم، سوره‌ی حجر، آیه‌ی ۲۹ و سوره‌ی ص، آیه‌ی ۷۲.

[468] . قرآن کریم، سوره‌ی اسراء، آیه‌ی ۸۵.

[469] . سایه‌ی نور، اَثر تاریک آن است که نشانه‌ی آن است. و در حدیث شریف است که نور، همان خداوند سبحان و متعال است. خداوند سبحان نوری است که تاریکی در او نیست و سایه‌ی او، تجلّی او در مردم است. ایشان( سایه‌ی نور هستند. یعنی اثر خداوند سبحان و متعال در خلق هستند. به واسطه‌ی اثر است که اثرگذارنده شناخته می‌شود. به واسطه‌ی آنان است که خداوند سبحان شناخته می‌شود.

[470] . روح‌القدس در آنان است. بلکه آن روح آنان در آسمان کلی هفتم، آسمان عقل است.

[471] . كافی، كلینی، ج ۱، ص ۴۴۲.

[472] . قرآن کریم، سوره‌ی سجده، آیه‌ی ۷.

[473] . رفع و بالا رفتن: برگشت به سمت مبدأ یا منبع چیزی به اندازه‌ی یک گام یا بیشتر است. به این معنا که اگر فرض کنیم انسان (یا دیگر مخلوقات) تجلی لاهوت در عدم و پذیرنده‌ی وجود است، در این صورت از مرتبه و درجه‌ی معینی برخوردار خواهد بود که هر چه از مصدر تجلی، به لحاظ معرفتی، دورتر شویم، این مرتبه‌ی معین (به میزان عدمی که در آن نفوذ کرده) کم‌نورتر و ظلمانی‌تر خواهد بود. فرض کنیم که عالم مادی که جسم ما در آن قرار دارد، از ۱۰ درصد نور و ۹۰ درصد ظلمت (عدم) تشکیل شده است و هر گامی که نور به سمت ظلمت مطلق (نیستی مطلق، فقدان معرفت و ادراک) می‌پیماید، با یک عدد صحیح نشان داده شود. یک گام برداشتن توسط جسم مادی (مانند گل آدم () عبارت است از حرکت وی به سمت یک عالم موازی که نسبت نور در آن ۱۱ درصد است و نسبت ظلمت (عدم) آن ۸۹ درصد یعنی عالمی که از عالم اول جلوتر است. عوالم را باید بر اساس میزان کامل بودن‌شان (نزدیکی به مبدأ) تقسیم کرد. از آن‌جا که پدیدآورنده‌ی عوالم مطلق است، باید این پدیدآورنده تا جایی که ممکن است، به مطلق نزدیک باشد؛ چرا که نشان‌دهنده‌ی اولین چیزی است که از آن صادر شده است (محمد = همه‌ی عوالم). برای نزدیک شدن به معنا، از دیدگاه ریاضیات کمک می‌گیریم. یک اِلِمان یا قطعه‌ی دیفرانسیل، از هر آن‌چه که بتوان تصور کرد، کوچک‌تر است، یعنی می‌توان آن را نزدیک‌ترین عدد به صفر به شمار آورد، ولی نمی‌توان آن را به صورت یک عدد دهدهی (یا دسیمال) مشخص کرد. مثلاً اگر کسی بگوید این عدد ۰۰۰۱/۰ است، در واقع ۰۰۰۰۱/۰ از آن کوچک‌تر است و این موضوع تا جایی ادامه پیدا می‌کند که دیگر مطمئن شویم چنین عددی وجود دارد و می‌توانیم برخی ویژگی‌های آن را بشناسیم ولی از شناخت خود آن مطلقاً عاجزیم. اگر این عدد به جای مقسوم علیه، در هر تقسیمی قرار گیرد، نتیجه‌ی تقسیم نزدیک به بی‌نهایت خواهد شد زیرا مقسوم علیه، نزدیک‌ترین عدد به صفر است. مفهوم این سخن آن است که اگر ما شخصی را ببینیم که جلوی دیدگان ما رفع و به بالا برده می‌شود، مشاهده می‌کنیم که وی به تدریج ناپیدا می‌شود، یعنی ابتدا جسمش را می‌بینیم، سپس شبحی از آن را و در انتها پنهان می‌گردد. در واقع او اصلاً پنهان نشده است، بلکه همه‌ی ماجرا این است که او به عالم دیگری که با عالم ما موازی است و در جهت نور از عالم ما برتر است، منتقل شده است. یا می‌توانیم بگوییم او یک یا چند گام به سمت مبدأ یا منبع بازگشته است (بر اساس حالت بالا رفتن آن جسم مادی) و در هر حال در خارج از منبع نور یا وجود، مجموع نور و ظلمت یا مجموع وجود و عدم وجود (نیستی) برابر با صفر است؛ به عبارت دیگر، در خارج از مصدر، هیچ چیز حقیقی وجود ندارد. مثال: منبع نوری را تصور کنید که نور از آن در جهت معینی منتشر می‌شود. هر گامی که نور به جلو می‌رود، بعضی از پرتوهای آن به صورت یک جبهه‌ی مادی تمرکز پیدا می‌کند و از این جبهه بعضی از پرتوها منتشر می‌گردد. به این ترتیب در مقابل منبع نور جبهه‌هایی ساخته می‌شود که از جنس نور هستند و نور از آنها منتشر می‌گردد. این جبهه‌های نور به قدری به هم نزدیک هستند که تعداد آنها قابل شمارش نیست. بین این جبهه‌های نور، فضایی است که پر از ضد ذرات است و برابر است با مجموع محتوای جبهه‌ها و شدت نور؛ به عبارت دیگر مجموع ماده و شدت نور در خارج از منبع نور برابر صفر است. پس می‌توانیم بگوییم در خارج از منبع نور هیچ چیز حقیقی‌ای وجود ندارد. (به نقل از کتاب «توهم الحاد»)

[474] . قرآن کریم، سوره‌ی حجر، آیه‌ی ۲۹ و سوره‌ی ص، آیه‌ی ۷۲.

[475] . قرآن کریم، سوره‌ی نساء، آیه‌ی ۱.

[476] . در بالاترین مرتبه روح اول، روح محمد ( است و از اوست که روح‌های پایین‌تر آفریده شده است که همان روح علی و فاطمه( می‌باشد.

[477] . قرآن کریم، سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۱۸۹.

[478] . قرآن کریم، سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۱۷۲.

[479] . قرآن کریم، سوره‌ی فرقان، آیه‌ی ۴۴.

[480] . قرآن کریم، سوره‌ی مائده، آیه‌ی ۶۰.

[481] . قصص الانبیاء، راوندی، ص ۴۱.

[482] . قرآن کریم، سوره‌ی طه، آیه‌ی ۱۱۷.

[483] . عهد قدیم، سفر پیدایش، باب ۱، ۲۶.

[484] . عهد قدیم، سفر پیدایش، باب ۱، ۲۷.

[485] . کافی، کلینی، ج۱، ص ۱۳۴؛ توحید، صدوق، ص ۱۰۳.

[486] . قرآن کریم، سوره‌ی حجر، آیه‌ی ۲۹.

[487] . قرآن کریم، سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۱۱

[488] . نفس حوا به طور مستقل، آن‌طور که نفس آدم(، آفریده شده بود، آفریده نشد و این موضوع به این دلیل بود که بین آنان دوستی و مهربانی باشد. دوست داشتن و اطاعت، از حوا به آدم می‌باشد و مهربانی از آدم به حوا می‌باشد: (وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیها وَ جَعَلَ بَینَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی‌ذلِكَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَكَّرُونَ( (روم، ۲۱) (و از نشانه‏های او اینكه از [نوع] خودتان همسرانی برای شما آفرید، تا به آن‌ها آرام گیرید و میان‌تان دوستی و رحمت نهاد آری در این [نعمت] برای مردمی كه می‌اندیشند قطعاً نشانه‌هایی است).

[489] . قرآن کریم، سوره‌ی نساء، آیه‌ی ۱.

[490] . در بالاترین مرتبه روح اول، روح محمد( است و از اوست که روح‌های پایین‌تر آفریده شده است که همان روح علی و فاطمه( می‌باشد.

[491] . قصص الانبیاء، راوندی، ص ۴۲.

[492] . قرآن کریم، سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۱۷۲.

[493] . قرآن کریم، سوره‌ی طه، ایه‌ی ۱۲۱.

[494] . قرآن کریم، سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۳۵.

[495] . قرآن کریم، سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۱۹.

[496] . قرآن کریم، سوره‌ی طه، آیات ۱۱۷ تا ۱۲۱.

[497] . قرآن کریم، سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۲۶.

[498] . یعنی انسان و نه فقط آدم. فرشتگان او را عاری از تقوا می‌دیدند و می‌دانستند که معصیت‌کار است. به همین دلیل آدم و حوا در اتفاقی که افتاد، شروع به جبران نمودند. چرا که این موضوع حداقل موضوع خجالت‌آوری است که از آدمِ معلمِ فرشتگان اتفاق می‌افتد؛ و به همین خاطر شروع به درخواست آمرزش نمود تا لباس تقوا به او باز گردد: (فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یخْصِفانِ عَلَیهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ( (برهنگی آنان برایشان نمایان شد و شروع كردند به چسبانیدن برگ‌های بهشت بر خود).

[499] . قرآن کریم، سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۲۷.

[500] . قرآن کریم، سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۳۸.

[501] . معانی الاخبار، صدوق، ص ۲۶۹.

[502] . آسمان دنیا از دو بخش یا دو طبقه تشکیل شده است که عبارتند از آسمان جسمانی و آسمان اول. آسمان جسمانی همین آسمان مادی عینی است که کهکشان‌ها، خورشیدها، ماه‌ها و زمینی که بر آن زندگی می‌کنیم، در آن قرار دارد. آسمان اول، آسمان نفس‌هاست که آدم در آن خلق شده است و بهشت دنیوی، که آدم و حوا در ابتدای آفرینش‌شان و پیش از آن‌که با صدور معصیت به زمین پایین بیایند در آن استقرار داشته‌اند، در آن‌جا واقع گشته است. آسمان اول همان آسمان عالم ذر است.

[503] . به نقل از کتاب «توهم الحاد»

[504] . قرآن کریم، سوره‌ی شمس، آیات ۷ تا ۱۰.

[505] . از آن‌جا که کلمه‌ی «روح» با کلمه‌ی «ریح» به معنی باد نزدیکی لغوی و معنایی دارد، چیزی را که باعث حرکت جسم می‌شود، روح می‌نامند. (مترجم)

[506] . قرآن کریم، سوره‌ی واقعه، آیات ۷ تا ۱۱.

[507] . این روایت و روایات بعدی، بیان می‌کند که روح‌القدس در این گروه است.

[508] . کافی، کلینی، ج ۱، ص ۲۷۱.

[509] . کافی، کلینی، ج ۱، ص ۲۷۲.

[510] . کافی، کلینی، ج ۱، ص ۲۷۲.

[511] . قرآن کریم، سوره‌ی روم، آیه‌ی ۷.

[512] . کافی، کلینی، ج۱، ص ۱۲.

[513] . قرآن کریم، سوره‌ی بقره، آیه‌ی ۱۲۳.

[514] . هر کدام از آنان براساس مقامی که به آن رسیدند، معصوم هستند و عصمت هر‌کس وابسته به مقامش می‌باشد. اگر مقام او بالاتر از عصمتش باشد، قطعاً به اشتباه خواهد افتاد و معصیت خواهد کرد، همان‌طور که برای آدم( اتفاق افتاد: (فَأَكَلاَ مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا یخْصِفَانِ عَلَیهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصَی‌آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی( (طه: ۱۲۱) (آنگاه از آن خوردند و برهنگی آنان برایشان نمایان شد و شروع كردند به چسبانیدن برگ‌های بهشت بر خود و [این گونه] آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت)؛ و همان‌طور که برای موسی ( اتفاق افتاد و جزئیات اتفاقی که برایش افتاد، گفته شده است.

[515] . مناقب آل أبی‌طالب ابن شهر آشوب، ج ۳، ص ۳۵۲؛ مدینة المعاجز: ج ۶، صص ۱۰۳ تا ۱۰۵؛ بحار الأنوار، ج ۴۷، ص ۱۲۸.

[516] . کافی، کلینی، ج ۸، ص ۲۶۴.

[517] . عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۲۵.

[518] . عیون اخبارالرضا، ج2، ص228

[519] . به عنوان مثال آمده است: (ما خاندان اوصیا در شکم‌ها باردار نمی‌شویم و در سینه‌ها باردار می‌شویم و از رحم بیرون نمی‌آییم و از ران راست مادرمان بیرون می‌آییم). با توجه به کاری که این بی‌خِردان انجام می‌دهند، لازم است که به این متن کلمه به کلمه اعتقاد داشته باشند؛ با وجود این‌که روایات و دعاهایی از ایشان(وارد شده است که بطلان این ادعا را ثابت می‌کند. مثلاً: (أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُورا فِي الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِانجاسِهَا) (شهادت می‌دهم که تو نوری در صُلب‌های پر آوازه و رحم‌های پاک بودی و جاهلیت تو را با نجاست‌هایش نجس و آلوده نکرده است).

[520] . فرازی از خطبه‌ی ۱۶۲ نهج البلاغه، کنایه از این که داستان غصب خلافت گذشت. مشکلات امروز با معاویه را دریاب. (مترجم)

[521] . قرآن کریم، سوره‌ی کهف، آیه‌ی ۱۱۰.

[522] . عیون اخبار الرضا، صدوق، ج ۱، ص ۱۹۳.

[523] . قرآن کریم، سوره‌ی ابراهیم، آیات ۹ تا ۱۱.

[524] . قرآن کریم، سوره‌ی طه، آیات ۱۷ تا ۲۳.

[525] . قرآن کریم، سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۱۰۸.

[526] . قرآن کریم، سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۱۰۷.

[527] . من لایحضره الفقیه، صدوق، ج ۴، ص ۱۷۴.

[528] . کمال الدین و تمام النعمة، صدوق، ص ۲۲۵.

[529] . کفایة الاثر، خزاز قمی، ص ۱۵۱.

[530] . وسائل الشیعة، حر عاملی، ج ۱۰، ص۴۴۵.

[531] . دلائل الامامة، طبری، ص ۵۷.

[532] . الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین(، ابن شاذان، ص ۳۲۱.

[533] . کمال الدین و تمام النعمة، صدوق، ص ۳۷۷.

[534] . کمال الدین و تمام النعمة، صدوق، ص ۶۵۴.

[535] . غیبت، نعمانی، ص ۲۱۱.

[536] . غیبت، نعمانی، ص ۳۳۰.

[537] . کافی، کلینی، ج ۸، ص ۳۰۷.

[538] . کافی، کلینی، ج ۸، ص ۳۹۱.

[539] . کافی، کلینی، ج ۵، ص ۵۶.

[540] . در متن عربی حدیث در این جا کلمه‌ی «زنوج» به کار رفته است. احتمالاً این کلمه جمع «زنج» یا «زنجی» است که به معنای زنگی یا سیاه‌پوست یا نژاد خاصی از مردم مصر و سودان و حبشه، با پوست سیاه و موهای مجعد و لبان پهن و بینی‌های فرورفته است. والله اعلم (مترجم)

[541] . کمال الدین و تمام النعمة، صدوق، ص ۲۵۱.

[542] . غیبت، نعمانی، ص ۲۱۴.

[543] . غیبت، نعمانی، ص ۳۰۸.

[544] . مکارم الاخلاق، طبرسی، ص ۴۵۴.

[545] . دلائل الامامة، طبری، ص ۴۵۵.

[546] . غیبت، نعمانی، ص ۲۱۱.

[547] . غیبت، نعمانی، ص ۳۳۲.

[548] . غیبت، نعمانی، ص ۲۱۲.

[549] . غیبت، طوسی، ص 450.

[550] . طبق روایات اهل بیت( فردوس بالاترین مرتبه‌ی بهشت است. امیرالمؤمنین فرمودند: (برای هر چیزی محل اعلایی است و محل اعلای بهشت، فردوس است و آن برای محمد و آل محمد( است). (بحار الانوار، مجلسی، ج ۲۴، ص ۲۶۹) (مترجم)

[551] . اصول شانزده‌گانه، اصل زید زرّاد، جمعی از محدثان، ص ۷.

[552] . غیبت، نعمانی، ص ۲۱۸.

[553] . غیبت، نعمانی، ص ۴۲۰.

[554] . غیبت، نعمانی، ص ۳۲۵.

[555] . غیبت، طوسی، ص ۴۷۶.