متن کتاب

انتشارات انصار امام مهدی(ع) روشنگری‌هایی از دعوت‌های فرستادگان(ع) (جلد سوم) سید احمد الحسن(ع) مترجم گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع) نام کتاب: روشنگری‌هایی از دعوت‌های فرستادگان (جلد سوم) نویسنده: احمد الحسن(ع) مترجم: گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع) نوبت انتشار: دوم تاریخ انتشار: 1395 کد کتاب: 2/106 ویرایش ترجمه: دوم جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص دعوت مبارک سید احمد الحسن(ع) به تارنماهای زیر مراجعه نمایید. www.almahdyoon.co/ir www.almahdyoon.co روشنگری‌هایی از دعوت‌های فرستادگان جلد سوم

-تقدیم

به کسانی که به من آموختند چگونه همراه حق بایستم و هیچ ترسی و هراسی از تنهایی نداشته باشم به کسانی که به من بی‌ارزش بودن و پست بودن دنیا را آموختند به کسانی که برای من شرافت و حتی تمام شرافت است، که خود را به خاک قدم‌هایشان خاکسار کنم به سروران گرامی، انبیای الهی وفرستادگانش (ع) احمدالحسن 26 صفر 1425 ه . ق[1] بسم الله الرحمن الرحیم والحمد لله رب العالمين، وصلى الله على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشاینده‌ی بخشایش‌گر اَلْحَمْدُ لِلّهِ ربِّ الْعالَمیِنِ، مالِکِ الْمُلْکِ، مُجْرِي الْفُلْکِ، مُسَخّرِ الرِّیاحِ، فالِقِ الإصْباحِ، دَیّانِ الدْینِ، ربَّ الْعالَمیِنِ حمد و ستایش مخصوص خداوند، پروردگار جهانیان است؛ کسی که مالک سلطنت، روان کننده‌ی کشتی (وجود)، مُسخّر کننده‌ی بادها، شکافنده‌ی سپیده‌ی صبح، حکم‌فرمای روز جزا و پروردگار جهانیان است. اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي مِنْ خَشْیَتِهِ تَرْعَدُ السَّماءُ وَ سُکانَها، وَ تَرْجِفُ الأَرْضُ وَ عَمّارَها، وَ تَمُوجُ الْبِحارُ وَ مَنْ یَسْبَحُ فِي غَمَراتِها سپاس مخصوص خدایی است که از ترس و خشیّت او، آسمان و ساکنانش می‌غرّند و زمین و آبادکنندگانش می‌لرزند و دریاها و هر آن که در اعماقش غوطه‌ور است موج می‌زنند. الّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمّد و آلِ مُحَمّد ، اَلْفُلْکِ الْجارِیَة فِي اللُجَجِ الْغامِرَة، یَأْمَنُ مَنْ رَکِبَها وَ یَغْرِقُ مَنْ تَرکَها، اَلْمُتَقدّمُ لَهم مارِق، وَ الْمُتَأَخّرُ عَنْهُمْ زاهِق، وَ اللّازِم لَهُم لاحِق بار خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست؛ کشتی روان در اقیانوس‌های ژرف؛ هر که بر آن سوار شود، ایمنی یابد و هر که آن را رها کند غرق شود. کسی که از آنها پیش افتد، از دین خارج است و کسی که از آنها عقب بماند، نابود است؛ و همراه با آنها، ملحق به آنها است.

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​‌​ه​ا​ی​ی از دعوت‌های فرستادگان جلد سوم–قسمت اول">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​‌​ه​ا​ی​ی از دعوت‌های فرستادگان جلد سوم–قسمت اول

بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشاینده‌ی بخشایش‌گر والحمد لله رب العالمين، وصلى الله على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​‌​ه​ا​ی​ی از مسیر یوسف(ع)">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​‌​ه​ا​ی​ی از مسیر یوسف(ع)

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​‌​ه​ا​ی​ی از مسیر یوسف(ع)">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​‌​ه​ا​ی​ی از مسیر یوسف(ع)

یوسف(ع) پیامبری فرستاده‌شده (مُرسَل) به سوی بنی‌اسرائیل و سایرین می‌باشد. برخی از مردم مصر به رسالتش اِقرار نمودند و به او ایمان آوردند و حتی برخی از آنان، از خاندان حکومتی نیز بودند. این مؤمن آل فرعون است که فرعون مصر و بزرگان او در زمان رسالت موسی(ع) را به یوسف(ع) و رسالتش یادآور می‌شود. «وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذَلِكَ يُضِلُّ اللهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ»[2] (و يوسف پيش از اين با دلايل روشن بر شما مبعوث شد و شما از آنچه آورده بود، همچنان در شک می‌بوديد. چون يوسف بمُرد، گفتيد: خداوند پس از او ديگر پيامبری نخواهد فرستاد؛ خدا گزاف‌کارِ شک‌آورنده را اينگونه گمراه می‌سازد). این یوسف(ع) است که در سخت‌ترین شرایط یعنی زندان، دعوتش را پِی می‌گیرد: «يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»[3] (ای هم‌زندانی‌ها، آيا خدايان متعدد بهتر است يا الله آن خداوند واحدِ قهّار؟) و حتی با شدّت به دین پادشاه متعرض می‌شود، بدون اینکه زندان و احاطه داشتن نیروهای پلیسی فرعون بر او، کوچک‌ترین تأثیری بر او داشته باشد تا یوسف(ع) را در موقعیتی قرار دهد که حداقل در شکستن بت‌های بشرگونه که مصریان به عنوان خدا برگرفتند، نرمی یا سستی به خرج دهد؛ بلکه او(ع) تبرش را به دوش می‌کِشد و بت‌های بشری را در هم می‌شکند، همان طور که جدش ابراهیم(ع) بت‌های سنگی را در هم شکست. «مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»[4] (شما غیر از خداوند يکتا چیزی جز نام‌هایی را که خود و پدرانتان آنها را اینگونه خوانده‌ايد و خداوند حجتی بر اثبات آنها نازل نکرده است، نمی‌پرستید. هیچ حکمی جز حکم خدا نيست. فرمان داده است که جز او را نپرستيد. اين است دين راست و استوار ولی بيشتر مردم نمی‌دانند). حقیقت این است که خداوند سبحان و متعال آنگونه که به دعوت‌های سایر پیامبران(ع) پرداخته است، به دعوت یوسف(ع) به عنوان نبی فرستاده‌شده که دعوت‌کننده به سوی توحید است و از قومش ایمان آوردن به آن را درخواست می‌کند، نپرداخته است؛ بلکه گویی این جنبه در حکایت کردن مسیر یوسف(ع) قریباً به چشم نمی‌خورد، مگر به اندازه‌ای اندک که بیان می‌کند رسالت یوسف(ع) از سوی خداوند است و اینکه رسالتی ابراهیمی می‌باشد. در قرآن نمی‌بینیم که یوسف(ع) چگونه قومش را دعوت می‌کند و به چه ترتیبی با آنان به بحث و جِدال می‌پردازد، آنها چه پاسخی به او می‌دهند و وضعیت مؤمنین به یوسف(ع) چگونه می‌باشد و چه.... و چه.... پرسش‌های بسیاری که چه بسا اگر مربوط به پیامبران ذکر شده در قرآن غیر از یوسف(ع) باشند، پاسخشان را در قرآن خواهیم یافت؛ با این وجود، سوره‌ای طولانی در قرآن به حکایت روندِ حرکت پیامبر مرسَل ـ‌یوسف(ع)‌ـ اختصاص دارد. چرا قرآن توضیح تفاصیل رسالت یوسف(ع) را به آن صورت که جزئیات رسالت‌های سایر پیامبران(ع) را بیان فرموده، ترک گفته است؟! و پاسخ: منظور از حکایت کردن داستان‌ها در قرآن، درس گرفتن مردم و تکرار نکردن دوباره‌ی آن برخوردها می‌باشد. داستان موسی(ع) چندین جا در قرآن ذکر شده است و در هر مرتبه شکلی را برای خواننده تداعی می‌کند که با صورت پیشین تفاوت دارد؛ به این ترتیب تمام ترکیب برای خواننده کامل می‌شود و حتی تا آنجا پیش می‌رود که اگر موسی(ع) را از پیش رو یا از کنار یا از پشت سر ببیند، او را خواهد شناخت. هدف قرآن، خود شخصیتِ موسی بن عمران(ع) نمی‌باشد؛ بلکه کسی است که می‌آید و تمثیلی از موسی(ع) می‌باشد. در داستان یوسف(ع)، هدف، نبوت و پیامبری و علی‌الخصوص رؤیا است و اینکه راهی برای وحی خداوند سبحان و متعال می‌باشد. بنابراین منظور، توجه دادن به ارتباط رؤیا با یوسفی که خواهد آمد ـ‌یوسف آل محمد (مهدی)‌ـ می‌باشد؛ اما بزرگان ـ‌علمای بی‌عمل‌ـ در مورد آن خواهند گفت: خواب‌های پریشان است؛ همان طور که بزرگان فرعون چنین گفتند «قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعَالِمِينَ»[5] (گفتند: اينها خواب‌های آشفته است و ما را به تعبير اين خواب‌ها، آگاهی نيست). اینها روشنگری‌هایی است «....آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ»[6] (....نشانه‌ای ساختيم؛ آيا هيچ پند گيرنده‌ای هست؟).

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از رؤیای یوسف(ع)">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از رؤیای یوسف(ع)

«إِذْ قَالَ يُوسُفُ لَأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ»[7] (آنگاه که يوسف به پدرش گفت: ای پدر، در خواب يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم، ديدم که سجده‌ام می‌کنند). یازده ستاره، برادران یوسف(ع)، و خورشید و ماه، یعقوب و راحیل ـ‌مادر یوسف‌ـ می‌باشند. یوسف آنان را در رؤیا دید که برای او سجده می‌گذارند. این سجده چیست؟ چگونه رخ داد؟ و آیا سجده برای غیر خداوند صحیح است؟ اگر صحیح نیست، پس معنای سجده‌ی ما برای کعبه چیست، در حالی که کعبه از سنگ می‌باشد. معنای سجده‌ی فرشتگان به آدم چه بود؛ در حالی که او انسانی آفریده‌شده بود. سجده‌ی برادران یوسف و یعقوب ـ‌که پیامبر بود‌ـ و مادر یوسف برای یوسف(ع) چه معنایی دارد؟! آنچه از سجده در ذهن‌ها متبادر می‌شود، قرار دادن پیشانی بر روی زمین، یا خم شدن و قرار دادن پشانی بر چیزی پایین‌تر از آن می‌باشد، و مراد از سجده، بیان خضوع و فروتنی و اطاعت از کسی است که برایش سجده می‌شود. چه بسا سجده تنها با اشاره‌ی با سر یا با پلک‌ها به او انجام شود؛ همان طور که وضعیت فرد ناتوان از سجده در نماز، اینگونه است. حقیقت این است که انسان، خاضع و ذلیل خداوند است و در تمامی حالاتش سجده‌گزار او و مطیع فرامین الهی می‌باشد؛ در حالت خوابیده، ایستاده، نشسته و راه رفتن. انسانی که برای خداوند خضوع نمی‌کند و برای خداوند خوار و ذلیل نمی‌شود و از دستور او اطاعت نمی‌کند، سجده‌گزار نیست؛ هرچند پیشانی‌اش را بر زمین بِنَهد. بنابراین، سجده‌ی واقعی، اطاعت و گردن نهادن به دستورات الهی می‌باشد؛ چه بسا بدون قرار دادن پیشانی بر زمین به طور کامل انجام شود و چه بسا با وجود قرار دادن پیشانی بر زمین، به خوبی به انجام نرسد. ابلیس سجده برای خداوند را ترک نکرد «بلکه سجده‌ای داشت که شش هزار سال به طول انجامید»[8]؛ ولی اینکه در سجده‌اش برای خداوند، آدم(ع) قبله‌گاه او باشد را نپذیرفت و در واقع، او نسبت به خداوند تکبّر ورزید و خاضع و ذلیل و اطاعت‌کننده از دستور خداوند نمی‌باشد. او جزو سجده‌گزارانی برای خداوند است که عذاب بر ایشان قطعی شده است؛ چرا که آن قبله‌ای را که خداوند دستور برگرفتنش را به او داده بود، نپذیرفت .«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوُابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَمَنْ يُهِنِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ»[9] (آيا نمی‌بینی که هر کس در آسمان‌ها و هر کس که در زمين است، و آفتاب و ماه و ستارگان و کوه‌ها و درختان و جنبندگان و بسياری از مردم، خدا را سجده می‌کنند؟ و بر بسياری عذاب محقق شده است، و هر که را خدا خوار سازد هيچ کرامت‌بخشی نخواهد داشت؛ زيرا خداوند هر چه بخواهد همان می‌کند). این کسانی که عذاب بر آنها محقق شده است، با صفت سجده‌گزار برای خداوند، توصیف شده‌اند؛ ولی نه سجده‌ای حقیقی؛ چرا که در سجده‌ی برای خداوند سبحان، آن گونه که خداوند می‌خواهد از او اطاعت نمی‌کنند و به سوی قبله‌ای که آنها را به آن دستور فرموده است، سجده به جا نمی‌آورند. به طور خلاصه، کسی که به طور کامل از فرمان شخص دیگر اطاعت کند، بنده‌ی سجده‌گزار این اطاعت‌شونده محسوب می‌گردد. از همین رو خداوند متعال می‌فرماید: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللهِ»[10] (اَحبار و راهبان خويش را به جای الله به خدايی گرفتند)؛ یعنی علمای بی‌عمل خودشان را عبادت کردند؛ چرا که آنها حرام را برایشان حلال، و حلال را حرام نمودند و آنها نیز اطاعت کردند. از ابو بصیر نقل شده است: از ابا عبدالله(ع) در خصوص این سخن خداوند عزوجل پرسیدم: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ» (حبرها و راهبان خويش را به جای الله به خدايی گرفتند)؟ فرمود: «به خدا سوگند آنها را به عبادت خویشتن دعوت نکردند که اگر می‌کردند، مردم اجابتشان نمی‌نمودند ولی حلال را بر آنان حرام کردند و حرام را حلال و به این صورت، آنها را پرستیدند، به گونه‌ای که خود احساس نمی کردند»[11]. و از ابا عبدالله امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «کسی که مردی را در در معصیتی اطاعت کند، او را پرستیده است»[12]. بنابراین کسی که خداوند را معصیت کند، به اندازه‌ی آن گناه و معصیت، پرستش‌کننده و سجده‌گزار خداوند نمی‌باشد و اگر این سرپیچی و نافرمانی مربوط به قبله‌ای باشد که در وضعیت سجده و اطاعتش، به او رو می‌کند (یعنی قبله‌ای غیر از قبله‌ای که خداوند به او دستور داده است، برگزیند) چنین فردی در تمام اعمالش سرپیچی‌کننده و گناهکار است؛ نه عبادتی می‌کند و نه سجده‌ای برای خداوند می‌گزارد «و سرعت رفتن، جز به دور شدنِ او نمی‌افزاید»[13]. خداوند متعال می‌فرماید: «وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِيراً»[14] (هر که پس از آشکار شدن راه هدايت با پيامبر مخالفت ورزد و راهی غیر از راه مؤمنان پیش گیرد، به آن سوی که پسند او است بگردانيمش و به جهنمش رسانیم، و جهنم بد سرانجامی است). اینچنین انسانی، ملازم شرارت، شیطان و ظُلمت می‌گردد و در مسیر راهی که به هدف منجر می‌شود، قرار ندارد؛ بلکه از قبله‌ای که او را به خداوند می‌رساند، روی‌گردان شده است و در نتیجه سرعت رفتنش ـ‌سجده، پرستش و اطاعت مورد ادعای او‌ـ تنها عاملی برای رسانیدن او به هاویه‌ی جحیم می‌شود؛ چرا که تمامی اعمالش (سجده، عبادت و اطاعتش) رو به قبله‌ای بوده که خداوند به آن فرمانی نداده است و حتی خداوند، او را از رو کردن به آن، باز داشته است. بنابراین سجده‌ی او، پرستش او و اطاعت او، جملگی بر سرپیچی و گناه بنا نهاده شده است و در نتیجه، او فردی گناهکار و معصیت‌کار محسوب می‌گردد. پس نه نمازی خواند و نه روزه‌ای گرفت، بلکه گناه کرد و سرپیچی نمود. «فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى * وَلَكِنْ كَذَّبَ وَتَوَلَّى * ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى * أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى»[15] (پس نه تصديق کرده است و نه نماز گزارده است * اما تکذيب کرده و روی برگردانیده است * آنگاه خرامان نزد کسانش رفته است * برای تو سزاوار است، پس سزاوار است * باز هم برای تو سزاوار است، پس سزاوار است)؛ یعنی آنچه شایسته و سزاوار است، تصدیق و تایید کردن ولیّ خداوند و حجّت او و جانشین او سبحان و متعال (یعنی فرستاده، چه نبی باشد و چه وصی) و نماز خواندن با او می‌باشد؛ یعنی ولایت ولیّ خداوند؛ چرا که همان ولایت خداوند می‌باشد، و سجده برای ولیّ خداوند یعنی اطاعت از او؛ چرا که سجده برای خداوند و اطاعت از خداوند محسوب می‌گردد. بدون خضوع و وفروتنی در برابر برای ولیّ خدا، اعمال ظاهری، هیچ سودی دَر بَر نخواهد داشت. فُضَیل از ابو جعفر امام باقر(ع) روایت می‌کند: ایشان به مردمی که دور کعبه طواف می‌کردند، نگاهی کرد و فرمود: «در جاهلیت نیز این گونه طواف می‌کردند. به آنان دستور داده شده است که دور آن طواف کنند و سپس به سوی ما بارِ سفر بندند و ولایت و دوستی خود را به ما اعلام کنند و یاری خود را بر ما عرضه دارند». سپس این آیه را قرائت فرمود: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ»[16] (دل‌های مردمان چنان کن که به سوی آنها متمایل گردد)[17]. حج خانه‌ی خداوند توسط کفّار قریش (پیروان دین حنیف منحرف‌شده) به حال آنان سودی نمی‌بخشید، با اینکه لبیک و تلبیه می‌گفتند[18]؛ ولی تلبیه آنان نزد خداوند، چیزی فراتر از کف زدن و سوت کشیدن نبود؛ چرا که فرشتگان آن را اینگونه می‌شنیدند و اعمالشان، اینچنین بالا می‌رفت. «وَمَا كَانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ»[19] (و نمازشان نزد خانه‌ی کعبه جز صفير کشيدن و دست زدن هيچ نبود؛ پس به پاداش انکارتان عذاب را بچشيد). کسی که نماز می‌خواند در حالی که قبله‌ای را که خداوند به آن دستور داده را برنگرفته است نیز به همین گونه می‌باشد؛ نمازش از کف زدن و سوت زدن فراتر نمی‌رود و حجّش نیز از نظر خداوند به همین صورت می‌باشد. و اگر بدانیم که خداوند از زمانی که عالَم اَجسام را آفرید به آن نگاه نکرده است[20]، سجده به سوی اجسام چیزی جز راهنما و هدایتگری که به حقیقت راهنمایی می‌کند و به آن اشاره دارد، نمی‌باشد؛ این حقیقت، همان اطاعت و گردن نهادن به دستوری است که از سوی خداوند سبحان و متعال صادر می‌شود. حال اگر برای سجده‌ی اجسام، قبله‌ای باشد ـ‌که همان کعبه است‌ـ به طور قطع برای سجده‌ی ارواح نیز باید قبله‌‌ای وجود داشته باشد؛ قبله‌گاه ارواح همان ولیّ خداوند (حجت خداوند بر آفریده‌هایش) می‌باشد. با اطاعت از او، خداوند اطاعت می‌شود و با سرپیچی از او، خداوند معصیت می‌شود. از همین رو فرمان به ملائکه (ارواح) سجده بر آدم (انسان کامل) بود. اسلام و سجده گزاردن، یکی است. اسلام همان تسلیم شدن و تسلیم شدن همان اطاعت مطلق می‌باشد. مسلمان، کسی است که تسلیم خداوند سبحان و متعال باشد و این تسلیم شدن (‌سجده‌گزاری) باید قبله‌ای داشته باشد، و قبله‌اش نیز همان ولیّ خداوند (حجت او بر آفریده‌هایش) می‌باشد. کسی که از قبله‌ی تسلیم شدن (‌یعنی حجت خدا که در جانشین و خلیفه‌ی خداوند در زمینش متمثّل می‌گردد‌) که خداوند واجب فرموده است، روی‌گردان شود، مسلمان حقیقی محسوب نمی‌گردد. شیخ ابو جعفر طوسی(ره) با سند خودش تا فضل بن شاذان از داوود بن کثیر روایت می‌کند که گفت: به ابو عبدالله امام صادق(ع) عرض کردم: آیا شما نمازِ ذکر شده در کتاب خداوند عزوجل هستید؟ آیا شما زکات هستید و شما حج هستید؟ ایشان(ع) فرمود: «ای داوود! ما همان نماز در کتاب خداوند عزوجل هستیم، ما زکات هستیم، ما روزه هستیم، ما حج هستیم، ما ماه حرام هستیم، ما همان سرزمین هستیم، ما کعبه‌ی خداوند هستیم، ما قبله‌ی خداوند هستیم و ما وجه خداوند هستیم. خداوند متعال می‌فرماید: «فأَینَ مَا تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه» (پس به هر جای که رو کنيد، وجه خدا همانجا است). ما آیات هستیم و ما نشانه‌های روشن هستیم و دشمن ما در کتاب خداوند عزوجل، فحشا، منکر، ستم، شراب، قمار، بت‌ها (انصاب)، تیرهای قرعه، بت‌ها و بت‌های سنگی (اصنام و اوثان)، جِبت و طاغوت، مردار و خون و گوشت خوک، می‌باشند. ای داوود! خداوند ما را خلق فرمود و آفرینش ما را با کِرامت داد و به ما فضیلت عطا نمود و ما را امینان خود و حافظان و خزانه‌داران آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است، قرار داد. برای ما مخالفین و دشمنانی قرار داد. ما را در کتابش نام برده است و نام‌های ما را بهترین نام‌ها و دوست داشتنی‌ترین‌ها نزد خودش، یاد کرده است. مخالفان و دشمنان ما را در کتابش نام برده و اسامی‌شان را ذکر کرده و در کتابش آنها را با بدترین و مغبوض‌ترین اسم‌ها از نظر خودش و بندگان پرهیزگارش، مثال زده است)[21]. خداوند متعال می‌فرماید: «وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»[22] (مشرق و مغرب از آنِ خدا است؛ پس به هر جای که رو کنيد، وجه خدا همانجا است. خدا فراخ رحمت و دانا است). خداوند وجه و صورتی مانند صورت‌های معمول ندارد و هر کس به چنین چیزی اعتقاد داشته باشد، برای خداوند جسم متصوّر شده است و همانند کفّار قریش و حتی کافری بدتر از آنها می‌باشد. صورت یا وجه او، همان چیزی است که با آن روبه‌رو می‌شود. وجه حقیقت و کُنه او سبحان و متعال، «هو = او»، و آنچه به واسطه‌اش با محمد(ص) روبه‌رو شد، ذات مقدس (الله) سبحان و متعال می‌باشد. اما وجه و صورت ذات مقدس یا «الله» که به واسطه‌ی آن با خلقش روبه‌رو می‌شود، حجت‌های خداوند(ع) می‌باشند. آنها وجه الله و همان نام‌های نیکو (اسماء الحسنی) هستند که به واسطه‌ی آنان با آفریده‌هایش روبه‌رو شد و با شناخت آنان، خداوند سبحان و متعال شناخته می‌شود. به عنوان مثال، شما مردم را با صورت‌هایشان می‌شناسی و زمانی که به صورت‌هایشان نگاه می‌کنی، می‌گویی: این فلانی است و آن فلانی. خداوند سبحان و متعال نیز اینچنین است؛ هنگامی که به وجه و صورت او سبحان و متعال نگاه کنی (یعنی پیامبران، اوصیا و فرستادگان) او سبحان و متعال را می‌شناسی. خداوند متعال می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللهَ يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً»[23] (آنان که با تو بيعت می‌کنند جز اين نيست که با خدا بيعت می‌کنند. دست خدا روی دست‌هايشان است و هر که بيعت بشکند، به زيان خود شکسته است و هر که به آن بيعت که با خدا بسته است وفا کند، او را مزدی کرامند دهد). دستی که بالای دستان بیعت‌کنندگان قرار داده شد، دست حضرت محمد(ص) بود؛ با این حال خداوند متعال در مورد آن می‌فرماید «يَدُ اللهِ» (دست خداوند)؛ چرا که محمد(ص) الله در خلق می‌باشد. به هر سمتی که رو کنید، قبله‌ی شما به سوی خداوند، وجه الله (ولیّ خداوند و حجت او بر خلقش) می‌باشد؛ چرا که روح او با قید و بند اجسام، مُقیّد نمی‌شود. او موجود است و از تمام جهات بر شما اِحاطه دارد؛ از شرق و غرب و شمال و جنوب. اگر در این کلمات به نیکی تدبّر کنید، حقیقت را خواهید شناخت؛ آل محمد(ع) همان غذایی است که می‌‌خورید، آبی است که می‌نوشید و هوایی است که تنفُّس می‌کنید. عیسی(ع) می‌فرماید: «من نان زندگانی هستم»[24]. آل محمد(ع) همان موسی و هامان هستند، همان ابراهیم و نمرود هستند. آنها(ع) آتش ابراهیم هستند و خنکی و سلامتی آن نیز می‌باشند. قلب فرزند آدم، بین دو انگشت از انگشتان رحمان است[25] و آل محمد(ع)، رحمان در خلق هستند. آنها(ع) آفریدگان خداوند و مخلوقات، آفریدگان آنان می‌باشند. خداوند آنها(ع) را آفرید و از آنها(ع) مخلوقات را خلق نمود. «فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ»[26] (در خورِ تعظيم است خداوند، آن بهترينِ آفرينندگان). بنابراین او بهترینِ آفرینندگان است و غیر او آفرینندگان دیگری نیز وجود دارند؛ ولی او خالق مطلقی است که به غیر خودش نیازی ندارد و دیگران به او سبحان و متعال نیازمند می‌باشند. عیسی(ع) می‌آفریند؛ ولی خود فقیر و نیازمند به درگاه خداوند است. «وَرَسُولاً إِلَى بَنِي إِسْرائيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»[27] (و فرستاده‌ای به سوی بنی‌اسرائيل، که: من از سوی پروردگارتان برایتان نشانه‌ای آورده‌ام. برايتان از گل چيزی چون پرنده می‌سازم و در آن می‌دمم ، به اذن خدا پرنده‌ای شود، و کور مادرزاد را و بَرَص گرفته را شفا می‌دهم و به فرمان خدا مرده را زنده می‌‌کنم و به شما می‌گويم چه خورده‌ايد و در خانه‌های خود چه ذخيره کرده‌ايد. در اينها نشانه‌ای است برای شما، اگر مؤمن باشید). محمد و آل محمد(ع) نیز اینچنین هستند. دو انگشت رحمان، شیطان و ملَک است و قلب انسان بین این دو می‌باشد. شیطان وسوسه می‌کند و گمراه می‌نماید و ملَک راهنمایی و هدایت می‌کند. شیاطین و فرشتگان وجود دارند و به واسطه‌ی آل(ع) محمد استوار هستند. آل محمد(ع) وجود دارند و به واسطه‌ی محمد(ص) استوار هستند و محمد(ص) وجود دارد و قائم به خداوند می‌باشد. همچنین همگی وجود دارند و به واسطه‌ی الله قوام یافته‌اند. به هر سو رو کنید، آل محمد(ع) آنجا هستند؛ چرا که ایشان(ع) وجه الله می‌باشند. «فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ» (پس به هر جای که رو کنيد، وجه خدا آنجا است). حال که این موضوع روشن شد، به سجده‌ی یعقوب و مادر و برادران یوسف به سوی یوسف(ع) بازمی‌گردیم. یوسف(ع) در رؤیا می‌بیند: «أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ» (يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم، ديدم که سجده‌ام می‌کنند) و این رؤیا در عالَم جسمانی اینچنین به حقیقت پیوست: «وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»[28] (و پدر و مادر را بر تخت فرا برد و همه در برابر او به سجده درآمدند. گفت: ای پدر، اين است تعبير آن خواب پیشینِ من، که اينک پروردگارم آن را تحقق بخشيده است و چقدر به من نيکی کرده است آنگاه که مرا از زندان برهانيد و پس از آنکه شيطان ميان من و برادرانم فساد کرده بود، شما را از باديه به اينجا آورد. پروردگار من به هر چه اراده کند دقيق است، که او دانا و حکيم است). پس از اینکه یوسف(ع) پدر و مادرش را بالای تخت برد، او را سجده کردند و رؤیا مُحقق شد. یعنی پس از اینکه یوسف(ع) جایگاه پدر و مادرش را آشکار و روشن نمود و اینکه آن دو به فرمان الهی و عرش ربّانی صاحبان حق هستند، سجده‌کنان به درگاهش افتادند؛ به جهت بزرگ‌داشت جایگاه او، و اعترافی به اینکه یوسف(ع) خلیفه و جانشین خداوند، و حجت او بر بندگانش می‌باشد. بنابراین سجده برای یوسف(ع) از این رو است که او قبله‌ای به سوی خداوند است و از طریق او خداوند شناخته می‌شود و سجده برای یوسف(ع) به معنای اطاعت از یوسف، و گردن نهادن به فرامین او، همان اطاعت از خداوند می‌باشد. امام صادق(ع) می‌فرماید: «سجده‌ی آنان عبادتی برای خداوند بود»[29]. باید به این توجه داشته باشیم که یعقوب(ع) پیامبر است و سجده نمی‌کند و به اطاعت از یوسف(ع) گردن نمی‌نهد مگر به فرمان خداوند؛ همان طور که فرشتگان بر آدم سجده کردند و به فرمان خداوند، به دستورات او گردن نهادند و همان طور که ابوطالب(ع) به اوامر برادر زاده و فرزند خوانده‌اش محمد(ص) هنگامی که مبعوث شد، گردن نهاد؛ با وجود اینکه ابوطالب(ع) از اوصیای حضرت ابراهیم(ع)، و پیش از مبعوث شدن حضرت محمد(ص) حجت خداوند بر او بود. و همان طور که یحیی(ع) در حالی که در شکم مادرش بود به عیسی(ع) که او نیز در شکم مادرش بود، سجده گزارد. آن گونه که برخی جاهلان به حقیقت، متوهّم شده‌اند، این شِرک محسوب نمی‌شود؛ چرا که ما به کعبه‌ای که از سنگ است، سجده می‌کنیم؛ از آن رو که خداوند به ما چنین دستوری داده است. از ملائکه انتظار انجام دادن چه کاری را دارید، آن هنگام که خداوند به آنها دستور داد به آدم سجده کنند و او را قبله‌ی خود به سوی خداوند قرار دهند؟! آدم، پیامبر و راه شناخت خداوند می‌باشد. همچنین از یعقوب(ع) چه انتظاری دارید آن هنگام که خداوند به او فرمان می‌دهد که یوسف را سجده گزارَد و او را قبله‌ی خودش به سمت خداوند قرار دهد؟! آیا انتظار دارید که یعقوبِ پیامبر(ع) فرمان خداوند را نافرمانی کند و برای گروهی از اعراب پست و بی‌ارزش (وهابی‌ها و امثالشان) خضوع و فروتنی کند؟! کسانی که حتی آیه‌ای از کتاب خداوند را نمی‌فهمند در حالی که بانگ می‌زنند: این شرک است، این شرک است. شما کجا بودید وقتی رسول خدا قبله را تغییر داد، یارانش تسلیم او بودند و به مجرّد اینکه رسول خدا صورتش را برگرداند، به همراه او(ص) صورتشان را برگردانیدند. امام باقر(ع) می‌فرماید: «هنگامی که رسول خدا(ص) در مکه بود، خداوند متعال به او دستور داد که در نمازش به سمت بیت المقدس رو کند و اگر امکان داشته باشد، کعبه را بین خودش و بیت المقدس قرار دهد و اگر امکان‌پذیر نبود به هر صورت که باشد به سمت بیت‌المقدس رو کند. رسول الله(ص) این عمل را طی سیزده سال اقامتش در آنجا انجام می‌داد. هنگام که در مدینه بود و عبادتش را باید رو به بیت المقدس به جا می‌آورد، این عمل را انجام داد و به مدت هفده یا شانزده ماه به کعبه رو نمی‌کرد. گروهی از خودبزرگ‌بینان یهود اینگونه می‌گفتند: به خداقسم، نمی‌دانیم چگونه است که محمد به سوی قبله‌ی ما نماز می‌‌خواند و در نمازش هدایت‌ها و اعمال ما را برگرفته است؟ این موضوع بر رسول خدا(ص) گران آمد. وقتی این مطلب به او رسید و قبله‌ی آنان بر او ناپسند آمد و کعبه را دوست می‌داشت، ناگاه جبرئیل(ع) آمد. رسول خدا(ص) به او فرمود: ای جبرئیل! دوست داشتم خداوند متعال مرا از بیت المقدس برگراند و به سمت کعبه نماید، که من از آنچه از یهودیان در مورد قبله‌شان به من رسیده است، اذیت شدم. جبرئیل عرض کرد: از پروردگارت درخواست کن تا آن را برایت تغییر دهد که او درخواست تو را رد نمی‌کند و تمنّای تو را بی‌پاسخ نمی‌گذارد. وقتی دعای ایشان کامل شد، جبرئیل بالا رفت و در همان ساعت بازگشت و عرض کرد: ای محمد! بخوان: «قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَكُمْ شَطْرَهُ»[30] (ما رو کردن تو به اطراف آسمان را می‌بينيم. تو را به سوی قبله‌ای که می‌پسندی می‌گردانيم. پس روی به جانب مسجدالحرام کن و هر کجا که باشيد روی خود را به آن سو کنيد) تا آخر آیات. در این هنگام یهودیان گفتند: «مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُواْ عَلَيْهَا» (چه چيز آنها را از قبله‌ای که به آن رو می‌کردند، برگردانيد؟) خداوند به آنان بهترین پاسخ را داد و فرمود: «قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ» (بگو: مشرق و مغرب از آنِ خداوند است) و او مالک آنها است و مکلّف کردن خداوند به تغییر دادن به سویی همانند تغییر دادن شما به هر سوی دیگر است. «يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»[31] (و خدا هر کس را که بخواهد به راه راست هدايت می‌کند). این به صلاح آنان است و اطاعت‌شان آنها را به سوی نعمت‌های بهشت می‌برد». ابو محمد(ع) می‌فرماید[32]: «گروهی از یهودیان نزد رسول خدا(ص) آمدند و گفتند: ای محمد! این قبله، بیت المقدس است که چهارده سال رو به آن نماز گزاردی و الآن آن را ترک نمودی. آیا قبله‌ای که رو به آن نماز می‌خواندی، حق بود و اکنون آن را به سمت باطل ترک کردی؟! که در این صورت با اهل حق مخالفت می‌نمایی. یا قبله‌ی اول باطل بود در حالی که تو در طول این مدت بر این قبله نماز می‌خواندی؟! چه چیزی باعث اطمینان ما می‌شود که اکنون بر باطل نباشی؟ رسول خدا(ص) فرمود: قبله‌ی اول حق بود و این قبله نیز حق است. خداوند می‌فرماید: «قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ» (بگو: مشرق و مغرب از آنِ خداوند است» «يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ» (و خدا هر کس را که بخواهد به راه راست هدايت می‌کند). ای بندگان! اگر صلاحتان را در رو نمودن به سمت مشرق بداند، شما را به آن دستور می‌دهد و اگر صلاحتان را در رو نمودن به سمت مغرب بداند، شما را به آن دستور می‌دهد و اگر صلاحتان را در غیر این دو بداند، شما را به آن دستور می‌دهد. پس تدبیر خداوند را در میان بندگانش انکار نکنید و هدف او مصالح شما می‌باشد. رسول الله(ص) فرمود: عمل در روز شنبه را ترک گفتید و در بقیه‌ی روزها به آن عمل کردید، سپس آن را در شنبه ترک کردید و بعد از آن عمل نمودید، آیا شما حق را به سمت باطل ترک نمودید یا باطل را به سمت حق و یا باطل را به سمت باطل ترک کردید یا حق را با انجام دادن حق؟! چه می‌گویید؟ این سخن حضرت محمد(ص) و پاسخ او به شما است. آنان عرض کردند: ترک کردن عمل در روز شنبه حق بود و عمل کردن بعد از آن نیز حق. رسول الله(ص) فرمود: به همین صورت، قبله‌ی بیت المقدس در زمان خودش حق بود و قبله‌ی کعبه نیز در وقتش حق. آنان عرض کردند: ای محمد! آیا در دستور پروردگارت بِدا و تغییری ایجاد شد؛ همان نماز خواندنت به سمت بیت المقدس تا اینکه تو را به سوی کعبه نمود؟ رسول الله(ص) فرمود: در این خصوص برای او بدا به وجود نیامد؛ که او دانای به عاقبت کارها است و بر مصالح توانا، و اشتباهی در کارش وجود ندارد و نظری ندارد که با نظر قبلی‌اش مخالف باشد؛ خداوند بسی برتر و بالاتر از آن است. همچنین برای او مانعی وجود ندارد که او را از مقصودش باز دارد. او آغاز نمی‌کند که در غیر این صورت چنین چیزی ویژگی او نمی‌بود، او عزوجل از این صفات بسی بالاتر و برتر است. سپس رسول خدا(ص) به آنان فرمود: ای یهودیان! در مورد خداوند به من خبر دهید. آیا این گونه نیست که او بیمار می‌کند و پس از آن سلامتی می‌دهد، و او به سلامت می‌دارد و پس از آن بیمار می‌کند؟ آیا در این مورد بدا و تغییری برایش ایجاد می‌شود؟ آیا او زنده نمی‌کند یا نمی‌میراند؟! آیا در همه‌ی این موارد برایش بدا و تغییر ایجاد می‌شود؟ گفتند: خیر. ایشان(ص) فرمود: پس به همین ترتیب خداوند پیامبرش محمد را مکلّف کرد که پس از اینکه به سمت بیت المقدس نماز خواند، رو به کعبه نماز بگزارد و بدا و تغییری در حکم نخستین، حاصل نشده است. سپس فرمود: آیا خداوند پس از تابستان، زمستان، و تابستان را پس از زمستان نمی‌آورد؟ آیا در همه‌ی اینها بدا و تغییری برایش می‌باشد؟ عرض کردند: خیر. رسول الله(ص) فرمود: به همین صورت در موضوع قبله نیز بدا و تغییری برایش ایجاد نشده است. راوی می‌گوید: سپس ایشان(ص) فرمود: آیا شما را در زمستان مُلزم ننمود که از سرما با لباس گرم دوری کنید و شما را در تابستان مُلزم ننمود که از گرما به دور باشید؟ آیا در تابستان بدا و تغییری ایجاد شده است که شما را خلاف آنچه در زمستان امر کرده، فرمان داده است؟ عرض کردند: خیر. رسول الله(ص) فرمود: اینچنین است که خداوند در زمانی شما را به دلیل مصلحتی که خود می‌داند، به چیزی مکلف می‌کند، سپس در زمانی دیگر شما را به چیزی دیگر به جهت مصلحتی که می‌داند، مکلف می‌نماید. اگر در هر دو صورت از خداوند اطاعت کنید، مستحق ثواب ایشان خواهید شد. خداوند این آیه را نازل فرمود: «وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»[33] (مشرق و مغرب از آنِ خدا است؛ پس به هر جای که رو کنيد، وجه خدا آنجا است. خدا فراخ رحمت و دانا است)؛ یعنی اگر به دستور او توجه کنید، آنجا همان وجه خداوند است که از آنجا او را قصد می‌کنید و امید ثوابش را دارید. سپس رسول الله(ص) فرمود: ای بندگان خداوند! شما مانند بیماران هستید و خداوند، پروردگار جهانیان، مانند پزشک. صلاح بیمار در آنچه پزشک می‌داند و به واسطه‌ی آن، تدبیر می‌کند، می‌باشد؛ نه در آنچه خواست بیمار است و از خود می‌بافد. به گوش، که تسلیم دستور او باشید تا از رستگاران گردید. گفته شد: ای فرزند رسول الله! چرا به قبله‌ی اول دستور داده شد؟ فرمود: زمانی که خداوند عزوجل فرمود: «وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا» (قبله‌ای که بر آن بودی را فقط به این جهت قرار دادیم که) ـ‌همان بیت المقدس‌ـ «إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ»[34] (کسی که از پيامبر پيروی می‌کند را از کسانی بر پاشنه‌ی خود و بر عقیده‌ی خود بازمی‌گردند، بدانیم)؛ جز اینکه چنین چیزی را از آن، دریابیم؛ چیزی است که پس از وجود داشتنش، آن را خواهیم دانست. این موضوع از آن جهت بود که زمانی که میل و کشش اهل مکه به کعبه بود، خداوند اراده فرمود که پیروان محمد(ص) را از مخالفین او با متابعت و پیروی از قبله‌ای که آن را خوش نمی‌داشتند، مشخص سازد و محمد(ص) را به چنین چیزی دستور داد، و هنگامی که میل و کشش مردم مدینه در بیت المقدس بود، به خلاف آن فرمان داد و اینکه به کعبه رو کنند، تا کسی که با محمد موافقت دارد و او را تصدیق می‌کند، به واسطه‌‌ی آنچه از آن کراهت دارد، آشکار گردد. سپس فرمود: این مسأله‌ای سخت و بزرگ بود مگر بر کسانی که خداوند آنان را هدایت فرموده بود. رو کردن به سوی بیت المقدس در آن زمان، مسأله‌ای سخت و گران بود مگر برای کسانی که خداوند هدایت‌شان کرده بود. در نتیجه دانست که خداوند به خلاف آنچه خواست بنده است، فرمان می‌دهد، تا اطاعت از خودش را در مخالفت با هوا و هوسش بیازماید»[35].

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از آغاز سوره‌ی یوسف">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از آغاز سوره‌ی یوسف

خداوند متعال می‌فرماید: «إِذْ قَالَ يُوسُفُ لَأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ * قَالَ يَا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ * وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»[36] (آنگاه که يوسف به پدرش گفت: ای پدر، در خواب يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم، ديدم که سجده‌ام می‌کنند * گفت: ای پسرکم، رؤیایت را برای برادرانت حکايت مکن، که تو را حيله‌ای می‌انديشند؛ زيرا شيطان آدميان را دشمنی آشکار است * و به این گونه پروردگارت تو را برمی‌گزيند و تعبير خواب‌ها را به تو می‌آموزد و همچنان که نعمت خود را پيش از اين بر پدران تو ابراهيم و اسحاق تمام کرده بود، بر تو و خاندان يعقوب هم تمام می‌کند، که پروردگارت دانا و حکيم است). در این آیات مسیر یوسف(ع) به سوی خداوند آغاز می‌شود. این آیات، یک یادآوری است از سوی خداوند دانای حکیم برای یوسف(ع) از حقیقتی که در عالَم ذرّ به آن اِرتقا پیدا کرده و به دلیل وجود حجاب جسد از هنگامی که خداوند او را آفرید و به این عالَم ظلمانی (عالم اجسام) فرود آورد، از آن غافل شد. حق تعالی می‌فرماید: «وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلا تَذَكَّرُونَ»[37] (شما از پیدایش نخست آگاهيد؛ چرا به يادش نمی‌آوريد؟)؛ یعنی شما در عالم ذرّ آفریده شده بودید و خداوند شما را امتحان نمود. «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»[38] (و آنگاه که پروردگار تو از پشت بنی آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را برخودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آری. گواهی می‌دهيم تا در روز قيامت نگوييد ما از آن بی‌خبر بوديم * يا نگوييد پدران ما پيش از اين مشرک بودند و ما نسلی بوديم پس از آنها. آيا به سبب کاری که باطل‌کنندگان کرده بودند ما را به هلاکت می‌رسانی؟). در دعای روز غدیر که عمار بن جوین ابو هارون عبدی روایت کرده است، امام صادق(ع) می‌فرماید: «.... کسی که دو رکعت نماز بخواند، سپس سجده گزارد و صد مرتبه شکر خداوند عزوجل را بگوید و پس از بالا آوردن سرش از سجده، این دعا را بخواند: اللهم إني أسألك بأن لك الحمد وحدك لا شريك لك، وأنك واحد أحد صمد، ولم تلد ولم تولد ولم يكن لك كفوا أحد، وأن محمدا عبدك ورسولك صلواتك عليه وآله. يا من هو كل يوم في شأن، كما كان من شأنك أن تفضلت عليَّ بأن جعلتني من أهل أجابتك وأهل دينك وأهل دعوتك، ووفقتني لذلك في مبتدأ خلقي تفضلا منك وكرما وجودا، ثم أردفت الفضل فضلا، والجود جودا، والكرم كرما، رأفة منك ورحمة إلى أن جددت ذلك العهد لي تجديدا بعد تجديدك خلقي، وكنت نسياً منسياً ناسياً ساهياً غافلاً. فأقمت نعمتك بأن ذكرتني ذلك ومننت به على وهديتني له فليكن من شأنك يا الهي وسيدي ومولاي، أن تتم لي ذلك ولا تسلبنيه حتى تتوفاني على ذلك، وأنت عنى راض، فانك أحق المنعمين أن تتم نعمتك علي، اللهم سمعنا وأجبنا داعيك بمنك فلك الحمد، غفرانك ربنا واليك المصير، آمنا بالله وحده لا شريك له، وبرسوله محمد وصدقنا وأجبنا داعي الله واتبعنا الرسول في موالاة مولانا ومولى المؤمنين، أمير المؤمنين على بن أبى طالب عبد الله وأخي رسوله، والصديق الأكبر، والحجة على بريته، المؤيد به نبيه ودينه الحق المبين، علما لدين الله، وخازنا لعلمه، وعيبة غيب الله، وموضع سر الله، وأمين الله على خلقه، وشاهده في بريته. اللهم «إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلإِيمَانِ أَنْ آمِنُواْ بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الأبْرَارِ * رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَى رُسُلِكَ وَلاَ تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لاَ تُخْلِفُ الْمِيعَادَ». فإنا يا ربنا بمنك ولطفك أجبنا داعيك، واتبعنا الرسول وصدقناه وصدقنا مولى المؤمنين، وكفرنا بالجبت والطاغوت، فولنا ما تولينا، واحشرنا مع أئمتنا فإنا بهم مؤمنون موقنون ولهم مسلمون. آمنا بسرهم وعلانيتهم، وشاهدهم وغائبهم، وحيهم، ورضينا بهم أئمة وقادة وسادة، وحسابنا بهم بيننا وبين الله دون خلقه لا نبتغى بهم بدلاً، ولا نتخذ من دونهم وليجة، وبرئنا إلى الله من كل من نصب لهم حربا من الجن والإنس من الأولين والآخرين، وكفرنا بالجبت والطاغوت والأوثان الأربعة وأشياعهم وأتباعهم وكل من والاهم من الجن والإنس من أول الدهر إلى آخره بارالها! از تو درخواست می‌کنم به اینکه ستایش تنها برای تو است، یگانه‌ای و شریکی نداری. تو که یکتا و یگانه و بی‌نیازی، نه می‌زایی و نه زاده می‌شوی و هیچ کسی کُفو و همتای تو نمی‌باشد، و اینکه محمد بنده و فرستاده تو است؛ درود تو بر او و خاندانش! ای کسی که هر روز در کاری هستی؛ همان طور که از جمله کارهای تو این است که مرا جزو اهل اجابت خود و اهل دینت و اهل دعوت خودت قرار دادی و به این ترتیب در آغاز آفرینشم از روی بخشش و کَرم و جودت، به من توفیق عطا فرمودی. سپس از سرِ لطف و رحمت و مهربانی‌ات، پس از فضیلتی، فضیلتی دیگر، و پس از بخششی، بخششی دیگر، و به دنبال کَرَمی، کَرَمی دیگر را به دنبال آوردی، تا زمانی که این عهد را پس از تجدید آفرینشم، برایم تجدید نمودی در حالی که من بسیار فراموش‌کار، سهل انگار و غافل بودم. تو با یاد آوردن آن بر من، نعمتت را استوار فرمودی و با آن بر من منّت نهادی و مرا به آن، هدایت نمودی. خدای من، آقای من و مولای من! در شأن تو است که این نعمت را بر من تمام کنی و آن را از من مگیری تا آن هنگام که مرا بر آن، بازگردانی؛ درحالی که از من راضی و خوشنود هستی. تو شایسته‌ترین نعمت‌دهندگانی که نعمتت را بر من تمام کنی. بارخدایا! دعوت‌کننده‌ات را شنیدیم و با منت تو، او را اِجابت نمودیم؛ پس ستایش تنها برای تو است. پروردگارا! بخششت را خواستاریم در حالی که بازگشت به سوی تو است. به خداوندی ایمان آوردیم که یگانه است و شریکی ندارد و فرستاده‌اش محمد(ص)، دعوت‌کننده به سوی خدا را تصدیق کردیم و پاسخ گفتیم، و در دوستی مولایمان و مولای مؤمنین، امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب(ع) از فرستاده پیروی نمودیم؛ آن بنده‌ی خدا و برادر فرستاده‌اش، راست‌گوی بزرگ، حجت بر آفریدگانش، تایید کننده‌ی پیامبر و دین حق مبینش، عَلَم و نشانه‌ای برای دین خدا، نگهدار عِلمش و صندوقچه‌ی علم خداوند، موضع سرّ خداوند و امین خداوند بر خلقش، و گواه و شاهد در بین آفریدگانش. «ای پروردگار ما، شنيديم که منادی‌ای به ايمان فرامی‌خواند که به پروردگارتان ايمان بياوريد و ما ايمان آورديم، پس ای پروردگار ما، گناهان ما را بيامرز و بدی‌های ما را از ما بزدای و ما را همراه نيکان بميران * ای پروردگار ما، عطا کن به ما آنچه را که به زبان فرستادگانت به ما وعده داده ای و ما را در روز قيامت رسوا مکن که تو در وعده‌ی خويش خلاف نمی‌کنی». پس ای پروردگار ما! ما با منّت و لطف تو دعوت کننده‌ات را اِجابت نمودیم و از فرستاده پیروی و او را تصدیق نمودیم و مولای مؤمنین را نیز تصدیق نمودیم و به جِبت و طاغوت کافر شدیم. پس آن کس را که ولایتش را پذیرفتیم، ولیّ ما قرار بده و ما را با امامانمان محشور کن؛ چرا که ما به آنان ایمان و یقین داریم و تسلیم آنها هستیم. به پنهان و آشکار ایشان ایمان داریم، و به حاضر و غایب و زنده‌ی آنان، و به آنان به عنوان امامان و رهبران و سروران، رضایت دادیم، اینکه حساب ما بین ما و بین خداوند، به واسطه‌ی آنان نه آفریده‌هایش باشد، هیچ کسی را به عَوَض آنها نمی‌پذیریم، و هیچ دوست و ولیجه‌ای غیر از آنان برنمی‌گیریم. از تمام کسانی که دشمن آنها هستند و با ایشان سرِ جنگ دارند، از جن و انس، از اولین و آخرین، در پیشگاه خداوند برائت می‌جوییم، به جِبت و طاغوت و بت‌های چهارگانه و پیروان و یاران آنها و همه‌ی کسانی که دوستشان دارند، از جن و انس، از ابتدای روزگار تا انتهایش، کافر شدیم.... این سخن امام(ع): «بعد تجديدك خلقي» (پس از تجدید آفرینشم) یعنی تو مرا پس از اینکه در عالم ذرّ خلق فرمودی، در این دنیا آفریدی، و این سخن ایشان(ع): «جددت ذلك العهد لي تجديدا» «این عهد را برایم تجدید نمودی» یعنی به یادم آوردی و مرا در این دنیا اقرار کننده به ولایت اولیای تو (پیامبران و اوصیا(ع)) قرار دادی؛ همان گونه که آن هنگام که مرا در عالم ذر خلق نمودی، با فضل تو به آن اقرار نمودم. پس چرا به یاد نمی‌آورید؟ و چرا تلاش نمی‌کنید و از خداوند نمی‌خواهیم که به یادتان بیاورد؟! حال آنکه آن هنگام که حجاب‌ها برداشته شود و همانند انبیا، حقایق ملکوت برای انسان کشف گردد، همه به یاد می‌آورند. «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»[39] (به اين ترتیب ملکوت آسمان‌ها و زمين را به ابراهیم نشان داديم تا از اهل يقين گردد). همچنین مخاطب در ابتدای سوره‌ی یوسف(ع)، بهترین آفریده‌ی خداوند یعنی حضرت محمد(ص) می‌باشد. «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ»[40] (با اين قرآن که به تو وحی کرده‌ايم، بهترين داستان را برايت حکايت می‌کنيم، که تو پیش از اين از بی‌خبران بودی)؛ یعنی تو ای محمد! به این عالم فرود آمدی و حقیقت تو از خودت پوشانیده شد و به این وسیله خداوند تو را در این دنیا در امتحان دوم، آزمود و تو بار دیگر، پیروز مسابقه شدی؛ پس از اینکه در امتحان اول و در عالم ذرّ در مسابقه، پیشی گرفتی و پیروز شدی. حق تعالی می‌فرماید: «وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلا الْأِيمَانُ وَلَكِنْ جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»[41] (و اینچنین روحی از امر خودمان را به تو وحی کردیم در حالی که تو نمی‌دانستی کتاب چیست و ایمان کدام است؛ ولی ما آن را نوری ساختيم تا هر يک از بندگانمان را که بخواهيم با آن هدايت کنيم و تو به راه راست راه می‌نمايی). رسول خدا(ص) فرمود: «آن را نمی‌دانستم، تا اینکه اکنون جبرئیل(ع) مرا از آن باخبر نمود، و همچنین چیزی از کتاب و دینش نمی‌دانستم، تا اینکه پروردگارم به من آموخت. خداوند عزوجل می‌فرماید «وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلا الْأِيمَانُ» (و اینچنین روحی از امر خودمان را به تو وحی کردیم در حالی که تو نمی‌دانستی کتاب چیست و ایمان کدام است)»[42]. از ابو حمزه روایت شده است که گفت: از ابا عبدالله(ع) از علم پرسیدم: آیا همان علمی است که عالِم آن را از زبان مردان فرامی‌گیرد یا در کتاب نزد شما است و آن را می‌خوانید و از آن آگاه می‌شوید؟ فرمود: «این موضوع برتر و بالاتر از اینها است. آیا این سخن خداوند متعال را نشنیده‌ای: «وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلا الْأِيمَانُ» (و اینچنین روحی از امر خودمان را به تو وحی کردیم در حالی که تو نمی‌دانستی کتاب چیست و ایمان کدام است)». سپس فرمود: «یاران شما در مورد این آیه چه می‌گویند؟ آیا این طور می‌خواندند که در آن موقع (پیامبر) نمی‌دانست کتاب چیست و ایمان کدام است؟» گفتم: جانم به فدایت، نمی‌دانم چه می‌گویند». فرمود: «آری، در وضعیتی بود که نمی‌دانست کتاب چیست و ایمان کدام است، تا اینکه خداوند متعال روحی که در کتاب ذکر شده است را فرستاد و وقتی آن را به او وحی کرد آنگاه علم و فهم را با آن به او آموخت. این روحی است که خداوند متعال به هر که بخواهد عطا می‌فرماید که اگر آن را به بنده‌ای عطا فرماید، فهم را به او آموخته است»[43]. بنابراین پیامبران و اوصیا(ع) در این عالم امتحان می‌شوند. همان طور که غیر از آنان از امتحان اول و ایمان اول در عالم ذرّ غافل شدند و بر آن پرده نهاده شده است، آنان(ع) نیز محجوب شده‌اند تا این امتحان دوم (برای همگان) عادلانه صورت پذیرد. بنابراین جملگی به واسطه‌ی حجاب جسد از عالم ذرّ غافل شدند و آنچه مطلوب است این است که روح به درجه‌ای از رهایی برسد تا انسان، حقیقت را بشناسد و در ملکوت آسمان‌ها نظاره کند. پیامبران و اوصیا آزاد و رها شدند و باید همه به چنین مرتبه‌ای برسند تا از این آزمون سربلند بیرون آیند. خداوند سبحان و متعال همه‌ی فرزندان آدم را بر فطرت یکسانی قرار داده است تا کلمه‌ی او سبحان و متعال که عادل و حکیم است، به پایان برسد؛ همگی بر فطرت شناخت نام‌های نیکوی خداوند سبحان سرشته شده‌اند، تا وجه خداوند و نام‌های نیکوی او گردند و هر کس کوتاهی ورزد، بهره‌اش را از ضایع و تباه است. پس این رؤیا، یک یادآوری برای یوسف(ع) می‌باشد و حتی یک یادآوری برای یعقوب و معرفی و شناسانیدن این فرزند به او؛ اینکه او وصی و حجت پس او می‌باشد؛ مانند وضعیت رؤیای امام موسی بن جعفر که امامت امام رضا را پس از آن، آشکار فرمود. از حسن موسی خشاب، از علی بن اسباط، از حسین غلام ابو عبدالله، از ابو الحکم، از عبدالله بن ابراهیم جعفری، از یزید بن سلیط زیدی چنین نقل شده است: «ما گروهی بودیم که در راه مکه با حضرت ابوعبدالله امام جعفر صادق(ع) ملاقات نمودیم. من به آن حضرت عرض کردم: پدرم و مادرم فدایت گردد! شما امامانی هستید پاک و مطهر، و اَحدی را از مرگ گریزی نیست، بنابراین شما برای من مطلبی بیان کنید تا من آن را به کسانی که پشت سر دارم برسانم. حضرت به من فرمود: «آری، اینان پسران من می‌باشند و این است سید و سالار آنها – در حالی که به پسرش موسی(ع) اشاره می‌فرمود - در او است علم و حکم و فهم و سخاوت و دارای معرفت به آنچه مردم به آن نیاز دارند، در آنچه از امر دینشان در آن اختلاف می‌نمایند.... یزید می‌گوید: سپس من حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر(ع) را پس از این واقعه دیدار کردم و گفتم: پدر و مادرم فدایت گردد! می‌خواهم به من خبری دهی به مانند همان چیزهایی که پدرت به من خبر داد. فرمود: «پدرم(ع) در زمانی بود که با این زمان تفاوت داشت». یزید گفت: عرض کردم: کسی که از تو چنین جوابی را بپسندد و قانع شود، لعنت خدا بر او باد! حضرت خندید و فرمود: «ای ابوعماره! من به تو خبر می‌دهم: از منزلم که بیرون آمدم، در ظاهر همه‌ی پسران خود و از جمله علی را وصی خویش قرار دادم ولی در باطن فقط علی را وصی نمودم. من رسول خدا(ص) را در خواب دیدم در حالی که امیرالمؤمنین(ع) هم به همراه او بود، و انگشتر و شمشیر و عصا و کتاب و عمامه‌ای همراه داشت. من گفتم: اینها چیست؟ رسول اکرم فرمود: اما عمامه عبارت است از قدرت و سلطنت الهی، و اما شمشیر عبارت است از عزت الهی، و اما کتاب عبارت است از نور خدا، و اما عصا عبارت است از قوّت خدا، و اما انگشتری عبارت است از جامع این امور. سپس رسول خدا(ص) فرمود: امر (ولایت و امامت) به سوی پسرت علی خارج می‌شود». یزید گفت که حضرت فرمود: «ای یزید! این مطلب امانت است نزد تو، کسی را از آن خبردار مکن مگر مردی عاقل، یا بنده‌ای که خداوند دلش را در بوته‌ی ایمان آزمایش نموده است، یا مردی راستگو؛ و نعمت‌های خداوند متعال را کفران مکن، و اگر از تو خواستند که (به این مطلب) شهادت دهی، ادای شهادت کن چرا که خداوند متعال می‌فرماید: «إِنَّ اللهَ يَأمُرُكُم أَن تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلىٰ أَهلِها»[44] (خداوند به شما فرمان می‌دهد که امانت‌ها را به صاحبانشان بازگردانید) و خدا می‌فرماید: «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ»[45] (و ستمکارتر از کسی که گواهی خود را از خدا پنهان می‌کند کیست؟) گفتم: به خدا سوگند هرگز چنین نمی‌کنم. یزید گفت: سپس حضرت ابوالحسن موسی(ع) فرمود: «در این حال رسول خدا(ص) او را برای من توصیف نمود و فرمود: علی پسر تو کسی است که با نور خدا نظر می‌کند و با تفهیم خدا می‌شنود و با حکمت خدا سخن می‌گوید، درست و راست کار می‌کند و خطا نمی‌نماید، و امور را می‌داند و در امری به واسطه‌ی جهالت درنمی‌ماند. او سرشار از حکمت و فصلِ قضا و استواری در حُکم، و لبریز از علم و دانش و درایت است. اما چقدر درنگ و توقف تو در این دنیا با او پس از این، کم است! این توقف به قدری کوتاه است که قابل شمارش نیست. پس چون از سفرت بازگشتی به اصلاح امورت بپرداز و از هر چه می‌خواهی خود را فارغ ساز زیرا که تو از این دنیا در آستانه‌ی کوچ هستی و همنشین با غیر آن. پسرانت را گرد آور و خداوند را در این وصیت‌ها بر آنان گواه بگیر، و خداوند در گواهی و شهادت کافی است». سپس فرمود: «ای یزید مرا در این سال می‌گیرند و علی پسرم هم نام علی بن ابی طالب(ع) و هم نام علی بن الحسین(ع) است که به او فهم و علم و نصرت و ردای عظمت امیرالمؤمنین داده شده است؛ و وی حق تکلم و اظهار ندارد مگر آن که چهار سال از مرگ هارون بگذرد. چون چهار سال سپری شد، از او هر چه می‌خواهی بپرس که ان شاء الله تعالی پاسخ تو را خواهد داد»[46]. «قَالَ يَا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ»[47] (گفت: ای پسرکم، رؤیایت را برای برادرانت حکايت مکن، که تو را حيله‌ای می‌انديشند؛ زيرا شيطان آدميان را دشمنی آشکار است). این آیه بیان می‌کند که انسان به طور فطری به عالم ملکوت گرایش دارد و رؤیا از این عالم قدسی می‌باشد. بنابراین فطرت انسان بر پذیرفتن رؤیا و تصدیق آن و تعامل با آن، سرشته شده است. حتی در بیشتر اوقات، رؤیا عبارت است از اِخبار غیبی از آنچه در آینده اتفاق می‌افتد و واقعیتی است که در زندگی روزمرّه شاهد آن هستیم و در قرآن، تورات و انجیل نیز می‌بینیم که از آن یاد شده است و هر چه در ملکوت حاصل می‌شود، در زمین به وقوع می‌پیوندد. وقتی برای برادران یوسف تعریف شد، فهمیدند که او ـ‌و نه خودشان‌ـ خلیفه و جانشین خداوند و وصی یعقوب(ع) می‌باشد و چه بسا داستان فرزندان آدم(ع) از سر گرفته شد. از همین رو یعقوب(ع) یوسف(ع) را بر حذر داشت از اینکه رؤیایش را برای برادرانش تعریف کند؛ چرا که آنان به واسطه‌ی این خبری که از ملکوت آسمان آمده است، از این لحظه به بعد در مورد یوسف(ع) چیزی را می‌دانند که آتش حسد را درونشان برمی‌افروزد و آنها را هدفی برای شیطان قرار می‌دهد تا با ندایش آنها را تحریک کند و گرفتار بیماری خودش کند. اما یعقوب(ع) که یوسف(ع) را از تعریف کردن رؤیا بازداشت، به یوسف(ع) اِهتمام بسیاری می‌ورزید و این اِهتمام، به قصد نزدیک شدن به خداوند بود؛ چرا که یوسف(ع) ولیّ از اولیا خداوند و وصیّ یعقوب(ع) بود. ولی این اِهتمام خود، سببی شد تا یوسف هدفِ خدعه و نیرنگ برادرانش گردد. «إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»[48] (آنگاه که گفتند: يوسف و برادرش نزد پدرمان محبوب‌تر از ما هستند؛ حال آنکه ما خود، گروهی نيرومنديم و پدرمان در گمراهی آشکاری است). آنها خود را مُحِق‌تر می‌دیدند تا مورد توجه یعقوب(ع) قرار گیرند؛ چرا که آنها برای جانشینی، سزاوارتر از یوسف(ع) می‌باشند و می‌پنداشتند که اعتماد یعقوب(ع) به رؤیا برای مشخص کردن وصی‌اش یعنی یوسف(ع)، «ضَلالٍ مُبِينٍ» «گمراهی آشکار» می‌باشد؛ پس، از تصدیق‌کنندگان رؤیا نبودند؛ چرا که در تضاد با هوای نفسشان بود و به همین دلیل تصمیم گرفتند: «اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ»[49] (يوسف را بکُشيد، يا او را در سرزمين ديگری بيندازيد تا پدر، خاصّ شما گردد و از آن پس، مردمی شايسته به شمار آييد).. «قَوْماً صَالِحِينَ» «مردمی شایسته» منظورشان این بود که آنها خود اوصیای یعقوب(ع) و جانشینان خداوند در زمینش هستند؛ و داستان حسادت اول در این زمین، تکرار شد: ماجرای فرزندان آدم. به همین ترتیب، یوسف، همان وصی امام مهدی(ع) و فرزند او می‌باشد و برادرانش نیز همان علمای دین می‌باشند: سدیر می‌گوید: امام صادق(ع) فرمود: «در قائم سنتی از یوسف وجود دارد». عرض کردم: گویا شما خبر او یا غیبتش را یاد می‌فرمایید؟ فرمود: «و آنچه این امت خوک‌نما انکار می‌کنند. برادران یوسف، نوادگان فرزندان پیامبران بودند، با این حال یوسف را چون متاعی تجاری دیدند و او را فروختند، در حالی که آنان برادرانش بودند و او هم برادرشان بود. آنها ایشان را نشناختند تا آن هنگام که خود به آنان گفت: «أَنَاْ يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي» «من یوسف هستم و این هم برادر من». پس این امت چه چیزی را انکار می‌کنند؟ اینکه خداوند عزوجل در برهه‌ای از زمان بخواهد حجتش را از آنان پوشیده بدارد؟! روزگاری یوسف پادشاه مصر بود و بین او و پدرش، مسافت هیجده روز فاصله بود. اگر خداوند تبارک و تعالی می‌خواست که مکانش را به او بشناساند، این توانایی را داشت. به خدا سوگند! یعقوب و فرزندانش وقتی بشارت را شنیدند، نُه روزه به مصر رسیدند. پس این امت چه چیزی را انکار می‌کنند؟ اینکه خداوند عزوجل با حجتش همان کاری را انجام دهد که با یوسف انجام داد؟! اینکه بین آنان رفت و آمد می‌کند، در بازارهایشان راه می‌رود و پای بر زیرانداز آنها می‌گذارد؟! در حالی که آنها او را نمی‌شناسند؛ تا اینکه خداوند به ایشان اجازه دهد که خودش را به آنان بشناساند؛ همان گونه که به یوسف(ع) اجازه داد! آن هنگام که به آنان فرمود: «هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ * قَالُواْ أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَاْ يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي»[50] (گفت: آیا می‌دانيد از روی نادانی با يوسف و برادرش چه کرديد؟ * گفتند: آيا به حقيقت تو يوسف هستی؟! گفت: من يوسفم، و اين، برادر من است)»[51]. امام باقر(ع) فرمود: «در صاحب این امر سنّتی از یوسف وجود دارد. او فرزند کنیز سیه‌چرده است. خداوند عزوجل کارش را در یک شب اصلاح می‌کند»[52]. هر آنچه برای یوسف جریان یافت، برای مهدی اول، وصی امام مهدی(ع) و یمانی موعود نیز جاری خواهد بود. «قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ»[53] (يکی از ايشان گفت: اگر می‌خواهيد کاری کنيد، يوسف را مکشيد، در عمق تاريک چاهش بيفکنيد تا کاروانی او را برگيرد). این آیه با عیسی(ع) نیز تکرار شد؛ آن هنگام که علمای یهود که خداوند آنان را لعنت کند، خواستار قتل او شدند، یکی از ایشان به آنان اعتراض نمود «قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ» (يکی از ايشان گفت) عیسی(ع) را نکُشید.... این رَویه‌ی علمای بی‌عملِ دین در تمام دوران‌ها می‌‌باشد که تلاش می‌کنند پیامبران و اوصیا را به قتل برسانند، تا مردم از آنان پیروی نکنند و از آتشی که در قلب‌های این علمای بی‌عمل شعله‌ور شده است، نجات پیدا نکنند؛ تا مردم در این توهّم باقی بمانند که علمای بی‌عمل، همان راه به سوی خداوند هستند؛ در حالی که آنان، راه به سوی شیطان و به سوی جهنم و حتی خودِ جهنم می‌‌باشند. «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لا يُنْصَرُونَ»[54] (و آنان را پيشوايانی ساختيم که مردم را به آتش دعوت می‌کنند و در روز قيامت، هیچ یاری نشوند). همان طور که این آیه برای علی(ع) وصیّ رسول خدا(ص) تکرار شد، با وصیّ امام مهدی(ع) نیز تکرار شد؛ ای صاحبان خِرد! تدبّر کنید که در داستان‌های آنان، درسی نهفته است؛ از آن، عبرت گیرید و از آن بیاموزید. «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»[55] (در داستان‌هايشان، خردمندان را عبرتی است. اين داستانی بَرساخته نيست، بلکه تصديق سخن پيشينيان و تفصيلی بر هر چيز است و برای آنها که ايمان آورده‌اند هدايت و رحمتی است). هر بار امتحان تکرار می‌شود و هر بار شکست می‌خورید و بین دو سخن در نوسان: «اقْتُلُوا يُوسُفَ.... وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ» (یوسف را بکشید.... و او را در عمق چاه افکنید) و در هر دفعه: «أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ»[56] (هر گاه فرستاده‌ای آمد و چيزهايی آورد که مورد پسند نفس شما نبود سرکشی کرديد، گروهی را دروغ‌گو خوانديد و گروهی را کشتيد). کِی متوجه آیات و نشانه‌های خداوند خواهید شد؟ «لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ»[57] (در داستان يوسف و برادرانش، برای آنان که خواستارند، عبرت‌ها است). حال توجه کنید: در داستان یوسف، آیات و نشانه‌هایی برای آنان که خواهانند، وجود دارد؛ کسانی که تمام عقل را از خداوند خواستارند. همان طور که بیان کردم، در سوره‌ی یوسف نبوّت مورد توجه قرار گرفته است و نه رسالت! پس سوره‌ی یوسف در جایگاه بیان رویاروییِ بنده و پروردگارش می‌باشد ـ‌بین فرستاده و پروردگارش‌ـ و نه در جایگاه بیان رویاروییِ فرستاده با مردم؛ بنابراین درصدد بیان نبوّت می‌باشد و نه رسالت. از همین رو، نشانه‌هایی است برای کسانی که تمام عقل را از خداوند خواستار می‌باشند؛ نشانه‌هایی برای اولیای خداوند، نشانه‌هایی برای یاران قائم(ع)، نشان‌هایی برای سِیر کنندگان به سوی خداوند، نشانه‌هایی در طریق الهی برای آنان که هدایت را از خداوند خواهانند. خداوند متعال در آغاز سوره‌ی یوسف بیان فرموده است: «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»[58] (ما آن را قرآنی عربی نازل کرديم، باشد که شما به عقل درآیید)؛ یعنی به آسمان هفتم کلی که آسمان عقل است اِرتقا یابید تا عقل‌‌هایتان کامل گردد. پیامبری مبعوث نشد، مگر پس از کامل شدن عقلش. قائم(ع) (که دست خداوند است) روی سر یارانش دست می‌کِشد و عقل‌هایشان کامل می‌شود؛ یعنی با علم بر سرشان دست می‌کِشد و اگر به این علم عمل کنند و در ملکوت آسمان‌ها به آسمان ارتقا یابند، عقل‌هایشان کامل می‌شود. «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمّىً وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»[59] (او کسی است که شما را از خاک، سپس از نطفه، سپس از لخته‌ی خونی بيافريده است. آنگاه شما را که کودکی بوديد از رحم مادر بیرون آورد تا به سن جوانی برسيد و پير شويد. بعضی از شما پيش از پيری بميريد و بعضی به آن زمان معين می‌رسيد و شايد به عقل دريابيد).

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از داستان فرزندان آدم و برادران یوسف(ع)">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از داستان فرزندان آدم و برادران یوسف(ع)

«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ * لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ * إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ * فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ * فَبَعَثَ اللهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَى أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ * مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرائيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ»[60] (و خبر راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان، آنگاه که قربانی کردند، از يکيشان پذيرفته آمد و از ديگری پذيرفته نشد. گفت: تو را خواهم کشت. گفت: خداوند فقط قربانی پرهيزگاران را می‌پذيرد * اگر تو بر من دست گشايی تا مرا بکُشی، من بر تو دست نگشايم که تو را بکُشم؛ من از خدا که پروردگار جهانيان است می‌ترسم * می‌خواهم که هم گناه مرا به گردن گيری و هم گناه خود را تا از دوزخيان گردی که اين است پاداش ستم‌کاران * نفْسش او را به کشتن برادر مُلزم نمود. پس او را کشت و از زيان‌کاران گرديد * خداوند کلاغی را واداشت تا زمين را بکاود و به او بياموزد که چگونه جسد برادر خود پنهان سازد. گفت: ای وای بر من، در پنهان کردن جسد برادرم از اين کلاغ هم عاجزترم و در زمره‌ی پشيمانان درآمد * از اين رو بر بنی‌اسرائيل مقرر داشتيم که هر کس، کس ديگری را نه به قصاصِ قتل کسی يا ارتکاب فسادی بر روی زمين بکُشد، گویی همه‌ی مردم را کشته باشد و هر کس به او حيات بخشد، چون کسی است که همه‌ی مردم را حيات بخشيده باشد و به تحقيق فرستادگان ما همراه با دلايل روشن بر آنها مبعوث شدند، سپس بسياری از آنها همچنان بر روی زمين از حدّ خويش تجاوز می‌کردند). خداوند از هابیل پذیرفت و او صی آدم(ع) شد و از قابیل نپذیرفت؛ بنابراین قابیل به هابیل حسادت ورزید و او را تهدید به قتل نمود. پاسخ هابیل اینگونه بود: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ» (اگر تو بر من دست گشايی تا مرا بکُشی، من بر تو دست نگشايم که تو را بکُشم؛ من از خدا که پروردگار جهانيان است می‌ترسم). قابیل، هابیل را به قتل رسانید و «فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ» (پس او را کشت و از زيان‌کاران گرديد) و «فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ» (و در زمره‌ی پشيمانان درآمد)؛ بنابراین هم پشیمان شد و هم زیان دید؛ نه دنیایی برایش ماند و نه آخرتی. در نظر اوصیا(ع) دنیا هیچ چیز به حساب نمی‌آید؛ چرا که دنیا در نظر خداوند به اندازه‌ی بال پشه‌ای هم ارزش ندارد. پس مال و فرمانروایی‌شان باقی نمی‌ماند و یادشان نیز در دنیا، با از بین رفتن آن، از بین می‌رود. چه بسیار این وضعیت (وضعیت فرزندان آدم) تکرار شده است و به همین دلیل خداوند متعال می‌فرماید: «اُتْلُ» (بخوان)؛ یعنی به آنان بگو و برایشان بیان کن و به آنان بشناسان؛ چرا که این وضعیتی است که در هر زمان و با هر وصی تکرار می‌شود. سامری پسر خاله‌ی موسی(ع) و رهبر سپاهش می‌باشد، ولی به او حسادت می‌ورزد و او را می‌کشد؛ از این جهت که با گمراه کردن بنی‌اسرائیل، عملکرد موسی(ع) را کشته است و حتی خودش و کسانی که با او همراهی می‌کردند، خواستند هارون(ع) وصیّ موسی(ع) را نیز به قتل برسانند. «وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»[61] (چون موسی خشمگين و اندوهناک نزد قوم خود بازگشت، گفت: در غيبت من، چه بد جانشينانی بوديد؛ چرا بر فرمان پروردگار خود پيشی گرفتيد؟! و الواح را بر زمين افکند و سر برادرش را گرفت و به سوی خود کشيد. هارون گفت: ای پسر مادرم، اين قوم مرا زبون يافتند و نزديک بود مرا بکشند، مرا دشمن‌کام مکن و در شمارِ ستم‌کاران مياور). با این حال وقتی موسی(ع) بازگشت، سامری را به قتل نرسانید؛ بلکه «قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِسَاس»[62] (گفت: برو، در زندگی اين دنيا چنان شَوی که پيوسته بگويی: به من نزديک مشوید). گویی این دو، هابیل و قابیل هستند؛ وضعیتی که با هر وصی تکرار می‌شود. این یهودا اسخریوطی است که می‌خواهد عیسی(ع) را به قتل برساند و او را تسلیم علمای بنی‌اسرائیل نماید. اینچنین است که همراه هر وصی، قابیل و سامری و یهودا اسخریوطی نیز دیده می‌شود. با علی(ع) عُمَر را می‌بینیم که به او حسادت می‌ورزد و با کشتن عملکرد علی(ع) و غصب امامتش، او را می‌کشد. نگاه اوصیا(ع) به هدایت مردم است و اینکه خداوند را به آنان معرفی کنند؛ اما قابیل و سامری و یهودا اسخریوطی و عمرها به حکومت نگاه می‌کنند و همچنین به یادْ ماندن در این دنیای فانی، که خودش با اهلش و یادش از بین رفتنی است! «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ....» (و خبر راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان)؛ یعنی همیشه برایشان بخوان. در هر زمانی، فرزندان آدم را می‌بینیم؛ وصیّ مظلوم پایمال‌شده که حقّش غَصب شده و خودش یا شخصیّتش کشته شده است، و قاتل ملعونی که حقّ وصی را غصب می‌کند؛ در حالی که پند نمی‌گیرند، بلکه غفلت و جهالت همچنان ادامه دارد. «يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ»[63] (آنان به ظاهری از زندگانی دنيا آگاهند و از آخرت بی‌خبرند). وضعیت یوسف(ع) و برادرانش نیز اینچنین است. «قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ»[64] (گفت: اگر او را ببريد، غمگين می‌شوم و می‌ترسم که از او غافل شويد وگرگ او را بخورد). «مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرائيلَ» (از اين رو بر بنی‌اسرائيل مقرر داشتيم): بنی‌اسرائیل، همان فرزندان یعقوب(ع) و ذریه‌اش، و منظور از آنان در اینجا، اوصیا(ع) می‌باشند؛ و در این امّت، منظور آل محمد(ع) هستند که بر جهانیان برتری داده شده‌اند. «يَا بَنِي إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ»[65] (ای بنی اسرائيل، به یاد بیاورید نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم و شما را بر جهانيان برتری دادم). «كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرائيلَ» «بر بنی‌اسرائیل مقرر داشتیم»؛ یعنی بر اوصیا «أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً» (که هر کس، کس ديگری را نه به قصاصِ قتل کسی يا ارتکاب فسادی بر روی زمين بکُشد، گویی همه‌ی مردم را کشته باشد)؛ یعنی کسی که یک وصی را بکشد، همه‌ی مردم را کشته است؛ چرا که وصی و پیامبر، پدر و رهبر و امام این امت می‌باشد. کسی که خود امام یا شخصیت امام را می‌کشد، امّتی را کشته است؛ چرا که باعث گمراهی و انحراف آنها می‌شود. کسی که وصی یا پیامبری را یاری دهد و فرمان او را آشکار، و او را یاری، و امرش را برای مردم بیان کند «وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً» (و هر کس به او حيات بخشد، چون کسی است که همه‌ی مردم را حيات بخشيده باشد). فرستادگان(ع) بیّنات و دلایل روشن آوردند و با این حال مردم آنان را کشتند ـ‌خودشان و شخصیت‌هایشان‌ـ و از هر زیاده‌خواهِ متکبرِ ملعونی که خود را منتسب به جایگاه و مقام اوصیا(ع) می‌داند، پیروی نمودند ؛ کسانی مانند سامری و امثال او «وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ» (و به تحقيق فرستادگان ما همراه با دلايل روشن بر آنها مبعوث شدند، سپس بسياری از آنها همچنان بر روی زمين از حدّ خويش تجاوز می‌کردند). وضعیت وصی امام مهدی(ع) نیز اینچنین است؛ کسی که او را حیات بخشد، گویی همه‌ی مردم را زندگی بخشیده است؛ تمام مردم زمین را؛ چرا که او برانگیخته شده است تا همه‌ی مردم زمین را هدایت نماید. «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللهِ شَهِيداً»[66] (او کسی است که فرستاده‌اش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن دين را بر همه‌ی اديان پيروز گرداند و خدا شهادت را کافی است). بنابراین کسی که وصی امام مهدی(ع) را به قتل برساند، گویی همه‌ی مردم را کشته است؛ گویی محمد، علی، فاطمه، امامان، پیامبران، اوصیا، فرستادگان(ع) را کُشته است!

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از چاه">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از چاه

«قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ»[67] (گفت: اگر او را ببريد، غمگين می‌شوم و می‌ترسم که از او غافل شويد وگرگ او را بخورد). منظور یعقوب(ع) از گرگ، نفس اَمرکننده به بدی است. «وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ» (از او غافل شويد) یعنی از یاد خداوند در حالی که وضعیت شما را عالم ذرّ به یاد آورد، و در آغاز سوره‌ی یوسف «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ»[68] (با اين قرآن که به تو وحی کرده‌ايم، بهترين داستان را برايت حکايت می‌کنيم، که تو پیش از اين از بی‌خبران بودی)، شما از گرگی که در درونتان شعله‌ور است بی‌خبر هستید ـ‌یعنی نفس‌های امر کننده به بدی شما‌ـ مانند غفلت‌تان از وضعیتتان در عالم پیشین ذرّ. «وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلا تَذَكَّرُونَ»[69] (شما از پیدایش نخست آگاهيد؛ چرا به يادش نمی‌آوريد؟). هنگامی که او را در چاه انداختند، یعقوب این گرگی که یوسف را خورد، برایشان تبیین نمود. «قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ»[70] (گفت: نفس شما، کاری را در نظرتان بياراسته است. اکنون برای من صبر جميل بهتر است و خداوند، کسی است که در آنچه شما می‌گویید، باید از او ياری خواست). یوسف(ع) در چاه دید که گرسنگی، این گرگ‌ها را شتابان می‌کند و خاضعانه به درگاه او می‌آیند. «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ»[71] (البته شما را با مقداری ترس و گرسنگی و بينوايی و بيماری و نقصان در محصول می‌آزماييم، و شکيبايان را بشارت ده). یوسف در رؤیا دید که این گرگ‌ها در پیشگاهش خضوع می‌کنند. «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ»[72] (چون بر يوسف داخل شدند، گفتند: ای عزيز، ما و کسانمان به گرسنگی افتاده‌ايم و سرمايه‌ای اندک آورده‌ایم. پس پيمانه‌ی ما را تمام ادا کن و بر ما صدقه بده، زيرا خداوند صدقه‌دهندگان را پاداش می‌دهد) و به آنان یادآوری می‌کند که آنها همان گرگ‌هایی بودند که پیش‌تر او را خوردند. «وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ»[73] (در حالی که خود، نمی‌دانستند) ، «قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ»[74] (گفت: آیا می‌دانيد از روی نادانی با يوسف و برادرش چه کرديد؟)؛ آنها خداوند را به یاد نداشتند، از یاد خداوند غافل بودند و این نشانه‌ای برای درخواست‌کنندگان می‌باشد. اگر نادانی و غفلت با هم جمع شوند، انسان گرگی وحشی می‌شود که رحمت و مهربانی را هیچ نمی‌شناسد. یعقوب آنها را مخاطب قرار می‌دهد: «وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ»[75] (در حالی که از او غافل بودید) و یوسف آنان را مورد خِطاب قرار می‌دهد: «إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ» (شما نادان بودید). پاسخ یوسفِ وصی و پیامبر فرستاده شده، به برادرانش که به او حسادت ورزیدند و قصد کشتنش را داشتند، چه بود؟ «قَالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ»[76] (گفت: امروز بر شما سرزنشی نیست، خدا شما را می بخشايد که او مهربان‌ترين مهربانان است). پاسخ او مانند پاسخ هابیل فرزند آدم، اولین وصیِ کُشته شده، به کسی بود که قصد کشتنش را داشت: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ» (اگر تو بر من دست گشايی تا مرا بکُشی، من بر تو دست نگشايم که تو را بکُشم؛ من از خدا که پروردگار جهانيان است می‌ترسم)، و مانند پاسخ موسی(ع) به سامری که قصد کشتن هارون و موسی(ع) را داشت: «قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِسَاس» (گفت: برو، در زندگی اين دنيا چنان شَوی که پيوسته بگويی: به من نزديک مشوید). داستانی که هر بار تکرار می‌شود. آیا پندگیرنده‌ای هست؟ و آیا کسی هست که عبرت گیرد؟ «فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَاب»[77] (در داستان‌هايشان، خردمندان را عبرتی است). پس از اِرتکاب جُرم، سانسور و تمارض از راه می‌رسند تا حقایق را وارونه جلوه دهد؛ چه بسا قاتل را مقتول و مقتول را قاتل جِلوه می‌دهد. «وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ»[78] (شب هنگام، گريان نزد پدرشان بازآمدند). گرگِ بشری، به انداختن یوسف(ع) در چاه و جَعل حقایق بسنده نمی‌کند؛ بلکه آمد تا بیش از اینها یوسف را خوار و خفیف کند؛ هنگامی که کاروانیان او را از چاه بیرون آوردند از این بابت شادمان گشتند، گرگ نزد آنان آمد و گفت: این بنده‌ی من است. برادران یوسف به این صرفاً به این دلیل در مورد یوسف گفتند که او بنده‌ی ما است تا او را بفروشند و از کاروانیان به مالی دست پیدا کنند؛ و حتی برای خوار و خفیف کردن یوسف و تسلیم کردن او به بردگی و بندگی، چنین سخنی بر زبان راندند. آنها او را با بهایی کم و درهم‌هایی اندک، فروختند؛ چرا که رغبتی نسبت به او نداشتند و می‌خواستند به هر صورتی که امکان‌پذیر بود، از او رهایی یابند و به هر طریق ممکن، او را بندگی و مالکیت دیگری، درآورند. «وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ»[79] (او را به بهای اندک، به چند درهم فروختند، که هيچ رغبتی به او نداشتند).

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از آزمونِ واقع شده در راهِ به سوی خداوند">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از آزمونِ واقع شده در راهِ به سوی خداوند

در مسیر یوسف(ع) به سوی خداوند، در مسیر تکامل انسانی که یوسف(ع) در این زمین به آن وارد شد، آوردگاهی وسیع برای ابتلا و آزمایش وجود دارد و حتی خداوند سبحان و متعال، در سخت‌ترین آزمایش‌ها، تمکّن دادن و قادر و توانا ساختن را اراده فرموده است. پس از اینکه یوسف(ع) در مصر به بندگی و غلامی کشیده شد، مخصوصاً در خانه‌ی «وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً....» (و کسی از مردم مصر که او را خريده بود به زنش گفت: تا در اينجا است گراميِش بدار، شايد به ما سودی برساند، يا او را به فرزندی بپذيريم....) می‌بینیم خداوند متعال می‌فرماید: «وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ»[80] (و اینچنین يوسف را در زمين تمکین داديم....)؛ تمکین از این قید خواهد آمد، قید بندگی. شیطان که لعنت خدا بر او باد، برای یوسف(ع) مکر و حیله می‌کند، ولی «.... مَكْرُ أُولَئِكَ هُوَ يَبُورُ»[81] (.... و مکرشان نيز از ميان برود). خداوند سبحان بدی‌ها را تبدیل به خوبی‌ها می‌کند؛ ذلت بندگی را به پادشاهی «وَمَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنَا مَكْراً وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ»[82] (آنها حيله‌ای انديشيده‌اند، ما نيز حيله‌ای انديشيده‌ايم در حالی که آنان خود، نمی‌فهمند). هر بار که شیطان مکر و حیله‌ای برای یوسف سوار می‌کند و نقشه‌ای برای آزار و اذیت یوسف(ع) می‌کشد ـ‌یک بار با استفاده از برادرانش، بار دیگر با چاه، بار دیگر با بندگی، بار دیگر با همسر عزیز مصر و بار دیگر با زندان‌ـ جملگی این موارد تبدیل به مسیر یوسف(ع) به سمت فرمان‌روایی مصر می‌شود؛ همه‌ی نقشه‌های شیطان و مکر و حیله‌هایش، حوادثی پی‌در‌پی می‌شود که یوسف را به جلو می‌رانَد و گام به گام به سمت فرمان‌روایی مصر پیش می‌برد. با اینکه شیطان (لعنت الله) از آنجا که دشمن یوسف(ع) است، می‌خواهد او(ع) را آزار دهد و به او آسیب برساند، ولی فریب و مکر شیطان به نقشه‌ای محکم و استوار برای تمکین دادن یوسف(ع) به فرمان‌روایی مصر تبدیل می‌شود. «وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»[83] (اینچنین يوسف را در زمين تمکین داديم تا به او تعبير خواب آموزيم و خدا بر کار خويش غالب است، ولی بيشتر مردم نمی‌دانند). امیداروم فرصت بهره‌بردن و نورانی شدن از این آیه از کف من و شما نرود «وَاللهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (و خدا بر کار خويش غالب است، ولی بيشتر مردم نمی‌دانند) و امیدوارم که از همین لحظه، جایگاه درست را انتخاب کنیم؛ یا جزو غافلین و نادان‌هایی باشیم که نمی‌دانند، یا جزو به یاد آوردندگانی که خداوند تعلیمشان می‌دهد، باشیم.

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از زندان">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از زندان

یوسف(ع) در زندان نیز پیامبری فرستاده شده بود که دعوت به سوی خداوند را ترک نکرد؛ پس باید در درون زندان نیز تأثیری بر زندانیان وجود داشته باشد. درست مانند هر جامعه‌ی انسانی در مواجهه با رسالت‌های آسمانی، لاجَرَم جامعه به دو بخش تقسیم می‌شود: بخشی مؤمن و بخشی کافر؛ جامعه‌هایی که فرستادگان در آنها مبعوث شدند، به همین صورت تقسیم می‌شدند. «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ»[84] (و بر قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم که خدای يکتا را بپرستيد، ناگهان دو گروه شدند و با يکديگر به خصومت برخاستند). «وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ»[85] (دو جوان نيز با او به زندان افتادند). وضعیت دو جوانی که با او وارد زندان شدند، به این صورت بود که یکی از آنان نزدیک به ایمان به رسالت یوسف، و دومی تکذیب کننده بود و تفاوت این دو در این رسالت در تصدیق و تکذیب‌شان بود. یکی از آن دو که رؤیایی دیده بود به یوسف(ع) رو کرد و گفت: «قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً»[86] (گفت: در خواب، خود را ديدم که انگور می‌فشارم) و دومی که تکذیب‌کننده‌ی رسالت یوسف(ع) بود، گفت: «وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ»[87] (ديگری گفت: خود را ديدم که نان بر سر نهاده، می‌برم و پرندگان از آن می‌خورند) و می‌خواست که یوسف(ع) دروغش را تأویل نماید تا به این ترتیب، به رسالت یوسف(ع) طعنه‌ای بزند. این دو به سوی یوسف(ع) آمدند تا اختلاف‌شان را در مورد رسالت یوسف(ع) را حل کنند: «نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» (ما را از تعبير آن آگاه کن، که از نيکو کارانت می‌بينيم). به همین دلیل یوسف در انتهای سخنش با آن دو فرمود: «قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ» (آنچه درباره‌اش نظر می‌خواستيد به پايان آمده و قطعی است). حاصل شدن آنچه یوسف(ع) به آن دو خبر داده بود ثابت می‌کند که رؤیا، حقّی از سوی خداوند است و فقط گروه کافران انکارش می‌کنند و به دنبال آن، پیامبر بودن یوسف(ع) ثابت می‌شود؛ نبوّتی که حول رؤیا می‌چرخد و از همین رو «يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ» (ای دو هم‌زندانی) منتظر این باشید که «أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَأَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ» (يکی از شما برای مولای خويش شراب ريزد، اما ديگری را بر دار کنند و پرندگان از سرِ او بخورند). و به این ترتیب نزاع پایان داده شد. «قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ»[88] (آنچه درباره‌اش نظر می‌خواستيد به پايان آمده و قطعی است). عاقبت ایمان، خیر دنیا و آخرت و عاقبت کفر، خُسران دنیا و آخرت می‌‌باشد؛ و این، همان چیزی بود که برای آن دو به دست آمد؛ در حالی که با دو دیدگاه متفاوت درباره‌ی رسالت یوسف(ع) آمده بودند. یوسف(ع) در همان ابتدای سخنش رؤیا را تأویل نکرد؛ بلکه رسالتش را برای آنان بیان نمود و اینکه تأیید شده با ملکوت آسمان‌ها می‌باشد. «قَالَ لا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ»[89] (گفت: طعام روزانه‌ی شما را هنوز نياورده باشند که پيش از آن، شما را از تعبير آنها چنان که پروردگارم به من آموخته است، خبر می‌دهم. من کیش و آیین مردمی را که به خدای يکتا ايمان ندارند و به روز قيامت کافرند، ترک کرده‌ام)؛ او به سوی توحید خداوند و به دور افکندن پرستش بندگان توسط بندگان دعوت می‌کند. «يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ * مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»[90] (ای دو هم‌زندانی، آيا خدايان متعدد بهتر است يا الله، آن خداوند واحدِ قهّار؟ * شما غیر از خداوند يکتا چیزی جز نام‌هایی را که خود و پدرانتان آنها را اینگونه خوانده‌ايد و خداوند حجتی بر اثبات آنها نازل نکرده است، نمی‌پرستید. هیچ حکمی جز حکم خدا نيست. فرمان داده است که جز او را نپرستيد. اين است دين راست و استوار ولی بيشتر مردم نمی‌دانند). پس از آن یوسف سراغ تأویل رؤیای صادقه، و رمز و رازهایی که فرد دروغ‌گو پشت سر هم چیده است، می‌رود. فرد راست‌گو با راست گفتنش نجات یافت و فرد دروغ‌گو با دروغ و تکذیبش نسبت به خداوند و رسالت یوسف(ع) به هلاکت رسید. «وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا....»[91] (به يکی از آن دو که یقین داشت رها می شود، گفت:....)؛ کلمه‌ی «ظنّ» در اینجا به معنای «یقین داشتن» می‌باشد. خداوند متعال می‌فرماید: «.... قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُو اللهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللهِ وَاللهُ مَعَ الصَّابِرِينَ»[92] (آنانی که یقین داشتند با خدا ديدار خواهند کرد، گفتند: به خواست خدا، چه بسا گروهی اندک که بر گروهی بسيار غلبه کند، که خدا با کسانی است که صبر پیشه می‌کنند)؛ یعنی کسانی که به دیدار خداوند یقین داشتند. «وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ»[93] (و ذوالنون را، آنگاه که خشمناک بِرَفت و می‌دانست که هرگز بر او تنگ نمی‌گيريم، در تاريکی ندا داد: هيچ خدايی جز تو نيست، تو منزّهی و من، از ستم‌کاران بودم)؛ یعنی یقین داشت که خداوند روزی‌اش را تنگ نمی‌گرداند. خداوند به یوسف(ع) وحی فرمود که این زندانی نجات خواهد یافت و به پادشاه نزدیک خواهد شد (به واسطه‌ی رؤیای زندانی). خداوند به یوسف(ع) وحی نمود که پادشاه او را از زندان بیرون می‌آورد و این زندانی، باعث خارج شدن او از زندان خواهد شد؛ به همین دلیل یوسف(ع) به او فرمود: «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» (مرا نزد اربابت یاد کن)؛ با این سخن، خواست برای این زندانی روشن کند که از غیب به او خبر داده شده است؛ آن هنگام که در آینده مجبور خواهد شد که او را نزد پادشاه یاد کند، همان طور که می‌خواست نظر زندانی را به وضعیتش جلب کند و اینکه او در آینده در پیشگاه پادشاه هنگامی که رؤیایی که سبب و وسیله‌ای برای خارج شدن یوسف(ع) از زندان می‌شود، او را به یاد بیاورد. اینجا بود که یوسف(ع) به اسباب و علت‌ها متمایل شد، با اینکه از مُسبّبِ اسباب غافل نشده بود؛ نه آن گونه که برخی از آنان متوهّم شدند که او(ع) از زندانی و پادشاه طلب یاری نمود و از خداوند سبحان غافل شد؛ ولی با این حال، یوسف(ع) آن هنگام که برای اسباب و وسیله‌ها ارزش و مقداری در میزانش قائل شد، شِرک ورزید در حالی که او(ع) کسی بود که نشانه‌‌ها و معجزات خداوند را که در ادوار پیشین زندگی‌اش باعث نجاتش شده بودند، لمس کرده بود. این همان شرک پنهان است که در انتهای سوره یوسف ذکر شده است: «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ»[94] (و بيشترشان به خدا ايمان نياورند مگر با شرک). شعیب بن عقرقوفی از امام صادق(ع) روایت می‌کند که فرمود: «جبرئیل نزد یوسف آمد و به او عرض کرد: ای یوسف! پروردگار جهانیان به تو سلام می‌‌رساند و به تو می‌فرماید: چه کسی تو را در نیکوترین شکل بیافرید؟ فرمود: صیحه‌‌ای زد و گونه‌اش را روی زمین قرار داد و سپس عرض کرد: تو ای پروردگار! و به تو می‌فرماید: چه کسی تو را حبیب و دلبند پدرت نمود، و نه برادرانت را؟ فرمود: صیحه‌‌ای زد و گونه‌اش را روی زمین قرار داد و سپس عرض کرد: تو ای پروردگار! و به تو می‌فرماید: چه کسی پس از افتادنت در چاه و یقین حاصل شدن به هلاکت تو، تو را از آن بیرون آورد؟ فرمود: صیحه‌‌ای زد و گونه‌اش را روی زمین قرار داد و سپس عرض کرد: تو ای پروردگار! عرض کرد: پروردگارت به جهت کمک خواستن از غیر خودش، عقوبتی برایت مقرر فرموده است. ایشان چند سال در زندان بماند. فرمود: زمانی که مدت به پایان رسید و خداوند به ایشان اجازه‌ی دعای فَرج را داد، گونه‌اش را بر زمین قرار داد و فرمود: بارالها! اگر گناهانم در پیشگاه تو صورتم را دربرگرفته است، با صورت پدران صالحم، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و یعقوب روی به سوی تو می‌آورم؛ و خداوند او را رهایی داد». عرض کردم: فدایت گردم، آیا ما هم به همین شکل، دعا کنیم؟ فرمود به همانند آن: «الهم إن ذُنوبی قَد أخلقَت وَجهی عِندک، فإنی أتوجَّه إلیک بَنِبیّک نَبیّ الرَّحمة محمد(ص) و علی و فاطمه و الحسن و الحسین و الائمه(ع) (بارالها! اگر گناهانم در پیشگاه تو صورتم را دربرگرفته است، با صورت پیامبرت، پیامبر رحمت، حضرت محمد(ص) و علی و فاطمه و حسن و حسین و ائمه(ع) روی به سوی تو می‌آورم)». یوسف(ع) به زندانی فرمود: «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» (مرا نزد اربابت یاد کن) و عامل توجه یوسف به اسباب و وسایل، شیطان بود. «فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» (و شيطان از خاطرش زدود که پيش اربابش از او ياد کند) نتیجه این شد که «فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ»[95] (و چند سال در زندان بماند). این شیطان (یا شرّ و بدی) همان ظُلمتی است که هیچ آفریده‌ای از آن خالی نمی‌‌باشد، و نوری که هیچ ظلمتی در راه ندارد، فقط خداوند سبحان است. با اینکه این ظلمت در سرشت پیامبران نورانیِ مقدّس، اندک است، ولی وجود دارد، و بر حرکت ایشان(ع) تاثیرگزار است، و از همین رو آنها به عصمت از سوی خداند نیازمند می‌باشند. «إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً»[96] (مگر بر آن فرستاده‌ای که از او خوشنود باشد که برای نگهبانی از او پيش روی و از پشت سرش نگهبانی می‌گمارد * تا بداند که آنها پيام‌های پروردگارشان را رسانيده‌اند و خدا به آنچه نزد آنها است احاطه دارد و همه چيز را به عدد، شماره کرده است). اگر این ظلمت نبود، به عصمت نیازی نداشتند و اگر کسی غیر از این، اعتقادی داشته باشد، آنان را در جایگاه خداوند قرار داده است؛ خداوند از شِرکی که به او روا می‌دارند، منزّه است. این اغراق در مُنزّه دانستن ایشان(ع) به حدی رسیده است که برخی افرادی که نادان به حقیقت هستند، آنان را به مرتبه‌ی نور بدون ظلمت رسانیده‌اند؛ این شرکی است که معتقد به آن، به خطا رفته است؛ همان طور که کسی که عصمت آنان و حق و مرتبه‌ی آنان را کوچک شمارد، در حق آنان کفر ورزیده و به خطا رفته است. خداوند سبحان در قرآن، تأثیر این ظلمت را در موارد متعددی در مسیر پیامبران آورده است. خداوند متعال می‌فرماید: «قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً»[97] (گفت: آيا به ياد داری آن گاه را که در کنار آن صخره مکان گرفته بوديم؟ من ماهی را فراموش کرده‌ام و اين شيطان بود که سبب شد فراموشش کنم و ماهی به شيوه‌ای شگفت‌انگيز به دريا رفت). کسی که فراموش کرد و شیطان او را به فراموشی انداخت، جوان‌مرد موسی(ع) بود؛ یوشع بن نون، پیامبری از پیامبران بنی‌اسرائیل و وصی موسی(ع) که سرزمین مقدس را فتح کرد. با این حال باید دقت کنیم که خداوند سبحان و متعال، پیامبرانش را منزلگاه نظر و نگاهش قرار داده است؛ تا آنجا که حتی آنچه بر اثر این ظلمت به دست می‌آید، سبب و وسیله‌ای برای رسانیدنشان می‌شود: «وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً» (و ماهی به شيوه‌ای شگفت‌انگيز به دريا رفت)؛ فراموش کردن ماهی، عاملی شد که آنها را به عالِم(ع) راهنمایی کند: «قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصاً»[98] (گفت: آنجا همان جايی است که در طلبش بوده‌‌ايم؛ و به نشان قدم‌های خود جست‌و‌جو‌کنان بازگشتند)، یا علم آنان را زیاد کند: «قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ وَظَنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعاً وَأَنَابَ»[99] (داوود گفت: او که ميش تو را از تو می‌خواهد تا به ميش‌های خويش بيفزايد، بر تو ستم روا داشته است و بسياری از شريکان بر یکدیگر ستم می‌کنند؛ مگر کسانی که ايمان آورده‌اند و کارهای شايسته کرده‌اند و اينان نيز اندک هستند. داوود فهمید که او را آزموده‌ايم؛ پس، از پروردگارش آمرزش خواست و به رکوع درافتاد و توبه کرد). پس از اینکه داوود(ع) از این رویداد فهمید که هیچ حکمی صادر نکند مگر پس از شنیدن از دو طرف دعوا، خداوند متعال او را خطاب قرار می‌دهد: «يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ»[100] (ای داوود، ما تو را خليفه‌ای روی زمين گردانيديم. در ميان مردم به حق داوری کن و از پِی هوای نفس مرو که تو را از راه خدا منحرف سازد. آنان که از راه خدا منحرف شوند، به آن سبب که روز حساب را از ياد برده‌اند، به عذابی شديد گرفتار می‌شوند). یوسف(ع) در حالی که در مسیر تکاملی به سوی خداوند بود، از این حادثه، پیش و پس از بیرون آمدن از زندان استفاده می‌کند: «وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»[101] (و پدر و مادر را بر تخت فرا برد و همه در برابر او به سجده درآمدند. گفت: ای پدر، اين است تعبير آن خواب پیشینِ من، که اينک پروردگارم آن را تحقق بخشيده است و چقدر به من نيکی کرده است آنگاه که مرا از زندان برهانيد و پس از آنکه شيطان ميان من و برادرانم فساد کرده بود، شما را از باديه به اينجا آورد. پروردگار من به هر چه اراده کند دقيق است، که او دانا و حکيم است). یوسف(ع) می‌گوید: «يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ» (ای پدر، اين است تعبير آن خواب پیشینِ من، که اينک پروردگارم آن را تحقق بخشيده است و چقدر به من نيکی کرده است آنگاه که مرا از زندان برهانيد و شما را از باديه به اينجا آورد)؛ بنابراین کسی که او را از زندان رهانید، خداوند بود و نه کس دیگر، کسی که خانواده‌اش را به مصر آورد، فقط خداوند بود و نه کس دیگر. چشم یوسف به روی اسباب و علت‌ها بسته شد و دیگر چیزی جز مسببِ اسباب را ندید. از «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» (مرا نزد اربابت یاد کن) تا فقط خداوند همان کسی است که «أَحْسَنَ بِي، أَخْرَجَنِي وَجَاءَ بِكُمْ» (به من نیکی کرد، مرا رهانید، و شما را آورد»؛ یوسف دیگر چیزی نمی‌دهد جز خداوند را. آن پادشاهی که سبب و وسیله‌ای در خارج شدنش از زندان بود، اکنون دیگر یوسف(ع) او را نمی‌دید. او همان کسی بود که خانواده‌اش را از بیابان آورد و با این وجود، خودش را نمی‌دید. یوسف(ع) به مرتبه‌ای بالاتر منتقل شد و در ملکوت آسمان‌ها ارتقا یافت. یوسف(ع) به گونه‌ای شد که به روشنیِ کامل می‌دید که به هیچ خیری نمی‌رسد، مگر از سوی خداوند، و هیچ کسی، شرّ و بدی بدی را از دفع نمی‌کند، مگر خداوند. بنابراین اکنون یوسف حقیقت را شناخته است و کسی که حقیقت را بشناسد، مانند کبوتر نامه‌بری است که تمام سعی و تلاشش در جهت بازگشت به خانه‌ای که از آن آزاد شده است، می‌باشد. به این ترتیب در نهایت، دعای یوسف(ع) پس از اینکه خداوند به او فرمان‌روایی و علم عطا فرمود، جز این نبود که ....توَفَّنِي.... (....مرا بمیران....): «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ»[102] (ای پروردگار من، مرا فرمان‌روايی دادی و مرا علم تعبير خواب آموختی. ای آفريننده‌ی آسمان‌ها و زمين، تو در دنيا و آخرت ولیّ من هستی. مرا مسلمان بميران و به شايستگان ملحق فرما!). از آنجا که که یوسف حقیقت را شناخته است، می‌خواهد به حقیقتی که آن را شناخته و از آن خارج شده است، بازگردد. امام حسین(ع) نیز در روز عرفه (روز شناخت خداوند) اینچنین دعا می‌فرماید: «اِلهى اَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ اِلَى الاْ ثارِ فَارْجِعْنى اِلَیْکَ بِکِسْوَهِ الاْنْوارِ وَهِدایَهِ الاِْسْتِبصارِ حَتّى اَرْجِعَ اِلَیْکَ مِنْها کَما دَخَلْتُ اِلَیْکَ مِنْها مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ اِلَیْها وَمَرْفُوعَ الْهِمَّهِ عَنِ الاْعْتِمادِ عَلَیْها اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیرٌ»[103] (خدايا! مرا به رجوع به آثار فرمان دادى، پس مرا به پوششى از انوار و هدايتى بصيرت‏جو به سوى خود بازگردان، تا از آنها به سويت بازگردم،‏ همان طور كه از آنها به بارگاهت راه يافتم، با بازداشتنِ نهادم از نگاه کردن به آنها و برگرفتن همّتم از اعتماد بر آنها، همانا تو بر هر چيز توانايى). «فَفِرُّوا إِلَى اللهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ»[104] (پس به سوی خداوند بگريزيد که من شما را از جانب او بيم‌‌دهنده‌‌ای آشکارم).

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از رؤیای پادشاه مصر">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از رؤیای پادشاه مصر

«وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّؤْيا تَعْبُرُونَ»[105] (پادشاه گفت: در خواب هفت گاو فربه را ديده‌ام که آنها را هفت گاو لاغر می‌خورند و هفت خوشه‌ی سبز ديدم و هفت خوشه‌ی خشک دیگر. ای خاصگان من، خواب مرا تعبير کنيد، اگر تعبير خواب می‌دانيد). رؤیا (رؤیای صادقه) حقّی از جانب خداوند سبحان و متعال است؛ چه پیامبری مانند یوسف(ع) آن را ببیند یا کسی مانند زندانی اول که دنبال حقیقت است و یا کافری مانند فرعون مصر که از یاد خداوند غافل می‌باشد. سوره‌ی یوسف(ع) حول این نکته می‌چرخد. رؤیا حقّی از جانب خداوند است که افرادی مانند بزرگان فرعون که به خداوند کافر هستند، آن را انکار می‌کنند و کسانی که به خداوند ایمان دارند، مانند یوسف(ع) و زندانی اول، به آن ایمان می‌آورند. اما کسی که رؤیا می‌بیند، باید در نفْسش تاثیری بگذارد، چه مؤمن و چه کافر. پادشاه مصر مؤمن نبود؛ ولی نپذیرفت که رؤیایش را به عنوان خواب‌های پریشان، آن گونه که بزرگان و و مأمورانش گفتند، نادیده بگیرد. جست و جو از حقیقت این رؤیا آغاز می‌شود؛ بزرگانِ کافرِ فرعون از آن گذشتند، آن را نادیده گرفتند و حقیرش شمردند؛ امروز نیز نادان‌ها از آنان پیروی می‌کنند. سپس به زندانی اولی می‌رسد که به واسطه‌ی ایمان داشتن و راست‌گو شمردن یوسف(ع) نجات پیدا کرد، در حالی که به زندان فرستاده شده بود. یوسف(ع) او را چگونه خطاب کرد؟ او را مؤمن و تصدیق کننده‌ی خودش مورد خطاب قرار داد. اگر به وضعیت او آن هنگام که او و همراهش در زندان به سوی یوسف(ع) رفتند تا از او در مورد رؤیایش بپرسند، بازگردیم، می‌بینیم به همراه دوستش گفت: «.... نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ»[106] (.... ما را از تعبير آن آگاه کن، که از نيکو کارانت می‌بينيم). این عبارت با قطع و یقین به راست‌گو بودن یوسف(ع)صحّه نمی‌گذارد؛ اما اکنون او می‌گوید: «يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا....»[107] (ای يوسف، ای مرد راست‌گوی، برای ما تعبير کن....)؛ یعنی برای ما آنچه به حقیقت و راستی اتفاق می‌افتد را بیان کن، که تو راست‌گو و حتی بهترین راست‌گویان هستی. «أَيُّهَا الصِّدِّيقُ» (ای راست‌گو). اکنون این شخص (زندانی اول) به رؤیا ایمان دارد ـ‌حتی اگر کسی که آن را دیده است، فرعون مصر باشد‌ـ تا آنجا که سخن یوسف در مورد رؤیا را اینگونه می‌پذیرد که به طور قطع اتفاق خواهد افتاد: «... أَفْتِنَا...» (.... به ما خبر بده....)؛ مگر آنچه خداوند پروردگار جهانیان اراده فرماید! نتیجه‌ی این رؤیای که فرعون کافر مصر دیده بود، این بود که یوسف(ع) به آن عمل کرد و براساس آن درخواستی مطرح نمود: «قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»[108] (گفت: مرا بر خزاين اين سرزمين بگمار که من نگهبانی دانايم) و سپس اقتصاد مصر را براساس این رؤیا بنا و فرعون کافر مصر، براساس آن عمل نمود. در نتیجه یوسف(ع) را از زندان بیرون آورد و او خِطاب قرار داد و گفت: «إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ»[109] (گفت: تو از امروز نزد ما صاحب مکانت و امين هستی) و نتیجه‌ی رؤیا، این بود که: «وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ»[110] (اينچنين يوسف را در آن سرزمين مکانت داديم که هر جا می‌‌خواست، جای می‌گرفت. رحمت خود را به هر کس بخواهيم ارزانی می‌داريم و پاداش نيکوکاران را ضايع نمی‌کنيم). در این رؤیا، نه پیامبری دیده می‌شود و نه وصی‌ای، ولی حقّی از جانب خداوند بود و بیننده‌اش ـ‌فرعون کافر‌ـ آن را تصدیق کرد و همچنین زندانی مؤمن و یوسف(ع). امروز چه حاصل شده است؟ مؤمنینی که رؤیای رسول خدا حضرت محمد(ص) و فاطمه و امامان(ع) را می‌بینند می‌گویند حق است؛ ولی علمای بی‌عمل که هم‌قطاران بزرگان فرعون هستند، می‌گویند خواب‌هایی پریشان. یا حتی سخنی می‌گویند که با بر زبان راندنش، سرکشی و کفری افزون بر بزرگان فرعون از خود نشان می‌دهند؛ چنین سخنی: شیطان (لعنت الله) به صورت بهترینِ آفریده‌هایش، حضرت محمد و آل محمد و پیامبران و فرستادگان(ع) متمثّل می‌شود!

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از نبوّت یوسف(ع)">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از نبوّت یوسف(ع)

اکنون بازمی‌گردیم به این مطلب که در قرآن، نبی بودن حضرت یوسف(ع) مورد تاکید و تمرکز قرار گرفته است است و نه فرستاده بودنش؛ یعنی ارتباط او با خداوند یا ارتباط ماجرای او با خداوند، نه ارتباط وظایف او با مردم و تبلیغ آنان. پیش از بیان حکمت این موضوع (با اینکه با توجه به مطالبِ پیشین، واضح می‌باشد) باید به این نکته توجه داشته باشیم که در نبوت یوسف(ع) رؤیا و مکاشفه در مرکز قرار دارد و محور اصلی می‌باشد. او(ع) رؤیا می‌بیند، زندانی رؤیا می‌بیند و فرعون رؤیا می‌بیند و همه‌ی آنها حقانیّت یوسف(ع) و نبوّت او و رسالتش را تأیید می‌کنند. بنابراین رؤیا راهی برای وحی الهی به یوسف، و همچنین رؤیا، راهی برای اثبات پیامبری و رسالت یوسف(ع) می‌باشد. «وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذَلِكَ يُضِلُّ اللهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ»[111] (و يوسف پيش از اين با دلايل روشن بر شما مبعوث شد و شما از آنچه آورده بود، همچنان در شک می‌بوديد. چون يوسف بمُرد، گفتيد: خداوند پس از او ديگرپيامبری نخواهد فرستاد؛ خدا گزاف‌کارِ شک‌آورنده را اينگونه گمراه می‌سازد). حال اگر بدانیم که در زمان ظهور امام مهدی(ع) یوسف، همان وصی ایشان (یمانی) می‌باشد، پس سخن ائمه(ع): «در او سنّتی از یوسف است که همان زندان می‌باشد»، به طور قطع و یقین در مورد امام مهدی(ع) نمی‌باشد؛ چرا که همان طور که معروف است، ایشان(ع) زندانی نمی‌شود؛ بلکه این مورد در خصوص مهدی اول (یمانی) صادق می‌باشد. بنابراین باید داستان یوسف(ع) با مهدی اول نیز تکرار شود (و حتی داستان‌های پیامبران و امامان(ع)) و در نتیجه رؤیا، محور اصلی اثبات حقانیت او باشد؛ همان طور که محور اصلی اثبات حقانیت یوسف(ع) بود. ( عبدالله بن عجلان می‌گوید: در حضور ابا عبدالله امام صادق(ع) یادی از خروج قائم(ع) به میان آمد. عرض کردم: ما چگونه این موضوع را می‌فهیم؟ ایشان(ع) فرمود: «کسی از شما شب را به صبح می‌رساند در حالی که زیر سرش نامه‌ای است که روی آن نوشته شده است: اطاعتی نیکو؛ بشنوید و اطاعت کنید»[112]. این نامه، همان رؤیایی است که فرد خوابیده پیش از بیدار شدنش صبح‌هنگام می‌بیند. ( بزنطی می‌گوید: از امام رضا(ع) در مورد مسئله‌ی رؤیا پرسیدیم. ایشان درنگی نمود و فرمود: «اگر آنچه را می‌خواهید به شما بدهیم، برایتان شرّ می‌شود و گریبان صاحب الامر(ع) را می‌گیرید»[113]؛ یعنی رؤیا با گریبان صاحب الامر ارتباط دارد؛ یعنی رؤیا دلیلی است که مؤمنان را به مهدی اول دلالت می‌کند. ( ابوبکر حضرمی می‌گوید: من و ابان خدمت ابا عبدالله امام صادق(ع) رسیدیم و این موضوع زمانی بود که پرچم‌های سیاه در خراسان ظاهر شده بود. عرض کردیم: نظرتان چیست؟ ایشان(ع) فرمود: «در خانه‌هایتان بنشینید. آن هنگام که دیدید ما بر مردی اجتماع کردیم، با سلاح به سوی ما بشتابید»[114]. اجتماع و گرد آمدن اهل بیت(ع) بر مردی در هنگام ظهور، فقط از طریق رؤیا امکان‌پذیر است. بنابراین حکمت از بیان کردن نبوّت یوسف(ع) و ارتباط آن با وحی خداوند و به خصوص رؤیای از جانب او، بهره‌مند شدن مردم و به ویژه مؤمنان می‌باشد، و سنت الهی را تغییری نیست. «سُنَّةَ اللهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلاً»[115] (اين سنت خداوند است که از پيش، چنين بوده، و در سنت خدا دگرگونی نخواهی يافت). دو زندانی همراه یوسف(ع) بودند؛ یکی از آنها مؤمن بود و با یوسف(ع) نجات پیدا کرد و به خیر دنیا و آخرت رسید و دومی، کافر بود و به دار آویخته شد و پرندگان از سرش خوردند. به همین صورت به همراه حضرت عیسی(ع) یا به طور دقیق‌تر همراه شبیه عیسی(ع) (که به صلیب کشیده شد) دو زندانی تکرار و به همراهش به صلیب کشیده شدند؛ یکی از آن دو مؤمن بود و پس از به صلیب کشیده شدن و مرگش، از شراب بهشتی سیراب شد و دومی که کافر به صلیب کشیده شد و پرندگان از سرش خوردند. این داستان همچنان در این زمین تکرار و همان مقدمات انجام و همان نتایج و دست‌آوردها حاصل می‌شود؛ ولی «يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ»[116] (ای دريغ بر اين بندگان! هيچ فرستاده‌ای به سوی آنها نیامد مگر آنکه به سخره‌اش گرفتند!).

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​‌​ه​ا​ی​ی از دعوت‌های فرستادگان جلد سوم–قسمت دوم">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​‌​ه​ا​ی​ی از دعوت‌های فرستادگان جلد سوم–قسمت دوم

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​‌​ه​ا​ی​ی از مسیر یوسف(ع)">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​‌​ه​ا​ی​ی از مسیر یوسف(ع)

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​‌​ه​ا​ی​ی از مسیر یوسف(ع)">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​‌​ه​ا​ی​ی از مسیر یوسف(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشاینده‌ی بخشایش‌گر والحمد لله رب العالمين، وصلى الله على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​: چرا زندان؟">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​: چرا زندان؟

«قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلِيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ * قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ * فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ * ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ»[117] (گفت: اين همان است که مرا در باب او ملامت می‌کرديد. من در پی کامجويی از او بودم و او خويشتن را نگه داشت. اگر آنچه فرمانش می‌دهم نکند، به زندان خواهد افتاد و خوار و تسلیم خواهد شد * گفت: ای پروردگار من، برای من زندان دوست‌داشتنی‌تر است از آنچه مرا به آن می‌خوانند، و اگر مکر اين زنان را از من نگردانی، به آنها ميل می‌کنم و در شمارِ نادانان درمی‌آيم * پروردگارش دعايش را اجابت کرد و مکر زنان را از او دور نمود؛ که او شنوا و دانا است * پس با آن نشانه‌ها که ديده بودند، تصميم کردند که چندی به زندانش بيفکنند). اکنون یوسف(ع) در محاصره‌ی دشمنان خدا درآمده است؛ زِنا یا زندان، و آنان هستند که یکی از این دو راه را مشخص می‌‌کنند. یوسف از این دو انتخاب خارج نمی‌شود و آنچه از نظر مادی و دنیوی به او زیان می‌رساند، یعنی زندان را برمی‌گزیند؛ نه آنچه به آخرت و روح او آسیب می‌رساند؛ یعنی زنا. انتخابی طبیعی که هیچ کسی از او یعنی وصی یعقوب(ع) یوسف پیامبرِ فرستاده‌شده(ع)، جز این انتظار ندارد. امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود: «.... برای من در یوسف(ع) الگویی است؛ هنگامی که گفت: «قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ» (گفت: ای پروردگار من، برای من زندان دوست‌داشتنی‌تر است از آنچه مرا به آن می‌خوانند). اگر بگویید یوسف از پرودگارش درخواست کرد و به خاطر خشم پروردگارش، زندان را از او درخواست نمود، به کفر رفته‌اید و اگر بگویید منظورش از این سخن این بود که پروردگارش از او خشمگین نشود و زندان را برگزید، پس وصی معذور است....»[118]. در اینجا پرسشی مطرح می‌شود: آیا برای خداوند نجات دادن یوسف از مکر آنان، فقط به زندان محدود می‌شود؟! یا راه‌های مختلفی برای نجات دادن او از مکر آنان وجود داشت، بدون اینکه آزار زندان به او برسد! من معتقدم پاسخ این پرسش برای کسی که معتقد است «اگر آسمان‌ها و زمین بر بنده‌ای تنگ گردد و او تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه خروجی از آن برایش قرار می‌دهد»، آسان باشد. چه بسا یوسف از این حقیقت غافل شد «.... وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ»[119] (.... که تو پیش از اين از بی‌خبران بودی) و توجه نداشت که خداوند یک راه دیگر و حتی بیش از یک راه به غیر از زندان برای آزاد کردن او از مکر و حیله‌ی آنها دارد. از ابوالحسن امام رضا(ع) روایت شده است که فرمود: «زندان‌بان به یوسف گفت: من تو را دوست می‌دارم. یوسف فرمود: هر بلایی به من رسید، از دوست داشتن بود. عمه‌ام مرا دوست می‌داشت و مرا دزدید. پدرم مرا دوست می‌داشت و برادرانم به من حسادت ورزیدند. همسر عزیز نیز مرا دوست می‌داشت و مرا زندانی نمود. امام(ع) فرمود: یوسف در زندان به خداوند شکایت نمود و عرض کرد: پروردگارا! از چه روی من استحقاق زندانی شدن را پیدا کردم؟ خداوند به او وحی فرمود: هنگامی که گفتی «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ» (ای پروردگار من، برای من زندان دوست‌داشتنی‌تر است از آنچه مرا به آن می‌خوانند) تو خود آن را برگزیدی؛ چرا نگفتی عافیت از آنچه مرا به آن فرامی‌خوانند، دوست‌داشتنی‌تر است؟». آیا خداوند نمی‌تواند یوسف(ع) را به این حقیقت یادآور شود تا او این گونه دعا نماید: «العافیة أحب إلی ممِّا یدعوننی إلیه» (عافیت از آنچه مرا به آن فرامی‌خوانند، دوست‌داشتنی‌تر است) به جای اینکه بگوید: «السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ» (برای من زندان دوست‌داشتنی‌تر است از آنچه مرا به آن می‌خوانند). و آیا کسی هست که معتقد باشد یوسف این حقیقت را نمی‌دانست؟؛ در حالی که او کسی بود که پیش‌تر هنگامی که در چاه بود، کارش را به خدای ابراهیم سپرد و بیرون آمدن یا باقی ماندنش را خودش انتخاب نکرد. از ابو عبدالله امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «هنگامی که برادران یوسف، او را در چاه انداختند، جبرئیل بر او وارد شد در حالی که او در چاه بود. جبرئیل عرض کرد: ای پسر! چه کسی تو را در این چاه انداخت؟ یوسف به او گفت: برادرانم؛ به خاطر جایگاهی که نزد پدرم داشتم، به من حسادت ورزیدند و به همین دلیل مرا در چاه انداختند. عرض کرد: آیا دوست داری که از آن بیرون بیایی؟ یوسف به او فرمود: این بر عهده‌ی خداوند ابراهیم و اسحاق و یعقوب است. عرض کرد: خداوند ابراهیم و اسحاق و یعقوب به تو می‌فرماید بگو: «اللهم إني أسألك بأن فإن لك الحمد كله لا إله إلا أنت الحنان المنّان بَدِيعُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ ذُو الْجَلالِ وَالْإِكْرامِ صلِّ على محمد وآل محمد واجعل لي من أمري فرجاً ومخرجاً وارزقني من حيث أحتسب ومن حيث لا أحتسب» (بارالها! از تو درخواست می‌کنم که همه‌ی ستایش‌ها از آنِ تو است، جز تو خدایی نیست، مهربان و منّت‌گذار هستی، آفریننده‌ی آسمان‌ها و زمین هستی و صاحب جلال و اکرام. بر محمد و آل محمد درود فرست و در کارم گشایش و راه بیرون رفتنی قرار بده و به من از جایی که حساب می‌کنم و از جایی که حساب نمی‌کنم، روزی عطا فرما). او از پرودگارش درخواست نمود و خداوند گشایشی از چاه برایش فراهم نمود و از مکر و حیله‌‌ی آن زن، راه بیرون رفتنی برایش قرار داد و از جایی که حسابش نمی‌کرد، فرماندهی مصر را به او عطا فرمود»[120]. پس چرا اکنون غافل شد از اینکه بگوید: «ذاک الی اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب» (این بر عهده‌ی خداوند ابراهیم و اسحاق و یعقوب است)؟ آیا کسی هست که اعتقاد داشته باشد به اینکه یوسف(ع) مستحق آن نبود که خداوند او را یاد کند؟! یا اهلیّت و شایستگی آن را نداشته باشد؟! و یا آیا کسی هست که معتقد باشد به اینکه در ساحت خداوند سبحان و متعال، بُخلی وجود داشته باشد تا به یوسف، پیامبر بزرگوار تفضّل نفرماید و یاد ندهد تا این دعا را بخواند، تا از مکر و حیله و از هم زندان، تواماً نجات یابد؟! آیا خداوند سبحان و متعال جبرئیل(ع) را نفرستاد تا به یوسف یادآوری کند و به او دعایی تعلیم دهد تا از چاه راهایی یابد؟! حال چرا اکنون خداوند سبحان و متعالِ کریمِ روؤفِ رحیم، یوسف(ع) را در سرگردانی و حیرتش رها می‌کند و او را یادآور نمی‌شود و دعایی یاد نمی‌دهد تا به واسطه‌ی آن هم از مکر و حیله، و هم از زندان خلاصی یابد؟! چرا اکنون یوسف(ع) برای نجاتش از مکر و حیله، راهی جز زندان نمی‌بیند و دعایی جز این نمی‌گوید؟! «السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ» (برای من زندان دوست‌داشتنی‌تر است از آنچه مرا به آن می‌خوانند). خداوند متعال به این پرسش و سایر پرسش‌ها در مسیر یوسف(ع)، در آیه‌ی بزرگی از آیات سوره‌ی یوسف پاسخ می‌دهد. خداوند متعال در این آیه بیان فرموده است که هر سکون، حرکت، غفلت، یادآوری، آگاهی و نادانی، در مسیر تمکین دادن و تعلیم یوسف(ع) ضروری می‌باشد. خداوند متعال در این آیه می‌فرماید: من دست یوسف(ع) را می‌‌گیرم و او را به سوی تمکین و علم و شناخت سوق می‌دهم: «كَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»[121] (و اینچنین يوسف را در زمين تمکین داديم تا به او تعبير خواب آموزيم و خدا بر کار خويش غالب است، ولی بيشتر مردم نمی‌دانند). بنابراین از این آیه «وَاللهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (و خدا بر کار خويش غالب است، ولی بيشتر مردم نمی‌دانند) درمی‌یابیم که وارد شدن یوسف(ع) به زندان، حکمتی الهی دربردارد و تاکید می‌کنم که راستای قالب‌ریزی تمکین و تعلیم یوسف، و حتی به انجام رسانیدن رسالت الهی‌اش می‌باشد. ارتباط زندان با تمکین و آموزش یوسف، در روشنگری‌های پیشین روشن شد. اما ارتباط بین وارد شدن یوسف به زندان با انجام رسالتش، موضوعی است که می‌خواهم آن را بیان کنم، و در چند مورد خلاصه می‌شود: 1- یوسف(ع) رسالتش از سوی خداوند را از بیرون زندان آغاز کرد و ایمان هیچ کسی به او حاصل نشد؛ در نتیجه باید محیط دیگری برای تبلیغ رسالت ایجاد شود. 2- یوسف(ع) بیرون از زندان، بنده‌ای در تملّک دیگری بود. شکی نیست که درجه‌ی آزادی برای بنده‌ای که در تملک دیگری است، در داخل زندان، بیش‌تر از بیرون زندان و تحت سیطره‌ی آقایش بودن، می‌باشد. قید و بند بندگی، بزرگ‌تر از قید و بند زندان است. زندان برای یوسف، وقت و فضای آزاد بیش‌تری فراهم نمود تا دعوت توحیدی را به انجام رسانَد. 3- همه در زندان مساوی‌اند؛ بنده‌ی مملوک و فردِ آزاده. بنابراین کسی به یوسف به چشم بنده‌ای مملوک که حرف‌هایش شایستگی شنیده شدن نداشته باشد، نگاه نمی‌کرد. 4- پذیرش دین و دعوت به اطاعت از خداوند سبحان برای انسان در حالت سختی و تنگنا، بسیار راحت‌تر از هنگامی است که در آسانی و راحتی باشد. به همین جهت می‌بینیم که خداوند متعال می‌‌فرماید: «وَمَا نُرِيهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلَّا هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَأَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»[122] (و آیه‌ای به آنان نشان ندادیم مگر از آیه‌ی دیگر عظيم‌تر بود، آنگاه همه را به عذاب گرفتار کرديم، باشد که بازگردند) و «وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»[123] (و عذاب دنيا را پيش از آن عذاب بزرگ‌تر به ايشان بچشانيم، باشد که بازگردند)؛ یعنی به حق و به سوی خداوند سبحان بازگردند. شکی نیست که زندان برای هر انسانی، تنگنا و سختی و رنج و زحمت دارد؛ بنابراین می‌‌بینیم که دعوت یوسف به توحید و رسالتش از سوی خداوند سبحان، راهش را به دل‌های افرادی که در زندان بودند، باز می‌نماید. بسیاری از آنان با او رابطه برقرار کردند و همان طور که در روشنگری‌ها پیش‌تر بیان شد، زندانی که نجات یافت، به او ایمان آورد، و اگر وارد شدن یوسف به زندان فقط باعث ایمان آوردن همان یک زندانی شده باشد، کفایت می‌کند. 5- دعوت یوسف به توحید، هم شامل افرادی بیرون از زندان می‌شد و هم کسانی که داخل زندان بودند و هیچ راهی برای رسانیدن دعوت یوسف(ع) به داخل زندان به شکل درست و صحیح آن وجود نداشت مگر با وارد شدن خود یوسف به زندان. در پایان می‌گویم: دعوت یوسف به توحید، در جامعه‌‌ای که در آن بود و در حالی که او در بیرون از زندان بود، هیچ جایگاهی نداشت؛ ولی وقتی یوسف(ع) وارد زندان شد، راهش را به دل‌های مردم باز نمود و دعوت به توحید از دورن زندان، به طور حقیقی آغاز گردید. کسانی به او ایمان آوردند و او را یاری نمودند. آن زندانی که ایمان آورد، هنگامی که فرصت مناسبی از طریق رؤیای پادشاه به دست آورد، دعوت الهی یوسف را یاری داد. از نظر مادی‌گرایان، این مؤمن با مخالفت کردن با رأی و نظر بزرگان پادشاه، خود را در معرض خطر قرار داد؛ هنگامی که آنها گفتند: «قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعَالِمِينَ»[124] (گفتند: اينها خواب‌های آشفته است و ما را به تعبير اين خواب‌ها، آگاهی نيست)، سپس یوسف را در حضور پادشاه و بزرگان او یاد می‌شود: «وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ»[125] (يکی از آن دو، که رها شده بود و پس از مدتی به يادش آمده بود، گفت: من شما را از تعبير آن آگاه می‌کنم، مرا نزد او بفرستيد). در پایان، او به زندان رفت و یوسفِ متهم(ع) را مورد خطاب قرار داد، همان که عزیز مصر زندانی‌اش کرده بود و در حضور زندانیان، او را اینگونه مخاطب قرار می‌دهد: «يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ»[126] (ای يوسف، ای مرد راست‌گوی، برای ما تعبير کن که هفت گاو فَربه را هفت گاو لاغر می‌خورند، و هفت خوشه‌ی سبز باشد و هفت خوشه‌ی خشک دیگر، که من نزد مردم بازگردم، باشد که آگاه گردند)؛ نه فقط تأویل رؤیا را، بلکه راست‌گویی تو و رسالت تو را از سوی خداوند، بدانند و از ستمی که بر تو روا شد، آگاه شوند. ایمان این زندانی به رغم خطر احتمالی که برایش وجود داشت، او را وادار به یاد آوردن یوسف(ع) نمود. نتیجه اینکه زندان، مکان و ظرفی بود که دعوت یوسف به توحید، راهش را به قلب‌های بسیاری از مردم مصر باز کرد، تا به او ایمان آورند و خدا را یگانه بشمارند. حتی برخی از افرادی که در قصر پادشاه بودند، به او ایمان آوردند و ایمان به توحیدی که یوسف(ع) در مصر پایه‌ریزی نمود، ادامه پیدا کرد و حتی در قصر پادشاه مصر تا زمان رسالت موسی(ع) نیز ادامه یافت. این مؤمن آل فرعون در زمان موسی(ع) است که یوسف(ع) را به عنوان فرستاده‌ای از سوی خداوند که به او و رسالتش ایمان دارد، یاد می‌کند: «وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذَلِكَ يُضِلُّ اللهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ»[127] (و يوسف پيش از اين با دلايل روشن بر شما مبعوث شد و شما از آنچه آورده بود، همچنان در شک می‌بوديد. چون يوسف بمُرد، گفتيد: خداوند پس از او ديگرپيامبری نخواهد فرستاد؛ خدا گزاف‌کارِ شک‌آورنده را اينگونه گمراه می‌سازد).

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> «ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ»[128] (پس با آن نشانه‌ها که ديده بودند، تصميم کردند که چندی به زندانش بيفکنند). «وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذَلِكَ يُضِلُّ اللهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ»[129] (و يوسف پيش از اين با دلايل روشن بر شما مبعوث شد و شما از آنچه آورده بود، همچنان در شک می‌بوديد. چون يوسف بمُرد، گفتيد: خداوند پس از او ديگرپيامبری نخواهد فرستاد؛ خدا گزاف‌کارِ شک‌آورنده را اينگونه گمراه می‌سازد). آیات و نشانه‌هایی که با اجازه‌ی خداوند همراه یوسف(ع) بودند، عصایی نبود که تبدیل به مار شود، دستی نبود که نورانی شود و دریایی نبود که شکافته شده باشد، بلکه پیراهنی بود که حقّ یوسف(ع) را آشکار می‌کرد و توفیق و تسدیدی الهی برای مسیر یوسف(ع) بود. چه کسانی و چه تعداد هستند، آنان که می‌بینند لباسی که پاره شد و به عبارت بهتر پاره‌اش کردند، به خودی خود، آیه و نشانه‌ای باشد؟ کجا هستند آنان که توفیق و تسدید خداوند برای یوسف(ع) را ببینند تا بدانند که او فرستاده‌ای از سوی خداوند سبحان است؟ آن آیات و نشانه‌ها همراه یوسف بود و کسانی که همراه مسیر یوسف(ع) بودند، آنها را دیدند، ولی نه به عنوان آیات و نشانه‌ها؛ چرا که چنین گفتند: «منْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ» (با آن نشانه‌ها که ديده بودند، تصميم کردند که چندی به زندانش بيفکنند). ابو جعفر امام باقر(ع) در مورد این سخن خداوند «ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ» (پس با آن نشانه‌ها که ديده بودند، تصميم کردند که چندی به زندانش بيفکنند) فرمود: «نشانه‌ها، شهادت کودک و لباس پاره شده از پشت و رفتن آن دو به سمت درب می‌‌باشد تا آنجا که علاقه‌مندی آن زن نسبت به ایشان را از پشت در شنید. وقتی گیر افتاد، مرتب به همسرش اصرار می‌کرد، تا اینکه او را به زندان افکند. «وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ»[130] (دو جوان نيز با او به زندان افتادند). می‌فرماید: دو بنده‌ی پادشاه بودند؛ یکی از آنها نانوا و دیگری مسؤول شراب بود. فردی که دروغ گفت و خواب ندید، آن نانوا بود». این آیات و نشانه‌ها، تمام آنچه همراه دعوت و مسیر یوسف(ع) بود، نبود؛ بلکه یوسف(ع) هر آنچه همه‌ی پیامبران فرستاده‌شده(ع) به عنوان دلیل بر دعوت الهی که بر آن تکلیف شده بودند، آوردند، با خود آورده بود. ایشان جدای از فرستادگان و راه یکسان آنان برای دلالت بر رسالتشان، نبود: «قُلْ مَا كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ»[131] (بگو: من از ميان ديگر پيامبران بدعتی تازه نيستم). راه آشکار آنان «وصیت یا نصّ، علم و حکمت، پرچم بیعت از آنِ خداوند است (البیعت لله) یا فرمان‌‌روایی برای خدا است (الملک لله) یا حاکمیت خداوند (حاکمیت الله)» می‌باشد. یوسف(ع) این نشانه‌های آشکار سه‌گانه را با خود آورد. «وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ» (و يوسف پيش از اين با دلايل روشن بر شما مبعوث شد). پیش از آنکه بدانیم یوسف(ع) چگونه، چه هنگام و کجا آنها را آورد، باید ببینیم در خط سِیر کلّی دعوت الهی، این موارد سه‌گانه چگونه تمثیل می‌یابند. حق تعالی می‌فرماید: «أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلا هُدىً وَلا كِتَابٍ مُنِيرٍ * وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ * وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ»[132] (آيا نديده‌ايد که خدا هر چه را که در آسمان‌ها و زمين است رام و مُسخّر شما کرده است و نعمت‌های خود را چه آشکار و چه پنهان، به تمامی بر شما ارزانی داشته است؟ در حالی که پاره‌ای از مردم بی هيچ دانشی يا راهنمايی و کتاب روشنی، درباره‌ی خدا جدال می‌کنند * و چون به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنيد، گويند: نه، ما از آيينی که پدران خود را بر آن يافته‌ايم پیروی می‌کنيم اگر چه شيطان آنها را به عذاب آتش فراخوانده باشد * هر که روی خويش به خدا کند و نيکوکار باشد، هر آينه به دستگيره‌ی استواری چنگ زده است، و پايان همه کارها به سوی خداوند است). غیر ممکن است دعوت حق بدون اینکه دعوت‌های باطلی در تعارض با آن باشند، تنها و یگانه باشد. از همان روز اول که پیامبری بود که به دستور خداوند سبحان به شخص پس از خودش وصیت نماید، مدعی باطلی را می‌بینیم که با دعوت حق مخالفت می‌کند. آدم(ع) اولین پیامبران مبعوث‌شده‌ی خداوند بود که به هابیل(ع) وصیت نمود و قابیل به مخالفت با دعوت حق برخاست و ادعای حق خلافت و جانشینی نمود، و حتی قابیل، قربانی که فیصله دهنده‌ی موضوع مشخص کردن وصی آدم(ع) بود را به عنوان دلیل و نشانه‌ای برای هابیلِ وصیِ آدم، نپذیرفت و اقدام به تهدید قابیلِ وصی نمود و پس از آن، بدون هیچ تردید یا ترسی از خداوند سبحان، او را به قتل رسانید: «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ * لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ * إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ * فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ»[133] (و خبر راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان، آنگاه که قربانی کردند، از يکيشان پذيرفته آمد و از ديگری پذيرفته نشد. گفت: تو را خواهم کشت. گفت: خداوند فقط قربانی پرهيزگاران را می‌پذيرد * اگر تو بر من دست گشايی تا مرا بکُشی، من بر تو دست نگشايم که تو را بکُشم؛ من از خدا که پروردگار جهانيان است می‌ترسم * می‌خواهم که هم گناه مرا به گردن گيری و هم گناه خود را تا از دوزخيان گردی که اين است پاداش ستم‌کاران * نفْسش او را به کشتن برادر مُلزم نمود. پس او را کشت و از زيان‌کاران گرديد). چنین واقعه‌ای برای یوسف(ع) وقتی برادرانش به او حسادت ورزیدند، روی داد. و حتی بر همه‌ی اوصیا نیز جاری شده است. همان طور که خداوند سبحان و متعال فرستادگانش را برمی‌گزیند، ابلیس (لعنت الله) از بین سربازانش کسی را انتخاب می‌کند تا با دعوت حق مخالفت کند. خداوند سبحان ومتعال، هابیل را انتخاب می‌کند و ابلیس (لعنت الله) قابیل را، تا با دعوت کننده به سوی خداوند، مخالفت ورزد. خداوند، محمد(ص) را انتخاب می‌کند و ابلیس، مسَیلمه، سَجاح، اَسود و سایرین را انتخاب می‌کند تا با دعوت کننده‌ی حق، حضرت محمد(ص) مخالفت کنند. حال با پرسشی روبه‌رو می‌شویم: آیا عُذر کسی که با بهانه‌ی وجود داشتن بیش از یک دعوت در میدان و اینکه او نمی‌تواند دعوت حق را از باطل تشخیص دهد و پیروی از حضرت محمد(ص) را ترک گوید، پذیرفتنی است؟!!! حقیقت این است که عذر و بهانه‌ی این فرد پذیرفته نیست و عاقبتش جهنم است؛ همچون تمامی کسانی که از اشخاصی پیروی نمودند که از روی دروغ و روی‌گردانی از حق، ادعای پیامبری یا رسالت نمودند. حال آیا خداوند سبحان و متعال، قانونی وضع کرده است که دعوت کننده‌ی حق در هر زمان، به وسیله‌ی آن شناخته شود؟ کسی که حجت خداوند بر بندگانش و خلیفه و جانشین او در زمینش می‌باشد و اطاعت از او، اطاعت از خداوند و سرپیچی از او، سرپیچی از خداوند محسوب می‌شود، و ایمان آوردن به او و تسلیم شدن به او، ایمان آوردن به خداوند و تسلیم خداوند شدن به او است، و کُفر به او و روی‌گردانی از او، کفر به خداوند و روی‌گردانی از او می‌باشد. یا اینکه خداوند ریسمان را بر پشت شترش انداخته است؟! (از او سبحان و متعال، بسی به دور است) و حال آنکه او حکیم مطلق است و هر چیزی را مقداری قرار داده و چه نیکو تقدیر فرموده است: «وَكُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ»[134] (و هر چيز را نزد او مقداری معين است) و او «عَالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلا فِي الْأَرْضِ وَلا أَصْغَرُ مِنْ ذَلِكَ وَلا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»[135] (آن دانای غيب که به قدر ذره‌ای يا کوچک‌تر از آن و يا بزرگ‌تر از آن در آسمان‌ها و زمين از او پنهان نيست، و همه در کتابی آشکار آمده است). نتیجه اینکه حکمت الهی اقتضا می‌کند قانونی برای شناخت خلیفه و جانشین خداوند در زمین و در هر زمان قرار داده شود و الزاماً این قانون باید از همان روز اولی که خداوند سبحان خلیفه‌اش را در زمینش قرار داده است، وضع شده باشد. با وجود مکلّفان از همان روز اول که حداقل همه بر این موضوع اتفاق نظر دارند که ابلیس از همان روز اول به عنوان یک شخص مکلّف وجود داشته است، این قانون نمی‌تواند در یکی از رسالت‌های بعدی آسمانی رها شده باشد؛ در حالی که مکلّف برای شناخت صاحب حق الهی به این قانون نیازمند است! در غیر این صورت، او از دنباله‌روی از صاحب حق الهی معذور خواهد بود؛ چرا که قادر نبوده است تا تمایزی قایل شود و قانونی الهی برای شناخت این خلیفه‌ای که از سوی خداوند سبحان و متعال منصوب شده است، در دست نداشته است! آنچه همه درباره‌ی پیشینه‌ی روز اولی که خداوند خلیفه و جانشینش را در زمینش قرار داد، اتفاق نظر دارند، این است که: 1- خداوند در حضور فرشتگان و ابلیس به آدم تصریح فرمود؛ اینکه او خلیفه و جانشینش در زمینش می‌باشد. 2- پس از اینکه خداوند، آدم(ع) را آفرید، همه‌ی نام‌ها را به او تعلیم داد. 3- سپس خداوند به همه‌ی کسانی که در آن هنگام او را می‌پرستیدند یعنی فرشتگان و ابلیس، دستور داد به آدم سجده کنند. حق تعالی می‌فرماید: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ»[136] (و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه‌ای قرار می‌دهم. گفتند: آيا کسی را قرار می‌دهی که در آنجا فساد کند و خون‌ها بريزد و حال آنکه ما به ستايش تو تسبيح می‌گوييم و تو را تقديس می‌کنيم؟! گفت: آنچه من می‌دانم، شما نمی‌دانيد) ، «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»[137] (و تمام نام‌ها را به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست می‌گوييد مرا به نام‌های اين چيزها خبر دهيد) ، «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»[138] (چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد) و «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً»[139] (و آنگاه که به فرشتگان گفتيم که آدم را سجده کنيد، همه جز ابليس که از جن بود و از فرمان پروردگارش سربرتافت سجده کردند. آيا او و فرزندانش را به جای من به دوستی می‌گيريد، حال آنکه دشمن شمايند؟ ظالمان بد چيزی را به جای خدا برگزيدند). این موارد سه‌گانه قانون خداوند سبحان و متعال برای شناخت حجت بر مردم و جانشین خداوند در زمینش می‌باشد. این موارد سه‌گانه قانونی است که خداوند سبحان و متعال برای شناخت خلیفه و جانشینش از همان روز اول، سنّت قرار داده است و این سنت الهی تا پایان دنیا و بر پا شدن ساعت ادامه خواهد داشت. «سُنَّةَ اللهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلاً»[140] (اين سنت خداوندی است که در ميان پيشينيان نيز بود و در سنت خدا تغييری نخواهی يافت). «سُنَّةَ اللهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلاً»[141] (اين سنت خداوند است که از پيش چنين بوده، و در سنت خدا دگرگونی نخواهی يافت). یک مثال ساده: اگر انسانی کارخانه یا مزرعه یا یک کشتی یا هر چیز دیگری داشته باشد که در آن کارگرانی باشند که برایش کار می‌‌کنند، باید شخصی را معین نماید تا ریاست آنان را بر عهده گیرد و باید او را به اسم معرفی کند، وگرنه هرج و مرج و بی‌نظمی به وجود خواهد آمد. به علاوه این شخص، باید داناترین و برترین آنها باشد و چاره‌ای ندارد از اینکه به آنها دستور بدهد که از او اطاعت کنند تا آنچه انتظار دارد، تحقق یابد. اگر این انسان در هر کدام از این موارد سه‌گانه کوتاهی کند، حکمتش به سفاهت و حماقت متمایل می‌شود. حال چگونه مردم مجاز می‌دانند که خداوند حتی یکی از این موارد سه‌گانه را ترک گوید؟! در حالی که او حکیم مطلق می‌باشد! حال اگر در خصوص این قانون الهی با کمی تفصیل بیشتر دقت کنیم، می‌بینیم که این نصّ و تصریح الهی بر آدم(ع)، به دلیل وجود خلیفه و جانشین پیشین، به وصیت تبدیل می‌شود. ایشان به دستور خداوند سبحان ومتعال به مابعد خودش تصریح می‌کند. بنابراین او (حضرت آدم(ع)) به عنوان جانشین خداوند در زمینش است، به دستور خداوند سبحان و متعال، جانشین پس از خودش را اعلام می‌کند، که این عمل، از واجبات خلیفه‌ی خداوند در زمینش، می‌باشد. حق تعالی می‌فرماید: «إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا»[142] (خداوند به شما فرمان می‌دهد که امانت‌ها را به صاحبانشان بازگردانيد). اما منظور از تعلیم دادن اسما (نام‌ها) توسط خداوند به آدم(ع)، شناخت پیدا کردن او به حقیقت اسمای الهی، آراسته شدن به آنها و متجلّی شدن آنها در او می‌باشد، تا او خلیفه و جانشین خداوند در زمینش شود. او(ع) نام‌های فرشتگان را به آنان خبر داد؛ یعنی آنان را از حقیقت نام‌های الهی که از آن آفریده شده‌اند، باخبر ساخت. خداوند سبحان همه‌ی اسم‌های الهی را به اندازه‌ی جایگاه و مقام او، به او شناساند؛ اما هر کدام از ملائکه فقط یک نام یا نام‌هایی را که از آن آفریده شده‌اند، می‌شناسند و به این ترتیب حجت بودن آدم(ع) با علم و حکمت بر آنان به اثبات رسید. مورد سوم در این قانون الهی، فرمان خداوند سبحان و متعال به سجده کردن ملائکه و ابلیس به آدم بود. این فرمان، به منزله‌ی اقدامی عملی برای خلیفه بود تا نقش خود را به عنوان جانشین و قائم‌مقام، به انجام برساند، و همین‌طور اقدامی عملی برای کارگزاران خداوند سبحان (ملائکه) بود تا نقش خود را به عنوان کارگزاران و یادگیرندگان در پیشگاه این خلیفه (حضرت آدم(ع)) اجرا نمایند. این موضوع ثابت می‌‌کند که حاکمیت و فرمان‌روایی خداوند در زمینش، از گذرگاه اطاعت از خلیفه و جانشین خداوند در زمینش، محقّق می‌شود. به این ترتیب، تمام فرستادگان و از جمله حضرت محمد(ص) اين پرچم را با خود حمل می‌کنند: «بیعت برای خدا يا حاکمیّت برای خدا یا پادشاهی از آنِ خدا است» و با کسانى که حاکميت را از آنِ مردم مى‌دانند و حاکميت و پادشاهی خداوند سبحان و متعال را قبول نمی‌کنند، مواجه می‌شوند. آنها (فرستادگان) همواره به دلیل این خواسته‌ و این مواجهه‌شان، متهم می‌شوند؛ مثلا در مورد حضرت عيسى( گفته شد آمده است تا پادشاهی بنى اسرائیل را مطالبه کند و نه چیز دیگر، و در مورد حضرت محمد(ص) گفتند: «نه بهشتی در کار است و نه آتش، تنها پادشاهی را مى‌خواهد»؛ يعنى محمد(ص) آمده است تا سلطنت را برای خود و خانواده‌اش بخواهد و در مورد حضرت على( نیز گفته شد که او بر حکومت حریص است. ولى در حقيقت هر کس احوال حضرت عيسى(ع)، محمد(ص) يا على( را دنبال کرده باشد، مى‌بيند که آنها از دنيا و زینت‌هایش و هرآنچه از مال و مقام در آن است، روی‌گردانند؛ ولى اين دستور خداوند براى آنها است، که حکومت او سبحان و متعال را مطالبه نمایند. آنها مى‌دانند که مردم اين حکومت را به آنها تسلیم نمی‌کنند بلکه با تمسخر و استهزا و هتک حرمت و اقدام به قتل و زندان افکندن با آنها مواجه می‌شوند. شبيه عيسى( را تاجی از خار بر سرش مى‌گذارند در حالی که قبل از به صلیب کشیدنش، مسخره‌اش می‌کنند. امام على(، درب خانه‌اش را می‌شکنند، پهلوى همسرش حضرت زهرا(ع) را مى‌شکنند، او را از خانه‌اش بيرون مى‌کشند و شمشيرها را به طرفش می‌گیرند. حضرت موسى بن جعفر( وقتى فدک را علامت‌گذارى مى‌کند که اين پادشاهی و حاكميت خداوند در زمينش است، تا هنگام وفاتش زندانى می‌شود و با وجود همه‌ی اينها بسیاری از جاهلان، آنچه از مطالبه‌ی صاحب حق حاکمیّت خداوند سبحان و متعال برایشان مشتبه شده است را برای خود دلیل قرار می‌دهند تا سقوط کنند در حالی که رو در روی صاحب حق الهی فریاد برمی‌آورند که او فقط برای گرفتن حکومت آمده است نه چیز دیگر. حق اين است که اگر خليفه‌ى خدا در زمينش فقط به دنبال دنيا يا حکومت باشد، اصلاً آن را مطالبه نمى‌کند چون مى‌داند اين مطالبه به طور قطع سبب هتک حرمت او و مورد استهزا قرار گرفتنش خواهد شد، آن هم با این برچسب که او طالب دنيا است! سپس طریقه‌ی دیگری را پیش می‌گیرد که همه‌ی مردم آن را می‌شناسند اما از آن غفلت می‌ورزند؛ روش تمام کسانی که با خدعه و تزویر یا قتل و ارعاب به حکومت دنیوی رسیدند. امام على( مطالبه‌ی حکومت می‌کند و می‌فرمايد که من وصىّ حضرت محمد(ص) و خليفه‌ی خدا در زمینش هستم و در مقابل، کسى که به حکومت دنيوی می‌رسد یعنی ابوبکر پسر ابی قحافه، می‌گويد: «مرا رها کنيد که من بهتر از شما نيستم». آيا امام علی(ع) طالب دنيا بود يا ابن ابی قحافه، زاهد به ملک دنيوی؟! در حالی که او کسی است که منکر حق وصىّ(ع) و منکر وصيت پيامبر(ص) شد آن هم برای حکومت دنيوى!! شما را چه می‌شود؟ چگونه حکم مى‌کنيد؟! در خصوص وصیّت، همه‌ی اوصيا(ع) آن را آوردند و بر آن تأکید نمودند حتی در خطیرترین موقعیت‌ها؛ امام حسين( در کربلا به آنها می‌گوید که تمام دنيا را بگرديد، نزديک‌تر از من به حضرت محمد(ص) را نخواهید یافت (من تنها نوه‌ی محمد بر روی زمین هستم). اينجا او(ع) بر وصيت و نصّ الهى تأکید می‌فرماید: «ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»[143] (فرزندانی، برخی از نسل برخی ديگر، و خداوند شنوا و دانا است). کسانى که مفهوم اين آيه را درک مى‌كنند مى‌دانند که حسين( می‌گويد که وصيت فقط مختص به او است چرا که او تنها باقی‌مانده از این ذریه‌ی شایسته‌ی خلافت، می‌باشد. حال بازمی‌گردیم به داستان يوسف( و می‌بینیم که: 1 - وصيت: در سخن يعقوب(ع) به يوسف(ع): «وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»[144] (و به اين گونه پروردگارت تو را برمی‌گزيند و تأویل خواب‌ها را به تو می‌آموزد و همچنان که نعمت خود را پيش از اين بر پدران تو ابراهيم و اسحاق تمام کرده بود، بر تو و خاندان يعقوب هم تمام می‌کند، که پروردگارت دانا و حکيم است). یعقوب(ع) با وضوح کامل، روشن مى‌کند که یوسف(ع) وصيّش است و او استمرار دعوت ابراهيم( می‌باشد. و در سخن يوسف(: «وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَشْكُرُونَ»[145] (من پيرو آیین پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم و ما را نسزد که هيچ چيز را شريک خدا قرار دهيم، اين فضيلتی است که خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانی داشته است ولی بيشتر مردم ناسپاس‌اند)، يوسف(ع) تأکيد دارد که نَسَب او به انبيا بازمى‌گردد و او، خط سِير طبيعىِ استمرار دعوت آنها است. 2 - علم: در گفته‌ی يوسف(ع): «قَالَ لا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ»[146] (گفت: طعام روزانه‌ی شما را هنوز نياورده باشند که پيش از آن، شما را از تعبير آن خواب‌ها چنان که پروردگارم به من آموخته است، خبر دهم. من آیین مردمی را که به خدای يکتا ايمان ندارند و به روز قيامت کافرند، ترک کرده‌ام). و همچنین سخن او: «.... تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ * ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ * ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ»[147] (.... هفت سال پی در پی بکاريد و هر چه می‌درويد، جز اندکی که می‌خوريد، با خوشه انبار کنيد * از آن پس، هفت سال سخت می‌آيد و در آن هفت سال، آنچه برايشان اندوخته‌ايد بخورند مگر اندکی که نگه می‌داريد * پس از آن سالی آيد که مردمان را باران دهند و در آن سال افشردني‌ها را می‌فشرند). و در این سخن او: «قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»[148] (گفت: مرا بر خزاين اين سرزمين بگمار که من نگهبانی دانايم). 3 - بيعت از آنِ خدا است: در گفته‌ی يوسف(ع): «يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ * مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»[149] (ای دو هم‌زندانی، آيا خدايان متعدد بهتر است يا الله، آن خداوند يکتای غالب بر همگان؟ * نمی‌پرستيد سوای خدای يکتا را مگر اسم‌هایی (بت‌هایی) را که خود و پدرانتان آنها را به نام‌هايی خوانده‌ايد که خدا حجتی بر اثبات آنها نازل نکرده است. حکمی جز حکم خدا نيست که فرمان داده است که جز او را نپرستيد. اين است دين راست و استوار، ولی بيشتر مردم نمی‌دانند).

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> پس از اینکه از وجود داشتن قانونی الهی برای شناخت خلیفه‌ی خداوند در زمینش آگاهی یافتیم ـ‌قانونی که در قرآن کريم گفته شده است و تمام انبيا و فرستادگان(ع) از جمله یوسف(ع) این قانون را با خود آوردندـ حال باید از این قانون بهره گیریم و این قانون الهی را در زمان ظهور مقدس (زمان یوسف آل محمد(ع)) به کار ببندیم؛ چرا که کسی که به این قانون عمل نکند، همان طور که بیان گردید، از پیروان ابلیس که لعنت خدا بر او باد، خواهد شد. حتی در انجيل مى‌بينيم که حضرت عيسی(ع) تأکيد می‌کند که انبياى پیشینِ بنى اسرايئل او را ذکر کرده، به او بشارت داده و وصیّت نموده‌اند. او علم و حکمت آورد و همچنین پرچم «البیعت لله» (بیعت از آنِ خداوند است) را برافراشت و خواهان سلطنت و حاکمیّت خداوند بود. حضرت محمد(ص) نیز بر این موضوع تأکید می‌فرماید و بیان می‌دارد که انبیای پیشین او را ذکر کرده، به او بشارت داده و وصیّت نموده‌اند؛ اینکه ایشان(ص) در تورات و انجیل ذکر شده است و آمده است تا کتاب و حکمت بیاموزد، پرچم البیعت لله را برافرازد و خواستار سلطنت و حاکمیّت خداوند سبحان و متعال در زمینش می‌باشد. آل محمد(ع) نیز چنین بوده‌اند و چندین روایت از آنها(ع) وجود دارد که بر این قانون الهی تأکید فرموده‌اند تا شیعیانشان گمراه نگردند[150]. ولی با کمال تأسّف می‌بينيم که در آخر الزمان، کسانی که ادعای تشيّع دارند روايت‌های آنها را منکر می‌شوند و از آنها و قرآن کریم روی برمی‌تابند و علمای بی‌عمل را پیروی می‌کنند؛ آنها نیز گمراهشان می‌کنند و حق و باطل را در هم می‌تنند طوری که دیگر قانونی برای شناخت حجّت و جانشین خداوند برایشان باقی نمی‌ماند؛ با وجود اينکه قانون شناخت حجّت از سوی خداوند و جانشین خداوند و وصی که مردم با آن آزموده می‌شوند، در قرآن وجود دارد و پیش‌تر به وضوح آن را بیان نمودم؛ تا شاید کسانی که ادعای شیعه بودن آل محمد(ع) را دارند و به طور کلی پیروان ادیان الهی متوجه این قانون بشوند و خویشتن را از آتش برهانند. بنابراین، صاحب حق الهی، وصیّ عزّت‌دهنده‌ی انبیای خداوند و فرستادگانش[151] که در آخر الزمان می‌آید، این موارد سه‌گانه را با خود خواهد آورد: وصيت: يعنی گذشتگان(ع) به او وصيت کرده‌اند و او را با اسم، صفت و محل سکونت به صراحت بیان داشته‌اند؛ همان طور که در مورد پيامبر اسلام، انبياى پیشین(ع) به او با نام و صفتش که سوار بر شتر است و محل سکونتش در فاران که مکه و اطرافش (عرفات) می‌باشد، وصیّت کرده بودند. روايات مربوط به وصىِّ آخر الزمان با اسم و صفت و مسکن، بسیار می‌باشند. همچنین علم و حکمت می‌آورد: همان گونه که پيامبر خدا حضرت محمد(ص) علم و حکمت آورد. خداوند متعال می‌فرماید: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»[152] (او است خدايی که ميان مردمی بی‌کتاب، پيامبری از خودشان مبعوث داشت تا آياتش را بر آنها بخواند و کتاب و حکمتشان بياموزد اگر چه پيش از آن در گمراهی آشکار بودند) و اين فرستاده، همان محمد بن عبد الله(ص) است که به سوی اولین‌های این امّت فرستاده شد. سپس می‌فرمايد: «وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»[153] (و بر گروهی ديگر که هنوز به آنها نپيوسته‌اند و او پيروزمندِ حکيم است). اين فرستاده برای گروهی دیگر، همان مهدى اول از نسل امام مهدى(ع) است که ارسال کننده‌اش امام مهدى(ع) می‌باشد. همچنین او به آنها کتاب و حکمتی که رسول خدا حضرت محمد(ص) آورد را تعلیم می‌دهد؛ پیامبری که اسمش در آسمان احمد است و مهدی اول، نامش در زمین احمد و در آسمان محمد می‌باشد. او صورتی از رسول خدا حضرت محمد(ص) می‌باشد و مبعوث می‌شود همان گونه كه حضرت محمد(ص) مبعوث شد و اذيت و آزار می‌بيند همان گونه كه حضرت محمد(ص) اذيت و آزار دید. پس حتماً قريش و هم‌پیمانان آنها نیز وجود دارند، و همچنین امّ القرا و هجرت و مدينه، و تمام آنچه به همراه دعوت حضرت محمد(ص) بود نیز خواهد بود، فقط مصداق‌ها و شکل‌ها تغییر می‌کند وگرنه این رخدادها و افراد، نظیر همان رخدادها و افراد خواهند بود. اما موضوع سوم، همان خواستار شدن حاکميت خداوند و سلطنت الهی می‌باشد: بايد در زندگى روزمره‌ی ما به شکلى که صاحب حق الهى و حکمت و علم و معرفتش به عاقبت امور به طور واضح و آشکار تأثیرگذار باشد، نمایان گردد. خداوند سبحان و متعال را شکر که با فضل و منّتش، همه چیز را به تمامی به انتها رسانید؛ تمام علماى بی‌عمل به حاکميت مردم، انتخابات، شوری و سقیفه‌ی آخر الزمان دعوت می‌کنند، مگر وصی، که به فضل خداوند به چیزی جز حاکمیّت خداوند و سلطنت الهی رضایت نداد و از راهی که محمد و آل محمد(ع) تبیین نمودند، تعدّی نکرد؛ اما علماى بى‌عمل، از مسير درست خارج شدند و تعدی نمودند، و به فضل نقشه‌ی محکم الهی بر مردم آشکار شد که: تنها برافرازنده‌ی پرچم رسول خدا حضرت محمد(ص) (البعیت لله) فقط وصی می‌باشد. اما سایرین، پرچم انتخابات و حاکميت مردم را برافراشتند و اين بيعتی برای طاغوت است که با رضایت کامل، بر گردن خویش دارند؛ حتى مردم را به اين سو دعوت کرده‌اند و به جهت جهل مردم نسبت به عقیده‌ای که مورد رضایت خداوند سبحان و متعال می‌باشد، مردم را فریب داده‌اند؛ با وجود اينکه اهل بيت(ع) اين موضوع را به طور کامل روشن کرده‌اند و خون امام حسین در کربلا بهترین گواه و شاهد بر این ادعا است. وقتى فاطمه‌ی زهرا(ع) حق وصی پیامبر حضرت علی(ع) را پايمال شده مى‌بیند، آنها را مورد خطاب قرار مى‌دهد و مى‌فرماید: أمَا لَعَمْرُ إِلَهِكَ لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةٌ رَيْثَمَا نَنتَجوا ثُمَّ احْتَلَبُوا طِلَاعَ الْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً وَ ذُعَافاً مُمْقِراً هُنَالِكَ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ يُعْرَفُ التَّالُونَ غِبَّ مَا سَنَّ الْأَوَّلُونَ ثُمَّ طِيبُوا عَنْ أَنْفُسِكُمْ أَنْفُساً وَ طَأْمِنُوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً وَ أَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارِمٍ وَ هَرْجٍ شَامِلٍ وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِينَ يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً وَ زَرْعَكُمْ حَصِيداً فَيَا حَسْرَتَى لَكُمْ وَ أَنَّى بِكُمْ وَ قَدْ عَمِيَتْ قُلُوبُكُمْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ[154] به جان خودم سوگند که فتنه‌ی آنان باردار شد، در انتظار باشید که تا چه اندازه نتیجه خواهد داد، سپس آن را نظیر یک قدح پر از خون تازه و زهر کُشنده کردند، در آن موقع است که اهل باطل دچار خسارت خواهند شد و بنیان‌گزار پیشینیان را خواهند شناخت، سپس از دنیای خود درگذرید و مطمئن باشید که گرفتار فتنه خواهید شد، مژده باد شما را به شمشیری برنده و ظلمی قوی و به فتنه‏‌ای عمومی و استبدادی از ستمکاران که اندکی شما را وامی‌گذارد، آنگاه هستی شما را به یغما می‌برد. واحسرتا بر شما! به کجا هدایت می‌شوید؟ در صورتی که هدایت از شما ناپدید شد، آیا ما می‌توانیم شما را ملزم و مجبور نماییم، در حالی که شما از راه راست بیزارید؟! و امروز، آنها خودشان به عاقبت آنچه بنیان نهادند نزدیک شده‌اند و قدح بزرگ خون‌های پایمال‌شده را دوشیدند. آیا این وضعیتی که شما امروز در آن گرفتار شدید، عذابی از جانب خداوند نیست؟! در خلوت خود می‌گویید که عذابی الهی است ولى مى‌ترسيد به زبان اقرار کنید تا مبادا به شما بگویند که این احمد الحسن، فرستاده شده از سوی امام مهدی(ع) و این رسالت، رسالتی الهی است در حالی که خداوند می‌فرماید: «وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً» (و ما هیچ قومى را عذاب نمى‌دهيم مگر اینکه فرستاده‌ای بر آنها مبعوث کنیم). اما معجزه‌ی مادى، به تنهايى نمی‌تواند راه ايمان آوردن مردم باشد و حتی خداوند نیز به چنین ایمان مادی محضی راضی نمی‌شود. اگر چنین ایمانی پذیرفته می‌شد، به طور قطع ایمان فرعون پس از مشاهده‌ی معجزه‌ی مادی قاهر که غیر قابل تأویل بود، مورد قبول واقع می‌شد؛ همان معجزه‌ی شکافتن دریا و او دید که هر پاره، چون کوهی عظیم شد و آن را با دستانش لمس نمود و گفت: «آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرائيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ»[155] (ايمان آوردم که هيچ خداوندی جز آنکه بنی اسرائيل به آن ايمان آورده‌اند، نيست و من از تسليم شدگانم)؛ ولی خداوند چنين ايمانى را قبول نمى‌كند: «آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ»[156] (آيا اکنون؟ در حالی که تو پيش از اين، عصيان می‌کردی و از مفسدان بودی!). و خداوند بدن فرعون را باقی گذاشت تا آیه‌ای برای مردم باشد، تا تفکر کنند: «فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ»[157] (امروز، بدن تو را حفظ می‌کنیم تا برای آنان که پس از تو می‌مانند عبرتی باشی، و حال آنکه بسياری از مردم از آيات ما غافل‌اند)؛ ولی عده‌ی کمی از این آیه نفع بردند و «كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ» (بسياری از مردم از آيات ما غافل‌اند). اینگونه نیست که معجزه برای هر کسی که خواهانش باشد، رخ دهد؛ در این صورت همه‌ی مردم ايمان مى‌آوردند؛ ایمانی قهری از سر اجبار، به دلیل آن قدرت قاهره‌ای که می‌بینند و تاب و توان مقابله با آن را ندارند. چنین وضعیتی چیزی جز تسلیم شدن در برابر اتفاقی که به وقوع پیوسته است، نمی‌باشد و اسلام و تسلیم شدن به غیب محسوب نمی‌گردد؛ در حالی که خداوند، همان غیب است. اگر کمى تدبر کنيد خواهید دید که همه‌ی معجزات انبيا مشابه آنچه در زمان‌شان گسترش داشته بود، می‌باشد؛ موسى(ع) عصایی مى‌آورد که تبديل به مار مى‌شود، آن هم در زمانی که ده‌ها نفر عصاهایشان را می‌انداختند و مردم آنها را به صورت افعی تصور می‌کردند. عيسى(ع) در زمانی که طب گسترش یافته بود، بیماران را شفا می‌دهد و حضرت محمد(ص) قرآن را برای قومی می‌آورد که به کلام و شعرگویی شهره بودند. بنابراین معجزه و آنچه در آن است با مقداری شبهه همراه است. خداوند متعال می‌فرماید: «وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ»[158] (و اگر او را از ميان فرشتگان برمی‌گزيديم باز هم او را به صورت مردی می‌فرستاديم و اين خلط و اشتباه که پديد آورده‌اند بر جای می‌نهاديم). اين شبهه و پوشیدگی جز به جهت باقی ماندن میدانی برای تأویل تأویل‌کنندگان، نیست؛ همان کسانی که به غيب ايمان نمى‌آورند، و تا میدانی براى ایمان به غيب باقى بماند؛ وگرنه ایمان مادی محض، نه ایمان است و نه اسلام، و نه مورد قبول خداوند می‌باشد. خداوند متعال می‌فرماید: «قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمَانُهُمْ وَلا هُمْ يُنْظَرُونَ»[159] (بگو: در روز فتح و پيروزی، ايمان آوردن کافران سودشان نرساند و آنها را مهلتشان ندهند). ايمان کامل، ايمان صد در صدی به غيب است، که همان ايمان انبيا و اوصيا می‌باشد. هر چه ايمان به آیه يا اشاره يا کرامت يا معجزه‌ای مادى آلوده شده باشد، درجه‌ای پایین‌تر و مقام پایین‌تری دارد. اگر معجزه، قاهر، تمام‌کننده و غیر قابل تأویل باشد، در اين هنگام ايمان آوردن و تسلیم شدن پذیرفته نخواهد شد همان گونه که ایمان آوردن و تسلیم شدن فرعون پذیرفته نشد؛ چرا که چنین ایمان آوردنی، ایمانی صد در صد مادی است. خداوند مؤمنان را اين گونه توصیف می‌فرماید: «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ»[160] (آنان که به غيب ايمان می‌آورند و نماز را به پا می‌دارند، و از آنچه روزيشان داده‌ايم انفاق می‌کنند). «الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِّنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ»[161] (آنان که از طریق غیب از پروردگار خويش می‌ترسند و از روز قيامت هراسناک‌اند). «إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَمَنْ تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وَإِلَى اللهِ الْمَصِيرُ»[162] (تو فقط کسانی را می‌ترسانی که از پروردگارشان، ناديده، بيمناک‌اند و نماز می‌گزارند، و هر که پاک شود برای خود پاک شده و سرانجام همه به سوی خدا است). «إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ»[163] (تو فقط کسی را بيم می‌دهی که از قرآن پيروی کند و از خدای رحمان در نهان، بترسد. چنين کس را به آمرزش و پاداشی کریمانه مژده بده). «مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ»[164] (آنهايی را که در نهان از خدای رحمان می‌ترسند و با دلی توبه‌کار آمده‌اند). «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ»[165] (ما فرستادگانمان را با دليل‌های روشن فرستاديم و با آنها کتاب و ترازو را نيز نازل کرديم تا مردم عدالت را به پا دارند و آهن را که در آن نيرويی سخت و منافعی برای مردم است فرو فرستاديم، تا خدا بداند چه کسی به ناديده، او و فرستادگانش را ياری می‌کند؛ که خدا توانا و پيروزمند است). «إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ»[166] (برای کسانی که ناديده از پروردگارشان می‌ترسند، آمرزش و مزد فراوان است). و حمد ستایش تنها از آنِ الله، پروردگار جهانیان است.

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> «فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ»[167] (چون بارهايشان را مهيا کرد، جام را در بار برادرش نهاد. آنگاه منادی ندا داد: ای کاروانيان، شما دزدانيد). در این آیه یوسف در برابر همگان، برادرانش را به دزدی متهم می‌نماید «أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ» (منادی ندا داد) و می‌توان گفت منظورش این است که آنها او را از پدرش دزدیده‌اند؛ ولی باید توجه داشت که آنان یوسف را با اجازه‌ی پدرش از او گرفتند: «أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَداً يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»[168] (او را فردا با ما بفرست تا گردش و بازى كند، و ما به خوبى نگهبان او خواهيم بود). هرچند یوسف همدستی برادرانش برای دور کردن او از پدرش را دزدی می‌داند؛ ولی او از این سخن، سرقتی بزرگ‌تر و خطیرتر از این را مدّ نظر دارد. سپس یوسف(ع) مورد دزدیده شده را مشخص می‌نماید: «قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ مَاذَا تَفْقِدُونَ * قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ»[169] (در حالی که کاروانيان بازمی‌گشتند، گفتند: چه گم کرده‌ايد؟ * گفتند جام پادشاه را و هر که بياوردش او را بارِ شتری است و من ضامن آن هستم). بنابراین شیء دزدیده شده، مشخص شد (جام پادشاه) و متهم، برادران یوسف(ع). پرسشی مطرح می‌شود: چطور یوسف(ع) برادرانش را به دزدی جام پادشاه متهم می‌کند در حالی که او می‌دانست آنها، آن را ندزدیده بودند؛ بلکه این خود او بود که آن را در بارِ برادرش ـ‌بنیامین‌ـ قرار داده بود؟! یوسف به این نیز اکتفا نکرد؛ بلکه تأکید می‌کند که خودش کسی است که موضوع متهم شدن آنها به دزدی را عهده‌دار می‌باشد: «وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ» (و من ضامن آن هستم). در ادامه، برادران یوسف از خودشان دفاع می‌کنند که به نیّت دزدی به سرزمین مصر نیامدند و در گذشته نیز دزد نبوده یا به این اخلاق بد شهره نبوده‌اند. «قَالُوا تَاللهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ»[170] (گفتند: خدا را! شما خود می‌دانيد که ما برای فساد کردن در اين سرزمين نيامده‌ايم و دزد نبوده‌ايم). یوسف(ع) به آنها کنایه می‌زند و آنها را به دروغ‌گویی متهم می‌کند، که اگرچه شما این مرتبه برای دزدی نیامده‌اید، ولی در گذشته دزد بوده‌اید. پس منظور یوسف(ع) از «جام پادشاه»، و نه «جام آب خوری» چیست!؟ و پادشاه صاحب این جام، چه کسی می‌باشد؟ حقیقت این است که یوسف(ع) آنان را متهم نکرد؛ بلکه یقین داشت که آنان دزد هستند، مخصوصاً که ایشان(ع) از اصطلاح «جام پادشاه» استفاده می‌کند و همان طور که بیان گردید، در این سخن او(ع): «كُنْتُمْ كَاذِبِينَ» (شما دروغ‌گو هستید) پاسخی به این سخن آنان «وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ» (و ما دزد نبوده‌ایم) وجود دارد. حال بازمی‌گردیم به آنچه پیش‌تر از مسیر یوسف(ع) ارایه شد، تا بدانیم منظور یوسف(ع) از جام چیست و پادشاه صاحب جام کیست و چگونه یوسف و نه هیچ کس دیگری غیر از ایشان، مأمور جام و اندازه‌گیری با آن می‌باشد: «وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ» (و من ضامن آن هستم)؛ یا پرسش می‌تواند به این صورت مطرح شود که: برادران یوسف(ع) در گذشته‌ی مسیر او، چه چیزی را به سرقت برده بودند؟ شاید دیگر اکنون دشوار نباشد که بدانیم منظور از جام، همان ولایت می‌باشد؛ یا به عبارت دیگر، خلافت و جانشینی خداوند در زمینش که همان مقام یا مَنصب یوسف(ع) می‌باشد؛ یعنی وصیّ یعقوب(ع) بودنِ او(ع). آنها مقام و جایگاه یوسف(ع) را دزدیدند و او را از پیمانه کردن برای مردم در جهت هدایت به حق و شناخت حقیقت، بازداشتند. اما صاحب پیمانه که یوسف(ع) را خلافت و جانشینی عطا فرمود، خداوند سبحان (مَلِک = پادشاه) می‌باشد. بنابراین اتهام زدن یوسف(ع) به برادرانش، کاملاً به‌جا و درست بود؛ آنها دزد بودند و به طور مشخص جام مَلِک سبحان و متعال را و به طور خاص از یوسف(ع) که جانشینی به او عطا شده بود، دزدیده بودند. کلام انبیا(ع) و ملائکه(ع) به گونه‌ای است که آنها به ملکوت آسمان‌ها نظر می‌کنند، پس آنها با کلام خود، هر آنچه در ملکوت است را قصد می‌کنند. سخنان آنان درباره‌ی حقایق و آنچه برای خداوند سبحان و متعال معتبر است، می‌باشد. مردم به دنیا نگاه می‌کنند و پیامبران به آخرت؛ چرا که آخرت، مورد نظر خداوند می‌باشد. بنابراین منظور از سخنان آنها در این دنیا در بسیاری موارد، آخرت و آنچه به آن تعلق دارد، می‌باشد؛ چرا که مورد نظر خداوند می‌باشد: «خداوند از هنگامی که عالَم اجسام را خلق نمود، به آن نگاه نکرد»[171]. اگر به رخداد دیگری منتقل شویم، چه بسا وجه دیگری در مسیر یوسف(ع) روشن گردد: خداوند متعال در داستان امتحان داوود(ع) می‌فرماید: «وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ * إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ * إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ * قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ وَظَنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعاً وَأَنَابَ * فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ * يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ»[172] (آيا خبر آن دادخواهان به تو رسیده است، آنگاه که از ديوار محراب عبور کردند؟ * بر داوود داخل شدند. داوود از آنها ترسيد. گفتند: مترس، ما دو مدعی هستيم که يکی بر ديگری ستم کرده است. ميان ما به حق داوری کن و پای از عدالت بيرون مَنه و ما را به راه راست هدايت کن * اين برادر من است. او را نود و نه ميش است و مرا يک ميش. می‌گويد: آن را هم به من واگذار و در دعوی بر من غلبه يافته است * داوود گفت: او که ميش تو را از تو می‌خواهد تا به ميش‌های خويش بيفزايد، بر تو ستم روا داشته است و بسياری از شريکان بر یکدیگر ستم می‌کنند؛ مگر کسانی که ايمان آورده‌اند و کارهای شايسته کرده‌اند و اينان نيز اندک هستند. داوود فهمید که او را آزموده‌ايم؛ پس از پروردگارش آمرزش خواست و به رکوع درافتاد و توبه کرد * ما اين خطايش را بخشيديم. او را به درگاه ما تقرّب است و بازگشتی نيکو * ای داوود، ما تو را خليفه‌ای روی زمين گردانيديم. در ميان مردم به حق داوری کن و از پِی هوای نفس مرو که تو را از راه خدا منحرف سازد. آنان که از راه خدا منحرف شوند، به آن سبب که روز حساب را از ياد برده‌اند، به عذابی شديد گرفتار می‌شوند). در اینجا باید به این توجه داشته باشیم که «تَسَوَّرَ» به معنی «عبور از دیوار» برای کسی که جلوی محراب ایستاده است، صحیح نمی‌باشد؛ چرا که اصلاً دیواری وجود ندار، بلکه منظور، داخل شدن به عبادتگاه می‌باشد. در ضمن نگهبانی و حراست شدیدی از محل داوود(ع) انجام می‌شد و عبور از آن ممکن نبود؛ چرا که ملائکه‌ی خداوند نیز از نگهبانان بودند. به همین دلیل داوود(ع) از آنان ترسید و آنان به او(ع) اطمینان دادند: «قَالُوا لا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ» (گفتند: مترس، ما دو مدعی هستيم که يکی بر ديگری ستم کرده است. ميان ما به حق داوری کن و پای از عدالت بيرون مَنه و ما را به راه راست هدايت کن). اینکه محراب (محل نماز) محل ظهور دو مدعی بود، بر این دلالت می‌کند که آنها از سوی خداوند سبحان و متعال آمده بودند؛ یعنی از غیب، و دو فرشته بودند و انسان نبودند. عبور کردن آنها نیز آمدن از آخرت به دنیا به جهت عبادت (محراب) بود. پرسش: چطور فرشته‌ای ادعا می‌کند گوسفندانی دارد؟ ملائکه کجا و گوسفندان کجا؟ چرا این دو مدعی با یکدیگر دشمنی کردند و خصومت آنها چه بود؟ بنابراین ماجرا آن گونه که کسی که داستان دو فرشته با داوود(ع) را می‌شنود، متوهّم می‌گردد، مربوط به گوسفندان نمی‌شود. ملائکه معصوم هستند و در کلام آنها، دروغ جایگاهی ندارد و از آنجا که آنها از عالم ملکوت می‌باشند، ممکن نیست چوپان‌های گوسفندانی باشند و در خصوص گوسفندی، نزاع کنند! حقیقت این است که دو فرشته برای امتحان داوود(ع) آمده بودند؛ همان طور که خداوند سبحان و متعال به آنان دستور داده بود. یکی از آنان از نود و نُه نام از نام‌های خداوند سبحان و متعال آفریده شده بود. «خداوند نود و نه نام دارد که هر کس آنها را شماره کند، وارد بهشت می‌شود»[173]. فرشتگان از نام‌های خداوند آفریده شده‌اند. همان طور که در مطالب پیشین و در کتاب متشابهات گفته شد[174]، هر اسم، یک بال می‌باشد. «الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»[175] (ستايش تنها از آنِ خداوند است، آفريننده‌ی آسمان‌ها و زمين، آن که فرشتگان را فرستادگانی قرار داد؛ فرشتگانی که بال‌هايی دارند، دو دو، سه سه و چهار چهار. در آفرينش هر چه بخواهد می‌افزايد، زيرا خدا بر هر کاری توانا است). فرشته‌ی دوم نیز از یک نام از اسم‌های خداوند ـ‌به غیر از آن نود و نه اسم‌ـ آفریده شده بود. زیر‌دست هر کدام از این فرشتگان، فرشتگانی هستند و آنها رهبران فرشتگان زیر‌دستشان می‌باشند. دارنده‌ی نود و نُه اسم، نود و نُه نوع از فرشتگان را رهبری می‌کرد؛ چرا که اسم‌های آنان را می‌دانست. منظورم از اسم یا نام در اینجا، لفظ یا معنا نیست؛ بلکه حقیقت اسم است که برای مخلوق امکان‌پذیر می‌باشد. این فرشته از فرشته‌ی دیگر درخواست کرد که حقیقت اسم فرشته‌ای که او را رهبری می‌کند، به او بیاموزد و بشناساند. این مطلب مستلزم شناختن اسمی از خداوند است که فرشته از آن آفریده شده است. از آنجا که این فرشته ـ‌یعنی فرشته‌ای که نود و نه اسم را دارا می‌باشد‌ـ از این یک نام آفریده نشده است، توانایی شناختن آن را ندارد؛ چرا که در فطرت او این نام به ودیعه گزارده نشده است. بنابراین او توانایی رهبری کردن فرشته‌ای را که فرشته‌ی دوم راهبرش می‌باشد و از اسمی آفریده شده است که فرشته‌ی اول آن را نمی‌داند، ندارد. فرشته‌ی اول از فرشته‌ی دوم، شناسانیدن آن اسم را به دستور خداوند، درخواست نمود «لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»[176] (که در سخن بر او پيشی نمی‌گيرند و به فرمان او عمل می‌کنند). آن فرشته از فرشته‌های نود و نه‌گانه و از فرشته‌ای که آنها را رهبری می‌کند، به گوسفندان تعبیر کرده است؛ چرا که گوسفندان در بین حیوانانت چرنده بیشترین حرف‌شنوی را از رهبری و اطاعت از چوپان و راهبرش دارد؛ همان طور که فرشتگان مطیع رهبرشان هستند و از او سرپیچی نمی‌کنند. این، شیوه‌ی رسانیدن علم از ملکوت به این عالم جسمانی می‌باشد. این عمل، تمثیل آوردن براساس آنچه در این عالم جسمانی وجود دارد، می‌باشد، تا فهمیدن علم و خبر ملکوتی، آسان گردد، درست مانند وضعیت رؤیا که ملائکه(ع) به انسان نشان می‌دهند. آنها از این موارد استفاده می‌کنند: گوسفند برای تعبیر پیرو و تابع، خورشد و ماه برای هدایت‌گر، چای برای تعبیر غم و اندوه؛ و به همین ترتیب از این عالم جسمانی به صورت رمزگونه استفاده می‌کنند تا معانی را بیان کنند. بنابراین گوسفندان به رمز اشاره به فرشتگانی دارد که این دو فرشته راهبریشان می‌کنند. این در خصوص کلام پیامبران و فرشتگان است؛ اما قرآن، سخن خداوند سبحان و متعال است که هیچ چیزی همانند او نیست. کلام خداوند سبحان مانند کلام بشر نمی‌باشد و قواعد سخن بشری بر آن اِجرا نمی‌گردد؛ و حتی هیچ سخنی مانند سخن او سبحان و متعال نمی‌باشد، همان طور که هیچ چیزی شبیه او نیست (لَیسَ کَمِثله شَیء).

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> «قَالَ مَعَاذَ اللهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ»[177] (گفت: به خدا پناه می‌برم، که جز آن کس را که کالای خويش نزد او يافته‌ايم بگيريم، اگر چنين کنيم از ستمکاران خواهيم بود). چرا یوسف از اینکه کسی از آنان را نگه دارد، به خداوند پناه می‌جوید؟ و کالای یوسف چه بود؟ اگر یوسف از اینکه کسی غیر از آنکه جام (پیمانه) نزدش است را نگه دارد، به خداوند استعاذه می‌کند، پس با این سخنش، بر متهم بودن بنیامین تأکید می‌نماید، با وجود اینکه بنیامین دزد نیست! حقیقت این است که کالای یوسف(ع) چیزی غیر از جام و پیمانه می‌باشد؛ بلکه همان ولایت برای ولی خداوند و اعتراف به حاکمیت الله و سجده برای خلیفه‌ی او در زمینش است. و چنین چیزی در دل کسی جز بنیامین وجود نداشت؛ چرا که او به هیچ وجه با آنها همراهی نمی‌کرد و در گناه غصب کردن جایگاه یوسف(ع) شریکِ آنها نبود، و او به اینکه برادرش جانشین خداوند در زمینش می‌باشد، اقرار می‌نماید؛ بنابراین کالای یوسف در قلب بنیامین بود؛ چرا که کالای یوسف(ع) همان دین و ایمان حقیقی می‌باشد. مهدی قائم(ع) نیز به همین صورت می‌فرماید: پناه می‌برم بر خدا اگر جز آن کس را که کالای خويش نزد او يافته‌ايم بگيريم، و کالای مهدی، قرآن است. ایشان، یاران و انصارش که قرآن را در دل‌هایشان حمل می‌کنند، پاکیزه می‌نماید؛ چرا که آنها کالای مهدی را بر دوش می‌کشند و راضی نشدند که در گناه طَرد کردن قرآن و صاحبش مهدی، شریک باشند. آنها این استحقاق را پیدا کردند که یاران و انصار مهدی شوند و این به دوش کشیدن توسط آنها در جامعه‌ی جاهلیت، آسان یا سبک نمی‌باشد؛ جامعه‌ای که علمای بی‌عمل و اعضای نادانش، به طرد کردن یا به قتل رسانیدن یا انداختن یوسف آل محمد ـ‌مهدی(ع)‌ـ در چاه، رضایت دادند. امیرالمؤمنین علی(ع) در توصیف حال ایشان می‌فرماید: «.... حاملان کتاب (قرآن) آن را به کناری افکنده و حافظانش، فراموشش می‌کنند. در آن روز قرآن و پیروان مکتبش، هر دو از میان مردم رانده و تبعید می‌شوند و هر دو همگام و مصاحب یک‌دیگر و در یک جاده گام می‌نهند و کسی پناهشان نمی‌دهد. قرآن و اهلش در آن روز بین مردمند، اما میان آنها و همراهشان نیستند؛ چرا که گمراهی با هدایت هماهنگ نشود، گرچه کنار یکدیگر قرار داشته باشند. مردم در آن روز بر تفرقه و پراکندگی اتحاد می‌کنند و در اتحاد و یگانگی پراکندگی دارند، گویا این مردم پیشوایان قرآنند و قرآن پیشوای آنان نیست! پس، از قرآن، جز نامی نزدشان باقی نماند و جز خط و نوشتار آن، چیزی نشناسند! از دیر زمان افراد صالح و نیکوکار را کیفر می‌کردند، صدق و راستی آنان را افترا و دروغ بر خدا می‌نامیدند و در برابر اعمال نیک، کیفر گناه قرار می‌دادند»[178]. یک نکته از این آیه «إِلَّا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَه» (به غیر از کسی را که کالای خود را نزد او بیابیم....) باقی می‌ماند تا بدانیم؛ اینکه سجده‌ی برادران یوسف، چیزی جز بازگشتی به حق و اعتراف به حاکمیت خداوند و اینکه یوسف(ع) وصی یعقوب و جانشین خداوند در زمینش است، نمی‌باشد. اما سجده‌ی یعقوب برای آموزش دادن آنها و شناسانیدن به آنها و تأکید بر مقام و جایگاه یوسف(ع) می‌باشد. یعقوب(ع) در سجده‌اش بر یوسف(ع) معلّم برادران یوسف(ع) بود. یوسف، برادرش بنیامین را پناه داد و او را به خود نزدیک نمود؛ چرا که کالای یوسف در دل بنیامین بود و اکنون برادران یوسف(ع) نیز کالای او را در دل‌هایشان حمل می‌نمودند و با سجده‌کنندگان، به سجده درافتادند و ابلیس که خداوند لعنتش کند، در ادامه‌ی فریب دادن آنان، ناکام ماند. نتیجه اینکه یوسف آنان را نزد خود پناه داد؛ چرا که دیگر اکنون کالای او، پس از اینکه آنها به حق یوسف و گناه و خطای خویش اعتراف کردند، نزد آنان و در دل‌هایشان می‌باشد. «قَالُوا تَاللهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ»[179] (گفتند: به خدا سوگند که خداوند تو را بر ما برتری داد و ما خطاکار بوديم). اکنون، آنها به اینکه خداوند یوسف(ع) را به عنوان وصی یعقوب(ع) برگزیده است، معترف می‌باشند و حتی قسم یاد می‌کنند که یوسف(ع) صاحب حق الهی است: «قَالُوا تَاللهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللهُ عَلَيْنَا» (گفتند: به خدا سوگند که خداوند تو را بر ما برتری داد). این رخداد با حضرت محمد فرستاده‌ی خداوند(ص) نیز صورت پذیرفت و با مهدی نیز حاصل خواهد شد. «سُنَّةَ اللهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلاً»[180] (اين سنت خداوند است که از پيش چنين بوده، و در سنت خدا دگرگونی نخواهی يافت). علی(ع) به ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب پسر عموی رسول خدا(ص) که پیش‌تر در مورد رسول خدا ناسزایی گفت و تنها حسان با این سخنش «آیا به ابوسفیان نرسانم....» با او به مخالفت برخاسته بود، فرمود: «از سوی وجه رسول خدا(ص) نزد او برو و به ایشان بگو سخنی را که برادران یوسف به یوسف گفتند: «تَاللهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللهُ عَلَيْنا وَإِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ» (به خدا سوگند که خداوند تو را بر ما برتری داد و ما خطاکار بوديم)، که خداوند دوست نمی‌دارد که احدی در سخن گفتن از او برتر باشد». ابوسفیان این کار را انجام داد و رسول خدا(ص) به او فرمود: «لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» (امروز بر شما سرزنشی نیست، خدا شما را می‌بخشايد که او مهربان‌ترين مهربانان است). سپس ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب ابیاتی گفت که در آن از رسول خدا(ص) معذرت‌خواهی نموده بود؛ از جمله: غیر از خودم، هدایتگری هدایت و راهنماییم کرد به سوی خداوند، که من او را از هر دری رانده بودم او را بازمی‌داشتم و نسبت به محمد نادان بودم ادعایی داشتم؛ هرچند نسبتی با محمد ندارم[181] مفضل بن محمد می‌گوید: از ابا عبدالله امام صادق(ع) در مورد این سخن خداوند: «وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ»[182] (و هيچ يک از اهل کتاب نيست مگر آنکه پيش از مرگش به او ايمان آورد) پرسیدم. ایشان(ع) فرمود: «این آیه مخصوص ما نازل شده است؛ هیچ فردی از فرزندان فاطمه نیست که بمیرد و از دنیا بیرون نمی‌رود، مگر اینکه به امامت امام، اقرار می‌کند، همان طور که فرزندان یعقوب به یوسف اقرار نمودند، آن هنگام که گفتند: «تَاللهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللهُ عَلَيْنا» (به خدا سوگند که خداوند تو را بر ما برتری داد)».

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از علم یعقوب یعقوب(ع) یا اسرائیل(ع) پیامبری فرستاده شده بود و خداوند آنچه از عالم غیب اراده فرموده بود را به او تعلیم داده بود. اکنون برادران یوسف(ع) می‌خواهند بنیامین ـ‌برادر یوسف(ع)‌ـ را با خودشان به مصر ببرند. در اینجا که یعقوب(ع) می‌فرماید: «لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ»[183] (گفت: هرگز او را با شما نخواهم فرستاد، تا به نام خداوند با من پيمانی ببنديد که نزد منَش بازمی‌آوريد؛ مگر آنکه همه گرفتار شويد. چون با او عهدکردند، گفت: خدا بر آنچه می‌گوييم گواه است). گویی یعقوب می‌دانست اگر بنیامین با برادرانش برود، با آنان بازنمی‌گردد و حتی با علم خودش آن را مورد تأکید قرار می‌دهد؛ مگر در حالت ناتوان بودنشان از بازگردانیدن بنیامین به همراه خود: «إِلَّا أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ» (مگر آنکه همه گرفتار شويد). حتی یعقوب(ع) هنگامی که برادران یوسف(ع) بدون بنیامین بازگشتند و به برائت و بی‌گناهی خود تأکید می‌کردند: «يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ»[184] (ای پدر، پسرت دزدی کرد و ما جز به آنچه می‌دانيم شهادت نمی‌دهيم و از غيب نيز آگاه نيستيم) و حتی کسی نیز یافت می‌شود که برائت و بی‌گناهی آنان را گواهی دهد: «وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ»[185] (از شهری که در آن بوده‌ايم و از کاروانی که همراهش آمده‌ايم بپرس، که ما راست‌گوییم)، می‌بینیم که ایشان(ع) می‌فرماید: «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»[186] (نه، بلکه نفس شما کاری را در نظرتان بياراست و مرا صبر جميل بهتر است، امید است خداوند همه را به من بازگرداند که او دانا و حکيم است). با اینکه آنها بر برائت و بی‌گناهی خود تاکید می‌ورزند و شهودی نیز بر برائت آنها در قضیه‌ی بنیامین وجود دارد، باز هم یعقوب(ع) اتهام آنها را مورد تاکید قرار می‌دهد. یعقوب(ع) از این سخن «سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً» (بلکه نفس شما کاری را در نظرتان بياراست) چه چیزی را قصد نموده است؟!! واقعیت این است که یعقوب، واقعه‌ی نخستین ـ‌واقعه‌ی مربوط به یوسف(ع)‌ـ را قصد کرده بود و گویی می‌خواهد بگوید که این رخداد جدید، یعنی از دست دادن بنیامین، به از دست رفتن یوسف(ع) مربوط می‌شود؛ رخدادی که آن را با همان ویژگی توصیف نموده بود: «وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ»[187] (جامه‌اش را که به خون دروغين آغشته بود، آوردند. گفت: نفس شما، کاری را در نظرتان بياراسته است. اکنون برای من صبر جميل بهتر است و خداوند، کسی است که در آنچه شما می‌گویید، باید از او ياری خواست)؛ نفس امّاره‌تان در نظرتان بیاراست و گرگ شعله‌ور‌ شده‌ی موجود در نفس‌هایتان، آن ماجرای پیشین یعنی ماجرای یوسف(ع) را رقم زد و حادثه‌ی بنیامین نیز مرتبط با رخداد یوسف(ع) می‌باشد؛ از همین رو می‌بینیم که سخنش را اینگونه تکمیل می‌فرماید: «عَسَى اللهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»[188] (امید است خداوند همه را به من بازگرداند که او دانا و حکيم است). به علاوه ایشان را پس از فقدان بنیامین، گریان و نالان بر بنیامین نمی‌بینیم؛ بلکه بر یوسف(ع) آه و زاری می‌کند: «وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ»[189] (روی خود از آنها بگردانيد و گفت: ای اندوها بر يوسف! و چشمانش از غم، سپيدی گرفت و همچنان خشم خود فرومی‌خورد) تا تأکید کند که حادثه‌ی بنیامین مربوط به یوسف(ع) می‌باشد. بنابراین یعقوب از وضعیت یوسف(ع) و وضعیت بنیامین که با او بود، آگاهی داشت و همچنین از آزاری که به یوسف(ع) رسیده بود و تنها بودن او(ع) در مصر در به دوش کشیدن کلمه‌ی الله و دین خداوند سبحان. اگر این آیات را با دقت و تانّی مطالعه کنیم، یعقوب(ع) را آگاه می‌بینیم و اینکه او از وضعیت یوسف(ع) و بنیامین(ع) بسیار آگاه می‌باشد: «وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ * قَالُوا تَاللهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ * قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لا تَعْلَمُونَ * يَابَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»[190] (روی خود از آنها بگردانيد و گفت: ای اندوها بر يوسف! و چشمانش از غم، سپيدی گرفت و همچنان خشم خود فرومی‌خورد * گفتند: به خدا سوگند پيوسته يوسف را ياد می‌کنی تا بيمار گردی يا بميری * گفت: جز اين نيست که شرح اندوه خويش تنها با خدا می‌گويم؛ زيرا آنچه من از خدا می‌دانم شما نمی‌دانيد * ای پسران من، برويد و يوسف و برادرش را بجوييد و از رحمت خدا، مايوس مشويد؛ چرا که تنها کافران از رحمت خدا مايوس می‌شوند). با اینکه این بار، بنیامین از دست رفته است، می‌بینیم یعقوب(ع) می‌فرماید: «عَسَى اللهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ» (امید است خداوند همه را به من بازگرداند که او دانا و حکيم است) و «يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ» (ای اندوها بر يوسف) و در نهایت، آنان را به جست‌و‌جوی یوسف(ع) دستور می‌دهد: «اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ» (برويد و يوسف و برادرش را بجوييد)؛ گویی فقدان بنیامین، گشایشی بود تا یوسف(ع) به یعقوب بازگردد و گویی یعقوب این موضوع را می‌دانست و حتی به آن یقین داشت: «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ»[191] (اگر مرا ديوانه نخوانيد، بوی يوسف می‌شنوم).

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> «وَقَالَ يَا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ»[192] (گفت: ای پسران من، از يک دروازه داخل مشويد، از دروازه‌های مختلف داخل شويد؛ و من قضای خدا را از شما دفع نتوانم کرد و هيچ فرمانی جز فرمان خداوند نيست. بر او توکل کردم و توکل‌کنندگان بر او توکل کنند). یعقوب(ع) از سوی خداوند می‌دانست، هان طور که یوسف(ع) از دست رفته بود، بنیامین نیز از دست خواهد رفت؛ بنابراین پیمانی از آنان می‌گیرد تا بنیامین را برگردانند و مگر «إِلَّا أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ»[193] (مگر آنکه همه گرفتار شويد) و همچنین می‌دانست که آنها گرفتار خواهند شد و حتی در این آیه «لا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ» (از يک دروازه داخل مشويد، از دروازه‌های مختلف داخل شويد؛ و من قضای خدا را از شما دفع نتوانم کرد و هيچ فرمانی جز فرمان خداوند نيست. بر او توکل کردم و توکل‌کنندگان بر او توکل کنند) می‌خواهد آنها را از یکدیگر جدا کند، شاید بنیامین نجات یابد و به او بازگردد؛ چرا که به همراه برادرانش شناخته می‌شد و تعداد آنها نظرها را به سویشان جلب می‌کرد. با این حال یعقوب می‌داند که این عملکرد چندان سودی به حالشان نخواهد داشت؛ چرا که خواست و مشیت خداوند انجام شدنی است و آنچه یعقوب به فرزندانش تعلیم داد «إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا» (تنها نيازی در ضمير يعقوب بود که آن را آشکار ساخت)؛ ولی برحذر داشتن یعقوب در برابر تقدیر و قضای خداوند سبحان و متعال چه سودی دارد؟! «مَا كَانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللهِ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا»[194] (اين کار در برابر اراده‌ی خدا سودشان نبخشيد، تنها نيازی در ضمير يعقوب بود که آن را آشکار ساخت). همچنین یعقوب(ع) آگاه بود که «وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللهِ مِنْ شَيْء» (و من قضای خدا را از شما دفع نتوانم کرد)؛ ولی می‌خواست هر کاری که برای حفظ کردن بنیامین انجام شدنی بود را مُهمَل نگذارد و نتیجه، آنچه اراده و مشیت خداوند است، انجام شدنی است. «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ» (هيچ فرمانی جز فرمان خداوند نيست. بر او توکل کردم و توکل‌کنندگان بر او توکل کنند). پس از همه‌ی اینها، باید توجه داشت که یعقوب صاحب علم و معرفتی از سوی خداوند سبحان و متعال بود و به اندازه‌ی علم و شناختش عمل نمود. «وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»[195] (زيرا او را علمی بود که خود به او آموخته بوديم، ولی بيشتر مردم نمی‌دانند). ولی بالاتر از یعقوب صاحب علم، یوسف(ع) دانا بود. نتیجه این شد که «برادرانش به او پناه بردند» و تدبیر یعقوب(ع) برای بازگردانیدن بنیامین به سویش، فایده‌ای دربرنداشت: «كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ»[196] (اینچنین حيله‌ای به يوسف آموختيم. در آيين آن پادشاه نگه داشتن برادر، حق او نبود؛ مگر اینکه خواست خداوند باشد. هر کس را بخواهيم به درجاتی بالا می‌بريم و فرازِ هر دانايی، داناتری است).

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​: دعوت یوسف، چرا در مصر؟! پاسخ به این پرسش، بابی برای شناختن حکمتِ انتخاب مکان بعثت پیامبران و فرستادگان(ع) و همچنین برای شناختن حکمتِ منتقل شدن یوسف(ع) از آغوش پدر به سرزمین مصر را می‌گشاید؛ همچنین برای دانستن وظیفه‌ی مهم نخستینی که پیامبران و فرستادگان(ع) به آن مأمور شده‌اند. پاسخ این پرسش، سنگ مبارکی است که سه گنجشک را هم‌زمان می‌زند و شاید هم بیشتر؛ و نه چون ضرب المثلی که می‌گوید: دو گنجشک با یک سنگ. شروع پاسخ، به اولین جانشین خداوند در زمینش یعنی حضرت آدم(ع) بازمی‌گردد. این چیزی است که تمامی پیروان ادیان الهی در موردش اتفاق نظر دارند و در قرآن آمده است: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»[197] (من در زمين خليفه‌ای قرار می‌دهم). این همان خلافت و جانشینی است که ابلیس (لعنت الله) آن را نپذیرفت و بیشتر فرزندان آدم از این نپذیرفتن، دنباله‌روی نمودند: «إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ»[198] (مگر آن گمراهانی که تو را پيروی کنند). در طول مسیر، دو جبهه تشکیل شد: جبهه‌ی حق به نمایندگیِ جانشین خداوند در زمینش و پیروان آنها، و جبهه‌ی باطل به نمایندگیِ انکار کنندگان خلیفه‌ی خداوند در زمینش، حاکمان و علمای بی‌عمل و پیروانشان. از این جهت که جانشین خداوند در زمینش یعنی حضرت آدم(ع) و اوصیای پس از او از فرزندانش «ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»[199] (فرزندانی بودند، برخی از نسل برخی ديگر پديد آمده، و خداوند شنوا و دانا است) تمثیل خداوند در زمین می‌باشند؛ پس حُکم آنها، حکم خداوند، فرمان آنها، فرمان خداوند و نَهی‌شان، نَهی خداوند می‌باشد: «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى»[200] (و سخن از روی هوی و هوس نمی‌گويد * نيست اين سخن جز آنچه وحی می‌شود). جبهه‌ای از جبهه‌های باطل که با اوصیا رو‌به‌رو می‌شود، در خلال دعوت و ادعای آنها(ع) شکل می‌گیرد؛ به طوری که این دجّال‌‌ها ادعا می‌کنند که خودشان، جانشینان خداوند در زمینش می‌باشند. آنها خود به گروه‌های متععدی تقسیم می‌شوند؛ از جمله برخی از آنان ادعای پیامبری، امامت یا سلطنت باطل و دروغین را مطرح می‌کنند؛ به عبارت دیگر مدعی می‌شوند که از سوی خداوند و نماینده‌ی او هستند، در حالی که از سوی شیطان و نماینده‌ی او می‌باشند. آنها بسیاری از مردم را فریب می‌دهند و بسیاری از مردم پیرویشان می‌کنند. به همین سبب، پیامبران آمدند تا از مسیر واقعی الهی و دعوت حقیقی خداوند دفاع نمایند و حق خودشان را برای مردم آشکار کنند؛ هر چند این دجّال‌ها، غاصبان حق آنها باشند و جامه‌های آنها(ع) را بر تن خویش کرده باشند. فراعنه‌ی مصر از خطرناک‌ترین این مدعیان باشند؛ چرا که مدعی بودند که آنها خود سلسله‌ای مبارک و پاک از نسل آدم(ع) هستند و جانشینی و خلافت در میان آنان است؛ حتی ادعا کردند فراتر از جایگاه بشر می‌باشند و آنها مرتبه‌ای از مرتبه‌های الوهیت بر سایر نسل آدم(ع) را دارا هستند؛ پس بر همه‌ی مردم واجب است که از آنان اطاعت کنند؛ اطاعتی کورکورانه، بدون هیچ تفکر و تدبری در وضعیت پست و حقیرشان و همچنین مَنهَج انحرافی‌شان از تعالیم دین الهی! از همین رو، رویارویی با این تحریف و انحراف و رسوا نمودن سَران آن و بیان کردن حق و اهلش، ناگزیر می‌باشد. یوسف(ع) پیامبرِ فرستاده شده، فردِ انتخاب شده از سوی خداوند سبحان و متعال برای این مأموریت دشوار و طاقت‌فرسا و پُر خَس و خاشاک شد. به همین جهت یوسف(ع) به مصر منتقل شد تا با این مدعیان مواجه شود، حق را بیان کند، آنها را رسوا و مُفتضح نماید و مسیر را برای قائم آل ابراهیم(ع) یعنی حضرت موسی(ع) هموار نماید. یوسف(ع) به پیروزی بزرگ و ارزشمندی دست یافت که نتایج آن را فقط در زمان یوسف(ع) و نزد عامه‌ی مردم نمی‌بینیم؛ بلکه نتایج مبارکی از آن را صدها سال بعد در زمان حضرت موسی(ع) و به خصوص در خودِ کاخ فرعون مشاهده می‌کنیم. این مؤمن آل فرعون در زمان موسی(ع) و خِطابه‌ی او می‌باشد: «وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذَلِكَ يُضِلُّ اللهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ»[201] (و يوسف پيش از اين با دلايل روشن بر شما مبعوث شد و شما از آنچه آورده بود، همچنان در شک می‌بوديد. چون يوسف بمُرد، گفتيد: خداوند پس از او ديگرپيامبری نخواهد فرستاد؛ خدا گزاف‌کارِ شک‌آورنده را اينگونه گمراه می‌سازد). بنابراین یوسف(ع) به مصر منتقل شد تا وظیفه‌ی الهیِ بزرگی را به انجام برساند. مکان مبعوث شدن یوسف(ع) مصر است که در آن زمان، نماینده‌ی مرکز دعوت شیطان محسوب می‌شد. اگر با دشمن در میانه‌ی خانه‌ی خودش به نبرد برخیزد و پیروز گردد، این بر توانایی و تسلطی که در اختیار دارد دلالت می‌نماید؛ همان توانایی و تسلط خداوند سبحان و متعال که بر هر چیزی توانا است. او قادر است یوسف(ع) صغیر و کوچک را به گونه‌ای قرار دهد که حکومت شیطان را نابود کند، بر آن مسلّط شود و بسیاری از مردمانش را به حق هدایت کند. او مردم را در مصر ـ‌کسانی که از فرعون پیروی می‌کردند و او را جانشین خداوند در زمینش و حتی تمثیلی از لاهوت در زمین، می‌پنداشتند‌ـ این گونه مخاطب قرار می‌دهد: «إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ»[202] (من کیش و آیین مردمی را که به خدای يکتا ايمان ندارند و به روز قيامت کافرند، ترک کرده‌ام). با اینکه از منظر تاریخی، اینکه فراعنه که خداوند لعنت‌شان کند، جهان دیگر و وجود آن را ترویج می‌کردند، شناخته شده و ثابت شده است، ولی در حقیقت این ترویج آنها از روی ایمان و یقین به آخرت نبود؛ بلکه با این عنوان آن را ترویج می‌کردند که خودشان آقایان، پادشاهان و حاکمان آن هستند و فقط کسانی از آن بهره‌مند خواهند شد که از آنها پیروی کنند و آنها را همراهی نمایند. از همین رو یوسف(ع) این حقیقت را با وضوح تمام بیان می‌کند که «لا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ» (آنها به خداوند ایمان ندارند) و اینکه آنها «بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ» (به آخرت کافر هستند)؛ بنابراین آنها ادعای ایمان دارند تا به این وسیله به سود مادی و دنیوی برسند و به واسطه‌ی ادعایشان با خدعه و حیله‌گری بر مردم مسلّط شوند. به علاوه یوسف(ع) فقط به رسوا کردن این مدعیان و دروغ‌گویان کفایت نمی‌کند؛ بلکه صاحبان حق را برای مردم مصر روشن می‌کند و همچنین به روشنی تمام از آنها نام می‌برد و حتی انتساب خودش را به آنان بیان می‌نماید؛ علی رغم اینکه نَسَب او(ع) شناخته شده نبود، بلکه کودکی بود که کاروانی او را یافته بود. «وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ»[203] (من پيرو کيش پدرانم، ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم و ما را نسِزَد که هيچ چيز را شريک خدا قرار دهيم. اين فضيلتی است که خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانی داشته است ولی بيشتر مردم ناسپاس‌اند). یوسف(ع) عقیده‌ی حق را تبیین می‌نماید و اینکه این عقیده، عقیده‌ی او و پدران پیامبرش(ع) می‌باشد. «مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ» (و ما را نسِزَد که هيچ چيز را شريک خدا قرار دهيم. اين فضيلتی است که خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانی داشته است ولی بيشتر مردم ناسپاس‌اند). او در رسوا کردن فراعنه و اینکه ربوبیّت آنها، ربوبیت باطلی است که از ربوبیت خداوند سبحان و متعال سرچشمه نمی‌گیرد و هیچ ارتباطی با ربوبیت خداوند سبحان و متعال ندارد، اسمترار دارد. «يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»[204] (ای دو هم‌زندانی، آيا خدايان متعدد بهتر است يا الله، آن خداوند واحدِ قهّار؟). سپس یوسف(ع) دعوت حَقّش با بیان ریشه‌ی دعوت اهل باطل و ارتباط نداشتن آن با خداوند سبحان و متعال، به پایان می‌رساند «مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»[205] (شما غیر از خداوند يکتا چیزی جز نام‌هایی را که خود و پدرانتان آنها را اینگونه خوانده‌ايد و خداوند حجتی بر اثبات آنها نازل نکرده است، نمی‌پرستید. هیچ حکمی جز حکم خدا نيست. فرمان داده است که جز او را نپرستيد. اين است دين راست و استوار ولی بيشتر مردم نمی‌دانند). بنابراین، توجه داشته باشید.... دعوی این فراعنه (فریب‌دهندگان، علمای بی‌عمل و حاکمان) «مَا أَنْزَلَ اللهُ بِهَا مِنْ سُلْطَان» (خداوند حجتی بر اثبات آنها نازل نکرده است)؛ چرا که قوانین و نام‌هایی هستند که مردم وَضع‌شان نموده‌اند و هر چه مردم وضع کنند، اگر از سوی خداوند نباشد، از ناحیه‌ی شیطان است و عبادت شیطان محسوب می‌گردد «مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ» (شما غیر از خداوند يکتا چیزی جز نام‌هایی را که خود و پدرانتان آنها را اینگونه خوانده‌ايد، نمی‌پرستید). همان طور که حضرت محمد رسول خدا(ص) می‌فرماید: «کسی که به سخن‌گویی گوش فرا دهد، او را پرستیده است؛ اگر در مورد خداوند سخن بگوید، خداوند را پرستیده و اگر در مورد شیطان سخن بگوید، شیطان را پرستیده است»[206]. اما اگر خواستار حق هستید، حق در «فرمان‌روایی خداوند» و حاکمیت خداوند می‌باشد: «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ» (هیچ حکمی جز حکم خدا نيست. فرمان داده است که جز او را نپرستيد). این همان دین حقی است که مورد رضایت خداوند می‌باشد؛ حتی اگر مردم به آن ناآگاه باشند و آن را خوش نداشته باشند: «ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (اين است دين راست و استوار ولی بيشتر مردم نمی‌دانند). این حقی است که یوسف(ع) با بهترین بیان، آن را بیان می‌نماید. «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»[207] (بگو: بارخدايا! تويی دارنده‌ی مُلک و پادشاهی. به هر که بخواهی مُلک می‌دهی و از هر که بخواهی مُلک می‌ستانی. هر کس را که بخواهی عزت می دهی و هر کس را که بخواهی ذلت می‌دهی همه‌ی نيکي‌ها به دست تو است و تو بر هر کاری توانايی). «الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً»[208] (آن کس که از آنِ او است فرمان‌روايی آسمان‌ها و زمين، و فرزندی نگرفته است، و او را شريکی در فرمان‌روايی نيست، و هر چيز را بيافريده و به اندازه تقدیر کرده است). «تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»[209] (بزرگوار و متعالی است خداوندی که فرمان‌روايی به دست او است، و او بر هرچيزی توانا است). سپس خداوند سبحان از آنها پرسشی می‌پرسد که عملکرد آنها را در سیطره یافتن بر فرمان‌روایی و دور کردن خلفای خداوند در زمینش، یعنی پیامبران و اوصیا(ع) یا همان طور که خودِ سبحان و متعالش نامیده است یعنی «النَّاسَ» (مردم)، محکوم می‌نماید: «أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً»[210] (يا از پادشاهی نصيبی برده‌اند؟ که در اين صورت به قدرِ آن گودی که بر پشت هسته‌ی خرما است به مردم سودی نمی‌رسانند). عجب پرسشی و عجب پرسش‌کننده‌ای، و چه پستی و حقارتی برای پرسش‌شوندگان! چگونه پاسخ خواهید داد؟! آیا خواهید گفت فرمان‌روایی برای آنها است و از آنِ خداوند نمی‌باشد؟! یا خواهید گفت آنان شریکان خداوند در فرمان‌روایی‌اش می‌باشند؟! «لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ» (از پادشاهی نصيبی برده‌اند؟). به حق که ننگ و عار برای کسانی است که خودشان را منصوب نموده‌اند و همین‌طور برای کسانی که غیر خودشان را «با انتخابات و شورا» منصوب می‌نمایند؛ برای کسانی که با عملشان ادعا می‌کنند سلطنت از آنِ آنها است و نه برای خداوند؛ برای کسانی که با عملشان ادعا می‌کنند که آنها شریکان خداوند در فرمان‌روایی‌اش می‌باشند! اگر خواهان رهایی از این ننگ و خفّت در پیشگاه خداوند هستند، باید اعتراف نمایند که تنها خداوند همان کسی است که به هر که بخواهد سلطنت می‌بخشد، و خداوند چنین اراده فرموده است که فرمان‌روایی‌اش در آل ابراهیم(ع)، و سپس در آل محمد(ع) که خود از آل ابراهیم(ع) می‌باشند، بماند و سپس در آل محمد بن الحسن المهدی(ع) که جزو آل محمد(ع) و جزو آل ابراهیم(ع) هستند، قرار گیرد. «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً»[211] (يا بر مردم به خاطر نعمتی که خداوند از فضل خويش به آنان ارزانی داشته است، حسد می‌برند؟ در حالی که ما به خاندان ابراهيم، کتاب و حکمت داديم و فرمان‌روايی بزرگ ارزانی‌شان داشتيم).

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​> از پیراهن یوسف(ع) موارد زیر در پیراهن یوسف(ع) وجود داشت: 1- سببی برای نجاتش؛ چرا که برادران یوسف(ع) در آن، راهی برای مکر و حیله‌شان بدون به قتل رسانیدن او(ع)، یافتند: «وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِب»[212] (جامه‌اش را که به خون دروغين آغشته بود، آوردند). 2- دلیلی بر برائت و بی‌گناهی یوسف(ع) از تهمت زنا. «وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»[213] (هر دو به سوی در دويدند، و زن جامه‌ی او را از پشت دَريد، و سرور آن زن را نزديک در ديدند. زن گفت: جزای کسی که به همسر تو قصد بدی داشته باشد چيست؟ جز اينکه به زندان افتد يا به عذابی دردآور گرفتار ‌آيد؟). «قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ»[214] (يوسف گفت: او تن من را می‌خواست و مرا به خود خواند و يکی از کسان زن گواهی داد که اگر جامه‌اش از پيش دريده است، زن راست می‌گويد و او دروغ‌گو است). «وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ»[215] (و اگر جامه‌اش از پشت دريده است، زن دروغ می‌گويد و او راست‌گو است). «فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ»[216] (چون ديد جامه‌اش از پشت دريده است، گفت: اين از مکر شما زنان است، که مکر شما زنان مکری است بزرگ). 3- آیه و نشانه‌ای بود که بینایی را به یعقوب بازگردایند و آنچه پس ازآن رخ داد را رقم زد؛ از جمله انتقال بنی‌اسرائیل به مصر به جهت آماده ساختن سرزمینی مناسب برای قائم آل ابراهیم حضرت موسی(ع): «اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ»[217] (اين پیراهن مرا ببريد و بر روی صورت پدرم اندازيد تا بينا گردد و همه‌ی کسان خود را نزد من بياوريد). 4- و در نهایت، آن پیراهن وسیله‌ای برای به انصاف رفتار کردن یعقوب(ع) از سخت گرفتن بر فرزندانش بود. چه بسیار گفتند: «قَالُوا تَاللهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ»[218] (گفتند: به خدا سوگند پيوسته يوسف را ياد می‌کنی تا بيمار گردی يا هلاک شوی) و «قَالُوا تَاللهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ»[219] (گفتند: به خدا سوگند که تو در همان گمراهی ديرين خويش هستی)، اما «لَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لا تَعْلَمُونَ»[220] (چون بشارت‌دهنده آمد و جامه بر روی صورت او انداخت، بينا گشت. گفت: آيا نگفتمتان که آنچه من از خدا می‌دانم شما نمی‌دانيد؟) و در این هنگام «قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ»[221] (گفتند: ای پدر برای گناهان ما آمرزش بخواه که ما خطاکار بوده‌ايم). تمام اینها در پیراهن یوسف(ع) بود! راز این پیراهن چه بود که محلی برای تجلّی فیض الهی و آیات و نشانه‌های خداوند سبحان و متعال شد؟ حقیقت این است که این پیراهن، پیراهنی بود که آن قلب پاکِ درست‌کار فرشته‌خوی ملکوتی را لمس نموده بود؛ قلب یوسف(ع) که کلمات خداوند را به وسیله‌ی رؤیای صادقه دریافت کرده بود و درحالی که یوسف(ع) کودک کوچکی بود، این قلب پاک به کلمات خداوند ایمان آورد و به آن کفر نورزید. کرامت این پیراهن در این بود که لمس‌کننده‌ی قلب یوسف(ع) بود و نه چیز دیگر؛ این راز پیراهن بود. در تمام این آیات و نشانه‌ها، این پیراهن گواه عادلی بود که به پاکی و درستی قلب یوسف گواهی می‌داد. این پیراهن سخن گفت؛ ولی در عمل و نه با گفتار. چقدر مردم نیازمند هستند تا از پیراهن یوسف(ع) راستی، امانت، سخن حق و دادن حق به هر صاحب حقی را بیاموزند و همچنین از آن، ترک گفتن حسد، منیّت و اخلاق نکوهیده را یاد بگیرند. حال، این پیراهن یوسف را که یک جسم جامد است در برابر کسانی قرار دهیم که ملازم یوسف(ع) بودند و یوسف(ع) را می‌شناختند ـ‌درست به همان شکل که پیراهن، ملازم یوسف(ع) بود و او را می‌شناخت‌ـ و ببینیم چقدر مردم به یوسف(ع) ستم روا داشتند و چقدر این پیراهن، نسبت به یوسف(ع) منصف و عادل بود؛ چقدر مردم یوسف(ع) را خوار و ذلیل نمودند و چقدر این پیراهن به یوسف(ع) کمک کرد و او را یاری نمود. هر دفعه، این پیراهن و این مردمان تغییر می‌کردند؛ ولی پیوسته پیراهن انصاف را رعایت می‌کرد و یوسف(ع) را یاری می‌داد در حالی که مردمان به او ستم روا می‌داستند و یوسف(ع) را خوار و زبون می‌نمودند. این پیراهن داستانی همانند آنچه با یوسف(ع) به وقوع پیوست، نداشت؛ ولی شایسته است بدانیم که منظور خداوند از سخن گفتن با انسان از طریق این پیراهن چیست و از این خِطاب الهی که هر مرحله و در هر جایگاهی در این پیراهن تجلی نمود، درس بگیریم. به علاوه چرا به طور خاص پیراهن، و نه هر لباس دیگری که بدن یوسف(ع) را لمس نموده است؟! حقیقت این است که پیراهن، اشاره‌ی روشنی به قلب یوسف(ع) دارد. آنچه باعث نجات یافتن یوسف(ع) شد، پاکی قلبش و اخلاص او برای خداوند سبحان و متعال بود. خداوند در قلب یوسف(ع) بود و به وسیله‌ی پیراهن یوسف(ع) با مردم سخن می‌گفت. خداوند متعال در تمامی این آیات و نشانه‌ها می‌فرماید که من در قلب یوسف(ع) هستم و این پیراهن همان طور که یوسف(ع) را لمس نموده، مرا نیز لمس نموده است. خداوند متعال از طریق این پیراهن به یوسف(ع) می‌فرماید: «ای فرزند آدم! مرا هنگام خشمت یاد کن تا هنگام خشمم، یادت کنم، تا همراه آنان که نابودشان می‌کنم، نابودت نکنم، و آن هنگام که ستمی بر تو رفت، به یاری من برای خودت راضی و خوشنود باش؛ چرا که یاری من برای تو، از یاری خودت برای خودت بهتر است»[222]. پس اگر در چاهی عمیق بیفتی، تو را نجات می‌دهم، و اگر اهل بدی و فحشا به تو بدی رسانیدند، تو را یاری می‌دهم، و اگر بخواهی مردگان را زنده کنی و بیماران را شفا دهی، من شفا‌دهنده‌ی زنده‌کننده‌ای هستم که خودم را به کسی که مرا یاد کند، عطا می‌کنم. پس من در قلب کسی هستم که مرا یاد کند و پیراهنش مرا لمس کند، همان طور که قلبش را لمس می‌کند. پس از سپری شدن سالیانی از داستان پیراهن معجزه‌گونه، پیراهن آیات الهی، آیه‌ی دیگری می‌آید: دست سپید موسی برای بینندگان؛ دستی که پس از لمس کردن قلب موسی(ع) سپید، بیرون می‌آید «وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَى»[223] (دست خويش در بغل کن، بی‌هيچ عيبی، سفيد بيرون آيد، اين هم آيتی ديگر). گویی هرآنچه در قلب موسی(ع) است را بیرون می‌آورد تا مردم آن را سپید، خالص، طاهر و پاک، و عدل و نوری ببینند که هر آنچه در نوسان است را پُر می‌کند. همچنین، این دست آنچه در قلب موسی(ع) می‌باشد یعنی خداوند سبحان و متعال را لمس می‌کند، تا خبر دهد که او سبحان و متعال در قلب موسی است و او موسی(ع) را فرستاده است. همان طور که پیش‌تر پیراهن به مردم خبر می‌داد که خداوند در قلب یوسف(ع) است و این خداوند سبحان و متعال است که یوسف(ع) را فرستاد و او را به عنوان خلیفه و جانشینش در زمینش منصوب فرمود. این پیراهن، آیه‌ای اعجازگونه است. چه بسیار نشانه از نشانه‌های خداوند هستند که مانند این پیراهن می‌باشند در حالی که مردم، غافل و روی‌گردان از آنها، از کنارشان می‌گذرند؛ که اگر خواستار حق می‌بودند، آنها را می‌شناختند و برایشان در درخت و سنگ و در هر چیزی که دیدگانشان بر آن می‌افتاد یا گوش‌هایشان می‌شنید، متجلّی می‌شد و حق را در پیراهن یوسف(ع) و دست موسی(ع) در آن زمان و این زمان می‌دیدند؛ ولی آنان از حق روی‌گردان‌اند: «وَكَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ»[224] (چه بسيار نشانه‌هايی در آسمان‌ها و زمين، که بر آن می‌گذرند و از آن رخ برمی‌تابند). این روشنگری از داستان پیراهن یوسف بود. بر مردم است که در آن تدبر کنند و از پیراهن یوسف(ع) یاد بگیرند؛ اگر سخن را از یوسف نمی‌پذیرند، از پیراهن یوسف(ع) و از قلب یوسف و از کسی که درون قلب یوسف است، بشنوند: «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»[225] (در داستان‌هايشان، خردمندان را عبرتی است. اين داستانی بَرساخته نيست، بلکه تصديق سخن پيشينيان و تفصيلی بر هر چيز است و برای آنها که ايمان آورده‌اند هدايت و رحمتی است). اما واحسرتا «يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ»[226] (ای دريغ بر اين بندگان) و اینکه هر چیزی در آن زمان و در این زمان، با یوسف(ع) به انصاف رفتار می‌کند و او را یاری می‌دهد مگر مردمان، موضوعی است بس حُزن‌انگیز! و در انتها می‌گویم: اگر کار به جایی رسد که شیئی جامد (پیراهن یوسف) سخن بگوید و پس از آن، اگر مردم گوش شنوا نداشته باشند، به خاطر نسپرند و در نشانه‌های خداوند تدبر نکنند و با استهزا و مسخره‌گری از آن روی‌گردان شوند، خداوند آنان را به عذابی که رَدخور ندارد، اِنذار می‌دهد. پس از اینکه پیراهن یوسف در انتهای داستان یوسف(ع) سخن می‌گوید؛ داستانی که با سخن گفتن پیراهن، آن هنگام که بینایی به یعقوب بازمی‌گردد، به پایان می‌رسد. حق تعالی می‌فرماید: «حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَنْ نَشَاءُ وَلا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ»[227] (چون فرستادگان نوميد شدند و به یقین دانستند که تکذيب می‌شوند، ياریِ ما برایشان آمد و هر که را خواستيم نجات داديم، و عذاب ما از مردم گنهکار بازگردانيده نشود). آیا عاقلی هست که خویشتن را از عذاب در دنیا و آخرت نجات دهد، و پس از اینکه کر و کور بود، نشانه‌ها و آیات خداوندی را در هر چیزی بشنود و ببیند که به حق و صاحب حق اشاره می‌کند؟! «قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ»[228] (بگو: اين راه من است؛ من و پيروانم، همگان را در عين بصيرت به سوی خداوند می‌‌خوانيم. منزّه است خدا، و من از مشرکان نيستم).

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​"​>​<​h​3 id="

-روشنگری

">

-روشنگری

">

-روشنگری

">

​-​ر​و​ش​ن​گ​ر​ی​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​<​/​h​3​>​: داستان یوسف، عبرتی برای زمان ظهور مقدّس سوره‌ی یوسف با «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ»[229] (بهترين داستان را برايت حکايت می‌کنيم) آغاز، و با «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»[230] (در داستان‌هايشان، خردمندان را عبرتی است. اين داستانی بَرساخته نيست، بلکه تصديق سخن پيشينيان و تفصيلی بر هر چيز است و برای آنها که ايمان آورده‌اند هدايت و رحمتی است) به پایان می‌سد. در روشنگری‌های پیشین گفتم که داستان یوسف(ع) حول رؤیا می‌چرخد. یوسفِ پیامبر رؤیا می‌بیند، زندانی رؤیا می‌بیند، فرعون رؤیا می‌بیند و تمام اینها، رؤیاهایی از سوی خداوند هستند؛ صَرف نظر از اینکه بیننده‌اش پیامبر باشد یا کافر. خداوند سبحان و متعال از این رؤیاهایی که در سوره‌ی یوسف(ع) تعریف نموده ـ‌که محور داستان یوسف(ع) و تمکین دادن او از سوی پادشاه مصر است‌ـ به «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» (بهترین داستان‌ها) تعبیر فرموده است. اکنون به بحث و بررسی آخرین آیه‌ی سوره‌ی یوسف می‌پردازیم تا ببینیم خداوند از حکایت کردن این داستان چه منظوری داشته است؛ از این رؤیاهایی که برای حضرت محمد پیامبر خدا و به دنبال آن برای هر کسی که به این پیامبر بزرگوار(ص) و آنچه آورده است، ایمان دارد، حکایت فرموده است: «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ» (در داستان‌هايشان، خردمندان را عبرتی است). بنابراین در این داستان بهره‌ای نهفته است؛ بهره‌ای که می‌توان عبرت‌های بزرگی از آن برگرفت. شایسته است که انسان از غیر خودش عبرت گیرَد؛ اگر کسی در گودالی سقوط کرده باشد، باید از راه و رفتار او دوری کند، تا در همان گودال سقوط نکند؛ چنین چیزی پذیرفته شده است. اما واقعیت این است که کسانی که درس و عبرت می‌گیرند و داستان یوسف(ع) به آنان سود و منفعت می‌رسانند فقط «أُولِي الْأَلْبَابِ» (خردمندان) هستند؛ و خِرَد انسان، قلب و باطن او می‌باشد. بنابراین دارندگان قلب‌های نورانی‌شده با نور خداوند و قلب‌های پاکیزه‌شده با پاکیِ قدسیِ خداوند، بهره‌مندان از این رؤیاها و این مسیر نَبَوی کریم، می‌باشند. اما کسانی که درون‌های سیاه و تاریک دارند، جزو خردمندان محسوب نمی‌شوند؛ چرا که قلب‌هایشان تُهی است، آکنده از ظلمت عدم است و چیزی در اندرونشان نیست تا به آن خِرد گفته شود. داستان یوسف(ع) باید برای هر انسانی درس و عبرتی داشته باشد؛ ولی در واقع فقط برای کسانی درس و عبرتی است که به ملکوت آسمان‌ها ایمان دارند؛ در نتیجه آنان سخنان خداوند را که در آینده می‌آید، تصدیق می‌کنند و نمی‌‌گویند از سوی شیطان است. کلام خداوندی که با یوسف آل محمد(ع) خواهد آمد را تصدیق می‌کنند؛ همان کسی که در آینده در پیشگاه حضرت محمد(ص) خواهد آمد: «مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ» (اين داستانی بَرساخته نيست، بلکه تصديق سخن پيشينيان است). داستان یوسف(ع) و رؤیایی که یوسف(ع) و زندانی و فرعون دیدند، سخنانی کِذب و بَرساخته نیست و از سوی شیطان نمی‌باشد؛ بلکه از جانب خداوند می‌باشند. پس بر شما است که از آن درس بگیرید و بهره‌مند شوید، تا آن هنگام که یوسف آل محمد(ع) می‌آید، دچار لغزش نشوید و در گودال سقوط نکنید. این داستانی که خداوند از آن به نیکوترین داستان‌ها تعبیر فرموده است، چیزی جز «تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ» (تصديق سخن پيشينيان) نیست؛ یعنی تصدیق آنچه در پیشگاه حضرت محمد(ص) در آینده خواهد آمد؛ یعنی در آینده، پس از حضرت محمد(ص)، که همان یوسف آل محمد(ع) می‌باشد. در این رؤیاها و داستان، فقط تفصیل برخی موارد که به یوسف آل محمد(ع) اختصاص دارد، وجود ندارد، بلکه در آنها «تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ» (تفصیل هر چیزی) می‌باشد و در نتیجه این داستان در زمان ظهور یوسف آل محمد(ع) یعنی قائم مهدی «هُدىً وَرَحْمَةً» (هدایت و رحمتی است)، فقط برای «لِأُولِي الْأَلْبَابِ» (خردمندان) و «ولِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» (و گروه مؤمن) خواهد بود و نه برای کسان دیگر! آنان با نور خداوندی خواهند دید که زلیخا (همسر عزیز)[231] همان دنیا و فرمان‌روایی دنیوی است که به آل محمد و یوسف آل محمد رو خواهد نمود؛ ولی او فقط از آن طریق و راهی راضی و خوشنود می‌شود که مورد خواست و اراده‌ی خداوند باشد؛ یعنی تنصیب الهی و حاکمیت خداوند. نپذیرفتن زنا و راه غیر مشروع از دید خداوند (حاکمیت مردم) در ابتدای کار باعث سختی و رنج و زحمت یوسف آل محمد(ع) خواهد شد؛ همان طور که نپذیرفتن زنا توسط یوسف(ع) باعث به زندان رفتنش شد. امیرالمؤمنین علی(ع) می‌فرماید: «دنیا پس از روی‌گردانی‌اش، همانند روی آوردن ماده شتر به بچه‌اش، به ما روی خواهد نمود». سپس این آیه را تلاوت فرمود: «وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»[232] (و ما بر آن هستيم که بر کسانی که روی زمين به استضعاف کشیده شدند منّت گذاریم و آنان را پيشوايان سازيم و وارثان گردانيم). اینچنین است که خردمندان در داستان یوسف(ع) تفصیل هر چیزی از یوسف آل محمد(ع) را می‌یابند. به این ترتیب «لِأُولِي الْأَلْبَابِ» (برای خردمندان) و «لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» (برای گروه مؤمن) را ترک می‌گویم تا از داستان یوسف و آنچه در آن است، با خواندن و تدبیر در آن، بهره‌مند گردند و نورانی شوند؛ و من الله التوفیق. «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»[233] (در داستان‌هايشان، خردمندان را عبرتی است. اين داستانی بَرساخته نيست، بلکه تصديق سخن پيشينيان و تفصيلی بر هر چيز است و برای آنها که ايمان آورده‌اند هدايت و رحمتی است). إلهی إن عظيم ذنبي كفّ يدي عن انبساطها إليك، وكثرة ودوام تقصيري سوّدا وجهي عندك، فاغفر ذنبي وبيّض وجهي فإنه لا سبيل لذلك إلا فضلك ومنك، وعطاؤك الابتداء، وأنت تعلم أني لا أريد بذلك إلا أن أكون أهلاً أن أقف بين يديك وأحـمدك وحدك لا شريك لك على كل نعمة أنعمت وتنعم بها عليَّ وعلى والديَّ وعلى كل أحد من خلقك. إلهي وعزتك وجلالك وعظمتك، لو أني منذ بدعت فطرتي من أول الدهر عبدتك دوام خلود ربوبيتك بكل شعرة وكل طرفة عين سرمد الأبد بحمد الخلائق وشكرهم أجمعين، لكنت مقصراً في بلوغ أداء شكر أخفى نعمة من نعمك عليَّ، ولو أني كربت معادن حديد الدنيا بأنيابي، وحرثت أرضها بأشفار عيني، وبكيت من خشيتك مثل بحور السماوات والأرضين دماً وصديداً، لكان ذلك قليلاً في كثير ما يجب من حقك عليَّ، ولو أنك إلهي عذّبتني بعد ذلك بعذاب الخلائق أجمعين، وعظمت للنار خلقي وجسمي، وملئت جهنم وأطباقها مني حتى لا يكون في النار معذب غيري، ولا يكون لجهنم حطب سواي، لكان ذلك بعدلك عليَّ قليلاً في كثير ما استوجبته من عقوبتك. إلهي فمع عظيم ما استحق من عقوبتك بعد لك، تفضلت عليَّ وجعلتني انطق بحمدك وأذكر أسماءك وأسماء سادتي من الأوصياء(ع) أنبياءك ورسلك(ع) الذين أتشرف أن أكون حفنة تراب تحت أقدامهم المباركة، إلهي فاغفر لي وأقل عثرتي واجعلهم يغفرون لي ويقيلون عثرتي. بارالها! اگر بزرگی گناهم دستم را از گشوده شدن به سوی تو باز داشته، و بسیاری و پیوستگی کوتاهیِ من، صورتم را نزد تو سیاه کرده است، گناهم را بیامرز و صورتم را سفید فرما، که هیچ راهی برای این منظور، جُز فضل و منّت تو و بخشش ابتداییِ تو نمی‌باشد؛ در حالی که تو خود آگاهی که من از این منظور، چیزی نمی‌خواهم جز اینکه شایستگی پیدا کنم تا در پیشگاه تو بایستم و تنها تو را ستایش گویم، که یگانه‌ای و هیچ شریکی نداری، برای هر نعمتی که با آن، بر من و بر والدینم و بر فرد فردِ جمیعِ خلایقت، منّت نهادی. خداوندا! به عزّت و جلالت و بزرگیت سوگند، اگر من از همان هنگامی که فطرتم را از ابتدای روزگار خلق فرمودی، با هر تار مویی و هر پلک بر هم زدنی تا انتهای روزگار با حمد و ستایش و شکرگزاری تمامی خلایق، پیوسته، جاودانگی ربوبیّت تو را عبادت کرده باشم، در رسیدن به به‌جا آوردن شکرِ پنهان‌ترین نعمت از نعمت‌هایت که بر من ارزانی داشته‌ای، کوتاهی ورزیده‌ام؛ حتی اگر معادن آهن دنیا را با دندان نیشم زیر و رو کنم و زمینش را با گوشه‌ی چشمانم شُخم بزنم، و از ترس تو همچون دریاهای آسمان‌ها و زمین‌ها، خون و خون‌آبه گریه کنم، نسبت به آنچه از حق تو بر من واجب است، اندکی از بسیار می‌باشد؛ و اگر ای خداونگار من، پس از این، مرا به عذاب همه‌ی خلایق عذاب کنی، و جسم و جان من آتش شود، و جهنم و طبقات آن از من آکنده گردد تا آنجا که در آتش، عذاب‌شونده‌ای غیر از من باقی نماند و جُز من، کسی دیگری هیزم جهنم نباشد، چنین چیزی به خاطر عدل تو بر من، نسبت به آنچه خودم را به عقوبت تو شایسته نموده‌ام، اندکی از بسیار است. بارالها! برخلاف بزرگی و عظمت عقوبتی که به خاطر عدالت تو مستحقش می‌باشم، بر من تفضّل فرمودی و مرا گویا فرمودی به حمد و ستایش خودت، یاد اسم‌هایت و اسم‌های سرورانم از اوصیا(ع) و پیامبران و فرستادگانت(ع)؛ همان کسانی که بودن مشتی خاک در زیر گام‌های مبارکشان، برایم شرافتی است. خداوندا! مرا بیامرز، و از خطایم درگذر، و آنان را به گونه‌ای قرار بده که مرا بیامرزند و از خطایم، درگذرند. گناه‌کار تقصیرکار احمد الحسن 1427 هـ.ق[234]


پا ورقی ها

[1] - 17 فروردین 1384 هـ.ش (مترجم)

[2] - یوسف: 34.

[3] - یوسف: 39.

[4] - یوسف: 40.

[5] - یوسف: 44.

[6] - قمر: 15.

[7] - یوسف: 4.

[8] - قسمتی از خطبه‌ی امیر المؤمنین که می‌فرماید: «.... پس عبرت گيريد از آنچه خداوند با ابليس كرد: كار طولانى، تلاش سخت و بندگى شش هزار ساله‏اش را كه روشن نيست بر حسب سال‌هاى اين جهان برآورد شده است يا سالهاى جهان ديگر، در برابر ساعتى تکبر ورزیدن، پوچ ساخت. پس از ماجراى ابليس، با گناهى همسنگ او، كيست كه از عذاب الهى رهايى تواند؟ هيچ كس! خداوند سبحان هرگز انسانى را با گناهى كه فرشته‏اى را با آن گناه بيرون راند، به بهشت اندرون نبرد؛ چرا که حکم او در میان اهل آسمان و اهل زمین یکسان است. بین خداوند و احدی از آفریدگانش هیچ گونه نزدیکی و قرابتی در مُباح کردن چیزی که خداوند بر جهانیان حرام کرده است، وجود ندارد». نهج البلاغه: ج 2 ؛ خطبه‌های امام علی: ص 138.

[9] - حج: 18.

[10] - توبه: 31.

[11] - کافی: ج 2 ص 398 ح 7.

[12] - کافی: ج 2 ص 398 ح 8.

[13] - طلحة بن زید می‌ گوید: از امام صادق شنیدم که می‌فرمود: «عمل‌کننده‌ی بدون بصیرت، مانند سِِیر کننده در مسیر اشتباهی است که سرعت حرکتش جز به دور شدن او نمی‌افزاید». کافی: ج 1 ص 43 ح 1.

[14] - نسا: 115.

[15] - قیامت: 13 تا 35.

[16] - ابراهیم: 37.

[17] - کافی: ج 1 ص 392 ح 1.

[18] - در جاهلیت و قبل از اسلام، لبیک گفتن قریش این گونه بود: «لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك، تملكه وما ملك» (لبیک، خداوندا لبیک. لبیک، تو شریکی نداری. مالک آن هستی و آنچه در اختیار تو است). لبیک گفتن کنانه به این صورت بود: «لبيك اللهم لبيك، اليوم يوم التعريف، يوم الدعاء والوقوف» (لبیک، خداوندا لبیک. روز، امروز، شناخت و روز دعا و وقوف است». لبیک گفتن بنی اسد نیز این گونه بود: «لبيك اللهم لبيك، يا رب أقبلت بنو أسد أهل التواني والوفاء والجلد إليك» (لبیک، خداوندا، لبیک. پروردگارا! بنی اسد که اهل به کمال رسانیدن و وفا هستند و نیرومند، به تو روی می‌آورند.» لبیک گفتن بنی تمیم به این صورت بود: «لبيك، اللهم لبيك، لبيك لبيك عن تميم قد تراها قد أخلقت أثوابها وأثواب من وراءها، وأخلصت لربها دعاءها» (لبیک، خداوندا لبیک. لبیک لبیک از سوی تمیم که می‌‌بینی، ثواب‌هایش و ثواب‌های افرادی که پیش‌تر بوده‌اند و دعا را برای پروردگارشان خالص نموده‌اند، خلق کرده‌ای». لبیک گفتن قیس عیلان اینگونه بود: «لبيك، اللهم لبيك، لبيك أنت الرحمن، أتتك قيس عيلان راجلها والركبان» (لبیک، خداوندا لبیک. لبیک، تو رحمان هستی. قیس عیلان نزد تو آمدند؛ پیاده و سواره». لبیک گفتن ثقیف اینگونه بود: «لبيك اللهم، إن ثقيفاً قد أتوك واخلفوا المال، وقد رجوك» (لبیک بارالها. ثقیف نزد تو آمدند و مال را رها کردند در حالی که چشم امید به تو دارند». لبیک گفتن هذیل اینگونه بود: «لبيك عن هذيل قد ادلجوا بليل في ابل وخيل» (لبیک، از سوی هذیل. در شب و بر روی شتر و اسب، کوچ کردند». لبیک گفتن ربیعه اینگونه بود: «لبيك ربنا لبيك لبيك، إن قصدنا إليك» (لبیک، پروردگار ما، لبیک، لبیک، ما فقط قصد تو را نموده‌ایم» و برخی از آنان نیز می‌گفتند: «لبيك عن ربيعة، سامعة لربها مطيعة» (لبیک از سوی ربیعه، شنوندگان پروردگارشان و مطیعان او». حمیر و همدان می‌گفتند: «لبيك عن حمير وهمدان، والحليفين من حاشد وألهان» (لبیک از سوی حمیر و همدان. دو هم‌پیمان از حاشد و الهان». لبیک گفتن اَزَد اینگونه بود: «لبيك رب الأرباب، تعلم فصل الخطاب، لملك كل مثاب» (لبیک، پروردگار پروردگاران. تو فصل‌الخطاب را می‌دانی. هر ثوابی از آنِ پادشاه است». لبیک گفتن مََذحَج اینگونه بود: «لبيك رب الشعرى، ورب اللات والعزى» (لبیک، پروردگار شعری. و پروردگار لات و عزّی». لبیک گفتن کنده و حضرموت اینگونه بود: «لبيك لا شريك لك، تملكه أو تهلكه، أنت حكيم فاتركه» (لبیک، هیچ شریکی برای تو نیست. اختیار حفظ یا از بین بردنش را داری. تویی حکمیم، پس او را رها کن». لبیک گفتن غسان اینگونه بود: «لبيك رب غسان راجلها والفرسان» (لبیک، پروردگار غسان. پیاده و سواره‌شان). لبیک گفتن بجیله اینگونه بود: «لبيك عن بجيلة في بارق ومخيلة» (لبیک از بجیله در بارق و مخیله). لبیک گفتن قضاعه اینگونه بود: «لبيك عن قضاعة، لربها دفاعة، سمعاً له وطاعة» (لبیک از قضاعه. پشتیبان پروردگارش. به او گوش می‌سپاریم و از او اطاعت می‌‌کنیم». لبیک گفتن جذام اینگونه بود: «لبيك عن جذام ذي النهى والأحلام» (لبیک از جذام؛ آن صاحبان نبوت و رؤیاها). تاريخ یعقوبی: ج1 ص 255.

[19] - انفال: 35.

[20] - در تفسیر سوره‌ی فاتحه ملاصدرا آمده است: رسول خدا فرمود: «خداوند از زمانی که عالم اجسام را آفرید، به آن نگاه نکرد».

[21] - بحار الانوار: ج 24 ص 303.

[22] - بقره: 115.

[23] - فتح: 10.

[24] - کتاب مقدس - مجمع کنیسه‌های شرقی: ص 307.

[25] - رسول خدا می‌فرماید: «قلب فرزند آدم بین دو انگشت از انگشتان رحمان قرار دارد». شرح اصول کافی: ج 1 ص 302.

[26] - مؤمنون: 14.

[27] - آل عمران: 49.

[28] - یوسف: 100.

[29] - بحار الانوار: ج 12 ص 319.

[30] - بقره: 144.

[31] - بقره: 142.

[32] - منظور امام حسن عسکری می‌باشد؛ چرا که در تفسیر ایشان آمده است.

[33] - بقره: 115.

[34] - بقره: 143.

[35] - بحار الانوار: ج 4 ص 105 تا 107.

[36] - یوسف: 4 تا 6.

[37] - واقعه: 62.

[38] - اعراف: 172 و 173. در این آیه پاسخی وجود دارد به کسی است که می‌گوید: گناه کسی که اسلام و رسالت‌های آسمانی به او نرسیده است، مانند کسی که در سرزمین‌های ناشناخته‌ی آفریقا یا در گوشه و کنارهای زمین یا در سرزمینی دور از سرزمین فرستادگان زندگی می‌کند، چیست؟ پاسخ این است که آیه‌ی اول ثابت می‌کند که امتحان همه‌ی مردم به پایان رسید و هر کدام از آنها جایگاه خود را برگرفت و وضعیت و استحقاقش روشن شد. آیه‌ی دوم بیان می‌کند که آنها با پیروی کردن از گمراهی پدرانشان در این زمین، یا اینکه در سرزمینی زندگی می‌کردند که پیامبری بر آن قدم نگذاشته و حق به آن نرسیده و کسی آن را نرسانیده است، معذور نمی‌باشند؛ چرا که خداوند به آنان می‌‌فرماید: من شما را در عالَم ذرّ آزمودم و وضعیت و استحقاق شما را دانستم. پس نگویید: «إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ» (پدران ما پيش از اين مشرک بودند و ما نسلی بوديم پس از آنها. آيا به سبب کاری که باطل‌کنندگان کرده بودند ما را به هلاکت می‌رسانی؟) (اعراف173)؛ به عبارت دیگر خداوند به آنان می‌فرماید: من داناتر هستم، که اگر پیامبران و اوصیا و فرستادگان نزد شما می‌آمدند و تبلیغ‌کنندگان، رسالت‌های آسمان را به شما می‌رسانیدند، باز هم ایمان نمی‌آوردید و تصدیق نمی‌کردید. «وَلَوْ عَلِمَ اللهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ» (و اگر خدا خيری در آنان می‌يافت، شنوايشان می‌ساخت و حتی اگر هم آنها را شنوا ساخته بود باز هم برمی‌گشتند و رويگردان می‌شدند) (انفال23). اما کسی که می‌گوید: چرا آنان در مقوله‌ی رسیدن ابلاغ، با کفّاری که در سرزمین رسالت‌ها زندگی می‌کردند، مساوی نیستند؟ پاسخش این است که تبلیغ به آنان، فضیلتی است نسبت به کسی که فضیلت را نمی‌پذیرد و مستحقش نمی‌باشد؛ در حالی که از پیش می‌دانستیم که او به طور قطع و یقین آن را نمی‌پذیرد و اگر به آنها عرضه می‌شد، همین نتیجه حاصل می‌شد. اما اشکالی ندارد که بر برخی از آنها عرضه شود تا بیان شود که سایرین نیز همانند همین گروهی هستند که حق بر ایشان عرضه شد و قبولش نگردند. بنابراین عرضه به برخی از آنها به جهت اتمام حجت است و عذری برای کسی که بگوید: «إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ» (پدران ما پيش از اين مشرک بودند و ما نسلی بوديم پس از آنها) باقی نمی‌ماند؛ چرا که بر همانندهای آنها حق عرضه شد و آنان گمراهی پدرانشان را بر هدایت فرستادگان برگزیدند. «وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ» (به اين ترتیب، پيش از تو به هيچ قريه‌ای بيم‌دهنده‌ای نفرستاديم مگر آنکه متنعّمانش گفتند: ما پدرانمان را بر آيينی یافتیم و به اعمال آنها اقتدا می‌کنيم) (زخرف23) و حتی گمراهی پدرانشان را هدایت و حق دیدند «بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ» (نه، بلکه می‌‌گويند: پدرانمان را بر آيينی یافتیم و ما از پِی آنها هدایت‌یافته‌ایم) (زخرف22).

[39] - انعام: 75.

[40] - یوسف: 3.

[41] - شوری: 52.

[42] - تفسیر امام عسکری: ص 641.

[43] - کافی: ج 1 ص 274 ح 5.

[44] - نسا: 58

[45] - بقره: 140

[46] - عیون اخبار الرضا(: ج 1- ص 24 تا 26.

[47] - یوسف: 5.

[48] - یوسف: 8.

[49] - یوسف: 9.

[50] - یوسف: 89 و 90.

[51] - کمال الدین . تمام النعمه شیخ صدوق: ص 144.

[52] - کمال الدین . تمام النعمه شیخ صدوق: ص 329.

[53] - یوسف: 10.

[54] - قصص: 41.

[55] - یوسف: 111.

[56] - بقره: 87.

[57] - یوسف: 7.

[58] - یوسف: 2.

[59] - غافر: 67.

[60] - مائده: 27 تا 32.

[61] - اعراف: 150.

[62] - طه: 97.

[63] - روم: 7.

[64] - یوسف: 13.

[65] - بقره: 47.

[66] - فتح: 28.

[67] - یوسف: 13.

[68] - یوسف: 3.

[69] - واقعه: 62.

[70] - یوسف: 18.

[71] - بقره: 155.

[72] - یوسف: 88.

[73] - یوسف: 15.

[74] - یوسف: 89.

[75] - یوسف: 13.

[76] - یوسف: 92.

[77] - یوسف: 111.

[78] - یوسف: 16.

[79] - یوسف: 20.

[80] - یوسف: 21.

[81] - فاطر: 10.

[82] - نمل: 50.

[83] - یوسف: 21.

[84] - نمل: 45.

[85] - یوسف: 36.

[86] - یوسف: 36.

[87] - یوسف: 36.

[88] - یوسف: 41.

[89] - یوسف: 37.

[90] - یوسف: 39 و 40.

[91] - یوسف: 42.

[92] - بقره: 249.

[93] - انبیا: 87.

[94] - یوسف: 106.

[95] - یوسف: 43.

[96] - جن: 27 و 28.

[97] - کهف: 63.

[98] - کهف: 64.

[99] - ص: 24.

[100] - ص: 26.

[101] - یوسف: 100.

[102] - یوسف: 101.

[103] - بحار الانوار: ج 95 ص 226.

[104] - ذاریات: 50.

[105] - یوسف: 43.

[106] - یوسف: 36.

[107] - یوسف: 46.

[108] - یوسف: 55.

[109] - یوسف: 54.

[110] - یوسف: 56.

[111] - غافر: 34.

[112] - منتخب انوار المضیئه سید بهاء الدین نجفی: ص 311 ؛ کمال الدین و تمام النعمة: ص 654.

[113] - قرب الاسناد: ص 380.

[114] - غیبت نعمانی: ص 203 ؛ بحار الانوار: ج 52 ص 138 و 139.

[115] - فتح: 23.

[116] - یس: 30.

[117] - یوسف" 32 تا 35.

[118] - بحار الانوار: ج 29 ص 438.

[119] - یوسف: 3.

[120] - بحار الانوار: ج 12 ص 247.

[121] - یوسف: 21.

[122] - زخرف: 48.

[123] - سجده: 21.

[124] - یوسف: 44.

[125] - یوسف: 45.

[126] - یوسف: 46.

[127] - غافر: 34.

[128] - یوسف: 35.

[129] - غافر: 34.

[130] - یوسف: 36.

[131] - احقاف: 9.

[132] - لقمان: 20 تا 22.

[133] - مائده: 27 تا 30.

[134] - رعد: 8.

[135] - سبأ: 3.

[136] - بقره: 30.

[137] - بقره: 31.

[138] - حجر: 29.

[139] - کهف: 50.

[140] - احزاب: 62.

[141] - فتح: 23.

[142] - نسا: 58.

[143] - آل عمران: 34.

[144] - يوسف:6.

[145] - يوسف:38.

[146] - يوسف:37.

[147] - يوسف: 47-49.

[148] - يوسف: 55.

[149] - يوسف: 39-40.

[150] - از جمله: از عبد الاعلی روایت شده است: به ابو عبدالله امام صادق عرض کردم: کسی که این امر را بر عهده می‌گیرد و مدعی آن است، حجتش چیست؟ فرمود: «از حلال و حرام از او پرسیده می‌شود». راوی می‌گوید: سپس ایشان به من رو نمود و فرمود: «سه دلیل است که در کسی جمع نمی‌شود، مگر اینکه صاحب الامر باشد: اینکه سزاوارترین فرد نسبت به فرد قبلی است، سلاح نزد او است و صاحب وصیت آشکار باشد....». کافی: ج 1 ص 284 ح 2. حرث بن مغیره می‌گوید: به ابو عبدالله امام صادق عرض کردم: صاحب الامر چگونه شناخته می‌شود؟ ایشان فرمود: «با آرامش و وقار، و علم، و وصیت». بصائر الدرجات: ص 509. از ابو جارود نقل شده است که گفت: از ابا جعفر امام باقر پرسیدم: امام با چه شناخته می‌شود؟ ایشان فرمود: «با چند ویژگی: اولین آن، اینکه از سوی خداوند تبارک و تعالی بر او نصّی است و او را نشانه‌ای برای مردم قرار داده است تا بر آنها حجت باشد؛ چرا که رسول خدا علی را منصوب فرمود و او را با نام و وجودش به مردم شناسانید. همچنین امامان، اولی دومی را منصوب می‌کنند؛ و اینکه از او پرسش می‌شود و پاسخ می‌گوید، و اینکه در حضورش ساکت می‌شوند و او است که آغاز می‌کند...».

[151] - عیسی فرمود:«5 امّا الآن نزد فرستنده‌ی خود می‌روم و كسی از شما از من نپرسد به كجا می‌روی 6 وليكن چون اين را به شما گفتم، دل شما از غم پُر شده است 7 و من به شما راست می‌گويم كه رفتن من برای شما بهتر است؛ زيرا اگر نروم تسلّی‌دهنده نزد شما نخواهد آمد. اما اگر بروم او را نزد شما می‌فرستم 8 و چون او آيد، جهان را بر گناه و عدالت و داوری ملزم خواهد نمود 9 اما بر گناه؛ زيرا آنها به من ايمان نمی‌آورند 10 و اما بر عدالت، از آن سبب كه نزد پدر خود می‌روم و ديگر مرا نخواهيد ديد 11 و امّا بر داوری، از آن رو كه بر رئيس اين جهان حكم شده است 12 و بسيار چيزهای ديگر نيز دارم که به شما بگويم، ولی الآن طاقت تحمّل‌شان را نداريد 13 ولی هنگامی که او يعنی روحِ راستی آيد، شما را به جميع راستی هدايت خواهد كرد زيرا كه از خود تكّلم نمی‌كند بلكه فقط به آنچه شنيده است سخن خواهد گفت». انجیل یوحنا: اصحاح شانزدهم.

[152] - جمعه: 2.

[153] - جمعه: 3.

[154] - معنای اخبار شیخ صدوق: ص 355.

[155] - یونس: 90.

[156] - یونس: 91.

[157] - یونس: 92.

[158] - انعام: 9.

[159] - سجده: 29.

[160] - بقره: 3.

[161] - انبیا: 49.

[162] - فاطر: بخشی از آیه‌ی 18.

[163] - یس: 11.

[164] - ق: 33.

[165] - حدید: 25.

[166] - ملک: 12.

[167] - یوسف: 70.

[168] - یوسف: 12.

[169] - یوسف: 71 و 72.

[170] - یوسف: 73.

[171] - تفسیر سوره‌ی فاتحه - ملا صدرا.

[172] - ص: 21 تا 26.

[173] - از امام صادق جعفر بن محمد، از پدرش محمد بن علی، از پدرش علی بن حسین، از پدرش حسین بن علی، از پدرش علی بن ابی طالب روایت شده است که فرمود: «رسول خدا فرمود: خداوند تبارک و تعالی نود و نه اسم دارد ـ‌صد تا منهای یکی‌ـ کسی که آنها را شماره کند، وارد بهشت می‌شود....». توحید صدوق: ص 194.

[174] - متشابهات: ج 2 پاسخ سوال 64.

[175] - فاطر: 1.

[176] - انبیا: 27.

[177] - یوسف: 79.

[178] - نهج البلاغه: ج 2 ص 41.

[179] - یوسف: 91.

[180] - فتح: 23.

[181] - بحار الانوار: ج 22 ص 259. هداني هاد غير نفسي ودلّـني على الله من طردته كـل مطرد أصد وأنأى جاهلاً عن محمـد وأدعى وإن لم أنتسب من محمد

[182] - نسا: 159.

[183] - یوسف: 66.

[184] - یوسف: 81.

[185] - یوسف: 82.

[186] - یوسف: 83.

[187] - یوسف: 18.

[188] - یوسف: 83.

[189] - یوسف: 84.

[190] - یوسف: 84 تا 87.

[191] - یوسف: 94.

[192] - یوسف: 67.

[193] - یوسف: 66.

[194] - یوسف: 68.

[195] - یوسف: 68.

[196] - یوسف: 76.

[197] - بقره: 30.

[198] - حجر: 42.

[199] - آل عمران: 34.

[200] - نجم: 3 و 4.

[201] - غافر: 34.

[202] - یوسف: 37.

[203] - یوسف: 38.

[204] - یوسف: 39.

[205] - یوسف: 40.

[206] - کافی: ج 6 ص 434 ح 24 ؛ وسایل الشیعه (آل البیت): ج 27 ص 128 ح 13.

[207] - آل عمران: 26.

[208] - فرقان: 2.

[209] - ملک: 1.

[210] - نسا: 53.

[211] - نسا: 54.

[212] - یوسف: بخشی از آیه‌ی 18.

[213] - یوسف: 25.

[214] - یوسف: 26.

[215] - یوسف: 27.

[216] - یوسف: 28.

[217] - یوسف: 93.

[218] - یوسف: 85.

[219] - یوسف: 95.

[220] - یوسف: 96.

[221] - یوسف: 97.

[222] - کافی: ج 2 ص 304 ح 1.

[223] - طه: 22.

[224] - یوسف: 105.

[225] - یوسف: 111.

[226] - یس: 30.

[227] - یوسف: 110.

[228] - یوسف: 108.

[229] - یوسف: 3.

[230] - یوسف: 111.

[231] - ابو عبدالله امام صادق فرمود: «زليخا از یوسف اجازه گرفت که به ملاقاتش برود. به او گفته شد: به خاطر آن عملى كه از تو نسبت به او صادر شد، خوش نداريم تو را نزد وى ببريم. گفت: من از كسى كه خوف خداوند دارد، ترسی ندارم. وقتى بر يوسف وارد شد، يوسف فرمود: ای زلیخا چه بر سرت آمده است، که می‌بینم احوال تو دگرگون شده است؟ زلیخا گفت: سپاس خدایی را که سلاطین را به واسطه‌ی معصیتشان بندگانی حقیر و بندگان کوچک را به واسطه‌ی طاعتشان از سلاطین قرار داد. حضرت یوسف فرمود: زلیخا چه چیزی تو را با آن سابقه‌ای که داری به سوی من کشانیده است؟ زلیخا پاسخ داد: زیبایی صورت تو، ای یوسف. حضرت یوسف فرمود: حالِ تو چگونه خواهد بود اگر پیامبری که در آخرالزمان است و به او محمد می‌گویند و از من زیباتر و خوش‌خلق‌تر و بخشنده‌تر است را ببینی؟ زلیخا گفت: راست می‌گویی. حضرت یوسف فرمود: از کجا دانستی من راست می‌گویم؟ زلیخا گفت: زیرا هنگامی که از او یاد کردی، محبتش بر قبلم افتاد. خداوند به یوسف وحی کرد که او راست می‌گوید و من او را به خاطر محبتش نسبت به محمد دوست می‌دارم. پس خداوند به حضرت یوسف امر کرد که او را به عقد خود درآورد». علل الشرایع - شیخ صدوق: ج 1 ص 55.

[232] - قصص: 5.

[233] - یوسف: 111.

[234] - 1384 یا 1385 هـ.ش (مترجم).