انتشارات انصار امام مهدی(ع)
روشنگریهایی از
دعوتهای فرستادگان(ع)
(جلد اول)
سید احمد الحسن(ع)
مترجم
گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع)
نام کتاب: روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان (جلد اول)
نویسنده: احمد الحسن(ع)
مترجم: گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع)
نوبت انتشار: دوم
تاریخ انتشار: 1395
کد کتاب: 2/106
ویرایش ترجمه: دوم
جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص دعوت مبارک سید احمد الحسن(ع) به تارنماهای زیر مراجعه نمایید.
www.almahdyoon.co/ir
www.almahdyoon.co
روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان جلد اول
-تقدیم
به کسانی که به من آموختند چگونه همراه حق بایستم و هیچ ترسی و هراسی از تنهایی نداشته باشم
به کسانی که به من بیارزش بودن و پست بودن دنیا را آموختند
به کسانی که برای من شرافت و حتی تمام شرافت است، که خود را به خاک قدمهایشان خاکسار کنم
به سروران گرامی، انبیای الهی وفرستادگانش (ع)
احمدالحسن
26 صفر 1425 ه . ق
[1]
بسم الله الرحمن الرحیم
والحمد لله رب العالمين، وصلى الله على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين
-روشنگریهایی از دعوت نوح(ع)
1- نوح(ع) اولین پیامبر اولو العزم مبعوث شده، و دعوت او برای قومش، آمیخته با نرمی و موعظهی نیکو بود و پیدا است که حتی انذار دادن در دعوت نوح(ع) در چنین قالبی ریخته میشد «إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ»
[2] (من جز بيم دهندهای آشکار نيستم). ایشان(ع) حتی در انذار دادن نیز به آنان سخت نگرفت؛ علی رغم اینکه آنها طغیانگر و متکبر بودند «قَالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ»
[3] (گفتند: ای نوح، اگر دست برنداری، به طور قطع سنگسار خواهی شد).
این سخن ایشان(ع) در سورهی اعراف میباشد: «أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»
[4] (آيا به شگفت آمدهايد از اينکه بر مردی از خودتان از جانب پروردگاتان وحی نازل شده است تا شما را بترساند و باشد که پرهيزگاری پیشه کنید و مورد رحمت قرار گيريد؟!).
و همچنین میفرماید: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ * أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ»
[5] (و نوح را بر مردمش به پيامبری فرستاديم. گفت: من برای شما بيمدهندهای آشکار هستم * که جز خدای يکتا را نپرستيد؛ زيرا از عذاب روز سخت بر شما بيمناکم).
و همچنین ایشان(ع) میفرماید: «قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَآتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ»
[6] (گفت: ای قوم من، چه میگوييد اگر از جانب پروردگارم حجتی به همراه داشته باشم و او مرا رحمت خويش ارزانی کرده باشد در حالی که شما از ديدن آن ناتوان باشيد؛ آيا در حالی که خود نمیخواهيد، شما را به اکراه به قبول کردن آن واداريم؟!).
یک بار انذار همراه با رحمت و مهربانی است و بار دیگر همراه با ترسانیدن آنان از عذاب. این نرمش از سوی نوح(ع)، یا از روی تقیه و پرهیز از برخورد شدید با کافران و زیانهایی که به دنبال آن بر مؤمنین میرسد، میباشد و یا به جهت رقیق کردن دلهایشان و نرم شدن آنان، و در نهایت از روی اشتیاق به ایمان آوردن آنان؛ این احتمال آخری، محتملتر از تقیه میباشد؛ چرا که ایشان هنگامی که از سوی خداوند آگاه شد که از میان قومش غیر از افرادی که ایمان آورده بودند، کس دیگری ایمان نخواهد آورد، با آنان به سختی برخورد نمود و آنان را مسخره و تهدید مینمود و زحمت و سختی را به آنان وعده میداد. خداوند متعال میفرماید: «وَأُوحِيَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ * وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلا تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ * وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ * فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ» (و به نوح وحی رسيد که از قوم تو جز آن گروه که ايمان آوردهاند، ديگر ايمان نخواهند آورد؛ از کردار آنان اندوهگين مباش * کشتی را زير نظر و وحی ما بساز و دربارهی ستمکاران با من سخن مگوی، که همه غرقهاند * نوح کشتی میساخت و هر بار که مهتران قومش بر او میگذشتند، مسخرهاش میکردند. میگفت: اگر شما ما را مسخره میکنيد، زودا که ما هم همانند شما مسخرهتان خواهيم کرد * به زودی خواهيد دانست که عذاب بر چه کسی رسد و خوارش سازد و عذاب جاويد بر که فرود آيد).
2- صبر و مدارا: «قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَنَهَاراً … ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهَاراً * ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَاراً»
[7] (گفت: ای پروردگار من، قوم خود را شب و روز دعوت کردم.... پس به آواز بلند دعوتشان کردم * باز به آشکار گفتم و در نهان گفتم).
صبر و مدارا دو عاملی هستند که برای ایمان آوردن کسانی که مورد دعوت قرار میگیرند، لازم میباشند. بسیاری از مردمی که به حق دعوتشان میکنید، در همان ابتدا ایمان نمیآورد و حتی با سختی و شدت با شما برخورد میکنند؛ ولی با گذشت مدتی، به توفیق ایمان آوردن به حق نایل میشوند و چه بسا خود، از دعوتکنندگان مخلص به سوی حق گردند.
3- پناه بردن به خداوند و توکل به خداوند سبحان و اعتماد داشتن به نقشه و تدبیر او سبحان و متعال، و حتی درخواست یاری از خداوند پس از نا امید شدن از ایمان آوردن کسانی که بر کفر باقی مانده بودند: «أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِر»
[8] (من مغلوب شدهام؛ پس یاریام کن).
4- رحمت و شفقت بر مؤمنین و بال گشودن برای آنان و نادیده گرفتن گذشتهشان پیش از داخل شدنشان به دعوت ـاین گذشته به هر صورت که میخواهد بوده باشدـ و حتی دفاع از این گروه اندک و گرامی داشتن آنان: «قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ * قَالَ وَمَا عِلْمِي بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ * إِنْ حِسَابُهُمْ إِلَّا عَلَى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ * وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ * إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ»
[9] (گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم و حال آنکه فرومايگان پيرو تو هستند؟ * گفت: من به کارهايی که انجام میدهند، آگاهی ندارم * اگر میفهميد، حساب ایشان تنها با پروردگار من است * و من طرد کنندهی مؤمنان نمیباشم * من جز بيم دهندهای آشکار نيستم).
5- کار پیوسته برای نجات از سیل. این کار با ساختن کشتی مبارک و تهیهی آذوقه برای مردم و حیوانات و تهیهی امکانات و افراد، صورت پذیرفت. نباید تصور شود که این، موضوعی سهل و آسان است؛ بلکه برعکس، کاری است دشوار. کسی که اقدام به این عمل میکند، باید با مشکلات بسیاری روبهرو شود؛ مخصوصاً زمانی که از طرف قومش طرد شده باشد؛ در نتیجه این شخص امکانات زیادی برای انجام دادن این کار بزرگ و مهم در اختیار ندارد. از اینجا میتوانیم متوجه شویم که صبر نوح تا چه اندازه بزرگ، و تا چه حدّی توکل و اعتماد او بر خداوند یگانهی قهّار عظیم، و تا چه حد رحمت و فضل الهی که شامل نوح شد، بزرگ و عظیم بود؛ ایشان(ع) با دستانی که از هر چیزی جز رحمت خداوند خالی بود، کار میکرد و در جامعهای به فعالیت میپرداخت که چیزی جز ریشخند و استهزا و مسخره کردن، نمیشناختند.
6- یقین. منظورم یقین به وجود خداوند سبحان یا نسبت به نبوّتش(ع) نیست؛ بلکه منظورم یقین داشتن به پیروزی بر ستمگران و مُسلّط شدن بر آنان میباشد. این یقین آن قدر نوح(ع) با ارادهای نموده بود که رسالت آسمانی را به انجام برساند، بر آزار و اذیتها صبر پیشه کند و مسخرهکردن قومش، برایش مهم نباشد؛ حتی او کسی بود که آنان را مسخره میکرد؛ چرا که به سخن خداوند متعال اطمینان کامل داشت: «وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ»
[10] (قطعاً ما دربارهی بندگانمان که به رسالت میفرستيم از پيش تصميم گرفتهايم * که هر آينه آنان، یاریشده هستند * و لشکر ما پیروز است).
خلاصه:
دعوت به حق با نرمی و رقّت و مهربانی. سپس اصرار ورزیدن بر رحمت و مهربانی به کسی که به حق ایمان آورده است و صبر در برابر کسی که در همان ابتدا ایمان نمیآورد، شاید پس از آن به حق ایمان آورد، و فعالیت شبانهروزی و در نهان و آشکار برای رسانیدن حق، بدون اینکه خسته و ناتوان گردد «وَلَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ»
[11] (و چيزی مده که بيش از آن چشم داشته باشی). در تمامی این وضعیتها باید به یاری الهی یقین داشت، به خداوند پناه برد، در پناهگاه او قرار گرفت و به او توکل نمود؛ توکلی حقیقی، به این معنا که بنده مصداق این آیهی کریم شود «لاقوة الا بالله» (هیچ نیرویی نیست مگر به خداوند).
-روشنگریهایی از استدلالهای نوح(ع) با قومش
«أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقاً....»
[12] (آيا نمیبينيد چگونه خدا هفت آسمان طبقهطبقه را بيافريد؟....). نوح(ع) مانند همهی پیامبران، برای اصلاح فساد عقیدتی، تشریعی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی فرستاده شد. احتجاحات و استدلالهای آنها(ع) ساده و خالی از هر نوع پیچیدگی است و برای اینکه روشن شود حق آشکار میباشند، به دقت نظر بسیار و تحقیق زیاد نیاز ندارند. ولی وقتی این مسایل برای مردمانی که فطرت خداوندیشان را آلوده کرده و رنگی غیر از رنگ خدایی به خود گرفتهاند، مطرح میشود، در نهایت پیچیدگی و ابهام نمود میکند؛ چرا که برای مردمی که دلهایی دارند که با آن نمیفهمند و گوشهایی دارند که با آن نمیشنوند، مطرح شده است.
-اعتراضهای این قوم
1- تو انسانی همانند ما هستی: «فَقَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قِوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلاَّ بَشَراً مِّثْلَنَا»
[13] (مهتران قومش که کافر بودند گفتند: ما تو را جز انسانی همانند خويش نمیبينيم).
2- افراد سادهای که دارای رأی و نظر ضعیف هستند، تو را پیروی میکنند: «وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ»
[14] (و نمیبينيم که جز اراذل قوم و افراد ضعیفالرأی از تو متابعت کنند).
3- گمان میکنیم تو و همراهانت، دروغگو هستید: «وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ» (و نمیبينيم که شما را بر ما فضيلتی باشد، بلکه پنداريم که دروغ میگوييد).
همهی این اعتراض ها از مِحوَر رسالت و آنچه که برای بحث و مناقشه مطرح شده است، به دور میباشند؛ همگی جز مغالطه و سفسطه نمیباشند و حتی اعتراضهای موهومی هستند که با آنها، نفسهای متکبّرشان را قانع میکنند و علما به واسطهی آنها، افراد ضعیف در مسایل دینی و پیروان و مقلدین خود را خوار و سبک میشمرند؛ پیروانی که نادانی و نابینایی بر آنان غلبه پیدا کرده است. «قَالَ الْمَلأُ مِن قِوْمِهِ» (مهتران قومش گفتند)؛ منظور از «مهتران و بزرگان» صاحبان برتری دینی و دنیوی میباشد. «إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» (ما تو را در گمراهی آشکاری میبینیم) نه فقط در گمراهی، بلکه برای آنان روشن و واضح و آشکار نیز میباشد!!
چرا که نوح آمده است تا مردم را به پرستش خداوند، برابری، عدالت، مهربانی و تقوا دعوت نماید، و این موارد در مسیر شیطانی آنان برای سبک شمردن مردم، رهبری دینی و دنیوی، ریاستهای باطل، جاه و مقام و مقدّس بودن ساختگی و قُلّابیشان، در تعارض میباشد.
به همین دلیل هیچ ادعا کنندهای که بتواند در آنچه نوح ادعا میکند، نظر بیفکند، وجود ندارد؛ بلکه همینکه بزرگان ـرهبران و مخصوصاً رهبران دینیـ بگویند: «نوح در گمراهی روشن و آشکاری است»، کفایت میکند، تا تودهی مردمی که با تقلید و پیروی کورکورانه اُنس گرفتهاند، بگویند: نوح در گمراهی آشکاری است. «وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً عَمِينَ»
[15] (و آنان را که آيات ما را دروغ میانگاشتند غرقه ساختيم، که مردمی کوردل بودند).
-روشنگریهایی از دعوت ابراهیم(ع)
1- برخورد با شدت و تندی که نرمی در آن راه ندارد. ابراهیم با قومش روبهرو شد و فرمود:«.... مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ * قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ * قَالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.... * وَتَاللهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ»
[16] (.... اين تنديسها که به پرستش آنها دل نهادهايد، چيستند؟ * گفتند: پدرانمان را ديديم که آنها را میپرستيدند * گفت: هر آينه شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری بودهايد.... * و به خدا سوگند که چون شما برويد، چارهی اين بتانتان را خواهم کرد). در اینجا رویارویی با سرعت عجیبی از جَدل و استدلال زبانی به انکار با دست و استفاده از سلاح مخرّب در زمان خودش ـیعنی تبرـ انتقال مییابد. «فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ»
[17] (آنها را در هم کوبید مگر بزرگترينشان را، تا مگر به آن بازگردند). ابراهیمِ مؤمن را یکه و تنها در جمع علمای گمراهی و مقلدان کور دل و بندگان طاغوت آوردند؛ ولی ابراهیم تسلیم نشد و روش نرم و ملایم را پیش نگرفت؛ بلکه با شدت و تندی با آنها روبهرو شد. آنان از ایشان(ع) پرسیدند: «قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ»
[18] (گفتند: ای ابراهيم، آیاتو با خدايان ما چنين کردهای؟) و او (ع)با حالت مسخره و ریشخند به آنها پاسخ میدهد: «قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ»
[19] (گفت: بلکه همین بزرگترينشان چنين کرده است. اگر سخن میگويند، از آنها بپرسيد!).
ای کور دلان، از آنان بپرسید. ای کسانی که فطرت خودتان را که خداوند شما را بر آن سرشته است، آلوده کردهاید، ای کسانی که به خودتان، رنگی غیر از رنگ خدایی زدهاید، از آنان بپرسید؛ ای کسانی که خود را با علومی که آکنده از جدل و سفسطهی شیطانی است، پوشیده داشتهاید و ادعا میکنید که اینها تمثیلی از دین میباشند. از آنان بپرسید، ای وارونهشدگان. اما پاسخی نیافتند جز اینکه: «لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاءِ يَنْطِقُونَ»
[20] (تو خود میدانی که اينان سخن نمیگويند) و این پیامبر بزرگ به این گروه ملعونِ وارونهشده، به تندی پاسخ میدهد: «قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَلا يَضُرُّكُمْ * أُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ»
[21] (گفت: آيا به جای الله چيزی را میپرستيد که نه شما را سودی میرساند و نه زيانی * از شما و از آن چيزهايی که غیر از الله میپرستيد، بیزارم. آيا به عقل درنمیيابيد؟) و «قَالَ أَفَرَأَيْتُمْ مَا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ * فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ»
[22] (گفت: آيا میدانيد که چه میپرستيدهايد؟ * شما و نياکانتان پیش از شما؟ * آنها دشمنان من هستند، ولی پروردگار جهانيان دوست من است).
در نهایت، پاسخی برای ابراهیم(ع) نیافتند، جز آتشی که در درونشان زبانه میکشید: «قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ»
[23] (گفتند: اگر میخواهيد کاری بکنيد، بسوزانيدش و خدايان خود را نصرت دهيد). اینجا است که دست رحمت الهی کشیده میشود تا این مؤمنی را که به خاطر خداوند خشمگین شده است، دربرگیرد. «قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ * وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ * وَنَجَّيْنَاهُ.... * وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»
[24] (گفتيم: ای آتش، بر ابراهيم سرد و سلامت باش * میخواستند برای ابراهيم مکری بينديشند، ولی ما آنها را بسیار زيانکار گردانيديم * و رهانیدیم او را.... * و همه را پيشوايانی ساختیم که به امر ما هدايت میکردند).
2- در دعوت ابراهیم(ع) هیچ مدارایی در کار نمیباشد؛ بلکه برخوردی است سریع که اتفاقات در آن با سرعت حیرتآوری پشت سرِ هم رخ میدهند.
3- مشخص بودن هدف و ضربهای که پشت باطل را میشکند و برخورد با باطل، با تندی و با سرعت و بدون حساب کردنِ مقیاسهای مادی و آنچه اهل باطل از سُلطههای دنیوی و دینی در اختیار داشتند و به واسطهی آنها میتوانستند مردم را خوار و سبک نمایند. هنگامی که بنده یقین داشته باشد که «لا قوة الا بالله» (هیچ نیرویی نیست مگر به خداوند) به تنهایی با میلیونها نفر و بدون اینکه عِدّه و عُدّهشان را بسیار بداند، مواجه میشود؛ چرا که عِدّه و عُدّهی او، خداوند واحد قهّار سبحان و متعال میباشد.
خلاصه:
مهمترین نکته که در دعوت ابراهیم(ع)، شدت و رویارویی آشکارا و سریع میباشد. طبیعتاً پیش از این رویارویی، رویاروییِ پنهانی نیز بوده است که از جمله نتایج آن، ایمان آوردن لوط(ع) به دعوت ابراهیم(ع) بود.
-روشنگری از دعوت ابراهیم و نوح(ع)
قرآن در مورد معجزهای که نوح یا ابراهیم(ع) برای اثبات راستیشان آورده باشند، سخنی به میان نیاورده است؛ چرا که معجزه، تأییدی بر دعوت پیامبران میباشد نه برای اثبات صحّت و درستی دعوت. دعوت آنان(ع) برای بازگشت به فطرت میباشد و فطرت خداوندی نیازی به دلیل ندارد؛ چرا که فطرتی است که مردم بر آن سرشته شدهاند؛ یعنی همان حق و پرستش خداوند یگانه و تسبیح و تقدیس او و آراسته شدن به اخلاق کریمانهای که انسان بر دوست داشتن آن آفریده شده است؛ رنگ خدایی، و چه رنگی بهتر از رنگ خدا؟! پروانه به سوی نور میرود؛ ولی وقتی ابزار بیناییاش از بین برود، به تاریکی متمایل میشود. انسان نیز همین گونه است؛ پیامبران و فرستادگان حجّت بالغهی (دلیلِ رسای) خداوند را اقامه میکنند و حجابها را از بصیرت انسان کنار میزنند؛ سپس آنان را رها میکنند تا خودشان انتخاب کنند؛ یا چشمانش را باز میکند وبه سوی نور میرود و یا چشمانش را میبندد و روی خودش پردهای میاندازد و خود را در تاریکیهایی که برخی بر برخی دیگر قرار دارند، گرفتار میسازد. «جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَاراً»
[25] (انگشتهایشان را در گوشهای خود کردند و جامه به سر کشيدند و پای فشردند و هر چه بيشتر سرکشی کردند).
بزرگترین دلیل بر صدق و راستگویی پیامبران، رفتار و سیرهی مبارک آنان و اخلاق پاکشان میباشد؛ از کوزه همان برون تراود که در او است
[26].
این رفتار کریمانه و معجزات بزرگی که پیامبران آوردند، باعث نشد اهل باطل از معارضه و مخالفت با آنان با مغالطهگری و سفسطههای شیطانی ناتوان بمانند، علیالخصوص علمای گمراهی؛ البته پس از اینکه مردم، رنگ آنان را به خود گرفته بودند. این همان رنگ باطلی است که به واسطهی آن، با رنگ خداوند سبحان مخالفت نمودند. اینچنین شد که مردم برای آنان در جامعهی انسانی زمینهی مناسبی فراهم کردند تا هر چیزی را از آنان بپذیرند و در هر چیزی از آنان پیروی کنند؛ بنابراین زُهد پیامبران را دیوانگی، معجزاتشان را سِحر و حکمتشان را شعر دانستند!
-روشنگریهایی از دعوت موسی(ع)
«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ»
[27] (چون به حد بلوغ رسيد و برومند شد، او را حکمت و دانشی داديم و نيکوکاران را چنين پاداش میدهيم).
اکنون ما به همراه موسی(ع) ـپس از اینکه خداوند به او حکمت و علم عطا فرمودـ وارد شهر میشویم؛ به پایتخت فرعون که آن را از فساد، گردنکشی، کشتار مؤمنین، برتریجویی بر این زمین، و به بندگی کشیدن بیچارگان و مستضعفین برای خدمت در دستگاه عریض و طویل ستمکارانهی خویش، آکنده کرده بود. این موسی است که به دو مرد نزدیک میشود که یکی از آنان از بنیاسرائیل است و دیگری فردی ناپاک از سربازان فرعون میباشد و میخواهد آن دیگری را به بندگی بگیرد و خوار و خفیف نماید. مرد اسرائیلی ذلّت و خواری که بیشتر بنیاسرائیل را به ستوه آورده بود، برنمیتابد. موسی دخالت میکند و اقدام به قتل آن ملعون مینماید و او را به «عملی از شیطان و ساختهی او» توصیف میکند. همان طور که شیطان دشمن خداوند و علیه بندگان خدا میباشد و این موضوعی است که برای هر صاحب فطرت سالمی، روشن است، این ملعونِ فرعونی نیز چنین وضعیتی دارد. مبارزهی موسی(ع) با فرعون و حزب شیطانی ملعونش آغاز میشود؛ پیکاری که با مقیاسهای مادی قابل مقایسه نیست!
موسی(ع) از شهر خارج میشود، در حالی که ترسان و مراقب است، و در حالی که به خداوند توسل میکند تا او را از قوم ستمگر نجات دهد؛ نه در طلب زندگی مادی که برای امثال موسی(ع) زندان محسوب میشود! بلکه به جهت اینکه بر دوش کشیدن پرچم «لا اله الا الله» برایش امکانپذیر گردد.
در اینجا موسی(ع) تبری بر دوش نگرفت، تا بتی را که جِلوهگر عقاید ملّت گمراه باشد در هم بشکند؛ بلکه رویارو به آنان حمله نمود، یکی از آنان را به قتل رسانید و قصد کشتن فرد دیگری را نیز داشت ـاین گام از گامهایی که پیشتر بیان گردید، پیشتر و جلوتر استـ و پس از ده سال غیبت که موسی(ع) در دامان پیامبر بزرگی چون شعیب(ع) سپری کرد، به مصر بازگشت. این مرتبه، رسالتی را برای فرعون طاغوت بر دوش میکشید. رسالتی بر دوش میکشید، در حالی که در راه بازگشت بود و به همراه آن «لا قوة الا بالله» را نیز با خود داشت. جبّار آسمانها و زمین به او میفرماید: «وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى»
[28] (ای موسی، آن چيست به دست راستت؟)؛ در حالی که خداوند سبحان و متعال به آنچه در دست راست موسی است، آگاهتر است. عصایی که بر اساس قیاسهای افرادی مادینگر، امکان ندارد سلاحی محسوب شود که موسی(ع) به وسیلهی آن، با نیروهای فرعون به مبارزه برخیزد؛ نیروهایی که به جدیدترین سلاحهای زمانشان مُسلح بودند. ولی خداوند سبحان و متعال با نیروی خودش که آسمانها و زمین را با آن استوار است، اراده فرمود تا آن را ماری قرار دهد که به سرعت میخزید. همچنین، دست موسی را سپیدِ بدون هیچ عیبی، آیهای دیگر قرار داد.
با اینکه این آیات بزرگ هستند، ولی سلاح موسی عصا یا دست سپید معجزهگونه نبود؛ بلکه سلاح قدرتمند موسی که هیچ شکستی ندارد «لا قوة الا بالله» میباشد و این آیات برای موسی فقط به این دلیل بود که آیات بزرگ پروردگارش را ببیند. موسی بر فرعون طاغوت وارد میشود، در حالی که در سینهاش این معنای بزرگ را با خود حمل میکند: «لا قوة الا بالله»؛ معنایی که فرعون و هامان و سربازانش را در چشم موسی(ع) پستتر از مگسی جلوهگر نمود و در واقع، اصلاً چیز قابل ذکری نبودند. موسی و هارون در مجلس فرعون فریاد برآوردند: «جِئْنَاكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَالسَّلامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى * إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ كَذَّبَ وَتَوَلَّى»
[29] (ما نشانهای از پروردگارت را برايت آوردهايم، و سلام بر آن کس که از پِی هدايت قدم نهد * هر آينه به ما وحی شده است که عذاب برای آن کسی است که راست را دروغ شمارد و از آن رخ برتابد). ولی این طاغوت، تکبر میورزد و جِدال میکند که: پروردگار شما کیست؟.... و وضعیت گذشتگان چگونه میباشد؟.... سپس این ملعون روی برمیگرداند و میگوید: «قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَى * فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلا أَنْتَ مَكَاناً سُوَىً»
[30] (گفت: ای موسی، آيا نزد ما آمدهای تا ما را با جادويی از سرزمينمان بيرون کنی؟ * ما نيز در برابر تو جادويی چون جادوی تو میآوريم. بين ما و خود وعدهگاهی در زمينی هموار بگذار که نه ما خُلف وعده کنيم و نه تو).
فرعون و لشکریانش تکبر ورزیدند و مستحق عذاب گردیدند و در دریای گناهانشان غرق شدند تا درسی برای فرعونهای این زمان و سربازانشان باشند. آیا کسی هست تا پیش از اینکه فرصت از دست برود، عبرت گیرد؟
-برخی از مهمترین موارد در دعوت موسی(ع)
1- موسی(ع) با کُشتن یکی از سربازان فرعون شروع کرد. این موضع، در نهایتِ تندی و شدت میباشد. به طور معمول کشتار و نبرد آخرین ابزار دعوت و منتشر نمودن کلمهی «لا اله الا الله» میباشد. چه چیزی باعث شد که آن را در اینجا، اولین گام قرار دهد؟! در واقع علتهای متعددی وجود دارد، از جمله:
الف- موسی در مواجهه با طاغوتی بود که بر مردم مسلط شده بود و بدون هیچ مانعی میکشت، به زندان میافکند، غارت و چپاول میکرد و اهل زمین را استضعاف میکشید. در نتیجه، عمل مبارک موسی ـیعنی کشتن این سرباز شیطانیـ طعنهای آشکار به فرعون و حزب و سربازان او و عامل بازدارندهی بزرگی برای آنان بود.
ب- این کار تأثیر بزرگی در برانگیختن بنیاسرائیل و وادار کردن به شورش آنها در برابر فرعون و لشکریانش، و همچنین آماده کردنشان برای انقلاب آیندهای که موسی(ع) پس از بازگشتش به انجام رسانید، داشت.
ج- این عمل اهمیت ویژهای در آشکار کردن شخصیت موسی(ع) به عنوان فردی که علیه ستم فرعون و سربازانش انقلاب کرده بود و مشخص کردن اهمیت این رهبر بزرگ برای بنی اسرائیل که در آینده اقدام به رها کردن آنها از چنگال فرعون و لشکریانش خواهد نمود، داشت.
د- این کار اهمیتی خاص در دفع تهمتِ دوست بودن موسی(ع) با فرعون که خداوند لعنتش کند، داشت؛ تهمتی که ملازم با آن حضرت(ع) بود؛ چرا که او پسر خواندهی فرعون بود و در کاخ او زندگی میکرد.
2- پس از بازگشتن موسی از مَدیَن، دعوت حق شکل دیگری به خود گرفت. این بار به نرمی، تا شاید فرعون یا یکی از یاران و سربازانش به یاد آورد یا از خداوند سبحان بترسد و به دین یعقوب(ع) و یوسف(ع) بگراید؛ یوسفی که عزیز و وزیر پادشاه پیشین آنان بود. تا آن هنگام موسی(ع) شریعتِ نسخکنندهی شریعت یعقوب(ع) و اسحاق(ع) و ابراهیم(ع) را که همان شریعت یکتاپرستی بود، نیاورده بود؛ با اینکه شریعتی تحریف شده بود و جز بر اساس آرا و ظنیات علمای شیطانی دین اسرائیل، به آن عمل نمیشد.
3- عقوبتهای الهی و آیات ربّانی که در مصر همراه دعوت موسی(ع) شد؛ تا شاید فرعون و سربازانش یا متکبرهای بنیاسرائیل امثال قارون، ایمان بیاورند. از جمله این عقوبتها این بود که آب آنها تبدیل به خون شد و سرزمینشان آکنده از قورباغه گردید و آنها نیز به موسی(ع) متوسل شدند تا به درگاه خداوند دعا کند و عذاب را از آنان بردارد. با این حال کسی جز اندکی از قومش به او ایمان نیاوردند. وا اسفا و وا حسرتا بر بندگان!
4- در نهایت دعوت، هجرت موسی(ع) و کسانی که با او ایمان آورده بودند، و خروج آنها از مصر در حالی که از فرعون و بزرگان و حزب و سربازانش میترسیدند تا مبادا بر آنها مسلط شوند و آنان را مورد آزار و اذیت و کشتار قرار دهند، میباشد. زمانی که دو گروه در برابر یکدیگر قرار گرفتند، این ترس که در گروه مؤمن بنی اسرائیل بود، آشکار شد؛ افرادی که ایمان ضعیف و مُتزلزلی داشتند. گفتند: فرعون و سربازانش به ما دست پیدا کردند. ولی موسی(ع) آنان نهیب زد و گوشزد نمود که آنها در حال هجرت به سوی خداوند یگانهی قهّار میباشند. ایشان فرمود: هرگز چنین نیست؛ پروردگارم همراه من است و مرا هدایت میکند، و جماعت بنی اسرائیل به خاطر اِکرام به موسی(ع) نجات یافتند و هزاران نفر به خاطر یک نفر، مورد کرامت قرار گرفتند، و فرعون و سربازانش غرق شدند؛ مرگ بر آنان باد!
-روشنگریهایی از دعوت عیسی(ع)
حقیقت این است که دعوت عیسی(ع) از پیچیدهترین و سختترین انواع دعوتها به سوی خداوند سبحان میباشد؛ چرا که دعوت ایشان(ع) در جامعهای صورت پذیرفت که جامعهای ایمانی محسوب میشد و عقاید آنان به شِرک و بت پرستی آشکار آلوده نشده بود؛ بنابراین عیسی(ع) باید با علما و اَحبار بنیاسرائیل مواجه میشد؛ کسانی که در سخن و جدل در عقاید و سایر مسایل دینی، تبحُّر داشتند. از همین رو دعوت عیسی در مواردی (با دعوتهای پیشین) متمایز میباشد، از جمله:
1- زهد در دنیا:
بارزترین مصداق این زهد، خود عیسی(ع) و حواریون دوازدهگانهاش میباشند. این زهدی که عیسی(ع) در آشکار کردن آن برای مردم مبالغه میکرد، درمانی برای رفاه طلبی بود که بین علمای بنی اسرائیل فراگیر شده بود؛ همانهایی که با زندگی زیر سلطهی کافران رومی اُنس گرفته بودند، و خوی و خصلت حیواناتِ در آخور را که فقط شکمچرانی و خورد و خوراک برایشان مهم است، پیدا کرده بودند.
به همین دلیل عیسی(ع) و حواریون او برای بنی اسرائیل و یهود، و حتی برای همهی مردم، وضعیتی را که باید عالم ربّانی عاملِ مخلص برای خداوند داشته باشد، آشکار نمودند؛ از جمله رویگردانی از دنیا و رو کردن به آخرت؛ مخصوصاً در جامعههای انسانی که تسلط طاغوت، آنان را سست کرده و برای فقرا حتی لقمه نانی نمانده بود که با کرامت از آن استفاده کنند. همان طور که پس از غرق شدن در فساد اخلاقی و اجتماعی، برایشان راه و روش فکری سالمی باقی نمانده بود نبود که از آن بهرهمند گردند.
از همین رو زُهد عیسی و حواریون ایشان، مایهی رسوا و مُفتضح شدن علمای بنی اسرائیل بود و برای مردم، راه مستقیم و روش استوار را آشکار نمود؛ راهی که باید عالِم ربّانی و رهبر الهی بپیماید، تا نوری بشود که مردم از او بهره گیرند، به او اِقتدا نمایند و راه رهایی آنها از سلطهی طاغوت و رهبری به سوی خداوند یگانهی قهّار بشود.
2- اِخلاص در عبادت خداوند سبحان
یهودیان در زمان بعثت عیسی بتها را نمیپرستیدند، ولی به قیصر مالیات میپرداختند و در همهی مسایلی که علما برایشان تشریع میکردند، از آنان دنبالهروی و کورکورانه تقلید میکردند: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَهاً وَاحِداً لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ»
[31] (اَحبار و راهبان خويش و مسيح پسر مريم را به جای الله به خدايی گرفتند و حال آنکه مأمور بودند که تنها يک خدا را بپرستند، که هيچ خدايی جز او نيست، منزّه است از آنچه شريکش میدارند).
این کارها شرک به خداوند سبحان و متعال محسوب میشود. آنهت نه تنها جهاد را ترک گفته بودند و حضور نیروهای رومیِ کافر را در سرزمین مقدس یعنی سرزمین یکتاپرستان پذیرفته بودند، بلکه دولت اِشغالگر و طاغوت را با پرداخت مالیات به قیصر روم تقویت و حکومتش را تثبیت میکردند و با این کارشان بندگان طاغوت شدند و نه یکتاپرستانی که خداوند را میپرستند؛ هر چند مدعی چنین چیزی بودند! آنان از علمایشان هنگامی که با شریعت پیامبران و اوصیا مخالفت میکردند، پیروی نمودند و این عمل، پرستش علمای گمراه به جای خداوند سبحان محسوب میشود؛ چرا که علمای گمراه، رأی و نظرشان را در برابر تشریع خداوند سبحان قرار میدادند و از مردم میخواستند که پِیرویشان کنند و چنین گمانی را برای مردم به وجود میآوردند که اطاعت از آنها، اطاعت از خداوند میباشد؛ در حالی که در چنین وضعیتی، اطاعت از آنان همان اطاعت از شیطان که خداوند لعنت و خوارش کند، میباشد.
به هین دلیل عیسی(ع) به مخالفت برخاست و به مردم آگاهی میداد و حقایق الهی را برایشان روشن میساخت. او از یک سو، آنان را به اخلاص در پرستش خداوند سبحان و متعال دعوت میکرد و از سوی دیگر، به کُفر به طاغوت و پیکار با آن و مُنهدم کردن ستونهای دولت اقتصادی، لشکری و تبلیغاتی او دعوت می نمود.
عیسی(ع) مردم را به سرپیچی از علمای بنیاسرائیل دعوت میکرد؛ کسانی که خود را در تشریع و قانونگزاری در برابر خداوند سبحان و متعال قرار میدادند و مردم را به اطاعت از خود و عمل کردن به مانند خودشان دعوت میکردند. بنابراین پس از اینکه خود گمراه شدند، مردم را نیز به گمراهی کشیدند؛ از این جهت که خودشان را اربابانی قرار دادند که به جای خداوند سبحان و متعال پرستیده میشدند.
3- عدل و رحمت:
بدون عدل و مهربانی، زندگی تاریک میشود به طوری که فقط در آن، ستم، جور، سنگدلی و درد وجود خواهد داشت. طاغوت هیچ عدالت و شفقتی ندارد. فرعون و نمرود و قیصر و امثال آنها با ستم، تندی و سنگدلی بر تخت حکمرانی باقی میمانند و بر سکان رهبری شیطانی سیطره پیدا میکنند، تا پیروانشان و کسانی که در رکابشان هستند را به آتش جهنم رهسپار سازند. کسی که از طاغوت گوشهای از مهربانی و عدالت را انتظار دارد، مانند فردی است که میخواهد از نجاست یا مرداری مُتعفّن، بویِ پاکی به مشامش برسد!
از همین رو سلاح نیرومندی که در دستان پیامبران(ع) میباشد، عدالت و مهربانی است. اینچنین بود که عیسی(ع) شروع به انتشار دادن عدالت و مهربانی در جامعه و دعوت کردن به سوی آن، نمود؛ عدالتی که علمای بنی اسرائیل هنگامی که به اموال صدقات دست پیدا کردند و بر اساس آرا و گمانهای عقلی نَخنمای خود شروع به تشریع و قانونگزاری کردند آن را از بین برده بودند، و رحمتی که مردم در زیر سایهی طاغوت، هیچ شناختی از آن نداشتند.
لطف و رحمت عیسی(ع) حتی شامل مالیات گیرندگانی میشد که به صورت مستقیم برای قیصر کار میکردند. او(ع) کوشید آنان را از فرجام سیاه تاریکی که در صورت باقی ماندن و بودن در لشکر قیصر، در انتظارشان بود، رهایی بخشد و نجاتشان دهد.
-روشنگریهایی از دعوت محمد(ص)
دعوت محمد(ص) دعوتی عامه و فراگیر بود. گویی تمام آنچه در دعوتهای پیامبران پیشین بود و حتی بیشتر از آن را دربرمیگرفت. چنین معنایی در حدیث وارد شده است که هر آنچه در انجیل و تورات و زبور است، در قرآن نیز میباشد. خداوند متعال میفرماید: «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ»
[32] (برای شما دین و آيينی مقرر کرد، از آنچه به نوح وصيت کرده بود و از آنچه بر تو وحی کردهايم و به ابراهيم و موسی و عيسی وصيت کردهايم که دين را بر پای نگه داريد).
میبینیم که رسول خدا(ص) در برابر علمای سه دین الهی تحریف شده میایستد و با آنها مبارزه میکند؛ یعنی دین حنیف، مسیحیت و یهودیت. روشن است که ایستادن در برابر عالِم الهی منحرف چه در عقیده و چه در قانونگزاری مطابق با هوای نفسش، بسیار دشوارتر از ایستادن در برابر بتپرست یا مُلحدی که به وجود خداوند ایمان ندارد، میباشد؛ چرا که عالِم الهیِ گمراه، سخن خداوند را بر اساس هوای نفسش تأویل و عقاید الهی را بر اساس هوای باطنیاش ترسیم میکند و استدلالها و مغالطههایی را ترتیب میدهد تا ثابت کند که مطلب باطلش، حق است. فتنهگر با حجتش رویارو خواهد شد؛ همان طور که رسول خدا(ص) فرموده است: «كل مفتتن ملقى حجته إلى انقضاء مدته، فإذا انقضت أحرقته فتنته في النار»
[33] (هر صاحب فتنهای با حجتش رویارو خواهد شد تا زمانش سر آید. هنگامی که فرصتش به پایان رسید، فتنهاش او را در آتش خواهد سوزانید».
به همین دلیل میگویم: اگر محمد(ص) دعوت اسلامی را بر عهده نمیگرفت، هیچ پیامبری به غیر از او نمیتوانست آن را بر عهده بگیرد. پدر و مادرم به فدایش؛ چیزی را بر عهده گرفت که هیچ فردی غیر از او تاب تحملش را نداشت. دعوت را اقامه فرمود و با علمای گمراه و طاغوتهایی که بر مردم مسلط بودند، به مبارزه برخاست. یک بار با علمش که فردی غیر از او به جز علی(ع) که بابش بود، تاب تحملش را نداشت؛ همان طور که ایشان(ص) او را توصیف کرده است: «من شهر علم هستم وعلی درب آن» و یک بار با نیرویی که از توکلش به خداوند به دست آورده بود و همانندی برایش شناخته نشده است، با آنها به مبارزه برخواست. در طائف ایستاد، درحالی که بر اَثر سنگهایی که بدن شریفش را خونآلود نموده بود، پر از درد بود و با پروردگارش با کلماتی مناجات میکرد که وقتی مؤمنان آن را میشنوند، دلهایشان به لَرزه میافتد و چشمانشان اشکبار میگردد: «خداوندا! به تو شکایت میکنم از اندک بودن نیروی خود و کوتاه بودن چاره اندیشیام و ناتوانیام در برابر مردم. ای پروردگار ضعیفان! مرا به کِه وامیگذاری، درحالی که تویی پروردگار من؟ به دشمن تا امر مرا مالک شود؟ یا به فردی دور که بر من روی در هم کشد؟ اگر تو بر من خشمگین نباشی، هیچ هراسی ندارم....»
[34].
محمد(ص) اِبایی ندارد، هنگامی که این سفیهان، کودکانشان را تحریک میکنند تا ایشان را با سنگ بزنند و خون از بدنش سرازیر شود و در راه خداوند تحقیر شود. اهمیتی نمیدهد، اگر مردم تکذیبش کنند؛ ولی هنگامی که ایمان نمیآوردند، اندوهگین میشد؛ چرا که او(ص) میبیند در انتهای راهی که میروند، جهنم قرار گرفته است.
محمد(ص) اینچنین به پا خاست. یک بار با حکمت و پند نیکو به راه خدا دعوت میکرد و یک بار با روشی نیکو بحث و مجادله میکرد و بار دیگر با کافران و منافقین به جنگ برمیخاست و مدت بیست و سه سال بر آنان سختگیری میکرد. رسول خدا(ص) در این مدت، روی آرامش و مدارا ندید.... پندها، بحث و جدلها، مبارزه و قتال، و دعوت به سوی خداوند، تا آخرین نفس. در آخرین روزهای عمرش در حالی که به علی(ع) و عباس(ع) تکیه کرده بود، بیرون آمد تا مردم را به پیکار و خروج به همراه اُسامه پسر زید تشویق کند و در عِین حال از پروردگارش اطاعت مینمود و در پرستش او تا آنجا زیادهروی کرد که خداوند جلیل او را خِطاب قرار داد: «طه * مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى»
[35] (طه * قرآن را بر تو نازل نکردهايم تا به مشقت درافتی) و همچنین در بخشش و زهد در دنیا تا جایی که ایشان(ص) به مسلمانان فرمود: «سوگند به آن که جانم در دست او است، اگر نعمتهایی همانند کوه تهامه داشتم، آن را بین شما تقسیم میکردم، سپس مرا نه دروغگو و نه ترسو و نه بخیل مییافتید»
[36].
اگر اموال غنیمت گرفته شده بسیار میبود، جز اندکی و به اندازهی کفاف برنمیگرفت؛ تا جایی که حفصه و عایشه به خاطر تنگی معیشت، شکایت کردند، و آیات «اِستبدال» که در قرآن معروف میباشند، نازل شد. ای کاش امروزه مسلمانان، به یک دَهُم رفتار محمد(ص) اِقتدا میکردند، که اگر چنین میبود، اسلام بر تمامی ادیان برتری مییافت.
در دعوت رسول خدا حضرت محمد رسول(ص) هر آنچه در دعوتهای پیامبران پیشین بود، وجود داشت؛ دعوت با نرمی و مهربانی، سپس با شدت و تندی و حملهور شدن، شکستن بتها، کشتار دشمنان خداوند، وعده دادن به آنها به آزار دنیوی و اُخروی. رسول خدا(ص) با مؤمنین در نهایت نرمی و مهربانی و رِقَّت بود و با کافرین در نهایت شدت و تندی و خشونت. این میزانِ حق الهی است که کسی تاب تحمل تناقضات ظاهری آن را ندارد، مگر نفْس بزرگی مانند نفْس محمد(ص)؛ نفسی که بهشت را در یک دست و آتش را در دست دیگرش دارد، تا آن را بر مردم عرضه کند و به مؤمنین بشارت، و کافران را انذار دهد و آنان را نهیب زند و تهدید نماید. «وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً»
[37] (و آن را به حق نازل کردهايم و به حق نازل شده است و تو را نفرستادهايم مگر بشارتدهنده و بيم دهندهای باشی).
حق تعالی میفرماید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجَا * قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً»
[38] (سپاس خداوندی را که بر بندهی خود، اين کتاب را نازل کرد و هيچ کجی و انحراف در آن ننهاد * کتابی عاری از انحراف تا مردم را از خشم شديد خود بترساند و مؤمنان را که کارهای شايسته میکنند، بشارت دهد که پاداشی نيکو دارند).
مهمترین موردی که به واسطهی آن دعوت پیامبر خدا(ص) متمایز میشود، پایانبخش بودن به رسالتهای الهی میباشد، و اینکه زمان به اجرا رسیدن بشارت و انذار و وعده و وعیدی که فرستادگان آورده بودند، فرا رسیده است و اجرا کنندهی آنها، از فرزندان رسول خدا(ص) میباشد و ایشان، همان امام مهدی(ع) است.
در نتیجه وعدهی حقی که خداوند سبحان و متعال به همهی پیامبران و فرستادگان داده بود، نزدیک شد و همچنین روزی که به ابلیس (لعنت الله) وعده داده شده بود؛ روز فرجامش.
خداوند متعال میفرماید: «أَتَى أَمْرُ اللهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ»
[39] (فرمان خداوند در رسيد، به شتابش مخواهيد، او منزه است و از هر چه شريک او میسازند برتر) و همچنین: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ»
[40] (روز حساب مردم نزديک شد و آنان همچنان در غفلت رويگردانند).
و خداوند متعال میفرماید: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ * وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ»
[41] (ساعت نزديک شد و ماه دو پاره گرديد * و اگر آیه و نشانهای ببينند، روی بگردانند و گويند: جادويی است پیوسته).
و در انتها میگویم: در دعوتهای فرستادگان، بسیار و بسیار چیزهایی است که مؤمن میتواند از آنها بهره گیرد، تا نزدیکی از نزدیکان امام مهدی(ع) شود و دشمنی از دشمنان ایشان نگردد. در دعوتهای فرستادگان، حقی است که مؤمنی که میخواهد امام مهدی(ع) را یاری دهد، باید در میدانش وارد شود؛ از سختیها، بلاها، تلاش و جهاد، کشتار و پیکار و دردهایی که چه بسا از بدن عبور کند و به نفس و روح برسد، تا مسخره کردن و ریشخند و تمسخر، و تا خوار شدن و اندک بودن یاریگر و دردها ودردها ودرها.
«حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِيبٌ»
[42] (تا آنجا که پيامبر و مؤمنانی که با او بودند، گفتند: پس ياریِ خدا کِی خواهد رسيد؟ بدان که ياری خداوند نزديک است).
[1] - 17 فروردین 1384 هـ.ش (مترجم)
[26] - ضرب المثل عربی: کل إناء بالذي فیه ینضح (مترجم).
[33] - وسایل الشیعه (آل البیت): ج 12 ص 198 ح 8.
[36] - مستدرک الوسایل: ج 7 ص 26 و 27 ح 2 ؛ مجمع الزواید: ج 5 ص 339.