متن کتاب
انتشارات انصار امام مهدی (ع)
فاطمه (ع)
صدیقهی شهیده
به قلم
عبد العالی منصوری
مترجم
گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع)
نام کتاب: فاطمه (ع) صدیقهی شهیده
نویسنده: عبد العالی منصوری
مترجم: گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع)
نوبت انتشار: اول
تاریخ انتشار: 1396
کد کتاب: 1/1017
ویرایش ترجمه: اول
جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص دعوت مبارک سید احمدالحسن(ع)
به تارنماهای زیر مراجعه نمایید.
www.almahdyoon.co
www.almahdyoon.co/ir
شیخ کلینی از محمد یحیی روایت کرده است. از عمرکی بن علی، از علی بن جعفر، از برادرش امام کاظم(ع) که فرمود: «فاطمه(ع) صدیقهی شهیده است». (کافی: ج1ص458)
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
-پیشگفتار
سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوند یگانهی یکتا است. بینیازی که نه میزایَد و نه زاده شده است و هیچ همتایی ندارد. سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوندی است که با ولایت محمد و آل محمد(ع) بر ما مِنّت نهاد. سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوندی است که ولایت آنها را همان کار نیکی قرار داد که همراهِ آن، هیچ بدی زیانی نمیرساند، و انکار کردنشان را آن عمل بدی قرار داد که با آن عمل، هیچ نیکی سودی نمیرساند.
و برترین درود و پاکترین سلام بر بهترین آفریدگان ـمحمد مصطفیـ و علی مرتضی، فاطمهی زهرا، حسن مجتبی، حسینِ شهیدِ کربلا، و بر علی زین العابدین، محمد باقر، جعفر صادق، علی رضا، محمد جواد، علی هادی، حسن عسکری، محمد بن الحسن المهدی و احمد بن محمد قائم یمانی!
خداوندا! من از دشمنان و ستمکاران آل محمد به تو بیزاری میجویم، و با آن که با آنان میجنگد، میجنگم و با آن که با آنان دشمنی میکند، در ستیزم، و دوستدارِ کسی هستم که آنها را دوست بدارد. از خداوند خواستارم که مرا جزو شیعیان و دوستداران آنها و از خدمتگزاران انصار ایشان قرار دهد.
فاطمه دختر محمد (ص) شدیدترین توهینها، ظلمها و ستمها را از سوی کسانی که پس از پدرش(ص) بر گُردهی مسلمانان سوار شدند، متحمّل شد. خلافت سقیفه ـعلاوه بر ارزشهای اسلامیـ همهی ارزشهای انسانی را در برابر اهلبیت پیامبر(ص) از بین برد، و بدون هیچ عامل بازدارندهی انسانی یا دینی، شروع به ظلم و ستم بر اهلبیت او و تنها پارهی وجودش که در امت باقی گذاشت، نمود. این ظلم و ستم فقط به خلافت سقیفه مُنحصر نشد، بلکهی همه امت ـمگر اندک تعدادیـ را در بر گرفت. به همین دلیل امیرالمؤمنین (ع) پس از اینکه بدن پاک پدرش رسول خدا (ص) را دفن نمود، اینگونه آنها را مخاطب قرار میدهد: «و به زودی دخترت از اجتماع امت تو بر غصب حقش خبر میدهد».
و فاطمهی زهرا (ع) در حالی که گروههای مردم را در مسجد پدرش(ص) خطاب قرار میدهد، میفرماید: «ای جماعت جوانمردان و ای بازوان دین و شریعت و ای شمایی که اسلام را پاس میداشتید، این ضعف و سُستی در حق من از چه رو است؟ آیا در این ظلمی که به من روا رفته است خوابیدهاید یا چرتتان گرفته؟ مگر پدرم رسول خدا(ص) نفرمود: احترام به فرزند احترام به پدر است؟».
ولی این امت شأن و جایگاه دختر رسول خدا و سرور زنان جهانیان را حفظ نکرد، تا آنجا که آن بزرگوار این دنیا را با حسرت و دردی که قلم از توصیفش ناتوان و زبان از بیانش عاجز است، ترک نمود:
بر من مصیبتهایی فرود آمد که اگر
بر روزها فرود میآمد، شب میشد(
[1])
ولی همانطور که حضرت (ع) فرمود: «خداوند بهترین حاکم است و محمد بهترین رهبر، و قیامت بهترین وعدهگاه و در این ساعت است که افراد باطل زیان میبینند».
زهرا(ع) از این دنیا جدا شد در حالی که قلبش دردمند از تنها گذاردن امتی بود که منتسب به پدرش(ص) بودند و همچنین از رویگردانیشان از اهلبیت عصمتی که خداوند سبحان آنها را برگزیده و آنها را دربهایی برای خودش سبحان قرار داده بود.
این ظلم و ستمی که بر حضرت (ع) رَوا شد را در تاریخ نگاشته شده میبینیم؛ علیرغم تمامی تلاشهای بسیار و تکرار شوندهای که برای حذف و تحریف آنچه بر ایشان(ع) اتفاق افتاد صورت پذیرفت. جر این نیست که خداوند سبحان پرده از حقیقت بر گرفت و از واقعیت ستمی که بر خاندان رسول خدا(ص) و پارهی پاک وجودش روا شد، پرده برداشت. علاوه بر شیعه، منابع اهل سنت آکنده از مطالبی در بیان مظلومیت زهرا (ع) است و این مطلبی است که خوانندهی بزرگوار در این کتاب میبیند؛ این مطالب تنها بخشی از این ظلم و ستم را بیان میکند، چرا که انسان نمیتواند همهی جوانب ستمی را که بر ایشان واقع شده است گِرد آورد و در این اندک مجال دربارهی تمامیشان سخن براند.
آن هنگام که مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) فاطمه (ع) را در خاک دفن میکرد این مظلومیت و ستمدیدگی بزرگ را بیان میفرماید؛ آنجا که با قلبی گرفته و دلی دردمند و شکسته، در حالی که از دردهایش به برادرش شکایت میکند؛ همان برادری که او را پرورش داد و همان دوستی که چون سایهای بر سرش و حائلی از برایش بود. ایشان(ع) میفرماید: «سلام از من بر تو ای رسول خدا و سلام بر تو از سوی دخترت، ملاقات کنندهات و کسی که در بُقعهی تو در زمین آرمیده است، همان کسی که خداوند او را در زود پیوستن به تو برگزید. هان ای رسول خدا! شکيبايیام از فراق دُخت برگزيدهات به کاستی نهاد و خويشتنداریام در سوگ سالار بانوان عالمیان از دست رفت. اما با توجه به تأثّر عميق من در سوگ شما اينک جای شکيبايی و خويشتن داری برايم هست؛ چرا که من با دست خویش تو را در آرامگاهت فرود آوردم در حالی که جان شما از میان سینه و گلوی من بیرون رفت. آری این از سنّتهای کتاب خداوندی است که از پذیرش آن گریزی نیست. ما از خدا هستیم و به سوی او باز میگردیم. به راستی که امانت بازگردانیده و گروگان دریافت شد و زهرا چه شتابان ربوده شد. ای رسول خدا! اکنون دیگر چقدر این آسمان نیلگون و زمین تیره در نظرم زشت جلوه میکند. اما غم من همیشگی است و شبم را به بیداری سپری میکنم. آنان از دلم جدا نمیشوند، یا اینکه خداوند برای من آن خانهای که تو در آن مقیم هستی را برگزیند. زخم (دلم) عمیق است و اندوه از قلبم بیرون نمیرود. چقدر زود بین من و فاطمه فاصله افتاد. به خدا شکایت میکنم و به زودی دخت تو از اجتماع امت تو بر غصب حقش خبر میدهد. از او بپرس و وضعیت را از او جویا شو. چه بسیار درد و رنجی که در سینه داشت و راهی برای بازگفتن و پراکندنش نداشت و حال آنکه به زودی میگوید و خداوند حکم میکند که او بهترین حکمکنندگان است.
سلام کسی که خداحافظی میکند در حالی که نه ناراحت است و نه ملول. اگر باز میگردم از ملالت و دلتنگی نیست و اگر بمانم از روی سوء ظن به آنچه خداوند به شکیبایان وعده داده، نیست. آه، آه! اما شکیبایی، مبارکتر و زیباتر است. اگر بیم چیره شدن دشمنان تجاوزکار نبود، ماندن و درنگ را بر خود لازم میداشتم و همچون زنِ جوانْ از دست داده بر این مصیبت بزرگ صدای خود را به گریه بلند میکردم. در پیشگاه خداوند دُخت تو پنهانی به خاک سپرده میشود، حقش غصب میگردد و از ارثش محروم میشود در حالی که مدت زیادی از عهد تو نگذشته و یاد تو فراموش نشده است. اینک ای رسول خدا، تنها به خداوند شکایت میبرم و ای رسول خدا! بهترین تسلّی در پیروی از سیره و روش تو است. سلام و صلوات بر تو و سلام و رضوان بر او (فاطمه) باد».(
[2])
جملاتی که به شکلی روشن و عمیق، عمق غم و اندوه را بیان میکند:
به راستی که امانت باز گردانیده و گروگان دریافت شد و زهرا چه شتابان ربوده شد. ای رسول خدا! اکنون دیگر چقدر این آسمان نیلگون و زمین تیره در نظرم زشت جلوه میکند....
اما غم من همیشگی است و شبم را به بیداری سپری میکنم. آنان از دلم جدا نمیشوند، یا اینکه خداوند برای من آن خانهای که تو در آن مقیم هستی را برگزیند. زخم (دلم) عمیق است و اندوه از قلبم بیرون نمیرود....
و به زودی دخت تو از اجتماع امت تو بر غصب حقش خبر میدهد. از او بپرس و وضعیت را از او جویا شو. چه بسیار درد و رنجی که در سینه داشت و راهی برای بازگفتن و پراکندنش نداشت....
آه، آه! اما شکیبایی، مبارکتر و زیباتر است. اگر بیم چیره شدن دشمنان تجاوزکار نبود، ماندن و درنگ را بر خود لازم میداشتم و همچون زنِ جوانْ از دست داده بر این مصیبت بزرگ صدای خود را به گریه بلند میکردم....
در پیشگاه خداوند دُخت تو پنهانی به خاک سپرده میشود، حقش غصب میگردد و از ارثش محروم میشود....
** ** **
از چه رو مخفیانه دفن شد پارهی تن مصطفی و قبرش مخفی است
او دختر که بود؟ یا همسر که بود؟ وای بر آن که ظلم و آزارش را سُنّت کرد(
[3])
از خداوند مسألت دارم آنچه در این مبحث نگاشته شده است برای خوانندگان گرامی سودمند باشد؛ همانطور که امیدوارم آنها نیز نسبت به حبیبهی محمد ـفاطمه(ع)ـ انصاف داشته باشند و یاری او را برگزینند، نه یاری کسی که بر او ستم روا داشته است. و خداوند توفیق رسان است.
-چرا کتاب مظلومیت فاطمه (ع)؟
خود را در برابر لطف و بخشش خداوند سبحان سرگردان میبینم. سکوتی مرا فرا گرفته که زبانم را گنگ میکند و آن را از بیان ناتوان مینماید و هر گاه به خودم مینگرم آن را آکنده از عصیان و گناهانی میبینم که صورتم را در برابر خداوند سبحان و حجتهای کریمش، سیاه نموده است؛ ولی به خداوند بخشایندهی بزرگوار امید دارم. به همو که بی هیچ اِستحقاقی از سوی من، نعمتها را بر من آغاز نمود. نمیگویم او سبحان، بخشایندهی بسیار در برابر اندک است؛ که حتی این اندک را که مُستحقّ این توفیق الهی باشم، نمییابم.
پس نعمتهای او سبحان بر همهی بندگان پیاپی سرازیر میشود. او که میفرماید: (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لا تُحْصُوها)(
[4]) (و اگر نعمتهای خدا را شماره کنيد، شمار کردن نتوانيد).
خداوند سبحان بر این بندهی فقیرِ نیازمندِ سیه روی خود، منّت نهاد بر اینکه نامش را نگاشت و او را از انصار ولیّ بزرگ خداوند و جانشینش در زمینش ـامام محمد بن الحسن العسکری(ع)ـ و فرزند او و جگر گوشهاش و وصی و فرستادهی بزرگوارش قرار داد؛ همان محل گرد آمدن علی و فاطمه و بندهی حکیم، سید احمدالحسن(ع) که خداوند ما را از او محروم نکند. ایشان بود که مرا به نگارش این مبحث و کتابی دربارهی ستمهای روا شده بر مادرش، سرور زنان جهانیان، فاطمهی زهرا، بتولِ حورا ـکه جان من به فدایشـ ارشاد فرمود.
ایشان(ع) همانطور که در کتاب «در محضر بندهی صالح» آمده، فرموده است:
«همچنین کتاب و بحثی مهم درباره شکستن پهلوی حضرت زهرا (ع):
ـ تحقیق و بررسی روایات و استدلال به صحت آنها.
ـ کاوش در میان روایات سنّی و روایات شیعه.
ـ روایات هجوم به منزل حضرت.
ـ روایاتی که نشان دهندهی تهدید صادر شده از سوی ستمگران است.
ـ تجزیه و تحلیل روایات.
به عنوان مثال میتوانید از روایت خشم حضرت فاطمه (ع) بر ابوبکر و عمر استفاده کنید، و اینکه این دو نفر از امیرالمؤمنین(ع) درخواست نمودند که بر فاطمه (ع) وارد شوند تا از او بخواهند بابت کارهایی که انجام دادهاند، از آنها درگذرد و آنها را ببخشد. این دو بر فاطمه (ع) وارد شدند و از او طلب بخشش کردند ولی آن حضرت از آنها راضی نشد.(
[5]) اگر قضیهی هجوم به خانه حضرت فاطمه (ع) و شکستن پهلویش در کار نبود، این دو بابت چه چیزی طلب بخشش کردند؟!!
ـ همچنین دلیل مخفی ماندن محل قبر حضرت فاطمه (ع) چیست؟؟؟ زیرا وی بر آنها خشمگین بود!
ـ اصرار شدید حضرت به اینکه آنها بر سر جنازهاش حاضر نشوند، به چه دلیل بود؟؟؟
ـ همچنین بیان فضایل حضرت از کتب اهل سنت؛ و اگر حتی فقط همین یک روایت «سيدة نساء العالمين» (سرور زنان جهانیان) بود، باز هم کفایت میکرد؛ حتی وهابیها نیز بر این روایت صحّه میگذارند».(
[6])
گفته میشود: ارزش مرد به اندازهی همّت او است. کسی که چیزی را میخواهد یا به آن میرسد یا به گوشهای از آن. اگر به تمامیِ آنچه ایشان(ع) راهنمایی کرده است، توفیق پیدا نکنم، از خداوند سبحان خواستارم که مرا از گوشهای از آن محروم نکند؛ چرا که او اهل بخشندگی و اهل سخاوت است.
پس آغاز به نگارش این صفحات در موضوع ستمهای روا شده بر صدیقهی طاهره (ع) نمودم و از آنجا که سخن کسی جز آل محمد (ع) بر آنها پیشی نمیگیرد ـچرا که آنها سروران و منابع حکمت هستندـ نام این کتاب «فاطمه، صِدّیقهی شهیده» نهاده شد؛ همان گونه که امام کاظم (ع) فرموده است: «فاطمه (ع) صدیقهی شهیده است....».(
[7])
پس این کتابی که پیش روی برادران عزیز قرار دارد، به نگارش درآمد و همت و تلاشم در این کتاب بر این بود که فقط بر موضوع ستم روا شدن سند بیاورم. پس متعرّض تفاصیل فضایل و مناقب سرور زنان جهانیان (ع) نشدم؛ بلکه به شکلی مُجمل و خلاصه به این موضوع پرداختم در حالی که از مولای سبحان خواستارم که مرا به پرداختن به این مبحث در مجالی دیگر، توفیق عطا فرماید.
این تحقیق را در پنج باب قرار دادم و در هر باب، چند فصل و در برخی فصول، چندین موضوع.
در این تحقیق نتوانستم به تمام جوانب این مظلومیت بپردازم؛ از یک سو به دلیل ترس از طولانی شدن مطلب برای خوانندهی گرامی و از سوی دیگر به خاطر اندک بودن زمان. امیدوارم خوانندگان گرامی پوزش مرا در قصور و کوتاهی از بیان تمامی جوانب مظلومیت سیدهی شهیده فاطمه (ع) بپذیرند.
و در پایان عرض میکنم:
تقدیم به تو، ای که مرا از پرستش بتها رها و به پرستش خداوند هدایت کردی....
تقدیم به تو،
ای که حق محمد و آل محمد، امامان و مهدیین را به من شناساندی....
تقدیم به تو، ای مَجمع علی و فاطمه، و ای سرّ پنهان به ودیعه نهاده شده در او،
و ای راز پوشیده در طول اعصار و زمانها....
تقدیم به آقا و مولایم، یمانی، احمدالحسن(ع)....
ای راز بتول! این تلاش ناچیز را به شما تقدیم میکنم، که در بیان ستمهای روا شده بر مادرت، سرور زنان گرد آوردهام؛ با این امید که در حضور کرامند شما مقبول افتد....
از خداوند متعال اخلاص برای ولایت شما، و دفاع از تو و پدرانت و فرزندانت(ع) و مادر شهیدهات فاطمه (ع) را خواستارم.
آغاز ربیع الثانی سال1432هجری(
[8])
خدمتگزار شما و خدمتگزار انصار شما
عبد العالی منصوری
باب اول
که فصلهایی دارد:
(
فصل اول
: اهلبیت(ع) چه کسانی هستند؟
(
فصل دوم:
اهلبیت در قرآن
(
فصل سوم:
اهلبیت در سنّت شریف
">
اهلبیت در سنّت شریف
( فصل چهارم: ظلم و ستم بر اهلبیت(ع)
( فصل پنجم: وقتی خداوند سرای پیامبران را برای پیامبرش برگزید.
-فـــصـلاول:
اهلبیت در آیهی تطهیر چه کسانی هستند؟
(اهل) در قرآن:
لفظ (اهل) به چندین معنا آمده است:
اول: همسر. آیاتی در قرآن کریم آمده که منظور از عبارت (اهل) در آنها، همسر است. از جمله:
حق تعالی میفرماید: (إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدى)(
[9]) (آنگاه که آتشی ديد و به خانوادهاش گفت: درنگ کنيد که من از دور آتشی دیدم، شايد برايتان پارهای از آن بياورم يا بر آن آتش هدایتی بيابم).
و همچنین میفرماید: (إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُون)(
[10]) (آنگاه که موسی به خانوادهاش گفت: من از دور آتشی ديدم، زودا که از آن برايتان خبری بياورم يا پاره آتشی، شايد گرم شويد).
و همچنین حق تعالی میفرماید: (فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُون)(
[11]) (چون موسی آن مدّت را به سر آورد و همسرش را با خود برد، از سوی طور آتشی ديد. به خانوادهی خود گفت: درنگ کنيد که من آتشی ديدم؛ شايد از آن برایتان خبری برگیرم يا پاره آتشی بياورم؛ باشد که خود را گرم کنید).
در اینجا منظور از (اهل موسی (ع)) همسرش است که او از مَدْیَن آمده و به همراهش قصد مصر نموده بود و غیر از او هیچ کس دیگری همراهش نبود.
حق تعالی میفرماید: (وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَميصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَليم)(
[12]) (هر دو به سوی در دويدند، و زن جامهی او را از پشت دَريد، و سرور آن زن را نزديک در ديدند. زن گفت: جزای کسی که به همسر تو قصد بدی داشته باشد چيست؟ جز اينکه به زندان افتد يا به عذابی دردآور گرفتارآيد؟).
منظور از (اهل) در این آیه (همسر) است؛ یعنی همسرِ عزیزِ مصر.
دوم: خانواده: لفظ (اهل) به معنای (خانواده) آمده است؛ یعنی زوجین، فرزندان و کسانی که با (مرد) ارتباط دارند. همانطور که سخن خداوند متعال به این مطلب اشاره دارد: (وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ امْرَأَتَكَ كانَتْ مِنَ الْغابِرين)(
[13]) (چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از آنها غمگين شد و از آنها به تَنگ آمد. گفتند: مترس و غمگين مباش! که ما به طور قطع نجات دهندهی تو و خاندانت هستیم؛ مگر همسرت که از بازماندگان است) و (وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى)(
[14]) (کسان خود را به نماز فرمان دِه و خود در آن کار شکیبا باش. ما از تو جویای هیچ روزی نیستیم. ما به تو روزی میدهيم؛ و فرجام نیک از آنِ پرهيزگاران است) و (وَ اجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي)(
[15]) (و ياوری از خاندان من برای من قرار ده).
آیهی اول به نجات و رهایی پیامبر خدا لوط (ع) از عُقوبتی که قومش به آن دچار شدند اشاره میکند. کسانی که از عذاب رهایی یافتند لوط و دخترانش بودند و حتی همسرش از عذاب رهایی نیافت؛ زیرا با فرمان همسرِ پیامبرش مخالفت ورزید و در کنار کسانی که با او مخالفت میکردند قرار گرفت.
قرآن از دختران لوط و همسرش با عبارت (اهل) تعبیر میکند و از (اهل لوط) کسانی را که دچار عذاب شدند استثناء مینماید؛ یعنی همسرش. بنابراین لفظ (اهل) بر دو دختری که همراه پدرشان لوط (ع) رهایی یافتند و همچنین بر همسر او که از عذاب رهایی نیافت، اطلاق میگردد.
همانطور که در آیهی دوم فرمانی به مؤمنان برای اهتمام نشان دادن به نماز و فرمانی به (اهل) برای به انجام رسانیدن این فریضهی الهی وجود دارد.
(برادر) به این اعتبار که جزو نزدیکان است از (اهل) شمرده میشود؛ همانطور که در سخن موسی دربارهی برادرش هارون (ع) اینگونه میباشد.
پس در آیهی اول و دوم لفظ (اهل) به معنای عُرفیِ شناخته شدهاش ـیعنی نسل و فرزندانـ آمده است ـآن طور که در آیه اول آمدهـ و همان طور که در آیهی دوم آمده تواماً به معنای همسران و فرزندان میباشد.
و به معنای (برادر) آنگونه که در آیهی سوم آمده است.
سوم: خانوادهی مرد که در سبْک و روش فکری با او موافق هستند؛ همانطور که در این سخن حق تعالی چنین است: (وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني مِنْ أَهْلي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ)(
[16]) (نوح پروردگارش را ندا داد: ای پروردگار من! پسرم از خاندان من بود و به راستی که وعدهی تو حق است؛ و تو بهترین حکم کنندگان هستی). پس اهل نوح (ع) از کسانی نبودند که با او در خانهاش زندگی میکردند؛ بلکه کسانی هستند که در سرآغاز او به او پیوستند و به رسالت آسمانیاش ایمان داشتند. از همین رو خداوند متعال او را از اینکه فرزندش را از اهل خود بداند بازداشت. خداوند سبحان میفرماید: (قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلين)(
[17]) (ای نوح! او از خاندان تو نيست، او کرداری است ناشایست. پس آنچه را که به آن علمی نداری از من مخواه. من تو را پند میدهم که مبادا از مردم نادان باشی!).
چهارم: بی هیچ قیدی به معنی نزدیکان و طایفه: (وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللهَ كانَ عَليماً خَبيرا)(
[18]) (اگر از جدایی ميان آن دو (زن و شوی) آگاه شديد، داوری از کسان مرد و داوری ازکسان زن برگزينيد. اگر آن دو را قصد اصلاح باشد خدا ميانشان موافقت پديد میآورد، که خداوند دانای آگاه است) و (قالَ هِيَ راوَدَتْني عَنْ نَفْسي وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبينَ)(
[19]) (يوسف گفت: او تن من را میخواست و مرا به خود خواند و يکی از کسان زن گواهی داد که اگر جامهاش از پيش دريده است، زن راست میگويد و او دروغگو است).
به روشنی دیده میشود که منظور از (اهل) در این دو آیه، نزدیکان زوجین است.
پنجم: فقط فرزندان مرد. حق تعالی در داستان پیامبرش ایوب (ع) میفرماید: (فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدينَ)(
[20]) (دعايش را اجابت کرديم و آزار را از او دور کرديم و خاندانش را و همانند آنها را با آنها به او ارزانی داشتیم؛ تا رحمتی از جانب ما و پندی برای خردمندان باشد) و (وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْباب)(
[21]) (و به او کسانش و نظایرشان همراه با آنها را به او بخشیدیم؛ تا رحمتی از سوی ما و پندی برای خردمندان باشد).
پس آن (اهل) (کسان و خاندان) که خداوند پس از برطرف کردن زیان به پیامبرش ایوب بخشید فرزندانش بودند.
ششم: اصحاب و یاران چیزی: (وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِه)(
[22]) (و نيرنگ بد جز دامن صاحبش را نگيرد)؛ یعنی دامن نیرنگبازانش را. حق تعالی میفرماید: (إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها)(
[23]) (خداوند به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانشان بازگردانيد)؛ یعنی کسانی که اهلیّتشان را دارند.
حق تعالی در داستان موسی (ع) با بندهی صالح (ع) و سوراخ کردن کشتی توسط بندهی صالح میفرماید: موسی(ع) عرض کرد: (قالَ أَخَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْرا)(
[24]) (گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینانش را غرقه سازی؟! به راستی که به کاری زشت مبادرت ورزیدی!)؛ یعنی اصحاب کشتی.
به این ترتیب روشن میشود که عبارت (اهل) در قرآن بر چندین معنی اطلاق میشود و بیش از یک معنی بر آن مترتب میگردد که این مطلب از طریق تفسیر آیات و سبک و سیاق قرآنی مشخص میشود.
بنابراین چنین دانسته میشود که کلمهی اهل عبارتی مطلق و کلی است و برای تخصیص و منطبق و مقیّد شدن، گریزی از قرینهای که کاربرد آن را مشخص کند نیست. همانند قرینهای که سخنگو به منظور سخنش اشاره کند یا منظور از عبارت (اهل) را برای شنونده در سخنش بیان کند.
به همین دلیل میبینیم که رسول خدا(ص) کلمهی اهلبیت را مقیّد کرده است؛ چرا که ایشان(ص) بر چند معنا بودن این کلمه و اینکه بر بیش از یک مصداق منطبق میگردد آگاهی دارد؛ که این موضوع در مطالب آتی روشن خواهد شد.
به دلیل اینکه این عبارت بر بیش از یک مورد اطلاق میگردد، سخنان مختلفی در مشخص کردن منظور از اهلبیت(ع) در آیهی تطهیر پدیدار گشته است:
سخن اول: منظور از اهلبیت(ع) در آیهی تطهیر همهی بنی هاشم و عشیرهی پیامبر(ص) میباشد. این نظر ثعلبی است. حنفیها از اهل سنّت نیز همین نظر را دارند.
سخن دوم: اینان، مؤمنان از بنی هاشم و عبدالمطلب هستند و نه کسان دیگر. این نظر شافعیها است.
سخن سوم: فقط زنان پیامبر(ص) را شامل میشود. این سخن عکرمه غلام ابن عباس، مقاتل، عروه و کسانی است که به آیین آنها اقتدا نمودهاند.
سخن چهارم: اهلبیت، رسول خدا، علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) هستند؛ به علاوهی همسران پیامبر(ص). این سخن آلوسی در روح المعانی و ابن حجر عسقلانی است.
سخن پنجم: منظور از اهلبیت، عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش هستند؛ و حدیثی را به رسول خدا(ص) نسبت میدهند که همانند حدیث کسا است.
ابو اسید ساعدی میگوید: رسول خدا به عباس بن عبدالمطلب فرمود: (ای ابا الفضل! تو و فرزندانت فردا از خانهات بیرون نروید تا من بیایم که با شما کاری دارم). میگوید: آنان منتظر ماندند تا اینکه بعد از ظهر آمد. بر آنها وارد شد و فرمود: (سلام بر شما). عرض کردند: سلام بر شما و رحمت و برکات خداوند. فرمود: (چگونه صبح کردید؟) عرض کردند: به خوبی. خداوند متعال را سپاس میگوییم؛ و شما ای رسول خدا! چگونه با پدر و مادرمان صبح کردید؟ فرمود: (به خوبی صبح نمودم. خداوند متعال را ستایش میگویم). سپس فرمود: (پیش آیید، نزدیک شوید و آرام آرام نزدیک یکدیگر بیایید) تا اینکه به دستش به آنها رسید و با لباسش آنان را پوشانید. سپس فرمود: (پروردگارا! این عمویم و برادر پدرم است و اینان اهلبیت من هستند. آنان را همانگونه که با این لباسم پوشانیدم، از آتش بپوشان). میگوید: و چهارچوب در و دیوارهای خانه ایمن شدند و گفتند: آمین، آمین، آمین.(
[25])
سخن ششم: اهلبیت(ع)، رسول خدا، علی، فاطمه و حَسنین(ع) هستند.
(اهل) در لغت:
عبارت (اهل) در کتابهای لغت به معانی متعددی آمده است:
زبیدی در تاج العروس میگوید: اهلِ مرد: عشیره و نزدیکانش هستند؛ و گواه بر آن این سخن حق تعالی است: (فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها)(
[26]) (داوری از کسان مرد و داوری ازکسان زن برگزينيد).
راغب میگوید: اهل مرد: کسانی هستند که نسب یا دین، او و آنان را گرد آورده است؛ یا چیز دیگری که همین حکم را دارد؛ از جمله صنعت، خانه و شهر. اهل مرد: در اصل، کسانی هستند که او و آنان را یک خانه در خود جمع کرده است. سپس مجازاً گفته شد: اهلبیت او: منظور، او و کسانی هستند که نَسَب یا آنچه گفته شد آنان را جمع میکند؛ و به طور خاص منظور، خانوادهی پیامبر(ص) است(
[27]).
صاحب صحاح میگوید: آل و خاندان مرد، اهل و عیالش هستند. همچنین آل او: پیروانش هستند.(
[28])
منظور از کلمهی (بیت) (خانه):
در قرآن کریم و در چندین جا در مورد کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) آمده و منظور از آن، دو مورد است:
اول: خانهی نَسبی؛ یعنی گروهی از مردم که ارتباطی نزدیک آنان را جمع کرده است که یا بخشی از فامیل هستند یا از قبیله (عشیره). حق تعالی میفرماید: (فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمين)(
[29]) (و در آن شهر جز يک خانه از فرمانبرداران نيافتيم)؛ منظور از خانه در این آیه، پیامبر خدا لوط و دخترانش هستند.
به معنای بخشی از قبیله نیز آمده است. از ابن عباس روایت شده است: رسول خدا فرمود: (خداوند عزّوجل آفریدگان را دو قسمت نمود و مرا در بهترین قسمت آن قرار داد و این همان سخن خداوند عزّوجل در بیان اصحاب یمین و اصحاب شمال است. من جزو اصحاب یمین هستم و من بهترین اصحاب یمین هستم. سپس این دو قسمت را سه بخش قرار داد و مرا در بهترین سه بخش آن قرار داد و این همان سخن خداوند عزّوجل است: (فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ * وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ * وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُون)(
[30]) (گروهی اصحاب یمین (اهل سعادت)؛ اصحاب یمین کداماند؟ * و گروهی اصحاب شمال (اهل شقاوت)؛ اهل شقاوت کداماند؟ * و سبقتگیرندگان، مقدّماند) و من از سبقت گیرندگان هستم و بهترینِ سبقت گیرندگان هستم. سپس این بخش را قبیلههایی قرار داد و مرا در بهترین قبیله قرار داد؛ و این سخن خداوند عزّوجل است: (وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُم)(
[31]) (و شما را جماعتها و قبيلههایی قرار دادیم تا يکديگر را بشناسيد. هر آينه گرامیترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شما است). پس من پرهیزگارترین فرزندان آدم و با کرامتترین نزد خداوند (جلّ ثناؤه) هستم و در این هیچ فخری نیست. سپس قبیلهها را خانههایی قرار داد و مرا در بهترین خانه قرار داد و این سخن خداوند عزّوجل است: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً)(
[32]) (ای اهل بيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند)(
[33]).
دوم: خانهی مادّی که برای سکونت یا خانههای پرستش مهیا شده است.
حق تعالی میفرماید: (وَ راوَدَتْهُ الَّتي هُوَ في بَيْتِها عَنْ نَفْسِه)(
[34]) (و آن زن که او (يوسف) در خانهاش بود در پِی کامجویی از او بود) ، (في بُيُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصال)(
[35]) (در خانههايی که خدا رخصت داد که منزلتشان رفعت یابد و نامش در آنجا ياد شود و او را هر بامداد و شبانگاه تسبيحش گويند)، (مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُون)(
[36]) (مَثَل آنان که سوای خدا را دوستان میگيرند، مَثَل عنکبوت است که خانهای بساخت و کاش میدانستند هر آينه، سُستترين خانهها، خانهی عنکبوت است).
اهلبیت در آیهی تطهیر:
عبارت (اهل البیت) در قرآن کریم دو مرتبه آمده است:
اول: در این سخن حق تعالی: (قالُوا أَتَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللهِ رَحْمَتُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ)(
[37]) (گفتند: آيا از کار خدا دَرشگفتی؟ رحمت و برکات خدا بر شما ای اهل اين خانه! او ستودنی و باشکوه است).
منظور از اهلبیت در این آیه، اهلبیت پیامبر خدا حضرت ابراهیم(ع) است. ابراهیم(ع) و همسرش ساره(ع) هر دو از یک خانه هستند؛ چرا که ساره دختر عموی ابراهیم(ع) است.
دوم: در این سخن حق تعالی: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً)(
[38]) (ای اهل بيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند).
و منظور از آن، اهلبیت پیامبر خدا حضرت محمد(ص) میباشد.
مسلمانان لفظ (اهلبیت) و (آل بیت) را فقط بر اهلبیت محمد(ص) حمل میکردند تا آنجا که این لفظ فقط بر آنان دلالت میکرد و از این لفظ منظور دیگری فهمیده نمیشد؛ مگر با وجود قرینهای.
شیخ طبرسی در مجمع البیان در تفسیر آیهی سی و سوم سورهی احزاب میگوید: (همهی امت اتفاق نظر دارند که منظور از اهلبیت در این آیه، اهلبیت پیامبر ما(ص) است...)(
[39]).
مهمترین نظراتی را که در این خصوص بیان شده است بیان میداریم:
نظر اول: منظور از اهلبیت فقط زنان پیامبر هستند.
سیوطی در (در المنثور) روایت کرده است که عکرمه دربارهی آیهی سی و سوم سورهی احزاب(
[40]) میگفت: (هر کس بخواهد در این خصوص ـاینکه این آیه دربارهی زنان پیامبر(ص) نازل شده استـ مباهله کند، با او مباهله میکنم)(
[41]) ، (
[42]).
و به این ترتیب این آیه مختص زنان پیامبر(ص) میباشد!
نظر دوم: منظور از اهلبیت، محمد(ص)، علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) است.
دقتی در نظر اول:
میتوان نظر اول را با مواردی مورد بحث و بررسی قرار داد:
مورد اول: تصریح قرآن و سنت بر خارج بودن زنان پیامبر از مفاد این آیه.
برخی از آیات قرآنی و احادیث شریف بر عصمت نداشتن همسران پیامبر(ص) و به وقوع پیوستن خطای آشکار از برخی از آنها تصریح دارند؛ که این با زدودن آلودگی و شکل گرفتن تطهیری که از این آیه استنباط میشود، هیچ تناسبی ندارد.
برخی از مطالب از قرآن کریم و سنت شریف مبنی بر اینکه این موضوع در خصوص برخی از زنان پیامبر(ص) دلالت دارد تقدیمتان میگردد:
از قرآن کریم: حق تعالی میفرماید: (وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَديثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَليمُ الْخَبيرُ * إِنْ تَتُوبا إِلَى اللهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهير)(
[43]) (آنگاه که پيامبر با يکی از زنان خود سخنی پنهانی در ميان نهاد ، چون آن زن آن راز (با ديگری) باز گفت، خدا پيامبر را از آن آگاه ساخت و او پارهای ازآن راز را آشکار کرد و از افشای پارهای ديگر سر باز زد. آن زن گفت: چه کسی تو را از اين آگاه ساخت؟ گفت: آن دانای آگاه به من خبر داد * اگر شما دو زن به درگاه خدا توبه کنيد بهتر است، زيرا دلهايتان (از حق) بازگشته است و اگر علیه او با یکدیگر همدست شويد، خدا ياور او است و نيز جبرئيل و مؤمنانِ شايسته؛ و علاوه بر این، فرشتگان نیز پشتیبان او خواهند بود).
هر دو گروه (شیعه و سنی) روایت کردهاند که این آیات دربارهی عایشه و حفصه نازل شده است. برخی از آنچه در این خصوص روایات شده است تقدیمتان میگردد:
طبری در تفسیر خود روایات بسیاری را روایت کرده است(
[44]). همچنین بخاری در صحیح خود بیان کرده است که آن دو زنِ پشتیبان یکدیگر، عایشه و حفصه بودند و اینکه زنان پیامبر(ص) کاری انجام دادند که باعث کنارهگیری بیست و نه روزهی او از آنان شد تا اینکه آیهی تخییر نازل شد: (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَميلاً * وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظيماً)(
[45]) (ای پيامبر، به زنانت بگو: اگر خواهان زندگی دنيا و زينت آن هستيد بياييد تا شما را بهرهمند سازم و به وجهی نيکو رهايتان کنم * و اگر خواهان خدا و فرستادهاش و سرای آخرت هستيد، به راستی که خدا برای نيکوکارانتان پاداشی بزرگ فراهم کرده است).
در صحیح بخاری و منابع دیگر از ابن عباس وارد شده است که او میگوید: (یک سال ماندم و میخواستم از عمر بن خطاب دربارهی آیهای سوال کنم؛ ولی به خاطر هِیبتی که در او بود، نتوانستم؛ تا اینکه برای حج بیرون رفت و من با او بیرون رفتم. وقتی بازگشتم و ما در میانهی راه بودیم او برای انجام کاری به سوی اراک تغییر مسیر داد. میگوید: توقف کردم تا او فارغ شود. سپس با او حرکت کردم و به او عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! آن دو زن از همسران پیامبر که علیه پیامبر همکاری کردند چه کسانی بودند؟ او گفت: آن دو، حفصه و عایشه بودند...)(
[46]).
به همین دلیل مفسران گفتهاند که این آیه دربارهی حفصه و عایشه است. در تفسیر ابن عباس آمده است: (ای عایشه و ای حفصه! به خاطر آزارتان به رسول خدا و سرپیچی از او به سوی خداوند توبه کنید)(
[47]).
بیضاوی میگوید: (إِنْ تَتُوبا إِلَى اللهِ) (اگر شما دو زن به درگاه خدا توبه كنيد) خطابی است به حفصه و عایشه برای توجّه دادن، و تأکید بر نکوهش است)(
[48]).
زمخشری میگوید: (خطاب به حفصه و عایشه برای توجّه دادن است، تا در سرزنش آنها رساتر باشد)(
[49]).
و هنگام بیان تفسیر سخن خداوند متعال میگوید: (...(ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً للذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوط)(
[50]) (خدا برای کافران مَثَل زن نوح و زن لوط را میآورد) و در بطن این دو تمثیل، اشارهای به دو امّالمؤمنین که در ابتدای سوره از آن دو یادی به میان آمده و آنچه از همکاری آنها علیه رسول خدا در عملی که آن را ناخوش میداشت سر زد، وجود دارد. همچنین تحذیری به شدیدترین و بدترین شکل برای این دو نفر دیده میشود، همانند ذکری از کفری که در این تمثیل به میان آمده است.... و اشاره به حفصه سزاوارتر است؛ زیرا زن لوط علیه او اِفشاکاری کرد، همانطور که حفصه علیه رسول خدا چنین نمود)(
[51]).
شیخ طبری میگوید: (سپس خداوند سبحان عایشه و حفصه را خطاب قرار داده، میفرماید: (إِنْ تَتُوبا إِلَى اللهِ) (اگر شما دو زن به درگاه خدا توبه كنيد) به خاطر همدستی برای آزار و همکاری علیه پیامبر)(
[52]).
میتوانید به اشخاص دیگری که هنگام بحث دربارهی این آیه ذکرشان به میان آمد، مراجعه کنید.
اما سنّت؛ طبرسی از واحدی با استناد از سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کرده است که او میگوید: (رسول خدا صلی الله علیه وسلم با حفصه نشسته بود. بین آنان مشاجرهای پیش آمد و به او فرمود: (آیا میخواهی بین من و خودت مردی قرار دهم؟) عرض کرد: بله. به سوی عمر فرستاد. وقتی عمر بر آنان وارد شد، به حفصه گفت: سخن بگو. او گفت: ای رسول خدا! سخن بگو و جز حق مگو! عمر دستش را بالا برد و بر صورت حفصه زد. سپس دستش را بالا برد و بر صورت او زد. پیامبر(ص) به او فرمود: (بس کن). عمر گفت: ای دشمن خدا! پیامبر جز حق نمیگوید. قسم به کسی که او را به حق مبعوث داشت اگر مجلس ایشان نبود، دست برنمیداشتم تا تو بمیری! پیامبر برخاست و به اتاقی رفت و یک ماه در آن ماند و اصلاً به زنهایش نزدیک نمیشد. در آن اتاق غذا میخورد و زندگی میکرد؛ تا خداوند متعال این آیات را فرو فرستاد!).(
[53]) ، (
[54])
همین اتفاق با عایشه نیز تکرار شد و به جای عمر، ابوبکر بر او وارد شد.
خطیب بغدادی از عایشه روایت میکند که گفت: (بین من و رسول خدا سخنی درگرفت. ایشان فرمود: (به چه کسی راضی میشوی که بین من و تو باشد؟ آیا به ابو عبیده بن جراح راضی میشوی؟) عرض کردم: خیر. او مردی است که اگر حکم کند به سود شما و علیه من خواهد بود. ایشان فرمود: (آیا به عمر بن خطاب راضی میشوی؟) عرض کردم: خیر. من با عمر اختلاف دارم. رسول خد فرمود: (و شیطان با او اختلاف دارد). ایشان فرمود: (آیا به ابوبکر خوشنود میشوی؟) عرض کردم: بله! ایشان به سوی او فرستاد و آمد. رسول خدا سخن گفت: (میان من و او قضاوت کن). عرض کرد: من ای رسول خدا؟! فرمود: (آری) و رسول خدا سخن گفت. به ایشان عرض کردم: (ای رسول خدا! به عدالت بگو». او میگوید: ابوبکر دستش را بالا آورد و به صورتم ضربهای زد که بینی و سوراخهای بینیام خونین شد و گفت: ای بی مادر! اگر رسول خدا عدالت نداشته باشد، پس چه کسی عدالت دارد؟! ایشان فرمود: (ما چنین نمیخواستیم). بلند شد و با دستانش خون را از صورتم و لباسم شست)(
[55]).
هیثمی در مجمع الزوائد از عایشه در حدیثی آورده است: تا اینکه گفت: رسول خدا(ص) فرمود: (کالای عایشه را بر شتر صفیه بگذارید و کالای صفیه را بر شتر عایشه تا مرکب برود). عایشه گفت: وقتی چنین دیدم، گفتم: ای بندگان خدا! این یهودی بر رسول خدا مسلّط شده است. گفت: رسول خدا فرمود: (ای ام سلمه [ای ام عبدالله](
[56]) کالای تو سبک است و کالای صفیه سنگین که باعث آرام رفتن مرکب میشود. کالایش را بر روی شترت بگذار و کالای خود را بر شتر او). گفت: عرض کردم: آیا گمانی نمیکنی که شما رسول خدا هستی؟ گفت: تبسمی نمود و فرمود: (آیا در این موضوع در شک و تردید هستی، ای ام عبدالله؟) گفت: عرض کردم آیا شما گمان نمیکنی که فرستادهی خدا هستی؟ پس چرا عدالت را رعایت نمیکنی!؟ ابوبکر شنید و در حالی که در او تندی و خشونتی بود، رو به سوی من کرد و بر صورتم نواخت. رسول خدا (ص) فرمود: (ای ابوبکر! بازایست). او عرض کرد: ای رسول خدا! آیا نشنیدی او چه گفت؟).(
[57])
در صحیح بخاری از نافع از عبدالله آمده است که گفت: پیامبر(ص) به سخن برخاست و در حالی که به مکان سکونت عایشه اشاره میکرد، فرمود: (فتنه اینجا است ـسه مرتبهـ از اینجا است که شاخ شیطان طلوع میکند).(
[58])
احمد در مسند از ابن عمر روایت کرده است که گفت: رسول خدا(ص) از خانهی عایشه خارج شد و فرمود: (سر کفر از اینجا است. از اینجا است که شاخ شیطان طلوع میکند)(
[59]).
او همان کسی بود که پیامبر(ص) را خشمگین کرد، بر ایشان دروغ بست و به خدیجه(ع) اهانت کرد؛ اهانتهایی صریح! تا آنجا که روزی به پیامبر عرض کرد: مگر او چیزی جز پیرزنی بیدندان بود؟ پیامبر از این سخن او ناراحت شد. عایشه میگوید: (رخسارش دگرگون شد ـیعنی صورت پیامبر(ص)ـ تغییری که من جز هنگام نازل شدن وحی یا ظنّی که منتظر میماند تا ببیند عذاب است یا رحمت، ندیدم).(
[60])
ای خواننده! به فتنههایی که عایشه با حفصه در خانهی پاک و پاکیها حکایت میکند با دیدهی انصاف بنگر! این دو تا آنجا به فتنهها شهره بودند که وقتی عثمان با حفصه و عایشه مشاجره میکند دربارهی این دو میگوید: به راستی که این دو، فتنه هستند. یا از کارشان دست بر میدارند یا به آنان ناسزا میگویم ـولی ناسزا برای من جایز نیستـ و من شما را به عالِم میرسانم.(
[61])
عایشه در تردید و دو دلی و تناقض رفتاری زندگی میکرد. در کارهایش تناقضات آشکاری دیده میشود. او عثمان را لعنت میکرد و به خاطر کفرش، دستور به قتلش میداد. سپس برای خروج به قصد خونخواهیِ او لحظهای درنگ نکرد! با معاویه نیز اینگونه بود. وقتی معاویه به او بسیار میبخشید، از او خوشنود بود؛ ولی لَختی نمیگذشت که او را لعنت میکرد!
همانطور که با خلیفه و جانشین رسول خدا (ص) امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) موضع دشمنی اتخاذ کرد و با او به نبرد برخاست.
اگر فقط همین یک عمل یعنی جنگ با امام زمانش امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) در جنگ جمل را مرتکب شده بود، برای او آنچنان جرمی بزرگ محسوب میشود تا از اهل آتش گردد؛ آن هم پس از اینکه امت بر امامت ایشان اجماع کردند و پس از اینکه سخن پیامبر اعظم(ص) را دربارهاش شنیده بود که: (علی با حق است و حق با علی)(
[62]) و این سخن ایشان(ص): (علی قسمت کنندهی بهشت و آتش است)(
[63]) و این سخن حضرت(ص): (کسی که از علی جدا شود از من جدا شده و کسی که از من جدا شود از خدا جدا شده است).(
[64]) این جنگی بود که در آن حدود شانزده هزار و هفتصد و هفتاد مرد مسلمان کشته شدند.
رسول خدا(ص) بارها او را برحذر داشت و از آنچه انجام میداد منع میفرمود و امیرالمؤمنین(ع) را به مدارا با وی سفارش فرمود. او را از حرکتش برای جنگ با علی(ع) برحذر داشت و داستان سگان حوأب و پارس کردنشان برای او را برایش بیان فرمود.(
[65]) تا آنجا که میخواست امّ سلمه را فریب دهد تا با او بیرون بیاید؛ ولی او به شدت مخالفت و او را نصیحت کرد.
ابن ابی الحدید معتزلی از ابومخنف روایت میکند: ابومخنف گفت: (عایشه نزد ام سلمه آمد تا او را برای خروج به قصد خون خواهی عثمان فریب دهد. به او گفت: ای دختر ابی امیه! تو اولین مهاجر از همسران رسول خدا (ص) و بزرگترینِ امالمؤمنینها هستی و رسول خدا(ص) از خانهی تو برای ما وقتش را تقسیم میکرد و جبرئیل بیشتر در منزل تو بود. امّ سلمه گفت: به چه قصدی چنین سخنانی را میگویی؟ عایشه گفت: عبد الله به من خبر داده است که گروهی عثمان را توبه دادند؛ ولی وقتی توبه کرد در حالی که روزه داشت در ماه حرام او را به قتل رسانیدند. من تصمیم گرفتم به سوی بصره خارج شوم و زبیر و طلحه همراه من هستند. با من بیرون بیا؛ باشد که خداوند این مسئله را به دستان ما و به واسطهی ما اصلاح کند. ام سلمه گفت: تو تا دیروز به کشتن عثمان تشویق میکردی و در موردش میگفتی: «خبیثترین مردم» و او را جز (نَعثَل) نمینامیدی! تو جایگاه علی بن ابی طالب را نزد رسول خدا(ص) میدانی. آیا به یادت بیاورم؟ گفت: بله. گفت: آیا روزی را به یاد داری که ایشان(ع) رو نمود و ما همراهش بودیم. تا بر گلیمی فرود آمد و با علی خلوت کرد و با او راز میگفت. سخن طولانی شد. تو خواستی به سوی آن دو بروی. من تو را بازداشتم، ولی تو به من گوش ندادی و به سوی آنان حملهور شدی. پس از اندک زمانی، گریان بازگشتی. گفتم: چه شده؟ گفتی: من به سوی ایشان هجوم بردم در حالی که آنان نجوا میکردند. به علی گفتی: رسول خدا(ص) جز یک روز از بین نُه روز برای من نیست. ای فرزند ابو طالب! آیا مرا با روزم تنها نمیگذاری؟! رسول خدا(ص) درحالی که خشمگین و صورتش سرخ بود به من رو کرد و فرمود: (برگرد! به خدا سوگند، هیچ یک از اهلبیت من و از سایر مردم نسبت به او بُغض و کینه ندارد، مگر اینکه از دایرهی ایمان بیرون باشد). من پشیمان و افتاده حال بازگشتم! عایشه گفت: آری. این را به یاد دارم.
گفت: همچنین تو را یادآوری میکنم که من و تو با رسول خدا(ص) بودیم و تو سر ایشان را میشستی و من برای او (حیس)(
[66]) آماده میکردم و ایشان (حیس) را دوست میداشت. پیامبر(ص) سرش را بلند کرد و فرمود: کاش میدانستم کدام یک از شما صاحب شترِ دمبلند هستید که سگان حوأب برایش پارس میکنند و درنتیجه از راه راست منحرف میشود؟! من دستم را از (حیس) بیرون آوردم و عرض کردم: پناه بر خدا و رسولش از این! سپس به پشت تو زد و فرمود: زنهار که اینگونه باشی. سپس فرمود: ای دختر ابیامیه! ای حمیرا! زنهار که اینگونه باشی. من تو را هشدار دادم. عایشه گفت: آری، این را به یاد دارم.
گفت: همچنین تو را یادآوری میکنم که من و تو با رسول خدا(ص) در سفری بودیم و علی کفشهای رسول خدا(ص) را تعمیر و وصله میکرد، لباسهای ایشان را بررسی میکرد و آنها را میشست. کفش او پاره شد. روزی آن را گرفت و وصله زد در حالی که در سیاهی تاریکی نشسته بود. پدرت با عمر آمد. از او اجازه گرفتیم و وارد پرده شدیم. آن دو وارد شدند و در مقصودی که داشتند با ایشان سخن میگفتند. سپس عرض کردند: ای رسول خدا! ما نمیدانیم چقدر با شما مصاحبت خواهیم داشت؟ ای کاش کسی که بر ما جانشین خواهد شد را به ما بشناسانی تا پس از تو پناه ما باشد؟ ایشان به آن دو فرمود: من جایگاه او را میدانم. اگر این کار را انجام بدهم شما از او پراکنده میشوید؛ همانطور که بنیاسرائیل از هارون بن عمران مُتفرّق شدند. آن دو ساکت شدند و بیرون رفتند. وقتی با رسول خدا(ص) بیرون رفتیم به ایشان عرض کردی ـدر حالی که تو باجرأتترین ما نسبت به آن حضرت بودیـ: ای رسول خدا! چه کسی را بر آنان جانشین قرار میدهی؟ ایشان فرمود: کسی که کفش را وصله میزند. نگاه کردیم و کسی جز علی را ندیدیم. گفتی: ای رسول خدا! ما جز علی را نمیبینیم. ایشان فرمود: او همان است. عایشه گفت: آری، این را به یاد دارم.
گفت: با این وجود چرا خروج میکنی؟ گفت: من فقط برای اصلاح بین مردم خارج میشوم و ان شاء الله امید پاداش را در این موضوع دارم. گفت: این تو و و این نظر تو. عایشه از نزد او بازگشت)(
[67]).
حال پس از آنچه ارایه گردید، علت آرزوی مرگ عایشه و دفن شدنش در دوران زندگانی رسول خدا(ص) توسط او را درک میکنیم؛ همانگونه که بیهقی در سنن کبری و منابع دیگر روایت میکنند:
عایشه گفت: (کاش من میمردم!) ایشان(ص) فرمود: (دوست میداشتم که چنین میبود و من زنده باشم و بر تو نماز بگزارم و تو را دفن کنم). تو از روی غیرت گفتی: یا گویا شما اینگونه میبینید؟ اما من گویی شما را در آن روز مینگرم که با برخی از زنها عروسی گرفتهای!)(
[68]).
آن کس که میداند همسرش همهی این کارها را پس از وفاتش انجام میدهد، آیا آرزوی مرگش را نمیکند؟!
با وجود همهی اینها، چگونه انسان عاقل میتواند بگوید: عایشه و حفصه از کسانی هستند که خداوند ناپاکی را از آنان زدوده و آنان را به طور کامل پاک نموده است؟!
چطور آیهی تطهیر کسی را شامل میشود که همهی وقتش را به نافرمانی خداوند و رسولش یا ولیّ او یا به انجام کارهای فتنهانگیز در خانهی عصمت و پاکی، یا اهانت به خدیجه(ع)، یا غیرتی شدن در برابر او، یا رهسپار شدن برای جنگ با امام زمان خودش، یا غنای حرام، یا بازی با بُتان، یا نگریستن در آینه و بازی با سرمهدان سپری کرده است؟!
عایشه روزی به ابوهریره گفت: (تو از رسول خدا چیزهایی را بیان میکنی که من از او نشنیدهام؟! به او پاسخ داد: آینه و سرمهدان تو را از این احادیث بازمیدارد!!)(
[69]).
آیا نازل شدن آیات زنان به دلیل آزار رسانیدن آنان به رسول خدا(ص) نبود؟! آیهای که اگر آنها دنیا را برگزینند، در آن سرزنش و تهدید به طلاق وجود دارد!! پس چگونه خداوند آنان را پاک میکند، در عین حالی که پیامبر(ص) را نافرمانی کردند و در عدالت ایشان(ص) شک و تردید روا داشتند؟!!
از مجموع آنچه ارایه شد انسان به بیرون رفتن زنان پیامبر از آیه تطهیر یقین حاصل میکند؛ به خصوص پس از اینکه دیده شد که رسول خدا(ص) ام سلمه را از وارد شدن به زیر کسا منع میفرماید. این منع کردن، سخنی گزاف و بر خردمندان پوشیده نیست.
مورد دوم: روایات متواتر از خاصه و روایات صحیح از عامه که تصریح میکنند آیهی تطهیر دربارهی پنج تن اصحاب کسا نازل شد؛ یعنی محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین(ع).
خاصه، روایات متواتری دارند که دلالت بر اختصاص داشتن نزول این آیه برای اصحاب کسا دارند و با وجود این تواتر از بحث و بررسی روایات صحیح غیرمتواتر بینیاز میشویم.
اما عامه، چندین روایت صحیح در این خصوص روایت کردهاند که تنها برخی از آنها را ذکر میکنیم تا مطلب را بر خوانندهی گرامی طولانی نکنیم:
مسلم در صحیح خود با سندش از عایشه آورده است که گفت: (پیامبر(ص) صبحگاهی بیرون آمد در حالی که عبایی پشمین از موی سیاه بر وی بود. حسن و حسین آمدند و آنها را با خود داخل نمود. سپس فاطمه آمد و او را با خود داخل نمود. سپس علی آمد و او را با خود داخل نمود. سپس فرمود: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (ای اهل بيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند)(
[70]).
احمد در مسند خود از ام سلمه آورده است که به یاد میآورد: (پیامبر(ص) در خانهی او بود. فاطمه ظرفی آورد که شوربایی در آن بود و بر ایشان(ص) وارد شد. حضرت به او فرمود: همسر و فرزندانت را بخوان. گفت: علی، حسین و حسن آمدند، بر او وارد شدند، نشستند و از آن شوربا خوردند در حالی که ایشان در بستر خود که زیرش کسای خیبریاش بود، قرار داشت. ام سلمه گفت: من در حال به جا آوردن نماز در اتاق بودم. خداوند عزّوجل این آیه را فرستاد: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (ای اهل بيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند).
گفت: ایشان آن عبا را گرفت و آنها را با آن پوشاند. سپس دستش را بیرون آورد و به سوی آسمان بالا برد و فرمود: (خدایا! اینان اهلبیت من و خواص من هستند. ناپاکی را از آنان بزدا و آنها را به طور کامل پاکیزه فرما. خدایا! اینان اهلبیت من و خواص من هستند. پس ناپاکی را از اینان بزدا و آنها به طور کامل پاکیزه فرما).
ام سلمه گفت: من سرم را وارد خانه کردم و عرض کردم: ای رسول خدا! آیا من نیز با شما هستم؟ ایشان فرمود: (تو بر خیر و خوبی هستی. تو بر خیر و خوبی هستی)(
[71]).
ابن حبان در صحیح از واثلة بن اسقع آورده است که گفت: (علی را در منزلش جویا شدم. به من گفته شد: رفته تا رسول خدا(ص) را بیاورد. وقتی آمد رسول خدا(ص) وارد شد و من نیز وارد شدم. رسول خدا(ص) بر بستر نشست، فاطمه را سمت راست خود نشاند، علی را سمت چپ خود، و حسن و حسین را در مقابلش و فرمود: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (ای اهل بيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند)؛ خداوندا! اینان اهلبیت من هستند)(
[72]).
حاکم در مستدرک خود با سندش از عبد الله بن جعفر بن ابی طالب آورده است که گفت: (وقتی رسول الله(ص) دید که رحمت فرود میآید، فرمود: (آنها را نزد من بیاورید. آنها را نزد من بیاورید). صفیه عرض کرد: ای رسول خدا! چه کسانی را؟ فرمود: (اهلبیت مرا؛ علی، فاطمه، حسن و حسین). آنها را آوردند و پیامبر(ص) عبایی بر آنها انداخت داد. سپس دستش را بالا آورد. سپس فرمود: (خداوندا! اینان خاندان من هستند.؛ پس بر محمد و خاندان محمد درود فرست) و خداوند عزّوجل نازل فرمود: (إِنَّما يُريدُ اللهُ) (خدا فقط مىخواهد). او میگوید: سند این حدیث صحیح است)(
[73]).
همچنین از ام سلمه آورده است که گفت: (در خانهی من آیهی (إِنَّما يُريدُ اللهُ) (خدا فقط مىخواهد) نازل شد. او میگوید: رسول خدا(ص) به سوی علی، فاطمه، حسن و حسین فرستاد و فرمود: (خدایا! اینان اهلبیت من هستند).
ام سلمه میگوید: ای رسول خدا! آیا من از اهلبیت نیستم؟ ایشان فرمود: (تو بر خیر هستی. اینان اهلبیت من هستند. بارخدایا! آل بیت من سزاوارترند). گفت: این حدیث به شرط بخاری صحیح است)(
[74]).
ابو یعلی با سندش از ام سلمه آورده است: (پیامبر(ص) کسایی بر علی، فاطمه، حسن و حسین پوشاند. سپس فرمود: (اینان اهلبیت من هستند. به سوی تو و نه به سوی آتش). ام سلمه میگوید: عرض کردم: ای رسول خدا! و من نیز از ایشان هستم؟ فرمود: (نه. تو بر خیر و خوبی هستی)(
[75]).
طبرانی از واثله آورده است که گفت: (روزی نزد رسول خدا(ص) بودم که علی، فاطمه، حسن و حسین (خداوند از آنها راضی باشد) آمدند. پیامبر کسایی را که داشت بر روی آنان انداخت. سپس فرمود: (خدایا! اینان اهلبیت من هستند؛ پس ناپاکی را از اینان بزدا و به طور کامل پاکشان فرما)(
[76]).
اینها برخی از متون صحیح دلالت کننده هستند که آیهی تطهیر دربارهی پیامبر خدا حضرت محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین فرستاده شده است. سلام و صلوات خداوند بر همگی آنها باد!
سخنان علمای عامه (اهل سنّت):
به همین دلیل بسیاری از علمای عامه تصریح کردهاند که منظور از اهلبیت(ع)، اصحاب کسای پنجگانهی محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) هستند. برخی از سخنان آنها تقدیمتان میگردد:
طحاوی در (مشکل الآثار) پس از بیان احادیث کسا میگوید: (آنچه در این آثار روایت کردیم از رسول خدا(ص) تا امّ سلمه از آنچه در این باب ذکر کردیم، چیزی از دلالت آنچه مقصود از آیهی ذکر شده در این باب است را نقض نمیکند؛ اینکه منظور از آنچه در آن مطرح شده است رسول خدا(ص)، علی، فاطمه، حسن و حسین میباشد و نه کس دیگر).
و پس از بیان احادیث مربوط خوانده شدن این آیه توسط پیامبر(ص) بر درب خانهی فاطمه میگوید: (در این واقعه نیز دلیلی بر این مطلب برای انسان خردمند وجود دارد)(
[77]).
فخر رازی میگوید: (بنده میگویم: آل محمد(ص) همان کسانی هستند که کارشان به او بازمیگردد. پس تمام کسانی که کارشان به او محکمتر و کاملتر باشد، این (آل) محسوب میشوند و شکی نیست که ارتباط بین فاطمه، علی، حسن و حسین، و رسول خدا(ص) محکمترین ارتباطات است و این موضوع به وسیلهی نقل به تواتر مشخص شده است. پس لاجَرَم اینان همین (آل) محسوب میشوند)(
[78]).
ابوبکر حضرمی در رشفة الصادی میگوید: (آنچه مورد نظر جمهور علما است و بزرگان امامان به آن یقین کردند و برهانها بر آن اقامه شده و دلایل محکم کنندهاش است این است که اهلبیت مورد نظر در این آیه، سید ما علی، فاطمه و فرزندانشان هستند... و این اختصاص دادن توسط آن حضرت(ص) صورت نپذیرفت مگر با دستور الهی و وحی آسمانی.... احادیث در این باب بسیار است و از آنچه روایت کردم به یقین دانسته میشود که منظور از اهلبیت در این آیه، علی، فاطمه و فرزندانشان هستند؛ خوشنودی خداوند بر آنها باد! و به این مطلب که نویسندهی روح البیان گفته است که موضوع تخصیص دادن این پنج نفر مذکور(ع) به اهلبیت از سخنان شیعه است، توجهی نمیشود؛ چرا که این موضوع چیزی بیش از تخریبی که باعث تعجّب میشود، نیست. با احادیثی که ارایه گردید و آنچه در کتابهای اهل سنت بیان شده است، این مطلب به صبحی میماند که واضح و آشکارا دیده میشود تا اینکه با گفتار تفسیر شود. امت بر این موضوع اجماع دارند؛ پس نیازی به اطالهی کلام و استدلال بر آن وجود ندارد)(
[79]).
حافظ گنجی در کفایت الطالب میگوید: (صحیح این است که اهلبیت، علی، فاطمه و حسنین هستند)(
[80]).
قندوزی در ینابیعِ خود میگوید: (بیشتر مفسرین بر این عقیده هستند که این آیه دربارهی علی، فاطمه، حسن و حسین فرو فرستاده شده است؛ به خاطر یادآوری ضمیر (عنکم) (از شما) و (یطهرکم) (شما را پاک گرداند)(
[81]).
آلوسی میگوید: (و شما میدانید که ظاهر سخن صحیح ایشان(ص): (من در میان شما دو جانشین قرار میدهم) و در روایت ثقلین (کتاب خدا که ریسمانی کشیده شده ما بین آسمان و زمین است و عترتم، اهلبیتم؛ که این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا بر من در حوض وارد شوند) بر این دلالت دارد که زنهای پاک در اهلبیتی که یکی از دو ثقل هستند، وارد نمیشوند)(
[82]).
به همین مقدار از نقل سخنان علمای عامه در مشخص کردن منظور از اهلبیت (ع) که در آیهی مبارک تطهیر ذکر شدهاند، بسنده میکنم. هر کس سخنان سایر علمای آنان را خواهان است میتواند آنها را در مکان خود بیابد.
مورد سوم: احتجاج اهلبیت (ع) و دیگران به آیهی تطهیر.
امامان پاک(ع) و دیگران با آیهی تطهیر احتجاج نموده و در مُحاجههای بسیار منظور از عبارت (اهلبیت) وارد شده در آن را بیان نمودهاند و اینکه به اصحاب کسا و امامان معصوم(ع) اختصاص دارد؛ در حالی که هیچ یک از زنان پیامبر(ص) به آن استدلال نکردهاند. برخی از از استدلالهای آنها تقدیم حضورتان میگردد:
احتجاج امام علی(ع):
امیرالمؤمنین(ع) در چند جا بر این مطلب استدلال نموده است. ایشان بر ابوبکر استدلال نموده، میفرماید: (تو را به خدا سوگند! آیا آیهی تطهیر از رجس و ناپاکی، برای من، خانوادهام و فرزندانم است یا برای تو و اهلبیت تو؟) او گفت: بلکه برای تو و اهلبیت تو است)(
[83]).
و بر گروهی از صحابه از جمله ابو دردا و ابوهریره احتجاج کرده، میفرماید: (ای مردم! آیا میدانید خداوند در کتابش نازل کرده است: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (ای اهل بيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند). رسول خدا(ص) من، فاطمه، حسن و حسین را زیر یک عبا گرد آورد و فرمود: خدایا! اینان دوستان من، عترت من، ثقل من، خواص من و اهلبیت من هستند. پس ناپاکی را از آنها بزدا و آنان را به طور کامل پاک فرما. ام سلمه عرض کرد: و من نیز؟ ایشان(ص) به او فرمود: تو بر خیر و خوبی هستی. این آیه فقط در مورد من و برادرم علی و دخترم فاطمه و فرزندانم حسن و حسین و نُه تَن از فرزندان حسین به طور خاص نازل شده است و کسی غیر از ما در آن با ما نیست). همهی مردم ایستادند و عرض کردند: گواهی میدهیم که ام سلمه به ما اینچنین روایت کرد و ما از رسول خدا(ص) پرسیدیم و ایشان همان طور که ام سلمه برای ما حدیث کرده بود، حدیث فرمود)(
[84]).
همچنین در روز شورا برای صحابه دلیل آورده، میفرماید: (شما را به خدا سوگند! آیا در میان شما کسی غیر از من هست که خداوند دربارهاش آیهی تطهیر را بر فرستادهاش(ص) نازل کرده باشد: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (ای اهل بيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند) و رسول خدا عبای خیبری را برگرفت و من، فاطمه، حسن و حسین(ع) را در آن قرار داد. سپس فرمود: پروردگارا! اینان اهلبیت من هستند. ناپاکی را از اینان بزدا و آنها را به طور کامل پاک فرما؟) گفتند: به خدا سوگند خیر.(
[85])
احتجاج امام حسن(ع):
دلیل آوردن ایشان با آیهی تطهیر در چند مکان روایت شده است:
از جمله: احتجاج ایشان پس از صلح؛ همانطور که ابن اثیر آن را در کتاب اسد الغابه روایت کرده است. وی میگوید: وقتی حسن با معاویه صلح کرد، پیش از ورود معاویه به کوفه برای مردم سخنرانی نموده، فرمود: (ای مردم! فقط ما امیران و مهمانان شما هستیم. ما اهلبیت پیامبرتان هستیم؛ همان کسانی که خداوند ناپاکی را از ایشان زدوده و آنان را به طور کامل پاک کرده است) و این را تکرار فرمود تا آنکه کسی نبود مگر اینکه گریان شده باشد تا حدی که صدایش شنیده میشد...(
[86]).
از جمله: احتجاج ایشان بر عمرو بن عاص که میفرمود: (از من دور شو. تو ناپاک هستی و ما اهلبیت طهارتی هستیم که خداوند ناپاکی را از ما زدوده و ما را به طور کامل پاک کرده است)(
[87]).
احتجاج امام حسین(ع):
ایشان(ع) پس از نپذیرفتن بیعت یزید به مروان فرمود: (از من دور شو. تو ناپاک هستی و من [و ما] آن اهلبیت پاکی هستیم که خداوند متعال دربارهی ما نازل فرمود: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (ای اهل بيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند). مروان، سرش را پایین انداخت و سخنی نگفت.(
[88])
احتجاج امام زین العابدین(ع):
این موضوع از ایشان(ع) در احتجاج با شیخ دمشق مشهور است که به او فرمود: (آیا این آیه را خواندهای: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (ای اهل بيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند). عرض کرد: بله. این را خواندهام. ایشان(ع) فرمود: (ای شیخ! ما همان اهلبیتی هستیم که به آیهی پاکی اختصاص داده شدهایم)(
[89]).
احتجاج عقیله زینب(ع):
ایشان(ع) به ابن زیاد فرمود: (ستایش تنها از آنِ خداوندی است که ما را به واسطهی پیامبرش محمد(ص) کرامت داد و ما را به طور کامل از رجس و ناپاکی، پاک فرمود)(
[90]).
احتجاج ابن عباس:
در حدیثی طولانی تا آنجا که میگوید: (و رسول خدا(ص) لباسش را گرفت و آن را بر علی، فاطمه، حسن و حسین نهاد و فرمود: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (ای اهل بيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند)(
[91]).
احتجاج سعد بن ابی وقاص:
مسلم در صحیح خود میگوید که او گفت: (رسول خدا(ص) سه چیز به علی فرمود که اگر یکی از آنها برای من میبود برایم دوست داشتنیتر از شتران سرخ موی بود... و هنگامی که این آیه نازل شد: (فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُم) (بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان را فراخوانيم). رسول خدا(ص) علی، فاطمه، حسن و حسین را فراخواند و فرمود: بارخدایا! اینان اهل من هستند)(
[92]).
استدلال واثله بن اسقع:
از شداد ابو عمار نقل شده است که گفت: (بر واثله وارد شدم در حالی که جماعتی نزد او بودند. علی را یاد کردند و به او ناسزا گفتند و من نیز با آنان ناسزا گفتم. وقتی ایستادند، گفت: به این مرد ناسزا گفتی؟ گفتم: دیدم که این گروه به او ناسزا میگفتند، من نیز همراهشان ناسزا گفتم. گفت: آیا از آنچه از رسول خدا دیدم، تو را باخبر نکنم؟ گفتم: بله. گفت: بر فاطمه وارد شدم و از او دربارهی علی پرسیدم. گفت: به سوی رسول خدا(ص) رفته است. نشستم و منتظرش بودم تا اینکه رسول خدا آمد و همراهش علی، حسن و حسین بود و هر یک دستش را گرفته بودند تا وارد شد. علی و فاطمه را نزدیک آورد و آنان را پیش رویش و حسن و حسین را بر رانهایش نشاند. پیراهن یا عبایش را بر آنها پیچید. سپس این آیه را خواند: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (ای اهل بيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند). سپس فرمود: بارخدایا! اینان اهلبیت من هستند و اهلبیت من سزوارترند)(
[93]).
مورد چهارم: خارج بودن زنهای پیامبر از آیهی مباهله و از دو حدیث ثقلین و امان.
سنی و شیعه اتفاق نظر دارند که در این سخن حق تعالی: (فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكاذِبين)(
[94]) (از آن پس که به آگاهی رسيدهای، هر کس که در این مورد با تو مجادله کند، پس بگو: بياييد تا حاضر آوريم، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما خویشانمان را و شما خویشانتان را، آنگاه دعا وتضرّع کنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهیم) منظور از (أَنْفُسَنا) پیامبر(ص) و علی، و منظور از (نِساءَنا) فاطمه، و منظور از (اَبْناءَنا) حسن و حسین(ع) است.
مسلم در صحیح و احمد در مسند خود و ترمذی در سنن آوردهاند: «وقتی این آیه فرو فرستاده شد: (فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكاذِبين) (پس بگو: بياييد تا حاضر آوريم، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما خویشانمان را و شما خویشانتان را، آنگاه دعا وتضرّع کنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهیم) رسول خدا(ص)، علی، فاطمه، حسن و حسین را فراخواند و فرمود: (خدایا! اینان اهل من هستند)(
[95]).
همانطور که رسول خدا(ص) در حدیث ثقلین و امان، بر عترتش تصریح فرموده است: (و عترتم اهلبیتم). پس منظور از عترت، اهلبیت پیامبر(ص) است و اختصاص داشتن عترت به علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) و شامل نشدن زنان پیامبر از بدیهیات است. هیچ کسی یافت نمیشود که به وارد شدن زنان پیامبر نه در حدیث ثقلین و نه در حدیث امان، معتقد باشد.
به همین دلیل از علی بن موسی الرضا(ع) وقتی مأمون عباسی از او پرسید: عترت پاک چه کسانی هستند؟ روایت شده است که فرمود: (کسانی که خداوند آنان را در کتابش توصیف کرده است و خداوند عزّوجل میفرماید: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ) (خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند). اینان همان کسانی هستند که رسول خدا(ص) فرمود: من در میان شما دو چیز گرانبها قرار میدهم: کتاب خدا و عترتم، اهلبیتم)(
[96]).
آلوسی میگوید: (شما میدانی که ظاهر سخن صحیح ایشان(ص): (من در میان شما دو جانشین قرار میدهم. ـدر روایتی دو ثقلـ کتاب خداوند که ریسمانی است کشیده شده مابین آسمان و زمین و عترتم، اهلبیتم که این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا در حوض بر من وارد شوند) بر این دلالت دارد که زنان پاک در اهلبیتی(ع) که یکی از دو ثقل هستند، داخل نمیباشند)(
[97]).
مورد پنجم: به طور کلی جمهورِ عامه صلوات بر (آل) را واجب میدانند.
بیشتر شافعیها معتقد به وجوب صلوات بر (آل) در نماز هستند. تا آنجا که این سخن مشهور از شافعی وجود دارد(
[98]):
ای اهلبیت رسول خدا! دوستیتان
واجبی است از خدا در قرآنی که فرستاد
از بزرگی منزلت شما همین بس
آن که بر شما صلوات نفرستد، نمازی نداشت
در (امتاع الاسماع) مقریزی آمده است: (همچنین صلوات، حقی برای او و برای خاندانش است، بدون اینکه بقیهی امت را شامل شود؛ به همین دلیل (صلوات) از نظر شافعی (خداوند رحمتش کند) و دیگران ـهمانطور که خواهد آمدـ بر ایشان و خاندانش واجب است. هرچند آنان دربارهی (آل) (خاندان) اختلاف نظر دارند. کسی که آن را واجب ندانسته، تردیدی نیست که صلوات بر ایشان و خاندانش را مستحب دانسته و آن را برای سایر مؤمنین، مکروه دانسته یا مستحب ندانسته است)(
[99]).
فخر رازی میگوید: دعا برای (آل) جایگاهی عظیم دارد. به همین دلیل این دعا، پایان تشهد در نماز قرار داده شده است و این سخن ایشان است: (اللهم صل علی محمد و آل محمد و ارحم محمداً و آل محمد) (خدایا! بر محمد و بر خاندان محمد درود فرست و محمد و خاندان محمد را مورد رحمت قرار بده). چنین بزرگداشتی در حق کسانی جز این (خاندان) وجود ندارد. همهی اینها دلالت دارند بر اینکه دوستی آل محمد واجب است. شافعی میگوید(
[100]):
ای سواران بر شنزارهای منا! سواره بمانيد
و به نشستگان درّه ها و بلندیها خبر دهيد
سپیدهدمان آنگاه که حاجیان به منا
چون فراتِ خروشان سرازیر شوند، گوييد:
اگر محبت آل محمد ارتداد و كفر است
جنّ و انس بدانند كه من رافضی هستم
به علاوه آنها نهی از صلوات (بترا) (ناقص) را روایت کردهاند. در جواهر العقدین و الصواعق المحرقه از پیامبر(ص) روایت است که فرمود: (صلوات بَترا (ناقص) بر من نفرستید). عرض کردند: ای رسول خدا! صلوات ناقص چیست؟ فرمود: (اینکه بگویید: خداوندا! بر محمد درود فرست و سکوت کنید. بلکه بگویید: خداوندا! بر محمد و خاندان محمد درود فرست).(
[101]) (
[102])
و در روایتی: گفته شد: ای رسول خدا! اهل شما چه کسانی هستند؟ فرمود: (علی، فاطمه، حسن و حسین(ع))(
[103]). روایات صلوات بر پیامبر(ص) و خاندانش در تشهد، متواتر است.
در عین حال که زنان پیامبر(ص) در این (آل) وارد نیستند و این نکتهای است که بیش از یک تن از علمای عامه به آن اشاره نمودهاند. سخاوی در قول البدیع در بیان صیغهی صلوات در تشهد میگوید: (عقیدهی مشهور این است که اینان کسانی هستند که صدقه بر آنان حرام است، و بیان کرده است که انتخاب جمهور و تصریح شافعی همین است، و مذهب احمد این است که اینان، اهلبیت هستند. و گفته شده که منظور، زنان و فرزندان ایشان هستند)(
[104]).
اگر اهلبیت(ع)، زنان باشند یا زنان در اهلبیت(ع) وارد شده باشند، سخن دوم را نقل نمیکرد.
صنعانی در (مصنف) از ثوری نقل کرده است: از او شنیدم که مردی از این سخن او (خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست) از او پرسید. گفت: در آن، اختلاف دارند. برخی میگویند: آل محمد، اهلبیتش هستند و برخی میگویند: کسانی هستند که از او اطاعت نمودند(
[105]).
منحصر کردن (آل) در آل محمد و اهلبیتش و کسانی که فقط از ایشان اطاعت کردهاند و نیاوردن زنان پیامبر(ص) بر این دلالت دارد که در زمان سفیان ثوری کسی وجود نداشته است که به وارد شدن زنان پیامبر(ص) در صلوات بر (آل) معتقد بوده باشد.
مورد ششم: لازمهی تفسیر اهلبیت به زنان پیامبر(ص) مخالفت با سیاق است.
این مورد از چند جهت شایان توجه است:
جهت اول: از نظر اختلاف در ضمیرها. مورد خطاب قرار دادن زنان پیامبر(ص) با ضمیر مونث صورت میگیرد ولی خطاب قرار دادن اهلبیت در آیهی تطهیر، با ضمیر جمع است.
از زید بن علی(ع) روایت شده است: (برخی از مردم از روی ناآگاهی گمان میکنند که با این آیه، زنان پیامبر(ص) را اراده فرموده است. آنان دروغ گفتند و به گناه افتادند. اگر منظور همسران پیامبر(ص) بود، میفرمود: (لیذهب عنکن الرجس و طهرکن تطهیرا) و سیاق کلام مونث میشد؛ همانطور که فرموده است: (وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى في بُيُوتِكُنَّ...وَ لا تَبَرَّجْنَ... لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساء) (و آنچه را كه در خانههاى شما خوانده مىشود، ياد كنيد... زينتهاى خود را آشكار مكنيد... شما مانند هيچ يک از زنان ديگر نيستيد)(
[106]).
جهت دوم: از نظر مدح و مذمت. خطاب قرار دادن زنان پیامبر(ص) برای سرزنش و تأدیب آمده؛ ولی خطاب قرار دادن اهلبیت، با زبان مدح و ستایش آمده است؛ و حتی بالاتر از مدح.
علامه مجلسی میگوید: (خطاب قرار دادن زنان پیامبر با سرزنش و تأدیب و تهدید همراه است؛ ولی خطاب قرار دادن اهلبیت(ع) با انواع لطف و مبالغه در کرامت و احترام. پس از این دقت نظر، تضاد کامل در سیاق این عبارت، و عبارتهای پیش و پس از آن پوشیده نیست)(
[107]).
جهت سوم: از نظر افراد بیت و خانه. اگر منظور زنان پیامبر(ص) بود، آیه میفرمود: (اهل بیوت النبی او بیوتکم) (اهل خانههای پیامبر یا خانههایتان). پس آوردن عبارت مفرد (بیت) (خانه) بر این دلالت دارد که منظور، خانههای زنان پیامبر(ص) نیست.
مورد هفتم: لازمهی تفسیر (اهلبیت) به زنان پیامبر(ص) مخالفت با زبانشناسان است.
اهل لغت (زبانشناسان) بر داخل نشدن زنان در اهلبیت مرد مگر به شکل مجازی تصریح کردهاند؛ که این خود به قرینهای نیازمند است و در این جایگاه چنین قرینهای وجود وجود ندارد. زبیدی میگوید: مجازاً: اهل مرد، همسرش است؛ و فرزندان در آن وارد میشوند(
[108]).
ابن منظور میگوید: (از پیامبر(ص) پرسیده شد: خداوندا! بر محمد و آل محمد درود فرست... آل محمد چه کسانی هستند؟ کسی گفت: خانواده و همسرانش. گویی اینگونه است که به مردی میگوید: آیا اهل داری؟ و او میگوید: خیر. منظورش این است که همسر ندارد. گفته است: این معنایی است که به صورت زبانی احتمالش وجود دارد؛ ولی چنین معنایی استنباط نمیشود مگر اینکه علت و سببی که به آن دلالت کند وجود داشته باشد. اینگونه است که به مردی گفته میشود: ازدواج کردهای؟ و میگوید: متأهّل نیستم. از همان ابتدای سخن دانسته میشود که مقصودش این است که ازدواج نکردهام)(
[109]).
برخی موارد، آنچه از دید زبانشناسان ارایه شد را تایید میکنند:
اول: این سخن خداوند عزّوجل: (أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذاب)(
[110]) (خاندان فرعون را به سختترين عذابها درآوريد).
محمد بن سلیمان دیلمی از پدرش روایت کرده است که گفت: به ابا عبد الله امام صادق(ع) عرض کردم: فدایتان شوم. (آل) چه کسانی هستند؟ فرمود: (فرزندان محمد(ص)). میگوید: عرض کردم: (اهل) چه کسانی هستند؟ فرمود: (امامان(ع)). عرض کردم: سخن خداوند عزّوجل: (أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذاب)(
[111]) (خاندان فرعون را به سختترين عذابها درآوريد). فرمود: (به خدا سوگند! منظورش جز دخترانش نیست)(
[112]). در کمال الدین چنین است: (منظورش جز پسرانش نیست)(
[113]).
دوم: این سخن خداوند عزّوجل: (فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظيم)(
[114]) (پس او و خاندانش را از محنتی بزرگ رهانيديم) و این سخن: (إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ)(
[115]) (ما بر آنها تند بادی رمل برانگيز فرستاديم، مگر بر خاندان لوط که آنها را سحرگاه رهانيديم) و این سخن خداوند عزّوجل:(إِلاَّ آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعين)(
[116]) (مگر خاندان لوط؛ که ما نجات دهندهی همگیشان هستیم).
همراه نوح(ع) جز مؤمنان رهایی نیافتند؛ همانطور که قرآن به این موضوع اشاره دارد. اما همسر نوح، از این دایره بیرون است؛ چرا که در شمارِ کسانی که ایمان آوردند، نبود؛ بلکه با توجه نص قرآن، جزو افرادی بود که کفر ورزیدند.
سوم: سخن خداوند عزّوجل در داستان لوط(ع): (قالُوا يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصيبُها ما أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريب)(
[117]) (گفتند: ای لوط! ما فرستادگان پروردگار تو هستيم. اينان هرگز به تو دست نخواهند يافت. چون پاسی از شب گذشت، خاندان خويش را روانه کن و هيچ يک از شما روی بر نمیگرداند مگر همسرت که به او نيز آنچه به آنها رسد، خواهد رسيد. بیگمان وعدهی آنها صبحگاه است. آيا صبح نزديک نيست؟).
بدیهی است که لوط همسرش را با خودش نبرد؛ بلکه دخترانش را روانه کرد.
چهارم: سخن خداوند متعال: (فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُون)(
[118]) (پس چون فرستادگان نزد خاندان لوط آمدند).
همسر لوط(ع) در این آیه وارد نشده است؛ زیرا او کافر بود و این آیه در مقام و جایگاه منّت نهادن بر آنان است.
مورد هشتم: از نظر فریقین (شیعه و سنی) ـ به خصوص در تألیفاتشان ـ مشهور و شناخته شده است که کلمهی اهلبیت دربارهی عترت و فرزندان رسول خدا (ص) است؛ و اینان، علی، فاطمه، حسن و حسین (ع) هستند و در خصوص همسران پیامبر(ع) استفاده نمیگردد. به همین دلیل در بحثهای مربوط به زنان پیامبر (ع) عنوان (همسران رسول خدا (ع) یا زنان پیامبر (ع)) به کار میبرند. احمد در مسند، اهلبیت را حسن و حسین (ع) ذکر کرده و عایشه و امسلمه را ذکر نکرده است؛ بلکه آنان را همراه زنان پیامبر آورده است. همچنین بغوی تحت عنوان (مناقب اهلبیت پیامبر) کسی جز اصحاب کسا را ذکر نکرده و برای زنان پیامبر، باب مخصوصی اختصاص داده است. خطیب تبریزی در مشکات و مقریزی در فضل آل البیت نیز اینگونه عمل کردهاند. به همین صورت ابن حجر در صواعق خود آنجا که میگوید: (فصل سوم دربارهی احادیثی که دربارهی برخی از اهلبیت آمده است؛ مانند فاطمه و فرزندانش) و زنان پیامبر را ذکر نمیکند. ترمذی در مناقب اهلبیت، حسن و حسین را یاد میکند و نه زنهای پیامبر را.
آری؛ در مقام تفسیر آیهی تطهیر، برخی از عامه چنین ادعا میکنند که دربارهی زنان پیامبر(ص) نازل شده است؛ و علت این دیدگاه برای خوانندهی گرامی واضح و آشکار است.
مخلص کلام:
پس از همهی این اخبار و روایات صحیح و سخنان و استدلالهایی که ارایه شد، منظور از اهلبیت (ع) روشن شد؛ اینکه آنان همان کسانی هستند که آیهی تطهیر دربارهشان نازل شده است. اینان پنج تن اصحاب کسا هستند. اینان، فاطمه، پدر، شوهر و فرزندانش(ع) هستند؛ و واقعهی کسا بین راویان و محدثین و مفسرین مشهور و شناخته شده است.
تا آنجا که متعصبی چون ابن تیمیه ـکه به دشمنی با اهلبیت (ع) شهره استـ میگوید: (اما حدیث کسا صحیح است)(
[119]) و میگوید: (قطعاً اختصاص داد شده به اهلبیت، همین چهار تَن هستند؛ علی، فاطمه، حسن و حسین).(
[120])
ولی با همهی اینها برخی انکار میکنند که این آیه دربارهی اصحاب کسا فرستاده شده است! آنچه برای خوانندهی گرامی کفایت میکند، روشن شد؛ اما برای کسی که دلی یا گوشی شنوا دارد، در حالی که او خود گواه است.
-فــصـــــــــلدوم:</h3>
اهلبیت در قرآن کریم
بسیاری از آیات قرآن کریم به فضایل اهلبیت (ع) اشاره میکنند؛ تا جایی که در برخی از روایات اینطور آمده که یک چهارم از قرآن دربارهی آنها است؛ این مطلب در تفسیر فرات کوفی روایت شده و حاکم حسکانی در شواهد التنزیل از او نقل کرده است. از ابن عباس از پیامبر(ص) روایت شده است که فرمود: (قرآن چهار قسم است: یک چهارم به طور خاص دربارهی ما اهلبیت، یک چهارم حلال، یک چهارم حرام و یک چهارم واجبات و احکام است. خداوند کرامتهای قرآن را دربارهی ما فرو فرستاده است)([121]).
برخی از این آیات را ذکر میکنیم:
اول: حق تعالی میفرماید: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً)([122]) (ای اهل بيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند).
سخن دربارهی این آیه در فصل اول
تقدیم شد؛ به آن مراجعه کنید.
دوم: حق تعالی میفرماید: (إِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً)([123]) (به راستی که خداوند و فرشتگانش بر پيامبر صلوات میفرستند. ای کسانی که ايمان آوردهايد، بر او صلوات فرستيد و به طور کامل تسلیمش باشید).
بخاری در صحیح خود هنگام تفسیر این آیه از کعب بن عجره روایت میکند که گفت: عرض شد: ای رسول خدا! سلام بر شما را دانستیم. صلوات چگونه است؟ فرمود: (بگویید: (اللهم صلِّ علی محمد و آل محمد کما صلّیت علی إبراهیم و آل إبراهیم إنک حمید مجید. اللهم بارک علی محمد و آل محمد کما بارکت علی إبراهیم و آل إبراهیم إنک حمید مجید) (خداوندا! بر محمد و آل محمد درود فرست همانگونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم درود فرستادی که تو ستودهی بزرگوار هستی. خداوندا! بر محمد و آل محمد برکت ارزانی دار همانگونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم برکت ارزانی داشتی که تو ستودهی بزرگوار هستی)([124]).
از ابو سعید خدری نقل شده است: عرض کردیم: ای رسول خدا! این سلام بود. چگونه بر شما صلوات بفرستیم؟ فرمود: (بگویید: (اللهم صلِّ علی محمد عبدک و رسولک کما صلّیت علی آل إبراهیم، و بارک علی محمد و علی آل محمد کما بارکت علی إبراهیم) (خداوندا! بر محمد بنده و فرستادهات درود فرست همان گونه که بر آل ابراهیم درود فرستادی و بر محمد و بر آل محمد برکت ارزانی دار همان گونه که بر ابراهیم برکت ارزانی داشتی)([125]).
مسلم در صحیح خود، ترمذی در سُنن خود و بیهقی در سنن کبری از ابومسعود انصاری روایت کردهاند: رسول خدا(ص) نزد ما آمد در حالی که ما در مجلس سعد بن عباده بودیم. بشیر بن سعد به ایشان عرض کرد: ای رسول خدا! خداوند متعال به ما دستور داده است که بر شما صلوات بفرستیم. چگونه بر شما صلوات بفرستیم؟ میگوید: رسول خدا(ص) ساکت شد تا جایی که آرزو کردیم ای کاش از او پرسیده نمیشد. سپس رسول خدا(ص) فرمود: (قولوا اللهم صلِّ علی محمد و آل محمد کما صلّیت علی إبراهیم و آل إبراهیم إنک حمید مجید، و بارک علی محمد و آل محمد کما بارکت علی إبراهیم في العالمین إنک حمید مجید، والسلام کما قد علمتم) (بگویید خداوندا! بر محمد و آل محمد درود فرست همانگونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم درود فرستادی که تو ستودهی بزرگوار هستی و بر محمد و آل محمد برکت ارزانی دار همانگونه که بر ابراهیم در جهانیان برکت ارزانی داشتی که تو ستودهی بزرگوار هستی، و سلام همان طور است که میدانید)([126]).
حاکم در مستدرک اینچنین روایت کرده است:
ابو الحسن اسماعیل بن محمد بن فضل بن محمد شعرانی مرا حدیث کرد، جدم ما را گفت، ابو بکر بن شیبهی حزامی ما را حدیث کرد، محمد بن اسماعیل بن ابو فدیک ما را گفت، عبد الرحمن بن ابو بکر ملیکی مرا حدیث کرد، از اسماعیل بن عبد الله بن جعفر بن ابو طالب، از پدرش که گفت: (وقتی رسول الله(ص) دید که رحمت فرود میآید، فرمود: (آنها را نزد من بیاورید. آنها را نزد من بیاورید). صفیه عرض کرد: ای رسول خدا! چه کسانی را؟ فرمود: (اهلبیت مرا؛ علی، فاطمه، حسن و حسین). آنها را آوردند و پیامبر(ص) عبا بر آنها انداخت داد. سپس دستش را بالا آورد. سپس فرمود: (خداوندا! اینان خاندان من هستند؛ پس بر محمد و خاندان محمد، درود فرست) و خداوند عزّوجل نازل فرمود: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (ای اهل بيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند).
سند این حدیث صحیح است و آن دو این را نیاوردند.
و این روایت به شرط شیخین صحیح است چرا که او صلوات بر اهلبیتش را به آنها آموخت همانطور صلوات بر خاندانش را به آنها آموخت.
ابو بکر احمد بن سلمان فقیه در بغداد به ما حدیث نمود، احمد بن زهیر بن حرب به ما حدیث نمود، ابوسلمه موسی بن اسماعیل به ما حدیث نمود، عبد الواحد بن زیاد به ما حدیث نمود، ابو فروه به ما حدیث نمود، عبد الله بن عیسی بن عبد الرحمن بن ابی لیلی به ما حدیث نمود، از عبدالرحمن بن لیلی شنید که میگفت: با کعب بن عجزه دیدار کردم و گفت: آیا به تو آنچه از پیامبر(ص) شنیدهام را هدیه ندهم؟ گفتم: بله. گفت: به من هدیه کرد. گفت: از رسول خدا(ص) پرسیدیم و گفتیم: ای رسول خدا! صلوات بر شما اهلبیت چگونه است؟ فرمود: (بگویید: (اللهم صلِّ علی محمد و آل محمد کما صلّیت علی إبراهیم و آل إبراهیم إنک حمید مجید. اللهم بارک علی محمد و آل محمد کما بارکت علی إبراهیم و آل إبراهیم إنک حمید مجید) (خداوندا! بر محمد و آل محمد درود فرست همانگونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم درود فرستادی که تو ستودهی بزرگوار هستی. خداوندا! بر محمد و آل محمد برکت ارزانی دار همانگونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم برکت ارزانی داشتی که تو ستودهی بزرگوار هستی).
این حدیث را با سند و الفاظش حرف به حرف، امام محمد بن اسماعیل بخاری از موسی بن اسماعیل در جامع الصغیر روایت کرده است و من فقط به این دلیل آن را آوردم تا استفاده کننده بداند که اهلبیت و خاندان، همه آنها هستند.
و ابو فروه، همان عروه بن حارث همدانی است که از مورد اعتمادترین تابعین در کوفه است.([127])
سوم: حق تعالی میفرماید: (قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْناً إِنَّ اللهَ غَفُورٌ شَكُور)([128]) (بگو: بر اين رسالت مزدی از شما طلب نمیکنم مگر دوست داشتن خويشاوندان و هر که کار نيکی کند به نيکويیاش میافزاييم که خداوند آمرزنده و شکرپذير است).
ابن عباس میگوید: وقتی این آیه فرستاده شد گفتند: ای رسول خدا! نزدیکان تو چه کسانی هستند که دوستیشان بر ما واجب است؟ فرمود: (علی، فاطمه و دو فرزندشان)([129]).
آنچه ثعلبی در تفسیرش آورده است، بر آن گواهی میدهد. از ابن عباس روایت شده است که میگوید: (وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْناً إِنَّ اللهَ غَفُورٌ شَكُور)([130]) (و هر که کار نيکی کند به نيکويیاش میافزاييم که خداوند آمرزنده و شکرپذير است) گفت: (دوستی آل محمد(ص) است)([131]).
شیخ شمس الدین ابن عربی گفته است([132]):
ولایت آل طه را واجبی دیدم
به رغم اینکه افراد دور، نزدیکی به من ارث میدهند.
مبعوث شده بر هدایت پاداشی نمیخواهد
برای تبلیغش؛ مگر دوست داشتن خویشاوندان([133])
و دیگری میگوید([134]):
آنها برای چنگ زننده، همان دستآویز استواری هستند
که مناقبشان با وحی و نازل شدن آمد
مناقبی در شورا و سورهی هل اتی
و در سورهی احزاب، بعدی را میشناسی
آنان، اهلبیت مصطفی هستند که دوستیشان
بر مردم به حکم و خیر بسیار، واجب است([135])
و سومی میگوید([136]):
آنها گروهی هستند که هر کس دوستی به آنان را خالص کند
در آخرت به سبب نیرومندتر چنگ زده است
آنان گروهی هستند که مناقبشان بر جهانیان غلبه کرده است
نیکیهایشان ظهور کرده و آثارشان نقل میشود
ولایتشان واجب و دوستیشان هدایت است
و اطاعتشان دوستی و دوستیشان تقوا است([137])
چهارم: حق تعالی میفرماید: (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا)([138]) (و همگی به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراکنده مشويد).
ثعلبی در تفسیرش از امام جعفر صادق(ع) آورده است که فرمود: (ما همان ریسمان خداوند هستیم که خداوند دربارهاش میفرماید: (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا)([139]) (و همگی به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراکنده مشويد)([140]).
و از سعید بن جبیر از ابن عباس روایت شده است که گفت: نزد پیامبر(ص) بودیم که یک اعرابی آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! از شما شنیدم که فرمودید: (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ)([141]) (و به ريسمان خدا چنگ زنيد). این ریسمان خداوند که باید به آن چنگ بزنیم چیست؟ پیامبر(ص) دستش را بر دست علی زد و فرمود: (به این چنگ بزنید. این ریسمان استوار خداوند است)([142]).
پس شناخت ریسمان خداوند که در هر زمانی باید به آن چنگ بزنند و گِرد آن بگردند و پراکنده نشوند، بر مردم واجب است. آن چنگ زدنی که از گمراهی بازمیدارد تنها با پیروی از آل محمد(ص) حاصل میشود؛ از همین رو پیامبر(ص) آنها را با قرآن قرین و همراه کرده و آنها را همترازِ دومی که امت را از گمراهی و سرگردانی و حیرت بازمیدارد، قرار داده، همانطور که در حدیث ثقلین آمده است.
و به این ترتیب اگر امت از آل محمد(ص) پراکنده شوند و سخن آنان(ع) در نظر امت سبک شمرده شود، این امت از بین رفتنی خواهد شد و در سرگردانی و در فتنههایی سقوط کرده است که کسی از آنها رهایی نمییابد مگر آن که به ریسمان ایشان(ع) چنگ زده باشد. پس اینان(ع) همان کشتیهای نجاتی هستند که هر که میخواهد از غرق شدن رهایی یابد، باید در آنها سوار شود.
پنجم: حق تعالی میفرماید: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلا)([143]) (ای کسانی که ايمان آوردهايد، از خدا اطاعت کنيد و از رسول و اولو الامرتان فرمان بريد و چون در امری اختلاف کرديد، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد، به خدا و پيامبر رجوع کنيد در اين، خير شما است و سرانجامی بهتر دارد).
ابن شهر آشوب در مناقب میگوید: (حسن بن صالح بن حی خدمت امام جعفر صادق رسید و عرض کرد: نظر شما دربارهی این سخن حق تعالی چیست: (أَطيعُوا اللهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ) (از خدا اطاعت کنيد و از رسول و اولو الامرتان فرمان بريد). اولوا الامر که خداوند به اطاعت از آنها دستور داده است، چه کسانی هستند؟ فرمود: (علما هستند). وقتی رفتند حسن گفت: چیزی دستگریمان نشد مگر اینکه از او بپرسیم: این علما چه کسانی هستند؟ به سوی ایشان بازگشتند و پرسیدند و ایشان فرمود: (امامان از ما اهلبیت)([144]) ، ([145]).
ششم: حق تعالی میفرماید: (سَلامٌ عَلى إِلْياسينَ)([146]) (سلام بر آل یاسین).
از امام صادق جعفر بن محمد، از پدرش، از پدرانش، از علی(ع) دربارهی این سخن خداوند عزّوجل: (سَلامٌ عَلى إِلْياسينَ) (سلام بر آل یاسین) روایت است که فرمود: (یاسین محمد(ص) است و ما آل یاسین هستیم)([147]).
از ابن عباس دربارهی سخن خداوند عزّوجل(سَلامٌ عَلى إِلْياسينَ) (سلام بر آل یاسین) میگوید: (بر آل محمد(ص))([148]).
هفتم: حق تعالی میفرماید: (وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون)([149]) (و متوقفشان بداريد، آنها بايد بازخواست شوند).
از ابوسعید خدری: پیامبر(ص) دربارهی سخن حق تعالی (وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون) (و متوقفشان بداريد، آنها بايد بازخواست شوند) فرمود: (اینان دربارهی ولایت علی و اهلبیت مسئول هستند)([150]).
در لسان المیزان از مجاهد آمده است: (آنان را متوقف کنید که از آنها دربارهی ولایت علی و پرسش میشود و مسئولاند)([151]).
هشتم: حق تعالی میفرماید: (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً)([152]) (يا بر مردم به خاطر نعمتی که خداوند از فضل خويش به آنان ارزانی داشته است، حسد میبرند؟ در حالی که ما به خاندان ابراهيم، کتاب و حکمت داديم و فرمانروايی بزرگ ارزانیشان داشتيم).
از برید بن معاویه از ابا جعفر امام باقر(ع) دربارهی این سخن خداوند تبارک و تعالی: (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ) (يا بر مردم به خاطر نعمتی که خداوند از فضل خويش به آنان ارزانی داشته است، حسد میبرند؟) روایت شده است که فرمود: (ما همان مردمی هستیم که نسبت به امامتی که خداوند به ما و نه سایر آفریدگان داده است، حسادت میورزند)([153]).
از ابو صباح کنانی از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: (ای ابو صباح! ما همان مردمی هستیم که مورد حسادت واقع شدیم) و با دستش به سینه خود اشاره فرمود.([154])
نهم: حق تعالی میفرماید: (وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى)([155]) (بی شک من بخشایندهی آن کسی هستم که توبه کند، ایمان آوَرَد و عمل صالح انجام دهد، سپس به راه راست هدایت گردد).
از پیامبر(ص) روایت شده است: (ای علی! به خدا سوگند! تو جز برای اینکه پروردگارت را پرستش کنی آفریده نشدی، و برای اینکه آموزههای دین با تو شناخته شود، و کهنه و مُندرس شدن راه با تو اصلاح گردد. قطعاً آن که از تو گمراه شد، گمراه شد و آن که به سوی تو و به ولایت تو هدایت نشود، به سوی خداوند عزّوجل هدایت نمیشود. این همان سخن خداوند عزّوجل است: (وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى) (بی شک من بخشایندهی آن کسی هستم که توبه کند، ایمان آوَرَد و عمل صالح انجام دهد، سپس به راه راست هدایت گردد) یعنی به سوی ولایت تو. پروردگار تبارک و تعالی من، به من دستور داده است که آنچه از حق خود واجب نمودم، از حق تو نیز واجب کنم؛ و حق تو بر کسی که به من ایمان آوَرَد، واجب است. اگر تو نبودی، حزب خداوند شناخته نمیشد. به واسطهی تو است که دشمن خداوند شناخته میشود. کسی که ولایت تو به او نرسد، چیزی به او نرسیده است. خداوند عزّوجل به من نازل فرمود: (يا أَيُّهَا الرَّسُول بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّك) (ای پیامبر! آنچه را که از سوی پروردگارت به تو نازل شده است ابلاغ کن) یعنی دربارهی ولایت تو ای علی. (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ)([156]) (که اگر چنين نکنی رسالت او را به جای نیاوردهای) و اگر من آنچه از ولایت تو به آن دستور داده شده بود را ابلاغ نمیکردم، عملم از بین میرفت و کسی که خداوند عزّوجل را بدون ولایت تو دیدار کند، عملش از بین رفته است. وعدهای است که برایم محقق میگردد؛ و من چیزی نمیگویم جز سخن پروردگار تبارک و تعالایم را. به راستی که آنچه میگویم از سوی خداوند عزّوجل است که دربارهی تو فرستاده شده)([157]).
از صفوان، از یعقوب بن شعیب: گفت: از ابا عبد الله امام صادق(ع) دربارهی سخن خداوند تبارک و تعالی پرسیدم: (وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى) (بی شک من بخشایندهی آن کسی هستم که توبه کند، ایمان آوَرَد و عمل صالح انجام دهد، سپس به راه راست هدایت گردد). فرمود: (کسی که از ظلم توبه کرده، از کفر ایمان آورده و عمل شایسته انجام دهد، سپس به سوی ولایت ما هدایت یابد) و با دستش به سینهی خود اشاره نمود.([158])
دهم: حق تعالی میفرماید: (وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى)([159]) (و به زودی پروردگارت تو را عطا خواهد داد، تا خرسند گردی).
از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده است که فرمود: (رسول خدا(ص) فرمود: امت خود را شفاعت میکنم تا اینکه پروردگارم مرا ندا دهد: ای محمد! آیا خوشنود شدی؟ من عرض میکنم: آری، ای پروردگار! خوشنود شدم). سپس امیرالمؤمنین متوجه گروهی شد و فرمود: (ای اهل عراق! شما میپندارید امیدوار کنندهترین آیه در کتاب خداوند عزّوجل این آیه است: (يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِم.... الآیة) (اى بندگان من كه بر خويشتن زيادهروى روا داشتهاید!.... تا انتهای آیه) ولی ما اهلبیت میگوییم امیدوار کنندهترین آیه در کتاب خداوند این آیه است: (لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى) (به زودی پروردگارت تو را عطا خواهد داد، تا خرسند گردی)؛ و به خدا سوگند! این شفاعتی است که دربارهی اهل (لا اله الا الله) داده میشود تا اینکه گفته شود: پروردگارا! خوشنود شدم)([160]).
امام صادق(ع) فرمود: (رسول خدا(ص) بر فاطمه وارد شد در حالی که کسایی از پوست شتر بر او (فاطمه) بود، با دستش آرد میکرد و فرزندش را شیر میداد. وقتی رسول خدا(ص) او را دید چشمانش اشکبار شد و فرمود: دخترم! تلخی دنیا را با شیرینی آخرت به سرعت پیش میبری. خداوند متعال بر من فرستاده است: (وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى) (و به زودی پروردگارت تو را عطا خواهد داد، تا خرسند گردی)([161]).
یازدهم: حق تعالی میفرماید: (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير)([162]) (و بدانيد که هرگاه چيزی به غنيمت گرفتيد خمس آن از آنِ خدا و پيامبر و خويشاوندان و يتيمان و مسکينان و در راهماندگان است، اگر به خدا و آنچه بر بندهی خود در روز جدایی ـروزی که آن دو گروه با هم روبهرو شدندـ نازل کردیم، ایمان آوردهاید؛ و خدا بر هر چیزی توانا است).
در احتجاج امام علی بن حسین(ع) بر شیخ شامی آمده است: (آیا این آیه را خواندهای: (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى) (و بدانيد که هرگاه چيزی به غنيمت گرفتيد خمس آن از آنِ خدا و پيامبر و خويشاوندان است). [شیخ عرض کرد: این را خواندم. علی(ع) فرمود:] (ای شیخ! ما همان خویشاوندان هستیم)([163]).
دوازدهم: (في بُيُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصال)([164]) (در خانههايی که خدا رخصت داد که منزلتشان رفعت یابد و نامش در آنجا ياد شود و او را هر بامداد و شبانگاه تسبيحش گويند).
از ابو برزه: گفت: رسول خدا(ص) این آیه را خواند. مردی بلند شد و عرض کرد: ای رسول خدا! اینها چه خانههایی هستند؟ ایشان فرمود: (خانههای پیامبران). ابوبکر برخاست و عرض کرد: ای رسول خدا! این خانه نیز از جملهی آنها است؟ و به خانه علی و فاطمه اشاره کرد. رسول خدا(ص) فرمود: (بله. از برترین آنها است)([165]).
-فــصلسوم:
اهلبیت در سنّت شریف
">اهلبیت در سنّت شریف
پیامبر(ص) در بسیاری از روایات، جایگاه اهلبیت خود (ع) و برتر بودن ایشان بر امت را روشن کرده است. رسول خدا(ص) مسلمانان را بر دوستی و ولایت آنان تشویق کرده و آنان را از بُغض و کوتاهی در حقشان بازداشته است؛ چرا که آنها کشتیهای نجات، پرچمهای هدایت امت، خلفا و جانشینان خداوند در زمینش، خزاین علمش و معدن وحی او سبحان هستند.
روایات بسیاری از زبان پیامبر(ص) وارد شده که جایگاه اهلبیتش(ع) را بیان کرده است. برخی از این روایات تقدیم خوانندهی گرامی میگردد:
از پیامبر(ص) وارد شده است که فرمود: (کسی که بر دوستی آل محمد بمیرد، شهید مرده است. آگاه باشید! کسی که بر دوستی آل محمد بمیرد، آمرزیده شده مرده است. آگاه باشید! کسی که بر دوستی آل محمد بمیرد، توبه کننده مرده است. آگاه باشید! کسی که بر دوستی آل محمد بمیرد، مؤمن با ایمان کامل مرده است. آگاه باشید! کسی که بر دوستی آل محمد بمیرد، ملک الموت او را به بهشت بشارت میدهد؛ و پس از او منکر و نکیر. آگاه باشید! کسی که بر دوستی آل محمد بمیرد، همانطور که عروس به خانهی همسرش میرود، به بهشت وارد میشود. آگاه باشید! کسی که بر دوستی آل محمد بمیرد، خداوند در قبرش دربی به سوی بهشت باز میکند. آگاه باشید! کسی که بر دوستی آل محمد بمیرد، خداوند قبرش را جایگاه دیدار فرشتگان رحمت قرار میدهد. آگاه باشید! کسی که بر دوستی آل محمد بمیرد، بر سنت و جماعت مرده است. آگاه باشید! کسی که بر بُغض و دشمنی آل محمد بمیرد، روز قیامت در حالی میآید که میان دو دیدگانش نوشته شده: مأیوس از رحمت خدا. آگاه باشید! کسی که بر بغض آل محمد بمیرد، کافر مرده است. آگاه باشید! کسی که بر بغض آل محمد بمیرد، بوی بهشت به مشامش نمیرسد. آگاه باشید! کسی که بر بغض آل محمد بمیرد، بهرهای در شفاعت من ندارد)(
[166]).
از ابن عباس: گفت: رسول خدا(ص) فرمود: (کسی که دوست دارد زندگانی من و مردن من را داشته باشد و در بهشت عدن (جاودان) ـکه پروردگارم غرس کرده استـ سکنی گزیند، باید پس از من ولایت علی را و ولایت ولیّ او را داشته باشد، و پس از من باید به اهلبیت من اِقتدا کند. اینان عترت من هستند، از طینت من آفریده شدهاند، و فهم و علم من، روزیشان داده شده است. وای بر تکذیب کنندگان فضیلت ایشان از امت من و قطع کنندگان رَحِم من در مورد ایشان؛ که شفاعت من به اینان نمیرسد)(
[167]).
ابن شهر آشوب در مناقب از رسول خدا(ص) روایت کرده است که میفرماید: (کسی که میخواهد زندگانی من و مردن من را داشته باشد و در بهشت عدن که پروردگارم وعدهاش را داده است سکونت کند ـکه همان بهشت جاودان استـ باید ولایت علی و فرزندانش پس از او را داشته باشد؛ که ایشان شما را از درب هدایت بیرون نمیآورند و به درب گمراهی وارد نمیکنند)(
[168]).
همچنین از پیامبر(ص) روایت شده است: (در هر خلقی از امت من، افراد عادلی از اهلبیت من هستند که از این دین، تحریف غُلو کنندگان، سوء استفادهی باطلان و تأویل جاهلان را برطرف میکنند)(
[169]).
و از ایشان(ص): (اهلبیت مرا در میان خودتان در جایگاه سر نسبت به جسد و جایگاه چشمان نسبت به سر قرار دهید؛ که سر هدایت نمیشود مگر با چشمان)(
[170]).
و سایر روایات بسیاری که فضیلت اهلبیت (ع) را بیان میکنند. به مطالب پیشین بسنده میکنیم تا مطلب بر خوانندهی گرامی طولانی نگردد.
فــصـلچهام:
مظلومیّت اهلبیت(ع)
چندین سنت الهی و قوانین اجتماعی دیده میشود که در دوران دعوتهای پیامبران و اوصیای آنها(ع) و پس از آنها وجود داشتهاند. خداوند متعال این سنتها را در کتاب عزیزش و پیامبر بزرگ(ص) ما آنها را بیان مینماید و به دلیل حرص شدیدی که به هدایت امت خود به سوی راه حق و سوق دادنش به سوی رضوان خداوند متعال داشته، امت را از آنها بازداشته است.
اگر این تاریخ طولانی را دنبال کنیم، میبینیم که دعوتهای پیامبران و اوصیای شایسته با حرکتهای گمراهی مقارن بودهاند. هر نبوتی با گمراهانی همراه بوده است و در نتیجه مردم به دو گروه و طایفه تقسیم شدند؛ گروهی تمثیلی از حق و گروهی جلوهی باطل. اولی در حرکت پیامبران و دومی در حرکت گمراهان گمراهگر جلوهگر شده است. حق تعالی میفرماید: (وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ)(
[171]) (و اینچنین برای هر پيامبری از شياطين انس و جن دشمنانی قرار داديم).
برای اینکه انسان رستگار و در شمارِ اهل خانهی آخرت شود، باید از پیامبران و اوصیایی که جلوهی خط سیر طبیعی آنچه پیامبران(ع) به ارث میبرند هستند، پیروی کند.
و به این ترتیب قانون آزمون، امتحان و فتنه قرار داده شده است. حق تعالی میفرماید: (الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ)(
[172]) (الف، لام، ميم، * آيا مردم پنداشتهاند که چون گويند ايمان آورديم، رها میشوند و آزموده نمیگردند؟ * به یقین کسانی را که پيش از آنها بودند آزموديم، تا خداوند کسانی را که راست گفتهاند معلوم دارد و دروغگويان را معلوم بدارد).
معمر بن خلاد روایت میکند: از ابا الحسن امام کاظم(ع) شنیدم که میفرمود: (الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ) (الف، لام، ميم، * آيا مردم پنداشتهاند که چون گويند ايمان آورديم، رها میشوند و آزموده نمیگردند؟). سپس به من فرمود: (فتنه چیست؟) عرض کردم: فدایتان شوم؛ آنگونه که ما میدانیم فتنه در دین است. ایشان فرمود: (همانطور که طلا گداخته میشود، در فتنه میافتند و گداخته میشوند). سپس فرمود: (همانطور که طلا خالص میشود، خالص میشوند)(
[173]).
از ابو عبیده بن جراح، از عمر بن خطاب که میگوید: رسول خدا(ص) ریش مرا گرفت در حالی که من اندوه را در چهرهی ایشان میدیدم. فرمود: (ما برای خداوند هستیم و به سوی او بازمیگردیم. جبرئیل اندکی پیش نزد من آمد و به من گفت: ما برای خداوند هستیم و به سوی او بازمیگردیم. گفتم: آری، ما برای خداوند هستیم و به سوی او باز میگردیم. ای جبرئیل! برای چه چنین میگویی؟ گفت: امت تو پس از تو ـاندکی از روزگار و نه بیشترـ در فتنه میافتند! گفتم: فتنهی کفر یا فتنهی گمراهی؟ گفت: همهی اینها واقع خواهد شد! گفتم: چگونه؟ درحالی که من کتاب خداوند را در میان آنان باقی گذاشتم؟ گفت: با کتاب خدا در فتنه میافتند و این از سوی امیران و قاریانشان است. امیران از مردم حقوق را بازمیدارند و در حقوقشان ستم میکنند، به آنان نمیدهند، میکُشند و در فتنه میافتند؛ و قاریان از خواستههای امیران پیروی میکنند، پس آنان را وارد ستم میکنند. سپس هیچ کوتاهی نمیکنند! گفتم: چگونه کسی از آنها که سالم مانده است، در امان میماند؟ گفت: با امتناع و شکیبایی؛ اینکه اگر آنچه برایشان است به آنها دهند، بگیرند و اگر منعش کردند، رهایش کنند)(
[174]).
همانطور که خداوند متعال در کتاب کریم خود خبر داده است و میفرماید: (تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللهَ يَفْعَلُ ما يُريد)(
[175]) (بعضی از اين فرستادگان را بر بعضی ديگر برتری داديم. خدا با بعضی سخن گفت و بعضی را به درجاتی برافراشت و به عيسی بن مريم معجزهها داديم و او را با روح القدس ياری کرديم و اگر خدا میخواست مردمی که پس ازآنها بودند، پس از آنکه حجتها بر آنان آشکار شده بود، با يکديگر قتال نمیکردند؛ ولی آنان اختلاف کردند: پارهای مؤمن بودند و پارهای کافر شدند و اگر خدا میخواست با هم قتال نمیکردند؛ ولی خدا هر چه خواهد میکند).
این آیه سنت جاری بین امتها و اختلاف و جنگشان پس از فرستادگان و اتفاق افتادن فتنهها میان امتها پس از فرستادگان را بیان میفرماید.
عمرو بن ابو مقدام از پدرش روایت میکند: به ابا جعفر امام باقر(ع) عرض کردم: عامه میپندارند که بیعت با ابوبکر از آنجا که با اجتماع مردم صورت گرفت، خوشنودی از سوی خداوند (جلّ ذکره) بوده و خداوند امت محمد(ص) را پس از او در فتنه و آزمایش قرار نداده است؟ ابا جعفر(ع) فرمود: (آیا کتاب خدا را نخواندهاند؟! یا خداوند نمیگوید: (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللهُ الشَّاكِرين) (جز اين نيست که محمد فرستادهای است که پيش از او فرستادگانی ديگر بودهاند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود شما به آيين پيشين خود باز میگرديد؟ هر کس که به پیشینِ خود بازگردد هيچ زيانی به خدا نخواهد رسانيد و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد). گفت: به ایشان عرض کردم: آنان به صورت دیگری تفسیر میکنند. فرمود: (آیا خداوند عزّوجل از امتهایی که پیش از آنها بوده خبر نداده است که پس از اینکه بینات برایشان آمد، اختلاف کردند؛ آنجا که میفرماید: (وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللهَ يَفْعَلُ ما يُريد) (و به عيسی بن مريم معجزهها داديم و او را با روح القدس ياری کرديم و اگر خدا میخواست مردمی که پس ازآنها بودند، پس از آنکه حجتها بر آنان آشکار شده بود، با يکديگر قتال نمیکردند؛ ولی آنان اختلاف کردند: پارهای مؤمن بودند و پارهای کافر شدند و اگر خدا میخواست با هم قتال نمیکردند؛ ولی خدا هر چه خواهد میکند)(
[176]).
پس از رحلت محمد(ص) انقلابی برای نسلهای بعدی رخ داد و این همان نکتهای است که قرآن و روایات آل محمد(ع) به آن تصریح میکنند.
پدیدهی انقلاب و کودتا علیه آموزههای دینی که پیامبر(ص) بنیان نهاده بود آشکار شد و تلاش و کوشش برای تثبیت آن صورت پذیرفت. امت از اهلبیت پاک روی گردانیدند؛ همان کسانی که خداوند ناپاکی را از آنان زدوده و به طور کامل پاکشان گردانیده بود. آنها همهی وصیتهای پیامبرشان(ص) دربارهی اهلبیتش را ترک گفتند، گویی اصلا نشنیده بودند! کینههای پنهان در سینههای این قوم سر برآورد؛ همانطور که پیامبر(ص) خبر داده بود.
علی(ع) میفرماید: (در حالی که رسول خدا(ص) دست مرا گرفته بود و ما در برخی از کوچههای مدینه راه میرفتیم، به باغی رسیدیم. عرض کردم: ای رسول خدا! چه باغ زیبایی! فرمود: تو در بهشت نیکوتر از این را داری. سپس از دیگری گذشتیم. عرض کردم: ای رسول خدا! چه باغ زیبایی! فرمود: تو در بهشت نیکوتر از این را داری. تا اینکه از هفت باغ گذشتیم. من دربارهی همهی آنها عرض کردم: چه باغ زیبایی! و ایشان فرمود: تو در بهشت نیکوتر از این را داری. وقتی خلوت شد مرا در آغوش کِشید و ناگاه گریان شد. عرض کردم: ای رسول خدا! چه چیز شما را گریان نموده؟ فرمود: کینههایی در سینههای اقوامی است که فقط پس از من برایت آشکار میکنند. فرمود: عرض کردم: ای رسول خدا! آیا دین من سالم خواهد بود؟ فرمود: دین تو در سلامت خواهد بود)(
[177]).
ولی فقط اندکی از دشمنیها و کینهتوزیهایی که بر آل محمد(ع) گذشته است، نقل شده و علت آن به منع کردن آنان از تدوین حدیث بازمیگردد. وقتی جنبش تدوین (احادیث) آغاز شد، با تسلّط بنی امیه و در زمان و دولت آنان مقارن بود. کسانی که بخش از آنچه رسول خدا(ص) به آن اشاره کرده بود را در اختیار داشتند، از سر ترس نقل نکردند و هنگامی که روایت میکردند، منتقل نمیکردند، نمینگاشتند، و از منتشرکردن و نقلکردن به دیگران باز میداشتند. حتی اگر کسی کتابی داشت که در آن گوشهای از خبرهای رسول خدا(ص) بود و اهلبیت او(ع) در آن ذکر شده بود، از او میگرفتند، آن را پنهان میکردند و برای کسی آشکار نمیکردند.
ابن عدی در کامل در شرح حال شیخ بخاری که همان عبد الرزاق بن همام صنعانی است میگوید: (عبد الرزاق بن همام انواع بسیاری از احادیث را دارد. بسیاری از مسلمانان مورد اعتماد و پیشوایانشان به سوی او رفته، از او نگاشتهاند و در حدیث او بدی ندیدهاند جز اینکه او را به شیعه بودن نسبت دادند. احادیثی در فضایل نقل کرده است که هیچ یک از ثقات (معتمدان) با آنها موافق نبودهاند. این بزرگترین موردی است که به خاطر روایت کردن این احادیث توسط او، او را مورد هجمه قرار دادهاند؛ و به خاطر عیبجوییها و بدیهای دیگران که روایت کرده و من آنها را در این کتابم نقل ننمودهام. اما از باب صداقت و راستی، امیدوارم که اشکالی در او نباشد؛ ولی از او احادیثی در فضایل اهلبیت و عیبهای دیگران وارد شده که ناشناختهاند)(
[178]).
بنابراین از آنجا که او احادیثی دربارهی فضایل اهلبیت(ع) و عیوب و بدیهای دیگران روایت کرده است، هیچ کس در این خصوص با او موافق نبوده است و به همین دلیل او را مورد هجمه قرار دادهاند!
بنابراین طبیعی است که همهی اتفاقات و جزئیات اتفاقات به ما نرسیده باشد؛ با این حصار شدیدی که بر روایات و احادیث زده شد و با تحت تعقیب قرار دادن محدثین و راویان و منع آنان از نقل احادیث مهم؛ به علاوه به آتش کشیدن کتابهایی که چنین قضایایی را در برداشتهاند یا از بین بردن یا نابود کردنشان به هر صورت ممکن!
پس از سپری شدن این قرون متمادی و با وجود این موانع توقّع نداریم که همهی اتفاقات به ما رسیده باشد؛ بلکه فقط دستیابی به اندکی از این اندک روایاتی که برخی محدثین و مورخین نقل کردهاند، برای ما امکانپذیر میباشد.
ولی علی رغم این مطلب، آنچه به ما رسیده است مظلومیت و ستمی که به آل محمد(ص) رَوا شده را بیان میکند.
پیامبر(ص) به اهلبیت خویش(ع) وصیت میفرماید:
رسول خدا(ص) فرمود: (دربارهی اهلبیتم، خدا را به یاد شما میآورم)(
[179]) و در صحیح مسلم ایشان(ص) این عبارت را سه مرتبه تکرار میکند و میفرماید: (دربارهی اهلبیتم خدا را به یاد شما میآورم، دربارهی اهلبیتم خدا را به یاد شما میآورم، دربارهی اهلبیتم خدا را به یاد شما میآورم)(
[180]).
ایشان(ص) فرمود: (ای مردم! فردا به گونهای با دنیا نزد من نیایید گویی آن را به حجله بردهاید؛ در حالی که اهلبیت من، جدا شده، مقهور و مورد ستم قرار گرفته بیایند. اشکهایتان در برابرتان فرو ریزد و بیعتهای گمراهی و شورای جاهلانه با شما باشد. بدانید که این امر، یاران و نشانههایی دارد که خداوند آنها را در کتابش نام برده است، به شما شناساندم و آنچه برایش به سوی شما فرستاده شدم را به شما رسانیدم؛ ولی من شما را گروهی میبینم که جهالت و نادانی میورزید. پس از من، به صورت کافران مرتدی بازنگردید که کتاب را بی هیچ شناختی تأویل میکنید و سنت را با هوا و هوس بدعت میگذارید؛ چرا که هر سنت، اتفاق و سخنی که با قرآن مخالفت دارد، مردود و باطل است. قرآن پیشوای هدایت است و راهبری دارد که به سوی آن هدایت و با حکمت و پند نیکو به آن دعوت میکند. پس از من کارش را ولیّش بر عهده دارد؛ همان که وارث علم من، حکمت من، سرّ من و آشکار من است و آنچه پیامبران پیش از من به ارث بردهاند. من وارث و به ارثگذارنده هستم، پس مبادا که خود را تکذیب نکنید. ای مردم! خدا را خدا را دربارهی اهلبیتم. اینان ستونهای دین، چراغهای تاریکی و معدن علم هستند. علی، برادر، وارث، وزیر و امانتدار، قائم به امر من و وفا کننده به عهد من بر سنت من است. او اولین کسی است که به من ایمان آورد و هنگام مرگ آخرینشان است که عهد و پیمان مرا نگه میدارد و کسی است که در دیدار روز قیامت، در میانهشان است؛ پس شاهدانتان به غایبانتان برسانند. آگاه باشید! کسی که در میان جماعتی، امامتی کورکورانه کند در حالی که در میان آنان کسی باشد که از او داناتر باشد، قطعاً کفر ورزیده است. ای مردم! هر کسی که پیشتر من ستمی بر او روا داشهام، این من هستم و هر کسی که دِینی دارد نزد علی بن ابی طالب برود، که او ضامن همهی آنها است تا اینکه دینی از هیچ کس بر ذمّهی من باقی نماند)(
[181]).
از عمر بن خطاب روایت شده است که گفت: ای مردم! از پیامبرتان(ص) شنیدم که میفرمود: (مرا در عترت و فرزندانم محافظت کنید. هر کس مرا در ایشان محافظت کند، خداوند او را حفظ میکند. آگاه باشید! لعنت خدا بر کسی که مرا با آزار آنان، آزار دهد؛ سه مرتبه)(
[182]).
از عبد الله بن مسعود روایت شده است: وقتی ما نزد رسول خدا(ص) نشسته بودیم، چند تن از بنی هاشم یا جوانانی از بنی هاشم آمدند. وقتی رسول خدا(ص) آنها را دید، صورتش سرخ و چشمانش اشکبار شد. عرض کردیم: ای رسول خدا! پیوسته در رخسار شما چیزی میبینیم که آن را ناپسند میدانید. فرمود: (ما اهلبیتی هستیم که خداوند آخرت را به جای دنیا برایمان برگزید و این اهلبیتم پس از من، تبعید و رانده شدن میبینند تا اینکه گروهی از اینجا و از سوی مشرق میآیند که اصحاب پرچمهای سیاه هستند. آنها حق را میخواهند ولی به آنان داده نمیشود. سپس حق را میخواهند ولی به آنان داده نمیشود) این را دو یا سه مرتبه بیان فرمود: (پس میجنگند و آنچه میخواهند به آنان داده میشود؛ ولی آنها نمیپذیرند تا اینکه آن را به مردی از اهلبیت من میدهند که (دنیا را) همانطور که از ستم پر شده است، از عدل و داد پُر میکند. کسی که آن زمان را درک کند، به سوی ایشان بیاید؛ حتی سینهخیز بر روی یخها و برفها)(
[183]).
همچنین ایشان(ص) به خاطر آنچه با عترتش انجام میشود شکایت خود را به خداوند میبرد و میفرماید: (به خداوند شکایت میکنم از انکارکنندگان فضیلت آنها و از ضایع کنندگان حرمتشان پس از من. خداوند به عنوان ولیّ و یاور، عترتم و امامان امتم کفایت میکند و از انکار کنندگان حقشان انتقام میگیرد (وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون) (و ستمکاران به زودی خواهند دانست که به چه بازگشتگاهی بازخواهند گشت)(
[184]).
برحذر داشتن پیامبر(ص):
ایشان(ص) در موارد متعدد از فرجام و عواقب ظلم و ستم به آل محمد(ص) برحذر داشته، میفرماید: (وای بر ستمکاران به اهلبیت من. عذاب آنان همراه منافقین در پایینترین مرتبهی از آتش است)(
[185]).
و میفرماید: (به راستی که خداوند بهشت را بر کسی حرام کرده است که به اهلبیتم ستم کند یا با آنان بجنگد یا بر آنان حملهور شود یا آنان را ناسزا گوید)(
[186]).
و ایشان(ص) میفرماید: (کسی که آنچه خداوند برای عترتم حرام کرده است، حلال بشمارد، بر زبان من و زبان هر پیامبری ملعون است)(
[187]).
ایشان(ص) فرمود: (خشم خداوند بر کسی است که مرا با آزار عترتم آزار دهد)(
[188]).
و میفرماید: (خشم خداوند بر کسی شدت میگیرد که خونم را بریزد و مرا با آزار عترتم آزار دهد)(
[189]).
خبر دادن ایشان(ص) به ستم و ظلم به وصیاش:
ایشان(ص) فرمود: (تو وصی من پس از من، و پس از من، ستمدیده و مظلوم هستی)(
[190]).
و از ایشان(ص): (ای علی! به شهادت بشارت دِه. تو پس از من، ستمدیده و مقتول هستی)(
[191]).
و ایشان(ص) به علی(ع) فرمود: (اما تو پس از من سختی میبینی). ایشان(ع) عرض کرد: (آیا دینم در سلامت است؟) فرمود: (دینت در سلامت است)(
[192]).
از علی بن حسین امام سجاد(ع) از رسول خدا(ص) روایت شده است: (جبرئیل به من گفت: ای محمد! برادرت پس از تو ستمدیده، از سوی امتت شکست خورده و از دشمنانت سختی دیده خواهد بود...)(
[193]).
و سایر خبر دادنها و برحذرداشتنهایی که پیش از وفاتش(ص) ذکر فرمود.
فــصـــــــــل پنجم:
(فَلَمَّا اخْتارَ اللهُ لِنَبِیِّه دارَ أَنْبِیائِة وَ مَأْوی أَصْفِیائِه)
(وقتی خداوند برای پیامبرش سرای پیامبرانش و جایگاه برگزیدگانش را برگزید).(
[194])
فرستادهی خدا محمد(ص) ـهمانند دیگر پیامبران و فرستادگان خدا که شرایع خداوند سبحان و متعال را ابلاغ نمودندـ به رفیق اعلی پیوست(
[195]) و پس از خود امتی را باقی گذاشت که برای هدایت و زدودن گمراهی و سرگردانی از آن، تمام توانش را به کار برده بود. ایشان(ص) به قدری برای هدایت آنها حرص میورزید که خداوند متعال دربارهاش چنین میفرماید: (لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيم)(
[196]) (هر آينه فرستادهای از خود شما به سوی شما آمد، هر آنچه شما را رنج میدهد بر او گران میآيد، و بر (هدایت) شما حریص، و با مؤمنان رئوف و مهربان است). ایشان(ص) به قدری بر گمراهی امت خود افسوس میخورد که خداوند سبحان و متعال دربارهاش فرمود: (...فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللهَ عَليمٌ بِما يَصْنَعُون)(
[197]) (.... پس مبادا به سبب حسرتها بر آنان جانت از کف برود زيرا خداوند قطعاً به آنچه میکنند دانا است) همانطور که پروردگار عزّت بر گمراهی بندگان به دلیل تکذیب فرستادگان و به تمسخر گرفتن پیامبران توسط آنان افسوس میخورد. خداوند عزّوجل میفرماید: (يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُن)(
[198]) (ای دريغ بر اين بندگان! هيچ فرستادهای به سوی آنها نیامد مگر آنکه به سخرهاش گرفتند!).
امیرالمؤمنین(ع) با این سخن خود آن حضرت(ص) را چنین توصیف میکند: (تا اینکه خداوند سبحان محمد فرستادهی خدا(ص) را برانگیخت تا وعدهاش را عملی و نبوتش را کامل کند. کسی که پیمانش از پیامبران گرفته شده، نشانههایش شناخته شده، و ولادتش کریمانه است. مردم زمین در آن روزگار مذهبهایی گوناگون و بدعتهایی بسیار داشتند و طوایفی پراکنده بودند. گروهی خداوند را به آفریدگانش تشبیه میکنند یا در نامهایش ملحد بودند و تصرف میکردند یا گروهی به غیر خدا اشاره میکردند. پس خداوند به واسطهی او آنان را از گمراهی، هدایت کرد و با جایگاه او آنان را از چنگال جهالت رهانید. سپس خداوند سبحان برای محمد(ص) دیدار خود را برگزید و آنچه خود داشت را برای او رضایت داد و او را با فراخواندن از خانهی این دنیا کرامت داد و همراه بودن با بلاها را از ایشان دور نمود. او را کریمانه به سوی خود برگرفت و در میان شما آنچه پیامبران در امتشان باقی میگذارند را باقی گذاشت. آنان (پیامبران) هرگز امتهای خویش را مهمل و بدون گستردن راه روشن و بدون علایم محکم و استوار رها نساختهاند)(
[199]).
پس از اینکه پیامبر(ص) رحلت نمود در این امت کینهی پنهان علیه اهلبیت نبوت(ع) سر برآورد؛ همانطور که ایشان با این سخن خود خبر داده بود که پس از رحلتش آنها آن را آشکار میکنند: (کینههایی در سینههای اقوامی است که فقط پس از من برایت آشکار میکنند)(
[200]).
سلیم بن قیس روایت میکند که پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: (... تو نسبت به من به منزلهی هارون به موسی هستی و تو در هارون الگویی نیکو داری؛ آن هنگام که قومش او را ضعیف شمردند و نزدیک بود او را بکُشند. تو نیز بر ظلم و ستم قریش به خودت و تبانیشان علیه خودت شکیبایی پیشه کن. تو به منزلهی هارون نسبت به موسی و کسانی هستی که از او پیروی میکنند و آنها به منزلهی گوساله و کسانی هستند که از آن پیروی میکنند. وقتی موسی، هارون را جانشین بر آنان قرار داد، به او دستور داد اگر یاورانی یافت با آنان علیهشان جهاد کند و اگر یاورانی نیافت، صبر کند، خون خود را حفظ کند و میان آنان تفرقه و پراکندگی ایجاد نکند)(
[201]).
آنان چشم به راه پیشامدهای ناگوار برای آل محمد بودند؛ همانطور که سرور زنان فاطمهی زهرا(ع) نیز در خطبهی گران قدرش بیان فرموده است. ایشان میفرماید: (و شما بر پرتگاه سقوط به گودال آتش قرار داشتید، و چنان خوار و ناتوان بودید که جرعهای برای آشامنده، فرصتی برای طمع کننده و آتش حقیری برای کسی بودید که بخواهد شتابان شعلهای از آن برگیرد و به آن اعتنایی ندارد. پایمال قدمها بودید، آب آمیخته به بول و سرگین را میآشامیدید و پوست چهارپایان را میخوردید. ذلیلان مطرودی بودید که همواره هراس داشتید مردم از اطراف شما را بربایند. پس آنگاه خدای تبارک و تعالی شما را به وسیلهی محمّد(ص) نجات بخشید؛ پس از آنکه پیامبر، سختی و مصائب بسیار تحمل کرد و پس از آنکه با جنگجویان دلاور، گرگهای عرب و سرکشان اهل کتاب درگیر شد. هرگاه آتش جنگی برمیافروختند خداوند آن را خاموش میساخت، یا هرگاه شاخ شیطان سر برمیافراشت، یا گروهی از مشرکان دهان میگشودند برادر خود را در دهان آنها میافکند و او تا بال و پر دشمن را پایمال قدم خویش نمیساخت و آتش ستیزهیشان را با شمشیر خود سرد و خاموش نمیکرد، بازنمیگشت. او در راه خدا تن به مشقت و سختی میداد، در اجرای فرمان خدا کوشا، به رسول خدا(ص) مقرّب و نزدیک، و در میان اولیای خدا سیّد و سرور بود، دامن همت بر کمر میزد، خیرخواهی میکرد، میکوشید، زحمت میکشید، در راه خدا به سرزنش هیچ سرزنش کنندهای اعتنا نداشت، در حالی که شما در رفاه زندگی میکردید و آسوده و شادمان و در امنیت بودید، و شما چشم به راه پیشآمدهای ناگوار برای ما بودید؛ خبرهای بد را انتظار میکشیدید، و از مبارزه با دشمن سر برمیتافتید، و از نبرد میگریختید!....). کینهای پوشیده و پنهان نسبت به اهلبیت پیامبر(ص) وجود داشت و این قوم آن را پنهان میکردند. وقتی پیامبر(ص) رحلت کرد آنچه در درون این گروهْ پنهان بود آشکار شد؛ و این موضوعی است که فاطمهی زهرا(ع) در سخن خود نقل میکند: (تا آنگاه که خداوند برای پیامبرش سرای پیامبرانش و جایگاه برگزیدگانش را اختیار فرمود در میان شما خار کینهی نفاق آشکار شد، رِدای دین فرسوده گردید، ساکتِ گمراهان گویا گشت، گمنامترین اراذل سربرآورد، شتر باطلپیشگان به صدا درآمد و در میان شما دم برافراشت، و شیطان از سوراخ خویش سر برون کرد، شما را ندا داد و دید دعوتش را اجابت میکنید و فریبش را میپذیرید. سپس شما را تحریک کرد و دریافت شتابان به سویش میروید. شما را برافروخت و مشاهده کرد به آسانی با فرمانش خشمگین میشوید. پس آنگاه شتر دیگری را داغ زدید و تصاحب کردید، و به آبشخور دیگران درآمدید، و اینچنین کردید؛ در حالی که هنوز از زمان پیامبر چیزی نگذشته بود، و هنوز ما از خستگی مصیبت نیاسوده و زخم ما التیام نیافته بود، و رسول خدا هنوز به خاک سپرده نشده بود، و با حیلهسازی و به بهانهی اینکه از فتنه میترسیم؛ آگاه باشید که در فتنه سقوط کردند و به راستی که دوزخ دربرگیرندهی کافران است. پس شگفتا از شما! شما را چه شده است؟ و به کجا رو میآورید؟ در حالی که کتاب خدا در میان شما است، امورش پیدا و دستوراتش درخشان، نشانههایش تابان، نهیهایش آشکار و فرمانهایش روشن است، شما آن را پشت سرتان افکندهاید، آیا رویگردانی از آن را میخواهید؟ و یا به غیر آن حکم میکنید؟ عوض بدی است برای ستمکاران، و هر کس جز اسلام دینی برگزیند از او پذیرفته نمیشود و در آخرت از زیانکاران است....)(
[202]).
و فتنهای که زهرا ـدُردانهی محمد(ص)ـ داده بود، اتفاق افتاد. این فتنه نیز مانند سایر فتنههایی که پس از رحلت پیامبران در امتهای پیشین اتفاق افتادند، رهبرانی داشت؛ و این سنت خداوند است که تغییر نمیکند و تبدیل نمیشود. حق تعالی میفرماید: (سُنَّةَ اللهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْديلا)(
[203]) (اين سنت خداوندی است که در ميان پيشينيان نيز بود و در سنت خدا تغييری نخواهی يافت) و (سُنَّةَ اللهِ الَّتي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْديلاً)(
[204]) (اين سنت خداوند است که از پيش چنين بوده، و در سنت خدا دگرگونی نخواهی يافت) و (سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْويلاً)(
[205]) (سنتی که در میان فرستادگانی که پيش از تو فرستادهايم جاری بوده است، و هرگز در سنت ما تغييری نخواهی یافت) و (اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللهِ تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللهِ تَحْويلاً)(
[206]) (از روی گردنکشی در زمين و نيرنگ زشت، و نيرنگ زشت جز دامن صاحبش را نگيرد. آيا جز سنت گذشتگان، انتظار ديگری دارند؟ و حال آنکه هرگز در سنت خدا تبديلی نمیيابی، و هرگز در سنت خدا تغييری نمیيابی).
خواست خداوند سبحان و عزّوجل چنین بود که پس از فرستادگان، در امتها فتنهها و نبردها ایجاد شود: (تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللهَ يَفْعَلُ ما يُريد)(
[207]) (بعضی از اين فرستادگان را بر بعضی ديگر برتری داديم. خدا با بعضی سخن گفت و بعضی را به درجاتی برافراشت و به عيسی بن مريم معجزهها داديم و او را با روح القدس ياری کرديم و اگر خدا میخواست مردمی که پس از آنها بودند، پس از آنکه حجتها بر آنان آشکار شده بود، با يکديگر قتال نمیکردند؛ ولی آنان اختلاف کردند: پارهای مؤمن بودند و پارهای کافر شدند و اگر خدا میخواست با هم قتال نمیکردند؛ ولی خدا هر چه خواهد میکند).
عمرو بن ابو مقدام از پدرش روایت میکند: به ابا جعفر امام باقر(ع) عرض کردم: عامه میپندارند بیعت با ابوبکر از آنجا که با اجتماع مردم صورت گرفت، خوشنودی از سوی خداوند (جلّ ذکره) بوده و خداوند امت محمد(ص) را پس از او در فتنه و آزمایش قرار نداده است؟ ابا جعفر(ع) فرمود: (آیا کتاب خدا را نخواندهاند؟! یا خداوند نمیگوید: (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللهُ الشَّاكِرين) (جز اين نيست که محمد فرستادهای است که پيش از او فرستادگانی ديگر بودهاند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود شما به آيين پيشين خود بازمیگرديد؟ هر کس که به پیشینِ خود بازگردد هيچ زيانی به خدا نخواهد رسانيد و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد). گفت: به ایشان عرض کردم: آنان به صورت دیگری تفسیر میکنند. فرمود: (آیا خداوند عزّوجل از امتهایی که پیش از آنها بوده خبر نداده است که پس از اینکه بینات برایشان آمد، اختلاف کردند؛ آنجا که میفرماید: (وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللهَ يَفْعَلُ ما يُريد) (و به عيسی بن مريم معجزهها داديم و او را با روح القدس ياری کرديم و اگر خدا میخواست مردمی که پس ازآنها بودند، پس از آنکه حجتها بر آنان آشکار شده بود، با يکديگر قتال نمیکردند؛ ولی آنان اختلاف کردند: پارهای مؤمن بودند و پارهای کافر شدند و اگر خدا میخواست با هم قتال نمیکردند؛ ولی خدا هر چه خواهد میکند)(
[208]).
حمران بن اعین میگوید: به ابا جعفر امام باقر(ع) عرض کردم: فدایتان شوم. چقدر ما اندک هستیم. اگر بر گوسفندی جمع شویم آن را تمام نمیکنیم! فرمود: (آیا سخنی عجیبتر از این به تو نگویم؟ مهاجرین و انصار رفتند، مگر) و با دستش اشاره کرد (سه نفر). حمران میگوید: عرض کردم: فدایتان شوم. وضعیت عمّار چگونه بود؟ فرمود: (خداوند عمّار ـابو یقظانـ را رحمت کند. بیعت کرد و شهید کشته شد). با خودم گفتم: چیزی برتر از شهادت نیست! ایشان به من نگاهی کرد و فرمود: (شاید تو فکر کنی که او همانند آن سه نفر بود؟ هیهات، هیهات!)(
[209]).
مُمانعت از نوشتن وصیت در برابر همگان:
بیماری رسول خدا حضرت محمد(ص) شدت گرفت؛ ولی این وضعیت او را از توجه و اِهتمام بسیارش به آیندهی امت اسلامی بازنداشت. ایشان بر آمادگی لشگر اسامه تأکید مینمود و به یارانش که در بیماریاش از او عیادت میکردند میفرمود: (لشگر اسامه را راهی کنید)(
[210]) با این سخن خود(ص) بر آن اصرار نمود: (لشگر اسامه را راهی کنید؛ و کسی از آن شانه خالی نمیکند مگر اینکه از خدا و فرستادهاش نافرمانی کند).
وقتی اسامه با لشگرش قدری از مدینه فاصله گرفت خبر بیماری رسول خدا(ص) به آنان رسید. ابوبکر، عمر و ابو عبیده بن جراح بازگشتند. وقتی بر رسول خدا(ص) وارد شدند رنگ رخسار ایشان دگرگون شد و فرمود: (خدایا! من به احدی اجازه نمیدهم که از لشگر اسامه سرپیچی کند). ابوبکر خواست به سوی اسامه برود و به او ملحق شود، ولی عمر او را بازداشت(
[211]).
پیامبر(ص) به آنان فرمان به بیرون رفتن از مدینه همراه لشگر اسامه داده بود، تا عناصر دسیسه چینی برای جانشینی رسول خدا(ص) دور شوند؛ زیرا نیتهای پلید آنان شروع به آشکار شدن در افقها کرده بود و نابسامانیهایی را برای امت در پی داشت.
صحابه در خانهی حضرت(ص) جمع شدند و کسانی که از لشگر اسامه سر باز زدند به آنان ملحق شدند. پیامبر(ص) آنان را سرزنش و توبیخ کرد، ولی آنها عذر و بهانههای پوچ و واهی آوردند. پیامبر(ص) تلاش کرد این دسیسهی سیاسی که بر نفسهای ضعیف جاری شده بود را از بین ببرد. به حاضرینِ نزد خود دستور داد تا صحیفه و دواتی بیاورند تا برایشان چیزی بنگارد که آنان را به طور قطع از انحراف بازمیدارد؛ ولی عمر بن خطاب این را نپذیرفت و پیامبر(ص) را به هذیان و یاوهگویی متهم نمود؛ که هرگز چنین نبود! همهی اینها برای این بود که میان پیامبر و نگارش این نوشتار مانع ایجاد کند.
این چیزی است که عامه (اهل سنت) روایت میکنند؛ چه برسد به خاصه (شیعیان). برخی از روایاتی که عامه در این مورد روایت میکنند تقدیم حضورتان میگردد:
بخاری با سند خود از ابن عباس (خداوند از هر دو خوشنود باشد) آورده است که گفت: (وقتی هنگام احتضار رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرارسید در خانه مردانی بودند. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: (بیایید برایتان نوشتاری بنویسم که پس از آن گمراه نشوید). برخی گفتند: بیماری بر رسول خدا صلی الله علیه و سلم غلبه یافته است و شما قرآن را دارید؛ کتاب خدا برای ما کافی است. اهل خانه اختلاف کردند و بگو مگو شد. برخی گفتند: پیش آیید تا برای شما نوشتاری بنویسد که پس از آن گمراه نشوید و برخی چیز دیگری میگفتند. وقتی همهمه و اختلاف بسیار شد رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: (برخیزید!).
عبید الله گفت: ابن عباس میگفت: مصیبت و همهی مصیبت این بود که میان رسول خدا صلی الله علیه و سلم و اینکه برای آنان، آن نوشتار را بنگارد ـبا اختلاف و همهشانـ مانع ایجاد شد)(
[212]).
همچنین از عبید الله بن عبد الله از ابن عباس آورده است که گفت: وقتی بیماری بر پیامبر صلی الله علیه و سلم شدت گرفت، فرمود: (صحیفهای برایم بیاورید که برایتان نوشتاری بنگارم که پس از آن گمراه نشوید). عمر گفت: بیماری بر پیامبر صلی الله علیه و سلم غلبه یافته و ما کتاب خدا را داریم که کفایتمان میکند(
[213]). آنها اختلاف کردند و همهمه بسیار شد. ایشان صلی الله علیه و سلم فرمود: (از نزد من برخیزید. نزاع و درگیری نزد من شایسته نیست). ابن عباس بیرون رفت و میگفت: مصیبت و همهی مصیبت این بود که میان رسول خدا صلی الله علیه و سلم و نوشتارش مانع ایجاد شد)(
[214]).
احمد در مسند خود آورده است: وفات رسول خدا صلی الله علیه و سلم رسید و فرمود: (بیایید تا برای شما نوشتاری بنگارم که پس از آن هرگز گمراه نشوید). مردانی در خانه بودند که عمر بن خطاب در میانشان بود. عمر گفت: بیماری بر رسول خدا صلی الله علیه و سلم غلبه یافته و قرآن نزد شما است و کتاب خدا برای ما کافی است. میگوید: اهل خانه اختلاف کردند و درگیر شدند. از میان آنان یکی میگفت: رسول خدا صلی الله علیه و سلم برایتان بنویسد، یا دیگری میگفت: پیش آیید تا رسول خدا صلی الله علیه و سلم برای شما بنویسد و دیگری سخن عمر را گفت. وقتی همهمه و اختلاف بسیار شد، رسول خدا صلی الله علیه و سلم ناراحت شد و فرمود: (از نزد من برخیزید). ابن عباس میگفت: مصیبت و همهی مصیبت این بود که میان رسول خدا صلی الله علیه و سلم و اینکه برای آنان نوشتاری بنویسد با اختلاف و همهمهشان مانع ایجاد شد)(
[215]).
بخاری نیز از ابن عباس با سندش آورده است که گفت: (روز پنجشنبه و چه پنجشنبهای. سپس گریه کرد تا گریهاش سنگها را خیس کرد و گفت: روز پنجشنبه بیماری بر رسول خدا چیره شد و فرمود: (صحیفهای برایم بیاورید تا برای شما نوشتاری بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید). آنان به نزاع و درگیر پرداختند در حالی که نزاع در حضور پیامبر شایسته نیست. گفتند: رسول خدا هذیان میگوید(
[216]). ایشان صلی الله علیه و سلم فرمود: (رهایم کنید. وضعیتی که در آن هستم بهتر از چیزی است که مرا به آن میخوانید) و هنگام مرگش به سه مورد وصیت فرمود: مشرکین را از جزیرة العرب بیرون کنید. از هیأتها همانگونه که من پذیرایی کردم، پذیرایی کنید. گفت: و سومی را فراموش کردم)(
[217]).
مسلم با سندش از ابن عباس آورده است که گفت: (روز پنجشنبه و چه پنجشنبهای! سپس اشکانش روان شد و همچون دانههای مروارید روی گونههایش آشکار گردید. گفت: رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: (کتف و دواتی برایم بیاورید ـیا لوح و دواتیـ تا برای شما نوشتاری بنگارم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید). گفتند: رسول خدا هذیان میگوید)(
[218]).
طبرانی در (اوسط) از عمر روایت کرده است که گفت: وقتی پیامبر بیمار شد فرمود: (صحیفه و دواتی برایم بیاورید تا برای شما نوشتاری بنگارم که پس از آن هرگز گمراه نشوید). زنها از پشت پرده گفتند: آیا نمیشنوید رسول خدا صلی الله علیه و سلم چه میفرماید؟ عمر گفت: گفتم: شما همچون زنان همراه یوسف هستید. وقتی رسول الله بیمار شود چشمانتان اشکبار میشود و زمانی که بهبود یابد، بر گردهاش سوار میشوید! گفت: رسول خدا فرمود: (آنها را رها کنید که آنها از شما برترند)(
[219]).
و دیگر متونی که در کتابهای عامه روایت شده است و مصیبت پنجشنبه را نقل میکنند.
بسیار شدن همهمه، اختلاف و نزاع و درگیری بین حاضرین و بلند شدن صداها مانع رسول خدا(ص) شد و پس از اینکه بسیاری از حاضران به سوی عمر بن خطاب رفتند و او را تأیید کردند، این نگاشتن دیگر سودی نداشت؛ چرا که موضعگیری او نفی نگارش وصیت بود. اگر پیامبر(ص) بر وصیت اصرار میورزید، آنها نیز قطعاً به متهم نمودن ایشان به هذیان گویی اصرار میکردند ـکه هرگز چنین نبودـ تا ماحصل وصیت را باطل کنند و به این ترتیب در هر چه که پیامبر(ص) بیان میفرمود تشکیک حاصل میشد. به همین دلیل پیامبر(ص) چنین صلاح دید که این وضعیت را فیصله دهد. بنابراین دستور به بیرون رفتن آنان با الفاظی تند داد که از رسول خدا(ص) انتظار نداشتند! به آنان فرمود: مرا رها کنید. وضعیتی که در آن هستم از آنچه مرا به آن میخوانید بهتر است، یا از نزد من برخیزید، و نزاع و درگیری در حضور من شایسته نیست.
طبیعی است که پیامبر خدا(ص) به این راندهشدگان وصیت نکند؛ کسانی که قصدشان باطل کردن وصیت رسول خدا(ص) در روز پنجشنبه بود و متهم کردن ایشان به هذیان مانعی برای وصیت کردن بود.
این همان چیزی بود که عمر بن خطاب و حاضرانی که او را تأیید نمودند میخواستند و حتی آرزوی آن را داشتند. عمر بن خطاب و همراهانش در منع کردن رسول خدا(ص) از وصیت کردن در برابر همگان پیروز شدند؛ ولی آنان نتوانستند به طور کامل مانع آن گردند؛ بلکه روایاتی آمده است که متن وصیت پیامبر(ص) بر وصیاش علی بن ابی طالب(ع) در شب وفاتش را بیان میدارند که متن آنها خواهد آمد؛ منتظرش باشید.
توطئهی عمر بن خطاب روشن بود. او پس از آن در گفتوگوهایی که میان او و ابن عباس رخ داد، به این مطلب اعتراف نمود.
ابن عباس میگوید: (در ابتدای خلافت عمر بر او وارد شدم... گفت: ای عبد الله! از کجا آمدی؟ گفتم: از مسجد. گفت: پسر عمویت را چگونه پشت سر گذاردی؟ گمان کردم منظورش عبد الله بن جعفر است. گفتم: او را پشت سر گذاشتم در حالی که با هم سن و سالهایش بازی میکرد. گفت: منظور این نبود. منظورم بزرگ اهلبیت شما بود. گفتم: او را اینگونه پشت سر گذاشتم در حالی که در نخلستانهای فلانی با دلو آب میکِشید و قرآن میخواند. گفت: ای عبد الله! اگر چیزی را کتمان کنی خونها بر عهدهی تو است. آیا در وجودش چیزی از امر خلافت باقی مانده است؟... گفتم: آری. به تو بیشتر میگویم. از پدرم دربارهی ادعایش پرسیدم. گفت: راست است. عمر گفت: در مورد امر او از سوی رسول خدا(ص) شکلی از سخن بود که هیچ دلیلی را ثابت نمیکرد و بهانهای را برطرف نمیکرد. روزگاری او چشم انتظار در کارش بود و در زمان بیماریاش میخواست به نامش تصریح کند؛ ولی من او را از سر مهربانی و خیرخواهی برای اسلام از این موضوع بازداشتم. هرگز! سوگند به پروردگار این بنا! قریش به هیچ وجه بر او جمع نمیشوند. اگر او سرپرست آن شود، عرب از هر سو کارش را یکسره میکند. رسول خدا(ص) یقین کرد که من آنچه درونش هست را میدانم؛ پس بازایستاد و خداوند نیز چیزی جز جاری شدن آنچه حتمی است، نمیخواهد)(
[220]).
طبری روایت کرده است که عمر به ابن عباس گفت: (ای ابن عباس! چه چیز باعث میشود که علی از خروج علیه ما دست بردارد؟ گفتم: نمیدانم. گفت: ای ابن عباس! پدرت عموی رسول خدا صلی الله علیه و سلم است و تو پسرعمویش هستی. چه چیز قوم شما را از شما بازداشت؟ گفتم: نمیدانم. گفت: ولی من میدانم. آنها ناپسند میدانند و با آنان سخن نمیگویند. گفتم: چرا در حالی که ما برای آنان خیر و خوبی هستیم؟ گفت: خدایا ببخشای! آنها ناپسند میدارند که نبوت و خلافت در میان شما جمع گردد که در نتیجه شما فخرفروشِ فخرفروش شوید. چه بسا شما بگویید: ابوبکر بر این درب قفل زد. خیر، به خدا سوگند ابوبکر دوراندیشتر از حاضران بود. اگر آن را برای شما قرار میداد قرابت و نزدیکی شما هیچ سودی به حالتان نداشت)(
[221]).
همه اینها اشارهی روشنی بر توطئهها و دسیسههایی است که عمر بن خطاب و همراهانش به انجام رسانیدند. بنابراین او اقدام به ممانعت از وصیت نمود چرا که از پیشین میدانست که رسول خدا(ص) به علی وصیت خواهد کرد. پس از آوردن دوات و کتف منع کرد؛ وگرنه اگر عمر بن خطاب میدانست که وصیت برای او میباشد بیدرنگ به سوی دوات و کتف شتاب میکرد؛ همانطور که هنگام مرگ دوستش ابوبکر به آن شتاب کرد و نگفت: کتاب خدا ما را کفایت میکند.
طبری از قیس روایت کرده است که گفت: (عمر بن خطاب را دیدم که نشسته بود و مردم با او بودند و در دستانش ترکهای بود و میگفت: ای مردم! گوش دهید و از سخن جانشین رسول خدا صلی الله علیه و سلم اطاعت کنید. او میگفت: من به خاطر خیرخواهی شما در آن کوتاهی نکردم. همراه او غلام ابوبکر بود که به او (شدید) گفته میشد. همراهش صحیفهای بود که جانشینی عمر در آن بود)(
[222]).
دیلمی گفته است(
[223]):
پیامبر وصیت کرد؛ در حالی که گویندهشان گفت:
سرور بشریت، هذیان میگوید
و روایت کردند که ابوبکر درست گفت و هذیان نمیگوید و به عمر وصیت کرد.(
[224])
عمر بن خطاب نمیگوید ابوبکر هذیان میگوید! و حاضران اختلاف نمیکنند و همهمه بسیار نمیشود و زنان دخالت نمیکنند! بلکه مردم را به گوش سپردن و اطاعت از آنچه ابوبکر گفته است فرمان میدهد. همهی اینها دلیل روشنی است بر دسیسههای عمر به موضوع جانشینی رسول خدا و علیه وصی او(ص)؛ وگرنه در نظر عمر و همقطارانش چگونه ابوبکر ارزش و قداستی بیش از ارزش و قداست رسول خدا دارد؟! این از عجایب زمانه است!!!
به علاوه وقتی وفات عمر بن خطاب فرامیرسد هیچ کس او را از وصیت و نگاشتن راهنماییهایی که میخواست بیان کند بازنداشت. هیچ کس نمیگوید تو هذیان میگویی یا بیماری بر تو غلبه یافته است یا کتاب خداوند برای ما کافی است. بلکه او به هر آنچه میخواهد وصیت میکند. در ظاهر با شش تن عهد میکند که در میان آنان علی(ع) و عثمان هستند ولی در واقع به عثمان بن عفان. آیا عمر بن خطاب مقام و قداستی بالاتر از قداست رسول خدا حضرت محمد(ص) دارد؟؟!!
خداوندا! مگر اینکه جانشین، برتر از رسول خدا(ص) باشد! و فاسد بودن این عقیده واضحتر از آن است که در آن وارد شویم!
به طور کلی، تاریخ برای ما بیان نکرده است که کسی، کس دیگری را از وصیت کردن بازدارد؛ زیرا این از حقوق هر انسانی است. هر انسانی حق دارد در حالت بیماری و صحت، به هر چه میخواهد وصیت کند. اگر شخص عادیِ بیماری بخواهد پیش از مرگش وصیت کند و یکی از فرزندان یا نزدیکان یا دوستانش بیاید و فضا را مشوش کند و بگوید: او هذیان میگوید یا بیماری بر او غلبه یافته است و میان او و آنچه میخواهد وصیت کند، مانع شود، آیا این ناپسند دانستن همهی حاضران و عدم رضایتشان به این عمل او را به دنبال نخواهد داشت؟ حال وضعیت رسول خدا(ص) که رهبر بزرگ اسلام است، چگونه خواهد بود؟!
امروز دفاع اهل سنت از صحابه و بخشیدن قداست و پاکی به آنان، با وجود اینکه بسیاری از آنان با عمر بن خطاب در موضع نپذیرفتن او بر وصیت و متهم کردن پیامبر(ص) به هذیان و چیرهشدن بیماری همرأی هستند، امری است غریب!
چه قداست و پاکی برای صحابهای وجود دارد که پیامبر(ص) را به هذیان گویی متهم کردند و اینکه ـپناه بر خداـ او یاوه میگوید! و او را از وصیت کردن برای امتش در آخر زندگانیاش بازداشتند و امت را از شنیدن آخرین کلمات پیامبرشان(ص) محروم نمودند؛ در حالی که او میخواست آن را به امانت گذارد. این برخی از جنایتهای صحابه است!! پس این عدالت که اهل سنت ادعا و هر کس که به آن معتقد نباشد را تکفیر میکنند کجا است؟ آیا صحابه نسبت به آنچه بر مسلمانان از آن مصیبت و تا برپایی ساعت جاری میشود، مسئول نیستند؟؟!! آیا اُولی نیست که صحابه در کنار پیامبرشان(ص) بایستند؟؟!!
تأمّلی در روایات پیشین:
در این متون چندین نکته دیده میشود؛ از جمله:
اول: بخاری میخواست عبارتی را که عمر بیان کرده است، آراسته کند؛ به خاطر جسارتی که نسبت به پیامبر(ص) در آن وجود داشت. وی میگوید: (عمر گفت: بیماری بر پیامبر غلبه یافته است) در حالی که متون دیگر لفظ دیگری را ثابت میکنند؛ اینکه (رسول خدا هذیان میگوید)؛ همانطور که در روایتِ پیشینِ مسلم اینگونه است و در برخی دیگر (هذیان میگوید) است؛ همانطور که در روایت پیشین صحیح مسلم و دیگر روایات اینگونه است(
[225]).
معنای این دو عبارت یکی است. چه روایت با لفظ (هذیان میگوید) باشد یا با لفظ (بیماری بر او غلبه یافته است) معنایش ـپناه بر خداـ تشویش در سخن و هذیان گفتن است. این معنایی است که شایسته نیست به ساحت رسول خدا حضرت محمد(ص) نسبت داده شود؛ کسی که قرآن او را از هر نقصی مُنزّه دانسته و مسلمانان را به پیروی از او دستور داده است. نمیدانم، آیا آنها این سخن حق تعالی را نشنیدهاند: (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ * ذي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكينٍ * مُطاعٍ ثَمَّ أَمينٍ * وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُون)(
[226]) (که اين سخن فرستادهای بزرگوار است * نيرومند، در نزد خداوند عرش، صاحب مکانت، * مُطاع و امين است * و يار شما ديوانه نيست).
و این سخن خداوند جل جلاله: (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ * وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَليلاً ما تُؤْمِنُونَ * وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ * تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمين)(
[227]) (که قطعاً اين سخن فرستادهای است بزرگوار، * نه سخن شاعری؛ چه اندک ايمان میآوريد * و نيز سخن کاهنی نيست؛ چه اندک پند میگيريد * فرود آمدهای است از سوی پروردگار جهانيان).
سخن خداوند جل جلاله: (ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى * وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى * عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى)(
[228]) (که يار شما نه گمراه شد و نه به راه کج رفته است * و سخن از روی هوی و هوس نمیگويد * نيست اين سخن جز آنچه وحی میشود * او را آن فرشتهی بس نيرومند تعليم داده است).
و بسیاری دیگر از امثال این آیات روشن که در آنها بر عصمت سخن ایشان(ص) از هذیان و یاوه گویی تصریح شده است؛ و ساحت مصطفی(ص) از چنین نسبتهایی بسی به دور است!!
جز این نیست که آنان درواقع با متهمکردن پیامبر(ص) به چنین نسبتهایی با چیرهدستی بر مردم چیره شدند. حاکم چنین چیزی را در مستدرک خود روایت کرده است: عبد الله بن عمرو بن عاص میگوید: (من همهی آنچه را که از رسول خدا(ص) میشنیدم، مینگاشتم و میخواستم حفظشان کنم. قریش مرا از این کار بازداشتند و گفتند: آیا هر آنچه را که از رسول خدا(ص) میشنوی، مینگاری؟ رسول خدا(ص) کسی است که در خوشنودی و خشم سخن میگوید! گفت: از این کار دست کشیدم. این را برای پیامبر(ص) بازگو کردم. ایشان به دهانش اشاره کرد و فرمود: (بنویس. سوگند به آن کس که جانم در دستان او است! از این جز حق بیرون نمیآید)(
[229]).
چطور یک مسلمان مؤمن به فرستادهی خدا محمد(ص) میتواند معتقد باشد که او در خوشنودی و خشم تأثیر میپذیرد؟ در حالی که ایشان(ص) کسی است که عدالت و سخن حق در خشنودی و خشم را آماده کرده، در حالی که او از نجات دهندهها است. متقی هندی در کنز العمال از ایشان(ص) روایت کرده است که فرمود: (سه چیز هلاککننده است و سه چیز نجات دهنده. سه چیز درجه و رتبه است و سه چیز کفاره). عرض شد: ای رسول خدا! هلاک کنندهها چیست؟ فرمود: (بخلی که از آن اطاعت میشود، هوای نفسی که از آن پیروی میشود و اینکه کسی عجب و خود بزرگ بینی داشته باشد). عرض شد: نجاتدهندهها چیست؟ فرمود: (تقوای الهی در پنهان و آشکار، میانهروی در نیازمندی و بینیازی، و عدالت در خوشنودی و خشم). عرض شد: کفارهها چیست؟ فرمود: (گام برداشتن به مساجد، منتظر بودن نماز پس از نمازی، و کاملکردن وضو در روز سرد هنگام صبح)(
[230]).
اگر رسول خدا(ص) ویژگیهای نجات دهندهگان را نداشته نباشد، پس چه کسی دارد؟!
آنها تلاش کردند چنین اعتقادی را در اذهان مردم تثبیت کنند تا زمینههای منع حدیث از ایشان(ص) را مهیا کنند؛ زیرا آنها به کتاب خداوند متعال کفایت کرده بودند (کتاب خدا ما را کفایت میکند)!! این چیزی است که در عمل اتفاق افتاد. آنان تدوین حدیث را منع و با ادعای ترس از مخلوط و مشوش شدن سنت با قرآن آن را توجیه کردند!! اگر سنتی ـکه همان سخن فرستادهی خدا حضرت محمد(ص) در نزد آنان استـ از چنین مرتبهای برخوردار است که میتواند با قرآن عظیم مخلوط شود و به دلیل سبک لفظ و بالا بودن معنا خواننده نمیتواند بین این دو تمایز قائل شود، چگونه به عمر بن خطاب و پیروانش چنین اجازه داده شد که از آن بینیاز باشند؟؟!!
حق تعالی میفرماید: (كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً)(
[231]) (چه بزرگ است سخنی که از دهانشان بيرون میآيد، و آنان جز دروغ نمیگويند).
دوم: میبینیم که بخاری در روایت میگوید: (در خانه مردانی بودند که عمر بن خطاب از جملهی آنان بود... عمر گفت: بیماری بر پیامبر غلبه یافته است) در حالی که در روایتی دیگر تلاش میکند که این عبارت را به عمر نسبت ندهد و میگوید: (گفتند: رسول خدا هذیان میگوید) و این سخن را به افراد ناشناسی نسبت میدهد؛ زیرا او نسبت به شخصیت عمر بن خطاب تعصّب دارد و همچنین میخواهد ساحَت عمر را از این جسارتِ بر رسول خدا(ص) منزّه سازد.
اگر خواننده در توجیهات پوچ و تو خالی آنان ـکه میخواهند به واسطهشان از عمر بن خطاب دفاع کنندـ دقت کند، میبیند که آنان برای عمر بن خطاب توجیه و دلیل میآورند و او را منزّه میدارند، حتی اگر با اسائهی ادب به پیامبر(ص) همراه باشد. ابن حجر در حالی که از سخن عمر بن خطاب دفاع میکند، میگوید: این سخن او: (بیماری بر او غلبه یافته است) یعنی: نگاشتن نوشتار یا اقدام به نگارش بر او سخت میباشد. گویی عمر به این دلیل این کار را کرد که از کلام بیهوده جلوگیری کند.(
[232])
ببینید ابن حجر تا چه حد از عمر بن خطاب دفاع و تا چه اندازه به فرستادهی بزرگ خدا محمد(ص) اسائهی ادب میکند؟!
آیا در سخن رسول خدا(ص) ـکه جز با وحی نمیگویدـ بیهودگی در کلام وجود دارد؟! و آیا عمر و صحابهای که آنجا بودند از شنیدن این سخنان زاید بیفایده ـکه قطعاً چنین نبود چرا که ایشان(ص) آقای حکیمانِ بنی انسان استـ بینیاز بودند؟!
و ابن حجر چگونه دانست که عمر چنین چیزی را فهمید است؟! به علاوه عمر بن خطاب چگونه فهمید که سخن ایشان(ص) متضمن الفاظ زائدی است و علی بن ابی طالب(ع) که حاضر بود، این را نفهمید؟ در حالی که او درب شهر علم رسول خدا(ص) است و عمر و دیگران به فضیلت و علم او اقرار میکنند.(
[233])
میبینیم که بسیاری افراد بر بَری بودن ساحت عمر بن خطاب اصرار میورزند؛ حتی اگر باعث اسائهی ادب به رسول خدا(ص) گردد. آنچه حتی مادر فرزند مرده را نیز به خنده وا میدارد، این سخن برخی از آنان است: اینکه او دلسوز رسول خدا(ص) بود؛ به همین دلیل پیامبر(ص) را از وصیت بازداشت! و من نمیدانم که گوینده چگونه منظور عمر بن خطاب را درک میکند و پیامبر(ص) آن را نمیفهمد؟! اگر این عمل آنان از سرِ مهربانی و دلسوزی به ایشان بود، پیامبر(ص) باید از آنان تشکر مینمود، آنها را نمیراند، همهمه و اختلاف بین حاضرین ایجاد نمیشد، و زنان حاضر به آنان نمیگفتند و دستور نمیدادند که دوات و کتف بیاورند! به علاوه چرا عمر به ابوبکر مهربانی نکرد و او را از وصیت کردن بازنداشت؟!
برخی از این توجیهات و دلیل آوردنهای نادرست ذکر شده در این باب ارایه گردید؛ میتوانید به حاشیههای این فصل مراجعه کنید.
سوم: تصریح عمر با این سخنش: (کتاب خدا ما را کفایت میکند) با آنچه مسلمانان از رسول خدا(ص) شناختهاند در تعارض است؛ چرا که ایشان(ص) در موارد و با الفاظ متعدد حدیث ثقلین را ذکر فرموده و چنگزدن به آن دو را همان عامل بازدارنده از گمراهی برشمرده است. پس چگونه عمر مجاز است با پیامبر(ص) مخالفت کند و فقط به یک ثقل که همان قرآن است، تمسّک جوید؟!
همهی اینها فقط به خاطر حرص فراوان او به سلب حجت بودن سخن رسول خدا(ص) است تا مردم به آنچه او میخواهد وصیت کند توجهی نداشته باشند و مناقب و فضایل اهلبیت(ع) از بین برود. به همین دلیل بر منع نگاشتن حدیث پس از وفات ایشان(ص) اصرار میورزیدند؛ همانطور که از وصیت در زمان زندگی ایشان(ص) در مقابل ممانعت به عمل آوردند.
برخی از روایات تصریح دارند که آنان از نگاشتن حدیث رسول خدا(ص) پیش از وفاتش و حتی در زمان صحت و سلامت ایشان(ص) ممانعت کردند.
همانطور که پیشتر از عبد الله بن عمرو بن عاص گفته شد؛ آنجا که قریش او را از نگاشتن آنچه پیامبر(ص) گفته بود بازمیداشتند.
آنها در سخن خود با عبد الله بن عمرو بن عاص از علت ممانعت از نگاشتن حدیث رسول خدا(ص) پرده برداشتند. یعنی ترسشان از اینکه از ایشان(ص) حدیثی دربارهی کسانی نقل کنند که در حالت رضایت و خوشنودی از آنها فرموده است و در حق دیگرانی که در حالت خشم و غضب از آنها نفرموده است.
و از اینجا علت ممانعت از نگاشته شدن وصیت رسول خدا(ص) را در آخرین لحظههای زندگیاش میفهمیم و اینکه همهمه و سر و صدا ایجاد کردند.
ولی ای کاش به نافرمانی و گردن نهادن اکتفا کفایت مینمود و سخن ایشان(ص) را با این سخن خود: (کتاب خدا ما را کفایت میکند) رد نمیکرد. گویی او جایگاه کتاب خدا را نسبت به آل محمد(ص) نمیداند و اینکه آنها داناترین مردم به خاصیتها و فایدههای این کتاب هستند!! پس چرا گویندهی عبارت (کتاب خدا ما را کفایت میکند) از کتاب خدا پیروی نمیکند؟! آنجا که میفرماید: (وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا)(
[234]) (هر چه پيامبر به شما داد بستانيد، و از هر چه شما را منع کرد اجتناب کنيد).
چهارم: این سخن بخاری: (... و هنگام مرگش به سه مورد وصیت نمود:... و سومی را فراموش کردم) چرا راوی سومین مورد را فراموش کرده است؟
راز این مسئله این است که سومین مورد بر موضوع خلافت و امامت تصریح میکند. ایشان(ص) میخواست به طور خاص به علی(ع) و به طور عام به امامان از عترتش وصیت فرماید. آنان از این موضوع ممانعت به عمل آوردند؛ همانطور که خلیفهی دوم در گفتوگویی که بین او و ابن عباس انجام شد، به این مطلب اعتراف نموده است(
[235]).
وقتی خواننده در سیرهی پیامبر(ص) تأمّل کند، ارتباطی تفسیری میان این سخن ایشان(ص): (برایم بیاورید تا برای شما نوشتاری بنویسم که هرگز پس از آن گمراه نشوید) و سخن ایشان(ص) در حدیث ثقلین: (من چیزی در میان شما قرار میدهم که اگر به آن چنگ بزنید هرگز گمراه نمیشوید؛ کتاب خدا و عترتم اهلبیتم)(
[236]) مییابد و از طریق این ارتباط دانسته میشود که خواسته شده در این دو حدیث، یکی است و ایشان(ص) در بیماریاش میخواست برای آنان جزئیات آنچه در حدیث ثقلین برای آنان واجب کرده است را بنویسد و به خاطر اهمیت چنین مسئلهای تا روز قیامت، میبینیم که ابن عباس گریه میکند، تا آنجا که اشکهایش سنگریزهها را خیس میکند.
و سایر نکاتی که خوانندهی گرامی میتواند ملاحظه کند.
آیا رسول خدا(ص) وصیت کرد؟
از جمله بزرگترین خطاهای اعتقادی که امت اسلامی طی ادوار گذشته بر آن حرکت کرده است، این اعتقاد است که پیامبر(ص) وصیت نکرد؛ تا اینکه قائم آل محمد و یمانیشان امام احمد الحسن(ع) آمد و پرده از بسیاری از آموزهها و حقایق بزرگ و گرانقدر برداشت. از جمله مواردی که پرده برداشت و برای مردم بیان نمود، موضوع وصیت و تصحیح اعتقاد غلطی بود که امت اسلامی به آن سو رفته بود؛ هم اهل سنت و هم شیعه. ایشان(ع) وصیت رسول خدا(ص) را که در شب وفاتش به جانشین و وزیرش علی بن ابی طالب(ع) وصیت فرمود، بیان نمود. این وصیت شریف را شیخ طوسی در کتابش با نام (غیبت) روایت کرده است. متن وصیت تقدیم شما خوانندهی گرامی:
شیخ میگوید: جماعتی ما را خبر داد، از ابی عبد الله حسین بن علی بن سفیان بزوفری، از علی بن سنان موصلی عدل، از علی بن حسین، از احمد بن محمد بن خلیل، از جعفر بن احمد مصری، از عمویش حسن بن علی، از پدرش، از ابو عبد الله جعفر بن محمد، از پدرش باقر، از پدرش صاحب پینهها سید العابدین، از پدرش حسین زکی شهید، از پدرش امیرالمؤمنین(ع) که فرمود: (رسول خدا(ص) در شبی که از دنیا رفتند به علی(ع) فرمودند: ای اباالحسن! صحیفه و دواتی آماده کن. حضرت(ص) وصیتشان را به امیرالمؤمنین(ع) املا فرمودند، تا به اینجا رسید: ای علی! پس از من دوازده امام خواهند بود و بعد از آنها دوازده مهدی، و تو ای علی، اولین نفر از دوازده امام هستی. خداوند تبارک و تعالی تو را در آسمانش، علی مرتضی و امیرمؤمنان و صدیق اکبر (تصدیق کنندهی بزرگ پیامبر) و فاروق اعظم (به وسیلهی تو، بین حقّ و باطل فرق گذاشته میشود) و مأمون و مهدی نامیده است و این اسامی برای احدی جز تو شایسته نیست. ای علی! تو وصیّ من و سرپرست اهلبیتم هستی چه زنده و چه مردهی ایشان و همچنین بر زنانم وصی من خواهی بود، پس هر کدام را که در عقد ازدواج من باقی گذاری فردای قیامت مرا ملاقات میکند، و هر کدام را که تو طلاق بدهی من از او بیزارم، و در قیامت نه مرا میبیند و نه من او را میبینم. تو پس از من جانشین و خلیفهام بر امّتم هستی. زمانی که وفات تو فرا رسید وصایت و جانشینی مرا به پسرم حسن که نیکوکار و رسیده به حقّ است تسلیم نما. زمان وفات او که فرا رسید آن را به فرزندم حسین پاک و شهید بسپارد، و وقتی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش آقا و سیّد عبادت کنندگان و صاحب ثفنات (علی) واگذار نماید، و هرگاه زمان وفات او رسید آن را به فرزندش محمّد باقر تسلیم کند، و زمانی که وفات او رسید آن را به پسرش جعفر صادق بسپارد، و آنگاه که وفات او فرا رسید به فرزندش موسی کاظم واگذار کند، و وقتی که وفات او فرا رسید به فرزندش علی (رضا) تسلیم کند، و زمانی که وفات او رسید آن را به فرزندش محمّد ثقه (تقی) بسپارد و زمانی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش علی (ناصح) واگذار نماید، و زمانی که وفات او رسید آن را به پسرش حسن (فاضل) بسپارد، و زمانی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش (محمد) که حافظ شریعت از آل محمد(ص) است بسپارد. این دوازده امام بود و بعد از ایشان دوازده مهدی خواهد بود. پس وقتی که زمان وفات او رسید، وصایت و جانشینی من را به فرزندش که اولین و برترین مقربین است تسلیم نماید، و او سه نام دارد، یک نامش مانند نام من، و نام دیگرش مثل نام پدر من است و آن عبدالله و احمد است و سومین نام او مهدی خواهد بود و او اولین مؤمنان است)(
[237]).
پیامبر(ص) این وصیت را پس از مصیبت پنجشنبه هنگامی که وفاتش فرارسید وصیت فرمود؛ همانطور که علی بن ابی طالب(ع) چنین خبر داده است.
شیخ نعمانی در کتاب غیبت از سلیم بن قیس روایت کرده است: علی(ع) در حدیثی طولانی هنگام بیان تفاخُر و مباهات مهاجرین و انصار به مناقب و فضایلشان فرمود: (ای طلحه! آیا شاهد نبودی زمانی که رسول الله(ص) کتف خواست تا در آن چیزی بنویسدکه امّت گمراه نشوند و با هم اختلاف نداشته باشند، دوست تو آن مطلب را گفت: «پیامبر خدا هَذیان میگوید». رسول الله(ص) خشمگین شدند و آن کار را انجام ندادند؟ (طلحه) گفت: بله، شاهد این جریان بودم. (علی(ع)) فرمود: وقتی شما بیرون رفتید، رسول الله(ص) از آنچه میخواست بنویسد و مردم را بر آن شاهد بگیرد، مَرا آگاه نمود. جبرئیل به او خبرداد: (خدای عزّوجل، از امت (تو) اختلاف و جدایی را دانست). سپس صحیفهای خواست و آنچه میخواست در کتف بنویسد را بر من املا (دیکته) نمود و بر آن سه تَن را به عنوان شاهد گرفت: سلمان و ابوذر و مقداد؛ و نام امامان هدایت، همان کسانی که مؤمنان را به اطاعت از آنها تا روز قیامت امر فرمود، بیان نمود. مرا اولینشان نام برد، سپس این فرزندم حسن، سپس این فرزندم حسین، سپس نه تن از فرزندان این فرزندم حسین. آیا اینچنین نبود ای اباذر و تو ای مقداد؟). آن دو عرض کردند: ما بر این مطلب از جانب رسول خدا(ص) گواهی میدهیم. طلحه گفت: به خدا سوگند از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: زمین و آسمان راستگوتر و نیکوتر از ابوذر به خود ندیده است؛ و من گواهی میدهم که این دو جز به حق گواهی نمیدهند و تو در نظر من از این دو راستگوتر و و نیکوتری)(
[238]).
برادران انصار امام مهدی(ع) به توضیح و روشنگری مسایل متعدد مهم مرتبط به وصیت مبارک رسول خدا(ص) پرداختهاند. کسی که خواهان اطلاعات بیشتر است میتواند به کتابهای انصار امام مهدی(ع) مراجعه نماید.
ما وصیت را فقط به دلیل تصحیح اعتقاد نادرستی که مسلمانان به آن معتقد میباشند در اینجا آوردیم؛ اینکه پیامبر(ص) وصیت نکرد و این فهم اشتباهی است که باید تصحیح گردد.
چگونه مسلمانان با محمد(ص) فرستادهی خدا وِداع کردند؟
رسول خدا روز دوشنبه هنگام غروب خورشید از دنیا رفت و مردم تا عصر سهشنبه مشغول دفن ایشان بودند. مسلمانان به سخنرانی سقیفه و بیعت اول با ابوبکر مشغول شدند. سپس به بیعت عمومی و سخنرانی او و خطبهی عمر مشغول شدند تا اینکه برای آنان نماز خواند. پس از آن مردم روز سهشنبه به سوی بدن رسول خدا آمدند و ابوبکر و عمر هنگام دفن پیامبر(ص) حاضر نشدند. ابن ابی شیبه میگوید: ابوبکر و عمر هنگام دفن پیامبر حاضر نبودند(
[239]).
عایشه میگوید: ما متوجه دفن رسول خدا نشدیم تا اینکه صدای ابزارهای آهنین(
[240]) را از دل شب ـشب چهارشنبهـ شنیدیم(
[241]).
و اینچنین مسلمانان، رسول و پیامبر مهربان خود را کفن پوشیده رها کردند و جز نزدیکان حضرت(ص) کس دیگری نزدش نیامدند. آنان به دلیل سلب خلافت و دور کردن آن از اهلبیت ایشان(ع) از حضرت بازماندند تا آنجا که ـهمانطور که پیشتر گفته شدـ حتی در تجهیز و دفن ایشان نیز حاضر نشدند.
باب دوم
که فصلهایی دارد:
(
فصل اول
:
مستندات مظلومیت زهرا (ع)
.
(
فصل دوم:
مظلومیت زهرا (ع) در سخنان علما
.
(
فصل سوم:
مظلومیت زهرا (ع) در شعر عربی.
( فصل چهارم: ظلم و ستم به فاطمه (ع) اصل و اساس روز عذاب است.
فصل اول
مستندات مظلومیت زهرا (ع)
روایات بسیاری از امامان اهلبیت (ع) واردشده که به مظلومیت زهرا (ع) تصریح و انواع تهاجمها و ستمهایی را بیان میکنند، که دُردانهی محمد (ص) با آنها مُواجه بوده است؛ ازجمله هجوم به خانهاش، قصد به آتش کشیدنش، اقدام به آتش زدن، زدن ایشان(ع)، سقطجنینش و سایر تفاصیلی که بر ایشان (ع) اتفاق افتاده است. اینها روایاتی متواتر است، حتی اگر روایات عامه به آن ضمیمه نشود؛ که این روایات نیز بسیار و حتی متواترند.
مظلومیت حضرت (ع) از زبان رسول خدا (ص):
سلیم بن قیس از عبدالله بن عباس روایت میکند که به او گفت: ـدرحالیکه جابر بن عبدالله کنارش بودـ پیامبر(ص) پس از خطبهای طولانی به علی(ع) فرمود: (قریش علیه شما همکاری خواهند کرد و گفتارشان بر ظلم و ستم بر تو جمع میشود. اگر یاورانی یافتی با آنان جهاد و پیکار کن. اگر یاورانی نیافتی بازایست (صبر پیشه کن) و خون خود را حفظ کن. ولی شهادت، در انتظار تو است. خداوند قاتل تو را لعنت کند!). سپس به دخترش (ع) رو کرد و فرمود: (تو اولین نفر از اهلبیتم هستی که به من میپیوندی. تو سیده و سرور زنان بهشت هستی. تو پس از من، ظلم و خشونت میبینی و استخوانی از استخوانهای پهلویت شکسته میشود. خداوند قاتل تو را لعنت کند!...).(
[242])
میگویم: روشن است که پیامبر (ص) در این روایت، پس از بیان شکستن پهلوی حبیبهاش، بیان میفرماید که او کشته میشود؛ که بر این دلالت دارد که کشتن ایشان به سبب شکستن پهلویش و پیامدهای ناشی از مضروب شدن، سقطجنین و دیگر موارد که به دنبال داشته، بوده است.
ابراهیم بن محمد جوینی با سندش تا علی بن احمد بن موسی دقاق و علی بن بابویه و همچنین از: علی بن احمد بن موسی دقاق، از محمد بن عبدالله کوفی، از موسی بن عمران نخعی، از نوافلی، از حسن بن علی بن ابی حمزه، از پدرش، از سعید بن جبیر، از ابن عباس روایت میکند که گفت: رسول خدا (ص) نشسته بود که ناگاه حسن (ع) آمد. وقتی او را دید گریه کرد. سپس فرمود: (بیا، بیا، ای فرزندم!)... سپس حسین آمد... سپس فاطمه آمد... سپس امیرالمؤمنین آمد. اصحابش از او پرسیدند... پاسخشان را داد؛ ازجمله چیزهایی که به آنان فرمود، این بود: (اما دخترم فاطمه، سرور زنان جهانیان است...) تا اینکه فرمود: (من وقتی او را میبینم، آنچه پس از من با او خواهند کرد را به یاد میآورم. گویی اتفاق افتاده است؛ خواری و زبونی وارد خانهاش میشود، حرمتش شکسته، حقش غصب، از ارثش محروم، پهلویش شکسته، و جنینش سقط میشود؛ درحالیکه ندا میدهد: وا محمدا! پاسخی داده نمیشود. یاری میخواهد، یاری نمیشود. پس از من همواره محزون، اندوهگین و گریان است...) تا اینکه فرمود: (سپس خود را پسازاینکه در روزهای پدرش بزرگ بود، خوار و ذلیل میبیند...) تا اینکه فرمود: (او اولین نفر از اهلبیتم است، که به من میپیوندد. ناراحت، اندوهناک، مغموم، حقش غصب شده و کشتهشده نزد من میآید). در این هنگام رسول خدا (ص) میفرماید: (خدایا! کسی که به او ستم میکند را لعنت کن، کسی که حق او را غصب میکند عُقوبت کن، کسی که او را خوار میکند، خوار و ذلیل کن، و کسی که به پهلویش میزند تا فرزندش سقط شود، در آتش خود جاودان کن. فرشتگان در این هنگام میگویند: آمین...)(
[243]).
علامه مجلسی (خداوند رحمتش کند) میگوید: به خط شیخ محمد بن علی جبعی ـجَدّ پدر شیخ بهاییـ یافتم که به نقل از خط شهید (خداوند درجهاش را بالا ببرد)، به نقل از مصباح شیخ ابومنصور (خاکش پاک) که گفت: روایتشده است که روزی پیامبر(ص) بر فاطمه (ع) وارد شد. فاطمه (ع) غذایی از خرما، نان و روغن برایش تهیه دید. آن حضرت (ص)، علی، فاطمه، حسن و حسین (ع) برای خوردن غذا جمع شدند. وقتی خوردند، رسول خدا (ص) سجده کرد و سجدهاش را طولانی نمود. سپس خندید؛ سپس گریان شد؛ سپس نشست. کسی که در میان آنان بیشترین جرئت در سخن گفتن داشت، علی (ع) بود. علی (ع) عرض کرد: (ای رسول خدا! امروز از شما چیزی دیدیم که پیش از آن ندیده بودیم؟) حضرت (ص) فرمود: (وقتی با شما غذا خوردم، برای سلامتی و جمع بودن شما، خوشحال و مسرور شدم. پس سجدهی شکر خداوند متعال را بهجا آوردم. جبرئیل (ع) فرود آمد و گفت: برای خوشحالی بر خانوادهات سجده کردی؟ گفتم: ای برادرم، ای جبرئیل! آری. گفت: آیا تو را ازآنچه پس از تو بر آنها میرود باخبر نکنم؟ گفتم: آری ای برادرم، جبرئیل! گفت: دخترت اولین کسی از خانوادهات است که به تو میپیوندد؛ پسازاینکه بر او ستم میشود، حقش گرفته میشود، از ارثش محروم میشود، به شوهرش ستم و پهلویش شکست میشود؛ اما به پسرعمویت، ظلم و ستم میشود، از حقش محروم و کشته میشود. به حسن ستم میشود، از حقش محروم و با سَم کشته میشود. به حسین ستم میشود، از حقش محروم و عترتش کشته میشود، اسبان بر او میتازند، کاروانش غارت میشود، زنان و فرزندانش به اسارت برده میشوند، دفن میشود درحالیکه در خون خود غلتیده است، و غریبان او را دفن میکنند. من گریان شدم و گفتم: آیا کسی او را زیارت میکند؟ فرمود: غریبان او را زیارت میکنند. گفتم: کسی که او را زیارت کند چه ثوابی دارد؟ گفت: ثواب هزار حج و هزار عمره که همگی همراه تو باشد را میبرد. پس خندید)(
[244]).
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام علی(ع):
سلیم بن قیس روایت کرده است: عمر بن خطاب از همهی کارگزارانش اموالشان را به انصاف غِرامت گرفت؛ ولی از قُنفذ عدوی چیزی نگرفت؛ و او از کارگزارانش بود. آمده است که غرامتی که از او گرفته شد ـکه این اصل غرامت بیست هزار درهم بود ـ حتی ده درهم و حتی نصف ده درهم هم نبود.
أبان میگوید: سلیم گفت: با علی(ع) دیدار کردم و ازآنچه عمر انجام داد پرسیدم!! ایشان(ع) فرمود: (آیا میدانی چرا از قُنفذ دست برداشت و از او چیزی غرامت نگرفت؟!) عرض کردم: خیر. فرمود: (چون این او بود که فاطمه (صلوات خدا بر او باد) را با تازیانه زد تا میان من و خودشان مانع ایجاد شود. ایشان (صلوات خدا بر او باد) از دنیا رفت درحالیکه اثر تازیانه روی بازویش همانند دستبند بود)(
[245]).
سلیم میگوید: به حلقهای در مسجد رسول خدا(ص) رسیدم که فقط هاشمیان مسلمان در آن بودند و همچنین سلمان، ابوذر، مقداد، محمد بن ابوبکر، عمر بن ابیسلمه و قیس بن سعد بن عباده. عباس به علی(ع) عرض کرد: نظر شما در این مورد آنچه عمر را از غرامت گرفتن از قنفذ بازداشت چیست؟ برخلاف سایر کارکنانش که از همگی غرامت گرفت؟ علی(ع) به افراد دور و برش نگاهی افکند. سپس چشمانش پر از اشک شد. سپس فرمود: (از او به خاطر ضربهای که با تازیانه به فاطمه(ع) زد تشکر نمود. فاطمه(ع) از دنیا رفت درحالیکه در بازویش اثر تازیانه چون دستبند بود)(
[246]).
از ابن عباس نقلشده است: (در ذی قار خدمت علی(ع) رسیدم. صحیفهای بیرون آورد و به من فرمود: (ای ابن عباس! این صحیفهای است که رسول خدا (ص) بر من املا کرد و به دست خط من است). عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! آن را بر من بخوان. ایشان آن را خواند. در آنهمهی مسائلِ از گرفتن جان رسول خدا (ص) تا کشته شدن حسین(ع) بود؛ اینکه چگونه کشته میشود، چه کسی او را میکشد، چه کسی یاریاش میدهد، و چه کسی همراه او به شهادت میرسد. ایشان گریهی شدیدی نمود و مرا به گریه انداخت. ازجمله چیزهایی که برای من خواند، این بود: اینکه چگونه با او رفتار میشود، چگونه فاطمه به شهادت میرسد، چگونه حسن به شهادت میرسد، و چگونه امت به واسطهاش فریب میخورند...)(
[247]).
از علی(ع) هنگام دفن زهرا این سخن روایتشده است: (و بهزودی دخت تو از اجتماع امت تو بر غصب حقش خبر میدهد. از او بپرس و وضعیت را از او جویا شو. چه بسیار درد و رنجی که در سینه داشت و راهی برای بازگفتن و پراکندنش نداشت)(
[248]).
سخن ایشان(ع) بیان روشنی از ظلم و ستمی است که در سینهی حبیبهی محمد(ص) آکنده شده بود؛ ظلمی که راهی برای اِفشایش نداشت.
گفته نشود: چطور چنین چیزی ممکن است درحالیکه زهرا (ع) این موضوع را در مسجد رسول خدا (ص) بیان، و خطبهای خواند که حقش را در آن بیان نمود؟
میگویم: آنچه زهرا (ع) در خطبهاش بیان فرمود چیزی بود که بر این قوم احتجاج کرد و دلیل آورد؛ موضوع فدک، ارث بردنش از پیامبر(ص) و حقانیت همسرش در خلافت را بیان فرمود، ولی مواردی باقی ماند که برای مردم بیان نکرد و این موارد در سینهی ایشان انباشته شد و راهی برای بیانش نداشت.
شیخ کفعمی از ابن عباس از علی(ع) روایتی آورده است، که در قنوت نمازش دعا میکرد و ازجمله مواردی که در این دعا آمده است سخن ایشان از خانهی نبوت میباشد: (آن دو کودکانش را کشتند، و منبرش را از وصیاش و وارث علمش خالی کردند، و با امامتش مخالفت کردند...) تا اینکه فرمود: (و شکمی که شکافتند، جنینی که ساقط کردند، پهلویی که شکستند، و قبالهای که پارهاش کردند)(
[249]).
همان پهلوی فاطمه (ع) که شکستند و جنینش که ساقط کردند.
از محمد بن عبدالرحمن از پدرش از علی بن ابیطالب(ع) که فرمود: (روزی من، فاطمه، حسن و حسین نزد رسول خدا (ص) بودیم. ایشان به ما توجهی کرد و گریان شد. عرض کردم: ای رسول خدا! (این گریه) برای چیست؟ فرمود: برای ضربت بر سر تو گریه میکنم و سیلی بر گونهی فاطمه)(
[250]).
از مدیح بن هارون بن سعد که گفت: از ابا طفیل عامر بن واثله شنیدم، از امیرالمؤمنین که در جملهای از سخنش به عمر فرمود: (و این آتشی است که در درب خانهام شعلهور ساختید تا من و فاطمه دختر رسول خدا (ص) و دو فرزندم حسن و حسین و دو دخترم زینب و امکلثوم را به آتش بکِشید)(
[251]).
مظلومیت حضرت (ع) از زبان خودش:
ایشان (ع) میفرماید: (بر من مردمی نماز نخوانند که عهد و پیمان خداوند و عهد پدرم رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین همسرم را شکستند، بر من ستم روا داشتند، ارثم را گرفتند، قبالهی مرا که پدرم برای ملک فدک و عوالی نگاشته بود به آتش کشیدند، و شاهدان مرا تکذیب کردند. به خدا سوگند اینان جبرئیل، میکائیل، امیرالمؤمنین و امّ أیمن بودند. در خانههای خود خزیدند. امیرالمؤمنین(ع) مرا با خود میبرد درحالیکه حسن و حسین همراه من بودند و شب و روز به خانههای آنها میرفتیم و خدا و فرستادهاش را به یادشان میآوریم تا بر ما ستم نکنند و حقی که خداوند برای ما قرار داده است را به ما بدهند. شبهنگام پاسخ مثبت میدادند ولی در روز از یاری وامیماندند. قُنفذ را به همراه خالد بن ولید به خانهی ما فرستادند تا پسرعمویم را برای بیعت زیانبارشان به سقیفهی بنی ساعده بیرون ببرند و او به جهت مشغول بودن به وصیت رسول خدا (ص) و همسرانش و جمعآوری قرآن، و بهجا آوردن هشتاد هزار درهم که برای قرض و بدهی بهجا آوردنش را وصیت کرده بود با آنها نمیرفت. پس در مقابل درب خانهی ما هیزم انباشتند و آتش آوردند تا خانه را به آتش کشند. من چهارچوب در را گرفتم و گفتم: شمارا به خدا و به پدرم رسول خدا (ص) قسم میدهم از ما دستبردارید و برگردید. عمر تازیانه را از قنفذ ـغلام ابوبکرـ گرفت و با آن بر بازویم زد. تازیانه بر دستم پیچید تا جایی که مانند دستبند شد.(
[252]) در را با لگد کوبید و آن را بهطرف من باز کرد، درحالیکه من باردار بودم. من با صورت افتادم درحالیکه آتش زبانه میکِشید. او با دستش به صورتم سیلی زد، به حدّی که گوشواره از گوشم افتاد و درد زایمان به سراغم آمد و محسن، کشتهشده بیهیچ جرمی سقط شد. آیا این امّت بر من نماز بخوانند؟ درحالیکه خدا و رسولش از آنان بیزار است و آنان هم از آنها بیزار هستند؟)(
[253]).
مظلومیت حضرت (ع) از زبان فرزندش امام حسن مجتبی(ع):
از امام حسن در احتجاجش بر عمرو بن عاص، ولید بن عقبه، عمرو بن عثمان و عتبه بن ابیسفیان در حضور معاویه روایتشده است. این حدیث طولانی است و در آن سخن ایشان(ع) به مغیرة بن شعبه آمده است: (... و تو همان کسی هستی که فاطمه دختر رسول خدا (ص) را زدی تا اینکه خونین شد و فرزندی که در شکم داشت، افتاد؛ به جهت خوار و زبون کردن رسول خدا (ص)، مخالفت بافرمان او و هتک حرمتش؛ درحالیکه رسول خدا (ص) به ایشان(ع) فرموده بود: ای فاطمه! تو سرور زنان اهل بهشت هستی...)(
[254]).
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام سجاد(ع):
محمد بن جریر بن رستم طبری گفت: مخول بن ابراهیم هندی به ما خبر داد و گفت: مطر بن ارقم ما را حدیث کرد: ابوحمزهی ثمالی به ما گفت: از علی بن حسین(ع) که فرمود: (وقتی پیامبر(ص) از دنیا رفت و با ابوبکر بیعت شد، علی(ع) سر باز زد. عمر به ابوبکر گفت: آیا بهسوی این مرد نافرمان نمیفرستی تا بیاید و بیعت کند؟ گفت: ای قنفذ! بهسوی علی برو و به او بگو: جانشین رسول خدا(ص) به تو میگوید: بیا و بیعت کن. علی(ع) صدایش را بالا برد و فرمود: سبحانالله. چه زود بر رسول خدا(ص) دروغ بستید! گفت: بازگشت و او را خبر داد. سپس عمر گفت: آیا بهسوی این مرد نافرمان نمیفرستی تا بیاید و بیعت کند؟ به قنفذ گفت: بهسوی علی برو و به او بگو: امیرالمؤمنین به تو میگوید: بیا و بیعت کن. قنفذ رفت و درب را کوبید. فرمود: کیست؟ عرض کرد: قنفذ هستم. فرمود: چرا آمدی؟ عرض کرد: امیرالمؤمنین به تو میگوید: بیا و بیعت کن. علی(ع) صدایش را بالا برد و فرمود: سبحانالله. چیزی را ادعا کرد که حقش نیست. او بازگشت و باخبرش نمود. عمر برخاست و گفت: با ما بهسوی این مرد رهسپار شوید تا بهسوی او برویم. گروهی به سویش رفتند و درب را کوبیدند. وقتی علی(ع) صدای آنها را شنید، سخنی نگفت و زنی سخن گفت و فرمود: کی هستید؟ گفتند: روی سخن من با علی است. بیرون بیاید و بیعت کند. فاطمه(ع) صدایش را بالا برد و فرمود: ای رسول خدا! چه چیزها که بعد از تو از ابوبکر و عمر دیدیدم! وقتی صدای او را شنیدند بسیاری از کسانی که همراهش بودند به گریه افتادند. سپس بازگشتند و عمر همراه جماعتی که با او بودند، ماندند. آنها را بیرون آوردند و بهسوی ابوبکر بردند تا در پیشگاه او نشاندند. ابوبکر گفت: بیعت کن. فرمود: اگر نکنم؟ عرض کرد: در این صورت سوگند به خدایی که معبودی جز او نیست، او گردنت را میزند. فرمود: شما چنین میکنید درحالیکه من بندهی خدا و برادر رسول خدا هستم. گفت: بیعت کن. فرمود: اگر نکنم؟ گفت: در این صورت سوگند به خدایی که معبودی جز او نیست، او گردنت را میزند. علی (ع) بهسوی قبر رو کرد و فرمود: (یا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَ كادُوا يَقْتُلُونَني) (اى فرزند مادرم، اين قوم مرا ناتوان يافتند و چيزى نمانده بود مرا بكشند). سپس بیعت کرد و برخاست)(
[255]).
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام باقر و صادق(ع):
عیاشی از یکی از این دو بزرگوار(ع) حدیثی طولانی روایت کرده که در پایانش سخن ایشان(ع) آمده است: (ابوبکر بهسوی ایشان فرستاد که بیا و بیعت کن. علی فرمود: بیرون نمیآیم تا قرآن را جمعآوری کنم. یکبار دیگر بهسوی او فرستاد و ایشان فرمود: بیرون نمیآیم تا فارغ شوم. سومین بار پسرعمویش را فرستاد که به او قنفذ میگفتند. فاطمه (ع) دختر رسول خدا(ص) برخاست و بین او و علی(ع) حائل شد. او فاطمه (ع) را زد. قنفذ رفت و علی با او نبود. ترسید که علی مردم را جمع کند. دستور به جمعآوری هیزم داد و دور خانهاش گذاشت. سپس عمر آتشی آورد و خواست علی را در خانهاش و فاطمه و حسن و حسین (صلوات خداوند بر آنها باد) را به آتش کشد. وقتی علی چنین دید بیرون آمد و با کراهت بدون اطاعت و پیروی، بیعت نمود»(
[256]).
از عبدالله بن محمد جعفی از ابا جعفر امام باقر و اباعبدالله امام صادق (ع) که فرمودند: (وقتی وضعیت فاطمه (ع) به جهت رفتار آنان اینگونه شد، فاطمه (ع) گریبان عمر را گرفت و بهسوی خود کِشید؛ سپس فرمود: به خدا سوگند ای پسر خطاب! اگر ناپسند نمیدانستم که به بیگناه بلا و مصیبت برسد، تو میدانی که به خداوند سوگند میخوردم و او را سریع الاجابه مییافتم)(
[257]).
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام باقر(ع):
جابر جعفی از ابا جعفر محمد بن علی از پدرش علی بن الحسین(ع) از محمد بن عمار بن یاسر که در حدیثی گفت: (و (فاطمه) به حسن باردار شد. وقتی خداوند او را روزیاش فرمود، پس از چهل روز به حسین باردار شد. سپس زینب و امّکلثوم روزی شدند و به محسن باردار شد. وقتی رسول خدا (ص) از دنیا رفت و آن اتفاقات در روز ورود این قوم بر خانهاش به وقوع پیوست و پسرعمویش امیرالمؤمنین را بیرون آوردند و براثر آنچه از این مرد به ایشان رسید، فرزند بهکلی سقط شد. این اصل و ریشهی بیماری و وفات حضرت (صلوات خدا بر او) بود)(
[258]).
ابو جارود میگوید: از ابا جعفر پرسیدم: قائم شما کِی قیام میکند؟ ایشان پاسخی طولانی به او داد که در آن دربارهی هیزمی سخن گفت که مقابل خانهی زهرا (ع) جمعآوری شد و فرمود: (و این هیزم نزد ما است و ما آن را به ارث میبریم...)(
[259]).
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام صادق(ع):
از حماد بن عثمان، از اباعبدالله امام صادق(ع) که فرمود: )وقتی پیامبر(ص) به معراج برده شد، به ایشان عرض شد: خداوند تو را در سه مورد میآزماید و شروع به شمردنشان نمود... تا اینکه گفت: اما دخترت، به او ستم میشود، محروم میگردد و حقش غصب میشود ـحقی که خداوند برایش قراردادـ و درحالیکه باردار است، او را میزنند. بر او و بر حریمش و به خانهاش بدون اجازه وارد میشوند. سپس ذلت و خواری به او میرسد. سپس هیچ بازدارندهای نمییابد و فرزندی که در شکمش است را براثر این ضربه میاندازد و بر اثر این ضربه، از دنیا میرود... تا اینکه روایت میفرماید: اولین کسی که دربارهاش حکم میشود، قاتل محسن بن علی است. سپس دربارهی قنفذ؛ او و دوستش را میآورند...)(
[260]).
از یونس بن ایوب از امام صادق (ع) که در حدیثی طولانی فرمود: (ای یونس! جدم رسول خدا (ص) فرمود: کسی که پس از من به دخترم فاطمه ستم و حقش را غصب میکند و او را میکُشد، ملعون است)(
[261]).
از حمران بن اعین از اباعبدالله امام صادق(ع) که فرمود: (به خدا سوگند علی بیعت نکرد، تا اینکه دید دود وارد خانهاش شده است)(
[262]).
شیخ عباس با این سخن خود توضیح میدهد: حافظ ابراهیم شاعر نیل در قصیدهی معروف عمریه به ماجرای به آتش کشاندن اشارهکرده است(
[263]):
و آن سخنی که عمر به علی گفت
همانکه شنوندهاش کریم و گویندهاش بزرگ است
که خانهات را آتش زدم تا بر این نمانی که بیعت نکنی،
هرچند دختر مصطفی در آن باشد
غیر از پدر حفصه کسی را نتواند چنین بگوید
در برابر دلاور بینظیر عدنان و حامی آنها(
[264])
از مفضل نقلشده است که امام صادق (ع) به مفضل فرمود: (هیچ روزی مانند سختی ما در کربلا نیست؛ هرچند روز سقیفه و آتش کشاندن درب خانهی امیرالمؤمنین و حسن و حسین و فاطمه و زینب و امکلثوم و فضه و کشتن محسن با لگد، بزرگتر و شدیدتر و تلختر بود؛ زیرا که اصل و اساس روز عذاب است)(
[265]).
عبدالله بن بکر ارجانی میگوید: با اباعبدالله امام صادق(ع) درراه مکه به مدینه همراه بودم... سپس حدیث طولانی بیان میکند که امام صادق(ع) در آن میفرماید: (امیرالمؤمنین(ع) کشته شد، فاطمه (ع) کشته شد و محسن کشته شد، و حسن و حسین کشته شدند...)(
[266]).
از ابو بصیر از امام صادق(ع) روایتشده است که فرمود: (وقتی روز قیامت شود محمد (ص) خوانده میشود. جامه و ردایی بر او میپوشانند... تا اینکه فرمود: سپس از زیر عرش و از سوی پروردگار عزت و افق بالاتر صدا میزنند: ای محمد! پدرت چه پدر خوبی است، او ابراهیم است؛ و برادرت چه برادر خوبی است، او علی بن ابیطالب(ع) است؛ و نوههایت چه نوههای خوبی هستند، آنان حسن و حسیناند؛ و جنین تو چه جنین خوبی است، و او محسن است؛ و امامان راشد و راهنما چه خوب هستند)(
[267]).
از ابو بصیر از اباعبدالله امام صادق (ع) روایتشده است که فرمود: (فاطمه (ع) در بیستم جمادیالآخر سال چهل و پنجم از ولادت پیامبر(ص) به دنیا آمد... تا اینکه فرمود: علت وفاتش این بود که قنفذ ـغلام آن مردـ او را به دستور آن شخص با غلاف شمشیر زد؛ درنتیجه محسن سقط شد و براثر آن دچار بیماری سختی شد. او به هیچیک از کسانی که آزارش داده بودند اجازهی ورود نداد. دو تن از یاران پیامبر از امیرالمؤمنین درخواست کردند که عیادتش کنند. ایشان از او پرسید و او پاسخ مثبت داد. وقتی بر او وارد شدند، آن دو به ایشان عرض کردند: حالت چطور است ای دختر رسول خدا؟ فرمود: خوبم. الحمدالله... سپس به آن دو فرمود: آیا از پیامبر(ص) نشنیدید که فرمود: فاطمه پارهی تن من است؛ پس کسی که او را آزار دهد، مرا آزار داده و کسی که مرا آزار دهد، خداوند را آزار داده است؟ عرض کردند: بله. ایشان فرمود: به خدا سوگند که مرا آزار دادید. آن دو از نزد ایشان بیرون رفتند، درحالیکه او از آن دو خشمگین بود)(
[268]).
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام کاظم(ع):
از عیسی بن مستفاد ضریر از موسی بن جعفر(ع) از پدرش روایتشده است که فرمود: (وقتی وفات رسول خدا (ص) فرارسید، انصار را فراخواند و فرمود: ای گروه انصار! زمان جدایی رسیده... تا اینکه فرمود: آگاه باشید! درب خانهی فاطمه درب من، و خانهاش خانهی من است. هر کس به او بیاحترامی کند به حجاب خداوند بیاحترامی کرده است). عیسی گفت: ابوالحسن امام کاظم(ع) مدتی طولانی گریست و بقیهی سخنش قطع شد و فرمود: (به خدا سوگند به حجاب خدا بیحرمتی شد. به خدا سوگند به حجاب خدا بیحرمتی شد. به خدا سوگند به حجاب خدا بیحرمتی شد. ای مادرم! درود خداوند بر او)(
[269]).
و همچنین از او از امام کاظم (ع) روایت شده است که فرمود: (به پدرم عرض کردم: پس از خارج شدن فرشتگان از خدمت رسول خدا (ص) چه شد؟ فرمود: ایشان فرمود: سپس علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) را فراخواند و به کسانی که در خانهاش بودند فرمود: از نزد من بیرون بروید... تا اینکه روایت میگوید که ایشان(ص) به علی فرمود: ای علی بدان که من از کسی که دخترم فاطمه از او خوشنود است، خوشنودم. پروردگارم و فرشتگان نیز چنین هستند. ای علی! وای بر کسی که به او ستم کند و وای بر کسی که حقش را با فریب بگیرد و وای بر کسی که حرمت او را از بین ببرد و وای بر کسی که دربش را به آتش کِشد و وای بر کسی که به دوست او ستم کند و وای بر کسی که در برابرش بایستد و عرضاندام کند. خدایا! من از آنان بیزارم و آنان نیز از من بیزارند. سپس رسول خدا(ص) آنها را به اسم خواند و فاطمه، علی، حسن و حسین(ع) را به آنان ضمیمه نمود و فرمود: خدایا! من برای اینان و کسانی که اینان را همراهی کنند در صلح هستم و من ضمانت میکنم که وارد بهشت شوند، و دشمن کسی هستم که با اینان دشمنی و ستم کند و یا از اینان و از شیعیانشان جلو بزند یا عقب بماند؛ من ضمانت میکنم که آنان وارد آتش شوند. به خدا سوگند ای فاطمه، فقط زمانی خوشنود میشوم که تو خوشنود شوی؛ و به خدا سوگند خوشنود نمیشوم مگر اینکه تو خوشنود شوی؛ و به خدا سوگند خوشنود نمیشوم مگر اینکه تو خوشنود شوی)(
[270]).
سید بن طاووس با سندش از امام کاظم(ع) از پدرش(ع) روایت میکند که فرمود: (رسول خدا(ص) فرمود: ای علی! اگر این قوم پس از من علیه تو همکاری کنند و بر تو پیشی بگیرند و طغیانگر خود را برای بیعت تو با خودشان بفرستند، چه میکنی؟ سپس گریبانت را بگیرند، همانگونه که شتر را مینشانند؛ درحالیکه مذمت شده، تنها، غمگین و اندوهناک باشی. پسازاین، چنین پستی فرود میآید)(
[271]).
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام رضا(ع):
از محمد بن اسماعیل بن بزیع، از رضا و بکیر بن صالح، از سلیمان بن جعفر، از رضا؛ این دو گفتند: خدمت ایشان وارد شدیم درحالیکه در سجدهی شکر بودند. ایشان سجدهی خود را طولانی نمود. سپس سرخود را بالا آورد. به ایشان عرض کردیم: سجده را طولانی نمودید؟ فرمود: (کسی که در سجدهی شکرش این دعا را بخواند مانند کسی است که در روز بدر با رسول خدا(ص) تیر انداخته است). میگوید: عرض کردیم: آن را بنویسیم؟ فرمود: (بنویسید. وقتی شما در سجده شکر بودید، بگویید: ... سپس دعا را فرمود و جمله زیر در آن است: ... و فرستادهی تو را مسخره کردند و فرزند پیامبرت را کشتند)(
[272]).
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام عسکری(ع):
روایت شده است که ابن ابوالعلا همدانی و یحیی بن محمد بن حویج در قضیهی ابن خطاب درگیر شدند. نزاع خود را نزد احمد بن اسحاق قمی بردند که یار امام حسن عسکری بود. او برای آنان از امام عسکری از پدرش(ع) روایت نمود: حذیفه از پیامبر(ص) حدیثی طولانی روایت کرده است که پیامبر(ص) در آن به حذیفة بن یمان از وقایعی خبر میدهد که پس از ایشان اتفاق خواهد افتاد. سپس حذیفه درحالیکه میگوید آنچه شنیده به وقوع پیوسته است، میگوید: (... و قرآن تحریف شد، و خانهی وحی به آتش کشیده شد... تا اینکه گفت: صورت آن زکیه سیلی خورد...)(
[273]).
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام مهدی(ع):
در توقیع مولای ما صاحبالزمان(ع): (...اگر نزد ما دوستی صلاح شما و مهربانی و شفقت بر شما نبود، شما را مورد خطاب قرار نمیدادیم؛ در آنچه که به خاطر درگیری و منازعهی ستمکارِ گستاخ گمراه، مورد امتحان قرار گرفتیم. همان کسی که از جهل خود پیروی نمود و با پروردگارش مخالفت ورزید و چیزی را مدعی شد که برای او نیست و حق کسی را انکار نمود که خداوند اطاعت از او را واجب کرده است. او ستمکار غاصب است. در دختر رسول خدا الگویی نیک برای من وجود دارد. شخص جاهل ردای عمل خود را به تن خواهد کرد و کافر میداند که عاقبت خانهی آخرت برای کیست)(
[274]).
سید باقر هندی حکایت میکند که امام مهدی (ع) را در شب عید غدیر محزون و اندوهناک دیده است. عرض کرد: آقای من! چه شده که شمارا در این روز، محزون میبینم درحالیکه مردم به خاطر عید غدیر در شادمانی و سرور هستند؟ فرمود: (مادرم و اندوه ایشان را به یاد آوردم) سپس فرمود:
پس از بیتالاحزان مرا نمیبینی
که خانهی خوشحالی برای خود گرفته باشم(
[275])
وقتی سید بیدار شد، قصیدهای در احوال غدیر و اتفاقاتی که برای زهرا (ع) پس از پدرش روی داد سرود و این بیت را ضمیمه کرد. این قصیده مشهور است و سرآغازش چنین است(
[276]):
هر فریب و سخن باطل و تزویری فرع کسی است که متن غدیر را انکار نمود.
فصل دوم:
مظلومیت زهرا (ع) در سخنان علما
برخی از سخنان علمای پیشین را ذکر میکنیم و از طولانی کردن و اطالهی کلام در این مقام خودداری و فقط به برخی از سخنان ایشان در بیان مظلومیت زهرا (ع) اشاره مینماییم.
بحث و جدل سید مرتضی با قاضی عبدالجبار معتزلی:
قاضی عبدالجبار اسدآبادی متوفی سال 415 هـ.ق ـکه از بزرگان معتزله استـ در پاسخی به شیعه میگوید: ازجمله طعنههایی که وارد کردهاند این ادعای آنها است: (فاطمه (ع) به خاطر خشم و غضبش بر ابوبکر و عمر وصیت کرد که آن دو بر او نماز نگزارند و پنهان از این دو دفن شود. پس شبانه دفن شد و روایتی را مدعی میشوند که از جعفر بن محمد و دیگران روایت میکنند: عمَر فاطمه را با تازیانه زد، و زبیر با شمشیر زده شد. گفتهاند: عمر قصد خانهی ایشان را داشت و علی، زبیر، مقداد و عدهای از کسانی که از ابوبکر سرپیچی کردند، آنجا گرد آمدند. به فاطمه گفت: پس از پدرت برای من کسی دوستداشتنیتر از تو نیست. به خدا سوگند اگر این افراد نزد تو جمع شوند آنان را به آتش میکِشم. این گروه از جمع شدن منع شدند و بهسوی او (فاطمه) بازنگشتند تا اینکه با ابوبکر بیعت کردند؛ و دیگر روایات دور از ذهن)(
[277]).
همچنین میگوید: (... اما احادیثی که دربارهی به آتش کشیدن توسط عمر ذکر کردهاند، حتی اگر صحیح هم باشد، باز طعنهای بر عمر نیست؛ زیرا او حق دارد کسی را که از بیعت سر بازمیزند، تهدید کند)(
[278]).
سید مرتضی علم الهدی به این سخن پاسخ میدهد و میگوید: (گفتیم: خبر به آتش کشیدن را غیر شیعیانی که این گروه نمیتوانند به آنان اتهامی وارد کنند نیز ذکر کردهاند... تا اینکه میگوید: و اما توجیهی که برای حدیث به آتش کشیدن میآورد که اگر صحیح هم باشد، مضحک و شگفتآور است؛ کسی که میخواهد خانهی امیرالمؤمنین علی(ع) و فاطمه(ع) را به آتش بکشد، چه عذر و بهانهای میتواند داشته باشد؟!)(
[279]).
ایشان (خداوند رحمتش کند) در پاسخ به انکار کردن او در مضروب ساختن فاطمه و هجوم به خانهاش میگوید: (اما سخن شما: نه ما این را تصدیق میکنیم و نه آن را جایز میدانیم. ایشان میگوید: شما انکار خود را به دلیل یا شبههای مُستند نکردی تا دربارهاش سخنگوییم، و به رد کردن آنچه روایتشده بدون هیچ دلیلی، التفاتی نمیشود)(
[280]).
و هنگامیکه قاضی عبدالجبار ادعا میکند که اخبار مضروب ساختن فاطمه (ع) مانند روایات حلول است، سید مرتضی (خداوند رحمتش کند) اینگونه پاسخش را داد: (مگر نمیدانی که این مذهبی است که اصحاب حلول به آنسو رفتهاند درحالیکه عقل دلالت بر بطلان نظر آنها میکند؟! آیا عقل بر محال بودن روایت زدن فاطمه(ع) دلالت دارد؟! اگر گفته شود: این دو یکسان هستند، به او گفته میشود: محال بودن این واقعه را ازنظر عقلی بیان کن، همانطور که محال بودن حلول را بیان کردی؛ درنتیجه هدف تو ثابت میشود؛ و ناتوانی تو در این موضوع، واضح و آشکار است)(
[281]).
و ایشان (خداوند رحمتش کند) میگوید: (... و بهعلاوه، تفاوتی بین اینکه ـبه خاطر علتی که بیان کردیـ به آتش کشیدن تهدید کند و اینکه فاطمه را ـبهمثل چنین علتیـ تهدید کند، وجود ندارد. به آتش کشیدن خانهها از زدن ایشان با تازیانه بزرگتر است. کسی که اختلاف مسلمانان را میخواهد و بزرگ را نیکو جلوه میدهد، سزاوارتر است که کوچک را نیز نیکو گرداند. پس دلیلی برای رنجش صاحب این کتاب از زدن با تازیانه و اینکه نقلکنندهی آن را تکذیب کند و مثل چنین عذر و بهانههایی را بیاورد، وجود ندارد)(
[282]).
سخن شیخ طوسی با نظام و دیگران:
شیخ محمد بن حسن طوسی (خداوند رحمتش کند) میگوید: «ازجمله مواردی که انکارش میکنند، زدن فاطمه (ع) توسط آنان است. درحالیکه روایتشده است که آنان ایشان را با تازیانه زدند. مشهوری که خلافی بین شیعه در آن نیست این است که عمر بر شکم ایشان زد، تا سقط نمود و سقط شده، محسن نامیده شده است. روایت در این خصوص نزد آنان مشهور است. همچنین قصد به آتش کشیدن خانه، وقتی جماعتی بهسوی ایشان پناه بردند و از بیعت با او سر باز زدند. هیچکس نمیتواند این روایت را انکار نماید، زیرا روایت وارده را از طریق بلاذری و دیگران بیان نمودیم و روایت شیعه نیز در این مورد منتشرشده و در این اختلافی نیست. هیچکس نمیتواند بگوید: اگر چنین چیزی صحیح باشد، طعنهای محسوب نمیشود، زیرا امام حق دارد کسی را که از بیعتش سر بازمیزند و قصد ایجاد تفرقه میان مسلمانان را دارد، تهدید کن! این به این خاطر است که جایز نیست عذر و بهانهای برای به آتش کشیدن خانهی فاطمه، امیرالمؤمنین، حسن و حسین(ع) اقامه گردد. آیا در مثل چنین موردی بهانهای پذیرفته است؟ هنگامی چیزی مخالف مسلمین و از بین برندهی اجماع محسوب میشود که اجماع، قطعی و ثابتشده باشد؛ و چنین چیزی فقط و فقط هنگامی قطعی و ثابتشده میشود که امیرالمؤمنین و کسانی که از بیعت او خودداری کردند، جزو کسانی باشند که بهسوی خانهی فاطمه(ع) رفته و بر او واردشده باشند نه اینکه از آن خارجشده باشند! کدام اجماع باوجود فقط اختلاف داشتن با امیرالمؤمنین(ع) بهتنهایی، صحیح میباشد؟ چه برسد به اینکه دیگران نیز بر با او بیعت نکرده باشند؟ آنچه جبائی و دیگران در این خصوص گفتهاند، کینه و عداوت و قومیگرایی او را آشکار میکند، زیرا داستان به آتش کشیدن، پیش از بیعت کردن امیرالمؤمنین(ع) و جماعتی بوده است که با او در منزلش بودند؛ و حالآنکه آنان مدعی وجود اجماع پسازآنکه مخالفان بیعت کردند، هستند... درنتیجه روشن شد آنچه ما انکار نمودیم، ناشناخته است)(
[283]).
همچنین شیخ طوسی میگوید: (بلاذری، از مدائنی، از مسلمه بن محارب، از سلیمان تمیمی، از ابیعون روایت میکند: ابوبکر به قصد بیعت گرفتن بهسوی علی(ع) فرستاد. ایشان بیعت نکرد. او شعلهی آتشی داشت. فاطمه(ع) با سرعت بهسوی در آمد و فرمود: ای پسر خطاب! آیا تو را میبینم که درِ خانهی مرا به آتش میکِشی؟ گفت: بله و این پرقدرتترین چیزی است که پدر تو آورده است. علی(ع) آمد و بیعت کرد.
شیخ (خداوند رحمتش کند) میگوید: این روایت را شیعه از طرق بسیاری روایت نموده است و جالب است که اساتید محدث عامه نیز آن را روایت میکنند، ولی آنها آنچه را که شنیدهاند بهسلامت روایت کردهاند. چهبسا به برخی ازآنچه بر آنها روایتشده است آگاهی یافتهاند و از آن، سر باز زدند. چه اختیاری برای کسی وجود دارد که برای مجبور شدن به بیعت درب خانهاش به آتش کِشیده شده باشد؟)(
[284]).
سخن سید بن طاووس(ره):
وی در کتاب «طرائف فی معرفة مذاهب الطوائف» میگوید: (از احادیث جالب مذکور چیزی است که طبری، واقدی و صاحبنظران پیشین، از هدف به آتش کشیدن خانهی فاطمه، علی، حسن و حسین(ع) ذکر نمودهاند. اینگونه اعمال فضیحتبار در برابر وصیتهای مکرر پیامبرشان محمد(ص) چه جایگاهی دارد؟ روایات آنان که در صِحاحشان گفته شد، کجایند؟ فکر نمیکنم هیچ امتی پس از پیامبر خود، در خوار کردن دین و اهلبیت او بهپای این قوم رسیده باشد و فکر نمیکنم هیچ پیامبری در وصیت به اهلبیت خود و مدح و ستایش آنان بهاندازهی پیامبرشان محمد(ص) مبالغه کرده باشد).
ازجمله نکات جالب، قصد و هدف آنها از سوزاندن علی و عباس این سخن است: آتشی آورد تا این دو تن را بسوزاند درحالیکه فاطمه در خانه بود.
و در روایت دیگری اینگونه است که همراه آنها، زبیر، حسن و حسین(ع) و گروهی از بنیهاشم نیز برای به تأخیر انداختن بیعت با ابوبکر و طعنه زدن در آن در خانه بودند. آیا مسلمانان صاحب عقل نمیدانند که در نظر آنان محمد(ص) برترین آفریدگان است و پیامبریاش مهمترین پیامبریها و بیعت با او لازمترین بیعتها است. بااینوجود ایشان(ص) بهسوی گروهی که بت و سنگ پرست و گروههای دیگر که ملحد و کافر بودند، گسیل داشت؛ ولی هرگز نشنیدیم که حلال بداند و جایز بشمارد و هرگز راضی نشد که دستور دهد کسی که از پیامبری او و بیعت با او تأخیر ورزد، به آتش کشیده شود. پس چگونه دشمنی به اهلبیت او و حسادت به ایشان و بیتوجهی به وصیت او نسبت به ایشان به آن حد رسید که آنها چنین رویارو شوند و تهدید کنند که با آتش میسوزانند. عقول گواهی میدهد که بیعتی با این ویژگیها و مجبور کردن مردم بر آن، برخلاف شرایع، پیامبریها و رَویههای معمول برای بیعتی است که اهل آن فاسد هستند و باید از بین بروند. آیا آنچه در روز سقیفه و اتفاقاتی که در آن به انجام رسید، جزو اخلاق و سیرهی نیکان است یا از پیروز شدن جاهلان شرور؟!
ازجمله موارد عجیب روایت متناقضی است که روایتش کردهاند؛ روایتی که احمد بن حنبل در جلد چهارم مسند عبدالله بن مسعود روایت کرده است. او میگوید: ما با رسول خدا(ص) بودیم و از لانهی مورچگان عبور میکردیم. آنجا به آتش کِشیده شد. پیامبر فرمود: (شایسته نیست انسان با عذاب خداوند متعال عذاب کند).
عبد المحمود میگوید: چگونه اهلبیت نبوت از مورچه هم پستتر میشوند؟ چگونه آنها گفتند که ایشان را با عذاب خداوند متعال ـبا سوزاندن با آتشـ عذاب میکنند؟ به خدا سوگند این موارد، از بزرگترین عجایب روزگار است. عبد المحمود میگوید: آیا بااینوجود هیچ عاقلی تردید میکند که بیعت ابوبکر کاری بود بیپایه و اساس و همانطور که عمر میگوید پیروز شدن و مسابقه در طلب این دنیا بود و با مشورت مسلمانان و رعایت دستورهای شرع و دین نبود؟! این وضعیت چقدر با آنچه در کتابشان نوشتهشده است، قرابت و نزدیکی دارد! (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللهُ الشَّاكِرين)(
[285]) (جز اين نيست که محمد فرستادهای است که پيش از او فرستادگانی ديگر بودهاند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود شما به آيين پيشين خود بازمیگرديد؟ هر کس که به پیشینِ خود بازگردد هيچ زيانی به خدا نخواهد رسانيد و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد)(
[286]).
و در کشف المحجة میگوید: بنده میگویم: و این برایش کافی نبود تا اینکه عمر بهسوی در خانهی پدرت علی و مادرت فاطمه فرستاد، درحالیکه عباس و گروهی از بنیهاشم نزد آنان و مشغول انجام امور مربوط مرگ جدت محمد(ص) و عزاداری بودند؛ و طبق آنچه صاحب کتاب عقد در جلد چهارمش ذکر کرده است و گروهی که در روایتشان متهم نیستند، او دستور داد که اگر برای بیعت بیرون نیایند، با آتش سوزانده میشوند. این چیزی است که تا آنجا که من میدانم، نه پیش از او و نه پسازآن از پیامبران، اوصیا و پادشاهانی که به قساوت و سنگدلی معروف هستند و نه حتی پادشاهان کافر، بهپای آن نرسیدهاند؛ اینکه بهسوی کسانی که از بیعتشان تأخیر کردهاند، کسی را گسیل دارند که آنان را با آتش بسوزانند؛ بهعلاوهی تهدید کردن به کشتن و مضروب ساختن. بنده میگویم: به ما نرسیده است که هیچیک از پادشاهانی که پیامبری داشتهاند یا پادشاهی که سلطانی داشتهاند که آنان را پس از نیازمندی، بینیاز کرده و پس خفت و خواری و زیان، رهایی داده و بهسوی خوشبختی دنیا و آخرت رسانده باشد و بهواسطهی پیامبری او سرزمینهای ستمکاران را گشوده باشد، سپس او از دنیا برود و در میان آنان یک دختر از فرزندانش باقی گذاشته باشد و به آنان گفته باشد: او سرور زنان جهانیان است و دو کودک از او داشته باشد که کمتر از هفت سال یا نزدیک به آن باشند، و مجازات این پیامبر یا پادشاه از سوی رعیتش این باشد که آتشی ایجاد کنند تا فرزندان و دخترش را بسوزانند؛ درحالیکه این دو در مقام و جایگاه روح و روان او هستند. بنده میگویم: این نیز برای او کافی نیست تا اینکه او بالای منبر میرود و از خلافت کنارهگیری میکند. سپس خودش را رسوا و مُفتضح کند و پس از وفاتش طوق آن را به گردن دیگری میگذارد و به عمر بن خطاب تصریح میکند. در نظر خردمندان، این صفت کسی که از آن کنارهگیری کرده باشد، نیست(
[287]).
سخن مقداد سیوری(ره):
ایشان(ره) میگوید: (وقتی علی(ع) و جماعتی از بیعت امتناع کردند و درحالیکه منکر بیت با او بودند به خانهی فاطمه (ع) پناه آوردند، عمر را بهسوی او فرستاد تا بر شکمش ضربهای زد و جنینی را سقط کرد که نامش محسن بود و آتشی برافروخت تا خانه را به آتش کِشد، درحالیکه فاطمه(ع) و عدهای از بنیهاشم در آن بودند و علی(ع) را بازور و اجبار شمشیر خارج کردند. گفته نشود: این خبری است که فقط شیعه روایتش کردهاند که بتوان اینگونه موضوع را تشنیع و بدگویی قلمداد کرد؛ زیرا ما میگوییم: این از طریق دشمن نیز روایتشده است. بلاذری، ابن عبد البر و دیگران نیز آن را روایت کردهاند و همین سخن او هنگام مرگش کفایت میکند: ایکاش! خانهی فاطمه را رها میکردم و حجابش را نمیدریدم)(
[288]).
سخن حر عاملی(ره):
ایشان در بحث دربارهی ابوبکر و آنچه که شایسته بودن خلافت او را رد میکند، میگوید: (ازجمله: اینکه او و عمر خواستند وقتی امیرالمؤمنین و جماعتی از بیعت سر باز زدند، خانهی او را به آتش کشند. واقدی در روایتش این را گفته و طبری در تاریخش و همانند آن را استادش ابن عبد ـکه از بزرگانشان استـ ذکر کرده است. همچنین نگارندهی کتاب انفاس الجواهر)(
[289]).
سخن شیخ مجلسی(ره):
ایشان در پرداختن به خلافت عمر بن خطاب میگوید: (... طعنهی هفدهم: اینکه او سعی در اقدام به آتش کشیدن خانهی فاطمه(ع) نمود درحالیکه امیرالمؤمنین، فاطمه و حسنین در آن بودند. او آنها را تهدید کرد و آزرد، باوجود بالا بودن مقام و جایگاه آنان نزد خداوند متعال و فرستادهاش(ص) که از جمله مواردی است که کسی را یارای انکارش نیست؛ مگر کسی که روشنایی خورشید و نور ماه را انکار میکند)(
[290]).
همچنین مجلسی میگوید: (... با اخبار آنان و اخبار ما که مورد اتفاق است روشن میشود که عمر به آتش کشیدن خانهی فاطمه(ع) به دستور ابوبکر یا با رضایت او اقدام نمود؛ درحالیکه امیرالمؤمنین، فاطمه و حسنین(ع) در آن بودند. او آنها را تهدید کرد و آزُرد؛ با وجود بالا بودن جایگاه و مقام آنها نزد خداوند و رسول خدا. این از مواردی است که کسی را یارای انکارش نیست مگر اینکه از دایرهی اسلام خارجشده باشد)(
[291]).
سخن شیخ یوسف بحرانی(ره):
وی در حدائق میگوید: (ازجمله موارد تعجبآوری که مادر فرزند مرده را نیز به خنده وامیدارد و باطل بودنش از هر چیزی روشنتر و واضحتر است، این است که به نجس بودن کسی حکم میشود که یک مورد ضروری از ضروریات دین را انکار میکند ـحتی اگر دانسته نشود که این انکار از سوی او از سر اعتقاد و یقین بوده باشدـ ولی به نجس بودن کسی حکم نشود که به امیرالمؤمنین(ع) ناسزا میگوید و آن را آشکارا در حضور عدهای از جهانیان بیان میکند، بر خانهاش هیزم میگذارد تا او و کسانی که در آن هستند را بسوزاند، زهرا را چنان میزند که جنینش سقط میشود، و او را چنان سیلی میزند که با صورت و پیشانی به زمین میافتد و آه از نهادش بیرون میآید؛ بهعلاوهی غصب خلافت که اصل و ریشهی همهی این مصیبتها و خانهی همهی این فجایع و گرفتاریها بود)(
[292]).
سخن شیخ جعفر کاشف الغطا(ره):
ایشان(ره) درحالیکه بر صحیح نبودن خلافت ابوبکر دلیل میآورد، میگوید: (... ازجمله سوزاندن خانهی فاطمهی زهرا وقتی علی(ع) به همراه حسنین در آن بودند و آن حضرت(ع) از بیعت امتناع ورزید. این مطلب را جماعتی از اهل سنت نیز نقل نمودهاند. ازجمله طبری، واقدی و ابن حزامه، از زید بن اسلام و ابن عبد ربه که از بزرگان آنان است، و در کتاب محاسن و دیگر منابع روایتشده است)(
[293]).
او درحالیکه بر خلیفهی دوم اشکال وارد میکند میگوید: (... ازجمله اینکه خواست خانهی نبوت و فرزندان رسول خدا را بسوزاند)(
[294]).
به نقل تصریحات پیشین و مستنداتشان در باب مظلومیت زهرا(ع) بسنده میکنیم. هرکسی که مایل است میتواند سخنانشان را دنبال کند و مطالب بیشتری بیابد.
فصل سوم:
مظلومیت زهرا(ع) در شعر عربی
شعر، سندی تاریخی شمرده میشود. بسیاری از ادیبان رخدادها را با شعر مستند میکنند و این معنایی است که محقِّق، در دل تاریخ میبیند.
بنابراین باید ببینیم که شاعران در مظلومیت فاطمه(ع) چه تاریخی را رقمزدهاند. آنان آنچه از ظلم و ستم و آزردن، زدن، سقطجنین و دیگر مواردی که برای سرور زنان(ع) اتفاق افتاده است را در تاریخ به ثبت رسانیدهاند. برخی ازآنچه آنان در بیان این ستمگری بر زبان راندهاند خدمت خوانندهی گرامی تقدیم میگردد:
1- شعر سید حمیری، متوفی 173 هـ.ق. گفته(
[295]):
او را زدند و حقش را پایمال کردند و پسازآن، طعم شکستگی را چشید
خداوند دست زنندهاش و دست کسی را که به این راضی بود، قطع کند
نه خداوند او را ببخشاید و نه ترس روز فرجام را از او بازدارد
2- شعر برقی، متوفی 245 ه.ق. گفته(
[296]):
آتش، هم از خانه بود و هم از هیزم برافروخته با اسیران دربندش
در آن خانه جز پاک و طاهر نبود از زنان، صدیق و دو سبط رسول
3- قاضی نعمان، متوفی 363 هـ.ق. در ضمن شعری، مجموعهی کاملی از عقاید را میسراید:
آن دو آشکارا با او بیعت کردند و گفتند: تو بهترین کسی که در حال میبینیم
از میانشان اهل کُشتگان بدر برخاست
و دیگران و اهل کینهی پنهان
آنان که سران قومشان بودند، بیعت کردند
مردم نیز در آن روز با او بیعت کردند
مگر اندکی از آنان که این از سوی پیامبرشان نبود، پس چنگ زدند
و آهنگ امامشان علی کردند
فرمود: شما کاری انجام نمیدهید؟
گفتند: بله. انجام میدهیم. فرمود: اکنون
بیدرنگ بروید و سر بِتراشید
همه، سرهایتان را تا بهاینترتیب
بین آنان شناخته شوید؛ پس رفتند
تا به جنگ برخیزیم تا آنجا که پروردگار متعال ما
با حکمش میان ما حکم کند وقتی تصمیم او چنین دیدند، سست شدند
و جز هفت تَن با او نماندند و دروغگویان گرفتن بیعت را نیکو شمردند
آنان را به اسم خواند و فرمود: جنگی برای شما نمیبینم
چراکه اندک در اندک هستید و برای جمعکردنشان راهی نیست
نزدش نشستند و منتظر ماندند تا ببینند
نظر و دستور او در کارشان چیست
عمر با گروهی سویشان آمد چراکه ماندگان را اطاعتی ندید
تا به در خانهی فاطمهی بتول رسیدند
درحالیکه او خشم و کینهشان را در دل داشت
پس ایستاد و آنان را نکوهش کرد
پس اولینشان درب را برایشان شکست
بر حجاب او یورش بردند و او فریاد برآورد
پس او را بین خود زدند تا سقط نمود
شنید این سخن را و پیشی جست
زبیر به سویشان، گفتند، پس او افتاد
شمشیر به سویشان کِشید، پس شکسته شد به زبیر هجوم بردند و دستگیر شد
وصی در میان باقیشان برون آمد چون ندید دفاعشان نجاتشان دهد
تا اینکه میگوید(
[297]):
واحسرتا در دلم از این
چون آتش که گرمیاش، اعتقادم را برافروخت
کشتن فاطمهی زهرا توسطشان گرمی آتش را در اندرونم شعلهور ساخت
چراکه نزد مردم مشهور است که او از زاییدن از دنیا رفت
و دستور داد که شبانه دفن شود و اینکه قبرش پنهان شود تا
که جز پسرعمویش و اندکی از آنان
سر قبرش نیایند؛ پس با اندوهش رفت
پروردگارش از پیشبر او درود فرستاد
درحالیکه او از مردم خوشنود نبود
4- علی بن مقرّب متوفی 629 هـ.ق که از ادیبان معروف است، میگوید(
[298]):
ایکاش میدانستم برای کدامشان نوحهسرایی کنم
و برای کدامیک اشکم جاری شود
آیا برای وصی که در محرابش با شمشیر بر سرش زدند و رکوع نکرد
یا برای فاطمهی بتول که منع شد ارث حقش به دستور مجمع
و سخن آنکس که به او گفت: ای زن!
چیز باطلی خواستی؛ پس آن را بازگردان
پدرت با بالاترین صدایش فرمود و در میان افراد مجمع تصریح نمود
ما گروه انبیا نمیبینیم فرزندانمان را در ارثمان جایگاهی باشد
آنچه باقی گذاشتیم، غنیمت است
به سخن پدرت راضی باش و گوش بسپار
ایشان فرمود: عطای من از پدرم را به من دهید از آن برترین کس، شفیع و شفاعت شده
گفتند: آیا تو سندی داری تا همه معنایش را بشنویم و به هوش شویم
فرمود: فرزندانم و علیِ حیدر پدرشان که بیناتر است و شنواتر
آنان گواهیشان را باطل کردند
و متن کتاب قانعشان نکرد
آن صدیقه همواره اندوهناک و مظلوم بود
با ردّ ادعایش و شکستن پهلویش
یا برای آنچه جعدهشان انجام داد
در آن روز با کاسهی سمِ کُشنده
5- خلیعی ـشیخ علی بن عبد العزیز خلیعی حلیـ متوفی 750 هـ.ق در مقطعی از قصیدهاش میگوید(
[299]):
پروردگارا! چه کسی چون من میراث پدرش تقسیم شد و چه کسی مورد خشم و کینه قرار گرفت
چه کس چون من درباره فرزندش غمها دید همچون ابن مرجانهی ملعونی که به من نوشاند
چه کس پیش از من چون من دروغگو خوانده شد؛ و میدانستند
که پروردگار مرا از پلیدیها پاککرده است
آیا برای دُخت هیچ پیامبری شعلهها روشن شد؟ که بر خانهی من افروخته شد تا مرا بسوزانند؟
6- علاءالدین حلی متوفی 786 هـ.ق میگوید(
[300]):
بین خود تصمیم را قطعی کردند این تمنّایشان بود، و جهل، و آرزو
که منزل فاطمهی زهرا را بسوزانند
چه حادثههای سخت و دشوار در آن بروز کرد
خانهای که پنجتن دارد و جبرئیل ششمینشان بیهیچ دلیلی با آتش شعلهور شد
7- مفلح صیمری متوفی 900 هـ.ق در مقطعی از قصیدهاش میگوید(
[301]):
و علی را با دوال شمشیرش بردند و پهلوی عمار را شکستند و حمله بردند
بر خانهی دُخت مصطفی و امامشان صدا میزند: هان! که در خانهاش آتش افروختند
میراث محمدِ پیامبر، غصب شد و با تازیانه ضربه خود و سیلی دید
8- حرّ عاملی متوفی 1104 هـ.ق. در منظومهای در این خصوص میگوید:
اولادش پنجتا بودند: حسین و حسن و زینب و امکلثوم مسنتر
و محسن در روز عمر سقط شد در اثر باز شدن در، که معروف است
پس از پیامبر اینها به او رسید و بر او گذشت
و راضی و مطیع به قضا گردن نهاد
از همین رو هر دلی به درد میافتد و در همهی خطبهها او را خوار میشمردند
اندوه، ذلت و جور ظالم تنهایی که از قراین نمایان است
تا آنجا که دربارهی علت مرگ ایشان (ع) میگوید(
[302]):
گفته شد: سببش رسیدن اَجل بوده است
و گفته شد: از زدن آن مرد بوده است
چون در آن زمان جنینش سقط شد
و صدای آه و نالهاش همواره آشکار
9- سید حیدر حلی، شاعر و ادیب معروف متوفی 1304 هـ.ق. در مقطعی از قصیدهاش میگوید(
[303]):
نه، بخشش تو. این گروه نبخشیدند
نه، صبر تو. این گروه صبر نکردند
جنین مادرت را از روی خشم ساقط کردند
و کودک جدت را با تیر هلاک از شیر گرفتند
10- سید باقر هندی متوفی 1329 هـ.ق. میگوید:
گمان مبر آن در را آتش زدند بلکه خواستند آن نور را خاموش کنند
نمیدانی سینهی فاطمه چیست؟
میخ چیست؟ و استخوان پهلوی شکستهاش چیست؟
سقطجنین چیست؟ سرخیِ چشم چیست؟ و گوشوارهی افتاده چیست
وارد خانه شدند درحالیکه او خسته و درمانده بود در مقابل چشم علی، آن پدر غیرتمند
شیر خدا را به ستم چرخاندند قربانی شد و او را همچون بردن شتر، بردند،بردند
و زهرای بتول به دنبالشان روانه
در لباسی که کشیده میشد، میلغزید
با نالههایی که دلها را میافروخت
و آوازی که سنگها را آب میکرد
آنان را فرمود: پسرعمویم علی را رها کنید
یا به آن شنوای بینا شکایت میکنم
توجهش نکردند؛ بلکه تهدیدش کردند
و علی را چون اسیری بردند
تا آنجا که میگوید(
[304]):
و علی میدید و میشنید و شمشیر تیز بود و بیعت کوتاه نبود
وصیتی از برادرش او را قید زده بود
به انجام کاری که در توان نبود
آیا هنوز صبر، ای صاحب امر؟
گناهی بزرگ که دل شکیبا را آب میکند
چقدر بیان من در مصیبتها طولانی است
که پاکی را در اندک زمانی، عاری کرد
پس از سرخی چشم چگونه است؟
ای فرزند طه! بهطرفهای تهنیتگو
به خاطرش گریان شو و فریاد بزن که دشمنانش
اور را از گریه و فریاد بازداشتند
گویا میبینمش که میگوید و میگرید
بازندگانی عمری اندک و اشکی بسیار
گویا میبینمش که میگوید و میگرید
پس از بیت الاحزان، خانهی شادی است
11- سید قزوینی متوفی 1335 هـ.ق. میگوید(
[305]):
سلیم گفت: گفتم: ای سلمان! آیا وارد شدند و اجازهای در کار نبود؟
گفت: بله، و سوگند به عزت جبّار که بر زهرا چادری نبود
ولی او به پشت در پناه برد به خاطر پوشش و حجاب
وقتی او را دیدند، سخت فشردندش
چیزی نمانده بود از اندوه جان دهم
فریاد میزند: ای فضه! کمکم کن
سوگند به پروردگارم که جنینم را کشتند
وامصیبتا! دختر هدایت جنینش را
بینداخت که نامیده شده به محسن بود
12- حافظ ابراهیم شاعر نیل متوفی 1351 هـ.ق. میگوید(
[306]):
و آن سخنی که عمر به علی گفت
همانکه شنوندهاش کریم و گویندهاش بزرگ است
که خانهات را آتش زدم تا بر این نمانی که بیعت نکنی،
هرچند دخت مصطفی در آن باشد
غیر از پدر حفصه کسی را نتواند چنین گوید
در برابر دلاور بینظیر عدنان و حامی آنها
13- محقق اصفهانی متوفی 1361 هـ.ق. در شعری از دیوان معروفش به «انوار القدسية» میگوید(
[307]):
و آن مصیبتها که به او رسید کلید دربش، سخن از درب است
سخن از درب، شاخهشاخه است
به خاطر جنایتی که دست افراد خائن کرد
آیا دشمن حملهور میشود به خانهی هدایت و محل فرود آمدن وحی و انتهای ندا
آیا آتش به درب خانهای شعلهور میشود
درحالیکه آیهی نور بر خانهاش است
و دربش، درب پیامبر رحمت است
و دربِ دربهای نجات مردم
بلکه دربش، درب والای بالاتر است
آنجا که وجه الله تجلی کرد
با آتش جز ننگ و عار به دست نیاوردند
و در پسِ آن، عذاب آتش را
چقدر این قوم جاهلاند که آتش
نور خداوند جل و علا را خاموش نمیکند
ولی شکستن پهلو التیام نمییابد مگر با شمشیر عزیز بااقتدار
چراکه لطمهی این پهلوی پاک مصیبتی است که مصیبتی چونان نیست
و از جاری شدن خون از سینههایش بزرگیِ آنچه بر او رفته هویدا است
با زدن سیلی، از حد تجاوز کرد دست طغیان و دشمنی شکسته باد
چشم، سرخ شد و چشم معرفت
به این صفت اشکهایش جاری است
سرخی چشم از بین نمیرود مگر
با سفیدی شمشیرها، روز افراشتن پرچمها
و تازیانه را صدایی بود که زنگارش در گوش روزگار است؛ چه اندوهبار!
و اثر باقی است چون دستبند در بازوی زهرا؛ این قویترین برهان
و از سیاهی تازیانهاش، فضا تاریک شد
خدایا! یاری کن امام مرتضی را
و کوبیدن غلاف شمشیر بر پهلویش
هر آنچه بر سرش آمد را وارد ساخت
و خبر میخ را من نمیدانم آن را از سینهاش بپرس؛ از آن منبع اسرار
و جنین گرانقدر، شکم را خونین کرد
آیا آنان را راهی برای نهان داشتنِ آشکارشده هست؟
درب و دیوار و خونها گواهان صدقاند که خفایی در آن نیست
که بهراستی جنایتکار بر جنینش چنان جنایت کرد که کوهها از آواز نالهاش فرو ریختند
آیا با دخت پیامبر چنین میشود؟
به حرصِ فرمانروایی! یا للعجب!
آیا آن غمگین و زخمی را بازمیدارد
ترس رسوا شدن از گریهها؟
به خدا که شایسته است خون گِریَد
مادامیکه زمین هست و آسمان بر جا است
برای فقدان عزیزش، پدر گرانقدرش
و برای پایمال شدن و ذلت حامیاش
آیا عطای صدیقه حلال شمرده میشود؟
درحالیکه ارثش از برترین خلایق است؟
چگونه سخنش را دروغ میشمارند؟ چراکه پاسخی بر آیهی تطهیر است!
آیا دین از آن اعرابی گرفته شد؟
و متن کتاب به دور افکنده شد
آنچه در اختیارش بود را غارت کردند
و منتهای بلا و خواری را انجام دادند
وای بر آنان! که از گواه خواستند
برخلاف سنت آشکارا
و رد کردن گواهی شهود توسطشان
خود، بزرگترین شاهد بر مقصود است
و هدف، بستن روزنهها نبود بلکه بستن درب او بود و درب مرتضی
حق را مانع شدند و دربش بستند گویی هستند از عذابش در امان
آیا جگرگوشهی پاک گرانمایه شبانه دفن شود و قبرش پنهان؟
شبانه در پرده و خفا دفن نشد جز از برای اینکه اهل بدی نیابندش
نشنید شنونده در آنچه شنید پنهانی قدر و قبرش را توأماً
وای بر آنان از خشم جبّار بر ظلم بر آن ریحانهی برگزیده
و شعرهای بسیار دیگری که شاعران و ادیبان در آنها به حادثهی خانه و آنچه بر دُخت محمد(ص) فاطمهی زهرا ـکه سلاموصلوات خدا بر او و بر پدر، شوهر و فرزندان عزیزش بادـ اتفاق افتاد، پرداختند.
-فــصـــــــــــــلچــهــــارم:</h3>
ظلم و ستم به فاطمه(ع) اصل و اساس روز عذاب است
مفضل به امام صادق(ع) عرض کرد: مولای من! چقدر ثواب در اشکها وجود دارد؟ ایشان(ع) فرمود: (اگر از سوی صاحب حق باشد، قابلشمارش نیست). مفضل گریهای طولانی کرد و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! روز شما در قصاص، بزرگتر از روز مصیبت شما است. امام صادق(ع) به او فرمود: (هیچ روزی مانند سختی ما در کربلا نیست؛ هرچند روز سقیفه و آتش کشیدن درب خانهی امیرالمؤمنین و حسن و حسین و فاطمه و زینب و امکلثوم و فضه و کشتن محسن با لگد، بزرگتر و شدیدتر و تلختر بود؛ زیرا که اصل و اساس روز عذاب است)([308]).
میخواهیم در این فصل به این مقطع بپردازیم که بخشی از روایتی طولانی است. آنچه در این روایت شایان توجه است، این سخن امام(ع) میباشد: (هرچند روز سقیفه و آتش کشیدن درب خانهی امیرالمؤمنین و حسن و حسین و فاطمه و زینب و امکلثوم و فضه و کشتن محسن با لگد، بزرگتر و شدیدتر و تلختر بود؛ زیرا که اصل و اساس روز عذاب است).
مفضل از امام صادق(ع) از ثواب اشک ریختن میپرسد و طبیعتاً مفضل از ثواب گریه بر مصیبتهای ایشان(ع) سؤال میکند. وقتی مفضل میفهمد که گریه بر مصیبتهای ایشان ثوابی دارد که قابلشمارش نیست، دلش رقیق میشود و گریهای تلخ و طولانی مینماید. نَفَسِ شخصِ اندوهناک برای ظلم بر ایشان، تسبیح است.
عیسی بن ابومنصور میگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: (نَفَس شخص اندوهناک نسبت به ما که به جهتِ ظلم و ستم روا شده بر ما غمگین است، تسبیح، اندوهش، پرستش، و پنهان کردن راز ما توسط او جهادی درراه خداوند است)([309]).
مفضل به امام عرض میکند که روز شما در قصاص بزرگتر از روز مصیبت شما است. در اینجا امام ما صادق(ع) اینگونه پاسخ میدهد: (هیچ روزی مانند سختی ما در کربلا نیست).
آری، این زخمی است که التیام نیافته و در دل امامان اهلبیت(ع) جاودان است.
در اینجا نمیخواهم خوانندهی گرامی را به کربلا و آنچه از بلایا و مصیبتها و دردهایی که بر خانهی وحی رسید، ببرم؛ این موضوعی است که مجالی دیگر میطلبد. آنچه میخواهم بیان کنم عبارت پیشین است و بهطور مشخص این سخن حضرت(ع): (اصل و اساس روز عذاب).
بهطوریکه امام از روز سقیفه و اتفاقات تلخی که برای زهرا(ع) به وقوع پیوست، اینگونه تعبیر میکند که بزرگتر، شدیدتر و تلختر است. سپس با این سخن دلیل میآورد که (اصل و اساس روز عذاب است).
این تعبیر از صادق اهلبیت(ع) انسان را به اندیشه فرومیبرد تا حقیقتی را بشناسد که امام صادق(ع) با این سخن خود (اصل و اساس روز عذاب) به آن اشاره میفرماید.
منظور از اصل و اساس روز عذاب چیست؟
«اصل» در لغت به اساس هر چیزی گفته میشود([310]) و این به آن معنا است که آنچه در سقیفه به وقوع پیوست و ظلم و ستمی که بر ام ّابیها فاطمه (ع) روا شد (اصل و اساس روز عذاب) است؛ زیرا فاطمه (ع) محوری است که جایگاهی بس بزرگ و والا دارد. امام عسکری(ع) با این سخن از ایشان تعبیر کرده است: (ما حجتهای خداوند بر آفریدگانش هستیم و جَدّهی ما فاطمه، حجت بر ما است)([311]).
برخی از اسرار این حدیث را یمانی آل محمد سید احمدالحسن (ع) در متشابهات بیان فرموده است؛ به آن مراجعه کنید([312]).
آنچه باقی میماند این است که منظور از روز عذاب را بفهمیم.
دو وجه دارد:
وجه اول: منظور از روز عذاب یعنی: علت عذاب دنیوی که بر اهلبیت (ع) گذشت، روز سقیفه و سلب خلافت از صاحب شرعی آن و به آتش کشیدن خانهی فاطمه و کوبیدن سینهی ایشان (صلوات خداوند بر او) بوده است؛ بهطوریکه این روز، همان روزی است که ظلم و ستم بر اهلبیت (ع) آغازشده است. به همین دلیل وقتی زنان مهاجر و انصار به عیادت زهرا آمدند، ایشان در سخنش به آنان فرمود: (به جان خودم قسم که فتنهی آنان باردار شد، در انتظار باشید که تا چه اندازه نتیجه خواهد داد، سپس آن را نظیر یک قدح پر از خون تازه و زهر کُشنده کردند، در آن موقع است که اهل باطل دچار خسارت خواهند شد و بنیانگذار پیشینیان را خواهند شناخت...)([313]).
و عاقبت وخیمی را که امت به آن خواهند رسید، بیان فرمود؛ نتیجهی آنچه بنیانگذاران نخستین که خلافت را غصب کردند و جامهی آن را بهجای خلیفه و جانشین رسول خدا(ص) بر تن خود کردند.
ازاینرو اهلبیت(ع) همهی کسانی را که این ظلم و ستم را پایهگذاری کردند، لعنت میکنند؛ همانطور که از ابا جعفر امام باقر(ع) روایتشده است؛ آنجا که در زیارت جدشان حسین(ع) میفرماید:
(فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ وَاَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتي رَتَّبَكُمُ اللهُ فيها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالَّتمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ...)([314]).
(خدا لعنت کند امّتى را که بناى ستم و بیداد را بر شما اهلبیت بنیان نهادند، و خدا لعنت کند امتی را که شمارا از مقامتان دور کرد، و از مرتبههایتان برکنار نمود، مرتبههایى که خدا شمارا در آنها جاى داد، و خدا لعنت کند امّتى را که شمارا کشتند، و خدا لعنت کند کسانی را امکان و توان جنگ با شمارا برایشان تدارک دیدند...).
قاضی ابوبکر بن قریعه ـکه از علمای عامه استـ چنین معنایی را به نگارش درآورده است؛ آنجا که قصیدهای گفته که در آن آمده است([315]):
ای که پیوسته میپرسی از هر معضل سخیفی
آنچه پوشیده است را آشکار نکن
چهبسا لاشهی مرداری آشکار شود
چهبسا پوشیدهای آشکار شود چون طبلی زیر مخمل نرم
پاسخ، آماده است ولی من آن را از سرِ ترس پنهان داشتم
اگر دشمنی مردم نبود خلیفه، سیاستش را میگستراند
شمشیرهای دشمنان با آن سرهای ما را تا ابد زده است
از رازهای آل محمد جملهای زیبا بیرون آورده است
بینیازتان میکند آنچه روایت کردهاند
مالک و ابوحنیفه
به شما نشان میدهم که حسین در روز سقیفه، مصیبتدیده است
از چه روی قرار داده شد
لحدِ فاطمهی شریف شبانگاهان
و چرا بازماندند شیخهای شما
از پا گذاشتن بر سنگ بالای سرش؟
ایوای که دختر محمد!
با غصه و اندوهش از این دنیا رفت!
وجه دوم: منظور از روز عذاب، روز عذاب اخروی است؛ زیرا روز عذاب همان روز قیامت است؛ و منظور از روز عذاب، دردها و سختیهای دنیوی که بر اهلبیت(ع) در این زندگانی دنیا گذشت، نیست؛ بلکه منظور این است که اصل و اساس روز عذاب اخروی، به دلیل ظلم و ستمی خواهد بود که بر امّ ابیها فاطمه(ع) گذشت و همچنین غصب خلافت از صاحب شرعی آن علی بن ابیطالب(ع) که بر اهلبیت(ع) نیز گذشت.
آنچه این معنا را تأیید میکند، پرسشی است که مفضل از امام صادق(ع) دربارهی روز قصاص میپرسد و به امام صادق(ع) عرض میکند: (روز شما در قصاص، بزرگتر از روز مصیبت شما است). آنچه از روز قصاص مشخص است این است که همان روز قیامت و همان روز عذاب است؛ درحالیکه او آنچه در این دنیا بر ایشان رفته است را به بلا و مصیبت تعبیر میکند. این به آن معنی است که روز بلا و مصیبت، روزی بهغیراز روز قصاص است. روز بلا و مصیبت اشاره به آنچه بر ایشان در این دنیا واقعشده است مینماید؛ درحالیکه روز قصاص بهروز قیامت اشاره دارد که همان روز عذاب دردناکی است که بر ستمکاران فرومیریزد؛ بر کسانی که خلافت رسول خدا(ص) را غصب کردند و خانهی فاطمه (ع) را هتک حرمت کردند، ایشان را زدند و سینهاش را کوفتند؛ صلوات پروردگارم بر او!
این علاوه بر آن است که در این روایت، ارتباطی وجود دارد که چنین است: (محسن میآید درحالیکه خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر اسد مادر امیرالمؤمنین(ع) او را فریاد زنان حمل میکنند و مادرش فاطمه میفرماید: (هذا يَوْمُكُمُ الَّذي كُنْتُمْ تُوعَدُون)([316]) (اين همان روزی است که شمارا وعده داده بودند) و (يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ وَ اللهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ)([317]) (روزی که هر کس آنچه کار نيک انجام داده و آنچه بدی مرتکب شده است را حاضر میبيند، آرزو کند که ایکاش ميان او و آنها فاصلهای دور بود))([318]).
واضح است که اینها در روز قیامت خواهد بود؛ بنابراین منظور از روز عذاب، همان روز قصاص یا روز قیامت است؛ و خداوند داناتر و حکم کننده تر است.
حقتعالی میفرماید: (وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً)([319]) (بگو: ای پروردگار من، بر علم من بیافزای).
باب سوم
که فصلهایی دارد:
( فصل اول
: سقیفه و بیعت ابوبکر
( فصل دوم:
سیاستهای خلافت سقیفه
( فصل سوم:
حملهی این جماعت به خانهی وحی
فـصــــــلاول:</h3>
سقیفه و بیعت ابوبکر
انصار در سقیفهی بنی ساعده اجتماع کردند([320]) و عدهای از مهاجرین نیز با آنان همراه شدند و اطراف رسول خدا(ص) جز نزدیکانش کسی نماند؛ همان کسانی بودند که غسل و کفن کردن حضرت را بر عهده داشتند؛ علی، عباس و دو فرزندش فضل و قثم، اسامة بن زید، صالح غلام رسول خدا و اوس بن خولی انصاری.
عمر این اتفاقات را ـآنگونه که بخاری روایت کرده استـ با این سخن خود روایت میکند: (وقتی خداوند پیامبرش صلی الله علیه و سلم را از دنیا برد به ما این خبر رسید که انصار با ما مخالفت کردند و همگی در سقیفهی بنی ساعده جمع شدند، علی و زبیر و همراهانشان نیز از ما تخلّف کردند، مهاجرین نزد ابوبکر جمع شدند. به ابوبکر گفتم: ای ابوبکر! با ما بیا تا بهسوی برادران انصارمان برویم. به قصد آنها رهسپار شدیم. وقتی نزدیک رسیدیم با دو مرد شایستهشان دیدار کردیم. آن دو آنچه را که این گروه به آن تمایل داشتند بیان نمودند. این دو گفتند: ای گروه مهاجران، به کجا میروید؟ گفتیم: قصد این برادران انصارمان را داریم. آن دو گفتند: این کار مربوط به شما نیست. به آنان نزدیک نشوید. کارتان را تمام کنید. گفتم: به خدا سوگند بهسوی آنان میرویم. رفتیم تا به سقیفهی بنی ساعده رسیدیم. مرد جامه به خود پیچیدهای بین آنان بود. گفتم: این کیست؟ گفتند: این سعد بن عباده است. گفتم: به او چه گفتند؟ ازدحام کردند. وقتی اندکی نشستیم سخنران آنان شهادت داد و خداوند را آنچنانکه شایستهاش است ستایش نمود. سپس گفت: اما بعد، ما انصارِ خداوند و ارتش اسلام هستیم و شما گروه مهاجران، تنها اندکی هستید. گروهی از قوم شما آمدند و میخواستند ما را از ریشهی خود جدا کنند و ما را از این امر بازدارند. وقتی ساکت شد خواستم سخن بگویم و سخنی را آماده کرده بودم و میخواستم آن را در پیشگاه ابوبکر بیان کنم. مقداری از او چرخیده بودم. وقتی خواستم سخن بگویم، ابوبکر گفت: درنگ کن. ناپسند دانستم او را به خشم بیاورم. ابوبکر سخن گفت. او صبورتر و باوقارتر از من بود. به خدا سوگند هیچیک از سخنانی را که من آماده کرده بودم، فروگذار نکرد و مرا به تعجب واداشته بود؛ اینکه بالبداهه همانند آن یا بهتر از آن را بیان کرد؛ تا اینکه سکوت کرد. گفت: آنچه از خوبی بیان کردید، شما شایستهاش هستید ولی این امر را کسی نشناخته مگر همین عدهی قلیل از قریش که آنها ازنظر نَسَب و سرزمین، میانهروترین عرب هستند. من برای شما به یکی از این دو مرد رضایت میدهم، با هرکدام که میخواهید بیعت کنید؛ و دست من و دست ابو عبیدهی جراح را گرفت، درحالیکه او میان ما نشسته بود. سخنان دیگری را که گفت نیز ناپسند ندانستم. به خدا سوگند اینکه گردنم را پیش بیاورم تا آن را بزنی، مرا به گناه نزدیکتر نمیکند از اینکه دوست داشته باشم بر گروهی امیر شوم که ابوبکر در آن باشد. مگر اینکه هنگام مرگ چیزی درونم زینت داده شود که اکنون آن را در خود نمیبینم. گویندهی انصار گفت: ما آن تنهی استوار هستیم و ما نخل محکم هستیم. ای گروه قریش! امیری از ما و امیری از شما باشد. همهمه بسیار شد و صداها بالا رفت تا جایی که براثر اختلاف، فرقه فرقه شدند. من گفتم: ای ابوبکر! دستت را جلو بیاور. دستش را گشود و با او بیعت نمودم. مهاجرین بیعت کردند. سپس انصار با او بیعت کردند. به سعد بن عباده هجوم بردیم. گویندهای از آنان گفت: سعد بن عباده را کشتید. من گفتم: خداوند سعد بن عباده را بکُشد. عمر گفت: به خدا سوگند! ما در وضعیتی که حضور داشتیم، چیزی نیرومندتر از بیعت با ابوبکر نیافتیم. ترسیدیم اگر از این گروه جدا شویم و بیعتی نباشد، پس از ما با مردی از آنان بیعت کنند. پس یا با آنچه خوش نداشتیم بیعت میکردیم یا با آنان مخالفت میکردیم و فساد میشد. کسی که بدون مشورت مسلمانان با مردی بیعت کند، نه از او پیروی میشود و نه از کسی که با او بیعت کرده است؛ از روی ترس از اینکه کشته شوند)([321]).
طبری دربارهی اجتماع اول در سقیفه چنین میگوید: (انصار در سقیفهی بنی ساعده جمع شدند و جنازهی رسول را که خانوادهاش غسلش میدادند، رها کردند. گفتند: پس از محمد، سعد بن عباده را والی این امر میکنیم. سعد را درحالیکه بیمار بود بهسوی آنان بیرون آوردند... او حمد و ثنای خداوند را گفت و پیشینهی انصار در دین و فضیلت آنان در اسلام را بیان نمود و اینکه پیامبر و یارانش را بزرگ شمردند و با دشمنانش جهاد کردند تا اینکه کار برای عرب، استوار شد و رسول خدا در حالی از دنیا رفت که از آنان خوشنود بود و گفت: شما بهتنهایی و بدون دیگران به این کار پرداختید. همگی به او پاسخ دادند: نظرت صحیح و سخن درست بود و در رأی و نظر از تو پیشی نمیگیریم. تو را والی این امر قرار میدهیم. سپس سخن بین آنان آغاز شد و گفتند: اگر مهاجران قریش سرپیچی کنند چه؟ گفتند: ما مهاجر و یاران نخستین رسول خدا هستیم، ما طایفهی او و اولیای او هستیم. پسازاین در این کار دیگر با چه کسی درگیر میشوید؟ گروهی از آنان گفت: پس ما میگوییم: امیری از ما و امیری از شما. سعد بن عباده گفت: این آغاز ذلت و خواری است)([322]).
ابن ابی الحدید در شرح النهج روایت میکند: «حباب بن منذر بن جموح برخاست و گفت: ای گروه انصار! امرتان را خود در اختیار بگیرید؛ چراکه مردم زیر سایهی شما هستند و کسی نمیتواند بر مخالفت با شما جرئت پیدا کند و کاری از کسی سر نمیزند، مگر با رأی و نظر شما. شما بزرگ و بازدارندهاید و تعداد و نفراتتان بسیار است و نیرومند و مقتدر هستید. مردم فقط به آنچه شما انجام میدهید مینگرند. اختلاف نکنید که امورتان دچار فساد میشود. اگر اینان سر باز بزنند، جز این نخواهد بود که شما میشنوید؛ از ما امیری و از شما امیری باشد. عمر گفت: هیهات! دو شمشیر در یک غلاف جمع نمیشود. به خدا سوگند! عرب راضی نمیشود شمارا امیر بدانند، درحالیکه پیامبرش از شما است. ولی عرب سرپیچی نمیکند ای اینکه کارشان را کسی بر عهده گیرد که پیامبر از آنان است. چه کسی میخواهد در سلطنت محمد با ما نزاع شود؟ درحالیکه ما اولیا و طایفهی او هستیم([323]). حباب بن منذر گفت: ای گروه انصار! این را ملک خود کنید و به سخن این شخص و یارانش گوش ندهید تا بهرهی شما از این امر از بین برود. اگر از شما سر برتافتند آنان را از این سرزمین بیرون کنید. شما نسبت به آنان به این امر مُحقتر هستید. با شمشیرهای شما بود که مردم به این دین درآمدند. من شاخهی محکم آن و نخل استوار آن هستم. من مرد میدان و یکهتاز عرصهی خلافتم. به خدا سوگند! اگر بخواهید آن را به همان صورت نخستینش بازمیگردانیم. عمر گفت: پس خداوند تو را بکُشد. گفت: بلکه تو را بکُشد. ابو عبیده گفت: ای گروه انصار! شما اولین کسانی بودید که یاری دادید، پس اولین کسانی نباشید که تبدیل میشوند و تغییر میکنند. بشیر بن سعد پدر نعمان بن بشیر برخاست و گفت: ای گروه انصار! آگاه باشید که محمد از قریش است و قومش به او سزاوارترند. به خدا سوگند، خدا چنین به من ننمایاند که با آنان در این امر به نزاع برخیزم. ابوبکر گفت: این عمر و این هم ابو عبیده است، با هرکدام که خواستید بیعت کنید. آن دو گفتند: به خدا سوگند! در این امر بر تو والی نمیشویم، که تو برترین مهاجرانی و جانشین رسول خدا (صلیالله علیه) در نماز بودی، که نماز، برترینِ دین است. دستت را بگشای. پس دستش را گشود تا با او بیعت کنند، بشیر بن سعد به سویش پیشی گرفت و با او بیعت کرد. حباب بن منذر، بر او بانگ زد: ای بشیر! آیا در حکومت بر پسرعمویت پیشی گرفتی؟! اسید بن حضیر رئیس اوس به یارانش گفت: به خدا سوگند، اگر بیعت نکنید، تا ابد خزرج بر شما برتری خواهد داشت. پس برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند. آنها از گرد سعد بن عباده پراکنده شدند و خزرج بر او جمع نشدند. مردم از هر سو میآمدند و با ابوبکر بیعت میکردند. سپس سعد بن عباده به خانهاش برده شد و چند روز ماند. ابوبکر بهسوی او فرستاد تا بیعت کند. او گفت: به خدا سوگند، چنین نمیکنم، تا شمارا با آنچه در تیردانم است تیرباران کنم و سرِ نیزهام را خضاب کنم و شمشیر بزنم. من با اهلبیتم و پیروانم با شما میجنگم. اگر جن و انسان با شما جمع شوند با شما بیعت نمیکنم تا اینکه بر پروردگارم عرضه کنم. عمر گفت: او را رها نکن تا بیعت کند. بشیر بن سعد گفت: او لج کرده است و با شما بیعت نمیکند تا اینکه کشته شود و کشته نمیشوند تا خانواده و گروهی از عشیرهاش با او کشته شوند. رها کردن او زیانی به شما نمیرساند. او تنها یک مرد است. او را رها کنید. اسلم آمد و بیعت کرد. جناح ابوبکر با آنها نیرومند شد و مردم بیعت کردند»([324]).
عبدالرحمن بن عوف ایستاد و گفت: ای گروه انصار! هرچند شما فضیلت دارید، ولی همانند ابوبکر، عمر و علی در میان شما نیست([325]).
منذر بن ارقم برخاست و گفت: فضیلت وبرتری کسانی را بیان کردی که ما رد نمیکنیم. در میان آنان کسی وجود دارد که اگر این امر را درخواست کند، هیچکسی با او به نزاع برنمیخیزد؛ یعنی علی بن ابیطالب([326]).
انصار یا برخی از انصار گفتند: جز با علی باکس دیگری بیعت نمیکنیم([327]).
عمر گفت: همهمه بسیار شد و صداها بالا رفت تا جایی که ترس از اختلاف پیش آمد. من گفتم: دست خود را بگشای تا با تو بیعت کنم([328]). وقتی رفتند تا با او بیعت کنند بشیر بن سعد بهسوی او پیشی گرفت و با او بیعت نمود. حباب بن منذر او را صدا زد: ای بشیر بن سعد! پشت کردی؟ گفت: به خدا سوگند، خیر؛ ولی ناپسند دانستم با گروهی در حقی که خداوند برای آنان قرار داده است به نزاع برخیزم.
وقتی اوس کار بشیر بن سعد و آنچه قریش به سویش دعوت میکنند و آنچه خزرج به امیر بودن سعد بن عباده درخواست کردند را مشاهده کرد، با یکدیگر به گفتوگو پرداختند. اسید بن حضیر که یکی از نقیبان بود در میانشان بود و گفت: به خدا سوگند، اگر خزرج یکبار بر شما والی شود همیشه بر شما برتری خواهند داشت و شما هرگز در آن بهرهای نخواهید داشت. پس برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند([329]).
بهسوی او برخاستند و با او بیعت کردند و از گِرد سعد بن عباده و خزرج پراکنده شدند و در کارشان بر او جمع نشدند... مردم از هر سویی آمدند و با ابوبکر بیعت کردند و نزدیک بود سعد بن عباده را زیر پا بگذارند. کسانی از یاران سعد گفتند: مراقب سعد باشید و او را لگدمال نکنید.
عمر گفت: او را بکُشید. خداوند او را بکُشد.
سپس بالای سرش آمد و گفت: خواستم تا تو را زیر پاها بگذارم تا اعضایت از هم بدرد. قیس بن سعد ریش عمر را گرفت و گفت: به خدا سوگند، اگر یک مو از سرش کم شود، یکدندان هم از تو باقی نمیگذارم. ابوبکر گفت: آرام باش ای عمر! در اینجا مهربانی رساتر است؛ و عمر از او روی گرداند([330]).
سعد گفت: به خدا سوگند! اگر توانی داشتم که میتوانستم برخیزم، در اطرافواکناف از من غرشی میشنیدید که تو و یارانت را پراکنده میکرد. به خدا سوگند! تو را به همان گروهی ملحق میکردم که تو در بینشان پیرو بودی و پیرَوی شونده نبودی. مرا ازاینجا ببرید. او را بلند کردند و به خانهاش بردند.
ابوبکر جوهری روایت کرده است: عمر در آن روز ـیعنی روزی که با ابوبکر بیعت شدـ در پیشگاه ابوبکر هروله میکرد و میگفت: آگاه باشید که مردم با ابوبکر بیعت کردند...([331]).
مردم با ابوبکر بیعت کردند و او را به مسجد آوردند تا با او بیعت کنند. عباس و علی تکبیر در مسجد را شنیدند، درحالیکه از غسل رسول خدا(ص) فارغ نشده بودند.
علی فرمود: این چیست؟ عباس عرض کرد: تاکنون چنین چیزی ندیده بودم!! به تو نگفتم؟([332])
براء بن عازب آمد و درب بنیهاشم را کوبید و گفت: ای گروه بنیهاشم! با ابوبکر بیعت شد. برخی از آنان به برخی گفتند: مسلمانان کاری انجام نمیدادند که ما در آن غایب بوده باشیم و ما نسبت به محمد سزاوارتریم!! عباس گفت: سوگند به پروردگار کعبه که چنین کردند! درحالیکه عموم مهاجرین و بیشتر انصار شک نداشتند که علی(ع) پس از رسول خدا(ص) صاحبالامراست([333]).
طبری روایت کرده است: جماعتی از قبیلهی اسلم آمدند بهطوریکه بهواسطهی آنها کوچه تنگ شد. با ابوبکر بیعت کردند. عمر میگفت: وقتی اسلم را دیدم به پیروزی یقین کردم([334]).
وقتی با ابوبکر بیعت شد گروهی که با او بیعت کرده بودند آمدند و او را بهسرعت بهسوی مسجد رسول خدا(ص) بردند. او بر منبر رسول خدا(ص) بالا رفت و مردم با او بیعت میکردند تا اینکه عصر شد و از دفن کردن رسول خدا بازماندند تا شب سهشنبه شد([335]).
بیعت عمومی:
وقتی در سقیفه با ابوبکر بیعت شد، صبح هنگام ابوبکر بر منبر نشست. عمر برخاست و پیش از ابوبکر سخن گفت.
بخاری روایت میکند: ابراهیم بن موسی به ما حدیث نمود. هشام به ما خبر داد، از معمر، از زهری، انس بن مالک (خداوند از او راضی باشد) به من خبر داد که وقتی او بر منبر نشست، خطبهی آخرت عمر را شنید. این واقعه فردای روز وفات پیامبر(ص) روی داد. او گواهی میداد درحالیکه ابوبکر ساکت بود و سخن نمیگفت. گفت: من امیدوار بودم که رسول خدا(ص) زندگی کند تا ما را تدبیر نماید؛ اما او چنین اراده فرمود که آن حضرت آخر آنان باشد. اگر چه محمد(ص) از دنیا رفت، ولی خداوند متعال میان شما نوری قرارداد که به واسطهاش از هدایت خداوند، محمد(ص) بهرهمند گردید. ابوبکر یارِ رسول خدا(ص) و دومین از دو نفر بود. او سزاوارترین مسلمانان به امور شما است. برخیزید و با او بیعت کنید. گروهی از آنان پیش از آن در سقیفهی بنی ساعده با او بیعت کرده بودند و بیعت عمومی بر منبر بود. زهری از انس بن مالک میگوید: در آن روز از عمر شنیدم که به ابوبکر میگفت: بر منبر بالا برو. او بر منبر بالا میرفت و همهی مردم با او بیعت کردند([336]).
سخن ابوبکر پس از بیعت:
طبری از انس بن مالک روایت میکند: وقتی با ابوبکر در سقیفه بیعت شد، صبح بعد ابوبکر بر منبر نشست... خداوند را حمد گفت و آنگونه که شایستهاش است ستایشش نمود. سپس گفت: اما بعد، ای مردم! من والی بر شما شدم، ولی برترینِ شما نیستم. اگر نیکی کردم مرا کمک کنید، و اگر بدی کردم مرا معزول بدارید... تا زمانی که از خداوند و رسولش اطاعت کردم از من اطاعت کنید. اگر خداوند و رسولش را سرپیچی کردم، اطاعتی از من بر شما نیست. برای نمازتان برخیزید. خداوند شمارا رحمت کند!([337])
یعقوبی روایت کرده است: ابوبکر هنگام ولایت امرش بالای منبر رفت و پلهای پایینتر از مکان نشستن رسول خدا نشست. سپس خداوند را حمد و ستایش نمود و گفت: من والی شما شدم، ولی برترین شما نیستم. اگر استوار ماندم از من پیروی کنید، و اگر به بیراهه رفتم مرا بردارید! من نمیگویم از شما برتر هستم، ولی در گرانباری، برترینِ شما هستم؛ و انصار را بهخوبی ستایش کرد و گفت: من و شما ای جماعت انصار، مانند این سخن گوینده هستیم:
جزی الله عنّا جعفراً حین أزلقت بنا نعـلنا في الواطئین فزلـت
أبوا أن یمــلونا ولــو أن أمــنا تلاقي الذي یلقون منا لملت
انصار از ابوبکر دست برداشتند و قریش خشمگین شدند([338]).
ابن سعد در طبقات کبری روایت کرده است: گفت: وقتی ابوبکر والی شد برای مردم سخنرانی کرد و حمد و ستایش خداوند را گفت. سپس گفت: اما بعد، ای مردم! من والی امر شما شدم ولی برترین شما نیستم؛ اما قرآن فرستاده شد و پیامبر(ص) سنتها را قرارداد و ما آموختیم. بدانید که خردمندترین خردمندی، پرهیزگاری است و احمقانهترین حماقتها، گناهان هستند. نیرومندترین شما در نظر من ضعیف است تا حق او را بگیرم و ضعیفترین شما در نظر من نیرومند است تا حق را از او بگیرم.([339]) ای مردم! من فقط پیرو هستم و بدعتگذار نیستم. اگر نیکی کردم مرا یاری دهید و اگر بیراهه رفتم مرا بردارید([340]).
آشکار شدن خار کینهی نفاق:
از آنچه ارائه شد سرآغاز انحراف برای خوانندهی گرامی روشن شد؛ انحرافی که با رحلت پیامبر(ص) محقق شد و آنچه در دل این جماعتی که زهرا(ع) در خطبهی خود در مسجد پدرش رسول خدا محمد مصطفی(ص) به آن اشاره فرمود، هویدا شد؛ آنجا که میفرماید: (تا آنگاهکه خداوند برای پیامبرش سرای پیامبرانش و جایگاه برگزیدگانش را اختیار فرمود در میان شما خار کینهی نفاق آشکار شد، ردای دین فرسوده گردید، ساکتِ گمراهان گویا گشت، گمنامترین اراذل سر برآورد، شتر باطلپیشگان به صدا درآمد و در میان شما دم برافراشت، و شیطان از سوراخ خویش سر برون کرد، شمارا ندا داد و دید دعوتش را اجابت میکنید و فریبش را میپذیرید. سپس شمارا تحریک کرد و دریافت شتابان به سویش میروید. شمارا برافروخت و مشاهده کرد بهآسانی بافرمانش خشمگین میشوید. پس آنگاه شتر دیگری را داغ زدید و تصاحب کردید، و به آبشخور دیگران درآمدید، و اینچنین کردید؛ درحالیکه هنوز از زمان پیامبر چیزی نگذشته بود، و هنوز ما از خستگی مصیبت نیاسوده و زخم ما التیام نیافته بود، و رسول خدا هنوز به خاک سپرده نشده بود، و با حیلهسازی و به بهانهی اینکه از فتنه میترسیم؛ آگاه باشید که در فتنه سقوط کردند و بهراستیکه دوزخ دربرگیرندهی کافران است...)([341]).
مشاجرات میان امت اسلامی، و انشقاقها و اختلاف بزرگی ایجاد شد. بزرگترین اختلافی که بین امت ایجاد شد، اختلاف در امامت و جانشینی از رسول خدا(ص) بود؛ تا آنجا که شهرستانی در «ملل و النحل» بزرگی و عظمت خسارتی که امت درنتیجهی این اختلاف دیده است را اینگونه تعبیر میکند: «در طول تمامی زمانها، در اسلام هیچ شمشیری بر مجموعهی دینی همانند وارد شدن بر امامت کشیده نشده است»([342]). پس از رحلت رسول خدا(ص) مسلمانان به دو گروه تقسیم شدند:
اول: گروهی که میگوید جانشینی رسول خدا(ص) و امامت امت، جایگاهی الهی است و باید برایش نص و تصریح وجود داشته باشد و برای جانشین رسول خدا صلاحیتهایی در بیان شریعت و جزئیات احکامی که برای رسول خدا(ص) بوده است، وجود دارد. حتی خداوند متعال جانشین شرعی رسول خدا(ص) را از یکسو با متن صریح اختصاص داده و از سویی دیگر صلاحیتهایی به او داده که در وجود رسول خدا(ص) نیز استوار بود. این افراد پیروان مدرسهی اهلبیت(ع) هستند و همان شیعیان حقیقیاند؛ کسانی که به حاکمیت خدا و تنصیب از سوی خداوند سبحان اقرار میکنند.
دوم: گروه دیگری که میگوید جایگاه خلافت، جایگاهی عادی است که پس از رسول خدا(ص) خداوند آن را برای امت اسلامی رها کرده است. این امت است که کسی را انتخاب میکند که تمثیل رسول خدا(ص) ـپس از وفات ایشان(ص)ـ در راهبری جامعهی بشری باشد؛ و اینان، همان اهل سنّت هستند.
به همین دلیل علی(ع) و کسانی از خاندان هاشم و دیگر آنکه همراه او بودند را چنین میبینیم که به وجود متن دینی اقرار میکنند؛ زیرا به جایگاه امامت و خلافت پیامبر(ص) ـکه پیامبر(ص) آن بیان نمودهـ آگاهی داشتند و اینکه ایشان (ص) در چند مکان به امامت پس از خود تصریح فرمود بود.
و میبینیم انصار جمع شدند درحالیکه پیامبر(ص) را بدون تجهیز کفنودفن رها کردند، به سقیفه میروند و دربارهی موضوع امامت و خلافت پیامبر(ص) تبادلنظر میکنند و از تصریحات پیامبر(ص) بر جانشین شرعی خود رویگردان میشوند. آنها به هوای نفس خود گردن نهادند؛ نفسی که طمعشان را برانگیخت و خلافت و جانشینی پیامبر(ص) را در پادشاهی دنیوی برایشان به تصویر کشید. سعد بن عباده که از انصار و سرکردهی خزرج بود، خود را پیش میاندازد و بانگ خود را خطاب به انصار اینگونه بلند میکند که آنان در دین، سابقه دارند و این آنان هستند که پسازاینکه قوم محمد(ص) او را در مکه یاری نکردند، ایشان را یاری دادند.
در اینجا خبر جمع شدن انصار در سقیفه به برخی از مهاجران میرسد. آنان باهدف رسیدن به امور سلطنت و غلبه کردن برای دستیابی به سلطنت و خلافت، بهسوی سقیفه رهسپار شدند؛ علیرغم عظمت مصیبتی که به خاطر فقدان پیامبر بزرگوار و پدر امت که از او جز مهربانی، شفقت و رحمت ندیده بودند، بر امت اسلامی واردشده بود.
و مهاجران را میبینیم که خواستار خلافت و جانشینی پیامبر(ص) هستند با این گمان که اینان اولیا و عشیرهی او میباشند.
در اینجا امیرالمؤمنین(ع) ـکه در شرح نهجالبلاغهی معتزلی آمده استـ میفرماید: (شگفتا که خلافت به صحابى بودن باشد ولى به صحابى بودن و خویشاوندى نباشد).
سپس این شعر شریف رضی را میآورد و بر آن توضیح میدهد و میگوید: رضی(ره) میگوید: شعری به شرح زیر، نزدیک به این مضمون روایتشده است:
اگر در شورا فرمانروایی امورشان را عهدهدار شدی چگونه ممکن است، درحالیکه مشورت کنندگان غایباند؟
اگر به نزدیک بودن، با طرف مقابلت استدلال کردی
آن دیگری به پیامبر سزاوارتر و نزدیکتر است([343])
سپس توضیح میدهد و میگوید: حدیث ایشان(ع) در نثر و نظم که با ابوبکر و عمر بیان شد؛ اما در نثر، عمر آن را بیان نمود، زیرا وقتی ابوبکر به عمر گفت: دستت را جلو بیاور، عمر به او گفت: تو همراه رسول خدا در همهی موقعیتهای سخت و آسان بودی([344]). تو دستت را جلو بیاور. علی(ع) میفرماید: حال که برای مستحق بودن او برای این منصب به همراه بودن با ایشان در همهی مکانها استدلال کردی، چرا آن را به کسی تسلیم نمیکنی که همانند آن است و علاوه بر آن قرابت و نزدیکی نیز دارد؟! اما نظم متوجه ابوبکر است؛ زیرا ابوبکر در سقیفه بر انصار استدلال کرد و گفت: ما عترت رسول خدا و گروهی هستیم که از او شکافته شده است. وقتی با او بیعت شد، بر مردم با بیعت احتجاج کرد و اینکه از اهل حل و عقد صادرشده است. علی(ع) فرمود: اما دلیل آوردن تو بر انصار مبنی بر اینکه از گروه و از قومش هستی، نَسَب کس دیگری به ایشان از تو نزدیکتر است؛ اما استدلال تو بر اینکه تو انتخابشده و مورد رضایت جماعت هستی، گروهی از صحابه غایب بودند و در عقد حاضر نبودند؛ پس چگونه این موضوع ثابت میشود؟([345])
موضع دور از حق و درستی مهاجرین و انصار آنهم پس از بیان پیامبر(ص) نسبت به جانشین شرعیاش در متون بسیار را بسیاری از کسانی که در سقیفه حضور داشتند گواهی میدهند.
با چنین موازین باطلی بود که بیعت با ابوبکر به انجام رسید؛ بیعتی سست و نااستوار همانطور که عمر بن خطاب که اولین بیعتکننده با ابوبکر بود، به این نکته اقرار میکند. حتی این او بود که وضعیت را به سود ابوبکر پیشبرد و همانطور که احمد در مسند روایت میکند، اینگونه گفت: «بدانید که سست و نااستوار بود. بدانید که اینچنین بود؛ و خداوند عزوجل، شرّ آن را بازداشت»([346]).
در صحیح بخاری آمده است: به من رسیده است که کسی از شما گفته است: به خدا سوگند! اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت میکنم. کسی شمارا فریب ندهد که میگوید: آگاه باشید که بیعت ابوبکر، فلته و سستی بود. آگاه باشید که اینچنین بود. خداوند شر و بدی آن را بازداشت([347]).
ابوبکر برای خلافت آمد؛ نه بر اساس نص و متن، و نه بر اساس شورا، و نه با اجماع اهل حل و عقد بر بیعت با او، که این از میان متون پیشین، روشن و واضح است. بسیاری با این بیعت مخالفت کردند و جز این نبود که این بیعت با غالب آمدن، خشونت، ترس و تهدید به انجام رسید؛ همانطور که در صفحات پیش رو خواهد آمد.
بیایید به آنچه یعقوبی در این خصوص بیان میدارد نگاهی بیندازیم: انصار در سقیفهی بنی ساعده در روز وفات رسول خدا جمع شدند... سعد بن عبادهی خزرجی نشسته بود، سربندی بسته بود و بالشی برایش گذاشتهشده بودند. این واقعه به ابوبکر، عمر و مهاجرین رسید و با شتاب آمدند و مردم را از سعد دور کردند. ابوبکر، عمر بن خطاب و ابوعبیده آمدند و گفتند: ای گروه انصار! رسول خدا از ما است و ما به مقام او سزاوارتریم؛ و انصار گفتند: امیری از ما و امیری از شما! ابوبکر گفت: امیران از ما و وزیران از شما. ثابت بن قیس بن شماس که سخنگوی انصار بود برخاست، سخن گفت و فضیلتشان را بیان نمود. ابوبکر گفت: فضیلت آنان را انکار نمیکنیم. شما شایستهی فضیلتهایی که گفتید هستید؛ ولی قریش از شما به محمد سزاوارترند. این عمر بن خطاب است که رسول خدا فرمود: خداوندا! دین را با این شخص بزرگ بدار!([348]) و این ابو عبیده بن جراح است که رسول خدا فرمود: امیر [امین] این امت است. با هرکدام خواستید بیعت کنید! آن دو با او مخالفت کردند و گفتند: به خدا سوگند ما بر تو پیشی نمیگیریم؛ درحالیکه تو همراه رسول خدا و نفر دوم از آن دو تن بودی. ابو عبیده بر دست ابوبکر زد و عمر دومین نفر بود. سپس کسانی از قریش که همراهش بودند، بیعت کردند. سپس ابو عبیده صدا زد: ای گروه انصار! شما اولین کسانی بودید که یاری دادید، پس اولین کسانی نباشید که تغییر میکنید و تبدیل میشوید. عبدالرحمن بن عوف برخاست و گفت: ای گروه انصار! شما هرچند فضیلت دارید ولی در میان شما همانند ابوبکر و عمر و علی نیست. منذر بن ارقم برخاست و گفت: فضیلت کسانی را که ذکر کردی رد نمیکنیم. در میان آنان مردی است که اگر این امر را درخواست کند، هیچکس با او به نزاع برنمیخیزد؛ یعنی علی بن ابیطالب. بشیر بن سعید از خزرج برجست و او اولین کس از انصار بود که بیعت کرد و پس از او اسید بن حضیر خزرجی. مردم بیعت کردند تا آنجا که بالش سعد بن عباده را پرتاب کردند و سعد را زیر پا گذاشتند. عمر گفت: سعد را بکُشید. خداوند سعد را بکُشد([349]).
این گواه روشنی است که این بیعت شبهنگام و با ترس و وحشت و درنتیجهی کشمکشها و کینههایی که در جانهای اوس و خزرج باقیمانده بود صورت پذیرفت. این عمر است که ندا میدهد: سعد را بکُشید!
متخلّفان از بیعت با ابوبکر:
وقتی امیرالمؤمنین(ع) از تدفین رسول خدا(ص) فارغ شد در خانهاش معتکف و به آنچه رسول خدا(ص) با او عهد کرده بود مشغول شد و با خلافت غاصب بیعت نکرد و جماعتی از بنیهاشم و اصحاب مهاجر و انصار گرد او جمع شدند.
مورخین در برشمردن کسانی که از بیعت با ابوبکر سر باز زدند و در خانهی فاطمه همراه علی(ع) تحصُّن کردند، این افراد را ذکر کردهاند: عباس بن عبدالمطلب، عتبه بن ابی لهب، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، مقداد بن اسود، زبیر بن عوام، براء بن عازب، ابی بن کعب، سعد بن ابی وقاص و طلحه بن عبیدالله.
یعقوبی میگوید: گروهی از مهاجرین و انصار از بیعت با ابوبکر تخلف کردند و به علی بن ابیطالب متمایل شدند. ازجمله: عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، براء بن عازب، ابی بن کعب... و دیگران([350]).
جوهری از جریر بن مغیره روایت کرده است: خواستِ سلمان، زبیر و انصار این بود که با علی(ع) بیعت کنند([351]).
عدهی بسیاری از عامه تلاش کردهاند تا تخلّف افرادی را که از بیعت با ابوبکر سرپیچی نمودند پنهان کنند تا اجماع و اتفاق مسلمانان بر بیعت و رضایتشان به او را به اثبات برسانند؛ چراکه مشروعیت خلافت او ازنظر آنان بر اجماع استوار است، زیرا مدعی هستند که پیامبر(ص) فرموده است: (امت من بر گمراهی اجماع نمیکنند)([352]) و به همین دلیل گفتهاند: کسی با ابوبکر مخالفت نکرد مگر اینکه مرتد بوده است یا مرتد شده باشد!
کسی که در کتابهای اهل سنت تحقیق میکند، آن را پر از تخلف و سرپیچی سرانِ اصحاب مییابد و اینکه بر این بیعت رضایت نداشتند.
بخاری، مسلم، طبری و دیگران روایت کردهاند: امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) و همهی بنیهاشم در دوران زندهبودن فاطمه (ع) با ابوبکر بیعت نکردند؛([353]) و معنایش این است که به مدت شش ماه بیعت نکردند، البته با توجه به روایت آنان که در مورد تاریخ شهادت فاطمه(ع) ذکر میکنند.
مقدسی میگوید: علی(ع) تا زمانی که فاطمه (ع) را دفن نکرده بود با ابوبکر بیعت نکرد([354]).
مسعودی میگوید: وقتی در روز سقیفه با ابوبکر بیعت شد و در روز سهشنبه بیعت برای عموم تجدید شد، علی(ع) بیرون رفت و فرمود: (امور ما را بر ما فاسد کردی و مشورت نکردی و حق ما را رعایت ننمودی؟!) ابوبکر گفت: بله؛ ولی از فتنه میترسیدم([355]).
بنده عرض میکنم: خلیفهی اول با «بله» پاسخ میدهد که به این معنا است که به سخن امیرالمؤمنین(ع) اقرار مینماید؛ ولی بهانهی زیرکانهای میآورد: «از فتنه ترسیدم». همانطور که میبینی ای خوانندهی گرامی، اینیک بهانه است و همانند آن را بسیار بسیار میبینی!! درست مثل عذر و بهانهی آنها در منع احادیث پیامبر(ص) با ادعای محافظت از قرآن تا سنّت با قرآن مخلوط نشود!
پس چرا پس از در امان شدن از فتنه، حق به اهلش بازگردانده نشد؟؟
یعقوبی میگوید: «براء بن عازب آمد و درب بنیهاشم را کوبید و گفت: ای گروه بنیهاشم، با ابوبکر بیعت شد. برخی از آنان گفتند: مسلمانان کاری را که ما از آن غایب بوده باشیم انجام نمیدادند، درحالیکه ما به محمد سزاوارتریم. عباس گفت: سوگند به پروردگار کعبه، چنین کردند. مهاجرین و انصار در علی تردیدی نداشتند. وقتی از خانه بیرون رفتند فضل بن عباس که سخنگوی قریش بود برخاست و گفت: ای گروه قریش! برخلاف آنچه واقع شد، خلافت حق شما نبود. ما اهلش بودیم و نه شما و یار ما از شما به آن سزاوارتر است. عتبه بن ابو لهب برخاست و گفت:
گمان نمیکردم که این امر بازگردد
از هاشم و سپس از ابوالحسن
از اولین کس در ایمان و سبقت و آگاهترین مردم به قرآن و سنتها
و آخرین کس در عهد با نبی و آنکه
در غسل و کفن، جبرئیل یارش بود
آنچه در او است و آنچه در آنها است،
شکی نیست که آنکه در او نیکی هست در این قوم نیست
علی کسی را بهسوی او فرستاد و او را نهی کرد([356]).
حتی متون تاریخی دلالت بر وجود افراد بسیاری میکنند که از بیعت با ابوبکر تخلف کردند. همچنین وجود کسی که با این بیعت مخالفت کرد و تلاش میکرد که ابوبکر را از منبر رسول خدا(ص) پایین بیاورد.
شیخ صدوق در خصال از زید بن وهب روایت میکند و میگوید: «ازجمله کسانی که نشستن ابوبکر بر مسند خلافت و پیشی گرفتنش بر علی بن ابیطالب(ع) را انکار کردند، دوازده تن از مهاجرین و انصار بودند. ازجملهی مهاجرین، خالد بن سعید بن عاص، مقداد بن اسود، ابی بن کعب، عمار بن یاسر، ابوذر غفاری، سلمان فارسی، عبدالله بن مسعود و بریده اسلمی بودند. ازجملهی انصار، خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین، سهل بن حنیف، ابو ایوب انصاری، ابو هیثم بن تیهان و دیگران بودند. وقتی بر منبر بالا رفت بین خودشان دربارهی کار او مشورت کردند؛ برخی از آنان گفتند: آیا نمیرویم تا او را از منبر رسول خدا(ص) پایین بیاوریم؟ و دیگران گفتند: اگر چنین کنید، علیه خودتان عمل کردهاید و خداوند عزّوجل میفرماید: (وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَة)([357]) (و خود را با دست خود به هلاكت مَيفكنيد)؛ ولی بهسوی علی بن ابیطالب(ع) میرویم تا با او مشورت کنیم و از فرمانش آگاه شویم. نزد علی(ع) آمدند و عرض کردند: ای امیرالمؤمنین! خودت را از بین بردی و حقی را رها کردی که شما به آن سزاوارتری. ما میخواستیم بهسوی این مرد برویم و او را از منبر رسول خدا(ص) پایین بیاوریم. این حق، حقّ تو است و تو به آن از او سزاوارتری؛ ولی ناپسند دانستیم که بدون مشورت با تو او را پایین بکشیم. علی(ع) به آنان فرمود: (اگر چنین میکردید چیزی جز جنگی به نفع آنان ترتیب نمیدادید درحالیکه شما بیش از سرمهی در چشم یا نمک در طعام نیستید. امت بر او اتفاقنظر کردند و سخن پیامبرشان را ترک گفتند و به پروردگارشان دروغ بستند. در این مورد با اهلبیت خودم مشورت کردم و تنها سکوت را برگزیدند؛ به جهت پر از خشم بودن سینهی این گروه و بغضی که به خداوند عزّوجل و به اهلبیت پیامبرش(ع) دارند. آنان خونخواهان جاهلیت هستند. به خدا سوگند، اگر چنین میکردید شمشیرهایشان را بیرون میآوردند درحالیکه آمادهی جنگ و کشتار هستند؛ همانطور که چنین کردند تا آنجا که مرا مجبور کردند و بر من غالب شدند و مرا کنار زدند و به من گفتند: بیعت کن وگرنه تو را میکُشیم. راهی جز این نیافتم که این گروه را از خود دور کنم و این ازآنجا بود که این سخن رسول خدا(ص) را به یاد آوردم: ای علی! این گروه امر تو را نقض میکنند و بدون تو به آن خواهند پرداخت و دربارهی تو، از من سرپیچی میکنند. بر تو باد به شکیبایی تا اینکه امر فرود آید. بدان که آنها قطعاً با تو پیمانشکنی میکنند. پس برایشان راهی برای خوار و ذلیل کردنت و ریختن خونت قرار مده. امت پس از من عهد تو را خواهند شکست. جبرئیل(ع) اینگونه از پروردگار تبارکوتعالی به من خبر داده است... همه بهسوی آن مرد بروید و آنچه را که از سخن رسول خدا(ص) شنیدید به او بفهمانید و او را به شبههای از کارش دعوت نکنید، تا این عمل، حجت و دلیل را قطعی کند و بهانه را از بین ببرد و وقتی آنها بر رسول خدا(ص) وارد شدند، آنان را از او دور کند). این گروه حرکت کردند تا اینکه منبر رسول خدا(ص) را احاطه کردند. روز جمعه بود. وقتی ابوبکر بالا رفت، برخاستند و سخنان قاطع و رسایی بیان کردند. اولین کسی که لب به سخن گشود خالد بن سعید بن عاص بود و گفت: ای ابوبکر! از خداوند بپرهیز. تو میدانی که رسول خدا(ص) درحالیکه ما در روز قُریظه ایشان را احاطه کرده بودیم و خداوند برایش گشایش و فتح رقمزده بود و علی(ع) در آن روز تعدادی از بزرگمردان، صاحبان قدرت و دلاوران آنان را کشته بود، فرمود: (ای گروه مهاجرین و انصار! شمارا وصیتی میکنم؛ پس آن را حفظ کنید و چیزی را بین شما به امانت میگذارم، پس آن را حفظ نماید. بدانید که علی بن ابیطالب(ع) پس از من، امیر شما و جانشینم در میان شما است. پروردگارم مرا اینچنین وصیت کرده است. بدانید اگر شما او را در وصیتم حفظ نکنید و پشتیبانش نباشید ویاریاش ندهید، در احکامتان اختلاف میکنید و امور دینتان آشفته خواهد شد و اشرار شما والی شما میشوند. آگاه باشید! اهلبیتم همان وارثان امر من و پس از من آگاهان به امور امتم هستند. خدایا! هر کس از امتم که از آنان اطاعت کند و آنها و وصیت مرا در موردشان نگاه دارد، آنان را در گروه من محشور فرما و نصیبی از همراهی من برایشان قرار ده که با آن نور آخرت را درک کنند. خدایا! و هر کس متعرض اهلبیتم در جانشینی من شود، او را از بهشتی که وسعتش همانند وسعت آسمان و زمین است محروم بدار). عمر بن خطاب به او گفت: ساکت باش ای خالد! تو نه از اهل مشورتی و نه از کسانی که به نظرش اقتدا میشود. خالد گفت: تو ساکت باش ای پسر خطاب! که تو از زبان دیگری سخن میگویی. به خدا سوگند قریش میدانند که نَسَب تو در میان آنان پستترین، جایگاهت دونترین، ارزشت کمترین، یادت گمنامترین است و کمترین آنها ازنظر بینیازی به خدا و فرستادهاش هستی. تو در جنگها ترسو و در مال بخیل هستی و بُن مایهات پست و زبون است. در میان قریش افتخاری نداری و در جنگها یادی از تو نیست. تو در این خصوص مصداق این سخن حقتعالی هستی: (الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَريءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللهَ رَبَّ الْعالَمينَ * فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمينَ)([358]) (همانند شیطان که به انسان گفت: کافر شو. چون کافر شد، گفت: من از تو بيزارم. من از خدا، آن پروردگار جهانيان میترسم * پس فرجام آن شد که هر دو به آتش افتند که در آن جاودانه باشند. اين است سزای ستمکاران).
عمر خاموش شد و خالد بن سعید نشست. سپس بقیهی مهاجرین و انصار بر او دلیل آوردند... صادق(ع) فرمود: (ابوبکر بر روی منبر خاموش بود و پاسخی نداشت) سپس گفت: من والی بر شما شدم و برتر از شما نیستم. عذرم را بپذیرید. عذرم را بپذیرید. عمر بن خطاب به او گفت: پایین بیا ای پست احمق. اگر از عهدهی حجتها و دلایل قریش برنمیآمدی، چرا خودت را در این جایگاه قرار دادی؟ به خدا سوگند سعی کردم تو را خلع کنم و آن را در سالم، غلام ابوحذیفه قرار دهم. گفت: فرود آمد. سپس دستش را گرفت و او را به منزلش برد و سه روز ماندند و به مسجد رسول خدا(ص) وارد نشدند. وقتی روز چهارم شد خالد بن ولید با هزار مرد نزد آنان آمد و به آنان گفت: چرا نشستید؟ به خدا سوگند بنیهاشم در آن طمع کردهاند. سالم، غلام ابوحذیفه با هزار مرد نزد آنان آمد و معاذ بن جبل نیز با هزار مرد نزدشان آمد. بهطور مرتب مردان یکبهیک، نزدشان جمع میشدند تا به چهار هزار نفر بالغ شدند. با شمشیرهای آخته در حالی که عمر بن خطاب جلودارشان بود بیرون آمدند تا مقابل مسجد رسول خدا(ص) ایستادند و عمر گفت: ای یاران علی! به خدا سوگند اگر مردی از شما بیاید و همانند سخنان دیروز بگوید، نور چشمانش را میگیرم. خالد بن سعید بن عاص بهسوی او برخاست و گفت: ای پسر صهاکِ حبشی! آیا ما را با شمشیرهایتان تهدید میکنید یا ما را با اجتماع خود میترسانید؟ به خدا سوگند شمشیرهای ما از شمشیرهای شما برندهتر است و ما بیش از شما هستیم، هرچند اندک به نظر میرسیم؛ زیرا حجت خدا در میان ما است. به خدا سوگند اگر اینطور نبود که میدانستم اطاعت از خدا و رسولش و اطاعت از امامم بر من سزاوارتر است، شمشیرم را میکشیدم و درراه خدا با شما جهاد میکردم تا اینکه دیگر جای بهانهای نباشد. امیرالمؤمنین فرمود: (ای خالد، بنشین! خداوند جایگاه تو را شناخت و از تلاشت تشکر کرد) او نشست و سلمان فارسی به سویش برخاست و گفت: اللهاکبر. اللهاکبر. با همین دو گوش از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود که اگر دروغ گفته باشم گوشهایم کر شود: (درحالیکه برادرم و پسرعمویم در مسجد من با گروهی از یارانش نشسته است، گروهی از سگانِ اصحاب آتش به او حمله میکنند و قصد کشتن او و کسانی را دارند که همراهش هستند) و من شک ندارم که شما همانها هستید.
عمر بن خطاب قصد او را نمود. امیرالمؤمنین(ع) بهسوی او برجست و لباسش را گرفت. سپس او را به زمین خواباند و فرمود: (ای پسر صهاک حبشی! اگر نوشتاری از سوی خداوند پیشی نمیگرفت و پیمانی پیشتر از سوی رسول خدا نبود، یاران تو را ضعیفتر و تعداد شمارا اندک شمار تر میدیدم). سپس بهسوی یارانش رو کرد و فرمود: (خداوند رحمتتان کند، بازگردید. به خدا سوگند همانطور که برادرانم موسی و هارون وارد شدند، من نیز وارد مسجد شدم؛ آن هنگام که به یارانش فرمود: (فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُون)([359]) (تو و پروردگارت برويد و با آنها نبرد کنيد). به خدا سوگند به آن وارد نشدم مگر برای زیارت رسول خدا یا برای کاری که میخواستم انجامش دهم. با حجتی که رسول خدا اقامه فرموده است، جایز نیست مسلمانان در حیرت و سرگردانی رها شوند»([360]).
همچنین ازجمله کسانی که از بیعت با ابوبکر سر باز زدند، ابوسفیان بن حرب بود که گفت: ای فرزندان عبد مناف! آیا راضی میشوید که کسی غیر از شما والی این امر گردد؟ و به علی بن ابیطالب عرض کرد: دست خودت را پیش بیاور تا با تو بیعت کنم. قصی همراه علی بود و گفت([361]):
ای بنیهاشم! مردم در شما طمع نکنند
بهخصوص تیم بن مرّه یا عدی
این امر فقط در شما و بهسوی شما است
و برای کسی جز ابوالحسن علی نیست
ای ابوالحسن! عزمت را در آن جزم کن
که تو به این امر آکندهای
اگر قصی از پشت مردی پرتاب کند
خویشاوند خوبی است؛ ولی این مردماند که بر قصی چیره شدند
ابن ابی الحدید در شرحش بر نهجالبلاغه روایت میکند: علی به ابوسفیان فرمود: (تو چیزی میخواهی که ما چنان نیستیم. رسول خدا(ص) پیمانی از من گرفته است که ما بر آن هستیم) ابوسفیان او را رها کرد و بهسوی عباس بن عبدالمطلب در منزلش رفت و گفت: ای ابوالفضل! تو به میراث فرزند برادرت سزاوارتری. دست خود را پیش آور تا با تو بیعت کنم. مردم پس از بیعت من در تو اختلافی نخواهند داشت. عباس خندید و گفت: ای ابوسفیان! علی آن را نمیپذیرد و عباس خواهانش باشد! ابوسفیان ناامیدانه بازگشت([362]).
پشیمانی برخی و اعلام بیعت با علی(ع):
ابن ابی الحدید از زبیر بن بکار روایت کرده است: «وقتی با ابوبکر بیعت شد و کارش استوار شد، گروه بسیاری از انصار از بیعت با او پشیمان شدند و برخی از آنان برخی دیگر را سرزنش میکردند. آنها علی بن ابیطالب را یاد میکردند و نامش را فریاد میزدند و اینکه او در خانهاش است و به سویشان نمیآید. مهاجرین به این سبب بیتابی کردند و سخن در این مورد بسیار شد»([363]).
خواننده گرامی باید بداند که صِرف پشیمان شدن و رد کردن بیعت با زبان بدون هیچ اقدام عملی، سودی ندارد و حقی را بازنمیگرداند. پس فایدهی پشیمانی آنان چیست، درحالیکه از یاریدادن شانه خالی میکنند؟ امیرالمؤمنین(ع) آنان را آزمود و از پستیشان و از ترسی که آن دلهایی که به علی(ع) متمایل شده بود را فراگرفته بود، پرده برداشت؛ تا هر منصفی بداند جز این نبود که آنها از یاریاش شانه خالی کردند و حتی علیه او موضع گرفتند.
ابن شهر آشوب از ابو بصیر روایت میکند که امام باقر(ع) فرمود: (مهاجرین، انصار و دیگران پس از پیامبر(ص) نزد علی(ع) آمدند و عرض کردند: به خدا سوگند تو امیرالمؤمنین هستی و به خدا سوگند تو پس از پیامبر(ص) مُحقتر و سزاوارتری. دست خود را پیش آور تا با تو بیعت کنیم. به خدا سوگند پیش روی گامهایت جان میدهیم. علی(ع) فرمود: اگر راست میگویید فردا صبح سر تراشیده نزد من بیایید. علی، سلمان، مقداد و ابوذر سر تراشیدند و دیگران چنین نکردند. سپس رفتند و بار دیگری پسازآن آمدند. به آنان مانند همان سخن نخستین را عرض کردند و ایشان مانند همان پاسخ را به آنان فرمود و جز این سه نفر کس دیگری سر نتراشید)([364]).
در روایت است که علی بن ابیطالب(ع) بر این قوم احتجاج میکرد و با دختر رسول خدا و جگرگوشهاش فاطمه(ع) و فرزندانش حسن و حسین(ع) به خانههایشان میرفت.
سلمان میگوید: «وقتی شب شد علی، فاطمه را بر الاغی سوار کرد و دست فرزندانش حسن و حسین(ع) را گرفت. هیچکس از مهاجرین و انصار از اهل بدر را رها نکرد، مگر اینکه به منزلش رفت، حقش را بیان و او را به یاری خود دعوت میکرد. کسی از آنان بهجز چهلوچهار مرد پاسخ مثبت نداد. به آنان دستور داد که صبح هنگام سر تراشیده با سلاح حاضر شوند و آنها تا پای مرگ با ایشان پیمان بستند. صبح که شد جز چهار تَن کس دیگری به عهد خود وفا نکرد. به سلمان گفتم: این چهار تن چه کسانی بودند؟ گفت: من، ابوذر، مقداد و زبیر بن عوام»([365]).
در روایت ابن قتیبه آمده است: (علی(ع) بیرون میرفت درحالیکه فاطمه دختر رسول خدا(ص) را بر مرکبی سوار میکرد و شبانه او را به مکانهای انصار میبرد و از آنان درخواست یاری میکردند. آنان میگفتند: ای دختر رسول خدا! ما با این مرد بیعت کردیم. اگر همسر و پسرعمویت پیش از ابوبکر بهسوی ما میآمد از او عدول نمیکردم...! علی(ع) فرمود: آیا رسول خدا(ص) را در خانهاش دفننشده رها میکردم و بیرون میآمدم که با مردم در حکومتش نزاع میکردم...؟) فاطمه(ع) فرمود: (ابوالحسن فقط کاری انجام داد که برایش شایسته بود و آنان کاری انجام دادند که خداوند برای حسابرسی و خواستن از آنها کافی است)([366]). این بر عظمت و بزرگی شانه خالی کردن از یاریدادن علی ابن ابیطالب(ع) دلالت دارد. بهاینترتیب یاری نکردن امت ادامه داشت تا جایی که ایشان از مکانی عبور میکرد که پوشیده از شاخههای درخت و سنگ و محل گاو و گوسفندان بود که نزدیک به سی گوسفند در آنجا بود و فرمود: (به خدا سوگند اگر مردانی بهاندازهی این گوسفندان داشتم که خیرخواه خداوند عزّوجل و رسولش بودند، ابن آکلة الذبان را از فرمانرواییاش عزل میکردم)([367]) و منظورش معاویه بن ابوسفیان بود. ولی امت جامانده از آل محمد(ص) باقی ماندند و امروز نیز در یاریدادن قائم آل محمد(ع) کوتاهی میکنند؛ ولی وعدهی خداوند راست است. او همان قائم(ع) است که زمین را پر از عدل و داد میکند، هرچند ظالمان را خوش نیاید. حقتعالی میفرماید: (وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُون)([368]) (و بهراستیکه ما در زبور پس از تورات نوشتهايم که اين زمين را بندگان صالح من به ميراث خواهند برد).
-فصل دوم:
سیاستهای خلافت سقیفه
ابوبکر سیاستهایی را دنبال کرد تا میدانی به دست آورد و بر کرسی خلافتی که از صاحب شرعیاش غصب کرده بود، باقی بماند. به برخی از این سیاستهایی خواهم پرداخت که ابوبکر و دوست خیرخواهش عمر بن خطاب در پیش گرفتند، و حزب و گروه آنها که علی بن ابیطالب(ع) را نپذیرفتند نیز از آنها پیروی نمودند.
از اولویتهای این سیاستگذاری ایستادن در مقابل علی(ع) و فاطمه بود و اینکه آنچه در اختیارشان است، از آنها گرفته شود، که با جزئیات به آن خواهیم پرداخت. در اینجا بهاختصار به برخی از این سیاستها میپردازم.
اول: یکسره کردن کار گروههای مؤمن بیعتکننده با علی(ع):
ابوبکر با این گروهها به نام اِرتداد به جنگ پرداخت. بر آنان سخت گرفت و به بدترین شکل با آنها برخورد نمود تا عبرتی برای دیگرانی باشند که سعی میکردند علی(ع) را یاری دهند. خالد بن ولید را بهسوی مالک بن نویره و عشیرهاش که از دادن زکات به خلافت غاصب سر باز زده بودند گسیل داشت؛ زیرا آنها میدانستند که وصی رسول خدا، علیبنابیطالب(ع) است. ابن نویره در حجة الوداع حاضر و جزو بیعتکنندگان با علیبنابیطالب(ع) در روز غدیر بود. او خطبهی پیامبر اعظم(ص) و وصی قرار دادن علیبنابیطالب(ع) توسط ایشان را شنیده بود و اینکه او سزاوارترین مردم نسبت به خودشان است، همانطور که پیامبر(ص) اینچنین بود.
خلیفه، خالد بن ولید را به نام دین فرستاد و اینکه او جانشین رسول خدا(ص) است تا سرانی که علی بن ابیطالب را تأیید میکردند و حکومت غاصبانهای که با شورا و سقیفه بر گردهی مسلمانان سوار شده بود را نمیپذیرفتند، پاکسازی نماید.
حکومت به ارتداد مالک بن نویره حکم داد؛ ولی محقق در اینجا حیرتزده میماند: آیا نمیبایست ابوبکر کسی را بهسوی مالک بن نویره میفرستاد تا پیش از فرستادن لشگری برای جنگ با او از وضعیتش آگاه شود و حجت را بر او تمام کند؟! بهعلاوه اگر مالک مرتد بود، قبیلهاش که پیرمردها، جوانان، زنان و کودکان نیز در آن بودند، چه گناهی داشتند؟ آیا همگی آنها مرتد بودند؟!
چگونه حکم کشتار را برایشان جاری میسازد؟
اگر کشتن مالک بن نویره و گروهی از عشیرهاش برای خالد جایز بود، آیا جایز بود که او جنایتی بدتر و گناه زشت و قبیح زنا را انجام دهد که حتی خائن فاسد نیز به آن رضایت نمیدهد چه برسد به مسلمانی که از پایینترین مرتبهی غیرت و شرافت برخوردار باشد؟ خالد پسازاینکه مالک بن نویره را کشت قصد همسرش را نمود و درحالیکه در عُدّه بود، با او آمیزش کرد؟! این ننگ و رسوایی برای خلیفه و فرستادهای است که او را روانه کرده بود.
اینچنین مالک بن نویره و عشیرهاش پاکسازی شدند؛ چراکه او مرتدی بود که بر دستورات خلیفه ابوبکر گردن نمینهاد. خالد، فریبکارانه آمد و بهعنوان مهمان بر مالک بن نویره وارد شد و بعد او را فریب داد.
طبیعی است که ابوبکر باکمال نرمی و مهربانی با خالد رفتار کند و او را توبیخ نکند؛ زیرا این خالد بود که او را بر استوار کردن خلافتش و گرفتن انتقام از هر دشمنی یاری داده بود؛ همانطور که بعدها به او دستور داد که علی را در تشهد به قتل برساند، ولی به بحرانی بودن این کار و به صلاح نبودنش پی برد و در نمازش پیش از تشهد فریاد زد: (خالد! آنچه را که به تو فرمان داده بودم انجام نده)([369]).
دوم: خلع و کنار گذاشتن بنیهاشم.
او تلاش کرد تا بنیهاشم و کسانی که بر روش آنان بودند و کسانی که احتمال داشت آنان را یاری دهند از قدرت خلع کند، درعینحال که خلیفه، سختترین دشمنان بنیهاشم و مخالفان آنان را به خود نزدیک مینمود؛ کسانی چون خالد بن ولید، عمرو بن عاص، مغیرة بن شعبه، مروان بن حکم، و بهطورکلی بنیامیه. او بنیهاشم و کسانی که آنان را یاری میدادند، تحت مراقبت شدیدی قرارداد.
سوم: سیاست تشویق.
خلفا تلاش کردند عباس بن عبدالمطلب را فریب دهند؛ به این صورت که او را در خلافت شریک کنند و بهرهای از آن برایش قرار دهند. هدف از این کار این بود که پس از بیعت او با آنان دیگران را به این کار وادار کنند و علی(ع) را تنها بگذارند. آنها شکست بدی خوردند، درحالیکه میبینیم این سیاست با برخی دیگر بهخوبی پیش رفت.
یعقوبی میگوید: (ابوبکر بهسوی عمر بن خطاب و ابو عبیده جراح و مغیرة بن شعبه فرستاد و گفت: رأی شما چیست؟ گفتند: اینکه با عباس بن عبدالمطلب دیدار کنی و در این امر او را بهرهای قرار دهی تا برای او و فرزندان پس از او باشد. اگر بهسوی شما متمایل شود، جناح علی ابن ابیطالب را قطع کردهاید و این دلیل و حجتی برای شما علیه علی خواهد بود. ابوبکر، عمر، ابو عبیده بن جراح و مغیره رفتند و شبهنگام بر عباس وارد شدند. ابوبکر حمد و ثنای خداوند را گفت. سپس گفت: خداوند محمد را به پیامبری برانگیخت و او را سرپرست مؤمنان قرارداد. با قرار دادن او در میانشان بر آنها منت نهاد تا آنچه نزد خودش بود را برای او اختیار فرمود. اموری را برای مردم را رها کرد تا مشفقانه به مصلحت خودشان انتخاب کنند. آنها مرا والی بر خودشان انتخاب کردند و سرپرست امور خود نمودند و من این را پذیرفتم و به یاری خداوند باکی ندارم. سختی او، آسان است و هیچ سرگردانی و هیچ ترسی نیست. من توفیقی ندارم مگر بهواسطهی خداوند. بر او توکل میکنم و بهسوی او بازمیگردم. هیچ طعنه زنندهای که قصد اختلاف بین عموم مسلمانان را دارد و خبرش به من برسد را رها نمیکنم؛ به شما پناهگاه میبرد که شما نیز دژ بازدارندهی او و زبان تازهی او میشوید. پس یا در آنچه مردم اتفاق کردند وارد میشوید و یا ازآنچه به آن متمایل شدید بازگردید. ما به نزد تو آمدیم و میخواهیم برای تو در این امر بهرهای باشد که برای تو و پس از تو برای فرزندان باشد. تو عموی رسول خدا هستی. مردم شأن تو و شأن همراه تو را دیدهاند... از سوی شما و از سوی فرستادگان شما از بنیهاشم؛ که رسول خدا از ما و از شما است.
عمر بن خطاب گفت: آری، به خدا سوگند ما نیازی به آمدن بهسوی شما نداشتیم، ولی ناپسند دانستیم که از سوی شما در آنچه مسلمانان بر آن اجماع کردهاند طعنهای وارد شود. درنتیجه سخنان دربارهی شما و آنان بسیار گردد؛ پس در کار خود نظر کنید.
عباس خداوند را ستایش گفت و او را ثنا نمود و گفت: همانطور که تو توصیف نمودی، خداوند محمد را به پیامبری برانگیخت و او را سرپرست مؤمنان قرارداد. با او بر امتش منّت نهاد تا اینکه خداوند او را بهسوی خودش برد و آنچه نزدش بود را برای او برگزید. امور مسلمانان را برایشان رها کرد تا خود انتخاب کنند و بهحق برسند، نه اینکه بهسوی انحرافات نفسانی متمایل شوند. اگر تو از سوی رسول خدا هستی، حق را گرفتی و اگر بهواسطهی مؤمنان باشی، ما نیز ازجملهی آنان هستیم. در کار تو واجبی را پیش نینداختیم و میانهای را حلال ننمودیم و خشمی را ادامه ندادیم. اگر این امر فقط به خاطر مؤمنان بر تو واجب شده است، اگر ما ناپسند بدانیم، دیگر واجب نیست. چقدر این سخن تو که بر تو طعنه وارد کردهاند از این سخن تو که تو را برگزیدند و به تو متمایل شدند، به دور است. نامیده شدن تو بهعنوان جانشین رسول خدا از این سخن تو که امور مردم را رها کرد تا خود انتخاب کنند و آنها تو را برگزیدند، چقدر به دور است؛ اما اینکه گفتی: آن را برای من قرار میدهی، اگر حقی برای مؤمنان باشد، تو نمیتوانی دربارهاش حکم کنی. اگر برای ما باشد، ما به بخشی از آن بدون قسمتهای دیگر راضی نیستیم؛ و برای فرستادگانت، رسول خدا از درختی است که ما شاخههای آن هستیم و شما همسایگانش. آنان از حضورش خارج شدند([370]).
بنده عرض میکنم: کسی که در سیر وقایع تاریخی تحقیق میکند، میبیند که این نوع سیاست، در منحرف کردن حق از اهل آن تأثیر به سزایی دارد. سیوطی از مجاهد روایت کرده است: ابوبکر در خطبهاش گفت: «من دوست دارم شما از پنیر و روغن زیتون سیر شوید)([371]).
و پس از خطبهی زهرا(ع) انصار را با این سخن خود خطاب قرار میدهد: (... فردا صبح عطایای خود را دریافت کنید)([372]).
روایت شده است: (وقتی مردم بر ابوبکر جمع شدند میان مردم چیزی تقسیم کرد. با زید بن ثابت بهسوی پیرزنی از بنی عدی بن نجار فرستاد و آن را با او تقسیم نمود. آن زن گفت: این چیست؟ گفت: سهمی است که ابوبکر برای زنان در نظر گرفته است. آن زن گفت: آیا به خاطر دینم به من رشوه میدهید؟ گفتند: خیر. گفت: آیا میترسید آنچه بر آن هستم را رها کنم؟ گفتند: خیر. او گفت: به خدا سوگند، بههیچوجه از او چیزی نمیگیرم)([373]).
اگرچه این زن از ابوبکر رشوه نمیپذیرد، کسانی هستند که رشوه را میپذیرند. ابوسفیان بهسوی مدینه آمد، درحالیکه برخی از اموال سعایت در دستش بود و خبر والی شدن ابوبکر بر مسند خلافت را شنید. سرش را بلند کرد و گفت: من هیاهویی میبینم که جز خون آن را خاموش نمیکند. عمر به ابوبکر رو کرد و گفت: ابوسفیان آمده است و ما از شرش در امان نیستیم. آنچه در اختیارش بود را به او داد. پس او راضی، ترکش گفت!!([374])
چهارم: دسیسهی آنان برای کشتن امیرالمؤمنین(ع)
ابن عباس میگوید: (آنها نقشه کشیدند و به مذاکره پرداختند و گفتند: مادام که این مرد زنده است کار ما استوار نمیشود. ابوبکر گفت: چه کسی او را برای ما میکُشد؟ عمر گفت: خالد بن ولید. بهسوی او فرستادند و گفتند: ای خالد! نظر تو دربارهی آنچه بر تو تکلیف کنیم چیست؟ گفت: مرا بر هر آنچه مایل هستید تکلیف کنید. به خدا سوگند، اگر مرا به کشتن ابن ابیطالب تکلیف کنید قطعاً انجام میدهم. گفتند: به خدا سوگند ما جز این نمیخواهیم. گفت: من برای این کار آمادهام. ابوبکر گفت: وقتی به نماز صبح برخاستیم بهسوی او برو و شمشیرت همراهت باشد. وقتی سلام دادم گردنش را بزن. گفت: چشم. با این فکر جدا شدند. هنگام اجرای این نقشه ابوبکر پشیمان شد. ابوبکر در فرمانی که برای کشتن علی(ع) داده بود تأمّل کرد و دانست که اگر این کار را انجام دهد، جنگی سخت و مصیبتی طولانی اتفاق خواهد افتاد، و از فرمانش پشیمان شد. آن شب خواب به چشمانش نیامد تا صبح شد، به مسجد آمد و نماز برپا شد. پیش رفت و درحالیکه برای مردم نماز میخواند، در اندیشه بود و نمیدانست چه میگوید. خالد بن ولید با شمشیر آویخته آمد تا کنار علی(ع) ایستاد. علی(ع) با هوشیاری قسمتی از نقشهی را متوجه شد. وقتی ابوبکر از تشهدش فارغ شد، پیش از سلام دادنش فریاد زد: ای خالد! فرمانی که به تو دادم را انجام نده. اگر چنین کنی تو را میکُشم. سپس از سمت راست و چپ خود سلام داد... علی(ع) برجست و گریبان خالد را گرفت و شمشیر از دستش افتاد. سپس او را به زمین انداخت، روی سینهاش نشست و شمشیرش را گرفت تا او را بکُشد. اهل مسجد جمع شدند تا خالد را نجات دهند، ولی توانایی این کار را نداشتند. عباس گفت: او را بهحق این قبر سوگند دهید تا بازایستد. او را به آن قبر سوگند دادند. او را رها کرد، برخاست و بهسوی خانهاش رفت. زبیر، عباس، ابوذر، مقداد و بنیهاشم آمدند، شمشیر را از نِیام کشیدند و گفتند: به خدا سوگند، تا او سخن میگوید و چنین میکند، دست برندارید... مردم اختلاف کردند، غوغا کردند و آشفته شدند. زنان بنیهاشم بیرون آمدند و فریاد زدند و گفتند: ای دشمنان خدا! چه زود دشمنی به رسول خدا و اهلبیتش را آشکار کردید. شما برای رسول(ص) خدا نیز چنین میخواستید ولی توانایی انجامش را نداشتید. دیروز دخترش را کُشتید، امروز میخواهید برادر، پسرعمو، وصی و پدر فرزندانش را بکُشید؟ سوگند به پروردگار کعبه که دروغ گفتید. نمیتوانید او را بکشید)([375]).
پنجم: زمینهسازی برای خلافت یار دیرین، عمر بن خطاب
در پایان این سیاستها خلافت را برای عمر بن خطاب زمینهسازی کرد و او را بر کرسی خلافت نشاند؛ همانطور که عمر بن خطاب او را بر آن نشاند، تلاش کرد و به خاطر ابوبکر درگیر شد.
عمر که حافظ اسرار ابوبکر بود و کسی بود که آنچه ابوبکر آشکار کرده بود را کامل میکند، نامش را پس از خود استوار کرد و یاورانش را نیرومند ساخت؛ همان کسی که با سیرهی خلیفهی اول رفتار کرد و علی و خاندان علی را از حکومت و کرسی خلافت و دیگر مسئولیتها دور نمود.
امیرالمؤمنین(ع) وقتی به عمر این سخن را فرمود، به این حقیقت اشاره میفرماید: (شیری بدوش که نیمش از آنِ تو باشد. به خدا سوگند، حرص تو امروز برای امارت جز برای آن نیست که فردا تو را امیر گرداند...)([376]).
فــصــــــلسوم:
حملهی این جماعت به خانهی وحی
پس از روی گردانیدن امت از وصیت پیامبرش، امیرالمؤمنین(ع) در خانهاش نشست و همانطور که پیامبر(ص) به او وصیت کرده بود به جمعآوری قرآن مشغول شد. زبیر و مقداد با گروهی از مردم با علی(ع) رفتوآمد میکردند، با او مشورت میکردند و در امور خود به او مراجعه میکردند و این، خود مُهر تأییدی از سوی آنها برای خلیفهی شرعی پیامبر، علی بن ابیطالب(ع) بود که سقیفه حقش را غصب کرده بود. آنها در خانهی ایشان تحصُّن نمودند و در خانههای خود ننشستند؛ چرا که این خانه به پیامبر منتسب بود و اهلش در نظر پیامبر(ص) از جایگاهی بس والا برخوردار بودند. آنها نزدیکترین و دوستداشتنیترینِ مردم برای او بودند. آنها به مصونیتی که پیامبر(ص) به خانهی علی و فاطمه(ع) داده بود اعتقاد داشتند.
این دلالت دارد بر اینکه آنان در صدد موضعگیری مسلّحانه علیه خلیفهی غاصب نبودند؛ به دلایلی که به حفظ اسلام بازمیگردد. ذلت و خواری که بر امت خیمه زده بود و پشت کردنشان از یاری و بیعتی که در روز غدیر با رغبت تمام با علی بن ابیطالب(ع) نموده بودند، باعث شد که دست علی(ع) ناتوان و کوتاه شود.
به همین دلیل امیرالمؤمنین(ع) ترک قیام مسلحانه را برگزید، مگر اینکه امکان چنین کاری وجود داشته باشد. به همین دلیل امیرالمؤمنین (ع) به بسیج کردن نظر عمومی علیه ابوبکر و بیان حقانیت خودش بر خلافت و اینکه او جانشین شرعی پیامبر است، متوسل گردید.
امیرالمؤمنین(ع) موضع خود را نسبت به خلافت جدید در خطبهی شقشقیهاش بیان میفرماید: «آگاه باشید، به خدا سوگند که فلانی خلافت را چون جامهاى بر تن کرد درحالیکه نیک مىدانست که جایگاه من نسبت به آن چونان محور است به آسیاب، سیلها از من فرو مىریزد و پرنده را یاراى پرواز به قلهی رفیع من نیست. پس رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن بر پیچیدم و كنار كشيدم و رخ برتافتم. در اندیشه شدم که با دست شکسته بتازم یا بر آن فضاى ظلمانى شکیبایى ورزم؛ فضایى که بزرگسالان در آن سالخورده شوند و خردسالان به پیرى رسند و مؤمن، همچنان رنج کشد تا به لقاى پروردگارش نائل آید. دیدم، شکیبایى در آن حالت، خردمندانهتر است و من طریق شکیبایى گزیدم، درحالیکه همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش رفته و استخوان در گلویش مانده باشد. مىدیدم، که میراث من به غارت مىرود».([377])
بنابراین بیعت مردم با عمر بن خطاب تنها در صورتی ارزش داشت که علی بن ابیطالب(ع) با او بیعت میکرد و این تنها به این دلیل بود که او حقانیت علی(ع) را میدانست؛ چرا که اگر علی(ع) بیعت نمیکرد بیعت مردم ارزشی نداشت و کسانی که در خانهی علی و فاطمه(ع) تحصُّن کرده بودند، میزان جسارت خلافت بر این اهلبیت و احترام نگذاشتن به آنها و حتی هتک حرمت به آنان در مُخیلّهشان نمیگنجید و آنان این واقعیت را پس از آن فهمیدند که دیدند عدهای از مردم که پیشاپیش آنها عمر بن خطاب قرار داشت آمدند، خانهی علی و فاطمه(ع) را احاطه کردند و با زور قصد تخریب خانه را داشتند، درحالیکه در دست برخی از آنان آتش بود.
متونِ برخی از کسانی که این واقعه را نقل کردهاند، تقدیم خوانندهی گرامی میگردد و به آن صورت که برخی از متوهمان تصور کردهاند نیست؛ اینکه داستان به آتش کشیدن درب خانهی فاطمه(ع) تنها افسانهای است که شیعه به هم بافته و بهرهای از حقیقت ندارد! این عقیده بر جهالت صاحب چنین پنداری از کتابهای تاریخی که این اتفاق را روایت کردهاند و پرده برداشته شدن از اهدافی که چنین شخصی در درونش نهفته دارد، دلالت میکند؛ زیرا چگونه امکانپذیر است که چنین واقعهی بزرگی که پس از وفات پیامبر(ص) در تاریخ اتفاق افتاده است و بسیاری از مورخین روایتش کردهاند، انکار شود. واقعهای که در منابع اهل سنت و شیعه روایت شده است. آری، برخی از مورخین از سر ترس و وحشت یا چاپلوسی و طمع، از بیان این واقعهی مهم روی گردانیدهاند.
-کسانی که این واقعه را نقل کردهاند به دو گروه تقسیم میشوند:
برخی فقط به دلیل آوردنها و تهدیدهایی که میان علی و خلافت غاصب روی داد اکتفا کردند و برخی دیگر از کاری که عمر میخواست انجام بدهد پرده برداشتند؛ از جمله گرفتن بیعت با اِعمال زور تا جایی که کار به آتش کشیدن درب خانه و شکستن آن رسید و سایر وقایعی که خلافت غاصب به خانهی وحی روا داشت.
برخی از این متون تقدیم شما میگردد:
این واقعه به روایت ابن قتیبه:
ابن قتیبه میگوید: «ابوبکر (خداوند از او راضی باشد) از احوال گروهی که نزد علی (خداوند صورتش را کرامت دهد) بودند و از بیعتش سرپیچی کرده بودند، جویا شد. عمر را بهسوی آنان فرستاد. او آمد و آنان را صدا زد و آنها داخل خانهی علی بودند. آنها از خارج شدن سر باز زدند. او هیزم خواست و گفت: سوگند به آنکه جان عمر در دست اوست، یا بیرون میآیید یا آن را با کسانی که درونش هستند به آتش میکشم. به او گفته شد: ای ابو حفص! فاطمه در آن است؟ گفت: حتی اگر او در آن باشد. همه بیرون آمدند و بیعت کردند بهجز علی. چنین پنداشت که او (علی) گفت: «سوگند خوردم که بیرون نیایم و لباسم را از تن بیرون نیاورم تا قرآن را جمع کنم». فاطمه (خداوند از او راضی باشد) مقابل درب خانهاش ایستاد و فرمود: «من با گروهی از شما که چنین تمهید سوئی چیدند هیچ عهد و پیمانی ندارم. جنازهی رسول خدا صلی الله علیه و سلم را با ما ترک گفتید و کار را بین خودتان قطعی کردید. با ما مشورت نکردید و حق را به ما باز نگرداندید». عمر نزد ابوبکر آمد و به او گفت: آیا این متخلّف از بیعت با تو را نمیگیری؟ ابوبکر به قنقذ ـغلامشـ گفت: برو و علی را برایم بیاور. او نزد علی رفت. به او گفت: خواستهات چیست؟ و او گفت: جانشین رسول خدا تو را میخواند. علی فرمود: «چه زود به رسول خدا دروغ بستید». او بازگشت و پیغام را رساند. میگوید: ابوبکر مدتی طولانی گریه کرد. عمر دوباره گفت: به این کسی که از بیعت با تو سر باز زده است، فرصت نده. ابوبکر (خداوند از او راضی باشد) به قنفذ گفت: نزد او بازگرد و به او بگو: جانشین رسول خدا تو را میخواند که با او بیعت کنی. قنفذ آمد و به دستوری که به او داده بود عمل کرد. علی صدایش را بالا برد و فرمود: «سبحانالله. چیزی را مدعی شده است که برازندهی او نیست». قنفذ بازگشت و پیغام را رساند. ابوبکر مدتی طولانی گریه کرد. سپس عمر برخاست و همراه گروهی رفت تا به درب خانهی فاطمه رسیدند. درب را کوبیدند. وقتی (فاطمه) صدای آنان را شنید با بالاترین صدایش فریاد زد: «پدرم، ای رسول خدا! پس از تو چه چیزها که از ابن خطاب و ابن ابی قحافه دیدیم!» وقتی این گروه صدا و گریهی ایشان را شنیدند، گریان بازگشتند و نزدیک بود قلبهایشان از جا کنده شود و جگرشان آتش بگیرد. عمر با جماعتی ماند. علی را بیرون آوردند و او را نزد ابوبکر آوردند و به او گفتند: بیعت کن. ایشان فرمود: «اگر نکنم چه میشود؟» گفتند: در این صورت سوگند به خدایی که جز او معبودی نیست گردنت را میزنیم. فرمود: «در این صورت بندهی خدا و برادر رسولش را میکُشید» عمر گفت: بندهی خدا، آری؛ ولی برادر رسولش، خیر! ابوبکر ساکت بود و سخنی نمیگفت. عمر به او گفت: آیا برای امرت دربارهاش فرمان نمیدهی؟ گفت: تا هنگامیکه فاطمه در کنارش است او را مجبور به چیزی نمیکنم. علی به قبر رسول خدا صلی الله علیه و سلم پیوست درحالیکه ناله و گریه میکرد و ندا میداد: «یا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَ كادُوا يَقْتُلُونَني» (اى فرزند مادرم، اين قوم مرا ناتوان يافتند و چيزى نمانده بود مرا بكشند)». ([378])
این واقعه به روایت یعقوبی:
«به ابوبکر و عمر رسید که گروهی از مهاجرین و انصار همراه علی بن ابیطالب در منزل فاطمه دختر رسول خدا جمع شدهاند. با گروهی آمدند تا اینکه به خانه حملهور شدند. علی با شمشیر خارج شد. ([379]) عمر با او رویارو شد. عمر با او درگیر و بر او چیره شد و شمشیرش را شکست و وارد خانه شد. فاطمه بیرون آمد و فرمود: «به خدا سوگند، یا بیرون میروید یا موی پریشان و صدایم را بهسوی خداوند بلند میکنم». آنها بیرون آمدند و کسانی که در خانه بودند بیرون آمدند و این گروه چند روز درنگ کردند. سپس یکی پس از دیگری بیعت کردند؛ ولی علی پس از شش ماه بیعت کرد؛ و گفته شده چهل روز».([380])
این واقعه به روایت بلاذری:
میگوید: بکر بن هیثم به من حدیث نمود که گفت: عبدالرزاق به من حدیث نمود، از معمر، از کلبی، از ابیصالح، از ابن عباس که گفت: «هنگامیکه علی(ع) از بیعت با ابوبکر سر باز زد، او عمر بن خطاب را به سویش فرستاد و گفت: به زور او را نزد من بیاورید. وقتی او را آورد، بین آنان سخنی رد و بدل شد و علی(ع) به او فرمود:«شیری بدوش که نیمش از آنِ تو باشد. به خدا سوگند، حرص تو امروز برای امارت جز برای آن نیست که فردا تو را امیر گرداند. در این امر با ابوبکر مسابقه نمیدهی (نمیدهیم). ولی ترک مشورت شما با ما را برنمیتابیم و میگوییم: ما در آن حقی داریم که شما به آن نا آگاه نیستید». سپس آمد و بیعت کرد».([381])
بلاذری از مدائنی روایت کرده است، از مسلمه بن محارب، از سلیمان تیمی، از ابیعون که ابوبکر بهسوی علی(ع) فرستاد و از او بیعت میخواست. او بیعت نکرد. عمر آمد درحالیکه آتشی همراهش بود. فاطمه(ع) با او مقابل در خانه دیدار کرد و فرمود: «ای پسر خطاب! آیا تو را میبینم که درِ خانهی مرا به آتش میکِشی؟» گفت: بله و این قویترین چیزی است که پدر تو آورده است. ([382])
این واقعه به روایت طبری:
میگوید: «عمر بن خطاب به منزل علی آمد. طلحه و زبیر و مردانی از مهاجرین در آن بودند. او گفت: به خدا سوگند! یا شما را به آتش میکِشم یا برای بیعت بیرون میآیید. زبیر بهسوی او بیرون آمد؛ درحالیکه شمشیر را از نیام بیرون کشیده بود. لغزید و شمشیر از دستش افتاد. بهسوی او جستند و او را گرفتند».([383])
این واقعه به روایت ابن عبد ربه در عقد الفرید:
ذیل موضوع «کسانی که از بیعت با ابوبکر سر باز زدند» میگوید: «علی، عباس، زبیر و سعد بن عباده؛ اما علی و عباس و زبیر در خانه فاطمه نشسته بودند. ابوبکر، عمر بن خطاب را بهسوی آنها فرستاد تا آنان را از خانهی فاطمه بیرون بیاورد و به او گفت: اگر سر باز زدند آنها را بکُش. او با پارهای از آتش آمد تا خانه را با آنان به آتش بکشد. فاطمه با او دیدار کرد و فرمود: «ای پسر خطاب! آیا آمدی تا خانهی ما را به آتش بکشی؟» عرض کرد: آری، یا شما نیز در آنچه امت وارد شدند، وارد شوید».([384])
این واقعه به روایت ابن عبد البر در استیعاب:
میگوید: محمد بن احمد به ما حدیث نمود، محمد بن ایوب به ما حدیث نمود، احمد بن عمرو بزاز به ما حدیث نمود، احمد بن یحیی به ما حدیث نمود، محمد بن نسیر به ما حدیث نمود، عبدالله بن عمر از زید بن اسلم از پدرش به ما حدیث نمود: «وقتی با ابوبکر بیعت شد، علی و زبیر خدمت فاطمه رسیدند و با ایشان مشورت و در کارشان تبادلنظر میکردند. این مطلب به عمر رسید. عمر خدمت فاطمه رسید و عرض کرد: ای دختر رسول خدا! هیچیک از آفریدهها برای ما دوستداشتنیتر از پدر تو نبود و پس از پدرت دوستداشتنیترین فرد، تو هستی. به من رسیده است که این افراد بر تو وارد شدهاند. اگر به من برسد، قطعاً این کار را انجام میدهم و قطعاً این کار را انجام میدهم. سپس خارج شدند و نزد ایشان آمدند. فاطمه به آنان فرمود: «عمر نزد من آمد و سوگند خورد که اگر بازنگردید، قطعاً انجام میدهد و سوگند به خداوند که به آن عمل میکند».([385])
-روشنگریهایی از متون پیشین:
روشنگری اول: اصرار عمر بر گرفتن بیعت از علی(ع)
«عمر اصرار داشت که از علی بن ابیطالب(ع) بیعت بگیرد. سایر مسلمانان و بنیهاشم را در حدی که بیعتش را محکم کند نمیدید. همانطور که گذشت، در کتاب امامت و سیاست آمده است: «عمر نزد ابوبکر آمد و به او گفت: آیا از این مرد سرپیچی کننده از بیعت با تو، بیعت نمیگیری؟... عمر دوباره گفت: به این مرد سرپیچی کننده از بیعت با تو فرصت نده... سپس عمر برخاست و به همراه گروهی رفتند تا به درب خانهی فاطمه رسیدند...».
عمر همگی را «رعاع» (تودهی مردم) تعبیر میکند، همانطور که خود چنین نامیده است. به همین دلیل ـ آنگونه که سلمان (رضوان خداوند بر او باد) روایت میکند ـ به ابوبکر گفت: بهسوی علی بفرست تا بیعت کند. تا هنگامیکه او بیعت نکند، ما چیزی نیستیم. اگر او بیعت کند او را در امان میگذاریم».([386])
در روایت دیگری مفید بیان میکند: «عمر به او گفت: ای مرد! تا زمانی که علی با تو بیعت نکند کاری انجام ندادهای. بهسوی او بفرست تا نزد تو بیاید و با تو بیعت کند. میگوید: قنفذ را فرستاد و به او گفت: پاسخ جانشین رسول خدا(ص) را بده. علی(ع) فرمود: چه زود بر رسول خدا(ص) دروغ بستید. رسول خدا(ص) جز من کسی را جانشین قرار نداد. قنفذ بازگشت و سخن علی(ع) را به ابوبکر گفت. ابوبکر گفت: بهسوی او برو و به او بگو: ابوبکر تو را میخواند و میگوید: بیا بیعت کن. تو مردی از مسلمانان هستی. علی(ع) فرمود: «رسول خدا(ص) به من دستور داد که پس از ایشان از خانهام بیرون نیایم تا کتاب را جمعآوری کنم؛ چرا که کتاب بر کاغذهای نخل و استخوانهای شتر است». قنفذ نزد او آمد و سخن علی(ع) را به او گفت. عمر گفت: بهسوی آن مرد برو. ابوبکر، عمر، عثمان، خالد بن ولید، مغیرة بن شعبه، ابوعبیده بن جراح، و سالم غلام ابوحذیفه برخاستند و من با آنان برخاستم. گمان میکردم کسی وارد خانهی فاطمه(ع) نمیشود مگر با اجازهی او. فاطمه در را بست و آن را قفل کرد. وقتی مقابل در رسیدند، عمر با لگد به در زد و آن را شکست. آن در از شاخههای نخل بود. خدمت علی(ع) رسیدند و او را کشانکشان بیرون آوردند».([387])
عمر به جایگاه و منزلت علی بن ابیطالب(ع) اعتراف میکند و اینکه بیعت کردن همهی مردم، بیعت او را محکم نمیکند. به همین دلیل اصرار داشت که با هر راه ممکن از علی بیعت بگیرد.
علت این موضوع، به این باز میگردد که عمر میدانست علی(ع) همان جانشین شرعی پیامبر(ص) است. چطور این را نداند؟ چطور نداند، درحالیکه او همان کسی بود که در روز غدیر اینگونه به آن حضرت تهنیت گفت: «ای علی! تبریک به تو. تبریک به تو. تو مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمنی شدی».([388])
ابوالحسن بن مغازلی از ابوبکر احمد بن محمد طاوان گفت: ابو حسین احمد بن حسین بن سماک به ما خبر داد و گفت: ابو محمد جعفر بن محمد بن نصیر خلدی به من حدیث کرد، علی بن سعید بن قتیبه رملی مرا حدیث نمود و گفت: ضمرة بن ربیعه بن قرشی مرا حدیث کرد، از ابن شوذب، از مطر الوراق، از شهر ابن حوشب، از ابوهریره که گفت: «کسی که روز هیجدهم ذیالحجه را روزه بگیرد، برایش روزهی شصت ماه نوشته میشود. این روز، روز غدیر خم است. روزی که پیامبر صلی الله علیه و سلم دست علی بن ابیطالب را گرفت و فرمود: آیا من به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم؟ عرض کردند: بله، ای رسول خدا! فرمود: هرکس من مولای اویم، علی مولای اوست. عمر بن خطاب عرض کرد: ای علی! تبریک به تو. تبریک به تو. تو مولای من و مولای هر مؤمنی شدی. حقتعالی نازل فرمود: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُم) (امروز دینتان را برایتان کامل کردم)». ([389])
روایت شده است: «وقتی پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: هرکس من مولای اویم، علی مولای اوست، ابوبکر و عمر (خداوند از آنان خشنود باشد) عرض کردند: ای ابن ابیطالب! تو مولای هر مرد و زن مؤمنی شدی».([390])
دار قطنی از سعد روایت کرده است که گفت: «وقتی ابوبکر و عمر این را شنیدند عرض کردند: ای ابن ابیطالب! تو مولای هر مرد و زن مؤمنی شدی».([391])
تهنیت عمر به علی(ع) در روز غدیر را جماعت بسیاری از بزرگان علمای اهل سنت روایت کردهاند. ([392])
به همین دلیل میبینیم وقتی عمر بن خطاب فهمید که پیامبر(ص) دوات و کتف خواست تا وصیتش را بنویسد ـوصیتی که آن را بازدارنده از گمراهی توصیف فرمودـ اقدام به متهم کردن پیامبر(ص) به غلبه بیماری میکند و میگوید: کتاب خداوند برای ما کافی است؛ این در حالی است که او هیچچیزی از کتاب خدا نمیفهمد. رفتار و سیرهی مردی که چنین سخنی را بر زبان میراند برای خواننده تدوین شده و موجود است و برای اینکه خواننده را بدون بیان شاهدی بر سخنم رها نکنم، تنها به ذکر یک شاهد بسنده میکنم.
ابن حجر میگوید: «حمیدی بیان میکند که در روایتی دیگر از ثابت، از انس آمده است که عمر اینگونه خواند: (فاكِهَةً وَ أَبًّا)([393]) (و ميوه و چراگاه). گفت: «ابّ» چیست؟ او گفت: تکلیف ما این نیست، یا گفت: دستوری در این خصوص به ما ندادهاند. گفتم: این نزد اسماعیلی از روایت هشام از ثابت است. آن را از راه یونس بن عبید از ثابت با این لفظ آورده است: مردی از عمر بن خطاب دربارهی این سخن حقتعالی: (وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا) (و ميوه و چراگاه) پرسید که «اب» چیست؟ عمر گفت: ما را از تعمُّق و مکلّف شدن بازداشتهاند»([394]) و موارد بسیار دیگر.
روشنگری دوم: فاطمه (ع) در خانه است.
در متنی که ابن قتیبه سخن عمر را در آن آورده، آمده است: «یا بیرون میآیید یا آن را با کسانی که درونش هستند به آتش میکشم. به او گفته شد: ای ابو حفص! فاطمه در آن است؟ گفت: حتی اگر او در آن باشد...».
در این مجال میخواهیم برخی از معانی سخنی که به عمر گفت را مشخص کنیم: «فاطمه(ع) در خانه است». چه عاملی باعث شد چنین سخنی را بر زبان برانند. معانی پاسخ عمر به آنان چیست؟
چه انگیزهای باعث شد آنها چنین سخنی را بگویند؟ آیا آنان چنین گفتند تا عمر را متوجه کنند که کسی در خانه هست؟ طبیعتاً این هدف سخن آنها نبود. او میدانست چه کسانی در خانهاند و حتی او آمده بود که خانه را با ساکنانش به آتش بکشد. او اینگونه میگوید: «سوگند به آنکه جان عمر در دست اوست، یا بیرون میآیید یا آن را با کسانی که درونش هستند به آتش میکشم!»
بنابراین هدف از این گفتهی آنان به عمر که «فاطمه در خانه است» این بود که به او مطلبی را یادآوری و بزرگی جرمی که مبادرت به انجامش نموده بود را بیان کنند؛ تا حدی که باعث تعجب آنها شده بود و گفتند: «فاطمه در خانه است»! آنها از یکسو متعجب شده بودند و از سوی دیگر میخواستند که او را به آن فاطمهای یادآوری کنند که پیامبر(ص) در فضیلتش فرموده بود: «فاطمه پارهی تن من است؛ کسی که او را آزار دهد، مرا آزرده است».([395])
و این سخن حضرت(ص): «اما دخترم فاطمه، سرور زنان جهانیان از اولین تا آخرین است. او پارهای از وجود من و نور چشمان من است. او میوهی دلم و روح من است که در وجودم هست. او حورای انسیه است».([396])
و سخن ایشان(ص): «خداوند با خشم تو خشمگین میشود و با خشنودی تو خشنود میگردد».([397])
و سخن حضرت(ص): «فاطمه پارهای از وجود من است. کسی که او را به خشم بیاورد مرا به خشم آورده است».([398])
و سخن پیامبر(ص): «جز این نیست که فاطمه پارهای از وجود من است. هرکس او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده و هرکس او را بیازارد مرا آزرده است».([399])
و این سخن حضرت(ص): «جز این نیست که فاطمه پارهای از وجود من است. هرکس او را بیازارد مرا آزرده است و هرکس با او دشمن باشد، با من دشمنی کرده است».([400])
به این صورت میخواستند عمر را به یاد سخنان و کارهای رسول خدا (ص) بیندازند که وقتی مقابل خانهی فاطمه میایستاد، مرتب میفرمود: «سلام بر شما ای اهلبیت. (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (ای اهلبیت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنانکه بايد، پاک گرداند)».
ابوسعید خدری میگوید: پیامبر صلی الله علیه و سلم چهل صبح پس از اینکه بر فاطمه وارد میشد، مقابل درب خانهی علی (خداوند از او خشنود باشد) میآمد و میفرمود: «سلام بر شما ای اهلبیت، و رحمت خداوند و برکاتش. (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (ای اهلبیت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنانکه بايد، پاک گرداند)». ([401])
و سخن حضرت(ص) به علی، فاطمه، حسن و حسین: «من با کسی که با شما بجنگد در جنگم و با کسی که با شما در صلح باشد در صلحم».([402])
آنان خواستند او را به خانهی فاطمه(ع) یادآوری کنند؛ همان آخرین خانهای که رسول خدا(ص) در خارج شدنش از مدینه با آن وداع مینمود و اولین خانهای که در بازگشت به آن، قصدش را میکرد.
آنها با این سخن خود «فاطمه در خانه است» میخواستند خلیفه را به تمامی این موارد یادآوری کنند و شاید تمامی این معانی گفته شده برایش تداعی گردد.
اما او به تمامی اینها کافر بود و چیزی از آنها را به یاد نمیآورد؛ بنابراین طبیعی است که بگوید: «حتی اگر او در آن باشد»!
و با این سخن خود میخواست بگوید که همهی پاکی و قداستی که برای فاطمه(ع) بیان کردید، از نظر من وجود ندارد و مانعی سر راه من برای به آتش کشیدن خانه و ساکنانش ایجاد نمیکند!
روشنگری سوم: نامهنگاری میان علی(ع) و خلافت غاصب
میان خلافت و علی(ع) نامهنگاریای صورت پذیرفت. کسی که آنها بهعنوان سخنگوی خلافت منصوب کردند، قُنفُذ بود. او عربی بیابانگرد توخالی بود و ارزشهای انسانی را درک نمیکرد. همهی اینها به سبب شدت آزار و اذیت بر علی(ع) بود.
ابن قتیبه میگوید: «ابوبکر به قنقذ ـغلامشـ گفت: برو و علی را برایم بیاور. او نزد علی رفت. به او گفت: خواستهات چیست؟ و او گفت: جانشین رسول خدا تو را میخواند. علی فرمود: «چه زود به رسول خدا دروغ بستید.» بازگشت و پیغام را رساند. میگوید: ابوبکر مدتی طولانی گریه کرد. عمر دوباره گفت: به این کسی که از بیعت با تو سر باز زده است، فرصت مده. ابوبکر (خداوند از او راضی باشد) به قنفذ گفت: نزد او بازگرد و به او بگو: جانشین رسول خدا تو را میخواند که با او بیعت کنی. قنفذ آمد و به دستوری که به او داده بود عمل کرد. علی صدایش را بالا برد و فرمود: «سبحانالله. چیزی را مدعی شده است که برازندهی او نیست» قنفذ بازگشت و پیغام را رساند. ابوبکر مدتی طولانی گریه کرد. سپس عمر برخاست و همراه گروهی رفت تا به درب خانهی فاطمه رسیدند...».
و در روایتی است: «و عمر به ابوبکر گفت: بهسوی علی بفرست تا بیعت کند که ما تا زمانی که او بیعت نکند، کاری نکردهایم و اگر او بیعت کند، از او ایمن خواهیم شد. ابوبکر بهسوی او فرستاد: به جانشین رسول خدا پاسخ بده. فرستاده نزد او آمد آن را به ایشان عرض کرد. علی(ع) به او فرمود: «سبحانالله! چه زود بر رسول خدا دروغ بستید. او میداند و کسانی که دورش هستند میدانند که خدا و فرستادهاش کسی به غیر از من را خلیفه و جانشین قرار نداده است». فرستاده رفت و هر چه به او فرمود بود را خبر داد. او گفت: برو و به او بگو: به ابوبکر امیرالمؤمنین پاسخ بده. نزد ایشان آمد و به او عرض کرد. علی(ع) به او فرمود: «سبحانالله! به خدا سوگند، عهد و پیمان چندان طولانی نشده که فراموش گردد. به خدا سوگند، او میداند که این نام بر کسی جز من برازنده نیست. رسول خدا درحالیکه او هفتمین فرد از هفت نفر بود، به او دستور داد با عنوان امیرالمؤمنین بر من سلام کند. او و دوستش عمر از میان آن هفت نفر پرسیدند: آیا این حقی از سوی خدا و رسولش است؟ رسول خدا صلی الله علیه و سلم به آنان فرمود: بله. قطعاً و قطعاً حقی است از سوی خداوند و رسولش. او امیرالمؤمنین و آقای مسلمانان و صاحب پرچم سپید رویان است. خداوند عزّوجل او را در روز قیامت بر صراط مینشاند و او دوستانش را وارد بهشت و دشمنانش را وارد آتش میکند.» فرستاده رفت و آنچه فرموده بود را به اطلاع او رساند. میگوید: آنها در طول آن روز از او سکوت دیدند».([403])
تمامی این نامهنگاری به شکست انجامید. در اینجا خلافت به حربهی خشونت و اجبار متوسل شد ـکه رویهی ستمکارانِ طاغوتی استـ تا به بیعت علی بن ابیطالب(ع) دست یابند. به همین دلیل به حمله با اِعمال زور اِقدام نمودند که قربانی آن سقط شدن محسن، اعمال انواع ضرب و شتم فاطمه پارهی تن مصطفی و هتک حرمت خانهی وحی و رسالت بود.
روشنگری چهارم: ابن قتیبه تلاش میکند از شدت واقعه بکاهد.
ابن قتیبه تلاش میکند از شدت این واقعه بکاهد. از سویی این واقعه را به شکل مجمل و خلاصه بیان میکند و از سوی دیگر سعی میکند از الفاظی استفاده کند که به خواننده چنین القا نکند که آنها با شدت و تندخویی بَدَوی جاهلی اقدام به هتک حرمت خانهی فاطمه(ع) نمودند. او میگوید: «آنها در زدند!» درحالیکه آنان با شدت به در کوبیدند.
ابن قتیبه تصریح میکند و میگوید: «ابوبکر (خداوند از او راضی باشد) از احوال گروهی که نزد علی (خداوند صورتش را کرامت دهد) بودند و از بیعتش سرپیچی کرده بودند، جویا شد. عمر را بهسوی آنان فرستاد. او آمد و آنان را صدا زد و آنها داخل خانهی علی بودند. آنها از خارجشدن سر باز زدند. او هیزم خواست و گفت: سوگند به آنکه جان عمر در دست اوست، یا بیرون میآیید یا آن را با کسانی که درونش هستند به آتش میکشم».
حال آنکه روایات دیگری که این واقعه را بیان میکنند تصریح میکنند که آنها صدایشان را بالا بردند و علی و فاطمه را با انواع خطابهای زننده، خِطاب قرار دادند و آنها را به بیعت با ابوبکر دعوت کردند و عمر فریاد زد: ای پسر ابوطالب! در را باز کن([404]) و وقتی فاطمه(ع) سخن خود را از پشت درب فرمود، عمر به ایشان گفت: یا در را باز میکنید یا شما را به آتش میکشم! و در روایت دیگری است: به خدا سوگند اگر باز نکنید آن را با آتش میسوزانیم!([405])
در روایت دیگری است که عمر میگوید: «سوگند به آنکه جانم در دستان اوست، یا برای بیعت بیرون میآیید یا خانه را با شما به آتش میکشم!». ([406])
و در روایتی دیگر نیز گفته است: «ای علی! بهسوی آنچه مسلمانان بر آن اجماع کردهاند بیرون بیا وگرنه تو را میکشیم».([407])
همانطور که گفته شد بلاذری میگوید: فرمود (فاطمه): «ای پسر خطاب! آیا تو را میبینم که درِ خانهی مرا به آتش میکِشی؟» گفت: بله و این قویترین چیزی است که پدر تو آورده است.
در روایت پیشین از ابن عبد ربه در عقد الفرید است: «او (عمر) با پارهای از آتش آمد تا خانه را با آنان به آتش بکشد. فاطمه با او دیدار کرد و فرمود: «ای پسر خطاب! آیا آمدی تا خانهی ما را به آتش بکشی؟» عرض کرد: آری، یا شما نیز در آنچه امت وارد شدند، وارد شوید».
در روایت پیشین بلاذری اینگونه است که ابوبکر به عمر گفت: «با زور او را نزد من بیاورید».
ابن عبد البر در استیعاب، خودش را راحت و فقط به نقل سخن عمر کفایت کرده است: «به من رسیده است که این افراد بر تو وارد شدهاند. اگر به من برسد، قطعاً این کار را انجام میدهم و قطعاً این کار را انجام میدهم» و جزئیات این واقعه را رها کرده است تا آبروی خلیفه را حفظ کند!
و دیگر الفاظ مختلفی که مورخین نقل کردهاند و خواننده، قهر و اجبار و بَدَویتی را که در الفاظ عمر بن خطاب نمایان است میبیند و اینکه تا چه اندازه نسبت به این اهلبیت(ع) کراهت و انزجار دارد.
ابن قتیبه در تلاش خود به گفتن این عبارت که «آنها در زدند» برای تخفیف دادن این بدویگری و اینکه سخنان عمر بن خطاب را نیکو جلوه دهد، موفقیتی به دست نمیآورد و درحالیکه زبان زور بدوی از سخنان عمر بن خطاب و اعرابی که با او آمدند تا آنجا که در خانه را به شدت کوبیدند، مشخص است.
مجلسی روایت میکند: «عمر خشمگینانه برخاست و خالد بن ولید و قنفذ را صدا زد. به آن دو دستور داد تا هیزم و آتش بیاورند؛ سپس رو کرد تا به در خانهی علی و فاطمه(ع) و پشت درب رسید. (فاطمه) سرش را بسته و بدنش در ماتم وفات رسول خدا(ص) رنجور و نحیف شده بود. عمر آمد، در را کوبید و صدا زد: ای پسر ابوطالب! در را باز کن. فاطمه(ع) فرمود: «ای عمر! ما و تو را چهکار است؟ آیا ما را در وضعیتی که هستیم رها نمیکنی؟» گفت: در را باز کن وگرنه آن را بر شما به آتش میکشم. ایشان فرمود: «ای عمر! آیا از خداوند عزّوجل نمیترسی که وارد خانهی من و به خانهام حملهور میشوی؟» او نپذیرفت که منصرف شود. سپس عمر با آتش بازگشت و درب را آتش زد و سوزاند. سپس عمر آن را کنار زد. فاطمه(ع) جلوی او آمد و فریاد زد: «یا ابتاه! یا رسولالله!». او شمشیر را که در غلافش بود بالا آورد و با آن بر پهلویش زد. ایشان فریاد زد. تازیانه را بالا آورد و بر بازویش زد. ایشان فریاد زد: «ای پدرم!». علی بن ابیطالب(ع) برجست و گریبان عمر را گرفت، او را کشید، به زمین زد، بر بینی و گردنش کوبید و قصد کُشتنش را داشت؛ اما سخن رسول خدا(ص) و آنچه از شکیبایی و اطاعت به او وصیت فرموده بود را به یاد آورد و فرمود:«ای پسر صهاک! سوگند به آنکه محمد را به پیامبری برتری داد، اگر کتابی از سوی خداوند پیشتر نبود، تو میدانستی که قطعاً وارد خانهام نمیشدی». عمر کسی را فرستاد و درخواست کمک کرد. مردم آمدند تا وارد خانه شد. خالد بن ولید شمشیر کشید تا علی(ع) را بزند. علی(ع) شمشیرش را گرفت. او علی را سوگند داد و علی صرفنظر کرد. مقداد، سلمان، ابوذر، عمار و بریده اسلمی آمدند تا به پشتیبانی از علی وارد خانه شدند تا جایی که نزدیک بود فتنه به پا شود. علی(ع) بیرون آورده شد و مردم نیز به دنبالش آمدند. سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و بریده دنبال ایشان آمدند درحالیکه میگفتند: چه زود به رسول خدا(ص) خیانت کردید و کینههایی را که در سینههایتان داشتید بیرون ریختید. بریده بن حصیب اسلمی گفت: ای عمر! بر برادر رسول خدا(ص) و وصی او و دخترش آمدی و او را میزنی؟ درحالیکه تو همان کسی هستی که قریش بهخوبی میشناسدت. خالد بن ولید شمشیر را که در غلافش بود بالا برد تا بریده را بزند. عمر به او پیوست و او را از این کار بازداشت».([408])
همچنین شایسته است در آنچه یعقوبی گفته است دقت نظر شود: «علی با شمشیر خارج شد. عمر با او رویارو شد. عمر با او درگیر و بر او چیره شد و شمشیرش را شکست...» این چیزی است که هیچکس روایت نکرده است؛ بلکه طبق آنچه معروف است، این زبیر بود که شمشیرش شکسته شد؛ همانطور که طبری در متن پیشین چنین روایت میکند. او میگوید: «عمر بن خطاب به منزل علی آمد. طلحه و زبیر و مردانی از مهاجرین در آن بودند. او گفت: به خدا سوگند! یا شما را به آتش میکِشم یا برای بیعت بیرون میآیید. زبیر بهسوی او بیرون آمد؛ درحالیکه شمشیر را از نیام بیرون کِشیده بود. لغزید و شمشیر از دستش افتاد. بهسوی او جستند و او را گرفتند».
و حتی همانطور که در روایت پیشین از بحار روایت شده است، علی ابن ابیطالب(ع) گریبان عمر را میگیرد: علی بن ابیطالب(ع) برخاست و گریبان عمر را گرفت، او را کشید، به زمین زد، بر بینی و گردنش کوبید و قصد کُشتنش را داشت؛ اما سخن رسول خدا(ص) و آنچه از شکیبایی و اطاعت به او وصیت فرموده بود را به یاد آورد و فرمود:«ای پسر صهاک! سوگند به آنکه محمد را به پیامبری برتری داد، اگر کتابی از سوی خداوند پیشتر نبود، تو میدانستی که قطعاً وارد خانهام نمیشدی». عمر کسی را فرستاد و درخواست کمک کرد. مردم آمدند تا وارد خانه شد. خالد بن ولید شمشیر کشید تا علی(ع) را بزند. علی(ع) شمشیرش را گرفت. او علی را سوگند داد و علی صرفنظر کرد...».
همه شجاعت و دلیری علی بن ابیطالب(ع) را میدانستند؛ پس چگونه عمر جرئت میکند که شمشیر ذوالفقار را بشکند؛ شمشیری که زمین را از چنگال کفر و دلاوران بزرگ و جنگجویان دیو سیرت پاک نموده بود؟ این سخنی است که حتی کسی که کمترین شناختی از شخصیت شکستناپذیر علی بن ابیطالب در جنگها دارد و همچنین از شخصیت عمر بن خطاب که در هیچیک از نبردهای رسول خدا(ص) پایداری نورزیده بود، بر زبان نمیآورد.
آنچه برای من مسلّم است این است که وقتی عمر دید زبیر شمشیرش را برهنه کرده، همچون همیشه پا به فرار گذاشته است.
-بیرون آمدن فاطمه(ع) پشت سر علی(ع):
وقتی علی(ع) را بیرون آوردند فاطمه(ع) درحالیکه دست دو پسرش را گرفته بود بیرون آمد.
امام صادق(ع) میفرماید: «و تمام زنان بنیهاشم همراه او خارج شدند تا به نزديكى قبر رسيد. به جماعت داخل مسجد گفت: دست از سر پسرعمویم برداريد كه سوگند به آنکه محمد پدرم را بهدرستی به رسالت مبعوث فرمود اگر او را رها نكنيد موهايم را پريشان مىكنم و پيراهن پدرم را بر سر خواهم گذاشت و خداوند تبارکوتعالی را به دادرسى و يارى خود طلب خواهم نمود، که در پيشگاه حقّ هرگز صالح نبی از پدرم، ناقهاش از من و شتر بچهاش از فرزندانم گرامیتر و محبوبتر نبودهاند! سلمان گفت: من نزديک آن حضرت بودم و به خدا سوگند پس از اين سخنان متوجّه شدم كه ديوارها و ستونهاى مسجد به حركت درآمد، بهطوریکه اگر مردی میخواست از زیر آنها عبور کند، میتوانست. خود را به آن صدیقه نزديکتر ساخته، گفتم: اى بانو و سرور من! خداوند تبارکوتعالی پدرت را رحمتی بر جهانيان مبعوث فرمود، شايسته نيست شما عذاب و نقمتی بر امّت باشى! ایشان مراجعت فرمود و دیوارها و ستونها بهجای خود بازگشت و گردوغباری برخاست و به مجاری تنفسی ما وارد شد».([409])
ایشان(ع) فرمود: «ای ابوبکر! من و تو را چهکار؟ میخواهی فرزندانم را یتیم و مرا بیوهی همسرم کنی؟ به خدا سوگند، اگر گناه نبود، موهایم را پریشان میکردم و بهسوی پروردگارم فریاد میزدم» مردی از این گروه عرض کرد: از این چه میخواهی؟ سپس دستش را گرفت و او را برد. ([410])
امام باقر(ع) فرمود: «به خدا سوگند اگر موهایش را پریشان میکرد همگی بهسرعت میمردند».([411])
شیخ مفید میگوید: «(فاطمه) بیرون آمد و دست حسن و حسین(ع) را گرفت و بهسوی قبر میرفت. علی(ع) به سلمان فرمود: ای سلمان! دختر محمد(ص) را دریاب. من میبینم که دیوارهای مدینه میلرزد. به خدا سوگند اگر او اینچنین کند، به مدینه فرصت داده نمیشود و همراه با کسانی که در آن هستند در زمین فرو میرود». او میگوید: سلمان به ایشان پیوست و عرض کرد: ای دختر محمد(ص)! خداوند تبارکوتعالی پدرت را رحمتی مبعوث فرمود؛ پس بازگرد. ایشان فرمود: «ای سلمان! شکیبایی ندارم. مرا واگذار تا به قبر پدرم بروم و بهسوی پروردگارم فریاد برآورم». سلمان عرض کرد: علی مرا بهسوی شما فرستاد و به شما دستور بازگشت داد. ایشان فرمود: «به او گوش میدهم و اطاعت میکنم». پس بازگشت...». ([412])
در روایتی است: «ایشان به او پیوست؛ یعنی به علی(ع). فاطمه بهسوی مسجد رفت تا علی را نجات دهد، ولی نتوانست. بهسوی قبر پدرش رفت. با سوز و فریاد به آن اشاره کرد و فرمود:
جانم در نفسهایم زندانی است
ایکاش با نفسهایم بیرون میآمد
پس از تو دیگر در زندگی خیری نیست و فقط
به این دلیل گریه میکنم که میترسم حیاتم طولانی گردد. ([413])
سپس فرمود: «وا اسفا بر تو ای پدرم! وا مصیبتا! حبیب تو ابوالحسن امین، گریان است؛ همان پدر نوههایت، حسن و حسین، کسی که در کودکی تربیتش کردی و در بزرگی برادرت بود و باجلالترین دوستانت است و دوستداشتنیترین یارانت. اولین آنها در پیشی گرفتن به اسلام و هجرتکننده بهسوی تو، ای بهترین آفریدگان! همانگونه که شتر کِشیده میشود، او را در اسارت بردند». سپس نالهای کرد و فرمود: «وا محمدا! وا حبیبا! وای پدر! وای ابوالقاسم! وای احمد! وای از اندک بودن یاور! وای از پناه! وای از طولانی بودن غم! وای از حزن و اندوه! وای از مصیبت! وای از بدی صبحش!» و بر روی زمین غش کرد و افتاد. مردم گریان شدند، فریاد زدند و ضجه کردند و مسجد در ماتم فرو رفت».([414])
پس زهرا(ع) اقدام به دفاع از وصی نمود و با نهایت صلابت پشت در ایستاد و این گروه را با دلیلی رسا مخاطب قرار داد، تا ستمکاران باز ایستند؛ ولی سکوت پیشه نکرد، زیرا او با حق بود و مهاجمان، حق خلافت شرعی را غصب کرده بودند.
وقتی علی(ع) را بیرون آوردند به او پیوست تا بهرغم همهی دردهایی که هنگام حمله به خانه به او وارد شده بود، آنان را از این عمل بازدارد.
وقتی راهکارهایش کارگر نیفتاد، اقدام به نفرین علیهشان نمود درحالیکه در برابر دیدگان همگان فریاد میزد و از خدا و رسولش(ص) طلب یاری میکرد؛ ولی سلمان حضرت را به دستور علی(ع) دریافت.
موضعگیری زهرا(ع) اعتراضی بلند و روشن را برای هر محقق حقی به نگارش درآورده که در آن بیان میکند خلافت از مسیر صحیح خود و از اصحاب شرعیاش منحرف شده است و نقش بزرگ خود را ایفا کرد تا تلاش کند که حق خلافت را به صاحب شرعیاش بازگرداند؛ از طریق گسترش ادراک در امتی تباه شده و مُفتضح کردن غاصبین خلافت با تأکید بر عدم شایستگی آنان برای تحمل سختیهای مسئولیت رهبری؛ چرا که آنها از سوی خداوند سبحان معین و منصوب نشده نبودند.
محمود بن لبید میگوید: وقتی رسول خدا(ص) قبض روح شد فاطمه(ع) به قبور شهدا و نزد حمزه میآمد و آنجا گریه میکرد. یکی از روزها که نزد قبر حمزه آمده بود، ایشان(ع) را آنجا یافتم که گریان بود. صبر کردم تا آرام شود. نزد او آمدم، به او سلام کردم و عرض کردم: ای سرور زنان! به خدا قسم بندبند قلبم به خاطر گریهی شما از هم گسسته است. فرمود: «ای ابو عمرو! گریه حق من است. من بهترین پدران رسول خدا(ص) را داشتم. چقدر به رسولالله اشتیاق دارم». سپس اینگونه شعر سرود و فرمود:
وقتی مردهای روزی بمیرد، یادش اندک میشود
به خدا سوگند از وقتی پدرم مرده است، یادش بیشتر شده است.([415])
عرض کردم: بانوی من! از شما درباره مسئلهای میپرسم که در سینهام میجوشد. فرمود: «بپرس». عرض کردم: آیا رسول خدا پیش از وفات خودش بر امامت علی تصریح فرمود؟ فرمود: «وا عجبا! آیا روز غدیر خم را فراموش کردید؟» عرض کردم: قطعاً اینگونه بوده است؛ ولی مرا از آنچه اشاره کردم باخبر فرمایید! ایشان(ع) فرمود: «به خداوند متعال شهادت میدهم که از ایشان شنیدم که فرمود: علی برترین کسی است که در میان شما به جانشینی میگمارم. او امام و جانشین پس از من است و دو نوهاش و نُه فرزند از صُلب حسین، امامان نیکوکار هستند. اگر از آنان پیروی کنید، آنان را هدایتگرِ هدایتشده مییابید و اگر با آنان مخالفت کنید، اختلاف میان شما تا روز قیامت برپا خواهد بود». عرض کردم: بانوی من! پس چرا ایشان از حقش دست کشید؟ ایشان فرمود: «ای ابا عمر! رسول خدا فرمود: «مَثَل امام مَثَل کعبه است که به سویش میآیند و او نمیرود» یا فرمود: «مَثَل علی». سپس فرمود: «به خدا سوگند، اگر حق را برای اهلش میگذاشتند و از عترت پیامبرش پیروی میکردند، حتی دو نفر از آنان نیز دربارهی خداوند اختلاف پیدا نمیکردند و نسل اندر نسل ارث میبردند و پشت پس از پشت، تا قائم ما که نهمین فرزند حسین است قیام کند؛ ولی کسی را پیش انداختند که خداوند او را عقب انداخته است و آن را که خداوند پیش انداخته است عقب انداختند. تا آن مبعوث شده را دفن کردند و او را در قبر به امانت گذاشتند، بر اساس میل خود انتخاب کردند و بر اساس رأی و نظر خود عمل کردند. وای بر آنان! آیا نشنیدهاند که خداوند میفرماید: (وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ) (و پروردگار تو هر چه را بخواهد مىآفريند و برمىگزيند، و آنان را اختيارى نیست)؟ آری شنیدهاند، ولی همانطور که خداوند سبحان میفرماید: (فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُور) (در حقيقت چشمها كور نيست ليكن دلهايى كه در سينههاست نابیناست). هیهات! آرزوهایشان را در دنیا گسترش دادند و اَجلهایشان را فراموش کردند. هلاکت بر آنان باد! و کارهایشان گم باد! پروردگارا! از اندک بودن پس از فراوان بودن به تو پناه میبرم».([416])
-وادار کردن امیرالمؤمنین(ع) بر بیعت:
«مردم جمع شده بودند و نگاه میکردند و خیابانهای مدینه لبریز از مردان شده بود. علی بن ابیطالب(ع) را کشانکشان و دوران دوان بیرون آوردند،([417]) درحالیکه میفرمود: «ای گروه مسلمانان! چرا گردن مسلمانی را میزنید که به خاطر خلافی سرپیچی نکرده، بلکه از سر حاجتی سرپیچی کرده است؟!» و از هر مجلسی که عبور میکرد به ایشان گفته میشد: بیا و بیعت کن».([418])
و مردم نیز به دنبالش آمدند. سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و بریده به دنبال آن حضرت آمدند درحالیکه میگفتند: چه زود به رسول خدا(ص) خیانت کردید و کینههایی را که در سینههایتان داشتید بیرون ریختید. بریده بن حصیب اسلمی گفت: ای عمر! بر برادر رسول خدا(ص) و وصی او و دخترش آمدی و او را میزنی؟ درحالیکه تو همان کسی هستی که قریش بهخوبی میشناسدت. خالد بن ولید شمشیر را که در غلافش بود بالا برد تا بریده را بزند. عمر به او پیوست و او را از این کار بازداشت. ([419])
عدی بن حاتم درحالیکه وضعیت امیرالمؤمنین(ع) را توصیف میکند، میگوید: «برای هیچکسی چون علی دلم هرگز به رحم نیامد، وقتی او را کشانکشان میآوردند».([420])
وقتی سلمان چنین دید، گفت: آیا با این شخص چنین میکنید؟! به خدا سوگند، اگر او خداوند را سوگند دهد، همهچیز زیر و رو میشد!([421]) و مقداد نیز گفت: به خدا سوگند، اگر اینگونه میشد خداوند چنان اراده میفرمود. ([422])
از ابا جعفر امام باقر(ع) که میفرماید: «وقتی امیرالمؤمنین(ع) را درحالیکه ریسمانی بر گردنش بود بهسوی زریق میبردند، ابوذر با یک دستش بر دست دیگرش زد و گفت: ایکاش شمشیرها دوباره به دستان ما بازمیگشت! مقداد گفت: اگر او چنین میخواست، به درگاه پروردگار عزّوجل دعا میکرد. سلمان گفت: مولای من به وضعیتی که در آن است، داناتر است».([423])
امیرالمؤمنین(ع) دردمند بود، دادخواهی میکرد، یاری میخواست، فریاد میزد و میفرمود: «به خدا سوگند، اگر شمشیرم در دستم بود شما میدانستید که هرگز به این (هدف) نمیرسیدید. به خدا سوگند، خودم را دربارهی تلاش شما سرزنش نمیکنم. اگر چهل مرد داشتم بهراستیکه گروه شما را مُتفرّق میکردم؛ ولی خداوند گروههایی را لعنت کند که با من بیعت نمودند و سپس مرا تنها گذاردند».([424])
ابن قتیبه میگوید: «و او (علی بن ابیطالب(ع)) را نزد ابوبکر آوردند و به او گفتند: بیعت کن. ایشان فرمود: «اگر نکنم چه میشود؟» گفتند: در این صورت سوگند به خدایی که جز او معبودی نیست گردنت را میزنیم. فرمود: «در این صورت بندهی خدا و برادر رسولش را میکُشید» عمر گفت: بندهی خدا، آری؛ ولی برادر رسولش، خیر! ابوبکر ساکت بود و سخنی نمیگفت. عمر به او گفت: آیا برای امرت دربارهاش فرمان نمیدهی؟ گفت: تا هنگامیکه فاطمه در کنارش است او را مجبور به چیزی نمیکنم. علی به قبر رسول خدا(ص) پیوست درحالیکه ناله و گریه میکرد و ندا میداد: «یا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَ كادُوا يَقْتُلُونَني» (اى فرزند مادرم، اين قوم مرا ناتوان يافتند و چيزى نمانده بود مرا بكشند)...». ([425])
و در روایتی دیگر: «وقتی علی(ع) به ابوبکر رسید، عمر بر او فریاد زد و گفت: بیعت کن و این سخنان باطل را از خودت دور کن. ایشان(ع) به او فرمود: «اگر انجام ندهم شما چه میکنید؟» گفتند: تو را با خواری و ذلت میکُشیم. فرمود: «در این صورت بندهی خدا و برادر رسولش را میکُشید». ابوبکر گفت: بندهی خدا، آری، ولی برادر رسول خدا، ما به چنین نسبتی اقرار نمیکنیم. ایشان(ع) فرمود: «آیا انکار میکنید که رسول خدا(ص) میان من و خودش برادری برقرار کرد؟» گفتند: بله. ایشان سه بار این مطلب را تکرار نمود. سپس علی(ع) رو به آنان کرد و فرمود: «ای گروه مسلمانان و مهاجران و انصار! شما را به خدا سوگند میدهم، آیا از رسول خدا(ص) در روز غدیر خم چنین و چنین و در غزوهی تبوک چنین و چنین نشنیدید؟» و ایشان(ع) هیچچیزی را که رسول خدا(ص) در موردش آشکارا در برابر همگان بیان فرموده بود را فروگذار نکرد؛ و همه را بیان فرمود. گفتند: به خدا سوگند همینطور است. وقتی ابوبکر ترسید که مردم او را یاری دهند و مانعش شوند، پیشدستی کرد و به او عرض کرد: همهی آنچه بیان کردی، حق است و ما با گوش خود شنیدیم و میدانیم و در دلهای ما جای دارد؛ ولی از رسول خدا(ص) شنیدم که پس از آن فرمود: «ما اهلبیتی هستیم که خداوند ما را برگزید، ما را تکریم کرد و برای ما آخرت را بهجای دنیا انتخاب نمود؛ و خداوند، برای ما اهلبیت نبوت و خلافت یکجا جمع نکرده است». علی(ع) فرمود: «آیا کسی از یاران رسول خدا(ص) بر این مطلب با تو گواه بوده است؟» عمر گفت: جانشین رسول خدا راست میگوید، من این را از ایشان همانگونه که گفت شنیدم. ابوعبیده و سالم ـغلام ابوحذیفهـ و معاذ بن جبل گفتند: راست میگوید. ما این را از رسول خدا(ص) شنیدیم».([426])
امیرالمؤمنین(ع) واقعیت تبانی از پیش برنامهریزیشده برای پوشیدن ردای خلافت و سلب آن از خودش را -همانطور که پسرعمویش پیامبر(ص) به او خبر داده است- بیان کرده و میفرماید: «آن صحیفهی ملعونهی خود را که در کعبه منعقد کردید، عملی کردید؛ اینکه اگر خداوند محمد را بکُشد یا بمیرد این امر از ما اهلبیت دور شود». ابوبکر گفت: چه کسی تو را از این باخبر نمود؟ ما تو را چنین خبر ندادیم. ایشان(ع) فرمود: «تو ای زبیر و تو ای سلمان و تو ای ابوذر و تو ای مقداد! به اسم خداوند و به اسم اسلام از شما میخواهم، آیا از رسول خدا(ص) نشنیدید که این را بیان فرمود و شما میشنیدید که فلانی و فلانی ـتا اینکه این پنجتن را نام بردـ بین خود نوشتاری نگاشتند و در آن پیمان بستند و بر آنچه به انجام رسانیدند سوگندنامه منعقد کردند، که اگر او کشته شود یا بمیرد؟» آنان عرض کردند: خداوندا! همینطور است. این را از رسول خدا(ص) شنیدیم که به شما فرمود: «ای علی! آنان پیمان بستند و بر کارشان تعهد کردند و میان خود نوشتاری نگاشتند که اگر من کشته شوم یا بمیرم علیه تو همکاری کنند و این امر را از تو بازدارند». شما فرمودی: «ای رسول خدا، پدر و مادرم به فدایت! اگر اینگونه شد دستور میفرمایید چهکاری انجام دهم؟» ایشان به شما فرمود: «اگر علیه آنان یاورانی یافتی با آنان جهاد کن و آنها را از میان بردار و اگر یاورانی نیافتی، بیعت کن و خون خود را حفظ کن». علی(ع) فرمود: «به خدا سوگند اگر این چهل مردی که با من بیعت کردند به من وفادار بودند، در راه خدا با شما جهاد میکردم؛ ولی به خدا سوگند، تا روز قیامت کسی از فرزندان شما به آن دست پیدا نخواهد کرد».([427])
جوهری از حبیب بن ثعلبه بن زید روایت کرده است که گفت: از علی شنیدم که فرمود: «سوگند به پروردگار آسمان و زمین ـ سه مرتبه ـ این عهدی است که پیمان پیامبر اُمّی با من در میان نهاد: این امت پس از من با تو پیمانشکنی میکنند».([428])
-جزئیات آنچه برای فاطمه(ع) اتفاق افتاد:
مورخین در نقل این واقعه اختلاف دارند. هر یک از آنان یک یا دو اتفاق از وقایعی را که برای دختر محمد فاطمه(ع) اتفاق افتاده است، نقل میکنند. برخی را میبینیم که تهدید به آتش کشیدن را نقل میکنند، دیگری جمعآوری هیزم را نقل میکند، سومی آوردن پارهای آتش را نقل میکند، چهارمی سوزاندن درب و شعلهور شدن آتش را نقل میکند، پنجمی شکستن درب و وارد شدن به خانه را نقل میکند، ششمی فشردن زهرا میان در و دیوار و سقط شدن جنین را نقل میکند، هفتمی سیلی زدن بر گونه یا زدن بر دست یا پهلو یا شلاق زدن بر بازوی حضرت، طوری که همچون دستنبدی شد را نقل میکند، هشتمی شکستن دندهی ایشان را نقل میکند، نهمی نقل میکند که عمر حضرت را زد، دهمی نقل میکند که مغیره نیز ایشان را زد، یازدهمی نقل میکند که قنفذ به دستور عمر ایشان را زد و دوازدهمی نقل میکند که خالد بن ولید حضرت را زد.
چنین پنداشته نشود که میان اینها تعارض و تضادی وجود دارد؛ بلکه هریک از این افراد قسمتی از آنچه بر سر فاطمه(ع) آمده است را نقل میکند؛ و این از آن روست که هر چه او نقل میکند چیزی است که برایش به اثبات رسیده و منافاتی با به اثبات رسیدن چیزی غیر از آن برای شخصی دیگر، ندارد؛ و یا از آن روست که غرض خاصی مدنظر اوست؛ پس آن را بدون در نظر گرفتن موارد دیگر نقل میکند که این نیز درست بودن موارد دیگر را نقض نمیکند.
مثلاً یکی نقل میکند عمر ایشان(ع) را زده است و دیگری نقل میکند مغیرة بن شعبه ایشان(ع) را زد و سومی نقل میکند قنفذ ایشان(ع) را زد و چهارمی نقل میکند خالد ایشان را زد؛ و هیچ تضادی میان اینها وجود ندارد.
شیخ محمدحسن مظفر برای این پدیده اینگونه دلیل آورده است: «به دلیل بسیار بودن اطلاعات آنها، کسی که میخواهد همهی وقایع را روایت کند، نمیتواند بهکلی این واقعه را نادیده بگیرد؛ بنابراین برخی از مقدماتش را روایت کرده است تا از همهی جوانب به آن خلل وارد نکند و همچنین در این واقعه سستی و ضعف ایجاد نکند؛ همانطور که در داستان بیعت غدیر و دیگر موارد چنین کردند».([429])
بهعلاوه آیا از بخاری، مسلم و دیگران انتظار میرود که تفاصیل و جزئیات این واقعه را نقل کنند؟ طبیعتاً اینگونه نیست. به همین دلیل میبینیم که بخاری در رزیة الخمیس احادیث را تحریف میکند و تلاش میکند نام کسی را که پیامبر(ص) را به هذیان متهم کرده است، ذکر نکند، و تلاش میکند اگر نام آن شخص را ذکر میکند، جمله را زیبا جلوه دهد و میگوید: گفته شد: بیماری به پیامبر غلبه یافته است! یا میگوید: عمر عبارتی گفت که چنین معنایی میرساند که بیماری بر رسول خدا غلبه یافته است!
و از جمله مواردی که تعجب خواننده را بیشتر میکند، آنچه نووی بیان میکند، است. این عین جملهی اوست: «این سخن عمر (خداوند از او خشنود باشد) بر اساس علم و فضل اوست؛ زیرا او میترسید پیامبر مواردی بنگارد که آنها انجامش ناتوان باشند و در نتیجه مستحق عقوبت بر آن باشند؛ زیرا در این صورت متن و تصریحی خواهد بود که مجالی برای اجتهاد در موردشان وجود نخواهد داشت».
در آنچه بیهقی میگوید نیز دقت کنید: «عمر (خداوند از او راضی باشد) قصد داشت در زمان غلبه کردن بیماری بر پیامبر (سلام و صلوات بر او) آسان بگیرد. اگر منظور ایشان (سلام و صلوات بر او) این بود که چیزی بنگارد که آنها از آن بینیاز نبودند، هرگز به خاطر اختلافشان آن را رها نمیفرمود». ([430])
همچنین میگوید: «سفیان بن عیینه از اهل علم حکایت میکند که گفته شد: پیامبر (سلام و صلوات بر او) میخواست جانشینی ابوبکر (خداوند از او خشنود باشد) را بنگارد. سپس آن را با اعتماد بر آگاهی از تقدیر خداوند متعال رها کرد».([431])
پس چطور باید از این افراد انتظار برود که جزئیات این واقعه را نقل کنند؟ درحالیکه ما میبینیم آنها تلاش میکنند سخن عمر را _با وجود صراحت و واضح بودنش_ توجیه نمایند!
این گروه تلاش میکنند از نقل قضایا و حوادث و جزئیات وقایع ممانعت به عمل آورند. ما تنها به برخی از این الفاظ و عبارتها بسنده میکنیم تا خوانندهی گرامی با جزئیات به حقیقت امر واقف شود:
اول: به آتش کشیدن و آنچه به آن مربوط میشود.
برخی جملاتی متفاوت در این موضوع نقل کردهاند و ما بر این عبارتهای نقلشده درنگی میکنیم:
تهدید به آتش کشیدن:
به آتش کشیدن خانهی زهرا(ع) از جمله موارد قطعی در احادیث و کتابهای ماست. علمای شیعه بر این اتفاقنظر دارند؛ اما آنچه در کتابهای اهل سنت وارد شده، به شکلهای مختلف و با عناوین متعددی آمده است. برخی از این عناوین تقدیمتان میگردد:
برخی از اخبار و روایات میگویند که عمر بن خطاب تهدید به آتش کشیدن نمود و این مطلبی است که در کتاب مصنف ابن ابی شیبه میبینیم؛ کسی که جزو مشایخ و اساتید بخاری است. او با سندش از زید بن اسلم، از زید، از پدرش اسلم که غلام عمر بود روایت میکند که گفت: وقتی پس از رسول خدا برای ابوبکر بیعت گرفته شد، علی و زبیر بر فاطمه دختر رسول خدا وارد میشدند و با او در مسائلشان مشورت و نظرخواهی میکردند. وقتی این خبر به عمر بن خطاب رسید، بیرون آمد تا بر فاطمه وارد شد و عرض کرد: ای دختر رسول خدا! به خدا سوگند، هیچکس برای ما دوستداشتنیتر از پدرت نیست و پس از پدرت، هیچکس برای ما دوستداشتنیتر از تو نیست؛ و به خدا سوگند این مانعی برای من نخواهد بود از اینکه اگر این افراد نزد شما جمع شوند، دستور بدهم خانه را با آنان به آتش بکشند».([432])
در تاریخ طبری با سند دیگری آمده است: «عمر بن خطاب به منزل علی آمد درحالیکه طلحه و مردانی از مهاجران در آن بودند، و گفت: به خدا سوگند، یا شما را به آتش میکشم یا برای بیعت بیرون میآیید. زبیر با شمشیر کشیده بیرون آمد. او لغزید و شمشیر از دستش افتاد. به سویش یورش بردند و او را گرفتند».([433])
آنچه غریب است این است که میبینیم ابن عبد البر در استیعاب این خبر را از طریق ابوبکر بزار و با همان سندی روایت میکند که ابن ابی شیبه روایت میکند و در آن چنین آمده است: عمر به ایشان (فاطمه) عرض کرد: «پس از او هیچکس دوستداشتنیتر از تو برای ما نیست. سپس عرض کرد: به من رسیده است که این افراد بر شما وارد شدهاند. اگر چنین به من برسد، قطعاً چنان خواهم کرد و قطعاً چنان خواهم کرد»؛ همانطور که پیشتر گفته شد.
و انتهای حدیث حذف شده است! کدام عاقل از این افراد انتظار دارد که این قضیه را همانطور که اتفاق افتاده است نقل کنند؟
آوردن پارهای آتش یا آتشزنه:
احمد بن محمد بن عبد ربه اندلسی در کتاب عقدالفرید خود میگوید: «کسانی که از بیعت ابوبکر سر باز زدند: علی، عباس، زبیر و سعد بن عباده بودند؛ اما علی و زبیر در خانهی فاطمه نشستند تا اینکه ابوبکر، عمر بن خطاب را بهسوی آنان فرستاد تا آنان را از خانهی فاطمه بیرون بیاورد و به او گفت: اگر سر باز زدند، آنان را بکُش. عمر با پارهای آتش آمد تا خانه را با آنان به آتش بکشد. فاطمه با او دیدار کرد و فرمود: «ای پسر خطاب! آیا آمدی تا خانهی ما را به آتش بکشی؟» گفت: بله؛ و یا شما نیز در آنچه امت وارد شدهاند، وارد میشوید. علی بیرون آمد تا نزد ابوبکر وارد شد و با او بیعت کرد. ابوبکر به او عرض کرد: آیا حکومت مرا ناپسند میداری؟ ایشان فرمود: «خیر، ولی سوگند خوردم که پس از مرگ رسول خدا(ص) عبا نیندازم (و بیرون نروم) تا قرآن را حفظ (و جمعآوری) کنم. خودم را به این دلیل نگاه داشتم».([434])
بلاذری در انساب الاشراف روایت میکند: ابوبکر بهسوی علی فرستاد تا بیعت کند. ایشان بیعت نکرد. عمر آمد، درحالیکه آتشزنهای همراه داشت. فاطمه با او مقابل درب دیدار کرد و فرمود: «ای پسر خطاب! آیا تو را اینگونه میبینم که در خانهی مرا میسوزانی؟».([435])
این خبر را ابو فدا در «مختصر فی اخبار البشر» روایت کرده است: «اگر سر باز زدند آنان را بکُش. سپس گفت: عمر در حالی آمد که پارهای آتش با خود داشت تا خانه را به آتش بکشد».([436])
ارادهی عمر برای به آتش کشیدن درب:
ابن ابی الحدید در شرح النهج میگوید: «مسعودی در مروج الذهب میگوید: عروة بن زبیر از برادرش عبدالله در حصر بنیهاشم در شعب و جمع کردن هیزم برای اینکه آنان را به آتش بکشد، عذرخواهی نمود و میگفت: منظور از این کار فقط این بود که این کلام منتشر نشود و مسلمانان اختلاف نکنند و در اطاعت وارد شوند و کلمه یکپارچه شود؛ همانطور که وقتی بنیهاشم از بیعت با ابوبکر سر باز زدند، عمر بن خطاب با آنان همین کار را کرد. او هیزم جمع کرد تا خانه را با آنان به آتش بکشد».([437])
واضح است که متن پیشین که ابن ابی الحدید از مسعودی نقل میکند در نسخههای موجود کتاب مروج الذهب وجود ندارد. نام عمر از چاپهای اخیر حذف شده است. بسیاری را دیدم که از مسعودی عین این جمله را نقل کردهاند، ولی نام عمر در آنها نیامده است؟!([438])
ابن شحنهی حنفی در روض المناظر در بیان سقیفه میگوید: «عمر بهسوی خانهی علی آمد تا کسانی را که در آن هستند به آتش بکشد. فاطمه با او دیدار کرد. به او گفت: در آنچه امت وارد شدهاند، وارد شوید... تا انتها».([439])
طبری از زیاد بن کلیب روایت میکند که میگوید: «عمر بن خطاب به منزل علی آمد ـدرحالیکه طلحه و زبیر و مردانی از مهاجرین در آن بودندـ و گفت: به خدا سوگند، یا شما را به آتش میکشم یا برای بیعت بیرون میآیید».([440])
بلاذری در تاریخش از مدائنی روایت کرده است: از مسلمه بن محارب، از سلیمان تیمی و از ابن عون: «ابوبکر بهسوی علی فرستاد و بیعت میخواست. ایشان بیعت نکرد. عمر آمد درحالیکه آتشزنهای همراهش بود. فاطمه مقابل درب با او دیدار کرد و فاطمه فرمود: «ای پسر خطاب! آیا تو را میبینم که درب خانهام را به آتش میکشی؟» عرض کرد: بله. این قویترین چیزی است که پدرت آورده است».([441])
ابن قتیبه روایت میکند: «ابوبکر، عمر را بهسوی آنان فرستاد. او آمد، آنان را صدا زد درحالیکه آنها در خانهی علی بودند. آنها از اینکه بیرون بیایند سر باز زدند. هیزم خواست و گفت: سوگند به آنکس که جان عمر در دستش است یا بیرون میآیید یا خانه را با کسانی که در آن هستند به آتش میکشم».([442])
و در ملل و النحل از ابراهیم نظام که میگوید: «عمر در روز بیعت بر شکم فاطمه زد تا آنجا که جنین از شکمش افتاد و فریاد میزد: خانهاش را با کسانی که در آن هستند به آتش بکشید؛ و در آن خانه، کسی جز علی، فاطمه و حسنین نبود».([443])
ابن عبد البر اندلسی میگوید: «کسانی که از بیعت ابوبکر سر باز زدند: علی، عباس، زبیر و سعد بن عباده بودند؛ اما علی و زبیر در خانهی فاطمه نشستند تا اینکه ابوبکر، عمر بن خطاب را بهسوی آنان فرستاد تا آنان را از خانهی فاطمه بیرون بیاورد و به او گفت: اگر سر باز زدند، آنان را بکُش. عمر با پارهای آتش آمد تا خانه را بر سرشان به آتش بکشد. فاطمه با او دیدار کرد و فرمود: «ای پسر خطاب! آیا آمدی تا خانهی ما را به آتش بکشی؟» عرض کرد: بله».([444])
ابوبکر جوهری در کتاب سقیفهاش از سلمه بن عبدالرحمن میگوید: «وقتی ابوبکر بر منبر نشست، علی و زبیر و مردمی از بنیهاشم در خانهی فاطمه بودند. عمر بهسوی آنان آمد و گفت: سوگند به آنکس که جانم در دست اوست یا برای بیعت بیرون میآیید یا خانه را با شما به آتش میکشم».([445])
عناوین دیگری نیز وجود دارد؛ مانند جمع کردن هیزم و آمدن برای به آتش کشیدن که از بیانشان صرفنظر و به مطالب پیشین اکتفا میکنیم؛ که آنچه گفته شد کفایت میکند.
دوم: شکستن دندهی حضرت (ع)
فاطمه(ع) از سلطنت غاصب شدیدترین ستمها را متحمل شد. او متحمل ظلمی شد که فقط کسانی که تمثیل صبر و شکیبایی هستند و این ویژگی در شخصیتشان ریشه دوانیده باشد میتوانند تحمل کنند. او نمونه و الگویی از صبر و قربانی دینِ اسلام است که به خاطر آن بسیار از دست داده و بسیار تحمل کرده است.
بهطوریکه ستمکاران به خاطر دنیای مُتعفِّن خود، استخوان پهلویش را شکستند و این به سبب فشاری بود که بین در و دیوار به حضرت وارد شد و آثار آن تا زمان شهادتش بر بدن شریفش باقی بود.
روایاتی آمده است که این حقیقت را بیان میکند. در زیارت ایشان آمده است: «خداوندا! بر محمد و اهلبیت او درود فرست، و آن بر بتول طاهره، صدیقهی معصومه، تقیهی نقیه، رضیه (مرضیه)، زکیه، رشیده، آن ستم دیدهی سرکوبشده که حقش غصب، ارثش منع، پهلویش شکسته، شوهرش ستمدیده، فرزندش کشته شده، فاطمه دختر فرستادهات، پارهی تنش، آویزهی دلش، جگرگوشهاش، برگزیده و هدیهی تو برای او که وصیاش را به آن اختصاص دادی، حبیبهی مصطفی، همسر مرتضی، و سرور زنان، بشارتدهنده به اولیا، ملازم پارسایی و تقوی، میوهی باغ بهشتی و جاودانگی، که زادگاهش را به زنان بهشت شرافت و برتری دادی، و انوار امامان را از او بیرون آوردی و پردهی نبوت را پیش روی او قرار داده و برکشیدی، درود فرست».([446])
سلیم بن قیس از سلمان روایت میکند: «... قُنفُذ به زور او را بهطرف چهارچوب درب خانهاش برد و دورش کرد. درنتیجه استخوان پهلویش شکست و جنین از شکمش افتاد. او همواره در بستر بود تا به همین دلیل شهید از دنیا رفت».([447])
سلیم بن قیس از عبدالله بن عباس روایت میکند که به او گفت ـدرحالیکه جابر بن عبدالله کنارش بودـ: پیامبر(ص) پس از خطبهای طولانی به علی(ع) فرمود: «قریش علیه شما همکاری خواهند کرد و گفتارشان بر ظلم و ستم بر تو جمع میشود. اگر یاورانی یافتی با آنان جهاد و پیکار کن. اگر یاورانی نیافتی باز ایست (صبر پیشه کن) و خون خود را حفظ کن. ولی شهادت، در انتظار توست. خداوند قاتل تو را لعنت کند!» سپس به دخترش(ع) رو کرد و فرمود: «تو اولین کس از اهلبیتم هستی که به من میپیوندی. تو سیده و سرور زنان بهشت هستی. تو پس از من، ظلم و خشونت میبینی و استخوانی از استخوانهای پهلویت شکسته میشود. خداوند قاتل تو را لعنت کند!...». ([448])
صدوق از ابنعباس روایت میکند که پیامبر(ص) فرمود: «... اما دخترم فاطمه، سرور زنان جهانیان از اولین تا آخرین است... گویی اتفاق افتاده است؛ خواری و زبونی وارد خانهاش میشود، حرمتش شکسته، حقش غصب، از ارثش محروم، پهلویش شکسته میشود...». ([449])
سوم: ضربهی سختی که فاطمه(ع) دچارش شد.
زهرا(ع) دچار ضربهی سختی شد که از کینه و عداوت علیه اهلبیت(ع) که در درون این افراد وجود داشت نشأت گرفته بود. این ضربه آثاری را در بدن شریف آن حضرت تا شهادتش باقی گذاشت. بدن حضرت از شدت این ضربه سیاه شده بود. رسول خدا(ص) از این مطلب خبر داده است:
پیامبر(ص) فرمود: «وقتی پیامبر(ص) به معراج برده شد، به ایشان عرض شد: خداوند تو را در سه مورد میآزماید و شروع به شمردنشان نمود... اما دخترت، به او ستم میشود، محروم میگردد و حقش غصب میشود ـ حقی که خداوند برایش قرار داد ـ و درحالیکه باردار است، او را میزنند. بر او و بر حریمش و به خانهاش بدون اجازه وارد میشوند. سپس ذلت و خواری به او میرسد. سپس هیچ بازدارندهای نمییابد و فرزندی که در شکمش است را بر اثر این ضربه میاندازد و بر اثر این ضربه، از دنیا میرود...». ([450])
مرگ حضرت در روایت با این ضربه از سوی دستان کینهتوز مستند شده است.
و از علی بن ابیطالب(ع) روایت شده است که فرمود: «هنگامیکه من، فاطمه، حسن و حسین در محضر رسول خدا(ص) بودیم، ناگاه بهسوی ما توجه و گریه کرد. عرض کردم: چه شده ای رسول خدا؟ فرمود: به خاطر ضربهای که بر سر تو و سیلیای که بر گونهی فاطمه میزنند، گریه میکنم».([451])
سلیم بن قیس از عبدالله بن عباس روایت میکند که به او گفت ـ درحالیکه جابر بن عبدالله کنارش بود ـ: پیامبر(ص) بهسوی دخترش(ع) رو کرد و فرمود: «تو اولین کس از اهلبیتم هستی که به من میپیوندی. تو سیده و سرور زنان بهشت هستی. تو پس از من، ظلم و خشونت میبینی و استخوانی از استخوانهای پهلویت شکسته میشود. خداوند قاتل تو را لعنت کند!... تا پایان حدیث».([452])
این روایت بیان میکند که ایشان(ع) کشته شده است. از اینجا پرسشی به ذهن خواننده خطور میکند: چه کسی فاطمه(ع) را به قتل رساند؟
و من معتقدم پاسخ این پرسش نیز از همین روایت قابل استخراج است؛ زیرا این روایت مصیبتهایی را که بر فاطمه(ع) واقع خواهد شد بیان میکند که عبارتاند از: زدن و شکستن استخوان پهلو و پس از آن بیان میکند که آن حضرت(ع) به قتل میرسد؛ بنابراین چنین فهمیده میشود که قاتل، همان کسی است که حضرت را زده و پهلویش را شکسته است.
تاریخ بر کسی که خانهی فاطمه(ع) را هتک حرمت کرده است تصریح میکند. برخی از متونی که برخی از مورخین ذکر کردهاند، پیشتر ارائه گردید؛ مراجعه کنید.
و اکنون از فاطمه(ع) میشنویم. ایشان برخی از اتفاقاتی را که بر او واقع شد و منجر به شهادتش گردید را بیان میفرماید: «هیزم بسیار بر درب خانهی ما گرد آوردند و آتشی آوردند تا خانه و همچنین ما را به آتش بکشند. من چهارچوب در را گرفتم و گفتم: شما را به خداوند و پدرم رسول خدا(ص) سوگند میدهم که از ما دست بردارید و ما را یاری دهید. عمر تازیانه را از دست قنفذ ـ غلام ابوبکر ـ گرفت و با آن بر بازویم زد. تازیانه بر بازویم پیچید تا همچون دستبندی شد. در را با لگد کوبید و آن را بهطرف من باز کرد، درحالیکه من باردار بودم. من با صورت افتادم، آتش زبانه میکِشید و صورتم سیلی خورد. او با دستش چنان بهصورتم سیلی زد که گوشواره از گوشم افتاد و درد بارداری سراغم آمد و محسن کشته شده بی هیچ جرمی سقط شد».([453])
سلام بر تو ای صابره و سلام بر شوهر شکیبای حسابرس تو؛ اولین مظلوم در اسلام، گردن نهاده به سخنان پسرعمویش(ص) محافظ اسلام.
کلمات از وصف صبر و شکیبایی شما ناتواناند، ای پاکان پاکیزه شده!
طبرسی در احتجاج روایت کرده است: «فاطمه(ع) مقابل درب خانه میان همسرش و آنان مانع شد. قنفذ با تازیانه بر بازوی ایشان زد و اثر این ضربهای که قنفذ بر بازویش زد همچون دستبندی شد».([454])
طبری در دلائل الامامه از ابوعبدالله جعفر بن محمد(ع) روایت میکند: «... علت وفات ایشان این بود که قنفذ ـ غلام عمر ـ حضرت را با قبضهی شمشیر زد».([455])
در روایتی دیگر: «قنفذ بر صورت ایشان زد که به چشمانش خورد»[456].
در روایت آمده است که امام صادق(ع) فرمود: «...قنفذ دستش را داخل کرد و خواست در را باز کند. عمر با تازیانه بر بازوانش چنان زد که همچون دستنبد سیاه شد و آنچنان در را با لگد زد که به شکمش خورد؛ درحالیکه ایشان شش ماه به محسن باردار بود و او را سقط کرد؛ و عمر، قنفذ و خالد بن ولید هجوم آوردند و آنچنان بر گونهاش زد که گوشوارههایش از زیر روسریاش افتاد و ایشان با صدای بلند گریه میکرد و میفرمود: وای پدرم! وای رسول خدا! دخترت فاطمه دروغگو شد و جنینش در شکمش کشته شد...». ([457])
همچنین مغیرة بن شعبه، ایشان را زده است؛ همانطور که امام حسن مجتبی(ع) درحالیکه مغیره را مخاطب قرار میدهد بر این مطلب تصریح میفرماید: «تو همان کسی هستی که فاطمه دختر رسول خدا(ص) را چنان زدی که خونینش کردی و آنچه در شکم داشت را انداخت؛ در جهت خوار و زبون کردن رسول خدا از سوی تو و مخالفتت با دستور ایشان...». ([458])
روایت شده است که ابن ابوالعلا همدانی و یحیی بن محمد بن حویج در قضیهی ابن خطاب درگیر شدند. نزاع خود را نزد احمد بن اسحاق قمی بردند که یار امام حسن عسکری بود. او برای آنان از امام عسکری از پدرش(ع) روایت نمود: «حذیفه از پیامبر(ص) حدیثی طولانی روایت کرده است که پیامبر(ص) در آن به حذیفة بن یمان از وقایعی خبر میدهد که پس از ایشان اتفاق خواهد افتاد. سپس حذیفه درحالیکه میگوید آنچه شنیده به وقوع پیوسته است، میگوید: ... و قرآن تحریف شد، و خانهی وحی به آتش کشیده شد... تا اینکه گفت: صورت آن زکیه سیلی خورد...». ([459])
برخی تلاش کردند زدنی که بر فاطمه(ع) وارد شد را علیرغم وجود چنین شواهدی نفی کنند. آنها مدعی هستند که مهاجمان وارد خانهی ایشان نشدند. اگر به حضرت تعرضی برای زدن میشد ـکه موردی عادی نیستـ مسلمانان ساکت نمیماندند، زیرا آنها قطعاً احادیث رسول خدا(ص) را در فضیلت ایشان شنیده بودند و این باعث میشد که در برابر کسی که ایشان را میزند و آزار میدهد بایستند. بهعلاوه زدن و آزار ایشان به مصلحت مهاجمینی که میخواستند از علی(ص) بیعت بگیرند نبود؛ چرا که این واقعه بازگو میشود و بازخورد منفی برایشان خواهد داشت.
در حقیقت در مورد این سخن، با وجود بسیار بودن شواهدی که دلالت بر زدن فاطمه(ع) توسط آنان دارد و همچنین اعتراف از طرف کسی که خودش این کار را انجام داده است، با وجود تمامی این شواهد هیچ انسانی با کمترین درجهای از شناخت و آگاهی نمیتواند این واقعه را انکار کند؛ مگر اینکه در انکار کردن، مصلحتی وجود داشته باشد که میخواهد آن را عملی سازد. بهاینترتیب چنین شخصی از انصاف خارج میشود؛ انصافی که باید همراه تحقیق علمی که حول حقایق تاریخی اثباتشده میچرخد، وجود داشته باشد.
بهعلاوه چرا مسلمانان وقتی پیامبر(ص) مرکب و کتف خواست کاری انجام ندادند تا ایشان نوشتاری بازدارنده از گمراهی برای امت بنگارد... عمر گفت: هذیان میگوید! چرا هیچکس به او اعتراض نکرد و او را توبیخ ننمود؟! آیا پیامبر(ص) پاکترین و بزرگترین شخصیت در این زمین نیست؟! آیا او برترین پیامبران نیست؟!
چرا مسلمانان درنگ نکردند تا مانع سلطهی حاکمی شوند که هیزم برای به آتش کشیدن خانهی زهرا(ع) جمعآوری کرده بودند، درحالیکه این واقعه در برابر دیدگان و گوشهای بسیاری از مسلمانان بود؟!
سلطهی حاکم قطعاً میدانست که مردم یاری نمیدهند و رویگردان میشوند و این باعث میشود که آنها بی هیچ عامل بازدارندهای مست و سرخوش اقدام خود را عملی کنند.
گفته میشود: عرب زنها را نمیزند؛ چرا که این کار، ننگ و عاری برای زنندهاش است. پس چطور عمر، فاطمه را میزند یا دستور میدهد ایشان را بزنند؟
این گفته با شواهد بسیاری که محقق در صفحات تاریخ میبیند، رد شده است. معروف و مشهور است که سمیه مادر عمار بن یاسر زیر لگدهای شکنجه در مکه از دنیا رفت و او اولین زن شهید در اسلام بود. کسی که زدن و شکنجه کردن ایشان را بر عهده داشت، ابوجهل بود. همچنین زینب دختر رسول خدا(ص) که از سوی هبار بن اسود مورد ضرب و شتم قرار گرفت و پیامبر(ص) به همین دلیل خونش را حلال شمرده بود.
ابن ابی الحدید معتزلی میگوید: «او بر استادش ابوجعفر نقیب، داستان زینب را هنگام به وحشت انداختنش توسط هبار بن اسود خواند. ابوجعفر به او گفت: رسول خدا خونش را حلال شمرده بود؛ زیرا او زینب را چنان ترساند که باعث شد آنچه درون شکمش است را بیندازد؛ بنابراین ظاهر حال چنین است که اگر حضرت زنده بود، خون کسی که فاطمه را چنان ترساند که باعث شد آنچه درون شکمش داشت را بیندازد، حلال میشمرد. من گفتم: آیا آنچه را که مردم میگویند از تو روایت کنم: اینکه فاطمه ترسانده شد و محسن را انداخت؟! گفت: این را از من روایت نکن و باطل بودنش را هم از من روایت نکن. من در این موضع به دلیل اخبار متعارضی که دارم توقف کردهام».([460])
حتی در تاریخ شواهد بسیاری را مییابیم که تأکید میکنند عمر، زنها را میزد. خود عمر کنیزی از بنی مؤمل را شکنجه میداد و او را میزد تا جایی که خسته میشد و میگفت: من از تو عذر میخواهم؛ فقط به خاطر خستگی تو را رها کردم.
جاحظ روایت میکند: «او (ابوبکر) از کنیزی از بنی مؤمل که گروهی از بنی عدی بن کعب بودند عبور کرد در حالی که عمر بن خطاب او را به دلیل ترک گفتن اسلام شکنجه میکرد. او را کتک میزد و وقتی خسته شد گفت: من از تو عذر میخواهم؛ من فقط به خاطر خستگی تو را رها کردم! او آن زن را خرید و آزاد کرد».([461])
احمد، در مسندش روایت میکند: «وقتی رقیه دختر رسول خدا صلی الله علیه و سلم از دنیا رفت، فرمود: به گذشتگان خوب ما عثمان بن مظعون بپیوند. میگوید: زنها گریه میکردند و عمر آنها را با شلاقش میزد. پیامبر صلی الله علیه و سلم به عمر فرمود: رهایشان کن که گریه کنند. بر حذر باشید از صدای شیطان. سپس رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «تا جایی که از دل و چشم باشد، از خداوند و رحمت است و تا جایی که از دست و زبان باشد، از شیطان است». رسول خدا صلی الله علیه و سلم بر لبهی قبر نشست و فاطمه کنارش بود و گریه میکرد. پیامبر صلی الله علیه و سلم از سرِ لطف و مهربانی بر فاطمه، با پیراهنش چشم او را خشک میکرد».([462])
ابن ابی الحدید معتزلی میگوید: «اولین کسی که عمر تازیانه زد، امّ فروه دختر ابی قحافه بود. مرد و زن برای ابوبکر نوحهسرایی کردند و دخترش امّ فروه در میان آنها بود. عمر چند مرتبه آنان را منع کرد ولی همچنان تکرار میکردند. امّ فروه را از میان آنان بیرون کشید و او را تازیانه زد؛ بقیه فرار کردند و پراکنده شدند.
گفته میشد: تازیانهی عمر از شمشیر حجاج ترسناکتر بود. در صحیح آمده است که زنها نزد رسول خدا(ص) بودند و همهمهشان بسیار شد. عمر آمد و از ترس او فرار کردند. به آنان گفت: ای کسانی که به خود رحم نمیکنید! آیا از من میترسید و از رسول خدا نمیترسید؟ گفتند: آری، تو خشمگینتر و عصبانیتر هستی».([463])
سلیم بن قیس روایت کرده است: عمر بن خطاب از همهی کارگزارانش اموالشان را به انصاف غِرامت گرفت؛ ولی از قُنفذ عدوی چیزی نگرفت؛ و او از کارگزارانش بود. آمده است که غرامتی که از او گرفته شد ـ که این غرامت بیست هزار درهم بود ـ حتی ده درهم و حتی نصف ده درهم هم نبود. ابان میگوید: سلیم گفت: با علی(ع) دیدار کردم و از آنچه عمر انجام داد پرسیدم! ایشان(ع) فرمود: «آیا میدانی چرا از قُنفذ دست برداشت و از او چیزی غرامت نگرفت؟!» عرض کردم: خیر. فرمود: «چون این او بود که فاطمه (صلوات خدا بر او باد) را با تازیانه زد تا میان من و آنها مانع ایجاد شود. ایشان (صلوات خدا بر او باد) از دنیا رفت درحالیکه اثر تازیانه روی بازویش همانند دستبند بود».([464])
عمر از اموال قنفذ ـ آنگونه که از اموال دیگران غرامت گرفت ـ غرامت نگرفت و این تشکری از سوی او به خاطر تلاش قنفذ در همراهی با او بود و گردن نهادن بهفرمان او وقتی به او دستور داد که بهسوی حبیبهی محمد، فاطمه(ع) برود و او را با تازیانهاش بترساند.
چهارم: سقط محسن و آنچه به آن ارتباط دارد.
برخی وجود محسن(ع) را در میان فرزندان زهرا(ع) انکار میکنند و این به دلیل تنگنایی است که بهاینترتیب با آن مواجه شدهاند؛ چرا که از حل مسئله و توجیه کار خلیفه ناتوان هستند و از روی عمد آن را انکار میکنند!
انکار پدیدهای است که خواننده در بسیاری موارد میتواند مشاهده کند؛ وقتی کسی از تفسیر پدیدهای مشخص یا توجیه کاری مشخص یا موارد دیگر ناتوان میشود، به تنها راهحلی که پناه میبرد، انکار آن مسئلهای است که از ریشه در تفسیرش حیران است و باعث میشود که بهکلی باب تحقیق را ببندد!
برخی از آنان اینچنین تلاش میکنند و میخواهند اساساً وجود داشتن فرزندی به نام محسن(ع) برای فاطمه(ع) را انکار کنند. اینان از همهی متونی که از طریق اهل سنت و شیعه آمده است اظهار بیاطلاعی میکنند؛ متونی که وجود او را ثابت میکند و اینکه او فرزند علی و فاطمه(ع) است. به همین دلیل عمر ابونصر میگوید: «همانطور که پیشتر گفتیم، مورخان در وجود ایشان اختلاف دارند؛ هرچند یعقوبی، مسعودی و دیگران بر وجودش تأکید میکنند»؛([465]) و همچنین میگوید: «برخی از مورخین وجود محسن را انکار، ولی دیگران وجودش را ثابت میکنند؛ مانند مسعودی و ابو الفدا».([466])
کسانی هم وجود دارند که به دلیل حرص شدید جهت به دور کردن شبهه از کسانی که در سقط و کشتن ایشان(ع) گرفتار شدهاند، به این موضوع بیتوجهی میکنند و اهمیتی برایش قائل نمیشوند.
کسانی هم وجود دارند که به دلایلی که نمیتوان نادیدهشان گرفت از انکار ناتوان شدند؛ در نتیجه به راهحل دیگری پناه بردند: اینکه که محسن در زمان پیامبر(ص) به دنیا آمد و در کودکی از دنیا رفته است. همهی اینها به این دلیل است که حرص شدیدی به حفظ آبروی خلیفه دارند!
ابن شهر آشوب ادعای ولادت محسن را در زمان پیامبر(ص) رد کرده و اینکه بهصورت سقط شده متولد شده است را به افراد پست و حقیری نسبت میدهد که دشمنیشان باعث انکار بسیاری از موارد شده است. او میگوید: «دشمنی عدهای از افراد پست و حقیر تا آنجا پیش رفته است که گفتهاند: ابوبکر از علی شجاعتر بود، مرحب را محمد بن مسلمه کشته است، ذو الثدیه در مصر کشته شد و در اجرا کردن سورهی برائت، ابوبکر امیر بر علی بوده است و چهبسا گفتهاند: انس بن مالک آن را خوانده است؛ و اینکه فاطمه، محسن را در زمان پیامبر به صورت سقط شده به دنیا آورد... تا آنجا که میگوید: کسی که وارد باطل شود گامش میلغزد: (وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرين)([467]) (و شيطان کارهايشان را در نظرشان بياراست و آنان را از راه بازداشت و حال آنکه مردمی صاحب بصيرت بودند)». ([468])
حقیقت این است که وجود محسن(ع) و اینکه سومین پسر از پسران فاطمه(ع) است و اینکه به دلیل هجوم آوردن این گروه بر خانهی فاطمه(ع) سقط شده است، مثل روز روشن است و این را هیچکس مگر بیماری که دلش از فساد و کژی لبالب شده باشد، انکار نمیکند. این افراد را در طول تاریخ میبینیم که لجوج و عِنادپیشهاند و همواره از حقیقت روشن، رویگردان. دلایل، علیرغم واضح و آشکار بودن به این افراد هیچ سودی نمیرساند؛ ولی ما دلایل وجود داشتن محسن در میان فرزندان فاطمه(ع) را بیان مینماییم و تمام مطالبی را که به این مبحث ارتباط دارد بهطور مستدل با عنوانهای مختلف بیان خواهیم داشت تا تصویر واضحی برای خوانندهی گرامی ترسیم گردد.
اول: اینکه محسن در زندگی پیامبر(ص) متولد شده است.
احمد و دیگران روایت کردهاند: عبدالله به من حدیث نمود، پدرم به من حدیث نمود، یحیی بن آدم به ما حدیث نمود، اسرائیل به ما حدیث نمود، از ابواسحاق، از هانی بن هانی، از علی (خداوند از او راضی باشد) که فرمود: «وقتی حسن متولد شد او را حرب نامیدم. رسول خدا (سلام و صلوات بر او) آمد و فرمود: پسرم را به من نشان دهید. او را چه نامیدهاید؟ فرمود: عرض کردم: حرب. فرمود: بلکه او حسن است. وقتی حسین متولد شد او را حرب نامیدم. رسول خدا (سلام و صلوات بر او) آمد و فرمود: پسرم را به من نشان دهید. او را چه نامیدهاید؟ فرمود: عرض کردم: حرب. فرمود: بلکه او حسین است. وقتی سومین فرزند متولد شد او را حرب نامیدم. پیامبر (سلام و صلوات بر او) آمد و فرمود: پسرم را به من نشان دهید. او را چه نامیدهاید؟ فرمود: عرض کردم: حرب. فرمود: بلکه او محسن است. سپس فرمود: آنان را به نامهای فرزندان هارون نامیدم: شبر، شبیر و مشبر».([469])
آنان میخواهند چنین ثابت کنند که محسن در زمان رسول خدا(ص) متولد شده تا بهاینترتیب انکار کنند که او در روز هجوم خلیفه به خانهی فاطمه(ع) سقط شده است. بهعلاوه خوانندهی این روایت چنین تصوری برایش شکل میگیرد که علی(ع) مخالف پیامبر(ص) است! این در حالی است که ایشان(ع) در هیچچیزی از پیامبر(ص) پیشی نمیگرفت، حتی در نامگذاری فرزندانش. این مطلبی است که روایات دربارهاش آمده است و روایتهایی از طریق عامه (اهل سنّت) تقدیم میگردد.
عمر بن محمد بن خضر در سیرهاش روایت کرده است _او معروف به ملا و صاحب سیره است و در سال 570 وفات کرده است_: از جابر بن عبدالله که گفت: «وقتی فاطمه، حسن را به دنیا آورد به علی (خداوند صورتش را تکریم فرماید) فرمود: او را نامگذاری کن. فرمود: در نامگذاریاش از رسول خدا پیشی نمیگیرم. سپس به پیامبر(ع) خبر داد و او فرمود: من در نامگذاریاش از خداوند عزّوجل پیشی نمیگیرم. خداوند عزّوجل به جبرئیل(ع) وحی فرمود: برای محمد فرزندی متولد شده است. بهسوی او فرود بیا، به او تبریک بگو و به او بگو: علی نسبت به تو مانند هارون به موسی است. او را با نام فرزند هارون نامگذاری کن. جبرئیل(ع) فرود آمد و از سوی خداوند عزّوجل به او تهنیت گفت. سپس عرض کرد: خداوند متعال به تو دستور داد که او را به نام فرزند هارون نامگذاری کن. فرمود: نام فرزند هارون چیست؟ فرمود: شبر. ایشان (سلام و صلوات خدا بر او) فرمود: زبان من عربی است و فرمود: او را حسن نامگذاری کن».([470])
حافظ محب الدین طبری میگوید: «اسما بنت عمیس میگوید: فاطمه، حسن را به دنیا آورد. پیامبر (سلام و درود خدا بر او) آمد و فرمود: ای اسما! فرزندم را بیاورید. او را در پارچهای زرد به ایشان داد. او را از ایشان گرفت و فرمود: مگر به شما نگفتم که مولود را با پارچهی زرد نپیچید؟ او را با پارچهی سفید پیچیدم، ایشان را گرفت و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. سپس به علی فرمود: فرزندم را چه نامیدی؟ عرض کرد: در این مورد از شما پیشی نمیگیرم. ایشان فرمود: من نیز از پروردگارم پیشی نمیگیرم. جبرئیل(ع) فرود آمد و عرض کرد: ای محمد! پروردگارت به تو سلام میدهد و به تو میگوید: علی برای تو مانند هارون نسبت به موسی است، جز اینکه هیچ پیامبری پس از تو نیست. این فرزندت را به نام فرزند هارون نامگذاری کن. فرمود: ای جبرئیل! نام فرزند هارون چیست؟ عرض کرد: شبر. ایشان (سلام و صلوات خدا بر او) فرمود: زبان من عربی است. عرض کرد: او را حسن نامگذاری کن. ایشان (سلام و صلوات بر او) چنین کرد. پس از یک سال حسین به دنیا آمد. پیامبر (سلام و صلوات خدا بر او) آمد و مانند سخن اول را بیان فرمود و داستان نامگذاری مانند اولی ادامه یافت تا آنجا که جبرئیل(ع) به ایشان دستور داده است که نام او را نام فرزند هارون، شبیر نامگذاری کن. پیامبر (سلام و صلوات خدا بر او) مانند سخن اول را فرمود. گفت: او را حسین نامگذاری کن».([471])
چرا این دو روایت محسن را ذکر نمیکنند؟! این ادعا که ایشان در زمان رسول خدا متولد شده است با بسیاری از روایاتی که خواهد آمد تعارض دارد؛ اینکه محسن به دلیل هجوم این گروه بر خانهی فاطمه(ع) سقط شده است.
بهعلاوه پوشیده نیست که ایشان(ص) میخواستند تأکید کنند که میان وصی او و وصی موسی(ع) مشابهت وجود دارد؛ حتی در نام فرزندان. از همین رو در حدیثی از ایشان آمده است: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی هستی؛ جز اینکه پیامبری پس از من نیست».([472]) تعمیم شباهت بین این دو در تمامی منزلتها ـ جز پیامبری ـ وجود دارد؛ به همین دلیل وقتی این گروه خواستند امیرالمؤمنین(ع) را بکُشند، ایشان فرمود: «این گروه مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکُشند»([473]) همانطور که هارون(ع) چنین فرمود. این مطلبی است که پیامبر(ص) به آن اشاره فرموده و در حدیث پیرویِ امت از سنتهای پیشینیان، امت را از آن بازداشته است. ایشان(ص) فرمود: «هر چه بر بنیاسرائیل آمد، بر امت من نیز خواهد آمد، قدمبهقدم...». ([474])
دوم: محسن در کوچکی از دنیا رفت.
بسیاری از علمای عامه و مورخینشان تصریح کردهاند که محسن در کوچکی از دنیا رفت، ولی به علت وفات نپرداختهاند و حتی میبینم که آنان از ورود به بررسی علت آن طفره میروند و به این مسئله عنوان دیگری میدهند که خواننده را از علتی که میتواند ورای وفات باشد، دور میکند؛ زیرا بر اساس آنچه گذشت آنان میخواهند بر آنچه خلافت سقیفه انجام داد سرپوش بگذارند.
برخی از علمای عامه تصریح میکنند که محسن در کوچکی از دنیا رفت، بدون اینکه علت آن را ذکر کنند. برخی از تصریحات آنان خدمت شما تقدیم میگردد:
ابن اثیر میگوید: «گفته شده که ایشان پسر دیگری داشته که به او محسن گفته میشده و در کوچکی از دنیا رفته است»([475]).
همچنین او در کتاب «اسد الغابه» خود او را ذکر و جزو صحابه برشمرده است: «محسن بن علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب قرشی هاشمی. مادرش دختر رسول خدا(ص) است... سپس نامگذاری او توسط رسول خدا(ص) را بیان میکند. سپس میگوید: محسن در کوچکی از دنیا رفت. ابو موسی آن را آورده است»([476]).
قسطلانی میگوید: «حسن و حسین و محسن متولد شدند. محسن در کوچکی از دنیا رفت....»([477]).
ابن حزم اندلسی میگوید: «فاطمه با علی بن ابی طالب ازدواج کرد. حسن و حسین و محسن را برای او به دنیا آورد. محسن در کوچکی از دنیا رفت»([478]).
محب الدین طبری از لیث بن سعد میگوید: «علی با فاطمه ازدواج کرد. او برایش حسن، حسین، محسن، زینب، امکلثوم و رقیه را به دنیا آورد. رقیه از دنیا رفت و به بلوغ نرسید. دیگری میگوید: حسن، حسین و محسن به دنیا آمدند و محسن در کوچکی از دنیا رفت، و همچنین امکلثوم و زینب. آن دو با کسی ازدواج نکردند تا ایشان(ع) از دنیا رفت»([479]).
مناوی میگوید: «...لیث گفت: حسن، حسین و محسن برایش متولد شد و محسن در کوچکی از دنیا رفت؛ و همچنین ام کلثوم...»([480]). ظاهر این است که عبارت «در کوچکی از دنیا رفت» از اضافات مناوی است، زیرا محب طبری این عبارت را از لیث ذکر میکند، ولی جملهی پیشین را بیان نمیکند.
ابن کثیر میگوید: «ابن اسحاق گفت: فاطمه برای علی، حسن و حسین و محسن ـکه در کوچکی از دنیا رفتـ و امکلثوم و زینب را به دنیا آورد»([481]).
ابن قدامه مقدسی میگوید: محسن بن علی بن ابی طالب را نمیشناسیم، مگر در حدیثی که هانی بن هانی از علی روایت میکند (سپس داستان نامگذاری محسن به حرب را که اندکی پیشتر گذشت یاد میکند. سپس نامگذاری او توسط پیامبر(ص) و سپس میگوید:) ظاهر این است که او در کودکی از دنیا رفت.
میگوید: «برای علی (خداوند از او راضی باشد) حسن، حسین، امکلثوم و زینب متولد شدند. روایت شده است که پسر سومی برایش به دنیا آمد که رسول خدا(ص) او را محسن نامید و میگوید: آنها را به نام فرزندان هارون نامید: شبر، شبیر و مشبر»([482]).
ابن قتیبه میگوید: «برای علی، حسن، حسین، محسن، امکلثوم و ... را به دنیا آورد»([483]) و همچنین میگوید: «اما محسن بن علی در کوچکی از دنیا رفت»([484]).
یعقوبی میگوید: «ایشان چهارده فرزند پسر داشت. حسن، حسین، محسن که در کوچکی از دنیا رفت»([485]).
شبلنجی میگوید: «اما فرزندان ایشان (خداوند از او راضی باشد) حسن، حسین و محسن بودند که او در کوچکی از دنیا رفت»([486]).
این عبارتهایی که بیان کردم، برخی از مواردی است که آنها تصریح نمودهاند و برخی از جملات آنان را در این موضوع به جهت ترس از طولانی شدن مطلب، رها کردم.
سوم: سقط محسن(ع)
برخی از علمای عامه و مورخینشان گفتهاند که محسن(ع) سقط شده است؛ یعنی او با سقط شدن از دنیا رفت و علتی را که باعث سقط شدن او شده است، بیان نکردهاند. برخی از این عبارتهای آنان تقدیم شما خوانندهی گرامی میگردد:
کمال الدین بن طلحه شافعی میگوید: «فصل یازدهم: در بیان فرزندان ایشان(ع) (یعنی فرزندان علی بن ابی طالب(ع)): بدان ـخداوند تو را با روحی از جانب خودش تأیید نمایدـ سخنان مردم در تعداد فرزندان ایشان(ع) ـچه پسر و چه دخترـ متفاوت است. برخی هستند که بسیار شمردهاند، و سقط شده را از آنان شمردند و بیان نَسبش را رها نکردند؛ و برخی از آنان کسانی هستند که او را در نظر نگرفتهاند و نظرشان این بود که در شمارش حساب نمیشود. سخن هر کدام از آنان براساس آنچه در این باب تکیه نمودهاند میباشد»([487]).
حافظ جمال الدین مزّی میگوید: «محسن سقط شده به حساب آمده است»([488]).
همچنین حمزاوی مالکی میگوید: «و اما محسن، او را سقط شده به حساب آورد»([489]).
صبان میگوید: «فاطمه از علی شش فرزند به دنیا آورد: سه پسر و سه دختر. پسران: حسن، حسین و محسن بودند که به مضموم بودن میم، مفتوح بودن حاء و تشدید و کسره داشتن سین است. دختران: زینب... تا اینکه میگوید: اما حسن و حسین، بسیاری از پاکان را به دنیا آوردند و سخن در این خصوص خواهد آمد. اما محسن سقط شده از دنیا رفت»([490]).
صفوری شافعی میگوید: «فرزندان فاطمه پنج تن بودند: حسن، حسین، محسن ـکه سقط شده بودـ زینب کبری و زینب صغری»([491]).
ابراهیم طرابلسی حنفی در شجره نامهای که برای ناصر درست کرده و برای خزانهی صلاح الدین ایوبی نسخه برداری کرده است، میگوید: «محسن بن فاطمه(ع) سقط شده است و گفته شده است: در کوچکی از دنیا رفته است. ولی صحیح این است که در جنینی سقط شد»([492]).
چهارم: علت سقط شدن محسن(ع)
این موضوعی است که پیروان خلافت سقیفه را بسیار پریشان میکند، زیرا یکی از عناوینی است که باطل و منحرف بودن آنان را بیان میدارد و پروندهی غصب خلافت الهی توسط آنان از صاحب شرعیاش را میگشاید. آنان را چنین میبینیم که تلاش میکنند محسن(ع) را از اصل و اساس انکار کنند یا این سخن که در زمان پیامبر(ص) از دنیا رفته یا در کودکی از دنیا رفته است را بیان میکنند، ولی علت مرگش(ع) را بیان نمیکنند، و از این دست موارد.
طبیعی است که آنان علت سقط شدن و از دنیا رفتنش در کوچکی را ذکر نمیکنند و از آنان چنین انتظاری هم نمیرود. بلکه میبینم که آنان روایاتی را که این حقیقت و سایر حقیقتها را بیان میدارند، تحریف میکنند؛ که به این موضوع اشاره خواهد شد.
به همین دلیل مقدسی میگوید: «محسن متولد شد. او کسی است که شیعه میپندارند فاطمه او را به دلیل ضربهی عمر سقط کرده است. بسیاری از اهل آثار و کتب، محسن را نمیشناسند»([493]).
و در عین حال میبینیم که او میگوید: «نوههای رسول خدا(ص): عبد الله بن عثمان، علی بن ابی عاص، امامه دختر ابی العاص، حسن، حسین، محسن، امکلثوم و زینب که هشت نفر بودند»([494]).
و میگوید: «همچنین: او بیست و هشت فرزند داشت؛ 11پسر و 17 دختر. از جملهی آنها از فاطمه(ع) پنج فرد بودند: حسن، حسین، محسن، امکلثوم کبری و زینب کبری»([495]).
و این سخن او نیز گذشت: «و اما محسن بن علی در کوچکی از دنیا رفت»([496]).
پس چطور اهل آثار و کتب محسن را نمیشناسند؟! بله اگر او بگوید: بسیاری از اهل آثار و کتب محسن را ذکر نکردهاند، این صحیح است؛ زیرا برای بسیاری از آنان بیان کردن محسن(ع) سودمند نیست؛ به دلیل آنچه پیشتر ارایه شد که آنها از یاد ایشان(ع) بیتوجهی کردهاند و هدف آنان از این کار، ترس از حقیقتی بوده است که خلافت سقیفه را مُفتضح و رسوا میکند.
میبینیم که ابن ابی الحدید معتزلی پس از بیان داستان زینب دخت رسول خدا و سقط جنینش میگوید: «میگویم: این خبر را نیز بر استادم ابو جعفر نقیب(ره) خواندم. ابو جعفر به او گفت: رسول خدا(ص) خونش را حلال شمرده بود؛ زیرا او زینب را چنان ترساند که باعث شد آنچه درون شکمش است را بیندازد. بنابراین ظاهر حال چنین است که اگر حضرت(ص) زنده بود، خون کسی که فاطمه را چنان ترساند که باعث شد آنچه درون شکمش داشت را بیندازد، حلال میشمرد. من گفتم: آیا آنچه را که مردم میگویند از تو روایت کنم: اینکه فاطمه ترسانده شد و محسن را انداخت؟! گفت: این را از من روایت نکن و باطل بودنش را هم از من روایت نکن. من در این موضع به دلیل اخبار متعارضی که دارم توقف کردهام»([497]).
بنابراین ابن ابی الحدید سقط شدن محسن(ع) را به گروهی نسبت میدهد و منظور او شیعه است.
شیخ مجلسی (خداوند رحمتش کند) پس از بیان این سخن پیشین، اینگونه توضیح میدهد: «میگویم: ظاهر این است که نقیب (خداوند رحمتش کند) در آشکار کردن شک در این موضوع از سوی ابن ابی الحدید یا از دیگران تقیه کرده وگرنه ـهمانطور که در کتاب فتن خواهد آمدـ موضوع روشنتر از اینها است»([498]).
در اینجا پرسش مطرح میشود: چه کسی باعث مرگ و سقط شدن محسن(ع) شد؟
مسعودی در «اثبات الوصیه» پاسخ ما را چنین میگوید: «امیرالمؤمنین(ع) و شیعیانش به دلیل پیمانی که رسول خدا(ص) با آنها داشت در منزلش بودند، برخاستند. آنها به سوی منزلش رفتند و دربش را به آتش کشیدند و او را با اکراه بیرون آوردند و سرور زنان را پشت در فشردند تا محسن را سقط کرد»([499]).
به علاوه از فاطمه(ع) میشنویم. ایشان برخی از اتفاقاتی که بر او واقع شد و منجر به شهادتش گردید را بیان میفرماید: «هیزم بسیار بر درب خانهی ما گرد آوردند و آتشی آوردند تا خانه و همچنین ما را به آتش بکشند. من چهارچوب در را گرفتم و گفتم: شما را به خداوند و پدرم رسول خدا(ص) سوگند میدهم که از ما دست بردارید و ما را یاری دهید. عمر تازیانه را از دست قنفذ ـغلام ابوبکرـ گرفت و با آن بر بازویم زد. تازیانه بر بازویم پیچید تا همچون دستبندی شد. در را با لگد کوبید و آن را به طرف من باز کرد، در حالی که من باردار بودم. من با صورت افتادم، آتش زبانه میکِشید و صورتم سیلی خورد. او با دستش چنان به صورتم سیلی زد که گوشواره از گوشم افتاد و درد بارداری سراغم آمد و محسن کشته شده بی هیچ جرمی سقط شد»([500]).
و از امام حسن مجتبی(ع) در حالی که مغیره را مخاطب قرار میدهد، میفرماید: «تو همان کسی هستی که فاطمه دختر رسول خدا(ص) را چنان زدی که خونینش کردی و آنچه در شکم داشت را انداخت؛ در جهت خوار و زبون کردن رسول خدا از سوی تو و مخالفتت با دستور ایشان...»([501]).
مفید(ره) در اختصاص روایت میکند: عبد الله بن عبد الرحمن اصم، از عبد الله بن بکر ارجانی که گفت: با ابا عبدالله امام صادق(ع) در راه مکه به مدینه همراه بودم... سپس حدیثی طولانی بیان میکند که امام صادق(ع) در آن میفرماید: «امیرالمؤمنین(ع) کشته شد، فاطمه(ع) کشته شد و محسن کشته شد، و حسن و حسین کشته شدند...»([502]).
و در حدیثی دیگر: امام صادق(ع) به مفضل فرمود: «هیچ روزی مانند سختی ما در کربلا نیست؛ هرچند روز سقیفه و آتش کشیدن درب خانهی امیرالمؤمنین و حسن و حسین و فاطمه و زینب و امکلثوم و فضه و کشتن محسن با لگد، بزرگتر و شدیدتر و تلختر بود؛ زیرا که اصل و اساس روز عذاب است»([503]).
از ابو بصیر از ابا عبدالله امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «علت وفاتش این بود که قنفذ ـغلام آن مردـ او را به دستور آن شخص با غلاف شمشیر زد؛ درنتیجه محسن سقط شد»([504]).
و از محمد بن عمار بن یاسر روایت میکند که گفت: «شنیدم پدرم در حدیثی میگفت: فرمود: و (فاطمه) به حسن باردار شد. وقتی خداوند او را روزیاش فرمود، پس از چهل روز به حسین باردار شد. سپس زینب و امّکلثوم روزی شدند و به محسن باردار شد. وقتی رسول خدا(ص) از دنیا رفت و آن اتفاقات در روز ورود این قوم بر خانهاش به وقوع پیوست و پسر عمویش امیرالمؤمنین را بیرون آوردند و بر اثر آنچه از این مرد به ایشان رسید، فرزند به کلی سقط شد. این اصل و ریشهی بیماری و وفات حضرت (صلوات خدا بر او) بود»([505]).
و محقق میگوید([506]):
و جنین گرانقدر، شکم را خونین کرد
آیا آنان را راهی برای نهان داشتنِ آشکار شده هست؟
درب و دیوار و خونها
گواهان صدقاند که پنهانی در آن نیست
که به راستی جنایتکار بر جنینش جنایت کرد
که کوهها از آواز نالهاش فروریختند
تحریف روایات سقط شدن محسن(ع):
در مطالب پیشین بیان کردیم که محسن(ع) فرزند پسر فاطمه(ع) بود. این اعتقادی است که شیعه بر آن هستند و همانطور که گفته شد بسیاری از علمای عامه نیز به آن تصریح میکنند.
ولی میبینیم روایاتی که سقط شدن محسن را به صراحت بیان میکنند در چاپهای جدید آورده نشده است. روایاتی که به حقایق تصریح میکنند برای پنهان کردن جزئیات وقایع و حوادث دستخوش تحریف شدهاند حتی میبینیم که بخاری، مسلم و دیگران احادیثی را تحریف میکنند که اهمیتی به اندازهی موضوع به آتش کشیدن درِ خانهی زهرا(ع) و زدن ایشان و سقط جنینش ندارد. حال چگونه از آنان انتظار داریم که چنین مطلبی را به صراحت بیان کنند، و وقایع و جزئیات امور را با امانتداری بیان نمایند!! آنها حتی کسی که بخشی از این مسایل را بیان میکند به صِرف روایت کردنش متهم به رافضی بودن میکنند و این رویکردی است که در بیاناتشان هنگام گفتن احوال ابوبکر بن ابی دارم و دیگرانی که در بیان روایت، انصاف را رعایت کردهاند مشاهده میکنیم. از همین رو حاکم هنگام بیان شرح حال این مرد میگوید: او رافضی است و مورد اعتماد و ثقه نیست.
و همانطور که ذهبی بیان کرده است، محمد بن حماد حافظ دربارهاش میگوید: «در تمام روزگارش در کارش استقامت داشت. سپس در آخرین روزهایش بیشترین چیزی که در حضورش برایش خوانده میشد «مثالب» (زشتی و بدیها) بود و مردی بر او میخواند که عمر، فاطمه را آنچنان زد که او محسن را سقط کرد»([507]).
تمامی اینها به این دلیل است که این مرد روایتی را بیان کرده که مظلومیت خاندان پیامبر(ص) در آن وجود دارد و اینچنین از میان تحقیق سخنان مخالفان مشاهده میکنیم؛ اینکه آنها وقتی مردی را میبینند که حق را بدون تحریف بیان میکند، یک بار به رافضی بودن متهم میشود و بار دیگر به دروغ، همانطور که کتاب معارف ابن قتیبه را تحریف کردند.
ابن شهر آشوب ـمتوفی سال 588 هجریـ میگوید: «و در معارف قتیبی: محسن به دلیل خشونت قنفذ عدوی سقط شد»([508]).
گنجی شافعی ـمتوفی سال 685 هجریـ میگوید: و مورد دیگری را بر دیگران میافزاید و میگوید: «فاطمه(ع) پس از پیامبر پسری را سقط کرده است که رسول خدا(ص) او را محسن نامیده بود. این موردی است که کسی از ناقلان جز ابن قتیبه نیاورده است»([509]).
اما آنچه در کتاب معارف ابن قتیبه ـچاپ سال 1353 هجری ص92ـ موجود است، چنین میباشد: «و اما محسن بن علی در کوچکی از دنیا رفت»([510]) در سایر چاپهای معمول حال حاضر نیز اینچنین است. چرا چنین تحریفی وجود دارد؟ آیا این را خیانتی به حقیقت و تاریخ نمیبینید؟!
همانطور که مقدسی سقط کردن محسن توسط فاطمه را به دلیل زدن ایشان توسط عمر، به شیعه نسبت داده است([511]) و این موردی است که از ذهبی و عسقلانی نیز دیده میشود([512]).
ولی نظام نظرش را در این ستم دیدن اعلام و سخن حق را بیان کرده است و میگوید: «عمر در روز بیعت به شکم فاطمه چنان زد که جنین از شکمش افتاد، در حالی که او فریاد میزد: خانهاش را با ساکنانش به آتش بکشید»([513]) و بغدادی سخن نظام دربارهی زدن فاطمه(ع) توسط عمر را بیان و تصریح بر اینکه او جنینش را سقط کرده است، رها میکند([514]).
دست خیانت و تزویر در تحریف برخی از منابع و تغییر دادن برخی وقایع حساس در تاریخ ادامه دارد؛ همانطور که این را در بسیاری از موارد شاهد هستیم. «وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا آل بیت محمد أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون» (و كسانى كه به اهلبیت محمد ستم كردهاند به زودى خواهند دانست به كدامین بازگشتگاه بازخواهند گشت).
بـاب چـهــارم:
احتجاج زهرا (ع)
که فصلهایی دارد:
( فصل اول
: خطبهی زهرا(ع) در مسجد رسول خدا(ص)
( فصل دوم:
مصادرهی فدک
( فصل سوم:
ادعای میراث
( فصل چهارم: از بین بردن سهم ذوی القربی (خویشاوندان نزدیک)
فـصـــل اول:
خـطبهی زهرا(ع) در مسجد رسول خدا(ص)
عبد الله بن حسن(ع) با سندش از پدرانش(ع) روایت کرده است:
هنگامی که ابوبکر بر آن شد تا فدک را از فاطمه(ع) بگیرد و این خبر به فاطمه(ع) رسید، مقنعهی خود را بر سر بست و چادر را بر خود پیچید و در میان گروهی از بستگان و بانوان خاندانش روانه شد. لباس و پوشش او چنان بلند بود که هنگام راه رفتن دامن لباس زیر پایش قرار میگرفت، و راه رفتنش کاملا شبیه راه رفتن رسول خدا(ص) بود. تا (در مسجد) بر ابوبکر وارد شد در حالی که او در میان گروهی از مهاجرین و انصار و سایر مردم قرار داشت. (همراهان) برای زهرا(ع) پردهای آویختند و آن گرامی نشست. آنگاه دردمندانه چنان نالهای کرد که همه از نالهی وی به گریستن پرداختند و مجلس پر خروش و منقلب شد. زهرا(ع) اندکی ساکت ماند تا مردم آرام گرفتند و هیجانشان فروکش کرد، آنگاه سخن را با حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر آغاز نمود، و مردم دوباره به گریه درآمدند، و چون آرام شدند به سخن خویش ادامه داد و فرمود:
(ستایش ویژهی خدا است بر آنچه نعمت عطا فرمود، و سپاس سزای او است بر آنچه الهام نمود، و ثنا و تحیت او را است بر آنچه از پیش عطا فرمود؛ از انواع نعمتهایی که بی هیچ سابقهای خود آنها را آغاز کرد، و کمال نعمتهایی که به احسان و نیکی مرحمت فرمود، و کمال منّتها و نعمتهایی که استمرار بخشید، نعمتهایی که شمارَش از شماره بیرون است، و سرانجامش از پاداش به دور است، و نهایت آن را نمیتوان ادراک کرد، و مردم را برای افزودن نعمت به شکرگزاری فراخواند و از آفریدگان به بزرگی نعمتها ستایش خواست، و با فراخواندن به نظایر آن نعمتها، تجدید نعمت فرمود (و نعمتی دوباره بخشید).
و گواهی میدهم که خدایی جز الله نیست، یکتایی است که شریکی ندارد، و این گواهی کلمهی توحیدی است که اخلاص را تاویلش قرار داد، و دلها معنای آن را دربردارد، و مفهوم آن در اندیشه میدرخشد، خداوندی که چشمها را یارای دیدنش نیست، و زبانها از توصیفش ناتوان، و چگونگیاش از اوهام و تصورات به دور است. اشیا را پدید آورد نه از آنچه پیش از آنها بوده باشد، و آنها را خلق کرد بی آنکه هیچ نمونهای را الگو قرار دهد، آنها را به قدرت خویش هستی بخشید، و به خواست و مشیت خود بیافرید، بی آنکه به ایجاد آنها نیازی داشته باشد، و بی آنکه در پدید آوردنشان سود و فایدهای برایش باشد، مگر به جهت استوار داشتن حکمتش، و هشدار و آگاهی دادن به طاعتش، و آشکار ساختن قدرتش، تا آفریدگانش را به بندگی و عبادت خود وادارد، و دعوت خویش را عزت و چیرگی بخشد. پس آنگاه بر اطاعت خویش ثواب، و نافرمانی خود کیفر مقرّر داشت تا بندگانش را از خشم و عذاب خود دور سازد، و آنان را به سوی بهشت خود سوق دهد.
و گواهی میدهم که پدرم محمّد(ص) بنده و فرستادهی او است، او را انتخاب کرد و برگزید پیش از آنکه به رسالت بفرستد، و او را نامید (به محمّد) پیش از آنکه برگزیند، و انتخابش نمود پیش از آنکه به نبوت مبعوثش دارد، در وقتی که آفریدگان در حجاب غیبت پنهان، و در پردهی ترسها و هولها پوشیده و مستور، و با نهایت نیستی همراه بودند؛ چرا که خداوند متعال به پِی آمد امور دانا، و به پیش آمد روزگاران مسلط و آگاه، و به جایگاه مقدّرات عارف و آشنا بود. خداوند او را برانگیخت تا فرمانش را به پایان برد، و حُکمش را پا برجا دارد، و تقدیرات محتومش را عملی سازد. پس پیامبر(ص) امتها را مشاهده کرد که در ادیان خویش فرقه فرقهاند، برخی معتکف بر آتش خویشاند، برخی پرستشگر بتهای خود، که منکر خداوند هستند با آنکه او را میشناسند. پس خداوند متعال به وسیلهی پدرم محمد(ص) تاریکیهایشان را روشن ساخت، و معضلات را از دلها برطرف کرد، و چشمها را از غبار حیرتها و شبهات جلا داد. در میان مردم به هدایت قیام فرمود، آنان را از گمراهی و ناامیدی نجات داد، دیدگانشان را از کوری رهانید، آنان را به دین استوار راهنمایی کرد، و به صراط مستقیم فراخواند.
سپس خداوند او را به سوی خویش برد و قبض روح فرمود از سرِ لطف و به اختیار خودِ پیامبر، و با رغبت و ایثار از سوی او، و اینک محمد(ص) از رنج این دنیا در آسودگی است، و پیرامونش را فرشتگان نیکوکار فراگرفتهاند، و قرین رضوان و خوشنودی پروردگار آمرزنده، و در جوار پادشاه مقتدر است. خداوند بر پدرم درود فرستد که پیامبرش، امینش بر وَحیش، و منتخبش از میان آفریدگانش، و دوستدارش است. و سلام بر او و رحمت خداوند و برکاتش بر او باد!
و شما ای بندگان خدا! نمایندگان امر و نهی او، و حاملان دین و وحی او، و امانتداران خداوند بر خویشتن، و رسانندگان (دین خدا) به امتهای دیگر هستید. بازماندهای بر شما خلیفه و جانشین ساخته است که او، کتاب ناطق خدا، و قرآن صادق، و نور فروزان، و روشنی درخشان است، که بینشهایش واضح و روشن، روشها و خصلتهایش پیدا و آشکار، و ظواهرش تابناک است. پیروانش مورد رشک و غبطهاند، و پیروان خود را به سوی بهشت رضوان راهبری میکند، شنیدن از او راه منتهی به نجات است. در او است بیان حجتهای نورانی خداوند، و واجبات تفسیر شدهاش، و محرمات منع شدهاش، و دلایل روشنش، و جملههای قاطعش، و برهانهای کافیش، و فضیلتهای مطلوبش (مستحبات)، و رخصتهای بخشیدهاش (مباحات)، و شرایع نگاشته شدهاش. پس خداوند ایمان را برای پاک ساختن شما از شرک، و نماز را برای برکنار داشتن شما از تکبر، و زکات را برای پاکی نفس و افزایش در روزی، و روزه را برای استوار داشتن اخلاص، و حج را برای تقویت بنیان دین، و عدل را برای منسجم کردن دلها، و اطاعت از ما را برای برقراری نظام امت، و امامت و پیشوایی ما را برای در امان ماندن از تفرقه، و جهاد را برای عزت اسلام و ذلت اهل کفر و نفاق، و صبر و شکیبایی را کمکی برای رسیدن به پاداش و ثواب الهی، و امر به معروف و نهی از منکر را برای مصلحت عموم، و نیکی به پدر و مادر را برای جلوگیری از خشم الهی، و صلهی رحم (رسیدگی به خویشاوندان) را برای طول عمر و افزایش نفرات، و قصاص را برای حفظ خونها، و وفای به نذر را جهت دستیابی به آمرزش و مغفرت، و کامل پرداختن پیمانهها و وزنها را برای تبدیل نقص و کمی به افزونی و برکت، و نهی از شرابخواری را برای پاک داشتن از پلیدی، و خود داری از تهمت زنا را برای برکناری از لعنت، و ترک دزدی را برای دستیابی به عفت و پاکدامنی قرار داد. خداوند شرک را حرام کرد تا به ربوبیت و پروردگاریاش اخلاص ورزند. پس (اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) (از خدا بترسید آنچنان که شايستهی ترس از او است و زنهار که جز در مسلمانی نميريد) و اطاعت کنید خدا را در آنچه به آن فرمانتان داده و از آن نهیتان فرموده است (إِنَّمَا يَخْشَي اللهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ) (هر آينه از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او میترسند).
ای مردم! بدانید که من فاطمهام و پدرم محمّد(ص)، دوباره میگویم و نخست نیز گفتم، و آنچه میگویم نادرست نمیگویم و آنچه میکنم ناصواب نمیکنم، (لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْکُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ) (هر آينه فرستادهای از خود شما به سوی شما آمد، هر آنچه شما را رنج میدهد بر او گران میآيد، و بر (هدایت) شما حریص، و با مؤمنان رئوف و مهربان است). پس اگر نَسَب او را بجویید و او را بشناسید، میبینید که او پدر من است نه پدر زنان شما، و برادر پسر عموی من است نه مردان شما، و نسبت به خویشاوندی با او چه نیکو است. رسالت را ابلاغ کرد در حالی که آشکارا انذار میفرمود و بیم میداد، و از مسلک و روش مشرکان روی برمیتافت، میانشان را میزد، و گلویشان را میفشرد، و به راه پروردگارش با حکمت و موعظهی نیکو دعوت مینمود، بتها را میشکست و سرها را میافکند، تا گروه آنان منهزم شد و پشت کردند و فرار نمودند، تا آنجا که سینهی شب شکافته شد و صبح نمایان گردید، و حقیقت خالص، روشن و تابان گردید، پیشوای دین سخن گفت و دهان شیاطین لال گردید، اوباش منافق نابود شدند، گره کفر و دشمنی باز شد، و شما کلمهی توحید به دهان آوردید به تبعیت از معدودی از سپیدرویانِ روزهدار (اهلبیت(ع)). و شما بر پرتگاه سقوط به گودال آتش قرار داشتید، و چنان خوار و ناتوان بودید که جرعهای برای آشامنده، فرصتی برای طمع کننده و آتش حقیری برای کسی بودید که بخواهد شتابان شعلهای از آن برگیرد و به آن اعتنایی ندارد. پایمال قدمها بودید، آب آمیخته به بول و سرگین را میآشامیدید و پوست چهارپایان را میخوردید. ذلیلان مطرودی بودید که همواره هراس داشتید مردم از اطراف شما را بربایند. پس آنگاه خدای تبارک و تعالی شما را به وسیلهی محمّد(ص) نجات بخشید؛ پس از آنکه پیامبر، سختی و مصائب بسیار تحمل کرد و پس از آنکه با جنگجویان دلاور، گرگهای عرب و سرکشان اهل کتاب درگیر شد. (کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفاهَا اللهُ) (هرگاه آتش جنگی برمیافروختند خداوند آن را خاموش میساخت) یا هرگاه شاخ شیطان سر بر میافراشت، یا گروهی از مشرکان دهان میگشودند برادر خود را در دهان آنها میافکند و او تا بال و پر دشمن را پایمال قدم خویش نمیساخت و آتش ستیزهیشان را با شمشیر خود سرد و خاموش نمیکرد، بازنمیگشت. در حالی که او در راه خدا تن به مشقت و سختی میداد، در اجرای فرمان خدا کوشا، به رسول خدا(ص) مقرّب و نزدیک، و در میان اولیای خدا سیّد و سرور بود، دامن همت بر کمر میزد، خیرخواهی میکرد، میکوشید، زحمت میکشید، در راه خدا به سرزنش هیچ سرزنش کنندهای اعتنا نداشت، در حالی که شما در رفاه زندگی میکردید و آسوده و شادمان و در امنیت بودید، و شما چشم به راه پیشآمدهای ناگوار برای ما بودید؛ خبرهای بد را انتظار میکشیدید، و از مبارزه با دشمن سر برمیتافتید، و از نبرد میگریختید!
تا آنگاه که خداوند برای پیامبرش سرای پیامبرانش و جایگاه برگزیدگانش را اختیار فرمود در میان شما خار کینهی نفاق آشکار شد، ردای دین فرسوده گردید، ساکتِ گمراهان گویا گشت، گمنامترین اراذل سر برآورد، شتر باطلپیشگان به صدا درآمد و در میان شما دُم برافراشت، و شیطان از سوراخ خویش سر برون کرد، شما را ندا داد و دید دعوتش را اجابت میکنید و فریبش را میپذیرید. سپس شما را تحریک کرد و دریافت شتابان به سویش میروید. شما را برافروخت و مشاهده کرد به آسانی با فرمانش خشمگین میشوید. پس آنگاه شتر دیگری را داغ زدید و تصاحب کردید، و به آبشخور دیگران درآمدید، و اینچنین کردید؛ در حالی که هنوز از زمان پیامبر چیزی نگذشته بود، و هنوز ما از خستگی مصیبت نیاسوده و زخم ما التیام نیافته بود، و رسول خدا هنوز به خاک سپرده نشده بود، و با حیلهسازی و به بهانهی اینکه از فتنه میترسیم؛ (أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لِمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ) (آگاه باشید که در فتنه سقوط کردند و به راستی که دوزخ در برگیرندهی کافران است). پس شگفتا از شما. شما را چه شده است؟ و به کجا رو میآورید؟ در حالی که کتاب خدا در میان شما است، امورش پیدا و دستوراتش درخشان، نشانههایش تابان، نهیهایش آشکار و فرمانهایش روشن است، شما آن را پشت سرتان افکندهاید، آیا رویگردانی از آن را میخواهید؟ و یا به غیر آن حکم میکنید؟ (بِئْسَ لِلْظَّالِمینَ بَدَلاً) (عوض بدی است برای ستمکاران) (وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْاِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ) (و هر کس جز اسلام دینی برگزیند از او پذیرفته نمیشود و در آخرت از زیانکاران است).
سپس درنگ نکردید به قدری که سرکشی این مرکب (خلافتی که غصب کردید) فروکش کند و مهار کردنش آسان شود، و (هنگامی که بر آن مسلط شدید) شروع به برافروختن آتش فتنه کردید، و لهیب آن را دامن میزنید، و دعوت شیطان گمراه را در خاموش کردن انوار دین تابناک و واگذاشتن سنتهای پیامبر برگزیده اجابت میکنید، و کار خود را (در غصب خلافت و فدک) وارونه جلوه داده، تظاهر میکنید قصد سویی ندارید، و با اهلبیت و فرزند پیامبر با خدعه و نیرنگ رفتار میکنید، و بر اموری از اعمال شما شکیبایی میشود که همچون زخم کارد و جراحت نیزهی کشنده و دردناک است. و اینک شما میپندارید من از پدرم ارثی ندارم، (أَفَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ تَبْغُونَ) (آیا قانون و داوری جاهلیت را میخواهید؟) (وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ) (و چه کسی در حکم و داوری از خداوند نیکوتر است برای کسانی که یقین دارند). آیا شما نمیدانید؟.... آری برای شما همچون آفتاب نیمروز روشن است که من دختر پیامبرم. ای مسلمانان! آیا (درست است که) خاک پدرم (ارثیهی مرا) را به زور از من بگیرند؟ ای پسر ابی قحافه! آیا در کتاب خدا چنین آمده است که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟! همانا چیز بسیار زشتی آوردهای! آیا به عمد کتاب خدا را ترک کرده و آن را پشت افکندهاید؟ آنجا که میفرماید: (وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ) (و سلیمان از داوود ارث بُرد) و در داستان یحییبنزکریا میفرماید: (رَبّ هَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِّیاً یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلهُ رَبِّ رَضیّاً) (پروردگار من! از نزد خودت به من وارثی عنایت فرما که از من و آل یعقوب ارث ببرد و پروردگارم، او را راضی قرار بده) و میفرماید: (وَ اُولُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلی بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللهِ) (و در کتاب خدا برخی از خویشان سزاوارتر از برخی دیگرند) و میفرماید: (یُوصیکُمُ اللهُ فی أَوْلادِکُمْ لِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ) (خداوند شما را در مورد فرزندانتان سفارش میکند که سهم پسر دو برابر دختر است) و میفرماید: (إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلیَ الْمُتَقینَ) (و خِیری بر جای گذارد، مقرر شد که دربارهی پدر و مادر و خويشاوندان، از روی انصاف وصيت کند و اين حقی است برای پرهيزگاران).
و شما می پندارید مرا منزلتی نیست، و ارثی از پدرم به من نمیرسد و قرابتی میان ما وجود ندارد! آیا خدا شما را به آیهای ویژگی بخشیده که پدرم را از حکم آن آیه خارج ساخته است؟ یا در مورد من و پدرم میگویید: اهل دو دین هستند و از هم ارث نمیبرند؟ آیا من و پدرم اهل یک دین نیستیم؟ یا شما به احکام خاص و عام قرآن از پدرم و پسر عمویم داناتر هستید؟! اینک خلافت و فدک، مهار شده و مهیا ارزانی تو باد و آن را بگیر که در روز حشر و قیامت تو را ملاقات خواهد کرد، پس در آن هنگام خداوند نیکو داوری است و محمّد نیکو زمامدار و سرپرستی، و وعدهگاه قیامت است، و به هنگام رستاخیز باطل پیشگان زیان خواهند کرد، و آنگاه است که پشیمان شوید و پشیمانی برایتان سودی نخواهد داشت، و (لِکُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌ) (هر خبری را جایگاهی است) و (سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ) (در آینده درخواهید یافت که بر چه کسی عذابی فرود میآید که خوارش سازد و عذابی پایدار بر او واقع میشود).
آنگاه زهرا(ع) به انصار رو کرد و فرمود:
ای گروه بزرگان و یاوران دین و نگاهبانان اسلام! این سستی شما در حق من و این خوابزدگی شما در مورد دادخواهی من چیست؟ آیا پدرم رسول خدا(ص) نمیفرمود: (حق و احترام هر کس را در فرزندش باید مراعات کرد؟) چه زود کارها را دگرگون گردید و چه با شتاب عوض شد، در حالی که توانایی کاری که بر عهدهتان میگذارم را دارید و بر آنچه میخواهم و قصد کردهام نیرومند هستید، آیا میگویید محمّد(ص) مُرد؟! آری این مصیبتی است بَس بزرگ که شکست و سستی آن فراگیر، و از هم گسیختگیاش دامنهدار، و اصلاح و جبران آن گسسته و از دست رفته است، و زمین از غیبت پیامبر تاریک، و آفتاب و ماه بی فروغ و ستارگان پراکنده و آرزوها پایمال است، و کوهها فرو افتاده شد، و حامی و یاور تباه گردید، و حرمت و احترام به هنگام درگذشت او از دست رفت، و به خدا سوگند آن بلایی بزرگ و مصیبتی عظیم بود که بلا و فاجعهای همسنگ آن نیست، کتاب خدای متعال که صبح و شام در خانههایتان با صدای بلند و الحان گوناگون خوانده میشود از آن خبر داده است، و پیش از آن نیز آنچه بر پیامبران و رسولان الهی واقع شده قرار دارد، حکمی قطعی و فرمانی حتمی است که (وَ ما مُحَمَّدٌ اِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابَکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللهُ الشَّاکِرینَ) (جز اين نيست که محمد فرستادهای است که پيش از او فرستادگانی ديگر بودهاند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود شما به آيين پيشين خود بازمیگرديد؟ هر کس که به پیشینِ خود بازگردد هيچ زيانی به خدا نخواهد رسانيد و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد).
شگفتا ای فرزندان قَیْلَه! آیا میراث پدرم به ستم از من گرفته شود و شما میبینید و میشنوید و حضور دارید و جمعید؟ و دادخواهی من به شما میرسد و از جریان ستمدیدگی من آگاهید، در حالی که شما نفرات و آمادگی دارید، و وسایل و نیرو در اختیارتان هست، و اسلحه و سپر در اختیار دارید، دعوتم به شما میرسد و اجابت نمیکنید، و فریادم را میشنوید و به فریادم نمیرسید، در حالی که شما به دلیری موصوف و به خیر و صلاح معروفید، و نخبگانی هستید که انتخاب گشتهاید، و برگزیدگانی که برای ما اهلبیت برگزیده شدهاید. شما با عرب جنگیدید و سختی و مشقت را تحمل کردید، و با گروهها به نبرد برخاستید و دلیران را دفع کردید، و همواره ما فرمان میدادیم و شما اطاعت میکردید، تا آسیای اسلام به وسیلهی ما به گردش درآمد، و روزگار پر رونق و پر برکت شد، و شرک سر تسلیم فرود آورد، و شعلهی دروغ فروکش کرد و آتش کفر سرد شد، و دعوت فتنه و آشوب آرام گرفت، و نظام دین برقرار گردید. پس چگونه پس از روشن شدن سرگردان ماندهاید، و پس از آشکار شدن (حق) آن را پوشیده میدارید، و پس از ورود به کار، سرباز میزنید، و پس از پذیرش ایمان شرک میورزید؟! بدا به حال گروهی که پس از پیمان بستن سوگندهاشان را شکستند، و برای اخراج پیامبر کوشیدند، و آنان ابتدا تعدّی و تجاوز به شما را آغاز کردند، آیا از آنان میترسید؟ (وَاللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ) (در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسید اگر ایمان دارید).
همانا میبینم که به رفاه و آسایش روی آوردهاید، و کسی را که به رتق و فتق امور سزاوارتر است از حکومت دور کردهاید، و راحتی و سکون را برگزیدهاید، و از سختی به نعمت و گشایش رسیدهاید، به همین جهت آنچه را نگه میداشتید افکندهاید و آنچه را به آسانی نوشیده بودید قِی کردهاید، پس (بدانید که) (إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الأَرْضِ جَمیعاً فَإِنَّ اللهَ لَغَنِیٌ حَمیدٌ) (اگر شما و همهی ساکنان زمین کافر شوید، خداوند بینیازی ستوده است).
آگاه باشید که من گفتم با آنکه میدانم سستی و دست بازداشتن از یاری ما با وجود شما آمیخته، و مکر و بیوفایی بر دلهای شما چیره گشته است، ولی گفتار من جوششی از اندوه نفس و تسکینی بر هیجان خشم، و به جهت کُندی اسلحه (ناتوانی و بییاوری) و برای گشودن غصههای درونی، و نیز اتمام حجتی از پیش بر شما است. اینک شتر خلافت ارزانی شما، بر آن سوار شوید در حالی که پشتش زخم و پایش ساییده و فرسوده است و بدنامی آن برایتان باقی است، و از خشم خدای جبّار و ننگی ابدی داغ و نشان دارد، و به (نارِ اللهِ الْمُوقَدَةِ، الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی الْاَفْئِدَةِ آنها عَلَیْهِم مُوصَدَةٌ) (آتش افروختهی خداوند است، که بر دلها غلبه میيابد و از هر سو در ميانشان گرفته است) و آنچه انجام میدهید در برابر دیدگان خدا است، (وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ) (و ستمکاران به زودی خواهند دانست که به چه بازگشتگاهی بازخواهند گشت) و من دختر (نَذیرٍ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدیدٍ) (برای شما پیامبر بیم دهندهای از عذابی شدید هستم)، پس عمل کنید که ما نیز عمل میکنیم، (وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ) (و منتظر باشید که ما نیز انتظار میبریم).
پاسخ ابوبکر:
در احتجاج شیخ طبرسی آمده است: سپس ابوبکر در پاسخ حضرت زهرا(ع) گفت: ای دختر رسول خدا! پدرت نسبت به مؤمنین بسیار با عاطفه و بزرگوار و رؤوف و مهربان بود، و نسبت به کافران عذابی دردناک و عقابی بزرگ. اگر بخواهیم نَسَب او را جستوجو کنیم درمییابیم که او پدر تو است نه پدر زنهای دیگر، و برادر شوهر و مونس تو بود نه برادر سایر دوستان، هم او که پیامبر اکرم(ص) او را بر تمام خویشاوندان با محبت مقدم داشت، و در هر امر بزرگی با پیامبر اکرم(ص) همراهی مینمود. و دوست نمیدارد شما را مگر کسی که سعادتمند باشد، و دشمن نمیدارد شما را مگر کسی که شقاوتمند و بدبخت باشد، شما همان عترت پاک رسول خدا(ص) و برگزیدگان منتخب خدا، و راهنمایان ما بر خوبیها و راههای ما به سوی بهشت هستید. و تو ای برگزیدهی زنان و دختر بهترین پیامبران! در گفتار خود راستگو، و در وفور عقل و درایت پیشگام هستی، و نباید از حقت منع شوی، و کسی نباید مانع سخن راست و حق تو گردد. به خدا سوگند، من از رأی و نظر رسول خدا تجاوز نکردم، و جز به اذن و اجازهی او عمل ننمودم، و جلودار و پیش قراول هیچگاه به اهل خود دروغ نمیگوید، و من خدا را گواه میگیرم ـکه شهادت خداوند کافی استـ که شنیدم رسول خدا(ص) میفرمود: «ما طایفهی پیامبران برای کسی نه طلا و نه نقره و نه خانه و نه زمین به ارث نمیگذاریم، بلکه ما تنها کتاب و حکمت و دانش و نبوت را به ارث میگذاریم، و هر چیز قابل استفاده که از ما بجا بماند، از آنِ ولیّ امر بعد از ما است و او به هر شکل که صلاح دید میتواند عمل کند» و ما درآمد آنچه را که شما قصد دارید، برای تهیهی اسب و جنگافزار قرار دادیم تا مسلمانان بتوانند به وسیلهی آن پیکار کنند و با کفار به جهاد برخیزند، و با شورشگران و متمردان فاسق برخورد نمایند؛ و این کار با اجماع و اتفاق نظر مسلمین صورت گرفت، و من به تنهایی این کار را نکردم و مستبدانه به رأی خود عمل ننمودم، این است موجودی و مال من که پیشکش شما، و در اختیار شما باشد، و آن را از شما دریغ نمیکنیم و بدون اجازهی شما ذخیره نمیکنیم. تو سرور امت پدرت و شجرهی طیبه برای فرزندانت هستی، منکر فضیلت تو نیستیم، و از اصل و فرع شما کم نمیگذاریم، حکم شما در اموال متعلق به من نافذ است. آیا به نظر شما من در این مورد (فدک) با پدر بزرگوارت مخالفت میکنم؟
پاسخ سرور زنان:
سپس حضرت زهرا(ع) فرمود: سبحانالله! هیچ گاه پدرم رسول خدا(ص) از کتاب خدا روی برنمیگرداند و با احکام آن مخالفت نمیکرد، بلکه از آن پیروی میکرد و پیرو سورههایش بود. آیا همه بر پیمانشکنی اجتماع کردهاید؟ و با حرف باطل و تهمت دلیل میآورید؟ و این خیانتی که پس از رحلت پیامبر(ص) میکنید، شبیه همان توطئههایی است که در زمان حیاتش داشتید. این کتاب خدا است که داوری است عادل، و سخنگویی است که حق را از باطل جدا میکند، که میفرماید: (يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ... ) (که از من ارث بَرَد و از خاندان یعقوب ارث بَرَد...) و نیز میفرماید: (وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ... ) (و سلیمان از داوود ارث بُرد) و خداوند عزّوجل آنجا که سهمهای ارث را توزیع کرده و فرایض و میراث را تشریع و سهم مردان و زنان را بازگو نموده، شبهات و توجیههای دروغگویان را برطرف، و گمانها و شبهات آیندگان را زایل و باطل ساخته است. نه هرگز اینچنین نیست که شما میگویید (بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللهُ الْمُسْتَعانُ عَلي ما تَصِفُونَ) (بلکه نفس شما کاری را برایتان بياراست. اکنون صبری نیکو (بهتر است) و خداوند بر آنچه توصیف میکنید یاریرسان است).
پاسخ ابوبکر:
ابوبکر گفت: خدا و رسول خدا راست گفتند و دخترش راست میگوید. تو معدن حکمت، و جایگاه هدایت و رحمت، و رکن دین، و سرچشمهی حجت خدا هستی. سخن درست تو را نادرست نمیدانم، و خطابهات را منکر نیستم. این مسلمانها شاهد و قاضی میان من و تو باشند. هم اینها بودند که قلادهی خلافت را به گردن من آویختند، و من نیز با اتفاق نظر همین مسلمانها آن را گرفتم، بدون اینکه بزرگمنشی و تکبر کرده باشم و بخواهم خود را بر دیگران مقدم بدارم؛ و این مسلمانان همه بر این مطلب شاهدند.
پاسخ سرور زنان:
آنگاه حضرت فاطمه(ع) به مردم رو کرد و فرمود: ای جماعت مسلمانان که به سوی گفتههای باطل شتافتید، و بر کارهای زشت و زیانبار چشم بر هم نهادید، (أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلي قُلُوبٍ أَقْفالُها) (آیا در قرآن تدبر و ژرف اندیشی نمیکنید؟ یا بر دلها قفل زده شده است؟). نه هرگز چنین نیست، بلکه کارهای زشتی که انجام دادهاید بر دلهایتان زنگار زده، و چشمها و گوشهایتان را گرفته است، و چه بد تأویل و توجیه نمودید، و به چه بد چیزی اشاره کردید، و چه بد عوضی گرفتید، به خدا سوگند حمل آن را سنگین، و عاقبتش را وخیم خواهید یافت، آن هنگام که پردهها برایتان کنار میروند و گرفتاریها و سختیهای پشت پرده آشکار، و آنچه گمان نمیکردید از ناحیهی پروردگارتان برای شما آشکار میگردد و اینجا است که باطلان زیان میبینند.
طبری در دلائل الامامه میگوید: سپس ایشان بازگشت و رافع بن رفاعه زرقی او را دنبال نمود. به ایشان عرض کرد: ای سرور زنان! اگر ابوالحسن در این خصوص (خلافت) سخن میگفت و پیش از اینکه این قرارداد جاری شود برای مردم بیان مینمود، کسی را جایگزین ایشان نمیکردیم. حضرت اینگونه پاسخش داد: «از من دور شود. خداوند پس از غدیرخم برای هیچ کسی هیچ دلیلی و هیچ بهانهای قرار نداد».
میگوید: مردان و زنان گریانی بیشتر از آن روز دیده نشد. مدینه مضطرب شد و مردم برانگیخته شدند و صداها بالا رفت. وقتی این خبر به ابوبکر رسید، به عمر گفت: دستت درد نکند. اگر مرا رها کنی چیزی علیه تو نیست. چه بسا وصله پینه کنی و حفره را بپوشانی؟! آیا به این ترتیب او بیش از ما حق ندارد؟! آن مرد گفت: چه بسا در این، تضعیفی برای سلطنت تو و پستی برای افراد تو باشد. من به تو جز مهربانی نمیورزم. گفت: وای بر تو! پس دختر محمد چه میشود؛ درحالی که مردم آنچه را که به سویش دعوت میکنی میدانند و ما فریبی را که بر او زدیم نمیتوانیم پوشیده بداریم. او گفت: این چیزی نبود جز سختی که آشکار شده است و لحظهای بود که به پایان رسیده است؟ گویی آنچه بوده، دیگر نیست.([515])
سپس حضرت رو به سوى قبر پیامبر(ص) نمود و فرمود:
پس از تو خبرها و مواردی پیش آمد که اگر تو بودى آنچنان بزرگ جلوه نمىکرد
ما تو را از دست دادیم، همچون زمینی که از باران محروم شود و قوم تو متفرّق شدند. بیا بنگر که چگونه از راه منحرف شدند. هر خاندانى که نزد خدا منزلت و مقامى داشت نزد بیگانگان نیز محترم بود، غیر از ما مردان آنچه در سینه داشتند برای ما آشکار کردند. همینکه رفتی و خاک میانمان حایل شد مردان از ما روى گرداندند و خفیفمان نمودند. همینکه از دستت دادیم و میراثمان غصب شد تو آن بَدر و آن چراغ نوربخشی بودى که از صاحب عزت بر تو کتابها نازل میشد.
جبرئیل با آیات الهى مونسمان بود پس از تو گم شد و تمام خیرها پوشیده شد. اى کاش پیش از تو مرگ ما را ربوده بود اما تو رفتى و خاک تو را در خود نهان داشت.
بازگشت حضرت(ع) و سخنش با امیرالمؤمنین(ع)
آنگاه حضرت(ع) به خانه بازگشت و امیرالمؤمنین(ع) چشم انتظار بازگشتش و منتظر طلوع آفتاب جمالش بود. وقتى در خانه آرام گرفت به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «اى پسر ابو طالب! بسان جنين در رحم مادر جامه بر خود پيچيدهای و همچون افراد متهم خانهنشين گشتهای! تو همان دلاوری که شهپر عقاب را در هم میشکستی و هماکنون اين پر شکستهها بر تو چيره شدهاند! اين پسر ابو قحافه است که عطای پدرم و مایحتاج فرزندانم را به زور از من ربوده و آشکارا با من در ستيز شده است. او را با شدت دشمنی در سخن گفتن با خود یافتم تا آنجا که انصار یاریشان را از من دریغ داشتند و مهاجران به من نپیوستند. حاضران در آن مجلس، ديده از ياريم فرو بستند. نه کسی به دفاع برخاست و نه کسی مانع شد. خشم فرو برده خارج شدم و خشمگین و بینتیجه بازگشتم. آن روز که شمشیر بر زمین نهادی، ضعیف و خانهنشین شدی. تو گرگها را شکار میکردی ولی اکنون بر خاک نشستهای. گویندهای را از من دفع نمیکنی و باطلی را از من دور نمیگردانی، و من اختیاری ندارم. ای کاش پیش از این خوار شدنم و پیش از این خفیف شدنم مرده بودم، عذرخواهم از خدا از اینکه بر تو جسارت کردم و نتوانستم از تو حمایت کنم! ای وای بر من در هر برآمدن آفتاب! ای وای بر من در هر غروب! پناهم رفت. بازویم سست شد. شکایتم به سوى پدرم است! و از پروردگارم درخواست انتقام دارم. پروردگارا! تو در نیرو و توان از آنان برتری، و در عذاب و عقاب از آنان شدیدتر».
پاسخ امیرالمؤمنین(ع):
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «نه، وای بر تو مباد! وای و بدبختی بر دشمن تو باد! ای دختر پیامبر برگزیده و ای بازماندهی نبوت از این سوز و خروشت فرود آی و آرام بگیر. من در دین خود سست و ضعیف نشدم و در آنچه در توانم بود کوتاهی نکردم. اگر نگران معیشت هستی، روزی تو ضمانت شده و کفیل تو ایمن شده است و آنچه برای تو مهیا ساخته برتر از آن چیزی است که از تو گرفته شده است. پس برای خدا صبر پیشه کن».
حضرت(ع) فرمود: «خدا مرا کافى است» و از سخن بازایستاد.([516])
منابع خطبهی زهرا(ع):
این خطبه جزو خطبههای مشهور شناخته میشود و همانطور که خواهد آمد بسیاری آن را نقل نمودند. پس هیچ اشکال و شبههای در اینکه این خطبه از فاطمهی زهرا(ع) صادر شده باشد وجود ندارد و این مطلب، میان طایفه (شیعه) مشهور و معروف است. مشایخ و اساتید شیعه آن را روایت و تدریس میکردند.
ولی از اتهام به جعلی بودن در امان نمانده است. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه از سید مرتضی روایت کرده است که میگوید: «ابو عبد الله مرزبانی، از علی بن هارون، از عبید الله بن احمد، از پدرش به ما خبر داده است که گفته است: برای ابو الحسین زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب(ع) سخن فاطمه را هنگام منع فدک از ایشان بیان نمودم و به او گفتم: آنان گمان میکنند این خطبه جعلی و از سخنان ابوالعینا است؛ زیرا سخنی در قالب بلاغت و شیوایی است.
به من گفت: مشایخ آلابوطالب را دیدم که آن را از پدرانشان روایت میکردند و به فرزندانشان آموزش میدادند. پدرم آن را از جدم به من حدیث نموده است که این حکایت به فاطمه(ع) میرسد. مشایخ و اساتید شیعه آن را روایت و پیش از اینکه جد ابوالعینا وجود داشته باشد، آن را تدریس میکردهاند».([517])
سخن برخی از عامه که این خطبه جعلی است و اینکه آن را به ابوالعینا نسبت میدهند مشابه سخنی است که دربارهی خطبه شقشقیهی میگویند و اینکه آن را به شریف رضی نسبت میدهند و اینکه از مصنوعات او میباشد؛ با اینکه این خطبه سالیانی طولانی پیشتر از ولادت شریف رضی وجود داشته است!! اشارهای در این خصوص خواهد میآید.
پس شبههای در صادر شدن اصل خطبه از سوی ایشان(ع) وجود ندارد؛ ولی آنها به سختی تلاش میکنند که آن را به ابو العینا نسبت دهند تا شاید شکایت آل محمد(ص) از خلفا را پوشیده بدارند؛ و این نیست مگر پوشیده داشتن عیبهایشان! آری، این روایات از نظر تبدیل شدن برخی از عبارتها متفاوت است و اینکه برخی از کلمات با زیاد یا کم شدن تغییر کرده است.
این خطبهی شریف را بزرگان راویان عامه و خاصه روایت و کتابهای خود را با نقل کردن آن و بخشی از آن مزیّن کردهاند. برخی از آنان تقدیمتان میگردد:
1- احمد بن ابو طاهر معروف به ابن طیفور از اهالی خراسان. در سال 204 در بغداد متولد شده و سال 280 هجری از دنیا رفته است.
وی در کتاب «بلاغات النسا» میگوید: «ابو الفضل میگوید:([518]) برای ابو الحسین زید بن علی بن حسین بن علی ابن ابی طالب (سلام خداوند بر آنها)([519]) سخن فاطمه(ع) هنگام منع فدک از ایشان توسط ابوبکر را بیان کردم و به او گفتم: این جماعت گمان میکنند جعلی است و از ساختهها و سخنان ابو العینا([520]) است «خبری و سخنی در قالب بلاغت است»([521]). به من گفت: مشایخ آل ابی طالب را دیدم که آن را از پدران خود روایت میکنند و به فرزندان خود میآموزند. پدرم از جدم حدیث نموده است که این حکایت به فاطمه(ع) میرسد. مشایخ شیعه آن را روایت میکنند و پیش از اینکه جد ابو العینا به دنیا آمده باشد، آن را تدریس میکردهاند. حسن بن علوان آن را از عطیه عوفی حدیث کرده است که از عبد الله بن حسن شنیده است که آن را از پدرش ذکر میکند. سپس ابو الحسین میگوید: چگونه این سخن از فاطمه ذکر میشود و آن را انکار میکنند؟ در حالی که از سخن عایشه هنگام مرگ پدرش حیرتانگیزتر از سخن فاطمه را روایت میکنند. اگر دشمنی آنان با ما اهلبیت نبود، آن را قطعی میدانستند. سپس حدیث را ذکر میکند.([522])
همچنین طریقی دیگر را ذکر میکند و میگوید: جعفر بن محمد ـمردی از اهل سرزمین مصرـ با او در رافقه دیدار کرد. او به من حدیث نمود و گفت: پدرم به من حدیث نمود و گفت: موسی بن عیسی به من خبر داد و گفت: عبد الله بن یونس به من خبر داده است و گفت: جعفر احمر از زید بن علی (خداوند رحمتش کند) به من خبر داده است. از عمهاش زینب دختر حسین(ع) که فرمود: «هنگامى که خبر تصمیم ابوبکر بر غصب فدک به فاطمه(ع) رسید، رو بنده بر سر نهاد»([523]).
2- ابن منظور در لسان العرب در مادهی «لم» میگوید: «در حدیث فاطمه (رضوان خداوند بر او) است که ایشان با دستهای از زنان ـدر حالی که انتهای لباسش زیر پایش کشیده میشدـ به سوی ابوبکر رفت و او را مورد عتاب قرار داد»([524]).
3- علامهی زبانشناس و پیشوای ادبیات ابن اثیر در «نهایة» در مادهی «لم» در حدیث فاطمه میگوید: «ایشان با دستهای از زنان ـدر حالی که انتهای لباسش زیر پایش کشیده میشدـ به سوی ابوبکر رفت و او را مورد عتاب قرار داد»([525]).
4- خلیل بن احمد فراهیدی در کتاب «العین» در کلمهی «لمه» میگوید: «در حدیث آمده است که فاطمه(ع) با گروهی از پیروان و زنان قومش به سوی ابوبکر آمد»([526]).
5- جار الله محمد بن عمر زمخشری در فائق در مادهی «لمه» نیز میگوید: «در حدیث فاطمه(ع) آمده است: ایشان با دستهای از زنان ـدر حالی که انتهای لباسش زیر پایش کشیده میشدـ به سوی ابوبکر خارج، تا بر ابوبکر وارد شد»([527]).
6- تاریخنگار علی بن حسین مسعودی در «مروج الذهب» میگوید: «... و اخبار کسانی که از بیعت سر باز زدند و کسانی که بیعت کردند؛ و آنچه بنیهاشم گفتند و داستان فدک و آنچه اصحاب نص و انتخاب در امامت گفتهاند، و کسی که معتقد به امامت برتری داده شده است و دیگران، آنچه مربوط به فاطمه و سخنش که هنگام روی گردانیدن به سوی قبر پدرش(ع) بیان نمود»([528]).
7- تاریخنگار یعقوبی که برخی از جملات آن را آورده است([529]).
8- ابو مؤید موفق بن احمد مکی بزرگ خطیبان خوارزم (متوفی 568) در «مقتل الحسین(ع)» این خطبه را با اختلافی اندک در زیادی و کمی، با این سند نقل کرده است: حافظ ابوبکر احمد بن موسی بن مردویه، به ما خبر داده است. عبد الله بن اسحاق به ما خبر داده است. محمد بن عبید به ما خبر داده است. محمد بن زیاد به ما خبر داده است. شرقی بن قطامی به ما خبر داده است، از صالح بن کیسان، از زهری، از عروه، از عایشه که گفت:...»([530]).
9- ابن شهر آشوب آن را در «مناقب» آورده است([531]).
10- علامه إربلی میگوید: «باید یادی از خطبهی فاطمه(ع) کنیم. این خطبه از نیکوترین و زیباترین خطبهها است. دستی از نور پیامبری بر آن است. در آن بوی خوشی از عطر رسالت وجود دارد. موافق و مخالف آن را آوردهاند. آن را از کتاب «سقیفه» از عمر بن شبه تالیف ابوبکر احمد بن عبد العزیز جوهری از نسخهای قدیمی که بر مولف یاد شده خوانده شده است، نقل نمودم. آن را در ربیع الآخر سال سیصد و بیست و دو بر او خواندم. از رجالش از چند طریق روایت شده است که: وقتی نیّت ابوبکر از منع کردن فدک از فاطمه(ع) به ایشان رسید، چادر بر سر کرد و در گروهی از خدمتگزارانش رفت...»([532]).
11- طبرسی آن را در «احتجاج» نقل کرده است؛ با التزام به اینکه در آغاز کتاب گفته است که فقط چیزی را نقل میکند که با اجماع یا عقل یا مشهور بودن میان مخالف و موافق، مورد تأیید باشد. نقل آن از «احتجاج» تقدیم گردید.
12- علامه مجلسی (خداوند رحمتش کند) میگوید: «بدان که این خطبه از خطبههای مشهوری است که خاصه و عامه آن را با سندهای «مُتظافر» (یکدیگر را تقویت میکنند) روایت کردهاند...» سپس برخی از کسانی که آن را روایت کردهاند، بیان میکند و میگوید: «سندها را صرفا به این دلیل در اینجا آوردم تا دانسته شود که این خطبه با چند سند روایت شده است...» صدوق (خداوند رحمتش کند) برخی از قسمتهایش را که دربارهی علتها است در «علل الشرایع» روایت کرده است، از ابن متوکل، از سعد آبادی، از برقی، از اسماعیل بن مهران، از احمد بن محمد بن جابر، از زینب دختر علی(ع) او میگوید: علی بن حاتم مانند آن را به ما خبر داده است، از محمد بن مسلم، از عبد الجلیل باقطانی، از حسن بن موسی خشاب، از عبد الله بن محمد علوی، از مردانی از اهلبیتش، از زینب دختر علی(ع) از فاطمه(ع)».
علی بن حاتم به من خبر داده است، از ابن ابی عمیر، از محمد بن عماره، از محمد بن ابراهیم مصری، از هارون بن یحیی، از عبید الله بن موسی عبسی، از حفص احمر، از زید بن علی، از عمهاش زینب دختر علی(ع) از فاطمه(ع)... و سید بن طاوس در کتاب «طرائف» در جایگاه شکایت و احتجاج، این خطبه را نقل کرده است. از شیخ اسعد بن شفروه در کتاب «فائق» از شیخ بزرگی از آنان، احمد بن موسی بن مردویه اصفهانی([533]).
13- علامه سید شرف الدین میگوید: «پیشینیان از فرزندان علی و فاطمه خطبهی ایشان در آن روز را برای کسانی پس از ایشان روایت کردهاند و افراد پس از آنان برای افراد بعدی روایت کردهاند تا اینکه دست به دست به ما رسیده است. ما فاطمیون آن را از پدران خود روایت میکنیم و پدران ما آن را از پدرانشان روایت میکنند. وضعیت تا زمان امامان از فرزندان علی و فاطمه در تمام نسلها به همین صورت بوده و پس از آن در کتاب «احتجاج» طبرسی و در «بحار الانوار» آمده است. ابوبکر احمد بن عبد العزیز جوهری آن را در کتاب «سقیفه و فدک» از افراد ثابت شدهی جمهور و بزرگانشان با طریق و سندهایی آوردهاند که برخی از آنها به سیده زینب دختر علی و فاطمه، و برخی از آنها به امام ابو جعفر محمد باقر، و برخی از آنها به عبدالله بن حسن بن حسن میرسد. همگی، آن را به زهرا میرسانند همانطور که در صفحهی 87 جلد 4 از شرح النهج وجود دارد. همچنین ابو عبید الله محمد بن عمران مرزبانی آن را با سند به عروه بن زبیر از عایشه آورده است و آن را به زهرا میرساند؛ همانطور که در صفحهی 93 جلد 4 از شرح النهج وجود دارد. مرزبانی نیز آن را آورده است ـهمانطور که در صفحهی 94 از همین جلد وجود دارد ـ با سند به ابو الحسین زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب، از پدرش، از جدش که آن را به فاطمه(ع) میرساند. ثمه از زید نقل کرده است که میگوید: «مشایخ آل ابو طالب را دیدم که آن را از پدرانشان روایت میکردند و آن را به فرزندان خود آموزش میدادند»([534]).
تاثیر خطبهی زهرا(ع):
خطبهی زهرا(ع) به دلیل آموزههای اسلامی موجود در آن که بر ستونهایی استوار است که به قرآن و سنت مبارک استناد داده شده، تأثیر عمیقی در جانها داشت. این خطبه در بیان مظلومیت ایشان و یادآوری فضیلت امیرالمؤمنین علی(ع) و حقانیتش در جانشینی رسول خدا(ص) میباشد. همان چیزی که باعث شد انصار، نام علی(ع) را فریاد بزنند. مردان سقیفه از این حرکت احساس ترس کردند. ابوبکر برای نماز جماعت ندا داد. مردم جمع شدند و او نیز تهدید کرد و خط و نشان کشید.
جوهری میگوید: «وقتی ابوبکر خطبهی حضرت را شنید، بر او گران آمد، بر منبر رفت و گفت: ای مردم! چرا به هر چه گفته میشود اعتماد میکنید؟ این آمال و آرزوها در زمان رسول خدا کجا بود؟ بدانید! آن که شنیده است، بگوید و آن که گواه است، لب بگشاید. چنین کسی چیزی نیست جز روباهی که شاهدش دمش است، سرکردهی هر فتنهای است. او کسی است که میگوید پس از پیر و فرسوده شدن او را به حالت اولش بازگردانید. از نقاط ضعف کمک میگیرند و از زنها یاری میطلبند؛ مانند امّ طحال که دوست داشتنیترین چیز برای او زنا است. بدانید اگر میخواستم بگویم، میگفتم و اگر میگفتم، مبهوت میشد. تا او ترک گفته است، من ساکت هستم.
سپس رو به انصار کرد و گفت: ای گروه انصار! سخن سفیهان شما به من رسیده است. شما کسانی هستید که باید بیشتر به پیمان رسول خدا پایبند باشید. او آمد و شما پناهش دادید و یاریاش نمودید. بدانید که من نه دست دارز کردم و نه علیه کسی که از ما به آن سزاوارتر نبود، سخنی گفتم. سپس فرود آمد».([535] و[536])
روشنگریهایی از خطبهی زهرا(ع):
سیده و سرور زنان فاطمه(ع) میراثی بزرگ و عطایی عظیم به مسلمانان پیشکش نمود و آن را در بین نسلهای امت اسلامی باقی گذاشت و در آن شیرینترین مثالها را در دفاع از رسالت و خلافت و بیان آموزههای نیرومند رسالت آسمانی بیان فرمود.
فاطمه(ع) به راهی راهنمایی کرده است که هر مسلمانی که به رسالت پایان بخش پدرش(ص) اعتقاد دارد، گریزی ندارد جز اینکه همان راه را بپیماید؛ یعنی مداومت بر همان سرآغاز استواری که پدرش(ص) آورده است. از همین رو میبینیم که ایشان(ع) در طول زندگانیاش هر چیزی را به خاطر این سرآغاز مقهور کرده است. ایشان(ع) زندگانیاش را وقف خدمت به رسالت اسلامی و دفاع از آموزههای آن نموده؛ و با مراجعه به میراثی که فاطمه(ع) بر جای گذاشته است، این حقیقت بزرگ روشن میشود.
در میراث بزرگ ایشان، بزرگتر از خطبهاش وجود ندارد؛ همان خطبهای که در مسجد پدرش(ص) بیان فرمود؛ چرا که این خطبه تمامی نظرات و روشهای حضرت(ع) را که از چشمهی وحی مقدس آب نوشیده است، بیان مینماید؛ چرا که حضرت(ع) درخت کاشته شدهی نبوت و دربِ باطنِ شهرِ علمِ نبوتِ خاتم است([537]).
اگر از فاطمه(ع) بیش از همین یک خطبه را به ارث نمیبردیم، این خطبه به روشنی و آشکاری ما را به بزرگی شخصیت زهرا(ع) راهنمایی و جایگاه ایشان را در رسالت اسلامی مبارک بیان میکرد. سیدهی زنان(ع) در خطبهاش میراثی بزرگ را بر جای گذاشت و این ما را بر آن میدارد تا روشنگریهایی بر برخی از جنبههای این خطبهی گوارا بیان کنیم؛ خطبهای که فاطمه(ع) شیرینترین مفاهیم اسلامی در حکومت، جامعه و آموزههای تشریع اسلامی را در آن گرد آورده است.
به برخی از جنبههایی که فاطمه(ع) بیان فرموده است بی آنکه شرح بسیاری دهیم ـبا ملاحظهی ایجاز و خلاصه گوییـ خواهیم پرداخت:
اول: مفهوم جاهلیت
فاطمه(ع) زندگی بشریت را پیش از آنکه پدرش به رسالت آسمانی مبارکش اقدام نماید، فهرست و بیان میفرماید: «... پس پیامبر(ص) امتها را مشاهده کرد که در ادیان خویش فرقه فرقهاند، برخی معتکف بر آتش خویشاند، برخی پرستشگر بتهای خود، که منکر خداوند هستند با آنکه او را میشناسند. پس خداوند متعال به وسیلهی پدرم محمد(ص) تاریکیهایشان را روشن ساخت، و معضلات را از دلها برطرف کرد، و چشمها را از غبار حیرتها و شبهات جلا داد. در میان مردم به هدایت قیام فرمود، آنان را از گمراهی و ناامیدی نجات داد، دیدگانشان را از کوری رهانید، آنان را به دین استوار راهنمایی کرد، به صراط مستقیم فراخواند...».
در اینجا کسانی بودند که دینشان را به شاخههای مختلفی تقسیم کرده بودند و در جهت برآوردن خواستههای شهوتها و رغبتهای خود ـهمانند یهود و نصاراـ آن را خاضع خود کرده بودند.
کسانی بودند که معتکف بتهای سنگی بودند و برای بتهایی که با دستان خود ساخته بودند سر فرود میآورند و آنها را خدایانی به غیر خداوند سبحان اختیار کرده بودند؛ در حالی که اعتقاد داشتند آنها توانایی آفرینش، نوآوری، روزی دادن، توفیق و یاری رسانیدن را دارند. این وضعیت جزیرة العرب بود و بیت الله الحرام را از سنگها و صخرهها انباشته بودند.
در کنار این روش مادی سبک سرانه، پرستش آتش که در سرزمینهای فارس معروف بود، شکل گرفت.
به علاوه اختلاطهایی در ادیان ایجاد شد و امپراطوری روم شرقی که تمثیل لشکر جهان غرب در آن روزگار بود، بر این منهج حرکت نمود؛ به طوری که مفاهیم کلیسای مسیحی با مفاهیم بت پرستی مادی آمیخته و ملغمهی جاهلی جدیدی در جهان ادیان خاکی به وجود آورده بود.
بیماری کوری همه را فراگرفته و باعث شده بود که از پندارها و آنچه دستها و خواستهایشان ساخته بودند، پیروی کنند. تا اینکه محمد(ص) بینایشان کرد و کوری را از آنان برداشت و آنان را به صراط مستقیم هدایت فرمود و پس از اینکه در ادیان و روشهای خود فرقه فرقه شده بودند، آنها را از جاهلیت کور کورانه بر یک دین جمع نمود. فاطمه(ع) وجه مشترک جاهلیتهایی را که در نپذیرفتن منهج الهی و تبدیل آن به ماحَصَل عقلهای ناقص بشری جلوهگر بود را به آنان نشان داد.
از اینجا میبینیم که ادیان و روشهای فکری و اجتماعی که از اندیشهی انسانی نشأت میگیرد، یک جاهلیت را ایجاد میکند، هر چند اَشکال و رنگهایش متعدد باشد؛ چرا که جاهلیت، همان دور شدن از روش و منهج الهی است که فرستادگان و پیامبران(ع) به آن بشارت دادهاند و اینکه روش دیگری برگرفته شود، چه این روش، بتپرستی مادی باشد یا آمیزهای از مفاهیم آسمانی و موارد قراردادی دیگری باشد.
وقتی فاطمه(ع) آشکار میکند که همهی این روشها از روش خداوند سبحان منحرف و گرفتار گمراهی و انحراف شدهاند، برای ما روشن میشود که رسالت آسمانی از طریق بر هم کنش مفاهیم دینی رایج در آن زمان و ریختن آن در قالبی جدید به وجود نیامده است؛ چرا که این مفاهیم دینی رایج در آن زمان، مادامی که از منطق حق و نور الهی منحرف هستند، چگونه میتوانند نظامی رقیب همچون نظام اسلام به وجود بیاورند؟ بلکه تنها راهی که اسلام آورده، وحی الهی است.
این نکتهای است که عقلهای بشریت را به این مطمئن میکند که رسالت محمد(ص) و آموزههایش از آسمان برآمده است، به دور از آلودگیهای جاهلیت و گوشه و کنار و انحرافات زمین.
پس قانونگذاری حق، قانون خداوند متعال و آموزههای او است و نه قانونگذاری عقلهای کوتاه و ناقص بشری و اختیاراتش؛ زیرا قانونگذاری بشری باعث شده بود که عرب در تمام گردنههای سختی که فاطمه(ع) در سخن خود بیان مینماید، در نزاع، ستیز و تاریکیها زندگی کنند: «....و شما بر پرتگاه سقوط به گودال آتش قرار داشتید، و چنان خوار و ناتوان بودید که جرعهای برای آشامنده، فرصتی برای طمع کننده و آتش حقیری برای کسی بودید که بخواهد شتابان شعلهای از آن برگیرد و به آن اعتنایی ندارد. پایمال قدمها بودید، آب آمیخته به بول و سرگین را میآشامیدید و پوست چهارپایان را میخوردید. ذلیلان مطرودی بودید که همواره هراس داشتید مردم از اطراف شما را بربایند. پس آنگاه خدای تبارک و تعالی شما را به وسیلهی محمّد(ص) نجات بخشید...»([538]).
و مردم نجات پیدا نمیکنند مگر با بازگشت به قوانین خداوند متعال و حرکت براساس آموزههای فرستادگان، پیامبران و اوصیایشان(ص).
به همین دلیل آموزههای خداوند متعال را پس از آن بیان نموده، میفرماید: «.... پس خداوند ایمان را برای پاک ساختن شما از شرک، و نماز را برای برکنار داشتن شما از تکبر، و زکات را برای پاکی نفس و افزایش در روزی، و روزه را برای استوار داشتن اخلاص، و حج را برای تقویت بنیان دین، و عدل را برای منسجم کردن دلها، و اطاعت از ما را برای برقراری نظام امت، و امامت و پیشوایی ما را برای در امان ماندن از تفرقه، و جهاد را برای عزت اسلام و ذلت اهل کفر و نفاق، و صبر و شکیبایی را کمکی برای رسیدن به پاداش و ثواب الهی، و امر به معروف و نهی از منکر را برای مصلحت عموم، و نیکی به پدر و مادر را برای جلوگیری از خشم الهی، و صلهی رحم (رسیدگی به خویشاوندان) را برای طول عمر و افزایش نفرات، و قصاص را برای حفظ خونها، و وفای به نذر را جهت دستیابی به آمرزش و مغفرت، و کامل پرداختن پیمانهها و وزنها را برای تبدیل نقص و کمی به افزونی و برکت، و نهی از شرابخواری را برای پاک داشتن از پلیدی، و خود داری از تهمت زنا را برای برکناری از لعنت، و ترک دزدی را برای دستیابی به عفت و پاکدامنی قرار داد. خداوند شرک را حرام کرد تا به ربوبیت و پروردگاریاش اخلاص ورزند. پس (اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) (از خدا بترسید آنچنان که شايستهی ترس از او است و زنهار که جز در مسلمانی نميريد) و اطاعت کنید خدا را در آنچه به آن فرمانتان داده و از آن نهیتان فرموده است (إِنَّمَا يَخْشَي اللهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ) (هر آينه از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او میترسند)....».
این جاهلیتی است که فاطمه(ع) بیان میفرماید. امروز نیز جامعه بشری با دور شدن از قوانین و آموزههای خداوند متعال و غوطهور شدن در آموزههای بشری که مسلمانان را در مسیرهایی متعدد قرار داده، در جاهلیتی کُشنده زندگی میکند؛ و هر حزبی به آنچه در اختیار دارد، سرخوش است.
دوم: امامت آل محمد(ع) ایمنی از تفرقه و جدایی
خداوند متعال فرستادگان را بشارت دهنده و اِنذار دهنده فرستاد تا برای مردم پس از فرستادگان، دلیل و حجتی نباشد و برای آنان اوصیایی قرار داد که مردم را به راهِ حقِ استوار هدایت میکنند، و پیروی از فرستادگان و اوصیای پس از آنها را بر مردم واجب کرده است. همانطور که روشی قرار داده است که به واسطهاش این فرستادگان شناخته میشوند؛ یعنی همان نص و قرار دادن الهی. خداوند، مالِک مُلک است و فرمانروایی را به هر که بخواهد، میدهد و فرمانروایی را از هر که بخواهد، میستاند و او سبحان تنها کسی است که حق منصوب کردن را دارد و چنین حقی را به بشریت نداده است؛ به جهت حساسیت و اصراری که خداوند سبحان نسبت به انسان دارد تا انسان در ملغمهی قوانینی که از فهم کوتاه و ناقص بشری به وجود میآید تباه نشود؛ قوانین ضد و نقیضی که انسان را به تناقض، تضاد و از هم گسیختگی میکشاند.
فرجام قطعی که امتها به دلیل مخالفت با قانون خداوند متعال در آن میافتند، جدایی، سرگردانی و تباه شدن است؛ همان عاملی که باعث میشود آنها به هفتاد و سه گروه تقسیم شوند؛ همانطور که صادق امین محمد(ص) به آن اشاره فرموده است: «یهود به هفتاد و یک یا دو فرقه تقسیم شدند و امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم میشوند»([539]).
عاقبت راه و روشی که در سقیفه برای قرار دادن خلیفه به وجود آمد، اختلاف، حیرت و سرگردانی بود و این همان نکتهای است که سرور زنان(ع) اشاره میفرماید: «امامت ما ایمنی از تفرقه و جدایی است».
امامت اهلبیت(ع) سوپاپ اطمینان امت از اختلاف و تباهی است و از اینجا به روشنی تعبیر پیامبر(ص) در حدیث ثقلین مشخص میشود؛ آنجا که حضرت(ص) تصریح میفرماید که تمسُّک به قرآن و عترت، ضامن امت از گمراهی، تفرقه و از هم گسیختگی است.
پس عترت، ضامن امت از فرقه فرقه شدن است؛ زیرا خداوند آن را مرجعی قرار داده است که امت در مسایل و در همهی اختلافاتشان به آن رجوع کنند؛ برخلاف کسانی که لباس جایگاه عترت را بر تن کردهاند و برای خود قانونی وضع کردهاند که به واسطهی آن حاکمی را انتخاب میکنند تا امور مردم را اداره میکند؛ قانون شورا و انتخاب که طی تجربههای طولانی، شکستِ مفتضحانه و عدم توانایی خود را در یگانه کردن کلمهی امت به اثبات رسانیده است؛ بلکه خود عامل تفرقه و جدایی امت شده است؛ همانطور که تنصیب آل محمد توسط خداوند، مایهی ایمنی از تفرقه و جدایی است.
شیخ کلینی از یونس بن یعقوب از ابا عبد الله امام صادق(ع) حدیثی طولانی روایت کرده است که به اندازهی نیاز بخشی از آن را برگزیدهام: امام صادق(ع) به شامی فرمود: «با این جوان سخن بگو ـیعنی هشام بن حکمـ. عرض کرد: بله. به هشام گفت: ای جوان! دربارهی امامت این فرد از من بپرس. هشام از خشم به لرزه افتاد. سپس به شامی گفت: ای فلانی! آیا پروردگار تو به آفریدگانش خیراندیشتر است یا آفریدگانش نسبت به خودشان؟ شامی گفت: پروردگار من نسبت به خلقش خیراندیشتر است. او گفت: با خیراندیشیاش برای آنان چه کرده است؟ گفت: برای آنان حجت و دلیل را بر پا کرده است تا پراکنده نشوند و اختلاف نکنند. آنان را گرد هم میآورد، کجیشان را راست میکند و واجب پروردگارشان را به آنان میگوید. گفت: او چه کسی است؟ گفت: رسول خدا(ص). هشام گفت: و پس از رسول خدا(ص)؟ گفت: کتاب و سنت. هشام گفت: آیا امروز کتاب خدا و سنت در برطرف کردن اختلافات ما سودمند است؟ شامی گفت: بله. گفت: پس چرا من و تو اختلاف داریم و تو از شام به خاطر اختلاف با من به اینجا آمدی؟ شامی ساکت شد. ابو عبدالله(ع) به شامی فرمود: چرا سخن نمیگویی؟ شامی عرض کرد: اگر بگویم: اختلاف نداریم، دروغ گفتهام و اگر بگویم کتاب و سنت اختلاف را از ما بر میدارد، باطل گفتهام، زیرا احتمال وجوه مختلف در آنها وجود دارد و اگر بگویم اختلاف داریم و هر یک از ما مدعی حق است، پس کتاب و سنت به ما سودی نمیرساند جز اینکه این حجتی برای او علیه من باشد. ابو عبدالله امام صادق(ع) فرمود: «از او بپرس؛ او را لبریز مییابی». شامی عرض کرد: ای فلانی! آیا پروردگار تو به آفریدگانش خیراندیشتر است یا آفریدگانش نسبت به خوشان؟ هشام گفت: پروردگار آنان نسبت به خودشان خیراندیشتر است. شامی گفت: آیا برای آنان کسی را قرار داده است تا کلام آنان را جمع کند، خمیدگیشان را راست نماید و حق را از باطل به آنان خبر دهد؟ هشام گفت: در زمان رسول خدا(ص) یا اکنون؟ شامی گفت: در زمان رسول خدا(ص) و اکنون؛ چه کسی؟ هشام گفت: همین کسی که نشسته است و تو به سویش آمدهای و از خبرهای آسمان [و زمین] به ما خبر میدهد، که از پدر و از جدش به ارث برده است. شامی گفت: چگونه میتوانم این را بفهمم؟ هشام گفت: از آنچه برایت آشکار شده است از او بپرس. شامی گفت: بهانهام را از بین بردی. پرسیدن بر من لازم است»([540]).
از همین رو زهرا(ع) به فرجام تلخی که امت در نتیجهی انحراف از قانون تنصیب (الهی) و جا به جایی خلافت از صاحب شرعیاش خواهد رسید، اشاره فرموده است. ایشان در سخن خود به زنان مهاجر و انصار میفرماید: «به جان خودم قسم، فتنهی آنان باردار شد، در انتظار باشید که تا چه اندازه نتیجه خواهد داد، سپس آن را نظیر یک قدح پر از خون تازه و زهر کُشنده کردند، در آن موقع است که اهل باطل دچار خسارت خواهند شد و بنیانگذار پیشینیان را خواهند شناخت».
همهی اینها به دلیل تغییر انتخاب خداوند با نظر خوشان است؛ که درنتیجه با این توهم که انتخاب خوبی دارند و عمل نیکویی انجام میدهند برای خودشان چیزی را برگزیدند که به آنان زیان میرساند و سودی برایشان ندارد.
درنتیجه امت خلافت خداوند در زمینش و حاکمیت او و تنصیب خداوند سبحان را به کسی غیر از اهلش جا به جا کردند؛ و این همان نکتهای است که خواننده در خطبهی زهرا در عیادت زنان مهاجرین و انصار میبیند؛ آنجا که میفرماید: «چه بیچاره مردمی! خلافت را از ریشهگاه رسالت و تکیهگاه نبوت و فرودگاه وحی پروردگار و آزمودهکار دنیا و دین، کجا بردند؟ بدانید که این همان زیان آشکار است. به خدا سوگند ابو الحسن را عیبی جز این نبود که در راه خداوند، شمشیرش برهنه و برنده و قدمش ثابت و حملهاش خطرناک و مرگبار بود، و جز خداوند عزّوجل از چیزی باک نداشت. به خدا سوگند، اگر امّت دست از مهاری که رسول خدا به علی سپرد بازمیداشتند، علی آن را در میان پای و رکاب خویش میگرفت و به آسانی بیرنج و تعب آنان را به چشمهی جوشندهی سعادت میبرد و شاداب و کامیاب بازمیگردانید، بی آنکه خود زیوری از دنیا و جز جرعه آبی و لقمه نانی برگیرد. برکات آسمان و زمین بر مردم گشوده میگشت، ولی اکنون چیزی نخواهد گذشت که خداوند آنها را به آنچه میکنند خواهد گرفت. هان! بیا و بشنو و تا زنده باشی از روزگار شگفتی ببین، و هم اکنون جای شگفت است، به کدام تکیهگاه تکیه کردند و به چه دستآویزی چنگ زدند؟ به خدا سوگند سافل را به جای عالی گرفتند و عقب مانده را به جای جلودار پذیرفتند، پس خوار باد آن مردم گنهکاری که خود را نیکو پندارند، آنان تَبَهکارانند ولی نمیدانند».
قلب ایشان(ع) دردمند است از آنچه مردم در سقیفه و شورای و انتخابش انجام دادند و خلافت را از جانشین رسول خدا، ابو الحسن علی بن ابی طالب(ع) دور کردند؛ از کسی که به امور دین و دنیا آگاه است. چگونه دُم را با شَه پرهای بال، و ناتوان را با بزرگ و توانمند عوض کردند!!
کدام عاقلی است که علی بن ابی طالب(ع) را با ابوبکر، عمر، عثمان و دیگران عوض کند؟ حضرت(ع) حق دارد که بفرماید: «آگاه باش! بيا و بشنو، هرچه زندگى كنى روزگار عجایبى را به تو نشان خواهد داد». واقعاً عجیب است؛ اینکه کسی رها شود که اسلام، با شمشیر و شجاعت او ساخته شده است و با کسی بیعت شود که در میدانهای نبرد فرار میکند!
امت برخی از این فرجامی که فاطمه(ع) ذکر میفرماید را در حکومت بنیامیه و بنیعباس دیدند. آنها غمهای تلخی را به مردم چشاندند که تاریخ عهدهدار به اثبات رساندن و نقل کردنشان بوده است. یزید خلیفه بنی امیه تصمیم گرفت کعبهی شریف را که قبلهی مسلمانان است، با منجنیق هدف قرار دهد؛ به همان صورت که ریحانهی رسول خدا حضرت محمد(ص) حسین بن علی بن ابی طالب(ع) را به قتل رسانید و از این دست وقایع.
سوم: نگاه زهرا به امت رسول خدا(ص)
فاطمه(ع) موضعگیری امت در ظلم و ستمهایی که به خانهی نبوت و محل فرود آمدن رسالت پس از رحلت رسول اکرم(ص) روا شد را بیان فرمود. در نظر آنان لباس دین کهنه و مندرس شد، آن که زبان بسته و ناشناس بود لب به سخن گشود، کینهها یا نفاق پنهان در دلهای بسیاری آشکار شد، شیطان صدایشان زد و آنان را برانگیخت و آنها را پیروانی مطیع یافت که فریب و غفلت شیطان آنان را فرا گرفته است و آنها غیر از راهی را پیمودند که پیامبر(ص) برایشان مشخص کرده بود و از جایی غیر از سرچشمه نوشیدند.
سپس آنها خود را در فتنهای سخت انداختند با اینکه از سقوط در آن میترسیدند. عاقبت سقوطشان در این فتنه، جهنمی شد که واردش میشوند و چه بد جایگاهی است. حضرت(ع) میفرماید: «تا آنگاه که خداوند برای پیامبرش سرای پیامبرانش و جایگاه برگزیدگانش را اختیار فرمود در میان شما خار کینهی نفاق آشکار شد، ردای دین فرسوده گردید، ساکتِ گمراهان گویا گشت، گمنامترین اراذل سربرآورد، شتر باطلپیشگان به صدا درآمد و در میان شما دم برافراشت، و شیطان از سوراخ خویش سر برون کرد، شما را ندا داد و دید دعوتش را اجابت میکنید و فریبش را میپذیرید. سپس شما را تحریک کرد و دریافت شتابان به سویش میروید. شما را برافروخت و مشاهده کرد به آسانی با فرمانش خشمگین میشوید. پس آنگاه شتر دیگری را داغ زدید و تصاحب کردید، و به آبشخور دیگران درآمدید، و اینچنین کردید؛ در حالی که هنوز از زمان پیامبر چیزی نگذشته بود، و هنوز ما از خستگی مصیبت نیاسوده و زخم ما التیام نیافته بود، و رسول خدا هنوز به خاک سپرده نشده بود، و با حیلهسازی و به بهانهی اینکه از فتنه میترسیم؛ (أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لِمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ)([541])(آگاه باشید که در فتنه سقوط کردند و به راستی که دوزخ دربرگیرندهی کافران است).
این همان عاقبتی است که به انتها رسید و در نتیجهی انحراف خلافت از مسیری که خداوند تبارک و تعالی ترسیمش کرده است و شانه خالی کردن امت از یاری آل محمد(ص) امت به آن منتهی خواهد شد.
انسان حق دارد از این امتی تعجُّب کند که فرستادهی خدا حضرت محمد(ص) هر چیز گرانبها و ارزشمندی که داشت را به خاطر تربیت و کشانیدنشان به سوی اخلاق فاضله بخشید، ولی آنها دخترش و برادرش علی بن ابی طالب(ع) را تنها گذاشتند. این امت با این ظلم و ستمی که بر دخترش فاطمه(ع) روا شد کجا بودند؟ و کجا است وصیتهای پیامبر به امتش دربارهی اهلبیتش؟!
چرا هیچ کس در برابر خلافت غاصب و زورگو ایستادگی نکرد و او را از سلب حقوق شرعی دختر محمد(ص) و شوهرش(ع) منع نکرد؟ این امت کجا بودند؟! آیا خواب بودند؟! اگر اینگونه بود، پس در حالی که رسول(ص) خدا دفن نشده بود، چه کسانی در سقیفه حاضر بودند؟! علما کجا بودند؟ سران قوم کجا بودند؟
اما سران قوم، آنها دینی نداشتند که به سوی امر به معروف و نهی از منکر سوقشان دهد و مسئولیتی را که بر گردنشان گذاشته شده بود، متحمل نشدند. گویی آفریده شده بودند که در ناز و نعمت زندگی کنند و همچون چهارپایان بخورند. آنها هیچ هم و غمی جز مصالح دنیوی حقیر خود نداشتند و بسیار تلاش میکردند که این مصالح را با انواع ابزارها و از راههای مختلف به دست بیاورند.
اما علما، خود اصل و اساسِ مشکل بودند؛ زیرا عدالت علی بن ابی طالب را صحیح نمیدانستند و به همین دلیل او را انکار کردند و کیفرش دادند؛ همانطور که زهرا(ع) چنین تصریح میفرماید:«آنها چه عيبى از ابو الحسن گرفتند؟ به خدا سوگند عيب او شمشير برّانش، بىاعتنایىاش به مرگ، شدّت برخوردش، عقوبت دردناكش و غضبش در ذات خداوند عزّوجل بود».
بقیهی این امت و عمدهی آنان کجا بودند؟ چیزی که عقلها را سرگردان میکند!!
و اینچنین وقتی محقق، تاریخ را مرور و مظلومیتهای آل محمد(ص) را مشاهده میکند، حیران میماند. دردناکتر این است که این امت همان اتفاقات را پشت سر میگذارند و همانند گذشته، موضع سلبی نسبت به آل محمد(ص) اتخاذ میکنند. امت در ظلم و ستم به فاطمه و علی(ع) برای حفظ مصالح زودگذر دنیوی، نقش تماشاچی را برگزیدند. در قتل حسین(ع) نیز همین موضع تماشاچی را برگزیدند و حتی تصمیم به کشتنش گرفتند؛ زیرا تیزبینانه مصالح کوتاه خود را دیدند که حسین و اهلبیت نبوت(ع) مانعی در برابر مطامع آیندهشان برای ریاست میباشند و چنین استنباط کردند که کار یزید بن معاویه در نهایت به سود مطامع کوتاه مدت آنها است؛ پس کار او را نیکو شمردند. میبینیم که شریح قاضی به کشتن حسین(ع) فتوا میدهد و شمر بن ذی الجوشن با دستان ناپاک خود مبادرت به ریختن خون حسین(ع) میکند، با اینکه او جایگاه و منزلت حسین(ع) را میداند! عمر بن سعد بن ابی وقاص که آخرت را میفروشد و دنیا را میخرد. یا عبد الله بن عمر بن خطاب که یکی از پر حرارتترین افراد برای بیعت با یزید بن معاویه و از کسانی بود که دیگران را بسیار بر این کار برمیانگیخت!! و او همان کسی بود که از بیعت با علی بن ابی طالب(ع) سر باز زد!
چگونه انسان میتواند از بیعت با علی(ع) سر باز بزند و با یزید بیعت کند؟!
کشتن حسین(ع) در برابر دیدگان امتی بود که به اسلام محمدی منصوب میشدند؛ اسلامی که اگر تلاشهای حسین(ع) نبود، از آن چیزی باقی نمیماند. امت این را میبیند، در حالی که ساکت و عاری از مسئولیت خود غرق در خواب غفلت خودش است و نه فریادهای کمک و استغاثه و نه صدای شمشیرها و نه افتادن زیر سُمهای لشگر خلیفهی اموی، هیچ یک آنها را از این چرت و خوابزدگی بیدار نکرد!
تمامی این فصلهای کُشنده در برابر این امت اتفاق میافتد در حالی که آنها نظارهگر چنین وقایعی هستند که کوههای استوار را به لرزه درمیآورد و نمیتوانند امر به معروف و نهی از منکر کنند، تا مانع اتفاق افتادن این کشتار خونین بزرگ بشوند!
آنها به مدعی خلافت ـیزیدـ نمیگویند: اقدام به کشتن حسین(ع) و اهلبیتش نکن! و به او نمیگویند: چرا تو برای کشتن مردانی که از صد نفر تجاوز نمیکنند، لشگری سی هزار نفری ترتیب دادی؟ به همین دلیل سنان بن انس به ابن زیاد (خداوند لعنتش کند) وقتی برای گرفتن جایزهی کشتن حسین(ع) میآید، میگوید([542]):
رکاب مرا پر از نقره یا طلا کن
که من برترین آقایان را کُشتم
کشتم آن که بهترین پدر و مادر را دارد
کسی که از نظر نسب برترین انسانها است([543]).
نهایت هدفی که این دون مایه در سر دارد، پول است. به او پول بده و او را مکلف به کشتن پیامبری کن. او را میکُشد، با وجود اینکه میداند او پیامبر است!
مَواجبگیرها دانستند که امام حسین(ع) و اهلبیتش مغلوب و یزید پیروز میشود و او به آنها مقداری پول خواهد داد؛ به همین دلیل یزید بن معاویه را یاری دادند. در اندیشهی این امت چنین خطور نکرد که با امام حسین(ع) همراه شوند و در ذهن آنان خطور نمیکرد که از دستور یزید بن معاویه سرپیچی کنند. اگر یزید از آنها بخواهد از امام حسین و اهلبیت نبوت روی گردانند و خانههای آنها را در حالی که زندهاند به آتش بکشند، این امت با منّت و تشکر میپذیرد! همانطور که پیشتر به آتش کشیدن خانهی فاطمه(ع) را پذیرفتند، در حالی که او، شوهر و دو فرزندش(ع) زنده در آن بودند!
همه اینها به خاطر رسیدن به مصلحتهای دنیوی است؛ ولی بسیار جای تأسُّف است که تاریخ دوباره تکرار میشود و مردم زمان ما از همان سوراخ دوباره گزیده میشوند و موضعی شدیدتر از موضع پیشینیان برمیگزینند. پیشینیان، در برابر علی و حسین(ع) جبههگیری کردند و امروز ـپشت سر آنانـ علیه امام مهدی(ع) و فرستادهی یمانیاش احمدالحسن(ع) میایستند.
سید احمدالحسن یمانی(ع) خود به این حقیقت اشاره فرموده است:
«پروردگار محمد از ستمکاران در این زمین انتقام میگیرد. از فرزندان قاتلان حسین انتقام میگیرد، زیرا آنها که به کار پدرانشان راضی هستند. هیزم جمع کنید و آتشی برای ابراهیم آماده کنید، نوح را مسخره کنید، شمشیر مسموم را برای فرق علی مهیا کنید، و اسبان خود را آماده کنید تا سینهی حسین را لگد مال کنند؛ ولی من کوتاه نمیآیم، سازش نمیکنم و از برخورد با عثمان و مُفتضح کردنش در برابر همگان دست برنمیدارم»([544]).
کسانی که با حسین(ع) ماندند، اندک افرادی بودند که خداوند آنان را برگزید تا یاور حبیب رسول خدا محمد(ص) باشند.
تاریخ مملو از خواریهایی است که اکثریت با موضعگیری خود به تصویر کشیدهاند. کسی که تاریخ امتها و مردم را مطالعه میکند، چنین نتیجه میگیرد که اکثریت قاطع از هر امتی از امتهای زمین و هر مردمی از مردمانش، همواره موضع خجالتآور ننگ و عار را اتخاذ کردهاند!! و همانند یک مرد، به همراه طاغوتش علیه پیامبرش میایستادند، با او دشمنی میکردند، تکذیبش میکردند، و حقی را که آورده بود انکار میکردند!! قرآن کریم بسیاری از مثالهایی را آورده است که مواضع خجالتآوری از این اکثریتها را بیان میکند. حق تعالی میفرماید: (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ * وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ أُولئِكَ الْأَحْزابُ * إِنْ كُلٌّ إِلاَّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقاب)([545]) (پيش از آنها قوم نوح و عاد و فرعونِ قَدَر قدرت، تکذيب کردند * و نيز قوم ثمود و قوم لوط و مردمی که، آن جماعتها * از اينان کس نبود مگر آنکه فرستادگان را تکذيب کرد و عقوبت (بر او) واجب شد). قرآن برخی از ویژگیهای اکثریت را در هر امت و مردمی بیان کرده است. حق تعالی میفرماید: (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ)([546]) (ولى بيشتر مردم سپاسگزارى نمىكنند)، (وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُون)([547]) (اگر از اکثريتی که در اين سرزميناند پيروی کنی، تو را از راه خدا گمراه سازند؛ زيرا آنها جز از پِی گمان نمیروند و جز به دروغ و گمان سخن نمیگويند)، (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون)([548]) (ولى بيشتر مردم نمىدانند)، (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُون)([549]) (ولى بيشتر مردم ایمان نمیآورند)، (فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً)([550]) (ولى بيشتر مردم جز سرِ انكار ندارند) و (مِنهُم الْمُؤمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُون)([551]) (برخى از آنان مؤمناند ولى بيشترشان نافرماناند).
این ویژگیهایی است که قرآن کریم در هر زمانی و در هر مکانی، به اکثریت اعطا کرده است.
اکثریت با اینکه یک گروه نیستند و چند گروه و حزب هستند، ولی به دلیل یکی بودن مصلحتهایشان همقَسم شدند و از مسئولیتهای خودشان شانه خالی کردند و در کنار نمرود همانند یک مرد در برابر ابراهیم(ع) ایستادند، در جمع آوری هیزم مشارکت کردند، فرآیند به آتش کشیدن ابراهیم(ع) را نظاره میکردند و خجالت نمیکشیدند. حتی آنها را چنین میبینیم که برای لذت بردنِ تماشای به آتش کشیدن ابراهیم، گرد آمده بودند! همانطور که موسی و هارون را تنها گذاشتند و به لشگری که فرعون برای کشتن موسی و هارون و مؤمنان به آن دو آماده کرده بود، پیوستند. وقتی یهود خواستند عیسی(ع) را به صلیب بکشند، امت او را یاری نکرد. علی بن ابی طالب(ع) وصی رسول خدا(ص) را تنها گذاشتند و همگی مرتد شدند مگر عدهای اندک و همانطور که در خطبهی شقشقیه آمده است، علی ماند با دستی شکسته: «در اندیشه شدم که با دست شکسته بتازم یا بر آن فضاى ظلمانى شکیبایى ورزم؛ فضایى که بزرگسالان در آن سالخورده شوند و خردسالان به پیرى رسند و مؤمن، همچنان رنج کشد تا به لقاى پروردگارش نایل آید. دیدم، شکیبایى در آن حالت خردمندانهتر است و من طریق شکیبایى گزیدم، در حالى که همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش رفته و استخوان در گلویش مانده باشد. مىدیدم، که میراث من به غارت مىرود»([552]).
در خطبهی طالوتیه پس از ستایش و ثنای خداوند و درود بر پیامبر کریمش میفرماید: « اى امتى كه فريبش دادند و فريب خورد و فريب آن كس كه فريبش داده بود را شناخت، ولى باز هم روى همان فريب خوردگى پای فشرد، ايستاد و از هواهاى نفسانى پيروى كرد و در راه تاريک گمراهى خود گام برداشت و با اينكه حقيقت بر او آشكار شده بود، از پيروى آن روی برتافت و از پيمودن راه روشن خود دارى نمود. سوگند به آن خدایى كه دانه را شكافت و جاندار را آفريد، اگر علم و دانش را از معدنش به دست مىآورديد و آب را گوارا نوش میكرديد و خير و خوبى را از جايگاهش ذخيره میكرديد و راه را از قسمت روشنش میگرفتيد و به راه حق و درست گام برمیداشتيد، راهها براى شما روشن میشد و نشانهها براى شما آشكار و اسلام براى شما میدرخشيد و به خوشى و فراوانى میخورديد و عائلهمندِ گرفتارى در ميان شما نبود و به هيچ مسلمان و غير مسلمانى كه در عهد و پيمان شمايند ستم نمیشد؛ ولى شما راه تاريكى را در پيش گرفتيد. پس دنيا با همهی فراخيَش بر شما تاريک شد و درهاى علم و دانش به روى شما بسته شد. پس از روى دلخواه خود سخن كرديد و در دين خود راه اختلاف پيموديد و ندانسته در دين خدا فتوى داديد و از گمراهان پيروى كرديد و آنان شما را گمراه كردند و امامان خود را رها كرديد، آنها نيز شما را رها كردند. پس به اين روز افتاديد كه طبق دلخواه خود حكم كنيد. هنگامى كه كارى پيش آيد از اهل ذكر بپرسيد و چون پاسخ آن را براى شما بيان كنند، گویيد: راستى كه حقيقت علم همين است. پس چه شد كه آنها را رها كرديد، پشت سر انداختيد و با آنها مخالفت كرديد؟ باشد كه بزودى تمام آنچه را که كِشتيد، درو كنيد و عواقب وخيم جرمها و كارهايتان را دريابيد. سوگند به آن كه دانه را شكافت و جنبندگان را آفريد، به خوبى دانستيد كه من زمامدار شما هستم و همان كس كه به پيرويش مأمور هستيد، و منم دانشمند شما و همان كسى كه نجات شما به علم و دانش او است و وصى پيامبر شما و برگزيدهی پروردگارتان و زبان نور شما و دانا به مصالح شما، و به زودى بر شما فرود آید آنچه را که به آن وعده داده شدهايد و آنچه به امتهاى پيش از شما فرود آمد، و به زودى خداى عزّوجل از شما دربارهی امامانتان پرسش كند. با آنها محشور گرديد و فرداى محشر به سوى خداى عزّوجل بازگشت خواهيد كرد. هان! كه اگر به اندازهی اصحاب طالوت يا به شمارهی اهل بدر ياور داشتم ـكه آنها همطراز و همانند شما بودندـ هر آينه شما را با شمشير میزدم تا به سوى حق بازگرديد و به راستى گرایيد و اين كار براى بستن شكاف (كه در دين نمودار شده است) بهتر و با رفق و نرمش موافقتر بود. خدايا تو ميان ما به حق حكم فرما كه تو بهترين داوران هستى»([553]).
زهرا با این سخن خود به موضع خوار کنندهی امت اشاره میفرماید: «آگاه باشید که من گفتم با آنکه میدانم سستی و دست باز داشتن از یاری ما با وجود شما آمیخته، و مکر و بیوفایی بر دلهای شما چیره گشته است...».
مردم در برابر آل محمد(ص) موضع منفی اتخاذ کردند و این تنها گذاشتن در رفتار امتی که ادعای پیروی از محمد(ص) را دارد، باقی است. آنان خاندان او را پس از ایشان تنها گذاشتند. وصی، دختر و فرزندان آنها را تنها گذاشتند. امت در مقابل آل محمد موضع تماشاچی را برگزیدند. میبینیم که ستم به زهرا را نظارهگر هستند. نهایت آنچه به برخی از کسانی که قصد به آتش کشیدن خانهی فاطمه را دارد میگوید این است که: «فاطمه در خانه است». این امت خوار کننده جز این سخن نمیتواند بگوید و نمیتواند اهلبیت و دختر پیامبر را یاری دهد. زهرا از آنها یاری خواست و آنها را مخاطب قرار داد و فرمود: «ای گروه بزرگان و یاوران دین و نگاهبانان اسلام! این سستی شما در حق من و این خوابزدگی شما در مورد دادخواهی من چیست؟ آیا پدرم رسول خدا(ص) نمیفرمود: «حق و احترام هر کس را در فرزندش باید مراعات کرد؟» چه زود کارها دگرگون گردید و چه با شتاب عوض شد، در حالی که توانایی کاری که بر عهدهتان میگذارم را دارید و بر آنچه میخواهم و قصد کردهام نیرومند هستید....
شگفتا ای فرزندان قَیْلَه! آیا میراث پدرم به ستم از من گرفته شود و شما میبینید و میشنوید و حضور دارید و جمعید؟ و دادخواهی من به شما میرسد و از جریان ستمدیدگی من آگاهید، در حالی که شما نفرات و آمادگی دارید، و وسایل و نیرو در اختیارتان هست، و اسلحه و سپر در اختیار دارید، دعوتم به شما میرسد و اجابت نمیکنید، و فریادم را میشنوید و به فریادم نمیرسید....
همانا میبینم که به رفاه و آسایش روی آوردهاید، و کسی را که به رتق و فتق امور سزاوارتر است از حکومت دور کردهاید، و راحتی و سکون را برگزیدهاید، و از سختی به نعمت و گشایش رسیدهاید، به همین جهت آنچه را نگه میداشتید افکندهاید و آنچه را که به آسانی نوشیده بودید قِی کردهاید، پس (بدانید که) (إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الأَرْضِ جَمیعاً فَإِنَّ اللهَ لَغَنِیٌ حَمیدٌ) (اگر شما و همهی ساکنان زمین کافر شوید، خداوند بینیازی ستوده است).
سستی و باز داشتن از یاری ما با وجود شما آمیخته، و مکر و بیوفایی بر دلهای شما چیره گشته است، ولی گفتار من جوششی از اندوه نفس و تسکینی بر هیجان خشم، و به جهت کُندی اسلحه (ناتوانی و بییاوری) و برای گشودن غصههای درونی، و نیز اتمام حجتی از پیش بر شما است. اینک شتر خلافت ارزانی شما، بر آن سوار شوید در حالی که پشتش زخم و پایش سائیده و فرسوده است و بدنامی آن برایتان باقی است، و از خشم خدای جبّار و ننگی ابدی داغ و نشان دارد، و به (نارِ اللهِ الْمُوقَدَةِ، الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی الْاَفْئِدَةِ اِنَّها عَلَیْهِم مُوصَدَةٌ) (آتش افروختهی خداوند است، که بر دلها غلبه میيابد و از هر سو در ميانشان گرفته است) و آنچه انجام میدهید در برابر دیدگان خدا است، (وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ) (و ستمکاران به زودی خواهند دانست که به چه بازگشتگاهی بازخواهند گشت) و من دختر (نَذیرٍ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدیدٍ) (برای شما پیامبر بیم دهندهای از عذابی شدید هستم)، پس عمل کنید که ما نیز عمل می کنیم، (وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ) (و منتظر باشید که ما نیز انتظار میبریم). در حالی که شما به دلیری موصوف و به خیر و صلاح معروفید، و نخبگانی هستید که انتخاب گشتهاید، و برگزیدگانی که برای ما اهلبیت برگزیده شدهاید. شما با عرب جنگیدید و سختی و مشقت را تحمل کردید، و با گروهها به نبرد برخاستید و دلیران را دفع کردید، و همواره ما فرمان میدادیم و شما اطاعت میکردید، تا آسیای اسلام به وسیلهی ما به گردش درآمد، و روزگار پر رونق و پر برکت شد، و شرک سر تسلیم فرود آورد، و شعلهی دروغ فروکش کرد و آتش کفر سرد شد، و دعوت فتنه و آشوب آرامش گرفت، و نظام دین برقرار گردید. پس چگونه پس از روشن شدن سرگردان ماندهاید، و پس از آشکار شدن (حق) آن را پوشیده میدارید، و پس از ورود به کار، سرباز میزنید، و پس از پذیرش ایمان شرک میورزید؟! بدا به حال گروهی که پس از پیمان بستن سوگندهاشان را شکستند، و برای اخراج پیامبر کوشیدند، و آنان ابتدا تعدّی و تجاوز به شما را آغاز کردند، آیا از آنان میترسید؟ (وَاللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ) (در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسید اگر ایمان دارید)».
و اینچنین امت بر این مسیر حرکت نمود؛ مسیری که به ما بسیار و بسیار زیان رساند.
همانطور که ایشان از اسباب و دلایل این یاری نکردنی که امت اسلامی را به آن توصیف میفرماید، روشنگری مینماید؛ آنجا که میفرماید: «پس شگفتا از شما. شما را چه شده است؟ و به کجا رو میآورید؟ در حالی که کتاب خدا در میان شما است، امورش پیدا و دستوراتش درخشان، نشانههایش تابان، نهیهایش آشکار و فرمانهایش روشن است، شما آن را پشت سرتان افکندهاید، آیا رویگردانی از آن را میخواهید؟ و یا به غیر آن حکم میکنید؟ (بِئْسَ لِلْظَّالِمینَ بَدَلاً) (عوض بدی است برای ستمکاران) (وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْاِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ) (و هر کس جز اسلام دینی برگزیند از او پذیرفته نمیشود و در آخرت از زیانکاران است).
سپس درنگ نکردید به قدری که سرکشی این مرکب (خلافتی که غصب کردید) فروکش کند و مهار کردنش آسان شود، و (هنگامی که بر آن مسلط شدید) شروع به برافروختن آتش فتنه کردید، و لهیب آن را دامن میزنید، و دعوت شیطان گمراه را در خاموش کردن انوار دین تابناک و واگذاشتن سنتهای پیامبر برگزیده اجابت میکنید، و کار خود را (در غصب خلافت و فدک) وارونه جلوه داده، تظاهر میکنید قصد سویی ندارید، و با اهلبیت و فرزند پیامبر با خدعه و نیرنگ رفتار میکنید، و بر اموری از اعمال شما شکیبایی میشود که همچون زخم کارد و جراحت نیزهی کشنده و دردناک است. و اینک شما میپندارید که من از پدرم ارثی ندارم، (أَفَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ تَبْغُونَ) (آیا قانون و داوری جاهلیت را میخواهید؟).
امت به سوی سخن باطل شتاب میکردند و از حق دور میشدند، زیرا با مصالح زودگذرشان مخالفت داشت.
حضرت(ع) فرمود: «ای جماعت مسلمانان که به سوی گفتههای باطل شتافتید، و بر کارهای زشت و زیانبار چشم بر هم نهادید، (أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلي قُلُوبٍ أَقْفالُها) (آیا در قرآن تدبر و ژرف اندیشی نمیکنید؟ یا بر دلها قفل زده شده است؟). نه هرگز چنین نیست، بلکه کارهای زشتی که انجام دادهاید بر دلهایتان زنگار زده، و چشمها و گوشهایتان را گرفته است، و چه بد تأویل و توجیه نمودید، و به چه بد چیزی اشاره کردید، و چه بد عوضی گرفتید، به خدا سوگند حمل آن را سنگین، و عاقبتش را وخیم خواهید یافت، آن هنگام که پردهها برایتان کنار میروند و گرفتاریها و سختیهای پشت پرده آشکار، و آنچه گمان نمیکردید از ناحیهی پروردگارتان برای شما آشکار میگردد و اینجا است که باطلان زیان میبینند».
و ایشان(ع) در خطابهاش بین زنان مهاجر و انصار میفرماید: «صبح کردم ـبه خدا سوگندـ در حالتی که دنیای شما را نخواهم و از مردان شما بیزارم، پیش از آزمودنشان امیدی نداشتم و پِی از امتحان بر آنها خشمگینم. زشت باد شمشیری که برای خدا نَبُرد و نیزهای که بر سینهی باطل فرو نرود و اندیشهای که راه فساد را هموار سازد. چه زشت است آنچه برای خود پیش فرستادند، (أَنْ سَخِطَ اللهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ) (که خداوند بر آنان خشم گرفت و آنها در عذاب جاودانهاند). ناچار گناهش را به گردن آنها انداختم و رسواییشان را بر آنان ریختم، پس مرگ و نابودی و بیچارگی بر ستمگران باد!».
فصل دوم:
مصادره فدک:
سلطهی غاصب فاطمهی زهرا(ع) را از همهی حقوق ثابت شدهاش در شرع اسلام بازداشت. نحله (عطایش) را از او منع کردند، همانطور که ارث او را از پیامبر(ص) بازداشتند؛ در حالیکه ایشان تنها دخترش بود. همچنین او را از سهم ذوی القربی منع نمودند.
سلطهی ستمکار از این سیاستها هدف سلب توانایی اقتصادی از علی و فاطمه(ع) که در فدک و دیگر موارد جلوهگر بود را در سر میپروراند؛ تا علی(ع) را دست خالی نگه دارد تا از یکسو او نتواند در برابر حکومت غاصب نو پا ایستادگی کند و از سوی دیگر حکومت نو پای خود را تایید و تقویت کنند.
در این فصل به آنچه سلطهی غاصبه به انجام رسانید خواهیم پرداخت؛ از عطا و هدیهی زهرا، بازداشتن ایشان از میراث و سهم ذی القربی، و استدلالهایی که فاطمه(ع) علیه سلطنت غاصب ستمکار بیان فرمود.
هدیهی زهرا(ع):
سلطهی غاصب اقدام به مصادرهی هدیهی زهرا (نحله) که در «فدک» و «عوالی» جلوهگر بود، نمود.([554])
این دو روستا در تملک پیامبر بود و نه سایر مسلمانان، ولی عوالی در بسیاری از اخبار بیان نشده است؛ زیرا زیر مجموعهی فدک بود. بنابراین بیان فدک، عوالی را هم شامل میشود و یا از آنجا که بهرهاش کمتر از فدک بود، به بیان آن اعتنایی نکردند و به سخن درباهی فدک اکتفا نمودند.
ما به فدک و آنچه بر آن رفت خواهیم پرداخت و سخن در این خصوص ما را از سخنپردازی دربارهی «عوالی» بینیاز میکند؛ چرا که هر دوی اینها ذیل موضوع هدیهی غصب شده قرار میگیرند.
فدک چیست؟
ابن منظور در لسان العرب میگوید: «ازهری: فدک: روستایی در خیبر است و گفته شده ناحیهای در حجاز است که در آن چشمه و نخل وجود داشت. خداوند آن را به عنوان فیء([555]) به پیامبرش(ص) داده بود... علی (خداوند از او راضی باشد) بیان کرد که پیامبر(ص) آن را در زمان حیاتش به فاطمه (خداوند از او راضی باشد) و فرزندانش(ع) داده بود».([556])
حموی در معجم البلدان میگوید: «فدک: روستایی در حجاز است که میان آن و مدینه دو روز فاصله است و گفته شده: سه روز. خداوند آن را به رسولش صلی الله علیه و سلم به عنوان فیء در سال هفتم با صلح داده است. وقتی پیامبر صلی الله علیه و سلم به خیبر آمد و دیوارهای آن را فتح کرد و تنها یک سوم از آن باقی ماند و حصار آن را محکم کردند، رسول خدا صلی الله علیه و سلم به آنان نامه نوشت و از آنان خواست آن سرزمین را ترک کنند. این مطلب به اهل فدک رسید و آنان به رسول خدا صلی الله علیه و سلم نوشتند که با نیمی از محصول و اموالشان با آنان مصالحه نماید و ایشان پاسخ مثبت داد. پس این ملک، مکانی است که نه اسبی و نه مرکبی بر آن دوانیده نشده و مخصوص رسول خدا صلی الله علیه و سلم میباشد. در آنجا چشمههای جوشان و نخلهای بسیاری است. جایی است که فاطمه (خداوند از او راضی باشد) دربارهاش فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و سلم آن را به او هدیه داده است. ابوبکر (خداوند از او راضی باشد) گفت: شاهدانی برای آن میخواهم؛ که این نیز ماجرایی دارد».([557])
طریحی در مجمع البحرین میگوید: «فدک با دو فتحه: روستایی از روستاهای یهود است که بین آن و مدینة النبی(ص) دو روز فاصله و فاصلهی آن با خیبر کمتر از یک منزل است و جایی است که خداوند آن را به عنوان فئ به رسول خود داده است. منصرف و غیر منصرف است. متعلق به رسول خدا(ص) بوده است، زیرا ایشان و امیرالمؤمنین(ع) فتحش کردند و کس دیگری همراهشان نبوده است، سپس حکم فئ از آن برداشته شده و نام انفال بر آن نهاده شد. هنگامی که آیهی ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه﴾ (و حق خويشاوند را به او بده) نازل شد، یعنی فدک را به فاطمه (ع) ببخش و رسول خدا (ص) آن را به ایشان داد. فدک در اختیار فاطمه (ع) بود تا اینکه رسول خدا(ص) وفات نمود و با زور و غالب شدن از فاطمه گرفته شد.([558])
فدک، ملک پیامبر(ص):
فدک در زمان زندگانی مصطفی(ص) فقط ملک ایشان بوده است، زیرا نه اسبی و نه مرکبی بر آن دوانیده نشده است([559]) و اهل آنجا اسلام آوردند. پیامبر(ص) در زندگی شریف خود آن را به دخترش فاطمه (ع) هدیه داد و بر این مطلب منابع از هر دو طریق تصریح دارند.
تاریخ نگار محمد بن جریر طبری میگوید: ابن اسحاق گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و سلم نزد کنانه بن ربیع بن ابی الحقیق آمد که گنج بنی نضیر در اختیارش بود. حضرت از او آن را خواست ولی او انکار کرد یعنی مکانش را نمیداند. مردی از یهود نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم آمد. او به رسول خدا صلی الله علیه و سلم عرض کرد: من دیدم کنانه هر سپیده دم دور این خرابه میچرخد. رسول خدا به کنانه فرمود: «آیا میدانی اگر آن را نزد تو بیابیم، تو را میکُشیم؟» عرض کرد: بله. رسول خدا صلی الله علیه و سلم دستور تخریب داد. آنجا را حفر و قسمتی از گنج آنان را استخراج کردند. سپس بقیه را از او خواست. او سر باز زد که آن را بدهد. رسول خدا صلی الله علیه و سلم به زبیر بن عوام فرمان داد و فرمود: او را شکنجه کن تا آنچه نزد او است از بن برکَنده شود. زبیر با چوب آتشزنهاش در سینهی او فرو میکرد تا اینکه نزدیک بود جانش گرفته شود. سپس رسول خدا او را به محمد بن مسلمه داد و گردنش را برادرش محمود بن مسلمه زد و رسول خدا صلی الله علیه و سلم اهل خیبر را به طور کامل با چوب و سنگ محاصره کرد تا آنجا که آنها یقین پیدا کردند که به طور کامل هلاک خواهند شد. آنان از حضرت درخواست کردند که بر آنان آسان بگیرد و خونشان را حفظ کند. ایشان نیز چنین کرد و رسول خدا همهی اموال را به دست آورد؛ «شق» و «نطات» و «کتیبه» و همهی دژهای آنان، به جز این دو دژ. وقتی مردم فدک آنچه را که رسول خدا صلی الله علیه و سلم با آنان انجام داده بود شنیدند، کسی را به سوی رسول خدا صلی الله علیه و سلم گسیل داشتند و از او درخواست کردند که بر آنان آسان گیرد و خونشان را حفظ و اموالشان را رها کند. ایشان نیز چنین کرد. کسیکه در این مورد میان آنان و رسول خدا واسطه بود، محیصه بن مسعود برادر بنی حارثه بود. وقتی اهل خیبر چنین کردند از رسول خدا خواستند در اموال با آنان در نصف به نصف تعامل کند و گفتند: ما در این مورد از شما آگاهتریم و آن را آبادتر میکنیم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم با آنان بر نصف مصالحه کرد که اگر خواستیم شما را اخراج کنیم، خارج میکنیم و اهل فدک نیز به همین صورت با ایشان مصالحه کردند. بنابراین خیبر فئ مسلمانان شد و فدک فقط برای رسول خدا صلی الله علیه و سلم بود؛ زیرا نه اسبی و نه مرکبی بر آن دوانده نشده بود».([560])
مورّخ عز الدین ابوالحسن معروف به ابن اثیر میگوید: «خیبر فئ مسلمانان و فدک فقط برای رسول خدا بوده است؛ زیرا نه اسبی و نه مرکبی بر آن دوانده نشده بود».([561])
حموی میگوید: «آن (یعنی فدک) از جمله زمینهایی است که اسب و مرکبی بر آن دوانده نشده است، پس فقط برای رسول خدا(ص) است، و چشمههای جوشان و نخلهای بسیاری در آن بوده است. این زمینی است که فاطمه (ع) فرمود: رسول خدا آن را به عنوان هدیه به من داد. ابوبکر گفت: برای این ادعا شاهدانی میخواهم؛ و این خود داستانی دارد».([562])
ابن ابی الحدید معتزلی میگوید: «ابوبکر گفت: ابو زید عمر بن شبه به من حدیث نمود و گفت: حیان بن بشر به من حدیث نمود و گفت: یحیی بن آدم به من حدیث نمود و گفت: ابن ابی زائده به من حدیث نمود و گفت: از محمد بن اسحاق، از زهری که گفت: گروهی از اهل خیبر ماندند و تحصُّن کردند و از رسول خدا (ص) خواستند که خونهایشان در امان بماند و بر آنان آسان گیرد. ایشان چنین کرد. اهل فدک نیز چنین کردند و فدک فقط برای پیامبر(ص) شد، زیرا اسب و مرکبی بر آن دوانده نشده بود. ابوبکر میگوید: محمد بن اسحاق نیز روایت کرده است که وقتی رسول خدا(ص) از خیبر فارغ شد خداوند در دل اهل فدک ترس انداخت. پس به سوی رسول خدا(ص) فرستادند و بر نیمی از فدک مُصالحه کردند. فرستادگان آنان در خیبر یا در راه یا پس از اینکه در مدینه اقامت نمود، به ایشان رسیدند. پیامبر این را از آنان پذیرفت. پس فدک فقط برای رسول خدا(ص) بود، زیرا اسب و مرکبی بر آن دوانده نشده بود».([563])
جوهری میگوید: «ابو زید عمر بن شبه به من حدیث نمود و گفت: حیان بن بشر به من حدیث نمود و گفت: یحیی بن آدم به من حدیث نمود و گفت: ابن ابی زائده، از محمد بن اسحاق، از زهری به من حدیث نمود که گفت: گروهی از اهل خیبر ماندند و تحصُّن کردند و از رسول خدا(ص) خواستند خونهایشان در امان بماند و بر آنان آسان گیرد. ایشان چنین کرد. اهل فدک نیز چنین کردند و فدک فقط برای پیامبر(ص) شد، زیرا اسب و مرکبی بر آن دوانده نشده بود. ابوبکر میگوید: محمد بن اسحاق نیز روایت کرده است که وقتی رسول خدا(ص) از خیبر فارغ شد خداوند در دل اهل فدک ترس انداخت. پس به سوی رسول خدا(ص) فرستادند و بر نیمی از فدک مُصالحه کردند. فرستادگان آنان در خیبر یا در راه یا پس از اینکه در مدینه اقامت نمود، به ایشان رسیدند. پیامبر این را از آنان پذیرفت. پس فدک فقط برای رسول خدا(ص) بود، زیرا اسب و مرکبی بر آن دوانده نشده بود».([564])
پیامبر(ص) فدک را به فاطمه (ع) هدیه میدهد:
حاکم حسکانی در شواهد التنزیل از ابو سعید خدری (خداوند از او راضی باشد) روایت میکند که گفت: «وقتی این آیه ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه﴾ (و حق خويشاوند را به او بده) فرستاده شد، رسول خدا(ص) فاطمه را فراخواند و فدک را به او بخشید».([565])
همچنین از او از ابن عباس که گفت: «وقتی خداوند ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه﴾ (و حق خويشاوند را به او بده) را فرستاد رسول خدا(ص) فاطمه را خواند و فدک را به او بخشید و این به جهت صلهی خویشاوندی بود».([566])
همچنین شوکانی در فتح القدیر این دو را از ابو سعید و ابن عباس([567]) و سیوطی در در المنثور سیوطی و لباب النقول، روایت کرده است. ([568])
متقی هندی نیز در کنز العمال از ابو سعید روایت میکند: «وقتی ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه﴾ (و حق خويشاوند را به او بده) فرستاده شد، پیامبر (ص) فرمود: ای فاطمه! فدک برای تو است».([569])
عیاشی از عطیه عوفی روایت کرده است: «وقتی رسول خدا(ص) خیبر را فتح کرد و خداوند فدک را به عنوان فئ به ایشان داد و ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه﴾ (و حق خويشاوند را به او بده) بر ایشان فرستاده شد، فرمود: ای فاطمه! فدک برای تو است».([570])
کسانی هستند که در اینکه فدک در حیات رسول خدا(ص) در اختیار زهرا(ع) بوده است، تشکیک وارد میکنند. ابن ابی الحدید به نقل از قاضی عبد الجبار میگوید: «ما صحیح بودن روایت ادعای ایشان نسبت به فدک را انکار نمیکنیم، اما اینکه در اختیار ایشان بوده باشد، پذیرفتنی نیست؛ زیرا اگر در اختیارش بود، ظاهر این بود که برای ایشان بوده است، و اگر در ضمنِ ماترک باشد، ظاهر این است که ارث محسوب میشود».([571])
ولی این تشکیک ارزشی ندارد، زیرا پیشتر بیان کردیم که پیامبر (ص) فدک را به عنوان هدیه به دخترش فاطمه (ع) داد و علاوه بر آنچه پیشتر ارایه شد مواردی بر این مطلب دلالت مینمایند:
اول: آنچه در نامهی امیرالمؤمنین (ع) به کارگزارش در بصره عثمان بن حنیف آمده است که میفرماید: «آری، از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است، فدک در دست ما بود که مردمی بر آن بخل ورزیده، و مردمی دیگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند، و بهترین داور خدا است. مرا با فدک و غیرفدک چه کار؟ در حالیکه جایگاه فردای آدمی گور است، که در تاریکی آن، آثار انسان نابود و اخبارش پنهان میگردد...». ([572])
دوم: آنچه از فاطمه (ع) وارد شده است؛ اینکه رسول خدا(ص) فدک را به او اعطا کرده است. حضرت (ع) در پاسخ به عایشه دختر طلحه میفرماید: «آيا از من دربارهی حديث شنيع و شرّ بزرگی سؤال میکنی که مکتوب آن بر پر مرغان بسته شد و در جهان پراکنده گشت و پيکهای سريع السير و بريدهای چالاک در طی طريق، خبر آن را به اطراف جهان رسانيدند. غبار آن تا آسمان برفت و مصيبت آن زمين را فروگرفت. همانا پستترين قبيله، تيم ابوبکر بن ابی قحافه و خبيثترين و حيلهبازترين قبيله، عدی عمر بن الخطاب دو اسبه تاختند و پرچم مسابقه برافراشتند که بر علی مرتضی پيشی بگيرند. چون همتراز آن حضرت نبودند، ذليل و زبون گشتند. چندانکه گلوگاه ايشان تنگی گرفت؛ به همین دلیل بر مرکب آرزو سوار نشدند، بغض و کينهی علی مرتضی را در دل خود پنهان کردند و دشمنی خويش را به آن حضرت پنهان داشتند و هيبت نبوت مانع آنها بود که اظهار بغض خود بنمايند تا آنکه نور نبوت، پنهان و چراغ هدايت خاموش گرديد و جان پيغمبر امين گرفته شد. آنچه در دل داشتند بر زبان آوردند و بر مرکب آرزو سوار شدند و کمان لجاج و احتجاج را به زه درکشيدند و دم زهرآميز را به زيان اهلبيت دردميدند و غمزه دشمنی خويش را آشکار ساختند و به غصب فدک و عوالی آن پرداختند. از درِ تعجب بنگريد که چه بسيار پادشاهان، مالک فدک گشتند و از اين به بعد نیز مالک شوند و به هيچکس وفا نکند. همانا اين فدک بخشش خداوند است که به رسول خدا عنايت فرمود. آن حضرت آن را به من بخشيد. از بهر فرزندان و کودکان گرسنه که از نسل او و فرزندان من باشند و اين به حکم خداوند رب العالمين و شهادت روح الامين بود. پس اگر ابوبکر و عمر خوراک کودکان مرا قطع کردند و خوراک مرا گرفتند، برای اینکه پاداش و ثوابم به درگاه باری تعالی افزون شود، بر اين ظلم و ستم صبر میکنم و خراجی که ايشان میگیرند بیشتر از باقی ماندهی غذایی نيست که در زير دندان بماند و البته در قيامت اين فدک برای غاصبين آن چرک و خون و آتش برافروخته و حميم جهنم خواهد بود و البته آن را خواهند ديد».([573])
سوم: گواهی امیرالمؤمنین (ع) و امّ ایمن برای حضرت (ع)، و این پس از آن بود که سلطه این زمین را تصاحب کرد و وکیل حضرت را از آنجا بیرون راند.
مطالبهی فدک توسط زهرا(ع) و گواهی امیرالمؤمنین(ع) بر آن، رخداد متواتری است که خاص و عام آن را میدانند؛ و سخن در این باب خواهد آمد.
چهارم: موضعگیری عمر بن عبد العزیز و مأمون در بازگرداندن فدک به فرزندان زهرا(ع) وقتی برای آنان روشن شد که حق با ایشان (ع) بوده و ایشان (ع) در ادعایش صادق بوده است.
عمر بن عبدالعزیز به کارگزارش در مدینه، ابوبکر بن عمرو بن حزم نگاشت: وقتی این نامهام به تو رسید آن را میان فرزندان علی از فاطمه (ع) تقسیم کن. بنی امیه از عمر بن عبدالعزیز بر این کارش عیبجویی کردند و او را مورد عتاب و سرزنش قرار دادند. او به آنان گفت: شما نمیدانستید و من میدانم و شما فراموش کردید و من یادآوری کردم. رسول خدا(ص) فرمود: «فاطمه پارهی تن من است. هرچه او را به خشم آورد مرا خشمگین کرده است و هرچه او را خوشنود کند مرا خوشنود کرده است». گفتند: از این درگذر، اصل را بگیر و غلّه را تقسیم کن؛ و او چنین کرد.([574])
در روایت جوهری آمده است که به آنان گفت: «از نظر من و از نظر شما صحیح است که فاطمه دختر رسول خدا(ص) اِدعای فدک نمود، و فدک در اختیارش بود و او به رسول خدا(ص) دروغ نمیبندد و همچنین باتوجه به گواهی علی (ع)، ام ایمن و ام سلمه. از نظر من فاطمه راستگو است، حتی اگر بیّنه و گواه اقامه نکند. او سرور زنان بهشت است. من امروز آن را به وارثانش بازمیگردانم... اگر من به جای ابوبکر بودم و فاطمه ادعا میکرد، ادعایش را تصدیق میکردم. او آن را به محمد بن علی بن باقر(ع) و عبدالله بن حسن تحویل داد».([575])
اما مأمون؛ وی در مجلسی مشهور وکیلی برای فاطمه (ع) و وکیلی دیگر برای ابوبکر قرار داد و برای شنیدن مناظره و قضاوت نشست. او پس از برپایی دلیل و روشن شدن موضوع، حکم به بازگشت فدک به فرزندان فاطمه(ع) داد.
او در دوم ذی القعدهی سال 210 هـ نامهای به کارگزارش در مدینه ـقثم بن جعفرـ نگاشت و در آن دستور داد که آن را به محمد بن یحیی بن حسین بن زید بن علی بن حسین (ع) و محمد بن عبدالله بن حسین بن علی بن حسین (ع) تحویل دهد. از جملهی آنچه در آن نامه آمده بود: رسول خدا(ص) فدک را به فاطمه دختر رسول الله(ص) بخشید و آن را به ایشان داد. این واقعهای است آشکار و معروف که در آن اختلافی بین خاندان رسول خدا (ص) نبود... رأی امیرالمؤمنین این است که آن را به ورثهاش بدهد و به آنان تسلیم نماید؛ به جهت نزدیکی به خداوند با برپایی حق ایشان، و نزدیکی به رسول خدا(ص) با تنفیذ فرمان و بخشش ایشان».([576])
سخنان علما دربارهی هدیهی فاطمه (ع):
1- شهرستانی میگوید: «اختلاف ششم دربارهی مسئلهی فدک و ارث بردن از پیامبر (ص) است و اینکه فاطمه(ع) یکبار آن را به شکل وراثت مدعی و بار دیگر به شکل در ملکیت بودن مدعی شده است؛ تا اینکه به خاطر روایت مشهور از پیامبر (سلام و صلوات خداوند بر او) از ایشان بازداشته شد: «ما گروه پیامبران ارثی بر جای نمیگذاریم. آنچه باقی گذاشتیم صدقه است».([577])
2- یاقوت میگوید: «و در آن (یعنی فدک) چشمههایی جوشان و نخلهایی بسیار بود. این زمینی است که فاطمه (خداوند از او راضی باشد) فرمود: رسول خدا آن را به من هدیه داده است».([578])
3- واقدی میگوید: «چه بسا درخواست ارث ایشان از فدک پس از این بود که ایشان مدعی شد پیامبر(ص) فدک را به او بخشیده است و او به ایشان عرض کرد: آیا گواهی داری؟ علی (خداوند صورتش را تکریم نماید) و ام ایمن برای ایشان گواهی دادند. او به ایشان عرض کرد: آیا با گواهی یک مرد و یک زن حق شما ثابت میشود؟».([579])
4- عبد الرحمن بن احمد ایجی میگوید: «اگر گفته شود: ایشان مدعی شد که او آن را هدیه داده است و علی و حسن و حسین و امکلثوم گواهی دادند و ابوبکر گواهی آنان را نپذیرفت، ما میگوییم: حسن و حسین، فرع (از خود فاطمه) هستند، و گواهی علی و امکلثوم از حد نصاب بیّنه و گواه کمتر هستند و چه بسا او حکم به واسطهی گواه و سوگند را قبول نداشته باشد؛ که مذهب بسیاری از علما نیز اینچنین است».([580])
5- سید بن طاووس(ره) میگوید: «فصل: آنچه از مقالهی پایانی از جلد پنجم «از تفسیر محمد بن عباس بن علی بن مروان معروف به ابن حجام» در تفسیر این سخن حق تعالی: ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه﴾ (و حق خويشاوند را به او بده) بیان میکنیم. در آن حدیث فدک از بیست طریق روایت شده است و از همینرو آن را بیان کردم. یک طریق را بیان میکنیم... از عطیه عوفی، از ابو سعید خدری که میگوید: وقتی ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه﴾ (و حق خويشاوند را به او بده) نازل شد، رسول خدا(ص) فاطمه را خواند و فدک را به او بخشید».([581])
6- علامه اربلی(ره) میگوید: «ابان بن تغلب میگوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: آیا رسول خدا (ص) فدک را به فاطمه(ع) بخشید؟ فرمود: «رسول خدا آن را وقف کرده بود. خداوند تبارک و تعالی بر او ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه﴾ (و حق خويشاوند را به او بده) را نازل فرمود و رسول خدا(ص) حقش را به ایشان بخشید». عرض کردم: آیا رسول خدا آن را بخشید؟ فرمود: «بلکه خداوند تبارک و تعالی آن را بخشید». روایات در این مورد از طُرق اصحاب ما بسیارند و ثابت شده است که ذی القربی، علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) هستند».([582])
7- احمد بن علی طبرسی (خداوند رحمتش کند) میگوید: از حماد بن عثمان از ابوعبدالله امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «وقتی با ابوبکر بیعت و کارش بر همهی مهاجرین و انصار استوار شد، برای بیرون راندن وکیل فاطمه(ع) دختر رسول الله از فدک کسی را به آنجا فرستاد. فاطمهی زهرا (ع) نزد ابوبکر آمد و فرمود: چرا مرا از ارث بردن از پدرم رسول الله (ص) بازمیداری و وکیل مرا از فدک بیرون میکنی؟ در حالیکه رسول خدا(ص) به دستور خداوند متعال آن را برای من قرار داده است. او گفت: گواهانی بر آن بیاور. ایشان، ام ایمن را آورد. ام ایمن به او گفت: ای ابوبکر! من گواهی نمیدهم تا اینکه با سخن رسول الله(ص) علیه تو احتجاج کنم. تو را به خدا سوگند آیا نمیدانی که رسول خدا (ص) فرمود: «امایمن زنی از اهل بهشت است؟» گفت: آری. گفت: من گواهی میدهم که خداوند عزّوجل به رسول خدا(ص) وحی فرمود: ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه﴾ (و حق خويشاوند را به او بده) و او فدک را به دستور خداوند روزی ایشان قرار داد. علی(ع) آمد و به همان صورت گواهی داد. او برای حضرت (ع) نوشتاری نگاشت و به ایشان داد. عمر وارد شد و گفت: این نوشتار چیست؟ گفت: فاطمه(ع) دربارهی فدک مدعی شده و ام ایمن و علی(ع) برای ایشان گواهی داده است و من برای او نوشتاری نگاشتم. عمر آن نوشتار را از فاطمه گرفت و در آن آبدهان انداخت و آن را پاره کرد. فاطمه(ع) در حالیکه گریان بود بیرون رفت. پس از آن علی (ع) نزد ابوبکر آمد، در حالیکه او در مسجد بود و مهاجرین و انصار گرد او بودند. ایشان فرمود: ای ابوبکر! چرا ارث فاطمه از رسول خدا(ص) را منع کردی؟ در حالیکه آن را در زمان حیات رسول خدا(ص) در اختیار داشت. ابوبکر عرض کرد: این فئ مسلمانان است. اگر گواهانی بیاورد که رسول خدا آن را برای او قرار داده است، فبها وگرنه حقی در آن ندارد.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ای ابابکر! دربارهی ما خلاف حکم خداوند دربارهی مسلمانان حکم میکنی؟ عرض کرد: خیر. فرمود: اگر چیزی در اختیار و مالکیت مسلمانان باشد سپس من دربارهاش مدعی شوم، بینه و گواه را از چهکسی درخواست میکنی؟ عرض کرد: بینه و گواه را از شما درخواست میکنم. فرمود: چه شده است که از فاطمه دربارهی آنچه در اختیار خودش بوده است درخواست بینه و گواه نمودی در حالیکه آن در تملک ایشان چه در زمان زندگانی رسول خدا(ص) و چه پس از آن بوده است؟! ولی از مسلمانان بینه و گواهی بر ادعایشان نمیخواهی، همانطور که نسبت به ادعای من بر آنان درخواست نمودی؟! ابوبکر ساکت شد. عمر گفت: ای علی! با ما سخن مگو، ما توانایی استدلال با تو را نداریم. اگر گواهان عادلی آوردید، فبها وگرنه این، فئ مسلمانان است و تو و فاطمه حقی در آن ندارید.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ای ابوبکر! آیا کتاب خدا را خواندی؟ عرض کرد: بله. فرمود: از این سخن خداوند عزّوجل به من خبر بده: ﴿إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾([583]) (ای اهلبيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند) که دربارهی چه کسانی فرستاده شده است؟ دربارهی ما یا دیگران؟ عرض کرد: دربارهی شما. فرمود: اگر گواهانی علیه فاطمه دختر رسول خدا(ص) به زنا گواهی دهند، چه کاری با او انجام میدهی؟ عرض کرد: همانطور که بر زنهای مسلمانان حد جاری میکنم، بر او نیز حد جاری میکنم. فرمود: پس از نظر خداوند جزو کافران هستی. عرض کرد: و چرا؟ فرمود: زیرا گواهی خداوند به پاکی او را رد کردی و گواهی مردم علیه او را پذیرفتی، همانطور که حکم خداوند و حکم رسولش را در این مورد که فدک برای او بود و در زندگیاش در اختیارش بود را نپذیرفتی. سپس گواهی اعرابی (بیابان گردی) که بر پاشنهی خود بازگشته بود را علیه او پذیرفتی، فدک را از او گرفتی و پنداشتی که فئ مسلمانان است، در حالیکه رسول خدا(ص) فرمود: «بینه و گواه بر مدّعی است و سوگند بر مدّعی علیه» در نتیجه سخن رسول خدا(ص) را نپذیرفتی که بینه و گواه بر مدّعی است و سوگند بر مدّعی علیه.
فرمود: مردم خشگمین شدند و انکارش کردند و برخی به برخی دیگر نگاه کردند و گفتند: به خدا سوگند علی بن ابی طالب راست میگوید؛ و به منزل خودش بازگشت».([584])
8- شیخ مفید (خداوند رحمتش کند) با سندش از عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) روایت میکند که فرمود: «وقتی رسول خدا(ص) قبض روح شد و ابوبکر در جایگاه ایشان نشست، به سوی وکیل فاطمه (ع) فرستاد و او را از فدک اخراج کرد. فاطمه (ع) نزد او آمد و فرمود: ای ابوبکر! مدعی شدی جانشین پدرم هستی و در جایگاه او نشستی. تو به سوی وکیل من فرستادی و او را از فدک اخراج کردی؛ در حالیکه خود میدانی رسول خدا(ص) آن را به علی بخشید و من بر این مطلب گواهانی دارم. (حدیث ادامه دارد تا اینکه به ایشان عرض کرد:) بینه و گواه خود را بیاور. فرمود: ایشان ام ایمن و علی(ع) را آورد. ابوبکر گفت: ای ام ایمن! آیا تو از رسول خدا(ص) شنیدی که دربارهی فاطمه چیزی فرمود؟ هر دو گفتند: از رسول خدا(ص) شنیدیم که فرمود: «فاطمه سرور زنان اهل بهشت است». سپس ام ایمن گفت: آیا کسیکه سرور زنان بهشتی است، اگر چیزی را درخواست کند، برای او نیست؟! من نیز زنی از اهل بهشت هستم و چیزی جز آنچه از رسول خدا(ص) شنیدم را گواهی نمیدهم. عمر گفت: ای ام ایمن! این قصهها را رها کن. به چه گواهی میدهی؟ گفت: در خانهی فاطمه (ع) نشسته بودم و رسول خدا(ص) نیز نشسته بود تا اینکه جبرئیل بر او فرود آمد و گفت: ای محمد، برخیز! خداوند تبارک و تعالی به من دستور داده است که با بالهایم فدک را مشخص کنم. رسول خدا(ص) با جبرئیل(ع) برخاست. قدری مکث کردم تا بازگشت. فاطمه (ع) عرض کرد: ای پدر کجا رفتی؟ فرمود: جبرئیل(ع) با بالهایش فدک را برایم مشخص کرد و حدّ و حدودش را معین نمود. ایشان عرض کرد: ای پدر! من پس از شما از فقر و نیازمندی میترسم. آن را به علی ببخش. ایشان فرمود: این هدیهای برای تو است. آن را گرفت. ایشان عرض کرد: بله. رسول خدا(ص) فرمود: ای ام ایمن گواهی بده، و ای علی گواهی بده. عمر گفت: تو یک زن هستی و گواهی یک زن را جایز نمیدانیم. و اما علی به نفع خودش گواهی میدهد. فرمود: او خشمگین برخاست و گفت: خدایا! این دو به حق دختر پیامبرت ستم کردند. فشارت را بر آنان افزون کن. سپس بیرون رفت. علی او (فاطمه) را بر ماده الاغی که کسایی پُرز دار بر آن بود سوار کرد و او را چهل روز در خانههای مهاجران و انصار میبُرد. در حالیکه حسن و حسین با ایشان بودند و ایشان(ع) میفرمود: ای گروه مهاجرین و انصار! خداوند را یاری دهید. من دختر پیامبر شما هستم. شما روزی با رسول خدا(ص) بیعت کردید. بیعت کردید که او و فرزندانش را از آنچه که خود و فرزندانتان را باز میدارید، بازبدارید. به بیعت خودتان با رسول خدا(ص) وفا کنید. فرمود: هیچکس ایشان را کمک نکرد، پاسخ نداد و یاری ننمود. فرمود: به معاذ بن جبل رسید. ایشان فرمود: ای معاذ بن جبل! من برای درخواست یاری از تو آمدم. تو با رسول خدا(ص) بیعت کردی که او و فرزندانش را یاری دهی و او را از هر آنچه که خود و فرزندانت را از آن بازمیداری، بازبداری. ابوبکر فدک را از من غصب کرد و وکیل مرا از آن بیرون راند. عرض کرد: آیا کس دیگری با من است؟ فرمود: خیر، کسی پاسخ مثبت به من نداده است. عرض کرد: یاری من برای شما به کجا میرسد؟
فرمود: او از نزدش بیرون رفت و فرزندش وارد شد. گفت: دختر محمد چرا نزد تو آمد؟ گفت: آمد تا درخواست یاری علیه ابوبکر کند؛ چرا که او فدک را از ایشان گرفته است. گفت: تو چه پاسخی به او دادی؟ گفت: عرض کردم: یاری من به کجا میرسد؟ من تنها هستم! گفت: از یاری او سر باز زدی؟ گفت: آری. گفت: او چه پاسخی به تو داد؟ گفت: به من فرمود: به خدا سوگند من با تو حرفی ندارم تا اینکه بر رسول خدا(ص) وارد شوم. فرمود: او گفت من نیز به خدا سوگند دیگر با تو حرفی ندارم تا اینکه بر رسول خدا وارد (ص) شوم؛ زیرا به دختر محمد(ص) پاسخ مثبت ندادی...». ([585])
مصادرهی فدک توسط سلطهی حاکم:
سلطنت حاکم هدیهی زهرا(ع) را مصادره کرد. دست بر روی فدک نهاد تا طعمهای برای این سلطهی غاصب باشد.
برای این کار خود توجیهاتی شرعی جعل نمودند؛ به همان صورت که توجیهاتی برای حملهشان به خانه و به آتش کشیدنش و گرفتن خلافت از اهلش و دور کردنش از آن جعل کردند. زهرا(ع) این عمل را جعل و فریب توصیف کرده، میفرماید: «آیا بر پیمان شکنی با دلایل جعلی و فریبکاری جمع شدید؟».([586])
ابن حجر مکی در صواعق میگوید: «ابوبکر فدک را از چنگ فاطمه درآورد».([587])
محقق با انصاف هیچ علتی شرعی برای این عمل نمیشناسد و در ذهنش پرسشهای پُرشماری مطرح میشود که تفسیر قابل قبولی برایشان نمییابد. آیا ابوبکر و عمر نمیدانستند که ملکیت فدک به فاطمه (ع) بازمیگردد؟! چطور چنین چیزی عقلانی است؟! با توجه به اینکه روایاتی وجود دارد که تصریح میکنند خداوند متعال به پیامبر کریم خود(ص) دستور داده است تا فدک را با این سخن حق تعالی ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه﴾ (و حق خويشاوند را به او بده) به دخترش فاطمه (ع) ببخشد؛ همانطور که پیشتر گفته شد.
پس چرا آن دو نفر فدک را از فاطمه (ع) گرفتند؟!
فرض میکنیم این دو نمیدانستند ـکه فرضی بعید استـ ولی حداقل ابوبکر حقیقت را میدانست، پس از اینکه گواهان نزد او گواهی دادند که فدک به فاطمه (ع) بازمیگردد. پس چرا فدک را به ایشان تسلیم نکردند؟!
اینچنین است که محقق هیچ تفسیری نمییابد مگر یک تفسیر؛ همان تفسیری که عمر بن خطاب به آن اشاره کرده است. ابوبکر نوشتاری دربارهی فدک نگاشت و اینکه برای فاطمه(ع) است. عمر بن خطاب به آن اعتراض کرد، در نامه آب دهان انداخت و آن را پاره کرد؛ و همانطور که سبط بن جوزی روایت میکند به ابوبکر گفت: چرا همانطور که میبینی در حالیکه عرب با تو دشمنی میکند بر مسلمانان انفاق میکنی؟([588])
از مفضل بن عمر از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «وقتی ابوبکر بن قحافه والی شد، عمر به او گفت: مردم بندگان حقیر این دنیا هستند و غیر از آن را نمیخواهند. از علی و خانوادهاش، خمس و فئ و فدک را منع کن که وقتی پیروانش این را بدانند علی(ع) را رها میکنند و به خاطر میل به دنیا، دوست داشتن آن و دفاع از آن، به سوی تو روی میآورند. ابوبکر چنین کرد و همهی آنها را از او منع کرد».([589])
این نکته برای ما غصب و مصادرهی فدک از دست فاطمه (ع) توسط آنان را تفسیر میکند. از همینرو است که زهرا فدک را مطالبه مینماید؛ نه به این دلیل که ملک شخصی او است، بلکه برای اینکه فدک معنا و مفهوم دیگری در بردارد. از جمله مواردی که بر این مطلب دلالت دارد، سیر وقایع است؛ زیرا هنگامیکه محقق، میان زهدی که زهرا (ع) در دنیا متحمل شده است و اصرار او در مطالبهی این ملک مُقارنهای ایجاد میکند، ارتباطی بین این دو نمیبیند؛ با علم به اینکه این مطالبهی ملک توسط ایشان، با زهد منافاتی ندارد. این حق ایشان است که خداوند در محکم (قرآن) نازل شده، واجب فرموده است.
از همینرو هنگامیکه علی زمام امور را به دست گرفت، فدک را بازنمیگرداند؛ حال آنکه فاطمه(ع) درخواست آن را در زمان ابوبکر مطرح مینماید. علی(ع) را با ملکی که بقایی ندارد چه کار؟! زهرا(ع) قرین و همراه علی (ع) است. هدف ایشان درخواست زمینی در حجاز که فدک نامیده میشود نبود؛ بلکه هدفش پرده برداشتن از سلطهی غاصب و مُفتضح کردن آنان در برابر همگان بود. این حقیقت در خطبهی ایشان در مسجد پدرش رسول خدا (ص) و سخن حضرت با زنان مهاجر و انصار واضح و روشن است؛ آنجا که ایشان(ع) به خلافت غصب شده و دگرگونی که پس از وفات پدرش(ص) ایجاد شد و به ارث بردن علی از پیامبر (ص) و دور کردن خلافت از ایشان(ع) میپردازد و به این ترتیب برای همگان ثابت شد که علی و اهلبیتش (ع) همان جانشینانی هستند که از پیامبر(ص) ارث میبرند. ایشان مسلمانانی را توبیخ مینماید که سستی میکنند و حق و اهلش را یاری نمیدهند و اینکه با متون قرآنی شریف و سنت پدرش پیامبر(ص) مخالفت کردند ـمتونی که دلالت بر واجب بودن احقاق حق و ابطال باطل دلالت دارندـ و اینکه وارد فتنهای شدند که پنداشتند با خلافت ابوبکر از افتادن در آن در امان میمانند. ایشان (ع) فرمود: «به بهانهی اینکه از فتنه میترسیم؛ ﴿أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لِمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ﴾ (آگاه باشید که در فتنه سقوط کردند و به راستی که دوزخ دربرگیرندهی کافران است)»
زهرا درخواست بازگردانیدن حق غصب شدهاش را میکند:
کسیکه در زهد زهرا(ع) دقت و تأمّل کند، میبیند که دلیل آوردن و تظلم و شکایت ایشان در ماجرای فدک برای مال فناپذیر این دنیا نبود. کسیکه از روی دوست داشتن خداوند سبحان، طعام خود را به مسکین و یتیم و اسیر میدهد را با فدک چه کار؟! کسیکه سه روز با شوهر و فرزندانش با آب روزه میگیرد و فقیر و مسکین و اسیر را بر خودشان ترجیح میدهند و میگویند: ﴿إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً﴾([590]) (جز اين نيست که شما را فقط برای وجه خدا اطعام میکنيم و از شما نه پاداشی می خواهيم و نه سپاسی).
و شوهرش از دنیا فقط به جامهی فرسوده و از غذایش تنها به دو قرص نان بسنده کرده است و میفرماید: «مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟!».([591])
تظلم و دادخواهی ایشان تنها به دلیل از بین رفتن حق توسط باطل است که او مشاهده میکند. فدک همان حقی است که خداوند به رسولش دستور داده تا به صاحب حق بدهد. حضرت(ع) به پا خاست تا حق را به حقدارش برساند؛ چراکه او بزرگی خداوند و بزرگی فرمان خداوند را میداند. خداوند رسولش را برای محقق کردن حق و باطل کردن باطل فرستاده است و با از بین رفتن حق دخترش که دوست داشتنیترین آفریدگان در نظر او است، دیگر در امان ماندن حق برای هیچکس از امت باقی نخواهد ماند. پس دادخواهی حضرت(ع) جز برای احقاق حق خداوند با عدم از بین رفتن حرمت فرمان الهی و احقاق حق مردم نبود. او همان کسی است که خداوند با خشمش خشمگین و با خوشنودیاش خوشنود میشود؛ همانطور که پدرش(ص) در حق او چنین فرموده و او همان کسی است که از روی هوای نفس سخن نمیگوید و خشم و خوشنودیاش جز به دنبال خشم و خوشنودی خداوند نیست.
بنابراین، مسئله مسئلهی مطالبهی مادی نیست ـهرچند این حق فاطمه(ع) است که حق مادی غصب شدهاش را مطالبه کندـ بلکه انقلابی است که مردم را از پدیدهی بازگشت به پیشینیان و دنبالهروی امت از باطلی که سقیفه بنیانگزارش بوده است، بازگرداند، تا نفاقی که در دلها سو سو میزد، آشکار شود، تا آنان را به سوی ستونهای ایمان بازگرداند؛ همانهایی که خداوند متعال در قرآن کریم و رسول خدا(ص) در سنت شریف بیان فرمودهاند.
این بنیانگذاردن روش حکومتی که از دل سقیفه بیرون آمد، راهی است که با قانون خداوند متعال در تنصیب (خلیفه) مخالفت دارد. فاطمه(ع) میخواست مردم را به همان راه استواری بازگرداند که تمثیل حقیقت دین و اجرای ارادهی خداوند سبحان و فرستادهی بزرگوارش است. اینکه حق انتخاب، فقط از آنِ خداوند متعال است و حاکمیت تنها برای او است و او کسی است که جانشینان و خلفای خودش را منصوب میکند؛ برخلاف حزب حاکمی که با حاکمیت مردم و شورا و انتخابات حکومت میکند. بنابراین در سخن خود با زنان مهاجر و انصار میفرماید: «چگونه خلافت را از پایههای رسالت و بنيانهاى نبوت و محل هبوط وحی امین و آگاهان به امور دين و دنيا دور ساختند. آگاه باشيد كه اين همان زيان بزرگ است....» همانطور که ایشان به عاقبتی که امت از جریان یافتن این انحراف بزرگی که در سقیفه به دست آمد، خواهد رسید اشاره میفرماید: «به جان خودم قسم که فتنهی آنان باردار شد، در انتظار باشید که تا چه اندازه نتیجه خواهد داد، سپس آن را نظیر یک قدح پر از خون تازه و زهر کُشنده کردند، در آن موقع است که اهل باطل دچار خسارت خواهند شد و بنیانگذار پیشینیان را خواهند شناخت».
روزی امّ سلمه خدمت فاطمه (ع) رسید و به ایشان عرض کرد: ای دختر رسول خدا(ص) شبت را چگونه صبح کردی؟ ایشان(ص) فرمود: «میان غم و اندوه و گرفتاری صبح کردم. از دست دادن پيامبر (ص) و مورد ستم قرار گرفتن وصى (ع). به خدا سوگند پردهى حرمت وى دريده شد. كسىكه امامتش را گرفتند، نه بر پايهى تشريع الهى در قرآن و نه سنت پيامبر بود و تنها كينههاى جنگ بدر و انتقامجويى از جنگ احد بود».([592])
این حقیقتی است که ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه به آن اشاره میکند. او میگوید: «از علی بن فارقی که یکی از اساتید آن زمان در بغداد بود دربارهی فدک پرسیدم. گفتم: آیا فاطمه راستگو بود؟ گفت: بله. گفتم: اگر اینطور بود پس چرا خلیفه فدک را به او تحویل نداد. او تبسُّمی کرد و پاسخی زیرکانه و زیبا داد! خلاصهی سخنش این بود: اگر فدک را به صِرف ادعایش به او میداد، روزی دیگر به سویش بازمیگشت تا خلافتی را که از همسرش غصب کرده است از او باز پسگیرد. در این صورت بر او لازم میشد که حق را به اهلش بازگرداند؛ چرا که او را تصدیق کرده بود».([593])
فدک رمزی برای همهی اینها بود. از جمله مواردی که این نظر را تایید میکند ـعلاوه بر مطالب پیشینـ گفتوگویی است که میان امام کاظم(ع) و رشید رخ داد. رشید به موسی بن جعفر کاظم (ع) عرض کرد: ای ابوالحسن! فدک را بگیر تا آن را به شما بدهم. ایشان نپذیرفت، تا آنجا که او به ایشان اصرار ورزید. ایشان(ع) فرمود: «آن را نمیگیرم مگر با تمام مرزهایش» عرض کرد: حد و مرزش چه اندازه است؟ فرمود: «ای امیرالمؤمنین! اگر حد و مرزش را مشخص کنم، آن را بازنمیگردانی». عرض کرد: به حق جدت این کار را انجام میدهم. فرمود: «اما حد اول، عدن است». صورت رشید تغییر کرد و عرض کرد: بسیار است. فرمود: «حد دوم، سمرقند است». صورتش تیره شد. فرمود: «حد سوم، آفریقا است». صورتش تیره شد و عرض کرد: بسیار است. فرمود: «چهارمی ساحل دریا از مقابل خزر و ارمنستان است». رشید عرض کرد: برای ما چیزی باقی نگذاشتی. بیا جای من بنشین. کاظم (ع) فرمود: «به تو گفتم اگر مرزهایش را مشخص کنم آن بازنمیگردانی». در این هنگام بود که تصمیم به کُشتن ایشان گرفت.([594])
از اینرو است که مسئلهی ظلم و ستم به زهرا(ع) و آنچه بر ایشان افتاد، از مهمترین مسایل و خطیرترین آنها است. این رویدادی است که واقعیت را به صورتی واضح بیهیچ پردهپوشی بیان میکند. فاطمه(ع) از زشتی این گروه و اهداف پستشان پرده برمیدارد؛ کسانیکه پیامبر (ص) را برای محقق کردن آن به هذیان گفتن متهم و به درب خانهی اهلبیت پیامبر (ص) تجاوز کردند. همان دری که پیامبر(ص) مقابلش میایستاد و در سفرها و هنگام بازگشت از سفرهایش به اهل آن سلام میداد. آخرین کسیکه با او خداحافظی میشد درب خانهی فاطمه (ع) بود و اولین دری که به آن وارد میشد، در خانهی فاطمه (ع) بود.
به همین دلیل سعی کردند تا آن را پنهان کنند یا نام کسانی را که به ایشان ستم روا داشتهاند پوشیده بدارند و همهی مواردی را که تصریح یا اشارهای به بیان قبح و زشتی این واقعهی ویرانگر دارد، تحریف نمایند؛ واقعهای که طی حملهی خلفای غاصب و اَذنابشان به درب خانهی فاطمه(ع) بر ایشان روا شد و در فصل پیشین تقدیم گردید.
به همین دلیل فاطمه (ع) حق خودش را که سلطهی غالب مصادره کرده است درخواست میکند و درد و رنجهایی که از این ناحیه بر او وارد شد، او را خسته نمیکند. پس در برابر سلطهی غاصب با دلیلهای حق استدلال نمود تا مردم بدانند که در هیچ شرایطی از بیان حق ساکت نشوند. ایشان کسی است که رفتارش، معیاری برای شناخت حق و اهلش، و باطل و اهلش، و راستی از اشتباه، و ستمکار از ستمدیده است. او همان کسی است که خداوند با خشمش، خشمگین و با خوشنودیاش، خوشنود میگردد. او همان کسی است که آن که او را بیازارد، حبیب معبود جهانیان محمد (ص) را آزار داده است؛ آنگونه که فرستادهی خدا محمد رسول(ص) آن را بیان فرموده است و اشارهای بر این مطلب خواهد آمد.
فاطمه (ع) آمد تا حقش را درخواست کند؛ ولی او ملک پیامبر(ص) بودن فدک را انکار کرد!!
جوهری میگوید: «محمد بن زکریا به من حدیث نمود و گفت: محمد بن ضحاک به من حدیث نمود و گفت: هشام بن محمد، از عوانه بن حکم به من حدیث نمود که گفت: وقتی فاطمه (ع) سخنش را به ابوبکر فرمود، ابوبکر خداوند را ستایش و ثنا گفت و بر رسولش درود فرستاد و سپس فرمود: ای بهترین زنها و دختر برترین پدران! به خدا سوگند با نظر رسول خدا(ص) مخالفت نمیکنم و جز به فرمانش عمل نمیکنم. رهبر به خانوادهاش دروغ نمیگوید. تو فرمودی، رساندی، سخت بیان کردی و رویگردان شدی. خداوند ما و تو را بیامرزد. اما بعد، ابزار و مرکب و کفش رسول خدا را به علی(ع) تحویل دادم، اما در موارد دیگر، من از رسول خدا (ص) شنیدم که میفرمود: ما گروه پیامبران، طلا و نقره و زمین و سرزمین و خانه به ارث نمیگذاریم، ولی ایمان و حکمت و علم و سنت به ارث میگذاریم. من فقط به آنچه مرا امر فرمود عمل کردم و بر ایشان خیرخواهی نمودم. توفیقم جز به واسطهی خداوند نیست. بر او توکل کردم و به سوی او بازمیگردم».
هشام بن محمد از پدرش روایت میکند که گفت: فاطمه به ابوبکر فرمود: ام ایمن برایم گواهی میدهد که رسول خدا(ص) فدک را به من داده است. او به ایشان عرض کرد: ای دختر رسول خدا! به خدا سوگند، خداوند آفریدهای دوستداشتنیتر از پدر تو رسول خدا(ص) در نظر من نیافریده است. دوست داشتم روزی که پدرت از دنیا رفت، آسمان بر زمین میافتاد. به خدا سوگند اگر عایشه نیازمند باشد، برایم دوست داشتنیتر است تا اینکه شما نیازمند باشی. آیا فکر میکنی سرخ و سپید حق او را به او میدهم ولی در حق تو ستم میکنم؟ در حالیکه شما دختر رسول خدا(ص) هستی! این مال برای پیامبر(ص) نیست، بلکه یکی از اموال مسلمانان است که پیامبر به مردم میداد و در راه خداوند انفاق میکرد. وقتی رسول خدا(ص) از دنیا رفت، من سرپرستش شدم همانطور که او آن را سرپرستی میکرد. ایشان فرمود: به خدا سوگند، دیگر هرگز با تو سخن نمیگویم. او عرض کرد: به خدا سوگند به هیچ وجه از شما رویگردان نمیشوم. ایشان فرمود: «به خدا سوگند، از تو به خداوند شکایت میکنم». عرض کرد: به خدا سوگند من برای شما به درگاه خداوند دعا میکنم. وقتی وفات ایشان رسید، وصیت نمود که بر ایشان نماز نگزارند، و شبانه دفن شد...». ([595])
به همین دلیل پس از اینکه خلیفه درخواست گواهانی از زهرا(ع) نمود، ایشان گواهانش را آورد تا گواهیشان را در پیشگاه خلیفه بیان کنند.
جوهری میگوید: «محمد بن زکریا به من حدیث نمود و گفت: ابن عایشه به من حدیث نمود و گفت: پدرم از عمویش به من حدیث نمود و گفت: وقتی فاطمه با ابوبکر سخن گفت، ابوبکر گریان شد. سپس گفت: ای دختر رسول خدا! به خدا سوگند پدرت نه دیناری و نه درهمی به ارث نگذاشت و اینکه فرمود: پیامبران به ارث نمیگذارند. ایشان فرمود: رسول خدا(ص) فدک را به عنوان هدیه به من داده است. عرض کرد: چهکسی بر این مطلب گواهی میدهد. علی بن ابی طالب(ع) آمد و گواهی داد. ام ایمن نیز آمد و گواهی داد. عمر بن خطاب و عبدالرحمن بن عوف آمدند و گواهی دادند که رسول خدا(ص) آن را تقسیم نمود. ابوبکر گفت: ای دختر رسول خدا(ص)! تو راست میگویی، علی راست میگوید و ام ایمن راست میگوید، عمر راست میگوید و عبدالرحمن بن عوف راست میگوید...»([596]) و پس از آن ابوبکر، عمر بن خطاب را ترجیح داد!!
به این ترتیب ابوبکر، علی و فاطمه (ع) و امایمن را تکذیب میکند، ولی به صورت زبانی و از روی نفاق، اظهار به راستگویی آنها و به صورت عملی، سخن عمر و عبدالرحمن بن عوف را تصدیق میکند!!([597])
ای خواننده گرامی! اگر بپرسی و بگویی: چگونه ابوبکر به ظاهر هر دو بیّنه و گواه را تصدیق میکند با اینکه با یکدیگر در تضاد هستند؛ پاسخی نمییابی!!
در حقیقت آنها میخواستند به هر شکل ممکن فدک را از علی و فاطمه (ع) مصادره کنند؛ همانطور که در سخن امام ما صادق(ع) گفته شد([598]) و همچنین اعتراف عمر، همانطور که ابن جوزی نقل میکند!!([599])
به همین دلیل عمر به شدیدترین شکل نمیپذیرد که فدک به فاطمه(ع) بازگردد و به همین دلیل وقتی ابوبکر، نوشتاری را داده بود که در آن دستور داده بود فدک به فاطمه (ع) بازگردد، آن را پاره میکند!!
در روایتی است که ایشان پس از پاره کردن نامه فرمود: «همانطور که نامهی مرا پاره کردی خداوند شکمت را پاره کند».([600])
و در روایتی دیگر: فاطمه (ع) گریان بود و میفرمود: «همانطور که نامه مرا پاره کردی خداوند شکمت را پاره کند». علی(ع) به سویش آمد و فرمود: «ای دختر رسول خدا! چرا خشمگین هستی؟» ایشان آنچه عمر انجام داد را برایش بیان فرمود. ایشان(ع) فرمود: «آنچه با من و پدرت انجام داد از این بزرگتر نبود».([601])
روزگاری چند سپری نشد تا اینکه شکم عمر به دست ابو لولو پاره شد!!
درنگی بر ارزیابی عملکرد سلطهی سقیفه:
در این بخش میخواهیم از عملکرد سلطهی حاکم روشنگری کنیم و آن را براساس قوانین شرعی و قضایی در اسلام مورد ارزیابی قرار دهیم تا ببینیم آیا در این موضعگیری گوشهای از حق وجود دارد؟ و به جهت طولانی نکردن مطلب، توجه خواننده را به دو مبحث جلب میکنیم:
مبحث اول: خداوند متعال در کتاب کریم خود برای زهرا(ع) به زدوده شدن از پلیدی، پاک شدن از ناپاکی و اینکه از انجام هرگونه عمل ناحق مصون است، گواهی میدهد. کسیکه چنین صفتی را دارا است در آنچه ادعا میکند نیازی به بینه و گواه ندارد. در باب اول گفته شد زهرا(ع) جزو اهلبیتی است که آیهی تطهیر در شأن آنان نازل شده است.
این علاوه بر آن است که ابوبکر خود میداند زبان ایشان از بیان سخن باطل به دور است، او خود گواه است که ایشان جز به راستی گواهی نمیدهد و اینکه جز حق را به پدرش (ص) نسبت نمیدهد. او خود میگوید: «شما از طرف پدرت جز به حق سخنی نمیگویی» همانطور که در روایت پیشین گفته شد.
همهی مسلمانان بر این مطلب گواهی میدهند؛ ولی ابوبکر اصرار داشت که از زهرا(ع) گواهانی بخواهد؛ حتی پس از اینکه امیرالمؤمنین(ع) در حضور مهاجرین و انصار علیه او استدلال و تأکید مینماید که خداوند متعال بر پاکی فاطمه(ع) گواهی میدهد و اینکه نپذیرفتن شهادت او، نپذیرفتن سخن خداوند است.
این همان مطلبی است که امیرالمؤمنین(ع) به آن احتجاج میفرماید: «فرمود: ای ابوبکر! آیا کتاب خدا را خواندی؟ عرض کرد: بله. فرمود: از این سخن خداوند عزّوجل به من خبر بده: ﴿إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾([602]) (ای اهلبيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند) که دربارهی چه کسانی فرستاده شده است؟ دربارهی ما یا دیگران؟ عرض کرد: دربارهی شما. فرمود: اگر گواهانی علیه فاطمه دختر رسول خدا(ص) به زنا گواهی دهند، چه کاری با او انجام میدهی؟ عرض کرد: همانطور که بر زنهای مسلمانان حد جاری میکنم، بر او نیز حد جاری میکنم. فرمود: پس از نظر خداوند جزو کافران هستی. عرض کرد: و چرا؟ فرمود: زیرا گواهی خداوند به پاکی او را رد کردی و گواهی مردم علیه او را پذیرفتی، همانطور که حکم خداوند و حکم رسولش را در این مورد که فدک برای او بود و در زندگیاش در اختیارش بود را نپذیرفتی. سپس گواهی مردم را علیه او پذیرفتی....». ([603])
به علاوه ابوبکر به صِرف ادعا به برخی از صحابه میبخشد بدون اینکه از آنان بیّنه و گواه درخواست کند. از جملهی آنها این روایت بخاری از جابر بن عبدالله (خداوند از او راضی باشد) است که گفت: «وقتی پیامبر(ص) از دنیا رفت، مالی از سوی علاء بن حضرمی نزد ابوبکر آمد. ابوبکر گفت: کسیکه بر گردن پیامبر(ص) دَین یا از سوی ایشان وعدهای دارد، نزد ما بیاید.
جابر گفت: گفتم: رسول خدا(ص) به من وعده داد که چنین و چنین و چنین به من ببخشد. سه مرتبه دستش را باز کرد. جابر گفت: در دستم پانصد تا شمرد، سپس پانصد تا و سپس پانصد تا».([604])
ابن سعد در طبقات از ابو سعید خدری روایت میکند که گفت: «هنگامیکه مال بحرین به ابوبکر رسید، شنیدم جارچی ابوبکر در مدینه صدا میزد: کسیکه وعدهای از رسول خدا(ص) دارد، بیاید. مردانی نزدش آمدند و او به آنان بخشید. ابو بشیر مازنی آمد و گفت: رسول خدا(ص) فرمود: ای ابو بشیر! وقتی چیزی برای ما آمد، نزد ما بیا. ابوبکر به او دو کف دست یا سه تا به او بخشید. آنها را شمرد، هزار و چهارصد درهم بود».([605])
پس چرا او از دختر رسول خدا(ص) سرور زنان اهل بهشت درخواست بینه و گواه نمود؟!
آیا جابر بن عبدالله انصاری و ابوبشیر مازنی از فاطمه (ع) نیکوکارتر و راستگوتر بودند؟!
با وجود اینکه با توجه به سخن عایشه: راستگوتر از ایشان وجود ندارد، مگر آن کسی که او را به دنیا آورده است. ([606]) خداوند به پاکی او از هر نوع ناپاکی گواهی داده و همانطور که در باب اول گذشت، کتاب و سنت بر عصمت ایشان زبان گشوده است.
اگر کوتاه بیاییم و بپذیریم که فاطمه نیز همانند بقیهی زنان است و برای اثبات ادعایش باید از او درخواست بینه و گواه نمود، پس چرا بینه و گواهی که آورد پذیرفته نشد؟!
امیرالمؤمنین (ع) وصی رسول خدا (ص)، صدّیق اکبر و صالح مؤمنان برای او گواهی داده است؛ همان کسیکه رسول خدا(ص) با این سخن برایش گواهی داده است: «علی با حق است و حق با علی».([607])
پس چگونه با بودن بینه و گواه بر عصمت ایشان از گناه و پاک بودن او از پلیدی، گواهیاش رد میشود؟
ام ایمن نیز همراه امیرالمؤمنین (ع) گواهی میدهد، در حالیکه او کسی است که رسول خدا را نگهداری کرده و کنیز او است و بر بهشتی بودن او گواهی داده است و دربارهاش فرموده است: «ام ایمن مادرم پس از مادرم است».([608]) شهادت او را نیز رد میکند. چگونه گواهی افرادی اینچنین پذیرفته نمیشود؟!
اگر گفته شود: ابوبکر اعتقادی به عصمت او و عصمت گواهانش ندارد!
میگویم: حداقل او میداند که ایشان راستگو است؛ هرچند در نظرش معصوم نباشد.
مبحث دوم: به طور قطع ثابت شده است که فدک در زمان زندگی پدر حضرت زهرا(ص) در اختیار زهرا(ع) بود و این مطلبی است که براساس روایاتی که پیشتر ارایه گردید، روشن شد. زهرا(ع) در آنجا وکیل و کارگزاری داشت و او را به زور و اجبار اخراج کردند؛ این در حالی است که در اختیار داشتن، گواهی بر مالک بودن است و به این ترتیب خلیفه مجاز نیست از او دلیل و گواه بخواهد، بلکه بینه و دلیل بر خودِ او واجب است و نه بر زهرا(ع)؛ زیرا ارایهی بینه و گواه بر عهدهی مدعی است که ادعایش با قاعدهی در اختیار بودن مخالفت دارد.
این همان مطلبی است که امیرالمؤمنین(ع) بیان میفرماید. ایشان به ابوبکر فرمود: «امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ای ابابکر! دربارهی ما خلاف حکم خداوند دربارهی مسلمانان حکم میکنی؟ عرض کرد: خیر. فرمود: اگر چیزی در اختیار و مالکیت مسلمانان باشد سپس من دربارهاش مدعی شوم، بینه و گواه را از چه کسی درخواست میکنی؟ عرض کرد: بینه و گواه را از شما درخواست میکنم. فرمود: چه شده است که از فاطمه دربارهی آنچه در اختیارش است درخواست بینه و گواه نمودی؟ ....تا آنجا که میفرماید: در حالیکه رسول خدا(ص) فرمود: «بینه و گواه بر مدّعی است و سوگند بر مدّعی علیه» در نتیجه سخن رسول خدا(ص) را نپذیرفتی که بینه و گواه بر مدّعی است و سوگند بر مدّعی علیه...». ([609])
سخنان علما دربارهی استدلال بر نحله (هدیه):
1- سید شرف الدین (خداوند رحمتش کند) میگوید: «وقتی خداوند عزّوجل بر ایشان (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه) (و حق خويشاوند را به او بده) فرستاد، فدک را به فاطمه هدیه داد. فدک در اختیار فاطمه بود تا به عنوان بیت المال از چنگ او بیرون کشیده شد.
این همان مطلبی است که زهرا پس از رسول خدا(ص) مدعی شد و در این راه با اجماع امت در برابر موضع محاکمه ایستاد... عموم مسلمانان میدانند که خداوند عزّوجل او را از بین زنهای این امت برگزید؛ همانطور که فرزندانش را از بین فرزندان و شوهرش را از میان جانها برگزید. آنها برگزیدگان همراه رسول خدا(ص) برای مباهله بودند، روزی که خداوند سبحان به ایشان وحی فرمود: (فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكاذِبين)([610]) (از آن پس که به آگاهی رسيدهای، هر کس که دربارهی او با تو مجادله کند، پس بگو: بياييد تا حاضر آوريم، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما خویشانمان را و شما خویشانتان را، آنگاه دعا وتضرّع کنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهیم). امام رازی در تفسیر این آیه در تفسیر کبیرش بیان میکند که رسول الله(ص) خارج شده بود در حالی که عبای مویین سیاهی پوشیده بود، حسن را دربرگرفته و دست حسین را گرفته بود، فاطمه پشت سرش راه میرفت و علی(ع) نیز پشت سر فاطمه؛ در حالی که ایشان(ص) میفرمود: «هنگامی که خواندم، ایمن باشید». اسقف نجران گفت: «ای مسیحیان، صورتهایی را میبینم که اگر از خدا بخواهند کوهی از جایش کنده شود، از جایش کنده خواهد شد؛ مباهله نکنید که هلاک میشوید و هیچ مسیحی تا روز قیامت بر زمین نخواهد ماند».
همچنین همهی مسلمانها اجماع دارند که زهرا(ع) از جمله کسانی است که خداوند عزّوجل دربارهشان نازل کرده است: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً)([611]) (ای اهل بيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند) و او از جمله کسانی است که خداوند دوستیشان را بر امت واجب کرده و آن را پاداش رسالت او(ص) قرار داده است. او از جمله کسانی است که آفریدگان با صلوات فرستادن بر آنان خداوند را پرستش میکنند، همانطور که در هر واجبی با شهادتین، آنان را بندگی میکنند... به طور خلاصه زهرا(ع) در نظر خداوند، فرستادهاش(ص) و مؤمنان از جمله منازل قدسی است که باعث اعتماد کامل در صحّت ادعایش و اطمینان کامل در هر آنچه میگوید میگردد که در اثبات ادعایش به هیچ گواهی نیازمند نمیباشد؛ چرا که زبان او از باطل دور است و هرگز به غیر حق سخن نمیگوید. بنابراین صِرف ادعایش صحت مدعی را به طور کامل آشکار میکند، طوری که بالاتر از آن دلیلی وجود ندارد و این از جمله مواردی است که کسی که او(ع) را بشناسد تردیدی به خود را نمیدهد. ابوبکر از جمله کسانی بود که بیشترین شناخت را دربارهی او و درستی مدعایش داشت؛ ولی مسئله همانطور است که علی بن فارقی ـیکی از بزرگان بغداد که در مدرسهی مغربی آن مدرّس بوده و یکی از شیوخ و اساتید ابن ابی الحدید معتزلی استـ نقل میکند، که وقتی از او میپرسد و به او میگوید: آیا فاطمه در ادعایش مبنی بر هدیه بودنِ فدک راستگو بود؟ او میگوید: بله. ابن ابی الحدید به او میگوید: پس چرا ابوبکر فدک را به او نداد، در حالی که او در ادعایش راستگو بود؟! او تبسمی کرد و سخنی ظریف و زیبا گفت. او با وجود حرمت و احترامش، و شوخی کردن اندکش گفت: اگر امروز فدک را به صِرف ادعایش به او میداد، فردا به سویش بازمیگشت و برای همسرش ادعای خلافت و دور کردنش از مقامش را مینمود و در این صورت او نمیتوانست هیچ عذری بیاورد؛ زیرا او پذیرفته است که ایشان در هر ادعایش راستگو است، بی اینکه به بیّنه و گواهانی نیاز باشد.
گفتم: و به همین دلیل ابوبکر نپذیرفتن گواهی علی بن ابی طالب برای فاطمه در خصوص هدیه بودن را حلال شمرد، وگرنه یهود بنیخیبر با اینکه مستحق سرزنش بودند و علی آنان را از بین برده بود، او را از گواهی باطل به دور میدانستند. همچنین به همین دلیل و نه چیزی دیگر، او ملکی که در اختیار داشت را مدعی قلمداد کرد و از او درخواست بینه و گواه نمود.... این سخن او در پاسخ به فاطمه فراموش نشده و نمیشود که: «صحیح بودن سخن تو را نمیدانم» با وجود اینکه صِرف سخن ایشان از روشنترین ملاکهای حکم کردن در مورد ایشان بر آنچه مدعی است، میباشد. اگر از همهی اینها اینها کوتاه بیاییم و بپذیریم که او نیز همانند سایر زنهای صالح در اثبات ادعایش نیازمند به بینه و گواه است، علی برای ایشان گواهی داده و همین برای او (زهرا(ع)) کفایت میکند که او برادر پیامبر است و کسی است که نسبت به او همانند هارون است به موسی، شاهدی است که با شهادتش انوار یقین طلوع کرد و پس از یقین، دیگر غایتی نیست که حاکم در منازعات درخواست نماید. به همین دلیل رسول خدا(ص) گواهی خزیمه بن ثابت را مانند گواهی دو فرد عادل در نظر میگیرد. به خدا سوگند که علی در این مورد از خزیمه و دیگران سزاوارتر است و نسبت به هر مسلمان تبدیل شدهای در هر فضیلتی حقانیت بیشتری دارد.
اگر کوتاه بیاییم و بپذیریم که گواهی علی مانند گواهی یک مؤمن عادل است، آیا ابوبکر به جای گواه دوم از فاطمهی زهرا(ع) درخواست سوگند خوردن نمود؟ اگر سوگند خورد، فبها وگرنه ادعایش رد میشود؟ ما چنین عملی از او ندیدیم؛ بلکه تنها رد کردن ادعایش با نپذیرفتن گواهی علی و امایمن را از او شاهد هستیم. اینچنین شد که همانطور که میبینی مورد توجه قرار نگرفتند! در حالی که علی در میزان، عِدل و همتراز قرآن است، او با قرآن است و قرآن با او و آن دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند. او در آیهی مباهله، خود مصطفی است و هیچ کس جز او اینگونه نیست. در حالی که در این دادخواهی از جمله کسانی است که گواهیاش هیچ تاثیری ندارد! چه مصیبتهایی که در اسلام به دنبال این سخنمان به ما رسیده است! همه از خداییم و به سوی او بازمیگردیم.([612])
2- علامه ابو الفتح محمد بن علی کراجکی میگوید: «از جمله موارد تعجُّبآور این است که فاطمه دختر رسول خدا(ص) میآید و فدک را درخواست میکند و ظاهر آن است که او مستحق فدک است، ولی سخنش تکذیب میشود و ادعایش تصدیق نمیشود و ناامیدانه به خانهاش بازمیگردد. سپس عایشه دختر ابوبکر میآید و درخواست اتاقی را میکند که رسول خدا(ص) او را در آن سکونت داده است و میپندارد که استحقاقش را دارد. او تصدیق و ادعایش پذیرفته میشود و از او بینه و گواهی بر آن خواسته نمیشود و این اتاق به او بازگردانده میشود و او در آن تصرُّف میکند. او بالای سر پیامبر(ص) کلنگ میزد تا تیم و عدی را در آن دفن نمود؛ ولی حسن بن رسول الله(ص) پس از مرگش را از آن منع میکند و هنگامی که جنازهاش را به آن نزدیک میکنند، میگوید: کسی که دوستش نمیدارم را وارد خانهی من نکنید. در حالی که او را فقط برای تبرک وداع با جدش آورده بودند، ولی اوآنها را از آن بازداشت.
با چه توجیهی این اتاق به او داده و حکمش جاری شد، اگر چنین باشد؟ با این توجیه که پیامبر آن را به او هدیه داده بود! پس چرا بیّنه و گواه بر صحیح بودن هدیهاش درخواست نشد، به همان صورتی که از فاطمه (صلوات خدا بر او) درخواست شد؟ چگونه سخن عایشه دختر ابوبکر تصدیق شد ولی سخن فاطمه دختر رسول خدا تکذیب و رد شد؟ چه عذری برای آن کس وجود دارد که عایشه را پاکتر از فاطمه(ع) قرار داده است؛ در حالی که آیهی طهارت و دیگر آیات قرآن برای پاک بودن فاطمه نازل شده است، ولی در مذمت عایشه و همراهش و شدت همکاری آنها علیه پیامبر(ص) و برملا کردن مذمت آنها(آیاتی) نازل شد؟ اگر این اتاق به عنوان ارث به او داده شده، پس چگونه این همسر مستحق میراثش بوده است ولی دخترش استحقاق هیچ بهره و نصیبی از آن را ندارد؟ و چگونه این حاکم همانند سخنی را که به دختر رسول خدا گفت به دخترش عایشه نگفت: «پیامبر ارثی بر جای نمیگذارد و هر آنچه از او میماند صدقه است»؟ به علاوه اینکه در حکم به سود عایشه نسبت به اتاق، تعجبی دیگر وجود دارد؛ اینکه او یکی از نُه همسری است که پیامبر باقی گذاشته است. پس باید بی هیچ تفاوتی هر کدام یک نُهم بهره ببرند و با در نظر گرفتن اندازهی این اتاق و کوچک بودنش، این مقدار به اندازهای نیست که پدرش در آن دفن شود و با توجه به حکم ارث بردن، ارث حسن(ع) از آن اتاق چند برابر بیشتر از او که طبق حق همسری به او رسیده، بوده است. ارثی که ایشان از مادرش فاطمه و از پدرش امیرالمؤمنین برده است.([613])
3- شیخ مظفر (خداوند رحمتش کند) میگوید: «شکی نداریم که پیامبر(ص) فدک را به ایشان هدیه داده و از روزی که خداوند متعال آن را به ایشان فئ داده، در اختیار ایشان بوده و این به فرمان خداوند سبحان بوده است؛ آنجا که به او فرمود: (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه) (و حق خويشاوند را به او بده). ولی ابوبکر آن را به زور میگیرد و برخلاف حکم خداوند متعال از ایشان درخواست بینه و گواه میکند، چرا که او مدعی بوده است. امیرالمؤمنین(ع) در این خصوص برایش دلیل میآورد وآنهاپاسخی ندارند جز اینکه عمر میگوید: ما توان پاسخگویی به دلیل تو را نداریم و نمیپذیریم مگر اینکه فاطمه بیّنه و گواه بیاورد؛ همانطور که اخبار ما بر این مطلب تصریح دارند و اخبار آنان نیز بر آن گواهی میدهد... (سپس او (خداوند رحمتش کند) پس از بیان اخبار در این باب میگوید:) در این هنگام است که درخواست بینه و گواه توسط ابوبکر از زهرا، برخلاف حق، و ظلم محض است؛ چرا که ایشان صاحب ید (مالک) است، و او مدعی. لفظ «دادن» در این آیه بر این دلالت دارد که آنجا در دست (اختیار) ایشان بوده و این گرفتن و دادن در اخبار نیز ذکر شده نیز چنین است. پس در ظاهر تسلیم کردن و دادن میباشد، همانطور که ادعای هدیه بودن توسط ایشان بر این مطلب گواهی میدهد که آنجا در اختیار ایشان بوده است. او سرور زنان و کاملترین آنان است و اینکه حکم کنندهترینِ امت بر این مطلب گواهی داده است. از آنجا که هبه و هدیه فقط با گرفتن کامل میشود، اگر ایشان در اختیارش نبود، مدعی هدیه نمیشد و این گروه ادعای ایشان را به راحتی رد میکردند و نیازمند درخواست بینه و گواه نبودند. اگر مشخص نباشد که در اختیار ایشان نبوده است، باز هم درخواست ابوبکر از ایشان جور و ستم است، زیرا دلایل ارث بردن مالکیت فدک، ایشان را کفایت میکند. ادعای هدیه بودن توسط ایشان، ایشان را مدعی چیزی که در ملکیتش بوده است نمیکند بلکه کسی که گمان صدقه بودن را دارد، مدعی است و باید بینه و گواه بیاورد... با توجه به اینکه بینه و گواه، راهی ظنّی برای اثبات است که احتمال ثبوت و عدم در آن وجود دارد. در نتیجه با قطع و یقینی که در این جایگاه استفاده میشود محلی برای آن وجود ندارد؛ جایگاهی که از سخن سرور زنان فهمیده میشود؛ کسی که خداوند متعال او را پاک کرده و او را پارهی تن سرور پیامبرانش قرار داده است. زیرا قطع و یقین، راه ذاتی به سوی واقعیت است و نه با دلیلِ دلیل آورنده. پس امکان ندارد که راه بودن آن از بین برود یا راه و طریقی ظاهری برخلاف آن قرار داده شود. به همین دلیل وضعیت در داستان گواهی دادن خزیمه برای پیامبر(ص) اثبات ادعای او برای پیامبر(ص) بدون بینه و گواه در درگیری و نزاع اعرابی با او بوده است. گواهی خزیمه فرعی از سخن پیامبر(ص) و تصدیقی برای او بوده است و چیزی بیشتر از ادعای پیامبر(ص) سودمند نیست. پس بر ابوبکر و مسلمانان لازم بود که برای تصدیق زهرا(ع) به سود ایشان گواهی دهند؛ همانطور که خزیمه با پیامبر(ع) چنین کرد و پیامبر کارش را تایید نمود. ولی متاسفانه کسانی که آگاهی داشتند پیامبر(ع) فدک را به ایشان هدیه داده است، برای رعایت ابوبکر ـکه اکثریت چنین کردندـ یا از روی ترس از او و اعوان انصارش وقتی شدت آنها بر اهلبیت(ع) را دیدند، گواهی خود را پنهان داشتند؛ یا وقتی دیدند که شهادت امیرالمؤمنین(ع) پذیرفته نشد فهمیدند که گواهی آنها نیز رد میشود و همچنین تلاشی که شیخین در خشمگین کردن زهرا(ع) انجام دادند. به همین دلیل ابو سعید و ابن عباس گواهی ندادند، با اینکه میدانستند و روایت کردند که پیامبر(ص) فدک را به فاطمه بخشیده است.
بعید نیست که سرور زنان از ابن عباس، ابو سعید و امثال آن دو درخواست شهادت دادن نکرده باشد؛ زیرا ایشان از منازعه با ابوبکر چیزی جز نشان دادن وضعیت او و وضعیت اصحاب او برای مردم تا آخر روزگار نداشت، تا آنکس که هلاک میشود با دلیل هلاک شود و آن که زنده میماند با دلیل زنده بماند؛ وگرنه منزلت پارهی تن رسول خدا(ص) برتر و جایگاهش بالاتر از این است که به دنیا حرصی داشته باشد، به خصوص اینکه پیامبر(ص) به ایشان نزدیک بودن وفاتش و زود پیوستنش را خبر داده بود.
اگر بپذیریم که سخن زهرا به تنهایی قطع و یقین نمیآورد، آیا پس از شهادت دادن امیرالمؤمنین(ع) مجالی برای شک و تردید باقی میماند؟ و اگر بپذیریم که شکی باقی مانده باشد، در این هنگام بر ابوبکر ـبه دلیل واجب شدن حکم با یک شاهد و سوگندـ لازم بود ایشان را سوگند دهد و پیش از اقدام به این عمل در فدک تصرُّف نکند؛ همانطور که مسلم در ابتدای کتاب «اقضیه» از ابن عباس روایت میکند. او میگوید: «رسول خدا(ص) با سوگند و یک شاهد حکم نمود». در «کنز» از ابن راهویه از علی(ع) نقل شده است که فرمود: «جبرئیل بر پیامبر(ص) چنین نازل کرد که سوگند همراه یک شاهد باشد». همچنین در «کنز» از دار قطنی از ابن عمر نقل شده است که گفت: «خداوند در حق با دو شاهد حکم کرده است. اگر دو شاهد آمد، حقش را بگیرد و اگر یک شاهد آمد، همراه شاهد سوگند بخورد...».
اگر از همهی اینها کوتاه بیاییم، ابوبکر چنین پنداشت که مسئولیت فدک و سایر ماترک پیامبر(ص) بر عهدهی او است، زیرا روایت کرد که مسئولیت آن بر عهدهی ولی امر است؛ تا جایی که پنداشتند این او بود که عمامه، شمشیر و قاطر رسول خدا(ص) را به امیرالمؤمنین(ع) بخشیده است و سهم بنی نضیر یا صدقهی آن در مدینه را نیز به عمر و عباس بخشید. پس سنت نیکوکاری این بود که فدک را برای پارهی تن پیامبرش(ص) که جز او کس دیگری را در بینشان باقی نگذاشته بود، رها کند تا خاطر ایشان را خوشنود و رعایت حال رسول خدا(ص) را در این مورد کرده باشد. آیا نظر شما این است که او معتقد است رعایت حال ابوسفیان و معاذ ـدر آنچه به آن دو بخشیدـ سزاوارتر از سرور زنان و پارهی تن مصطفی است؟ یا او میتواند از فئ به آن دو ببخشد ولی به زهرا از مال پدرش ندهد؟.... فرد منصف حقیقت موضوع را میفهمد و کار خود را براساس آنچه خداوند در متعال روزِ گشودن اعمال انجام میدهد، استوار میسازد.([614])
4- ابن ابی الحدید به نقل از قاضی القضات عبد الجبار میگوید: «زیباتر بود که تکریم، آنان را از آنچه انجام دادند بازمیداشت، چه برسد به دین. این سخنی است که پاسخی برایش وجود ندارد. تکریم و رعایت حق رسول خدا(ص) میطلبد که به دخترش چیزی بدهند تا او را خوشنود کندـحتی اگر مسلمانان از فدک کوتاه نیایندـ و به خاطر خوشنودی دل ایشان، آن را به ایشان میدادند. امام حق دارد که بدون مشورت با مسلمانان اگر مصلحتی را درکاری ببیند، آن کار را انجام دهد»([615]).
ابن ابی الحدید در جایی دیگر میگوید: «گفتم: برای نقیب، ابو جعفر یحیی بن ابو زید بصری علوی (خداوند رحمتش کند) این خبر را خواندم. او گفت: آیا نظر تو این است که ابوبکر و عمر در این صحنه حضور نداشتند؟ آیا تکریم و نیکوکاری نمیطلبد که دل فاطمه را با فدک خوشنود و راضی کند و از مسلمانان به ایشان هدیهای بدهد؟ آیا منزلت و جایگاه ایشان نزد رسول خدا(ص) از جایگاه خواهرش زینب پایینتر است؟ درحالی که ایشان سرور زنان جهانیان است! البته این زمانی است که هیچ حقی برای او نه به صورت هدیه و نه با ارث ثابت نشود! من به او گفتم: براساس خبری که ابوبکر روایت کرده است، فدک حقی از حقوق مسلمانان شد. درنتیجه برای او جایز نبود که آن را از آنان بگیرد. او گفت: فِدیهی ابی العاص بن ربیع، حقی از حقوق مسلمانان شده بود و رسول خدا(ص) آن را از آنان گرفت.
گفتم: رسول خدا(ص) صاحب شریعت است و حکم، حکم او است؛ ولی ابوبکر اینچنین نیست. گفت: من نگفتم چرا ابوبکر آن را به زور از مسلمانان نگرفت تا به فاطمه بدهد، بلکه گفتم: چرا مسلمانان از آن کوتاه نیامدند تا آن را به عنوان هدیهای ازآنهابرای او بگیرد، همانطور که رسول خدا(ص) فدیهی ابی العاص را به عنوان هدیه از مسلمانان خواست؟ آیا فکر میکنی اگر او میگفت: این دختر پیامبر شما است که آمده تا این درختان خرما را درخواست کند، آیا نمیخواهید دلش را شاد کنید؟ آیاآنها او را از این کار بازمیداشتند؟ من گفتم: قاضی القضات ابو الحسن عبد الجبار بن احمد نیز مانند همین سخن را گفت. او گفت: ولی ابوبکر و عمر به طریق حسن و نیکوکاری در تکریم حرکت نکردند»([616]).
5- سید بن طاووس (خداوند رحمتش کند) میگوید: «صاحب تاریخ معروف به عباسی بیان میکند: گروهی از فرزندان حسن و حسین(ع) داستانی را نزد مأمون خلیفهی عباسی از بنیعباس بردند. آنها بیان کردند که فدک و عوالی برای مادرشان فاطمه دختر محمد(ص) پیامبرشان بوده و ابوبکر دست ایشان را به ناحق از آنجا کوتاه کرده است و از مأمون درخواست کردند که انصاف را برایشان رعایت و مظلومیتشان را رفع کند. مأمون دویست مرد از علمای حجاز و عراق و جاهای دیگر را حاضر کرد و برای آنان بر ادای امانت و پیروی از صدق و راستی تاکید نمود و به آنان آنچه وارثان فاطمه در قضیهشان را گفتهاند، بیان کرد و از آنان در این مورد سخن درست و صحیح را خواستار شد.
چندین نفر از آنان از بشیر بن ولید و واقدی و بشر بن اعتاب ـدر احادیثی که به پیامبرشان محمد(ص)ـ میرسانند روایت کردهاند: «وقتی خیبر فتح شد (پیامبر) برای خودش قریهای از قریههای یهود را انتخاب کرد. جبرئیل(ع) این آیه بر او نازل کرد: (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه) (و حق خويشاوند را به او بده). محمد(ص) فرمود: نزدیکان چه کسانی هستند؟ و حقشان چیست؟ فرمود: فاطمه(ع)، فدک به او داده شود. فدک را به او داد و پس از آن، عوالی را نیز به او داد. ایشان تا زمانی که پدرش محمد(ص) از دنیا رفت از آن بهرهبرداری میکرد. وقتی با ابوبکر بیعت شد، ابوبکر ایشان را از آن بازداشت. فاطمه(ص) دربارهی بازگشت فدک و عوالی به ایشان، با او سخن گفت و به او فرمود: اینها برای من است و پدرم آنها را به من داده است. ابوبکر عرض کرد: من شما را از چیزی که پدرت به شما داده است منع نمیکنم.
او خواست برایش نوشتاری بنگارد، ولی عمر بن خطاب او را بازداشت و گفت: او فقط یک زن است و برای ادعایش از او درخواست بیّنه و گواه کن. ابوبکر دستور داد چنین کند. امایمن و اسما بنت عمیس را با علی بن ابی طالب(ع) آورد و همگی بر این مطلب گواهی دادند. ابوبکر برای ایشان نامهای نگاشت. این مطلب به عمر رسید، نزد او آمد و ابوبکر این خبر را به او داد. او نامه را گرفت و پاره کرد و گفت: فاطمه یک زن است و علی بن ابی طالب شوهرش که به سود خود گواهی میدهد و با گواهی دو زن بدون هیچ مردی پذیرفته نمیشود.
ابوبکر به سوی فاطمه(ع) فرستاد و ایشان را از این مطلب آگاه نمود. ایشان به خدایی که هیچ معبودی جز او نیست سوگند خورد که آنها جز به حق گواهی نمیدهند. ابوبکر گفت: چه بسا شما راست میگویی، ولی شاهدی بیاور که ذی نفع نباشد. فاطمه فرمود: «آیا شما از پدرم رسول خدا(ص) نشنیدید که فرمود: اسما بنت عمیس و امایمن، از اهل بهشت هستند؟». گفتند: بله. ایشان فرمود: «دو زن بهشتی بر باطل گواهی میدهند؟!» و بازگشت، در حالی که پدرش را فریاد میزد و میفرمود: «پدرم به من خبر داده است که من اولین کسی هستم که به او میپیوندم. به خدا سوگند شکایت این دو را نزدش میبرم». خیلی نگذشت که او بیمار شد و به علی وصیت کرد که این دو بر ایشان نماز نگذارند و از آن دو روی گردان شد تا از دنیا رفت. علی(ع) و عباس او را شبانه دفن کردند.
مأمون این گروه را از مجلسش در آن روز بیرون کرد. سپس در روز دیگر هزار مرد فقیه و خبره حاضر کرد و ماجرا را برایشان شرح حال داد و آنان را به تقوایی الهی و مراقبت خداوند فرمان داد. آنان مناظره کردند و به خاطر سپردند و سپس دو گروه شدند. گروهی از آنان گفتند: از نظر ما شوهر ذی نفع است و شهادتش پذیرفتنی نیست؛ ولی نظر ما این است که سوگند فاطمه همراه شهادت دو زن ادعایش را ثابت میکند. گروهی گفتند: نظر ما این است که سوگند همراه گواهی، حکمی را لازم نمیکند؛ ولی گواهی شوهر به نظر ما جایز است و او را ذی نفع نمیبینیم. گواهی او همراه گواهی دو زن برای فاطمه(ع) باعث اثبات ادعای فاطمه میشود. با وجود اختلاف دو گروه بر این نظر اتفاق شد که فاطمه(ع) استحقاق فدک و عوالی را دارد.
پس از آن مأمون از آنان از فضایل علی بن ابی طالب(ع) پرسید. گوشهای زیبا از فضیلتهای او را بیان کردند که متضمن رسالت مأمون بود. از آنان از فاطمه(ع) پرسید و آنان برای ایشان از پدرش فضایل زیبایی را روایت کردند. از آنان از امایمن و اسما بنت عمیس پرسید. آنها از پیامبرشان محمد(ص) روایت کردند که این دو از اهل بهشت هستند. مأمون گفت: آیا جایز است گفته شود یا چنین اعتقادی وجود داشته باشد که علی بن ابی طالب با این ورع و زهد نسبت به دنیا به ناحق برای فاطمه گواهی میدهد؟! در حالی که خداوند متعال و فرستادهاش چنین فضیلتهایی را برای او گواهی دادهاند؟! یا با علم و فضیلتی که او دارد جایز است گفته شود: او برای شهادت دادن میرود در حالی که از حکم آن بی اطلاع است؟! و آیا جایز است گفته شود: فاطمه با این درجه از پاکی و عصمت و اینکه سرور زنان جهانیان و سرور زنان اهل بهشت است ـهمانطور که شما روایت میکنیدـ چیزی را بخواهد که در آن ظلم و ستم به همهی مسلمانان باشد و با عبارت «لا اله الا هو» بر آن سوگند یاد کند؟! یا جایز است دربارهی امایمن و اسما بنت عمیس گفته شود گواهی دروغین دادهاند، در حالی که هر دو از اهل بهشت هستند؟ به درستی که طعنه زدن به فاطمه و گواهانش، طعنه زدن به خداوند و کفر و الحاد در دین خداوند است. از ساحت الهی بسی به دور است که چنین باشد!
سپس مأمون برای آنان حدیثی را عرضه داشت که در آن روایت میکنند که علیبن ابی طالب(ع) پس از وفات محمد(ص) پیامبرشان منادی قرار داد که ندا میداد: هر کس از طرف رسول خدا(ص) دِین یا وعدهای دارد، حاضر شود. گروهی حاضر شدند. علی بن ابی طالب(ع) بدون هیچ بینه و گواهی آنچه را که درخواست کردند به آنان بخشید. و اینکه ابوبکر به منادی فرمان داد که به مثل آن ندا دهد و جریر بن عبد الله حاضر شد و بر پیامبرشان ادعای وعدهای نمود و ابوبکر بی هیچ بینه و گواهی به او بخشید. جابر بن عبد الله حاضر شد و گفت که پیامبرشان به او وعده داده است که سه سهم از مال بحرین را به او بدهند. وقتی پس از وفات پیامبرشان مال بحرین رسید ابوبکر با توجه به ادعایش سه سهم بدون هیچ بینه و گواهی به او بخشید.
(عبد المحمود میگوید): حمیدی این حدیث را در «جمع بین صحیحین» در حدیث نهم از افراد مسلم از مسند جابر بیان کرده است و اینکه جابر گفت: «شمردم و دیدم پانصدتا است. ابوبکر گفت: دو برابر همانند آن را بگیر».
راویان نامهی مأمون گفتند: مأمون از این موضوع تعجب کرد و گفت: آیا فاطمه و گواهانش به اندازهی جریر بن عبد الله و جابر بن عبد الله هم نبودند؟ سپس نامهای را که به آن اشاره شد، نگاشت و دستور داد در موسم حج در برابر همگان خوانده شود، و فدک و عوالی را در اختیار محمد بن یحیی بن حسین بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب(ع) قرار داد تا آن را آباد کند، محصولش را برگیرد و درآمدش را میان وارثان فاطمه دختر محمد(ص) تقسیم کند.([617])
6- شیخ طایفه محمد بن حسن طوسی (خداوند رحمتش کند) میگوید: «.... و ما میدانیم که ایشان چنین ادعایی نکرد مگر اینکه مصیبت و فاجعهای در آن بود، و اینکه منع کردنش و خواستن بینه و گواه برای آن، عدالتی خشک و خارج از صواب و درستی است؛ چرا که ایشان نه نیازی به شاهد دارد و نه نیازی به بینه و گواه، به دلیل عصمت ایشان از عمل نادرست و ایمن بودنش از عمل ناپسند، و کسی که چنین صفتی داشته باشد نیازی به ارایهی بینه در ادعایش ندارد.
اگر گفته شود: اول بر عصمت ایشان دلیل بیاور و پس از آن دلیل بیاور که کسی که چنین باشد نیازی به دلیل و برهان ندارد.
گفته شد: آنچه بر عصمت ایشان دلالت دارد این سخن حق تعالی است: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (ای اهل بيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند). گفتیم این آیه گروهی را شامل میشود که فاطمه از جملهی آنها است و این آیه دلالت بر عصمت و پاکی کسی میباشدکه آیه در شأن او است و اراده در اینجا دلالت بر صورت پذیرفتن عمل مورد نظر دارد و نیازی به تکرار مطالب نیست.
دلیل دیگری که بر عصمت ایشان دلالت دارد، این سخن پیامبر(ص) است: «فاطمه پارهی تن من است. آنچه او را بیازارد مرا آزرده است پس کسی که فاطمه را آزار دهد مرا آزار داده و کسی که مرا آزار دهد خداوند عزّوجل را آزرده است» و این بر عصمت ایشان دلالت دارد؛ زیرا اگر او از جمله کسانی بود که مرتکب گناهانی میشد، همان کسی نبود که اگر در هر صورتی شخصی او را آزار دهد پیامبر(ص) را آزرده باشد؛ بلکه کسی میبود که گاهی عملی از او سر بزند که مستحق سرزنش باشد یا سزاوار اقامهی حد شود ـاگر این عمل چنین مجازاتی را در پی داشته باشدـ.علاوه بر اینکه در اینجا ما نیازی نداریم که برای رسیدن به مطلوبمان به عصمت ایشان قطع و یقین حاصل کنیم، بلکه در این موضع، آگاهی به راستی و درستی ادعایش کفایت میکند و در این خصوص میان امت اختلافی وجود ندارد؛ چرا که هیچ کس شک و تردیدی ندارد که آنچه ایشان(ع) ادعا میکند دروغین نبوده است، و پس از اینکه دروغین نباشد، تنها راستی و صداقت باقی میماند و نه چیزی دیگر. آنچه در آن اختلاف دارند این است که با علم به راستگو بودن ایشان آیا تسلیم کردن آنچه ادعا میکند بدون بینه و دلیل واجب است یا نه؟ آنچه فصل دوم دلالت میکند این است که بینه فقط برای غلبه بر ظن و گمان بر صدق مدعی اضافه میشود. آیا شما نمیدانید که عدالت در شهادتها معتبر است زیرا طبق آنچه گفتیم در غلبه بر ظن و گمان مؤثر است؟ به همین دلیل جایز است حاکم با علم و آگاهیاش، بدون گواهی حکم کند، زیرا علم و آگاهی او قویتر از گواهی است. به همین دلیل است که اقرار از بینه قویتر است، زیرا در غلبه بر ظن و گمان رساتر است. وقتی به خاطر قوی بودن گمان نزد او، اقرار بر گواهی پیشی بگیرد، سزاوار است که علم و آگاهی بر همهی اینها پیشی بگیرد. اگر با وجود اقرار دلیل و برهان بر شهادت آورده نشود ـبه دلیل ساقط شدن حکم ضعیف با قویـ به علم و آگاهی بر ظن و گمانهایی که از گواهیها و شهادتها اثر میپذیرد، باز هم نیازی نیست. آنچه بر صحیح بودن مطلب ما دلالت میکند این است که بین اهل نقل اختلافی وجود ندارد که یک اعرابی با پیامبر(ص) درباهی ناقهای نِزاع کرد. پیامبر(ص) فرمود: این ناقه از آنِ من است و من پول آن را به تو دادهام. اعرابی عرض کرد: چه کسی به نفع شما گواهی میدهد؟ ایشان فرمود: خزیمة بن ثابت. او گفت: من بر این مطلب گواهی میدهم. پیامبر(ص) به او فرمود: از کجا دانستی؟ آیا در اینکه من آن را خریدم حضور داشتی؟ عرض کرد: خیر، ولی من این را دانستم زیرا میدانم که شما رسول الله هستی. پیامبر(ص) فرمود: گواهی تو را جایز شمردم و گواهیات را دو گواهی حساب کردم. پس از آن خزیمه «ذو الشهادتین» (صاحب دو شهادت و گواهی) نامیده شد و این داستانی است مشهور. این ماجرا مشابه قضیهی فاطمه(ع) است؛ او شهادت میدهد زیرا میداند که یک طرف رسول خدا(ص) است و جز حق نمیگوید و پیامبر(ص) نیز به همین صورت آن را تأیید فرمود و شهادت او را به این دلیل که در خریدن آن حضور نداشت، رد نکرد. بنابراین بر کسی که میداند فاطمه(ع) جز حق نمیگوید لازم میبود که با درخواست شهادت یا بینه سعی نکند بر او فایق آید...
همچنین میگوید: هیچ کس نمیتواند بگوید: اگر قضیه چنین است که شما میگویید، وقتی امارت به امیرالمؤمنین رسید، قطعاً فدک را به کسانی که استحقاقش را داشتند میرساند. به این دلیل: علت بازنگرداندن فدک توسط او(ع) در تقریر احکام این قوم است و اینکه از نقض آنها و تغییرشان باز ایستاد. این مطلب را پیشتر به طور خلاصه و مبسوط بیان کردیم و گفتیم که با وجود اینکه امر به ایشان رسید، ولی با این حال ایشان به شدت در تقیه بود.
از جمله موارد مضحک این است که ادعای فاطمه(ع) رد میشود و فدک با وجود اقرار خودش و وجود بینه و دلیل از او منع میشود ولی اتاقهای همسران بدون هیچ بینه و شهادتی در اختیارشان باقی میماند. آنها حق ندارند بگویند: این اتاقها متعلق به آنها است؛ زیرا خداوند متعال با این سخن این مطلب را به آنها نسبت میدهد: (وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُن)([618]) (و در خانههای خود بمانید) و چنین عطفی الزاماً ملکیت را نمیرساند، بلکه معمولی که در آن جریان دارد این است که برای سکونت استفاده میشود. به همین دلیل گفته میشود: این خانهی فلانی و محل سکونت او است و منظور از آن، ملکیت نیست. در حالی که حق تعالی میفرماید: (لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلاَّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَة)([619]) (آنان را از خانههايشان بيرون مکنيد و بيرون نروند مگر آنکه به آشکارا مرتکب کاری زشت شوند). شبههای در این وجود ندارد که منظور حق تعالی، منازل شوهرانشان بوده است که به همراه همسرانشان درآنها سکونت داشتند و منظور از آن، اضافهی ملک نیست.
اما در مورد آنچه از تقسیم کردن اتاقها توسط پیامبر(ص) میان زنان و دخترانش روایت شده است: از کجا این قسمت کردن ملکیت را میرساند و نه سکونت دادن و فرود آمدن را؟ اگر آن حضرت(ص)آنها را به تملیک آنان درآورده بود، لازم بود آشکار و مشهور باشد. امیرالمؤمنین(ع) اتاقها را در اختیار همسران رها کرد درست مثل رها کردن مطالبهی فدک که پیشتر بیان شد.
آنچه بر صحت ادعای ایشان دلالت دارد و اینکه ایشان با منع از حق خود مظلوم واقع شد، خبرهای متواتری است مبنی بر اینکه آن حضرت پس از ترک گفتن از آن مجلس تا زمانی که از دنیا رفت با آنان سخن نگفت و وصیت کرد شبانه دفن شود و امیرالمؤمنین(ع) چنین کند و آن دو بر ایشان نماز نخوانند. روایت شده است که امیرالمؤمنین(ع) چهل قبر را آبپاشی کرد تا قبر ایشان از بین سایر قبرها شناخته نشود و بر آن نماز خواندند. مانند چنین عملی را با کسی که از کارهایش رضایت داشته باشند انجام نمیدهند، و ایشان(ع) به مانند این رفتار را با کسی که کارش صحیح بوده باشد انجام نمیدهد و هیچ کسی نمیتواند سخن ما را انکار کند، زیرا روایات در این باب بیش از آن است که قابل شمارش باشد و ماجرا مشهورتر از آن است که بتواند پنهان بماند...
اگر بگویند: اگر صحیح باشد که ایشان شبانه دفن شده باشد، در این هیچ طعنهای نیست، زیرا رسول خدا(ص) نیز شبانه دفن شد و عمر نیز پسرش را شبانه دفن کرد و اصحاب رسول خدا(ص) همانطور که روزانه دفن میشدند، شبانه نیز دفن میشدند و این موجب طعنهای نمیشود و بهتر است زنان به جهت پوشیدگی شبانه دفن شوند.
به آنان گفته میشود: در صِرف شبانه دفن شدن طعنهای نیست، بلکه وصیت حضرت بر این مطلب و خشم و غضبش بر آنان و اینکه آن دو از ایشان اجازه خواستند که عیادتش کنند ولی به آن دو اجازه نداد تا اینکه از علی(ع) درخواست کردند و آن حضرت شفیع شد و او اجازه فرمود. وقتی بر ایشان وارد شدند، صورتش را به طرف دیوار گرداند و تا وقتی از نزد ایشان بیرون رفتند با آن دو سخن نگفت. اگر موضوع چیزی جز دفن کردن نبود، این را طعنهای قرار نمیدادیم. هیچ کس نمیتواند آنچه ما بیان کردیم را انکار کند، زیرا مشهورتر از آن است که پنهان گردد.
عبد الرزاق، از معمر، از زهری، از عروه، از عایشه روایت کرده است: «فاطمه و عباس نزد ابوبکر آمدند تا ارث خودشان از رسول خدا(ص) را درخواست کنند و آن دو در این هنگام زمین او از فدک و سهمش از خیبر را درخواست میکردند. ولی ابوبکر به آنان گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود: «ما ارثی به جای نمیگذاریم. آنچه باقی گذاشتیم صدقه است». میگوید: فاطمه خشمگین شد و از او رویگرداند و با او سخن نگفت تا از دنیا رفت. علی(ع) او را شبانه دفن کرد و به ابوبکر در این خصوص اجازه داده نشد. عایشه میگوید: در زمان حیات فاطمه، علی در میان مردم وجههای داشت. وقتی او از دنیا رفت مردم از او روی برتافتند».
عیسی بن مهران با سندش از سعید بن جبیر، از ابن عباس روایت میکند که گفت: «فاطمه(ع) وصیت کرد که وقتی از دنیا رفت، ابوبکر و عمر را خبردار نکنند و آن دو بر ایشان نماز نگذارند. میگوید: علی او را شبانه دفن کرد و آنان را از موضوع خبردار نکرد»([620]).
میگویم: تأمل در سخن ایشان (خداوند او را رحمت کند): «علت بازنگرداندن فدک توسط او(ع) در تقریر احکام این قوم است.... ایشان به شدت در تقیه بود» شدت مظلومیت حضرت(ع) را میرساند؛ همانطور که ایشان(ع) فرمود: اگر مردم را مجبور به ترک آن کنم وآنها را به جایگاههای خود بازگرداندم (یعنی کارهایی که پس از رسول خدا(ص) تغییر داده شده بود) و به آنچه که در زمان رسول خدا(ص) بود، سربازانم از گرد من پراکنده میشدند تا جایی که تنها میماندم یا تنها با اندکی از شیعیانم که فضیلت من و واجب بودن امامت مرا از کتاب خداوند عزّوجل و سنت رسول خدا(ص) میدانند. آیا فکر میکنید اگر دربارهی مقام ابراهیم(ع) دستور میدادم و آن را به جایگاه خودش که رسول خدا(ص) قرار داده بود بازمیگرداندم و فدک را به وارثان فاطمه(ع) بازمیگرداندم... در این صورت از گرد من پراکنده میشدند.
به خدا سوگند به مردم دستور دادم در ماه رمضان جز برای فریضه جمع نشوند و به آنان خبر دادم که جماعتشان در نوافل بدعت است، برخی از لشگریان من که همراه من میجنگیدند فریاد زدند: ای اهل اسلام! سنّت عمر تغییر کرد. ما را از نماز مستحبی در ماه رمضان بازداشتند و ترسیدم در قسمت کناری لشکرم شورش کنند»([621]).
7- محقق هاشم معروف حسنی میگوید: پرسشی که در این مقام باید پرسید این است که اگر همانطور که ایشان ادعا میکند، پیامبر(ص) فدک را به ایشان بخشیده است و ایشان بی هیچ شک و تردیدی در این خصوص در ادعایش راستگو است و تنها به اندازهی نیاز خود از آن محصول برمیداشت و بقیه را رها میکرد تا پیامبر(ص) در آن تصرف کند، قابل تصور نیست که این موضوع برای مسلمانان پنهان بوده باشد، به خصوص برای کسانی که مرتب با ایشان ارتباط داشتند. حال که چنین است چرا آنگونه که در برخی روایات آمده است برای شهادت دادن جز علی و امایمن و حسنین کس دیگری پیش قدم نشد؟ پاسخ این است: شاهدان از فاطمهی زهرا(ع) سرپیچی نکردند و ایشان مجبور به گواهی دادن امایمن یا فرزندانش حسن و حسین که در آن روزگار دو کودک خردسال بودند، نبود، بلکه گواهانی نیز داشت که هیچ کس نمیتوانست در همانند چنین موضعگیریهایی به گواهیشان طعنهای وارد کند؛ مانند ابوذر، عمار، مقداد، عباس و فرزندانش، ابو سعید خدری و دیگران که به راستی ادعایش گواهی میدادند حتی اگر به شدیدترین انواع عقاب و عذاب دچار شوند، ولی وقتی درست این باشد که ایشان چنین موضعی را اتخاذ کرده باشد، روشن میشود که موضوع فدک برای او مهم و جزو اهدافش نبوده است و اگر صحیح باشد که ایشان علی و حسنین را برای شهادت دادن حاضر کرده است، به این ترتیب ایشان علیه این گروه پاسخ صریحی نسبت به متونی که رسول خدا دربارهی او و دربارهی فرزندانش آورده، در تاریخ به نگارش درآورده است. علاوه بر اینکه اگر ایشان بیست شاهد از بهترین صحابه را حاضر میکرد، آمادگی حکم کردن به آنچه طلب کرده بود وجود نداشت بلکه از آنچه سیر وقایع برمیآید زمینه برای مخالفت با شهادتهای آنان با دهها شهود مخالف وجود داشت، همانطور که گواهی علی و ام ایمن با گواهی عمر بن خطاب و عبد الرحمن بن عوف رویارو شد و روایت پیشینِ نهج بر این مطلب تصریح میکند و ارث بردن ایشان از پدرش با این حدیث «ما گروه پیامبران ارثی به جای نمیگذاریم....» نفی شد...([622]).
فصـــل سوم:
ادعای میراث
پس از اینکه سلطهی غاصب فدک را از زهرا(ع) مصادره نمود، وی آن را از طریق ارث بردن درخواست نمود، تا حجت اقامه شود. ایشان با انواع روشها قصد داشت تا حق سلب شدهاش را از چنگ آنان درآورد ولی آنها سر باز زدند و همهی حقوق مالی فاطمه(ع) را با هدف سیاسی که بر هیچ فرد منصفی پوشیده نیست، مصادره کردند؛ یعنی همان سلب توانایی مالی از علی بن ابی طالب(ع) به خاطر ترس از درگیر شدن او با آنان در خصوص حقش که از او گرفته بودند و جامهی منصبش که بر تن خود کرده بودند.
بنابراین پس از اینکه آنها هدیه بودن فدک و در ملکیت بودن ایشان در زمان زندگانی رسول خدا(ص) را نپذیرفتند، آن حضرت از باب اینکه آن را از پدرش به ارث میبرد، آن را درخواست نمود. چیزی که برای برخی غریب به نظر میرسد این است که درخواست حضرت به عنوان میراث پس از درخواستش به عنوان هدیه، نقضی بر حکمت و عصمت فاطمه(ع) است و میگوید: فاطمه یک بار فدک را به عنوان هدیه درخواست کرد و بار دیگر به عنوان ارث. اگر چنین عملی چه عمدی و چه سهوی از ایشان سر بزند، عصمتش از بین میرود؟!
در حالی که ایشان پس از رد ادعای هدیه بودن، به ادعای میراث بازگشته است. به همین دلیل در خطبهی خود به اندازهای که به ادعای میراث بودن پرداخته است به ادعای هدیه بودن نپرداخته است.
علامه مجلسی(ره) میگوید: «ایشان(ع) چنین ادعا کرد که فدک هدیهای از رسول خدا(ص) به او بوده است. چه بسا نپرداختن ایشان (صلوات خداوند بر او) در این خطبه بر این ادعا به این دلیل بوده است که از پذیرفتن این ادعا ناامید شده باشد. این خطبه پس از نپذیرفتن شهادت امیرالمؤمنین(ع) و کسانی که با او شهادت دادند، ایراد شد و منافقانی که حاضر بودند به صداقت و راستگو بودن وی اعتقاد داشتند. ایشان به حدیث ارث تمسّک جست زیرا از ضروریات دین است»([623]).
برخی دیگر به مقدّم بودن ادعای ارث نسبت به ادعای هدیه در ابتدا قائل هستند، در حالی که روایات تصریح میکنند که ادعای ارث پس از ادعای هدیه بوده است.
وقتی هدیهی ایشان(ع) را انکار کردند، حضرت برای مُلزم کردن حجت و دلیل به ادعای ارث تغییر موضع داد.
پس منازعهی میان ایشان و ابوبکر در موضوع ارث پیامبر(ص) اتفاق افتاد و اینکه او تنها دخترش است و باید طبق آموزههای اسلامی از پدر خود ارث ببرد. ایشان نزد ابوبکر آمد تا حق ثابت شدهی خودش در محکم تنزیل حکیم را درخواست کند، ولی ابوبکر او را همچنان از آن منع نمود و این عمل خود را با روایت کردن حدیثی از پیامبر(ص) که ارثبری را از فرزندان پیامبر(ص) نفی میکند، توجیه نمود.
این حدیث را بسیاری از محدثین روایت کردهاند. بخاری و مسلم و دیگران، از عروه بن زبیر از عایشه روایت کرد که به او خبر داده است: «فاطمه دختر رسول خدا(ص) به سوی ابوبکر فرستاد تا ارث خودش از رسول خدا(ص) را درخواست کند. ارثی که خداوند به عنوان فیء در مدینه و فدک به ایشان داده و آنچه از خمس خیبر باقی مانده بود. ابوبکر عرض کرد: رسول خدا(ص) فرمود: «ما ارثی بر جای نمیگذاریم. آنچه باقی گذاشتیم صدقه است. آل محمد(ص) از این مال میخورند». به خدا سوگند من چیزی از صدقهی رسول خدا(ص) را از همان وضعیتی که در زمان رسول خدا(ص) در آن بوده است تغییر نمیدهم. در این مورد همان میکنم که رسول خدا(ص) انجام میداد؛ و ابوبکر نپذیرفت چیزی به فاطمه بدهد. فاطمه به همین دلیل از ابوبکر خشمگین شد»([624]).
سلطه میراث فاطمه(ع) را با جعل این حدیث مصادره کرد و دختر محمد(ص) را از ابتداییترین حقوقش محروم نمودند.
جای شگفتی است که گواهی عایشه و حفصه در ثابت شدن ارث این دو پذیرفته میشود، ولی گواهی علی، حسنین و امایمن پذیرفته نمیشود! این در حالی است که عایشه برای پدرش گواهی داده است که او این حدیث ـکه ما از پیامبر(ص) ارث نمیبریمـ را شنیده است!!
روایت شده است که عایشه و حفصه شهادت دادند که پیامبر(ص) فرمود: «ما گروه پیامبران به ارث نمیگذاریم». وقتی عثمان والی شد عایشه به او گفت: به من همان بده که پدرم و عمر به من میدادند. او گفت: در این خصوص هیچ جایگاهی در کتاب و سنت نمیبینم، ولی پدرت و عمر برای رضایت تو به تو میبخشیدند و من چنین نمیکنم. عایشه گفت: ارث مرا از رسول خدا بده. او گفت: آیا این تو نبودی که آمدی و همراه مالک بن اوس نضری گواهی دادید که رسول خدا(ص) فرمود: «ما ارثی بر جای نمیگذاریم» و حق فاطمه را باطل کردی و از بین بردی؟! اکنون آمدی و آن را میخواهی؟! من چنین نمیکنم. (راوی) میگوید: وقتی او برای نماز رفت، عایشه ندا داد، پیراهن را بلند کرد و میگفت: او با صاحب این پیراهن مخالفت کرده است. وقتی عایشه او را آزار داد، بالای منبر رفت و گفت: این زنی است کم مو([625])، دشمن خدا است و همان کسی است که خداوند، مَثَل او و همراهش حفصه را در کتاب آورده است: (امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلين)([626]) (خدا برای کافران مَثَل زن نوح و زن لوط را میآورد که هر دو در نکاح دو تن از بندگان صالح ما بودند و به آن دو خيانت ورزيدند وآنها نتوانستند چیزی از زنان خود در مقابل خداوند باز دارند و به آن دو گفته شد: با ديگران به آتش درآييد).
عایشه به او گفت: ای نَعثَل! ای دشمن خدا! رسول خدا تو را به نام نعثل یهودی که در یمن است نامید. عایشه او را لعنت کرد و او نیز عایشه را لعنت کرد و عایشه سوگند خورد که به هیچ وجه با او در یک شهر سکونت نکند. عایشه به سوی مکه بیرون رفت»([627]).
در حدیث نفی ارث که خلیفهی اول به پیامبر(ص) نسبت داد، درنگی میکنیم تا ببینیم آیا این درست است که این حدیث از پیامبر(ص) صادر شده؟! و بررسیهای مختلفی را در این مورد ذکر میکنیم.
حجیت نداشتن حدیث «ما به ارث نمیگذاریم»:
حدیث به ارث نگذاشتن پیامبران که مورد پندار ابوبکر بود، حجیتی ندارد و از جهات متعددی مردود میباشد:
جهت اول: حدیث با متن صریح قرآن کریم مخالفت دارد؛ متن صریحی که تصریح مینماید پیامبران(ص) ارث باقی میگذارند و امکان ندارد از رسول خدا مخالف قرآن صادر شود. به این ترتیب این حدیث ـهمانطور که پیشتر گفته شدـ با اهداف سیاسی جعل شده است.
قرآن کریم بر ثابت بودن ارث تصریح کرده است. حق تعالی میفرماید: (لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصيباً مَفْرُوضاً)([628]) (از هر چه پدر و مادر و خويشاوندان به ارث میگذارند، مردان را نصيبی است، و از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان به ارث می گذارند چه اندک و چه بسيار زنان را نصيبی است، نصيبی فرض شده و معیّن) و دیگر آیات قطعی ارث که شامل رسول خدا(ص) و بقیهی نوع بشر میشود.
همانطور که قرآن کریم دربارهی به ارث بردن پیامبران با سخن حق تعالی با حکایت از زکریا(ع) تصریح کرده است: (فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا * يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا)([629]) (مرا از جانب خود فرزندی عطا فرما * که ميراثبر من و ميراثبر خاندان يعقوب باشد و او را، ای پروردگار من، شايسته و پسنديده قرار بده). شکی نیست که ارث در لغت به ارثی اطلاق میشود که به وارث منتقل میشود، مانند اموال و مواردی که در حکم آن است و در موارد دیگر فقط به شکل مجاز استفاده میشود. اصل حمل ظاهر مقتضی حقیقت است نه مجاز و ما اجازه نداریم از ظاهر سخن بدون قرینهی قطعی و دلالت روشن روی گردانیم؛ و چنین قرینهای در این جایگاه وجود ندارد.
از این جمله، این سخن حق تعالی است: (وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُد)([630]) (و سلیمان از داوود به ارث برد). ظاهر این آیه در دلالت بر منظور است؛ زیرا اطلاق لفظ میراث چنین معنایی را میرساند که منظور از آن اموال و هر آنچه متضمن این معنا است، میباشد.
در خطبهی زهرا(ع) گفته شد که ایشان علیه ابوبکر با این آیات استدلال کرد و به همین صورت امیرالمؤمنین(ع)؛ ولی ابوبکر از سرِ لجاجت، دشمنی، تکبر و گوش نسپردن به صدای حق و عدالت روی گرداند.
ابن سعد در طبقات آورده است: محمد بن عمر به ما خبر داده است. هشام بن سعد از عباس بن عبد الله بن معبد، از جعفر به من حدیث نمود: فاطمه برای درخواست ارث خود به حضور ابوبکر آمد و عباس بن عبدالمطلب آمد تا ارث خود را درخواست کند و علی نیز با آن دو آمد. ابوبکر گفت: رسول خدا فرمود: «ما ارثی بر جای نمیگذاریم. آنچه باقی میگذاریم صدقه است» و عملکرد پیامبر بر عهدهی من نیست. علی فرمود: (وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُد)([631]) (و سلیمان از داوود به ارث برد) و زکریا فرمود: (يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ) (که ميراثبر من و ميراثبر خاندان يعقوب باشد). ابوبکر گفت: همینطور است. به خدا سوگند تو همچون من عالم هستی. علی(ع) فرمود: این کتاب خداوند است که سخن میگوید. آنها ساکت شدند و بازگشتند.([632])
بنابراین پذیرفتن خبر نفی ارث به دلیل مخالفت با کتاب کریم جایز نیست و از رسول خدا(ص) بسی به دور است که مخالف کلام خداوند عزّوجل سخنی بر زبان براند!
این علاوه بر نپذیرفتن درِ شهر علم پیامبر(ص) و سرور زنان جهانیان (ع) با آن چیزی که به زعم ابوبکر بود، میباشد. اگر او طبق ظن خودش راستگو میبود این دو(ع) در میان آفریدگان به حقیقت این حدیث سزاوارتر بودند؛ که این خود، پرده از جعلی و ساختگی بودن آن برمیدارد.
ولی اعوان و انصارش تلاش کردند بر پیامبر(ص) دروغ ببندند و این حدیث را به دیگران نیز نسبت دادند؛ با اینکه آنچه ثابت شده است این است که این حدیث به ابوبکر اختصاص دارد و او تنها کسی است که آن را نقل کرده است.
عایشه میگوید: «مردم در ارث بردن از رسول خدا(ص) اختلاف کردند و در این مورد نزد هیچ کسی علمی نیافتند. ابوبکر گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود: ما گروه پیامبران ارثی بر جای نمیگذاریم و آنچه باقی میگذاریم صدقه است»([633]).
به همین دلیل ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه میگوید: این خبر را فقط ابوبکر روایت کرده است و این مطلب را بزرگترین محدِّثان بیان کردهاند، تا جایی که فقهای اصول فقه در احتجاج براساس خبر، آن را در گروه روایت شده توسط یک صحابی طبقه بندی کردهاند»([634]).
او در توضیحی بر حدیث نفی ارث میگوید: «میگویم: این حدیث غریب است؛ زیرا مشهور این است که حدیث نفی ارث را کسی جز ابوبکر نقل نکرده است»([635]).
همچنین میگوید: «میگویم: مرتضی (خداوند رحمتش کند) در آنچه دربارهی پس از وفات پیامبر(ص) و درخواست ارث توسط فاطمه(ع) گفته، راست گفته است. این خبر را کسی جز ابوبکر روایت نکرده. گفته شده است: مالک بن اوس بن حدثان همراه او روایت کرده است. اما مهاجرینی که قاضی القضاة آنان را ذکر نموده است، در زمان خلافت عمر به این خبر گواهی دادند و بیان این مطلب گذشت.([636])
سیوطی میگوید: «اصحاب در ارث پیامبر اختلاف کردند. در این مورد نزد هیچ کس علمی نیافتند. ابوبکر گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که ما گروه پیامبران ارثی بر جای نمیگذاریم. آنچه باقی گذاشتیم صدقه است»([637]).
ابن حجر میگوید: «اصحاب در ارث پیامبر اختلاف پیدا کردند. هیچ کسی در این مورد علمی نیافتند. ابوبکر گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: ما گروه پیامبران ارثی بر جای نمیگذاریم»([638]).
ما نمیدانیم چگونه روایت طرف مقابل دعوی تنها با یک حدیث که در تضاد با کتاب خدا است و با نقل نیز مخالفت دارد پذیرفته میشود ولی شهادت فاطمه(ع) پذیرفته نمیشود در حالی که موافق کتاب خدا است و با نقل نیز مخالفت ندارد و او صدّیقهی پاک شده از هر نوع آلودگی است؟! مگر اینکه با نداشتن ورع و پرهیزگاری و شرافت در دشمنی، دشمن حاکم میشود و حاکم میتواند هر چه بخواهد حکم کند و حق در هر حالتی با او است!!
آنچه بر مطلب پیشین دلالت دارد این است که امیرالمؤمنین،(ع) عباس عموی رسول خدا و مادران مؤمنان، این حدیث را نشنیدند. آنان حتی پس از وفات ابوبکر و وفات زهرا(ع) درخواست ارث کردند.
روایت شده است که عباس و علی(ع) به حضور عمر بن خطاب آمدند و میراث خود را از رسول خدا(ص) درخواست کردند([639]) و اینکه همسران پیامبر(ص) عثمان بن عفان را متوجه ابوبکر کردند تا ارث خود را از رسول خدا(ص) درخواست کنند([640]).
آیا با توجه به این مطلب، این روایت عمر بن خطاب صحیح است که عمر بن خطاب علی(ع) و عباس (خداوند از او خوشنود باشد) را سوگند داد که آیا این شما از این مطلب آگاهی دارید (یعنی حدیث منع از ارث)؟ آنان گفتند: اینچنین گفته است!([641])
اگر آن دو چنین مطلبی میدانستند، چگونه عباس و فاطمه(ع) نزد ابوبکر آمدند تا از او درخواست ارث کنند؟! و چگونه علی(ع) و عباس نزد عمر بن خطاب آمدند تا از او درخواست ارث کنند؟!
آیا صحیح است که گفته شود: این دو حدیث را میدانستند، ولی آمدند تا ارثی را که مستحقش نبودند درخواست کنند؟ یا اینکه علی(ع) این را میدانست، ولی فاطمه(ع) را بر آن داشت تا با سخن رسول خدا(ص) مخالفت کند و چیزی را که حقش نبود، بخواهد؛ اینکه از خانهاش بیرون برود، با ابوبکر به نزاع برخیزد و برای دفاع از حقش آن سخنان را بیان کند؟ با وجود زهد و عصمتی که علی(ع) دارد و اینکه در ذات خداوند ذوب شده است و بسیار دوست دارد که احکام و سنت پیامبرش(ص) را اجرا کند! اهلبیت(ع) باورعتر، نیکوکارتر و پرهیزگارتر از این هستند که دنیای فانی را درخواست کنند یا چیزی را بخواهند که از بین رفتنی است؛ به خصوص اینکه امیرالمؤمنین(ع) زیباترین مثالهای زهد در این دنیا را زده است؛ اینکه آن را سه طلاقه کرده است؛ طلاقی که رجعتی در آن نیست.
آیا هیچ عاقلی میتواند تصور کند که ایشان(ع) آمد تا با مسلمانان در حقشان به نزاع برخیزد؟! در حالی که او همان کسی است که در سختگیر بودن در حق به چنان درجهی بالایی رسیده بود که حق هیچ دوستی برایش باقی نگذاشت!!
در صحیح مسلم آمده است که عمر به عباس و علی(ع) گفت: «آیا آمدهاید ارث خود را از برادر زادهات درخواست کنید و این شخص هم آمده است تا ارث همسرش را از پدر همسرش درخواست کند؟ در حالی که ابوبکر گفت: رسول خدا(ص) فرمود: ما ارثی بر جای نمیگذاریم. آنچه باقی میگذایم صدقه است. آیا شما او را دروغگو، گناهکار، فریبکار و خائن میدانید. در حالی که خداوند میداند که او راستگو، نیکوکار، راهنما و پیرو حق است. سپس ابوبکر از دنیا رفت و من ولیّ رسول خدا(ص) و ولی ابوبکر هستم. آیا شما مرا دروغگوی گناهکار فریبکار خائن میدانید...»([642]).
پس چگونه آن دو چنین نظری دارند و در کارشان دربارهی فدک و سایر ارث پیامبر(ص) چنین حکمی را علیه ابوبکر و عمر صادر کردند، در حالی که آن دو میدانند که رسول خدا(ص) فرمود: من ارثی به جای نمیگذارم؟!
بنابراین درخواست زهرا(ع) و امیرالمؤمنین(ع) از ارث پیامبر(ص) فقط در صورتی میتواند صحیح باشد که آنها به دروغ بودن خبر «منع از ارث» آگاهی داشته باشند.
جهت دوم: اگر این حدیث صحیح میبود، پیامبر(ص) قطعاً برای وارثان خودش بیان میکرد که ماتَرَکش صدقه برای همهی مسلمانان است و پس از او آنها حق ندارند ارثی را مطالبه کنند تا در مطالبهی آنچه مستحقش نیستند در موضع تهمت قرار نگیرند و تا اساس تفرقه و اختلاف به کلی از بین برود.
آیا میتوان گفت: پیامبر(ص) نمیدانست وارثانش ماترکش را پس از ایشان مطابق احکام شریعت تقسیم میکنند؟ یا او میدانست ولی در رساندن احکام کوتاهی کرده است؟! پناه بر خدا! پاسخ این نشانههای پرسشی این است که این حدیث به دروغ به رسول خدا(ص) نسبت داده شده است.
چگونه میتوانیم تصور کنیم که پیامبر(ص) حکمی را تشریع کند که با متون قرآن کریم مخالفت دارد و آن را از همهی مسلمانان پوشیده بدارد و تنها به ابوبکر برساند، در حالی که او جزو وارثان نیست؟! حتی چگونه میتوانیم تصور کنیم که امیرالمؤمنین(ع) ـدر شهر علم رسول خدا(ص)ـ از این حکم اطلاعی ندارد؟! درحالی که او قضاوت کنندهترین و آگاهترین امت به کتاب و سنت است!
جهت سوم: اگر حدیث ابوبکر صحیح باشد، بر او واجب بود که همهی وارثان را از اموال مخصوص رسول خدا محروم نماید؛ ولی او همسران پیامبر(ص) را در اتاقهایشان بدون هیچ بینه و شهادتی مبنی بر هدیه بودن یا تملک داشتن، باقی گذاشت و خانههای پیامبر(ص) و اثاث آنها را در اموال عمومی وارد نکرد! آیا این حکم به ارث نبردن فقط مخصوص زهرا(ص) بود؟ یا آیهای وجود دارد که مخصوص عایشه، حفصه و دیگران است و دختر مصطفی(ص) را از ارث خارج میکند؟!
ابوبکر هنگام از دنیا رفتن وصیت کرد کنار رسول خدا(ص) در اتاقش دفن شود و برای این کار از عایشه اجازه گرفت. اگر اموال پیامبر صدقه بود پس اتاق پیامبر(ص) نیز جزو اموال عمومی است و شایسته بود ابوبکر در این خصوص از همهی مسلمانان اجازه بگیرد و نه فقط از عایشه! حتی از همهی زنان پیامبر(ص)؛ البته اگر آنها بر خلاف فاطمه(ع) از پیامبر(ص) ارث میبرند! فاطمهای که با حدیث ساختگی ابوبکر از قانون ارث خارج شده بود، گویی روایت او راست نیست.([643])
از مفضل بن صالح از برخی از یارانش از یکی از آن دو که فرمود: «فاطمه به سوی ابوبکر رفت و ارثش از پیامبر خدا(ص) را خواست. ولی او گفت: پیامبر خدا ارثی بر جای نمیگذارد. ایشان فرمود: آیا به خداوند کافر شدی و بر کتاب خداوند دروغ بستی؟ خداوند متعال میفرماید: (يُوصيكُمُ اللهُ في أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن) (خداوند دربارهی فرزندانتان به شما سفارش میکند که سهم پسر برابر با سهم دو دختر است)»([644]).
آیهای وجود ندارد که نفی ارث را به دختر محمد(ص) اختصاص دهد. آری این سیاستی شیطانی است که حق را باطل، و باطل را حق جلوه میدهد.
به علاوه اگر صدور این خبر صحیح باشد، عمر بن خطاب عمل دوستش را ضایع نمیکند. او ارث پیامبر(ص) را میان همسرانش تقسیم کرد و صدقهی او از مدینه را به علی(ع) و عباس داد!
بخاری در کتاب «مزارعه» از نافع روایت میکند که گفت: «عبد الله بن عمر گفت: عمر، خیبر را تقسیم کرد. به همسران پیامبر(ص) اختیار داد که از آب و زمین بگیرند یا از محصولش. برخی از آنان زمین را انتخاب کردند و برخی از آنان محصول را، و عایشه زمین را انتخاب کرد»([645]).
این همان خیبر است که زهرا (ع) بهرهاش را از آن به عنوان ارثش از پدرش رسول خدا(ص) درخواست کرد، ولی ابوبکر آن را نپذیرفت. عمر آمد و آن را در روزگار خلافتش بین همسران پیامبر(ص) تقسیم نمود! وقتی پیامبر(ص) ارثی ندارد، پس چگونه خیبر را بین همسران پیامبر(ص) تقسیم میکنند؟! آیا عمر آن را به عنوان ارث بینشان تقسیم کرده است؟ پس چرا همسران ارث میبرند ولی دختر ارث نمیبرد؟!
از عایشه روایت شده است که گفت: «اما صدقهی رسول خدا(ص) در مدینه بود و عمر آن را به علی و عباس داد»([646]).
اگر این صحیح باشد که پیامبر(ص) ارث نمیگذارد و ماترکش صدقهای برای مسلمانان است، پس چگونه عمر آن را به علی(ع) و عباس میدهد؟ و چرا سرانِ سلطه این اموال را در زمان زندگانی زهرا(ع) تحویل ندادند؟ این سیاستی است که چنین میطلبد، جایی که مصالح اقتضا کند تا ستونهای دولت تثبیت و ارکانش استوار گردند، منع، و در زمان راحتی، پایدار بودن و گسترش فتوحات، بخشش کند.
جهت چهارم: اگر این حدیث صحیح میبود، باید صدیقهی طاهره فاطمه(ع) با رضایت و خوشنودی و سکوت از درخواست خود خارج میشد؛ ولی آنچه اتفاق افتاد این بود که زهرا(ع) به ابوبکر و عمر خشم گرفت و پس از شنیدن حدیث دروغین بر پدر بزرگوارش محمد(ص) از آن دو رویگردان شد و در حالی از دنیا رفت که بر این دو خشمگین بود و وصیت کرد شبانه دفن شود و اولی و دومی بر جنازهاش حاضر نشوند و بر او نماز نگذارند و مکان قبرش را پنهان کنند. علی(ع) او را شبانه دفن کرد، قبرش را پنهان داشت و هیچ کدام از آن دو را مطلع نساخت؛ که در جایگاه خود خوداهد آمد.
همانند چنین عملی را زهرا(ع) با کسی که سخن و کارش صحیح باشد، انجام نمیدهد؛ چرا که ایشان(ع) برای غیر حق خشمگین نمیشود و خداوند با خشمش خشمگین و با خوشنودیاش خوشنود میگردد.
و زهرا(ع) اینگونه تمثیل میفرماید:([647])
تجهّمتنا رجالٌ و اسخفّ بنا
لّما فُقِدت و کلُّ الإرث مغتصبُ
مردانی دیگر به ما روُ تُرش و ما را کوچک کردند
همین که تو رفتی، و همهی ارثمان غصب شد
جهت پنجم: برخی اخبار روایت شده است که با حدیث منع ارث مخالفت دارد. از جمله حدیثی است که در سیرة الحلبیه آمده که میگوید: «ابوبکر برای فاطمه(ع) در مورد فدک نوشتهای نوشت. عمر بر او وارد شد و گفت: این چیست؟ گفت: سندی است که برای فاطمه برای ارث بردن از پدرش نگاشتهام. گفت: برای چه به مسلمانان انفاق میکنی؛ در حالی که همانطور که میبینی عرب با تو جنگ میکند؟ سپس عمر نوشتار او را گرفت و پاره کرد»([648]).
از این خبر روشن است که او دربارهی فدک برای فاطمه(ع) سندی نگاشته مبنی بر اینکه فدک ارث او از پدرش است(ص). این روایت با روایت ابوبکر که از ارث بردن از انبیا جلوگیری میکند، مخالفت دارد.
احمد در مسندش از ابو طفیل روایت کرده است: «فاطمه(ع) به سوی ابوبکر چنین فرستاد: آیا تو وارث رسول خدا(ص) هستی یا خانوادهاش؟ گفت: (من) خیر، خانوادهاش»([649]).
ابن ابی الحدید بر این حدیث اینگونه توضیح میدهد: «در این حدیث جای تعجب وجود دارد؛ زیرا فاطمه به او فرمود: آیا تو از رسول الله(ص) ارث میبری یا خانوادهاش؟ گفت: بلکه خانوادهاش. این تصریحی از جانب او است مبنی بر اینکه آن حضرت(ص) ارثی بر جای گذاشته است که خانوادهاش به ارث میبرد؛ و این، خلاف سخن او است که «ما ارثی بر جای نمیگذاریم»([650]).
در انتها میگوییم که زمین فدک حق خالص فاطمه(ع) است که جای هیچ چون چرایی ندارد ـچه هدیه باشد و چه ارثـ و خبری که فقط ابوبکر نقلش کرده است سختیها و مصیبتهای بسیاری بر امت وارد کرده و پاشنهی درِ دشمنی را بر آن گشود، آتش بغض و کینه را شعلهور کرد و تا به امروز میان گروه مسلمانان شکاف ایجاد کرده است.
-فصـــــــــــــل ســــــــــــــوم:
از بین بردن سهم ذوی القربی (خویشاوندان نزدیک)
کتاب کریم بر سهم ذوی القربی با این سخن حق تعالی تصریح کرده است: (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ للهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيل)([651]) (و بدانيد هرگاه چيزی به غنيمت گرفتيد خمس آن از آنِ خدا و پيامبر و خويشاوندان و يتيمان و مسکينان و در راهماندگان است). به رسول خدا(ص) یک سهم از خمس اختصاص داشت و نزدیکانش را به سهم دیگری از آن اختصاص داد. وقتی ابوبکر والی شد آیه را تاویل کرد. در نتیجه سهم پیامبر(ص) و سهم نزدیکان ساقط شد، بنی هاشم را از خمس بازداشت و آنان را همچون سایر یتیمهای مسلمانان و فقرا و در راهماندگانشان قرار داد.
ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری میگوید: ابو زید عمر بن شبه به من خبر داد و گفت: هارون بن عمیر به من خبر داد و گفت: ولید بن مسلم به من حدیث نمود و گفت: صدقه ابو معاویه، از محمد بن عبد الله، از محمد بن عبد الرحمن بن ابوبکر، از یزید رقاشی، از انس بن مالک به من حدیث نمود که فاطمه(ع) نزد ابوبکر آمد و فرمود: «تو قطعاً میدانی که چه کسی به ما اهلبیت در صدقهها و در غنیمتهایی که خداوند در قرآن از سهم ذوی القربی به ما به عنوان فئ داده، ستم کرده است». سپس سخن حق تعالی را بر او خواند: (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى) (و بدانيد هرگاه چيزی به غنيمت گرفتيد خمس آن از آنِ خدا و پيامبر و خويشاوندان).
ابوبکر به ایشان عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو و آن پدری که پدر تو است! دربارهی حق رسول خدا(ص) و حق خویشاوندانش به کتاب خدا گوش میسپاریم و از آن اطاعت میکنیم. من از همان کتاب خدا میخوانم که تو از آن میخوانی، ولی از آن چنین علمی به من نرسیده است که این سهم از خمس باید به طور کامل به شما تحویل داده شود.
فرمود: «آیا این برای تو و نزدیکان تو است؟» عرض کرد: خیر، بلکه از آن برای شما انفاق و بقیه را در مصلحت مسلمانان مصرف میکنم. ایشان فرمود: «این حکم خداوند متعال نیست». عرض کرد: این حکم خدا است. اگر رسول خدا در این مورد عهدی بر شما دارد یا حقی برای شما واجب کرده است، آن را به عنوان صدقه به شما میدهم و همهی آن را به تو و خانوادهات تسلیم میکنم. ایشان فرمود: «رسول خدا(ص) در این مورد عهد و پیمانی به من نداده است، ولی وقتی این آیه فرستاده شد فرمود: به آل محمد بشارت دهید که بینیازی برایتان آمد».
ابوبکر عرض کرد: از این آیه چنین علمی برای من حاصل نشده که همهی این سهم را به طور کامل به شما بدهم، ولی از آن بینیازی برای شما است که بینیازتان میکند و از آن به شما میبخشد. این عمر بن خطاب و ابو عبیده بن جراح، از آنان دربارهی این مسئله بپرس و ببین آیا یکی از آنها در مورد آنچه شما میخواهی با شما موافق است! حضرت به سوی عمر رفت و به او مثل سخنی که به ابوبکر گفته بود را گفت و او همان پاسخی که ابوبکر به او داده بود را داد. فاطمه (ع) از این متعجب شد و گمان کرد این دو با یکدیگر در این مورد به مذاکره پرداخته و بر آن همنظر شدهاند.
ابوبکر گفت: ابو زید به من خبر داد و گفت: هارون بن عمیر به من حدیث نمود و گفت: ولید از ابن ابی لهیعه، از ابی اسود، از عروه، به ما حدیث نمود و گفت: فاطمه برای فدک و سهم ذوی القربی قصد ابوبکر نمود. او از ایشان منع کرد و این دو را در مال خداوند متعال قرار داد.
ابوبکر گفت: ابو زید به ما خبر داد و گفت: احمد بن معاویه، از هیثم، از جویبر، از ابی ضحاک، از حسن بن محمد بن علی بن ابی طالب(ع) به ما حدیث نمود که ابوبکر سهم خویشاوندان را از فاطمه و بنی هاشم منع کرد و آن در راه خداوند و در راه اسلحه و مرکبها قرار داد.([652])
زهرا(ع) با ابوبکر دربارهی سهم نزدیکان به نزاع پرداخت؛ همانطور که دربارهی هدیه و ارث با او نِزاع کرد؛ ولی گوش شنوایی نیافت. او در اصرار بر سلب کردن این حق لجاجت نمود؛ حقی که خداوند متعال در کتابش واجب و فرستادهاش(ص) به آن عمل کرده بود.
آن حضرت(ع) برای خلیفه بیان کرد که حُکمش خلاف آن چیزی است که خداوند متعال بر پیامبر بزرگوارش(ص) فرستاده است و میفرماید: «این حکم خدا نیست». ولی او آن معصومهی پاک را تکذیب کرد و گفت: این حکم خداوند است!! گویی او به حکم خدا از اهلبیت عصمت و طهارت آگاهتر است؛ از کسانی که خداوند، آلودگی را از آنان زدوده و آنان را به طور کامل پاک کرده است.
به این ترتیب خلیفه، عمر و ابو عبیده را بر سخن خود شاهد میگیرد و به فاطمه عرض کرد: «این عمر بن خطاب و ابو عبیده بن جراح، از آنان دربارهی این مسئله بپرس و ببین آیا یکی از آنها در مورد آنچه شما میخواهی با شما موافق است! حضرت به سوی عمر رفت و به او مثل سخنی که ابوبکر گفته بود را گفت و او همان پاسخی که ابوبکر به او داده بود را داد. فاطمه(ع) از این متعجب شد و گمان کرد که این دو با یکدیگر در این مورد به مذاکره پرداخته و بر آن همنظر شدهاند».
میگویم: این گمان نیست، بلکه یقین است؛ زیرا اگر توافق قبلی بین آنان صورت نگرفته باشد، چگونه عملکرد آنان برخلاف کتاب خداوند عزّوجل متّفق شده است؟!
سپاس و ستایش تنها از آنِ خدایی است که دشمنان آل محمد را در تمامی زمانها رسوا کرده است.
بـاب پنجم
که فصلهایی دارد:
( فصل اول
: اندوه زهرا(ع) پس از پدرش(ص)
( فصل دوم:
زهرا(ع) در بستر بماری
( فصل سوم:
در شهادت زهرا(ع)
فـصــــــــل اول:
اندوه زهرا(ع) پس از پدرش(ص)
مجالس عزا و گریه برای از دست دادن مصطفی(ص):
منابع فریقین روایت کردهاند که فاطمه (ع) برای پدرش سوگواری میکرد و شب و روز برایش گریان بود و با ابیات شعر غمگینانه برایش سوگواری مینمود.
بخاری از انس روایت کرده است: وقتی پیامبر(ص) سنگین شد ایشان را میپوشاندند. فاطمه(ع) فرمود: «آه و فغان بر مصیبت تو ای پدر جان!» به ایشان فرمود: «پس از امروز دیگر برای پدر تو مصیبتی نخواهد بود». وقتی پیامبر از دنیا رفت ایشان فرمود: «آه پدرم! او پاسخ پروردگارش را که او را فراخوانده بود داد. آه پدرم! از بهشت فردوس که جایگاه او است. آه پدرم! خبر مرگ او را به جبرئیل میدهیم». وقتی به خاک سپرده شد، فاطمه(ع) فرمود: «ای انس، آیا دلتان آمد که بر رسول خدا(ص) خاک بریزید؟»([653]).
ابن شهر آشوب در مناقب میگوید: «روایت شده است که فاطمه پس از پدرش همواره سرش بسته، جسمش ناتوان، در خود فرو ریخته، چشمانش گریان و دلش آتش گرفته بود و ساعت به ساعت غش میکرد و به فرزندانش میفرمود: «کجا است آن پدر (یعنى جدّ) شما كه شما را گرامى مىداشت و مرتّب شما را در آغوش مىگرفت؟ كجا است آن پدر شما كه از همهی مردم بیشتر به شما مهربان بود، اجازه نمیداد که شما روى زمین راه بروید، افسوس كه دیگر هرگز نخواهم دید که او درِ خانهی مرا باز کند و شما را بر دوش خود گیرد؛ همانطور که همیشه چنین میکرد...»([654]).
بر قبر پدرش میآمد و خاک قبر را میبویید.
احمد در مسندش روایت کرده است: «ایشان مشتی از خاک پیامبر(ص) را برداشت و بر روی چشمانش قرار داد. سپس فرمود: ([655])
ماذا علی من شم تربة أحمد
أن لا یشم مدی الزمان غوالیا
صبت علي مصائب لو أنها
صبت علی الایام عدن لیالیا
چه باک است بر آنکه خاک مزار احمد را ببوید
اگر نبویَد در تمام روزگار بوی خوشی
مصیبتها بر من فرو ریخته که اگر
بر روزهای روشن فرو ریزند هچون شبان خواهند شد
و چنین مجالسی را نزد قبر پدرش(ص) برپا میکرد و همچنین در خانه و در بقیع. این وضعیت در طول مدت حیاتش پس از پیامبر(ص) ادامه داشت تا آنجا که صادق اهلبیت(ع) ایشان را جزو گریه کنندگان برمیشمارد.
از ابن ولید، از صفار، از ابن معروف، از محمد بن سهل که به امام صادق(ع) میرساند که فرمود: «گریه کنندگان پنج فرد هستند: آدم، یعقوب، یوسف و فاطمه دختر محمد(ص) و علی بن حسین(ع)... اما فاطمه(ع) برای رسول الله(ص) گریان شد تا آنجا که مردم مدینه اذیت شدند. به ایشان عرض کردند: ما را با بسیاری گریههایت آزار میدهی!! بنابراین ایشان به سوی قبرهای شهدا میرفت و گریه میکرد تا نیازش رفع شود؛ سپس باز میگشت...»([656]).
در مناقب از صادق(ع) روایت شده است: «اما فاطمه بر رسول خدا(ص) تا حدی گریه کرد که اهل مدینه اذیت شدند. به ایشان عرض کردند: ما را با بسیاری گریههایت آزار میدهی!! یا شب هنگام گریه کن یا در روز! ایشان به سوی قبرهای شهدا میرفت و گریه میکرد»([657]).
کلینی با سندش از امام صادق(ع) روایت میکند که فرمود: «فاطمه پس از رسول خدا(ص) هفتاد و پنج روز زندگی کرد و کسی ایشان را مُتبسِّم یا خندان ندیدند. هر هفته دو بار، دوشنبه و پنجشنبه به قبور شهدا میآمد و میفرمود: اینجا رسول خدا(ص) بود و اینجا مشرکان بودند»([658]).
ابن شهر آشوب در مناقب از امام باقر(ع) روایت کرده است که فرمود: «از هنگامی که رسول خدا(ص) از دنیا رفت، فاطمه خندان دیده نشد تا هنگامی که قبض روح شد»([659]).
زرندی حنفی از عمران بن دینار در «نظم درر السمطین» میگوید: «فاطمه پس از پیامبر(ص) نخندید تا وقتی که قبض روح شد؛ به دلیل شدت اندوهی که بر پدرش(ص) داشت»([660]).
ابن کثیر میگوید: «گفته شده است که ایشان در طول مدت زندگانیاش پس از آن حضرت (پیامبر)(ع) خندان دیده نشد و اینکه در اثر حزن و اندوه بر او، آب میشد و آرزوی وصال او را داشت»([661]).
در ذخایر عقبی آمده است: «گفته شده است وقتی او تابوت را دید تبسمی نمود و پس از پیامبر (صلی الله علیه و سلم) تا آن روز دیگر خندان دیده نشد»([662]).
ابن صباغ مالکی میگوید: «فاطمه (ع) پس از مرگ پیامبر (ص) نمیخندید تا هنگامی که قبض روح شد»([663]).
شکایت و دادخواهی ایشان(ع):
ایشان(ع) به نوعی، از تظلم و تالّم و شکایت از آنچه توسط کسانی که آزارش داده بودند بر سرش آمده بود به پدرش(ص) مرثیه سرایی میکرد. برخی از قطعههای شعری که از آن حضرت(ع) روایت شده است تقدیمتان میگردد. روایت شده است که ایشان(ع) با شعر «فاطمه بنت الأحجم» (فاطمه دختر آتش گرفته) بیان تمثیل فرموده است. ایشان(ع) میفرماید:([664])
قـد کـنت لي جـبلا الـوذ بــظله فالــيوم تــسلـمني لا جـرد ضـاح
قد کنت جار حميتي ما عشت لي و اليوم من بعدک من يريش جناحي
و اغـض مــن طرف و اعـلم انه قد مــات خيـر فـوارسي و سـلاحي
حضرت منــيته فاسلـمني الـعزاء و تمــکنت ريـب الـمنون جـياحـي
نشـر الـغراب عـل ريش جـناحه فـظللـت بيـن سيـــوفه و رمـــاح
انـي لا عجب من يروح و يغتدي و الــموت بيـــن بـــکوره و رواح
فالــيوم اخــضع للـذليل و اتقي ذلـــي و ادفع ظالــــمي بالـــراح
و اذا بکـــت قمــرية شجنا بها ليلا علــي الغــصن بکيـت صباحي
فالله صبـــرني علـي ما حل بي مات الـــنبي قد انــطفي مـصباحي
تو برای من کوهی بودی که به سایه سارت پناه میبردم
پس امروز مرا تسلیت ده که در مکانی بی سایهام
اگر جوانمردیت را از من دریغ میداشتی زندگی برای من وجود نداشت
و امروز پس از تو بالهایم پرپر شده است
و اگر از پهلویم به کنار می رفتی بدان
که محافظ و سلاحم از بین میرفت
مرگش فرا رسید، پس تسلیم اندوهم کرد
نیرومندی حوادث روزگار سبب شد به کناری روم
کلاغ پرهای بالش را بر من گستراند
همانا سایبان من میان شمشیرها و تیرها جای گرفته است
من در شگفتم از کسی که در رفت و آمد است
و حال آنکه مرگ در کمینگاه او نشسته است
امروز برای پستی خاضعم و خواریم
بر کنار؛ و ستمکارم را به راحتی دفع میکنم
در آن هنگام که قُمری از سوز و گداز شب بر شاخه مینالد
من صبحگاه از فراق تو میگریم
پس خداوند مرا بر آنچه بر من ستم نمود شکیبا دارد
که پیامبر وداع گفت و چراغم را خاموش نمود
روایت شده است که ایشان بر قبر پدرش(ص) طواف کرد و فرمود:
ای پدر! بعد از تو فتنهها برپا و صداهای گوناگون بلند شد که اگر تو زنده و ناظر بودی این همه اختلاف، رخ نمیداد.
تو از میان ما رفتی و حالِ ما مانند آن زمینی شد که بارانهای نافع از آن بریده شود، و قوم تو نظم را به هم زدند، پس شاهد باش و امور آنان را از نظر دور مکن.
برای ما چند مرد کینههای سینهی خود را آشکار کردند، هنگامی که از میان ما رفتی و در خاک پنهان شدی.
جمعی از مردان بر ما چهره در هم کشیدند و مقام ما را سبک شمردند وقتی که از میان ما رفتی، دست ما امروز از همه چیز کوتاه شد.
تو بدر و نوری بودی که از آن روشنایی میگرفتند، تو کسی بودی که از طرف صاحب عزت بر تو کتابهای آسمانی نازل شد.
و جبرئیل با آیات پیوسته مونس ما بود، رفتی و با رفتن تو همهی خیرها به روی ما بسته شد.
ما با رفتن تو آنچنان مصیبت زده شدیم که در تمام جهان از عرب و عجم، مصیبت هیچ مصیبت زدهای، به شدّت مصیبت ما نرسید.
اذان بلال، زهرا را به یاد پدرش(ص) میاندازد:
از وقتی که پیامبر(ص) قبض روح شد، بلال از اذانگفتن سر باز میزد و میگفت: پس از رسول خدا(ص) دیگر برای هیچ کس اذان نمیگویم. یک روز فاطمه(ع) فرمود: «من بسیار دوست دارم صدای موذن پدرم(ص) بلال را بشنوم». این سخن به بلال رسید و شروع به اذان گفتن نمود. وقتی گفت: الله اکبر، الله اکبر. ایشان(ع) پدرش و روزهایش را به یاد آورد و نتوانست گریهی خود را کنترل کند. وقتی رسید به: «اشهد ان محمداً رسول الله» فاطمه(ع) فریادی زد، با صورت افتاد و بیهوش شد. مردم به بلال گفتند: ای بلال، دست بردار. دختر رسول خدا(ص) از این دنیا رفت؛ و آنان گمان کردند آن حضرت از دنیا رفته است. او اذانش را قطع کرد و آن را کامل نکرد. فاطمه(ع) به هوش آمد و از او خواست اذان را کامل کند. او این کار را انجام نداد و به ایشان عرض کرد: ای سرور زنان! من از آنچه بر اثر شنیدن صدای اذان من بر شما عارض شد میترسم! و او را از این کار عفو فرمود([665]).
علی(ع) فرمود: «پیامبر(ص) را در پیراهنش غسل دادم. فاطمه میگفت: پیراهن را به من نشان بده. وقتی آن را بویید بیهوش شد. وقتی چنین دیدم، آن پیراهن را پنهان کردم»([666]).
بیت الاحزان
سلطهی غاصب بدون وجود هیچ عامل بازدارندهای در گمراهی خود در ظلم و ستم بر حبیبهی محمد(ص) پابرجا و استوار بود. او را حتی از سادهترین حقوق شرعی انسانی نیز بازداشتند؛ یعنی گریه و سوگواری برای از دست دادن پدرش. آنها به امام علی(ع) گفتند: فاطمه ما را با گریههایش آزار و اذیت میکند!! و امام(ع) برای ایشان خانهای بیرون از مدینه ساخت که بیت الاحزان نامیده میشد!!
شیخ مجلسی میگوید: «سپس به خانهاش بازگشت و شب و روز شروع به گریه و شیون میکرد. اشکهایش تمامی نداشت و نالههایش آرام نمیگرفت. شیوخ اهل مدینه جمع شدند، به امیرالمؤمنین(ع) رو کردند و گفتند: ای ابو الحسن! فاطمه شب و روز گریه میکند. هیچ یک از ما نه شب میتواند با آرامش سر بر بستر بگذارد و نه روز آرامشی داریم تا به مشغولیتها و معیشت خود برسیم! ما شما را از این موضوع مطلع ساختیم تا از او بخواهید که یا شب گریه کند و یا روز!! ایشان(ع) فرمود: «مانعی ندارد». امیرالمؤمنین(ع) رفت و بر فاطمه (درود خداوند بر ایشان) وارد شد در حالی که از گریه رها نمیشد و تسلی دادن سودی به حالش نداشت. وقتی حضرت امیرالمؤمنین(ع) را دید اندکی آرام گرفت. به فاطمه فرمود: «ای دختر سول خدا! شیوخ مدینه از من خواستند از شما بخواهم که یا شبانه گریه کنی یا روز». ایشان عرض کرد: «ای ابو الحسن! چقدر درنگ من در میان آنان کوتاه و پنهان شدنم از دیدگانشان نزدیک است. به خدا سوگند نه شب آرام میگیرم و نه روز تا به پدرم رسول خدا(ص) بپیوندم». علی(ع) به ایشان فرمود: «ای دختر رسول خدا! هر چه میل داری همان را انجام بده». سپس حضرت(ع) برایش خانهای در بقیع دور از مدینه ساخت که بیت الاحزان نامیده میشود...»([667]).
سمهودی میگوید: «غزالی استحباب نماز خواندن در مسجد فاطمه (ع) در بقیع را بیان مینماید. دیگری گفته: آنجا معروف به «بیت حزن» است؛ زیرا فاطمه (ع) روزهای سوگواری بر پدرش(ص) را آنجا سپری کرده است»([668]).
فـصـــــل دوم:
زهرا(ع) در بستر بیماری
به خاطر شدت مصایب فرود آمده بر قلب و بدنش، سرور زنان فاطمهی زهرا(ع) بیمار شد و خبری که رسول خدا(ص) داده بود شروع به محقق شدن نمود؛ اینکه فاطمهی زهرا(ع) اولین فرد از اهلبیتش در ملحق شدن به ایشان(ص) است.
دختر محمد(ص) پیش از وفات پدرش(ص) و پیش از واقعهی خانه و هجوم آن گروه به ایشان و آنچه در اثر آن هجوم بر ایشان وارد شد ـکه منجر به سقط جنین، شکستن پهلویش و ضرب و شتمش گردیدـ از درد جانکاهی شکایت نمیکرد.
اصفهانی در قصیدهی خود میگوید:([669])
آنچه از مصیبت به ایشان رسید کلیدش، حدیثِ در است
حدیثِ در، بسیار غمبار است جنایتی که دست خائنان مرتکب شد
آنها با سیلی به صورت، از حد گذشتند
بریده باد دست سرکشی و تجاوز!([670])
همهی اینها در از بین رفتن صحت و سلامتی ایشان و باز ماندن از کارهایش دست به دست هم دادند و شوهر مهربانش کسی بود که پرستاریاش را میکرد و همچنین اسماء بنت عمیس را هم بر این کار معیّن فرموده بود.
عیادت زنان مهاجر و انصار از زهرا(ع):
تاریخ، علت اصلی و انگیزهی اصلی که باعث شد زنان مهاجر و انصار به عیادت سیده فاطمهی زهرا(ع) بروند را به صراحت بیان نکرده است. آیا به درخواست مردانشان بوده است؟ و چه انگیزهای باعث شد که آنها زنان خود را به عیادت صدیقهی فاطمه(ع) بفرستند؟ آیا علت و انگیزهای که میتواند ورای آن باشد، فهمیدن کوتاهی و بیداری از خوابزدگیشان بود؟ آن هم پس از اینکه دختر رسول خدا(ص) موضع خود را در خطبهاش در مسجد رسول خدا(ص) بیان نمود و پس از خشم و غضبش بر سلطهی غاصب و موضع رسوا کنندهاش در برابر آنان؟ یا اینکه نوعی بیداری در این زنان و آگاهی از کوتاهی و حتی تنها گذاردن دختر رسول خدا(ص) توسط آنان به وجود آمد و این آگاهی و بیداری بین آنان شیوع پیدا کرد و برای عیادت، عطوفت و مهربانی یا راضی کردن جانهای دردمند خودشان از آنچه بر سیدهی زنان روا شد، حضور یافته بودند؟
یا اینکه اسباب و دلایل سیاسی آنها را بر این کار وا داشت و آرام سازی فضا و کم کردن تنشی که میان دختر رسول خدا(ص) و سلطهی حاکم در آن روزگار بود؟ به خصوص اینکه زهرا(ع) از آن جامعهی وامانده کناره گرفته بود.
به هر صورت، تاریخ بر این موضوع تصریحی نیاورده است. همانطور که به تعداد و نامهای زنهایی که نزد زهرا(ع) حاضر شدند ـدر حالی که ایشان بر بستر بیماری بودندـ تصریحی نکرده است؛ ولی به نظر میرسد این تعداد اندک نبود بلکه آنها تعدادی قابل توجه بودهاند.
زنهای اهل مدینه برای عیادت ایشان آمدند و ایشان خطبهای را که خواهد آمد برایشان ایراد فرمود و این زنان سخنان ایشان را به مردان خود منتقل کردند. مردان، عذرخواه آمدند ولی آن حضرت پوزش آنها را نپذیرفت و فرمود: «از من دور شوید. پس از کوتاهی و سهلانگاری، دیگر جایی برای پوزش و عذرخواهی نیست»([671]).
خطبهی حضرت(ع) در جمع زنان مهاجر و انصار:
شیخ صدوق روایت کرده است: احمد بن حسن یقطان به ما حدیث کرد و گفت: عبد الرحمن بن محمد حسینی ما را حدیث نمود و گفت: ابو طیب محمد بن حسین بن حمید لخمی ما را حدیث نمود و گفت: ابو عبد الله محمد بن زکریا ما را حدیث نمود و گفت: محمد بن عبد الرحمن مهلبی ما را حدیث نمود و گفت: عبد الله بن محمد بن سلیمان، از پدرش، از عبد الله بن حسن، از مادرش فاطمه دختر حسین(ع) که گفت: «وقتی بیماری فاطمه دختر رسول خدا (درود خداوند بر ایشان) شدت گرفت، زنان مهاجر و انصار نزد ایشان جمع شدند و به ایشان عرض کردند: ای دختر رسول خدا! چگونه صبح کردید؟ حال شما چطور است؟ ایشان فرمود: صبح کردم ـبه خدا سوگندـ در حالتی که دنیای شما را نخواهم و از مردان شما بیزارم، پیش از آزمودنشان امیدی نداشتم و پِی از امتحان بر آنها خشمگینم. زشت باد شمشیری که برای خدا نَبُرد و نیزهای که بر سینهی باطل فرو نرود و اندیشهای که راه فساد را هموار سازد. چه زشت است آنچه برای خود پیش فرستادند، (أَنْ سَخِطَ اللهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ) (که خداوند بر آنان خشم گرفت و آنها در عذاب جاودانند). ناچار گناهش را به گردن آنها انداختم و رسواییشان را بر آنان ریختم، پس مرگ و نابودی و بیچارگی بر ستمگران باد! چه بیچاره مردمی! خلافت را از ریشهگاه رسالت و تکیهگاه نبوت و فرودگاه وحی پروردگار و آزمودهکار دنیا و دین، کجا بردند؟ بدانید که این همان زیان آشکار است. به خدا سوگند ابو الحسن را عیبی جز این نبود که در راه خداوند، شمشیرش برهنه و برنده و قدمش ثابت و حملهاش خطرناک و مرگبار بود، و جز خداوند عزّوجل از چیزی باک نداشت. به خدا سوگند، اگر امّت دست از مهاری که رسول خدا به علی سپرد باز میداشتند، علی آن را در میان پای و رکاب خویش میگرفت و به آسانی بیرنج و تعب آنان را به چشمهی جوشندهی سعادت میبرد و شاداب و کامیاب بازمیگردانید، بی آنکه خود زیوری از دنیا و جز جرعه آبی و لقمه نانی برگیرد. برکات آسمان و زمین بر مردم گشوده میگشت، ولی اکنون چیزی نخواهد گذشت که خداوند آنها را به آنچه میکنند خواهد گرفت. هان! بیا و بشنو و تا زنده باشی از روزگار شگفتی ببین، و هم اکنون جای شگفت است، به کدام تکیهگاه تکیه کردند و به چه دستآویزی چنگ زدند؟ به خدا سوگند سافل را به جای عالی گرفتند و عقب مانده را به جای جلوتاز پذیرفتند، پس خوار باد آن مردم گنهکاری که خود را نیکو پندارند، آنان تَبَهکارانند ولی نمیدانند. (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا يَشْعُرُونَ) (آگاه باشيد که اينان خود فسادگراناند ولی خود نمیدانند)، (أَفَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون) (آيا آن که به حق راه مینمايد به متابعت سزاوارتر است يا آن که به حق راه نمینمايد و خود نيز نيازمند هدايت است؟ شما را چه میشود؟ چگونه حکم میکنيد؟). به خدا سوگند که فتنهی آنان باردار شد، در انتظار باشید که تا چه اندازه نتیجه خواهد داد، سپس آن را نظیر یک قدح پر از خون تازه و زهر کُشنده کردند، در آن موقع است که اهل باطل دچار خسارت خواهند شد و بنیانگذار پیشینیان را خواهند شناخت، سپس از دنیای خود درگذرید و مطمئن باشید که گرفتار فتنه خواهید شد، مژده باد شما را به شمشیری برنده و ظلمی قوی و به فتنهای عمومی و استبدادی از ستمکاران که اندکی شما را واگذار مینماید، آنگاه هستی شما را به یغما میبرد، واحسرتا بر شما! به کجا هدایت میشوید؟ در صورتی که هدایت از شما ناپدید شد، آیا ما میتوانیم شما را ملزم و مجبور نماییم، در حالی که شما از راه راست بیزارید!؟»([672])
سويد بن غفله میگويد: زنان سخنان آن حضرت(ع) را براى شوهرانشان بازگو كردند. گروهى از سران مهاجر و انصار براى عذرخواهى نزد ايشان آمده، گفتند: اى سرور زنان! اگر ابو الحسن پیش از آنکه ما عهد ببندیم و قراردادمان را محکم کنیم به ما میگفت، كس دیگری را بر او ترجيح نمىداديم. آن حضرت فرمود: «از من دور شوید. پس از کوتاهی و سهلانگاری دیگر جایی برای پوزش و عذرخواهی نیست»([673]).
عیادت ابوبکر و عمر از فاطمه(ع):
مردان و زنان مهاجر و انصار در بازههای زمانی مختلفی از فاطمه(ع) عیادت میکردند، مگر ابوبکر و عمر؛ زیرا آن حضرت با آنان قطع رابطه کرد و آنان را نپذیرفت و به آنان اجازهی عیادت نداد. وقتی بیماری بر ایشان سخت شد و ساعات پایانی فرا رسید، آن دو راهی جز عیادت ایشان نیافتند؛ زیرا اگر آن حضرت دنیا را ترک میگفت و عیادت نکردن آن دو از حبیبهی محمد همچنان باقی بود، باعث ننگ و رسوایی برایشان میشد.
آن دو خواستند عیادتش کنند و رضایتش را جلب نمایند، زیرا اهمیت خوشنودی و رضایت فاطمه(ع) را میدانستند؛ چرا که آنها سخن رسول خدا(ص) دربارهی ایشان را شنیده بودند و به یاد داشتند که فرمود: «فاطمه پارهی تن من است. هر چه او را بیازارد مرا آزرده است و و هر که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است»([674]) و «فاطمه پارهی تن من است. هر که او را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است»([675]) و «فاطمه پارهی تن من است. هر چه او را بیازارد مرا آزرده است»([676]) و روایات دیگری که پیش از کتابهای شیعه، در کتابهای اهل سنت موجود بوده است.
شیخ قمی در کتاب خود «بیت الاحزان» میگوید: «وقتی آن حضرت سنگین شد و آن دو مرد این را دانستند، برای عیادت آمدند و از ایشان اجازه گرفتند. ایشان نپذیرفت که به آن دو اجازه دهد. عمر نزد علی(ع) آمد و گفت: ابوبکر پیرمردی رقیق القلب است و در غار با رسول خدا(ص) و یار ایشان بوده است. ما علاوه بر این مرتبه، چند بار نزد ایشان آمدیم تا از او اجازه بگیریم، ولی ایشان نپذیرفت. اگر شما موافق باشی، شما برای ما اجازه بگیر. فرمود: «بله». علی(ع) به حضور فاطمه(ع) رسید و فرمود: «ای دختر رسول خدا! از این دو مرد بسیار دیدهای. آن دو دفعات بسیاری آمدند و شما آن دو را نپذیرفتی و به آنان اجازه ندادی. آنها از من خواستندکه برای رسیدن به حضور شما، از شما اجازه بگیرم». ایشان عرض کرد: «به خدا سوگند به آن دو اجازه نمیدهم و سخنی با آنان نمیگویم تا اینکه با پدرم دیدار کنم و برای آنچه انجام دادند و مرتکب شدند، از آندو به او شکایت کنم». علی(ع) فرمود: «من برای این کار آنها را ضمانت کردم». ایشان عرض کرد: «اگر شما چیزی را برایشان ضمانت فرمودهای، این خانه خانهی شما است و زنها از مردانشان اطاعت میکنند. من در هیچ چیزی با شما مخالفت نمیکنم. به هر که مایل هستی اجازه بده». ایشان(ع) بیرون رفت و به آن دو اجازه داد. وقتی نگاهشان به فاطمه(ع) افتاد، به ایشان سلام کردند، ولی پاسخشان را نداد و صورت خود را از آنها برگرداند. آنها حرکت کردند و ایشان باز صورتش را برگرداند و چندین مرتبه این عمل تکرار شد و فرمود: «ای علی! پرده را بینداز!» و به زنانی که اطرافش بودند، فرمود صورت مرا برگردانید. وقتی صورتش را برگردانیدند، آن دو به سوی ایشان برگشتند و از ایشان طلب رضایت کردند و از آنچه در حقش انجام داده بودند، درگذرد. فاطمه(ع) فرمود: «شما را به خداوند سوگند! آیا به یاد میآورید که رسول خدا(ص) در دل شبی شما را برای کاری که مربوط به علی بود بیرون آورد؟» آنان عرض کردند: خدایا! بله. ایشان فرمود: «شما را به خداوند سوگند! آیا از پیامبر(ص) شنیدید که فرمود: فاطمه پارهی تن من است و من از اویم. کسی که او را بیازارد مرا آزرده و کسی که مرا بیازارد، خداوند را آزرده و کسی که او را پس از مرگ من آزار دهد، مانند کسی است که او را در دوران حیات من آزار داده و کسی که او را در زندگی من آزار دهد، او را پس از مرگم آزار داده است». آنان عرض کردند: خدایا! بله. ایشان فرمود: «الحمدلله». سپس ایشان فرمود: «خدایا! من گواهی میدهم و ای کسانی که در اینجا حضور دارید شما هم گواهی دهید، که این دو مرا در زندگانیام و هنگام مرگم آزار دادند. به خدا سوگند سخنی با شما نمیگویم تا با پروردگارم دیدار کنم و برای آنچه شما نسبت به من انجام دادید و مرتکب شدید، به سوی او شکایت کنم».
و در روایت دیگری است که آن حضرت دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: «خدایا! این دو مرا آزار دادند. پس، از آن دو به تو و به فرستادهی تو شکایت میکنم. به خدا سوگند! از شما راضی نمیشوم تا با پدرم رسول خدا(ص) دیدار کنم و آنچه شما انجام دادید را به او خبر دهم تا ایشان میان شما حکم کند». راوی میگوید: در این هنگام بود که ابوبکر عذاب و نیستی خواست و گفت: ای کاش مادرم مرا به دنیا نمیآورد! عمر گفت: عجبا بر مردم که چگونه تو را والی امور خودشان قرار دادند! در حالی که تو پیر مردی هستی که عقلت تباه شده و به خاطر خشم یک زن، جزع میکنی و به خاطر خوشنودیاش خوشحال میشوی؟! در حالی که کسی که زنی را خشمگین کند، چیزی بر او نیست! آن دو بلند شدند و رفتند»([677]).
قرائن عیادت، از آن موردِ بغض و کینه قرار گرفته:
اینکه برخی میگویند فاطمه(ع) از کسانی که خلافت را غصب کردند راضی بوده و آنچه را که بین فاطمه(ع) و غصب کنندگان خلافت روی است، موضوعی تاریخی و تمام شده قلمداد میکنند، جداً غریب و به دور از واقعیت است! این در حالی است که شواهد روایی بسیاری وجود دارد که این ادعا را باطل میکند.
فاطمه(ع) جایگاه غصب کنندگان را هنگام عیادت و عذرخواهی از خودش مشخص فرمود و به خاطر آنچه با او انجام دادند، نپذیرفت آنها داخل خانهاش شوند.
آنها پس از اینکه چندین مرتبه دیدارشان پذیرفته نشد، امیرالمؤمنین(ع) را واسطه قرار دادند و به او توسل جستند.
واضح است که درخواست عذرخواهی آن دو از فاطمه(ع) دلالت بر خطایشان نسبت به ایشان و آزردنش میکند و از سر لطف و احسان به ایشان نبود؛ در غیر این صورت چرا پیش از آن به آن حضرت لطف و احسان نمیکردند؟!
به علاوه موضوع بالاتر از عذرخواهیِ صرفاً با کلمات است، که ارزشی ندارد؛ خشم و غضب زهرا(ع) مسئلهای شخصی میان او و شیخین نبوده، بلکه موضوع، مربوط به همهی اسلام بود. زهرا(ع) بزرگی مصیبتی را که مسلمانان را در نتیجهی انحراف خلافت از مسیر حقیقیاش به ورطهی سقوط کشانیده است، میبیند.
به همین دلیل فاطمهای که خداوند با خوشنودیاش خوشنود میشود، مادامی که آنان خلافت الهی را غصب کرده باشند حتی اگر با کلمات عذرخواهی کنند ولی بر غصب خلافت پدرش(ص) از صاحب حقیقیاش و مصادرهی حقوق ثابت شدهی او، شوهر و فرزندانش(ع) با توجه به متون شریعت اصرار بورزند، هرگز رضایت نخواهد داد.
بریدن ایشان از غاصبان و نپذیرفتن آنها محکومیت روشنی است که تاریخ علیه شیخین و حزب آنان که حق خلفای شرعی خداوند را غصب کردهاند، به اثبات میرساند.
احمد و بخاری سخن عایشه را روایت میکنند: «فاطمه دختر رسول خدا(ص) خشمگین و از ابوبکر رویگردان شد و از این رویگردانیاش بازنگشت تا هنگامی که از دنیا رفت...»([678]).
در جایی دیگر از عایشه روایت میکنند که گفت: «فاطمه از ابوبکر دلگیر شد»([679]).
و ابن ابی الحدید میگوید: «آنچه از نظر من صحیح است این است که ایشان در حالی از این دنیا رفت که از ابوبکر و عمر دلگیر و ناراحت بود و وصیت نمود که آن دو بر او نماز نگزارند»([680]).
در اینجا خواننده درنگی میکند و احادیث رسول خدا به ذهنش خطور میکند؛ احادیثی که بخاری و دیگران روایت کردهاند؛ اینکه خداوند متعال با خشم فاطمه(ع) خشمگین میشود. برخی از آنچه در این باب روایت میکنند تقدیم شما خوانندهی گرامی میگردد:
بخاری از رسول خدا(ص) روایت میکند که فرمود: «فاطمه پارهی تن من است. کسی که ایشان را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است»([681]).
همچنین از ایشان(ص) روایت شده است: «او پارهی تن من است. هر که متعرّض او شود متعرض من شده و هر که او را آزار دهد مرا آزرده است»([682]).
از پیامبر(ص) روایت شده است: «فاطمه پارهی تن من است. آنچه او را آزار دهد مرا آزرده و هر که با او دشمنی کند با من دشمنی کرده است»([683]).
مسلم در صحیح و احمد در مسند از رسول خدا(ص) روایت کردهاند: «دخترم پارهی تن من است. هر که متعرّض او شود متعرض من شده و هر که او را آزار دهد مرا آزرده است»([684]).
آیا دربارهی کسی غیر از فاطمه(ع) چنین آمده است که خداوند با خشم او خشمگین و با خوشنودیاش خوشنود میشود؟! تک تک ما باید این سوال را در ذهن خود بیاورد که در این صورت پاسخی جز «نه» نخواهد یافت. این خانم چقدر بزرگ و عظیم است که خشم و رضایتش تمثیلی از خشم و رضایت خداوند متعال است.
در این هنگام، انسان با چه وصفی میتواند کسی را که بر چنین خانم پاک و طاهری که خداوند متعال آلودگی را از او زدوده و او را به طور کامل پاک کرده است تجاوز و تعدی کندّ، توصیف نماید؟!
این حقیقتی است که از رفتار عمر بن خطاب مشخص و شناخته شده است.
شهرستانی در کتاب ملل و النحل میگوید: «اختلاف هشتم: در تصریح ابوبکر بر عمر دربارهی خلافت در زمان وفات. عدهای از مردم میگفتند: فردی عصبانی و بداخلاق را بر ما والی قرار دادی»([685]).
ابن ابی شیبه در مصنف میگوید: «وقتی مرگ ابوبکر رسید به سوی عمر فرستاد تا او را جانشین خود کند. مردم گفتند: فردی عصبانی و بداخلاق را بر ما والی قرار دادی و اگر والی ما بشود عصبانیتر و بداخلاقتر میشود. اگر عمر را بر ما خلیفه قرار دهی وقتی پروردگارت را دیدار میکنی، به او چه میگویی؟ میگفت: آیا مرا از پروردگارم میترسانید؟ میگویم: خدایا! بهترین اهل خودت را بر آنان امیر قرار دادی...»([686]).
طبری در تاریخ خود از ابو سلمه بن عبد الرحمن روایت کرده است که گفت: «وقتی وفات ابوبکر (خداوند رحمتش کند) رسید، عبد الرحمن بن عوف را فراخواند و گفت: نظرت را دربارهی عمر به من بگو. اوگفت: ای جانشین رسول خدا! به خدا سوگند این شخص برترین کسی است که نظر دادی، ولی خشم و عصبانیت در او وجود دارد. ابوبکر گفت: این از آن رو است که مرا خوش قلب میداند. اگر کار به او رسد بسیاری از خصوصیاتی که دارد را ترک خواهد گفت...»([687]).
با این قساوت و غلظتی که بسیاری در حق بن خطاب گواهی به آن میدهند، این شخص به خانهی وحی حملهور شد و پس از آن آمد تا از فاطمه(ع) عذرخواهی کند، با وجود اینکه او را زده بود، جنینش را سقط کرده بود، پهلویش را شکسته بود، او از هیچ یک از این کردهها پشیمان نبود؛ به همین دلیل او را چنین میبینیم که به ابوبکر میگوید: «عجبا بر مردم که چگونه تو را والی امور خودشان قرار دادند! در حالی که تو پیر مردی هستی که عقلت تباه شده و به خاطر خشم یه زن، جزع میکنی و به خاطر خوشنودیاش خوشحال میشوی».
به همین دلیل زهرا(ع) اقدام به اقرار گرفتن از آن دو مبنی بر اینکه او را آزار و اذیت کردهاند مینماید و آن دو نیز اقرار میکنند و فرمود: «خدایا! من گواهی میدهم و ای کسانی که در اینجا حضور دارید شما هم گواهی دهید، که این دو مرا در زندگانیام و هنگام مرگم آزار دادند. به خدا سوگند سخنی با شما نمیگویم تا با پروردگارم دیدار کنم و برای آنچه شما نسبت به من انجام دادید و مرتکب شدید، به سوی او شکایت کنم».
در روایت دیگری است: «خدایا! این دو مرا آزار دادند. پس، از آن دو به تو و به فرستادهی تو شکایت میکنم. به خدا سوگند! از شما راضی نمیشوم تا با پدرم رسول خدا(ص) دیدار کنم و آنچه شما انجام دادید را به او خبر دهم تا ایشان میان شما حکم کند»([688]).
در اینجا دختر مصطفی(ص) اقرار آن دو را علیه خودشان مستند میکند تا به عنوان سندی نزد مردم بماند تا با آن بفهمند غضب خدا بر چه کسی است.
این علاوه بر آن است که آن حضرت پاسخ سلام آن دو را نداد و صورت خود را از آن دو برگرداند.
و در انتها میگویم: از امام رضا(ع) روایت شده است که فرمود: «او برای ما مادری شایسته بود و بر آن دو خشمگین، و پس از مرگش چنین خبری به ما نرسید که از آن دو راضی بوده باشد»([689]).
داوود بن مبارک میگوید: «نزد عبد الله بن موسی بن عبد الله بن حسن بن حسن آمدیم، در حالی که در میان گروهی به حج میرفتیم و از او سوال میکردیم. من یکی از کسانی بودم که سوال پرسیدم. از او دربارهی ابوبکر و عمر پرسیدم. او گفت: همان پاسخی را میدهم که جدم عبد الله بن حسن داده است. از این دو پرسیده شد و او گفت: مادر ما صدیقه دختر پیامبر فرستاده شده بود و در حالی از دنیا رفت که بر عدهای خشمگین بود. ما نیز با خشم او خشمگین هستیم»([690]).
خداوند یکی از شاعران طالبیهای اهل حجاز را خیر بدهد که میگوید:
ای ابا حفض، دست نگهدار
اگر مرگ (نبی) نبود تو چنین جسور نبودی
آیا بتول در غضب و خشم بمیرد و ما راضی؟
که در این صورت فرزندان بزرگ و کریمی نیستیم([691])
-فـصــــــــل سوم:
در شهادت زهرا(ع)
ساعاتی پیش از ارتحال:
فاطمه (ع) به بیماری سختی دچار شد و چهل شب در بستر ماند. بسیار تکیده و لاغر شده بود و جز پوست و استخوان از او نمانده بود. در این وضعیت به علی بن ابی طالب(ع) عرض کرد: «ای ابو الحسن! ساعتی چشم بر هم نهادم و حبیبم رسول خدا را در قصری از مروارید سپید دیدم. وقتی مرا دید، فرمود: ای دخترکم، به سوی من بیا که من به تو مشتاقم. عرض کردم: به خدا سوگند من به دیدار شما بسیار مشتاقترم. پدرم فرمود: تو امشب نزد من میآیی؛ که او در آنچه وعده میدهد صادق است و به آنچه عهد میکند وفادار».([692])
آن حضرت از خواب بیدار و آمادهی سفر به آخرت میشود، زیرا از پدرش(ص) شنیده است که فرمود: «هر کس مرا (در رؤیا) ببیند، مرا دیده است»([693])؛ پس دیگر مجالی برای شک و تردید در راست بودن این خبر باقی نمیماند.
چشمانش باز شد، نشاطش بازگشت، اقدام به اتخاذ تدابیر لازم نمود و این لحظات آخر زندگیاش را مُغتنم شمرد. آن حضرت کشان کشان یا تکیه داده بر دیوار به سوی مکانی که آب در خانهاش بود رفت و با دستانی لرزان، شروع به شستن لباس کودکان خود کرد. سپس کودکانش را فراخواند و سرهایشان را شست.
امام علی(ع) وارد خانه شد و حبیبهی محمد(ص) را دید که از بستر بیماری جدا و کارهای مربوط به خانهی خود را انجام میداد. وقتی نگاهش بر او افتاد، دلش برای فاطمه به رحم آمد. آن حضرت در حال انجام دادن کارهای دشواری بود که در روزهای سلامتی خود انجام میداد. از فاطمه دربارهی علت انجام دادن کارهایش با توجه به اینکه سلامتیاش از بین رفته بود، پرسش نمود. ایشان با صراحت تمام پاسخ داد که امروز آخرین روز از روزهای زندگیام است، پس برخاستم تا سرهای کودکانم و لباسهایشان را بشویم، چون آنها فردا صبح بیمادرند. امام از ایشان دربارهی منبع این خبر پرسید و آن حضرت از آن رؤیا به امام خبر داد و با این رؤیا خبر مرگ خودش را ـکه تردیدی در آن نیستـ به همسرش داد.
-وصیت زهرا(ع) به امیرالمؤمنین(ع):
در ساعات پایانی زندگیاش، وقت آن فرا رسید که وصیتهایی را که در سینه پنهان داشت برای همسرش بیان کند.
به علی(ع) عرض کرد: «پسر عمو! من خبر مرگ خود را دریافت كردهام و جز این نمیبینیم که لحظه به لحظه به زمان دیدار پدر بزرگوارم نزدیکتر مىشوم. اكنون تو را به آنچه در دل دارم، وصیت مىكنم».
به آن حضرت فرمود: «ای دُخت رسول خدا(ص) به هر چه میخواهی مرا وصیت کن» و بر بالینش نشست و کسانی را که در خانه بود بیرون کرد.
ایشان(ع) فرمود: «پسر عمو! از آن زمان كه زندگى خود را با تو آغاز كردم آنگونه که به خاطر دارم در خانهات دروغ نگفتم، به تو خیانت نورزیدم و از اطاعت تو سر بر نتافتم؟».
امام(ع) فرمود: «پناه بر خدا! تو به عظمتِ خداوند آگاهتری، و نیكوكارتر، تقوا پیشهتر، گرامىتر، ترس و بیمت از خدا بیشتر از آن است كه من تو را بر نافرمانى مورد نكوهش قرار دهم. جدایى و از دست دادنت برای من بسی دشوار است؛ ولى گریزی از آن نیست. به خدا سوگند با رفتنت مصیبت جانسوز رسول خدا(ص) را بار دیگر برایم تازه میکنی. جدایى و رحلتِ تو بس سنگین است، همه از خداییم و به سوى او باز مىگردیم. مصیبت و فراق تو آنقدر اندوهبار است كه سختتر و دردناكتر و رنجآورتر و غمانگیزتر از آن وجود ندارد! مصیبتى است كه مصیبتى فراتر از آن نیست و سوگی است که همتایی ندارد».
سپس لحظاتى هر دو گریستند و امام سر مبارک فاطمه (ع) را بر سینه نهاد و سپس فرمود: «هر چه میخواهی به من وصیت کن، مرا چنان وفادار خواهی یافت که هر آنچه مرا به آن فرمان دادهاى را به انجام خواهم رساند، و فرمان تو را بر كار خود ترجیح مىدهم».
ایشان (ع) عرض کرد: «خداوند از ناحیهی من برترین پاداش را عطایت فرماید. ای پسر عمو! اینکه پس از من زنى را به ازدواج خویش درآورى... زیرا مردان چارهای جز اینکه همسر داشته باشند ندارند». سپس عرض کرد: «تو را وصیت میکنم اجازه ندهى هیچ یک از کسانی كه در حقم ستم روا داشتند در تشییع جنازهام حاضر شوند؛ که آنها دشمنانِ خدا و دشمنان رسول خدا هستند و رخصت ندهى هیچ كدام از آنان یا هوادارانشان بر جنازهام نماز بگزارند، و شبانگاه آن هنگام كه دیدگان مردم آرامش یافته و چشمها به خواب رفته است مرا به خاک بسپار».
سپس آن حضرت(ع) عرض کرد: «ای پسر عمو! وقتی مرگ من فرا رسید، مرا غسل بده ولی بدنم را آشکار نکن که من طاهرهی مطهرهام، و مرا با باقی ماندهی حنوط رسول خدا حنوط کن، بر من نماز بگزار و نزدیکان از اهلبیتم همراه تو بر من نماز بگزارند، مرا شبانه به خاک بسپار نه در روز، و مخفیانه نه آشکارا، و مکان قبرم را مخفی بدار، و هیچ یک از کسانی که به من ستم روا داشتهاند بر جنازهام حاضر نشوند. ای پسر عمو! من میدانم که تو نمیتوانی پس از من ازدواج نکنی، پس اگر زنی را به همسری برگزیدی روز و شبی را برای او و روز و شبی را برای فرزندان من قرار بده. ای ابا الحسن! و بر آن دو بانگ مزن که آنها فردا صبح یتیم، غریب و شکسته دل خواهند بود. دیروز جدشان را از دست دادند و امروز مادرشان را»([694]).
ابن عباس روایت کرده است که آن حضرت(ع) وصیتِ نوشته شدهای داشت که در آن آمده بود: «این وصیت فاطمه دختر رسول خدا(ص) است که وصیت میکند و گواهی میدهد که خدایی جز الله نیست، و محمد بنده و فرستادهی او است، و بهشت حق است، آتش حق است، و اینکه ساعت میآید و شکی در آن نیست، و اینکه خداوند کسانی را که در قبرها هستند بر میانگیزد. ای علی! من فاطمه دختر محمد هستم. خداوند مرا به ازدواج تو درآورده است تا در دنیا و آخرت برای تو باشم. تو بر من از دیگران سزاوارتری. مرا شبانه حنوط و غسل و کفن کن. شبانه بر من نماز بخوان و شبانه مرا دفن کن و کسی باخبر نشود. تو را به خدا میسپارم و تا روز قیامت بر فرزندانم درود و سلام میفرستم»([695]).
شیخ طوسی روایت کرده است: «وقتی فاطمه(ع) سنگین شد، عباس بن عبدالمطلب برای عیادت به حضور ایشان رسید. به او گفته شد: ایشان بد حال است و هیچ کس بر ایشان وارد نمیشود. او به خانهاش بازگشت و کسی را به سوی علی(ع) فرستاد و به فرستادهاش گفت: به او بگو: ای برادر زاده! عمویت به تو سلام میرساند و به تو میگوید: غم و اندوه بیماری حبیبهی رسول خدا و نور چشم او و چشم من ـفاطمه(ع)ـ بر من مستولی شده و آرامشم را ربوده است و گمان میکنم ایشان اولین کس از ما است که به رسول خدا(ص) خواهد پیوست و خداوند برایش چنین انتخاب کرده و مشتاق او است و او را نزد خودش جای داده است. اگر کاری از ایشان است که باید انجام شود من برای تو مهاجرین و انصار را جمع میکنم تا در حضورشان و نماز بر ایشان، اجر و پاداش بگیرند، که در این، زیبایی و جمال دین است. علی(ع) به فرستادهی او ـکه راوی میگوید عمار بود و من نزد او حاضر بودمـ فرمود: به عمویم سلام برسان و بگو: مهربانی و شفقت تو را از یاد نمیبرم و مشورت تو را میدانم و از فضیلت نظر تو آگاه هستم. فاطمه دختر رسول خدا همیشه مظلوم و از حقش بازداشته شده و از میراثش منع شده بود. وصیت رسول خدا(ص) دربارهی او حفظ نشد و حق او و حق خداوند عزّوجل دربارهی او رعایت نشد. خداوند به عنوان حاکم و به عنوان انتقام گیرنده از ستمکاران کفایت میکند. ای عمو! من از تو میخواهم که به من اجازه بدهی آنچه را که اشاره نمودی ترک گویم که او مرا بر مخفی داشتن کارش وصیت کرده است.... تا انتهای حدیث»([696]).
-وصیت آن حضرت(ع) به اسما بنت عمیس:
روایت شده است که آن حضرت(ع) به اسما بنت عمیس فرمود: «من بسیار زشت میدانم که بر روی جنازهی زنان پارچهای میفکنند که حجم بدن او را برای مردان نامحرم نمایان میسازد» و فرمود: «من لاغر و پوست و استخوان شدهام. آیا چیزی بر من نمیگذاری تا مرا بپوشاند؟». اسماء بنت عمیس عرضه داشت: وقتی در حبشه بودم دیدم آنها چیزی (تابوت) درست میکنند. آیا برای شما نمونهای درست کنم که اگر مورد پسندتان بود آن را برای شما بسازم؟ فرمود: «چنین کن». اسماء تختی خواست و آنگاه آن تخت را وارونه بر زمین نهاد، سپس گفت شاخههای خرمایی آوردند و آن شاخههای خرما را به پایههای آن تخت تابید و یک پارچه روی آنها انداخت و گفت: این شکل همان تابوتی است که من دیدم. فاطمهی زهرا(ع) فرمود: «نظير اين تابوت را براى من بساز و بدنم را به وسيلهی آن بپوشان! خداوند تو را از آتش بپوشاند!»([697]).
طوسی در تهذیب از امام صادق(ع) روایت میکند که فرمود: «اوّلين تابوتى كه در اسلام ساخته شد، تابوت فاطمه(ع) بود؛ زيرا آن بانو در آن بيمارى كه از دنيا رفت به اسماء فرمود: «من لاغر و پوست و استخوان شدهام. آیا چیزی بر من نمیگذاری تا مرا بپوشاند؟». اسماء عرضه داشت: وقتی در حبشه بودم دیدم که آنها چیزی (تابوتی) درست میکنند. آیا برای شما نمونهای درست کنم که اگر مورد پسندتان بود آن را برای شما بسازم؟ فرمود: «چنین کن». اسماء تختی خواست و آنگاه آن تخت را وارونه بر زمین نهاد، سپس گفت شاخههای خرمایی آوردند و آن شاخههای خرما را به پایههای آن تخت تابید و یک پارچه روی آنها انداخت و گفت: این شکل همان تابوتی است که من دیدم. فاطمه زهرا(ع) فرمود: «نظير اين تابوت را براى من بساز و بدنم را به وسيلهی آن بپوشان! خداوند تو را از آتش بپوشاند!»([698]).
-شهادت زهرا(ع):
فریقین (شیعه و سنی) از امّ سلمی همسر ابو رافع روایت کردهاند که گفت: «فاطمه بیمار بود، همان بیمارى که به مرگش انجامید، و من از او مراقبت میکردم. روزى که حال او بهتر بود و على(ع) برای انجام کارهایى که داشت از خانه بیرون رفته بود، به من گفت: «اى مادر جان! برایم آب بیاور تا غسل کنم». آب را آوردم تا غسل کند و غسلى نیکوتر از هرآنچه دیده بودم، به جای آورد. آنگاه فرمود: «اى مادر جان! لباس تازهام را بیاور». لباس را آوردم و پوشید و فرمود: «اى مادر جان! رخت خوابم را وسط خانه پهن کن». آنچه را که فرموده بود، انجام دادم و او رو به قبله دستهایش را زیر گونهاش قرار داد، به پهلو خوابید و فرمود: «اى مادر جان! اجل من رسیده است و من خود را پاکیزه کردهام، پس نباید مرا کسى برهنه کند» و از دنیا رفت. به دنبال آن على(ع) آمد و من ماجرا را به او عرض کردم»([699]).
روایت شده است که آن حضرت بین مغرب و عشا از دنیا رفت و هنگامی که محتضر شد میفرمود: «سلام بر جبرئیل، سلام بر رسول خدا. خدایا به همراه رسول تو، خدایا در رضوان تو، و در جوار تو و در خانهی تو، دار السلام» سپس فرمود: «آیا چیزی را که من میبینم، شما میبینید؟» به ایشان عرض شد: چه میبینید؟ فرمود: «اینها گروههای اهل آسمانها هستند. این جبرئیل است. این رسول خدا(ص) است که میفرماید: ای دخترم، پیش بیا که آنچه در پیش داری برایت بهتر است»([700]).
و از زید بن علی: وقتی آن حضرت (ع) به احتضار رسید، بر جبرئیل، پیامبر(ص) و ملک الموت درود و سلام فرستاد و آواز فرشتگان را شنیدند و آنها بوی عطری را که بهتر از آن بویی نیست، استشمام کردند.([701])
اسما بنت عمیس میگوید: «وقتی وفات فاطمه(ع) فرا رسید به من فرمود: «هنگام وفات پیامبر(ص) جبرئیل کافوری از بهشت آورد و آن را سه قسمت نمود. یک سوم آن برای خودش و یک سومش برای علی(ع) و یک سومش برای من» و معادل چهل درهم بود. ایشان فرمود: «ای اسما، بقیهی حنوط پدرم را که در فلان جا و فلان جا است بیاور و آن را بر سرم قرار بده» سپس لباسش را پوشید و فرمود: «کمی منتظر من بمان و سپس مرا صدا بزن. اگر پاسخ دادم، فبها وگرنه بدان که به سوی پدرم رفتهام»([702]).
راوی میگوید: اسما کمی منتظرش ماند و سپس ایشان را صدا زد، ولی پاسخ نداد. صدا زد: ای دختر محمد مصطفی! ای دختر باکرامتترین کسی که خانمها باردارش شدهاند. ای دختر بهترین کسی که پا روی زمین گذاشته است. ای دختر کسی که به پروردگارش به اندازهی قاب دو کمان یا نزدیکتر نزدیک شده بود؛ ولی پاسخش را نداد. پارچه را از صورتش کنار زد. آنگاه دید که از این دنیا جدا شده است. به رویش افتاد، او میبوسید و میگفت: ای فاطمه! وقتی به حضور پدرت رسول خدا رسیدی، سلام و درود اسما بنت عمیس را برسان. سپس اسما گریبان خود را درید و بیرون رفت. حسن و حسین (ع) او را دیدند. فرمودند: «مادرمان کجاست؟» و او ساکت شد. آنها وارد خانه شدند در حالی که آن حضرت روی زمین دراز کشیده بود. حسین(ع) ایشان را تکان داد. ایشان از دنیا رفته بود. فرمود: «ای برادر، خداوند تو را در مصیبت مادر جزای خیر دهد». گفت: حسن(ع) بر روی مادر افتاد، او را میبوسید و میفرمود: «مادرم! پیش از اینکه روح از بدنم بیرون رود، با من سخن بگو». میگوید: حسین(ع) آمد ... و عرض کرد: «مادرم! من پسرت حسین هستم. پیش از اینکه دلم از جا کَنده شود و از دنیا بروم، با من سخن بگو». اسما به آن دو عرض کرد: ای فرزندان رسول خدا! به سوی پدرتان علی(ع) بروید و او را از مرگ مادرتان مطلع کنید. آنها بیرون رفتند در حالی که صدا میزدند: «وا محمدا! وا احمدا! امروز وقتی مادر ما از دنیا رفت، مردن تو برای ما تازه شد». علی(ع) در مسجد بود که آن دو به او خبر دادند. امیرالمؤمنین(ع) بیهوش شد. بر رویش آب ریختند تا به هوش آمد. ایشان(ع) میفرمود: «ای دختر محمد! دیگر با چه کسی تسلّی یابم؟ با تو بود که تسلی مییافتم. پس از تو دیگر با چه کسی تسلی یابم؟»([703]).
راوی میگوید: علی(ع) حسنین(ع) را بر دوش گرفت تا آنها را وارد خانهی فاطمه(ع) کرد، در حالی که اسما بالای سر آن حضرت(ع) گریه میکرد و میگفت: وای بر یتیمان محمد(ص)! پس از ایشان با تو آرام میگرفتیم. علی(ع) صورتش را باز کرد. رو بندهای روی سر حضرت بود. در آن نگاه کرد. روی آن نوشته بود: «بسم الله الرّحمن الرّحيم، این وصیت فاطمه دختر رسول خدا(ص) است که وصیت میکند و گواهی میدهد که خدایی جز الله نیست، و محمد بنده و فرستادهی او است، و بهشت حق است، آتش حق است، و اینکه ساعت میآید و شکی در آن نیست، و اینکه خداوند کسانی را که در قبرها هستند بر میانگیزد. ای علی! من فاطمه دختر محمد هستم. خداوند مرا به ازدواج تو درآورده است که در دنیا و آخرت برای تو باشم. تو بر من از دیگران سزاوارتری. مرا شبانه حنوط و غسل و کفن کن. شبانه بر من نماز بخوان و شبانه مرا دفن کن و کسی باخبر نشود. تو را به خدا میسپارم و تا روز قیامت بر فرزندانم درود و سلام میفرستم»([704]).
وفات آن حضرت ـهمانطور که امام یمانی احمدالحسن(ع) فرموده است([705])ـ در نیمهی جمادی الاول سال یازدهم هجری بوده است.
-مراسم تشییع و تدفین:
صدای گریهها از خانهی امیرالمؤمنین علی(ع) بلند شد و مدینه با گریهی مردان و زنان به لرزه درآمد و مردمانش به جنبش درآمدند. مردم از عظمت این مصیبتی که آنها را به یاد روزهای رحلت رسول خدا(ص) میانداخت، حیران و سرگردان بودند. زنان بنی هاشم در خانهی فاطمه(ع) اجتماع کردند، فریاد میزدند و گریه میکردند. مردم به سوی علی(ع) رو کردند؛ در حالی که آن حضرت نشسته بودند و حسن و حسین در مقابلش گریه میکردند. ام کلثوم خارج شد در حالی که رو بندهای داشت و دامن لباسش به زمين كشيده مىشد، فرياد مىزد و مىگفت: «ای پدرم، ای رسول خدا! اکنون دیگر به راستی تو را از دست دادیم که دیگر پس از آن، دیداری نیست»([706]).
مردم جمع شده، نشسته بودند و ضجه میزدند و منتظر بیرون رفتن جنازه بودند تا بر آن نماز بخوانند. ابوذر خارج شد و گفت: بروید، بیرون آوردن دختر رسول خدا(ص) به شب موکول شد.([707])
مردم متفرق شدند و گمان کردند جنازه فردا صبح تشییع میشود، ولی امام علی(ع) به همراه اسما ایشان را همان شب، غسل داد و کفن کرد.
در روایت ورقه آمده است که علی(ع) فرمود: «به خدا قسم کارش را به عهده گرفتم و او را با لباسش غسل دادم و لباسش را از بدنش در نیاوردم. به خدا سوگند او مبارکِ طاهر و مطهره بود. آنگاه با باقی ماندهی حنوط رسول خدا(ص) حنوط شد. کفنش کردم و او را در کفن پیچیدم. وقتی خواستم ردا را ببندم صدا زدم: ای امکلثوم، ای زینب، ای سکینه، ای فضّه، ای حسن، و ای حسین بشتابید و از مادرتان بهره گیرید که دیگر جدایی است و دیدار در بهشت است. حسن و حسین(ع) آمدند در حالی که صدا میزدند: «وا حسرتا! هرگز به خاطر از دستدادن جدمان، محمد مصطفی(ص) و مادرمان فاطمه زهرا خاموش نمیشویم. ما به خاطر از دست دادن جدّمان محمد مصطفی(ص) و مادرمان فاطمهی زهرا هرگز خاموش نمیشویم. ای مادر حسن و ای مادر حسین! وقتی جدمان محمد مصطفی را دیدی از سوی ما به او سلام و درود برسان و به ایشان عرض کن: ما پس از تو در دنیا یتیم ماندیم» امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود: «من گواهی میدهم که او (فاطمه) صدایی در آورد، آهی کشید، دستش را گشود و آن دو را آرام به سینهی خود فشرد. ناگهان ندا دهندهای از آسمان ندا داد: ای ابو الحسن! آن دو را از روی او بلند کن. به خدا سوگند فرشتگان آسمانها گریه میکنند، که حبیب مشتاق محبوب است. میگوید: آنها را از روی سینهی ایشان بلند کرد»([708]).
سپس علی (ع) بر جنازه نماز خواند، دستش را به سوی آسمان بلند کرد و ندا داد: «خدایا! این دختر پیامبرت فاطمه است که او را از تاریکیها به سوی نور بیرون آوردی. در آن هنگام وجب به وجب نورانی شد»([709]).
وقتی صداها آرام شد و چشمها آرمید و پاسی از شب گذشت، امیرالمؤمنین، عباس و فضل بن عباس به همراه چهارمین نفر، این جسد نحیف را بلند کردند، و حسن و حسین و عقیل و سلمان و ابوذر و مقداد و بریده و عمار آن حضرت(ع) را تشییع کردند.
علی(ع) وارد قبر شد، پارهی تن رسول خدا(ص) را تحویل گرفت، او را در لحدش خواباند و فرمود: «ای زمین! امانت خود را به تو باز گرداندم. این دختر رسول خدا است. بسم الله الرحمن الرحیم. بسم الله و بالله و علی ملّت محمد بن عبد الله(ص). ای صدیقه تو را به کسی تحویل میدهم که از من بر تو سزاوارتر است و برای تو راضی شدم به آنچه خداوند برایت رضایت داده است»([710]) سپس قرائت فرمود: (مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى)([711]) (شما را از آن آفريديم و در آن باز میگردانيم و بار ديگر شما را از آن بیرون میآوریم).
سپس از قبر خارج شد، حاضرین پیش آمدند و خاک بر آن دردانهی پیامبر ریختند و علی(ع) قبر آن حضرت را هموار نمود.
برخی از اشراف مکه گفتند([712]):
دیدگانم را چه شده که به خاطر اشکی جاری،
خواب و استراحت از آن رخت بر بسته است.
آیا به خاطر خانهای که مدتها در آنجا به سر برده و بهرهمند میشدم
و بعد از آنجا بیرون آمدم و دیگر آنجا را نخواهیم دید؟
یا به خاطر قبیلهای که به داشتن ماهها فزونی یافته است
و سپس در پرتو روشنی آنها تاریکی را برطرف کردهاند.
حاشا لله، من در آخر عمر نفس خود را
در پیروی از هوی و هوسش به طمع نمیاندازم.
بلکه گریهام برای یادآوری از کسی است که
خداوند او را به لطف خود مخصوص گردانید و او را برگزید.
خداوند فرستادگانش را به پدر او ختم کرد و او را برای وحی خود برگزید.
و دو سرور پاک و پاکیزه و دو امام و پیشوا به او بخشید.
و به آن دو صحابی میاندیشم که ظلم و ستم
بر آن بانو را نیکو دانستند و حقش را رعایت نکردند.
شوهرش را از عهد و پیمان منع نمودند
و حال آنکه او انسانی پارسا و خدا ترس بود.
حکومتی که ربودنش را پیش از دفن پیامبر طرح ریزی کردند،
آن را به خود اختصاص داده، از چنگ او ربودند.
فاطمه برای طلب ارث خود از مصطفی نزدشان رفت و ارثش را به او ندادند.
ای کاش میدانستم به چه دلیل دستورات قرآن در مورد او عمل نشد
با اینکه آشکارا بیان شده بود؟
آیا آیهی ارث از آن نسخ شده است
یا اینکه آن دو نفر بعد از آنکه فرض واجب شده بود آن را تبدیل کردند؟
گفتند: پدر تو برای عمل ما دلیلی آورد؛
و این برهان را از سرِ عناد و بیدینی ساختند.
گفتند: حکم است پیامبران چیزی از خود به ارث نگذارند،
و با این دستآویز، حضرت را از حق خود محروم کردند.
اگر رسول خدا چنین گفته بود، آیا دختر پیامبر آن را نمیدانست؟!
آیا پارهی تن محمد با فرمایش مولایش مخالفت میکند؟!
نه، حاشا که بانوی ما چنین کند!
آیا این را از پیامبر شنیده و از روی جهل و نادانی آمده
و ارث خود را طلب میکند؟!
او پرهیزگارترین و خدا ترسترین و برترین خلایق در عفت و پاکدامنی بود.
و یا اینکه میگویی پیامبر با قرآن مخالفت کرده؟!
وای بر این اخبار و روایات از کسی که بیانش کرد.
در ابطال سخن اینان از سورهی نمل و مریم که پیش از طه است بپرس.
این دو سوره از ارثبری یحیی و سلیمان خبر میدهند،
البته برای کسی که بخواهد از آنها بفهمد.
پس نفرین کرد و از آنان به خداوند شِکوه نمود
و از دیدگانش اشک بارید،
آنگاه گفت این بخششی است از سوی پدرم مصطفی به من،
و باز به او واگذار نکردند.
بر این ادعا شاهدانی اقامه فرمود و گفتند:
شوهر و فرزندانش به نفع اویند.
شهادت دو پسر رسول خدا ـهادیان مردمـ را جایز ندانستند؛
زیرا پرچم مخالفت با آن حضرت را برافراشته بودند.
در نظر آنان علی و فاطمه و فرزندانشان راستگو نبودند.
فلانی در نظرشان از آنان خداترستر بود!
زشت باد گویندهی این سخن!
پس از پدر بزرگوارش جام غم و اندوه به کام آن حضرت ریختند،
و چه بد بود این ریختن جام ناگوار.
ای کاش میدانستم نگهداری عهد و پیمان رسول خدا
چه ضرری برای آنها داشت.
اگر به آن حضرت احترام میگذاشتند رسول خدا،
خاتم و هادی و بشیر و نذیر را گرامی داشته بودند.
و اگر آن را به بهایی گزاف خریده بودند،
در پی هوا و هوسها تباه نمیشد.
کار نیک آن بود که فدک را به آن حضرت میدادند
نه اینکه دست آن حضرت را از آن باز میداشتند.
اگر فدک را به حضرت زهرا داده بودند
آیا مسلمانها آنان را سرزنش میکردند؟
آیا در زیر گنبد سبز آسمان غیر از فاطمه دختر پیامبر،
صادق و ناطقی وجود داشت؟
دختر چه کسی؟ مادر چه کسی؟ وای بر کسی که آزار و ستم بر او روا داشت
و ظلم به او را معمول ساخت.
ای کسی که دربارهی غصبکنندگان حقّ او
با ما مجادله میکنی به ما بگو.
آنگونه که تو میگویی آیا آن دو نفر در ظلم به آن حضرت
تعهدی نداشتند و عمداً حق او را پایمال نکردند؟
پس چرا هنگامی که آمادهی مرگ و لقا خداوند شد
آن دو بر جنازهی آن حضرت حاضر نشدند؟!
نعش او را فرشتگان رحمان به خاطر دوستی با او
تشییع کردند، ولی آن دو نفر تشییع نکردند.
آیا پاداش او را نادیده گرفتند و یا با پدرش پیامبر
عناد و دشمنی داشتند که دنبال آن حضرت نرفتند؟
یا به خاطر آن بود که حضرت زهرا وصیت کرده بود
که آن دو شاهد و حاضر بر دفن او نباشند و آنها هم حاضر نشدند.
او را به خشم آوردند و در این هنگام پروردگار آسمان را به خشم آورند؛
زیرا آن حضرت را خشمگین کرده بودند.
و پیامبر اینچنین خبر داده بود که سبحان با خوشنودی فاطمه خوشنود میشود.
نه پیامبر هدایت اطاعت شد و نه فاطمه و نه حسنین گرامی داشته شدند.
و از چه رو پارهی تن مصطفی پنهان دفن و خاکش پوشیده شد.
سپس امام امیرالمؤمنین(ع) همانطور که آن بزرگوار وصیت فرموده بود، قبر ایشان را بین چند قبر ساختگی پنهان نمود.
و قبر آن حضرت در این دورانها پنهان بود تا فریادی بلند برای تعبیری از مظلومیتی باشد که فاطمه زهرا(ع) دیده است؛ تا اینکه فرزندش قائم و یمانی موعود آمد و قبر مادرش فاطمه(ع) را آشکار فرمود:
یمانی آل محمد و قائم وعده داده شده سید احمدالحسن(ع) میفرماید:
«و اولین معجزهای که برای مسلمانان و همهی مردم آشکار میکنم این است که من مکان قبر فاطمه(ع) پارهی تن محمد(ص) را میدانم. همهی مسلمانان اتفاق نظر دارند که قبر فاطمه(ع) پنهان است و کسی جز امام مهدی(ع) جای آن را نمیداند. ایشان(ع) مکان قبر مادرم فاطمه(ع) را به من خبر داده است. مکان قبر فاطمه(ع) کنار قبر امام حسن(ع) و چسبیده به آن است؛ گویی امام حسن مجتبی(ع) در آغوش فاطمه(ع) دفن شده است. من آمادهام تا برای سخن خود سوگند یاد کنم. خداوند بر آنچه میگویم گواه است، و همچنین فرستادهاش محمد(ص) و علی(ع) که فاطمه(ع) را دفن کرده است. والحمدلله وحده»([713]).
-گرامیداشت امام علی(ع) برای آن حضرت(ع):
مراسم تدفین به جهت ترس از آشکار شدن کارشان، به سرعت پایان یافت. وقتی امام خاک قبر را از دستش تکاند، اندوهی عمیق وجودش را فرا گرفت؛ برای از دست دادن پارهی تن رسول خدا(ص) و همسر بسیار مهربانش که با صفا و پاکی و فداکاری و ایثار درکنارش میزیست و به خاطر او ترسها و سختیهای بسیاری را تحمل کرده بود. اشکانش بر رخسارش جاری شد، روی خود را به سوی قبر رسول خدا(ص) برگرداند و با کلماتی که قلب را به درد میآورد لب به سخن گشود.
شیخ کلینی در کافی از امام ابا عبدالله حسین بن علی(ع) روایت میکند که فرمود: «وقتی فاطمه(ع) قبض روح شد، امیرالمؤمنین آن حضرت را پنهانی دفن کرد و مکان قبرش را پنهان نمود».
سپس برخاست، رخسارش را به سوی قبر رسول خدا(ص) نمود و عرض کرد: «سلام از من بر تو ای رسول خدا و سلام بر تو از سوی دخترت، ملاقات کنندهات و کسی که در بُقعهی تو در زمین آرمیده است، همان کسی که خداوند او را در زود پیوستن به تو برگزید. هان ای رسول خدا! شکيبايیام از فراق دخت برگزيدهات به کاستی نهاد و خويشتنداریام در سوگ سالار بانوان عالمیان از دست رفت. اما با توجه به تأثر عميق من در سوگ شما اينک جای شکيبايی و خويشتن داری برايم هست؛ چرا که من با دست خویش تو را در آرامگاهت فرود آوردم در حالی که جان شما از میان سینه و گلوی من بیرون رفت. آری این از سنتهای کتاب خدا است که از پذیرش آن گریزی نیست. ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم. به راستی که امانت باز گردانیده و گروگان دریافت شد و زهرا چه شتابان ربوده شد. ای رسول خدا! اکنون دیگر چقدر این آسمان نیلگون و زمین تیره در نظرم زشت جلوه میکند. اما غم من همیشگی است و شبم را به بیداری سپری میکنم. آنان از دلم جدا نمیشوند، یا اینکه خداوند برای من خانهات را که تو در آن مقیم هستی برگزیند. زخم (دلم) عمیق است و اندوه از قلبم بیرون نمیرود. چقدر زود بین من و فاطمه فاصله افتاد. به خدا شکایت میکنم و به زودی دخت تو از اجتماع امت تو بر غصب حقش خبر میدهد. از او بپرس و وضعیت را از او جویا شو. چه بسیار درد و رنجی که در سینه داشت و راهی برای بازگفتن و پراکندنش نداشت و حال آنکه به زودی میگوید و خداوند حکم میکند که او بهترین حکم کنندگان است. سلام کسی که خداحافظی میکند در حالی که نه ناراحت است و نه ملول. اگر باز میگردم از ملالت و دلتنگی نیست و اگر بمانم از روی سوء ظن به آنچه خداوند به شکیبایان وعده داده، نیست. آه، آه! اما شکیبایی، مبارکتر و زیباتر است. اگر بیم چیره شدن دشمنان تجاوزکار نبود، ماندن و درنگ را بر خود لازم میداشتم و همچون زن جوان از دست داده بر این مصیبت بزرگ صدای خود را به گریه بلند میکردم. در پیشگاه خداوند دُخت تو پنهانی به خاک سپرده میشود، حقش غصب میگردد و از ارثش محروم میشود در حالی که مدت زیادی از عهد تو نگذشته و یاد تو فراموش نشده است. اینک ای رسول خدا، تنها به خداوند شکایت میبرم و ای رسول خدا! بهترین تسلّی، در پیروی از سیره و روش شما است. سلام و صلوات بر شما و سلام و رضوان بر او (فاطمه) باد»([714]).
روایت شده است: وقتی ایشان از تجهیز و دفن آن حضرت فارغ شد، به خانه بازگشت و در آنجا احساس تنهایی و وحشت کرد و برای ایشان بسیار جزع و بیتابی نمود. سپس شروع به خواندن ابیاتی فرمود([715]):
مصائب دنیا را بر خود بسیار میبینم
و صاحب آن را تا مرگ، بیمار
میان هر دو دوست، فراقی هست
و هر آنچه در آن فراقی نیست، اندک است
و از دست دادن فاطمه پس از احمد
دلیلی بر اینکه دوستی را دوامی نیست
جعفر بن محمد(ع) روایت کرده، میفرماید: «وقتی فاطمه(ع) از دنیا رفت، علی(ع) قبر او را هر روز زیارت میکرد. فرمود: روزی آمد، روی قبر افتاد، گریه کرد و شروع به خواندن اشعاری نمود:
مرا چه شده سلام کنان بر قبرها عبور میکنم
قبر دوست، ولی پاسخم نمیگوید
ای قبر، تو چرا پاسخم نمیدهی؟
آیا پس از من رسم دوستی برگشت؟
هاتفی که صدایش شنیده میشنید ولی خودش دیده نمیشد، پاسخش را داد، در حالی که میگفت:
بگو به دوست: چگونه پاسخ گویم
و حال که در بند سنگ و کلوخم من؟!
خاک زیباییهایم را خورد و شما را از یاد بردم
و از خاندانم و همسالانم پنهان شدم
سلام من به شما، ولی بریده شد
برای من و شما صفت دوست بودنها([716])
-تلاش برای نبش قبر:
وقتی صبحِ آن شب فرا رسید آن مردمی که آن حضرت(ع) را در زندگیاش یاری نداده بودند، آمدند تا جنازهاش را تشییع کنند. به آنها این خبر رسید که عزیز رسول خدا(ص) شبانه و پنهانی به خاک سپرده شد.
امام علی(ع) در بقیع، صورت هفت قبر یا بیشتر درست کرد. طبری در دلائل الامامه میگوید: «بقیع، شبی را به صبح رساند، در حالی که چهل قبر جدید در آن دفن شد»([717]).
و از آنجا که بقیع در آن روزگار ـو تا به امروزـ گورستان مردم مدینه بود، مردم برای جستوجوی قبر فاطمه(ع) به بقیع رفتند؛ ولی کار بر آنان دشوار شد و قبر حقیقی سیدهی زنان را نشناختند.
طبری در دلائل الامامه میگوید: «وقتی مسلمانان دانستند که ایشان وفات نموده است، به بقیع آمدند و چهل قبر در آن یافتند و شناسایی قبر برایشان دشوار و پیچیده شد. مردم ضجّه زدند و یکدیگر را ملامت کردند و گفتند: پیامبر شما فقط یک دختر بین شما باقی گذاشت. او از دنیا رفت و دفن شد، ولی نه در وفاتش و نه در تدفینش و نه در نماز بر او حاضر نشدید! حتی جای قبرش را هم نمیدانید! والیان امر آنان گفتند: زنان مسلمان را بیاورید تا این قبرها را نبش کنند و او را بیابیم، برایش اشک بریزیم و قبرش را زیارت کنیم»([718]).
روایت شده است که ابوبکر و عمر آمدند و مردم میخواستند بر فاطمه(ع) نماز بخوانند.
مقداد گفت: فاطمه(ع) را دیشب دفن کردیم. عمر به ابوبکر رو کرد و گفت: آیا به تو نگفتم آنها چنین خواهند کرد؟ عباس گفت: وصیت کرد بر ایشان نماز نخوانند. عمر گفت: ای بنی هاشم! ابداً حسادت قدیمی خود را دربارهی ما رها نکردهاید. این کینههایی که در سینههای شما است هرگز از بین نمیرود. به خدا سوگند! مصمم هستم که قبرش را نبش کنم تا بر او نماز بخوانم.([719])
طبری در دلائل الامامه میگوید: «وقتی مسلمانان دانستند که ایشان وفات نموده است، به بقیع آمدند و چهل قبر در آن یافتند و شناسایی قبر برایشان دشوار و پیچیده شد. مردم ضجّه زدند و یکدیگر را ملامت کردند و گفتند: پیامبر شما فقط یک دختر بین شما باقی گذاشت. او از دنیا رفت و دفن شد، ولی نه در وفاتش و نه در تدفینش و نه در نماز بر او حاضر نشدید! حتی جای قبرش را هم نمیدانید! والیان امر آنان گفتند: زنان مسلمان را بیاورید تا این قبرها را نبش کنند و او را بیابیم، برایش اشک بریزیم و قبرش را زیارت کنیم.
این خبر به امیرالمؤمنین(ع) رسید. خشمگین با چشمانی سرخ بیرون رفت، در حالی که رگ گردنش بیرون زده بود. قبای زردی بر تن داشت که در هر واقعهی ناگواری میپوشید، در حالی که بر شمشیرش ذوالفقار تکیه داده بود؛ تا به بقیع وارد شد. کسی به سوی مردم رفت تا آنها را بترساند و گفت: این علی بن ابی طالب است که همانطور که میبینید آمده است. به خدا قسم یاد کرده است که اگر اطراف این قبرها سنگی باشد، شمشیر را بر گردن دستور دهندگان به این کار خواهد گذاشت.
عمر و اصحابش که همراهش بودند، با او دیدار کردند و به او عرض کردند: تو را چه شده ای ابو الحسن؟! به خدا سوگند قبر او را نبش میکنیم و بر او نماز میگزاریم. علی(ع) یقهاش را گرفت، او را کِشید، به زمین کوبید و به او فرمود: «ای فرزند زن سیاه! اما حق خودم را از ترس اینکه مردم از دینشان مرتد شوند، رها کردم؛ ولی دربارهی قبر فاطمه، قسم به همان که جان علی در دست او است، اگر تو و یارانت گوشهای از آن را کنار بزنید، زمین را از خونتان سیراب میکنم. حال ای عمر! اگر میخواهی چنین کن».
ابوبکر با آن حضرت (ع) دیدار کرد و عرض کرد: ای ابو الحسن! به حق رسول خدا و حق آن که بالای عرش است، او را رها کن. ما کاری را که تو ناپسند بداری انجام نمیدهیم.
میگوید: او را رها کرد و مردم پراکنده شدند و دیگر برای انجام این کار بازنگشتند».([720])
سلام و درود بر پارهی تن محمد و حبیبهی او و روح او که در بدنش جاری است. به سوی خداوند بیزاری میجویم از کسی که به تو ظلم و ستم کرد و اساس ظلم و ستم بر شما را بنیان نهاد، و بر ولایت آخرینتان هستم همانطور که بر ولایت اولینتان هستم، و با شما هستم، و با شما هستم، و نه با دشمنان شما.
و در پایان، به زیارت قبر تو میروم که به پنهان داشتنش فرمان دادی تا آن هنگام که احمد رازت را برای مردم آشکار کند، در حالی که میگویم:
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفَاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللهِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ، صَلَّى اللهُ عَلَيْكِ وَ عَلَى رُوحِكِ وَ بَدَنِكِ. أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ وَ أَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللهِ وَ مَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللهِ وَ مَنْ آذَاكِ فَقَدْ آذَى رَسُولَ اللهِ وَ مَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللهِ وَ مَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللهِ؛ لِأَنَّكِ بَضْعَةٌ مِنْهُ وَ رُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ. أُشْهِدُ اللهَ وَ رُسُلَهُ وَ مَلائِكَتَهُ أَنِّي رَاضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، سَاخِطٌ عَلَى مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مُتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعَادٍ لِمَنْ عَادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَ كَفَى بِاللهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جَازِياً وَ مُثِيباً.
سلام بر تو اى دختر رسول خدا، سلام بر تو اى دختر پيامبر خدا، سلام بر تو اى دختر حبیب خدا، سلام بر تو اى دختر دوست صميمى خدا، سلام بر تو اى دختر برگزيدهی خدا، سلام بر تو اى دختر امين خدا، سلام بر تو اى دختر بهترين خلق خدا، سلام بر تو اى دختر برترين پيامبران خدا و فرستادگان و فرشتگانش، سلام بر تو اى دختر بهترين مخلوقات، سلام بر تو اى سرور بانوان جهان از گذشتگان و آيندگان، سلام بر تو اى همسر ولىّ خدا و بهترين خلق بعد از رسول خدا، سلام بر تو اى مادر حسن و حسين این دو سرور جوانان اهل بهشت، سلام بر تو اى صدّيقهی شهيده، سلام بر تو اى خوشنود از خدا و خدا خوشنود از تو، سلام بر تو اى فاضلهی پاكيزه، سلام بر تو اى حوريهی در لباس انسان، سلام بر تو اى پرهيزکار پاکیزه، سلام بر تو اى همسخن با ملائكه و اى بسيار دانا، سلام بر تو اى ستمديده، اى كه حقّت غصب شده، سلام بر تو ای سركوب و مقهور شدهی دشمن، سلام و رحمت و بركات خدا بر تو اى فاطمه دختر رسول خدا، درود خدا بر تو و روح و تن تو. گواهى می دهم كه بر بُرهانى روشن از سوى پروردگارت از جهان درگذشتى، و هركه تو را شاد کند رسول خدا را شاد نموده، و هركه به تو جفا کند به رسول خدا جفا كرده، و هركه تو را بیازارد رسول خدا را آزرده، و هركه به تو بپیوندد به رسول خدا پيوسته، و هر که از تو ببرد از رسول خدا بريده است، چرا كه تو پارهی تن او و روح بين دو پهلوى او هستى. خدا و رسولان خدا و فرشتگان را گواه میگيرم كه من خوشنودم از كسی كه تو از او خوشنودى، و خشمگينم بر كسی كه تو بر او خشمگينى، و بيزارم از هر كه تو از او بيزارى، و دوست دارم هر كه را که تو دوست میدارى و دشمنم هركه را که تو دشمنى میداری، و بیزارم از هركه تو از او بیزاری و محبّت دارم به هركه تو به او محبّت دارى؛ و خدا براى شهادت و حسابرسى و كيفر دهى و پاداش دهى كافى است.
والحمد لله اولاً و آخراً
و حمد و ستایش مخصوص خداوند است که اول است و آخر!
والصلوة والسلام علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیما کثیراً
و سلام و صلوات تام و تمام بر محمد و آل محمد از ائمه و مهدیین!
فهرست
پیشگفتار
چرا کتاب مظلومیت فاطمه (ع)؟ 12
فـــصـلاول: 19
اهلبیت در آیهی تطهیر چه کسانی هستند؟
19
(اهل) در قرآن:
19
(اهل) در لغت:
25
منظور از کلمهی (بیت) (خانه):
25
اهلبیت در آیهی تطهیر:
27
سخنان علمای عامه (اهل سنّت):
43
احتجاج امام علی(ع):
45
احتجاج امام حسن(ع):
46
احتجاج امام زین العابدین(ع):
47
احتجاج عقیله زینب(ع):
48
احتجاج ابن عباس:
48
احتجاج سعد بن ابی وقاص:
48
استدلال واثله بن اسقع:
49مخلص کلام:
58
فــصـــــــــلدوم: 59
اهلبیت در قرآن کریم
59
فــصلسوم:
75
اهلبیت در سنّت شریف
">اهلبیت در سنّت شریف
75
فــصـلچهام:
79
مظلومیّت اهلبیت(ع)
79
برحذر داشتن پیامبر(ص):
87
فــصـــــــــل پنجم:
89
مُمانعت از نوشتن وصیت در برابر همگان:
95
تأمّلی در روایات پیشین:
106
آیا رسول خدا(ص) وصیت کرد؟
114
چگونه مسلمانان با محمد(ص) فرستادهی خدا وِداع کردند؟
117
فصل اول
121
مستندات مظلومیت زهرا (ع)
121
مظلومیت حضرت (ع) از زبان رسول خدا (ص):
121
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام علی(ع):
124مظلومیت حضرت (ع) از زبان خودش:
127
مظلومیت حضرت (ع) از زبان فرزندش امام حسن مجتبی(ع):
128
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام سجاد(ع):
129
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام باقر و صادق(ع):
130
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام باقر(ع):
131
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام صادق(ع):
132
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام کاظم(ع):
136
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام رضا(ع):
137
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام عسکری(ع):
138
مظلومیت حضرت (ع) از زبان امام مهدی(ع):
138
فصل دوم:
141
مظلومیت زهرا (ع) در سخنان علما
141
بحثوجدل سید مرتضی با قاضی عبدالجبار معتزلی:
141
سخن شیخ طوسی با نظام و دیگران:
143
سخن سید بن طاووس(ره):
145
سخن مقداد سیوری(ره):
148
سخن حر عاملی(ره): 149سخن شیخ مجلسی(ره):
149
سخن شیخ یوسف بحرانی(ره):
150
سخن شیخ جعفر کاشف الغطا(ره):
151
فصل سوم:
153
مظلومیت زهرا(ع) در شعر عربی
153
فــصـــــــــــــلچــهــــارم: 165
ظلم و ستم به فاطمه(ع) اصل و اساس روز عذاب است
165
فـصــــــلاول:</h3> 175
سقیفه و بیعت ابوبکر
175
بیعت عمومی:
184
سخن ابوبکر پس از بیعت:
184
آشکار شدن خار کینهی نفاق:
186
متخلّفان از بیعت با ابوبکر:
197
پشیمانی برخی و اعلام بیعت با علی(ع):
206
فصل دوم:
209
سیاستهای خلافت سقیفه
209
اول: یکسره کردن کار گروههای مؤمن بیعتکننده با علی(ع):
209دوم: خلع و کنار گذاشتن بنیهاشم.
211
سوم: سیاست تشویق.
211
چهارم: دسیسهی آنان برای کشتن امیرالمؤمنین(ع)
214
پنجم: زمینهسازی برای خلافت یار دیرین، عمر بن خطاب
216
فــصــــــلسوم: 217
حملهی این جماعت به خانهی وحی 217
کسانی که این واقعه را نقل کردهاند به دو گروه تقسیم میشوند: 219
این واقعه به روایت ابن قتیبه:
219
این واقعه به روایت یعقوبی:
221
این واقعه به روایت طبری:
222
این واقعه به روایت ابن عبد ربه در عقد الفرید:
222
این واقعه به روایت ابن عبد البر در استیعاب:
223
روشنگریهایی از متون پیشین: 224
روشنگری اول: اصرار عمر بر گرفتن بیعت از علی(ع)
224
روشنگری دوم: فاطمه (ع) در خانه است.
227
روشنگری سوم: نامهنگاری میان علی(ع) و خلافت غاصب
229
روشنگری چهارم: ابن قتیبه تلاش میکند از شدت واقعه بکاهد.
231بیرون آمدن فاطمه(ع) پشت سر علی(ع): 236
وادار کردن امیرالمؤمنین(ع) بر بیعت: 240
جزئیات آنچه برای فاطمه(ع) اتفاق افتاد: 244
اول: به آتش کشیدن و آنچه به آن مربوط میشود.
248
تهدید به آتش کشیدن:
248
آوردن پارهای آتش یا آتشزنه:
249
دوم: شکستن دندهی حضرت (ع)
253
سوم: ضربهی سختی که فاطمه(ع) دچارش شد.
255
چهارم: سقط محسن و آنچه به آن ارتباط دارد.
262
اول: اینکه محسن در زندگی پیامبر(ص) متولد شده است.
264
دوم: محسن در کوچکی از دنیا رفت.
266
سوم: سقط محسن(ع)
269
چهارم: علت سقط شدن محسن(ع)
270
تحریف روایات سقط شدن محسن(ع):
274
فصــــــــــــــــل ســــــــــــــــوم: 387
از بین بردن سهم ذوی القربی (خویشاوندان نزدیک)
387
فـصــــــــل اول:
393اندوه زهرا(ع) پس از پدرش(ص)
393
مجالس عزا و گریه برای از دست دادن مصطفی(ص):
393
شکایت و دادخواهی ایشان(ع):
396
فـصــــــــل سوم: 415
در شهادت زهرا(ع)
415
ساعاتی پیش از ارتحال:
415
وصیت زهرا(ع) به امیرالمؤمنین(ع): 416
وصیت آن حضرت(ع) به اسما بنت عمیس: 419
شهادت زهرا(ع): 421
مراسم تشییع و تدفین: 424
گرامیداشت امام علی(ع) برای آن حضرت(ع): 430
تلاش برای نبش قبر: 433
پا ورقی ها
[1] - صبت علیّ مصائب لو أنها صبت علی الأیام صرن لیالیا
[2] - کافی: ج 1 ص 459.
[3] - و لأی الأمور تدفن سرّاً .... بضعة المصطفی و یعفی ثراها
بنت مَنْ أم مَنْ حلیلة مَنْ .... ویل لمن سن ظلمها و أذاها
[4] - نحل: 18.
[5] - به بحار الانوار: جلد 28 صفحه 303 و منابع فراوان دیگر مراجعه نمایید و به خصوص خشم حضرت فاطمه بر آن دو نفر و تلاشی که از سوی آن دو صورت گرفت. میتوانید به این منابع مراجعه کنید: صحیح بخاری: جلد 4 صفحه 41؛ الامامة و السیاسة: جلد 1 صفحه 14 و سایر موارد.
[6] - در محضر بندهی صالح: ص 97.
[7] - کافی: ج 1 ص 458.
[8] - اسفند 1389 هجری شمسی (مترجم).
[9] - طه: 10.
[10] - نمل: 7.
[11] - قصص: 29.
[12] - یوسف: 25.
[13] - عنکبوت: 33.
[14] - طه: 132.
[15] - طه: 29.
[16] - هود: 45.
[17] - هود: 46.
[18] - نسا: 35.
[19] - یوسف: 26.
[20] - انبیا: 84.
[21] - ص: 43.
[22] - فاطر: 43.
[23] - نسا: 58.
[24] - کهف: 71.
[25] - ذخایر عقبی: ص 195.
[26] - تاج العروس: ج 14 ص 35؛ و آیه: نسا: 35.
[27] - مفردات غریب قرآن: ص 29.
[28] - مختار الصحاح: ص 25.
[29] - ذاریات: 36.
[30] - واقعه: 8 تا 10.
[31] - حجرات: 13.
[32] - احزاب: 33.
[33] - امالی شیخ صدوق: ص 729.
[34] - یوسف: 23.
[35] - نور: 36.
[36] - عنکبوت: 41.
[37] - هود: 73.
[38] - احزاب: 33.
[39] - مجمع البیان: ج 8 ص 156.
[40] - منظور این سخن حق تعالی است: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً( (ای اهل بيت، خدا فقط میخواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند).
[41] - در المنثور: ج 5 ص 198 و چند روایت را ذکر کرده است که بر این معنا دلالت دارد که از آوردن آنها صرف نظر کردیم. هر کس مایل است میتواند مراجعه کند.
[42] - عکرمه بر این سخن اصرار میورزید تا آنجا که درخواست مباهله با کسی میکرد که با او در این خصوص مخالفت میورزید. عکرمه انگیزههایی درونی داشت که او را به اصرار بر این موضوع سوق میداد. ظاهراً این مسئله از عقیدهای که او را پرورش داده بود نشأت میگرفت. او مذهب خوارج را پذیرفته بود. این افراد موضع شناخته شدهای در تاریخ در برابر امام علی دارند. او اگر مُلزم شود که آیهی تطهیر دربارهی اهلبیت ـکه علی نیز از جملهی آنها استـ نازل شده است، این اعترافی خواهد بود از سوی او بر اینکه علی عصمت دارد و در نظر او، فرو ریختن ستون عقیدهای بود که به آنان اجازهی خروج و جنگ علیه ایشان و حتی کشتن ایشان را داده بود.
آنچه آشکار است این است که نظر رایج در زمان او مخالف نظر عکرمه بوده است؛ همانطور که روایات دیگری به آن اشاره دارد که نویسندهی در المنثور آن را از عکرمه هنگام پاسخ به کسی دیگر نقل کرده است. میگوید: به آن صورتی که آنها اعتقاد دارند نیست، بلکه فقط در خصوص زنان پیامبر است. (در المنثور: ج 5 ص 189).
این نظر به ابن عباس نسبت داده شده است؛ ولی کسی که آن را به ابن عباس نسبت داده، همان عکرمه است. تنها منبع، عکرمه است. این از جمله مواردی است که عکرمه بر ابن عباس دروغ بسته و دروغش ضرب المثل شده است. ابن مسیب به غلامش به نام برد گفت: (همانطور که عکرمه بر ابن عباس دروغ بست بر من دروغ نبند). از ابن عمر نیز روایت شده که این مطلب را به غلامش نافع بیان کرده است. (مقدمهی فتح الباری: ص 425 ؛ عمدة القاری: ج 1 ص 8).
علی بن عبد الله بن عباس تلاش کرد که مانع او بر انجام این عمل شود و او را از این کار بازدارد؛ تا آنجا که او را بر درب مستراح بست تا از دروغ بستن بر پدرش دست بردارد. عبد الله بن ابی حرث میگوید: خدمت ابن عبد الله بن عباس وارد شدم در حالی که عکرمه بر درب مستراح بسته شده بود. گفتم: آیا با غلامتان چنین میکنید؟ گفت: او بر پدرم دروغ میبندد. (معارف: ص 456 ؛ وفیات الاعیان: ج 3 ص 266 ؛ دراسات فی الحدیث و المحدثین: ص 168). سخن عکرمه ارزشی ندارد. اگر کسی به شرح حال او مراجعه کند، متوجه این موضوع خواهد شد.
[43] - تحریم: 3 و 4.
[44] - جامع البیان: ج 28 ص 204.
[45] - احزاب: 28 و 29.
[46] - صحیح بخاری: ج 6 ص 69؛ صحیح مسلم: ج 4 ص 190؛ عمدة القاری: ج 19 ص 249؛ فتح الباری: ج 9 ص 244؛ تفسیر ابن کثیر: ج 4 ص 415؛ سفینة النجاة: ص 139؛ تفسیر قرطبی: ج 18 ص 189؛ جامع البیان: ج 28 ص 206؛ تحفة الاحوذی: ج 9 ص 157.
[47] - تنویر المقابس من تفسیر ابن عباس: ص 477.
[48] - تفسیر بیضاوی: ج 5 ص 355.
[49] - تفسیر کشاف: ج 4 ص 127.
[50] - تحریم: 10.
[51] - تفسیر کشاف: ج 4 ص 131.
[52] - تفسیر مجمع البیان: ج 10 ص 59.
[53] - تفسیر مجمع البیان: ج 8 ص 151. بنده به این روایت در اسباب نزول دست نیافتم. شاید در چاپهای جدید حذف شده باشد. این آیات همان سخن حق تعالی است که میفرماید: (يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسيراً * وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ للهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَريماً( (ای زنان پيامبر! هر کس از شما مرتکب کاری زشت شود، عذابش دو چندان خواهد بود و اين بر خدا آسان است * و هر کس از شما که به فرمانبرداری خدا و پيامبرش مداومت ورزد و کاری شايسته کند، پاداشش را دو چندان میدهيم و روزیِ نیکو برایش فراهم خواهیم ساخت).
مضمون این روایت را سمعانی در تفسیرش از ابن عباس روایت کرده است که پیامبر در خانهی حفصه بود و با یکدیگر مُشاجره کردند. رسول خدا به او فرمود: (بین خودم و تو مردی را قرار میدهم. آیا میخواهی پدرت باشد؟) عرض کرد: بله. عمر (خداوند از او خوشنود باشد) را خواند. وقتی واردشد، پیامبر به حفصه فرمود: سخن بگو. حفصه گفت: ای رسول خدا! شما سخن بگو و جز حق مگو. عمر دستش را بالا برد و بر صورتش زد و گفت: ای دشمن خدا! آیا به رسول خدا چنین میگویی؟ سپس رسول خدا یک ماه از آنان کناره گرفت و خداوند متعال آیهی تخییر را فرو فرستاد. وقتی خداوند آیهی تخییر را فرستاد (پیامبر) با عایشه (خداوند از او خوشنود باشد) آغاز نمود. (تفسیر سمعانی: ج 4 ص 276)
[54] - بنده عرض میکنم: خواننده تناقضی که خلیفهی دوم در آن گرفتار شده است را مدّ نظر قرار دهد. دیروز میگفت: پیامبر جز حق نمیگوید؛ ولی هنگام احتضار پیامبر ایشان را به هذیان مُتّهم مینماید. این تأکیدی است بر اینکه مُتّهم کردن به هذیان برای اغراض سیاسی که در درون خلیفه پنهان بوده، میباشد. وقتی او در تحقق هدف ترسی ندارد، به پیامبر صفت ملازم بودن با حق و عدم انحراف از آن را نسبت میدهد؛ اما وقتی از عدم محقق شدن هدفش واهمه دارد ـیعنی از دست رفتن سلطنت از کفشـ او را هذیان و غلبه کردن بیماری متهم میکند!
[55] - تاریخ بغداد: ج 11 ص 239.
[56] - آنچه بین کروشه است در مسند ابو یعلی: ج 8 ص 130 آمده و ظاهراً صحیح، همین است.
[57] - مجمع الزوائد: ج 4 ص 321؛ مسند ابو یعلی: ج 8 ص 130.
[58] - صحیح بخاری: ج 4 ص 46؛ عمده ابن بطریق: ص 456.
[59] - مسند احمد: ج 2 ص 23.
[60] - مسند احمد: ج 6 ص 150.
[61] - مصنف: ج 11 ص 356.
[62] - مجمع الزوائد: ج 7 ص 235.
[63] - امالی شیخ صدوق: ص150.
[64] - ینابیع المودة لذوی القربی قندوزی: ج 1 ص 173.
[65] - احمد در مسند خود با سندش از قیس روایت کرده است که گفت: (وقتی عایشه رفت و شبانه به آبهای بنیعامر رسید، سگان پارس کردند. گفت: این چه آبی است؟ گفتند: آب حوأب. گفت: جز این نمیبینم که باید بازگردم. برخی از کسانی که با او بودند گفتند: بلکه شما باید پیشی بگیری تا مسلمانان تو را ببینند و خداوند عزّوجل بین آنان اصلاح ایجاد کند. او گفت روزی رسول خدا به او فرمود: حال یکی از شما چگونه خواهد بود وقتی سگان حوأب بر او پارس کنند؟!) (ج 6 ص 52).
[66] - نوعی غذای مورد علاقهی پیامبر از کشک و روغن و خرما (مترجم).
[67] - شرح نهج البلاغه ـ ابن ابی الحدید: ج 6 ص 217.
[68] - سنن کبری ـ بیهقی: ج 8 ص 153؛ طبقات کبری ـ ابن سعد: ج 2 ص 206.
[69] - مستدرک حاکم: ج 3 ص 509.
[70] - صحیح مسلم: ج 7 ص 130؛ مستدرک: ج 3 ص 147؛ سنن کبری: ج 2 ص 142؛ تحفة الاخوذی: ج 9 ص 49.
[71] - مسند احمد: ج 6 ص 292؛ اسباب نزول آیات: ص 239.
[72] - صحیح ابن حبان: ج 15 ص 433.
[73] - مستدرک حاکم: ج 3 ص 148.
[74] - مستدرک حاکم: ج 2 ص 416.
[75] - مسند ابو یعلی: ج 12 ص 313.
[76] - معجم کبیر: ج 3 ص 55.
[77] - از تفسیر ثعلبی: ج 8 ص 36.
[78] - تفسیر رازی: ج 27 ص 166.
[79] - تفسیر ثعلبی: ج 8 ص 37 ، از رشفة الصادی.
[80] - تفسیر ثعلبی: ج 8 ص 40، از کفایة الطالب.
[81] - ینابیع المودة قندوزی: ج 2 ص 429.
[82] - تفسیر آلوسی: ج 22 ص 16.
[83] - خصال ـ صدوق: ص550.
[84] - کتاب سلیم بن قیس: ص 200.
[85] - خصال ـ صدوق: ص 561؛ بحار الانوار: ج 31 ص 326.
[86] - اسد الغابه: ج 2 ص 14؛ و آن را با اختلافی اندک در مجمع الزوائد: ج 9 ص 172روایت کرده است ؛ و معجم کبیر: ج 3 ص 93 و سایر منابع.
[87] - شرح نهج البلاغه ـ ابن ابی الحدید: ج 16 ص 28.
[88] - مقتل حسین خوارزمی: ج 1 ص 185؛ کتاب فتوح: ج 5 ص 17.
[89] - لهوف علی القتلا الطفوف: ص 103؛ بحار الانوار: ج 45 ص 129.
[90] - ارشاد ـ مفید: ج 2 ص 115.
[91] - مسند احمد: ج 1 ص 331؛ مستدرک حاکم: ج 3 ص 133؛ مجمع الزوائد: ج 9 ص 119؛ خصائص امیرالمؤمنین نسائی: ص 63؛ تاریخ شهر دمشق: ج 42 ص 100؛ عمده: ص35 و 86؛ ذخائر العقبی: ص 87 و سایر منابع.
[92] - صحیح مسلم: ج 7 ص 120؛ شواهد التنزیل: ج 3 ص 34.
[93] - مسند احمد: ج 4 ص 107؛ شواهد التنزیل حاکم حسکانی: ج 2 ص 67.
[94] - آل عمران: 61.
[95] - صحیح مسلم: ج 7 ص 121؛ مسند احمد: ج 1 ص 185؛ سنن ترمذی: ج 4 ص 294 و سایر منابع.
[96] - عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 208.
[97] - تفسیر آلوسی: ج 22 ص 16.
[98] - ینابیع المودة لذوی القربی قندوزی: ج 2 ص 434.
یا اهلبیت رسول الله حبکم فرض من الله في القرآن أنزله
کفاکم من عظیم القدر أنکم من لم یصل علیکم لا صلاة له
[99] - امتاع الاسماع: ج 5 ص 394.
[100] - تفسیر رازی: ج 27 ص 166.
یا راکباً بالمحصب من منی واهتف بساکن خیفها و الناهض
سحرا إذا فاض الحجیج إلی منی فیضا کما نظم الفرات الفائض
إن کان رفضا حب آل محمد فلیشهد الثقلان أنی رافضي
[101] - از ینابیع المودة لذوی القربی قندوزی: ج 1 ص 37.
[102] - جای شگفتی است که بیشتر عامه با اینکه روایاتی را نقل کردهاند که از صلوات ناقص بازمیدارد، ولی آنان را میبینیم که در صلواتها، کتابها و تألیفات چاپیشان بر (آل) صلوات نمیفرستند! و این نیست جز اینکه آل و خاندان به عقیدهی آنان، علی، فاطمه، حسن و حسین است و اگر به نظر آنها این آل و خاندان عایشه و حفصه میبود، شب و روز بر این آل درود میفرستادند!
[103] - کشف الغمه شعرانی: ج 1 ص 219.
[104] - به نقل از تفسیر ثعلبی: ج 8 ص 40.
[105] - مصنف ـ عبد الرزاق صنعانی: ج 2 ص 214.
[106] - شرح اصول کافی: ج 7 ص 86.
[107] - بحار الانوار: ج 35 ص 236.
[108] - تاج العروس: ج 14 ص 36.
[109] - لسان العرب: ج 11 ص 38.
[110] - غافر: 46.
[111] - غافر: 46.
[112] - معانی الاخبار: ص 94.
[113] - کمال الدین: ص 242.
[114] - انبیا: 76.
[115] - قمر: 34.
[116] - حجر: 59.
[117] - هود: 81.
[118] - حجر: 61.
[119] - منهاج السنة: ج 3 ص 4.
[120] - حاشیهی شرح احقاق الحق: ج 33 ص 58.
[121] - تفسیر فرات کوفی: ص249؛ شواهد التنزیل: ج 1 ص 57.
[122] - احزاب: 33.
[123] - احزاب: 56.
[124] - صحیح بخاری: ج 6 ص 27.
[125] - صحیح بخاری: ج 6 ص 27.
[126] - صحیح مسلم: ج 2 ص 16؛ سنن ترمذی: ج 5 ص 38 ؛ سنن کبری: ج 2 ص 146.
مایلم به آنچه سید احمد الحسن یمانی آل محمد در معنای صلوات بر پیامبر و خاندانش فرموده است اشارهای داشته باشم. بسیاری از ما هستیم که این آیه را میخوانیم در حالی که آن معنایی را که مورد خواست خداوند متعال است، درک نمیکنیم؛ تا اینکه خداوند ما را به واسطهی یمانی آل محمد و قائم موعودشان منّت نهاد. ایشان منظور از آن را با بیانی شافی و وافی روشن نمود. آنچه ایشان بیان داشتهاند را بیان میدارم تا مردم علوم آل محمد را که یمانیشان آورده است، بدانند:
پرسشی دربارهی معنای صلوات بر محمد و آل محمد از ایشان پرسیده شد. ایشان اینگونه پاسخ دادند: (صلوات به معنای دعا و تضرّع و توسّل جستن به خداوند در طلب چیزی از او سبحان و متعال، یا نزدیک شدن به او ـکه این هم نوعی طلب کردن استـ میباشد. هنگامی که میگوییم (اللهم صل علی محمد و آل محمد) یعنی از خداوند سبحان و متعال درخواست میکنیم که شأن محمد را بالا ببرد و مقام آن حضرت را رفعت ببخشد. به طور قطع و یقین مقام محمد نزدیکترین مقامی است که پس از آن مقامی نیست. مقام آن حضرت ثابت شده است و او که سلام و صلوات خداوند بر او و خاندانش باد، صاحب مقام قاب قوسین میباشد. با صلوات بر محمد از خداوند درخواست میشود که شأن آن حضرت را ارتقا و مقام محمد را نزد مردم رفعت بخشد؛ یعنی عظمت شأن محمد را به مردم بشناساند و این، هنگامِ ظهور امام مهدی حاصل میگردد؛ چرا که آن حضرت بیست و پنج حرف از علم را منتشر میکند و مردم را با توحید، پیامبران، کتابها، فرشتگان، خلق خداوند سبحان و متعال و با حضرت محمد آشنا میسازد. پس هنگامی که میگوییم (اللهم صل علی محمد و آل محمد) یعنی میگوییم: ای خداوند! حق محمد و آل محمد را ظاهر ساز و مقام عظیم محمد و آل محمد را آشکار بنمای؛ به عبارت دیگر گفتهایم: خداوندا! فرج محمد و آل محمد را تعجیل فرما، و گویی میگوییم: خداوندا! عدل، حق و قسط را آشکار ساز، و جور، فساد و ظلم را بمیران و از همین رو این ذکر یعنی (اللهم صل علی محمد و آل محمد) بافضیلتترینِ اذکار است و ثواب بسیار زیادی دارد؛ و آنچه از امام مهدی آموختهام این است که برترین ذکر گفتن (بسم الله الرحمن الرحيم ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم اللهم صلِّ على محمد وآل محمد وسلم تسليما) میباشد.
کسی که این ذکر را پنجاه بار بگوید، در آن روز جزو غافلین نوشته نمیشود و اگر آن را صد بار بگوید، در آن روز از ذاکرین نوشته میشود و اگر هزار بار بگوید نزد خداوند و امام مهدی جزو فائزین و پیروزمندان خواهد بود.
حق تعالی میفرماید: (إِنَّ اللهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا( (خدا و فرشتگانش بر پيامبر صلوات میفرستند. ای کسانی که ايمان آوردهايد، بر او صلوات فرستيد و سلام کنيد، سلامی نيکو)؛ یعنی مؤمنان از خداوند درخواست کنند که بر محمد صلوات بفرستد، پس میگویند (اللهم صل علی محمد و آل محمد و سلّم تسلیماً) و (سلّم تسلیماً) یعنی اینکه به آنها امنیّت و امان عطا فرما و (امنیّت) به معنی بیعت قائم و (امان) در حکومت و دولت قائم میباشد. حق تعالی میفرماید: (وَمَن دَخَلَهُۥ كَانَ ءَامِنًا( (و هر که به آن داخل شود، ايمن است) (آل عمران: 97) و نیز میفرماید: (سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّامًا آمِنِينَ( (در آن راهها ايمن از گزند، شبها و روزها سفر کنيد) (سبأ: 18) (متشابهات: ج 3 ص 102).
چه بسا برخی بپرسند و بگویند: محمد و خاندانش از ابراهیم و خاندان ابراهیم برتر هستند. پس چگونه از خداوند درخواست میشود که بر محمد و خاندان محمد همانطور صلوات فرستاده شود که بر ابراهیم و خاندان ابراهیم فرستاده شده است. آیا لازم نیست این صلوات برتر از صلواتی باشد که بر ابراهیم و خاندان ابراهیم فرستاده شده است؟
این پرسشی است که از یمانی آل محمد پرسیده شده و ایشان اینگونه پاسخ دادند: (صلوات بر محمد و آل محمد یعنی درخواست کردن از خداوند سبحان و متعال بر اینکه در کار محمد و آل محمد گشایش پدید آورد و قائم آنها را آشکار سازد و از همین رو با صلوات بر ابراهیم و آل ابراهیم قرین گشته است؛ چرا که خداوند سبحان و متعال فرج ابراهیم و آل ابراهیم را تعجیل فرمود و قائم آنها را ظاهر ساخت و او پیامبر خدا حضرت موسی بود. پس درخواست از خدا با صلوات بر محمد و آل محمد همان طور که بر ابراهیم و آل ابراهیم صلوات فرستاده است، یعنی: ای خداوند! قائم آل محمد را ظاهر فرما همان طور که قائم آل ابراهیم که موسی بود را ظاهر ساختی. بنی اسرائیل منتظر موسی بودند همان طور که اکنون مسلمانان در انتظار امام مهدی میباشند). (متشابهات: ج 3 ص 103)
[127] - مستدرک حاکم: ج 3 ص 147.
[128] - شوری: 23.
[129] - مجمع الزوائد: ج 7 ص 103؛ معجم کبیر طبرانی: ج 11 ص 305.
[130] - شوری: 23.
[131] - تفسیر ثعلبی: ج 8 ص 314 ؛ شواهد التنزیل: ج 2 ص 212.
[132] - الغدیر: ج 2 ص 310.
[133] - رأیت ولائی آل طه فریضة علی رغم أهل البعد یورثنی القربا
فما طلب المبعوث أجرا علی الهدی بتبلیغه إلا المودة في القربی
[134] - فصول المهمه: ج 1 ص 161.
[135] - هم العروة الوثقی لمعتصم بها مناقبهم جاءت بوحي و إنزال
مناقب في شوری و سورة هل أتی و في سورة الأحزاب یعرفها التالي
و هم آل بیت المصطفی فودادهم علی الناس مفروض بحکم و إسجال
[136] - فصول المهمه: ج 1 ص 161.
[137] - هم القوم من أصفاهم الود مخلصا تمسک في أخراه بالسبب الأقوی
هم القوم فاقوا العالمین مناقبا محاسنهم تجلی و آثارهم تروی
موالاتهم فرض و حبهم هدی و طاعتهم ود و ودهم تقوی
[138] - آل عمران: 103.
[139] - آل عمران: 103.
[140] - تفسیر ثعلبی: ج 3 ص 163؛ ینابیع المودة: ج 1 ص 356.
[141] - آل عمران: 103.
[142] - ینابیع المودة لذوی القربی: ج 1 ص 356.
[143] - نسا: 59.
[144] - مناقب آل ابی طالب: ج 3 ص 373؛ شرح الاخبار قاضی مغربی: ج 3 ص 299.
[145] - میگویم: این روایت ما را متوجه حقیقت مهمی میکند؛ یعنی شناختن علما. علمایی که در احادیث پیامبر آمدهاند و اینکه از پیامبران بنیاسرائیل برتر هستند، چه کسانی هستند؟
در حقیقت این صفت را بسیاری از کسانی که خود را پشت عناوینی قرار میدهند و جز این همتی ندارند، مدعی میشوند. اینان تلاش کردند که این عنوان و ویژگی را تحریف کنند و آن را با تفسیری غیر از تفسیر مورد نظر محمد و آل محمد تفسیر کنند. بسیاری از کسانی که خود را عالم مینامند میبینیم که از علم جز نامش را یدک نمیکشند در حالی که در جهل و نادانی غرقاند و چیزی درک نمیکنند. این مسئلهای است که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب به آن اشاره و میفرماید: (و ديگرى كه او را عالِم (دانشمند) نامند امّا از دانش بىبهره است، دستهای از نادانىها را از جمعى نادان فرا گرفته، و مطالب گمراه كننده را از گمراهان آموخته، و به هم بافته، دامهايى از طنابهاى غرور و گفتههاى دروغين بر سر راه مردم افكنده، قرآن را بر اميال و خواستههاى خود تطبيق مىدهد، و حق را به هوسهاى خود تفسير مىكند. مردم را از گناهان بزرگ ايمن مىسازد، و جرایم بزرگ را سبُک جلوه مىدهد. ادّعا مىكند از ارتكاب به شُبهات پرهيز دارد امّا در آنها غوطه مىخورد. مىگويد از بدعتها دورم، ولى در آنها غرقه گشته است. چهرهی ظاهر او چهرهی انسان، و قلبش قلب حيوان درنده است، راه هدايت را نمىشناسد كه از آن سو برود، و راه خطا و باطل را نمىداند كه از آن بپرهيزد، پس مردهاى است در ميان زندگان. به كجا مىرويد؟! چرا از حق منحرف مىشويد؟! پرچمهاى حق برافراشته و نشانههاى آن آشكار است. با اينكه چراغهاى هدايت روشنگر راهند، همچون گمراهان به كجا مىرويد؟! چرا سرگردانيد در حالى كه عترت پيامبر شما در ميان شما است؟! در حالی که آنها زمامداران حق و يقيناند! پيشوايان دين، زبانهاى راستى و راستگوياناند! پس بايد در بهترين منازل قرآن جايشان دهيد و همانند تشنگانى كه به سوى آب شتابانند، به سويشان هجوم بريد....) (نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 1 ص 134)
از جمله مواردی که اینان تحریف کردهاند این است که برخی مدعی هستند آنها منظور از این سخنِ پیامبر هستند: (علمای امت من مانند پیامبران بنی اسرائیل هستند) (عوالی اللئالی: ج 4 ص 77)
درحقیقت کسانی که مانند پیامبران ـو در روایت دوم، برتر از پیامبران بنی اسرائیل هستندـ همان آل محمد میباشند. اینان همان کسانی هستند که اگر کسی از ایشان از دنیا برود، در اسلام حفرهای ایجاد میشود که چیزی آن را پر نمیکند ـهمانطور که در اخبار آمده استـ وگرنه چگونه هیچ عاقلی به خود اجازه میدهد که بسیاری از مراجع امروز را اینگونه توصیف کند که برتر از عیسی و موسی میباشند!!
[146] - صافات: 130.
[147] - امالی شیخ صدوق: ص 558.
[148] - معانی الاخبار: ص 122.
[149] - صافات: 24.
[150] - ینابیع المودة قندوزی: ج 2 ص 426.
[151] - لسان المیزان: ج 4 ص 212.
[152] - نسا: 54.
[153] - بصائر الدرجات: ص 55.
[154] - بصائرالدرجات: ص 55.
[155] - طه: 82.
[156] - مائده: 67.
[157] - امالی شیخ صدوق: ص 583.
[158] - بصائر الدرجات: ص 98.
[159] - ضحی: 5.
[160] - تفسیر صافی: ج 5 ص 314.
[161] - تفسیر ثعلبی: ج 10 ص 225؛ مناقب آل ابی طالب: ج 3 ص 120.
[162] - انفال: 41.
[163] - معالم المدرستین: ج 3 ص 157.
[164] - نور: 36.
[165] - شواهد التنزیل: ج 1 ص 523.
[166] - ینابیع الموده: ج 2 ص 333؛ تفسیر فخر رازی: ج 27 ص 165؛ تفسیر ابن عربی: ج 2 ص 219؛ تفسیر قرطبی: ج 16 ص 23؛ و مقریزی برخی از آن را در فضل اهلبیت: ص 12 نقل کرده است.
[167] - کنز العمال: ج 12 ص 103؛ بشارة المصطفی: ص 294؛ ینابیع المودة: ج 2 ص 380؛ خصائص الوحی المبین حافظ بن بطریق: ص 30؛ تاریخ دمشق: ج 42 ص 241.
[168] - مناقب آل ابی طالب: ج 1 ص 250؛ طرائف سید بن طاوس: ص 118.
[169] - مناقب آل ابی طالب: ج 1 ص 211.
[170] - امالی شیخ طوسی: ص 482.
[171] - انعام: 112.
[172] - عنکبوت: 1 تا 3.
[173] - کافی: ج 1 ص 370.
[174] - حلیة الاولیا: ج 5 ص 119؛ در المنثور: ج 3 ص 155.
[175] - بقره: 253.
[176] - کافی: ج 8 ص 270.
[177] - مجمع الزوائد: ج 9 ص 118؛ مسند ابو یعلی: ج 1 ص 427؛ کنز العمال: ج 13 ص 176؛ قسمتی از آن را حاکم در مستدرک: ج 3 ص 139روایت کرده است.
[178] - کامل عبد الله بن عدی: ج 5 ص 315.
[179] - مسند احمد: ج 4 ص 376؛ مجموع محیی الدین نووی: ج 8 ص 276؛ شرح کبیر ابن قدامه: ج 6 ص 230.
[180] - صحیح مسلم: ج 7 ص 123.
[181] - بحار الانوار: ج 22 ص 486.
[182] - امالی شیخ طوسی: ص 703.
[183] - معجم الاوسط طبرانی: ج 6 ص 29.
[184] - شعرا: 227 و روایت در کمال الدین ص 261 است.
[185] - عیون اخبار الرضا: ج 1 ص 51.
[186] - عیون اخبار الرضا: ج 1 ص 37.
[187] - کمال الدین و تمام النعمه: ص 520.
[188] - کنز العمال: ج 12 ص 93.
[189] - کنز العمال: ج 1 ص 267.
[190] - کنز الفوائد کراجکی: ص 208.
[191] - بشارة المصطفی: ص 101.
[192] - غایة المرام: ج 2 ص 203.
[193] - جامع احادیث شیعه: ج 12 ص 440.
[194] - این عنوان برگرفته شده از خطبهی حضرت زهرا است.
[195] - طبق آنچه شیخ طایفه در تهذیب ذکر کرده است رحلت رسول خدا به این صورت بوده که در روز دوشنبه مسموم دو شب باقی مانده از صفر سال دهم هجری شده است.
[196] - توبه: 128.
[197] - فاطر: 8.
[198] - یس: 30.
[199] - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 1 ص 26.
[200] - میزان الاعتدال: ج4ص480، همهی روایت در فصل چهارم تقدیم شد که به جهت اختصار آن را تکرار نمیکنیم. میتوانید مراجعه کنید.
[201] - کتاب سلیم بن قیس: ص 137.
[202] - احتجاج: ج 1 ص 135.
[203] - احزاب: 62.
[204] - فتح: 23.
[205] - اسرا: 77.
[206] - فاطر: 43.
[207] - بقره: 253.
[208] - کافی: ج 8 ص 270. کلینی اینگونه بر این روایت توضیح داده است: از این روایت استدلال میشود که یاران محمد پس از او دچار اختلاف شدند؛ پس برخی از آنان ایمان آوردند و برخی کفر ورزیدند.
[209] - کافی: ج 2 ص 244.
[210] - کنز العمال: ج 10 ص 576.
روایات در مورد این موضوع ذکر شده است. ولی آنچه در این روایات قابل توجه است این است که ابوبکر را جانشین پس از رسول خدا قرار داده و گویی بر او نص و تصریح شده است. جا دارد خوانندهی گرامی این روایت را ملاحظه کند. در کنز العمال: مسند صدیق آمده است: سیف بن عمر از زهری از ابو ضمره و ابو عمر و دیگران، از حسین بن ابو الحسن که روایت کرده است: (رسول خدا پیش از وفاتش گروهی را به سوی مردم مدینه و حوالی گسیل داشت. عمر بن خطاب در بین آنان بود. اسامه بن زید را بر آنان امیر قرار داد. آخرین آنان از خندق هم عبور نکرده بود که رسول خدا رحلت فرمود. اسامه در برابر مردم ایستاد و به عمر گفت: به سوی جانشین رسول خدا بازگرد و از او اجازه بگیر تا به من اجازه دهد که همراه مردم بازگردم. همراه من بزرگان مردم هستند و بر جانشین رسول خدا ایمن نیستم. بر رسول خدا سنگین آمد و اینکه سنگینی مسلمانان را مشرکین بگیرند و انصار گفتند: اگر سر باز زد ما منصرف میشویم. از ما به ایشان برسانید و بخواهید بر ما مردی را والی کند که سنش از اسامه بیشتر باشد. عمر به دستور اسامه بیرون رفت. نزد ابوبکر آمد و آنچه اسامه گفت را به او خبر داد. ابوبکر گفت: اگر سگان و گرگان مرا پاره پاره کنند آنچه رسول خدا تدبیر کرده است را تغییر نخواهم داد. گفت: انصار به من فرمان دادند که این را به تو برسانم: آنان از تو میخواهند والی امر آنان را مردی قرار دهی که از اسامه مسنتر باشد. ابوبکر برجست و نشست. ریش عمر را گرفت و گفت: مادرت به عزایت بنشیند ای فرزند خطاب! رسول خدا او را به کار گرفته و تو به من فرمان میدهی او را عزل کنم؟ عمر به سوی مردم رفت و آنان به او گفتند: چه کردی؟ گفت: بروید. مادرتان به عزایتان بنشیند! تا امروز چنین رفتاری به خاطر شما نسبت به جانشین رسول خدا ندیده بودم. سپس ابوبکر بیرون رفت تا اینکه نزد آنان آمد، به آنان رسید و آنان را مشایعت کرد در حالی که خود پیاده بود؛ ولی اسامه سواره بود و عبدالرحمن بن عوف سر مرکب ابوبکر را گفته بود. اسامه به او گفت: ای جانشین رسول خدا! شما سوار میشوید یا من پایین بیایم؟ گفت: به خدا سوگند تو پایین نیا و به خدا سوگند من سوار نمیشوم! جز این بر عهدهی من نیست که ساعتی گامهایم را در راه خدا حرکت دهم؛ چرا که برای جنگجو در هر قدمی هفتصد حَسنه است که برایش نگاشته میشود و هفتصد درجه است که برایش بالا برده میشود و هفتصد خطایش محو میگردد تا اینکه به پایان رسد. به او گفت: اگر میبینی که مرا با عمر بن خطاب یاری کنی این کار را انجام بده. به او اجازه داد....). کنز العمال متقی هندی: ج 10 ص 578.
[211] - کتاب اربعین ـ ماحوزی: ص 255؛ تثبیت الامامه: ص 19.
[212] - صحیح بخاری: ج 5 ص 137.
[213] - خواننده گرامی باید در توجیه آنها و نیک دانستن سخن عمر توسط آنان دقت کند و تفسیر را بر عهدهی خواننده میگذارم.
ابن حجر در فتح الباری میگوید: (این سخن او: (بیماری بر او غلبه یافته است) یعنی نگاشتن نوشتار یا اقدام به نگارش بر او مشقّتبار است. گویی عمر با این کار میخواست با این عمل از سخن بیهوده جلوگیری کند. قرطبی و دیگران گفتند: عبارت (برایم بیاورید) دستور است و حق دستور داده شده این است که به سرعت اقدام به انجام آن نماید؛ ولی برای عمر و جماعتی آشکار شد که منظور، واجب بودن نیست؛ بلکه از باب اِرشاد و راهنمایی به سوی بهتر است. آنها ناپسند دانستند زیرا در این صورت ایشان در رنج و سختی افتد؛ با وجود این سخن حق تعالی: (ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْء( (ما هيچ چيزى را در این كتاب فروگذار نکردیم) و (تِبْياناً لِكُلِّ شَيْء( (بیانی بر هر چيزى است). به همین دلیل عمر گفت: کتاب خدا ما را کفایت میکند) (فتح الباری ابن حجر: ج 1 ص 186). نووی میگوید: (این سخن عمر با علم و آگاهی و فضیلت برای او بود؛ چرا که او میترسید پیامبر مواردی را بنگارد که آنها از انجامش ناتوان باشند و درنتیجه به خاطرش مستحق عقوبت گردند؛ چرا که در این صورت تصریحی بود که آنها دیگر مجال اجتهاد در آن را نداشتند). بیهقی میگوید: (عمر میخواست وقتی بیماری بر پیامبر (درود و سلام بر او) غلبه یافته بود، بر ایشان آسان بگیرد. اگر منظور ایشان (درود و سلام بر او) این بود که چیزی بنگارند که آنها هرگز از آن بینیاز نمیشدند آنها را در اختلاف رها نمیکرد). بیهقی میگوید: (سفیان بن عیینه از اهل علم نقل میکند: گفته شد: پیامبر (درود و سلام بر او) میخواست جانشینیِ ابوبکر را بنگارد. سپس این را با اعتماد بر آگاهیاش از تقدیر خداوند متعال رها کرد). خطابی میگوید: (جایز نیست سخن او بر این حمل گردد که توهم غلط بر او غلبه یافته یا نسبت به او گمانی باشد که به حالش شایسته نباشد؛ ولی وقتی دید بیماری بر او غالب و وفات نزدیک شده است، ترسید این سخن از جمله مطالبی باشد که بیمار میگوید و عزمی برایش نداشته باشد و به این ترتیب منافقها راهی برای نفوذ در دین پیدا کنند. صحابه در برخی از مسائل پیش از اینکه در آن جزم و یقین پیدا کنند به پیامبر (درود و سلام بر او) مراجعه میکردند؛ همانطور که در روز حُدیبیه و در اختلاف و در صلح بین ایشان و قریش به او مراجعه کردند. ولی وقتی با مسئلهای که به خواست و اراده مربوط میشد مواجه میشدند کسی به او مراجعه نمیکرد). میگوید: (بیشتر علما بر این اعتقاد هستند که در آنچه وحی بر ایشان نازل نشده بود، احتمال خطا برای ایشان وجود دارد. همگی بر این اتفاق نظر دارند و کسی خلاف این نمیگوید). او میگوید: (مشخص است که ایشان (خداوند از او خوشنود باشد) هرچند درجهاش برتر از تمامی خلایق است، ولی از عوارض بشری به دور نیست. ایشان در نماز سهو و فراموشی نموده بود. پس این گمان که در بیماریاش برخی امور بر وی عارض شود را نمیتوان رد کرد. در چنین وضعیتی باید توقف ایجاد شود تا حقیقتش روشن شود. با وجود این معانی و مشابه آن، عمر توقف کرد). مازری در توجیه سخن عمر میگوید: (با وجود این سخن پیامبر صلی الله علیه و سلم (برایم بیاورید) اختلافی در این نیست که اگر برای دستورات قرائنی همراه باشد آن را از مستحب بودن به واجب بودن میبرد و برعکس آن در نظر کسی که میگوید: دستور برای واجببودن است، و برای مباح بودن، و سایر معانی. چه بسا با توجه به قراین چیزی آشکار شود که این مطلب برای آنها واجب نبوده باشد بلکه انتخاب و اختیاری برایشان بوده باشد و شاید او اعتقاد داشت که این مطلب از ایشان (سلام و صلوات بر او باد) بدون قصد و جزم صادر شده باشد که این برای عمر آشکار شد و نه هیچ کس دیگری). به عمدة القاری عینی: ج 2 ص 171 مراجعه کنید.
[214] - صحیح بخاری: ج 1 ص 37.
[215] - مسند احمد: ج 1 ص 324.
[216] - هجر و هذیان در لغت: سخن نادرست است. در لسان العرب ابن منظور (هجر) با مرفوع بودن (هاء) سخن ناپسند است و (هجر) به معنای (هذیان) نیز است. (هجر) با ضمه اسمی از (اهجار) است که همان فحش میباشد؛ و همچنین وقتی سخن دربارهی چیزی که شایسته نیست، بسیار شود. (هجر در بیماری) به معنی (هذیان میگوید) است و این همان چیزی است که عمر بن خطاب از سخن خود قصد کرده بود، نه آن توجیهاتی که برایش گفتهاند و به خاطر دلالت این کلمه بر همین مورد به بیان توجیهاتی تکیه کردند که پیشتر بیان گردید. ابن اثیر در (نهایة فی غریب الحدیث و الاثر) در مادهی (هجر) میگوید: (از جمله آن حدیث بیماری پیامبر است: گفتند: او را چه شده؟ آیا هذیان میگوید؟ یعنی سخنش به خاطر بیماری دچار پریشانی شده است؛ البته به شکل استفهام و پرسشی. یعنی: آیا سخنش پریشان است و به دلیل بیماری که گریبانگیرش است، مختل شده است؟ این نیکوترین سخنی است که دربارهی آن گفته میشود. هیچ اِخباری نیست که فحش یا هذیانگویی باشد. گوینده عمر است و چنین نسبتی به او گمان برده نمیشود.
برخی تلاش کردهاند که لفظ را از معنایش منحرف کنند و این با دست بردن در معنای (یهجر) و بردن آن به مصدر غیر از آنچه از آن مشتق شده صورت گرفته است؛ آن را به معنای (مهاجرت) بازگرداندند. به این ترتیب معنای سخن عمر (یهجر) این میشود که مهاجرت میکند؛ (پیامبر شما باید مهاجرت کند و برود)! در واقع این کلمه از (هجر یهجر هجراً) مشتق شده است و نه از (مهاجرت)؛ بنابراین معنایی جز (هذیان) ندارد. اینگونه اعمال هیچ سودی عایدشان نمیکنند؛ همانطور که برای هر خردمندی روشن است.
[217] - صحیح بخاری: ج 4 ص 31؛ مغنی ابن قدامه: ج 10 ص 613؛ نیل الاوطار شوکانی: ج 8 ص 222. در صحیح بخاری: ج 5 ص 137 آمده است: و در مورد سومی ساکت شد یا گفت: فراموشش کردم. در مسند احمد: ج 1 ص 222 با این لفظ آمده است: سعید بن جبیر میگوید: ابنعباس میگوید: روز پنجشنبه و چه پنجشنبهای. سپس گریان شد تا اشکش روان شد و جای دیگر میگوید تا اشکش سنگها را خیس کرد. گفتیم: ای ابو العباس! روز پنجشنبه چیست؟ گفت: بیماری بر رسول خدا صلی الله علیه و سلم شدت یافت. فرمود: (برایم بیاورید تا برای شما نوشتاری بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید). به نزاع برخاستند در حالی که در حضور پیامبر نزاع شایسته نیست. گفتند: حالش چطور است؟ آیا هذیان میگوید؟ سفیان گفت یعنی به صورت پرسشی گفت هذیان میگوید. رفتند به سوی او بازگردند. فرمود: (مرا رها کنید. وضعیتی که در آن هستم از آنچه مرا به آن میخوانید بهتر است). به سه مورد دستور داد. بار دیگر سفیان میگوید: به سه مورد وصیت نمود. فرمود: (مشرکان را از جزیرة العرب بیرون کنید. از کاروانیان همانگونه که من پذیرایی کردم، پذیرایی کنید). سعید دربارهی سومی سکوت کرد. نمیدانم شاید از روی عمد سکوت کرد. و بار دیگر میگوید: یا آن را فراموش کردم. و بار دیگر سفیان میگوید: آن را رها کرد یا فراموشش نمود.
[218] - صحیح مسلم: ج 5 ص 76.
[219] - معجم الاوسط: ج 5 ص 288؛ مجمع الزوائد: ج 9 ص 34؛ کنز العمال: ج 5 ص 644.
[220] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 12 ص 21.
[221] - تاریخ طبری: ج 3 ص 288.
[222] - تاریخ طبری: ج 2 ص 618.
[223] - صراط مستقیم ـ عاملی: ج 3 ص 7.
[224] - وصی النبی فقال قائلهم قد ظل یهجر سید البشر
و رووا أبابکر أصاب و لم یهجر و قد أوصی إلی عمر
[225] - در مجمع الزوائد از ابن عباس آمده است: گفت: (رسول خدا صلی الله علیه و سلم کتفی خواست و فرمود: کتفی بیاورید تا برای شما نوشتاری بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید. به دنبال آن مردم همهمه کردند و زنی از حاضران گفت: وای بر شما! عهد رسول خدا صلی الله علیه و سلم نزد شما است. برخی از قوم گفتند: ساکت شو که تو عقل نداری. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: این شما هستید که عقل ندارید). مجمع الزوائد هیثمی: ج 4 ص 215.
[226] - تکویر: 19 تا 22.
[227] - حاقه: 40 تا 43.
[228] - نجم: 2 تا 5.
[229] - مستدرک حاکم: ج 1 ص 106؛ مصنف ابن ابی شیبه کوفی: ج 6 ص 229.
[230] - کنز العمال ـ متقی هندی: ج 15 ص 936.
[231] - کهف: 5.
[232] - فتح الباری ـ ابن حجر: ج 1 ص 186.
[233] - ابن شهر آشوب در مناقب میگوید: (عمر در آنچه برایش مسئله بود از علی میپرسید و او در کارش گشایش ایجاد میکرد، میگفت: خداوند پس از تو مرا باقی نگذارد) (مناقب آل ابی طالب: ج 1 ص 1103) و میگفت: (خداوند مرا در مشکلی تنها نگذارد که ابو الحسن برایش موجود نباشد) (انساب الاشراف بلاذری: ص100 ) و میگفت: (لو لا علی لهلک العمر) (اگر علی نبود قطعاً عمر به هلاکت میرسید) (مناقب ابن شهر آشوب: ج 1 ص 312 ؛ استیعاب ابن عبد البر: ج 3 ص 1103).
صاحب میگوید:
در چیزی مانند فتوای تو وقتی آشکارا گفتند ... اگر علی نبود در فتاوایمان به هلاکت میرسیدیم
و خطیب خوارزم میگوید: وقتی عمر در پاسخ اشتباه میکند علی او را متوجه درست میکند او با عدالتش میگوید: اگر علی نبود قطعاً در آن هلاک میشد (مناقب: ج 1 ص 312).
[234] - حشر: 7.
[235] - ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه: ج 1 ص 189 سخن عمر به عبد الله بن عباس را روایت کرده است: (ای عبد الله! دربارهی بازداشتن قومتان از شما چه میگویی؟ گفت: ای امیرالمؤمنین! نمیدانم. گفت: خدایا بیامرز! قوم شما ناپسند میدانند که پیامبری و خلافت برای شما جمع گردد و درنتیجه در آسمان، تکبر و فخر فروشی داشته باشید. شاید بگویید: ابوبکر خواست بر شما امیر شود و به شما ستم کند! هرگز، ولی او تدبیری داشت که از آنچه او انجام داد استوارتر نبود. اگر ابوبکر پس از مرگ او را نمیدید، او قطعاً امر شما را به شما میداد؛ و اگر آنچه شما را خوش میآمد با گروه شما انجام میداد، آنها قطعاً به شما همچون نگریستن گاو به قصابش نگاه میکردند).
[236] - احمد در مسند از ابوسعید روایت کرده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: (من در میان شما دو چیز گرانبها را قرار میدهم که یکی از دیگری بزرگتر است؛ کتاب خدا که ریسمانی است کشیده شده از آسمان به زمین و عترتم، اهلبیتم. این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا در حوض بر من وارد شوند). (مسند احمد: ج 3 ص 14، و آن را در ج 5 ص 181روایت کرده است) و با اختلافی اندکی از زید بن ثابت که میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: (من در میان شما دو جانشین را قرار میدهم؛ کتاب خدا که ریسمانی است کشیده شده مابین آسمان و زمین یا مابین آسمان به زمین و عترتم، اهلبیتم. این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا در حوض بر من وارد شوند).
همانطور که آن را با اختلافی اندک از آنچه ارایه شد در ج 5 ص 189 از زید بن ثابت روایت کرده است. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: (من در میان شما دو جانشین را قرار میدهم؛ کتاب خدا و اهلبیتم. این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا در حوض بر من وارد شوند). به سنن ترمذی: ج 5 ص 329، مستدرک: ج 3 ص 110 و مجمع الزوائد: ج 9 ص 162 مراجعه کنید.
[237] - غیبت طوسی: ص 149 و 150.
[238] - کتاب غیبت محمد بن ابراهیم نعمانی: ص 84؛ احتجاج: ج 1 ص 22؛ بحار الانوار: ج 36 ص 277؛ عوالم العلوم: ج 153 ص 210.
[239] - مصنف ابن ابی شیبه: ص 572.
[240] - این عبارت در اصل حدیث (مساحي) بوده است. مساحی جمع مسحاة است و مسحاة ابزاری آهنین است که با آن گِلها را میکنند. این کلمه از سحو مشتق شده و منظور از آن، آشکار کردن روی زمین است. (نیل الاوطار شوکانی: ج 4 ص 137)
[241] - تنویر الحوالک سیوطی: ص240؛ مغنی ابن قدامه: ج 2 ص 417؛ شرح کبیر عبد الرحمن بن قدامه: ج 2 ص 418؛ نیل الاوطار شوکانی: ج 4 ص 137.
[242] - کتاب سلیم به تحقیق محمدباقر انصاری: ص 427 و طوسی در غیبت بخشهایی از آن را روایت کرده است: ص 193.
[243] - بحارالانوار: ج 28 ص 39 و ج 31 ص 620.
[244] - بحارالانوار: ج 98 ص 44.
[245] - کتاب سلیم با تحقیق انصاری: ص 223.
[246] - کتاب سلیم با تحقیق انصاری: ص 224.
[247] - فضایل شاذان بن جبرئیل قمی: ص 142؛ بحارالانوار: ج 28 ص 73؛ مکاتیب رسول میانجی: ج 2 ص 72.
[248] - کافی: ج 1 ص 459؛ دلایل الامامه: ص 138؛ امالی مفید: ص 282.
[249] - مصباح کفعمی: ص 552؛ محتضر حسن بن سلیمان حلی: ص 112؛ بحارالانوار: ج 82 ص 260.
[250] - امالی صدوق: ص 198؛ مناقب آل ابیطالب: ج 2 ص 52؛ بحارالانوار: ج 27 ص 209.
[251] - هدایة الکبری خصیبی: ص 163.
[252] - برخی از روایات زدن را به عمر نسبت میدهند و برخی آن را به قنفذ یا مغیرة بن شعبه نسبت میدهند. میان این روایات منافاتی وجود ندارد؛ زیرا امکان دارد که زدن توسط همگی آنها انجامشده باشد یا قنفذ گوشبه فرمان عمر بود و بهاینترتیب زدن به او نسبت داده میشود زیرا او فرمانده بود و همچنین به قنفذ نسبت داده میشود، زیرا بهطور مستقیم اقدام به زدن کرده بود. مسائلی ازایندست در متن و در جزئیات اتفاقات واردشده بر فاطمه در فصل سوم از باب سوم خواهد آمد.
[253] - هدایت الکبری خصیبی: ص 178.
[254] - احتجاج: ج 1 ص 414؛ بحارالانوار: ج 31 ص 645.
[255] - مسترشد ـ محمد بن جریر طبری: ص 378.
[256] - تفسیر عیاشی: ج 2 ص 307.
[257] - کافی: ج 1 ص 460؛ بحارالانوار: ج 28 ص 250.
[258] - دلائل الامامه: ص 104؛ مدینة المعاجز: ج 1 ص 369.
[259] - دلائل الامامه: ص 455.
[260] - جواهر السنیه ـ حر عاملی: ص 291؛ بحارالانوار: ج 28 ص 64.
[261] - کنز الفوائد کراجکی: ص 63؛ بحارالانوار: ج 29 ص 346.
[262] - بحارالانوار: ج 28 ص 390؛ کنی و القاب: ج 1 ص 387.
[263] - کنی و القاب: ج 1 ص 387.
بنده عرض میکنم: عبدالرحمن دمشقی بر شعر حافظ ابراهیم اینگونه توضیح میدهد: اینچنین است که رافضیها با حافظ ابراهیم استدلال میکنند ـدرحالیکه او ملحدی است که بر قرآن دروغ میبنددـ و منکر میشوند که اهل بهشت با دستبندهایی از طلا زینت شوند.
آنچه این شاعر یا کسان دیگر بیان میکنند، از انتشار روایات ضعیف و دروغین نشأت گرفته است؛ روایاتی که متخصصان علم روایت و حدیث ـکه حجت محسوب میشوندـ آنها را مورد تفحص قرار میدهند، نه شاعرانی که خداوند دربارهشان میفرماید: (وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ * أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ في كُلِّ وادٍ يَهيمُونَ * وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُون( (و شاعران که گمراهان از پِیشان میروند * آیا ندیدی که آنان در هر وادی سرگرداناند؟ * و چيزها میگويند که خود عمل نمیکنند؟).
اگر به ما بگویی: ترمذی گفت است، ابو داوود گفت است، احمد در مسند گفته است: ما از شما نمیپذیریم مگر پس از خالص کردن سند. آیا علیه ما با آنچه حافظ ابراهیم گفته استدلال میکنی؟ سایت فیصل النور: www.fnoor.com
میگویم: (شهرت واقعهی به آتش کشیدن خانه بهقدری است که باعث شده این واقعه بر زبان هر محقق و شاعر گفته شود. شاعر فقط به دلیل مشهور بودن و پذیرفتن آن، این را بیان کرده است.
شیخ امینی پس از نقل این ابیات از قصیده عمریه میگوید: چه بگویم؛ پسازاینکه مردم مصر در جشن دانشگاه در ابتدای سال 1981 این قصیده عمریه را که بیتهای مذکور را دربردارد خواندند؟ و روزنامهها آن را در مناطق مختلف جهان منتشر نمودند و بزرگان مصری نظیر احمد امین، احمد زین، ابراهیم ابیاری، علی امین، خلیل مطران و دیگران میآیند و دیوانی منتشر میکنند که عنوانش این شعر است و از این شاعر تقدیر میکنند که در چنین سطح از درک و شعور است. به عواطف این امت در این روز سخت، خدشه وارد میکنند و با این فریادهای قومیگرایی پاکی اسلام و سازش را در جامعهی اسلامی و بهواسطهی آن وحدت مسلمانان را از بین میبرند و فکر میکنند کار خوبی میکنند... تا اینکه میگوید: آنان را میبینی که در مدح و ستایش شاعر و این قصیدهی او مبالغه میکنند. گویی او برای امت، علم بسیار، یا نظر شایستهی جدید، یا برای عمر فضیلت بسیاری آورده است که امت و پیامبر مقدسش بهواسطهی آن خوشحال میشوند. بشارتی به پیامبر اعظم که در نظر کسانی که اینچنین سخنسرایی میکنند برای جگرگوشهی صدیقهاش هیچ احترام و کرامتی وجود ندارد. سکونت ایشان در خانهای که خداوند اهلش را پاک نمود، آنان را از این کار و اینکه خانه را برایشان به آتش بکشند بازنداشت. تبریک بر بیعتی که با چنین ترس و وحشتی صورت گیرد و با چنین ننگ و رسوایی به انجام رسد). (الغدیر: ج 7 ص 86)
[264] - وکلمة لـعلـی قـالـهـا عـمر اکــرم بـسـامعها اعـظـم بـلـقـیـهـا
حرقت بیتک لا ابـقی علیـک بها ان لم تبایع و بنت المصطفی فیها
ما کان غیر ابی حفص بقائلها یوماً لفـارس عـدنـان وحـامـیـها
[265] - فاطمة الزهرا بهجة قلب المصطفی: ج 2 ص 532؛ نوائب الدهور: ص 194؛ هدایة الکبری: ص 417.
[266] - اختصاص مفید: ص 344.
[267] - تفسیر قمی: ج 1 ص 128.
[268] - دلائل الامامة: ص 134؛ بحار الانوار: ج 43 ص 170.
[269] - بحارالانوار: ج 22 ص 477.
[270] - بحارالانوار: ج 22 ص 485.
[271] - طرف ـ ابن طاوس: ص 42؛ بحار الانوار: ج 22 ص 493.
[272] - مصباح کفعمی: ص 554؛ مستدرک الوسایل: ج 5 ص 140؛ بحار الانوار: ج 30 ص 393.
[273] - عقد النضید و الدر الفرید: ص 63.
[274] - غیبت شیخ طوسی: ص 286.
[275] - لا تراني اتخذت لا وعلاها بعد بیت الاحزان بیت سرورِ
[276] - هجوم علی بیت فاطمه: ص 425.
[277] - هجوم بر خانهی فاطمه: ص 220.
[278] - شافی فی الامامة: ج 4 ص 112.
[279] - شافی فی الامامة: ج 4 ص 119.
[280] - شافی فی الامامة: ج 4 ص 113.
[281] - شافی فی الامامة: ج 4 ص 117.
[282] - شافی فی الامامة: ج 4 ص 120.
[283] - تلخیص شافی: ج 3 ص 156.
[284] - بحار الانوار: ج 28 ص 389.
[285] - آل عمران: 144.
[286] - طرائف فی معرفة مذاهب الطوائف: ص 245.
[287] - کشف المحجة لثمرة المهجة: ص 67.
[288] - رسائل الاعتقادیة ـ خواجویی: ص 77.
[289] - اثبات الهداة: ج 2 ص 368.
[290] - بحار الانوار: ج 31 ص 59.
[291] - بحار الانوار: ج 28 ص 408.
[292] - حدائق الناضرة: ج 5 ص 180.
[293] - کشف الغطا: ج 1 ص 18.
[294] - کشف الغطا: ج 1 ص 18.
[295] - صراط مستقیم: ج 3 ص 13.
[296] - صراط مستقیم: ج 3 ص 13
[297] - مصیبت زهرا: ج 2 ص 16.
[298] - اعیان الشیعة: ج 8 ص 348.
[299] - مصیبت زهرا: ج 2 ص 20.
[300] - مصیبت زهرا: ج 2 ص 21.
[301] - مصیبت زهرا: ج 2 ص 22.
[302] - مصیبت زهرا: ج 2 ص 23.
[303] - مصیبت زهرا: ج 2 ص 25.
[304] - مصیبت زهرا: ج 2 ص 25.
[305] - مصیبت زهرا: ج 2 ص 27.
[306] - مصیبت زهرا: ج 2 ص 28.
[307] - انوار القدسیة: ص 42.
[308] - فاطمة الزهرا بهجة قلب المصطفی: ج 2 ص 532؛ نوائب الدهور: ص 194؛ هدایة الکبری: ص 417.
[309] - کافی: ج 2 ص 226.
[310] - قاموس محیط: ج 2 ص 197.
[311] - تفسیر اطیب البیان: ج 13 ص 226.
[312] - میتوانید به کتاب متشابهات سید احمدالحسن جلد 1 پاسخ پرسش 8 و جلد 4 پاسخ پرسش 137 مراجعه نمایید. (مترجم)
[313] - احتجاج: ج 1 ص 148.
[314] - کامل الزیارات: ص 328.
[315] - بحار الانوار: ج 43 ص 190.
[316] - انبیا: 103.
[317] - آل عمران: 30.
[318] - الزام الناصب: ج 2 ص 236.
[319] - طه: 114.
[320] - سقیفه: فضای سرپوشیده و سایهبان دار که شبیه سالن وسیعی با سقفی بلند است. این مکان برای بنی ساعده بن کعب بن خزرج بود. آنها طایفهای از انصار بودند که سعد بن عباده رهبرشان و رئیس خزرج بود. سایهبانی بود که زیر آن مینشستند و محل شورایشان برای رفع مشکلاتشان محسوب میشد و به «سقیفهی بنی ساعده» مشهور بود. انصار اوس و خزرج در آن گرد آمدند تا با سعد بن عبادة بهعنوان جانشین پس از وفات پیامبر بیعت کنند.
[321] - صحیح بخاری: ج 8 ص 26؛ سنن کبری بیهقی: ج 8 ص 142؛ فتح الباری ـ ابن حجر: ج 12 ص 33؛ عمدة القاری عینی: ج 24 ص 7 و دیگر منابع.
[322] - تاریخ طبری در ذکر حوادث سال 11 هـ ج 2 ص 456 چاپ اروپا ج 1 ص 1838، از عبد الله بن عبد الرحمن بن ابی عمره انصاری و ابن اثیر ج 2 ص 125 و تاریخ خلفا ابن قتیبه ج 1 ص 5 که نزدیک به آن است، و ابوبکر جوهری در کتاب سقیفه ج 2 و از ابن ابی الحدید در خطبهی «سخن ایشان دربارهی معنای انصار».
[323] - وقتی پس از وفات رسول خدا خبرهای سقیفه به امیرالمؤمنین رسید، ایشان فرمود: (انصار چه گفتند؟ عرض کردند: گفتند: از ما امیری و از شما امیری باشد. ایشان فرمود: آیا بر آنان دلیل نیاوردید که رسول خدا وصیت فرمود که به نیکوکارشان نیکی کنند و از بدکارشان درگُذرند؟ عرض کردند: در این سخن چه حجت و دلیلی برای آنان است؟ فرمود: اگر امارت در میان آنان باشد، وصیتی بر آنان وجود ندارد. سپس فرمود: قریش چه گفتند؟ عرض کردند: دلیل آوردند که آنها درخت رسول خدا هستند. ایشان فرمود: با درخت احتجاج کردند و میوهاش را از بین بردند!) (نهجالبلاغه با شرح محمد عبده: ج 1 ص 116).
[324] - شرح نهجالبلاغه: ج 2 ص 38.
[325] - تاریخ یعقوبی: ج 2 ص 123.
[326] - یعقوبی آن را پس ازآنچه پیشین بیان کرده در کتاب تاریخ خود: ج 2 ص 103 روایت کرده است؛ موفقیات: ص 579.
[327] - در روایت طبری: ج 3 ص 208 و در ابن اثیر: ج 2 ص 123 آمده است «انصار این سخن را پس از بیعت عمر با ابوبکر گفتند».
[328] - سیرهی ابن هشام: ج 4 ص 336 و همه کسانی که حدیث «بیعت با ابوبکر، نجات و رهایی» را روایت کردند گفتند که عمر چنین گفت.
[329] - در روایتی که ابن ابی الحدید ذکر کرده، اینگونه است: وقتی اوس دید که سرکردهای از روسای خزرج بیعت کرده است، اسید بن خزرج که رئیس اوس بود برخاست و از روی حسادت با سعد بیعت کرد؛ او پیشی گرفت تا جانشین او شود... شرح نهجالبلاغه: ج 2 ص 2: در شرح او بر سخن امیر در معنای انصار.
[330] - این موضع بهروشنی سیاست دو خلیفه را در تندی و نرمش نشان میدهد.
[331] - رجوع کنید به کتاب سقیفهی او؛ به شرح ابن ابی الحدید: ج 1 ص 133 مراجعه کنید و در ص 74 از او با لفظ دیگری است.
[332] - ابن عبد ربه در عقد الفرید: ج 4 ص 258 و ابوبکر جوهری در کتاب سقیفهاش با روایت ابن ابی الحدید از او در ج 1 ص 132 و جزئیاتش را در ص 74 از آن روایت کرده است؛ و زبیر بن بکار در موفقیات: ص 277 - 580 و 583 و 562 همانطور که ابن ابی الحدید از او در شرح نهج: ج 2 ص 2 - 16 نقل میکند. در شرح او: «ازجمله سخنان ایشان در معنای انصار».
[333] - موفقیات زبیر بن بکار: ص 580.
بنده عرض میکنم: به این دلیل شک نداشتند که علی بن ابیطالب صاحبالامر پس از رسول خدا است که متونی وجود داشت که ولایت او را بر آنان ثابت میکرد و اینکه او خلیفه و جانشین رسول خدا است. وقتی شایستگیهای علی بن ابیطالب را دیدند که پس از رسول خدادر هیچکس دیگری نبود، کاملاً طبیعی است که هیچکس شک نداشته باشد که او پس از پیامبر صاحب حق است. ولی آنچه دل را ناراحت میکند، این است که آنها چگونه شخص دیگری را بر ایشان مقدم میدارند؟ باوجوداینکه از او چنین چیزهایی میدانستند؛ همانطور که غیر آن را نیز میدانستند. حتی اگر فرض کنیم که از سوی رسول خدا تصریحی بر ایشان وجود نداشته باشد، آیا هیچ عاقل منصفی میتواند کس دیگری را بر علی مقدم بدارد؟ کسی که میدانهای نبرد به قهرمانی و شجاعتش گواهی میدهند و میدانهای عِلم به حکمتش و اینکه او درب شهر علم پیامبر است و مساجدی که به عبادت او که زبان از توصیفش ناتوان است، و سایر مواردی که بیانشان قابل شمارش نیست؟! این خسارتی برای اسلام بود که هیچچیزی آن را جبران نمیکند!!
[334] - طبری: ج 2 ص 458. در روایت ابناثیر: ج 2 ص 224 است: «اسلم آمد و بیعت کرد». زبیر بن بکار در موفقیات و با روایت نهج: ج 6 ص 287 میگوید: «ابوبکر بهواسطهی آنان تقویت شد» ولی برای ما مشخص نکرده است که اسلم چه زمانی آمد؛ ولی این گمان قوی است که این واقعه در روز سهشنبه اتفاق افتاده بوده باشد. مفید در کتاب «جمل» خود میگوید: این قبیله آمده بود تا از مدینه آذوقه تهیه کند. جمل: ص 43.
[335] - موفقیات: ص 578؛ ریاض النضرة: ج 1 ص 164؛ تاریخ الخمیس: ج 1 ص 188. به معالم المدرستین: ج 1 ص 151 - 158 مراجعه کنید.
[336] - صحیح بخاری: ج 8 ص 126.
[337] - تاریخ طبری: ج 2 ص 449؛ کامل فی التاریخ: ج 2 ص 332.
[338] - تاریخ یعقوبی: ج 2 ص 127.
[339] - پرسشگر میتواند بپرسد که آیا چنین معنایی در رفتار ابوبکر طی مطالعهی تاریخ دیده شده است؟ گمان نمیکنم هیچ باانصافی بگوید: ابوبکر اینچنین بوده است! برای فهمیدن آنچه بر این مطلب گواهی میدهد، به سیاستهای خلیفه ابوبکر در این کتاب و دیگری کتابها مراجعه کنید؛ که آنچه ابوبکر انجام داده است را روشن میکند. ولی این سیاست پادشاه و سلطان است که اینچنین خود را به تصویر میکشد؛ ولی جز این نیست که این موضوع برای هر فرد منصفی که چشم بر آخرت خود دارد، پوشیده نمیباشد.
[340] - طبقات کبری: ج 3 ص 182.
[341] - احتجاج: ج 1 ص 136.
[342] - ملل و النحل شهرستانی: ج 1 ص 24.
[343] - و إن کنت بالـشوری ملـکت أمورهم فکیف بهذا والمشیرون غیب
و إن کنت بالقربی حججت خصیمهم فغیرک أولـی بالنبی و أقرب
[344] - این موقعیتهای سختی که ابوبکر در آنها در کنار پیامبر ایستاد، کجا است؟ بهعلاوه چگونه گواهی عمر در اینجا مورد پذیرش قرار میگیرد، حالآنکه گواهی علی بن ابیطالب هنگام گواهی دادن برای فاطمه دربارهی اینکه فدک برای او است، مورد قبول نمیباشد؟ انسان نمیداند چگونه به این سخن پیشین دلخوش کند؟ ولی در این دنیایی که دیگری را بر علی بن ابیطالب پیش انداخته است، بعید نیست که هر چیزی اتفاق بیفتد. سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوند است، بر مصیبتها و پستی دنیا.
[345] - شرح نهجالبلاغه: ج 18 ص 416.
[346] - مسند احمد: ج 1 ص 55.
میگویم: جا دارد خوانندهی گرامی توجیهاتی را که برای موجه کردن سخن عمر بن خطاب ارائه دادهاند مورد مطالعه قرار دهد؛ پس از اینکه از تکذیب روایت «سست و نااستوار بودن» درماندند. آنان را در هر چیزی اینچنین مییابیم؛ پس از اینکه نمیتوانند چیزی را انکار کنند، به توجیهات پوچ و توخالی پناه میبرند؛ همانطور که گفتهی عمر نسبت به پیامبر که او را به هذیان گفتن یا غلبه یافتن بیماری متهم نمود، توجیه کردند؛ درحالیکه چنین نسبتهایی از ساحت ایشان بسی به دور است! این توجیهات در پاورقی آمده است. میتوانید مراجعه کنی.
اما در خصوص موجه کردن آنان برای روایت «سست و نااستوار بودن» برخی ازآنچه گفتهاند را خدمت شما خوانندهی گرامی ارائه میدهیم و تأمل در آنچه گفتهشده است را بر عهدهی خودتان مینهیم:
ابن حجر در فتح الباری: ج 12 ص 131 میگوید: « سخن او: «آگاه باشید که این امر» یعنی بیعت ابوبکر. سخن او: «اینچنین بود» یعنی سُست و نااستوار بود؛ و بر این موضوع در روایت اسحاق بن عیسی، از مالک که ثعلب از ابن اعرابی حکایت کرده است، تصریح کرده است. سیف مانند آن را در فتوح با سندش از سالم بن عبد الله آورده است. وی میگوید: «فلته» (سست بودن) شبی است که در موردش شک وجود دارد که جزو رجب است یا شعبان یا جزو محرم است یا صفر. عرب در ماههای حرام سلاح بیرون نمیآوردند. اگر برای کسی خونخواهی وجود داشت، منتظر میماندند. وقتی آن شب میآمد، پیش از اینکه تمام شدن ماه محقق شود، از فرصت استفاده میکردند. کسی که میخواست شرّی به کسی برساند و در امان باشد، شرّ بسیاری بر آن مترتب میکرد. پس عمر زندگی پیامبر را به ماه حرام و «فلته» تشبیه کرده به خاطر آنچه که از سوی مرتدین اتفاق افتاده است؛ و خداوند شر و بدی آن را با بیعت ابوبکر در امان داشت؛ با نبردهایی که او علیه آنان انجام داد و بزرگی آنان را از بین برد. اینچنین گفته است. سزاوارتر است گفته شود که جامع بین آنها، غنیمت شمردن فرصت است. ولی از خونخواهی، شر بسیاری نشأت میگیرد. ولی خداوند شرّ آن را از مسلمانان در امان داشت. از بیعت ابوبکر شری ناشی نشد. بلکه همهی مردم از او اطاعت کردند؛ هم کسانی که در بیعت حاضر بودند و هم کسانی که از آن غایب بودند. در این سخن حقتعالی: «خداوند شرّش را بازداشت» اشاره به ترساندن از افتادن در همانند آن است؛ چراکه از واقعشدن شر و اختلاف، ایمن نبود. سخن حقتعالی: «خداوند شرش را بازداشت» به این معنا است که آنان را در شتاب و عجلهای که معمولاً از شر سرچشمه میگیرد، در امان داشت؛ زیرا بهطورمعمول کسی که از حکمت چیزی آگاه نباشد، آن را ناگهانی انجام میدهد که بر چنین عملی رضایتی وجود ندارد. عمر علت شتاب و عجلهی آنان را در بیعت ابوبکر بیان کرد؛ زیرا میترسیدند انصار با سعد بن عباده بیعت کنند. ابو عبیده میگوید: به بیعت با ابوبکر شتاب کردند؛ زیرا ترس داشتند که موضوع منتشر شود و به کسی تعلُّق گیرد که لیاقتش را نداشته باشد و بهاینترتیب شرّ صورت گیرد. داوودی معنای سخن او: «فلته (سست و نااستوار) بود» را اینگونه بیان میکند که بدون مشورت با همهی کسانی که شایستهی مشورت بودند، انجام شد. ولی کرابیسی صاحب شافعی این را انکار نموده، میگوید: منظور این است که ابوبکر و کسانی که با او بودند در رفتن بهسوی انصار سستی کردند. پس در محضر آنان با ابوبکر بیعت کردند. در میان آنان کسی بودند که بیعتش را که بر او واجب بود، نمیدانست و گفت: امیری از ما و امیری از شما. منظور از «فلته» (سست) مخالفت انصار بود که اتفاق افتاد و ارادهی بیعتی که با سعد بن عباده داشتند. ابن حبان معنای سخن او: «فلته بود» را اینگونه بیان میکند که آغازش بهدوراز (اجماع) بسیار صورت گرفته است؛ اگر اینگونه باشد به آن «فلته» میگویند. در این خصوص به دلیل مخالفت کسی که بهطورمعمول در آن مخالفت میکند، منتظر شری هستند که شاید اتفاق بیفتد. ولی خداوند شر و بدی را که بهطورمعمول در این زمینه است، بازمیدارد؛ نه اینکه در بیعت با ابوبکر، شر و بدی بوده باشد.
باقلانی در تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل ص 495 میگوید: اگر بگویند: چگونه ابوبکر مُستحق این امر بود؛ درحالیکه عمر آشکارا بر منبر میگوید: «آگاه باشید! بیعت ابوبکر فلته و سستی بود. خداوند شر و بدی آن را بازداشت» و با گفتار خود در این خبر، دستور به کشتن کسی داد که به مانند آن بازمیگردد. کسی که به مانند آن بازگردد، او را بکُشید. به آنان گفته میشود: ما در این خصوص شک نمیکنیم. ما و شما شک نداریم که عمر مجنون نبود و خِردش تباه نشده بود. اگر معنای این سخن بر آنچه شما میگویید حمل شود، در حکم دیوانگی گویندهی آن است؛ زیرا عمر بر مردم برای اثبات امامتش و اطاعتش و فرمانبرداری از او در امامت دلیل میآورد؛ زیرا با پیمان با ابوبکر، آن امر برای او است و عهد او برای او است. اگر بیعت ابوبکر باطل بوده باشد، باید همراهش کشته میشد و کسی که به مانند آن بازمیگردد باید عهد و پیمانش به عمر نیز باطل باشد؛ زیرا همانند عهد با ابوبکر بود؛ و این باعث میشود که عمر کشته شود و هر امامی که در مسائل مسلمانان پس از آنان نظر میکند، باید کشته شود. صحابه نیز باید به آنها میگفتند: تو نیز ازجمله کسانی هستی که باید کشته شوی و عمل به عهد و پیمان تو در شورا واجب نیست. این سخن را فقط به این خاطر بیان کرده است که بر آنان در شورا بر منبر پیمان گرفته بود. لازم بود که به او نیز گفته میشد: دربارهی کسی که چنین ویژگی را داشت، گفتی: دوست داشتم مویی در سینهاش باشم. هیچ زمانی بهسوی خیری پیشی نگرفتم، مگر اینکه زودتر از من بهسوی آن پیشی گرفته بود. به خدا سوگند، روزی که رسول خدا وفات کرد، او برترین ما بود و امثال این سخنان. فقط کسی عمر را به این اختلالات متهم میکند که خردش تباهشده و جاهل است. اگر بگویند: پس معنای این خبر که به آنان گفتهشده چیست، که عمر معتقد بود ابوبکر برترین امت بود و فضیلتش آشکار بود؟ و امرش مشتبه نشد. بلکه او استحقاق دریافت کردن آن با مناظره برای آن را داشت و کسانی که پسازآن آمدند و در مرتبه و فضیلت نزدیک بودند، به این صورت مستحق آن نبودند. به همین دلیل آن را در شورای شش نفره قرار داد. سخن او که «فلته» بود، به این معنا است که بدون اِعمال فکر و دقت انجام شد؛ بلکه ناگهانی صورت پذیرفت، و این سخن او که «خداوند شر و بدی آن را بازداشت» به این معنا است که شر و بدی اختلاف در آن را بازداشت و اینکه هنگام تمام شدنش عصیانی صورت نپذیرد. اینکه کار فیصله یابد در نظر او بعید مینمود؛ با حملهور شدن انصار بر آن و آشکار شدن سر فتنه؛ و این سخن او «هرکسی بهمثل آن بازگردد او را بکُشید» به این معنا است که به مانند سخن انصار و آنچه از انصار حکایت شده است بازنگردند؛ چراکه آنها اراده داشتند که دو امام در یکزمان قرار دهند، با این گفتارشان: «امیری از ما و امیری از شما» و به این دلیل که این امر را از قریش برای دیگران خارج کنند. این دو عملی است که در دین حرام است و باعث ایجاد فتنه میشود. اشتباه انصار در این دو بزرگ بود و به اهل شورا و دیگران هنگام پیمان گرفتن بر این امر گفت: کسی که به مانند سخن انصار بازگردد، او را بکُشید. امکان دارد منظورش این بوده باشد که کسی تلاش کند با مناظره نسبت به آن و اظهار پیشی جستن و آشکار شدن فضیلت، آن را بگیرد؛ به همان صورتی که ابوبکر انجام داد و اگر چنین چیزی شناخته نشد، او را بکُشید؛ چراکه در این امت دیگرکسی باقی نمانده است که جایگاهش چنین باشد.
[347] - صحیح بخاری: ج 8 ص 26.
[348] - این حدیث به صورتهای مختلفی روایتشده است. یکبار روایت کردند که پیامبر فرمود: «خدایا! دین را با یکی از دو مردی که نزد تو دوستداشتنیتر است بزرگ بدار؛ عمر بن خطاب و ابوجهل بن هشام...» (مجمع الزوائد هیثمی: ج 9 ص 63)
بار دوم به این شکل: «خدایا! دین را با دوست داشتنیترین مرد در نظرت بزرگ بدار: ابوجهل بن هشام یا عمر بن خطاب» و دوست داشتنیترین فرد در نظر او عمر بن خطاب (خداوند از او راضی باشد) بود. (موارد الظمآن هیثمی: ج 7 ص 88)
بار سوم: از عایشه و از پیامبر که فرمود: «خدایا! اسلام را بهخصوص با عمر بن خطاب بزرگ بدار». (صحیح ابن حبان: ج 15 ص 306)
تردید در دروغ بودن این حدیث روا نیست. به همین دلیل وقتی این حدیث بر حذیفة بن یمان عرضه شد، گفت: خداوند متعال دین را با محمد بزرگ داشت و با کس دیگری بزرگ نداشت.
نمیدانم چگونه خداوند این دین را با عمر بن خطاب بزرگ داشت؟ آیا دین خداوند به عمر و امثال او نیاز دارد یا برعکسش صحیح است؟ بلکه اسلام همان است که به مسلمان بزرگی میدهد؟!
عمر در جاهلیت ناشناس بود و به او توجهی نمیشد. از او شهرت و دلاوری دیده نشد. در روایت آنان ذکرشده است که او در دوران جاهلیت تاجر الاغ و در نهایتِ پستی بوده است. در جاهلیت به جهت کوچک شمردن و مسخره کردنش «عمیر» نامیده میشد. پدرش هیزمشکن بود و دستش به خاطر دزدی که در بازار عکاظ انجام داد، قطع شد. چگونه خداوند بهواسطهی شخصی که چنین مواردی بخش کوچکی از شرححالش است، دین را بزرگ میدارد؟!
عمرو بن عاص ـکه جزو کسانی است که در نقل مطلب دربارهی عمر متهم نیستـ میگوید: «خداوند زمانی را ناپسند بِدارد که عمرو بن عاص برای عمر بن خطاب کار کرد. به خدا سوگند من خطاب را میشناختم که دستهای از چوب را بر سرش میبُرد و مانند آن بر سر پسرش بود و ارزش آن فقط بهاندازهی خرمایی بود که به فرومایهای هم نمیرسید». (به الغدیر: ج 6 ص 273 مراجعه کنید).
عمر بن خطاب بیرون آمد درحالیکه که دستش بر معلی بن جارود بود. زنی از قریش او را دید و گفت: «ای عمر»! او ایستاد. آن زن گفت: «ما موقعی تو را عمیر میشناختیم. پس از عمیر، عمر شدی. پس از عمر، امیرالمؤمنین شدی. ای فرزند خطاب! تقوای الهی پیشه و در کار خود و کار مردم نظر کن. کسی که از عذاب میترسد، دور برایش نزدیک میشود و کسی که از مرگ هراس دارد، از دست دادن فرصت، میترسد». (طرائف فی معرفة مذاهب الوائف: ص 467)
ماحوزی میگوید: «فاضل جلیل حسن بن علی طبرسی در تحفة الابرار گفته است: «همراه بودن عمر با ابوجهل در این خبر، علیه ادعای دشمن گواهی میدهد و بر مشارکت داشتن این دو در گمراهی فریاد میزند. او میگوید: اگر این خبر بر فضیلت عمر دلالت کند، بر فضیلت ابوجهل نیز دلالت دارد؛ زیرا در رفتار، همسو هستند. آنچه برای من روشن است این است که به فرض اینکه این خبر درست باشد و نه چیز دیگر ـکه مانند دست کشیدن روی شاخهی خاردار استـ نه دلالت بر بزرگی عمر میکند و نه فضیلتی برای او، بلکه دلیلی است در دعای ایشان که ازآنجاکه این دو ملعون در آزار و بدزبانی و اهانت به اهل اسلام و بیخرد شمردن آنان مشترک هستند و در ناپسند بودن اخلاق و آزار به رسول خدا و یاران و مسخره کردن آنان برابر بودند ـهمانطور که از مطالعهی سیرهها دانسته میشودـ رسول خدا میخواست یکی از آنان را در ظاهر به اسلام وارد کند تا در مقابل دیگری قرار گیرد ـپس دلالت بر کسی میکند که هیچ سابقهای برایش وجود نداردـ و مسلمانان از همکاری آنان در وقاحت و سفاهت در امان بمانند و از شر و فتنهاش در امان میماندند. بهعلاوه اینکه آنان روایت کردهاند که خداوند سبحان، اسلام را با علی و نه هیچ صحابهی دیگری بزرگ داشته است... سپس میگوید: از کسایی در قصصالانبیا روایت است: در ساق عرش نگاشته شده است: لا اله الا الله، محمد رسولالله، او را با علی تأیید و یاری نمودم.
در کتاب مناقب ابوبکر بن مردویه و مجتبی صالحانی و منتهی المآرب قطان اصفهانی و تفسیر المستخرج من التفاسیر الاثنی عشر شیخ حافظ محمد بن مؤمن شیرازی چنین آمده است: (این آیه: (فَإِنَّ حَسْبَكَ اللهُ هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنين( (پس خداوند براى تو بس است. همو بود كه تو را با يارى خود و مؤمنان تایید نمود) دربارهی علی نازلشده و منظور از مؤمنین، فقط او است). (کتاب الاربعین: ص 334)
شیخ نمازی میگوید: «از طریق آنان از پیامبر روایتشده است: «خدایا! دین را با عمر بن خطاب بزرگ بِدار. او اسلام آورد». این دلیل بر مدح و ستایش او نیست، به دلیل این سخن پیامبر که در صحیح بخاری و کتاب جهاد نقلشده است: «خداوند، دین را با مرد فاجر تأیید میکند». (مستدرک سفینة البحار: ج 7 ص 426)
[349] - تاریخ یعقوبی: ج 2 ص 123.
[350] - تاریخ یعقوبی: ج 2 ص 124.
[351] - سقیفه و فدک: ص 45.
[352] - نووی در شرحش بر صحیح مسلم این حدیث را ضعیف شمرده است و میگوید: «اما حدیث امت من بر گمراهی اجماع نمیکنند، ضعیف است؛ و خداوند داناتر است» شرح مسلم: ج 13 ص 67، و به عمدة القاری عینی: ج 2 ص 52 مراجعه کنید.
[353] - صحیح بخاری: ج 5 ص 82؛ صحیح مسلم: ج 5 ص 153؛ تاریخ طبری: ج 3 ص 208.
[354] - او شیخ طاهر بن مطهر مقدسی است که از بزرگان متقدمین میباشد. در «بدء و تاریخ»: ج 5 ص 20 چاپ خانجی مصر آمده است: تا زمانی که فاطمه را دفن نکرد، با ابوبکر بیعت نکرد. حاشیهی شرح احقاق الحق: ج 10 ص 484.
[355] - مروج الذهب: ج 1 ص 414؛ امامت و سیاست: ج 1 ص 12 با اندکی اختلاف.
[356] - تاریخ یعقوبی: ج 2 ص 124.
[357] - بقره: 195.
[358] - حشر: 16 و 17.
[359] - مائده: 24.
[360] - خصال ـ شیخ صدوق: ص 461؛ احتجاج: ج 1 ص 97؛ البته با اختلاف در جزئیات در این دو منبع.
[361] - تاریخ یعقوبی: ج 2 ص 124.
[362] - شرح نهجالبلاغه: ج 6 ص 18.
[363] - شرح نهجالبلاغه: ج 6 ص 23.
[364] - مناقب آل ابیطالب: ج 2 ص 374.
[365] - احتجاج: ج 1 ص 107.
[366] - امامت و سیاست: ج 1 ص 19.
[367] - کافی: ج 8 ص 33.
[368] - انبیا: 105.
[369] - شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید: ج 17 ص 222.
[370] - تاریخ یعقوبی: ج 2 ص 124.
[371] - کنز العمال: ج 5 ص 640.
[372] - دلائل الامامه: ص 124.
[373] - سقیفه و فدک: ص 51؛ شرح ابن ابی الحدید: ج 2 ص 53.
[374] - سقیفه و فدک: ص 39.
[375] - کتاب سلیم بن قیس به تحقیق محمد باقر انصاری: ص 394.
[376] - تاریخ بلاذری: ج 1 ص 587.
[377] - نهجالبلاغه به شرح محمد عبده: ج 1 ص 30.
در پاورقی صفحهی 135 و 136 از کتاب اصلی عربی، متنی از شرح محمد عبده بر این سخن امیرالمؤمنین آمده که توضیح کلمات و عبارتهای عربی موجود در این مقطع از خطبه میباشد که آوردن ترجمهی این پاورقی برای خوانندهی فارسیزبان چندان مناسبتی ندارد. علاقهمندان میتوانند به کتاب عربی صفحهی 135 پاورقی شماره 1 مراجعه نمایند. (مترجم)
[378] - امامت و سیاست با تحقیق زینی: ج 1 ص 19.
[379] - توضیح این عبارت در روشنگری چهارم پس از بیان روایات اتفاق خواهد آمد. منتظر باشید.
[380] - تاریخ یعقوبی: ج 2 ص 126.
[381] - تاریخ بلاذری: ج 1 ص 587.
[382] - تاریخ بلاذری: ج 1 ص 586.
[383] - تاریخ طبری: ج 2 ص 443.
[384] - عقد الفرید: ج 4 ص 259.
[385] - استیعاب: ج 3 ص 975.
[386] - کتاب سلیم به تحقیق محمدباقر انصاری: ص 147.
[387] - اختصاص شیخ مفید: ص 185.
[388] - ینابیع المودة لذوی القربی: ج 2 ص 249.
[389] - مناقب ابن مغازلی: ص 19.
[390] - فتوحات الاسلامیه احمد زینی دحلان: ج 2 ص 306 به نقل از کتاب الغدیر شیخ امینی: ج 1 ص 282.
[391] - به نقل از کتاب الغدیر: ج 1 ص 282.
[392] - به کتاب خلاصة عبقات الانوار: ج 9 ص 151 مراجعه کنید.
[393] - حقتعالی میفرماید: (وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا( (و ميوه و چراگاه) (عبس: 31).
[394] - فتح الباری: ج 13 ص 229.
[395] - مجموع محیی الدین نووی: ج 20 ص 224.
[396] - فرائد السمطین: ج 1 ص 159.
[397] - مستدرک علی الصحیحین: ج 3 ص 154؛ مجمع الزوائد: ج 9 ص 203.
[398] - عمدة القاری: ج 16 ص 249.
[399] - مسند احمد: ج 4 ص 328؛ صحیح البخاری: ج 6 ص 158؛ ذخائر العقبی: ص 37.
[400] - مسند احمد: ج 4 ص 5؛ سنن ترمذی: ج 5 ص 360.
[401] - مجمع الزوائد: ج 9 ص 169.
[402] - سنن ترمذی: ج 5 ص 360.
[403] - کتاب سلیم بن قیس به تحقیق محمدباقر انصاری: ص 147.
[404] - مجلسی روایت کرده است: «عمر خشمگینانه برخاست و خالد بن ولید و قنفذ را صدا زد. به آن دو دستور داد تا هیزم و آتش بیاورند. سپس رو کرد تا به در خانهی علی و فاطمه و پشت درب رسید. (فاطمه) سرش را بسته بود و بدنش در ماتم وفات رسول خدا رنجور و نحیف شده بود. عمر آمد، در را کوبید و صدا زد: ای پسر ابوطالب! در را باز کن...». (بحارالانوار: ج 28 ص 299)
[405] - سید تاجالدین بن علی بن احمد حسینی عاملی میگوید: «وقتی امام به اندک بودن تعداد و نبودن یاریگر نگاه کرد، در خانهاش نشست. عمر بن خطاب گروهی را جمع کرد و به منزل علی آورد. در را بسته یافتند. هیچکس پاسخ نداد. عمر هیزم خواست و گفت: به خدا سوگند اگر در را باز نکنید قطعاً آن را با آتش میسوزانم. وقتی فاطمه این را شنید بیرون آمد و در را باز کرد. عمر او را کنار زد و ایشان پشت در پنهان شد. او حضرت را با در فشرد و این علت سقط کردن ایشان بود و نقل شده که همین علت مرگش بوده است. آنها وارد شدند و بهسوی امیرالمؤمنین یورش بردند و او را به زور بیرون آوردند. فاطمه میان آنان و امیرالمؤمنین مانع شد و فرمود: به خدا سوگند، به شما اجازه نمیدهم پسرعمویم را ظالمانه ببرید. وای بر شما! چه زود به خداوند و رسولش در مورد ما خیانت کردید. عمر بن خطاب به قنفذ دستور داد و او حضرت را با تازیانه چنان زد که اثرش در بدن ایشان ماند». (تتمة فی تواریخ الائمة: ص 35)
[406] - جوهری روایت کرده است: ابو زید عمر بن شبه مرا حدیث کرد و گفت: احمد بن معاویه به ما گفت: نضر بن شمیل مرا حدیث کرد و گفت: محمد بن عمرو ما را حدیث کرد: از مسلمه بن عبدالرحمن که گفت: «وقتی ابوبکر بر منبر نشست، علی، زبیر و تعدادی از بنیهاشم در خانهی فاطمه بودند. عمر به سویشان آمد و گفت: سوگند به آنکه جانم در دستان اوست، یا برای بیعت بیرون میآیید یا خانه را با شما به آتش میکشم». (سقیفه و فدک: ص 52؛ شرح نهجالبلاغه: ج 2 ص 56)
[407] - صفار در حدیث از امام صادق به مفضل سخن عمر را روایت کرده است: «ای علی! بهسوی بیعتی که مسلمانان بر آن اجماع کردند بیرون بیا. یا بر آنچه مسلمانان بر آن اجماع کردهاند بیرون میآیی، یا تو را میکُشیم». (مختصر بصائرالدرجات: ص 192؛ بحارالانوار: ج 53 ص 18)
[408] - بحارالانوار: ج 28 ص 299.
[409] - احتجاج: ج 1 ص 113.
[410] - کافی: ج 8 ص 237؛ بحارالانوار: ج 28 ص 252.
[411] - کافی: ج 8 ص 238؛ بحارالانوار: ج 28 ص 252.
[412] - اختصاص مفید: ص 186.
[413] - نفــسي علـی زفـراتها محبوسة یا لـیتها خرجـت مع الـزفرات
لا خیر بعدک في الحیاة، و إنما أبکي، مخافة أن تطول حیاتي
[414] - بیت الاحزان: ص 118.
[415] - إذا مات یوماً میت قل ذکره و ذکر أبي مذ مات والله أکثر
[416] - بحارالانوار: ج 36 ص 352.
[417] - چنین معنایی را معاویه در نامهاش به علی پس از کشته شدن عثمان بیان کرده است. او وضعیت امیرالمؤمنین را چنین بیان میکند: «توسط هرکدام از آنان کشیده میشدی، همانطور که نرینهای لجام زده کشیده میشود تا با کراهت بیعت کنی!» (بحارالانوار: ج 33 ص 108)
و امیرالمؤمنین اینگونه پاسخش را میدهد: «گفتی من کشیده میشدم همانطور که نرینهای لجام زده کِشیده میشود، تا بیعت کنم. به خدا سوگند، تو خواستی مذمت کنی ولی ستایش کردی، و خواستی مُفتضح کنی ولی مُفتضح شدی. براى يک مسلمان عیب و عار نیست كه مظلوم واقع گردد، مادام كه در دين خود ترديدی نداشته باشد و در يقين خود شک نكند. البته روی این دلیل من به دیگری است ولی بهاندازهی لازم با تو به سخن پرداختم». (نهجالبلاغه با شرح محمد عبده: ج 3 ص 33؛ احتجاج: ج 1 ص 262؛ بحارالانوار: ج 28 ص 368).
[418] - سقیفه و فدک: ص 71؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید: ج 6 ص 45.
[419] - کتاب سلیم بن قیس به تحقیق محمدباقر انصاری: ص 387؛ بحارالانوار: ج 28 ص 299.
[420] - کتاب اربعین محمد طاهر قمی: ص 162؛ بحارالانوار: ج 28 ص 393.
[421] - بحارالانوار: ج 28 ص 261؛ نفس الرحمن فی فضایل سلمان: ص 582.
[422] - بحارالانوار: ج 28 ص 261؛ نفس الرحمن فی فضایل سلمان: ص 582.
[423] - بحارالانوار: ج 22 ص 352.
[424] - کتاب سلیم بن قیس به تحقیق محمدباقر انصاری: ص 152.
[425] - به شرح این واقعه به روایت ابن قتیبه که پیشتر گفته شد مراجعه نمایید.
[426] - کتاب سلیم بن قیس به تحقیق محمدباقر انصاری: ص 153.
[427] - کتاب سلیم بن قیس به تحقیق محمدباقر انصاری: ص 154.
[428] - سقیفه و فدک: ص 71؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید: ج 6 ص 45.
[429] - دلایل الصدق: ج 3 ق 1 ص 53.
[430] - در اینجا باید به سخن پیامبر هنگام خواستن دوات و کتف توجه شود. حضرت نوشتاری را که میخواست بنگارد به بازدارنده از گمراهی توصیف کرده است. پس چگونه گفته میشود ایشان میخواست چیزی بنگارد که آنها میتوانستند از آن بینیاز باشند؛ آنگونه که از سخن بیهقی چنین استفاده میشود! آری، این نوشتاری است که امت نمیتوانند از آن بینیاز شوند؛ و به همین دلیل میبینیم پیامبر به صِرف اختلاف میان آنان و سخن سفیهانشان، آن را رها نکرد، بلکه آن را نگاشت و نزد خلیفهاش علی بن ابیطالب به امانت سپرد. متن وصیتی که پیامبر در شب وفاتش وصیت فرمود پیشتر ارائه گردید؛ مراجعه کنید.
[431] - عمدة القاری ـ عینی: ج 2 ص 171.
میگویم: این اهل علم چه کسانی هستند که گفتهاند پیامبر میخواست به ابوبکر وصیت کند؟! چه خوب است که اینان را به ما معرفی میکردید! و در آنها نیک مینگریستیم که آیا واقعاً جزو اهل علماند یا علمای درباری هستند؟!
بهعلاوه پیامبر آنچه را که میخواست بنگارد، به بازدارنده بودن امت از گمراهی توصیف کرده است. آیا استخلاف ابوبکر عامل بازدارندهای از گمراهی برای امت بوده است؟!
و به همین صورت این چه معنایی دارد که پیامبر این مطلب را با اعتماد و تکیه بر خواست و تقدیر خداوند سبحان رها کرده باشد؟! پس چرا وقتی موسی میخواست به وعدهگاه پروردگارش برود هارون را منصوب و به او وصیت کرد. پس چرا ایشان وصیت به او را با تکیه بر تقدیر و خواست خداوند متعال رها نکرد؛ به اینکه حکم شده بود که بنیاسرائیل، وصی موسی را رها و از سامری پیروی میکنند؟!
متأسفانه میبینیم که این سخنان از کسانی صادر شده است که مدعی علم هستند؛ کسانی که باعث شدند مردم در ورطهی نقصان عقیدتی بزرگی سقوط کنند. اینکه اگر خلافت ابوبکر خواست خداوند نبود، اتفاق نمیافتاد؛ در غیر این صورت لازمهاش این بود که ارادهی مخلوق ـ ابوبکر ـ بر خالق غالب شود؛ خداوند سبحان و متعال بسی والاتر از چنین نسبتهایی است!
و چنین نتیجه گرفته شود که این بیعت با اراده و خواست خداوند سبحان صورت پذیرفته است.
این مغالطهای است که از بسیاری سر میزند؛ چرا که میان اراده و خشنودی تفاوتی قائل نمیشوند. خداوند سبحان به دزدی اموال مردم راضی نیست، ولی این به معنای عدم وقوع آن در دنیای واقع نیست؛ زیرا اگر آن را وارد نکند، اصلاً در زمین اتفاق نمیافتد. پس هرچه اتفاق میافتد به خواست خداوند سبحان است؛ البته پس از اینکه راه خیر و شرّ را برای انسان تبیین فرمود؛ بنابراین خلافت ابوبکر با خواست و مشیت خداوند سبحان واقع شد، ولی پرسش این است: آیا خداوند از آن راضی و خشنود بوده است یا خیر؟
این سخن صحیح نیست که اگر او خشنود نبود پس اتفاق نمیافتاد! چنین فرضی مستلزم ملازمت اراده و رضایت است درحالیکه بین این دو ملازمتی وجود ندارد؛ در غیر این صورت غلبه یافتن فرعون، نمرود و دیگران مورد رضای خداوند سبحان بوده است! و این نتیجهای است که فاسد بودنش واضح و روشن است. پس دقت فرمایید و غافل نشوید.
[432] - مصنف ابن ابیشیبه: ج 8 ص 572.
[433] - تاریخ طبری: ج 2 ص 443.
[434] - عقد الفرید: چاپ بیروت ج 5 ص 13.
میگویم: آیا میتوان چنین پذیرفت؟ با وجود همهی روایاتی که پیشتر ارائه شد؛ روایاتی را که نقل کردند و بیان میکنند که علی ابن ابیطالب با کراهت و برای ترس از شریعت اسلام بیعت کرد؟! برای شناخت بیشتر به روایات مربوط به این واقعه که ارائه شد مراجعه کنید؛ خواهید دید که چگونه آنان حضرت را به بیعت مجبور کردند وگرنه او را میکُشتند، و زمانی که فرستادهی خلیفه، قنفذ گفت: جانشین رسول خدا تو را میخواند؟! و علی ابن ابیطالب چگونه به او پاسخ داد؟! ایشان فرمود: چه زود به رسول خدا دروغ بستید! و دیگر متونی که به باطل بودن نقل صاحب عقد الفرید حکم میکند. همچنین نباید از نظر دور داشت، با توجه به روایت این واقعه توسط خود صاحب عقد الفرید ـکه پیشتر گفته شدـ که در آن اثبات میشود نپذیرفتن بیعت توسط علی ( باعث تهدید آنها به آتش کشیدن خانه شد؛ همانطور که در همین متن بالایی اینگونه میباشد. بهعلاوه چگونه این سخن ایشان با خود این عبارت همخوانی و هماهنگی دارد؟ از یکسو تصریح میکند که علی از بیعت سر باز زد. اگر این بیعت مورد رضایت و به صلاح اسلام بود، چگونه علی از آن سر باز میزند؟ درحالیکه ایشان بهسوی هرچه که به صلاح دین و اهلش باشد پیشی میگیرد! و از سوی دیگر ثابت میکند که علی بیعت با ابوبکر را ناپسند نمیداشت!
درحالیکه بلاذری و دیگران تصریح میکنند که علی بیعت نکرد. جملهی او را در این متن پس از عبارت عقد الفرید ببینید.
[435] - انساب الاشراف: ج 1 ص 586.
[436] - تاریخ ابو الفدا: ج 1 ص 197.
[437] - شرح ابن ابی الحدید: ج 20 ص 147 به نقل از مسعودی در مروج الذهب: ج 3 ص 86.
[438] - مراجعه کنید به: کنی و الالقاب شیخ عباس قمی: ج 1 ص 386، بیت الاحزان: ص 85، مستدرک سفینة البحار شیخ علی نمازی شاهرودی: ج 8 ص 405. در این منابع این جمله آمده است: مسعودی در مروج الذهب و در اخبار عبدالله بن زبیر و حصر بنیهاشم در شعب و جمع کردن هیزم برای آنان، عبارتی میگوید که لفظش به این صورت است: نوفلی در کتابش در اخبار از ابن عایشه، از پدرش، از حماد بن سلمه آورده است: وقتی یاد بنیهاشم و جمعکردن هیزم برای به آتش کشیدن آنان بهپیش میآمد، عروة بن زبیر از برادرش عذرخواهی میکرد و میگفت: منظور او از این کار فقط ترساندن آنها بود تا در اطاعت از او وارد شوند؛ همانطور که بنیهاشم را ترساند و هیزم را برای به آتش کشیدن آنان، جمع نمود؛ زیرا آنها پیشتر از بیعت سر باز زده بودند...
[439] - روضة المناظر: ج 7 ص 164، چاپشده در حاشیهی کامل فی التاریخ.
[440] - تاریخ طبری: ج 2 ص 443.
[441] - انساب الاشراف: ج 1 ص 586.
[442] - امامت و سیاست: ج 1 ص 19؛ من حیاة خلیفه عمر بن خطاب: ص 181.
[443] - ملل و النحل شهرستانی: ج 1 ص 75.
[444] - عقد الفرید: چاپ بیروت ج 5 ص 13.
[445] - سقیفه و فدک: ص 53.
[446] - اقبال الاعمال: ج 3 ص 165.
[447] - کتاب سلیم بن قیس به تحقیق محمدباقر انصاری: ص 153؛ بحارالانوار: ج 43 ص 198.
[448] - کتاب سلیم به تحقیق محمدباقر انصاری: ص 427.
[449] - امالی صدوق: ص 176؛ محتضر: ص 197؛ بحارالانوار: ج 31 ص 62.
[450] - جواهر السنیه ـ حر عاملی: ص 291؛ بحارالانوار: ج 28 ص 64.
[451] - مناقب آل ابیطالب: ج 2 ص 51؛ امالی صدوق: ص 197؛ بحارالانوار: ج 27 ص 209.
[452] - کتاب سلیم به تحقیق محمدباقر انصاری: ص 427.
[453] - بحارالانوار: ج 30 ص 348؛ بیت الاحزان: ص 121.
[454] - احتجاج: ج 1 ص 109؛ بحارالانوار: ج 28 ص 283.
[455] - دلائل الامامه: ص 134؛ بحارالانوار: ج 43 ص 170؛ مستدرک سفینة البحار: ج 8 ص 620.
[456] - سیرة الائمة الاثنی عشر: ج 1 ص 145.
[457] - الزام الناصب: ج 2 ص 233.
[458] - احتجاج: ج 1 ص 414.
[459] - عقد النضید و الدر الفرید: ص 63.
[460] - شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید معتزلی: ج 14 ص 192.
[461] - عثمانیه جاحظ: ص 34
میگویم: او کنیزی را با این ظن که اسلام را رها میکند میزد، درحالیکه او پس از وفات پیامبر سزاوارترین به اسلام است و سزاوارتر از کسانی است که پیشتر از او اسلام آوردند و شئونات خلافت را اداره میکند! و حتی وقتی انسان به نَسب و رفتارش در جاهلیت مراجعه میکند، تعجبش تمامی ندارد و افزون نیز میگردد!
[462] - مسند احمد: ج 1 ص 335.
[463] - شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید: ج 1 ص 181.
[464] - کتاب سلیم با تحقیق انصاری: ص 223.
[465] - به نقل از کتاب مصیبت زهرا: ج 2 ص 111.
[466] - به نقل از کتاب مصیبت زهرا: ج 2 ص 111.
[467] - نمل: 24
[468] - مناقب آل ابیطالب: ج 1 ص 5.
[469] - مسند احمد: ج 1 ص 98؛ مستدرک: ج 3 ص 168؛ سنن کبری: ج 6 ص 166؛ مجمع الزوائد: ج 8 ص 52؛ معجم کبیر: ج 3 ص 96.
[470] - به نقل از نفحات الازهار سید علی میلانی: ج 18 ص 374.
[471] - ذخایر عقبی: ص 120؛ ینابیع الموده: ج 2 ص 200.
[472] - مسند احمد: ج 3 ص 32؛ صحیح مسلم: ج 7 ص 120.
[473] - شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید: ج 11 ص 111.
[474] - سنن ترمذی: ج 4 ص 135.
[475] - کامل فی التاریخ: ج 3 ص 397.
[476] - اسد الغابه: ج 4 ص 308.
[477] - مواهب اللدنیه: ج 2 ص 117.
[478] - جمهرة انساب العرب: ص 16.
[479] - ذخایر العقبی: ص 55.
[480] - اتحاف السائل: ص 33.
[481] - بدایت و نهایت: ج 3 ص 418 ؛ سیرهی نبوی ابن کثیر: ج 2 ص 544.
[482] - تبیین فی انساب القرشیین: ص 133.
[483] - معارف: ص 143.
[484] - معارف: ص 211.
[485] - تاریخ یعقوبی: ج 2 ص 213.
[486] - نور الابصار: ص 147.
[487] - مظالب السؤول فی مناقب آل الرسول: ص 313.
[488] - تهذیب الکمال: ج 20 ص 479.
[489] - مشارق الانوار: ص 133.
[490] - اسعاف الراغبین که به حاشیهی نور الابصار: ص 93 چاپ شده است.
[491] - نزهة المجالس: ج 2 ص 194.
[492] - نزهة المجالس: ج 2 ص 184.
[493] - بدء و تاریخ: ج 5 ص 20.
[494] - بدء و تاریخ: ج 5 ص 20.
[495] - بدء و تاریخ: ج 5 ص 73.
[496] - معارف: ص 211.
[497] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی: ج 14 ص 193.
[498] - بحار الانوار: ج 19 ص 351.
[499] - اثبات الوصیه: ص 124.
[500] - بحار الانوار: ج 30 ص 348؛ بیت الاحزان: ص 121.
[501] - احتجاج: ج 1 ص 414؛ بحار الانوار: ج 31 ص 645.
[502] - اختصاص مفید: ص 344.
[503] - نوائب الدهور: ص 194؛ هدایة الکبری: ص417.
[504] - دلائل الامامة: ص 134؛ بحار الانوار: ج 43 ص 170.
[505] - دلائل الامامه: ص 104؛ مدینة المعاجز: ج 1 ص 369.
[506] - انوار القدسیة: ص 42.
[507] - سیر اعلام النبلاء: ج 15 ص 578؛ میزان الاعتدال: ج 1 ص 139.
[508] - مناقب آل ابی طالب: ج 3 ص 133.
[509] - کفایت الطالب: ص 413، از او، صحیح من سیرة النبی الاعظم: ج 5 ص 240.
[510] - معارف: ص 93.
[511] - بدء و تاریخ: ج 5 ص 20.
[512] - میزان الاعتدال: ج 1 ص 139؛ لسان المیزان: ج 1 ص 268.
[513] - ملل و النحل شهرستانی: ج 1 ص 57.
[514] - فرق بین الفرق: ص 147.
[515] - دلایل الامامه: ص 122.
[516] - احتجاج: ج 1 ص 141 تا 146.
[517] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 16 ص 252.
[518] - یعنی خودش.
[519] - او زید بن علی بن حسین بن زید بن شهید علی بن حسین بن علی بن ابی طالب معاصر ابو الحسن علی بن محمد است.
[520] - ابو العینا، ابو عبد الله محمد بن قاسم بن خلاد ضریر، یار ابو جعفر منصور است. اصلش از یمامه و در سال صد و نود و یک در اهواز به دنیا آمد و در بصره بزرگ شد. او از دارندگان بهترین حافظه و فصیحترین مردم و حاضر جوابترین آنها بود. در چهل سالگی بصره را ترک گفت و در سال دویست و سی و سه از دنیا رفت. از صاحبان نوادر و شعر و ادبیات بود و در محضر ابو عبیده و الاصعمی تعلیم دیده بود. مردم گفتهاند که ابو العینا مدعی این سخن (یعنی خطبه) است و از او روایت میکنند و صحیحش میدانند. (بلاغات النساء: ص 18)
[521] - همینطور است و صحیح است زیرا این سخن در کمال بلاغت است، همانگونه که در شرح ابن ابی الحدید گفته شده است.
[522] - بلاغات النساء: ص 12.
[523] - بلاغات النساء: ص 14.
[524] - لسان العرب: ج 12 ص 548.
[525] - نهایة فی غریب الحدیث: ج 4 ص 273.
[526] - کتاب العین: ج 8 ص 323.
[527] - فائق فی غریب الحدیث: ج 3 ص 212.
[528] - مروج الذهب: ج 2 ص 304.
[529] - تاریخ یعقوبی: ج 2 ص 127.
[530] - مقتل الحسین: ج 1 ص 77.
[531] - مناقب: ج 1 ص 381 چاپ قدیم.
[532] - کشف الغمه: ج 2 ص 108.
[533] - بحار الانوار: ج 29 ص 215.
[534] - نص و اجتهاد: حاشیهی ص 60.
[535] - سقیفه: ص 104.
[536] - ابن ابی الحدید معتزلی بر سخنی که جوهری از ابوبکر نقل کرده است اینگونه توضیح میدهد: «این سخن را برای نقیب ابو یحیی جعفر بن یحیی بن ابو زید بصری خواندم و به او گفتم: به چه کسی کنایه میزند؟ گفت: او به صراحت میگوید. گفتم: اگر به صراحت میگفت از تو نمیپرسیدم. خندید و گفت: منظورش علی بن ابی طالب است. گفتم: همهی این سخن را به علی میگوید؟! گفت: بله. فرزندم! او پادشاه است. گفتم: سخن انصار چه بود؟ گفت: به نام علی فریاد زدند. او از مشوش شدن امر بر آنها ترسید. پس آنان را بازداشت. از کلمات سختش از او پرسیدم. گفت: ....» (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 16 ص 215)
بنده میگویم: چه جسارتی به خداوند و اولیایش!! و کسانی که ستم نمودند به زودی خواهند فهمید به کدامین بازگشتگاه بازخواهند گشت.
[537] - یمانی آل محمد در کتاب متشابهات جلد اول و در پاسخ پرسش پنجم دلیل اینکه فاطمه درب باطن شهر علمی که همان رسول خدا است را بیان فرموده است؛ مراجعه کنید.
[538] - زندگی با ویژگی عمومی اجتماعیاش، زندگی با روشهای مختلف و بدون نظمی بوده است؛ زیرا جامعهی عربی جاهلیت خالی از گروهی که اعضایش توانگر و ثروتمند بودند، نبود؛ ولی تعداد این افراد به اندازهی انگشتان بودند. آنان در مکهی مکرمه بودند و نه در سایر مناطق جزیرة العرب. سایر مناطق از دایرهی اختلاف و بینظمیها بیرون نرفته بود.
[539] - مسند احمد: ج 2 ص 332.
[540] - کافی: ج 1 ص 172.
[541] - توبه: 49.
[542] - بحار الانوار: ج 45 ص 128.
[543] - أوقر رکابي فضة أو ذهبا أنا قتلت السید المحجبا
قتلت خیر الناس أماً و أبا و خیرهم من ینسبون النسبا
[544] - خطبهی حج سید احمدالحسن.
[545] - ص: 12 تا 14.
[546] - بقره: 243.
[547] - انعام: 116.
[548] - اعراف: 187.
[549] - هود: 17.
[550] - اسراء: 89.
[551] - آل عمران: 110.
[552] - نهج البلاغه شیخ محمد عبده: ج 1 ص 31.
[553] - کافی: ج 8 ص 31.
[554] - «عوالی» با فتحه: جمع عالی (بالا) که ضد سافل (پایین) است و زمینی است که در چهار میلی مدینه قرار دارد و گفته شده سه میلی، و دورترین فاصلهی آن هشت میل است. (معجم البلدان: ج 4 ص 166)
[555] - فیء: غنیمت بدون جنگ (مترجم).
[556] - لسان العرب: ج 10 ص 473.
[557] - معجم البلدان: ج 4 ص 238.
[558] - مجمع البحرین: ج 3 ص 371.
[559] - و از انفال شمرده میشود. انفال: هر زمینی است که بدون اینکه اسب و مرکبی بر آن بِدوانند فتح شده باشد؛ و همچنین زمینهای موات، ماترکی از خانواده و نزدیکان که وارثی ندارد، آبگیرها، دریاها، بیابانها، معادن و زمینهای پادشاهان. اینها با نص صریح قرآن کریم مخصوص پیامبر است. خداوند عزّوجل میفرماید: ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطيعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾ (از تو دربارهی انفال میپرسند. بگو: انفال متعلق به خدا و پيامبراست. پس از خدا بترسيد و با يکديگر سازش کنيد و از خدا و فرستادهاش فرمان بريد، اگر ایمان دارید).
از امام صادق روایت شده است که فرمود: «ما همان گروهی هستیم که خداوند متعال اطاعت از ما را در قرآن واجب کرده است. انفال برای ما است و خالصِ اموال برای ما است». (مقنعه: ص278).
[560] - تاریخ طبری: ج 2 ص 302؛ بدایه و نهایه ابن کثیر: ج 4 ص 244؛ سیره نبویه ابن کثیر: ج 3 ص 374 ؛ سیره نبویه ابن هشام: ج 3 ص 799؛ سیره حلبیه: ج 2 ص 746.
[561] - کامل فی تاریخ: ج 2 ص 221؛ درر ابن عبد البر: ص 201؛ تفسیر ثعلبی: ج 9 ص 52.
[562] - معجم بلدان: ج 4 ص 238.
[563] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 16 ص 210.
[564] - سقیفه و فدک: ص 99.
[565] - شواهد التنزیل: ج 1 ص 439 و دیگر روایاتی را در همین موضوع بیان کرده است؛ مراجعه کنید. مسند ابن ابی یعلی موصلی: ج 2 ص 334؛ تفسیر ابن کثیر: ج 3 ص 39.
[566] - شواهد التنزیل: ج 1 ص 570.
[567] - فتح القدیر: ج 3 ص 224.
[568] - در المنثور: ج 4 ص 177؛ لباب النقول: ص 136.
[569] - کنز العمال: ج 3 ص 767.
[570] - تفسیر عیاشی: ج 2 ص 287.
[571] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 16 ص 269.
[572] - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 3 ص 71.
[573] - امالی طوسی: ص204؛ بحار الانوار: ج 29 ص 182.
[574] - شرح ابن ابی الحدید: ج 16 ص 278؛ شافی فی الامامه: ج 4 ص 103؛ بحار الانوار: ج 29 ص213.
[575] - سقیفه و فدک: ص 148.
[576] - فتوح البلدان: ج 1 ص 37.
[577] - ملل و النحل: ج 1 ص 25.
[578] - معجم البلدان: ج 4 ص 238.
[579] - سیره الحلبیه: ج 3 ص 487.
[580] - مواقف: ج 3 ص 598.
[581] - سعد السعود: ص 101.
[582] - کشف الغمه: ج 2 ص 105.
[583] - احزاب: 33.
[584] - احتجاج: ج 1 ص 121.
[585] - اختصاص: ص 183.
[586] - احتجاج: ج 1 ص 142، خطبهی زهرا در مسجد رسول خدا.
[587] - صواعق المحرقه: ص 31.
[588] - الغدیر: ج 7 ص 194 به نقل از سیره حلبیه: ج 3 ص 391.
[589] - بنده عرض میکنم: وضعیت عمر همانند وضعیت کافران قریش است که قرآن کریم در مذمت آنان آیه نازل کرد. حق تعالی میفرماید: ﴿لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا﴾ (به آنها که نزد رسول خدا هستند چيزی انفاق نکنید تا از گردش پراکنده گردند) (منافقون7).
خلافت ستمکار میخواست همهی امور اقتصادی را از دست علی بن ابی طالب بازدارد تا عامل نفوذی برایش نباشد و در خلافت با آنان به نزاع برنخیزد.
ابن ابی الحدید میگوید: یک علوی از اهل حله به نام علی بن مهنا که زیرک و با فضیلت بود به من گفت: انگیزهی ابوبکر و عمر را از منع کردن فدک از فاطمه چه میدانی؟ گفتم: هدف خاصی نداشتند؟! گفت: آنها خواستند که پشتیبانی برای علی بن ابی طالب نباشد و خلافت را سُست و ضعیف و به آرامی و با اغفال مردم غصب کردند و در آنها ضعفی دیده نشد، پس مرحله به مرحله پیش رفتند.
همچنین میگوید: به متکلمی از متکلمان امامیه که به علی بن تقی از سرزمین نیل معروف بود، گفتم: آیا فدک چیزی جز اندک تعدادی نخل و املاکی کم اهمیت بود؟ به من گفت: اینگونه نیست بلکه واقعا قابل توجه بود. آنقدر در آنجا نخل بود که اکنون در کوفه نیست و هدف ابوبکر و عمر از از محروم کردن فاطمه از آن جز این نبود که علی با محصولش و غلاتش تقویت نشود تا با خلافت به ستیز برخیزد. از همینرو به منع کردن حق علی، فاطمه و سایر بنی هاشم و بنی مطلب از خمس اقدام نمودند؛ زیرا فقیری که مالی ندارد همتش ضعیف میشود و عزت نفسش کم و به کسب مهارت و حرفه در طلب ملک و ریاست مشغول میگردد. (شرح نهج البلاغه: ج 16 ص 236)
شهید محمد باقر صدر (خداوند رحمتش کند) در کتاب «فدک در تاریخ» میگوید: «آنگونه که برخی گمان میکنند فدک زمینی کوچک یا مزرعهای کم ارزش نبود؛ بلکه آنچه که به آن یقین دارم، این است که برای صاحبش محصولات بسیاری سرازیر مینمود که ثروت عظیمی تشکیل میداد. به طوری که نمیتوانم میزان محصول سالانهاش را مشخص نمایم، هرچند در برخی از طرُق ما مقداری آمده است که به حد واقعاً بالایی میرسد. مواردی به میزان ارزش مادی فدک دلالت مینمایند:
اول: هدف عمر از اینکه ابوبکر را منع میکند تا فدک را در اختیار زهرا بگذارد به جهت ضعف عمومی اقتصادی به همراه نیاز آنها برای تقویت برای زمینهسازی جنگهایی که شورشیان به راه خواهند انداخت میباشد. واضح است زمینی که محصولش به تعدیل مالی دولت و تقویت مالی آن برای موقعیتهای اضطراری مانند شورشها و جنگهای داخلی کمک میکند، لزوماً نتایج عظیمی در پی خواهد داشت.
دوم: سخن خلیفه به فاطمه در گفت و گویی که با او در مسئلهی فدک داشت: «این مال از آنِ پیامبر نبود و از جملهی اموال مسلمین بود که پیامبر بر عهدهی بزرگان گذاشته بود و در راه خدا انفاق مینمود». بر عهدهی بزرگان گذاشتن نمیتواند باشد، مگر با مال فراوانی که سپاه با آن قوام مییابد.
سوم: اینکه معاویه فدک را سه قسمت کرد و هر قسمت را به یزید، مروان و عمرو بن عثمان داد. این مطلب به وضوح بر میزان ثروتی که از این زمین به دست میآمد، گواهی میدهد که بی شک ثروتی عظیم بود که یک سوم از آن را به مردانی داد که خود دارای زمینهایی بسیار و اموالی بیپایان بودند.
چهارم: تعبیر آن به قریه که در معجم البلدان آمده و تخمین میزان نخلهایش به نخلهای کوفه در قرن ششم هجری که در شرح نهج ابن ابی الحدید آمده است. (فدک در تاریخ: ص 41)
[590] - انسان: 9.
[591] - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 3 ص 71.
[592] - مناقب ابن شهر آشوب: ج 2 ص 49.
[593] - شرح نهج البلاغه: ج 16 ص 284.
[594] - مناقب آل ابی طالب: ج 3 ص 435.
[595] - سقیفه و فدک: ص 103.
[596] - سقیفه و فدک: ص103؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 16 ص 216.
[597] - بنده عرض میکنم: خداوند متعال میفرماید: ﴿أَفَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُون﴾ (آيا آن کس که ايمان آورده همانند کسی است که سرکشی میکند؟ نه، یکسان نيستند) (سجده18) و خداوند عزّوجل میفرماید: ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمينَ كَالْمُجْرِمين﴾ (پس آيا تسليم شدگان را همچون مجرمان قرار میدهیم؟) (قلم35).
پس چگونه میان علی و دیگرانی که تاریخ از آنان جز دوست داشتن منیّت، دنیا و شهواتشان را ندیده است، تساوی برقرار میکند؟! رفتار و کارهای آنان صفحات تاریخ را سیاه کرده است؟! آیا این با منطق قرآنی جایز است؟! این دو آیهی کریمه را ملاحظه کنید!!
چنین دلالتی، دلالت بر پستی و حقارت دنیا در نظر خداوند عزّوجل میکند. چه تلخی و مرارتی در سینهی علی ( در غلیان است! هیچکس با او به انصاف رفتار نکرد تا جایی که او را با عمر، عبدالرحمن، معاویه و مشابهانشان همتراز میکنند؛ و حال آنکه بین آنها تفاوت بسیار است! امیرالمؤمنین علی از این تلخی با این سخن تعبیر میکند: «روزگار مرا پایین آورد تا جایی که گفته شد: علی و معاویه» (فرحة الغری: ص7).
و خداوند به سید رضا هندی در قصیده کوثریاش خیر عطا فرماید. او میگوید:
ابوالحسن! تو را با دیگری مساوی کردند آیا کوه با ذره مقایسه میشود؟
چگونه تو را با دشمنت برابر کردن و آیا آنان که با دو لنگه کفش نعلین قنبر برابرند؟
[598] - به مصادرهی فدک توسط سلطهی حاکم مراجعه کنید، روایت کامل را مییابید.
[599] - سبط بن جوزی روایت کرده است: وقتی ابوبکر سند بازگرداندن فدک به فاطمه را نگاشت، عمر به ابوبکر گفت: «از چه چیزی برای مسلمانان انفاق میکنی، در حالیکه همانطور که میبینی عرب با تو پیکار میکنند» (الغدیر: ج 7 ص 194 به نقل از سیره حلبیه: ج 3 ص 391).
[600] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 16 ص 235.
[601] - بحار الانوار: ج 29 ص 157.
[602] - احزاب: 33.
[603] - احتجاج: ج 1 ص 122.
[604] - صحیح بخاری: ج 3 ص 163؛ سنن کبری: ج 4 ص 109.
[605] - طبقات کبری: ج 2 ص 318؛ کنز العمال: ج 5 ص 626.
[606] - ذخایر عقبی: ص 44؛ مستدرک: ج 3 ص 161.
[607] - مجمع الزوائد: ج 7 ص 235؛ تاریخ بغداد: ج 14 ص 322؛ تاریخ دمشق: ج 24 ص 449.
[608] - ذخایر عقبی: ص 260؛ شرح صحیح مسلم نووی: ج 16 ص 9؛ استیعاب: ج 4 ص 1794.
[609] - احتجاج: ج 1 ص 122.
[610] - آل عمران: 61.
[611] - احزاب: 33.
[612] - نص و اجتهاد: ص 67.
[613] - تعجب کراجکی: ص 136.
[614] - فاطمه بهجت قلب مصطفی: ص 34.
[615] - شرح نهج البلاغه: ج 16 ص 286.
[616] - شرح نهج البلاغه: ج 14 ص 190.
[617] - طرایف: ص 248؛ مواقف شیعه میانجی: ج 2 ص 405؛ قاموس رجال: ج 12 ص 147.
[618] - احزاب: 33.
[619] - طلاق: 1.
[620] - مناقب آل ابی طالب: ج 3 ص 137.
[621] - به نقل از کتاب فاطمه بهجت قلب مصطفی: ص 35.
[622] - به نقل از کتاب فاطمه بهجت قلب مصطفی: ص 36.
[623] - بحار الانوار: ج 29 ص 280.
[624] - صحیح بخاری: ج 4 ص 42؛ صحیح مسلم: ج 5 ص 153؛ مسند احمد: ج 1 ص 25.
[625] - اصل عبارت در کتاب عربی ص 247 چنین بوده: إن هذه الزعراء (القلیلة الشعر). (مترجم)
[626] - تحریم: 10.
[627] - کشف الغمه: ج 2 ص 108.
[628] - نسا: 7.
[629] - مریم: 5 و 6.
[630] - نمل: از آیهی 16.
[631] - نمل: از آیهی 16.
[632] - طبقات کبری: ج 2 ص 315.
[633] - کنز العمال: ج 12 ص 488.
[634] - شرح نهج البلاغه: ج 16 ص 227. ابن ابی الحدید میگوید: استاد ما ابوعلی گفت: روایت مورد پذیرش نیست مگر با دو نفر، مانند گواهی و شهادت دادن. ولی همهی متکلمان و فقها با او در این مطلب اختلاف کردند و بر او با پذیرفتن روایت ابوبکر فقط با یک صحابه استدلال کردند که «ما گروه پیامبران ارثی بر جای نمیگذاریم». حتی برخی از یاران ابو علی برای این مسئله با سختی پاسخی دست و پا کردند. میگوید: روایت شده است که ابوبکر در روزی که بر فاطمه احتجاج کرد، عرض کرد: سوگند به خدا کسی هست که در این مورد از رسول خدا شنیده باشد! مالک بن اوس بن حدثان روایت میکند که آن را از رسول خدا شنیده است. این حدیث میگوید که عمر، طلحه، زبیر، عبد الرحمن و سعد شهادت دادند و گفتند: ما از رسول خدا شنیدیم. این روایات در روزهای ابوبکر کجا بودند! نقل نشده است که کسی از این افراد در روز منازعهی فاطمه و ابوبکر دربارهی این موضوع چیزی روایت کرده باشد». (شرح نهج البلاغه:ج16ص227)
سید مرتضی میگوید: «این خبر (یعنی خبر نفی ارث) به هر شکل از اینکه موجب علم و یقین نمیشود، خارج نمیگردد. این خبر در حکم خبر آحاد است و جایز نیست احکامی از این دست از ظاهر قرآن بازگردانده شود؛ زیرا معلوم فقط با معلوم تخصیص داده میشود. وقتی دلالت ظاهری معلوم باشد جایز نیست با موردی ظنی و گمانی از آن بازگشت شود». (شافی: ج 4 ص 66).
[635] - شرح نهج البلاغه: ج 16 ص 221.
[636] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 16 ص 245.
[637] - تاریخ خلفا: ص 73.
[638] - صواعق المحرقه: ص 35.
[639] - معجم الاوسط: ج 5 ص 26.
[640] - از امام باقر روایت شده است که فرمود: «عایشه نزد عثمان آمد و گفت: ارث من از رسول خدا را به من بده. به او گفت: آیا تو همراه مالک بن اوس نصری نزد من نیامدی و گواهی ندادید که رسول خدا ارثی نمیگذارد تا اینکه فاطمه را از ارثش بازداشتید و حقش را باطل کردید؟! پس چگونه امروز از پیامبر درخواست ارث میکنی؟!
عایشه او را ترک گفت و بازگشت. وقتی عثمان به سوی نماز رفت، عایشه پیراهن رسول خدا را گرفت و گفت: عثمان با صاحب این لباس مخالفت و سنت او را رها کرده است». (امالی شیخ مفید: ص 125)
[641] - مسند احمد: ج 1 ص 208.
[642] - صحیح مسلم: ج 5 ص 152.
[643] - عایشه دربارهی خانه پیامبر به غیر از دفن کردن ابوبکر و عمر در اتاق حضرت کارهای دیگری نیز انجام داد. امام حسین را از اینکه برادرش حسن را کنار جدش دفن کند، بازداشت و سوار بر قاطری شد، بیرون آمد و صدا زد: در خانهی من کسی را دفن نکنید که من او را دوست نمیدارم؛ و بنیهاشم و بنیامیه برای جنگ صفآرایی کردند. ولی امام حسین به او فرمود که برادرش را دور قبر جدش طواف میدهد و سپس او را در بقیع دفن میکند. این به آن جهت بود که امام حسن به ایشان وصیت کرد به خاطرش خونی ریخته نشود؛ حتی به اندازهی یک حجامت.
ابن عباس (خداوند از او راضی باشد) میگوید: وا اسفا! که روزی بر قاطر سوار است و روزی بر شتر؟ در روایتی است که روزی بر شتر سوار شدی و روزی بر قاطر، و اگر زندکی میکردی بر فیل سوار میشد. ابن حجاج بغدادی آن را از شاعرانی گرفته که اشاره به کارهای عایشه در مورد تمامی خانهی پیامبر دارد بدون بقیهی زنان و میگوید:
تو یک نهم از یک هشتم داشتی ولی مالک همهی آن شدی
سوار شتر شدی و سوار قاطر شدی اگر میخواستی سوار فیل میشدی
(بحار الانوار: ج 44 ص 154)
صقر بصری میگوید:
در روز حسنِ هدایتگر بر قاطرت شتاب کردی
و خشمگین شدی و منع کردی و درگیر شدی و جنگیدی
و در خانهی رسول خدا با ستم حکم کردی
آیا همسر از وارثان برای ارث سزاوارتر است؟
تو یک نهم از یک هشتم داشتی ولی تو مالک همهی آن شدی
سوار شتر شدی و سوار قاطر شدی اگر میخواستی سوار فیل میشدی
(مناقب آل ابی طالب: ج3ص205)
[644] - تفسیر عیاشی: ج 1 ص 225؛ بحار الانوار: ج 29 ص 119.
[645] - صحیح بخاری: ج 3 ص 68؛ و در سنن کبری: ج 6 ص 116، عایشه و حفصه از جمله کسانی بودند که زمین و آب را انتخاب کردند.
[646] - سنن کبری: ج 6 ص 301.
[647] - لمعة البیضا: ص 707.
[648] - سیرة الحلبیه: ج 3 ص 488.
[649] - مسند احمد: ج 1 ص 4.
[650] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 16 ص 219.
[651] - انفال: 41.
[652] - سقیفه و فدک: ص117 و 118.
[653] - صحیح بخاری: ج 5 ص 144.
[654] - مناقب آل ابی طالب: ج 3 ص 137.
[655] - مسند احمد: ج 2 ص 489.
[656] - خصال: ص 273.
[657] - مناقب آل ابی طالب: ج 3 ص 104.
[658] - کافی: ج 4 ص 561.
[659] - مناقب آل ابی طالب: ج 3 ص 119.
[660] - نظم درر السمطین: ص 181.
[661] - بدایت و نهایت: ج 6 ص 367.
[662] - ذخایر عقبی: ص 53.
[663] - فصول المهمه فی معرفة الائمة: ج 1 ص 669.
[664] - مناقب آل ابی طالب: ج 1 ص 208.
[665] - من لا یحضره الفقیه: ج 1 ص 298.
[666] - بیت الاحزان: ص 167.
[667] - بحار الانوار: 43 ص 177.
[668] - تاریخ مدینه: ج 2 ص 95؛ در وفاء الوفاء: ج 3 ص 907.
[669] - انوار القدسیه: ص 43.
[670] - و ما أصابها من المصاب مفتاح بابه حدیث الباب
إنّ حدیث الباب ذو شجون مما جنت به ید الخؤون
و جاوز الحد بلطم الخد شُلت ید الطغیان و التعدّی
[671] - احتجاج: ج 1 ص 149.
[672] - معانی الاخبار: ص 354.
[673] - احتجاج: ج 1 ص 149.
[674] - مسند احمد: ج 4 ص 5.
[675] - صحیح بخاری: ج 4 ص 210.
[676] - صحیح مسلم: ج 7 ص 141.
[677] - بیت الاحزان: ص 172؛ بحار الانوار: ج 43 ص 203.
[678] - مسند احمد: ج 1 ص 6 ؛ صحیح بخاری: ج 4 ص 42.
[679] - مسند احمد: ج 1 ص 9 ؛ صحیح بخاری: ج 5 ص 82.
[680] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 6 ص 50.
[681] - صحیح بخاری: ج 4 ص 210 و ص 219.
[682] - صحیح بخاری: ج 6 ص 158.
[683] - مسند احمد: ج 4 ص 5.
[684] - صحیح مسلم: ج 7 ص 141 ؛ مسند احمد: ج 4 ص 328.
[685] - ملل و النحل: ص 31.
[686] - مصنف: ج 8 ص 574؛ کنز العمال: ج 5 ص 678؛ تاریخ مدینه: ج 2 ص 671؛ از زندگانی خلیفه عمر بن خطاب: ص 23.
[687] - تاریخ طبری: ج 2 ص 617.
[688] - بیت الاحزان: ص 172.
[689] - طرائف فی معرفة المذاهب: ص 252.
[690] - سقیفه و فدک: ص 75.
[691] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 6 ص 50.
[692] - بحار الانوار: ج 43 ص 179.
[693] - مسند احمد: ج 3 ص 55؛ بحار الانوار: ج 58 ص 211.
[694] - به بحار الانوار: ج 34 ص 191 و انوار البهیه: ص 59 و اعیان الشیعه: ج 1 ص 321مراجعه کنید.
[695] - انوار البهیه: ص62. شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه از عاصم بن حمید، از ابوبصیر روایت کرده است که گفت: امام باقر فرمود: «آیا وصیت فاطمه را به تو نگویم؟ عرض کردم: بله. ایشان جعبه یا سبدی بیرون آورد و نامهای از آن درآورد و آن را خواند: بسم الله الرحمن الرحیم. این وصیت فاطمه دختر محمد است که به مزارع و باغات هفتگانهاش وصیت میکند: عواف، دلال، برقه، میثب، حسنی، صافیه و مال امابراهیم، برای علی بن ابی طالب باشد. اگر علی از دنیا رفت برای حسن باشد و اگر حسن از دنیا رفت برای حسین باشد و اگر حسین از دنیا رفت برای بزرگترین فرزندانم است. خداوند، مقداد بن اسود کندی، زبیر بن عوام بر این گواهی میدهند؛ و علی بن ابی طالب نگاشت».
روایت شده است که این مزارع و باغات، وقف بوده است و آنچه رسول خدا از آنها برداشت میکرد را برای مهمانانش و کسانی که از آن میگذشتند، مصرف میفرمود. وقتی عباس از دنیا رفت دربارهاش با فاطمه نزاع شد. علی و دیگران شهادت دادند که آنها برای ایشان وقف شده است.
نام یکی از مزرعهها «میثب» شنیده شده است؛ ولی من از سید ابو عبد الله محمد بن حسن موسی (خداوند توفیقش را مدام کند) شنیدم میگفت که در نظر آنان به «میثم» معروف است. (من لا یحضره الفقیه: ج 4 ص 244)
بنده عرض میکنم: منظور از امّ ابراهیم، مشربه ـیعنی ماریهی قبطیهـ و خراج مدینه و نخلستان بود. این مزارع هفتگانه از اموال مخیریق یهودی بود که بنا بر سخنی اموالش را برای پیامبر وصیت کرده بود، و بنا بر سخنی دیگر از اموال بنی نضیر بوده به عنوان فئ به رسول خدا دادند، و سخنان دیگری نیز گفته شده است.
[696] - امالی طوسی: ص 156؛ بحار الانوار: ج 43 ص 209.
[697] - بیت الاحزان: ص 173.
[698] - تهذیب الاحکام: ج 1 ص 469.
[699] - مسند احمد: ج 6 ص 461.
[700] - بیت الاحزان: ص 178؛ بحار الانوار: ج 43 ص 200.
[701] - بیت الاحزان: ص 179.
[702] - در برخی از نسخهها: «به سوی پروردگارم».
[703] - کشف الغمه: ج 2 ص 123؛ بیت الاحزان: ص 179.
[704] - انوار البهیه: ص 61؛ بیت الاحزان: ص 180.
[705] - پاسخهای روشنگر: جلد 3 در پاسخ پرسش اول.
[706] - انوار البهیه: ص 62؛ اعیان الشیعه: ج 1 ص 321.
[707] - انوار البهیه: ص 62.
[708] - انوار البهیه: ص 62.
[709] - بحار الانوار: ج 43 ص 215.
[710] - مستدرک الوسایل: ج 2 ص 323؛ بحار الانوار: ج 79 ص 27.
[711] - طه: 55.
[712] - سید امین در مجالس السنیه میگوید: این قصیده را به خط شهید اول محمد بن مکی عاملی یافتم و معلوم میشود برای برخی از اشراف است.
[713] - بیانیهی اول شوال 1424هـ.ق.
[714] - کافی: ج 1 ص 458.
[715] - بحار الانوار: ج 43 ص 180. ابن عساکر این ابیات را با تفاوتهایی روایت کرده است: وی از سعید بن مسیب روایت کرده است که گفت: «با علی بن ابی طالب وارد گورستان مدینه شدیم. علی به سوی قبر فاطمه برخاست و مردم بازگشتند. میگوید: ایشان لب گشود و شروع به خواندن اشعاری نمود:
میان هر دو دوست، فراقی هست حتی اگر بقایم پس از شما اندک باشد
و از دست دادنم یکی پس از دیگری دلیلی بر اینکه دوستی را دوامی نیست
مصائب دنیا را بر خود بسیار میبینم و صاحب آن را تا مرگ، بیمار
(تاریخ شهر دمشق: ج 27 ص 395).
[716] - فصول المهمه فی معرفة الائمه: ج 1 ص 673.
[717] - دلائل الامامه: ص 136.
[718] - دلایل الامامه: ص 136.
[719] - کتاب سلیم با تحقیق انصاری: ص 393.
[720] - دلائل الامامه: ص 136.