متن کتاب

انتشارات انصار امام مهدی(ع) حدیث فرقه ناجیه حکمت عظيم محمدی و کليد نجات موجود در آن به قلم حیدر طاهر مترجم گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع) نام کتاب: حدیث فرقه ناجیه نویسنده: حیدر طاهر مترجم: گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع) نوبت انتشار: اول تاریخ انتشار: 1396 کد کتاب: 1/1018 ویرایش ترجمه: اول جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص دعوت مبارک سید احمدالحسن(ع) به تارنماهای زیر مراجعه نمایید. www.almahdyoon.co/ir www.almahdyoon.co بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحیمِ (بَقِيَّتُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظ)([1]) (اگر شما مؤمن باشید، باقی‌مانده‌ی خدا برایتان بهتر است و من بر شما نگاهبان نيستم). گواهی می‌دهم که معبودی جز الله نیست، یگانه‌ای است که شریکی ندارد؛ به همان صورت که خداوند بر خود گواهی داده، و همینطور فرشتگان و استواران در علم از مخلوقاتش برایش گواهی داده‌اند. خدایی جز او نیست، عزیز و حکیم است. و گواهی می‌دهم که محمد، بنده‌ی برگزیده‌ی او و فرستاده‌ی مورد ‌رضایت او است. او را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همه‌ی دین‌ها غالب کند، هر‌چند مشرکان را نا‌پسند افتد. و گواهی می‌دهم که اوصیای او، امامان هدایتگر، آن مهدیین معصوم، آن گرامیان مقرّب، پرهیزگارانِ راست‌گو، برگزیدگان مطیع خداوند، استوارشدگان با امرش، عمل‌کنندگان به اراده‌اش و رستگاران به کرامتش هستند؛ همان کسانی که آنها را با علمش برگزید، بر غیبش رضایت داد، و برای رازش اختیار کرد. آنان را با قدرتش برگزید، با هدایتش عزّت داد، به بُرهانش مخصوص گرداند، برای نورش برگزید و با روحش یاری نمود و راضی شد که آنها جانشینانش بر زمینش، حجت‌هایش بر آفریدگانش، یاری‌گران دینش، حافظان سرّش، مخازن علمش، ودیعه‌گاه‌های حکمتش، ترجمانی برای وحیش، ارکنان توحیدش، شاهدان بر خلقش، نشانه‌هایی برای بندگانش، مناره‌های سرزمین‌هایش، و دلایل و راهنمایانی بر صراطش باشند... الّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمّد و آلِ مُحَمّد ، اَلْفُلْکِ الْجارِیَة فِي اللُجَجِ الْغامِرَة، یَأْمَنُ مَنْ رَکِبَها وَ یَغْرِقُ مَنْ تَرکَها، اَلْمُتَقدّمُ لَهم مارِق، وَ الْمُتَأَخّرُ عَنْهُمْ زاهِق، وَ اللّازِم لَهُم لاحِق بار خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست؛ کشتی روان در اقیانوس‌های ژرف؛ هر که بر آن سوار شود، ایمنی یابد و هر که آن را رها کند غرق شود. کسی که از آنها پیش افتد، از دین خارج است و کسی که از آنها عقب بماند، نابود است؛ و همراه با آنها، ملحق به است. و سپاس و ستایش تنها از آن خداوند آن پروردگار جهانیان است.

-تقدیم

به سرّ خداوند در آفریدگانش... به صاحب روز فتح و گسترنده‌ی پرچم هدایت... به تصنیف کننده‌ی عبای صلاح و رضایت... به خون‌خواه پیامبران و فرزندانِ پیامبران... به خون‌خواه کشته‌ی کربلا... به آن یاری شده برای آن که بر او ستم شد و دروغ بسته شد... به آن مُضطَرّی که چون دعا کند، اجابت می‌شود... به سر‌آغاز آفریدگان، آن نیک‌سیرت با تقوا... به تو ای آقا و مولایم! و به پدران و فرزندان پاک و طاهر تو... این بضاعت نا‌چیز را به شما تقدیم می‌کنم. به همان که اگر هدایت شما نبود، هدایت را نمی‌شناختم و دستانم حرفی و نوشتاری نمی‌نگاشت... پس این را از من پذیرا باشید و با دعا، بر من تصدُّق فرمایید، که میان من و خداوند (عزّوجل) گناهانی است که جز با رضایت و خوشنودی شما از بین نمی‌رود. به حق آن که شما را بر رازش امین دانست و کار آفریدگانش را در شما به ودیعه نهاد و اطاعت از شما را قرین اطاعت از خودش نمود، از شما می‌خواهم که واسطه‌ی آمرزیده شدن گناهانم شوید که شما شفیعان من نزد خداوند هستید... که خدا صدقه دهندگان را دوست می‌دارد. گناهکار کوتاهی کننده در حقّ شما حیدر شعبان 1431هـ.ق([2]) بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

-مقدمه

حق تعالی می‌فرماید: (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللهُ الشَّاكِرين‏)([3]) (جز اين نيست که محمد فرستاده‌ای است که پيش از او فرستادگانی ديگر بوده‌اند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود شما به آيين پيشين خود بازمی‌گرديد؟ هر کس که به پیشینِ خود بازگردد هيچ زيانی به خدا نخواهد رسانيد و خداوند سپاس‌گزاران را پاداش خواهد داد). خداوند سبحان راست گفت؛ زیرا پس از وفات رسول‌خدا(ص) مسلمانان بازگشتند. آنها از عبادات روی‌گردان نشدند و از اعتراف‌شان به خداوند یا محمد(ص) به عنوان فرستاده و پیامبر نیز باز ‌نگشتند؛ بلکه فقط از شیوه و آیینی باز‌گشتند که خداوند سبحان آن را به عنوان راهی برای رسیدن به اطاعت حقیقی خود قرار داده بود. آیینی که خداوند در آن، همه‌ی خلایق را از زمانی که آفرید، امتحان کرده است. از جمله نتایج این امتحان و تمحیص (غربال‌گری) الهی برای امت محمد این بود که آنها پس از وفات رسول‌خدا(ص) به چند فرقه تقسیم شدند. (فِرَق) در لغت، جمع (فرقه) است و (فرقه) به گروهی از مردم اِطلاق می‌شود([4]). برخی از این فرقه‌ها ـ‌و نه همگی‌شان‌ـ را ذکرمی‌کنیم: فرقه‌های مختلف اهل سنّت (مالکی، حنبلی، شافعی و حنفی...) و فرقه‌های مختلف شیعه (اِثنا عشری (دوازده امامی)، اسماعیلیه، زیدیه و واقفیه...) و فرقه‌های علویه، اباضیه، معتزله و سلفی (وهابی)، خوارج، قدریه، احمدیه، بهایی و دیگر فرقه‌ها... . در تعداد فرقه‌های اسلامی اختلاف نظر وجود دارد، زیرا تعریف دقیقی برای مفهوم فرقه ـ‌که همه بر آن اتفاق نظر داشته باشند‌ـ وجود ندارد؛ ولی وجود داشتن این فرقه‌های مختلف به خودی خود، اثباتی کافی برای اِخبار غیبی حضرت محمد(ص) در افتراق و جدایی امت پس از آن حضرت می‌باشد، و همچنین اثبات آنچه در حدیث فرقه‌های ناجیه آمده است که بزرگ‌ترین مذاهب و فرقه‌های اسلامی آنها را در کتاب‌های خود مستند کرده‌اند؛ زیرا هر فرقه‌ای از این فرقه‌ها مدعی شده که خود، فرقه ناجیه است. در این کتاب ـ‌با مدد و یاری خداوند‌ـ مهم‌ترین طرح‌ها و چهارچوب‌هایی را که فرقه‌های اسلامی در اثبات اینکه هر یک خود، فرقه ناجیه است وضع نموده‌اند، مطرح خواهیم کرد و دلایل هر یک را برخواهیم شمرد و آنها را بر قرآن و سنّت شریف و حدیث عترت پاک عرضه خواهیم نمود. به طور کلی این طرح‌ها شامل این نکته می‌شوند که فرقه ناجیه، فرقه‌ای است که از جماعت یا گروه، و یا از اکثریت، یا از علما و یا از ولایت پیروی می‌کنند. همچنین با کمک و یاری خداوند، وجه اشتراک حدیث فرقه ناجیه و احادیث دیگر رسول‌خدا(ص) را ـ‌که راه نجات و رهایی در آنها ذکر شده است‌ـ مورد بحث و بررسی قرار خواهیم داد؛ احادیثی چون حدیث ثقلین، حدیث صراط مستقیم و حدیث خلفای مهدیین. همچنین به بحث و بررسی وجه مشترک میان مشرکین و فرقه‌های هلاک شونده در آتش را خواهیم پرداخت. همچنین با کمک و یاری خداوند، آنچه رسول‌خدا(ص) در ابتدای حدیثش درباره‌ی فرقه ناجیه اشاره فرموده است را مورد بحث و بررسی قرار خواهیم داد؛ زیرا در آنچه برای ادیان دیگر اتفاق حاصل شده مَثَلی برای خردمندان وجود دارد تا از این طریق اشاره‌ای باشد برای استدلالی که بر فرقه‌ی ناجیه می‌کنند. فرقه‌های دیانت‌ یهودی در ایمان به خدا و موسی(ع) اختلافی ندارند، و فرقه‌های دیانت مسیحی نیز در ایمان به خداوند و عیسی(ع) اختلافی با یکدیگر ندارند، و به همین صورت فرقه‌های مسلمان؛ آنها نیز در ایمان به خداوند و به محمد(ص) اختلافی با یکدیگر ندارند.

-(1) آزمون و غربال‌گری الهی

: حق تعالی می‌فرماید: (أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون‏)([5]) (آيا مردم پنداشته‌اند که چون گويند ايمان آورديم، رها می‌شوند و آزموده نمی‌گردند؟). (وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبين)([6]) (به یقین کسانی را که پيش از آنها بودند آزموديم، تا خداوند کسانی را که راست گفته‌اند معلوم دارد و دروغ‌گويان را معلوم بدارد). به مجموع فتنه، گرفتاری و سختی‌ها در زبان عرب، ابتلا و آزمایش گفته می‌شود([7]) و اولین آزمون الهی که آفریدگان شناختند، همانی است که در کتاب خداوند آمده است؛ آنجا که خداوند مخلوقاتش را امر به اطاعت از کسانی فرمود که او سبحان برگزید تا خلیفه و جانشینش در زمینش باشد؛ آنجا که حق تعالی می‌فرماید: (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ)([8]) (و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه و جانشینی می‌گمارم. گفتند: آيا کسی را قرار می‌دهی که در آنجا فساد کند و خون‌ها بريزد و حال آنکه ما به ستايش تو تسبيح می‌گوييم و تو را تقديس می‌کنيم؟ گفت: من چیزی می‌دانم، که شما نمی‌دانيد). هیچ دو فرشته‌ای در طاعت، عبادت و اخلاص‌شان برای خداوند سبحان و متعال اختلافی ندارند، با این وجود در اطاعت از خلیفه و جانشین خدا ـ‌آدم(ع)‌ـ مورد امتحان قرار گرفتند. خداوند آدم و حوا(ع) را آزمود و از هابیل و قابیل امتحان گرفت و اینچنین سنّت خدا در آفریدگان جریان یافت... پس، از امتحان و تمحیص و غربال شدن گریزی نیست. به طور خلاصه امتحان در زندگانی این دنیا در به یاد آوردن عالم ذر بوده و هست، و همچنین در وفا ‌کردن به عهدی که خداوند از خلایق درباره‌ی افراد برگزیده گرفته است. حق تعالی می‌فرماید: (الَّذينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْميثاقَ)([9]) (کسانی که به عهد خدا وفا می‌کنند، و عهد و میثاق را نمی‌شکنند). حتی خداوند تمامی پیامبرانِ انتخاب شده‌ی برگزیده را ـ‌که محمد(ص) برترینِ تمامیِ آفریدگان نیز از جمله‌ی آنها است‌ـ در این عالم در بازگشت به خود مورد ‌امتحان قرار داده است؛ آنجا که آن حضرت در غار حرا به عبادت می‌پرداخت و در خلقت خدا اندیشه می‌نمود تا آنجا که وحی بر او نازل شد. حق تعالی می‌فرماید: (وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ)([10]) (و اینچنین روحی از امر خودمان را به تو وحی کردیم در حالی که تو نمی‌دانستی کتاب چیست و ایمان کدام است؛ ولی ما آن را نوری ساختيم تا هر يک از بندگانمان را که بخواهيم با آن هدايت کنيم و قطعاً تو به راه راست راه می‌نمايی). (وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون‏)([11]) (آنان را گروه گروه در زمين پراکنده ساختیم؛ برخی از آنها نيکوکارند و برخی به غیر از آن؛ وبه خوشی‌ها و بدی‌ها آزموديم‌شان، شايد بازگردند). و عجبا از مردم در این زمانه‌ی ما؛ اینکه گمان می‌کنند همه چیز را می‌دانند و بر راه مستقیم‌اند و اینکه از آزمون الهی سربلند بیرون آمده‌اند، در حالی که اعتقادات‌شان را از پدران‌شان گرفته‌اند! حال آنکه دین پدران و تمسّک جستن به آن، دلیل و حجت کسانی بوده است که بر خویشتن ستم و پیش‌تر پیامبران و فرستادگانِ پیشین را انکار کرده‌اند... آنجا که حق تعالی می‌فرماید: (بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ مُهْتَدُون‏)([12]) (نه! بلکه می‌‌گويند: پدرانمان را بر آيينی یافتیم و ما از پِی آنها هدایت یافته‌ایم). چرا مردم چنین می‌پندارند که چون مسلمان متولد شده‌اند، پس خدا را می‌شناسند، محمد(ص) را می‌شناسند و کتاب را (با تکیه بر شناخت پدرانشان) می‌شناسند؟! اینکه در نظر خداوند از پیامبر رحمت محمد(ص) عزیز‌ترند و امتحان الهی را با موفقیت پشت سر گذاشته‌اند؟! در حدیث رسول‌خدا(ص) در ذکر فتنه‌‌ی سخت پس از خودش، آن حضرت(ص) بیان می‌فرماید که زمانی بر مردم می‌آید که در فتنه‌ای متولد می‌شوند و در ‌حالی چشم باز می‌کنند که در پهنه‌ی آن قرار دارند و در این فتنه‌‌ای که نسل اندر نسل سپری شده تا به صورت سنّتی درآمده است، پیر می‌شوند. هنگامی که کسی بیاید و آنان را بترساند و باطل را برایشان روشن کند، گفته می‌شود: (سنت تغییر کرد!). این حدیثی است که حاکم از عبد الله بن مسعود آورده است: (حال شما چگونه خواهد بود وقتی فتنه‌ای شما را دربرگیرد که بزرگسال در آن پیر و کوچک در آن تربیت شود و مردم آن را سنّتی بدانند؛ و آن هنگام که تغییر کند، گویند: سنّت تغییر کرده است؟ گفته شد: ای عبد الرحمان، این چه هنگام خواهد بود؟ گفت: وقتی قاریان‌تان بسیار و فقهای‌تان اندک، اموال‌تان بسیار و امینان‌تان اندک، و دنیا با عمل آخرت خواسته شود)([13]). امام علی(ع) چنین معنایی را در یکی از خطبه‌هایش ذکر می‌کند؛ آنجا که می‌فرماید: (ابتدای فتنه‌ها هواهایی است که پیروی و احکامی است که بدعت گذاشته می‌شود که در آنها با حکم خداوند مخالفت می‌گردد و مردانی، مردانی دیگر را پیروی می‌کنند. جز این نیست که اگر حق خالص شود، اختلافی در آن نیست و اگر باطل خالص شود، بر هیچ صاحب عقلی پوشیده نخواهد بود؛ ولی از این، بخشی و از آن بخشی گرفته شده، با هم مخلوط می‌شوند و با یکدیگر جلوه می‌کنند. در اینجا است که شیطان بر دوستانش استیلا می‌یابد و تنها کسانی نجات می‌یابند که از سوی خداوند، خیری به آنها رسیده باشد. من از رسول‌خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: حال شما چگونه خواهد بود، اگر دچار فتنه‌ای شوید که کوچک در آن تربیت، و بزرگسال در آن پیر می‌شود. بر مردم جاری می‌شود و مردم آن را سنّت قلمداد می‌کنند؛ و اگر چیزی از آن تغییر کند، گفته شود: سنّت تغییر کرد و مُنکری به مردم رسید. سپس بلا شدت می‌گیرد و فرزندان اسیر می‌شوند و همان‌طور که آتش، هیزم را می‌سوزاند فتنه نیز آنان را می‌سوزاند؛ همان‌طور که گردش آسیا سنگ زیرین را می‌کوبد. برای غیر خدا تَفَقُّه می‌کنند و برای چیزی جز عمل کردن می‌آموزند و دنیا را با اعمال آخرت، خواهان‌اند)([14]). رسول‌خدا(ص) فرمود: (قطعاً سنّت پيشينيان را پيروی خواهيد کرد، وجب به وجب و ذراع به ذراع، تا آنجا که اگر آنان به سوراخ سوسماری داخل بشوند، شما هم پيروی خواهيد کرد)([15]). و آنچه امت‌های پیش از ما انجام داده‌اند در کتاب خداوند پیش روی ما حاضر است... رسول‌خدا حضرت محمد(ص) به سر فصل اصلی موضوع امتحان الهی از طریق حدیث فرقه ناجیه اشاره فرموده و راه نجات را بیان کرده است. طبیعتاً برای کسی که می‌خواهد از هوای نفس خودش پیروی کند و از اطاعتِ خداوند و رسولش(ص) منحرف شود، تراشیدن عذر و دلیل واهی و توجیه انحرافش ـ‌ با سوء‌ استفاده از متشابهات کتاب خداوند سبحان و سنّت شریف‌ـ کار دشواری نیست... با این پندار که این کار به صلاحش است؛ در حالی که او نمی‌داند که دلیل و حجت علیه او است و به خداوند هیچ زیانی نمی‌رساند. حق تعالی می‌فرماید: (هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب‏)([16]) (او همان کسی است که اين کتاب را بر تو نازل کرد بعضی از آيه‌هایش محکماتند، اين آيه‌ها ام الکتاب می‌باشند، و بعضی آيه‌ها، متشابهاتند. آنها که در دلشان ميل به باطل است، به سبب فتنه‌جويی و ميل به تأويل، از متشابهات پيروی می‌کنند، در حالی که تأويل آن را جز خداوند نمی‌داند، و آنان که قدم در دانش استوار کرده‌اند می‌گويند: ما به آن ايمان آورديم، همه از جانب پروردگار ما است، و جز خردمندان پند نمی‌گيرند).

-(2) حدیث فرقه ناجیه در کتاب‌های مذاهب یا فرقه‌های اسلامی

حدیث فرقه ناجیه از چند طریق روایت شده است. این حدیث را به همان صورتی که در کتاب‌ها آمده است، ذکر می‌کنیم و به دنبال آن مجموعه مباحثی را برای شناخت منظور از این حکمتِ بزرگ محمدی بیان خواهیم کرد. این حدیث را از کتاب‌های احادیثی که متعلق به بزرگ‎ترین فرقه‌ها است، خواهیم آورد؛ فرقه‌هایی که بیش‌تر فرقه‌های دیگر از آنها منشعب شده است.

حدیث فرقه ناجیه از کتاب‌های فرقه‌ها یا مذاهب اهل سنّت

: مذهب اهل سنّت تعدادی مذهب یا فرقه را شامل می‌شود که مهم‌ترین آنها عبارتند از: حنبلی، حنفی، شافعی و مالکی. فرقه‌هایی نیز وجود دارند که در زمان‌هایی نه چندان دور از این فرقه‌ها منشعب شده‌اند. فرقه‌ی سَلَفی یا وهابی از این جمله است که عمده‌ی پیروانش از مذهب حنبلی هستند. این فرقه‌ها اعتقاد دارند که نجات و رهایی در چنگ زدن به کتاب و سنّت است؛ با وجود اینکه کتاب و سنّت ـ‌همان‌طور که از وضعیت امروزین آنها مشاهده می‌شود‌ـ این فرقه‌ها را در یک مسیر متحد جمع نکرده است... حدیث شریفِ فرقه ناجیه در کتاب‌های مسلمانان از چندین طریق وارد شده است([17]) که به ذکر برخی از آنها خواهیم پرداخت: عوف بن مالک اشجعی از رسول‌خدا(ص) روایت کرده است که فرمود: (یهود به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند که یکی از آنها در بهشت جای دارد و هفتاد تا در آتش؛ و نصارا به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند که هفتاد و یک فرقه در آتش و یکی در بهشت است. سوگند به آن که جانم در دستان او است! امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم می‌شوند که یکی از آنها در بهشت و هفتاد و دو تای دیگر در آتش‌اند). گفته شد: ای رسول‌خدا! آنان چه کسانی هستند؟ فرمود: (آنان جماعت هستند).([18]) از عبد الله بن عمرو روایت شده است: رسول‌خدا(ص) فرمود: (به طور قطع بر امت من هرآنچه بر بنی‌اسرائیل آمده است، قدم به قدم به وقوع می‌پیوندد؛ حتی اگر برخی از آنان در ملأ ‌عام با مادر خود آمیزش کرده باشند، در امت من نیز کسی چنین خواهد کرد. بنی ‌اسرائیل به هفتاد و دو آیین پراکنده شدند و امت من به هفتاد و سه شریعت پراکنده می‌شوند که همه‌ی آنها در آتش‌اند، به جز تنها یک شریعت. عرض کردند: ای رسول‌خدا! آن یکی کدام است؟ فرمود: (آنچه من و یارانم بر آن هستیم)([19]). از عبد الله بن عمرو روایت شده است: رسول‌خدا(ص) فرمود: (به طور قطع بر امت من هرآنچه بر بنی‌اسرائیل آمده است، قدم به قدم به وقوع می‌پیوندد؛ حتی اگر برخی از آنان در ملأ ‌عام مادر خود را به نکاح خویش درآورده باشد، در امت من نیز کسی چنین خواهد کرد. بنی ‌اسرائیل به هفتاد و یک آیین پراکنده شدند و امت من به هفتاد و سه شریعت پراکنده می‌شوند که همه‌ی آنها در آتش‌اند، به جز تنها یک شریعت. عرض کردند: ای رسول‌خدا! آن یکی کدام است؟ فرمود: آنچه من و یارانم بر آن هستیم)([20]). از انس بن مالک روایت شده است: رسول‌خدا(ص) فرمود: (امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم می‌شوند که همگی آنان در آتش‌اند، مگر یکی. عرض شد: آن فرقه کدام است؟ فرمود: آنچه من و یارانم امروز بر آن هستیم).([21]) از انس بن مالک روایت شده است: رسول‌خدا(ص) فرمود: (امت من به هفتاد و دو (گروه) تقسیم می‌شوند که همگی آنان در آتش‌اند، مگر یکی؛ و آن یکی، جماعت است).([22]) از ابی امامه روایت شده است: از رسول‌خدا(ص) شنیدم که فرمود: (بنی‌اسرائیل به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند، نصارا به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند و امت من یک فرقه بیش‌تر از آنها خواهد شد که همگی آنان در آتش‌اند، مگر بیش‌ترینِ مردم (سواد الاعظم).([23]) از معاویه، از رسول‌خدا(ص) که شنیده است که می‌فرماید: (پیش از شما اهل کتاب در پی هوای نفس به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند. آگاه باشید! این امت به هفتاد و سه فرقه در پی خواست‌های نفسانی تقسیم می‌شوند که همگی آنان در آتش‌اند، مگر یکی؛ و آن یکی، جماعت است...).([24])

منظور از سخن حضرت(ص) از «جماعت و بیش‌ترینِ مردم»

آنچه در مفهوم (سواد الاعظم) (بیش‌ترینِ مردم) آمده چنین است که ویژگی و صفت امام عارف به دین است که مردم از او پیروی می‌کنند و درنتیجه نجات و رهایی در پیروی از او است. این مفهوم را ابن قیم نقل کرده است؛ آنجا که می‌گوید: (راست گفته است! و به خدا سوگند، اگر در بُرهه‌ای کسی باشد که سنّت را بشناسد و به آن دعوت کند، او همان حجت است، همان اِجماع است و او همان سَواد اعظم (بیش‌ترین مردم) است و این همان راه مؤمنان است که اگر کسی از آن جدا شود و غیرِ آن را پیروی کند، خداوند کسی را که او خودش به سرپرستی گرفته است را سرپرستش می‌کند و او را به جهنم می‌برد و چه بد فرجامی است). به پایان رسید.([25]) ولی جهالت و نا‌آگاهی مردم از مفهوم امام و حجت بر مردم، آنان را در وضعیتی قرار داده است که روش روشن و مشخصی در شناخت این امام ندارند؛ به همین دلیل برخی از منابع اسلامی ذکر کرده‌اند که (بیش‌ترین مردم) مردی است که نامش محمد بن اسلم است([26]). علت اینکه او (بیش‌ترین مردم) است: فصاحت در قرآن، نحو، زُهد، بصیرت در دین، و پیروی‌اش از آثار رسول‌خدا(ص) می‌باشد. به همین دلیل از کسی که چنین اعتقادی دارد می‌پرسیم و به او می‌گوییم: مگر محمد بن اسلم نمرده است؟! مسلمانان پس از او چه باید بکنند؟؟ مشکل مردم این است که حق را می‌بینند ولی آن را تشخیص نمی‌دهند. این همان نابینایی و خودِ جهل و نا‌آگاهی است... اگر آنان از خودشان بپرسند، اگر رسول‌خدا(ص) نجات و رهایی را در پیروی از مردی مشخص قرار داده باشد، این یعنی اینکه در این پیروی، روش و منهجی وجود دارد که تا روز قیامت از بین نمی‌رود. حال اگر این مرد بمیرد، این روش در کسی که بعد از او می‌آید، استمرار خواهد یافت. محمد بن اسلم چه روشی داشته است که تا روزگار امروز ما نیز باقی مانده باشد؟ آیا پیروی از اثر یا زهد یا بصیرت در دین یا فصاحت در قرآن و نحو، روش محسوب می‌شود؟؟؟ به خصوص اینکه بسیاری مدعی علم در نحو و زهد هستند؛ اما آگاهی آنان در قرآن از تفسیر به رأی‌شان تجاوز نمی‌کند! همچنین در مفهوم (سَواد اعظم) (بیش‌ترین مردم) آمده است که آنان (جماعت و اکثریت) هستند. این نیز مفهومی مبهم است. برای اینکه منظور از جماعت را بشناسیم آنچه از ابن مسعود آمده است را روایت می‌کنیم. او می‌گوید: (جماعت، کتاب و سنّت است؛ حتی اگر تنها باشی). در روایتی از عبد الله آمده است که می‌گوید: (جماعت، اهل حق هستند؛ حتی اگر تنها باشی).([27]) ابراهیم نخعی می‌گوید: (جماعت همان حق است؛ هر‌چند به تنهایی باشی)([28]). در روایتی است که مردی خدمت علی امیرالمؤمنین(ع) آمد و عرض کرد: از سنّت، بدعت، جماعت، و جدایی و افتراق مرا با‌خبر کن. امیر المؤمنین(ع) فرمود: (سنت، آنچه رسول‌خدا سنّت کرده است. بدعت، آنچه پس از او ایجاد شده باشد. جماعت، اهل حق هستند؛ هر‌چند اندک باشند. و جدایی و افتراق، اهل باطل هستند؛ هر‌چند بسیار باشند...).([29]) از عمرو بن میمون روایت شده است که گفت: ( معاذ بن جبل در زمان رسول‌خدا(ص) نزد ما آمد. محبت او در دلم افتاد. با او همراه شدم تا هنگامی که او را در خاکِ شام دفن کردم. سپس با فقیه‌ترین مردمِ پس از او، عبد الله بن مسعود همراه شدم. روزی در حضور او سخن از تأخیر نماز از وقتش به میان آمد. او گفت: نماز را در خانه‌هایتان بخوانید و نمازتان را با آنان، تسبیح قرار دهید. عمرو بن میمون می‌گوید: به عبد الله بن مسعود گفته شد: ما با جماعت چه کنیم؟ او به من گفت: ای عمرو بن میمون! جمهور جماعت، کسانی هستند که از جماعت جدا شدند. جماعت تنها عده‌ای هستند که با اطاعت خداوند موافقت داشته باشند؛ حتی اگر به تنهایی باشی).([30]) طبری می‌گوید: (جماعت، جماعت مسلمانان هستند اگر بر امیر جمع شوند. آن حضرت(ص) به ملتزم بودن به او فرمان داد، و از جدایی از امت و پیشی گرفتن از آنچه بر آن جمع شده‌اند، نهی فرموده است؛ زیرا افتراق و جدایی آنان، جز یکی از این دو حالت نیست: یا انکار نسبت به آنان در اطاعت از امیرشان و طعنه زدن به او در رفتار مورد رضایت او بی هیچ دلیلی است، و حتی تأویل در بدعت‌‌گزاری در دین نیز هست ـ‌مانند حَروریه که به امت دستور به جنگ با آنان داده شده است و پیامبر(ص) آنها را بیرون از دین (مارق) نامید‌ـ و یا در طلب حکومت از بیعت با امیر جماعت می‌باشد، که این، پس از لازم شدن عهد و پیمان، عهد شکنی و نقض عهد و پیمان محسوب می‌شود)([31]). همان‌طور که برای ما روشن شد، جماعت کسانی هستند که بر امیر و خلیفه‌ی حق جمع می‌شوند. ولی شبهه‌ای که مسلمانان در آن افتاده‌اند این است که چنین خلیفه‌ای با این توصیف که تا هنگامی که فرقه‌ای از این امیر یا خلیفه پیروی کند به فرقه ناجیه توصیف شده است، چگونه انتخاب می‌شود؟ حقیقت و تمام حقیقت این است که مفهوم (کثرت و بسیار) را بر قرآن عرضه و آن را محکم کنیم تا برای ما به شکلی واضح روشن شود که جماعت، بسیار بودن و زیادی نیست؛ چرا که وضعیت کثرت و بسیار بودن، با مذمت توصیف شده و اندک بودن مورد ستایش قرار گرفته است؛ و این معجزه‌ی یگانه قرآن است. اگر از ابتدا تا انتهای قرآن را جست و جو کنیم، حتی یک آیه در کتاب خداوند نمی‌یابیم که کثرت و بسیاری را مدح و اندک بودن را مذمَّت کرده باشد؛ بلکه برعکس، همیشه آن را ستایش کرده و امید است که این معجزه‌ی الهی برای کسی که به کثرت و بسیار بودن به عنوان روشی برای شناخت حق اعتماد می‌کند، کافی باشد... حق تعالی در مذمت کثرت می‌فرماید: (أَوَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَريقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُون‏)([32]) ‌(مگر نه اینکه هر بار که پيمانی بستند گروهی از آنها پيمان‌شکنی کردند؟ بلکه بيشترشان ايمان نمی‌آورند). (وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني‏ مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللهَ عَليمٌ بِما يَفْعَلُون)([33]) (بيشترشان جز از ظن و گمان پیروی نمی‌کنند، در حالی که ظن و گمان به هیچ صورت از حق بی‌نیاز نمی‌کند؛ هر آينه خدا به آنچه می‌کنند آگاه است). (...وَ تَأْبى‏ قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُون‏)([34]) (و حال آنکه دل‌هاشان نافرمانی می‌کند و بيشترين‌شان فاسق‌اند). (يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ)([35]) (نعمت‌های خدا را می‌شناسند، سپس باز هم منکر آن می‌شوند؛ زيرا بيشترشان کافرند). (...قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُون‏)([36]) (گفتند: جز این نیست که تو دروغ‌گویی! نه، بلکه بيشترينشان نادان‌اند). (أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُون)([37]) (يا می‌گويند ديوانه است؟! نه، بلکه او حق را برای آنها آورد، ولی بيشترينشان حق را خوش نمی‌دارند). خداوند سبحان در مدح و ستایش (اندک) می‌فرماید: (...اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُور)([38]) (ای خاندان داوود، شکر و سپاس به جای آورید، و اندکی از بندگان من سپاس‌گزارند). (...وَ لَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاَّ قَليلاً)([39]) (و اگر فضل و رحمت خدا نبود، قطعاً جز اندکی، همگان از شيطان پيروی می‌کرديد). (...وَ لا يَذْكُرُونَ اللهَ إِلاَّ قَليلاً)([40]) (.... و جز اندکی خدا را ياد نمی‌کنند). (ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلينَ * وَ قَليلٌ مِنَ الْآخِرين‏)([41]) (گروهی از پيشينيان * و اندکی از آنها که از پِی آمده‌اند). اگر مردم بیَندیشند و اطراف خود را بنگرند، به روشنی اشتباه بودن اعتقادشان در فهمیدن مفهوم جماعت و (بیش‌ترین مردم) برایشان مشخص می‌شود؛ وضعیتی که هم‌اکنون ما در آن به سر می‌بریم، از بدی حال امت و پراکنده شدنشان به جهت پیروی غلط از آنچه به جماعت یا بیش‌ترین مردم معتقد شده‌اند می‌باشد. این اعتقاد اشتباه در رأی و نظری که در کتاب‌های پیشینیان به ما رسیده است، واضح و روشن است؛ آنجا که از ابی غالب آمده که ابا امامة به او خبر داده است: (بنی‌اسرائیل به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند و این امت، یک فرقه بیش از آنان خواهند بود. همگی آنان در آتش‌اند، مگر سَواد اعظم، که همان جماعت است. گفتم: تو آنچه در مورد سَواد اعظم (بیش‌ترین مردم) است را می‌دانی، که این در خلافت عبدالملک بن مروان بود. گفت: به خدا سوگند! من کارهای آنان را خوش نمی‌دارم؛ ولی آنچه آنها به دوش کِشیدند بر آنان است و آنچه شما به دوش کِشیدید بر عهده‌ی خودتان. گوش سپردن و اطاعت کردن، بهتر از گناه و سرپیچی است)([42]). کار مسلمانان عجیب است؛ اینکه از گروهی از مردم دنباله‌روی می‌کنند و اعتقاد دارند که همان فرقه ناجیه است؛ در حالی که بد بودن کارهای این گروه یکی از پس از دیگری برای‌شان روشن می‌شود؛ ولی ناکامی‌شان را با این سخن توجیه می‌کنند که بدی کارهای این گروه بر ‌عهده‌ی خودشان است (یعنی فقط کسی که آن کار را انجام داده) و در اطاعت از این گروه ـ‌با وجود بدی اعمالشان‌ـ نجات و رهایی است. و این کار از مخالفت با آنان بهتر است؛ چرا که مخالفت با آنان گناه و سرپیچی است! این مفهومی است که تا امروز نیز تکرار می‌شود؛ تا آنجا که می‌بینیم کسانی که در (کثرت و بسیار بودن) سخن‌سرایی می‌کنند، خود با تسلّط ستمکاران در گناه و تبهکاری افتادند و در برابر سوء اعمالشان سکوت پیشه می‌کنند؛ حتی سر سفره‌ی آنان حاضر می‌شوند و کارهای‌شان را مدح و ستایش می‌نمایند و خود را بر منهج آل محمد(ص) به حساب می‌آورند و اینکه فرقه ناجیه هستند؛ با این مدعا که به اسم جماعت نامیده می‌شوند. دلیل عدم توانایی آنان در ترک گفتن این روشی که براساس آن حرکت می‌کنند ـ‌علی رغم اینکه می‌دانند در این روش خلل‌هایی وجود دارد‌ـ به جهل و نا‌آگاهی آنان به قرآن و سنّت شریف و کاهِلی و سستی آنان بازمی‌گردد؛ چرا که به آنچه پدرانشان آورده‌اند راضی شدند، به لغزش درافتادند و از فقهایی پیروی کردند که قرآن را برایشان تحریف شده و نامتجانس، و با ادراکی ناقص تفسیر می‌کنند. این جهل و نادانی بیش از یک انتخاب برایشان باقی نگذاشته است که اگر آن را رها کنند، خود را در فضایی خالی و تُهی می‌یابند. به همین دلیل همواره شبیه سخن ابی امامة را گفته و می‌گویند: (گوش سپردن و اطاعت کردن، از گناه و سرپیچی بهتر است)؛ و منظورش این است که گوش دادن و اطاعت از امام یا حاکمِ فاجر، از معصیت و سرپیچی از خداوند و اطاعت نکردن از ولی امری که خداوند سبحان به اطاعت از او فرمان داده، برتر و بهتر است؛ و حتی یک لحظه هم اندیشه نکرده‌اند که این از حکمت خداوند عزیز و حکیم نیست که آنان را به اطاعت از حاکمی فرمان دهد که امکان بروز اشتباه از ناحیه‌ی او وجود داشته، یا فاجر باشد و در‌نتیجه آنها را به جهنم روانه کند. اما سنّت شریف ـ‌به معنای احادیث‌ـ به عنوان یک روش، جمع‌آوری و مدوّن نشد مگر پس از سپری شدن سالیانی طولانی از وفات رسول‌خدا(ص). در حال حاضر اگر کسی مدعی باشد که این روش، همان منهجی است که رسول‌خدا(ص) در حدیث فرقه ناجیه ذکر کرده است، براساس خواست‌های نفسانی برخی او را تکذیب و برخی تصدیقش می‌کنند و بلکه مباحثی را در تحقیق راست و درست بودن آن از طریق سند، متن و سایر موارد وضع نموده‌اند. این اعترافی است بر اینکه در سنّت ـ‌به معنی احادیث روایت شده‌ـ اختلاف وجود دارد و همان روش و منهجی نیست که منظور و مقصود رسول‌خدا(ص) بوده است. به علاوه بسیاری از فرقه‌هایی که مدعی هستند خود فرقه ناجیه‌اند سنّت شریف را انکار نمی‌کنند؛ در ‌حالی که نجات و رهایی تنها برای یک فرقه و گروه وجود دارد.

منظور سخن رسول‌خدا(ص) از: «آنچه صحابه بر آن هستند»

در این مفهوم گفته‌اند: پیروی از صحابه واجب است؛ ولی کدام صحابه؟؟؟ و این صحابه چه کسانی هستند؟؟؟ و آیا همه‌ی کسانی که هم‌عصر رسول‌خدا(ص) بوده‌اند، صحابی جلیل و عالی‌قدر محسوب می‌شوند؟ روش مستمر در این صحابه چه بوده است؟ آنها که از این دنیا رفته‌اند! تا در این روش، نجات و رهایی برای کسانی که هم‌زمان با آنها بوده‌اند و پس از آنها می‌آیند تا روز دین (قیامت) بوده باشد؟؟؟ چرا رسول‌خدا(ص) آنها را نام نبرده است؟؟؟ در حالی که همان‌طور که برخی می‌گویند: نجات و رهایی از آتش به آنان ربط پیدا می‌کند! برخی با این آیات کریم استدلال می‌کنند: (وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيم‏)([43]) (و پیشگامانِ از مهاجرين و انصار و آنان که به نيکی از پِی‌شان رفتند، خدا از آنها راضی است و آنان نيز از خدا راضی‌اند؛ برايشان بهشت‌هايی آماده کرده که در زیرشان نهرها جاری است و هميشه در آن جاودانه‌اند؛ اين است همان کاميابی بزرگ). (لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في‏ قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَريباً)([44]) (به راستی خداوند از مؤمنان آن هنگام که زير درخت با تو بيعت کردند، خوشنود گشت و آنچه در دل‌هاشان بود را دانست. پس بر آنها آرامش فرو فرستاد و به فتحی نزديک پاداششان داد). چه تعداد از کسانی که امروزه صحابه نامیده می‌شوند به روش و منهجی که خداوند از آنان خوشنود می‌شود و بر عهدشان با خدا و با رسولش(ص) باقی ماندند؟ آیات بسیار دیگری در قرآن وجوددارد که درباره‌ی بیدار شدن از غفلت کسانی است که به خدا و رسولش(ص) ایمان آوردند و با او بیعت کردند پس از اینکه در آزمون و غربال‌گری خداوند برای مؤمنان شکست خورده بودند. این مطلب با یک ورق ‌زدن ساده‌ی کتاب‌های مسلمانان برایمان روشن می‌شود؛ خواهیم دید که این کتاب‌ها آکنده از مواضعی است که نمی‌تواند به افرادی اطلاق گردد که به صحابی توصیف می‌شوند! حق تعالی می‌فرماید: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ * وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصير)([45]) (ای کسانی که ايمان آورده‌ايد، چون با کافران رویارو شدید که حمله‌ور هستند، به هزيمت پشت مکنيد، * و هر کس که آن هنگام به آنها پشت کند ـ‌جز آن کس که برای مهیا شدن برای نبردی دیگر يا برای ياری دادن گروهی ديگر چنین کرده است‌ـ قطعاً خشمی از خداوند را به جان خریده وجايگاهش جهنم است، و چه بد فرجامی است!) ، (وَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ)([46]) (و آنان که پيمان خدا را پس از استوار کردنش می‌شکنند و آنچه را که خدا به پيوستن به آن فرمان داده، می‌گسلند و در زمين فساد می‌کنند، آنها همان کسانی هستند که لعنت بر آنها است و بدی‌های آن جهان نصيبشان). آیا فرار کردن برخی از صحابه از میدان‌های نبرد در حالی که رسول‌خدا(ص) با آنان بود، آنها را بر عهد باقی گذاشت؟ آیا در رضایت و خوشنودی خداوند سبحان باقی ماندند؟؟؟ پاسخ را بر ‌عهده‌ی خردمندان می‌گذارم. برخی می‌گویند: در صحابه کسی هست که مال خود را بخشید، به خاطر اسلام کار کرد و راه را برای دیگران روشن کرد تا وارد اسلام شوند... بله، آیا بر اخلاص خود باقی ماند؟ یا در برابر کاری که انجام داده بود درخواست برتر شمرده شدن نمود، پس ریسمان خداوند سبحان از او بُریده شد و مصداق آیات خداوند شد؛ آنجا که آنان را به کسی توصیف کرده است که آتشی روشن می‌کند تا راه را برای دیگران روشن کند، ولی خود راه را گم می‌کند. حق تعالی می‌فرماید: (مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ في‏ ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُون‏)([47]) (مَثَل آنان، مَثَل آن کسی است که آتشی برافروخت، چون پيرامونش را روشن ساخت، خداوند روشنايی‌شان را بازگرفت و در حالی که نمی‌بینند، در تاريکی رهايشان نمود). منطق پیروی کورکورانه از کسانی که صحابی نامیده می‌شوند با احادیثی که قائل به ارتداد برخی از صحابه پس از وفات رسول‌خدا(ص) هستند، چطور تناسب و سازگاری دارد؟ از ابن عباس نقل شده است: رسول‌خدا(ص) خطبه‌ای خواند و فرمود: (ای مردم! شما نزد خداوند، پا برهنه، عریان و ختنه نشده محشور می‌شوید). سپس فرمود: (يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلين‏)([48]) (روزی که آسمان را چون طومار نوشته‌ها در هم پیچیم و چنانکه نخستين بار بيافريديم، بازش گردانیم. اين وعده‌ای است که برآوردنش بر عهده‌ی ما است و ما چنان خواهيم کرد) سپس فرمود: (آگاه باشید اولین خلایق که روز قیامت پوشانده می‌شود ابراهیم است. آگاه باشید مردانی از امت مرا می‌آورند و آنان را به سوی چپ می‌برند. پس من می‌گویم: پروردگارا! اصحابم. گفته می‌شود: تو نمی‌دانی پس از تو چه کرده‌اند. پس همان‌طور که عبد صالح گفت، می‌گویم: (ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَني‏ بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيداً ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَني‏ كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ)([49]) (من به آنان جز آنچه تو فرمانم داده بودی نگفتم. گفتم که الله پروردگار مرا و پروردگار خود را بپرستيد و من تا در ميانشان بودم نگهبان عقيده‌شان بودم و چون مرا ميرانيدی تو خود نگهبان عقيده‌شان گشتی و تو خود بر هر چيزی آگاهی). پس گفته می‌شود: از زمانی که تو ترکشان گفتی، آنها پیوسته به اعقاب خویش بازمی‌‌گشتند)([50]). و این سخن ایشان(ص): (من پیش از شما بر حوض وارد می‌شوم. کسی از شما نزد من نیاید، در ‌حالی که از من رانده شود همانند شتر بیگانه‌ای که از آبشخور رانده می‌شود. من بگویم: این از چه رو است؟ گفته می‌شود: تو نمی‌دانی پس از تو چه بدعت‌ها پدید آوردند. من هم بگویم: دور باد!)([51]). و این سخن آن حضرت(ص): (من پیش از شما بر حوض وارد می‌شوم و با گروه‌هایی درگیر می‌‌شوم و بر آنان غلبه می‌کنم. می‌گویم: ای پروردگار من! یارانم، یارانم. گفته می‌شود: تو نمی‌دانی پس از تو چه بدعت‌ها پدید آوردند)([52]). پس مردم این صحابه را چگونه تمییز می‌دهند و ابزار تشخیصی که تا امروز ادامه دارد، چیست؟ بنابراین منظور از حدیث رسول‌خدا(ص) تمسّک جستن به صحابه‌ای که از این دنیا رفته‌اند، نیست؛ بلکه منظور فقط روشی است که صحابه بر آن بوده‌اند؛ در آن زمانی که رسول‌خدا(ص) حضور داشت و رسول‌خدا(ص) نیز در میان‌شان بود.

منظور از این سخن ایشان(ص): «آنچه امروز من و یارانم بر آن هستیم»

برای استدلال بر حکمت موجود در حدیث رسول‌خدا(ص) باید علت اختلافی که پس از پیوستن رسول‌خدا(ص) به جوار رفیق اعلی به وجود آمد، مشخص شود. هیچ دو نفری در این اختلاف ندارند که علت اختلاف و جدایی عاملی بود که در آن روزگار در سرپرستی و ولایت حضرت محمد(ص) مطرح بود و پس از ایشان مردم در آن به نزاع برخاستند. حکمرانی بر عهده‌ی آن حضرت(ص) بود. علاوه بر پیامبر و فرستاده‌ بودن آن حضرت، ایشان(ص) خلیفه و جانشین خداوند در زمینش و حاکم و قاضی بود که مردم در این مورد هیچ اختلافی ندارند. قرآن بیان می‌فرماید که در اینجا هم نبوت وجود دارد و هم حکومت. حق تعالی می‌فرماید: (أُولئِكَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرين)([53]) (اينان کسانی هستند که به آنها کتاب، فرمان (داوری) و نبوت داده‌ايم. اگر اين قوم به آن کافر شوند، قوم ديگری را بر آن گمارده‌ايم که انکارش نمی‌کنند). اینها در خلیفه و جانشین خدا در زمینش جمع شده بودند، همان‌طور که در مورد محمد(ص) و داوود(ع) اینگونه بود؛ و یا فقط حکومت، همان‌طور که در زمان طالوت(ع) چنین شد؛ اینکه میان بنی‌اسرائیل، پیامبری وجود داشت و حکومت از آنِ طالوت(ع) بود. حق تعالی می‌فرماید: (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكا...)([54]) (پيامبرشان به آنها گفت: خداوند طالوت را به عنوان پادشاه شما برگماشت...). فرستاده‌ی خدا محمد(ص) ـ‌که آمد تا حکمت را به ما بیاموزد‌ـ این نکته که حکومت و سلطنت علت اختلاف و درگیریِ از زمان آدم(ع) بوده است از دیدش پنهان نبود؛ و در این زمانه‌ی ما نیز حکومت، علت اصلی پاره پاره شدن امت اسلامی است. پس چگونه رسول‌خدا(ص) این مهم (حکومت) را بدون توضیحی رها می‌کند تا علتی برای نزاع و درگیریِ پس از او باشد؟! آیا این عاقلانه است که کتاب خدا مسایلی مانند احکام وراثت را بیان کند تا برادر با برادرش، خواهرش و مادرش اختلاف پیدا نکند، ولی امت را به طور کلی رها می‌کند تا در حکومتِ پس از رسول‌خدا(ص) اختلاف کنند؟؟؟ کسی که در قرآن و سنّت شریف تأمّل کند به صورتی روشن و واضح تاکید مستمر بر اطاعت از ولی امر ـ‌آن هم اطاعتی مطلق‌ـ را لمس می‌نماید؛ تا آنجا که اطاعت از او قرین و هم‌تراز با اطاعت از خداوند سبحان و اطاعت از رسول‌خدا(ص) شده است. رسول‌خدا(ص) که از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید، در سخنش خبری نمی‌دهد که مردم از آن بهره‌ای نبرند. بنابراین حکمت اقتضا می‌کند در کلماتی که آن حضرت بیان می‌کند، بهره و سودی موجود باشد؛ خاصه وقتی از کسی صادر شده باشد که آمده است تا کتاب و حکمت را به ما بیاموزد. آن حضرت(ص) نام این فرقه‌ی ناجیه را بیان نکرده است (فرقه ای که کسانی پس از او آمدند، به آن نامیده می‌شوند) بلکه تنها از روشی سخن می‌گوید که فرقه‌ی ناجیه در پیش می‌گیرد و این روش و منهجی است که مردم تا روزِ دین باید به آن چنگ بزنند. قراینی واضح و آشکار برای کسی که خواهان حق و نجات است وجود دارد؛ آنجا که می‌فرماید: (آنچه امروز من و یارانم بر آن هستیم). بنابراین نجات و رهایی در آن چیزی است که ایشان(ص) بر آن بوده... در آن روزگار در دنیای واقع بر این زمین چه چیزی وجود داشت تا رسول‌خدا(ص) آن را برای خردمندان مثال بزند؟ در آن روزگار فرستاده‌ی خدا حضرت محمد(ص) خلیفه و جانشینی از سوی خداوند بود (که خداوند او را برگزید) و گراگردش یارانش بودند که از او به عنوان حاکم و جانشین تعیین شده از سوی خداوند سبحان، اطاعت و پیروی می‌کردند. این همان منهج و روشی است که خداوند سبحان، با آن آغاز نمود؛ آنجا که آدم(ع) را برگزید تا خلیفه و جانشینش در زمینش و آسمانش باشد و آفریدگان را به اطاعت از وی فرمان داد؛ یعنی منهج و روشی که راه نجات و رهایی در آن است، اطاعت از ولی امر و خلیفه و حاکمی است که خداوند سبحان و متعال او را برمی‌گزیند و منصوب می‌نماید؛ و این روش در امام و مردی جِلوه‌گر می‌شود که هادی و هدایت‌گر است. حق تعالی می‌فرماید: (وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّه‏ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هاد)([55]) (و کافران می‌گويند: چرا از جانب پروردگارش آيتی بر او نازل نمی‌شود؟ جز اين نيست که تو بيم دهنده‌ای هستی و هر قومی را رهبری است).

حدیث فرقه ناجیه از کُتُب شیعه و فرقه‌های منشعب از آن

اساس مذهب شیعه تمسّک جستن به خلفا و امامان از اهل‌بیت(ع) می‌باشد؛ ولی از این مذهب تعدادی فرقه منشعب شده است. با آمدن هر امام، امتحانی ایجاد شده که یک فرقه یا چند فرقه‌ی جدید از آن به وجود آمده است. این احادیث را از اهل‌بیت(ع) و از رسول‌خدا(ص) می‌آوریم که در کتاب‌های مذهب شیعه (به خصوص مذهب دوازده امامی) آمده و آنچه در آن است را مورد ‌بحث و بررسی قرار می‌دهیم. از محمد بن جعفر بن محمد روایت شده است: ابو عبد الله امام صادق(ع) برای ما حدیث نمود. و مجاشعی می‌گوید: امام رضا(ع) برای ما حدیث نمود: از پدرش موسی، از پدرش ابو عبد الله جعفر، از پدرانش(ع)، فرمود: (از علی(ع) نقل کرده که به بزرگ یهود فرمود: به چند دسته تقسیم شدید؟ او گفت: به فلان و فلان دسته. حضرت فرمود: دروغ گفتی. سپس رو به مردم کرده، فرمود: به خدا سوگند! اگر برای من کرسی پهن شود هر آینه میان اهل تورات به توراتشان و میان اهل انجیل به انجیلشان و میان اهل زبور به زبورشان و میان اهل قرآن به قرآنشان حکم خواهم کرد. ای مردم! یهود به هفتاد و یک فرقه متفرق شدند، هفتاد فرقه از آنان در آتش و یک فرقه اهل نجات در بهشت است، و آن فرقه‌ای است که یوشع بن نون وصی موسی(ع) را پیروی کرده است. نصارا بر هفتاد و دو فرقه متفرق شدند، هفتاد و یک فرقه در آتش و یک فرقه در بهشت است، و آن فرقه‌ای است که شمعون وصی عیسی(ع) را پیروی کرده است؛ و این امت بر هفتاد و سه فرقه متفرق می‌شوند، هفتاد و دو فرقه از آنها در آتش و یک فرقه در بهشت است، و آن فرقه‌ای است که وصی محمّد(ص) را پیروی کرده است. در این هنگام حضرت دست خود را بر سینه‌اش زد و سپس فرمود: سیزده فرقه از هفتاد و سه فرقه همگی ادعای دوستی و محبّت مرا دارند، ولی تنها یک فرقه از آنان در بهشت است و آنان کسانی هستند که بر راه میانه‌اند؛ و دوازده فرقه‌ی دیگر در آتش‌اند)([56]). از ابا جعفر امام باقر(ع) روایت شده است که فرمود: (یهود پس از موسی(ع) به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند؛ یکی از آن فرقه‌ها در بهشت است و هفتاد و یک تای دیگر در آتش‌اند. نصارا پس از عیسی(ع) به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند که یکی از آن فرقه‌ها در بهشت، و هفتاد و یک فرقه در آتش‌اند. و این امت پس از پیامبرش(ص) به هفتاد و سه فرقه تقسیم شدند؛ هفتاد و دو فرقه در آتش هستند و یک فرقه در بهشت است. از این هفتاد و سه فرقه، سیزده فرقه مدعی ولایت و دوستی ما هستند؛ دوازده فرقه از آنها در آتش‌اند و تنها یک فرقه در بهشت؛ و شصت فرقه‌ی دیگر از بقیه‌ی مردم نیز در آتش‌اند)([57]). از علی(ع) امیر المؤمنین آمده است که فرمود: (از رسول‌خدا(ص) شنیدم که فرمود: امت موسی پس از او به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند؛ یک فرقه از آنها ناجیه است و هفتاد تا در آتش هستند. امت عیسی پس از او به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند؛ یک فرقه از آنها ناجیه است و هفتاد و یک فرقه در آتش هستند. و امت من پس از من به هفتاد و سه فرقه تقسیم می‌شوند؛ یک فرقه از آنها ناجیه است و هفتاد و دو تا در آتش هستند)([58]). در خطبه‌ای از امیرالمؤمنین(ع) است که فرمود: (آگاه باشید! همان‌طور که امت‌های پیش از این امت پراکنده شدند، گریزی نیست از اینکه این امت نیز فرقه فرقه شوند؛ و از شرّ و بدی که به وجود می‌آید به خداوند پناه می‌بریم). سپس دوباره تکرار نموده، فرمود: (گریزی از واقع شدن آنچه باید به وقوع بپیوندد، نیست؛ آگاه باشید! این امت به هفتاد و سه فرقه تقسیم می‌شوند. بدترین آنها فرقه‌ای است که مدعی انتساب به من است، ولی طبق عملِ من عمل نمی‌کند؛ به آنچه شما درک کردید و دیدید. ملتزم به دین‌تان باشید و با هدایت من هدایت یابید، چرا که هدایت پیامبر شما است. از سنّت‌های او پیروی و از هر چه برای شما ایجاد شبهه کند دوری کنید تا آن را بر قرآن عرضه دارید. آنچه قرآن شناساند، همراهش باشید و آنچه انکارش نمود، آن را نپذیرید. از خداوند به پروردگاری راضی باشید، از اسلام به عنوان دین، از محمد به پیامبری، و از قرآن به عنوان حاکم و امام)([59]). از نوشته‌های امام علی(ع) به مردم کوفه از ربذه که در آن فرمود: (آگاه باشید! همان‌طور که امت‌های پیش از این امت پراکنده شدند، گریزی نیست از اینکه این امت نیز فرقه فرقه شوند؛ و از شر و بدی که به وجود می‌آید به خداوند پناه می‌بریم. آگاه باشید! این امت به هفتاد و سه فرقه تقسیم می‌شوند. بدترین آنها فرقه‌ای است که مدعی انتساب به من است، ولی طبق عملِ من عمل نمی‌کند؛ که شما درک کردید و دیدید. ملتزم به دین‌تان باشید و با هدایت پیامبرتان(ص) هدایت یابید. از سنّت‌های او پیروی و از هر چه برای شما ایجاد شبهه کند دوری کنید تا آن را بر قرآن عرضه بدارید. آنچه قرآن شناساند، همراهش باشید و آنچه انکارش نمود، آن را نپذیرید. از خداوند عزّوجل به عنوان پروردگار راضی باشید، از اسلام به عنوان دین، از محمد به عنوان پیامبر، و از قرآن به عنوان حاکم و امام)([60]). در برخی از طرق حدیث آمده است که پیامبر در پاسخ علی(ع) که از ایشان پرسیده بود فرقه ناجیه چیست، فرمود: (تمسّک جوینده به آنچه تو، شیعیانت و یارانت تمسّک جسته‌اند)([61]). ولی آیا هر مذهبی که مذهب شیعه نامیده می‌شود، از شیعیان علی(ع) است؟ و آیا هر کسی که مسلمان نامیده شود، مسلمان است؟ چه شیعه‌ای، در ‌حالی که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید سیزده فرقه از این فرقه‌ها مدعی ولایت او هستند و دوازده فرقه از آنها در آتش است! و یکی از این فرقه‌های دوازده‌گانه در بدترین مرتبه‌ی گمراهی و تکبُّر قرار دارد!... ولی طبیعتاً تعصُّب کورکورانه نسبت به مذاهب و دین پدران مجالی برای این حدیث باقی نگذاشته و آنچه از علی(ع) آمده، برگرفته نشده است. حق تعالی می‌فرماید: (بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ مُهْتَدُون‏)([62]) (نه! بلکه می‌‌گويند: پدرانمان را بر آيينی یافتیم و ما از پِی آنها هدایت یافته‌ایم).

بحثی در اینکه ولایت، همان درب نجات و رهایی است

ولایت علی(ع) و جانشینی‌اش برای پیامبر و پس از او اوصیا از فرزندانش، از هر نظر قضیه‌ای دینی، سیاسی و ایمانی است، و پیامبر(ص) به اهمیت آن به عنوان یک روش و منهج در احادیث بسیاری تأکید فرموده است که برخی از آن را می‌آوریم: (علی بن ابی طالب، باب حطّه است؛ هر کس از آن وارد شود، مؤمن و هر کس از آن خارج شود، کافر است)([63]). (علی از من است و من از علی هستم. و کسی حق ندارد از طرف من چیزی ادا کند مگر خودم یا علی)([64]). و سخن آن حضرت(ص) به علی در حضور صحابه: (ای علی! هر کس از من جدا شود از خدا جدا شده؛ و ای علی! هر کس از تو جدا شود از من جدا شده است)([65]). و سخن ایشان(ص): (من اِنذار دهنده هستم و علی هدایت‌گر است. ای علی! پس از من هدایت یافتگان با تو هدایت می‌شوند)([66]). و سخن پیامبر به اصحابش: (من و این ـ‌یعنی علی‌ـ در روز قیامت حجت و دلیل بر امتم هستیم)([67]). و این سخن حضرت(ص): (روی درب بهشت نوشته شده است: خدایی جز الله نیست، محمد فرستاده‌ی خدا و علی برادرِ فرستاده‌اش است)([68]). و سخن ایشان(ص): (بر ساق عرش نوشته شده است: خدایی جز الله نیست و محمد فرستاده‌ی خداوند است. او را با علی تأیید نمود و او را با علی یاری نمود)([69]). و در این سخن حق تعالی: (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ * وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْغالِبُون‏)([70]) (جز اين نيست که ولیّ شما خداوند است و فرستاده‌ی او و مؤمنانی که نماز می‌خوانند و همچنان که در رکوع‌اند انفاق می‌کنند * و هر کس خداوند، پيامبر او و کسانی را که ایمان آورده‌اند ولیّ خود بداند، بداند که حزب خدا همان پيروزمندان هستند). تفسیر ثعلبی گفته است: (وقتی پیامبر(ص) علی را دید در حالی که در رکوع نمازش انگشترش را صدقه می‌دهد، پروردگارش را با همان دعایی خواند که هارون پروردگارش را خوانده بود: (و برای من از خانواده‌ام علی را وزیر قرار بده و به واسطه‌ی او پشتم را محکم نما...). ابوذر گفت: به خدا سوگند! هنوز رسول‌خدا(ص) دعایش را کامل نکرده بود که جبرئیل فرود آمد در حالی که آیه‌ی ولایت همراهش بود». مفسرین اِجماع دارند که این آیه درباره‌ی علی(ع) نازل شده است.([71]) از انس بن مالک از پیامبر(ص) روایت شده است که فرمود: (دوستم، وزیرم، جانشین من، بهترین کسی که پس از خود به جای می‌گذارم، کسی که قرضم اَدا می‌کند و وعده‌ی مرا به جا می‌آورد، علی بن ابی طالب است)([72]). رسول‌خدا(ص) فرمود: (من و علی چهل هزار سال پیش از خلقت آدم نوری در پیشگاه خداوند عزّوجل بودیم. وقتی خداوند آدم را آفرید آن نور را به دو قسمت تقسیم نمود: یک قسمت من و یک قسمت علی)([73]). رسول‌خدا(ص) به علی فرمود: (ای علی! مردم از درختان پراکنده هستند در حالی که من و تو از یک شجره هستیم. سپس رسول‌خدا(ص) قرائت فرمود: (وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ)([74]) (و باغ‌هايى از انگور و كشت‌زارها)([75]). رسول‌خدا(ص) فرمود: (قدیمی‌ترین امت من از نظر اسلام آوردن، دارای بیش‌ترین علم، صحیح‌ترین دین، برترین یقین، کامل‌ترین صبر و حلم، بخشنده‌ترین و شجاع‌دل‌ترین آنان علی است و او امام بر امتم است)([76]). رسول‌خدا(ص) فرمود: (خداوند اطاعت از من را بر شما واجب کرده و شما را از نافرمانی من بازداشته است. خداوند اطاعت از علی را پس از من برای شما واجب کرده و شما را از نافرمانی از او نهی کرده است. او وصی و وارث من است. او از من است و من از اویم. دوستی او ایمان و بُغض او کفر است. دوست‌دار او دوست‌دار من و دشمنی نسبت به او دشمنی نسبت به من است. او مولای هر کسی است که من مولای اویم و من مولای هر مرد و زن مسلمانم و من و او پدران این امت هستیم)([77]). از ابن مسعود روایت شده است: وقتی علی در برابر عمرو بن عبدود ایستاد، پیامبر(ص) فرمود: (همه‌ی ایمان در برابر همه‌ی شرک پا به عرصه نهاد) و وقتی او را به قتل رساند، فرمود: (بشارت ای علی! اگر عمل امروز تو با عمل امت من سنجیده شود، عمل تو از عمل آنان برتر است)([78]). و این سخن آن حضرت(ص): (آیا راضی نمی‌شوی که تو نسبت به من به منزله‌ی هارون نسبت به موسی باشی؟)([79]). و سخن ایشان(ص): (هر کس پس از من در خلافت با علی دشمنی کند، کافر است و به تحقیق با خدا و فرستاده‌اش دشمنی کرده، و هر کس در علی شک کند، کافر است)([80]). و این سخن ایشان(ص): (هر کس بخواهد آدم را در علمش و نوح را در عزمش و ابراهیم را در بردباریش و موسی را در هیبتش و عیسی را در زهدش بنگرد، به علی بن ابی ‌طالب نظر افکند)([81]). از سلمان و ابوذر روایت شده است که گفتند: رسول‌خدا(ص) دست علی(ع) را گرفت و فرمود: (آگاه باشید! این اولین کسی است که به من ایمان آورد، این اولین کسی است که در قیامت با من دست می‌دهد، این فرد، راست‌گوی بزرگ‌تر است، این فرد، فاروق این امت است که حق و باطل را جدا می‌کند، و این فرد، یعسوب و سرور مؤمنان، و مال و ثروت، سرور ستمکاران است)([82]). متأسفانه تمامیِ این فضیلت‌ها و وصیت‌هایی که رسول‌خدا(ص) در حق علی(ع) و اهل‌بیتش(ع) ذکر فرمود، مانع مردم از رفتن به سوی انتخاب خلیفه و جانشین از طریق شورا نشد؛ پس از اینکه مفاهیم قرآن و سنّت شریف در نظرشان واژگونه شد؛ چرا که آنان به تأویل این مفاهیم وفق خواست نفس اماره راضی شدند؛ و نفْس، قطعاً به بدی فرمان می‌دهد. اکنون در این زمانه‌ی ما، علی بن ابی طالب(ع) به جوار اعلای پروردگارش رفته و امتحان به واسطه‌ی علی(ع) به عنوان خلیفه و جانشینی پس از رسول‌خدا حضرت محمد(ص) به پایان رسیده است و بسیاری از مردم در مورد او ناکام ماندند، همان‌طور که در شناخت حقّ اوصیایی که پس از او آمدند، شکست خوردند؛ مگر اندک کسانی که خداوند به فضیلت خودش بر آنان منّت نهاد و خلفا و جانشینان خود در زمینش را به آنان شناساند. پس روش و منهج چیست؟ و چگونه می‌توان مشخص نمود که کدام ‌یک از این فرقه‌های سیزده‌گانه همان فرقه ناجیه است؟ و چرا در امتحان با هر امامی از امامان دوازده‌گانه شکستی وجود دارد؟ بسیاری از کسانی که بر ولایت علی(ع) بودند، امام حسن(ع) را پس از آن حضرت تنها گذاشتند و بسیاری از کسانی که بر ولایت علی(ع) و بر ولایت حسن(ع) بودند، حسین(ع) را یاری نکردند و به این ترتیب شکست و ناکامی با هر کدام از جانشینان خداوند در زمینش تکرار می‌شود؛ از طریق همان امتحانی که از زمانی که خداوند، آدم(ع) را آفرید، پا بر جا بوده است. علت اصلی این شکست و ناکامی، پیروی کورکورانه از دین پدران بدون تفکر و بصیرت در روشی است که رسول‌خدا محمد(ص) برای جانشین پس از خودش ترسیم کرده؛ اینکه این کار با انتخاب خداوند است و آن حضرت تکلیف مردم را در برابر این جانشین بیان کرده است (تفضیل این مطلب در فصل دهم این کتاب خواهد آمد). فقهای گمراهی که دعوی شیعه‌ی علی(ع) بودن را داشتند، چنین تصوری را برای مردم ایجاد کرده‌اند که در ولایت علی(ع) و امامان اهل‌بیت(ع) تکلیفی جز دوستی و محبت و اقرار ولایت با زبان و دل وجود ندارد و عمل برای تمکین خلیفه‌ی خداوند در زمینش از جایگاهی که خداوند برایشان برگزیده است را ترک گفتند. به این ترتیب اهل مکه و مدینه، امام حسین(ع) را در حالی رها کردند که آن حضرت مطالبه‌ی حق خدا و حاکمیت او را می‌نمود. آنها به طواف کعبه بسنده کردند تا مراسم حج را به جا آورند؛ و اهل کوفه امام حسین(ع) را در جای جای کوفه در ‌حالی رها کردند که آن بزرگوار همراه سربازانش با طاغوت رویارو شده بود. آنها به دعا و عبادت مشغول شدند و علی بن حسین(ع) را در ‌حالی که در حبس خانگی بود رها نمودند و به حکومت طاغوت رضایت دادند. آنها امام موسی کاظم(ع) را در زندان طاغوتیان رها کردند و به بازماندن از یاریِ ایشان رضایت دادند؛ گویی آنان هیچ تکلیفی در برابر خلیفه و جانشین خداوند در زمینش ندارند؛ حتی در نظرشان اینگونه بود که آنها حقوقی دارند که خلیفه‌ی خداوند در زمینش باید آنها را اَدا نماید؛ اینکه عدالت و امنیت را محقق سازد و آنان را در برابر طاغوتیان یاری دهد؛ طاغوتیانی که حقوق‌شان را ضایع کرده‌اند، در حالی که خود در خانه‌هایشان نشسته‌اند! کسانی که می‌گویند بر ولایت هستند، در حدیث امام باقر(ع) نیک بیندیشند؛ آنجا که می‌فرماید: (ای شیعه‌ی آل محمد! مانند خالص شدن سرمه در چشمان خالص می‌شوید. صاحب چشم می‌داند چه زمانی سرمه در چشمانش وارد می‌شود ولی نمی‌داند چه زمانی از آن بیرون می‌رود. اینچنین است که مردی بر شریعت امر ما صبح می‌کند، اما در ‌حالی شب می‌کند که از آن خارج شده است؛ و شب می‌کند در حالی که بر شریعت امر ما است، ولی در ‌حالی صبح می‌‌کند که از آن خارج شده است)([83]) تا بفهمند کسی که شب می‌کند در حالی که مسلمان است، ولی در ‌حالی صبح می‌کند که از آن خارج شده است، از آن رو است که عقیده‌اش در فاصله‌ی یک شب تا صبح تغییر می‌کند؛ زیرا به روش و منهجی متفاوت سیر کرده، با وجود اینکه ولایت و دوستی اهل‌بیت(ع) لقلقه‌ی زبانش است. این مطلب از طریق مثال ساده‌ای درباره‌ی کسی مصداق دارد که شب به ولایت امام مهدی(ع) اعتقاد دارد که آن حضرت همان خلیفه و حاکمی است که خداوند انتخابش فرموده، ولی صبح می‌کند و به سوی مراکز انتخابات و شورا می‌رود تا حاکمی را برگزیند که حق امام مهدی(ع) را در حکومتی غصب کند که با اختیار و دستور خداوند سبحان بوده است! آنان به چنین نتیجه‌ای رسیده‌اند، زیرا از فقهای گمراهی در دعوت به دمکراسی پیروی کردند و سخنان امامانِ اهل‌بیت(ع) را پشت سر افکندند. آنها صبح کردند در حالی که دمکراسی و شورا را در انتخاب حاکم، نیکو شمردند و شب کردند در حالی که امام مهدی(ع) در نظرشان صرفاً سمبل و نمادی شده که در زندگی‌شان فقط نامی از او وجود دارد و گفتاری را که امام جعفر صادق(ع) به آنها فرموده است، به فراموشی سپردند: (از حکومت پرهیز کنید؛ که حکومت فقط برای امامی است که به قضاوت آگاهی دارد، و عادل در میان مسلمانان تنها پیامبر یا وصیّ پیامبر است)([84]). همچنین از ایشان(ع) در حالی که یکی از یاران خود را پند می‌دهد، روایت شده است: (برحذر باش از ریاست! هر که آن را درخواست کند به هلاکت می‌رسد). عرض کردم: پس ما هلاکت شدیم؛ زیرا هیچ ‌کدام از ما نیست مگر اینکه دوست داشته باشد که یاد شود، قصدش شود و از او گرفته شود. ایشان فرمود: (اینگونه که شما فکر می‌کنی نیست. به این صورت است که مردی را بدون هیچ دلیل منصوب کنی و در هر آنچه می‌گوید او را تصدیق نمایی و مردم را به سخنش دعوت کنی).([85]) پس ولایت همان درب نجات و روش صحیح است، تا هنگامی که این اعتقاد وجود دارد که خلفای خداوند در زمینش، انتخاب خداوند تا روز قیامت هستند و ـ‌همان‌طور که روایات پاکان(ع) بیان نموده است‌ـ حق مردم نیست که حکومتی را منصوب کنند و برگزینند.

-(3) فرقه ناجیه در نظر برخی از فرقه‌های منشعب شده از مذاهب سنّت و مذاهب شیعه:

برخی از فرقه‌ها به سمت و سوهایی منشعب شده از فرقه‌ی اصلی رهسپار شدند که به منظور ما از این فرقه‌ها به عنوان نمونه (بدون هیچ انحصاری) فرقه‌ی (احمدیه)([86])؛ زیرا کسی که مبانی این فرقه را مطالعه می‌کند نقایص آشکاری را در روش و منهجی که این فرقه بر آن سیر می‌کنند پیدا می‌کند. آنها به ظهور امام مهدی(ع) در شخص مؤسس گروهشان ایمان دارند. اگر او مهدی است، پس چرا در جهت محقق شدن عدالت تلاش نمی‌کند؟ حتی بر‌عکس مؤسس این فرقه قائل به روش جدایی دین از سیاست است، در حالی که قرآن بیان می‌دارد که جدایی دین از سیاست امکان‌پذیر نیست! آیاتی که بیان می‌کنند خداوند کسی است که روش حکومت را از طریق منصوب کردن خلفا و جانشینان و مبعوث داشتن پادشاهان قرار می‌دهد، بسیارند، و محمد(ص) همان‌طور که یک پیامبر بود، جانشین خداوند و حاکم نیز بود؛ و همان‌طور که رسول‌خدا(ص) بیان فرموده است، روش مهدی(ع) مانند روش رسول‌خدا(ص) است و آمدن او، لطف و رحمتی برای جهانیان است که آنچه را که مسلمانان در دین اختلاف پیدا کرده‌اند را برایشان بیان می‌دارد، طوایف و ادیان را جمع می‌کند، با طاغوتیان مداهنه و سازش نمی‌کند و تسلیم‌شان نمی‌شود و از حقوق ضعیفان کوتاه نمی‌آید تا عدالت را عملی سازد. این عدالت از سال 1889 تا حال حاضر کجا است؟ و روش و منهجی که آنها را فرقه ناجیه قلمداد می‌کند پس از اینکه مؤسس این فرقه مرد، کجا است؟ و علوم دینی که مؤسس احمدیه منتشر کرده، کجا است؟ دین خداوند از طریق مداهنه و سازش با طاغوتیان و بسنده کردن به مکتب‌خانه‌هایی برای ترجمه‌ی تفسیرهایی که مردم فقط با نظراتشان وضع کرده‌اند منتشر نمی‌شود و بر سایر ادیان فائق نمی‌آید. اولاً لازم است برای مردم انحراف از دینی که محمد(ص) آورده است مشخص شود و پس از آن تصحیح انجام شود تا دیدن نور و دین حقیقی برای مردم امکان‌پذیر گردد. بر احمدیه لازم است که ابتدا ـ‌پیش از منتشر‌کردن قرآن‌ـ قرآن را به همان صورتی که محمد(ص) آورده است، بفهمند. اما بهائیت([87]) بر روش ادامه‌دار ولایت امر از طریق خط وراثتی استوار است؛ ولی همان‌طور که برای ما آشکار شده است، آخرین ولی امر آنان مرده و وارثی بر جای نگذاشته است (او عقیم بود). بنابراین روش و منهج فرو ریخت و ولایت امر به جایی رسیده است که امروز آن را بیت ‌العدل اعظم می‌نامند ‌ـ‌که خیلی به هیأت پارلمانی شباهت داردـ و این، منهج وصایتی را که عبد البها (عباس افندی) قرار داده بود از بین می‌برد. به علاوه هیچ کتاب آسمانی از او ذکری به میان نیاورده است. همه‌ی کتاب‌های آسمانی گفته‌اند که پیامبران، فرستادگان و پادشاهان، برگزیدگان خداوند هستند. آنگونه که انجیل بیان کرده است عیسی(ع) وارث کُرسی و تخت داوود(ع) بود و مهدی(ع) وصی محمد(ص) و وارث خلافت خداوند در زمینش است؛ همان‌طور که قرآن، سنّت پاک و روایات اهل‌بیت(ع) بیان نموده‌اند. به همین مقدار بسنده و عرض می‌کنم: همه‌ی فرقه‌های اسلامی که مدعی هستند بر روش محمد(ص) قرار دارند، می‌توانند به سادگی مورد تحقیق قرار گیرند که آیا حق هستند یا باطل؛ به این صورت که روش آنها در حکومت را بر روشی که محمد(ص) بوده است، عرضه نمود. قرآن و سنت شریف بیان می‌دارند کسانی که خداوند آنان را برگزیده و اختیار کرده است از خاندان ابراهیم و خاندان عمران هستند و آنها تا روز دین (قیامت) خلفا و جانشینان خداوند در زمینش هستند. نص و دلایلی بر اینکه میرزا غلام احمد یا میرزا حسین از سوی خداوند انتخاب و برگزیده شده‌اند ـ‌چه از قرآن و چه از سنّت شریف‌ـ کجا هستند؟

-(4) بحثی در اینکه جماعت، همان اهل علم هستند؟ علم چیست؟ علما چه کسانی هستند؟

بخاری در (کتاب اعتصام از صحیح خود) یقین کرده جماعتی که پیامبر(ص) به ملتزم بودن به آن دستور داده است، همان اهل علم هستند.([88]) در اینجا ما می‌گوییم: بله. کسی که این امت را به سوی نجات رهبری می‌کند باید عالم باشد؛ چرا که رسول‌خدا(ص) فرموده است: (علما چراغ‌های زمین، جانشینان پیامبران، وارثان من و وارثان پیامبران هستند)([89]). ولی این علمایی که علم محمد(ص) و علم پیامبران را به ارث برده‌اند، چه کسانی هستند؟ برای اینکه بفهمیم علما چه کسانی هستند، در ابتدا باید مشخص کنیم علم چیست؟ آیا منظور، شیمی، فیزیک، نحو، فلسفه یا علم به قرآن است؟؟؟ آن علم حقیقی که ما را به هدف می‌رساند ـ‌هدفی که برای آن آفریده شده‌ایم‌ـ یعنی شناخت خداوند و عبادت او از طریق روشی که خداوند سبحان برگزیده و در کتاب‌های مقدسش بیان فرموده است. حق تعالی می‌فرماید: (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ‏)([90]) (جن و انس را جز برای پرستش خود نيافريده‌ام). علما همان کسانی هستند که خداوند را آنگونه که باید، شناختند و برای او خشوع کردند. آنان کسانی هستند که می‌توانند مردم را پس از دلیل آوردن بر مسیر الهی، به سوی خداوند هدایت کنند. حق تعالی می‌فرماید: (وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ إِنَّما يَخْشَى اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللهَ عَزيزٌ غَفُور)([91]) (همچنين از مردم و جنبندگان و چهارپايان گوناگون. اینچنین هر آينه از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او می‌ترسند، و خدا پيروزمندِ آمرزنده است). متأسفانه در این زمانه‌ی ما مردم به گونه‌ای شده‌اند که به هر کسی که در دین تفقُّه می‌کند و لباس بزرگان دین را می‌پوشد با این دید نگاه می‌کنند که او عالمی است که باید از او پیروی شود. برای شناخت میزان علم این مدعیان علم، آنان را در میزان قرآن و مشخصاً میزان آیه‌ی فوق الذکر قرار می‌دهیم تا بفهمیم آیا این فقها بیش‌تر از خدا می‌ترسند یا از حاکمان، پادشاهان و مردم؟ هیچ دو صاحب بصیرتی در این اختلاف ندارند که فقهای بی‌عمل از حاکمان بیش از خداوند می‌ترسند؛ و حتی آنان به سوی طاغوتیان دعوت و در برابر طغیان آنان سکوت پیشه می‌کنند و مردم را از مطالبه‌ی حقوقشان باز‌می‌دارند. بنابراین به طور قطع و یقین فقهای بی‌عمل مورد نظر این آیه نیست. اگر مردم به قرآن مراجعه کنند می‌فهمند که خداوند علم را به هر بنده‌ای که بخواهد می‌دهد تا رهبر و راهنما باشد تا خلقی که از آنان پیروی می‌کنند از آنها هدایت جویند. حق تعالی می‌فرماید: (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين‏)([92]) (و تمام نام‌ها را به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست می‌گوييد مرا به نام‌های اين چيزها خبر دهيد). (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً)([93]) (تا بنده‌ای از بندگان ما را که رحمت خويش بر او ارزانی داشته بوديم و خود به او دانش آموخته بوديم، بيافتند). (فَتَعالَى اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى‏ إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْما)([94]) (پس بلند مرتبه است خدا، آن فرمان‌روای راستین؛ و در خواندن قرآن، پيش از آنکه وحی آن بر تو به پايان رسد شتاب مکن و بگو: ای پروردگارمن، بر علم من بيفزای). (وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي فَضَّلَنا عَلى‏ كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنينَ)([95]) (و به راستی ما به داوود و سليمان دانشی عطا کردیم. گفتند: سپاس از آنِ خدايی است که ما را بر بسياری از بندگان مؤمن خود برتری داد). (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنين‏)([96]) (و چون به حد رشد و قوّت رسید، حکمت و دانشی به او ارزانی داشتيم، و ما اینچنین نيکوکاران را پاداش می‌دهيم). (وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتي‏ كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقين)([97]) (و به لوط حکمت و علمی داديم و از آن قريه که مردمش مرتکب پليدي‌ها می‌شدند نجاتش بخشيديم؛ به راستی که آنها مردمی بد نهاد فاسق بودند). (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنين‏)([98]) (و چون به رشد و کمال رسيد و برومند شد، او را حکمت و دانشی داديم و نيکوکاران را اینچنين پاداش می‌دهيم). خداوند این علم را فقط به پیامبران(ص) نداده بلکه به طالوت(ع) نیز عطا فرموده است. او از فرزندان ابراهیم(ع) است. خداوند این علم را ملاکی برای متمایز کردن کسانی که از میان سایر بندگانش انتخاب کرده و برگزیده قرار داده است؛ چرا که آنها برای خداوند سبحان اخلاص ورزیده‌اند. حق تعالی می‌فرماید: (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللهُ يُؤْتي‏ مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَليم‏)([99]) (پيامبرشان به آنها گفت: خداوند طالوت را به عنوان پادشاه شما برگماشت. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی باشد؟! در حالی که ما سزاوارتر از او به پادشاهی هستيم و به او دارايی چندانی داده نشده است! گفت: خدا او را بر شما برگزيده و بر دانش و نیروی بدنی‌اش بيفزوده است، و خداوند پادشاهيش را به هر که بخواهد می‌دهد، که خداوند گشاینده‌ی دانا است). این علمی است که آدم(ع) فرود آورد، خداوند آن را به پیامبران، اوصیا، فرزندان و پادشاهان(ع) از فرزندان آدم(ع) که با اختیار خود آنها را برمی‌گزیند، به میراث می‌دهد. همان علمی که زکریا(ع) برای فرزندانش درخواست نمود. حق تعالی می‌فرماید: (وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي‏ وَ كانَتِ امْرَأَتي‏ عاقِراً فَهَبْ لي‏ مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا * يَرِثُني‏ وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا)([100]) (من پس از مرگ خويش، از نزدیکان بيمناکم و زنم نازا است. مرا از جانب خود فرزندی عطا فرما * که ميراث‌بر من و ميراث‌بر خاندان يعقوب باشد و او را، ای پروردگار من، شايسته و پسنديده قرار بده). یحیی(ع) همه‌ی مسایل را از پدرش(ع) فرا نگرفت؛ زیرا هنگامی که از پدرش جدا شد، کودکی بیش نبود. پس علم از سوی خداوند به او داده شد همان‌طور که حکمت به او داده شد. حق تعالی می‌فرماید: (يا يَحْيى‏ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا)([101]) (ای يحيی! کتاب را با نيرومندی بگير و از کودکی به او دانايی عطا کرديم). یوسف(ع) از پدرش جدا می‌شود در حالی که همچنان در کودکی است؛ ولی علم یعقوب(ع) را به ارث می‌برد. حق تعالی می‌فرماید: (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنين)([102]) (و چون به حد رشد و کمال رسید، حکمت و دانشی به او ارزانی داشتيم، و ما اینچنین نيکوکاران را پاداش می‌دهيم). آیا این علم پس از محمد(ص) از آفریدگان منقطع گردید؟ و چه کسی علم فرستاده‌ی خدا محمد(ص) را به ارث برد؟ آیا آنگونه که آنها می‌گویند، آن علم را میان یارانش توزیع نمود؟؟؟ یا میان فقهای زمان ما؟ در این صورت وضعیت مردم و علم پراکنده شده میان فقهای با نظرات و فتواهای مختلف و متشتّت پراکنده چگونه است؟؟؟ آیا همان‌طور که قرآن بیان می‌فرماید، خداوند سبحان به ما خبر نداده است که علم بین پیامبران در فرزندانشان به ارث برده می‌شود؟ حق تعالی می‌فرماید: (وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبينُ)([103]) (و سلیمان از داوود به ارث برد و گفت: ای مردم! به ما زبان مرغان آموخته و از هر چیزی به ما داده شده، که اين همان برتری و نعمت آشکار است). پس چه کسی علم فرستاده‌ی خدا محمد(ص) را به ارث برده است؟؟؟ اگر بگویند: ما نمی‌دانیم؛ دراین صورت وای بر امتی که میراث و علم پیامبرش را گم کرده است! وارثان علم محمد(ص) فرزندانش هستند؛ و آنها فرزندان ابراهیم(ع) نیز می‌باشند و پیامبر(ص) مکان به ودیعه سپرده شدن علم و طریق رسیدن به آن را بیان کرده است؛ آنجا که می‌فرماید: (من شهر علم هستم و علی درِ آن است. هر کس علم می‌خواهد باید از در وارد شود)([104]). و بار دوم به آنان فرمود: (من خانه‌ی حکمت هستم و علی درِ آن است)([105]). و بار چهارم به آنان فرمود: (علی درِ علم من است و بیان کننده‌ی آن برای امتم برای آنچه که پس از من فرستاده شده است. دوستی او ایمان، و بُغض به او نِفاق است)([106]). رسول‌خدا(ص) فرمود: (ما اهل‌بیتی هستیم که هیچ کسی با ما قیاس نمی‌شود)([107]). و امیرالمؤمنین(ع) فرمود: (هیچ کسی از این امت با آل محمد(ع) قیاس نمی‌شود و به هیچ وجه با کسی که نعمت آنان بر او جریان دارد، مساوی نیستد)([108]). از امام جعفر صادق(ع) روایت شده است که فرمود: (مردم سه دسته‌اند: عالم، دانشجو، و خس و خاشاک. ما علما هستیم، و شیعیان‌مان دانشجو، و بقیه‌ی مردم، خس و خاشاک)([109]). از ابا عبد الله امام صادق(ع) روایت است که می‌فرماید: (وقتی نبوت آدم به پایان رسید و خورد و خوراکش منقطع گردید، خداوند به او وحی فرمود: ای آدم! پیامبری تو به پایان رسید و خوراک تو پایان یافت. علم و ایمان و میراث پیامبری و آثار علم و اسم اعظم که نزد تو است را بنگر و آن را در پشتت از فرزندانت نزد هبة الله قرار بده؛ که من زمین را بدون عالِمی رها نمی‌کنم که به واسطه‌ی او دین شناخته شود و اطاعت من به واسطه‌ی او شناخته گردد و باعث نجات و رهایی کسانی شود که بین قبض روح یک پیامبر تا ظهور پیامبری دیگر متولد می‌شوند)([110]). و از ایشان (ع): که فرمود: (علمی که با آدم(ع) فرود آمد، بالا نرفت؛ و علم، ارث برده می‌شود. عالمی از دنیا نمی‌رود مگر اینکه کسی پس از او جانشینش می‌شود که مانند علم او را دارد، یا آنچه خداوند بخواهد)([111]). از امام علی(ع): (ای کمیل! آنچه به تو می‌گویم را از سوی من حفظ کن: مردم سه گروه هستند: عالم ربّانی، دانشجویی که در راه نجات و رهایی است، و سرگردانی که دنباله‌روی هر بانگ زننده‌ای است که هر طرف باد بوزد، به همان سو می‌رود؛ اینان با نور علم، نور نمی‌گیرند و به هیچ ستون محکمی پناه نمی‌جویند)([112]). امام علی(ع) فرمود: (پس از رسول‌خدا(ص) کار مردم به سه دسته منتهی شد: به عالمی که بر هدایتی از سوی خداوند بود که خداوند او را با علمی از علم دیگران بی‌نیاز کرده است؛ و به جاهلی که مدعی علم است و در آنچه دارد، حیران، و دنیا و دیگران او را در فتنه و آزمایش قرار داده‌اند؛ و دانشجویی که از عالمی که در راه هدایت و رهایی از سوی خداوند است، علم می‌آموزد. پس آن که مدعی است، هلاک می‌شود و آن که دروغ می‌بندد، زیان می‌بیند)([113]). آیا فقها خود بر هدایتی از سوی خداوند هستند یا به هدایت‌گری نیازمندند؟ آیا آنان خود جزو اهل‌بیتی(ع) هستند که خداوند پاک و طاهرشان فرموده است تا منبع پاک علم باشند؟ و کدام ‌یک از فقها است که خداوند به واسطه‌ی علمی که به او داده، او را از علم دیگری بی‌نیاز کرده باشد؟ اگر آنها از آل محمد(ص) نباشند بر خدا و رسولش(ص) دروغ بسته‌اند. از امام علی بن حسین سجاد(ع) روایت شده است که فرمود: (... سلمان فقط به این دلیل جزو علما شد که مردی از ما اهل‌بیت بود و به همین جهت به علما منسوب است)([114]). امیرالمؤمنین(ع) فرمود: (کجایند کسانی که ـ‌از روی جور و ستم بر ما‌ـ گمان می‌کنند که به غیر از ما، راسخان در علم هستند. خداوند ما را بالا برده و آنان را پایین آورده است؛ به ما بخشیده و آنان را محروم کرده است؛ ما را داخل و آنان را خارج برده است. فقط به واسطه‌ی ما است که هدایت عطا و نابینایی آشکار می‌شود)([115]). این علما همان کسانی هستند که کتاب، آنها را به اهل ذکر توصیف کرده؛ همان‌هایی که به ما دستور به پرسش و دنباله‌روی از آنان را داده است. حق تعالی می‌فرماید: (وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي‏ إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون‏)([116]) (ما پيش از تو نیز جز مردانی را که به آنها وحی می‌کرديم، گسیل نداشتیم. پس اگر خود نمی‌دانيد از اهل ذکر بپرسيد). (فَاتَّقُوا اللهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً * رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ)([117]) (پس ای خردمندانی که ايمان آورده‌ايد از خدا بترسيد. به راستی که خدا بر شما ذکری فرو فرستاده است * فرستاده‌ای که آيات روشن‌گر خدا را برايتان می‌خوانَد تا کسانی را که ايمان آورده‌اند و کارهای شايسته کرده‌اند از تاريکی‌ها به روشنايی بیرون بَرَد). بنابراین رسول‌خدا(ص) همان کتاب و ذکر است و اهل‌بیت آن حضرت(ص) همان اهل ذکر هستند. آنان همان اهل کتابی هستند که خبر آغازین نزد آنان است و علم پیامبران(ع) را با خود حمل می‌کنند. متأسفانه مفاهیم در نظر مردم ـ‌‌به دلیل تفسیر قرآن با آرا و نظرات غیر از آنان، یعنی سایر مردمی که به دروغ و افترا مدعی علم هستند‌ـ دگرگون و نامتجانس شده است. نمونه‌ای در این خصوص، مطلبی است که قرطبی (متوفی 671 ه) در تفسیر خود نقل می‌کند([118]): (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون) (پس اگر خود نمی‌دانيد از اهل ذکر بپرسيد). از این آیه، اهل تورات و انجیل که به پیامبر(ص) ایمان آورده‌اند را اراده می‌فرماید. سفیان در این خصوص گفته است: و آنان را اهل ذکر نامیدند؛ زیرا خبر پیامبران را که عرب نمی‌دانستند ذکر می‌نمودند و کافران قریش در امر محمد(ص) به اهل کتاب مراجعه می‌کردند. ابن زید می‌گوید: منظور از ذکر، قرآن است؛ یعنی از مؤمنین آگاه از اهل قرآن بپرسید. جابر جعفی می‌گوید: وقتی این آیه فرستاده شد، علی فرمود: ما اهل ذکر هستیم). با وجود اینکه قرطبی خودش به بی‌راهه رفته و قرآن را به رأی تفسیر نموده است؛ آیا عاقلانه است که اهل ذکر همان اهل کتابِ از دیانت‌های دیگر باشند؟ اینها جز آنچه در کتاب‌هایشان گفته شده است از اخبار آغازین چیزی ندارند. پس چرا خود ما به کتاب‌هایشان مراجعه نکنیم تا قضیه فیصله یابد؟ ولی در عین حال او سخن امام علی(ع) را برای ما نقل نموده است؛ آنجا که می‌فرماید: (ما اهل ذکر هستیم)؛ ولی متأسفانه این مفسر، این بیان را صرفاً نقل می‌کند و درباره‌اش اندیشه‌ای نمی‌کند. کسانی که اخبار پیامبران پیشین را دارند همان وارثان علم پیامبران هستند؛ و آنان محمد و آل محمد(ع) هستند. ابن جریر طبری (متوفی310 هـ) در تفسیر خود می‌گوید: (از ابو‌جعفر: (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون) (پس اگر خود نمی‌دانيد از اهل ذکر بپرسيد). فرمود: ما اهل ذکر هستیم)([119]). همچنین در همان منبع آمده است: احمد بن محمد طوسی گفت: عبد الرحمن بن صالح به من حدیث نمود و می‌گوید: موسی بن عثمان به من حدیث نمود. از جابر جعفی که گفت: (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون) (پس اگر خود نمی‌دانيد از اهل ذکر بپرسيد) نازل شد، علی فرمود: (ما اهل ذکر هستیم).([120]) از محمد بن مسلم از ابو جعفر امام باقر(ع): عرض کرد: نزد ما افرادی هستند که گمان می‌کنند منظور از سخن خداوند عزّوجل (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون) (پس اگر خود نمی‌دانيد از اهل ذکر بپرسيد) یهود و نصاراست. ایشان(ع) فرمود: (بنابراین شما را به دین آنها فرامی‌خوانند). (راوی می‌گوید:) و در حالی که با دستش به سینه‌اش اشاره می‌کرد، فرمود: (ما اهل ذکر هستیم و ما همان کسانی هستیم که از آنها پرسیده می‌شود)([121]). از عقیل بن حسین نقل شده است که گفت: علی بن حسین به ما خبر داد و گفت: محمد بن عبید الله به ما حدیث نمود و گفت: عبدویه بن محمد بشیراز به ما حدیث نمود و گفت: سهل بن نوح بن یحیی ابو الحسن حبانی به ما حدیث نمود و گفت: یوسف بن موسی قطان به ما حدیث نمود، از وکیع، از سفیان، از اسدی: از حارث که گفت: درباره‌ی این آیه (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ) (از اهل ذکر بپرسيد) از علی پرسیدم. فرمود: (به خدا سوگند! فقط ما اهل ذکر هستیم، ما اهل علم هستیم، و ما معدن تأویل و تنزیل هستیم. از رسول‌خدا(ص) شنیدم که فرمود: من شهر علم هستم و علی درِ آن است. کسی که علم می‌خواهد باید از درش وارد شود).([122]) از امام باقر(ع) درباره‌ی سخن خداوند متعال (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون) (پس اگر خود نمی‌دانيد از اهل ذکر بپرسيد) روایت شده است که فرمود: (ما اهل ذکر هستیم و ما کسانی هستیم که از آنها پرسیده می‌شود)([123]). از امام صادق(ع) درباره‌ی سخن خداوند متعال (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون) (پس اگر خود نمی‌دانيد از اهل ذکر بپرسيد) روایت شده است که فرمود: (ذکر، محمد(ص) است و ما اهل ذکر هستیم و ما کسانی هستیم که از آنها پرسیده می‌شود)([124]). عقول مردم در آل محمد(ص) حیران و سرگردان است و به دوست‌دار، حسود و دشمن تقسیم شدند و هیچ کدام قدر آنان را آن طور که شایسته است ندانستند؛ مگر کسی که خداوند بصیرت را برایش گشوده تا حق را در آنان و از طریق آنان ببیند. ابن حجر هیثمی از امام شافعی روایت کرده است که گفت: ای اهل‌بیت رسول‌خدا! دوستی شما فرضی است از خدا در قرآنی که نازل کرده است از بزرگی شما همین بس که هر کس بر شما صلوات نفرستد نمازی نخوانده است([125]) اینچنین نام علما بر امت اسلامی مُشتبه شد و بسیاری از فقهای گمراهی که در هر زمانی وجود داشته‌اند، بسیاری را در چنین توهمی افکندند که آنان همان علما هستند و آنان همان اهل ذکر هستند و مردم بدون اینکه حق را از باطل تشخیص دهند از آنان پیروی کردند؛ ولی اگر اندکی در سخن رسول‌خدا(ص) و اهل‌بیتش(ع) درباره‌ی کسی که دین را به عنوان شغل برگزیده است، بصیرت داشتند، قطعاً حق را می‌شناختند و با آن دلیل می‌آوردند. رسول‌خدا(ص) و اوصیایش(ع) پس از ایشان از دنباله‌روی کورکورانه پشت سر فقهایی که تظاهر به دین‌داری و زهد می‌نمایند، برحذر داشته‌اند. از رسول‌خدا(ص) روایت شده است که فرمود: (وای بر امتم از علمای بد نهاد. این علم را تجارتی قرار می‌دهند تا از امیران زمانشان بهره‌ای برای خود خریداری کنند. خداوند تجارت آنان را سود‌مند نکند!)([126]). برای همگان روشن است که فقهای زمان ما حقوق یا مقرری از مسلمانان دریافت می‌کنند تا تأمین معاش نمایند؛ بنابراین دین را حرفه و تجارت قرار دادند، در ‌حالی که همه‌ی پیامبران، فرستادگان و اوصیا به شغل و حرفه‌ای ساده مشغول بودند و دین شغل‌شان نبود! از رسول‌خدا(ص) روایت شده است که فرمود: (بر امتم از غوغایی که آنان را می‌کُشد نمی‌ترسم، و نه از دشمنی که نابودشان می‌کند؛ بلکه بر امتم از امامان گمراهی می‌ترسم که اگر آنان را پیروی کنند، آنها را در فتنه می‌اندازند و اگر آنان را سرپیچی نمایند، آنها را می‌کشند)([127]). از رسول‌خدا(ص) در توصیف وضعیت امت در ‌حالی که هدایت‌گر پس از بی‌توجهی مردم از آنان پنهان شده است، روایت شده: (ای ابن مسعود... علما و فقهایشان فاجرهای خائن‌اند. بدان که آنها شریرترین مخلوقات خداوند هستند و پیروانشان و کسانی که به سمت آنها می‌روند و از آنها دریافت می‌کنند و آنها را دوست دارند و با ایشان همنشین می‌شوند و از آنها مشورت می‌گیرند نیز شریرترین خلق خدا هستند که خداوند آنها را به جهنم وارد می‌کند: (صُمٌّ بُکْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ)([128]) (کر و کور و لال‌اند و بازگشتی ندارند)([129]). از صادق(ع) از امیرالمؤمنین(ع) از رسول الله(ص) نقل شده است که فرمود: (زمانی بر امت من خواهد رسید که از قرآن جز خطش و از اسلام جز نامش باقی نمی‌ماند، خود را منتسب به آن می‌دانند در حالی که دورترین مردم از آن هستند، مسجدهایشان آباد اما خالی از هدایت است، فقهای آن زمان شریرترین فقهایی هستند که آسمان بر ایشان سایه انداخته است، از آنها فتنه خارج می‌شود و به آنها بازمی‌گردد)([130]). در ینابیع آمده است: (وقتی قائم(ع) خروج کند، دشمن آشکاری جز فقها ندارد. او و شمشیر برادر هستند. اگر شمشیر در دستانش نباشد، فقها به کُشتنش فتوا می‌دهند؛ ولی خداوند او را با شمشیر و کرامت آشکار می‌کند. از او اطاعت می‌کنند و حکم او را بدون ایمان آوردن می‌پذیرند؛ بلکه مخالفت با او را در درون دارند)([131]). برای خردمند در آنچه امروزه از اختلاف میان فقهای بی‌عمل در فتواهایشان به وجود آمده است اشاره‌ی روشنی در شناخت باطل بودن این فقهای بی‌عمل وجود دارد؛ حتی اگر آنها بر یک مذهب و بر یک دین که از سوی یک پروردگار، یک فرستاده و یک کتاب آمده، باشند. این همان نکته‌ای است که امام علی(ع) در مذمت اختلاف فقها در فتوا بیان می‌کند؛ آنجا که می‌فرماید: (...بر یکی از آنان قضیه‌ای مطرح می‌شود و با نظر خودش در آن حکم می‌کند. سپس همان قضیه بر دیگری مطرح می‌شود و او بر‌خلاف سخن قبلی حکم می‌کند. سپس قاضیان با این قضیه نزد امامشان ـ‌که آنها را منصوب کرده است‌ـ جمع می‌شوند و او نظرات همه‌ی آنان را تصویب می‌کند؛ در ‌حالی که خدای آنان یکی است، پیامبرشان یکی است و کتاب‌شان نیز یکی است. آیا خداوند آنها را به اختلاف داشتن فرمان داده که آنها اینچنین اطاعتش می‌کنند؟! یا آنها را از این کار نهی کرد و آنها نافرمانی‌اش می‌کنند؟ یا خداوند دینی ناقص فرستاد که در این صورت از آنها برای کامل کردنش یاری می‌جوید؟! یا آنها شریکانی هستند تا آنان سخن بگویند و بر او است که راضی باشد؟! و یا خداوند دین را کامل فرستاد و فرستاده در تبلیغش کوتاهی کرده است؟! در ‌حالی که خداوند می‌فرماید: ما در این کتاب از چیزی فروگذار نکردیم، و در آن بیان هر چیزی است، و ذکر کرده است که بخش‌هایی از کتاب بخش‌های دیگرِ آن را تصدیق می‌کند، و اینکه اختلافی در آن وجود ندارد. خداوند سبحان می‌فرماید: (وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً)([132]) (اگر از جانب غیر خدا می‌بود، قطعاً در آن اختلاف بسياری می‌يافتند)([133]). چه بسیار در این زمان از فقها می‌شنویم که درباره‌ی مسایل جدیدِ امروزین فتوا می‌دهند و می‌گویند قرآن، سنّت شریف یا روایات اهل‌بیت(ع) سخنی درباره‌ی این مسایل نگفته است؛ مانند معاملات بانکی، ابزارهای انتقال ‌دهنده‌ی مدرن و دیگر مسایل... آنان به این ترتیب فقط می‌خواهند باب اجتهاد به رأی را باز کنند و برای سَرور خود ابلیس (خداوند لعنتش کند) روزنه‌ای ایجاد کنند تا از آن طریق به عقل‌های مردم نفوذ کند و به این ترتیب آنها را به گمراه بکشاند. توضیح شیخِ جلیل محمد بن ابراهیم بن جعفر، کاتب نعمانی، نگارنده‌ی کتاب (غیبت) متوفی سال 360ه ـ 971م بر اصحاب رأی و قیاس و اجتهاد به این شرح است: (...از ادعای این افراد کر و کور تعجب می‌کنم؛ اینکه علم هر چیزی در قرآن نیست! از واجبات کوچکِ و بزرگ، احکام دقیق، سنّت‌ها و نکات برجسته‌اش! در حالی که خداوند می‌فرماید: (وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ء) (و این کتاب را برای بیان هر چیزی بر تو فرستادیم) و می‌فرماید: (ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ء) (ما در این کتاب هيچ چيزى را در فروگذار نكردیم) و می‌فرماید: (وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ في‏ إِمامٍ مُبين‏) (و هر چيزى را در امامی روشن شماره کرده‌ایم) و می‌فرماید: (وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً) (و حال آنكه هر چيزى را برشمرده كتابى درآورده‏ايم) و می‌فرماید: (إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى‏ إِلَي‏) (من جز آنچه را كه به من وحى مى‏شود پيروى نمى‏كنم) و می‌فرماید: (وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ الله) (و ميان آنان با آنچه خدا نازل كرده است داورى كن). پس هر کسی که انکار کند که چیزی از امور دنیا، آخرت، احکام دین، واجبات، سنّت‌ها و همه‌ی آنچه را که اهل شریعت به آن نیازمندند در قرآنی که خداوند در موردش می‌فرماید: (تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ء) (بیان هر چیزی) وجود ندارد، سخن خداوند را رد کرده و بر خدا دروغ بسته است، و غیر از چنین شخصی کتابش را تصدیق می‌کند)([134]). برخی از آنان منتسب بودن خود به نسل رسول‌خدا(ص) را ابزاری برای در فتنه انداختن مردم و گمراهی‌شان قرار داده‌اند؛ که اگر مردم به کتاب خداوند مراجعه می‌کردند، با مثال‌ها و داستان‌هایی که در آن وجود دارد قطعاً این بینایی و بصیرت را به دست می‌آوردند که داشتن رابطه‌ی نَسَبی هر کسی با پیامبران، باعث تزکیه و پاکی او نمی‌باشد. پسر پیامبر خدا نوح(ع) بیش از هر کسی با پیامبران ارتباط داشتند، ولی این نَسَب سودی به او نرساند. وضعیت برای قابیل پسر آقای ما آدم(ع) نیز به همین صورت بود. حق تعالی می‌فرماید: (قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ)([135]) (گفت: ای نوح! او از خاندان تو نيست، او کرداری است ناشایست. پس آنچه را که به آن علمی نداری از من مخواه. من تو را پند می‌دهم که مبادا از مردم نادان باشی!). امام علی(ع) فرمود: (سزاوارترین مردم نسبت به پیامبران، داناترین‌شان به آنچه آنها آورده‌اند است). سپس تلاوت فرمود: (إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَـذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَاللهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ)([136]) (نزديک‌ترين کسان به ابراهيم همانا پيروان او و اين پيامبر و مؤمنان هستند و خداوند ياور مؤمنان است). سپس فرمود: (به راستی که دوست محمد، کسی است که خداوند را اطاعت نماید، هر‌چند از نظر خونی به دور باشد و دشمن محمد، کسی است که خداوند را نافرمانی کند، هر‌چند بسیار به او نزدیک باشد...).([137]) در نامه‌ی امام مهدی حجت بن الحسن(ع) به محمد بن عثمان عمری: (... بدان که بین خداوند عزّوجل و هیچ کس قرابت و نزدیکی وجود ندارد...)([138]). امام علی(ع) فرمود: (ای کمیل! اگر پیامبری آشکار نشود و در زمین مؤمن پرهیزگاری باشد، او یا در دعایش به درگاه خداوند اشتباه می‌کند و یا به هدف می‌رسد؛ به خدا سوگند که او اشتباه می‌کند؛ تا اینکه خداوند او را برای این کار منصوب و او را شایسته‌ی این کار کند. ای کمیل! دین برای خداوند است؛ پس خداوند از کسی نمی‌پذیرد که به آن قیام کند مگر از فرستاده، پیامبر یا وصی. ای کمیل! این نبوت، رسالت و امامت است و پس از آن چیزی جز دوست‌دار پِیرو یا سرگردانِ بدعت‌گذار وجود ندارد. خداوند فقط از پرهیزگاران می‌پذیرد)([139]). فقها درکجای این حدیث امام علی(ع) قرار دارند؟ در ‌حالی که آنها خودشان را بین کسانی جا زده‌اند که خداوند آنان را برگزیده است تا به این ترتیب خود را برتر از مردم قرار دهند؛ کسانی که ـ‌سوای کسانی که خداوند برگزیده است‌ـ همگی پیوسته در یک طبقه قرار می‌گرفته‌اند. خداوند سبحان هر انسانی را تکلیف کرده تا در دین تفقُّه کند و به آنچه می‌داند بدون اجتهاد به رأی و استنباط عقلی، عمل کند؛ اجتهادی که باب ابلیس در حلال ‌کردنِ حرام و حرام ‌کردنِ حلال بر زبان فقها است؛ فقهایی که دین را پیشه‌ی خود برگرفتند و آن را دست‌مایه‌ی تجارت قرار دادند. مردم از فقهایشان کورکورانه پیروی کردند، بی هیچ بینش و بصیرتی که آنان را به کجا می‌برند. آنها با استفاده از شعارهایی که سر می‌دهند ـ‌اینکه نجات و رهایی در چنگ زدن به عترت پاک است‌ـ آنان را به دنباله‌روی از احکام ظنّی که بر نظرات خودشان استوار است، کشانیده‌اند. موضوع روشن است؛ اینکه آنان چگونه مدعی چنگ‌ زدن به آنچه از اهل‌بیت(ع) آمده است هستند، ولی اجتهاد به رأی می‌کنند و معتقد به استنباط عقلی هستند؟! این در حالی است که اهل‌بیت(ع) از اجتهاد به رأی و استنباط عقلی و قیاس بازداشته‌اند! از ابو بصیر روایت شده است: به ابا عبد الله(ع) عرض کردم: چیزهایی به ما ارجاع داده می‌شود که پاسخ آنها را نه در کتاب خدا می‌یابیم و نه در سنّت پیامبر(ص). آیا در آن نظر بدهیم؟ فرمود: (خیر. اگر درست بگویی، پاداشی نداری و اگر خطا کنی، بر خداوند عزّوجل دروغ بسته‌ای)([140]). همواره اینچنین بوده و اکنون نیز هست که فقهای گمراهی دین مردم را با سوء ‌استفاده از یک روایت به یغما برده و می‌برند: (و امّا اگر فقهایی باشند که مسلّط به نفس خود، محافظ دینش، مخالف با هوای نفسش، مطیع امر امام زمان خود باشند عوام می‌توانند که از ایشان تقلید کنند)([141]). این واجب بودن تقلید که قائل به آن هستند و آن را وسیله‌ای برای دور ‌کردن مردم از تفقُّه در دین‌شان قرار دادند، کجا است؟ و کدامین فقها حافظ و نگاهبان بر نفس خویش‌اند؟ در ‌حالی که از بیم جان خویش به جنگ نکردن با دشمن رضایت داده؟ و حتی برخی از آنان همان فتوایی را دادند که مورد پسند سلطان حاکم است. آیا این سکوت آنان حفظ دین و کرامت مردمی است که هر روز از بین رفته و می‌روند، تا بگویند این تقیه است؟! دروغ گفتند و تا امروز نیز به مردم دروغ می‌گویند. این سکوتی است در برابر زیر پا گذاشتن محارم دین خدا و ظلم و ستمی که بر مردم واقع شده است. اینکه آنها خود را اولیای امر می‌دانند و در عین حال زندگی دنیا را به آخرت ترجیح می‌دهند؟؟ و کدام یک از فقها مطیع امر مولایش است در ‌حالی که با معصوم ارتباطی ندارد؟! از ابا عبد الله امام صادق(ع) از رسول‌خدا(ص) روایت شده است که فرمود: (فقها امینان فرستادگان هستند؛ تا زمانی که در دنیا وارد نشوند). عرض شد: ای رسول‌خدا! وارد شدن آنها در دنیا چیست؟ فرمود: (پیرَوی از سلطان؛ وقتی چنین کردند، از آنان بر دین خود بر‌حذر باشید)([142]). چرا این فقها یک روایت متشابه اهل‌بیت را که در آن وجوبی وجود ندارد، دست‌آویز قرار می‌دهند و روایات دیگری را که در آنها ترساندن و وعده دادن به کسی است که تفقُّه در دین را رها کرده باشد، ترک می‌گویند. در وصیت مُفضّل بن عمر آمده است: از امام صادق(ع) شنیدم که می‌فرمود: (در دین خداوند تفقُّه کنید و تنها یک اعرابی و بی‌سواد نباشید. کسی که در دین خداوند تفقُّه نکند، خداوند در روز قیامت به او نگاه نمی‌کند و عملی از او را تزکیه نمی‌کند)([143]). و همچنین امام صادق(ع) فرمود: (شما را از تقلید برحذر می‌دارم. قطعاً کسی که در دینش تقلید کند، هلاک می‌شود. خداوند متعال می‌فرماید: (اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللهِ)([144]) (احبار و راهبان خود را به جای الله به خدایی گرفتند)؛ به خدا سوگند که آنها برایشان نماز نخواندند و روزه نگرفتند؛ ولی آنها حلال را حرام و حرام را حلال کردند، پس در این، از آنها تقلید نمودند؛ بنابراین بدون اینکه خود بفهمند آنها را بندگی نمودند)([145]). و اینچنین فرقه ناجیه از نظر آنان تبدیل شد به دوستی اهل‌بیت(ع) و تقلید از فقهای غیرمعصومی که در اعمال و فتواهایشان با اهل‌بیت(ع) مخالفت می‌نمایند و ولایتی که مدعی هستند که ستونی از ستون‌های دین است، با دمکراسی و شورایی که هم‌اکنون فقها معتقد به آن هستند، هم‌مسیر شده است. برخی از فقها هستند که به پیروی از قرآن و سنّت رسول‌خدا(ص) لب می‌گشایند و بر احادیث رسول‌خدا(ص) که ضرورت چنگ زدن به قرآن با استفاده از سنّت، راه رهایی و نجات است، استدلال می‌کنند، با وجود اینکه آنها خود معتقد هستند که تأویل قرآن را فقط خداوند می‌داند؛ اما آنها سنّت را از کتاب‌هایی گرفتند که پس از سالیان طولانی از وفات رسول‌خدا(ص) تدوین شده‌اند و از راویانی که منافع شخصی‌شان بالاتر از مصلحت دین بوده است. اما در آنچه از روایات که تدوین شده است، از احادیث رسول‌خدا(ص) آنچه را که با هوای نفس‌شان موافقت دارد و به مصلحت آنان است، برگرفتند و برخی دیگر را ترک گفتند، و آنچه را که سنّت سَلَفِ صالح نام نهاده‌اند را به سنّت رسول‌خدا(ص) افزودند. آیا فرستاده‌ی خدا حضرت محمد(ص) دین ناقصی را آورد ـ‌که هرگز چنین نیست‌ـ و آن را برای آنچه که سلف نامیده شده است رها نمود تا پس از او کاملش کنند؟! کتاب خدا پاسخ می‌دهد و می‌فرماید: (وَ يَوْمَ نَبْعَثُ في‏ كُلِّ أُمَّةٍ شَهيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهيداً عَلى‏ هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمين‏)([146]) (و روزی باشد که از هر امتی شاهدی از خودشان علیه‌شان برانگيزيم و تو را بياوريم تا علیه آنان شهادت دهی و ما قرآن را که بيان‌کننده‌ی هر چيزی و هدايت و رحمت و بشارتی برای مسلمانان است بر تو نازل کرده‌ايم) و (... الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً فَمَنِ اضْطُرَّ في‏ مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيم‏)([147]) (.... امروز دين شما را به کمال رسانيدم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را دين شما برگزيدم. پس هر که در گرسنگی بی‌چاره مانَد بی‌آنکه قصد گناه داشته باشد، بداند که خداوند آمرزنده‌ی مهربان است). در آنچه گذشت مثال‌های ساده‌ای از روش‌هایی که فقهای بی‌عملِ تاجرِ دین از تمامیِ مذاهب بدعت نهادند، آورده شد؛ و علتش این بوده است که آنها با ادعای علم، تکبُّر ورزیدند؛ بنابراین آنها نمی‌توانند چنین اقرار کنند که نمی‌دانند؛ زیرا جایگاه و موقعیت خود در جامعه را از ادعایشان مبنی بر علم و دینداری به دست آورده‌اند. روشن و واضح است که آنها در این زمینه ناکام مانده‌اند؛ چرا که در بر ‌عهده ‌گرفتن مهم‌ترین واجبی که خداوند واجب فرموده است، ناتوان‌اند؛ یعنی امر به معروف و نهی از منکر؛ با وجود اینکه برخی از آنان مدعی هستند که این واجب را با هدف‌هایی محدود به انجام می‌رسانند. آنها این فریضه را بر عده‌ای از مردم پیاده می‌کنند و نه کسان دیگر؛ یعنی طبقه‌ی ساده و فقیر مسلمانان و زنان. اما پادشاهان، امیران و حاکمانی که آنها را برگزیده‌اند از این فریضه‌ی الهیِ واجب استثنا شده‌اند؛ و این نکته‌ی علت اصلی در انتشار ظلم و ستم و استبداد و فساد است. محمد(ص) فرستاده‌ی خدا به این مضمون فرموده است: (یا امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید و یا بدترین شما بر شما مسلّط خواهند شد، آنگاه نیکانتان دعا می‌کنند و دعایشان مستجاب نخواهد شد)([148]). علی بن ابی طالب(ع) فرمود: (... امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید، که اشرار شما بر شما تسلط پیدا می‌کنند، سپس دعا می‌کنید و برای‌تان مُستجاب نمی‌شود)([149]). آیا کسانی که پس از رسول‌خدا(ص) حکومت کردند به آنچه رسول‌خدا(ص) آورد مُلتزم بودند؟ یا پس از او بدعت‌گذاری کردند و درباره‌ی نوآوری‌ها گفتند بدعتی نیکو است. حدیثی که از رسول‌خدا(ص) وارد شده، روشن است و نیازی به تأویل یا تفسیر ندارد: (بر‌حذر باشید از نوآوری‌ها؛ چرا که هر نوآوری، بدعت و هر بدعتی، گمراهی است)([150]). اینچنین بود که از طریق این فقهای بی‌عمل، استراتژی ابلیس (خداوند لعنتش کند) در دور کردن مردم از آفریدگارشان به ثمر رسید و این همان وضعیتی است که مردم، امروز به آن رسیده‌اند. آنچه ما امروزه لمس می‌کنیم این است که هر فرقه‌ی اسلامی مدعی است که فرقه ناجیه است و از قرآن و سنّت، با برگرفتن برخی از کتاب و ترک گفتن قسمتی دیگر و تأویل قرآن با نظرات خود، سند می‌آورد. حق تعالی سبحان می‌فرماید: (...أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ)([151]) (...آيا به بعضی از کتاب ايمان می‌آوريد و بعضی ديگر را انکار می‌کنيد؟! پاداش کسی که چنين کند در دنيا جز خواری نيست، و در روز قيامت به سخت‌ترين عذاب‌ها بازگردانیده می‌شود و خدا از آنچه می‌کنيد غافل نيست). اما علت پیروی مردم از این فقها و روی‌گردانی‌شان از آفریدگارشان، همواره جهل و نا‌آگاهی‌شان در امور دین و کوتاهی‌شان از تدبر و تفکر در مهم‌ترین چیزی بوده است که به خاطر آن آفریده شده‌اند. مردم به شیطان و دست نا‌پاک او و سربازانش در این جهان ـ‌که فقهای گمراهی هستند‌ـ این فرصت را دادند که خودشان را میان مخلوق و خالق قرار دهند؛ پس درها را بر آنان می‌بندند و آنها را از تحقیق و فراگرفتن در امور دین بازمی‌دارند، و دین تبدیل به شغل و کالایی ویژه می‌شود. در‌نتیجه مردم در امور دینی به آنان متمایل شدند و آنان را بر مهم‌ترین هدفی که به خاطرش آفریده شدند، امین دانستند؛ یعنی بر شناخت خدا و دین. حق تعالی می‌فرماید: (... وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ)([152]) (.... و رهبانيتی که به بدعت آورده بودند ما بر آنها مقرر نکردیم، مگر جز این بود که در آن خوشنودی خدا را می‌جستند، ولی آن را چنان که سزاوار حق رعایت کردنش بود رعایت نکردند. پس ما کسانی از آنان که ايمان آورده بودند پاداش‌شان را داديم، ولی بيشترين‌شان نافرمان بودند). و فقهای گمراهی بعد از اینکه مسند بزرگی را که علمی به آن نداشتند بر‌عهده گرفتند (پس از اینکه دین را حرفه و شغلی گرفتند تا از آن روزی به دست آورند، خداوند سبحان قطعاً علم و شناخت به دین را به آنان نمی‌دهد) چیزهایی بافتند و ابداع کردند که مردم را چنین متوهم ساخت که اینها همان علم هستند؛ مانند علم کلام، فلسفه، نحو و سایر مواردی که هیچ سود و منفعتی ندارد؛ و به جذب کردن مردم گِرد خودشان متمایل شدند؛ به این صورت که دین و امتحان الهی را در چهارچوب ساده‌ای ـ‌که همان چهارچوب صِرف عبادات است‌ـ قرار دادند و محورهای اساسی دیگر دین را رها کردند؛ تا به این ترتیب شانه خالی‌کردن از به جا آوردن حقوق خداوند سبحان و عمل به آنچه فرمان داده است را توجیه کنند و به این ترتیب مصداق آیات خداوند شدند که جدال گمراهان و گمراه‌گر را توصیف کرده است. حق تعالی می‌فرماید: (قالَ ادْخُلُوا في‏ أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فيها جَميعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُون‏)([153]) (گويد: به ميان امت‌هايی از جن و انس که پيش از شما بوده‌اند، در آتش داخل شويد. هر امتی که به آتش داخل شود امت همکيش خود را لعنت کند تا چون همگی در آنجا گرد آيند، گروه‌هايی که پيرو بوده‌اند درباره‌ی گروه‌هايی که پيشوا بوده‌اند گويند: پروردگارا! اينان ما را گمراه کردند، دو چندان در آتش عذابشان کن. گويد: عذاب همه دو چندان است، ولی شما نمی‌دانيد). (وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ)([154]) (و گفتند: ای پروردگار ما! ما فقط سروران و بزرگان خود را اطاعت کرديم و آنان ما را از راه، گمراه کردند). این استراتژی، جدید نیست. بدعت‌گذار آن ابلیس (خداوند لعنتش کند) است، که از جایی که مردم نمی‌دانند، به سوی آنها آمد و آنها در همان اشتباه گرفتار شدند. عبادت طولانی‌اش او را مغرور کرد و در امتحانش به وسیله‌ی آدم(ع) سودی برایش نداشت. امام علی(ع) این نکته را در یکی از خطبه‌هایش بیان فرموده و از طریق مثالی برای ما بیان می‌نماید که عبادات موجب از ‌بین‌ رفتن امتحان الهی مخلوقات نمی‌شود. ایشان(ع) می‌فرماید: (اگر خداى تعالى مى‏خواست آدم را از نورى بيافريند كه پرتوش ديده‏ها را برباید و زيباييش خردها را به شگفت آورد و بوى خوشش جان‌ها را معطر سازد، مى‏توانست. اگر چنين كرده بود گردن همگان در برابر او به خضوع خم مى‏گرديد و كار آزمايش در آن بر فرشتگان آسان مى‏شد؛ ولى خداى سبحان آفريدگان خود را به بعضى چيزهايى ـ‌كه از اصل آنها بى‏خبرند‌ـ مى‏آزمايد تا فرمان‌برداران از نافرمانان جدا شوند و آنان را از لوث خودكامگى و گردن‌كشى پاک دارد و تكبر و خودپسندى را از آنان دور گرداند. پس عبرت گيريد از آنچه خداوند با ابليس كرد: كار طولانى، تلاش سخت و بندگى شش هزار ساله‏اش را كه روشن نيست بر حسب سال‌هاى اين جهان برآورد شده است يا سال‌هاى جهان ديگر در برابر ساعتى تکبر ورزیدن، پوچ ساخت. پس از ماجراى ابليس، با گناهى همسنگ او، كيست كه از عذاب الهى رهايى تواند؟ هيچ كس! خداوند سبحان هرگز انسانى را با گناهى كه فرشته‏اى را با آن گناه بيرون راند، به بهشت اندرون نبرد)([155]). آن حضرت پیوسته در میان خوارج بود و عبادت آنان را برای عبرت ما توصیف کرده است. ابوسعید خدری می‌گوید: وقتی ما نزد رسول‌خدا(ص) بودیم و آن حضرت در حال تقسیم غنیمت‌ها بود، ذو ‌الخُوَیصره که مردی از بنی تمیم بود نزد ایشان آمد و عرض کرد: ای رسول‌خدا! عدالت را رعایت کن. رسول‌خدا(ص) فرمود: (وای بر تو! اگر من عدالت را رعایت نکنم، چه کسی عدالت را رعایت می‌کند؟) عمر بن خطاب عرض کرد: ای رسول‌خدا! اجازه بدهید گردنش را بزنم. رسول‌خدا(ص) فرمود: (او را رها کن. او یارانی دارد که هر یک از شما نماز خود را در مقایسه با نماز آنها کوچک و حقیر می‌شمارد و همین‌طور روزه‌اش را در مقایسه با روزه‌ی آنان. آنها قرآن می‌خوانند، ولی از حنجره‌هایشان فراتر نمی‌رود. همان‌طور که تیر از کمان بیرون می‌آید، آنها از اسلام خارج می‌شوند. به سر تیر پیکان نگاه می‌شود ولی در آن چیزی دیده نمی‌شود؛ سپس به چوب تیر آن نگاه می‌شود، ولی در آن چیزی یافت نمی‌شود؛ سپس به پَر تیر نگاه می‌شود، ولی در آن چیزی یافت نمی‌شود. به سوی شکمبه و خون پیشی گرفته است. نشانه‌ی آنها مردی سیه چرده‌ای است که یکی از بازوهایش مانند پستان زن است و مانند تکه گوشتی است که حرکت می‌کند. هنگامی که مردم جدا هستند، آنها خارج می‌شوند). ابوسعید می‌گوید: گواهی می‌‌دهم که من این سخن را از رسول‌خدا(ص) شنیدم و گواهی می‌دهم که علی بن ابی طالب با آنان جنگید و من همراهش بودم. آن حضرت به جست و جوی آن مرد دستور داد، جست‌و‌جو شد، یافته و آورده شد. وقتی او را دیدیم به همان صورتی بود که رسول‌خدا(ص) توصیفش کرده بود)([156]). چه بسیارند مردمی که هم‌اکنون پرستش می‌کنند آنچه را که نمی‌شناسند؛ همان‌طور که خوارج چنین کردند؟؟

-(5) وجه اشتراک حدیث فرقه ناجیه و حدیث تمسّک جستن به خلفای مهدیین راشدین، پس از رسول‌خدا:

رسول‌خدا(ص) فرمود: (کسانی از شما که پس از من زندگی می‌کنند اختلافات بسیاری خواهند دید. بر شما باد به سنّت من و سنّت خلفای مهدیین راشدین. به آن تمسّک جویید؛ آنها را با دندان‌های آسیا محکم بگیرید. بر‌حذر باشید از نوآوری‌ها. هر نوآوری، بدعتی و هر بدعتی، گمراهی است)([157]). رسول‌خدا(ص) می‌فرماید: (آنها را با دندان‌های آسیا محکم بگیرید). آیا این وصف از سوی رسول‌خدا(ص) کافی نیست تا راه رهایی را برای آنان بیان فرماید؟؟؟ و آیا هر کسی که مردم او را خلیفه‌ی راشد می‌نامند، مورد نظر این حدیث رسول‌خدا(ص) هستند؟ و آنها چند تا هستند؟ رسول ما محمد(ص) تعداد اوصیا (خلفا) پس از خود را به ما خبر داده است. محمد بن مثنی برای ما نقل کرده و گفته است: غندر برای ما حدیث نمود، شعبه برای ما حدیث نمود، از عبد الملک که از جابر بن سمره شنیدم که گفت: از پیامبر(ص) شنیدم که می‌فرمود: (دوازده امیر هستند). کلمه‌ای فرمود که من نشنیدم. پدرم به من گفت: ایشان(ص) فرمود: (همه‌ی آنها از قریش هستند).([158]) از جابر بن سمره روایت شده است که گفت: خدمت پیامبر وارد شدم و شنیدم که می‌فرمود: (این امر به اتمام نمی‌رسد تا اینکه دوازده خلیفه در میان آنان باشد). سپس سخنی گفت که بر من پوشیده بود. به پدرم گفتم: چه فرمود؟ گفت: همه‌ی آنها از قریش هستند.([159]) به همین احادیث ـ‌به عنوان چند نمونه‌ـ بسنده می‌کنم. برای کسی که خواهان مطالب بیش‌تری است، کتاب‌ها پر از ده‌ها حدیث است؛ اگر صدها نباشد! از تعداد این خلفا ما می‌توانیم تشخیص دهیم که این خلفا چه کسانی هستند؟ اگر در گفتن این عدد حکمتی نبوده است، پس چرا رسول‌خدا(ص) آن را بیان فرمود؟ و اگر منظور از این خلفا، همه‌ی کسانی هستند که پس از وفات رسول‌خدا(ص) حکومت کرده‌اند، این تعداد که بسیار بیشتر از دوازده می‌شود و بیش‌ترشان از قریش هستند! پس از خلفای چهارگانه، بنی امیه و بنی عباس حکومت کردند و همه‌ی اینها از قریش هستند؛ اما در خصوص آنچه در سایه‌ی این خلفا رخ داد، تاریخ خود، گواه است. اگر بگویند چهار تای اول همان راشدین هستند، از آنان می‌پرسیم: آیا حکومت کسانی که پس از آنها آمدند، حکومت خداوند و رسول‌خدا محمد(ص) است؟ و آیا منظور رسول‌خدا(ص) از خلفای پس از خود، معاویه است که باعث کشتن مسلمانان در جنگ با امام علی(ع) شد؟! یا چه بسا برخی گمان می‌کنند که منظور آن حضرت(ص) یزید (خداوند لعنتش کند) بود که نوه‌ی رسول‌خدا(ص) و پنجمینِ اصحاب کسا را به قتل رسانید؟! یا منظور او(ص) حکومت بنی امیه و بنی عباس بوده است که در زمان حکومت‌شان گناه و دزدی از بیت المال مسلمانانِ ضعیف رونق یافت؟! قطعاً این افراد همان افراد مورد نظر رسول‌خدا(ص) نبوده‌اند؛ ولی مردم از هوای نفس خود پیروی کردند و دوست داشتند که هر چه او می‌خواهد را تصدیق کنند، هر قدر هم که از حق به دور باشد! مردم درباره‌ی رسول‌خدا(ص) انصاف به خرج ندادند و در فهم اشتباه از احادیث رسول‌خدا(ص) نیز جانب انصاف را رعایت نکردند. به حدیث رسول‌خدا بازمی‌گردیم تا حقیقت مهم دیگری را از آن واکاوی کنیم. اینکه (این امر به اتمام نمی‌رسد تا اینکه دوازده خلیفه در میان آنان باشد) چه امری به پایان رسیده و پس از آن چه اتفاقی افتاده است؟ خلفای پس از امامان دوازده‌گانه چه کسانی هستند؟ این مطلبی است که فرستاده‌ی خدا حضرت محمد(ص) آن را در وصیت شب وفاتش بیان فرموده و قرآن به همه‌ی خلق خدا که به خداوند ایمان دارند دستور داده است که هنگام مرگشان وصیت کنند. حق تعالی می‌فرماید: (كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقين‏)([160]) (هرگاه يکی از شما را مرگ فرا رسد و خِیری بر جای گذارد، مقرر شد که درباره‌ی پدر و مادر و خويشاوندان، از روی انصاف وصيت کند و اين حقی است برای پرهيزگاران). و رسول ما محمد(ص) کسی است که خود، کتاب را آورده و سزاوارترینِ خلایق به کتاب خداوند و وصیت کردن هنگام مرگ است. در این وصیت آمده است: رسول‌خدا(ص) فرمود: (ای اباالحسن! صحیفه و دواتی آماده کن. حضرت(ص) وصیتشان را به امیرالمؤمنین(ع) املا فرمودند، تا به اینجا رسید: ای علی! پس از من دوازده امام خواهند بود و بعد از آنها دوازده مهدی.... تا به اینجا می‌رسد که: تو پس از من جانشین و خلیفه‌ام بر امّتم هستی. زمانی که وفات تو فرا رسید وصایت و جانشینی مرا به پسرم حسن که نیکوکار و رسیده به حقّ است تسلیم نما. زمان وفات او که فرا رسید آن را به فرزندم حسین پاک و شهید بسپارد، و وقتی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش آقا و سیّد عبادت کنندگان و صاحب ثفنات (دارای پینه‌های عبادت) (علی) واگذار نماید، و هرگاه زمان وفات او رسید آن را به فرزندش محمّد باقر تسلیم کند، و زمانی که وفات او رسید آن را به پسرش جعفر صادق بسپارد، و آن‌گاه که وفات او فرا رسید به فرزندش موسی کاظم واگذار کند، و وقتی که وفات او فرا رسید به فرزندش علی (رضا) تسلیم کند، و زمانی که وفات او رسید آن را به فرزندش محمّد ثقه (تقی) بسپارد و زمانی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش علی (ناصح) واگذار نماید، و زمانی که وفات او رسید آن را به پسرش حسن (فاضل) بسپارد، و زمانی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش (محمد) که حافظ شریعت و آل محمد(ص) است بسپارد. این دوازده امام بود و بعد از ایشان دوازده مهدی خواهد بود. پس وقتی که زمان وفات او رسید، وصایت و جانشینی من را به فرزندش که اولین و برترین مقرّبین است تسلیم نماید، و او سه نام دارد، یک نامش مانند نام من، و نام دیگرش مثل نام پدر من است و آن عبدالله و احمد است و سومین نام او مهدی خواهد بود و او اولین مؤمنان است)([161]). برای اینکه مفهوم به پایان ‌رسیدن امر برای ما بیشتر روشن شود، احادیث فرستاده‌ی خدا محمد(ص) را درباره‌ی ظهور منجی بشریت امام مهدی(ع) مرور می‌کنیم؛ آنجا که می‌فرماید: (مژده‌ی مهدی را به شما می‌دهم که در امت من هنگام اختلاف مردم و زلزله‌ها برانگیخته می‌شود...)([162]). و این سخن حضرت(ص): (مهدی از من است... زمین را از عدل و داد پُر می‌کند همان‌طور که از ستم و جور آکنده شده است)([163]). از عبدالله بن مسعود ـ‌که ابی داوود آن را روایت کرده است‌ـ روایت شده که پیامبر(ص) فرمود: ( اگر از دنیا فقط یک روز باقی مانده باشد خدا آن روز را طولانی می‌کند تا اینکه مردی از من برانگیخته شود (یا از اهل‌بیت من) نام او شبیه نام من است، زمین را پر از عدل و داد می‌کند همان‌گونه که از ستم و جور پر شده است)([164]). یعنی به پایان‌رسیدن امر، همان آمدن امر خداوند و وعده‌ی او با به پایان رسیدن فتنه‌ی کور است و یکی شدن امت‌ها و ادیان و به پایان رسیدن ظلم و ستم تا دولت محمد و آل محمد(ص) که مهدیین(ع) از آل محمد(ص) در آن حکومت می‌کنند، آشکار شود. این مطلب به شکلی روشن‌تر در این حدیث امام صادق(ع) آمده است که فرمود: (از ما پس از قائم دوازده مهدی از فرزندان حسین(ع) است)([165]). امید است که همین مقدار برای جوینده‌ی حق کافی باشد؛ برای آن کس که می‌خواهد بداند جانشینان رسول‌خدا(ص) چه کسانی هستند و اینکه آنها را به مهدیین راشدین توصیف فرموده است.

-(6) وجه مشترک حدیث ثقلین و حدیث فرقه ناجیه:

فرستاده‌ی خدا محمد(ص) حدیث ثقلین را برای مسلمانان باقی گذاشت تا آنان را از گمراهی دور کند و بر صراط باقی قرار دهد؛ ولی مصیبت بزرگ این بود که پس از او مردم در مفهوم ثقلین اختلاف نمودند. برخی می‌گویند ثقلین، قرآن و سنّت است و عده‌ای می‌گویند قرآن و عترت پاک است و هر دو طرف به آن مفاهیم عمیقی که رسول‌خدا(ص) می‌خواست مردم به آن برسند، نرسیدند! یک طرف روایت می‌کند که رسول‌خدا(ص) فرمود: (من دو ثقل را در میان شما باقی گذاشتم که پس از آن هرگز گمراه نشوید: کتاب خدا و سنّتم؛ و این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا در حوض بر من وارد شوند)([166]). اما سنّت چیست؟ آیا فقط حدیث رسول‌خدا(ص) را شامل می‌شود؟ آیا تمام آنچه رسول‌خدا(ص) فرموده به آنها رسیده است؟ آیا احادیث سنّت همراه و ملازم قرآنی که «هیچ باطلی به آن راه ندارد» باقی مانده است؛ در ‌حالی که احادیثی وارد آن شده است که خداوند هیچ دلیلی برایشان نفرستاده و مردم درباره‌شان اختلاف دارند؟؟؟ و آیا رسول‌خدا(ص) برای مسلمانان، سنّت تدوین شده‌ای باقی گذاشت تا به آن رجوع کنند و در آن هیچ اختلافی نداشته باشند؟ و این سنّت چه زمانی تدوین شد تا مرجع مسلمانان باشد؟ هیچ دو مسلمانی در این اختلاف ندارند که قرآن نخستین در آستانه‌ی به پایان رسیدن بود، ولی هیچ یک از خلفا فرمانی نداد تا حدیث گردآوری و تدوین شود! بلکه این احادیث را نزد راویان، حافظان و تدوین کنندگان به صورت پراکنده رها نمودند؛ حال آنکه اینها انسان‌هایی بودند که می‌میرند، فراموش می‌کنند و اختلاف پیدا می‌کنند؛ و برخی دیگر نیز احادیث مدوّن ‌شده را به آتش کشیدند! عایشه می‌گوید: «پدرم بالغ بر پانصد حدیث از رسول‌خدا را جمع‌آوری نمود. شب هنگام با ناراحتی و اضطراب به خواب رفت. صبح هنگام گفت: دخترکم، احادیثی که نزد تو دارم را بیاور. آنها را آوردم. آتشی خواست و آنها را سوزاند. گفتم چرا آنها را سوزاندی؟ گفت: ترسیدم بمیرم و این احادیث نزد من باشد و در آنها احادیثی از مردی باشد که او را امین و مورد‌ اعتماد بدانی، ولی همانند سخن من نباشد و تو آن را نقل کنی)([167]). اگر رسول‌خدا(ص) به آنان دستور به پیروی از سنّت به عنوان یکی از دو ثقل را داده است، پس چرا کسی که پس از او می‌آید آنها را به آتش می‌کشد؟؟ آیا ارشاد مردم به دنباله‌روی از چیزی با این درجه از اهمیت در ‌حالی که تدوین نشده و بین مردم پراکنده است و امکان مراجعه به آن از هیچ منبع مورد ‌اعتمادی وجود ندارد، از مصادیق حکمت است؟ حکمت می‌گوید: کسی که چیز گران‌بهایی دارد، آن را گردآوری و در جایی امن محافظت می‌کند. این مکان باید پاک و طاهر باشد. نمی‌توان به امانتی که فرستاده‌ی خدا محمد(ص) باقی گذاشته است چیزی افزود یا از آن کاست. این امانت باید همانندِ قرآنی باشد که باطل به آن وارد نمی‌شود، و هم‌سنگ آن باشد. سخن رسول‌خدا(ص) که وارد شده است به ما حکمت می‌آموزد، و در حدیث او تمامیِ حکمت قرار دارد چرا که آن حضرت ثقلین را محافظت کننده از گمراهی برای کسی که به آن چنگ بزند توصیف فرموده است، و این می‌طلبد که به هر دو تمسّک جسته و از هر دو ـ‌که باطلی به آنها وارد نمی‌شود‌ـ پیروی گردد. این دو عبارت‌اند از کتاب خدا که هیچ دو نفر از مسلمانان در آن اختلافی ندارند؛ ولی اگر منظور از ثقل دوم احادیث نقل‌شده باشد، در صحیح بودنشان محل اختلاف است! وجود مباحثی در تشخصیص احادیث صحیح ثابت می‌کند که نظر همه‌ی گروه‌ها بر این است که احادیثی جعلی نیز وجود دارد؛ در غیر این صورت چرا به دنبال سند و صحت احادیث هستند تا به این ترتیب به تشخیص دادن حق از باطل در احادیث سنّت شریف، یقین حاصل کنند؟! (این علاوه بر آن است که خودِ روش صحیح شمردن احادیث در خدمت اهداف برخی است تا احادیث شریفی را که با نظراتشان هم‌خوانی ندارد باطل قلمداد کنند؛ زیرا آنها تمایلی ندارند که آنچه پدرانشان را بر آن یافته‌اند، رها کنند، هر ‌چند باطل بودنشان واضح و بدیهی باشد). سنت، فقط آنچه رسول‌خدا(ص) به عنوان حدیث فرموده است نیست؛ زیرا هیچ کسی وجود ندارد که همه‌ی سخنان رسول‌خدا(ص) را شنیده باشد. بنابراین علمی که رسول‌خدا(ص) داشت فقط سخنانش نبود، بلکه آن سنّتی که رسول‌خدا(ص) بیانش فرمود، روش و منهجی است که به علمی که رسول‌خدا(ص) برای وارثان پاکِ امین از فرزندانش بر جای گذاشته است، تکیه دارد. اینان، همان فرزندان ابراهیم(ع) هستند، همان عترت پاک که با توجه به نص و تصریح خداوند سبحان و متعال باطل در آن وارد نمی‌شود. اینان، منبع سنّت پاک و طاهری هستند که هیچ شبهه و پوشیدگی در آن راه ندارد. حق تعالی می‌فرماید: (...إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً)([168]) (...ای اهل بيت، خدا فقط می‌خواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند). فرستاده‌ی خدا حضرت محمد(ص) فرمود: (من دو ثقل گران‌بها در میان شما گذاشتم: کتاب خدا و عترتم اهل‌بیتم. این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا در حوض بر من وارد شوند) در حدیث دیگری است: (اما بعد،ای مردم! آگاه باشید که من بشری هستم و نزدیک است که فرستاده‌ی پروردگارم بیاید و من پاسخ گویم. من دو ثقل گران‌بها را در میان شما می‌گذارم: اولین آنها کتاب خدا است که هدایت و نور در آن است. کتاب خدا را بگیرید و به آن تمسّک جویید. آن حضرت نسبت به کتاب خداوند تشویق و ترغیب فرمود. سپس فرمود: و اهل‌بیتم. شما را درباره‌ی اهل‌بیتم به خداوند یادآوری می‌کنم. شما را درباره‌ی اهل‌بیتم به خداوند یادآوری می‌کنم. شما را درباره‌ی اهل‌بیتم به خداوند یادآوری می‌کنم)([169]). پس اهل‌بیت(ع) همان حقی است که هیچ باطلی با آن آمیخته نمی‌شود و عِدل و هم‌سنگ قرآنی است که هیچ باطلی به آن وارد نمی‌شود. در اینجا حکمت از آیه‌ی تطهیر برای ما روشن می‌شود. خداوند سبحان در این آیه مسلمانان را به منبع پاکی ارشاد می‌فرماید که باید برای شناخت دین خود و سنّت فرستاده‌ی خدا حضرت محمد(ص) از آن بنوشند. اما اختلاف دیگری پیش می‌آید؛ اینکه این اهل‌بیت(ع) چه کسانی هستند؟ رسول‌خدا(ص) برای مسلمانان بیان کرده است که اهل‌بیت و عترتش و فرزندانش چه کسانی هستند. ایشان(ص) فرموده است: (خداوند فرزندان هر پیامبری را در پشت خودش، و فرزندان مرا در صُلب علی قرار داد)([170]). و این مضمون سخن آن حضرت(ص) است: (نَسَب هر دخترزاده‌ای به پدرش می رسد، غیر از فرزندان فاطمه که نَسَبشان به من می‌رسد و من پدرشان هستم)([171]). همچنین این حدیث مضمون سخن ایشان(ص) است: (ای علی! تو برادر و پدر فرزندانم هستی)([172]). و این سخن ایشان(ص) که به علی اشاره دارد: (این برادر من و پسر عمو و داماد و پدر فرزندانم است)([173]). منحصر شدن نسل پیامبر در فرزندان فاطمه، ناگهانی نیست! مردم از این موضوع مطلع‌اند و قطعاً می‌دانند که پیامبر فرزندانی جز فرزندان فاطمه ندارد و پیوسته آن حضرت(ص) در برابر جماعت‌های مسلمانان می‌فرمود: این فرزندم حسن، و این فرزندم حسین است. خداوند آن دو را به اسم نام برده است و این دو آقای جوانان اهل بهشت هستند، و دو ریحانه‌ی من از این امت هستند؛ و هنگامی که این سخن حق تعالی نازل شد: (فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكاذِبين‏)([174]) (از آن پس که به آگاهی رسيده‌ای، هر کس که در این مورد با تو مجادله کند، پس بگو: بياييد تا حاضر آوريم، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما خویشان‌مان را و شما خویشان‌تان را، آنگاه دعا وتضرّع کنيم و لعنت خدا را بر دروغ‌گويان قرار دهیم). کتاب‌های حدیث بر این اتفاق نظر دارند که این آیه‌ای که بر پیامبر(ص) نازل شد در حق فاطمه، حسن و حسین(ع) فرستاده شد([175]). فرزندان رسول‌خدا(ص) جزو خاندان پیامبر(ص) هستند و خلافت در قریش است([176]) و پیشانی قریش طبق نص شرعی بنی‌هاشم، پیشانی هاشم، فرزندان عبد المطلب هستند و پیشانی عبد المطلب، محمد و اهل‌بیت ایشان هستند([177]) و اینان، فرزندان ابراهیم(ع) هستند؛ همان کسی که تا روز قیامت، امامت و خلافت در میان فرزندانش است. خداوندِ آفریدگار آنها را پاک و مطهر فرموده است تا منبع و منهج دایمیِ دین استوار و صراط مستقیم او باشند. اگر بگویند: این آیه درباره‌ی زن‌ها است، چه روش و منهجی را زن‌های رسول‌خدا(ص) وضع کرده‌اند تا رسول‌خدا مردم را به پیروی از آن فرمان داده باشد؟ از ابوبکر بنی ابی شیبه و محمد بن عبد الله نمیر ـ‌لفظ به ابوبکر بازمی‌گردد‌ـ نقل شده است که گفت: محمد بن بشر ما را حدیث نمود، از زکریا، از مصعب بن شیبه، از صفیه دختر شیبه که گفت: عایشه گفت: (پیامبر(ص) صبح هنگام خارج شد در حالی که ردایی از موی سیاه رویش بود. حسن بن علی آمد، او را داخل نمود. حسین آمد، او را نیز داخل نمود. سپس فاطمه آمد و او را نیز داخل نمود. سپس علی آمد و او را نیز داخل نمود، سپس گفت: (...إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (...ای اهل بيت، خدا فقط می‌خواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند)([178]). و از محمد بن مصعب که گفت: اوزاعی به ما حدیث نمود، از شداد بن ابی عمار که گفت: (بر واثله وارد شدم در حالی که جماعتی نزد او بودند. علی را یاد کردند و به او ناسزا گفتند و من نیز با آنان ناسزا گفتم. وقتی ایستادند، گفت: به این مرد ناسزا گفتی؟ گفتم: دیدم که این گروه به او ناسزا می‌گفتند، من نیز همراهشان ناسزا گفتم. گفت: آیا از آنچه از رسول‌خدا دیدم، تو را باخبر نکنم؟ گفتم: بله. گفت: بر فاطمه وارد شدم و از او علی را جویا شدم. گفت: به سوی رسول‌خدا(ص) رفته است. نشستم و منتظرش بودم تا اینکه رسول‌خدا آمد و همراهش علی، حسن و حسین بود و هر یک دستش را گرفته بودند تا وارد شد. علی و فاطمه را نزدیک آورد و آنان را پیش رویش و حسن و حسین را بر ران‌هایش نشاند. پیراهن یا عبایش را بر آنها پیچید. سپس این آیه را خواند: (إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (ای اهل بيت، خدا فقط می‌خواهد پليدی را از شما دور کند و شما را چنان که بايد، پاک گرداند). سپس فرمود: بارخدایا! اینان اهل‌بیت من هستند و اهل‌بیت من سزوارترند)([179]). سوالی که در اینجا مطرح می‌شود: ای رسول‌خدا! اینها به چه چیزی سزاوارترند؟ با تأسف پس از رسول‌خدا(ص) مَثَل بنی اسرائیل بر مسلمانان منطبق شد. وقتی موسی(ع) آنها را به کشتن گاوی دستور داد، آنها شروع به بهانه تراشی درباره‌ی رنگ و شکلش نمودند. مسلمانان نیز پس از رسول‌خدا(ص) بهانه‌تراشی کردند و گفتند: محمد(ص) نام و صفات جانشین پس از خودش را بیان کرد! و چنین بهانه آوردند که این حاکم چرا درخواست حکمرانی نکرد؟ ولی آنها فراموش کردند که ناگزیر در آزمایش قرار دارند و اینکه کسانی که تاریخ و اتفاقاتش را برایشان نقل و مدوّن کرده‌اند، کسانی هستند که خلافت را غصب نمودند. بنابراین وجه مشترک بین حدیث فرقه ناجیه و حدیث ثقلین در این است که ثقل دوم در فرزندان محمد(ص) متمثل شده است. آنها فرزندان ابراهیم(ع) هستند و همان خلفایی هستند که خداوند سبحان آنها را برگزید تا در زمین با عدالت حکومت کنند. کسانی که خداوند برای خود برگزید و به آن فرمان داده است. حق تعالی می‌فرماید: (إِنَّ اللهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللهُ سَميعٌ عَليم)([180]) (خدا آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برتری داد: * فرزندانی، برخی از نسل برخی ديگر پديد آمده، و خداوند شنوا و دانا است).

-(7) وجه مشترک در فرقه‌های ناجیه‌ی ادیان سه‌گانه‌ی اسلام، مسیحیت و یهودیت:

رسول‌خدا محمد(ص) فرمود: (یهود به هفتاد و یک یا دو فرقه تقسیم شدند و نصارا به هفتاد و یک یا دو فرقه تقسیم شدند و امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم می‌شوند)([181]). وجه مشترک میان این فرقه‌های ناجیه چیست؟؟؟ تمامی بحث‌هایی که درباره‌ی موضوع فرقه ناجیه نگاشته شده است، آن علت و حکمتی را که رسول‌خدا(ص) در قالب مثالی ذکر کرده و درباره‌ی جدایی امت موسی(ع) پس از او و جدایی امت عیسی(ع) پس از او مثال زده است، مورد بحث قرار نداده‌اند تا کلیدی برای فهم حکمت محمدی باشد. فرقه‌های دین یهودیت در ایمان به خدا و موسی(ع) و فرقه‌های در دین مسیحی در ایمان به خدا و عیسی(ع) اختلافی ندارند، و همچنین فرقه‌های مسلمانان در ایمان به خدا و محمد(ص) هیچ اختلاف ندارند. پس اختلاف این فرقه‌ها در کجا است؟ آیا فرقه ناجیه یهود و نصارا همان فرقه‌ای است که از صحابه‌ی پیامبر و سنّت‌هایشان پیروی کرده است؟ یا کثرت و اجماع آنها بوده است؟ مسلمانان در این مَثَلی که رسول‌خدا محمد(ص) بیان فرموده است باید بیندیشند تا بتوانند آن را درک نمایند. وجه مشترک باید یکی باشد و قطعاً این وجه مشترک، نام فرقه نیست؛ بلکه روش و منهجی همیشگی است که فرقه ناجیه یهود، نصارا و مسلمانان بر آن حرکت نموده‌اند که در نتیجه نجات و رهایی برایشان محقق شده است. این روش باید روش یکسانی برای ادیان سه‌گانه باشد تا آن را به نجات و رهایی و رضایت خداوند سبحان برساند. امام(ع) این وجه مشترک را بیان فرموده است؛ آنجا که می‌فرماید: (... یهود به هفتاد و یک فرقه متفرق شدند، هفتاد فرقه از آنان در اتش و یک فرقه اهل نجات در بهشت است، و آن فرقه‌ای است که یوشع بن نون وصی موسی(ع) را پیروی کرده است. نصارا بر هفتاد و دو فرقه متفرق شدند، هفتاد و یک فرقه در آتش و یک فرقه در بهشت است، و آن فرقه‌ای است که شمعون وصی عیسی(ع) را پیروی کرده است؛ و این امت بر هفتاد و سه فرقه متفرق می‌شوند، هفتاد و دو فرقه از آنها در آتش و یک فرقه در بهشت است، و آن فرقه‌ای است که وصی محمّد(ص) را پیروی کرده است. در این هنگام حضرت دست خود را بر سینه اش زد و سپس فرمود: سیزده فرقه از هفتاد و سه فرقه همگی ادعای دوستی و محبّت مرا دارند، ولی تنها یک فرقه از آنان در بهشت است و آنان کسانی هستند که بر راه میانه‌اند، و دوازده فرقه‌ی دیگر در آتش‌اند)([182]). از انس بن مالک نقل شده است که گفت: به سلمان گفتیم: از پیامبر(ص) درباره‌ی وصی‌اش بپرس. سلمان به ایشان عرض کرد: ای رسول‌خدا! وصی شما چه کسی است؟ فرمود: (ای سلمان! وصی موسی چه کسی بود؟) عرض کرد: یوشع بن نون. فرمود: (وصی و وارث من که دِین مرا اَدا و وعده‌ی مرا عملی می‌کند، علی بن ابی طالب است).([183]) بنابراین هیچ کدام از فرقه‌ها در پیامبرشان اختلاف نداشتند؛ بلکه در امتحان به واسطه‌ی اوصیا و اَسباط اختلاف پیدا کردند و فرقه فرقه شدند؛ کسانی که خداوند آنها را پس از پیامبران و فرستادگان(ع) انتخاب نمود. آنها همان اوصیای اَسباط از خاندان ابراهیم(ع) و خاندان عمران(ع) هستند. حق تعالی می‌فرماید: (قُولُوا آمَنَّا بِاللهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى‏ وَ عيسى‏ وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ)([184]) (بگوييد: ما به خدا و آنچه بر ما نازل شده و نيز آنچه بر ابراهيم واسماعيل و اسحاق و يعقوب و اَسباط نازل آمده و آنچه به موسی و عيسی داده شده و آنچه به پيامبران از جانب پروردگارشان داده شده است، ايمان آورديم. ميان هيچ يک از آنها فرقی نمی‌نهيم، و همگی تسلیم او هستیم). (وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏ كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُون‏)([185]) (و آنها را به دوازده سبط که هر یک امتی بودند تقسيم کرديم و چون قوم موسی از او آب خواستند به او وحی کرديم که عصايت را بر سنگ بزن. از آن سنگ دوازده چشمه روان شد و هر گروه آبشخور خويش را بشناخت و ابر را سايبانشان ساختيم و برايشان مَن و سَلوی نازل کرديم. بخوريد از اين چيزهای پاکيزه که به شما روزی داده‌ايم؛ و آنان بر ما ستم نکردند بلکه بر خویشتن ستم می‌کردند). چه چیزی در این موضوع غریب و دور از ذهن است که محمد(ص) اوصیا و اسباطی داشته باشد و مردم آن را انکار نمایند؟ آیا آنها این سخن رسول‌خدا(ص) را نمی‌شنوند: (حسین از من است و من از اویم. خداوند کسی را که حسین را دوست بدارد، دوست می‌دارد. حسن و حسین از اسباط هستند)([186]). پس وجه مشترک میان فرقه ناجیه در ادیان سه‌گانه، اوصیا و اسباطی هستند که مردم پس از پیامبران(ع) در آنها اختلاف نمودند.

-(8) وجه مشترک میان مشرکین و فرقه‌های هلاک‌شده‌ای که پیامبر فرمود: آنها در آتش‌اند:

حق تعالی می‌فرماید: (إِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللهِ فَقَدِ افْتَرى‏ إِثْماً عَظيماً)([187]) (مسلّماً خدا، اين را كه به او شرك ورزيده شود نمى‏بخشايد و غير از آن را براى هر كه بخواهد مى‏بخشايد، و هر كس به خدا شرك ورزد، به يقين گناهى بزرگ به ظلم و ستم مرتکب شده است). خداوند سبحان و متعال برای ما بیان فرموده است که همه‌ی گناهان را می‌آمرزد، به جز شرک. فرقه‌های هلاک شده‌ای که رسول‌خدا(ص) در حدیث فرقه ناجیه به آن اشاره کرده است، جز به آتش وارد نمی‌شوند، زیرا خداوند آنها را نمی‌آمرزد؛ یعنی آنها از جایی که نمی‌دانند یا از جایی که می‌دانند به خداوند شرک ورزیده‌اند و این همان مطلبی است که این آیه‌ی کریمه در سخن حق تعالی بیان کرده است: (وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون‏)([188]) (و بيشترشان به خدا ايمان نمی‌آورند جز اینکه شرک می‌ورزند). رسول‌خدا(ص) فرمود: (کسی از سوی پروردگارم آمد و به من خبر داد ـ‌یا فرمود: به من بشارت داد‌ـ هر کس از امت من بمیرد در حالی که به خداوند شرک نورزد، وارد بهشت می‌شود). عرض کردم: هر‌چند زنا و دزدی کرده باشد؟ فرمود: (حتی اگر زنا و دزدی کرده باشد)([189]). رسول‌خدا(ص) فرمود: (کسی که خداوند متعال را در حالی دیدار کند که شرکی به او نمی‌ورزد، وارد بهشت می‌شود). عرض کردم: ای رسول‌خدا! حتی اگر زنا و دزدی کند؟ فرمود: (حتی اگر زنا و دزدی کرده باشد)([190]). شاید مردم تصور کنندکه شرک تنها یک صورت دارد؛ اینکه همراه خداوند معبود دیگری پرستیده شود؛ ولی شرک صورت‌های دیگری نیز دارد؛ اینکه گاهی راهبان و طاغوتیان را بدون اینکه خود متوجه باشند، پرستش می‌کنند. درباره‌ی سخن حق تعالی: (اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ) (آنها اَحبار و راهبان خويش و مسيح پسر مريم را پروردگارانی به جای الله برگرفتند) تا انتهای آیه، عدی بن حاتم می‌گوید: شنیدم رسول‌خدا(ص) این آیه را قرائت می‌فرمود. عرض کردم: ای رسول‌خدا! ما آنها را نمی‌پرستیم. فرمود: (مگر این‌طور نیست که آنچه خداوند حرام کرده است را آنها حلال می‌کنند، و آنچه خداوند حلال کرده است را حرام می‌کنند و شما نیز آن را حرام می‌کنید؟). عرض کردم: بله. ایشان فرمود: (این همان پرستش آنان است).([191]) شکل دیگری از شرک وجود دارد که ابلیس در آن گرفتار شد و از بزرگ‌ترین مصادیق شرک است؛ زیرا او با اعتراضش به منصوب کردن آدم(ع) به عنوان جانشین خداوند در زمینش خواست با خداوند در اراده و انتخاب آدم(ع) به عنوان خلیفه و جانشین خداوند در زمینش، مشارکت داشته باشد. خداوند سبحان در کتاب عزیزش بیان فرموده است که احدی را در حُکمش شریک قرار نمی‌دهد: (قُلِ اللهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا يُشْرِكُ في‏ حُكْمِهِ أَحَدا)([192]) (بگو: خداوند به آنچه درنگ کردند داناتر است. غيب آسمان‌ها و زمين ازآنِ او است. او چه بينا است و چه شنوا است! آنان یاوری جز او ندارند و هیچ کس را در فرمان خود شريک نسازد). در (تفسیر المیسر) در مورد این آیه آمده است: کسی جز او وجود ندارد که امور خلایق را بر عهده گیرد و برای او سبحان و متعال در حکم‌رانی‌اش، قضاوتش و قانون‌گذاری‌اش، شریکی وجود ندارد. حق تعالی می‌فرماید: (وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللهِ وَ تَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ)([193]) (پروردگار تو هر چه را که بخواهد می‌آفريند و برمی‌گزيند ولی بتان را توان اختيار نيست. منزّه است خدا و از هر چه برايش شريک می‌سازند برتر است). در (تفسیر المیسر) درباره‌ی این آیه آمده است: و پروردگار تو هرآنچه بخواهد بیافریند، می‌آفریند و برای ولایت خود هر یک از آفریدگانش را که بخواهد، برمی‌گزیند و هیچ کسی فرمان و اختیار چیزی را ندارد. این فقط از آنِ خداوند سبحان است و او از شرک آنها، بسی بالاتر و منزه است. خداوند سبحان در آیات بسیاری برای بندگانش بیان می‌کند که او «سبحانه» کسی است که حکومت و پادشاهی را به بندگانش ـ‌که برگزیده است‌ـ عطا می‌کند و به آنان واگذار می‌نماید که به اراده‌ی خداوند و انتخاب او حکومت کنند. پس آنان جِلوه‌ی حکومت خداوند هستند. حق تعالی می‌فرماید: (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ)([194]) (و چون به حد رشد و کمال رسید، حُکم و دانشی به او ارزانی داشتيم، و ما اینچنین نيکوکاران را پاداش می‌دهيم). (فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمين‏)([195]) (پس به خواست خدا ايشان را شکست دادند و داوود، جالوت را بکُشت و خداوند به او پادشاهی و حکمت ارزانی داد، و از آنچه می‌خواست به او بياموخت، و اگر خدا بعضی از مردم را به وسيله‌ی بعضی ديگر دفع نمی‌کرد، قطعاً زمين تباه می‌شد، ولی خداوند صاحب فضل و کرم بر جهانيان است). برخی می‌پندارند که پادشاهی و حکومت با نص و تصریح از سوی خداوند فقط برای پیامبران و فرستادگان است و گویی از قرآن چیزی را که با هواهای نفس‌شان موافقت دارد برگرفته و بقیه را پشت سر خود افکنده‌اند. خداوند سبحان پادشاهی را به طالوت(ع) داد و او را به عنوان پادشاه برگزید، با اینکه او پیامبر نبود. حق تعالی می‌فرماید: (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللهُ يُؤْتي‏ مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَليمٌ)([196]) (پيامبرشان به آنها گفت: خداوند طالوت را به عنوان پادشاه شما برگماشت. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی باشد؟! در حالی که ما سزاوارتر از او به پادشاهی هستيم و به او دارايی چندانی داده نشده است! گفت: خدا او را بر شما برگزيده و بر دانش و نیروی بدنی‌اش بيفزوده است، و خداوند پادشاهيش را به هر که بخواهد می‌دهد، که خداوند گشاینده‌ی دانا است). کسی که متصدی امور حکومت می‌شود در ‌حالی که از کسانی نباشد که خداوند سبحان انتخاب‌شان کرده است، جز این نیست خود را فراتر از قانون خداوند که در قرآن بیان کرده، قرار داده است؛ اینکه خداوند پادشاهی خود را به هر بنده‌ای که بخواهد ارزانی می‌دارد و هر کس خود را فراتر از قانون خداوند قرار دهد، جز این نیست که او طاغوتی است که به جای خداوند پرستیده می‌شود. حق تعالی می‌فرماید: (قُلِ اللهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير)([197]) (بگو: بارخدايا! تويی دارنده‌ی مُلک و پادشاهی. به هر که بخواهی مُلک می‌دهی و از هر که بخواهی مُلک می‌ستانی. هر کس را که بخواهی عزت می‌دهی و هر کس را که بخواهی ذلت می‌دهی. همه‌ی نيکي‌ها به دست تو است و تو بر هر چیزی توانايی). و کسانی که به حکومت کسی که خود را پادشاه یا حاکم قرار داده است رضایت می‌دهند ـ‌حتی اگر به خداوند و کتابش و فرستادگانش ایمان داشته باشند‌ـ به حکومت طاغوت راضی شده‌اند و خودشان را وارد شرکی نموده‌اند که خداوند آنان را از آن بازداشته است. حق تعالی می‌فرماید: (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيدا)([198]) (آيا آنان را نمی‌بينی که می‌پندارند به آنچه بر تو نازل شده و بر آنچه پيش از تو نازل شده است ايمان آورده‌اند، ولی نزد طاغوت دادخواهی می‌کنند؛ در حالی که یقیقناً به آنان فرمان داده شده که به آن کافر شوند و شيطان می‌خواهد آنها را گمراهشان سازد، در گمراهیِ دور). در حدیثی منسوب به رسول‌خدا(ص) آمده است: (خداوند سه چیز را برایتان رضایت می‌دهد و از سه چیز برای‌تان خشم می‌گیرد: رضایت می‌دهد که او را بپرستید و با هیچ چیز بر او شرک نورزید، و اینکه همگی به ریسمان خداوند چنگ بزنید و پراکنده نشوید، و اینکه برای کسی که خداوند او را به عنوان ولی امر شما قرار داده است، خیرخواهی کنید...)([199]). رسول‌خدا(ص) برای ما بیان می‌‌فرماید که طریقه‌ی نجات و رهایی، شرک نورزیدن، تمسّک جستن به ریسمان خداوند، و خیرخواهی برای کسی است که خداوند او را ولیّ قرار داده است. همه‌ی اینها، یک روش محسوب می‌شود. اطاعت از کسی که خداوند او را برگزیده است، همان توحید و همان چنگ زدن به ریسمان خداوند سبحان است. از اینجا وجه مشترک میان فرقه‌های هلاک ‌شده در حدیث فرقه ناجیه و مشرکین برای ما روشن می‌شود؛ کسی که ایمان ندارد حکومت برای کسی است که خداوند او را برگزیده است، گویی می‌خواهد با خداوند در حکومتش مشارکت کند و او خداوند سبحان را نمی‌پرستد و تنها طاغوت را عبادت می‌کند.

-(9) وجه مشترک میان صراط مستقیم و فرقه ناجیه:

عبدالله بن مسعود روایت کرده است: رسول‌خدا برای ما خطی ترسیم نمود. سپس فرمود: (این راه خداوند است). سپس خطوطی در سمت راست و چپش ترسیم نمود و فرمود: (اینها راه‌های متفرقه است. بر هر راهی از این راه‌ها شیطانی است که به آن دعوت می‌کند). سپس قرائت فرمود: (وَ أَنَّ هذا صِراطي‏ مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون‏)([200]) (و اين است راه راست من، از آن پيروی کنيد و به راه‌های گوناگون مرويدکه شما را از راه خدا پراکنده می‌سازد. اينها است آنچه خدا شما را به آن سفارش می‌کند؛ شايد پرهيزگار شويد).([201]) رسول‌خدا(ص) خطی روی زمین و بین دو نقطه ترسیم می‌فرماید تا برای امتش بیان کند که صراط، خط مستقیمی بین دو نقطه است. رسول‌خدا(ص) در اینجا نیز از روش و راهی سخن می‌گوید که کژی و اختلافی در آن نیست و مسلمانان باید از آغاز تا پایان، آن را دنبال کنند تا آنان را به نجات و رهایی برساند. برخی از آنچه را که در کتاب‌های تفسیر برای معنای صراط مستقیم آمده است، بیان می‌کنیم. با‌توجه به اینکه این تفاسیر در بسیاری موارد نظرات مردم را نقل می‌کنند و نه نظر رسول‌خدا(ص) را؛ با این وجود برای آنان آنچه را که خودشان را به آن مُلزم نموده‌اند، یادآوری می‌کنیم: در تفسیر ابن‌کثیر و در تفسیر آیه‌ی (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ) (ما را به راه راست هدایت فرما) آمده است: (امام ابو جعفر بن جریر می‌گوید: همگی امت از اهل تأویل اِجماع دارند بر اینکه صراط مستقیم، همان راه روشنی است که هیچ کژی و انحرافی در آن نیست و این در زبان همه‌ی عرب است. از جمله‌ی آنها سخن جریر بن عطیه خطفی است: امیرالمؤمنین بر راهی است که اگر حتی مواردی هم کج شوند، او مستقیم است. می‌گوید: شواهد این مطلب بیش از آن است که محصور گردد. می‌گوید: سپس عرب، صراط و راه را به استعاره گرفتند و در هر سخن و کار و صفت به استقامت یا کجی استفاده نمودند. مستقیم را به استقامتش توصیف کردند و کج شده را به کجی‌اش). در تفسیر ابن ‌کثیر در تفسیر آیه‌ی (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ) (ما را به راه راست هدایت فرما) آمده است: (سخن در تأویل این سخن حق تعالی: (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ). ابو جعفر می‌گوید: معنای سخن حق تعالی (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ) در اینجا از نظر ما: ما را به ثُبات بر آن توفیق بده؛ همان‌طور که این مطلب از ابن عباس روایت شده است. ابو کُریب به ما حدیث نمود و گفت: عثمان بن سعید برای ما حدیث نمود و گفت: بشر بن عماره به ما حدیث نمود و گفت: ابو ‌روق برای ما از ضحاک از ابن عباس حدیث نمود و گفت: جبرئیل به محمد عرض کرد: (ای محمد! بگو: (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ) (ما را به راه راست هدایت فرما). می‌گوید: راه هدایت را به ما اِلهام کن... سخن درباره‌ی تأویل سخن حق تعالی: (الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ) (راه راست): ابو جعفر می‌گوید: همگی امت از اهل تأویل اِجماع دارند که صراط مستقیم همان راه روشنی است که هیچ کژی در آن نیست. در زبان عرب نیز اینچنین است. از جمله‌ی آنها این سخن جریر بن عطیه خطفی است: امیرالمؤمنین بر راهی است که اگر مواردی کج شوند، او خواهانِ بودن بر طریقِ حق است). در تفسیر ابن کثیر آمده است: (... قال فَبِما أَغْوَيْتَني‏ لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيم‏) (گفت: پس با آنچه مرا گمراه نمودی، به جهت (فریفتن) آنها بر راه راست تو می‌نشینم). حق تعالی به ما خبر می‌دهد که وقتی خداوند به ابلیس (إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ) (تا روزى كه برانگيخته خواهند شد) مهلت داد و ابلیس بر این مطلب مطمئن شد، به دشمنی و تمرّد پرداخت و گفت: ( فَبِما أَغْوَيْتَني‏ لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيم‏) (پس با آنچه مرا گمراه نمودی، به جهت (فریفتن) آنها بر راه راست تو می‌نشینم)؛ یعنی: همان‌طور که مرا فریب دادی. ابن عباس می‌گوید: همان‌طور که مرا گمراه نمودی؛ و دیگری می‌گوید: همان‌طور که مرا هلاک نمودی، بر سر راه بندگانت از فرزندان این کسی که آفریدی که مرا به خاطر آن از (صراط مستقیم) دور نمودی، می‌نشینم ـ‌یعنی طریق حق و راه نجات‌ـ و قطعاً آنان را از آن راه گمراه می‌کنم تا تو را نپرستند و به سبب گمراه شدن من توسط تو، تو را یکتا نشمارند. برخی از نحویّون می‌گویند: (باء) در اینجا برای سوگند است؛ گویی او می‌گوید: سوگند به فریب دادن من توسط تو، قطعاً در سر راه مستقیم آنان می‌نشینم). فقها در تفسیر معنای صراط به خطا رفتند؛ چرا که آنها قرآن را با نظرات خود تفسیر نمودند؛ در‌نتیجه خود گمراه شدند و گمراه کردند. یک بار می‌گویند: منظور از آن، قرآن است و یک بار می‌گویند: آن، راه است (ولی نشانه‌های این راه را مشخص نمی‌نماید) و بار دیگر می‌گویند: اسلام است، و بار دیگر می‌گویند: سنّت و صحابه است؛ در ‌حالی که آنچه در نظر همه‌ی مردم مشخص است این است که ابلیس به جهت سجده نکردن و عدم اطاعت از آدم(ع) خلیفه‌ی خداوند از صراط دور شد. از همین رو استراتژی ابلیس همیشه چنین بوده و هست که مردم را از صراط بیرون بیاورد و آنها را با همان روش دور نماید؛ با دور کردنشان از اطاعت از خلیفه و جانشین خداوند در زمینش؛ چرا که آنها، همان راه مستقیم هستند. ای کاش در آنچه کتاب خدا برای ما در سخن ابراهیم به پدرش درباره‌ی صراط مستقیم ذکر کرده است، می‌اندیشیدند؛ آنجا که حق تعالی می‌فرماید: (يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَني‏ مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْني‏ أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا)([202]) (ای پدر! مرا دانشی آمده است که تو را نیامده؛ پس، از من پيروی کن تا تو را به راهی استوار راه بنمایم). نمی‌خواهم در تفسیر این آیه نظری بدهم بلکه پرسش‌هایی را مطرح می‌نمایم که عبارت‌اند از: آیا در سخن ابراهیم(ع) درباره‌ی صراط مستقیم نکته‌ای وجود دارد که به اسلام یا صحابه یا اجماع یا عبادات یا سنّت و یا ... اشاره کند؟؟؟ ابراهیم(ع) از پدرش خواست که او را پیروی کند؛ او خلیفه و جانشین خداوند در زمینش بود که خداوند تا روز دین سلطنت را به او و فرزندانش داده بود و آن حضرت علیه نمرود با این خلافت و سلطنت دلیل می‌آورد. امام جعفر صادق(ع) مفهوم صراط مستقیم را بیان می‌کند؛ اینکه امامی است که مردم را به راه خداوند هدایت می‌کند؛ آنجا که درباره‌ی صراط می‌فرماید: (همان راه به سوی شناخت و معرفت خداوند عزّوجل است و اینها، دو راه هستند: راهی در دنیا و راهی در آخرت. اما راهی که در دنیا است، امامی است که اطاعتش واجب است. هرکس که او را در دنیا بشناسد و به هدایتش اقتدا کند، از راهی عبور می‌کند که پل جهنم در آخرت خواهد بود)([203]). آنچه بین صراط مستقیم و ثقلین جمع بسته می‌شود این است که صراط مستقیم در آنچه خداوند در عترت رسول‌خدا(ص) به امانت گذاشته است، تجلی می‌یابد. رسول‌خدا(ص) فرمود: (با ثبات‌ترین شما بر صراط مستقیم، دوست‌دارترین شما نسبت به اهل‌بیت من است)([204]). و آن حضرت(ص) فرمود: (دوستی من و دوستی اهل‌بیت من در هفت موضعی که ترسشان بزرگ است، سودمند است: هنگام مرگ، در قبر، هنگام برانگیخته شدن، در حضور کتاب، هنگام حساب، در برابر میزان، و در صراط)([205]). این (صراط) از نظر لغوی، از ماده‌ی (صَرَطَ) گرفته شده است؛ یعنی کسانی را که در آن هستند (می‌بلعد)؛ از آنها جدا نمی‌شود تا آنها را به پایان و نهایتش برساند. (صراط) یا (سراط) از (صرط) و (سرط) مشتق و برگرفته شده است، به معنی او را (بلعید) و (فرو برد) می‌باشد([206]). کسی که گامش را در صرط می‌گذارد، این صراط او را می‌بلعد و او را به نهایتش می‌رساند؛ به همان جایی که خداوند برای کسی که به صراط مستقیم تمسّک جسته، آماده کرده است. و صراط مستقیم باید اینچنین باشد، باید مستمر باشد و تا روز دین قطع نشود. روش و منهجی است مستمر و همیشگی. حدیث فرقه ناجیه نیز از روش و منهجی سخن می‌گوید که تا روز دین، مستمر و همیشگی است و از نام یک فرقه گرفته نشده تا بیش از یک فرقه را شامل شود تا تمییز حق برای مردم و پیروی از آنچه رسول‌خدا(ص) امر فرموده است، دشوار گردد. طریق و منهجی که رسول‌خدا(ص) برای امتش خواسته است، همان چیزی است که آن حضرت(ص) در آن روز بر آن بوده است؛ اینکه کسی که خداوند برگزیده بود حکم می‌راند و به این ترتیب خلیفه، مصداق حکومت خداوند در زمین می‌گردد. پس مصداق (لا حکم الا لله) (حکمی نیست مگر برای خداوند) تنها در یک حالت محقق می‌شود: هنگامی است که حاکم کسی باشد که خداوند او را برگزیده است تا حکم خداوند و اراده‌ی او سبحان را جاری کند؛ ولی مردم به یک آیه که تفسیرش را نمی‌دانستند، تمسّک جستند؛ اینکه می‌فرماید: (وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُمْ) (و کارشان بر پايه‌ی مشورت با يکديگر است). آیا خلافت و حکومت از کارهای آنها است؟ و آنها آیات دیگری را که این روش و منهج را برایشان بیان می‌فرماید، به کناری نهادند.

-(10) آیه‌ی شریفه‌ی «وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُمْ». آیا خلافت و حکومت، امر خدا است یا امر مردم؟

حق تعالی می‌فرماید: (وَ الَّذينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ)([207]) (و آنان که دعوت پروردگارشان را پاسخ گفتند و نماز گزاردند و کارشان بر پايه‌ی مشورت با يکديگر است و از آنچه به آنها روزی داده‌ايم انفاق می‌کنند). (فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلين‏)([208]) (به سبب رحمتی از جانب خدا است که تو با آنها اينچنين نرم‌خوی و مهربان هستی. اگر تندخو و سخت‌دل می‌بودی قطعاً از گرد تو پراکنده می‌شدند. پس بر آنها ببخشای و برايشان آمرزش بخواه و در کارها با ايشان مشورت کن و چون قصد کاری کنی بر خدای توکل کن، که خداوند توکل‌کنندگان را دوست دارد). در وهله‌‌ی نخست به آنچه در کتاب‌های تفسیر معروف و قابل اعتماد در نظر فرقه‌های اهل سنّت آمده است می‌پردازیم: در تفسیر ابن کثیر آمده است: (یعنی از فرستادگان پیروی و امرش را اطاعت و از ممانعت‌هایش دوری کنید. (وَ أَقامُوا الصَّلاة) (و نماز را بر پا داشتند) که بزرگ‌ترینِ عبادت‌های خداوند (عزّوجل) است. (وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُمْ) (و کارشان بر پايه‌ی مشورت با يکديگر است) یعنی تصمیم بر کاری نمی‌گیرند تا درباره‌اش مشورت کنند تا با هم‌فکری یکدیگر را یاری دهند؛ در کارهایی مثل جنگ‌ها و مواردی از این دست؛ همان‌طور که خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: (وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْر) (و در كار با آنان مشورت كن) تا انتهای آیه؛ و به همین دلیل آن حضرت(صلی الله علیه و سلم) با آنان در جنگ‌ها و مانند آنها مشورت می‌کرد تا به این ترتیب دل‌هایشان را پاک و نرم گرداند...)([209]). در (تفسیر جلالین) در تفسیر آیه‌ی شورا آمده است: (وَ الَّذينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ) (و آنان که دعوت پروردگارشان را پاسخ گفتند): او را به توحید و عبادتی که آنان را دعوت نمود پاسخ گفتند. (وَ أَقامُوا الصَّلاةَ) (و نماز را بر پا داشتند): بر آن مداومت داشتند. (وَ أَمْرُهُمْ) (و كارشان): کاری که برای‌شان است. (شُورى‏ بَيْنَهُمْ) (بر پایه‌ی مشورت با یکدیگر است): در آن مشورت می‌کنند و شتاب نمی‌کنند. (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ) (و از آنچه روزيشان داده‏ايم): و از آنچه به آنان بخشیدیم، در اطاعت از خداوند (يُنْفِقُونَ) (انفاق مى‏كنند...). در (تفسیر طبری) در تفسیر آیه‌ی شورا آمده است: (... ابن زید گفته است: (وَ الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ) (و آن کسانی که از گناهان بزرگ و زشتي‌ها دوری می‌کنند و چون در خشم شوند، می‌بخشايند) را خواند و گفت: با آنان آغاز کرد. (وَ الَّذينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ) (و كسانى كه پروردگارشان را پاسخ گفتند): انصار. (وَ أَقامُوا الصَّلاةَ) (و نماز را به پا داشتند): و رسول‌خدا (صلی الله علیه و سلم) در بین آنان نیست. (وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُمْ) (و کارشان بر پایه‌ی مشورت با یکدیگر است): و همچنین رسول‌خدا (صلی الله علیه و سلم) در بین آنان نیست... (وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُمْ) (و کارشان بر پایه‌ی مشورت با یکدیگر است) می‌گوید: اگر کاری پیش آمد میان خودشان مشورت می‌کنند. (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ) (و از آنچه روزيشان داده‏ايم انفاق مى‏كنند) می‌گوید: از اموالی که به آنان روزی داده‌ایم در راه خداوند انفاق می‌کنند و حقوقی را که بر آنان واجب شده است به اهلش می‌دهند، از زکات و نفقه بر کسی که نفقه‌اش بر او واجب است). در تفسیر قرطبی در تفسیر آیه‌ی شورا آمده است: (یعنی در امور مشورت می‌کنند و مصدر (شورا) (شاورته) است، مانند (بشری و ذکری) و مانند آن. انصار پیش از آمدن پیامبر (صلی الله علیه وسلم) وقتی اراده‌ی کاری را می‌کردند در آن مشورت و سپس عمل می‌کردند. خداوند متعال به همین دلیل آنها را ستایش نمود. نقاش این را بیان کرده است. حسن می‌گوید: یعنی آنان در پذیرش نظر در کارشان هم‌نظر می‌باشند و اختلاف ندارند... اولین موردی که صحابه در آن مشورت نمودند خلافت بود. پیامبر (صلی الله علیه وسلم) به آن تصریح نفرمود تا آن بین ابوبکر و انصار باشد که بیانش گذشت. عمر (رضی الله عنه) می‌گوید: برای دنیای خود به آن چیزی خوشنود هستیم که رسول‌خدا (صلی الله علیه وسلم) برای دین ما پسندید). با وجود اینکه کسانی که چنین تفاسیری را وضع دادند، خود به این مفهوم ایمان دارند که تأویل قرآن را کسی جز خداوند نمی‌داند و آنها راسخین در علم را براساس قواعد نحوی استثنا نمودند. با این وجود تأویلی برای کتاب خداوند وضع و تأویل رسول‌خدا(ص) را انکار نمودند. در تمام تفسیرهای بالا هیچ ذکری به میان نیامده است که رسول‌خدا(ص) فرموده باشد در حکومت مشورت کنید. عجیب است که برخی از این تفاسیر به اتفاقاتی تکیه نموده‌اند که پس از زمان رسول رخ داده است؛ از کارهای دیگرانی که پس از او حکومت کردند تا آن را سنّتی واجب الاطاعه قرار دهند؛ با وجود اینکه این کار بدعتی بود که محمد(ص) رسول الله آن را بیان نکرده و فرستاده‌ی خدا محمد(ص) آنان را از این بدعت‌ها بازداشته است. از عرباض بن ساریه نقل شده است: رسول‌خدا(ص) برای ما نماز خواند و فرمود: (کسانی از شما که پس از من زندگی می‌کنند اختلافات بسیاری خواهند دید. بر شما باد به سنّت من و سنّت خلفای مهدیین راشدین. به آن تمسّک جویید؛ آنها را با دندان‌های آسیا محکم بگیرید. بر‌حذر باشید از نوآوری‌ها. هر نوآوری، بدعتی و هر بدعتی، گمراهی است)([210]). (در فصل پنج از این کتاب بیان کردیم که خلفای راشدین مهدیین چه کسانی هستند که ملتزم به سنّت رسول‌خدا(ص) بودند). رسول‌خدا(ص) فرمود: ( من و ساعت مانند این برانگیخته شدیم) و دو انگشت سبابه و وسط خود را کنار هم قرار داد و فرمود: (اما بعد، بهترین سخن، کتاب خدا و بهترین هدایت، هدایت محمد و بدترین امور، امور بدعت نهاده است، و هر بدعتی، گمراهی است)([211]). در روایت نسایی (خداوند رحمتش کند) افزونی وجود دارد: (و هر گمراهی در آتش است)([212]). و از آن حضرت(ص) روایت است: (بر حذر باشید از نوآوری. هر نوآوری، بدعتی است و هر بدعت، گمراهی است)([213]). همان‌طور که از حدیث رسول‌خدا(ص) روشن و واضح است، بدعت خوب و بدعت بد ـ‌آنگونه که برخی ادعا می‌کنند‌ـ معنا ندارد. سخن رسول‌خدا(ص) واضح و روشن است: (هر بدعتی) و عبارت (هر) برای (عمومیت) دادن است و هیچ نوآوری را استثنا نکرده و درباره‌ی بدعت خوب یا بد سخنی نگفته و تمام کسانی که درباره‌ی بدعت خوب سخن می‌گویند، نوآوری‌هایی را که پس از رسول‌خدا(ص) رخ داده است با بهانه‌ی روشن و واضح نبودن تفسیر کتاب خدا توجیه می‌کند! در حالی که خداوند سبحان در کتاب عزیزش می‌فرماید: (لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبين‏)([214]) (به یقین خدا بر مؤمنان منّت نهاد، آنگاه که در میان‌شان از خودشان فرستاده‌ای مبعوث کرد تا آياتش را بر آنها بخواند، پاکشان گرداند، و کتاب و حکمتشان بياموزد، که قطعاً پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند). آیا رسول‌خدا در انجام رسالتش کوتاهی کرد، به آنان کتاب نمی‌آموخت و آن را برای دیگری رها کرد تا هر چه دوست دارد در این خصوص بگوید؟ پاسخ را به عهده‌ی مردم می‌گذارم تا به اندیشه درآیند. اکنون به آنچه در همه‌ی تفاسیر بالا آمده است بازمی‌گردیم که به طور قطع و یقین درباره‌ی مشورت رسول‌خدا(ص) در موضوع حکومت سخن نمی‌گویند؛ بلکه این تفاسیر درباره‌ی کسانی که پس از او آمدند و در حکومت به مشورت پرداختند و آن را سنّت شمردند، سخن می‌گویند. آیا رسول‌خدا(ص) در هیچ جزء مخصوص به حکومت چه مربوط به پس از خودش و چه هنگامی که خودش عهده‌دار حکومت بود، با آنان مشورت نمود؟ مثال روشنی در این زمینه: رسول‌خدا(ص) حتی هنگام گماشتن اسامة بن زید به عنوان امیر لشگرِ مسلمانان با صحابه مشورت نکرد. از اسماعیل، از مالک، از عبد الله بن دینار، از عبد الله بن عمر که گفت: (رسول‌خدا(ص) گروهی را گسیل داشت و اسامة بن زید را امیر آنان قرار داد؛ ولی مردم در امیر ‌بودن او طعنه وارد کردند. رسول‌خدا(ص) ایستاد و فرمود: اگر در امیر ‌بودن او طعنه وارد کنید، پیش‌تر در امیر ‌بودن پدرش طعنه وارد کرده‌اید. سوگند به خدا! گریزی نیست از اینکه او شایسته‌ی این امیری باشد و اینکه برای دوست‌ داشتنی‌ترین مردم در نظر من باشد و اینکه برای دوست داشتنی‌ترین مردم پس از آن است)([215]). و اگر آنگونه که آنها می‌گویند موضوع فیصله دادن حکومت با شورا است، چرا ابوبکر ـ‌که جماعتی از مردم او را به عنوان جانشین پس از رسول‌خدا(ص) انتخاب کردند‌ـ سنّت شورا را در حکومت دنبال نکرد؟ کسی که مردم او را به عنوان خلیفه و جانشین پس از رسول‌خدا(ص) توسط شورا انتخاب کردند، با آنان مشورت نکرد و جانشین پس از خود را خودش انتخاب و به او وصیت کرد؛ علی رغم اینکه مردم به این انتخاب او اعتراض کردند. از زبید نقل شده است: (وقتی مرگ ابوبکر(ره) فرارسید به سوی عمر فرستاد تا او را جانشین خود کند. مردم گفتند: فردی عصبانی و بداخلاق را بر ما والی قرار دادی و اگر والی ما بشود عصبانی‌تر و بداخلاق‌تر می‌شود. اگر عمر را بر ما خلیفه قرار دهی وقتی پروردگارت را دیدار می‌کنی، به او چه می‌گویی؟ او می‌گفت: آیا مرا از پروردگارم می‌ترسانید؟ می‌گویم: خدایا! من بهترین امت خود را بر آنان امیر قرار دادم. سپس به سوی عمر فرستاد....)([216]). اما عمر بن خطاب راه دیگری برای انتخاب حاکم و جانشین پس خودش اختراع کرد که نه قرآن آن را ذکر کرده است و نه سنّت پاک. از عمرو بن میمون اودی نقل شده است: (وقتی وفات عمر بن خطاب رسید گفت: علی، طلحه، زبیر، عثمان، عبد الرحمن و سعد را نزد من بیاورید... و گفت: صُهیب را نزد من بیاورید و گفت: برای مردم سه بار به نماز ندا بده. این گروه نیز جمع شوند و خلوت کنند. اگر آنها بر مردی جمع شدند گردن مردی که با آنان مخالفت می‌کند را بزن)([217]). خلیفه‌ی مسلمانان به زدن گردن بندگان مسلمان دستور می‌دهد؛ به خصوص با آگاهی بر اینکه آنان جزو صحابه‌ی رسول‌خدا هستند؛ اگر بر یک نظر اتفاق نکنند؟؟؟ متأسفانه این چیزی است که برخی آن را بدعت خوب نامیده‌اند. آیا این روشی حکیمانه است؟! و آیا در کتاب خدا و سنّت رسولش(ص) آمده است؟! اینچنین شد که روش انتخاب خلیفه پس از رسول‌خدا(ص) دچار هرج و مرج و آشفتگی شد به طوری که دیگر روشی شناخته نشد و بر چیزی استوار نشد که از اختلاف مردم جلوگیری به عمل آورد؛ بلکه این هرج و مرج، پراکندگی و اختلاف آنها را تا امروز افزون کرده است. حتی وقتی خلافت به علی بن ابی طالب(ع) رسید آنها با علم به اینکه او برگزیده‌ی خداوند است با علی(ع) بیعت نکردند؛ مگر اندک شماری از مسلمانان که این مطلب را درک کردند و آن را از قرآن و سنّت پاک شناختند. آنها با او بیعت کردند، چرا که ظلم و سختی که به آنان رسیده بود، بزرگ بود و همانند غرق ‌شده‌ای بودند که می‌خواهد به هر چیزی چنگ می‌زند. آنها کسی جز علی(ع) را نیافتند که توانایی رفع کردن این ظلم و ستم از آنان را داشته باشد و بتواند سختی‌های خلافت را برای امتی تحمُّل کند که درگیری‌ها آن را پاره پاره کرده است. به همین دلیل آن حضرت(ع) سخنی با این مضمون به آنان می‌فرماید که (نزد دیگری غیر از من بروید)؛ زیرا آنها نمی‌دانستند که بیعت با خلیفه و جانشین خداوند در زمینش باعث تکلیف می‌شود؛ و آنچه پس از آن اتفاق افتاد این مطلب را ثابت می‌کند. آنها از علی(ع) اطاعت نکردند و بیعت بیشترشان از خانه‌ی عنکبوت هم سست‌تر بود.

-(11) تأکید در قرآن، سنّت شریف و حدیث عترت بر اطاعت از ولی امر. آیا ولی امر اختیار خدا است یا مردم؟

تأکید در قرآن و سنّت شریف و احادیث اهل‌بیت(ع) بر اطاعت از اولیای امر، ما را ـ‌به عنوان مسلمان‌ـ به این دعوت می‌کند که در علت این تأکید و اهمیت این اطاعت و ارتباط آن با حدیث فرقه ناجیه اندیشه کنیم؛ و اینکه آیا می‌توان از هر کسی که بر کُرسی حکومت تکیه زده است ـ‌به هر صورتی که حکومت را به دست آورده باشد‌ـ کورکورانه اطاعت نمود؟؟ حق تعالی می‌فرماید: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً)([218]) (ای کسانی که ايمان آورده‌ايد، از خدا اطاعت کنيد و از رسول و اولوا الامرتان فرمان بريد و چون در امری اختلاف کرديد، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد، به خدا و پيامبر رجوع کنيد در اين، خير شما است و سرانجامی بهتر دارد). از حدیث حذیفة بن یمان است که رسول‌خدا(ص) فرمود: (گوش به امیر بسپار و از او اطاعت کن؛ حتی اگر گردنت را بزند و مالت را بگیرد)([219]). آیا از حکمت است که در این حدیث اطاعت به این شکل باشد، ولی اطاعت از هر کسی باشد که حکومت می‌کند؟ آیا امکان دارد ولی امری که همانند اطاعت از رسول‌خدا(ص) و اطاعت خداوند سبحان مطلق شمرده شده است به اختیار و انتخاب مردم موکول شده باشد؛ در ‌حالی که مردم نمی‌توانند زیبا را از زشت تمایز دهند و در انتخاب امور ساده‌ی زندگی درمی‌مانند؟ حق تعالی می‌فرماید: (كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)([220]) (جنگ بر شما مقرّر شد، در حالی که آن را ناخوش می‌داشتید، و چه بسا چيزی را ناخوش بداريد در حالی که در آن خيرِ شما باشد و چيزی را دوست داشته باشيد در حالی که برايتان ناپسند افتد؛ در حالی که خدا می‌داند و شما نمی‌دانيد). اگر خداوند سبحان انتخاب خلیفه و جانشین را به فرشتگانی که خداوند سبحان را در آسمان بیشتر از فرزندان آدم می‌شناسند واگذار نکرده باشد، آیا این انتخاب را به فرزندان آدم(ع) واگذارده است؟ حق تعالی می‌فرماید: (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون)([221]) (و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه و جانشینی می‌گمارم. گفتند: آيا کسی را قرار می‌دهی که در آنجا فساد کند و خون‌ها بريزد و حال آنکه ما به ستايش تو تسبيح می‌گوييم و تو را تقديس می‌کنيم؟ گفت: من چیزی می‌دانم، که شما نمی‌دانيد). برای پاسخ دادن به این پرسش‌ها به ثقل اول بازمی‌گردیم ـ‌یعنی کتاب خدا‌ـ و آنچه در آن گفته شده است را می‌آوریم؛ اینکه حکومت از آنِ خداوند است و او حکومت (خلافت، پادشاهی و امامت) را به هر بنده‌ای که بخواهد، می‌دهد؛ بدون اینکه به تفسیر آن مراجعه کنیم. آیات برای هر جوینده‌ی حقی روشن است و تنها به قرار ‌دادن علامت استفهام و مطرح کردن پرسش بر برخی از آنچه در کتاب خدا آمده است، اکتفا می‌کنم. حق تعالی می‌فرماید: (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون) (و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه و جانشینی می‌گمارم. گفتند: آيا کسی را قرار می‌دهی که در آنجا فساد کند و خون‌ها بريزد و حال آنکه ما به ستايش تو تسبيح می‌گوييم و تو را تقديس می‌کنيم؟ گفت: من چیزی می‌دانم، که شما نمی‌دانيد). خلافت چیست؟ آیا معنای وجود داشتن مردم بر زمین، خلافت است؟ از ابن مسعود و ابن عباس: (من در روی زمین برای خود خلیفه‌ای قرار می‌دهم که در حکومت بین آفریدگانم جانشین من باشد و این خلیفه، همان آدم است؛ و همچنین کسی که در اطاعت خداوند و حکومت عادلانه بین آفریدگانش مقام او را به دست آورد)([222]). نظر نسفی در تفسیرش این است که آدم(ع) خلیفه و جانشین خداوند است و همچنین هر پیامبری؛ و این سخن حق تعالی را گواه می‌گیرد: (إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ) (ما تو را در زمين خليفه و جانشين قرار دادیم). در این آیه دلالت روشنی وجود دارد در اینکه خلیفه به معنای حاکم است.([223]) مفهومی که در نظر مردم جاری و ساری است این است که همه‌ی آنان جانشینان خداوند در این زمین هستند تا آن را آباد کنند. وقتی همه‌ی مردم جانشین خداوند در زمین باشند پس تخصیص در آیه‌ای دیگر که خلافت را برای داوود(ع) بیان می‌فرماید، چه معنایی دارد؟ حق تعالی می‌فرماید: (يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ)([224]) (ای داوود، ما تو را خليفه‌ای روی زمين گردانيديم. در ميان مردم به حق داوری کن و از پِی هوای نفس مرو که تو را از راه خدا منحرف سازد. آنان که از راه خدا منحرف شوند، به آن سبب که روز حساب را از ياد برده‌اند، به عذابی شديد گرفتار می‌شوند). خداوند، داوود(ع) را به عنوان خلیفه و جانشینی انتخاب کرد تا حکومت کند. آیا همه‌ی مردم حاکمانی با انتخاب خداوند هستند؟ (وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ) (و چون پروردگار ابراهيم او را به کلماتی بيازمود و ابراهيم آن کارها را به تمامی به انجام رسانيد، خدا گفت: من تو را پيشوای مردم گردانيدم. گفت: فرزندانم را هم؟ گفت: پيمان من ستم‌کاران را دربرنگيرد). اگر امامت برای هر کس و ناکسی باشد، پس چرا خداوند آن را به ابراهیم و هر کس از فرزندان ابراهیم(ع) که برگزیده، داده است؟؟؟ (يا يَحْيى‏ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا)([225]) (ای يحيی! کتاب را با نيرومندی بگير و از کودکی به او حُکم عطا کرديم). (وَ لَقَدْ آتَيْنا بَني‏ إِسْرائيلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمين‏)([226]) (ما به بنی اسرائيل کتاب و حکم (داوری) و نبوت عطا کرديم و از چيزهای پاکيزه و خوش روزيشان کرديم و بر جهانيان برتريشان داديم). (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنين)([227]) (و چون به حد رشد و کمال رسید، حُکم و دانش به او ارزانی داشتيم، و ما اینچنین نيکوکاران را پاداش می‌دهيم). (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً)([228]) (يا بر مردم به خاطر نعمتی که خداوند از فضل خويش به آنان ارزانی داشته است، حسد می‌برند؟ در حالی که ما به خاندان ابراهيم، کتاب و حکمت داديم و فرمان‌روايی بزرگ ارزانی‌شان داشتيم). این فرمان‌روایی بزرگ کجا است؟ آیا آنچه خداوند از آن به ملک و فرمان‌روایی بزرگ تعبیر می‌کند، محو و نابود شده است؟ آیا پادشاهان و حاکمان در این زمان ما یا کسانی که پس از رسول‌خدا(ص) حکومت کردند از فرزندان ابراهیم(ع) هستند؟ آیا این ویژگی در کسی جز علی(ع) پسر عموی رسول‌خدا(ص) بود؟ او که از فرزندان عبد المطلب و از فرزندان ابراهیم(ع) بود و آیا بعد از او در کسی جز امامان اهل‌بیت(ع) وجود داشت؟ حق تعالی می‌فرماید: (فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلين‏)([229]) (پس اين (داوری) را ما به سليمان فهماندیم و همه را حُکم و دانش عطا کردیم، و کوه‌ها را مسخّر داوود گردانيديم که با پرندگان به همراه او تسبيح می‌گفتند، و اين همه را ما انجام دادیم). (وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتي‏ كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقين)([230]) (و به لوط حُکم و علمی داديم و از آن قريه که مردمش مرتکب پليدي‌ها می‌شدند نجاتش بخشيديم؛ به راستی که آنها مردمی بد نهادِ فاسق بودند). (فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لي‏ رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَني‏ مِنَ الْمُرْسَلين)([231]) (و چون از شما ترسيدم، گريختم؛ ولی پروردگار من به من حکم عطا فرمود و مرا در شمارِ فرستادگان آورد). (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنين‏)([232]) (و چون به رشد و کمال رسيد و برومند شد، او را حُکم و دانش داديم؛ و ما نيکوکاران را اینچنين پاداش می‌دهيم). (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللهُ يُؤْتي‏ مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَليمٌ)([233]) (پيامبرشان به آنها گفت: خداوند طالوت را به عنوان پادشاه شما برگماشت. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی باشد؟! در حالی که ما سزاوارتر از او به پادشاهی هستيم و به او دارايی چندانی داده نشده است! گفت: خدا او را بر شما برگزيده و بر دانش و نیروی بدنی‌اش بيفزوده است، و خداوند پادشاهيش را به هر که بخواهد می‌دهد، که خداوند گشاینده‌ی دانا است). (فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمين‏)([234]) (پس به خواست خدا ايشان را شکست دادند و داوود، جالوت را بکُشت و خداوند به او پادشاهی و حکمت ارزانی داد، و از آنچه می‌خواست به او بياموخت، و اگر خدا بعضی از مردم را به وسيله‌ی بعضی ديگر دفع نمی‌کرد، قطعاً زمين تباه می‌شد، ولی خداوند صاحب فضل و کرم بر جهانيان است). (وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمين)([235]) (و چون موسی به قوم خود گفت: ای قوم من، نعمتی را که خدا بر شما ارزانی داشته است ياد کنيد، که از ميان شما پيامبران برگزید و شما را پادشاهانی قرار داد و به شما چيزهايی عنايت کرد که به هيچ يک از مردم جهان عنايت نکرده است). (قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير)([236]) (بگو: بارخدايا! تويی دارنده‌ی مُلک و پادشاهی. به هر که بخواهی مُلک می‌دهی و از هر که بخواهی مُلک می‌ستانی. هر کس را که بخواهی عزت می‌دهی و هر کس را که بخواهی ذلت می‌دهی. همه‌ی نيکي‌ها به دست تو است و تو بر هر چیزی توانايی). در این آیاتی که تقدیم شد خداوند سبحان بیان می‌فرماید که او کسی است که خلفا را قرار می‌دهد، او کسی است که می‌دهد، و او کسی است که از میان بندگانش، حاکمان، پادشاهان و امامان را برمی‌گزیند. حال اگر مردم می‌گویند «کارشان بر پایه‌ی شورا است» پس کجا خداوند برایشان چنین بیان فرموده که امر حکومت را واگذار کرده است تا در آن به مشورت بپردازند؟؟؟ حق تعالی می‌فرماید: (أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها وَ اللهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَريعُ الْحِساب‏)([237]) (آيا ندیده‌اند که ما (پیوسته) به این زمین می‌آییم و از اطراف آن می‌کاهيم، و این خداوند است که حکم می‌کند، و هيچ چيز بازدارنده‌ی حکم او نیست، و او سريع الحساب است؟). (أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُون‏)([238]) (آيا حکم (داوری) جاهليت را می‌طلبند؟! برای آن مردمی که اهل يقين هستند کدام حکم از حکم خدا بهتر است؟). (وَ لا تَدْعُ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون‏)([239]) (با خداوند، معبود ديگری را مخوان. هيچ خدايی جز او نيست. هر چيزی نابود شدنی است مگر وجه او. فرمان از آنِ او است و به سوی او بازگردانيده می‌شويد). (وَ هُوَ اللهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى‏ وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون‏)([240]) (او است خدایی که معبودی جز او نيست. ستايش خاص او است، چه در اين جهان و چه در جهان ديگر و فرمان تنها از آنِ او است و همگان به او بازگردانیده می‌شويد). (وَ داووُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدين)([241]) (و داوود و سليمان را ياد کن آنگاه که درباره‌ی کشتزاری داوری کردند که گوسفندان آن قوم، بی‌شبان در آنجا می‌چريدند و ما شاهد داوریِ آنها بوديم). اگر خداوند همان کسی است که حُکم می‌کند و هیچ بازدارنده‌ای برای حکمش وجود ندارد و او خود گواه بر حکم کسی است که او سبحان آنان را برگزیده و حکومت را به آنان می‌دهد، آیا کسانی که هم‌اکنون بر بندگان حکومت می‌کنند تمثیل حکومت خداوند هستند؟ و چه کسی گواه حکم آنان است و آنان را در حکومت تسدید می‌کند تا حکم آنان حکم خداوند سبحان و پیاده‌سازی عدالتی که او به آن امر فرموده است، باشد؟؟؟ برای اینکه برای ما بیشتر روشن شود که صاحب حق کیست و آیا با انتخاب خداوند است یا با انتخاب مردم، آنچه را که بین ابراهیم(ع) و نمرود واقع شد، بیان می‌کنیم تا بدانیم به کدام یک از آنان ملک و پادشاهی داده شده است و با اراده و خواست چه کسی، خدا یا مردم؟؟ (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في‏ رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّيَ الَّذي يُحْيي‏ وَ يُميتُ قالَ أَنَا أُحْيي‏ وَ أُميتُ قالَ إِبْراهيمُ فَإِنَّ اللهَ يَأْتي‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ وَ اللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمين‏)([242]) (آیا آن کسی را که با ابراهيم درباره‌ی پروردگارش محاجّه می‌کرد ندیدی، در اینکه خدا پادشاهی را به او ارزانی کرده بود؟ آنگاه که ابراهيم گفت: پروردگار من زنده می‌کند و می‌ميراند. او گفت: من نيز زنده می‌کنم و می‌ميرانم. ابراهيم گفت: خداوند خورشيد را از مشرق برمی‌آورد، تو آن را از مغرب برآور. آن کافر حيران شد؛ چرا که خداوند ستمکاران را هدايت نمی‌کند). اگر فهم مردم این باشد که هر کسی که بر مسند پادشاهی تکیه زده است با رضایت خداوند سبحان و به اختیار خدا است، این به آن معنا است که استدلال ابراهیم خلیل الله باطل است! و هرگز چنین نیست؛ زیرا در این صورت او به انتخاب خداوند اعتراض کرده است یا اینکه ابراهیم(ع) پادشاهی را برای خودش درخواست می‌کند و چنین فهمی، مصیبت است چرا که خلیل الرحمان را به اینکه در حکومت طمع داشته است توصیف می‌نماید... پس منظور از (آتاهُ اللهُ الْمُلْكَ...) (خدا به او پادشاهى ارزانی کرده بود...) ابراهیم(ع) است. خداوند سبحان و متعال این مطلب را بیان کرده است؛ آنجا که می‌فرماید: (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيما)([243]) (يا بر مردم به خاطر نعمتی که خداوند از فضل خويش به آنان ارزانی داشته است، حسد می‌برند؟ در حالی که ما به خاندان ابراهيم، کتاب و حکمت داديم و فرمان‌روايی بزرگ ارزانی‌شان داشتيم). آیا عهده‌دار بودن پادشاهی توسط نمرود، دستور خداوند مبنی بر اینکه ملک و پادشاهی از آنِ ابراهیم و آل ابراهیم است را نقض کرده است؟؟ آیا ترک شهر گفتن ابراهیم(ع) کوتاهی از درخواست آنچه خدا به او بخشیده بود محسوب می‌شود؟ یا ناکامی برای مردم در یاری دادن ابراهیم(ع) و تمکین او در آنچه خداوند سبحان به او عطا کرده بود می‌باشد؟ و آیا کسانی که مردم پس از رسول‌خدا(ص) انتخاب کردند از خاندان ابراهیم(ع) بودند؟ در ‌حالی که ابراهیم(ع) درخواست کرد که امامت در فرزندان او باشد؛ از اسحاق(ع) و اسماعیل(ع) و یعقوب(ع) و یوسف(ع) تا اینکه به فرستاده‌ی خدا محمد(ص) و فرزندانش پس از او برسد... تا روز دین! حق تعالی می‌فرماید: (أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقيرا)([244]) (يا از پادشاهی نصيبی برده‌اند؟ که در اين صورت به قدرِ آن گودی که بر پشت هسته‌ی خرما است به مردم سودی نمی‌رسانند). این آیه در کسانی که پادشاهی را غصب می‌کنند هم‌اکنون در برابر دیدگان ما محقق شده است. آنان حقوق بندگان را به جا نمی‌آورند و از خیرات خداوند به آنان نمی‌دهند. خداوند مردم را می‌آزماید و آنان را در انتخابِ اطاعت از کسی که خداوند سبحان تعیین فرموده است آزاد گذاشته است. کسی که به ابراهیم ایمان آورد و او را در حکومت تمکین دهد، خداوند خیرات و خوبی‌ها را پاداشش می‌دهد و کسی که او را تنها گذارد و به حکومت طاغوتیان ـ‌ به عنوان مثال نمرود‌ـ متمایل می‌شود، به خداوند هیچ زیانی نمی‌رسد. ولی خداوند سبحان انتخاب حاکم را به آنان واگذار نکرده است. حق تعالی می‌فرماید: (فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى‏ بِجَهَنَّمَ سَعيراً)([245]) (پس برخی به وی ايمان آوردند و برخی از او روی برتافتند؛ و دوزخ ـ‌آن آتش افروخته‌ـ آنان را بس است). برای پاسخ به پرسش (چه کسی خلیفه و حاکم را انتخاب می‌کند؟) از طریق سنّت شریف، برخی از احادیث رسول‌خدا(ص) را می‌آوریم: از ابو ایوب انصاری روایت شده است که گفت: (نزد رسول‌خدا (صلی الله علیه و سلم) رفتم و نزد حجر نرفتم و از رسول‌خدا (صلی الله علیه و سلم) شنیدم که می‌فرمود: وقتی اهل دین، دین را بر‌عهده بگیرد، بر دین گریه نکنید؛ ولی اگر غیر اهلش آن را بر ‌عهده گیرد، بر آن گریه کنید)([246]). و اهل دین غیر از کسانی که خداوند آنان را برای این وظیفه‌ی عظیم برگزیده است، چه کسان دیگری هستند؟ امام علی(ع) این مطلب را بیان کرده است؛ آنجا که می‌فرماید: (ای کمیل! اگر پیامبری آشکار نشود و در زمین مؤمن پرهیزگاری باشد، او یا در دعایش به درگاه خداوند اشتباه می‌کند و یا به هدف می‌رسد؛ به خدا سوگند که او اشتباه می‌کند؛ تا اینکه خداوند او را برای این کار منصوب کند و او را شایسته‌ی این کار کند. ای کمیل! دین برای خداوند است؛ پس خداوند از کسی نمی‌پذیرد که به آن قیام کند مگر از فرستاده، پیامبر یا وصی. ای کمیل! این نبوت، رسالت و امامت است و پس از آن چیزی جز دوست‌دار پِیرو یا سرگردانِ بدعت‌گذار وجود ندارد. خداوند فقط از پرهیزگاران می‌پذیرد)([247]). به حدیث حذیفة بن یمان در سخن رسول‌خدا(ص) بازمی‌گردیم: (گوش به امیر بسپار و از او اطاعت کن؛ حتی اگر گردنت را بزند و مالت را بگیرد). براساس این حدیث، رسول‌خدا(ص) مشخص نمی‌کند و نمی‌فرماید که منظور، کدام امیر است. آیا عاقلانه است که رسول‌خدا(ص) به اطاعت از هر امیری و در هر زمانی دستور بدهد؟ و آیا صحیح است که هر امیری کورکورانه اطاعت شود، حتی اگر مفسد و فاسد باشد؟ حکمت چنین فرمانی کجا است؟ در‌حالی که این سخن از پیامبر خدا محمد(ص) آمده است: (هیچ اطاعتی برای آفریده در نافرمانی از خداوند نیست)([248]). آن حضرت(ص) در حدیثی که بخاری و مسلم در صحیح خود از ابن عباس آورده‌اند می‌فرماید: از پیامبر(ص) که فرمود: (هر کس از امیرش چیزی را ناپسند بداند، باید شکیبایی ورزد؛ که هر کس به اندازه‌ی یک وجب از سلطان خارج شود، به مرگ جاهلیت مرده است)([249]). براساس مفهوم وارونه‌ی این حدیث از سوی کسانی که دعوت به اطاعت از حاکمی می‌کنند که حکومت را با زور غصب می‌کند یا کسی که مردم انتخابش می‌کنند، تناقض آشکاری بین حدیث اطاعت کورکورانه و اطاعت نکردن در نافرمانی و معصیت لمس می‌کنیم؛ و رسول‌خدا(ص) بسی به دور است از اینکه که در سخنش تناقضی باشد! این احادیث فقط برای یک منهج سر فرود می‌آورند؛ اینکه عدالت امیر باید دایمی باشد. عدالت جز از سوی عادل مطلق سبحان صادر نمی‌شود. به همین دلیل حاکم باید با انتخاب خداوند سبحان و از سوی خداوند تسدید شود تا عدالت خداوند محقق گردد. اما اگر این اطاعت برای هر امیری که خودش را منصوب کرده است یا مردم او را انتخاب نموده‌اند باشد، در این صورت نسبت ناروا به رسول‌خدا(ص) و متهم کردن ایشان به عدم حکمت وجود خواهد داشت؛ چنین نسبت‌هایی بسی از ساحت آن حضرت به دور است! و در حدیثی دیگر با همین مضمون یعنی حدیث ابوذر که می‌گوید: «دوستم به من دستور داده است که بشنوم و اطاعت کنم (یعنی از ولی امر) حتی اگر بنده‌ای حبشی ناقص العضو با بینی یا گوش بریده باشد. شنیدن و اطاعت کردن واجب است؛ زیرا در آن، به وجود ‌آمدن امنیت است و به جا آوردن آنچه خدا واجب کرده و ترک آنچه خدا حرام کرده)([250]). برخی به این حدیث استدلال می‌کنند تا قائل به اطاعت از ولی امر شوند، حتی اگر حکومت را با زور به تصاحب خود درآورده باشد. ما به آنان می‌گوییم: پس چرا خودِ این صحابی گران‌قدر در برابر حکومت عثمان و معاویه سر فرود نیاورد و از آنان اطاعت نکرد، تا آنجا که دستور به تبعیدش به ربذه صادر شد؟ ابن ابی الحدید گفته است: (و بدان، آنچه که بیشتر بزرگان سیره و علمای نقل و اخبار بر آن هستند، این است که عثمان، ابوذر را ابتدا به شام تبعید کرد. سپس وقتی معاویه از او شکایت کرد، او را به مدینه آورد و بعد او را از مدینه به ربذه تبعید کرد)([251]). از پیامبر(ص) در فضایل ابوذر وارد شده است که فرمود: (زمین و آسمان مردی راست‌گو‌تر از ابوذر به خود ندیده است)([252]). و این سخن ایشان(ص): (خداوند ابوذر را رحمت کند. او تنها می‌رود، تنها از دنیا می‌رود، و تنها برانگیخته می‌شود) و روزگار ضربه‌اش را زد و ابوذر را به ربذه روانه کرد([253]). بنابراین هیچ نقصی در ابوذر نبود؛ بلکه در کسی بود که او را تبعید کرد. همین منهج و روش را رسول‌خدا(ص) در نصیحتی به عرباض بن ساریه بیان فرموده است. ایشان(ص) صورت واضحی از راه نجات و رهایی را به تصویر کشیده است؛ آنجا که امت خود را به اطاعت دستور داده، حتی اگر بنده‌ای حبشی باشد، و به پیروی از سنّت و سنّت خلفای راشدین مهدیین دستور داده و تأکید کرده که فرقه ناجیه، همان فرقه‌ای است که از خلفای راشدین مهدیین اولوا الامر اطاعت می‌کند؛ حتی اگر بنده‌ای حَبشی باشد. از عبد الرحمن بن عمرو سلمی و حجر بن حجر روایت شده است که گفتند: (نزد عرباض بن ساریه آمدیم. او از جمله کسانی بود که این (آیه) درباره‌اش نازل شده شد: (وَ لا عَلَى الَّذينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُون‏)([254]) (و نيز گناهی نیست بر آنان که نزد تو آمدند تا تجهیزشان کنی و تو گفتی: چیزی ندارم تا شما را با آن تجهیز کنم؛ آنها بازگشتند در حالی که دیدگان‌شان اشک‌بار بود، از اندوه اینکه چرا چیزی نیافتند تا انفاق کنند). سلام کردیم و گفتیم: برای دیدار تو، عیادت و پند گرفتن از تو نزدت آمدیم. عرباض گفت: رسول‌خدا(ص) روزی برای ما نماز خواند. سپس به ما رو کرد و موعظه‌ای رسا برای ما بیان فرمود که اشک‌ها از آن روان و دل‌ها ترسان شد. کسی گفت: ای رسول‌خدا! گویی این پند کسی است که وداع می‌گوید. چه عهدی از ما می‌گیرید؟ ایشان فرمود: (شما را به تقوای خداوند و شنیدن و اطاعت وصیت می‌کنیم؛ حتی اگر بنده‌ای حبشی باشد...)([255]). رسول‌خدا(ص) درباره‌ی خلیفه‌ی راشد مهدی سخن می‌گوید، حتی اگر بنده‌ای حبشی باشد که از سوی خداوند باری عزّوجل امیر شده است. این مطلب در حدیث دیگری که از رسول‌خدا(ص) در صحیح آمده است، روشن و واضح است؛ آنجا که پیامبر (صلی الله علیه و سلم) فرمود: (اگر بنده‌ای با بینی و گوش بریده با کتاب خدا بر شما امیری کرد، از او بشنوید و اطاعت کنید)([256]). رسول‌خدا(ص) می‌فرماید: اگر امیری کند؛ یعنی کسی که این بنده‌ی بینی و گوش بریده را انتخاب می‌کند، شخص سومی است و نظر مردم همراه رأی و نظر او نیست. پرسشی که در فهم احادیث به شکل روشن‌تری به ما کمک می‌کند این است که: چه هنگامی امت بر خلافت این بنده‌ی حَبشی یا بنده‌ی بینی و گوش بریده اختلاف و درگیری پیدا می‌کنند؟ اگر انتخاب مردم برای برگزیدن بنده‌ی حبشی یا بنده‌ی بینی و گوش بریده با شورا جایز باشد، پس چرا از او اطاعت نکنند؟ آیا مردم بنده‌ی حبشی را برای خلافت و جانشینی پس از رسول‌خدا(ص) انتخاب کردند در هنگامی که این بنده در مراتب پست انسانی قرار داشت؟ و اگر او با زور بر آنان مسلط شده باشد، حکمت در اینکه رسول‌خدا محمد(ص) به مسلمانان دستور به اطاعت از کسی می‌دهد که بر آنان مسلط شده است، چیست؟ و حکمت این احادیث روایت شده از رسول‌خدا(ص) چیست؟؟؟ رسول‌خدا محمد(ص) با این احادیث می‌خواست برای امت بیان کند اطاعت تنها برای امیر حاکم مورد رضای خداوند است، حتی اگر او به چیزی فرمان دهد که با عقل‌های ناقص‌شان ناسازگار باشد (عقل کامل فقط از آنِ پیامبران است) تا آنها را از شکست خوردن در امتحانات الهی دور کند؛ همان‌طور که همراه بنی اسرائیل و طالوت(ع) چنین روی دارد؛ طالوت(ع) به آنها دستور ننوشیدن از آب داد، به رغم اینکه آنها خسته بودند و به جنگ با دشمنان می‌رفتند و نوشیدن آب، شاید به آنان کمک و آنان را در برابر دشمنانشان نیرومند می‌نمود. این منطق و عقلی است که آنها می‌گویند... ولی خداوند می‌خواست آنان را بیازماید. برخی از آنان گوش به طالوت(ع) سپردند و از او اطاعت کردند که آنها تعدادی اندک بودند؛ و برخی از آنان در امتحان شکست خوردند؛ یعنی در اطاعت از کسانی که خداوند سبحان آنها را به عنوان پادشاهان و امیران برگزیده بود. حق تعالی می‌فرماید: (فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللهَ مُبْتَليكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَليلاً مِنْهُمْ فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللهِ وَ اللهُ مَعَ الصَّابِرين‏)([257]) (چون طالوت، سپاهش را به راه انداخت، گفت: خداوند شما را به جوی آبی می‌آزمايد؛ هر که از آن بخورد از من نيست و هر که از آن نخورد يا تنها کف دستی بياشامد از من است. همه جز اندکی از آن نوشيدند. چون او و مؤمنانی که همراهش بودند از نهر گذشتند، گفتند: امروز ما را توانِ جالوت و سپاهش نيست. آنانی که یقین داشتند که با خدا ديدار خواهند کرد، گفتند: به خواست خدا، چه بسا گروهی اندک که بر گروهی بسيار غلبه کند، که خدا با کسانی است که صبر پیشه می‌کنند). رسول(ص) می‌خواست تا امتش را از اینکه به کسانی که خداوند آنان را به عنوان حاکم و پادشاه برگزیده است با دید ملاک‌های عقلی ناقص نگاه کنند، دور بدارد (ملاک‌هایی مثل مال و ثروت، خانواده، حَسب و نَسب و ....)؛ همان‌طور که به طالوت(ع) اینچنین نگاه کردند؛ اینکه او فردی نیازمند است و آنها فقر و نیازمندی را در حاکم یا پادشاه عیب و ایرادی محسوب می‌کردند. حق تعالی می‌فرماید: (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللهُ يُؤْتي‏ مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَليم‏)([258]) (پيامبرشان به آنها گفت: خداوند طالوت را به عنوان پادشاه شما برگماشت. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی باشد؟! در حالی که ما سزاوارتر از او به پادشاهی هستيم و به او دارايی چندانی داده نشده است! گفت: خدا او را بر شما برگزيده و بر دانش و نیروی بدنی‌اش بيفزوده است، و خداوند پادشاهيش را به هر که بخواهد می‌دهد، که خداوند گشاینده‌ی دانا است). متأسفانه مسلمانان در مفاهیم اطاعت از خداوند در آنچه بنی اسرائیل می‌دانستند و به آن عمل کردند پیشرفتی حاصل نکردند. بنی اسرائیل، پادشاه را با شورا و انتخابات انتخاب نکردند؛ آنها به خداوند رجوع نمودند تا برای آنان پادشاهی برگزیند. حتی پیامبری که در آن زمان در میان آنان بود خودش برای آنان انتخاب نکرد، بلکه اختیار و انتخاب طالوت توسط خداوند را برایشان نقل می‌نماید و به آنان می‌فرماید که خداوند او را برای شما مبعوث داشت. آیا مسلمانان این درس را فرا گرفتند؟! یا قرآن در نظرشان تنها افسانه‌های پیشینیان بود؟؟؟ به طور قطع و یقین وضعیت کنونی می‌گوید: آنها نه کتاب را آموختند و نه آن را فهمیدند. از ابو برده از ابو موسی روایت شده است که گفت: من و دو مرد از پسر عموهایم خدمت پیامبر(ص) وارد شدیم. یکی از مردان عرض کرد: ای رسول‌خدا! ما را بر برخی از آنچه خداوند عزّوجل تو را بر آن امیر قرار داده است، امیر قرار بده؛ و دیگری نیز مانند همین را عرض کرد. ایشان(ص) فرمود: (به خدا سوگند! ما نه کسی را که در این مورد درخواست کند و نه کسی را که به آن حرص دارد، ، هیچ یک را ولایت نمی‌دهیم).([259]) پیامبر(ص) فرمود: (هر کس گوشه‌ای از امر مسلمین را بر‌عهده بگیرد و بر مردی ولایت داشته باشد، در ‌حالی که فردی با صلاحیت‌تر را برای مسلمانان بیابد، به خدا و رسول و مؤمنان خیانت کرده است). در موردی دیگر: (اگر کسی مردی از گروهی را استفاده کند، در ‌حالی که در آن گروه کسی باشد که خداوند از او خوشنود‌تر است، به خداوند خیانت کرده است، به فرستاده‌اش خیانت کرده است و به مؤمنان خیانت کرده است)([260]). امروزه مسلمانان حاکمانی انتخاب می‌کنند و آنها را بر گرده‌ی مسلمانان ولایت می‌دهند؛ در ‌حالی که رسول‌خدا(ص) می‌فرماید: کسی که به این امر اقدام کند و مردی را بر مسلمانان ولایت دهد و این مرد شایسته‌ی آن نباشد و کسی وجود داشته باشد که از او شایسته‌تر باشد، به خداوند سبحان خیانت کرده است، به رسول‌خدا(ص) خیانت کرده است و به مؤمنان خیانت کرده است. حال چگونه مردم به این امر اقدام می‌کنند، در ‌حالی که از آنچه در دل‌های کسانی که انتخاب می‌نمایند و بر مردم امیر قرار می‌‌دهند، آگاهی ندارند؟؟؟ خداوند تنها کسی است که بر دل‌ها آگاه است. به علاوه اینکه طبق تصریح کتاب خداوند سبحان، نفس‌های آنان به بدی دستور می‌دهد. آیا در این حدیث نَهیی واضح بر اقدام به انتخاب حاکم نیست؟ روایت شده است که وقتی ابوذر از رسول‌خدا(ص) از امارت سوال می‌کند، ایشان فرمود: (این امانتی است، و در روز قیامت باعث خواری و پشیمانی است؛ مگر برای کسی که به حق آن را بگیرد و آنچه در آن بر عهده‌اش است را به جا آورد)([261]). در اینجا رسول‌خدا(ص) مقدار اهمیت جایگاه خلافت و حکومت را به عنوان امانتی الهی برای ما بیان می‌کند. آیا خداوند سبحان این جایگاه بزرگ را به هر کس و ناکس از خلقش عطا می‌فرماید؟ رسول‌خدا برای ما مردن انسان را در صورت نشناختن این خلیفه، حاکم و امام و پیرویِ او، به مرگ جاهلیت توصیف کرده است. ایشان(ص) می‌فرماید: (کسی که بدون امامی بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است)([262]). در اینجا فرستاده‌ی خدا حضرت محمد(ص) برای ما روشن می‌فرماید که به طور خلاصه دین آمده است تا برای جامعه بنیانی صحیح از طریق شناخت و اطاعت از کسی که خداوند او را به عنوان رهبر و امام جامعه انتخاب کرده است، وضع نماید؛ و هر چیزی غیر از آن، چیزی جز جاهلیت، اختلاف، نزاع و درگیری و تفرقه نیست که هیچ بهره ای از دین ندارد. گوشه‌نشینی مردم بهتر از وارد شدن در انتخاب حاکم همراه آنان است؛ همان‌طور که در حدیث صحیح حذیفة بن یمان آمده که می‌گوید: مردم از رسول‌خدا(ص) درباره‌ی خیر و خوبی می‌پرسیدند؛ ولی من از آن حضرت درباره‌ی شرّ و بدی می‌پرسیدم تا به من نرسد. عرض کردم: ای رسول‌خدا(ص)! ما در جاهلیت و بدی بودیم. خداوند این خیر و خوبی را برای ما آورد. آیا پس از این خوبی، شرّی وجود دارد؟ ایشان(ص) فرمود: (بله). عرض کردم: آیا پس از آن شرّ، خوبی است؟ فرمود: (بله؛ و دودی در آن است). عرض کردم: دودش چیست؟ فرمود: (گروهی هستند که بر غیرِ هدایت من، هدایت می‌کنند. آنها را می‌شناسی ولی شناخته نمی‌شوند). عرض کردم: آیا پس از این خوبی، بدی است. ایشان فرمود: (بله. دعوت‌ کنندگان به سوی درهای جهنم. کسی که آنان را پاسخ گوید، در آن می‌اندازند). عرض کردم: ای رسول‌خدا! آنان را برای ما توصیف فرما. فرمود: (آنها هم‌شکل ما هستند و به زبان ما سخن می‌گویند). عرض کردم: اگر آن را درک کنم مرا به چه چیزی فرمان می‌دهی؟ فرمود: (به جماعت مسلمانان و امام‌شان ملتزم باش). عرض کردم: اگر نه جماعتی باشد و نه امامی؟ فرمود: (از همه‌ی آن فرقه‌ها کناره بگیر؛ حتی اگر مجبور شوی ریشه‌ی درختی را در دهان بگیری تا در این وضعیت بمیری).([263]) بار دیگر در حدیث رسول‌خدا(ص) توقفی می‌کنیم؛ آنجا که می‌فرماید: (خداوند سه چیز را برایتان رضایت می‌دهد و از سه چیز برای‌تان خشمگین می‌گیرد: رضایت می‌دهد که او را بپرستید و با هیچ چیز بر او شرک نورزید، و اینکه همگی به ریسمان خداوند چنگ بزنید و پراکنده نشوید، و اینکه برای کسی که خداوند او را به عنوان ولی امر شما قرار داده است، خیرخواهی کنید و او از قیل و قال و ضایع کردن مال و بسیار درخواست‌کردن‌تان، خشمگین می‌شود ...)([264]). می‌پرسیم: آیا کسانی که پس از رسول‌خدا(ص) آمدند و خلافت را بر‌عهده گرفتند جزو افرادی بودند که خداوند آنان را ولی امر مردم قرار داده است؟ اگر بگویند: همه‌ی اینها تقدیر خداوند عزیز و حکیم و انتخاب خداوند بوده است، از آنان می‌پرسیم: آیا فرعون و نمرود با انتخاب و تنصیب خداوند سبحان بوده‌اند؟ آیا خداوند، طاغوتیان و کافران را منصوب می‌فرماید؟؟ و آیا کسی که هم‌اکنون حکومت می‌کند و فساد و طغیان را منتشر می‌کند، می‌کُشد و حرمت‌ها را از بین می‌برد، جزو کسانی است که خداوند سبحان آنان را ولایت داده است؟؟ آیا خداوند شما را به اطاعت از آنان فرمان می‌دهد، در ‌حالی که شما از ظلم و آزار و ستم آنان در رنج هستید، آنها ثروت‌های سرزمین‌ها را می‌دزدند و شما در تنگنا زندگی می‌کنید؟؟ به خدا سوگند جای تعجب است که چگونه مردم، این فقهایِ واعظِ سلاطین و کسانی را که به سوی‌شان دعوت می‌کنند و از آنها بهره‌مند می‌گردند را تصدیق می‌کنند؛ کسانی که می‌گویند: خداوند آنها را به اطاعت از این طاغوتیان فرمان داده است! آنان معانی احادیث را از جایگاه خود منحرف کرده و آنها را با عقل‌های بیمار خود تفسیر نموده‌اند تا مردم را در برابر ظلم و ستم این طاغوتیان به سکوت و بی‌تفاوتی بکشانند؛ با این دلیل که اطاعت از آنها همان اطلاع از اولوا الامری است که خداوند به اطاعت‌شان فرمان داده و قرین دانستن آن با اطلاعت از خدا و پیامبرش(ص) که اطاعتی است مطلق که کسی جز نبی یا وصی چنین استحقاقی ندارد. حق تعالی می‌فرماید: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً)([265]) (ای کسانی که ايمان آورده‌ايد، از خدا اطاعت کنيد و از رسول و اولوا الامرتان فرمان بريد و چون در امری اختلاف کرديد، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد، به خدا و پيامبر رجوع کنيد در اين، خير شما است و سرانجامی بهتر دارد). پس از اینکه رسول‌خدا(ص) آنان را ترک گفت، آنها چگونه در آن به خداوند رجوع کنند، در ‌حالی که ارتباطی با خداوند سبحان ندارند؟ و چگونه آن را به رسول‌خدا(ص) بازمی‌گردانند، در ‌حالی که از آنان جدا شده است؟ آیا این آیه‌ی کریمه تعطیل شده است؟؟ مگر اینکه کسی که پس از رسول‌خدا(ص) آمده است، با اختیار و انتخاب خداوند سبحان باشد و خداوند علم او را افزون کرده باشد؛ و خداوند پیمان حکومت به هیچ کسی جز چنین شخصی نداده است. حق تعالی می‌فرماید: (وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين‏)([266]) (و چون پروردگار ابراهيم او را به کلماتی بيازمود و ابراهيم آن کارها را به تمامی به انجام رسانيد، خدا گفت: من تو را پيشوای مردم گردانيدم. گفت: فرزندانم را هم؟ گفت: پيمان من ستم‌کاران را در برنگيرد). برای پاسخ پرسش (چه کسی خلیفه و حاکم را انتخاب می‌کند؟ خدا یا مردم؟) از طریق حدیث عترت پاک، برخی از آنچه را که در روایات معصومین(ع) وارد شده است بیان می‌کنیم: از امام جعفر صادق(ع) روایت شده است: (... آیا نمی‌بینی که خداوند می‌فرماید: شما حق ندارید که درخت آن را برویانید. یعنی می‌فرماید: شما حق ندارید امامی از سوی خود تعیین کنید و با هوای نفس و اراده‌ی خودتان او را محق بنامید. سپس فرمود: سه نفر هستند که خداوند با آنان سخن نمی‌گوید، در روز قیامت به آنان نگاه نمی‌کند، آنان را پاک نمی‌گرداند و آنان را عذابی دردناک است: کسی که درختی برویاند که خداوند آن را نرویانده است؛ یعنی کسی که امامی منصوب کند که خداوند او را منصوب نکرده باشد یا کسی که امامی را که خداوند منصوب کرده است انکار نماید)([267]). از امام محمد باقر(ع) روایت شده است که فرمود: (خداوند تبارک و تعالی فرموده است: بی شک افرادی را كه در اسلام با پيروى از امام ستمگرى كه از جانب خدا نيست ديندارى كنند، عذاب می‌كنم؛ هر چند كه آن رعيت در كردار خود نيكوكار و پرهيزگار باشد و هر آينه از افرادی كه در اسلام با پيروى از امام عادل از جانب خدا ديندارى كنند، درمی‌گذرم؛ هر چند كه آن رعيت نسبت به خود ستمگرِ بدكردار باشد)([268]). ابا عبد الله امام صادق(ع) فرمود: (از حکومت بپرهیزید، که حکومت تنها از آنِ امام عالِم به قضا و عادل بین مسلمین است؛ از آنِ پیامبر یا وصی پیامبر است)([269]). از امام جعفر صادق(ع) در حالی که یکی از یاران خود را پند می‌دهد، روایت شده است: (برحذر باش از ریاست! هر که آن را درخواست کند به هلاکت می‌رسد). عرض کردم: پس ما هلاکت شدیم؛ زیرا هیچ ‌کدام از ما نیست مگر اینکه دوست داشته باشد که یاد شود، قصدش شود و از او گرفته شود. ایشان فرمود: (اینگونه که شما فکر می‌کنی نیست. به این صورت است که مردی را بدون هیچ دلیلی منصوب کنی و در هر آنچه می‌گوید او را تصدیق کنی و مردم را به سخنش دعوت کنی).([270]) امام علی(ع) فرمود: (ای کمیل! اگر پیامبری آشکار نشود و در زمین مؤمن پرهیزگاری باشد، او یا در دعایش به درگاه خداوند اشتباه می‌کند و یا به هدف می‌رسد؛ به خدا سوگند که او اشتباه می‌کند؛ تا اینکه خداوند او را برای این کار منصوب کند و او را شایسته‌ی این کار کند....)([271]). از حذیفة بن یمان و جابر انصاری نقل شده است: رسول‌خدا(ص) فرمود: (ای وای بر امت من، ای وای بر امت من از شورای کبری و شورای صغری). درباره‌ی این دو شورا از آن حضرت سؤال شد. فرمود: (شورای کبری، شورایی است که بعد از وفات من در شهر من تشکیل می‌شود برای غصب خلافت برادرم و غصب حق دخترم؛ و اما شورای صغری در زمان غیبت کبری در زورا تشکیل می‌شود، برای تغییر دادن سنّت و تبدیل احکام من)([272]). آیات کتاب خدا و بیشتر احادیث شریفی که رسول‌خدا(ص) بیان فرموده و روایات اهل‌بیت (ع) همگی به یک سمت و سو هستند؛ به همان جهتی که حکمت محمدی در بیان ویژگی و روش فرقه ناجیه بیان نموده است. اینکه خداوند، ولایت، حکومت، خلافت و پادشاهی با همه‌ی نام‌هایش را برای بشریت رها نکرده است، و اطاعت مطلق و تسلیم برای کسانی است که خداوند انتخابشان نموده، که این همان راه نجات و رهایی است. همان‌طور که درخواست حکومت توسط خلفا و جانشینان خداوند در زمینش، خواستی دنیوی نبوده است و این درخواست حکومت توسط آنان، نقصانی برای آنان نیست؛ بلکه تکلیفی الهی است. از آنجا که آزاد گذاشتن مردم برای اینکه طی ادوار پیشین انتخاب کنند، حکمت الهی است، پس اِکراهی در دین نیست تا مردم با چشمان خود نتیجه‌ی آنچه انتخاب کرده‌اند را ببیند و تا اینکه روز موعود در برپایی دولت محمد(ص) و آل محمد(ع) از راه برسد.

-(12) خلاصه

حدیث رسول‌خدا(ص) برای ما بیان می‌کند که امت به زودی اختلاف می‌کنند و متفرق می‌شوند و این تفرقه در عمل پس از رفتن آن حضرت(ص) به جوار اعلی به وقوع پیوست؛ و همان‌طور که برای ما از طریق احادیثی که وارد شده است روشن شد رسول‌خدا(ص) نام فرقه ناجیه را بیان نفرمود که اگر نام آن را ذکر می‌کرد، بسیاری از فرقه‌ها سعی می‌کردند به این نام نامیده شوند و به این ترتیب تمایز قایل شدن میان حق و باطل بر مسلمانان دشوار می‌شد و اگر ویژگی‌هایی مانند داشتن ایمان و موارد دیگر ذکر می‌شد، هر فرقه‌ای تظاهر به ایمان می‌کرد. به همین دلیل شهر حکمت بیان فرمود که فرقه ناجیه، همانی است که از روش و منهج پیروی می‌کند و این روش باید تا روز دین استمرار داشته باشد، و این منهج، همان منهجی است که فرقه‌های ناجیه‌ی امت موسی(ع) و امت عیسی(ع) از آن پیروی نمودند. این فرقه‌ها در پیامبرانش اختلافی نداشتند و تنها در اوصیایی که خداوند سبحان پس از انبیایشان انتخاب فرموده بود، دچار اختلاف شدند؛ پس آنها، همان منهج و روش فرقه ناجیه هستند. رسول‌خدا (ص) در احادیث دیگری بسیاری از راه‌هایی نجات و رهایی را بیان فرموده است. همه‌ی این راه‌ها یک وجه مشترک دارند؛ چرا که راه نجات، یکی است و همه‌ی آنها به این روش و منهج و اصحاب این راه که به آن تمسّک جسته‌اند اشاره می‌نمایند. خداوند این منهج را برای جمع کردن پراکندگی مردم و تحقق عدالت قرار داده است؛ چرا که حکومت از آنِ خداوند و از آنِ کسی است که خداوند سبحان او را برگزیده است. اما نتایج شورا و دمکراسی پیش روی ما قرار دارد؛ همان چیزی که امروز و هر روز در عرصه‌ی سیاست اتفاق می‌افتد؛ تا برای ما روشن شود که شورا و دمکراسی، حق است یا باطل؟ و اگر شورا و انتخابات ـ‌آنگونه که آنها می‌گویند‌ـ پس از رسول‌خدا(ص) عدالت را به ارمغان آورده است، پس چرا هم‌اکنون برای آنان همان عدالت را به ارمغان نمی‌آورد؟ آیا زمین از مؤمنان خالی شده است؟ و همان‌طور که پیش‌تر بیان کردیم از آنجا که پیامبرِ ما محمد(ص) از روی هوا و هوس سخن نمی‌گوید ـ‌بلکه فقط وحیی است که وحی می‌شود‌ـ آمده است تا کتاب و حکمت را به ما بیاموزد و نهایت حکمت در این است که در کلمات کسی که سخن به حکمت می‌گوید و آمده تا حکمت را به ما بیاموزد، بهره و فایده‌ای موجود باشد. پیامبر(ص) فرمود: (دین همان چیزی است که من و یارانم امروز بر آن هستیم). رسول‌خدا(ص) در آن روز، خلیفه و جانشینی با انتخاب خداوند سبحان بود، همان‌طور که آدم(ع) جانشین خداوند سبحان بود. خداوند حکمرانی را نزد آنان به ودیعه نهاد تا عدالت و احسان را که خداوند به آنان دستور داده بود محقق نمایند و تا خداوند به واسطه‌ی اطاعت از خلفایش، از مسلمانان راضی و خوشنود گردد. حق تعالی می‌فرماید: (آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصير)([273]) (پيامبر، خود به آنچه از جانب پروردگارش به او نازل شده است ايمان دارد و همه‌ی مؤمنان، به خدا و فرشتگانش و کتاب‌هايش و فرستادگانش ايمان دارند ميان هيچ يک از پيامبرانش فرقی نمی‌نهيم. گفتند: شنيديم و اطاعت کرديم. ای پروردگار ما! آمرزش تو را خواستاريم که سرانجام همه به سوی تو است). اراده‌ی خداوند در میان آفریدگانش چنین است که به کسی که خداوند برگزیده گوش بسپارند و از او اطاعت کنند؛ نه اینکه از یکی از فرستادگان اطاعت کنند و به دیگری کُفر بورزند. پس کسی تسلیم دستور خداوند نیست مگر اینکه از هر کسی که خداوند انتخابش کرده است، اطاعت نماید. کسانی که خداوند متعال آنان را به مؤمنان توصیف کرده است، کسانی هستند که کردار و گفتارشان را به تسلیم بودن به فرمان خداوند توصیف کرده است: (وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصير) (گفتند: شنيديم و اطاعت کرديم. ای پروردگار ما! آمرزش تو را خواستاريم که سرانجام همه به سوی تو است). بنابراین اسلام در والاترین معنی از معانی ایمان، تسلیم شدن است. در بیان کلمه‌ی (اسلام) در لغت آمده است که اخلاص، تسلیم شدن و سر فرود ‌آوردن برای خداوند می‌باشد([274]). این سخن از امام علی(ع) است: (اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین است و یقین همان تصدیق است و تصدیق همان اقرار است و اقرار همان عمل است و عمل، انجام دادن است. مؤمن دینش را از نظرش نمی‌گیرد؛ ولی آن (دین) از سوی پروردگارش می‌آید و او آن را می‌گیرد)([275]). پس تسلیم شدن همان دین خداوند است که هر کسی که از خلفای خداوند در زمینش دنباله‌‌روی کرده، سر تعظیم در برابر آن فرود آورده است. تسلیم همان دینی است که خداوند، برای بندگانش می‌خواهد، بدون در ‌نظر ‌گرفتن اسمی که آن دین به آن نامیده می‌شود. این آیه اشاره می‌کند که ایمان حقیقی، همان اطاعت است و کسی که اطاعت نماید، تابع امر خداوند است و فرمانی از ناحیه‌ی او صادر نمی‌شود. یعنی او همواره به کسی که خداوند اطاعتش را واجب کرده وابسته است و مؤمن، مؤمن نمی‌شود مگر آن طور باشد که خداوند از مؤمنان می‌خواهد: (وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا) (و گفتند شنیدیم و اطاعت کردیم)؛ پس گریزی ندارد از اینکه گوش بسپارد و اطاعت کند. در اینجا سوالی مطرح می‌شود: از چه کسی می‌شنوند؟ از هر کسی؟ یا از کسانی که خداوند، اطاعت از آنان را واجب کرده است؟ به طور قطع و یقین در هیچ جایی از قرآن نمی‌بینیم که خداوند سبحان اطاعت از کسانی را واجب کرده باشد که بر اطاعت‌شان نص و تصریح نکرده باشد. این آیه در اینجا اشاره می‌کند که مؤمنان به کسانی گوش می‌سپارند که خداوند به اطاعت از آنان فرمان داده است و نه کسان دیگر! قرآن زنده است و در آن تغییری برای سنّتی از سنّت‌های خداوند نمی‌یابیم؛ همان‌طور که تکلیف تغییر نمی‌کند، بلکه همانی است که از زمان آدم(ع) تا به امروز بوده است... همان عهد و پیمانی که از همه‌ی خلایق گرفته شده است. حق تعالی می‌فرماید: (وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْكُمْ وَ ميثاقَهُ الَّذي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ)([276]) (و یاد کنید نعمت خداوند که بر شما ارزانی داشته است، و میثاق و پیمانش را که با شما بسته است، آن هنگام که گفتيد شنيديم و فرمان‌برداری کرديم؛ و از خدای بترسيد که خداوند به نهان دل‌ها آگاه است). پس تسلیم، همان هدایت است و برعکس آن چنین می‌شود که انسان به نفس خودش متمایل شده و از دستور خداوند سبحان روی‌گردان شده باشد. حق تعالی می‌فرماید: (فَلَمَّا أَحَسَّ عيسى‏ مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللهِ آمَنَّا بِاللهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُون‏)([277]) (چون عيسی کفر آنها را دانست، گفت: چه کسانی ياران من در راه خدا هستند؟ حواريون گفتند: ما ياران خداييم، به خدا ايمان آورديم و گواه باش که ما تسليم‌شدگانیم). در اینجا حواریون به تسلیم شدن در برابر فرمان به خداوند گواهی می‌دهند و در سخن آنان، اشاره‌ای به ایمان داشتن آنان به اسلام وجود دارد. این اشاره‌ای روشن به معنای اسلامی است که خداوند خواسته تا دین، عبادت و پرستش باشد؛ و همان تسلیم شدن در برابر خداوند و اولیای او با شنیدن و اطاعت کردن است. برخی اینکه این تسلیم شدن برای اولیای خدا نیز هست را انکار می‌کنند و آن را فقط به خداوند نسبت می‌دهند. آنچه به این گفتار پاسخ می‌دهد، خودِ قرآن است، آنجا که حق تعالی می‌فرماید: (قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَريمٌ * إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أَلاَّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُوني‏ مُسْلِمين)([278]) (آن زن گفت: ای بزرگان، نامه‌ای گران‌قدر به سوی من افکنده شده * این نامه از سليمان است و اين نامه: به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان * بر من برتری مجوييد و به تسليم نزد من بياييد). در اینجا سلیمان(ع) از قوم بلقیس درخواست می‌کند که تسلیم فرمانش شوند. فرمان او همان فرمان خداوند است؛ چرا که او خلیفه و جانشین خداوند بر زمین است. اطاعت از خداوند اطاعت از اولیایش است؛ پس تسلیم خداوند بودن، همان تسلیم شدن در برابر کسی است که خداوند به اطاعت از او فرمان داده است و هر اندازه تسلیم شدن و گردن نهادن به فرمان خداوند صحیح باشد، دین نیز صحیح است. دستور خداوند، همانی است که اولیایش آورده‌اند و اطاعت خداوند همان اطاعت از اولیایش است و تسلیم خدا ‌بودن، تسلیم اولیای او بودن است. به عبارت دیگر دین ـ‌و همه‌ی دین‌ـ اطاعت از اولیای او است. از همین رو از آن حضرت(ص) در معنای دین چنین وارد شده است: (آنچه من و اصحابم امروز بر آن هستیم....). از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: (اینکه دین و اصل دین یک مرد است، و آن مرد همان یقین است و همان ایمان است و او امام امت خویش و امام اهل زمانش است. کسی که آن امام را بشناسد خدا را شناخته و کسی که او را انکار کند خدا و دینش را انکار کرده است، و هر که به او جاهل باشد به خدا و دین و حدود و شرایع او جاهل است و غیر از امام کسی آنها را نمی‌شناسد. به همين جهت می‌گويم شناختن مردانى معيّن و مشخص، دين خداوند عزّوجل است و شناخت براساس این دو صورت، شناخت استوار شده‌ای است بر بصیرت که دین خدا با آن شناخته می‌شود...)([279]). همه‌ی آنچه از رسول‌خدا (ص) درباره‌ی فرقه ناجیه وارد شده، صحیح است و همگی یک روش و منهج را می‌رسانند؛ اینکه از علما، سَواد اعظم (بیش‌ترین مردم) و صحابه‌ی نیکوکار پیروی شود؛ کسانی که بر روش و منهج روشنی هستند؛ همان پیروی از محمد(ص) خلیفه و جانشین خداوند ‌ـ‌به این ترتیب که آن حضرت پیامبر و حاکم مطلق است‌ـ و پس از او، خلفای هدایت‌گر مهدیین. آنها همان صراط مستقیم هستند و همان ثقل دوم و عِدل و هم‌سنگ قرآن هستند. به همین دلیل فرقه ناجیه، تنها یک فرقه می‌شود؛ فرقه‌ای که از خلیفه یا حاکم یا پادشاهی پیروی می‌کند که خداوند او را برگزیده است. او آگاه‌ترین مردم در زمانش است؛ زیرا کسی که آنها را برای حکمرانی برمی‌گزیند کسی است که علم را به آنان ارزانی می‌دارد. حق تعالی می‌فرماید: (وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ)([280]) (و چون به حد رشد و کمال رسید، حُکم و دانش به او ارزانی داشتيم، و ما اینچنین نيکوکاران را پاداش می‌دهيم). بنابراین خلفا و جانشینان خداوند در زمینش، همان علما و منابع پاکِ علم پیامبران هستند. آنها همان خاندان ابراهیم هستند که خداوند به آنان پادشاهی داده است. وصایت در آنان است؛ آنجا که رسول‌خدا(ص) آنان را به اسم تا زمان به پایان رسیدن امر در وصیتش ذکر کرده است؛ یعنی تا زمان قیامت صغری که برپایی دولت محمد(ص) و آل محمد(ع) است؛ به این صورت که امام مهدی(ع) ـ‌که ارث ابراهیم(ع) و عمران(ع) در او جمع شده است و همچنین وصی آن حضرت، امام احمد(ع)‌ـ دین خداوند را که با لاطائلات و سخنان باطل فقهای گمراهی و پیروان‌شان محو ونابود شده است، تجدید می‌کنند و اسلام را بر همه‌ی ادیان پیروز می‌گرداند. حق تعالی می‌فرماید: (هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون‏)([281]) (او کسی است که فرستاده‌ی خود را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را بر همه‌ی دين‌ها پيروز گرداند، هر چند مشرکان را خوش نيايد). رسول‌خدا(ص) فرمود: (دین غریبانه آغاز شد و غریبانه بازمی‌گردد؛ پس خوشا به حال غریبان؛ کسانی که آنچه از سنّت من که مردم پس از من فاسد کرده‌اند را اصلاح می‌کنند)([282]). برای شناخت کسانی که خداوند آنان را به عنوان خلفا و جانشینان خود در زمینش و آسمانش در هر زمان و مکانی برگزیده است، باید قانونی وجود داشته باشد که خداوند سبحان آن قانون را محکم، در کتابش بیان، و سنّت شریف و احادیث اهل‌بیت(ع) بیانش نموده باشد. این همان قانونی است که وصی امام مهدی(ع) آن را بیان فرموده است؛ همان نص و تصریح الهی یا وصیت، علم، و پرچم بیعت از آن خداوند است (البیعة لله)([283]). سپاس و ستایش تنها از آنِ خداوند آن پروردگار جهانیان است که ما را به این سو هدایت فرمود و اگر خداوند ما را هدایت نمی‌کرد، هدایت نمی‌شدیم... این مطلبی است که پروردگارم از زبان بنده‌ی صالح(ع) خود و انصارش و کسانی که خداوند آنان را برای یاری دادن حق ذخیره کرده، به من آموخته است... سپاس و ستایش مخصوص خداوندگاری است که ما را برای شناخت و پیروی حقی که یمانی آل محمد(ع) آورده است، توفیق عطا فرمود؛ همان کسی که اگر نبود، دستانم حتی حرفی را هم نمی‌نگاشت و نوشتاری نمی‌نوشت... او (سلام خداوند بر او باد) همان کسی بود که حکمت موجود در کتاب خدا و در حدیث رسول‌خدا(ص) و در احادیث آل بیت پاک و طاهر(ع) را برای ما بیان فرمود. والحمدلله وحده وحده وحده.

پا ورقی ها

[1] - هود: 86.

[2] - تیر یا مرداد 1389 هجری شمسی (مترجم).

[3] - آل عمران: 144.

[4] - کتاب لسان العرب.

[5] - عنکبوت: 2.

[6] - عنکبوت: 3.

[7] - تهذیب اللغت: ج14ص297 تا 299 (به اختصار).

[8] - بقره: 30.

[9] - رعد: 20.

[10] - شوری: 52.

[11] - اعراف: 168.

[12] - زخرف: 22.

[13] - مستدرک حاکم نیشابوری ج 4 ص 514 و 515، و دارمی آن را در سنن دارمی: ج 1 ص 64 با لفظی نزدیک آورده، و آلبانی آن را در کتاب (صلاة التراویح) چاپ دوم ـ مکتب الاسلامی ـ ص 5 تصحیح کرده است؛ آنجا که می‌گوید: دارمی ج 1 ص 60 آن را با دو سند روایت کرده است: یکی از آنها صحیح و دیگری حسن است...

[14] - کافی با سند صحیح: ج 8 ص 54.

[15] - صحیح بخاری: کتاب الاعتصام (7320)؛ صحیح مسلم: کتاب العلم (2669) و همانند آن از ابو‌سعید خدری.

[16] - آل عمران: 7.

[17] - حدیث افتراق و جدایی امت با اختلاف در لفظ از تعدادی از صحابه ـ‌ از جمله از سیزده صحابی‌ـ گفته شده است؛ همان‌طور که سخاوی در اجوبة المرضیة: ج 2 ص 569 بر این مطلب تصریح نموده می‌نماید؛ آنجا که می‌گوید: (از تعدادی از صحابه آمده است؛ از جمله از انس بن مالک، سعد بن ابی وقاص، عبد الله بن عمرو، عبد الله بن عمر، عبد الله بن مسعود، علی بن ابی طالب، عوف بن مالک، عمرو بن عوف المزنی، معاویة بن ابوسفیان، واثلة بن الاسقع، ابی درداء، ابو امامة و ابو هریرة).

[18] - کتاب سنّت عمرو بن ابی عاصم: ص 32 ح 63؛ سنن ابن ماجه: ج 2 ص 1322 ح 3992؛ مسند شامیون طبرانی: ج 2 ص 100 و 101 شماره‌ی 988؛ معجم کبیر طبرانی: ج 18 ص 70 البته با خلاصه کردن برخی الفاظ؛ درالمنثور سیوطی: ج 2 ص 62؛ کنز العمال متقی هندی: ج 11 ص 114 ح 30834؛ تهذیب الکمال مزی: ج 14 ص 180 و 181؛ نهایة فی الفتن و الملاحم ابن کثیر: ج 1 ص 29 و درباره‌ی آن گفته است: (در سندش اشکالی نیست). مجموع الفتاوا ابن تیمیة: ج 3 ص 345 و درباره‌ی آن گفته است: (این حدیث در سُنن و مسانید، صحیحِ مشهور است) و پس از ذکر کردن آن می‌گوید: (... در روایت است که گفتند: ای رسول‌خدا! فرقه ناجیه کدام است؟ فرمود: (آنچه به مانند همانی است که من و یارانم امروز بر آن هستیم) و در روایتی فرمود: (آنان جماعت‌اند؛ دست خدا با جماعت است). اجوبة المرضیة سخاوی: ج 2 ص 571 و 572 و درباره‌اش گفته است: (رجالش مورد ‌اعتماد هستند). سلسلة ‌الصحیحة آلبانی: ج 3 ص 480 شماره‌ی 1492 و درباره‌اش گفته است: (سندش حسن است. رجالش ثقاتِ (مورد ‌اعتماد) معروف هستند، غیر از عباد بن یوسف که همان کندی حمصی است. ابن حبان او را در شمارِ افراد مورد ‌اعتماد (ثقات) ذکر کرده است و دیگران نیز او را توثیق و همگی از او روایت کرده‌اند. برای این حدیث شواهدی وجود دارد که برخی از آنها در شماره‌ی 302 گذشت). صحیح سنن ابن ماجه آلبانی: ج 3 ص 306 شماره 3241 و درباره‌ی آن گفته است: (صحیح است). صحیح الجامع الصغیر و زیادته: ج 1 ص 245 شماره 1082 از عوف بن مالک و در آن عبارت (عرض شد: ای رسول‌خدا! آنان چه کسانی هستند؟ فرمود: آنان جماعت هستند) نیست و درباره‌اش گفته است: (صحیح است).

[19] - سنن ترمذی: ج 4 ص 135 باب 18 ح 2779 و درباره‌اش گفته است: (این حدیث حَسَن غریب مفسر است). جامع الصغیر سیوطی: ج 2 ص 444 و 445 ح 7532 و درباه‌اش گفته است: (حسن است). صحیح الجامع الصغیر و زیادته آلبانی: ج 2 ص 943 و 944 شماره‌ی 5343 و درباره‌ی آن گفته است: (صحیح است.) و عبارت (حتی اگر برخی از آنان در ملأ ‌عام با مادر خود آمیزش کرده باشد، در امت من نیز کسی چنین خواهد کرد) از آن حذف شده است؛ زیرا او گمان کرده که این عبارت صحیح نیست. او به این مطلب بازگشته و اعتراف کرده که اشتباه کرده و این عبارت، صحیح است. به سلسلة الصحیحة آلبانی: ج 3 ص 335 ذیل شماره‌ی 1348مراجعه کنید.

[20] - دُر المنثور سیوطی: ج 2 ص 62؛ مستدرک الوسایل حاکم نیشابوری: ج 1 ص 128 و 129 ؛ کنز العمال متقی هندی: ج 1 ص 211 ح 1060؛ سبل الهدی و الرشاد صالحی شامی: ج 10 ص 159 و 160.

[21] - مجمع الزوائد هیثمی: ج 1 ص 189؛ معجم الاوسط طبرانی: ج 8 ص 22.

[22] - کتاب سنّت ابن ابی عاصم: ص 32 شماره‌ی 64؛ ظلال الجنة فی تخریج السنة آلبانی: ص32 و 33 شماره‌ی 64 و درباره‌ی آن گفته است: (حدیث صحیحی است و رجالش ثقه هستند، البته با ضعیف بودن هشام بن عمار؛ ولی همان‌طور که می‌آید، او گاهی پیروی شده است. این حدیث را ابن ماجه (3993) با سند مصنف آورده و البوصیری آن را صحیح شمرده است! این حدیث بی‌شک صحیح است؛ زیرا از شش طریق دیگر به انس می‌رسد و شاهدانی از گروهی از صحابه دارد، و همان‌طور که می‌آید، مصنف (خداوند رحمتش کند) بیشتر آنها را آورده و پیش از آن حدیث عوف بن مالک گذشت و آن را در (صحیح) (203) از حدیث ابو هریره و (204) از حدیث معاویه آورده‌ام، و مصنف آن دو را ذکر خواهد نمود. برخی از هلاک شدگان و متعصبان حنفی در گرایش به ضعیف شمردن این حدیث گمراه شدند ـ‌با وجود طُرُق بسیارش‌ـ به این جهت که با هوای نفسشان مخالفت دارد و این مطلب را در منبعی که اندکی پیش ذکر شد، پاسخ دادم. هر که مایل است می‌تواند به آن مراجعه کند). صحیح الجامع الصغیر و زیادته آلبانی: ج 1 ص 409 شماره‌ی 2042 از انس و با مطلبی افزون شده در ابتدای آن، و درباره‌ی آن گفته است: (صحیح است). همچنین به سلسلة الصحیحة آلبانی: ج 1 ص 402 شماره‌ی 203 مراجعه کنید.

[23] - معجم الاوسط طبرانی: ج 7 ص 175 تا 178؛ معجم الکبیر طبرانی: ج 8 ص 268 همانند آن؛ کتاب سنّت بن ابی عاصم: ص 34 ح 68 با اختلافی در متن؛ مجمع الزوائد هیثمی: ج 7 ص 258 و 259 و درباره‌ی آن گفته است: (طبرانی آن را در (الاوسط و الکبیر) به شکلی روایت کرده و ابو غالب در آن است که ابن معین و دیگران او را توثیق کرده‌اند. بقیه رجال اوسط ثقه (مورد اعتماد) هستند و یکی از سندهای کبیر نیز به همین صورت است). اجوبة المرضیة سخاوی: ج 2 ص 574 و درباره‌ی آن گفته است: (و راویانش مورد ‌اعتماد هستند). اجوبة المرضیة سخاوی: ج 2 ص 574 و درباره‌ی آن گفته است: (و راویانش مورد ‌اعتماد هستند).

[24] - کتاب سنّت عمرو بن ابی عاصم: ص 7 ح 2؛ مسند احمد: ج 4 ص 102؛ مستدرک حاکم نیشابوری: ج 1 ص 128 و می‌گوید: (این سندهایی است که با آنها برای صحیح شمردن این حدیث، دلیل اقامه می‌شود). سنن ابی داود: ج 2 ص 390 ح 4597؛ معجم الکبیر طبرانی: ج 19 ص 376 و 377؛ مسند الشامیین طبرانی: ج 2 ص 108 ح 1005؛ کنز العمال متقی هندی: ج 11 ص 114 ح 30835 ؛ نهایة فی الفتن و الملاحم ابن کثیر: ج 1 ص 29 و درباه‌ی آن گفته است: (سندش حسن است). صحیح المسند من دلائل النبوة وادعی: ص 577 و 578 و درباه‌ی آن گفته است: (حدیث به خاطر غیر خودش، صحیح است). صحیح سنن ابی داود آلبانی: ج 3 ص 115 و 116 شماره‌ی 4597 و درباره‌ی آن گفته است: (حسن است). صحیح الترغیب و الترهیب آلبانی: ج 1 ص 129 شماره‌ی 51 و درباره‌ی آن گفته است: (حسنِ صحیح است). صحیح الجامع الصغیر و زیادته آلبانی: ج 1 ص 515 شماره‌ی 2741 و درباره‌ی آن گفته است: (صحیح است). ظلال الجنة فی تخریج السنة آلبانی: ص7 و 8 شماره‌ی 2 و درباره‌ی آن گفته است: (حدیثی است که به واسطه‌ی قبلی خودش صحیح است. رجال آن مورد ‌اعتماد هستند، جز اینکه ابن مصفی که نامش محمد الحمصی القرشی صدوق است، خیالاتی داشت و فریب می‌داد؛ ولی بر این حدیث تصریح کرده است، و بقیة که همان ابن ولید است همانند او می‌باشد؛ ولی نزد ابی داود در (سننش) شماره‌ی (4597) به این حدیث تصریح کرده است: عمرو بن عثمان به ما حدیث نمود، بقیة به ما حدیث نمود که گفت: صفوان به من حدیث نمود و ابومغیرة از او پیروی کرده است. می‌گوید: صفوان برایش حدیث کرده است. ابو داوود و احمد (4/102) آن را آورده‌اند. پس سندش صحیح است). آلبانی نیز در سلسلة الصحیحة: ج 1 ق 1 ص 404 تا 414 شماره‌ی 204 آن را صحیح شمرده و مطلب را در آوردن و صحیح شمردن آن طولانی کرده و انتهای حدیث را (همگی آنان در آتش‌اند، مگر یکی؛ آن یکی، جماعت است) را صحیح شمرده است؛ این برای کسی که سعی در تضعیف آن را دارد، آورده است.

[25] - موسوعة کتب ابن القیم: ج 63 ص 5.

[26] - در سیر اعلام النبلاء: ج 12 ص 197 آمده است. از محمد بن قاسم طوسی، خادم محمد بن اسلم که از اسحاق بن راهویه شنیدم در حدیثی می‌گفت: (خداوند امت محمد را بر گمراهی جمع نمی‌کند. وقتی اختلاف را دیدید بر شما باد به سَواد اعظم (بیش‌ترین مردم). مردی گفت: ای ابو یعقوب! بیش‌ترین مردم کیست؟ گفت: محمد بن اسلم و یارانش و کسانی که او را پیروی می‌کنند. سپس اسحاق گفت: از پنجاه سال پیش، نشنیدم که عالِمی بیشتر از محمد بن اسلم به آنچه پیامبر به جا گذاشته تمسّک جسته باشد. محمد بن قاسم گفت: از ابو یعقوب مروزی در بغداد شنیدم و به او گفتم: تو با محمد بن اسلم و احمد بن حنبل همراهی داشتی. کدام یک از آنان در دین، سزاوارتر، بزرگ‌تر و با‌بصیرت‌تر بودند؟ گفت: ای ابو عبد الله! چرا چنین می‌گویی؟ اگر محمد را در چهار مورد یاد کنی، هیچ کس را با او قرین و همراه نمی‌کنی: بصیرت در دین، پیروی از آثار، زهد در دنیا، و فصاحت در قرآن و نحو).

[27] - مفصل فی تخریج حدیث افتراق الامة ص14 ـ‌کتاب الکترونیکی‌ـ به نقل از فقیه و متفقه خطیب بغدادی.

[28] - مفصل فی تخریج حدیث افتراق الامة ص14 ـ‌کتاب الکترونیکی‌ـ به نقل از فقیه و متفقه خطیب بغدادی.

[29] - معانی‌ الاخبار ص154 و 155.

[30] - مفصل فی تخریج حدیث افتراق الامة ص13 ـ‌کتاب الکترونیکی‌ـ به نقل از فقیه و متفقه خطیب بغدادی.

[31] - مفصل فی تخریج حدیث افتراق الامة ص13 -‌کتاب الکترونیکی‌-. حروریه: گروهی از خوارج هستند که به حرورا نسبت داده می‌شوند. حرورا نام روستایی است که به شکل ممدوده و مقصوره خوانده می‌شود، و اولین محل جمع شدن آنان بود و قدرت گرفتن این گروه در آنجا بود.

[32] - بقره: 100.

[33] - یونس: 36.

[34] - توبه: 8.

[35] - نحل: 83.

[36] - نحل: 101.

[37] - مؤمنون: 70.

[38] - سبأ: 13.

[39] - نسا: 83.

[40] - نسا: 142.

[41] - واقعه: 13 و 14.

[42] - این اعتقادی اشتباه از سوی ابی غالب است؛ در روایتی از کتاب مفصل فی تخریج حدیث افتراق الامة ص10 ـ‌کتاب الکترونیکی‌ـ به نقل از کتاب سنّت مروزی.

[43] - توبه: 100.

[44] - فتح: 18.

[45] - انفال: 15 و 16.

[46] - رعد: 25.

[47] - بقره: 17.

[48] - انبیا: 104.

[49] - مائده: 117.

[50] - صحیح بخاری: ج 5 ص 191 و 192؛ صحیح مسلم: ج 8 ص 157.

[51] - صحیح مسلم: ج 7 ص 67.

[52] - صحیح مسلم: ج 7 ص 68.

[53] - انعام: 89.

[54] - بقره: 247.

[55] - رعد: 7.

[56] - کتاب سلیم بن قیس هلالی: ص 416 و 435؛ امالی طوسی: مجلس 18 ص 523 و 524.

[57] - کتاب روضه کافی: ص 128.

[58] - سفینة البحار ـ شیخ عباس قمی: ج 2 ص 359؛ المیزان ـ سید طباطبایی: ج 3 ص 379.

[59] - فصول المهمة فی معرفة الائمة: جلد 1 ص 15؛ تاریخ طبری: ج 5 ص 185 و ج 3 ص 494 چاپ دیگر؛ کامل فی التاریخ: ج 3 ص 115.

[60] - تاریخ‌ طبری: ج 3 ص 494.

[61] - احقاق الحق: ج 7 ص 185.

[62] - زخرف: 22.

[63] - کنز العمال متقی هندی: ج 11 ص 603 شماره‌ی 32910؛ سبل الهدی و الرشاد صالحی شامی: ج 11 ص 297.

[64] - ترمذی آن را در صحیح خود ج 5 ص 299 و 300 شماره‌ی 3803، و نسایی در سنن الکبری ج 5 ص 45 شماره‌ی 8147 و ابن ماجه در سنن خود ج 1 ص 44 ح 119 و احمد بن حنبل در مسندش ج 4 ص 165 و طبرانی در معجم الکبیر ج 4 ص 16 و سیوطی در جامع‌ الصغیر ج 2 ص 177 ح 5595 و متقی هندی در کنز العمال ج 11 ص 603 ح 32913 و دیگران روایت کرده‌اند.

[65] - مستدرک حاکم نیشابوری ج 3 ص 123 و 124 و درباره‌ی آن گفته است: «از نظر سند، صحیح است و آن دو آن را نیاورده‌اند». همچنین در جلد سوم ص 146. مجمع الزوائد هیثمی ج 9 ص 135 و درباره‌ی آن گفته است: «بزاز آن را روایت کرده است و رجالش ثقه هستند».

[66] - نظم درر السمطین زرندی حنفی: ص 90؛ کنز العمال: ج 11 ص 620 شماره‌ی 33012.

[67] - کنز العمال متقی هندی: ج 11 ص 620 شماره‌ی 33013؛ تاریخ بغداد خطیب بغدادی: ج 2 ص 86؛ تاریخ شهر دمشق: ج 42 ص 309؛ سبل الهدی و الرشاد صالحی شامی: ج 11 ص 292.

[68] - نگاه کنید به: مجمع الزوائد هیثمی: ج 9 ص 11؛ معجم الاوسط طبرانی: ج 5 ص 343؛ کنز العمال متقی هندی: ج 11 ص 624 شماره‌ی 33043.

[69] - نگاه کنید به: مجمع الزوائد: ج 9 ص 121؛ معجم الکبیر طبرانی: ج 22 ص 200؛ کنز العمال متقی هندی: ج 11 ص 624؛ شواهد التنزیل حسکانی: ج 1 ص 293.

[70] - مائده: 55 و 56.

[71] - در حاشیه‌ی کتاب «نظریه‌ی عدالت صحابه ـ احمد حسین یعقوب» آمده است: این اجماع را بیش از یک نفر نقل نموده است؛ مانند امام قوشجی در بحث امامت از شرح التجرید. به تفسیر امام ابو ‌اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم نیشابوری ثعلبی مراجعه کنید که ابن خلّکان در وفیاتش درباره‌ی او گفته است: او در زمان خودش در علم تفسیر یگانه بود. به عنوان مثال مراجعه کنید به شواهد التنزیل حسکانی حنفی ج 1 ص 161 و مناقب علی بن ابی طالب ابن مغازلی شافعی ص 311 و کفایة الطالب گنجی شافعی ص 328 و 250 و ذخائر العقبی محب الدین طبری شافعی ص 88 و 102 و مناقب خوارزمی حنفی ص 187 و شرح حال امام علی بن ابی طالب از تاریخ دمشق ابن عساکر شافعی ج 2 ص 409 و فصول المهمه ابن صباغ مالکی ص 123 و 108 و درّ المنثور سیوطی ج 2 ص 293 و فتح القدیر شوکانی ج 2 ص 53 و تسهیل لعلوم التنزیل کلبی ص 181 و کشاف زمخشری ج 1 ص 649 و تفسیر طبری ج 6 ص 288 و 289 و زاد المسیر فی علم التفسیر ابن جوزی حنبلی ج 2 ص 383 و تفسیر قرطبی ج 6 ص 216 و تفسیر المنیر لمعالم التنزیل جادی ج 1 ص 210 و فتح البیان فی مقاصد القرآن ج 3 ص 51 و اسباب النزول واحدی ص 148 و باب المنقول سیوطی در حاشیه‌ی تفسیر جلالین ص 213 و تذکرة الخواص سبط جوزی حنفی ص 18 و ص 208 و تفسیر رازی ج 12 ص 26 و 20 و تفسیر ابن کثیر ج 2 ص 71 و ... و در این باب 36 منبع وجود دارد که بیان نشده است.

[72] - شواهد التنزیل حسکانی: ج 1 ص 489 و تاریخ شهر دمشق: ج 42 ص 57.

[73] - فضائل الصحابة احمد بن حنبل ـ‌دار ابن جوزی‌ـ تحقیق وصی الله بن محمد عباس ـ ط 2 ـ 1420ه ـ 1999م: ج 2 ص 823 و 824 ح 1130. ریاض النضرة محب الطبری، متوفی 684 ه ـ مقدمه سید محمد بدر الدین نعسانی حلبی ـ ج 2 ص 164. تذکرة الخواص علامه سبط ابن جوزی، متوفی 654ه ـ مقدمه سید محمد صادق بحر العلوم ـ ص 46 و با سند دیگری که صحیح است آن را بیان نموده است. مناقب علی بن ابی طالب و ما نزل من القرآن فی علی ـ ابوبکر احمد بن موسی ابن مردویه اصفهانی، متوفی410 هـ ص285 ح 450؛ و نگاه کنید به: مناقب موفق خوارزمی: ص 145 ح 169 و ح 170 ؛ ینابیع المودة لذوی ‌القربی قندوزی: ج 1 ص 47 ح 8 و ج 2 ص 307 ح 876؛ تاریخ شهر دمشق ابن عساکر: ج 42 ص 67؛ کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب ـ حافظ محمد بن یوسف گنجی شافعی ـ دار احیاء تراث اهل البیت ـ ط 3 ـ 1404ه ـ ب 87 ص 314 و 315؛ نظم درر السمطین محمد بن یوسف زرندی حنفی، متوفی750ه ـ ص 79؛ فرائد السمطین محدث بزرگ ابراهیم بن محمد بن مویّد جوینی خراسانی، متوفی730ه ـ تحقیق شیخ محمد باقر محمودی ـ مؤسسة المحمودی للطباعة و النشر ـ لبنان ـ ط 1 ـ 1398 هـ ـ 1978م ـ ج 1 ب 2 ص 42 و 43 ح 6 و 7.

[74] - رعد: 4.

[75] - حاکم در مستدرک علی صحیحین: ج 2 ص 241.

[76] - قندوزی حنفی در ینابیع المودة: ج 1 ص 202 ب 13 ح 5.

[77] - قندوزی حنفی در ینابیع ‌المودة: ج 1 ص 369 ب 41 ح 3.

[78] - قندوزی حنفی در ینابیع المودة: ج 1 ص 281 ب 23 ح 2.

[79] - بخاری در صحیح خود: ج 4 ص 208.

[80] - ابن المغازلی در مناقب علی بن ابی طالب: ص 45 و 46 شماره‌ی 68.

[81] - قندوزی حنفی در ینابیع ‌المودة: ج 1 ص 363 ب 40 ح 1.

[82] - نگاه کنید به: معجم کبیر طبرانی: ج 6 ص 269؛ فیض القدیر منّاوی: ج 4 ص 472؛ تاریخ شهر دمشق: ج 42 ص 41.

[83] - غیبت نعمانی: ص 214.

[84] - وسایل: ج 27 ص 17 ابواب صفات القاضی ـ باب 3 ح 3.

[85] - ابن عساکر در تاریخ دمشق، شرح حال امام علی بن ابی طالب: ج 42 ص 41 شماره‌ی 8368.

[86] - جماعت احمدیه (به اردو: أحمدیہ): درباره‌شان گفته شده است: جماعتی اسلامی است که در اواخر قرن نوزدهم میلادی در شبه قاره هند ایجاد شده است. مؤسس آن میرزا غلام احمد قادیان ـ‌منسوب به شهر قادیان در اقلیم پنجاب در هند‌ـ است. او اساس جماعت خود را در سال 1889 تأسیس نمود؛ هنگامی که او تصریح نمود که او همان مهدی منتظر و تجدید ‌کننده‌ی زمانش است. احمدیون در همه‌ی شهرهایی که مهاجرانی از شبه‌ی قاره هند در آنها وجود دارد، زندگی می‌کنند. پس از وفات مؤسسش، این جماعت به دو شاخه تقسیم شد: جنبش احمدیه در لاهور و گروه مسلمانان احمدی. احمدیون خود را مسلمان می‌شمارند. به قرآن و به همه‌ی ارکانِ ایمان، اعتقاد دارند: به خداوند، فرشتگانش، کتاب‌هایش، فرستادگانش، به برانگیخته ‌شدن و حساب و همه‌ی ارکان اسلام و به اینکه اگر کسی چیزی از آن را تغییر دهد، از دایره‌ی دین بیرون رفته است. احمدیون اعتقاد دارند که مؤسس گروه آنان همان (امام مهدی) است که آمد و دین اسلام را تجدید نمود و معنای تجدید در نظر آنان، از ‌بین ‌بردن غباری است که طی قرن‌های گذشته بر دین انباشته شده است، تا آن را به وضعیت پاک و مطهر بازگرداند، همان‌طور که فرستاده‌ی خدا محمد اسلام را آورد؛ کسی که آنها ایمان دارند که او (بنده‌ی خدا و فرستاده و خاتم پیامبران است). آن طور که میرزا احمد مدعی شده است که محمد و پیشگویی‌های دیگر در ادیان مختلف به آمدن او بشارت داده‌اند. اینکه او همان مسیح منتظر است؛ و اینگونه تفسیر می‌کنند که مسیح منتظر، همان عیسی بن مریم نیست که آنها اعتقاد دارند بر صلیب نمرده است. جماعت احمدیه خود را جماعتی دینی و غیرسیاسی می‌داند که هدفش بازسازی در اسلام است و می‌گوید در جهت انتشار دین با ابزارهای مسالمت‌آمیز تلاش می‌کند؛ از راه ترجمه‌ی قرآن به تعدادی از زبان‌ها که براساس منابع این گروه به 52 زبان در جهان رسیده است. منابع گروه احمدیه تأکید می‌کنند که این جماعت هیچ ارتباطی با سیاست ندارد و عمداً دین را از سیاست به دور می‌دانند. همان‌طور که تأکید می‌کنند که او و پیروانش در هر شهری که حضور دارند، در هیچ خروجی علیه حکومت شرکت نمی‌کنند.

[87] - درباره‌ی دین بهائی گفته شده است: دین جهانی مستقلی است که برخی آن را به اسلام نسبت می‌دهند، علی رغم اینکه پیروانش اصرار دارند که دین آسمانی مستقلی است که فرستاده، سر‌آغازها، احکام و هیئت‌های اداریِ کاملاً مستقلی از دین اسلام دارد. میرزا حسین علی نوری ملقب به بهاء الله آن را در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم میلادی تأسیس کرده است. دین بهائیت در تعدادی از دولت‌های جهان به طور رسمی پذیرفته شده است. در سال1992 (یاد بود صد ساله‌ی اول وفات بهاء الله) انتشار دین بهائیت در تمام دولت‌های جهان به استثنای دولت واتیکان کامل شد و از ابتدای پیدایش خود نماینده‌ای غیرحکومتی در سازمان ملل متحد و همچنین در مجمع‌های علمی، دینی و اقتصادی جهان دارد. علاوه بر اینکه ولایت امر به شکل رسمی به عنوان بنیانی ترسیم شده است که مطیع نظام وراثتی است و وصایای حضرت عبدالبها این امکان را داده است که این خط وراثتی ـ‌ که حضرت عبدالبها تعیین نموده است‌ـ پس از ولیّ امر ادامه‌دار باشد، ولی حضرت شوقی افندی بدون اینکه وارثی تعیین کند که جانشینش باشد از دنیا رفت. او کسی از افراد خانواده‌اش را تعیین نکرد تا جانشینش شود؛ زیرا شروطی که حضرت عبدالبها برای چنین منصوب کردنی قرار داده بود در کسی احراز نشده بود. با این حال ولایت امر با توان و دوام تأثیر خوبش ادامه‌دار است. حضرت شوقی افندی در آثار نوشتاری‌اش گنجی از انواع هدایت و راهنمایی را گذاشته است که از بین نمی‌رود. این همان میراث بی‌نیاز‌کننده‌ای است که ولی امر دین بهائیت برای جامعه‌ی بهایی باقی گذاشته است و نتیجه‌ی ‌سالیان ولایت او آکنده از حوادث از سال 1921 تا سال 1957بوده است. از جمله مواردی که به بهترین نوع ارزیابی این میراث بی‌نیاز ‌کننده کمک می‌کند این است که با جزئیات به اتفاقات بسیاری بپردازیم که ولی امر دین بهائیت برای رشد جامعه‌ی بهایی و تکامل آن انجام داده است و ارتباط تنگاتنگی که بین ولایت امر و بیت‌ العدل اعظم وجود دارد. (شوقی افندی) آن را اینگونه توصیف کرده است: (هر کدام از این دو ستونی که همراه با نظام دین اداری حضرت بهاء الله است به طور ریشه‌ای الهی و از نظر عملکرد، جوهری است و از جهت غایت و مطلب، هر یک دیگری را کامل می‌کند). (شوقی افندی، دایره‌ی بهاء الله: پیوست اداره‌ی بهائیه، اسکندریه، محفل روحانی مرکزی مصری و سودان در قطر، 1947، ص61 ـ جهان بهائیت ـ سایت کامل بهائیت در اینترنت).

[88] - صحیح بخاری: ج 8 ص 156.

[89] - جامع الصغیر سیوطی: ج 2 ص 191 شماره‌ی 5703 ؛ میزان الحکمة: ج 3 ص 2067.

[90] - ذاریات: 56.

[91] - فاطر: 28.

[92] - بقره: 31.

[93] - کهف: 65.

[94] - طه: 114.

[95] - نمل: 15.

[96] - یوسف: 22.

[97] - انبیا: 74.

[98] - قصص: 14.

[99] - بقره: 247.

[100] - مریم: 5 و 6.

[101] - مریم: 12.

[102] - یوسف: 22.

[103] - نمل: 16.

[104] - حاکم نیشابوری این حدیث را با سه سند روایت کرده است: ج 3 ص 126 و 127، و طبرانی آن را در معجم کبیر: ج 11 ص 55 و سیوطی آن را در جامع الاحادیث: ج 2 ص 193 شماره‌ی 4783، و متقی هندی آن را در کنز العمال: ج 13 ص 147 و 148 شماره‌ی 36463، و هیثمی در مجمع الزوائد: ج 9 ص 114 روایت کرده‌اند.

[105] - این متن با ده‌ها منبع آمده است که عبارتند از: صحیح ترمذی: ج 5 ص 301 ح 3807؛ جامع الصغیر سیوطی: ج 1 ص 415 شماره‌ی 2704؛ کنز العمال متقی هندی: ج 11 ص 600 شماره‌ی 32889.

[106] - سبل الهدی و الرشاد صالحی شامی: ج 11 ص 293.

[107] - کنزالعمال متقی هندی: ج 12 ص 104 ح 34201؛ ذخائر العقبی احمد بن عبد الله طبری: ص 17؛ سبل الهدی و الرشاد صالحی شامی: ج 11 ص 7؛ ینابیع المودة لذوی القربی قندوزی: ج 2 ص 68 ح 61 و ص 114 ح 322؛ فرائد السمطین محدث بزرگ ابراهیم بن محمد بن مویّد جوینی خراسانی، متوفی730ه تحقیق شیخ محمد باقی محمودی ـ‌مؤسسة المحمودی للطباعة و النشر‌ـ بیروت ـ لبنان ـ ط1 ـ 1398ه - 1978م ـ ج 1 ب 2 ص 45 ح 10؛ فردوس الاخبار دیلمی، متوفی509ه ـ دار الکتاب العربی‌ـ ط 1 ـ 1407ه ـ 1987م ـ ج 5 ص 34 ح 7094.

[108] - ینابیع المودة قندوزی: ج 1 ص 82 و 83؛ نهج البلاغه: ص30.

[109] - کافی: ج 1 ص 51.

[110] - علل الشرایع: ص 195؛ بحار الانوار: ج 23 ص 19؛ و برقی در محاسن: ج 1 ص 235 روایت کرده است. اثبات الهداة: ج 1 ص 189 از منابع، و طبری آن را در دلائل الامامة: ص 231 روایت کرده است.

[111] - بصائر الدرجات: ص 134.

[112] - امالی طوسی، مجلس اول: ص 20 ح 23؛ بحار الانوار: ج 1 ص 188؛ تحف ‌العقول: ص 113.

[113] - کافی: ج 1 ص 51.

[114] - کافی: ج 1 ص 401، و بصائر الدرجات: ص 45.

[115] - نهج البلاغه: ج 2 ص 27.

[116] - انبیا: 7.

[117] - طلاق: 10 و 11.

[118] - تفسیر قرطبی: ج 11 ص 272.

[119] - جامع البیان: ج 14 ص 145.

[120] - جامع البیان: ج 17 ص 8.

[121] - کافی: ج 1 ص 237.

[122] - حاکم حسکانی ـ شواهد التنزیل: ج 1 ص 432.

[123] - بصائر الدرجات: ص 60.

[124] - بصائر الدرجات: ص 60.

[125] - یا اهل‌بیت رسول الله حبکم فرض من الله في الـقرآن انـزله کفاکم من عظیم القدر أنکم من لم یصل علیکم لا صلاة له

[126] - العلم و الحکمة فی الکتاب و السنة: ص 453.

[127] - الزام الناصب: ج 1 ص 196.

[128] - بقره: 18.

[129] - مکارم الاخلاق: ص 450.

[130] - کافی: ج 8 ص 307 و 308.

[131] - ینابیع المودة: ج 3 ص 215.

[132] - نسا: 82.

[133] - نهج البلاغه ـ سخن امام علی در مذمت فقها در فتوا ‌دادن.

[134] - نظر محمد بن ابراهیم بن جعفر کاتب نعمانی درباره‌ی اجتهاد با رأی و نظر که در کتاب غیبتش آمده است. غیبت نعمانی: ص 56.

[135] - هود: 46.

[136] - آل عمران: 68.

[137] - نهج البلاغه: خطبه‌ی 92 ج 5 ص 373 از شرح ابن ابی الحدید.

[138] - غیبت طوسی: ص 198.

[139] - تحف العقول ـ ابن شعبه حرانی: ص 175.

[140] - کافی: ج 1 ص 77.

[141] - احتجاج: ج 2 ص 510 ح 337.

[142] - اصول کافی: ج 2 ص 96.

[143] - بحار الانوار: ج 1 ص 214 از محاسن برقی.

[144] - توبه: 31.

[145] - کتاب تصحیح اعتقاد شیخ مفید: ص73؛ کافی ـ شیخ کلینی: ج 1 ص 53 باب تقلید.

[146] - نحل: 89.

[147] - مائده: 3.

[148] - کافی: ج 5 ص 56.

[149] - نهج البلاغه ـ وصیت علی به فرزندانش حسن و حسین.

[150] - سنن ابی ‌داوود: ج 2 ص 393.

[151] - بقره: 85.

[152] - حدید: 27.

[153] - اعراف: 38.

[154] - احزاب: 67.

[155] - نهج البلاغه: خطبه‌ی 192معروف به قاصعه.

[156] - صحیح بخاری: ج 7 ص 11 و صحیح ابن ‌حبان: ج 15 ص 140 ح 6741.

[157] - سنن ابی داوود: ج 2 ص 393.

[158] - صحیح بخاری: ج 8 ص 127.

[159] - صحیح مسلم: ج 6 ص 3.

[160] - بقره: 180.

[161] - وصیت مقدس رسول الله آمده و در این منابع ذکر شده است: غیبت طوسی: ص 151 چاپ مؤسسه معارف اسلامی؛ بحار الانوار: ج 53 ص 147؛ غایة ‌المرام: ج 2 ص 241؛ نجم الثاقب: ج 2 ص 41؛ شیخ حُر‌عاملی در اثبات الهدا: ج 1 ص 549 ح 376؛ شیخ حر ‌عاملی کتاب ایقاظ من الهجة: ص 393.

[162] - مسند احمد: ج 3 ص 37.

[163] - سنن ابی ‌داود: ج 2 ص 310.

[164] - نگاه کنید به: سنن ابی داوود: ج 2 ص 309.

[165] - مختصر بصائر الدرجات: ص 49؛ بحار الانوار: ج 53 ص 148.

[166] - میزان الاعتدال: ج 2 ص 302.

[167] - تذکرة الحفاظ: ج 1 ص 5.

[168] - احزاب: 33.

[169] - صحیح مسلم: ج 7 ص 122 و 123، کتاب فضایل صحابة باب از فضایل علی بن ابی طالب؛ مستدرک علی الصحیحین: ج 3 ص 148.

[170] - ببینید: مجمع الزوائد هیثمی: ج 9 ص 172؛ معجم الکبیر طبرانی: ج 3 ص 43 و 44 شماره‌ی 2639؛ جامع صغیر سیوطی: ج 1 ص 262 شماره‌ی 1717.

[171] - نگاه کنید به: معجم کبیر‌طبرانی: ج 3 ص 44 شماره‌ی 2631؛ جامع صغیر ‌سیوطی: ج 2 ص 278 شماره‌ی 6294.

[172] - مراجعه کنید به: مستدرک حاکم: ج 3 ص 217.

[173] - کنز العمال متقی هندی: ج 5 ص 291 شماره‌ی 12914.

[174] - آل عمران: 61.

[175] - صحیح مسلم ج 7 باب از فضایل علی ص120 و 121. امام احمد بن حنبل در مُسندش: ج 1 ص 185 ، ترمذی در سُنن خود ـ‌صحیح او‌ـ ج 4 ص 293 و 294 ح 4085 آورده و به صحیح بودنش گواهی داده است. همچنین مسلم روایت را با طولانی ‌بودنش در ج 5 ص 301 و 302 ح 3808 روایت کرده و همچنین به صحیح‌ بودنش گواهی داده است. حاکم نیشابوری در مستدرک ج 3 ص 150 ح 4719 آن را روایت کرده و به صحیح ‌بودنش به شرط شیخین گواهی داده است. ذهبی در تلخیص المستدرک با او موافقت کرده و گفته است: به شرط بخاری و مسلم. بیهقی در سنن کبری ج 7 ص 63 و آلبانی به صحیح ‌بودن این حدیث تصریح کرده است؛ با ‌توجه به آنچه ترمذی موافق با حدیث مسلم نقل کرده است. مراجعه کنید به: صحیح و ضعیف سنن ترمذی آلبانی: حدیث شماره‌ی 3724.

[176] - کنز العمال: ج 12 ص 25. این مطلب را از احمد در مسندش نقل کرده است، و از طبرانی در کبیر، بیهقی در سنن، و از حاکم در مستدرک و نزدیک 100 حدیث روایت کرده است که این امر در قریش است و این احادیث را همه‌ی اصحاب سُنن روایت کرده‌اند. به احادیث: ح 33789 و 33890 ج 12 از کنز مراجعه کنید.

[177] - کنز العمال: ج 2 ص 43 آن را از حاکم در مستدرکش نقل کرده است، و از بیهقی در سنن خود، و از طبرانی در کبیر، و از ابن عساکر. به ج 12 ص 43 و 58 از کنز متقی هندی مراجعه کنید.

[178] - صحیح مسلم: ج 7 ص 130.

[179] - مسند احمد: ج 4 ص 107.

[180] - آل عمران: 33 و 34.

[181] - سنن ابی داوود: ج 2 ص 390. این مضمون به شکل‌های مختلفی از پیامبر روایت شده است که اهل سنّت و مسندها مانند مسند احمد بن حنبل، ترمذی و دیگران، آن را نقل نموده‌اند که ایشان فرمود: (این امت به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهند شد که همگی آنان در آتش هستند، مگر یکی؛ که آن یکی، جماعت است) و در روایتی چنین است: (آن که به مانند آنچه امروز من و یارانم بر آن هستیم، باشد). مجموعه فتاوی ابن تیمیه: ص 370.

[182] - کتاب سلیم بن قیس هلالی: ص 416 و 435؛ امالی طوسی: مجلس 18 ص 523 و 524.

[183] - شواهد التنزیل حسکانی: ج 1 ص 99.

[184] - بقره: 136.

[185] - اعراف: 160.

[186] - صحیح الجامع الصغیر و زیادته آلبانی: ص 601 و 602 شماره‌ی 3146 و او این حدیث را (حَسَن) (نیکو) شمرده است، و آن را در سلسلة الصحیحة: ج 3 ص 228 شماره‌ی 1227 بدون ذکر حسن آورده است.

[187] - نسا: 48.

[188] - یوسف: 106.

[189] - صحیح بخاری: ج 5 ص 69.

[190] - آحاد و المثانی ضحاک: ج 3 ص 23.

[191] - نگاه کنید به: سنن کبری بیهقی: ج 10 ص 116؛ معجم کبیر طبرانی: ج 17 ص 92.

[192] - کهف: 26.

[193] - قصص: 68.

[194] - یوسف: 22.

[195] - بقره: 251.

[196] - بقره: 247.

[197] - آل عمران: 26.

[198] - نسا: 60.

[199] - صحیح ابن حبان: ج 8 ص 182 و 183 ؛ مسند احمد: ج 2 ص 367.

[200] - انعام: 153.

[201] - نگاه کنید به: سنن دارمی: ج 1 ص 67؛ مستدرک حاکم نیشابوری: ج 2 ص 318؛ مجمع الزوائد هیثمی: ج 7 ص 22؛ صحیح ابن حبان: ج 1 ص 180 و 181.

[202] - مریم: 43.

[203] - بحار الانوار: ج 24 ص 11 ح 3.

[204] - ینابیع المودة قندوزی: ج 2 ص 70.

[205] -روضة الواعظین: ص 271؛ امالی صدوق: ج 18 ص 3؛ خصال: ص 360 ح 49؛ بشارت المصطفی: ص 17 و 18؛ جامع الاخبار: ص 513 ح 1441؛ کفایة الاثر: ص 108.

[206] - قاموس المحیط: ماده‌ی (سرط) و (صرط).

[207] - شوری: 38.

[208] - آل عمران: 159.

[209] - تفسیر ابن کثیر ج 4 ص 127: «یعنی از فرستادگان پیروی و امرش را اطاعت و از ممانعت‌هایش دوری کنید. (وَ أَقامُوا الصَّلاة( (و نماز را بر پا داشتند) که بزرگ‌ترینِ عبادت‌های خداوند (عزّوجل) است. (وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُمْ( (و کارشان بر پايه‌ی مشورت با يکديگر است) یعنی تصمیم بر کاری نمی‌گیرند تا درباره‌اش مشورت کنند تا با هم‌فکری کدیگر را باری دهند؛ در کارهایی مثل جنگ‌ها و مواردی از این دست؛ همان‌طور که خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: (وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْر( (و در كار با آنان مشورت كن) تا انتهای آیه؛ و به همین دلیل آن حضرت(صلی الله علیه و سلم) با آنان در جنگ‌ها و مانند آنها مشورت می‌کرد تا به این ترتیب دل‌هایشان را پاک و نرم گرداند. اینچنین بود که وقتی عمر بن خطاب با نیزه زده شد و هنگام مرگش فرا رسید، این امر را پس از خود در شورایی شش نفره قرار داد؛ یعنی در عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعد و عبد الرحمن بن عوف. همه‌ی صحابه بر مقدم داشتن عثمان بر خودشان هم‌نظر شدند. (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُون( (و از آنچه به ايشان روزى داده‏ايم انفاق مى‏كنند) و این براساس نیکی به خلایق خداوند است؛ نزدیک‌ترین‌شان به آنها، مقدم‌ترین است.

[210] - سنن ابی داوود: ج 2 ص 393.

[211] - صحیح مسلم: ج 3 ص 11.

[212] - سنن نسایی: ج 3 ص 188 و 189.

[213] - سنن ابی داوود: ج 2 ص 393.

[214] - آل عمران: 164.

[215] - صحیح بخاری: ج 5 ص 145.

[216] - نگاه کنید به مصنف ابن ابی شیبه کوفی ج 8 ص 574.

[217] - مصنف ابن ابی شیبه: ج 8 ص 577.

[218] - نسا: 59.

[219] - صحیح مسلم: ج 6 ص 20.

[220] - بقره: 216.

[221] - بقره: 30.

[222] - جامع البیان ـ ابن جریر طبری: ج 1 ص 289.

[223] - تفسیر نسفی: ج 1 ص 36.

[224] - ص: 26.

[225] - مریم: 12.

[226] - جاثیه: 16.

[227] - یوسف: 22.

[228] - نسا: 54.

[229] - انبیا: 79.

[230] - انبیا: 74.

[231] - شعرا: 21.

[232] - قصص: 14.

[233] - بقره: 247.

[234] - بقره: 251.

[235] - مائده: 20.

[236] - آل عمران: 26.

[237] - رعد: 41.

[238] - مائده: 50.

[239] - قصص: 88.

[240] - قصص: 70.

[241] - انبیا: 78.

[242] - بقره: 258.

[243] - نسا: 54.

[244] - نسا: 53.

[245] - نسا: 55.

[246] - حاکم می‌گوید: (این حدیث از نظر سند صحیح است؛ ولی آن ‌دو آن را نیاوردند). مستدرک علی الصحیحین حاکم: ج 4 ص 515.

[247] - تحف العقول ـ ابن شعبه حرانی: ص 175.

[248] - مسند احمد: ج 1 ص 131 و سایر منابع.

[249] - نگاه کنید به: صحیح بخاری: ج 8 ص 87 و صحیح مسلم: ج 6 ص 21 و 22.

[250] - نگاه کنید به: صحیح مسلم: ج 6 ص 14.

[251] - تاریخ یعقوبی: ج 2 ص 162؛ مروج الذهب: ج 2 ص 240؛ و شرح النهج: ج 1 ص 240 و 242 و ج 2 ص 356.

[252] - مستدرک علی صحیحین: ج 3 ص 342.

[253] - مستدرک علی صحیحین: ج 3 ص 50 و 51.

[254] - توبه: 92.

[255] - سنن ابی داوود: ج 2 ص 393 شماره‌ی 4607.

[256] - نگاه کنید به: صحیح مسلم: ج 4 ص 80.

[257] - بقره: 249.

[258] - بقره: 247.

[259] - صحیح مسلم: ج 6 ص 6؛ صحیح بخاری: ج 8 ص 107 با لفظ نزدیک.

[260] - مستدرک حاکم نیشابوری: ج 4 ص 92 و 93.

[261] - صحیح مسلم: ج 6 ص 6 و 7.

[262] - این حدیث از معاویه بن ابوسفیان، ابن عمر و از ابو هریره با چهار لفظ نقل شده است که همگی یک معنا را می‌رسانند. اولین معنی همان است که در متن بالایی دیده می‌شود، و دومی این است: (هر کس بمیرد و امامی بر او نباشد به مرگ جاهلیت مرده است) و سومی: (هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است) و چهارمی: (هر کس بمیرد و امام جماعتی نداشته باشد، مرگش مرگ جاهلیت است) و از معاویه با همه‌ی الفاظ به جز آخرین مورد روایت شده است. برخی از منابع و کسانی که آنها را صحیح شمرده‌اند تقدیم حضورتان می‌گردد: مسند احمد: ج 4 ص 96 از معاویه. حلیة الاولیا ابو‌نعیم: ج 3 ص 224 با سندش از ابن عمر و درباره‌ی آن گفته است: (این حدیث صحیحِ ثابت شده است...). صحیح ابن حبان: ج 10 ص 434 از معاویه. مسند ابی داود طیالسی: ص 259 از ابن عمر. جمع الجوامع سیوطی: ج 10 ص 197 شماره‌ی 4759/23255 از معاویه، ج 10 ص 199 شماره‌ی 4762/23258 از ابن‌عمر. مستدرک حاکم نیشابوری: ج 1 ص 77 و 78 از ابن عمر و آن را به شرط شیخین تصحیح شمرده و ذهبی در تلخیص المستدرک با او موافقت کرده است. معجم کبیر طبرانی: ج 19 ص 388 از معاویه. مسند الشامیین طبرانی: ج 2 ص 437 و 438 ح 1654 از معاویه. کنزالعمال متقی هندی: ج 1 ص 103 ح 464 از معاویه، ج 6 ص 65 ح 14863 از ابن عمر. مجمع الزوائد هیثمی: ج 5 ص 218 از معاویه. جامع الصحیح مما لیس فی الصحیحین مقبل وادعی: ج 4 کتاب الاماره ص 451 و درباره‌ی آن گفته است: (این حدیث حسن است). کتاب سنة عمرو بن ابی عاصم: ص 503 ح 1057 از ابوهریره و معاویه با لفظ: (کسی که بمیرد و بر امامی نباشد به مرگ جاهلیت مرده است) و آلبانی بر کتاب السنة در کتابش ظلال الجنة فی تخریج السنة: ص 503 و 504 اینگونه توضیح داده است: (سندش حسن است...) و طبرانی آن را در معجم الاوسط: ج 6 ص 70 روایت کرده است و هیثمی در مجمع الزوائد آن را از او نقل کرده و درباره‌اش گفته است: (طبرانی آن را در اوسط روایت کرده و عباس بن حسن قنطری در آن است و من او را نمی‌شناسم و بقیه‌ی رجالش، رجالی صحیح هستند). این وهم و خطایی از هیثمی است. در سند طبرانی (عباس بن حسن قنطری) وجود ندارد؛ بلکه کسی که وجود دارد (عباس بن حسین قنطری) است و این آخری از رجال و از شیوخ و اساتید بخاری است. همان‌طور که آلبانی این مطلب را در توضیحش بر سخن هیثمی می‌گوید. این متن آن است: (...مخصوصاً اینکه در جای دیگری ج 5 ص 225با لفظ اول آن را تکرار کرده است) و گفته است: (طبرانی آن را در (اوسط) روایت کرده و عباس بن حسن قنطری در آن است و او را نمی‌شناسم و بقیه‌ی رجالش، رجالی صحیح هستند). می‌گویم: ظاهر این است که او، عباس بن حسین ـ‌به شکل مُصغَّر‌ـ قنطری است. او مورد ‌اعتماد و از شیوخ و اساتید بخاری است. نمی‌دانم آیا (حسین) در نسخه‌ی (طبرانی) تحریف شده است و هیثمی آن را نمی‌داند یا چیز دیگری است؟) به ظلال الجنة فی تخریج السنة ص503 و 504 شماره 1057 مراجعه کنید. ابویعلی موصلی آن را در مسندش: ج 13 ص 366 ح 7375 روایت کرده است. شعیب ارنؤوط آن را در توضیحش بر مسند احمد: ج 28 ح 16876 ص 88 و 89 صحیح شمرده است؛ آنجا که می‌گوید: (حدیثی صحیح برای غیرش است...). همچنین حمزه احمد زین در توضیحش بر مسند احمد: ج 13 ص 188 ح 16819 آن را صحیح ذکر کرده و گفته است: (سندش صحیح است؛ و ابوبکر همان ابن عیاش است و عاصم همان ابن بهدله است که این دو فرد هم‌عصر و مشهور هستند. در این دو نفر سخنی از جهت حفظ آنان وجود دارد؛ ولی هر دو مُوثّق (قابل اعتماد) هستند. او نزد طبرانی در کبیر: ج 19 ص 388 شماره‌ی 900 می‌باشد، و اوسط: ج 1 ص 417 و درباره‌ی سند طبرانی در مجمع: ج 5 ص 218 گفته است، هر دو ضعیف هستند و به احمد اشاره‌ای نکرده است، و این حدیث نزد ابن ابی عاصم در سنة شماره‌ی 1057 است). نتیجه اینکه این حدیث را ابن حبان، حاکم، ذهبی، ابو نعیم، شعیب ارنؤوط و حمزه ابی زین، همگی صحیح و آلبانی و مقبل الوادعی آن را حسن شمرده‌اند.

[263] - صحیح بخاری: ج 4 ص 178.

[264] - صحیح ابن حبان: ج 8 ص 182 و 183؛ مسند احمد: ج 2 ص 367.

[265] - نسا: 59.

[266] - بقره: 124.

[267] - تحف العقول: ص 325.

[268] - کافی: ج 1 ص 376.

[269] - وسایل: ج 27 ص 17 باب‌های صفات قاضی ب 3 ح 3

[270] - وسایل الشیعه: ج 18 ص 93.

[271] - تحف العقول ـ ابن شعبه حرانی: ص 175.

[272] - مناقب العترة، و مائتان و خمسون علامة، طباطبایی: ص 130.

[273] - بقره: 285.

[274] - توحید ـ مانزیدی: ص 395.

[275] - امالی صدوق: ص 211؛ اصول کافی: ج 2 ص 45؛ برقی در محاسن: ج 1 ص 222 ح 135؛ شرح نهج البلاغه: ج 2 ص 165.

[276] - مائده: 7.

[277] - آل عمران: 52.

[278] - نمل: 29 تا 31.

[279] - مختصر بصائر الدرجات ـ حسن بن سلیمان حلی: ص 82؛ خاتمة المستدرک ـ میرزای نوری: ج 4 ص 118؛ بحار الانوار ـ علامه مجلسی: ج 42 ص 290.

[280] - یوسف: 22.

[281] - توبه: 33.

[282] - سنن ترمذی: ج 4 ص 129 و 130.

[283] - کتاب جهاد درب بهشت است، امام احمدالحسن (ع)