انتشارات انصار امام مهدى (ع) عدد (72)
رد گزافهگوییهای معاندين
جلد3
پاسخ به نگارشهای شخص مدعی، خادم المنتظر پيرامون (روشنگریها)
نویسنده:
دکترعبد الرزاق الديراوی
چاپ اول
1435 هـ.ق - 2014 م
نیمه اول سال 1393 هجرى شمسى
جهت اطلاعات بيشتر در مورد دعوت مبارک سيد احمدالحسن(ع)
لطفاً از تارنماهای ما بازديد فرماييد:
http://almahdyoon.org
http://almahdyoon.co
میگويد: (تعلیق 2: ای جناب وصی و فرستادهی امام...!!! ممکن است به ما آيه يا روايتی بدهید که از خلال آن به عدم قبول ايمان کسانی که به معجزات مادی انبياء و فرستادگان ايمان آوردند، استدلال کنیم، يا اينکه ما را به منبع آن آيه يا روايتی که به عدم قبول ايمان اينچنينی اشاره داشته باشد، رهنمون کنید؟؟... و اکيداً نمیدهی و هرگز منابعی را ارائه نمیدهید؛ چون چنين منابعی وجود ندارد و کلامت فقط يک رأی شخصی و غيرمستند بر قرآن يا سنّت است بلکه کلامی لغو و سفسطه و غیر قابل اعتماد است...
شرح3: قبول توبه و ايمان ساحرانی که به دعوت موسی (ع) ایمان آوردند را چگونه تفسیر میکنید؟ زمانیکه میبینیم معجزههای مطرح شده از جانب موسی (ع) نیز معجزهی مادی است ومانند شکافته شدن دریا برای موسی (ع) میباشند.
خداوند میفرمايد: ﴿وأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى﴾، (و آنچه در دست راست دارى بينداز تا هرچه را ساختهاند ببلعد در حقيقت آنچه ساختند مکر ساحر است و ساحر هرجا برود رستگار نمىشود).(
[1])و آن عصایی است که در دست موسی (ع) بود، و نتيجهی نهایی نبرد بين موسی و ساحران این بوده که آنها به سجده افتادند و به خدای هارون و موسی (ايمان آوردند. و در اينجا از وصی و فرستادهی امام میپرسيم: آيا جزاء و پاداش ساحران با جزاء و پاداش فرعون برابر است يا خير؟ به طور اکيد با آيات قرآنی که نقل خواهم کرد، فرق واضح و آشکار بين پايان کار فرعون و پايان کار ساحران، برايت روشن خواهد شد تا جایی که خاتمه کار فرعون، غرق و هلاکت بوده است.
خداوند میفرمايد: ﴿فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ﴾، (پس امروز تو را با زره خودت به بلندى مىافكنيم تا براى كسانى كه از پى تو مىآيند عبرتى باشد و بىگمان بسيارى از مردم از نشانههاى ما غافلند).(
[2])
﴿وَمَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُوْلَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى﴾، (و هركه مؤمن به نزد او رود در حالىكه كارهاى شايسته انجام داده باشد براى آنان درجات والا خواهد بود).(
[3])
﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ جَزَاء مَن تَزَكَّى﴾، (بهشتهاى عدنكه از زير آن جويبارها روان است جاودانه در آن مىمانند و اين است پاداش كسى كه به پاكى گرايد).(
[4])
اکنون پايان کار و خاتمهی مختلف فرعون و ساحران به وضوح معلوم گردید، و دليل معتمد دستيابی به توبه و ايمان ساحران به خداوند، تنها يک معجزهی مادی بوده است ، پس آقای زمينهساز و وصی و فرستادهی امام ،گفتهی خود را چگونه تفسير میکنید ؟؟).
میگويم: اين سخنانی که بیان شد، در باب رد بر فرمودهی سيد احمدالحسن(ع) در کتاب روشنگریها ج3 ق2 آمده است: (و اما معجزهی مادی به تنهایی، راه ايمان آوردن انسانها نيست، بلکه خداوند به آن ايمان مادی محض خشنود و راضی نمیگردد، و اگر قبول میکند، ايمان فرعون را قبول می کرد، بعد از ديدن معجزهی مادی قاهر غیرقابل تأویل به هنگام بازشدن دريا، که آن همچون کوه عظيم دید و آن را لمس کرد را و گفت: ﴿آمَنتُ أَنَّهُ لا إِلِهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَاْ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾، (گفت ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آنكه فرزندان اسرائيل به او گرويدهاند نيست و من از تسليمشدگانم).(
[5]) اما خداوند چنين ايمانی را قبول نمیکند: ﴿الآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾، (اكنون در حالى كه پيش از اين نافرمانى مىكردى و از تباهكاران بودى).(
[6])
خداوند جسد فرعون را رها نمود تا نشانهای برای مردم باشد و در آن انديشه کنند: ﴿فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ﴾، (پس امروز تو را با زره خودت به بلندى مىافكنيم تا براى كسانى كه از پى تو مىآيند عبرتى باشد و بىگمان بسيارى از مردم از نشانههاى ما غافلند).(
[7])ولی کسانیکه از اين نشانه بهره میگیرند، بسيار عدهی اندکی هستند: ﴿وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ﴾، (و بىگمان بسيارى از مردم از نشانههاى ما غافلند).(
[8])
همانطور که معجزه ممکن نیست برای هرکس که آن را طلب کند باشد، وگرنه تمام مردم آنهنگام که معجزهی قاهرهی خداوند را ببينند و تحمل رودررو شدن با آن را ندارند، از روی زور و اجبار ايمان میآوردند، و اين تسليم نوعی زانو زدن در مقابل امر به وقوع پيوسته است و نه اسلام و تسليم کامل به غيب خداوند که خداوند همان غیب است، و اگر کسی در معجزات انبياء تدبر کند، میبينيد که همهی آنها مشابه آنچیزی است که در آن زمان منتشر شده، و حضرت موسی (ع) با عصایی که به مار بزرگ تبديل میشد آمدند، در زمانی که دهها نفر عصای خود را میانداختند و در خیال مردم تبدیل به مار میشدند و همچنین حضرت عيسی (ع) با شفای بيماران آمد، در زمانیکه طب و پزشکی گسترش يافته بود، و رسول الله (ص) با معجزهی قرآن آمد؛ زيرا در زمان ايشان، شعر و کلام و بلاغت شهرت بسياری يافته بود، و امر و آنچه در آن است، اینکه آن برای مشتبه شدن آمده است. و خداوند میفرمايد: ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسُونَ﴾، (و اگر او را فرشتهاى قرار مىداديم حتما وى را مردى در مىآورديم و امر را همچنان بر آنان مشتبه مىساختیم).(
[9])
اين مشابهت و التباس چيزی نبود جز ايجاد يک ميدان برای تأويل اهل تأويل ،کسانی که به غيب ايمان نمیآورند و تا فرصتی برای ايمان به غيب در اين ميان حاصل گردد، وگرنه ايمان مادی محض، ايمان و اسلام به حساب نمیآيد و خداوند آن را قبول نمی کند.
خداوند میفرمايد: ﴿قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لَا يَنفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمَانُهُمْ وَلَا هُمْ يُنظَرُونَ﴾، (بگو روز پيروزى ايمان كسانى كه كافر شدهاند سود نمىبخشد و آنان مهلت نمىيابند).(
[10])
ايمان کامل، ایمان صد در صد به غیب است و آن همان ايمان انبياء و اوصياء میباشد، و هرگاه ايمان ناشی از نشانه، اشاره، کرامت، يا معجزهی مادی باشد، دارای مقام پايينتری است و اگر معجزه، کاملاً قهری باشد که امکان تأويل در هنگام وقوعش وجود نداشته باشد، در اين صورت ايمان و اسلام آوردن به سبب آن موردپذيرش خداوند واقع نمیگردد، همانطور که ايمان و اسلام فرعون هرگز پذيرفته نشد؛ زيرا چنين ايمانی، صد در صد، مادی میباشد.
خداوند مؤمنان را اينگونه توصيف میکند: ﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾، (آنان كه به غيب ايمان مىآورند و نماز را برپا مىدارند و از آنچه به ايشان روزى دادهايم انفاق مىكنند).(
[11])
﴿الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِّنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ﴾، (كسانىكه از پروردگارشان در نهان مىترسند و از قيامت هراسناكند).(
[12])
﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَمَن تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ﴾، (تنها كسانى را كه از پروردگارشان در نهان مىترسند و نماز برپا مىدارند هشدار مىدهى و هركس پاكيزگى جويد تنها براى خود پاكيزگى مىجويد و فرجام به سوى خداست).(
[13])
﴿إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ﴾، (تو تنها كسى را انذار بده که ازكتاب حق پيروى میكند و از رحمان در نهان بترسد پس او را به آمرزش و پاداشى پرارزش مژده ده).(
[14])
﴿مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ وَجَاء بِقَلْبٍ مُّنِيبٍ﴾، (آنكه در نهان از خداى بخشنده بترسد و با دلى توبهكار آيد).(
[15])
﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾، (بهراستى پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند و آهن را كه در آن براى مردم خطرى سخت و سودهايى است پديد آورديم تا خدا معلوم بدارد چهكسى در نهان او و پيامبرانش را يارى مىكند آرى خدا نيرومند شكست ناپذير است).(
[16])
﴿إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ﴾، (كسانىكه در نهان از پروردگارشان مىترسند آنان را آمرزش و پاداشى بزرگ خواهد بود).(
[17])).
میگويم: بسيار واضح است که سيد احمدالحسن (ع) هرگز نفرمودند خداوند، ايمان کسیکه از روی معجزات مادی انبياء و رسولان، ايمان بياورد را قبول نمیکند، همانطور که اين دروغگوی شرور در بحث دوم خود چنين مدعی شده، و میگویم که سيد احمدالحسن(ع) تصريح میکند، ايمانی که خداوند آن را قبول نمیکند، همان ايمان ناشی از معجزات مادی قاهرانه (تکرار میکند قاهرانه) میباشد، و مقصودش از آن، همانطور که از کلام سيد (ع) واضح بوده، آن معجزهایست که به انسان فرصت نمیدهد که آن را بر غير حقيقتش تأويل کند، به عبارت ديگر يعنی آن را يک معجزهی الهی و دالِ بر وجود خداوند سبحان و صِدق فرستاده توصيف میکند و هيچ مجالی برای رّد و انکار اين حقيقت بر انسان باقی نمیگذارد.
بدیهی است که شأن و احوال چنین معجزهای اينگونه اقتضاء میکند که بر عقل بشر به طور کامل، چيره و غالب میگردد و هر روزنهای که به تصرف تأويل از حقيقت منجر میگردد را مسدود میسازد، و ایمانی که براساس آن صورت گرفته مسأله اختیار را نقض میکند، یعنی آن یک ايمان قهری و زوری بوده، نه با اختيار انسان و علاوه بر آن، يک ايمان رّد شده به حساب میآيد؛ زيرا اراده و آزادی در انتخاب آن، صددرصد منتفی است، يعنی برابر با عدم و نيستی است و ايمان قهری و زوری را نمیتوان با ايمان از روی قدرت انتخاب و اختيار مقايسه کرد و يکسان دانست.
در اينجاست که سفاهت مقلد صرخی معلوم میگردد و سفاهتش در بحث سوم کمتر از سفاهت موجود در بحث دوم نيست. در حالیکه سيد احمدالحسن هرگز نفرموده ايمانی که از ديدن معجزه نشأت میگيرد، به طور مطلق ايمان پذيرفته شده، نيست. بلکه آن را با ايمان ناشی از معجزهی مادی قاهر مشخص کرده، اما ايمان ساحران هرگز ناشی از معجزهی مادی قاهر که تأويل را نمیپذيرد، يا تلاش برای جلب توجه به حقيقت آن، نبوده و چگونه باشد در حالیکه فرعون میگويد: (او بزرگ شماست که به شما سحر آموخته)، لذا معجزه در اين حالت نمیتواند، قاهر باشد، بلکه فرصتی برای تأويل اهل تأويل باقی گذاشت، و اين ميدان و فرصت برای تأويل به منزلهی يک مرحلهی آزمايش و امتحان بوده که کسی جز شخصی که بهرهای از ايمان حقيقی يا ايمان به غيب در وجودش هست به راحتی از آن میگذرد.
در آخرمیگويم: ای کاش اين نادان بهجای سخره گرفتن که جهالتش را نشان داد، وقت خود را صرف تدبر در کلام سيد احمدالحسن (ع)مینمود!
میگويد: (تعلیق1: با اينکه تو ملزم هستی و اقرار میکنی که برخی معجزات انبياء (ع) مشابه دعوات و فنون منتشر شده در زمانشان (ع) آمدهاند، یکبار سحر و یکبار فنون طب و یکبار ديگر کلام و شعر ....
چیز بسيارخوبی است، شما ايمان دارید که اصل دعوتی که انبياء و فرستادگان (ع) به آن مکلّف شدند، طب يا سحر يا کلام و شعر نيست، بلکه تمام وسيلههایی که از طب و بلاغت ذکر کردم چيزی نيستند جز وسيلهی رسيدن به هدف عالی و آن ايمان به حق مطلق و اجرای دستورات و نواهی آن است، و براین اساس بحث را مقدمهی بحثهای بعدی قرار میدهيم.
تعلیق2: آنچه در تعلیق اول بیان شد، يک واجب شرعی که به سنن انبياء و فرستادگان (ع) پایبند باشید را بر تو واجب میکند و در نهایت واجب شرعی و اخلاقی و عقلی شما را ملزم میکند که به ردّ و پاسخ هرگونه صاحب فنی که در مقابل دعوتت میايستد، که احوال وی همانند احوال طب و کلام و شعر است، و آن در جهت اثبات قدرتت وعاجز ماندن اهل فنون ديگر به رد نشانهای که برای باطل نمودن ادعاها و فنونشان است انجام دادید.
برای آسان شدن امرت، دو فن مهم از آن فنون در حال حاضر، برايت ذکر میکنم. وآن دو علم اصول و فقه استدلالی میباشند، اين دو فن، دليل اصلی عدم پيوستن اُمت به دعوت توست. و آيا وسيلهای از وسایل برای خود نمی یابی که سبب خروج تو از اين تنگنا میشود ...؟
تعلیق سوم: در اینجا میگویيم: .. در حالت عدم پاسخگویيت به اين دو علم (فنون) ای صاحب دعوت نيابت خاص، بُطلان دعوتت و عدم صحت استدلال بر دعوتت با هر علمی برای همگان ثابت می شود تا وقتیکه نتوانی بر صاحبان این فن در زمان ما پاسخگو باشید، بهخصوص اينکه خود را ملزم به سير بر سيرت انبياء و رسولان (ع) میدانی و اینکه آنها برای امُتها خود پایین آمدند و حقانيّت دعوتشان را از خلال مناظرات با اصحاب فنونی که در زمانشان منتشر بودند، اثبات کردند، و آيا شما هم تنازل میکنید تا دعوتت را برای ما اثبات کنی ای صاحب دعوت نيابت خاص...؟ و ما مردمی ساده و مسکين هستيم که هيچ قدرتی نداريم ای نایب امام و سيرت انبياء و رسولان، ممکن است در حد عقول ما با ما سخن بگویید، ما هيچ نمیفهميم و درک نمیکنيم و چيزی جز اين دو فن را معتبر نمیدانيم و تنها طريقه و منهج ما برای رسيدن به حکم شرعی صادر از مولی، همين دو فن است، وآنها حجت بر ما بعد از پايان سفارت نواب چهارگانه تا به امروز هستند و آیا آنها را برای ما باطل نمیکنید؟.. و انشاءالله ما را از مقلدين و تابعين و ياوران خود خواهی يافت).
میگويم: معجزاتی که انبياء و فرستادگان (ع) با آنها آمدند که از طرف علوم زمان حيات انبياء (ع) به تحدّی می گرفتند، همه آنها يک مسئلهی مهم را لحاظ میداشتند و آن مسئلهی حق بود، انبياء (ع) هرگز با باطل نمیآيند. و حتی در تحدی موسی (ع) با ساحران مصری مسئلهی مهمی که بر آن تأکيد میکرد، همان اثبات وجود خداوند قهار بود که بر همهچيز تواناست.
لذا سحری که مصريان به آن ايمان داشتند برای آنان تعبيری از قدرت بر خلق است، و بدين جهت، معجزهی موسی (ع) آمد تا برای همگان ثابت کند که آنچه ساحران القاء میکنند، حقيقت ندارد بلکه تهمت و افتراست و خداوند همان خالق است، و معجزه موسی (ع) دارای تأثيری بود که در خارج لحاظ میشد يعنی حقيقت داشت و با سحری که اصلاً وجود خارجی نداشته، کاملاً در تناقض بود، بلکه در پی تأثيرپذيری بر حواس و نيرنگ آنها انجام میگرفت.
پس ملاحظهی حق از خلال معجزه، ضروری است و از خلال همين ملاحظه، هدف آن بر دلالت قدرت لايزال الهی و ارتباط فرستاده با خداوند محقق میشود، و اگر اکنون بپرسيم که آيا معجزهی اصول و فقه مزعوم، اين امر مهم و جوهر اصيل که همان اثبات ارتباط و اتصال معصوم (پيامبر يا فرستاده) به خداوند قادر را میتواند تحقق بخشد، جوابش بیشک خير است و هرگز نمیتواند، چرا؟
برای اينکه این را بفهميم، بايد تصور کنيم که مقصود از معجزهی اصولیه درخواستشده از معصوم چيست. شما میگویيد که مدعی نوآوری علم اصول، غياب فرستاده يا غياب اتصال به آسمان است، و در عَوَض اين غياب، به علم اصول به عنوان وسيلهای برای تحصيل احکام در سايهی غياب معصوم متصل با آسمان، تمسک جُستهايد.
بنابراين اگر از راستگويان هستيد، معجزهای که طلب میکنيد بايد به صورتی از معصوم درخواست شود که ایشان با حکم مستقيم به سوی شما بيايد بدون اینکه به علم اصول متوسل شود و اين به تنهایی، بر اتصال و ارتباطش با وحی آسمانی دلالت میکند، اما شما إبا داريد جز به راهی که عکس قضيه را اثبات کند و آن راه عدم اتصال به آسمان که آن همان راه علم اصول است، اکنون دانستيد که چرا علم اصول را رد میکنیم، و چرا میگویيم آن معجزهای که مرجعتان به اسم معجزهی اصولی طلبکرده به نوبهی خود يک سفاهت است؟!!
شما خواهيد گفت از کجا بدانيم آنچه به سوی ما آيد، همان حکم خداست؟ پاسخ: بايد اول بدانيد و بشناسيد که ایشان فرستادهای از سوی خداوند است و دليلی بر اين ادعا طلب کنيد، اما اينبار نه با معجزهی اصولی که در مورد آن بحث شد بلکه ادلهی حقيقی باید باشند.
اين مقاله پيرامون همين موضوع را میخوانيم:
بسم الله الرحمن الرحيم
والحمدلله رب العالمين وصلی الله علی محمد وآل محمد الائمة والمهديين وسلم تسليماً
محمود صرخی و اتباعش از پاسخگویی به کتاب الافحام وک تاب صرخي در میزان امتناع ورزيدند، و به گفتهشان بسنده کردند که صرخی بيانی صادر کرده و در آن از سيد احمدالحسن (ع) معجزهای در زمينهی علم اصول طلبيده است. و اذعان داشتند که سيد احمدالحسن (ع) باید به اين درخواست عمل کند نه صرخی!!!
نمیدانم چگونه وضعیست!!! و آيا اين همان منهج علمی است که صرخی و اتباعش مدعی آن هستند؟!!! صرخی ابتدا بيانی صادر کرده و در آن سيد احمدالحسن (ع) را تکذيب می کند و از ایشان معجزهای در اصول فقه مطالبه میکند!! در پاسخ به بيان صرخی، کتاب الافحام را ارائه دادم و بيان کردم که امام مهدی (ع) يا فرستادهاش ممکن نيست در مطالب يا مبانی علم اصول مناقشه کنند؛ زيرا آن، يک علم ظنی و حدسی است، و به سبب غيبت معصوم (ع) و ديگر جزئيات و تفاصيل بيشتر که در کتاب است بر وی احتجاج نمودم ... لذا بر صرخی است که پاسخ دهد و از گفتهاش مبنی بر اينکه معجزهی امام يا فرستادهی او همان علم اصول است، را ثابت و دفاع کند.
و گفتهی دوستانش مبنی بر اينکه صرخی به ما پاسخ داده و از ما خواسته که با معجزهی اصولی به سوی او برويم، چيزی نيست جز مصادره بر مطلوب و مغالطهی آشکار که واجب است هر طالب حق، خود را از آن دور سازد؛ چونکه اعجاز مزعوم اصول، خودِ محل مناقشه است، وصرخی اثباتش را میطلبد و ما نفی آن را. پس چگونه اتباع صرخی، قضيهای که اصلاً تسليم آن نيستيم را دليلی بر ضد ما میدانند و آیا اين امر، چيزی جز مصادره ناميده میشود؟!!
منهج علمی صحيح اين است که شما ردی بر گفتهی ما مبنی بر عدم صلاحيّت اصول فقه در اعجاز بگوید که اگر تسلیم شدیم بعد از آن شما میتوانيد ما را ملزم به آوردن معجزه در اصول فقه، بکنید. اين معجزهی مزعوم را که از کسی جز صرخی تا به حال نشنيده بوديم.
گمان میکنم که سخنم بسيار واضح است و به شرح و تفسير بيشتری نياز ندارد، و معلوم میشود که صرخی و پيروانش راههای استدلالهای درست را از نادرست تشخيص نمیدهند!!
گفتهشان مبنی بر اينکه رسول الله (ص) با بلاغت آمده؛ زيرا علم منتشر در زمان حياتش، بلاغت بوده و عيسی (ع) به سبب انتشارات طب در عصرش، با معجزهی شفای بيماران آمده، و موسی (ع) به سبب گسترش سحر و جادو در عصرش، با عصای معجزهگر آمد، پس بر سيد احمدالحسن (ع) واجب است که با معجزهی علم اصول بيايد؛ زيرا علم انتشار يافته در اين دوره از زمان میباشد، و اين کلام به سبب آنچه ذکر خواهد شد، نادرست است:
اولاً: چهکسی گفته که علم مشهور در اين دوره، اصول فقه است، چرا نگویيم که علم مشهور امروز، مثلا همان پزشکی یا فيزيکی یا شيمی يا ... است؟؟ اين همه تکنولوژی که تمام عالم را جادو کرده و بر آن مسلط شده چرا نبايد مشهورترين علم در اين دوره باشد و اين علم اصول به عنوان معجزه را کسی جز صرخی و اتباعش به زبان نرانده است در حالیکه تمام عالم از علم تکنولوژی سخن میگويند و بدان افتخار میکنند و اين مثال فقط از برای نقض است.
دوم: از مشهورترین انواع بلاغت در زمان رسول الله (ص)شعر بود، و علیرغم آن رسول الله (ص) هرگز با شعر نيامد تا بر قريش و غيرشان اعجاز کند بلکه رسول الله (ص) اصلا از شعر و شاعری دوری میجُست. و حضرت عيسی (ع) نيز هرگز بيماران را طبق آنچه در زمانش متعارف بوده، شفا نمیداند بلکه آنان را طبق خواست و مشيّت الهی شفا میبخشيد. و در زمان موسی (ع) علیرغم علم سحر و جادویی که در زمانش منتشر بود، هرگز نزديک سحر و جادو نمیشد بلکه با معجزهای حقيقی و کاملاً متضاد با آنچه که ساحران به انجام آن در آن زمان، ممارست میکردند، بوده است. سحر و جادویی که از توهم و خيال نشأت میگيرد و اصلاً وجود خارجی ندارد و به همين سبب خداوند در مورد فعل ساحران میفرمايد: ﴿قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى﴾، (گفت بلكه شما بيندازيد پس اگر ريسمانها و چوبدستىهايشان بر اثر سحرشان که در خيال او مىنمود آنها به شتاب مىخزند).(
[18]) آری بر آنها، خيال و توهمی بيش نبود و حقيقتی ندارد در حالیکه در مورد عصای موسی (ع) میفرمايد: ﴿فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى﴾، (پس آن را انداخت و ناگاه مارى شد كه به سرعت مىخزيد).(
[19]) و هرگز آن را به خيال و توهم نسبت نمیداد.
سوم: مقايسهی اصول فقه با معجزهی رسول الله و عيسی و موسی (ع)، يک قياس مع الفارق است؛ زيرا اغلب مردم در عصر رسول الله محمد (ص) قادر به تشخيص بلاغت قرآن از ساير فنون بلاغت بودند، تا جایی که هيچ بلاغتی بر علمای آن زمان و اتباعشان ناشناخته نیست، تا که علماء بر گردن مردم سوار شوند و به آنها بگويند که قرآن بليغ و شيوا نيست، و به همين سبب به رسول الله (ص) تهمت سحر و جادو زدند، اما اعجاز قرآن تنها به بلاغت آن ختم نمیشود بلکه وجوهات ديگری نيز دارد که در مناسبات ديگر ذکر خواهم کرد.
همچنين معجزهی عيسی (ع) که همهی مردم قادر به تشخيص و شناخت آن بودند و میدانستند که اين معجزات از دست کسی جز شخص متصل به وحی الهی خارج نمیشوند، و عيسی (ع)، به مجرد دعا کردن، مردگان را زنده میکرد و به مجرد دست کشيدن بر چشمان نابينا، آنها را شفا داده و بينا میکرد و چنين معجزهای بسيار واضح و آشکار بوده و بر هيچ انسانی مخفی نيست لذا علمای بنیاسرائيل هيچ راه خروجی از اين بنبست نمیيافتند جز تهمتزنی به سحر و جنون.
و معجزهی موسی (ع) برای عالم و جاهل واضح و آشکار بوده و فرعون و اتباعش توان رويارویی با آن را نداشتند جز با تهمت سحر و جادو زدن به موسی (ع).
آری، معجزات پيامبران برای اهلزمانشان که صادقانه حق را میطلبند، بسيار واضح و آشکار است در حالیکه نزد کسانی که قلبهايشان مريض بوده و از تعصب و حميّت و تقليد کورکورانه و حب جاه و دنيا و پيروی از خود، رنج میبرند، مشتبه و متلبس است.
اکنون به اصول فقه باز میگرديم. آيا اصول علمیست که اغلب مردم آن را میشناسند تا اگر اعجازی داشت، به آن پی ببرند؟؟!!
شما را به خدا، خودتان قضاوت کنيد و به سوی مردم برويد و از آنان در مورد سادهترين اصول فقه بپرسيد، ببينيد از آن چيزی سر در میآورند؟!! بلکه من بسياری از جامعه را يافتم که اصول فقه و اصول دين را از هم تشخيص نمیدادند!! بلکه حتی طلاّب حوزهی علميّه که در آنجا درس میخوانند در مقدمات آن چيزی جز موارد سادهی اصول را نمیفهمند!! بلکه همه يا اغلب طلّاب بحث خارجی، نمیتوانند اعلم را در علم اصول به طور دقيق، تشخيص دهند!! به همينسبب آنان را میبينی که در تشخيص شخص اعلم در ميان علماء ناتوانند يا در مورد يک نفر متفق نمیشوند!!
اگر واقعيّت امر اينگونه است، چگونه مردم میخواهند معجزه را از علم اصول تشخيص دهند؟!! در حالیکه اغلبشان چیزی از آن نمیفهمند، و ای کاش حداقل از ظاهرش چيزی میفهميدند بلکه همانطور که قبلاً عرض کردم بيشترشان بين اصول فقه و اصول دين (عقايد) را تشخيص نمیدهند يعنی اسم را نمیدانند چه رسد به مسمی و جزئياتش!!
اما شما از مردم میخواهيد که همانند چهارپايان پشت سر شما حرکت کنند و شما ضامن اطاعتشان گرديد و میتوانيد به راحتی فريبشان دهيد. اگر شما برای مردم بيان میکرديد که نيابت امام مهدی (ع) تابع اصول دين است که تقليد اصلاً در آن جايز نبوده، چه بسا بيشترشان بدون تقليد از شما، به بحث و تحقيق میپرداختند اما شما إبا داشتيد جز اينکه آنان را فريب دهيد.
مصيبت اين است که خودِ علماء از تشخيص فرد اعلم در علم اصول ناتوانند به همينسبب دچار اختلاف شده و به طوايف و احزاب مختلف تبديل شدند، و هريک مدعی اعلميّت در علم اصول میکند. بنابراين صرخی چگونه از مردم میخواهد معجزه را از غير معجزه در علم اصول تشخيص دهند؟!! و با اين دليل، قطعاً تفاوت بين معجزات انبياء و اصول فقه که صرخی متوهم شده، که آن معجزه است، آشکار میگردد، و صرخی و اتباعش هرگز قادر به استدلال با آن نبوده يا آن را مشابه معجزات انبياء (ع) تلقی کنند. معلوم است که فرستادگان با هرچه مردم میطلبند، نمیآيند، چهبسا طلب شخص از روی سفاهت و نادانی باشد در حالیکه از فرستادگان جز حکمت صادر نمیگردد و همچنين با معجزهای نمیآيند مگر بعد از اذن الهی به تحقق آن و بسياری از انبياء و فرستادگان را میيابيم که با معجزه نيامدهاند همچون شعيب نبی، داوود نبی (ع) و غيره.
خداوند میفرمايد: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجًا وَذُرِّيَّةً وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ﴾، (و قطعاً پيش از تو رسولانى فرستاديم و براى آنان زنان و فرزندانى قرار داديم و هيچ پيامبرى را نرسد كه جز به اذن خدا معجزهاى بياورد براى هر زمانى كتابى است).(
[20])
﴿قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلَكِنَّ اللّهَ يَمُنُّ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَعلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾، (پيامبرانشان به آنان گفتند ما جز بشرى مثل شما نيستيم ولى خدا بر هريک از بندگانش كه بخواهد منت مىنهد و ما را نرسد كه جز به اذن خدا براى شما حجتى بياوريم و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند).(
[21])
﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِّن قَبْلِكَ مِنْهُم مَّن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَّن لَّمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَاء أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِلُونَ﴾، (و مسلماً پيش از تو فرستادگانى را روانه كرديم برخى از آنان را بر تو حكايت كردهايم و برخى از ايشان را بر تو حكايت نكردهايم و هيچ فرستادهاى را نرسد كه بىاجازهی خدا نشانهاى بياورد، پس چون فرمان خدا برسد به حق داورى مىشود و آنجاست كه باطلكاران زيان مىكنند).(
[22])
درپایان میگويم: خداوند، رحمت کند بندهای را که حقی بشنود و هوشيار گردد و به رشد و ترقی دعوت شود و نزديک آن گردد والحمدلله رب العالمين
شيخ ناظم عقيلی
میگويد: (ای فرستادهی امام نقش عقل را نفی يا به آن اعتماد کنيم؟؟ مدعی سفارت و نيابت خاصه از امام در کتاب خود (روشنگریها از دعوت مرسلين) ص: 15، میگويد: همانطور که هر انسانی مالک کارخانه يا مزرعه يا کشتی يا هرچيز ديگری که در آن کارگرانی مشغول به کارند، بايد يک شخص از آنان را به عنوان رئيس تعيين کند).
تعلیق1: کلام تام و زیبایی است که شما را در اين عبارات ،مخالف عبارات قبلی خود میبينم، و آن همراهی نمودن با هرکس که از حجيّت عقل بگويد، و کلامت بر اين دلالت میکند که شما نسبت به سيرت عقلایی اهمال نمیورزی و دليل آن مثالی است که زدی، (صاحب کارخانه يا مزرعه...الخ) و آن همان اثبات وجود اعلم و داناتر در ميان اُمت است تا آن را رهبری کند و گرنه اُمت دچار خسران خواهد شد، و من در حقيقت از جمله کسانی هستم که دستت را با اين طرح می فشارم. آری وجود يک رهبر در هر زمان برای اُمت ضروری است وگرنه اُمت اسلامی سرگردان میشود و دچار هرج و مرج میگردد، و هر کس مدعی چيزی میشود که برای او نبوده و هرکس بر حسب رأی خود نظر میدهد و در نهايت اُمت به سبب عدم همراهی نمودن با اعلم، جهت فرماندهی امت از میان آنها و ضرورت اطاعت و ولايّتمداری اُمت نسبت به وی تا آنها را به ساحل حق و امان برساند، وآن يک شخص هدايتگر بشريّت دعوتکننده به حاکميّت الله باشد، به گمراهی آن و وقوعش در هاويه جهنم میانجامد.
تعلیق2: بعد از اينکه در مورد اول، ثابت کرديم که شما از ملتزمان به سيرت عقلایی هستی، میگویيم: اين سيرت بر رجوع جاهل به عالم و صاحب اختصاص جاری شده. لذا کارگرانی که شما در مثالت مطرح کردی بايد در کار خود به شخص مسئول (مهندس) مراجعه کنند تا او به عنوان شخص متخصص و با درايت در اين زمينه، نقشهی عمل را برای آنان طراحی کند و اگر شخصی از شما دربارهی علّت رجوع کارگران به مسئولشان بپرسد، خواهی گفت به سبب وجود جهل و نادانی و ترس و هراس از تصدی به شخص جاهل و در نهايت ملزم به رجوع به سوی صاحب علم و درايت و شخص مسئول هستند تا آنان را به عمل درست و صحيح هدايت کند.
و بر اين اساس ای سيد وصی!! علمای بزرگ بر اين راه سير کردند و شارع مقدس از اين سيره خارج نشده بلکه بدان اقرار و امضاء کرده و آن را يکی از ادلهی وجوب رجوع به مجتهد زندهی جامع الشرایط و اعلم، معتبر میدانند. تو میخواهی به نصف کتاب ايمان بياوريم و نسبت به باقی آن کافر شويم؟!!
در اینجا مصلحت میبینم که شما و اتباعت ای جناب رسول امام، بار دیگر عقل را سبک نشماريد و به آن اهانت نکنيد و عدم ذکر عباراتی که از خلال آنها استدلال با ادلهی عقلی را مذموم میکنيد، به خصوص که شما و اتباعت، آن را در جزوههایتان بسيار ياد میکنيد، آيا شما، خودتان را در معرض مغالطه قرار میدهید يا آن عبارات سهواً در کتابهايتان ذکر میشود؟ يا استدلال اينگونه بر شما حکم میکند؟ نمیدانم و خدا داناتر است و از نوشتهها گفتهی توست: (دين خدا برتر از آن است که بوسیله عقول به دست آيد)، به شما میگويم: که خداوند متعال با عقل شناخته شد و آن دوستداشتنیترين خلق نزد خداست؛ زيرا هنگامی که عقل را آفريد به او گفت بيا، پیش آمد و به او گفت برو پیش رفت و خداوند فرمود: به عزت و جلالم سوگند که هيچ مخلوقی عزيزتر از تو نزد خود نيافريدم به وسيلهی تو به دست میآورم و به وسيلهی تو عقوبت میکنم. بنابراين اگر معرفت مولای شرعی، خدای آسمانها و زمين و خدای شما و ما، با عقل مُيَسَر میگردد... آيا ممکن است همين عقل در شناخت و معرفت نبی يا وصی يا نایب امام و سفيرش... کوتاهی کرده و عاجز و درمانده شود؟!! چگونه حکم میکنيد).
میگويم: شما را تحدی میکنم که جملهای بياوريد که در آن سيد احمدالحسن (ع) عقل را مورد مذمت قرار داده! آری شما خودتان را به سبب جهل منتشرشده در بينتان در دايرهی اشتباه و غلط قرار دادهايد، به راستیکه شما نمیتوانيد دليل عقلی که مورد مذمت قرار گرفته را از عقل تام تشخيص دهيد، از بزرگتان که به شما سحر آموخته فرق موجود را بپرسيد!
اما عقلی که خداوند به او فرمود: بيا و آمد. و فرمود: برو، و رفت، آن عقل کامل و تام يعنی رسول الله (ص) است اما هر آنچه نزد مردم هست، سايهی عقل است، و ملائکه و شياطين هرکدام براساس خود، از آن برخوردارند و هنگامیکه انسان، براساس روايت مشهور امام صادق (ع)، به تمام صفات و کمالات اخلاقی و مجهز به لشکر عقل گردد، و بهطور کلّی از لشکر جهل فاصله گيرد، آن سايه به حد کمال میرسد. اما علمی که مردم بدان حکم کنند و حاکميّت الله بر زمين را تحقق بخشد، محصور به علم اصول بدعتی شما نيست، بلکه آن علم منصوص از جانب خداوند است، لذا به مثالی که سيد احمدالحسن (ع) ذکر کردند، رجوع و تدبر کن.
میگويد: (اگر قيّد مقيّد منتفی گردد، بهناچار او نيز منتفی میگردد، گفتهی شما: (و بايد به نام او وصيّت و نّص شده باشد وگرنه دچار هرج و مرج خواهد شد همانطور که بايد داناتر و فاضلترين آنها باشد و به اطاعت از خود امرشان کند...!! ص15.
تعلیق1: گفتهی شما: "بايد به نام او وصيّت شود..." از ظاهر کلامت ای جناب مدعی نيابت؟؟؟ و از خلال تأکيدت بر مسئلهی (نص) میخواهی برای همه ثابت کنی؛ مقصود از شخصیکه نامش در روايت آمده و در روايتی که رسول الله (ص) به اميرالمؤمنين (ع) وصيّت کردند، شما هستید، این درصورتی است که سند روايت صحیح باشد و آن از جمله رواياتی است که در نزد شيعه مبنی بر وجود دوازده مهدی بعد از امام (ع) به کار میروند، و بيعت با شما به عنوان اولين مهديين بر ما واجب شود تا ما را از وقوع در معاصی بازداری.
تعلیق 2: اگر به صحت سند روايت اقرار کنيم به اينکه آن از جمله روايات است که میتوان با آن در اثبات وصيّت (نّص بر شما) احتجاج کرد، که با آنها احتجاج میکنی ای جناب نایب؟؟
میگويم: در روايت جملهی می بینیم که میگوید " هرگاه زمان وفات ايشان رسيد آن را به فرزندش اولين مهديين تسليم کند" ملاحظه کن، وصيتی که با آن احتجاج میکنی (يک جملهی شرطی و مشروط است) و شرط موجود در آن، ... همان وفات است و اما مشروط... مدلول جملهی (پس آن را تسليم کند) به توصيف صيغهی امر صادر از رسول الله (ص) برای امام مهدی (ع) است، لذا از اين جملهی شرطی میفهميم که وجوب تسليم مهدويّت به مهدی اول، مربوط به وفات حضرت و مقيّد به آن میباشد، و همانطور که میدانيم مقيّد منتفی میگردد اگر قيد آن منتفی شود.
به طورخلاصه میگویيم: ادات شرط در روايت منقول از امير المؤمنين (ع) بر منتفی شدن انتقال مهدويّت به اول مهديين در حالت منتفی شدن شرط، يعنی وفات امام حجت (ع) دلالت میکند.
پس آيا امام ما (ع) وفات يافته که شما مدعی مهدويّت با صفت اولين مهديين بعد از امام (ع) شدهای يا دعوتت را چگونه تفسير میکنی ای جناب نایب؟
تعلیق3: گفتهی شما"... همانطور که بايد داناتر و فاضلترين آنها باشد و به اطاعت از خود امرشان کند...!!"کلام خوبی است و شما را در آن تأييد میکنيم، ما به دنبال اعلم هستيم ولاغير و جز بر اعلم جايز نيست که خود را در منصب مقدس الهی منصوب گرداند اما چه زمانی؟ در هنگام غيبت کبری، ملاحظه کن در غيبت کبری.
بر حسب ظاهر کلامت ای جناب نایب خاص؟؟ وجود اختلاط آشکاری در نزد شما بین ادعای نبوت و بین ادعای نيابت خاصه وجود دارد. به نسبت ادعای نبوت، اینکه از شرایط آن اينکه صاحبش داناتر از مردم زمانه خود باشد و در اين کلام هيچکسی نيست، اما نایب خاص هيچ نشنيده يا نديدهايم که يک روايت بر شرط اعلم بودنش در زمان غيبت صغری دلالت داشته باشد بلکه دليل خلاف آن را اثبات میکند. و مثلاً سفير سوم ابوالقاسم حسين بن روح نوبختی داناترين مردم در زمان خود نبوده بلکه داناتر از او نيز وجود داشت، و اعلميّت در زمان غيبت صغری، شرط و مِلاک نبود بلکه رسيدن حسين بن روح نوبختی به اين منصب به سبب اخلاصش بوده تا جایی که در حق او گفته شده اما اگر ابوالقاسم، امام را در زير جامه خود پنهان داشته باشد، بدنش را با قيچى قطعه قطعه كنند تا او را نشان دهد، هرگز چنين نخواهد كرد و معتقدم کلامم بسيار واضح شده لذا بر شماست که طرز فکرت را اصلاح کنید.
جهت توثيق کلامم اين روايت را نقل میکنم که شيخ طوسی در کتاب غيبه خود برای ما نقل کرده است: (عدهاى از ابوسهل نوبختى سؤال كردند: «چطور شد كه امر نيابت به شيخ ابوالقاسم حسين بن روح واگذار گرديد، ولى به شما واگذار نشد؟ او پاسخ داد: آنان -ائمه (ع) -بهتر از هركس مىدانند چهكسى را به اين مقام برگزينند. من آدمى هستم كه با دشمنان رفت و آمد دارم و با ايشان مناظره مىكنم. اگر آنچه را كه ابوالقاسم (ابن روح) درباره امام مىداند، مىدانستم، شايد در بحثهايم با دشمنان و جدال با آنان مىکوشيدم تا دلايل بنيادى را بر وجود امام ارائه دهم و درنتيجه محل اقامت او را آشكار سازم. اما اگر ابوالقاسم، امام را در زير جامه خود پنهان داشته باشد، بدنش را با قيچى قطعه قطعه كنند تا او را نشان دهد، هرگز چنين نخواهد كرد).
تعلیق4: و از آنجایی که شما در يکی از کتابهايت میگویی که سفارت خاص هرگز پايان نيافته و هيچ متنی که از خلال آن، انتها و پايان مهلت سفارت ثابت شود، وجود ندارد و امرت به جایی رسيد که نسبت به آخرين توقيع شريف صادر از امام (ع) مشکوک میشوی در مورد اين مسئله با تو مناقشه نمیکنم؛ زيرا اکنون درصدد مناقشهی مورد نيستم و آن را به آينده موکول میکنم انشاءالله ... اما اکنون میگويم: ای جناب نایب خاص اگر تسليم شويم که نيابت خاص هرگز پايان نيافته و هرگز توقيع خاص از امام (ع) که بر پايان نيابت خاص دلالت کند، خارج نشده باشد، آيا امام (ع) از زمان وفات سفير چهارم تا زمان تعيين شما به عنوان سفير پنجم، ريسمان آن را کنار انداخته بود؟!!! پس گناه اين اُمت چيست که تابع علمایی شدند که شما آنها را علمای گمراه مینامید؟! وآيا امام (ع) راضی به گمراهی اُمت است و آيا امام (ع) بعد از اينهمه اهمال و سستی در حق اُمت، حجتی بر بندگان دارد؟!! (وحاشاه) و آيا شايسته است بندهای به سبب تقليد از فقهاء، مستحق عِقاب گردد، درحالیکه شما اصل و مبدأ اجتهاد و تقليد را انکار میکنید و به گمراهی فقهاء حکم میکنید؛ زيرا اذعان میکنید که به قرآن و سنّت عمل نمیکنند پس لطف خدا کجا رفته است، آن فرمودهی خداوند که فرمودند(که زمين خالی از وجودحجتش نيست)؟؟! تمام اين و آن، همهی آنچيزی نيست که میآوری و پاسخ را بر عهدهی هر خوانندهی منصف میگذارم تا پاسخش را دهد).
میگويم: سماجت در توضيح اول بسيار واضح است، مَثَلی که سيد احمد(ع) ذکر کردند، تعبيری از حقيقت عام بوده که شامل حال تمام رسالات آسمانی میباشد، و سيد احمد(ع) فرمودهی خداوند در قرآن کريم را میفرمايد: ﴿فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ﴾، (پس هر كه بخواهد بگرود و هر كه بخواهد انكار كند).(
[23])
اما به نسبت توضيح دوم؛ حقيقتاً نمیدانم که مقصودت چيست! آيا میخواهی بگویی که حجت متصل به امام فعلی و در حيات آن حجت ، امام نيست؟! و امام حسن (ع) در زمان حيات اميرالمؤمنين (ع) امام نبود؟! آيا چنينچيزی میخواستی بگویی؟ و اين کلام چه معنایی دارد؟!!اما اگر مقصودت اين بوده که سيد احمدالحسن (ع) در قيد حيات پدر بزرگوارش (ع)، حجت بر شما نيست، و اين کلام (اگر هنگام وفاتش فرا رسيد...الخ) را که به عنوان دليل بر گفتهی خود ذکر کردی! هيچ منافاتی ندارد، درصورتی حجت سابق به حجت آینده برخی اعمال به وی محول کند و یا مردم را به اطاعتش فرا خواند.
در پاسخ توضيح سوم میگويم: دليلی بر اعلميّت غير حسين بن روح بر خودش نبوده، و آنچه اهميّت دارد وجود حسين بن روح در زمان خودش است، واکنون این سيد احمدالحسن (ع) است که بر ضرورت پيروی و اطاعت از ایشان سفارش و منصوص شده است. لذا اين کلامت به چه دردت میخورد، همانطور که میگويند در حقيقت آنچيزی جز تلاش و شيطنت شيطان برای ايجاد مانع از توجه و التفاف به اصل موضوع نيست، بلکه آنچه اهميّت دارد اين است که سيد احمدالحسن (ع) براساس متن روايت، يمانی حجتی از حجج الهی میباشد و رویگردانی از ایشان حرام و رویگردان از وی از اهل آتش است.
اما در پاسخ به توضيح چهارم؛ تو مقولهای را به ما نسبت میدهی که هرگز نگفتيم و هرگز کسی نگفته که علما به طور مطلق گمراه و گمراهکننده هستند، بلکه اين توصيف به علمای آخر الزمان اختصاصيافته و رسول الله (ص) چنين توصيفشان کرده، و تو در اينجا کلام حضرت را رّد کردهای، اما درمورد مسائل تقليد قبلاً به آنها هنگام مناقشه امثالت در اجزای متقدم اين کتاب پاسخ داديم، لطفاً مراجعه شود.
اگر از راستگويان و صداقتپيشگان هستی، شانس خود را امتحان کن و پايان سفارت در غيبت کبری را برای ما ثابت کن، همانطور که امثالت در کتبشان که در اجزای ديگر کتاب مورد مناقشه قرار داديم و عورت علميشان آشکار گشت.
میگويد: (قانون شناخت حجت بر زمين، گفتهی شما: (بعد از اينکه وجود قانون الهی در شناخت خليفه در زمين، را شناختيم، و آن در قرآن کريم مذکور است، بلکه تمام انبياء و رسولان (ع) و يوسف نبی با آن آمدند تا از آن بهرهمند گرديم و به اين قانون در زمان ظهور مقدس، زمان يوسف آل محمد (ع)، عمل کنيم. ص21.
تعلیق1: میگويم: ظاهراً جناب نایب خاص؟؟؟، درصدد است که از قانون شناخت انبياء و مرسلين (ع) قانونی برای شناخت خود قرار دهد؟!! و به خالی بودن از دليل و حجج انبياء (ع)...!!! نمیدانم چگونه از ما میخواهد که دعوتش را تصديق کنيم در حالیکه با اسلوب و منهج و طريق انبياء و مرسلين (ع) در طرح الدله و تنزل بر عامه در جهت القای حجت بر آنان، در تضاد است.
تعلیق2: میگويم: از کلامت اينگونه مستفاد میشود، قانونی که با آن احتجاج میکنی (وصيّت و علم و بيعت برای خدا) در چند نکته تشريح میشود:
1-به نسبت وصيتی که با آن احتجاج میکنی، از جمله روايات آحادی است که امکان استدلال با آن در اثبات عقايد موجود در شريعت ما وجود ندارد و آن را نيز به چند نکته تقسيم میکنيم:
الف- اگر کوتاه بیاییم و دربرابر اين روايت تسليم شويم، همانطور که در مورد (چهارم توضيح دوم) گفتيم: وصيّت مقيّد به وفات امام (ع) است؛ زيرا ظاهر روايت بر تسليم مهدويّت به دست مهدی اول از امام (ع) بعد از وفات امام (ع) دلالت میکند پس تا زمانیکه امام (ع) در قيّد حيات هستند، هيچ حجتی بر ما نداری.
ب- همچنين اگر در اينجا نيز کوتاه بیاییم و بگویيم که ممکن است اولين زمينهسازان مهدی (ع) قبل قيام ظهور کند، نيز اشکالی مطرح میشود که ای جناب نایب خاص چگونه برای ما ثابت میکنی که تو همان وصی مذکور در روايت هستی و نه غير تو در حالیکه میدانيم تأويل موجود ممکن است توسط کس ديگری ادعا شود و اين امکان برای هرکس وجود دارد که با هدف گمراهی و دروغ و فريب و گمراهی مردم، خود را مصداق روايت قرار دهد و در نهايت احتجاجت با وصيّت به سبب نکاتی که ذکر کرديم، باطل میگردد...؟؟!!
2- اما در مورد علم، گمان کنم دربارهی اين مسئله، در مورد (دوم، تعلیق سوم) مناقشه کرديم، لذا اگر علمی داشته باشی، علمت تا زمانیکه ساير علوم مختلف را باطل و منسوخ نسازی، بر ما حجت نيست تا به آن متمسک شويم و بر صحت و مشروعيتش واقف گرديم و در غير اين صورت، علم تو تنها بر خودت حجت است نه بر ما؛ زيرا ما مردم سادهای هستيم و صحت علم شما از بطلانش را تشخيص نمیدهيم و اگر مايل به اثبات علمت هستی، فقط متصدی علوم مشهور در اين عصر ما باش، چراکه بر ما حجت است به خصوص اينکه شما مدعی سير بر سنّت انبياء و رسولانی هستی که علم مدعيّان دورهی خود، از فنون سحر و طب تا شعر و بلاغت را منسوخ کردند. و اين امر نيز به بُطلان استدلال علمی که مدعی آن هستی، منجر میشود.
3- بيعت؛ به اعتقادم اين مورد به سبب منتفی شدن موضوع، سلب میگردد پس هرگاه نقطهی اول و دوم در دعوتت، تحقق يافتند انشاءالله ما را از اصحاب بيعت و اطاعت و ولای شما نه غير شما خواهی يافت... آری از برای شما نه غيرت.
تعلیق3: میگويد: (هرکس به اين قانون عمل نکند، از پيروان ابليس (لع) است...ص21.
میگويم: کلام جناب نایب امام بسيار عجيب است؟؟ وقتیکه اينچنين استدلال میکند؟؟ آيا اين همان چيزیست که از امامت ياد گرفتهای (وحاشاه)؟؟ که مردم را ملزم به بيعت با خود میکنید، آنهم بدون دليل و برهان... سبحان الله؟؟!!.
عزيزم ای نایب امام؟؟ اگر علمی داری، آشکارش کن و فقط به وصيّت بدون علم، چنگ مزن، اما استدلالهايت با وصايای انبياء و رسولان (ع) هيچ اشکالی بر آن نیست؛ زيرا آنان صحت وصايای خود را با علومشان ثابت کردند، علومی که دشمن دعوتشان را عاجز کرد، باری با مناظرههای علمی و باری با معجزه ... آيا شما به سنّن ايشان پايبند هستید...
تعلیق4: میگويد: (بايد اين قانون از نخستين روزی که خداوند خليفهی خويش را بر زمين قرار داد، وضع شده باشد، و نبايد اين قانون در يکی از رسالات آسمانی از همان روز اول خالی مانده باشد.. و آن به خاطر وجود مکلفين از همان روز اول است ...) ص13.
ظاهراً نایب امام خواب بوده هنگامیکه میبينيم با چنين استدلالی که مناسب عقيدهی ماست نه مناسب با دعوتش استدلال میکند؛ زيرا عقيدهی ما يکچيز، و دعوت او چيز ديگر است و به خصوص اينکه میگويد نيابت خاص هرگز قطع نشده و به توقيع آخر امام که از سفير چهارم صادر گشته، تشکيک میکند).
میگويم: از نعمت و لطف خداوند به بندگان بوده که اين قانون را همراه و ملازم دوره و عصر بشريّت کرده است، و در اينجا سؤالی مطرح میشود ای مدعی نيابت خاص؟؟؟ چرا اين قانون در مورد بشريّت بعد از غيبت کبری امام (ع) تا زمان تنصيب شما به عنوان وصی و فرستادهی امام (ع) به عقب افتاد، آيا تکليفی وجود ندارد؟؟ يا اينکه تکليف رفع شده تا اين قانون (وصيّت ...الخ) مرفوع گردد؟؟
آيا به شخصی قبل از شما وصيّت نشده است؟ و اگر بگویی وصيّت نشده و من اولين مهديين هستم؟! و میگويم: پس هيچ حساب و عقابی برای ميلياردها انسان که بعد از غيبت امام (ع) مُردند، وجود ندارد، و خدا بر آنها هيچ حجتی ندارد؛ زيرا برايشان فرستاده و رسولی که نمايندهی امام در عصر غيبتش باشد تا زمان تنصيب شما از سوی امام (ع) فرستاده نشده است ، و آیا در حقيقت اين تصور شماست ای نایب خاص؟ و بارديگر با وجهی ديگر میآیی و متناقض کلام قبليت سخن میگویی: (آیا خداوند متعال قانونی را برای شناخت دعوتکننده به سوی حق قرار داده است) در هر زمان ... در هر زمان... در هر زمان (و او حجت خدا بر بندگان و خليفهی او بر زمين است که اطاعتش اطاعت از خدا و معصيّتش، معصيّت خداست و ايمان و تسليم به او همان ايمان و تسليم به خداوند و کفر و رويگردانی از او، کفر و رويگردانی از خداوند يا خداوند طناب را بر قایق رها کرده است (و پاک و منزه است)، او حکيم مطلق بوده و بر همهچيز تواناست و حُسن تقدير از آن اوست.
تعلیق5: میگويم: از کلامت در صفحه 13 مستفاد میشود که خداوند هرگز بعد از غيبت امام (ع) بشريّت را ترک نکرده و حجت و قانونش، ملازم با بشريّت بوده و هرگز از قانون تخلف نکرده و يا وصی از وصيّت خود تخلف کرده باشد، لذا بر شما واجب است که برای ما ثابت کنی سفيران يا اوصيایی که امام (ع) آنها را مکلّف به امر نيابت خاصه در زمان پيش از شما کردهاند، که چهکسانی بودند و در صورت عدماثبات، از کلامت ثابت میشود که خداوند طناب را بر قایق رها کرده است (وحاشاه)... میگویم: شما ما را به اين مرحله از اثبات مغالطهکاریهایت رساندی و انالله وإنااليه راجعون... هرچقدر به زندگی ادامه دهی روزگار امور شگفتانگيزی به تو نشان میدهد ای جناب وصی و فرستاده و نایب و سفير و يمانی آل محمد).
میگويم: اولاً سيد احمدالحسن (ع) حجتی از حجج الهی بر زمين است همانطور که در مفاد روايت يمانی چنين آمده و به هميندليل، قانون شناخت حجت بر ایشان قابل انطباق میگردد.
اما دوم: جهل شما چقدر مایه تعجب است. سيد (ع) میفرماید که حجت خدا با اين قانون شناخته میشود و تو میگویی دعوتش مخالف سيرت و منهج انبياء و مرسلين است... سبحان الله تو اصلاً قانون مشاراليه را بر دعوتش تطبيق دادهای که به مخالف بودنش با منهج دعوات مرسلين حکم میکنی؟؟ و آيا انبياء و مرسلين نسبت به عامهی مردم اهمال میورزيدند يا برحسب ياوهگوییهايتان غير مکلف هستند؟!!!
اما دربارهی تعلیق دوم، وصيّت قطعی الصدور و قطعی الدلاله میباشد (لطفاً به کتاب دفاع از وصيّت و ديگر قسمتهای اين کتاب مراجعه شود).
اما پاسخ (ب) از تعلیق: خداوند عقلها را برای شما آفريده لذا آنها را به کار گيريد و در ادلهی سيد احمدالحسن (ع) بدون تعصب و حميّت جاهلانه، بنگريد.
و میگويم: علم به محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و ظاهر و باطن قرآن، چه بخواهید یا نخواهید بر شما حجت است، و روايات بسيار اهل بيت (ع) بر اين امر دلالت میکنند، اما در مورد بيعت، شما را ملزم میکند همانطور که مراجعتان را ملزم می کند و کسانی که به آل محمد ظلم کردند خواهند دانست به چه ظلمی گرفتار آيند.
اما پاسخ تعلیق سوم: بعد از اين علم و بعد از احتجاج با وصيّت و دعوت به حاکميّت الله و رويا و استخاره و... ديگر دلايل بسيار، سيد احمدالحسن (ع) ديگر چهچيزی را فرو نگذاشته و کدام دليل را ارائه نداده است؟؟ اما شما قومی هستيد که با حق دشمنی کرده و به باطل متمسک میشويد.
به نسبت تعلیق چهارم و پنجم میگويم: قانون شناخت حجت هرگز تغيير نکرده و نخواهد کرد، اما برتوست ای باهوش ،که فقط تفاوت بين وجود قانون و بين وجود حجت خدا بر زمين را بشناسی، قانون هرگز تخلف نمیکند و دليلش ساده است؛ زيرا هرگاه حجتی ظاهر شود آنگاه قانون جاری مفعول می گردد.
اين مثال ساده را برايت میزنم: يک به اضافهی يک میشود دو، و اين يک قانون است، اما اگر چیزی نداشتیم که حساب کنیم آيا بدين معناست که قانون تغيير کرده است؟ پاسخ به طور طبيعی خير است. اينچنين نيست؟ يا جواب ديگری در کتاب دوست فربهی شما وجود دارد!!!
بنابراين قانون، يکچيز است و تطبيق آن بر عالم خارج چيزديگری است و قانون از چارچوب خود تخلف نکرده و خارج نمیگردد هرچند به تصور اعتقادتان در انطباقش بر زمين واقع، تخلف کرده است. آيا به مغالطهکاریهای خود پیبُردهاید؟!
سپس _ در پاسخ به تعلیق پنجم_ کجاست آن فرمودهی ايشان (ع) که: (در هر قرن مردی از ما موجود است که عقايد مردم را برايشان تصحيح میکند).(
[24])
و فرمودهی خداوند متعال کجاست که فرمود: ﴿وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾، (و هر امتى را پيامبرى است پس چون پيامبرشان بيايد ميانشان به عدالت داورى شود و بر آنان ستم نرود).(
[25])
واگر از جمله کسانی باشی که فهم و شعور دارند، به شما میگويم: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْيَاء إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾، (اى كسانىكه ايمان آوردهايد از چيزهايى كه اگر براى شما آشكار گردد شما را اندوهناك مىكند مپرسيد).(
[26])
[1] . طه: 69.
[2] . يونس: 92.
[3] . طه: 75.
[4] . طه: 76.
[5] . يونس: 90.
[6] . يونس: 91.
[7] . يونس: 92.
[8] . يونس: 92.
[9] . الأنعام: 9.
[10] . السجدة: 29.
[11] . البقرة: 3.
[12] . الأنبياء: 49.
[13] . فاطر: 18.
[14] . يس: 11.
[15] . ق: 33.
[16] . الحديد: 25.
[17] . الملک: 12.
[18] . طه: 66.
[19] . طه: 20.
[20] . الرعد: 38.
[21] . إبراهيم: 11.
[22] . غافر: 78.
[23] . الکهف: 29.
[24] . سماعه گويد امام صادق (ع) در تفسير اين فرمودهی خداوند متعال: (هنگامیکه از هر امت گواهانی برگيريم و تو را گواه بر اين گواهان قرار دهيم)، فرمود: در شأن اُمت خاص محمد (ص) نازل شده در هر قرن، برای آنان امامی از ماست که بر ايشان گواه بوده و محمد (ص) گواه و شاهد بر ماست). الکافي: ج1 ص190.
[25] . يونس: 47. جابر گويد: از امام باقر (ع)، در مورد تفسير اين آيه پرسيدم: (و هر امتى را پيامبرى است پس چون پيامبرشان بيايد ميانشان به عدالت داورى شود و بر آنان ستم نرود) حضرت فرمودند: تفسير باطن آن اين است که برای اين امت در هر قرنی، فرستادهای از آل محمد (ع) میباشد، که از قرن آنها به عنوان فرستاده خروج میکند و ايشان اولياء و رسولان هستند و اما فرمودهی خداوند متعال: (هرگاه فرستادهشان بيايد، بين آنان با حق و انصاف داوری کند)، فرمود: به اين معناست که رسولان با قسط و عدالت، داوری میکنند و به هيچ احدی ظلم نمیکنند همانطور که خداوند میفرمايد). تفسير عياشی: ج2 ص123.
[26] . المائدة: 101.