متن کتاب

انتشارات انصار امام مهدى (ع) عدد (۷۱) رد گزافه‌گویی معاندین جلد۲ پاسخ به کتاب(سیف القاطع)، به تألیف مدعی علم، محمد جناحی نویسنده: دکتر عبد الرزاق الديراوی چاپ اول ۱۴۳۳ هـ.ق – ۲۰۱۲ م نیمه دوم سال ۱۳۹۳ هجرى شمسى جهت اطلاعات بيشتر در مورد دعوت مبارک سيد احمد الحسن(ع) لطفاً از تارنمای ما بازديد فرماييد: http://almahdyoon.org http://almahdyoon.co جناحی گويد: (اما مناقشه در اصل مسئله و رجوعش به استدلالِ در روايت، دارای چند امر است که بارزترين آن‌ها، اطلاع يافتن از علم رجال، برتر از علم حديث و درايه برای تمايزِ رواياتِ ضعيف و قوی است که بر اساس شفاف‌سازيش، بنيانِ استدلال مُيَسَر خواهد شد به‌خصوص اين‌که رواياتی هستند که از تتابع آن‌ها و کشف منابع و مدلولاتشان، نشان می‌دهد که بر دسيسه و انحراف اشاره دارند و با اندکی ملاحظه و تأمل بيشتر، درمی‌یابیم که اين کالبدشکافی تنها مختص فقيه بوده و هم‌چنين در تعارض روايات "و چه بسيارند" و اخذ ظاهر يا ظاهرترین آن‌ها، برای شناخت نوع تعارض، رجوع به علم اصول لازم می‌گردد "و اين تنها کار فقيه است"). می‌گويم: کسی تو را از ملاحظه‌ی ضعف يا قوت روايت، هرگز منع نکرده است اما بر تو واجب است که در تحقيق خود، روش صحيح را برگزينی اما اعتمادت به علم رجال و ملاحظه‌ی وثاقت اين راوی يا آن راوی، يک روش کوته‌بینانه است که تو را به منزل مقصود نمی‌رساند. هدف تتابع احوال راويان تو را به اين نتيجه سوق می‌دهد که: اين راوی يا آن راوی، عادل يا غير عادل است و درنتیجه‌ی دوم: سند اين روايت يا آن راويان ‌همه يا برخی از آن‌ها، عادل‌اند يا همه غير عادل‌اند؛ اما اين نتيجه، مدنظر تو نيست. تو اين روش را به‌عنوان راهی برای رسيدن به نتيجه برگزیدی و آن، اين‌که اين روايت صحيح الصدور است يا خير. سياق گفتار اين نتيجه معلوم است، مبنی بر اين‌که راويان اين روايت همه يا برخی ثقه هستند يا نيستند را به همراه ندارد. همان‌طوری که معلوم بوده ممکن است از ياد ببرد يا نسبت به آن دچار سهو شود و... الخ و ممکن است در آخر هم از رساندن مضمون صحيح روايت، دچار خطا شود و هم‌چنين ممکن است شخص دروغ‌گو (کسی که به‌دروغ شهرت داشته)، راستی و حقيقت را بر زبان براند. و اما گفته‌ی تو: اين کار فقيه است. می‌گويم: به‌طور اجمالی، صحيح است جز اين‌که مستلزم برخی شفاف‌سازی می‌باشد. به‌راستی درزمانی بر سر می‌بريم که بر عقول مردم می‌خنديد و آنان را سبک‌مغز می‌دانيد و قانعشان می‌کنيد که در شناخت روايات صحيح از غير صحيح و منحرف، عاجزند و فقها در آن کار، به تلاش علمای پيشين و به‌خصوص محدثينی که روايات را غربال و گلچين کرده و در موسوعات حديثی تدوين نمودند، اعتماد می‌کنند. ولی فهم و شناخت روايات و محتوايشان بر بسياری از مردم چنان‌که گمان می‌کنند، سخت نيست. اگر بگویی: احتمال می‌رود که مردم در شناختش دچار اشتباه شوند. می‌گويم: علی‌رغم وجود مبالغه در آن، خطای حاصل حتی از طرف کسانی که خود را فقها می‌نامند و به سبب اجتهاد و اعتقاداتشان که هيچ راه گريزی از آن‌ها برای خود باقی نگذارند در صدها اشتباه و خطا افتادند و اگر مجال را برای غير می‌گذاشتند شايد در آن فرونمی‌رفتند. لذا تلاش برای در قیدوبند کردن مسئله و انحصارش به فقيه، به‌عبارت‌دیگر يعنی استحمار مردم و پلمپ کردن عقولشان است تا فقيهان در هنگام خطا از عدم هرگونه نقد علمی توسط دیگران مطمئن گردند تا عورت علمی‌شان رسوا نگردد. همانا ائمه (ع) برای شناخت روايات صحيح از ناصحيح يک قانون و ضوابط قراردادند و هرگز نفرمودند که شناخت آن ضوابط تنها منحصر به فقيه است و لا غير. و مقصود از فقيه در اين‌جا، متبحر و متحقق در روايات اهل‌بیت (ع) می‌باشد نه کسی که سرخود کار می‌کند، هم‌چون برخی اصولين که از چنین منهج رجالی دَم می‌زنند. به‌عنوان مثال مسئله تعارض را گفتند و اضافه می‌کنيم که حل تعارض مستلزم به کارگيریِ نظريات در علم اصول عقلی نيست و اهل‌بیت (ع) قواعدِ کافی و وافی در شناخت حديث صحيح و راه‌حل تعارض‌ها قراردادند و شايد مشهورترين اين روايات، روايت عمر بن حنظله می‌باشد که سه تن از ائمه حديث و غيرشان روايت کردند و شيخ کلينی در باب اختلاف حديث با استناد از عمر بن حنظله روايت می‌کند: (عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عبدالله (ع)- عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِي دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ فَتَحَاكَمَا إِلَى السُّلْطَانِ وَ إِلَى الْقُضَاةِ أَ يَحِلُّ ذَلِكَ قَالَ مَنْ تَحَاكَمَ إِلَيْهِمْ فِي حَقٍّ أَوْ بَاطِلٍ فَإِنَّمَا تَحَاكَمَ إِلَى الطَّاغُوتِ وَ مَا يَحْكُمُ لَهُ فَإِنَّمَا يَأْخُذُ سُحْتاً وَ إِنْ كَانَ حَقّاً ثَابِتاً لِأَنَّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ قُلْتُ فَكَيْفَ يَصْنَعَانِ قَالَ يَنْظُرَانِ إِلَى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَلْيَرْضَوْا به‌حکماً فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ عَلَيْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَيْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّهِ قُلْتُ فَإِنْ كَانَ كُلُّ رَجُلٍ اخْتَارَ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِنَا فَرَضِيَا أَنْ يَكُونَا النَّاظِرَيْنِ فِي حَقِّهِمَا وَ اخْتَلَفَا فِيمَا حَكَمَا وَ كِلَاهُمَا اخْتَلَفَا فِي حَدِيثِكُمْ- قَالَ الْحُكْمُ مَا حَكَمَ بِهِ أَعْدَلُهُمَا وَ أَفْقَهُهُمَا وَ أَصْدَقُهُمَا فِي الْحَدِيثِ وَ أَوْرَعُهُمَا وَ لَا يَلْتَفِتْ إِلَى مَا يَحْكُمُ بِهِ الْآخَرُ قَالَ قُلْتُ فَإِنَّهُمَا عَدْلَانِ مَرْضِيَّانِ عِنْدَ أَصْحَابِنَا لَا يُفَضَّلُ وَاحِدٌ مِنْهُمَا عَلَى الْآخَرِ قَالَ فَقَالَ يُنْظَرُ إِلَى مَا كَانَ مِنْ رِوَايَتِهِمْ عَنَّا فِي ذَلِكَ الَّذِي حَكَمَا بِهِ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ مِنْ أَصْحَابِكَ فَيُؤْخَذُ بِهِ مِنْ حُكْمِنَا وَ يُتْرَكُ الشَّاذُّ الَّذِي لَيْسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِكَ فَإِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ لَا رَيْبَ فِيهِ وَ إِنَّمَا الْأُمُورُ ثَلَاثَةٌ أَمْرٌ بَيِّنٌ رُشْدُهُ فَيُتَّبَعُ وَ أَمْرٌ بَيِّنٌ غَيُّهُ فَيُجْتَنَبُ وَ أَمْرٌ مُشْكِلٌ يُرَدُّ عِلْمُهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ قَالَ رسول‌الله ص حَلَالٌ بَيِّنٌ وَ حَرَامٌ بَيِّنٌ وَ شُبُهَاتٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَمَنْ تَرَكَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ مَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَكَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ هَلَكَ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ قُلْتُ فَإِنْ كَانَ الْخَبَرَانِ عَنْكُمَا مَشْهُورَيْنِ قَدْ رَوَاهُمَا الثِّقَاتُ عَنْكُمْ قَالَ يُنْظَرُ فَمَا وَافَقَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ خَالَفَ الْعَامَّةَ فَيُؤْخَذُ بِهِ وَ يُتْرَكُ مَا خَالَفَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ وَافَقَ الْعَامَّةَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ الْفَقِيهَانِ عَرَفَا حُكْمَهُ مِنَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ وَجَدْنَا أَحَدَ الْخَبَرَيْنِ مُوَافِقاً لِلْعَامَّةِ وَ الْآخَرَ مُخَالِفاً لَهُمْ بِأَيِّ الْخَبَرَيْنِ يُؤْخَذُ قَالَ مَا خَالَفَ الْعَامَّةَ فَفِيهِ الرَّشَادُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَإِنْ وَافَقَهُمَا الْخَبَرَانِ جَمِيعاً قَالَ يُنْظَرُ إِلَى مَا هُمْ إِلَيْهِ أَمْيَلُ حُكَّامُهُمْ وَ قُضَاتُهُمْ فَيُتْرَكُ وَ يُؤْخَذُ بِالْآخَرِ قُلْتُ فَإِنْ وَافَقَ حُكَّامُهُمُ الْخَبَرَيْنِ جَمِيعاً قَالَ إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَأَرْجِهْ حَتَّى تَلْقَى إِمَامَكَ فَإِنَّ الْوُقُوفَ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَاتِ‏)، (عمر بن حنظله گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: اگر دو مرد از هم‌مذهبان ما درباره دين يا ارث باهم اختلاف داشته باشند و به نزد سلطان وقت يا قاضيان معروف به محاكمه روند، آيا حلال است اين كار؟ فرمود: هر كه به‌حق يا ناحق نزد آن‌ها به محاكمه رود پيش طاغوت به محاكمه رفته با اينكه خدا فرمان داده به طاغوت كفر ورزند و پشت كنند، خداى تعالى فرمايد: «مى‏خواهند پيش طاغوت به محاكمه روند با اين‌كه دستور دارند بدان كافر باشند» عرض كردم: پس چه كنند؟ فرمود: رجوع کنند به يكى از شماها كه حديث ما را روايت كند و در حلال و حرام ما نظر دارد و احكام ما را مى‏داند و به‌حکميت او راضى شوند كه او را حاكم شماها مقرر ساختم و اگر طبق حكم ما قضاوت كند و از او نپذيرد، همانا حكم ما را سبك شمرده و ما را رد كرده و کسی که ما را رد کند، خدا را رد کرده است. گفتم: اگر هرکدام شخصى را حكم ساخت و راضى شدند كه آن دو شخصى ناظر در حق آن‌ها باشند و آن دو حکم مختلف دادند و هر دو حديث از شما دارند و حديث‏ها مختلف‏ هستند؟ فرمود: حكم آن‌کسی درست است كه عادل‌تر و فقيه‏تر و در نقل حديث راستگوتر و با تقوى‏تر است و به‌حکم آن ديگرى توجه نشود. گفتم: هر دو در نظر اصحاب ما عادل‌اند و پيش شيعه رضايت بخشند و بر هم برترى و مزيتى ندارند. فرمود: به آن روايتى توجه شود كه از ما نقل شده و مدرك حكم آن‌ها است، به هرکدام از دو روايت كه مورد اتفاق شيعه است عمل شود و آن روايت شاذ و غير معروف نزد شيعه ترك شود، زيرا در روايت مورد اتفاق ترديدى نيست و همانا امور بر سه گونه است: امرى كه روشن است درست و حق است، بايد پيروى شود؛ و امرى كه معلوم است ناحق است و گمراهى است بايد از آن اجتناب شود؛ و امر مشكلى كه بايد به خدا و رسولش برگردد، رسول خدا (ص) فرمود: حلالى است روشن و حرامى است روشن و در بين اين امور مشتبهى هم هست، هر كه مورد شبهه را ترك كرد، از محرمات نجات‌یافته و هر كه بدان اخذ كرد و درنتیجه مرتكب حرام شود و ندانسته هلاك گردد. گفتم: اگر هر دو روايت از شما مشهورند و رجال موثق هر دو را نقل كردند از قول شما؟ فرمود: توجه شود هرکدام با قرآن و سنت موافق است و با عامه مخالف است بدان عمل شود و آن‌که حكمش برخلاف قرآن و سنت و موافق عامه است ترك شود. گفتم: قربانت، اگر دو تن فقيه حكم، هر دو حكم خود را موافق كتاب و سنت تشخيص دهند ولى يكى از دو خبر مدرك‏ حكم موافق عامه است و ديگرى مخالف عامه به كدام از دو خبر عمل شود؟ فرمود: آنكه مخالف عامه است مايه رشد و هدايت است. عرض كردم: قربانت، اگر هر دو خبر موافق عامه هستند (يعنى هرکدام موافق يكى از مذاهب عامه است)؟ فرمود: توجه شود هرکدام بيشتر مورد ميل حكام و قضات‌اند ترك شود و به ديگرى عمل شود. گفتم: اگر هر دو از اين نظر برابر باشند و مورد ميل حكام باشند؟ فرمود: اگر چنين باشد، بايد صبر كنى تا حضور امام برسى زيرا توقف در مورد شبهات بهتر از افتادن در هلاكت است).([1]) و ديگر روايات بسيار. و می‌گويد: (و در اين باب، مهم‌ترين اين روايات را عرضه خواهيم کرد و آن روايات مهديين هستند (باوجود اين‌که تمام رواياتشان ضعيف بوده) و از نظر سند و دلالت ان شاء الله مورد مناقشه خواهيم داد و زير هر اسم ضعيف يا وثاقتش در کتب رجال به ثبت نرسيده، خط می‌کشم). می‌گويم: و اين مجموعه از احاديث، به مسلک فقهای آخرالزمان در خصوص تحقيقِ اسناد روايات و برای رساندنشان- البته به زعمشان- به منابع خاتمه می‌دهد و يکی از برادران انصار به تحقيق بالغ اسنادش برای اتمام‌حجت بر پيروان منهج تحقيق سندی، اقدام کرده است. (خداوند به او توفيق دهد). محمد بن يحيی از احمد بن محمد از ابن محبوب از جميل بن صالح از عبيده بن حذاء گويد: از امام باقر (ع) شنيدم که فرمودند: (والله إن أحب أصحابي إليّ أورعهم وأفقههم وأکتمهم لحديثنا وان أسوأهم عندي حالاً وأمقتهم الذي إذا سمع الحديث ينسب إلينا ويروی عنا فلم يعقله اشمأز منه وجحده وکفر من دان به وهو لايدري لعل الحديث من عندنا خرج وإلينا أسند فيکون بپلک خارجاً عن ولايتنا)، (به خدا سوگند که عزيزترين اصحاب نزد من، پرهيزکارترين آن‌ها و فقیه‌ترين و رازدارترين آنان نسبت به احاديث ما هستند و بدترين آنان نزد من کسانی هستند که هرگاه حديثی بشنوند که به ما نسبت داده می‌شود و از ما روايت می‌شود، پس بدون آنکه بينديشد از آن بيزاری می‌جويد و آن را انکار می‌کند و آن‌کس را که به آن عمل نمايد، کافر می‌خواند درحالی‌که نمی‌داند شايد اين حديث از ما صادرشده باشد و سندش از ما باشد پس به سبب اين عملش از ولايت ما خارج می‌گردد).([2]) ۱- محمد بن يحيی عطار قمی: نجاشی در رجالش ص ۳۵۳ شماره ۹۴۶ در مورد او می‌گويد: (محمد بن يحيی ابوجعفر عطار قمی از اصحاب ما در زمانش بوده، ثقه، دقيق، صاحب احاديث و کتب بسيار دارد ازجمله: کتاب مقتل حسين (ع) و کتاب النوادر، عده‌ای از اصحاب ما از فرزندش احمد از پدرش از کتب پدرش به ما خبر رسيده است). ۲- احمد بن محمد بن عيسی اشعری: شيخ طوسی در فهرست ص ۶۸ گويد: (... شيخ قم، وجه (صاحب شخصیت) و فقه او غیرقابل دفع است...). و علامه حلّی در خلاصة الأقوال ص ۶۱ گويد: (و ابوجعفر شيخ قم، وجه (صاحب شخصیت) و فقه او غیرقابل دفع است و هم‌چنين رئيسی بود که در آن سلطنت می‌کرد و با امام رضا (ع) و ابوجعفر ثانی و ابا الحسن عسکری (ع) ملاقات داشته، ثقه و صاحب کتبی است که در کتاب بزرگ ذکر کرديم). و محقق خوئی در معجم خود می‌گويد: (احمد بن محمد ابوجعفر، احمد بن محمد بن عيسی، احمد بن محمد بن عيسی اشعری، از حسين بن سعيد روايت شده... تا آن‌جا که می‌گويد: می‌گويم: او احمد بن محمد بن عيسی اشعری آتی است... تا آن‌جا که گويد: ۹۰۲- احمد بن محمد بن عيسی اشعری قمی، احمد بن محمد بن عيسی اشعری، احمد بن محمد بن عيسی بن عبدالله اشعری، ثقه و دارنده‌ی کتب می‌باشد و شيخ در رجال او را در ضمره‌ی اصحاب رضا (ع) و عده‌ای از اصحاب جواد (ع) ذکر کرده و گويد: احمد بن محمد بن عيسی اشعری از اصحاب امام رضا و از اصحاب هادی (ع) است؛ و نجاشی: احمد بن محمد بن عبدالله بن سعد بن مالک بن احوص بن سائب بن مالک بن عامر اشعری از بنی‌ذخران بن عوف ابن جماهر و ابن اشعر، مُکنی به ابا جعفر است).([3]) ۳- حسن بن محبوب: شيخ طوسی در فهرست ص ۹۶ شماره ۱۶۲ گويد: (حسن بن محبوب سراد و به زراد گفته می‌شود، مُکنی به ابوعلی است در نسل خود مولی، کوفی، ثقه بود و از امام رضا (ع) روايت کرده و از شصت رجال از اصحاب امام صادق (ع) نيز روايت کرده، شيخ جلیل‌القدر و از چهار ستون عصر خود به شمار می‌آمد). ۴- جميل بن صالح: نجاشی در رجال خود ص ۱۲۷ شماره ۳۲۹ گويد: (جميل بن صالح اسدی، ثقه، دقيق، راویِ امام صادق و امام رضا (ع) بوده است). ۵- ابوعبیده حذاء: نجاشی در رجال خود ص ۱۷۰ شماره ۴۴۹ گويد: (زياد بن عيسی ابوعبیده حذاء کوفی، ثقه بوده و از امام باقر و امام صادق (ع) روايت کرده... و در زمان حيات امام صادق (ع) وفات می‌يابد). حدثنا أحمد بن محمد بن عيسى، عن الحسين بن سعيد ومحمد بن خالد البرقي، عن عبدالله بن جندب، عن سفيان بن السمط، قال: (قلت لأبی عبدالله (ع): جعلت فداك، يأتينا الرجل من قبلكم يعرف بالكذب فيحدث بالحديث فنستبشعه. فقال ابوعبدالله (ع): يقول لك إنی قلت الليل إنه نهار والنهار إنه ليل؟ قلت: لا، قال: فإن قال لك هذا إنی قلته فلا تكذب به فإنك إنما تكذبني). احمد بن محمد بن عيسی از حسين بن سعيد و محمد بن خالد برقی از عبدالله بن جندب از سفيان بن سمط گويد: به امام صادق (ع) عرض کردم: فدايتان شوم ای مولايم، ممکن است مردی که به‌دروغگوئی معروف باشد از سوی شما خبری آورد و او را تکذيب کنيم؟ حضرت فرمودند: به تو می‌گويد: من گفتم که شب روز است و روز شب است؟ عرض کردم: خير فرمودند: اگر چنين گفته‌ای به تو گفت او را تکذيب نکن چراکه مرا تکذيب کرده‌ای).([4]) ۱- احمد بن محمد بن عيسی: شيخ طوسی در فهرست ص ۶۸ گويد: (... شيخ قم، وجه (صاحب شخصیت) و فقه او غیرقابل دفع است...). و علامه حلّی در خلاصة الأقوال ص ۶۱ گويد: (و ابوجعفر شيخ قم، وجه (صاحب شخصیت) و فقه او غیرقابل دفع است و هم‌چنين رئيسی بود که در آن سلطنت می‌کرد و با امام رضا (ع) و ابوجعفر ثانی و ابا الحسن عسکری (ع) ملاقات داشته، ثقه و صاحب کتبی است که در کتاب بزرگ ذکر کرديم). ۲- حسين بن سعيد: طوسی او را در رجال خود ص ۳۵۵ موثق دانسته و گويد: (... صاحب تصنيف‌های اهوازی و ثقه است). و شيخ طوسی نيز در فهرست خود گويد: (... ثقه است، از امام رضا و ابوجعفر ثانی و ابی‌الحسن سوم (ع) روايت کرده... و دارای سی جلد کتاب است و ذکرشده که احمد بن محمد بن عيسی از او روايت کرده است). و علامه حلّی در خلاصة الأقوال ص ۱۱۴ را ثقه دانسته: (ثقه، دقيق، جلیل‌القدر). و در اسناد کتاب کامل الزيارات ص ۴۷ و ص ۱۲۸ و غير روايت شده. و در اسناد تفسير قمی ج ۱ ص ۱۰۷ و غيره روايت شده. ۳- محمد بن خالد برقی: شيخ طوسی در رجال خود ص ۳۶۳ او را ثقه دانسته و گويد: (ثقه و از اصحاب امام رضا (ع) است). و در اسناد کامل الزيارات ص ۳۵۲ و ۳۱۹-۳۱۸ و غيره ذکرشده و محقق خوئی در معجم ج ۱۷ ص ۶۹ در مورد او گويد: (در اسناد تفسير قمی، فرموده‌ی خداوند متعال: ﴿فَقَدْ آتَيْنَآ آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا﴾، (در حقيقت ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم).([5]) واقع بوده و هم‌چنين در کامل الزيارات باب اول، در ثواب زيارت رسول (ص) و امام حسين (ع). ۴- عبدالله بن جندب: طوسی در رجال خود ص ۳۴۰ در مورد او گويد: (عربی، کوفی و ثقه است). و علامه حلّی او را ثقه دانسته و بسيار مورد مدح قرار داده. لطفاً به خلاصة الأقوال ص ۱۹۳ مراجعه شود. ۵- سفيان بن سمط: شيخ طوسی در رجال خود ص ۲۲۰ در مورد او گويد: (بجلی، کوفی و مستند است). و محقق داماد در خصوص کلام طوسی می‌گويد: (و از آن، جلال و بزرگی‌اش مستفاد می‌شود همان‌طور که بر متبحر پنهان نبوده).([6]) و او از مشايخ ابن عمر است که از احدی جز ثقه روايت نمی‌کنند، به کتاب کافی ج ۶ ص ۵۰۴ مراجعه شود؛ و هم‌چنين از مشايخ احمد بن محمد بن ابی‌نصر بيزنطی‌ست به کافی کلينی ج ۲ ص ۳۸۰ مراجعه شود و عبدالله بن جندب از ثقگی او بسيار نقل کرده و اين قرينه‌ی واضحی بر وثاقتش بوده همان‌طوری که بر خواننده مخفی نيست. صفار: حدثنا محمد بن الحسين، عن محمد بن إسماعيل، عن حمزة بن بزيع، عن علی السناني، عن أبی الحسن (ع) أنه كتب إليه فی رسالة: (ولا تقل لما بلغك عنا أو نسب إلينا هذا باطل وإن كنت تعرفه خلافه فإنك لا تدری لم قلنا وعلى أی وجه وصفة). ۲- صفار: محمد بن حسين از محمد بن اسماعيل از حمزه بن بزيع از علی سنانی از ابوالحسن (ع) نقل می‌کنند که حضرت در نامه خويش نوشتند: (در مورد حديثی که از ما به شما برسد و يا به ما نسبت داده شود نگویید باطل است درحالی‌که تو خلاف آن را می‌دانيد؛ زيرا تو نمی‌دانی که ما برای چه اين سخن را گفتيم و از طرف ديگر تو نمی‌دانی بر چه وجهی اين سخن را گفته‌ايم).([7]) ۱- صفار: نجاشی و غيره، او را ثقه دانسته‌اند. ۲- محمد بن حسين: نجاشی در ص ۳۳۴ و هم‌چنين شيخ طوسی در رجال خود ص ۷۹ و ص ۳۹۱ ثقه دانسته‌اند و در اسناد کتاب کامل الزيارات ص ۶۳ و ص ۴۷ و ص ۲۱۰ واقع است. ۳- محمد بن اسماعيل بن بزيغ: نجاشی در ص ۳۳۰ شماره ۸۹۳ ثقه دانسته و علامه حلّی يکی از طُرُق او را صحيح دانسته و در کتاب مختلف الشيعة ج ۴ ث ۱۷۰ در مورد او گفته: (ثقه، صحيح، کوفی...). ۴- حمزه بن بزيغ: علامه حلّی در خلاصة الأقوال ص ۱۲۱ او را ثقه دانسته و بقيه گفتند که او واقفی است و مادامی که در نقل حديث، ثقه بوده، اين امر اعتماد به او را خدشه‌دار نمی‌کند همان‌طور که ائمه (ع) و علمای رجال به آن سفارش کردند. ۵- علی سائی: او علی بن سويد سائی است؛ زيرا او همان شخصی است که به امام رضا (ع) نامه نوشت و اين حديث را در پاسخ نامه‌اش دريافت کرد و شيخ طوسی در رجال خود ص ۳۵۹ شماره ۵۳۲۰ ثقه دانسته و محقق خوئی در معجم رجال حديث ج ۱۳ ص ۵۸ شماره ۸۲۰۲ وثاقتش را ذکر کرده است. احمد بن محمد بن خالد البرقي عن محمد بن إسماعيل، عن جعفر بن بشير، عن أبی بصير، عن أبی جعفر (ع) أو عن أبی عبدالله (ع)، قال: (لا تكذبوا الحديث إذا أتاكم به مرجئ ولا قدری ولا حروری ينسبه إلينا فإنكم لا تدرون لعله شيء من الحق فيكذب الله فوق عرشه). احمد بن محمد بن خالد برقی از محمد بن اسماعيل از جعفر بن بشير از ابی بصير از امام باقر يا امام صادق (ع) نقل می‌کند که فرمودند: (حديثی که مرجی، قدری و يا حروری به‌سوی شما می‌آورد و به ما نسبت می‌دهد را تکذيب نکنيد درحالی‌که نمی‌دانيد شايد در آن حق باشد و این‌چنین خداوند را بر بلندای عرشش تکذيب می‌کنيد).([8]) ۱- احمد بن محمد بن خالد برقی: نجاشی گويد: (به تنهائی ثقه است از ضعفاء روايت می‌کند و به مرسل‌ها اعتماد کرده و کتاب‌هایی تصنيف کرده ازجمله محاسن...) و راوی ضعفاء بودن به اين حديث ضرری نمی‌رساند؛ زيرا محمد بن اسماعيل از او روايت کرده درحالی‌که ثقه بوده و طوسی همان چيزی را ذکر کرده که نجاشی ذکر کرده، فهرست ص ۶۲ و محقق خوئی در معجم ج ۲ ص ۱۵ شماره ۳۸۳ ذکر کرده: (در اسناد تفسير قمی، در تفسير فرموده‌ی خداوند متعال: ﴿حُورٌ مَّقْصُورَاتٌ فِي الْخِيَامِ﴾، (حورانى پرده‏نشين در [دل] خيمه‏ها).([9]) واقع است و هم‌چنين در اسناد کامل الزيارات اثر ابن قولويه ص ۱۶۴ شماره ۲۱۰ و ص ۲۵۶ شماره ۳۸۴ و ص ۵۳۵ شماره ۸۲۳ واقع بوده. ۲- محمد بن اسماعيل بن بزيغ: نجاشی در ص ۳۳۰ گويد: (از صالحان طائفه و با ثقه‌ترينشان، بسيار عامل و صاحب کتب بوده ازجمله کتاب ثواب الحج... و محمد بن عمرو کشی گويد: محمد بن اسماعيل بن بزيغ از رجال ابی‌حسن موسی بوده و ابوجعفر ثانی (ع) را درک کرده)؛ و طوسی در رجال خود ص ۳۶۴ گويد: (ثقه، صحيح، کوفی...). ۳- جعفر بن بشير: نجاشی در ص ۱۱۹ گويد: (ابومحمد بجلی وشاء از زُهاد، عابدان و ناسکان اصحاب ما و ثقه بوده و در کوفه مسجدی از برای اوست که در نسل او تا به امروز باقی‌مانده و من و بسياری از اصحاب ما هرگاه وارد کوفه می‌شديم همراه او در مساجدی که در آن‌ها ميل به نمازخواندن داشت، نماز می‌خوانديم و جعفر در سال ۲۰۸ وفات يافت، ابو عباس بن نوح می‌گفت که او مُلقب به فقحة العلم بود و از ثقه‌ها روايت می‌کرد و آنان از او نيز روايت می‌کردند...) و طوسی در فهرست ص ۹۲ گويد: (بجلی، ثقه، جلیل‌القدر...) و در اسناد کامل الزيارات ص ۴۵ و ص ۶۶ و ۱۸۳ و غيره و هم‌چنين در تفسير قمی ج ۲ ص ۲۵۶ واقع است بلکه گفته شده فقط از ثقات روايت می‌کرد، لطفاً به معجم خوئی ج ۱ ص ۶۸ مراجعه شود. ۴- ابو حصين اسدی و نامش زهر بن عبدالله اسدی است: نجاشی در ص ۱۶۷ گويد: (زهر بن عبدالله اسدی، ثقه بوده و از امام باقر و امام صادق (ع) روايت کرده و صاحب کتاب است...) و علامه حلّی در خلاصة الأقوال ص ۱۵۳ گويد: (زهر بن عبدالله اسدی، ثقه و از امام باقر و امام صادق (ع) روايت کرده است). ۵- ابو بصير: از هرگونه تعريف و تجميد در وثاقت، بی‌نياز است. و برای اختصار، برخی روايات بدون تعرض به تحقيق اسنادی را ذکر خواهم کرد؛ زيرا آنچه در علم درايه صحيح بوده اين است که: اگر خبر، موافق اخبار صحيح بوده به آن اعتماد می‌شود حتی اگر دارای سند ضعيف يا اصلاً بدون سند باشد و اين‌چنين تمام روايات موافق با روايات پيشين که صحت سندشان به اثبات رسيده، برگرفته می‌شوند بلکه موضوعی که ما از خلال تواتر روايات و صحتشان، در صدد ارتقای آن به مراحل قطع و يقين هستيم ممکن نيست احدی در علم درايت چنين رواياتی ردّ يا در آن‌ها تشکيک شود جز معاندينی که بدون دليل، بحث و مجادله می‌کنند. رسول‌الله (ص) فرمودند: (مَن رَدَّ حَديثا بَلغَهُ عنّي فأنا مُخاصِمُهُ يَومَ القِيامَةِ، فإذا بَلَغكُم عنّي حَديثٌ لم تَعْرِفوا فقولوا: اللّه ُ أعْلَمُ)، (هر كس حديثى از من به او برسد و آن را انكار كند، در روز رستاخيز من دشمن او خواهم بود. پس هرگاه حديثى از من به شما رسيد كه معنايش را نفهميديد، بگوييد: خدا بهتر مى‌داند).([10]) رسول‌الله (ص) فرمودند: (من کذب عليَّ معتمداً أورد شيئاً أمرت به فليتبوأ بيتاً في جهنم)، (هر کس عمداً به‌دروغ چيزی روايت کند که من به آن امر کردم، در خانه‌ای در جهنم مسکن می‌گزيند).([11]) و امام باقر (ع) فرمودند: (يا جَابِرُ، حَدِيثُنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، أَمْرَدُ ذَکْوَانُ وَعْرٌ أَجْرَدُ، لَا يحْتَمِلُهُ وَ الله إِلَّا نَبِي مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ مُؤْمِنٌ مُمْتَحَنٌ. فَإِذَا وَرَدَ عَلَيکَ يا جَابِرُ، شَي ءٌ مِنْ أَمْرِنَا، فَلَانَ لَهُ قَلْبُکَ، فَاحْمَدِ الله وَ إِنْ أَنْکَرْتَهُ، فَرُدَّهُ إِلَينَا أَهْلَ الْبَيتِ وَ لَا تَقُلْ کَيفَ جَاءَ هَذَا وَ کَيفَ کَانَ وَ کَيفَ هُوَ. فَإِنَّ هَذَا وَ الله الشِّرْکُ بِالله الْعَظِيمِ)، (ای جابر، سخن ما سخت، سخت شده، همانند سنگ صاف و بدون ریش و شعله‌ور، سخت و صیقل؛ آن را تحمّل نياورد جز فرشته‌ای مقرّب يا پيغمبری مرسل يا بنده‌ای که خدا دلش را به ايمان آزموده است. پس هرگاه چيزی از امر ما بر تو ارائه شد و قلب تو آن را قبول کرد، سپاس خدا را بگوی و حتی اگر آن را انکار کردی، آن را به ما واگذار کن و نگو چه طور چنين چيزی می‌شود؛ چراکه به خدا قسم چنين چيزی، شرک به خداست).([12]) و امام صادق (ع) فرمودند: (ما على أحدكم إذا بلغه عنا حديث لم يعط معرفته أن يقول القول قولهم فيكون قد آمن بسرنا وعلانيتنا)، (هر کس از شما که حديثی از ما به‌سوی او ابلاغ شود و بدون اين‌که آن را درک و فهم کند، بگويد: قول، قولشان است (قولشان حق است) همانند کسی است که به آشکار و نهان ما ايمان آورده باشد).([13]) ملاحظه: قانون عام نزد اهل‌بیت (ع)، عدم ردّ احاديث به هر سبب می‌باشد و اين همان ضابطه‌ی عام است و در هنگام تعارض، ضوابط چنين بوده: اگر حديث متعارض با مسلمات کتاب و سنّت باشد، ترک می‌شود. امام باقر (ع) فرمودند: رسول‌الله (ص) در حجت الوداع فرمودند: (فإذا أتاکم الحديث فاعرضوه علی کتاب الله وسنتي فما وافق کتاب الله وسنتي فخذوا به وما خالف کتاب الله وسنتي فلا تأخذوا به...)، (هرگاه حديثی به‌سوی شما آمد آن را به کتاب خدا و سنّتم عرضه بداريد پس اگر موافقشان بوده آن را برگيريد و اگر با کتاب خدا و سنّتم مخالف بود آن را برنگیرید).([14]) اگر روايات شيعه با روايات عامه، دچار تعارض شوند، رواياتی که از طُرُق شيعه اخذ شده‌اند، برگرفته شوند. امام صادق (ع) فرمودند: (... دَعُوا مَا وَافَقَ الْقَوْمَ فَإِنَّ الرُّشْدَ فِي خِلَافِهِم‏)، (هرکدام مخالف با عامه است آن را بگير، هرکدام موافق است آن را رها کن و درستی در مخالف آن‌هاست).([15]) مثلاً اگر حديثی از امام صادق (ع) روايت شود و بار ديگر نيز از امام صادق (ع) روايت شود که با حديث اول در حالت عدم شناختمان به اول و دوم در تضاد باشد و اين‌که ندانيم کدام را برگيريم همان‌طوری که از امام صادق (ع) روايت شده آن هنگام که در مورد تعارض اخبار و برگرفتن کدام يک واجب‌تر است، پرسيده شد، حضرت فرمودند: (... فبأيهما أخذتم من باب التسليم وسعکم)، (و هرکدام را که از باب تسليم برگرفتيد شما را کافی است).([16]) اگر حديثی از امام صادق (ع) روايت شد و حديث ديگر نيز از ايشان ولی معارض با اول روايت شود و ما متقدم را از متأخر شناختيم، متأخر را برمی‌گیریم. روايت امام صادق (ع): (أرايت لوحدثتک بحديثٍ العام ثم جئتنى مِن قابلٍ فحدثتک بخلافه بأيّهما کنت تأخذ؟ قال: قلت: کنت آخذ بالأخير، فقال: رحمک الله)، (اگر امسال براى تو حديثى را بيان کنم، سپس سال آينده که نزد من آمدى حديث ديگرى بازگو کنم که ـ از لحاظ محتوا ـ برخلاف حديث قبل باشد، به کدام يک عمل خواهى کرد؟ راوى عرض کرد: به حديث آخرى عمل خواهم کرد، حضرت فرمود: خداوند تو را رحمت کند).([17]) مثلاً اگر حديثی از امام صادق (ع) وارد شد و حديث ديگر از امام مهدی (ع) روايت شود، حديث دومی يعنی متأخر را برمی‌گیریم. از امام صادق (ع) پرسيده شد: (اگر حديثی از اولين شما و حديثی از آخرين شما بيايد، کدام را برگیریم؟ فرمودند: حديث آخری).([18]) اهل‌بیت (ع) توجه ما را به ايمان به حديثشان و تصديقش ملتفت می‌سازند و اين‌که آن ايمان، از بزرگ‌ترين درجات يقين و ايمان است و بر تفقه بر احاديث ايشان تأکيد می‌کنند: امام صادق (ع) فرمودند: (تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِي زِيارَتِکُمْ إِحْياءً لِقُلُوبِکُمْ وَ ذِکْراً لِأَحَادِيثِنَا وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ فَإِنْ أَخَذْتُمْ بِهَا رَشَدْتُمْ وَ نَجَوْتُمْ وَ إِنْ تَرَکْتُمُوهَا ضَلَلْتُمْ وَ هَلَکْتُمْ فَخُذُوا بِهَا وَ أَنَا بِنَجَاتِکُمْ زَعِيمٌ)، (به زيارت یکدیگر رويد؛ زيرا زيارت شما از یکدیگر زنده گردانيدن دل‌های شما و ياد نمودن احاديث ماست و احاديث ما شما را به هم متوجه می‌‏سازد، پس اگر به آن‌ها عمل کنيد، هدايت و نجات يابيد؛ و اگر آن‌ها را ترک کنيد گمراه و هلاک شويد، پس به آن‌ها عمل کنيد و من ضامن نجات شمايم).([19]) و نيز فرمودند: (الرواية لحديثنا يسدد به قلوبَ شيعتنا اَفضَلُ مِن ألفِ عابدٍ)، (آن‌كه احاديث ما را روايت كند و دل‌های شيعيان را استوار سازد از هزار عابد بهتر است).([20]) و رسول‌الله (ص) فرمودند: (يا علي! و اعلم ان اعجب الناس ايمانا و اعظمهم يقينا قوم يكونون في آخرالزمان، لم يلحقوا النبي فحجبت عنهم الحجة فامنوا علي سواد علي بياض)، (ای علی! بدان‌که عجيب‌ترين مردم و از نظر ايمانی و عظیم‌ترین ايشان در يقين (به خداوند و نشانه‌های او) گروهی در آخرالزمان هستند كه پيامبر را نديده‌اند و حجت خدا نيز از ايشان غايب شده است، اما آنان‌هم چنان به سياهی بر روی سپيدی ايمان دارند).([21]) و روايات بسياری موجود است که از ردّ هرگونه روايت نهی کرده و بر تسليم در برابر آن تأکيد داشته جز اين‌که مخالف با قرآن و سنّت نبوی باشد، لذا به اختصارش بسنده کرديم و هر کس خواهان احاطه بوده، گريزی بر کتب حديث داشته باشد. و اين بيان برگرفته از کتاب (پاسخ به مُنکران اصحاب ائمه)، می‌باشد. بسم الله الرحمن الرحيم والحمد لله رب‌العالمین، وصلی الله علی محمد وآل محمد الأئمة والمهديين و لعنت خداوند بر دشمنان آل محمد از اولين و آخرين و لعنت خدا بر دشمنان مهديين دوازده‌گانه و منکرينشان تا قيام روز دين. مدتی پيش، دفتر سيد محمود حسنی در مجر، از انصار امام مهدی (ع) در مجر طلب مناظره‌ی علنی کرد و انصار طلبش را اجابت کردند اما به اين شرط که شخصی به‌عنوان نماينده از طرف سيد محمود حسنی جلو بيايد که همراه خود يک سند رسمی و مختوم به مُهر او باشد اما دفتر سيد محمود حسنی در مجر، درخواست کرد که از اين شرط مبنی بر ارسال شخصی به‌عنوان نماينده رسمی دفتر سيد محمود حسنی در عماره به همراه سند مختوم صرف‌نظر شود. بااین‌حال، نماينده‌ی دفتر عماره پيش آمد و شيخ ناظم عقيلی (خداوند حفظش کند)، با او مناظره کرد اما زمانی که شيخ در صدد بيان ادله‌ی دعوت سيد احمد الحسن وصی و فرستاده‌ی امام مهدی (ع) برآمد، اين نماينده اعتراض کرد و شيخ را مطرح ساختن ادله‌ی دعوت با ادعايش مبنی بر اين‌که روايت سمری، اصل دعوت را نفی کرده، منع کرد و هنگامی‌که شيخ ناظم عقيلی با ادله‌ی قاطع او را درهم کوبيد و اين نماينده تسليم شد که روايت سمری با اصل دعوت منافات نداشته، بهانه‌ی ديگر مطرح کرد مبنی بر اين‌که هرگز وجود اوصياء مهديين در روايات رسول و ائمه (ع) ثابت نشده و ادعا می‌کند وصيّت رسول‌الله و رواياتی که به اثبات مهديين پرداخته‌اند همه دارای راويان مجهول هستند و اين نماينده سه بار قسم خدای بزرگ را خورد که راويانش مجهول‌اند و در مناظره به داد و فرياد برخاست و از اسلوب و آداب مناظره خارج‌شده و با اين ادعا که مهديينی وجود ندارند و راويانِ رواياتِ مهديين همه مجهول‌اند از مناظره کنار کشيد... و ما فقط می‌خواهيم در اين خلاصه، مقلدان سيد محمود حسنی و قومی که شما را به استحمار گرفته و سبک‌مغز شمارده‌اند و اغفالتان کرده‌اند و از اصول در گوشتان فرياد می‌کشند درحالی‌که نه شما و نه آن‌ها می‌دانند که حقيقت اصول چيست و چگونه از آن استفاده می‌شود، تبيان کنيم و آگاه باشيد که آن‌ها سنّت تاريخ را تکرار می‌کنند و می‌خواهند شما را در خندق دشمنان امام مهدی (ع) قرار دهند: ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِؤُواْ نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللّهُ إِلاَّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾، (مى‏خواهند نور خدا را با سخنان خويش خاموش كنند ولى خداوند نمى‏گذارد تا نور خود را كامل كند هرچند كافران را خوش نيايد).([22]) آن‌ها به شما می‌گويند که راويان مجهول‌اند... مجهول‌اند... درحالی‌که خود چيزی از سند روايات و طُرُق اسنادش نمی‌دانند و ای‌کاش می‌دانستم که مجهول کيست؟! اين جاهلان که در ميان شما ياوه‌گوئی می‌کنند يا بهترين اصحاب ائمه و بهترين علمای شيعه، آن ناقلان روايات اهل‌بیت (ع) در خصوص مهديين دوازده‌گانه و ازجمله‌ی آن‌ها، پنج روايت وارد شده در کتاب کافی که بر مهدی اول با ائمه دوازده‌گانه دلالت داشته و دارای سند صحيح و با گواهی بسياری از علمای شيعه که در کتبشان تدوينش کردند و علاوه بر آن، ديگر روايات بسيار که بر مهدی اول با ائمه (ع) دلالت دارند و ما اين روايات را به استاد ضياء زيدی (خداوند حفظش کند)، واگذار می‌کنيم تا در کتاب خود (مهدی و مهديين)،([23]) که در آينده‌ی نه‌چندان دور منتشر خواهد کرد، بيان کند. و روايات مهديين بسيارند و تلاش برای انکارشان از خلال طعنه‌زنی به سند روايات، يک تلاش بیهوده و نافرجام است و اين فعل از احدی جز دشمنان آل محمد (ع) سر نمی‌زند؛ زيرا دشمنی و به ستيز برخاستن عليه مهديين از آل محمد (ع) عين دشمنی با ائمه (ع) می‌باشد. و علاوه بر آن، تحقيق در بابِ سندِ رواياتِ دوازده مهدی نزد ماست و راويان بزرگوارش همه شيعه و از شيعه روايت کرده‌اند و بسياری از آنان در کتب رجال مورد مدح قرار گرفته‌اند ازجمله (محمد بن فضيل) که شيخ مفيد در نامه‌ی عددی خود در مورد او گويد: (محمد بن فضيل يکی از رؤسا و فقهای اعلام بوده که حلال از ايشان برگرفته می‌شد) و (سعد بن عبدالله)، نجاشی درباره‌ی او می‌گويد: (سعد بن عبدالله بن ابی‌خلف اشعری قمی ابوالقاسم، شيخ اين طائفه و فقيه و وجيه آن است) و (ابوبکر حضرمی)، بن شهر آشوب در مناقب خود درباره‌ی او می‌گويد: (ابوبکر حضرمی، دروازه‌ی امامت صادق (ع) است). ازجمله: علی بن احمد بن عمران دقاق، يکی از مشايخ صدوق بوده که او را ذکر کرد و گفت: و از آن‌ها ابوبصير صاحب امام صادق (ع) است که از هرگونه تعريف و تمجيد بی‌نياز بوده. و عالم جليل ابی‌عبدالله حسين بن علی بن سفيان بزوفری که شيخ طوسی وصيّت را از او روايت کرده و نجاشی گويد: حسين بن علی بن سفيان بزوفری: (شيخ ثقه و جليل است)؛ و اينان را فقط از چهار روايت از روايات مهديين برگرفته‌ايم ازجمله: امام صادق از پدران بزرگوارش از امیرالمؤمنین (ع) نقل می‌کنند که فرمودند: (قال رسول‌الله (ص) فی الليلة التی كانت فيها وفاته - لعلی (ع): (يا أبا الحسن، أحضر صحيفة ودواة. فأملا رسول‌الله وصيته حتى انتهى إلى هذا الموضع فقال: يا علی إنه سيكون بعدی اثنا عشر إماماً ومن بعدهم إثنا عشر مهدياً، (... إلى قوله (ص)) فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد المستحفظ من آل محمد (ع). فذلك اثنا عشر إماماً، ثم يكون من بعده اثنا عشر مهدياً، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه أول المقربين له ثلاثة أسامي: اسم كاسمی واسم أبی وهو عبدالله وأحمد، والاسم الثالث: المهدي، هو أول المؤمنين). (در شب وفات رسول خدا (ص) - فرمودند: (ای ابوالحسن دواتی و صحيفه‌ای بياور و رسول خدا شروع به املا کردن وصيت و امام علی (ع) آن را با دست خود می‌نوشت تا به اين موضوع از وصيت رسيد و فرمودند: ای علی بعد از من دوازده امام و بعد از آنان دوازده مهدی هستند (تا آنجا که می‌فرمایند) هنگامی‌که زمان وفات حسن عسکری (ع) رسيد آن را به فرزندش محمد مستحفظ از آل محمد (ع) تسليم کند؛ و آن‌ها دوازده امام می‌باشند و بعد از آن‌ها دوازده مهدی می‌باشد (و اگر وفاتش رسيد) آن را به فرزندش اولين مقربين که سه اسم دارد اسمی همانند اسم من و پدرم و او احمد و عبدالله و اسم سوم او مهدی می‌باشد تسليم می‌کند و او اولين ايمان آورندگان است).([24]) امام صادق (ع): (إن منا بعد القائم اثنا عشر مهدياً من ولد الحسين (ع))، (همانا بعد از قائم دوازده مهدی از فرزند حسين (ع) می‌باشند).([25]) عن أبی بصير، قال: (قلت للصادق جعفر بن محمد (ع): يا ابن رسول‌الله، إنی سمعت من أبيك (ع) أنه قال: يكون بعد القائم اثنا عشر مهدياً، فقال: إنما قال: اثنا عشر مهدياً، ولم يقل: إثنا عشر إماماً، ولكنهم قوم من شيعتنا يدعون الناس إلى موالاتنا ومعرفة حقنا). ابی بصير گويد: به امام صادق (ع) عرض کردم: يا ابن رسول‌الله از پدرتان شنيدم که فرمودند: بعد از قائم (ع) دوازده مهدی می‌باشد. حضرت فرمودند: (پدرم فرمودند: دوازده مهدی، نه دوازده امام!! اما آنان قومی از شيعيان ما هستند که مردم را به مودت و معرفت حق ما دعوت می‌کنند).([26]) عن سعد بن عبدالله، عن أبی عبدالله محمد بن أبی عبدالله الرازی الجاموراني، عن الحسين بن سيف بن عميرة، عن أبيه سيف، عن أبی بكر الحضرمي، عن أبی جعفر (ع)، قال: (قلت له: أی بقاع الأرض أفضل بعد حرم الله ( و حرم رسوله (ص)؟ فقال: الكوفة يا أبا بكر هی الزكية الطاهرة، فيها قبور النبيين المرسلين وغير المرسلين والأوصياء الصادقين، وفيها مسجد سهيل الذی لم يبعث الله نبياً إلا وقد صلى فيه، ومنها يظهر عدل الله، وفيها يكون قائمه والقوام من بعده، وهی منازل النبيين والأوصياء والصالحين). سعد بن عبدالله از ابی عبدالله محمد بن ابی عبدالله رازی جامورانی از حسين بن سيف بن عميره از پدرش سيف از ابی‌بکر حضرمی از امام باقر (ع) نقل کند که از حضرت پرسيدم: کدامين بقعه بر زمين بعد از حرم خدا و رسولش فضليت دارد؟ فرمودند: ای ابوبکر کوفه آن مکانی تزکيه شده و طاهری است و در آن قبور انبيای مرسلين و غير مرسلين و اوصيای صادقين است و هم‌چنين در آن مسجد سهله است که خداوند هيچ پيامبری را مبعوث نکرده مگر در آن نماز خوانده و عدل خدا در آن ظهور می‌کند و در آن قائم و قائمان به امر، بعد از او حکومت می‌کنند و آن منازل پيامبران و اوصيا و صالحين می‌باشد).([27]) و آنچه تقديم شد برای طالب حق مستفاد می‌شود، نماينده‌ای که سه بار به خدای بزرگ قسم می‌خورد که راويان روايات مهديين همه مجهول‌اند، دروغ‌گوی افترا زننده بر خدا و رسولش و صاحب گناه عظيم درملأعام است (جائی‌که سه بار قسم غليظ و محکم می‌خورد)، مادامی که تصوير و فيلم ضبط شده‌اش موجود است و همه، اين نحوه‌ی قسم خوردن او را مشاهده کردند و پيدا شد که چه قسم بزرگی از روی ستم خورده و انکار آن به‌هیچ‌وجه مِن الوجوه مُيَسَر نبوده است. و ان شاء الله کتاب مفصلی در باب تحقيقِ سندِ رواياتِ مهديين منتشر خواهد شد ولی حقيقت اين است که روايات مهديين از حدّ تواتر هم گذشته و ديگر نيازی به‌مرور سندش مبنی بر اين‌که از معصوم (ع) روايت شده نبوده است، هم‌چون دعای سومين روز از ماه شعبان مذکور در مفاتیح‌الجنان که در آن امام مهدی (ع)، ميلاد امام حسين (ع) را در روز سوم شعبان معرفی کردند و همواره شيعيان سوم شعبان هرساله سبب اعتمادشان به اين روايت، جشن می‌گيرند و شيخ طوسی قدس سره از طريق قاسم بن علاء همدانی و به‌واسطه‌ی محمد بن نعمان مفيد و حسين بن عبیدالله غضائری از محمد بن احمد صفوانی، اين دعا را روايت کرده است. پس شيخ طوسی قدس سره و هم‌چنين شيخ مفيد از هرگونه تعريف، بی‌نیازند و شيخ حسين بن عبیدالله بن ابراهيم غضائری از بزرگان علمای شيعه (و صاحب کتب التسليم علی امیرالمؤمنین بإمرة المؤمنين و مناسک الحج و ديگر کتب شيعه)، است و استاد شيخ طوسی و استاد نجاشی بوده و حقيقتاً غضائری نيز نيازی به تعريف و تمجيد ندارد و مفيد و طوسی هر دو شيوخ اين طائفه و فقيه‌اش و غضائری استادشان می‌باشد. و محمد بن احمد صفوانی: خوئی قدس سره در مورد او گويد: (ابوعبدالله از علی بن ابراهيم و شريف ابو محمدحسن بن احمد بن قاسم علوی محمدی- شيوخ تهذيب در طريقش به فضل بن شاذان- روايت کردند و سيد خوئی روايتش را صحيح دانسته و نسبت به او ترحم داشته تا جائی‌که در معجم خود می‌گويد: (... و محمد بن محمد بن نعمان و حسين بن عبیدالله از محمد بن احمد صفوانی قدس سره روايت کرد و گويد: قاسم بن علاء را ديدم درحالی‌که صد و هفده سال سن داشته، در سن هشتادسالگی با مولايمان ابا الحسن و ابا محمد عسکريين (ع) ملاقات کرده... (حديث) و روايت صحيح بوده و مشتمل بر آنچه دالِ بر بزرگی قاسم بن علاء و اختصاصش به امام (ع) و مورد عنايت بودن او می‌باشد...)، کلام خوئی قدس سره به پايان می‌رسد. و شهيد اول قدس سره در ذکر صفوانی گويد: (شيخ جليل صاحب مناقب و مآثر، ابوعبدالله محمد بن احمد صفوانی...) و صفوانی صاحب کتاب التعريف المشهور بوده لذا آشکار شد که طريق اين روايت بدين ترتيب است: طوسی از مفيد و غضائری از صفوانی از قاسم بن علاء از امام مهدی (ع). پس شيخ طوسی فقيه اين طائفه و رئيس آن، روايت را از قاسم بن علاء همدانی از دوستان امام هادی و وکيل امام عسکری و وکيل امام مهدی (ع) می‌باشد و شخص امام مهدی (ع) او را مدح کرده و شيخ طوسی به صدور اين دعا از جانب امام مهدی (ع) تسليم گشته و طريق وصول طوسی به آن، فقهای اين طائفه و رؤسايش يعنی مفيد و غضائری و صفوانی است. و روايت: (اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِحَقِّ الْمَوْلُودِ فى هذَا الْيوْمِ الْمَوْعُودِ بِشَهادَتِهِ قَبْلَ اْستِهْلالِهِ وَوِلادَتِهِ بَکَتْهُ السَّماَّءُ وَمَنْ فيها وَالاْرْضُ وَمَنْ عَلَيها وَلَمّا يطَاْ لابَتَيها قَتيلِ الْعَبْرَةِ وَسَيدِ الاْسْرَةِ الْمَمْدُودِ بِالنُّصْرَةِ يوْمَ الْکَرَّةِ الْمُعَوَّضِ مِنْ قَتْلِهِ اَنَّ الاْئِمَّةَ مِنْ نَسْلِهِ وَالشِّفاَّءَ فى تُرْبَتِهِ والْفَوْزَ مَعَهُ فى اَوْبَتِهِ والاْوصِياَّءَ مِنْ عِتْرَتِهِ بَعْدَ قاَّئِمِهِمْ وَغَيبَتِهِ حَتّى يدْرِکُوا الاْوْتارَ وَيثْاَروُا الثّارَ وَيرْضُوا الْجَبّارَ وَيکُونُوا خَيرَ اَنْصارٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِمْ مَعَ اْختِلافِ اللَّيلِ وَالنَّهارِ)،.([28]) در این متنی بر وجود اوصياء بعد از قائم (ع) دلالت می‌کند که می‌فرمایند: (و اوصياء از عترتش بعد از قائمشان و غيبت او). و متن بسيار واضح است که بر مهديين اوصيای امام مهدی (ع) اشاره داشته که زمانه را درک کرده و به خونخواهی برمی‌خیزند و خداوند را خشنود می‌سازند و بهترين انصار می‌باشند. اين روايت به سند نياز ندارد؛ زيرا متنش دلالت بر گوينده دارد و او امام معصوم (ع) می‌باشد اما بااین‌وجود، باز سندش و صحتش را بيان کرديم. و هم‌چنين از مفاتیح‌الجنان علاوه بر دعای سوم ماه شعبان، صلوات خاص روز جمعه را انتخاب می‌کنيم که راوی آن ضراب است و در آن نيز مهديين مذکورند و دعای خاص به ايشان اختصاص داده‌شده و آنان را ائمه از فرزند امام مهدی (ع) می‌نامد: (... و ائمه از فرزندش...). و اين دو روايت را بدين سبب از مفاتیح‌الجنان برگرفتيم که آن کتاب مشهوری بوده و دسترسی و اطلاع يافتن شيعيان به آن نسبت به ساير کتب آسان‌تر بوده و سند اين روايت به شرح زير است: شيخ طوسی (که شيخ طائفه و رئيس آن و بی‌نياز از تعريف بوده)، از احمد بن علی رازی (شيخ الحر در تذکرة المتبحرين گويد: شيخ احمد بن علی رازی، عالم و فقيه فاضلی بود که از ابن شهر آشوب روايت می‌کرد) از حسين بن محمد بن عامر اشعری (خوئی گويد: او ثقه است و نجاشی ثقگيش را تأييد کرده و علامه او را ذکر کرده و از اعتمادش به روايتش گفته)، از يعقوب بن يوسف ضراب (فقيهی از مشايخ صدوق و او يعقوب بن يوسف فقيه شيخ اهل ری است همان‌طوری که در امالی شيخ صدوق مذکور است)، از امام مهدی (ع) نقل می‌کند. (...اللهم صل على محمد المصطفى، وعلی المرتضى، وفاطمة الزهراء، (و) الحسن الرضا، والحسين المصطفى، وجميع الأوصياء، مصابيح الدجى، وأعلام الهدى، ومنار التقى، والعروة الوثقى، والحبل المتين، والصراط المستقيم، وصل على وليك (ای الإمام المهدي (ع)) وولاة عهده، والأئمة من ولده، ومد فی أعمارهم، وأزد فی آجالهم، وبلغهم أقصى آمالهم [دينا]، دنيا وآخرة ...). (...خداوندا بر محمد مصطفى و بر علی مرتضى و بر فاطمه زهرا و بر حسن صاحب مقام رضا و بر حسين صاحب مقام برگزيده و بر جميع اوصيای پيامبر كه همه چراغ شام تار عالم‌اند و نشانه‌های هدايت و مظاهر تقوى و حلقه محكم و زنجير مستحكم حق و راه راست خدايند درود بفرست و بر ولی خودت و ولی عهدان تو و پيشوايان از فرزندان او درود فرست و طول در عمرشان مرحمت فرما و زيستشان را زياد كن و آنان را به بالاترين آرزوی دين و دنيا و آخرت برسان.....) ([29]) سيد بن طاووس يکی از فقهای شيعه است که به ديدار امام مهدی (ع) مشرّف گشته در مورد اين صلوات می‌گويد: (و اگر تعقيب روز جمعه را به هر دليلی ترک کردی اين صلوات را از برای امری که خداوند ما را به طاعتش امر کرده، هرگز ترک مکن) و هيچ راهی برای انکارش وجود نداشته و اين سند صحيحش می‌باشد که علمای بزرگ شيعه در تصنيفاتشان نقل کردند و سيد ابن طاووس آن را مدح کرده و متنش دالِ بر صدورش از امام معصوم (ع) می‌باشد. و در اين بيان به اين دو روايت از مفاتیح‌الجنان برای بيان حق و ردّ باطل بسنده کرده‌ايم که نزد اغلب شيعه به‌وفور يافت می‌شود: ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ﴾، (بلكه حق را بر باطل فرو مى‏افكنيم پس آن را در هم مى‏شكند و به ناگاه آن نابود مى‏گردد واى بر شما ازآنچه وصف مى‏كنيد).([30]) و ما در اين بيان مختصر، از محمود حسنی و دفترش و بخصوص دفترش در عماره و به‌ویژه مجر، می‌خواهيم که بيان رسمی با مُهر خود منتشر کنند مبنی بر اين‌که سيد محمود حسنی يا نماينده‌ی مستقيمش تصريح کند که اعتقاد به مهديين باطل است و رواياتی که بر مهديين دوازده‌گانه بعد از امام مهدی دلالت دارند، همه غير صحيح و راويانشان مجهول‌اند و اگر چنين بيانی صادر نکند برای عامه‌ی مردم و به‌خصوص مقلدين محمود حسنی ثابت می‌شود که روايات صحیح‌اند و وکيلان سيد محمود حسنی دروغ‌گويند بلکه از روی زور و بهتان و طعنه به ائمه (ع) سه بار به خدای بزرگ قسم دروغ خوردند و خود و روايات اهل‌بیت (ع) را به سبب کينه‌توزی بر مهديين از آل محمد، حقير و کوچک ساختند تا جائی‌که اين شخص سه بار به خدای بزرگ قسم خورد که راويان احاديث مهديين همه مجهول‌الحال هستند و اين کلام را جهت استحمار مقلدان محمود حسنی و اغفالشان و سکوت دفتر عماره به اين قسم دروغ دلالت بر موافقت و رضايتشان به فعلش بوده است. و بعدازاین مدت، جمعی از وکيلان محمود حسنی به اين قسم موثوق به فيلم و تصوير آگاه گشته و هرگز احدی از آنان به فعل اين جاهل به امر مهديين اعتراض نکرد لذا آشکار شد که آنان دينشان را فروخته و با او موافق‌اند پس اگر اين سکوتشان نشانه‌ی جهلشان بوده، به‌راستی‌که حق را برايشان بيان کرديم و اگر از روی عناد و تکبر و آگاهی بوده پس خود را برای حساب و شمشير بی‌رحم مهدی (ع) که بر پيکر ظالمان و دشمنان فرزندانش مهديين (ع) می‌تازد، آماده کنند. بار الهی، بر محمد و آل محمد ائمه و مهديين درود فرست و لعنت خدا بر مُنکران ائمه و مهديين تا روز قيام دين باد. و برای اتمام فايده از اين کلام مختصر، آنچه علمای اعلام فقيه جليل سيد مرتضی قدس سره و فقيه جليل سيد محمد صادق صدر قدس سره روايت کردند و در آن ائمه و مهديين بعد از ايشان را ثابت می‌کنند را نقل می‌کنم و هر که طالب مطالعه‌ی بيشتر است به پاسخ کامل در کتاب (پاسخ به مُنکران اصحاب ائمه)، مراجعه کند. انصار امام مهدی (ع) (خداوند بر زمين تمکينش دهد) ۳/شعبان/۱۴۲۶ هـ.ق *** و می‌گويد: (سند روايت: اين روايت از ناحيه‌ی سند ضعيف است و مرسل بوده درصورتی‌که از جماعت ذکرشده و اين جماعت غير معروف‌اند و هم‌چنين راويانی که نام‌هايشان مذکور است، مجهول‌اند بدين معنی که در کتب رجال هرگز ذکر نشده‌اند و هيچ وثاقتی برايشان ذکر نشده و آنان: علی بن حسين، احمد بن محمد بن خليل، جعفر بن احمد مصری، عمويش حسن بن علی، پدرش). می‌گويم: بلکه اين روايت دارای سند صحيح و غير مرسل است و صرخی‌ها زمانی عورت علمی‌شان آشکار شد که آن را به مرسل بودن توصيف کردند. نام‌های جماعتی که شيخ طوسی از آن‌ها روايت کرده در مناسبات ديگر بیان‌شده‌اند و آنان: احمد بن عبدون و حسين بن عبیدالله غضائری، از ثقه‌ها هستند؛ زيرا از مشايخ نجاشی هستند و آنچه صاحب کتاب دفاع از وصيّت نوشته را ببين: و دليلِ نقلِ شيخ طوسی از کتاب حسين بن علی بن سفيان بزوفری، نقل حر عاملی از آن می‌باشد مبنی بر اين‌که او در سند روايات با ذکر مصنفی که خبر را از کتابش برگرفته، آغاز می‌کند و از آن‌جا که روايت وصيّت را با ذکر حسين بزوفری آغاز کرده مستفاد می‌شود اين روايت را از کتابش برگرفته سپس طريق وصول خود بدان کتاب را ذکر کرده و گويد: (و آنچه از ابی‌عبدالله حسين بن سفيان بزوفری ذکر کردم، احمد بن عبدون و حسين بن عبیدالله (غضائری)، مرا از آن باخبر ساخت).([31]) و اين متن کلام حر عاملی از شيخ طوسی است: (شيخ طوسی قدس سره در آخر (التهذيب)، بعد از ذکر کوتاهی در ايراد اخبار در ابتدا با نام مصنفی که خبر را از کتابش برگرفته يا صاحبِ اصلِ خبر گويد: و ما راه‌هایی که می‌توان از خلالشان به روايت اين اصول و مصنفات رسيد را درنهایت اختصار ذکر می‌کنيم تا بدین‌جهت اخبار از حدّ مرسل بودن خارج‌شده و وارد باب مستندات شود...).([32]) و اين اقتباس از همين کتاب گرفته شده: (فايده‌ی پنجم: و در ظاهر، شيخ طوسی آن را از کتاب حسين بن علی بن سفيان بزوفری يکی از ثقات نقل کرده و لذا کتابش بايد معتمد باشد و شيخ طوسی راه وصولش به اين کتاب را همان‌طور که حر عاملی از او نقل کرده گويد: (و آنچه از ابی‌عبدالله حسين بن سفيان بزوفری ذکر کرده، احمد بن عبدون و حسين بن عبیدالله مرا از آن باخبر کرده است).([33]) و علامه در مورد بزوفری می‌گوید: (شيخ، ثقه، جليل از اصحاب ما و از علامه فزونی يافته).([34]) و نجاشی در مورد او گويد: (شيخ ثقه، جليل از اصحاب ما، صاحب کتب- سپس کتبش را ذکر می‌کند- و مفيد و ابوعبدالله حسين بن عبیدالله غضائری و غيرشان از او روايت کردند).([35]) و سيد محمد صدر در موسوعه نقل کرده که بزوفری يکی از وکيلان امام مهدی (ع) گويد: (حسين بن علی بن سفيان: بن خالد بن سفيان، ابوعبدالله بزوفری، شيخ جليل از اصحاب ما صاحب کتب بود، شيخ در الغيبه از برخی علویان روايت می‌کند: در شهر قم بودم که بحث در باب مردی که مُنکر فرزندش شده، در بين برادران ما شکل گرفت پس به‌سوی شيخ رفتند و من نزد ايشان بودم، لذا نامه را نخوانده به او دفع کرد و به او امر کرد نزد ابی‌عبدالله بزوفری برود تا به آن نامه پاسخ دهد پس به‌سوی او رفت و من نيز حضور داشتم. ابوعبدالله گفت: پسر، پسر اوست و رويدادش در روز فلان و فلان و در موضع فلان و فلان اتفاق افتاده پس بگو نامش را محمد بنامد پس فرستاده بازگشت و آنان را خبر داد و مطلب برايشان روشن شد و فرزند به دنيا آمد و او را محمد ناميد) و مضمون اين خبر را درگذشته نقل کرديم و دالِ بر وکالت اجمالی اوست و مجلسی در بحار در توضيح اين خبر گويد: مستفاد می‌شود که بزوفری از سفيران بوده و هرگز نقل نشده است...).([36]) شما را به خدا آيا از چنين شخصی با اين حد وثاقت و عدالت، انتظار می‌رود که روايت ضعيف يا موضوعی نقل کند؟!! اضافه می‌کنم که او از اصحاب کتب معتمد بوده و شيخ طوسی، روايت وصيّت را از يکی از کتبش و از طريق: احمد بن عبدون و حسين بن عبیدالله غضائری که هر دو ثقه هستند نقل کرده؛ زيرا از مشايخ نجاشی هستند و ازجمله کتب بزوفری: کتاب الحج، کتاب ثواب الأعمال، کتاب أحکام العبيد و کتاب الرد علی الواقفة و کتاب سيرة النبي والأئمة... هستند همان‌طور که نجاشی در رجال خود ص ۳۴ ذکر کرده و گويد: احمد بن عبد الواحد، ابوعبدالله بزاز ما را از تمام کتبش باخبر کرده است. و اين‌چنين روايت وصيّت منقول از کتب معتبر حديث بوده که ثقات ائمه (ع) تأليفشان کردند و بدين سبب با چشم‌پوشی از وثاقت رجال سندش، قطعی‌الصدور اند همان‌طور که بزرگان علماء بدان تصريح کردند. علاوه بر آن، حسين بن علی مصری يکی از راويان وصيّت، از اصحاب کتب است و يکی از آن‌ها، کتاب الإمامة می‌باشد، لهذا می‌بايست روايت وصيّت نيز از کتبش منقول باشد و اين دليلِ ديگری بر ديگر ادله‌یِ صحتِ روايتِ وصيّت است و ذکر آن ان شاء الله خواهد آمد. بنابراین، مردی از اصحاب کتب و اصول معتمده در وثاقت و جلالتش و روايت اهل ثقه از او، هم‌چون مفيد و ابن غضائری و ابن عبدون که با ورع‌تر از کتب در علم رجال‌اند، ممکن نيست بلکه از آنان انتظار نمی‌رود که از کتاب يا اصل غير معتمد، روايت کنند درحالی‌که خود، بر فاعل چنين امری، خُرده می‌گيرند بلکه هر که از راويان چنين کند را ضعيف می‌شمارند و مادامی که شيخ طوسی، روايت وصيّت را از کتاب بزوفری، ثقه جليل المعتمد نقل کرده، اين دليل برای اثباتِ صحتِ روايتِ وصيّت، کافی است و نيازی به گريز زدن بر رجال سند و اثبات وثاقتشان به سبب فزونی قرائن نداشته و صحت وصيّت از اين کار توقع نمی‌رود همان‌طور که مکرراً تکرار کردم. می‌گويم: و در قسمت بعدی از اين حديث ذکر خواهيم کرد که مضمون روايتِ وصيّت، از نظر معنا متواتر بوده اما اشکالی ندارد اندکی بر منهج صحيح در تحقيق روايات عروج کنيم، منهجی که علمای مذهب از قبيل طوسی و عاملی و غيرشان از آن تبعيّت می‌کنند و اين منهج بر تقسيم احاديثِ قطعی‌الصدور به دو نوع استوار است: حديث متواتر و حديث محفوف با قرائن تأييدگر؛ و اگر از تواتر معنائی برای مضمون روايت وصيّت، تنزل يابيم، امکان جمع بسياری از قرائن مؤيد برای صدور روايت، مُيَسَر است و اين برخی قرائن منقول از کتاب (دفاع از وصيّت)، می‌باشد: قرائن صحتِ روايت وصيّت: قرينه‌ی اول: موافقت روايت وصيّت با قرآن کريم، همگان باوجود اختلاف در ادیان و مذاهب به وجوب اعتماد بر روايت درصورتی‌که موافق با قرآن باشد، اتفاق‌نظر دارند حتی اگر سندش حاوی ضعف باشد بلکه حتی اگر بدون سند باشد و روايات بسياری بر اين امر دلالت دارند ازجمله روايت رسول‌الله (ص) که فرمودند: (يا ايها الناس ما جائكم عني يوافق كتاب الله فانا قلته و ما جائكم يخالف كتاب الله فلم اقله)، (ای مردم! آنچه از من به شما رسيده در صورت موافقت با كتاب خدا، من گفته‌ام و آنچه را كه مخالف با قرآن باشد؛ نگفته‌ام).([37]) و روايت ابن ابی‌يعفور: از امام صادق (ع) در مورد اختلاف حديثی که روايت می‌شود پرسيدم که کدام را ثقه برگيريم و کدام را ثقه برنگیریم، حضرت فرمودند: (اذا ورد عليكم حديث فوجدتم له شاهداً من كتاب الله أو من قول رسول‌الله (ص) و الاّ لله فالّذى جاءكم به اولي به)، (هرگاه حديثی به شما رسيد و شاهدی از قرآن يا حديث پيامبر (ص) بر آن يافتيد، آن را بپذيريد، در غير اين صورت سزاوارتر آن است به كسی كه آن را برای شما نقل كرده است نسبت داده شود).([38]) و شاهد وصيّت از قرآن کريم، فرموده‌ی خداوند متعال است: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾، (بر شما مقررشده است كه چون يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر خیری بر جاى گذارد براى پدر و مادر و خويشاوندان [خود] به‌طور پسنديده وصيت كند [اين كار] حقى است بر پرهيزگاران).([39]) که بر وجوب وصيّت در حالت احتضار تأکيد داشتند يعنی زمانی که آثار مرگ در انسان مشاهده می‌شود. و هيچ نص و متنی از برای وصيّت رسول‌الله (ص) در شب وفات پيدا نشده، جز روايتی که شيخ طوسی نقل کرده و بر امامت ائمه و مهديين (ع) دلالت داشته، لذا هر کس اين وصيّت را ردّ کند يا بدان تشکيک کند، به‌راستی‌که رسول‌الله (ص) را به مخالفت با فرموده‌ی خدا متهم کرده: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾، (بر شما مقررشده است كه چون يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر خیری بر جاى گذارد براى پدر و مادر و خويشاوندان [خود] به‌طور پسنديده وصيت كند [اين كار] حقى است بر پرهيزگاران). زيرا رسول‌الله (ص) اولين بنيان‌گذار شريعت الهی بر زمين بوده و چيزی نمی‌گويد که بدان عمل نمی‌کند پس چگونه ممکن است از امر خدا که همان وصيّت در هنگام وفات بوده سرباز زند و کسی چنين چيزی نمی‌گويد جز کافر به آنچه بر محمد (ص) نازل شده است. و مناقشه‌ی طولانی بين شيعه و سنّت در اين مسئله شده، اهل سنّت از عدم وجود وصيّت برای رسول‌الله (ص) در هنگام وفات می‌گويند و شيعه از وجود وصيّت؛ و عجيب است که برخی شيعه‌ی امروز به مقوله‌ی اهل سنّت بازگشته و به وصيّت رسول‌الله (ص) در هنگام وفات تشکيک می‌ورزند. بنابراین، اگر اين روايت را تکذيب می‌کنند، روايت ديگری که حاوی متن وصيّت رسول‌الله (ص) در شب وفات بوده را برای ما بياورند؟!! هيهات هرگز نمی‌آورند؛ چون اين يک روايت يگانه و يتيم است. و اين‌چنين، صحت روايتِ وصيّتِ رسول‌الله (ص) با يقين ثابت می‌شود؛ زيرا تنها مصداق برای آيه‌ی قبلی است و هر که انکارش کرد و به صحتش شک کرد، در حقيقت خدا و رسولش را رد کرده بلکه رسول‌الله (ص) را متهم کرده که عملش را ختم به معصيّت کرده است و حاشا؛ زيرا از حضرتش روايت است که هر کس بميرد و وصيّت نکند، عمل خود را با معصيّت ختم کرده است و در روايت ديگر به مرگ جاهليّت مرده است. پس بنگريد کدام عمل شما را به‌طرف هوی نفس و تعصب کورکورانه کشيده و هر که به روايتِ وصيّتِ رسول‌الله (ص) شک ورزد، رسوایی و ننگ برای او کافی است. و شاهد دومِ روايتِ وصيّت، از قرآن کريم، فرموده‌ی خداوند متعال است: ﴿يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ﴾، (اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد هنگامی‌که يكى از شما را [نشانه‏هاى] مرگ در رسيد بايد از ميان خود دو عادل را در موقع وصيت به شهادت ميان خود فراخوانید).([40]) و اين‌جا علاوه بر وجوب وصيّت در هنگام وفات، شرط ديگری هم ذکرشده و آن حضور دو شاهدِ عادل در حد امکان و در غير امکان غيرشان باشد و اين همان کاری بود که رسول‌الله (ص) در وصيّت شب وفات خويش به علی بن ابی‌طالب انجام داد و سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد (ع) به آن شهادت دادند هما‌ن‌طور که امیرالمؤمنین (ع) در احتجاج خويش با طلحه ذکر کردند و سليم بن قيس هلالی آن را در کتاب مشهور خود روايت کرد. و شاهد سوم، فرموده‌ی خداوند متعال است: ﴿مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ*فَلَا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ﴾، (جز يك فرياد [مرگبار] را انتظار نخواهند كشيد كه هنگامی‌که سرگرم جدال‌اند غافلگيرشان كند *آنگاه نه توانايى وصيتى دارند و نه مى‏توانند به‌سوی كسان خود برگردند).([41]) جائی‌که خداوند متعال کسانی که رسولانش را تکذيب کرده و با آن‌ها به ستيز برخاستند را توصيف می‌کند که نمی‌توانند وصيّت کنند يعنی خداوند مهلت يا وقتی‌که بتوانند در آن به اهل خود بازگردند و وصيّت کنند، نمی‌دهد و مذمت و بدفرجامی اين قوم بر احدی پنهان نيست و هم‌چنين پنهان نيست آن وصیتی که خداوند از اين قوم گرفتار عذاب سلب کرده، همان وصيّت در هنگام وفات است به دليل سياق آيه که در مورد هلاکتشان با يک صيحه ناگهانی سخن می‌گويد و مادامی که توفيق نيافتن از برای وصيّت در هنگام وفات، نشانه‎ای از نشانه‌های غضب خدا بر قوم بوده لذا بايد برعکس آن توصيفی برای مؤمنان باشد يعنی مؤمنان می‌توانند در هنگام وفات، وصيّت کنند يعنی خداوند به آن‌ها مهلت می‌دهد تا به اهلشان بازگردند سپس ارواحشان را قبض می‌کند. لذا بی‌شک، رسول‌الله (ص) نيز در شب وفات خويش، وصيّت فرمودند و هيچ متنی از برای وصيّت پيدا نمی‌شود جز اين روايت وصيت که موضوع بحث ماست و صحت روايت وصيّت با چشم‌پوشی از رجال سند بلکه حتی اگر ثابت شود تمام رجالش فاسق‌اند (وحاشاهم)، با قطع و يقين و بنا بر فرموده‌ی امام صادق (ع) به محمد بن مسلم فرمودند: (يا محمد، ما جاءك في رواية من بر أو فاجر يوافق القرآن فخذ به، وما جاءك في رواية من بر أو فاجر يخالف القرآن فلا تأخذ به)، (ای محمد، هر کس چه مؤمن چه فاجر حديثی از ما به‌سوی شما آورده باشد آن را با قرآن بسنجيد اگر موافق بود آن را برگیرید و اگر مخالف بود آن را رها کنيد).([42]) ثابت شده است. موافقتِ روايتِ وصيّتِ با قرآن کريم به قرينه‌ی قطعی بر صحتش و عدم نيازش به هر قرينه‌ی ديگر و رسول‌الله (ص) و ائمه (ع) بر آن تأکيد داشته‌اند اما برخی قرائن را جهت اتمام‌حجت بر اين شکاکان و معاندان ذکر خواهم کرد کسانی‌که به آنچه علم ندارند، تکذيبش می‌کنند و خداوند در مذمتشان چنين فرموده: ﴿بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ﴾، (بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأویل آن برايشان نيامده است).([43]) علاوه بر آن‌همه، اضافه می‌کنم که روايت وصيّت از جهات ديگر موافق با قرآن و سنّت نبوی بوده است که ذکر خواهد شد: موافقت وصيّت با قرآن کريم و سنّت، جائی‌که ثابت شده که امامت تا روز قيامت در ذريه‌ی حسين (ع) بوده و بعد از حسن و حسين هرگز در دو برادر جمع نخواهد شد بلکه در اعقاب و اعقابِ اعقاب از ذريه‌ی حسين (ع) تا روز قيامت خواهد بود. و مستفاد شد که قيامت با وفات امام مهدی (ع) فرانمی‌رسد بلکه روايات بسياری بر حکومت‌داری و بقای تکليف بعد از امام مهدی (ع) تا زمان بسيار طولانی دلالت دارند و وجود امام در اين زمان طولانی واجب است؛ زيرا زمين هرگز از حجت خدا تُهی نمی‌گردد و اگر می‌گشت، زمين با تمام اهلش می‌سوخت همان‌طور که روايات اهل‌بیت (ع) در خصوص اين معنا، بسيار نقل‌شده‌اند. عن مفضل في خبر عن الإمام الصادق (ع): (قال المفضل فقلت: يا ابن رسول‌الله فأخبرني عن قول الله عز وجل (وجعلها کلمة باقية في عقبه)،([44]) قال: يعني بذلک الإمامة جعلها الله تعالى في عقب الحسين إلى يوم القيامة)، مفضل در خبری از امام صادق (ع) نقل می‌کند: عرض کردم: ای فرزند رسول خدا (ص) معنای اين فرموده خدای سبحان (وجعلها کلمة باقية في عقبه)، چيست؟ فرمود: منظور از اين امامتی است که خداوند آن را تا قيامت در نسل امام حسين (ع) قرار داده است).([45]) امام علی (ع) فرمودند: (قال: رسول‌الله (ص) وأنهما لن يفترقا حتی يردا علی الحوض کهاتين- وضم بين سبابتيه- فقام إليه جابر بن عبدالله الأنصاری، فقال: يا رسول‌الله ومن عترتک؟ قال: علی والحسن والحسين والأئمة من ولد الحسين إلی يوم القيامة)، (رسول‌الله (ص) فرمودند: من در ميان شما دو چيز باقى مى‏گذارم، كه اگر هرآینه شما هردوی آن‌ها را بگيريد و اخذ كنيد هیچ‌گاه الی‌الابد گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من، اهل‌بیت من! و آن دو تا هیچ‌وقت از هم جدا نمى‏شوند تا بر حوض كوثر باهم بر من وارد شوند. رسول خدا در اين دو حال دو انگشت‏ سبابه‌ی خود را باهم به مردم نشان داد. جابر ابن عبدالله انصاری برخاست و خدمت حضرت فرمود: ای رسول‌الله، عترت شما کيستند؟ فرمودند: علی و حسن و حسين و ائمه از فرزند حسين تا روز قیامت‌اند).([46]) امام صادق (ع) فرمودند: (لا تعود الامامة في أخوين بعد الحسن والحسين (ع) أبدا، آن‌ها جرت من علي بن الحسين (ع) كما قال عزوجل: (وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ)، فلا تكون بعد علي بن الحسين عليهما السلام إلا في الاعقاب و أعقاب الاعقاب)، (پس از حسن و حسين (ع) امامت هرگز به دو برادر برنمی‌گردد. بلکه از علی بن الحسين (ع) آن‌گونه جريان پيدا کرد که خداوند تبارک‌وتعالی فرموده است: (و خويشاوندان بعضی نسبت به بعضی ديگر در کتاب خدا اولی‌تر هستند). پس بعد از علی بن الحسين (ع) نخواهد بود مگر در اعقاب (نسل‌ها) و اعقاب اعقاب (نسل‌های نسل‌ها)).([47]) و اين‌چنين، وصيّت موافق با قرآن و سنّت می‌باشد و مکلّف به بيان تکليف ائمه تا روز قيامت در سايه‌ی اوصياء است و اين به تنهائی، قرينه‌ی قطعی بر صحتش می‌باشد و از اهل‌بیت (ع) در چگونگی اخذ اخبار بدین‌صورت (هرگاه برای آن شاهدی از قرآن يافتيد آن را برگيريد)، روايت شده است. قرينه‌ی دوم: مشاهده‌ی اين روايت (وصيّت) دریکی از کتب معتمد و آن کتاب الغيبه اثر شيخ طوسی، رئيس طائفه عالِم خِبره در حديث و طُرُق و رجالش می‌باشد و کلام و گواهيش به صحت روايات کتبش تقديم شد و اين‌که به روايت غير معتبر نه عمل می‌کند و نه استدلال می‌کند و حر عاملی در خاتمه مسائل تصريح کرده که کتاب الغيبه شيخ طوسی از کتب معتبر و معتمد است و اين‌چنين صحتِ روايتِ وصيّت به اثبات می‌رسد؛ زيرا شيخ طوسی با آن بر امامت ائمه (ع) در کتاب خود (الغيبه)، استدلال می‌کند و همه می‌دانند که موثق‌ترين کتب حديث و مرجع اصيل می‌باشد. و ظاهراً، شيخ طوسی وصيّت را از يکی از کتب شيخ بزوفری ثقه جليل به‌واسطه‌ی احمد بن عبدون و غضائری روايت کرده و کتب بزوفری از کتب معتبر و معتمد به شمار می‌آيد که بيان خواهد شد. قرينه‌ی سوم: بسياری از روايات بر مضمون روايتِ وصيّت تأکيد دارند که از حدّ تواتر هم گذشته و روايات صحيح بسياری روايت شده که بر ذريه‌ی امام مهدی (ع) دلالت دارند و به ذکر برخی از روايات، بسنده خواهم کرد؛ زيرا بسياری از آن‌ها را در کتاب (پاسخ دندان‌شکن)، ذکر کردم و هم‌چنين استاد ضياء زيدی نيز در کتاب (مهدی و مهديين)، آن‌ها را ذکر کرده لذا لطفاً به آن‌ها مراجعه شود. ۱- از امام باقر و امام صادق (ع) در روايت صحيح در ذکر کوفه فرمودند: (... فيها مسجد سهيل الذی لم يبعث الله نبياً إلا وقد صلى فيه، ومنها يظهر عدل الله، وفيها يكون قائمه والقوام من بعده، وهی منازل النبيين والأوصياء والصالحين). (در آن مسجد سهله است که خداوند هيچ پيامبری را مبعوث نکرده مگر در آن نماز خوانده و عدل خدا در آن ظهور می‌کند و در آن قائم و قائمان به امر، بعد از او حکومت می‌کنند و آن منازل پيامبران و اوصيا و صالحين می‌باشد).([48]) ۲- ابی‌بصير در روايت موثق گويد: (قلت للصادق جعفر بن محمد (ع): يا ابن رسول‌الله، إنی سمعت من أبيك (ع) أنه قال: يكون بعد القائم اثنا عشر مهدياً، فقال: إنما قال: اثنا عشر مهدياً، ولم يقل: إثنا عشر إماماً، ولكنهم قوم من شيعتنا يدعون الناس إلى موالاتنا ومعرفة حقنا)، (به امام صادق (ع) عرض کردم: يا ابن رسول‌الله از پدرتان شنيدم که فرمودند: بعد از قائم (ع) دوازده مهدی می‌باشد. حضرت فرمودند: (پدرم فرمودند: دوازده مهدی، نه دوازده امام!! اما آنان قومی از شيعيان ما هستند که مردم را به مودت و معرفت حق ما دعوت می‌کنند).([49]) ۳- امام صادق (ع) فرمودند: (إن منا بعد القائم اثنا عشر مهدياً من ولد الحسين (ع))، (همانا بعد از قائم دوازده مهدی از فرزند حسين (ع) می‌باشند).([50]) ۴- حديث صحيح از ابی‌حمزه از امام صادق (ع) در حديثی طولانی فرمودند: (يا أبا حمزة، إن منا بعد القائم أحد عشر مهدياً من ولد الحسين (ع))، (ای اباحمزه همانا از ما بعد از قائم (ع) يازده مهدی از فرزند حسين (ع) می‌باشند).([51]) ۵- امام سجاد (ع) فرمودند: (يقوم القائم منا ثم يكون بعده اثنا عشر مهدياً)، (قائمی از ما قيام می‌کند- يعنی مهدی- که بعد از او دوازده مهدی می‌باشند).([52]) ۶- دعای روايت شده با سند صحيح از امام رضا (ع): (اللهم ادفع عن وليك... اللهم أعطه فی نفسه وأهله وَوَلَدِه وذريته وأمته وجميع رعيته ما تقر به عينه وتسر به نفسه ... اللهم صلِّ على ولاة عهده والأئمة من بعده...)، (خداوندا دفع کن از وليّت... خداوندا به او و اهلش و فرزندانش و خاندانش وامت او و تمام رعيت او و آنچه باعث چشم روشنی چشم و زبانش باشد عطا کن... خداوندا درود فرست بر واليان عهد او و امامان پس از او).([53]) و ميرزا نوری قدس سره ذکر کرده که اين دعا در اسناد متعدد صحيح و معتبر روايت شده و می‌گويد: (جماعت بسياری از علماء من‌جمله شيخ طوسی در المصباح و سيد بن طاووس در جمال الأسبوع با اسناد معتبر و صحيح اين دعا را روايت کردند و يونس بن عبد الرحمن گويد: امام رضا (ع) در دعا برای صاحب امر (ع) به اين طريقه، امر می‌کردند...).([54]) ۷- توقيع ضراب در خصوص امام مهدی (ع): (... اللهم أعطه فی نفسه وأهله وَوَلَدِه وذريته وأمته وجميع رعيته ما تقر به عينه وتسر به نفسه ... اللهم صلِّ على وليک وولاة عهده والأئمة من بعده...)، (...خداوندا به او و اهلش و فرزندانش و خاندانش وامت او و تمام رعيت او و آنچه باعث چشم روشنی چشم و زبانش باشد عطا کن... خداوندا درود فرست بر واليان عهد او و امامان پس از او).([55]) ميرزا نوری در توصيف اين توقيع می‌گويد: (اين خبر شريف در کتب معتبر پيشينيان با اسناد متعدد روايت شده... و هرگز زمان خواندن اين صلوات و دعا در خبری از اخبار تعيين نشده جز آنچه سيد رضی‌الدين علی بن طاووس در جمال الأسبوع بعد ذکر تعقيبات مأثوره برای نماز عصر روز جمعه،گويد: (... و اگر تعقيب روز جمعه را به هر دليلی ترک کردی اين صلوات را از برای امری که خداوند ما را به طاعتش امر کرده، هرگز ترک مکن) و اين کلام شريف مستفاد می‌شود امری از جانب صاحب امر در اين باب القاء شده و دور از انتظار هم نبوده همان‌طور که تصريح کرده باب به‌سوی او (ع) باز است...).([56]) و ديگر روايات بسيار که بر ذريه‌ی امام مهدی (ع) دلالت می‌کنند و اين همان مضمون وصيّت است جائی‌که بر وجود دوازده مهدی از ذريه‌ی امام مهدی (ع) بعد از دوازده امام دلالت می‌‌کنند و از حدّ تواتر هم گذشته‌اند و اين قرينه‌ی قطعی بر صحت روايت وصيّت می‌باشد بلکه حتی اگر خبر ضعيف بوده و خبر صحيح در پی آن با همان مضمون بيايد به صحتش حکم می‌کند همان‌طور که شيخ طوسی و ديگر علماء ذکر کردند بلکه اين امر، مشهور و نزد همگان قابل‌قبول است. و بدين ترتيب، روايت وصيّت، صحيح و دارای معنای متواتر است و دليلی ندارد که به ياوه‌گوئی‌های برخی افراد که ابزار دست شيطان گشته‌اند گوش دهيم و آنان را وسيله‌ی و ادات ردّ روايات اهل‌بیت (ع) قرار داده و اين‌چنين از ولايت اهل‌بیت (ع) خارج می‌شوند همان‌طور که در خبر صحيح از امام باقر (ع) روايت شده است. باقر (ع) فرمودند: (والله إن أحب أصحابي إليّ أورعهم وأفقههم وأکتمهم لحديثنا وان أسوأهم عندي حالاً وأمقتهم الذي إذا سمع الحديث ينسب إلينا ويروی عنا فلم يعقله اشمأز منه وجحده وکفر من دان به وهو لايدري لعل الحديث من عندنا خرج وإلينا أسند فيکون بذلک خارجاً عن ولايتنا)، (به خدا سوگند که عزيزترين اصحاب نزد من، پرهيزکارترين آن‌ها و فقیه‌ترين و رازدارترين آنان نسبت به احاديث ما هستند و بدترين آنان نزد من کسانی هستند که هرگاه حديثی بشنوند که به ما نسبت داده می‌شود و از ما روايت می‌شود، پس بدون آنکه بينديشد از آن بيزاری می‌جويد و آن را انکار می‌کند و آن‌کس را که به آن عمل نمايد، کافر می‌خواند درحالی‌که نمی‌داند شايد اين حديث از ما صادرشده باشد و سندش از ما باشد پس به سبب اين عملش از ولايت ما خارج می‌گردد).([57]) قرينه‌ی چهارم: عدم وجود هر روايت تعارض با متن و محتوای وصيّت و اين قرينه‌ نيز با چشم‌پوشی بر هر چيز ديگر، يک قرينه‌ی قطعی بوده و حُر عاملی در خاتمة الوسائل در تعدادی قرينه، آن را ذکر کرده و می‌گويد: (ازجمله: عدم وجود تعارض و آن قرينه واضح بوده و شيخ (طوسی) ذکر کرده که بر آن اجماع و اتفاق‌نظر دارند؛ زيرا اگر چنين نبود، قرينه‌ی متعارضی برای آن نقل می‌کردند. در مواضعی ازجمله: در ابتدای الاستبصار و شهيد در "الذکر عن الصدوق وارتضاء" بدان تصريح کرده است).([58]) و هر شخصی را به تحدّی فرامی‌خوانم که ولو با يک روايت قطعی الدلاله و متعارض با روايتِ وصيّتِ رسول‌الله (ص) در شب وفات بيايد. قرينه‌ی پنجم: عدم احتمالش به تقيّه، اگر روايت مخالف با اصل مذهب و موافق با غير مذهب بود، احتمال می‌رود که امام آن را از جهت تقيّه نسبت به دشمنانش فرموده و اما اگر موافق با اصل مذهب و مخالف غير بوده، اين احتمال نيز منتفی می‌گردد. واضح است که روايت وصيّت بر امامت و خلافت بعد از رسول‌الله (ص) در اهل‌بیت ائمه و مهديين دلالت دارد و رسول‌الله (ص) ائمه‌ی بعد از خويش را با اسم يکی پس از ديگری ناميدند تا اين‌که به امام مهدی سپس به ذريه‌ی بعد از ايشان رسيدند و اولين ايشان را احمد ناميد و اين امر، غير موافق با هر مذهب از مذاهبِ معاصر رسول‌الله (ص) يا ائمه (ع) می‌باشد لذا احتمال صدورش به تقيّه هرگز صحيح نبود و اگر احتمال، باطل شود حقانیت صدورش ثابت می‌گردد و اين‌که موافق با مذهب بوده و ده‌ها روايات ديگر بر مضمونش دلالت داشته و اين قرينه‌ای که حُر عاملی در ضمره‌ی قرائنش بدان اشاره‌کرده، در موردش می‌گوید: (و عدم احتمال خبر از برای تقيّه ازآنچه تقديم شد).([59]) قرينه‌ی ششم: مخالفت وصيّت با عقائد اهل سنّت، ادعاهای وضع و دروغ و تزوير در احاديث، يعنی غصب خلافت از امام علی (ع) و ذريه‌اش و مشروعیت بخشيدن به حکومت بنی‌اميّه و بنی‌عباس بوده؛ لذا اگر مضمون خبر مخالف با آن ادعاها بود، بی‌شک دالِ بر صحتش و عدم دستکاريش توسط تحريف‌کنندگان احاديث می‌باشد، آنان احاديث را تحريف می‌کنند تا موافق مذهبشان و اخفای حق علی و ذريه‌اش (ع) در خلافت رسول‌الله (ص)باشد و روايت وصيّت به‌طور کامل، مخالف با عقايد اهل سنّت بوده، بلکه انقلابی در مقابل اولی و دومی و حکومت بنی‌اميّه و بنی‌عباس است جائی‌که رسول‌الله (ص) در آن بر خلافت امیرالمؤمنین (ع) تک‌تک فرزندانش بعد از وفات خويش تا روز قيامت تأکيد می‌کند و نام‌های ائمه و کُنيه و اوصافشان را ذکر نمودند. شما را به خدا، آيا عاقلانه است که اتباع بنی‌اميّه يا بنی‌عباس، حديثی را قرار ‌دهند که عقيده‌شان را از جا بَر کَند و برای مردم آشکار می‌کند که خلافت را از اهلش که رسول‌الله (ص) به ايشان سفارش کرده، غصب کردند و اين کلامِ بیهوده‌ای است و جز از دهان سفيه خارج نمی‌شود و عناد و لجاجتش به حدّی رسيده که خورشيد را در یک‌چهارم روز (ظهر) انکار می‌کند و پاسخ به چنين شخصی جز پاسخ به جاهلان سلاماً ... سلاما نيست. و بعدازاینکه مخالفتِ روايتِ وصيّت با عقايد اهل سنّت بيان شد همان‌طوری که واضح بوده باملاحظه‌ی ساير قرائن، از صحيح‌ترين روايات و ثابت‌ترینشان است. و ائمه (ع) به اخذ آنچه مخالفِ اهل سنّت بوده سفارش کردند و اين‌که صحت در مخالفتشان نهفته تا جائی‌که از ايشان (ع) روايت شده: (دعوا ما وافق القوم فإن الرشد في خلافهم)، (هرکدام مخالف با عامه است آن را بگير، هرکدام موافق است آن را رها کن و درستی در مخالف آن‌هاست).([60]) بلکه حتی اگر روايت از طُرُق اهل سنّت و مخالف با عقايدشان يا متضمن به فضايل و مناقب ائمه (ع) روايت شده بود، برگرفتن آن واجب می‌شد و دليلی بر حقانیت خبر می‌شود همان‌طور که شيخ طوسی و حُر عاملی در مسائل الشيعة ذکر کرده و گويد: (راوی در آن روايت، به دليل عدم موافقتش با اعتقاد يا دليل ديگر، متهم نمی‌شود و از اين باب، روايت عامه بر نصوصِ ائمه و معجزاتشان و فضايلشان نسبت به آن روايات ثقات و نسبت به غيرشان از ضعيفان می‌باشد).([61]) حتی اگر راويان وصيّت همه از اهل سنّت يا مذهب ديگر بودند، در اين روايت از ثقه‌ها شمرده می‌شوند؛ زيرا روايت، خلافت ائمه يکی بعد از ديگری را تضمين می‌کند که مخالفت تام با مذاهب اهل سنّت داشته... و بعدازاین آيا عذر و بهانه‌ برای کسی که می‌خواهد در رجال سند وصيّت مناقشه کند، باقی‌مانده است؟!! و این‌ها قواعد حديث نزد شماست و اين نظرات بزرگان از علماست که بر روايات صحيح و متضمن به‌حق آل محمد با چشم‌پوشی از سندشان بوده؛ و خدا کور کند چشمی که در غربال ننگرد. قرينه‌ی هفتم: برخی بزرگان علماء و محدثين با روايت وصيّت بر اعتبارش و صحت اعتماد بر آن، استدلال می‌کنند؛ زيرا اگر ضعيف بود، اين بزرگان علماء هرگز با آن استدلال نمی‌کردند، علمائی هم‌چون شيخ طوسی در الغيبه همان‌طور که بيانش تقديم شد و محدث ميرزا نوری در النجم الثاقب، جائی‌که بر ذريه‌ی امام مهدی (ع)، با روايت وصيّت استدلال می‌کند و آن را يک سند معتبر توصيف کرده و می‌گويد: (شيخ طوسی با سند معتبر از امام صادق (ع) خبری ذکر کرده که در آن برخی وصايای رسول‌الله (ص) به امیرالمؤمنین (ع) در شب وفات حضرتش قیدشده و در قسمتی از آن آمده است: پس اگر زمان وفاتش فرا رسد آن را به فرزندش اولين مقربين تسليم کند... الخ).([62]) و همان‌طور که بيانش تقديم شد، روايت از خلال قرائن قوی از صحت سند، معتبر گشته بلکه حتی اگر خبرِ معتبرِ محفوف به قرائن با صحت سند، تعارضی پيدا کند، خبر معتبر که قرائن بر صِدقش دلالت دارند، پيشی می‌گيرد؛ زيرا احتمال می‌رود که صحت سند، دچار اشتباه يا سهو از جانب برخی رجالش آن‌هم بدون قصد و غرض شده و اين امر به عدالتشان يا وثاقتشان لطمه‌ای وارد نمی‌کند و حديث صحيح السند غير معتبر المتن می‌شود و اين امر واضح بوده و نيازی به توضيح بيشتر ندارد و نقل کلام شيخ جعفر سبحانی در اين صدد تقديم شد، لطفاً مراجعه شود. و ازجمله کسانی که با اين روايت استدلال کردند، شهيد سيد صدر قدس سره در کتاب تاريخ ما بعد الظهور ص ۶۴۰ است و کلام او در استدلال بر اثباتِ ذريه‌یِ امام مهدی (ع) طولانی بوده و اين‌که ايشان حاکمان بعد از پدر بزرگوارشان هستند... برای مطالعه‌ی جزئيات لطفاً به منبع مذکور مراجعه شود. و ازجمله‌ی علماء کسانی هستند که از صحتِ مضمونِ روايتِ وصيّت گفتند هم‌چون سيد مرتضی در توضيح اين مقطع از روايتِ کوفه: (... و در آن قائمش و قائمان بعد از او هستند)، می‌گويد: (ما به‌طورقطع نمی‌گوییم که وفات مهدی (ع) مساوی با زوال تکليف است، بلکه جايز است که بعد از ايشان عده‌ای از ائمه باشند که به حفظ دين و اصلاح اهل آن قيام کنند و اين نام‌گذاری ما را از دوازده امامی خارج نمی‌کند؛ زيرا ما مکلّف به شناخت امامتشان هستيم و اين امر به‌طور شافی و وافی بیان‌شده لذا با اين تسمیه از غير خود منفرد گشتيم).([63]) و هم‌چنين صاحب مستدرک سفينة البحار، شيخ علی نمازی در توضيح روايتی که مهديين از ذريه‌ی قائم (ع) را ذکر می‌کند، گويد: (اين، بيان‌گر اين مقصود از روايت ابی‌حمزه و روايت منتخب البصائر بوده و هيچ اشکالی در آن و غيرش نبوده که بر وجود دوازده مهدی بعد از امام قائم (ع) دلالت داشته و اين‌که ايشان مهديين از اوصيای قائم و قوّام به امر حضرتش هستند تا زمان خالی از حجت خدا نباشد).([64]) و شهيد سيد محمدباقر صدر در کتاب (جامعه‌ی فرعونی) که گزارشی از محاضرات او بوده، می‌گويد: (... سپس بعد از مهدی (ع) دوازده خليفه می‌آيند و در ميان مردم طبق آن مناهج و سيرتی که به‌فرمان امام مهدی و به سرپرستی حضرتش بنیان‌گذاری شده، سير می‌کنند و در خلال فرمانروائی اين دوازده خليفه، جامعه‌ی انسانی به‌سوی تکامل و رشد سير می‌يابد...).([65]) و همسانی اين قرينه با خواهران ديگرش، يقين و اعتماد به صحت وصيّت را به ارمغان می‌آورد و اين‌که روايت معتبر بوده و جايز نيست احدی بدان شک ورزد جز تابعان ابوبکر و عمر که برنگاشتن آن در شب وفات رسول‌الله (ص) اعتراض کرده و عمر گفت: (کتاب خدا ما را کفايت می‌کند و محمد دچار هزيان شده) و ديروز و امروز از اين نسبت، پاک و منزه است و اين‌که کلامش منطبق بر مصداق شخص غير مقصود واقع گردد... مبری‌ست رسول‌الله. و خداوند می‌فرمايد: ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللّهَ رَمَى﴾، (و شما آنان را نكشتيد بلكه خدا آنان را كشت و چون [ريگ به‌سوی آنان] افكندى تو نيفكندى بلكه خدا افكند).([66]) قرينه‌ی هشتم: قوی‌ترين و برترين قرينه‌ها، يعنی شهادت و گواهی خداوند در عالم رؤيا بر صحت روايتِ وصيّت و انطباقش بر سيد احمد الحسن (چه شهادتی برتر از شهادت خداست)، ...﴿قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادةً قُلِ اللّهِ شَهِيدٌ بِيْنِي وَبَيْنَكُمْ﴾، (بگو گواهى چه كسى از همه برتر است بگو خدا ميان من و شما گواه است).([67]) تا آن‌جا که انصار صدها رؤيا و مکاشفه با حضور رسول‌الله و امام علی و فاطمه و باقی ائمه (ع) مشاهده کردند و همه دارای يک مضمون و آن تأکيد بر حقانیت سيد احمد الحسن به‌عنوان وصی و فرستاده‌ی امام مهدی و ذريه‌ی حضرتش و يمانی موعود بودند. و سفیه آن‌کسانی که از ساحت ملکوت مطرود گشته‌اند اين قرينه را سبک می‌شمارند به‌راستی‌که جاهل با هر چيزی که نمی‌شناسد، دشمنی می‌کند و روايات و داستان‌ها در اعتبار رؤيا متواتر گشته و آن راه معرفت و هدايت به‌سوی حق در هنگام مشتبه شدن امر و اختلاط حق باطل می‌باشد و خداوند تصديق‌کنندگان رؤيا را در مواضع متعدد در قرآن کريم مدح و تکذیب کنندگان رؤيا را مذمت می‌کند ﴿بَلْ قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾، (بلكه گفتند خواب‌های شوريده است).([68]) و در اين زمان ما، چه بسيار گشته‌اند و مصيبت بزرگ اینجاست که حال نزارشان به‌جایی‌ رسيده که گويند شيطان می‌تواند به شکل رسول‌الله و اهل‌بیتش (ع) متجلّی شود. ﴿مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا﴾، (نه آنان و نه پدرانشان به اين [ادعا] دانشى ندارند بزرگ سخنى است كه از دهانشان برمى‏آيد [آنان] جز دروغ نمى‏گويند).([69]) اينان هيچ دليلی جز تعبيّت از هوی نفس خود ندارند عاملی که قوم پيش از آنان را هلاک کرده و گفته‌ی آنان دالِ بر سبک‌شماری حقيقت رسول‌الله (ص) و اهل‌بیت ايشان (ع) است و قلب‌هایشان به دشمنی با رسول و اهل‌بیتش مايل گشته هرچند که به حُب و موالاتشان ابراز می‌کنند. دليلِ حجيّتِ رؤيا، قرآن و سنّت و سيرت مشروع و واقع و وجدان بوده و مُنکران هيچ دليلی از برای انکارشان ندارند. سليم بن قيس در حديثی گويد: (رسول‌الله (ص) قال: من رآنی فی المنام فقد رآني، فإن الشيطان لا يتمثل بی فی نوم ولا يقظة ولا بأحد من أوصيائی إلى يوم القيامة)، (رسول‌الله (ص) فرمودند: (هرکس مرا در خواب ببيند همانا به‌حق مرا ديده و شيطان در خواب به‌صورت من و هیچ‌یک از اوصيای من تا روز قيامت درنمی‌آید).([70]) امام رضا (ع) فرمودند: (حدثنی أبي، عن جدي، عن أبيه (ع) أن رسول‌الله (ص) قال: من رآنی فی منامه فقد رآني؛ لأن الشيطان لا يتمثل فی صورتی ولا فی صورة أحد من أوصيائی ولا فی صورة واحدة من شيعتهم، وإن الرؤيا الصادقة جزء من سبعين جزءاً من النبوة)، (پدرم، مرا از جدم از پدرشان (ع) باخبر ساخته که رسول‌الله (ص) فرمودند: هر کس مرا در خواب ببینند، به‌حق مرا ديده است؛ زيرا شيطان به‌صورت من و هیچ‌یک از اوصيايم و شيعيانم درنمی‌آید و به حقیقت رؤيای صادقه جزئی از هفتاد جز نبوت است).([71]) و در آمالی شيخ طوسی از مفيد... احمد بن يحيی از مخول بن ابراهيم از ربيع بن محمد منذر از پدرش از حسين بن علی (ع) نقل است: (ما من عبد قطرت عيناه فينا قطرة او دمعت عيناه فينا دمعة الا بَوّاهُ الله تعالي بها في الجنة حقباً. قال: نعم قلت سقط الاسناد بيني و بينك)، (نيست بنده‌ای كه قطره اشكی از دو چشمش بريزد يا در دو چشم جمع شود در مصيبت‌های ما مگر این‌که خدا او را در بهشت دائماً جای خواهد داد). احمد بن يحيای گويد: حسين (ع) را در خواب ديدم و به او گفتم: حديث كرد مرا محول بن ابراهيم به اين حديث از ربيع بن منذر از پدرش از تو كه گفته‌ای: نيست بنده‌ای كه قطره از دو چشمش ريزد يا بر رخسارش جاری شود در مصيبت‌های ما مگر اين‌كه خدا او را به سبب آن در بهشت جای دهد؟ فرمود: آری من گفته‌ام. اين اسناد ميان من و تو ساقط است. يعنی بی‌واسطه از تو شنيدم و هيچ احتياجی به سند نيست).([72]) و گفته‌ی احمد بن يحيی به امام حسين (ع): (اسناد بين من و تو ساقط شده)، يعنی حديث مستقيم از شما بوده و ديگر نيازی به راويان سند نداشته و به اعتقادم اين قصه نيازی به توضيح بيشتر ندارد، آيا پند گيرنده‌ای هست؟؟ و ده‌ها روايات و داستان‌های ديگر که حجيّت رؤيا را ثابت می‌کنند و بسياری از علمای جليل به آن‌ها عمل کردند ازجمله شيخ صدوق قدس سره و ذکر کرده که به سبب ديدن رؤيایی با حضور امام مهدی (ع) کتاب خويش (کمال‌الدین) را تأليف کرده. اگر خواستی به مقدمه‌ی کتاب مراجعه کن. و بسياری از روايات بر ارتباط رؤيا با قيام امام مهدی (ع) در آخرالزمان تأکيد می‌کنند مبنی بر اين‌که وحی بوده و نزديک است تکذيب نشود و به سبب ضيق وقت، ذکر آن را به مناسبت ديگر موکول می‌کنم و هر کس خواهان تفصيل بيشتر است به کتاب (فصل الخطاب) به تأليف استاد احمد حطاب يکی از انتشارات انصار امام مهدی (ع) و هم‌چنين کتاب دارالسلام به تأليف ميرزا نوری قدس سره مراجعه کند، پس بعد از حق، چيزی جز گمراهی آشکار وجود ندارد و در ذکر قرائن بر صحتِ روايتِ وصيّت، به همين مقدار اکتفا می‌کنم و آن را به‌طور مختصر و بدون مناقشه‌ پيرامون اشکالات ذکر کردم لذا به کتاب (وصيّت و وصی)، مراجعه شود پس منتظر باش و غنيمت بدار.([73]) و اجتماع اين قرائن، دليل قطعی بر صحتِ روايتِ وصيّت با چشم‌پوشی از سند می‌باشند بلکه اجتماع دو قرينه برای آن کفايت می‌کند همان‌طور که حُر عاملی در خاتمة الوسائل بدان اشاره کرد و اين برای طالب حق کافی است و اما معاند به هیچ‌چیزی بسنده نمی‌کند تا اين‌که سنّت تکذیب کنندگان به سويش بيايد حال يا عذاب باشد يا شمشير قائم (ع) و اين همان ننگی و خواری در دنيا و آخرت است. می‌گويد: (دلالت روايت، از ناحيه‌ی دلالت بدين معناست که حکم امامت در هنگامی‌که وفات امام مهدی (ع) فرامی‌رسد به اولين مؤمنين تسليم می‌شود يعنی بعد از ظهور و حکمش و چيزی است که شخص احمد بن الحسن نگفته بلکه ادعا کرده فرستاده‌ی امام (ع) است همان‌طور که متن روايت از خدشه‌ی واضح تُهی نيست که برای تسهيل امربر خواننده و کفايت آنچه در مقام ابطال اين روايت، وارد کرديم، عرضه داشتيم). می‌گويم: اگر تو با ديدِ واضح و به‌دوراز تعصب کورکورانه در روايت تأمل‌کنی درخواهی يافت که مقصود از (هنگامی‌که وفاتش فرا رسد...)، تسليم منصب امامت کبری نه همان وجود در عصر غيبت است و هم‌چنين هيچ ارتباطی با مسؤوليت در عصر ظهور از قبيل زمينه‌سازی و گردآوردن انصار و پرورش و تکامل و ارتقای روحی آنان نداشته بلکه فرموده‌ی حضرت (ص): (و اوست اولين ايمان آورندگان)، اشاره واضحی است بر اين‌که (احمد) مذکور در وصيّت، نخستين اصحاب از (۳۱۳) نفر و فرمانده‌ی آنان است لذا اوليّت در اين‌جا، اوليّت زمانی‌ست که مستلزم اوليّت آداب و تربيت بوده همان‌طور که حال امیرالمؤمنین (ع) چنين بود بلکه اوليّت تربيت، ادغام يافته در اوليّت زمانی بوده و وصی همان‌طور که شهرت داشته، اولين ايمان آوردگان از مردم به حجت در بين دوستان است و اما خدشه‌ی واضحی که اذعان می‌داری آن را بر ما عرضه بدار تا ميزان علمت را بسنجيم!! وگرنه اشاره‌ات در نظر ما تنها تلاش برای فريب اتباع است و بس. می‌گويد: (روايت دوم: در بحار: سيد عبدالحمید با استناد از امام صادق (ع) روايت کرده: (همانا از ما بعد از قائم دوازده مهدی است) و اين روايت از نظر سند بدتر از روايت قبلی بوده؛ چراکه مُرسل بوده چه رسد به دلالتش لذا به درد مدعی نمی‌خورد درصورتی‌که به بعد از قائم دلالت دارد و از طرف ديگر احمد ... ادعا می‌کند که خودش قائم است و قائم (برحسب ادعايش)، غير امام مهدی (ع) است. البحار: ج ۵۳ ص ۱۴۸). می‌گويم: روايات مهديين از نظر معنا بسيارند تا جائی‌که از حدّ تواتر معنائی هم گذشته و حديث متواتر بدون در نظر گرفتن اسنادش، به قطعيّت می‌رسد و اين برخی روايات متواتر معنائی هستند: و عامل اصلی برای اثبات اين‌که وصيّت بعد از امام مهدی (ع) در ذريه‌اش، مهديين (ع) استمرار می‌يابد، وصيّت رسول‌الله محمد (ص) در شب وفات است که قبلاً ذکر کرديم و اکنون به‌طور اختصار آن را ذکر خواهم کرد: امام صادق از پدران بزرگوارش از امیرالمؤمنین (ع) نقل می‌کنند که فرمودند: (قال رسول‌الله (ص) فی الليلة التی كانت فيها وفاته - لعلی (ع): (يا أبا الحسن، أحضر صحيفة ودواة. فأملا رسول‌الله وصيته حتى انتهى إلى هذا الموضع فقال: يا علی إنه سيكون بعدی اثنا عشر إماماً ومن بعدهم إثنا عشر مهدياً، (... إلى قوله (ص)) فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد المستحفظ من آل محمد (ع). فذلك اثنا عشر إماماً، ثم يكون من بعده اثنا عشر مهدياً، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه أول المقربين له ثلاثة أسامي: اسم كاسمی واسم أبی وهو عبدالله وأحمد، والاسم الثالث: المهدي، هو أول المؤمنين). (در شب وفات رسول خدا (ص) - فرمودند: (ای ابوالحسن دواتی و صحيفه‌ای بياور و رسول خدا شروع به املا کردن وصيت و امام علی (ع) آن را با دست خود می‌نوشت تا به اين موضوع از وصيت رسيد و فرمودند: ای علی بعد از من دوازده امام و بعد از آنان دوازده مهدی هستند (تا آنجا که می‌فرمایند) هنگامی‌که زمان وفات حسن عسکری رسيد آن را به فرزندش محمد مستحفظ از آل محمد (ع) تسليم کند؛ و آن‌ها دوازده امام می‌باشند و بعد از آن‌ها دوازده مهدی می‌باشد (و اگر وفاتش رسيد) آن را به فرزندش اولين مقربين که سه اسم دارد اسمی همانند اسم من و پدرم و او احمد و عبدالله و اسم سوم او مهدی می‌باشد تسليم می‌کند و او اولين ايمان آورندگان است).([74]) و اين بيانِ واضح و روشن است و حامل هيچ شبهه از طرف رسول‌الله (ص) نبوده و ثابت می‌کند که وصيّت بعد از امام مهدی (ع) به ذريه‌ی ايشان مهديين (ع) انتقال خواهد يافت و بعد از پدر بزرگوارشان امام مهدی (ع)، ائمه‌ی اُمت خواهند بود: ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾، (فرزندانى كه بعضى از آنان از [نسل] بعضى ديگرند و خداوند شنواى داناست).([75]) و وصيّت رسول‌الله (ص) تنها روايتی نيست که اين امر را ثابت می‌کند بلکه صدها روايات متواتر المعنای ديگر وجود دارند که بر اوصيای امام مهدی (ع) از ذريه‌ی حضرتش دلالت می‌کنند، ازجمله: در دعای مشهور و متعبر از امام مهدی (ع) در کیفیت صلوات بر محمد وآل محمد آمده تا آن‌جا که به خويشتن می‌رسد و می‌فرمايد: (... اللهم أعطه فی نفسه وذريته وشيعته ورعيته وخاصته وعامته وعدوه وجميع أهل الدنيا ما تقر به عينه، وتسر به نفسه ... وصل على وليك وولاة عهده، والأئمة من ولده، ومد فی أعمارهم، وأزد فی آجالهم، وبلغهم أقصى آمالهم [دينا]، دنيا وآخرة ...)، (خداوندا به او و اهلش و فرزندانش و خاندانش وامت او و تمام رعيت او و آنچه باعث چشم روشنی چشم و زبانش باشد عطا کن... خداوندا درود فرست بر واليان عهد او و امامان پس از او؛ و آن بزرگواران را به آرزو و آمالشان نائل ساز...).([76]) در دعای صحيح از امام رضا (ع) برای امام مهدی در عصر غيبت آمده است: (... اللهم أعطه فی نفسه وأهله وَوَلَدِه وذريته وأمته وجميع رعيته ما تقر به عينه، وتسر به نفسه وتجمع له ملک المملکات کلها... اللهم صل على ولاة عهده والأئمة من بعده وبلغهم آمالهم، وزد في آجالهم، وأعز نصرهم...)، (...خداوندا به او و اهلش و فرزندانش و خاندانش وامت او و تمام رعيت او و آنچه باعث چشم روشنی چشم و زبانش باشد عطا کن... خداوندا درود فرست بر واليان عهد او و امامان پس از او؛ و آن بزرگواران را به آرزو و آمالشان نائل ساز و بر عمرشان بيفزا و نصرت با عزّت عطايشان کن...).([77]) امام صادق (ع): (إن منا بعد القائم اثنا عشر مهدياً من ولد الحسين (ع))، (همانا بعد از قائم دوازده مهدی از فرزند حسين (ع) می‌باشند).([78]) عن أبی بصير، قال: (قلت للصادق جعفر بن محمد (ع): يا ابن رسول‌الله، إنی سمعت من أبيك (ع) أنه قال: يكون بعد القائم اثنا عشر مهدياً، فقال: إنما قال: اثنا عشر مهدياً، ولم يقل: إثنا عشر إماماً، ولكنهم قوم من شيعتنا يدعون الناس إلى موالاتنا ومعرفة حقنا). ابی بصير گويد: به امام صادق (ع) عرض کردم: يا ابن رسول‌الله از پدرتان شنيدم که فرمودند: بعد از قائم (ع) دوازده مهدی می‌باشد. حضرت فرمودند: (پدرم فرمودند: دوازده مهدی، نه دوازده امام!! اما آنان قومی از شيعيان ما هستند که مردم را به مودت و معرفت حق ما دعوت می‌کنند).([79]) و امام صادق (ع) اين‌جا در صدد نفی مطلق امامت از ذريه‌ی امام مهدی (ع) نيست بلکه در صدد بود که بيان کند ايشان ‌هم‌درجه و همسان پدرانشان ائمه‌ی دوازده‌گانه (ع) نيستند بلکه در مرتبه‌ی پایین‌تر هستند و ايشان ائمه‌ای هستند که مردم را بعد از پدرشان امام مهدی (ع) رهبری می‌کنند بدين دليل که در فرموده‌ی امام مهدی (ع) در دعای سابق چنين آمده: (... بار الهی، بر واليّان عهدش و ائمه‌ی بعدش درود فرست...). عن حبة العرني، قال: (خرج امیرالمؤمنین (ع) إلى الحيرة فقال: لتصلن هذه بهذه - وأومى بيده إلى الكوفة والحيرة - حتى يباع الذراع فيما بينهما بدنانير، وليبنين بالحيرة مسجد له خمسمائة باب يصلی فيه خليفة القائم (عجل الله تعالى فرجه)؛ لأن مسجد الكوفة ليضيق عنهم، وليصلين فيه إثنا عشر إماماً عدلاً. قلت: يا امیرالمؤمنین، ويسع مسجد الكوفة هذا الذی تصف الناس يومئذ؟!! قال: تبنى له أربع مساجد مسجد الكوفة أصغرها وهذا ومسجد إن فی طرفی الكوفة من هذا الجانب وهذا الجانب - وأومى بيده نحو البصريين والغريين)، حبه عرنی گويد: (امیرالمؤمنین (ع) به‌سوی حيره خارج شدند و فرمودند: اين به اين متصل خواهد شد – حضرت با دست خويش به کوفه و حيره اشاره کردند – تا این‌که یک زراع بين آن‌ها با دينارهای زيادی فروخته شود و در حيره مسجدی بنّا می‌شود که پانصد در ورودی دارد که در آن خليفه‌ی قائم (ع) نماز می‌گذارد، زيرا مسجد کوفه گنجايش آنان را ندارد و دوازده امام عادل در آن نماز می‌گذارند. عرض کردم: يا امیرالمؤمنین! اين مسجد کوفه که امروز مردم از بزرگی آن سخن می‌گويند تنگ می‌گردد؟! فرمودند: چهار مسجد برای آن ساخته می‌شود و مسجد کوفه کوچک‌ترین آن‌هاست و اين مسجدی که در طرف کوفه است ازاینجا تا آن جانب است – حضرت با دست خويش به اطراف بصريين و غريين اشاره کردند).([80]) پس مقصود از خليفه قائم کيست و اين دوازده امامی که در مسجد بناشده در دولت قائم (ع) نماز می‌خوانند کيستند؟ آيا مصداقشان می‌تواند بر احدی جز مهديين دوازده‌گانه از ذريه‌ی امام مهدی (ع) قابل انطباق باشد همان‌طور که روايات بر ايشان دلالت کردند؟! امام باقر و امام صادق (ع) در ذکر کوفه فرمودند: (... وفيها مسجد سهيل الذی لم يبعث الله نبياً إلا وقد صلى فيه، ومنها يظهر عدل الله، وفيها يكون قائمه والقوام من بعده، وهی منازل النبيين والأوصياء والصالحين)، (... در آن مسجد سهله است که خداوند هيچ پيامبری را مبعوث نکرده مگر در آن نماز خوانده و عدل خدا در آن ظهور می‌کند و در آن قائم و قائمان به امر، بعد از او حکومت می‌کنند و آن منازل پيامبران و اوصيا و صالحين می‌باشد).([81]) امام سجاد (ع) فرمودند: (يقوم القائم منا ثم يکون بعده اثنا عشر مهدياً)، (همانا قائمی از ما قيام می‌کند و بعد از او، دوازده مهدی می‌باشند).([82]) دعای روايت شده از امام حسن عسکری (ع) به مناسبت ميلاد امام حسين (ع) در آن ذکرشده: (اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِحَقِّ الْمَوْلُودِ فى هذَا الْيوْمِ الْمَوْعُودِ بِشَهادَتِهِ قَبْلَ اْستِهْلالِهِ وَوِلادَتِهِ بَکَتْهُ السَّماَّءُ وَمَنْ فيها وَالاْرْضُ وَمَنْ عَلَيها وَلَمّا يطَاْ لابَتَيها قَتيلِ الْعَبْرَةِ وَسَيدِ الاُْسْرَةِ الْمَمْدُودِ بِالنُّصْرَةِ يوْمَ الْکَرَّةِ الْمُعَوَّضِ مِنْ قَتْلِهِ اَنَّ الاْئِمَّةَ مِنْ نَسْلِهِ وَالشِّفاَّءَ فى تُرْبَتِهِ والْفَوْزَ مَعَهُ فى اَوْبَتِهِ والاْوصِياَّءَ مِنْ عِتْرَتِهِ بَعْدَ قاَّئِمِهِمْ وَغَيبَتِهِ حَتّى يدْرِکُوا الاْوْتارَ وَيثْاَروُا الثّارَ وَيرْضُوا الْجَبّارَ وَيکُونُوا خَيرَ اَنْصارٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِمْ مَعَ اْختِلافِ اللَّيلِ وَالنَّهارِ).([83]) [در این متنی بر وجود اوصياء بعد از قائم (ع) دلالت می‌کند که می‌فرمایند: (و اوصياء از عترتش بعد از قائمشان و غيبت او).] و اين کلام را نمی‌توان بر احدی غير از ذريه‌ی امام مهدی (ع) انطباق داد؛ زيرا امام عسکری (ع) فرمودند: (و اوصياء از عترتش بعد از قائمشان و غيبتش)، يعنی اوصيای بعد از امام مهدی و غيبتش، هم از ذريه‌ی امام حسين (ع) هستند هم از ذريه‌ی قائم (ع)، نُهمين فرزند از ذريه‌ی امام حسين (ع) لذا جمله‌ی (بعد از قائمشان و غيبتش)، دليلِ قطعی بر اوصيای امام مهدی (ع) يعنی مهديين (ع) می‌باشد. شيخ طوسی در غيبه خود از ابی‌حمزه از امام صادق (ع) در حديثی طولانی نقل می‌کند که فرمودند: (يا أبا حمزة، إن منا بعد القائم أحد عشر مهدياً من ولد الحسين (ع))، (ای اباحمزه همانا از ما بعد از قائم (ع) يازده مهدی از فرزند حسين (ع) می‌باشند).([84]) و مقصود از قائم در اين روايت، اولين مهديين از ذريه‌ی امام مهدی (ع) می‌باشد که بعد از او، يازده مهدی خواهند بود اما بعد از امام مهدی محمد بن الحسن (ع) دوازده مهدی هستند و تعارضی بين جمع روايات از حيث نام‌گذاری هر يک از ذريه‌ی امام مهدی به لقب قائم، آن‌هم بعد از ملاحظه‌ی فرموده‌ی امام صادق (ع) در مورد ايشان در روايت قبلی: (و در آن قائمش و قائمان بعد از او هستند)، ديده نمی‌شود. بدين ترتيب ايشان، قوّام بعد از قائم بر امر اُمت هستند. امام صادق (ع) در حديث قدسی فرمودند: (قال الله عز وجل: افترضت على عبادي عشرة فرائض إذا عرفوها أسكنتهم ملكوتي، وأبحتهم جناني أولها معرفتي، والثانية معرفة رسولي إلى خلقي والإقرار به والتصديق له، والثالثة معرفة أوليائي وأنهم الحجج على خلقي، من والاهم فقد والاني ومن عاداهم فقد عاداني، وهم العلم فيما بيني وبين خلقي، ومن أنكرهم أصليته ناري، وضاعفت عليه عذابي، والرابعة معرفة الأشخاص الذين أقيموا من ضياء قدسي، وهم قوام قسطي، والخامسة معرفة القوام بفضلهم والتصديق لهم، والسادسة معرفة عدوي إبليس وما كان من ذاته وأعوانه، والسابعة قبول أمري والتصديق لرسلي، والثامنة كتمان سري وسر أوليائي، والتاسعة تعظيم أهل صفوتي والقبول عنهم، والرد إليهم فيما اختلفتم فيه، حتى يخرج الشرح منهم، والعاشرة أن يكون هو وأخوه في الدين والدنيا شرعا سواء، فإذا كانوا كذلك أدخلتهم ملكوتي، وآمنتهم من الفزع الأكبر وكانوا عندي في عليين)، (خداوند متعال: من ده چيز را بر بندگان خود واجب كردم كه اگر آن‌ها را انجام دادند آنان را در ملكوت جاى مى‏دهم و بهشت را براى آن‌ها مباح مى‏گردانم. اول بايد مرا بشناسند، دوم رسول مرا بشناسند و به او اقرار و تصديق نمايند، سوم دوستان مرا كه حجت‏هاى من بر مردم هستند بشناسند، هر كس آن‌ها را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كس آن‌ها را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. آن‌ها بين من و مردم نشانه هستند و بايد به‌وسیله آن‌ها مرا بشناسند، هر كس مقام آن‌ها را انكار كند او را وارد آتش خود مى‏كنم و عذاب چند برابر به او خواهم چشانيد. چهارم شناختن كسانى كه در پرتو قدس من اقامت دارند و آن‌ها كسانى هستند كه عدالت مرا در روى زمين برپا مى‏دارند، پنجم شناختن فضل قائمان و تصديق آن‌ها. ششم شناختن دشمن من ابليس و اعوان و انصار او، هفتم دستور مرا قبول كنند و پيامبران مرا تصديق نمايند، هشتم اسرار من و دوستان مرا حفظ كنند، نهم بندگان برگزيده مرا احترام كنند و گفتار آن‌ها را قبول نمايند. اگر در مواردى باهم اختلاف كردند موضوع را به آن‌ها برگردانند و حقيقت را از آن‌ها بخواهند تا واقعيت موضوع و شرح مسئله از نزد آن‌ها بيرون شود و حقيقت موضوع روشن گردد و اختلاف‏ها برطرف شود. دهم اينكه خود و برادر دينى او در امور دين و دنيا باهم يكى باشند و بر یکدیگر تفاخر نكنند، هرگاه این‌چنین باشند آن‌ها را در ملكوت جاى مى‏دهم و از روز قيامت و وحشت آن در امان و آسايش قرار مى‏دهم و در نزد خودم در مقام قرب خواهند بود).([85]) فريضه‌ی اول در ربوبيّت است و آن معرفت الهی‌ست و دوم در رسالت و آن شناخت رسول (ص) سوم در امامت و آن شناخت ائمه‌ی دوازده‌گانه از اوصيای رسول (ص) و اما چهارم امکان انطباقش بر احدی جز هاديان و آنان مهديين از ذريه‌ی امام مهدی (ع) وجود نداشته و ايشان قائم به قسط خدايند که امام صادق (ع) در روايات قبلی نيز از ايشان با لقب (قوّام)، یادکردند. امام صادق (ع) دریکی از دعاهای مشهور خويش فرمودند: (اللهم كن لوليك، القائم بأمرك، الحجة محمد بن الحسن المهدي، عليه وعلى آبائه أفضل الصلاة والسلام، فی هذه الساعة وفی كل ساعة، ولياً وحافظاً وقاعداً وناصراً ودليلاً ومؤيداً، حتى تسكنه أرضك طوعاً، وتمتعه فيها طولاً وعرضاً، وتجعله وذريته من الأئمة الوارثين)، (...و او و نسلش را از ائمه وارثین قرار ده).([86]) (دعای منسوب به امام رضا (ع) در ذکر مهديين (ع): (... اللهم صل عليه وعلى آله من آل طه ويس، واخصص وليك، ووصی نبيك، وأخا رسولك، ووزيره، وولی عهده، إمام المتقين، وخاتم الوصيين لخاتم النبيين محمد (ص)، وابنته البتول، وعلى سيدی شباب أهل الجنة من الأولين والآخرين، وعلى الأئمة الراشدين المهديين السالفين الماضين، وعلى النقباء الأتقياء البررة الأئمة الفاضلين الباقين، وعلى بقيتك فی أرضك، القائم بالحق فی اليوم الموعود، وعلى الفاضلين المهديين الأمناء الخزنة)، (...وبر مهدیین فاضل که امانت‌داران گنج‌ها).([87]) و دعا در ذکر مهديين از ذريه‌ی امام مهدی (ع) بسيار واضح و صريح آمده تا جایی که امام رضا (ع) ابتدا ائمه قبل از خويش را ذکر می‌کنند و سپس به ذکر ائمه بعد از خويش پرداختند تا به قائم منتظر (ع) رسيده سپس ذکر مهديين (ع) در پی ايشان می‌آيد. و روايات بسياری بر ذريه‌ی امام مهدی (ع) دلالت می‌کنند که برای اختصار تنها به ذکر چند مورد بسنده کردم و هر که خواهان مطالعه‌ی بيشتر است به کتاب (مهدی و مهديين در قرآن و سنّت) و (مهديين در حديث اهل‌بیت (ع)) و (پاسخ قطعی به مُنکران ذريه‌ی مهدی) و ديگر کتب از انتشارات انصار امام مهدی (ع) مراجعه کند. و اين روايات دارای معنای متواتر بلکه فراتر از حدّ تواتر بوده و همه بر اوصيای بعد از امام مهدی از ذريه‌ی حضرتش يعنی مهديين (ع) دلالت دارند و امکان ردّ اين اخبار به‌هیچ‌وجه جايز نيست بلکه هر که آن‌ها را ردّ کند در حقيقت از ولایت خارج‌شده و به خدا کافر شده و خدا را ردّ کرده همان‌طور که روايات پيشين چنين ذکر کردند. اين روايات، همه مضمون وصيّت رسول‌الله (ص) در شب وفات را ثابت می‌کنند به حدّی که در دلالت بر ذريه‌ی امام مهدی (ع) نيز شريکش گشته و همه‌ی مؤيدات و قرائن بر صحت وصيّت دلالت می‌کنند و اين‌چنين روايتِ وصيّت، متواتر المعنا و پوشيده با قرائن بسيار است که آن را به اوج اعتبار می‌رسانند و اگر چنين خبری بااین‌همه قرائن و مؤيدات ردّ شود، در اين صورت نيز هيچ عقيده، نه تاريخ نه فقه و ... نزد ما به اثبات نمی‌رسند!!! می‌گويد: (روايت سوم: بحار الأنوار- علامه مجلسی: ج ۵۳ ص ۱۴۵: اسدی از نخعی از نوفلی از علی بن ابی‌حمزه از ابی‌بصير گويد: به امام صادق (ع) عرض کردم: يا ابن رسول‌الله از پدرتان شنيدم که فرمودند: بعد از قائم (ع) دوازده مهدی می‌باشد. حضرت فرمودند: (پدرم فرمودند: دوازده مهدی، نه دوازده امام!! اما آنان قومی از شيعيان ما هستند که مردم را به مودت و معرفت حق ما دعوت می‌کنند). سند روايت: اسدی: از راويان ضعيف روايت می‌کرد و از جبر و تشبيه می‌گفت. نخعی: مجهول‌الحال بوده و هيچ وثاقتی برای او ثبت‌نشده. نوفلی: وثاقتی در موردش ذکر نشده و جماعتی از قم در مورد او گفتند در آخر عمرش به غلو گوئی پرداخته. علی بن ابی‌حمزه: واقفی بوده، غضائری گويد: او اصل واقفيّت، شديدترين خلق و دشمن سرسخت رضا (ع) بود و امام رضا (ع) فرمودند: (لعنت خدا بر واقفيه که حيران زندگی کردند و بی‌دين مُردند). می‌گويم: صرخی‌ها، چه جهلی در ردّ روايات اهل‌بیت (ع) دارند درحالی‌که روايات متواتر بسيار بر حُرمت اين فعل، دلالت دارند بلکه برخی می‌گويند هر کس حديثی از احاديثشان را ردّ کند، از ولايت خارج‌شده و برخی ديگر بر مشرک بودن انکارکننده دلالت می‌کنند. و مصيبت اين است؛ نويسنده در تحقيق سندی خنده‌دارش به‌طور عمد برخی از ترجمه‌ی رجال روايت قبلی را حذف کرده يعنی متن توثيق و به‌خصوص در ترجمه (اسدی) را حذف کرده و اين يک خيانت علمی به‌حساب می‌آيد که بی‌وجدانی نويسنده را آشکار می‌کند!!! درهرحال، صرخی‌ها نسبت به همه‌چیز جهل دارند و برای اين‌که خودتان متأکد و مطمئن شويد، تحقيق سندی درست از رجال روايت قبلی را قرار می‌دهم: محمد بن جعفر اسدی کوفی: رجال نجاشی- نجاشی ص ۳۷۳: (۱۰۲۰ محمد بن جعفر بن محمد بن عون اسدی ابو حسين کوفی، ساکن ری. به او محمد بن ابی‌عبدالله گفته می‌شد، ثقه و صحيح السند بوده جز اين‌که از راويان ضعيف، روايت می‌کرده و از جبر و تشبيه می‌گفته- و پدرش سرشناس بود و احمد بن محمد بن عيسی از او روايت کرده- صاحب کتاب جبر و استطاعه بود، ابو عباس بن نوح از حسن بن حمزه از محمد بن جعفر اسدی گويد که ما را از تمام کتبش باخبر کرده و گفته شد: و ابو حسين محمد بن جعفر در پنجشنبه شبِ دهم ماه جمادی الاول در سال ۳۱۲ وفات يافت و ابن نوح گفته: ابو حسن بن داود از احمد بن حمدان قزوينی، از تمام کتبش با ما حديث گفت). پايان می‌گويم: نقل روايت از راويان ضعيف، مستلزم تضعيف نبوده و به‌خصوص اين‌که روايت از ثقه بوده و اما تهمت غلو گوئی نيز از جانب محققين بزرگ دفع شده و به‌خصوص اين‌که اگر منشأ تهمت از قميين بوده، آن‌ها ناقلان رواياتی که بر عظمت مقام آل محمد (ع) دلالت دارند را نوعی غلو گوئی می‌دانند و اين کلام يکی از علمای رجال در مناقشه با اين امر در هنگام دفاع از يکی از راويان بوده و به‌واسطه‌ی آن، اضطراب و ضوابط تُهی علمای رجال در جرح و توثيق آشکار می‌شود: تهذيب المقال اثر سيد محمد علی ابطحی: ج ۴ ص ۴۲۷: ۴- تهمت وضع حديث، ابن غضائری در مورد آنچه علامه حلی در قسمت دوم از الخلاصة بعد ازآنچه که در متن در موردش ذکر کرده و قهپائی نيز از او در مجمع الرجال گفته: جعفر بن محمد بن مالک بن عيسی بن سابور، مولی مالک بن اسماء بن خارجه فزاری، ابوعبدالله، دروغ‌گو و متروک الحديث، جمله‌ای و در مذهبش ارتفاع بود و از ضعيفان و مجهولان روايت می‌کند و تمام عيب‌های راويان ضعيف در او جمع شده و حسين بن مسکان در موردش گويد: او را نمی‌شناسم جز اين‌که جعفر بن محمد بن مالک از او احاديثی روايت کرده و اصحاب ما نسبت به اين مرد، شناختی ندارند. گفتم: تهمت وضع حديث، مبنی بر اقرار متهم بنا نشده تا و او را مؤاخذه و به بدترين احوال مجازات کرد، همان‌طور که امر محسوسی نبوده تا شهادت بر آن صحيح گردد و با ادله‌ی حجيّت بينات بدان حکم کند. همان‌طور که روايت امر باطلی بوده و نسبت دادن وضعش به راوی صحيح نيست و روايت دروغين نيست هرچند که گناه، دروغ بوده نه وضعی و چه‌بسا به بُطلان حديث حکم کند اگر مخالف صريح با کتاب و سنّت مقطوع باشد بلکه امر به کوبيدنش بر طاق ديوار و حکم به باطل بیهوده وارد شده و در روايات معصومين (ع) مذکور است که: (آنچه با فرموده‌ی خدايمان مخالف بوده، هرگز آن را نگفته‌ايم)؛ و قدر و منزلت اوليای خدا محمد وآل محمد (ع) شناخته نمی‌شود مگر باخدا و رسولش از ايشان (ع) و عجيب است که بن غضائری خودش نسبت به وضع بر او پاک نگشته تا آن‌جا که با تأکيد گويد: (حديث را وضعی قرار می‌داد). پايان تهذيب المقال، اثر سيد علی ابطحی: ج ۴ ص ۴۳۴-۴۲۸: ۵- دفع تهمت غلو و وضع حديث از کلام شيخ و نجاشی و ابن غضائری، ظاهر می‌گردد مبنی بر اتهام جعفر بن محمد کوفی فزاری به‌عنوان دروغ‌گو، مرتفع، غلو گو و تباهگر حديث و قرار دادن حديث ضعيفِ وضعی، نشأت‌گرفته از رواياتش در ميلاد امام قائم (ع) از راويان مجهول می‌باشد و ابن غضائری به تضعيف اين روايات و راويان دامن زده و اهمال و سستی ممکن است موجب غرور گردد و عجله و دنبال کردن بدون دليل، شر و پشيمانی در روز رستاخيز را به دنبال خواهد داشت پس در تحقيق و جستجو در رواياتش مختار بوده سپس در خصوص مشايخ حديثش و از کسانی که روايت کرده، آيا نسبت روايت عجيب در ميلادش (ع) صحيح است؟!! و آيا در آنچه روايت کرده، امر عجيبی ديده؟ يا از مجهولان روايت کرده؟ و آيا هر دربی به رويش بسته می‌شود جز درب تهمت‌زنی به‌قرار دادن حديث وضعی و شناختش از وثاقتشان درزمانی که احاديث را از آن‌ها گرفته احتمال نمی‌رود؟؟ آيا برای عمل غير صحيح، وجه ديگری جز فساد مذهب و عقيده وجود ندارد؟! و ممکن است خطا در ضعفش باشد و رواياتش از روايات جماعتی از مشايخ محمد بن احمد بن يحيی مستثنی گشته؟! و چگونه بر صدوق و غيرش، ترک تبعيّت از شيخش در تضعيف محمد بن عيسی بن عبيد يقطينی از اينان و غيرشان جايز بوده؟! و ترک تحقيق و سرعت‌گيری در تبعيّت و تضعيف برای ما جايز نيست همان‌طور که اعيانِ مشايخِ شيعه از اهل عصرش، اين روايات و غيره را از او برگرفته و روايت کردند و از خداوند و استعانتش می‌گوییم که اوست صاحب توفيق و تسديد: آنچه جعفر بن محمد فزاری کوفی بزاز روايت کرده و ابن غضائری و غيرش اذعان داشته که روايات عجيب و وضعی و دارای ارتفاعات و غلو گوئی و طنز و دروغ بوده و راويانشان مجهول‌اند، اصلشان يا کیفیت يا زمان و مکانشان در خصوص ولادت امام غائب (ع) نيست و هرگز به روايت در آن از او واقف نشدم و آنچه از اين روايات به دست ما رسيده از غيرش بوده و سندش به حکيمه دختر امام و خواهرش و عمه‌اش (ع) منتهی می‌گردد و اين روايات رسيده به دست ما از ذکر نشانه‌های خدا و کراماتش بر اوليائش و بر ائمه‌ی طاهرين از آل محمد (ع) از عجایبی است که عقل عاجزان را دچار تعجب کرده و چگونه عجيب باشد درحالی‌که خداوند می‌فرمايد: ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا﴾، (مگر پنداشتى اصحاب كهف و رقيم [=خفتگان غار لوحه دار] از آيات ما شگفت بوده است).([88]) و روايات بسياری در‌خصوص ولادت‌های معصومين (ع) به ما رسيده که در آن نشانه‌های بزرگ‌تر از اين هم بوده و ظاهراً از عجايبی که در ولادت امام (ع) به‌طور مطلق از جمعی از اصحابش روايت‌کرده هم‌چون کلينی و صدوق و شيخ نعمانی و غيرشان که در ابواب ميلاد امام (ع) روايت‌کرده‌اند و به‌برخی از آن‌چه در مورد امر امام غائب (ع) و جزئياتش در (اخبار راويان)، اشاره‌می‌کنيم... تا آن‌جا که گويد: و به‌اين حد، بسنده‌می‌کنيم و ممکن‌است طولانی‌گردد و به مواضع رواياتش در‌خصوص امام حجت (ع) در ذکر يکی از مشايخش در روايت اشاره‌می‌کنيم و از آن آشکار‌گشته آن‌چه در‌خصوص امام حجت (ع) راويت کرده بسيار اندک و ساده از طريق غيرش روايت کرده و آن‌چه اخبار در موردش متواتر گشته يا با آن همراه‌گشته و آيات کتاب به صحتش گواهی‌می‌دهد، بلکه معرفت خلافت و ولايّت و امامت الهی که خداوند در آل ابراهيم (ع) تا روز قيامت قرار داده‌شده و وجود ائمه (ع) به‌عنوان کلمات عُليای الهی، خضوعِ فراتر از آن‌را به‌دنبال دارد. پايان. طرائف المقال اثر سيد علی بروجردی ج۱ ص۱۹۷: ۱۱۱۸- ابوحسين اسدی ( و ابوحسين اشعری، همان‌طور که اسانيد فقيه بدان تصريح کرده، هر دو يکی هستند و اسم محمد بن جعفر و ظاهراً محمد بن جعفر بن محمد بن عون اسدی که به او محمد بن ابی‌عبدالله گفته‌می‌شود، يکی از ابواب است. پايان. طرائف المقال اثر سيد علی بروجردی ج۱ ص۲۱۳: ۱۲۶۱- محمد بن جعفر بن محمد بن عون، همان محمد بن جعفر اسدی رازی، ابوحسين کوفی، ساکن ری است که به او محمد بن ابی‌عبدالله گفته‌می‌شود، در حديثِ صحيح، ثقه‌است جز اين‌که از ضعيفان روايت کرده و سرشناس بوده و ابن محمد بن عيسی از او روايت کرده‌است. پايان. سماء المقال فی علم الرجال اثر الهدی کلباسی ج۱ ص۲۵۲: (محمد بن جعفر بن محمد بن عون اسدی، ابو حسين کوفی، ساکن ری است که به او محمد بن ابی‌عبدالله گفته‌می‌شود، ثقه بوده، صاحب حديث صحيح است جز اين‌که از راويان ضعيف روايت می‌کرد و از جبر و تشبيه می‌گفت و اما ذکرش در مورد (گفته‌ی جبر و تشبيه)، ظاهراً غير سرشناس بوده و ظاهراً از اجلاء بوده همان‌طور که بر خبير غير پوشيده‌است و جدّمان سيد علامه اظهار‌کرده که از ثقات و بزرگان معتمد بوده. پايان. تهذيب المقال- اثر سيد محمد علی ابطحی ج۴ ص۴۶۰: ۱۲- محمد بن ابی‌عبدالله جعفر بن محمد بن عون کوفی، ابو حسين اسدی، ثقه‌است که نجاشی در (ر۱۰۲۳)، گويد: (ثقه، صاحب حديثِ صحيح بوده)، لذا صدوق در خصال حديث حقوق امام زين‌العابدين (ع) که نامه‌ی ايشان به‌برخی از اصحابش در حقوق روايت کرده، از شيخش از علی بن احمد بن موسی از محمد بن ابی‌عبدالله کوفی از جعفر بن محمد بن مالک فزاری روايت کرده‌است. پايان. می‌گويم: صرخی‌ها عمداً به خذف توثيق اسدی اقدام‌کردند و آن گفته‌ی نجاشی: (ثقه، صاحب حديثِ صحيح ‌بوده)، و در توهم خود باقی‌مانند که او ضعيف‌بوده: (او از ضعيفان روايت کرده، هرچند از جبر و تشبيه می‌گفت)، و اين امر بلکه بيماری عجيب در پشت حقايق و ريش‌خندی بر مردم بوده بلکه آن‌ها بر خودشان می‌خندند و نيرنگ و عدم امانت‌داری‌شان آشکار گشته‌است!! موسی بن عمران نخعی: معجم رجال حديث- سيد خوئی ج۲۰ ص۶۵: ۱۲۸۴۷- موسی بن عمران: از حسين بن يزيد روايت‌کرده و موسی بن عمران از او روايت کرده. تفسير قمی: سوره‌ی نحل، در تفسير فرموده‌ی: (خدای من امر کرده که کسی جز او را نپرستيد)، و از حسين بن يزيد نوفلی روايت کرده و محمد بن ابی‌عبدالله از او روايت کرده. کافی: جز ۴، کتاب الحج۳، باب استطاعة الحج۳۰، حديث۵. سپس کلينی از محمد بن ابی‌عبدالله از موسی بن عمران از عمويش حسين بن عيسی بن عبدالله از علی بن جعفر روايت‌می‌کند: حديث ۱۴۱. هم‌چنين در المرآة چنين است و ظاهراً در آن تحريف بوده، حسين بن عيسی بن عبدالله، عموی موسی بن عمران نبوده بلکه عمويش حسين بن يزيد به قرينه‌ی ساير روايات است و صحيح اين است: موسی بن عمران از عمويش حسين از عيسی بن عبدالله و الله اعلم. می‌گويم: اين با مِن بعد خودش اتحاد دارد. ۱۲۸۴۸- موسی بن عمران نخعی: از حسين بن يزيد روايت‌می‌کند و محمد بن ابی‌عبدالله کوفی از او روايت‌می‌کند. کامل الزيارات: باب في الدلالة علی قبر أمير‌المؤمنين (ع) حديث۷. و از عمويش حسين بن يزيد روايت کرده و محمد بن ابی‌عبدالله اسدی، از او روايت کرده. مشيخة الفقيه: در طريقه‌اش به يحيی بن عباد مکی، و محمد بن ابی‌عبدالله کوفی از او روايت کرده. الفقيه: جز۴، باب الوصية من لدم آدم (ع)، حديث ۴۵۷ و باب نوادر المواريث، حديث ۷۱۸. و حسين بن يزيد نوفلی از عمويش روايت کرده و محمد بن جعفر اسدی ابو حسين از او روايت کرده. الفقيه جز۳، باب الرهن، حديث ۹۰۹. و محمد بن ابی‌عبدالله کوفی از او روايت کرده. مشيخة الفقيه: در طريقه‌اش به حديثی که در آن سليمان بن داود (ع) بوده سپس شيخ با سندش روايت کرده، از ابی‌حسين محمد بن جعفر اسدی از موسی بن عمران نخعی از عمويش علی بن حسين بن يزيد نوفلی، روايت کرده. التهذيب: جز۷، باب الرهون، حديث ۷۸۵ و الأستبصار: جز۳، باب ربح المؤمن علی أخيه المؤمن، حديث ۲۳۳، در آن: موسی بن عمرو نخعی از عمويش از حسين بن يزيد نوفلی ذکر‌شده و ظاهراً در آن‌ها تحريف واقع گشته و صحيح‌تر: موسی بن عمران نخعی از عمويش حسين بن يزيد نوفلی است همان‌طور که از فقيه به شماره‌ی ۹۰۹، از جز ۳ تقديم شد. پايان. می‌گويم: وقوع راوی در اسناد تفسير قمی، به‌سبب گواهی علی بن ابراهيم قمی، دليل بر وثاقتش بوده مبنی بر اين‌که تفسيرش را فقط از ثقات، روايت کرده و محقق خوئی در توثيق راويان کسانی که توثيق‌شان در کتب رجال رّد نمی‌شود، به آن اعتماد کرده. و هم‌چنين وقوع راوی در اسناد کتاب کامل الزيارت اثر ابن قولويه دليل بر وثاقتش بوده؛ زيرا گواهی داد که کتاب از ثقات روايت‌شده و محقق خوئی نيز در معجم خود به اين قرينه اعتماد کرده و اين متن کلامش است: معجم رجال حديث- اثر سيد خوئی ج۱ ص۴۹: توثيقات عامه: از آن‌چه تقديم‌شد دريافتيد که وثاقت از خلال اخبار ثقه ثابت‌می‌شود و فرقی در آن نبوده که شخص معين و به خصوصی، به ثقه و وثاقتش گواهی‌دهد و به وثاقتش در ضمن جماعت گواهی‌دهد، عبرت يعنی گواهی به وثاقت است چه دلالت مطابق باشد يا تضمنی و لذا به وثاقت تمام مشايخ علی بن ابراهيم حکم می‌کنيم، که در تفسير خود با انتهای سندش به يکی از معصومين (ع) روايت کرده و در مقدمه تفسيرش گفته: (و ما ذاکران و خبر‌دهندگان به آن‌چه به ما منتهی می‌گردد، هستيم و مشايخ و ثقات ما از کسانی که خداوند اطاعت‌شان را واجب کرده، روايت کردند...) در اين کلام، دلالت آشکاری‌‌ است مبنی بر اين‌که در کتاب خود جز از طريق ثقه روايت نمی‌کند بلکه صاحب الوسائل در فايده‌ی ششم کتابش در ذکر گواهی جمع بسياری از علمايمان به صحت کتب مذکور و امثالش و تواتر و اثباتش در مورد مؤلفينش و اثبات احاديثش از اهل بيت عصمت (ع)، استفاده‌کرده که هر اسناد روايات به تفسير علی بن ابراهيم، منتهی به معصومين (ع) می‌شد و علی بن ابراهيم به وثاقتش گواهی‌داده، و گويد: (و گواهی علی بن ابراهيم نيز بر اثبات احاديث تفسيرش و اين‌که از ثقات از ائمه (ع) روايت‌شده، گواهی داده‌است). می‌گويم: آن‌چه قدس سره استفاده کرده در محلش بوده، هدف علی بن ابراهيم از آن‌چه ذکر کرده، اثبات صحت تفسيرش بوده و اين‌که رواياتش ثابت و صادر از معصومين (ع) است و به‌واسطه‌ی مشايخ و ثقاتِ شيعه به او منتهی گشته‌اند و بر اين اساس، واجبی از برای تخصيصِ توثيق به مشايخ که علی بن ابراهيم بدون واسطه از آن‌ها روايت‌می‌کرد- همان‌طور که برخی چنين ازعان داشتند-، نبوده و از آن‌چه ذکر کرديم به وثاقت تمام مشايخی که در اسناد کامل زيارات نيز واقعند، حکم می‌کنيم. جعفر بن قولويه در اول کتاب خود گويد: (و ما دانستيم که به تمام آن‌چه از ايشان بدين معنا و در غيرش روايت کرده‌ايم احاطه نداريم اما آن‌چه از جهت ثقات از اصحاب‌مان خدای‌شان بيامرزد به ما رسيده چنگ‌زديم و در آن حديثی خارج نساختم که از رجال بيگانه روايت شده‌باشد و تأثيرش بر آنان از مذکورين غير معروف در روايت مشهور به حديث و علم باشد...). تو می‌بينی که اين عبارت دارای دلالت واضح بوده مبنی بر اين‌که او در کتاب خود از معصوم روايت نکرده مگر اين‌که روايت از جهت ثقات از اصحاب‌مان خدای‌شان بيامرزد به او رسيده‌باشد. صاحب الوسائل بعد از ذکر گواهی علی بن ابراهيم گويد که روايات تفسيرش ثابت و از ثقات از ائمه (ع) روايت شده‌اند: (و هم‌چنين جعفر بن محمد بن قولويه تصريح کرده که او اول مزارش شيوا‌تر از آن است). می‌گويم: کلامش متين است در صورتی‌که علی بن ابراهيم يا جعفر بن محمد بن قولويه به وثاقتش گواهی‌داده، پس به وثاقتش حکم می‌شود جز اين‌که مبتلاء به تعارض گردد و از جمله کسانی که به وثاقتش گواهی دادند- به طور مجمل- نجاشی است، توثيق تمام مشايخش از او مستفاد می‌شود. قدس سره در ترجمه‌ی احمد بن محمد بن عبيد الله بن حسن جوهری گويد: (اين شيخ را ديدم در حالی‌که دوست من و پدرم بود و از او چيزهای زيادی شنيدم و ديدم که شيوخ ما او را ضعيف می‌دانستند و هرگز چيزی از او روايت نمی‌کردند و از او دوری کردم...). و در ترجمه محمد بن عبدالله بن محمد بن عبيد‌الله بن بهلول گويد: (در آغاز امرش، ثابت بود سپس دچار خلط شد و ديدم که بزرگان اصحاب‌مان او را ضعيف و مورد غمزه قرار‌می‌دادند... اين شيخ را ديدم و از او چيزهای زيادی شنيدم سپس بر روايتی از او توقف نمودم جز به‌واسطه‌ی بين من و او)، و شکی نيست که او از راوی ضعيف و بدون واسطه که به وثاقش تمام مشايخ حکم کنند، روايت نمی‌کند و گفته‌می‌شود: از کلامش ظاهر نمی‌شود جز اين‌که بدون واسطه از شخص مورد غمزه‌ی اصحاب يا ضعيف روايت نمی‌کند و هم‌چنين از ظاهر کلام مستفاد ‌‌می‌شود که او از کسی که ضعفش يا عدم وثاقتش ثابت‌نشده، نيز روايت نمی‌کند لذا حکم به وثاقت تمام مشايخش ممکن نيست اما تمام نمی‌شود، ظاهر کلامش: (و ديدم بزرگان اصحاب ما...). رؤيت، راهی از برای اثبات ضعف بر‌گرفته و بدين معنا که از ضعيف بدون واسطه روايت نمی‌کند و از هر که روايت کرده، ضعيف نبوده، لذا ثقه محالی نداشته و به عبارت واضح‌‌تر، او روايتش را از شخصی که ديده شيوخش ضعيف می‌دانند، جدا کرده و بدين معناست که عدم روايت کردن از او، مرتبط به ضعيف دانستن اوست نه بر تضعيف شيوخ و شايد اين ظاهر قضيه بوده، و اين چيزی که ذکر کرديم، مهم‌تر از توثيقات عامه بوده. و از نجاشی در ترجمه عبيدالله بن ابی‌شعبه حلبی آمده: (آل ابی‌شعبه خان‌های در کوفه هستند و همه ثقات می‌باشند). و در ترجمه‌ی محمد بن حسن بن ابی‌ساره: (بيت الرواسی همه ثقات هستند)، و شيخ در ترجمه علی بن حسين بن محمد طائی: (کسی که علی بن حسن طاطری در کتبش روايت کرده، به او و به روايتش ثقه داشته). پايان. و گفته‌شده که او اخيراً در مورد کتاب کامل الزيارات صرف‌نظر کرده و به مشايخ ابن قولويه که بدون واسطه از آن‌ها روايت می‌کند، بسنده کرده‌است. و اين تراجع به عين خود دالِ بر شدت اضطراب اجتهادات علمای رجال و شدت کشمکش در اتباعشان در رّد روايات اهل بيت (ع) است، خوئی در اين‌جا وثاقت راويان کتاب کامل ثابت می‌کند و چه بسا صدها نفرند سپس از آن صرف‌نظر می‌کند!!! و اين بزرگ‌ترين دليل بر ضعف علم رجال و اعتماد بر آن است و اغلب‌شان عبارتند از اجتهادات و استحسانات بی‌دليل و حجت است!!! در هر‌حال، نخعی در اسناد تفسير قمی واقع گشته و اين امر در توثيقش کفايت‌می‌کند. حسين بن يزيد نوفلی: رجال نجاشی- نجاشی ص۳۸: ۷۷- حسين بن يزيد بن محمد بن عبد الملک نوفلی، نوفل نخع مولای‌شان کوفی ابو عبدالله بود، شاعری اديب و ساکن ری و در همان‌جا وفات يافت و قومی از قم گفتند که در آخر عمر خود غلو کرده و الله اعلم، و از او روايتی نديديم که دالِ بر اين امر باشد، صاحب کتاب تقيّه بوده و ابن شاذان از احمد بن محمد بن يحيی از عبدالله بن جعفر حميری از ابراهيم بن هاشم از حسين بن يزيد نوفلی از آن به ما خبر داد و کتاب سنّت برای او بود. پايان. الفهرست- شيخ طوسی ص۱۱۴: [۲۳۴]۳۱- حسين بن يزيد نوفلی، دارای کتاب بوده و عده‌ای از اصحاب‌مان، به آن با خبرمان کردند، از ابی‌مفضل از ابن بطه از احمد بن ابی‌عبدالله، از او. پایان. معجم رجال حديث- سيد خوئی ج۷ ص۱۲۲: ۳۷۱۵- حسين بن يزيد: نجاشی گويد: (حسين بن يزيد بن محمد بن عبد الملک نوفلی- نوفل نخع- مولايشان کوفی، ابو عبدالله، شاعر، اديب و ساکن ری بود و همان‌جا وفات يافت و قومی از قم گفتند که در آخر عمر خود غلو کرده والله اعلم، و روايتی از او ذکر نکرديم که بر اين امر دلالت کند، صاحب کتاب تقيّه بوده و بن شاذان از احمد بن محمد بن يحيی از عبدالله بن جعفر حميری از ابراهيم بن هاشم از حسين بن يزيد نوفلی ما را بدان خبردار کرد و صاحب کتاب سنّت بوده و شيخ گفته: حسين بن نوفلی: صاحب کتاب است و عده‌ای از اصحاب‌مان از ابی‌مفضل از ابن بطه از احمد بن ابی‌عبدالله از او ما را بدان آگاه کرده. و در رجالش از او به عنوان اصحاب امام رضا (ع) ياد کرده و گويد: حسين بن يزيد نخعی، مُلقب به نوفلی بوده. و برقی نيز او را ذکر کرده: از اسماعيل بن ابی‌زياد سکونی روايت کرده و ابراهيم بن هاشم از او روايت کرده. کامل الزيارات: باب ۳۰، در دعای حمام و نفرينش بر قاتل حسين (ع)، حديث ۱. و اسماعيل بن مسلم و موسی بن عمران از او نيز روايت کردند. تفسير قمی: سوره‌ی نحل، در تفسير فرموده‌ی خداوند متعال: (همانا خداوند به عدل و احسان امر می‌کند).([89]) پايان. معجم رجال حديث- سيد خوئی ج۴ ص۲۳: و چهارم: اگر وجود تضعيف در کتابِ منصوب به ابن غضائری ثابت‌شود، بدين معناست که اثری نداشته آن‌هم به‌سبب عدم اثبات کتاب از برای اوست. چگونه باشد، طريق شيخ هم‌چون طريق صدوق به او، صحيح بوده و هرچند در آن‌ها حسين بن يزيد نوفلی بوده؛ زيرا ثقه بر اظهر بوده‌است؛ زيرا در اسناد علی بن ابراهيم بن هاشم در تفسير واقع گشته: بنا‌بر آن‌چه می‌آيد و طريق وصول صدوق به آن در اسماعيل بن مسلم می‌آيد. پايان. معجم رجال حديث- سيد خوئی ج۴ ص۹۸: ۱۴۴۰- اسماعيل بن مسلم... او بن ابی‌زياد سکونی کوفس از اصحاب امام صادق (ع)، رجال شيخ است و طريق صدوق به او از: پدرش و محمد بن الحسن از سعد بن عبدالله از ابراهيم بن هاشم از حسين بن يزيد نوفلی از اسماعيل بن مسلم سکونی بوده و طريق صحيح همان طريقی‌ست که تقديم شد. از امام صادق (ع) روايت کرده و حسين بن يزيد از او روايت کرده، تفسير قمی: سوره‌ی نحل در تفسير فرموده‌ی خداوند متعال: (همانا خداوند به عدل و احسان و دادن حق خويشاوندان... امر می‌کند).([90]) علی بن ابی‌حمزه بطائنی: می‌گويم: وجود علی بن ابی‌حمزه در ميان واقفه، به معنای عدم اعتماد بر رواياتِ منقول از ثقات، نبوده و اين امر بين قوم مشهور است لذا شيخ طوسی در العدة و ديگر علما او را ثقگی بخشيدند: عدة الأصول (ط.ق)- شيخ طوسی ج۱ ص۳۸۱: (و به‌سبب آن‌چه ذکر کرديم، طائفه‌ای به اخبار فطحی عمل کردند هم‌چون عبدالله بن بکير و غيره و اخبار واققه مثل سماعت بن مهران و علی بن ابی‌حمزه و عثمان بن عيسی و بعد از اينان، آن‌چه بنی‌فضال و بنی‌سماعه و طاطريون و غيرشان با آن‌چه در ميان خود روايت کردند، اختلافی نداشتند). المعتبر- محقق حلّی ج۱ ص۹۴: (گفته نمی‌شود: علی بن حمزه واقفی بوده و عمار فطحی به روايات‌شان عمل نمی‌کند؛ زيرا می‌گوئيم: وجهی که از برايش به روايت ثقه عمل کرد مورد قبول اصحاب و به انضمام قرينه بود؛ زيرا اگر چنين نبود، عقل را از عمل به خبر ثقه منع می‌کرد پس وثاقتی در قولش نيست و اين معنا در اين‌جا موجود است و اصحاب به روايت اينان عمل کردند همان‌طور که در آن‌جا عمل کردند و اگر گفته‌شود: هر يک از آنان در برخی مواضع روايت را رّد کردند. می‌گوئيم: همان‌طور که روايت ثقه را در برخی مواضع به علّت خبر آحاد بودنش رّد کردند وگرنه کتاب اصحاب معتبر بوده و آن را مملو از روايت علی مذکور و عمار می‌يابی، ما هرگز از فقهای‌مان نديديم که اين دو روايت را رّد کنند بلکه برخی از اهل فتوا، به مضمومنش عمل کردند). می‌گويم: علاوه بر آن، علی بن ابی‌حمزه در اسناد تفسير قمی که مؤلفش به وثاقت تمام راويانش گواهی‌داده، واقع است. و می‌گويد: (بعد از اين‌که دليل احمد در وجود روايات مهديين را باطل کرديم... اکنون دليلی بر اين ادعا ارائه می‌دهيم که به مذهب ديگری اشاره‌داشته که روايات مذهب دوازده‌گانه بر بُطلانش تواتر يافته و اين مذهب، همان مذهب بيست و‌چهار امامی است پس اگر احمد بن الحسن صاحب مذهب بوده و از روی انحراف مدعی‌ست که ائمه، بيست و‌چهارگانه نه دوازده‌گانه هستند جائی‌که می‌گويد: دوازده و دوازده. پس بر اين اساس، هر روايتی که به ائمه دوازده‌گانه اشاره کند، با دلالت التزامی اشاره‌داشته که ايشان دوازده امام هستند نه سيزده يا چهارده يا بيست وچهار همان‌طوری که احمد بن الحسن چنين ادعا می‌کند و رواياتی هستند که اشاره دارند آخرين ائمه، امام محمد بن حسن عسکری (ع) بوده و ای خواننده‌ی عزيز، اين برخی روايات هستند که بيشتر از ده روايت می‌باشد... مثلاً اين روايت از زراره را نقل می‌کنم که امام باقر (ع) فرمودند: (ما دوازده امام هستيم، حسين و حسين سپس نُه ائمه از فرزند حسين (ع) می‌باشند). و به صحت اين سند نيازی نداريم؛ زيرا اين معنا از اهل بيت متواتر بوده و تواتر ما را به يقين می‌رساند. رسول اکرم (ص) فرمودند: ائمه بعد از دوازده نفر هستند اولين ايشان علی و آخرين ايشان قائم است که خداوند مشارق و مغارب زمين را به دستش فتح می‌کند). می‌گويم: از سفاهت است که می‌گوئی دعوت حق را باطل کرديد، کجا و با چه مدرکی باطلش کرديد؟ با اين گزافه‌گوئی‌ها که قلمتان به نوشتن اينها بر ورق می‌دَوَد؟!! اما تعداد ائمه، ما می‌گوئيم که دوازده نفرند و مهديين هم‌مقام و هم‌جايگاه با ائمه دوازده‌گانه (ع) نيستند، آری، اولين ايشان احمد و صاحب مقام امامت است بدين سبب باری با ائمه شمارش می‌شود و باری در جمع مهديين و قبل از دروغ بافی بر تو واجب بود که به کتب مبارک دعوت مراجعه کنی تا حقيقت اين مسئله را به وضوح بفهمی. ای که از روی افتراء و زور حامل لقب (آية الله)، هستی، اما رواياتی که با آن‌ها استدلال می‌کنی، صحيح اند اما نظرت در مورد آن دست رواياتی که بر وجود امام سيزده دلالت می‌کنند و از حدّ تواتر گذشته، چيست. می‌گويم: چگونه بين دو گروه از روايات با آن‌چه گفتم، پيوند ايجاد شود؟! و اين برخی روايات([91]) هستند: امام باقر (ع) فرمودند: (الاثنا عشر الإمام من آل محمد كلهم محدث من ولد رسول الله و ولد علی بن أبی طالب (ع)، فرسول الله(ص) وعلی (ع) هما الوالدان)، (دوازده امام از آل محمد (ع) همه محدث از فرزند رسول الله (ص) و فرزند علی (ع) هستند و رسول الله (ص) و امير المؤمنين (ع) پدران اين فرزندان هستند). عن أبی‌جعفر (ع) جابر بن عبدالله الأنصاري، قال: (دخلت على فاطمة و بين يديها لوح فيه أسماء الأوصياء من ولدها، فعددت اثنی عشر آخرهم القائم (ع)، ثلاثة منهم محمد و ثلاثة منهم علي). اما باقر (ع) از جابر بن عبدالله انصاری نقل کردند که گويد: (بر فاطمه (ع) وارد شدم و لوحی در دستانش ديدم که در آن لوح نام اوصياء از فرزندانش بودند پس آن‌ها را بر‌شمردم تعداشان دوازده نفر است که نام سه تن از آنان محمد و نام سه تن از آنان علی است). امام باقر (ع) فرمودند: (إن الله أرسل محمداً إلى الجن و الإنس و جعل من بعده اثنی عشر وصياً، منهم من سبق و منهم من بقی وك ل وصی جرت به سنة، و الأوصياء الذين من بعد محمد على سنة أوصياء عيسى، و كانوا اثنی عشر، و كان أمير المؤمنين (ع) على سنة المسيح)، (خداوند، محمد (ص) را رسولی برای انس و جن فرستاد. بعد از او دوازده وصی قرار‌داد که برخی از آن‌ها رفتند و برخی باقی‌ماندند و هر وصی سنتی بر او جاری شد و اوصيائی که بعد از محمد (ص) و من هستند بر سنت اوصيای عیسی (ع) هستند که دوازده نفر می‌باشند و امير المؤمنين (ع) بر سنت مسيح است). زراره گويد: از امام باقر (ع) شنيدم که فرمودند: (نحن إثنا عشر إماماً منهم حسن و حسين ثم الأئمة من ولد الحسين (ع))، (ما دوازدهم امام هستيم، از جمله حسن و حسين و نُه ائمه از فرزند حسين). امام باقر (ع) فرمودند: (قال رسول الله (ص): إنی و اثنی عشر من ولدی و أنت يا علی زر الأرض يعنی أوتادها و جبالها، بنا أوتد الله الأرض أن تسيخ بأهلها، فإذا ذهب الاثنا عشر من ولدی ساخت الأرض بأهلها و لم ينظروا)، (رسول الله (ص) فرمودند: من و دوازده تن از فرزندانم و تو ای علی ميخ‌های زمين یعنی ما ميخ و کوه‌های زمين هستيم و خداوند با وجود ما زمين‌را از هر‌گونه هلاک مصون‌داشته پس هنگامی‌که دوازده تن از فرزندم بروند خداوند زمين‌را با اهلش نابود می‌کند و هرگز به آنان مهلت نمی‌‌دهد). امام باقر (ع) فرمودند: (قال رسول الله (ص): من ولدی اثنا عشر نقيباً، نجباء، محدثون، مفهمون، آخرهم القائم بالحق يملاها عدلاً كما ملئت جوراً). (از فرزندم، دوازده امام نقيب، نجيب، محدث، فهيم بوجود می‌آيند که آخرشان قائم (ع) است، که زمين‌را پر از عدل و قسط می‌کند همان‌گونه که پر از ظلم و ستم گشته). و برای فهميدن دلالت می‌گويم: امير المؤمنين (ع)، فرزندِ رسول الله (ص) نيست بلکه برادر و پسر عموی حضرتش است. و می‌گويد: (مناظره و عدم پاسخ‌گوئی: و ملاحظه می‌شود که آن‌ها را در تفسير اختصاص‌داده و اين خلاف سيرت معروف نزد اهل بيت (ع) است و واضح‌ترين دليل بر اين است که مناظره غير از تفسيرِ مناظره‌ی امام جواد (ع) بوده، جائی‌که مناظره‌ی فقهی بين ايشان و مناظره‌کننده اتفاق افتاد. و هم‌چنين عدم آشکاری ضابطه‌ی موضوعی برای تشخيص بين مصاديقِ مناظره ملاحظه می‌شود و اين‌که چرا مناظره نبايد در مورد مسائل عقايدی يا توحيد، عرفان يا اصول و فقه باشد؟ و عقل و شرع، فقه و اصول را در اوليّت قرار‌می‌دهد در صورتی‌که بر غيرشان صحت‌يابد؛ زيرا آن‌ها حجت مقابل خدا هستند و در روز رستاخيز، نه تفسير و تاريخ و نه غيرشان در مقابل خدا حلالش نمی‌کنند، بلکه فقط فقه و اصول است؛ زيرا تنها دربی‌ست که موقف علمی در مقابل خدای باری از شريعت و احکام‌را برای طالبش می‌گشايد. و تنها شخصی که مکلّف‌را از طلب کفايت‌می‌کند، فقيه‌است نه غير. و لازم است او عالِم به اصول و فقه باشد تا مکلّف‌را از احکام و تکاليفی که نمی‌شناسد و آگاهی‌نداشته، مطلّع کند). می‌گويم: مناظره‌ای که سيد احمد‌الحسن (ع) بدان دعوت کرد، محدود به ثقلين، يعنی قرآن و سنّت می‌باشد و سيد (ع)، در اين روش تابع پدران بزرگوارش (ع) است و فقه و تفسير و عقايد، متضمن به قرآن و سنّت بوده اما مسئله اين نيست، مسئله اين است که شما مناظره با اصول‌را می‌طلبيد و سيد احمد (ع)، اين خواسته را رّد می‌کند؛ چرا‌که سيد (ع) مناظره با علومِ باطل‌را قبول ندارد. اما گفته‌ات: (و عقل و شرع، فقه و اصول را در اوليّت قرار‌می‌دهد در صورتی که بر غيرشان صحت‌يابد؛ زيرا آن‌ها حجت مقابل خدا هستند و در روز رستاخيز، نه تفسير و تاريخ و نه غيرشان در مقابل خدا حلالش نمی‌کنند). چه سخن زشتی‌ست، ای جاهلان، آيا اصولِ باطل به عقايد سزاوار‌تر بوده؟! آيا فقه برتر از عقايد بوده؟! ای اهل تفکر متين، نمی‌دانيد که هر‌کس با علی (ع) موالات نداشته، بهشت‌را نمی‌چشد هر‌چند تمام عمرش‌را نماز و روزه به‌جای آورد؟! می‌گويم: و اما کلامش در مورد متشابهات، بی‌نتيجه و نا‌مربوط بوده و در هر‌حال، می‌خواهد بگويد که احتجاج سيد احمد‌الحسن (ع) با احکام متشابهات بی‌دليل است. می‌گويم: احکام متشابهات دلالت حتمی داشته بر اين‌که سيد احمد‌الحسن (ع) از اهل بيت (ع)، آن راسخان در علم است و از منبع صاف سرچشمه می‌گيرد و اين دليل است: امام صادق (ع) در احتجاج با ابو حنفيه فرمود: (يا أبا حنيفة، تعرف كتاب الله حق معرفته و تعرف الناسخ و المنسوخ ؟ قال: نعم، قال: يا أبا حنيفة، لقد ادعيت علماً، ويلك ما جعل الله ذلك إلا عند أهل الكتاب الذين أنزل عليهم، ويلك و لا هو إلا عند الخاص من ذرية نبينا (ص)، ما ورثك الله من كتابه حرفاً فإن كنت كما تقول و لست كما تقول...)، (ای ابوحنفيه ادعای علم کردی وای بر تو، خداوند آن علم‌را نزد هيچ احدی جز اهل کتاب که بر آنان نازل‌شد قرار نداده‌است، وای برتو!! و آن نزد کسی نيست جز مخصوص ذريه‌ی پيامبرمان (ص) و خداوند يک حرف از کتاب‌را برای تو به ارث قرار‌نداده، همان‌طور که ادعا می‌کنی و قطعاً اين گونه نخواهی‌بود...).([92]) می‌گويد: (احمد‌الحسن مدعی‌شده که هر کس معجزه‌ی مادی می‌خواهد، مکلّف آن‌را بر ورق سفيد بنويسد و احمد الحسن برای اثبات حجت خود، مجبور است آن‌را بياورد لذا مانعی نيست اگر از او معجزه‌ای مبنی بر تمثيل حقانيّتش در علم اصول و فقه طلب می‌کنيم و به‌خصوص اين‌که با نظر اعتبار بر‌گرفته شود که سيد احمد مدعی‌ست که به قرآن اعلم‌ بوده و آماده‌ی مناقشه با علومش بوده و ما نمی‌خواهيم او را بيش از حدّ توانش مکلّف کنيم، لذا از او می‌خواهيم که يک بحث اصولی تقديم کند يا اشکالاتی را دفع کند که بر مبانی سيد محمد باقر صدر منتشر‌شده، هر‌چند که معجزه نيست؛ زيرا نتيجه‌ی علوم بشری‌‌ست و ما به اين سطح از اعجاز هم بسنده می کنيم، همان‌طور که مدعی‌شده و اگر بر فقه و اصول اعتراض کند. می‌گوئيم همه مغالطه‌است. جز اين‌که اصول و فقه، از تقرير و بر‌گرفته از قرآن کريم و سنّت اهل بيت (ع) می‌باشد که کليد آن قرآن صامت بوده، علاوه بر اين‌که ادعای احمد... بُطلان عملِ فقهاء و اصول است. اگر او مدعی بُطلان عمل (مثلاً) پزشکان برای طلب معجزه‌شده، حتی اگر در مورد پزشکان، گفته که بيماری‌را معالجه و شفا نمی‌دهند من به اين گفته يا مشابهش بسنده می‎کنم و به او می‌گويم که مثلاً مريض فلانی يا فلانی‌را شفا بده و اگر مدعی بُطلان عمل مهندسان شود و به آن‌ها بگويد که از کشيدن نقشه‌ها و اشراف بر بنای ساختمان ها دست بردارند تا من آن‌ها را کفايت کنم، به او بگويند که در اين مجال، معجزه‌ای برای ما بياورد و رغم‌ اين‌که اصول حاصل تلاش علمی مخلوقاتِ غير‌معصوم است پس بسيار ساده بوده در صورتی که احمد‌الحسن برای اثبات ادعای خود به رّد اين اثبات اقدام‌کند. همان‌طور که از اهل بيت (ع) روايت‌شده که دجال با معجزات فريبنده برای اغوای مردم پيش‌می‌آيد، لذا هر‌کس از شخصی بشنويم که مدعی نشان‌دادن معجزاتی بوده که از خلالشان مستفاد شود که زمان ظهور امام (ع) نزديک‌ گشته، اولين چيزی که به ذهن می‌رسد آن روايات مذکور و مشهور است و برای تشخيص بين معجزه‌ی دروغ و فريبنده و بين اعجاز حقيقی که امکان رّدش وجود‌نداشته، دليل علمی را پيش می‌گيريم و آن، عين آن‌چه احمد‌الحسن معتمد بر گفته‌ی شهيد صدر دوم ذکر‌کرده که هر انسانی بايد سؤال‌را حفظ کند تا از مهدی بپرسد و از خلال اين سؤال اصحاب دعوت حق‌را از دعوت باطل بازشناسند و ما از اين دایره خارج نمی‌شويم و او را ملزم به چيزی می‌کنيم که خود را بدان ملزم می‌کند و طلب خود را به تقديم معجزه‌اش در فقه و اصول تکرار‌می‌کنيم. و اما معجزات مادی، ممکن است از دجالين صادر‌شود همان‌طور که با سامری حاصل گشته زمانی که گوساله‌ای برای آن‌ها ساخته و از آن صدا در‌آمد و در روايات آمده: (زمانی که موسی (ع) از ميقات بازگشت و گوساله را يافت که صدا می‌داد. از خداوند پرسيد: خدايا، سامری آن گوساله را ساخته، اما چه کسی در آن صدا می‌کند؟ خداوند فرمود: من ای موسی در آن صدا کردم تا آنان را بيازمايم و امتحان کنم. و اين سنّت نيز با دجال از برای امتحان و فتنه تکرار‌می‌شود و اين برخی روايات از برای شما خواننده‌ی عزيز است). می‌گويم: خدا دروغ و دروغ‌گويان را خوار کند، سيد احمد‌الحسن (ع) هرگز روزی نگفته که معجزه‌ای از من طلب کنيد و در ورق بنويسيد و من آن را تحقق‌می‌بخشم و اما معجزه‌ی مادی که سيد احمد‌الحسن (ع)، آمادگی خود را برای آوردن آن در صورتی‌که پنج تن از فقهای شيعه درخواست کنند اعلام کرده و سيد نام‌های آنان را در بيان مشخص کرده‌است. می‌گويم: سيد (ع)، معجزه‌را به‌طور واضح محدود به معجزاتی کرده که انبيای پيشين (ع) با آن‌ها آمدند، پس به نظرتان، ای سارقان لقب آية الله، آيا معاجز انبياء (ع) دليلی بر صِدق و حقانيّت‌شان نبوده‌است؟!! و اما گفته‌ی تو: (و آن عين آن‌چه احمد‌الحسن معتمد بر گفته‌ی شهيد صدر دوم است)، هرگز صحت نداشته بلکه يکی از انصار با اين ذکر استدلال کرده‌است. و پيرامون رؤيا می‌گويم: مطالعه‌ی اين مقاله کفايت‌می‌کند. رؤيا: در مقدمه‌ی اين بحث دوست‌دارم به حقيقت مرتبط با دعوت سيد احمد‌الحسن (ع) اشاره کنم و آن، ده‌ها بلکه صدها نفر رؤيای اهل بيت (ع) را مشاهده کردند که همه به آنان خبر می‌دادند که سيد احمد‌الحسن در ادعای خود صادق است، با علم به اين‌که برخی از اين اشخاص هرگز وارد دعوت مبارک نشده‌بودند علی‌رغم اين‌که دليل گردن‌شان را گرفته‌بود اما دور از انتظار نبود و روايت‌شده که احدی بر اين امر ثابت نمی‌گردد جز آن‌که خدا در عالم ذر از او عهد گرفته، با علم به اين‌که اشخاص مشار اليهم در مناطق و کشورهای مختلفند و به‌هيچ وجه با يکديگر آشنائی و ديدار نداشتند بلکه عامل ورود بسياری از آنان به دعوت مبارک، رؤيای صادقه بوده. و در‌خصوص ادله بر حجيّت رؤيا، می‌گويم: در اين خصوص روايات بسياری از قرآن کریم و احاديث اهل بيت (ع) وارد‌شده. از جمله آياتِ رؤيای ابراهيم (ع) در‌خصوص ذبح فرزندش اسماعيل (ع) است، ﴿يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾، (اى پسرم من در خواب [چنين] مى‏بينم كه تو را سر مى‏برم).([93]) حضرت ابراهيم (ع) هرگز نسبت به اين رؤيا مردد نشد بلکه آن را حجتی ديد که بر او ملزم گشته و به تيز کردن چاقو و عزم اراده‌ی خود در ذبح فرزند خويش مبادرت کرد ﴿فَلَمَّا أَسْلَمَا و َتَلَّهُ لِلْجَبِينِ﴾، (پس وقتى هر دو تن در‌دادند [و همديگر را بدرود گفتند] و [پسر] را به پيشانى بر خاك افكند).([94]) ابراهيم به رؤيا با ديده‌ی امر و دستور واجب الاطاعه‌ی الهی نگريست و اين‌جاست که سزاوار مدح و ثنای خداوند گشت. ﴿فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ *وَ نَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾، (پس وقتى هر دو تن در‌دادند [و همديگر را بدرود گفتند] و [پسر] را به پيشانى بر خاك افكند*او را ندا داديم كه اى ابراهيم * رؤيا[ى خود] را حقيقت بخشيدى ما نيكوكاران را چنين پاداش مى‏دهيم).([95]) بلکه اسماعيل (ع) در عکس‌العمل خود نسبت به امر پدر در حالی‌که چاقو را در دستش می‌ديد که نزديک رگ گردنش می‌شد چيزی از زبانش جز اين‌ گفته، خارج نشد: ﴿يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ﴾، (پدر من آن‌چه را مامورى بكن).([96]) پس رؤيا، امر الهی و تنفيذ آن واجب است و بر بيننده‌ی خود (ابراهيم)، (اسماعيل)، حجت می‌باشد. و علی‌رغم وضوح دلالت‌های آيات بر حجيّت رؤيا؛ باز می‌بينيم که معاندين بر اين دلالت‌های واضح خُرده گرفته و اعتراض می‌کنند و تلاش می‌کنند که حجيّت رؤيا را فقط محصور به انبياء کنند! و ای کاش دليل برای اين ادعايش ارائه می‌کرد اما فقط به تکبر مستکبران می‌نازد. در‌خصوص مناقشه با اين اعتراض، می‌گويم: اگر رؤيا در حدّ ذات خود يعنی با صرف‌نظر از بيننده‌ی آن، چه پيامبر باشد و چه انسان ساده، فاقد حجيّت بود، آيا ممکن بود که ابراهيم (ع) در آن حجيّت بيابد؟ پاسخ قطعاً خير است ممکن نيست؛ زيرا فاقد يک چيز نمی‌تواند آن چيز را ببخشد، پس تا زمانی که ابراهيم (ع) در آن حجت يافته، بدين معناست که در حدّ ذات خود حجت بوده. برای مثال: اگر يک سنگ، آب نداشته‌باشد آيا ممکن است کسی در آن آب بجويد؟ به طبع خير ممکن نيست؛ زيرا سنگ در حدّ ذات خود، بی‌آب است و اگر فرض کنيم شخصی نيروی بسياری بر اين سنگ وارد کند و از آن آب خارج‌شود، در نمی‌يابيم که سنگ در ذات خود آب داشته؟ سپس اگر بگوئيم که رؤيا حجت بر پيامبر بود نه کس ديگر آيا خداوند نمی‌تواند آن را به سلف ديگر بياموزاند؟!! اگر چنان باشد آيا ابراهيم (ع) نسبت به حجيّت رؤيا شناخت قبلی داشته يا امر در‌خصوص امتحان و آزمايش او و در نهايت پيروزيش در امتحان بوده؟ واضح است که‌استحقاق ابراهيم (ع) به ثنای الهی، دالِ بر خصوع و خشوع او در مقابل امتحان و پيروزی در آن بود: ﴿فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ *وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾، (پس وقتى هر دو تن در‌د‌ادند [و همديگر را بدرود گفتند] و [پسر] را به پيشانى بر خاك افكند*او را ندا داديم كه اى ابراهيم * رؤيا[ى خود] را حقيقت بخشيدى ما نيكوكاران‌را چنين پاداش مى‏دهيم).([97]) گفته‌می‌شود: که ابراهيم علم الهی داشت به اين‌که رؤيا حجت است و مدحی که برای او حاصل شد، به‌سبب اطاعتش در مقابل طلب سختی که در رؤيا متجلّی گشت، بوده نه اين‌که رؤيا را تصديق کرد و آن راه شناخت بين بنده و خالقش می‌باشد؟ می‌گويم: اين توجيه، مردود است؛ زيرا مدح و ثنای موجود در روايت تصريح‌می‌کند که حضرت (ع)، خودِ رؤيا‌را تصديق کرده (... رؤيا‌را تصديق کردی)، و در هر‌حال، اگر ثناء مربوط به امتثال امر ذبح بود، چرا گفته‌شد (تصديق کردی)، بلکه می‌فرمود اطاعت کردی يا تسليم شدی. و اما احاديث در اين باب بسيارند و رجوع به کتاب (دار السلام)، اثر ميرزا نوری برای شما کفايت می‌کند تا در آن بسياری از روايات اهل بيت (ع) را بيابی و خواننده می‌تواند به کتاب برادر احمد خطاب تحت عنوان (فصل الخطاب فی حجية رؤيا أولي الألباب)، يکی از انتشارات انصار امام مهدی (ع) مراجعه کند و در اين مجال، جز اکتفا به ذکر جمله‌ای از احاديث، مُيَسَر نيست: امام رضا (ع) فرمودند: (حدثنی أبي، عن جدي، عن أبيه (ع) أن رسول الله (ص) قال: من رآنی فی منامه فقد رآني؛ لأن الشيطان لا يتمثل فی صورتی و لا فی صورة أحد من أوصيائی ولا فی صورة واحدة من شيعتهم، وإن الرؤيا الصادقة جزء من سبعين جزءاً من النبوة)، (پدرم، مرا از جدم از پدرشان (ع) باخبر ساخته که رسول الله (ص) فرمودند: هر کس مرا در خواب ببيندد، به حق مرا ديده‌است؛ زيرا شيطان به صورت من و هيچ يک از اوصيايم و شيعيانم در نمی‌‌آيد و به حقيقت رؤيای صادقه جزئی از هفتاد جز نبوت است).([98]) اين حديث به وضوح دلالت‌می‌کند که شيطان هرگز نمی‌تواند به شکل هيچ يک از اهل بيت (ع) در‌آيد، امری که اعتراض معاندين‌را ساقط‌می‌کند در صورتی که عدم حجيّت رؤيا‌را به ضرورت قدرت شيطان در شکل‌گرفتن به‌صورت ايشان بهانه‌می‌کنند. و با عدم توانائيش در امثتال به چهره‌ی ايشان، آشکار‌می‌شود که رؤيا از جانب خداوند است و بسياری از رواياتِ اهل بيت (ع) بر اين امر دلالت می‌کنند. عن الرسول (ص)، إنه قال: (لا نبوة بعدي إلا المبشرات. قيل يا رسول ‌الله و ما المبشرات؟ قال: الرؤيا الصالحة). رسول الله (ص) فرمودند: (بعد از من هيچ نبوتی نيست جز مبشرات، گفته‌شد يا رسول ‌الله (ص) مبشرات چيست؟ فرمودند: روياهای صادقه).([99]) پس رؤيا بر حسب اين روايت، يک نبوت بوده و گمان‌نمی‌کنم احدی از حجيّتش نگويد. امام صادق (ع) فرمودند: (رأي و رؤيا المؤمن في آخر الزمان علی سبعين جزء من أجزاء النبوة)، (مشاهده و رويای مؤمن در آخر الزمان، بر هفتاد جزء از اجزای نبوت است).([100]) و بدين معناست که رويا، وحی از سوی خداوند است. و در کتاب الغايات جعفر بن احمد قمی، رسول الله (ص) فرمودند: (آن‌چه که رسول الله (ص) در شأن رؤيا و صاحب آن فرموده‌است: (خيارکم أولو النهی. قيل: يا رسول الله، و من أولوا النهی؟ فقال: أولوا النهی، أولو الأحلام الصادقه)، (بهترين شما اولی‌نهی باشند. عرض شد: اولی‌نهی كيستند؟ فرمود: صاحبان خواب‌های صادقه).([101]) سبحان الله، اصحاب رؤيا، برگزيدگان از مسلمانان هستند و با اين وجود برخی بخت‌برگشتگان از ما مسخره‌می‌کنند و می‌گويند: به‌سبب رؤيا به احمد‌الحسن ايمان می‌آوريد؟ می‌گوئيم: بله و خداوند را بر اين نعمت ايمان شکر‌می‌کنيم و در مورد اخبار روايت‌شده از اهل بيت (ع) که اعمال خاص و معين‌را به شيعيان خويش از برای ديدن رؤيا آموزش‌می‌دادند چه می‌گوئيد آيا خدائی ناکرده، تعاليم لغو و عبثی هستند؟!! بله –همان‌طور که گمان می‌کنید- اگر رویا حجیت نداشته‌باشد، این آموزه‌ها بیهوده هستند. و شما را به‌خدا قسم می‌دهم که اگر رؤيا حجت‌نبوده پس از طريق چه‌چيزی به مؤمن بشارت داده‌می‌شود؟! عدم وجودش به عنوان حجت بدين معناست که از واقعيّت خارجی يا حقيقت خارجی پرده برنمی‌دارد و اگر واقع خارجی که رؤيا از آن پرده برمی‌دارد يا بدان بشارت‌بدهد، وجود نداشته‌باشد آن تنها وهم و خيال بوده‌است. عن عبدالله بن عجلان، قال: (ذكرنا خروج القائم (ع) عند أبی عبدالله (ع) فقلت له: كيف لنا أن نعلم ذلك؟ فقال: يصبح أحدكم و تحت رأسه صحيفة عليها مكتوب "طاعة معروفة"). عبدالله بن عجلان گويد: در مورد خروج قائم (ع) نزد امام صادق (ع) بحث کرديم و عرض کرديم: يابن رسول الله چگونه از آن آگاه شويم ؟ فرمودند: (صبح در زير سر هر يک از شما صحيفه‌ای پيدا می‌شود که در آن نوشته "اطاعتش معروف و نيکو است، پس بشنويد و اطاعتش کنيد).([102]) از اين روايت مستفاد‌می‌شود که مهم‌ترين راه علم به خروج قائم، همان رؤيا می‌باشد و رؤيا همان معنای صحيفه‌ای‌ است که زير سر انسان پيدا می‌شود. بيزنطی گويد: قال: (سألت أبا الحسن (ع) علي بن موسی الرضا (ع) عن الرؤيا فامسک عني ثم قال: لو إنا أعطيناکم ما تريدون کان شراً لکم و أخذ برقبة صاحب هذا الأمر)، (از امام رضا (ع) مسأله‏اى پرسيدم، حضرت از پاسخ خوددارى ورزيد و جواب نفرمود. سپس فرمود: اگر هر‌چه را می‌‌خواهيد، به شما بگوئيم و عطا كنيم، موجب شرّ برای شما می‌‌شود و گردن صاحب‌امر گرفته‌می‌شود.).([103]) امام رضا (ع) در اين حديث، بين رؤيا و صاحب‌امر ارتباط ايجاد‌می‌کند و به ‌صراحت نصيحت‌می‌کند که شناخت تمام اسرار رؤيا باعث گرفتار‌شدن صاحب‌امر می‌شود پس چگونه ممکن است حجت نباشد؟ و دوست‌دارم داستان نرجس‌خاتون (ع) مادر امام مهدی (ع) به خواننده ياد‌آوری کنم، زمانی که به عراق آمد بعد از اين‌که نفس خود را به‌سبب رؤيا در ميان اسيران جای‌داد، پس شما را چه‌شده که دروغ می‌بنديد؟ و همه می‌دانيد که وهب نصرانی، به‌سبب رويائی که ديد به ياری امام حسين (ع) شتافت، زمانی که در عالم رؤيا حضرت عيسی (ع) را ديد که او را به نصرت حسين (ع) امر می‌کرد و همين رؤيا سبب نيل او به درجات رفيع شد، پس چه بيچاره‌اند بخت‌برگشتگان اين زمان. و آيا مشهور‌تر از رؤيائی که ابا عبدالله الحسين (ع)، ديده وجود‌دارد؟! و با آن بر ابن عباس محتج شد زمانی که مانع خروج حضرتش به سمت کوفه گشت با اين حجت که اهل کوفه پدرش علی (ع) و برادرش حسن (ع) را خوار کردند و امام حسين (ع) در پاسخش فرموده که رسول الله (ص) را در خواب ديده و او را به سير به‌سوی عراق امر کرده و اين‌که در آن‌جا کشته خواهد‌شد، آيا اين رؤيا، حقيقت و واقعيّت خارجی را بر مؤمنين کشف نکرد؟! پس چه دليلی برتر از اين بر حجيّت رؤيا می‌خواهيد؟! و به اشکالات و اعتراضاتی که معاندين بر دليل رؤيا در چند سطر پاسخ خواهم‌داد: ۱- از برخی اشخاص می‌شنويم که می‌گويند ما از خدا رؤيا‌را طلب کرديم اما هرگز روزی ما نشد و از کلام‌شان بر می‌آيد که مقصودشان از اين کلام چنين بوده: شما می‌گوئيد که رؤيا دليل بر دعوت است اما ما هرگز رؤيائی نديديم پس چه‌چيزی از دليلتان باقی مانده؟!! و علی‌رغم سادگی اين اعتراض در پاسخش می‌گوئيم: اول: رؤيا اکيداً، دليل و حجت است و دليل متمرکز در اين‌جا، حصول فعلی روياست و ما نمی‌گوئيم که هر‌کس ديدن رؤيا‌را طلب‌می‌کند، ما حصول آن را برايش تضمين می‌کنيم. دوم: از اهل بيت (ع) روايت شده که: (الرؤيا بمنزلة کلام يکلم به الرب عبده)، (رؤيا به منزله‌ی کلامی است که خداوند از طريق آن با بنده‌اش تکلّم می‌کند).([104]) بنا‌بر‌اين، در صورتی که رؤيا نديديد يا خداوند با شما سخن نگفت، دليلشان را از خودتان بپرسيد. ۲- برخی می‌گويند که رؤيا حجت فقط بر صاحبش است. می‌گويم: اين گفته، مغالطه‌ی واضح است، چراکه رؤيا- بر‌حسب واقعی که از آن خبر می‌دهد- بر دو قسم است پس اگر واقعش ذاتی بوده يعنی فقط به شخص بيننده مرتبط بوده، مثلاً رؤيائی که صاحبش‌را از سفر با ماشينش بر حذر می‌دارد؛ زيرا ماشينش آتش خواهد گرفت. پس رؤيا در اين صورت، به احدی غير از او مرتبط نبوده و فقط بر او حجت است. اما اگر واقعش موضوعی بوده، يعنی محدود به شخص بيننده نيست بلکه حجت بر جمع است. مثلاً اگر شخص، رؤيائی ببيند که او را از وقوع آتش‌سوزی در بازار شهر خبر می‌دهد شکی نيست که خودش و هر‌شخص ديگر مشمول اين رؤيا می‌شود. و در‌خصوص دعوت سيد احمد‌الحسن (ع) واضح است که دعوت شامل همگان بوده و رؤيای متعلق به آن نيز نوعی رسالت بر همه بوده هر‌چند که بيننده‌ی آن يک يا چند نفر باشند. ۳- برخی می‌گويند: فکر‌کردن مدام به اهل بيت (ع) باعث‌می‌شود که انسان، ايشان (ع) را در خواب ببيند، لذا در اين صورت قضيه نفسی بوده و ارتباطی با عالم غيب ندارد! سبحان الله، که برای هر حق، باطل و برای هر عدالت، کژی قرار داده‌اند، بر صاحب اشکال واجب بود که از خود بپرسد، آيا چهره‌ی معصومی (چه پيامبر يا امام) که در خواب می‌بينيم، همان چهره‌ی ايشان است يا شيطان به چهره‌ی ايشان در‌آمده، اگر بگويد که شيطان به چهره‌ی معصوم درآمده، به او می‌گوئيم: رسول الله (ص) فرمودند که شيطان به چهره‌ی من، به چهره‌ی هيچ يک از اوصيايم و به چهره‌ی هيچ يک از شيعيانم در نمی‌يابد. و اگر بگويد: همان چهره‌ی معصوم است. به او می‌گوئيم: همواره به فکر معصوم بودن، هرگز رؤيا و حجيّتش را خدشه‌دار نمی‌کند بلکه سزاوار است بيشتر به ايشان بينديشيد اميد است که خدا به شما رحم کند. امام کاظم (ع) فرمودند: (مَنْ کانَتْ لَهُ الي اللَّه حاجَةٌ وَ ارادَ أنْ يرانا و أنْ يَعْرِفَ مَوضِعَهُ فَلْيَغْتَسِلْ ثَلاثَ لَيالٍ يُناجي بنا فَإنَّهُ وَ يُغْفَرُ لَهُ بِنَا وَ لا يخفي عَلَيه موضَعُهُ…)، (هر کس به‌سوی خداوند حاجتی دارد و می‌خواهد ما را ببيند و منزلگاه خودش را [در آخرت] بداند، پس سه شب غسل کند در‌حالی که به‌وسيله ما [به درگاه الهی] مناجات نمايد که همانا ما را خواهد ديد و آمرزيده خواهد‌شد و جايگاهش بر او پوشيده نمی‌ماند).([105]) و مجلسی در توضيح اين حديث گويد: (فرموده‌ی حضرت: ما را نجوا کند، يعنی با خداوند به‌واسطه‌ی ما نجوا کند و بر او عزيمت کند و ما را واسطه‌ قرار دهد، تا ما را بدو نشان‌دهد و موضعش نزد ما را بشناسد. و گفته‌شد: يعنی به رؤيت ما اهتمام ورزد و از رؤيت و محبت ما با خود بگويد، تا ايشان را ببيند).([106]) ۴- در برخی روايات آمده: حماد بن عثمان بن زراره گويد امام صادق (ع) فرمودند: (أخبرني عن حمزة، أيزعم أن أبي آتيه؟ قلت: نعم، قال كذب والله ما يأتيه إلا المتكون، إن ابليس سلط شيطانا يقال له: المتكون، يأتي الناس في أي صورة شاء، إن شاء في صورة كبيرة و إن شاء في صورة صغيرة، و لا والله ما يستطيع أن يجئ في صورة أبي (ع))، (مرا از حمزه با خبر کن آيا ازعان داشته که پدرم به‌سوی او آمده؟ عرض کردم: بلی. فرمود: به‌خدا سوگند دروغ گفته و هرچه به‌سوی او آمده چيزی جز مُتِکَوِن نيست، به‌راستی که ابليس، شيطانی مسلّط‌ساخته که به او متکون گفته‌می‌شود، که در هر‌صورتی که بخواهد به‌سوی مردم می‌آيد، خواه در چهره‌ی کوچک و خواه در چهره‌ی بزرگ و به‌خدا قسم که نمی‌تواند با چهره‌ی پدرم متجلّی شود).([107]) برخی با اين روايت استدلال کردند؛ رؤيائی که انصار می‌بينند ممکن است از شيطان باشد، و در پاسخش گفته‌می‌شود که انصار با رؤيائی استدلال‌می‌کنند که منحصر به معصومين (ع) بوده و فقط معصومين را در آن رؤيا ببينند و روايت واضح است که شيطان (مخفی يا غيره)، نمی‌تواند به‌شکل ايشان (ع) در‌آيد و امام صادق (ع) بدين امر قسم می‌خورد اما شيطان به چه صورتی ممکن است به‌سوی حمزه مشار اليه در روايت بيايد، امری است که روايت بر آن دلالت نکرده و در هر‌حال، بعد از اين‌که دانستيم شيطان به شکل معصومين در‌نمی‌آيد، دانستنش چندان اهميّتی ندارد. بريد بن معاويه عجلی گويد: (حمزه بن عماره زبيدی (بربری) ملعون به اصحابش می‌گفت: ابوجعفر (ع) (امام باقر)، هر شب به‌سوی ما می‌آيد و انسان همواره ازعان می‌کرد که ايشان‌را واقعاً ديده، تا اين‌که خداوند برای من مقدر کرد که با ابوجعفر ملاقات کنم و موضوع حمزه را با ايشان در ميان گذاشتم، حضرت فرمود: (كذب عليه لعنة الله ما يقدر الشيطان أن يتمثل في صورة نبي و لا وصیي نبي)، (لعنت خدا بر او باد، شيطان نمی‌تواند به صورت پيامبر يا وصی پيامبر درآيد).([108]) ۵- برخی- از جمله شيخ بشير نجفی- اعتراض‌می‌کنند و می‌گويند: کدام يک از شما پيامبر يا امام را در اين عالم ديده تا مطمئن‌شود کسی که ديده، همان معصوم است! می‌گويم: اين کلام عجيب و غريبی‌ست، کدام يک از اصحاب امام صادق (ع) پيامبر (ص) را ديده تا به آنان می‌فرمايد فلان اعمال عبادی را انجام دهيد و پيامبر را در خوابتان خواهيد ديد؟ سپس آيا اعتراض‌کننده معتقد است در صورتی که معصوم را نديده‌ايم، شيطان به شکل ايشان در خواهد آمد؟!! آيا به نظرش سبب و دليل عدم تمثيل شيطان به چهره‌ی ايشان، معرفت يا مشاهده‌ی ما نسبت به صورت‌های ايشان يا ديدن صورت‌های واقعی ايشان بوده؟!! ﴿وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾، (و آن‌گاه كه [يهوديان] گفتند: خدا چيزى بر بشرى نازل نكرده، بزرگى خدا را چنان‌كه بايد نشناختند).([109]) و بحث را با روايتی که بر حجيّت رؤيا دلالت‌داشته، خاتمه خواهم‌داد پس هر‌که خواست ايمان‌آورد و هر که خواست کافر‌شود. لذا روايت وارده از امام رضا (ع) طولانی‌ست و آن‌چه به اختصار ذکر خواهم کرد. امام رضا (ع) فرمودند: (إن الأحلام لم تكن في ما مضى في أول الخلق و إنما حدثت فقلت: و ما العلة في ذلك؟ فقال: إن الله عزّ ذكره بعث رسولاً إلى أهل زمانه فدعاهم إلى عبادة الله و طاعته فقالوا: ((إن فعلنا ذلك فما لنا؟ فوالله ما أنت بأكثرنا مالاً و لا بأعزنا عشيرة فقال: إن أطعتموني أدخلكم الله الجنة و إن عصيتموني أدخلكم الله النار. فقالوا: و ما الجنة و ما النار؟ فوصف لهم ذلك فقالوا: متى نصير إلى ذلك؟ فقال إذا متم. فقالوا: لقد رأينا أمواتنا صاروا عظاماً و رفاتاً، فازدادوا له تكذيباً و به‌استخفافاً فأحدث الله عزوجل فيهم الأحلام فأتوا فأخبروه بما رأوا و ما أنكروا من ذلك. فقال: إن الله عز ذكره أراد أن يحتج عليكم بهذا، هكذا تكون أرواحكم إذا متم و إن بليت أبدانكم تصير الأرواح إلى عقاب حتى تبعث الأبدان)، (بشر در ابتدا خواب‌نمی‌ديد و بعدها پيدا‌شد، خاطر نشان کرد: راوی پرسيد: علت اين امر چيست؟ امام (ع) فرمود: خدای متعال رسولی را به‌سوی اهل زمان خود مبعوث‌فرمود. او هم مردم‌را به عبادت و اطاعت خدا دعوت کرد. مردم گفتند اگر دعوت تو را اجابت کنيم برای ما چه نفعی دارد؟ تو که از نظر مال و عشيره بر ما برتری نداری؟ آن پيامبر فرمود: اگر از من اطاعت کنيد خدا شما را وارد بهشت می‌کند و اگر نافرمانی کنيد شما را وارد جهنم می‌کند. گفتند بهشت و جهنم چيست؟ بهشت و جهنم را برايشان توصيف فرمود. گفتند چه وقت به آن‌جا می‌رويم؟ فرمود وقتی مرديد. گفتند: ما مردگان خود را می‌بينيم که ‌استخوانی از آن‌ها مانده‌است، پس بر تکذيب او افزودند و به‌استخفاف پيامبرشان پرداختند. خداوند عز و جل خواب‌ديدن را بر ايشان مقرر‌داشت. مردم به نزد پيامبرشان آمدند و از آن‌چه که می‌ديدند و برايشان ناشناخته بود پرسيدند. فرمود خدای متعال اراده فرمود که اين گونه بر شما احتجاج کند تا بدانيد ارواح شما اين گونه‌است و بعد از مرگ روح شما در عذاب است تا وقتی که مبعوث‌شويد).([110]) پس خداوند رؤيا را به‌وجود آورد تا حجتی بر خلق باشد. و الحمد‌لله رب العالمين. و اما در‌خصوص استخاره، اين مقاله را بخوانيد. استخاره: يکی از راه‌های شناخت غيب، استخاره می‌باشد و سيرت شرعی از ماندگارترين عهدها را داشته و سيرت مشروع، نزدشان حجت است که معلوم‌بوده و هر‌کس به کتاب (ماوراء الفقه)، اثر سيد صدر مراجعه کند، بحث ممتازی در‌خصوص حجيّت استخاره می‌يابد. او در قسمتی از آن کتاب می‌گويد: (همانا انسان مؤمن در نصيحت و راهنمائی برادر مؤمن خود، غل و غش نمی‌کند پس چگونه ممکن است خدای‌متعال چنين کند؟!). می‌گويم: آيا می‌ترسيد خدا مانع شما شود؟! و اين احاديث بسيار اهل بيت (ع) در شأن و منزلت استخاره‌است: امام صادق (ع) فرمودند: (صل ركعتين و استخر الله، فو الله ما استخار الله مسلم إلا خار له البتة)، (دو رکعت نماز بخوان و از خداوند استخاره بخواه و هيچ مسلمانی از خداوند استخاره‌نگرفته، مگر به نفعش بوده‌است).([111]) أبی عبدالله (ع)، قال: (من استخار الله راضياً بما صنع خار الله له حتماً)، (هرکس از خداوند استخاره بخواهد در‌حالی‌که به‌استخاره اش راضی‌باشد و بدان عمل کند، خداوند‌متعال حتماً برای او اختيار می‌کند).([112]) و اين حديث بر شرط ضروری از شروط استخاره تأکيد‌داشته و آن راضی‌بودن به‌نتيجه‌ی استخاره، در هر‌حالت می‌باشد. و فرموده‌ی حضرت: (هراسی ندارم...)، دليل بر شدّت اعتماد به ‌استخاره‌است. و فراتر از آن، احاديث روايت‌شده در نهی از مخالفت با استخاره و عصيانش يا توجه و ورود به امری بدون استخاره بر آن می‌باشد امام صادق (ع) فرمودند: (كنا نتعلم الاستخارة كما نتعلم السورة من القرآن. ثم قال: ما أبالی إذا استخرت على أی جنبی وقعت)، (همان گونه که سوره‌های قرآنی را ياد می‌گيريم، استخاره را نيز بياموزيم، سپس فرمودند: بعد از استخاره هر‌چه روی‌دهد ترسی ندارم).([113]) و نيز احاديثی در مخالفت از استخاره و عصيان از آن نهی‌شده و نيز عمل به کاری يا امری بدون استخاره نهی‌شده‌است. امام صادق (ع) فرمودند: (من دخل فی أمر بغير استخارة ثم ابتلى لم يؤجر)، (هر‌کس بدون استخاره در امری وارد‌شود، سپس به گرفتاری مبتلا‌شد، پاداش داده‌نمی‌شود).([114]) امام صادق (ع) فرمودند: (قال الله عز‌و‌جل: من شقاء عبدی أن يعمل الأعمال فلا يستخيرني)، (رسول الله (ص) فرمود: خداوند عز‌و‌جل می‌‌فرمايد: شقیترين بندگان من کسانی هستند که بدون استخاره‌ی من اعمال خود را انجام می‌‌دهند).([115]) عن بعض أصحابه، قال: (قلت لأبی عبدالله (ع): من أكرم الخلق على الله؟ قال: أكثرهم ذكراً لله، و أعملهم بطاعته. قلت: من أبغض الخلق إلى الله؟ قال: من يتهم الله. قلت: وأحد يتهم الله ؟ قال: نعم، من استخار الله فجاءته الخيرة بما يكره فسخط، فذلك الذی يتهم الله).([116]) برخی اصحاب گويند: به امام صادق (ع) عرض کردم: چه کسی گرامی‌ترين خلق نزد خداست؟ فرمودند: کسانی‌که بسيار خدا را ياد‌می‌کنند و به اطاعت از او مشغولند. عرض کردم: بد‌ترين خلق خدا چه کسانی هستند؟ فرمودند: کسی‌که خدا را متهم می‌کند. عرض کردم: آيا کسی هست که خدا را متهم کند؟ فرمودند: آری، هر‌کس که از خداوند استخاره بخواهد و استخاره‌ی او خلاف ميلش آمد. پس آن را ناخوشايند می‌داند و خدا را متهم می‌کند). و برخی از معاندين در‌خصوص استخاره، شبهه‌هائی اشاعه‌داشتند مبنی بر اين‌که ‌استخاره فقط به معنای طلب خير در مورد مسائل مادی بوده و هيچ ارتباطی با امور عقايدی نداشته. در پاسخ می‌گويم: صفوان جمال، يکی از اصحاب امامين امام کاظم و رضا (ع) بوده که به‌سبب همين استخاره از فتنه‌ی واقفيه نجات‌يافته و به امامت رضا (ع) ايمان‌آورد. قال: و روى علی بن معاذ قال: (قلت لصفوان بن يحيى: بأی شيء قطعت على علی؟ -أی الإمام الرضا (ع)- قال: صليت و دعوت الله و استخرت (عليه) و قطعت عليه). علی بن معاذ گويد: به صفوان بن یحیی گفتم: (به‌وسيله‌ی چه‌چيزی در مورد امامت امام رضا (ع) به يقين رسيدی؟ گفت: نماز‌خواندم و دعا کردم و از خداوند استخاره خواستم پس به قطعيّت رسيدم و به امامت ايشان ايمان‌آوردم).([117]) بنا‌بر‌اين، صفوان جمال از طريق استخاره به امامت رضا (ع) ايمان‌آورد و امامت از مسائل عقايدی بوده، پس معاندین چگونه‌استخاره را فقط به موارد فرعی محدود می‌کنند و روايات برای تعيين اين حدود، کجايند؟!! اگر استخاره را در موارد فرعی، درست می‌انگارند همان‌طور که توصيفش می‌کنند اين يعنی روش استخاره، برای کشف امر پنهان، يک راه صحيح بوده و همراه با شروط حجيّت در اين موارد بوده لذا سؤال‌می‌کنيم: چرا استخاره نبايد راه درست و صحيح در موارد ديگر باشد يعنی چه‌دليلی بر عدم صحتش در‌‌خصوص موارد ديگر وجود‌داشته؟!! با علم به اين‌که ‌استخاره در هر دو حالت، يکی بوده و آن روش کشف امر پنهان است و تنها اختلاف موجود در دو مورد، موضوع استخاره‌است و موضوع همان‌طور که معلوم‌بوده امر خارج از حيطه‌ی استخاره‌ بود و استخاره روش کشف اين موضوع است. می‌گويم: آيا در ساحت الهی، بُخلی در کار است؟!! از کلام زشت به خدا پناه‌می‌بريم، آيا لطف و کَرَمش شامل حال موارد جزئی می‌شود اما در مورد مسائل عقيدتی کوتاهی می‌کند؟!! و اين نتيجه، حتماً آنان را ملزم‌می‌دارد تا زمانی که ‌استخاره نزد آنان، روشی صحيح در اطلاع‌يابی از يک امر بوده و در موارد جزئی خواسته‌ی مطلوب تحقق‌می‌يابد، پس تخلفش در برخی موارد ديگر، امری غير‌عاقلانه است؛ زيرا اگر کم و کاستی در ميان بوده، طبيعتاً در همان اول راه خود را نشان‌می‌دهد و در تمام موارد اختلاف‌می‌افتاد. پس آيا نفستان را به نتيجه‌ای که ذکر کردم راضی و در قِبالش خدا را متهم می‌کنيد؟!! پاک و منزه‌است خدای بلند مرتبه. اما گفته‌ات که اتباع سيد احمد‌الحسن (ع)، استخاره را بر صحت دينشان نمی‌پذيرند، اين امر واضح بوده، اما شما قومی هستيد که هيچ تعقل نمی‌کنيد، و مورد دين از موارد استخاره نبوده بعد از اين‌که دليل شرعی بر آن دلالت کند. می‌گويد: (احمد و اصحابش با سيرت انبياء و صالحين بر حقانيّت ادعايش استدلال می‌کنند در حالی‌که مورد ستيز قرار گرفته و به سادگی از آن تبعيّت نشده و اين امر مشابه قضيه‌اش بوده مبنی بر اين‌که اين رویگردانی از ذات قضيه و آن‌چه حاملش بوده مايه‌ی کشفش نمی‌باشد و دليل نمی‌شود که هر که تکذيب و مطرود شود صاحب حق و فرستاده‌ای از جانب مصلح در آخر‌الزمان باشد و اين قضيه بر صالحين و فاسقين حتی بر ديوانگان در مذهب و دين ما و ساير اديان جهان، جاری‌بوده و هست). می‌گويم: ای سفيه، اين دليل به خودِ خودی مطرح نشده بلکه دلالتش به ارتباطش با ساير ادله ‌استمرار‌داشته و در زمره‌ی ادله‌ای قرار گرفته که بر حقانيّت دعوت مبارک دلالت دارند و اين دليل از خلال کشف جريان سنّت انبياء و اوصياء و انصارشان با حال انصار يمانی آل محمد، سيد احمد‌الحسن (ع) پيوند ايجاد‌می‌کند. می‌گويد: (مباهله به معنی دعاست، و احمد بن الحسن ادعا کرده که در وهله‌ی اول هر که با او مباهله کند را فوراً خواهد سوزاند؛ زيرا معصوم است و دعای معصوم رّد نمی‌شود و شايد بپرسی که چرا همگان از قبول مباهله‌ی اين‌چنينی رويگردانی می‌کنند؟ می‌گويم: مباهله با شخصی که مدعی ادعاهای دروغ شده، چنان نتيجه‌ای هم نداشته، همان‌طور که اگر به شخص بی‌گناهی بگوئی بيا و قسم بخور، او تلاش خواهد کرد که از اين قضيه دوری کند در صورتی‌که راه حل ديگری در ميان باشد. لذا در‌خصوص ادعای احمد بن الحسن، ادله‌ی بسياری بر بُطلانش وجود‌داشته پس چه نيازی به مباهله هست جز اين‌که اگر بُطلان ادعا منحصر به آن شود با علم به اين‌که اگر خواهان مباهله با آن‌ها بودی و بر اين کار جدی بودی به تو می‌گويند که خدا به تو لطف کرد و تو را نسوزاند و اين امری ا‌ست که با يکی از وکيلانش به نام سيد طالب در شهر عفک اتفاق افتاده، هنگامی که با دليل با او احتجاج کردم، عصبانی شد و گفت: من تو را خواهم سوزاند بلند شو و مباهله کن من هم با اصرار اتباعش که خواستند آخرين ورق او در آن جلسه را کشف کنند برخاستم و وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم و به او گفتم که من آماده هستم اما اگر مرا نسوزاندی، دعوتت باطل است. گفت: نه؛ زيرا خدا به تو لطف می‌کند و از آن امتناع ورزيد). می‌گويم: سيد احمد‌الحسن (ع) هرگز نگفته هر که با من مباهله کند را می‌سوزانم و من اين دروغ‎گو را به تحدّی فرا می‌خوانم که عين اين کلام سيد (ع) را نقل کند. آری می‌گوئيم که عمل مباهله با آثاری آشکار می‌شود و هر که با سيد احمد (ع) مباهله کند را به اين گفته به تحدّی دعوت می‌کنيم که هرگز از عذاب خدا نجات نمی‌يابد و خداست که موعد عذاب را معين می‌کند. طوسی در غيبه از ابوعلی بن همام روايت می‌کند: (محمد بن علی شلغمانی عزاقری به‌سوی شيخ حسين بن روح- سفير امام مهدی (ع)- رفت و از شيخ تقاضای مباهله با خود را کرد و گفت: من صاحب آن مرد (مهدی)، هستم و مأمور به اظهار علم شده‌ام و ظاهر و باطن آن را آشکار کردم پس با من مباهله کن. و شيخ خدايش بيامرزد در پاسخش گفت که هر که از صاحبش پيشی گيرد، مورد خصم است. پس عزاقری پيش رفت و کشته‌شد).([118]) اين حادثه بيان می‌کند که اول؛ مباهله حتی بر کسی که بُطلانش آشکار‌بوده، جاری می‌شود آری، اعلان به حقيقت قبل از مباهله بايد انجام‌شود پس اگر بر بُطلان اصرار داشت، با او مباهله می‌شود و اين حال عزاقری بود و نيز آشکار‌شده که عذاب خدا بر او نازل‌شد، ولی هر‌که از صاحبش پيشی گيرد، مورد خصم واقع می‌گردد. می‌گويم: از کدامین زباله کلمات خود را جمع‌آوری کرده‌است؟ و در آخر می‌گويم: و اما کتب‌تان که ازعان‌داشته با دعوت در تعارضند، حالش همانند حالی سهی‌بوده که به خورشيد می‌گويد نورت حائل‌شده، هی تو ای عالِم جاهل! اين همان مُراد از عدمِ وجودِ معارض برای دعوت نيست، از همان مولايت بپرس که تو را مقلّد خود قرار‌داده و به زعمش که تو يک مجتهدی، بپرس آيا کلامت درست است و به‌سوی ما بازگرد. و الحمد لله رب العالمين.

پا ورقی ها

[1] . أصول الکافي: ج ۱ ص ۸۸.

[2] . بحار الأنوار: ج ۲ ص ۱۸۶، الکافي: ج ۲ ص ۲۲۳، مختصر بصائر الدرجات: ص ۹۸، مسائل الشيعة (آل البيت): ج ۲۷ ص ۸۷، مستدرک الوسائل: ج ۱ ص ۸۰.

[3] . معجم رجال الحديث- للسيد خوئی: ج ۳ ص ۹، ۸۵.

[4] . مختصر بصائر درجات- الحسين بن سليمان حلی ص ۷۶، بحار ج ۲، ص ۲۱۱.

[5] . النساء: ۵۴.

[6] . إثنا عشر رسالة: ج ۷ ص ۲۸.

[7] . بصائر الدرجات- لمحمد بن الحسن الصفار: ص ۵۵۸، الکافي: ج ۸ ص ۲۵، بحار الأنوار: ج ۲ ص ۲۰۹.

[8] . المحاسن- لأحمد بن محمد بن خالد البرقي: ج ۱ ص ۲۳۰، علل الشرائع: ج ۲ ص ۳۹۵.

[9] . الرحمن: ۷۲.

[10] . بحار الأنوار: ج ۲ ص ۲۱۲.

[11] . بحار الأنوار: ج ۲ ص ۲۱۲.

[12] . بحار الأنوار: ج ۲ ص ۲۰۸.

[13] . مختصر بصائر الدرجات- للحسن بن سليمان الحلّی: ص ۷۶.

[14] . بحار الأنوار: ج ۲ ص ۲۲۵.

[15] . الکافي: ج ۱ ص ۲۳.

[16] . الکافي: ج ۱ ص ۲۳.

[17] . الکافي: ج ۱ ص ۸۷.

[18] . مختصر بصائر الدرجات: ص ۲۲۱.

[19] . الکافي: ج ۲ ص ۲۱۵.

[20] . بصائر الدرجات: ص ۱۶.

[21] . کمال الدين وتمام النعمة- للصدوق: ج ۱ ص ۲۷۳، إلزام الناصب: ج ۱ ص ۳۱۰.

[22] . التوبة: ۳۲.

[23] . مدتی پيش منتشر شد.

[24] . غيبة الطوسي: ص ۱۵۰، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۱۴۷، غاية المرام: ج ۲ ص ۲۴۱، تاريخ ما بعد الظهور- سيد محمد الصدر: ص ۶۴۰.

[25] . بحار الأنوار: ج ۳۵ ص ۱۴۸، مختصر بصائر الدرجات: ص ۳۸.

[26] . کمال الدين وتمام النعمة: ص ۳۵۸.

[27] . کامل الزيارات: ص ۷۶.

[28] . مفاتيح الجنان: اعمال روز سوم شعبان: ص ۲۱۵.

[29] . مفاتيح الجنان: ص ۸۳.

[30] . الأنبياء: ۱۸.

[31] . خاتمة الوسائل: ص ۳۰.

[32] . خاتمة الوسائل: ص ۲.

[33] . خاتمة الوسائل: ص ۳۰.

[34] . خاتمة الوسائل: ص ۱۷۷.

[35] . حاشيه‌ی خاتمة الوسائل: ص ۲۳.

[36] . الغيبة الصغری: ص ۵۲۴.

[37] . تفسير البرهان: ج ۱ ص ۷۳.

[38] . تفسير البرهان: ج ۱ ص ۷۲.

[39] . البقرة: ۱۸۰.

[40] . المائدة: ۱۰۶.

[41] . يس: ۵۰-۴۹.

[42] . تفسير البرهان: ج ۱ ص ۷۳.

[43] . يونس: ۳۹.

[44] . الزخرف: ۲۸.

[45] . معاني الأخبار: ص ۱۲۶.

[46] . معاني الأخبار: ص ۹۱.

[47] . الأنفال: ۷۵، الکافي: ج ۱ ص ۳۱۶.

[48] . کامل الزيارات: ص ۷۶.

[49] . کمال الدين وتمام النعمة: ص ۳۵۸.

[50] . بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۱۴۸، مختصر بصائر الدرجات: ص ۳۸.

[51] . غيبة الطوسي: ص ۳۰۹، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۱۴۵.

[52] . شرح الأخبار: ج ۳ ص ۴۰۰.

[53] . مفاتيح الجنان: ص ۱۱۶.

[54] . النجم الثاقب: ج ۲ ص ۴۵۶.

[55] . غيبة النعماني: ص ۱۸۶، جمال الأسبوع- لأبن طاووس: ص ۳۰۱.

[56] . النجم الثاقب: ج ۲ ص ۴۶۹.

[57] . بحار الأنوار: ج ۲ ص ۱۸۶، الکافي: ج ۲ ص ۲۲۳، مختصر بصائر الدرجات: ص ۹۸، وسائل الشيعة (آل البيت): ج ۲۷ ص ۸۷، مستدرک الوسائل: ج ۱ ص ۸۰.

[58] . خاتمة الوسائل: ص ۹۵.

[59] . خاتمة الوسائل: ص ۲۴۶.

[60] . الکافي: ج ۱ ص ۲۳.

[61] . خاتمة الوسائل: ص ۹۵.

[62] . النجم الثاقب: ج ۲ ص ۷۲.

[63] . بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۱۴۸.

[64] . مستدرک سفينة البحار: ج ۱۰ ص ۵۱۷.

[65] . المجتمع الفرعوني: ص ۱۷۵.

[66] . الأنفال: ۱۷.

[67] . الأنعام: ۱۹.

[68] . الأنبياء: ۵.

[69] . الکهف: ۵.

[70] . دار السلام: ج ۱ ص ۵۹.

[71] . من لا يحضره الفقيه: ج ۲ ص ۵۸۵.

[72] . دار السلام: ج ۱ ص ۱۶۹.

[73] . کتاب (الوصية و الوصي)، از انتشارات انصار امام مهدی (، منتشر گشت.

[74] . غيبة الطوسي: ص ۱۵۰، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۱۴۷، غاية المرام: ج ۲ ص ۲۴۱، تاريخ ما بعد الظهور- سيد محمد الصدر: ص ۶۴۰.

[75] . آل عمران: ۳۴.

[76] . غيبة الطوسي: ص ۱۸۶، جمال الأسبوع: ص ۳۰۱.

[77] . مفاتيح الجنان: ص ۶۱۸.

[78] . مختصر بصائر الدرجات: ص ۴۹.

[79] . کمال الدين وتمام النعمة: ج ۲ ص ۳۵۸.

[80] . التهذيب: ج ۳ ص ۲۵۳، معجم احاديث الامام المهدی للکوراني: ج ۳ ص ۱۱۲.

[81] . وسائل الشيعة الإمامية: ج ۳ ص ۵۲۴.

[82] . بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۱۴۸، مختصر بصائر الدرجات: ص ۳۸.

[83] . المصباح- للکفعمي: ص ۵۴۳، مصباح المجتهد- للشيخ الطوسي: ص ۶۸۲.

[84] . غيبة الطوسي: ص ۳۰۹.

[85] . بحار الأنوار: ج ۶۶ ص ۱۳، مستدرک سفينة البحار: ج ۷ ص ۱۷۴.

[86] . بحار الأنوار: ج ۴۹ ص ۳۴۹.

[87] . فقه الرضا: ص ۴۰۳، واغلب کتب ادعیه.

[88] . الکهف: ۹.

[89] - النحل: ۹۰.

[90] - النحل: ۹۰.

[91] - الکافي: ج۱ ص۳۵۴-۳۵۱.

[92] - علل الشرائع: ج۱ ص۸۹.

[93] - الصافات: ۱۰۲.

[94] - الصافات: ۱۰۳.

[95] - الصافات: ۱۰۵-۱۰۳.

[96] - الصافات: ۱۰۲.

[97] - الصافات: ۱۰۵-۱۰۳.

[98] - من لا يحضره الفقيه: ج۲ ص۵۸۵.

[99] - بحار الأنوار: ۵۸ ص۱۹۳.

[100] - دار السلام: ج۱ ص۱۸.

[101] - فصل الخطاب في حجیة رؤيا أولی الألباب: ص۱۵.

[102] - کمال الدين وتمام النعمة: ص۶۵۴.

[103] - بحار الأنوار: ج۲۵ ص۱۱۰.

[104] - دار السلام- للميرزا النوري: ج۴ ص۲۳۶.

[105] - الأختصاص- للشيخ المفيد: ص۹۰.

[106] - بحار الأنوار: ج۵۳ ص۳۲۸.

[107] - اخيار معرفة الرجال (رجال الکشي)- للشيخ طوسي: ج۲ ص۵۸۹.

[108] - منبع قبلی:ج۲ ص۵۹۳.

[109] - الأنعام: ۹۱.

[110] - بحار الأنوار: ج۶ ص۲۴۳.

[111] - الکافي: ج۳ ص۴۷۰ ح۱.

[112] - وسائل الشيعة (ال البيت): ج۸ ص۶۳، باب صلاة الأستخارة.

[113] - وسائل الشيعة (ال البيت): ج۸ ص۶۷، باب صلاة الأستخارة.

[114] - وسائل الشيعة (ال البيت): ج۸ ص۷۹، باب کراهة عمل الأعمال بغير استخارة..

[115] - همان.

[116] - همان.

[117] - غيبة الطوسي: ص۵۴.

[118] - غيبة الطوسي: ص۳۰۷.