انتشارات انصار امام مهدى (ع) عدد (70)
رد گزافهگوییهای معاندین
جلد 1
پاسخی به کتاب (سهم الأنصار) نوشتهی مدعی ناصر المهدی
نویسنده:
دکترعبدالرزاق الدیروای
چاپ اول
1437 ه.ق -2016 م
اسفندماه سال 1394 هجری شمسی
جهت اطلاعات بيشتر در مورد دعوت مبارک سيد احمد الحسن (ع)
لطفاً از وب سایت ما بازديد فرماييد:
http://almahdyoon.org
http://almahdyoon.co
و الحمد لله رب العالمين، و صلی الله علی محمد وآل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليما
مقدمه:
قبل از شروع مناقشه در مورد آنچه در اين کتاب آمده بايد مطلبی ذکر شود که نويسنده درصدد پاسخ به کتاب (خلاصهای از دعوت سيد احمد الحسن(ع) ) بوده و ملاحظه میشود که نويسنده از تبيين مقصود حقيقی که هدف کتاب (خلاصهای از دعوت سيد احمد الحسن (ع))، را در بر داشته، بسيار به دور است و کتابی که اين نويسنده نوشته، با اين کتاب از زمين تا آسمان با هم فاصله دارند و برای اينکه خواننده معنای روشنی دريافت کند، خلاصهای از انديشهی اساسی کتاب (خلاصهای از دعوت سيد احمد الحسن(ع))، را بيان خواهم کرد.
اين کتاب تلاش کرده، براهين و دلایلی را ارائه دهد که به تأييد انديشه بازتاب شده، بپردازند. اول: اينکه صفت قائم يا مهدی که زمين را پر از عدل و قسط میکند به دو شخص اطلاق دارد و آن دو، امام مهدی محمد بن الحسن (ع) و فرزند ايشان، (احمد) مذکور در وصیت رسولالله (ص) است.
دوم: درصدد ارشاد است که قائم فعلی (احمد) میباشد که با عصر فتنهها و آشوبها در ارتباط است، همان کسی که صيحهی آسمانی به نام او ندا میدهد، همان کسی که در بين رکن و مقام ايستاده و احتجاج میکند و به معنای تام کلمه، او صاحبالامر است. لقب صاحبالامر هرچند به امام مهدی محمد بن الحسن (ع) اطلاق میيافته، اما فقط مخصوص ايشان نيست، بلکه تبيين اين مطلب، مقصود و منظور کتابِ (خلاصهای از دعوت سيد احمد الحسن (ع))، بوده و امام مهدی محمد بن الحسن (ع)، امام و صاحب اصلی حرکت میباشد و احمد (ع) قدمی پسوپیش بر نمیدارد مگر به امر و فرمان حضرتش (ع).
کتاب (خلاصهای...)، ادلهی روایی بسياری برای تأکيد بر حقيقت اين انديشه، تقديم کرده و هر کس خواهان رد آنهاست بايد با دلايل روایی و قابل تأکيد برای مناقشه پيشقدم شود، نه اينکه به روايات و امور سست چنگ زند، همانطور که صاحب کتاب در حين مناقشه چنين کرده است.
در کتاب او نظری میکنيم:
در توضيح نخست میگويد: (از کجا چنين آوردی که امام فرزندی دارد که قبل از ظهورش برای ايشان زمينهسازی میکند و قائمش ناميدی؟ گويا تو لفظ مهدی و قائم را از هم جدا کرده و بر دو شخص قرار دادهای که يکی مهدی معصوم (ع) و دومی صاحب امر قائم، احمد الحسن (ع) است، درحالیکه مهدی (ع)، قائم و صاحب امر بوده و يک شخص است نه دو شخص و اين اشارهها در مقابل توست:
ابیسعيد خراسانی گويد: (به امام صادق (ع) عرض کردم: مهدی و قائم يکی است؟ فرمود: آری. عرض کردم: چرا مهدی ناميده شد؟ فرمود: زيرا به امر مخفی راهنمایی و هدايت میکند و قائم ناميده شده؛ زيرا آنچه مُرده را زنده و قائم میسازد، او به امر بزرگی قيام میکند).
ابن فضال، از ريان بن صلت گويد: (از امام رضا (ع) شنيدم که از ايشان در مورد قائم سؤال شد، حضرت فرمودند: نه جسمش ديده شود و نه نامش بُرده شود).
و هان تو نامت را میبری و شخصت ديده میشود. کدام انحراف و افترا بر معصوم (ع) است).
میگويم: اگر آنچه در کتاب (خلاصه...) آمده را بهخوبی درک کرده بود، هرگز چنين مُهملاتی نمیگفت و ادلهی کتابش را با منابع کامل مورد مناقشه قرار میداد، کتاب (خلاصه...) دلايل روایی بسياری بر وجود فرزند و ذريه برای امام مهدی (ع) تقديم کرده و در همين ادله نيز ذکر کرده که قائم در مورد (احمد) فرزند امام مهدی (ع) به کار میرود. لذا بر صاحب کتاب ضروری و واجب است که بار ديگر به کتابی رجوع کند که اذعان داشته مورد مناقشه قرار داده تا جواب سؤالش را بيابد!
اما در خصوص دو روايتی که با آنها استدلال کرده میگويم:
مهدی يا قائم در روايت نخست که میگويد قائم و مهدی يکی است، اين دو صفت را محصور به امام مهدی (ع) نساخته بلکه اشاره کرده که اين دو صفت در يک شخص جمع میشوند و اجتماعشان در شخص ديگر هم مانعی ندارد و دليل اينکه مهدی تنها به شخص امام مهدی (ع) محصور بوده، اشتباه است، چهبسا روايات بسياری داريم که لفظ مهدی در آنها به شخص ديگری اطلاق يافته از جمله: روايات مهديين و رواياتی که توصيف میکنند همهی ائمه (ع) مهدی هستند.(
[1])
و در مورد روايت دوم، همين کفايت میکند که بگويم: امام مهدی محمد بن الحسن (ع) به نامش ناميده شده و جسمش ديده شده است (به اخبار و لقاءهای متواتر مردم در تعبير سيد صدر رحمه الله بنگر)، بنابراين کسی که جسمش ديده نشود و نامش بُرده نشود، کيست؟!
مفضل گويد: امام صادق (ع) فرمودند: (...على أنه قصصنا ودللنا عليه ونسبناه وسميناه وكنيناه وقلنا سمی جده رسول الله وكنيه لئلا يقول الناس ما عرفنا له اسماً ولا كنية ولا نسباً، والله ليتحقق الإيضاح به وباسمه وكنيته على ألسنتهم حتى ليسميه بعضهم لبعض، كل ذلك للزوم الحجة عليهم ثم يظهره الله كما وعد به جده)، (ما به او و امر او راهنمایی و دلالت کرديم و نسب و کنیهی او را آشکار کرديم و گفتیم که نامش هم نام جدش رسول الله (ص) و کنیهاش، کنيهی جدش میباشد تا مردم نگويند نسب، کنيه و نام او را نشناختيم. به خدا سوگند امر او آنقدر آشکار میشود که نام، نسب و کنیهی او زبانزد خاص و عام میشود؛ هر قوم با زبان خود او را میشناسد و نام او را برای يکديگر ذکر میکنند و همهی رويدادها به منزلهی اتمام و الزام حجت بر آنان میباشد، سپس خداوند امرش را همانگونه که به جدش وعده داده است،ظاهر میسازد).(
[2])
میگويم: شايد تو در اين روايت تناقضی با روايتی که استدلال کردی، ديدهای؟ اما هيچ تناقضی نيست اگر درک کنی که مفهوم و مقصود دو روايت، (احمد) باشد.
احمد ناميده شده، اما با این وجود و طبق حکمت و ارادهی الهی، همواره پنهان و مخفی باقی ماند (شايد از باب حفاظت باشد و شايد امتحان مردم با آن).
و فرمودهی حضرت (ع): (به خدا سوگند امر او آنقدر آشکار میشود که نام، نسب و کنیهی او زبان زد خاص و عام میشود)، اشاره به زمان آينده دارد، همانطور که از فعل آن چنين برداشت میشود.
و در توضيح دوم میگويد: (و اگر به فرض، تسليم آنچه میگویی شويم مبنی بر اينکه تو فرزند امام (ع) و وصی ايشان هستی، آيا اين امر به معنای کشف راز غيبت حضرتش و شناساندن شخص ايشان و قواعد و انصار ايشان به دشمنان نيست؟ درحالیکه آنها به کُشتن حضرت و پايان دادن به دعوتش در همان آغاز، حرص میورزند؛ لذا اگر دعوت، برای قيام به امرش، ظاهر و عَلَنی شده، ديگر چه نيازی به فرستادن فرزندش برای شناساندن شخص مقدس خويش است؟ درصورتیکه امر اصلی، ظاهر شدن حجت بالغ بوده است؛ بنابراين آيا ضرورتی برای مطرح شدن نائب که همان فرزندش بوده و بهجای حضرت و با هدف اظهار معجزات و دلايل حقانیت دعوت میآيد، وجود دارد؟! درحالیکه حضرت از فرزندش حجت بالغتری است؟
و در اين مقام بايد از تو سؤال کنم: آيا امام (ع) به همراه شخص و حقيقت خود ظاهر شده يا در پشت پردهی غيبت میباشد و فرزندش را قبل از خود فرستاده است؟ اگر ظاهر است همانطور که ادعا میکنی، اين امر با متون رواياتی که بر ظهورش دلالت دارند و از آشکار شدن دعوتش از جانب حجرالاسود در مکه مکرمه سخن میگويند، مخالف است؛ چراکه ظهور میکند درحالیکه سفيانی دشمن سرسختش بوده و در طلب او بر میآيد و تا عراق در تعقيب اوست. پس آن امامی که خدا به او اذن خروج داده کجاست تا مؤمنان به ياريش بشتابند؟ و اگر بگویی در غيبت شريف خويش پنهان و محجوب بوده و فرزندش را فرستاده است تا دعوتش را به مردم ابلاغ کند، پس فرزند مانند عامهی مردم نيست که از نشان دادن امام و رسيدن به مکان و مسکنش عذر بياورد، بلکه فرزندش از اهل خاصش بوده و راحتترين راه برای دلالت بر حضرت و کشف شخص مقدسش میباشد این آشکار شدن، مخالف غیبت ایشان است. حتی باعث از بین بردن هدف و غرض ایشان می باشد).
میگويم:
اول: صاحب کتاب (خلاصه...)، مدعی نشده که فرزند امام مهدی (ع) و وصی ايشان است، لذا خطاب قرار دادن ايشان با اين الفاظ معنایی ندارد: (و اگر به فرض تسليم آنچه میگویی، شويم مبنی بر اينکه تو فرزند امام (ع) و وصی ايشان هستی).
دوم: بر تو واجب است که تبيين کنی آيا سيد احمد الحسن (ع)، به حقيقت فرستادهای از جانب امام مهدی (ع) است؟ و اين درهرحال انديشهی کتاب (خلاصه...) بوده که اذعان داری بدان پاسخ دادهای؛ لذا اگر بر تو آشکار شد، برای تو بيان خواهد شد که وجود و دعوتش جزئی از خطمشی امام مهدی (ع) در خصوص عملیات ظهور است؛ و امام مهدی به آنچه انجام میدهد، چيره و غالب است و صاحب فکری محکم و استوار میباشد؛ اينگونه نيست؟! سعی کن که بر مبحث مشخص خودت تمرکز کنی و خلط نکنی، بلکه بر اين مسئله تمرکز کن که آيا سيد احمد الحسن (ع) واقعاً فرستادهای از سوی امام مهدی محمد بن الحسن (ع) است و بهطور جدی در مورد آن تحقيق کن.
و میگويد: (مورد دوم میگويد: (...این مسئله باعث انکار بیشتر مردم نسبت به قائم آل محمد و جنگ با ایشان می شود.).
توضيح سوم: آری، قسمت اعظم و اغلب مردم در مقابل حضرت به مبارزه برمیخیزند؛ حال يا به سبب جهل و نادانی به دعوت و منهج مقدس يا به سبب شبهاتی که قبل از ايشان ظاهر شده و با مهدویت پوشيده میشود، همچون دعوت تو؛ و در حقيقت، اين مبارزه با امام (ع) و انکار دعوت حقیقیاش میباشد؛ به این خاطر که این مسئله، نفی کردن حقانیت روشی است که اهل بیت آن را ترسیم نمودند و علمای شایسته بر اساس آن رفتار نمودند و شما نیز در این مورد، باایشان مخالفت نمودی).
بنده عرض می کنم: صاحب این کتاب (سيد احمد الحسن (ع))، صاحب دعوت نيست، بلکه صاحب آن امام مهدی محمد بن الحسن (ع) و فرزندش (احمد (ع)) میباشد. سبحانالله! چرا اينگونه به کلام صاحب کتاب تعدی و تجاوز میکنی؟ آيا اين يک خيانت علمی نيست؟! درهرحال همين کفايت میکند که به خواننده بگويم، عبارت (همانطور که دريافتم) به وجود و داشتن دليل بر صحت کلام قبل از آن، اشاره داشته و اين دليل، تمام ادلهی روایی است که مؤلف کتاب (خلاصه...) ذکر کرده و از خلال آنها خروج متشيعه از نظام تشيع را آشکار ساخته است؛ و بر اساس تعبير شيخ نعمانی رحمه الله، صاحب کتاب الغيبه، مانعی نيست که بحث را برای شفافسازی خواننده، رتبهبندی کنيم که: (شيعهی ما کمتر و اندک است).
در مقدمه این بحث، با این مسئله آغاز میکنم که به این مضمون است، که غالب و بیشتر مردم و افرادی که مدعی تشیع هستند، از ولایت اهل بیت (ع) بیرون رفتند و در برابر این مسئله با حقیقتی استدلال می کنم که شیعه بر اساس آن زندگی کردند؛ (با نقل) حدیثی از امام مهدی (ع) در نامه ای که به شیخ مفید فرستاده است. و در اینجا استدلال خود را با احادیث دیگری که از اهل بیت (ع) آمده است، محکم می نمایم.
امام باقر (ع) فرمودند: (إن حديثکم هذا لتشمئز منه قلوب الرجال، فمن أقر به فزيدوه، ومن أنکره فذروه، إنه لا بد من أن تکون فتنة يسقط فيها کل بطانة ووليجةحتى يسقط فيها من يشق الشعرة بشعرتين حتى لا يبقى إلا نحن وشيعتنا)، (امر ما(اهلبیت) بر دل مردان سخت و گران میباشد پس سخن ما را بهآرامی با آنها بگویيد و هر کس طالب بود، کلام ما را بيشتر به او برسانيد و هر کس انکار کرد، او را رها کنيد، زيرا که بعد از اين فتنهای میباشد که در آن حتی کسانی که يک مو (در دين) را به دو نصف تقسيم میکنند، از دين ما خارج میشوند تا فقط ما و شيعيان (واقعی) باقی بمانند).(
[3])
اين حديث بر وجود فتنه يا امتحانی قبل از قيام قائم (ع) اشاره میکند که نتيجهاش سبب سقوط بسياری از مردم خواهد شد، حتی آنکس که مو را به دو نيم میشکافد (و اين تعبير کنايه از صاحب دقت و معرفت در امور جاری)؛ و در نهايت کسی جز اهلبیت (ع) و شيعهی ايشان باقی نمیماند.
سؤال: امروزه تعداد شيعيان اهلبیت (ع) چقدر است؟ آيا ميلياردها شيعه بلکه فراتر از آن نيستند که ادعای موالات اهلبیت (ع) را میکنند؟! اکنون اين حديث را بخوان:
امام صادق (ع) فرمودند: (والله لتکسرن تکسر الزجاج، وإن الزجاج ليعاد فيعود [کما کان]، والله لتکسرن تکسر الفخار، فإن الفخار ليتکسر فلا يعود کما کان، [و] والله لتغربلن [و] والله لتميزن [و] والله لتمحصن حتى لا يبقى منکم إلا الاقل، وصعر کفه)، (به خدا قسم همانند شيشه شکسته میشوید و شيشه پس از شکسته شدن اصلاح میشود و به حال خود برمیگردد به خدا قسم مانند کوزه شکسته میشويد و کوزه پس از شکسته شدن اصلاحپذیر نيست و به حال اول برنمیگردد، به خدا قسم آنقدر غربال، تمحيص و تمييز میشويد و خوب و بد همگی شما از هم جدا شود و همگی امتحان شويد تا جز گروهی اندک از شما نماند، آنگاه دستش را به سمت جمعيت کشاند و بالا برد).(
[4])
و حديث روايت شده از امام رضا (ع): (والله لايكون ماتمدون اليه اعينكم حتي تُمحَصوا وتُميزوا، وحتی لايبقی منکم إلا الأندر فالأندر)، (بخدا قسم آنچه كه چشم به راه آن داريد انجام نپذيرد تا آنكه پاك شويد و تميز يابيد و تا آنكه نماند از شما مگر كمتر و باز کمتر).(
[5])
میگويم: بسيار واضح است که مقدار کم و اندک به ميليون و ميليارد و هزار هم اشاره نمیکند اگر خواهان دقت بيشتر هستيد به اين حديث روايت شده از امام صادق (ع) توجه کنيد که برخی اصحابش سؤال کردند: (جعلت فداك إني والله أحبك وأحب من يحبك، يا سيدي ما أكثر شيعتكم، فقال له: أذكرهم، فقال: كثير، فقال: تحصيهم؟ فقال: هم أكثر من ذلك، فقال أبو عبد الله عليه السلام: أما لو کملت العد الموصوفة ثلاثمائة وبضعة عشر کان الذي تريدون... فقلت فكيف أصنع بهذه الشيعة المختلفة الذين يقولون إنهم يتشيعون؟ فقال: فيهم التمييز، وفيهم التمحيص، وفيهم التبديل، يأتي عليهم سنون تفنيهم، وسيف يقتلهم، واختلاف يبددهم)، (فدايت شوم، به خدا قسم! من، شما و هرکس که دوستدار شماست را دوست دارم.ای سرورم! چقدر شيعهی شما زياد است. امام (ع) فرمود: «آنان چه مقدارند؟» عرض کردم: «بسيار زياد». امام (ع) فرمود: «میتوانی آنان را بشماری؟» عرض کردم: «تعدادشان بيشتر از اینهاست». امام (ع) فرمود: آگاه باش هرگاه آن عدهی وصف شده که سيصد و ده نفر و اندی هستند، شمارشان کامل شود، آنچه شما میخواهيد، خواهد شد. عرض کردم: پس با اينهایی که میگويند شيعهی شما هستند چه کنم؟ فرمودند: در ميان آنان تمييز و غربال و تمحيص و تبديل است. سالهای پررنج و محنت بر آنها میگذرد و تباهشان میکند و شمشيرها و اختلاف، آنها را زايل میگرداند...).(
[6])
از اين حديث چنین برداشت میشود، که اگر حلقهی سيصد و سيزده نفر از شيعه کامل گردد، خروج قائم (ع) تحقق میيابد و اما باقی تعدادی که مدعی تشيع هستند بر اثر غربال و تمحيص، ساقط خواهند شد.
و در حديث ديگری ابوبصیر از امام صادق (ع) روايت میکند که فرمودند: (قائم خروج نمیکند تا اينکه حلقه کامل گردد. عرض کردم: حلقه چه تعداد دارد؟ فرمودند: ده هزار).(
[7])
بنابراين لشکر قائم همان (313 +10000) هستند.
اگر بگویی: اينان برگزيدگان شيعه هستند و نه همهی شيعه.
میگويم: راوی در حديث (اگر تعداد موصوف کامل گردد...الخ) از امام (ع) سؤال میکند: (با اين شيعهی مختلفی که میگويند متشيعه هستند چه کنم)، بدين معناست که او از فرمودهی امام (ع) در مورد تعداد، دريافته است که همهی شيعيان همان مقداری هستند که امام (ع) ذکر کردند و به همين دليل در مورد جایگاه عدهی بسياری که مدعی تشيع هستند، سؤال میکند و اگر به ادامهی حديث رجوع کنی، اين مفهوم برايت آشکارتر میشود.
راوی کلام خود را با اخباری از امام (ع) آغاز میکند مبنی بر اينکه شيعه بسيارند و تعدادشان غير قابل شمارش بوده و امام (ع) در پاسخ فرمودند: (تُحصيهم) در اینجا استفهام انکاری شده است، يعنی بعيد میداند که تعداد شيعه بسيار باشد و اين فرمودهی حضرت تأکيد بر آن است (اما اگر عدد و عده کامل گردد...الخ)، از کلام امام (ع) چنين برداشت میشود که اگر اين عدد (313) در شيعه يافت شود، فرجشان تحقق میيابد و امام (ع) به او خبر میدهد که تعداد بسياری از شيعيان در معرض آماج فتنهها و غربال و تمحيص و تبديل و... قرار خواهند گرفت و در نتيجهی اين امور، خالصی از ناخالصی جدا شده و از دايرهی تشيع خارج خواهند شد.
امام (ع) در اين بيان خويش، راه و مسير سخت شيعه را به تصوير میکشد و اگر مقصودشان اشاره به برگزيدگان شيعه میبود و اينکه از ديگران برتر هستند نه اينکه شيعه هستند و ديگران رها شدهاند، تنها به مدح اين برگزيدگان بدون بيان موقف نهایی ديگران بسنده میکرد؛ زيرا در بيان نهایی، نوعی مقابله بين دو گروه يافت میشود، نه به مجرد درجات و رتبهها؛ و اگر امر به مجرد تفاوت در درجات ايمان بود و بقيه شيعهای باقی میماندند که درجات ايمانشان ضعيفتر از آنها بود، در اين صورت حضرت به پند و اندرزشان اکتفا میکرد و آنان را به تکامل و اصلاح نفس و عمل نيکو دعوت میکرد و خداوند دانا و حکيمتر است.
امام صادق (ع) فرمودند: (مع القائم ع من العرب شيء يسير فقيل له إن من يصف هذا الأمر منهم لكثير قال لا بد للناس من أن يمحصوا و يميزوا و يغربلوا و سيخرج من الغربال خلق كثير)، (ابوبصیر از امام صادق (ع) روایت کرده که آن حضرت فرمود: (به همراه قائم (ع) از عرب، عده ی اندکی خواهد بود. به آن حضرت عرض شد: همانا تعداد زیادی از اعراب این امر (قیام قائم) را توصیف می کنند، فرمود: مردم به ناچار مورد امتحان و پاکسازی و جداسازی و غربال شدن قرار می گیرند و در آینده نزدیک مردم بسیاری از غربال فرو خواهند ریخت).)
[8](
امام باقر (ع) فرمودند: (لتُمحصنّ يا شيعة آل محمد تمحيص الكحل في العين، وإن صاحب العين يدري متى يقع الكحل في عينه ولا يعلم متى يخرج منها، وكذلك يصبح الرجل على شريعة من أمرنا ويمسي وقد خرج منها، ويمسي على شريعة من أمرنا ويصبح وقد خرج منها)، (ای شيعيان آل محمد! يقينا ناخالصهای شما از شما جدا خواهند شد. همچون سرمه در چشم که سرمهکش میداند چه زمان سرمه در چشم میرود، اما نمیداند چه زمان از چشمش خارج میشود. ناخالصهای شما هم صبح میکنند درحالیکه بر امری از ولايت ما گام بر میدارند؛ و غروب میکنند، درحالیکه از آن بيرون رفتهاند؛ و(بالعکس) شامگاهان در مسيری از ولايت ما هستند و صبح میکنند درحالیکه از آن خارج شدهاند).)
[9](
حديث اول شبيه غربال و تمحیص است و نتيجهی غربالگری به خروج يا ثُبات انسان بر ايمانش ختم میگردد؛ و خارج شدگان از غربال، همان خارج شدگان از مدار ولایت و ايمان هستند همانطور که واضح است.
آيا اين چيزی نيست که حديث دوم بر آن تأکيد میکند؟ اکنون به توضيح شيخ نعمانی رحمه الله بر حديث گوش بسپار که میگويد: (آيا اين دليلی بر خروج از نظام امامت و ترک آنچه بدان اعتقاد داشته، نيست).(
[10])
شایسته است که این مسئله، روشن باشد. امر ایشان ولایت است و بیرون رفتن از امر ایشان، بیرون رفتن از ولایت است. گمان شما نسبت به گروهی که برخی از آنان در صورت برخی دیگر، آب دهان می اندازند، چیست و برخی از ایشان، برخی دیگر را لعنت میکنند و برادر، برادرش را تکفیر میکند...و...و...و بقیه مطالبی که اکنون میشنوید. آیا این امت مورد رحمت(خداوند) قرار میگیرد که مبدأ تشیع آل محمد (ع) آنان را (زیر یک پرچم) جمع می کند؟
عميره بنت نفيل گويد: (از امام حسين (ع) شنيدم که فرمودند: (لا يكون الأمر الذي تنتظرونه حتى يبرأ بعضكم من بعض و يتفل بعضكم في وجوه بعض و يشهد بعضكم على بعض بالكفر و يلعن بعضكم بعضا. فقلت له: ما في ذلك الزمان من خير. فقال الحسين (ع): الخير كله في ذلك الزمان يقوم قائمنا و يدفع ذلك كله)، (آن امر(فرج آل محمد (ع)) كه شما انتظارش را مىكشيد واقع نخواهد شد تا اينكه پارهاى از شما از ديگرى بيزارى جويد و بعضى از شما بر روى ديگرى آب دهان اندازد و پارهاى از شما بر كفر ديگرى شهادت دهد و پارهاى از شما عدهی ديگر را نفرين و لعن كند، پس به آن حضرت عرض كردم: خيرى در چنين زمانی نيست، پس امام حسين (ع) فرمود: تمامى خير در همان زمان است، قائم ما قيام مىكند و همه اينها را از بين مىبرد).(
[11])
امام صادق (ع) فرمودند: (لا يكون ذلک الأمر حتی يتفل بعضكم في وجوه بعض و حتی يلعن بعضکم بعضاً و حتی يُسمي بعضکم بعضاً کذابين)، (آن امر(فرج آل محمد (ع)) واقع نخواهد شد تا اينكه بعضی از شما بر روى بعضی ديگر آب دهان اندازد و تا اينكه برخی از شما ديگرى را لعن كند و تا اينكه گروهى از شما گروه ديگر را دروغگو بنامد).(
[12])
و مالک بن ضمره گويد: (اميرالمؤمنين (ع) فرمودند: (يا مالك بن ضمرة، كيف أنت إذا اختلفت الشيعة هكذا؟ وشبك أصابعه وأدخل بعضها فی بعض. فقلت: يا أمير المؤمنين ما عند ذلك من خير. قال: الخير كله عند ذلك، يا مالك عند ذلك يقوم قائمنا فيقدم سبعين رجلاً يكذبون على الله و علی رسوله فيقتلهم. ثم يجمعهم الله على أمر واحد)، (ای مالک بن ضمره چگونهای وقتی شیعه اینچنین با هم اختلاف پيدا میکنند؟ حضرت انگشتان دو دست خويش را در هم فرو برد، عرض کردم: يا اميرالمؤمنين در آن خيری نيست. فرمودند: تمام خير در آن است؛ زيرا قائم ما قيام میکند و هفتاد تن از کسانی که بر خدا و رسولش افترا میبندند را به قتل میرساند سپس مردم را بر یک امر واحد جمع میکند).(
[13])
و امير المؤمنين (ع) فرمودند: (کونوا کالنحل في الطير... فوالذي نفسي بيده ما ترون ما تحبون حتی يتفل بعضكم في وجوه بعض و حتی يُسمي بعضکم بعضاً کذابين وحتی لايبقی منکم- أو قال من شيعتي- إلا کالکحل في العين والملح في الطعام...)، (در ميان پرندگان همانند زنبور باشيد... قسم به کسی که جانم در دست اوست آنچه دوست داريد محقق نمیشود تا اينکه برخی در صورت برخی تف بيندازند و برخی، ديگری را دروغگو مینامند و چيزی از شما باقی نمیماند- يا فرمودند از شيعهام- مگر به اندازهی سرمه در چشم و نمک در طعام).(
[14])
میگويم: شايد اين حديث آخر که از امير المؤمنين (ع) روايت شده ما را از هرگونه توضيح و تشريح مقصود احاديث قبلی کفايت کند و بهوضوح آشکار میکند که اختلاف شيعه به حدّ لعن و نفرين و تکفير يکديگر میرسد و جزئی از عملیات غربال و تمحيص میباشد، همانطور که اندکی قبل در مورد خروج بيشتر شيعيان از ولايت اهلبیت (ع) دانستی و فرمودهی حضرتش (ع): (تا اينکه از شما کسی باقی نماند جز شيعهام...)، مربوط به آنچه حاصل شده- يعنی سخن در باب اختلاف بوده- بلکه نتيجهی اختلاف است و حديث بدين معناست که ای شيعه همواره در اختلاف باقی خواهيد ماند تا آن زمان که چيزی از شما باقی نماند جز به مقدار سرمه در چشم و نمک در غذا؛ يعنی بيشتر شما از ولایت اهلبیت (ع) خارج خواهيد شد و عدهی اندکی باقی میماند.
دوست دارم در اینجا کلماتی را ذکر کنم که امیدوارم مايهی سودمندی واقع شوند: چه کسی اين اختلاف را در ميان شيعه گسترش میدهد؟ آيا من و تو از انسانهای عادی که مالک چيزی جز جانمان نيستيم؟! اکيداً خير. من و تو تأثيری در جمعیت عظيم شيعه نداريم؛ بنابراين اين کار از دست کسی بر میآيد که بر آنها تسلّط دارد، لذا چه کسی غير از فقهای آخرالزمان که مردم به اسم تقليد کورکورانه از آنها پيروی میکنند، میتواند چنين اشاعهای داشته باشند. شاید گفته شود: چه بسا این مسئله به خاطر بغض افراد غرضورز می باشد.
بنده به شما می گویم: حقیقت و واقع حال شیعه به روشنی گواهی می دهد که مردم، دنباله روی مراجع خودشان هستند.و تأثیرگذاری انسان مغرض بر اين حدّ وسيع که روايات بر آن دلالت میکنند، ناممکن است، سپس اين گفتهی تو، خواهی يا نخواهی مايهی سرزنش و توبيخ فقهای آخرالزمان است و اگر آنچه میگویی درست است پس آن مراجعی که شعار میدهند: ما نگهبان اُمت هستيم، کجايند و وظیفهشان در هدايت مردم چيست و کجاست؟ يا با آن کلمات فقط قصد فريب مردم را دارند؟!
در حقيقت اين احاديث شريف بسيار حساس و خطير هستند تا جایی که بر هر انسان شيعه واجب میسازد که همواره بپرسد و تکرار و مرور کند و به هاويهای بنگرد که فقهای آخرالزمان مردم را بهسوی آن سوق میدهند، (يا بر قلبها قفل زده شده است)؟!
اين بحث را با دو روايت پايان میدهم که انديشهی محور ما را بيش از گذشته جلا میبخشد.
امام باقر (ع) فرمودند: (إن قائمنا إذا قام دعا الناس إلی أمر جديد کما دعا إليه رسول الله (ص) وإن الإسلام بدأ غريباً وسيعود غريباً کما بدأ فطوبی للغرباء)، (هنگامیکه قائم ما قيام کند مردم را به امر جديدی دعوت میکند همانطور که رسول الله (ص) به آن دعوت کرد و اسلام غريبانه آغاز شد و به غربت خود باز خواهد گشت، پس خوشا به حال غريبان).(
[15])
و امام صادق (ع) فرمودند: (الإسلام بدأ غريباً وسيعود غريباً کما بدأ، فطوبی للغرباء. فقلت: اشرح لي ذلک هذا أصلحک الله. فقال: مما يستأنف الداعي منا دعاء جديداً کما دعا رسول الله (ص))، (اسلام غريبانه آغاز شد و به غربت نخست خود باز خواهد گشت، پس خوشا به حال غريبان. عرض کردم خداوند خيرتان دهد برايم شرح دهيد. فرمودند: دعوتكنندهی ما دعوت نوينى را از سر مىگيرد، همان گونه كه رسول خدا (ص) دعوت نمود).(
[16])
میگويم: بازگشت اسلام به غربت گذشته، بهوضوح به خروج بيشتر اهلش يا حداقل پيروان و تابعینش اشاره دارد، که ديگر مقدار اندکی باقی میماند، اندک و اندکتر همانطور که روايت شريفه چنين تعبير میکند؛ و ایکاش میدانستم اين نگهبانان اُمت کجا رفتهاند؟ يا شايد خودشان سبب خروج گروهگروه مردم از دين خدا شدهاند؟ در آن هنگامه، انسان شب را بر شريعت امر اهلبیت (ع) سپری میکند و صبح میکند درحالیکه از آن خارج شده، يا برعکس. پس اين تحول و دگرگونی ناگهانی به سبب نتيجهی همين بزرگان و سادات که مردم زمام امرشان را به دست آنها دادهاند، شبيه خارج شدن سرمه از چشم است که صاحبش از زمان خروج آن اطلاعی ندارد.
اکنون سؤال مطرح است: چه چيزی باعث خروج اُمت از دينش شده تا اينگونه غريب گردد؟
و درهرحال سخنانی که نوشته، به اسبابی، از جمله کلام علمی نزديکی دارد! بلکه اکيداً اينگونه است.
و میگويد: (مورد سوم، گويد: (علمی دارد که اگر زمانش فرا رسد، آن را از خود منتشر میکند)...
توضيح چهارم: منظور شما کدام علم است؟ آیا کشف معجزه هاست؟ ظهور امام (ع) با معجزه، با هدف شرعی امام (ع) که می خواهد مردم را هدایت کند، مخالفت دارد؛ تا فردی که میخواهد بمیرد، با دلیل بمیرد و فردی که می خواهد زنده بماند، با دلیل زنده بماند. البته اگر هدایت را در معجزه منحصر ندانیم. و در صورت دسترسی به راههای دیگر، ضرورتی برای این مسئله نیست. آشکار کردن معجزه با معیار انتخاب در تکلیف و انجام دادن مخالفت دارد، زيرا بنده در مقابل يک شرايط اعمالشده قرار میگيرد که منجر به ايمان آوردنش از روی اجبار میشود و همه به سبب معجزه هدايت میشوند و در نهايت، ملاک امتحان و آزمايش الهی برای انتخاب گروه مؤمن و صالح برای نصرت و ياری امام (ع) منتفی میگردد و اگر بگویی انصاری که خداوند از ميان مردم برگزيده تنها سيصد و سيزده نفرند، در اين صورت مؤمنان محتج میشوند و میگويند گناه ما چيست که از آنها نيستيم؟ آنها نه پيامبرند و نه اوصياء؛ آيا خداوند تنها آنها را مجبور ساخته و بقيه را مجبور نکرده؟! اجبار در تکليف، باطل است و گروه نُخبهی مؤمن بايد بر دو امر شکل گرفته باشد، آنها بهوسیلهی عقلهايشان هدايت شدند و خداوند به سبب استعدادشان در شناخت حق و ياری آن هدايتشان کرد و در امتحان پيروز شدند و سزاوار درجهی قرب و ياری امام (ع) شدند و ديگر نيازی به آوردن معجزه نيست همانطور که سيد صدر رحمه الله در موسوعه خود ذکر کرده (از کلام سيد صدر رحمه الله استفاده میکنيم همانطور که تو در کلام خود از سخنانش گواهی میدهی) که روش اعجاز در دعوت امام (ع) را رد میکند و روش طبيعی برای بيان حقانیت دعوتش، درستتر و صحيحتر است.
گويد: (اسلوب دعوت الهی، بر معجزاتی که امر در آنها محصور میشود، استوار نبوده و اگر میبود پيامبر اسلام (ص) در پیروزیاش بر قريش از طريق معجزات سزاوارتر بود و میتوانست بر عالم سيطره يابد و به همين سبب از وجود معجزات در روش ياری مهدی (ع) نمیگویيم، مگر به مقدار ضرورتی که بديلی ندارد).کتاب تاريخ مابعد الظهور.
و سادهترين روش موجود برای تبليغ، روش طرح دليل علمی است و آن يک روش طبيعی و آسان در اتمام حجت میباشد که امام باقر (ع) آن را ترسيم کرده است، همانطور که سنّت اهلبیت (ع) در اثبات حقانیتشان اينچنين بوده و فرمود: (قائم (ع) ظهور میکند درحالیکه داناترين مردم به حرام و حلال است)؛ و معلوم است که شناخت حلال و حرام، راهی برای استنباط حکم شرعی از ادلهی تفصيلی و سيرهی مقدس رسول و اهلبیت (ع) میباشد که ايشان (ع) هرگز حکم شرعی ارائه ندادند، مگر همراه با دليل قرآنی در تنزيل يا تأويل و بهاینترتیب، زمينهساز امام، بايد داناترين مردم به حلال و حرام باشد و در نهايت انسان مؤمن حقيقی در آغوش مولايش حجة بن الحسن (ع) باز خواهد گشت، بدون نياز به اطاعت و پيروی از کسی که ادعای فرزندی حضرتش را میکند و پرده از حقيقت شخص امام میدَرَد و دشمنانش را به مکانش دلالت میکند و چنين شخصی دشمن امام (ع) بوده نه سفير و فرستاده و فرزندش.
روايات بر بُطلان دعوتت دلالت میکند و هرگز موافق دعوت گمراه تو نيستند).
میگويم: قبل از هر چيز، آقای ناصر المهدی بايد بداند که (برای او علمی است که اگر زمانش فرا رسد، از خود منتشر میکند)، حديثی از احاديث اهلبیت (ع) میباشد و نمیدانم آيا سؤالاتش در قالب استفهام انکاری، خطاب به معصوم است؟ درهرحال، هیچیک از ما نگفته که مقصود از علم، معجزه است. هرچند که_طبق روايات اهلبیت (ع)_ معجزاتی به دست قائم صورت خواهد گرفت، اما سخنانی نرم گفته که حقيقتاً بعيد بود از زبان يکی از مقلدان صرخی که همواره بر طبل معجزهی اصولی میکوفتند، شنيده شود!!!
در حقيقت، سخنانش در مورد معجزه و مخالفتش با مسئلهی ايمان به غيب و امتحانی که مردم بايد در معرض آن قرار گيرند، سخنی درست و منطقی است اما برخی از سخنانی که ذکر کرده نياز به توضيح بيشتر دارد، مثلاً ما کلام سيد صدر رحمه الله را به گواهی میگيريم، اما زمانی که آن را موافق کلام و روايات اهلبیت (ع) بيابيم، که يافتيم و نيز شناخت حلال و حرام که قائم (ع) با خود میآورد، از طريق استنباط حاصل نمیشود، همانطور که ناصر المهدی چنين اذعان میدارد بلکه آن علمی است که خداوند به حضرتش آموخته است.
و اما مابقی کلام ناصر المهدی ارزشی نداشته جز به مقدار تعبيرش که بيانگر اخلاق و اسلوب معروف اتباع صرخی است!
میگويد: (مورد چهارم: گويد: (همهی صفاتی که روايات برای قائم (ع) ذکر کرده و او را از امام مهدی (ع) جدا کرده، همه بر سيد احمد الحسن (ع) منطبق گرديد، سيد نامش احمد است و از بصره میباشد، صاحب چشمانی درشت، پيشانی پهن، شانههایی عريض دارد بر سرش شوره و بر چهره اثری دارد، رنگ رخسارش، گندمگونه و صاحب جسمی اسرائيلی و قوی البُنيه است و مادرش، کنيزک سيهچُرده میباشد).
توضيح پنجم: اين بُهتان و ياوهگویی بر روايات شريفهی صادر از اهلبیت (ع) است. تمام روايات ذکر میکنند که قائم، صفت يا کنيهای برای امام (ع) است و آنطور نيست که تو ادعا میکنی که بر شخص ديگر و فرزندش انطباق دارند؛ و روايت قبلی بر ما گذشت که مهدی و قائم، يک شخص است و او امام دوازدهم (ع) میباشد.
و آنچه بر اين معنا دلالت میکند، در مقابل توست:
1- محمد بن يحيى، از محمد بن الحسين، از ابن محبوب، از ابی الجارود، از امام باقر(ع)، از جابر بن عبد الله انصاری میگويد: (بر فاطمه (ع) وارد شدم و لوحی در دستانش ديدم که در آن نام اوصياء از فرزندانش بودند؛ پس آنها را برشمردم تعدادشان دوازده نفر بود، که نام سه تن از آنان محمد و نام سه تن از آنان علی بود).
2- پدرم ( گويد: سعد بن عبدالله از محمد ابن الحسين بن ابیخطاب از حسن بن محبوب از ابی الجارود، از امام باقر (ع)، از جابر بن عبد الله انصاری میگويد: (بر فاطمه (ع) وارد شدم و لوحی در دستانش ديدم که در آن لوح، نام اوصياء از فرزندانش بودند پس آنها را برشمردم تعدادشان دوازده نفر بود که نام سه تن از آنان محمد و نام سه تن از آنان علی بود).
3- با اسناد بسيار از حسن بن محبوب از ابی الجارود، از امام باقر (ع)، از جابر بن عبد الله انصاری میگويد: (بر فاطمه (ع) وارد شدم و لوحی در دستهايش ديدم که در آن لوح نام اوصياء از فرزندانش بودند، پس آنها را برشمردم تعدادشان دوازده نفر است که نام سه تن از آنان محمد و نام سه تن از آنان علی است).
4- حسين بن احمد بن ادريس ( گويد: پدرم از احمد بن محمد بن عيسی و ابراهيم بن هاشم جمیعاً، از حسن بن محبوب از ابی الجارود، از امام باقر (ع)، از جابر بن عبد الله انصاری میگويد: (بر فاطمه (ع) وارد شدم و لوحی در دستانش ديدم که در آن لوح نام اوصياء از فرزندانش بودند، پس آنها را برشمردم تعدادشان دوازده نفر بود که نام سه تن از آنان محمد و نام سه تن از آنان علی بود).
5- ابوقاسم جعفر بن محمد از محمد بن يعقوب از محمد بن يحيی از محمد بن حسين از ابن محبوب از ابی الجارود، از امام باقر (ع)، از جابر بن عبد الله انصاری میگويد: (بر فاطمه (ع) وارد شدم و لوحی در دستانش ديدم که در آن لوح نام اوصياء از فرزندانش بودند، پس آنها را برشمردم تعدادشان دوازده نفر بود که نام سه تن از آنان محمد و نام سه تن از آنان علی بود).
و روايات بعدی، ذکر میکند که ائمه دوازده نفرند و اوصيای رسول (ص) هستند و در لوح صحيفه ذکر شدند؛ و روايت شده که آنان از نسل علی (ع) وصی رسول الله (ص) و نخستين اوصیاء بوده و آخرين اوصياء قائم (ع) است و نام سه تن از آخرين اوصياء، محمد است و آنان: (محمد باقر (ع)؛ محمد جواد (ع) و محمد المهدی (ع) و قائمشان است) و روايات هرگز نام وصیای به اسم احمد الحسن را ذکر نکردند؛ آن وصیت بدعتی را از کجا آوردی و آيا تو وصی سيزدهم هستی؟! مقامت در آن روايات ساقط شده است.
6- صدوق در کتاب الخصال و کمال الدين به سندی در غاية الصحة از پدرش روايت میکند: سعد بن عبد الله از يعقوب بن يزيد از حماد بن عيسی از عبد الله بن مسکان از ابان بن تغلب از سليم بن قيس هلالی از سلمان فارسی ( نقل میکنند که گويد: (بر پيامبر (ص) وارد شدم و حسين (ع) بر ران حضرت نشسته بود و پيامبر چشمان و دهانش را میبوسيد و میفرمود: تو سرور فرزند سرور، امام فرزند امام و پدر ائمه هستی، تو حجت فرزند حجت و پدر نُه حجت از نسلت هستی که آخرينشان، قائمشان است).
7- و کلينی ( در کتاب کافی با سند صحيح از علی بن ابراهيم از پدرش از ابن ابیعمير از سعيد بن غزوان از ابیبصير، از امام باقر (ع) نقل میکند که حضرت (ع) فرمودند: (بعد از حسين بن علی، نُه امام هستند که نُهمين آنان قائمشان است...)، ملاحظه کن، نُهمين امام، همان قائم و امام معصوم محمد بن الحسن عسکری (ع) است نه احمد الحسن که مدعی است فرستادهی امام مهدی (ع) است و اين دو روايت و غيرشان تأکيد میکنند که امام مهدی و قائم (ع)، يک شخص هستند، نه دو شخص که تو ادعا میکنی).
میگويم: خطا و اشتباهی که صاحب کتاب در آغاز کتابش مرتکب شده تا به اینجا هم امتداد يافته است؛ مؤلف بار ديگر فراموش کرده مصادر و منابع ادلهی خود را در بحث ذکر کند.
در باب رواياتی که شاهد گرفته، میگويم: امير المؤمنين (ع) از روايت اول و دوم مستثنا میباشد؛ زيرا جزء فرزندان فاطمه (ع) نيست، بلکه همسرشان است و تعداد به همراه امام علی (ع) مُيَسَر نمیگردد چراکه به همراه حضرتش چهار امام به نام علی داريم که عبارتاند از:
علی امير المؤمنين (ع).
علی بن الحسين السجاد (ع).
علی بن موسیالرضا (ع).
و علی الهادی (ع).
و واضح است که مضمون روايت سومی مضطرب میباشد؛ اوصياء از فرزند فاطمه (ع) را بر میشماری و درعینحال امير المؤمنين (ع) را نيز در ميانشان جای میدهی! و حال روايات بعدی نيز چنين میباشد. آری در روايت چهارم نيز هرگز عبارت (از فرزندش) ذکر نشده و اهل تصنيف در آن هنگام که مقصودش را نفهميدند، بدان دستدرازی کرده و تحريفش کردند.
اما وصیت در بسياری از منابع و مصادر رسمی و معروف و معتبر شيعه از جمله، غيبة شيخ طوسی روايت شده و هرگز بدعت ما نبوده که تو چنين اذعان میکنی؛ و واضح است که مقلدان صرخی از سوار شدن بر کشتی عمر و بدگویی به ساحت رسول الله (ص)، هيچ ابایی ندارند و از حضرتش روايت شده: (هر کس بميرد و وصیتی نکند، به مرگ جاهلیت مُرده است).(
[17])
و تو ای نادان! اگر رواياتی که ذکر کردی را با دقت بخوانی، میفهمی که قائم مذکور در آنها احمد مزبور در وصیت رسول الله (ص) است و او تکمیلکنندهی دوازده تن از فرزند فاطمه (ع) میباشد؛ و اما شاهد گرفتن روايت ششم و هفتم، به جهل و نادانی مرکب تو اشاره دارد؛ ما همانطور که خودت در آغاز اين بحث گفتی، میگویيم که مهدی محمد بن الحسن (ع) نيز بر اساس تفصيلی که بيان شد، قائم است؛ لذا اين دو روايت با طرحی که ارائه کرديم، در تناقض نيستند. ما مُنکر وجود امام مهدی محمد بن الحسن (ع) نيستيم، همانطور که فقهای آخرالزمان خائن با اسلوب علمی خود چنين القاء میکنند، هرچند زبانشان در ظاهر از وجودش میگويد؛ و نيز عدم فهم صحيح تو از آنچه در کتاب (خلاصه...) آمده، تو را در چنين تنگنایی قرار داده است.
و در توضيح ششم میگويد: (از صفات و نشانههایی که ذکر کردی، میگویيم آری آن صفات و نشانههای حقيقی هستند که برای امام مهدی (ع) ذکر شدند؛ اما دليل اساسی برای شناخت ايشان يا بهعبارتدیگر، آنها دليلی بر انفصال شخصیت مدعی به اسم قائم احمد الحسن (ع) به عنوان صاحب آن نشانههای مزبور و بين شخصیت حقيقی که روايات بدان اشاره داشتهاند و آن نشانهها را برايش ذکر کردند، نيست بلکه آن شخصیت خاص امام مهدی قائم صاحب امر (ع) است که يک شخصیت بيشتر نيست؛ و لازم است نظر خواننده و تو را به اين امر متوجه سازم که در حال حاضر، واقعاً برای سازمان های جهانی اطلاعاتی و کشوری که یهود آن را رهبری می کند، بسیار آسان است؛ به این صورت که مردی را با اين صفات و نشانهها آماده سازند تا باعث گمراهی و شبههافکنی عليه قضيهی حق امام (ع) شوند. پس تا زمانی که ابزار آرایش و زیبایی وجود دارد و تا زمانی که امکان ریا و دروغ و فریب وجود دارد و تا زمانی که هر فردی می تواند تأویل کردن را ادعا کند، برای هر شخصی امکان دارد که برخی از ظواهر روایات را بر خودش تطبیق دهد؛ حتی از روی دروغ و فریب. حتی اگر امکان ثابت شود، به وجود آمدنش ثابت نمی شود و اینکه فقط در مورد این فرد مدعی ثابت شود و نه غیر او که امکان در موردش نیز وجود دارد.
پس ای احمد الحسن هيچ دليلی در انطباق ظاهر روايات بر خود نداری و از طرف ديگر منجر به بازداشتن مؤمنين شيعه از دعوت حق و پيروی از آن دعوتهای منحرف گمراهکننده که از عمال غرب و صهيونيسم جهانی نشئت گرفته، میشود تا امام حقيقی، غريب و تنها و بیيار و ياور بماند و در نتيجه شرط ظهور مقدس زايل میگردد و آن آمادگی گروه مؤمن میباشد، یا از بین بردن موضوع امام عادل از خلال ظهور دروغگویان،که حقیقت امام و دعوت مبارک و مبادی ایشان را -با انحراف حرکت ایشان و رفتارشان- از مسیر اهل بیت (ع) دور نگه داشته است؛ و این احتمال را قطعی و موضوع را روشن می سازد، وقتی در ظهور بسیاری از دروغگویان منحرف دقت نماییم؛ همان افرادی که ادعای مهدویت و نیابت از سوی امام مینمایند.
بنابراين تحقق يکی از دو احتمال يا هر دوی آنها، منجر به ضربه زدن به امام مهدی (ع) میشود و بر اين اساس اگر ادعايت در صورت يکی از احتمالها يا هر دو تحقق يابد، اين نمیتواند به معنای اشارهای باشد که آن نشانههای مذکور دليلی برای توست بلکه با تأييد دعوت حق بر ضد تو هستند؛ و اما دليل حقيقی، علم و برهان و دانایی به حرام و حلال است و اگر تو با دليل علمی آن را ثابت کنی، دعوت تو را تصديق میکنيم و الا از مدعیان دروغين مهدویت هستی که روايات به آن اشاره کردهاند).
میگويم: از کجا درآوردی که صفات و نشانههایی که از انطباقش بر سيد احمد الحسن (ع) میگویيم، از صفات و نشانههای پيوسته هستند؟! آيا امر به نسبت برای تو يک دشنام به حساب نمیآيد؟ تو به اشتباه گذشتهی خود باز میگردی و در همان چاه میافتی! اگر به آنچه در کتاب (خلاصه...) در باب تمايز امام مهدی محمد بن الحسن (ع) و مهدی اول احمد الحسن (ع)، آمده، توجه و التفات میکردی، بهجای ياوهگویی حداقل در آنها تدبر و تأمل میکردی!
و اما مسئلهی تزیين همانطور که بر آن نام نهادهای، بهراستیکه آن نقطهی کور و سیاهی است که صرخی به بدعت گذارده و شما بعد از او طوطیوار تکرار کرديد.
لذا نشانهها و صفاتی که اهلبیت (ع) ذکر کردند، با بيانات ديگری که شخصیت قائم را مشخص کرده، شفاف شدهاند. از جملهی آنها: نشانههایی که علم و احتجاجش با وصیت را توصيف میکند و ديگر نشانهها و ادلهای که اگر در يک شخص جمع شوند بیترديد او قائم است، اما اکتفا بر يک نشانه از صفات شخصی و توجيه طعنهها و اشکالات بر آن، امری بسيار خطير بوده و راهی را در پيش روی اهل باطل میگشايد تا با تيرهايشان هرکدام از نشانهها را مورد هدف قرار دهند و به زايل شدن تمام نشانهها بیانجامد؛ و اين همان نتيجهای است که میخواهد، يا بهعبارتدیگر اين همان نتيجهای است که ياوهگوییهای انديشهی بزرگ صرخی بدان رسيده است.
اما همهمههای بسياری که از صرخی نقل میکنند، ایکاش قبل از نقلش در آن تدبر میکردی! دعوتهای باطلی که تاريخ تشيع شناخته دليلی برای مبارزه با هر دعوت ديگر نيست. معلوم است که پرچمهای باطل بسيار حول پرچم حق به اهتزاز در میآيند و این سنت خداوند متعال است تا خداوند، فرد ناپاک را -که شبهات را به عنوان عذری برای سقوط خود میگیرد- از فرد پاک -که پاکیاش او را به سوی پرچم حق هدایت میکند- جدا کند. بلکه این حقیقت «حقیقت پرچمهای متشابه» مسئلهای است که معنای بسیاری از روایات میباشد.
درهرحال مبالغه در فزونی مدعیان نيابت و یمانیه تلاشی برای تحريک مردم و دور ساختنشان از هر دعوتی است که در آن حقی نهفته باشد. در حقيقت ادعای نبوّت امری نادر و با دلايل قطعی باطل است، چراکه بعد از رسول الله (ص) هيچ نبوّتی وجود ندارد؛ و اما ادعای مهدویت از سوی اهل سنّت نيز به سبب اقامهی ادلهی قطعی باطل است؛ زيرا طبق ادله، امام مهدی (ع) از ذريهی علی (ع) و فاطمه (ع) و فرزند مستقيم حسن عسکری (ع) است و امکان ندارد از مذهب غير اهلبیت (ع) باشد و مدعیان مهدویت از سوی شيعه نيز بهندرت يافت میشوند، که ادعايشان از اساس باطل است درصورتیکه شخص صاحب پدر و مادر معروفی بوده و اکنون به دنيا آمده است؛ زيرا ادلهی قطعی ذکر کرده که امام مهدی (ع) فرزند امام حسن عسکری (ع) و مادرش نرجس خاتون (ع) است و هزار سال پيش به دنيا آمده است؛ بنابراين مدعی چنين امری اصلاً در خور شنيدن نيست و نبايد به او توجه کرد. سپس ادعاهای مهدویت در موضوع حيلهی شيطانی برای تشويش امر بالا گرفت، لذا سيد احمد الحسن (ع) ، هرگز ادعا نکرده که امام مهدی (ع) است و هرگز مدعی نبوّت نشده است.
و اما قضيهی يمانی... از زمان امام حسن عسکری (ع) تا همين عصر ما هرگز نشنيدهايم کسی ادعای آن شخصیت را بکند جز حيدر مشتت که کلاً ادعايش باطل بود؛ زيرا از پيروان سيد احمد (ع) بود ولی از ايشان مرتد شد؛ و حتی مدعی سفارت نزديک بود در عصر غيبت کبری اعدام شود، و همهی ادعاها در زمان سفيران چهارگانه بوده اند؛ و نيز محمدعلی باب يا برخی ادعاهایی که اصلاً به آنها توجه و التفات نشده است.
و میگويد: (اما امام چگونه ازدواج کرده، و آيا خانوادهی همسرش میدانستند که او امام است و همسرش میدانست که او امام است؟ و اگر خانواده و قبيلهاش را نمیشناختند چگونه با او ارتباط پيدا کرده و به او زن دادند، درحالیکه او را نمیشناسند؛ و اگر مدتی بعد از ازدواج او را شناختند و صاحب ذريه شد، چگونه مردم او را نشناختند و امرش را بر مردم آشکار نساخت يا بهعبارتدیگر چگونه مردم، به سبب مجهول و ناشناس بودنش، در پی ازدواجش تحقيق نکرده و امرش را کشف نکردند. پس اگر بگویی او ازدواج کرده و همسر و اهلش حقيقتش را نشناختند و اين امر برای مخفی و حفاظت از حيات شريفش بوده، خب اکنون چطور شده که شخص خود را از خلال فرستادن فرزندش به مردم معرفی میکند همانطور که ادعا میکنی درحالیکه او اصلاً ظاهر نشده و از پردهی غيبت بيرون نيامده است و بعد از اينکه فرزندش ظهور کرده از وجود فرزندان و اولاد و ديگر ذريهاش خبر میدهد. اکنون آنها کجايند و چرا احمد مدعی شده نه غيرشان و اگر در ادعايش راستگوست آن ذريه و عشيره و قبيلهی بزرگش که هرگز بر مردم آشکار نکرده، کجاست؟ آيا تاکنون يکی از آنها خود را به مردم معرفی کرده يا فقط احمد الحسن خود را معرفی کرده و اگر معرفی کرده و خودش را دليلی بر وجود امام و خانواده و ذريهاش قرار داده، آيا اين دليل قانعکنندهای برای مردم به حساب میآيد؟ پس اگر خبر فقط از جانب اوست، در اين صورت دليل مدعی با علم و يقين برای شخص مقابل تحقق نمیيابد تا ادعايش را تصديق کند. بگو برهانتان را بياوريد اگر راستگو هستيد... بلکه ما میدانيم که تو احمد معروف در قبيله و نسب و سلوک و گذشتگان خود هستی و از مدعیان دروغين مهدویت میباشی که اهلبیت (ع) به آن اشاره کردهاند).
میگويم: اما سؤالهايت چگونه ازدواج کرده و... و... الخ خودت به دنبال پاسخشان باش ما پاسخی برای آنها نداريم و شناختش نيز چندان اهمیتی برای ما ندارد و نيز معتقديم که امام (ع) از ما و مدعیان اهل انديشهی عظیم، بسيار حکيمتر و داناتر است (که چگونه ازدواج کرده و با چه کسی وصلت کرده...الخ)، در حقيقت معتقدم که اين سؤالهايت نهايت سفاهت است، طبق قرارمان تو دليلی بر وجود ذريه برای امام مهدی (ع) میخواستی و بهتر بود بهجای حاشيه رفتن به اصل سؤال توجه میکردی و در اين حالت به تو میگویيم: به کتاب (پاسخ قطعی به مُنکران ذريهی مهدی (ع))، رجوع کنی؛ و در خصوص قبيله، سعی کن از شيخ کورانی بپرسی که روزی با مردم بسياری در صعيد مصر ملاقات کرد که نسبشان به امام مهدی (ع) باز میگردد.
و اخيراً میگويم که مؤلف کتاب (خلاصهای از دعوت سيد احمد الحسن (ع))، يکی از انصار است و نه شخص سيد احمد الحسن (ع) اما تو اصرار داری که مؤلفش را سيد بدانی و چه حکمتی در اين اصرار است الله اعلم؛ اما مؤلف کتاب تو احتمال میرود صرخی باشد؟!
و میگويد: (مورد ششم: در دعای روز سوم از ماه شعبان، روز ولادت امام حسين (ع) چنين دعایی ذکر شده: (خدايا از تو مىخواهم به حق مولود در این روز، كه به شهادتش وعده داده شد، پيش از برخاستن صدايش و قبل از ولادتش، آسمان و هركه در آن است، زمين و هر كه بر آن است بر او گريست درحالىكه هنوز قدم در جهان نگذاشته بود، كشته اشک، سرور خاندان، مدد یافته به يارى در روز رجعت، عوض شهادت او اين است كه امامان از نسل اويند و شفا در خاک قبر اوست، و پيروزى و رستگاری همراه اوست، و جانشينان یا اوصیاء از خاندان اویند، پس از قائمشان و غيبتاو).
توضيح نُهم: تو مقطعی از اين دعاء را برگرفتی و آن: (مدديافته به يارى در روز رجعت)، و در اين مقطع دلالتی بر رجعت است که بعد از ظهور امام (ع) يا در حين ظهورش تحقق میيابد تا باعث استحکام قواعد دولت مقدس حضرت گردد).
میگويم: موضع شاهد ما آنچيزی نيست که ذکر کردی و هيچ تأثيری بر موضع شاهد ندارد و برای تبيان میگويم: مقصود از (مدديافته به يارى، روز بازگشت)، امام حسين (ع) و دعا در حق اوست اما موضع شاهد ما اين مقطع است: (و جانشينان یا اوصیاء از خاندان اویند پس از قائمشان و غيبتاو)، اوصيای مذکور در اینجا بعد از قائم و غيبتش میآيند، يعنی در دولت عدل الهی البته بهاستثنای احمد که برای اثبات وجودش در عصر غيبت دليل ارائه کرده است (به وصیت بنگر).
میگويد: (آنچه مطرح کردی مبنی بر اينکه فرستادهای از جانب امام (ع) و دارای تکليفی از شخص امام (ع) در قبل از ظهورش هستی، احتمالی بيش نيست و احتمال در مقابل احتمال قرار میگيرد و با ورود دو احتمال، اجمال تعيين میشود. در تعيين اجمال استدلال باطل میشود و اينچنين دعوت تو فقط يک ادعاست و هيچ دليلی بر صحتش نداری).
میگويم: مسئله، مسئلهی ادعاهایی نيست که حقيقت خارجی ندارند؛ پس اگر تو به وجود آنچه آن را احتمال مینامی، اعتقاد داری بر توست که آن را به گوش ما برسانی تا ببينيم در مقابل مناقشه محکم است؟!
میگويد: (هیچکس از مبدأ حاکمیت الله نگفته همانطور که ذکر کردی بلکه بر تو تأکيد میکنيم که کسی جز سيد حسنی هرگز چنين امری را اعلان نکرده است. سيد حسنی در بيانات و جنبش انصارش اعلام کرده که حکم برای خداست و دستوری جز قرآن و رهبری جز مهدی (ع) نداريم و همه از اين جريان اطلاع يافتند و رسانهها و شبکههای ماهوارهای اعلام کردند و اين امر هرگز برای تو ذکر نشده است).
میگويم: پاک و منزه است خالق عقل، چگونه صرخی شما از مبدأ حاکمیت خدا سخن گفته درحالیکه او و حزبش از جمله گروه شرکتکننده در انتخابات است و اين بيان رسواکنندهای است که از او صادر شده است؛ بخوانيد شايد مايهی هدايتان باشد و پردهی تقليد کورکورانه را از مقابل چشمانتان بدرد:
متن بيانيه:
توجه
(بسمهتعالی
در مکانهای مختلفی اشاره کردیم که چه بسا حکومت یک فرد «دیکتاتوری» از چند مسئله بد، قابل تحملتر است. حتی برای جامعه، بدی است که قابل تحمل است. حالت بدِ خونینی که عراق و مردمِ شکستخوردهاش در حال تجربه آن هستند، تأسفبار و گریهآور است که مناسبِ این شرایط نمیباشد. و این مرحله همان حکومت فردی «دیکتاتوری» است. آرزومندیم و امیدواریم و حتی از خداوند متعال خواستاریم و از او درخواست میکنیم که فردِ حاکم، جزوِ هموطنان پاک و عادل و با انصاف باشد. این سخن را به این خاطر میگوییم که مؤسسهها و تشکیلاتی که به نام دموکراسی تشکیل و تأسیس شدهاند و بر مردم حکومت میکنند، باعث جلوگیری کار حکومت شدهاند. حتی این مؤسسهها و تشکیلات و سخنگویان آن، جلوگیریکننده و از بینبرنده همه گامها و کارهای خوب و صلاح مردم میباشند. بهتر و نیکوتر -و حتی لازم- این است که کار امثال این مؤسسهها متوقف شود تا زمانی که شرایط خوب و مناسب و صحیح و نیکویی فراهم شود. بنابراین اعتراض و ممانعتی نسبت به حکومت نجات وطنی یا حکومت انتقالی یا انقلاب نظامی نمیباشد؛ تا زمانی که باعث مصلحت عراق و مردم آن باشد و از خونریزی و گرفتنِ ارواح بیگناه باز ایستند و آن را کم نمایند. مطلبی که لازم است، این است که -بدون در نظر گرفتن نام- این اَخّاذی خونریزی و گرفتن جانها متوقف شود.
امير المؤمنين (ع) فرمودند: (جوامع بشری ناگزيرند از اینکه امير و فرمانروایی داشته باشند، خواه آن فرمانروا شخصی صالح و نيكوكار باشد خواه ناصالح و بدكار، چراکه او با امنيتی كه در حوزه حكومتی خود برقرار میسازد افراد متدين به وظايف ايمانی و انسانی خود عمل و اشخاص كافر كه هدفشان در زندگی كامكاری است از لذايذ بهرهمند میگردند. خداوند با وجود حكومت حافظ امنيت، افراد را به اجل مقدرشان میرساند، بهوسیلهی او ماليات جمعآوری میشود، به فرماندهی او پيكار با دشمن عملی میگردد، با مراقبت او امنيت طرق و شوارع تأمين خواهد شد و با قدرت حكومت حقوق ضعيف از قوی گرفته میشود و خلاصه در پرتو امنيت نيكوكاران به آسايش میرسند و از تعدی و تجاوز بدكاران راحت میشوند) نهج البلاغة: ج 1 خطبه 40.
گفتيم و بار ديگر تکرار میکنيم آنچه مهم بلکه واجب است جلوگيری از قتل و کشتار و خونریزی است و دفع و منفع تمام اسباب و عوامل و مقدماتی که سبب اين مفسدهی بزرگ و قبيح شده است؛ و فرقی ندارد که عاملش حاکم سنّی باشد يا شيعی يا عربی يا کردی يا حاکم غير معروف و غیرمشترک در حوزهی سياسی (درحالیکه صاحب فضل و نسب باشد)، يا در حوزهی سياسی مشترک بوده و شروط وطنی و اخلاقی و شرعی در موردش توفير يافته باشد، مثلاً مالکی يا زوبعی يا طالبانی يا غيرشان يا يکی از مفرداتشان يا به همراه ديگری و يا رئيس مجلس يا هر عنوان مهم ديگر برای تحقق هدف وطنی و اخلاقی و شرعی و تاريخی.
و خداوند متعال موفق و مسدد و معين و ياور است.
سيد حسنی
6/شوال/1427 ه
متن خواندنی:
بسم الله الرحمن الرحيم
حمد و سپاس خداوند بر بلاها و بزرگی نعمتهايش و سلام و درود الهی بر محمد و آل محمد (ع)، ائمه و مهديين باد.
شاعر گويد: أوردها سعد وسعد مشتمل ما هکذا تورد يا سعد الإبل
سعد در حالی که خود را در میان جامه و چادر پیچیده بود، شتران را برای آب خوردن آورد.
بدا ای سعد! اینگونه شتران را برای آب خوردن نمی آورند.
سبحانالله چنين کلامی بعيد است؛ چنين سخنی از مرد مدعی تدیّن بلکه مدعی اعلمیت بلکه مدعی ولايت امر بر شيعهی آل محمد (ع) بوده است! آيا محمود صرخی نمیداند که عقيدهی اسلام در تعيين حاکم با تنصيب الهی يا حاکمیت خدا آغاز میشود و آيا نمیداند که محور اسلام به دور حاکمیت خدا و حاکم تعیینشده توسط خدا نه مردم، میچرخد؟! عجیب است که صرخی، بیزاری خود را از اصلی که آل محمد (ع) خونهایِ پاکشان را به خاطرش دادند، اعلام کرده است؛ خونهای سید الشهدا (ع) و به خاطر آن بهای باارزش و گرانقیمتی بخشیدند. (بیزاریاش) با سخنش متناقض است و آن این است که دموکراسی که اِشغالگر کافر آورده و بلاهایی را بر سر مردم عراق آورده است و مردم از آن، بدترین مسائل را دیدند. بنابراین با نظر متین و خوبش اینگونه قائل شده است که به راه دیکتاتوری در حکومت روی آورده است. این مرد، دعوت به آتش کِشاندن افراد مخلص میکند تا انقلاب نظامی ایجاد کنند که مردم را از بدی دموکراسی رهایی بخشد!!
به صرخی میگويم: آری دموکراسی امريکایی و هر دموکراسی ديگر چيزی جز خرابی و ويرانی و تلخیهای مختلف برای مردم به همراه ندارد و نمونهی آن حکم ديکتاتوری است (و آن را در حديث مزبور بهوضوح شناختيد) و تنها دليلش اين است که زندگی و حيات سياسی، اجتماعی و اقتصادی، اخلاقی اصلاح نمیشود مگر اينکه رهبری مردم به دست ولیالله که خداوند او را منصوب کرده، تسليم شود و اين گفتهی اسلام و مذهب اهلبیت (ع) است، حال جای تو در اين ميان کجاست؟؟ و نمیدانم چگونه نفست گمان کرده که حاکم ديکتاتور يا دموکراسی میتواند همهی موقعیتهای پيروزمندانه را مهيا کند و اُمت را بهسوی اصلاح رهنمون سازد؟ کارت بهجایی رسيده که به دين محمد (ص) شک میکنی؟ آيا چنين میگویی که موقعیت امروزی يا در برخی اوقات، چنين ايجاب میکند که مبدأ حاکمیت الله را تعطيل کند؟ آيا گمان میکنی که اسلام، موقعیت زمانی و هر موقعیت ديگر را درک نمیکند؟! و معنای شاهدت در کلام امير المؤمنين (ع) چيست: (و انه لابد للناس من امير بر او فاجر يعمل في امرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر يبلغ الله فيها الاجل و يجمع به الفي ء و يقاتل به العدو و يامن به السبل و يوخذ به للضعيف من القوي حتي يستريح بر و يستراح من فاجر)، (جوامع بشری ناگزيرند از اینکه امير و فرمانروایی داشته باشند خواه آن فرمانروا شخصی صالح و نيكوكار باشد خواه ناصالح و بدكار چه او با امنيتی كه در حوزه حكومتی خود برقرار میسازد افراد متدين به وظايف ايمانی و انسانی خود عمل و اشخاص كافر كه هدفشان در زندگی كامكاری است از لذايذ بهرهمند میگردند خداوند با وجود حكومت حافظ امنيت، افراد را به اجل مقدرشان میرساند، بهوسیلهی او ماليات جمعآوری میشود، به فرماندهی او پيكار با دشمن عملی میگردد، با مراقبت او امنيت طرق و شوارع تأمين خواهد شد و با قدرت حكومت حقوق ضعيف از قوی گرفته میشود و خلاصه در پرتو امنيت نيكوكاران به آسايش میرسند و از تعدی و تجاوز بدكاران راحت میشوند). آيا گمان میکنی که اين فرموده با مقولهی حکم ديکتاتوری که به سويش رفتهای موافقت دارد؟ اگر اينطور است پس آن علم و اعلمیتی که از آن دَم میزنی کجاست؟!
اما امير المؤمنين (ع) در اینجا در صدد تعیين حقيقت تکوينی و نه شرعی بوده که مردم نياز به يک رهبر و فرمانده دارند؛ و بهعبارتدیگر اين مقوله شامل تشريعی نمیشود که باعث تسلّط ديکتاتور يا فاجر شود، بلکه فقط درصدد تأکيد بر حقيقت تکوینی است که با ضرورت وجود حاکم مُيَسَر میگردد؛ و اما اينکه چه کسی اين حاکم را تعيين کند و وظايفش چيست اين امر ديگری است. اما پاک گرداندن نفوس و ارواح هرگز موافق حکم مالکی و زوبعی و طالبانی که چاپلوسشان هستی، نبوده بلکه تنها موافق حجت خدا بر زمين میباشد.
میگويد: (توضيح سيزدهم: (آنچه ذکر کردی مبنی بر اينکه تو صاحب امر و وصیت هستی، اين ادعایت را قبلاً باطل کرديم به اين دليل که صاحب امر، امام مهدی معصوم (ع) است و در روايات متواتر ثابت شده که ايشان قائم و صاحب امر و مهدی و حجت (ع) است؛ پس اگر ادعا کردی که امام مهدی (ع) هستی، اين گفته با گفتهات که میگویی فرزند و وصی و فرستادهاش هستی، متناقض است و اگر بگویی که فرزند امام مهدی (ع) هستی نيز اين ادعایت بدون دليل است).
از نُو میگويم: صاحب کتاب هرگز ادعا نکرده که صاحب امر و وصیت است بلکه ذکر کرده: سيد احمد الحسن (ع)، صاحب امر و وصیت است و آن را با ادله ثابت کرده؛ آيا در مورد ادله مناقشهای هم کردهای تا شر سفاهتت را از سرمان کم کنی؟! آيا به تناقض خود توجه کردهای؟! فردی که قائل است که سید احمد الحسن (ع)، فرزند امام مهدی (ع) و فرستاده ایشان است، چگونه این اِتّهام متوجه او میشود که قائل به نبودن امام (ع) میباشد؟ و آيا گفتهی ما مبنی بر اينکه ايشان فرزند و فرستادهاش بود، تفسيری جز اين دارد که سيد احمد الحسن (ع) فرعی از اصل امام مهدی محمد بن الحسن (ع) است؟!
میگويد: (بعد از اينکه دانستيم امام (ع) خروج میکند، درحالیکه داناترين مردم به حلال و حرام است و علم به حلال و حرام، از تحصيل حکم از ادلهی ثابت در شريعت نشئت گرفته، که بر علماء در عصر غيبت و نيز در میان اهلبیت (ع) در دادن حکم جاری بوده است؛ و هنگامیکه مسلمانان در امری دچار حيرت میشدند به علی (ع) يا يکی از اهلبیتش (ع) رجوع میکردند و هنگامیکه امام (ع) به آنها حکم میداد، میگفتند دليل بر اين حکم چيست و حضرت از قرآن يا سنّت رسول الله (ص) به آنها دليل میداد؛ لذا قرآن و سنّت، مرجع اهلبیت (ع) است و همچنين برای علمای بعد از ايشان در عصر غيبت چنين است؛ هر کس در استنباط داناتر از مردم باشد، مقدم شدن تام او نسبت به امام (ع) و امور عادلانه تحقق يافته و او داناترين مردم به حلال و حرام میشود؛ و تو ادعا میکنی که داناترين به تفسير قرآن هستی و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن را میدانی؛ آنچه از تو میخواهيم اين است که اول ثابت کنی داناترين مردم به حلال و حرام هستی و سپس میگویيم تو امام يا نایب امام هستی و میتوانيم يک قياس منطقی برايت شکل دهيم که: هر کس داناترين مردم به حلال و حرام باشد، او امام يا نایب امام است).
توضیح من: دلایل حلال و حرام، قابل پذیرش نمیباشد؛ به این خاطر که شما اصول عقلیه را جزو آن میدانید.
شما نسبت به حلال و حرام، از من داناتر نیستی(صغری)
توضیح من: این مسئله اختلافی است. قائل شدن به آن، مصادره به مطلوب است.
بنابراین شما امام و نماینده امام نیستی.
قطعاً نتیجه، در مورد نیابت اشتباه است؛ به این خاطر که مقدمات، اشتباه است.
و ما تو را تحدی میکنيم که آن صغری را تحقق بخشی، که سيد حسنی آورده و آن اثبات علمش به حرام و حلال از خلال بحث اصولی عالی در تفکر محکم اوست؛ و هر کس داناتر از همه به محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن باشد و صاحب عظایم و معجزات باشد، قادر به پاسخ به فکر محکم است. بگو منتظر باش و من نيز با شما منتظر میمانم و با قياس منطقی ثابت میکنيم که سيد حسنی نایب عام و حقيقی امام و مطابق با مقدمات کبری و صغری و به حرام و حلال داناست).
میگويم: معنا و مفهوم معرفت ايشان (ع) به حلال و حرام تقديم شد، اما گفتهی او مبنی بر اينکه ائمه در حکم شرعی استنباط میکنند همانطور که فقهايش چنين میکنند، مصيبت بزرگی است. اهلبیت (ع) اصول را نمیشناسند و اصلاً هيچ اهتمامی به تفکر محکم صاحبتان ندارند؛ بلکه سخن عجيبت اين است که میگویی هنگامیکه مردم از ايشان دليل بخواهند، از سنّت به آنان دليل میدهند، آيا متوجه کلام خودت هستی؟! حديثشان از سنّت درحالیکه مورد سؤال در خصوص دليل بوده، آيا دليل از همين سنّتی میآيد که مورد سؤال قرار گرفته است؟!
و اما در باب قياس ارسطویی تو، بیشک اشک ارسطو را در آوردی و قلبش را خون کردی و آن از جمله ياوهگوییهای عقلی شماست که خدا هيچ دليلی بر آن نازل نکرده و ای مقلد! دين خدا با عقول ناقص آدميزاد حاصل نمیشود چه رسد به عقول نارس.
ای ارسطوی اين زمان، آيا به ما خبر نمیدهی که چگونه حقانیت مقدمهی کبری تحقق يافته است؟!
سپس بهسوی صرخی خودت برو و قياسی که ذکر کردی را به او نشان بده ببين در موردش چه میگويد و سپس همدیگر را میبينيم! اما کلماتت در مورد رؤيا چقدر به خطخطیهای کودکانه شباهت دارد!
کتاب (خلاصهای از دعوت سيد احمد الحسن (ع)) را بخوان، سپس بعد از مشورت با صاحب فکر محکم، نکاتی را برای مناقشه مرتب کن، گمان نمیکنم که از تو راضی باشد و اين روايت در مقابل توست: حسن بن علی الوشاء گويد: (مردی از مرو به همراه ما رجال واقفی بود. پس به او گفتم: تقوای الهی داشته باش. من هم مانند تو بودم اما خداوند قلبم را نورانی کرد، تو روزهای چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را روزه بدار و غسل کن و دو رکعت نماز بخوان و از خداوند بخواه که تو را در رؤيا بدين امر ارشاد و راهنمایی کند. پس به خانه بازگشتم و کتابی از ابی الحسن (ع) يافتم که در آن مرد را به اين امر دعوت کنم، پس بهسوی او رفتم و با خبر کردم و گفتم: خداوند را سپاس گو و صد بار استخاره بگير؛ و بدو گفتم: من کتاب ابیالحسن (ع) را يافتم و خواستم آنچه که در آن است را به تو بگويم و از خداوند میخواهم که قلبت را نورانی گرداند. پس آنچه از روزهداری و دعا به تو گفتم را انجام بده... پس در سحرگاه روز شنبه به سویم آمد و گفت: شهادت میدهم که او امام مفترض الطاعه است. گفتم: چگونه يقين حاصل کردی؟ گفت: ديشب ابوالحسن (ع) در خواب به سویم آمد و فرمود: ای ابراهيم به خدا سوگند که به حق بازگشتی و اذعان داشت که کسی از آن آگاه نيست جز خداوند متعال).(
[18])
و میگويد: (توضيح هفدهم: طلب تو در آوردن معجزه و تحدی با آن بر سيد سيستانی، علی خامنهای، سيد محمد سعيد حکيم، سيد محمدحسین فضلالله و شيخ فياض، به آنها گفتهای هرکدام از معجزات پيامبران را بخواهند، برای آنها میآورم. ما چنين چيزی از تو طلب نمیکنيم تا باعث رنج و مشقتت نشود اما در عَوَض چيز ساده و آسانی را در حد توانت طلب میکنيم و آن اين است که سيد حسنی، علما را با معجزهی فقه و اصول به تحدی فرا خوانده و آن مقدمهی صحيح برای امام يا نایب او میباشد، همانطور که قبلاً ثابت کرديم؛ پس بر تو واجب است که اگر میتوانی اين مقدمه را باطل کرده و ثابت کنی که سيد حسنی به حلال و حرام دانا نیست. در اين صورت نظرات تو برای ما کامل و مؤيد است و عاقلانه نيست که دو دعوت مجزا بر مکلف در يک آن واحد باشند؛ زيرا حق همواره يکی است و در طول زمان، تصديق يکی از آن دو به بُطلان ديگری ختم میشود پس بر تو واجب است که ادعای سيد حسنی و عدم حجیت معجزهاش را بر مکلف باطل کنی تا حجیت تام فقط برای دعوت تو باقی بماند).
میگويم: مقلدان صرخی اين مقاله را بخوانند:
توقفی با محمود صرخی:
محمود صرخی از نخستين فقهایی بود که از سيد احمد الحسن (ع) طلب معجزه کرد و امر اين مرد چه عجيب است، معجزهای را طلب کرده که در طول تاريخ سابقه نداشته است؛ او از امام مهدی (ع) يا فرستادهی ايشان معجزهای طلب میکند که موضوعش علم اصول است و قبل از وقوف بر مسئلهی معجزهی اصولی مزعوم، دوست دارم ابتدا مناقشهای با شيخ نجفی و شيخ کورانی که اذعان دارند دليل فرستادهی امام مهدی (ع) محصور به معجزه میباشد و لا غير داشته باشم.
میگويم: هيچ دليلی بر اينکه معجزه يک دليل شرعی بوده، وجود ندارد و معجزه در بهترين حالاتش مصداقی از مصاديق دليل شرعی است و نيز هيچ دليلی وجود ندارد که امام مهدی (ع) يا فرستادهی قبل از ايشان حقانیت خود را از خلال معجزهی مادی ثابت کند؛ بلکه روايات به امور ديگری غير از معجزهی مادی اشاره میکنند. در خطبهی مشهور در بين رکن و مقام، امام مهدی (ع) با کتاب خدا احتجاج میکند: (ای مردم هر کس در کتاب خدا با من احتجاج کند، من سزاوارترین مردم به کتاب خدا هستم).(
[19])
در حقيقت، نجفی و کورانی و غيرشان اصراری بر معجزهی مادی ندارند؛ به این خاطر که ایشان خواستارِ حق هستند و اعتقاد دارند که راه به سوی حق، در معجزه منحصر است. و احتمالاً از خلال تمرکز بر آن میخواهند از ادلهی شرعی که وصی و فرستادهی امام مهدی (ع)، سيد احمد الحسن (ع) مطرح کرده، رویگردان شوند و اگر بهراستی طالب حقيقت بودند بزرگان مراجع شيعه در جهان را به پذيرش درخواست سيد احمد الحسن (ع) در میآوردند تا آنها را بهوسیلهی يکی از معجزات انبياء، متقاعد سازد.
و در هر حال دوست دارم اکنون حديث مختصری در باب معجزهی معتمد، بر اساس آنچه در کتاب (جهاد درب بهشت) به تأليف سيد احمد الحسن (ع)، آمده است را بیان کنم؛ کتابی که میبينم- همانطور که شأن کتب ديگر سيد چنين است- بهعنوان يک دليل برای صِدق دعوتش، کفايت میکند.
طلب معجزه توسط مردم در حقيقت از تصورشان مبنی بر اينکه معجزه تمام شک و ترديدشان را زايل میگرداند، و آنان را بهطور مستقيم به حق هدايت میکند، نشئت میگيرد؛ و بهعبارتدیگر آنها معجزه را طلب میکنند؛ زيرا میخواهند علمی قاطع و با جزم و يقين بر عقول و قلوبشان مسلط شود، بدون اينکه ذره ای و نوک سوزنی شک و ترديد در آن باقی گذارد؛ اما تأمل و تدبر در قرآن کريم حقيقتی مغاير با اين تصورات را بر ما آشکار میسازد، که معجزهای که مردم فرض میکنند آنها را بهطور مستقيم بهسوی حق میراند، برخاسته از اوهام و تصوراتشان میباشد؛ و معجزاتی که به دست پيامبران حاصل گشته- بيشترشان به درخواست اقوامشان بوده- هرگز به آن نتيجهای که مردم میخواستند، که همان ايمان بیشک و يقين بوده، نرسيد، بلکه باعث تکذيب و انکار و اتهام شد و گفتند: ﴿لَقَالُواْ إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ﴾، (قطعاً مىگفتند در حقيقت ما چشمبندى شدهايم بلكه ما مردمى هستيم كه افسون شدهايم).(
[20])و اين امر به سبب نقص معجزات نبوده بلکه به سبب طبيعت معجزه میباشد.
پس ايمانی که خداوند میخواهد، ايمان به غيب است و میفرمايد: ﴿الم * ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ*الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾، (الف لام ميم * اين است كتابى كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست [و] مايه هدايت تقواپيشگان است * آنان كه به غيب ايمان مىآورند و نماز را بر پا مىدارند و از آنچه به ايشان روزى دادهايم انفاق مىكنند)،(
[21]) ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ﴾، (بيم دادن تو تنها كسى را [سودمند] است كه كتاب حق را پيروى كند و از [خداى] رحمان در نهان بترسد [چنين كسى را] به آمرزش و پاداشى پر ارزش مژده ده).(
[22])
﴿وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾، (تا خدا معلوم بدارد چه كسى در نهان، او و پيامبرانش را يارى مىكند آرى خدا نيرومند شکستناپذیر است).(
[23])
بنابراين معجزهای که پيامبران میآورند، آنطور که مردم انتظار دارند نمیآيد،که مسلط و مهيمن باشد و هيچ مجالی برای نفوذ شک و ترديد یا تکذيب باقی نگذارد، بلکه در حقيقت اين ميدان برای کشف باطن و ضمير مردم است تا حقيقت برخی ديگر را کشف کند و اينکه ايمان از روی اجبار و زور نباشد، بلکه برگرفته از انتخاب هوشيارانه باشد.
ايمان از راه غيب و انتخاب، ميدان و مجالی برای معجزه میگستراند و معجزه به همراه خود راهی از شک و شبهه ارائه میدهد و آنان که در دلشان شک و ترديد است، مرتد میشوند و به همين سبب بيشتر معجزات، مشابه با علومی که مردم میشناختند اتفاق میافتاد و امر آنگونه نيست که برخیها متوهم شدند، بلکه تنها علوم زمان خاص را به تحدی فرا میخواند.
در حقيقت، تأمل و تدبر کوتاه، حقيقت مطلب را در مقابل ما همچون ثمرهی تازه قرار میدهد؛ مثلاً حضرت موسی (ع) با معجزهای نزديک به سحر و جادوگری که در زمانش بين مصريان منتشر شده بود آمد؛ و گمان نمیکنم صاحب انصاف بگويد که هيچ احدی از مصريان نمیتوانست بگويد که اين معجزه، سحر است درحالیکه با چشم خود میديد نوعی سحر مثل سحر خودش میباشد، اما در قدرت و مهارتی فراتر از آن و چگونه است که فرعون و همکيشانش به آن شک کرده و گفتند که آن از بزرگ شماست...).
در حقيقت، اين همان راز معجزه است و اين همان راهی است که همواره گشوده باقی میماند، بدين معنا که معجزه مورد نظر را مورد امتحان قرار میدهد تا ببيند آيا به تفاوتش بين علم منتشر شده در بينشان (مثلاً سحر و جادوگری) پی میبرند و آيا فرقی در نوعشان هست؛ و در نهايت فرق و تفاوت موجود در آن، دالِ بر وجود خداوند قادر بر همهچیز است و اين همان چیزی است که معجزه از مردم میخواهد، يا اينکه فرق و تفاوت فقط در درجه است و در اين صورت دلالتش بر خداوند قادر نزد کسانی که دچار شک و ترديد میشوند، منتفی میگردد. به عبارت دیگر ميدان را برای تفکر و تدبر مردم رها میکند که: آيا معجزهای که موسی (ع) با خود آورده، حق است و بر ارتباطش با آسمان دلالت میکند يا اين هم نوعی سحر است و با سحر و جادو فرقی نداشته جز اينکه قدرتش بيشتر بوده و در نهايت موسی (ع) پيامبر نيست بلکه ساحر است. آری سحر است بلکه ساحری بزرگ است.
و اگر میخواستيم انحراف قوم موسی (ع) بهواسطهی فتنهی سامری و آنچه از سرگردانی چهلسالهی قومش را تفسير کنيم، اصل اين انحراف را در چيزی جز شک به موسی (ع) و عدم ايمان حقيقی به او نمیيافتيم البته با ملاحظه به اينکه اين انحراف بعد از مشاهدهی بسياری از معجزات که برخی جداً نادر بوده مثل شکافتن سنگ و جوشش آب از آن، و شکافتن دريا و ديگر معجزات بسياری که موسی (ع) با خود آورد، اتفاق افتاده است.
بنابراين، امتحان ايمان مردم بهواسطهی غيب ضروری است، بلکه کسانی که به غيب ايمان نياورند، آوردن معجزه هيچ سودی برايشان ندارد: ﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾، (آنان كه به غيب ايمان مىآورند و نماز را بر پا مىدارند و از آنچه به ايشان روزى دادهايم انفاق مىكنند)،(
[24])
و قرآن معجزهی جاودان رسول الله (ص) است که هيچ معجزهای با آن برابری نمیکند و با این وجود بار ديگر تأکيد میکند که انسانی را هدايت نمیکند مگر اينکه به غيب ايمان داشته باشد؛ و شايد اشتباه نگفته باشم که هر کس معجزهی مادی طلب میکند در حقيقت ايمان به غيب ندارد و شايد چنين شخصی نفس عصيانگر و سرکشش از ايمان به غيب ابا دارد و به همين سبب خواهان ايمان زوری و قهری از خلال طلب معجزه میباشد، درست مانند کسی که هيچ تسلطی بر نفس و مشاعرش نداشته و در مقابل خواستههای نفسانیاش زانو زده و هرچه نفسش امر میکند اطاعت میکند و در نهايت با ظن و گمان اينکه اين روش سلامتی و راحتی است، خود را به هلاکت میرساند.
با بازگشت به معجزهی اصولی که محمود صرخی به بدعت گذارده، میگويم: علم اصول را فرد قراردهنده آن، با این ادعا بنا نهاده است که ما از زمان قانونگذاری و تشریع دور شدیم و از منابع ما، بخشی از بین رفته است؛ و آنچه از آن به دست ما رسيده، هرگز از دست اهل تحريف و بدايع، در امان نمانده از سویی دیگر، نیازها و مسائل و مکانهای خالی به وجود آمده که این یقین را به وجود آورده است که حرکت استنباط باید به حرکت در بیاید. و در رسيدن به استنباط حکم شرعی موفق شد و اینجا بود که برخیها به وضع قواعد اصولی بهعنوان يک راه بینظير اقدام کردند و علیرغم امکان مناقشه کردن در اين مقدمه، از مناقشهی آن به اعتبار اينکه خارج از اصل موضوع بوده خودداری میکنم.
اما اين مقدمه حاوی امر مهمی است و آن: علم اصول، معلولِ غياب امام (ع) يا قطع ارتباط با ايشان است، با توجه به اينکه امام (ع) همان قرآن ناطق و سنّت صحيح و شريعت کامل میباشد و بر حسب مبانی و قواعد فلسفی که محمود صرخی و بيشترشان معتقدند، معلول همواره بر مدار وجود علت و عدمش میچرخد و بدان وابسته است؛ و در نتيجه، با حضور امام (ع) يا کسی که با حضرتش در ارتباط باشد اين نياز و حاجت به علم اصول، باطل میگردد؛ زيرا امام (ع) به عنوان صاحب شريعت، حضور يافته و با حضور علت، علم اصول قطع گرديده و خود علم نيز بهطوری کلی محو و نابود میگردد.
در حقيقت معجزهی اصولی مزعوم، چيزی جز وهم و خيالپردازی جاهلانه نيست. برخی مردم که نفس و روح خود را در دنيای معينی محصور میکنند، توهمشان بهجایی میرسد که تصور میکنند ديگر دنيایی جز اين دنيا که در آن سير میکنند وجود ندارد يا دنيايشان، دنيای کامل است. کلامی از يک انديشمند فرانسوی به نام فولتير به ياد آوردم که میگويد: روزی جيرجيرکی درون سوراخ ملخی رفت و وقتی بزرگی و فراخی اين سوراخ را ديد تعجب کرد و با خود گفت: اين سوراخ بزرگ و فراخ، حتماً بايد ساختهی دست الهه باشد! اين جيرجيرک بيچاره دنيايش را محدود به سوراخ تنگ خود میبيند و به گمانش ديگر کسی نمیتواند بزرگتر از آن را بسازد و او از درک تصور سوراخی بزرگتر از سوراخ و محل زندگی خود ناتوان و عاجز است.
دوست دارم در اين مجال، به محمود صرخی خبر دهم که علم اصول چيزی جز سوراخ کوچک در مقايسه با بیستوهفت حرف از علمی که قائم منتشر میکند، نبوده بلکه در حقيقت تصور و توهمی بيش نيست.
آری معجزهی اصولی، يک توهم است که حتی محمود صرخی تصوری روشن از کيفيت و چگونگی آن ندارد و هرگز به ما خبر نداده که معجزهی اصولی بايد به چه نحوی باشد! مثلاً ما معجزهی شکافتن ماه را چنين تصور میکنيم که يک قرص ماه به دو نيم تقسيم میشود و مثلاً معجزهی احيای مُردگان را در زنده شدن انسان مُرده در مقابل خود تجسم میکنيم، اما معجزهی اصولی را چگونه تصور کنيم نمیدانم؟! زنده شدن مُرده برای ما يک معجزه است، زيرا ما در زنده کردنش ناتوانيم و علم اصول، يک علم واسطهای (يعنی با تداخل عناصر مشترک در عمل استنباط حکم شرعی صورت میگيرد) و اين علم بر حسبشان ضرورت داشته؛ زيرا ما حکم شرعی مستقيم يا بیواسطه را نمیتوانيم بشناسيم و بر اين اساس، آيا شناخت مستقيم و بیواسطهی حکم شرعی از علم اصول يک معجزه است يا خير؟؟
و چگونه از آن عاجز باشيم؟ و فرضاً يک حد معجزهگری برای علم اصول هست، چگونه مطمئن شوند علمی که امام (ع) يا فرستادهی امام با خود بياورد در حدّ همين اعجاز است؟؟
آيا دليلی برای اطمينان به شناخت قبلیشان مبنی بر اينکه هرکس با آن بيايد، امام (ع) يا فرستادهی امام است، وجود دارد؟! اين باطل است، زيرا اصل طلبشان به معجزهی اصولی، تعريفی برای امام (ع) يا فرستادهی ايشان است، يا اينکه شايد پيش از اين تصوری برای حدود اعجاز فرض کرده باشند و بر اين اساس اگر امام (ع) يا فرستادهی امام (ع) به آنها بگويد آنچه بهعنوان (معجزهی اصولی) میناميد، تعبير اشتباهی از علم اعجازی است، علمی که تمام بشریت از آن مطلع شوند و اين علم قطعاً علم اصول نيست، هرگز تصديقش نمیکنند.
در حقيقت بر محمود صرخی و اتباعش شايستهتر بود که متوجه شوند علم اصول را ضرورت جهل ما بهحکم شرعی، به وجود آورده است، همانطور که میدانند؛ و علّت وجودش، جهل ماست و به وجود دائمی و نيز به اعتبار جهل ما اشاره میکند. آری، به نظر شما، هدف آن کامل نمودن کمبود ما و جایگزینی به جای نادانی ماست. ولی ما این علم را اختراع ننمودیم. ما میدانیم که این راه صحیحی است که باطل، در آن راه ندارد. و دلیل این مسئله، این است که ما تصوری از شکل برتر آن نداریم. و به همين سبب میبينی که هر اصولی يک منظومهی کامل میبيند و به مقتضای آن عملش را وسعت میبخشد حتی اگر در آخر متناقض شود يا بر آن چيزی بيفزايد که از ابتدا در آن نبوده است.
عدم وجود تصوری از صورت مثالی برای منهج علم اصول، ما را به عدم صحت طريقهی آن سوق میدهد؛ پس چگونه ممکن است به وجود حدود معجزهگر برای اين منهج يقين يابيم، درحالیکه بهطور قطعی از صحتش اطمينان نداريم بلکه احتمال میدهيم که بهطور تأکيد روش باطلی است.
و اين امر در حقيقت بر محمود صرخی دشوار آيد، مردی که به اعلمیت و علم اصول شهرت يافته، اما مشکل اینجاست که اتباعش بسيار بر علم اصول تأکید میورزند درحالیکه هيچ چيزی از آن نمیفهمند و اگر از يکی بپرسی که علوم اصول چيست؟ به تو میگويد: علم متشکل از عناصر مشترک، و اگر از او بپرسی: و بعد؟ پاسخت را در سايهی سکوت میدهد، نه بعد از آن حرفی زده و نه قبل از آن، و امرشان دو کلمه بيش نبود که حفظ کرده است والسلام.
و میگويد: (توضيح هجدهم: اما مسئلهی مباهله که برای اثبات حقانیت دعوتت مطرح کردی، آشکار است که مباهله برای اثبات حق در مقابل انکار معاندين و مُنکران است و بعد از اينکه در موارد قبلی، بُطلان دعوتت و عدم حقانیت آن را بهطور کلی ثابت کرديم، مسئلهی مباهله نيز به دليل عدم تحقق موضوعش، منتفی میگردد. لذا بر تو واجب است که حقانیت دعوت خود را از خلال بُطلان نظرات و طرحهای مقارن با آن همچون ايدهی سيد حسنی که با دليل ثابت شده را اثبات کنی و بعد از آن میتوانی با مُنکران دعوتت مباهله کنی).
میگويم: چگونه بُطلان دعوت مبارک را ثابت کرديد؟ در مورد نصاری نجران چه میگویی آن هنگام که با رسول الله (ص) با همان سفسطهگری که روبهرو شديم، مواجه شدند و گفتند هيچ دليلی برای حقانیت خود نداری، پس با تو مباهله نمیکنيم. در پاسخشان چه میگویی؟؟ و نظرت چيست! آيا شلغمانی که مدعی دروغين سفارت بود، دليل در دست داشت و يا حجتش فقط در همين بوده که با حسين بن روح يکی از سفرای امام (ع) نسبت داشته است؟! شکی نيست که حجتش لغو بوده و با این وجود موافقت کرد که با حسين به روح مباهله کند.
ابوعلی بن همام گويد: (محمد بن علی شلغمانی عزاقری نزد شيخ حسين بن روح -يکی از سفيران امام مهدی (ع)- رفت و از شيخ خواست که با او مباهله کند و گفت: من صاحب آن شخص (مهدی) هستم و مأمور به آشکار ساختن مواضع علم شدم و ظاهر و باطن آن را آشکار کردم، پس با من مباهله کن. شيخ -خداوند از او خشنود باشد- در پاسخ به او گفت: هر کس پيش رود، قطعاً مورد خصم قرار میگيرد، پس عزاقری پيش رفت و در دَم به هلاکت رسيد).(
[25])
میگويد: (مورد هشتم: از ائمه (ع) روايت شده: هر کس مدعی اين امر شود خداوند عمر او را کوتاه میکند، جز صاحبش)، توضيح هفدهم: آری بعد از اينکه خداوند عمر امام جند السماء را بعد از مدتی گمراهی و تجاوز بر مقام مقدس صاحب امر (ع) قطع کرد، تو نفر بعدی خواهی شد و از هستی نابود خواهی شد و قوم، خاکسترت را در دريا يا هوا پخش میکند و عبرتی برای ديگران خواهی شد، مگر اينکه بهسوی پروردگارت رجوع کرده و توبه کنی).
میگويم: چه نزديک است زمانی که تو و گوسالهات که بهجای خدا به پرستش گرفتهای خواهید دانست که خدا عمر چه کسی را از ريشه میکَنَد.
میگويد: (توضيح هجدهم: اما ادعايت در مورد آشکار کردن قبر زهرا (ع)، يک ادعای بیدليل است و تو تنها به قبری اشاره میکنی که مدعی هستی قبر ايشان است درحالیکه افترا و دروغ میبندی؛ زيرا اگر تسليم اين گفتهات شويم که میتوانی قبر زهرا (ع) را برای ما آشکار سازی، چه کسی باور میکند که اين قبر زهرا (ع) است؛ شايد تو داری به ما دروغ میگویی).
میگويم: ای ابله نادان، اين جواب است؟! چرا از خدا سؤال نمیکنی تا به تو و آن گوسالهات بصيرت بدهد تا به صحت آنچه سيد احمد الحسن (ع) اشاره کردهاند پی ببريد؟ يا بر قلبها مُهر زده شده؟؟؟
میگويد: (توضيح نوزدهم: اما آنچه ذکر کردی که دعوت احمد الحسن (ع) به تصحيح عقاید پرداخته است، درحالیکه ديگران سرگرم علم فقه هستند، اين امر حقيقت ندارد؛ تو کجا بودی آن زمان که صدر اول رحمه الله در تمام علوم فرو رفته و نظريات جديدی در عقيده و اقتصاد، سياست، اصول، فلسفه و تاريخ مطرح کرد، و کجا بودی آن زمان که صدر دوم رحمه الله در زمينهی تاريخ و تفسير و عقاید و فقه و اصول کتاب مینگاشت و زمان نوشتن موسوعهی مهدویت کجا بودی که به حل قضيهی مهدویت با موضوعیت و علمیت پرداخته است؛ و حقايق نهفتهای را برای قضيهی مهدویت و ظهور مقدس بيان کرد و مسائل و قضايایی را به صورت، نظریههایی ارائه داده است. و برخی ديگر را باطل کرده است و به کامل بودن برخی با دليل علمی و مناقشه و برهان و حجت، اشاره کرده و تو گويا نمیبينی که سيد حسنی بر درب تمام علوم در تفسير و فقه و اصول و تاريخ کوبيده و تو را به بحثهای خود در يک مسابقهی علمی در ميدان علماء به تحدی فرا میخواند).
میگويم: صدر اول و دوم رحمه الله کدام عقاید را تصحیح کردهاند، ما را به آنها راهنمایی کن! تو حتی معنای عقاید را هم نمیدانی به اين سبب که آن را در زمرهی علوم فقه و اصول و تاريخ قرار دادهای!!! آيا تو به موسوعهی سيد صدر رحمه الله اعتقاد داری؟ ما به وجود نقصهای زياد علمی در آن معتقديم.
و آخر میگويم: از خلال کتاب مدعی ناصر المهدی مستفاد میشود که اتباع صرخی دشمنی سرسختی با حديث اهلبیت (ع) دارند و اگر وقت خود را اندکی صرف مطالعهی آن میکردند، بیشک قانعشان میکرد، بلکه آبروی آنها را از رسوایی به دست جهل و نادانیشان حفظ میکرد و نيز آشکار است که با خلق صالح و شريف، دشمنی دارند.
و در پاسخ به آنچه از سؤالاتش مانده، خواندن اين بيان کفايت میکند:
سيد احمد الحسن يمانی موعود (ع):
از سيد احمد الحسن (ع) وصى و رسول امام مهدى (ع)، سؤال کرديم:
يمانى كيست؟ و آيا حدودى براى اين شخصيت وجود دارد كه با آن شناخته شود؟ مثلاً آيا او از يمن میباشد و آيا او معصوم میباشد، بهطوریکه مردم را به باطل نکشاند و آنها را از حق خارج نسازد؟ و همانطور كه در روايتى از امام باقر (ع) آمده است: (پرچم وى پرچم هدايت است و بر هيچ مسلمانی جایز نيست از آن سرپيچى كند؛ و اگر كسى این کار را انجام داد از اهل جهنم است. چون وى دعوت به حق و هدايت به راه راست مىكند)؟
سيد احمد الحسن (ع) اينگونه پاسخ فرمودند:
بسم الله الرحمن الرحيم
والحمد لله، در آغاز بايد دانسته شود كه مكه از تهامه است، و تهامه از يمن. پس حضرت محمد (ص) و خاندان ايشان همگى يمانى هستند،(
[26]) محمد (ص) يمانى است و على (ع) يمانى است و امام مهدى (ع) يمانى است و دوازده مهدى بعد از او يمانى هستند، پس مهدى اول يمانى است، و اين را علمای عامل گذشته كه رحمت خدا بر آنها باد میدانستند: (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً)، (اما پس از ايشان فرزندان ناشایستهای روى كار آمدند كه نماز را تباه كردند و از شهوات پيروى نمودند و بهزودی (مجازات) گمراهى خود را خواهند ديد).(
[27])
و علامه مجلسی رحمه الله در بحارالانوار سخن اهلبیت (ع) را (حكمت يمانيه)(
[28]) ناميده است، بلكه از پيامبر خدا (ص) (
[29])وارد شده که عبدالمطلب (ع) نيز خانه كعبه را به نام «كعبهی يمانيّه» ناميده بود.(
[30])
فقد ورد فی الرواية عن الباقر (ع): (وليس فی الرايات راية أهدى من راية اليماني، هی راية هدى؛ لأنه يدعو إلى صاحبكم، فإذا خرج اليمانی حرم بيع السلاح على الناس وكل مسلم، وإذا خرج اليمانی فانهض إليه، فإن رايته راية هدى، ولا يحل لمسلم أن يلتوی عليه، فمن فعل ذلك فهو من أهل النار؛ لأنه يدعو إلى الحق وإلى طريق مستقيم)؛ اما راجع به حدود شخصيت يمانى، در روایتی از امام باقر (ع) اینگونه وارد شده است: (و در پرچمها پرچمى هدايت يافته تر از پرچم يمانى نيست و آن پرچم هدايت است چونکه شما را بهسوی صاحبتان دعوت میکند و اگر يمانى خروج کرد فروختن اسلحه حرام میشود. و اگر يمانى خروج کرد؛ بهسوی او به پا خيز زيرا که پرچمش پرچم هدايت است، و جايز نيست مسلمان از او سرپیچی كنند، و اگر كسى اين كار را انجام دهد از اهل جهنم میباشد، زيرا که او دعوت به حق و هدايت به راه راست میکند).(
[31])
چند نکته بسيار مهم از حديث فوق:
1- (جايز نيست هيچ مسلمانی از او سرپيچى كند، و اگر كسى اين كار را انجام دهد از اهل جهنم مىباشد).
و این به اين معناست كه يمانى صاحب ولايت الهى است و هیچکس صاحب اين ولايت نمیباشد بهطوریکه اعراض از او، انسان را وارد جهنم كند (حتى اگر نماز بخواند و روزه بگيرد)،(
[32]) مگر اینکه از خلفاى خداوند در زمين باشد که عبارتاند از پيامبران و مرسلين و امامان و مهديين (ع).
2- (او دعوت به حق و هدايت به راه راست میکند)؛ و دعوت به حق و راه راست (صراط مستقيم) به این معناست كه اين شخص اشتباه نمیکند تا مردم را وارد باطل كند، يا اينكه آنها را از حق خارج سازد؛ و به اين معناست که او معصوم و منصوصالعصمه است؛ بنابراين، اين قيد در حديث، ثمره بزرگی در مشخص کردن شخصيت يمانی دارد و برداشت هر معنى ديگری از اين جمله (دعوت به حق و هدايت به راه راست مىكند) آن را لغو و بیفايده میکند؛ زيرا ديگر روشنکننده خصوصيات شخصيت يمانى نمیباشد و ائمه (ع) از گفتن کلام لغو مبرا هستند. پس نتيجه میگیریم كه يمانى حجتی از حجتهای خدا در زمين است و معصوم و منصوصالعصمه است؛ و در روايات متواتر و متون قطعى موجود است كه حجتهای الهی پس از پيامبر اکرم (ص) ائمه دوازدهگانه (ع) و مهديون دوازدهگانه (ع) مىباشند. و غیر از ايشان هيچ حجت معصوم ديگری بر زمين نمىباشد و آنها تمام نعمت و كمال دين و ختم رسالات آسمانی هستند که يازده امام از ايشان از دار دنيا رفتهاند و امام مهدى (ع) و دوازده مهدى (ع) باقی ماندهاند؛ و يمانى مردم را بهسوی امام مهدى (ع) دعوت مىكند، پس يمانى بايد نخستين مهدیین باشد...(ذرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)، (آنها فرزندانی بودند که (از نظر پاکي و تقوا و فضيلت) بعضي از بعضی ديگر گرفته شده بودند؛ و خداوند، شنوا و داناست).(
[33])
و اين ثابت است كه اولين از مهديین در زمان ظهور امام مهدى (ع) موجود میباشد و او نخستين كسى است كه به امام مهدى (ع) ايمان میآورد و مردم را برای قيام پدرش آماده میسازد؛ و این جمله (او اولين کسی است که به حضرت مهدی (ع) ايمان میآورد) در وصيت پيامبر خدا (ص) ذکر شده است و از اينجا شخص يمانى منحصر مىشود در مهدى اول (از مهديون دوازدهگانه). و احادیث معصومين (ع)، نام و صفات و محل سکونتش را بهتفصیل بيان کردهاند. نامش احمد و کنیهاش عبدالله يا همان اسرائيل است و مردم او را اسرائيلى مینامند و ناگزيرند كه او را اسرائيلی بنامند.
و رسول الله (ص) فرمودند: (أسمی أحمد وأنا عبد الله أسمی إسرائيل فما أمره فقد أمرنی وما عناه فقد عناني)، (نامم احمد است و من عبدالله هستم. نامم اسرائيل است و هر آنچه که او را امر كرده مرا نيز امر كرده است و هر آنچه او را اشاره كرده مرا نيز اشاره كرده است).(
[34])
و مهدى اول نخستين سيصد و سيزده نفر است و او از بصره میباشد و در گونه راستش اثر و در سرش شوره است و بدنش مانند بدن موسى بن عمران (ع) و در پشتش ختم نبوت و در وصيت پيامبر خدا (ص) مذکور میباشد؛ و او عالمترین خلق ]پس از ائمه (ع)] به قرآن و تورات و انجيل، و در آغاز ظهورش جوان است. در حديثی از پيامبر خدا که در آن علامات ظهور را ذکر میکند آمده است: (...سپس جوانى را ذكر كرد و فرمود: اگر وى را مشاهده كرديد با او بيعت كنيد، چون او خليفه مهدى (ع) است).(
[35])
از امام جعفر صادق (ع)، از امام باقر (ع)، از امام سجاد (ع)، از امام حسين (ع)، نقل میفرمايند که امير مؤمنان علی (ع) فرمودند: (رسول خدا (ص) در شب وفاتشان فرمودند: اى ابا الحسن كاغذ و دواتى بياور و حضرت رسول اكرم (ص) وصيت خود را املاء فرمود و على (ع) مینوشت تا بدین جا رسيد كه فرمود: يا على! بعد از من دوازده امام مىباشند و بعد از آنها دوازده مهدى. پس تو يا على اولین دوازده امام مىباشى. و حديث به درازا كشيد تا اينكه فرمود: ... و چون هنگام وفات علیالنقی (ع) رسيد ولايت را به فرزندش حسن ]العسكری (ع)] بسپارد و چون هنگام وفات حسن ]العسكری (ع)] رسيد ولايت را به فرزندش (م ح م د)، مستحفظ از آل محمد (ع) تسليم میکند و ايشان دوازده امام مىباشند؛ و بعد از آن دوازده مهدى میباشند. پس هنگامی که وفات (حجت بن الحسن (ع)) رسید آن (ولایت) را به فرزندش كه نخستین مهديین است میسپارد، و براى او سه نام است؛ یک نامش مانند نام من، و نام ديگرش نام پدر من است و آنها عبدالله و احمد هستند، و نام سومین مهدى است و او اولین مؤمنان است).(
[36])
وعن الصادق (ع) أنه قال: (إن منا بعد القائم اثنا عشر مهدياً من ولد الحسين (ع)). امام صادق (ع) فرمود: (از نسل ما بعد از قائم دوازده مهدى از فرزندان حسين (ع) میباشند). (
[37])
وعن الصادق (ع) قال: (إن منا بعد القائم أحد عشر مهدياً من ولد الحسين (ع)). امام صادق ( فرمود: (از نسل ما بعد از قائم يازده مهدى از فرزندان حسين (ع) مىباشد). (
[38])
و منظور از «قائم» در روايت دوم «مهدى اوّل» مىباشد، نه امام مهدى ]محمد ابن الحسن العسکری (ع)]، براى اينكه پس از امام مهدی (ع) دوازده مهدى مىباشد نه يازده مهدی.
وقال الباقر (ع) فی وصف المهدی الأول: (... ذاك المشرب حمرة، الغائر العينين المشرف الحاجبين العريض ما بين المنكبين برأسه حزاز و بوجهه أثر رحم الله موسى). و امام باقر (ع) در مشخصات مهدى اول فرمود: (داراى صورتی قرمز، چشمهای گود، ابروهاى برجسته و شانههای عريض است و در سرش شوره و در صورتش اثرى است، رحمت خدا بر موسى (ع) باد). (
[39])
وعن أمير المؤمنين (ع) فی خبر طويل: (... فقال (ع): ألا وإن أولهم من البصرة وآخرهم من الأبدال...). و از امير مؤمنان (ع) در خبرى طولانى که در آن اصحاب قائم (ع) را ذکر میکند آمده است كه: (... اولين آنها از بصره و آخرين آنها از ابدال میباشد). (
[40])
وعن الصادق (ع) فی خبر طويل سمى به اصحاب القائم (ع): (... ومن البصرة... أحمد...). و از امام صادق (ع) در روايتى طولانى که نام ياران قائم (ع) را ذکر میکند آمده است: (... و از بصره...احمد...) (
[41])
عن الباقر (ع) قال: (... له- أي للقائم- اسمان، اسم يخفى واسم يعلن، فأما الذی يخفى فأحمد، وأما الذی يعلن فمحمد). و از امام باقر (ع) نقل است كه فرمود: (قائم دو نام دارد نامى مخفى و نامى آشكار، نام مخفى احمد و نام آشكار محمد). (
[42])
و احمد نام مهدى اول است و محمد نام امام زمان (ع) مىباشد، همانطور كه در وصيت پيامبر خدا (ص) به آن اشاره شد.
وعن الباقر (ع): (إن لله تعالى كنزاً بالطالقان ليس بذهب ولا فضة، اثنا عشر ألفاً بخراسان شعارهم: " أحمد أحمد "، يقودهم شاب من بنی هاشم على بغلة شهباء، عليه عصابة حمراء، كأنی أنظر إليه عابر الفرات، فإذا سمعتم بذلك فسارعوا إليه ولو حبواً على الثلج)، و امام باقر (ع) میفرمايد: (براى خداى تعالى گنجى در طالقان است نه طلاست و نه نقره بلکه دوازده هزار نفر در خراساناند که شعارشان «احمد... احمد» است. و رهبر آنها جوانى از بنى هاشم سوار بر قاطرى سپيد رنگ است و پیشانیبندی قرمز رنگ بر پيشانی بسته است، گويی به او مینگرم که از رود فرات هم میگذرد؛ اگر دعوت او را شنيديد بهسوی او بشتابيد حتى اگر مجبور باشيد سینهخیز بر روی يخها حرکت کنيد). (
[43]) احمد نام مهدى اول است.
و در كتاب ملاحم و فتن، تأليف سيد بن طاووس حسنى آمده است: (قال أمير الغضب ليس من ذی ولا ذهو لكنهم يسمعون صوتاً ما قاله إنس ولا جان بايعوا فلاناً باسمه ليس من ذی ولا ذهو ولكنه خليفة يماني). (امير غضب نه از اين و نه از آن است، بلکه آنها صدایى مىشنوند که نه انسانی آن را گفته و نه جن: كه بيعت كنيد فلان را ] و او را به نامش میخواند [نه از اين است نه از آن، بلکه او خلیفهی يمانى است). (
[44])
در الملاحم والفتن سيد بن طاووس الحسنی: (فيجتمعون وينظرون لمن يبايعونه فبيناهم كذلك إذا سمعوا صوتاً ما قال إنس ولا جان بايعوا فلاناً باسمه ليس من ذی ولا ذه ولكنه خليفة يماني)، (گرد هم میآيند و به آنکسی که با او بيعت میشود مینگرند و صدایى مىشنوند که نه انسانی آن را گفته و نه جن: كه بيعت كنيد فلان را ] و او را به نامش میخواند[نه از اين است نه از آن بلکه او خليفهى يمانى است).(
[45])
و شيخ على كورانى در كتاب معجم احاديث امام مهدى (ع) آورده است كه: (مهدى نيست مگر از قريش، و خلافت جزء در آنها نيست، و اصل و نسبى در يمن دارد).(
[46])
حالا که معلوم شد مهدى اول از نسل امام مهدى (ع) است. پس بايد دارای نسل نامعلوم باشد، براى اينكه نسل امام مهدى (ع) براى ما آشكار نيست، و اين مشخصات، هم مطابق بر يمانى منصور و هم مطابق بر مهدى اول است. چونکه هر دو، يک شخص میباشند.
و زياده بر آن اگر خواستى میگويم: كه يمانى آمادهکننده مقدمات ظهور مقدس میباشد و از سيصد و سیزده نفر است و پرچم را به دست امام مهدى (ع) تسليم میکند، و مهدى اول نيز در زمان ظهور مقدس موجود میباشد و اولين ايمان آورنده به امام مهدى (ع) در آغاز ظهور و قبل از قيامش میباشد؛ پس بايد يكى حجت بر ديگرى باشد و با توجه به اينكه امامان و مهديين حجج خدا بر تمامى خلق میباشند و مهدى اول از ايشان است پس وى حجت بر يمانى است ]اگر يک شخص نباشند[ و در نتيجه مهدى اول رهبر نهضت آمادهسازی ظهور میباشد؛ پس نقش يمانى فقط کمکرسانی به او میشود و اين درست نيست براى اينكه يمانى مذکور در روايات معصومين (ع)، آماده كننده اصلى و رهبر حركت ظهور مقدس است، پس حتماً مهدى اول همان يمانى است و يمانى همان مهدى اول است که نامش احمد و از بصره و در گونه راستش اثرى است و در آغاز ظهورش جوان و در سرش شوره و عالمترین مردم به قرآن و تورات و انجیل (بعد از ائمه است) و نسلش نامعلوم و لقب مهدى را دارا میباشد و او از طرف خدا امام است، كه بايد اطاعت شود و هيچ مسلمانی حق ندارند از دستور وى سرپيچى كند و هر كس كه این کار را انجام دهد از اهل جهنم است، زيرا او دعوت به حق و هدايت به راه راست میکند.
و مردم را بهسوی امام زمان (ع) دعوت میکند... و برای تحقيق در هر آنچه که وارد شده از مشخصات مهدى اول در روايات اهلبیت (ع)، مراجعه كنيد به كتاب الغيبه نعمانى و الغيبه طوسى و كمال الدين صدوق و بحار(
[47])و غير آن از کتابهای حديث.
و در اینجا باید بدانيم كه پيروان يمانى ]سيصد و سيزده نفر اصحاب امام (ع)] همه يمانى میباشند، به اعتبار اينكه آنها را به رهبرشان، یمانی نسبت میدهند، و از جمله آنها يمانى صنعاء و يمانى عراق است.
(كَلَّا وَالْقَمَرِ* وَاللَّيلِ إِذْ أَدْبَرَ * وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ * إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ * نَذِيرًا لِلْبَشَرِ* لِمَنْ شَاءَ مِنْكُمْ أَنْ يتَقَدَّمَ أَوْ يتَأَخَّرَ* كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ * إِلَّا أَصْحَابَ الْيمِينِ * فِي جَنَّاتٍ يتَسَاءَلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِينَ * مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ * قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ * وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ * وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيوْمِ الدِّينِ * حَتَّى أَتَانَا الْيقِينُ * فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ * فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ * كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ * فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ * بَلْ يرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يؤْتَى صُحُفًا مُنَشَّرَةً * كَلَّا بَلْ لَا يخَافُونَ الْآخِرَةَ * كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ * فَمَنْ شَاءَ ذَكَرَهُ * وَمَا يذْكُرُونَ إِلَّا أَنْ يشَاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ)، (نه چنين است [كه مىپندارند] سوگند به ماه * و سوگند به شامگاه چون پشت كند * و سوگند به بامداد چون آشكار شود * كه آيات [قرآن] از پديدههاى بزرگ است * بشر را هشداردهنده است * هر كه از شما را كه بخواهد پيشى جويد يا بازايستد * هرکسی در گرو دستاورد خويش است * بهجز ياران دست راست * در ميان باغها از يكديگر مىپرسند * درباره مجرمان * چه چيز شما را در آتش [سقر] درآورد * گويند از نمازگزاران نبوديم * و بينوايان را غذا نمىداديم * و پيوسته با اهل باطل همنشين و همصدا بوديم *و روز جزا را دروغ مىشمرديم * تا مرگ ما در رسيد * از این رو شفاعتشفاعتكنندگان به حال آنها سودى نمىبخشد * چرا آنها از تذكر روى گردانند * گويى گورخرانى رميدهاند * كه از مقابل شيرى فرار كردهاند * بلكه هرکدام از آنها انتظار دارد نامه جداگانهاى از سوى خدا براى او فرستاده شود * چنين نيست كه آنان مىگويند بلكه آنها از آخرت نمىترسند * چنين نيست كه آنها مىگويند آن قرآن يك تذكر و يادآورى است * هر كس بخواهد از آن پند مىگيرد * و هیچکس پند نمىگيرد مگر اينكه خدا بخواهد او اهل تقوا و اهل آمرزش است).(
[48])
(قسم به ماه): ماه «وصى امام» است.
(و قسم به شب): شب «دولت ظالمان» است.
(و قسم به صبح): صبح طلوع امام مهدى (ع) است و آغاز ظهورش به وصیاش مانند آغاز طلوع خورشيد به شعاع آن است، براى اينكه خودش خورشيد و وصیاش شعاع خورشيد است.
(آن یکی از حوادث بزرگ است) یعنی قیامت صغری؛ و وقايع بزرگ الهى سه تاست، قيامت صغری، رجعت و قيامت کبری.(
[49])
(هشدار و انذارى است براى همه انسانها) هشداردهنده و انذار دهنده، همان «وصى و مهدى اول (يمانى)» است؛ و او فرستاده امام مهدى (ع) است. او بشارتدهنده و بيم دهنده از عذاب دردناک است تا فردی که میخواهد پیشی بگیرد، پیشی بگیرد و فردی که میخواهد از کاروان امام مهدی (ع) عقب بماند، عقب بماند. (
[50])
(هرکسی در گرو دستاورد خويش است)؛ و اين معلوم است و هر انسانى براى اعمالش حساب پس میدهد «الا اصحاب يمين»؛ و اينان از حساب مستثنا میباشند و آنها مقرّبان و از اصحاب يمانى و سیصد و سیزده نفر از ياران امام مهدى (ع) هستند؛ بدون حساب وارد بهشت میشوند، خداوند متعال میفرمود: ﴿ فَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ * فَرَوْحٌ وَرَيحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾، (پس اگر او از مقربان باشد * در روح و ريحان و بهشت پرنعمت است).(
[51])
(آنها در باغهای بهشتاند و درباره کفار سؤال میکنند... چه چيزى شما را به دوزخ وارد ساخت،کفار میگویند ما از نمازگزاران نبوديم) يعنى از پيروان ولى خدا و خلیفه او وصى امام مهدى (ع) (مهدى اول = يمانى موعود) نبوديم پس جايز نيست کسی از يمانی سرپيچى كند و اگر كسى این کار را كرد پس وى از اهل جهنم است، پس خدا برای من کافی و بهترین تکيهگاه است.
امير المؤمنان على (ع) گرفتار معاويه بن هند (لعنت خدا بر او باد) و قومى كه تفاوت بين شتر نر و ماده را تشخيص نمیدادند، شد و امروز گرفتار گشتم، همانطور كه پدرم علىبنابیطالب (ع) گرفتار گشت؛ ولى من گرفتار هفتاد معاويه (لعنت خدا بر او باد) شدم و تابعين آنها قومى هستند که فرق شتر نر و ماده را تشخيص نمىدهند و خداوند از آنچه توصيف میکنند پاک و منزه است.
به خدا قسم كه پيامبر خدا (ص) و پدرانم ائمهی معصومين (ع) همه خصوصيات مرا بيان کردند، مرا بهدقت وصف كردند و نام و محل سکونتم را بيان فرمودند؛ پس هيچ مشكل و شبههای در من باقى نمیماند و اين بيان من روشنتر از خورشيد در روشنایی روز است و من نخستين مهديين و يمانى موعود هستم).(
[52])
[1] . بلکه صفت قائم بر شخص غير امام مهدی (ع) يعنی بر اجدادش ائمه (ع) و مهديين از ذريهی حضرتش نيز اطلاق يافته است. مراجعه شود: بحار الأنوار: ج 10 ص 244، ج 23 ص 189، وسائل الشيعه الإسلامية: ج 3 ص 524. غيبة النعماني: ص 283.
[2] . بحار الأنوار: ج 53 ص 3.
[3] . غيبة النعماني: ص 210.
[4] . غيبة النعماني: ص 215.
[5] . غيبة النعماني: ص 216.
[6] . غيبة النعماني: ص 211-210.
[7] . غيبة النعماني: ص 320.
[8] . غيبة النعماني: ص 212.
[9] . غيبة النعماني: ص 214.
[10] . غيبة النعماني: ص 215.
[11] . غيبة النعماني: ص 213.
[12] . غيبة النعماني: ص 214.
[13] . غيبة النعماني: ص 214.
[14] . غيبة النعماني: ص 218-217.
[15] . غيبة النعماني: ص 336.
[16] . غيبة النعماني: ص 337-336.
[17] . مناقب آل ابیطالب: ج 1 ص 217.
[18] . الخرائج والجرائح: ج 1 ص 366 الحديث 23، بحار الأنوار: ج 49 ص 53 الحديث 6، العوالم: ج 22 ص 104، الحديث 68.
[19] . المعجم الموضوعي: ص 522.
[20] . الحجر: 15.
[21] . البقرة: 3-1.
[22] . يس: 11.
[23] . الحديد: 25.
[24] . البقرة: 3-1.
[25] . غيبة الطوسي: ص 307.
[26] . رسول الله ( فرمودند: (... بهترين مردان، اهل يمن و ايمان، يمان و من يمانی هستم...)، بحار الأنوار: ج 57 ص 232، الأصول الستة عشر: ص 81.
[27] . مريم:59.
[28] . مقدمهی بحارالأنوار: ج 1 ص 1.
[29] . رسول الله ( فرمودند: (ايمان يمانی و حکمت، يمانيه است). الکافي: ج 8 ص 70 ح 27.
[30] . بحار الأنوار: ج 22، 51، 75 و نيز خداوند کعبه را در مناجات با عيسی (ع) در توصيف رسول الله ( يمانيه ناميده است: (... ای عيسی! دين او حنفی و قبلهاش يمانی است و او از حزب من و من به همراه او هستم...). الکافي: ج 8 ص 139.
[32] . و اين از حديث امام باقر (ع) در روايت يمانی برداشت میشود؛ بدين معناست که حضرت (ع) بيان کردند که آتش، عاقبت رویگردانی از يمانی میباشد حتی اگر اهل عبادت و نماز و روزه و... باشد؛ و نيز رواياتی در اين باب ذکر شده که هيچ احدی وارد دوزخ نمیشود مگر با انکار امامی منصوب از سوی خداوند متعال. امام باقر (ع) فرمودند: (خداوند متعال فرموده است: هر رعیتی از اسلام که پيرو امام ظالم و ستمکاری شود که از سوی خدا نيست، هرچند که بهترين رعیت در اعمال نيک و با تقوا باشد اما آن را عذابی سخت خواهم داد و نيز هر رعیتی از اسلام که تابع امام عادل از سوی خداوند باشد هرچند به نفس خود ظلم و ستم کرده است، اما از آن در میگذرم و مورد رحمت و غفران قرار میدهم). الکافي: ج 1 ص 376.
امام صادق (ع) فرمود: (خداوند از عذاب اُمتی که پيرو و تابع امامی شده که از سوی او منصوب نشده هرچند آن اُمت در اعمال خود بهترين بوده، شرم ندارد و نيز از عذاب و از عقاب امتی که به امام منصوب از سوی او اقتدا کرده هرچند که بدترين اعمال را دارند، شرم دارد). الکافي: ج 1 ص 376.
[33] . آل عمران:34.
[34] . تفسير العياشي: ج 1 ص 44، البرهان: ج 1 ص 95، بحار الأنوار: ج 7 ص 178.
[35] . بشارة الإسلام: ص 30، وفی إمتاع الأسماع للمقريزي: ج 12 ص 296، قال: (وفی رواية: فإذا رأيتموهم فبايعوهم ولو حبوا على الثلج، فإنه خليفةالمهدي)، (اگر او را ديديد با او بيعت کنيد، ولو با خزيدن بر برفها، زيرا او خليفهی مهدی (ع) است).
[36] . بحار الأنوار: ج 53 ص 147، الغيبة للطوسي: ص 150، غاية المرام: ج 2 ص 241.
[37] . بحار الأنوار: ج 53 ص 148، البرهان: ج 3 ص 310، الغيبة للطوسي: ص 385.
[38] . بحار الأنوار: ج 53 ص 145.
[39] . غيبة النعماني: ص 215- يعنی شبيه موسی بن عمران (ع) است.
[40] . بشارة الإسلام: ص 148.
[41] . بشارة الإسلام: ص 181.
[42] . كمال الدين وتمام النعمة: ج 2 ص 653 ب 57.
[43] . منتخب الأنوار المضيئة: ص 343.
[44] . الملاحم والفتن للسيد ابن طاووس الحسني: ص 27.
[45] . الملاحم والفتن: ص 80.
[46] .معجم احاديث امام مهدى (ع): ج 1 ص 299.
[47] . بحارالانوار ج 52 و ج 53.
[48] . المدثر: 56-32.
[49] . امام صادق (ع) فرمودند: (أيام الله ثلاثة: يوم يقوم القائم (ع)، ويوم الكرة، ويوم القيامة)، (روزهای بزرگ خدا سه روز هستند: روز قيام قائم، روز رجعت و روز قيامت).مختصر البصائر الدرجات: ص 18.
[50] .عن الإمام الصادق (ع): فی تفسير بعض الآيات القرآنية قال: (... وقوله: وَمَا هِی إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ... لِمَن شَاء مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ، قال: اليوم قبل خروج القائم من شاء قبل الحق وتقدم إليه ومن شاء تأخر عنه...)، امام صادق (ع) در تفسير اين آيه فرمودند: (به قبل از خروج قائم اشاره داشته که هر کس خواست قبل از حق به آن ملحق شود و هر کس نخواست از آن به تأخير افتد). بحار الأنوار: ج 24 ص 325 – 326.
[52] . المتشابهات: ج 4 سؤال 144.