متن کتاب

34 انتشارات انصار امام مهدی (علیه السّلام)/ شماره (144) دعوت سیّد احمد الحسن (علیه السّلام) همان حق آشـکار است پاسخی بر کتاب (دعوت احمد الحسن حق است یا بدعت) تألیف: عبد الرزاق دیراوی چاپ اول 2012 - هـ 1433 برای شناخت بیشتر در مورد دعوت سیّد احمد الحسن (علیه السّلام) به پایگاه اطلاع رسانی زیر مراجعه فرمائید www.almahdyeen1.com

-مقدمه

الحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله و علی محمّد و آله الأئمّة و المهدیّین و سلّم تسلیماً کثیراً . بهترین حالات برای جوینده حقیقت و بلکه خوشایندترین و دلچسب ترین لحظات برای او، لحظاتی است که فاصله ی بین خود و طرف مقابل را به گونه ای تصور کند که گویی راه گفت و گوی دو طرفه برایش هموار شده و او سوار بر مرکبِ حامل کلام طیّب و دلیل و اندیشه و برهان، به سمت مقصد در حرکت است . این تنها نمایی است که دعوت یمانی بر آن جدیّت دارد تا به عنوان یگانه راه مقابله با دیگران شناخته شود، امّا متأسفانه هیچ گونه سعی و تلاشی از طرف مقابل نیافتیم، بلکه در تمام مدت مسأله را کاملا عکس این موضوع دیدیم. طرف مقابل با جدّیت تلاش می کند تا همه ی پل های ارتباطی را قطع کند، و آخرین راه های ارتباطی که امکان دارد به پیروان یمانی مربوط شود را بسوزاند. تازه، آنچه امروز رخ می دهد صدور فتواهایی است که گفتگو و بحث با پیروان یمانی را ممنوع یا حرام اعلام می کند، این اتفاق نشانگر این است که طرف مقابل با ترسی فراگیر و از روی عقده به موضوع گفتگو و ارتباط نگاه می کند، پس «لا حَولَ و َلا قـُوَّة إلاّ بِالله». می دانیم این فتواهای حرمت و منع گفتگو، سیاست بریدن راه های ارتباطی با دعوت مبارک یمانی را نشان می دهد، هم چنین، سرو صدا های عوامانه ای که پشت درهای بسته صورت می گیرد نیز از این حقیقت پرده بر می دارد. طرف فکری مخالف، که در رویارویی شرافتمندانه به سکوت پناه می برد، زمانی که پشت درهای بسته اتاق ها و آموزشگاه ها و پایگاه های اجتماعیش قرار می گیرد بسیار پرحرف می شود، و آنجا به طور کامل عنان نفس خود را رها می کند، و دیگر هیچ چیزی نیست که بر آن لجام زند. او نه تنها به اندیشه ی گفتگو هجوم می برد بلکه هم زمان، اخلاق و علم و همه ی ارزش های والا را نیز هدف حمله ی خود قرار می دهد. از آن جا که پناه بردن به فحاشی و اتّهامات و به کار بردن روش های گمراه کننده، بطور طبیعی، ضعف و سبکیِ طرف مقابل را نشان می دهد، گاهی احساس رنج شدیدی که در آن زندگی می کند او را مجبور می کند تا رویارویی را قبول کند، اما طبیعتاً طرف مخالف [این بار] به خود یادآوری می کند که از سکوت منحرف خود استفاده کند، در نتیجه کار او این است که کاملاً از پشت دیوار ها با ما مقابله کند! و این، حقیقتِ کتابی است که روی جلد خود این اسم رمزیِ مضحک را حمل می کند: «محقق : طالب حق»!! این کتاب فقط یک رویاروئی است به عبارت دیگر، طرف مقابل که ترس وجودش را فرا گرفته، تلاش می کند روش سنگ پرانی از پشت دیوار را آزمایش کند. این در حالی است که ما دشمن خودمان و نیز مرکبی که برای رسیدن به هدفش سوار شده را خوب می شناسیم. حمد و سپاس از آنِ خدای عالمیان است، حمد و سپاس برای خدایی است که دشمنان ما را به گونه ای قرار داد که گمان کنند قلعه هایشان در برابر خدا مانع است، پس خداوند از جایی که فکرش را نمی کردند به سمتشان آمد و در قلب هایشان وحشت انداخت تا اینکه خانه های خود را بادست خود و دست مؤمنین خراب کنند. خواننده ی گرامی ملاحظه خواهد کرد که دشمن ترسو، از رویارویی شرافتمندانه پرهیز می کند، و به جای آن، از روش «از آب گل آلود ماهی گرفتن» استفاده می کند، در نتیجه هم چون وهّابی ها، سعی می کند در این کتاب و آن کتاب که توسط انصار نوشته شده است ، مواردی را که به گمانش لغزش محسوب می شود شکار کند، تا با لودگی و کلمات گزافِ بی ارزش، طول و عرضی به بحث خود ببخشد. به هر حال، در پاسخگوئی، به عناوین مطالب اشاره خواهم کرد، بدون این که به شماره ی صفحه اشاره کنم، چون تا زمانی که کتاب موضوع ردیه چاپ نشده باشد هنوز امکان تغییر صفحاتش هست. از نویسنده ی کتاب، با لقب «نویسنده ی سطرها» یاد خواهم کرد، چون او خودش خواسته پشت اسم رمزِ مضحک «طالب حق» مخفی شود. در ضمن می دانیم که این کتاب بر صفحات شبکه اینترنت چندبار منتشر شده است، یک بار بعنوان «دعوت احمد الحسن بین حق و باطل» و بار دیگر با عنوان «دعوت احمد الحسن حق است یا بدعت».

-آنچه که به مقدمه ی کتاب ربط دارد :

در مقدّمه ی کتابش در خصوص جَدّ سید احمد الحسن (علیه السّلام) گفته: (می گویند اسم جدش گاطع است)، و هویّت شخص گوینده را مشخص نکرده تا بدانیم آیا او از کسانی هست که سخنش معتبر باشد یا نه، و آیا دلیلی بر این مدعا دارد؟ طبیعتاً ما خوب می دانیم که گوینده ی این سخن، قطعاً یک گنجشک بی گناه نیست، بلکه دشمنی است که سال ها قبل به همگان ثابت کرده دستانش خالی است. بنا بر این وقتی کلام اینگونه بدون گوینده نقل می شود، بر هیچ چیز دلالتی ندارد و فقط از لا به لایش چهره هایی آغشته به بی آبرویی و ننگ عیان می گردد که از عجزشان به دیدگاه هایی موهوم چنگ می زنند چون حتی نمی توانند از این بی آبرویی بمیرند!! اسم شریف آقایمان، سیّد احمد پسر سیّد اسماعیل پسر سیّد صالح پسر سیّد حسین پسر سیّد سلمان پسر امام مهدی محمّد بن الحسن العسکری (علیه السّلام) است که در پایگاه ها و سایت های ما منتشر شده و با شهادت هائی معتبر از مهمترین افراد فامیل ایشان، تأیید گردیده است . حال بعد از رد کردن حق ، آن ها به چه چیز ایمان دارند؟ نمی دانم نویسنده ی سطر ها برای رسیدن به چه چیزی تلاش می کند - که البته تلاش او بی نتیجه مانده- و هدفش از ذکر و انتشار این اسم بی مسمّا چیست؟ در حالی که هیچ اثری ندارد و نتیجه ای از آن حاصل نمی شود، شاید او با غریزه ی تقلید کورکورانه و بدون تدبر حرکت می کند! 2- در مقدمه ی خود گفته است: (احمد الحسن همه شیعیان اهل بیت (علیه السّلام) را تا زمانی که به دعوت او نپیوندند، مستحق آتش جهنم می داند). در جواب می گویم: از نویسنده ی سطرها توقع فهم صحیح و سالم نداریم، اما درخواست ما از او این است که دقیق نقل کند، و واضح است که نویسنده ی سطر ها این جا با خونسردی مرتکب خیانت در نقل شده است . الف- سید احمد الحسن (علیه السّلام) در بیان برائت اینگونه فرمودند: «... و به اسم امام محمّد بن الحسن المهدی (علیه السّلام) اعلام می کنم که هر کس بعد از تاریخ 13 رجب سال 1425 هـ . ق به این دعوت نپیوندد و آشکارا بیعت را برای وصی و رسول امام مهدی (علیه السّلام) اعلام نکند: 1- از ولایت علی ابن ابی طالب (علیه السّلام) خارج و به این سبب به جهنّم وارد خواهد شد و چه بد ورودگاهی است و تمام اعمال عبادی او اجمالاً و تفصیلاً باطل است چون بدون ولایت نه حجّی وجود دارد و نه نمازی و نه روزه ای و نه زکاتی و...» نکاتی را در مورد آنچه سید احمد الحسن (علیه السّلام) فرمودند توضیح خواهم داد: سید احمد الحسن (علیه السّلام) می فرمایند : هر کس که در زمان مشخص شده به دعوت مبارک یمانی نپیوندد از ولایت علی ابن ابی طالب (علیه السّلام) خارج خواهد شد و خروج او از ولایت علی (علیه السّلام) است که سبب داخل شدنش به آتش می شود. ب- سیّد (علیه السّلام) مجازی حرف نمی زند ولی نویسنده ی سطر ها می خواهد برای خواننده ایجاد توهم کند که این گونه است، بلکه او به اسم امام مهدی (علیه السّلام) اعلان [دعوت] نمود. فرق بین این دو امر بسیار است، اعلان یعنی این که خروج از ولایت امیر المؤمنین (علیه السّلام) مسئله ای است واقعی که وجود خارجی دارد و مردم در مقابل آن مسئول هستند، و سید احمد الحسن (علیه السّلام) به دستور امام مهدی (علیه السّلام) فقط از این حقیقت پرده برداشت. و این حقیقت برای کسانی که کلام ائمّه ی طاهرین(علیه السّلام) را می شناسند واضح و آشکار است. در این باره دلایل کافی را در کتاب «الشیعه علی محکّ الاختبار» (شیعه در ترازوی آزمایش) و «جامع الادلة» ذکر نموده بودم ولی برای توضیح بیشتر بحث، مطالب را تکرار می کنم: (از امام صادق (علیه السّلام) روایت کرده اند که آن حضرت فرمود: به خدا سوگند حتماً مانند در هم شکستن شیشه در هم خواهید شکست، البته شیشه به حالت اول خود باز می گردد به همان صورت که بود، به خدا قسم حتماً همچون شکستن سفال خُرد خواهید شد، همانا سفال می شکند ولی به شکل اول خود باز نخواهد گشت و به خدا سوگند بی تردید غربال خواهید شد و سوگند به خدا بدون شک از یکدیگر بازشناخته خواهید شد و به خدا قسم پاک سازی خواهید گشت تا جائی که ازشما جز اندکی باقی نماند. و حضرت کف دست خود را به یک سو برگرداند) [1] همچنین این حدیث منقول از امام ر ضا (علیه السّلام) را بخوانیم : (آن چه شما چشمانتان را به سویش دوخته اید (و چشم به راه آن هستید) واقع نخواهد شد تا این که پاکسازی و جداسازی شوید و تا این که از شما فقط کمیاب ترین ها بمانند)[2] توضیح: روشن است که منظور از کمیاب ترین، ملیونها نفر و حتی هزاران نفر نیست. اگر خواهان دقت بیشتری هستید، به حدیث منقول از امام صادق (علیه السّلام) بنگرید، هنگامی که یکی از اصحاب از ایشان پرسید: (فدایت گردم به خدا قسم من شما و دوستداران شما را دوست می دارم، آقای من چقدر شیعیان شما زیادند! حضرت فرمود: بگو آنان چه مقدارند؟ عرض کرد: بسیار ، حضرت (علیه السّلام) فرمود: می توانی آنان را بشماری؟ عرض کرد: تعدادشان بیشتر از اینها است. پس امام صادق (علیه السّلام) فرمود: آگاه باش هرگاه آن عده وصف شده که سیصد و چند ده نفر هستند کامل شود ، آنگاه آن چه شما می خواهید واقع خواهد شد ... عرض کردم پس با این شیعیان پر اختلاف که همگی می گویند ما شیعه هستیم چه کنم؟ فرمود: اینان خود گرفتار جدائی و آزمایش خواهند گشت و تبدیل و جابجائی در میانشان رخ خواهد داد و به قحطی و کمبودی که نابودشان سازد و شمشیری که خونشان را بریزد و اختلافاتی که پراکنده شان کند مبتلا می شوند... تا آخر حدیث).[3] از این حدیث فهمیده می شود که اگر سیصد و چند ده نفر از شیعه تکمیل شود خروج قائم (علیه السّلام) انجام خواهد شد، اما جمعیت زیادی که مدعی تشیع هستند، از غربال فرو افتاده و حتماً سقوط خواهند کرد. ابو بصیر در حدیثی دیگر از امام صادق (علیه السّلام) روایت می کند که فرمود: (قائم خروج نمی کند تا حلقه کامل شود. گفتم: حلقه با چه تعدادی کامل می شود؟ فرمودند: ده هزار ...).[4] در نتیجه لشکر قائم همان تعداد (313+ 10.000) خواهد بود!! و باز ابوبصیر از امام صادق (علیه السّلام) روایت کرده که آن حضرت فرمود: (به همراه قائم (علیه السّلام) عدّه ی اندکی از عرب ها خواهند بود. شخصی گفت: تعداد زیادی از عرب ها این امر (قیام قائم) را توصیف می کنند، فرمود: مردم به ناچار مورد امتحان و پاک سازی و جداسازی و غربال شدن قرار می گیرند و در آینده نزدیک مردم بسیاری از غربال فرو خواهند ریخت).[5] از امام باقر(علیه السّلام) روایت شده که آن حضرت فرمود: (ای شیعیان آل محمّد حتماً مورد پاک سازی قرار می گیرید همچون پالایش و برطرف شدن سرمه از چشم که صاحب چشم می داند چه وقتی سرمه در چشمش جای می گیرد ولی نمی داند چه زمانی از آن بیرون می شود و همچنین، مَرد، صبح در راه امر ماست و شب از آن خارج می شود و باز شب بر طریقی از امر ما است و صبح در حالی که از آن خارج شده است بیدار می شود). [6] حدیث اول، امتحان را به غربال تشبیه می کند، و نتیجه ی این امتحان، باقی ماندن انسان بر ایمانش و یا خروج از آن است، پس کسانی که از غربال خارج می شوند از چارچوب ایمان خارج می شوند. حال، آیا این همان چیزی نیست که حدیث دوم بر آن تاکید می کند؟ در اینجا توضیح شیخ نعمانی را بر این حدیث بشنوید، شیخ می گوید: ( آیا این دلیلی بر خروج از نظام امامت و ترک آنچه که به آن اعتقاد داشته نیست؟).[7] جا دارد این مسئله روشن شود که امر اهل بیت (علیه السّلام) همان ولایت است، و خروج از امر آنها، خروج از ولایت آن بزرگواران است. و بدون شک این نتیجه ای بی نهایت ناراحت کننده است، لا حول ولا قوة إلا بالله العليّ العظيم. نتیجه ای که به آن می رسیم به این شکل خواهد بود: سید احمد الحسن (علیه السّلام) مردم را از ولایت حضرت علی ابن ابی طالب (علیه السّلام) خارج نکرده، بلکه خود آنها (مردم) از آن خارج شدند و کلام او (علیه السّلام) در صدد پرده برداری از این حقیقت بوده است. به همین ترتیب، مسأله ی بسیار مهم در اینجا تأکید بر این نکته است که سید احمد الحسن (علیه السّلام) در صدد انذار مردم و بیدار کردن آنها نسبت به این حقیقت است و این کلمات ایشان (علیه السّلام) است: (به نام امام محمّد بن الحسن المهدی (علیه السّلام) اعلان می کنم که هر کس بعد از تاریخ 13رجب 1425 (هـ . ق) به این دعوت نپیوندد و بیعت را برای وصی و فرستاده ی امام مهدی (علیه السّلام) اعلام نکند... الخ). و هرکس که از این بیانیه آگاه است، می داند که تاریخ این بیانیه 13 جمادی الثانی بوده، یعنی اینکه صدور آن قبل از فرا رسیدن زمانی است که در آن، کسی که به دعوت یمانی مؤمن نیست از ولایت علی ابن ابی طالب (علیه السّلام) خارج است و آن تاریخ 13 رجب است. در نتیجه، بیانیه بیم دهنده از یک حقیقت قریب الوقوع است، نه توضیحی برای اتفاقی که هم اکنون افتاده است. هم چنین خوب است توجه داشته باشیم که سید احمد الحسن (علیه السّلام) فقط ، نقل کننده ی کلام پدرش امام مهدی (علیه السّلام) است زیرا اینگونه بیان فرمود : (به اسم امام محمّد بن الحسن المهدی (علیه السّلام) اعلان می کنم...). بنا بر آن چه گفته شد، نتیجه حقیقی این بیان، جهت دادن افکار مردم به این است که دعوت یمانیه همان دعوت امام مهدی (علیه السّلام) است که هیچ کس اجازه سرپیچی از آن را ندارد. برای من بسیار مهم است که حقیقتی را آشکار کنم -خصوصاً بعد از حملات سیاه نمایی غیر شرافتمندانه ای که توسط دشمنان دعوت صورت می گیرد- آن حقیقت این است: پرده برداری از این که غیر مؤمنین، از ولایت علی بن ابی طالب (علیه السّلام) خارجند، به این معنی نیست که پیروان یمانی، جان و مال و ناموس کسانی که به دعوت ایمان ندارند را حلال می شمارند -آن گونه که بعضی ها سعی کرده اند اینگونه تصویر سازی کنند- ما هیچ یک از این چیزها را حلال نمی دانیم، بلکه دلهایمان از شدت درد پاره پاره می شود وقتی می بینیم غیر مؤمنین به دعوت یمانی با گام هایی سریع به سوی عِقاب اخروی در حرکتند، بشدت حرص و جوش داریم تا از طریق رساندن حق به ایشان و بیان ادله ی روشن کننده، آنها را از مسیری که می روند بر حذر بداریم، و خداوند متعال بر ما شاهد است که ما از هیچ احدی، اجری نمی خواهیم، و در نهایت آنچه که آرزومندیم رضایت خداوند متعال است. ﴿فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى الله  وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾ . [8] و اگر رو برگردانید، من از شما مزدی نمی‌خواهم؛ مزد من، تنها بر عهده خداست و مأمورم که از مسلمین باشم! ﴿يَا قَوْمِ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي أَفَلَا تَعْقِلُونَ﴾.[9] ای قوم من! من از شما برای این (رسالت)، پاداشی نمی‌طلبم؛ پاداش من، تنها بر عهده ی کسی است که مرا آفریده است؛ آیا تعقل نمی کنید؟ ج- سخن پایانی: این سخن نویسنده ی سطرها چیزی جز خباثت نیست که از طریق آن می خواهد تصویر دعوت یمانی را در چشم مردم زشت کند، و گرنه -بطور مثال- او در بیانیه ی سید احمد الحسن (علیه السّلام) مناقشه نمی کرد که نشان دهد حق است یا نه، در حالی که تنها کارش این بود که بدون استدلال چنین مطلبی را بنویسد، و متاسفانه این شیوه از روش های بی ارزش وهابیت است!

-آیا در روایات شریفه "تحریف" و "کتمانِ عیب" وجود دارد؟

1- نویسنده ی سطرها می گوید : (بعضی از روایات را از کتابی گرفتند که در آن خطای چاپی هست همانند کتاب بشارت الاسلام)، سپس بدون مکث ادامه می دهد که (علاوه بر این، بیشتر روایات این کتاب با مصدری که از آن گرفته شده مغایرت دارد، گاهی خطا ها چاپی بوده است پس برای آگاهی از صحت آنها نیاز است تا به مصادری که این مؤلف به آن اعتماد کرده مراجعه شود). ببینید با چه سرعتی عبارت او از (در آن خطای چاپی هست) به ( گاهی خطا ها چاپی بوده است) تغییر کرد، و خواهیم دید که رأی او بر کدام عبارت مستقر خواهد شد، و با کدام دلیل. اما ما همواره می گوییم: خطا های چاپی چه بالفعل موجود باشد، (همانطور که از عبارت اول فهمیده می شود) و چه اینکه تنها یک توهّم از طرف نویسنده ی سطر ها باشد، شایستگی این نتیجه را ندارد که او باب اول کتابش را با عنوان «آیا در روایات شریفه تحریف و کتمان عیب وجود دارد» نامگذاری کند و این عبارتی غیر شرافتمندانه است که او قصد دارد با آن، خواننده را تحت تأثیر قرار دهد و بگوید که در کتاب های شریف دعوت این نوع از خیانت وجود دارد (پناه بر خدا). بعد از گل آلود کردن آب، در مورد روایت زیر که در کتاب بشارت الاسلام وارد شده ، نظر می دهد: ( ... سپس جوانی را یاد کرد، و فرمود: اگر او را دیدید با او بیعت کنید چون او خلیفه ی مهدی است). خلاصه ی اشکالی که او بر روایت مذکور وارد می کند این است که این روایت به خیال او در کتاب «عقد الدرر» موجود نیست! اکنون ما از او سؤال می کنیم: در کدام نسخه از کتاب «عقد الدرر» این حدیث موجود نیست؟ آیا ملاک، نسخه ی چاپ شده در دست تو است یا نسخه ای که نزد سید کاظمی، مؤلف کتاب بشارت الاسلام، موجود بوده است؟؟ در اینجا ناچاریم توقفی داشته باشیم و در باره ی«مصادر» گفتگویی ساده داشته باشیم : همانطور که حتی افراد کم دانش و تجربه می دانند، مصادر در عصر های قدیم، به صورت دستی نوشته می شد و در آن دوران ها صنفی بود به نام نسخه برداران (چاپگر) که شغل آن ها نسخه برداری و تکثیر کتاب ها و فروش آن ها به علاقمندان بود. نسخه برداران در هر عصر -در مناطق مختلف خود– با اعتماد بر نسخه هایی که ذخیره کرده بودند، کتب را تکثیر می کردند، و چه بسا و بلکه در غالب اوقات، نسخه ای که به دست آنها می رسید دست دوم بود، یعنی این نسخه، از روی نسخه های قبل از خودش نوشته شده بود. به طور طبیعی خطا های زیادی در کار این نسخه برداران اتفاق می افتاد، که منشاء آن، طبیعت خطوط و برگه ها و جوهرهای استفاده شده بود. همچنین، اجتهادات آنها در مرتب کردن متون دخالت می کرد، و امور دیگری هم هست که دانشجویان علم تحقیق متون از آن آگاهی دارند. بخاطر اینکه تصویر واضح تری از این مسئله داشته باشیم، می گویم: در انواع خط های به کار گرفته شده، حروف، متداخل بوده اند. گاهی حرفی بالای کلمه و یا نزدیک کلمه ی دیگر نوشته می شد، تا جایی که به نظر می رسید از حروف کلمه دوم است. علاوه بر این، شکل خود حروف، مضبوط و معین نیست، همانطور که این مساله در چاپ های پیشرفته کنونی نیز اتفاق می افتد. لازم است خاصیت برگه ی مورد استفاده را نیز بر موارد یاد شده اضافه کنیم، که از نوع درجه پایین بوده و جوهر را جذب می کرد؛ بطور مثال آنها حرف (ذ) را می نوشتند، که در نتیجه ی حرکت جوهردر وسط آن بصورت (ز) ظاهر می شد، همین طور در بقیه ی حروف مشابه نیز چنین اتفاقی می افتاد همانند (یــ) و (بــ)، (نــ) و (تــ)، تا جایی که مجبور شدند - برای رهایی از این مشکل، خصوصاً درمعاملات مادی - کلمه (مئة) را به این شکل (مائة) بنویسند؛ زیرا آنها گاهی عبارت «أعطانی مئة دیناراً» ( به من صد دینار داد) را می نوشتند، سپس جوهر همزه جریان پیدا می کرد و به این گونه خوانده می شد «أعطاني منه ديناراً» (یک دینار از خود به من داد). و اضافه بر این پدیده ی دشوار نوشتاری، نسخه بردار ها در بسیاری از عباراتی که مخالف ذهنیت شان بود تصرف کرده و آن را تغییر می دادند، آنها اینگونه فکر می کردند که مؤلف یا نسخه بردار قبلی دچار تؤهم شده، به همین خاطر عبارتش را تغییر می دادند در حالی که گمان می کردند کار خوبی انجام می دهند. همه ی این رخدادها، به اضافه ی حرص نسخه برداران بر هر چه بیشتر نوشتن نسخه ها جهت بدست آوردن سود بیشتر، و همچنین آن چه که در عصر های قدیم عُرف شده بود که پی نویس ها و توضیحاتی در کنار عبارات متن می نوشتند، ناسخان را در خطاهای بسیاری انداخت. در نتیجه، نسخه بردار بعدی گمان می کرد که توضیحات یا پی نویس ها جزئی از متن هستند، و یا گمان می کرد که مؤلف آن را به متن ملحق کرده است، و یا خواسته که آن را اضافه کند. یا این که نسخه بردار، آن مطلب را زیبا می دید و از روی عمد آن را را به متن نسخه ای که خود می نوشت اضافه می کرد. در ضمن فراموش نشود به این مشکل نیز اشاره کنیم که نوشته ها در معرض نابودی قرار داشتند، و نتیجه ی آن از دست رفتن اجزایی از کلام بود، که در بعضی جاها نسخه بردارها سعی می کردند با گمان خود آن را تخمین بزنند و در بعضی جاها نیز متون را بدون دنباله رها می کردند. همه ی این اتفاقات و بسیاری مشکلات دیگر -که صحبت در باره آن طولانی خواهد شد- ایجاب نمود تا در عصر حاضر علمی ابداع شود که هدف آن، قرار دادن راه حل ها و علاج هایی برای مشکلات نوشته های قدیمی است و آن، علم تحقیق متون (علم تحقیق النصوص) است. به طور مثال اگر محقق معاصر ما بخواهد «کتاب کافی شیخ کلینی» را آماده ی بهره برداری کند، ابتدا در جمع آوری همه نسخه هایی که امکان دسترسی به آن وجود دارد -در هر جای دنیا که باشد- تلاش خواهد کرد، و بعد از جمع آوری آن، در مورد خاصیت برگ ها و جوهر های بکار برده شده که در زمان های مختلف باهم تفاوت داشتند، مطالعه خواهد نمود و به تاریخ درج شده از طرف مؤلف و یا نسخه بردار ها ، و یا بعضی از خواننده هایی که معمولاً در بسیاری موارد ملاحظه های خود و تاریخ مطالعه خود را روی کتاب می نوشتند، توجه می نماید. همه ی این کارها فقط برای مشخص کردن زمان نوشته شدن هر نسخه است، گر چه بصورت تقریبی، و بعد از مشخص کردن زمان هر نسخه، نزدیکترین نسخه به زمان مؤلف و یا نسخه ای که زیر نظر او نوشته شده انتخاب می شود، البته در صورتی که امکانش وجود داشته باشد، تا از آن بعنوان متن اصلی (نسخه ی مادر) به کارگیری شود. سپس بین نسخه ی مادر و نسخه های دیگر مقابله می کند تا از این طریق مشکلات موجود در آن اصلاح شود، مثلاً اگر در آن مطلبی از قلم افتاده، یا تداخل در خط، عبارت را بشکل مبهم در آورده باشد، آن را از نسخه ای دیگر می گیرد، پس برای مطالعه ی خود از نسخه های دیگر، و از عملیات دیگری که با بررسی های داخلی و بررسی های خارجی برای متن شناخته می شود، کمک می گیرد. تازه همه ی این مراحل، از طریق تلاش بشری که طبعاً معصوم از خطا نیست اتفاق می افتد، که فهم محقق و سطح مهارتش و آنچه که در ذهن او جای گرفته است، و دیگر اموری که بصورت سلبی و یا ایجابی بر متن به دست آمده تأثیر می گذارد، در آن دخالت دارد. بلکه واقعیت امر، از آنچه که توصیف کردیم بسیار پیچیده تر است، چون در خیلی جاها نسخه ی نزدیک عصر مؤلف، برای بکار گیری آن به عنوان نسخه مادر صلاحیت ندارد و علت آن، اتفاق افتادن تلفات و یا نقص و یا عدم وضوح در آن است، در نتیجه محققین مجبور می شوند تا از نسخه ای دیگر به عنوان اصل بهره بگیرند. گاهی نسخه های دیگر، و حتی همه ی نسخه هایی که به آن دست پیدا می کنند، از نظر زمان، فاصله ای با محقق ندارند اما در بعضی عبارات، اختلافاتی بین نسخه های موجود دیده می شود؛ چه این عبارات کم باشد و چه زیاد؛ اینجاست که دخالت های بشری و نظریات زیاد می شود، و در نتیجه خطاها هم زیاد می گردد. چیزی که تصویر کار را تاریکتر می کند، آگاهی از این موضوع است که نسخه هایی که محققان به آن دست می یابند، غالباً در کتابخانه ها و مخزن های عمومی بوده، و نسخه هایی که افراد مختلف مالک (شخصی) آن بوده اند، که واقعاً هم تعدادشان زیاد است، همیشه و یا در بسیاری از وقت ها از چارچوب تحقیق خارج است، در نتیجه، از این جهت این نسخه اکیداً ناقص محسوب می شود. بنابراین، اکنون در شرایطی قرار داریم که گمان ها و اجتهادات در آن فراوان است، و امکان ندارد که محققی به تلاش دیگران اعتماد کند ، و از تلاش خود بی نیاز باشد، چه این دیگران از محققین کتب باشند و چه نباشند. با این توضیحات، اگر شخصی بیاید و بگوید که متن را در دست نوشته کسی یافته که با آنچه که در فلان کتابِ چاپ شده آمده تفاوت دارد، فقط پرده از جهل خویش بر داشته است. و در خصوص روایت: ( سپس جوانی را یاد کرد، و فرمود: اگر او را دیدید با او بیعت کنید چون او خلیفه ی مهدی (علیه السّلام) است)، که سیّد کاظمی آنرا در کتاب بشارت الاسلام خود نقل کرده، هیچ کس نمی تواند بگوید که به نوشته ای که سید کاظمی از آن نقل کرده مراجعه کرده و نص را بطور کامل مغایر با آن یافته است، چون او از کجا می داند که سید کاظمی از همین نسخه نقل کرده است؟؟ حال، چیز عجیبی که واقعاً تمسخر را بر می انگیزد این است که نویسنده ی سطرها، متن موجود در نسخه ی چاپی کتاب عقد الدرر را بیاورد، یعنی کتابی که تحت تاثیر تلاش فلان ناشر و یا فلان محقق چاپ شده است، در حالی که حتی اگر او با نسخه ای از نسخه های قدیمی این کتاب می آمد، در نهایت چیزی جز به زحمت افتادن عایدش نمی شد!! اصلاً چرا او سید کاظمی را معتبر نمی داند -در حالی که سید کاظمی در تحقیق و علم جایگاه خود را دارد- و چرا او را به عنوان یک محقق که متن را مورد مطالعه قرار داده و به این نتیجه رسیده که این متن به همان صورتی که در کتابش آورده، صحیح است، قبول ندارد؟؟ و چرا فرض را بر این نمی گذارد که دست سید کاظمی به نسخه هایی رسیده که دست محقق کتاب عقد الدرر از آن کوتاه مانده است؟ واضح است که سید کاظمی اگر نگوییم عین حقیقت را ذکر کرده، نزدیکترین نقل به حقیقت را آورده است؛ روایت می فرماید: (نزد گنج‏ شما سه نفر به قتل می رسند كه هر سه مدعی خلافت هستند، ولی هيچ يك از آنها خليفه نمی شود تا آنكه مردمى با پرچم هاى سياه از سمت مشرق سر رسند و طورى آنها را به قتل رسانند كه هيچ قومى را بدان وضع نكشته باشند. سپس جوانی را یاد کرد و فرمود: اگر او را دیدید با او بیعت کنید چون او خليفه ی مهدى (علیه السّلام) است)، و امکان ندارد این چیزی که با او بیعت می کنند، یک شیء باشد؛ به طور مثال سنگ و یا صندلی بلکه باید بشر باشد! و جوان بودن او بر امور زیادی دلالت می کند؛ این شخص همان صاحب پرچم های سیاهی است که از سمت مشرق می آیند، و در نتیجه امکان ندارد او امام مهدی (علیه السّلام) که در مکّه ظاهر می شود، باشد، بلکه او وصیّ و خلیفه اش است، همان طور که از طریق ده ها روایت که انصار امام مهدی (علیه السّلام) با آن استدلال کرده اند ثابت شده و به استناد روایات زیاد دیگری او جوان است. از جمله، روایتی که از امام باقر (علیه السّلام) وارد شده که فرمودند: (خداوند در طالقان گنج هایی دارد که نه از طلایند و نه از نقره، [آنان] دوازده هزار نفر در خراسان هستند که شعارشان: (احمد احمد) است، رهبر آنها جوانی از بنی هاشم است ، سوار بر قاطرى سفيد، و بر سرش پیشانی بندی سرخ است، گویی او را می بینم که از فرات عبور می کند. پس هرگاه خبر او را شنیدید، با سرعت به سوی او بشتابید هرچند سینه خیز خود را روی برف و یخ بکشید).[10] و باز از امام باقر(علیه السّلام) نقل شده که فرمودند: (جوانی از بنی هاشم که در کف دست راستش خالی وجود دارد از جانب خراسان با پرچم هایی سیاه خروج می کند، شعیب بن صالح در رکاب اوست و با یاران سفیــانی می جنگد و آنها را در هم خواهد شکست) . [11] امام علی (علیه السّلام) فرمود : ( پرچم هایی سیاه خروج کرده و با سفیانی می جنگند، جوانی از بنی هاشم در میان آنها است که در کتف سمت چپش یک خال است و در طلایه ی لشگرش مردی است از بنی تمیم که شعیب بن صالح خوانده می شود، پس یارانش (سفیانی) را در هم می شکنند).[12] و این هم روایتی که سید بن طاووس در کتاب «ملاحم و فتن» نقل کرده که در آن صاحب پرچم های سیاه به این که «خلیفه ی مهدی» است توصیف شده است: (هرگاه پرچم های سیاه را دیدید که از طرف خراسان خارج شدند به آن بپیوندید هرچند سینه خیز بر روی برف، زیرا جانشین مهدی (علیه السّلام) در میان آن هاست).[13] اما هیچ کس نمی تواند از عبارت صاحب عقد الدرر این گونه برداشت کند که او این حدیث را از مستدرک حاکم نقل کرده است و نویسنده ی سطرها باید علّت این فهمش را بیان کند اما او چنان که عادتش این است، امر را بدون توضیح ترک نموده، زیرا توان بیان آن را ندارد. تازه به فرض این که از آن نقل کرده باشد تغییر زیادی در این مسئله ایجاد نمی شود، زیرا حکمی که نویسنده ی سطرها به گزاف به آن قائل شده، خود نیاز به اموری دارد: از جمله اینکه نسخه ی اصلی دو کتاب مستدرک و عقد الدرر( نسخه های خود دو مؤلف) را پیدا کنیم تا ببینیم آیا روایتی که صاحب عقد الدرر آورده موافق آنچه در کتاب مستدرک وجود دارد، هست یا خیر؟ و اگر نیست آیا ممکن است که قسمت نادرستی در آنچه صاحب مستدرک آورده، وجود داشته و صاحب عقد الدرر از مصدر دیگری آن را تصحیح نموده باشد؟ در پایان می گوییم، این امر در مورد سیّد احمد الحسن (علیه السّلام) بسیار تفاوت دارد، چون سیّد (علیه السّلام) از اوصیاء رسول الله (صلّی الله علیه و آله) است و در نتیجه ایشان (علیه السّلام) به آنچه پدرانش (علیهم السّلام) فرمودند از دیگران آگاه تر است، و کسی اجازه ندارد به این منظور بر ایشان اعتراض کند. بله، اگر خواستند که در مورد این حقیقت (که او یکی از اوصیاء رسول خداست) تحقیق کنند، ادلّه پیش روی آنها است و طبعاً این روایت، از ادله ی اثبات حقانیت یمانی نیست. و در حقیقت آنها تلاش می کنند تا از مناقشه و ردّیه زدن بر ادلّه ی دعوت فرار کنند و به این روش های گمراه کننده پناه ببرند که این فقط دست خالی بودن آنها را رو می کند. 2- نویسنده ی سطرها می گوید: (و به این ترتیب واضح می شود: 1- خطاهای چاپی در کتاب بشارت وجود دارد، و این اتفاق به طور کامل شناخته شده است زیرا همه ی نسخه های جدید این کتاب با استناد به مصادر اصلی حدیث، اصلاح و مرتب شده است)! متأسفانه این یک دروغ است، زیرا این چاپ ایرانی کتاب است ( چاپ سال 1410 ه . ق – ناشر: بخش تحقیقات اسلامی – مؤسسه بعثت – تحقیق داود امیر صابری) در حالی که این چاپ، بعد از چاپ سال 1963 میلادی است و روایت به همان گونه و بدون هیچ تغییری در چاپِ اسبق آمده است.[14] بلکه اگر کلام صاحب سطر ها صحیح باشد و چند نسخه ی چاپ شده از این کتاب وجود داشته باشد و بدون اطلاع مؤلف که از دنیا رفته است، آن را دست خوشِ بازی قرار داده باشند، این اتفاق یک فاجعه است، و خیانتی است که بالاتر از آن خیانتی نیست، به هر حال چنین خیانتی برای فقهای آخر الزمان جدید نیست، شواهد بسیاری از این قبیل اتفاقات، در دست ماست و از جمله آن، خیانتی است که نزار حسن مرتکب شده است. کسی که کتاب بشارت الاسلام را تحقیق کرد و روایت را به این شکل تحریف شده وارد نمود: ثوبان (رضی الله عنه) گفت: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) فرمودند : ( نزد گنج شما سه نفر می جنگند که همه آنها مدعی خلافت هستند آنگاه امر به هیچکدام از آنها نمی رسد، سپس پرچم های سیاه از جانب مشرق بیرون آمده و با آن ها طوری خواهند جنگید که هیچ قومی اینطور نجنگیده است – ( سپس چیزی را ذکر کرد) – پس فرمود : اگر او را دیدید با او بیعت کنید چونکه او خلیفه ی خدا مهدی است ).[15] امام حافظ أبو عبدالله حاکم آن را تحقیق و نقل کرده است. او می گوید: «این حدیث طبق گفته بخاری و مسلم صحیح است.» البته آن دو، خودِ این حدیث را نیاورده اند، و حافظ ابو نعیم با این معنا آنرا نقل نکرده است و به جای ذکرِ گفته ی راوی می گوید: (خلیفه ی خدا مهدی می آید)!! و عجیب این است که این تحریف کننده، حتی به خود زحمت نداده -لا اقل از باب تبرئه خود- در حاشیه کتاب به تحریفی که به آن اقدام کرده اشاره ای بنماید!! اما صحبت نویسنده ی سطرها در مورد خطای چاپی، غریب و دور از ذهن بوده بلکه تمسخر برانگیز است، چون که چاپ ایرانی مذکور، هر دو صورت را با هم روایت می کند، و آن همانطور که یاد کردیم تحقیق شده است. و ظاهراً سیّد کاظمی از دو جای کتاب عقد الدرر روایت را نقل می کند. در صورتی که نویسنده ی سطرها تنها یکی از آنها را یاد می کند، و این کار، کتمان حقایق از جانب خودِ او است. 3- اما آنچه که مربوط است به اشکالِ وارده از نویسنده ی سطرها در مورد روایت ذیل: ( هرگاه پرچم های سیاه را دیدید که از خراسان در حال آمدن هستند، به سوی آنها بشتابید هرچند سینه خیز برروی برفها، چون خلیفه ی مهدی (علیه السّلام) درمیان آنهاست). کلام در مورد آن، مانند چیزی است که درباره ی حدیث سابق گفتیم، از این جهـت که نویسنده ی سطر ها، به نسخه های چاپ شده استناد می کند، همچنین او به مصدری که سید کاظمی از آن نقل کرده استناد نمی کند – که این خیلی مهم است - آن مصدر، کتاب علی بن عیسی اربلی است. علی ابن عیسی اربلی (رحمه الله) در این باره گفته: (حافظ أبو نعیم أحمد بن عبدالله، در نامه ای، چهل حدیث در امر مهدی (علیه السّلام) را که جمع آوری کرده بود، برای من فرستاد. من نیز مجموعه آن ها را همان گونه که او آورده بود ، در کتابم نوشته و به ذکر آن راوی که از پیامبر (صلّی الله علیه و آله) نقل کرده اکتفا نمودم). و حدیث مورد بحث حدیث بیست و ششم از چهل حدیث مشار الیه است، و این خیانت دیگری است که به حساب نویسنده ی سطرها نوشته می شود، که به نسخه ی چاپی کتاب «المستدرک علی الصحیحین» و کتاب «الفتن» نعیم بن حماد، استدلال می کند، با این که می داند سید ابن طاووس، این حدیث را در کتاب خود بنام «الملاحم و الفتن»، به نقل از ابن حماد آورده است که آن هم موافق نسخه ای است که ما به آن استشهاد می کنیم. 4- اما آنچه که تعلق دارد به روایتِ )... و از بصره ... أحمد): ما بر این شبهه ی کورانیه در کتاب «تمخض الکورانی عن فأر قمیء» جواب دادیم، پس به نقلِ آنچه که آنجا نوشته ام بسنده می کنم: اما گفته ی شیخ کورانی:( روایت سوم در دلایل الإمامة ص 566 آمده که: از بصره، عبدالرحمن بن اعطف بن سعد، و أحمد بن ملیح، وحماد بن جابر، و هفت نفر اصحاب کهف). در جوابش می گویم: صاحب کتاب «بشارت الاسلام» آن را از کتاب «غایة المرام» نقل کرده است نه از کتاب «دلائل الامامة». اما کتاب دلائل الإمامة که کورانی آن را یاد کرده، محققش در مورد کتاب خود گفته: « نسخه ی آن کامل نیست، چون که قسمتی از اول آن از قلم افتاده، و دلیل این از قلم افتادگی را در توصیف کتاب خواهم آورد.». [16] از اینجا بود که محقق مجبور شد تا کتاب را اصلاح کند، می گوید: (عملکرد ما در این کتاب: تحقیق این کتاب طبق مراحل و گام های زیر انجام شده ... – تا آن جا که می گوید: – 4 – اصلاح متن کتاب؛ که با پاکسازی آن از خطاهای نسخه ها و غلط های چاپی انجام می گیرد و این خطا ها در مقایسه با کتاب های دیگر بسیار زیاد است). [17] همان طور که همه می دانند این کاستی ها از ارزش علمی کتاب می کاهد. و همین طور نسخه هایی که محقق، برای نوشتن کتاب دلائل الإمامة بر آن اعتماد کرده، بعد از تألیف کتاب «غایة المرام» نوشته شده اند. محقق در این باره اینگونه می گوید: (در تحقیق این کتاب بر دو نسخه مختلف و همین طور بر نسخه چاپی خود این کتاب اعتماد کردیم ، مشخصات آن به این صورت است: 1- نسخه ی شماره (7655)که در کتابخانه رضویه ی مشهد نگهداری می شود تاریخ آن مجهول است؛ در اول آن آمده: ( بسم الله الرحمن الرحیم، قاضی أبو بکر محمّد بن عمر جعابی به ما خبر داد). و آخر آن: ( پس یاران قائم (علیه السّلام) را یاد کرد، و گفت: سیصد و سیزده نفر، که هر کدام از آنها خود را در بین سیصد نفر می بیند). رمز ما برای آن، (م) است. 2- نسخه شماره(2974) که در کتابخانه سید مرعشی (رحمه الله) قم مشرفه نگهداری می شود، و در تاریخ 12 ربیع الثانی سال 1319 ه . ق از روی نسخه ای که در تاریخ صفر سال1092 ه . ق نوشته شده بود،نوشته شده است که اول آن: (قاضی أبو بکر محمّد بن عمر جعابی). و آخر آن :( مسند با کمک خداوند تعالی و حسن توفیقش تمام شد در پایان ماه صفر مظفر از ماه های سال 1092 ). این نسخه شریفه را در خزانه کتب آستان مشرفه غرویه یافتم، در حالی که نسخه ای بسیار قدیمی با خطی بسیار ضعیف بود. (أحقر الكتّاب محمّد تقي البروجردي الحائري وفق الله له. در مورخه دوازدهِ ماه ربیع الثانی سال 1319). رمز ما برای آن، (ع) بود. 3- کتاب چاپ شده در چاپخانه حیدریه در نجف اشرف سال 1369 ه ، و رمز ما برای آن، (ط) است. [18] این، در حالی است که تألیف کتاب غایة المرام، طبق گفته ی محقق آن، بین سال های 1100 تا 1103 (هـ . ق) به پایان رسید، متن کلام اوبه این گونه است: ( 23- غایة المرام و حجة الخصام في تعیین الامام من طریق الخاص و العام. در سال 1100 ه . ق و سال 1103 ه . ق آن را نوشت). [19] بنا بر این، برای محقق کتاب بهتر بود که روایات موجود در نسخه های کتاب «دلائل الامامة» را با روایات مشابهش در کتاب «غایة المرام» مقایسه می کرد، خصوصاً روایاتی که به نظر می رسید کتاب متأخّر آن را از کتاب اول نقل کرده است. زیرا زمانی که مؤلف کتاب متأخّر از کتاب اول نقل می کند، بدون شک مؤلف کتاب اول نیز به نسخه های قدیمی تری از آنچه در دست محقق کتاب متأخّر هست دسترسی داشته است. در نتیجه حد اقل در روایات نقل شده از کتاب «دلائل الامامه»، اعتماد بر کتاب «غایة المرام» به عِلمیّت نزدیکتر است تا اعتماد بر نسخه ی تحقیق شده ی خود کتاب «دلایل الامامة». می گویم: علاوه بر آن می دانیم که نویسنده ی سطرها به یک دست نوشته که جدیداً یعنی همان سال 1947 چاپ شده استناد کرده، که خودش از روی دست نوشته ای که در سال 1899 نسخه برداری شده است و در مورد نسخه و یا نسخه هایی که این آخرین دست نوشته از آن گرفته شده هیچ اطلاعی در دست نیست! این گونه استناد هیچ گونه ارزش علمی ندارد، و به این معناست که نویسنده ی سطرها، فقط قائل به صحت نسخه ای است که خود به آن استناد کرده، و هیچ گونه توجهی به مصدری که صاحب کتاب بشارت الاسلام از آن نقل کرده است ندارد و این، زورگویی آشکار است. برای این که کار پرده برداری از دست خالی بودن نویسنده ی سطرها را به پایان برسانیم، می گویم: آن نسخه از بشارت الاسلام که از جانب «نزار حسن» تحقیق شده، روایت را به این شکل آورده است: (و از بصره: عبد الرحمن به[20] أعطف بن سعد، وأحمد و مليح وحمّاد بن جابر). اما سخن نویسنده ی سطرها: ( و این با عدد مردانی که امام صادق (علیه السّلام) آنها را یاد کرده همخوانی ندارد، چون امام (علیه السّلام) فرمودند: (و از بصره سه نفر مرد هستند) و نفرمود چهار نفر)؛ این هم دروغی است از نویسنده ی سطرها، چون این عبارت در این حدیث نیست، بلکه در روایت دیگری آمده است؛ آخر این همه فریب و دروغ برای چیست؟! و روایت دیگر که اصلاً اسم ها را یاد نمی کند به این شکل است: ( ... و از بصره سه مرد، و اصحاب کهف که هفت نفر هستند، و دو نفر تاجر که از انطاکیه خارج می شوند ... الخ ) 5- نویسنده ی سطر ها گفته که سیّد احمد الحسن روایت را تقطیع کرده است: ( آگاه باشید که اولین آنها از بصره و آخرین آنها از ابدال است)، او می گوید سیّد (علیه السّلام) روایت را بصورت کامل ذکر نکرده ، و کسانی که از بصره اند «علی و محارب» هستند. جوابش این است: گرفتن محل شاهدِ بحث از روایت، تقطیع به حساب نمی آید، حال اگر گفته شود: روایت، اسم احمد را در میان نام های کسانی که از بصره هستند ذکر نمی کند، می گوییم علتش این است که متن روایت مضطرب است و امکان اتکا بر اسامی وارده در آن نیست. برای دلالت بر این مطلب، کافی است شکل روایت در «بشارت الاسلام» را با شکل آن در «الزام الناصب» مقایسه کنیم: الف - روایت در کتاب بشارت الاسلام به حسب تحقیق « نزار حسن» : ( پس امام (علیه السّلام) فرمودند: آگاه باشید که اولین آنها از بصره و آخرین آنها از ابدال است، اما کسانی که از بصره هستند: فعل و محارب. و رجلان من قاشان: عبد الله و عبيد الله. وثلاثة رجال من المعجمة: و هم محمّد و عمرو و مالك. و رجل من السند: عبد الرحمان. ورجلان من هجر: موسى، وعبّاس. ورجل من كندة: إبراهيم. ورجلان من قندهار: إبراهيم، و أحمد. و رجل من شيراز: عبد الوهاب. وثلاثة رجال من سعداوة: أحمد بن يحيى، و فلاح. و ثلاثة رجال من زبيدة: حسن، و محمّد و فهد. و رجلان من حمير: مالك، و ناصر. و أربعة رجال من الشيروان: عبد الله، وصالح، و جعفر، و إبراهيم. و رجلٌ من عفر و رجلان من المنصورية: عبد الرحمان، أو عبد الله، و صلائب. و أربعة رجال من همدان: خالد، و مالك، و نوفل، و إبراهيم. و رجلان من الجزائر: محروز، و نوح. و رجل من الشقة: هارون، و مقداد. و رجلان من السرو: مقداد، و هارون. و ثلاثة رجال من العبوقين: عبد السّلام، و فارس، و كليب. و رجل من الرباط: جعفر. و ستة رجال من عمّان: محمّد، و صالح، و داود، و هوائل، و كوثر، و يونس. و رجل من الغلاة: مالك. و رجلان من ضغائر: مالك، و يحيى. و رجلان من كرمان: عبد الله، و محمّد. و أربعة رجال من صنعاء: حسين، و جبير، و حمزة، و يحيى. و رجلان من عدن: فرعون، و موسى. و رجل من لويحة: كوثر. و رجلان من صمد: عليّ، و صالح. و ثلاثة رجال من الطّائف: عليّ و صبا، و زكريا. و من هجر: عبد القدّوس. و رجلان من الخط: عزيز، و مبارك. و خمسة رجال من جزيرة أول، و هي البحرين: عامر، و جعفر، و نصير، و بكير، و ليث. و رجل من الكيش. و رجل من الجدد: إبراهيم. وأربعة رجال من مكة: إبراهيم، و محمّد، و عبد الله. و عشرة رجال من المدينة: على أسماء أهل البيت عليّ، و جعفر، و حمزة، و العباس، و طاهر، و الحسن، و الحسين، و قاسم، و إبراهيم، و محمّد. و أربعة رجال من الكوفة: محمّد، و هود، وغاث، و عياب. و رجل من صرف: خليفة. و رجلان من نيشابور: عليّ، و مهاجر. و رجلان من سمرقند: علي، و ماجد. و ثلاثة رجال من كازرون: عمر، و معمر، و يونس. و رجلان من الثوث: شيبان، و عبد الوهّاب. و رجلان من دسراه: أحمد، و هلال. و رجلان من الضيف: عالم، و سهيل. و رجلٌ من طائف اليمن: هلال. و رجلان من قرقوف: شعيب، و بشير. و ثلاثة رجال من بردعة: يوسف، داود، و عبد الله. و رجل من عكّة: مكرم. و رجل من واسط: عقيل. وثلاثة رجال من الزوراء: عبد المطلب، و أحمد، و عبد الله. و رجلان من سر مَن رأى: مراد، و عامر. و رجل من السهم: جعفر. و ثلاثة رجال من سيلان: نوح، و حسن، و جعفر. و رجل من كرخ بغداد: قاسم. و رجلان من طوقه: وائل، و فضل. و ثمانية رجال من قزوين: هارون، و عبد الله، و جعفر، و صالح، و عمر، و ليث، و علي، و محمّد. و رجل من الشلخ: حسن. و رجل من مراغة: صدقة. و رجل من قم: يعقوب. و أربعة و عشرون رجلاً من الطالقان وهم الذين ذكرهم رسول الله (صلّی الله علیه و آله) فقال: إنّي أجد في الطالقان كنزاً ليس من ذهب و لا فضة، وهم هؤلاء كنز الله فيها، وهم: صالح، وجعفر، ويحيى، و هود، و صالح، و داود، و جميل، و فضل، و عيسى، و جابر، و خالد، و علوان، و عبد الله، و أيوب، و صلائب، و حمزة، و عبد العزيز، و لقمان، و سعد، و فضّة، و مهاجر، و عبدون، و عبد الرحمان، و علي. و رجلان من سنجار: ذبيان، و علي. و رجلان من سرخس: حفص، و نافع. ورجل من القادسية: حصين. ورجل من الدورق: عبد الغفور. وستة رجال من الحبشة: إبراهيم، و عيسى، و محمّد، و أحمد، و حمدان، و سالم. و رجلان من الموصل: هارون، و فهد. و رجل من بلخ: صدقة. و رجلان من نصيبين: أحمد، و علي. و رجل من الدّجيل: محمّد. و رجلان من خراسان: نكبة، و شوت. و رجلان من أرمينية: أحمد، و حسين. و رجل من أصفهان: يونس. و رجل من زهار: حسين. و رجل من الرّي: مجمع. و رجل من دينور: شعيب. و رجل من الهراش: نهراش. و رجل من سلماس: هارون. و رجل من بلقيس. و رجل من الكرد: عون. و رجل من كثير: طي. و رجلان من خلاط: محمّد، و جعفر. و رجل من الشّويا: عمر. و رجلان من المقدسية البيضاء: سعد، و سعيد. و ثلاثة رجال من الصيغة: زيد، و علي و موسى. و رجل من أوس: محمّد. و رجل من انطاكية: عبد الرحمان. و رجلان من كلاب: صبيح، محمّد. و رجل من حمص: جعفر. و رجلان من دمشق: داود، و عبد الرّحمن. و رجلان من الرَّملية: طليق، وموسى. و ثلاثة رجال من بيت المقدس: داود، و بشير، و عمران. و خمسة رجال من عسقلان: محمّد، و يوسف، و عمر، و فهد، و هارون. و رجل من عنزة: عمير. و رجلان من نجد: مروان، و سعد. و رجل من عرفة: قريح. و رجل من طبرية: فليح. و رجل من بلسان: وارث. و أربعة رجال من القنطط، من مدينة فرعون: أحمد، و عبد الصّمد، و يونس، و طاهر. و رجل من صار: نصير. و رجلان من الإسكندرية: حسن، و سعيد. و خمسة رجال من جبل لكام: عبد الله، عبيد الله، و قادوم، و بحر، و طالوت. و ثلاثة رجال من السّماوة: ذهيب، و سعدان، و شبيب. و رجلان من الأفرنج: عليّ، و محمّد. و رجلان من اليمامة: ظافر، و عقيل. و أربعة عشر رجلاً من المعادة: سويد، و أحمد، و محمّد، و حسن، و يعقوب، و حسين، و عبد الله، و عبد القديم، و يغلم، و علي، و حيان، و طاهر، و تغلب، و كثير. و رجل من الصولة: معشر. و عشرة رجال من العابدان: حمزة، و شيبان، و قاسم، و جعفر، و عامر، و عمر، و عبد المهيمن، و عبد الوارث، و محمّد، و أحمد. و أربعة عشر رجلاً من اليمن: خيبر، و حوبش، و مالك، و كعب، و أحمد، و شيبان، و عامر، و حمّاد، و فهد، و حنجرش، و كلثوم، و جابر، و محمّد. و رجلان من بدو مصر: عجلان، و ذراع. وثلاثة رجال من بدو عقيل: سنبة، و ضابط، و عريان. و رجل من بدو نمير: عمر. و رجل من بدو شيبان: الناهش. و رجل من بدو قبا: جابر. و رجل من بدو كلاب: مطر. و ثلاثة رجال من موالي أهل البيت: عبد الله، و حيف، و أكبر. و أربعة رجال من موالي الأنبياء: صباح، و صبيح، و ميمون، و هود. و رجلان من لوكان: ناصح، و عبد الله. و رجلان من الحلّة: محمّد و علي. و ثلاثة رجال من كربلاء: حسن، و حسين، و علي. و رجلان من النجف: جعفر، و محمّد. و ستة رجال من الأبدال كلّهم باسم عبد الله. امام (علیه السّلام) فرمود: آنها از محل طلوع و غروب آفتاب (شرق و غرب عالم) جمع خواهند شد، خداوند آنها را در کمتر از نصف شب در مکّه جمع خواهد کرد ... تا آخر حدیث). [21] ب- روایت در كتاب إلزام الناصب: (... و امّا از اهل بصره دو مرد هستند: اسم یکی از آنها علی است و دیگری محارب. و رجلان من قاشان: عبد الله، وعبيد الله. وثلاثة رجال من المهجمة: محمّد، وعمر، ومالك. ورجل من السند: عبد الرحمن. ورجلان من حجر: موسى، وعباس. ورجل من الكورة: إبراهيم. ورجل من شيراز: عبد الوهاب. و ثلاثة رجال من سعداوة: أحمد، ويحيى، و فلاح. و ثلاثة رجال من زين: محمّد، و حسن، و فهد. و رجلان من حمير: مالك، وناصر. وأربعة رجال من شيران، وهم: عبد الله، وصالح، وجعفر، وإبراهيم. ورجل من عقر: أحمد. ورجلان من المنصورية: عبد الرحمن، وملاعب. وأربعة رجال من سيراف: خالد، ومالك، وحوقل، وإبراهيم. ورجلان من خونخ: محروز، ونوح. ورجل من المثقة: هارون. ورجلان من السنن: مقداد، وهود. وثلاثة رجال من الهويقين: عبد السّلام، وفارس، وكليب. ورجل من الزناط: جعفر. وستة رجال من عمان: محمّد، وصالح، وداود، وهواشب، وكوش، ويونس. ورجل من العارة: مالك. ورجلان من ضغار: يحيى، وأحمد. ورجل من كرمان: عبد الله. وأربعة رجال من صنعا: جبرئيل، وحمزة، ويحيى، وسميع. ورجلان من عدن: عون، وموسى. ورجل من لونجه: كوثر. ورجلان من ممد: علي، وصالح. وثلاثة رجال من الطائف: علي، وسبا، وزكريا. ورجل من هجر: عبد القدوس. ورجلان من الخط: عزيز، ومبارك. وخمسة رجال من جزيرة أوال وهي البحرين: عامر، وجعفر، ونصير، وبكير، وليث. ورجل من الكبش: فهد [محمّد]. ورجل من الجدا: إبراهيم. وأربعة رجال من مكة: عمر، وإبراهيم، ومحمّد، وعبد الله. وعشرة من المدينة على أسماء أهل البيت: علي، وحمزة، وجعفر، وعباس، وطاهر، وحسن، وحسين، وقاسم، وإبراهيم، ومحمّد. وأربعة رجال من الكوفة: محمّد، وغياث، وهود، وعتاب. ورجل من مرو: حذيفة. ورجلان من نيشابور: علي، ومهاجر. ورجلان من سمرقند: علي، ومجاهد. وثلاثة رجال من كازرون: عمر، ومعمر، ويونس. ورجلان من الأسوس: شيبان، وعبد الوهاب. ورجلان من دستر: أحمد، وهلال. ورجلان من الضيف: عالم، وسهيل. ورجل من طائف اليمن: هلال. ورجلان من مرقون: بشر، وشعيب. وثلاثة رجال من بروعة: يوسف، وداود، وعبد الله. ورجلان من عسكر: مكرم الطيب، وميمون. ورجل من واسط: عقيل. وثلاثة رجال من الزوراء: عبد المطلب، وأحمد، وعبد الله. ورجلان من سر من رأى: مرائي، وعامر. ورجل من السهم: جعفر. وثلاثة رجال من سيلان: نوح، وحسن، وجعفر. ورجل من كرخا بغداد: قاسم. ورجلان من نوبة: واصل، وفاضل. وثمانية رجال من قزوين: هارون، وعبد الله، وجعفر، وصالح، وعمر، وليث، وعلي، ومحمّد. ورجل من البلخ: حسن. ورجل من المداغة: صدقه. ورجل من قم: يعقوب. وأربعة وعشرون من الطالقان وهم الذين ذكرهم رسول الله فقال: إني أجد بالطالقان كنزاً ليس من الذهب ولا فضة، فهم هؤلاء كنزهم الله فيها، وهم: صالح، وجعفر، ويحيى، وهود، وفالح، وداود، وجميل، وفضيل، وعيسى، وجابر، وخالد، وعلوان، وعبد الله، وأيوب، وملاعب، وعمر، وعبد العزيز، ولقمان، وسعد، وقبضة، ومهاجر، وعبدون، وعبد الرحمن، وعلي. ورجلان من سحار: آبان، وعلي. ورجلان من شرخيس: ناحية، وحفص. ورجل من الأنبار: علوان. ورجل من القادسية: حصين. ورجل من الدورق: عبد الغفور. وستة رجال من الحبشة: إبراهيم، وعيسى، ومحمّد، وحمدان، وأحمد، وسالم. ورجلان من الموصل: هارون، وفهد. ورجل من بلقا: صادق. ورجلان من نصيبين: أحمد، وعلي. ورجل من سنجار: محمّد. ورجلان من خرسان: نكية، ومسنون. ورجلان من أرمنية: أحمد، وحسين. ورجل من أصفهان: يونس. ورجل من وهان: حسين. ورجل من الري: مجمع. ورجل من دنيا: شعيب. ورجل من هراش: نهروش. ورجل من سلماس: هارون. ورجل من بلقيس: محمّد. ورجل من الكرد: عون. ورجل من الحبش: كثير. ورجلان من الخلاط: محمّد، وجعفر. ورجل من الشوبا: عمير. ورجلان من البيضا: سعد، وسعيد. وثلاثة رجال من الضيعة: زيد، وعلي، وموسى. ورجل من أوس: محمّد. ورجل من الأنطاكية: عبد الرحمن. ورجلان من حلب: صبيح، ومحمّد. ورجل من حمص: جعفر. ورجلان من دمشق: داود، وعبد الرحمن. ورجلان من الرملية: طليق، وموسى. وثلاثة رجال من بيت المقدس: بشر، وداود، وعمران. وخمسة رجال من عسقلان: محمّد، ويوسف، وعمر، وفهد، وهارون. ورجل من عنزة: عمير. ورجلان من عكة: مروان، وسعد. ورجل من عرفة: فرخ. ورجل من الطبرية: فليح. ورجل من البلسان: عبد الوارث. وأربعة رجال من القسطاط من مدينة فرعون لعنه الله: أحمد، وعبد الله، ويونس، وظاهر. ورجل من بالس: نصير. وأربعة رجال من الإسكندرية: حسن، ومحسن، وشبيل، وشيبان. وخمسة رجال من جبل اللكام: عبد الله، وعبيد الله، وقادم، وبحر، وطالوت. وثلاثة رجال من السادة: صليب، وسعدان، وشبيب. ورجلان من الإفرنج: علي، وأحمد. ورجلان من اليمامة: ظافر، وجميل. وأربعة عشر رجلاً من المعادة: سويد، وأحمد، ومحمّد، وحسن، ويعقوب، وحسين، وعبد الله، وعبد القديم، ونعيم، وعلي، وخيان، وظاهر، وتغلب، وكثير. ورجل من الموطة: معشر. وعشرة رجال من عبادان: حمزة، وشيبان، وقاسم، وجعفر، وعمر، وعامر، وعبد المهيمن، وعبد الوارث، ومحمّد، وأحمد. وأربعة عشر من اليمن: جبير، وحويش، ومالك، وكعب، وأحمد، وشيبان، وعامر، وعمار، وفهد، وعاصم، وحجرش، وكلثوم، وجابر، ومحمّد. ورجلان من بدو مصر: عجلان، ودراج. وثلاثة رجال من بدو أعقيل: منبة، وضابط، وعريان. ورجل من بدو أغير: عمر. ورجل من بدو شيبان: نهراش. ورجل من تميم: ريان. ورجل من بدو قسين: جابر. ورجل من بدو كلاب: مطر. وثلاثة رجال من موالي أهل البيت: عبد الله، ومخنف، وبراك. وأربعة رجال من موالي الأنبياء: صباح، وصياح، وميمون، وهود. ورجلان مملوكان: عبد الله، وناصح. ورجلان من الحلة: محمّد، وعلي. وثلاثة رجال من كربلاء: حسين، وحسين، وحسن. ورجلان من النجف: جعفر، ومحمّد. وستة رجال من الأبدال كلهم أسماءهم عبد الله. علي (علیه السّلام) فرمودند: همه ی آن ها از محل طلوع و غروب آفتاب و از کوه و بیابان جمع خواهند شد). [22] واضح است که این دو روایت در بسیاری از جزئیات با هم اختلاف دارند، حال اختلاف آنها در عدد بماند. و اگر روایات دیگری را که دارای اسامی و مواضع دیگری است، به این تفاوت ها اضافه کنیم، حتماً به این نتیجه خواهیم رسید که تمسّک به اسماء و مکان های وارده در این روایت، امکان پذیر نیست. در اینجا طبیعتاً در مقابل سؤالی قرار خواهیم گرفت که بدون شک بر ذهن ها فشار می آورد: اگر اینگونه باشد - که بدون شک همین گونه است- این روایت از اعتبار احتجاج و استدلال ساقط است، پس چگونه سیّد احمد الحسن (علیه السّلام) و انصار به آن استدلال می کنند؟ جواب: امثال این اشکال به احمد الحسن (علیه السّلام) و به تبع ایشان، به انصار بر نمی گردد، چون ایشان با این وصف که یکی از اوصیاء رسول الله (صلّی الله علیه و آله) است، از پدران طاهر خود (علیهم السّلام) روایت می کند، و در نتیجه به آنچه از آنها صادر شده داناتر است، پس هر کس می خواهد به صحّت آنچه که ایشان روایت می کند پی ببرد بر اوست که ابتدا در مورد دلیل ایشان مبنی بر وصی بودنشان مطالعه ای داشته باشد. و همین طور ایشان به تمام این روایت استدلال نمی کند بلکه با بخشی از روایت که می داند صحیح است استدلال می کند. اما جواب سخن نویسنده ی سطرها در مورد ابو محمّد انصاری که گفته: (او دروغ گفته که در بعضی از روایات عدد کمتر 313 نفر است)، این است که دروغ از جانب خود شماست، چون ابو محمّد انصاری نگفته که روایت مورد نظر، همان روایت یاد شده در کتاب الزام الناصب است. این هم متن روایت که ما اسم های موجود در آن را شمارش می کنیم: (... آگاه باشید که اولین آنها از بصره و آخرین آنها از ابدال است و اما کسانی که از بصره هستند علی و محارب و طلیق هستند. و من قاشان: عبد الله، و عبيد الله. و ثلاثة رجال من المعجمة: محمّد، وعمر، ومالك. ورجل من السند: عبد الرحمن. ورجلان من هجر: موسى، وعباس. ورجل من الكند: إبراهيم. و رجل من شيراز: عبد الوهاب. و ثلاثة رجال من سعدواة: أحمد، ويحيى، وبلاح. وثلاثة رجال من زبيدة: حسن، ومحمّد، وفهد. ورجلان من حمير: مالك، وناصر. و أربعة رجال من شيراز: عبد الله، وصالح، وجعفر، وإبراهيم. ورجل من عفر. ورجلان من المنصورية: عبد الله، وصلائب. وأربعة رجال من همدان: خالد، ومالك، وهرقلة، وإبراهيم. ورجلان من الجزائر: محروز، ونوح. ورجل من الشقة: مقداد، وهود. وثلاثة رجال العبوقين: عبد السّلام، وفارس، وكليب. ورجل من الرباط: جعفر. وستة رجال من عمان: محمّد، وصالح، وداود، وهوافل، وكوثر، ويونس. ورجل من القارنة: مالك. ورجلان من ظفار: ويحيى. ورجل من كرمان: عبد الله. وأربعة رجال من صنعا: حسين، وجپرا، وحمزة، ويحيى. ورجلان من عدن: عون، وموسى. ورجل من لوبحة: كوثر. ورجلان من صمد: علي، وصالح. وثلاثة رجال من الطائف: علي، وصبا، وزكريا. ورجل من هجر: عبد القدوس. ورجلان من الخط: عزيز، ومبارك. وخمسة رجال من جزيرة وهي البحرين: عامر، وجعفر، ونصير، وبكير، وليث. ورجل من الكبيش. ورجل من الحد: وإبراهيم. وأربعة رجال من مكة: وإبراهيم، ومحمّد، وعبد الله. وعشرة رجال من المدينة على أسماء أهل البيت: علي، وجعفر، وحمزة، وعباس، وطاهر، والحسن، والحسين، وقاسم، وإبراهيم، ومحمّد. وأربعة رجال من الكوفة: محمّد، وهود، وغياث، وعباب. ورجل من سرف: خليفة. ورجلان من نيشابور: علي، ومهاجر. ورجلان من سمرقند: علي، وماجد. وثلاثة رجال من قاذرون: وعمر، ومعمر، ويونس. ورجلان من الثوث: شيبان، وعبد الوهاب. ورجلان من دسراه: أحمد، وهلال. ورجلان من الضيف: عالم، وسهيل. ورجل من طائف اليمن: هلال. ورجلان من قرقون: شعيب، وبشير. وثلاثة رجال من بروعة: يوسف، وداود، وعبد الله. ورجلان من عسكر: مكرم، وميمون. ورجل من واسط: عقيل. وثلاثة رجال من الزوراء: عبد المطلب، وأحمد، وعبد الله. ورجلان من سر من رأى: مرادي، وعامر. ورجل من الشهم: جعفر. وثلاثة رجال من سيلان: نوح، وحسن، وجعفر. ورجل من كرم بغداد: قاسم. ورجلان من طوقه: واثل، وفضل. وثمانية رجال من قزوين: هارون، وعبد الله، وجعفر، وصالح، وعمر، وليث، وعلي، ومحمّد. ورجل من الشلخ: حسن. ورجل من المراغة: صدقة. ورجل من قم: يعقوب. وأربعة وعشرون رجلاً من الطالقان وهم الذين ذكرهم رسول الله فقال: إني أجد في الطالقان كنزاً ليس من ذهب ولا فضة، وهم هؤلاء كنزهم الله فيها، وهم: صالح، وجعفر، ويحيى، وهود، وصالح، وداود، وجميل، وفضل، وعيسى، وجابر، وخالد، والوان، وعبد الله، وأيوب، وصلائب، وحمزة، وعبد العزيز، ولقمان، وسعد، وفضة، ومهاجر، وعبدون، وعبد الرحمن، وعلي. ورجلان من سنجار: دبان، وعلي. ورجلان من سرخس: خفض، ونافع. ورجل من القادسية: حصين. ورجل من الدوق: عبد الغفور. وستة رجال من الحبشة: إبراهيم، وعيسى، ومحمّد، وحمدان، وأحمد، وسالم. ورجلان من الموصل: هارون، وفهد. ورجل من بلخ: صدقة. ورجلان من نصيبين: أحمد، وعلي. ورجل من سنجار: محمّد. ورجلان من خراسان: نكبة، وشوت. ورجلان من امنينه: أحمد، وحسين. ورجل من أصفهان: يونس. ورجل من زدها: حسين. ورجل من الري: مجمع. ورجل من دنياء: شعيب. ورجل من الهراش: نهروش. ورجل من سلماس: هارون. ورجل من بلقيس: محمّد. ورجل من الكرد: عون. ورجل من الحبش: كثير. ورجلان من خلاط: محمّد، وجعفر. ورجل من الشوبا: عمر. ورجلان من البسفيا: سعد، وسعيد. وثلاثة رجال من الصينعة: زيد، وعلي، وموسى. ورجل من آوس: محمّد. ورجل من الطاقة: عبد الرحمن. ورجلان من كلاب: مبيح، ومحمّد. ورجل من حمص: جعفر. ورجلان من دمشق: داود، وعبد الرحمن. ورجلان من الوسيلة: طليق، وموسى. وثلاثة رجال من بيت المقدس: داود، وبشير، وعمران. وخمسة رجال من عسقلان: محمّد، ويوسف، وعمرو، وفهد، وهارون. ورجل من عنزة: عمير. ورجلان من عكا: مروان، وسعد. ورجل من عرفة: فويح. ورجل من طبريا: فليج. ورجل من بلسان: وارث. وأربعة رجال من القنطط من مدينة فرعون: أحمد، وعبد الصمد، ويونس، وطاهر. ورجل من صار: نصير. ورجلان من الأسكندرية: حسن، وسبيت. وخمسة رجال من جبل الكام: عبد الله، وعبيد الله، وقادوم، وبحر، وطالوث. وثلاثة رجال من السمار: وذهيب، وسعدان، وشبيب. ورجلان من الافرنج: علي، وحمد. ورجلان من اليمامة: ظافر، وعقيل. وأربعة عشر رجلاً من المعادة: سويد، وأحمد، ومحمّد، وحسن، ويعقوب، وحسين، وعبد الله، وعبد القديم، ويعلم، وعلي، وحيان، وطاهر، وتغلب، وكثير. ورجل من الصولة: معشر. وعشرة رجال من عبادان: حمزة، وشيبان، وقاسم، وجعفر، وعامر، وعمر، وعبد المهيمن، وعبد الوارث، ومحمّد، وأحمد. وأربعة عشر رجلاً من اليمن: خبير، وحويش، ومالك، وكعب، وأحمد، وشيبان، وعامر، وحماد، وفهد، وحنجرش، وكلثوم، وجابر، ومحمّد. ورجلان من بدو مصر: عجلان، ودراع. ورجل من بدو نمير: عمر. ورجل من بدو شيبان: النهراش. ورجل من بدو قبا: جابر. ورجل من بدو كلاب: مطر. وثلاثة رجال من موال أهل بيت: عبد الله، وحيف، واكبر. وأربعة رجال من موالي الأنبياء: صياح، وصبيح، وميمون، وهود. ورجلان من ملوكان: فاصح، وعبد الله. ورجلان من الحد: محمّد، وعلي. وثلاثة رجال من كربلاء: حسن، وحسين. ورجلان من النجف: جعفر، ومحمّد. وستة رجال من الأبدال كلهم اسمهم عبد الله) [23] این بار، حساب کار دست نویسنده ی سطرها باشد که دیگر فریبکاری نکند، چون در لیستی که در آخر کتاب خود قرار داده دروغ گفته است، چون که از سلماس سه مرد را قرار داده در صورتی که صحیح آن یک مرد است و مشکل این جاست که او با قرار دادن تنها یک اسم (هارون) آبروی خود را برده است!! 6- و در خصوص روایت: ( ... و اموال قائم را باز پس می گیرد و پشت سر او اصحاب کهف راه می روند، و او وزیر سمت راست و پرده دار و نائب قائم است و امنیت را با کرامتی از حجت بن الحسن (علیه السّلام) در مشرق و مغرب می گستراند) کتاب الزام الناصب : ج 2 ص 158 ، که در کتاب «الرد الحاسم علی منکری ذریة القائم» ذکر شده، نویسنده ی سطرها می گوید: ( این روایت خاص عیسی (علیه السّلام) است، و دلیلش این است که اسم عیسی بن مریم (علیه السّلام) در آن آمده و به اینکه جسم او سفید رنگ است توصیف شده است). می گویم: بیایید این روایت را از مصدر هایش بخوانیم که به صورت زیر است : غایة المرام: (سی و هشتم: ثعلبی نیز در تفسیر فرموده ی خداوند تعالی: ﴿وإنَّه لَعِلمٌ لِلسّاعَة﴾ (و آن علم ساعت است) گفته است: او عیسی بن مریم (علیه السّلام) است که در پوشش دو مَهرود یعنی دو لباس زرد رنگی که با زعفران رنگ شده، فرود می آید و درحدیث چنین آمده: عیسی بن مریم (علیه السّلام) بر «ثیة» (محدوده)ای از سرزمین مقدس که به آن «اثبنی» گفته می شود فرود می آید در حالی که دو جامه که با گِل سرخ، رنگ آمیزی شده بر تن دارد، موهای سرش روغن مالی شده در دستش جنگ افزاری است و آن جنگ افزار، همانی است که با آن دجال را به هلاکت می رساند. سپس به بیت المقدس می آید در حالی که مردم در نماز عصر بوده و امام، امامت آنها را بر عهده دارد آن گاه امام عقب می ایستد و عیسی (علیه السّلام) دوباره او را برای امامت جلو می برد و پشت سر او طبق شریعت محمّد (صلّی الله علیه و آله) به نماز می ایستد، سپس خوک ها را می کُشد و صلیب را می شکند و معابد و کنیسه ها را خراب کرده و مسیحی ها را می کشد بجز کسانی که به او ایمان آورده باشند . عمر بن إبراهیم الأوس در کتابش از پيامبر (صلّی الله علیه و آله) نقل کرده كه مي فرمايند: عيسي ابن مريم (علیه السّلام) به هنگام شکافته شدن صبح، بين دو لباس مهرود که آن، دو لباس زرد زعفراني است، فرود می آید با جسم سفيد رنگ، با موهای زرد، فرق موهايش نمایان ، گویی از موهایش روغن می چکد ؛در دستش اسلحه ای است [عیسی (علیه السّلام) بعد از نزول آسمانی خود ] صليب را مي شكند و خوك را مي كشد، دجال را به هلاكت مي رساند، اموال قائم (علیه السّلام) را پس می گیرد. و پشت سر او اصحاب كهف حركت می كنند، و او وزير دست راست قائم و پرده دار و نائب او می باشد، وامنیت را در مغرب ومشرق با كرامتی از حجت ابن الحسن (علیه السّلام) گسترش می دهد).[24] الزام الناصب: (در حدیث آمده: عیسی (علیه السّلام) در پوشش دو لباس مَهرود که آن دو لباس زرد است که با زعفران رنگ آمیزی شده است فرود می آید. و در همین حدیث آمده: عیسی بر سرزمین بلندی از سرزمین مقدس که به آن «اثبنی» گفته می شود فرود می آید در حالی که دو جامه که با گِل سرخ، رنگ آمیزی شده بر تن دارد، موهای سرش روغن مالی کرده، در دستش اسلحه ای است و آن همانی است که با آن دجال را به هلاکت می رساند، سپس به بیت المقدس می آید در حالی که مردم در وقت نماز عصر هستند و امام، امامت آنها را بر عهده دارد، پس امام عقب می ایستد و عیسی (علیه السّلام) دوباره او را به امامت جلو می برد و پشت سر او طبق شریعت محمّد (صلّی الله علیه و آله) به نماز می ایستد ، سپس خوک ها را می کُشد و صلیب را می شکند و معابد و کنیسه ها را خراب خواهد کرد و مسیحی ها را می کشد بجز کسانی که به او ایمان آورده اند . و در روایتی دیگر چنین آمده: و اموال قائم را پس می گیرد و پشت سر او اصحاب كهف حركت مي كنند؛ و او وزير دست راست قائم وپرده دار و نائب او مي باشد؛ و امنیت را در مغرب ومشرق با كرامتی از حجت بن الحسن (علیه السّلام) می گستراند). [25] معجم أحاديث الإمام المهدي(علیه السّلام): ( 361: عيسي ابن مريم (علیه السّلام) به هنگام شکافته شدن صبح، بين دو لباس مهرود که آن، دو لباس زرد زعفراني است، فرود می آید با جسم سفيد رنگ، با موهای زرد، فرق موهايش نمایان ، گویی از موهایش روغن می چکد؛ در دستش اسلحه ای است، [عیسی مسیح (علیه السّلام) بعد از نزول آسمانی خود ] صليب را مي شكند و خوك را مي كشد، و دجال را به هلاكت مي رساند؛اموال قائم را پس می گیرد و پشت سر او اصحاب كهف حركت مي كنند؛ و او وزير دست راست قائم و پرده دار او و نائب او مي باشد؛و امنیت را در مغرب ومشرق با كرامتی از حجت بن الحسن می گستراند (درود خداوند بر آن دو باد) تا جایی که شیر با گوسفند و ببر با گاو، و گرگ با گوسفند به چراء می روند، و کودکان با مار ها بازی می کنند و عیسی با زنی از قبیله غسان ازدواج می کند تا کسانی که می گفتند او از بشر نیست رو سیاه شود و او را خواهند دید که چگونه می خورد و می آشامد و ازدواج می کند و در میان هفتاد هزار نفر حج عمره به جا می آورد که اصحاب کهف در میان آنها هستند و کتب (آسمانی) را از انطاکیه جمع می کند تا اینکه بین اهل مشرق و مغرب حکم می کند و بین اهل تورات با توراتشان و بین اهل انجیل با انجیلشان و بین اهل زبور با زبورشان و بین اهل فرقان با فرقانشان حکم کند تا اینکه خدواند برای او پرده از ارم ذات العماد، و قصری که سلیمان فرزند داود، در نزدیکی مرگ خود ساخت، خواهد برداشت و سپس اموالی که در آنجا هست را می گیرد و بین مسلمانان تقسیم می کند. و خداوند تابوتی را که به أرمیا امر کرده بود در دریای طبریه انداخته شود خارج خواهد کرد که در آن، باقیمانده ای از آنچه که آل موسی و آل هارون به جا گذاشتند وجود دارد، و تکه شکسته ی لوح و عصای موسی و قبای هارون و ده پیاله از شربت منّ (که بنی اسرائیل پشت دروازه سرزمین مقدس می نوشیدند) و تکه های سَـلوَی (گوشتی که بنی اسرائیل پشت دروازه سرزمین مقدس می خوردند) که بنی اسرائیل آن را برای افراد بعد از خود ذخیره کرده بودند و با آن تابوت، شهر ها را فتح خواهد کرد همان گونه که گذشتگان فتح می کردند، و اسلام در مشرق و مغرب و جنوب و قبله منتشر می شود و (در آن زمان) سال مانند ماه است و ماه همچون هفته و روز همچون ساعت است و برای ساعت بقایی نیست، سپس باد سرد زردی نرم تر از حریر همچون مسک خواهد وزید، و خداوند به واسطه ی آن، جان عیسی بن مریم (علیه السّلام) را خواهد گرفت).[26] از میان این مصادر در می یابیم که : آنچه که در مصادر اساسی، یعنی «غایة المرام» و «الزام الناصب» نقل شده، بیش از یک روایت است، و حد فاصل بین روایات در کتاب غایة المرام کلمه «رُوِیَ» (= روایت کرد) و در کتاب الزام الناصب کلمه ی «و بروایة» (= و به روایت دیگر) است و مهم این است که متن مورد استشهاد، با توجه به کتاب الزام الناصب، روایت مستقلی است. در آن وارد شده: (در روایتی دیگر چنین آمده: و اموال قائم را پس می گیرد و پشت سر او اصحاب كهف حركت مي كنند؛ و او وزير دست راست قائم وپرده دار و نائب او مي باشد؛ و امنیت را در مغرب ومشرق با كرامتی از حجت بن الحسن(علیه السّلام) می گستراند). مضامین وارده این گونه است: صليب را مي شكند، خوك را مي كشد، دجال را به هلاكت مي رساند، اموال قائم را پس می گیرد، پشت سر او اصحاب كهف حركت مي كنند، امنیت را در مغرب ومشرق گسترش مي دهد، در میان هفتاد هزار نفر حج عمره به جا می آورد که اصحاب کهف در میان آنها هستند، کتب (آسمانی) را از انطاکیه جمع می کند تا اینکه بین اهل مشرق و مغرب حکم کند و بین اهل تورات با توراتشان و بین اهل انجیل با انجیلشان و بین اهل زبور با زبورشان و بین اهل فرقان با فرقانشان حکم کند، با تابوت شهر ها را فتح خواهد کرد همان گونه که گذشتگان فتح می کردند، و اسلام در مشرق و در مغرب و جنوب و قبله منتشر می شود. روشن است که این اعمال در روایات دیگری که از آل محمّد (علیهم السّلام) وارد شده، به مهدی یا همان قائم آل محمّد (علیه السّلام) منسوب شده است، از جمله این روایات، روایتی است که شیخ صدوق آن را روایت کرده است، او می گوید: ( پدرم (رحمه الله) روایت کرد : سعد بن عبدالله از حسن بن علی کوفی ، از عبدالله بن مغیره، از سفیان بن عبدالمؤمن انصاری، از عمرو بن شمر از جابر برای ما روایت نمود : مردی به سمت امام باقر (علیه السّلام) آمد در حالی که من آن جا حاضر بودم و گفت خداوند شما را مورد رحمتش قرار دهد این پانصد درهم زکات مال من است آن را از من بگیرید و در جای خودش مصرف کنید. امام (علیه السّلام) به او فرمود: خودت آن را ببر و بین ایتام و مساکین و برادران مسلمانت تقسیم کن؛ این فقط در زمانی است که قائم ما (علیه السّلام) قیام کند، چون [بیت المال را] به مساوات بین خلق خدای رحمان (چه پاک و چه فاجر) تقسیم خواهد کرد، پس هر کس او را اطاعت کند خداوند را اطاعت کرده و هر کس او را معصیت کند خداوند را معصیت کرده، او را مهدی می نامند از آن جهت که راهنمایی به امری مخفی می کند و تورات و سایر کتب (آسمانی) خداوند را از غاری در انطاکیه بیرون آورده و بین اهل تورات با تورات و بین اهل انجیل با انجیل و بین اهل زبور با زبور و بین اهل فرقان با فرقان حکم خواهد کرد. و تمام اموال دنیا آنچه که روی زمین و آنچه که درون آن است برای او جمع می شود، و به مردم می گوید بیایید به سوی چیزی که به خاطر آن صله رحم را قطع و خون ها را ریخته و محارم خدا را مرتکب شدید، پس به اندازه ای به آنها می بخشد که قبل از او به کسی اینقدر بخشیده نشده است سپس فرمود: و رسول الله (صلّی الله علیه و آله) فرمودند او مردی از من است، اسم او همانند اسم من است خداوند به واسطه او مرا حفظ می کند و او با سنّت من عمل می کند، زمین را پر از عدل و قسط و نور می کند بعد از اینکه از ظلمت و جور و بدی پر شده بود).[27] و نیز روایتی که سید بن طاووس نوشته، از آن دسته روایات است: نعیم به ما گفت، ابو یوسف مقدسی ، از صفوان بن عمر، از عبدالله بن بسر حمصی، از کعب روایت نمود: مهدی یک بار برای جنگ با روم مبعوث می شود، به او ده فقه داده می شود، تابوت سکینه و آرامش را از غار انطاکیه خارج می سازد؛ در آن، توراتی که خدا بر موسی نازل نمود و انجیلی که خدا بر عیسی نازل نمود، وجود دارد. بین اهل تورات با توراتشان و بین اهل انجیل با انجیلشان حکم خواهد نمود). [28] روایت بعد در الزام الناصب آمده: ( ... اولین آنها از اهل بصره و آخرین آنها از ابدال است ... سپس مهدی به سوی بیت المقدس حرکت می کند و تابوت سکینه و خاتم سلیمان بن داود (علیه السّلام) و الواحی که بر موسی نازل شده را خارج می کند ... و خبرِ تک چشم (دجال) به او می رسد که زمین های زراعی و نسل بشر را به تباهی کشانده، و آن خبر این است که دجال یک چشم از سرزمینی به نام یهوداء خارج می شود که روستایی از روستا های اصفهان است و آن سرزمینی از سرزمین های اکاسره است داری یک چشم در پیشانی است انگار که ستاره درخشان است، بر خری سوار است که هر قدمش به امتداد دید چشم است و طول آن (مرکب) هفتاد ذراع است و همانطور که بر زمین راه می رود بر روی آب حرکت می کند ، سپس با صدایش ندا می دهد که به جاهایی که خداوند بخواهد می رسد در حالی که می گوید: بیایید به سوی من به سوی من ای جمعیت دوستداران من، که من همان پروردگار بلند مرتبه شمایم که خلق کرد و آفرید و همانم که تقدیر و سپس هدایت کرد و همانم که مراتع را بوجود آورد، آن گاه فرزندان زنا و بدترین مردم از فرزندان یهودیان و مسیحیان دنبال او خواهند رفت و همراه او هزاران نفر جمع می شوند که جز خدای متعال کسی توان شمردن آنها را ندارد ، سپس حرکت می کند در حالی که دو کوه به همراه دارد: کوهی از گوشت، و کوهی از تکه های نان، و خروج او در هنگام قحطی شدید است، سپس آن دو کوه بین دستان او حرکت می کنند و چیزی از او کم نمی شود و به هر کس که به ربوبیت او اقرار کند خواهد داد).[29] کورانی نقل کرده: ( ... مهدی از نسل من، جلو می افتد و به سوی قبله جدش رسول الله (صلّی الله علیه و آله) نماز می خواند و همگی خواهند رفت – مهدی و اصحابش – تا اینکه به بیت المقدس برسند، سپس جنگ بین او و بین دجال را یاد کرد، و یاد کرد که آنها لشگر دجال را از اول تا آخرش خواهند کشت ... ).[30] بنا بر این، اعمالی که در احادیث قبل، به حضرت عیسی (علیه السّلام) نسبت داده شده، در احادیث زیادی به مهدی (علیه السّلام) نسبت داده می شود. بعلاوه، صاحب کتاب غایة المرام از ثعلبی نقل می کند در حالی که این نفر آخر، آن را در ضمن تفسیر آیه ی شریفه ﴿وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ﴾[31] (و آن علم ساعت است) آورده و با این کلام که منظور، «عیسی ابن مریم(علیه السّلام)» باشد، متناسب نیست چون که در اینجا مقصود از ساعت، قیامت صغری یعنی همان خروج قائم (علیه السّلام) است، در نتیجه، در این حدیث، نزول عیسی (علیه السّلام) علامتی خواهد بود که قبل از قیام قائم (علیه السّلام) اتفاق می افتد، در حالی که آنچه صحیح و معروف است این است که نزول عیسی (علیه السّلام) بعد از قیام قائم (علیه السّلام) است پس امکان ندارد که این شخصیت خود عیسی (علیه السّلام) باشد بلکه او شبیه عیسی (علیه السّلام) است . و از امیر مؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السّلام)، روایتی مانند آنچه که در بحث قبلی آمده وارد شده که: (... مرکز حکومت به زوراء (بغداد) برمی گردد و امور از طریق شوراء (انتخابات) انجام می گیرد هرکسی که بر کاری غلبه کند آنرا انجام می دهد پس خروج سفیانی در این هنگام است که نُه ماه بر زمین مسلط می شود و به بدترین شکل آنها را شکنجه می دهد آنگاه وای بر مصر و وای بر زوراء و وای بر کوفه و وای بر واسِط، انگار به واسط نگاه می کنم در حالی که خبرنگاری وجود ندارد که دارای خبری باشد و در آن هنگام خروج سفیانی و کمبودی غذا و قحط زدگی مردم و کمبودی باران که هیچ زمینی نمی روید و هیچ آسمانی نمی بارد، سپس مهدی هادی مهتدی آن کسی که پرچم را از دست عیسی بن مریم می گیرد خارج می شود...).[32] در این روایت نیز نمی شود نتیجه گرفت که هدف از «عیسی» خود حضرت عیسی (علیه السّلام) باشد زیرا او قبل از مهدی(علیه السّلام) نزول نمی کند تا پرچم را به دست ایشان تحویل دهد. در کتاب جامع الادله با دلیل ثابت کردیم که امام پرچم را از دست فرزندش یمانی خواهد گرفت، و او همان رهبر پرچم های سیاه (احمد) است و هموست که شبیه عیسی (علیه السّلام) است . اما تمسک به اوصاف وارده در رویات به این خیال که بر یمانی منطبق نمی شود، از قبیل این که : وصف (دارای جسم سفید) [مخصوص حضرت عیسی (علیه السّلام) است] در حالی که وصف یمانی به عنوان سبزه وارد شده، جوابش این است که: اگر مراد از سبزه بودن، صورتِ سبزه باشد، منافاتی با سفید بودن جسم ندارد . همچنین، این صفت در روایتی غیر از روایتِ مورد استناد آورده شده، آن چنان که در کتاب «الزام الناصب» آمده است . و در نهایت اشکال ندارد که صفت جسدی برای عیسی (علیه السّلام) باشد و بقیه اوصاف، خصوصاً نائب امام بودن، متعلق به شبیه عیسی باشد. این نوع سخن گفتن، در کلام اهل بلاغت شناخته شده است، مثلاً گاهی در مورد چیزی صحبت می کنند و بعضی از اوصافش یا خصوصیاتش را می آورند، سپس در ادامه ی همان کلام، در مورد خصوصیات دیگری صحبت می کنند که به گونه ای با قبل ارتباط دارد ولی به چیز دیگری که شبیه یا نزدیک به آن است تعلق دارد و این قرائن هستند که با در نظر گرفتن آن در کلام، می توان تشخیص داد مراد کدام یک از دو چیز است. ما در بالا به بعضی از این قرائن اشاره کردیم، فقط مانده به این مطلب اشاره کنیم که چون روایت او را نائب امام دانسته از اینجا متوجه می شویم که او وصی و جانشین ایشان (علیه السّلام) است، که این گفته در مورد عیسی(علیه السّلام) صحیح نیست، زیرا امامت فقط در آل محمّد (علیه السّلام) - ائمّه و مهدیین- است. 7- آنچه که به حدیث ( سپس مردی سبزه حکومت می کند و آنرا پر از عدل می کند آنگاه به سوی مهدی (علیه السّلام) می رود و سپس گردن به طاعت او می نهد و از جانب او می جنگد) تعلق دارد: نویسنده ی سطر ها می گوید: (شیخ ناظم عقیلی قسمتی از روایت را قطع کرده، و آن –یعنی روایت– در صدد صحبت در مورد مردی آفریقایی است که آفریقا را پر از عدل و داد می کند سپس به سوی امام مهدی (علیه السّلام) می رود) . در جواب می گویم: از کلام نویسنده ی سطرها معلوم است که او در صدد یک شوخی خنده دار نیست، بلکه کاملاً جدی است، ولی تا حدودی از حماقت برخوردار است. می گویم: شیخ ناظم عقیلی روایت را به گونه ای که در کتاب «الملاحم و الفتن» ابن طاووس وارد شده نقل می کند، در حالی که نویسنده ی سطرها، آن را به گونه ای که در «الفتن» ابن حماد وارد شده مورد بحث قرار می دهد!! عجیب است که او مصدر مورد استناد شیخ ناظم را نقل می کند بدون این که به آن توجه کند ، و دلیل این کار چیزی نیست جز اینکه او فرصت طلبی نادان است. حال روایت را آنگونه که در الملاحم و الفتن ابن طاووس وارد شده برای شما نقل می کنم: نعیم از رشدین از ابن لهیعه از ابی قبیل از شفی از تبیع از کعب نقل می کند که او گفت: زمانی که مردی بر شام و مردی بر مصر حکومت کنند سپس شامی و مصری با هم بجنگند، و اهل شام قبایلی از مصر را به اسارت ببرند و مردی از اهل مشرق با پرچم های سیاه کوچک قبل از صاحب شام بیاید، او همانی است که اطاعت را به مهدی اداء می کند، ابو قبیل گفت: (سپس مردی سبزه حکومت می کند و آنرا پر از عدل می کند سپس به سوی مهدی حرکت می کند و طاعت را برای ایشان اداء کرده به جای او جنگ می کند). [33] روشن است که در روایت صحبتی از مرد آفریقایی وجود ندارد، پس تقطیعی که نویسنده ی سطرها در مورد آن سخن می گوید جایگاهی جز در خیالاتش ندارد! بله روایتی که در کتاب «الفتن» ابن حماد موجود است در مورد مردی آفریقایی صحبت می کند، حال روایت را همانطور که در الفتن وارد شده نقل می کنم: (رشدین از ابن لهیعه از ابی قبیل از شفی از تبیع از کعب نقل می کند که او گفت: زمانی که مردی بر شام و مردی بر مصر حکومت کنند سپس شامی و مصری با هم بجنگند، و اهل شام قبایلی از مصر را به اسارت ببرند و مردی از سمت مشرق با پرچم های سیاه کوچک قبل از صاحب شام بیاید، او همانی است که اطاعت را به مهدی اداء می کند، ابو قبیل گفت: (دوازده سال در آفریقا امیر خواهد بود، سپس بعد از او فتنه ای خواهد بود، آنگاه مردی سبزه حکومت می کند و آنرا پر از عدل می کند سپس به سوی مهدی رفته و طاعت را به ایشان اداء می کند و به جای او می جنگد). [34] روشن است که در این روایت چیزی بر خروج مردی سبزه روی از آفریقا دلالت ندارد، و اینکه قبل از مرد سبزه روی در مورد امیری آفریقایی صحبت شده، به این معنی نیست که مرد سبزه روی باید از آفریقا باشد زیرا روایت در مورد علامات زیادی صحبت می کند، در نتیجه سیاق آن، جمع بین علامات است حتی اگر از هم دور باشند. و این حدیث علاوه بر اینکه متنش مضطرب است، در مورد مردی آفریقایی سخن می گوید و نامی از او یاد نمی کند، در جمله: «در آفریقا امیر خواهد بود»، کلمه امیر خبر «یکون» بوده اما در کلام اثری از اسم «یکون» نیست[35] و اینکه تمام زمین –یا قسمتی از آن، طبق گفته ی نویسنده ی سطرها – پر از عدل و داد شود، امری است که کسی غیر از حجت های الهی (علیهم السّلام) توان تحقق بخشیدن به آن را ندارد. از امام باقر (علیه السّلام) نقل شده که فرموند: (دولت ما آخرین دولت هاست، و برای هیچ خاندانی دولتی نمی ماند مگر اینکه قبل از ما حکومت می کنند که وقتی روش ما را دیدند نگویند اگر ما حکومت می کردیم مانند روش اینها عمل می کردیم، خدای سبحان فرمود: ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾).[36] و همچنین، چیزی که قبلاً ثابت شده این است کسی که به جای امام مهدی (علیه السّلام) جنگ می کند همان یمانی صاحب پرچم های سیاه مشرقی است، که روایات بسیاری بر آن دلالت کرده است، به ذهن کسی خطور نمی کند شخصی که به جای امام مهدی می جنگد مردی آفریقایی باشد و شاید عبارت «اطاعت را به مهدی اداء می کند» که در روایت تکرار شده قرینه ای باشد بر آنچه نقل کردیم. و در نهایت تجاهل نسبت به روایتی که ابن طاووس نقل کرده نه علمی است و نه جایگاهی دارد: در حالی که او (ابن طاووس) در علم و روایت جایگاهی ثابت شده دارد: درست است که ابن طاووس از الفتن ابن حماد نقل می کرد، اما احتمال قوی دارد که به نسخه ای از کتاب الفتن دست پیدا کرده که محقق کتاب الفتن به آن دست نیافته است و شکی نیست که عبارت مضطرب : « ابو قبیل گفت: دوازده سال در آفریقا امیر خواهد بود که بعد از او فتنه ها اتفاق می افتد» جزئی از روایت نیست بلکه عبارتی است که ابو قبیل گفته است و از کعب صادر نشده و این که سید ابن طاووس آن را نیاورده است دلیلی قوی است بر این که ممکن است بعدها به بعضی از نسخه ها اضافه شده باشد. 8- آنچه که به روایت :( خود را در مکّه به او برسانید که او مهدی است و نامش احمد است) تعلق دارد: نویسنده ی سطرها می گوید: ( ابو محمّد انصاری روایت را قطع کرد در حالی که در اصل احمد بن عبدالله است) و باز می گوید: ( نام سید ( احمد بن اسماعیل) است و در نتیجه، روایت آنطور که ابو محمّد انصاری گمان کرده بر او منطبق نمی شود) . در جواب می گویم: این روایت از حذیفة بن یمان وارد شده همان طور که أبو صالح سلیلی یاد می کند، او گفته است: (ربعی ابن حراش می گوید: در حدیثی که گذشت شنیدم که حذیفه ابن الیمان گفت: سپس سفیانی و خروجش و داستان هایش را یاد کرد، تا اینکه به اینجا رسید: و گردن کسانی که به روم فرار کردند را در دروازه دمشق می زند، هرگاه این اتفاق بیفتد، ندا دهنده ای از آسمان نداء خواهد داد: ای مردم خداوند مدت زورگویان و منافقان و پیروان آنها را از شما قطع کرد و بهترینِ امت محمّد را سرپرست شما قرار داد، پس در مکه به او ملحق شوید که او مهدی است و نامش احمد بن عبدالله است). [37] شیخ طوسی نیز در دو جا از کتاب «الغیبة» شبیه این روایت را نقل کرده است – اگر این روایت همان نباشد – او از حذیفه نقل کرده است که: ( شنیدم رسول الله (صلّی الله علیه و آله) مهدی را یاد کرد و فرمود: با وی بین رکن و مقام بیعت می شود، اسم او احمد و عبدالله و مهدی است و اینها هر سه، نامهای او یند). [38] این روایت با روایت وصیت رسول الله (صلّی الله علیه و آله) در شب وفاتش که عین این سه نام را یاد کرده همخوانی دارد همانطور که ده ها دلیل بر احمدِ یاد شده در وصیت رسول الله (صلّی الله علیه و آله) اقامه شده است، که در کتاب «جامع الادلّة» استدلال آن گذشت. اما اینکه «سلیلی» اسم پدر وی را عبدالله یاد کرده، یا خطای نسخه برداران بوده، و یا اینکه سلیلی که عامی مذهب بوده به خاطر موافقت روایت با مذهبش آن را اضافه کرده است، و روایت سید مرعشی که به صورت دیگری آورده شده است و در آن «محمّد ابن عبدالله» ذکر شده دلیل دیگری بر این احتمال است. [39] بنا بر این ما از چیزی که با دلیل ثابت شود پیروی می کنیم، نه از نتائج خیالات و گمانه زنی های مذهبی، علاوه بر این که نویسنده ی سطرها از وجود این روایت در کتاب «الغیبة» طوسی غافل شده است و سعی کرده با عامی معرفی کردن منبع حدیث راه فراری برای خود بیابد، درحالی که این راه درمان خود، بیمار کننده است؛ یک روایت عامی (سنّی) اگر در کتب ما روایتی موافق با آن پیدا شود سزاوار نیست با چنین روش احمقانه ای با آن برخورد کنیم. 9- فرزند مهدی ظهور خواهد کرد: در کتاب «بشارت الاسلام» چاپ سال 1963 روایتی از سطیح کاهن وارد شده که در آن ظهور فرزند مهدی را یاد می کند[40]، و با وجود اعتراف نویسنده ی سطرها به این حقیقت، و اینکه روایت را به صورت موجود در کتاب «بشارة الاسلام» مذکور آورده باز هم به شیوه ی فرصت طلبان بیچاره می گوید: (انصار روایت را تقطیع و تحریف کرده اند)! نمی دانم این چه فکر کجی است که نویسنده ی سطرها دارد. روایت در کتاب بشارت الاسلام فعلی موجود است پس چگونه تقطیع و تحریفی صورت گرفته است؟ طبیعی است اگر تحریفی وجود داشته باشد صاحب کتاب بشارت الاسلام به این اتهام سزاوارتر است زیرا او روایت را بصورت (ابن المهدی) در کتابش آورده است، که در اینجا باز سؤال می کنیم، او را با کدام دلیل متهم می کنید؟ دلیلی که نویسنده ی سطرها در گفتارش می آورد به این گونه است که صاحب بشارت الاسلام روایت را از بحار الأنوار و صاحب بحار نیز به نوبه ی خود آن را از کتاب «مشارق الانوار» نقل می کند و تصاویری از دست نوشته هایی می آورد که یکی از آنها مربوط به کتاب بحار بوده و تاریخ آن سال (1695) است ، و تصویر دیگر مربوط به کتاب مشارق الانوار، و تاریخ آن سال (1855)می باشد. یعنی هر دو دست نوشته صد ها سال بعد از نسخه اصلیشان نوشته شده اند و مخصوصاً دست نوشته ی کتاب «مشارق الانوار» که صاحبش، تقریباً هم عصر با «علّامه حلی» بوده است [41]، بنابراین استدلال به این دو نوشته، فقط فریب و خندیدن به ریش نا آگاهان است نه بیشتر. زیرا ده ها و بلکه صدها دست نوشته وجود دارد که در این فاصله زمانی نوشته شده اند درحالی که انتظار می رود خطا های زیاد و دخل و تصرف های بیشماری رخ داده باشد پس چگونه ممکن است شخصی با یک دست نوشته از میان نوشته های بسیار استدلال کند؟ و چرا این استدلال کننده تصور نمی کند که صاحب کتاب «بشارت الاسلام» به نوشته ای دست پیدا کرده که در آن عبارت «ابن النبی» آمده است؟ حقیقت این است: تنها یک سبب وجود دارد و آن، دست خالی بودن، و گل آلود کردن آب زلال و ماهیگیری از آن است. و نباید فراموش کنیم که صحیح نیست گمان کنیم علامه مجلسی در همه جا بر روایات «بَرَسی» اعتماد کرده است، چون مجلسی – طبق نقل سید خوئی از او– در فصل اول مقدمه کتاب بحار گفته است: (... و کتاب «مشارق الانوار» و کتاب «الألفین» نوشته «حافظ رجب برسی»، و بر آنچه او به تنهایی نقل کرده اعتماد نمی کنم به خاطر این که دو کتاب او دارای چیزهایی است که لغزش و بهم ریختگی و بی نظمی و تداخل و از بین بردن از آن برداشت می شود، و از این دو کتاب روایاتی را خارج کردم که موافق اخبار برگرفته از اصول معتبر می باشند). [42] و اين آقا نه تنها به یک دست نوشته از میان ده ها یا صد ها دست نوشته ی «مشارق الانوار» استشهاد کرده بلکه به دست نوشته ای استشهاد کرده که از لحاظ تاریخ نگاشته شدن، بسیار جدید است، این کار او شباهت زیادی به یک بازی کودکانه دارد. اکنون روایت را طبق آنچه در بحار و سپس در کتاب «مشارق الانوار» آمده است، برای شما نقل می کنم تا با چشم خود اختلاف نسبی دو روایت را در دو کتاب ببینید، و در نتیجه بدانید که صاحب بحار بطور کامل بر آنچه در کتاب مشارق وارد شده اعتماد نمی کند حتی در خصوص این روایت: الف- در بحار آمده: ( برسی در مشارق انوار از کعب بن حارث روایت کرده و گفت: پادشاهی به نام «ذا جدن» برای امری که در آن شک کرده بود به دنبال سطیح فرستاد وقتی سطیح آمد خواست علم او را قبل از حکمش بیازماید، دیناری زیر پایش مخفی کرد سپس به او اجازه ورود داد، وارد شد پس پادشاه به او گفت: ای سطیح چه چیزی را برایت مخفی کردم؟ سطیح گفت قسم به بیت و حرم و حجر اصم و شب اگر تاریک شد و صبح اگر تبسم کرد و با هر خوش سخن و لال، که بین نعل و قدمت دیناری را برایم مخفی کردی، پادشاه گفت: سطیح این علم را از کجا آوردی! گفت: از جانب یک برادر، که هر گاه فرود آیم همراهم فرود می آید. پادشاه گفت: از آنچه در زمانهای آینده رخ می دهد مرا خبر ده، سطیح گفت: هنگامی که خوبان در زمین فرو روند و اشرار رهبری کنند، و تقدیرات را دروغ بشمارند و مال بهای زیاد پیدا کند، و چشم ها خیره کسی که بار های سنگین را حمل کند شده، و صله رحم قطع شود و رعیت بی عقل که حرام را حلال می دانند در حریم اسلام پدیدار شوند، و کلام مختلف شود، و پیمان ها شکسته شود، و حرمتها کم شود، و آن در هنگام طلوع ستاره ای است که عرب را به وحشت می اندازد، و برای آن چیزی شبیه دُم یا دنباله است و در آن زمان باران ها قطع می شود، و رود ها خشک می شود و تند باد ها زیاد می شود و قیمت ها در همه جا بالا می رود. سپس بربر ی ها با پرچم های زرد سوار بر اسبهای اصیل می آیند، تا اینکه در مصر فرود آیند و مردی از فرزندان سنگهای سخت خروج کند و پرچم های سیاه را به قرمز تبدیل کرده و محرمات را حلال می کند، و زنان را در حالی که از سینه هاشان آویزان هستند رها می کند، او غارتگر کوفه است و چه بسیار زنان با ساق های برهنه که بر سر راه ها قرار داده می شوند، و سواران با آن ها محاصره می گردند، شوهرانشان کشته شده و عجزشان بیشتر و حرمتشان حلال شمرده شود، در آن هنگام مهدی فرزند پیامبر ظهور کند، و آن، هنگامی است که مظلوم در یثرب کشته شود، و پسر عمویش در حرم به قتل رسد، و مخفی ظاهر شود و با «وشمی» همراهی کند. در آن هنگام فرد شوم با گروه ستمگرش خواهد آمد و با رومیان در قتل بزرگمردان همدست خواهد شد، در آن زمان خورشید می گیرد، زمانی که با دست و پا حرکت کردن فرا رسد، و صف ها تشکیل شوند. سپس پادشاهی از صنعای یمن خروج کند ، سفید همچون پنبه اسمش حسن و یا حسین است ، که همراه خروجش بسیاری از فتنه ها فراگیر شود، پس در آن هنگام بصورت مبارک و پاک ظاهر می شود و در حالی که هادی هدایت شده و سیدی علوی است. برای مردم گشایش کند زمانی که منت الهی که با آن هدایت شدند را بهمراه خود بیاورد، پس با نورش تاریکی ها را روشن کند و با او حق بعد از پنهان بودن آشکار می شود و اموال را به مساوات بین مردم تقسیم می کند و شمشیر را در غلاف قرار می دهد و خونریزی نمی کند، تا اینکه مردم در بشارت و راحتی زندگی کنند و با آب عدالتش چشم دهر را از ناپاکی ها پاک کند و حق را بر مردمان آبادی ها برساند، و آبادی ها و مهمانی در میان مردم زیاد شود و با عدالتش موارد گمراهی و کوری را بر می دارد، گویی غباری فراگیر از میان رفته است سپس زمین را از عدل و قسط پر کرده و روز ها را دلچسب می نماید و آن بدون شک ، علمی است برای قیامت). [43] ب - و در اینجا، آنچه صاحب مشارق نقل کرده را برایتان می آورم: (و اما پیشگویی های سطیح را کعب بن حارث نقل کرده و گفت: «ذا یزن» پادشاه، برای امری که شکی در آن نیست، به دنبال سطیح فرستاد. هنگامی که رسید، شاه تصمیم گرفت قبل از حکمش، علمش را بیازماید. زیر پای خود دیناری را برای او مخفی کرد سپس به او اجازه ورود داد و او وارد شد. شاه به او گفت: ای سطیح چه چیزی برای تو مخفی کردم؟ سطیح گفت قسم به بیت و حرم و سنگ ناشنوا و شب زمانی که تاریک شود و صبح وقتی تبسم کند و به هر خوش سخن و لال سوگند، بین کفش و پایت دیناری برایم مخفی کردی، پادشاه گفت: ای سطیح، این علم را از کجا آوردی؟ گفت: از جانب برادری که از جنّیان دارم؛ هر گاه به منزلی فرود آیم اوهم بامن فرود می آید. شاه گفت: از آنچه که در زمان آینده اتفاق می افتد به من خبر بده. سطیح گفت: هنگامی که خوبان به زمین فرو روند و اشرار بجنگند، و تقدیرات را دروغ بشمارند و مال بهای زیاد پیدا کند، و چشم ها به سوی کسی که بار های سنگین را حمل می کند خیره شده، و صله رحم قطع شود و برای کسانی که در حریم اسلام حرام را حلال می شمرند، طعام آشکار می شود، کلام مختلف می شود، و عهده ها بخشیده شود، و حرمت کم شود و آن از هنگام طلوع ستاره ای است که عرب را به وحشت افکند، و برای آن چیزی شبیه دُم یا دنباله است و در آن زمان باران ها قطع می شود، سپس بررها (هزبرخ) با پرچم های زرد سوار بر مرکب های ابتر می آیند، تا اینکه در مصر فرود آیند. و مردی از فرزندان سنگ های سخت خروج می کند و پرچم های سیاه را به قرمز تبدیل می نماید، و محرمات را مباح کرده،و زنان را در حالی که از سینه هاشان معلق هستند رها می کند، او غارتگر کوفه است. نزدیک زنان، که با ساق های برهنه بر راه ها قرار داده شده اند. و سواران با آن ها محاصره می گردند، شوهرانشان کشته شده و عجزشان بیشتر و حرمتشان حلال شمرده شود. در آن هنگام فرزند پیامبر «مهدی» ظهور می کند، و آن هنگامی است که مظلوم در یثرب، و پسر عمویش در حرم کشته شوند ، پنهان شده آشکار می شود و با «وسمی» همراهی می کند و در آن هنگام فرد شوم با گروه مظلومش می آید پس به روم باج می دهد و بزرگمردان را به قتل می رساند، پس در آن زمان خورشید گرفتگی شود، زمانی که «زخوف» بیاید، و صف ها تشکیل گردند، سپس پادشاهی از صنعا و عدن یمن خروج کند ، سفید همچون پنبه اسمش حسن و یا حسین است ، که با خروجش فتنه های فراگیر از بین می رود، پس در آن هنگام بصورت مبارک و پاک ظاهر می شود و هادی هدایت شده و سیدی علوی است. پس زمانی که او با منت الهی به سوی مردم می آید همان که خداوند آنها را هدایت کرد، آنها شاد خواهند شد. پس با نورش تاریکی ها کنار می رود و با او حق بعد از خفاء ظاهر می شود و اموال را به مساوات بین مردم تقسیم می کند و شمشیر را در غلاف قرار می دهد و خونریزی نمی کند، و مردم در شادی و راحتی زندگی کنند و با آب عدالتش چشم زمانه را از ناپاکی ها پاک کند و حق را به اهل آبادی ها برساند، و در میان مردم مهمانی و آبادی ها زیاد شود و با عدالتش موارد گمراهی و کوری را بر می دارد، گویی غباری بوده و از بین رفته باشد سپس زمین را از عدل و قسط پر کند و روز ها را از دوستی، و بدون شک او عِلم قیامت است).[44] برای جلوگیری از اشتباه بعضی خوانندگان عزیز، می گویم: آمدن لفظ «ابن النبی المهدی» در دو روایت مذکور، به این معنی نیست که این دو صحیح بوده و در کتاب بشارة الاسلام خطای چاپی اتفاق افتاده است -آن گونه که نویسنده ی سطرها خیال کرده- زیرا ما می دانیم نسخه های چاپ شده ی این دو کتاب از زیر قیچی محققین گذشته است، و شاید نسخه ای به دست آنها رسیده که در آن «ابن المهدی» آمده باشد همانطور که سید کاظمی مؤلف کتاب بشارة الاسلام به آن دست یافت، اما آنها منظور آن را نفهمیدند و به تغییر آن دست زدند در نتیجه، حرف آخر در این امر آن است که بیاییم خودِ روایت را بفهمیم . به این منظور، می توانیم ملاحظه ای –هرچند کوتاه– داشته باشیم که او در مورد ظهور امام مهدی (علیه السّلام) اینچنین تعبیر کرده است: (پس در آن هنگام بصورت مبارک و پاک ظاهر می شود و هادی هدایت شده و سیدی علوی است) حال آن که از صحبتش در مورد ابن المهدی «یا همان ابن النبی المهدی» روشن است که ظهورش قبل از ظهور امام مهدی (علیه السّلام) خواهد بود و امکان ندارد که مقصود از این دو، یک نفر باشد، بر این اساس، به دلالت روایات بسیار– همان طور که أنصار امام مهدی (علیه السّلام) ثابت کردند– عبارت «ابن المهدی» صحیح است . اما نویسنده ی بیچاره ی سطر ها می گوید: مسؤلیت وجود خطاء در کتاب های انصار، بر عهده ی سیّد احمد الحسن (علیه السّلام) است؛ زیرا او در کتاب ( وصی و رسول امام مهدی (علیه السّلام) در تورات و انجیل و قرآن)، به این کتاب ها اشاره کرده است . جوابش این است: ثابت شد که هیچ خطایی نیست مگر در افکار منحرفین از یمانی آل محمّد (علیه السّلام)، هم چنین، اشاره ی سیّد احمد الحسن (علیه السّلام) ناظر به جاهایی از بحث است که متناسب با جوابش بوده، در ضمن، اشاره به یک کتاب، به معنی قبول تمام محتوای آن نیست. در نتیجه، کلام نویسنده ی سطرها مردود است چون فقط از روی حقد و کینه است نه بیشتر. پس با کینه ی خود بمیرید، صبح برای کسی که منتظر آن باشد، نزدیک است.

-آنچه به روایاتِ دالّ بر سیزده امام تعلق دارد:

حدیث لوح: به طور کلی، روایات دال بر اینکه حجت های بعد از رسول الله (صلّی الله علیه و آله)، امامان دوازده گانه و مهدیین دوازده گانه هستند، خیلی زیاد است، بلکه از حد تواتر هم گذشته و این مطلب قبلاً در جای خودش ثابت شده است. همچنین، روایاتی که دلالت دارند بر اینکه امامان از فرزندان علی و فاطمه (علیهما السّلام) دوازده نفرند. بسیاری از این روایات را در کتاب «ما بعد الاثنی عشر مهدیاً» آورده ام . اما نسبت به حدیث لوح، روایات بسیاری در منابع وارد شده، که از جهت عدد با هم اختلاف دارند، و برای شناخت حق، باید در مورد مسأله تحقیق کرده و روایات را بررسی کنیم، آنچه در کتاب (ما بعد الاثنی عشر مهدیاً) نوشتم را در اینجا نقل می کنم که در واقع پاسخی است به سید مرتضی عسکری و دیگرانی که در این باره کتاب نوشتند. اما قبل از این لازم است تا روایت کتاب «کافی» را بیاوریم که به این شکل است: محمّد بن يحيی، از محمّد بن حسين، از ابن محبوب، از ابوجارود نقل می کند که امام محمّد باقر (علیه السّلام) به نقل از جابر بن عبد الله انصاری فرمود: (بر فاطمه (علیها السّلام) وارد شدم در حالی که مقابل ايشان، لوحی بود. در آن، نام اوصیاء از فرزندانش نوشته شده بود. شمردم، دوازده تن بودند که آخرين آنان قائم (علیه السّلام) بود، سه تن از آنان محمّد و سه تن، علی بودند).[45] و حال، آنچه در کتاب «ما بعد الاثنی عشر مهدیاً» وارد شده: ( برای تحقیق در مسأله، روایاتی را که با روایت کافی مخالف است، از مهمترین منابع آورده و آن را بررسی می کنیم: 1- آنچه در خصال وارد شده: ( پدرم رضی الله عنه از سعد بن عبدالله از محمّد بن حسين از حسن ابن محبوب، از ابوجارود نقل می کند که امام محمّد باقر (علیه السّلام) به نقل از جابر بن عبد الله انصاری فرمود: (بر فاطمه (علیها السّلام) وارد شدم در حالی که مقابل ايشان، لوحی بود که در آن نام اوصیاء نوشته شده بود. شمردم، دوازده تن بودند که یکی از آنان قائم بود، سه تن از آنان محمّد و سه تن، علی بودند). [46] 2- آنچه در عیون اخبار الرضا وارد شد: (حسین بن احمد بن ادریس رضی الله عنه می گوید: پدرم از احمد بن محمّد بن عیسی و ابراهیم بن هاشم، که همگی از حسن ابن محبوب و او نیز از ابوجارود نقل می کند که ابوجعفر امام محمّد باقر (علیه السّلام) به نقل از جابر بن عبد الله انصاری فرمود: (بر فاطمه (علیها السّلام) وارد شدم در حالی که مقابل ايشان، لوحی بود که در آن، نام اوصیاء نوشته شده بود. شمردم، دوازده تن بودند که آخرين آنان قائم بود، سه تن از آنان محمّد و چهار تن علی بودند). [47] 3- آنچه در کمال الدین در دو جا وارد شده: الف- (محمّد بن موسی بن متوکل (رضی الله عنه) از محمّد بن یحی العطار از عبدالله بن جعفر حمیری از محمّد بن حسین ابن الخطاب از ابن محبوب، از ابوجارود نقل می کند که امام محمّد باقر (علیه السّلام) به نقل از جابر بن عبد الله انصاری فرمود: (بر فاطمه (علیها السّلام) وارد شدم در حالی که مقابل ايشان، لوحی بود که در آن، نام اوصیاء از فرزندانش نوشته شده بود. شمردم، دوازده تن بودند که آخرین آنان قائم (علیه السّلام) بود، سه تن از آنان محمّد و چهار تن، علی بودند صلوات الله علیهم اجمعین).[48] ب- (احمد بن محمّد بن یحی العطار (رضی الله عنه) می گوید: پدرم از محمّد بن حسین ابن الخطاب از حسن ابن محبوب، از ابوجارود نقل می کند که امام محمّد باقر (علیه السّلام) به نقل از جابر بن عبد الله انصاری فرمود: (بر فاطمه (علیها السّلام) وارد شدم در حالی که مقابل ايشان لوحی بود که در آن، نام اوصیاء نوشته شده بود. شمردم، دوازده تن بودند که آخرین آنان قائم (علیه السّلام) بود، سه تن از آنان محمّد و چهار تن، علی بودند صلوات الله علیهم اجمعین)[49] 4- آنچه در کتاب من لا یحضره الفقیه وارد شده: (حسن ابن محبوب، از ابوجارود نقل می کند که امام محمّد باقر (علیه السّلام) به نقل از جابر بن عبد الله انصاری فرمود: (بر فاطمه (علیها السّلام) وارد شدم در حالی که مقابل ايشان لوحی بود که در آن، نام اوصیاء از فرزندانش نوشته شده بود. شمردم، دوازده تن بودند که یکی از آنان قائم (علیه السّلام) بود، سه تن از آنان محمّد و چهار تن، علی بودند صلوات الله علیهم اجمعین).[50] 5- آنچه در ارشاد مفید وارد شده است: (از ابوجارود نقل شده: امام محمّد باقر(علیه السّلام) به نقل از جابر بن عبد الله انصاری فرمود: (بر فاطمه (علیها السّلام) دخت رسول الله (صلّی الله علیه و آله) وارد شدم در حالی که مقابل ايشان، لوحی بود که در آن، نام اوصیاء و ائمّه از فرزندانش نوشته شده بود. شمردم، دوازده تن بودند که آخرین آنان قائم (علیه السّلام) بود، سه تن از آنان محمّد و چهار تن، علی بود).[51]

-چند نکته:

با تأ مل در این احادیث، روشن می شود که در بعضی از آن ها، عبارتِ «مِن وُلدِها» (از فرزندانش) آمده است، یعنی اوصیایی که در حدیث به آنها اشاره شده، از فرزندان فاطمه (علیها السّلام) هستند، به استثنای روایت عیون و روایت خصال و یکی از روایات کمال الدین (روایت قسمت ب). روشن است که این عبارت باعث اضطراب فهم آنها شده است چون احادیث دلالت بر دوازده نفر دارند و به اعتبار اینکه علی (علیه السّلام) همسر فاطمه (علیها السّلام) بوده و از فرزندانش نیست، پس دوازدهمین نفر از فرزندان فاطمه (علیها السّلام) همان امام سیزدهم است . در مورد روایت خصال، که در آن عبارت « مِن وُلدِها» وارد نشده، اما در ادامه ی حدیث آمده: «سه تن از آنها محمّد و سه تن، علی هستند» در این صورت، عبارتِ «سه تن، علی هستند»، امیر المؤمنین (علیه السّلام) را از تعداد مورد نظر خارج می کند چون با ایشان (علیه السّلام)، عدد به چهار می رسد نه سه؛ به این شکل: 1-علی ابن ابی طالب (علیه السّلام) 2- علی ابن الحسین السجاد (علیه السّلام) 3- علی بن موسی الرضا (علیه السّلام) 4- علی بن محمّد الهادی (علیه السّلام) بنا بر این، عبارت (سه تن از آنان علی هستند) بر مضمون عبارت (مِن وُلدِها) دلالت می کند، در نتیجه این روایت به نوبه خود بر امام سیزدهم (علیه السّلام) دلالت می کند. اما پاسخ روایت کتاب «عیون» و روایت (ب) از «کمال الدین»: شیخ صدوق (ره) در کمال الدین (قسمت أ) و در کتاب من لا یحضره الفقیه و همچنین در خصال، مخالف مضمون این دو روایت را آورده، بلکه در کتاب (من لا یحضره الفقیه) بعد از اینکه روایت مربوطه را آورده، چنین گفته است: (روایات صحیح السند را در کتاب «کمال الدین و تمام النعمة فی اثبات النعمة و کشف الحیرة» آوردم، و در اینجا چیزی از آن را وارد نکردم چرا که من این کتاب را تنها برای فقه قرار دادم و خداوند توفیق دهنده به راه صواب و یاری کننده بر کسب ثواب است).[52] این کلام اشاره ای دارد بر این که او آنچه را در کتاب «من لا یحضره الفقیه» روایت کرده، قبول دارد، بلکه فقط همان صحیح است نه غیر آن، خصوصاً وقتی دقت کنیم به این که سید بروجردی در کتاب خود بنام «جامع احادیث شیعه»، روایت (ب) از کمال الدین (إکمال الدین) [53] را به گونه ای آورده که با آنچه در نسخه چاپی کمال الدین آمده متفاوت است. این چیزی است که ثابت می کند تغییراتی توسط محقق کتاب در نسخه ی چاپ شده صورت گرفته، ویا اینکه او آنچه در یکی از نسخه های کتاب موجود بوده را بر نسخه یا نسخه های دیگر ترجیح داده است. و این هم روایت سیّد بروجردی: إکمال الدین311 – احمد بن محمّد بن یحیی العطار (رضی الله عنه) گفت: پدرم از محمّد بن حسين بن ابی الخطاب از حسن ابن محبوب، از ابوجارود نقل می کند که ابوجعفر امام محمّد باقر (علیه السّلام) به نقل از جابر بن عبد الله انصاری فرمود: (بر فاطمه (علیها السّلام) وارد شدم در حالی که مقابل ايشان، لوحی بود (نوشته ای بود – خ - إکمال - 313 ) . آخرین آنها ( یکی از آنها - فقیه) قائم(علیه السّلام) بود، سه تن از آنان محمّد بودند، سه تن از آنان علی بودند).[54] و آن چه این امر را مورد تأکید قرار می دهد این است که بدانیم شیخ طوسی در کتاب «الغیبة» روایتی را نقل می کند که موافق روایت کافی است تا جایی که می توانیم بگوییم روایاتِ مخالف کافی دستخوش بازی شده اند. این هم روایت شیخ طوسی : (103 – از او از پدرش از جعفر بن محمّد بن مالک از محمّد بن نعمه سلولی از وهیب بن حفص از عبدالله بن قاسم از عبدالله بن خالد از ابی السفاتج از جابر بن یزید نقل شده: ابوجعفر امام محمّد باقر (علیه السّلام) به نقل از جابر بن عبد الله انصاری فرمود: (بر فاطمه (علیها السّلام) وارد شدم در حالی که مقابل ايشان، لوحی بود که در آن، نام اوصیاء از فرزندانش بود. شمردم، دوازده تن بودند، که آخرین آنان قائم بود، سه تن از آنان محمّد و سه تن، علی بود).[55] روایاتی که در آن عبارت (مِن وُلدِها) وارد شده و درست در همان روایت (چهار تن علی بودند) آمده، در تناقض آشکار هستند چون از فرزندان فاطمه (علیها السّلام) بودنِ ایشان، حضرت علی (علیه السّلام) را از تعداد خارج می کند و این تناقض، دلیل روشنی است بر دخل و تصرف دستانی ناشناس که عبارت «من ولدها» را برداشته و از عبارت دیگر «ثلاثة منهم عليّ» غافل ماند. به این ترتیب این دخل و تصرف ناپسند رسوا گشت . اما روایت کتاب ارشاد، علاوه بر وجود عبارت «من ولدها» در آن، دلیل دیگری هم بر دست بردن در روایت دارد و علامه حلی آن را در کتاب مختصری که آن را «المستجاد من الارشاد» نامیده، با لفظ «سه تن از آنها علی هستند» نقل می کند، به این شکل: ابی جارود می گوید: ابوجعفر امام محمّد باقر (علیه السّلام) به نقل از جابر بن عبد الله انصاری فرمود: (بر فاطمه دخت رسوال الله (صلّی الله علیه و آله) وارد شدم و در حالی که مقابل ايشان، لوحی بود که در آن ، نام اوصیاء و ائمّه از فرزندانش بود. شمردم، یازده تن بودند، که آخرین آنان قائم از فرزندان فاطمه بود، سه تن از آنان محمّد و سه تن از آنان علی بودند). [56] آقا بزرگ طهرانی در کتاب «الذریعة» خود آورده که کتاب «المستجاد من الارشاد» مختصری از کتاب ارشاد شیخ مفید است.[57] و گفته ی شیخ لطف الله صافی به همین شبهه ملحق می شود: (و آنچه که صدوق (قدس سره) نقل کرده شاهد روشن تری است بر وقوع تحریف در روایت کافی و اینکه روایت کافی خلاصه ای از متن طولانی آن است: صدوق از علی ابن حسین بن شاذویه مؤدب و احمد بن هارون قاضی (رضی الله عنهما) نقل کرد که گفتند محمّد بن عبدالله بن جعفر حمیری از پدر ش از جعفر بن محمّد بن مالک فزازی کوفی از مالک سلولی از درست بن عبد الحمید از عبدالله بن قاسم از عبدالله بن جبله از ابی سفاتج از جابر جعفی که گفت: ابی جعفر محمّد بن علی باقر (علیه السّلام) از جابر بن عبدالله انصاری فرمود: بر سرورم فاطمه (علیها السّلام) وارد شدم در حالی که مقابل ایشان لوحی بود نزدیک بود نور آن، چشم ها را فراگیرد در آن دوازده اسم بود. سه اسم در ظاهر آن و سه اسم در باطن آن و سه نام در آخر آن و سه نام در گوشه آن. آنها را شمردم، دوازده نام بودند، گفتم: این ها نام های چه کسانی هستند؟ فرمود اینها نام های اوصیاست. اولین آنها پسر عمویم و یازده نفر از فرزندانم و آخرینشان قائم (علیه السّلام) است . جابر گفته: در سه جا محمّداً محمّداً محمّداً دیدم و در چهار جای دیگر آن علیاً علیاً علیاً علیاً دیدم. کسی که در فن حدیث خبره و آگاه است می داند آنچه «کلینی در کافی» و «صدوق در عیون و کمال الدین» و «شیخ در الغیبة» روایت کرده اند، خلاصه ی این حدیث است).[58] جواب: این روایت، روایت دیگری است غیر از آنچه ابو جارود از امام باقر (علیه السّلام) روایت می کند و این روایت از جابر جعفی به نقل از امام باقر (علیه السّلام) است و این کلام: ( کسی که در فن حدیث خبره و آگاه است می داند آنچه «کلینی در کافی» و «صدوق در عیون و کمال الدین» و «شیخ در الغیبة» روایت کرده اند، خلاصه ی این حدیث است) صحیح نیست، زیرا که از اطلاق این سخن این طور برداشت می شود که این دو حدیث یکی هستند. اما این اشکال که نام سید احمد الحسن در روایات لوح ذکر نشده، کاملاً شبیه اشکالات وهابی ها است که می گویند نام علی (علیه السّلام) در قرآن ذکر نشده است . «تشابـَهت قلوبُکم» (قلب هایتان به هم شبیه است) پنجمین نفر از نسل هفتمین فرزند: ابتدا، آنچه در کتاب «جامع الادله» آمده نقل می کنم سپس اشکالات نویسنده ی سطرها در مورد آن را پاسخ خواهم داد. در کتاب جامع الادله چنین آمده: در کتاب «کفایت الاثر» نوشته خزاز قمی آمده: محمّد بن حنفیه از امیر المؤمنین (علیه السّلام) نقل کرده که فرمود: (شنیدم رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) در حدیثی طولانی در فضیلت اهل بیت (علیهم السّلام) می فرمود: بعد از من فتنه ی کرِ نابودکننده ای خواهد بود، در آن هر دوست راز دار سقوط خواهد کرد، و این زمانی است که شیعیان تو، پنجمین نفر از نسل هفتمین فرزند تو را گم کنند).[59] حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) با امیرالمؤمنین (علیه السّلام) درباره ی فتنه ای سخن می گوید که در زمان پنهان شدن پنجمین فرزند از نسل هفتمین فرزند امیر المؤمنین (علیه السّلام) صورت می گیرد؛ ایشان فرمودند: از فرزندانت. اکنون باید دید که این شخص، کدام فرزند علی (علیه السّلام) می باشد: 1 - امام حسن (علیه السّلام) 2 - امام حسین (علیه السّلام) 3 - امام سجاد (علیه السّلام) 4 - امام باقر (علیه السّلام) 5 - امام صادق (علیه السّلام) 6 - امام کاظم (علیه السّلام) 7 - امام رضا (علیه السّلام) (ایشان هفتمین فرزند می باشند) اکنون باید بدانیم پنجمین فرزند نسل هفتمین فرزند امیر المؤمنین (علیه السّلام) کیست: 1 – امام جواد (علیه السّلام) 2 – امام هادی (علیه السّلام) 3 – امام عسکری (علیه السّلام) 4 – امام مهدی (علیه السّلام) 5 – امام احمد (علیه السّلام) که نام مبارکش در وصیّت شب وفات رسول الله (صلّی الله علیه و آله) یاد شده است. در نتیجه منظور روایت همان احمد فرزند امام مهدی (علیه السّلام) است، زیرا او پنجمین فرزند از نسل هفتمین فرزند امیرالمؤمنین (علیه السّلام) می باشد. اوست که با پنهان شدنش فتنه ی کرِ نابودگر واقع می شود، یعنی آزمایشی که هر دوست رازداری در آن سقوط می کند. کتاب «الکافی» - شیخ کلینی: گفت: امام کاظم (علیه السّلام) به فرزندان و خویشان خود فرمود: (زمانی که پنجمین نفر از نسل هفتمین نفر پنهان گردید، از خدا از خدا بر حذر باشید درباره دین هایتان، کسی شما را از آن جدا نکند. ای فرزندانم، صاحب این امر به ناچار غیبتی خواهد داشت که در آن هر کسی به این امر(ولایت) قائل بوده از آن باز می گردد!؟ این آزمونی از جانب خدای سبحان است که خلق خود را با آن می آزماید، اگر پدران و اجداد شما دینی از این درست تر سراغ داشتند حتما از آن پیروی می کردند. راوی می گوید به ایشان عرض کردم: ای سرورم، پنجمین از نسل هفتمین کیست؟ فرمود: ای فرزندانم! عقل هایتان کوچک تر از آن است، و خواب هایتان محدود تر از جای دادن آن است، ولی اگر زنده بمانید، او را درک خواهید کرد).[60] امام کاظم (علیه السّلام) با فرزندان و خویشاوندان خود در باره ی صاحب این امر -یعنی قائم (علیه السّلام)- سخن می گوید و آنها را از آزمونی که هنگام پنهان شدن پنجمین فرزند از نسل هفتمین نفر صورت می گیرد، برحذر می دارد، ولی این روایت نمی گوید او پنجمین فرزند از نسل هفتمین فرزند امیرالمؤمنین (علیه السّلام) است، پس آیا ممکن است منظور این روایت امام مهدی محمّد بن الحسن (علیه السّلام) باشد؟ حال بیایید از یکدیگر بپرسیم: عقل فرزندان و نزدیکان امام کاظم (علیه السّلام) از چه چیزی کوچک تر است، و خواب هایشان از چه چیزی تنگ تر است؟ آیا شناخت نام امام مهدی محمّد بن الحسن (علیه السّلام) است که دور و نزدیک آن را می شناسند، و روایات آن را یاد کرده است؟ و آیا غیبتی که در ده ها روایت درباره آن سخن گفته شده، همان چیزی است که در خواب های فرزندان امام کاظم (علیه السّلام) و در عقل هایشان نمی گنجد؟ بی شک می توان گفت: امر مربوط به شخصی است که خدای سبحان او را ذخیره کرده تا به وسیله ی او مردم را آزمایش کند و نتیجه ی چنین آزمایشی بازگشت مؤمنین از امر ایشان است، یعنی از ولایت اهل بیت (علیهم السّلام) خارج می شوند. اینک روایت بعدی را بخوانیم: بحار الانوار - علامه مجلسی: از عبد الرحمن بن ابی لیلی نقل شده که علی (علیه السّلام) فرمود: (در خانه ام سلمه نزد پیامبر (صلّی الله علیه و آله) بودم ... تا جایی که فرمود: سپس رسول الله (صلّی الله علیه و آله) به ما رو کرد و با صدایی بلند فرمود: مراقب باشید آن زمان که پنجمین فرزند از نسل هقتمین فرزند من پنهان شود. علی (علیه السّلام) فرمود: عرض کردم: ای رسول خدا، این غیبت چیست؟ فرمود: فقط صبر [61] تا وقتی که خدای سبحان به او اذن خروج دهد...).[62] بنابر این او پنجمین نفر از نسل هفتمین نفر از فرزندان امیرالمؤمنین (علیه السّلام) است، و او چنانکه گفته شد احمد است، و فتنه یا آزمایش، دو غیبت امام مهدی (علیه السّلام) نیست، این آزمایش فقط صبر است تا خداوند اجازه ی خروج به ایشان بدهد. و احمد همان صاحب الأمر است که امام کاظم (علیه السّلام) او را یاد کرده اند. نویسنده ی سطرها می گوید پنجمین نفر از نسل هفتمین نفر از فرزندان رسول الله (صلّی الله علیه و آله)، امام مهدی (علیه السّلام) است، و ظاهراً او حتی حساب کردن را هم به خوبی بلد نیست. این که نویسنده ی سطرها گفته: (زمانی که مطلق باشد این معنی از آن برداشت می شود)، مغالطه است، زیرا ما درباره عبارتی سخن می گوییم که با کلمه «مِن وُلدي» مقید شده است، یعنی فرزندان رسول الله (صلّی الله علیه و آله) و یا با قید «مِن وُلدِ عليّ، و یا فاطمة» توضیح یافته است. در اینجا به ناچار باید به قید توجه کنیم، و علی (علیه السّلام) را از لیست محاسبه خارج کنیم زیرا او از فرزندان رسول الله (صلّی الله علیه و آله) نبوده، بلکه برادر ایشان است. اما سخنان نویسنده ی سطرها در باره ی هر امر معقول و غیر معقول، فقط کلام درماندگان است نه بیشتر؛ زیرا استفاده از یک عبارت به دو معنای مختلف بدون قرار دادن اشاره یا قید کاملاً غیر معقول است، در حالی که اهل بیت (علیهم السّلام) چنانکه گذشت، قید واشاره قرار داده اند. اما نظرش درباره این روایت: (در خانه ام سلمه نزد پیامبر (صلّی الله علیه و آله) بودم ... تا جایی که ایشان علی (علیه السّلام) فرمود: سپس پیامبر به ما رو کرد و با صدای بلند فرمود: زمانی که پنجمین نفر از نسل هفتمین از فرزندانم پنهان شد مراقب باشید. علی (علیه السّلام) فرمود: گفتم: یا رسول الله این غیبت چیست؟ فرمودند: الصمت «سکوت» تا زمانی که خداوند به او اجازه خروج دهد)، حال آیا لفظ اصلی به کار برده شده در روایت «الصمت»، یا «الصبر»، یا «أصبت» است، سخن گفتن در این رابطه بیهوده است و محل بحث ما این نیست، بحث اصلی این جاست که منظور این عبارت چیست؟ «پنجمین از نسل هفتمین از فرزندان رسول الله»، کلمه «الصمت» در برخی از نسخه های این روایت آمده است، کورانی با قرار دادن این کلمه در پرانتز به این مطلب اشاره کرده، اما نویسنده ی کتاب «مختصری از دعوت سید احمد الحسن» مرادش از استدلال به روایت این است که بیان کند روایت درباره ی یک غیبت سخن گفته است، و این از سوالی که در روایت مطرح شده روشن است: (گفتم یا رسول الله، این غیبت چیست؟). گذشته از آن، ما از نویسنده ی سطرها تحقیقی درباره لفظ صحیح نمی بینیم، آیا نهایت علم او فقط فرصت طلبی است؟ از فرزندان رسول الله و فرزندان علي: آنچه مربوط به روایت ذیل می شود که کلینی در «الکافی» آن را آورده است: (محمّد بن یحیی از عبد الله بن محمّد خشاب از ابن سماعه از علی بن الحسن بن رباط از ابن اذینة از زراره نقل کرده است، گفت: از امام محمّد باقر (علیه السّلام) شنیدم که فرمودند: دوازده امام از آل محمّد (علیهم السّلام) وجود دارند که همه آنها محدث اند، از رسول الله و فرزندان علی هستند، و رسول الله و علی (علیهما السّلام) دو پدر این امامان هستند )[63] . نویسنده ی سطرها درباره این روایت می گوید: (نسخه بردار کتاب «الکافی» هنگام نوشتن آن دچار سهو و خطا شده است، زیرا شیخ مفید در کتاب «الارشاد» خود این روایت را از «الکافی» نقل کرده اما این جمله را آورده: «و یازده تن از فرزندانش») !؟ نویسنده ی سطرها در اینجا دروغی بسیار آشکار و زشت گفته است، زیرا شیخ مفید از کتاب «الکافی» نقل نکرده است، بلکه با واسطه ای از کلینی نقل کرده است، و اگر از کتاب «الکافی» نقل کرده بود باید همان سند کلینی را می آورد. به هر حال پاسخ این شبهه را که سید مرتضی عسکری مطرح کرده، در کتاب «ما بعد الاثنی عشر اماماً» (آن چه بعد از دوازده امام خواهد بود) داده بودم، این هم آنچه نوشته بودم: (سید مرتضی عسگری چنین گفت: («شیخ مفید این روایت را از "الکافی" در کتاب "الارشاد" خود نقل کرده است و طبرسی نیز آن را در کتاب "اعلام الوری" نقل کرده است و الفاظ هر دو، به این شکل است: دوازده امام از آل محمّد همگی محدث اند: علی بن ابی طالب، و یازده نفر از فرزندانش، و رسول الله و علی دو پدر این امامان (علیهم السّلام) هستند. شیخ صدوق نیز آن را در کتاب «عیون الاخباره الرضا» و «الخصال» با این الفاظ از کلینی نقل کرده است: دوازده امام از آل محمّد هستند که همگی بعد از رسول الله محدث اند، و علی بن ابیطالب از آنها است). نتیجه بحث و تطبیق آن چنین است: از قرار دادن حدیث «الکافی» در برابر آنچه شیخ صدوق و مفید و طبرسی از آن نقل کرده اند، به این نتیجه می رسیم که نسخه برداران بعد از عصر شیخ مفید در نوشتن حدیث در کتاب«الکافی» دچار اشتباه شده اند، نگفتم بعد از عصر طبرسی زیرا طبرسی اخبار خود را در «اعلام الوری» از کتاب «الارشاد» مفید می گرفت و در ساختار کتابش از «الارشاد» پیروی می کرد)[64] . «سید سامی بدری» در کتاب «شبهات و ردود» از استادش عسگری تبعیت کرده است.[65] ولی شیخ لطف الله صافی چنین گفته است: (ظاهراً در این متن تحریفی صورت گرفته است، زیرا شیخ مفید (ره) حدیث خود را از کلینی نقل کرده و متن آن چنین است: (دوازده امام از آل محمّد همگی محدث اند: علی بن ابیطالب، و یازده تن از فرزندانش، رسول الله و علی دو پدر این امامانند). هم چنین شیخ صدوق (ره) آن را از محمّد بن علی ماجیلویه از کلینی (ره) با این الفاظ نقل کرده است: (دوازده امام از آل محمّد (علیهم السّلام) وجود دارد که همگی بعد از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) محدث می باشند و علی بن ابیطالب از آن هاست). پس در اینجا بر روایت مفید و صدوق تکیه می کنیم).[66] جواب شبهه : آنچه شیخ صدوق در «عیون الاخبار الرضا» و در «خصال» نقل کرده است، عبارت است از: (محمّد بن علی بن ماجیلویه (ره) از محمّد بن یعقوب کلینی از ابو علی اشعری از حسین ابن عبید الله از حسن بن موسی خشاب از علی بن سماعه از علی بن حسن رباط از پدرش از ابن اذینه از زرارة ابن اعین نقل می کند که گفت: از امام محمّد باقر (علیه السّلام) شنیدم که فرمودند: ما همان دوازده امام از آل محمّدیم که همگی بعد از رسول الله محدّث اند و علی بن ابی طالب از آن هاست)[67] . اما روایت شیخ مفید عبارت است از: (ابوالقاسم از محمّد بن یعقوب از علی اشعری از «حسن ابن عبید الله» از حسن ابن موسی خشاب از علی ابن سماعه از علی ابن حسن رباط از عمر ابن اذینه از زراره نقل کرد: از امام محمّد باقر (علیه السّلام) شنیدم که فرمودند: دوازده امامی که از آل محمّد هستند همگی محدث اند، علی ابن ابیطالب و یازده نفر از فرزندانش، در حالی که رسول الله و علی ابن ابیطالب دو پدر ایشان می باشند درود خدا بر آن دو باد)[68]. حال روایت شیخ طبرسی : (از محمّد ابن یحیی از عبد الله ابن محمّد از خشاب از حسن ابن سماعه از علی بن حسین رباط از ابن اذینه از زراره نقل کرد، او گفت از امام محمّد باقر (علیه السّلام) شنیدم که فرمودند: از آل محمّد دوازده امام خواهد بود، همگی محدث اند و از فرزندان رسول الله (صلّی الله علیه و آله) و علی ابن ابیطالب، پس رسول الله (صلّی الله علیه و آله) و علی ابن ابیطالب (علیه السّلام) دو پدر ایشان می باشند) [69] چند نکته را باید در نظر گرفت: روایتی که صدوق و مفید آن را نقل می کنند با روایتی که کلینی در «الکافی» نقل کرده متفاوت است، اختلاف سند نیز بر این مدعا دلالت دارد. آنچه کلینی در کافی نقل می کند از محمّد بن یحیی است ولی صدوق و مفید این روایت را از کلینی از ابی علی اشعری نقل می کنند، -اگر بخواهیم روایت های نوشته شده در «خصال» و «عیون» کنونی را بپذیریم- نتیجه این است که کلینی روایت را یک مرتبه از ابو علی اشعری شنیده است و یک مرتبه از محمّد ابن یحیی، هر کدام از طریقی روایت را نقل می کنند که با دیگری تفاوت دارد و شاید کلینی قرینه ای یافته و به همان سبب روایت محمّد ابن یحیی را در کتابش آورده ولی روایت دیگر را نیاورده است. بنابراین عسکری و صافی دچار توهم شده اند، زیرا واضح است که این دو گمان کرده اند روایت نقل شده توسط صدوق و مفید همان روایت در «الکافی» است، در نتیجه اعتراضشان باطل است و ارزش بیان کردن ندارد، زیرا اعتراضشان زمانی ارزش دارد که این روایت از کتاب «الکافی» نقل شده باشد، پس نقل قول های مختلف دلیلی است بر این که در «الکافی» اشتباه واقع شده که مسبب این اشتباه نسخه برداران هستند. با اینکه می دانیم عسکری گفته اش را به عنوان شاهد مثالی برای واقع شدن اشتباه در «الکافی» بیان می کند، پیش از این سخن، می گوید: (در نسخه برداری کتابهای حدیثی اشتباهاتی وجود دارد و با این که سندها در جوامع حدیثی در مکتب «اهل بیت تا خود رسول خدا» پی در پی آمده است طبق آنچه دیده ایم، اما فقیهان این مکتب بر خلاف مدارس اهل تسنن که بعضی کتابهای حدیثی خود را صحیح نامیدند هیچ جامع حدیثی را صحیح نشمرده اند، و برای عقل هایشان قلمروی را تعیین نکرده اند و در هیچ زمانی درب بحث علمی را نبسته اند و بلکه در کتب جامع خود، هر حدیث را بر قواعد درایت الحدیث عرضه می کردند، و در برابر نتیجه این بررسی ها سر فرود می آوردند زیرا می دانند راویان حدیث از فراموشی و اشتباهی که برای هر غیر معصومی رخ می داده در امان نبوده اند. آنچه امروزه با آن مواجهیم، اشتباهاتی است که در مشهورترین کتاب شیعه یعنی کتاب «الکافی» رخ داده است ...)[70]. ولی روایت طبرسی از کتاب «الکافی» و دقیقاً با همان لفظی که در آن آمده نقل شده است، نمی دانم عسکری چگونه از این مطلب غافل شده است و چنین گفتاری از او سر زده است؟ اگر ناچار از شک باشیم، شک در روایت کتاب های شیخ صدوق و شیخ مفید خصوصاً بعد از دقت در اختلاف متنی بین این دو روایت، سزاوارتر است. زیرا این معنا را به ذهن شک کننده القا می کند که نسخه بردار ها -و شاید روایت کننده ها- متوجه دلالت این روایت بر امام سیزدهم شده اند، و چون در ذهنشان ثابت شده بود که امامان دوازده نفرند، هر کسی به روش خود عبارت موجود در روایت را تغییر داده است، در نتیجه اختلاف روایت پدید آمد. مساله ای دیگر که نسخه بردار ها در ذهن داشتند و سخن ما را تأیید می کند این بود که راویان حدیث، آن را نقل به معنی می کنند، به همین دلیل گمان می کردند عباراتشان معنا را اشتباه رسانده است، در نتیجه، انگیزه شان برای اصلاح آنچه گمان می کردند اشتباه است قوّت می یافت. به عبارتی دیگر: ادعای عسکری و صافی می تواند معکوس باشد، زیرا اگر بگویند: (نسخه بردار ها خطایی را وارد کتاب «الکافی» کرده اند)، و دلیلش اختلافی باشد که خصوصاً روایت مفید با روایت کافی دارد، ما نیز می توانیم دقیقاً عکس ادعای آن ها را به این شکل داشته باشیم: اختلاف روایت مفید با روایت کافی نشان می دهد که دستی بازیگر به کتاب شیخ مفید دراز شده است، و تغییراتی داده است. با این سخن، ادعا در مقابل ادعا قرار می گیرد، و طبق آن چه معروف است، برتری دادن هر کدام از این دو ادعا بر دیگری، خود نیازمند دلیل است. بنابراین از آن چه گذشت پی می بریم که گفته های آنها فقط ادعایی است که محتاج دلیل است. ممکن است گفته شود: دلیل ما این است که آن چه در ذهن ما ثابت است، بلکه آن چه تقریباً همه بر آن اتفاق نظر دارند این است که امامان دوازده امام هستند، و هر چه مخالف آن باشد به ناچار باطل است. جواب این است: باید منشأ امر ثابت در ذهن و امر اجماعی در روایات باشد، پس تکیه گاه ما دلالت روایات بر آن است، در حالی که روایات تنها بر آن دلالت ندارد، بلکه هم بر آن و هم بر غیر آن دلالت دارد و وقتی این غیر یا زیادی، از بسیاری از مردم پنهان باشد، پنهان بودنش به معنی نبودن آن نیست، بلکه معنی حقیقیش این است: این ذهن ها هستند که دور شده اند و روایات را در نظر نمی گیرند، آیا دلیل ما بر وجود نداشتن یک چیز، این است که ما از آن بی خبریم!؟ بدیهی است که ارتکازی و اجماعی نبودن بیش از دوازده نفر، دلیلی نیست که ما را وادار به ردّ آن کند، چگونه رد می شود در حالی که روایاتِ دلالت کننده بر زیادی، ارتکاز و اجماع را نقض نمی کنند، بلکه ارتکاز و اجماع را به حال خود می گذارد و کار آن فقط اضافه کردن قسمتی جدید است. و باز بدیهی است بین دو روایت که یکی کوچک تر و یکی گسترده تر است و آن وسیع تر، به طور کامل کوچک تر را دربر می گیرد و به آن چیزی اضافه می کند تعارض یا تناقضی رخ نمی دهد. آن چه شیخ صدوق و شیخ مفید نقل می کنند بازگو کننده ی دو روایت متفاوت از حدیث موجود در «الکافی» است، و اشتراک این دو روایت در بعضی از مضامینشان چیزی را تغییر نمی دهد، مخصوصاً بعد از دقت در تفاوت سند این روایات، هم چنان که تفاوت مضمون در برخی جزئیات هم دلیل بر دست برداشتن از بعضی روایات نمی شود، البته تا جایی که تعارضی قوی وجود نداشته باشد، و طبق اشاره ای که داشتیم چنین تعارضی بین این دو روایت وجود ندارد. شاید یکی از چیزهایی که تأیید می کند بین این دو روایت تفاوت وجود دارد، این باشد که «اربلی» در کتاب «کشف الغمّة» این دو روایت را با هم آورده است؛ یعنی روایت کلینی در کتاب «الکافی» و روایتی که مفید ذکر کرده است؛ او روایت را این گونه نقل کرده است: (از زراره نقل شده که گفت: شنیدم امام باقر(علیه السّلام) می فرمود: از آل محمّد دوازده امام خواهد بود، همگی محدث اند و رسول الله (صلّی الله علیه و آله) و علی دو پدر ایشان هستند)[71]. همچنین این روایت را آورده: (زراره گفت: شنیدم امام محمّد باقر (علیه السّلام) می فرمود: دوازده امام، همگی از آل محمّدند و همگی محدث اند، علیّ بن ابیطالب و یازده تن از فرزندانش، و رسول الله و علی، دو پدر ایشان می باشند)[72]. از جمله مؤیدات روایت «الکافی»، آمدن این روایت در مصادر معتبر است، برخی از این مصادر از کتاب «الکافی» قدمت بیشتری دارند مانند کتاب (بصائر الدرجات) روایت به این شکل آمده: (عبدالله از حسن ابن موسی خشاب از ابن سماعه از علی ابن حسین رباط از ابن اذینه از زراره نقل می کند: شنیدم امام باقر (علیه السّلام) می فرمود: دوازده امامی که از آل محمّدند همگی محدثند و از فرزندان رسول الله (صلّی الله علیه و آله) و علی (علیه السّلام) هستند، پس رسول الله و علی (علیهما السّلام) دو پدر ایشان می باشند. عبدالرحمن بن زید درحالی که از طرف مادر برادر علی ابن الحسین (علیه السّلام) محسوب می شد این حدیث را نقل می کند و می گوید امام محمّد باقر (علیه السّلام) بر ران او ضربه زد و فرمود: آگاه باش که برادر مادری ات یکی از آنهاست)[73]. یکی دیگر از مصادر معتبری که حدیث را نقل کرده کتاب «الغیبة» نوشته شیخ طوسی است، در آنجا روایت به این شکل آمده است: (جماعتی از طریق گروهی از یارانمان به من خبر دادند و ایشان از محمّد بن یعقوب و او از ابی علی اشعری و او از حسین بن عبد الله و او از حسن ابن موسی خشاب و او از حسن ابن سماعه و او از علی ابن حسن رباط و از ابن اذینه و او از زراره نقل می کند: شنیدم امام محمّد باقر (علیه السّلام) فرمود: دوازده امامی که از آل محمّد اند و همگی محدثند [از] فرزندان رسول الله (صلّی الله علیه و آله) و فرزندان علی ابن ابیطالب (علیه السّلام) می باشند، پس رسول الله و علی (علیهما السّلام) دو پدر ایشان هستند)[74].

-من و دوازده نفر از فرزندانم :

در خصوص حدیث زیر که کلینی در کتاب «الکافی» آن را آورده است: (محمّد ابن یحیی از محمّد ابن احمد از محمّد ابن الحسین از ابی سعید عصفوری از عمرو ابن ثابت از ابی جارود از امام محمّد باقر (علیه السّلام) نقل می کند: رسول الله (صلّی الله علیه و اله) فرمود: من و دوازده نفر از فرزندانم به همراه تو ای علی تکیه گاه زمینیم، یعنی میخها و کوه های آن، زمین به واسطه ی ما ثابت گشت از اینکه اهل خود را فرو برد، پس وقتی آن دوازده نفر از فرزندانم بروند زمین اهل خود را فرو خواهد برد و هیچ مهلتی به آنان داده نمی شود). نویسنده ی سطرها می گوید: (لفظ «وُلد» هم بر مرد و هم بر زن منطبق است، بنابراین فاطمه (سلام الله علیها) داخل در این دوازده فرزند می باشد). لفظ هایی در سیاق کلام آمده که فقط دلالت بر امامت می کند از جمله «تکیه گاه زمین و اگر بروند زمین اهل خود را فرو می برد» او یا کاملا از این مساله غافل شده یا خود را به غفلت زده است، نمی دانم این چه منطق دو گانه ای است که اگر کلامی از آنها صادر شود شنیدنی است ولی از غیرشان شنیدنی نیست. کمی قبل از این، او درباره ی تعبیر(پنجمین نفر از نسل هفتمین نفر از فرزندان رسول الله) گفته بود که این تعبیر فقط شامل امامان است، و ما هم گفتیم این گفته ات قبول است، ولی همراه وجود قرینه، معنی منصرف به امامان می شود خواه تکبر حقیر تو بپذیرد یا نپذیرد، اما اکنون بدون اینکه قرینه ای وجود داشته باشد قائل شده به این که معنی «تکیه گاه زمین» و «زمین اهل خود را فرو می برد» شامل غیر امامان نیز می شود در حالی که ده ها روایت این دو معنا را فقط برای امامان بیان کرده است، سبحان الله عقل های مردان به کژی رفته است. و اما بقیّه ی گفته هایش بر گرفته از گفته های سید عسکری است، و بنده نیز قبلا آنها را در کتاب« ما بعد الاثنی عشر اماماً» رد کرده ام، این شما و آنچه در آن کتاب نوشته ام: (سيد عسكري درباره آن می گوید: (حديث شماره 17 و 18 از «كتاب الحجة» کتاب «الکافی» را کلینی از أبي سعيد عصفري نقل کرده است: (ت: 150 ه‍) درباره أبي سعيد عصفري جستجو کردیم و دیدیم شیخ در «الفهرست» درباره او چنین گفته است: عباد أبو سعيد عصفري كتابی دارد و این خبر را گروهی به ما دادند به نقل از تلعكبري و او از ابن همام و او از محمّد بن خاقان نهدي و او از محمّد بن علي أبي سمينه و او نیز از أبي سعيد عصفري که نام او عباد است. نجاشي گفت: او فردی كوفي است، أبو الحسن أحمد بن محمّد بن عمران از محمّد بن همام از أبو جعفر محمّد بن أحمد بن خاقان نهدي از أبو سمينه از كتاب عباد به ما خبر داد. درباره کتاب وی جستجو کردیم و دیدیم صاحب «الذريعة» درباره اش می گوید: عباد عصفري أبي سعيد كوفي یک کتاب اصل داشته که یکی از اصول موجود است، دیدیم درباره این اصل و اصل محفوظ می گوید: نسخه ای از کتاب وزير منصور بن الحسن آبي برداشته است، او نیز کتاب خود را از کتاب اصل محمّد بن حسن قمي بازنویسی کرده که او آن را از أبي محمّد هارون بن موسى تلعكبري در سال 374 ه‍ روایت کرده است. و دیدیم شيخ نوري در مستدرک خود درباره اصل أبي سعيد با تمام تفاصیلش تحقیق کرده و می گوید: در آن نوزده حدیث وجود دارد، سپس احادیثش را توصیف می کند، و زندگی نامه ابی سعید را از کتابهای مختلف رجالی بیان می کند. و از کتاب اصل عصفری نسخه ای خطی یافتیم دقیقاً با همان توصیفاتی که در کتاب «المستدرک» و کتاب «الذریعه» در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران آمده است، البته در ضمن مجموعه ای به نام «اصول چهارصدگانه». ما دو حدیث موجود در «الکافی» اصل عصفری را با هم مقایسه کردیم و در پی این مقایسه متوجه این قضیه شدیم: أ – حدیث هفدهم: در «الكافي»: 17- محمّد بن يحيى از محمّد بن أحمد از محمّد بن الحسين از أبي سعيد عصفري از عمرو بن ثابت از أبي الجارود از امام محمّد باقر (علیه السّلام) نقل می کند، ایشان فرمودند: رسول الله (صلّی الله علیه و آله) فرمودند: من و دوازده نفر از فرزندانم و تو ای علی تکیه گاه زمین هستیم - يعني میخ ها و کوه ها – خداوند به وسیله ما زمین را نگه داشته است تا اهلش را فرو نبرد، آنگاه که دوازده نفر از فرزندانم رفتند زمین اهلش را فرو می برد، و هیچ مهلتی به آنان داده نمی شود. و در أصل عصفري به این شکل آمده: عباد از عمرو از أبي الجارود از امام محمّد باقر (علیه السّلام) نقل می کند که فرمود: رسول الله (صلّی الله علیه و آله) فرمودند: من و یازده نفر از فرزندانم به همراه تو تکیه گاه زمین هستیم - يعني میخ ها [و] کوه ها - [خدا با ما ] زمین را نگه داشت تا اهل خود را فرو نبرد، وقتی یازده نفر از فرزندانم رفتند زمین اهل خود را فرو می برد و مهلتی به آنان داده نمی شود. نتيجه مقایسه: نسخه ای که در «الکافی» وجود دارد به هر دو نحوش تحریف شده است چه «اثني عشر من ولدي» و چه «الاثنا عشر من ولدي» و روایت وارد شده در اصل عصفری صحیح است: و «أحد عشر من ولدي» و « الأحد عشر من ولدي» و آن شخصی که کلینی روایت را از او نقل می کند)[75] بنابراین، نظر سيد عسكري این است که در کتاب «الکافی» اشتباه صورت گرفته است زیرا روایت موجود در آن با روایت موجود در عصفری (یا عصفوري طبق سند كليني) تفاوت دارد. جواب شبهه: اگر کلینی روایت را از این کتابِ اصل نقل کرده بود، امکان داشت این شبهه وجهی داشته باشد، اما طبق سند روایت، آن را از کتاب مورد نظر نقل نکرده است، زیرا کلینی روایت را با این سند نقل می کند: (محمّد بن يحيى، از محمّد بن أحمد از محمّد بن حسين از أبي سعيد عصفوري از عمرو بن ثابت از أبي جاورد از امام محمّد باقر (علیه السّلام). در صورتی که اگر از کتاب اصل نقل کرده بود باید در بالای لیست سند، نام ابو سعید عصفری یا عصفوری قرار می داشت، و نیز باید سند «الکافی» همان سند کتاب اصل عصفری می بود، زیرا در این حالت، کافی از کتاب اصل یاد شده نقل روایت کرده است، بنا بر این روشن است که این شبهه یک توهّم است که هیچ ارزشی ندارد، پس کلینی از کتاب اصل عصفری نقل نکرده است، بلکه با چند واسطه از شخص عصفری روایت نموده است). از فرزندانم دوازده فرمانده خواهند بود: در خصوص حدیثی دیگر که کلینی در «الکافی» آورده است: (امام محمّد باقر (علیه السّلام) فرمود: رسول الله (صلّی الله علیه و آله) فرمودند: دوازده فرمانده از فرزندانم خواهند بود، همگی نجیب و فهمی ده و محدثند، آخرین آنها قائم به حق است تا آن را پر از عدل و داد کند همان گونه که پر از ستم شده است)، دوباره نویسنده ی سطرها بدون آنکه از سید عسکری سخنی به میان آورد از گفته هایش برداشت می کند، و چون دروغ بودن گفته های عسکری را قبلاً در کتاب «ما بعد الإثني عشر إماماً» ثابت کرده بودم، در اینجا آن چه را گفته بودم نقل می کنم: (عسكري می گوید: حدیث هجدهم: در «الكافي» آمده است: 18- با این سلسله سند، أبي سعيد (به صورت مرفوعه) از امام محمّد باقر (علیه السّلام) نقل کرده که فرمود: رسول الله (صلّی الله علیه و آله) فرمودند: دوازده فرمانده از فرزندانم خواهند بود، همگی نجیب محدث و فهمیده هستند، آخر آن ها قائم است که حق را به پا می دارد زمین را از عدل پر می کند همانگونه که از ستم پر شده است. و در اصل عصفری: عباد (به صورت مرفوعه) آن را از امام محمّد باقر (علیه السّلام) نقل می کند که فرمود: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) فرمودند: از فرزندانم یازده فرمانده نجیب و محدث و فهمی ده خواهند بود، آخرین آن ها قائم و برپا کننده حق است، زمین را پر از عدل و داد می کند آنچنان که از ستم پر شده است. نتیجه ی مقایسه: عبارت موجود در «الکافی» (إثنا عشر) تحريف است ولی آنچه در اصل عصفري (أحد عشر) آمده درست است. و این نیازی به توضیح و استدلال ندارد؛ زیرا کلینی در «الکافی» این حدیث را از اصل عصفری نقل می کند و ما یقین داریم که اشتباهِ صورت گرفته از جانب قلم نسخه برداران حدیث بوده است. لفظی که در سلسله سند دو حدیث آمده است به نقل از تلعکبری می باشد، او راوی این کتاب اصل از عباد عصفری است. او در ابتدای هر دو روایت می گوید (عباد) و در سند حدیث دوم می گوید: (عباد، بصورت مرفوعه) طبق آنچه که هم در کتاب اصل و هم در نسخه «الکافی» آمده است)[76]. جواب شبهه: مضمون این شبهه دقیقاً مضمون شبهه ی گذشته است، و جوابش نیز دقیقا همان جواب می باشد، زیرا آن گونه که عسکری پنداشته است، کلینی از اصل عصفری نقل نمی کند بلکه از شخص عصفری نقل می کند، و گفته ی کلینی (... وبا همین سند)، به سند روایت قبل تر از این روایت اشاره دارد و آن سند این است: (محمّد بن يحيى از محمّد بن أحمد از محمّد بن الحسين از أبي سعيد عصفوري از عمرو بن ثابت از أبي جارود از امام محمّد باقر (علیه السّلام) نقل می کند…). نویسنده ی سطرها می گوید ایمان در گرو شناختن اسم است، روایتی که از کتاب «دلائل الامامة» نقل کرده، بر همین معنی دلالت دارد، ولی او الآن باید بفهمد که حدّ واجب شناخت، شناختن امام زمان است، زیرا هر کسی بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیّت مرده است. از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده که فرمود: (... سپس به تو خبر می دهم که اصل دین فقط یک مرد است، این مرد همان یقین است و همان ایمان است، و او امام اهل هر زمان است، هر کسی او را بشناسد خدا و دین خدا را شناخته است، و هر کسی او را انکار کند خدا و دینش را انکار کرده است، هر کسی او را نشناسد به خداوند و دینش جاهل است، و خداوند و دین و شرایعش را کسی غیر از این امام نمی شناسد، اینچنین است که شناخت این مردان، همان دین خدای عز و جل است ... الخ).[77] این شبهه ای است که گوینده اش حدود آن را نمی داند، و نمی داند ممکن است بر اساس آن بسیاری از مؤمنین از دایره ی ایمان خارج شوند، می گویم: این شبهه قدیمی است. (زیدیّه می گویند: اگر خبر دوازده امام درست بود مردم بعد از امام صادق (علیه السّلام) در امامت شک نمی کردند تا آنجا که برخی از شیعیان قائل به امامت عبدالله و برخی به امامت اسماعیل و برخی سرگردان شدند تا جایی که یکی از شیعیان عبدالله پسر امام صادق (علیه السّلام) را مورد آزمایش قرار داد و وقتی آنچه می خواست را در نزد او نیافت خارج شد در حالی که می گفت: پس به کجا برویم؟ به گروه مرجئه بپیوندیم؟ یا به گروه قدریّه؟ یا به گروه حروریه؟ امام موسی کاظم (علیه السّلام) این سخن را از او شنید و اینگونه پاسخ داد: نه مرجئه و نه قدریه و نه حروریه بلکه باید به سوی من بیایید. ببینید خبر دوازده امام را می توان از چند جهت باطل شمرد، یکی این که عبدالله در مسند امامت قرار گرقته بود، دوم شیعیان به سوی عبدالله رفتند، سوم پس از آزمودن وی سرگردان ماندند، چهارم آنان نمی دانستند امامشان چه کسی است تا وقتی امام موسی کاظم (علیه السّلام) آنان را به خود فراخواند در این هنگام زراره فقیه آنان مرده بود در حالی که قبل از مرگش قرآن بر سینه اش بود و این سخنان را گفت: «اللهم إني أئتمّ بمن أثبتَ إمامته هذا المصحف» (خداوندا من آن کسی را که این قرآن امامتش را اثبات کند امام می دانم). پس ما (اثنی عشریه) به آنان (زیدیه) می گوییم: این سخنان همه بی ارزشند و فریبند، ما در اینجا ادعا نداریم که شیعیان در این زمان دوازده امام را با نامهایشان می شناختند بلکه گفتیم: رسول الله (صلّی الله علیه و آله) خبر داد بعد از او دوازده امام خواهد بود که جانشینان اویند، علماء شیعه این حدیث را همراه نامهایشان روایت کرده اند در حالی که ممکن است در بین آنها یک نفر یا دو نفر یا بیشتر این حدیث را نشنیده باشند و این انکار ناپذیر است، اما زراره قبل از بازگشت نماینده اش از دنیا رفت ولی هرگز نص صریحی بر امام موسی کاظم (علیه السّلام) نشنیده بود زیرا این خبر عذر را از او گرفته بود پس قرآن را بر سینه خود قرار داده و گفت: «اللهم إني أئتمّ بمن يثبت هذا المصحف إمامته» (خداوندا من کسی را که این قرآن امامتش را اثبات کند امام می دانم)، آیا فقیه متدیّن وقتی امر دچار اختلاف می شود چنین می کند و مانند زراره عمل می کند؟ زیرا نقل شده: زراره به امر موسی کاظم (علیه السّلام) و امامتش عمل کرده بود و فرزندش «عبید» را به سوی امام موسی کاظم (علیه السّلام) فرستاد تا بداند آیا برای او جائز است امامتی را که از آن خبر دارد نمایان کند یا اینکه تقیه را پیش بگیرد و آن را مخفی نگاه دارد، این مسأله به بزرگی زراره نزدیک تر و به معرفتش سزاوارتر است).[78] طبق گفته ی شیخ صدوق همه ی شیعیان نام های دوازده امام (علیه السّلام) را نمی دانستند، آیا این نا آگاهی، آنان را از دایره ی ایمان و تشیّع خارج می کرد؟ طبیعتاً آنان را خارج نمی کند چه نویسنده ی سطرها بپسندد چه نپسندد، برای آنان شناخت امام زمان خودشان کافی است.

-بعد از ما دوازده وصی خواهد بود:

درباره ی روایت زیر: (ابان از سليم از سلمان نقل مى‏كند كه گفت: برنامه قريش چنين بود كه هر گاه در مجالسشان مى‏نشستند و مردى از اهل بيت را مى‏ديدند سخن خود را قطع مى‏كردند. يك بار كه كنار هم نشسته بودند يكى از آنان گفت: «مثل محمّد در ميان اهل بيتش مانند درخت خرمايى است كه در زباله دانى روئيده باشد» !!! اين خبر به پيامبر (صلّى الله عليه و آله) رسيد. آن حضرت غضبناك شد و به منبر رفت و بر فراز آن نشست تا مردم جمع شدند. سپس برخاست و حمد و ثناى الهى بجا آورد و فرمود: اى مردم، من كيستم؟ گفتند: تو پيامبر خدايى. فرمود: «من پيامبر خدايم، و من محمّد بن عبد الله بن عبد المطلب بن هاشم هستم»، و حضرت همچنان نسب خود را ذكر كردند تا به «نزار» رسيدند، خلقت اهل بیت و نسبشان را بیان کرد. سپس فرمود: بدانيد كه من و اهل بيتم نورى بوديم كه در پيشگاه خداوند- دو هزار سال قبل از آنكه آدم خلق شود- حضور داشتيم‏ . و چنين بود كه وقتى آن نور تسبيح‏ مى‏گفت ملائكه به تسبيح آن تسبيح مى‏گفتند. وقتى خداوند آدم را خلق كرد آن نور را در صلب او قرار داد، و سپس آن را در صلب آدم به زمين فرستاد. سپس آن را در صلب نوح در كشتى حمل نمود. بعد آن را در صلب ابراهيم به آتش پرتاب كرد. سپس خداوند ما را همچنان در صلبهاى محترم منتقل مى‏كرد تا آنكه ما را از بهترين معادن از نظر اصالت و با كرامت ترين مكان ها از نظر رشد، از بين پدران و مادران خارج ساخت، بطورى كه هيچ كدام از آنها هرگز بصورت زنا با يك ديگر ملاقات نداشتند. بدانيد كه ما فرزندان عبد المطلب سادات اهل بهشت هستيم: من و على و جعفر و حمزه و حسن و حسين و فاطمه و مهدى. خداوند محمّد و علی و امامان را به عنوان حجت برگزید. بدانيد كه خداوند نظرى به اهل زمين نمود و از بين آنان دو مرد را انتخاب كرد: يكی از آن دو منم كه بعنوان فرستاده و پيامبر مبعوثم نمود، و ديگرى علىّ بن ابى طالب است. و به من وحى كرد كه او را برادر و دوست و وزير و وصيّم و خليفه‏ی خویش قرار دهم. بدانيد كه او صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من است. هر كس او را دوست بدارد خدا او را دوست دارد، و هر كس با او دشمنى كند خدا با او دشمنى مى‏كند. او را جز مؤمن دوست نمى‏دارد و جز كافر مبغوض نمى‏دارد. او بعد از من قوام زمين و باعث آرامش آن است. او كلمه ی تقواى خداوند و ريسمان محكم اوست. ﴿يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ الله بِأَفْواهِهِمْ وَ الله مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون﴾.[79] (مى‏خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش كنند ولى خداوند نور خود را به كمال مى‏رساند اگر چه كافران را خوش نيايد) بدانيد كه خداوند نظر دومى نمود و بعد از ما، دوازده وصى از اهل بيتم انتخاب نمود، و آنان را انتخاب‏شدگان امّتم قرار داد. آنان يكى پس از ديگرى مثل ستارگان در آسمان هستند كه هر گاه ستاره‏اى غايب شود ستاره ديگرى طلوع مى‏كند.آنان امامان هدايت ‏كننده ی هدايت شده‏اند كه حيله ی كسانى كه بر آنان حيله كنند، وبی تفاوتی كسانى كه ايشان را رها كنند به آنان ضرر نمى‏زند.آنان حجّت هاى خداوند در زمين، و شاهدان او بر خلقش، و خزانه داران علمش، و بيان‏كنندگان وحيش و معدنهاى حكمتش هستند. هر كس از آنان اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است و هر كس از آنان سرپيچى كند معصيت خدا كرده است. آنان با قرآن، و قرآن با آنان است. از قرآن جدا نمى‏شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند. پس حاضران به غائبان برسانند. پروردگارا شاهد باش، پروردگارا شاهد باش. و اين را سه مرتبه فرمودند).[80] نویسنده ی سطرها چنین می گوید: (در این روایت خطا وجود دارد زیرا -به گمان خودش- این روایت با تفصیلی بیشتر در کتاب سلیم آمده است)، روایت بعدی را می آورد: (على (عليه السّلام) فرمود: روزى از كنار صُهاكى مى‏گذشتم كه به من گفت: «مثل محمّد فقط مثل درخت خرمايى است كه در محل زباله‏اى روييده باشد»! من نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله) آمدم و اين مطلب را گفتم. حضرت غضب كرد و با همان حال غضب بر منبر آمد. انصار بخاطر غضبى كه از آن حضرت ديدند دهشت زده شدند و غرق در اسلحه آمدند. حضرت فرمود: «چه شده است اقوامى را كه مرا در مورد خويشاوندانم سرزنش مى‏كنند؟ در حالى كه آنچه در فضيلت آنان گفته‏ام و این که خدا ايشان را فضيلت داده و آنچه خدا به ايشان اختصاص داده كه بديها را از ايشان برده و آنان را پاك گردانيده است را از من شنیده اند همچنين آنچه را در باره ی برترین از اهل بيتم و بهترين آنها گفته‏ام شنيده‏ايد از آنچه خداوند او را بدان اختصاص داده و او را اكرام نموده و تفضيل داده مانند سبقت او در اسلام و گرفتاريهاى او در راه آن، و خويشاوندى او با من و اينكه او نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى است. بعد از اين همه، گمان مى‏كنيد مثل من در اهل بيتم همچون درخت خرمايى روييده در زباله دان است؟! بدانيد كه خداوند مخلوقاتش را آفريد و آنان را به دو گروه تقسيم نمود، و مرا در بهترين دو گروه قرار داد. سپس يك فرقه را به سه گروه تقسيم كرد كه از شعبه‏ها و قبايل و خاندان هايى تشكيل مى‏شد، و مرا در بهترين شعبه‏ها و قبيله‏ها قرار داد. سپس آنها را هم به خاندانهايى تقسيم كرد و مرا در بهترين خاندانها قرار داد، و اين همان كلام خداوند است كه: ﴿إِنَّما يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾. [81] اين آيه درباره اهل بيت من و عترتم و خودم و برادرم علىّ بن ابى طالب تحقّق پيدا كرده است.بدانيد كه خداوند نظرى به اهل زمين كرد و مرا از ميان ايشان انتخاب كرد. سپس نظر ديگرى كرد و برادرم على و وزير و وصيّم و جانشينم در امتم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از مرا انتخاب كرد، و مرا بعنوان رسول و نبى و راهنما مبعوث كرد و به من وحى نمود كه على را بعنوان برادر و ولى و وصىّ و خليفه در امتم بعد از خود قرار دهم. بدانيد كه او صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من است. هر كس او را يارى كند خدا او را يارى مى‏كند، و هر كس با او دشمنى كند خدا او را دشمن مى‏دارد، و هر كس او را دوست بدارد خدا او را دوست مى‏دارد، و هر كس او را مبغوض بدارد خدا او را مبغوض مى‏دارد. جز مؤمن او را دوست ندارد و جز كافر او را مبغوض نمى‏دارد. او سرپرست زمين بعد از من‏ و باعث آرامش آن و كلمه ی تقواى خداوند و ريسمان محكم الهى است. آيا مى‏خواهيد نور خدا را با دهانتان خاموش كنيد؟ خداوند نور خود را به نهايت مى‏رساند اگر چه مشركان را خوش نيايد. دشمنان خدا مى‏خواهند نور برادرم را خاموش كنند، ولى خدا نمى‏گذارد تا آنكه نور خود را كامل نمايد. اى مردم، حاضران شما سخن مرا به غائبان برسانند. خدايا بر اينان شاهد باش. اى مردم، خداوند نظر سوّمى نمود و بعد از من از ميان آن ها دوازده جانشين از اهل بيتم انتخاب كرد كه آنان برگزيدگان امتم هستند. يازده امام يكى پس از ديگرى بعد از برادرم مى‏باشند كه هر يك از دنيا برود يكى از آنان خلافت را بدست مى‏گيرد. مثل آنان مثل ستارگان در آسمان است كه هر ستاره‏اى غروب كند ستاره ديگرى طلوع مى‏كند، چون آنان امامان هدايت ‏كننده هدايت ‏شده‏اى هستند كه حيله كسانى كه با ايشان مكر كنند و بی تفاوتی آنان كه ايشان را رها كنند به ايشان ضررى نمى‏رساند، بلكه خداوند به كسانى كه با ايشان حيله كنند يا آنان را خوار كنند با همان مكر و خوارى ضرر مى‏زند. آنان حجّت‏هاى خداوند در زمين و شاهدان او بر خلقش هستند. هر كس از آنان اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كس از ايشان سرپيچى كند از خدا سرپيچى كرده است. آنان با قرآنند و قرآن با آنان است، نه ايشان از قرآن جدا مى‏شوند و نه قرآن از ايشان جدا مى‏شود تا بر حوض من (كوثر) وارد شوند. اوّل امامان برادرم على بهترين آنهاست. سپس پسرم حسن و سپس پسرم حسين و سپس نه نفر از فرزندان حسين كه مادرشان دخترم فاطمه است. صلوات خدا بر آنان باد. بعد از آنان (در فضيلت)، پسر عمويم و برادر برادرم جعفر بن ابى طالب‏ و عمويم حمزة بن عبد المطلب است. بدانيد كه من محمّد بن عبد الله هستم و بهترين انبياء و مرسلين هستم. دخترم فاطمه سيّده ی زنان اهل بهشت است، و على و فرزندان او كه اوصيائند بهترين اوصياء هستند، و اهل بيت من بهترين اهل بيت‏هاى پيامبرانند و دو پسرم آقاى جوانان اهل بهشتند. اى مردم، اميدهاى شما به شفاعت من هست، آيا اهل بيت من از آن محرومند؟ هر كس كه از نسل جدم عبد المطلب به دنيا آمده باشد و خدا را با توحيد و بدون آنكه شركى قائل شود ملاقات كند، او را وارد بهشت مى‏كنم، اگر چه گناهانش بعدد ريگ ها و كف درياها باشد. اى مردم، اهل بيت مرا در حيات من و پس از من بزرگ بشماريد و ايشان را اكرام كنيد و آنان را فضيلت دهيد. براى احدى جايز نيست به احترام ديگرى از جايش برخيزد مگر براى اهل بيتم. اگر من حلقه ی درب بهشت را بگيرم و سپس پروردگار برايم تجلّى كند و من به سجده در آيم و به من اجازه شفاعت داده شود هیچ کس را بر اهل بيتم مقدّم نمى‏دارم. فرمود: اى مردم، نسب مرا بگوئيد كه من كيستم؟! يك نفر از انصار برخاست و عرض كرد: از غضب خدا و رسولش به خدا پناه مى‏بريم. يا رسول الله، به ما خبر ده كه چه كسى در باره اهل بيتت تو را اذيت كرده تا گردن او را بزنيم‏ و بدين وسيله به عترتش نيكى شده باشد.حضرت فرمود: نسب مرا اين گونه بگوئيد: «من محمّد بن عبد الله بن عبد المطلب بن هاشم»، و حضرت نسب خود را تا نزار ذكر كرد و بعد تا حضرت اسماعيل بن ابراهيم خليل الله رساند و سپس فرمود: من و اهل بيتم با طينت پاكى از زير عرش تا آدم‏ بوده‏ايم و نسل ما همه‏اش نكاح بوده است [ازدواج هاى جاهليت به نسل ما مخلوط نشده است]‏).[82] نمی دانم این چه منطق علمی است، بلکه این چه هوا و هوسی است که تبعیت می شود، آیا از لحاظ علمی درست است که شخصی بگوید این روایت خطا دارد ولی آن روایت درست است بدون اینکه توضیحی بدهد و دلیلی بیان کند، بلکه چون این روایت با مذاقش جور نیست و آن یکی جور است؟ این روایت، با آن روایت تفاوت دارد و این برای هر صاحب عقل سالمی که دشمنی ها او را کور نکرده باشد روشن است، تفاوت میان این دو روایت بهترین شاهد است، ولی یکی بودن سبب این روایت با آن روایت که همان قول قریش است (ما مثل محمّد إلا كمثل نخلة نبتت في كناسة)، یکی بودن اتفاق را نمی رساند، و ممکن است این کلمه به عنوان یک اهانت رایج نسبت به رسول الله (صلّی الله علیه و آله) از قریش صادر می شده، بلکه سیاق دو روایت، تعدّد این اتفاق را می رساند، سیاق روایت اول این است: ( قریش هر وقت در یک مجلس نشسته بودند و در آن حال یکی از اهل بیت را می دیدند، گفته های خود را قطع می کردند. و در همان حال یکی از آنان می گفت: مثل محمّد در اهل بیتش مانند نخلی است که در زباله دانی رشد کرده باشد، این مساله به گوش رسول الله (صلّی الله علیه و آله) رسید و ایشان خشمگین شدند، سپس خارج شده و به منبر رفتند)، در حالیکه سیاق روایت دوم این است: (امام علی (علیه السّلام) فرمود: روزی از کنار صهاکی گذر کردم و او به من گفت: مثل محمّد در اهل بیتش مانند نخلی است که در زباله دانی رشد کرده باشد، پس به نزد رسول الله (صلّی الله علیه و آله) رفتم و این مساله را نقل کردم. پیامبر (صلّی الله علیه و آله) خشمناک شدند و در حالی که خشمناک بودند خارج شده و به منبر رفتند). در روایت اول قریش در مجلس هایش در حال گفتگو می باشد، و این مساله به رسول الله (صلّی الله علیه و آله) می رسد، ولی در روایت دوم امام علی (علیه السّلام) از کنار عمر «صهاکی» لعنت الله علیه عبور می کند او چنین جسارتی می کند، آنگاه علی (علیه السّلام) نزد رسول الله (صلّی الله علیه و آله) رفته و ایشان را از گفته عمر لعنت الله علیه با خبر می سازد. در اینجا رخدادها مختلف شدند، سليم بن قيس نیز این دو روایت را به عنوان دو روایت نقل می کند نه به عنوان یک روایت. دست آخر باید گفت اگر ناچاریم بگوییم خطایی وجود دارد چرا نگوییم این روایت مشکل دارد و دیگری ندارد ؟

-علی (علیه السّلام) بر سنّت مسیح (علیه السّلام) است:

کلینی در «الکافی» روایتی را نقل می کند: (علي بن إبراهيم و او از محمّد بن عيسى بن عبيد و او از محمّد بن فضيل و او از أبي حمزة و او از امام محمّد باقر (علیه السّلام) نقل می کند که ایشان فرمود: خداوند متعال رسول الله (صلّی الله علیه و آله) را به سوی جنّ و انس فرستاد و پس از او دوازده وصی قرار داد، که برخی از آنها آمده اند و برخی دیگر نیامده اند، هر وصی ای سنتی دارد و اوصیا بعد از محمّد ص بر سنت اوصیا عیسی (علیه السّلام) اند و ایشان دوازده نفر بودند و امیرالمؤمنین (علیه السّلام) نیز بر سنت مسیح است).[83] در این روایت اوصیای پس از رسول الله ص دوازده نفرند، و هر وصی ای سنتی دارد، و این اوصیا سنّت اوصیای حضرت عیسی (علیه السّلام) را دارند که دوازده نفر بودن است، ولی امیرالمؤمنین (علیه السّلام) نیز بر سنّت عیسی است، بنابراین او خود از دوازده وصی نیست، بلکه همراه او تعداد اوصیا به سیزده نفر می رسد. این روایت در واقع علی (علیه السّلام) را از بقیه جدا کرده است و او را از دوازده نفر استثنا کرده است. ولی نویسنده ی سطرها می گوید: (این سخن امام محمّد باقر (علیه السّلام) (و پس از او دوازده وصی قرار داده است) یعنی امیرالمؤمنین (علیه السّلام) اولین دوازده وصی است طبق آنچه معروف است). او گمان می کند شباهت علی (علیه السّلام) به عیسی (علیه السّلام) در این است که مردم او را دوست دارند تا جایی که او را نازل منزله ی خدا قرار می دهند و این که ولادتش پنهان بوده، و نتیجه ی گفته های خود را خلاصه می کند در این که امامان سیزده نفر نیستند. می گویم: نویسنده ی سطرها باید خواندن را به طرز صحیحی بیاموزد، زیرا روایت می گوید: (و هر وصی ای سنتی دارد)، و این یعنی هر وصی سنتی مختص به خود دارد، و اوصیای عیسی دوازده نفرند که هر کدام از این دوازده نفر سنتی دارد، عیسی (علیه السّلام) خود، سنتی دارد که اکنون ما سیزده سنت داریم، علی (علیه السّلام) نیز بر سنّت عیسی است، اکنون دوازده سنت دیگر باقی ماند که هر کدام مربوط به یک وصی می شود، پس اوصیا سیزده نفرند. اگر نویسنده ی سطرها چنین منطق آسانی را نمی فهمد پس سزاوار است که قلم را کنار بگذارد؛ طبق یک ضرب المثل، برخی مردان فقط برای خوردن خلق شده اند. سخن آخر: گفته ی نویسنده ی سطرها نسبت به پنهانی بودن ولادت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) از دیوانه هم صادر نمی شود چه رسد از عاقل، زیرا ولادت علی (علیه السّلام) در کعبه صورت گرفت تا همه از ولادت ایشان آگاه شوند نه آنچه نویسنده ی سطرها می گوید.

-وقتی چهار اسم از امامان که از فرزندان من هستند، موافق شود:

درباره حدیث وارد شده در کتاب «الهداية الكبرى»: از امام صادق (علیه السّلام) و او از پدرش و او از پدربزرگش امام حسین (علیه السّلام) و او از امام حسن (علیه السّلام) و او از امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و او از رسول الله (صلّی الله علیه و آله) نقل می کنند که فرمودند: (وقتی چهار نام از امامان که فرزندان منند موافق شود، چهارمین آنان قائم آرزو شده است که انتظارش را می کشند).[84] نویسنده ی سطرها می گوید: (قطعا در این روایت خطا صورت گرفته است، و صحیحِ آن در کتاب «دلائل الإمامة» آمده است زیرا آنچه روایت شده است خبر واحد است و فقط یک سند دارد). جواب: محل تلاقی هر دو سند (محمّد بن سنان) است، ولی صاحب کتاب «الهداية الكبرى» با یک واسطه از او نقل می کند، در حالیکه صاحب «دلائل الإمامة» با چند واسطه از او نقل می کند، همانطور که خواهد آمد: الف- دلائل الإمامة: (و با این سند از رسول الله (صلّی الله علیه و آله) نقل شده که ایشان فرمودند: وقتی سه نام از امامان که فرزندان منند به این شکل پی در پی شود: محمّد و علی و حسن، چهارمین آنان قائم مؤمل منتظر است).[85] منظور او از (با این سند) سندی است که در روایت قبل آمده است: (ابوالمفضل به ما خبر داد، گفت: محمّد بن الحسن كوفي از محمّد بن عبد الله فارسي از يحيى بن ميمون خراساني از عبد الله بن سنان از برادرش محمّد بن سنان زاهري و او از سرورمان امام صادق (علیه السّلام) نقل می کند ایشان نیز از پدرشان و ایشان از پدربزرگشان امام حسین (علیه السّلام) و از عمویشان امام حسن (علیه السّلام) و از امیرالمؤمنین (علیه السّلام) از رسول الله (صلّی الله علیه و آله) نقل می کنند). ب- الهداية الكبرى: (از او نقل شده: محمّد بن سنان زاهري از امام صادق (علیه السّلام) نقل کرده و ایشان از پدرشان و از جدشان امام حسین (علیه السّلام) و از عمویشان امام حسن (علیه السّلام) و از امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و از رسول الله (صلّی الله علیه و آله) نقل می کنند: (وقتی چهار نام از امامان که فرزندان منند موافق شود، چهارمین آنان قائم مؤمل منتظر است). «از او نقل شده» یعنی از "موسى بن محمّد"). بنابراین اگر مجبور است بگوید خطایی در روایت صورت گرفته، روایتی را که از دیگری واسطه های بیشتری دارد به این قول نزدیک تر است. اما خیلی طبیعی است اگر بگوییم روایت «الهدایة الکبری» غیر از روایت «دلائل الإمامة» می باشد، و اتّحاد سند در برخی راویانِ آن -بلکه در همه ی آنان- دلیل بر یکی بودن دو روایت نیست، همانطور که معروف است. بلکه اکنون اینها دو روایت هستند، زیرا روایت «الهداية الكبرى» می گوید: (إذا تواتت أربعة أسماء)، در حالی که روایت «دلائل الإمامة» می گوید: (إذا تَوالـت ثلاثة أسماء)، و «چهار» «سه» نمی باشد، آیا این گونه نیست ای نویسنده ی سطرها؟ نویسنده ی سطرها همچنین می گوید: (روایت «الهداية الكبرى» نامی را بیان نکرده پس چگونه به این روایت استدلال می کنید ؟). جواب این است: روایت می گوید: (إذا تواتت أربعة أسماء) یعنی موافقت کرد. چهار نام موافقت می کنند یا با نام (علي) که ممتنع است؛ زیرا کسی که خروج می کند امام محمّد مهدی (علیه السّلام) است، یا با نام (محمّد) که همین درست است، نام (أحمد) هم داخل در موضوع است زیرا با نام محمّد توافق دارد، آن چهار نام عبارتند از: (محمّد باقر - محمّد جواد - محمّد مهدي - أحمد).

-پدری که پس از او می آید:

درباره روایتی که سلیم بن قیس در کتابش آن را نقل می کند: در خبری طولانی آمده: (... سپس با دست خود بر امام حسین (علیه السّلام) ضربه زد و گفت: ای سلمان، مهدي امتم که زمین را پر از عدل و داد می کند پس از آنکه از ستم پر شده، از فرزندان این است. امامی فرزند امام، عالمی فرزند عالم، وصی ای فرزند وصی، پدری که پس از او می آید امام وصی عالم است. گفت: عرض کردم: ای پیامبر خدا، مهدی برتر است یا پدرش؟ فرمود: پدرش از او برتر است. اوّلیِ آن ها اجر تمام آنها را دارد؛ زیرا خداوند بقیه را بواسطه ی او هدایت کرد).[86] این روایت دلالت دارد که مهدی ای که زمین را از عدل و داد پر می کند -و طبیعتاً به دستور پدرش این کار را انجام می دهد- احمد است، به دلالت این قسمت از کلام ایشان: (پدری که پس از او می آید)، امام حسن عسکری (علیه السّلام) قبل از امام مهدی (علیه السّلام) آمده و پس از او نیست، در حالیکه احمد قبل از پدرش آمده است زیرا فرستاده ی اوست، و همچنین امام مهدی (علیه السّلام) طبق آنچه روایات به آن دلالت دارند از پدر خود امام عسکری (علیه السّلام) برتر است، ولی این روایت می گوید که پدر مهدی از مهدی برتر است، پس این روایت بر امام مهدی محمّد بن الحسن (علیه السّلام) منطبق نمی شود بلکه بر «أحمد» منطبق می شود. این هم برخی روایاتی که دلالت دارد امام مهدی (علیه السّلام) از پدرانش غیر از اصحاب کساء(علیهم السّلام) برتر است: طبق این حدیث شریف، مهدی پدرش در پی او می آید، یعنی پس از او می آید، و این مطلب بر احمد (علیه السّلام) منطبق است؛ زیرا پدرش او را فرستاده است تا امرش را برپا دارد و زمین را پاک کند. ولی نویسنده ی سطرها، دست به کاری بس عجیب می زند و می گوید: (ضمیر «هاء» در یلیه به امام حسن عسکری (علیه السّلام) باز می گردد) !! یعنی این عبارت: (أبوه الذي يليه إمام وصيّ عالم - پدرش که در پی او می آید امام وصی عالم است) طبق گفته ی نویسنده ی سطرها این گونه می شود: (أبوه الذي يلي الحسن العسكري إمام وصي عالم – پدرش که در پی حسن عسکری می آید امام وصی عالم است) !! کاش از نویسنده ی سطرها درباره ی هاء موجود در کلمه (أبوه) بپرسیم که به چه کسی باز می گردد؟ شکی نیست که سخن درباره مهدی ای می باشد که زمین را پر از عدل و داد می کند، که این هاء به او باز می گردد، پس منظور از (الأب) امام حسن عسكري (علیه السّلام) است طبق آنچه نویسنده ی سطرها فهمیده است، در نتیجه عبارت چنین می شود: (الحسن العسكري الذي يلي الحسن العسكري إمام وصي عالم – حسن عسکری ای که پس از حسن عسکری می آید امام وصی عالم است) !؟ به اعتقاد من چنین سخنی، حتی از دیوانه ی عادی هم صادر نمی شود. اما گفته ی نویسنده ی سطرها درباره برتری ای که روایت از آن سخن می گوید، از جهت دور از ذهن بودن و انحراف، از گفته های قبلیش کمتر نیست، زیرا از جهتی مصادره به مطلوب و زورگویی است چون فهم خودش از روایت را صحیح قرار می دهد، درحالی که همین مسأله محل بحث است، و نتیجه ای را که خود می پسندد بر آن بار می کند، و از جهتی گمانه زنی است که هیچ دلیلی برای آن وجود ندارد. اما استدلال او به این روایت: در كتاب سليم بن قيس - تحقيق محمّد باقر انصاري در روایتی طولانی آمده است،... رسول الله (صلّی الله علیه و آله) به حضرت فاطمة (عليها السّلام) فرمودند: (على بن ابى طالب هشت دندان برنده و شكافنده‏ دارد و مناقبى دارد كه هيچ يك از مردم ندارند: ايمان او به خدا و رسولش قبل از هر كسى، كه احدى از امّتم در اين باره بر او سبقت نگرفته است. و علم او به كتاب خدا و سنّتم كه احدى از امّت بجز همسرت همه علم مرا نمى‏داند، چرا كه خداوند علمى را به من آموخته است كه غير از من و او آن را نمى‏داند، و به ملائكه و پيامبرانش هم نياموخته و فقط به من آموخته، و مرا امر كرده كه آن را به على بياموزم و من اين كار را انجام دادم. بنا بر اين هيچ كس از امتم همه علم و فهم و حكمت مرا بطور كامل غير او نمى‏داند. ديگر اينكه تو اى دخترم همسـر او هستى، و دو پسرش حسن و حسين نوه‏هاى من هستند و آنها دو سبط امّتم هستند. و او به معروف امر و از منكر نهي می کند، و اينكه خداوند- جلّ ثنائه- به او حكمت و کلام فاصل بين حقّ و باطل را آموخته است. تمایزات اهل بیت (علیهم السّلام): دخترم، ما اهل بيتى هستيم كه خداوند هفت چيز به ما عطا كرده كه به احدى از اوّلين و آخرين بجز ما عطا نكرده است: من آقاى پيامبران و مرسلين و بهترين آنانم، و جانشين من بهترين جانشينان است، و وزيرم بعد از من بهترين وزيران است، و شهيد ما بهترين شهيدان است، كه مقصود عمويم حمزه است. حضرت زهرا (عليها السّلام) عرض كرد: يا رسول الله، آيا او آقاى شهيدانى است كه همراه تو كشته شده‏اند؟ فرمود: نه، بلكه آقاى شهيدان از اوّلين و آخرين- بجز انبياء و اوصياء- است . و جعفر بن ابى طالب كه دو بار هجرت نمود و صاحب دو بال خونين است كه با آنها در بهشت همراه ملائكه پرواز مى‏كند. و دو پسرت حسن و حسين دو سبط امّتم و دو آقاى جوانان اهل بهشتند. قسم به آنكه جانم بدست اوست، مهدى اين امت از ماست كه خداوند به وسيله او زمين را پر از عدل و داد مى‏كند همان طور كه از ظلم و ستم پر شده است.حضرت زهرا (عليها السّلام) عرض كرد: يا رسول الله، كداميك از اينان كه نام بردى افضل‏اند؟پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: برادرم على با فضیلت ترین شخص امّتم است. حمزه و جعفر، اين دو افضل امت من بعد از على و تو و دو پسر و نوه‏ام حسن و حسين و جانشينان از فرزندان اين پسـرم هستند- و پيامبر (صلى الله عليه و آله) با دست اشاره به امام حسين (عليه السّلام) فرمودند- و مهدى از ايشان است. كه نفر قبل از او (مهدى) از او افضل است. اوّلى شان افضل از دیگری است، زيرا او امام است و دیگری وصىّ او است. ما اهل بيتى هستيم كه خداوند براى ما آخرت را بر دنيا ترجيح داده است. خبر دادن پیامبر به همدستی امت در مقابل علی (علیه السّلام): سپس پيامبر (صلّى الله عليه و آله) به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهى كرد و فرمود: اى سلمان، خدا را شاهد مى‏گيرم كه من با كسانى كه با اينان بجنگند روى جنگ دارم و با كسانى كه با اينان روى صلح داشته باشند روى صلح دارم. بدانيد كه اينان در بهشت همراه منند. سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله) رو به على (عليه السّلام) كرد و فرمود: يا على تو بزودى بعد از من، از قريش و متحد شدنشان بر عليه تو و ظلمشان بر تو سختى خواهى كشيد. اگر بر عليه آنان يارانى يافتى با آنان جهاد كن و با مخالفين خود به وسيله ی موافقانت جنگ كن، و اگر يارى نيافتى صبر كن و دست خود را نگهدار و با دست خويش خود را در هلاكت مينداز. تو نسبت به من بمنزله هارون نسبت به موسى هستى، و تو از هارون اسوه و روش نیکویی خواهى داشت كه به برادرش موسى گفت: ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي﴾‏.[87] و مهدی مقصود این روایت (أحمد) است فرزند امام مهدي (علیه السّلام)، زیرا این عبارت بر آن دلالت می کند (والّذي قبله أفضل منه _ و کسی که قبل از اوست برتر است) در حالی که روایات می گویند محمّد بن الحسن از پدر خویش برتر است، پس ایشان نمی توانند مقصود در روایت باشند، در نتیجه گفته های نویسنده ی سطرها کاملاً بدون دلیل است.

-دوازده امام هدایتگر از ذریه پیامبر امّتند و آنان از من هستند:

درباره ی روایتی که کلینی آن را نقل کرده است: (محمّد بن يحيى از محمّد بن الحسين از مسعدة بن زياد از أبي عبد الله ومحمّد بن الحسين از إبراهيم از أبي يحيى مدائني از أبي هارون عبدي نقل کرده که او نیز از ابو سعيد خدرى گويد: زمانى كه ابو بكر مُرد و عمر جانشين او شد، من حاضر بودم كه مردى از بزرگان يهود مدينه نزد عمر آمد، و يهوديان مدينه معتقد بودند كه دانشمندترين مردم زمان خود است، تا این که نزديك عمر رسيد. گفت: اى عمر! من نزد تو آمده‏ام و مي خواهم مسلمان شوم. اگر هر چه پرسيدم جواب گفتى، مي دانم تو دانشمندترين اصحاب محمّد نسبت به قرآن و سنت و آنچه که مي خواهم از تو بپرسم هستى. عمر: من چنين نيستم، ولى تو را راهنمایى مي كنم به كسى كه نسبت به قرآن و سنّت و آنچه از او بپرسى، دانشمندترينِ امّت است و او اين مرد است- آنگاه به على (عليه السّلام) اشاره كرد- يهودى: ای عمر اگر چنين است كه مي گویى، در صورتى كه او دانشمندترين شما باشد، چرا مردم با تو بيعت كنند؟ عمر با او درشتى و سرزنش كرد. يهودى به جانب على (عليه السّلام) رفت و گفت: تو چنانى كه عمر گفت؟ فرمود: عمر چه گفت؟ يهودى گزارش را بيان كرد و گفت: اگر تو چنانى كه او می گويد، من مطالبى از تو مي پرسم تا بدانم آیا كسى از شما آن را می داند؟ تا بفهمم شما كه ادعا مي كنيد، بهترين و داناترين امت ها هستيد، راست مي گویيد، به علاوه خودم هم در دين شما كه اسلام است وارد شوم. امير المؤمنين (عليه السّلام) فرمود: من چنانم كه عمر به تو گفت، هر چه می خواهى بپرس، ه تو جواب می گويم ان شاء الله. يهودى: سه مسأله و سه مسأله و يك مسأله را بمن خبر ده. على (عليه السّلام): اى يهودى! چرا نگفتى هفت مسأله را بمن خبر ده! يهودى: براى اينكه اگر سه مسأله را جواب گفتى بقيه را مي پرسم و گر نه خود دارى مي كنم، و اگر هفت مسأله را جواب گفتى، مى‏دانم دانشمندترين و برترين مردم روى زمينى و نسبت به مردم از خودشان اولی هستى. على (عليه السّلام): اى يهودى! هر چه خواهى بپرس. يهودى: به من خبر بده از نخستين سنگى كه روى زمين نهاده شد و نخستين درختى كه در زمين كاشته شد و نخستين چشمه‏اى كه روى زمين جوشيد. امیر المؤمنین (عليه السّلام) به او پاسخ داد. يهودى: به من بگو اين امّت چند امام دارد؟ و پيغمبر شما منزلش در كجاى بهشت است؟ و به من بگو همراهان او در بهشت كيانند؟ على (عليه السّلام): اين امت دوازده امام هدایتگر از نسل پيغمبرش دارد و آنها از نژاد من هستند و اما منزل پيغمبر ما در بهترين و شريف ترين مقام بهشت به نام جنت عدن است و اما همراهيان او در آن منزل، همين دوازده تن از نسل اویند با مادرشان و جده آنها و مادر مادر آنها (خديجه (عليها السّلام))و اولاد ايشان، كسى ديگر با ايشان در آن منزل شركت ندارد. )[88]. نویسنده ی سطرها در برابر تفسیر انصار از حدیث شریف احتجاج می کند، تفسیری که استنادش به متن روایت است، او می گوید: (آیا امیرالمؤمنین (علیه السّلام)، خود را فراموش کرده است) ؟ جواب چنین است: نه، خود را فراموش نکرده است بلکه حدیثش دلالت بر سیزده امام دارد، و گفته ی تو فقط مغالطه و مصادره به مطلوبی زشت و بی مزه است، قبل تر خودت این را که امامان دوازده نفرند امری ثابت در نظر می گیری سپس می پرسی: آیا علی (علیه السّلام) خود را فراموش کرده است و یا این که او از امامان نیست ؟! در حالی که اگر روایت و دلالتش بر سیزده امام را خوب می فهمیدی دیگر جایی برای سؤالت باقی نمی ماند. و باری دیگر با گفته ای که مضمونش چنین است اعتراض می کنی: (آیا این یعنی علی ع با آنان در بهشت نیست؟؟). جواب چنین است: علی (علیه السّلام) در صدد بیان مقام خویش نبوده است، و نبود تصریح در همراه بودن علی (علیه السّلام) و رسول الله (صلّی الله علیه و آله) در بهشت به معنی همراه نبودن این دو بزرگوار در بهشت نیست، و این سخن: (کسی در این مقام با آنان شریک نخواهد بود) ممکن است در صدد بیان درجات و منزلگاه های بهشت باشد در نتیجه همه ی مردم در یک مقام قرار نخواهند گرفت، و اگر هم ظاهر این روایت دلالت کند بر اینکه همین دوازده نفر به همراه رسول الله (صلّی الله علیه و آله) در یک منزل و مقام هستند و غیر از آنان در این مقام نخواهد بود، به ناچار باید از ظاهر معنایی این روایت دست بکشیم زیرا روایاتی دیگر بر خلاف ظاهر این روایت وجود دارد، و نتیجه سخنی که گفتیم این می شود که بهشت دارای منزلگاه های بسیاری است، منزلگاه رسول الله و اهل بیتش بسیار بلند و والا است و احدی از مردم در آن مقام با آنان شریک نیست، هر چند طبق برخی روایات می گویند بعضی از خواصّ در این مقام نیز با آن ها شریک هستند، همان طور که برای مثال در دو روایت زیر خواهد آمد: صدوق در «الخصال»، از قول ایشان (علیهم السّلام) آورده است: (هر کسی ما را با قلبش دوست بدارد و با زبانش ما را یاری رساند و همراه ما با دشمنانمان پیکار کند، حتماً با ما در بهشت در درجه ی ما خواهد بود. هر کسی ما را با قلبش دوست بدارد و با زبانش یاری دهد ولی همراه ما با دشمنانمان پیکار نکند دو درجه از ما پایین تر خواهد بود. و هر کسی ما را با قلب خود دوست بدارد ولی با زبان و دست ما را یاری ندهد در بهشت خواهد بود.).[89] خزاز قمي روایتی نقل کرد: (أحمد بن محمّد بن عبد الله جوهري، از أبو زرعة عبد الله بن جعفر ميموني، از محمّد بن مسعود از مالك بن سلمان، از عمر بن سعيد مقري، از شريك از ركين بن ربيع، از قاسم بن حسان، از زيد بن ثابت نقل کرد: حسن و حسين (علیهما السّلام) مریض شدند رسول الله (صلّی الله علیه و آله) به سوی آنان آمد، آنان را با خود برد و هر دو را بوسید سپس دست خود را به سوی آسمان دراز کرد... تا جایی که گفت: سپس دست خود را بر کتف امام حسن (علیه السّلام) قرار داد و فرمود: تو امام فرزند ولي خدا هستی، و دست خود را بر پشت امام حسین (علیه السّلام) قرار داد و فرمود: تو آن امامی که پدر نُه امام از صلبت هستی، امامانی پاک و نهمین آنها قائم است، هر که به شما و به امامان از ذریه شما چنگ زد، در روز قیامت با ما خواهد بود، و در بهشت نیز در درجه ما خواهد بود. گفت: مریضی هر دو با دعای رسول الله شفا یافت). [90] نویسنده ی سطرها شبهاتی که در گذشته شیخ صافي و سيد بدري مطرح کرده بودند را تکرار می کند، ولی طبق معمول بیان نمی کند که این شبهات را از آنها گرفته است، می خواهم جواب شبهه را طبق آنچه در کتاب «ما بعد الإثني عشر إماماً» آورده ام بیان کنم: (شيخ صافي گفت: (ولی متن حدیث ششم: ظاهراً موضوع این حدیث، آمدن یهودی به سوی عمر است، او از آن چه می خواست سؤال کرد و عمر او را به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) راهنمایی کرد، این دقیقاً همان موضوعی است که کلینی در این باب آن را نقل کرده است، ج1 ص529 و530 ح5 / ج1 ص294 تا 296 ح 3. و آن چه صدوق در کتاب «كمال الدين» از أبي طفيل نقل کرده است، و آنچه با همان سند باز هم در کتاب «كمال الدين» از امام صادق (علیه السّلام) نقل کرده است، ج1ص297 تا 299 ح5، در همان کتاب آمده در: ج1 ص299 و 300 ح6، در همان کتاب در : ح7 ص300 و ح8 ص301 و 302، در کتاب «عيون أخبار الرضا» ج1 ص53 و 54 ح19، و در «الخصال» ص476 و 477 ج2 ح40، و در «مقتضب الأثر» از عمر بن سلمة ص14 و 15 و 16 و 17، آن را در کتاب «ينابيع المودة» در ص443 از عامر بن واثلة نقل می کند، و در «فرائد السمطين على ما في العبقات» ص240 ج2 ح12. ظاهراً تمام این احادیث بیانگر واقعیتی یکسان هستند، لفظ حدیث در برخی از این نسخه ها این است: «إنّ لِمحمّد اثنَي عشر إمامَ عدل - محمّد (صلّی الله علیه و آله) دوازده امام عادل خواهد داشت». در برخی دیگر: «يكون لهذه الأمّة بعدَ نبيّها اثنا عشر إمام عدلاً، والّذين يسكنون معه في الجنّة، هؤلاء الأئمة الإثنا عشر - برای این امت بعد از پیامبرش دوازده امام عادل خواهد بود، کسانی که همراه او در بهشتند، اینان دوازده امام هستند». و در برخی دیگر: «فإنّ لهذه الأمة اثنا عشر إمام هادين مهدييّن- به درستی که این امت دوازده امام هدایت گرِ هدایت شده دارد »، وأمّا قولك: من مع محمّد من أمته في الجنة، فهؤلاء الاثنا عشر أئمة الهدى_ ، ولی این که گفتی: چه کسی از امت محمّد در بهشت همراه اوست؟ این دوازده نفر، امامان هدایت گرند. در برخی از روایات نیز آمده: «إنّ لمحمّد من الخلفاء اثنا عشر إماماً عدلاً، ويسكن مع محمّد في جنة عدن معه أولئك الإثنا عشر الأئمة العدل- قطعا جانشینان محمّد ص دوازده امام عادل هستند و در بهشت همراه محمّد همین دوازده امام عادل زندگی خواهند کرد». و لفظ برخی دیگر چنین است: «يا هاروني! لمحمّد بعده اثنا عشر إماماً عدلاً، ومنزل محمّد في جنة عدن، والذين يسكنون معه، هؤلاء الاثنا عشر- ای هارونی! بعد از محمّد ص دوازده امام عادل خواهد بود، و جایگاه محمّد در بهشت برین خواهد بود، کسانی که همراه او زندگی می کنند، همین دوازده نفرند». در بعضی دیگر نیز چنین آمده: «قال: كم لهذه الأمة من إمام هدى، لا يضرهم من خالفهم ؟ قال: إثنا عشر إماماً قال: فمن ينزل معه (يعني مع النبي) في منزله ؟ قال: إثنا عشر إماماً- گفت: این امت چند امام هدایت گر دارد که مخالفت مخالفین به آنان آسیبی نمی رساند؟ فرمود: دوازده امام، گفت: چه کسی در جایگاه او [منظور پیامبر است] خواهد بود؟ فرمود: دوازده امام». و به وسیله ی این متن های کاملاً معتبر، حدیثِ روایت شده توسط أبي سعيد خدري تصحیح خواهد شد. همه ی این ها شهادت می دهند که در این روایت تصحیف (تغییر) و یا کوتاهی در نقل الفاظ و مضمون صورت گرفته، پس هیچ شکی نیست، آنچه بر آن تکیه کرده اند این متن های بسیار است). [91] سيد بدري می گوید: (مضمون این خبر را نعمانی در کتاب غیبت خود و شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین نقل کرده اند: «إنّ أمير المؤمنين (علیه السّلام) قال إنّ لهذه الأمة اثني عشر أمام هدى وهم منّي- امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فرمودند: این امّت دوازده امام هدایت گر دارد و آنان از من هستند» بدون لفظ «من ذريّة نبيّها- از خاندان پیامبرش» زیرا این لفظ از نسخه برداران حدیث به آن اضافه شده است). [92] جواب شبهه: بنابراین، شيخ صافي روایت شیخ کلینی را در «الکافی» با روایت شیخ صدوق در «الخصال» و در «العیون» و در «کمال الدین» متعارض می داند، و نتیجه ی گفته اش این است که در کتاب «الکافی» این روایت دچار تصحیف (دستکاری) شده است. می گویم: شیخ صافی می توانست این ادّعا را به عکس مطرح کند، مثلاً بگوید: اختلاف موجود در کتابهای شیخ صدوق با روایت موجود در «الکافی» دلیلی بر تصحیف (دستکاری) در کتابهای شیخ صدوق است، مخصوصاً که شیخ طوسی در الغیبة مضمون روایتی را که کلینی در الکافی آورده، با استناد به کلینی نقل می کند، به این شکل: (با همان سند، از محمّد بن يحيى از محمّد حسين از مسعدة بن زياد از امام صادق (علیه السّلام) نقل می کند و محمّد بن حسين از إبراهيم بن أبي يحيى مدني از أبي هارون عبدي از أبي سعيد خدري نقل می کند: زمانی که ابوبکر هلاک شد و عمر جایگزین او شد و یهودی ای از بزرگان یثرب به نزد او آمد من حاضر بودم، یهودیان مدینه می پنداشتند این یهودی بزرگترین عالم زمان خود می باشد. تا اینکه به سوی عمر رفت، آنگاه به عمر گفت: ای عمر، به سوی تو آمدم و اسلام را خواهانم، اگر از آنچه می خواهم خبرم دهی پس تو عالِم ترین فرد به این کتاب و سنّت و هر آنچه می خواهم از تو بپرسم هستی، او می گوید عمر به او گفت: من آن گونه که می خواهی نیستم، ولی تو را به عالم ترینِ امّتمان به این کتاب و سنّت و هر آن چه بخواهی بپرسی راهنمایی می کنم، و او این است- و به علی (علیه السّلام) اشاره کرد- یهودی به او گفت: ای عمر، اگر این گونه است که می گویی پس چرا بیعت مردم را تو گرفته ای ! اگر او عالم ترین شماست؟ عمر به او پرخاش کرد. سپس یهودی به سوی علی (علیه السّلام) برخاست و گفت: آیا تو همان گونه ای که عمر گفت؟ فرمود: عمر به تو چه گفت؟ او به علی (علیه السّلام) خبر داد، و گفت: اگر آن گونه که عمر گفت بودی و من از تو از آنچه می خواهم بپرسم تا بدانم آیا کسی از شما دانای به آنها هست؟ پس خواهم دانست که شما در ادّعایتان صادقید و بهترین امّت هایید، و با این وسیله در دین شما داخل خواهم شد. امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) فرمود: بله من همان گونه ام که عمر به تو گفت، هر چه می خواهی بپرس إن شاء الله تعالى به تو خبر خواهم داد. گفت: از سه چیز و سه چیز و یک چیز به من خبر ده. علی (علیه السّلام) به او فرمود: ای يهودی، چرا نگفتی به من از هفت چیز خبر ده؟ يهودي گفت: اگر به من از سه چیز خبر دهی از تو از سه چیز دیگر سؤال خواهم کرد، وگرنه همان برای تو بس است، و اگر بتوانی به این هفت چیز پاسخ دهی تو داناترین فرد اهل زمین و برترین آنها و به مردم از خودشان سزاوار تری. فرمود: ای یهودی از هر آنچه می خواهی بپرس. گفت: از اولین سنگی که بر زمین نهاده شد خبر بده، و اولین درختی که بر زمین کاشته شد، و اولین چشمه ای که در زمین جوشید. امام علی (علیه السّلام) به او آنچه می خواست را خبر داد. سپس یهودی به او گفت: به من خبر ده که این امّت چند امام هدایت گر خواهد داشت؟ و به من خبر ده که پیامبرتان محمّد منزلگاهش در بهشت کجاست ؟ و به من خبر ده که چه کسی در بهشت همراه او خواهد بود ؟ امام علی(علیه السّلام) به او فرمود: قطعاً برای این امت از خاندان پیامبرش دوازده امام هدایتگر خواهد بود، ایشان از من هستند. منزلگاه پیامبرمان (صلّی الله علیه و آله) در بهشت برترین و بهترین آنهاست، همان جنت عدن. اما کسانی که در این منزلگاه همراه اویند همین دوازده امام از خاندان او و مادرشان و مادربزرگشان و خاندان اینان می باشند، هیچ کسی در این منزلگاه با آنها شریک نخواهد بود). [93] بنابراین، مبنای ادعای صافی هیچ پایه و اساسی ندارد جز زورگویی و مغالطه، و چرا این ادعا را وارونه در نظر نمی گیرد؟ بی شک مبنای صافی بر پایه نظریه ی تعارض خیالی با برخی روایات دال بر دوازده امام (علیهم صلوات الله) بنا شده است، بحث ما در این رابطه گذشت، و بیش از این ان شاء الله خواهد آمد)[94]. بله، اگر اختلاف در روایت بیانگر دستکاری از جانب نسخه برداران حدیث باشد، باید شک خود را متوجه روایاتی کنیم که با روایت کلینی مخالفت دارد، زیرا تغییر در عبارات روایت ها ناشی از فکر تعدیل و تصحیح است، و در چنین حالتی میزان آنها برای تغییر و تعدیل و تصحیح آن چیزی است که در ذهنشان مستقر شده است، و آن چیز در اینجا اعتقاد به دوازده امام (علیهم السّلام) است، در نتیجه قلم و پاک کن در جایی که روایات با آنچه در اذهان مستقر شده تفاوت داشته باشد، میدان پیدا می کنند. سبحان الله! ما در مقابل دلیل روشنی که می آوریم، می بینیم عسکری و صافی و بدری تمام نظر پست خود را بر روی روایات «الکافی» که با آنچه در اذهانشان مستقر شده منافات دارد، متمرکز می کنند.

-دوازده امام از فرزندان فاطمه (سلام الله علیها):

در خصوص روایت زیر: (شيخ أبو القاسم علي بن محمّد بن علي خزاز قمي از أبو الفضل محمّد بن عبد الله (رحمه الله) از رجاء بن يحيى أبو الحسن يسرباني از كاتب از محمّد بن علاء گفت أبو بكر باهلي در سامرا به ما خبر داد، معاذ بن معاذ از ابن عوف از هشام بن يزيد از أنس بن مالك نقل کرد که گفت: از رسول الله (صلّی الله علیه و آله) درباره حواریون عیسی پرسیدم، ایشان فرمودند: آنان از برگزیدگان و بهترین های او بودند، و سیزده نفر بودند - تا جایی که گفت- گفتم: حواریون شما چه کسانی اند؟ فرمود: امامان بعد از من دوازده نفر از پشت علی و فاطمه اند، اینان حواری و یاران منند، تحیت و سلامی از جانب خدا بر آن ها باد).[95] نویسنده ی سطرها درباره ی این روایت می گوید: (راوی در اینجا غفلت کرده است) ؟؟؟ به او می گویم: گویا تو آن جا با او بودی!! ای صاحبان خرد آیا این سخنی عالمانه است؟ او می گوید: (انصار می گویند امام سیزدهم از اسرار است، پس چگونه پیامبر (صلّی الله علیه و آله) از آن به انس ابن مالک خبر می دهد) !! می گویم: واقعاً این کلام درماندگان است، سرّی که انصار از آن سخن می گویند به شخص امام سیزدهم تعلق دارد نه به عنوان امام سیزدهم، یعنی به سیزدهمین نفر بودن ایشان، پس ای اهل عقل بین این دو تفاوت قائل شوید. گذشته از آن، پیامبر (صلّی الله علیه و آله) از آنها حکیم تر است، و این شما هستید که می پندارید این خبر و امثال آن پرده از اسرار بر نمی دارند، تا این که صاحب سرّ آمد و آن را برای مردم فاش کرد، و این روایت و امثال آن بر مردم حجّت بودند. او می گوید: (روایت دومی از امام حسن (علیه السّلام) است که می گوید: (به خدا این عهدی است که رسول الله (صلّی الله علیه و آله) آن را به ما وا نهاد، مالک این امر ، دوازده امام از فرزندان علی و فاطمه (علیهم السّلام) هستند).. می گویم: جایگاه امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در عهد رسول الله (صلّی الله علیه و آله) کجاست ؟ ) ! می گویم: اثبات یک چیز، غیر آن را نفی نمی کند، گذشته از آن، حدیث درباره امامان از فرزندان علی و فاطمه است، این یک قید است، و اگر حدیث می خواست درباره ی تمام ائمّه و جانشینان سخن به میان آورد، حتماً علی (علیه السّلام) را ذکر می کرد، گفته ی نویسنده ی سطرها فقط چنگ زدن به اوهام و مغالطات است نه چیزی بیشتر. اما روایت دیگر که از امام حسن (علیه السّلام) است و نویسنده ی سطرها به آن استدلال می کند کاملاً صحیح است و کسی غیر از این را نمی گوید، ولی این روایتی دیگر است غیر از آنچه ما به آن استدلال می کنیم، و هیچ تعارضی بین این روایات وجود ندارد و در نتیجه استدلال به آن همانگونه که عاقلان می دانند هیچ معنایی ندارد. آیا در زمان غيبت كبرى دو امام به طور همزمان وجود دارند؟ نویسنده ی سطرها گمان می کند امکان ندارد دو امام در زمان غيبت كبرى جمع شوند و به این حدیث استدلال می کند: (از علی بن جعفر، از برادرش موسى بن جعفر (علیه السّلام) در بیان گفته ی خدای عز و جل: ﴿ قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاء مَّعِينٍ ﴾[96] بگو: به من خبر دهید اگر آب های شما به زمین فرو رود چه كسی آب روان برایتان خواهد آورد؟ فرمود: زمانی که امامتان از میان شما پنهان شد چه کسی امامی جدید برایتان خواهد آورد؟).[97] هم چنین به این حدیث استدلال می کند: (ابی بصير، از ابی جعفر(علیه السّلام) در بیان گفته ی خدای عز و جل:﴿ قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاء مَّعِينٍ ﴾ فرمود: این آیه درباره ی قائم است و می فرماید: وقتی امامتان از شما غایب گردید که ندانید کجاست، در آن حال چه کسی اخبار امام ظاهر را برایتان می آورد؟ چه کسی اخبار آسمان و زمین و حلال و حرام خدای عز و جلّ را برای شما می آورد؟ سپس ایشان (علیه السّلام) فرمود: والله تأويل این آيه هنوز نیامده و بعدها باید بیاید).[98] و این واقعاً استدلال غریبی است چرا که دو روايت به آنچه نویسنده ی سطرها میخواهد دلالت نمی کنند، بلکه کاملاً از آن دور هستند. این دو حدیث از غيبت امام (علیه السّلام) حرف می زنند و این که با غيبت ایشان اخبار آسمان و زمین قطع می شود و علم در تاریکی فرو میرود، و این ربطی به مسأله ی وجود یا عدم وجود امام بعد از او ندارد. اما خدا برای خلقش برنامه هایی دارد. این موضوع- یعنی عدم وجود شخصی که اخبار آسمان را برای مردم بیاورد- بر دورانی که در زمان بعثت رسول امام مهدی (علیه السّلام) به وجود آمده منطبق است. یعنی امام (علیه السّلام) در صدد تفسير فرموده ی قرآن است که: ﴿ قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاء مَّعِينٍ ﴾، بگو: اگر آب های شما به زمین فرو رود چه كسی آب روان برایتان خواهد آورد؟ و ایشان (علیه السّلام) می فرماید: همانا این آیه از دورانی حرف می زند که در آن کسی نیست که علم و اخبار آسمان را برای مردم بیاورد و این دوران در زمان غيبت امام رخ می دهد. ولی نه در همه ی غيبت ایشان (علیه السّلام) بلکه در دورانی که رسولی در آن نیست تا مكلف به رساندن علم به شماها باشد. چرا که غيبت صغرى نیز غيبت بود ولی اخبار آسمان از طریق سفراء به دست مردم می رسید. و در نتیجه اگر کسی یافت شود که اخبار آسمان را بیاورد، زمانه ی او از مقصود آیه خارج است. و اما درباره ی گفته ی او: (معناى حدیث این است که وقتی از این امّت امامشان (حجة بن الحسن(علیه السّلام)) غایب شود پس دیگر امام جديدی به جز او وجود ندارد)! می گویم: این عبارت: «امام جديدی بجز او وجود ندارد» را از کجا آورده؟ آیا امام این را گفته یا گمانه زنی ای از جانب خود نویسنده ی سطرهاست؟ اصلاً معناى این گفته ی او: «امام جديدی بجز او» چیست؟ آیا کسی هست که قائل باشد امام مهدی (علیه السّلام) امام نیست؟ مگر این کسانی که از دين خدا خارج شدند. سبحان الله! اینها به چیزهایی که برای خودشان مشتبه است استدلال می کنند و دیگران را به مرضی که دارند متّهم می کنند. و دست آخر این که چرا نویسنده ی سطرها در کلام امام صادق (علیه السّلام): (چه کسی برای شما امام ظاهر مقرّر خواهد کرد)، فکر نمی کند و اشاره ای که به وجود امامی جديد که در زمان غيبت امام مهدی (علیه السّلام) برایشان علم (آب روان) خواهد آورد را نمی بیند؟ واقعیّت این است که سؤال قرآن در اینجا، در واقع اشاره و یا همان القاء این مطلب است، نه انكار آن.

-منحصر نمودن ائمّه به دوازده نفر:

نویسنده ی سطرها برای این که تعداد ائمّه، دوازده نفر است، با چیزهایی است استدلال می کند که یکی پس از دیگری توضیح خواهیم داد، ولی قبل از آن باید گفت که با تأسف زیاد، نویسنده با موضع گیری انحرافیش دهها روايتی را که قائل به مهدیّين (علیهم السّلام) است را از ریشه کنده و با گفتار بسیاری از فقهایی که از آنها تقلید می کند و خود را ملتزم به گفته های آنها می داند، آن روایت را به دیوار می کوبد، با این حال او در جنگ با آل محمّد (علیهم السّلام) از پیش شکست خورده است. اینها نمونه هایی از استدلال های اوست: 1- او به این قسمت از حديث لوح استدلال کرده است: (... و دینم را توسّط پسرش محمّد- که مایه ی رحمت بر جهانیان است- تکمیل می کنم) و جوابش: این از قبيل استدلال با متشابهات است که فقط کسی که در قلبش مرض هست از آن تبعیت می کند و از این مرض به خدا پناه می برم. به طور کلّی در این جمله نه تصریح و نه ظهور معنایی در باب این مسأله وجود ندارد که حجت هایی بعد از امام مهدی (علیه السّلام) وجود ندارد. پس آنچه نویسنده ی سطرها اظهار کرده فقط تبعیت از هوی و هوس است نه بیشتر. برای فهم جمله ی: (و دینم را توسط پسرش محمّد- که مایه ی رحمت بر جهانیان است- تکمیل می کنم) می توان چند وجه احتمالی ارایه کرد. مثلاً اینکه علم كامل به دست او (علیه السّلام) ظاهر می شود. از معصومین (علیهم السّلام) روایاتی هست که مضمونش این است: مهدی (علیه السّلام) بیست و پنج حرف از علم را به همراه دو حرف دیگر علم که نزد مردم است منتشر خواهد کرد. باز هم احتمالات دیگری وجود دارند و به همین دلیل همانطور که گفتیم این حدیث متشابه است. 2- همچنین او حدیث بعدی را شاهد آورده: (جابر جعفي گفت: از امام باقر (علیه السّلام) درباره ی تأويل این فرموده ی خدای تعالی سؤال کردم: ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشّهُورِ عِندَ الله اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فىِ كِتَابِ الله يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ مِنهْا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَالِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلَا تَظْلِمُواْ فِيهِنَّ أَنفُسَكُمْ ﴾ [99] بدانيد كه شماره ی ماهها نزد خداوند در كتاب الهى از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده است، دوازده ماه است، كه از آن چهار ماه حرام است. پس در آنها به خود ظلم نکنید. آقایم نفَسی عمیق و دردناک کشید و فرمود: ای جابر، منظور از سال همان جدم رسول الله (صلّی الله علیه و آله) است، و ماه هایش دوازده ماه است، آن ها اميرالمؤمنين تا من و فرزندم جعفر، و پسرش موسى، و پسرش علی، و پسرش محمّد، و پسرش علی، و تا پسرش حسن، و تا پسرش محمّد هادي مهدی، دوازده امام حجت های خدا در میان خلق و امانتداران وحي و علم اویند. و چهار ماه حرام که همانا آنان دین استوار خدا هستند، چهار تن از آنان به یک اسم هستند: «علی» اميرالمؤمنين، پدرم «علی» بن الحسين، و «علی» بن موسى، و «علی» بن محمّد. اقرار به اینها همان دین استوار است که مبادا در آن به خود ظلم نمایید. به یعنی این که به همه ی آنها معتقد باشید تا هدایت شوید).[100] و می گوید: (عدد ماه های سال دوازده ماه است نه بیشتر و نه کمتر، هم چنین عدد ائمّه دوازده تا است و نه بیشتر)! این استدلال چیزی جز سفاهت نیست؛ به چند علّت؛ از جمله این که با آوردن یک عدد معنای انحصار در آن تعداد فهمیده نمی شود، و دیگر آن که اهل بيت (علیهم السّلام) در برخی روایات، امامان دوازده گانه را ذکر کرده اند و در برخی روایات دیگر نام مهدیّين برده شده است. پس هر که بخواهد حجت های خدا را بشناسد بر او واجب است به همه ی احادیث آنها (علیهم السّلام) نگاه کند نه این که بعضی از آن را بگیرد و بعضی دیگر را رها نماید. تازه اگر امر به این شیوه ی گزینشی باشد، تعداد امامان در بعضی از روايات ایشان هشت نفر است. مانند روایات زیر: (تفسير عياشي: از قاسم بن عروه، از امام باقر(علیه السّلام) در بیان فرموده ی خدای تعالی در قرآن: ﴿وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَاكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانىِ وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِيم ﴾[101]ترا سبع المثانى و قرآن بزرگ عطا نمودیم، فرمود: (هفت امام و قائم است).[102] (تفسير عياشي: سماعه گفت: ابوالحسن (علیه السّلام) در بیان: ﴿وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَاكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانىِ وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِيم ﴾ فرمود: (به هیچ پیامبری بجز محمّد(صلّی الله علیه و آله) چنین چیزی داده نشده. و آن هفت امام است که افلاک به دور آنها می گردد، و قرآن عظيم نیز همان محمّد است).[103] 3- او به آنچه در وصف امام مهدی (علیه السّلام) وارد شده که ایشان خاتم اوصیا است، استدلال کرده است. جواب: قبلاً به این شبهه در كتاب «بعد از دوازده امام» به اینگونه پاسخ داده ام: در بعضی روايات آمده است که امام مهدی (صلوات الله عليه) فرموده: (من خاتم اوصيا هستم)، و در کتاب "كمال الدين و تمام النعمة" آمده است: (به این اِسناد، از ابراهيم بن محمّد علوي از طريف ابونصر، نقل می کند که گفت: به حضور صاحب الزّمان (علیه السّلام) شرفیاب شدم فرمود: آن صندل قرمز را به من بده به ایشان دادم، سپس فرمود: مرا می شناسی؟ گفتم: بله. فرمود: من که هستم؟ گفتم: تو سرور من پسر سرور منی. سپس فرمود: تو را از نسبم نپرسیدم. طريف گفت: عرض کردم: خدا مرا فدای شما کند برایم روشن فرمایید. فرمود: من خاتم اوصيا هستم. و خدای عز و جل به واسطه ی من بلا را از خانواده و شيعیان من بر می دارد).[104] و از گفتار ایشان(علیه السّلام): (من خاتم اوصيا هستم) بعضی این گونه می فهمند که اوصيا یا خلفایی بعد از ایشان وجود ندارد. در حالی که چنین فهمی در وصف علي (علیه السّلام) و با توصیف ایشان به نام «خاتم اوصيا» مردود بوده و پاسخ داده شده است. در اینجا بعضی رواياتی را که در وصف علي(علیه السّلام) به عنوان خاتم اوصيا وارد شده می آوریم: شیخ صدوق در کتاب عيون اخبار الرضا روایت می کند: ( محمّد احمد بن الحسين بن يوسف بغدادي، از علی بن محمّد بن عيينه، از حسن بن سليمان ملطي در محل مزار علی بن ابی طالب(علیه السّلام)، نقل کرد: محمّد بن قاسم بن عباس بن موساى علوي در قصر ابن هبيره و دارم بن قبيصة ابن نهشل نهشلي بودیم، گفتند: علی بن موسى بن جعفر(علیه السّلام)، از پدرش از پدران بزرگوارش از علی بن ابی طالب (علیه السّلام) نقل فرمود که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) فرمودند: يا على! تو از پروردگارم چیزی در خواست نکردی مگر آنكه من هم مثل آن را خواستم، فقط خدای جلّ جلاله فرموده: پيغمبرى بعد از تو نيست؛ تو خاتم پيغمبران و على خاتم اوصيا است.).[105] و نیز روایت شده: (و با همین سلسله سند، رسول الله (صلّی الله علیه و آله) فرمود: من خاتم انبياء هستم و علی خاتم اوصيا است).[106] در بحار الأنوار: (روايت شده همانا ابراهيم (علیه السّلام) از سرزمین كربلا سوار بر اسبی عبور می کرد. اسب سُر خورد و ابراهيم بر زمین افتاد و سرش شکافت و خون جاری شد. شروع کرد به استغفار کردن و گفت: خدایا چه چیزی از من سر زد؟ جبرئيل بر او نازل شد و فرمود: ای ابراهيم! گناهی از تو سر نزده. ولی در اینجا جگر گوشه ی خاتم نبیین و فرزند خاتم اوصيا کشته می شود. پس خون تو به خاطر همراهی با خون او ریخته شد...)([107]). پُر واضح است که علي(صلوات الله عليه) آخرین اوصيا نیست و توجیه این معنا چیست که در وصف علی(علیه السّلام) گفته شود او خاتم اوصيا است در حالی که ایشان آخرین وصی نیست؟ شبیه همین توجیه را نیز می توان در وصف امام مهدی (علیه السّلام) آورد كه ایشان خاتم اوصيا است یا این که آخرین خلفا است. پس این امر در نهایت خود، در زمره ی متشابهات قرار می گیرد. از عباية بن ربعي اسدي روایت شده که گفت: (به همراه چهار نفر که من کوچکترین آنها بودم به حضور اميرالمؤمنين علي(علیه السّلام) رسیدم، شنیدم ایشان می فرمود: برادرم رسول الله (صلّی الله علیه و آله) با من سخن گفت و فرمود: من خاتم هزار نبی هستم، و تو خاتم هزار وصي، و بر من تكلیفی هست که بر آنها نبود).[108] پس علي(علیه السّلام) خاتم اوصيا است و به معناى خاصی او خاتم هزار وصي است، نه اینکه او خاتم همه ی اوصيا است. و مثل این توضیح به امام مهدی (علیه السّلام) هم قابل اطلاق است. پس ممكن است این گونه فهمیده شود که ایشان آخرین دوازده نفر است بدون در نظر گرفتن بقیّه ی آنها زیرا از بقیه متمایزند شرحش پیش از این آورده شد.[109] با در نظر گرفتن این تمایزات، می توان به آخرینشان به چشم آخرین اوصيا نگریست، یعنی آخرین دوازده نفر بدون در نظر گفتن بقیه. تا آن جا که نمی توان به راحتی از این برداشت چشم پوشید، زیرا در غیر این صورت پای تعارض موضوع با روايات بسیاری در این باره، که از حد تواتر بسیار فراتر هستند، و قائل به وجود خلفای بعد از امام مهدی (علیه السّلام) هستند به میان می آید. سزاوار است بالاتر بیاییم و بدانیم که مقتضای تأويل رواياتی که دال بر این موضوع هستند که امام مهدی محمّد بن الحسن (علیه السّلام) همان آخرین اوصيا است موضوع دیگری است که مستلزم نفي رجعت است، به این علت که رجعت ائمّه (علیهم السّلام) به طور قطعی ذکر شده، و همان طور که هیچ کسی منکر نیست، آنان، خلفا و اوصيا هستند. پس چطور می شود امام مهدی (علیه السّلام) آخرین اوصيا، آخرین کسی که حكومت می کند و یا متولى امر خلافت الهي باشد؟ شاید به این گونه پاسخ این اشكال داده شود که مقصود این است که ایشان (علیه السّلام) آخرین اوصیا در عالم دنيا است. این موضوع نیز مردود است. چون دليلی برایش وجود ندارد. روايات نگفته اند او (علیه السّلام) آخرین آنها در عالم دنيا است. و ممکن است پاسخ دیگری به این اشكال داده شود که امام مهدی نیز رجعت می نماید و او(علیه السّلام) آخرین نفر عالم رجعت خواهد بود. این پاسخ نیز با روایاتی که آخرین امام رجعت کننده را امیر المؤمنین (علیه السّلام) معرفی می کند، رد می شود. نمونه: در کتاب مختصر بصائر الدرجات از عبد الكريم بن عمرو خثعمي آورده شده گفت: شنیدم امام صادق (علیه السّلام) می فرمود: (ابليس گفت: مرا تا روزی که برانگیخته می شوند مهلت بده و خدا از چنین مهلتی امتناع کرد و فرمود: تو از مهلت داده شدگانی تا روز وقت معلوم. پس وقتی روز وقت معلوم برسد ابليس (لعنه الله) در میان همه ی شيعیانش از زمان خلقت آدم تا روز وقت معلوم حاضر می شود و این آخرین بازگشت اميرالمؤمنين (علیه السّلام) است. گفتم: پس بازگشت هایی وجود دارند؛ اینطور است؟ فرمود: بله، چندین و چند بار! هیچ امامی در زمانه ای نبوده مگر این که به همراه او خوبان و بدانِ زمانش هم باز می گردند تا آنجا که خداوند مؤمن را بر کافر پیروز گرداند. پس وقتی زمان وقت معلوم برسد اميرالمؤمنين (علیه السّلام) با یارانش باز می گردند و ابليس نیز با یارانش می آیند و محل تلاقی آنها در سرزمینی از سرزمینهای فرات نزدیک کوفه ی شما است که به آن «الروحا» می گویند. پس در آنجا جنگی می کنند که بشر از زمان خلقت جهان ها نظیر آن را ندیده است. و انگار من دارم یاران علی اميرالمؤمنين (علیه السّلام) را می بینم که صد قدم به عقب برگشته اند و انگار دارم آنان را می بینم که پاهایشان در فرات فرو رفته است. در آن هنگام جبّار تعالی در هاله هایی از ابر هبوط می کند و ملائك نیز همچنین و کار تمام می شود، و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) پیشاپیش او می آید و در دستش جنگ افزاری از نور هست. وقتی ابليس او را می بیند پا پس می کشد و به عقب باز می گردد. یارانش به او می گویند: حال که پیروز شده ای کجا میروی ؟ خواهد گفت: من چیزی می بینم که شما نمی بینید. من از خدای پروردگار جهانیان بیم دارم. نبیّ اکرم(صلّی الله علیه و آله) او را دنبال می کند و به او می رسد و با نیزه اش ضربتی به میان دو کتفش وارد می کند و او و همه یاران و پیروانش هلاک می شوند. در آن وقت است که خداوند عزوجل عبادت می شود و هرگز کسی به او شرک نمی ورزد، و اميرالمؤمنين (علیه السّلام) چهل و چهار هزار سال حکومت می کند تا آنکه از مردی از شیعیان او(علیه السّلام) هزار پسر متولّد شوند، و در آن زمان است که دو بهشت سرسبز (مدهامة: جایی که از سرسبزی به سیاهی میزند: مجمع البحرین) در کنار مسجد كوفه و اطراف آن تا چشم کار می کند به وجود می آید).[110] و از این دست روایات در کتاب «مدينة المعاجز» نیز آمده: (از سعد بن عبدالله، از ابراهيم بن هاشم، از محمّد بن خالد برقي، از محمّد بن سنان و دیگران، از عبدالله بن يسار، نقل است که گفت: امام صادق(علیه السّلام) فرمود: رسول الله (صلّی الله علیه و آله) (در یک حديث قدسي) فرمود: ای محمّد، علی اولین کسی است که از میان ائمّه (علیه السّلام) از او پیمان می گیرم. (ای محمّد) علی آخرین فردی از امامان است که قبض روحش می کنم و او همان جنبنده ای ست که با مردم حرف میزند).[111] و دست آخر اینکه می تواند منظور خاتَم اوصيا (با فتحه ی «ت») به معنای اوسط آنها باشد، چون قبل از علی(علیه السّلام) به اوصيای انبيا بودند، و بعد ایشان نیز اوصيایی از آل محمّد (صلّی الله علیه و آله) آمدند، همچنین است امام مهدی (علیه السّلام) قبل او پدرانش(علیهم السّلام) و بعد ایشان فرزندانش مهدیين(علیهم السّلام) می باشد. نکته: از سيد احمدالحسن، وصي و فرستاده ی امام مهدی (علیه السّلام) تفسيری در معناى این گفته که رسول الله (صلّی الله علیه و آله) خاتم انبياء است پرسش شد، که ایشان تحت عنوان: «محمّد خاتِم النبيين و خاتَمهم» فرمود: (باز می گردیم به این که محمّد(صلّی الله علیه و آله) هم خاتِـم پیامبران است و هم خاتـَم ایشان. او (صلوات ربّی علیه) آخرین انبياء و مرسلين از جانب خدای (سبحانه و تعالى) است، و رسالتش و كتابش- قرآن- و شريعتش تا روز قيامت باقی است، پس بعد از اسلام دينی نخواهد بود: ﴿ وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾[112]: هر كس غير از اسلام دينى إختيار كند هرگز از وى پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از جمله زيانكاران است‏. ولی راه دستیابی به مقام نبوّت برای بني آدم باز ماند، پس هر یک از مؤمنين که خود را در عبادت و عمل برای خدای (سبحان و تعالى) خالص نماید ممكن است که به مقام نبوّت برسد همانطوری که راه وحي خدای (سبحان و تعالى) برای بني آدم توسط «رؤيای صادقه» باز مانده است و وجود دارد و در زندگی واقعی ملموس است. امّا فرستادن انبياء، یعنی کسانی که از جانب خدای- سبحانه و تعالى- به مقام نبوّت نائل شدند، چه این که حافظ شريعت اسلام محمّد(صلّی الله علیه و آله) باشند و چه بخواهند دين جديدی ایجاد کنند، وجود ندارد و این همان چیزی است که خدای (سبحانه و تعالى) با بعثت محمّد(صلّی الله علیه و آله) ختم نمود. ولی بعد از حضرت محمّد- همان انسان كامل و خليفه ی بر حقّ خدای، و ظهور خدا در کوه فاران و تصویر لاهوت- امر فرستادن فرستاده ها از جانب محمّد(صلّی الله علیه و آله) تجدید شد. پس همه ی ائمّه (علیهم السّلام) مُرسَل به سوی این امّت هستند، ولی از جانب محمّد(صلّی الله علیه و آله) که همان «خدای در خلق» است).[113] می گویم: ممكن است ، منظور از عبارت «خاتم اوصيا»، که در وصف امام علی(علیه السّلام) و نیز در وصف امام مهدی(علیه السّلام) ذکر شده، چیزی شبیه این معنى باشد باشد. پس اگر رسول الله (صلّی الله علیه و آله) خاتِم انبياء (با كسره ی «ت») است یعنی آخرین آنها از نظر جهت ارسال (که در این جا خود خدای (سبحانه و تعالى) است) و او (صلّی الله علیه و آله) خاتَم ایشان (با فتحه ی «ت»)، یعنی این بار اوسط آنها از نظر تغيیر جهت ارسال باشد، که در اینجا، این جهت، خليفه ی كامل (خدای در میان خلق)، یعنی رسول خدا است که اوصيایی بعد از خود را فرستاده است، پس مشابه آن نیز می تواند برای امام مهدی (علیه السّلام) که به مرحله ی «فتح» رسیده و «خدای در میان خلق»، یا «تجلّي لاهوت» شده رخ دهد. آورده شده است که امام مهدی(علیه السّلام) امری جديد خواهد آورد. در غيبت نعماني آمده: (...و ایشان(علیه السّلام) فرمود: وقتی خروج نماید امری جديد، كتابی جديد، سنـّتی جديد و قضاوتی جديد می آورد. بر عرب ها سخت خواهد گرفت، و کاری بجز کشتار پیشه نخواهد کرد. هیچ کس را باقی نخواهد گذارد و در راه خدا، به ملامت هیچ کس توجهی نخواهد کرد).[114] و باز در همان کتاب آمده است: (علی بن احمد بندنيجي، از عبيدالله بن موسى علوي، از آنانکه برایش روایت کردند، از جعفربن يحيى، از پدرش، از امام صادق (علیه السّلام) نقل می کند که فرمود: (اگر ياران قائم (عليه السّلام) در مسجد كوفه خيمه‏ها ‏ زده باشند، سپس فرمانى تازه برايشان بيرون آورده شود، که بر عرب سخت باشد، شما چگونه خواهيد بود؟).[115] در كافي آمده است: (حسين بن محمّد اشعري، از معلى بن محمّد، از وشاء، از احمد بن عائذ از ابی خديجه نقل می کند: از امام صادق (علیه السّلام)درباره ی قائم پرسیده شد. فرمود: همه ی ما قائم به امر خدایيم، يكى پس از ديگرى. تا زمانى كه صاحب‏ شمشير بيايد. وقتی صاحب‏ شمشير بیاید، امری غير از آنچه بوده مى‏آورد).[116] نکته: نویسنده ی سطرها می گوید: (و باید اشاره کرد که در روايات آورده شده که امام علی(علیه السّلام) همان خاتم وصيين یا خاتم اوصيا است. این لقب متناسب با اوصيا رسل قبل از اوست پس او خاتم اوصيای انبياء است چون او وصي خاتم برای نبي خاتم است) همانطور که می بینید گفتارش بسیار آشفته است. گفته ی او «چون او وصي خاتم برای نبي خاتم است» اصلاً معنا ندارد. مانند این سخنش که گفت: «علی خاتم اوصيای انبيا است»، زیرا ائمّه (علیهم السّلام) - که علی(علیه السّلام) از جمله ی ایشان است- همگی اوصيای پیامبر خدا محمّد (صلّی الله علیه و آله) هستند، و معنى نمی دهد علی(علیه السّلام) را از بينشان جدا کرده و بگوییم او خاتم اوصيای انبيا است. مگر آن که نویسنده ی سطرها گمان کرده باشد آن ها اوصيا نیستند. كليني در كافي می نگارد: از عبيد بن زراره نقل است که گفت: (ابو جعفر باقر (علیه السّلام) به‏ زراره‏ پيام فرستاد تا به «حَكـَم بن عتيبه» اعلام كند كه اوصياء محمّد - صلوات خدا بر او و بر اوصیای او باد- محدثند).[117] تازه اینکه روايات وارد شده در این رابطه، دارای این قید نیست که علی (علیه السّلام) خاتم یا آخرین اوصيای انبيای پیشین است! نویسنده ی سطرها شاهد از دو روايت می آورد که در آنها ذکر شده امامان، اوصيای علی (علیه السّلام) هستند و خیال می کند که با این کلام، از مخمصه ای که در آن گرفتار آمده نجات پیدا می کند. جواب آن را پیش تر با نقل یک روايت دادیم- البته به جز آن، روایات بسیاری موجود است- که تصریح می کند همه ی امامان اوصيای رسول الله (صلّی الله علیه و آله) هستند، و روايات بسیار دیگری هم می گویند هر وصیّی که می آید وصيّ نفر قبل از خود است. 4- نویسنده ی سطرها به این روایت استدلال می کند: (علی بن احمدبن موسى (رضي الله عنه) از حمزة بن قاسم علوي عباسي از جعفر بن محمّد بن مالك كوفي فزاري از محمّد بن حسين بن زيد زيّات از محمّدبن زياد ازدي، از مفضل ابن عمر نقل می کند، از امام صادق (علیه السّلام) درباره ی این فرموده ی خدای تعالی پرسیدم: ﴿وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ﴾ [118]و یاد آر زمانی که ابراهیم را خدایش با کلماتی آزمود، این كلمات چه هستند؟ فرمود: كلماتی بودند که آدم از خدای خویش دریافت کرد و توبه ی او را پذیرفت و او گفت: يا رب! به حق محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسين از تو میخواهم توبه ی مرا بپذیری، پس خداوند توبه اش را پذیرفت زیرابسیار توبه پذیر و مهربان است. عرض کردم: يا ابن رسول الله، این فرموده ی خدا یعنی چه؟ ﴿فَأَتَمَّهُنَّ﴾ [او] آن ها را تمام کرد؟ فرمود: يعنی تا قائم(علیه السّلام) همه را برشمرد که آن ها دوازده امام هستند که نُه نفر از فرزندان حسين هستند).[119] جواب: این حدیث يعني اینکه قائم همان است که تمام کننده ی امامان دوازده گانه است. این حدیث، دوازده امام (علیهم السّلام) را اثبات می نماید اما اثبات آنها به معناي نفي دیگران نیست. ولی این جماعت وقتی عرصه ها برایشان تنگ می شود به هر پر کاهی چنگ می زنند. در اینجا اشکالی ندارد یاد آوری کنیم که دوازده امام (علیهم السّلام) مقامی بلند مرتبه تر از مقام مهدیين (علیهم السّلام) دارند، على رغم اینکه مهدیّين مثل امامان، خلفا و حجت های الهی و امام هستند، بلکه حتی مقامشان بلندتر از بقیّه ی انبيا است چون از آل محمّد هستند، و نمی توان کسی را با آل محمّد(علیهم السّلام) مقایسه کرد. با توجه به بلندتر بودن مقام دوازده امام (علیهم السّلام)، نگاه بعضی روايات به آنها این است که هر کدام از اهل بیت (ائمه و مهدیین) اوّل و آخری دارد، همان طور که در پیش ذکر کردیم این موضوع مستلزم نفي اشخاصی غیر آنها نیست.

-سیزدهمین نفر و بیشتر:

نویسنده ی سطرها به حدیث وارد شده در غيبت شيخ طوسي استدلال می کند: سدير صيرفي در روايتی طولانی گفت: (جماعتی، به نقل از ابی مفضل محمّد بن عبدالله بن محمّد بن عبيدالله بن مطلب (رحمه الله) خبرم دادند که ابوالحسين محمّد بن بحر بن سهل شيباني رهني از علی بن حارث، از سعد بن منصور جواشني از احمد بن علی بديلي از پدرش از سدير صيرفي نقل می کند: با مفضل بن عمر و ابو بصير و ابان بن تغلب به حضور مولاى خود امام صادق (علیه السّلام) شرفياب شديم. ديديم روى خاك‏ نشسته‏ و جبه خيبرى طوقدار بى‏گريبان آستين كوتاهى پوشيده و چون مادر شیدایی فرزند مرده و جگر سوخته مي گريید، اندوه تا گونه‏هايش رسيده و رخساره‏اش دگرگون شده و چشمانش پر از اشك بود و مي گفت: [آقاي من]! غيبت تو خواب از چشمم ربود و آرامگاهم را تنگ كرد و آسايش قلبم را برد. آقای من! غيبتت مصیبت هایم را به فاجعه ی ابدى پيوند داده و يكى را پس از ديگرى ناپديد كرده و جمع و تعداد دوستان را نابود نمود، من ديگر اشكى كه بر چشمم خشکیده و ناله‏اى كه از سينه‏ام سر می كشد را احساس نمي كنم. سدير گويد: از اين اتفاق هولناك و پديده ی مهلک عقل از سر ما پريد و دل ما پاره پاره شد و گمان برديم از آسيب كوبنده‏اى در سوز و گداز است و مصيبتى از روزگار بر او وارد شده است. عرض كرديم ای فرزند بهترین خلق خدا، خدا ديده‏ات را نگرياند، از چه پيشامدى اشكت روان و ديده‏ات گريان است؟ چه وضعى پديد آمده است كه شايسته ی اين سوگواري است؟ امام صادق (علیه السّلام) آهى كشيد كه درونش بر آمد و نگرانیش افزون گشت و فرمود: واى بر شما، بامداد امروز در كتاب جفر نگريستم که كتابي است كه علم گرفتاريها و مرگ و ميرها و اطلاع بر آنچه بوده و تا قيامت خواهد بود در آن مندرج است، همان كتابي كه خداوند، محمّد و امامان پس از وي را بدان اختصاص داده، در باره ی تولد قائممان و غيبت او و دير كردن و طول عمرش و گرفتارى مؤمنان در آن زمان و شك هایی كه از طول غيبت در دلشان پديد آيد و بيشترشان از دين برگردند و رشته ی اسلام را از گردن باز كنند تأمل كردم ... تا آنجا که فرمود: غيبت قائم این گونه است. امت، به خاطر طول غیبت آن [غیبت] را انکار خواهند کرد. برخی خواهند گفت: اصلاً او به دنیا نیامده. و برخی افترا خواهند زد: به دنیا آمده و مرده است، و برخی کفر خواهند ورزید و خواهند گفت: یازدهمین امام عقیم بوده و فرزند نداشت، و برخی نیز ازدین خارج شده و خواهند گفت: به سیزدهمین نفر رسیده و بالاتر خواهد رفت ، و برخی هم با ادعای خویش خدا را معصیت خواهند کرد که: روح قائم (علیه السّلام) در جسم دیگری حلول کرده و سخن خواهد گفت).[120] این روایت در کتاب «إلزام الناصب في اثبات الحجة الغائب» با همان سلسله سند و با تغييراتی جزئی در بعضی الفاظ آورده شده است. و روایت این است: (سدير صيرفي، گفت: با مفضل بن عمر و ابو بصير و أبان بن تغلب به حضور مولایمان ابی عبدالله جعفر بن محمّد صادق (علیه السّلام) رسیدیم و دیدیم بر خاک نشسته... تا آنجا که ایشان فرمود: غيبت قائم این گونه است پاره ای از مردم غیبت را انكارمی کنند چون به طول می انجامد، برخی کسانی که به دور از هدایت سخن می گویند خواهند گفت او اصلاً به دنیا نیامده، و دیگرانی خواهند گفت: به دنیا آمده و مرده است، و برخی دیگر گویند: یازدهمین ما عقیم بوده، و پاره ای خواهند گفت: به سیزدهمین نفر رسیده و از او رد نشده است ، و پاره ای نیز می گویند: روح قائم در بدن شخصی دیگر سخن خواهد گفت، که همگی این سخنان باطل است).[121] بعضی ها این روایت را، خصوصا ً به آن صورت که در غيبت طوسي آمده، دستاویزی قرار داده اند تا عمل کسانی که قائل به وجود امام سیزدهم هستند را زشت نشان دهند. در مقام پاسخگویی می گویم: 1- این روایت، تک روایت است و احادیث مخالف آن، متواتر بوده بلکه در شمارش از حد تواتر هم بسیار فراتر می رود در نتیجه این روایت، با سر بر زمین می افتد. 2- اختلاف وارد شده در متن آن، در مقایسه ی روايت طوسي و روايت صاحب کتاب الزام الناصب، باعث می شود دلالت آن، آشفته شود و حتی متناقض در آید. پس چنانچه متن صحيح همان (به سیزدهمین نفر رسیده و از او رد نشده است) باشد روایت دال بر وجود سیزدهمین نفر خواهد بود. نهایت مطلب این است که افرادی که قائل به این امر هستند قبل اززمان خودش معتقد به آن هستند، چرا که گفته شده (از او رد نشده است) زیرا «ما» در کلمه ی «ماعدا» به معنای نفي در یک زمان خاص است، نه برای جاودان ساختن نفی یک موضوع تا ابد که این معنای کلمه ی لن(هرگز) می باشد. و در نتيجه، کلام حضرت (و ما عدا)، از یک سو وجود سیزدهمین نفر را به عنوان یک حقیقت اثبات می کند، و از سوی دیگر وجود خارجی مصداق آن را -در زمانی که گوینده این کلام را می گوید- نفی می کند. 3- روايت شيخ طوسي، با این که در آن به جای (وما عدا) کلمه ی(فصاعداً) آمده، به همین معنا دلالت دارد زیرا به گوینده ی این کلام، تعبیر «خروج از آن سوی دین» نسبت داده شده است، به این بیان: (و برخی نیز ازدین خارج خواهند شد و خواهند گفت: به سیزدهمین نفر رسیده و بالاتر خواهد رفت)، و از «خروج از دین»، این دلالت استفاده می شود که کلام گوینده از نظر زمانی از حضور سیزدهمین نفر جلو افتاده است. در دعا نیز وارد شده: (خدایا بر محمّد و آل محمّد درود بفرست، آن درخت نبوت و جایگاه رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و معدن علم و خاندان وحی، خدایا بر محمّد و آل محمّد درود بفرست، آن کشتی که در امواج بلند دریا در حرکت است، هر کس سوار آن شود در امان است و هر کس آن را ترک گوید غرق خواهد شد، کسی که از آنان پیشی بگیرد مارق (خارج از دین) است و کسی که از ایشان عقب بیفتد نابود می گردد و فقط آن که با آنان همراه است [به منزل] خواهد رسید).[122] 4- در خصوص حدیثی که در غيبت طوسي آمده، ابتدا باید همه توافق کنیم این کسی که «با اعتقادش به این که تعداد امامان به سیزدهمین نفر و بیشتر می رسد، از دین خارج می شود» از کسانی است که به دوازده امام معتقدند که امام مهدی (علیه السّلام) نیز جزء آنها است، پس حدیث در صدد بيان «تولد انواع شک ها در قلب های شيعیان به خاطر طول غيبت او و ارتداد اكثریّت مردم از دين و بیرون کردن طوق بندگی اسلام از گردن هایشان» است. هم چنین در اعتقاد به دوازده امام، هیچ کس با شیعیان موافق نیست، با این که همه ی گروههای نامبرده در روایت، در بین شیعه پیدا شد. و در این باب كافي است برای جستجوی حقیقت سری به كتاب غيبت طوسي بزنیم. در نتیجه، هیچ کس نمی تواند به قطع و یقین برسد که همه ی منظور این حدیث و یا قسمتی از آن، شاید متوجه غیر شيعیان باشد، و این ادعا را کلیدی برای تشكيك در تقسيم بندی زیر قرار دهد: آن تقسيم بندی به گونه ای است که در پی می آید: اگر شخصِ معتقد به این امر در زمره ی مؤمنين به دوازده امام باشد، چند احتمال به وجود می آید: الف- این که شخصی را که از فرزندان امام مهدی نیست، به امامان دوازده گانه بیفزاید (مثل زيد بن علي). مشابه این احتمال رخ داده است؛ کتاب رجال نجاشي در ترجمه ی «هبة الله بن احمد» که از رجال عصر غيبت است می گوید: (هبة الله بن احمد بن محمّد كاتب، ابو نصر، معروف به ابن برنيه، می گفت مادرش ام كلثوم دختر ابی جعفر محمّد بن عثمان عمري است. حديث های بسیاری شنیده است. سخنور هم بوده، و در مجلس ابی الحسين بن شبيه علوي که زيدي مذهب است نیز حضور می یافت، و كتابی برایش نوشت و در آن ذكر کرد که امامان با احتساب زيد بن علی بن الحسين سیزده نفرند، و به حديثی از كتاب سليم بن قيس هلالي احتجاج کرد که می گوید: امامان از فرزندان اميرالمؤمنين(علیه السّلام) دوازده نفرند).[123] به همین ترتیب جماعتی نیز قائل به امامت جعفر پسر امام هادي (علیه السّلام) بعد امامت برادرش حسن عسكري (علیه السّلام) شدند. ب- این که قائل به انتقال امامت به فرزند امام مهدی (علیه السّلام) شود، مسأله در این جا دو بخش دارد: اول: قائل به فوت امام مهدی (علیه السّلام) و انتقال امامت به پسرش باشد. دوم: در زمان امامت پدر یعنی همان امام مهدی (علیه السّلام)، قائل به امامت فرزند شود. شيخ طوسي در غيبت به چنین معنایى اشاره کرده می گوید: (اما کسانی که معتقدند: بازمانده ی [آل محمّد] پسر دارد و امامان سیزده نفرند، قولشان به واسطه ی دلایلی که آوردیم مبنی بر این که ائمّه (علیه السّلام) دوازده نفرند، فاسد و باطل می شود، پس این اعتقاد را باید دور انداخت، خدا را شکر که همه ی این فرقه ها منقرض شدند و دیگر کسی با این عقائد باقی نمانده است، و همه ی این ها دلیل بر بطلان این حرف ها است)([124]). طبيعتاً چنین تقسیم بندی هایی باعث متشابه بودن دلالت حدیث می شود، و نمی توان به آن تکیه کرد، مگر آن که بگوییم: دسته ی اول (الف) و بخش اول از دسته ی دوم (ب) به دعوت مبارك يماني بر نمی گردند، می ماند دسته ی دوم از بخش دوم و تنها دسته ای است که می شود با آن بر دعوت مبارک یمانی اشکال گرفت. ولی حتى این احتمال هم وجهی ندارد، چون در حقيقت احتمالی است که از درجه اعتبار ساقط است و الفاظ روایت به آن کمکی نمی کند، حدیث می گوید: (دسته ای با این گفته شان که آنها سیزده نفر و بیشتر می شوند، از دین خارج می شوند) و معناى کلمه ی (يتعدّى) در کلام عرب «تجاوز: فراتر رفتن» می شود که در کتاب صحاح جوهري آورده شده. او نوشته: (...و عداه يعدوه: یعنی از آن عبور کرد...) [مشتقات کلمه ی «عدا» را به معنای «فراتر رفتن» آورده].[125] آن گونه که واضح است، تجاوز (عبور و فراتر رفتن) متناسب با باقی ماندن بر عقیده ی به امامت امام مهدی نیست بلکه منجر به نفی آن می شود، و این چیزی است که دعوت یمانی به آن معتقد نیست. شاید گفته شود: مراد این است کسانی که با اعتقادشان به نفر سیزدهم از دین خارج می شوند، به سیزدهمین نفر اکتفا نمی کنند، بلکه كلمه ی (فصاعداً: به بالا) یعنی سیزدهمین، چهاردهمین، پانزدهمین و الى ما شاء الله. در نتيجه مقصود می تواند این باشد که خارج شوندگان از دین، کسانی هستند که بنا را بر اعتقاد به وجود امامان یا حجت هایی بعد امام دوازدهم (علیه السّلام) می گذارند. جوابش این است: مسأله یکی است، و تنها بعضی الفاظ تغییر کرده اند، امّا حقيقت هم یکی است، و همان طور که گفته شد، فقط كلمه ی (يتعدّى: فراتر می رود/ می گذرد) باعث سقوط اشكال می شود، چه برسد به نکته های دیگری که ذكر گردید.

-مولودی از پشت یازدهمین نفر:

از اصبغ بن نباته روایت شده: (به حضور اميرالمؤمنين (علیه السّلام) رسیدم دیدم در افکارش غرق است و بر زمین می کوبد. عرض کردم: چه شده شما را می بینم که متفکرانه بر زمین می کوبید؟ آیا به خاطر رغبتی است که به زمین دارید؟ فرمود: نه به خدا. نه به زمین و نه به تمام دنیا حتی یک روز رغبتی پیدا نکرده ام، ولی به مولودی که از پشت یازدهمین فرزند از فرزندانم به دنیا می آید اندیشیدم. او همان مهدی ای است که زمین را همان گونه که پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد می کند. او یک غيبت و حيرت خواهد داشت که در آن مردمانی گمراه و مردمانی هدايت می شوند. گفتم: حيرت و غيبت او چقدر طول می کشد؟ فرمود: شش روز، شش ماه یا شش سال! عرض کردم: و آیا این واقعاً اتفاق خواهد افتاد؟ فرمود: بله، همان طور که خلق هم شده است، ای اصبغ، تو کجا و این امر کجا؟ آن ها خوبان این امت هستند که همراه ابرار این عترتند. عرض کردم: بعد از آن چه می شود؟ فرمود: سپس خدا هر چه بخواهد انجام می دهد، چرا که او در این امر بِداءها [تصمیم به تغییر امور] و خواسته ها و اهداف و نهايت هایی قرار داده است).[126] این روایت در مصادر حدیث، یک بار به این صورت: (از پشت یازدهمین فرزندم) چاپ شده، و بار دیگر به صورت: (یازدهمین فرزند از پشت من). برای این که بدانیم کدام یک از نوشته ها درست است از مهم ترین کتاب هایی یاد می کنیم که روایت را به دو صورت زیر نقل کرده اند: الف- مصادری که به صورت (از پشت یازدهمین) نوشته اند: كتاب كافي شيخ كليني كتاب غيبت شيخ طوسي با دو سند كتاب الهداية الكبرى خصيبي كتاب دلائل الإمامة محمّدبن جرير طبري کتاب الاختصاص شيخ مفيد كتاب كمال الدين و تمام النعمة شيخ صدوق. ب- مصادری که به صورت (یازدهمین از پشت من): كتاب غيبت شيخ نعماني كتاب كمال الدين و تمام النعمة شيخ صدوق در یک نسخه ی چاپ شده از آن الامامة و التبصرة ابن بابويه قمي و كفاية الأثر خزاز قمي. همان طور که دیدید كتاب الكافي را در رده ی (الف) یعنی در رده ی کتابهایی که روایت را با قيد (از پشت یازدهمین فرزند من) نوشته اند گذاشته ایم با این که نسخه ی چاپی اصلاح شده آن، نوشته:(مِن ظَهرِ [ي] الحَادِي عَشَر مِن وُلدِي: یازدهمین از فرزندان من)! پس حرف (ي) از جانب نسخه برداران كتاب، به کلمه ی (ظهر) چسبانده شده است. چند دلیل بر این امر وجود دارد: یکی این که هیچ توضیح حاشیه ای بر این که این (ی) به برخی کتاب ها و به حدیث اضافه شده نوشته نشده است. و دیگر این که خود این (ي) در كتاب شرح اصول كافي نوشته ی مولى محمّد صالح مازندراني به حدیث اضافه شده است.[127] و پُر واضح است مولى که موصوف به محقق بودن و شارح بودن بوده نمی توانسته متن رابه این صورت مردد استخراج کند. همان طور که در کتاب شرح خود به علت گذاشتن (ي) در بین پرانتز اشاره نکرد. و باز این که هر کس این روایت را از کافی نقل کرده، آن را به صورت (از پشت یازدهمین فرزند) نوشته است. از آن جمله، راویانی همچون سيد ابطحي[128]، و علامه مجلسي در «مرآة العقول» به همین نحو روایت کرده اند.[129] بر فرض این که حدیث در بعضی نسخه ها به این شکل آورده شده باشد باز هم شكی باقی نمی ماند که در قياس با احادیث مشابه، به این نسخه، اشكال خلاف قاعده بودن هم وارد می شود. و این امری است که باعث شده (ي) در پرانتز قرار گیرد. اما درباره ی روایت كتاب كمال الدين در چاپ های زیر به صورت بدون (ی) آمده الف- دار ذو القربى/ايران/چاپ اول/ سال 1428 هـ. ب- انتشارات طليعه ی نور/ايران/چاپ اول/سال 1425 هـ. ج- انتشارات طليعه ی نور/ايران/چاپ سوم/سال 1429 هـ. ولی در چاپ های بعدی به شکل دارای (ی) آورده شده است: چاپ انتشارات مؤسسه ی اسلامي جامعه ی مدرسين قم/ تحقيق و تصحيح علی اكبر غفاري/چاپ چهارم/سال 1422 هـ. اگر نقل روایت از كتاب «كمال الدين» را بررسی کنیم، در می یابیم که ميرزا محمّد تقي اصفهاني آنرا در کتاب «مكيال المكارم» به نقل از كمال الدين به صورت (مِن ظَهرِ) نقل کرده است.[130] و این همان چیزی است که دلالت می کند (ي) بعدها به روایت اضافه شده است. در رابطه با كتاب غيبت نعماني وقتی برایمان ثابت شد كليني در كتاب خود «الكافي» حدیث را به صورت (من ظهر: از پشت) آورده است، بدون شك شیخ نعماني نیز، در کتاب غیبت خود، آن را به همین صورت آورده اما خود این کتاب به نوبه خود دستخوش دخل و تصرف گشته است. به این ترتیب ما در برابر حقيقت آشکاری قرار می گیریم و آن این که شکل صحيح این روايت، همان طور که در کتابهای معتبر آمده، به صورت (من ظهر الحادي عشر: از پشت یازدهمین) است. و این حقيقت همان مضمون واقعی روایت است. چون می بینیم که حدیث از مولودی سخن می گوید و این مولود را روايات دیگری تبيین می نمایند که او در آخرالزمان خواهد آمد. صدوق در كمال الدين از امّ هاني ثقفيّه نقل می کند: بامداد خدمت سرورم امام محمّد باقر (عليه السّلام) رسيدم و به ایشان گفتم: آقاى من! آيه‏اى از كتاب خداى تعالى بر دلم خطور كرده و مرا نگران ساخته و خواب از چشمم ربوده است، فرمود: اى امّ هانى بپرس. گفتم: سرورم! اين قول خداى تعالى: ﴿ فَلا أُقْسِمُ‏ بِالْخُنَّسِ‏ الْجَوارِ الْكُنَّسِ ﴾‏ فرمود: اى امّ هاني! خوب مسأله‏اى پرسيدى. اين مولودى در آخر الزّمان است. او مهدىّ اين عترت است و براى او حيرت و غيبتى خواهد بود كه گروه هایی در آن گمراه و گروه هایی نيز هدايت يابند و خوشا به حال تو اگر او را درک کنی و خوشا به حال هر كسى كه او را درک کند).[131] همان طور که در مدت غيبتش تردید است بين شش روز، شش ماه یا شش سال! و اینها عددهایی است که با هیچ یک از دو غیبت امام مهدی- محمّد بن الحسن (علیه السّلام)- تناسب ندارد. اما تصویری که نویسنده ی سطرها برای فهم حدیث ارائه می کند این است: (داشتم درباره ی مولودی که از پشت من است فکر می کردم -سپس سكتی واجب در کلام وجود دارد- یازدهمین فرزند از فرزندان من). پاسخش این است: چنین سکتی در روایت نیامده است و اگر دوباره کلام از (یازدهمین... الخ) شروع شود، باعث اشتباه می شود چراکه شنونده بعد از این سکوت -که نویسنده ی سطرها حد و زمان آن را مشخص نکرده- گمان می کند جمله ی بعد از سکوت، ارتباطی با جمله ی قبل از آن ندارد در این گونه موارد برای ارتباط بین دو جمله به یک ضمیر (هُوَ: او) احتیاج داشتیم تا اشتباه احتمالی را از بین ببرد اما در این جا این ضمیر موجود نیست. همچنین کلمه ی (من ظهري: از پشت من) که در روایت آمده دقیقاً معنایش می شود: (من ولدي: از فرزندان من) پس تعبير او از نظر فصاحت دچار اضطراب می شود. اما این گفته ی نویسنده ی سطرها: (هر شخصی از ذريه ی من همانا از پشت من است) نمی تواند تفسير كلام اميرالمؤمنين (علیه السّلام) باشد، چرا که ایشان (علیه السّلام) درباره ی پشت خود حرف نمی زنند بلکه سخن از پشت یازدهمین نفر از فرزندان ایشان است. اما این که او عبارت را به این نحو: (مولودی از فرزندان من از پشت یازدهمین نفر) ترسیم می کند، حیله گری و حتی تحريف كلمات از جایگاه هایش است (جای «از پشت من» و «از فرزندان من» را عوض کرده است). و اما سخن گفتن از حذف حرف علّه (ياء) برای به هم چسباندن دو ساكن (التقاء ساکنین) پذیرفتنی نیست چون بسیار بی مزه است. حتى اگر هم نکته ای در بر داشته باشد، از کی تا حالا در نوشتار برای به هم چسباندن دو ساكن، حروف حذف می شوند؟ حال، اگر تخيل و اوهام دلیل است، چرا در باره ی آن چه نعماني نقل کرده، چنین کلامی را از تو نشنیدیم؛ مثلاً چرا نمی گویی: چون كليني آن را با کسره (من ظهرِ) نوشته نعمانی هم خیال کرده آن کسره (ياء) بوده است. آیا فقط شما حق دارید که به اوهام استدلال کنید؟ هم چنین، نویسنده ی سطرها به آنچه در رسائل شيخ مفيد آمده استدلال می کند که به این گونه است: (گفت: طریق این احادیث را و توجیه و وجه دلالت آن را برای ما بیان کن. گفت: در این حدیثی که شیعه و سنی آن را نقل کردند، ابتدا خبر كميل ابن زياد است که گفت: به حضور اميرالمؤمنين (صلوات الله عليه) شرفیاب شدم در حالی که او بر زمین چیزی می کشید. گفتم: مولاي من چه شده که بر زمین چنین می کنید؟ رغبتی به آن دارید؟ فرمود: به خدا قسم هرگز حتی ساعتی بدان رغبتی نداشتم. ولی به نهمین نفر از فرزندان حسين می اندیشیدم. هم اوست که زمین را همانگونه که پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد می نماید. او غيبتی خواهد داشت که هر اهل باطلی در آن به شک می افتد. ای كميل بن زياد! چاره ای نیست مگر این که خدا در زمینش حجتی بگمارد، یا شخصیتش آشکار و مشهور است و یا پنهان و در پس پرده، برای این که حجتهای خدا باطل نشوند... خبر طولانی است و ما فقط به محل شاهد بسنده کردیم).[132] می گویم: این استشهاد او عين تهی دستی است. چرا که پُر واضح است که شيخ مفيد در صدد آوردن روایت نبوده، بلکه احتجاج او به مضمون آن است. شاید این جمله ی او: (و خبر طولانی است و ما فقط شاهد آنرا آوردیم)، کلامش را تفسیر کند، همان طور که ظاهراً از گفته ی او اینچنین بر می آید که انگار شيخ مفيد خبر را با كلمات و جمله بندی خودش و با تکیه بر محفوظاتش می نوشته است و شاید به همین خاطر بين نام كميل بن زياد و نام اصبغ بن نباته به اشتباه افتاده است. واقعاً که چنین سطحی از استدلال گوارایتان باشد! می گویم: و شاید چیزی که شيخ مفيد روايت کرده، روایت دیگری بجز روایت نقل شده از اصبغ بن نباته باشد، بنابراین دیگر از چوبدستی نویسنده ی سطرها اثری باقی نمی ماند لنگ بودن او برای نابینایان نیز آشکار می شود چه برسد به انسان های بینای بصیر.

-وصیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)

نویسنده ی سطرها به شیوه ی فرصت طلبان شکست خورده، به گفته ی سید احمد الحسن که فرموده: (و روایات اهل بیت اسم و صفات و محل زندگی مهدی اول را به تفصیل بیان نموده اند پس نام او احمد و کنیه اش عبد الله -اسرائیل- است یعنی این که مردم ناخواسته و بر خلاف میلشان او را اسرائیلی خطاب می کنند) به این گونه اعتراض می کند که: (بنا بر وصیت، عبدالله اسم است نه کنیه). با این که سید احمد الحسن (علیه السّلام) وصیت را در این کلامش ذکر نکرد -که همین برای ابطال کلام نویسنده ی سطرها کافی است- و با وجود بی ارزش بودن این اشکال، ما پاسخش را اینگونه می دهیم: کنیه و لقب را می توانیم اسم هم بنامیم و نمی دانم که این فرصت طلب چرا به کلمه ی «مهدی» توجه نکرده، زیرا آن هم لقب است ولی با این وجود رسول خدا کلمه ی «اسم» را برای آن به کار برده است. با وجود این که او اقرار کرده که از عبارت «اول المؤمنین» می شود وجود وصی (احمد) در عصر غیبت کبری را استفاده کرد، ولی نفس بیمار او وادارش می کند که این اشکال را مطرح کند که: (شاید این روایت معنی دیگری داشته باشد که بعد از ظهور فهمیده شود )! سپس تعدادی از آیات قرآن را می نویسد که هیچ کدامشان با معنای مورد نظر ما تعارض ندارد، به گونه ای که خودش هم جرأت نمی کند بگوید که این آیات با کلام ما متعارض است. می گوید: (انصار به حدیث امام رضا با جاثلیق مسیحی و رأس الجالوت یهودی احتجاج می کنند بر این که ممکن نیست غیر از صاحب وصیت کسی آن را ادعا کند) و می گوید: (این مطلب صحیح نیست که ما گمان کنیم دلیل اثبات نبوت پیامبر خدا محمّد (صلّی الله علیه و آله) این است که اسمش در کتاب های مقدس آسمانی ذکر شده است) جواب: این حدیث را که محورش اسم می باشد مرور می کنیم: محمّد بن فضل در حدیثی طولانی نقل می کند که امام رضا (علیه السّلام) در مجلسی بزرگ در بصره حاضر شد که در آن عده ای از دانشمندان از جمله جاثلیق مسیحی و رأس الجالوت حضور داشتند. امام رضا (علیه السّلام) رو به جاثلیق کرده و فرمود: (آیا انجیل به نبوت محمّد راهنمایی می کند؟ جواب داد: اگر انجیل به آن اشاره ای داشت ما آن را انکار نمی کردیم. ایشان فرمود: به من از آن بخش از سفر سوم انجیل خبر بده. جاثلیق گفت: اسمی از اسماء خداست که ما مجاز به اظهارش نیستیم. امام رضا (علیه السّلام) فرمود: اگر به تو اثبات کنم که آن اسم محمّد است... و بعد از آن که امام (علیه السّلام) نام رسول خدا را در انجیل و تورات برایشان آورد -جاثلیق و رأس الجالوت-گفتند : به خدا قسم او برای ما چیزی آورد که به هیچ عنوان نمی توانیم آن را رد کنیم و نه به آن پاسخ دهیم مگر اینکه بخواهیم تورات و انجیل و زبور را رد کنیم در حالی که موسی (علیه السّلام) و عیسی (علیه السّلام) پیش از این به ما بشارت او را داده بودند ولی تا به الان برای ما ثابت نشده که او همان محمّد است و به صرف این که او نامش محمّد است نمی توانیم به پیامبری او اقرار کنیم و شک داریم که او همان محمّد شما است امام رضا (علیه السّلام) فرمود : شما شک را دلیل خود قرار داده اید! آیا خداوند متعال از آدم تا امروز پیامبری را با نام محمّد فرستاده است؟ در این هنگام بود که آنان از پاسخ درمانده شدند ... ).[133] ای فرصت طلب! ما به دنبال بیان دلائل رسول خدا از کتابهای مسیحیان نبوده ایم بلکه می خواستیم بیان کنیم استدلال امام رضا (علیه السّلام) نشان می دهد تنها کسی می تواند به وصیت استدلال کند که صاحب وصیت باشد، پس کمی تقوای الهی پیشه کنید و از شیاطین انسانی جدا شوید. اما سخنش در رابطه با کلمه ی«تتبير» با کتمانی روشن و دروغی عمدی همراه بود، زیرا با این که معنای آن را از «لسان العرب» نقل کرد که به معنای قطع کردن و از بین بردن است اما این معنی را در نظر نگرفته و گفته است: (پس معنا اینگونه است : خدا عمر او را ناقص می کند یا اینکه لبه عمرش می شکند (یعنی مقداری از عمر او کاسته می شود)! و معترض شد که در اینجا کلام متوجه کسی است که ادعای امامت کند نه کسی که ادعای وصی بودن کند! نمی دانم چه کسی او را فریب داده و به او گفته که ما چیزی غیر از این می گوییم ؟ می گوید: (روایت وصیت خالی از اشکالات معنایی و دستکاری نیست زیرا روایت می گوید که اسم مهدی فقط بر امیرالمؤمنین (علیه السّلام) اطلاق می شود). جواب: روایت چنین چیزی را بیان نکرد بلکه گفت: (خداوند متعال تو را در آسمان خود، علیّ مرتضى و امیر المؤمنین و صدیق اکبر و فاروق اعظم و مأمون و مهدی نامید و این نام ها برای کسی غیر از تو صحیح نیست). اگر صفتی را به شخصی نسبت دادیم دلیل نمی شود این صفت را از بقیه سلب کنیم، ولی این که صفت امیر المؤمنین را فقط می توان به علی بن ابیطالب (علیه السّلام) نسبت داد به خاطر علتی است که خود اهل بیت (علیهم السّلام) آن را توضیح داده اند که او تنها کسی است که از نظر علم، مؤمنین را تغذیه می کند. همان طور که روایت فرمود: (خداوند در آسمانش تو را این گونه نامیده است) یعنی در آسمان و همچنین فرمود: (این اسم ها برای شخصی غیر از تو صحیح نمی باشد) یعنی تمام نامهای بر شمرده شده، نه اینکه تنها یک نام چنین خصوصیتی دارد. هم چنین در روایات بسیاری داریم که همه اهل بیت (علیهم السّلام) مهدی می باشند، و این که امام مهدی (علیه السّلام) نیز مهدی نامیده شدند. این روایات اطلاق معنای وصیت را تخصیص می زند، پس به عنوان مثال معنای روایت شریف این می شود که صفت مهدی به کامل ترین معنایش، بر کسی جز علی (علیه السّلام) صدق نمی کند یعنی علی (علیه السّلام) بالاترین و کامل ترین مصداق برای صفت مهدی است. می گوید: (روایت شیخ طوسی(وصیت)، با روایتی که می گوید با مهدی (علیه السّلام) بین رکن و مقام بیعت می شود و او سه نام دارد «أحمد وعبد الله و مهدي»، تعارض دارد ، در حالی که معروف است آن کسی که بین رکن مقام بیعت می گیرد خود امام مهدی (علیه السّلام) است)! جواب: اگر قضیه را معکوس بنگری به هدف درست رسیده ای. این روایت آخر، روایت وصیت را تاکید می کند، و بر این دلالت دارد که شخصی که بین رکن و مقام بیعت می گیرد احمد است، و مراد از روایتی که از امام محمّد باقر (علیه السّلام) نقل کردم نیز احمد است . به انصار دروغ نبند زیرا آنها نمی گویند که امام مهدی (علیه السّلام) بعد از بیعت گرفتن از مردم در بین رکن و مقام، برای وصیّش بیعت می گیرد، کتاب های انصار موجود است، بگو این را که خیال کردی در کجا گفته اند؟ آگاه باش که احمد فقط برای پدرش (علیه السّلام) بیعت می گیرد او نیامده تا برای خود عظمت بخواهد بلکه برای کسی که او را فرستاده عظمت می خواهد. می گوید: (روال حدیث این را می رساند که منظور از فرزند، فرزند مستقیم خود امام است، و این که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) فرمودند «وصیت را به فرزندم تحویل دهد» فرزند مستقیم خود پیامبر از طریق حضرت زهرا (سلام الله علیها) است) !! جواب: نمی دانم نویسنده ی سطرها به شوخی این را نوشته یا در نوشته خود جدی بوده است؟ اگر این را از روی شوخی و مزاح نوشته، شوخی اش به غایت بی مزه است، اما اگر در سخنش جدی بوده باشد درباره او چه قضاوت می کنید؟ خیلی خوب ، اگر امام حسین (علیه السّلام) ، در حالی که فرزند دخترش زهرا (سلام الله علیها) می باشد فرزند مستقیم پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) محسوب می شود ، پس چرا سید احمد الحسن (علیه السّلام) از طریق سلمان فرزند مستقیم امام مهدی (علیه السّلام) محسوب نشود؟ حال، وقتی که امام حسین (علیه السّلام) را فرزند مستقیم پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) می دانید، بگویید که فرزند مستقیم در نزد شما چه معنایی دارد؟ اصلاً از کدام روال سخن می گویی؟ این که امامت در «فرزندان» و «فرزندانِ فرزندان» قرار دارد، مسأله ای است که نصب الهی آن را تعیین می کند، ﴿ ذريةً بعضُها من بعضٍ﴾ فرزند، فرزند است هر چقدر که پایین رود و پدر، پدر است هر چقدر که بالا رود. به کلام امام کاظم (علیه السّلام) که به حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) سلام می دهد توجه کنید: (سلام بر تو ای پدرم)، اگر حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) پدر اوست ، او (علیه السّلام) نیز قطعا فرزند پیامبر (صلّی الله علیه و آله) است در حالی که می بینیم پدران بین امام کاظم (علیه السّلام) و پیامبر (صلّی الله علیه و آله) بسیار بیشترند تا پدران بین سید احمد الحسن (علیه السّلام) و امام مهدی (علیه السّلام). در کافی روایت شده که: (عده ای از اصحاب ما ، از سهل بن زياد، از علي بن حسان، از بعضی اصحاب ما نقل می کنند: نزد امام کاظم (علیه السّلام) و هارون خلیفه ی وقت وعيسى بن جعفر و جعفر بن يحيى در مدينه بودم. به سوی قبر پیامبر (صلّی الله علیه و آله) رفتند، هارون به امام کاظم (علیه السّلام) گفت: پیشقدم شو ولی او نپذیرفت هارون سلام کرد و به گوشه ای ایستاد عيسی بن جعفر به امام کاظم (علیه السّلام) گفت پیشقدم شو ولی او باز نپذیرفت عيسى نیز سلام کرد و بعد به کنار هارون ایستاد جعفر نیز به ایشان گفت پیشقدم شو ولی او نپذیرفت، او هم سلام کرد و کنار هارون ایستاد آنگاه أبو الحسن (علیه السّلام) پیش رفت و گفت: سلام بر تو ای پدرم از خدایی که تو را انتخاب کرد و از بین بهترین ها تو را برگزید و تو را هدایت نمود و هدایت را به دست تو داد می خواهم که بر تو صلوات فرستد. هارون به عيسى گفت: شنیدی که او چه گفت؟ گفت بله، هارون گفت: شهادت می دهم که او (صلّی الله علیه و آله) پدر بر حقش (علیه السّلام) است).[134] از شما می خواهم که دست کم مانند هارون (لعنه الله) انصاف داشته باشید! ولی این که او روایت «اعقاب» و «اعقابِ اعقاب» را دستاویز خود قرار داده جوابش را شیخ طریحی در مجمع البحرین داده است: ("عقِب" و "عقب" با سکون قاف به فرزند و فرزندِ فرزند گویند، و اعقابِ اعقاب: را به فرزندانِ فرزندان گویند).[135] پس اگر «عقب» به معنای «فرزند» و «فرزندِ فرزند» است، اشاره به فرزندان مستقیم و بی واسطه داشته باشد، در نتیجه اعقاب اعقاب اشاره به معنایی غیر از این دارد. ولی جواب گفته ی او درباره ی کلام اهل بیت (علیهم السّلام) که فرمودند: (اگر ما درباره مردی چیزی را گفتیم و در او محقق نشد ولی در فرزند و یا فرزند فرزند او محقق شد این مطلب را انکار نکنید)، روایات زیادی در این مضمون داریم که مشخص می کند که این روایت درباره ی قائم است، یا اینکه دست کم قائم یکی از مصادیق این روایت است، لطفاً این روایت را نیز ملاحظه بفرمایید: ابو بصير، از امام صادق (علیه السّلام) نقل می کند که فرمود: (خداى تعالى به عمران (پدر مريم مادر عيسى(علیه السّلام)) وحى كرد كه من به تو پسرى مي بخشم، سالم و مبارك كه به اذن خدا كور مادر زاد و پيس را درمان می كند و مردگان را زنده كند و پيغمبر بنى اسرائيل قرارش خواهم داد، عمران اين مطلب را به همسرش «حنة» كه مادر مريم است گزارش داد، چون به مريم حامله گشت، فكر مي كرد كه حملش پسر است، چون او را زائيد (و ديد دختر است) گفت: پروردگارا! «من دختر زائيدم و پسر مانند دختر نيست» يعنى دختر كه پيغمبر نمي شود. خداى عز و جل (در باره او) مي فرمايد: «خدا به آنچه او زائيده داناتر است»، سپس چون خداى تعالى عيسى را به مريم بخشيد، او همان پيغمبرى بود كه به عمران بشارت داده بود و به او وعده كرده بود. پس هر گاه ما در باره ی مردى از خاندان خود چيزى گفتيم، و در فرزند يا فرزند زاده ی او پيدا شد آن را انكار نكنيد).[136] همان گونه که همه می دانند عیسی (علیه السّلام) همان قائم بنی اسرائیل بود. اما چیزی که نویسنده ی سطرها گمان کرده باطل است که می گوید: «اعتقاد به احمد مستلزم این است که محمّد بن الحسن نه قائم باشد و نه مهدی» زیرا در روایات از او با نام مهدی و قائم یاد شده است، بنابراین، منظور در روایت مورد بحث، مهدی و قائم دیگری می باشد که بنا به ضرورت هایی مثل امتحان خلق و غیره، نام او را به روشنی بیان نکردند. نویسنده در باره ی این روایت: (خداوند یک شبه امر او را سامان می دهد)، کلامی را به انصار نسبت داده در حالی که مصدر آن را نقل نکرده در صورتی که موظف بود آن را بیان کند، ما اینجا به دنبال جدال زیرکانه ای نیستیم که تو در آن برخی امور را ذکر می کنی و برخی اقوال را این گونه بدون سند نسبت می دهی، و اگر اوضاع حوزه های آخر الزمان این گونه است، بدانید این شیوه ای نیست که بتواند کسی را به علم برساند. می گوید: (این روایت (وصیت) اسم مهدیین را ذکر نکرده است و ایمان آوردن به آن ها منوط به دانستن نام آن ها است). جواب: این گمانه زنی کاملاً بدون دلیل است، و قبلاً توضیح دادیم که شناخت امام زمان در ایمان آوردن به مهدیین کافی است. گذشته از این آن کسی که نام ها را بیان نکرده است پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) می باشد و یقیناً او از شما حکیم تر است، و اگر واقعاً به ایشان ایمان دارید، مقتضای ایمان شما این است که به طور کلی به وجود مهدیین بعد از امام مهدی (علیه السّلام) و نیز به اولین مهدی که در وصیت نامش ذکر شده است، ایمان داشته باشید. این امتحان شماست، به خودتان بنگرید! نگذارید ابلیس (لعنه الله) تا این حد شما را با وسوسه هایش خوار گرداند. نویسنده، این حدیثی را که در كتاب سليم آمده است نقل می کند: (... ای طلحه آیا ندیدی که رسول الله (صلّی الله علیه و آله) فرمود: برای من کتف و جوهر بیاورید تا چیزی بنویسد که امت بعد از او دچار گمراهی و اختلاف نشوند؟ در این هنگام دوست تو (عمر) حرفش را گفت که: «پیامبر خدا هذیان می گوید» رسول الله (صلّی الله علیه و آله) نارحت شد و ننوشت ؟ گفت: بله شاهد این ماجرا بودم. امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فرمود: پس از اینکه شما رفتید پیامبر (صلّی الله علیه و آله) مرا از آن و از چیزی که قرار بود در آن بنویسد و همه ی امت را بر این نوشته گواه بگیرد، با خبر کرد. جبرئيل (علیه السّلام) به او (صلّی الله علیه و آله) خبر داد: « پروردگار متعال از این که امت پس از او دچار تفرقه می شوند و اختلاف بینشان بوجود می آید آگاه است»، آنگاه یک صحیفه خواست و پس از آن، هر چه را که می خواست در کتف بنویسد به من املا کرد و سه بزرگوار را بر آن شاهد گرفت: سلمان و أباذر و مقداد، وآن ائمّه هدایت گری که تا روز قیامت خداوند اطاعت آنان را واجب کرده است را نام برد. نام مرا برد که اولین آنها هستم سپس این پسرم – دست خود را به نشان اشاره به حسن نزدیک کرد – سپس حسين و سپس نُه فرزند از فرزندان این پسرم- يعني حسين -).[137] و بعد از آن که اعتراف می کند این حدیث اجمال دارد، حق را کتمان می کند و می گوید که این روایت، امامان واجب الاطاعه را تا روز قیامت ذکر می کند و این که آنها دوازده نفرند! می گویم: این روایت در پیش روی ماست، کجای این روایت گفته است که امامان تا روز قیامت دوازده نفرند، و کجای این روایت نام های امامان دوازده گانه را یاد کرده آن گونه که او می پندارد، آیا می توان به این آشکاری در روز روشن بدون هیچ گونه خجالت و شرمساری دروغ گفت؟ طبیعتاً او با این کار می خواهد دست پیش را بگیرد که پس نیفتد قبل از این که کسی بر او اشکال وارد کند که ای نویسنده! خودت در چند خط پیش گفتی: روایت وصیت نام مهدیین را یاد نکرده پس در نتیجه ما نمی توانیم به مهدیین مذکور در روایت اعتقاد داشته باشیم، چگونه می توانی از این روایت چنین استدلالی را بچینی در صورتی که این حدیث هم نامی از امامان نبرده است؟؟ در این هنگام سخن تو (این روایت با روایت شیخ طوسی تعارض دارد، زیرا روایت سلیم می گوید این امامان واجب الاطاعه تا روز قیامت می باشند نه تا ظهور مهدیّین) چه معنایی دارد ؟ می گویم: این سخن امیرالمؤمنین (علیه السّلام): (و پیامبر (صلی الله علیه و آله) اسم ائمّه ی هدایت گر را تا روز قیامت نام برد) شامل مهدیین نیز می شود و امر قبل از قیامت به دست آنها می رسد. ولی اینکه فقط خود را و امام حسن (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) را ذکر کردند و اشاره ای نیز به نه فرزند امام حسین (علیه السّلام) داشتند وجود کسانی غیر از ائمّه (علیهم السّلام) را نفی نمی کند؛ زیرا اثبات یک چیز غیر آن را نفی نمی کند، این مقدار از امامان در آن زمان محل ابتلا و آزمایش مردم بود به همین خاطر نام بردن ایشان به حسب همین ضرورت واجب بود، حال آن که هیچ نیازی به ذکر نام مهدیین (علیهم السّلام) در آن زمان وجود نداشت. با اینکه می داند این سخن امیرالمؤمنین (پیامبر (صلی الله علیه و آله)... نام برد) به معنای نام بردن نام های ائمّه نیست، بلکه اشاره ای است به ائمّه (علیهم السّلام)، و اگر این گونه نیست پس باید بگوییم روایت سلیم مضطرب است، زیرا این روایت فقط امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) را نام می برد. و روایاتی شبیه به این که از وصیت مهر و موم شده که خاص هر وصی است سخن می گوید، هیچ تعارضی با وصیت مقدسه ندارد، همان گونه که گفتیم ذکر تعداد و اثبات آن، غیر از خود را نفی نمی کند، و این که در برخی نسخه های روایت گفته شده که وصیت با 12 نفر مهر و موم شده است، آنگونه که نویسنده ی سطرها گمان کرده، به این معنا نیست که اوصیاء فقط 12 نفرند؛ زیرا کمترین چیزی که می توان در این مقام گفت این است که تکلیف مهدیین در وقت خودش مشخص می شود، و در روایات بسیاری آمده که مهدی با امر جدیدی می آید که از قبل نبوده است. بنابراین از روی عجز و تهی دستی است و بلکه به خدا قسم از بیماری قلب ها است که انسان در چنین مقامی به گمانه زنی هایی چنگ زند که هیچ کدام از روایات به آن تصـریح نکرده اند، حتی این روایات ظهور در این گمان ها هم ندارند، تازه دفع این معانی امکان پذیر و آسان است، بلکه می توان ده ها روایتی را که دلالت بر وجود مهدیین دارند را عرضه کرد. ولی سخن او درباره ی روایت زیر: (محمّد بن حسين از موسى بن سعدان از عبد الله بن قاسم از عبد الله بن سنان نقل می کند: از امام صادق ع شنیدم که می فرمود: جبرئيل به نزد رسول الله (صلّی الله علیه و آله) آمد همراه او صحيفه ای مهر و موم شده بود هفت مُهر از طلا داشت ، جبرئیل به او دستور داد که اگر مرگش فرا رسید این صحیفه را به علی بن أبی طالب تحویل دهد و او نیز بر اساس این صحیفه عمل کند و این صحیفه را برای کسی غیر از خودش تجویز نکند و این که هر وصی را امر کند که مُهر مربوط به خود را باز کند و به آنچه در آن وجود دارد عمل کند و این صحیفه را برای کسی دیگر تجویز نکند).[138] آن جا که گمان می کند که این حدیث را راویان و یا نسخه برداران حدیث دستکاری کرده اند، یا این که واقفیان در آن تحریف ایجاد کرده اند، سخنی بدون دلیل است، و می توانست -اگر تقوی می داشت- سخن گفتن در این مورد را کمی به تأخیر بیندازد. ولی این روایت: (از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده است که: وصيت از آسمان بر وجود رسول الله (صلّی الله علیه و آله) به صورت نوشته ای مهر و موم شده نازل شد و هیچ نوشته ای بر رسول الله بجز وصیت مهر و موم شده نازل نشد، جبرئيل به او گفت: يا محمّد، این وصیت تو است که باید در حق اهل بیتت به امتت برسانی، رسول الله (صلّی الله علیه و آله) گفت: کدامین از خاندان من ای جبرئیل؟ عرض کرد: نجيبِ خداوند و نسل او از آنها ست تا علم نبوت را قبل از إبراهيم از تو به ارث ببرد بر این صحیفه مهر هایی زده شده بود، علی (علیه السّلام) مهر اول را باز کرد و همانگونه که به او دستور رسیده بود عمل کرد. سپس حسن (علیه السّلام) مهر دوم را باز کرد و آن گونه که دستور داشت عمل کرد. سپس حسین (علیه السّلام) مهر سوم را باز کرد و دید که در آن نوشته شده بجنگ و بکش و کشته می شوی و به هدف شهادت بر قومی خروج کن و آنها هیچ شهادتی ازشان قبول نمی شود مگر در جوار تو او نیز همان گونه که گفته شده بود عمل کرد سپس علي بن الحسين (علیه السّلام) مهر چهارم را باز کرد دید در آن نوشته شده که در را بکوب و پس از اینکه علم پنهان شد، سکوت اختیار کن. سپس آن را به محمّد بن علي (علیه السّلام) تحویل داد و او مهر پنجم را باز کرد، دید که نوشته شده کتاب خدا را تفسیر کن و پدرت را تصدیق کن و علم را برای فرزندت به ارث بگذار و امت را آماده کن، و حق را بگو چه در حال امنیت و چه در حال ترس، و از کسی جز خدا نترس او نیز این گونه عمل کرد. سپس وصیت را به بعد از خودش تحویل داد، معاذ بن كثير گفت: به آقا گفتم: آیا تو همانی؟ فرمود: تو را به این امر چه کار؟ مگر اینکه بروی و از جانب من آن را روایت کنی؟ بله من همانم. تا جایی که برای من دوازده اسم برشمرد سپس ساکت شد، گفتم: سپس چه کسی؟ فرمود: همین قدر برای تو کافی است).[139] این روایت بر خلاف آنچه که نویسنده ی سطرها پنداشته است که بر فقط ائمّه دوازده گانه دلالت می کند، بر وجود مهدیین بعد از ائمّه دلالت دارد، اگر غیر از این بود امام (علیه السّلام) می فرمود «تمامش همین بود» نه اینکه بگوید «این برای تو کافی است». این برای تو کافی است یعنی: «این مقدار برای تو بس است، هر چند بیش از این هم وجود داشته باشد، زیرا تو نه تکلیف داری و نه با آن آزموده می شوی». روایت بعدی: (مفضل بن عمر می گويد امام صادق (علیه السّلام) فرمود: گويا به قائم (علیه السّلام) مي نگرم که بر فراز منبر كوفه است و سيصد و سيزده مرد به تعداد اهل بدر اطرافش هستند و ایشان صاحبان برتری و حاكمان خدا بر مخلوقاتش در زمين هستند تا آن كه امام (علیه السّلام) از قباى خود يك نامه با مهری از طلا بيرون مي آورد كه سفارشى است از طرف رسول خدا براى او و چون آن را اعلام مي دارد مانند گوسفندان وحشت زده ی گنگ از دورش مي رمند و از آنان جز يك وزير و يازده فرمانده كسی نمي ماند به همان اندازه كه با موسى بن عمران ماندند. اين‏ها در سراسر زمين مي گردند و راه گریزی از او نمى‏یابند و به سوى او برمي گردند. به خدا من می دانم براى آن‏ها چه می گويد كه به آن كافر می شوند).[140] او این گونه می پندارد که عهدی که در این روایت یاد شده، همان وصیتی است که به واسطه آن مردم دچار اشکال و اشتباه نمی شوند ولی روایت مذکور در کتاب شیخ طوسی نیست!! این سخن او جهل آشکار است زیرا عهدی که در روایت ذکر شده است تکلیف مخصوص امام (علیه السّلام) است که قرار است بر اساس آن عمل کند ولی برای اصحابش پذیرش آن سنگین می آید، در نتیجه عهد را برای آنها بیرون می آورد تا قلب هایشان مطمئن شود که آنچه را گفته از روی همین عهد بوده است، دقیقاً مطابق آنچه از رسول الله به او رسیده است. روایت بعدی این روایت را تاکید می کند: (... آن گاه که سپاه قائم وارد مدینه می شود قریش ناپدید می شود و این کلام علی بن ابیطالب است که می فرماید: «به خدا قسم که وقتی وارد مدینه می شوند قریش آرزو می کند که به اندازه دبح یک گوسفند (هر چند ناچیز) فرصتی داشته باشد تا با تمام قوا ایستادگی کند و هر آنچه که دارد و هر آن چه که ماه و خورشید بر آن می تابد را فدا کند» سپس حادثه ای می آفریند و وقتی او این کار را انجام می دهد قریش می گوید با ما بیرون بیایید به مصاف این طغیانگر، به خدا قسم اگر او محمّدی بود این کار را نمی کرد و اگر علوی بود این چنین نمی کرد و اگر فاطمی بود این کار از او سر نمی زد، خدواند آنها را به دست قائم می دهد، پس جنگجویان را از دم تیغ می گذراند و خانواده ها را اسیر می کند سپس راه می افتد تا این که به سرزمین «شقرة» می رسد نا گاه به او خبر می رسد که نماینده اش را کشته اند پس باز می گردد و آنها را به گونه ای می کشد که واقعه «حرّة» در مقابلش ناچیز است. سپس حرکت می کند و مردم را به کتاب خدا و سنت رسول الله و ولایت علی و براءت از دشمنانش فرا می خواند، وقتی به منطقه ی «ثعلبية» می رسد، مردی از زادگان پدری اش (که از نظر قدرت بدنی و شجاعت از بهترین مردم است البته به جز صاحب این امر) به سوی او می رود و می گوید: آهای چه می کنی؟ به خدا قسم تو اینگونه مردم را همچون گوسفندان می رمانی، آیا از رسول خدا عهدی به تو رسیده یا چیز دیگری سبب این کار است؟ خادمی که بیعت گرفتن به دست او بوده می گوید: به خدا قسم یا ساکت می شوی یا اینکه گردنت را می زنم؟. قائم به آن مرد می گوید: ای فلانی ساکت شو بله به خدا قسم عهدی از رسول خدا ص همراه من است؛ فلانی آن همیان یا خورجین را بیاور، آن را می آورد و ایشان عهد را برای آن مرد می خواند، آن مرد می گوید: خداوند مرا فدای تو کند سرت را جلو بیاور تا بر آن بوسه بزنم او نیز سرش را جلو می آورد و آن مرد بین دو چشم او را بوسه می زند سپس می گوید: جانم به فدایت دوباره از ما بیعتی بگیر و او نیز از آنان بیعتی تازه می گیرد).[141] پر واضح است که عهد یاد شده تکلیف خاص خود ایشان است و آن وصیت که معنایش تصـریح بر امامت امامان (علیهم السّلام) باشد نیست. ولی روایتی که نویسنده پیش از کلامش آن را نقل کرد، بر آن چه او گمان می کند دلالتی نداشته و به معنایی غیر از آن دلالت دارد و آن مضمون این است که شناخت قائم با وصیت امکان پذیر و کامل می شود و آن، این روایت است: (حارث بن مغيره نضري می گوید: به امام صادق (علیه السّلام) عرض کردیم که صاحب الامر چگونه شناخته می شود؟ فرمود: با آرامش و متانت و علم و وصيت).[142] رجعت: روایاتی که از آل محمّد درباره رجعت به ما رسیده، می گوید اولین کسی که در رجعت می آید امام حسین (علیه السّلام) است و اینکه او بر امامی رجعت می کند که هیچ پشتی (فرزندی) ندارد. از حسن بن علي خراز نقل شده که: (علي بن أبي حمزة نزد أبي الحسن الرضا (علیه السّلام) رفت و گفت: تو امام هستی؟ فرمود: بله. باز گفت: از پدر بزرگت جعفر شنیدم که می گفت: هیچ امامی بدون فرزند نیست، امام رضا (علیه السّلام) فرمود: ای شیخ! آیا فراموش کرده ای یا خود را به فراموشی می زنی؟! جعفر (علیه السّلام) اینگونه نگفت بلکه گفت: هیچ امامی بدون فرزند نیست مگر آن امامی که امام حسین (علیه السّلام) برای او خارج می شود زیرا این امام فرزندی ندارد. عرض کرد: فدایت شوم راست می گویی از پدربزرگتان اینگونه شنیدم).[143] و معنای این که امام (علیه السّلام) که فرمود «امامی که پشت (فرزند) ندارد» بسیار واضح است، و این به معنای آن است که اولاد ندارد، ولی آنان که از مواجهه با این مطلب نا توان ماندند به هر روشی که می توانند مغالطه درست کنند، در این باره نویسنده ی سطرها می گوید: (به نظر من ممکن است منظور از عقب در این حدیث فقط اولاد نیست بلکه شاید منظور فرزندی باشد که خلافت را بعد از امام تحویل بگیرد باشد) ! می گویم: سبحان الله، چه چیزی باعث شده این قدر گمانه زنی کنید[144]، آیا غیر از این است که تنها شخصی به این گونه گمانه زنی اقدام می کند که ذره ای عقل در سر او نیست؟ خود نویسنده ی سطرها چندی قبل به این مطلب اعتراف کرد که عقب یعنی اولاد، پس چگونه نظرش برگشته و گفت: (به معنای کسی است که جانشین امام شود) ؟ او برای گمانه زنی خود، به حدیث زیر استشهاد می کند: (از حنان بن سدير نقل شده: به أبي الحسن الرضا (علیه السّلام) گفتم: آیا امامی هست که عقب نداشته باشد؟ ایشان فرمودند: آگاه باش که برای من جز یک فرزند متولّد نخواهد شد اما خداوند از طریق او نسلی فراوان به وجود خواهد آورد. ابو خداش گفت که من این حدیث را 30 سال پیش شنیده بودم).[145] و توضیح می دهد و می گوید: (معنای سخن امام رضا (علیه السّلام) که فرمود « آگاه باش که برای من جز یک فرزند متولد نخواهد شد » یعنی فرزندی که بتواند خلافت را از من بگیرد و امام باشد؛ در حالی که بقیه ی فرزندان او امام نبودند زیرا که امامت در دو برادر جمع نمی شود مگر حسن و حسین (علیهما السّلام)). با صرف نظر از اینکه عقب ظهور در معنای کلّی ذرية و اولاد دارد پاسخ می دهیم: 1- این حدیث به درد شما نمی خورد و باید متوجه آنچه که می گویی باشی، زیرا که مهدیّین - همان طور که احادیث به آنها تصریح دارد- هم امامند و هم وصیّ، بنابراین استفاده کردن از این حدیث به عنوان شاهد مثال جایگاهی ندارد. زیرا می خواهی با این سخنت بگویی که آن مهدی و قائمی که امام حسین (علیه السّلام) به سوی او و برای او رجعت می کند عقب ندارد، در حالی که ثابت شده است امام مهدی (علیه السّلام) نسلی دارد که ائمّه ای در آن وجود دارند. 2- حدیث امام رضا (علیه السّلام) ظهور در این معنا دارد که ایشان هیچ فرزندی جز یکی نخواهد داشت، هر چند که برخی اخبار - با وجود اضطرابشان و تناقضشان - این نکته را یاد آوری می کنند که فرزندان دیگری نیز داشته است، و این هیچ منافاتی با آنچه ما گفتیم ندارد زیرا احتمال بداء وجود دارد. 3- گذشته از معنای ظاهری حدیث، این نکته حائز اهمیت است که نویسنده ی سطرها در این صدد است که معناى عقب را منحصر در امام کند، ولی معنای حدیث، به چنین انحصار هایی کمک نمی کند روال حدیث می رساند که امام رضا در زمان حدیث صاحب ذریه نبوده است. این معنا واضح است زیرا حنان بن سدير از امام (علیه السّلام) سوال می کند: (آیا امامی هست که عقب نداشته باشد)، زیرا این سوالی کلی است، ولی از جوابی که امام (علیه السّلام) به او داد روشن می شود که سوال کننده منظورش خاص امام رضا بوده است. زیرا به او پاسخ داد: (آگاه باش که برای من جز یک فرزند متولد نخواهد شد اما خداوند از طریق او نسلی فراوان به وجود خواهد آورد.). یعنی این که امام جواب را روی خود متمرکز می کند، روشن است که حضـرت (علیه السّلام) کاملا درک کرده منظور از سؤال خودش است، و سکوت سوال کننده و عدم پیگیری اش بر این مطلبی که ما می گوییم نیز دلالت بر همین امر دارد. بنابراین مفهوم حديث این است که سؤال کننده ای که گمان می کند امام (علیه السّلام) فرزند ندارد، می خواهد از امام بپرسد که امامت بعد از او به دست چه کسی است. امام نیز به او خبر داد که یک فرزند متولد خواهد شد که امام بعدی است. و این مطلب هیچ ارتباطی به آنچه نویسنده ی سطرها پنداشته ندارد. نویسنده ی سطرها گمان می کند حدیث زیر گفته ی او را تأیید می کند، در حالی که عکس این مطلب صحیح است. آن حدیث این است: (از أحمد بن محمّد بن أبي نصر نقل شده که گوید: در قادسيه نزد امام رضا (علیه السّلام) رفتم و عرض کردم: فدایت شوم درباره چیزی می خواهم از شما سؤال کنم ولی شأن شما را از آن بالاتر می بینم، ولی سخن گفتن در این باره را مهم می دانم، زیرا می خواهم از آتش نجات پیدا کنم. ایشان دیدند که در چشمانم اشک جمع شده بود، به من فرمود: هر سوالی در هر رابطه ای که می خواهی از من بپرس. عرض کردم: فدایت شوم من از پدرتان درباره خلیفه ی بعد از ایشان سؤال کردم ایشان مرا به شما راهنمایی کردند در حالی که چند سال پیش در حالی که هیچ فرزندی نداشتید از شما درباره ی امام بعد از شما سؤال کردم فرمودید که فرزندم امام است، خداوند متعال نیز به شما دو فرزند داد، می خواهم بدانم کدام یک از این دو فرزند امام بعد از شما هستند؟ فرمودند: این چیزی که از من سوال کردی الآن وقتش نیست. عرض کردم: فدایت شوم، شما امتحانات و آزمایشاتی که در دوران پدرتان از جانب خدا به سر مردم آمد دیدید، من نیز از این اتفاقات در امان نیستم. فرمود: هرگز، إن شاء الله، اگر آن چیزی که تو را می ترساند اتفاق بیفتد می توانم برای تو و امثال تو برای اثباتش دلیل بیاورم. آیا نمی دانی اگر امام برای خود ترس مرگ داشته باشد از جانب خدا بر او واجب است ، که امامِ بعد از خود را با دلیلی آشکار معرفی کند؟ خداوند تبارك وتعالى در قرآن می فرماید: ﴿ وَ مَا كَانَ الله لِيُضِلَّ قَوْمَا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتىَ‏ يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ ... ﴾[146] خدا را نسزد گروهی را پس از آن که هدایتشان نموده گمراه گرداند تا وقتی که آنچه را باید از آن پروا کنند بر آنها روشن سازد ... نگران نباش و هم خودت آسوده خاطر باش و هم خیال دوستانت را راحت کن، زیرا إن شاء الله تعالى بر خلاف آنچه که از آن هراسانند امر محقق خواهد شد).[147] این حدیث نیز مانند حدیث قبل، از امام (علیه السّلام) درباره ی عقِب سوال می کنند تا بفهمند که امام بعدی کیست، به همین خاطر همان جوابی را به آنان دادند که در حدیث قبلی داده شده بود، و آن، اینکه امام صاحب فرزندی خواهند شد که امامت را در دست می گیرد و این، هیچ ارتباطی ندارد که معنای عقِب را منحصر در امام کنید. نویسنده ی سطرها با حدیث بعدی استدلال خود را می چیند: (...مفضل گفت: سرورم آنگاه مهدي چه می کند؟ فرمود: سپاهیانی به سوی سفیانی در دمشق برمی انگیزد، آنان او را می گیرند و بر روی تخته سنگی سر می برند. سپس امام حسین (علیه السّلام) ظهور می کند به همراه دوازده هزار صدّيق و به همراه هفتاد و دو تن که در کربلا او را یاری کردند، چه بازگشت درخشان و سپیدی خواهد بود. سپس صدّيق اكبر أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب (علیه السّلام) خارج می شود، برای او در نجف مکانی ساخته می شود که رکن ها و ستون های مرتفعی دارد: یکی در نجف، یکی در هجر، یکی در صنعاء، و دیگری در یکی از زمینهای پاک، گویی که می بینم چراغ های این مکان آسمان و زمین را روشن می کند، مانند روشنایی ماه و خورشید، در این هنگام نهان ها آشکار می شوند، و هر مادر شیردهی نوزاد خود را رها می کند. تا آخر آيه...).[148] می گویم: این حديث آنچنان قدرت ندارد تا با روايات مهديين (که متواترند) تعارض داشته باشد پس در نتیجه این حدیث کلّاً ساقط است، البته اگر قائل به وجود تعارض باشیم. با این که حدیث در صدد بیان ترتیب زمانی حوادث نیست که بتوان از آن برای اثبات رجعت بعد از امام مهدی (علیه السّلام) استفاده کرد، مخصوصاً در جایی که از حرف (سپس) که حرفی است برای مهلت دادن بسیار، استفاده می کند، حدیث می گوید: (سپس حسين (علیه السلام) ...)، و بعد از آن می گوید: (سپس صديق اكبر أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب (علیه السلام))، زمانی که دانستیم حسین (علیه السّلام) اولین کسی است که در رجعت باز می گردد و امیرالمؤمنین (علیه السّلام) نیز آخرین نفر است، و بین این دو بزرگوار ائمّه و انبیاء می آیند، برای ما روشن می شود که حدیث در صدد بیان ترتیب زمانی حوادث نیست، در نتیجه از این حدیث، دلالتی که نویسنده ی سطرها می خواهد شکارش کند، ساقط می شود. هم چنین با حدیث بعدی استدلال می کند: (عده ای از اصحاب ما، از سهل بن زياد، از محمّد بن حسن بن شمون، از عبد الله بن عبدالرحمن اصم، از عبد الله بن قاسم بطل، از امام صادق (علیه السّلام) درباره این آیه نقل می کنند: ﴿وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَني‏ إِسْرائيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْن ﴾ و ما به بنى اسرائيل در كتاب حكم قطعى و اعلان حتمى كرديم كه شما بى‏ترديد دو بار در زمين فساد خواهيد كرد، فرمودند: یعنی کشتن علي بن أبي طالب (علیه السّلام) و مسموم کردن حسن (علیه السّلام) ﴿وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيراً﴾و طغيان بزرگى را مرتكب خواهيد شد، فرمودند: کشتن حسين (علیه السّلام) است ﴿ فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما﴾ پس چون زمان وعده نخستين آن دو طغيان فرا رسد، آن زمان که یاری دهنده خون حسين (علیه السّلام) آمد ﴿بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولي‏ بَأْسٍ شَديدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيار﴾ برخى از بندگان خود را كه سخت جنگجويند بر شما برانگيزيم پس آنها درون خانه‏ها را جستجو كنند، اینان گروهی هستند که خداوند آنها را قبل از خروج قائم (علیه السّلام) بر می انگیزد به خاطر آل محمّد (علیهم السّلام) هیچ جنبنده ای را باقی نمی گذارند مگر این که آن را می کشند ﴿وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً﴾ و اين يك وعده مسلم انجام شدنى است، یعنی خروج قائم (علیه السّلام) و ﴿ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِم﴾[149] سپس غلبه و تسلط بر آنها را به شما باز مى‏گردانيم یعنی خروج حسين ع در میان هفتاد نفر از یارانش كه كلاه ‏خودهائى طلاكارى شده بر سر دارند. هر کلاه خود دو رو دارد كه به مردم می رسانند که حسین خارج شده تا وقتی که مؤمنان هيچ شك و ترديد در او نكنند و بدانند كه او دجال و شيطان نيست در حالی که حضرت حجت قائم در ميان آنها است ‏. وقتی که همه مطمئن شدند که این خود امام حسین (علیه السّلام) است مرگ بر حضرت حجت مستولی می شود و آن کسی که او را غسل و کفن می کند و به لحد می گذارد حسین (علیه السّلام) خواهد بود زیرا همیشه این گونه است که بعد از هر وصی، وصی بیاید)([150]). این حدیث نیز مانند قبلی است زیرا امام (علیه السّلام) در اینجا در صدد تفسیر آیات است، و در جایگاه بیان ترتیب زمانی حوادث نیست، ولی این جمله حدیث که می گوید (و حجّت قائم در میان آنهاست) یعنی حجت فعلی بین آنها این است، نه اینکه او امام مهدی (علیه السّلام) است، در نتیجه سخن نویسنده ی سطرها درباره اصطلاح (حجت قائم) که می گوید:)این اصطلاح فقط برای امام مهدی (علیه السّلام) به کار می رود) فقط جهل او را می رساند نه چیز دیگر، زیرا در اصول كافي آمده: (حسين بن محمّد اشعري، از معلى بن محمّد، از وشاء، از احمد بن عائذ از ابي خديجه، از امام صادق (علیه السّلام) نقل می کند که از ایشان درباره قائم سوال شد، فرمود: همه ی ما یکی پس از دیگری قائم به امر الهی هستیم، تا اینکه صاحب شمشیر آید، زمانی که صاحب شمشیر بیاید، امری غیر از آنچه بوده است خواهد آورد).[151] همچنین این حدیث: (علي بن محمّد، از سهل بن زياد، از محمّد بن حسن بن شمون، از عبد الله ابن عبد الرحمن، از عبد الله بن قاسم بطل، از عبد الله بن سنان نقل می کند که: به امام صادق (علیه السّلام) عرض کردم این آیه یعنی چه: ﴿يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ ﴾[152]روزی که هر کدام از مردم را با امامشان فرا می خوانیم، فرمود: امامی که در میان آن ها بوده که قائم اهل زمانش محسوب می شود).[153] و نیز با دو حدیث زیر استدلال می کند: (از احمد بن محمّد ايادي نقل شده که او نیز از أحمد بن عقبه از پدرش از امام صادق (علیه السّلام) نقل می کند از ایشان سؤال شده که آیا رجعت حق است؟ فرمودند: «بله». گفته شد: اولین آنها کیست؟ فرمود: حسين (علیه السّلام) پس از قائم (علیه السّلام) خروج می کند، گفتم: آیا در این هنگام همه مردم باز می گردند؟ فرمود: نه! بلکه همان طور که خداوند متعال در کتابش می فرماید می آیند: ﴿يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً ﴾[154] آن روزی که در صور دمیده می شود و به سبب آن گروه گروه می آیید، گروهی پس از دیگری می آیند). و باز ایشان ع نقل شده: (حسين (علیه السّلام) به همراه یارانی که با او کشته شدند می آید، همراه او هفتاد پیامبر همان گونه که همراه موسى بن عمران بر انگیخته شدند می آیند ، قائم (علیه السّلام) انگشتری را به او تقدیم می کند، و حسين (علیه السّلام) نیز کسی خواهد بود که امور کفن و دفن او را انجام خواهد داد).[155] قائم در این حدیث همان دوازدهمین مهدی است او کسی است که عقب (فرزند) ندارد، و بر خلاف گمان نویسنده ی سطرها، او امام مهدی (علیه السّلام) نیست، طیّ روایات زیادی، مهدیین به«القُوّام» (قیام کنندگان) توصیف شده اند. این قسمت سخن او که می گوید: در این حدیث قرینه ای موجود است که همان «خاتَم» (انگشتری) می باشد، و این قسمت که می گوید: (در روایات گذشته که در باب اول ذکر کردیم، ائمّه ی دوازده گانه اند که انگشتری دارند) این کلام او بیشتر ناله برانگیز است، زیرا منظورش از (آنچه در باب اول ذکر کردیم) روایتی است که درباره وصيّت سخن می گوید همان وصیّتی که از آسمان نازل شد و مهر و موم شده بود و هر امامی می توانست فقط مهر مربوط به خود را باز کند، خاتَمی که نامه را با آن مهر و موم می کنند، ولی خاتمی که اینجا مقصود است و نویسنده به آن سوء استدلال می کند، بنا به ظاهر روایت، همان انگشتری است، از اینجا می فهمیم که (قائم (علیه السّلام) انگشتر را به امام حسین (علیه السّلام) تقدیم می کند). حال جا دارد که از او بپرسیم: وصیّتی که از آسمان نازل شد که دوازده مُهر داشت، و حسين (علیه السّلام) مهر مربوط به خود را در زمان زندگی خود باز کرد و مطابق آن عمل نمود، آیا مهر و موم ها زیاد شدند که یک مهر آن اضافه آمده و قائم (علیه السّلام) آن را به امام حسین (علیه السّلام) تقدیم می کند؟ اگر بگویی که بیش از دوازده مهر در آن وجود داشت سخن سابق خود را نقض کرده ای. ولی اگر بگویی که امام حسین(علیه السّلام) یک تکلیف بیشتر نداشت و همان مهری که مربوط به خودش بود را دوباره دریافت می کند، که روایات خلاف سخن تو را می گویند زیرا در دنیا قرار بود که به کربلا برود و شهید شود، در حالی که در رجعت، دشمنان خود را می کشد. او باز به این روایت استدلال می کند: (ابو عبد الله محمّد بن سهل جلودي از ابو الخير أحمد بن محمّد بن جعفر طائي كوفي در مسجد موسى بن جعفر(علیه السّلام) از محمّد بن حسن بن يحيى حارثي از علي بن إبراهيم بن مهزيار اهوازي روایت می کند: در یکی از سال ها به حج مشرف شدم، به مدینه رفتم و چند روزی در آنجا اقامت کردم، آنجا در پی صاحب الزمان (علیه السّلام) بودم، ولی خبری از ایشان نیافتم، و چشمم به دیدار ایشان روشن نشد، بسیار ناراحت شدم و ترسیدم آرزویم را که دیدار صاحب الزمان (علیه السّلام) بود از دست بدهم، بیرون رفتم و به مکه رسیدم، در آنجا حجّ خود را ادا کردم و یک هفته عمره به جا آوردم، در تمام این لحظات او را طلب می کردم و به فکر فرو رفتم ناگهان درب کعبه برایم باز شد، ناگهان دیدم که فردی همچون شاخه ی بلند پدیدار شد، جامه ای پشمین به کمر بسته بود، بر روی یک لباس دیگر، که لبه ی جامه پشمین خود را روی گردنش نهاده بود، قلبم آرام گرفت و به سوی او شتافتم، او به طرف من خم شد، گفت: ای مرد تو اهل کجایی؟ گفتم از عراق. گفت: از کجای عراق؟ گفتم از اهواز. گفت: آیا خصيبي را می شناسی؟ گفتم: بله. گفت: خدا رحمتش کند، چه شبهای طولانی ای داشت و چه پاداش زیادی، و چه اشک جاری ای! گفت: ابن مهزيار را چطور؟ ( یعنی او را نیز می شناسی؟) گفتم: من همان هستم. گفت: خدا تو را به سلامت زنده بدارد ابا الحسن. سپس با من دست داد و مرا به آغوش کشید و گفت: ای ابا الحسن با آن علامتی که بین تو و ابو محمّد (که خداوند چهره اش را شاداب گرداند) بود چه کردی؟ گفتم: همراهم است. دست در گریبان خود فرو بردم و انگشتری که بر روی آن نوشته بود «محمّد وعلي» را بیرون آوردم آن را خواند،گریست تا جایی که جامه ی کهنه ای که در دست داشت، تَر شد، گفت: ابا محمّد خدا تو را رحمت کند، تو مایه ی زيبایی امت هستی، خدای تعالی به واسطه ی امامت، به تو شرف دهد، و تاج علم و معرفت را به تو ارزانی دارد، ما به سوی شما در حرکتیم. سپس با من دست داد و مرا در آغوش گرفت و گفت: ابا الحسن بگو از من چه می خواهی؟ گفتم: امامی که از دیدگان عالم پنهان شده. او گفت: ایشان از شما پنهان نشده بلکه اعمالتان او را بر شما پنهان کرده است، به کاروانت برگرد و آماده ی دیدارش باش. آنگاه که خورشید غروب کرد و ستارگان آسمان آشکار شدند، من بین رکن و صفا منتظرت هستم. خیالم راحت شد و یقین کردم که خدای تعالی آن فضیلتی که می خواستم به من عطا کرد، مدام حواسم به وقت بود تا زمانش فرا رسید، به سمت مرکبم روانه شدم، بر روی بارهایم روی پشتش نشستم، ناگهان صدای او را شنیدم: ای ابا الحسن! بیرون رفتم و او را دیدم، به من سلام کرد، گفت: برادر، با ما بیا. مدام به یک وادی پایین می رفت و سپس از کوهی بالا می آمد (تپه ها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشتیم) تا آنجا که به طائف رسیدیم، گفت: ای ابا الحسن، با ما پیاده شو تا بقیه ی نماز شب را بخوانیم. پیاده شدم و او در حضورمان نماز شب خواند، گفتم: این دو رکعت اول بود؟ گفت: این دو، قسمتی از نماز شب بود، بعد از آن نماز یک رکعتی خواند، قنوت هم خواند که در هر نمازی جائز است. آنگاه به من گفت: برادر ما را به سفر ببر. دوباره ما را مدام در دره ای می برد و از کوهی بالا می آورد تا این که به دره ی بزرگی رسیدیم که شبیه کافور بود، به این طرف و آن طرف نگاه کردم ناگهان دیدم که خانه ای از موی بز در آن جا وجود دارد که در آن نوری روشن است، به من گفت که پلک بزن آیا در آنجا چیزی می بینی؟ گفتم: خانه ای که از مو درست شده را می بینم. گفت: آن آرزوی (تو) است. او از دره پایین رفت و من نیز به دنبال او رفتم تا به وسط دره رسیدیم، از مرکب خود پیاده شد و آن را رها کرد، من نیز از مرکبم پیاده شدم، به من گفت: رهایش کن. گفتم: ولی اگر گم شد چه؟ گفت: این دره ای است که فقط مؤمنان می توانند در آن بیایند و از آن خارج شوند. او پیش تر از من رفت و به خیمه وارد شد و شتابان سوی من آمد، گفت: مژده بده، ایشان اجازه ورود به تو دادند. وقتی وارد شدم دیدم که از یک گوشه آن نور به شدت می تابد، به نام امام به ایشان سلام کردم، به من فرمود: ای أبا الحسن، ما روز و شب منتظرت بودیم، چه باعث شد این قدر دیر به دیدار ما بیایی؟ عرض کردم: سرور من، تا به الآن کسی را نیافتم که مرا به این جا راهنمایی کند. فرمود: کسی را نیافتی؟ انگشتان مبارک خود را در زمین فرو برد و فرمود: نه، ولی شما دارایی ها را زیاد کردید، و به مؤمنین ضعیف زور گویی کردید، و صله ی رحم را بین خود قطع کردید، الآن چه عذری برایتان وجود دارد؟ عرض کردم: مرا ببخشید ببخشید، دستم را بگیرید دستم را بگیرید. ایشان فرمود: ای پسر مهزيار، اگر برخی از شما برای برخی دیگر استغفار نمی کردند همه ی کسانی که روی زمین هستند نابود می شدند به جز برخی شیعیان خاص، همان هایی که افعالشان شبیه گفتارشان است سپس دست خود را به سوی من دراز کرده و فرمود: ای پسر مهزیار، می خواهی خبری به تو بدهم؟ آن گاه که خردسال بنشیند، و مغربي حرکت کند، و عماني برود، و با سفياني بیعت شود خداوند به ولی خدا اذن خروج می دهد، از میان صفا و مروه خارج می شوم در حالی که سیصد و سیزده مرد یکسان همراه منند، به کوفه می آیم و مسجد آن را خراب می کنم و مثل روز اول آن را دوباره می سازم، و تمام ساخته های جبارین را در اطراف آن خراب می کنم، مردم را به حج واقعی می برم، به مدینه می آیم و حجره را خراب می کنم، و آن دو را در حالی بیرون می آورم که تر و تازه هستند، آنها را رو به بقیع می گذارم، دستور می دهم که آنها را به دو تنه خشک درخت به دار بیاویزند، تنه های درخت از زیر آنها شروع به سبز شدن می کند، پس مردم به واسطه این امر بسی سخت تر از آزمایش اول مورد آزمایش قرار می گیرند، از آسمان ندایی می آید که: «ای آسمان جمع شو، و ای زمین ببلع» در این هنگام جز مؤمنی که قلب خود را برای ایمان خالص کرده، کسی بر روی زمین باقی نمی ماند. عرض کردم: سرور من، بعد از این چه می شود؟ فرمود: باز گشت باز گشت رجعت رجعت. سپس این آیه را تلاوت فرمودند: ﴿ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفيراً﴾[156] سپس غلبه و تسلط بر آنها را به شما باز مى‏گردانيم و به واسطه ی اموال و اولاد به شما یاری می رسانیم و تعدادتان را زیاد می گردانیم).[157] این روایت نیز هیچ تعارضی با روايات مهديّين ندارد، چون نه تنها تصریح بلکه حتی اشاره ای به عدم وجود مهديّين ندارد، و این قسمت از سخن حضرت (علیه السّلام) که فرمود: (در این هنگام جز مؤمنی که قلب خود را برای ایمان خالص کرده، کسی بر روی زمین باقی نمی ماند.) اشاره به دولت عدل الهی ای دارد که مهدیّین در آن حکومت می کنند و این قسمت نیز: (بعد از این چه می شود. فرمود: بازگشت بازگشت رجعت رجعت) مشخص نکرده که بلافاصله بعد از امام مهدی (علیه السّلام) اتفاق می افتد، بلکه مطابق ظاهر معنایی حدیث، دلالت بر بعد از دولت مهدیّین دارد همان طور که توضیح دادیم. این که نویسنده ی سطرها می گوید: (این روایت به روشنی بیان می کند که بعد از امام مهدی (علیه السّلام) رجعت صورت می گیرد)، کلام باطلی است که ظاهرش زیباست، و به جز حکم بر اساس هوای نفس چیزی نیست، کدام روشنی؟ کدام بیان؟ این قول او نیز باطل است که می گوید: (حدیث ثقلین با احادیث مهدیّین تعارض دارد) زیرا مهدیّین نیز از اهل بیت هستند، و این که برخی روایات در سیاق خود، دوازده نفر را بر شمرده اند، غیر از این تعداد را نفی نمی کند، و اهل بیت به اندازه ای که در زمان ایشان نسبت به آن تکلیف وجود داشته است نام برده اند، دقیقاً همین مطلب درحدیث مربوط به آیه تطهیر نیز گفته می شود، همان گونه که خودشان می گویند عدد مفهوم مخالف[158] ندارد. جواب اینکه می گوید حدیث دارای ابزار حصر می باشد این است: (فقط در حق من و برادرم علی و دخترم فاطمه و دو فرزندم حسن و حسین و نُه نفر از فرزندان حسین نازل شده. غیر از ما کسی همراه ما نیست)، جوابش این است که «إنّما» همیشه به معنای حصر نمی آید. در قرآن برای آنچه ما می گوییم شاهد مثال موجود است: مثلاً این آیه: ﴿ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ﴾ به درستی که تو فقط انذار دهنده ای، این بدین معنا نیست که پیامبر (صلّی الله علیه و آله) بشارت دهنده نبودند. سخن پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله): (فقط در حق من و برادرم علی و دخترم فاطمه و دو فرزندم حسن و حسین و نُه نفر از فرزندان حسین نازل شده. غیر از ما کسی همراه ما نیست) ممکن است منظور این باشد که اینان، بالاترین مصداق برای این آیه هستند، نه اینکه تمام مصادیقش اینانند. چنین روشی در کلام عرب های فصیح رایج است، شاعر أبو العلاء معري سخن مشهورش به همه رسیده: (بحتري و أبو تمام دو حکیم اند، و فقط «متنبي»[159] شاعر است)، در حالی که شعراء منحصر در آقای متنبي نیستند، بلکه می گوید که بهترین آنها متنبی می باشد ، یا اینکه بگوییم او مصداق برتری برای شاعر بودن است. شاید منظور سخن پیامبر از اینکه فرمودند: (غیر از ما کسی همراه ما نیست) کسانی باشند که مردم آنها را به عنوان حاکم انتخاب کردند، نیز ممکن است مراد ایشان خارج کردن زنانشان باشد، تا اینکه برخی به اشتباه این شبهه به ذهنشان نرسد، در نتیجه قضیه ای خارجی شده و قضیه ی حقیقی نخواهد بود. و در پایان این که حديث در صدد مشخص کردن افرادی است که آیه شریفه درباره آنان نازل شده است نه مشخص کردن تعداد امامان، و همچنین حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) آن بخشی را ذکر کردند که نسبت به آن تکلیف وجود داشت، و اثبات شيء نفی ما عدا نمی کند. اما احادیثی که درباره رجعت ذکر کرد کاملاً صحیح می باشند و رجعت حتماً صورت می گیرد، ولی تناسبی با بحث ما ندارد، چون هیچ تعارضی بين این احادیث و روايات مهديّين وجود ندارد مگر این که این تعارض، در عقل های ناقص وجود داشته باشد.

-دوازده مهدی:

نویسنده ی سطرها گمان می کند که مهديّين گروهی از شیعیان اهل بيت می باشند که به ولایت ایشان دعوت می کنند و هیچ کدام از آن ها امام نیستند، و به این حدیث استدلال می کند: (از ابو بصیر نقل شده که گفت: به امام صادق (علیه السّلام) عرض کردم: ای پسر رسول الله، من از پدرتان شنیدم که فرمودند: بعد از قائم دوازده مهدی خواهند بود، امام صادق (علیه السّلام) فرمود: ایشان فقط فرمودند دوازده مهدی و نفرمودند دوازده امام، ولی اینان گروهی از شیعیان مایند که مردم را به موالات ما و شناخت حق ما دعوت می کنند).[160] جواب: این که مهدیّین گروهی از شیعه ی اهل بیتند که به ولایت ایشان دعوت می کنند، به این معنا نیست که آنان امام نیستند، زیرا ابراهیم (علیه السّلام) شیعه ی اهل بیت بود و در عین حال امام هم بود، ﴿... إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً﴾[161] من تو را برای مردم امام قرار دادم. بلکه بسیاری از انبیاء (علیهم السّلام) نتوانستند به این مقام بلند برسند، که همان شیعه ی اهل بیت بودن است، در روایات آمده که تعداد شیعیان آن بزرگواران در مجموعِ تمامی زمان ها هفتاد هزار نفر است، در صورتی که تعداد انبیاء از این تعداد خیلی بیشتر است. در کتاب بصائر الدرجات آمده: (یکی از اصحاب ما از أحمد بن محمّد سياري نقل می کند: از أحمد بن محمّد شنیده ام که گفت أبو محمّد عبيد بن أبي عبد الله فارسي برایم گفته است که او و چند نفر دیگر از امام صادق (علیه السّلام) شنیده اند که فرمود: كروبيّين گروهی از شیعیان مایند که جزء اولین خلق شده هایند خداوند آنها را در پشت عرش قرار داد که اگر نور یکی از آنها بر اهل زمین تقسیم شود، برایشان کفایت می کند. سپس فرمود: وقتی که موسی آن سوالش را از پروردگار پرسید، خداوند به یکی از کروبیّین دستور داد که به کوه تجلّی کند او نیز چنین کرد و کوه متلاشی شد).[162] در نتیجه، آن کسی که با موسی سخن گفت، از شیعیان اهل بیت است. روایات ما می گویند که مهديّين امامند، ای کسانی که با لقلقه ی زبان ادعا می کنید شیعه هستید، چرا این گونه به کلام آل محمّد بی اعتنایی می کنید؟ شما را به بررسی برخی روايات دعوت می کنم: حبّه عرني می گوید: امیرالمؤمنین (علیه السّلام) به سمت «حیره» رفته و فرمود: (قطعاً این به آن می رسد- با دست مبارکش به كوفه و حيره اشاره کرد- تا جایی که هر ذراع از زمین بین این دو با قیمت زیادی خریده می شود، و قطعاً در حیره مسجدی با پانصد درب ساخته می شود که در این مسجد جانشین قائم نماز خواهد خواند؛ زیرا مسجد کوفه برای آن ها کوچک خواهد بود، و قطعاً در آن دوازده امام عدل نماز خواهند خواند، عرض کردم: يا أمير المؤمنين، مسجد كوفه در این زمان کشش این تعداد از مردم را دارد؟!! فرمود: کوفه چهار مسجد خواهد داشت که مسجد کوفه کوچک ترین آن ها است، و این ؛ و دو مسجدی که در دو طرف کوفه ساخته می شود، با دست مبارکش به سمت بصريين و غريين اشاره فرمود).[163] دعای نقل شده از زنی که در خانه ی امام مهدی (علیه السّلام) زندگی می کرد، در آن آمده: (... خداوندا درود فرست بر محمّد مصطفی ، و علي مرتضى، و فاطمه زهراء، و حسن رضا، و حسين مصفى، و تمام اوصياء، چراغ های تاریکی ها، پرچم های هدایت، مشعل های تقوی، دستاویز مطمئن، و ریسمان قوی، راه استوار، و بر ولیّ خودت درود فرست و بر ولیعهد های او و امامان از نسل او، عمرهای آن ها را طولانی گردان، مرگشان را به تأخیر بینداز، آنان را به دورترین آرزوهای دنیوی و دینی و اخروی شان برسان زیرا تو بر همه چیز توانایی).[164] از امام حسن عسکری (علیه السّلام) در دعای روز سوم ماه مبارک شعبان درباره مهديين (علیه السّلام) بعد از امام مهدی (علیه السّلام) وارد شده، در حالی که ایشان (علیه السّلام) اقرار می کنند که اینان حجت های الهی بعد از امام مهدی (علیه السّلام) می باشند، درباره ی این دعا آمده که امام حسن عسکری (علیه السّلام) به وکیلشان ابی قاسم بن علاء همدانی فرمود: (مولای ما حسین (علیه السّلام) در روز پنجشنبه سوم شعبان متولد شدند در این روز روزه بگیر و این دعا را بخوان)، این دعا طولانی است اما من فقط موضوع شاهد مثال را برای شما می آورم: (... و بزرگ خاندان، آن کسی که در روز بازگشت با نصرت الهی یاری می شوی، کسی که به عوض شهادتش ائمّه از نسل او شدند و در خاکش شفا است و در بازگشتش پیروزی از آن اوست، و کسی که اوصیاء بعد از قائم و غیبتش از نسل اویند، تا اینکه انتقام بگیرند، و خون خواهی کنند و خداوند جبار را راضی گردانند، و بهترین یاران شوند).[165] و همچنین دعایی که در کتاب مصباح المتهجد شيخ طوسي آمده است: (بسم الله الرحمن الرحيم خداوندا درود فرست بر محمّد آن آقای فرستادگان، و نگین پیامبران، و حجّت پروردگار جهانیان، انتخاب شده در روز میثاق، او که در تاریکی ها انتخاب شد، کسی که از هر آفتی پاک شده، و از هر عیبی دور است، کسی که نجات خواهان آرزویش را دارند، و شفاعت طلبان به او امید دارند، کسی که دین خدا به او واگذار شده... (تا جایی که حضـرت عرض می نماید): خداوندا در نفس او و نسلش و پیروانش و مردمش و آنان که از خواص او محسوب می شوند و آنان که از خواص او محسوب نمی شوند و دشمنش و تمام اهل دنیا چیزی را به او عطا کن که با آن چشمش روشن گردد و جانش شاد گردد، و او را به برترین آرزوهایش در دنیا و آخرت برسان زیرا تو بر هر چیز توانایی ... (سپس عرض کرد): خداوندا بر ولیّت و ولیعهدهایت و امامان از نسل او دورد فرست، خداوندا عمرهای آنان را طولانی گردان، مرگ های آنان را به تأخیر بیانداز، و به دورترین آرزو هایشان در دین و دنيا و آخرت برسان، زیرا تو بر هر چیزی توانایی).[166] در کتاب جمال الأسبوع از سيد ابن طاووس آمده: ( کسانی که قبلاً در جای جای این کتاب شرحشان را گفته ام برایم از جدّم ابی جعفر طوسی (رحمه الله) نقل می کنند که: ابن أبي الجيد به ما خبر داد، که محمّد بن حسن بن سعيد بن عبد الله و همچنین از حميري و از علي بن إبراهيم و از محمّد بن حسن صفار، و نیز همه اینان از إبراهيم بن هاشم از إسماعيل بن مولد و از صالح بن سندي، و او از يونس بن عبد الرحمن نقل می کنند که جدم ابی جعفر طوسی به او درباره آنچه که يونس بن الرحمن به واسطه هایی نقل می کند و ما آنان را به خاطر طولانی نشدن بیش از حد ذکر نمی کنیم، روایت کرده است که: امام رضا (علیه السّلام) دستور می دادند صاحب امر (علیه السّلام) را به این شکل دعا کنند: (خداوندا دور گردان از ولیّت و جانشینت، حجتت بر خَلقت، و آن کسی که به اذن تو زبان توست... (تا آن جایی که فرمود): خداوندا به او در جانش و خانواده اش و پسرش و نسلش و امتش و تمام مردمش آن چیزی را عطا کن که با آن چشمانش روشن شود و جانش شاد گردد... (تا اینجا که فرمودند): خداوندا بر ولی عهد های او و امامان بعد از او درود فرست، به آرزو هایشان برسانشان و مرگ آنان را تاخیر بینداز و با قدرت آنان را یاری بفرما و هر آنچه از مقام و منزلت قرار است به آن برسند را به آنان بده و ستون های آنان را استوار بدار، ما را نیز از بازوان آنان و یاران دینت قرار ده، زیرا آنان معادن كلماتت و أركان توحيدت و ستون های اصلی دينت و والیان امرت می باشند، و آنان خالص ترین بندگانت و برترین انتخاب شدگان خلقت می باشند، آنان اولیای تو و نسل اولیای تو می باشند و برترین فرزندان فرستادگانت می باشند، سلام و رحمت و برکات خدا بر آن ها باد).[167] تعجب آور است که این مغرور گمان می کند برای امام بودن مهدیّین هیچ دلیلی وجود ندارد. ولی چرا امام صادق (علیه السّلام) فرمود: (پدرم فقط گفت دوازده مهدی و نگفت دوازده امام)، ایشان (علیه السّلام) نمی خواهند که امام بودن اینان را نفی کنند، زیرا ممکن است منظور امام (علیه السّلام) فهماندن این مطلب به شنونده باشد که مهدیّین همان ائمّه ی دوازده گانه نیستند و ایشان را با نامگذاری به مهدیین و امامان را با نامگذاری به ائمّه از یکدیگر جدا نمود همانگونه که رسول الله (صلّی الله علیه و آله) در وصیت مقدس شب وفاتشان این کار را انجام دادند، بلکه ممکن است توصیف آنان به (گروهی از شیعیان ما) اشاره به همین معنا داشته باشد، در نتیجه این توصیف چیزی از شأن مهدیّین کم نمی کند. جای بسی تاسف است که نویسنده ی سطرها به جای اینکه کتاب های انصار امام مهدی(علیه السّلام) را بخواند تا استدلال آنان را درباره امام بودن مهدیّین (علیهم السّلام) بیشتر بفهمد، به آنان نسبت کتمان می دهد و این حدیث را از جانب انصار امام مهدی (علیه السّلام) می آورد و می گوید که انصار امام مهدی برای امامت مهدیّین از این حدیث استفاده می کنند: (عبد الرحمان بن بكار اقرع قيرواني گفت: به حج رفتم و وارد مدینه شدم، به مسجد رسول الله رسیدم دیدم که مردم دور مالک بن انس را گرفته اند و از او سؤال می پرسند و او نیز فتوی می دهد. من نیز به سوی او رفتم، ناگهان دیدم مردی خوش چهره در مسجد است که فرزندان و نوادگانش مردم را از دور او فاصله می دهند، به اطرافیانش گفتم او کیست؟ گفتند: موسى بن جعفر. مالک را رها نمودم و به دنبال او رفتم، کاملاً به آرامی جلو رفتم تا اینکه به او رسیدم عرض کردم: يا بن رسول الله، من مردی از شیعیان شما در مغرب هستم از آن کسانی که خدا را با ولایت شما عبادت می کنند. به من فرمود: از من دور شو ای مرد، محافظانی دارم که می ترسم به تو آسیب برسانند. عرض کردم: بسم الله، من فقط می خواستم از شما سؤالی بپرسم. فرمود: هر چه می خواهی بپرس؟ عرض کردم: به ما روایت شده که مهدی از شماست، چه موقع قیام می کند و کجا قیام می کند؟ فرمود: آنچه از من سؤال کردی مثل عمودی است که اگر از آسمان نازل شود سر آن در مغرب و ته آن در مشـرق خواهد بود اگر این عمود بر پا شود چگونه می توانی آن را ببینی ؟ عرض کردم: از سرش می توانم آن را مشاهده کنم. فرمود: همین قدر برای تو کافی است که بدانی از مغرب قیام می کند ولی اصل او در مشرق است و آنجاست که قیامش کامل می شود و امرش به اتمام می رسد. همچنین مهدي از مشرق شروع می کند و سپس به سوی مغرب هجرت می کند قیامش از همانجاست. ولی در مشرق کارش تمام می شود،و از نسل او کسی قیام می کند که خداوند به وسیله او آن امر را در آنجا به پایان می رساند، و زمین را به او به ارث می نهد همانگونه که در قرآن فرموده: ﴿وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُون ﴾[168] در زبور بعد از ذکر نوشتیم که حتماً زمین به بندگان صالحم می رسد، اینها همه اش منتسب به مهدی (علیه السلام) است؛ زیرا او کلید این امر است، و با دعوت او این امر ادامه پیدا می کند و هر قائمی از فرزندانش که بعد از او بیاید مهدي است خداوند آنان را هدایت کرده، و توسط آنان بندگانش را به سوی خودش هدایت کرده، پس ایشان امامان هدایت شده و بندگان صالحند ، کسانی که خداوند در قرآن یادشان کرد که زمین را وارث خواهند شد بدانید که خداوند خلف وعده نمی کند).[169] می گویم: چرا بر انصار دروغ می بندید، آیا این کار نشانه ناتوانی و بیچارگی نیست؟ ولی درباره ی دعای امام حسن عسکری (علیه السّلام) در روز سوم شعبان برای ولادت امام حسین (علیه السّلام) که در حق مهدیین (علیه السّلام) دعا نمودند و من فقط شاهد مثال دعا را می آورم باید بگویم که: (...و بزرگ خاندان، آن کسی که در روز بازگشت با نصرت الهی یاری می شوی، کسی که به عوض شهادتش ائمّه از نسل او شدند و در خاکش شفا است و در بازگشتش پیروزی از آن اوست، و کسی که اوصیاء بعد از قائم و غیبتش از نسل اویند، تا اینکه انتقام بگیرند، و خون خواهی کنند و خداوند جبار را راضی گردانند، و بهترین یاران شوند).[170] و همان طور که می بینید حدیث به طور کاملاً واضح به وجود اوصیای بعد از قائم (علیه السّلام) تصـریح دارد، ولی نویسنده ی سطرها می پندارد که این حدیث درباره رجعت است!! در حالی که از روایات دانسته ایم که اولین شخصی که در رجعت باز می گردد امام حسین (علیه السّلام) است، حال آیا خود امام حسین (علیه السّلام) از خاندان خودش محسوب می شود!! یا این که نویسنده ی سطرها می خواهد بگوید که امام حسین(علیه السّلام) استثناء است!؟ درباره امام علی (علیه السّلام) و امام حسن (علیه السّلام) چه خواهد گفت؟ آیا آنان هم از خاندان امام حسین (علیه السّلام) هستند؟ حال آنکه وصیت به این مطلب اشاره دارد که (آن را- یعنی امامت را- به فرزندش تحویل دهد) آیا امام حسین (علیه السّلام) نیز از فرزندان امام مهدی (علیه السّلام) است، شما را چه می شود که این گونه قضاوت می کنید؟ ولی اینکه می فرماید: (پیروزی در بازگشتش از آن اوست) دلالت نمی کند که اوصیای بعد از قائم، در زمان رجعت خواهند بود، بلکه هیچ ارتباطی بین این عبارت و این جمله (اوصیائی که بعد از غیبت قائم از خاندان او خواهند بود) وجود ندارد، این جمله نمی گوید (اوصیای در رجعت بعد از غیبت قائم از خاندان او خواهند بود). و همچنین جمله: (تا این که انتقام بگیرند و خون خواهی کنند، و خداوند جبّار را راضی گردانند، و بهترین یاران شوند) متعلق به اوصیاء است که نشان می دهد آن ها در همین دنیا خواهند بود، زیرا خون خواهی امام حسین (علیه السّلام) در رجعت بر عهده ی خود ایشان است به دلالت این دو جمله: (آن کسی که در رجعت از سوی خدا یاری می شوی)، و: (در رجعت پیروزی از آن اوست)، روایات دیگری نیز بر این معنا دلالت دارند. نویسنده ی سطرها درباره ی این حدیث (حبّه عرني می گوید: امیرالمؤمنین (علیه السّلام) به سمت «حیره» رفتند و فرمود: (قطعاً این به آن می رسد- با دست مبارکشان به كوفه و حيره اشاره کردند – تا جایی که هر ذراع از زمین بین این دو با قیمت زیادی خریده می شود، و قطعا در حیره مسجدی با پانصد درب ساخته می شود که در این مسجد جانشین قائم نماز خواهد خواند؛ زیرا مسجد کوفه برای آن ها کوچک خواهد بود، و قطعاً در آن دوازده امام عدل نماز خواهند خواند، عرض کردم: يا أمير المؤمنين، مسجد كوفه در این زمان کشش این تعداد از مردم را دارد؟!! فرمود: کوفه چهار مسجد خواهد داشت که مسجد کوفه کوچکترین آن ها است، و این ؛ و دو مسجدی که در دو طرف کوفه ساخته می شود، با دست مبارکش به سمت بصريين و غريين اشاره فرمود).[171] می گوید: (منظور حضرت دوازده امامند که در رجعت در این مسجد نماز می خوانند). می گویم: این گفته او، یک زورگویی زشت است که به هیچ وجه دلیلی برای آن وجود ندارد، نمی دانم که در مسائل عقایدی چگونه می تواند به این سادگی به یقین برسد!؟ ظاهر این روایت این است که این امامان در این مسجد در همین دنیا نماز خواهند خواند، و این که امثال نویسنده ی سطرها آن را به رجعت می چسبانند هیچ ارتباطی به حدیث ندارد. او همان گونه که در حدیث قبل ظاهر بینانه نظر داد، درباره حدیث زیر نیز همین را می گوید: (خداوندا بر ولیعهد های او و امامان بعد از او درود فرست، به آرزو هایشان برسانشان و مرگ آنان را تأخیر بینداز و با قدرت آنان را یاری بفرما و هر آنچه از مقام و منزلت قرار است به آن برسند را به آنان بده و ستون های آنان را استوار بدار، ما را نیز از بازوان آنان و یاران دینت قرار ده، زیرا آنان معادن كلماتت و أركان توحيدت و ستونهای اصلی دينت و والیان امرت می باشند، و آنان خالصترین بندگانت و برترین انتخاب شدگان خلقت می باشند، آنان اولیای تو و نسل اولیای تو می باشند و برترین فرزندان فرستادگانت می باشند، سلام و رحمت و برکات خدا بر آنها باد).[172] می گوید: (ائمّه بعد از قائم همان دوازده امامند که در رجعت می آیند همان گونه که بر این باور بزرگ شده ایم) ! می گویم: این امامان را روایات دیگری معرفی کرده اند مثل روایت زیر: (خداوندا در نفس او و نسلش و پیروانش و مردمش و آنان که از خواصّ او محسوب می شوند و آنان که از خواصّ او محسوب نمی شوند و دشمنش و تمام اهل دنیا چیزی را به او عطا کن که با آن چشمش روشن گردد و جانش شاد گردد، و او را به برترین آرزوهایش در دنیا و آخرت برسان زیرا تو بر هر چیز توانایی ... (سپس ایشان فرمود): خداوندا بر ولیت و ولیعهدهایت و امامان از نسل او دورد فرست، خداوندا عمرهای آنان را طولانی گردان، مرگ های آنان را به تأخیر بیانداز، و به دورترین آرزو هایشان در دین و دنيا و آخرت برسان، زیرا تو بر هر چیزی توانایی).[173] پس اینان فرزندان اویند نه پدرانش. اما درباره این روایت: (... خداوندا ولیّ و حافظ و رهبر و یار ولیّ خودت باش تا این که از روی اطاعت، او را ساکن زمین کنی، و از خوبی های آن به او در تمام زمین بچشانی، و او و نسلش را امامان وارث در زمین قرار دهی...).[174] نویسنده ی سطرها می گوید: (این قسمت«تا اینکه او و خاندان او را امامان وارث قرار دهی» را ممکن است راوی به آن اضافه کرده باشد) !؟ بنا به نظر نویسنده ی سطرها بزرگ ترین سبب این است که در مصادر قدیمی نیامده است، از جمله ی آن مصدر ها، جلد چهار کتاب کافی را نام می برد ولی صفحه را ذکر نمی کند! و می گوید در مصباح المتهجد شیخ طوسی در ص630 آمده. اوّلین چیزی که در سخن نویسنده ی سطرها باید در نظر داشت این است که سخن را نیمه کاره رها می کند بدون اینکه بیان کند این روایات از چه نظر با هم تعارض دارند ، کاری که او می کند مانند دزدی است که می ترسد دزدی اش برملا شود، «لا حَول ولا قُوَّة إلّا بِالله» در جواب می گویم: دعا برای حضرت حجت در بسیاری از روایات ائمّه آمده است و ایشان این عبارت را بسیار تکرار کرده اند: (خداوندا برای ولیّت دوست و حافظ و رهبر و یار باش تا جایی که او را در زمینت از روی اطاعت ساکن کنی و از خوبی های تمام آن به او بچشانی) این در بسیاری از دعاهای ایشان (علیهم السّلام) است و این که جمله ای در یک دعا نیامده به این معنی نیست که در دعاهای دیگر نیز اضافه نشده است و چنین گفته ای حتی از دیوانه صادر نمی شود. این هم روایت کتاب کافی؛ ببینید که این روایت دیگری است که با روایت مورد نظر ما تفاوت دارد: (محمّد بن عيسى از ائمّه معصومین (علیهم السّلام) نقل می کند: این دعا را شب بیست و سوم ماه رمضان در حال سجده یا ایستاده یا نشسته یا در هر حالی و اصلاً در کل ماه رمضان به هر اندازه که توانستی و یا در هر زمانی از عمرت که توانستی بعد از حمد و سپاس خدای تعالی و صلوات بر محمّد و آل محمّد بخوان: «خداوندا برای ولیّت فلان بن فلان در این لحظه و هر لحظه دوست و حافظ و یار و رهبر و کمک (و دیدبان) باش تا آنجا که او را با اطاعت ساکن زمینت کنی و زمانی طولانی از بهترین ها به او بچشانی »).[175] این نیز روایت وارد شده در کتاب مصباح المتهجد: (خداوندا برای ولیّت فلان بن فلان در این لحظه و هر لحظه دوست و حافظ و رهبر و یار و راهنما و دیدبان باش تا آنجا که او را با اطاعت ساکن زمینت کنی و و زمانی طولانی از بهترین ها به او بچشانی).[176] در پایان می گویم: هر کس کتاب های دعا را مطالعه کند این جملات را در بسیاری از دعاها می یابد نه به این معنا که همه این دعاها فقط یک دعا هستند، حال آیا قطره ای عرق شرم و یا ذره ای سرخی خجالت بر بعضی چهره ها خواهیم دید؟ اما سبب مهم دیگر –به نظر نویسنده ی سطرها- این است که این دعا با روایت زیر تعارض دارد: (کتاب تفسير نعماني: در روایاتی از امیر المؤمنین (علیه السّلام) نقل است که فرمود: اما پاسخ کسی که رجعت را انکار می کند این آیه ی قرآن است: ﴿وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ﴾[177] آن روزی که از هر امتی گروهی را بر می انگیزیم برخی از آنانی که نشانه های ما را تکذیب می کردند آنان در یک جا به نظم جمع آوری خواهند شد، یعنی در دنیا، ولی برای بر انگیخته شدن در قیامت این آیه ی شریفه را می آوریم﴿وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً ﴾[178] آنها را در حالی بر انگیختیم که هیچ احدی از آنان را جا نگذاردیم، همچنین این سخن خداوند سبحان: ﴿وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُون ﴾[179] آن امتی که هلاکشان کردیم (برگشتشان) حرام است آنان دیگر باز نمی گردند، یعنی در رجعت، ولی در قیامت باز می گردند. همان گونه که خداوند می فرمایند: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ الله ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ ﴾[180] و هنگامى كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه هر گاه به شما كتاب و حكمت دادم سپس فرستاده‏اى براى شما آمد كه آنچه را در نزد شماست تصديق نمود حتماً بايد به او ايمان آوريد و او را يارى دهيد، چنین چیزی جز در رجعت نخواهد بود. همچنین است آنچه که خداوند خطاب به ائمّه (علیهم السّلام) وعده داده، ، از جمله آن وعده هایی که برای یاریشان و غلبه بر دشمنانشان به آن ها داده است و فرموده: ﴿وَعَدَ الله الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ - إلی قوله - يَعْبُدُونَني‏ لا يُشْرِكُونَ بي‏ شَيْئاً ﴾[181] خداوند به آنانی که از شما ایمان آورده اند و به نیکی ها عمل کرده اند وعده داد – تا آنجا که می فرماید – در حالی که در هیچ چیز به من شرک نمی ورزند، این برای زمانی است که به دنیا رجعت کنند. و مانند آنچه خداوند سبحان فرموده: ﴿وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثين ﴾[182] و می خواهیم بر آنان که در زمین ضعیف شمرده شدند منت بگذاریم و آنان را امامان و وارثان قرار دهیم، و آن چه که خدای سبحان گفت: ﴿إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى‏ مَعادٍ﴾[183] به يقين آن كسى كه اين قرآن را بر تو واجب نموده تو را به محل بازگشت باز مى‏گرداند، یعنی بازگشت دنیوی. و همچنین سخن خدای تعالی: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ الله مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ ﴾[184] آيا به كسانى كه از خانه‏هاى خود از بيم مرگ بيرون آمدند در حالى كه هزاران نفر بودند، ننگريستى؟ خداوند به آنها گفت بمیرید، سپس آنها را زنده گردانید، و همچنین: ﴿وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا﴾[185] و موسی هفتاد نفر را از قومش برای میقات ما انتخاب کرد، سپس خداوند پس از مرگشان آنان را زنده کرد و آنان نیز (بعد از این زنده شدن) خوردند و آشامیدند و ازدواج کردند.عُزَیر پیامبر نیز اینگونه بود).[186] طبیعتاً آن کسی که این متن را بخواند خواهد پرسید: تعارضش کجا و چگونه است و منظور نویسنده ی سطرها از این سخنش چه بود؟ ولی هرگز پاسخی برای سؤالش نمی یابد؛ زیرا نویسنده ی سطرها با خود تصمیم دارد به هر شکلی که می شود خود را فریب دهد و اصلاً برایش مهم نیست که خواننده کلامش را فهمیده یا نه. ولی بنده سعی می کنم که منظور او را به صورت آزمایشی تخمین می زنم، ولی اگر اشتباه کردم به گردن خود اوست، و او فقط باید خودش را ملامت کند. و سخنم را بر اساس این جمله بیان می کنم (...و او و خاندان او را از امامان وارث قرار دهی) همان جمله ای که برای استدلال به امام بودن مهدیّین (علیهم السّلام) از روایت آوردیم ، قسمتی از این جمله در کلام خدای تعالى آمده است: ﴿وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثين ﴾ و می خواهیم بر آنان که در زمین ضعیف شمرده شدند منت بگذاریم و آنان را امامان و وارثان قرار دهیم، از آن جایی که این آیه شریفه در روایت اخیر که در رابطه با رجعت است یاد شده، نویسنده ی سطرها در صدد این بوده که خود را قانع کند - البته در حقیقت می خواهد خود را گول بزند- و گفته که منظور از ذریّه در این دعا، امامان دوازده گانه است که در رجعت وارث زمین خواهند شد! ما نیز به نوبه ی خود می گوییم که امامان دوازده گانه در رجعت حکومت خواهند کرد، ولی او چه می داند شاید مهدیّین هم در رجعت حکومت کنند، و همچنین پیامبران، زیرا آنچه درباره ی عالم رجعت به ما رسیده بسیار کم است، ولی این آیه شریفه در دنیا نیز تأویل خاصی دارد، بنا بر این مهدیّین در دولت عدل الهی حکومت خواهند کرد و اینان (علیهم السّلام) امتداد امامان (علیهم السّلام) هستند، یعنی این که حکومت مهدیین (علیهم السّلام) همان حکومت ائمّه (علیهم السّلام) و همان حکومت رسول الله (صلّی الله علیه و آله) است و این همان دولتی است که تمام پیامبران و پاکان برای آن مبعوث شدند، ما برای این سخن که این آیه تاویلی در دنیا (یعنی قبل از رجعت) نیز دارد روایتی را می آوریم: (نهج البلاغة: أمير المؤمنين (علیه السّلام) می فرماید: دنيا بعد از چموشى همچون بازگشت مهربانانه شتر سركش بر فرزند خويش به ما باز مى‏گردد. و در پى اين گفتار اين آيه را تلاوت فرمود﴿وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثين ﴾ [187] ومنظور حضرت از دنیا در این حدیث، همین عالم است. و درباره ی این روایت: (درود بر ولیعهد های او، و امامان از فرزندانش، خداوندا بر آنان درود فرست، آنان را به آرزو هایشان برسان، مرگ های آنان را دور گردان، و با قدرت به آنان یاری رسان، آنچه را می خواهی به آنها تحویل دهی را به اتمام برسان، و ما را برای آنان و برای دینت کمک کار قرار بده، زیرا آنانند معدن های کلمات تو و خزانه داران علمت و پایه های توحیدت و ستون های اصلی دینت و والیان امر تو و پاک ترین بندگانت و برترین انتخاب شدگان از مخلوقاتت و اولیاء تو و نسل اولیاء تو و برترین فرزندانِ برترین هایت، درود و سلام ما را به آنها برسان، و سلام ایشان را به ما باز گردان، سلام و رحمت و برکت خدا بر آنان باد). [188] نویسنده ی سطرها می گوید: (این روایت صلاحیت استدلال ندارد زیرا به هیچ معصومی نسبت داده نشده است). جواب: این روایت صلاحیت این را دارد که روایات دیگر را تایید کند، زیرا روایاتی که با مضمون آن موافق باشد وجود دارد، از جمله این روایت: (بسم الله الرحمن الرحيم خداوندا درود فرست بر محمّد آن آقای فرستادگان، و نگین پیامبران، و حجّت رب العالمين، انتخاب شده در عالم میثاق، برترین برگزیدگان در تاریکی ها ، او که از هر آفتی پاک شده، و از هر عیبی دور است، کسی که برای نجات آرزویش را می کشند، و برای شفاعت به او امید هست، کسی که دین خداوند به او واگذار شده... (تا جایی که حضرت می فرماید): خداوندا به او در نسلش و شیعیان و مردمش و آنان که از خواص او محسوب می شوند و آنان که از خواص او محسوب نمی شوند و دشمنش و تمام اهل دنیا، چیزی را عطا کن که با آن خوشنود شود و چشمش روشن گردد، و او را به بالاترین آرزو هایش در دنیا و آخرت برسان زیرا تو بر هر چیز توانایی... (سپس ایشان فرمود): خداوندا بر ولیّ خودت و ولیعهدهایت و امامان از نسل او دورد فرست، و عمرهای آنان را طولانی گردان، مرگ های آنان را به تأخیر بیانداز، و ایشان را به دورترین آرزو هایشان در دین و دنيا و آخرت برسان، زیرا تو بر هر چیزی توانایی).[189] همان گونه که صاحب بحار الأنوار این دعا را از کتاب (المزار) نقل می کند که نویسنده اش در باره ی آن گفته: (اما بعد، در این کتاب تعدادی از آداب زیارت در مشاهد مشرفه ، و آنچه درباره ترغیب و تشویق برای مسجدهای مبارک گفته شده و دعاهای برگزیده و دعاهایی که بعد از نماز ها وارد شده، و مناجات هایی که با آن خدای تعالى را می خوانند، یعنی دعاهای لذت بخشی که می توان در خلوت گاه ها خواند، و دعاهایی که در پی مشکلات سنگین به آن پناه برده می شود را جمع آوری نمودم که از موثق ترین راویان حدیث که به اهل بیت ع متصل بودند به دستم رسید).[190] ظاهراً منظور او از : «سادات»، ائمّه (علیهم السّلام) است، بنابراین، دعا صلاحیت استدلال دارد. درباره این روایت: (...خداوندا درود فرست بر محمّد مصطفی ، و علي مرتضى، و فاطمه زهراء، و حسن رضا، و حسين مصفى، و تمام اوصياء، چراغ های تاریکی ها، پرچم های هدایت، مشعل های تقوی، دستاویز مطمئن، و ریسمان قوی، و راه استوار، و بر ولی خودت و ولیعهد های او و امامان از نسل او درود فرست، عمرهای آنها را طولانی گردان، مرگشان را به تأخیر بینداز، آن ها را به دورترین آرزوهای دنیوی و دینی و اخروی شان برسان زیرا تو بر همه چیز توانایی).[191] نویسنده ی سطرها می گوید: (این حدیث در نزد ما ثابت شده نیست) ! حال چرا این حدیث در نزد او ثابت شده نیست؟ زیرا این حدیث با آنچه او در ذهنش دارد یعنی دوازده نفر بودن ائمّه (علیهم السّلام) و این که رجعت بعد از امام مهدی (علیه السّلام) شروع می شود، مخالف است!! وهمان طور که می بینید، نویسنده ی سطرها مصداق واضحی است برای آنان که خود را پیشوای کتاب قرار دادند، نه این که کتاب پیشوای آنان باشد، او به جای این که عقائد خود را بر اساس آنچه از اهل بیت (علیهم السّلام) رسیده بچیند، از فکر خود حکمی را تأسیس می کند و بر اساس آن، روایات را رد یا قبول می کند. بعد از این برای سخنش از روایات شاهد مثالی می آورد و می گوید: در روایات آمده که امام مهدی (علیه السّلام) خاتم حجت ها و اوصیاء است و در این رابطه ما قبلاً مسأله را کاملاً روشن کردیم و دوباره آن را تکرار نمی کنیم. این که برخی روایات امام مهدی را گندم گون خوانده اند، هیچ تعارضی با بقیه ی روایات که می گوید او سفید روی است ندارد بنا به دلائلی که یکی از آنها این است: این صفت بر زبان غیر معصوم جاری شده است. دیدار امام زمان (علیه السّلام) شبانه و در نور چراغ بوده ، ممکن است تاریکی باعث شده که صورت مبارک حضرت گندم گون جلوه کند. زیرا راوی می گوید: (در یک شب نور چراغ را در رواقی که در آن بودیم مانند نور مشعل دیدم، دیدم که درب باز شد ولی ندیدم کسی از اهل خانه آن را باز کرده باشد، مردی را دیدم که چهارشانه بود و گندم گون که به زردی می گرایید).[192] ممکن است به دلایل مختلف خارجی، رنگ سفیدِ پوست تبدیل به گندم گون شود، دلیل هایی مثل تابش شدید خورشید، و این به معنای گندم گون بودن طبیعت این شخص نیست. در این جا مهم این است که روایت دلالت بر این دارد که او امام (علیه السّلام) است، اما چنگ زدن به این مطلب که ایشان پوستشان چه رنگی است فقط استدلال ناتوان ها می باشد. حال این سخن نویسنده ی سطرها که می گوید امامت مطلق و امامت تخصیص خورده، سخنی است که ما منتظریم تا به ما بفهماند منظور او چیست سپس بر اوست که برای این حرف دلیل اقامه کند و در پایان آن را به روشنی بیان کند، تا درباره آن دقیق بحث کنیم وگرنه سخنش بیهوده و خالی از معناست. پس امامت مهدیین ع مانند امامت پدران بزرگوارشان، ائمّه (علیهم السّلام) است. نویسنده ی سطرها یک وجه دیگر می آورد که گمان می کند با آن معنی مهدیّین را تفسیر می کند، می گوید مهدیّین همان امامان دوازده گانه ی اهل بیت هستند نه کسی دیگر!! او سعی می کند برای کلام از دست رفته اش به روایاتی استدلال کند که ائمّه دوازده گانه را مهدیّین نامیده است، با این گمان که شاهکار کرده است! مسأله در این جا در مورد نامگذاری ها نیست و به چالش کشیدن این امر با این منطق آن قدر سطحی است که هیچ کسی آرزوی داشتن چنین منطقی را ندارد، زیرا در روایات هم به مهدیّین امام گفته شده و هم به ائمّه مهدی گفته اند، و این دلیلی ندارد مگر اینکه همه آنها (علیهم السّلام) هم امامند و هم مهدی، ولی به خاطر تشخیص بهتر این دو گروه لازم بوده که هر کدام را با نامی بخوانند که عنوان آن گروه باشد. گاهی بعضی ها که نمی خواهند حقیقت را بشناسند و به آن اعتراف کنند تلاش می کنند بگویند ورود چنین نامگذاری هایی در روایات به این روش باعث سختی در فهم یا غیر ممکن شدن آن می شود، ولی چنین منطقی کاملاً نادرست است. زیرا مهدیّینی که در روایات به امام نیز توصیف شده اند همان فرزندان امام مهدی (علیه السّلام) می باشند که حکمشان نیز مانند حکم ائمّه است، و این خصوصیّتی است که هرگز چشمی در دیدن آن خطا نمی کند، ولی لازم نیست کسی را که به دنبال کوریِ دیده و دل است توجیه کنیم و سخنی با او نداریم. الآن احادیثی را که نویسنده ی سطرها آن را آورده بیان می کنیم، و آن را با احادیثی که درباره مهدیّین سخن گفته اند مطابقت می دهیم، تا ببینیم آیا تشخیص بین این روایات روشن است یا نه، این شما و این احادیثی که او آورده است: 1- (عبد الرحمن بن سليط نقل می کند که امام حسين فرزند علی ابن أبي طالب (علیهما السّلام) فرمود: دوازده مهدی از ما هستند که اولین آن ها أمير المؤمنين علي بن أبي طالب (علیه السّلام) است و آخرین آن ها نهمین نفر از فرزندانم می باشد که او قائم است).[193] روشن است وقتی گفته شده اولین آن ها أمير المؤمنين و آخرینشان قائم است، مراد از مهديّين در اینجا دوازده امام می باشد. 2- (أبي بصير از امام صادق (علیه السّلام) نقل می کند که شنیدم ایشان می فرمود: دوازده مهدی از ما هستند شش نفر گذشتند و شش نفر باقی مانده اند که خداوند هر چه را دوست بدارد در ششمین نفر قرار می دهد).[194] در این جا از سخن امام صادق (علیه السّلام) که می فرماید شش نفر از مهدیّین رفته اند -یعنی وفات یافته اند- و شش نفر از آنان باقی مانده اند روشن است که امام(علیه السّلام) منظورش از مهدیّین، دوازده امام است. 3- (حسين بن أحمد بن إدريس از پدرم نقل کرد: أبو سعيد سهل بن زياد آدمي رازي و او از محمّد بن آدم شيباني از پدرش آدم بن أبي إياس و او از مبارك بن فضالة از وهب بن منبه نقل می کند که ابن عباس گفت: رسول الله (صلّی الله علیه و آله) فرمودند: «زمانی که به سوی پروردگارم بالا برده شدم ندایی شنیدم که گفت: يا محمّد گفتم: لبیک! پروردگار بزرگی ها لبيك، خداوند متعال به من وحی کرد: يا محمّد، در ملا اعلی در چه رابطه ای اختلاف صورت گرفت؟ ... تا جایی که فرمود: گفتم: خدای من آیا امتم بعد از من بر ولایت علی بن ابی طالب جمع می گردند تا همه آن ها در روز قیامت در جایگاه حوض بر من باز گردند ؟ خداوند تعالی به من وحی نمود: يا محمّد من درباره بندگانم قبل از اینکه آنان را خلق کنم حکم کردم حکم من بر آن ها اجرا خواهد شد، تا آن کسی را که بخواهم هلاک کنم و به واسطه آن هر کسی را بخواهم هدایت کنم. من علم تو را بعد از تو به او دادم و او را بعد از تو وزير تو و جانشین تو بر امتت و خانواده ات قرار دادم، این عهدی است از جانب من (هر کسی او را دوست بدارد وارد بهشت می کنم) و هر کسی بعد از تو او را دشمن بدارد و از او کینه داشته باشد و ولایت او را انکار کند وارد بهشت نمی کنم، پس هر کسی دشمنی او را در دل داشته باشد دشمنی تو را در دل داشته است، و هر که دشمنی تو را در دل داشته باشد دشمنی مرا در دل داشته است، و همچنین هر که با او عملا دشمنی کند با تو دشمنی کرده است، و هر که با تو عملا دشمنی کند با من دشمنی کرده است، هر که او را دوست بدارد تو را دوست داشته و هر که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته است، به او این برتری را دادم، به تو نیز این را عطا کردم که از صلبش یازده مهدی خارج خواهم کرد که همه آنها از نسل تو از فرزندان دختر بتول تو خواهند بود، آخرین آنها کسی است که عيسى بن مريم پشت سرش نماز خواهد خواند»).[195] این که مهدیّین از صلب امیر المؤمنین (علیه السّلام) هستند مشخص می کند که آن ها دوازده امام (علیه السّلام) هستند. 4- (... و (درود بفرست بر) آن کسی که او را برای خود بعد از رسول الله (صلّی الله علیه و آله) در زمینت و برای خلقت، جانشین قرار دادی أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ، و بر دختر کریمه طاهره فاضله اش زهراء بانوی نورانی، فاطمه و بر دو فرزندشان حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت آن دو فاضل برگزیده پاک سرشت تقیّ شهيد نیک، و بر علی زين العابدين و آقای عبادت کنندگان آن کسی که اعضای سجودش پینه بسته و بر محمّد باقر، و جعفر صادق و موسى بن جعفر، و بر علی بن موسى الرضا، و بر محمّد جواد، و علی النقی، و حسن عسكری، و بر آن کسی که منتظر امر تو است، همان کسی که رضایت تو را در زمین برپا می کند، و حجت بر خلق تو ، و جانشین تو برای بندگانت، همان مهدی که فرزند مهديين است همان راه یافته فرزند راهنمایان به راه مستقیم و محکم است).[196] مهدیینی که در این دعا آمده پدران امام مهدی (علیه السّلام) هستند و این را از این جا در می یابیم که فرمود: (همان مهدی که فرزند مهديين است)، در نتیجه منظور از مهدیین در اینجا ائمّه دوازده گانه است. و حال در برخی روایاتی که مهدیّین را ذکر کرده اند می نگریم تا ببینیم آیا می توان به همان آسانی که در روایات گذشته تشخیص دادیم، مهدیّین منظور از روایت را تشخیص داد یا نه؟ 1- در وصيت رسول الله (صلّی الله علیه و آله) در شب وفاتش آمده است: امام محمّد باقر(علیه السّلام) از پدرشان صاحب عبادت های طولانی و آقای عبادت کنندگان، و ایشان از پدرشان امام حسین(علیه السّلام) همان پاکی که شهيد شد، و ایشان از پدرشان أمير المؤمنين (علیه السّلام) نقل می کنند که فرمود: (رسول الله (صلّی الله علیه و آله) در شبی که در آن وفاتشان صورت گرفت به علی (علیه السّلام) فرمود: يا أبا الحسن کاغذ و جوهری بیاور سپس رسول الله (صلّی الله علیه و آله) وصیت خود را بیان نمودند تا جایی که به این نقطه از وصیت رسیدند و فرمودند: يا علی قطعا بعد از من دوازده امام و پس از آن ها دوازده مهدی خواهند بود) ([197]). مهدیّینی که در این روایت آمده است بعد از ائمّه دوازده گانه می آیند که قطعاً با آن ها متفاوتند. 2- از أبي بصير نقل شده که گفت: (به امام صادق (علیه السّلام) عرض کردم: يا ابن رسول الله من از پدر شما شنیدم که فرمود: بعد از قائم دوازده امام خواهند بود فرمود: ایشان فرمود دوازده مهدی و نفرمود دوازده امام، ولی اینان گروهی از شیعیان ما هستندکه مردم را به پیروی از ما و شناخت حقّ ما دعوت می کنند).[198] مهدیّین در این روایت نیز بعد از قائم می آیند در اینجا نیز، قطعاً مهدیّین غیر از امامان دوازده گانه اند. 3- از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده که فرمودند: (قطعاً بعد از قائم دوازده مهدی از ما هستند که همه از فرزندان حسین (علیه السّلام) اند).[199] نام مهدیین در اینجا نیز بعد قائم است. 4- از أبي حمزة نقل شده که در سخنی طولانی از امام صادق (علیه السّلام) نقل می کند که فرمودند: (ای ابا حمزه، قطعاً بعد از قائم یازده مهدی از ما هستند که همه از فرزندان حسین (علیه السّلام) اند).[200] در اینجا نیز مهدیین بعد از قائم اند. بنابراین، تشخیص بین امامان دوازده گانه و مهدیین دوازده گانه بسیار آسان است، پس چه چیزی باعث شده برخی دیده ها و دل ها کور شوند؟ برای اینکه بر افتضاح بودن منطق نویسنده ی سطرها و بر اینکه تمام تلاشش این است که امور را بر خودش مشتبه کند، دلیلی بیاوریم، آن چه را گفته برای شما نقل کرده و توضیح می دهم: او می گوید: «روشن شد که مهدیین همان امامان دوازده گانه (علیهم السّلام) هستند و در رجعت حکومت خواهند کرد»! می گوید: «روایات دلالت دارند بر این که بعد از قائم دوازده مهدی خواهند آمد و برای اینکه عدد را تکمیل کنیم ناچار– به خیال خودش- باید رسول الله (صلّی الله علیه و آله) دوازدهمین نفر بوده باشد»! همین جا از او می پرسیم: اگر اینگونه که گمان می کنی باشد، و موضوع روایات مهدیین سخن گفتن درباره ی رجعت است، پس چرا گفتی روایات مهدیّین با رجعت تعارض دارند؟ تازه، روايات رجعت تصریح می کنند که فقط کسانی باز می گردند که یا ایمان محض داشته باشند یا کفر محض، و تو پنداشتی که امام مهدی (علیه السّلام) باز نمی گردد، به همین خاطر مجبور شدی برای اینکه عدد را کامل کنی به جای ایشان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) را جایگزین کنی. بنا بر این - پناه بر خدا از سخن بد- تو معتقدی که امام مهدي (علیه السّلام) از کسانی هستند که ایمان محض ندارند؟ اگر الآن از سخن نادرست بی شرمانه خود باز گردی و بگویی که چرا ایشان نیز باز می گردند، تعداد آنها سیزده نفر می شود نه دوازده نفر؛ اکنون می خواهی با معضل جدیدی که در آن قرار گرفتی چه کنی؟ در پایان، نویسنده ی سطرها گمان دارد روايات مهديين که دلالت دارند بر این که ایشان از نسل امام هستند فقط سه تاست!! و اینها را نام می برد: 1- از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده که فرمودند: (قطعاً بعد از قائم دوازده مهدی از ما هستند که همه از فرزندان حسین (علیه السّلام) اند).[201] 2- از ابی حمزه نقل شده که امام صادق (علیه السّلام) در حدیثی طولانی فرمودند: (ای ابا حمزه، قطعاً بعد از قائم یازده مهدی از ما هستند که همه از فرزندان حسین (علیه السّلام) اند) ([202]). 3- (جعفر از ذريح نقل می کند که گفت: از امام صادق (علیه السّلام) درباره امامان بعد از پیامبر سوال کردم ایشان فرمودند: بله أمير المؤمنين (علیه السّلام) امام بعد از حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) می باشد و اهل بیت علی (علیه السّلام) سپس علی بن الحسین (علیه السّلام) سپس محمّد بن علي، سپس امام امروزتان، اگر کسی امروز این را انکار کند مانند این است که شناخت خدا و رسول الله را انکار کرده است. می گوید عرض کردم: امروز شما امام هستید خدا برای شما فدایم کند؟ این را سه مرتبه تکرار کردم ایشان فرمودند: من برای تو اینگونه بیان کردم تا تو از شاهدان خداوند در زمین باشی، خداوند تبارك وتعالى هیچ چیز را رها نکرد مگر اینکه آن را به نبیّش(صلّی الله علیه و آله) یاد داد سپس جبرئيل را برای او فرستاد تا به در زمان حیات خود، به ولایت علی (علیه السّلام) شهادت دهد و او را امیر المؤمنین بنامد. پیامبر خدا نیز نُه قبیله را فراخواند و فرمود: فقط شما را به این دعوت می کنم که از شاهدان خدا باشید [حال خود دانید] می خواهید اقامه شهادت کنید و می خواهید کتمانش کنید. سپس فرمود: ای أبا بكر برخیز و بر علي أمير المؤمنين سلام کن. گفت: آیا این امری از جانب خداوند و رسول خداست که باید به علی، أمير المؤمنين بگوییم؟ فرمود: بله، و او سلام کرد. آنگاه فرمود: ای عمر برخیز و بر أمير المؤمنين سلام کن، او نیز سوال کرد: آیا این دستور از جانب خداوند و رسول خداست که باید علی را أمير المؤمنين بنامم؟ فرمود: بله، سپس به مقداد بن اسود فرمود: برخیز و به أمير المؤمنين سلام کن، بلند شد و بر علی سلام کرد ولی آنگونه که آنان گفتند نگفت، سپس به ابوذر غفاری فرمود: برخیز و به أمير المؤمنين سلام کن، بلند شد و سلام کرد، سپس به حذيفه فرمود: برخیز و به أمير المؤمنين سلام کن، او نیز ایستاد و سلام کرد، سپس به عبد الله بن مسعود فرمود برخیز و به أمير المؤمنين سلام کن او نیز برخاست و سلام کرد، سپس به بریده اسلمي فرمود: برخیز و به أمير المؤمنين سلام کن، او برخاست و سلام کرد، بریده کوچکترین فرد قوم بود، سپس رسول الله فرمود: فقط به این خاطر شما را فرا خواندم که شاهد باشید [حال خود دانید] می خواهید اقامه شهادت کنید و می خواهید کتمانش کنید. بعد از آن أبوبکر امیر مردم شد در حالی که بُریده به شام رفته بود پس از بازگشتش از شام نزد أبو بكر رفت در حالی که او در جایگاهش نشسته بود، به او گفت: ای أبا بكر آیا فراموش کردی آن زمانی را که ما به علی سلام کردیم و به او امیر المؤمنین گفتیم و این امری واجب از جانب خدا و رسول بود؟ گفت: ای بريده، تو حضور نداشتی و ما بودیم و خداوند متعال امر را دائما تجدید می کند و اینگونه نیست که خداوند متعال نبوت و پادشاهی را با هم برای این خانواده قرار داده باشد، سپس امام صادق (علیه السّلام) به من فرمود: فقط به این خاطر این را یاد آوری کردم که از شاهدان الهی در زمین باشی، قطعاً از ما اهل بیت، بعد از رسول (صلّی الله علیه و آله) هفت وصی وجود دارند که امام واجب الاطاعه هستند، هفتمین آنها قائم است إن شاء الله ، قطعاً خداوند عزیز و حکیم است، هر چه را بخواهد به پیش می اندازد و هر چه را بخواهد به تأخیر می اندازد در حالی که او عزیز و حکیم است، سپس بعد از قائم یازده مهدی خواهند بود که همه از فرزندان حسین اند، عرض کردم: هفتمین نفر کیست ( خدا مرا فدای تو گرداند) امر شما بر روی چشم و سر من جای دارد . سه مرتبه تکرار کردم، فرمود: بعد از من امام شما و قائم شما خواهد بود إن شاء الله. پدرم بهترین پدر (خدا رحمتش کند) دائماً می فرمود: اگر سه قبیله را سراغ داشتم که به آنها علم را ودیعه دهم و آنها لیاقتش را داشتند، چیزی را به ایشان می گفتم که احتیاجی به دقت در حلال و حرام نداشته باشند آن چه تا روز قیامت اتفاق می افتد را بازگو می کردم. سخن ما دشوار است و غیر از بنده ی مؤمنی که خداوند تعالی قلب او را برای ایمان امتحان کرده باشد، کسی به آن ایمان نمی آورد. سپس فرمود: به خدا سوگند نگهبانان خزانه های خدا در زمین از ما هستند، و همچنین نگهبانان آن در آسمان از مایند. ما خزانه داران سیم و زر نیستیم، بلکه حاملان عرش خداوند در روز قیامت از ما هستند محمّد و علي و حسن و حسين و آن کسی است که خداوند بخواهد باشد و چهار تن دیگر که خداوند اراده کرده است که باشند. جعفر بن محمّد از عبد الله بن طلحه نهدي مانند حديث ذريح را نقل می کند ولی یک قسمت اضافه دارد می گوید: امام صادق (علیه السّلام) فرمود: این سخن را با تو بازگو کردم تا تو نیز برای فرزندم فلانی، از شاهدان خداوند بر روی زمین باشی).[203] نویسنده ی سطرها درباره این حدیث نظر می دهد و می گوید: این روایت به امام کاظم (علیه السّلام) اختصاص دارد و اینگونه حدیث ها دستخوش تغییر و بداء الهی قرار می گیرند. می گویم: تغییر و بداء، برای احادیث بوجود نمی آید، بلکه برای اموری که در خارج واقع می شود بوجود می آید، و حال که درباره ی امام كاظم (علیه السّلام) بداء حاصل شده و ایشان قائم نبودند، به این معنا نیست که از تمام آن مطالبی که در این روایت وارد شده دست برداریم، و چنین چیزی را هیچ احدی نمی گوید، بنابراین، دلالت این روایت بر وجود مهدیّین بعد از قائم همچنان باقی می ماند. اما یازده نفر بودن مهدیین بعد از قائم، به این خاطر است که قائم مورد نظر در این روایت، همان مهدی اول است، و می توانی کتاب های انصار امام مهدی (علیه السّلام) را بخوانی تا در این مورد و موارد غیر از این چیزهای زیادی بیاموزی. اما درباره ی این گفته ی نویسنده ی سطرها: « روایت اول و دوم نیز به قرینه ی روایت سوم، مختص به امام کاظم (علیه السّلام) می باشد»، باید گفت: این ره که تو می روی به ترکستان است؛ آیا دلالت این دو روایت، برایت پیچیده و ناواضح بود که برای فهمیدن آن نیاز به قرینه داشته باشی یا این که همه ی راه هایت به بن بست رسیده و به مغالطه پناه بردی؟ نویسنده ی سطرها در تفسیر و توضیحش بر آن چه که انصار در این خصوص نگاشته اند، می پندارد روایاتی که گفته مهدیین بعد از امام مهدی (علیه السّلام) قائم خواهند بود، دلالت بر این دارد که مقصود، ائمّه ی دوازده گانه است، زیرا در برخی روایات ایشان را مهدیین خوانده اند! طبیعتاً نباید این بحث های سطح پایین دور از ذهن باشد، زیرا نویسنده ی سطرها هیچ مغالطه ای را رها نمی کند مگر این که سراسیمه به سوی آن می دود، می گوییم: بله در برخی روايات امامان را مهديين نامیده اند، و برخی روایات نیز نام قائم که ائمّه به ایشان داده اند، ولی این صفت مورد بحث ما نیست، زیرا آنها (علیهم السّلام) همگی قائم و امام و مهدی و خلیفه و آقا و پیشوا هستند، و علاوه بر این صفات، هر صفت خوبی که می توانی در مورد اهل بیت (علیهم السّلام) بگو ولی نمی توانی حق مطلب را ادا کنی، ولی بسیار روشن است که مهديين مورد بحث ما بعد از امام مهدی (علیه السّلام) آمده و خاندان و یا فرزندان ایشان می باشند، و طبیعتاً آنان از خاندان امام حسین(علیه السّلام) نیز محسوب می شوند، زیرا پدرشان از نسل امام حسين (علیه السّلام) می باشد، و این مهدیین نیز دوازده نفرند، و این همان چیزی است که ما می توانیم با وجود آن به آسانی بین آنها و ائمّه (علیهم السّلام) که پدران امام مهدی (علیه السّلام) محسوب می شوند تفاوت قائل شویم که تا دنیا دنیاست، تنها نُه نفر از ایشان از نسل امام حسین (علیه السّلام) هستند، آیا این روشن است، یا این که می خواهید آن چه روشن است را دوباره توضیح دهیم؟؟ به خدا قسم اگر چنین چیزی نزد شما روشن نیست پس هرگز هیچ چیز نزد شما واضح نخواهد بود. از آن جایی که خطا ها و اشکالات همچون جوجه شدن تخم های شيطان زاد ولد می کند، نویسنده ی سطرها درباره ی روایت زیر نیز نظر می دهد: از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده که فرمود: (خداوند عز و جلّ فرمود: دَه امر را بر بندگانم واجب نمودم که اگر آن را شناختند آنها را در ملکوت خویش جای خواهم داد، و بهشت خودم را برای آنان مباح خواهم کرد، اولینش شناخت و معرفت من است، دوم شناخت فرستاده ی من است که او را به سوی مخلوقاتم فرستاده ام و اینکه به او قرار کرده و او را تصدیق نمایند، سوم شناخت اولیاء من است و این که آن ها حجت های بر خلقم هستند، هر کس از آن ها پیروی کند مرا پیروی کرده و هر کس با آنان دشمنی کند با من دشمنی کرده است، آنان پرچم بین من و خلقم هستند و هر کس آنان را انکار کند او را در آتشم خواهم انداخت، و عذابم را بر او چند برابر خواهم کرد، چهارم شناخت کسانی است که از روشنایی قدس من به پا داشته شده اند، اینان قائمان عدل من اند، پنجم شناخت و تصدیق کسانی است که قائم به فضل اینانند، ششم شناخت دشمن من إبليس و چیزهایی که از طرف خود او و یارانش است، هفتم قبول کردن دستور من و تصدیق فرستادگان من است، هشتم پنهان کردن سرّ من و سرّ اولیای من است، نهم بزرگ شمردن کسانی است که از بین برترین ها انتخابشان کردم و اینکه از آنها قبول کنند، و اگر در چیزی دچار اختلاف شوید به آنها مراجعه کنید، تا اینکه آنها آن را توضیح دهند، و دهُم این که خودش و برادر دینی و دنیایی اش یکسان باشند، اگر اینگونه بودند من آنها را به ملکوتم داخل خواهم کرد، و از هراس بزرگ (قیامت) ایمن خواهم کرد و نزد من در عليّين خواهند بود). [204] او می گوید: قائمانی که در این روایت آمده اند نیز همان امامان دوازده گانه اند!! و اگر از او بپرسیم: ای پدیده ی آخر الزمان، چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که روایت می گوید: (سوم شناخت اولیاء من است و اینکه آن ها حجت های بر خلقم هستند)، و این سومین امر واجب، درباره ی ائمّه (علیهم السّلام) سخن می گوید، سپس می گوید: (چهارم شناخت کسانی است که از روشنایی قدس من به پا داشته شده اند، اینان قائمان به عدل من اند)، و این چهارمین واجب اختصاص به مهديّين دارد، و حال که تو این امر را نیز درباره ی ائمّه قرار دادی، پس واجب سوم و واجب چهارم را تبدیل به یک فریضه کردی! تو بگو؛ تو را تصدیق کنیم یا این که خداوند را تصدیق نماییم؟ جواب او چنین است: (می توانیم بگوییم که اوّلی درباره ی سایر پیامبران و اوصیاء الهی است و دوّمی درباره ی امامان از اهل بیت سخن می گوید.. یا اینکه بگوییم که اولی درباره ی ائمّه است و دومی از رجعت آنان سخن می گوید یعنی بعد از رجعتشان نیز به آن ها ایمان آورده و آن ها را بشناسیم) !! پاسخ من برای او این است: درباره فرضیه اولی که گفتی (می توانیم این گونه بگوییم)، فریضه ی هفتم می گوید: (هفتم قبول کردن دستور من و تصدیق فرستادگان من است)، آیا فراموش کردی؟ چه چیزی باعث شده که عجله کنی و قسمت هفتم را فراموش کنی؟ به خدا پناه ببر از شيطان رانده شده. و اما درباره ی (ممکن است) دوم تو؛ خداوند متعال اینها را بر همه ی مردم در هر زمان و مکانی واجب کرده است؛ در عالم دنیا، در عالم ذرّ اول، در عالم رجعت و در هر عالم دیگری که پروردگار جهانیان بخواهد، در نتیجه، بقسیم بندی تو بسیار سرد و بی روح است و نمی دانم عقلت چگونه چنین تقسیمی کرده است. حال فکر می کنی برای خود چیزی جز بی آبرویی به ارمغان آوردی؟ نه تو سخت در توهّم هستی، تقسیم تو در (ممکن است) دوم فقط تقسیمی است برای یک فریضه که دو زمان را دربر می گیرد (عالم دنيا و عالم رجعت) اصلاً باید تقسیمت را بیشتر قرار می دادی و عالم ذرّ و هر آنچه که پروردگارت اراده کرده است را نیز در تقسیمت می آوردی، زیرا این تقسيم بندی تو به زمان تعلق گرفته است نه فریضه؛ پس «لا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم»، کینه های درونی، انسان را کور و کر می کند. در خصوص این روایت: (خداوندا بر والیان عهد او درود فرست و آنان را به آرزوهایشان برسان و بر عمر ایشان بیفزا و آنان را یاری فرما، و آنچه که از امر دینت می خواهی به آنان واگذار کنی تمام و کمال عطا فرما، ما را برای آنان کمک و برای دینت یار قرار ده، و بر پدران پاکش درود فرست، همان امامان راهنما. خداوندا اینان معادن كلماتت هستند، و نگهبانان علمت می باشند، همان والیان امرت و پاک ترین بندگانت، و برگزیدگان خلقت، و اولیائت، و نوادگان اولیائت، و برترین هایی که فرزندان برترین هایت می باشند، درود و رحمت و برکتت بر همه ی آنها باد).[205] نویسنده ی سطرها می گوید: (این حدیث دو نسخه دارد که یکی از آن ها عبارت «و بر پدران پاکش درود فرست» را ندارد)، سپس این دو روایت را می آورد: روایت اوّل: (گروهی که قبلاً آن ها را در جای جای این کتاب ذکر کردم به من این حدیث را به استناد به جدّم ابی جعفر طوسی (که خدا او را با امنیت و رضوان در روز جزا پذیرایی کند) نقل کردند که گفت: ابن أبي جيد، از محمّد بن حسن بن سعيد بن عبد الله و حميري و علي بن إبراهيم و محمّد بن حسن صفار، و همه اینان از إبراهيم بن هاشم، از إسماعيل بن مولد و صالح بن سندي، از يونس بن عبد الرحمن، و جدم أبي جعفر طوسي روایتش را از يونس بن الرحمن از راه های مختلفی که به خاطر طولانی نشدن مساله آنان را ذکر نمی کنم نقل کرده است، از يونس بن عبد الرحمن نقل شده: امام رضا (علیه السّلام) این دعا را برای صاحب امر (علیه السّلام) سفارش می کردند: خداوندا مدافع وليّت و جانشینت، وحجّتت بر مخلوقاتت، و زبانی که به اذن تو و به نیابت تو سخن می گوید، همان که به حكمتت سخن می گوید، و چشم بینای تو بر تمام آفریده هایت، و شاهدت بر خلقت، آن بزرگ مرد مجاهد، آن کسی که نزد تو، به تو پناه آورده باش، و او را از شرّ جميع آن چه خلق کردی و رشد دادی و هر آنچه که به تصویر کشیدی در امان بدار، و او را از رو به رو و پشت سرش و از سمت راست و چپش و از بالای سر و زیر پایش حفظ کن، با همان حفاظی که هر کسی را با آن حفظ کنی از بین نمی رود، و در وجود او، رسولت و پدرانش که امام و ستون های دینت هستند را حفظ کن، و او را در امانت خانه ی خودت که نابود نشدنی است، و در جوار خودت که هیچ حقارتی در آن نیست، در دژ خود و قدرت خودت که هیچ شکستی ندارد قرار ده، و او را ایمن کن با همان امان مطمئنی که هر کسی را با آن امان دهی نا امید نمی شود، او را در پناهگاه خود قرار ده که هر کس در آن باشد نابود نمی شود، و او را با یاری شکست ناپذیرت تأیید کن، و با سربازان پیروزت تأییدش نما، با قوّت خویش او را قوی گردان و فرشتگانت را به دنبال او به صف کن، آن که او را دوست دارد دوست بدار و آن که با او دشمنی می کند را دشمن بدار ، زره مستحکم خود را به او بپوشان، وفرشتگانت را گرداگرد او جمع گردان، خداوندا او را به برترین چیزهایی که به تمام قائمین به عدلت از میان پیروان انبیاء داده ای برسان. خداوندا درد را با او از بین ببر، و پراکندگی ها را با او جمع کن، و ستم را با او نابود نما، و عدل را با او نمایان کن، و زمین را با بقاء طولانی او مزیّن کن، با یاری خویش او را تایید کن، به واسطه ی ترس او را یاری کن، و یارانش را قوی گردان، آنان که او را یاری نکردند یاری نفرما، آن کسی را که دشمنی را برای او پایه گذاری می کند به هلاکت برسان، هر کس با او صادق نیست را نابود کن، با او زورگویان کافر و فرماندهان و ستون های کفر را بکُش ، و با او، سران گمراهی و تشریع کنندگان بدعت ها و کُشندگان سنت ها و تقویت کنندگان باطل را در هم بشکن، با او زورگویان را خوار گردان، با او، كافران و همه ی ملحدان را در مشرق ها و مغرب های زمین و درخشکی و دریای آن و دشت ها و کوه های آن نابود گردان، تا جایی که در خانه هایشان حتی یک نفر را زنده رها نکنی و هیچ اثری از آنان باقی نگذاری. خداوندا سرزمین هایت را از آن ها پاک گردان، قلب بندگانت را از (نابودی) آنها شفا بده، مؤمنین را با او عزیز گردان، سنّت های فرستادگان و حکمت های فراموش شده ی انبیا را با او زنده گردان، و آنچه که از دینت محو شده و از حُکمت عوض شده را با او تازه کن، تا این که با او دینت را باز گردانی در حالی که تر و تازه و خالص و درست باشد، به گونه ای که در آن هیچ کژی ای و همراهش هیچ بدعتی نباشد، تا این که با عدلش تاریکی های ستم را روشن کنی و آتش های کفر را با او خاموش گردانی، با او گره گاه های حق و آنچه از عدل مجهول است را روشن نمایی، زیرا او بنده ای از بندگان توست که برای خودت خالصش کردی و از بین برترین های خلقت او را انتخاب کردی و بر تمام بندگانت برتری دادی، و امین غیب خود قرار دادی، و او را از ارتکاب گناهان معصوم کردی و عیب ها را از او دور کردی، و او را از پلیدی ها پاک گردانیدی و او را از آلودگی ها سلامت بخشیدی، خداوندا ما برای او در روز قیامت و آن روزی که پنهان ها آشکار می شوند شهادت خواهیم داد که او هیچ گناهی نکرد و هیچ خطایی از او سر نزد و مرتکب هیچ نافرمانی نشد و از هیچ دستوری از تو سرپیچی نکرد و هیچ حرمتی را از تو ندرید و هیچ واجبی از واجباتت را عوض نکرد و هیچ شریعتی از تو را تغییر نداد، و این که او هدایت گر و هدایت شده و پاک و پرهیزکار و پاک سرشت است آن خوشنود شده ی پاک گشته، خداوندا به او در خود و خانواده اش و فرزندش و نسل و امّتش و تمام مردمش، چیزی را که خوشنودش می کند و چشمانش را روشن می گرداند عطا بفرما، تا جایی که پادشاهی تمام کشور های دور و نزدیک و کشور های کوچک و بزرگ را به او دهی، تا این که حکمش را بر همه ی حکم ها مقدّم کند و با حقّ خود هر باطلی را مغلوب سازد. خداوندا ما را با دستان او در راه هدایت، و بزرگترین شاه راه، و همان راهِ میانه راه ببر، آن راهی که زیاده رو باید به آن بازگردد و عقب مانده باید خود را به آن برساند، و در فرمان برداری از او به ما قوّت ده و ما را در پیروی از او ثابت قدم گردان، و با پیرویش بر ما منّت گذار، و ما را در گروه او قرار ده، آن گروهی که با امر او قیام نموده و به همراه او صبر پیشه می کنند؛ همانان که با خیر خواهی برای او، رضایت تو را طلب می کنند، تا این که ما را در روز قیامت جزء انصارش و کمک کارانش و تقویت کنندگان فرمانروایی اش محشور کنی. خداوندا این نعمت را برای ما خالص و خالی از هرگونه شک و شبهه و ریا و سمعه قرار ده، تا این که با آن به غیر از تو اعتماد نکنیم و غیر از وجه تو را طلب نکنیم، و تا آن جا که ما را در جایگاه او قرار دهی و همراه او در بهشت قرار دهی. ما را از بی تاب شدن و تنبلی و سستی در امان بدار، و از کسانی که به وسیله ی آن ها به دینت یاری میرسانی و یاری ولیّت را به وسیله ی آنان استحکام می بخشی قرارمان ده، و کسی را جایگزین ما نکن زیرا جایگزین کردن دیگران به جای ما، برای تو سهل و آسان است ولی برای ما سخت و گران می باشد. خداوندا بر والیان امرش و امامان از فرزندانش درود فرست، آنها را به آرزوهایشان برسان، و بر عمر آنها بیافزای، و با قدرت یاریشان کن، ، و آنچه که از امرت می خواهی به آنان واگذار کنی تمام کمال عطا فرما،، ستون های آنان را استوار گردان، و ما را کمک برای آنان و یاور برای دینت قرار ده، زیرا آنان معادن كلمات تو ، و اركان توحيدت، و ستون های دينت، والیان امرت، و بندگان خاص و خالصت، و برترین انتخاب شدگان از میان مخلوقاتت، و اوليائت و خاندان اوليائت و برترین انتخاب شدگان فرزندان فرستادگانت هستند، سلام و رحمت و برکت خدا بر آنها باد).[206] روایت دوم: (این دعا را در روایتی دیدم که بی نیاز کننده از این تأویل بود و آن را ذکر نکرده بود؛ زیرا در تفصیلاتش کامل تر است، و این همان چیزی است که انسان شريف و جليل أبو الحسين زيد بن جعفر علوي محمّدي نقل کرده است، گفت: أبو الحسين إسحاق بن حسن عفراني، برای ما روایت کرده که گفت: محمّد بن همام بن سهيل كاتب و محمّد بن شعيب بن أحمد مالكي، و همه این ها از شعيب بن أحمد مالكي، يونس بن عبد الرحمن، از امام رضا (علیه السّلام) نقل کرده اند که ایشان دستور دادند این دعا را برای حضرت حجت صاحب الزّمان (علیه السّلام) بخوانیم، این دعای ایشان برای امام زمان بود (صلوات الله علیهما): خداوندا بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و مدافع وليت و جانشینت و حجت بر خلقت، و زبانی که به اذن تو از تو می گوید باش، آن سخن گوی به حكمتت، و چشمان بینای تو در مخلوقاتت، و شاهد بر بندگانت، آن بزرگ مرد مجاهد بسیار سخت کوش، بنده ات که پناهنده به توست، خداوندا و او را از شر هر آنچه خلق کردی و پدید آوردی و رشد دادی و به تصویر کشیدی در امان بدار، و او را از پیش روی او و از پشت سرش و از سمت راستش و از سمت چپش و از بالای سرش و از زیر پایش محافظت کن، با آن حفاظی که اگر کسی را با آن حفظ کنی گم نمی شود، و در وجود او، فرستاده ات را و وصى فرستاده ات را و پدرانش که ائمّه ی تو و ستون های دینت هستند که درود تو بر همه آنها باد حفظ فرما، و او را در امانت خانه ات که نابودی ای در آن نیست، و در جوار خویش که هیچ تحقیری در آن راه ندارد، و در پناه مستحکم خویش که هیچ شکستی در آن نیست قرار ده. خداوندا و او را با امان محکم خویش که هر که را با آن ایمن گردانی خوار نمی شود امنیّت ببخش ، و او را در پناهگاه خود که اگر کسی در آن باشد به او ظلم نمی شود قرار ده، با یاری پر قدرتت به او یاری رسان، و با سربازان پیروزت او را تأیید کن، و او را با قوت خود قوی گردان، و فرشتگانت را به دنبال او به صف کن. خداوندا آنکه او را دوست دارد دوست بدار، و با آن کس که با او دشمنی کند دشمنی کن، و زره مستحکم خود را به او بپوشان، و فرشتگانت را گرداگرد او قرار ده. خداوندا او را به برترین چیزهایی که به تمام قائمین به عدلت از میان پیروان انبیاء داده ای برسان. خداوندا درد را با او از بین ببر، و پراکندگی ها را با او جمع کن، و ستم را با او نابود نما، و عدل را با او نمایان کن، و زمین را با بقاء طولانی او مزیّن کن، با یاری خویش او را تایید کن، بواسطه ی ترس او را یاری کن، و برای او گشایشی آسان قرار ده، و از جانب خود برای او بر علیه دشمنت و دشمنش غلبه و پیروزی قرار ده. خداوندا او را قائم منتظر قرار ده، و امامی که با او پیروز می شوی، و او را با یاری محکمت و گشایش نزدیکت تأیید کن، و مشارق زمین و مغارب آن، که برکت خود را در آن ها قرار دادی را به ارث او در آور، و سنّت رسولت که درود تو بر او و خاندانش باد را به وسیله او زنده گردان، تا این که از ترس هیچ احدی از خلقت، ذره ای از حق را مخفی نگرداند، و یارانش را قوی گردان، و آنان که رهایش کردند یاری نفرما، و آن کسانی که دشمنی با او را پایه گذاری کردند نابود گردان، و آن کسی را که با او صادق نیست از بین ببر. خداوندا زورگویان کافر و فرماندهان کفر و آنان که ستونهای کفرند وآنان که كفر را برپا می کنند را بکُش، و سران گمراهی، و تشریع کنندگان بدعت ها، و گشندگان سنت ها و تقویت کنندگان باطل را با او در هم بشکن، و زور گویان را با او ذلیل گردان، و كافران و منافقان و همه ی ملحدين را به هر گونه و در هر کجا که هستند در مشرق ها و مغرب های زمین و خشکی و دریای آن و دشت و کوه آن، با او از بین ببر تا جایی که در خانه هایشان حتی یک نفر را زنده رها نکنی و هیچ اثری از آنان باقی نگذاری. خداوندا سرزمین هایت را از آنها پاک گردان، قلب بندگانت را از (نابودی) آنها شفا بده، مؤمنین را با او عزیز گردان، و سنّت های فرستادگان و حکمت های فراموش شده ی انبیا را با او زنده گردان، و آنچه که از دینت محو شده و از حُکمت عوض شده را با او تازه کن، تا این که با او دینت را باز گردانی در حالی که تر و تازه و خالص و درست باشد، به گونه ای که در آن هیچ کژی ای و همراهش هیچ بدعتی نباشد، تا این که با عدلش تاریکی های ستم را روشن کنی و آتش های کفر را با او خاموش گردانی، با او گرِهگاههای حق و آنچه از عدل مجهول است را روشن نمایی، و با او حکم های دشوار را واضح کنی. خداوندا او بنده ی توست آن کسی که برای خود خالص گردانیدی و از بین بهترین های خلقت انتخاب کردی، و بر بندگانت برتری بخشیدی، و غیب خود را به او سپردی، و او را از گناه معصوم گردانیدی، و عیوب را از او دور گردانیدی، و او را پاک گردانیدی (از پلیدی)، و از هر آلودگی ای جدایش کردی، و او را از شک در سلامت قرار دادی. خداوندا ما برای او در روز قیامت و آن روزی که پنهان ها آشکار می شوند شهادت خواهیم داد که او هیچ گناهی نکرد و هیچ خطایی از او سر نزد و مرتکب هیچ نافرمانی نشد و از هیچ دستوری از تو سرپیچی نکرد و هیچ حرمتی را از تو ندرید و هیچ واجبی از واجباتت را عوض نکرد و هیچ شریعتی از تو را تغییر نداد، و اینکه او امام پرهیزکار هدایت گر و هدایت شده آن پاک پرهیزکار وفادار خوشنود شده ی پاک شده است، خداوندا به او در خود و خانواده اش و فرزندش و نسل و امتش و تمام مردمش، چیزی را که خوشنودش می کند و چشمانش را روشن می گرداند عطا بفرما، تا جایی که پادشاهی تمام کشور های دور و نزدیک و کشور های کوچک و بزرگ را به او دهی، تا این که حکمش را بر همه ی حکم ها مقدّم کند و با حق خود هر باطلی را مغلوب سازد. خداوندا ما را با دستان او در راه هدایت، و بزرگترین شاه راه، و همان راهِ میانه راه ببر، آن راهی که زیاده رو باید به آن بازگردد و عقب مانده باید خود را به آن برساند، و در فرمان برداری از او به ما قوّت ده و ما را در پیروی از او ثابت قدم گردان، و با پیرویش بر ما منت گذار، و ما را در گروه او قرار ده، آن گروهی که با امر او قیام نموده و به همراه او صبر پیشه می کنند؛ همانان که با خیر خواهی برای او، رضایت تو را طلب می کنند، تا این که ما را در روز قیامت جزء انصارش و کمک کارانش و تقویت کنندگان فرمانروایی اش محشور کنی، بر محمّد و آل محمّد درود فرست، خداوندا این نعمت را برای ما خالص و خالی از هرگونه شک و شبهه و ریا و سمعه قرار ده، تا این که با آن به غیر از تو اعتماد نکنیم و غیر از وجه تو را طلب نکنیم، و تا آن جا که ما را در جایگاه او قرار دهی و همراه او در بهشت قرار دهی، و ما را در امر او دچار ملالت و تنبلی و سستی و کوتاهی نکن، و از کسانی که به وسیله ی آن ها به دینت یاری میرسانی و یاری ولیّت را بوسیله آنان استحکام می بخشی قرارمان ده، و کسی را جایگزین ما نکن زیرا جایگزین کردن دیگران به جای ما، برای تو سهل و آسان است ولی برای ما سخت و گران می باشد؛ تو بر همه چیز توانایی. خداوندا بر والیان عهدهایش درود فرست، و آنان را به آرزوهایشان برسان و بر عمر آنان بیافزای، و آنان را یاری کن و آنها را به آنچه که می خواهی از امر دینت برسانی عطا کن، و ما را برای آنان کمک و برای دینت یار قرار ده، و بر او و بر پدران پاکش درود فرست همان امامان راهنما، خداوندا اینان معادن كلماتت، و نگهبانان علمت، و والیان امرت، و پاک ترین بندگانت، و بهترین خلقت، و اولیاء تو و خاندان اوليائت، و برترین انتخاب شدگان تو و فرزندان برترین های تو هستند، درود ها و رحمت و برکات تو بر همه آنان باد. بارخدایا، امّا شریکان او در امرش و آنان که او را در طاعت تو کمک کردند، آن کسانی که آنان را دژ و سلاح او قرار دادی و آنان را پناهگاه و انسش قرار دادی، آنان که خانواده فرزندان را از یاد بردند و در وطن خویش آسایش نداشتند، و آنان که بستر های گرم و نرمشان را وا نهادند و تجارت هایشان را کنار گذاشتند، و به معیشت هاشان ضرر رساندند، و بدون این که از شهر و دیار خود غیبتی داشته باشند دیگر در مجالسی که دیده می شدند یافت نشدند، و با آنان که از راه های دور در امرشان یاریشان می کردند هم قسم شدند، و با نزدیکانی که آن ها را از رسیدن به هدفشان منع می کردند، مخالفت کردند، و آن کسانی که پس از رویگردانی ها و قطع ارتباط ها با یکدیگر یکپارچه شدند، و اسبابی که آن ها را به اندوخته های دنیا متصل می کرد، قطع کردند؛ خدایا آنان را در حفظ خود و در سایه ی حمایتت قرار ده، و ضرری را که هر کدام از مخلوقاتت که قصد دارد با دشمنی به آنها برساند، از ایشان دور گردان، و به آنها از دعوتت، از کفایتت و کمک به ایشان و تأیید و یاریت برای آن ها، پاداشی عطا فرما که با آن بر اطاعتت یاریشان کنی، و با حقشان، باطل هر کسی را که بخواهد نورت را خاموش کند نابود کن، و بر محمّد و آل محمّد درود فرست...).[207] نویسنده ی سطرها بعد از آوردن این دو دعا می گوید: (این دو نسخه با هم تفاوت دارند، و به خاطر همین اختلاف، ممکن نیست که ایشان بتواند به صحّت یکی از آن دو جزم و یقین پیدا کند و دیگری را رد کند)! و اینگونه دست از این دو روایت بر می دارد و خیال خود را راحت می کند، در حالی که حقیقت فریاد می زند و از او شکایت می کند. و در مقام جواب به او می گویم: می توانیم به این دو روایت به این گونه نگاه کنیم که این دو روایت به خاطر این که در بعضی از مضامین با هم تفاوت دارند، دو روایت مختلف هستند و اشتراکشان در جاهای دیگر، ضرری به این مطلب نمی زند، و حتی به این که هر دوی این روایت ها از امام رضا (علیه السّلام) صادر شده باشد نیز ضرری نمی رساند، اما بر فرض این که این دو، یک روایت باشند که به دو شکل نقل شده اند، چه چیزی باعث می شود که جناب عالی به هر دو روایت تمسک نکنی؟ توقف در جایی مورد قبول است که تعارضی وجود داشته باشد، یا این که مضامین روایات با هم مخالف باشد، در حالی که هیچ کدام از این دو مورد در دو روایتِ ذکر شده یافت نمی شود. محل شاهد مورد بحث - که اگر بتوانی درک کنی، مهم همین است- در هر دو روایت وجود دارد، پس چه چیزی مانع می شود که به هر دو روایت تمسک نمایی؟؟ و اما این که گفتی: در یکی از دو روایت، عبارتِ (و بر پدران پاکش درود فرست) وارد نشده، و این همان چیزی بود که وادارت کرد دست از هر دو روایت برداری؛ این فقط راهی است که می توانی نفس سرکش خودت را با آن بفریبی، اما در ترازوی علم و حقيقت هیچ وزن و ارزشی ندارد، زیرا جایگاه شاهد ما این نیست. در ضمن، این که در یک نسخه عبارتی بیاید و در دیگری نیاید، باعث به وجود آمدن تعارض نمی شود، بلکه می توانیم از این عبارتِ اضافه شده، قرینه ای بیابیم تا ما را در فهم دلالت آن کمک کند، که این قطعاً در محدوده ی صلاحیت تو نیست، و به همین خاطر بود که سقوط کردی و آنچه خواستی گفتی. و بدان اگر این ترازوی تو برای تمام روایات به کار گرفته شود، تعداد بسیار زیادی از آن درو می شود، پس بیا و درباره ی کلام اهل بیت (علیهم السّلام) تقوای الهی پیشه کن. ولی درباره این روایت: (أبو الحسين بن منادى در كتاب ملاحم از سالم بن أبي جعد نقل می کند که گفته است: (پادشاهی) مهدی (علیه السّلام) بیست و یک سال یا بیست و دو سال خواهد بود، ، سپس کسی دیگر بعد از او می آید که مرتبه اش از ایشان پایین تر است و او فرد صالحی است، او چهارده سال حکومت می کند، بعد از او کسی دیگر می آید و او نیز از قبلی رتبه اش پایین تر است ولی فرد صالحی است او نُه سال حکومت می کند).[208] این سخن هر چند از معصوم صادر نشده است ولی روایات صادر شده از معصومین را تقویت می کند.

-انصار و شهيد صدر:

درباره نظرات سید صدر (رحمه الله) سخن بسیار است، ولی ما در صدد بیان آن ها نیستیم، و به هر حال این مرد معصوم نیست، و ما هیچ تعبدی به آراء و نظرات او نداریم، اما این که انصار برخی نظرات او را به وفور ذکر می کنند به این خاطر است که ممکن است با بحث مورد نظر یک مناسبتی داشته باشد که این مناسبت از خود بحث فهمیده می شود، ولی این فراوانی در نقل - هر چند که مهم است- از این باب نبوده و نخواهد بود که بگوییم کلام او از چیزهایی است که احتجاج و استدلال با آن صحیح است، مگر در مقابل کسی که خود را به کلام او ملتزم می داند که در این صورت صحیح است او را با چیزی که خود به آن ملتزم است ملزم نماییم. در خصوص مساله مورد بحث ما با نویسنده ی سطرها، جواب من به اشکال او چنین است به آسانی او را دعوت می کنم به این که در آنچه می نویسد دوباره فکر کند، زیرا او مدام -گاهی از روی عمد و گاهی از روی نادانی- بد می فهمد، در نتیجه بد سخن می گوید؛ شيخ عقيلي در کتاب خود «الوصية والوصي أحمد الحسن» در صدد توضیح مطلبی بود که سيّد صدر در موسوعه ی خود آورده بود، و از این جهت سخن شیخ هیچ ابهامی ندارد تا این که نویسنده ی سطرها -در حالی که خودش متّهم به این است که آنچه را لغزش می پندارد ساقط می کند- نتوانست در کلام شیخ چیزی را شکار کند پس به ناچار به کتاب دیگر صدر مراجعه کرده تا از آن جا سنگریزه هایش را پرتاب کند! به هر حال اعتراض شيخ عقيلي بر فهم سيد صدر در مورد رجعت، حتی به کتابش «بحث حول الرجعة» سرایت می کند. در اینجا نیز سيد صدر، به صورت تمام و کمال موفق نبوده است، ولی الآن مورد بحث ما چیزی دیگر است، وگرنه در این مورد به طور کامل بحث می کردیم. أحمد در روايات: در کتاب كمال الدين وتمام النعمة و دیگر کتب حدیثی آمده است: (علي بن أحمد بن موسى (رحمه الله) از محمّد بن أبي عبد الله كوفي از محمّد بن إسماعيل برمكي از إسماعيل بن مالك، از محمّد بن سنان، از أبي الجارود زياد بن منذر از أبي جعفر محمّد بن علي باقر (علیه السّلام)، از پدرش از جدّش (علیهم السّلام) نقل می کنند که فرمود: امیر المؤمنین (علیه السّلام) - در حالی که بر منبر بود- فرمود: از فرزندان من در آخر الزّمان فرزندى ظهور كند كه رنگش سفيد متمايل به سرخى و شکمش فراخ و ران هايش سطبر و شانه‏هايش پهن است و در پشتش دو علامت است، يكى به رنگ پوستش و ديگرى مشابه علامت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلّم)، دو اسم دارد، يكى پنهان می شود و ديگرى آشكارمی گردد، امّا آن اسم که پنهان می شود احمد است و اسمی که آشكار می گردد محمّد است، و چون پرچمش را به اهتزاز در آورد، از مشرق تا مغرب را تابان می كند و دستش را بر سر بندگان می نهد و هیچ مؤمنی نمی ماند مگر این که قلبش از پاره های آهن محکم تر شده و خداوند توانايى چهل مرد به وى عطا می کند و هیچ مُرده ای نمی ماند مگر اینکه آن شادی در قلبش وارد می شود در حالی که در گورش است، و در قبر هایشان به ديدار هم می روند، و مژده ی قیام قائم (صلوات الله عليه) را به يك ديگر می دهند).[209] این روایتی است که سيد أحمد الحسن (علیه السّلام) و انصار او به آن استدلال کرده اند و در عین حال نویسنده ی سطرها در چند نکته به روایت اشکال کرده است. اوّل: او می گوید: (اصل روایت این گونه است: (برای او دو اسم است)، پس چگونه در کتاب هایتان به این شکل می آورید (قائم دو اسم دارد)؟ با این که این نوع اشکالات ارزش وقت گذاشتن ندارند، اما پاسخ می دهیم: گرفتن مستقیم مکان شاهد، ممکن است برای خواننده ی نا آگاه ایجاد اشتباه کند و در نتیجه خوب است به جای ضمیر اسم بیاوریم، این از مقوله ی نقل به معنی است هر چند که به آن اشاره نشده باشد. ما باید به او بگوییم: طبیعتاً هیچ احدی نمی تواند گمان کند که چنین کاری، کوچکترین تغییری در دلالت روایت صورت دهد. و از آنجایی که هیچ تغییری در دلالت به وجود نمی آید پس چنین اشکالی فقط از بیچاره ای صادر می شود که هیچ حرفی برای گفتن ندارد. اشکال دیگری که نویسنده ی سطرها وارد کرده است مضمونش این است: (روایت درباره ی یک شخص سخن می گوید و او امام مهدي محمّد بن الحسن (علیه السّلام) است و هر دو اسم به او باز می گردند)! می گویم: باز هم مانند همیشه نویسنده ی سطرها دچار کج فهمی شده است، و بر او واجب بود که در منظور کلام أمير المؤمنين (علیه السّلام) بیشتر دقت کند که فرمودند: (برای او دو اسم است: اسمی که پنهان می شود و اسمی که آشکار می گردد، و اما آن اسمی که پنهان می شود احمد است و آن اسمی که آشکار می شود محمّد است)، مراد از اسم در اینجا چیست؟ آیا این اسم همان لفظی است که برای شناخت اشخاص برای آنها قرار داده می شود، یعنی همان صداها و حروفی که از دهان خارج می شود، یا این که منظور، مسمّی یعنی خود همان شخص است؟ طبیعتاً آن چه ابتدا به ذهن می رسد همان معنای اوّل است، یعنی همان لفظی که برای شناخت افراد برای آن ها قرار داده می شود نه خود شخص، ولی چاره ای نداریم مگر این که دست از این معنای متبادر به ذهن برداریم و به معنای مجازی آن برگردیم که همان مسمّى یا خود شخص است. حال چرا دست برداشتن از این معنا ضرورت می یابد؟ دلیلش کلام خود حضـرت است: (و آن اسمی که پنهان می ماند احمد است)، اگر منظور از اسم در این روایت معنای اول است، چرا خود ایشان لفظ مورد نظر را در این جا ذکر نموده و فرمود (أحمد است)، بنا براین باید مراد این باشد که شخص قائم از مردم مخفی خواهد بود تا با آن آزموده شوند، و ده ها روایت به این معنایی که ما می گوییم اشاره دارند، و انصار درباره ی آن بسیار نوشته اند پس مراجعه کن. ممکن است که گفته شود در اینجا، منظور همان مخفی بودن لفظ است، و معنای روایت این گونه خواهد بود: قائم یک اسم خواهد داشت که بر مردم پوشیده می ماند، یعنی از آن با خبر نخواهند بود. می گویم: این معنا اهمّیتی ندارد که اقبال یابد امیر المؤمنین (علیه السّلام) آن را ذکر کند زیرا اهل بیت (علیهم السّلام) بسیار منزّهند از این که بیهوده سخن بگویند. و (پنهان می شود) به این معنا دلالت می کند -همانطور که از اطلاق آن فهمیده می شود- که برای همیشه پنهان می شود، و اگر چنین است، پس به زبان آوردن اسم مخفی چه حکمتی دارد؟ به علاوه اینکه امام مهدی (علیه السّلام) بیشتر از دو اسم دارد چرا امام (علیه السّلام) فرمودند (دو اسم)؟ امروزه مردم امام مهدي (علیه السّلام) را به این نام ها می شناسند: صاحب الزمان، أباصالح، حجة ابن الحسن، و اسم هایی جز این ها، و اگر گفته شود اینها همه لقب ها و کنیه های او هستند، می گویم: این ها بر اسم غلبه پیدا کرده اند و خودشان اسم شده اند مانند جناب ابو طالب (علیه السّلام). شيخ صدوق از حسن بصري نقل می کند که گفت: أمير المؤمنين علي بن أبي طالب (علیه السّلام) بر منبر بصـره رفته و فرمود: (ای مردم، نسب مرا بگویید، هر کسی که مرا می شناسد باید نسب مرا بگوید، وگرنه خود نسبم را می گویم، من زيد پسر عبد مناف پسـر عامر پسر عَمرو پسر مغيرة پسر زيد پسر كلاب هستم. ابن الكواء در روی ایشان ایستاد و گفت: ای تو، تنها نسبی که از تو می شناسیم علي بن أبي طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصي بن كلاب است. ایشان به او فرمود: ای پست فطرت زبون، پدرم مرا زید نامید مانند نام جدّش قصی، و نام پدرم نیز عبد مناف بود ولی کنیه اش بر اسمش غلبه پیدا کرد، و نام عبد المطلب نیز عامر بود سپس لقب او بر نامش غلبه کرد و نام هاشم عمرو بود سپس لقبش بر اسمش غلبه کرد و نام عبد مناف مغيره بود سپس لقب بر نام غلبه کرد و نام قصي نیز زيد بود تمام عرب او را قصی نامید -زیرا عرب را از سرزمین دور (اقصی) در مکه جمع کرد- پس در نتیجه او نیز لقبش بر اسمش غلبه پیدا کرد).[210] می گویم: درباره ی روایاتی که در خصوص ذکر نکردن نام امام (علیه السّلام) نقل کرده، فقط خودش را به سختی انداخته و ذکر آن برایش هیچ سودی ندارد زیرا اولاً این موضوع مربوط به یک بازه ی مشخصی از زمان است، و ثانیاً (که از نکته اول مهمتر است) این که این امر مربوط به اسمی است که آشکار می شود یعنی «محمّد». شعار انصار امام مهدی (علیه السّلام) «أحمد أحمد» است: (از همان طریقی که گفتیم به جابر بن عبدالله انصاری باز می گردد، از امام محمّد باقر (علیه السّلام) نقل شده که ایشان فرمودند: خداوند متعال در طالقان گنجی دارد که نه طلاست و نه نقره، دوازده هزار نفر در خراسان هستند که شعارشان: «احمد احمد» است، رهبر آنان جوانی است از بني هاشم که سوار بر قاطری تیز پا است، که پیشانی بندی قرمز دارد، گویی دارم او را می بینم که از فرات عبور می کند. اگر خبرش را شنیدید حتما به سوی او بشتابید، حتی اگر شده سینه خیز روی برف ها).[211] انصار در استدلال به این روایت، بنا را بر این می گذارند که گنج های طالقان مربوط به قائمی هستند که نامش «احمد» است و می گویند آنها شعار خود را از اسم او می گیرند و آن را فریاد می زنند، ولی نویسنده ی سطرها این روایت را با یک روایت دیگر اشتباه می گیرد: (... سپس جوان حسنی که خوش چهره می باشد از سوی دیلم خروج می کند در حالی که فریاد رسایی می زند: ای آل احمد، به این مظلوم مضطرّ و کسی که از اطراف ضریح ندا می دهد پاسخ دهید، در این هنگام گنج های طالقان او را اجابت می کنند).[212] پس از اینکه دانستیم «احمد احمد» که شعاری برای خود قرار می دهند به قائمی که نامش «احمد» است اشاره دارد، می توانیم بفهمیم «يا آل احمد» که در روایت دوم آمده، در واقع معنایش می شود «ای انصار احمد»، زیرا کلمه ی «آل» می تواند به معنی هرگونه ارتباط و انتساب به کار گرفته شود. مثلاً در روایات درباره ی آل محمّد (علیهم السّلام) آمده است که ایشان «آل الله» هستند، سؤال این جاست که آل الله به معنی خانواده و اهل و عیال خداوند است؟ و اگر بتوان این نوع تعبیر را این گونه توجیه کرد که منظور، منتخب بودن ایشان از جانب خدا و نزدیک تر بودنشان به او و امثال آن است، استعمال کلمه آل برای یاران و انصار نیز با همین توجیه صحیح است و این همان معنای انتساب است که گفتیم. از این جا روشن می شود که اعتراض نویسنده ی سطرها مردود و باطل است. ولی این که او گفته است مقصود از «ای آل احمد»، «ای اهل بيت نبوت» است، به خودی خود امکان دارد که درست باشد، ولی در اینجا با توجه به دلائل و شواهدی که دلالت بر این دارد که قائم همان احمد است و انصارش به او منتصب هستند، این احتمال بعید است. ولی این قسمت از سخنان او که می گوید این روایت با برخی از روایات تعارض دارد زیرا در آنها آمده است که شعار یاران قائم «يا لثارات الحسين» است، فقط سخن جاهلان است نه بیشتر، زیرا می توانیم بین این روایات به این شکل جمع کنیم که آنان بیش از یک شعار دارند، بلکه بیش از دو یا سه شعار، یک شعار در صلح و یک شعار در جنگ و به همین ترتیب... و روایتی که می گوید(شعارشان احمد احمد است) نفرموده که این تنها شعار آن ها است، و روایت دیگری که تو آوردی نیز مانند همین روایت است، در نتیجه، این تعارض موهوم به عقل های سلیم راه نمی یابد. اما این روایت: (و بدانید کسی که نامش احمد است جزء آن هاست نوجوانی که دو ساق پایش زرد رنگ است)[213]، که نویسنده ی سطرها –همان طور که خودش می گوید- در مجامع و گروه های انصار خدا به آن دست پیدا کرده است، اشکال گرفتن به این روایت بی آبرویی برای او است، زیرا روشن است که اشکال گرفتن بر یک چیز زمانی صحیح می باشد که اشکال کننده مطلب خود را به طور رسمی بنا بر نوشته ای بیان کرده باشد، و نشانه اش نیز این است که در یک کتاب و یا یک بیانیه که از طرف دعوت مبارک صادر شده، وجود داشته باشد، اما آن چه در مجامع گفته می شود (در اینترنت)، برای هیچ احدی قابل استدلال نیست، البته فردی که در حال غرق شدن است به هر چیزی برای نجات خود چنگ می زند.(او نیز برای اثبات کلام خود بر ضد دعوت به هر چیزی که از نظرش دلیل محسوب شود چنگ می زند). در رابطه با اینکه او می گوید: (روایات نگفتند که نام یمانی احمد است یا اینکه یمانی از بصـره است و این گفته اش که هیچ روایتی نیست که از میان اصحاب قائم، اسم مردی از بصره را به نام احمد ابن اسماعیل یا احمد الحسن برده باشد.) جوابش چنین است: قلب های شما شبیه قلب های وهّابی های ناصبی است، زیرا آنان می گویند: قرآن نام امام شما «علی» را نیاورده پس چگونه به او ایمان بیاوریم!؟ اکنون هم این شما هستید که می گویید که روایات نگفته اند که یمانی نامش احمد است، در حالی که استدلال به نام او از روايات، مانند خورشید در وسط روز آشکار و روشن است، ولی ما به کسی که بصیرت خود را کورکرده، چه می توانیم بگوییم؟ اگر ده ها دلیلی که برای شناخت حقانیت أحمد الحسن (علیه السّلام) گفته شده برای شما کافی نیست، پس دانستن نام او هرگز برای شما کافی نخواهد بود، و اگر در روایات اسم «أحمد بن إسماعيل» یا «أحمد الحسن» می آمد می گفتید از کجا بدانیم که این شخصی که شما پیرو او هستید همان احمد الحسن است؟ پس اگر می خواهید در دشمنی خود بمانید که صبح نزدیک است. ولی آنچه نویسنده ی سطرها درباره ی خطبه «البيان» گفته است را قبلاً جواب داده ایم پس نیازی به بازگو کردنش نیست.

-یمانی و عصمت:

در مورد روایت زیر که از امام باقر ع رسیده که فرمودند: (و در میان پرچم ها پرچمی هدایت کننده تر از پرچم یمانی نیست، آن است پرچم هدایت، زیرا او شما را به صاحبتان می خواند، پس هرگاه یمانی خروج کرد، فروختن سلاح بر مردم و بر هر مسلمانی حرام می شود، و زمانی که یمانی خروج نمود به سوی او به پا خیز، زیرا پرچمش پرچم هدایت است، و برای هیچ مسلمانی جایز نیست که به او بی اعتنایی کند (از او سرپیچی کند) و هر کس این کار را بکند از اهالی آتش است، زیرا او به حق و به راه مستقیم دعوت می نماید).[214] نویسنده ی سطر ها می گوید: (معنی جمله ی: زیرا او به حق و به راه مستقیم دعوت می نماید، این است که او به امامی که حجت است (حضرت حجت بن الحسن (علیه السّلام)) فرا می خواند «زیرا شما را به صاحبتان می خواند» پس او (امام مهدی (علیه السّلام)) حق است و او صراط مستقیم است). و در ادامه اضافه می کند: (پس دعوت به حق ضرورتاً دلیلی بر عصمت نیست، زیرا روایت نگفته : «او خود، حق و راه مستقیم است» و یا نگفته «او هدایت به حق می کند» زیرا بین این که شخصی به حق دعوت کند و این که شخصی به حق هدایت کند، تفاوت وجود دارد. یعنی ملازمه ای بین عصمت و دعوت به حق وجود ندارد، وگرنه ما باید معتقد می شدیم که هر کس مردم را به حق و ولایت اهل بیت ع دعوت می کند، معصوم است). در جواب می گویم: امام باقر (علیه السّلام) فرمودند: (زیرا او شما را به صاحبتان می خواند) و همچنین فرمودند: (زیرا او به حق و به راه مستقیم دعوت می نماید)، اگر دلالت عبارت اوّل همان دلالت عبارت دوم باشد، این مستلزم تکرار و لغو بودن این قسمت از کلام امام می گردد امام (علیه السّلام) از این مبرّا هستند. بنا بر این، عبارت دوم دارای معنایی غیر از معنای عبارت اول است، و این روشن و آشکار است، و اشکال کردن و بحث درباره ی آن، سعی و تلاشی بیهوده است برای این که از اعتقاد به عصمت او که عبارت بر آن دلالت دارد فرار کند. از ظاهر کلام نویسنده ی سطرها این گونه بر می آید که او معنی صراط مستقیم را در امام مهدی (علیه السّلام) منحصر می داند، و این صحیح نیست، زیرا خدا و فرستادگانش و امامان همگی صراط مستقیم هستند، به این خاطر که همگی به سوی خدا هدایت و راهنمایی می کنند، یعنی به سوی حق واحد و یگانه و صراط مستقیم یعنی راه استوار دعوت می کنند. خداوند متعال فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[215]و همانا تو ایشان را به راه استوار دعوت می کنی، بنا بر این، معنی این که یمانی به حق و راه مستقیم دعوت می کند این است که او خود، طریق مستقیم است و هر چه از او صادر شود طریق مستقیم است. این سخن نویسنده ی سطرها که گفته این روایت بر عصمت دلالت ندارد؛ زیرا در آن گفته نشده (به حق هدایت می کند)، مغالطه است؛ زیرا معنا یکی است، به سوی حق دعوت می کند یعنی همان به سوی حق راهنمایی می کند ، و به همین خاطر در قرآن کریم کلام خدا این گونه آمده : ﴿وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ و هم چنین در قرآن، از هدایت انبیا تعبیر به دعوت شده است. ﴿قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فينا مَرْجُوًّا قَـبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفي‏ شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيـْهِ مُريبٍ ﴾[216] گفتند: ای صالح، تا کنون اين اميدها به تو داشتيم. آیا ما را از عبادت خدايانى كه پدرانمان آنها را بندگى مى‏كنند منع مى‏كنى؟ ما نسبت به چیزی كه ما را به آن دعوت مى‏كنى، سخت در شكّ هستيم. و خداوند در جای دیگر می فرماید: ﴿وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُون﴾[217] اگر آنها را به هدايت دعوت كنید نمى‏شنوند و مى‏بينى كه به سوى تو نگاه مى‏كنند در حالی که نمى‏بينند. در حدیثی، کلمه ی (هدایت می کنی) را به (دعوت می کنی) تفسیر کرده اند: ( شخصی می گوید: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم در باره ی دعوت به سوی خدا و جهاد در راه او و... مرا آگاه کن. حضرت نکاتی فرمود تا آن جا که گفت: ... و خداوند در مورد پیامبرش فرمود: ﴿ وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ در این جا خدا می فرماید: دعوت می کنی، سپس برای سومین نکته می فرماید که با کتابش نیز مردم را به سوی او بخوان .... الخ).[218] اما اعتراض نویسنده ی سطرها که گفته: (وگرنه ما باید معتقد می شدیم که هر کس مردم را به سوی حق و ولایت اهل بیت (علیه السّلام) دعوت می کند، معصوم است)! پاسخش این است: این سخن شما به هیچ وجه ارزشی ندارد، شاید شما بتوانید مثل این کلام را در مورد انسان پر اشتباه و گمراهِ گمراه کننده به کار ببرید، اما اهل بیت (علیهم السّلام) وقتی در باره ی شخصی می گویند که و او به حق و راه استوار دعوت می کند، به طور قطع مقصودشان این است که او مردم را به هیچ گمراهی داخل و از هیچ هدایتی خارج نخواهد نمود، یعنی او معصوم است، ایشان حتماً به بهترین وجه می دانند که چه می گویند، اما آن چه که امام باقر (علیه السّلام) بطور مطلق و بدون هیچ قیدی فرمود، و به عنوان دلیل برای این قسمت از فرمایششان ذکر کردند (و برای هیچ مسلمانی جایز نیست که به او بی اعتنایی کند (از او سرپیچی کند) و هر کس این کار را بکند از اهالی آتش است)، معنیش این است که هر کس از یمانی اطاعت نکند از اهالی آتش است، و اگر ما بپرسیم چرا؟ جوابمان این است: زیرا او به حق و طریقه ی استوار و مستقیم دعوت می کند، یعنی چون او یک معصوم است که اشتباه نمی کند. اصلاً هر کس را که شما بگویید که به حق دعوت می کند آیا به گونه ای هست که ما اجازه ی سرپیچی از او را نداشته باشیم؟ اگر بگویی: بله، دروغ گفته ای زیرا در روایات آمده که بعضی از کسانی که به حق دعوت می کنند اهل حق نیستند، در کتاب ملاحم و فتن آمده: (نعیم از ولید بن مسلم و رشدین از ابن لهیعه از ابن قبیل از ابی رومان از علی بن ابی طالب نقل کرد که ایشان فرمود: زمانی که پرچم های سیاه را دیدید بر زمین بنشینید، نه دستانتان را و نه پاهایتان را حرکت ندهید، سپس گروهی حقیر غلبه پیدا می کنند که هیچ ارزش و منزلتی ندارند، دل هایشان همچون پاره های آهن سخت است، آنان صاحب دولتند، به هیچ عهد و پیمانی وفادار نیستند، دیگران را به حق می خوانند اما خود اهل آن نیستند، نام هایشان کنیه است و نسب هایشان شهرهایشان است، موهایشان مانند موی زنان، بلند و رها است، تا این که بین خودشان به اختلاف برمی خورند، سپس خداوند حق را به کسی که بخواهد می سپارد)([219]) . می گویم: اما سخن نویسنده ی سطرها در مورد یمانی، و این که آیا او قائم هست یا نه، انصار این مطلب را با ده ها دلیل اثبات کرده اند، و هرکس حق را می خواهد، به آن چه که ایشان نوشته اند مراجعه کند. اما شکار کردن فقط یک حدیث، روش شکست خورده های گمراه کننده است، زیرا یک حدیث تنها، زمانی دلالتش روشن می شود که بین آن و روایات دیگر جمع صورت گیرد. بنا براین زمانی که نویسنده ی سطرها بخواهد در باره ی این مسأله که آیا یمانی همان قائم است یا نه بحث کند، باید در تمام دلیل هایی که انصار به این انگیزه می آورند وارد بحث شود.

-معصوم و دستور زبان:

نویسنده ی سطرها می گوید: (معصوم (علیه السّلام) در دستور زبان دچار اشتباه و خطا نمی شود)! و در اینجا بر اوست که برای ما بیان کند چه ارتباطی بین حقیقت عصمت و آن چیزی که او خطای در گفتار و دستور زبان می نامد وجود دارد؟ آیا می تواند یا این که به جز از شاخه ای به شاخه ی دیگر پریدن کار دیگری بلد نیست؟ همچنین باید بر این مسأله، دلیلی قطعی بیاورد؛ زیرا متعلق به بحث عصمت است و عصمت از مسائل عقائدی است که نمی توانند به آن معتقد باشند مگر این که بر آن دلیل قطعی اقامه شود... و ما منتظر می مانیم. باید دانست که ما نمی گوییم و نگفتیم که حجت خدا در دستور زبان اشتباه می کند؛ زیرا ما قواعد زبانی را که مردم وضع کردند، قانون کاملاً صحیحی نمی دانیم، چه رسد که آن را قانونی بدانیم که رعایت نکردنش جایز نباشد، چنان که جاهلان این گونه گمان می کنند، این مسأله را در کتاب «بحثی در باره ی عصمت» بیان کرده ام و هر کس می خواهد به حقیقت آگاهی یابد، به آن مراجعه نماید. و نیز نویسنده ی سطرها می گوید: (و تمامی زبان های جهان را می داند)، به این اشکال نیز در همان کتاب «بحثی در باره ی عصمت» پاسخ دادم، اما نمی دانم چرا نویسنده ی سطرها از آن بی اطلاع است، در حالی که او دارد گفته های ما را به نقد می کشد، پس حد اقل او باید حقیقت آن چه که ما می گوییم و دلیل هایمان را بداند تا در مورد دلیل بحث کند، اما سنگ پرانی از پشت دیوار کار کسانی است که علم و دانش را به بازی کودکانه گرفته اند. و اما در باره ی نحو روایتی موجود است: (محمّد بن مسلم می گوید: امام صادق (علیه السّلام) آیه ی کریمه ی ﴿وَ لَقَد نادانا نوحٌ فَلَنِعمَ الـمُجیبُونَ﴾ (و نوح ما را ندا داده است و ما خوب پاسخ دهندگانی هستیم) را به صورت نوحاً قرائت فرمود، گفتم: نوحٌ ! سپس گفتم: فدایت شوم، ای کاش در این (علم عربیّة) نگاهی می انداختی، حضرت فرمود: مرا از سَهَک خودتان رها کن).[220] در این جا، امام صادق (علیه السّلام) نوح را مفتوح قرائت کردند در حالی که این کلمه در این جمله نقش فاعل را دارد و باید مرفوع می شد، و وقتی هم صحبتشان به ایشان می گوید: ای کاش در این (علم عربیّة) نگاهی می انداختی، این گونه جوابش را می دهند: مرا از سهک خودتان رها کن. «سَهَک»، در زبان عربی، بوی زننده ای است که انسان در بدن کسی که عرق کرده، استشمام می کند، هم چنین به زنگار زرد رنگی که روی آهن بوجود می آید و نیز به بوی تندِ ماهی، «سهک» گفته می شود.[221] نویسنده ی سطرها برای توضیح این روایت می گوید: (امام صادق (علیه السّلام) با علم عربیت مخالفت نکردند؛ زیرا در این جمله، نوحاً نقش مفعولٌ بِه را دارد زیرا امام قرائت کردند: «نادَیْنا» (ما نوح را ندا دادیم) و نگفتند: نادانا (نوح مارا ندا داد)). ابتدا آیه را همان طور که در قرآن نوشته شده ببینید: ﴿وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجيبُون﴾[222] در این باره به نویسنده ی سطرها می گوییم: آیا نظرت این است که امام صادق (علیه السّلام) در قرائت فعل خطا کرد -که اگر این طور باشد خودت حرف خودت را نقض کردی- یا این که می گویی قرائت اهل بیت (علیه السّلام) است، که بنا براین باید بدانی استدلال کردن به قرآن موجود بین دستان مردم - که تو آن را میزان خود قرار می دهی- جایز نیست زیرا امام (علیه السّلام) به قرائت صحیح آگاه تر است، و در روایات، چنین مضمونی آمده است که قرآن را همان طور که نازل شده قرائت خواهد کرد، و در این جا نیز برایت حرفی باقی نمی ماند. تازه تو می گویی که «نوح» مفعول به است و ضمیر «نا» به الله خداوند جل جلاله بر می گردد که فاعل است، در این صورت، عبارت «فَلَنِعْمَ الْمُجيبُون» را در آیه ی کریمه، چگونه می فهمی؟ زیرا بنا بر قول تو باید می فرمود: «فَلَنِعْمَ الْمُجيبُ». یعنی نوح پاسخ می دهد، زیرا ندا دهنده خداست و پاسخ دهنده نوح است. هم چنین چرا امام (علیه السّلام) برای سؤال کننده بیان نکردند که این هم یک قرائت است، یا این که چرا مثلاً به او نفرمودند: بنا به تعبیر شما، در قرائتم اشتباه نکردم و به جای آن گفتند: مرا از سَهَک خودتان رها کن؟ علاوه بر این که این گفته ی تو را رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) و امام سجاد (علیه السّلام) و امام صادق (علیه السّلام) تکذیب می کنند، (از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) نقل شده که فرمودند: زمانی که بنده ی خدا از بستر گرم و نرم خود برخیزد ... تا آن جا که می فرماید: یا الله یا الله یا الله، یا رب یا رب یا رب، تو فرمودی: ﴿وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجيبُون﴾، به خدا قسم که تو چه خوب جواب دهنده ای هستی، و خوب خوانده شده و خوب سؤال شونده ای هستی).[223] و از امام سجاد (علیه السّلام) در دعایی نقل شده: (آقای من تو فرموده ای: ﴿وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجيبُون﴾. آری! به عزتت سوگند که تو خوب جواب دهنده ای هستی، و تو خوب خوانده شده ای هستی) ([224]). و از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده: (گروهی از یاران ما از احمد بن محمّد بن خالد از پدرش از فضالة بن ایوب از معاویة بن عمار نقل کردند که گفت: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: آیا یک دعای مخصوص به من نمی آموزی؟ فرمود: چرا می آموزم. سپس فرمود: این طور بگو: ای تنها، ای پیروز، ای یگانه، ای بی نیاز، ای کسی که نه زاد و ولد کرده و نه متولد شده است و هیچ کس همتایش نیست، ای شکست ناپذیر، ای کریم، ای پُر مهر، ای بخشنده، ای شنونده ی در خواست ها، ای بخشنده ترین کسی که از او در خواست شده، و ای بهترین کسی که عطا کرده، یا الله یا الله یا الله، فرمودی: ﴿وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجيبُون﴾، سپس امام صادق (علیه السّلام) فرمود: رسول خدا می گفت: [آری] تو خوب جواب دهنده ای هستی، و خوب خوانده شده و خوب سؤال شونده ای هستی، ار تو درخواست دارم به حق نور رویت، و از تو می خواهم به حق عزت و قدرت و جبروتت، و از تو می خواهم به حق ملکوتت و سپر مستحکمت و به جماعتت و تمامی ارکانت، و به حق محمّد و به حق اوصیاء بعد محمّد، که درود بفرستی بر محمّد و آل محمّد و این که برایم چنین و چنان کنی...).[225] و در تمام این روایات، خوانده شونده خداست و جواب دهنده خود خداست، یعنی این که کلمه ی «نوحاً» مفعولٌ به نیست. و از حویزة بن اسماء نقل شده: (به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: تو مردی صاحب فضیلت هستی، ای کاش در این عربیّت هم نگاهی می انداختی، او فرمود: مرا به این سهک شما احتیاجی نیست).[226] و اگر در روایت اول امام صادق (علیه السّلام)، «نوح» را مفتوح قرائت کرده بودند، در این روایت به ظاهر چیزی از قرآن را قرائت نکردند، با این حال، اسماء بن حویزة به ا یشان می گوید: (ای کاش در این عربیّت (نحو) هم نگاهی می انداختی). چیزی که از ظاهر این کلام فهمیده می شود این است که امام (علیه السّلام) در تمامی حالت هایشان اهمیتی برای علم نحو قائل نبوده اند. و در خصوص دانستن دستور زبان، نویسنده ی سطرها باید این روایات را بخواند: در بصائر الدرجات آمده است: ( محمّد بن حسين، از موسى بن سعدان، از عبد الله بن قاسم، از صباح مزني، از حرث بن حصيرة، از حبة بن جوين عرني نقل می کند که گفت: شنیدم امیر المؤمنین علی (علیه السّلام) می فرمود: یوشع بن نون وصی موسی بن عمران بود و لوح های موسی از زمرد سبز بود، زمانی که موسی غضب کرد، یوشع الواح را از دست او گرفت که بعضی شکسته بود و برخی باقی مانده بود و از آن ها بعضی هم به آسمان بالا رفته بود، زمانی که غضب موسی فرو نشست، یوشع بن نون گفت: بیان آن چه در الواح بوده نزد شما هست؟ موسی گفت: بله، از آن پس دائماً این بیان ها را خاندانی پس از خاندان دیگر به ارث بردند تا این که در دست چهار خاندان از اهل یمن واقع شد، و خداوند محمّد (صلّی الله علیه و آله) را در تهامه بر انگیخت و خبر به ایشان رسید، گفتند: این پیامبر چه می گوید؟ گفته شد او از شرابخواری و بی عفتی باز می دارد و به زیبایی های اخلاق و کریم بودن در همسایگی فرمان می دهد، آنان گفتند: او از ما به این چیزهایی که در اختیار ما هست سزاوار تر است، در نتیجه تصمیم گرفتند که در فلان ماه به سوی او بروند، خدا به جبرئیل وحی فرمود که به نزد پیامبر برو و به او خبر بده، جبرئیل نزد ایشان آمد و فرمود: فلانی و فلانی و فلانی و فلانی الواح موسی را به ارث بردند و آنان در فلان ماه و همچنین در فلان شب نزد تو خواهند آمد، حضرت آن شب را برای ایشان بیدار ماند، قافله ایشان رسید و درب خانه پیامبر را کوبیدند در حالی که می گفتند: ای محمّد، او فرمود: بله، فلانی پسر فلانی و ای فلانی پسر فلانی و ای فلانی پسر فلانی و ای فلانی پسر فلانی، نامه ای که از یوشع بن نون وصی موسی بن عمران به ارث بردید کجاست؟ گفتند: شهادت می دهیم که جز «الله» خدایی نیست، تنهاست و شریکی ندارد و این که تو محمّد فرستاده ی خدا هستی، به خدا سوگند از روزی که این ها نزد ما قرار گرفت، هیچ احدی قبل از تو از آن اطلاعی نداشت. امام فرمود: پیامبر (صلّی الله علیه و آله) آن را گرفت در حالی که نامه ای بود به زبان عبرانی خالص، آن را به من داد و من آن را کنار سرم گذاشتم و صبح که بیدار شدم دیدم نامه به زبان عربیِ روشن است. علم همه ی مخلوقات خدا از زمان برپایی آسمان ها و زمین تا زمانی که قیامت برپا شود، در آن بود، که به آن آگاهی یافتم).[227] هم چنین در همان کتاب آمده:( ابو محمّد، از عمران بن موسى، از موسى بن جعفر بغدادي، از علي بن اسباط، از محمّد بن فضيل، از ابو حمزة ثمالي، از امام صادق (علیه السّلام) نقل می کند که فرمود: در کتاب جفر آمده که خداوند تبارک و تعالی زمانی که الواح را بر موسی فرو فرستاد، به گونه ای بر او نازل کرد که در آن توضیح و بیان همه چیز بود و تا قیام قیامت وجود خواهد داشت، زمانی که عمر موسی به پایان رسید، خداوند به او وحی کرد که الواح را که زبرجدی از بهشت بود به کوهی بسپارد، موسی به کوه رفت و کوه برایش شکافته شد او نیز الواح را به صورت پیچیده شده در کوه قرار داد، زمانی که آن را در کوه قرار داد کوه بر روی آن الواح بسته شد و در کوه بود تا زمانی که خداوند پیامبرش محمّد را بر انگیخت، کاروانی از یمن از راه رسید که پیامبر را می خواستند، زمانی که به آن کوه رسیدند، کوه شکافته شد و الواح به همان صورت پیچیده شده که موسی قرار داده بود خارج شد و آنان الواح را برداشتند، زمانی که الواح در دستان آنان قرار گرفت، به دلشان افتاد که به آن نگاه نکنند و آن را بزرگ داشتند تا این که آن را نزد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) بیاورند، خداوند جبرئیل را بر پیامبرش فرو فرستاد و او را از امر این جماعت و چیزی که به آن رسیدند آگاه نمود، زمانی که بر پیامبر(صلّی الله علیه و آله) وارد شدند، پیامبر خود با سخن را با آنان آغاز کرد و از آنان درباره ی چیزی که پیدا کردند پرسید. آنان گفتند: تو از چیزی که ما یافتیم چه می دانی؟ فرمود: پروردگارم مرا به آن آگاه نمود که آن ها الواح هستند، گفتند: شهادت می دهیم که تو فرستاده ی خدایی، سپس آن الواح را بیرون آوردند و آن را به او تقدیم کردند حضرت در آن نگاه کردند و آن را خواندند در حالی که نوشته اش به زبان عبرانی بود، سپس امیر المؤمنین (علیه السّلام) را خواستند و به او فرمودند: این را بگیر، در این الواح علم اولین و علم آخرین هست و این الواحی موسی است و پروردگارم به من دستور داده که آن را به تو بدهم، گفت : ای رسول خدا نمی توانم آن را به خوبی بخوانم، فرمود: جبرئیل مرا مأمور کرد تا به تو دستور دهم آن را امشب زیر سرت بگذاری ، و صبح بیدار می شوی در حالی که می توانی آن را بخوانی، امام صادق (علیه السّلام) فرمود: ایشان هم آن الواح را زیر سرشان گذاشتند و وقتی صبح شد در حالی که خداوند همه ی چیزهایی را که در آن بود را به او فهمانده بود، سپس رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) به او دستور دادند که آن را نسخه برداری کند. او نیز آن را بر روی پوست گوسفندی نسخه برداری نمود و این همان جفر است که علم اولین و آخرین در آن هست و آن نزد ماست و الواح و عصای موسی نزد ماست و ما از پیامبر (صلّی الله علیه و آله) به ارث بردیم).[228] نیز در کتاب سلیم بن قیس آمده: (أبان از سليم نقل می کند: از صفّین به همراه امیر المؤمنین برمی گشتیم و لشکر نزدیک دیر مسیحی اتراق کرد، پیر مردی خوش چهره و خوش هیئت و خوش لباس از دیر خارج شد و به سوی ما آمد در حالی که همراهش کتابی داشت، تا این که به امیر المؤمنین ع رسید، به او بنا بر خلیفه بودنش سلام داد، علی (علیه السّلام) به او فرمود: خوش آمدی ای برادرم شمعون بن حمون، خدا تو را مورد رحمت قرار دهد حالت چگونه است؟ گفت: خوبم ای امیر مؤمنان و آقای مسلمانان و وصی فرستاده ی پروردگار جهانیان، من از نسل مردی از حواریون برادرت عیسی بن مریم (علیه السّلام) هستم و من از نسل شمعون بن یوحنا وصی عیسی بن مریم هستم، که از بهترینِ دوازده حواری عیسی بن مریم بود و محبوب ترینشان نزد عیسی و برگزیده ترین آنان نزد او بود، و عیسی بن مریم (علیه السّلام) به او وصیت کرد و کتاب ها و نامه هایش و علم و حکمتش را به او سپرد، و اهل خانه اش همیشه در طول زمان بر دین او بودند و به آیین او چنگ زده بودند، در نتیجه کفر نورزیدند و جایگزین نکردند و تغییری ندادند، و آن نامه ها نزد من است که به املاء عیسی بن مریم است و پدرمان با دست خود آن را نگاشته است. و همه ی چیز هایی که مردم بعد از او انجام می دهند، پادشاه به پادشاه، و این که هر کدامشان چقدر حکومت می کند و در زمان هرکدام از آنان چه اتفاقی می افتد در آن نوشته شده تا زمانی که خداوند مردی از عرب ها از فرزندان اسماعیل بن ابراهیم خلیل الرحمن را از سرزمینی به نام تهامه و از قریه ای به نام مکه برانگیزد که نامش احمد است، صاحب چشمان درشت و ابرو های به هم پیوسته، صاحب شتر و الاغ و چوبدستی و تاج -یعنی عمامه- دوازده اسم دارد، سپس در مورد برانگیخته شدن و تولد و هجرتش و کسانی که با او می جنگند و کسانی که او را یاری می کنند و کسانی که با او دشمنی می کنند و این که چقدر زندگی می کند و امّتش بعد از او با چه حوادثی رو به رو می شوند از تفرقه ها و اختلافات، و در آن نام هر پیشوای هدایت و پیشوای گمراهی آمده تا زمانی که خداوند عیسی بن مریم را از آسمان فرو فرستد، و در آن نامه از سیزده مرد از فرزندان اسماعیل بن ابراهیم خلیل الله یاد شده بود، آنان بهتر از همه مخلوقات خدا و محبوب ترینشان نزد خدایند، و خداوند دوست دوستانشان و دشمن دشمنانشان است، هرکس ایشان را اطاعت کند هدایت یافته و هر کس نافرمانی شان کند گمراه خواهد شد، اطاعت از آنان، اطاعت از خدا و نافرمانی از ایشان، نافرمانی از خداست، در آن نامه، یکی پس از دیگری اسم ها و نسب ها و صفاتشان و این که هر مرد از آنان چقدر زندگی می کند نوشته شده، و این که چند مرد از آنان دینش را مخفی کرده و آن را از قومش کتمان می نماید، و کدامشان غلبه می کند و کدام یک به پادشاهی می رسد و مردم برایش سر تسلیم فرود می آورند تا این که خداوند عیسی بن مریم (علیه السّلام) را بر آخرینشان فرو فرستد سپس عیسی پشت سر او نماز می گزارد، و می گوید: شما امامانی هستید که برای هیچ احدی سزاوار نیست که بر شما مقدم شود، در نهایت او جلو می رود و امام جماعت مردم می شود و عیسی نیز پشت سرش در صف اول می ایستد. اولینشان از همه آنان برتر است و برای آخرینشان اجری است مانند اجر تمامی آنان و هر کس از آنان اطاعت کرده و با هدایت ایشان هدایت شده است، به نام خدای بخشنده ی بخشایشگر، احمد رسول خداست و نام هایش محمّد و یاسین و طاها و نون و فاتح و خاتم و حاشر و عاقب و ماحی است، و او پیامبر خدا و دوست و محبوب خدا و انتخاب شده از جانب او و امانتدارش و برگزیده ی اوست، خداوند جا به جا شدنش را در سجده کنندگان یعنی در صلب پیامبران می بیند، و با رحمتش با او سخن می گوید پس هر گاه خدا یاد شود او نیز یاد می شود، او با کرامت ترین و محبوب ترین مخلوقات خدا در نزد اوست، خداوند هیچ مخلوقی، هیچ فرشته ی مقربی و هیچ پیامبر فرستاده شده ای از آدم و غیر او نیافرید که نزدش بهتر و محبوب تر از او باشد، خدا در روز قیامت او را بر عرش خود می نشاند و او را شفیع همه ی شفاعت شوندگان قرار می دهد، و قلم در لوح محفوظ در ام الکتاب به اسم او و به یاد او جریان می یابد، بعد از او برادرش صاحب پرچم روز قیامت روز حشر بزرگ، و برادرش و وصیّ و وزیرش و جانشین او در امّتش و محبوب ترین مخلوقات خدا بعد از محمّد نزد خدا، علی بن ابی طالب است، همو که سرپرست هر مؤمنی است که بعد از او باشد، سپس از فرزندان اولینِ دوازده نفر(علی (علیه السّلام))، یازده امام خواهند بود، دو تایشان هم نام دو فرزند هارون، شبر و شبیر هستند و نُه تن از فرزندان آن کوچک تر که حسین باشد، یکی پس از دیگری خواهند بود، عیسی بن مریم پشت سر آخرینشان نماز خواهد گزارد، در آن نامه نام هر کدام از آنان که به پادشاهی برسد بود و هر کدامشان که دینش را مخفی می کند و هر کدام که غلبه می کند، اولین کسی که از ایشان پیروز گردد، تمام سرزمین های خدا را از عدل و داد پر می کند و فرمانروای همه ی سرزمین های بین شرق و غرب عالم خواهد شد تا این که خدا آن را بر همه ی دین ها غالب گرداند. زمانی که خداوند پیامبر (صلّی الله علیه و آله) را برانگیخت، پدرم زنده بود و او را تصدیق نمود و به او ایمان آورد و در حالی که بسیار پیر بود و نمی توانست از جایش بلند شود، شهادت داد که او رسول خداست، پدرم از دنیا رفت و به من گفت: زمانی که سه امام از امامان گمراهی و دعوت کنندگان مردم به سوی آتش از میان رفتند که نام هایشان و نام قبیله هایشان برده شده [فلانی و فلانی و فلانی] و صفاتشان و این که هر کدام چقدر حکومت می کنند بیان شده، وصیّ محمّد و خلیفه ی او که اسم و اوصافش در این نامه نوشته شده، از محل زندگی تو عبور خواهد کرد، پس هرگاه از این جا گذشت، به سویش خارج شو و با او بیعت کن و به همراه او با دشمنانش بجنگ، زیرا جهاد همراه او مانند جهاد همراه محمّد است، و دوستدار و پیرو او مانند دوستدار و پیرو محمّد است و دشمنی کننده با او مانند کسی است که با محمّد دشمنی کند، یا امیر المؤمنین در این نوشته آمده که دوازده امام از قریش خواهند بود، گروهی از قوم او با اهل بیتش می جنگند و ایشان را از حقشان منع می کنند و آنان را می رانند و محروم می گردانند و از ایشان برائت می جویند و آنان را می ترسانند که یکی پس از دیگری نام و صفاتشان و مدت حکومتشان و آنچه که فرزندانت و یارانت از دست آنان می کشند مثل قتل و ترس و بلا در آن آمده و این که خداوند چگونه از آنان و دوستان و یارانشان انتقام می گیرد و چیزهایی که به آن گرفتار می شوند مثل ذلت و جنگ و بلا و بی آبرویی و قتل و ترس از سوی شما اهل بیت، در آن نوشته بیان شده است. سپس گفت: ای امیر المؤمنین، دستت را باز کن تا با تو بیعت نمایم، من شهادت می دهم که خدایی جز «الله» نیست و شهادت می دهم که محمّد بنده و فرستاده ی اوست، و شهادت می دهم که تو جانشین فرستاده ی خدا در امّتش و وصیّ او هستی و شاهد خدا بر خلقش و حجت او در زمینش هستی و این که اسلام دین خداست و من از هر دینی که با دین اسلام مخالف باشد برائت می جویم زیرا آن دین خداست که آن را برای خود برگزیده و برای اولیائش به آن راضی گشته است، و این همان دین عیسی بن مریم و همه ی پیامبران و فرستادگان خدا قبل از او است، و این همان دینی است که پدران درگذشته ی من به آن پایبند بودند، و من تو را و دوستانت را دوست می دارم و از دشمنانت بیزارم، و یازده امام از فرزندانت را دوست می دارم و از دشمنانشان و هر کسی از اولین و آخرین که با آنان مخالفت کند و از آنان بیزاری جوید و حق ایشان را مدّعی شود و به آنان ظلم کند، از او برائت می جویم، سپس دستش را گرفت و با او بیعت نمود، در آن هنگام امیر المؤمنین (علیه السّلام) به او فرمود: نوشته ات را برایم بیاور، او نیز چنین کرد، امام به یکی از همراهانش فرمود: با این مرد برو و مترجمی بیاب که کلامش را بفهمد و به زبان عربی برایت بنویسد، او نیز رفت و این نوشته را به عربی برای امام آورد، زمانی که آورد، امام به پسرش حسن (علیه السّلام) فرمود: پسرم، نوشته ای که به تو دادم بیاور، او چنین کرد، سپس حضرت فرمود: پسرم تو آن را بخوان، فلانی تو که می گفتی نسخه ی این نامه مجهول است، نگاه کن، زیرا این نوشته به خط خودم و به املاء رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) است. آن را خواند و حتی در یک حرف با هم اختلاف نداشت، حتی در آن تقدیم و تأخیری نبود، انگار یک نفر بر دو مرد آن را املاء نموده باشد، در آن هنگام امیر المؤمنین (علیه السّلام) خدا را شکر کرد و سپاس گفت و عرض کرد: سپاس خدایی را که اگر بخواهد امّت نه به اختلاف می افتد و نه در میانشان تفرقه می شود، و سپاس خدایی را که مرا فراموش نکرد و امر مرا بر زمین نگذاشت و یاد مرا نزد خودش و نزد اولیائش به فراموشی نسپرد، زیرا یاد اولیاء شیطان را کوچک گردانده و فراموشانید. هر کس از شیعیان که در آن جا نزد امیر المؤمنین (علیه السّلام) حاضر بود، شاد گشته و شکر کرد و بسیاری از کسانی که در اطرافش بودند به حدی ناراحت شدند که اثرش را در صورت و رنگ رخسارشان دیدیم).[229] اما در مورد دانستن همه ی زبان های دنیا، حرف آخر در این مورد آن روایاتی است که می فرماید ایشان (علیهم السّلام) هرگاه بخواهند چیزی را بدانند خدا به آنان می آموزد، به علاوه، دانستن همه ی زبان ها یک چیز است و مخالفت با قواعد وضع شده در نحو چیزی دیگر است. البته بد نیست بگوییم که ما هیچ گاه نمی گوییم و نگفته ایم که ایشان (علیهم السّلام) زبان ها را نمی دانند، اما ناچار باید بین حقیقت اهل بیت در عوالم بالا که خداوند همه ی چیزهایی را که به آن احتیاج دارند را به آنان آموخته است و بین وجود مادّی ایشان که از حقائقشان محجوب بوده و نمی توانند بدون اذن خداوند به آن متصل شوند، تفاوت قائل شویم، و این سخنی است که در کتاب «بحثی پیرامون عصمت» بیان نموده ایم پس به آن جا مراجعه کند، و فقط با این کار است که تعارض ظاهری موجود در روایات از بین می رود، زیرا در بعضی از روایات آمده که آنان همه ی زبان ها را می دانند و در بعضی دیگر نیز آمده که ایشان برخی زبان ها را نمی دانند و نیاز به مترجم دارند تا برایشان بیان کند، بلکه با این تفاوت قائل شدن، تعارض ظاهری بین این که هیچ چیزی از علوم بر ایشان مخفی نیست و بین این که ایشان به طبیب و ... محتاج می شوند نیز حل می شود. اما این سخن او که گفته: آیا صحیح است که کلمه ی رؤیا را با کلمه ی رؤیات جمع ببندیم یا خیر؟ این کلامش زمانی به جایی می رسد که سؤالات پیشین ما را درباره ی نحو پاسخ گوید که آیا این قواعد کامل و صحیح است یا نه؟ و اما این که اهل بیت فرموده اند: «کلام ما را إعراب کنید»، در این جا هیچ ارتباطی بین اعراب نمودن و چیزی که امروز به نام علم نحو وجود دارد در کار نیست، و این سؤال را در همان کتاب «بحثی پیرامون عصمت» جواب داده ام. بخشی از آن چه گفته ام این است: (می گویم: اعراب یعنی فصیح و روشن نمودن، گفته می شود: او دلیل خود را اعراب کرد، یعنی بی پرده بیان کرد و از هیچ کس نترسید...[230] مرد إِعراب کرد: قول و سخنش را واضح و بدون ابهام آورد. او زبانش عربانی است: فصیح است.[231] شيخ طريحي می گوید: « (إعراب) بكسر همزه: آشکار کردن و روشن کردن، مانند این حدیث: (احادیث ما را اعراب کنید زیرا ما مردمی فصیح هستیم) و مانند این خبر (قرآن را اعراب کنید) یعنی لغات غریب و تازگی های اعراب را که در آن است بیان کنید»[232] بنا بر این منظور از جمله ی «احادیث ما را اعراب کنید» این است که غرائب و اسرار و مضامین پیچیده شده در آن را برای مردم بیان کنید، «زیرا ما مردمانی فصیح هستیم» یعنی : اصول را به شما القاء می کنیم (طبق روایت) و بیان تفاصیلش بر عهده ی خودتان است، همچنین: ما با کلامی مختصر سخن می گوییم که معانی و دلالت های زیاد در آن وجود دارد و این کار شماست که در آن تدبر کرده و از آن اطلاع یابید. اما این که می گویند: منظور از «إعراب»، قرار دادن حرکات روی حروف است، با حدیثی که از امام صادق (علیه السّلام) وارد شده نقض می شود از این رو که ایشان در کلام خود نحو را رعایت نکرده و آن را سَهَک می نامند، همچنین سخنشان به وسیله ی این حقیقت نقض می شود که هر کس تا این اندازه به حرکات حروف اهمیت می دهد، حتماً در کلامش آن را می آورد و دیگر دلیلی ندارد که دیگری این کار را از او بخواهد. حال آیا شما می گویید که ایشان (علیه السّلام) حرکات را بر روی حروف ظاهر نمی کردند و از راویان حدیثشان می خواستند که این کار را انجام دهند؟ می گویم: بنا بر این مطلوب حاصل شد، معصوم ضرورتی بر التزام به قواعد نحو در کلامش نمی بیند). اما این که گفته است قرآن با زبان عربی نازل شده و به این آیات استشهاد کرده: ﴿إِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ ( نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ( عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ ( بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ﴾[233]،﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾.[234] مردود است، زیرا: با صرف نظر از همه ی چیزهایی که درباره ی معنی این آیات می توان گفت، این سخن تو مصادره به مطلوب و پریدن از روی موضع بحث به شاخه ای دیگر است، چون محل بحث این است که آیا قواعد زبان عربی که انسان ها آن را وضع کردند، تمام حقیقت زبان عربی را می رساند، یا این که حد اقل قواعد ناقصی است؟ و در این جا حقیقت مصادره به مطلوب این است که تو از قبل فرض را بر این گذاشته ای که این قواعد کامل و بدون نقص هستند! اما نکته ی دوم که ذکر کردی ما قبلاً آن را جواب دادیم، امام این روایات وارده از معصومین (علیهم السّلام) که فرموده اند: (هر کس در طلب نحو کوشش زیاد بنماید، خشوع از او سلب می شود) و یا: (دانشمندان علم عربیّت، کلام را از موضع خودش تحریف می کنند) را توضیح دادی، توضیحت بسیار ناقص است، زیرا تو در ابتدا از توضیح حدیث اول به طور کامل دوری کردی، در حالی که این حدیث در اشاره به نقش تخریبی که نحویون بر عهده داشتند ظهور دارد، سپس تو در گام دوم، بعد از این که «انهماک» (تلاش بسیار) را به طولانی شدن تفسیر کردی، بیان نکردی که دانستن نحو تا چه حد مورد نیاز است، حال آیا به نظر تو آیا صحیح است مقداری از علم نحو را نیاموزیم یا نه؟ اگر بگویی: نه، پس باید برای این حدیث باید معنی دیگری غیر از آن که گفتی انتخاب کنی، و اگر بگویی آری، باید مقداری که لازم است برای آن وقت بگذاریم را مشخص کرده و میزان خود را برای چنین انتخابی بیان کنی، البته با ذکر دلیل قطعی، آیا توانش را داری؟ اگر نمی توانی، بدان که تو فقط از روی جهل سخن می گویی نه چیز دیگر. اما کلام ائمّه که فرمودند: (زبان عربی را یاد بگیرید)، مرادش نحو نیست، بلکه منظور الفاظ و معانی آن است، این دو را باهم خلط نکن. و اما چیزی که آن را بدیهی فرض کردی مثل مرفوع شدن فاعل و منصوب شدن مفعولٌ به، باید قبل از این که آن را محکم بدانی، به روایاتی که در باره ی قرائت «نادانا نوحاً» تو را تکذیب کردند پاسخ دهی. درباره ی این آیه شریفه: ﴿إِنَّمَا يَخْشَى الله مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء﴾[235] در باره ی این آیه، هیچ کسی که خدا را بشناسند به اشتباه نمی افتد، و هیچ کس برای فهم این آیه نیازی به قواعد نحو ندارد، و می توانی از بی اطلاع ترین افراد نسبت به علم نحو بپرسی: چه کسی از چه کسی می ترسد؟ آیا الله از علما می ترسد یا علما از او می ترسند؟ و یادت نرود که آن را به صورتی قرائت کنی که با علم نحو مخالفت داشته باشد، تا این بیان برای برایت واضح و روشن باشد. و بدان که نحویون با این مثال های مدرسه ای، شما را فریب داده اند تا سهک خود را به خورد شما بدهند. حال جواب من را بده: از محکم کردن نحو می خواهی به چه چیزی برسی؟ آیا نحو را برای بیان نمی خواهی؟ یا این که نحو را برای نحو می خواهی، که این حماقتی است که سفاهتی بالاتر از آن نیست. اگر تو از نحو می خواهی به بیان برسی، بدان که حضرت موسی (علیه السّلام) -که معصوم هستند- اصلاً به نصّ قرآن بیان نمی کرد (آیا عصمتش زیر سؤال است؟) اما روایت زیر که در کتاب کافی آمده برایت فایده ای ندارد و هیچ ربطی به نحو متعفن شما ندارد، زیرا مقصود از زبان در این روایت، دانستن کلمات است، و این دلالت در این روایت بسیار روشن است اما مشغولیت شما به شکار شبهه، شما را از دلالت واضح آن دور کرده است. (أحمد بن مهران، از محمّد بن علي، از أبو بصير نقل می کند که گفت: به امام کاظم (علیه السّلام) گفتم: فدایت شوم، امام با چه چیزی شناخته می شود؟ فرمود: با چند خصلت: امّا خصلت اول این است: او در چیزی که قبلاً از سوی پدرش در باره ی او گفته شده و در آن اشاره ای است به او تا بر مردم حجت باشد وجود دارد، و از او سؤال می شود و جواب می دهد، و اگر از او سؤال نشود، خود شروع به کلام می نماید، و از آن چه که فردا رخ خواهد داد خبر می دهد و با مردم با هر زبانی سخن می گوید. سپس به من فرمود: ای ابا محمّد، قبل از این که از جایت برخیزی، علامتی به تو خواهم داد. طولی نکشید که مردی از اهل خراسان بر ما داخل شد، و با امام به زبان عربی صحبت کرد، امام نیز با او به فارسی سخن گفت، شخص خراسانی به ایشان گفت: فدایت شوم، به خدا قسم فقط به این خاطر با شما به فارسی صحبت نکردم که گمان کردم به خوبی آن را نمی دانید، امام فرمود: اگر نمی توانستم به خوبی جوابت را بدهم، پس برتری من بر تو چیست؟ سپس رو به من کرده و فرمود: ای ابا محمّد، کلام هیچ احدی که انسان و چه پرنده و چه چهارپا و چه هر موجودی که دارای روح باشد، بر امام پوشیده نیست، پس هر کس این خصلت ها در او نباشد، امام نیست).[236] اما در باره ی آن کلیپ هایی که نویسنده ی سطرها با این توهّم که خطا های نحوی است ارائه کرده، به او می گوییم : سید احمد الحسن (علیه السّلام) همان طور که پدرانش (علیهم السّلام) قرائت می کردند، قرائت می کند، اما این که می گویید او «جعلنا» را «جعنّا» می خواند، و ضاد را ظاء تلفظ می کند، این سفاهت است زیرا این مسأله ای است که به صدا برمی گردد نه این که به نحو برگردد. بنا بر این، در پایان به نویسنده ی سطرها سؤالاتمان را یاد آوری می کنیم تا با او یک حرف دیگر داشته باشیم: - مسأله ی عصمت و آن چه به آن ارتباط می یابد، یک موضوع عقائدی است، پس برای ما دلیل قطعی بیاور که بر معصوم واجب است کلامش موافق قواعدی باشد که نحویون آن را وضع کرده اند. - برای ما اثبات کن که این قواعد لغوی، صحیح و کامل است و هیچ نقصی ندارد، و شامل تمام ظهورات لغت می شود. - برای ما بیان کن عصمت از نظر تو چیست، و چگونه مخالفت با این قواعد نقض کننده ی عصمت است؟

-نفي سهو (خطای غیر عمدی) و نسيان (فراموشی) از معصوم:

قبل از هر چیز می گویم: در متنی که نویسنده ی سطرها آورده به این عنوان که جزئی از خطبه ی محرم سید احمد الحسن (علیه السّلام) است، تزویری از سوی خود نویسنده ی سطرها نهفته است، و شاید او به خاطر هدف ناپاکی که در دلش است، از روی عمد آن را به این صورت مبهم آورده است. اما کلام سید احمد الحسن (علیه السّلام) «برای بشری مانند خودشان»، منظورش مطلق معصوم است، پس سعی کنید آن را بفهمید یا این که از ما بپرسید تا به شما بفهمانیم. نویسنده ی سطرها می گوید: (امامان اهل بیت (علیه السّلام) از خطا و فراموشی منزّه هستند)، و با این حرف خود را در جایگاه کسانی قرار داد که با ائمّه اهل بیت (علیه السّلام) مخالفت می کنند. ابا صلت هروی می گوید: (به امام رضا (علیه السّلام) گفتم: ای پسر رسول خدا، در کوفه گروهی هستند که گمان می کنند هرگز بر پیامبر (صلّی الله علیه و آله) در نمازش خطایی واقع نشد، حضرت فرمود: دروغ گفتند خداوند ایشان را از رحمتش دور گرداند، آن که هرگز خطا نمی کند، «الله» است که هیچ معبودی جز او وجود ندارد). [237] و این هم بعضی از آیات و روایاتی که گمان او را تکذیب می کنند: ﴿قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبا﴾ [238] [یوشع] گفت یادت هست که در پناه صخره ای آرام گرفتیم؟ من ماهی را فراموش کردم و کسی به جز شیطان یاد آن را از خاطرم نبرد، ماهی را خود را در دریا به شکل تعجب آوری در پیش گرفت. در آیه ی دیگر می فرماید: ﴿فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً﴾[239] زمانی که به محل تلاقی دو دریا رسیدند، ماهی خود را فراموش کردند، ماهی نیز به سرعت راهش را در دریا در پیش گرفت؛ در این جا یوشع و موسی (عليهما السّلام) هردو فراموش کننده هستند. و در جای دیگر: ﴿ قالَ لا تُؤاخِذْني‏ بِما نَسيتُ وَ لا تُرْهِقْني‏ مِنْ أَمْري عُسْراً﴾[240] [موسى‏] گفت: «به سبب آنچه فراموش كردم، مرا مؤاخذه مكن و به خاطر كارم، تکلیف سخت بر دوشم قرار نده. همین مقدار از آیات برای رساندن مقصود ما کافی است، هرچند که آیات بسیار دیگری هست که بر این مطلب دلالت دارد، اما روایات؛ از جمله ی آن ها روایتی است که در کتاب کافی به امام صادق (علیه السّلام) نسبت داده شده که فرمودند: (رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) نماز ظهر را برای مردم دو رکعت خواند، سپس سهواً سلام داد، ذو الشمالین به ایشان گفت: ای پیامبر خدا، آیا درباره ی نماز چیزی (وحی) نازل شده؟ حضرت فرمود: موضوع چیست؟! گفت: دو رکعت خواندید. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) فرمود: بقیه هم نظرشان مثل اوست؟! گفتند: آری. حضرت (صلّی الله علیه و آله) برخاستند و نماز را برایشان تمام کردند، و دو سجده ی سهو به جای آوردند...).[241] سعيد أعرج می گوید: شنیدم که امام صادق (علیه السّلام) می فرمود: (خداوند تبارک و تعالی رسول الله (صلّی الله علیه و آله) را برای نماز صبح در خواب کرد تا این که خورشید طلوع کرد سپس برخاست و دو رکعت نافله صبح را خواند، سپس نماز صبح را خواند، و در جایی او را در نمازش به سهو انداخت، که در رکعت دوم نماز چهار رکعتی سلام داد).[242] فضيل نیز می گوید: در محضر امام صادق (علیه السّلام) درباره ی سهو سخن گفتم، فرمود: (آیا کسی را از آن گریزی هست؟ چه بسا پشت سرم خادمم را می نشانم تا مواظب نمازم باشد).[243] و غیر از این روایات، روایات زیادی هستند که چون ترسیدم کلام به درازا بکشد و هم چنین به خاطر این که روایات ذکر شده غرض ما را می رساند، آن را نیاوردم، و این روایات - همان طور که روشن است- بر وقوع سهو از سوی معصوم تصریح دارند، و آن کسی که هرگز سهوی از او سر نمی زند، الله است که هیچ معبودی به جز او نیست. نویسنده ی سطرها برای سخن خود به روایت زیر استدلال می کند: (مفضل بن عمر می گوید: از امام صادق (علیه السّلام) درباده ی علم امام به آن چه در جای جای زمین است در حالی که او در خانه اش و پشت پرده است سؤال نمودم، ایشان فرمود: ای مفضل، خداوند تبارک و تعالی، برای پیامبر (صلّی الله علیه و آله) پنج روح قرار داد: روح زندگی که با آن زندگی می کند و می میرد، و روح قدرت که با آن برمی خیزد و تلاش می کند، و روح شهوت که با آن می خورد و می آشامد و با زنان از راه حلال نزدیکی می کند، و روح ایمان که با آن امر می کند و به عدالت رفتار می کند، و روح القدس (روح طهارت و پاکی) که با آن پیامبری را تحمل می نماید، زمانی که پیامبر (صلّی الله علیه و آله) از دنیا رفت، روح القدس از او منتقل شده و در امام قرار گرفت، و روح القدس نمی خوابد و غفلت نمی کند و سرگرم نمی شود و خطا نیز نمی نماید، در حالی که آن چهار روح دیگر می خوابند و خطا می کنند و غافل و سرگرم نیز می شوند، و روح القدس ثابت است با آن تمام چیز های که در شرق و غرب عالم و در خشکی و دریایش هست را می بیند. گفتم: فدایت شوم، آیا امام آن چه در بغداد است را با دست خود انجام می دهد؟ فرمود: بله ، و هم چنین آن چه را که زیر عرش است [خودش انجام می دهد]).[244] و نمی دانم آیا حرفش عاقلانه هست یا نه؟ زیرا روایت می گوید کسی که هرگز خطا نمی کند و فراموشی ندارد، روح القدس است نه شخص معصوم. هم چنین به روایت زیر استدلال می کند: (يونس بن ظبيان می گوید: از امام صادق (علیه السّلام) شنیدم که می فرمود: هرگاه خداوند بخواهد که امامی به دنیا بیاید، هفت برگ از بهشت برایش آورده می شود و قبل از این که بخواهد در رحم جای گیرد، آن را می خورد، زمانی که در رحم قرار گرفت، در شکم مادرش سخن ها را می شنود، و زمانی که مادرش او را به دنیا آورد، ستونی از نور بین آسمان و زمین برایش برپا می شود و بر روی بازوی راستش نوشته شده: ﴿وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليم﴾ و کلمه ی پروردگارت با صدق و عدالت کامل شد هیچ تبدیل کننده ای برای کلمات او نیست و او شنوای داناست).[245] شما را به خدا، این روایت کوچکترین دلالتی بر نفی خطا و فراموشی از معصوم دارد؟؟ و آیا کسی که به آن استدلال می کند عاقل است؟ و هم چنین است استدلالش به این روایت: (إسحاق، از عمار، از امام صادق (علیه السّلام) نقل می کند که فرمود: امام در شکم مادرش صداها را می شنود، زمانی که پا به زمین می گذارد، روی بازوی راستش نوشته شده: ﴿وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليم﴾، و زمانی که رشد یافت، ستونی از نور برای او از آسمان تا زمین برپا می شود که به آن وسیله اعمال بندگان خدا را می بیند).[246] آقای نویسنده ی سطرها! نفی خطا و فراموشی از معصوم در کجای این روایت است ؟ او به حدیث زیر نیز استدلال می کند: (از أبو الحسن عليّ بن موسى الرضا (علیه السّلام) نقل شده که فرمود: امام علامت هایی دارد: دانا ترین مردم، و حکیم ترین مردم، و با تقوا ترین مردم، و صبور ترین مردم، و شجاع ترین مردم، و با سخاوت ترین مردم و عابد ترین مردم است، و در حالی که ختنه شده به دنیا می آید، و پاک گردیده، و از پشت سرش و رو به رویش می بیند، و سایه ندارد، و زمانی که از [شکم] مادرش به زمین گذاشته می شود، روی دو زانوی خود قرار گرفته و صدایش را به شهادت بلند می کند، و محتلم نمی شود، و چشمش می خوابد ولی قلبش را خواب در نمی گیرد).[247] این جا نیز همان سؤال تکرار می شود: نفی خطا و فراموشی از معصوم در کجای این روایت است آقای نویسنده ی سطرها؟ حال باید بشنویم که نویسنده ی سطرها در باره ی احادیثی که می گوید ممکن است از معصوم هم خطا و فراموشی سر بزند چه می گوید، او می گوید: (این احادیث یا ساخته شده اند و یا حمل بر تقیه می شوند و یا احتمال دارد تأویل شوند)، اما دلیل او بر این کلام بی اساس این است: با دلایل عقلی تعارض دارد. و نیز با دیگر احادیثی که خطا و فراموشی را از معصوم نفی می کند متعارض است. حال اگر از نویسنده ی سطرها بپرسیم: تعارضش با دلایل عقلی به چه صورت است و اصلاً این دلیل های عقلی چه هستند؟ او با این حدیث پاسخ ما را خواهد داد: (سفيان بن سمط می گوید: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: فدایت شوم، مردی از طرف شما می آید و که به دروغگویی معروف است. حدیثی می گوید که ما آن را زشت می شماریم، امام صادق (علیه السّلام) فرمود: آیا به تو می گوید که من گفتم شب روز است و روز شب است؟ گفتم: نه، فرمود: پس اگر به تو گفت که من چنین گفتم او را تکذیب نکن زیرا فقط مرا تکذیب می کنی).[248] می گویم: این حدیث هیچ ربطی به نفی سهو و فراموشی از معصوم ندارد، و نویسنده ی سطرها یمن و شام را در یک سبد جمع می کند (آسمان و ریسمان را به هم می بافد). امّا این که چگونه با احادیثی که او گمان می کند سهو و فراموشی را از معصوم نفی می کند، تعارض دارد و اصلاً این احادیث کدامند؟ نویسنده ی سطرها می گوید: (از آن جمله است حدیث روح القدس که نه می خوابد و نه فراموش می کند)! می گویم: خوب، این روح القدس است که نمی خوابد و فراموشی ندارد، نه معصوم (علیه السّلام)، حال بگو چه ربطی بین این دو مسأله هست؟ اما این که تعجب کرده و می پرسد: (چطور ممکن است که پیامبر خطا کند؟)، پاسخش را شیخ صدوق می دهد که البته شک دارم نویسنده از نظر شیخ آگاهی داشته باشد، زیرا بعد از این که روایت سهو النبی (خطای پیامبر) را و دو رکعت خواندن نماز ظهر را نقل می کند، می گوید: (نویسنده ی این کتاب (رحمه الله) می گوید: غلاة (اهل غلوّ) و مفوّضة (لعنهم الله)، خطای پیامبر (صلّی الله علیه و آله) را انکار می کنند و می گویند: اگر ممکن باشد که از پیامبر (صلّی الله علیه و آله) در نماز سهو سر بزند، پس ممکن است که در تبلیغ نیز خطا کند؛ زیرا همان طور که تبلیغ بر او واجب است، نماز نیز برا او واجب است. و این ما را ملزم نمی کند، زیرا همه ی حالات مشترک، همان طور که در نماز برای دیگران اتفاق می افتد برای پیامبر نیز رخ می دهد، و او هم مانند کسانی که پیامبر نیستند، به نماز امر شده، در حالی که دیگران مانند او پیامبر نیستند، امام حالتی که اختصاص به او دارد، نبوت است که تبلیغ از شرایطش است، و جایز نیست همان چیزهایی که در نماز برایش اتفاق می افتد، در تبلیغ نیز برایش پیش آید، زیرا آن عبادتی مخصوص است در حالی که نماز عبادت مشترک است، و به وسیله ی نماز بنده بودن او ثابت می شود و با اثبات خواب غیر ارادی برای او از محضر پروردگارش که بدون اراده و قصد برایش پیش می آمد، ربوبیت از او نفی می شود؛ زیرا کسی که نه خواب سبک او را می گیرد و نه خواب سنگین، الله زنده ی پاینده است، و البته خطای پیامبر (صلّی الله علیه و آله) مانند سهو ما نیست؛ زیرا سهو او از جانب خدای عزوجل است، و خداوند او را فقط به این خاطر به سهو می اندازد که اعلام کند او بشری مخلوق است تا به عنوان ربّ معبود غیر خدا انتخاب نشود، و نیز به این خاطر که با سهو او به مردم اعلام کند وقتی دچار سهو شدند، حکمش چیست، و خطا و سهو ما از سوی شیطان است در حالی که شیطان بر پیامبر و ائمّه (صلوات الله علیهم) تسلطی ندارد ﴿ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون﴾ سلطه ی او بر کسانی است که از خداوند روی برمی گردانند و بر کسانی که به او مشرکند و هم چنین بر گمراهانی که از او تبعیت کنند تسلط دارد، و کسانی که سهو النبی (صلّی الله علیه و آله) را قبول ندارند می گویند: در صحابه کسی نیست که به او «ذو الیدین» بگویند، و اصل و نسب این مرد و ریشه ی این روایت یافت نمی شود، در حالی که دروغ می گویند زیرا این مرد معروف است و نامش ابو محمّد بن عمیر بن عبد عمرو است که به «ذو الیدین» معروف است و هم مخالفین و هم موافقین از او روایت کرده اند، و در کتاب وصف جنگ با قاسطین در صفین اخباری از او رسیده است. شیخ ما محمّد بن حسن احمد بن ولید (رحمه الله) می گفت: اولین درجه ی غلوّ نفی سهو از پیامبر (صلّی الله علیه و آله) است، و اگر جایز بود که روایات وارد شده در این معنی را مردود اعلام کنیم، به یقین جایز بود همه ی اخبار ردّ شوند، و با ردّ آن دین و شریعت باطل می شود. و من برای کسی که کتابی مستقل در اثبات سهو النبی (صلّی الله علیه و آله) و ردّ بر منکران آن بنویسد، اجری در نظر می گیرم. ان شاءالله تعالی).[249] پس قضیه متعلق به امور دنیای فانی نیست، آن چنان که نویسنده ی سطرها که راه ها برایش تنگ گشته گمان کرده است، و هیچ کس نیست که بگوید آن ها مثلاً به خاطر این که در باره ی دنیا فکر می کنند، دچار فراموشی می شوند ، آن گونه که نویسنده ی سطرها انجام می دهد. و اما این خبری که نویسنده ی سطرها به آن استشهاد می کند: (... و اما از جمله ی حدود امامی که شایستگی امامت را دارد، این است که امام متولی علیه بداند که از همه ی گناهان چه صغیره و چه کبیره معصوم است، همیشه در حال فتوا دادن است و هرگز در جواب خطا و سهو و فراموشی از او سر نمی زند، و سرگرم هیچ امر دنیوی نمی شود).[250] می گویم: این خبر، به طور مطلق سهو و نسیان را از معصوم نفی نمی کند، زیرا سهو و نسیان یا متعلق به «جواب» یعنی بیان احکام است، که در این جا معصوم «در جواب نه خطا می کند و نه سهو و نسیان» یعنی در پاسخگویی، و یا این که متعلق به «چیزی از امور دنیوی» است، که در این قسمت معصوم «نه خطا می کند و نه سهو و نه نسیان و نه این که به چیزی از دنیا سرگرم می شود»، و ما در خلال کلمات شیخ صدوق که نقلش کردیم، این را بیان کرده ایم که سهو و نسیان متعلق به این دو امر نیست. به علاوه مجرد این که سهو و نسیان در روایت مذکور، به این امور مقید شده، دلیل بر این است که این اتفاق در یک امر افتاده یا به هر دلیل دیگر. مقید کردن به منزله ی استثنا است یعنی وقوع سهو و نسیان، در این موارد استثنا شده است و احتمالش در موارد دیگر باقی است و آن این است که دانسته شود او مخلوق است. اما کلام رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) : (آن گونه که می بینید نماز می خوانم نماز بخوانید) این معنی را نمی دهد که سهو و فراموشی از سوی او محال است، یا این که از او سر نزده، بلکه معنایش این است که نماز را از من بیاموزید، و هیچ کس نگفته که ایشان (صلّی الله علیه و آله) همیشه در نماز خود دچار سهو می شد، یا حتی بسیاری مواقع، بلکه شاید این حادثه فقط یک بار واقع شده باشد نه بیشتر، و این امر با کلامی که از ایشان ذکر شد تناقضی ندارد، زیرا حتی ممکن است پدری به فرزندش بگوید (آن طور که می بینی من نماز می خوانم نماز بخوان) و هدف انجام شود با این که از پدر سهو سر می زند. اما روایت زیر: (زرارة می گوید از امام باقر (علیه السّلام) پرسیدم: آیا رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) اصلاً سجده ی سهو انجام داد؟حضرت فرمود: نه، و انسان فقیه نیز سجده سهو نمی کند).[251] می گویم: این روایت نمی تواند در مقابل روایاتی که درباره ی سهو معصوم وارد شده بایستد، به چند دلیل: 1- این روایت درباره ی سهوی است که در نماز پیش می آید نه مطلق سهو، بنا براین اگر از سهو در نماز دست برداریم، باز سهو در جاهای دیگر باقی است. 2- روایات متعارض با آن زیاد است ولی این روایت در باب خود تنهاست. 3- این روایت دلالتش متشابه است، زیرا شاید درباره ی نوع خاصی از انواع سهو باشد، نه مطلق سهو، و جمله ی (و انسان فقیه نیز سجده سهو نمی کند) این احتمال را تقویت می کند، و اگر این عبارت را بر ظاهرش حمل کنیم، هرگز در بین مردم کسی باقی نخواهد ماند که شایستگی صفت فقیه را داشته باشد، زیرا هیچ فقیهی نداریم مگر این که دچار سهو می شود. بنا براین، ناچاریم که این روایت را به نوع خاصی از سهو تأویل کنیم. و هم چنین روایت حمزة بن حمران از امام صادق (علیه السّلام) که فرمود: (هیچ فقیهی هرگز نماز را تکرار نمی کند، برای آن چاره می اندیشد و تدبیرش می کند تا تکرارش نکند). محمّد بن حسن[252] می گوید: ( این حدیث مخصوص خودِ احکام است زیرا ما بیان کرده ایم که بعضی از انواع سهوها غیر قابل جبران است و به جز تکرار نماز هیچ کار دیگری برای جبرانش ممکن نیست).[253] نویسنده ی سطرها گفته: (رسول خدا الگویی نیکوست، حال آیا کسی که برای نماز صبح خواب می ماند می تواند اینچنین باشد؟). می گویم: این سخن فقط یک استحسان است، به علاوه، اگر این مورد فقط یک بار آن هم با یک هدف حکیمانه به وقوع پیوسته باشد، تناقضی ندارد با این که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) الگویی نیک باشد، و سهو، نه گناه است و نه کوتاهی، بلکه یک امر طبیعی است و نقض کننده ی الگو گیری از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) نیست. و اما شاهد آوردن او از روایاتی که در آن آمده که معصومین (علیهم السّلام)، می خوابند ولی قلب هایشان نمی خوابد، صحیح نیست زیرا دلالتی بر نفی سهو از ایشان (علیهم السّلام) ندارد. ملاحظه: خوب است دانسته شود وقتی ما به روایاتی که از ظاهرش چنین برداشت می شود که در نماز از معصوم سهو سرزده، و یا چیز هایی شبیه به این، منظورمان این نیست که حتماً اثبات کنیم در این موارد چنین چیزی واقع شده و هم چنین منظورمان نفی آن نیز نیست، اما می گوییم سهو و فراموشی از طبیعت بشری، خصوصاً در این دنیای مادی جدا نمی شود، پس کسانی که قائل به نفی سهو و نسیان از معصوم هستند، نظرشان را به چه چیزی مستند می کنند؟ اگر بر پایه ای از متون روایی است، که می بینیم این متون عکس آن را می گوید! بنا بر این ما به این متون از باب آوردن مثال نقض بر نظریه ی آن ها استشهاد می کنیم نه از باب استدلال، هرچند که به طبیعت حال، برای استدلال نیز صلاحیت دارد، اما ما مسأله را نیاز مند دلیل نمی بینیم زیرا از بدیهیات است.

-عمر ظاهري امام مهدي (علیه السّلام) :

روایاتی در مورد قائم وجود دارد که از مطالعه آن می فهمیم در مورد دو شخص سخن می گوید نه یک شخص، و می بینیم این دو شخص، در شکل چشم و رنگ پوست و بلندی قامت و صفات دیگر با یکدیگر اختلاف دارند، و این امر کانون توجه بعضی از محققین غیر انصار قرار گرفته است، اما نویسنده ی سطرها - طبق عادت خود- به سختی تلاش می کند بین موارد اختلاف توافق ایجاد کند، آن هم به هر روشی که ممکن باشد! نویسنده ی سطرها می گوید: (این که در یک روایت وصف ابروها به صورت «باریک ابرو» و در روایت دیگر به صورت «ابروانی بلند و مرتفع» آمده، می شود بین آن دو جمع نمود به این صورت که در همان وقتی که ابروانش باریک و بلند است، مرتفع نیز هست)! در حالی که در این جا نمی توانیم بین دو وصف به شکل خیالی جمع کنیم، زیرا ایشان (علیهم السّلام) می توانستند این عبارتی را که نویسنده ی سطرها آورده، بیاورند: (ابروانی طولانی و بلند)، پس چرا این گونه نفرموده اند؟ این که دو ابرو هم طولانی باشند و هم بلند باشند، علامتی جدا کننده است که نمی شود جزئی از آن اینجا (در یک روایت) باشد و جزئی آن جا (در روایت دیگر). درست مانند همین سخن را می توان در مورد دو علامت خال و اثر گفت، زیرا می شود تخیل کرد که این دو علامت مختلف در یک صورت جمع شود، اما این که یک روایت یکی از آن دو را بگوید و روایت دیگر علامت دیگر را، با توجه به این که هر کدام از دو روایت صفاتی را برشمرده که با صفات شمارش شده در روایت دیگر متفاوت است، مثل سبزه بودن و سفید پوست بودن، و بلندی و کوتاهی قد، و غیر آن، در نتیجه این امری است که فقط تصورش نیاز به یک خیال بیمار دارد. اما این حرف او که گفته: (بین دو صفت «چشمانش گود رفته» و «درشت چشم» تناقضی وجود ندارد)، چنین سخنی فقط نیاز به مریضی خیال ندارد بلکه باید عناد شدید نیز به آن افزوده شود. در مورد این سخن او: (عبارت «خداوند موسی را رحمت کند» اشاره به بلندی قامت ندارد، و شاید موسای مورد نظر، همان امام کاظم (علیه السّلام) باشد، و این اشاره به این است که واقفی ها در آینده گمان می کنند او قائم است). می گویم: هرچند تعبیر «خداوند او را رحمت کند» را می شود در مورد زنده ها نیز به کار برد، ولی در مورد متوفی بارزتر است، در حالی که می بینیم روایت از امام باقر (علیه السّلام) صادر شده است، پس این که مقصود از آن امام کاظم (علیه السّلام) باشد، بسیار دور از ذهن به نظر می رسد، همان گونه که احادیث در تشبیه قائم (علیه السّلام) به موسی بن عمران (علیه السّلام) به حد فراوان و متواتر است، چنان که شیخ حرّ عاملی ره در کتاب «اثبات الهداة» به آن اشاره کرده است.[254]

-فرزند کنیز سیه چرده:

يزيد كناسي، از امام باقر (علیه السّلام) نقل می کند: (صاحب این امر، در وجودش شباهتی به یوسف هست؛ فرزند کنیزی سیه چرده).[255] این روایت نیز همان طور که روشن است، دلالت بر این امر دارد که صاحب الأمر امام مهدی (علیه السّلام) نیست، بلکه فرزند و فرستاده اش، سید احمد الحسن (علیه السّلام) است؛ زیرا بانو نرجس (عليها السّلام) سیه چرده نبود، اما نویسنده ی سطرها که ما را به قهرمان بازی های فکری عادت داده، می گوید: (این روایت از روی تقیه صادر شده تا کاری کند عباسیان زنان سیه چرده را تفتیش کنند)!! و احتمال دومی نیز می آورد: (این که منظور از کنیز سیه چرده، زنی باشد که تربیت امام (علیه السّلام) به او سپرده شده بود)!! می گویم: اگر نویسنده ی سطرها از اهل علم می بود خود را از این ورطه دور نگه می داشت، زیرا این مسائل با گمانه زنی های عقول ناقص بشری شناخته نمی شود، و فقط مصدرش اخبار و روایات است، در حالی که می بینیم اخبار می گویند اصلاً آثار حمل در بانو نرجس (عليها السّلام) آشکار نبود، و اگر چشمان عباسیان از مراقبت ایشان دور نگه داشته شده بود، هیچ انگیزه ای برای پنهان نگه داشتن بارداری ایشان وجود نداشت. هم چنین از حاکمان پوشیده نبود که همسر امام عسکری(علیه السّلام) چه کسی است، و چطور می شد پنهان داشت در حالی که برادر خود حضرت که جعفر نام داشت، در جهت مصالح حاکم وقت کار می کرد؟ و اما احتمال دوم، باز هم روایات آن را به سراب مبدل می کنند، زیرا روایاتی وارد شده است که می گوید خداوند شیر خوردن امام (علیه السّلام) را به جز از مادرش حرام کرده است، این دو روایت را نیز بخوانید که به روشنی نشان می دهد امام (علیه السّلام) را زنی تربیت نکرده است: (...حكيمة دختر محمّد بن علي بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن - علي بن أبي طالب (علیه السّلام) ، گفت: امام عسکری (علیه السّلام) کسی را به دنبالم فرستاد و فرمود: عمه جان، امشب افطارت را پیش ما صرف کن زیرا امشب شب نیمه ی شعبان است، خداوند تبارک و تعالی در این شب حجت را آشکار می کند و او حجت خدا در زمینش است ... سپس فرمود: عمه جان، روز هفتم که شد نزد ما بیا. حکیمه می گوید: وقتی صبح شد، آمدم تا به امام عسکری (علیه السّلام) سلام کنم و پرده را کنار زدم تا آقایم (امام مهدی (علیه السّلام)) را بیابم ولی او را ندیدم، گفتم فدایت شوم، آقای من چه شد؟ فرمود: عمه جان، او را به کسی سپردیم که مادر موسی (علیه السّلام) موسی را به او سپرد، حکیمه می گوید: زمانی که روز هفتم شد، آمدم و سلام کردم و نشستم، او فرمود: پسرم را برایم بیاور. آقایم ع را آوردم در حالی که در پارچه ای بود، ایشان نیز کاری را که اول کرده بود دوباره انجام داد، سپس زبان مبارک را در دهان طفل گذاشت انگار که به او شیر یا عسل می خوراند).[256] (... محمّد بن عبد الله طهوي می گوید: بعد از وفات امام عسکری (علیه السّلام) قصد دیدار حکیمه خاتون دختر امام جواد (علیه السّلام) نمودم ... سپس امام (علیه السّلام) فرمود: این طفل را برای مادرش ببر تا او را شیر دهد و او را به من برگردان. حکیمه گفت: مادرش طفل را در آغوش گرفت و شیر داد سپس او را به امام عسکری (علیه السّلام) برگرداندم درحالی که پرندگان بالای سرش بال می زدند، امام (علیه السّلام) یکی از آن پرندگان را صدا زد و به آن فرمود: او را با خود ببر و هر چهل روز او را به ما باز گردان. پرنده او را گرفت و بال زنان او را به آسمان برد و بقیه ی پرندگان نیز به دنبالش رفتند، سپس شنیدم امام (علیه السّلام) می فرمود: تو را به خداوندی سپردم که مادر موسی، موسی را به او سپرد. نرجس به گریه در آمد و امام به او فرمود: ساکت باش، زیرا شیر خوردن او به غیر از سینه ی تو بر او حرام شده و به زودی به تو باز گردانده می شود همان طور که موسی به مادرش باز گردانده شد... حكيمه گفت: من مدام هر چهل روز آن طفل را می دیدم تا این که چند روز قبل از وفات امام عسکری (علیه السّلام) او را به صورت مردی دیدم و او را نشناختم، سپس به پسر برادرم گفتم: این کسی که امر می کنی در مقابلش بنشینم کیست؟ ایشان به من فرمود: این پسر نرجس است، و این جانشین من بعد از من است ، و به زودی مرا از دست خواهید داد پس از او بشنو و مطیعش باش).[257] نویسنده ی سطرها می گوید: (سه چیز از چیزهایی که دلالت می کند این روایت مخصوص امام مهدی (علیه السّلام) است، این است: اول این که روایت می گوید: «فرزند کنیز» در حالی که در زمان حاضر کنیزانی یافت نمی شود). می گویم: سخن او نادرست است، و او قبل از این که تکلم کند باید تاریخ عراق را مطالعه کند، زیرا مسأله ی اِقطاع و آن چه که به دنبال آن می آید (برده داری) تا زمان های متأخر در عراق بطور رایج باقی ماند، به علاوه این که منظور از کلمه ی «کنیز سیه چرده»، این است که او «کنیز خدا» می باشد. اما این که او گمان کرده که معصوم در این موارد معنای معروف را قصد می کند یعنی او کنیز مملوک بوده است، دلیلی ندارد، و نه نویسنده ی سطرها و نه کسی غیر او، برایش چنین امکانی وجود ندارد که برای معصوم شرط قرار دهد، و به او دیکته کند که چه چیزی جایز است و چه چیزی جایز نیست. و اگر معنی ظاهری کنیز همان مملوکه باشد -همان طور که در علمی که نامش را اصول فقه گذاشته اند می گویند- خودشان می گویند اگر قرینه بر معنایی غیر از معنای ظاهری دلالت کند، می شود از معنای ظاهری دست برداشت. و در این مسأله، مهم مملوک بودن یا نبودن او نیست بلکه مهم توصیف او به سیه چرده است و این مطلبی است که نویسنده ی سطرها چون نمی دانست در باره ی آن چه بگوید آن را رها کرده و خواننده را به گفتگو درباره ی معنی کنیز مشغول می کند!! اما دومین امر که به نظر نویسنده ی سطرها این مسأله را مختص امام مهدی (علیه السّلام) می کند: (کسی که در او شباهت به یوسف وجود دارد، امام مهدی (علیه السّلام) است) جوابش این است: روایتی که بر آن اعتماد کرده ای که متنش این است: (در قائم شباهتی از یوسف هست، گفتم: آن شباهت چیست؟ فرمود: حیرت و غیبت) این هم مورد اختلاف بین ماست، پس چگونه با چیزی که در آن اختلاف داریم علیه ما استدلال می کنی؟ و چه کسی به تو گفته که در این جا مقصود روایت از قائم، همان امام مهدی (علیه السّلام) است؟ بلکه اگر هم با تو کنار بیاییم که در امام مهدی (علیه السّلام) شباهتی به یوسف باشد، چه چیزی مانع می شود که شخصی غیر امام مهدی (علیه السّلام) هم شباهتی به او داشته باشد؟؟ آیا در روایات تعبیری وجود دارد که غیر از امام مهدی (علیه السّلام) هیچ کس شباهتی به یوسف ندارد؟ بلکه نویسنده ی سطرها وقتی که روایتی را که می گوید این شباهت همان زندان است بخواند، در جایگاه خود احساس دشواری می کند زیرا امام مهدی (علیه السّلام) زندانی نشد، در نتیجه عنان خود را به دست خیالش می دهد و تلاش می کند معنی زندان را به معنی غیبت نزدیک کند، حال، زندان کجا و غیبت کجا؟؟ وسبحان الله، کمی قبل گمان کرده بود که در این قبیل موارد، ائمّه (علیهم السّلام) معنای معروف را قصد می کنند اما این جا فراموشش کرده، بلکه فراموش نکرده اما با هوای نفسش بر سر عقیده اش قمار می کند! اما امر سوم که با عبارت: (خداوند امر او را در یک شب اصلاح می کند) شکل می گیرد، و در این جا به روایاتی استشهاد می کند که دلالت دارند بر این که خداوند امر امام مهدی (علیه السّلام) را در یک شب اصلاح می کند. در جواب می گویم: این مانع نمی شود که خداوند امر مهدی اول از مهدیین دوازده گانه (احمد) را نیز در یک شب اصلاح نماید، و روایاتی که این امر را برای امام مهدی (علیه السّلام) ثابت کرده اند، آن را از غیر امام مهدی (علیه السّلام) نفی نکرده اند، و در روایات، شبیه این امر درباره ی موسی (علیه السّلام) نیز وارد شده است: (معتمد پاک ، عبد العظیم حسنی روایت کرده است: بر مولایم امام جواد (علیه السّلام) وارد شدم، در حالی که می خواستم از او بپرسم آیا قائم همان مهدی است یا دیگری است؟ ایشان قبل از من شروع کرده و به من فرمود: ای ابا القاسم، قطعاً قائم از ما همان مهدی است که واجب است در غیبتش مورد انتظار قرار گیرد، و در ظهورش مورد اطاعت، و او سومین از فرزندان من است، قسم به کسی که محمّد را به پیامبری برگزید، و امامت را مخصوص ما قرار داد، اگر از دنیا فقط یک روز باقی بماند، خداوند آن روز را آنقدر طولانی می گرداند تا او خروج کند، و زمین را از عدل و داد پر کند همان طور که از جور و ظلم پر شده است، و خداوند تبارک و تعالی امر او را در یک شب اصلاح می کند همان طور که امر کلیمش موسی را اصلاح کرد، زمانی که رفت تا برای خانواده اش آتشی فراهم کند و در حالی که پیامبری مرسل بود بازگشت).[258] بلکه مانند همین امر در مورد جانشین امام مهدی (احمد) در روایات آمده است: (احمد بن حنبل در کتاب مسندش، از عباس بن عبد المطلب نقل می کند که رسول الله (صلّی الله علیه و آله) فرمود: از فرزندان من دوازده خلیفه حکومت می کنند، سپس مهدی بعد از من خروج خواهد کرد، خداوند امرش را در یک شب اصلاح خواهد نمود).[259] و روشن است که مهدی در این روایت، امام دوازدهم نیست بلکه بعد او خروج می کند، و روایت با این که از طریق عامه به دست ما رسیده اما در روایات ما برایش مؤیّد هایی وجود دارد. خلاصه ی آن چه گذشت: هیچ دلیلی بر اختصاص عبارت (خداوند امرش را برایش در یک شب اصلاح خواهد نمود) به امام مهدی (علیه السّلام) وجود ندارد، و در نتیجه نمی تواند راهی باشد برای کمک به موضع استدلال یعنی «کنیز سیه چرده» بودن مادر مهدی، بلکه عبارت «کنیز سیه چرده»، عبارت شباهت به یوسف، و عبارت خداوند امرش را اصلاح می کند، منحصر در امام مهدی (علیه السّلام) نیست.

-نسل امام مهدي (علیه السّلام):

روایاتی که برای امام مهدی (علیه السّلام) ذرّیه و نسل را اثبات می کند، از حد تواتر هم بالاتر است، به گونه ای که کسی نمی تواند آن را انکار کند یا خود را به ندانستن بزند و تجاهل کند، ولی کسانی که نفس های بیمار دارند، برای هر حقّی، باطلی کنار گذاشته اند و برای هر راه مستقیمی، انحرافی آماده کرده اند، و به این ترتیب، نویسنده ی سطرها را، که نتوانسته وجود نسل امام را انکار کند، می بینیم که به روشی پیچیده پناه می برد و می گوید: (این روایات به شکل صریح، بر وجود ذریه و نسل در زمان غیبت کبری دلالت نمی کند)! و اگر از او بپرسیم: چگونه بر آن چه که می گویی دلالت ندارد؟ پاسخش این است که بعضی روایات را انتخاب کرده و با کلماتی آن را توضیح می دهد، مانند روایات زیر: 1- در باره ی این روایت: (خدایا به او در نفسش و خانواده اش و فرزندش و نسلش و امّتش و همه ی مردمش چیزی عطا کنن که چشمش با آن روشن شده و جانش با آن شاد و مسرور گردد)، این گونه توضیح می دهد: (در این جا، نسل ممکن است بعد از قیام امام مهدی (علیه السّلام) باشد)! اگر بنا بر «شاید و ممکن است» باشد، پس «ممکن است» بعد باشد و ممکن هم هست که قبل از قیام باشد، ولی شما می خواهید «بعد» باشد همان گونه که از نوشته ات پیداست، حال باید اثبات کنی که آن طوری است که تو می گویی، اما اکتفا به جمله ی «ممکن است»، دلیلی است بر دست خالی بودن شما، و ای کاش روی حرفت بایستی ، زیرا زود این حرفت را انکار می کنی همان طور که در نکته ی دوم خواهیم دید. 2- برای این روایت: (او همان طرد شده ی تنهای غریب است که از اهلش پنهان است، که با پدرش تنها گذاشته شده است)، توضیحش این است: (کلمه ی «أهل» به شکل کلی دلالت بر پدر و مادر و همسر و خویشان دارد)! در این جا می بینید که او حتی نامی از نسل نمی برد، با این که این کلمه در مورد ذرّیه و نسل بارزتر است! در حالی که او در نکته ی اول به وجود ذریه اعتراف کرده بود، اما این جا حرفش صلاحیت ندارد زیرا در روایت بیان می شود که این اهل در زمان غیبت وجود دارند (از اهلش پنهان است)، سبحان الله !! اما آیا نویسنده ی سطرها می اندیشد که چه می گوید؟ او درباره ی کدام پدر و مادر سخن می گوید؟ آیا امام عسکری (علیه السّلام) در زمان غیبت امام مهدی (علیه السّلام) موجود بوده است؟ و آیا مادر ایشان موجود بوده اند؟ و اما همسر؛ این هم که اثبات می کند امام (علیه السّلام) ازدواج کرده اند، و از همین جا نسل هم ثابت می گردد زمانی که روایات بر آن تصریح داشته باشد. اما خویشان، سبحان الله، آن خویشان چه کسانی هستند؟ آیا همان بنی فاطمه ای هستند که روایات ایشان را مذمت می کند و هیچ یک را استثنا نمی کند؟ ابو خالد کابلی می گوید: (زمانی که امام سجاد (علیه السّلام) از دنیا رفت، بر امام باقر (علیه السّلام) وارد شدم و به ایشان گفتم: فدایت شوم، تو می دانی که من از همه بریده بودم و با پدرت انس گرفته بودم و از مردم فراری بودم، فرمود: راست گفتی ابو خالد، حال چه می خواهی؟ گفتم: در خواست دارم که نام او را به من بگویی تا او را به نامش بشناسم. فرمود: ای ابو خالد، به خدا قسم از من سؤالی پرسیدی که مرا به زحمت انداخت، و درباره ی چیزی پرسیده ای که آن را به احدی نگفته ام، و اگر می خواستم آن را به کسی بگویم، حتماً به تو می گفتم! و از من درباره ی امری سؤال کردی که اگر بنی فاطمه آن را بدانند، بر این که او را تکه تکه کنند حرص می زنند).[260] امام باقر (علیه السّلام) می فرماید: (او و همراهانش سیصد و سیزده نفر که بین رکن و مقام با او بیعت می کنند، از مکه خارج می شوند، عهد و پرچم و سلاح پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله) همراه اوست، و وزیرش با اوست، در آن هنگام ندا دهنده ای در مکّه نام او و أمر او را از آسمان فریاد می زند، تا جایی که تمام اهل زمین آن را می شنوند، اسمش اسم پیامبری است. هر چیزی بر شما مشکل شد، عهد پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله) و پرچم و سلاح او برایتان اشکال ایجاد نمی کند ... تا آن جا که فرمود: و از کسانی که از آل محمّد (علیهم السّلام) جدا می شوند بر حذر باش زیرا آل محمّد و علی (علیهم السّلام) یک پرچم دارند ولی غیر ایشان پرچم ها دارند، پس بر زمین بنشین و هرگز از هیچ مردی از آنان تبعیت نکن تا این که مردی از فرزندان حسین (علیه السّلام) را ببینی که عهد و پرچم و سلاح پیامبر خدا همراه اوست) ([261]). آیا آن خویشان همینان هستند یا کسانی دیگرند؟ اگر اینان باشند که مذموم و نافرمان هستند و امام به عصیان گران توجهی ندارند؛ بنا بر این اهل همان ذرّیه و نسل است. 3- درمورد این روایت: (... ما را سبک کرد و به ما ظلم نمود و ما را از خانه ها و فرزندانمان دور گرداند...الخ)، توضیح می دهد: (این کلام کلی است که بر پدرانش منطبق است، ایشان بودند که مورد ظلم واقع شدند و از خانه ها و فرزندانشان دور افتاده بودند) ! می گویم: آیا عقلانی است که کینه و دشمنی، کسی را به چنین جایی برساند؟ شما را به خدا، اگر امام مهدی (علیه السّلام) بخواهد بگوید که از فرزندانش دور افتاده، به نظر شما چگونه بگوید که کسی مثل نویسنده ی سطرها پیدا نشود تا آن را از معنی خودش تحریف کند؟ گمان می کنم امام هرچه بگوید، کلامش از تحریف معاندین سالم نخواهد ماند، زیرا شیطان بر آنان سوار شده و بصیرتشان را کور نموده است. 4- در خصوص این روایت: (...خداوند بر تو و بر خاندان پاک نیکویت درود فرستد) این گونه توضیح بی مزه ای دارد: (شاید بعد از قیام او باشد) ! و جواب این سخنان سطح پایین و خسته کننده، قبل از این داده شده است. آن چه که خنده آور است و در عین حال انسان را می گریاند این است که نویسنده ی سطرها بعد از این بر کلام امام صادق (علیه السّلام) که فرمود: (ای سروران من، در به زمین گذاشتن بار سنگینم همراهان من باشید)حاشیه می زند که: (این شامل ممعصومین چهارده گانه می شود) ! می گویم: منزه است خالق عقول، موضوع خطاب، خاندان امام مهدی (علیه السّلام) هستند، و مقصود کلام امام صادق (علیه السّلام)، توجه دادن مردم به مقام بلند ایشان است، حال چگونه نفس نویسنده ی سطرها او را فریب داده که فقط این فقره از کلام امام را استثنا کند، به علاوه، گوینده امام صادق (علیه السّلام) است که خودش از معصومین چهارده گانه است، آیا نویسنده ی سطرها فکر می کند امام صادق (علیه السّلام) مثلاً به خودش توسل می کند؟ 5- و در خصوص روایت زیر: (یکی از معتمدین می گوید: بر پشت یک کتاب، نوشته ای به خط امام عسکری (علیه السّلام) یافتم: ما با گام های نبوت و ولایت، بر بلندای حقایق صعود کردیم، و هفت آسمان را با پرچم های جوانمردی نورانی نمودیم، ما شیران میدان های جنگیم، قطرات باران، و قلم و شمشیر و پرچم حمد و عِلم به زودی در میان ما خواهد بود، و نوادگان ما خلفاء دین و قسم خوردگان یقین و چراغ های امت ها و کلیدهای کـَرَم هستند، زینت برگزیدگی زمانی بر موسی (علیه السّلام) پوشانده شد که ما او را بر عهدش وفادار یافتیم، و روح القدس در بهشت های آسمان سوم از باغ های دست ناخورده ی ما می چشد، و شیعیان ما آن گروه نجات یابنده و فرقه ی پاکیزه هستند، برای ما سپر و نگهبان شدند و در مقابل ظالمان به سود ما جمع شدند و یارمان گشتند، و به زودی بعد از آن که شعله های آتش را پس از تمام شدن دوران طواوية و طواسين تحمل نمودند برای آنان چشمه های زندگی خواهد جوشید).[262] نویسنده ی سطرها این توضیح را دارد: (منظور امام عسکری (علیه السّلام) از نوادگانی که به معنی فرزندان فرزند هستند، نوادگان خودش نبوده، زیرا ایشان نگفته «نوادگان من» بلکه فرموده «نوادگان ما» و در نتیجه مقصود از آن، اهل بیت (علیهم السّلام) است). می گویم: به کار بردن کلمه ی جمع و قصد کردن معنای مفرد در زبان ها معروف است، و در قرآن کریم بر این امر شواهد زیادی وجود دارد، مانند این کلام خداوند: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون ﴾[263] همانا ما ذکر را نازل کردیم و خودمان نگهبان آن هستیم، همان طور که حتی اگر این معنی را به اهل بیت برگردانیم، به طور حتم امام عسکری (علیه السّلام) را نیز شامل می شود، زیرا او که سلام خدا بر او باد نیز از ایشان است، با صرف نظر از این که این معنی به خودی خود بعید به نظر می رسد، زیرا این نوادگان، طبق فرمایش حضرت، خلفاء هستند، به این خاطر که اگر ایشان منظورش خود و پدرانش می بود، تعبیر به «نوادگان» برایشان صحیح نبود، بنا براین، به ناچار باید مقصود، همان مهدیین از فرزندان امام مهدی(علیه السّلام) بوده باشد. حال نمی دانم -بعد از این که گفته مقصود همان پدران امام عسکری (علیه السّلام) است- به چه دلیل امام حسن بن علی بن ابی طالب (علیه السّلام) را خارج نموده است، آیا او گمان کرده که امام حسن (علیه السّلام) خلیفه الهی نیست؟ تازه به گمان او معنی این است که ایشان نوادگان رسول الله (صلّی الله علیه و آله) هستند، و با این معنی امام حسن (علیه السّلام) نیز در این جمع داخل می شود، و اگر او می خواهد به خواست خودش بگوید که مقصود، همان نوادگان علی (علیه السّلام) است، باز باید امام حسین (علیه السّلام) را نیز مانند امام حسن (علیه السّلام) از لیست خارج کند. اصلاً چرا امام علی (علیه السّلام) را خارج نکرده؟ آیا امام علی نیز به رأی او نواده است؟ او نواده ی کیست؟ بنا براین سخن نویسنده ی سطرها از بالا تا پایین متزلزل است. 6- اما در خصوص روايت بعد که از مفضل بن عمر نقل شده که گفت: شنیدم امام صادق (علیه السّلام) می فرمود: (صاحب این امر دو غیبت دارد که یکی از آن دو طولانی می شود تا جایی که بعضی از مردم می گویند مُرده، و بعضی ها می گویند کشته شده، و بعضی از آن ها می گویند رفته، تا جایی که بر امر او کسی باقی نمی ماند به جز عده ی کمی از اصحابش ، هیچ کس از میان فرزندان او و دیگران از موضع او خبر ندارد مگر آن مولایی که امر او را به عهده می گیرد)[264] می گوید: (وجود پسری (از فرزندان او) در این روایت ثابت نيست)! اما دلیل او بر این حرفش، اختلاف موجود بین دو روایت شیخ طوسی و شیخ نعمانی است، و این که در نتیجه دلالت این روایت مجمل می شود و نمی توان به آن استدلال کرد. می گویم: این درست نيست که بگوییم ما نمی توانیم با آن استدلال کنیم، زیرا این روایت در باب خود تنها نیست، بلکه روایات بسیار زیادی یافت می شود که بر وجود نسل برای امام مهدی (علیه السّلام) دلالت دارد، در نتیجه می شود این روایت را با آن روایات تقویت کرد. با صرف نظر از این که روایت شیخ طوسی به خودی خود قوی است زیرا شیخ مفید نیز مانند آن را روایت می کند، صاحب کتاب «منتخب الأنوار المضيئة» گفته است: (از روایاتی که به نظر من صحیح است، روایتی است که شیخ سعادتمند، ابو عبدالله محمّد مفید (رحمه الله) آن را به مفضل بن عمر نسبت داده است که گفته: (از امام صادق (علیه السّلام) شنیدم که می فرمود: صاحب این امر دو غیبت دارد، یکی از آن ها طولانی می شود تا جایی که بعضی از مردم می گویند مُرده، و بعضی می گویند رفته است، تا این که از اصحابش، به جز عده ای قلیل، کسی نمی ماند. هیچ کس از میان فرزندانش و دیگران، از موضع او خبر ندارد مگر آن مولایی که امر او را بر عهده خواهد گرفت).[265] هم چنین علامه مجلسی -آن چنان که از کلامش برمی آید- در کتاب بحار الانوار از غیبت نعمانی با لفظ «از فرزندانش» نقل کرده است: (... و از چیزهایی که این احتمال را تأیید می کند روایتی است که شیخ طوسی و نعمانی در دو کتاب غیبتشان از مفضل بن عمر نقل کرده اند که گفته: (از امام صادق (علیه السّلام) شنیدم که می فرمود: صاحب این امر دو غیبت دارد که یکی از آن ها به طول می انجامد تا جایی که بعضی از مردم می گویند مُرده و بعضی می گویند کشته شده و بعضی نیز می گویند رفته است، تا این که از اصحابش، به جز عده ای اندک، کسی بر امر او باقی نمی ماند، هیچ کس از میان فرزندانش و از دیگران از جایگاه او اطلاعی ندارد به جز آن مولایی که امر او را بر عهده می گیرد)[266]. با این که می دانیم علامه مجلسي هرگز روایتی را که در آن لفظ «مِن وَ لِـيٍّ» (از اولیائش) آمده باشد روایت نکرده است. اما روایت دیگری که شیخ طوسی در کتاب غیبت خود روایت می کند، که این است: (ابراهیم بن مستنیر از مفضل نقل می کند: شنیدم امام صادق (علیه السّلام) می فرمود: صاحب این امر دو غیبت دارد که یکی [از دیگری] طولانی تر می شود تا جایی که گفته می شود: مُرده، و بعضی می گویند: کشته شده، پس بر امر او به جز عده اندکی از اصحابش کسی باقی نمی ماند، و هیچ کس از جایگاه و امر او خبر ندارد، و نه غیر او به جز آن مولایی که امر او را بر عهده می گیرد).[267] می گویم: این روایت از جمله روایاتی است که شیخ طوسی به این عنوان در کتابش آورده که واقفی ها به آن استدلال می کنند، در نتیجه او الفاظی که آنان روایت می کنند را اثبات می کند، هرچند با آن چه که خودش روایت می کند مخالف است. و قبل از آوردن این روایات گفته است: (و ما دسته ای از روایاتی را که آنان نقل می کنند را ذکر کرده و کلام را درباه ی آن بیان می کنیم، از آن جمله، روایاتی است که ابو محمّد علوی موسوی در کتاب خود موسوم به«در یاری واقفیه» آورده است).[268] می گویم: چرا نویسنده ی سطرها پنهان کاری کرده و این حقیقت را ذکر نکرده است؟ و آن چنان که می بینید، در این روایت که واقفی ها نقلش می کنند، نه عبارت «از فرزندانش» آمده و نه عبارت «از اولیائش». و در پایان می گوییم: جمله ی (به جز آن مولایی که امر او را بر عهده می گیرد)، یا منظور از آن این است: «کسی که بعد او می آید» یعنی کسی که جانشین او می شود، که در این صورت حتماً فرزندش خواهد بود، زیرا امامت در فرزندان و فرزندانِ فرزندان خواهد بود، و یا منظور این است: «کسی که کار های ایشان را بر عهده می گیرد» یعنی کارهایی را که برای آن وکیل شده انجام می دهد یعنی جمع کردن یاران و قیام و مسائل مرتبط به آن، به اعتبار این که نفرموده «کسی که بعدش می آید»، بنا بر این معنا نیز مقصود، همان فرزند می شود، زیرا در وصیت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) و بسیاری روایات دیگر که انصار به آن استدلال می کنند، آمده که «احمد» همان کسی است که با دستوری از جانب پدرش امام مهدی (علیه السّلام) ، با شمشیر قیام خواهد کرد. 7- و در باره ی روایت وارد شده از امام صادق (علیه السّلام) که به ابو بصیر فرمود: (انگار فرود آمدن قائم (علیه السّلام) را با اهل و عیالش در مسجد سهله می بینم...).[269] نویسنده ی سطرها نظر می دهد: (این روایت زمانی را که امام مهدی (علیه السّلام) در مسجد سهله فرود می آید و آن جا را منزل خود قرار می دهد، مشخص نکرده و فرموده انگار می بینم، یعنی این که این امر در آینده و بعد از ظهور مقدس اتفاق خواهد افتاد). می گویم: مانند این دشمنی را ندیدم مگر در وهابی های ناصبی که خداوند آنان را بی آبرو گرداند، و گرنه این روایت روشن است در این معنا که مسجد سهله محل سکونت امام بعد از ظهورش می باشد، و شکی نیست که ایشان کمی بعد از ظهورش به این سکونت احتیاج خواهد یافت، و چون او با اهل و عیالش به سوی آن جا می رود پس به ناچار باید این عیال در زمان غیبت به دنیا آمده باشند، خصوصاً این که ظاهراً کلمه ی «اهل»، به معنی همسر است، و واقعاً بعید است که در بحبوحه ی جنگ و درگیری حضرت بتوانند ازدواج کنند، پس باید این امر قبل از جنگ صورت گرفته باشد. و در روایات نیز آمده است که مسجد سهله، مسکن امام مهدی (علیه السّلام) و مسکن امامان از ذریه ی ایشان خواهد شد، در غیبت طوسی آمده: (فضل بن شاذان، از عثمان بن عيسى، از صالح بن أبي الأسود، از امام صادق (علیه السّلام) نقل می کند که ایشان یادی از مسجد سهله کرده و فرمود: اما آن منزل صاحب ماست زمانی که با اهلش بیاید).[270] و مانند آن در کتاب ارشاد نیز آمده: ( از امام صادق (علیه السّلام) نقل است که یادی از مسجد سهله کرده و فرمود: اما آن منزل صاحب ماست زمانی که با اهلش بیاید).[271] می گویم: این روایات، آن چه را قبلاً در مورد روایت (... ما را سبک کرد و به ما ظلم نمود و ما را از خانه ها و فرزندانمان دور گرداند...) گفتیم، تأکید می کند، زیرا او با خانواده و فرزندان خود قدم به مسجد سهله می گذارند، بعد از این که قبل قیامش از آنان دور افتاده بود 8- ونسبت به روايت: (... و چشمم به فرزندم و خانواده ام روشن شود... الخ). می گویم: با این که با آن چه نویسنده ی سطرها در باره ی آن گفته مخالفیم اما خوب است بدانید که انصار در کتاب هایشان به این روایت استدلال نکرده اند.

-انصار وشهيد صدر:

هر کس شواهدی را که انصار از کتاب های شهید صدر (رحمه الله) آورده اند و توضیحاتشان بر آن را مطالعه کند، به روشنی درمی یابد که انصار به عنوان دلیل به آن استشهاد نمی کنند، بلکه از باب این که کلام آن مرحوم، مؤیّد کلامشان است، یا از باب این که او قرائت صحیحی از روایات دارد می باشد، و در بسیاری از موارد، در مورد نظرات او بحث کرده و آن چه که در آراء او مخالف روایات است را تصحیح نموده اند. و در مورد آن چه که شیخ ناظم عقیلی نوشته -که نویسنده ی سطرها به آن اشکال می کند- هرکس نوشته ی شیخ را به طور کامل بخواند، این امر برایش بسیار شفاف و روشن می شود، اما نویسنده ی سطرها کلام شیخ را تقطیع کرده تا خواننده را گمراه کند، این هم نوشته ی شیخ که قبل از متن نویسنده ی سطرها به رؤیت شما می رسد: (کسانی که قائل به ذریه نداشتن امام مهدی (علیه السّلام) هستند، کلامشان نیاز به دلیل شرعی و عقلی دارد، اما دلیل شرعی، هیچ روایتی نیست که وجود ذریه را برای امام مهدی (علیه السّلام) نفی کند چه قبل از قیام و چه بعد آن، به جز یک تک روایت که بعضی ها توهم کرده اند آن روایت ذریه را از امام مهدی (علیه السّلام) نفی می کند که در نکته دوم ان شاء الله تعالی به آن خواهیم پرداخت. علاوه بر عدم وجود روایاتی که نفی ذریه و نسل می کنند، روایات زیادی وجود دارد که بر وجود نسل برای امام مهدی (علیه السّلام) هم قبل و هم بعد قیام مبارک تأکید می کنند، و نمی دانم این همه تمایل برای نفی ذریه از امام مهدی (علیه السّلام) برای چیست، در حالی که در خلقت، اصل بروجود آن می باشد و شارع نیز بر مستحب مؤکّد بودنش تأکید نموده است. و اما از جهت دلیل عقلی، هیچ مورد عقلانی وجود ندارد که متأهل بودن امام مهدی (علیه السّلام) و فرزند داشتن ایشان را در وقتی از اوقات و یا دائماً نفی کند، مگر این که ازدواج یا ذریه داشتن، باعث شود شخص امام برای دشمنان کشف گردد و یا عنوان غیبت که خداوند عزوجل برای او در نظر گرفته است از بین برود، و به نظر قاصر بنده، این قید ها و شروطی که برای جواز همسر و ذریه داشتن امام مهدی (علیه السّلام) وضع شده قابل دفاع نبوده و دراز گویی بی دلیل است. زیرا وقتی از طریق روایات، وجود نسل برای امام مهدی ع ثابت شد، خود ایشان بهتر می داند که چگونه باید شخص خود را استتار کرده و سرّ خود را از دشمن کتمان نماید و از عنوان غیبت خود محافظت کند، پس چرا ما خود را به سختی بیندازیم و قید ها و راه حل هایی را وضع کنیم؟ آیا این امور برای عقل های ناقص ما حاضر و از امام مهدی (علیه السّلام) پوشیده است؟ حاشا که او دارای عقل کامل بی نقص و معصوم از خطاست، پس ممکن است امام مهدی (علیه السّلام) همسری شایسته انتخاب کرده باشند که سر ایشان را از مردم و حتی از نسل امام ع پنهان کند اگر خود امام اراده کنند، این زمانی است که بگوییم همسر حضرت، خبر داشته باشد و شخصیت حقیقی ایشان را بشناسد، و اگر همسر امام (علیه السّلام) شخصیت حقیقی او را نشناسد، امر از آن که قبلاً گفتیم نیز آسان تر می شود زیرا شخص امام حتی برای همسر ایشان مبهم است. و گفتیم که امام (علیه السّلام) از دیگران بهتر می داند که امورش را چگونه تدبیر کند پس دلیلی ندارد که خود را در امری که به ما ارتباطی ندارد به سختی بیندازیم و ازدواج امام مهدی (علیه السّلام) در غیبتش را از محالات بدانیم، و برای ما بهتر است که سری به موسوعه ی مهدیه بزنیم تا از نظر سید صدر در این موضوع آگاه شویم...). بنا براین، شیخ ناظم، کلام سید صدر را از باب تأیید کلام خودش آورده است و مقصودش این بوده که به آن چه سید صدر بیان کرده که مانعی از ازدواج امام وجود ندارد، اشاره کند و درصدد شاهد آوردن از نظرات سید صدر در این باره که امام مهدی (علیه السّلام) نسل دارد یا نه نبوده است. بلکه با سید صدر بحث می کند که چرا بعضی روایات را ترک می کند، و به گمان سید صدر به این که ذریه وجود ندارد توجهی ندارد، زیرا گمان ها، ما را از هیچ حقی بی نیاز نمی کند. بنا براین، اعتراض نویسنده ی سطرها، چیزی نیست جز تلاشی شکست خورده برای گل آلود کردن آب های زلال و ماهی گرفتن از آن.

-گفته های انصار:

1- در باره ی گفته ی نویسنده ی سطرها در باره ی فرقه ی نجات یافته: می گویم: سخن او پشتش به دلیلی گرم نیست، بلکه دلیلش فقط هوای نفس است، و اگر او صاحب قلب سلیم بود، می دانست که این کلام امام علی (علیه السّلام) (همانا امّت به هفتاد و سه فرقه تبدیل می شوند که هفتاد و دو فرقه در آتش هستند و یک فرقه داخل بهشتند. و سیزده فرقه از این هفتاد و سه گروه، خود را به محبت ما اهل بیت نسبت می دهند، که فقط یکی از آنان در بهشت بوده و دوازده تای دیگر در آتش خواهند بود).[272] پس این سیزده فرقه ای که خود را دوست دار اهل بیت می خوانند، همان گروهی هستند که فرقه ی نجات یابنده از میان آنان جدا می شود، و طبیعتاً این فرقه باید در هر عصر و زمانی باشند، حال چگونه آن را تشخیص دهیم؟ نزد همه ی مؤمنین روشن است که انسان فقط زمانی نجات می یابد که از حجت خدا در زمین تبعیت کند، بنا براین فرقه ای است که از امام زمانش تبعیت می کند و امامان بعد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) دوازده نفرند، خوب این می شود دوازده فرقه، حال این فرقه ی سیزدهم چه کسانی هستند؟ شکی نیست که آن فرقه ای است که به احمدِ وصیّ (علیه السّلام) ایمان می آورد. حال باید بدانیم معنی کلام امام علی (علیه السّلام) که فرمود سیزده فرقه خود را محبّ آنان می نامند که فقط یک فرقه نجات می یابد چیست. می گویم مقصود این است که فرقه ای نجات می یابد که به علی (علیه السّلام) ایمان بیاورد، اما آن فرقه، در زمان امام حسن (علیه السّلام) باید ایمان به امام حسن (علیه السّلام) را به ایمانش به امام علی (علیه السّلام) ضمیمه کند، و در زمان امام حسین (علیه السّلام) نیز ایمانش به امام حسین (علیه السّلام) را به قبلی ها اضافه کند، و به همین ترتیب تا امام مهدی (علیه السّلام) و بعد ایشان تا احمد ادامه خواهد یافت، سلام برهمگی ایشان باد. اما چیزی که نویسنده ی سطرها گفته است فراتر از یک جهل مرکب نیست، زیرا او تصور می کند امتحان الهی در یک زمان برقرار بوده و در زمان دیگر وجود ندارد، در حالی که در هر لحظه این امتحان برپاست. اما سخنش درباره ی تعداد اوصیا را که قبلاً در باره اش گفتگو کردیم، دوباره پاسخ نمی دهیم. 2-گفته ی او درباره ی مقصود از «ساعة» چیزی جز یک لجبازی توخالی نیست، زیرا آقای «زیادی» دلیل را ذکر کرده است، اما نویسنده ی سطرها نمی خواهد هیچ صدایی را غیر از صدای بی مقدار خودش بشنود، که البته شأن او همین است، اما ما به کلام آل محمّد (علیهم السّلام) تمسک می جوییم، و آنان خود بیان کرده اند که «ساعة» یعنی قیام امام (علیه السّلام) و در روایات دیگر که به معنی قیامت است، در نتیجه بر ما لازم است که روایات را به خوبی و با دقت مطالعه کنیم تا مقصود ایشان را به خوبی دریابیم، اما طبق خواست خود سخن گفتن، روش و عادت کسانی است که در برابر خدا گردن کشی می کنند، خداوند ما را در امان بدارد. در باره ی روایتی که زیادی به آن استدلال کرده، واضح است که در روایات بسیار، عبارت (به سوی او بیایید حتی سینه خیز روی برف و یخ) مخصوص صاحب پرچم های سیاه ذکر شده است، و او امام مهدی (علیه السّلام) که از مکه ظهور می کند نیست، و از این قرینه روشن می شود که منظور از «ساعة» در این روایت، امام مهدی (علیه السّلام) است. هم چنین کلام امام صادق (علیه السّلام) در باره ی ساعة و این که آن امام مهدی (علیه السّلام) است، از قبیل تفسیر باطنی نیست که نویسنده ی سطرها که روایات را نمی شناسد چنین گمان کرده است، زیرا از مثنای حناط وارد شده: (شنیدم امام باقر (علیه السّلام) می فرمود: روزهای خدا سه تاست: روزی که قائم قیام کند، روز رجعت و روز قیامت).[273] روز قائم همان ساعت کوچکتر یا قیامت صغری است، درمقابل روز قیامتی که همان ساعت بزرگتر یا قیامت کبری می باشد. تازه نویسنده ی سطرها بدون این که توجه داشته باشد، خود را نقض می کند، زیرا با این کلامش، حضرت عیسی (علیه السّلام) را تبدیل می کند به یکی از علامات ساعت بزرگ (یعنی قیامت کبری)، این کلامش مترتب بر این است که عیسی (علیه السّلام) آخرین کسی باشد که رجعت می کند (یعنی در عالم رجعت) در حالی که صحیح این است که آخرین شخص رجعت کننده، امام علی (علیه السّلام) است، و قبلاً گذشت که نویسنده ی سطرها خود به این امر اشاره کرده بود، اما او این جا لازم است که خود را نقض کند، و با بی حیایی کامل این کار را کرده است!! 3- در خصوص روایت زیر: ( ... ای ابا محمّد، امّت محمّد هرگز روی شادی را نمی بیند تا زمانی که حکومت برای فرزندان بنی فلان باقی باشد، تا این که حکومتشان به پایان برسد، پس زمانی که حکومتشان منقرض شود، خداوند بوسیله ی مردی از ما اهل بیت، زمینه را برای آل محمّد فراهم می کند، او به تقوا حرکت می کند و به هدایت عمل می کند، و در حکمش رشوه نمی گیرد، به خدا قسم من او را به نام خودش و نام پدرش می شناسم، سپس ... آن که یک خال و دو علامت دارد، عادلی که نگهبان چیزهایی است که به او ودیعه داده شده، زمین را از عدل و داد پر می کند در حالی که گناهکاران و عصیانگران آن را از جور و ظلم پر کرده باشند)، نویسنده ی سطرها گمان می کند که (مردی از ما اهل بیت) همان نفس زکیه است بدون این که زحمت دلیل آوردن را به خود تحمیل کند، این چه جهلی است، این چه لجبازی است؟ بلکه فراتر از جهل و لجبازی، نویسنده ی سطرها خجالت نمی کشد از این که دروغی به غایت رسوا بگوید٬ او به خواننده القا می کند که صاحب کتاب «یمانی حجت خدا» در این مسأله با او هم عقیده است٬ و این دروغ را بعد از نقل فقره ی زیر از کتاب مذکور می گوید: (بازگشت او تقریباً در ماه ذی حجّه خواهد بود٬ او فرستاده اش را از میان اهل بیت خود بر می انگیزد٬ در حالی که او جوانی از نسل امام مهدی (علیه السّلام) است و همان طور که روایات تصریح دارند٬ نامش محمّد بن حسن است٬ بنی فلان او را به قتل می رسانند٬ و این براساس فتوای علمای گمراه خواهد بود) !! و هر کس به کتاب «یمانی حجت خدا» مراجعه کند٬ خیانت خجالت آور نویسنده ی سطرها را کشف خواهد کرد٬ زیرا صاحب کتاب نمی گوید که نفس زکیه همان (مردی از ما اهل بیت) است که در روایت بالا ذکر شده اشت. 4- در خصوص روایت وارد شده از امام رضا (علیه السّلام) که فرمود: (گویی پرچم هایی را می بینم ، که از مصر می آیند، رنگ آمیزی شده به رنگ سبز، تا این که به شامات می رسند، و به پسر صاحب وصیت ها منتهی می گردند). نویسنده ی سطرها با لجبازی و عنادی تو خالی می گوید: (صاحب وصیت ها امام مهدی نیست، زیرا همه ی امامان صاحب وصیت ها هستند)! و ما به او می گوییم: این که ایشان دارای این وصف باشند، به این معنی است که امام مهدی (علیه السّلام) نیز از آنان است، بنابراین او نیز صاحب وصیت هاست، و این روایت ناظر به زمان ظهور است و درباره ی یک واقعه ی مهم از وقایع عصر ظهور سخن می گوید، پس شخص مورد نظر همان امام مهدی است، و پرچم ها به پسر ایشان هدایت می شوند، و این فرزندی که پرچم ها به او اهدا می شود، به ناچار باید نقش مهمی در قیام داشته باشد، و به ناچار باید با مردم رو به رو شده و اعلام دعوت کند و به همین دلیل است که پرچم ها به سوی او هدایت می گردند. علاوه بر این که روایات تصریح دارند که مقصود، خودِ امام مهدی است، به عنوان مثال در روایت وصیت، امام مهدی (علیه السّلام) با صفت «مستحفظ از آل محمّد» (کسی که از او خواسته شده نگهبان باشد) توصیف شده است. 5- درباره ی روایتی که در آن آمده: (به آن نمی رسد تا این که بمیرد)، ما گفته ی خود را مبنی بر این می دانیم که در نقل روایت، خطایی-که شاید از جانب نسخه برداران باشد- صورت گرفته و عبارت صحیح این است: (نمی میرد تا این که به آن برسد)، البته اگر بنای خود را بر فهم وسیع تری از روایات بگذاریم، زیرا مردی که هشت ماه شمشیر بر دوش می نهد، بی شکّ همان قائم و همان منصور است، این هم دسته ای از روایات که بیان می کند او قائم است و همان یمانی است: (عيساى خشّاب می گوید: به حسین بن علی (علیه السّلام) گفتم: تو صاحب این امر هستی؟فرمود: نه، ولی صاحب امر آن طرد شده ی آواره است که با پدرش تنها گذاشته شده، و کنیه اش به نام عمویش است، هشت ماه شمشیر بر دوش خود می نهد).[274] و ابو بصیر می گوید: (شنیدم امام باقر (علیه السّلام) می فرمود: در صاحب این امر سنّتی است از موسی، و سنّتی از عیسی، و سنّتی از یوسف و سنّتی از محمّد (صلّی الله علیه و آله) ، و اما سنت موسی، این که او ترسان است و به شدت از خود مراقبت می کند، و اما سنت عیسی این که آن چه در مورد عیسی گفته شد درباره ی او نیز گفته می شود، و اما سنت یوسف زندان و غیبت است، و اما از محمّد (صلّی الله علیه و آله) این که روش او را برپا می دارد و آثار او را تبیین می کند سپس شمشیر را هشت ماه بر دوش خود می نهد و مدام دشمنان خدا را می کُشد تا این که خدای عزوجل راضی شود گفتم: او چگونه می فهمد که خدا راضی شده است؟ فرمود: خداوند عزوجل رحم و مهربانی را به قلبش می افکند).[275] و در کتاب سلیم بن قیس آمده است: (... گفت: ای امیرالمؤمنین! بعد از آن چه می شود؟ حضرت فرمود: خداوند به وسیله ی مردی از خاندان من، بلا را برطرف می کند، چنان که سطح زمین از زیر خانه خدا شکافته شد. سپس به سوی کسی کشانده می شوند که خسف (فرو رفتن در زمین) را به آنان می چشاند و جامی تلخ به ایشان می نوشاند و بده بستانی جز شمشیر با آنان ندارد، فتنه و آشوب و خون ریزی است، هشت ماه شمشیر را بر دوش می کشد تا جایی که قریش حاضرند دنیا و مافیها را بدهند که فقط یک بار مرا ببینند تا با آنان درباره ی بعضی چیزهایی که مرا از آن منع کرده بودند، معامله کنم و بعضی دارایی هایشان را از ایشان قبول کنم، تا این که می گویند: «این شخص از قریش نیست، اگر از قریش و از فرزندان فاطمه بود، به ما رحم می کرد»، خداوند او را بر بنی امیه پیروز کرده و آنان را زیر پایش قرار می دهد و مانند آسیاب آنان را خُرد می کند.﴿مَلْعُونينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتيلاً سُنَّةَ الله فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ الله تَبْديلاً﴾[276] آن ها را مورد لعنت قرار می دهد، که هر کجا دیده شدند گرفته شده و به سختی کشته شوند، این سنت خداست در کسانی که قبل از این بوده اند و تغییری برای سنت الهی نخواهی یافت).[277] از ابی بصیر نقل شده که گفت: ( امام صادق (علیه السّلام) فرمود: تا زمانی که حلقه کامل نشود، قائم خروج نمی کند. گفتم: حلقه کی کامل می شود؟ فرمود: ده هزار نفر، جبرئیل سمت راست و میکائیل سمت چپ او می باشند، سپس پرچم را به اهتزاز در می آورد و همگان در مشرق و مغرب آن را لعنت می کنند، و آن همان پرچم رسول خداست که جبرئیل در روز بدر با آن فرود آمد. در ادامه فرمود: ای ابا محمّد، به خدا قسم آن پرچم نه از جنس پنبه است و نه از کتان و نه از ابریشم و نه از حریر. گفتم: پس از چه جنسی است؟ فرمود: از برگ بهشت، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) روز بدر آن را باز کرد ، سپس آن را پیچید و به علی (علیه السّلام) واگذار کرد، و نزد علی (علیه السّلام) بود تا وقتی که روز جنگ بصره (جمل) فرا رسید، امیر المؤمنین (علیه السّلام) آن را باز کرد و خداوند برایش گشایش نمود، سپس آن را پیچید و حال همانجا نزد ماست و هیچ کس آن را باز نخواهد کرد تا این که قائم (علیه السّلام) قیام کند، پس زمانی که قیام کند، همه اهل مشرق و مغرب آن را لعنت می کنند، ترس و رعب یک ماه جلوتر از او و پشت سرش و از سمت راست و چپش در حرکت است(یک ماه قبل از این که به جایی برسد آن جا از ترس او تسلیم می شوند و باز فرمود: ای ابا محمّد، او به تنهایی خروج می کند در حالی که به خاطر غضب خداوند بر این مخلوقات، غضبناک و متأسف است، پیراهنی را که رسول خدا ص در روز احد بر تن داشت، برتن دارد، و عمامه اش سحاب (عمامه رسول خدا) است، و زرهش، همان زره جادار رسول خدا ص است، و شمشیرش ذوالفقار، همان شمشیر رسول خدا ص است. هشت ماه شمشیر برهنه بر دوش می کشد و بی مهابا می کشد، ابتدا از بنی شیبه آغاز می کند و دست هایشان را قطع کرده و در کعبه می آویزد، و ندا دهنده ی او فریاد بر می آورد: این ها دزدان [دین] خدایند، سپس به قریش می پردازد و با آنان بده بستانی جز شمشیر ندارد، و قائم (علیه السّلام) خروج نمی کند تا این که دو کتاب به برائت از علی (علیه السّلام) قرائت شود، یکی در بصره و یکی در کوفه).[278] ابن حماد می گوید: (ولید از معاویة بن یحیی، از أرطاة بن منذر، از حكيم بن عمير، از تبيع، از كعب نقل کرده که گفته است: نبرد کوچک عکا به دست آن یمانی صورت می گیرد، و آن در زمانی است که پنجمین نفر از اهل هرقل به حکومت برسد. وليد، از يزيد بن سعيد، از يزيد بن أبي عطاء، از كعب نقل می کند: سپس یمانی پیروز می گردد و قریش را در بیت المقدس به قتل می رساند و جنگ ها به دستش صورت می گیرد).[279] 6- در خصوص روایت: (... زیرا خلیفه ی خدا مهدی در میان آن است)، نویسنده ی سطرها می گوید: (در این جا تعبیر مجازی است، یعنی زمینه سازی برای سلطنت امام (علیه السّلام) ، در آن سپاه است)!! و به روایت زیر استدلال می کند: (مهدی می آید در حالی که موهای مجعد دارد، در صورتش خالی دارد، شروع کارش از مشرق است)، و کلامش زورگویی صِرف است، زیرا روایات می گویند که خلیفه ی خدا مهدی، در میان پرچم های سیاه حضور دارد، یعنی خودِ خودش، و اگر منظور روایت همان چیزی بود که نویسنده ی سطرها می گوید، حتماً از آن یاد می کرد، وروایت زیر مانند آن است: (مبدأش از مشرق می باشد)، یعنی او خود از مشرق آغاز میکند، و اگر نویسنده ی سطرها از اهل علم و دانش بود از مجموع روایات پرچم های سیاه این حقیقت را می فهمید، اما او از اهل علم نیست. در ضمن، چطور ممکن است کسی که ادعای علم می کند برای پاسخ یک چالش، به یک روایت که خود چالش بر انگیز است استدلال کند؟! بله روایت (مبدأش از مشرق می باشد)، به خودی خود محل بحث است و ما درباره ی آن، چیزی دیگر می گوییم که با گفته ی ایشان متفاوت است. 7- در خصوص روایت زیر: (پرچم های سیاهی که از خراسان خارج می شوند، در کوفه فرود می آیند، و زمانی که مهدی در مکه ظهور کند، با بیعت به سوی او می فرستد) نویسنده ی سطرها می گوید: (قرائت صحیح کلمه ی «بعث»، این است که به صورت مجهول خوانده شود) یعنی «بُعِثَ»، بدون این که هیچ دلیل و مجوزی برای حرفش بیاورد، او گمان می کند که این مجهول بودن فعل برای این است که معنایش این نشود که امام مهدی (علیه السّلام) آنان را برای بیعت با سید احمد الحسن (علیه السّلام) بر می انگیزد، اما این سخن بسیار عجیب است، زیرا فرض بر این است که او به سید احمد الحسن ایمان ندارد، و درنتیجه باید دلیلی بیاورد که به آن معتقد باشد، و امثال او چنین دلیلی را از کجا می توانند بیاورند؟ می گویم: برای فهم مفهوم این روایت نیاز نیست خود را به زحمت بیاندازیم، زیرا این روایت در مورد پرچم های سیاه صحبت می کند، و مقصود این است که صاحب پرچم های سیاه همان کسی است که بیعت مهدی (علیه السّلام) را بر می انگیزد، یا این که شاید معنی این باشد که اصحاب پرچم های سیاه (یعنی تمام سپاه) برای بیعت با مهدی (علیه السّلام) برانگیخته می شوند همان گونه که از ظاهر روایت ابن حماد که ابن طاووس نقلش کرده چنین برداشت می شود: (نعیم [بن حماد] می گوید: سعید ابو عثمان از جابر از امام باقر نقل کرده که فرمود: پرچم های سیاهی که از خراسان خارج می شوند به کوفه فرود می آیند، و زمانی که مهدی در مکه ظهور می کند، آن پرچمها با بیعت به سوی او برانگیخته می شوند).[280] خجالت آور است که نویسنده ی سطرها در باره ی روایت زیر که ابن حماد نقل کرده مرتکب جرم تزویر شده است: (... سپس خداوند سرزمین حجاز را برای مهدی می گشاید، و هر کس از بنی هاشم که در زندان گرفتار است را بیرون می کشد، و پرچم های سیاه در کوفه فرود می آیند و با بیعت به سوی مهدی برانگیخته می شوند، و مهدی سپاهیانش را در افق های دور بر می انگیزد، و ظلم و سپاهش را می میراند، و کشورها برای او مستقیم می شود، و خداوند به دستان او قسطنطنیه را فتح می کند).[281] آن جا که کلمه ی «یبعث» را از روی هوای نفسش عمداً به صورت مجهول قرار داد، یعنی به صورت: «فيُبعَثُ»! در حالی که واضح است که این کلمه به دلالت سیاق متن حدیث، به صورت معلوم است [نه مجهول]، زیرا این روایت درباره ی گشودن سرزمین حجاز برای مهدی به دست خداوند و بیرون کشیده زندانیان به دست مهدی سخن می گوید، سپس می گوید: «یَبعَثُ» یعنی آن مهدی که به همراه پرچم های سیاه می آید، که همان «احمد» است، برای پدرش امام مهدی (علیه السّلام) بیعت می گیرد. 8- درباره ی روایت زیر: (حذلم بن بشير می گوید: به امام زین العابدین (علیه السّلام) گفتم: خروج مهدی را برایم توصیف فرما و دلیل ها و علامت های آن را به من بیاموز. فرمود: قبل از خروج او مردی در سرزمین جزیره خروج می کند که نامش عوف سلمی است، و تکریت پناهگاهش اطت، و در مسجد دمشق کشته می شود، سپپس شعیب بن صالح از سمرقند خارج می شود، و سپس سفیانی ملعون از بیابان خشک خارج می شود، و او از فرزندان عتبة بن ابی سفیان است، و زمانی که سفیانی ظهور می کند مهدی مخفی می شود، سپس بعد از آن خروج می کند).[282] نویسنده ی سطرها می گوید: (این روایت دلالت می کند بر این که خروج امام مهدی (علیه السّلام) بعد از خروج سفیانی به وقوع می پیوندد)!! در حالی که هر کسی که دارای دو چشم باز باشد، و عقلی سالم داشته باشد، لجبازی او را فاسد نمی کند، روایت می گوید: (زمانی که سفیانی ظهور می کند مهدی مخفی می شود)، یعنی این که مهدی به ناچار باید قبل از سفیانی ظاهر باشد وگرنه معنی «مخفی می شود» چه می تواند باشد؟؟ اما سخن او درباره ی ظهور خفی تمسخر را برمی انگیزد زیرا چنین ظهوری معنی ندارد، شما را به خدا، ظهور چگونه مخفی است؟ آیا ظهور متضادّ خفاء نیست؟ حال چگونه دو چیز متضاد در فکر نویسنده ی سطرها جمع شده است؟ اما روایت : (در شبهه ظهور می کند تا آشکار شود) معنیش آن چیزی نیست که نویسنده ی سطرها درباره ی این ظهور نا آشنا می گوید (ظهورش مخفی است) شبهه این نیست که خود ظهور مخفی باشد، بلکه دلایل دعوت او برای مردمی مثل نویسنده ی سطرها که نسبت به حق گردنکشی می کنند، مشتبه است. و باقیمانده ی سخنان نویسنده ی سطرها چیزی به جز لجبازی و زورگویی بی دلیل نیست. مانند همین کلام را در نکته ی نهم از کتابش می گوید. 9- در خصوص روایت زیر: (ابو حمزه می گوید: بر امام صادق (علیه السّلام) وارد شدم و به ایشان گفتم: آیا تو صاحب این امر هستی؟ فرمود: نه. گفتم: فرزندت است؟ فرمود: نه. گفتم: فرزند فرزند توست؟ فرمود: نه. گفتم: فرزند فرزند فرزندت است؟ فرمود: نه. گفتم: پس او کیست؟ فرمود: کسی است که زمین را از عدل لبریز می کند همان گونه که از ظلم و ستم پر شده است، در فاصله ای از [حضور] امامان، او نیز مانند پیامبر (صلّی الله علیه و آله) که در فاصله ای از [حضور] فرستادگان الهی برانگیخته شد، می آید).[283] نویسنده ی سطرها می گوید؟ (در این جا منظور از فاصله همان غیبت است)!! و دلیلش روایت زیر است: (علی بن حارث بن مغیرة از پدرش نقل می کند که گفت: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: آیا بُرهه ای از زمان پیش می آید که در آن مسلمانان امامشان را نشناسند؟ فرمود: این گونه گفته می شود. گفتم: ما چه کنیم؟ فرمود: زمانی که آن گونه شد، به دستور اول چنگ بزنید تا دیگری برایتان روشن نماید).[284] می گویم: نویسنده ی سطرها، طبق عادتش دوباره بد فهمید و زبان به کلام نادرست گشود، روایت اوّل، فاصله را مقید کرد (فاصله ای از امامان)، و این قید دلیل است بر قطع شدن در همین امامت به واسطه ی غیبت، اما روایتی که او به آن استدلال کرده، از این قید خالی است، در نتیجه، منظور از این فاصله، خودِ قطع شدن یا خودِ غیبت است.[نه قطع شدن امامت] 10- و اما درباره ی توضیح او برای این روایت: (اسمش مطابق اسم من و اسم پدرش اسم پدرم است)، این روایت در غیبت شیخ طوسی گفته شده، اما این که سندش عامی (اهل سنّت) است، تا زمانی که با روایات ما تعارض نداشته باشد (که ندارد) نباید باعث اهمال روایت شود. 11- و برای ردّ کلام او درباره ی دعای افتتاح، همین بس که برای قائم این گونه دعا می کنیم: (و او را با روح القدس تأیید فرما)، و این یعنی ایشان تا آن موقع به وسیله ی روح القدس تأیید نشده است، زیرا دعا درخواست از خداست، و چیزی که موجود است از خدا نمی خواهند. 12- در خصوص روایتی که از جابر جعفی رسیده که می گوید: (از امام باقر (علیه السّلام) شنیدم که می فرمود: عمر بن خطاب از امیر المؤمنین (علیه السّلام) پرسید: به من بگو نام مهدی چیست؟ فرمود: اما اسمش؛ حبیبم [رسول خدا] با من پیمان بست که اسمش را به کسی نگویم تا این که خداوند او را برانگیزد...).[285] می گویم: ممکن نیست که این روایت بر امام مهدی (علیه السّلام) منطبق شود؛ زیرا امام علی (علیه السّلام) خود، اسم او را گفته است، و این چیزی است که با این کلام ایشان نمی سازد: (اما اسمش؛ حبیبم [رسول خدا] با من پیمان بست که اسمش را به کسی نگویم تا این که خداوند او را برانگیزد) 13- در باره ی روایت: (خلَف صالح از فرزندِ ابو محمّد حسن بن علی (علیه السّلام) (امام عسکری)، همان صاحب الزمان و همان مهدی است) ([286]). نویسنده ی سطرها می گوید: (این روایت به صورت «مِن وُلدِ» (از فرزندان ابو محمّد) خوانده می شود، نه به صورت «مِن وَ لَدِ» (از فرزند ابو محمّد))، اما دلیل او چیست؟ هیچ چیز جز حرف خودش!! می گویم: امام عسکری (علیه السّلام) فرزندان زیاد نداشت تا گفته شود مهدی از آنان است، یعنی یکی از آنان است، ایشان فقط یک فرزند داشت که همان امام مهدی (علیه السّلام) است، در نتیجه، قرائت صحیح، همان کلمه ی (از فرزندِ...) است، و به این ترتیب مهدی همان احمد می باشد. او برای حرفش به روایت زیر استشهاد می کند: (از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده است: «خلَفِ صالح» از فرزندان من است و او مهدی است و اسمش محمّد و کنیه اش ابو القاسم می باشد، در آخر الزمان خروج می کند، به مادرش صیقل می گویند).[287] می گویم: این استشهاد در این جا جایگاهی ندارد، زیرا این روایت از امام صادق (علیه السّلام) وارد شده و ایشان بر خلاف امام عسکری (علیه السّلام) ، فرزندان زیادی داشتند. 14- اما در خصوص سخن او در باب تقلید؛ گویا نویسنده ی سطرها می خواهد انکار کند که تقلید برای آنان یک اعتقاد است، او باید با مراجعه به کتاب عقائد شیخ مظفر، معلومات خود را تصحیح کند، در این کتاب آمده: (2- عقیده ی ما در باره ی تقلید در فروع: فروع دین همان احکام شریعت است که به اعمال تعلق دارد و نظر و اجتهاد در آن واجب نیست، بلکه یکی از این سه امر در آن واجب است: یا این که در ادله ی احکام اجتهاد کند و نظر بدهد البته اگر اهلیت آن را داشته باشد، و یا این که اگر برایش مقدور است در اعمالش احتیاط کند، و یا این که از مجتهد جامع شرایط تقلید کند -به شرط آن که از ضروریات دین که به طور قطع و یقین ثابت شده است نباشد مثل وجوب نماز و روزه و زکات-).[288] این که ایشان یکی از این سه امر را واجب می دانند به این معنی نیست که تقلید را عقیده نمی دانند، زیرا آن را برای غیر مجتهد عقیده و واجب می دانند. اما این که می گویند، عمل بدون تقلید باطل است، از هر شرّی مشهور تر است، و این هم بعضی از فتواهای ایشان: 1- کتاب عروة الوثقى- سيد يزدي ج1 ص13: (مسأله 7) عمل شخص عامی (غیر مجتهد) بدون تقلید و یا احتیاط باطل است. 2- مستمسك عروة - سيد محسن حكيم ج1 ص10: (مسأله 7) عمل شخص عامی (غیر مجتهد) بدون تقلید و یا احتیاط باطل است. 3- كتاب اجتهاد وتقليد - سيد خوئي ص77: (مسأله 7) عمل شخص عامی (غیر مجتهد) بدون تقلید و یا احتیاط باطل است. ارتباط سيّد احمد الحسن (علیه السّلام) و علم : در مورد تمام چیز هایی که تحت این عنوان نوشتی، در کتاب «بحثی پیرامون عصمت» بحث کرده ایم، و خواننده محترم را به این کتاب ارجاع می دهیم. كتاب های سيد احمد الحسن (علیه السّلام): در خصوص جواب سيد احمد الحسن (علیه السّلام) به سؤال زیر: (سؤال/ 182: چرا سگ نجس ترین و در عین حال وفادار ترین حیوان است، در حالی که نجاست با وفا سازگاری ندارد؟ جواب: بسم الله الرحمن الرحيم والحمد لله رب العالمين، وصلّى الله على محمّد وآل محمّد الأئمة والمهديين. زمانی که خداوند، آدم (علیه السّلام) را آفرید، چهل سال او را در درگاه بهشت قرار داد، که قبل از این که روح در او دمیده شود، فرشتگان گام بر او می نهادند، تا این که پیش نفسش ذلیل گردد، و وقتی ابلیس (لعنه الله) در حالی که فرشتگان همراهش بودند از کنار او گذشت، آب دهان بر او انداخت، آب دهان ابلیس ملعون روی شکم آدم (علیه السّلام) افتاد، خدا به فرشتگان دستور داد آن طینتی را که آب دهان ابلیس (لعنه الله) بر آن افتاده، بالا ببرند، و جای آن مانند یک حفره باقی ماند که همان ناف است، و الآن در شکم انسان وجود دارد. و خداوند از آن طینتی که آب دهان ابلیس ملعون بر آن بود، سگ را آفرید. در نتیجه، سگ از طینت یک پیامبر که همان آدم (علیه السّلام) است و آب دهان ابلیس ملعون آفریده شد، به همین خاطر نجس ترین حیوان است چون از آب دهان ابلیس لعین خلق شده و وفادار ترین حیوان است زیرا از طینت یک پیامبر آفریده شده است. به این ترتیب، وفای انبیا و نجاست ابلیس ملعون در سگ جمع شده است، پس چه منزّه است کسی که نور و ظلمت را با هم آمیخت، این ها در مورد نفس سگ بود. و اما کالبد جسمانی سگ نیز، بعد از فرود آمدن آدم به این زمین، از بزاق ابلیس ملعون و از گِل آفریده شده است). نویسنده ی سطرها می گوید: این کلام سید احمد الحسن(علیه السّلام) (آب دهان ابلیس ملعون روی شکم آدم (علیه السّلام) افتاد) سخنی مردود است، و اما دلیلش این است: 1- قبل از سجود برا آدم، ابليس در درجه و منزلت فرشتگان بودخداوند متعال فرمود: ﴿وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرين﴾[289] و به یاد آور زمانی را که به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید و همه سجده کردند جز ابلیس که امتناع کرد. این دستور فقط برای فرشتگان بود و ابلیس در زمره ی ایشان بود. 2- سجود برای آدم بعد از نفخ روح بوده نه قبل از آن، یعنی بعد از این که انسان شود و حیات در او جریان یابد. 3- ابليس بعد از نفخ روح به انسان به لعنت گرفتار شد. 4- از این جا روشن می شود که آن چه سید (علیه السّلام) گفته صحیح نیست، زیرا این آب دهان انداختن، قبل از نفخ روح بود، و این که طینت بالا برده شده از شکم آدم را نجس بدانیم با این که ابلیس در درجه فرشتگان بوده سازگار نیست. می گویم: اول: سيد (علیه السّلام) فرموده که آب دهان انداختن قبل از دمیدن روح بود. دوم: اگر نویسنده ی سطرها گمان می کند که آب دهان ابلیس نجس نیست، باید دلیل بیاورد، اما این که چنگ بزند به این مسأله که او قبل از نفخ روح در درجه فرشتگان بوده، نمی تواند دلیل باشد زیرا ممکن است که نجاستش به خاطر حقیقتش بوده باشد نه به خاطر ظاهرش، بنا براین او باید دلیل بیاورد. در باره ی کتاب «بیان حق از طریق علم اعداد» این نامگذاری از طرف انصار است. سیّد احمد الحسن (علیه السّلام) به سؤالات پاسخ می دادند و انصار جواب ها را در یک کتاب جمع نموده و نامی را برای آن انتخاب نمودند، این از یک جهت، و از جهت دیگر، علمی که صحّت آن برای نویسنده ی سطرها ثابت نشده، شاید بعضی از قسمت هایش صحت داشته باشد و همین بخش است که به حق راهنمایی کرده است. و اما سخن سید احمد الحسن که نویسنده ی سطرها نقل کرده و بر آن حاشیه زده که سید (علیه السّلام) به سؤال اصلی «ماجد المهدی» جواب نداده، فقط جهلی از جانب اوست و باید یک بار دیگر با دقت کتاب را بخواند، و اگر نمی تواند این کار را به خوبی انجام دهد، از یک عاقل کمک بگیرد. اما سؤال نویسنده ی سطرها : (قبل از سید احمد الحسن چه کسی کار های مردم را اداره می کرد؟)، او باید خود به ما جواب دهد و باید برای سخنش دلیلی بیاورد تا ببینیم. اما در خصوص آن چیزی که سید احمد الحسن (علیه السّلام) در کتاب «سرگردانی، یا راهی به سوی خدا» فرمود: (بنا براین، وظیفه ی مسلمانان در زمان غیبت این بوده که نائب خاص امام (علیه السّلام) که از سوی ایشان فرستاده شده بود، و یا در حال عدم وجود نائب خاص امام (علیه السّلام) ، فقیه جامع الشرائط عادل بی رغبت به دنیا را یاری کرده و دستانش را برای حکم کردن از هر جهت باز بگذارند). می گویم: نويسنده ی سطرها این گونه نظر می دهد: 1- چگونه فقیه عادل را یاری کنیم، آیا با انتخابات این کار را انجام دهیم؟ 2- چگونه کسی را که خداوند او را معیّن نکرده یاری نماییم؟ 3- شاید بدترین خلق خدا را کمک کنیم؟ 4- چطور برای او جایز است که به آن چه خدا نازل فرموده حکم کند در حالی که او خلیفه ای از خلفاء الهی نیست؟ در جواب به او می گویم: قبل از این که از او سؤال کنی، ابتدا آن چه را به تو می گوید درک کن، سید (علیه السّلام) یاری کردن فقیه را به امری مشروط کرده و آن عدم وجود نائب خاص است، ولی نائب خاص در هر زمانی موجود بوده است، در نتیجه چون شرط موجود نیست، مشروط نیز وجود نخواهد داشت. این جواب ماست که او درخواست نموده، حال او باید به ما پاسخ دهد: چگونه انتخابات را پذیرفتید و به روشنفکران و بی دینان از پیش خود کمک نمودید؟ آن چه را که نویسنده ی سطرها خواب آشفته می نامد: ﴿بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ ﴾.[290] نه تنها آن را جادو مى‏خوانند بلكه پندارهاى مشوش و بلكه از اين هم بدتر، آن را تزوير و افتراء مى‏نامند، و بلكه او را شاعر خيال‏پرداز معرفى مى‏كنند و مى‏گويند اگر شاعر نيست پس معجزه‏اى نظير معجزه گذشتگان براى ما بياورد. جواب نکته ی اول: نویسنده ی سطرها می تواند از انصار و حتی غیر انصار بپرسد و از آنان بخواهد تا شهادت بدهند رؤیاهایی دیده اند که دعوت یمانی را تأیید می کند. جواب نکته ی دوم: تو دروغگو هستی و از تو می خواهیم شهادت این افراد فراوانی را که گمان می کنی رؤیاهایی به عکس این مسأله دیده اند برای ما بیاوری، طبق کلام خودت. جواب نکته ی سوم: ما به شما نگفتیم دین خود را از رؤیا بگیرید پس قبل از این که آن چه را درک نمی کنی به زبان بیاوری، بفهم که ما چه می گوییم. جواب نکته ی چهارم: اگر به راستی شما تابع کسانی هستید که آنان را برای خود امام نامیدید، می دانید که ایشان نیز خود فرموده اند که رؤیا حجت است. جواب نکته پنجم: ما درباره ی رؤیای صالحه (صادقه) سخن می گوییم که معصوم در آن حضور دارد، ای کاش کمی فکر می کردید. جواب نکته ی ششم: این سخن تو ردّی است بر آل محمد، زیرا آنان چیزی را می فرمایند و تو از کلامشان سرپیچی می کنی. و کاش فکر می کردی زیرا از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) نقل شده: (هر کس مرا در خواب ببیند، حتماً خودم را دیده است، زیرا من به هر چهره ای دیده می شوم).[291] اما این که این روایت را مجلسی از ابو هریرة نقل کرده است، هیچ آسیبی به آن نمی رساند زیرا مواردی را که ابوهریره به دروغ گفته، معروف و معلوم است، و این از آن موارد نیست، به علاوه، صحت روایات را از بدعت علم رجال در نمی یابیم. اما روایت «متکوّن» ضد توست نه به نفع تو، زیرا امام صادق (علیه السّلام) در آخر آن سوگند خورده اند که این شیطان نمی تواند به صورت امام باقر در آید. همین کلام در باره ی روایت بعدی نیز گفته می شود، آیا فکر هم می کنید؟ و اما گمان نمی کنم کلامی را که تو درباره ی رؤیای حضرت زهرا (عليها السّلام) گفتی هیچ مؤمنی بگوید، به هر حال این رؤیا در عالم خارج به حقیقت پیوسته و این بزرگترین دلیل بر صادق بودن آن است، و اگر از خدا کمی می ترسیدید به شما می گفتم از خدا بترسید. جواب نکته ی هفتم: قبل از صحبت درک کن، شیطان دستی در ملکوت خدا ندارد که رؤیا نیز از همان ملکوت است، و القاء شیطان بعد از پایان رؤیا امکان دارد. و همین که القاءات شیطان در پایان رؤیا اتفاق می افتد قرینه ای است بر این که می شود مداخلات شیطان را شناخت. و اما این که در مورد رؤیای حضرت ابراهیم نظر دادی، فهم تو واقعا عجیب است، رؤیا تمامش وحی از جانب خداست، و همه اش به منزله ی کلامی است که پروردگار به وسیله ی آن به بنده اش سخن می گوید. اما فرضیّه ای که ذکر کردی، و گفتی (جناب عالی اگر رؤیایی ببینی که تو را به سر بریدن فرزندت امر کند، آیا این کار را می کنی)؟، اگر کمی تعقّل می کردی چنین مثالی نمی آوردی، زیرا کمی قبل از این گفتی تشریع از طریق رؤیا به دست نمی آید، و الآن خودت حرف خودت را نقض کردی و مثالی را آوردی که در آن تشریع وجود دارد، اما در زمان ابراهیم (علیه السّلام)، برای پدر مشروع بود که پسرش را قربانی کند. و اما آن چه درباره ی روایتِ وارد شده از عبدالله بن عجلان گفتی؛ روایت می گوید: (نزد امام صادق (علیه السّلام) یادی از خروج قائم (علیه السّلام) کردیم، گفتم: ما چگونه آن را بفهمیم؟ فرمود: یکی از شما بیدار می شود و می بیند زیر سرش صحیفه ای هست که رویش نوشته: اطاعتی پسندیده است، بشنوید و اطاعت کنید).[292] می گویم: این سخنت نشانه ی سطح عقلی توست، زیرا آن گونه که از حرفت پیداست گمان می کنی تعبیر مجازی نیست و انسان صحیفه ای یعنی برگه ای پیدا می کند !! جواب توضیح تو بر روایت بزنطی این است: امر آن طوری نیست که تو گمان می کنی، زیرا منظور، خودِ رؤیا نیست بلکه اسرار رویا مورد نظر است. و اما توضیح تو در باره ی روایت زیر: (ابوبکر حضرمی می گوید: من و ابان بر امام صادق (علیه السّلام) وارد شدیم و این زمانی بود که پرچم های سیاه در خراسان ظهور کرده بود، گفتیم: نظرتان چیست؟ فرمود: در خانه هایتان بنشینید! هر گاه ما را دیدید که بر مردی اجتماع کردیم با سلاح به سوی ما بیایید).[293] جوابش این است: مناسبت سؤال، جواب را مقید نمی کند، و از ظاهر كلام امام فهمیده می شود که این اجتماع در آینده اتفاق می افتد، و چنین اجتماعی به جز در رؤیا امکان پذیر نیست. استخاره: كلام سيد صدر زمانی که با کلام آل محمد موافق نباشد، آن را به سینه ی دیوار می کوبیم. و اگر کمی تعقل می کردی می فهمیدی که ما نمی گوییم از استخاره می شود استفاده ی تشریعی کرد و یا عقیده را از استخاره گرفت، بلکه گفتیم برای تعیین مصداق حجت است نه تعیین مفهوم. اما کلام سید (علیه السّلام): (امر من از خورشید روشن تر است) هم به همین صورت است، و ما به کسی می گوییم بر او استخاره بگیرد که به خاطر ندانستن حقیقت و یا به خاطر وسوسه های شیاطین انسانی در شک و شبهه و تردید است. اما وجه استدلال به استخاره ی صفوان این است که دلیلی روشن بر صحت استخاره به عنوان راهی که ما را به مصداق واقعی می رساند می باشد و به این خاطر است که امام رضا (علیه السّلام) آن را تقریر کرده و از او پذیرفت. و اما روايت: (هر گاه خداوند برایت خیر خواست تصمیمت را بگیر) به طور حتم استخاره از مصادیقش می باشد. و استخاره خیری است که خداوند به بنده اش عطا می کند، البته اگر شما ایمان داشته باشید.

-معجزه:

در مورد آن چه که برای اظهار قبر حضرت زهراء (صلوات الله عليها) هست، بدان که این قطعاً یک معجزه است که نشان می دهد امام احمد الحسن(علیه السّلام) با امام مهدي (علیه السّلام) مرتبط است. اما مسأله ی اطمینان از صحت این موضع؛ برای مؤمنین حقیقی به خدا امکان دارد که از راه های زیادی اطمینان حاصل کنند، مثلاً در کنار مکان تعیین شده دعایی بکنند و یا از خدای (سبحان و تعالی) بخواهند تا برایشان روشن کند. و اما رواياتی که از خلال آن مکان قبر حضرت فاطمه (عليها السّلام) آشکار می شود، به ناچار حمل بر تقیه می شود، زیرا از امور قطعی است که قبر ایشان برای حکمتی پنهان بماند.

-امر آنان از خورشید هم روشن تر است:

بله امر ایشان (علیهم السّلام) از خورشید هم روشن تر است، ولی برای قلب های سلیم؛ اما کسی که می خواهد بر شبهه ها سوار شود اصلاً خورشید را نمی بیند، بلکه در ظلمات تلو تلو می خورد. اما در مورد مدعیان کاذب، فقر و نداشتن دلیل شرعی، بطلانشان را آشکار می کند، در حالی که سید احمد الحسن به سوی امام مهدی (علیه السّلام) دعوت می کند و این را به جز معاندین کسی نمی تواند انکار کند. ولی این که او خودش را معرفی کرده، جزئی از دعوتش برای پدرش است، زیرا او باید با دلیل اثبات کند که حجتی از حجت های خداست تا ارتباط و اتصالش با امام مهدی (علیه السّلام) را اثبات نماید. اما دروغگویان به امام دعوت نمی کنند بلکه طبق فرموده ی روایات، فقط دیگران را به خودشان می خوانند. و اما این که باید به امر اول تمسک کرد، بدانید که شما به آن تمسک نکردید و در آن کوتاهی کردید و اگر به آن چنگ می زدید شما را به یمانی هدایت می کرد، زیرا از جمله ی امر اول، کلام اهل بیت (علیهم السّلام) بود نه گمانه زنی های عقل های ناقص شما. و اما شاذّ (خلاف قاعده) و نادر (کمیاب) به هیچ وجه در دعوت یمانیه وجود ندارد، اما متأسفانه عاقل در این زمانه کم است. این کلام را می گویم در حالی که برای خود و همه ی مؤمنین از خداوند طلب آمرزش می نمایم و خدا را سپاس می گویم که ما را به ولایت پاکان؛ محمد و آلش (ائمه و مهدیین) هدایت فرمود، و از خدای تعالی می خواهیم که ما را بر ولایت ایشان ثابت گرداند و قائمشان را در زمین قدرت و مکنت دهد.

پا ورقی ها

[1] - کتاب الغیبة – نعمانی: ص215

[2] - همان: ص 216

[3] - همان: ص 210-211

[4] - همان، ص320

[5] - همان، ص 212

[6]  همان ص 214

[7] الغیبة – نعمانی: ص 215

[8]  یونس: ٧٢

[9] - هود : 51

[10] - منتخب انوار المضیئه: ص 343.

[11] - ابن حماد: ص84، و از او عقد الدرر: ص128 ، والحاوي: ج2 ص68.

[12] - ابن حماد: ج1 ص314، و نه الحاوي: ج2 ص69، وجمع الجوامع: ج2 ص103.

[13]  - ملاحم و فتن ص 52 . این کتاب، چاپ الکترونیکی دیگری نیز دارد که روایت در ص54 باب64 آن آورده شده است، در مقدمه ی آن آمده:( ... و این سفر گرانقدر در سایه زوایای کتابخانه ها مخفی بود روزگار به او شک کرده بود همان طور که این کار را با امثال او انجام داد تا اینکه خداوند مهیمن با راهنمایی انسان مهذّب غیور( محمّد کاظم ابن حاج محمّد صادق) صاحب کتابخانه حیدریه در نجف بر این امّت منت گذاشت، او تلاش خود را در جستجوی آن مبذول نموده، آن را بر اساس نسخه علامه محقق شیخ محمّد سماوی نوشت و آن را به کمک عالمان دقیق، با نسخه شیخ حجت شیخ آغا بزرگ مؤلف کتاب (الذریعه الی مصنفات الشیعه)که بر اساس نسخه اصلی مؤلف اعلی الله مقامه نوشته شده است، مقایسه کرد. در نتیجه کتاب بصورت دُرّ گرانبهایی از چاپخانه خارج شد در حالی که در میان برگ هایش آدابی علمی و دروسی اخلاقی و برهان هایی دال بر حقانیت کسانی که واسطه در هدایت بشر و ارشاد آنها به راه روشن بوده اند، گنجانده شده است . پس خوانندگان گرامی از جناب ناشر که به او اشاره شده بخاطر این وظیفه مهم و شعور ملتهب ازغیرتش در احیاء مؤلفات گران قیمت تشکر می کنند همان طور که او قبل از این کتاب تلاش خود را در چاپ کتاب (فرج المهموم لمعرفة النجوم) از مؤلفات سید مترجم ما رضوان الله تعالی علیه که مؤلف در آن، اقوال اهل بیت عصمت علیهم السّلام را جمع نمود و آنچه که علمای شیعه و سنی در مورد نجوم اعتقاد دارند به اینکه آن ها علاماتی هستند بر آنچه که در عالم هستی از صلاح و فساد اتفاق می افتد و با شواهد تاریخی، بطلان اعتقاد به اینکه آن ها عاملی صاحب اختیارباشند را روشن می کند چون تعطیل در حق «واجب الوجود» که شأنش متعالی است را به همراه دارد. که در اینجا صاحب چاپخانه حیدریه با چاپ کتاب برما منت نهاد تا در برابر خوانندگان، نشانگر رونقی شادی بخش باشد که شنونده از شنیدن آن به وجد می آید و عالم نیز از آن بهره می برد و مورخ از آن کمک می گیرد و ما از درگاه مهیمن سبحان عاجزانه درخواست می کنیم که بر ناشر این دو کتاب آن چه را مایه قرب و نزدیکی به او می گردد ببارد که در مواظبت در راه احیاء آثار رسول الله مقدس کوشا بوده است. در این باره امام صادق (علیه السّلام) می فرمایند: خدا رحمت کند کسی را که امر ما را احیاء کند و برای ذکر و یاد ما دعوت کند او تعالی است و سرپرست توفیقات است) اما در خاتمه نیز آمده است: ( کتاب نشر شده همراه پیوستی از اجزاء کتاب (التشریف بالمنن) نوشته ی سید رضی الدین علی ابن طاوس کامل شد و بر نسخه متقوله ان از خط مؤلف سید رضی الدین در شش صفر سال 1352 که بعد از آن بر اساس نسخه اصل با خط سید ابن طاوس محمّد بن شیخ طاهر سماوی عفی الله عنه در نجف سال 1365 ه تصحیح شد). و در نسخه الکترونیکی موجود از آن در سایت (کتابخانه کاسر الصنمین) چنین آمده: ( در مورد آنچه نعیم در مورد مهدی و نصرتش به وسیله ی پرچم های خراسان یاد کرده: أبو نصر حبّاب از خلاد ابی قلابه از ثوبان نقل می کند: هرگاه پرچم های سیاه را از سمت خراسان در حال خروج دیدید ، پس به سوی آنها بشتابید حتی اگر سینه خیز برروی برفها باشد ، که خلیفه مهدی درمیان آنهاست). و حدیث اخیر در نسخه ی «ملاحم و فتن در ظهور الغائب المنتظر عجل الله فرجه» تألیف عالم عامل عابد زاهد رضی الله ابی القاسم علی بن موسی جعفر بن محمّد بن طاووس الحسنی الحسینی متوفی سال 644 ه منشورات الرضی قم –ایران چاپ پنجم 1398 ه – 1998 م .ص53 (باب 94) وارد شده است .

[14] - ر.ک : ص37 از نسخه ايرانی مذكور.

[15] - ر.ک: ص 36 از همین کتاب

[16] - دلائل الإمامة - محمّد بن جرير الطبري (الشيعي): ص33.

[17] - دلائل الإمامة - محمّد بن جرير الطبري (الشيعي): ص45.

[18] - دلائل الإمامة - محمّد بن جرير طبری (شیعه): ص44.

[19] - غاية المرام - سيد هاشم بحرانی: ج1 ص11.

[20] - به این شکل آورده که صحیحش«بن» است.

[21] - روايت به طوری که در نسخه تحقیق شده نزارحسن آمده و اختلاف هایی با روایات قبلی در آن وجود دارد.

[22] - إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب - شيخ علی يزدی حائری: ج2 ص174 – 177.

[23] - مجمع النورين - الشيخ أبو الحسن المرندي: ص331 – 334.

[24] - غاية المرام - السيد هاشم البحراني: ج7 ص92 – 93.

[25] - إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب: ج1 ص153 – 155.

[26] - معجم أحاديث امام مهدی (علیه السّلام) - شيخ علی كورانی عاملی: ج1 ص530 – 531.

[27] - علل الشرائع - شيخ صدوق: ج1 ص161.

[28] - ملاحم وفتن - سيد ابن طاووس: ص142.

[29] - إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب - شيخ علی يزدی حائری: ج2 ص174 – 181.

[30] - معجم احاديث امام مهدی (علیه السّلام): ح659.

[31] - زخرف: 61.

[32] - ملاحم و فتن – سید بن طاووس حسنی: ص 134.

[33] - ملاحم وفتن - سيد ابن طاووس: ص121.

[34] - كتاب الفتن - نعيم بن حماد مروزی: ص189.

[35] - لازم به ذکر است که اصولاً کورانی عادت دارد در روایت بدون اینکه اشاره ای کند دخل و تصرف کرد و آن را در کتابش ( معجم احادیث امام مهدی (علیه السّلام) – از شیخ علی کورانی عاملی: ج1 ص 415) به این شکل آورده: (زمانی که مردی برشام و مردی بر مصر حکومت کنند و شامی و مصری با هم بجنگند، و اهل شام قبایلی از مصر را اسیرکنند و مردی از سمت مشرق با پرچم های کوچک قبل از صاحب شام بیاید، او همانی است که اطاعت را به مهدی اداء می کند، ابو قبیل گفت: ( امیری دوازده سال در افریقا خواهد بود، سپس بعد از او فتنه ی خواهد بود، آنگاه مردی سبزه حکومت می کند و آن را پر از عدل می کند سپس به سوی مهدی رفته و طاعت را به ایشان اداء می کند و به جای او می جنگد)

[36] - کتاب الغيبة - شيخ طوسی: ص472 – 473.

[37] - ملاحم وفتن - سيد ابن طاووس: ص280.

[38]  غیبت طوسی: ص299 و ص305.

[39] - در شرح إحقاق الحق - سيد المرعشي: ج29 حاشیه ص339: آمده: (... و در روایتی آمده: و جابر که بهترینِ امت محمد است سرپرستتان می شود.در مکه به او ملحق شوید زیرا او مهدی است و نامش محمد بن عبد الله است).

[40] - این روایت در چاپ های بعدی از طرف ناشران و محققانی که امانتدار نبودند تحریف شده است، به عنوان مثال به چاپ ایرانی و چاپ نزار حسن نگاه کن. اینان خود، تحریف می کنند اما دیگران را به تحریف متهم می نمایند، آیا بی پروایی بالا تر از این وجود دارد؟!

[41] - آقا بزرگ طهرانی می گوید- الذريعة ج18 ص354: (انسان عارف رضي الدين رجب بن محمّد بن رجب حلی، معروف ب‍ه (حافظ برسی) صاحب کتاب "الألفين"، و "مشارق الأنوار" من أواخر المائة الثامنة والمقارب لعصر العلامة الحلي). وقال السيد الأمين في أعيان الشيعة ج6 ص465 – 467: (كان حياً سنة 813 وتوفي قريباً من هذا التاريخ).

[42] - معجم رجال الحديث - السيد الخوئي: ج8 ص188.

[43] - بحار الأنوار - علامه مجلسی: ج51 ص162 – 163.

[44] - مشارق أنوار اليقين - حافظ رجب برسی: ص196 – 197.

[45] - کافی: ج۱، ص۵۳۲، اين روايت در کتب ديگر نيز ذکر شده، از جمله غيبت طوسی با اسناد ديگر.

[46] - الخصال - شیخ صدوق: ص477 – 478.

[47] - عيون أخبار الرضا (علیه السّلام) - شیخ صدوق: ج2 ص52.

[48] - كمال الدين وتمام النعمة - شيخ صدوق: ص269.

[49] - همان، ص 311- 312

[50] - من لا يحضره الفقيه - شيخ صدوق: ج4 ص180.

[51] - الإرشاد - شيخ مفيد: ج2 ص346.

[52] - من لا يحضره الفقيه - شيخ صدوق: ج4 ص180.

[53] - بعضی ها کتاب شیخ صدوق را کمال الدين، و بعضی دیگر-از قبيل سيد بروجردی- آن را إكمال الدين می خوانند.

[54] - جامع أحاديث شيعه - سيد بروجردی: ج14 ص570.

[55] - الغيبة - شيخ طوسی: ص139.

[56] - المستجاد من الإرشاد (مجموعه) - علامه حلی: ص237.

[57] - الذريعة: ج21 ص2.

[58] - لمحات: ص230 – 231.

[59] - کفایت الاثر: ص 158

[60] - الکافی: ج 1 ص 336

[61] - طبق آنچه درکفایت الاثر آمده «اصبت»: ص 150، روشن است این کلمه در اینجا مناسب نیست. در کتاب معجم احادیث امام مهدی (علیه السّلام) ج 1 ص 296: اصبت (الصمت). معنای صمت به صبر نزدیک است.

[62] - بحار الانوار: ج 36 ص 335، معجم احادیث امام مهدی (علیه السّلام) ج 1 ص 297

[63] - كافی - شيخ كلينی: ج1 ص531، تصحيح وتعليق: علی اكبر غفاری – چاپ پنجم سال 1363، غيبت طوسی: ص151 – 152.

[64] - معالم المدرستين: ج3 ص262

[65] - شبهات وردود - سيد سامی بدری: ج1 ص65 – 66.

[66] - لمحات - شيخ لطف الله صافی: ص228 – 229.

[67] - عيون أخبار الرضا (علیه السّلام) - شيخ صدوق: ج2 ص60، خصال - شيخ صدوق: ص480.

[68] - الإرشاد - شيخ مفيد: ج2 ص347.

[69] - إعلام الورى بأعلام الهدى - شيخ طبرسی: ج2 ص171.

[70] - معالم المدرستين - سيد مرتضى عسكری: ج3 ص261.

[71] - كشف الغمة - ابن أبی الفتح إربلی: ج3 ص311.

[72] - همان: ج3 ص246.

[73] - بصائر الدرجات - محمّد بن حسن صفار: ص340.

[74] - الغيبة - شيخ طوسی: ص151 – 152.

[75] - معالم المدرستين. ج3 ص264 به بعد

[76] - معالم المدرستين: ج3 ص265 – 266.

[77] - مختصر بصائر الدرجات - حسن بن سليمان حلّی: ص82.

[78] - كمال الدين وتمام النعمة: ص74 – 75.

[79] - صفّ: 8.

[80] - كتاب سليم بن قيس - تحقيق محمّد باقر انصاری: ص379 – 380، بحار الأنوار: ج22 ص 148.

[81] - سوره أحزاب: 33.

[82] - كتاب سليم بن قيس - تحقيق محمّد باقر انصاری: ص235 – 239.

[83] - الكافي - شيخ كلينی: ج1 ص532.

[84] - هداية الكبرى: ص374.

[85] - دلائل الامامة - محمّد بن جرير طبری (شیعه): ص446 – 447.

[86] - كتاب سليم بن قيس: ص429.

[87] - كتاب سليم بن قيس: ص133 – 135.

[88] - الكافي - شيخ كلينی: ج1 ص531 – 532، الغيبة – شیخ طوسی: ص152 – 154.

[89] - الخصال - شيخ صدوق: ص629، هم چنین: تحف العقول - ابن شعبه حرّانی: ص118 – 119.

[90] - كفاية الأثر - خزاز قمی: ص95 – 96.

[91] - لمحات - شيخ لطف الله صافی: ص231 وما بعدها.

[92] - شبهات و پاسخ ها - سيد سامی بدری: ج1 ص66.

[93] - الغيبة - شيخ طوسی: ص152 وما بعدها.

[94] - آنچه در متن است اشاره ای به برخی مطالب کتاب (ما بعد الإثني عشر إماماً_آنچه بعد از دوازده امام خواهد بود) می باشد.

[95] - كفاية الأثر - خزاز قمی: ص69، مناقب آل أبي طالب - ابن شهر آشوب: ج1 ص258 – 259، بحار الأنوار - علامة مجلسی: ج36 ص271.

[96] - الملك: 30.

[97] - الكافي- شيخ كلينی: ج1 ص340. إذا غابَ عنكُم إمامُكم فمَن يأتيكم بإمامٍ جديدٍ؟

[98] - كمال الدين و تمام النعمة- شيخ صدوق: ص325– 326.

[99] - توبة: 36.

[100] - الغيبة- شيخ طوسی: ص149.

[101] - الحجر: 87.

[102] - بحار الأنوار - علامه مجلسی: ج24 ص117.

[103] - همان: ج24 ص117.

[104] - كمال الدين و تمام النعمة- شيخ صدوق: ص441، الغيبة- شيخ طوسی: ص246.

[105] - عيون اخبار الرضا(علیه السّلام)- شيخ صدوق: ج1 ص78.

[106] - عيون اخبار الرضا(علیه السّلام)- شيخ صدوق: ج1 ص79.

[107] - بحار الأنوار- علامه مجلسی: ج44 ص243.

[108] - كتاب الغيبة- محمّد بن ابراهيم نعمانی: ص266، وبصائر الدرجات- محمّد بن حسن صفار: ص330، و مختصر بصائر الدرجات- حسن بن سليمان حلی: ص207.

[109] - ر.ک : کتاب (ما بعد از دوازده امام).

[110] - مختصر بصائر الدرجات- حسن بن سليمان حلی: ص26 به بعد.

[111] - مدينة المعاجز- سيد هاشم بحرانی: ج3 ص95– 96.

[112] - آل عمران: 85.

[113] - النبوة الخاتمة- سيد احمد الحسن (علیه السّلام): ص27.

[114] - كتاب الغيبة- محمّد بن ابراهيم نعمانی: ص263– 264.

[115] - همان: ص334.

[116] - الكافي: ج1 ص536.

[117] - الكافي- شيخ كلينی: ج1 ص270.

[118] - بقرة: 124.

[119] - الخصال- شيخ صدوق: ص304– 305.

[120] - الغيبة- طوسی: ص167 و بعد از آن.

[121] - إلزام الناصب في اثبات الحجة الغائب: ج1 ص259– 260.

[122] - مصباح المتهجد- شيخ طوسی: ص45.

[123] - رجال النجاشي- نجاشی: ص440.

[124] - الغيبة- طوسی: ص228.

[125] - الصحاح- جوهري: ماده ی (عدا).

[126] - الكافي: ج1 ص379.

[127] - ببینید: شرح اصول الكافي- مولی محمّد صالح مازندرانی: ج6 ص255 – 256.

[128] - تهذيب المقال في تنقيح كتاب رجال النجاشي- سيد محمّد على ابطحی: ج5 شرح ص 206 – 212.

[129] - مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول: ج‏4 ص43.

[130] - مكيال المكارم- ميرزا محمّد تقی اصفهانی: ج1 ص113.

[131] - كمال الدين و تمام النعمة- شيخ صدوق: ص330، و: بحار الأنوار- علامه مجلسي: ج51 ص137.

[132] - رسائل في الغيبة - شيخ مفيد: ج2 ص12و 13.

[133] - إثبات الهداة: ص194 – 195.

[134] - الكافي - شيخ كلينی: ج4 ص553.

[135] - مجمع البحرين - شيخ طريحی: ج3 ص215.

[136] - الكافي: ج1 ص535 ح1.

[137] - كتاب سليم بن قيس - تحقيق محمّد باقر انصاری: ص211.

[138] - بصائر الدرجات - محمّد بن الحسن الصفار: ص166.

[139] - الغيبة - نعمانی: ص52 – 53 .

[140] - كمال الدين وتمام النعمة - شيخ صدوق: باب 58 ح 25 ص672 – 673.

[141] - بحار الأنوار - علامة مجلسی: ج52 ص342 – 343.

[142] - بحار الأنوار: ج52 ص138.

[143] - نجم الثاقب: ج2 ص73، الغيبة - طوسی: ص224.

[144] - یعنی مدام می گوید شاید و شاید.

[145] - كشف الغمة - ابن أبي الفتح اربلی: ج3 ص95.

[146] - التوبة: 115.

[147] - قرب الإسناد - الحميري القمي: ص376 – 377.

[148] - بحار الأنوار - علامه مجلسی: ج53 ص16.

[149] - اسراء: 4 – 6.

[150] - كافي - شيخ كلينی: ج8 ص206.

[151] - همان: ج1 ص536.

[152] - الإسراء: 71.

[153] - الكافي - الشيخ الكليني ج1 ص536 – 537.

[154] - النبأ: 18.

[155] - مختصر البصائر - الحسن بن سليمان الحلي: ص181 – 182.

[156] - اسراء: 6.

[157] - دلائل الإمامة - محمّد بن جرير طبری (شيعه): ص539 – 542.

[158] - اصطلاحی فقهی است

[159] نام یک شاعر عرب زبان است

[160] - كمال الدين وتمام النعمة: ص358.

[161] - البقرة: 124.

[162] - بصائر الدرجات - محمّد بن الحسن الصفار - ص 89.

[163] - تهذيب الأحكام: ج3 ص253.

[164] - الغيبة طوسی: ص 28، بحار الأنوار: ج52 ص22، وج 91 ص83.

[165] - بحار الأنوار: ج53 ص94، اقبال - سيد ابن طاووس: ص689، مصباح كفعمی: ص543، البلد الأمين: ص185، مصباح المتهجد - شيخ طوسی: ص826 .

[166] - مصباح المتهجد: ص405 – 411، الغيبة طوسی: ص273به بعد، جمال الأسبوع - سيد ابن طاووس: ص301 به بعد، إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب - شيخ علی يزدی حائری: ج1 ص331.

[167] - جمال الأسبوع: ص307 – 310.

[168] - الانبياء: 105.

[169] - شرح الأخبار - القاضي النعمان المغربي: ج3 ص364 – 365.

[170] - بحار الأنوار: ج53 ص94، اقبال سيد ابن طاووس: ص689، مصباح كفعمي: ص543، بلد الأمين: ص185، مصباح المتهجد شيخ طوسی: ص826 .

[171] - تهذيب الأحكام: ج3 ص253.

[172] - جمال الأسبوع: ص307 – 310.

[173] - مصباح المتهجد: ص405 – 411، الغيبة طوسی: ص273 به بعد، جمال الأسبوع - سيد ابن طاووس: ص301 به بعد، إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب - شيخ علی يزدی حائری: ج1 ص331.

[174] - بحار الأنوار: ج86 ص340.

[175] - الكافي - شيخ كلينی: ج4 ص162.

[176] - مصباح المتهجد - شيخ طوسی: ص630 – 631.

[177] - النمل: 83.

[178] - الكهف: 47.

[179] - الأنبياء: 95.

[180] - آل عمران: 81.

[181] - النور: 55.

[182] - القصص: 5.

[183] - قصص: 85.

[184] - بقرة: 243.

[185] - اعراف: 155.

[186] - بحار الأنوار - علامه مجلسی: ج53 ص118 – 119.

[187] - بحار الأنوار – علامه مجلسی: ج51 ص64.

[188] - همان: ج99 ص228.

[189] - مصباح المتهجد: ص405 – 411، الغيبة- طوسی: ص273 به بعد، جمال الأسبوع سيد ابن طاووس: ص301 به بعد، إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب شیخ علی يزدی حائری: ج1 ص331.

[190] - المزار - محمّد بن مشهدی: ص27.

[191] - الغيبة- طوسی: ص 28، بحار الأنوار: ج52 ص22، وج 91 ص83.

[192] - الغيبة - شيخ طوسی: ص274.

[193] - عيون أخبار الرضا (علیه السّلام) - شیخ صدوق: ج2 ص69.

[194] - همان: ج2 ص69.

[195] - كمال الدين وتمام النعمة - شیخ صدوق: ص250 – 251.

[196] - بحار الأنوار - علامه مجلسی: ج92 ص448.

[197] - الغيبة - طوسی: ص150، بحار الأنوار: ج53 ص147.

[198] - كمال الدين وتمام النعمة: ص358.

[199] - منتخب الأنوار المضيئة: ص353 – 354.

[200] - الغيبة- طوسی: ص478 – 479. توضیح این روایت در مباحث آینده این کتاب خواهد آمد، و آن جا خواهیم دید که این روایت با روایات مشابهش (آن گونه که گاهی گمان می شود) تناقضی ندارد.

[201] - منتخب الأنوار المضيئة: ص353 – 354.

[202] - الغيبة- طوسی: ص478 – 479.

[203] - الأصول الستة عشر - عدة محدثين: ص90 – 91. الظاهر أن هذا الحديث عن الإمام الصادق بدلالة سند الرواية التي تسبقه في الأصل نفسه، وهو كما يلي: (جعفر عن ذريح عن أبي عبد الله ( قال ...).

[204] - بحار الأنوار: ج66 ص13، مستدرك الوسائل: ج8 ص333، وكتاب التمحيص - محمّد بن همام اسكافی (شيعه): ص9، ومستدرك سفينة البحار: ج7 ص174.

[205] - مكيال المكارم - ميرزا محمّد تقی اصفهانی: ج2 ص73.

[206] - جمال الأسبوع - سيد بن طاووس: ص307 – 310.

[207] - جمال الأسبوع - سيد بن طاووس: ص310 – 313.

[208] - المهدي الموعود المنتظر - شيخ نجم الدين عسكری: ص320.

[209] - كمال الدين وتمام النعمة - شیخ صدوق: ص653، إعلام الورى بأعلام الهدى - شيخ طبرسی: ج2 ص294 – 295، منتخب الأنوار المضيئة - سيد بهاء الدين نجفی: ص53 – 54.

[210] - امالی- شیخ صدوق: ص700.

[211] - منتخب الأنوار المضيئة - سيد بهاء الدين نجفی: ص343.

[212] - الهداية الكبرى - خصيبی: ص403.

[213] - بحار الأنوار: ج41 ص319.

[214] - کتاب غیبت نعمانی: ص 264

[215] - سوره مؤمنون : 73

[216] - سوره هود :62

[217] - سوره اعراف : 198

[218] - کتاب کافی، شیخ کلینی: ج 5 ص 13- 18

[219] - ملاحم و فتن، سید ابن طاووس : ص 89

[220] - مستدرک الوسائل: ج 4، ص 279 - 280

[221] - به عنوان مثال به کتاب لغت صحاح جوهری مادّه سهک مراجعه کنید.

[222] - سوره صافّات : 75

[223] - کتاب «المُقنِعة»، شیخ مفید: ص 127 – مصباح المتهجد، شیخ طوسی: ص 345.

[224] - صحيفه ی سجّاديه(ابطحی) - امام زين العابدين (علیه السّلام) : ص566.

[225] - الكافي - شيخ كلينی: ج2 ص584.

[226] - مستدرك الوسائل: ج4 ص279.

[227] - بصائر الدرجات: ص161.

[228] - همان: ص159 – 160، و نگاه کن به: تفسير عياشی: ج2 ص28.

[229] - كتاب‏ سليم ‏بن ‏قيس - تحقيق محمّد باقر انصاری: ص252 به بعد، حديث 16.

[230] - صحاح جوهری، مادّه عرب.

[231] - كتاب العين - خليل فراهيدی: ج2 ص128.

[232] - مجمع البحرين - شيخ طريحی: ج3 ص146 – 147.

[233] - الشعراء: 192 – 195.

[234] - الزخرف: 3.

[235] - فاطر: 28.

[236] - الكافي - شيخ كلينی: ج1 ص285.

[237] - عيون أخبار الرضا – شیخ صدوق: ج1 ص219، ومدينة المعاجز- محدث بحرانی: ج7 ص155، وبحار الأنوار- علامه مجلسی: ج71 ص105 وج52 ص350 وج44 ص271، ودرر الأخبار: ص312.

[238] - الكهف: 63.

[239] - الكهف 61.

[240] - الكهف: 73.

[241] - الكافي: ج3 ص355 – 356.

[242] - بحار الأنوار: ج17 ص106 – 107.

[243] - بحار الأنوار: ج25 ص350.

[244] - بصائر الدرجات - محمّد بن حسن صفار: ص474.

[245] - همان: ص458.

[246] - همان: ص451.

[247] - الخصال - شیخ صدوق: ص527 – 528.

[248] - مختصر بصائر الدرجات - الحسن بن سليمان الحلي: ص76 – 77.

[249] - من لا يحضره الفقيه - شیخ صدوق: ج1 ص359 – 360.

[250] - بحار الأنوار - علامه مجلسی: ج90 ص64.

[251] - تهذيب الأحكام - شيخ طوسی: ج2 ص350 – 351.

[252] - مراد از محمد بن حسن شيخ طوسی است.

[253] - تهذيب الأحكام - شيخ طوسی: ج2 ص351.

[254] - (می گویم: مراد این است که او از فرزندان موسى بن جعفر (علیه السّلام) است، یا این که او شبیه موسی بن عمران (عليه السّلام) است، همان گونه که در احادیث متواتر به آن تصریح شده است،و مقصود این نیست که اسمش موسی است زیرا با احادیث متواتر منافات دارد، مگر این که اسم های زیاد برایش ثابت شود و موسی از آن اسامی باشد) معجم أحاديث امام مهدی (علیه السّلام) - شيخ علی كورانی عاملی: ج3 ص237.

[255] - الغيبة نعمانی: ص166.

[256] - كمال الدين وتمام النعمة - شیخ صدوق: ص424 – 426.

[257] - كمال الدين وتمام النعمة - شیخ صدوق: ص426 – 430.

[258] - حياة الإمام المهدي (علیه السّلام) - باقر شريف القرشی: ص193 – 194.

[259] - كتاب الأربعين - شيخ ماحوزی: ص390.

[260] - الغيبة للنعماني: ص299 – 300.

[261] - بحار الأنوار: ج52 ص23 – 224.

[262] - بحار الأنوار - علامه مجلسی: ج75 ص378.

[263] - الحجر: 9.

[264] - نجم الثاقب: ج2 ص69.

[265] - منتخب الأنوار المضيئة - سيد بهاء الدين نجفی: ص155.

[266] - بحار الأنوار - علامه مجلسی: ج53 ص324.

[267] - الغيبة - شيخ طوسی: ص61.

[268] - همان: ص43.

[269] - المزار - محمّد بن مشهدی: ص134.

[270] - الغيبة - شيخ طوسی: ص471.

[271] - الإرشاد - شيخ مفيد: ج2 ص380.

[272] - كتاب سليم بن قيس - تحقيق محمّد باقر انصاری: ص169.

[273] - الخصال - شیخ صدوق: ص108.

[274] - الإمامة والتبصرة - ابن بابويه قمی: ص115، كمال الدين وتمام النعمة - شیخ صدوق: ص318.

[275] - كمال الدين وتمام النعمة - شیخ صدوق: ص329.

[276] احزاب : 61 و 62

[277] - كتاب سليم بن قيس - تحقيق محمّد باقر الأنصاري: ص258 – 259.

[278] - كتاب الغيبة - محمّد بن إبراهيم نعمانی: ص319 – 321.

[279] - كتاب الفتن: ص237.

[280] - ملاحم وفتن - سيد ابن طاووس: ص123.

[281] - كتاب الفتن - نعيم بن حماد مروزی: ص213.

[282]  الغيبة - طوسی: ص444.

[283] - الغيبة نعمانی: ص187.

[284] - همان: ص161.

[285] - الغيبة - طوسی: ص305.

[286] - كشف الغمّة: ج2ص475.

[287] - همان

[288] - عقائد الإمامية - شيخ محمّد رضا مظفر: ص32 – 33.

[289] - بقرة: 34، طه: 116.

[290] - انبياء: 5.

[291] - بحار الأنوار: ج58 ص235.

[292] - كمال الدين: ص654.

[293] - الغيبة - نعمانی: ص203.