متن کتاب

انتشارات انصار امام مهدى (ع) عدد (163) به راستی که تأويلش فرا رسيد مطالبی در باب دو سؤال اول و دوم از کتاب متشابهات جزء اول نويسنده: زکی انصاری چاپ اول 1435 هـ.ق – 2014 م اسفند سال 1392 هجری شمسی جهت اطلاعات بيشتر در مورد دعوت مبارک سيد احمد الحسن (ع) می توانيد از وب‌سايت ما بازديد کنيد: http: //almahdyoon.co http: //almahdyoon.co/ir خداوند متعال می‌فرمايد: ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَاء فَيَشْفَعُواْ لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُون﴾، (آيا [آنان] جز در انتظار تاويل آنند روزى كه تأويلش فرا رسد كسانى كه آن را پيش از آن به فراموشى سپرده‏‌اند مى‏گويند حقاً فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند پس آيا [امروز] ما را شفاعت‌گرانى هست كه براى ما شفاعت كنند يا بازگردانيده شويم تا غير از آن‌چه انجام مى‏داديم انجام دهيم به راستى كه [آنان] به خويشتن زيان زدند و آن‌چه را به دروغ مى‏ساختند از كف دادند).([1]) و می‌فرمايد: ﴿بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ﴾، (بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأويل آن برايشان نيامده است كسانى [هم] كه پيش از آنان بودند همين گونه [پيامبرانشان را] تكذيب كردند پس بنگر كه فرجام ستمگران چگونه بوده است).([2])

-اهداء:

به عزم و اراده خداوندی که هر کدام از انبياء آن را دريافت، از صاحبان عزم گرديد... به قبله پيامبران و فرستادگان و زاده‎ی شجره‌ی کَرَم و بخشش... به عطاء کننده‌ی مجد و بزرگی و طلوع و ظهور کننده به اذن باری تعالی... به حبيب، فرزند حبيبِ نسلِ حبيبان... به کسی که عقول و بردباری از تابش نورش حيران مانده‌اند... به سرور و مولايم که مرا از تاريکی‌های توهم، پاک گرداند... احمد موعود (ع) فرزند سرور امُت‌ها و الحمد لله رب العالمين، و صلی الله علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليماً

-مقدمه:

خداوند می‌فرمايد: ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَاء فَيَشْفَعُواْ لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ﴾، (آيا [آنان] جز در انتظار تاويل آنند روزى كه تاويلش فرا رسد كسانى كه آن را پيش از آن به فراموشى سپرده‏اند مى‏گويند حقا فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند پس آيا [امروز] ما را شفاعتگرانى هست كه براى ما شفاعت كنند يا [ممكن است به دنيا] بازگردانيده شويم تا غير از آن‌چه انجام مى‏داديم انجام دهيم به راستى كه [آنان] به خويشتن زيان زدند و آن‌چه را به دروغ مى‏ساختند از كف دادند).)[3]( از علی بن ابراهيم در مورد اين آيه، روايت شده که گويد: (آن در مورد قيام قائم (ع) است).)[4]( از دغشی با استناد از ابی سعيد خدری، گويد: (ما نشسته و منتظر رسول الله بوديم، پس از خانه‌های برخی همسرانشان، خارج شدند. ما برخاستيم و به همراه ايشان راه می‌رفتيم که بند نعلين ايشان بُريد، علی (ع) آن را برداشته و مسؤوليت اصلاح و تعمير آن را بر عهده گرفت. رسول الله برخاستند و ما نيز ايستاده بوديم (و در ميان قوم؛ ابو بکر و عمر بودند) پس فرمودند: (ان منكم من يقاتل الناس على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله)، (به راستى از شما كسى است كه براى تأويل قرآن مى‏جنگد همان گونه كه من براى تنزيل آن جنگيدم). در اين وقت ابو بكر برخاست و گفت: اى رسول خدا آن فرد منم؟ فرمود: خير! عمر برخاست و گفت: آن فرد من هستم اى رسول خدا؟ فرمود: خير، ولى او كسى است كه در دستش نعلين را وصله مى‏زند! ابى سعيد خدرى گويد: من به سوی او شتافتم تا او را بدين مژده، بشارت دهم. اما هرگز سر خويش را بلند نکرد. و دانستم که چنين امری را قبلاً از رسول الله (ص) شنيده بود).([5]) کسی که دنباله‌رو سيرت امير المؤمنين (ع) بوده، هرگز روزی را نيافته که با مفسران و تأويل کنندگان، مبارزه کنند؛ يعنی، خود ايشان شخصاً برای تأويل قرآن هرگز نجنگيدند. و رسول الله که از روی هوی و هوس سخن نمی‌گويد، فرموده است: (علی کسی است که برای تأويل قرآن می‌جنگد). پس چگونه کلام رسول الله را به گونه ای بفهميم که در مورد فرموده‌ی ايشان دچار شک و ترديد نشده – و از شک و ترديد، به خدا پناه می بريم- يا به سبب ضعف روايت مورد احتجاج قرار گيريم. يا.. يا.. ديگر دلايل و حجج توهمی که از صغم ديدگاه بشری، بخصوص اين‌که از نظر به ديدگاه اوليای الهی و حججش، آن راسخان در علم از آل محمد بی نياز شده و به ديدگاه و از نظر کردن به چشم خود بسنده کرده، حجاب بر می دارد. علی (ع) شخصاً بعد از رسول الله با بيعت شکنان خويش در جنگ جمل، مبارزه کرد. و با قاسطان از جمله: معاويه، ابن عاص و لشکرشان در صفين و با مارقان خوارج در نهروان، جنگيد و در تاريخ هرگز ذکر نشده يا اهل بيت از ايشان (ع) نقل کردند که با اهل تأويل و مفسران، مبارزه کرده. جائی‌که روايت شده: علی (ع) فرمودند: (من مأمور شده بودم که با ناکثين و قاسطين و مارقين جنگ کنم و مأموريت خود را انجام دادم، ناکثين همان اهل بصره و جز آ‌ن‌ها از ياران جمل بودند و مارقين همان خوارج بودند و قاسطين اهل شام و جز آ‌ن‌ها از هواخواهان معاويه بودند).([6])

-پس چگونه امام علی (ع) برای تأويل مبارزه می‌کنند؟!

و پاسخ به اين سؤال همان چراغی است که به نگاشتن اين بحث برآن داشت تا از خلال آن، عقيم بودن نظر و ديدگاه اهل نظر، نسبت به نّص الهی که تأويل قرآن از آن سخن می‌گويد همان‌گونه که در مورد تنزيلش می‌گويد، برای ما آشکار شود. شکی نيست که رسول تنزيل[متصّدی امر تنزيل] محمد می‌باشد. و مسلمانان با وجود اختلاف در اقليّت‌ها و ملّل، در اين مورد هيچ اختلاف نظری با هم ندارند. اما متأسفانه در مورد تأويل و رسول خاص و متصدّی آن مرحله‌ی مهم از قرآن، اختلاف دارند. [با اين‌که رسول الله مشخص کردند که متصدّی و سرپرست مسئله‌ی مهم تأويل، کيست] و آل محمد تبيان آن مسئله را بر عهده گرفتند تا حجتی برای احتجاج بی مورد، باقی نگذارند. اما مردم بر نادانی و بی اطلاعی از بيان آل محمد اصرار می ورزند و به آراء و نظرهای خود با نظر کردن به ظاهر و الفاظ متون و تأويل آن، براساس گفتار متعارف، متمسک می‌شوند؛ زيرا آنان به خوبی می دانند که نظر کردن به معانی دقيق نصوص و تأويل آن، مستلزم و نيازمند مترجم نصوص الهی می‌باشد. و اين مترجم يا مترجمان، کسانی هستند که پروردگار عزت، آنان را (راسخان در علم ) ناميده. و مردم بعد از رسول الله راه ديگری، غير از راه راسخين را برگزيدند. به انتخاب راه و روشی که بر اساس آراء و آن‌چه که در فهم معانیِ الفاظ، دريافت می‌کنند، بر حسب اين ادعيشان که قرآن، عربی است و نيازی به ترجمه‌ی معانی آن نيست و به زبان خودشان سخن می‌گويد، دست می زنند. و اين مغلطه کاری بزرگی است که کشف حقيقتش بر مردم بسيار سخت است تا اين‌که بيانگر آن، از آل محمد (ع) آمد. ظاهر امر، صحيح به نظر می رسد؛ زيرا فهم و درک مردم بيش از اين نيست که بداند در واقع زبان عربی، چندگانه است نه يک زبان. و احتمالاً بسياری از مردم، اين حقيقت را نمی دانند و چه بسا امروزه فهم آن بر بسيارشان، دشوار است. زبان عربی دارای الفاظی می‌باشد و آن زبان عربی مخصوص به قومی بوده که در مساحت جغرافی محدودی زندگی می کردند و از آن تجاوز نمی کردند و خاتم انبياء محمد مبعوث شد. و در اين‌جا، چون مردم در فهم و درکش مختلط می‌شوند، امتحان و آزمايشی برای آنان، به شمار می‌رود. پس علی رغم آن‌چه که رسول الله و آل محمد بيان کردند که زبان عربی - نسبی نيست و بلکه [قواعد] عربی بيان و معناست. جائی‌که در روايت آمده است: ابی جعفر باقر (ع) فرمودند: رسول الله روز فتح مکه بر منبر بالا رفتند و فرمودند: (ايها الناس ان الله قدأ ذهب عنكم نحوة الجاهلية و تفاخرها بآبائها، الا انكم من آدم عليه السلام و آدم من طين اِلا اِنّ خير عبادالله عبد اتقاه؛ ان العربية ليست باب والد ولكنّها لسان ناطق فمن قصر به عمله لم يبلغه حسبه، الا ان كل دم كان في الجاهلية او احنة - و الا حنة الشحناء - فهي تحت قدمي هذه الی يوم القيامة)، (ای مردم، خداوند تكبر و فخر فروشی جاهليت و افتخار كردن به پدران را از بين برد، آگاه باشيد شما از آدم هستيد و آدم از گل. آگاه باشيد برترين بندگان خدا، بنده ای است كه تقوای او را داشته باشد. (زبان) عربی برای (افتخار به) پدران نيست، بلكه آن زبانی است گويا. پس هر كس را كه عملش پايين آورد، حسبش[نَسَبش] بالا نمی بَرَد. آگاه باشيد تمام خونهايی كه در جاهليت ريخته می شد و كينه -كينه دشمنی- زير اين پای من است تا روز قيامت).)[7]( و همچنين از زراره روايت شده: از اباجعفر (ع) شنيدم که فرمودند: (أصل المرء دِينُهُ و حَسَبُهُ خُلْقُهُ، و كَرَمُه تقواه و إنّ الناسَ من آدم شُرَّع سواء)، (اصل و نسب مرد دين او، و شخصيّت او اخلاق او، و ارجمندى اش به پرهيزكارى او است. و به يقين مردم همگى از آدم اند و نسبت به او يكسانند).)[8]( و وجود زبان عربی ناطق، دال بر اين است که مقصود از معنای و زبان عربی، بيان است و نه الفاظ عربی؛ زيرا الفاظ عربی همان الفاظ و زبان عربی پدر و پسری است. و رسول الله آن را با احکام واضح، نفی کردند و ثابت کردند که لسان عربی، يک زبان ناطق است و معلوم است که زبان يک وسيله برای بيان می‌باشد و بدون آن بيانی القاء نمی‌شود. پس با وجود اين فهم و درکی که از محمد و آل محمد دريافتيم، معنای بعثت رسول الله بعنوان رحمتی برای جهانيان، متجلّی می‌گردد و بعثت ايشان تنها به قوم عرب زبان که رابط پيوند ميان آنان، نَسَب بوده و در يک محدوده‌ی جغرافی معينی زندگی می‌کنند، اختصاص نداشته. و اين يعنی، هر آن‌چه که رسول الله با آن آمده، مايه‌ی هدايت مردم، با رگ ها و ريشه های مختلف می‌باشد؛ زيرا فطرت، آنان را بيدار می‌کند [معرفت الهی موجود در صفحه‌ی وجود خلق] و هيچ يک از آنان، در پی انکار اين نيست. و در طول تاريخ اسلام، نمونه های بسياری در اين باب يافت می‌شود، جائی‌که هرگاه انسان، فرموده های رسول الله در مورد اختلاف زبان‌ها و رنگ رخسارشان را می‌خواند و هنگامی که معنايش را در می‌يابند، پس کاری از آنان برنمی‌آيد جز تمسک به آن. آری! چه بسا منهج سقيفه‌ی بنی ساعده با شکل غريبی به الفاظ[عربی پدر و پسری]، جهت ايجاد مانع و تعطيل ساختن مسير هدايت موجود در بيان عربی(زبان ناطق عربی)، معانی عربی چسبيده است. اما اين تعطيلی و انحراف همواره استمرار نمی يابد بلکه حتماً برای مدت معلوم کاربرد دارد که اهلش بدان مهلت آگاهند. و در جهت بيانگری و شفاف سازی آن، برای مردم، همه چيز خود را تقديم کردند، به سبب آن، حتی در ريختن خون پاک خويش بخل نورزيدند. روز تأويل، روز قائم (ع) است. [و روز جنگ با اهل تأويل فرا رسيده] اين روز، روز معانی عربی (زبان ناطق عربی) است و نه [قالب] الفاظ عربی و نه صرف و نحو عربی. علومی که ديد خود را فقط محدود به الفاظ ساخته و با نقش آفرينی خشک باعث ايجاد آن ديدگاه نَسَبی، سببی، طبقاتی و نژاد پرستی شده که مردم را به بنا بر عربيّت (پدری و پسری)که رسول الله به وضوح آن را نفی و انکار کردند، به اقسام(فرمانروا و غلام و پادشاه و زيردست و حاکم و نوکر) قرار داده است. و امروز ـ با فضل و کَرَم الهی _ معنای فرموده‌ی رسول الله به علی (ع) مبنی بر اين‌که او برای موضع تأويل خواهد جنگيد، استنباط شد. و اين علی (ع) که از برای تأويل می جنگد، شخص امير المؤمنين (ع) نيست بلکه اين کار را مردی از نسل او انجام می‌دهد و در زمانی می‌آيد که نقشی همچون نقش شير خدا (ع) را، در جهت ياری و نُصرت دين خدا و استوار ساختن ستونها و ارکان آن، ايفا می‌کند. و اين کلام را روايت عبايه اسدی، تبيان می‌کند به جائی‌که در معانی الاخبار آمده است: ابن وليد از صفار از احمد بن محمد از عثمان به عيسی از صالح بن ميثم از عبايه اسدی نقل می‌کند که گويد: از امير المؤمنين (ع) شنيدم در حالی‌که ايشان (ع) تکيه داده و من ايستاده بودم، فرمودند: (من در آينده در مصر منبری روشنی‌بخش بنيان خواهم نمود...، و يهود و نصاری را از سرزمين‌های عرب بيرون خواهم راند، و عرب را با اين عصای خود [به طرف حق] سوق خواهم داد. عبايه می‌گويد: من عرض كردم: يا امير المؤمنين! گويی شما خبر می‌دهيد كه بعد از مردن بار ديگر زنده می‌شويد و اين كارها را انجام می‌دهيد! فرمود: هيهات ای عباطه! مقصود من از اين سخنان آن گونه كه تو خيال كردی نيست؛ مردی از دودمان من اين‌ها را انجام خواهد داد). )[9]( پس الفاظ عربی، اين مفهوم را به عبايه القاء کرد: علی (ع)،کسی که منبری در مصر را بنا خواهد کرد، و به سبب آن درک و فهم، اينچنين از امير المؤمنين (ع) سؤال می‌کند: يا امير المؤمنين! گويی شما خبر می‌دهيد كه بعد از مردن بار ديگر زنده می‌شويد و اين كارها را انجام می‌دهيد! و امير المؤمنين (ع) در قالب معنايی عربی، برای او بيان کرد: هيهات ای عبايه! مقصود من از اين سخنان آن گونه كه تو خيال كردی نيست؛ (مردی از دودمان من اين‌ها را انجام خواهد داد) و جنگ در موضع تأويل نيز توسط مردی از دودمانش انجام می گيرد. همان گونه که خود حضرت (ع) در روايت شريفه، به طور کامل بيان کردند. و اين امر نيز اينچنين توسط روايت محکم و وارده از امام صادق (ع) بيان می‌شود که قائم (ع) با جهالت مردمی روبه رو می‌شود که شديدتر از آن جاهلتی است که جدّش رسول الله با آن روبه رو شدند و آن را به طور کامل در قالب اين جمله می‌فرمايد: (همگان، کتاب خدا را بر او تفسير و تأويل خواهند کرد) پس اين روايت محکم، معنای فرموده‌ی رسول الله در حق امير المؤمنين (ع) را آشکار می سازد که؛ من از برای تنزيل آن جنگيدم و علی (ع) بر تأويلش خواهد جنگيد. از عمار بن ياسر در روايتی طولانی، نقل شده [که تنها به ذکر موضع مورد نظر بسنده کرديم] کسی که از برای تأويل مبارزه خواهد کرد مهدی است جائی‌که عمار گويد: (پدر و مادرم قربانت ای رسول خدا كيست اين مهدی فرمود: ای عمار بدان خدای تعالی عهد و پيمان بر من گرفت كه خارج نمايد از صلب حسين امامان نه گانه را و نهمين آنان از صلب حسين غيبت می‌كند و اين قول خداوند است: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاء مَّعِينٍ﴾، (بگو ای رسول به ديده تأمل بنگريد كه اگر آب مايه زندگانی شما است، صبحگاهی هم به زمين فرو رود جز خدا كيست كه باز آب گوارا براي شما پديد آرد)، می‌باشد برای قائم غيبت طولانی، كه بر می‌گردند گروهی از او و ثابت می‌مانند بر آن گروهی ديگر، پس زمانی كه در آخر زمان ظهور كرد همانا پر می‌كند دنيا را از عدل و مقاتله می‌كند بر تأويل قرآن كما اين كه من مقاتله كردم بر نزول قرآن و او هم اسم من است و شبيه‌ترين مردم است به من).)[10]( و اين تصريحِ واضحِ رسول الله می‌باشد که معنای فرموده اش به علی (ع) مبنی بر اين‌که برای تأويل قرآن، خواهی جنگيد؛ يعنی، مهدی از فرزند تو، برای تأويل آن مبارزه خواهد کرد. و همچنين معنای اين روايت، گويای رنج و مشقتی است که مهدی (ع) به سبب جهالتِ مردم، متحمل می‌شود: (ابو عباس احمد بن محمد بن سعيد بن عقده از محمد بم مفضل بن ابراهيم از محمد بن عبدالله بن زراره از محمد بن مروان از فضيل بن يسار نقل می‌کنند که گويد: از ابا عبدالله (ع) شنيدم که فرمودند: (آزاری که قائم به هنگام قيام خويش، از جاهلان آخرالزمان بيند، بسی سخت تر است از آن همه آزار که پيامبر از مردم جاهليت ديد. راوی می‌گويد: عرض کردم: اين چگونه می‌شود؟ امام فرمود: پيامبر به ميان مردم آمد در حالی که ايشان سنگ و صخره و چوب و تخته های تراشيده شده (بت‌های چوبی) را می پرستيدند، و قائم ما که قيام کند مردمان همه از کتاب خدا برای او دليل می‌آورند و آيه های قرآن را تأويل و توجيه می‌کنند.سپس فرمودند: اما به خدا قسم که عدالت را وارد درزها و سوراخ های خانه هایشان می‌کند، همان‌گونه که سرما و گرما از آ‌ن‌ها وارد می‌شود).([11]) پس صاحب تأويل، قائم آل محمد (ع) و او فرستاده‌ی تأويل از جانب پدر بزرگوارش امام محمد بن حسن عسکری (ع) مستحفظ از آل محمد می‌باشد، همان گونه که جدّش رسول الله، رسول تنزيل بودند. و از خداوند منّان، مسئلت می دارم که در اين بحث، منفعت بسياری را برای خواننده‌ی آن قرار دهد و هوشيار گردد که امروزه، او در زمان تأويل و در زمان رسول تأويل، قائم آل محمد (ع) به سر می برد که از بزرگترين عصرها و دوران های بشريّت بر روی زمين و بعد از زمان تنزيل، قلمداد می‌شود. و از خداوند عزتمند مقتدر، عظم الشأن، با محبّت و منّت نهاده، مسئلت می دارم که تقصير و کوتاهيم در فهم و توضيح بيشتر را ببخشايد و از او تسديد و تأييد در گفتار و کردار و ثبات خود، بر ياری رسول تأويل، قائم آل محمد (ع) سيد احمد الحسن (ع) را خواستارم که خداوند تبارک و تعالی فرموده است: ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا﴾، (اوست كسى كه پيامبر خود را به [قصد] هدايت با آيين درست روانه ساخت تا آن را بر تمام اديان پيروز گرداند و گواه ‏بودن خدا كفايت مى‏كند).([12]) و الحمد لله اولاً و آخراً و ظاهراً و باطناً. و صلی الله علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليماً کثيرا.

-ورود به معنای تأويل:

در آغاز بايد مروری بر تفسير لغوی برای تبيان مفرد تأويل داشته باشيم. _همان گونه اين عادت در نزد، محققان، جای گرفته_ تا از آن به بيان قرآن در باب (تأويل) با استعانت از سنّت مطهر که يک مستند اساسی در معرفت قرآن و بيانش می‌باشند، اطلاق می کنيم. و قبل از اين‌که به بيان معنای لغوی آن بپردازيم، بايد به ذکر آطات و روايات اهل بيت در مورد آن روايات، که انفراد تأويل، در آ‌ن‌ها مذکور است را می آوريم. و اين شيوه و روش به مثابه‌ی روشنگرهايی است که معنی حقيقی تأويل را برای ما آشکار می‌کند، معنی تأويلی که اهل لغت و مفسران با آراء و نظرات خود در حمايت از آراء و نظرات و تصورات، در فزونی و ازدحامشان، آن را پايمال کرده اند و چه بسا کسی بگويد: علت نظر در تفسير زبانی، چيست؟! در پاسخ می گويم: نظر در مورد تفسير زبانی، يک دلالت گر ابتدايی، محسوب می‌شود که خواننده را برای درک و فهميدن سخنان آل محمد در باب معنی تأويل، که خواهان درک آن هستند، ياری کند و بدين ترتيب، بيان آل محمد راهبر و هدايت کننده در جهت کشف معنی حقيقی تأويلی می‌باشد که در مقابل تنزيل قرار دارد. يا – اگر تعبيرش جايز گردد، بگوييم- تأويل، آيينه‌ی تنزيل است، که چهره‌ی تنزيل در آن آشکار و اهميّتش برای مردم ظاهر می‌گردد. آيات قرآن، که در آنها، مفرد تأويل به همراه مشتقاتش، وارد شده است: 1- خداوند می‌فرمايد: ﴿هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ﴾، (اوست كسى كه اين كتاب [=قرآن] را بر تو فرو فرستاد پاره‏اى از آن آيات محكم [=صريح و روشن] است آ‌ن‌ها اساس کتابند و [پاره‏اى] ديگر متشابهاتند [كه تاويل‏پذيرند] اما كسانى كه در دل‌هايشان انحراف است براى فتنه‏‌جويى و طلب تاويل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پيروى مى‏كنند با آنكه تاويلش را جز خدا و ريشه‏داران در دانش كسى نمى‏داند [آنان كه] مى‏گويند ما بدان ايمان آورديم همه [چه محكم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان كسى متذكر نمى‏شود).([13]) از ابی بصير از ابی عبدالله (ع) نقل می‌کند که حضرت فرمودند: (ما ريشه داران در علم هستيم و ما تأويل آن را می دانيم).([14]) پس تأويل، علمی از علم خداوند سبحان است و خداوند متعال اين علم را به خلفای خود، اختصاص داده، همان‌گونه که علم تنزيل را به ايشان داده است. تا وجودشان در زندگی مردم، ضروری گردد. بی‌نيازی و استغناء از ايشان امری محال است؛ زيرا در چنين حالتی و به مجرد تصور، مردم وارد گمراهی و ضلالت می‌شوند. 2- خداوند می‌فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا﴾، (اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد پس هر گاه در امرى [دينى] اختلاف نظر يافتيد اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد آن را به [كتاب] خدا و [سنت] پيامبر [او] عرضه بداريد اين بهتر و نيك‏فرجام‏تر است).([15]) 3- و می‌فرمايد: ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَاء فَيَشْفَعُواْ لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ﴾، (آيا [آنان] جز در انتظار تاويل آنند روزى كه تاويلش فرا رسد كسانى كه آن را پيش از آن به فراموشى سپرده‏اند مى‏گويند حقا فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند پس آيا [امروز] ما را شفاعتگرانى هست كه براى ما شفاعت كنند يا [ممكن است به دنيا] بازگردانيده شويم تا غير از آن‌چه انجام مى‏داديم انجام دهيم به راستى كه [آنان] به خويشتن زيان زدند و آن‌چه را به دروغ مى‏ساختند از كف دادند).([16]) علی بن ابراهيم روايت می‌کند: فرموده‌ی خداوند: ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ ﴾، (آيا [آنان] جز در انتظار تاويل آنند روزى كه تاويلش فرا رسد) از جمله آياتی است که تأويلش بعد از تنزيلش می‌باشد. گويد: (آن، در زمان قيام قائم است...).([17]) و هر کس در اشاره‌ی علی بن ابراهيم، تأمل و تدبر کند، هدف امر و اهميّت مفاد آن، برای او آشکار می‌شود: گويا ائمه‌ی دوازده گانه رسولان و فرستادگان رسول الله در بيان تنزيل می‌باشند و مهديين دوازده گانه، رسولان تأويل هستند و بدين ترتيب در هنگامه‌ی ظهور قائم (ع) مرحله‌ی جديد در مقابله به همراه قرآن شروع می‌شود و آن مرحله‌ی تأويل بعد از پايان يافتن مرحله‌ی تنزيل توسط دوازدهمين امام، يعنی امام مهدی (ع) می‌باشد و درب ارسال به همراه تأويل و گشايش مرحله‌ی جديد در مقابله کردن به همراه قرآن، از جانب ايشان (ع) گشوده می‌شود. و شايد اين بيان، معنای روايت شريف وارد شده، را کشف می‌کند: (احمد بن محمد بن ابی نصر از عاصم بن حميد حناط از ابی بصير نقل می‌کند که اباجعفر (ع) فرمودند: (يقوم القائم (ع) بأمر جديد و کتاب جديد و قضاء جديد علی العرب شديد، ليس شأنه إلا السيف، لايستتيب أحداً و لا يأخذه فی الله لومه لائم)، (حضرت قائم (ع) با امر و دستور جديد و کتاب جديد و قضاوت جديد قيام خواهد کرد و بر عرب سخت و شديد خواهد بود. سر و کاری ندارد مگر با شمشير و از احدی از ظالمان طلب توبه نخواهد کرد و در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش‌کننده‌ای نمی‌ترسد). ([18]) 4- ﴿بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ﴾، (بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تاويل آن برايشان نيامده است كسانى [هم] كه پيش از آنان بودند همين گونه [پيامبرانشان را] تكذيب كردند پس بنگر كه فرجام ستمگران چگونه بوده است).([19]) مسعده بن صدقه نقل می‌کند: از ابی عبدالله (ع) در مورد امور عظيمی که امکانپذير نمی‌باشند، پرسيده شد. حضرت (ع) فرمودند: هنوز زمان و اوان کشف آن فرا نرسيده و آن فرموده‌ی خداوند متعال است: ﴿بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ﴾، (بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تاويل آن برايشان نيامده است).([20]) اين اشاره‌ی واضحی از امام صادق (ع) می‌باشد. مبنی بر اين‌که زمان کشف آن مربوط به قائمی است که در زمانش، باب تأويل و کشف اين عظائم می‌باشد؛ عظائمی که امام صادق (ع) در بيان آن سکوت اختيار کرده و قبل از ايشان، امام باقر (ع) و همچنين ائمه دوازده گانه‌ی اهل بيت چنين کردند. پس به وضوح آشکار می‌شود که مرحله‌ی تأويل نيز رسولان خود را دارد همان گونه که مرحله‌ی تنزيل دارنده‌ی رسولان مخصوص خود بود. و همچنين برای ما، بيان می‌کند که مرحله‌ی تنزيل، مرحله‌ی بيان معانی قرآن است تا اين معانی نوری باشد برای هدايت مردم در دولت گمراهی و تاريکی، به سوی حق باشد. اما در مرحله‌ی تأويل، دولت آن، دولت روز و حکومت حق است. پس بيان در آن، شايسته‌ی حقايق است نه معانی. و در اينجاست که آل محمد بيان کردند، هنگامی که قائم قيام می‌کند، بيست و هفت حرف از حروف علم را منتشر می‌کند. به جائی‌که از امام صادق (ع) روايت شده که فرمودند: (اَلْعِلْمُ سَبْعَةٌ وَعِشْرُونَ حَرْفا فَجَميعُ ما جائَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفانِ فَلَمْ يعْرِفِ النّاسُ حَتّی الْيوْمَ غَيرَ الْحَرْفَينِ فَاِذا قامَ قائِمُنا اَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَالْعِشْرينَ حَرْفا فَبَثَّها فِی النّاسِ وَضَمَّ اِلَيْهَا الْحَرفَيْنِ حَتّی يَبُثَّها سَبْعَةً وَعِشْرينَ حَرْفا)، (علم و دانش بيست و هفت حرف (شعبه و شاخه) است. تمام آن‌چه پيامبران الهی [برای مردم [آوردند دو حرف بيش نبود و مردم تا کنون جز دو حرف را نشناخته‏اند، اما هنگامی که قائم ما قيام کند بيست و پنج حرف (بيست و پنج شاخه يا شعبه) ديگر را آشکار می‏سازد و در ميان مردم منتشر می‏سازد و دو حرف ديگر را به آن ضميمه می‏کند تا بيست و هفت حرف کامل و منتشر گردد).([21]) و ابی بصير گويد: ابی جعفر (ع) در مورد فرموده‌ی خداوند (قل أرأيتم إن أصبح ماؤکم غوراً فمن يأتيکم بماء معين) فرمودند: (نزلت فى الامـام القائم (ع) يقـول ان اصـبح امامـكم غائبا عنكم، لا تـدرون اين هو؟ فمن ياتيكم بامام ظاهر ياتيكم باخبار السموات و الارض، و حلال الله و حرامه، ثم قال: و الله ما جاء تاويل هذه الاية، و لابد أن يجى‏ء تاويلها)، (ايـن آيه در مورد امام نازل شده است سپس فرمود: اگر امامتان از شما غايب گردد و ندانيد کجاست چـه کسی برای شما امام می فرستد که اخبار زمين و آسمـان و حلال و حرام خداوند را برای شما بياورد؟ سوگند به خدا، تاويل اين آيه نيامده و سرانجام خواهد آمد).([22]) و فرموده‌ی امام (ع) (سوگند به خدا، تاويل اين آيه نيامده و سرانجام خواهد آمد) دالِ بر اين است که زمان کشف حقيقت هنوز فرا نرسيده است. اما آل محمد معنای آن را بيان کردند. پس فرمودند: (اگر امامتان از شما غايب گردد و ندانيد کجاست چـه کسی برای شما امام می فرستد...)، و بيان ايشان (ع) دلالت می‌کند که امامی غير از امام غائب، ظهور خواهد کرد و اين امام ظاهر کسی است که اخبار زمين و آسمـان و حلال و حرام خداوند را می‌آورد و اين امری است که امروز به وضوح همچون خورشيد در يک چهارم روز، آشکار شده و شاهد آن هستيم. هاان که اين سيد احمد الحسن (ع) همان امام ظاهر است که اخبار زمين و آسمـان و حلال و حرام خداوند را برايمان می‌آورد. 5- ﴿وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾، (و اين چنين پروردگارت تو را برمى‏گزيند و از تعبير خواب‌ها به تو مى‏آموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام مى‏كند همان گونه كه قبلا بر پدران تو ابراهيم و اسحاق تمام كرد در حقيقت پروردگار تو داناى حكيم است). ([23]) 6- ﴿وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾، (و آن كس كه او را از مصر خريده بود به همسرش گفت نيكش بدار شايد به حال ما سود بخشد يا او را به فرزندى اختيار كنيم و بدين گونه ما يوسف را در آن سرزمين مكانت بخشيديم تا به او تأويل خواب‌ها را بياموزيم و خدا بر كار خويش چيره است ولى بيشتر مردم نمى‏دانند).([24]) و با استناد بر آن‌چه که از معنای مفرد تأويل، آشکار شد و آن، کشف حقايق امور و اشياء می‌باشد. پس تعلّيم يوسف نبی (ع) در تأويل رويدادها، [در حقيقت، همان ] تعليم و تعريفش از حقايق آن رويدادها است. به اين دليل که در رؤيا ديد، خورشيد و ماه و يازده ستاره برای او سجده کردند، همان گونه که خداوند عزوجل در حکايت آن، چنين فرموده است: ﴿وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بَي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴾، (و پدر و مادرش را به تخت برنشانيد و [همه آنان] پيش او به سجده درافتادند و [يوسف] گفت اى پدر اين است تعبير خواب پيشين من به يقين پروردگارم آن را راست گردانيد و به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بيابان [كنعان به مصر] باز آورد پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را به هم زد بى گمان پروردگار من نسبت به آن‌چه بخواهد صاحب لطف است زيرا كه او داناى حكيم است).([25]) اما تحققِ حقيقتِ رؤيا در اين عالم جسمانی، با سجود پدر و برادران يوسف (ع) محقق گرديد، درست همان گونه که در عالم ملکوت، مشاهده کرده بود. 7- ﴿وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانَ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ﴾، (و دو جوان با او به زندان درآمدند [روزى] يكى از آن دو گفت من خويشتن را [به خواب] ديدم كه [انگور براى] شراب مى‏فشارم و ديگرى گفت من خود را [به خواب] ديدم كه بر روى سرم نان مى‏برم و پرندگان از آن مى‏خورند به ما از تعبيرش خبر ده كه ما تو را از نيكوكاران مى‏بينيم).([26]) و تأويل در اينجا؛ يعنی، کشف و پرده برداشتن از حقايقی است که آن دو جوان در عالم ملکوت ديدند، [و پرده برداشتن و کشف حقايق] همان کاری است که يوسف نبی (ع) انجام داد. و به يکی از آنان خبر داد که به اربابش مِی می نوشاند.[پس از مدتی] اين خبر، تحقق يافت. و به ديگری خبر داد که به دار آويخته خواهی شد و پرندگان از مغز سرت می خورند و تأويل آن همان‌گونه که يوسف نبی (ع) خبر داده بود، رخ داد. پس برای ما آشکار شد که معنی تأويل احاديث يعنی، کشف و پرده برداشتن از حقايق آ‌ن‌ها می‌باشد. ﴿قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ﴾، (گفت غذايى را كه روزى شماست براى شما نمى‏آورند مگر آنكه من از تعبير آن به شما خبر مى‏دهم پيش از آنكه [تعبير آن] به شما برسد اين از چيزهايى است كه پروردگارم به من آموخته است من آيين قومى را كه به خدا اعتقاد ندارند و منكر آخرتند رها كرده‏ام ).([27]) ﴿قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأَحْلاَمِ بِعَالِمِينََ﴾، (گفتند خواب‌هايى است پريشان و ما به تعبير خواب‌هاى آشفته دانا نيستيم).([28]) ﴿وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ﴾، (و آن كس از آن دو [زندانى] كه نجات يافته و پس از چندى [يوسف را] به خاطر آورده بود گفت مرا به [زندان] بفرستيد تا شما را از تعبير آن خبر دهم).([29]) ﴿وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بَي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴾، (و پدر و مادرش را به تخت برنشانيد و [همه آنان] پيش او به سجده درافتادند و [يوسف] گفت اى پدر اين است تعبير خواب پيشين من به يقين پروردگارم آن را راست گردانيد و به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بيابان [كنعان به مصر] باز آورد پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را به هم زد بى گمان پروردگار من نسبت به آن‌چه بخواهد صاحب لطف است زيرا كه او داناى حكيم است).([30]) ﴿رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّي فِي الدُّنُيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ ﴾، (پروردگارا تو به من دولت دادى و از تعبير خواب‌ها به من آموختى اى پديدآورنده آسمآ‌ن‌ها و زمين تنها تو در دنيا و آخرت مولاى منى مرا مسلمان بميران و مرا به شايستگان ملحق فرما).([31]) ﴿وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَزِنُواْ بِالقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا﴾، (و چون پيمانه مى‏كنيد پيمانه را تمام دهيد و با ترازوى درست بسنجيد كه اين بهتر و خوش فرجام‏تر است).([32]) ﴿قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا﴾، (گفت اين [بار ديگر وقت] جدايى ميان من و توست به زودى تو را از تاويل آن‌چه كه نتوانستى بر آن صبر كنى آگاه خواهم ساخت).([33]) ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذَلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا﴾، (و اما ديوار از آن دو پسر [بچه] يتيم در آن شهر بود و زير آن گنجى متعلق به آن دو بود و پدرشان [مردى] نيكوكار بود پس پروردگار تو خواست آن دو [يتيم] به حد رشد برسند و گنجينه خود را كه رحمتى از جانب پروردگارت بود بيرون آورند و اين [كارها] را من خودسرانه انجام ندادم اين بود تاويل آن‌چه كه نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى). ([34]) معنای لغوی برای مفرد تأويل: راغب اصفهانی گويد: (تأويل، ريشه در اول دارد. يعنی: رجوع به اصل و کُنه و از اجزای آن: محل و جايگاهی است که بدان رجوع و بازگشت می‌کند و آن يعنی رجوع يک چيز، به اصل و مبدأش و دستيابی به هدف مغروض می‌باشد. چه از روی علم باشد و چه از طريق فعل. پس در علم نحو آمده: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾، (تاويلش را جز خدا و ريشه‏داران در دانش كسى نمى‏داند ) (آل عمران: 7) و در فعل همانطور است که شاعر گويد: (و پيش از روزی که تأويلش آشکار گردد، تفسيرش کرده بوديم). العجز لعبدة بن الطبيب و أوله: و للأحبة أيام تذکرها از جمله قصايد برگزيده و در قسمت برگزيده ها ص 136 است. و فرموده‌ی خداوند متعال: ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾، (آيا [آنان] جز در انتظار تاويل آنند روزى كه تاويلش فرا رسد). (اعراف: 53) يعنی: مقصود از آن، بيانش می‌باشد که هدف و مقصود در آن نهفته است. و فرموده‌ی خداوند متعال: ﴿ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا﴾، (اين بهتر و خوش فرجام‏تر است). (الاسراء: 35) گفته شد: أحسن در قالب معنی و ترجمه. و گفته شد: أحسن، اجر و پاداش اخروی).([35]) ابن منظور گويد: و أًوَّلَ الکلامَ و تَأَوَّله: تدبير و تقدير کرد، و أَوَّله و تَأَوَّله: تفسير کرد. و فرموده‌ی عزوجل: (و لَمَّا يأتهم تأويلُه) يعنی: علم تأويلش، به همراه آنان نيست و اين بدان معناست که علم تأويل، حائز اهميّت بوده و لازم است در آن نظر کرد).([36]) و همچنين گفته های کسانی که درصدد بيان تأويل بودند را روايت کرده: (التهذيب: و اما تأويل، آن تفعيل من أوَّل يُؤَوّّل تأويلاً و ثَلاثُّيِه آل يؤُول يعنی، رجوع و بازگشت). و ابوعباس از احمد بن يحيی در مورد تأويل پرسيد، پس گويد: تأويل، معنی و تفسير يک چيز واحد است. ابومنصور گويد: يقال أَلتُ الشيء أَؤُوله إِذ جمعته و أصلحته پس تأويل جمع معانی الفاظ به شکل واضح و بدون اشکال متجلی می‌شوند. و برخی عرب گويند: خداوند امرت را بر تو تأويل کرده. يعنی، آن را جمع کرده [اوضاع تو را سامان داده] و هنگامی که خواستند شخصی را نفرين کنند، چنين می گويند: لا أَوَّل الله عليک شملَک (خدا وضع تو را سامان ندهد!) [خدا اوضاعت را ختم به خير نکند.] و در حق گم شده يا مفقود گشته چنين دعا می‌شود: أَوَّل الله عليک، يعنی، خداوند گم شده‌ی تو را بازگرداند و اوضاع تو را سامان دهد. و گفته می‌شود: در مورد فلان غلام، در صورت آزاد شدن يا به غلامی باقی ماندن او، اين‌چنين تأويل کردم. ليث: تأويل و تفسير کلامی که معنای آن، با هم اختلاف دارند، و جز با بيانی غير از لفظش، اصلاح نمی‌شود. و أنشد: "نحن ضربناکم علی تنزيله، فاليوم نضربکم علی تأويله" گفته‌ی او: "نضربکم" با جزم همراه است که بر اصل دلالت می‌کند و شايد شاعر به سبب حفظ وزن شعر که همان رجزخوانی بوده، از آن استفاده کرده است. و اما فرموده‌ی خداوند: ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾، (آيا [آنان] جز در انتظار تاويل آنند روزى كه تاويلش فرا رسد). ابواسحاق گويد: (آيا آنان در انتظار تأويل چيزی از امرشان در مورد بعثت هستند؟.گويد: و اين تأويل، همان فرموده‌ی خداوند است: و ما يعلم تأويله إلا الله؛ يعنی، کسی نمی داند که امر بعثت چه زمان می‌باشد و تأويل زمان قيام ساعت بدست کسی نيست جز خداوند و ريشه داران در علم، که می گويند ايمان آورديم؛ يعنی، به بعثت ايمان آورديم. و الله أعلم). و ابو منصور گويد: و اين حُسن است و غير او گويد: می دانم که خداوند جلال در کتابی که نازل کرده، آيات محکم که اصل و مادر کتاب هستند، وجود دارد و در آ‌ن‌ها هيچ تشابهی نيست و معلوم می‌باشند و آيات ديگری بعنوان متشابهات نازل کرد.که علمای مجتهد، در مورد آ‌ن‌ها سخن می گويند و به يقين می دانند که امر صحيح و صواب را، کسی جز خداوند نمی داند و آن مانند مشکلاتی است که اهل تأويل در تأويلش دچار اختلاف شدند. پس سخنوران آن، از آن‌چه که اجتهاد، بدان تمايل يافته، سخن گفتند. گويد: و ابن انباری اينچنين بدان تمايل يافت. و از مجاهد روايت شده: هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ گويد: پاداش است، روزی که تأويلش فرا رسد. گويد: پاداش و جزاست. و ابو عبيد در مورد فرموده‌ی خداوند: "و ما يعلم تأويله إلا الله" گويد: مقصد[مرجع] و مسير تعيين شده، از "صاحب تأويل" برگرفته شده؛ يعنی به سوی آن رهسپار شده. و أوَّلته [احوالش را تفسير کردم]، يعنی: او را به مقصود، سير دادم. جوهری: تأويل، همان تفسيری است که عاقبت يک شی، در آخر، بدان ختم می‌شود. و قد اوّلته تأويلاً و تأولته بمعنی و منه قول الاعشی: علی آ‌ن‌ها کانت تأول حبها تأول ربعي السقاب، فأصحبا قال ابو عبيده: تأول حُبها أي تفسيره و مرجعه أي أن حبها کان صغيراً في قلبه فلم يزل يثبت حتی اصحب فصار قديماً کهذا السقب الصغير لم يزل يَشِبُّ حتی صار کبيراً مثل أُمه و صار له بن يصحبه.

-و تأويل عبارت رؤيا.

و در تنزيل خداوند عزيز آمده است: (اين تأويل رؤيايم از پيش می‌باشد. و صاحب تأويل، رؤيای خود را چون به مرحله‌ی اصلاح رسيد، تفسير کرد).([37]) و فراتر از آن‌چه که ذکر شد، به اختصار به شمردن معنای لغویِ تأويل می پردازيم: 1- تأويل؛ يعنی: رجوع به اصل. 2- تأويل؛ يعنی: بازگرداندن يک چيز به غايتش. 3- تأويل؛ يعنی: بيان. 4- تأويل؛ يعنی: معنا و ترجمه. 5- تأويل؛ يعنی: تفسير. 6- تأويل؛ يعنی: علم. 7- تأويل؛ يعنی: رجوع و بازگشت. 8- تأويل؛ يعنی: جمع امور و اصلاح آن. 9- تأويل؛ يعنی: بررسی و تقاضا. 10- تأويل؛ يعنی: تفسير کلامی که دارای معانی مختلف است و جز با بيانی غير لفظ [ظاهريش]، اصلاح نمی‌شود.[و آن گفته‌ی ليث می‌باشد]. 11- و گفته‌ی مجاهد، که تأويل؛ يعنی: جزاء و پاداش است. 12- و گفته‌ی ابو عبيده، که تأويل؛ يعنی: مرجع و مسير تعيين شده، و تأويلش يعنی: سير به سوی آن. 13- تأويل؛ يعنی: عبارت رؤيا. 14- تأويلگر؛ يعنی: اصلاح گر و سياستمدار. از همه‌ی اين معانی به کار رفته برای تأويل، به نتيجه‌ی تعلق و ارتباط آن [تأويل] با زبان ناطق می رسيم. پس چهار معانی نخستين که راغب اصفهانی بدآ‌ن‌ها اشاره کرده، همه به رسول ناطق که به منزله يک ظرف حروف و معانی [در اين عالم] می‌باشد، رجوع داده می‌شوند. و تفسير نيز به مُفَسِر نيازمند است. يعنی به زبانی که بتواند تفسيرش کند. و علم نياز به يک جايگاه[محل، مأوا يا ظرفی که در آن جای گيرد]، دارد. و جايگاه علم تأويل همان گونه که خداوند سبحان آن را آشکار ساخته، در (راسخان در علم) می‌باشد. و خداوند می‌فرمايد: ﴿هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ﴾،([38]) (اوست كسى كه اين كتاب [=قرآن] را بر تو فرو فرستاد پاره‏اى از آن آيات محكم [=صريح و روشن] است آ‌ن‌ها اساس كتابند و [پاره‏اى] ديگر متشابهاتند [كه تاويل‏پذيرند] اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است براى فتنه‏جويى و طلب تاويل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پيروى مى‏كنند با آنكه تاويلش را جز خدا و ريشه‏داران در دانش كسى نمى‏داند [آنان كه] مى‏گويند ما بدان ايمان آورديم همه [چه محكم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان كسى متذكر نمى‏شود). ﴿لَّكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أُوْلَئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا عَظِيمًا﴾،([39]) (ليكن راسخان آنان در دانش و مؤمنان به آن‌چه بر تو نازل شده و به آن‌چه پيش از تو نازل گرديده ايمان دارند و خوشا بر نمازگزاران و زكات‏دهندگان و ايمان‏آورندگان به خدا و روز بازپسين كه به زودى به آنان پاداشى بزرگ خواهيم داد). پس راسخان همان ظرف و جايگاه علم تأويل می‌باشند و از علم آن، از ايشان گرفته می‌شود. هم‌چنين رجوع، بازگشت، اصلاح و جمع امور، همه نيازمند رجوع به يک شخص دارند و اصلاح و جمع امور، بواسطه‌ی او انجام می‌شود. و کسی که به اين فرموده‌ی امير المؤمنين (ع) نظر کند که فرمودند: (... فَالْکِتَابُ يوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِيدَانِ مَنْفِيانِ وَ صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِی طَرِيقٍ وَاحِدٍ لاَ يُؤْوِيهِمَا مُؤْوٍ فَالْکِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِی ذَلِکَ اَلزَّمَانِ فِی اَلنَّاسِ وَ لَيْسَا فِيهِمْ وَ مَعَهُمْ وَ لَيْسَا مَعَهُمْ لِأَنَّ اَلضَّلاَلَةَ لاَ تُوَافِقُ اَلْهُدَى وَ إِنِ اِجْتَمَعَا ). ([40]) (... زود است که بعد از من بر شما روزگاری بيايد که چيزی در آن پنهانتر از حق و درستی نبوده و آشکارتر از باطل و نادرستی نباشد... پس قرآن و اهل آن در آن روز دور انداخته شده و در ميان جمعيت نيستند و اين هر دو با هم در يک راه يار هستند و کسی قرآن و اهلش را احترام نکرده، نزد خود نگاه ندارد. پس قرآن و اهل آن در آن زمان در بين مردم بوده و با ايشان هستند و (در عين حال) در ميانشان نبوده و با آ‌ن‌ها نمی‌باشند؛ زيرا ضلالت و گمراهی با هدايت موافق نمی‌شوند، ولو با هم جمع گردد). برای خواننده آشکار می‌شود که بايد قرآن با صاحبش، جمع گردد و با اجتماع آن دو، اصلاح مُيَسَر می‌شود و قرآن بدون اين اجتماع، به تعطيلی کشيده می‌شود. همان گونه که حال آن، ميان مردم امروز اينچنين است. و در زندگيشان هيچ جايی ندارد جز در مسابقات قرآنی و به نمايش گذاردن اصوات قاريان. اما در زندگی واقعی آنان، هيچ نقشی ندارد. اما معنای (بررسی و تقاضا). سؤالی مطرح می‌شود: آيا بررسی و تقاضا اينچنين انجام می‌شود؟! يا برای انجام اين بررسی و تقاضا، فاعل [انجام دهنده‌ی کار]وجود داشته باشد؟ و به چه انجام دهنده ای، غير از شخص راسخ در علم [دارنده‌ی علم] می توان اميد داشت؟! اما ديگر معانی، از نکته‌ی ششم تا نکته‌ی دهم، همه لازمه‌ی کار شخص مُلزم، يعنی ناطق به قرآن می‌باشند. و در غيبت شخص مُلزم، امور لازم ناخودآگاه به تعطيلی کشيده می‌شوند بلکه وجودشان نيز، از بين می‌رود. پس از آنجايی که امور لازم موجوده اند، وجودشان دليلی واضح بر وجود مُلزم می‌باشد. پس عمل تفسير، لازم است و مفسر آن، مُلزم [به انجام آن] می‌باشد و همچنين؛ پاداش و جزاء، مرجع، مسير معيّن و تعبير، همه‌ی آن‌ها، لوازم[مورد نياز برای] يک[شخص] مُلزم هستند که بواسطه‌ی او، اثبات می‌شوند و نفی نشده و به تعطيلی کشيده نمی‌شوند. بعد از مطالعه در باب معانی لغوی برای مفرد تأويل، بر اين امر دلالت شد که اين مفردات با تمام معانی خود دال بر يک شخص است که همه‌ی اين معانی در او جمع شوند و صاحب تأويل گردد. همان‌گونه که شخص رسول الله صاحب تنزيل بودند. و اين‌چنين، به فهم مفاد آن می رسيم که تفسير، عبارتند از: تعريف، بوسيله‌ی معانی تنزيل می‌باشد و چه بسا که تأويل، بيان حقايق تنزيل می‌باشد. پس رابطه‌ی بين تفسير و تنزيل، يک رابطه‌ی عام در قالب خاص است. جهت سودمندی و منفعت بيشتر، بهتر است به نقل نتايج محقق علاء سالم در مورد تأويل، با استناد از روايت های آل محمد بپردازيم: (تأويل بصورت واضح و به اختصار: برگرفته از الأولی است، يعنی زمانی که دارای بيش از يک معنی باشد، آنان معنای الأولی را برگرفته و آن را تأويل می نامند). اما تفسير: به معنی بيان صحيح کلام می‌باشد و هر بيانی که برای معنا بکار می‌رود، نمی تواند محتوايی چون تأويل داشته باشد. پس تفسير، عام‌تر از تأويل است و تأويل، قسمت يا بعضی از تفسير می‌باشد. و علمای مسلمان در بياناتشان، کلام و اختلاف بسياری است که برای مطالعه کننده‌ی کتبشان آشکار است و اعتراض به آنها، بعد از خروجشان از مقصود کتاب، ديگر برای ما، اهميّتی ندارد. و اين مجرد نمونه برای آن است: سيد خوئی گويد: (... مقصود از تأويل قرآن: آن چيزی است که کلام بدان رجوع می‌کند و [آخر]عاقبت آن است که يا در ظاهر باشد که شخص آشنا با زبان عربی آن را درمی يابد يا اين‌که پوشيده باشد که کسی جز راسخان در علم آن را نمی‌دانند). (البيان في تفسير القرآن: ص224) و سيد طباطبائی گويد: (تأويل: برگرفته از الأول؛ يعنی، رجوع می‌باشد و مقصود از تأويل، همان [ماهيّت]چيزی است که آيه، بدان رجوع می‌کند. و تنزيل در مقابل تأويل قرار می گيرد. و آن، معنای واضح آيه می‌باشد که نيازمند رجوع به چيز ديگری نيست). (قرآن في الاسلام: ص39) از يک جهت، به سبب حساسيّت تأويل کتاب و آن‌چه که در ارتباط با آن است و از جهت ديگر ارتباطش با مردمی که خداوند سبحان آنان را وارث علم کتاب خويش،گردانده و به ايشان اختصاص داده (و آنان خلفای الهی و حججش بر خلق می‌باشند). کما اين‌که، عقول رجال دور از ادراک حقايقی است که از جهت دوم می خواهيم بدآ‌ن‌ها بپردازيم. از ابراز گفته در باب قرآن کريم آن هم بدون علم و تفسيرش و وارد شدن در تأويلش و کشف اسرارش، نهی شديدی شده است).([41]) ***

-مبحثی در جهت معرفت:

در آغاز بايد اشاره ای داشته باشيم به آن‌چه که يمانی آل محمد، سيد احمد الحسن (ع) در باب آن‌چه از بيان متشابهات در قرآن و سنّت، منتشر و تقديم ما کردند. که کشف بسيار مهمی در زمينه‌ی معرفت حقيقی و راه ها، شيوه ها و منهج هايی که بر مردم است در آن سلوک يابند تا به غايت و هدفی که بخاطرش آفريده شدند، نائل آيند. به جائی‌که در حديث قدسی آمده است: (گنج پنهانی بودم، دوست داشتم شناخته شوم. پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم).([42]) در اين حديث شريف برای ما آشکار می‌شود که معرفت، دو قسمت است: اصل اول: معرفت[جهان] خارجی؛ يعنی، معرفت از طريق نظر به هدفمندی خلقت. دوم: معرفت ذات و درون بشر، مصداق فرموده‌ی امير المؤمنين (ع) (هرکس خود را شناخت، به تحقيق خدايش را شناخته است).([43]) شايد در فرموده‌ی خداوند است: ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾، (به زودى نشانه‏هاى خود را در افقها[ى گوناگون] و در دلهايشان بديشان خواهيم نمود تا برايشان روشن گردد كه او خود حق است آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است).([44]) اين اشاره‌ی بسيار واضحی است که برای بندگان در هنگام نظاره گری، نشانه های خداوند سبحان حاصل می‌گردد – نشانه ها و علامات هايش- در گستره‌ی هستی- يک نشانه ای با وجود خارجی – و در نفس خودشان – يعنی، رؤيايی که باعث شناساندن نشانه ها به نفس می‌شود- و در فطرت انسان، امری ثابت است که فاعل، بی نياز و مفعول، نيازمند می‌باشد و همواره مکلّف به سعی و تلاش به سوی فاعل است. اين سعی و تلاش برای دستيابی و رسيدن به فيض الهی و دست بردن به آن، در همان ابتدا نيست بلکه اين سعی و تلاش برای تقرب و نزديکی انسان تشنه به آب پاکيزه می‌باشد و چه بسا به آبی دست يابد که کف داشته و امکان محکم ومتشابه در آن باشد. خداوند می‌فرمايد: ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاء حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ﴾([45])، ([همو كه] از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانه‏هايى به اندازه گنجايش خودشان روان شدند و سيل كفى بلند روى خود برداشت و از آن‌چه براى به دست آوردن زينتى يا كالايى در آتش مى‏گدازند هم نظير آن كفى برمى‏آيد خداوند حق و باطل را چنين مثل مى‏زند اما كف بيرون افتاده از ميان مى‏رود ولى آن‌چه به مردم سود مى‏رساند در زمين [باقى] مى‏ماند خداوند مثلها را چنين مى‏زند). پس در جزء اول متشابهات آورد تا به مردم، منهج معرفت و شناخت غيب واقع در عالم خارج را تبيان کند و با استناد بر آن معرفت و شناخت، شناختن ذات بشری نيز امکانپذير می‌شود. بدون تحقق آن معرفت، تحقق معرفت نفس، امکانپذير نمی‌باشد. بدين معنی که اگر مخلوق، رب و خدای خود را بازنشناسد، بزودی نسبت به مقام و جايگاه حق او، که همان عبوديّت است، جهالت پيشه می‌کند. و گمان می برد که او[کار و انتخابش] اول و آخر همه چيز است، پس طبق منهج ([من] و مابقی را طوفان ببرد) عمل می‌کند و دچار توهم می‌شود که خودش آقا وسرور است و درصدد بر می‌آيد که برای خود، بندگانی را مهيا سازد تا به توهمش بعنوان ارباب و سرور دامن زنند و اينچنين سفر به ظلم و ستم[به خود] آغاز می‌گردد و بعد از آن، تمام راه های معرفت نفس را به روی خود می بندد و معرفت نفسی که باعث دوری از جهل و غفلت بزرگ نسبت به خداوند سبحان می‌شود، هرگز تحقق نمی يابد. لذا بر ماست، ملتفت شويم معرفت اصلی که خداوند خواهان شناساندن آن است، معرفتی متعلق به کنهه و حقيقت اوی سبحانه می‌باشد. شناخت گنج پنهان، به اين معناست که هيچ وجودی نيست جز خداوند سبحان. و اين همان مرتبه نزولی نخست است و معرفت وحدانيّت او و معرفتی مستند بر تنزيه خداوند سبحان از همه‌ی اوصاف می‌باشد. و مرتبه دوم، معرفت و شناخت غيب بواسطه‌ی ذات و اسمائش – بی نيازی او- می‌باشد؛ زيرا آ‌ن‌ها از جهت عطا و بخشش اوست و شناخت اين امر[بخشش و عطا] از بی نيازی ذات او، پرده برمی دارد. و قطعاً اين معرفت[معرفت به بی نيازی خالق] از خلال نيازمندی، فقر و نقصانِ مخلوق، حاصل می‌گردد و آن معرفتی است که مستند بر تنزيه خداوند از هرگونه نقص و آشکار ساختن فقر و نيازمندی مخلوق به او و نيازمندی مطلق به او می‌باشد. اين چنين، اسماء و صفات خداوند در جهت جذب نقص های موجود در مخلوق برمی‌آيند. پس مخلوق با عمل، برای کسب کمالات به تکاپو می افتد تا نقص و نيازمندی خود را برطرف کند. به جائی‌که انسان – در هنگام احساس نقص و نياز – به عمل برای رفع نقص از خلال کمال يافتن عقلش، با توجه و التفات به عقل کامل، اقدام می‌کند. بدين ترتيب اين بنده ای که در جهت تکميل عقل خود، از خلال اکتساب معرفت خداوند سبحان، تلاش کرده به بنده ای مجذوب کمال تبديل می‌شود. و آن مرحله‌ی دوم در طلب معرفت است و بعد از آن به شهر کمال می رسد و آن مرحله‌ی سوم می‌باشد که راز معرفت و غايت آن، برايش کشف می‌شود. در حقيقت او اين سه رودخانه را پيمود تا بندگی در عبوديّت تام خدا را بشناسد. پس به عجز و ناتوانی خود را راه شناختن خداوند و احاطه بر او، پی بُرد. دانست و به يقين رسيد که خداوند احاطه گر بر اوست. پس با اقرار به عجز و ناتوانی خود در شناختش، زمام فرماندهی نفس خود را بدست او داد و اين‌که وجودی برای او نيست مگر با وجود خداوند سبحان. پس به ناچيزی و ذلّت نفس خود در برابر آن‌چه از عظمت و جلال خداوند برای او ظاهر گشت، پی بُرد. ابراهيم (ع) آن مراحل را بيان می‌کند، آن هنگام که معرفت ملکوتی در اصل و استکمالش برای او حاصل گشت. پس در مقابله با قومش، همان گونه که حق از زبانش تعبير کرده، گويد: ﴿قَالَ أَفَرَأَيْتُم مَّا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ *أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُون* فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ * الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ* وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ* وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ * وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ * رَبِّ هَبْ لِي حُكْمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ * وَاجْعَل لِّي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ* وَاجْعَلْنِي مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيم﴾،([46]) (گفت آيا در آن‌چه مى‏پرستيده‏ايد تامل كرده‏ايد* شما و پدران پيشين شما * قطعا همه آ‌ن‌ها جز پروردگار جهانيان دشمن منند * آن كس كه مرا آفريده و همو راهنماييم مى‏كند * و آن كس كه او به من خوراك مى‏دهد و سيرابم مى‏گرداند * و چون بيمار شوم او مرا درمان مى‏بخشد * و آن كس كه مرا مى‏ميراند و سپس زنده‏ام مى‏گرداند * و آن كس كه اميد دارم روز پاداش گناهم را بر من ببخشايد * پروردگارا به من دانش عطا كن و مرا به صالحان ملحق فرماى * و براى من در [ميان] آيندگان آوازه نيكو گذار * و مرا از وارثان بهشت پر نعمت گردان). همچنين خداوند سبحان، در سوره‌ی اخلاص نيز بيان می‌فرمايد: ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ﴾،([47]) (بگو اوست‏خداى يگانه * خداى صمد [ثابت متعالى]). پس معرفت به وحدانيّت خداوند، همان معرفت و شناخت غيب به الوهيّت است؛ يعنی، واقعيّت نورانی خارج، نوری که بر حسب تعبير امام صادق (ع) هيچ ظلمت و تاريکی در آن نيست. (همانا خداوند، علمی است که جهل بدان راهی ندارد. زندگانی ست که در آن مرگ وجود ندارد. نوری ست که تاريکی و ظلمت در آن نيست).([48]) که خلق به سوی آن مايل می‌گردند. و معرفت بی نيازی [صمديّت] خداوند، به منزله‌ی معرفت غيب ربوبی است. يعنی، نام های خداوند سبحان دالِ بر بی نيازی اوست و همچنين جهت های عطا و بخشش او به خلق، و راه های تربيتی برای خلق هستند. پس توجه و التفات به خداوند سبحان بواسطه‌ی نام خالق، جهت و راه هدايت می‌شود و مخلوق با نام خالق، نقص و نيازمندی خود به کمال را درمی يابد. پس بايد به کسی که او را خلق کرده، توجه و التفات کند تا بتواند نقص[ضلالت] خود را با هدايت از سوی او، جبران کند. سبحان الله که اين امر بسيار واضحی می‌باشد و مردم، هر روز، و درطول زندگی مادی خود در مورد آن، معامله می‌کنند به جائی‌که اگر به حاجتی برخوردند، در مورد سازنده و توليد کننده‌ی آن می پرسند؛ زيرا شناخت توليد کننده، آ‌ن‌ها را نسبت به خريد و غنيمت شمردن آن، اطمينان حاصل می‌کنند. و نفس انسانيّت نيز چنين حالی دارد، اطمينانی حاصل نمی‌کند مگر از راه شناخت، به جهت هدايتی که برايش اطمينان حاصل کند و بر حسب توصيف قرآن، يک انشراح سينه است. و خداوند می‌فرمايد: ﴿فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاء كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾([49])، (پس كسى را كه خدا بخواهد هدايت نمايد دلش را به پذيرش اسلام مى‏گشايد و هر كه را بخواهد گمراه كند دلش را سخت تنگ مى‏گرداند چنانكه گويى به زحمت در آسمان بالا مى‏رود اين گونه خدا پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى‏آورند قرار مى‏دهد). پس احساسِ به اطمينان رسيدن، نشانه‌ی هدايت است. تا آنجا که بنده، جان خود را برای طلب خشنودی پروردگارش می فروشد وخداوند می‌فرمايد: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾،([50]) (و از ميان مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى‏فروشد و خدا نسبت به [اين] بندگان مهربان است). احساس به تنگی سينه و زور و اجبار، عدم اطمينان بوده و نشانه‌ی گمراهی است. و توجه و التفات به اسمای الحسنی الهی، اينچنين باعث رفع نقص و نيازمندی نفس و طلب کمال می‌شوند و در اينجاست که (هرکس نقص و ضعف نفس خود را دريافت، بی نياز مطلق را می شناسد و برای کسب کمال به سوی او متوجه می‌شود تا آن نقص و ضعف ها را برطرف کند. پس بايد به بی نياز مطلق – ذات بی نياز مطلق- توجه کند، تا نقصهای خود را به تدريج برطرف کند و به دنبال رفع تدريجی اين نواقص، عبوديّت حق بر او، کشف شده و در می يابد که برای او خداوند غنی و بی نياز است). معرفت وحدانيّت خداوند سبحان، همانا امری است که ائمه‌ی اطهار در فرموده‌ی خود به آن اشاره کردند: (الله را با الله بشناسيد) و اين نخستين سؤالی است که يمانی (ع) در بيان اسرار علم امام مهدی (ع) در باب متشهابهات با آن آغاز می‌کند. پس بيان کردند که اساس معرفت اين است که خداوند سبحان، غيب مطلق است و شناخته نمی‌شود مگر بصورت واضح و ظاهر در خلق. و او امام حجتی است که در صفات بشری با ساير مخلوقات، مشترک است و مانند آنان، بشر می‌باشد و از جهت انسانيّت، با آنان متمايز می‌باشد. پس به اعتبار مادی، يک بشر است.خداوند می‌فرمايد: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ﴾،([51]) (و [ياد كن] هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان گفت من بشرى را از گلى خشك از گلى سياه و بدبو خواهم آفريد). و به همين سبب، امتحان و آزمايش بزرگی صورت گرفت. قال تعالی: ﴿فَقَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قِوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلاَّ بَشَرًا مِّثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ﴾([52])، (پس سران قومش كه كافر بودند گفتند ما تو را جز بشرى مثل خود نمى‏بينيم و جز [جماعتى از] فرومايگان ما آن هم نسنجيده نمى‏بينيم كسى تو را پيروى كرده باشد و شما را بر ما امتيازى نيست بلكه شما را دروغگو مى‏دانيم). او وجود او بعنوان انسان، پس با خداوند سبحان و نشانه هايش، انس می گيرد و خداوند فرمود: ﴿إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى﴾([53])، (هنگامى كه آتشى ديد پس به خانواده خود گفت درنگ كنيد زيرا من آتشى ديدم اميد كه پاره‏اى از آن براى شما بياورم يا در پرتو آتش راه [خود را باز] يابم). و عموماً، مخلوق ناميده شد. يعنی از جنس انسان، بدين سبب که نياز به مؤنس و همدم داشته و طاقت و تحمل تنهايی را ندارد. خداوند می‌فرمايد: ﴿يُرِيدُ اللّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِيفًا﴾،([54]) (خدا مى‏خواهد تا بارتان را سبك گرداند و [مى‏داند كه] انسان ناتوان آفريده شده است). [انسان]با وجود موجود ثانوی، به نور و ظلمت تبديل می‌شود. پس چون با نور اُنس گيرد، ارتفاء يافته و عروج می‌کند و چون با ظلمت و تاريکی، اُنس گيرد به درکات پست واصل می‌شود. و خداوند می‌فرمايد: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾([55])، (سوگند به نفس و آن كس كه آن را درست كرد * سپس پليدكارى و پرهيزگارى‏اش را به آن الهام كرد * كه هر كس آن را پاك گردانيد قطعا رستگار شد * و هر كه آلوده‏اش ساخت قطعا درباخت). پس مخلوق، در عوالم ملکوت مأنوس گشته؛ بدين سبب که با نور الهی و عشق او اُنس گرفت. پس اينچنين به انسِ مخلوق، در بهترين صورت تبديل شده و مخلوقی که در پاييترين مرتبه قرار گرفت انسان است؛ زيرا با ماده و ظلمت و عشق ورزيدن به آن، مأنوس گشته و خداوند می‌فرمايد: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ﴾([56])، ([كه] براستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم * سپس او را به پست‏ترين [مراتب] پستى بازگردانيديم). و وجود حجت خداوند بعنوان انسان، به سبب جنس نيست بلکه به اعتبار نوع و از جهت انس می‌باشد، پس کسانی که جهت اُنس آنان، نور باشد. کسانی هستند که وصف انسانيّت بر آنان صدق داشته و خودِ آنان نيز، مصداق حق، برای آن هستند؛ زيرا عشق و اُنس حقيقی برای او معنايی ندارد مگر اُنس با نور و منشأ نور. و آن غيب مطلق خداوند سبحان است و به همين سبب موسی (ع) فرمود (من آتشی ديدم)؛ زيرا آتش در ظلمت، نماد هدايت است و باطن و حقيقت آن، نور است. اما توصيف آن به آتش؛ به اين دليل است که ظاهرش، نور می‌باشد و اگر آتش نبود، نوری که ظلمت و تاريکی شب را می زدايد، شناخته نمی شد. اما عامل تفکيک ميان آتش و نور، اين است که آتش [جسم] ماده‌ی نور می‌باشد. به همين سبب، آن کس که در پی نور آمده، در آن فنا شده و نور می‌شود و از او اسم و رسمی باقی نمی‌ماند و کسی که از آن به هراس می افتد و نزديکش نشود و فقط نظاره گر ماده‌ی آن گردد، و نفس خود را محبوس آن گرداند، پس آتش، او را می سوزاند و خبث طينتش را آشکار می‌کند و هرگاه اين شدت، فزونی يابد، ظلمت و تراکم ماده ای که باعث قتل نوری شده که از آن آفريده شد. به همين جهت، آن را فراموش نکرده بلکه نسبت بدان، کراهت نشان می‌دهد. پس هرکس که ماده پرست باشد و ماده را در وجود خود، قرار دهد، از آتش می هراسد؛ زيرا آن را می سوزاند و از بين می برد. و کسی که سبکی ماده[تعلقات دنيوی] و سنگينی نور را دارا می‌باشد، وارد آتش می‌شود تا معدن نورانی اصيل او را ظاهر گرداند. و نسبت آتش برای او، مانند نسبت آتشدان و عود بخور است و عطر و بوی پاک او را آشکار می‌کند. پس او نسبت به آتش، ميل می يابد؛ زيرا حقيقت او را آشکار ساخته و از زندان تعلقات به ماده، می رهاند. اين‌جاست که درکِ فرموده‌ی خداوند متعال، مُيَسَر می‌گردد: ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْمًا مَّقْضِيًّا﴾([57])، (و هيچ كس از شما نيست مگر [اين‌كه] در آن وارد مى‏گردد اين [امر] همواره بر پروردگارت حكمى قطعى است). پس کسی که فريب ظاهر و ماده‌ی آن را خورد، از ماده‌ی آن می‌باشد و به همين سبب خداوند سبحان، مؤمنين را اينچنين امر می‌کند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾،([58]) (اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خودتان و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن مردم و نگهاست‏حفظ كنيد بر آن [آتش] فرشتگانى خشن [و] سختگير [گمارده شده] اند از آن‌چه خدا به آنان دستور داده سرپيچى نمى‏كنند و آن‌چه را كه مامورند انجام مى‏دهند). پس هر کس خود را برای امتثال اوامر الهی، به آتش اندازد، در انتظار پايان آن باشد، و ورودش به آن مانند ورود ابراهيم نبی (ع) آشنا و عارف به پروردگارش است و آن کس که نه برای انجام اوامر الهی، وارد آن گردد، در عبور از آخرش مردود خواهد شد و در آن جاودان خواهد ماند. بيننده[خواننده] در احکام متشابهات، که سيد احمد الحسن (ع) با آن آمدند، تأويل فرموده‌ی ايشان (ع) آشکار می‌گردد، آن هنگام که می‌فرمايند: (عمل کنيد، عمل کنيد، عمل کنيد تا نفس قطع گردد؛ چراکه نجاتتان در گِرُوه عمل است)، پس سيد (ع) در اينجا، معرفت را از ميدان تحقيق و تفحص و افزودن دانستی ها به معنای حقيقی اش، انتقال می‌دهد. به عبارت ديگر، انتقال دادن قدرت و نيرو به مرحله عمل [فعل]. و اين قدرت و نيروی فعلی، دارای دو جهت است؛ اول: ارتقاء و عروج به عوالم نور و دوم: فرو رفتن در عوالم پست ظلمت. و فرموده‌ی سيد (ع) (عمل کنيد) که سه بار تکرار می‌کنند. گويا (ع) بدان اشاره می‌کنند که عمل، دارای سه مرتبه، در جهت ارتقاء می‌باشد. پس مرتبه‌ی اول عمل: معرفت حجت خدا در خلق و مرتبه دوم: عمل به اوامر و نواهی او و مرتبه‌ی سوم: ادراک[اهل عمل]نسبت به معنای عجز و ناتوانی در شناخت حجت خدا، بعنوان وجه و تجلّی گاه الهی می‌باشد، که با آن وجه در برابر خلق ظاهر می‌گردد. پس تأويل؛ يعنی بيان حقايق تنزيل در قالب عمل است، و عمل، ميزانِ کاشف بر حقيقتِ معرفت و ادراک ِحقايقِ تنزيل، می‌باشد. پس ائمه‌ی دوازده گانه [رسولان علم تنزيل] از محمد در زمينه‌ی ترجمه کلمات کتاب، جهاد کردند و در جهت تنظيم و تدوين آن، برای حاملان علم ايشان از مردم، با تلاش و جُهد بی نظير، عمل کردند. و - با تأسف فراوان – تعداد آن مردمی که با رسولِ علم، از ائمه‌ی اهل بيت همگام بودند، از انگشتان يک دست، بيشتر تجاوز نمی کرد. تا اين‌که امروز، امر به دست قائم آل محمد (ع) رسيد،که مکلّف به گردآوری اُمتی عامل و نه فقط حامل علم می‌باشد. پس در هنگامه‌ی ظهورش (ع)، اذن به آغاز مرحله‌ی جديد از ارسال و پايان مرحله‌ی قبلی، حاصل می‌گردد. پس با ظهورش، پايان ارسال علمی(تنزيلی) و آغاز ارسال عملی (تأويلی) می‌باشد؛ يعنی، مهديين فرستادگان و رسولان حکم هستند و حکم يعنی، مرحله‌ی عمل و انطباق تمام مفردات علمی که رسولان علم، آن را حمل و گسترش داده بودند، می‌باشد. پس وصيّت رسول الله تمام مسؤوليّت ها را مشخص و بصورت دقيق معيّن کرده است که گواه خداوند سبحان که بحق و راستی می‌باشد، موجود است که می‌فرمايد: ﴿... الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾([59])، (...امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت‏خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آيينى برگزيدم و هر كس دچار گرسنگى شود بى‏آنكه به گناه متمايل باشد [اگر از آن‌چه منع شده است بخورد] بى ترديد خدا آمرزنده مهربان است). پس دين، با نزول آخرين رسالت، کامل می‌شود. و اتمام نعمت نيز با بيان منهج الهی محقق می‌گردد، که دنيای واقع را با حکم الهی، که هيچ راه گريزی از آن و رّد آن وجود ندارد، محکوم می سازد و اين امر از خلالِ تعيينِ رسولانِ تنزيل [دوازده امام(ع)]، به ثمر می‌رسد. (و اسلام را برای شما[به عنوان آيين] برگزيدم) با تعيين رسولان تأويل و آنان دوازده مهدی، خلفای خداوند در دولت عدل الهی، به اتمام رسيد. پس رسول الله محمد، بعنوان خاتم انبياء و پايان دهنده‌ی تنزيل بودند. يعنی ديگر هيچ رسالتی غير از رسالت محمد نخواهد بود و با اين رسالت خاتمه، عهد جديدی گشوده شد که امناهج اين رسالت خاتمه را در سه بُعد، کشف می‌کند. که عبارتند از: 1- بُعد تنزيلی که خاتم الانبياء و سرور مرسلين محمد به آن خاتمه داد. 2- بُعد علمی (تنزيلی): مسؤوليّت آن به دوازده امام که رسول الله در وصيّت خويش در شب وفات، نام های ايشان را ثبت کردند، محوّل گرديد. وصيّتی که عامه‌ی مردم، گوش دادن به آن، و شهادت بر آن را رّد کردند. پس رسول الله، وصيّت را، از کسانی که گوش دادن به آن را رّد کردند، و در هنگام درخواست نگاشتنش، آثار خشم بر چهره ها، پديدار گشت – همان‌گونه که مصيبت روز پنجشنبه‌ی روايت شده از ابن عباس در صحاح سنّت، گواه بر آن است- اما رسول الله مسلمانان خاص را گواه و شاهد بر آن گمارد، کسانی که از شهادت بر آن، هرگز روی گردان نشدند. پس رسول الله، آن چند نفر را، در شب شهادت خويش، نسبت به وصيّت، گواهی داد. در صحيح بخاری وارد شده: در باب جوائز الوفد از کتاب (الجهاد و السير): قبيصه از ابن عيينه از سليمان الاحول از سعيد ابن جبير از ابن عباس(رض) نقل می‌کنند که گويد: (يوم الخميس و ما يوم الخميس ثم بکی حتی خضب دمعه الحصباء فقال اشتد برسول الله (ص) وجعه يوم الخميس فقال ائتونی بکتاب أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده أبدا فتنازعوا ولا ينبغی عند نبی تنازع فقالوا هجر رسول الله (ص) قال دعونی فالذی أنا خير مما تدعونی اليه و أوصی عند موته بثلاث أخرجوا المشرکين من جزيره العرب و أجيزوا الوفد بنحو ما کنت أُجيزهم و نسيت الثالثه)،([60]) (روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبه ای! سپس گريه كرد بگونه ای كه اشک بر سنگ ريزه ها غلطيد. سپس گفت بيماری پيامبر شديد شد ايشان فرمودند برايم كاغذی بياوريد تا برايتان نوشته ای بنويسم که بعد از آن، هيچ گاه گمراه نشويد. اطرافيان نزاع کردند در حالی‌که نزد نبی نبايد نزاع کرد در اين ميان عده ای گفتند پيامبر هذيان می‌گويد پيامبر فرمودند: از من دور شويد حالی که من در آن قرار دارم بهتر است از آن چيزی است که شما من را به آن می خوانيد. پيغمبر به هنگام وفات‌شان 3 وصيت کرد: مشرکين را از جزيرة العرب بيرون کنيد، آن گروه‌هايي که براي اسلام آوردن مي‌آيند، همان گونه که من پذيرايي مي‌کردم، پذيرائی کنيد، وصيت سوم را فراموش کردم). 3- بُعد حکمی (تأويلی): مسؤوليّت آن به دوازده مهدی واگذار شده است که رسول الله ايشان را در وصيّت مقدس، ذکر کردند. و شايد اين سؤال بسياری از مردم است که در محاوله های پاسخگويی به آن، شرق و غرب زمين را طی می‌کنند، که سيد احمد الحسن (ع) بدان پاسخ دادند. و آن سؤال در باب روايت وارده از آل محمد می‌باشد که ذکر کرده، قائم با دين جديد می‌آيد و بر عرب، سخت گير است !! پس دين جديدی که رسولان [دوازده گانه] علم، امروز به استنباط رسيده و برای مردم بصورت واضح، آغاز شد و اين دين، اعتقاد به امامت دوازده مهديين، بعد از پدر بزرگوارشان امام حجة بن الحسن (ع) می‌باشد و اين امر جديدی است که تا پيش از اين، کسی بدان آگاهی نداشته و. تا اين‌که يمانی آل محمد (ع) آن را در ملأ امروز ظاهر گرداند و بدان بشارت داده و دعوت می‌کند. اين دينِ جديد، دينِ عمل برای اقامه و برپايی حاکميّت خداوند سبحان می‌باشد. همان گونه که تکليف محمد چيزی بود که خداوند برايش تبيان کرد و آن ابلاغ رسالت[کتاب بازدارنده از ضلالت و گمراهی] بود، و رسول الله آن را کامل کرد و اکمال دين، در آن بود. به جائی‌که برای مردم، همه‌ی آن‌چه که باعث تمسک آنان از هرگونه گمراهی می‌شود را بيان کردند. که به طور عموم، (قرآن و عترت) هستند. بخصوص در آن، بيانی برای عترت است. که مردم مأمور به تمسک به ايشان بوده کسانی که وصيّت مقدس، حاوی نام های نورانی ايشان می‌باشد. و بدين ترتيب رسول الله تکليف خود را در اين عالم به نحو احسن به اتمام رسانده و به عالم ملکوت، رحلت فرمودند. بعد از ايشان، مرحله‌ی جديدی از دين، آغاز شد. و آن، اتمام نعمت است که با وجود دوازده امام محقق گشت که تکليفشان، تعليم و آموزش مردم به رسالت رسول الله و حفظ آن رسالت می‌باشد که خداوند سبحان، آن را در برخی آيات خويش، چنين بيان می‌کند: ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ﴾،([61]) (بلكه [قرآن] آياتى روشن در سينه‏هاى كسانى است كه علم [الهى] يافته‏اند و جز ستمگران منكر آيات ما نمى‏شوند)، و فرموده‌ی خداوند متعال: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾،([62]) (بى‏ترديد ما اين قرآن را به تدريج نازل كرده‏ايم و قطعا نگهبان آن خواهيم بود). پس تنزيل توسط محمد، به اتمام رسيد و حفاظت از تنزيل، مأموريتی بود که به ائمه‌ی دوازده گانه؛ يعنی آل محمد واگذار شد. خداوند می‌فرمايد: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالًا نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾،([63]) (و پيش از تو [هم] جز مردانى كه بديشان وحى مى‏كرديم گسيل نداشتيم پس اگر نمى‏دانيد از پژوهندگان كتابهاى آسمانى جويا شويد). پس اين آيه کريمه، بيان می‌کند که به اهل ذکر، وحی می‌شود. پس کسی نمی تواند از اهل ذکر باشد جز اين‌که از جمله کسانی باشد که به او، وحی می‌شود. و اين قيّد، مانعِ ادعایِ مقام اهل ذکر، از طرف برخی مدعيّان می‌شود؛ زيرا از آنان نيست. و از ابی جعفر (ع) روايت شده که فرمودند: (يا معشر الشيعة! خاصموا بسورة إِنّا أَنْزَلْناهُ تفلحوا، فواللَّه آ‌ن‌ها لحجّة اللَّه تبارک و تعالی علی الخلق بعد رسول اللَّه صلی الله عليه و آله وآ‌ن‌ها لسيّدة دينکم وآ‌ن‌ها لغاية علمنا. يا معشر الشِعة! خاصموا بحم وَ الکِتابِ المُبِينِ... فآ‌ن‌ها لولاة الأمر خاصّة بعد رسول اللَّه...)([64])؛ (ای جماعت شيعه! با خصم خود به سوره (انا انزلناه) محاجّه کنيد که پيروز خواهيد شد. پس سوگند به خدا که اين سوره از برای حجت خداوند ـ تبارک و تعالی ـ بعد از رسول است. اين سوره همانا مدرک دين شما و نهايت علم ما است). به راستی چرا؟! زيرا سوره‌ی قدر برای مردم آشکار می‌کند، وحی منقطع نمی‌گردد، مادامی که يک ماه در هر سال به اسم رمضان، و در آن ماه، شبی به اسم ليلة القدر موجود است، و فرشتگان به فرماندهی روح (فرشته اعظم) نازل می‌شوند. پس فرشتگان، در آن شب، بر چه کسی نازل می‌شوند؟!؟ و برای چه امری نازل می‌شوند؟؟! آيا نزول آنان، با وحی الهی نيست!!؟ در اينجا روايتی را ذکر می کنيم که در مورد آن سخن می‌گويد، و ذکر کامل روايت بدون موضع شاهد، دارای فايده‌ی بسياری است که خواننده در هنگام مطالعه، آن را درک خواهد کرد: محمد بن ابی عبدالله و محمد بن حسن از سهل بن زياد ومحمد بن يحيی از احمد بن جميعا از حسن العباس بن حريش از ابی جعفر ثانی (ع) نقل می‌کنند که فرمود: ابو عبدالله (ع) فرمودند: (در آن ميان كه پدرم طواف كعبه مى‏نمود، مردى نقاب زده ناگهانى پيدا شد و هفت شوط او را قطع كرد و او را بخانه كنار صفا آورد و دنبال من هم فرستاد تا سه نفر شديم، آن مرد بمن گفت خوش آمدى پسر پيغمبر! سپس دستان را بر سرم نهاد و گفت: خير و بركت خدا بر تو باد اى امين خدا پس از پدرانش! (سپس متوجه پدرم شد و گفت) اى ابا جعفر! اگر مى‏خواهى تو به من خبر ده و اگر مى‏خواهى من به تو خبر دهم، مى‏خواهى از من بپرس يا من از تو بپرسم، مى‏خواهى تو مرا تصديق كن يا من تو را تصديق كنم، پدرم فرمود: همه اين‌ها را مى‏خواهم (و با هيچ يک مخالف نيستم) آن مرد گفت: پس مبادا كه در جواب سؤال من زبانت چيزى گويد كه در دلت چيز ديگر باشد، فرمود: اين كار را كسى مى‏كند كه در دلش دو علم مختلف باشد و خداى عزوجل از علمى كه در آن اختلاف باشد امتناع دارد (پس علم ما هم كه از علم خدا سرچشمه مى‏گيرد اختلاف ندارد). آن مرد گفت: سؤال من همين بود كه شما يک سرش را گفتى، به من خبر دهيد: اين علمی كه در آن اختلاف نيست، چه كسى آن را مى‏داند، پدرم فرمود: اما تمام اين علم نزد خداى جل ذكره مى ‏باشد و اما آن‌چه براى بندگان لازم است، نزد اوصياء است، آن مرد نقابش را باز كرد و راست نشست و چهره‏اش شكفته شد و گفت: من همين را مى‏خواستم و براى همين آمدم. شرح: واقع و حقيقت در هر موضوعى يك چيز است و كسی كه بواقع و حقيقت عالم باشد هميشه يک چيز مى‏گويد، هيچ گاه دو گفتار مخالف از او شنيده نمى‏شود، اختلاف در گفتار و احتمالات بسيار نسبت به كسانيكه واقع و حقيقت را نمى‏دانند و در گفتار و نوشت‌جاتشان تناقض و اختلاف و توالى را فاسده و لوازمى كه خود آ‌ن‌ها قبول ندارند ديده مى‏شود، بعقيده ما شيعيان علم بواقع و حقيقت در درجه اول مختص بخدای تعالى و در درجه دوم بمقدار احتياج بشر براى الهام گيرندگان از منبع علم او يعنى انبياء و اوصياء است، اينستكه قرآن كريم می‌فرمايد (22 سوره 4) ((اگر اين قرآن از جانب غير خدا می بود در آن اختلاف بسيارى می بافتند)). به عقيده شما علمی كه اختلافى در آن نيست نزد اوصياء است، اكنون بفرمائيد: چگونه آن را می دانند و بدست می‌آورند؟ فرمود: همچنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله می دانست (يعنى همه با الهام و وحى خدا می دانند) جز اينكه ايشان آن‌چه را پيغمبر مى‏ديد نمى ‏بينند، زيرا او پيغمبر بود و ايشان محدثند و پيغمبر (در معراجهاى خود) بر خداى عزوجل وارد مى‏شد و وحى را مى‏شنيد و ايشان نمى‏شنوند، آنمرد گفت: راست گفتى پسر پيغمبر، اكنون مسأله مشكلى از شما ميپرسم! بفرمائيد كه اين علم بدون اختلاف، چرا هميشه آشكار نشود، چنآن‌چه با پيغمبر آشكار ميگشت (چرا اوصياء گاهى تقيه ميكنند و واقع را بى‏پرده نمى‏گويند چنآن‌چه پيغمبر مى‏گفت) پدرم خنديد و فرمود: خداى عزوجل نخواسته كه بر علم او اطلاع پيدا كند مگر كسيكه در ايمان بخدا امتحانش را داده باشد، چنانكه خدا برسولش حكم فرموده بود كه بر آزار قومش صبر كند و جز بفرمان خدا با ايشان مبارزه نكند، پيغمبر چه اندازه پنهانى دعوت كرد تا باو دستور رسيد (94 سوره 15) ((آن‌چه را مأموريت دارى آشكار كن و از مشركين روى برگردان)) (پس پيغمبر هم مانند اوصياء گاهى علمش را آشكار نميكرد). بخدا سوگند، اگر پيغمبر پيش از اين دستور هم دعوتش را آشكار می كرد در امان بود ولى نظر او اطاعت امت بود و از مخالفتشان بيم داشت كه از دعوت آشكار باز ايستاد. دلم ميخواست با چشمت مهدى اين امت (امام دوازدهم) را می ديدى در حاليكه فرشتگان، ارواح كفار مرده را با شمشير آل داود بين زمين و آسمان، عذاب ميكنند و ارواح زندگان مانند ايشانرا (كه در زمين هستند) به آ‌ن‌ها ملحق مى‏نمايند. آنمرد شمشيرى بر آورد و گفت: هان اى شمشير از همان شمشيرها است، پدرم فرمود: آرى بحق خدائيكه محمد را بر بشر برگزيد، آنمرد نقابش را كنار زد و گفت: من الياسم، اينكه از وضع شما پرسيدم بخاطر بى‏اطلاعيم نبود، بلكه می خواستم اين حديث، موجب قوت اصحاب شما باشد و به شما خبر خواهم داد آيه‏ ای را كه خود می دانيد و اصحاب شما اگر به آن آيه احتجاج كنند، پيروز شوند. پدرم فرمود: اگر ميخواهى من آن آيه را بتو بگويم؟ گفت: ميخواهم، فرمود: شيعيان ما اگر به مخالفين ما (اهل سنت) بگويند: خداى عز و جل پيغمبرش مى‏فرمايد،: ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم تا آخر سوره (كه معنى آيات اين است: تو چه دانى كه شب قدر چيست؟ شب قدر از هزار ماه بهتر است، در شب قدر فرشتگان و جبرئيل با جازه پروردگار خود، براى هر مطلبى نازل شوند و تا دميدن صبح آن‌چه نازل ميشود سلام است (براى هر مطلب سلامتى نا سپيده دم نازل شوند). آيا رسولخدا صلى الله عليه و آله چيزى ميدانست كه در آن شب نداند و در غير آن شب هم جبرئيل عليه السلام براى او نياورد؟ (يعنى آيا پيغمبر علمى از غير طريق وحى هم داشت؟) مخالفين خواهند گفت: نه، به آ‌ن‌ها بگو: آيا آن‌چه را پيغمبر ميدانست، جايگزينى براى اظهارش داشت؟ (يعنى چاره جويى داشت كه دعوتش را تبليغ نكند؟) خواهند گفت: نه، به آ‌ن‌ها بگو: آيا در آن‌چه پيغمبر صلى الله عليه و آله از علم خداى عز ذكره ‏اظهار می‌كند (و به مردم می‌گويد،) اختلافى هست؟ اگر گويند: نه، به ايشان بگو: پس كسيكه بر مسند حكم خدا نشسته و در حكمش اختلاف ميباشد (مانند اجتهادات متناقص اهل سنت) آيا مخالفت پيغمبر صلى الله عليه و آله كرده است؟ خواهند گفت: آرى، و اگر بگويند: نه، سخن اول خود را باطل كرده‏اند (كه گفتند: علم پيغمبر تنها از طريق وحى و مأخوذ از علم بى‏اختلاف خداست). سپس به آ‌ن‌ها اين آيه را تذكر بده (7 سوره 3) ((تأويل قرآن را جز خدا و راسخين در علم نمى‏دانند)) اگر بگويند: او كيست؟ بگو: پيغمبر صلى الله عليه و آله داراى اين علم بود، ولى آيا پيغمبر علم خود را تبليغ كرد يا نه؟ اگر بگويند: تبليغ كرد، بگو: آيا پيغمبر (ص) كه وفات كرد، جانشين پس از او، آن علم بى‏اختلاف را ميدانست؟ اگر بگويند: نه، بگو: جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله (مثل خود پيغمبر از جانب خدا) مؤيد است و نيز پيغمبر جانشين خود نكند، جز كسى را كه بحكم او حكم كند و در همه چيز مانند او باشد، جز منصب نبوت و اگر پيغمبر (ص) (مثل خود پيغمبر از جانب خدا) مؤيد است و نيز پيغمبر جانشين خود نكند، جز كسى را كه بحكم او حكم كند و در همه چيز مانند او باشد، جز منصب نبوت و اگر پيغمبر صلى الله عليه و آله كسى را جانشين علم خود معين نكند، كسانى را كه در پشت پدرانند و پس از او بدنيا مى‏آيند ضايع كرده (و بدون رهبر دينى گذاشته) است. (پس از تمهيد اين مقدمات، چنين نتيجه مى‏گيريم كه جانشين پيغمبر بايد مثل خود او عالم بتأويل قرآن و مصون از خطا و اشتباه بوده، اختلاف در حكم و فتوى نداشته باشد و مؤيد از طرف خدا باشد. اگر به تو بگويند: علم پيغمبر تنها از قرآن بود (و از راه ديگرى در شب قدر برايش علمى پيدا نمى‏شد) تو به آ‌ن‌ها بگو: (همان قرآن در سوره 44 فرمايد) (((حم قسم باين كتاب روشن كه ما آنرا در شبى مبارك نازل كرده‏ايم، ما بيم دهنده‏ايم (سپس مى‏فرمايد: در آنشب هر امر محكم و درستى فيصل داده شود، فرمانيست از جانب ما، همانا ما فرستنده رسولانيم))) اين آيه دلالت دارد كه علم پيغمبر و جانشينانش در شبهاى قدر زياد مى‏شود، زيرا فيصل دادن هر امر محكم به آ‌ن‌ها ابلاغ مى‏شود) اگر بتو بگويند: خداى عزوجل اين امر را جز بسوى پيغمبر نفرستد، تو بگو: آيا اين امر محكم كه فيصل داده مى‏شود و بتوسط فرشتگان و جبرئيل فرود مى‏آييد آ‌ن‌ها از آسمانى به آسمانى نزول كنند يا از آسمان به زمين؟ اگر گويند: تنها از آسمانى به آسمانى نزول كنند، (درست نيست) زيرا در آسمان كسى نيست كه از اطاعت بمعصيت گرايد (و فيصل دادن در مورد گناه و طغيان و اختلافست) و اگر بگويند: از آسمان بزمين آيند و اهل زمين بفيصل دادن احتياج زيادى دارند، تو بگو: پس ايشان چاره‏ ای جز اين دارند كه سيد و بزرگترى داشته باشند و نزدش محاكمه كنند؟ اگر گويند: خليفه وقت حاكم ايشانست، تو بگو (256 بقره) (((خدا سرپرست كسانى است كه كه ايمان آوردند، ايشان را از تاريكيها بسوى نور برد تا آنجا كه فرمايد -: در دوزخ جاودانند))) بجانم قسم كه در زمين و آسمان، سرپرستى از طرف خداى عز ذكره نيست، جز اينكه مؤيد است و كسيكه تأييد شود خطا نكند و در روى زمين دشمنى براى خدا نباشد، جز اينكه بى‏ياور باشد و هر كه بى‏ياور باشد، بحق نرسد همچنانكه لازمست از آسمان براى مردم زمين فرمان و قانون نازل شود، لازمست حاكمى هم باشد. اگر گويند: آن حاكم را نمى‏شناسم، به آ‌ن‌ها بگو. هر چه خواهيد بگوييد، خداى عزوجل نخواسته است كه بندگان را بعد از محمد صلى الله عليه و آله بدون حجت گذارد. امام صادق عليه السلام فرمايد: الياس ايستاد و گفت: اى پسر پيغمبر در اينجا موضوعى است مشكل، بمن بفرمائيد: اگر آ‌ن‌ها گويند حجت خدا تنها قرآنست، (چه بايد گفت؟) فرمود: آنگاه من به آ‌ن‌ها مى‏گويم: قرآن زبان ندارد كه امر و نهى كند ولى قرآن اهلى دارد كه آ‌ن‌ها امر و نهى مى‏كنند (و جزئيات و مصاديق كلى قرآن را تفسير و تعيين مى‏كنند) و نيز مى‏گويم: گاهى براى بعضى از اهل زمين، بلا و فتنه‏ئى پيش آمد كند كه در سنت پيغمبر و حكم مورد اجماع امت وجود نداشته باشد و در قرآن هم نباشد، براى علم خدا روا نيست كه چنين فتنه‏ئى در زمين پيدا شود و در محكمه عدالت او كسيكه آن فتنه را رد كند و بگرفتاران فرج بخشد، وجود نداشته باشد. الياس گفت: در اينجا شما پيروز مى‏شويد اى پسر پيغمبر! گواهى دهم كه هر بلا و معصيتى كه در زمين به مخلوق رسد، يا نسبت به جان ايشان در موضوع دين يا غير دين، پيش آمد كند، خداى عز ذكره مى‏داند و قرآن را راهنماى آ‌ن‌ها قرار داده است، سپس گفت: اى پسر پيغمبر! مى‏دانى كه قرآن دليل چيست؟ امام باقر (ع) فرمود: آرى كليات حدود خدا در قرآنست و تفسير آ‌ن‌ها نزد حاكم (حجت معصوم خدا) است. الياس گفت: خدا امتناع دارد كه بنده‏اى بمصيبتى نسبت بدين يا جان و يا مالش گرفتار شود و در روى زمينش حاكميكه نسبت به آن مصيبت بدرستى قضاوت كند، وجود نداشته باشد. آنمرد (الياس) گفت: در اين موضوع شما بكمك برهان پيروزى داريد، مگر اينكه دشمن شما دروغى بخدا ببندد و گويد: براى خداى جل ذكره‏حجتى نيست: به من خبر دهيد از تفسير (20 سوره 57) (تا براى آن‌چه از دستتان رفته غم مخوريد) (امام باقر (ع) فرمود:) اين از مختصات على است (و نسبت به آن‌چه بدستتان آمده شادى نكنيد) درباره ابى ‏فلان و ياران اوست كه يكى در جلو و يكى دنبالست (براى آن‌چه از دستتان رفته غم مخوريد)) مخصوص على عليه السلام است و براى آن‌چه بدستتان آمده شادى نكنيد، راجع بفتنه ايست كه بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله پيش آمد، آنمرد (الياس) گفت: گواهى دهم كه شما دارندگان همان حكمى هستيد كه در آن اختلاف نيست، سپس آن مرد برخاست و رفت و من او را نديدم).([65]) پس از مرحله‌ی اتمام نعمت، که دومين مرحله در مسير انطباق دين الهی بر اين زمين می‌باشد، مرحله‌ی دوم و اخير می‌آيد و آن مرحله‌ی (و اسلام را [به عنوان آيين] برای شما برگزيدم)، يعنی مرحله‌ی ظهور دين بر تمام اديانِ بر زمين، در آن مرحله، برای [دينی] غير دين اسلام، مثمر به ثمر نمی‌باشد. واين همان چيزی است که خداوند سبحان بيان می‌کند: ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾،([66]) (او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند هر چند مشركان خوش نداشته باشند). و می‌فرمايد: ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا﴾،([67]) (اوست كسى كه پيامبر خود را به [قصد] هدايت با آيين درست روانه ساخت تا آن را بر تمام اديان پيروز گرداند و گواه‏بودن خدا كفايت مى‏كند) و می‌فرمايد: ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾،([68]) (اوست كسى كه فرستاده خود را با هدايت و آيين درست روانه كرد تا آن را بر هر چه دين است فائق گرداند هر چند مشركان را ناخوش آيد). اين مرحله‌ی اخير، سخت تر، شديدتر و قساوت گير تر از مراحل پيشين است؛ زيرا مرحله‌ی صريح و علنی در مواجه با جهل مردم است، جهلی که در امتداد قرن های پيشين، در قلبهايشان تخم گذارده و زاده و ولد کرده است. آل محمد اين دشواری را بيان کردند: (ابو عباس احمد بن محمد بن سعيد بن عقده از محمد بن مفضل بن ابراهيم از محمد بن عبدالله بن زراره از محمد بن مروان از فضيل بن يسار نقل می‌کنند که گويد: از ابا عبدالله (ع) شنيدم که فرمودند: (آزاری که قائم به هنگام قيام خويش، از جاهلان آخرالزمان بيند، بسی سخت تر است از آن همه آزار که پيامبر از مردم جاهليت ديد. راوی می‌گويد: عرض کردم: اين چگونه می‌شود؟ امام فرمود: پيامبر به ميان مردم آمد در حالی که ايشان سنگ و صخره و چوب و تخته های تراشيده شده (بت‌های چوبی) را می پرستيدند، و قائم ما که قيام کند مردمان همه از کتاب خدا برای او دليل می‌آورند و آيه های قرآن را تأويل و توجيه می‌کنند.سپس فرمودند: اما به خدا قسم که عدالت را وارد درزها و سوراخ های خانه هایشان می‌کند، همان‌گونه که سرما و گرما از آ‌ن‌ها وارد می‌شود).([69]) و او، مکلّف به تأويل بوده، و تکليف خود را در تبيان آن‌چه که از دين محمد، ثقل اکبر تعطيل کردند، آنهم بعد از به تعطيل کشاندن ثقل اصغر، عترت اهل بيت، آغاز می‌کند. و در فعل، احمد (ع) همان گونه که جدّش رسول الله در وصيّت خويش، توصيف می‌کند که او نخستين ايمان آورندگان در آخر الزمان می‌باشد، به جائی‌که، دوران جاهليّت از نو بازگشته و اين بار با لباس دين و عطر و بوی زاهدان، در حالی‌که قلبها از هدايت، کاملاً تهی بلکه خراب می‌باشد، رخ می‌نماياند. روايت شده: علی بن ابراهيم از پدرش از نوفلی از سکونی از ابی عبدالله (ع) روايت می‌کنند که فرمود: امير الؤمنين (ع) فرمودند: رسول الله می‌فرمايند: (سيأتی علی الناس زمان، لا يبقی من القرآن الا رسمه، و لا من الاسلام الا اسمه. يسمون به و هم ابعد الناس عنه. مساجدهم عامره و هی خراب من الهدی! فقهاء ذلک الزمان شر فقهاء تحت السماء، منهم خرجت الفتنه، و اليهم تعود).([70]) (بر مردم زمانی خواهد رسيد که از قرآن جز نقش آن، و از اسلام جز نام آن باقی نباشد، به ظاهر آن را می شنوند در حالی‌که بيش از همه مردمان از آن دورند، مساجدشان آباد است ولی از هدايت خاليست، فقيهان آن زمان از همه فقهائی که زير آسمان کبود است بدترند، فتنه از آ‌ن‌ها خارج شده، به سوی آ‌ن‌ها باز می‌گردد). و اگر اين ظهور فرخنده(رهاننده، تسلّی دهنده و يمانی) نبود، اسلام از بين می رفت و اين مبالغه نيست بلکه امريست که روايات ائمه در مورد آخر الزمان، بيان کردند. علاقه مندان، برای کسب اطلاعات بيشتر در اين زمينه، می توانند به کتب برادران، انصار امام مهدی (ع) مراجعه کنند. ابو طفيل گويد: (فَقلُتُ: يا امير المؤمنين! قَولَ الله - عزَّ و َجَلَّ- (وَإذا وَقعَ القَولُ عَليهِم أخرَجنَا لَهُم دَابَةً مِن الأرضِ تُکلِّمُهُم أنَّ النَّاسَ کانُوا بِايآتِنا لا يوقِنوُن)، مَا الدابةُ؟ قَالَ: يا أبا الطُّفيَل! الهُ عَن هذَا. فَقُلتُ: يا أمير المؤمنين! أخبِرني بهِ.قالَ: هي دَابةٌ تأکُلُ الطَّعام َوتَمشِي في الأسوَاق ِوتَنکِحُ النِسَاءَ.فَقلتُ: يا أمير المومنينَ! من هُو؟ قالَ: هُو زِرُّ الأرضَ الذَّي تَسکُنُ الأرضِ به.قُلتُ: يا أمير المؤمنين! مَن هُو؟ قَالَ: صَدَّقَ هذِهِ الاُمَّةِ وَفَاروقِها وَربيِِّها وَ ذوُ قَرنَيها. ُقلتُ: يا أمير المؤمنين! مَن هُو؟ قالَ: الذَّي قالَ اللهُ تعَالي: (وَيَتلوُه شاهِدٌ مِنهُ)، (واَلذَّي عِندَهُ عِلم ُالکِتاب)، (وَالذَّي جَاء باِلصُّدق)، (وَالذَّي صَدَّق َبِه)، وَالنَّاس ُکُلهُم کافِرونَ غيري و غَيرهُ.ُقلتُ: يا امير المؤمنين! فَسَمِّهُ لِي؟ قالَ: قَدسَمَّيتُهُ لکَ يا أبا الطُّفيلِ)، (روزی ابا طفيل را در منزلش ديدار کردم وبرايم حديثی بازگو نمود تا آنجا که عرض کردم: ای امير مؤمنان، دابه چيست؟ فرمود: او کسی است که غذا می خورد ودر بازار راه می‌رود و با زنان ازدواج می‌کند.عرض کردم: ای امير مؤمنان، او که زمين به واسطه اوآرامش دارد، کيست؟ فرمود: او صديق، جدا کننده حق از باطل و ذوالقرنين اين امت است. دوباره پرسيدم: او کيست؟ فرمود: او کسی است که خدای تعالی درباره‌ی وی فرمود: (وَالذَّي جاءَ بِالصِّدقِ وَصَدَّقَ بِهِ اُولئِکَ هُمُ المُتُّقون َوالذَّي عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکِتابِ وَالذَّي جاءَ بِالصِّدقِ وَالذَّي صَدَّقَ بِهِ) و مردم همگی غير من و او، کافرند. عرض کردم: نام وی را برای من بگوييد. فرمود: ای ابا طفيل، نام او را برای تو گفتم).([71]) همانا از جمله امور قابل توجهی – که منکران دعوت حق به گرفتن آ‌ن‌ها بسنده می‌کنند- بخدا سوگند، به غير از[کلام] آل محمد، کلامشان بسيار طولانی و بی مزيّت بوده که طالب خود و کسی که به درک آن متمايل شده را ملول و خسته می‌کند. همانا سيد احمد الحسن (ع) در تمام کتاب‌هايی که با يمين شريف خويش نگاشتند، به حجم کتاب و تعداد صفحات آن به اندازه‌ی دقت و تمرکز بر نگاشتن سطور، در قالب زبانی ساده، شيوا، واضح و بليغ، توجهی نداشتند. نوشته هايی بسيار واضح، که همه‌ی جهان و حتی کسانی که سواد متوسطی دارند، از آ‌ن‌ها بهره مند می‌شوند. و مبالغه نمی کنم اگر بگويم، حتی قشر ابتدايی و کم سواد هم می تواند از آ‌ن‌ها بهره مند شوند و اين امری است که مردم دورادور انتظار آن را داشتند نه اين‌که هرگاه مردی ببينند که تأليفات و صفحات کتبش و لغات استعمال شده در آنها، فزونی يافته و اصطلاحات بسيار به همراه شرح ها و توضيحات مفصل در آن گنجانده و گويا اين کتاب را فقط به صرف اين‌که به او، عالم بگويند، نوشته است نه اين‌که مردم را به معرفتی برساند تا دست آويزی برای آنان در پناه بردن به حق باشد! و شايد روانی، سادگی و بلاغت اين دعوت مبارک باعث شده که برخی از افراد، آن را سبک شمرده و ناقص بشمارند و آن‌چه که از رسول الله روايت شده، حقی در برابر توست (محمد بن يحيی از احمد بن محمد از بکر بن صالح از غفاری از جعفر بن ابراهيم گويد: از اباعبدالله (ع) شنيدم که فرمودند: رسول الله می‌فرمايند: قال رسول اللّه(ص): (من رأی موضع كلامه من عمله قلّ‌ كلامه الّا في ما يعنيه)،([72]) (هر كس سخن گفتنش را از كارهای خويش حساب بكند كلامش كم می‌شود (سخن نمی‌گويد) مگر در مواقعی كه برايش لازم باشد). پس اين نکته‌ی ساده ای بود که می خواستم توجه را معطوف آن سازم. اميد است که مايه‌ی نزديکی و تقرب به حق برای طالب آن باشد.پس سيد احمد الحسن (ع) با اوصافی که پدران بزگوارش از خُلق و خوی، خلقت و منطق ذکر کردند، آمده است. بلکه او، امور اسلام را به جايگاه حقيقی و نخستين خود، بعد از اين‌که ياغيان و راهزنان آن را از راه راست خود، منحرف کرده و به بی راهه بُردند، بازگرداند. و باقر آل محمد (ع) در توصيف يمانی (ع)، صادق بودند که فرمودند: (به حق و راه مستقـيم، دعوت می‌کند).([73]) ****

-مردم چگونه خدايشان را می شناسند؟

سؤال در مورد کيفيّت معرفت، از نخستين سؤالاتی است که به ذهن انسان خطور می‌کند و پاسخگويی به آن، بعنوان حلِ معضلِ بناهایِ فکریِ انسانی، تلقی می‌شود و در اين ميان به سؤال مجهول و بی پاسخی تبديل شده که مردم از روی تعصب يا پاسخ هايی حول تشويق قدرت بر عمل بر آن، عرضه می دارند، بدون اين‌که در طلب پاسخ حقيقی آن، اصرار يا پافشاری کرده باشند و عليرغم آن‌چه که بشريّت در طول مسير فکری خود، انجام داده. تا بحال هرگز نتوانسته از حد اضطرابی که باعث ايجاد معضل در کيفيت معرفت شده، تجاوز کند؛ بدين سبب که انسان بر محور معرفت، آفريده شده است. و خداوند می‌فرمايد: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾، (پس روى خود را با گرايش تمام به حق به سوى اين دين كن با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است آفرينش خداى تغييرپذير نيست اين است همان دين پايدار ولى بيشتر مردم نمى‏دانند).([74]) يعنی، هر آن‌چه که مُيَسَر است، و طبق اراده‌ی خالقش می‌باشد، در آن موجود است. پس چرا امکانپذير نباشد!!؟ وجود او، در اين عالم جسمانی، معرفت را برای خود در قالب اين سؤالات متعلق می‌کند. چگونه(به اين عالم آمديم) و (علت وجودمان در اين عالم چيست) و چرا به اين عالم آمديم) و به قول شاعر: (از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود/ به کجا می روم؟ آخر ننمايی وطنم اين سه سؤال اساسی، از منظومه‌ی يادآوری معرفت است [معرفتی که با يادآوری حال خود در عالم ذر، نخستين نشأت، صاحب خود را تعيين می‌کند] و نه معرفت انشائی، [معرفتی که با آن به سؤال خدا پاسخ داد]: ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ﴾([75])، (و هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم گفتند چرا گواهى داديم تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين [امر] غافل بوديم). پس اين معرفت، نخستين نشأت يا معرفت انشائی است- همان گونه که نظريه های معرفت بشری متوهم شدند- و معرفت و شناخت پاسخ به سؤال (چگونه)، قلب و مرکز بنای فکری سليم، نزد انسان است. تا بوسيله‌ی اين دو سؤال، در مسير بحث در باب پاسخگويی به اين دو سؤال آخر، حرکت کند. همانا معرفت(کيفيت)،کشفِ منهجی برای شناخت مُسبب اسباب می‌باشد که بر بندگان خويش با کلمه (الله) متجلّی گشته، مدينه‌ی کمالات الهی که از اسماء و صفات، مقاصد و نشانه ها و تجليّاتش تشکليل می يابد. عيسی (ع) فرمود: (در ابتدا، کلمه بود)([76]) و کلمه؛ يعنی، منهج اوست که معرفت خود را بوسيله‌ی آن، مُيَسَر می گرداند و با کلمه اش، مدينه کمالات خود و اسماء کمالات و صفاتشان را ظاهر می گرداند و اين کلمه، کتاب تکوينی است – اگر تعبيرش درست باشد، نقشه‌ی هستی است - و [کلمه] نقطه ای است که خداوند با آن، آفريده‌ی عارف، يعنی محمد را آفريد و او نوری است که به نوشته‌ی کلمه تدوينی، تبديل شد. پس محمد نونِ فيضِ نازل و ظرف فيض از باب کلمه‌ی (الرحمن) می‌باشد و (الرحمه)، حجاب و حايل درخشان بين محمد و ذات(کلمه) تکوينی است و لذا محمد، خودِ کلمه‌ی تام الله، – صورت کلمه‌ی نکوينی و صورت حاکی از اصل – و علی (ع) دروازه‌ی فيضِ اين کلمه است. و اين امری است که از فرموده‌ی خداوند، پرده بر می دارد: ﴿فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾([77])، (تا [فاصله‏اش] به قدر [طول] دو [انتهاى] كمان يا نزديكتر شد). و تفصيل آن در حديث معراج از امام صادق (ع) در مورد ترجمه‌ی کلمه (القرآن) وارد شده، که فرمودند: (آن گاه جبرئيل او را موقفی متوقف نمود و گفت ای محمد، به جايگاهی رسيدی که هيچ فرشته و پيامبری به آن نرسيده است. پروردگارت نماز می گزارد. او فرمود: ای جبرئيل، چگونه نماز می گذارد؟ جبرئيل گفت: او می‌فرمايد: سبوح قدوس من پروردگار فرشتگان و روح رحمتم بر خشمم تقدم دارد. آن گاه پيامبر(ص) فرمود: خداوندا از ما درگذر و بيامرز. در آن موقف فاصله پيامبر با مقام ربوبی به اندازه دو کمان يا کمتر از آن بود؛ چنان که خداوند در قرآن می فرمود: ﴿قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى﴾ [=دو کمان يا نزديک تر] ابوبصير گفت: جانم به قربانت! مراد از قاب قوسين او ادنی چيست؟ فرمود: ميان دو طرف کمان تا سر آن. ابوبصير گفت: [منظور از]دو کمان يا نزديک تر چيست؟ فرمود: به اندازه فاصله انتهای قوس تا سر آن. و فرمود: و ميانشان حجابی می درخشيد و خاموش می شد. اين مطلب را نفهميدم جز اين که فرمود: زبرجدی است، پيامبر گويی به اراده خدا، از ميان سوراخ سوزن به نور عظمت [الهی] نگريست. آن گاه، خداوند فرمود: پس از تو چه کسی برای امتت خواهد بود؟ فرمود: علی بن ابی طالب اميرمومنان و سرور مسلمانان و رهبر شرافتمندان است).([78]) سيد احمد الحسن (ع) فرمودند: (نام (الله) اسم ذات يا کمالات الهی می‌باشد، و بخشنده بخشايشگر باب ذات است، و از اين باب درهايی به تعداد نام های او سبحانه و تعالی باز می‌شود، و همانا باب "بخشنده = الرحمن" را دری که نام های الله از آن تشکيل می‌شوند؛ زيرا که او با رحمت تعامل می‌کند، در غير اين صورت بلاها و تنگ دستی ها بر خلقی که ذکر کننده جان خود (منيّت) و غافل از پروردگار خويش تن، جاری می‌شوند. پس توحيد در مرتبه اول: شناختن درهم شکل گرفتن همه اين نامها در ذات الهی می‌باشد، يعنی خداوند بخشنده و بخشايشگر، رحمت در ذات اوست، و توانا است، و توانايی در ذات او می‌باشد. و شناخت کل اين نامها از باب رحمت جاری گرديده اند، باب رحمت، باطن آن بخشايشگر و ظاهر آن بخشنده است. و شناخت کل اين نامها مبنی بر اين‌که از ذات جدا نيستند، بلکه آن همان ذات است. و شناخت کل اين نامها و صفات در جهت نياز خلق به آ‌ن‌ها است، و وجود آن از جهت نيازمندی خلق است، نه از جهت متعلق شده به او سبحانه و تعالی است! بلکه او سبحانه و تعالی با ذات برای خلق تجلی شده تا شناخته شود – خداوند گنجی بود و خلق را خلق کرد تا شناخته شود -، و شناخت او سبحانه و تعالی به شناخت ذات يا الله می‌باشد، و شناخت کلی او سبحانه و تعالی با عجز از معرفت او برگرفته است، او منزه و فراتر است از آن‌چه با او شريک مى‏سازند، يعنی عجز از شناخت او در مرتبه کنه يا حقيقت می‌باشد، و شناخت " ذات يا الله " همانا از باب آن يا بخشنده بخشايشگر ميسر می‌گردد، و برای حاصل گشتن اين شناخت همه عوالم با اين سه نام فتح شدند: " الله الرحمن الرحيم "، و می يابيم که کتاب خداوند متعال در دو نسخه: خواندنی " قرآن " و تکوينی " خلق " همانا با " بسم الله الرحمن الرحيم " آغاز می‌شوند، پس قرآن با بسم الله الرحمن الرحيم آغاز و خلق " عالم کائنات " با محمد و علی و فاطمه آغاز گرديده اند. و آ‌ن‌ها عليهم السلام تجلی " الله الرحمن الرحيم " می‌باشند، و در مقدمه بيان کردم که منزلتهای ماه، آ‌ن‌ها خاندان محمد ص امامان و مهديين، و آ‌ن‌ها دربهای معرفت می‌باشند، خداوند متعال فرمود: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوْاْ الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾،(در باره [حكمت] هلالها[ى ماه] از تو مى‏پرسند بگو آ‌ن‌ها [شاخص] گاه‏شمارى براى مردم و [موسم] حج‏اند و نيكى آن نيست كه از پشت‏خانه‏ها درآييد بلكه نيكى آن است كه كسى تقوا پيشه كند و به خانه‏ها از در [ورودى] آ‌ن‌ها درآييد و از خدا بترسيد باشد كه رستگار گرديد). (بقره 189) و اين برای تو به صورت واضح علت وارد شدن حروف مقطعه را بيان می‌کنند، - همان‌گونه که از آ‌ن‌ها (حروف مقطعه) در قرآن ياد می‌کنند - مستقيم بعد از بسم الله الرحمن الرحيم و در اول سوره ها، پس علت تقدم آن در کتاب قرآن همان علت تقدم آن در کتاب نشأت (خلق) می‌باشد).([79]) پس کيّفيّت، منهجِ معرفت و شناخت است و خداوند سبحان، معرفت خود را با رسالت (کلمه) بعنوان صفتی برای خود، و با رسول، [ظرف حامل آن رسالت و آيينه‌ی تجلّی گاه صفات او] مُيَسَر می گرداند. پس اگر رسول نباشد، رسالتی ظهور نمی‌کند و اگر رسالت نباشد، رسولی ظهور نمی‌کند. هرگز اين دو از يک‌ديگر جدا نمی‌شوند. و اختلافی ميان آن دو نيست. و اگر رسالتی با رسول خود، اختلاف داشته باشد، رسول، آشکار نمی‌شود و امرش واضح نمی‌گردد و اگر رسول از رسالت خود، تخلف کند. رسالت بهب تعطيلی کشيده شده و سبب ايجاد نزاع و درگيری و اختلاف می‌شود.پس بدين سبب، همواره رسول موجود است مادامی که رسالت وجود دارد. غير از اين‌که، چيزی که بر زمين واقع گرديده، اين است که مردم در قبول رسالت و رسول با استناد بر نظام الهی در ايجاد آن دو، چگونگی شناخت يا برگرفتن يکی و رويگردانی از ديگری، مورد آزمايش قرار گرفتند. و اين امری ست که اتفاق افتاده. بر حسب استنباطم، موضع و موقف مردم، در آغاز رسالت اين بوده که مشکلی با اصل رسالت نداشتند – بر حسب زعمشان- می دانند که آن رسالت، از سوی پروردگارشان است به جائی‌که قرآن از حال آنان حکايت می‌کند: ﴿وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾([80])، (وگفتند چرا اين قرآن بر مردى بزرگ از [آن] دو شهر فرود نيامده است).پس در مورد رسالت، هيچ مشکلی ندارند. اما قبول و پذيرش رسول و حامل رسالت، بر آنان گران آمد. پس به مجرد آن‌چه که خدايش به او [از حمل رسالت] واگذار کرده، از روی ستم، شانه خالی کردند و در دور تنزيل دچار خسران شدند. پس تلاش کردند که برای پيروزی در دور تأويل، حقه ای طرح ريزی کنند بنا به توصيف اين‌که اين قرآن به آن‌چه چيزی که محکمتر است، هدايت می‌کند. و خداوند می‌فرمايد: ﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا﴾([81])، (قطعا اين قرآن به [آيينى] كه خود پايدارتر است راه مى‏نمايد و به آن مؤمنانى كه كارهاى شايسته مى‏كنند مژده مى‏دهد كه پاداشى بزرگ برايشان خواهد بود). در باب اين آيه، از آل محمد چنين روايت شده: علی بن ابراهيم از پدرش از ابن ابی عمير از ابراهيم بن عبد الحميد از موسی بن اکيل نميری از علاء بن سيابه از ابی عبدالله (ع) نقل می‌کنند که در مورد اين فرموده خداوند متعال: ﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ﴾، فرمودند: (به امام هدايت می‌کند)([82])، يعنی، به حامل خود هدايت می‌کند؛ زيرا او به حمل آن تواناتر است و کسی است که طبق خواست و اراده‌ی پروردگارش، آن را اقامه می‌کند. و توجه به يک نکته، حائز اهميّت است که اين امر همان گونه که در زمان تنزيل بوده، در زمان تأويل نيز خواهد بود و خداوند می‌فرمايد: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ * وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾([83])، (اوست آن كس كه در ميان اُميين فرستاده‏اى از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد و [آنان] قطعا پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند * و [نيز بر جماعتهايى] ديگر از ايشان كه هنوز به آ‌ن‌ها نپيوسته‏اند و اوست ارجمند سنجيده‏ كار). پس امر تنزيل، يک رسول داشت و او محمد بود و در آخرين نيز رسولی است و او رسول تأويل می‌باشد و اوست آن رسول که خداوند درباره‌ی او می‌فرمايد: ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا﴾([84])، (اوست كسى كه پيامبر خود را به [قصد] هدايت با آيين درست روانه ساخت تا آن را بر تمام اديان پيروز گرداند و گواه ‏بودن خدا كفايت مى‏كند). و در اين آيه‌ی کريمه و سوره‌ی مبارک، نشانه هايی است برای صاحبدلان. نام سوره، سوره‌ی فتح است و فتح دو مرتبه است. فتح ملکوتی؛ يعنی، عروج ارواح در ملکوت خداوند. تا ببيننده‌ی نشانه های خداوند سبحان باشد و فتح دوم، فتح در عالم ملک است که با قيام و برپايی دولت عدل الهی، محقق می‌گردد. و خداوند می‌فرمايد: ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾([85])، (به زودى نشانه‏هاى خود را در افقها[ى گوناگون] و در دلهايشان بديشان خواهيم نمود تا برايشان روشن گردد كه او خود حق است آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است) و همچنين عدد آيه در سوره‌ی فتح (28) است و برای خواننده‌ی بزرگوار آن‌چه که رسول تأويل در باب 28 حرف از حروف علم می را بيان کردند، نقل خواهم کرد. سيد احمد الحسن (ع) فرمودند: (همانا انبياء و اوصياء دورود پروردگار بر آ‌ن‌ها باد، در بيان دو حرف از معرفت و توحيد تلاش کردند، و کسی از آ‌ن‌ها قبول نمی کرد مگر بعضی از بنی آدم و آن هم بعد سرگردانی، و چيزی که امروز و فردا مورد طلب است آن بيان بيست و هفت حرف از معرفت و توحيد است. از ابی عبدالله (ع) فرمود: علم بيست و هفت حرف می‌باشد، و کل انبياء فقط با دو حرف آمدند و تا امروز مردم غير از آن دو حرف چيزی را نمی دانند، پس اگر قائم ما قيام کند، بيست و پنج حرف را خارج می‌کند و بين مردم نشر می‌دهد، و دو حرف را بر آن اضافه می‌کند تا اين‌که بيست و هفت حرف نشر گردد. و معرفت و توحيدی که برای بنی آدم امکان تحصيل آن را دارد بيست و هشت حرف می‌باشد، يک حرف از آ‌ن‌ها به آل محمد که راز آ‌ن‌ها می‌باشد اختصاص داده شده است، و امر به ابلاغ آن به مردم نشدند؛ زيرا که مردم تحمل آن را ندارند. از احمد بن محمد از محمد بن الحسين از منصور بن عباس از صفوان بن يحيی از عبدالله بن مسکان از محمد بن عبد الخالق و ابی بصير گفت: ابو عبدالله (ع) فرمود: ای ابا محمد، بخدا قسم همانا در نزد ما رازی از رازهای خدا می‌باشد، و دانشی از دانش خداوند، به خدا قسم آن را نه فرشته مقرب و نه نبی فرستاده شده و نه مومنی که خداوند قلب او را برای ايمان امتحان کرده، تحمل نمی‌کند، بخدا قسم کسی غير از ما را بدان مکلف ننمود، و کسی جز ما با آن عبادت نکرد. و همانا در نزد ما رازی از رازهای الهی می‌باشد، و علمی از علم الله، خداوند تبليغ آن را به ما امر کرد، و چيزی که خداوند ما را امر به تبليغ آن کرد تبليغ کرديم، و نه مکانی و نه اهل و نه حمل کننده آن را نيافتيم که آن را حمل کنند، تا اين‌که خداوند اقوامی را برای آن خلق نمود، از گلی که از آن گل محمد و خاندان و ذريه او، و از نوری که خداوند از آن محمد و ذريه او، و آ‌ن‌ها را به فضل رحمت خويش که از آن محمد و ذريه او را خلق نمود، خلق شدند، و از خداوند تبليغ کرديم چيزی که به ما امر شده تبليغ کنيم، آن را قبول و متحمل شدند، {پس به آ‌ن‌ها تبليغ شده و آن را قبول و متحمل شدند} و ذکر ما را بدآ‌ن‌ها ابلاغ کرد، و دلهای آ‌ن‌ها به حديث و معرفت ما متمايل شد، و اگر آ‌ن‌ها از اين موارد خلق نمی شدند هرگز اينگونه نمی شدند، به خدا قسم نمی توانستند آن را تحمل کنند. سپس فرمود: همانا خداوند برای جهنم و آتش اقوامی را خلق نمود، و همان‌گونه که به آ‌ن‌ها ابلاغ کرديم به امر شد که ابلاغ کنيم، و از آن بد خلقی نمودند و دلهای آ‌ن‌ها نفرت يافت و آن را بر ما رد کردند، و نتوانستند متحمل شوند و آن را تکذيب کردند و گفتند: جادوگر دروغگو، و خداوند بر دلهايشان مهر زد و آ‌ن‌ها را به فراموشی واگذارد، سپس خداوند زبان آ‌ن‌ها را به گفتار بعضی از حق مجبور کرد، و آ‌ن‌ها به حق نطق می‌کنند اما دلهايشان منکر است، و توسط آن از اولياء و اهل طاعت خداوند، دور می‌شوند، و اگر اين نبود خداوند در زمين خويش عبادت نمی شد، و به دستکشی از آ‌ن‌ها و رازداری امر شديم، و دست بکشيد از کسی که خداوند از آن به دست کشيدن امر نمود، و از کسی که خداوند امر به راز داری و حفظ او کرده، رازداری و حفظش کنيد. فرمود: سپس دست خود را بلند نمود و گريه کرد، و (ع) فرمود: خداوندا همانا آ‌ن‌ها عده‌ی کمی می‌باشند، پس زندگانی ما را برای آ‌ن‌ها قرار ده و مردن ما را مردن آ‌ن‌ها قرار ده، و دشمنی برای تو را بر آ‌ن‌ها مسلط نکن که ما را شوکه نمايی، پس اگر تو ما را با آ‌ن‌ها شوکه کردی، ابدا در زمينت عبادت نمی شوی و بر محمد و آل محمد درود بفرس. و از ابی عبدالله (ع) فرمود: همانا امر ما راز در راز، و رازی محفوظ، و رازی که جز برای راز افاده ندارد، و رازی بر راز است، و رازی که با راز پوشيده است. امام ابو جعفر (ع) فرمود: همانا اين امر ما محفوظ و در عهد پنهان است، و هر کس آن را هتک کند خداوند ذليلش گرداند. امام ابو جعفر (ع) فرمود: همانا امر ما همان حق، و حق حق و همان ظاهر و باطن باطن، و همان راز و راز راز، راز محفوظ، و رازی که با راز پنهان است. و اين بيست و هشت حرف از علم و معرفت که آن به تعداد منازل ماه می‌باشد، چهارده ماه و چهارده هلال همان‌گونه که در ماه (برج) است، و آ‌ن‌ها حجت های الهی می‌باشند، و کلمات او که با آ‌ن‌ها بر عالميان و حج اکبر تفضل نمود. و چهارده ماه آ‌ن‌ها عبارتند از: محمد و علی و فاطمه و حسن و حسين و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و حسن و محمد صلوات خدا بر آنها. و امام هلال ها عبارتند از: دوازده مهدی و اول آ‌ن‌ها دارای دو مقام است: مقام رسالت و مقام ولايت و تعداد آ‌ن‌ها سيزده می‌شود، و همراه آ‌ن‌ها دختر فاطمه زهرا سلام الله عليها است و در جمع چهارده می‌شوند. و هلال ها از آ‌ن‌ها می‌باشد و ايشان نشانه های ساعت و قيامت هستند و خداوند می‌فرمايد: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوْاْ الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾، (درباره [حكمت] هلالها[ى ماه] از تو مى‏پرسند بگو آ‌ن‌ها [شاخص] گاه‏شمارى براى مردم و [موسم] حج‏اند و نيكى آن نيست كه از پشت‏خانه‏ها درآييد بلكه نيكى آن است كه كسى تقوا پيشه كند و به خانه‏ها از در [ورودى] آ‌ن‌ها درآييد و از خدا بترسيد باشد كه رستگار گرديد). (بقره 189)، و روزی که در نهايت ماه باقی می‌ماند روز غيبت هلال و ماه می‌باشد، و آن نزد خداوند هزار سال می‌باشد، و کمتر از هزار سال " كار [جهان] را از آسمان [گرفته] تا زمين اداره مى‏كند آنگاه [نتيجه و گزارش آن] در روزى كه مقدارش آن چنان كه شما [آدميان] بر مى‏شماريد هزار سال است به سوى او بالا مى‏رود. ﴿ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ﴾، (كار [جهان] را از آسمان [گرفته] تا زمين اداره مى‏كند آنگاه [نتيجه و گزارش آن] در روزى كه مقدارش آن چنان كه شما [آدميان] برمى‏شماريد هزار سال است به سوى او بالا مى‏رود) (سجده: 5). و آن موافق غيبت امام مهدی عليه السلام می‌باشد، همان‌گونه که معلوم است، پس بايد او يک روز يا کمتر غيبت کند تا کلمه الله تحقق یابد، " و اگر سخنی از پروردگارت پيشى نگرفته و موعدى معين مقرر نشده بود قطعا [عذاب آنها] لازم مى‏آمد. ﴿وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَامًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى﴾، (و اگر سخنى از پروردگارت پيشى نگرفته و موعدى معين مقرر نشده بود قطعا [عذاب آنها] لازم مى‏آمد). (طه 129)، و با نزديک شدن به روز ديگر روزهای خداوند تمام می‌گردند. و اين روز يا بعضی از روز (روز غيبت) حرف ذخيره شده و مکنون در نزد خداوند را نشان می‌دهد، همان حرفی که از برای غير آن خارج نمی‌شود، و هيچ کدام از خلق آن را نمی داند، و ان راز غيبت حقيقت و کنه است، و آن و او (هو) است. اما هاء (هو) پس آن بيست و هشتمين حرف است که کسی جز آل محمد با تمام و کمال آن را نمی دانند، و آن همان‌گونه که تقديم کردم راز آ‌ن‌ها می‌باشد. و چيزی که مطلوب است – آن توحيد حقيقی – شناخت اسم اعظم هفتاد و دو حرف است، و آن باطن بيست و هشت حرف می‌باشد، برای اين‌که از طريق آن بنده بداند او از شناخت بدون آن حرف باقی مانده عاجز است، و چيزی باقی نمی‌ماند مگر عجز از معرفت، پس اگر عبارت " م ح م " از اسم محمد را دانستی آيا گفته می‌شود که محمد را شناختی؟ يا به تو گفته می‌شود محمد را نمی شناسی؟ بلکه چيزی که خواهی شناخت حروفی از نام است، و اسم بدون کل حروف آن شناخته نمی‌شود). ([86]) اگر عبارت آخر از فرموده‌ی يمانی آل محمد (ع) را تدبر کنيم که فرمود: (پس اگر عبارت " م ح م " از اسم محمد را دانستی آيا گفته می‌شود که محمد را شناختی؟ يا به تو گفته می‌شود محمد را نمی شناسی؟ بلکه چيزی که خواهی شناخت حروفی از نام است، و اسم بدون کل حروف آن شناخته نمی‌شود). و اگر به نحوه‌ی سلام و درودی که از آل محمد آموخته ايم، توجه کنيم: (السلام علی فاطمة و أبيها و بعلها و بنيها و السر المستودع فيها)، (سلام بر فاطمه و پدر و همسر و فرزند و سرّی که در او به وديعه گذارده شده)، توجه کنيم و آن را به آن‌چه که سيد احمد الحسن (ع) بيان کردند، ارتباط دهيم که حرف (م) حرف نخستين اسم محمد نظير الف در أحمد (ع) و آن اشاره به فاطمه (ع) در فرموده‌ی خداوند متعال: ﴿ألم﴾([87]) دارد. و (ح) در نام محمد، نظير حرف (لام) است که بر علی (ع) دلالت می‌کند. به جائی‌که از امير المؤمنين (ع) روايت شده که فرمودند: (من أنا حاء الحواميم/ من سرآمد حروف ح هستم).([88]) و(ميم) حرف دالِ بر محمد می‌باشد و اگر به حرف ميم در اسم محمد، توجه کنيم، آن را مضاعف يعنی تکرار شده می بينيم. و شايد اين تکرار بر (فرزندان) ذريه‌ی محمد دلالت می‌کند و رازی که باقی می‌ماند، در حرف دال است. پس تا زمانيکه راز و معرفت حرف دال، آشکار نشود، معرفت محمد، معرفت ناقصی به حساب می‌آيد. و در رجوع به آن‌چه که از آل محمد در شأن قائم (ع) روايت شده، می يابيم که دو نام دارد، نامی پنهان و نامی آشکار، پس پی می بريم که حرف دال در نام محمد دارانده‌ی ظاهر و باطن می‌باشد، اسم پنهان و اسم آشکار اشاره به روايت طولانی دارد که تنها به ذکر موضع شاهد، بسنده می کنيم: از ابی جعفر (ع) از پدر بزرگوارش از جدّش (ع) نقل می‌فرمايد که فرمود: امير المؤمنين (ع) بر منبر فرمودند: (يخرج رجل من ولدي في آخر الزمان أبيض اللون، مشرب بالحمرة، مبدح البطن عريض الفخذين، عظيم مشاش المنكبين، بظهره شامتان، شامة على لون جلده، وشامة على شبه شامة النبي صلى الله عليه وآله، له إسمان: اسم يخفى واسم يعلن، فأما الذي يخفى فأحمد، و أما الذي يعلن فمحمد، إذا هز رايته أضاء لها ما بين المشرق والمغرب)، (در آخر الزمان مردى از فرزندان من قيام خواهد كرد كه رنگ پوست او سفيد بوده و به سرخى مى گرايد (سرخ و سفيد) و داراى شكم و رانهائى عريض و پهن و شانه هايى بزرگ مى باشد.در پشت او دو خال يكى به رنگ پوست و ديگرى شبيه خال پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بوده و دو نام دارد يكى پنهان و ديگرى آشكار، اما آنكه پنهان بوده، احمد، و آنكه آشكار بوده، محمد، مى باشد زمانی كه پرچم خود را به اهتزاز در آورد تمام آن‌چه كه ميان مشرق و مغرب است برايش روشن و آشكار مى شود).([89]) و از طريق معرفت اسم پنهان، به معرفت محمد آغاز می کنيم، معرفتی که اين زمين را برای اقامه‌ی دولت محمد، واجد شرايط سازد تا هدف از خلقت اين عالم، محقق گردد همان‌گونه که در عوالم ملکوتی تحقق يافته است. غير از اين نيست که زندگی بشری، بخصوص در اين دوره و زمانه، هم چيز را معکوس نشان می‌دهد و چيز پست، به چيز با ارزش تبديل شده. پس بر مقام رسول، [پريدند و]دست درازی کردند و بين قرآن و صاحبش، جدايی انداختند. و ادعای تمسک به رسالت با به کناره گيری رسول کردند. بلکه دور تر رفتند، با اين ادعا که بعد از اکمال و اتمام تنزيل رسالت، به رسول، نيازی نداريم. در حالی‌که خود بخوبی می دانند که در اين گفته، مصادره‌ی آشکاری وجود دارد؛ زيرا قرضشان اين است که خداوند راه عمل به رسالت را برايشان ترک کرده تا خود موافق به آن‌چه که قرار می‌دهند، بدان عمل کنند. امری که همواره ثابت است و جای هيچ جدلی در آن نبوده، اين است که هر زمان، دارنده‌ی حيثيت‌هايی غير از آن‌چه که ذکر شده، می‌باشد و اين رسالت خاتمه، قادر به ايجاد تعامل ميان تمام حيثيت‌ها و ايجاد راه حل‌های برای بسياری از مشکل‌ها می‌باشد و خداوند می‌فرمايد: ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾،([90]) (هر كه در آسمآ‌ن‌ها و زمين است از او درخواست مى‏كند هر زمان او در كارى است). اما چه کسی قادر به استنباطِ راه حل هایِ موجود در آن رسالت می‌باشد؟! امری که اکيداً عاقلان در آن اختلاف ندارند، اين است که: شخصِ قادر، تنها کسی است که مسؤليت حمل رسالت در آن زمان، به او واگذار شده است؛ زيرا زمانی نيست که خالی از صاحب و حامل رسالت باشد. و فرض يا تصور چنين امری، بدان معناست که خداوند سبحان، رسالت خود را ضايع ساخته و خداوند از چنين امری پاک و منزه است و می‌فرمايد: ﴿وَإِذَا جَاءهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلاَّ قَلِيلًا﴾([91])، (و چون خبرى [حاكى] از ايمنى يا وحشت به آنان برسد انتشارش دهند و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند قطعا از ميان آنان كسانى‏اند كه [مى‏توانند درست و نادرست] آن را دريابند و اگر فضل خدا و رحمت او بر شما نبود مسلما جز [شمار] اندكى از شيطان پيروى مى‏كرديد). شايد آن‌چه که به امر تنزيل مربوط می‌شود، بيان اين است که الفاظ رسالت چيزی نيست جز چکيده ای از معانی آن. و مقصود اصلی، نظر مستقيم به معانی کلمات الهی موجود در آن، است و الفاظ موجود در رسالت، چيزی نيست، جز راهی از راه ها، برای آزمايش مردم. پس آيا مردم به کلمات الهی جسارت خواهند کرد و با ترازوی ناقص خود، وزنشان می‌کنند؟! يا اين‌که متوجه خواهند شد و با ميزان کامل خداوند آن را به ميزان خواهند کشيد؟!. آن‌چه نزدشان ثابت شده، اين است که مقصودِ خدا را کسی در نمی يابد جز آن کس که خودِ او متصدی و قائم به اين امر، قرار داده و می‌فرمايد: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجَالًا نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾،([92]) (و پيش از تو [نيز] جز مردانى را كه به آنان وحى مى‏كرديم گسيل نداشتيم اگر نمى‏دانيد از پژوهندگان كتابهاى آسمانى بپرسيد) امری محال است که خداوند حکيم، ذکر اينچينينی خود را بدون مردی از اهلش که قائم بدان و حافظ آن و تبيان کننده‌ی آن باشد، ترک کند و می‌فرمايد: ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ﴾،([93]) (بلكه [قرآن] آياتى روشن در سينه‏هاى كسانى است كه علم [الهى] يافته‏اند و جز ستمگران منكر آيات ما نمى‏شوند). و قرآن کريم بوضوح کامل آن را آشکار می سازد و خداوند می‌فرمايد: ﴿فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا﴾([94])، (ولى چنين نيست به پروردگارت قسم كه ايمان نمى‏آورند مگر آنكه تو را در مورد آن‌چه ميان آنان مايه اختلاف است داور گردانند سپس از حكمى كه كرده‏اى در دلهايشان احساس ناراحتى [و ترديد] نكنند و كاملا سر تسليم فرود آورند). در اين آيه، خطاب به مخاطب حاضر است، نه غايب و چه بسا کسی گويد که خطاب به محمد است! آری خطاب به محمد در دوره‌ی تنزيل است. اما بعد از کامل شدن دوره‌ی تنزيل چه کسی مخاطب است که به مقام رسول الله قيام می‌کند؟ يا اين‌که می گويند، آيه با وفات رسول الله نيز وفات يافته است؟! پس بايد، مخاطبی برای اين آيه وجود داشته باشد. چراکه اين قرآن در ميان مردم، همانند شب و روز در جريان است. مردمی که در زمان رسول الله می زيستند، هر گاه امری در قرآن بر آ‌ن‌ها مشتبه می‌شود، به سوی رسول الله می شتافتند تا در مورد آن‌چه مشاجره کردند، ميان آنان حکم کند. پس مردم بعد از رحلت رسول الله به سوی چه کسی از عالم در هر زمان، بشتابند؟! پس اختلاف موجود ميان مردم، به تمام زمان ها تعلق دارد و منحصر به زمان رسول الله نيست. در تفسير عياشی آمده است: عبد الرحيم القصير گويد: (كنت يوما بين الايام عند ابي جعفر عليه السلام فقال: يا عبدالرحيم، قلت: لبيك، قال: قوله: (انما أنت منذر و لكل قوم هاد) قال رسول الله صلي اللّه عليه و آله و سلّم أنا المنذر و علي الهادي، من الهادي الي اليوم فسكت طويلا ثم رفعت رأسي فقلت: جعلت فداك هي فيكم توارثونها رجل فرجل حتي انتهت اليك فانت جعلت فداك الهادي. قال: صدقت يا عبدالرحيم ان القرآن لايموت والآية حية لاتموت فلو كان الآية في الأقوام ماتوا فمات القرآن و لكن هي جارية في الباقين كما جرت في الماضين. و قال عبدالرحيم: قال أبوعبدالله عليه السلام: ان القرآن حي لم يمت و انه يجري كما يجري الليل والنهار و كما يجري الشمس والقمر و يجري علي آخرنا كما يجري علي اولنا). عبد الرحيم قصير گويد: (من روزي از روزها نزد حضرت امام محمد باقر عليه السلام بودم. آن حضرت فرمود: اي عبدالرحيم! عرض كردم: بلي، فرمود: در آيه ي انما انت منذر و لكل قوم هاد رسول خدا فرموده است مراد از منذر من هستم و مراد از هادي علي است، امروز هادي كيست؟ عبدالرحيم مي گويد: من مدتي سكوت طولاني نمودم و سپس سر خود را بالا نموده عرض كردم: فدايت شوم آيه ي مزبور درباره ي شماست و آن را يك يك از پدران شما به ارث بردند تا نوبت به شما رسيده است، فدايت شوم امروز هادي و راهنماي امت شما هستيد. حضرت فرمود: راست گفتي اي عبدالرحيم، قرآن كريم هيچ گاه نمي ميرد و آيه ي قران هميشه زنده است و نمي ميرد. اگر آيه اي از قرآن اختصاص به گروهي مخصوص داشته باشد و آ‌ن‌ها بميرند قرآن مرده است و ليكن قرآن همانطور كه درباره ي افراد گذشته منطبق و جاري مي شده است درباره ي افراد آينده نيز صادق و منطبق خواهد شد. عبدالرحيم مي گويد: من از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: قرآن همواره زنده و جاودان است و ابدا مرگ ندارد و مانند شب و روز و ماه و خورشيد كه پيوسته در حركت و گردشند قرآن نيز دائما در گردش و جريان است و همانطور كه بسياري از آيات بر سابقين و اولين از ما صادق و منطبق مي شده است بر آخرين و لاحقين از ماجاري و صادق خواهد شد). ([95]) شايد ارتباط تأويل، به معنای؛ اثبات مفاهيم رسالت برای مصاديقش باشد. و مرحله‌ی اول بر دست رسول الله تحقق يافت، و از معانی الفاظ رسالت، تمام آن‌چه که اهل زمانش بدان نياز داشتند، را بيان کردند و پايه های آن را استوار گرداند. اما آن‌چه که حاصل گشت، کودتای سواد امت بر مرحله‌ی تأويل و عمل برای به تعطيل کشاندن آن مرحله و تلاش برای از بين بردن ستونهايش بود. و اين سبب شدکه وجود عقيده‌ی مهدی (ع) برای احيای آن مرحله‌ی تعطيل شده از زمان رحلت رسول الله تا زمان ظهور مهدی (ع) لازم گرديد. و کسانی که می گويند مهدی، يک عقيده در اسلام نيست، درصددند تا منهج اين کودتا را استمرار بخشند؛ زيرا هدف عاملانِ کودتا، تحقق گمان اول است که مردم در تحقق آن در مرحله‌ی تنزيل شکست خوردند و آن جدايی انداختن ميان رسالت و جدايی کامل، از قيام کننده به آن است. به همين خاطر، آن حرکتی که از عمر بن خطاب سر زد، آن هنگام که رسول الله را از نوشتن کتاب بازدارنده از گمراهی، دور از انتظار نبود که سخن بسيار مفجعی در حق رسول انسانيّت و سرور بشريّت، محمد گفت. آن هنگام که بدو تهمت هزيان زد- حاشاه و هزار حاشاه – و فريادکنان گفت: (کتاب خدا ما را کفايت می‌کند) و اين يعنی؛ رسول الله، تنزيل(الفاظ رسالت و برخی معانيش) را ثابت نکرده است). اين روايت بخاری است که لفظ (هجر)، را در صيغه‌ی استفهام ذکر می‌کند و هرگز گوينده‌ی آن را ذکر نکرده و در موضع ديگر، هنگامی که اين مصيبت را ذکر می‌کند بجای ذکر (هجر) مفرد (غلبه الوجع) را ذکر کرده و تصريح می‌کند که گوينده‌ی آن، عمر بوده !! بر خواننده است، در مورد آن‌چه که راويان حديث انجام می‌دهند، تفکر کند. و از باب گيج کردن نسبت به حقايق، آن را نقل کردند، تا حقايق صاحبانشان، آشکار نگردد، ولو در اين رموز، بدگويی واضح و آشکاری به شخص رسول الله شده است. بخاری در صحيح خود می‌گويد: محمد از ابن عيينه از سليمان بن ابی مسلم احول گويد از سعيد بن جبير شنيده، ابن عباس گويد: (روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبه ای! سپس گريه كرد بگونه ای كه اشک بر سنگ ريزه ها غلطيد. گفتم: ای ابن عباس روز پنجشنبه چيست؟ گفت: بيماری پيامبر شديد شد. ايشان فرمودند برايم كاغذی بياوريد تا برايتان نوشته ای بنويسم که بعد از آن، هيچ گاه گمراه نشويد. اطرافيان نزاع کردند در حالی‌که نزد نبی نبايد نزاع کرد در اين ميان عده ای گفتند پيامبر هذيان می‌گويد[ما له أهجر إسنفهموه] پيامبر فرمودند: از من دور شويد حالی که من در آن قرار دارم بهتر است از آن چيزی است که شما من را به آن می خوانيد. پيغمبر به هنگام وفات‌شان 3 وصيت کرد: مشرکين را از جزيرة العرب بيرون کنيد، آن گروه‌هايي که براي اسلام آوردن مي‌آيند، همان گونه که من پذيرايي مي‌کردم، پذيرايي کنيد، در مورد وصيت سوم يا سکوت کرده يا گفته آن را فراموش کردم. سفيان گويد: اين گفته‌ی سليمان است).([96]) متن ديگر اين خبر در صحيح بخاری، توسط بخاری نقل شده است: فخرج ابن عباس گويد: (عن ابن عباس قال: لمّا اشتدّ بالنّبيّ (صلى الله عليه و سلم) وجعه، قال: ائتونى بكتاب اكتب لكم كتاباً لاتضلّوا بعده، قال عمر: انّ النّبيّ (صلى الله عليه و سلم) غلبه الوجع وعندنا كتاب اللَّه حسبنا، فاختلفوا وكثر الغلط، قال: قوموا عنّي ولاينبغي عندي التنازع، فخرج ابن عباس يقول: انّ الرزيّة كلّ الرزيّة ماحال بين رسول اللَّه (صلى الله عليه و سلم) وبين كتابه)([97])، (چون بيمارى رسول خدا (ص) شديد گرديد، فرمود: چيزى بياوريد تا بر آن براى شما نوشته‏اى بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد. عمر گفت: بر پيامبر (ص) بيمارى چيره گرديده، كتاب خدا در دست ماست ما را بس است، پس اختلاف كردند وجنجال بالا گرفت. پيامبر (ص) فرمود: از نزد من بر خيزيد درگيرى در حضور من سزاوار نيست.پس ابن عباس بيرون رفت ومى گفت: مصيبت، تمام مصيبت آنگاه رخ داد كه بين پيامبر (ص) ونوشتارش حائل گرديدند). او به سبب آن صيحه و سر و صدای بی جايی که کرده، به شخص پشت سر خود ملتفت نشده بلکه مخالفت صريح نص قرآن در پی آن است و خداوند می‌فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ﴾[98]، (اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر مكنيد و همچنانكه بعضى از شما با بعضى ديگر بلند سخن مى‏گوييد با او به صداى بلند سخن مگوييد مبادا بى‏آنكه بدانيد كرده‏هايتان تباه شود). اگر رسول الله نبود، هرگز راهی برای شناخت بيانش نداشتند. و به همين خاطر به سبب آن فعل قبيحشان، عواقب آن تعطيلی را متحمل شدند. پس هر امتی که بعد از آنان، آمد و اين منهج (کتاب خدا ما را بس است) را يافته و اين‌که کتاب خدا بدون نگهبان اسمت و خودشان بر حفاظت از آن حريص اند و در قبال آن متعهد می‌شوند بالغ فی الذهاب بعيداً فی تقويل نصوص الرساله. پس بار ديگر آن اختلاف، به مشاجره و نزاع و درگيری و خونريزی های بسيار می انجاميد !! و همه‌ی اين‌ها، باعث تعطيل شدن بوده و ذمه‌ی آن خون‌هايی که ريخته شد، بر گردن مؤسس کودتای سقيفه و طرح ريز منهج آن، می‌باشند. پس بايد در انتظار احياگر مرحله‌ی تأويلی که به تعطيل کشيده شده، باشيم و بيان کند که برای مفاهيم قرآن، مصاديق محرّک و واقع بر زمين است تا کتاب به واقعيّت ترجمه شود، عملی که هدف نزولش از عالم به بالا به عالم دنيوی، را آشکار می سازد و هدف اصلی آن؛ عبادت است که با غياب قائم در تأويل آن، به وصف عارف يگانه‌ی تعيين شده از سوی خداوند سبحان و مترجم کتاب او، به طور کامل تعطيل می‌شود. اما غير او از مردم، هيچ کس حق دست بردن به آن کتاب و ترجمه‌ی آن به واقع عملی را ندارد. به دليل آن‌چه که از جانب برخی افراد سودجو اتفاق افتاد، آنان با تلاشی دور از عقل و حکمت درصدد برآمدند، پس در شرورترين اعمال، واقع گشتند و آن پراکندگی و شقه شقه شدن امت می‌باشد. و خداوند می‌فرمايد: ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾([99])، (مردم امتى يگانه بودند پس خداوند پيامبران را نويدآور و بيم‏دهنده برانگيخت و با آنان كتاب [خود] را بحق فرو فرستاد تا ميان مردم در آن‌چه با هم اختلاف داشتند داورى كند و جز كسانى كه [كتاب] به آنان داده شد پس از آنكه دلايل روشن براى آنان آمد به خاطر ستم [و حسدى] كه ميانشان بود [هيچ كس] در آن اختلاف نكرد پس خداوند آنان را كه ايمان آورده بودند به توفيق خويش به حقيقت آن‌چه كه در آن اختلاف داشتند هدايت كرد و خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى‏كند). اقوام بسياری از امت، بر اين راه گمراهی رهسپار بودند، در حالی‌که گمان می کردند بر بهترين راه سير می‌کنند و در تثبيت ضوابط برای کسی که سزاوار و لايق و نزديک رسالت و ترجمه آن است، تلاش بسياری می کردند. اما آنان علی رغم تلاش بسيار برای آن قوانين، شکست خوردند، شکستی رسوا کننده. و به حالی رسيدند که می خواهند شکاف بزرگ و باز و گِل مالی کنند. اما تا به امروز بر راه حل الهی تکبر و نخوت می ورزند و به آراء، تصورات و خيالات باطلشان به حل مسائل، بسنده می‌کنند که نه تنها در آن راه کاری از پيش نمی برند بلکه روز به روز از راه الهی دور شده و رسوايشان فزونی می يابد. تا آن‌جا که به نقطه‌ی حساسی رسيدند، پس دست رحمت الهی برای بيداری و نجات مردم از هلاکت، ممدود گشت، پس خداوند سبحان برای آنان کسی را فرستاد که راه را می داند و حيات را به ميدان تأويل بازمی گرداند بعد از اين‌که ياوه گويان در آن لغو و بيهودگی ايجاد کردند و برای تغيير شيوه های الهی آن، و تبديل آن به شيوه ها و روشهای بشری، کارکردند که هرگز نتوانسته جاهای خالی آن را پر کند، در حالی‌که اذهان مردم را پر کرده و نمی داند که راه حلی صحيح الهی کدام است؟! پس حال آن شيوه ها، به رسوايی کشيده شد. و حال آن همانند کسی است که بر تن حقيقت لباس تنگی پوشانده، پس مکر خياط در درز و شکاف لباس آشکار شد، و درز و پارگی فزونی يافته وکسی نيست آن پارگی را درست کند. در هنگام اعلان عجز بشريّت و شکست مشروعيّتش در ساختن مترجم مصنوعی برای قرآن، امر خداوند ظاهر گرديد و مترجم قرآن را از سوی خويش، در اين زمان، اعلام کرد و اذانی است برای بسته شدن صفحه‌ی مترجمين ياوه گو به سبب آشکاری رسوايی اشان، و بازگشايی صفحه مترجم حق. اولين حالت رسواکننده‌ی آنان، رويگردانی و فرارشان از مناظره‌ی علنی در باب اين‌که او، طبق نّص الهی، مترجم حق است. و هنگامی که شاهد فرارشان شد، اقدام به رسوايی و کشف حقيقتشان بر مردم و تبيان حيله و مکرشان،کرد، پس به بيان متشابه قرآن اقدام کرد تا تحدّی را به نسبت برای آنان، سخت تر و شديدتر گرداند و بر مردم واجب شده که به سوی آنان که ادعا می‌کنند، مترجمان قرآن هستند، بروند تا به آن‌چه که يمانی آل محمد (ع) می‌گويد و در بيان متشابهات صادر کرده، پاسخ دهند و علمشان را آشکار کنند، البته اگر علمی داشته باشند. اما ميزان، همان گونه است که خداوند متعال قرار داده: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هَذَا ذِكْرُ مَن مَّعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُّعْرِضُونَ﴾([100])،(آيا به جاى او خدايانى براى خود گرفته‏اند بگو برهانتان را بياوريد اين است‏يادنامه هر كه با من است و يادنامه هر كه پيش از من بوده [نه] بلكه بيشترشان حق را نمى‏شناسند و در نتيجه از آن رويگردانند). يمانی آل محمد (ع) اين امر را با بيانی شافی تبيان کردند، و اين متن پاسخ به سؤال يکی از سؤال کنندگان می‌باشد: اين حديث قدسی که جابر بن عبد الله انصاری از پيامبر صلی الله غلیه واله و ايشان از خداوند منزّه نقل می‌کنند به چه معناست: ای احمد اگر تو نبودی افلاک را نمی آفريدم و اگر علی (ع) نبود تو را نمی آفريدم و اگر فاطمه (سلام الله عليها) نبود هر دوی شما را نمی آفريدم؟ (مستدرک سفينه البحار: ج 3 ص 334.کتاب الجنه العاصمه ص 148) جواب: حضرت محمد تجلی ظهور خدا و حضرت علی (ع) تجلی الرحمن و حضرت (فاطمه سلام الله عليها) تجلی الرحيم در خلق هستند، پس همه‌ی موجودات به نور خداوند در خلق نورانی شده اند و اين نور حضرت محمد است و باب افاضه‌ی اين نور خداوندی حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (ع) هستند، خداوند متعال فرموده: تَنزِيلٌ مِّنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ( فصلت: 2) و علی (ع) ظاهر اين باب و فاطمه سلام الله عليها باطن آن است، همانند ظهور اين دنيا و همه‌ی شهود آن نسبت به انسان و غيبت آخرت و باطن آن نسبت به او (انسان). علی (ع) و فاطمه سلام الله عليها يا الرحمن و الرحيم در بين شان اتحاد وافتراق وجود دارد.مانند اتحاد زوجين که دوستدار هم اند خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ (النساء: 1) و دو نام که بر معنی واحد دلالت کنند. و امّا افتراق آ‌ن‌ها از جهت وسعت رحمت در الرحمن و شمول آن و محدود و منحصر بودن رحمت در الرحيم و شدّت آن، الرحمن امام علی (ع) برای او جهت اختصاصی با اين دنيا وجود دارد و وسعت رحمت در الرحمن شامل همه است، همان طور که فيض نازل از ظاهر باب شامل همه می‌شود، چه مؤمن وچه کافر. در دعا آمده است: يا من يعطی من سأله ويا من يعطی من لم يسأله ولم يعرفه تحنناً منه ورحمه امّا در آخرت او قسمت کننده بين بهشت و دوزخ است به اعتبار ارتباط موجود با او و افتراق او از آن، در اين حيات دنيا نه به اعتبار آخرت، امّا الرحيم يا فاطمه سلام الله عليها برای او جهت اختصاصی است با آخرت، پس او کسی است که شيعيان خود را انتخاب می‌کند يعنی اهل حق و توحيد و اخلاص به خداوند منزّه در روز قيامت و آ‌ن‌ها امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و همه ائمه و نوح و ابراهيم و موسی و عيسی و انبياء و اوصياء و هر آنکه از آ‌ن‌ها پايين تر است (از حيث درجه و ايمان) از مخلصان و بنابراين است که رسول خدا در مورد او فرموده: فاطمه امّ ابيها و مادر امّ اصلی است که به آن رجوع می‌شود، و بنا براين است که امام حسن عسکری (ع) در مورد ايشان می‌فرمايد: (ما حجت خدا بر خلق هستيم و فاطمه سلام الله عليها حجت خدا بر ما) کتاب اسرار فاطميّه از شيخ محمد فاضل مسعودی ص 69..به نقل از تفسير اطيب البيان لذا اگر نبود آسمآ‌ن‌ها و زمين آفريده نمی شد چرا که، آ‌ن‌ها از نور او آفريده شده اند و اگر علی نبود حضرت محمد آفريده نمی شد چون که اگر علی (ع) نبود محمد شناخته نمی شد پس او دری است که از طريق آن می توان به سمت حضرت محمد آمد و از او امام علی عليه السلام است که فيض محمدی در آسمآ‌ن‌ها و زمين متجلی می‌شود و اگر فاطمه سلام الله عليها يا باطن باب يا آخرت نبود حضرت محمد صلی الله علیه واله و حضرت علی (ع) آفريده نمی شدند و اگر آخرت نبود خداوند خلق را، نمی آفريد و دنيا آفريده نمی شد).([101]) همانا پاسخِ معرفتِ خداوندِ سبحان، در قالب آراسته شدن به اسماء کمالی و صفات جمالی و جلاليّه او از طريق تعلق به اسبابی است که از روی حّب، بين زمين و آسمان متصل می‌گرداند، آشکار می‌گردد. و اين تعلق از مردم می خواهد، اسبابی که عاصم آ‌ن‌ها بوده را تسليم کرده و به دستاويز محکم آ‌ن‌ها چنگ بزنند و قوت وشدت اين تمسک، بر عمق آن معرفت و ميزان تأثيرگذاری آن دلالت می‌کند. چنگ زدن به محکمترين دستاويز، در هر زمان، از خلال شنيدن آن‌چه که از حکمت بر زبانش جار ی و به منهج عملی و سعی و تلاش، تبديل می‌شود، مُيَسَر می‌گردد. و خداوند می‌فرمايد: ﴿وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى﴾، (و اين‌كه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست * و [نتيجه] كوشش او به زودى ديده خواهد شد). يمانی آل محمد (ع) در مورد آن، فرمودند: (و درآن عالم همه بنی آدم صاحب اختيار بودند؛ و هر يک از آ‌ن‌ها فطرت خداوند که براساس آن، انسآ‌ن‌ها را آفريد را دارا بودند؛ و هر يک از آ‌ن‌ها با اراده خود نگاهش را به سمت نور محصور نموده از مقربان شد يا به سمت ظلمت محصور کرد و از اصحاب دوزخ گرديد. پس پيامبران و رسولان و ائمه به اختيار خود خداوند منزه را انتخاب کردند و نگاه خود را به سمت نور محصور نمودند؛ پس خداوند منزه آ‌ن‌ها را برگزيد).([102]) در همين سياق، (ع) فرمودند: (تعاليم انبياء را بياموزيد و به آن عمل کنيد که اعمال شما را خداوند و انبياء و مرسلين و رسول خدا محمد مصطفى ( صلی الله علی واله ) و ائمه و بندگان صالح خداوند ( عليهما السلام ) خواهند ديد، ﴿وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى * ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَاء الْأَوْفَى﴾،( و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست * و نتيجه كوشش او به زودى ديده خواهد شد * سپس هر چه تمام تر وى را پاداش دهند). النجم: 39 -41 يقين داشته باشيد و بدانيد که بنى آدم با يقين می تواند از رحمت خداوند برداشت کنند و آن را شامل حال خود کند و اين گفتار حضرت نوح پيامبر و ابراهيم خليل و موسى كليم و عيسى مسيح و محمد بن عبد الله و ائمه اطهار عليهما السلام است که: (به اندازه‌ی يقينت برداشت خواهی کرد) و اين‌که انسان به مقدار سعی و تلاشى که می‌کند نتيجه خواهد گرفت، اولياء خداوند با قدرت يقين مردگان را زنده می کردند و بيماران را شفا می دادند، دوستان عزيز بايد بدانيد که همانا يقين كليد دروازه‌ی عظيم الهی است. هر کس يقين پيدا کند، هيچ قدرتى نيست مگر قدرت، فراعنه اين زمان (آمريكا و هم دستان فرونشانده اراذل آن‌ها) به چشم او بسيار ناچيزتر پشه و مگسى خواهند بود. و چگونه برای کسى که در قلعه و دژ مستحكم الهی پناه گرفته باشد چنين نباشد).([103]) و خداوند می‌فرمايد: ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ﴾،([104]) (پس هر كه كارهاى شايسته انجام دهد و مؤمن [هم] باشد براى تلاش او ناسپاسى نخواهد بود و ماييم كه به سود او ثبت مى‏كنيم). پس معرفت مردم در اين عالم جسمانی، بايد نشانه و اثری داشته باشد و آن نشاانه و اثر، عمل صالح می‌باشد و هيچ عملی، نيکو و صالح توصيف نمی‌شود جز اين‌که اين عمل به سرپرستی معلم صالحی اداره شود که برای شاگردان خود شريعت صالح را ترسيم می‌کند. و آن عمل صالح، تعبير حکمت و پاسخ به چون وچراها می‌باشد.و نيز پاسخ به ارتباط و تعلق معرفت به حکمت از طريق جريان اسبابی است که بر منهج جريان يافته اند. و از مسائل بديهیِ انسانيّت است که مدتی را در حالت رکود نسبت به معرفت الهی و مشغول شدن به معرفت مادی، تا حد غوطه ور شدن در آن، را از سر می گذراند. پس آن نفس برای [پذيرش]معلم آسمانی مهيا می‌گردد، يا به طور مستقيم از آسمان ارسال می‌باشد يا بواسطه‌ی زمين. اين قاعده از نخستين معلم بر اين زمين، نخسنين معلم بشريّت، در اين عالم، پيامبرمان آدم نبی (ع)، برقرار می‌باشد و بعد از او، رسولان و پيامبران آمدند و بعثت رسولان اولی العزم، مبنی بر اين‌که در مدتهايی، معبوث می‌شوند، متمايز گرديد؛ به عبارت ديگر، در زمانی مبعوث می شدند، که طاغوت و لشکرش گمان می‌کند، در رام کردن مردم در منهجِ بشریِ استوار، بر قاعده‌ی (مادّه، اصل است)، موفق گرديده. و اگر درصدد بيانش شويم؛ آن قاعده، استوار بر ظلم و ستم می‌باشد. و به همين سبب پيامبران اولی العزم به سوی قومی آمدند که ادعا می کردند، در انتظار بعثتشان هستند. اما از خلال اين ادعا، حقيقتی بس سريع کشف می‌شود و آن انتظار دروغين آ‌ن‌ها بوده که هدف از آن، آرزوهای دور و دراز نزد عامه و در قِبالش، فزونی حرص و طمع نزد خاصه می‌باشد. بدين سبب، آن‌چه که باعث بهم ريختن اوضاع خاصه، با مبعوث شدن رسول آسمانی می‌شود، اين است که آنان بخوبی می دانند؛ ظهورش به معنای کشف عورتشان در تکليف عقيده‌ی انتظار و متوهم ساختن مردم در مورد ضرورت انتظار، مطابق با منهجی که خود، برايشان رسم کردند، تا مردم عامه، همانند گاو شيرده باقی بماند و در دهان خاصه شير بريزد و پستان او در عَوَضِ راهی که او را بدان ارشاد کردند، به تاراج ببرند. تا آن زمان که مُنجی بيايد و او را از استعماری که در آن است، نجات دهد. و طولانی شدن چنين انتظاری، مردم را بيمار می‌کند. بلکه بر لبه‌ی هلاکت و ظلمت و جهل قبيح، سير می‌دهد. در حالی‌که بدان راضی اند، گويا از انتظار مُنجی به ستوه آمده يا از آمدنش، مأيوس گشته اند و شيوع آن حالت در واقع اذنی ست برای بعثت منجی. به همراه منهج صالح، که بشريّت آن را به فراموشی سپرده و غفلت ورزيده تا آنجا که حديث نزد او، مثال از اوهامی می‌باشد که شخص بيمار هم نزد مردم، چنين چيزی نمی‌گويد. و به همراه هر منجی، يک مرحله و شروعی از آن نقطه، آغاز می‌گردد. چگونه غيب را بشناسيم و راه شناخت آن چيست؟؟ و عمل فرستادگان با پاک و تطهير کردن قلبها، آغاز می‌گردد؛ زيرا آن، جايگاه و موضع ايمان و استقرار منهج الهی می‌باشد و معلمان، بدون آماده سازی قلبها، هرگز در گردآوری حاملان برای رسالت و سيرت آن، و سپس تعلق به اسباب و معلمانش و ايمان به آنان و رسالاتشان و عمل در رکاب آنان، موافق با توجيهات و تعليماتی که از رسالتها و شريعتشان می‌شود، هرگز موفق نخواهند شد. بدين سبب است که مشروعيّت منجی در هنگام ظهور، تمام عمل اين سالهای طولانی در جهت از بين بُردن غيب، را شکست می‌دهد؛ زيرا او می‌آيد در حالی‌که حامل نور مطلقی است که جآ‌ن‌ها را از ظلمت و تاريکی خود، پاک می گرداند و حيات را بدان برمی گرداند و از نُو، جان را به غيب، متصل می‌کند، بعد از اين‌که منهج ماديگرا، با اشاعه‌ی ظلمت، ارتباطش را با غيب قطع کرد و روشنی را به مادّه تاريکی، تبديل کرده و عملش را اينگونه توجيه کرد که مشغول شدن به غيب باعث غرق شدن در خيالبافی و توهم است که کاری را از پيش نمی برد در حالی‌که توجه و التفات به مادّه و ارتباط با آن، چگونگی و علت عالم واقعی است که در آن زندگی می کنيم و گريزی از آن نيست. صاحبان اين منهج با تمام ابزار و امکانات خود، جهت تسخير مردم در اين راه، عمل می‌کنند تا مردم را از نظر به غيب، بازدارند و با تمام آن تلاشهای ماديگرايان، هرگز نتوانستند منهج غيبی را از صفحه نفوس بشريّت بِزُدايند. و چيزی که باعث سرعت بخشی به موفقيّت مبعوث در تصاحب و جذب قلبها می‌شود، اين است که آن قلبها به رّد منهج ماديگرايی اصرار ورزيد و همواره با صاحب خود، ارتباط داشته، همانند درمانده ای که هرگز از دعاء و طلب دست برنمی دارد. و آن درماندگان همواره کسانی هستند که با بعثت مبعوث، سرور و بهجت بزرگی سراسر وجوشان را می گيرد و هم او سخت مجذوب آنان است. غالباً آن درماندگان همواره اشخاص بسيار مجهول در ميان مردم بوده اند، تا آنجا که مردم از آنان بعنوان اراذل و افراد پست، ياد می‌کنند و آن صفت مذمت باری ست که خاصه و پيرونشان از مردم عامه، به آ‌ن‌ها می چسبند تا توهينی باشد به منهج غيبی که مبعوث با خود آورده و تلاش ست برای دوری کردن عامه از نزديکی و ارتباط با او، به اين دليل که، اين منهجی که در آن سير می‌کنند، بزودی بلای جانشان می‌شود. و به حال خود، به بدتر از آن‌چه که در آن هستند، بدی می‌کنند. و به همين دليل غالبا عامه مردم را می بينيم چيزی که آ‌ن‌ها را در همراهی قافله منجی، بی ميل می‌کند علی رغم اين‌که آن (عامه مردم) نياز شديد بلکه بيشتر از نياز آب و هوا به آن دارند، مگر اين‌که با ديد شک و ترديد به آن می نگرند، می پندارند که سوی بزرگتر از اين که در آن زندگی می‌کنند را تحمل نمی‌کنند، و چيزی که اين وسوسه را در نزد آ‌ن‌ها بزرگتر می‌کند آن است که، زمانی به وضع حال يکی از اتباع آن منجی می نگرند، می بينند که ظاهر او بدتر از وضع خودشان است، بلکه ظاهر آ‌ن‌ها از شدت ذلتی که اتباع آن منجی از خاص و عام تحمل می‌کنند، برای خودشان نگرانی ايجاد می‌کند. و خاصه از اين ظاهر افکار در نفوس عامه سوء استفاده ای زشت را می‌کنند، و آن از جهت عمل با سياست و نرمی از جهت اعطای مال و غذا، و ارعاب از جهت بلند کردن چماق بر روی هر کسی که بر عليه خاصه تمرد کند و متوجه به سوی منجی شود، همچنين، همانا که غيب منهاج خود را بر تمييز اتباع اقامه می‌کند، تا اين‌که آ‌ن‌ها را مخلص در توجه به سوی او بگرداند، آن هم بدون نظر به ثمره های آن اتباع می‌باشد. خداوند متعال فرمود: ﴿الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾، (همان كسانى كه [برخى از] مردم به ايشان گفتند مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمده‏اند پس از آن بترسيد و[لى اين سخن] بر ايمانشان افزود و گفتند خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است). (آل عمران: 173) زيرا که صاحب ثمره مهمتر و اعظمتر از آن ثمره های است که ممکن است از همراهی در راه منجی به دست بيايد، و بالعکس آن، همراهی در راه منهاج مادی پس آن همراهی کننده را در توجه به ثمره ها و کميّت آن مستحکم می‌کند، و آن به دليل اين‌که صاحب ثمره ها از قباحت در حالی که اگر همراهی کننده به آن ملتفت شود قطعا ثمره با شديدترين استقباح بر صاحب آن تصور می‌کند، بلکه اگر در توهم بوده باشد که ثمره همان زخرف دنيا است، در حقيقت همان عرق خوک در دستان جذامی می‌باشد (بنا قول امام علی (ع)) و همانا فعل روش مادی بر مخفی نگه داشتن دست جذامی که آن را در تقدم و پنهان کردن است، بدون آنکه آن را بر زينتی مقدم بدارد، که نظر را پراکنده کند، و بر نقد آن بر حقيقت اين عنايت و حقيقت عطاکننده‌ی آن است. اما منهج غيب، با استناد بر توجه انسان به صاحب پاداش است نه به پاداش؛ زيرا صاحب پاداش، منبع عشق و اصل آن می‌باشد. و بدين سبب است که روش منجی در زمينه‌ی تربيت، متمرکز بر آن حقيقت گرديده، بلکه هراس آن دارد که قلب و توجه انسان، معطوف به ميوه شود و اين امر، باعث ايجاد مانع در نظر کردن به دست و چهره‌ی زيبای عطا کننده‌ی آن ميوه های طيب، گردد. و پيروزی و موفقيّت منجی در تبيان اين حقيقت، باعث بيداری و هوشياری پيروان نسبت به تعلقات منهج ماديگرايی می‌شودف بلکه آن، به منزله‌ی اعلان پيروزی منجی در تکليف الهی خويش به شمار می‌رود. و به همين سبب، شديدترين بلاء برای منجی، از جانب پيروان، و فزونی اشان سبب هراسش از خداوند بدليل تقصير در ادای تکليف الهی می‌باشد. خداوند می‌فرمايد: ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ وَلاَ تَطْغَوْاْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾([105])، (پس همان گونه كه دستور يافته‏اى ايستادگى كن و هر كه با تو توبه كرده [نيز چنين كند] و طغيان مكنيد كه او به آن‌چه انجام مى‏دهيد بيناست). و بعد از نزول اين آيه‌ی کريمه، هرگز رسول الله خندان ديده نشد. بلکه گفته شده که رسول الله به سبب آن، پير شد؛ زيرا آن رسالت الهی، رسول الله را مکلّف به ايستادگی کرده و اين تکليف، مختص او بوده و از پس آن برمی آمد. اما امرِ دشوار تر از دشوارتر، بايد ضامن ايستادگی کسانی باشد که به همراه او ايمان آوردند. به همين سبب رسول الله تمام تلاش خود را صرف معطوف ساختن توجه اشان به صاحب پاداش نه خود پاداش، می کردند. اسحاق بن جعفر از برادرش موسی بن جعفر، گويد: از ابی جعفر بن محمد (ع) شنيدم که فرمودند: (احسن من الصدق قائله و خير من الخير فاعله)،([106]) (نيکوتر از راستی، گوينده آن و بهتر از کار خير انجام دهنده آن است). اگر به آن تربيّت عظيم که ميان مؤمنين تابع، دوستی و الفت ايجاد می‌کند، توجه کنيم، در می يابيم که آنان به يگانه‌ی بی همتايی همچون عطاکننده‌ی حق، پيوند خورده اند.اما اگر تنها به پاداش و عطا نظر می کردند، در آن شکی نبود که ميانشان اختلاف ايجاد می شد؛ زيرا نفس انسانيّت به تحصيل دانش بيشتر، حريص است و فزونی تحصيل، باعث ايجاد مزاحمت و تنازع می‌گردد. و خداوند می‌فرمايد: ﴿أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ * كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ * كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ * ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾([107])،(تفاخر به بيشترداشتن شما را غافل داشت * تا كارتان [و پايتان] به گورستان رسيد * نه چنين است زودا كه بدانيد * باز هم نه چنين است زودا كه بدانيد * هرگز چنين نيست اگر علم‏اليقين داشتيد * به يقين دوزخ را مى‏بينيد * سپس آن را قطعا به عين‏اليقين درمى‏يابيد * سپس در همان روز است كه از نعمت [روى زمين] پرسيده خواهيد شد) و شکی نيست که اين تکاثر(فزونی بسيار)، مصدر اربابشان از نعيم؛ يعنی، (ولی الله، ريسمان ممدود بين زمين و آسمان) می‌باشد. سبب غفلتشان، جهلشان است و آن محدوده، شکافی است که شيطان (لع) پوزه‌ی خود را برای ايجاد شک و شبهه، به درون آن می برد. تا سير کننده بر منهج الهی را با خطری بزرگ مواجه سازد. اما عمل برای بدست آوردن تحصيل نوعی، يک هدف می‌باشد؛ زيرا مستلزم مزاحمت و نزاع نيست؛ زيرا قاعده‌ی تکاثر و تحصيل کمی- مادی، آن را محکوم نمی سازد بلکه آن‌چه که محکوم می سازد، تحصيلی است که با بی آلايشی آغاز گردد نه با تکاثر. و بعد از آن، آراستگی با کمالات روحی و دوری جستن از مادّه می‌باشد و بعد از آن، شايستگی پيدا می‌کند که ظرف نور و موضع آن گردد. اين امر، ميزان اخلاص عامل در منهج غيبی و اخلاص متعلق به رابط بين بنده و خدايش را مشخص می‌کند، که کسی جز خداوند از آن، آگاهی ندارد، حتی بنده هم از نوع اخلاص آگاهی نمی يابد تا مبادا به سبب آن، از خدايش غافل گردد. پس بلاها، مسير به سوی خداوند،را احاطه کرده و ظاهر آن بلاها، مجذوب نظر می‌شوند و برای تثبيت نظر بر اصل، نياز به مجاهدت بزرگی است و کُشتی گرفتن با منيّت بشری، همواره استمرار داشته و توقفی ندارد مگر با مرگ. و هر غفلتی که می‌شود، مسؤل سقوط بنده، در ريسمانهای منيّت شده و بعد از آن، او را يک لقمه ای گوارا در دهان شيطان (لع) قرار می‌دهد. به همين سبب، نخستين سؤال در منهج تأويل متشابه و محکم آن، متعلق به چگونگی، متعلق به ايمان به غيب و منهج اين ايمان و آموزگارش می‌باشد. پس سؤال در باب حديث اهل بيت در مورد کيفيت معرفت بوده است جائی‌که ابی عبدالله (ع) فرمودند: (امير المؤمنين (ع) فرمودند (خدا را با خدا و رسول خدا را با رسالتش و صاحبان امر را با امر به معروف و عدالت و نيکی بشناسيد).([108]) و سيد احمد (ع) در چند سطر به آن پاسخ دادند و فرمودند: (يعنی خداوند منزه و متعال را از طريق خدای در خلق که حضرت امام مهدی عليه السلام است بشناس. او که درود خدا بر او باد تجلی و ظهور خداوند در خلق است، يعنی تجلی و ظهور مدينه کمالات الهی، و به عبارت ديگر تجلی و ظهور صفات پاک خداوندی در خلق است. پس او که درود خدا بر او باد صورت و وجه خداوند پاک و منزه است که بوسيله آن با خلق خود مواجه می‌شود حال هر که آن کس که شناخت خداوند را می خواهد بايستی حضرت امام مهدی عليه السلام را بشناسد ).([109]) و آن سطرها، چارچوب نظری و راه عملی در معرفت خداوند سبحان را کشف کرد که به سبب آن خداوند سبحان در حديث قدسی فرمود: (گنج پنهانی بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم).([110]) و نخستين خلقت او، انسان بود که سبحانه نفس خود را بدو شناساند. جائی‌که از جابر بن عبدالله انصاری روايت شده: (از رسول الله پرسيدم: نخستين چيزی که خداوند آفريد، چه بود؟ رسول الله فرمودند: ای جابر! نور پيامبر تو و از او تمام خير را آفريد ).([111]) از امام صادق عليه السلام در نامه جواب به مفضل بن عمر وارد شده: (همانا دين و اصل دين يک مردم است، و آن مرد همان يقين و همان ايمان و او امام امت زمان خويش و اهل زمان او می‌باشد، پس هر کس که او را شناخت پروردگارش را شناخته است، و هر کس او را منکر شود خداوند و دين خود را نکران کرده است، و هر کس بدان جهل کند به غير از آن امام خداوند و دين و حدود و شرايع آن را جهل کرده است، و همچنين جاريست که همانا معرف مردان همان دين خدا است، و شناخت به روش آن معرفت ثابت بر بصيرت است، که از طريق آن دين خداوند شناخته می‌شود، و از طريق آن به شناخت خداوند می رسد، پس اين شناخت باطنی ثابت به حقيقت آن حق آن واجب و اهل آن مستجاب بر آن هستند، و شکر مخصوص خداوند است). بصائر الدرجات- للصفار: ص 549 پس معرفت امام مهدی (ع) معرفت و شناخت قانون خداوند سبحان است که از خلال آن، حجتش شناخته می‌شود. پس اگر حجت الهی نبود، منهج الهی و قانون او در شناخت حجت، تبيان نمی شد، بعد از آن، هرگز معرفت خداوند حاصل نمی گشت. پس از امور ثابت که خداوند سبحان، غيب مطلق است و معرفت خلق به خداوند، امکانپذير نيست مگر از خلال مخلوق او که صاحب چهره باشد و به اسمای نيکوی او، آراسته باشد. پس حجت خداوند، چهره و ظاهر، شهر کمالات الهی می‌باشد و آن شهر، مرکز معرفت است که اگر نبود، خلق نيز وجود نداشت. آن معرفت، ميوه و ثمره‌ی خود را آشکار می سازد و ثمره‌ی معرفت، همان حُب حق الهی می‌باشد و شايسته‌ی توجه است که معرفت حق، بين نظر و عمل هيچ حايل و فاصله ای ايجاد نمی‌کند بلکه فواصلِ ميان آن دو را از بين برده و جدايی بين آنها، ديده نمی‌شود. بلکه در عمل، سببی در آغاز آن معرفت، و از نظر، چارچوبی برای آن قرار می‌دهد. پاسخ سيد يمانی (ع)، آن هنگام که بهترين و خلاصه ترين پاسخِ دلالت کننده را تقديمشان کرد، راه معرفت را بر پويندگان آن، هموار و مختصر ساخته، کلامی که در آن قانونِ معرفتِ حجتِ خدایِ سبحان، نهفته است و برای کسی که سبکترين سايه از عقل را دارد، شايسته نيست در آن به جدال بپردازد. پس قانون، زمانی قانون است که مورد اطاعت قرار گيرد نه اين‌که در آن به جدال و سر باز زدن، پرداخته شود؛ زيرا جدال در قانون، دالِ بر نشانه های آشکار شده از جهلِ مرکب يا انکار واضح و آشکار می‌باشد. اينچنين، کيفيّت معرفت از خلال اين قانون، مُيَسَر می‌گردد و آشکار می‌شود که داعی يا مدعی ای که مترجم رسالت الهی ست، بايد از سوی خداوند، اول: يا به طور مستقيم، تعيين شده باشد يا به اذن الهی، و بدست حجتی از حجج سابق. دوم: تحديد خود را بواسطه‌ی اظهار علم و قدرتش بر ترجمه‌ی رسالت الهی، موافق با مقصود الهی، اعلام کند. سوم: مردم را به امر الهی، به اطاعت از خود، دعوت کند و کسی که از او، بعنوان خليفه ای از خلفای الهی، سرپيچی کند، عذری نياورد و کسی که از او سرپيچی کند، به حقيقت که از خداوند سرپيچی کرده است. و اين امری است که امام باقر (ع)، آن را در مورد روايت يمانی (ع) کشف می‌کند، ايشان فرمودند: (سفيانی و يمانی و خراسانی در يک سال و يک ماه و يک روز خروج می‌كنند. خروج آ‌ن‌ها چون دانه های گردن بند به دنبال يكديگر خواهد بود. به هر سو كه بنگری ترس و وحشت و اضطراب خواهد بود. وای به حال كسی كه با آ‌ن‌ها درافتد، و در پرچـمها پرچـمى هدايت يافته تر از پرچم يمانى نيست و آن پرچم هدايت است. چون كه شما را به صاحبتان دعوت مي كند، و اگر يمانى خروج كرد فروختن اسلحه حرام مى شود. و اگر يمانى خروج كرد , بپا خيز به سوی او. كه همانا پرچمش پرچم هدايت است. و جايز نيست مسلمانان از او سرپيچى كنند، و اگر كسى اينكار را انجام دهد از اهل جهنم مى باشد؛ زيرا كه او دعوت به حق و هدايت به راه راست مى كند). ([112]) همانا در فرموده‌ی امام باقر (ع) (و در پرچـمها پرچـمى هدايت يافته تر از پرچم يمانى نيست) بيان واضحی ست، مبنی بر اين‌که يمانی صاحب دعوت الهی می‌باشد؛ چراکه در غير دعوتهای الهی، هدايتی يافت نمی‌شود. و خداوند می‌فرمايد: ﴿قُلْ هَلْ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّي إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾،([113]) (بگو آيا از شريكان شما كسى هست كه به سوى حق رهبرى كند بگو خداست كه به سوى حق رهبرى مى‏كند پس آيا كسى كه به سوى حق رهبرى مى‏كند سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد يا كسى كه راه نمى‏نمايد مگر آنكه [خود] هدايت‏شود شما را چه شده چگونه داورى مى‏كنيد). صاحب دعوت، بی شک رسول است. پس[رسول] بايد يکی از نامهای يمانی (ع) باشد. همچنين امام باقر (ع) قيد بسيار واضحی برای او قرار داده و آن (و جايز نيست مسلمانان از او سرپيچى كنند، و اگر كسى اينكار را انجام دهد از اهل جهنم مى باشد). و اين يعنی، يمانی در مقام و جايگاهی همانند جايگاه و مقام امام حسين (ع) است. جائی‌که در ثواب الاعمال روايت شده: ابن ادريس از پدرش از اشعری از محمد بن اسماعيل از علی بن حکم از پدرش از ابی جارود از عمرو بن قيس مشرقی نقل می‌کند که گفته است: (من و پسر عمويم بر حسين ع در قصر بنی مقاتل، وارد شديم. پس بر ايشان سلام کرديم. پسر عمويم به ايشان گفت: يا ابا عبدالله اين خضاب است يا موی سرتان؟! حضرت فرمود: خضاب است و پيری و سپيد مويی به سوی ما بنی هاشم با شتاب می رسد. سپس به ما رو کرد و فرمود: آيا برای ياری من آمديد؟ عرض کردم: من مردی سالخورده هستم و صاحب قرض و عيال بسيارم و در دستم وديعه هايی برای مردم است و نمی دانم چه چيست و دوست ندارم که اماناتم را ضايع سازم. و پسر عمويم نيز به ايشان چنين گفت. سپس حضرت به ما فرمودند: به راهتان ادامه دهيد که هرگز فرياد و نوشته ای از من نخواهی ديد؛ پس همانا کسی که فرياد ما (دعوت ما) را بشنود و نوشته های ما را ببيند، و به ياری ما نيايد، بر خداوند حق است که آن فرد را با پوزه وارد جهنم سازد).([114]) فرياد، به معنای دعوت و پرچم است و حسين (ع) حجت الهی، منصوص می‌باشد و يمانی در فرموده‌ی امام باقر (ع) بايد حجت الهی و منصوص باشد و به همين سبب با وصيّت رسول الله احتجاج کرده است و قيد سومی که روايت امام باقر (ع) تعيين می‌کند که يمانی بايد منصوص به عصمت باشد، اين فرموده است: (زيرا كه او دعوت به حق و هدايت به راه راست مى كند) و چنين حالتی داشته باشد، معصوم می‌باشد و خداوند می‌فرمايد: ﴿قَالُوا يَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا كِتَابًا أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِيقٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾([115])، (گفتند اى قوم ما ما كتابى را شنيديم كه بعد از موسى نازل شده [و] تصديق‏كننده [كتابهاى] پيش از خود است و به سوى حق و به سوى راهى راست راهبرى مى‏كند). و ميان مسلمانان در مورد عصمت کتاب خدا، هيچ بحث و جدلی نيست و عصمت او در اين بند که به سوی حق و راه راست هدايت می‌کند، استنباط می‌شود و اين نفس حال يمانی (ع) می‌باشد و خداوند می‌فرمايد: ﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا﴾،([116]) (قطعاً اين قرآن به [آيينى] كه خود پايدارتر است راه مى‏نمايد و به آن مؤمنانى كه كارهاى شايسته مى‏كنند مژده مى‏دهد كه پاداشى بزرگ برايشان خواهد بود). روايات ائمه اطهار که يمانی آل محمد (ع) با آ‌ن‌ها احتجاج می‌کند، يک‌ديگر را تکميل و تأييد کرده و شرح و توضيح می‌دهند و درست مصداق فرموده‌ی خداوند است که می‌فرمايد: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا﴾،([117]) (آيا در [معانى] قرآن نمى‏انديشند اگر از جانب غير خدا بود قطعا در آن اختلاف بسيارى مى‏يافتند). همان‌گونه که [آيات]قرآن يک‌ديگر را پوشش می‌دهند و روايات ائمه‌ی اطهار در مورد يمانی (ع)، رسول تأويل، نيز اينگونه يک‌ديگر را تفسير می‌کنند همان‌گونه که جدّش رسول الله، رسول تنزيل بودند. پس کيّفيتی که معرفت خداوند سبحان در گِرُوه آن است، يک کيّفيت الهی ست که خداوند سبحان آن را بيان کرده. پس اولی ترين و برترين معرفت خداوند، معرفت او در تنزيه از توصيفش می‌باشد و علی رغم اين‌که انسان در آغاز معرفت ذات سبحان، بوسيله‌ی صفت و به جهت نيازمندی، شناخت و اگر خداوند سبحان ذاتش را وصف نمی کرد؛ خلق، او را نمی شناخت. اما خداوند سبحان تبيان می‌کند که صفات، ذات او نيستند بلکه يک قبله بشمار می‌روند که دال بر او و راه رسيدن به سوی اوست. او در حين اين‌که نفس خود را برای خلقش توصيف کرد، آنان را به معرفت تنزيه او، از آن صفات امر کرد. مرتبه‌ی دوم: شناخت او با توصيفش از خلال پيشی گرفتن عارفان به سوی او، در مرحله‌ی اول، کسانی که او را بواسطه‌ی تنزيهش از صفات، شناختند. پس اوصاف بر او، منقلب شده و مصداقِ عملیِ صفاتِ شناخته شده با آن‌ها، گشتند. و اين مرتبه نيز مستلزم وجود درخواست کننده و فاعل بی نياز، بوده. پس رسولان، آموزگارانی ناطق، عامل به صفت سبحانه بودند و معرفت و شناخت مردم را از خلال متجلی ساختن صفات خداوند در خود، به مردم تعليم می دادند. و بر مردم است که طريقه‌ی تنزيه او، که بندگان عارفش، طبق آن‌ها، معرف او شدند، را بشناسند و ياد بگيرند. و اين مرتبه ست که در آن، مردم بين عارف به خداوند سبحان و بهره مند از هدايت او، آشکار می‌شود و ديگران بر رويگردانی از معرفت او سبحانه اصرار می ورزند، پس فرصت رحمت و قبل از آن، فرصت عدل را از دست داده اند. فرصت عدلی که در امتحان نخست، برای همه‌ی بندگان قرار داد. پس مردم ميان معلمان و تعليم يافتگان، حايل ايجاد کردند و فرصت رحمت در امتحان دوم، در باب معرفت الهی با شناخت کيفيتی که پيشی گيرندگان در معرفت، بدان دست يافتند را تباه کردند. و اين مرتبه، همان امری است که رسول الله در وصيّت خويش به امت، بيان نمودند و آن را ضامن نجاتشان و ورودشان به رضوان الهی قرار دادند و اين فرموده‌ی ايشان است: (من چيزهايی را نزد شما ترک می کنم، تا زمانيکه تمسک می جوييد، بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد و آن کتاب خدا و عترتم، اهل بيتم هستند و آن دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند تا اين‌که بر حوض بر من وارد شوند). پس در کتاب، صفت خداوند سبحان و بيان آن‌چه که به صلاح مردم بوده و آنان را به معرفت و عمل بدان، توفيق می‌دهد، را بيان کردند و عترت اهل بيت تبيين کنندگان کيّفيت عملی در معرفت، به مردم هستند. و خداوند می‌فرمايد: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا﴾،([118]) (قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نيكوست براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مى‏كند). شايد آن‌چه که از معنای اسوه و الگو دريافت می‌شود؛ مدير عامل باشد کسی که مردم می توانند از خلال تمسک و اقداء به او، خدای سبحان خود را بشناسند و او را همان‌گونه که محمد تنزيه گفت، تنزيه گويند و ترک تمسک به رسول الله باعث خواهد شد که مردم به سوی گمراهی رفته و از راه معرفت حق، دور شوند. با توجه به اين‌که، مرتبه‌ی تعليمِ عملیِ کتاب، که بدست مهديين هدايتگر از رسولان و انبياء و اوصياء تحقق می يابد، همچنين دارای دو مرحله است: اول: تعليم تنزيل و دوم: تعليم تأويل. انبياء و رسولان تا خاتم آنان رسولان تنزيل و معرفين تنزيل بودند، و رسول الله معرفت تنزيل را کامل نمودند. و بدين سبب خاتم انبياء گشتند و ختم ايشان برای نبوت، دالِ بر عدم نزول رسالت بعد از ايشان می‌باشد و ختم ارسال از آسمان با ايشان خاتمه و ارسال برای اهل زمين در جهت شناخت تنزيل و کمال آن، آغاز گرديد و برای آن مرحله‌ی تعليمی، دوازده رسول از ائمه قرار داد که با علی (ع) آغاز می شد و با امام مهدی محمد بن حسن عسگری (ع) خاتمه می يابد. پس او(مهدی (ع)) خاتم ائمه‌ی رسولانی است که مُعَرِف تنزيل به مردم هستند و از ايشان (ع) باب ارسال به تأويل، بعد از ختم مرحله‌ی تنزيل بوسيله‌ی ايشان (ع) گشوده شد. پس ارسال از جانب ايشان برای تأويل، آغاز شد و رسول نخست، فاتح مرحله‌ی اول تأويل، مهدی اول احمد (ع) می‌باشد همان‌گونه که در وصيّت رسول الله که در شب وفات خويش بر علی (ع) املاء کرد و نام خلفای بعد از خود، تا روز قيامت را ذکر می‌کند و آنان دوازده امام و بعد از ايشان دوازده مهدی می‌باشند. پس ائمه رسولان تنزيل و مهديين رسولان تأويل می‌باشند. از جهت سودمندی لازم به ذکر است که، تأويل؛ بيان معانی کتاب و توضيح آن برای مردم هر زمان بسته به زمان و نيازمنديشان به بيان معانی قرآن،می‌باشد تا اين‌که امر به امام محمد بن حسن المهدی (ع) رسيد و بيان معانی قرآن با ايشان، پايان و با ايشان (ع)، مرحله‌ی بيان حقايق قرآن؛ يعنی، تأويل قرآن، آغاز گرديد. و نخستين بيانگر حقايق قرآن، احمد (ع)، مهدی اول می‌باشد. به همين سبب در روايات طاهرين آمده است که قائم، بيست و پنج حرف از علم را به ضميمه‌ی دو حرف منتشر شده که روی هم رفته بيست و حرف حرف می‌شوند، منتشر می‌کند و دو حرفی که از پيش بين مردم منتشر شده بود – شايد- حروف تنزيل در هر زمان قبل از رسول الله و زمان ايشان و منوط به تکليف مردم در شناخت کامل حروف، يعنی تمام تنزيل در گِرُو معرفت معانی کتاب می‌باشد. اما در زمان قائم (ع)، کار اصلی ايشان، ختم مرحله‌ی بيان تنزيل با بيان کامل معانی قرآن، و آغاز بيان تأويلش و گسترش بيست و پنج حرف از حروف تأويل، می‌باشد و از خلال بيان حقايق آ‌ن‌ها که در گِرُوش معنای حروف سابق، آشکار گردد و شايد اين بيست و پنج حرف همان چيزی باشد که وصيّت رسول الله ضامن آن گرديده؛ رسول الله خليفه و بيست و چهار جانشين بعد از ايشان، خلفايش بر مردم هستند تا حقيقت معرفت خداوند سبحان را به آنان بياموزند و معرفت او در تنزيه او مُيَسَر می‌گردد نه در توصيف. همان گونه که يمانی آل محمد (ع) در تفسير سوره‌ی فاتحه بيان کردند. ******

-چه کسی سبب معرفت است؟

پاسخ سيد يمانی (ع) از ضرورتی، پرده برمی دارد که امروز مردم به شدت در عمل درصدد از بين بردن آن يا در بهترين حالتها، اعراض و رويگردانی از آن و غفلت ورزيدن از جوانب آن می‌باشد و آن ضرورتی ست که امروز، کسی که پذيرفته، امام مهدی (ع) تجلّی مدينه‌ی کمالات الهی در اين زمان و چهره‌ی مدينه علم می‌باشد، پس بر اوست که در جستجوی دروازه و راه ورودی به اين شهر باشد همان‌گونه که ايمان آورد و تصديق کرد. از رسول الله روايت شده که فرمودند: (ای علی ! من شهر علم هستم و تو دروازه‌ی آن و آيا به غير از راه دروازه، می توان در آن وارد شد!).([119]) و مصداق فرموده‌ی خداوند است: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوْاْ الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾،([120]) (در باره [حكمت] هلالها[ى ماه] از تو مى‏پرسند بگو آ‌ن‌ها [شاخص] گاه‏شمارى براى مردم و [موسم] حج‏اند و نيكى آن نيست كه از پشت‏خانه‏ها درآييد بلكه نيكى آن است كه كسى تقوا پيشه كند و به خانه‏ها از در [ورودى] آ‌ن‌ها درآييد و از خدا بترسيد باشد كه رستگار گرديد). اين شيوه در اين زمان، نيز اينگونه است. پس امام مهدی (ع)، منجی عالم بشريّت از بيابانهای گمراهی و ضلالت و مادّه هلاکت بار، شهرِ علمِ اين زمان می‌باشد. و اعتراف به اين امر الهی، به منزله‌ی اعتراف به وجود دروازه ورود به آن می‌باشد، وگرنه بدون شناخت درب، هيچ راهی برای رسيدن بدان و معرفتش وجود ندارد. و ورود به آن از خلال دروازه باعث شناخت آن شهر و سپس بانی و برپا کننده‌ی آن، يعنی خداوند سبحان می‌گردد و به همين سبب از امام صادق (ع) روايت شده که فرمودند: (هركه خدا را خواست، از شما شروع كرد، خدا به وسيله‌ی شما دروغ را آشكار كند، و خدا به خاطر شما دور نمايد روزگار گزينده را، و به شما بگشايد، و به شما ببندد، و به شما آن‌چه بخواهد محو كند، و پابرجا نمايد، و به شما رشته خوارى را از گردن ما باز كند انتقام خون هر مؤمنى را كه مورد مطالبه است به شما بگيرد).([121]) پس پاسخ به سؤال اول در متشابه، همان تعريف ظاهر در مورد دروازه‌ی شهر است؛ زيرا کسی از مدينه شناختی نمی‌تواند داشته باشد مگر اين‌که از آن ياجزيی از آن باشد و از اجزای مهم يک شهر، بلکه محل رفت و آمد بسيار آن، درب ورودی می‌باشدکه اهل تلاش و طلّاب هدايت شده به سوی معرفت مدينه و بانی آن، بسويش می شتابند. هدف ورود از درب به مدينه، حائز اهميّت است و آن، شناخت و معرفت بانی و سازنده‌ی آن و عظمت او و سپس تقديس و تنزيه اوست. همان‌گونه که برای مرحله‌ی تنزيل، شهر علم و دروازه وجود داشت. و شهر، محمد و درب آن، علی (ع) بودند. برای مرحله‌ی تأويل نيز، شهر و دروازه ای متجلّی از آن شهر و دروازه، وجود دارد و شهر تأويل علم، امام مهدی محمد بن حسن عسکری (ع) و دروازه‌ی آن شهر، وصی و فرستاده اش به سوی تمام مردم، احمد الحسن (ع) است. و از جمله اموری که ثابت می‌کند يمانی دروازه شهر علم (امام مهدی (ع)) است، حديث (خدا را با خدا بشناسيد...) بوده که از صدها سال پيش، در درون کتب، سکون و راکد بوده و هيچ کس از مردم، هرگز نيامد تا راز اين معرفت را برای ما کشف کند، همان‌گونه که يمانی (ع) در اين زمان، راز آن را کشف کرد. اکتشاف او، دو احتمال بدون وجود احتمال سومی را، در پيش روی ما قرار می‌دهد. يا اين‌که يمانی (ع)، مهمترين جزء از آن شهر و درب آن باشد يا از راه يافتگان به داخل آن باشد. و احتمال اول، بعنوان درب مدينه، که مناقشه ای در آن نيست. مستلزم اين می‌باشد که او، راه کشف اسرارش است. اما احتمال دوم: مستلزم اين است که يمانی، نخستين راه يافتگان و وارد شدگان به آن شهر و عارف ترين به اسرار آن می‌باشد و اگر غير از اين می بود، يکی ديگر در احقيّت بيان، از او پيشی می گرفت. پس شخص يمانی (ع) که نخستينِ راه يافتگان به مدينه است، دالِ بر، نخستين ايمان آورندگان می‌باشد و بر لقبِ اولين ايمان آورندگان، از خلال وصيّت رسول الله استدلال می کنيم که فرمودند: (پس هنگامی که وفاتش فرا رسيد، آن را به فرزندش اولين مهديين تسليم نمايد که برای او سه نام دارد، نامی همانند نام من و نام پدرم است و او، عبدالله و احمد و نام سوم او مهدی است و او اولين ايمان آورندگان می‌باشد).([122]) و از اين نّص، بزرگی مسؤوليّتی که بر شانه‌ی اولين ايمان آورندگان (ع) قرار گرفته، آشکار می‌شود. با اين توصيف که وجه امام مهدی (ع) در مواجه با مردم و معلمی است که انصار خود را گردآوری می‌کند. حديثی از رسول الله در يک روايت طولانی، آمده که ما تنها به ذکر موضع شاهد بسنده کرديم که از پراکندگی مردم در تمسک به امامت امام مهدی (ع) و در مقابل، عظيم قدرت مؤمنين به امامتش (ع) اشاره می‌کند و اين قدر، از مسؤوليّت بزرگی که اولين ايمان آورندگان (ع) متحمل شده، می‌گويد. جائی‌که رسول الله به جابر بن عبد الله انصاری در ذکر بيان حجج بعد از خود، فرمودند: (سپس هم نام و هم كنيه من و حجت خدا در زمين و بقيه الله در ميان بندگانش و او فرزند حسن بن علی (العسکری) (ع) است. او كه خداوند به دست او زمين را فتح خواهد كرد. او كه از شيعيان غيبتی خواهد داشت. در آن زمان آن‌قدر غيبت طولانی و سخت می‌شود فقط افرادی بر امامت او پايبند می‌مانند كه خداوند قلب آ‌ن‌ها را بر ايمان امتحان كند، جابر گفت: به او گفتم: ای رسول خدا، آيا در غيبت خويش برای شيعيان نفعی خواهد بود؟ رسول خدا ص فرمود: آری قسم به کسی که من را به نبوت مبعوث کرد، آ‌ن‌ها با نور او منور می‌شوند، و در غيبت او از ولايت او نفع می برند، مانند منفعت مردم به خورشيد حتی اگر ابرها آن را بپوشانند، ای جابر، اين از مکنون راز خداوند است، و علمی که در نزد او(الله) ذخيره است، پس آن را مخفی نگهدار مگر از اهل آن).([123]) اين خبر، از بزرگی ممانعت ثابت بر گوينده به امامت حضرتش می‌باشد و مورد آزمايش قرار گرفته است. و همچنين از ابی جعفر، از بن سنان از ابی جارود از ابی جعفر (ع) روايت شده که حضرت فرمودند: شنيدم که فرمودند: (همانا حديث آل محمد سخت و دشوار است، سنگين پوشانده و نهان است، آن را کسی تحمل نمی‌کند، مگر فرشته ای مقرب، يا فرستاده ای مرسل، يا بنده ای که خداوند دل آن را برای ايمان امتحان کرده است، يا شهری که محفوض است، پس اگر قائم ما قيام کند، نطق می‌کند و قران او را تصديق می‌کند).([124]) از اين روايت می توانيم دريابيم که قرآن در هر زمان، حجت خداست و بر اين اساس، می فهميم که قائم ناطق، امام مهدی محمد بن حسن (ع) نيست؛ زيرا او، در اين زمان، قرآن است. و قائم ناطق تصديق کننده از قرآن، ارسال شده‌ی امام مهدی (ع) برای مردم، وصی و فرستاده و يمانی ايشان، احمد (ع) می‌باشد. و مقصود از تصديق قرآن برای قائم ناطق، اين است که قائم، شهادت قرآن، در گفتار و کردار را طلب می‌کند و قرآن شاهد حقانيّت او می‌گردد. پس مخالف قرآن و قرآن مخالف او نيست. بلکه حجت او، قرآن می‌باشد و اين امری است که امروز با يمانی (ع) حاصل شده، پس او با اين فرموده اش به مردم (از خدا در مورد من سؤال کنيد)، قرآن با اين فرموده، او را تصديق می‌کند: ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾،([125]) (و كسانى كه كافر شدند مى‏گويند تو فرستاده نيستى بگو كافى است‏خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است ميان من و شما گواه باشد) و خداوند می‌فرمايد: ﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا﴾،([126]) (قطعاً اين قرآن به [آيينى] كه خود پايدارتر است راه مى‏نمايد و به آن مؤمنانى كه كارهاى شايسته مى‏كنند مژده مى‏دهد كه پاداشى بزرگ برايشان خواهد بود). شکی نيست که أقوم، همان حاکميّت الله که دين ارزشمند است و کسی که به سوی حاکميّت خداوند دعوت می‌کند، در حقيقت به سوی دين قيّم دعوت می‌کند و قرآن به سوی آن هدايت کرده و در منطق خود، تصديقش می‌کند. و در آخر الزمان، غير از سيصد و سيزده نفر، هيچ ايمان آورنده ای به امام مهدی (ع) وجود ندارد و روايات ائمه اطهار بر اين امر، دلالت کرده و جای هيچ جدلی در آن نيست. اما کسانی که ادعای ايمان به امام مهدی (ع) را می‌کنند، از خلال روايات طاهرين، کذب و افترای آنان، آشکار می‌گردد. مبنی بر اين‌که ظهور امام مهدی (ع) و پايان غيبتش با وجود اين سيصد و سيزده نفر، به اضافه‌ی حلقه که ده هزاران مرد هستند، مرهون می‌باشد. و اگر آن مدعيان که تعدادشان ميلياردها نفرند، در ادعای خود صادق بودند، امروز امام مهدی (ع) در ميان مردم بود بلکه دولت عدل الهی که آرزوی انبياء و مرسلين بوده را تاکنون برپا می کرد. در باب اين سياق، روايتی از امير المؤمنين (ع) در صفات جنبده ای که در آخر الزمان با مردم سخن می‌گويد، چنين بيان داشتند: ابوطفيل گويد: ( فَقلُتُ: يا امير المؤمنين! قَولَ الله - عزَّ و َجَلَّ- (وَإذا وَقعَ القَولُ عَليهِم أخرَجنَا لَهُم دَابَةً مِن الأرضِ تُکلِّمُهُم أنَّ النَّاسَ کانُوا بِايآتِنا لا يوقِنوُن)، مَا الدابةُ؟ قَالَ: يا أبا الطُّفيَل! الهُ عَن هذَا. فَقُلتُ: يا أمير المؤمنين! أخبِرني بهِ.قالَ: هي دَابةٌ تأکُلُ الطَّعام َوتَمشِي في الأسوَاق ِوتَنکِحُ النِسَاءَ.فَقلتُ: يا أمير المومنينَ! من هُو؟ قالَ: هُو زِرُّ الأرضَ الذَّي تَسکُنُ الأرضِ به.قُلتُ: يا أمير المؤمنين! مَن هُو؟ قَالَ: صَدَّقَ هذِهِ الاُمَّةِ وَفَاروقِها وَربيِِّها وَ ذوُ قَرنَيها. ُقلتُ: يا أمير المؤمنين! مَن هُو؟ قالَ: الذَّي قالَ اللهُ تعَالي: (وَيَتلوُه شاهِدٌ مِنهُ)، (واَلذَّي عِندَهُ عِلم ُالکِتاب)، (وَالذَّي جَاء باِلصُّدق)، (وَالذَّي صَدَّق َبِه)، وَالنَّاس ُکُلهُم کافِرونَ غيري و غَيرهُ.ُقلتُ: يا امير المؤمنين! فَسَمِّهُ لِي؟ قالَ: قَدسَمَّيتُهُ لکَ يا أبا الطُّفيلِ). (روزی ابا طفيل را در منزلش ديدار کردم وبرايم حديثی بازگو نمود تا آنجا که عرض کردم: ای امير مؤمنان، دابه چيست؟ فرمود: او کسی است که غذا می خورد ودر بازار راه می‌رود و با زنان ازدواج می‌کند.عرض کردم: ای امير مؤمنان، او که زمين به واسطه اوآرامش دارد، کيست؟ فرمود: او صديق، جدا کننده حق از باطل و ذوالقرنين اين امت است. دوباره پرسيدم: او کيست؟ فرمود: او کسی است که خدای تعالی درباره‌ی وی فرمود: (وَالذَّي جاءَ بِالصِّدقِ وَصَدَّقَ بِهِ اُولئِکَ هُمُ المُتُّقون َوالذَّي عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکِتابِ وَالذَّي جاءَ بِالصِّدقِ وَالذَّي صَدَّقَ بِهِ) و مردم همگی غير من و او، کافرند. عرض کردم: نام وی را برای من بگوييد. فرمود: ای ابا طفيل، نام او را برای تو گفتم).([127]) پس يمانی (ع) نخستين ايمان آورندگان به امام مهدی (ع) در آخر الزمان می‌باشد، همان‌گونه که علی (ع) نخستين ايمان آورندگان به محمد در زمان نخست بود. قابل توجه است، اصطلاح(کفر)که مردم به سبب تسميّه‌ی امير المؤمنين (ع) بدان توصف می‌شوند، مقصود کفر به معرفت است- بر حسب آن‌چه که دريافتم – يعنی، هيچ احدی در زمان علی (ع) و يمانی (ع) غير از آن دو، عارف و آشنا با خداوند و حجتش، نيست؛ زيرا آنان به (نخستين ايمان آورندگان) توصيف شده اند. و هر کدام از آنان بعنوان دروازه‌ی شهر الهی که متجلّی با حجت الله سبحانه در زمانشان، محسوب می‌شوند، و همچنين هر کدام از آنان در زمان خود، نخستين راه يافتگان به داخل مدينه هستند. از جعفر بن محمد از پدرش از محمد بن علی از پدرش علی بن الحسين از پدرش حسين بن علی از پدرش علی بن ابی طالب (ع) نقل می‌فرمايند که فرمود: (هنگامی که وفات رسول الله فرا رسيد، مرا فراخواندند. پس هنگامی که بر ايشان وارد شدم، به من فرمودند: ای علی! در حيات و بعد از وفاتم، تو وصی و خليفه‌ی من، بر اهلم و اُمتم هستی. دوستدار تو، دوست دار من و دوستدار من، دوستدار خداست. و دشمن تو، دشمن من و دشمن من دشمن خداست. ای علی مُنکِر تو بعد از من، مانند مُنکِر رسالتِ من در زمان حياتم می‌باشد؛ زيرا تو از من و من از تو هستم. پس حضرت مرا به سمت خود نزديک کرد و هزار درب از علم بروی من گشاد که از هر درب آن، هزار درب ديگر گشوده می‌شود).([128]) و امروز، اين زبان حال يمانی (ع) وصی و فرستاده‌ی امام مهدی (ع) و نخستين ايمان آورندگان به ايشان می‌باشد. لذا سؤال (چگونه)، مردم را به سوی منهجی که با آن، دروازه‌ی شهر علم شناخته می‌شود، در اين زمان رهنمود می سازد، ارشاد می‌کند. تا به صدق ولّايشان به امام مهدی (ع) و ثابتشان بر بيعت با ايشان، استوارگردند. خداوند می‌فرمايد: ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ﴾([129])، (آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم رها مى‏شوند و مورد آزمايش قرار نمى‏گيرند). آزمايش مردم، در اين دعوت مبارک يمانی، مقرّر شده ه ميزان الهی در زمين و در اين زمان، به حساب می‌آيد و از خلال آن، معرفت مردم به غيب و ايمانشان بدان، آشکار می‌گردد. و به همين سبب، پاسخ به اين سؤال مهم، به طريقه‌ی اشاره آمده است تا کسی که حق را از حق طلب کرده و خدا را با خدا، شناخته، آن را بشناسد و در پاسخگويی بدان سؤال، کيّفيتش از خلال تعريف مبنی بر اين‌که امام مهدی (ع)، تجلی خداوند سبحان در خلق و چهره‌ی اوست که با آن در مقابل خلق در اين زمان، مواجهه می‌کند، آشکار می‌گردد. به لطف خداوند حکيم، اشاره به پاسخ در باب آن معرفت و طريقه‌ی آن و درب ورود به شهر علم الله سبحانه در اين زمان، به اتمام رسيد و آن اشاره می‌گويد: گوينده و متکلّم در مورد بيان آن معرفت و قانون، بايد خودِ سبب و عامل آن باشد. و إلا چگونه ممکن است کسی که سبب و دليل آن نبود از آن سخن بگويد و در حديثش اختلاف و تناقض و تعارض ديده نشود و خداوند می‌فرمايد: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا﴾،([130]) (آيا در [معانى] قرآن نمى‏انديشند اگر از جانب غير خدا بود قطعا در آن اختلاف بسيارى مى‏يافتند). و از قرآن چيزی که قابل فهم است، نّص آن می‌باشد. اما بدون زبان ناطق و بيان کننده‌ی برای آن، صامت و بی صدا باقی می‌ماند و هيچ راهی برای شناخت اسرارش، وجود ندارد. پس بايد دارنده‌ی يک مصداق ناطق، بيانگر اسرار متون صامت و قرآن ناطق در اين زمان باشد – بر حسب دانستنی هايم- او سبب معلق بين زمين(مردم) و آسمان (امام مهدی (ع)) يعنی يمانی (ع) می‌باشد. پس سؤال اول، در مورد کيفيت صريح و در مورد سبب به طور اشاره و تلميح، پاسخ می‌دهد. از امام صادق (ع) روايت شده که فرمودند: (أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِالْأَسْبَابِ فَجَعَلَ لِكُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَرْحٍ عِلْماً وَ جَعَلَ لِكُلِّ عِلْمٍ‏ بَاباً نَاطِقاً عَرَفَهُ مَنْ عَرَفَهُ وَ جَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ نَحْنُ)، (خدا ابا دارد که کارها را بدون اسباب فراهم آورد، پس برای هر چيزی سبب و وسيله ای قرار داد و برای هر سببی شرح و گشايشی و برای هر شرحی، نشانه ای و برای هر نشانه دَری گويا نهاد که جمعی آن را شناختند و عده ای نسبت به آن جهل ورزيدند آن در گويا و ناطق رسول خدا است و ما). ([131]) شايد کلام امام صادق (ع): (رسول الله و ما) نياز به احکام بزرگتری دارد و از ايشان در بيان (ما) روايت شده: ابی بصير گويد: ابو عبدالله (ع) فرمودند: (الْأَوْصِيَاءُ هُمْ أَبْوَابُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ الَّتِي يُؤْتَى مِنْهَا وَ لَوْلَاهُمْ مَا عُرِفَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِهِمُ احْتَجَّ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى خَلْقِه‏)، (اوصيای پيامبر درهای خداوند هستند که از طريق آ‌ن‌ها به [حريم قرب] او می توان راه يافت و اگر آنان نبودند، خدای عزوجل شناخته نمی شد و به وسيله آ‌ن‌ها خداوند بر آفريدگانش احتجاج نموده).([132]) از امور فعلی، کسی که از متشابه سخن می‌گويد و مدعی محکم آن می‌شود، ثابت می‌کند که از اوصيای رسول الله محمد است، و بايد منصوص باشد و هيچ نصی وجود ندارد که اوصيای رسول الله تا روز قيامت را آشکار می‌کند، جز وصيّت رسول الله که در شب وفاتش خويش بر امام علی (ع) املاء کردند و سه تن از بزرگان صحابه، سلمان محمدی و ابوذر غفاری و مقداد بر آن شهادت دادند و مصداق فرموده‌ی خداوند گشته که فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾،([133]) (بر شما مقرر شده است كه چون يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر مالى بر جاى گذارد براى پدر و مادر و خويشاوندان [خود] به طور پسنديده وصيت كند [اين كار] حقى است بر پرهيزگاران). وصيّت (نّص) رسول الله، بعنوان توصيف کننده‌ی اصل و بيان کيّفيت و پاسخ گر به متشابه، که همان وصی مذکور در وصيّت می‌باشد، يک تثبيت کننده‌ی حاکميّت الله است؛ لذا وصيّت، بيانی برای مصداق حاکميت وکشف سبب(علت) می‌باشد. جائی‌که در وصيّت رسول الله نام های اوصيای ايشان آمده است تا حجتی برای احتجاج ايشان بر مردم، و همچنين سبب مممنوعيّت ورود مردم به ساحت تأويل، باشد؛ زيرا آن ميدان، مختص راسخين در علم؛ يعنی اوصيای محمد است، که ذکرشان در وصيت مقدس می‌باشد. (از جماعتی از ابی عبدالله الحسين بن علی بن سفيان بزوفری از علی بن سنان موصلی عدل از علی بن الحسين از احمد بن محمد بن خليل از جعفر بن احمد مصری از عمويش حسن بن علی از پدرش.. از ابی عبدالله جعفر بن محمد از پدرش زين العابدين از پدرش سيد الشهداء از پدرش اميرمؤمنان عليه السّلام از رسول خدا روايت كرده كه آن حضرت در همان شبى كه رحلتش واقع شد به على عليه السّلام فرمود: (اى ابا الحسن كاغذ و دواتى بياور و حضرت رسول اكرم (ص) وصيت خود را املاء فرمود و على مى نوشت تا بدين جا رسيد كه فرمود: يا على ! بعد از من دوازده امام مى باشند و بعد از آ‌ن‌ها دوازده مهدى... پس تو يا على اوّلين دوازده امام مى باشى. خداى تعالى تو را در آسمان على مرتضى، و اميرمؤمنان، صديق اكبر، و فاروق اعظم، و مأمون ومهدى ناميده و اين نامها براى غير تو شايسته نيست... اى على تو وصىّ من بر خاندانم زنده و مرده شان هستى، و نيز وصى بر زنانم هستى، هر يک را كه تو به همسرى من باقى گذارى فرداى قيامت مرا ديدار كند و هر يك را تو طلاق دادى من از وى بيزارم و مرا نخواهد ديد و من نيز او را در صحراى محشر نخواهم ديد.. و تو پس از من خليفه و جانشين من بر امتم هستى، هر گاه مرگت رسيد (خلافت) را به فرزندم حسن واگذار كن، كه او برّ وصول است (برّ به معنى نيكوكار، و وصول، به معنى بسيار پيوندكننده بين خويشان) چون او وفاتش رسيد آن(خلافت) را به فرزندم حسين زكىّ شهيد مقتول بسپارد، چون هنگام مرگ‏ حسين رسيد آن(خلافت) را به فرزندش سيد العابدين ذى الثّفنات علىّ ( ثفنه به معناى پينه اى است كه سر زانو مى‏ بندد و آن حضرت را به واسطه پينه زيادى كه از كثرت سجده در اعضاى سجده اش مى بست ذى الثّفنات مى گفتند) بسپارد، چون هنگام وفات او رسد آن (خلافت) را به فرزندش محمد باقر العلم بسپارد، و چون مرگ او رسد آن(خلافت) را به فرزندش جعفر صادق واگذار كند و چون مرگ او فرا رسد،آن(خلافت) را به فرزندش موسى بن جعفر كاظم بسپارد، و چون وفات او فرا رسد آن (خلافت) را به فرزندش على بسپارد ؛ و چون مرگ او فرا رسد آن(خلافت) را به فرزندش محمد تقى واگذارد، و چون هنگام وفات او رسد آن(خلافت) را به فرزندش على ناصح بسپارد و چون مرگ او رسد آن(خلافت) را به فرزندش حسن فاضل واگذارد، و چون وفات او برسد آن(خلافت) را به فرزندش محمد كه مستحفظ شريعت و از جمله آل محمّد (ص) است، تسليم مى كند، و ايشان دوازده امامند. بعد از آن دوازده مهدى مى باشند. پس وقتى كه قائم (ع) را اجل دريافت، آنگاه امر(خلافت) را به فرزندش كه اوّلين مقربين است مى سپارد، و براى او سه نام است. يك نامش مانند نام من، و نام ديگرش نام پدر من است و آ‌ن‌ها عبد الله و احمد اند، و نام سوّمين مهدى است و او اوّلين مؤمنان است).([134]) همانا توصيف امام مهدی محمد بن حسن (ع) به مستحفظ، دلالت بسيار مهمی در تبيين و کشف اهميّت مستحفظ بودنش دارد و توصيف (المستحفظ) دالِ بر تشديد و تأکيد بيشتر بر حفاظت و همچنين دلالتی بر زمان آينده دارد. و اين توصيف برای امام مهدی محمد بن حسن (ع) از برخی اسرار غيبت و انتظار، پرده بر می دارد و اين راز از آمدن صاحبِ امرِ منتظَری ست که روايت وارده از جهنی که او را ذکر می‌کند، خبر می‌دهد: (به ابی جعفر (ع) عرض کردم: (ما صاحب اين امر را با صفتی وصف می كنيم كه احدی از مردم چنان نيست. امام باقر (ع) فرمود: نه والله كه چنين نخواهد بود تا زمانی كه خودش بيايد و بر شما بدان احتجاج كند و شما را به خود دعوت كند).([135]) پس صاحب امر، کسی است که مردم را به امر، دعوت می‌کند و با آن امر، بر مردم محتج می‌شود و امری که صاحبش با آن احتجاج کرده، چيست؟؟ امروز، پاسخ آن همانند خورشيد در چهارم روز، روشن شده و اين امر، همان امر رسول الله با تنصيب اوصيای بعد از خود، بر خلق، تا روز قيامت می‌باشد که مردم از آشکار ساختن اين امر، از زمانی که رسول الله کتاب بازدارنده از گمراهی را نگاشته و تا زمان ظهور صاحبش؛ يعنی، يمانی، وصی و فرستاده‌ی امام مهدی (ع) عاجز مانده بودند. شايد در اين روايت ديگر، پاسخ و بيان شافی در مورد معنای المستحفظ، توصيفی که رسول الله در وصيّت مقدس خويش، ذکر کردند، باشد: محمد بن عيسی از محمد بن سنان از اسماعيل بن جابر از عبد الکريم بن عمرو از عبد الحميد بن ابی ديلم از ابی عبدالله (ع) نقل می‌کنند که حضرت فرمودند:: حضرت موسی به يوشع بن نون وصيت نمود، و يوشع بن نون به فرزندان هارون وصيت کرده و بر فرزندان موسی وصيت ننمود؛ زيرا که اختيار برای خداوند است هر کس را بخواهد اختيار می‌کند، و موسی به يوشع بن نون بشارت مسيح را داد و زمانی که مسيح خداوند او را مبعوث نمود به مردم زمان خويش فرمود: همانا رسول خدا ص بعد از من نامش احمد و از فرزندان اسماعيل می‌آيد که من و شما را تصديق می‌کند، بين حوارين نگه دارنده جاری شد، همانا خداوند آ‌ن‌ها را نگهدارنده نام برد به دليل اين‌که نام بزرگ را حفظ کردند، و آن همان کتابی است که همه چيز را می داند چيزی که همراه انبياء بوده است، خداوند متعال فرمود: " همانا فرستاده های را با بينات فرستاده ايم، و همراه آ‌ن‌ها کتاب و ميزان را نازل کرده ايم " کتاب همان نام بزرگ است، و همانا کسی که ادعای علم می‌کند تورات و انجيل و فرقان پس کتاب‌های نوح و کتاب صالح و شعيب و ابراهيم چه چيزی هستند؟ و همانا خداوند خبر داد که اين " قطعا در صحف اول کتاب‌های ابراهيم و موسی می‌باشد " پس صحيفه های ابراهيم کجايند؟ اما صحيفه های ابراهيم و موسی نام بزرگ هستند، پس وصيت از عالمی به عالمی ديگر جريان دارد تا اين‌که به محمد صلی الله عليه و آله رسيد، سپس جبرئيل به سوی او آمد و فرمود: تو نبوتت تمام گشت، و روزهایت به انتها رسید، پس اسم بزرگ و ميراث علم و آثار نبوت را نزد علی عليه السلام قرار ده، پس من زمين را بدون اين‌که برای خويش در آن عالمی‌باشد که از طريق او طاعتم و ولايتم شناخته شود ترک نمی کنم) ([136]) پس فهم و درک، ما را به قول، بر حسب آن‌چه که روايت پيشين بيان کرده، می برد که: مستحفظ و نگهبان اسم اکبر، امام مهدی محمد بن حسن عسکری (ع) و کتاب، احمد (ع) و مهديين، عهد خلافت و ميزان، علی (ع) و ائمه (ع)؛ يعنی، عهد ولايت هستند. پس بدين ترتيب، احمد (ع) هم کتاب، کاف، اسم اکبر، ميراث علم و آثار نبوت می‌باشد. و خداوند می‌فرمايد: ﴿الم * ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾،([137]) (الف لام ميم * اين است كتابى كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست [و] مايه هدايت تقواپيشگان است * آنان كه به غيب ايمان مى‏آورند و نماز را بر پا مى‏دارند و از آن‌چه به ايشان روزى داده‏ايم انفاق مى‏كنند). ابی حمزه از ابی جعفر (ع) نقل می‌کند که فرمود: (طوبی لمن أدرک قائم أهل بيتی و هو يأتمّ به فی غيبته قبل قيامه و يتولّی أولياءه و يعادی أعداءه)، (خوشا بر حال کسی که(قائم) خاندان مرا دريابد، در حالی‏که در روزگار غيبتش، پيش از قيام او، امامت وی را باور داشته، به دوستانش بپيوندد و از دشمنانش بيزاری جويد).([138]) کسی که در اين روايت شريفه، تدبر کند، در می يابد که در مورد امام محمد بن الحسن المهدی (ع) نيست بلکه در مورد مهدی اول(ع) است. چرا؟! به سبب چند نکته: 1- امام مهدی (ع) مايه‌ی امتحان اين امت نيست بلکه او امتحان در مورد او، انجام شده و بلکه امتحان از او (ع) می‌باشد و امت را با اولين ايمان آورنده به خود، مورد امتحان قرار داده. همان‌گونه که امتحان امت در دعوت رسول الله، در مورد محمد بود بلکه او امتحان شده و امتحان اصلی در مورد اولين ايمان آورندگان به او وصی او، علی (ع) می‌باشد. 2- روايت می‌گويد: (خوشا به حال کسی که قائم اهل بيتم را درک کند) و از معنای (أدرک) مستفاد می‌شود که قائم ظهور می‌کند و مردم را به سوی خود دعوت می‌کند تا فرصتی برای مردم باشد تا او را درک کنند و اگر ظهور نباشد، ادراکی حاصل نمی‌گردد. ادراک کسی که غايب است، چگونه ممکن باشد؟؟ و خداوند سبحان، غيب حق است که می‌فرمايد: ﴿لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾،([139]) (چشم‌ها او را در نمى‏يابند و اوست كه ديدگان را درمى‏يابد و او لطيف آگاه است) و امروز همه، بخصوص شيعه، می دانند که امام مهدی محمد بن حسن (ع) مصدايقی از مصاديق غيب می‌باشد و خداوند می‌فرمايد: ﴿ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾، (آنان كه به غيب ايمان مى‏آورند) و از ائمه معصومين روايت شده که غيب مذکور در آيه، امام مهدی می‌باشد. پس نتيجه می گيريم که قائم درک شده کسی غير از امام مهدی محمد بن حسن (ع) می‌باشد و چه کسی غير از امام (ع)، قائم باشد غير وصی و فرستاده‌ی او و اولين ايمان آورنده به امامتش؟ 3- روايت می‌گويد: (و هو يأتم به في غيبته قبل قيامه) وآشکار است که امام بايد درک شده باشد تا اميدوار به اميد خود برسد و همچنين روايت می‌گويد: (در غيبتش قبل از قيامش) و معلوم است که غيبت امام مهدی (ع) دو غيبت است، نه يک غيبت. چه بسا که غيبت بر متشابهات دلالت کند؛ زيرا معانی زيادی دارد و بدين سبب رسول الله دلالت نشانه غيبت را محکم ذکر کرده و آن (قبل از قيامش) می‌باشد. پس غيبت در اينجا؛ يعنی، مخفی شدن و آن سنّت موسی (ع) (هراسناک و مواظب) ست. پس در قائم نيز سنّت موسی (ع) است و امام مهدی (ع) از چه چيزی هراس دارد؟ و تحت تعقيب کيست؟ و اوست که نمازش را به قنوت و قنوتش را به نمازش می رساند تا آنجا که مصداق غيب و تجلّی از تجلياتش گرديده که چشم ها او را نمی بينند ولی او چشم ها را می بيند و اوست مهربان دانا. 4- روايت می‌گويد: (و با دوستداران او دوست و با دشمنانش، دشمنی کند) امروز چه کسانی اوليای اويند؟ کسانی که روايات آل محمد را تصديق می‌کنند يا کسانی که برای از بين بردن و قتل روايات اهل بيت عمل می‌کنند؟؟؟ و اين سؤالی ست که رسول الله بدان پاسخ می‌دهند. جائی‌که از رسول الله روايت شده که فرمودند: امام جعفر صادق از پدران بزرگوارش از امير المؤمنين در حديث طولانی در وصيت خود ذکر می‌کند: (رسول الله فرمودند: (يا عليّ، و اعلم أنّ أعجب الناس إيماناً و أعظمهم يقيناً قوم يکونون في آخرالزمان لم يلحقوا النبيّ وحجبتهم الحجّة، فآمنوا بسواد علي بياض)، (ای علی! بدان که عجيب ترين افراد از جهت ايمان و بزرگیِ يقين، قومی هستند که در آخر الزمان به سر مي برند. زيرا آنان، در عين حال که پيامبر را ملاقات نکرده اند و امام و حجت خدا نيز از آن ها محجوب و غايب است، به وسيله سياهی ها و خطوطی که در کاغذها مانده است، ايمان آورده اند).([140]) کدام حجت از مردم، غايب بوده، غير از امام مهدی (ع) و کدام سياهی بر سفيدی است غير از احاديث شريف اهل بيت و معلوم است که امتحان همواره با وصيّت، بعد از محجوب شدن حجت می‌باشد و آن سنّت خداوند سبحان در پيشنيان بوده و در سنّت خدا هرگز تغييری نمی يابی. و آيا امروز دعوت کنندگان و اوليائی که حجت را دارا هستند و مردم را به ثقلين دعوت می‌کنند، غير از انصار امام مهدی (ع) وجود دارند؟ و چه کسی، فرمانده و رهبر اين انصار است؟ سرور و رهبر و مربيشان، سيد احمد الحسن، يمانی آل محمد (ع)، وصی و فرستاده‌ی امام مهدی (ع) می‌باشد و آنان کسانی هستند که امروز به سوی حاکميّت خدا دعوت کرده و راه آن را به ريختن خون پاکشان،هموار ساختند و دشمنان قائم، همه‌ی کسانی هستند که به حاکميّت خدا و تنصيب او، ايمان ندارند، همه‌ی کسانی که تلاش می‌کنند روايات اهل بيت را تحريف و به قتل برسانند و به سوی حاکميّت مردم و دموکراسی امريکا و پرچم شيطان که شناختش نياز به دليلی ندارد. پس امروز امريکا سرکرده‌ی تمام ظلم و ستم است و هر کس که به سوی مشروعيّت آن دعوت می‌کند، به زير پرچم او رفته و کسی ست که با اوليای قائم به ستيز برخاسته. اوليای قائم، همان کسانی هستند که رسول الله، سرور مرسلين توصيفشان کرده که هرگز به پيامبری ملحق نشده اند و حجت از ميانشان غائب است (و او امام مهدی می‌باشد)، پس تنها از روی سياهی بر سفيدی ايمان می‌آورند و آن وصيّت رسول الله در شب وفات است که بر علی (ع) املاء کرده و آن بزرگترين و عظيم ترين مصداق برای ايمان، از روی سياهی بر سفيدی می‌باشد که در آن، آخرين مستحفظين؛ يعنی، امام مهدی محمد بن حسن (ع) را ذکر می‌کند و امامت را به فرزندش صاحب ذخيره‌ی انبيا می‌باشد و ذخيره‌ی انبياء همان وصيّت مقدس است که برای صاحبش، ذخيره شده است. در متن آن، روايت شده: (و چون وفات او برسد آن(خلافت) را به فرزندش محمد كه مستحفظ شريعت و از جمله آل محمّد (ص) است، تسليم مى كند، و ايشان دوازده امامند. بعد از آن دوازده مهدى مى باشند. پس وقتى كه قائم (ع) را اجل دريافت، آنگاه امر(خلافت) را به فرزندش كه اوّلين مقربين است مى سپارد، و براى او سه نام است. يك نامش مانند نام من، و نام ديگرش نام پدر من است و آ‌ن‌ها عبد الله و احمد اند، و نام سوّمين مهدى است و او اوّلين مؤمنان است).([141]) پس مستحفظ، امام مهدی محمد بن حسن (ع) و کتاب، احمد (ع) و مهديين = عهد خلافت. و ميزان، علی (ع) و ائمه = عهد ولايت، هستند. پس احمد (ع)، کتاب وکاف و اسم اکبر، ميراث علم و آثار نبوت می‌باشد.

-بسم الله الرحمن الرحيم

(اسرار امام مهدی (ع) -1) ستايش خاص خدا است که مالک سلـطنت و روان کـننده کشتی (وجود)، و مُسَخِر کـننده بادها، و شکافـنده سپـيده صبح، و حکـمفرمای روز جزاء و پروردگار جهانيان است. ستايش خدايى را است که از ترس او آسمان و ساکـنانش غرش کـنند و زمين و آباد کـنندگانش بر خود بلرزنـد، و دريـاها و آنـانکه در قـعر آ‌ن‌ها شناورى کـنـند به جـنبـش و موج در آيـند. درود خدا بر محمد و آل محمد کشتـی های جاری در پـستی و بلندی، در امنيت است سوارش شود، و کسانی که آنرا ترک کنند غرق می‌شوند، و کسانی که بر آن ها متـقدم شوند پـيمان شکن اند، و کسانی که از آ‌ن‌ها عقب مانـد هلاک شده بحساب می‌آيند، و همراهان آ‌ن‌ها پس از اين می‌آيند. ﴿إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ * قَالَ يَا بُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ﴾ ([142]) ([ياد كن] زمانى را كه يوسف به پدرش گفت اى پدر من [در خواب] يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم، ديدم [آن‌ها] براى من سجده مى‏كنند * [يعقوب] گفت اى پسرک من، خوابت را براى برادرانت ‏حكايت مكن كه براى تو نيرنگى مى‏انديشند، زيرا شيطان براى آدمى دشمنى آشكار است). صدق الله العلي العظيم برای کسانی که خداوند را با آيات و بـيـنـاتش می شناسند، و برای کسانی که هر گاه ياد خدا می‌کنند، قلبهايشان جلاء می يابد. و برای بندگان پرهيزگار. بسم الله الرحمن الرحيم ﴿الم * ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾، ([143]) (الف لام ميم * اين است كتابى كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست [و] مايه هدايت تقوا پيشگان است * آنان كه به غيب ايمان مى‏آورند و نماز را بر پا مى‏دارند و از آن‌چه به ايشان روزى داده‏ايم انفاق مى‏كنند). غيب، همان امام مهدی (ع) می‌باشد، همان‌گونه که آل محمد برای مردم تفسير کردند و آن را در حضور گواهان حکايت نمودند، و ايشان (هـ) الله و نون قلم می‌باشد. و کتاب دال بر او، در نزد اهل تقوا شکی در آن نيست. ﴿المر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَ الَّذِيَ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾، (الف لام ميم راء، اين است آيات كتاب و آن‌چه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده حق است ولى بيشتر مردم نمى‏گروند). و کتاب همان کاف (کُن، باش) است، پس بواسطه‌ی آن روزی داده می شويد و باران برای شما می بارد و با آن مردم ياری می‌شوند و توسط آن عصاره می گيرند، و مخلوقات به فيض و نعمت الهی می رسند؛ و در حالت صعود (کاف) در (نون) ناپديد می‌گردد، و در حالت نزول نون در کاف ناپديد می‌شود، پس هر کس بخواهد به نون بنگرد بايد به کاف توجه و التفات کند، و هر کس خواهان معرفت غيب باشد هيچ راه گريزی در ابتدا جز بحث و جستجو از کتاب و شناخت آن ندارد. هيهات علمی پنهان است که جز پاک شدگان بر آن دست ندارند، پس خود را پاک گردانيد تا برای خود توشه برگيريد که در حقيقت بهترين توشه، پرهيزگاری است، پس پاک جز به پاک نزديک نمی‌شود، و پاک جز پاک را دوست نمی دارد. سپس کتاب يکی است و مجزاء نمی‌شود، تا دلالت و هدايت به يکی کند، به خداوند يگانه قهار هدايت می نمايد، و هر چقدر راه های سلامت بسيار باشند در نتيجه همه‌ی آ‌ن‌ها به صراط مستقيم جمع و ختم می‌شوند، و هر چقدر ريسمآ‌ن‌ها متعدد شوند، همه به ريسمان استوار الهی که به غيب متصل است پيوسته می‌باشند، و اگر انسان از آ‌ن‌ها برای رسيدن به ريسمان استوار و محکم الهی استفاده نکند، از آن گسسته و به جهنم می اُفتد، و مانند سامری و بلعم بن باعورا ناميده می‌شود که در تاريکی غوطه ور خواهد شد، و گمان می‌کند در نوری آشکار به سر می برد، در حالی‌که داستانش چون داستان سگ است، و گمان می برد که او با فرشتگان مقرب است. ﴿وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ * كَمَا أَنزَلْنَا عَلَى المُقْتَسِمِينَ * الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ * فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِيْنَ * عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ * فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ * إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ * الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾. ([144]) (و بگو من همان هشدار دهنده آشكارم * همان گونه كه [عذاب را] بر تقسيم‏كنندگان نازل كرديم * همانان كه قرآن را جزء جزء كردند [به برخى از آن عمل كردند و بعضى را رها نمودند] * پس سوگند به پروردگارت كه از همه آنان خواهيم پرسيد * از آن‌چه انجام مى‏دادند * پس آن‌چه را بدان مامورى آشكار كن و از مشركان روى برتاب * كه ما [شر] ريشخندگران را از تو برطرف خواهيم كرد * همانان كه با خدا معبودى ديگر قرار مى‏دهند پس به زودى [حقيقت را] خواهند دانست * و قطعاً مى‏دانيم كه سينه تو از آن‌چه مى‏گويند تنگ مى‏شود * پس با ستايش پروردگارت تسبيح گوى و از سجده‏كنندگان باش). 4/شوال/1424 هـ.ق (شهريور ماه/ 1382 هـ.ش) ([145]) ******

-دلیل این معرفت چیست؟

همانا سؤال (چرا)، سؤال در باب حکمت ست که بدنبال آن معرفت پيدا شده، خداوند می‌فرمايد: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ﴾،([146]) (اوست آن كس كه در ميان بى‏سوادان فرستاده‏اى از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد و [آنان] قطعا پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند). پس منهج الهی در معرفت، يک منهج ارتقائی می‌باشد – و اگر وصفش جايز گردد- بدين معناست که پوينده در راه معرفت الهی، از عالم شهود به عالم غيب، و از عالم ملک به عالم ملکوت عروج می‌کند و شخص عارف با هر درجه که ارتقاء يابد، از عالم عصيان و تمرد، خلاص شده و به عالم اسلام و طاعت، نزديکتر می‌شود. جائی‌که از امير الؤمنين (ع) روايت شده که فرمودند: (من هوان الدنيا علی الله انه لا یعصی إلا فیها و لا ینال ماعنده إلا بترکها).([147]) و خداوند می‌فرمايد: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،([148]) (سوگند به نفس و آن كس كه آن را درست كرد * سپس پليدكارى و پرهيزگارى ‏اش را به آن الهام كرد * كه هر كس آن را پاک گردانيد قطعا رستگار شد * و هر كه آلوده‏اش ساخت قطعاً درباخت). و بدان معناست که عصيان و گناهی نيست مگر در عالم ملک (عالم جسمانی) و اما در عالم غيب، عالم ملکوت، هيچ گناه و عصيانی نيست بلکه هر آن‌چه که در آن عالم است، مطيع و فرمانبردار خدايش است و طاعت بر حسب معرفت می‌باشد و هر چقدر، معرفت فزونی يابد، ارتقاء صورت می گيرد. و بدين ترتيب، مخلوقی که در عوالم نور، اوج گرفته. انسان، يعنی محمد است، توحيدگوی بی واسطه. تمام کسانی از مؤمنين که بعد از ايشان می‌آيند، توحيدگو، بواسطه‌ی رسول الله هستند. نخستين برنده ای که بواسطه‌ی محمد مورد آزمايش قرار گرفت، علی (ع) بود و به اين دليل، سزاوار گشت که اولين ايمان آورندگان و امير و فرمانده‌ی ايشان گردد. و از صادقين روايت شده: ابی زکريا موصلی از جابر از ابی جعفر از پدر بزرگوارش از جدّش نقل می‌فرمايد که رسول الله به علی (ع) فرمود: (تو آن کسی هستی که خداوند در ابتداء خلقت وقتی ارواح را خلق نمود بوجود تو احتجاج کرد و فرمود: آيا من خدای شمايم؟ گفتند: آری. فرمود: آيا حضرت محمد رسول من است؟ گفتند: آری فرمود: آيا علی امير المومنين است؟ جميع خلق از روی استکبار و نخوت از پذيرفتن ولايت تو سر پيچی کردند مگر عده ای قليل و اقل القليل بودند و آ‌ن‌ها اصحاب يمين می‌باشند).([149]) همان‌گونه که محمد و علی (ع) در زمان نخست بودند، خداوند اراده کرده که نظير و مانند ايشان در آخر الزمان نيز موجود باشند، پس امام محمد بن حسن عسکری (ع) همانند جدّش رسول الله و احمد الحسن (ع) مانند جدّش امير المؤمنين (ع) باشد و او معروف به آيات و نشانه های خداوند سبحان و رسولی ست که تلاوت را به مردم می آموزد و مقصود از تلاوت، آن تلاوتی نيست که مردم امروز به صرف آواز خوانی در قرآن بسنده می‌کنند. بلکه آن، اتباع([150])است. و اتباع بدست متبوع، انجام می‌شود و خداوند می‌فرمايد: ﴿قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾،([151]) (بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشايد و خداوند آمرزنده مهربان است). و متبوع در اين آيه، حجت خدا بر خلق است که خلق، مأمور به اطاعت از اوست که اين اطاعت، به بيان آيات خداوند سبحان وکشف اسرارش و حکمتش از ورای آن اسرار، ختم می‌شود و بدين سبب فرموده، بعد از اين‌که آياتش را بر آنان تلاوت می‌کند و پاکشان می گرداند- يعنی آنان را از خودبينی و تکبر، پاک گردانده و از قبلهايشان هوشياری نسبت به گفتن حق، قرار می‌دهد – به تعليم کتاب(ريسمان و سبب ممدود بين خدا و خلق) به آنان، اقدام می‌کند و به آنان حکمت می آموزد(و حکمت، ظرف و جايگاه نور الهی ست که چيزی از آن خارج نمی‌شود، مگر به امر خداوند سبحان). به همين خاطر سؤال دوم در مورد (چرا)، به عبارت ديگر؛ حکمت چيست که ابراهيم (ع) تنها ستاره و ماه و خورشيد را ديد؟؟؟! يمانی (ع) در پاسخ فرمودند: (خورشيد، رسول الله و ماه، امام علی (ع) و ستاره امام مهدی (ع) هستند و خورشيد و ماه و ستاره در ملکوت تجلی الله در خلق بودند و برای همين ابراهيم (ع) از آ‌ن‌ها به اشتباه خدا ياد کرد ولی هر کدام به اندازه و نسبت خود و محمد و علی (ع) و قائم (ع) حتی در زمان حيات خويش الله در خلق بودند و هستند در حالی که بقیه ائمه ع بعد از شهادت به این مقام می رسند و اين بدليل اين است که محمد ص صاحب فتح مبين است و اوست که برايش مثل سوراخ سوزنی گشايش (فتح مبين) شد و مقداری از حجاب لاهوت کنار زده شد و آيات کبری خداوند را ديد و ايشان تصويری از مدينه کمالات الهی (ذات اقدس خداوندی) هستند اما علی (ع) بدليل اين‌که وی در (باب) مدينه العلم هستند و همچنين جزئی از آن و هر آن‌چه از مدينه العلم افاضه می‌شود(بيرون می‌آيد)از در آن خارج می‌شود و محمد ص تجلی الله در خلق و اسم الله در خلق است و علی (ع) ممسوس(در تماس)با ذات خداوند است و زمانی که محمدی باقی نماند و فقط خداوند واحد قهار باقی بماند در لحظاتی علی (ع) خود تجلی الله در خلق خواهد بود و فاطمه س همراه وی است و فاطمه س خود باطن ماه و ظاهر خورشيد است و به همين خاطر است که امام علی (ع) می‌فرمايند: (اگر حجاب (پرده) برايم کنار زده شود هرگز ايمانم بيش تر نخواهد شد) چونکه وی اگرچه حجاب برايش کنار زده نشد ولی در مقام کسی است که حجاب برايش کنار زده شده است.و اما قائم (ع) تجلی اسم الله است و قبل از شهادتش بخاطر عمر بلندش وعبادت طولانيش به همراه کمال صفاتش و اخلاصش؛ او نمازش را در قنوتش و قنوتش را در نمازش می خواند؛ گويی که هيچ وقت از عبادت خداوند غافل نمی‌شود و همچنين بخاطر اين است که او کسی است که در يوم الدين(روز قيامت صغری و در قرآن روز وقت معلوم) بر کرسی حکومت خواهد نشست و او در آن روز به اسم خداوند بر امت ها حکمرانی خواهد کرد، پس بايد آيينه ای باشد که ذات الهی را در خلق منعکس کند تا خداوند خود در آن روز حاکم بر خلق باشد پس کلام امام، کلام خدا و حکم امام حکم خدا و ملک و فرمانروايی امام (ع) ملک خدا خواهد بود پس کلام خداوند در سوره حمد (ملک يوم الدين) در آن روز تحقق می يابد و امام (ع) در آن روز عين الله (چشم خدا) و لسان (زبان) الله و يد (دست) الله خواهد بود). ([152]) پاسخ سيد يمانی (ع) امور مهمی را توضيح می‌دهد، از جمله‌ی آن بر فرض مثال نه به طور محصور: 1-حکم به صفت خورشيد برای محمد و ماه برای علی (ع) و ستاره برای مهدی (ع)، نشانه های راه به سوی خدا را آشکار می سازد و اين نشانه ها، از سوی خداوند تعيين شده اند. پس محمد، خورشيد توصيف شده و معلوم است که خورشيد، منشأ نور و انرژی و صورتش است و همچنين محمد، شهر علم و مصدر معرفت و تجلّی کلمه‌ی الله است که باطنش، ذات بوده. پس محمد ظاهر کلمه‌ی تامه و حجابش می‌باشد. اما ماه، عبارت است؛ از نور در تاريکی ست که دالِ بر وجود خورشيد می‌باشد و او دروازده و حجابش است، بلکه ماه، نور خود را از خورشيد می گيرد. و اما ستاره، تجلّی و تمثيل خورشيد و ماه و آشکار کننده‌ی نور آ‌ن‌ها و کشف کننده‌ی حقيقتشان است و او، زبان ناطق به کلمه‌ی تامه و تبيانگر آن می‌باشد. و نورش بر ابراهيم مشتبهه شد؛ زيرا حقيقت نور موجود در آن، دالِ بر غايت معرفت می‌باشد و اما آن – ستاره- استوار و قائم به نور الله، و حامل و مُبَلِغ آن، می‌باشد. 2- برای متفکر، آشکار شد که معرفت ابراهيم (ع) آن هنگام که به ملکوت آسمآ‌ن‌ها نظر کرد، در حقيقت اين حرکت او، منهج معرفی حق برای بلوغ و رسيدن به مرتبه‌ی يقين می‌باشد. پس ابراهيم (ع) طالب معرفت حقيقي بود، و نه معرفت معانی و اگر طالب معرفت معانی می بود، به روئيت ستاره و خورشيد و ماه، و معرفت معانی آن، اکتفا می کرد و هرگز حقيقتشان، مبنی بر اين‌که نورهای خاموش شدنی هستند که به نور حقيقت روشن گشته اند، برای او آشکار نمی شد. پس جستجوی حقيقت، او را برآن داشت که حقايق نورانی که در همان حال، افول و خاموش شدنی هستند را آشکار کند و اين‌که با نور پروردگارش، نورانی شده. پس آ‌ن‌ها راه معرفت اويند، نه خودِ معرفتش. قطعاً معرفتش در گِرُوه تنزيه اوست و سرورمان ابراهيم (ع)، اين حقيقت را درک کرد و به همين سبب خداوند می‌فرمايد: ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَءاؤا مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ رَّبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ﴾،([153]) (قطعاً براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست آنگاه كه به قوم خود گفتند ما از شما و از آن‌چه به جاى خدا مى‏پرستيد بيزاريم به شما كفر مى‏ورزيم و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد جز [در] سخن ابراهيم [كه] به [نا]پدر[ى] خود [گفت] حتما براى تو آمرزش خواهم خواست با آنكه در برابر خدا اختيار چيزى را براى تو ندارم اى پروردگار ما بر تو اعتماد كرديم و به سوى تو بازگشتيم و فرجام به سوى توست). و نيز می‌فرمايد: ﴿وَلَمَّا جَاءهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاء ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾،([154]) (و آنگاه كه فرستاده‏اى از جانب خداوند برايشان آمد كه آن‌چه را با آنان بود تصديق مى‏داشت گروهى از اهل كتاب كتاب خدا را پشت‏سر افكندند چنانكه گويى [از آن هيچ] نمى‏دانند). سيد احمد الحسن (ع) فرمودند: (آن‌گاه که فرستاده ای از جانب خداوند برايشان آمد: يعنی فرستاده ای از امام مهدی (ع) برايشان آمد). چرا که بعد از بعثت انسان کامل (کلمتک التامة وکلماتک التی تفضلت بها علی العالمين)، (کلمه‌ی کاملت وکلماتی که بدآ‌ن‌ها بر جهانيان برتری يافتی) و آ‌ن‌ها محمد و آل محمد هستند رسالت از جانب خداوند منزه و متعال به پايان رسيد و عهد جديدی آغاز شد و آن رسالت از جانب حضرت رسول محمد و آل محمد است. پس آل محمد رسولانی از جانب حضرت محمد می‌باشند که علم خود را از او با وحی يا به واسطه‌ی فرشتگان يا از او به طور مستقيم می گيرند. پس حضرت محمد ص- خاتم آن‌چه ما قبل اوست و فاتح بعد از خود می‌باشد- يعنی خاتم رسالت از جانب خداوند و آغاز کننده‌ی رسالت از خود و اهل بيت خود ع است و همانا در نزد شيعه ثابت شده که امام مهدی (ع) محمد بن حسن صاحب نفس زکيه (جان پاک) را پانزده روز قبل از قيام خود برای اهل مکه می فرستند و آ‌ن‌ها او را می کشند. پس اگر اين ارسال درست باشد غير آن هم درست است. (مصدق لما معهم)، (آن‌چه را با آنان بود تصديق می داشت) از علمی که شيعه آن را از اهل بيت ع به ارث بردند که همانا امام مهدی حق است و با شمشير قيام می‌کند و اين‌که قبل از او کسانی هستند که می‌آيند و برای او زمينه‌ی حکومتش را مهيا می سازند و خاندانی دارد و بعد از او دوازده مهدی از فرزندانش هستند و اين‌که شيعيان براساس روايات اهل بيت ع به طور قطع به يقين دارند که اگر زمين بدون امام معصوم بماند متلاشی خواهد شد پس بعد از به شهادت رسيدن امام مهدی (ع) يا طبق اعتقاد بعضی از آ‌ن‌ها بعد از مرگ ايشان (ع) اگر زمين بوسيله‌ی يکی از فرزندان اوصيايش و ائمه مهديين همان طور که در روايات آمده استقرار پيدا نکند، پس بوسيله چه کسی مستقر می‌ماند؟ در نماز روز جمعه که ابن طاووس (رحمه الله) درباره آن گفته (و او از کسانی است که با امام مهدی ع ملاقات داشته بلکه از امام در زمان غيبت کبری نقل می نمود: که اگر تعقيب نماز عصر روز جمعه را به هر علت ترک کردی اين نماز را هرگز ترک نکن به خاطر امری که خداوند ما را برآن مطلع ساخته است. سپس نماز را ياد کرد که در آخر آن امام مهدی (ع) می‌فرمايند: (و صل علی وليک (يعنی امام مهدی) و ولاة عهدک و الائمة من ولده و مد فی اعمارهم و زد فی اجالهم و بلغهم اقصی آمالهم دينا و دنيا وآخره انک علی کل شی قدير)،(درود بفرست بر ولی خودت- يعنی امام مهدی و واليان عهدت و امام از فرزندانش و عمر آ‌ن‌ها را زياد کن و مدت آ‌ن‌ها را بيفزا و به نهايت آرزوهايشان برسان در دين و دنيا و آخرت؛ که تو بر همه چيز توانايی). در روايت آمده به همراه خانواده اش به مسجد سهله می‌آيد و آمده که يازده مهدی بعد از او از فرزندانش می‌آيند: و روايات بسيارند درصد نقل همه‌ی آ‌ن‌ها نيستيم و همانا بعضی از آ‌ن‌ها را برای اتمام حجت بر معاندان و متکبران بر خداوند واولياء او ياد نمودم. و هرکه حق را خواهان است خود برود وکتب حديث را مطالعه کند.﴿نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْکِتابَ کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا يعْلَمُونَ﴾، (گروهی از اهل کتاب کتاب خدا را پشت سر افکندند چنان که گويی (از آن هيچ نمی دانند) و آ‌ن‌ها بعضی از علماء شيعه واتباع آ‌ن‌ها به طور خاص هستند و کتابی که پشت سر افکندند: قرآن کريم و امام مهدی (ع) و روايات نقل شده از اهل بيت عصمت و طهارت وکسانی که زمينه‌ی حکومت امام (ع) را مهيا می‌کند و ارسال آ‌ن‌ها توسط امام (ع) است. و حق را تکذيب کردند زمانی که به سوی آ‌ن‌ها آمد وگفتند که ساحر يا ديوانه است يا جنون دارد گويی نمی دانند که همانا اين خود حق است از امام مهدی).([155]) ******

-زبـان اهل اين زمـان:

و خداوند می‌فرمايد: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾([156])، (و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم تا [حقايق را] براى آنان بيان كند پس خدا هر كه را بخواهد بى‏راه مى‏گذارد و هر كه را بخواهد هدايت مى‏كند و اوست ارجمند حكيم). محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقانی (رض) از ابو عباس احمد بن اسحاق ماذرانی در بصره، از ابو قلابه عبد الملک بن محمد از غانم بن حسن سعدی از مسلم بن خالد ملکی از جعفر بن محمد از پدر بزرگوارش نقل می‌کنند که فرموده: )خداوند کتاب يا وحی را نازل نکرد مگر اين‌که به لغت عربی باشد، و در شنيداری انبياء به زبان قومشان نازل می‌گردد، و در شنيداری نبی ما به زبان عربی بوده است، و اگر با قوم خويش تکلم نمود با زبان عربی بوده و به زبان خودشان به مسامع آ‌ن‌ها می رسيد، و احدی از ما به زبانی ديگر با رسول خدا ص تکلم نمی کرد مگر اين‌که به زبان عربی انجام می شد، و همه آن برای او (رسول خدا ص) به تشريف جبرئيل از خداوند ترجمه می‌شود). ([157]) پس عربی در اينجا، به معنای عربی معانی است نه عربی الفاظ و فرموده‌ی شريف دال بر آن است: (، و در شنيداری نبی ما به زبان عربی بوده است، و اگر با قوم خويش تکلم نمود با زبان عربی بوده و به زبان خودشان به مسامع آ‌ن‌ها می رسيد). پس زبان عربی که رسول الله با آن سخن می‌فرمايند، در گوشهای قومش و طبق زبان و لغتشان، القاء می‌کند. و شايد معنای کلام، اين باشد، که آنان در مورد آن‌چه به گوششان القاء شده، طبق زبان خود، تعبير کردند. به عبارتی ديگر؛ الفاظشان، وسيله‌ی آنان در تعبير محسوب می‌شود. و اگر مقصود روايت، الفاظ عربی بوده، فرموده (فيقع في مسامعهم بلسانهم) صحيح نمی بود؛ زيرا رسول الله با آنان به زبان عربی تکلّم می کردند. برخی، دچار توهم شده و (به زبان قومش) را به (لغت قومش) تفسير کردند، و متوهم شدند که (قومش) در آيه، دالِ بر رگی است که به آن نسبت خويشاوندی دارند. و اگر توهمشان، صحيح است، اين سؤال مطرح می‌شود که: اگر آن‌چه گوييد، صحت دارد، پس به چه دليلی رسول الله رسالت و دعوت خويش را با زبان عربی، متوجه هرقل روم و کسری پارسی، مقوقس قبط و نجاشی حبشه ساخته و در عين حال، قوم خود اهل جزيره) را مورد خطاب قرار داده است؟!! و چگونه اين فهمشان و فرموده‌ی خداوند سبحان، يکسان باشد: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ﴾([158])، (و تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم). پس او تنها برای اعراب جزيره، مبعوث نشده، و قوم اونيستند بلکه لفظ (قومش) معنايی ندارد، جز اين‌که بگوييم: (قومش، همه‌ی اهل زمانش در مشارق و مغارب زمين هستند و تمام رسولان نيز اينچنين هستند)، و زبان رسول در آن زمان، زبان تنزيل بوده و اين زبان آمده تا زبان اهل زمانش که بدعت و ساختن متون همچون شعر و سرود بوده، را نقض کند. روايت شده: هنگامی که ﴿حم ( تَنزِيلُ الْكِتَابِ﴾([159]) بر رسول الله نازل شد، ص 84قام الی المسجد و الوليد بن المغيره قريب منه..... فهو ساحر ومايقوله سحر یؤثر) ([160]) کسی که به گفته‌ی وليد بن مغيره، آن هنگام که فرموده خداوند سبحان را شنيد، تدبر کند. برای او، از اين شهادت، آشکار خواهد شد که وليد بن مغيره در حالی‌که عالم بوده – برحسب قول اهل زمانش- در پيشگاه آن کم آورده و می داند چگونه بين شعر و سرود تمايز ايجاد کند. و شهادتش (والله لقد سمعت من محمد آنفاً کلاماً ما هو من کلام الإنس و لا من کلام الجن)، در بيان اين بوده که بشر قادر بر گفتن اين تنزيل نيست. پس اين شهادتی از قومش (اهل زمانش) بوده، آنان هويت تنزيل را می دانند و بين آن و قول بشر را تشخيص می‌دهند و همچنين هرقل از شنيدن دعوت پيامبر پی برد که او از آسمان مبعوث شده و همچنين نجاشی و مقوقس قبط از زبانش دانستند که او فرستاده‌ی خداوند جهانيان به سوی قوم زمان خود می‌باشد و همچنين حال ائمه اهل بيت، نيز اينگونه بوده. جائی‌که يهوديان و نصاری و بی‌دينان و ديگر اقوام از ملل مختلف، به دست ايشان ايمان می‌آورند. پس آنان چگونه به آل محمد ايمان می‌آوردند، جز اين‌که هر يک از آنان، فرستاده ای برای قوم خويش با زبان خودشان بودند و مصداقی از مصاديق فرموده‌ی خداوند متعال است: ﴿و ما ارسلنا من رسول إلا بلسان قومه﴾ و کسی که به تعريف زبان مبنی بر الفاظ اصرار ورزد و قوم را فقط محدود به اعراب جزيره بداند، به کسانی که از آب گل آلود ماهی می گيرند، عذر و بهانه‌ی کافی خواهند داد؛ مبنی بر اين‌که، خدا، زمانی به سبب عصيان مردم از نوح (ع)، تمام زمين و اهلش را غرق و به هلاکت رساند و تنها به غرق خاصه که بدو ظلم کرده بودند، بسنده نکرده، تا بدين ترتيب، مردم، خدای جهانيان را به بی عدالتی متهم کنند. و زبان، وسيله ای ست برای اداء و تعبير آن‌چه که در ضمير و فکر انسان خطور می‌کند. و زبان قومش؛ يعنی، زبان اهل زمانش، کسانی که در مشرق و مغرب اين عالم، زندگی می‌کنند نه قوم و قبيله و عشيره‌ی او... يا... و ديگر نام‌های احزاب و گروه‌ها. پس رسولان، بعثت شدگان الهی به سوی تمام مردم در زمانشان می‌باشند و اگر به معجزات برخی فرستادگان برای اقوامشان، توجه کنيم، معنای به زبان قومشان را در می يافتيم. پس؛ عصا، معجزه موسی (ع) در زمانی که مردم در فتنه‌ی سحر و جادوگری درافتادند، عجايب بزرگی انجام داد و عيسی (ع)، معجزه‌ی او، شفا و درمان بود، در زمانی که مردم در فتنه طب و درمان گرفتار شدند. و معجزه محمد، قرآن، کلام خداوند و نازل شده در زمانی ست که مردم در بلاغت و کلام مفتون شدند. قائم (ع)، به سوی اهل زمانی مبعوث شدند، که مفتون به تأويل و تفسير هستند. پس معجزه و رسالت او، تأويل است و او با اين زبان تأويل، آن‌چه که مردم با آن مفتون شده اند را رسوا خواهد کرد و برايشان آشکار می‌کند، -کسی که به آن پاسخ می‌دهد و مقابله می‌کند- از اهلش می‌باشد و اين فرموده متعال است: ﴿هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ﴾،([161]) (اوست كسى كه اين كتاب [=قرآن] را بر تو فرو فرستاد پاره‏اى از آن آيات محكم [=صريح و روشن] است آ‌ن‌ها اساس كتابند و [پاره‏اى] ديگر متشابهاتند [كه تاويل‏پذيرند] اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است براى فتنه‏جويى و طلب تاويل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پيروى مى‏كنند با آنكه تاويلش را جز خدا و ريشه‏داران در دانش كسى نمى‏داند [آنان كه] مى‏گويند ما بدان ايمان آورديم همه [چه محكم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان كسى متذكر نمى‏شود). اين امری ست که امام صادق (ع) بصورت واضح بيان می‌کند: (محمد بن مروان از فضيل بن يسار نقل می‌کند: از ابا عبدالله (ع) شنيدم که فرمودند: (آزاری که قائم به هنگام قيام خويش، از جاهلان آخرالزمان بيند، بسی سخت تر است از آن همه آزار که پيامبر از مردم جاهليت ديد. راوی می‌گويد: عرض کردم: اين چگونه می‌شود؟ امام فرمود: پيامبر به ميان مردم آمد در حالی که ايشان سنگ و صخره و چوب و تخته های تراشيده شده (بت‌های چوبی) را می پرستيدند، و قائم ما که قيام کند مردمان همه از کتاب خدا برای او دليل می‌آورند و آيه های قرآن را تأويل و توجيه می‌کنند. سپس فرمودند: اما به خدا قسم که عدالت را وارد درزها و سوراخ های خانه‌هايشان می‌کند، همان‌گونه که سرما و گرما از آ‌ن‌ها وارد می‌شود).([162]) پس اين روايت مبارک، از لغت و زبان قوم محمد و زبان قوم قائم (ع) و آن‌چه که قائم (ع) از اين زبانشان با آن رو به رو می‌شود، پرده برمی دارد. پس امام صادق (ع) می‌فرمايد: (همه از کتاب خدا برای او دليل می‌آورند و آيه های قرآن را تأويل و توجيه می‌کنند) و کتاب خدا تنها قرآن نيست، بلکه تورات، کتاب خداست. انجيل، کتاب خداست. زبور، کتاب خداست و صحف ابراهيم (ع)، کتاب خداست. لذا روايت- بر حسب قواعد منطقی اشان- با سور کليه ذکر شده؛ چراکه قائم (ع) برای تمام اهل زمين، مبعوث شده وشايسته نيست، عقلی تصورکند که همه‌ی تأويل کنندگان، مسلمان هستند بلکه تأويل کنندگان، همان صاحبان و دارندگان کتب نازل از خداوند سبحان می‌باشند. کسی که در معنای عربی، تدبر کند، در می يابد که معنايش نقاء است: ﴿قُرآنًا عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾،([163]) (قرآنى عربى بى‏هيچ كژى باشد)، هسته‌ی عربيّت؛ يعنی، اصل و ريشه آن. و همچنين زبان رؤيا، زبان اهل بهشت و زبان ملکوت است.(زبان معانی نه الفاظ) و آن زبان عربی، مبين است؛ يعنی،زبان خالص، صادق آشکار شده ست. لذا ارتباط بين اهل ملکوت، نيازی به ترجمه و بيان ندارد و اما زمانی که در اين عالم، از آن، بعنوان لغت تعبير شود، نياز به ترجمه دارد. و آن از خلال استفاده‌ی الفاظی که به معانی ملکوتی اشاره دارد، مُيَسَر می‌گردد. پس بر ماست که (زبان مبين عربی) زبان خالص و خالی از شبهه و عيب و نامفهومی را دريابيم؛ زيرا کلام علم و حجت و برهان است. شايسته است بدانيم که، زبان ادا کننده‌ی معانی است نه ادا کننده‌ی الفاظ. ولو اين‌که ظاهرش ادا کننده‌ی الفاظ باشد. اما ادای الفاظ تا زمانی که در آنها، چکيده ای از معانی نباشد، بی اعتبار و بی ارزشند. لذا ربط عربيّت به زبان، برای بيان اين است، که زبان از مصدر و منشأ خالص؛ يعنی، از نور منتقل می‌شود و معرفت را نقل می‌کند و به همين جهت خداوند می‌فرمايد: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا﴾،([164]) (آيا در [معانى] قرآن نمى‏انديشند اگر از جانب غير خدا بود قطعا در آن اختلاف بسيارى مى‏يافتند). پس اگر بر چگونگی ادای تلفظها و روش های آن و چيزی که از معانی عرفی که اداء می‌شود آن را بشماريم و آن هم بر مبنای مردمی که قرآن در ميان آنان نازل شده است، اختلاف قابل مشاهده است. و آن هم بر خلاف چيزی که قرآن نازل کرده است يعنی اختلافی در آن نمی‌باشد، و در اينجا آيه کريمه فهم و درک عرفی مردم در لغت عربی را نقض می‌کند، با توجه به اين‌که آن عربی الفاظ می‌باشد، و حقيقتی پنهان از ذهن مردم ثابت می‌گردد و خاندان آل محمد بدان اشاره هايی کردند – همچنين مردم بدان متوجه نشدند – از اين‌که عربی قرآن عربی معناهاست نه عربی لفظ‌ها، و در اينجا قرآن بر همه مردم مبنی بر اين‌که با توجه به اختلاف صورتهای لغت لفظی حجت می‌باشد. ظاهرا اين گفته ها واقع بحث معاصر جديد می‌باشد، با توجه به اين‌که لغتها بر الفاظ تقسيم شدند، در حالی که آ‌ن‌ها در معنی نقل شده يک لغت می‌باشند، و لذا تنها لغتی که برای مردم اخذ شده همان لغت معانی است نه لغت الفاظ، و کتاب الهی که اختلافی در آن نمی‌باشد، کتاب معنی می‌باشد نه کتاب لفظها، به دليل فرموده‌ی خداوند که قدرتش نمايان شده می‌فرمايد: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ﴾، (هرگز در قرآن تدبير نمی‌کنند). و تدبير ميدان آن معناها می‌باشد نه لفظها، و اين فهم برای خواننده ظاهرا جديد است، که آل محمد صلوات خدا بر آ‌ن‌ها باد، آن را در اکثر مواقع بيان نمودند که يکی از آ‌ن‌ها را يک مثال ذکر می کنم که خاندان حضرت محمد در آن رکن نجات دهنده مردم از جهل و کشی نجاتی از حق که آ‌ن‌ها را از موج‌های جهالت نجات می‌دهد. همانا حميری در کتابی که آن را مکاتبات رجال نامگذاری نموده، از عسکريين از مقطعی از احکام دين ابو القاسم کوفی در کتاب تدبيل ذکر می‌کند: همانا اسحاق کندی در زمان خويش فيلسوف عراق بوده است، که به تاليف متناقض قرآن پرداخت بود، و منفرد به آن خود را در منزلگاه خويش مشغول کرده است، و بعضی از دانش آموزان خود روزی بر امام حسن عسکری (ع) وارد شد و ابو محمد (ع) به او فرمود: آيا مردی رشيد در شما يافت نمی‌شود که کندی استاد شما را از مشغول شدنش به قرآن بازدارد؟ دانش آموز گفت: ما شاگردان او هستيم چگونه بر ما جايز است در اين مسئاله يا غير از اين بر او اعتراض کنيم؟ ابو محمد (ع) فرمود: آيا چيزی که او به تو القا می‌کند را ادا می کنی؟ گفت: آری، فرمود: پس نزد آن اصرار کن و در انس و همياری با او معطوف باش، بر چيزی که او بر آن است، پس اگر انس در آن واقع شد، بگو: همانا اگر مساله ای در مورد آن برای تو رخ داد، پس از تو آن را می طلبد، پس به او بگو: اگر برای تو اين سخنگو به اين قرآن برای تو آمد آيا مراد چيزی که گفته از آن (قرآن) غير از معانی جايز است که تو بر آ‌ن‌ها ظن و گمان کردی اخذ کردی؟ پس به تو خواهد گفت: آن جايز است؛ زيرا که آن مرد است و فهم او از چيزی که شنيده است می‌باشد، و اگر آن را واجب کرد به او بگو: از کجا می دانی شايد غير از چيزی که تو اخذ کردی باشد، و با آن موضعی غير از معناها بکار ببرد. مرد به سمت کندی رهسپار شده و آن مساله را با لطافت برای او بازگو کرد، و به او گفت: دوباره تکرار کن، و بر او تکرار کرد و در وجود خود تفکر کرد و مشاهده کرد که آن احتمال بر لغت است و خوشايند در نظر است، (کندی) به او (شاگرد) گفت: تو را قسم می دهم مگر اين‌که بگويی از کجا آن را آوردی؟ (شاگرد) گفت: اين چيزی است که در دل من خطور کرد، و برای تو گفتم، پس (کندی) گفت: ابدا، مانند تو کسی به اين هدايت نشده، و کسی به اين منزلت نرسيده است، به من بگو از کجا اين را آوردی؟ پس (شاگرد) گفت: ابو محمد به من امر کرد. (کندی) گفت: حال متوجه شدم، و مانند اين خارج نمی‌شود مگر از آن خانه، سپس امر به آوردن آتش کرد و همه چيزهايی که تاليف کرده بود را به آتش کشيد).([165]) و اين خبر از اختلاف در نظر هم پرده بر می دارد، پس هر کسی که به قرآن از جهت لفظ نظر کند، قطعا در اختلاف و تناقض در آن متوهم می‌شود. اما کسی که از جهت معناها به قرآن نظر کند، قرآن را کتابی می يابد که با همه مخلوقات تکلم می‌کند، و از اين جهت می توانيم گفته های جن که خداوند در قرآن آن را حکايت نمود را درک و فهم کنيم، خداوند متعال فرمود: ﴿قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا﴾([166])، (بگو به من وحى شده است كه تنى چند از جنيان گوش فرا داشتند و گفتند راستى ما قرآنى شگفت‏آور شنيديم). و به تاکيد جن ها لفظ را نشنيدند بلکه معنی آن را شنيده اند، و حتی لفظ "اوحی" پس اين نقل معانی را نشان می‌دهد نه لفظ ها، و اگر فرق بين " گوش دادن و شنيدن " تدبر و تامل کنيم برای ما بيان می‌شود که (استماع) گوش دادن يعنی شنيدن معانی است، اما (السماع) شنيدن پس آن شنيدن الفاظ است و بس. و برای همين دليل شرعت بنا به گوش دادن محاسبه می‌شود نه بر شنيدن، خداوند متعال فرمود: ﴿الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ﴾([167])، (کسانی که به سخن گوش فرامى‏دهند و بهترين آن را پيروى مى‏كنند اينانند كه خدايشان راه نموده و اينانند همان خردمندان). و از امير المؤمنين (ع) وارد شده است، او فرمود: (ظاهر می‌شود صاحب پرچم محمدی و دولت احمدی، استوار بر شمشير، و حال راستگو در سخنان، زمين را مهيا می‌کند، و سنّت و واجبات را احيا می‌کند، سپس فرمود: ای کسی که از شأن من پوشانده شدی، از حال من غافلی، همانا عجايب آثار انديشه های من هستند، و غريب ها اسرار ضميرهای من هستند؛ زيرا من حجاب را شکافتم، و عجايب را اکران کردم، و در جوار درب آمدم، و به حق نطق کردم، و منزلگاه های غيب ها را فتح کردم، و طپش های دلها را شکافتم، و لطف های معرفتها را ذخيره کردم، و شناخت لطف ها را رمزگزاری کردم، پس خوشا به حال کسی که به دامن اين گفته ها چنگ زند، و پشت اين امام نماز گذارد، همانا او بر معناهای کتاب مسطور استواری می‌کند، و برگه ای که نشر شده است، سپس داخل بيت معمور شده است، و دريای خورشان. سپس با حالت ارتجاز می‌فرمايد: لقد حزت علم الأولين و إنني // ضنـن بعلم الآخرين کتوم و کاشفت أسرار الغيوب بأسرها // و عندي حديث حادث و قديم و إنی لقيوم علی کل قيم // محيـط بکل العالمين عليم سپس فرمود: اگر بخواهم از تفسير فاتحه هفتاد شتر را حمل می کنم، سپس فرمود: " ق و القرآن المجيد " کلمه هايی با رازهايی مخفی، و عبارت‌هائی با آثار واضح، چشمه آشنايی دل‌ها، چراغدانی از لطافت غيب ها، پيامد چشم اندازی مانند ستاره گان فروزان، نهايت فهم‌ها (درک‌ها) ابتدای علم ها، حکمتی که کل حکيمان را حيران نهاده، سبحان قديم که کتاب را افتتاح می‌کند، و جواب را می‌خواند، ای ابا العباس تو امام مردم هستی، پاک و منزه است کسی که زمين را بعد از مرگش زنده می‌کند، و ولايتها (مردمان) را به خانه هايشان باز می گرداند، ای منصور به بنای ديوار بشتاب، آن تقدير توانا و حکيم است).([168]) همانا کسی که کلمات امير المؤمنين (ع) را بخواند، و ناظر در الفاظ و چيزی که متعارف بين مردم است، باشد، همانا خود و متن را گم می‌کند و خود را در سرگردانی که خروجی ندارد قرار می‌دهد، اما کسی که کلمات امير المؤمنين (ع) را بخواند و او به دامن اهل بيت ع چنگ زده و ناظر در معناهای کلمات امير المؤمنين (ع) باشد، به وضوح مشاهده می‌کند که امام در روزهای رو به رو، آينده نگری می‌کند. و چيزی که در آن روزها رخ می‌دهد را می بيند و آن را وصف می‌کند، و به همين دليل می بينيم که او (امير المؤمنين (ع)) قائم آل محمد را ندا می‌کند، (ای ابالعباس تو امام مردم هستی)، پس چه کسی است که در پشت غيب امام علی علیه السلام او را صدا می زند؟ و کسی قبل از سيد احمد الحسن (ع) در بين مردم نيافتيم که هويت خود را کشف کند ( ابی العباس)، آيا اين برای کسی که قلب سليم دارد و گوش خود را برای گواهی بکار ببرد، بعد از اين بيان واضح آشکار مبنی بر اين‌که ابالعباس همان مهدی اول يمانی موعود از آل محمد (ع) باشد، و امير المؤمنين (ع) به او می‌گويد: " تو امام مردم هستی " پس آيا در عرف تاويل کنندگان می‌باشد که امام مردم کسی که امام علی (ع) او را تنصيب کرده ممکن است کسی غير از او بيايد و ادعای وصيّت را بکند!؟ اما چيزی که تاويل کنندگان امروزی از فقهاء و ديگر کسانی که در رکاب آ‌ن‌ها است، انجام می‌دهند، آن همانند توصيف خداوند سبحان حال آ‌ن‌ها را به قولش می‌فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هِادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِن بَعْدِ مَوَاضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُواْ وَمَن يُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾،([169]) (اى پيامبر كسانى كه در كفر شتاب مى‏ورزند تو را غمگين نسازند [چه] از آنانكه با زبان خود گفتند ايمان آورديم و حال آنكه دلهايشان ايمان نياورده بود و [چه] از يهوديان [آنان] كه [به سخنان تو] گوش مى‏سپارند [تا بهانه‏اى] براى تكذيب [تو بيابند] و براى گروهى ديگر كه [خود] نزد تو نيامده‏اند خبرچينى [=جاسوسى] مى‏كنند كلمات را از جاهاى خود دگرگون مى‏كنند [و] مى‏گويند اگر اين [حكم] به شما داده شد آن را بپذيريد و اگر آن به شما داده نشد پس دورى كنيد و هر كه را خدا بخواهد به فتنه درافكند هرگز در برابر خدا براى او از دست تو چيزى بر نمى‏آيد اينانند كه خدا نخواسته دلهايشان را پاک گرداند در دنيا براى آنان رسوايى و در آخرت عذابى بزرگ خواهد بود). و وسيله های آ‌ن‌ها برای اين تحريف وسايلی آ‌ن‌ها را به اصطلاح علومی‌مانند نحو و لغت که از معجم ها و منطق اخذ شده است می‌باشد، و وسايل ديگری از طريق آ‌ن‌ها ارتباط مردم با الفاظ را قرار دادند و معانی و نظر به آ‌ن‌ها و در آ‌ن‌ها را ترک کردند پس گمراه شدند و گمراه کردند. ******

-خلاصه:

خلاصه‌ی اين بحث، خواهان گفتن آن است که در زمان تنزيل، برای حکمت و علم، شهر و دروازه بوده. محمد شهر علم و علی دروازه‌ی آن، و بر مردم واجب برای ورود به شهر علم تنزيل، از دروازه آن بگذرند و علی دروازه آن است و ائمه از فرزندش دروازه هايی برای علی هستند و شايد در شهادات سه گانه، بيان واضحی برای امر باشد (اشهد أنّ علياً و الأئمة من ولده حجج الله) پس علی و ائمه از فرزندش، فرستادگان و رسولان علماء و دروازه های شهر علم هستند. اما در آخر الزمان، بعد از مدتی که در غيبت کبری امام مهدی بر اين اُمت گذشت، به راستی که زمان تأويل رسيده. و برای زمان تأويل نيز، شهر و دروازه و دربهايی برای دروازه وجود دارد. همان‌گونه که محمد شهر علم و علی دروازه‌ی آن و ائمه از فرزندش نيز دربهای اويند، در آخر الزمان، محمد المهدی شهر علم خدا در تأويل و دروازه‌ی آن، مهدی اول احمد و دربهای او، مهديين از فرزندش می‌باشند و آنان فرستادگان اميران و انطباق دادگان تعاليم آسمان بر زمين می‌باشند و بوسيله‌ی آنان زمين پر از عدل و قسط خواهد شد و دين الهی بر همه‌ی اديان، ظهور می‌کند و او، حاکم اين عالم می‌گردد. اوست که می‌فرمايد: ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا﴾،([170]) (اوست كسى كه پيامبر خود را به [قصد] هدايت با آيين درست روانه ساخت تا آن را بر تمام اديان پيروز گرداند و گواه‏بودن خدا كفايت مى‏كند). و نيز می‌فرمايد: ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَاء فَيَشْفَعُواْ لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ﴾،([171]) (آيا [آنان] جز در انتظار تاويل آنند روزى كه تاويلش فرا رسد كسانى كه آن را پيش از آن به فراموشى سپرده‏اند مى‏گويند حقا فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند پس آيا [امروز] ما را شفاعتگرانى هست كه براى ما شفاعت كنند يا [ممكن است به دنيا] بازگردانيده شويم تا غير از آن‌چه انجام مى‏داديم انجام دهيم به راستى كه [آنان] به خويشتن زيان زدند و آن‌چه را به دروغ مى‏ساختند از كف دادند). در تفسير قمی روايت شده که: (آن در مورد قائم (ع) و روز قيامت است).([172]) و از آن‌چه تقديم شد، برای خواننده آشکار می‌گردد که علی (ع) دروازه‌ی تنزيل و قائم (ع) يا مهدی اول، وصی و فرستاده‌ی امام مهدی محمد بن حسن (ع) دروازه‌ی تأويل می‌باشد که بيان بيست و پنج حرف از علم به ضميمه‌ی آن دو حرف ديگر که بيست و هفت حرف می‌شوند، مربوط به اوست. سيد احمد الحسن (ع) اين امر را در مواضع بسياری، مِن جمله در متشابهات و جواب‌های روشن کننده و بيان او در مورد اين حروف در تفسير سوره توحيد که دربهای توحيد و منهج معرفت حق بوده را بيان کردند و برای کسی که مقدور است می تواند بار ديگر به کتاب‌های مشار اليه مراجعه کند. شايد نکته‌ی سودمند در اين خلاصه اشاره به هدف بحث دارد، و آن روشن ساختن و کشف دروازه‌ی شهر تأويل که تجلّی شهر تنزيل، محمد و دروازه‌ی آن، علی باشد و از امام علی اشارات بسياری روايت شده که در آنها، برای مردم بيان می‌کند که قائم از فرزندش، تجلّی و صورتی از اوست. جائی‌که در معانی الاخبار روايت شده: ابن وليد از صفار از احمد بن محمد از عثمان به عيسی از صالح بن ميثم از عبايه اسدی نقل می‌کند که گويد: از امير المؤمنين (ع) شنيدم در حالی‌که ايشان (ع) تکيه داده و من ايستاده بودم، فرمودند: (من در آينده در مصر منبری روشنی‌بخش بنيان خواهم نمود...، و يهود و نصاری را از سرزمين‌های عرب بيرون خواهم راند، و عرب را با اين عصای خود [به طرف حق] سوق خواهم داد. عبايه می‌گويد: من عرض كردم: يا امير المؤمنين! گويی شما خبر می‌دهيد كه بعد از مردن بار ديگر زنده می‌شويد و اين كارها را انجام می‌دهيد! فرمود: هيهات ای عباطه! مقصود من از اين سخنان آن گونه كه تو خيال كردی نيست؛ مردی از دودمان من اين‌ها را انجام خواهد داد).([173]) پس حضرت در مقدمه‌ی اين روايت، فعل را به خود نسبت می‌دهد. اما هنگامی که شخص سؤال می‌کند، پاسخ می‌آيد: (آن کار را مردی از دودمان من انجام می‌دهد). کسی که به روايت وارده از امير المؤمنين (ع) و گفتگوی او با ابی طفيل رجوع کند، مقصود امير المؤمنين (ع) را در می‌يابد. در پايان از خداوند سبحان مسئلت دارم که در اين کلام اندک و صاحب مقصرش، به حق اين نور عظيم الهی، يمانی آل محمد (ع) نکته‌ی سودمندی را برای خواننده قرار دهد. شکی نيست که او نسبت به اين شخصيّت عظيم شأن، آگاهی ندارد. شخصيتی که از قدر و منزلتش، جز خدا و آل محمد، کسانی که در توصيف و تبيان آن برای مردم، جهاد کردند، و ا از بزرگی قدر و جلال اعطايش به بشريّت، کس خبر ندارد. در حق او چيزی جز کلام رسول الله را نمی توان گفت. به راستی که فرمود: (لو لم يبق من الدنيا الاّ يوم واحد لطول اللَّه ذلک اليوم حتی يخرج رجل من ولدی فيملأها عدلاً و قسطاً کما ملئت ظلماً و جوراً)،([174]) (اگر از عمر جهان جز يک روز باقی نماند، خداوند آن روز را به قدری طولانی می‌کند تا مردی از فرزندان من قيام نمايد و دنيا را از عدل و قسط پر کند؛ همان گونه که با جور و ستم پر شده است). که اين حديث، برای رفعت و عزت و عظمت او، کفايت می‌کند. پس صلوات و درود خداوند بر تو ای سرورو مولا و نور چشمم. ای دروازه‌ی تأويل ای يمانی آل محمد. به راستی که زمين بنورت منّور گرديده و ظلمت و تاريکی جهل و ستم حاکميّت مردم، از آن رخت بر بسته و بواسطه‌ی تو خورشيد علم و عدالت حاکميّت خدا طلوع کرده و حق، بواسطه‌ی تو آمده و باطل را نابود کرد و به راستی که باطل زدودنی و از بين رفتنی ست. و الحمد لله رب العالمين و صلّی الله علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليماً کثيرا. پنج‌شنبه 16/ ربيع الأول/1433 هـ.ق 20/ بهمن ماه/ 1390 هـ.ش مصادف با 9/2/2012 م

پا ورقی ها

[1] - الأعراف: 52.

[2] - يونس: 39.

[3] - الأعراف: 53.

[4] - تفسير برهان- سيد هاشم بحرانی: ج3 ج8 ص: 179 ح4.

[5] - شرح الأخبار- قاضی نعمان مغربی: ج1 ص 337.

[6] - دعائم الإسلام – قاضی نعمان مغربی ج1 ص388.

[7] - کافی: ج: 8 ص: 246ح: 342.

[8] - مستدرک الوسائل- میرزا نوری: ج12: ص: 89.

[9] - بحار الأنوار- علامه مجلسی: ج: 53 ص:60-59.

[10] - کفاية الاثر- خزاز قمی: ص121.

[11] - کتاب الغيبه- محمد بن ابراهيم نعمانی: ص: 308-307.

[12] - الفتح: 38.

[13] - آل عمران: 7.

[14] - تفسير عياشی: ج1 ص187 ح8.

[15] - النساء: 59.

[16] - الأعراف: 53.

[17] - البرهان فی تفسير القرآن – للسيد البحرانی: مج3 ج8 ص179 ح4.

[18] - کتاب غيبه- محمد بن ابراهيم نعمانی ص 238.

[19] - يونس: 39.

[20] - تفسير عياشی ج2 ص130 ح19.

[21] - العقل و الجهل في الکتاب و السنه – محمد الريشهری: ص 283.

[22] - الامامة و التبصرة – لابن بابويه قمی: ص 116-115.

[23] - يوسف: 6.

[24] - يوسف: 21.

[25] - يوسف: 100

[26] - يوسف: 36.

[27] - يوسف: 37

[28] - يوسف: 44.

[29] - يوسف: 45.

[30] - يوسف: 100.

[31] - يوسف: 101.

[32] - الإسراء: 35.

[33] - الکهف: 78.

[34] - الکهف: 82.

[35] - مفردات الفاظ القرآن الکريم – للراغب الاصفهانی: مادة (أول).

[36] - لسان العرب: ماده أول.

[37] - همان.

[38] - آل عمران: 7.

[39] - النساء: 162.

[40] - کافی- شيخ کلينی- ج8 ص388.

[41] - محكمات در حقانيت وصى، احمد الحسن (: ص6-5.

[42] - رسائل الکرکي – للمحقق الکرکي ج3ص 162.

[43] - شرح مائة کلمة لأمير المؤمنين – ابن ميثم البحراني: ص57.

[44] - فصلت: 53.

[45] - الحديد: 17.

[46] - الشعراء: 85-75.

[47] - اخلاص: 2-1.

[48] - توحيد شيخ صدوق: ص137.

[49] - الأنعام: 125.

[50] - البقرة: 207.

[51] - الحجر: 28.

[52] - هود: 27.

[53] - طه: 10.

[54] - النساء: 28.

[55] - الشمس: 10-7.

[56] - التين: 5-4.

[57] - مريم: 71.

[58] - تحريم: 6.

[59] - المائدة: 3.

[60] - صحيح البخاري: ج4 ص31.

[61] - عنکبوت: 49.

[62] - الحجر: 9.

[63] - نحل: 43.

[64] - کافی: ج1 ص 249 ح6.

[65] - کافی – شيخ کلينی: ج1 ص 247-242.

[66] - التوبه: 33.

[67] - الفتح: 28.

[68] - الصف: 9.

[69] - غيبة النعماني: ص 307.

[70] - کافی – شيخ کلينی: ج8 ص 308-307.

[71] - مختصر بصائر الدرجات- الحسن بن سليمان الحلی: ص 41-40.

[72] - الکافی- شيخ کلينی: ج2 ص 116.

[73] - الغيبة- للنعمانی ص 264.

[74] - الروم: 30.

[75] - الأعراف: 172.

[76] - يوحنا- باب اول: آيه 1.

[77] - النجم: 9.

[78] - کافی ج: 1 ص 44، عن بحار الانوار: ج18 ص 306، تفسير الصافی ج 5 ص 87.

[79] - کتاب توحيد- سيد احمد الحسن ( ص 22-21.

[80] - زخرف: 31.

[81] - الإسراء: 9.

[82] - کافی – للشيخ کلينی: ج1 ص 216.

[83] - الجمعه: 3-2.

[84] - الفتح: 28.

[85] - فصلت: 53.

[86] - کتاب توحيد- سيد احمد الحسن (: ص 15-13.

[87] - البقرة: 1.

[88] - الزام الناصب في اثبات الحجة الغائب – شيخ علی اليزدی الحائری: ج 2 ص 158.

[89] - بحار الأنوار- مکتبة اهل البيت الالکترونية – للعلامة المجلسی: ج51 ص 35.

[90] - الرحمن: 29.

[91] - النساء: 83.

[92] - الأنبياء: 7.

[93] - العنکبوت: 49.

[94] - النساء: 65.

[95] - بحار الأنوار- العلامة المجلسی: ج35 ص 404- 403.

[96] - صحيح البخاری – الجزية- اخراج اليهود من جزيرة العرب: رقم الحديث 2932.

[97] - الرواي: عبد الله بن عباس- المحدث: البخاري – المصدر: صحيح البخاري – الصفحه أو الرقم: 114- خلاصة حکم المحدث: [صحيح]، نقلاً عن موسوعة الحديثية السنية الالکترونيکية المسماة: الدرر السنية.

[98] - الحجرات: 2.

[99] - البقرة: 213.

[100] - الأنبياء: 24.

[101] - متشابهات- سيد احمد الحسن ( ج1 سؤال شماره 8.

[102] - متشابهات: ج1 سؤال 17.

[103] - متشابهات: ج3 پيشگفتار.

[104] - الأنبياء: 94.

[105] - هود: 112.

[106] - وسائل الشيعة- للحر العاملي: ج16 ص 292.

[107] - التکاثر: 8-1.

[108] - نور البراهين- للسيد نعمة الله الجزائري: ج2 ص 115

[109] - متشابهات: ج 1 سؤال 1.

[110] - رسائل الکرکي- المحقق الکرکي: ج3 ص 162.

[111] - بحار الانوار – للعلامة المجلسي: ج15 ص 24.

[112] - الغيبة – لمحمد بن ابراهيم النعماني: ص 264.

[113] - يونس: 35.

[114] - بحار الأنوار – العلامة مجلسی ج2 ص204.

[115] - الأحقاف: 30.

[116] - الإسراء: 9.

[117] - النساء: 82.

[118] - الأحزاب: 21.

[119] - الأمالي – شيخ الصدوق: ص 655.

[120] - البقرة: 189.

[121] - کافی- شيخ کلينی: ج4 ص 576.

[122] - بحار الأنوار: ج53 ص 147 - الغيبة للطوسی: ص 150.

[123] - کمال الدين و تمام النعمة –للشيخ الصدوق: ص 254.

[124] - بصائر الدرجات – محمد بن الحسن الصفار: ص 41.

[125] - الرعد: 43.

[126] - الإسراء: 9.

[127] - مختصر بصائر الدرجات- للحسن بن سليمان الحلي: ص 40.

[128] - الخصال – الشيخ الصدوق: ص 652.

[129] - العنکبوت: 2.

[130] - النساء: 82.

[131] - بصائر الدرجات- لمحمد بن الحسن الصفار: ص 26.

[132] - کافی ج1 ص 193.

[133] - البقرة: 180.

[134] - الغيبة للشيخ طوسی: ص 151-150.

[135] - الغيبة للنعماني: ص 337.

[136] - بصائر الدرجات: ص 470.

[137] - البقرة: 3-1.

[138] - کمال الدين و تمام النعمة- للشيخ صدوق: ص 286.

[139] - الأنعام: 103.

[140] - ينابيع المودة لذوي القربی – للقندوزي: ج3 ص 398.

[141] - الغيبة للطوسی: ص 151

[142] - يوسف: 5-4

[143] - البقره: 3-1

[144] - الرعد: 1.

[145] - الحجر: 96-89.

[146] - الجمعة: 2.

[147] - نهج البلاغه- خطب الامام علی ( ج 4ص 93.

[148] - الشمس: 10- 8.

[149] - الأمالي- للشيخ الطوسی: ص 233-232.

[150] - مراجعه کنيد به: لسان العرب: مادة تلا.

[151] - آل عمران: 31

[152] - متشابهات: ج1 سؤال 2.

[153] - الممتحنه: 4.

[154] - البقره: 101.

[155] - متشابهات ج1 سؤال23.

[156] - ابراهيم: 4.

[157] - علل الشرايع – الشيخ الصدوق: ج1 ص 126.

[158] - الأنبياء: 107.

[159] - الغافر: 2-1.

[160] - بحار الأنوار – للعلامة المجلسي: ج18 ص 169 – مکتبة اهل البيت الالکترونية.

[161] - آل عمران: 7.

[162] - کتاب الغيبة – محمد بن ابراهيم النعمانی: ص307.

[163] - الزمر: 28.

[164] - النساء: 82.

[165] - مناقب آل ابي طالب – ابن شهر آشوب ج3 ص252و526.

[166] - الجن: 1.

[167] - الزمر: 18.

[168] - ينابيع المودة – قندوزی ج3 ص208 و 209.

[169] - المائدة: 41.

[170] - الفتح: 28.

[171] - الأعراف: 53.

[172] - تفسير قمی: ج1 ص 235.

[173] - بحار الأنوار- للمجلسي: ج53 ص60-59.

[174] - روضة الواعظين – للفتال النيسابوری: ص261