متن کتاب

انتشارات انصار امام مهدى (ع) عدد ( 13) فرمان‌روايى از آنِ كيست؟ خدا يا شيطان مهدى يا آمريكا نویسنده: شيخ ناظم عقيلى ترجمه: كوثر انصارى چاپ اول 1434 هـ.ق – 2013 م آبان ماه 1392 هجرى شمسى جهت اطلاعات بيشتر در مورد دعوت مبارک سيد احمد الحسن (ع) لطفاً از وبسايت ما بازديد فرماييد: http://almahdyoon.co http://mahdyeen.org http://mahdyeen.org/ir

-تقديم به:

ذخيره انبياء و فرستادگان، خليفه خدا در زمين، مظلوم ستم ديده، کسی که حقش را خوردند: سرور و مولايم صاحب الزمان (خداوند در زمين مکنتش دهد). اين چند صفحه ساده و کوتاه را، متواضعانه به پيشگاه شما اهداء می نمايم. و الحمد لله رب العالمين، و صلی الله علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليماً

-مقدمه:

حمد و سپاس از آن خداوند است، که مالک مُلک، گرداننده کشتی می‌باشد؛ خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست. ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾.([1]) (بگو بار خدايا، تويى كه فرمانفرمايى؛ هر آن كس را كه خواهى، فرمانروايى بخشى؛ و از هر كه خواهى فرمانروايى را باز ستانى؛ و هر كه را خواهى، عزت بخشى؛ و هر كه را خواهى، خوار گردانى؛ همه خوبى‌ها، به دست توست و تو بر هر چيز توانايى). ﴿وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ﴾.([2]) (و كسانى كه به موجب آن‌چه خدا نازل كرده، داورى نكرده‏اند؛ آنان خود، كافرانند). خداوند، مخلوقات را آفريد و هدف او از خلقت، عبادت می‌باشد؛ و می‌فرمايد: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾.([3]) (و جن و انس را نيافريدم؛ جز براى آن‌كه مرا بپرستند). و عبادت اقسام مختلفی دارد؛ از جمله: عبادت در اطاعت، پس اگر کسي، چيزی را اطاعت کند، به حقيقت که آن را عبادت کرده است؛ و خداوند تعالی می‌فرمايد: ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ﴾.([4]) (اى فرزندان آدم! مگر با شما عهد نكرده بودم، كه شيطان را مپرستيد؛ زيرا وى دشمن آشكار شماست). پس مقصود از عبادت شيطان، همان اطاعت و پيروی از اوامر و نهی‌هاى او می‌باشد؛ و طبيعتاً در اين دنيا، اطاعت از آنِ کسی است، که زمام حکومت در بين مردم را دارد. پس اگر حاکم از سوی خداوند تعيين شده باشد، پس چنين حاکمى، حکم خداوند را در زمين، اجراء می‌کند؛ پس اطاعت و حکم و سياست و تدبير برای خداوند می‌باشد. اما اگر حاکم از سوی مردم، تعيين شده باشد، يعنی بر اساس انتخاب مردم حاکم شده است؛ در آن صورت، مردم آراء و نظرهای مختلفی دارند و در تدبير امور و آينده نگری عاجز خواهند شد. موسی پيامبری از پيامبران اولی العزم بود؛ هنگامی که هفتاد نفر از قومش را برای ملاقات با خداوند، انتخاب کرد؛ از او خواستند تا خدا را آشکارا ببينند و در اين امتحان الهی شکست خوردند؛ پس چگونه برای ما جايز باشد کسی را انتخاب کنيم، تا حکم خدا بر زمين را اجراء کند؟ اگر انتخاب به دست کسی باشد، که در امر آن ناتوان و عاجز است، در اين صورت امت از اطاعت خداوند متعال، روى‌گردان شده و به تبعيت از شيطان در می‌آيد. پس خداوند يگانه، تنها کسی است که حق انتخاب امام و حاکم را دارا می‌باشد؛ و کسی که غير آن را بر می‌گزيند، به خداوند شرک ورزيده؛ و از شيطان پيروی کرده است و شيطان چيزی جز طغيان، بر حال او نمی‌افزايد. ابی عبد الله (ع) در مورد فرموده خداوند، می‌فرمايد: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ﴾.([5]) (و بيشترشان به خدا ايمان نمى‏آورند؛ جز اين‌كه (با او چيزى را) شريك مى‏گيرند). (مقصود آن شرک در اطاعت است، نه در عبادت). و هر انديشمند و خردمندی که تاريخ را ورق می‌زند، می‌بيند که تمام ظلم و ستم، بلاها، فجايع، خونريزی‌ها، تسلّط بيگانگان و غصب خلافت و امامت و حاکميت، از اهلی که از سوی خداوند، برای آن گمارده شده‌اند، می‌باشد؛ زيرا خداوند تعالی می‌داند که رسالت خود را در کجا قرار دهد؛ و او خالق مردم است؛ و به مصلحت و فساد آن‌ها، بيش از خودشان داناتر است؛ و اگر می‌دانست صلاحشان در انتخاب حاکم به دست خودشان، است؛ بی‌شک اين صلاحيت را به آن‌ها می‌داد. اما می‌داند که آن‌ها در اين امر، عاجز و ناتوان هستند؛ پس شرط گذاشت که حکم تنها برای او باشد؛ و هيچ کس شريک او نگردد. ﴿وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ﴾([6]) (و كسانى كه به موجب آن‌چه خدا نازل كرده، داورى نكرده‏اند؛ آنان خود كافرانند).

-مقصود از مَلِک (فرمانروا) چیست؟

مَلِک در لغت، به کسی اطلاق می‌شود، که قادر بوده و دارای قدرتی بسيار است؛ که تدبير و سياست از آنِ او می‌باشد؛ و فرمانروايی به نسبت حقيقی به خداوند، تعلق می‌گيرد؛ و به نسبت غيرش، جنبه اعتباری دارد؛ و قرآن کريم و سنّت شريف، اين معنا را تأييد می‌کنند. و همه آياتی که در مورد حکم و ملک سخن می‌گويند، اين معناء و مفهوم را می‌رسانند، که حکم بايد در دست خلفای الهی بر زمين و حجت بر خلقش باشد؛ و اما سنّت شريف، رسول الله (ص) و اهل بیت ايشان (ع) به وضوح بیان می‌کنند که حاکميت و ملک و تدبير امور مردم، بايد از خلال دستور آسمانی الهی صورت پذيرد. و اقرار و گردن نهادن در برابر نظم و قانون نهاده شده، که نتيجه آراء عقول ناقص بشری است، جايز نيست. و اقرار به مشروعيت نظام وضعی، شرک به خداوند متعال می‌باشد؛ و به زودی به ذکر آيات قرآنی و احاديث شريفه‌ای خواهيم پرداخت، که در اعتراض به اين امر، ذکر شده‌اند. تا کسانی که به مشروعيت انتخابات و تعيين حاکم در سرزمين‌ها، برای خودشان اقرار کرده‌اند بدانند که تابع کدام سنّت هستند و با کدامين دليل چنين فتواء دادند؛ و آن در حقيقت ريش‌خند کردن رجال می‌باشد؛ کسانی که نسبت به اين انحرافِ آشکار، غافل شده و يا خود را به غفلت می‌زنند، که در صفحات سياه و تاريک تاريخ، با ننگ و خواری مذکور است. ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾.([7]) (بگو بار خدايا! تويى كه فرمانفرمايى؛ هر آن كس را كه خواهى، فرمانروايى بخشى؛ و از هر كه خواهى، فرمانروايى را باز ستانى؛ و هر كه را خواهى؛ عزت بخشى؛ و هر كه را خواهى، خوار گردانى. همه خوبيها به دست توست و تو بر هر چيز، توانايى). آل سام از امام صادق (ع) نقل می‌کند: به ايشان عرض کردم: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ﴾، آيا ملک به بنی اميه داده نشده بود؟ فرمود: (چنین نيست که می گويى، خداوند متعال ملک را به ما داد، اما بنی اميه آن را تصرف کردند، تصرف آنان به منزله تصرف پيراهنی بود، که مال شخص ديگری است؛ اما آنان، پيراهن را بردند). محمد بن موسی الرضا (ع) می‌فرمايد: ﴿أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِي وَلاَ نَصِيرٍ﴾.([8]) (مگر ندانستى كه فرمانروايى آسمان‌ها و زمين از آن خداست؛ و شما جز خدا، سرور و ياورى نداريد). )او به تدبیر و مصالح آن، آگاه است؛ و (اوضاع) شما را با علم خويش تدبير می‌کند. ﴿وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ﴾، اگر مصلحی برای امورشان باشد، پس خداوند به مصالحشان عالم و آگاه است؛ نه غير او ﴿وَلاَ نَصِيرٍ﴾ شما در برابر عذاب و مجازاتی که خداوند بر شما، حلال کرده، هيچ ياور و ياری دهنده‌ای نداريد). و خداوند می‌فرمايد: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾.([9]) (بزرگوار (و خجسته) است، آن‌كه فرمانروايى به دست اوست؛ و او بر هر چيزى، تواناست). شرح و توضيح اين آيه، از زبان اهل بيت (ع) آمده است. سپس عالِم بعد از کلام طولانی، می‌گويد: اما انتخاب و اختياری که امام صادق (ع) آن را باطل کرده؛ و برخی‌ها در موردش برداشت خطاء کردند، همانند گفته شخصی است که می‌گويد: همانا خداوند اوامر و نهی خود را به دست بشر سپرده و نسبت به آنان اهمال ورزيده، و هيچ کس به مغز و عصاره اين کلام دقيق (عدم واگذاری امر به مردم) دست نيافته، جز ائمه و مهديين از عترت رسول الله (ص) که در اين باره فرمود: اگر خداوند از جهت غفلت، امور خود را به آنان، واگذار کرده باشد، می‌بايست آن‌چه که انتخاب و اختيار کرده‌اند را بپذيرد و در حق او ثواب می‌کردند و در آن‌چه که جسارت کرده‌اند، هيچ مجازاتی برای آنان، صورت نمی‌پذيرفت. اگر واقعاً چنين غفلتی باشد و اين گفته بر دو نوع، تقسيم می‌شد. اما اگر در برابر خداوند، قد علَم کنند، پس او را ملزم به قبول اختيارشان بوسيله آراء ضروری می‌کنند؛ چه دوست داشته باشد و چه بدان اکراه داشته باشد. در اين صورت، سستی و ناتوانی بر او چيره می‌شود، يا اين‌که خداوند اقدس بواسطه امر و نهی بسيارشان در مورد اراده و خواسته‌اش خسته شده و امر را به آن‌ها واگذار کرده تا آن‌طور که می‌خواهند امور را اداره کنند، اگر امر و نهی بسيارشان، در مورد اراده و خواسته‌اش او را خسته کرده و امر را به آن‌ها واگذار کرده، پس در اين صورت برايشان در کفر و ايمان، اختيار را قرار داده و مَثَال اين امر، مَثَال پادشاهی است، که غلامی را بر می‌گزيند، تا او را خدمت کند و به او فضل ولايتش را بشناساند و در امر و نهی گوش به فرمان بشد؛ و سرور غلام ادعاء کند که قادر، چيره، عزيز و حکيم است؛ پس به غلام خود امر و نهی کرده و به او وعده بزرگی ثواب در همراهی و اطاعت از خود و هم‌چنين مجازات و عذاب در معصيت خود را دهد. غلام از خواست و اراده صاحب خود سرباز می‌زند و از اوامر و نهی او سرپيچی می‌کند. پس به کدامين اوامر و نهی صاحب خود، توجه و اطاعت کرد، او هرگز از خواست و اراده صاحب و آقای خود، تبعيت نمی‌کرد، بلکه تنها تابع خواست و اراده خودش بود و در برخی مواقع، برای برطرف کردن نياز و حاجت خود، به سوی شخصی غير از صاحب و مولای خود، مراجعه می‌کرد و با او مخالفت می‌کرده و از نفس و هوای خود پيروی می‌نمود. پس هنگامی که به سوی مولای خود بازگشت، به آن‌چه که با خود آورده نظر کرد؛ پس با امر مولای خود، مخالفت کرده. غلام گفت: (از آنجا که تو امر خود را به من واگذار کردی)؛ من از هوای نفس و اراده خود تبعيت کردم؛ زيرا اگر امر به شخصی واگذار شود، به سبب عدم اجتماع بازداشتن و واگذار کردن، هرگز اين شخص مورد بازداشت قرار نمی‌گيرد. (به عبارت ديگر، می تواند به ميل خود عمل کند). سپس (ع) می‌فرمايد: (پس هر کس، اعتقاد داشته باشد که خداوند اوامر و نهی خود را به بندگان خود واگذار کرده؛ به حقيقت که عجز و ناتوانی خدا را ثابت کرده است. پس خدا را ملزم به قبول هر کار خير و شر بندگان، کرده و اوامر و نهی او را باطل می‌کند... در حالی‌که اراده اختيار و انتخاب تنها، خاص خداوند می‌باشد؛ و آن‌چه که می‌خواهد را بر می‌گزيند؛ و به آن‌چه که دوست دارد، امر می‌کند؛ و از آن‌چه که اکراه داشته باشد، نهی می‌کند؛ و بندگان را به قدر توانايی در اطاعت و معصيت امر و نهی، پاداش و مجازات می‌دهد؛ زيرا عدالت و امر و حکومت از آنِ اوست، حجت او در عذر و هشدار بالغ است و برگزيدن از آنِ اوست؛ و هر کس از بندگان را که بخواهد، بر می‌گزيد. محمد (ص) و خاندان پاکش را برگزيد و با رسالت خويش، به سوی خلق مبعوث ساخت. و اگر اختيار خود را به بندگان، واگذار کرده بود، قريش می‌توانستند، اميه بن ابی صلت و مسعود ثقفی که نزدشان از رسول الله (ص) و آلش برتر بودند را انتخاب کنند. آن هنگام که گفتند: ﴿وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾.([10]) (و گفتند: چرا اين قرآن، بر مردى بزرگ از (آن) دو شهر، فرود نيامده است). می گويم: کسی که در کلام تأمل کند، بزرگترين دليل را بر عدم جايز بودن اختيار، در اداره شئون زندگی مردم، اعم از دينی يا دنيوی، می‌يابد. اما کسانی که آن را جايز دانسته و به انتخاب مردم در رئيس و حاکمی که شئون زندگی دينی و سياسی و اقتصادی و ديگر جوانب زندگی را تدبير کند، اقرار می‌کنند؛ اينان به راستی که از جدايی دين از سياست، سخن می‌گويند و تابع نعره‌ها و آوازه‌ها و شهرت افکار منحرف شرقی و غربی، گشته‌اند؛ که دين را عبارت از تشريفات مذهبی اشرافی دانسته، که به سبب بخشش و کَرَم به سياست شئون دنيوی مردم، نمی‌ميرد؛ همان‌طور که حال کليسای موجود در غرب، کافر می‌باشد و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم. پس آنان کسانی هستند، که به سخنان مرده‌ای اقرار کردند؛ در حالی‌که زنده‌اند. (اگر زنده‏اى را صدا مى‏زدى، صدايت را مى‏شنيد و جوابت مى‏داد، لكن كسى كه او را صدا مى‏زنى، حيات ندارد). و خداوند می‌فرمايد: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَآجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّي الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾.([11]) (آيا از (حال‏) آن كس، كه چون خدا به او پادشاهى داده بود؛ (و بدان مى‏نازيد) و درباره پروردگار خود، با ابراهيم محاجّه (مى‏)كرد، خبر نيافتى‏؟ آن‌گاه كه ابراهيم گفت‏: پروردگار من همان كسى است كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند. گفت‏: من (هم‏) زنده مى‏كنم و (هم‏) مى‏ميرانم‏. ابراهيم گفت‏: (خداى من‏) خورشيد را از خاور بر مى‏آورد، تو آن را از باختر بر آور. پس آن كس كه كفر ورزيده بود، مبهوت ماند. و خداوند قوم ستمكار را هدايت نمى‏كند). نمرود با ابراهيم (ع) محاجّه کرد؛ زيرا خداوند به او، مُلک را عطاء کرد. پس نمرود بدو کافر شد؛ و آن محاجّه در ميانشان در گرفت. ابی عبد الله (ع) فرمود: (ابراهيم با قومش مخالفت کرده؛ و بر الهه آنان خُرده گرفت؛ پس بر نمرود وارد شد و با او به مخاصمه پرداخت. ابراهيم گفت: ﴿رَبِّي الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ﴾، (پروردگار من، همان كسى است كه زنده مى‏كند و می‌ميراند. (نمرود گفت): من هم زنده می کنم و می ميرانم). ابراهيم گفت: ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾، (ابراهیم گفت: خدای من، خورشيد را از خاور بر می‌آورد؛ پس تو آن را از باختر بر آور. پس آن کس که کفر ورزيده بود، مبهوت ماند. و خداوند قوم ستمکاران را هدايت نخواهد کرد). ﴿وَلاَ تَرْكَنُواْ إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِيَاء ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ﴾.([12]) (و به كسانى كه ستم كرده‏اند، متمايل مشويد؛ كه آتش (دوزخ) به شما مى‏رسد؛ و در برابر خدا براى شما دوستانى نخواهد بود. و سر انجام يارى نخواهيد شد). يعنی با مودّت و طاعت و نصوح، به کسانی که ظلم می‌کنند، متمايل نشويد؛ پس آتش به سبب تعظيمتان در مقابلشان، شما را می‌سوزاند. و هيچ انصار و ياورانی جز خدا، نداريد تا عذاب را از شما دفع کنند؛ و بعد از آن، هرگز ياری داده نخواهيد شد). اما کسی که به انتخاب حاکم، آن هم بدون حکم کتاب خدا، فتواء می‌دهد؛ در حقیقت کسی است که ظالم و ستمگر را به گردن مردم، تسلط داده و در مكنت دادن به ظلم، دست داشته؛ زيرا ظلم حقيقى، همان حکم کردن از غير کتاب خدا و بازگشت به عقل ناقص بشری، می‌باشد؛ در حالی‌که ده‌ها روايات، جواز عدم رجوع به آن را صادر می‌کنند؛ و حکم آنان، مجرد از کتاب خدا و سنت پيامبرش (ص) و اهل بيتش (ع) می‌باشد: ﴿وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالأَنفَ بِالأَنفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾.([13]) (و در (تورات) بر آنان مقرر كرديم: كه جان در مقابل جان و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان مى‏باشد؛ و زخم‌ها (نيز به همان ترتيب) قصاصى دارند. و هر كه از آن (قصاص) در گذرد؛ پس آن كفاره (گناهان) او خواهد بود؛ و كسانى كه به موجب آن‌چه خدا نازل كرده، داورى نكرده‏اند؛ آنان خود ستمگرانند). ابی عبد الله (ع) فرمود: (در مورد حکومت، تقوا پيشه کنيد؛ زيرا حکومت برای امام عالم به قضاوت و داوری، عادل در ميان مسلمانان، و برای پيامبر يا (همانند پیامبر) يا وصی پيامبر، می‌باشد). ابی عبد الله (ع) می‌فرمايد: (هنگامی که امير المؤمنين (ع) شريح قاضی را، بر مسند قضات قرار داد، بر او شرط کرد که حکمی صادر نکند، تا اين‌که بر حضرتش، ارائه کند). ابی عبد الله (ع) فرمود: (امير المؤمنين (ع) به شريح فرمود: ای شريح! تو را در جايگاهی قرار دادم، که در آن کسی ننشسته؛ جز نبی يا وصی نبی يا شقی). محمد بن محمد در (المقنعه) از پیامبر (ص) و آلش نقل می‌کند که فرمود: (هر کس خود را قاضی قرار دهد، بدون چاقو، دست به ذبح زده است). ابی بصير می‌گويد: از ابی عبد الله در مورد فرموده خداوند، پرسيدم: ﴿وَلاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُواْ بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُواْ فَرِيقًا مِّنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالإِثْمِ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾.([14]) (و اموالتان را ميان خودتان، به ناروا مخوريد؛ و (به عنوان رشوه، قسمتى از) آن را به قضات مدهيد، تا بخشى از اموال مردم را به گناه بخوريد؛ در حالى كه خودتان (هم خوب) مى‏دانيد). حضرت فرمود: (ای ابا بصير! همانا خداوند عز و جل آگاه است، به اين‌که در اين امت حاکمانی ظالم هستند، که ظلم می‌کنند؛ و مقصودش حکام اهل عدل نيست، بلکه حکام اهل ستم را مورد خطاب قرار داده. ای ابا محمد! اگر بر گردن مردی، حقی داشتی، پس آن را به حکام اهل عدل واگذار کن؛ و اگر او از اين کار بر تو، ابا داشت و تو را به قضاوت نزد اهل جور و ستم دعوت کرد. او از جمله کسانی است که حکم خود را برای انقضاء نزد طاغوت می‌برد؛ و آن فرموده خداوند است: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنّ‍هُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلًا بَعِيدًا﴾.([15]) (آيا نديده‏اى كسانى را كه مى‏پندارند، به آن‌چه به سوى تو نازل شده و به آن‌چه پيش از تو نازل گرديده، ايمان آورده‏اند؛ (با اين همه) مى‏خواهند داورى ميان خود را به سوى طاغوت ببرند؛ با آن‌كه قطعاً فرمان يافته‏اند كه بدان كفر ورزند؛ و(لى) شيطان مى‏خواهد آنان را به گمراهى دورى در اندازد). ابو جعفر بن محمد صادق (ع) می‌فرمايد: (بر حذر باشيد، از اين‌که هر يک از شما حکم بعضی ديگر را، نزد اهل ظلم و ستم ببرند، اما به مردی از خودتان بنگريد، که چيزی از قضايای ما را می‌داند، پس او را در ميان خود، قرار دهيد که من او را قاضی در بين شما، گماردم؛ پس حکم خود را نزد او ببريد). جميل از ابی عبد الله (ع) نقل میکند: از حضرت شنیدم که فرمود: (مردم از سه گروه تشکيل شده‌اند: عالم و تعلیم يافته و خاشاک پوسيده. پس ما علماء هستیم و شيعه ما تعليم يافتگان و ساير مردم، خاشاک پوسيده هستند). و آشکار است که شيعه، کسانی هستند که تابع اهل بيت (ع) شدند؛ و بر راه و روششان قرار گرفتند و آن اعلای کلمه الله در زمين و پياده کردن حکم الهی، در تمام زمين می‌باشد و اما کسانی که به سيره اهل بيت (ع) اقتداء نکرده و کتاب خدا و حکمش را در پشت خود، قرار داده‌اند، اينان همان خاشاک پوسيده هستند. و آنان، پست‌ترين مردم هستند، که با هر گردن کجی، گردن کج می‌کنند. بعد از آن همه، می‌پرسيم و تعجب می‌کنيم از شخصی که ادعای فقاهت و ديانت می‌کند، اما اين اجازه را به مردم می‌دهد، که از ميان اين خار و خاشاک، حاکم انتخاب کنند. کسانی که به حکم شيطان، حکم کرده و حکم خدا را ترک می‌کنند. پس اين‌چنين شخصی که به حکم شيطان حکومت کرده و حکم خدا را ترک می‌کند؛ همان کسی است که ظلم و ستم طاغوتيان را بر بندگان خدا، مسلّط می‌کند؛ زيرا او از درون شکست خورده است و بر زمين دست تازيده و آيات خدا را با قيمتی اندک فروخته است. پس اينان همانند بلعم بن باعوراء خواهند شد، و همانند سامری و همانند علمای يهود و مثل خوارجی که بر امام زمانشان شوريدند. و لعنت و نفرين بر آنان، بر زبان مردم، با گذشت سال‌ها ادامه خواهد داشت؛ و اين همان خواری و ذلت محض است، خواری و ننگی مطلق و خسارت آشکار می‌باشد؛ و آنان کسانی هستند، که خداوند و لعنت کنندگان لعنتشان می‌کنند؛ همان‌گونه که از اهل بيت (ع) روايت شده است. از پيامبر اکرم و آلش (ص) روايت شده که فرمود: (هر گاه از کسی در مورد علمی، سؤال شود و علم به آن را در حالی‌که می‌داند، کتمان کند، در روز قيامت، با لِگامی از جنس آتش، لگام می‌شود؛ و آن فرموده خداوند است، که می‌فرمايد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِ‍ي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ﴾.([16]) (كسانى كه نشانه‏هاى روشن و رهنمودى را كه فرو فرستاده‏ايم، بعد از آن‌كه آن را براى مردم در كتاب توضيح داده‏ايم، نهفته مى‏دارند؛ آنان را خدا لعنت مى‏كند و لعنت‏كنندگان لعنتشان مى‏كنند). امام ابو محمد عسکری (ع) می‌فرمايد: (به امیر المؤمنين (ع) عرض شد: بهترين خلق، بعد از ائمه هدايت و چراغ‌های فروزان، چه کسی است؟ فرمود: علماء هنگامی که صالح باشند. عرض شد: شرورترين خلق، بعد از ابليس و فرعون و بعد از کسانی که نام و لقب شما را بر خود، گذاشته و جايگاه شما را تصرف کرده و در ممالک شما، حکمرانی می‌کنند، چه کسانی هستند؟ فرمود: علماء، اگر فساد پیشه کردند؛ در اين هنگام آنان باطل را آشکار و حقائق را کتمان و پنهان می‌کنند؛ و اين فرموده خداوند، در مورد آنان است: ﴿أُولَئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ﴾، (آنان را خدا لعنت مى‏كند و لعنت‏كنندگان لعنتشان مى‏كنند)). و هم‌چنين امير المؤمنين (ع) می‌فرمايد: (انسانی ديگر نيز وجود دارد، كه نام عالم به خود گرفته و عالم نيست، (اين نا به خرد) نادانی‌هايی را از نادانان و گمراهی‌هايی از گمراهان كسب كرده، دام‌هايی از طناب‌های فريب و گفتار بی‌اساس، پيش پای مردم گسترده است؛ کتاب خدا را بر آراء و افکار خود، تطبيق می‌دهد؛ و حق را با هوس‌های خويش تعبير می‌کند؛ خيال مردم را از بلايای عظيم رستاخيز آسوده می‌کند و گناهان بزرگ را کوچک و حقير، جلوه می‌دهد؛ و شبهات را در بين مردم، ترويج می‌دهد و برای اين‌که اقبال مردم را از دست ندهد، خود را از گروه کسانی که به جهت ورود در شبهات، مورد عتاب خداوند قرار گرفته‌اند، بيرون می‌خواند؛ و با اين ادعاء، ذهن مردم را از خطر و تأثير ناميمون شبهاتی که می‌پراکند، منصرف می‌سازد. او هم‌چنین به بدعت و پيرايه بستن به دين، می‌پردازد؛ و با اين حال، خود را از آن رفتار زشت و ناپسند تبرئه می‌کند. او ظاهر و صورت انسان دارد، اما قلب و باطنش حيوانی است. نه درب هدايت را می‌شناسد، تا از آن تبعيت کند و نه درب کوری را می‌شناسد، تا آن را به روی خود ببندد؛ پس او همان مرده زنده نما است).([17]) آری فقهايی که به مردم، اين اجازه را می‌دهند، تا برای خود حاکمی را تعيين و انتخاب کنند، بی شک تابع و پيروی طرح‌ها و نقشه‌های آمريکا و بريتانيا و اسرائيل، مثلث شوم می‌باشند، آنان کسانی هستند، که دشمنان خدا و رسولش محمد (ص) را بر زمین، مكنت دادند، تا در سرزمين‌های اهل بيت (ع) حکمرانی کنند.

-درگيری بر سر حکومت

: اولين کسی که با اوليای خدا، بر سر حکومت و امامت در اين زمين، به جنگ و ستيز پرداخت قابيل (لع) بود؛ وقتی که آدم (ع) به امر خداوند، میراث نبوت را به هابيل تسليم کرد، قابيل بر پدرش اعتراض کرد و گفت: من فرزند بزرگ تو هستم و به آن شايسته‌تر از هابيل، می‌باشم؛ پس آدم (ع) به او فرمود: همانا امر به دست خداوند است؛ و آن را به دست هر کس که می‌خواهد، قرار می‌دهد. در حقيقت، قابيل هرگز تسيلم نشد و نسبت به برادرش هابيل، حسادت پيشه کرد و او را به قتل رساند و اين اولين جرم و جنايت در تاريخ انسانيت، می‌باشد. جنگ و ستيز دشمنان خدا، با انبياء و فرستادگانش، هم‌چنان ادامه دارد: به سبب امامت و حکومت. پس بسياری از آنان، يا کشته شده يا متواری گشتند. تا اين‌که نوبت به ابی الحسن علی بن ابی‌ طالب (ع) رسيد. ايشان را پس از مقام و منصبی که خداوند، از طريق نص قرآنی و بيش از ده‌ها موضع ديگر که رسول الله (ص) بر امامت ايشان، تأکيد می‌کردند، برايش تعيين کرده بود، عزل کردند. پس خلافت و امامت و حکومت را از او غصب کردند و با سر برهنه از خانه خارج شد و پهلوی فاطمه زهرا (ع) را شکستند و جنينش را سقط کردند. همه اين اتفاق‌ها، فقط بخاطر اقامه حکم خدا بر زمين بود؛ اما هيهات؛ زيرا مردم از باطل پيروی کرده و علی بن ابی‌ طالب (ع) را تنها و در حالی‌که هيچ ياوری نداشت، جز کمتر از ده نفر، رها کردند. و نزاع بعد از علی بن ابی‌ طالب (ع) به امام حسن (ع) استمرار يافت، تا او را مسموم و به شهادت رساندند؛ و بعد از ايشان، نوبت به حسين بن علی (ع) رسيد. آن قدر با ظلم و ستمشان، محاربه کرد، تا اين‌که خود و اهل بيتش و اصحابش را به شهادت رساندند و حريم او را هتک حرمت کردند؛ و حتی به طفل شيرخوارش هم رحم نکردند. همه اين بلاها را بر سرش آوردند، به اين دليل که اصلاح طلب امت جدش رسول الله (ص) بود؛ و اصلاح همان رجوع حکم به اهلش است، کسانی که خداوند آنان را بر اين حکم، گمارده می‌باشد و بعد از اين منازعه و درگيری، بر سر حکم با فرزندانش از ائمه عصمت (ع) در اين روز ما استمرار يافته است؛ و امروز درگيری و نزاع با امام مهدی (ع) می‌باشد و ان شاء الله به زودی ظهور خواهند کرد و به عرب، چيزی جز شمشير نمی‌دهد و چيزی جز شمشير از آنان نمی‌ستاند، جز مرگ در زير سایه شمشير؛ زيرا آنان از راه ائمه معصومين (ع) منحرف شده و قرآن را در پشت سر خود نهادند و قوانين وضعی را برقرار کردند، تا بين سرزمين‌ها و بندگان خدا حکمرانی کنند، و آن‌ها قوانين فاسدی است که نتيجه آرای عقول فاسد، که ابليس در آن‌ها لانه کرده و تخم گذاشته و بچه‌دار شده، می‌باشد. خداوند اولين ظالمان در حق محمد و آل محمد، تا آخرين کسی که از آن پيروی کرده، را لعنت کن. به خدا قسم که، بزرگترين ظلم به محمد و آل محمد (ع) همان دوری و هجرت و دوری از قرآن و اهل قرآن و حکم قرآن می‌باشد. پس هر کس که به حکمی غير از حکم خدا بر زمين اقرار کند، او از جمله کسانی است، که به محمد و آل محمد (ع) ظلم کرده و لعنت امام باقر (ع) در زيارت عاشورا گريبان‌گير او خواهد شد و از جمله قاتلان انبياء و فرزندان انبياء می‌باشد و لا حول و لا قوة الا بالله.

-آيا انتخاب از آن خداست يا مردم؟!

مردم در مُلک و حکومت‌داری، دچار اختلاف شده‌اند؛ پس يک گروه، در همه چيز، خداوند را به وحدانيت خواندند؛ و به حکمرانی خداوند در همه عوالم اقرار کرده و اين فرموده خداوند را شعار خود قرار داد: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾([18]) (بگو بار خدايا، تويى كه فرمانفرمايى؛ هر آن كس را كه خواهى، فرمانروايى بخشى؛ و از هر كه خواهى، فرمانروايى را باز ستانى؛ و هر كه را خواهى، عزت بخشى؛ و هر كه را خواهى، خوار گردانى. همه خوبی‌ها به دست توست و تو بر هر چيز توانايى). و گروه ديگر، انتخاب خداوند را رد کرده و پيرو اختيار و انتخاب ناشی از عقل ناقص بشری مخلوق شده. پس گمراه و گمراه‌تر شدند؛ و در دام ابليس ملعون افتادند؛ پس آنان را به سوی تاريکی‌های جهالت، که بعضی روی بعضی ديگر قرار گرفته‌اند، حتی اگر دست خود را خارج سازند، نزديک آن دست، هرگز ديده نشود. و گروه اول همان انبياء و فرستادگان، اوصياء و صالحان و هر کس که بر راه و روش آنان سير می‌کند، هستند؛ آنان به سبب عمل به حکم خداوند بر زمين و عدم مكنت ظلمت و طاغوتيانی که بر بندگان خدا تسلّط يافته و در زمين فساد به راه انداختند، مورد هتک حرمت قرار گرفته و به صليب کشيده شده و با قيچی‌ها و اَرّه‌ها، بريده شدند. شما را به خدا، از کسانی که به انتخاب مردم در تعيين حاکم فتواء داده‌اند، بپرسيد چرا امام علی (ع) و امام حسن (ع) کشته شدند و چرا امام حسين (ع) و اصحابش و اهل بیتش کشته شدند و زنانش به اسارت گرفته شدند و حتی طفل شيرخواره خود را نيز به ميدان برد؟ ابا عبد الله (ع) پاسخ را در هنگام خروج، به سوی کربلا می‌دهد: (وأني لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا مفسداً ولا ظالماً وإنما خرجت لطلب الإصلاح في أمة جدي (، أريد أن أمر بالمعروف وأنهي عن المنکر وأسير بسيرة جدة وأبة علی بن أبي طالب (ع)).([19]) (به درستی که من بيهوده، گردنکش، ستمگر و ظالم حرکت نکردم؛ بلکه برای اصلاح در امت جدم محمد (ص) حرکت کردم و می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به روش جدم محمد (ص) و پدرم علی بن ابی طالب (ع) رفتار کنم). و اصلاح، هرگز صورت نمی‌پذيرد؛ مگر با حکم به کتاب خدا و سنّت پيامبرش محمد (ص) و در هم شکستن تنه‌های فسادی، که در آن شخصيت‌ها، از روی برنامه ريزی‌های منحرف شيطانی، همچون شوری و انتخابات و دموکراسی و ديگر منافات‌های تعفن آور، شکل گرفته است. از آنان بپرسيد که چرا ائمه معصومين (ع)، برخی از ذریه حسين (ع) زندگی خود را در زندان‌ها و برخی ديگر، در حالی‌که از شيعه، موالی و خاندان خود، متواری گشته‌اند، می‌گذراندند. همه اين امور، به سبب آن است که ابا داشتند، که مشروعيت حکم خود را به ظالمان بشناسانند و اين‌که چون آنان، به صراحت به مردم گفتند: (بگوييد لا اله الا الله، تا پيروز شويد). هيچ خدائی، معبودی و اطاعت شونده‌ای جز الله نيست، مُلک و حکم و تدبير از آنِ اوست و امور به سوی او باز می‌گردد. پس اگر کسی خلاف اين را بگويد، از گروه انصار اول است و گروه دوم مؤسس و بنيان‌گذار اين مذهب منحرف از ولايت الهی و وارد در ولايت شيطانی می‌باشد. پس اکنون قوم را چه شده که طالب (همراهی با آمريکا و دست نشانده آن) بواسطه انتخابات هستند؟ آيا آنان عاجزتر از بنی اسرائيل هستند، آن هنگام که خواهان خروج برای جنگ بودند، به پيامبرشان گفتند، حاکمی برای ما مبعوث کن، تا در راه خدا کارزار کنيم... جائی که اين‌ نبوت در يک خانه، و مُلک در خانه ديگری بود و هرگز در انتخاب حاکم، برای خود به نفس خود اعتماد نداشتند و خداوند می‌فرمايد: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلإِ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُواْ لِنَبِي لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُواْ قَالُواْ وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَآئِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْاْ إِلاَّ قَلِيلًا مِّنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾.([20]) (آيا از (حال) سران بنى اسرائيل پس از موسى، خبر نيافتى؟ آن‌گاه كه به پيامبرى از خود، گفتند: پادشاهى براى ما بگمار، تا در راه خدا پيكار كنيم. (آن پيامبر) گفت: اگر جنگيدن بر شما مقرر گردد، چه بسا پيكار نكنيد. گفتند: چرا در راه خدا نجنگيم، با آن‌كه ما از ديارمان و از (نزد) فرزندانمان بيرون رانده شده‏ايم؟ پس هنگامى كه جنگ بر آنان مقرر شد، جز شمارى اندک از آنان، (همگى) پشت كردند و خداوند به (حال) ستمكاران داناست). از ابی عبد الله (ع) روايت شده: در مورد فرموده خداوند: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلإِ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُواْ لِنَبِي لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُواْ قَالُواْ وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾. (آيا از (حال) سران بنى اسرائيل پس از موسى، خبر نيافتى؟ آن‌گاه كه به پيامبرى از خود، گفتند: پادشاهى براى ما بگمار، تا در راه خدا پيكار كنيم). فرمود: (و حاکم در آن زمان، کسی بود که لشکرها را فرماندهی می‌کرد؛ و امرش مورد اطاعت قرار می‌گرفت و بيان می‌کرد، که خير و برکت از جانب خدايش است. پس هنگامی که به پيامبرش چنين گفتند. به آنان گفت: شما صدق و وفا نداريد و نسبت به جهاد، رغبتی نداريد. گفتند: جهاد واجب است؛ پس هنگامی که از سرزمين‌مان و فرزندان‌مان دور گشتيم، پس جهاد حتمی است. و خدايمان را در جهاد، با دشمنان‌مان اطاعت کنيم. گفت: همانا خداوند طالوت را به عنوان پادشاه، برای شما مبعوث کرد. پس بزرگان بنی اسرائيل گفتند: طالوت چکاره است، که بر ما حکم می‌کند؟ در حالی‌که از خاندان نبوت و مملکت نيست و نبوت و ملکت در آل لاوی و يهودا بوده و طالوت نوه بزرگ بنيامين بن يعقوب می‌باشد؛ پس به آنان فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾.([21]) (در حقيقت‏، خدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و (نيروى) بدنى بر شما، برترى بخشيده است؛ و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه بخواهد، مى‏دهد؛ و خدا گشايشگر داناست). و مُلک، به دست خداوند است و در اختيار هر کس که بخواهد، قرار می‌دهد؛ و انتخاب و اختيار بر شما جايز نيست. و اين‌که نشانه ملک، اين است که برای او تابوتی از سوی خداوند می‌آيد که ملائکه حامل آن می‌باشند. ﴿أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِّمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ﴾.([22]) (و خاندان هارون (در آن) بر جاى نهاده‏اند؛ در حالى كه فرشتگان آن را حمل مى‏كنند؛ به سوى شما خواهد آمد. مسلماً اگر مؤمن باشيد، براى شما در اين رويداد، نشانه‌ای است). چيزی که بوسيله آن، دشمنان خود را تار و مار می‌کرديد؛ پس گفتند: اگر تابوتی بياید، راضی گشته و تسليم می‌شويم).([23]) پس بنی اسرائيل با وجود اين‌که بر طالوت اعتراض کردند، اما به برنامه ريزی‌های الهی اعتقاد داشتند، اين‌که ملک از آن خداوند است و آن را به هر کس که بخواهد می‌دهد. پس برای خود حاکمی تعيين نکردند، بلکه از پيامبر خود خواستند، تا برايشان حاکمی تعيين کند، تا در جهاد با طاغوت و لشکرش آن‌ها را فرماندهی کند. پس ما را چه شده، مادامی که کتاب خدا و امامی که زنده است و روزی داده می‌شود، نزد ماست، اما با اين وجود، هرگز به کتاب خدا در مورد قضايای‌مان حکم نمی‌کنيم؟ و هرگز از امام مهدی (ع) طلب نکرديم، تا ما را به کسی که به سوی راه مستقيم فرماندهی کند، ارشاد و هدايت کند؟ يا اين‌که برای حکومت امام مهدی (ع) زمینه سازی کنيم و از خداوند، با خشوع و خضوع بخواهيم که در ظهورش تعجيل کند، تا ما را از اين فتنه‌ها و انحرافات نجات دهد. و امير المؤمنين (ع) فرمود: (إِنَّا لَمْ نُحَکِّمِ اَلرِّجَالَ وَإِنَّمَا حَکَّمْنَا اَلْقُرْآنَ هَذَا اَلْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْطُورٌ بَينَ اَلدَّفَّتَينِ لاَ ينْطِقُ بِلِسَانٍ وَلاَ بُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ وَإِنَّمَا ينْطِقُ عَنْهُ اَلرِّجَالُ وَلَمَّا دَعَانَا اَلْقَوْمُ إلَى أَنْ نُحَکِّمَ بَينَنَا اَلْقُرْآنَ لَمْ نَکُنِ اَلْفَرِيقَ اَلْمُتَوَلِّي عَنْ کِتَابِ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى وَقَدْ قَالَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ (فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَي‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اَللَّهِ وَاَلرَّسُولِ)، فَرَدُّهُ إِلَى اَللَّهِ أَنْ نَحْکُمَ بِکِتَابِهِ وَرَدُّهُ إِلَى اَلرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بِسُنَّتِهِ فَإِذَا حُکِمَ بِالصِّدْقِ فِي کِتَابِ اَللَّهِ فَنَحْنُ أَحَقُّ اَلنَّاسِ بِهِ وَإِنْ حُکِمَ بِسُنَّةِ رَسُولِ اَللَّهِ ( فَنَحْنُ أَحَقُّ اَلنَّاسِ وَأَوْلاَهُمْ بِهَا وَأَمَّا قَوْلُکُمْ لِمَ جَعَلْتَ بَينَکَ وَبَينَهُمْ أَجَلاً فِي اَلتَّحْکِيمِ فَإِنَّمَا فَعَلْتُ ذَلِکَ لِيتَبَينَ اَلْجَاهِلُ وَ يتَثَبَّتَ اَلْعَالِمُ وَلَعَلَّ اَللَّهَ أَنْ يصْلِحَ فِي هَذِهِ اَلْهُدْنَةِ أَمْرَ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ وَلاَ تُؤْخَذَ بِأَکْظَامِهَا فَتَعْجَلَ عَنْ تَبَينِ اَلْحَقِّ وَتَنْقَادَ لِأَوَّلِ اَلْغَي إِنَّ أَفْضَلَ اَلنَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ مَنْ کَانَ اَلْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إِلَيهِ وَإِنْ نَقَصَهُ وَکَرَثَهُ مِنَ اَلْبَاطِلِ وَإِنْ جَرَّ إِلَيهِ فَائِدَةً وَزَادَهُ فَأَينَ يتَاهُ بِکُمْ وَمِنْ أَينَ أُتِيتُمْ اِسْتَعِدُّوا لِلْمَسِيرِ إِلَى قَوْمٍ حَيارَى عَنِ اَلْحَقِّ لاَ يبْصِرُونَهُ وَمُوزَعِينَ بِالْجَوْرِ لاَ يعْدِلُونَ بِهِ جُفَاةٍ عَنِ اَلْکِتَابِ نُکُبٍ عَنِ اَلطَّرِيقِ مَا أَنْتُمْ بِوَثِيقَةٍ يعْلَقُ بِهَا وَلاَ زَوَافِرِ عِزٍّ يعْتَصَمُ إِلَيهَا لَبِئْسَ حُشَّاشُ نَارِ اَلْحَرْبِ أَنْتُمْ أُفٍّ لَکُمْ لَقَدْ لَقِيتُ مِنْکُمْ بَرْحاً يوْماً أُنَادِيکُمْ وَيوْماً أُنَاجِيکُمْ فَلاَ أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اَلنِّدَاءِ وَلاَ إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ اَلنَّجَاءِ). (ما افراد را حَکَم و داور، قرار نداديم؛ بلکه فقط قرآن را به داوری برگزيديم. ولی قرآن خطوطی است که در ميان دو جلد قرار گرفته و سخن نمی‌گويد؛ بلکه نيازمند به ترجمان است و تنها انسان‌ها (ی آگاه و قرآن شناس) می‌توانند از آن سخن بگويند... همانا با فضيلت‌ترين مردم نزد خداوند، کسی است که برای او عمل به حق، اگر چه موجب کاهش (ظاهری) و سختی باشد، محبوب‌تر از باطل بوده است؛ اگر چه آن باطل، برای او فايده را جلب کند و موجب افزايش وی گردد. تا به کجا حيرت داشته شده‏ايد شما؟ و از کجا رسيده شده‏ايد به حيرت؟ آماده گرديد از برای حرکت کردن به سوی قومی، که حيران بودند از حق، نمی‏ديدند حق را و تحريص کرده شده‏اند به ظلم، عدول نمی‏کنند از آن و دورند از علم کتاب و بيرون رفتگانند از راه راست؛ يعنی نيستيد شما، خداوند عهدی که درآويخته شود به آن و نه صاحب اعوان و انصاری که چنگ در زده شود به آن، هر آينه بد افروزندگان آتش جنگيد شما! دلتنگی باد از برای شما، که به تحقيق رسيدم از جانب شما، اندوه و سختی، روزی می‏خوانم شما را؛ و روزی راز می‏گويم با شما، پس نيستيد مردان آزاده‏ی راستگو، در وقت خواندن شما؛ و نيستيد برادران معتمد بی‏خيانت، در وقت راز و نجوای شما). پس چنين نيست به خداوند سوگند؛ اگر از کسی که به انتخاب مردم، در تعيين حاکم، فتواء می‌دهد، اطاعت کنيم، يا به او اقتداء کنيم. پس برای مسايرت با قومی مستعد شدند، که در مورد حق سرگردانند و هيچ بصيرتی ندارند. همان‌گونه که ابو الحسن (ع) فرمود: (که چنين اشخاصی حکام را بر ما مسلّط خواهند کرد، نه از خداوند تعالی هراسی دارند و نه نسبت به کتابش علمی)! و به زودی همانند صدام ملعون خواهند شد و ظلم و ستم بار ديگر باز خواهد گشت و کسانی که به شرعيت انتخابات، فتواء دادند، آسوده خاطر خواهند شد و با خيال آسوده به خواب فرو می‌روند و در اين راه تقيه پيشه می‌کنند، همان‌گونه که با صدام (لع) چنین کردند. و علت رياست ظلم و ستم و طغيان از سوی صدام و گروه خبيثش، همان حکمرانی از روی هوای نفس و عقل ناقص بشری و ترک حکم خداوند و حکم عقل‌های کامل شده با کمال الهی اهل بيت (ع) می‌باشد. و صدام ملعون آن‌چه را که با شهوت و ميلش مخالفت می‌کرد، حتی با ريختن خون و هتک حرمت، از ميان بر می‌داشت و هر کسی که در مقابلش می‌ايستاد، يعنی از قانون خروج کرده و يک مجرم است و بايد مجازات گردد و کسی که متدّين و پايبند به دين بوده، بار ديگر او را زندانی و مورد شکنجه قرار می‌داد؛ زيرا اين حکامی که برای اجرای حکم انتخاب شده‌اند، به زودی بر دستوری حرکت خواهند کرد، که با دستور قرآنی الهی، مخالفت می‌کند و هر کس که به اين دستور اعتراض کند، يا با آن تطابق نکند، از قانون خارج شده و بايد مجازات گردد، حتی اگر مجازات او اعدام باشد! خواهشاً از اين خواب غفلت بيدار شويد... خواهشاً هوشیار شويد... قبل از اين‌که روزی فرا رسد که ديگر پشيمانی سودی به حال صاحبش ندارد... خواهشاً در مورد حال خود تفکر کنید! به حقيقت که سقيفه در ميان شما بازگشته و به زودی حق خداوند و رسول الله (ص) و ائمه (ع) را تباه خواهيم کرد؛ همان‌گونه که اشخاص قبل از ما، آن را تباه کردند؛ و در نهايت، از اين می‌هراسيم که طعمه شمشير قائم آل محمد (ع) شویم و زيان و خسران دنيا و آخرت در آن خواهد بود. (خداوند ما و شما را از آن حفظ کند). و ما را از انصار امام مهدی (ع) و پيشی گرفتگان در بین دستانش قرار دهد. و به زودی احاديثی را تقديم شما می‌دهم که شرعيت انتخاب حاکم سرزمين‌ها، توسط مردم را نفی می‌کند؛ چه بسا مشخصات آن حاکم باشد و احاديثی که به نفی حکم از غير کتاب خدا، می‌پردازند، تا شخصی عذر و بهانه‌ای نياورد و نگويد که من هرگز روايات اهل بيت (ع) در اين مورد را مطالعه نکرده‌ام...! ابی عبد الله (ع) می‌فرمايد: (هر کس در مورد دو درهم، به غير از آن‌چه خدا نازل کرده، در حالی‌که برای او تازيانه يا عصايی است، پس او به آن‌چه خدا بر محمد (ص) نازل کرده، کفر ورزيده است). ابو بصير مى‏گويد: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى‏فرمود: (هر كس در مورد دو درهم، به غير از آن‌چه خدا نازل كرده است، داورى كند، به خداوند بزرگ كافر شده است). معاويه بن وهب از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: (هر قاضى كه بين دو تن، داورى كند و راه خطاء رود، از جايى دورتر از آسمان به زمين سقوط كرده است. (يعنى از درجه قرب خدا، آن‌قدر دور شده كه گوئى جايى دورتر از آسمان، به زمين فرود افتاده است). ابی عبد الله (ع) فرمود: (داوری بر دو قسم است: يكى حكم خداوند عزّ و جلّ؛ و ديگرى حكم اهل جاهليّت؛ پس هر كس، در حكم خداوند عزّ و جلّ خطاء كرد، ناگزير به حكم اهل جاهليت عمل كرده است؛ و هر آن كس كه در دو درهم، به غير آن‌چه خدا فرموده حكم كند، (هر چند بسيار اندک است) در اطاعت از خداوند، كفر ورزيده و به خدا كافر شده است). ابو بصير گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: مطالبى براى ما پيش مى‏آيد، كه حكمش را از قرآن نمی‌فهميم و حديثى هم نداريم، كه در آن نظر كنيم (می‌توانيم به رأى و قياس عمل كنيم)؟ فرمود: (نه، زيرا اگر درست رفتى، پاداش ندارى و اگر خطاء كنى، بر خدا دروغ بسته‏اى). می گويم: اگر ابو بصیر که يک ثقه عادل و مقرب به امام صادق (ع) است، نمی‌تواند به رأی خود عمل کند، پس چگونه بر غير او جايز است، که رأی خود را به کار گيرد؟ چه بسا اين‌که بسياری از متصدّيان سياست بندگان و سرزمين‌ها، اهل فسوق و با افعال زشت و قبيح خود از دين خارج شده هستند، و بيشترشان همکاران و دست نشانده‌های غرب کافر و پيروانشان هستند. آيا بعد از شناخت حق و رد آن، چيزی جز ضلالت هست؟؟؟!!!

-فقهای سُلطه‌دار

: خداوند کسانی که نسبت به ظالمان، متمايل می‌شوند را مورد مذمت قرار داده و می‌فرمايد: ﴿وَلاَ تَرْكَنُواْ إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِيَاء ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ﴾.([24]) (و به كسانى كه ستم كرده‏اند متمايل مشويد كه آتش [دوزخ] به شما مى‏رسد و در برابر خدا براى شما دوستانى نخواهد بود و سرانجام يارى نخواهيد شد). اما تمايل عامه مردم به سوی ظالمان، آثار و نتايج سبكی را به دنبال خواهد داشت و امکان معالجه آن‌ها وجود دارد، اما اگر علماء به سوی ظالمان تمايل يافته و به مشروعيت حکومتشان اقرار کنند؛ پس اين امر همان مصيبت بزرگ است؛ زيرا لغزش عالِم، جهان را فاسد می‌کند؛ و زيرا هنگامى‌كه عالم صالح (عامل مخلص به علم خود) باشد؛ دنيا صالح مى‏شود و اگر عالم فاسد شد، دنيا فاسد مى‌گردد. زيرا، اگر علماء فاسد شوند؛ اين فساد، لا جَرَم به مردم عامه منتقل می‌شود؛ زيرا بسياری از مردم به طور اجمالی در همه چيز، پيرو و تابع علماء هستند. گويا آن‌ها معصوم می‌باشند، نسبت به وصيت‌ها و کلام اهل بيت (ع) غافل هستند و امر خلاف آن است؛ زيرا به صراحت اعلام و تأکيد کردند که اگر عالم به سيره و سنّت اهل بيت (ع) حرکت می‌کند و هرگز با کلام خدا و رسولش و ائمه (ع) مخالفت نمی‌کند، چنين عالمی شايسته متابعت است؛ و اما اگر با سيرت و سنّت اهل بيت (ع) مخالفت کرده و به سوی ظالمان متمايل گشته و به نفس خود، در چنين امری اصرار ورزيده و نسبت به فقيران و مسکينان، اهمال و سستی ورزد؛ هرگز تبعيت از چنين عالِمی جايز نيست و بلکه بايد با او به محاربه برخاست و او را در ملأ عام رسوا کرد؛ زيرا اگر از چنين علمايی پيروی و متابعت کرديم، بی شک شيطان را عبادت کرده و عبادت خداوند متعال را ترک کرده‌ايم. پس در چنين حالتی همانند چهارپايان و حتی گمراه‌تر از آن‌ها خواهيم بود. و رسول الله (ص) می‌فرمايد: (من از براى شما، از غير دجّال می‌ترسم؛ از ائمّه ضلالت و ارباب بدعت كه دجّال اين امّت‏اند، بيشتر خائف و هراسانم؛ از آن‌كه شما را گمراه گردانند). ابو جعفر باقر (ع) اين آيه را تلاوت كرد، كه مى‏گويد: (آنان به همراه سروران گمراهى، به آتش دوزخ در غلتيدند). و در تفسير آن فرمود: (يعنى كسانى كه از عدل و داد، سخن مى‏گويند؛ ولى بر خلاف آن عمل مى‏كنند). ابی عبد الله (ع) فرمود: (بر حذر باش؛ از اين‌که يک شخصى را بدون استحقاق رياست دهى و هر چه او گفت، شما عمل كنى). و حضرت صادق (ع) فرمود: (عيسى بن مريم (ع) فرمود: واى بر علماى بد؛ كه چگونه آتش دوزخ بر آن‌ها زبانه كشد). و امير المؤمنين (ع) می‌فرمايد: (مردىكه خداى عز و جل قدرتى به دست او داده باشد و او گمان كند، كه فرمان بردارى او فرمان برى از خدا است؛ و سرپيچى از فرمانش، سرپيچى از فرمان خدا؛ در صورتى كه چنين نيست، زيرا در راه معصيت خدا از هيچ مخلوقى، نبايد اطاعت كرد و مخلوق را نزيبد كه دلبند گناه گردد؛ پس نه در راه معصيت الهى، بايد از كسى فرمان برد و نه به فرمان شخص گنه‌كار، بايستى در آمد و فقط مى‏بايست از خداوند و پيغمبرش و جانشينان او فرمان برد و اين‌كه خداوند دستور فرموده است: فقط از دستورات پيغمبر اطاعت شود؛ براى اين است كه پيغمبر معصوم است و پاک و به نافرمانى خداوند دستور نمی‌دهد و اين‌كه فقط به اطاعت جانشينان پيغمبر، امر فرموده است؛ براى اين است كه آنان نيز معصومند و پاک و امر به گناه نمی‌كنند). و اين احاديث، به وفور يافت می‌شوند؛ که بر عدم اتباع و پيروی از غير معصوم و عدم اخذ به آن‌چه که می‌گويند، تأکيد می‌کنند. پس هر کسی که مردم، او را عالم می نامند، عالم نيست. تاريخ در مورد بسياری از علمای بی عمل، برای ما نقل می‌کند؛ که با طاغوتيان و فراعنه همکاری کرده‌اند؛ يا به آنان تمايل يافته و هرگز مردم را هوشيار نمی‌کردند و هرگز خطر اين طاغوتيان را برايشان بيان نمی‌ساختند و اين‌که آنان هرگز به کتاب خدا و سنّت پيامبرش (ص) دعوت نمى‌کنند و هرگز برای مردم بيان نمی‌کردند که حکم تنها از آنِ خداوند يگانه بوده و برای غير از او، جايز نيست. پس هنگامی که خداوند تعالی پيامبرش موسی (ع) را به سوی بنی اسرائيل مبعوث کرد. بلعم بن باعوراء در ميان قوم بنی اسرائيل بود؛ که يکی از بزرگترين علماء و دارنده اسم اعظم يا بعضی از آن، همانطور که در روايات آمده، بوده است و تحت عرش را می‌ديد و دوازده هزار شاگرد زير دستش بودند؛ علی رغم اين همه، اما به سوی فرعون تمايل يافته و بر ضد موسی نبی خدا (ع) برخاست و در دنیا و آخرت خسارت زده شد و خداوند او را مذمت کرده و می‌فرمايد: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ ف‍َمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾.([25]) (و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم، براى آنان بخوان؛ كه از آن عارى گشت. آن‌گاه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد * و اگر مى‏خواستيم قدر او را به وسيله آن (آيات) بالا مى‏برديم؛ اما او به زمين (=دنيا) گراييد و از هواى نفس خود، پيروى كرد؛ از اين رو داستانش چون داستان سگ است؛ (كه) اگر بر آن حمله‏ور شوى، زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنى، (باز هم) زبان از كام برآورد؛ اين مثل آن گروهى است، كه آيات ما را تكذيب كردند؛ پس اين داستان را (براى آنان) حكايت كن، شايد كه آنان بينديشند). و هم‌چنين سامری که از انصار موسی (ع) بود، بلکه پیش از موسی (ع) در میان قوم بنی اسرائيل بود و در روزی که خداوند متعال، قوم فرعون را در دريا غرق کرده و موسی (ع) و ايمان آورندگان به همراه او نجات يافت، او جبرئيل را در هنگام نزولش بر يک جنبنده ديد، اما علی رغم اين همه قرابت و نزديکی و اين فضيلت بزرگ، باز از حق منحرف شده و در غياب چهل روزه حضرت موسی (ع) برای بنی اسرائيل، گوساله‌ای را خارج کرد و به آنان گفت که اين خدايتان است؛ پس او را عبادت کنيد. و هم‌چنین علمای بنی اسرائيل بر حضرت عيسی (ع) حکمرانی می‌کردند و خواستند او را به دست ظالم (حاکم روم) تسلیم کنند؛ زيرا مطمئن بودند که او تمام انحرافاتشان از شريعت حقی که (به اذعانشان) بر آن هستند، را آشکار خواهد کرد و در لباس دين در آمدند. و اما داستان خوارجی که بر امام علی (ع) شوريدند: اغلب آنان از اصحاب رسول الله (ص) بودند؛ و در شهرها به زاهدان و عبادت کنندگان و حافظان قرآن، صاحبان پیشانی‌های سياه (بر اثر سجود بسيار) شهرت داشتند؛ اما علی رغم آن همه، بر ضد امام علی (ع) قیام کردند و قرآن را بر او تأويل کرده و گفتند (لا حکم إلا الله)، (هيچ حکمی نيست، مگر برای خدا) و آن کلمه حق است؛ که خواهان تفسير باطل آن بودند و اين از جمله مغلطه کاری ابليس و نيرنگ‌های اوست؛ هنگامی که می‌خواهد اهل دين را به گمراهی بکشاند، امور را بر آن‌ها می‌پوشاند و آنان را دچار شبهه ساخته و از طرفی که گمان نمی‌کردند، به سويشان می‌آيد. گفتند: (هيچ حکمی نيست، مگر برای خدا)؛ گويا فراموش کرده‌اند، که علی (ع) قرآن ناطق و نفس رسول الله بوده و حق با ايشان و ايشان با حق است؛ و هرگز از يکديگر جدا نمی‌شوند، تا بر رسول الله(ص) در کنار حوض وارد شوند. و اين شريح قاضی –يکی از علمای اهل کوفه- می‌باشد که به يزيد (لع) فتوا داد که حسین بن علی خارجی بود و از حکم امام زمان خودش، سرپيچی و طغيان کرده؛ پس قتل او واجب است، در حالی‌که اين کلام رسول الله (ص) را به خوبی می‌داند که: (حسن و حسین چه برخيزند و چه بنشينند، دو امام هستند)، و (حسین از من است؛ و من از حسينم)، و (خداوند دوست دارد بنده‌ای، که حسين را دوست بدارد). اين سنّتی جاری می‌باشد و در هر عصر و دوره، بلعم بن باعوراء، سامرى، خوارج و شريح وجود دارند، که برای طاغوتيان، حکمِ محاربه و قتال با اوليای الهی را صادر می‌کند؛ و لا حول و لا قوة الا بالله. و الحمدلله رب العالمين

پا ورقی ها

[1]  آل عمران: 26.

[2]  مائده: 44.

[3]  الذاريات: 56.

[4]  يس: 60.

[5]  يوسف: 106.

[6]  المائدة: 44.

[7] . آل عمران: 26.

[8] . البقرة: 107.

[9]  الملك: 1.

[10]  الزخرف: 31.

[11]  البقرة: 258.

[12]  هود: 113.

[13] . المائدة: 45.

[14]  الالبقرة: 188.

[15]  النساء: 60.

[16]  البقرة: 159.

[17]  نهج البلاغة- صبحی الصالح 119.

[18]  آل عمران: 26.

[19]  بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹، حديث ۱۴.

[20]  البقرة: 264.

[21]  البقرة: 247

[22]  البقرة: 248.

[23]  تفسير البرهان مج1:237.

[24]  هود: 113.

[25]  الأعراف: 176-175.