متن کتاب

انتشارات انصار امام مهدى ( عدد (48) جامعه‌ی ما بین تکبر و نفاق نویسنده: شهيد رستگار، انمار حمزه المهدی چاپ اول 1433 هـ.ق – 2012 م نیمه اول سال 1393 هجرى شمسى جهت اطلاعات بيشتر در مورد دعوت مبارک سيد احمد الحسن(ع) لطفاً از وبسايت ما بازديد فرماييد: http://almahdyoon.co/ir

-اهداء:

تقديم به بانوی من که قلبم در اشتياق اوست... تقديم به بانوی من که به اذن الهی، همواره معانی خويش را به من الهام می‌کند... به صاحب کَرَم، ام ابيها... به آن بانوی گرامی و پاکدامن... به مادر مهربان، سرور زنان دو عالم... زهرای آل محمد (ع) اجر و پاداش اين نوشته‌ها، به همراه طلب عفو و قبول و خرسندی خداوند باری تعالی تقدیم می کنم. و الحمد لله رب العالمين، و صلی الله علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليما

-مقدمه:

حمد و سپاس خداوند که هرگاه ندايش می‌کنم، پاسخم می‌دهد و هر کار ناشايست مرا می‌پوشاند در حالی که او را عصيان می‌کنم. نعمتش را بر من بزرگ می‌دارد در حالی که هرگز نمی‌توانم آن را جبران کنم. حمد و سپاس خداوندی که ما را هدايت کرد و اگر هدايت او نبود هرگز ما هدايت نمی‌شديم. پاک و منزه است خداوند و وعده‌ی او به تحقيق واقع خواهد گشت و هرگز خلاف وعده نمی‌کند و شکرگزاران، فروتنان و مخلصان را پاداش نيکو خواهد داد. بار الهی بر محمد و آل محمد الائمه و مهديين درود بی‌کران فرست. بسم الله الرحمن الرحيم: ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَنَهَارًا * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَارًا * وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا﴾، ([نوح] گفت پروردگارا من قوم خود را شب و روز دعوت كردم * و دعوت من جز بر گريزشان نيفزود * و من هر بار كه آنان را دعوت كردم تا ايشان را بيامرزى انگشتانشان را در گوشهايشان كردند و رداى خويشتن بر سر كشيدند و اصرار ورزيدند و هر چه بيشتر بر كبر خود افزودند).([1]) و خداوند می‌فرمايد: ﴿إِذَا جَاءكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ﴾، (چون منافقان نزد تو آيند گويند گواهى مى‏دهيم كه تو واقعا پيامبر خدايى و خدا [هم] مى‏داند كه تو واقعا پيامبر او هستى و خدا گواهى مى‏دهد كه مردم دوچهره سخت دروغگويند).([2]) از جمله بيماری‌های خطرناکی که به روح انسان آسيب می‌رساند و آن را به نهايت پستی و رذالت و دوری از طریق مستقیم در زندگی دنیا می کشاند و بعد از آن به سوی جهنم که بدترين منزلگاه در آخرت بوده، می‌برد، دو نوع بيماری هستند: تکبر و دو روئی يا نفاق.اينها دو خصلت مذموم هستند که آدمی به انتخاب خود دچار آنها شده وبا آنها درگیر می و نفس خود را از خدمت بخود که موجب ضمانت سعادت ابدی در دنيا و آخرت محروم می سازد. اما سعادت دنيا در گِرُو پرتو افکنی انوار حقايق و تسديد الهی و نصرت و ياری اطهار مُيَسر می‌گردد و اما سعادت اخروی ... نه چشمی ديده و نه گوشی شنيده و نه به قلب بشر خطور کرده است. پس ای مسکين! در حق نفس و روح خودت بخيل نباش و به آن ظلم مکن؛ زيرا شديدترين ظلم‌ها، ظلم انسان به نفس خويش است. ای کاش می‌دانستم کسی که خرقه‌ و تن‌‌پوش تکبر يا نفاق را به تن کرده چگونه به خود ظلم نکرده در حالی ‌که يکی از آنها يا هر دو، قلب و روح او را مورد هدف قرار داده‌اند. و در اين نوشته‌ها، مبحثی اندک در خصوص آن‌چه در مذمت متکبران و منافقان و هر آن‌چه برای نفس خود پرورش داده‌اند و خواهند داد، با ضميمه‌ی آيات و روايات محمد و آل محمد (ع) درج شده است و مبحث را به قضيه‌ی امام مهدی (ع) مربوط ساخته و نيز راه‌کارهائی ساده در جهت برخی روش‌های معالجه‌ی اين دو بيماری، ارائه می‌گردد و از خداوند مسئلت داريم که ما را از آنها و هر بيماری خطرناک ديگر معصوم بدارد که چه خوب طبيب و سرپرست و ياوری‌ست.

-تکبر

تکبر: به معنای خود بزرگ بينی و تحقير و کوچک شمردن ديگران است. به عبارت ديگر، بزرگ شمردن و خود را فراتر از ديگران ديدن است. و در قرآن کريم آمده است: ﴿قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ * قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾، (فرمود اى ابليس چه چيز تو را مانع شد كه براى چيزى كه به دستان قدرت خويش خلق كردم سجده آورى آيا تكبر نمودى يا از [جمله] برترى‏جويانى * گفت من از او بهترم مرا از آتش آفريده‏اى و او را از گل آفريده‏اى).([3]) و يا به معنای: بزرگ و عظيم ديدن خود است ومستلزم این است که خود را برتر از ديگران ببیند و اعتقاد دارد که از همه سزاوارتر و ارحج‌تر است و او اين‌چنين مدعی تکبر و نخوت شده و از صفت عُجب و شگفتی جدا می‌گردد؛ زيرا عُجب مجرد بزرگ دانستن خود است و نه خود را برتر از ديگران ديدن! لذا عُجب علّت تکبر است و تکبر از نتايج و ثمره‌ی آن می‌باشد، تکبر يک خُلق و خوی باطنی است که اقتضای آن وقوع اعمالی است که در ظاهر پدید می آیند (ما اضمر احدكم شيئا الا اظهره اللّه في فلتات لسانه و صفحات وجهه)، (هيچ كس چيزى در دل پنهان نداشت جز اين كه خدا آن را در سخن‌هائی كه ناگهانى از زبان او بيرون آيد و گونه‏هاى چهره او، پديدار گرداند).([4]) و آن اعمال، تکبر و نخوت ناميده می‌شوند. علاوه بر آن، يک نوع بيماری روانی است که در نفوس ضعیف که آدمی به سبب تنگ نظری نسبت به خود ان را به دست می آورد . هنگامی که فضيلتی را می‌بيند که در غيرش وجود ندارد (و شايد آن را فضيلت بداند حال آن‌که در واقع اصلاً فضليتی نبوده) واز نظر به نقایص خود وکمالات دیگران غافل است.و اين بيماری، عوارض روحی بسياری در پی دارد تا جائی که صاحب خود را به بسياری از رذايل اخلاقی مانند تجاوز به حقوق ديگران، ظلم و ستم به آنان، حسادت و کينه‌توزی و عدم همراهی و پذيرش حق و حقيقت می‌باشند.([5]) چگونه تابع حق گردد در حالی که به سبب ظلم به خود برقلب او مهر زده شده است.: ﴿الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَعِندَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ﴾، (كسانى كه در باره آيات خدا بدون حجتى كه براى آنان آمده باشد مجادله مى‏كنند [اين ستيزه] در نزد خدا و نزد كسانى كه ايمان آورده‏اند [مايه] عداوت بزرگى است اين گونه خدا بر دل هر متكبر و زورگويى مهر مى‏نهد).([6]) و خداوند می‌فرمايد: ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ آيَةٍ لاَّ يُؤْمِنُواْ بِهَا وَإِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَإِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَكَانُواْ عَنْهَا غَافِلِينَ﴾، (به زودى كسانى را كه در زمين بناحق تكبر مى‏ورزند از آياتم رويگردان سازم [به طورى كه] اگر هر نشانه‏اى را [از قدرت من] بنگرند بدان ايمان نياورند و اگر راه صواب را ببينند آن را برنگزينند و اگر راه گمراهى را ببينند آن را راه خود قرار دهند اين بدان سبب است كه آنان آيات ما را دروغ انگاشته و غفلت ورزيدند).([7]) خواننده‌ی گرامی،خداوند شما و ما را از اين و هرگونه بيماری ديگر محفوظ بدارد- به برخی از روايات رسول الله (ص) و اهل بيت ايشان (ع) در مذمت تکبر و حاصل اندوخته‌ی متکبران در دنيا و آخرت توجه بفرمایید: رسول الله (ص) فرمودند: (لايدخل الجنة من كان في قلبه مثقال حبة مِن خردل من كبر)، (كسی كه به اندازه يک دانه خردل غرور در دل داشته باشد وارد بهشت نمی‎شود).([8]) .عنه (ص): يَقـولُ اللّه ُ جلَّ و علا: (الكِبرياءُ رِدائي و العَظَمةُ إزارِي، فَمَن نازَعَني واحِدا مِنهُما ألقَيتُهُ في النّارِ)، (پيامبر خدا (ص): خداوند ـ جلّ و علا ـ مى فرمايد: كبريا، رداى من است و بزرگى، تن پوش من. پس هر كه بر سر يكى از اينها با من بستيزد، او را در آتش افكنم).([9]) پيامبر (ص) فرمودند: (لايزال الرجل يذهب بنفسه حتي يکتب في الجبارين فيصيبه ما اصابهم من العذاب)، (يک شخص هميشه تکبر می‌کند و خود را از مقامی که دارد بالاتر می‌شمارد تا اينکه اسم او در ليست جبارين و متکبران نوشته می‌شود پس همان عذابی که به آنها رسيد اين شخص نيز به همان عذاب گرفتار خواهد شد).([10]) می‌گويم (درحالی که خود را در اين مقام نمی‌دانم): رسول الله (ص) به عذاب مطلق اشاره می‌کند نه مقيّد. و اين امر بر محققان در سرگذشت و سرنوشت طاغوتيان و ستمگران بسيار واضح است (طاغوت و عصيانگر نشدند مگر بعد از تکبر و نخوت! پس ظلم و ستم نمودن به غير حاصل تکبر است). بنابراین کسی که سیرت حیات آنها را مطالعه نماید به وضوح می‌بيند که هيچ يک از آنان از عذاب (دنيوی يا اخروی) نجات نيافتند. او در عالم دنيا، در باطن خود عذاب می‌کشد؛ زيرا مطمئن نيست، به هيچ کس و هيچ چيز اطمينان ندارد و در درون خود همواره احساس شکست می‌کند و منبع و چشمه‌ی اطمينان را گم کرده هرچند به يافتن (اطمينان) تظاهر می‌کند او در حقيقت درگير يک عذاب وجدان است و اين شخص غافل هرگز از عذاب دنيوی خداوند و انتقام او نجات نمی‌يابد ولو به او مهلت اندکی دهد و به اين سبب در طول تاريخ رسوا شده و نسل اندر نسل او را مورد لعن و نفرين قرار می‌دهند. و اما در آخرت همين فرموده‌ی خداوند او را کفايت می‌کند: ﴿فَادْخُلُواْ أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ﴾، (پس از درهاى دوزخ وارد شويد و در آن هميشه بمانيد و حقا كه چه بد است جايگاه متكبران).([11]) و امام صادق (ع) فرمودند: (لايطمعن ذوکبر في الثناء الحسن)، (شخص متکبر نسبت به احسان و نيکی رغبتی از خود نشان نمی‌دهد).([12]) امام صادق (ع) فرمودند: (انّ فِي السَّماءِ مَلَکَينِ مُوکَلَينِ باِلعِبادِ فَمَن تَواضَعَ للهِ رَفَعاه وَ مَن تَکّبَرَ وَضَعاهُ)، (همانا در آسمان دو فرشته اند که بر بندگان گمارده شده‌اند پس هر که برای خدا فرتنی کند بالايش می‌برند و هر که تکبر ورزد فرودش آورند).([13]) امير المؤمنين (ع) می‌فرمايند: (شر آفات العقل الکبر)، (بدترين آفت‌های عقل، تکبر و غرور است).([14]) حضرت باقر (ع) فرمود: (ما دخل قلب امرءٍ شيءٌ من الکبر الّا نقص من عقله مثل ما دخله من ذلک قلّ ذلک او کثر)، (چيزی از کبر در قلب مرد داخل نمی‌شود، مگر آنکه به همان مقدار از عقلش کاسته می‌شود، خواه کم باشد يا زياد).([15]) اين تأکيد از امام علی (ع) و امام باقر (ع) براین دلالت دارند که تکبر و نخوت از بزرگ‌ترين حجاب‌ها و حايل‌هائی است که سايه بر عقل می‌افکند و او را به سوی ظلمت و تاريکی سوق می‌دهد و اين حقيقتی است که یقیناً ما در عالم واقع ، لمس می‌کنيم. و از آل محمد (ع) روايت شده که عيسی بن مريم (ع) فرمود: (کما انّ الزرع ينبت في السهل ولاينبت في الصفا-المکان المرتفع- فکذلک الحکمة، تعمر في قلب المتواضع, ولاتعمر في قلب المتکبر الجبّار)، (زراعت, در زمين‌های نرم و افتاده می‌رويد نه بر سنگلاخ‌ها. همچنين, حکمت و دانش در دل انسان فروتن به شکوفايی و رشد می‌نشيند و در دل متکبر ستمگر جای نمی‌گيرد).([16]) عن أبي بکر عن أبي عبد الله (ع) قال: (إن في جهنم لواد لواديا للمتکبرين يقال له سقر شکا إلى الله شدة حره و سأله أن يأذن له أن يتنفس فأحرق جهنم). عبدالله بن بکير از امام صادق (ع) روايت کرده است که فرمود: (در جهنم، دره‌اى (واديى) وجود دارد که مختص افراد متکبر و خود خواه است و به آن «سقر» مى گويند، اين دره (وادى) از شدت حرارتى که داشت به خدا شکوه کرد و از خدا خواست که به او اجازه دهد تا يک نفس (راحتى) بکشد، اين اجازه به او داده شد و جهنم در اثر نفس کشيدن او (چنان) برافروخت که سوخت).([17]) عن داود بن فرقد عن أخيه قال سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: (إن المتکبرين يجعلون في صورة الذر يتوطأ بهم الناس حتى يفرغ الله من الحساب). داود بن فرقد از قول برادرش روايت کرده است که امام صادق (ع) فرمود: (در روز قيامت افراد متکبر، به هيئت مور (مورچه) درآيند و (آنقدر) در زير پاى آفريده هاى خداوند لگدکوب و پايمال مى گردند تا خداوند از حساب (ساير بندگان خود) فراغت يابد).([18]) از امام صادق (ع) پرسيدم کمترين درجه الحاد چيست؟ فرمود: (کمترين درجه آن کبر است).([19]) و امام صادق (ع) در اين حديث به وضوح اشاره می‌کند که تکبر درجه‌ای از درجات بی‌خدائی و الحاد است و خداوند ما را از شر الحاد و درجات و مصاديقش مصون بدارد. ******

-چرا ابليس و بلعم بن باعوراء و سامری در امتحان الهی شکست خوردند؟

بر خوانندگان کسانی که از زندگی این افراد پوشیده نیست که آنها در بادی امر چه جایگاه بلند و والایی داشتند ، ابليس به سبب عبادت پروردگار ارتقا یافت و طاووس ملائکه گشت و بلعم بن باعوراء به سبب عبادتش ممتاز گرديد و صاحب اسم اعظم (يا قسمتی از آن) شد و زير دست او دوازده هزار نفر، شاگردی می‌کردند و شاهد آيات بزرگ پروردگارش بوده: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾، (و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت آنگاه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد).([20]) و اما سامری حکايت حال او را از فرموده‌ی خداوند که گواه همه چيز است در می یابیم : ﴿قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾، (گفت به چيزى كه [ديگران] به آن پى نبردند پى بردم و به قدر مشتى از رد پاى فرستاده برداشتم و آن را در پيكر [گوساله] انداختم و نفس من برايم چنين فريبكارى كرد).([21]) پس کسی که مشتی از رد پای فرستاده برداشته، سامری بوده و مقصود از رد پای فرستاده، جبرئيل (ع) است. سبحان الله! پرده‌های ملکوت در مقابل او کنار زده شده و ملائکه‌ی مقرب الهی را مشاهده می‌کرد و رد پای آنها را در پی می‌گرفت (پس چرا اين گونه شد)؟؟!!! و آن بيماری علاج‌ناپذيری است که همیشه سبب عصيان خداوند بوده... همان تکبر و روی برتافتن از امر الهی و خشوع در برابر اوليای منصب الهی است، ابليس (لع) اباء داشت در مقابل آدم (ع) سجده کند و اما بلعم ملعون، به موسی (ع) حسادت ورزيد و اين حسادت از راهی غير تکبر و نخوت در قلب او نشأت نگرفته بود؛ زيرا خود را برتر از موسی ديد و با ايشان به مخالفت برخاست (همان‌طور که حسد شاخه‌ای از نفاق می‌باشد و در موضوع نفاق به آن اشاره خواهد شد، ان شاء الله ). و اما سامری (لع) به هارون حسد می‌ورزيد؛ زيرا خود را برتر از هارون و سزاوارتر از او در مقام خلافت بنی اسرائيل بعد از رفتن موسی (ع) به ديدار الهی می‌ديد. به همین سبب گوساله‌ای برای آنان ساخت و از رد پای جبرئيل (ع) برداشته و بر آن پاشيد و صدائی از آن مجسمه به بيرون دميد و سامری به آنان گفت که اين پروردگار شماست که متجلّی شده. وبا علم وآگاهی آنان را گمراه کرد. می‌گويم: به درستی که خداوند حکيم است و اوست صاحب حکمت مطلق، چرا داستان آنان را برای ما بازگو می‌کند و حال آن‌که از اين داستان‌ها قرون بسياری سپری شده و بسيار قديمی شده اند! آيا خداوند می‌خواهد به ما اطلاعات تاريخی بدهد تا تنها این معلومات را نقل کنیم و افکارمان را بسنجيم يا اين‌که از داستان آنها عبرت بگيريم؛ زيرا خداوند می‌داند و آگاه است که در هر دوره از زمان، ابليس، بلعم و سامری وجود و حضور دارند. بنابراین تأمل کنيد. ******

-نفاق و دو روئی

نفاق و دو رویی از بيماری‌های باطنی بسيار خطرناک هستند که همواره به طور عکس در مقابل مخاطب آشکار می‌شوند و می‌تواند حاوی اموری چون شک، حسد، کينه‌توزی، حيله و نيرنگ و شرک... الخ، باشد. و اين بيماری، آثار سلبی نيز به همراه دارد که نفس و روح انسان را به پست‌ترين نقاط در تمام عالم‌ها سوق می‌دهد و بدين دليل است که از ائمه (ع) روايت شده: (إن لجهنم سبع درکات، والمنافقين في الدرکة السابعة)، (جهنم هفت طبقه است و منافقين در طبقه‌ی هفتم آن جای دارند). و اگر در اين دنيا در پايين‌ترين درجه‌ی تاريکی‌ها نبودند حداقل در آخرتشان پست‌ترين طبقه از آتش را لمس نمی‌کردند. و مراجعه کننده به قرآن کريم ملاحظه می‌کند که خداوند چگونه حال زار منافقان و ننگ و عارشان در دنيا و عذاب دردناک در آخرت را به تصوير می‌کشد: ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُواْ اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾، (مردان و زنان منافق [همانند]ازصنف يكديگرند. به كار ناپسند وا مى‏دارند و از كار پسنديده باز مى‏دارند و دستهاى خود را [از انفاق] فرو مى‏بندند خدا را فراموش كردند پس [خدا هم] فراموششان كرد در حقيقت اين منافقانند كه فاسقند).([22]) ظاهر روايت برای هر صاحب انديشه‌ای بسيار واضح است، برخی از آنان پشت برخی ديگرند، به کار ناپسند امر و از کار پسنديده باز می‌دارند؛ زيرا فطرت خود را پايمان کرده‌اند و نه اين‌که در اصل خلقتشان مشکل است بلکه به سبب آن‌چه درحق نفس و روح خود ظلم کرده اند ،خداوند را فراموش کرده‌اند و در نتيجه خداوند آنان را نيز فراموش می‌کند و هر کس که خداوند فراموشش کند، او را به حال خود وا می‌گذارد و هر کس به اندازه پلک بر هم زدن به حالش وا گذارده شود، دنبال هوی نفس خود رفته و گمراه می‌شود. و در دعائی از آل محمد (ع) آمده است: (اللهم لا تکلنی إلی نفسي فأعجز عنها ولا تکلنی الی المخلوقين فيضيعونی)، (خداوندا مرا به حال خود وا مگذار که از آن خسته می‌گردم و به مخلوقات وانگذارم چراکه مرا گمراه می‌کنند).([23]) همانا منافقان، همان فاسقين هستند. آری درست است و اين تأکيدی از جانب کمال مطلق است که صفت عامم و واقعيشان، فسق باطنی بوده که منافقان در صدد پنهان و مخفی کردن آن هستند. و خداوند می‌فرمايد: ﴿اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَاء مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾، (سوگندهاى خود را [چون] سپرى بر خود گرفته و [مردم را] از راه خدا بازداشته‏اند راستى كه آنان چه بد مى‏كنند).([24]) اين مريضان، سوگندهای خود را مانند سپری برگرفتند که تظاهر به ایمان می کنند ایمانی که برای آنان عزت و احترام و يا مقام اجتماعی يا عزيز شدن نزد فلان مردم را به دنبال داشته باشد. و چون خلاف آن آشکار گردد يعنی عدم دستيابی به مقصود حقيقی، اسرار و محتويات رسوائی را بيرون می‌ريزند و راه به سوی الهی را می‌بندند و چگونه می‌توانند راهزن نشوند و سبيل الی الله را نبندند در حالی که مردم آنان را امينان و اهل تقوا می‌دانند و وبه سخن آنها احترام می گذارند و افعالشان را الگوی افعال خود قرار می‌دهند و چيزی بر آنان نمی‌افزايد وجز تقرّب به شيطان و دوری از خداوند رحمن به آنها نمی دهند وهرگاه دعوت کننده به سوی خداوند ظهور کند، با سفسطه‌گری داعی حق را تکذيب می‌کنند و کلامشان که نادان آن را آب می‌پندارد در حالی‌که سرابی بيش نيست. و خداوند می‌فرمايد: ﴿وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَإِن يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ﴾، (و چون آنان را ببينى هيكلهايشان تو را به تعجب وا مى‏دارد و چون سخن گويند به گفتارشان گوش فرا مى‏دهى گويى آنان شمعك‏هايى پشت بر ديوارند [كه پوك شده و درخور اعتماد نيستند] هر فريادى را به زيان خويش مى‏پندارند خودشان دشمنند از آنان بپرهيز خدا بكشدشان تا كجا [از حقيقت] انحراف يافته‏اند).([25]) خواننده‌ی گرامی،خداوند شما را از هرگونه نفاق مصون بدارد در اين جا برخی از روايات اهل بيت (ع) در خصوص اين بيماری را ذکر می کنیم: عن ابن أبي يعفور عن أبي عبد الله (ع) قال: (من لقي المسلمين بوجهين و لسانين جاء يوم القيامة و له لسان من نار). ابن ابى يعفور از امام صادق (ع) روايت کرده است که فرمود: (کسى که با مسلمانان دو رو و دو زبان باشد، در روز قيامت با زبانی آتشين محشور خواهد شد).([26]) عن زيد بن علي عن آبائه (ع) قال: قال رسول الله (ص): (يجي ء يوم القيامة ذو الوجهين دالعا لسانه في قفاه و آخر من قدامه يتلهبا [يتلهبان نارا حتى يلهبا جسده ثم يقال له هذا الذي کان في الدنيا ذا وجهين و لسانين يعرف بذلک يوم القيامة). زيد بن على بن الحسين به نقل از پدران بزرگوارش (ع) از امير المؤمنان على (ع) روايت کرده است که رسول الله (ص) فرمود: (کسى که دو رو و دو زبان باشد، در روز قيامت در حالتى محشور مى‌گردد که زبانى از پشت سر و زبان ديگرى از پيش روى او بيرون آمده باشد، و هر دو شعله ور زبانه مى کشند تا همه پيکر او را فرا گيرند و بسوزانند، و سپس در باره او گفته مى‌شود که: اين همان است که در دنيا دو روى و دو زبان بود؛ و در روز قيامت به اين دو صفت (از ديگران) باز شناخته مى شود).([27]) امير المؤمنين (ع) در يکی از خطبه‌های خود فرمودند: (اوصيكم عبادالله بتقوى الله، و احذركم اهل النفاق، فانهم الضالون المضلون و الزالون المزلون، يتلونون الوانا و يفتنون افتتانا، و يعمدونكم بكل عماد، و يرصدونكم بكل مرصاد، قلوبهم دوية، و صفاحهم نقية، يمشون الخفاء، و يدبون الضراء، وصفهم دواء، و قولهم شفاء، و فعلهم الداءالعياء. حسدة‏الرخاء، و مؤكدوا البلاء، و مقنطوا الرجاء، لهم بكل طريق صريع، والى كل قلب شفيع، و لكل شجودموع، يتقارضون الثناء، و يتراقبون الجزاء، ان سالوا الحفوا، و ان عذلوا كشفوا، و ان حكموا اسرفوا، قد اعدوا لكل حق باطلا، و لكل قائم مائلا، و لكل حى قاتلا، و لكل باب مفتاحا و لكل ليل مصباحا. يتوصلون الى الطمع بالياس ليقيموا به اسواقهم و ينفقوا به اعلاقهم، يقولون فيشبهون، و يصفون فيموهون، قد هونوا الطريق، و اضلعوا المضيق، فهم لمة ‏الشيطان، و حمة النيران «اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون»)، (بندگان خدا! شما را به تقواى الهى سفارش مى‏كنم و از اهل نفاق برحذرتان مى‏دارم. آنان گمراهند و گمراه‏گر. خود لغزیده‏اند و ديگران را نيز به لغزش وامى‏دارند. رنگ‏هاى گوناگون به خود مى‏گيرند و از هر ترفندى براى گمراه كردن شما بهره مى‏جويند. در هرپناهگاهى قصد شما مى‏كنند. در هرجا به كمين شما مى‏نشينند. دل‏هائی سخت‏بيمار و سيمائی بس آراسته و نيكو دارند. مخفيانه اين سو و آن سو مى‏روند و همچون خزندگان جنگل‏ها، نرم و پوشيده مى‏خزند. سخن گفتنشان به دارو ماند و در زبانى، شفاى ديگران مى‏خواهند اما عمل آن‏ها درد بى‏درمان است. به راحتى و آسايش مردم حسد مى‏ورزند و گره گرفتارى‏هاى مردم را كورتر مى‏كنند و اميد آنان را به نا اميدى مبدل مى‏سازند. آنان در هرراهى به خاك افتاده‏اى دارند و براى نفوذ در هر دلى راهى پيدا مى‏كنند و براى هر غمى اشک‏ها مى‏ريزند. تعريف و تملق به همديگر قرض مى‏دهند و بلافاصله در انتظار پاداش آن هستند. اگر چيزى را بخواهند اصرار مى‏ورزند. در انتقاد پرده درى مى‏كنند و در قضاوت تند روى. آنان براى هر حقى، باطلى براى هر راستى، كژى. براى هر زنده‏اى، قاتلى براى هر درى، كليدى و براى هر شبى چراغى تدارک ديده‏اند. با تظاهر به نوميدى براى رسيدن به طمع‏هاى خود راه مى‏جويند، تا بازارهاى نفاق خويش را گرم نمايند و كالاى خود را به بهاى بيش‏تر عرضه كنند. سخنانى شبهه آفرين و تحليل‏هاى غلط دارند. در آغاز، راه را آسان جلوه مى‏دهند و سپس در تنگناها آن را به بن بست مى‏كشانند. آنان گروه شيطانند و زبانه‏هاى آتش. «آنان حزب شيطانند و بدانيد كه حزب شيطان ور شكستگانند»).([28]) عن عبد الرحمن بن أبي حماد رفعه قال: (قال الله عز و جل لعيسى ابن مريم (ع): يا عيسى ليکن لسانک في السر و العلانية لسانا واحدا و کذلک قلبک احذر نفسک و کفى بي خبيرا لا يصلح لسانان في فم واحد و لا سيفان في غمد واحد و لا قلبان في صدر واحد و کذلک الأذهان). عبد الرحمن بن ابى حماد- بى آنکه از راويان پيش از خود نام ببرد- نقل کرده است که: (خداوند متعال به عيسى بن مريم (ع) فرمود: اى عيسى! زبان تو چه در نهان و چه آشکارا بايد يکى باشد، و قلب تو نيز. من، تو را هشدار مى دهم- و همچون من خبير و آگاهى تو را کافى است-: دو زبان در يک دهان، و دو شمشير در يک نيام، و دو قلب در يک سينه جاى نمى گيرد، و اين گفته در مورد اذهان نيز درست است (که دو انديشه متضاد در باره چيزى داشتن متصور نيست).([29]) امير المؤمنين (ع) فرمودند: (نفاق المرء من ذلٌّ يجده في نفسه)، (دورویى و نفاق آدمى ناشى از حقارت و ذلتى است كه در ضمير خود احساس مى كند).([30]) واین امر دال براین است که نفاق به طور کلی دلیلی برضعف وحقارت موجود در باطن شخص است. عن أبي شيبة الزهري عن أبي جعفر (ع) قال: (بئس العبد عبدا [عبد يکون ذا وجهين و ذا لسانين يطري أخاه شاهدا و يأکله غائبا إن أعطي حسده و إن ابتلي خذله). ابو شيبه زهرى از امام صادق (ع) روايت کرده است که فرمود: ((چه) بد بنده‌اى است که دو روى و دو زبان باشد، در حضور، برادر دينى خود را مى ستايد ولى در غياب، از او بدگويى مى کند (با غيبت گوشت بدن او را مى خورد)، در وقت دارائيش به او حسادت مى ورزد، و به هنگام گرفتارى، تنهايش مى گذارد).([31]) و در اين‌جا اشاره‌ی واضحی از امام معصوم و شکافنده‌ی علوم است که حسادت و خواری از نفاق نشأت می‌گيرد. ******

-منافق خطرناک‌تر است يا کافر؟

شکی نيست که منافق به مراتب خطرناک‌تر از کافر می‌باشد؛ زيرا کافر، کفر خود را عَلَنی کرده و به دشمن شهرت يافته اما منافق در پس چهره‌ی به ظاهر مؤمن خود، به عنوان دشمن به کمين می‌نشيند (و دشمنی به تأکيد دارای مراتبی است و هر کدام بر حسب موقعیتش). رسول الله (ص) فرمودند: (انّي لا اَتَخَوَّفُ علي اُمّتي مؤمناً و لا مشرکاً، فامّا المؤمنُ فَيحْجُزُهُ ايمانُهُ و اما المشرکُ فَيقْمَعُهُ کُفْرُهُ، ولکن اَتَخَوَّفُ عليکم منافقاً عَليمَ اللسان، يقولُ ما تَعْرِفُونَ و يعملُ ما تُنْکِرُون)، (من هرگز بر امتم از سوی مؤمن و مشرک بيمناک نيستم؛ مؤمن را ايمانش باز می‌دارد و مشرک را کفرش ريشه کن می‌سازد. ليکن نگرانی و بيم من بر شما از سوی منافق دانا زبان است که می‌گويد آنچه را می‌شناسيد و عمل می‌کند آنچه را نمی‌شناسيد).([32]) لذا منافق ظاهری آراسته اما باطنی ناپسند دارد و با کلام خوب و خوی نرم ديگران را فريب می‌دهد. و خداوند می‌فرمايد: ﴿وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ * اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾، (و چون با كسانى كه ايمان آورده‏اند برخورد كنند مى‏گويند ايمان آورديم و چون با شيطانهاى خود خلوت كنند مى‏گويند در حقيقت ما با شماييم ما فقط [آنان را] ريشخند مى‏كنيم * خدا [است كه] ريشخندشان مى‏كند و آنان را در طغيانشان فرو مى‏گذارد تا سرگردان شوند).([33]) و نيز می‌فرمايد: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾، (و از ميان مردم كسى است كه در زندگى اين دنيا سخنش تو را به تعجب وامى‏دارد و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مى‏گيرد و حال آنكه او سخت‏ترين دشمنان است).([34]) اين مريضان بدانند که اگرتوانسته‌اند مردم را فريب دهند اما هرگز نمی‌توانند اوليای خدا و اصحاب بصيرت، کسانی که با نور الهی می‌نگرند و مردم را با حقيقتشان در ملکوت می‌شناسند، فريب ‌دهند و هرگز قادر به نيرنگ آنان نيستند و بدانند هر آن‌چه در صدد مخفی کردنش در نفس خود باشند، به تحقيق که خداوند آن را آشکار می‌کند. و می‌فرمايد: ﴿يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِي قُلُوبِهِم قُلِ اسْتَهْزِئُواْ إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَّا تَحْذَرُونَ﴾، (منافقان بيم دارند از اينكه [مبادا] سوره‏اى در باره آنان نازل شود كه ايشان را از آنچه در دلهايشان هست‏خبر دهد بگو ريشخند كنيد بى‏ترديد خدا آنچه را كه [از آن] مى‏ترسيد برملا خواهد كرد).([35]) پس کسی که در باطنش چيز مخالفی را پنهان می‌دارد، برحذر باشد، خيلی برحذر باشد؛ زيرا خداوند سبحان با کلمات مبارک خويش که به اوليائش آموخته، آن را در مقابلشان آشکار می‌کند و در يک موقعيّت خاص که منافق در آن در مقابل مردم به ناچار و خواسته يا ناخواسته و دانسته يا ندانسته به آن زبان باز می‌کند و حقيقتش در مقابل ملأ عام کشف می‌گردد. لذا تدبر کن و به قرآن کريم رجوع کن تا مواضعی را که منافقان را مجبور به افشای اسرار خود چه با زبان و چه با عمل، باز شناسی. ******

-تکبر

و نفاق چه اثری در پذيرش روايت دارد؟ بی‌شک، تکبر و نفاق تأثير زیادی در قبول روايات آل محمد (ع) و يا رّد و تکذيبشان از يک شخص به شخص ديگر دارد.بنابراین هرگاه نسبت اين دو بيماری در نفس و روح انسان، افزايش يابد، رّد و تکذيب اوليای الهی (ع) و کلامشان، افزايش می‌يابد و عکس قضيه نيز صادق است. اما اگر باطن انسان از آنها تهی گردد، به آن‌چه از حضرات معصومين (ع) روايت می‌شود، مشتاق‌تر می‌گردد و می‌بينی که هرگز روايات ايشان (ع) را انکار نمی‌کند در حالی که از صحت صدور سند از ائمه (ع) آگاهی زيادی ندارد و احاديث را رّد نمی‌کند تا اين‌که از منابعشان مطمئن گردد. و آن کسی که صفحه‌ی باطن خويش را از وجود اين دو بيماری خطرناک مصون داشته، به تحقيق صاحب باطن پاکی است؛ زيرا کسی که توانسته نفس خود را از اين دو بيماری بزرگ خلاص کند (که يکی از آنها منشأ بيمارهای ديگر است) با استعانت الهی می‌تواند راه علاجی برای غيرشان در نفس خود پيدا کند و هرگاه انسان، صاحب باطن پاکی باشد - به کسی که دانه را شکافت سوگند وروح را آفرید-، نيازی ندارد که به مصادر و منابع رجوع کند تا دريابد آيا کلامی که شنيده به راستی از آل محمد (ع) است يا خير؛ زيرا در باطن خود می‌فهمد که آن کلام از ايشان است يا خير و اين دقيقاً معنای فرموده ايشان (ع) می‌باشد که: (همانا کلام ما، کلامی است که قلوب شيعيان ما به آن تمايل دارد). خواننده‌ی آگاه گرامی؛ يک استقرای ساده در مورد جامعه ضامن آن است که فحوای اين معنا را به تو الهام کند... و بدان که: متکبر تنها به آن دسته از روايات قانع می‌شود که مطابق هوی نفسش است و منافق آنها را نمی‌پذيرد و از آنها چیزی را قبول می کند که به سود و نفع و مصالح خودش باشد و طبق ميل خود به تأويل آنها می‌پردازد. و خداوند می‌فرمايد: ﴿هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ([36]) يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ﴾، (اوست كسى كه اين كتاب [=قرآن] را بر تو فرو فرستاد پاره‏اى از آن آيات محكم [=صريح و روشن] است آنها اساس كتابند و [پاره‏اى] ديگر متشابهاتند [كه تاويل‏پذيرند] اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است براى فتنه‏جويى و طلب تاويل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پيروى مى‏كنند با آنكه تاويلش را جز خدا و ريشه‏داران در دانش كسى نمى‏داند [آنان كه] مى‏گويند ما بدان ايمان آورديم همه [چه محكم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان كسى متذكر نمى‏شود).([37]) و نيز می‌فرمايد: ﴿أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ﴾، (آيا طمع داريد كه [اينان] به شما ايمان بياورند با آنكه گروهى از آنان سخنان خدا را مى‏شنيدند سپس آن را بعد از فهميدنش تحريف مى‏كردند و خودشان هم مى‏دانستند).([38]) و نيز از ائمه (ع) روايت شده که این موارد از صفات منافق هستند. و صاحبدلان بدانند کسی که ذره‌ای در قلبش تکبر و نخوت يا ريا باشد هرگز معرفتی از آل محمد و اوليای ايشان و رواياتشان نصيبش نمی‌گردد جز پوسته و ظن و گمان. ﴿وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾، (و در واقع گمان در [وصول به] حقيقت هيچ سودى نمى‏رساند).([39]) و دوست دارم به اهل طهارت و عقول بگويم که چيزی که عرق شرم بر پیشانی جاری می سازداين بوده که طلاب حوزه و علمايشان اقرار و اعتراف می‌کنند که آن‌چه شناخته ازاحکام شرعی به دست ‌می‌يابند، معرفت ظنی است (95% ).و اين امر بر عدم ارتباطشان با خداوند سبحان و عدم مس کتاب صامت و ناطق ، دلالت می‌کند و خداوند می‌فرمايد: ﴿لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾، (كه جز پاك‏شدگان بر آن دست ندارند).([40]) پس درياب! خداوند تو را جزای خير دهد. ******

-سخنانی از تورات

در کتاب مقدس (عهد قديم) سِفر يوشع صفحه‌ی 76 موضوع (طمأنينه‌ی باطل) آمده است: (... لا تعتمد علی مکاسب الظلم فهي لا تنفعک في يوم الهلاک لا تتقلب مع کل ريح و في کل طريق لا تسلک بل کن ثابتاً في اعتقادک و في کلامک صادقاً کن حاضراً دائماً للاستماع و متأنياً في الجواب جاوب إن کنت تعرف و الأفضل فاسکت في الکلام کرامةٌ أو مذلةٌ ولسان الإنسان خطر عليه إياک أن دعی نماماً وبلسانک مخادعاً فکما يُلحق العار بالسار تلحق المذمة بصاحب اللسانين لا تکن مسيئاً في کبيرةٍ أو صغيرةٍ ولاتنقلب من صديق إلی عدو قبيح السمعة يرث الخزي والعار وکذلک صاحب اللسانين لا تستسلم لأهوائک فتُمزق نفسک کثورٍ هائج وتلتهم أوراقک وتتلف ثمارک فتبقی أنت کالشجرة اليابسة)، (... بر بهره‌های ظلم و ستم اعتماد مکن که در روز هلاک به سود تو نيايند و بيدی مباش که با وزش هر نسيمی با آن هم‌سو می‌گردد و در هر راهی قدم مگذار بلکه در اعتقادت ثابت قدم و در کلامت صادق باش، برای شنيدن کلام‌ها همواره حاضر و در پاسخ باوقار و متين باش، اگر پاسخ را می‌دانستی پس بگو و اگر ندانستی بهتر است ساکت و خاموش بمانی؛ چراکه در کلام، کرامت يا خواری و ذلت نهفته است و زبان انسان دشمن خطرناک اوست برحذر باش از اين‌که با زبانت سخن چينی کنی يا فريب دهی و همان‌طور که خواری و ننگی همواره به دنبال سار است، مذلت نيز به دنبال صاحب دو زبان (رياکار) می‌رود در هر کوچک و بزرگ بدگو مباش و از يک دوست خوب به دوست ياوه‌گو که وارث خواری و خذلان و ننگ است، تغيير مکن و نيز مانند شخص رياکار مباش و اسير هوی نفس خود مشو چراکه نفس خود را همچون گاو نر افسار گسيخته مورد هجوم قرار می‌دهی و برگ‌ها و ميوه‌هايت را می‌خوری و مانند يک درخت خشکيده باقی می‌مانی). و در همين سِفر صفحه‌ی 82 موضوع (الکبرياء) آمده است: (لا تنقم علی أحدٍ وفي کبرياء أبداً لا تتصرف الکبرياء مکروهة عند الرب والناس وکذلک ارتکاب الظلم تنتقل الممالک من اُمةٍ إلی أمةٍ به سبب المظالم والکبرياء والطمع لماذا الکبرياء و الإنسان تراب و رماد؟ بل حتی في الحياة يفسُدُ جسدُهُ المرض الطويل يهزأ بالطبيب، والملک اليوم، في غدٍ يموت والإنسان حين يموت يرث الحشرات والوحوش والدود مصدر الکبرياء الابتعاد عن الله ابتعاد القلب عن الخالق فالکبرياء مصدرها الخطيئة والمتمسک بها يفيضُ رجساً الرب يهدم عروش الحکام ومکانهم يجلس الودعاء الربُ يقتلع الأمم المتعجرفة ومکانها يغرس الأمم المتواضعة الرب يقلب بلدان الأمم ويهدمها إلی أساس الأرض ومن الناس من يُبِعدُهُم ويبيدهم ومن الأرض يمحو ذکرهم الکبرياء لم تخلق للإنسان ولا الغضب لبشر مولود من يستحق التکريم؟ البشر من يستحق التکريم؟ الذين يخافون الله و من يستحق الاحتقار؟ البشر و من يستحق الاحقتار؟ الذين يخافون الله ومن يستحق الاحتقار؟ البشر ومن يستحق الاحتقار؟ الذين يخالفون الوصايا (أي وصايا الحجة علی الخلق و منها وصايا موسی و عيسی (ع) و منها وصايا خير الخلق محمد وآله الطاهرين (ع) فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليکفر...) کما يکرم الإخوة کبيرهم يُکرم الرب الذين يخافونه مخافة الرب عزةٌ للغني والرفيع والفقير علی السواء لا تجوز إهانة الفقير العاقل ولايليق تکريم الرجل الخاطئ الحکام والقضاة والوجهاء يستحقون التکريم لکن لا أحد منهم أعظم ممن يخاف الرب العبد الحکيم يخدمه الأحرار ومن کان عاقلاً لا يتذمر لا تتقاعس عن القيام بعملک واتضع أمام الصعاب من يعمل وهو في رخاء، خير ممن يتباهی ويعوزه الخبز تواضع يا بني ولا تعتد بنفسک وأعط لها من قيمة ما تستحق المسيءُ إلی نفسه من يبرره؟ و الذي يهين نفسه من يحترمه؟...).( هرگز بر هیچ کس با تکبر خشم مگیر و با تکبر عمل مکن چرا که نزد خدا و نزد مردم ناپسند است همچنین است که ارتکاب ظلم ، به سبب ستم و تکبر و طمع است که ممالک از امتی به امت دیگر منتقل می شوند چرا تکبر وقتی انسان خاک و خاکستر است؟ حتی در زندگی جسد انسان را این بیماری طولانی فاسد خواهد نمود و کسی که امروز بر پزشک می خندد و شاه است فردا خواهد مرد و هنگامی که انسان می میرد حشرات و وحوش و موران وارث مصدر تکبر خواهند شد، دوری از خدا همانا دوری قلب از خالق است ، منبع تکبر، گناه است و هر کس بدان چنگ زند سرشار از پلیدی است،پروردگار است که تختگاه حاکمان را نابود می کند و مرمان عاقل را به جای آنان می گذارد ، پرورگار است که امت های مغرورو بد رفتار را ریشه کن می کند و به جای آنان امت های فروتن را می نشاند ، پروردگار است که سرزمین های امت ها را منقلب می کند و تا تا قعر زمین نابود می نماید و مردمانی هستند که آنان را تبعید نموده و فنا می سازد و یاد آنان را محو می کند ، نه کبریاء و نه غضب برای انسانی که متولد میشود خلق نگردیده اند، چه کسی لیاقت بزرگ داشت و تکریم را دارد؟ بشر کیست که لیاقت تکریم را دارد؟ کسانی که از خداوند بیم دارند چه کسی سزای توهین را دارد؟ بشر کیست که سزاوار هین است؟ کسانی که با وصیت ها مخالفت کنند( منظور وصیت حجت خدا بر خلق است از جمله وصیت موسی و عیسی (ع)و وصیت برترین مخلوق محمد (ص)و خاندان پاک و مطهرش (ع)هرکس بخواهد بپذیرد و هر کس بخواهد کفر بورزد) همان گونه که برادران بزرگ خود را تکریم می کنند پروردگار آنان که از او بیم دارند را تکریم می نماید. ترس ازپروردگار برای غنی و بلند مرتبه و فقیر به یک اندازه عزت می آورد ،اهانت به فقیر عاقل جایز نیست و تکریم مرد خطا کار کار پسندیده ای نیست، حاکمان و قاضیان و ریش سفیدان لایق بزرگداشت هستند ولی هیچ کدامشان بزرگ تر از کسی که از خدا بیم دارد نیست ، بنده ای که دانا است آزادگان او را خدمت خواهند نمود ، و فرد عاقل کاهلی نمی کند ، در کار خود کوتاهی نکن و در مقابل سختی ها تواضع نشان بده ، هرکس در راحتی کار کند از کسی که فخر فروشی می کند ولی به نان محتاج است بهتر است ، فرزندم تواضع پیشه کن و خود را در نظر مگیر و به قدرارزشش بدان بده، فردی که به خودبدی می کند را چه کسی تبریر می نماید کسی که به خود توهین می کند را چه کسی محترم می شمارد؟ ) ******

-اهل عراق... و مرض تکبر و نفاق

جوامع به طور کلی از صفات سلبی و بيمارهای بسيار، رنج می برند برخی از بيمارها بين جوامع مختلف، مشترک بوده و برخی مشترک نيستند اما برخی از آنها را به صورت اندک و در برخی جوامع به فزونی می‌بينيم. لذا با نگاهی به تاريخ عراق، خواهیم دید که دو نوع بيماری هرگز از جامعه عراق جدا نشده اند و نسل اندر نسل، در جامعه یافت می شوند و آن دو بيماری (تکبر و نفاق) هستند. و اين به معنای عدم وجود بيماری‌های ديگر نيست بلکه مقصود، شيوع همين دو نوع بيماری است که هرگز از مردم اين سرزمين جدا نشده اند و سبحان الله و حمد و سپاس در هر حالت ازآن خداوند است و چه بسيارند کسانی که در اين سرزمين، فطرت و نفوس پاک خود را به سبب اين دو بيماری پايمال و تباه کردند و با اوليای الهی به ستيز برخاستند و برای مثال حال آنان و دشمنی‌شان با امير المؤمنين (ع) ذکر می‌کنيم و بهترين شاهد و گواه بر حقيقت، اين کلام امير المؤمنين (ع) است. امير المؤمنين (ع) در خطاب به اهل عراق فرمودند: (... واَعظِكم بالموعظة البالغة فتتفرقون عنها و احثكم علي جهاد اهل البغي فما آتي علي آخر قولي حتي اراكم متفرقين ايادي سبا.([41]) ترجعون الي مجالسكم و تتخادعون عن مواعظكم... ايها القوم الشاهدة ابدانهم، الغائبة عنهم عقولهم، المختلفة اهوائهم، المبتلي بها امرائهم صاحبکم يطيع الله و انتم تعصونه و صاحب اهل الشام([42]) يعصي الله و هم يطيعونه... يا اهل الکوفه، منيت منکم بثلاث و اثنتين، صم ذو و اسماع، بکم ذوو کلام و عمي ذو و ابصار، لا احرار صدق عند اللقاء، و لا اخوان ثقه عند البلاء، تربت ايديکم تربت ايديکم يا اشباه الابل، غاب عنها رعاتهاکلما جمعت من جانب تفرقت من اخر...). (... چنان كه بايد اندرزتان می‌دهم می‌پراكنيد؟ به جهاد مردم ستمكارتان بر می‌انگيزانم سخن به پايان نرسيده چون مردم سبا اين سو و آن سو می‌رويد. به انجمن‌های خويش باز می‌گرديد و در لباس پند واندرز،یکدیگر را فریب می دهید تا اثر تذکرات مرا از بین ببرید... ای گروهی که بدن‌هايتان حاضر است ولی عقل‌هايتان از شما غايب، گرايش‌هايتان مختلف،و زمامداران شما دچار مشکلات شمایند شما و رهبر شما خدا را اطاعت می‌کند و شما نافرمانيش می‌کنيد. ولی رهبر شامیان(معاويه) خدا را معصيت کرده و آنها (مردم شما) فرمانبرش هستند... ای کوفيان گرفتار شما شده ام که سه چيز دارید و دو چيز ندارید: کرهایی با گوش های شنوا وگنگانی با زبان گویا کوراني با چشم های بینا، (يعنی،گوش و زبان و چشم بايد حق را بشنود، حق را بگويد (و حق را ببيند، شما به حق گوش نمی‏دهيد حق را نمی‏گوئيد و حق را نمی‏بينيد نه آزاد مردانيد (صادق در موقع ملاقات- (يعنی در وقت لقاء- جنگ ديده نمی‏شود از شما آنچه دليل (بر حريت و آزادگی شما را تصديق بکند و نه برادران موثوق هستند در گرفتاری و بلا که دستگير باشيد، خاک‏آلود باد دستهای شما (امام (ع) چنان دلتنگ شده نفرين می‏نمايد فقير و پريشان باشيد)، ای شبيه‏های شتر که غايب شده از ايشان شبانان آنها، هرگاه از طرفی جمع‏آوری می‏شود، از جانب ديگر پراکنده می‏شوند...).([43]) و در يکی از خطبه‌های شريف خويش فرمودند: (فقبحا لکم وترحا حين صرتم غرضا يرمي يغار عليکم و لا تغيرون و تغزون و لا تغزون و يعصي الله و ترضون، فإذا أمرتکم بالسير اليهم في أيام الحر قلتم هذه حمارةٌ، فاذا امرتکم بالسير اليهم في ايام الحر قلتم هذه حماره القيظ امهلنا يسبخ عنا الحر! و اذا امرتکم بالسير اليهم في الشتاء قلتم هذه صباره القر امهلنا ينسلخ عنا البرد، کل هذا فرارا من الحر و القر!! فاذا کنتم من الحر و القر تفرون فانتم و الله من السيف افر! يا اشباه الرجال و لا رجال! حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال لوددت انی لم ارکم و لم اعرفکم)، (زشت باد روی شما و از اندوه رهائی نيابيد که آماج تير بلا شديد. به شما حمله می‌کنند شما حمله نمی‌کنيد. با شما می‌جنگند شما نمی‌جنگيد. اين گونه معصيت خدا می‌شود و شما رضايت می‌دهيد، هرگاه در ايام تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن دادم گفتيد اندکی ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشيند و اگر در سرمای زمستان اين دستور را به شما دادم گفتيد: اکنون هوا فوق‏العاده سرد است بگذار سوز سرما آرام گيرد! همه‏ی اين بهانه‏ها برای فرار از سرما و گرما بود! شما که از سرما و گرما (وحشت داريد) و فرار می‏کنيد، به خدا سوگند از شمشير (دشمن) بيشتر فرار خواهيد کرد! ای کسانی که به مردان می‏مانيد ولی مرد نيستيد! ای کودک صفتان بی‏خرد! و ای عروسان حجله‏نشين! (که جز عيش و نوش به چيزی نمی‏انديشيد) چقدر دوست داشتم که هرگز شما را نمی‏ديدم و نمی‏شناختم...).([44]) و ای کاش می‌دانستی که اهل عراق تنها به سبب تکبر و نفاق، علی بن ابيطالب را مورد هتک حرمت و عصيان و خواری قرار دادند و اگر تدبر ساده‌ای در تاريخمان و واقعيّت حالمان داشته باشيم (با توفيق الهی) به طور قطع و يقين پی می بریم که هرگز مصلح و دعوت کننده‌ای به حق در عراق ظهور نکرد جز اينکه با تکذيب و خواری پاسخش دادند، (مگر عده‌ای اندک که او را ياری کردند) و عامل اين تکذيب و خواری چيزی نبوده جز آن‌چه از کبر و نفاق در سينه‌ی خود نگه داشته‌اند. از خداوند قدير و رحمن رحيم صاحب لطف بزرگ مسئلت می‌داريم که فرزندان اين مرز و بوم را از اين دو بيماری پاک گرداند که او چه خوب طبيبی است و خداوند حال قومی را اصلاح نمی‌کند مگر بعد از اين‌که حال خود را اصلاح کنند. *******

-چه چيزی حسين (ع) را به قتل رساند؟؟

نفس‌های مملو از تکبر و نخوت و نفاق او را به قتل رساندند، يزيد (لع) او را به قتل رساند؛ زيرا در خشوع برای امر الهی، و امر رسولش (ص) در امر خلافت و تمکين آل محمد در حکم و رهبری تکبر ورزيد، شبث بن ربعی او را به قتل رساند، آن عالم مجتهدی است که علمش را ترک کرد بود. او را شريح قاضی به قتل رساند، قاضی قُضات کوفه و اشباحشان؛ زيرا به قتل او فتوا دادند در حالی که يقين داشتند که حق است و غير او باطل و پيش از اين با او بيعت کردند اما هنگامی که تحت فشار قرار گرفتند، نفاق و دوروئی خود را آشکار کرده و او را خوار کردند و ای کاش تنها به خواری و عدم ياری او بسنده می‌کردند بلکه برای يزيد شرابخوار فتوا دادند و جنگ با امام (ع) را مباح کردند و علّت اين امر تنها ترس از يزيد ملعون و حسادت به حسين (ع) بوده و بس؛ زيرا حسين (ع) ولی و خليفه‌ای بود که حکم به او تسليم شده و به زودی بساط مرجعيّتشان را بر خواهد ‌چيد و کاخ‌هائی که يزيد شرابخوار و قاتل نفوس محترم برايشان ضمانت کرده بود را منهدم می‌ساخت. خواننده گرامی بدان که: شديدترين حسدها، حسادت بين علماء است. همان‌طور که رسول الله (ص) از آن خبر دادند. آنان از جور يزيد بيم داشتند؛ زيرا منافق بوده و به حسين رشک می‌ورزيدند چون منافقان بودند و مردم گمان می‌کردند بندگان صالح و مصلحی هستند... اهل کوفه، حسين را کشتند بعد از اين‌که هزاران نامه برای ايشان فرستادند و او را در هنگام نصرت و قيام، تنها گذارده و خوار کردند و در عوض شبث به ربعی و شريح قاضی و علمای گمراهی (و بی‌عملی که در طول تاريخ ساکت هستند و به کفر زبان می‌گشايند) را ياری کردند. پس پست‌ترين را بر برترين ترجيح دادند؛ زيرا همانند پيشينيانشان هستند همان‌گونه که عيسی بن مريم (ع) حالشان را چنين توصيف می‌کند (و چون کور، عصا کش کور ديگر شود، هر دو در چاه می‌افتند). و منافق هرگاه مقلد منافق ديگر می‌شود هر دو سرگردان می‌شوند و جهنم برايشان کافی است که چه بد منزلگاهی برای ورود يافتگانش است. ******

-آيا تکبر و نفاق، ارتباطی با قضيه‌ی امام مهدی (ع) در هنگام ظهور ايشان دارد؟

بدون هيچ شک و ترديدی، ارتباط محکمی در اين قضيه ديده می‌شود اما اين ارتباط به طبيعت امر ارتباط دوستانه نیست بلکه ارتباطی است که با هر نبی از انبيای الهی يا ولّی يا وصی همراه بوده و از او جدا نشده است واین ارتباط ، تکذيب و خوار ساختن اوست.و با رجوع به سنّت و تاریخ پيشينيان اين حقيقت ملاحظه می‌کنيم که حاملان رسالت الهی چه رنجی و مشقتی را از جانب اهل تکبر و نفاق، متحمل شدند و تاريخ همواره در حال تکرار است و اين سنّت الهی بوده که هرگز تغيير و تبديلی در آن نيست. لذا در هر عصر و زمان، موسی قائم به امر الهی و فرعون متکبر بر امر الهی و سامری و بلعم بن باعوراء علمای منافق حسود، وجود دارند و همين کفايت می‌کند که خداوند متعال، قاعده‌ای در قرآن کريم قرار داده و رسول بشارت‌دهنده و بيم‌دهنده محمد (ص) از آن سخن فرمودند در جائی که می‌فرمايند: (كلّ ما كان في الاُمم السالفة، فإنّه يكون في هذه الاُمّة مثله؛ حذو النعل بالنعل والقذّة بالقذّة)، (نظير تمام آنچه در امتهاي پيشين اتفاق افتاد، كامل و بي‏كم و كاست در اين امت نيز اتفاق خواهد افتاد. قُذّه به معنای پر تير است).([45]) خداوند می‎فرمايد: ﴿لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٍ﴾، (كه قطعا از حالى به حالى برخواهيد نشست).([46]) نتيجه می‌گيريم که هرگاه امر امام مهدی (ع) ظاهر شود و رسالتش عالمگير گردد، تکبر و نخوت متکبران تکبر می ورزند واز وی اطاعت نخواهند کرد و اسرار درونی امثال سامری و بلعم و شبث و شريح با تکذيب و بهتان و خذلان ظاهر می شود... و شايد کسی بگويد اين نتيجه‌گيری است!!! شايد در آن اشتباهی صورت گرفته است! می‌گويم: اين نتيجه‌گيری در حد ذات خود کافی است؛ زيرا برگرفته از قاعده‌ای است که قرآن صامت به آن شهادت داده و قرآن ناطق از آن سخن گفته است و از آن دسته استنباطها و نتايجی نيست که قوم در مورد آن می گويند عقلی بوده که عقول ناقص آن را پایه گذاری کرده اند يا مفاهيم اصول که آن را بهتر از کتاب خدا و سنّت رسولش (ص) دانسته اند. اما به اين پاسخ بسنده نمی‌کنم و برای شما خواننده بزرگوار ،برخی روايات اهل بيت (ع)را در خصوص آن‌چه که امام (ع) از روی تکبر و نفاق و حسد مردم عراق با آن رو به رو می‌شود نقل خواهم کرد. عن الإمام الصادق (ع) قال: (إن قائمنا إذا قام استقبل من جهلةِ الناس اشد مما استقبله رسول الله (ص) من الجاهلية فقيل له: كيف ذلك؟ فقال: إن رسول الله (ص) أتى الناس وهم يعبدون الحجارة والصخور والعيدان والخشب المنحوتة وان قائمنا إذا قام أتى الناس كلهم يتأولون عليه كتاب الله، ويحتج عليه به ويقاتلونه عليه، أما والله ليدخلن عليهم عدله جوف بيوتهم كما يدخل الحر والقر). امام صادق (ع) فرمود: (قائم ما چون قیام کند ازجهل مردم شدیدتر ازآنچه رسول خدا باآن از سوی نادانان جاهلیت روبرو شد برخورد می کند،عرض کردم :این چگونه ممکن است؟فرمودند:همانا رسول خدا درحالی به سوی مردم آمد که آنان سنگ و کلوخ و چوبهای تراشیده و مجسمه های چوبین را می پرستیدندو قائم ما هنگامی که قیام کند همه مردم به تاویل قران می پردازند وبا آن براو احتجاج میکنند.سپس فرمودند:به خدا سوگند که عدم اوبه درون خانه هایشان می رسد همان گونه که گرما وسرما وارد می شود).([47]) توضيح شفاف و واضحی در خصوص اين روايت، نيافتم جز آن‌چه در کتاب فتنه‌ی گوساله (به تأليف سيد احمد الحسن) آمده و متن کلام ايشان را نقل می‌کنم و جسارت نمی‌کنم چيزی بدان اضافه کنم و چگونه اضافه کنم بر کلماتی که از مغز قلم پر فيض امام معصوم تراوش کرده باشد آن امام معصوم مجهول بر زمين و معروف در آسمان خوشا به حال او و اهل زمين همگی به زودی خواهند دانست که احمد الحسن يعنی چه و نمی‌گويم که احمد الحسن کيست؛ زيرا حقيقت طاهرش برای آنان حتی بعد از ندامت و پشيمانی حاصل نخواهد شد. اما به زودی حسرت زده خواهند شد و به پشيمانی انگشت می‌خايند و تماشای سپيده دم فردا خيلی نزديک است، ان شاء الله تعالی. توضيح اندکی طولانی است اما قسمتی از آن را ذکر خواهم کرد و هر کس خواهان مطالعه‌ی بيشتر است به کتاب «فتنه‌ی گوساله ج2» مراجعه کند: فرمودند:(قطعاً کسانی که قرآن را بر قائم آل محمد (ع) تأويل می‌کنند عموم مردم نيستند بلکه آنها علمای بی‌عمل بوده که گمان می‌کنند با توجه به تحصيل خودشان در قواعد استقرائی و عقلی بر همه‌ی علوم احاطه يافته‌اند، آن‌گاه آنها علمی که در نزد غير خود باشد را نمی‌بينند و اين تکبر آنها را از تقليد به امام معصوم (ع) و قبول علوم الهی او (ع) منع می‌کند، پس در مقابل او قرار گرفته و قرآن را بر او تأويل می‌کنند آن‌گاه او را به نادانی و شايد سحر و جنون متهم می‌کنند و دو تهمت اخير، همواره بر پيامبران زده می‌شود و از آنها جدا نبوده است. از اين‌جاست که تنها علوم امام نمی‌تواند فتنه‌ی اين علمای بی‌عمل را درمان نمايد؛ زيرا آنها تسليم امام نمی‌شوند همان‌طور که در روايت واضح است حتی علوم او (ع) را قبول نمی‌کنند، آن‌گاه راه علاج اين علمای بی‌عمل رسوا کردن و بی‌آبرو کردن آنان در مقابل ناظران و عموم مردم خواهد بود همان‌طور که رسول الله ( و عيسی (ع) با علمای يهود اين کار را کردند و هنگامی‌که مردم عدالت امام (ع) را چه در امور مالی همانند تقسيم اموال صدقات به طور مساوی در بين فقراء و زُهد و بی‌آلايشی حضرتش در لباس پوشيدن و غذا خوردن و نوشيدن می‌بينند و يا اهتمام امام نسبت به احوال و امور جوامع اسلامی و اخلاصش در عمل از برای خداوند متعال را خواهند ديد. در هر صورت مردم سيره و روش و حرکت اين امام عادل را با سيره و روش علمای بی‌عمل مقايسه می‌کنند و به طور مثال اگر مسکينی که بچه‌هايش گرسنه باشند و لباس‌هايشان پاره بوده و از آنها پولی طلب کند تا حاجت خود را برطرف کند، به او می‌گويند: برای ما معرفی بياور تا به تو پول دهيم! شما را به خدا قسم آيا شنيده‌ايد و يا در جائی خوانده‌ايد که رسول الله يا علی يا يکی از ائمه ( به فقيری گفته‌اند برای ما معرف بياور تا به تو کمکی کنيم؟!! آن‌گاه اين معرفين چه کسانی هستند؟ و يا چند نفر معرف لازم است؟ و اين مسکين از کجا می‌تواند يکی از آنها را بياورد؟! و در عين حال اين که طلاب حوزه‌ی علميّه نياز به سلسله معرفين دارند بلکه فرد متقی از طلبه حوزه هدايت نمی‌شوند مگر يک راه وجود دارد و آن، اين است که خود را پيش او معرفی کند؛ زيرا بيشتر معرفين متکبر و فاسق هستند و تحت تأثير کسانی که با اموال صدقه‌ها با آنها در ارتباط هستند در صورتی که گمراهی و هدايت در يک جا جمع نمی‌شود. آن‌گاه در غالب اين معرفين کسی هدايت نمی‌شود مگر اين‌که چاپلوس و متملق و خسيس دنيا طلب باشد و ضرب المثلی وجود دارد که می‌گويد: «کبوتر با کبوتر باز با باز هم‌جنس با هم‌جنس کند پرواز» شما را به خدا قسم می‌دهم چگونه اين اتفاق افتد که خسيس و نابکار، وضع فرد متقی و شريف را بشناسد؟! و چگونه است که گرگ چوپان گوسفندان شد؟! و چه شد که فرزند ناخلف امانتدار گشته و چگونه نادان فرو مايه، فرد عالم فقيه را بشناسد؟!! آيا خداوند به شما اجازه داده که اين‌گونه بگوييد و يا به خدا دروغ و افترا می‌بنديد؟! شما را به خدا آيا اين روش و سيره‌ی امام سجاد (ع) بوده همانی که غذا را در تاريکی شب برداشته و در پس کوچه‌های تاريک قدم می‌نهد و زير سر مردم تنگدست موافق و مخالف قرار می‌داد و يا روش و سيره‌ی محمد ( و ائمه معصومين ( همان کسانی که عطا می‌کردند به افرادی که قلب‌هايشان با ايشان نبوده و به فقيران و يتيمان رحم می‌کردند و شايد اشک از چشمان علی (ع) قبل از جاری شدنش از چشم يتيمی يا زن بی‌کس جاری شده و شايد آه و حسرت از سينه‌ی محمد ( قبل از سينه‌ی فقير برخاسته است، رسول الله محمد و علی و ائمه ( گرسنه می‌ماندند تا فقيران سير شوند و به شخص غريب و نا آشنا قبل از آشنا عطا و بخشش می‌کردند و اسلام با اخلاق اين رهبران بزرگ منتشر و گسترش يافت نه با اصطلاحات فلسفی و سفسطه‌گری‌ها...).([48]) و از امام صادق (ع) روايت شده که فرمودند: (اذا خرج القائم (ع) خرج من هذا الامر من كان يرى انه من اهله و دخل فيه شبه عبدة الشمس والقمر)، (چون قائم (ع) قيام كند، كسى كه خود را اهل اين امر مى‏پنداشته است، از اين امر بيرون مى‏رود. در مقابل، افرادى مانند خورشيد پرستان و ماه پرستان، به آن مى‏پيوندند).([49]) و اين امر بر خروج بسياری از شخصيّت‌ها دلالت می‌کند که مردم گمان می‌کردند آنها، امام (ع) را ياری می‌کنند و حال آن‌که اشخاص مجهول و ناشناس (همان‌طور که روايات ديگر چنين توصيفشان می‌کنند) که متدين نبوده، امام مهدی (ع) را ياری می‌کنند بعد از اين‌که خداوند با هدايت در معرفت و شناخت امام و زمينه‌سازی و ياری حضرت در هنگام قيامش بر آنها منّت نهاد. و با تدبر در اين روايت و ساير رواياتی که اشاره به جنگ و مبارزه با امام (ع) و خذلان ايشان اشاره دارد، کسانی هستند که مردم گمان می‌کردند خيری در آنان است و امام را ياری می‌کنند و چه بسا نتيجه‌ی خذلان امام (ع) به سبب ظلمت درون مايه‌ی شوم و مخفی در ظاهری آراسته‌ی آنان باشد وچونکه باظنشان با ظاهرشان، مخالفت دارد آنان به تأکيد از منافقان هستند و خداوند پاک و منزه است از اين‌که سوء عاقبت را روزی قومی قرار دهد مگر بعد از اين‌که به نفس خود ظلم کرده ودر درون امراضی داشتند که از مردم پنهان بوده و ازآنها خبر نداشتد یا بهتر است بگوییم مردم خود را نسبت به آنها به غفلت زده بودند. و امام صادق (ع) فرمودند: (أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (ع) لَمَّا بُويِعَ بَعْدَ مَقْتَلِ عُثْمَانَ صَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ خَطَبَ بِخُطْبَةٍ ذَكَرَهَا يَقُولُ فِيهَا: أَلَا إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ (ص) وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا وَ اللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَسْمَةً وَ لَا كَذَبْتُ كَذِبَةً وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْيَوْمِ)،([50]) (هنگامی که امير المؤمنين (ع) بعد از قتل عثمان بر منبر بالا رفت و خطبه‌ای را خواند و در آن ذکر فرمود: آگاه باشيد محنت و بلا (اختلاف آراء و نادانی‌ها) به شما باز گشته مانند محنت و بلای روزی که خداوند پيغمبر شما را برانگيخت، سوگند به آن کسی که پيغمبر را به حق فرستاده هر آيينه در هم آميخته شويد و در غربال امتحان از هم بيخته و جدا گرديد. يعنی شدايدی برای شما پيش خواهد آمد و شما مانند دانه هائی که در غربال ريخته باشند و غربال آنها را تکان دهد به طوری که از همديگر جدا بشوند، غربال خواهيد شد؛ و مانند ديگ جوشانی خواهيد شد که در اثر حرارت دادن زياد به آن آنچه در ته ديگ است بالا بيايد و آنچه در بالاست پايين برود. و پيشی جويندگانی كه عقب مانده اند پيشی گيرند و پيشی گيرندگانی كه جلوی افتاده اند عقب مانند ه خدا سوگند كه هرگز هيچ نشان ننگى در خود پنهان ننمودم و هرگز حتى يک دروغ هم نگفتم و شما را از اين مقام و اين روز خبر دادم).([51]) بر دانا و جاهل پوشيده نيست که رسول الله (ص) در آغاز ظهور و تابش نورش چه اندازه به سبب اين متکبران و منافقان رنج و مشقت کشيده و در اين‌جا شهادت و گواهی از امير المؤمنين و امام عارفان (ع) است مبنی بر اين‌که وضعیت بار ديگر تکرار می‌شود و مصيبت نيز در هنگام ظهورش است همان خواهد بود (خداوند او را بر زمين تمکين دهد) اما هر کس که در نفس خود تکبر و نفاق دارد و هرگز روح خود را پاک نگردانده و خود را برای ياری ولّی خدا قبل از قيامش آماده نکرده و شناخت اوليای الهی و زمينه‌سازان حضرتش تلاشی نکرده، بداند که در هنگام قيام امام (ع) در صف کشته شدگان قرار می‌گيرد. عَن بشير بنِ أبي‏ أراکَةَ النَّبالِ - ولفظ الحديث علي روايةِ ابنِ عُقْدَةَ قالَ: لَمَّا قَدِمْتُ الْمَدنَيةَ إِنْتَهَيتُ إلي‏ مَنزِلَ أبي‏ جعفرِ الباقِر (ع)... قُلتُ: (إنَّهُمْ) يقولونَ: إنَّهُ إذا کان ذالِکَ اسْتَقامَتْ لَهُ الْأُمُورُ فَلا يهْريقُ مِحْجَمَةَ دَمٍ. فَقالَ: کَلَّا! والذَّي‏ نَفسي بِيدِهِ! حَتَّي نَمْسَحَ وَأنُتم العَرَقَ والعَلَقَ. و أوْمَأَ بِيدِهِ إلي‏ جَبْهَتِهِ). بشير بن ابی اراکه بنّال - لفظ حديث به روايت ابن عقده است - گويد: هنگامی که به مدينه وارد شدم، به طرف منزل ابو جعفر امام باقر (ع) رفتم... و عرض کردم: ([آنان (مرحبه)] می‏گويند، هنگامی که آن امر (قيام قائم (ع)) روی دهد، همه‏ی کارها برای او درست و استوار می‏گردد و به اندازه‏ی يک ظرف حجامت هم خون نمی‏ريزد. پس فرمود: ((هرگز چنين نيست! سوگند به آن که جان‏ام به دست او است! کار به آن‏جا می‏انجامد که ما و شما، عرق و خون بسته شده را پاک خواهيم کرد. (کنايه از سختی‏ها و دشواری‏های جنگ و درگيری است که موجب پديد آمدن عرق و ايجاد زخم‏های خونين می‏شود) در اين هنگام، ايشان، با دست خود، به پيشانی‏شان اشاره فرمودند. (کنايه از برطرف کردن عرق جبين است).([52]) عن ابي بصير في حديث له اختصرناه قال: (اذا قام القائم دخل الکوفة و امر بهدم المساجد الأربعة حتي يبلغ اساسها و يصيرها عرشيا کعريش موسی و يکون المساجد کلها جماء لا شرف لها کان علي عهد رسول الله (ص) و يوسع الطريق الأعظم فيصير ستين ذراعا و يهدم کل مسجد علي الطريق و يسد کل کوة الي الطريق و کل جناح وکنيف و ميزاب الي الطريق، و يأمر الله الفلک في زمانه فيبطي في دوره حتي يکون اليوم في ايامه کعشرة ايام، و الشهر کعشرة اشهر، و السنة کعشر سنين من سنينکم. ثم لا يلبث الا قليلا حتي يخرج عليه مارقة الموالي برميلة الدسکرة عشرة آلاف شعارهم: يا عثمان يا عثمان، فيدعو رجلا من الموالي فيقلده سيفه فيخرج اليهم فيقتلهم، حتي لايبقي منهم احد ثم يتوجه الي کابل شاة، و هي مدينة لم يفتحها احد قط غيره، فيفتحها ثم يتوجه الي الکوفة، فينزلها و يکون داره و يبهرج سبعين قبيلة من قبائل العرب). به نقل از ابی بصير در حديثی که ما آن را مختصر ساختيم فرمود: (چون قائم (ع) قيام فرمايد داخل کوفه شود و فرمان به ويران کردن مساجد چهارگانه دهد تا به پايه های آن رسد و آن را سايبانی به صورت سايبان موسی (ع) درآورد و همه مساجد چنانکه در زمان حضرت رسول اکرم (ص) می‌بود و راه بزرگ را توسعه می‌بخشد و شصت ذراع می‌گرداند و هر مسجدی که در آن طريق باشند منهدم سازد و هر پنجره‌ای که به سوی راه باز باشد بربندد به ضميمه هر خوابگاه گوسفندان و مزبله ها و ناودان بسوی راه. خدا در زمان او فرمان به فلک دهد که در دوران خود به کندی حرکت کند تا يک روز در ايام حضرت ده روز و يک ماه مانند ده ماه و يک سال مانند ده سال از سال‌های معمولی شما باشد سپس اندکی بگذرد افراد منحرف و گريز پا از موالی که در دسکره جای دارند و ده هزار تن باشند با دادن شعار يا عثمان يا عثمان خروج کنند حضرت مردی از موالی را احضار کند و شمشير خود را بدو دهد و بسوی آنها فرستد که تا آخرين تن از آنها را بکشد سپس متوجه کابل شاه گردد و آن شهری است که هرگز کسی آن را نگشوده به جز حضرت قائم (ع) که آن را بگشايد پس از آن روی به سوی کوفه نهد و آنجا را منزل گيرد و خانه اش در آنجا باشد و خون هفتاد قبيله از عرب را مباح می‌کند).([53]) هفتاد قبيله از قبايل عرب! و سيد صدر ( در خصوص کشتار بسيار می گويد: (... اما از ملاحظه‌ی کُشته‌شدگان در اين حملات دريافتيم که بر ضد کسانی بوده که در غربالی که قبل از زمان ظهور، جزء راهکارهای کلی وده است شکست خورده اند. پس هر کس در آزمايش و غربال به طرف باطل روی آورد، شکی نيست که از کشته‌شدگان است و لذا از اين اخبار می‌شنويم که امام (ع) دشمنان خدا و هر منافق رياکار را به قتل می‌رساند و کسی را از اين قاعده مستثنی نمی‌داند و قومی را به قتل می‌رساند که قيام را رّد می‌کنند و به ايشان می‌گويند ای فرزندان فاطمه از همان راهی که آمدی بازگرد و همه‌ی اين اشخاص در امتحان مرحله‌ی پيش از ظهور شکست خورده‌اند و توبه‌ی اين شکست خوردگان در برابر امام مهدی (ع) به او سودی نمی‌رساند و امام به او اعتنا نمی‌کند يعنی نه سخنانش را می‌شنود و نه توبه‌اش را می‌پذيرد و پيش از اين از امام مهدی (ع) شنيده‌ايم که فرمودند هر يک از شما برای تقرّب به محبت ما کار نيکی انجام دهد و از هر آن‌چه که باعث کراهت و بيزاری ما می‌شود، بيزاری جويد؛ زيرا امر ما در يک چشم بر هم زدن فرا می‌رسد و در آن حال توبه‌ هيچ به کار نيايد و ندامت و پشيمانی، توبه‌کار را از عقوبت ما نجات نمی دهد و خداوند می‌فرمايد: ﴿يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لاَ يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا﴾، (روزى كه پاره‏اى از نشانه‏هاى پروردگارت [پديد] آيد كسى كه قبلا ايمان نياورده يا خيرى در ايمان آوردن خود به دست نياورده ايمان آوردنش سود نمى‏بخشد).([54])).([55]) ******

-نحوه‌ی علاج اين دو بيماری از جامعه‌ی عراق

علاج اين بيماری‌ها به طور کلی از آنجا آغاز می‌شود که اگر هر يک از اعضای اين جامعه، نفس خود را تزکيه کنند، به تحقيق جامعه نيز پاک می‌گردد و اين امری واضح است؛ زيرا جامعه عبارت است از مجموعه‌ای افراد که در کنار هم زندگی می‌کنند. لذا بر هر يک از واجب است که در تطهير نفس خود و معالجه‌ی اين دو بيماری سعی و تلاش کند همان‌گونه که هرگاه جسم مادی ما دچار بيماری‌ مشخصی گردد ولو خيلی ساده باشد برای معالجه‌ی آن و رجوع به پزشک مجرب اندکی تعلل نمی‌کنيم و به علاج آن می‌پردازيم، پس چرا در حق جسم خود بخل نمی‌ورزيم و تنها در حق نفسمان بخيل می‌گرديم در حالی که حقيقتمان در نفوسمان نهفته است و امير المؤمنين (ع) در کلام خويش چه راست فرمود: يا خادم الجسم کم تشقی بخدمته فأنت بالنفس لا بالجسم إنسانُ پس کسی که در راه معالجه‌ی جسم خود تلاش کرده اما برای معالجه‌ی روح خود کاری نمی‌کند بداند که نفس خود را به پست‌ترين درجه‌ی حيوانيّت سوق داده و گمراه کرده است: ﴿أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾، (آنان همانند چهارپايان بلكه گمراه‏ترند [آرى] آنها همان غافل‏ماندگانند).([56]) و بدين جهت که خسارت آشکار در اين است که انسان نفس خود را (از لحاظ عقل و خرد) به حيوان تبديل کند، انسانی که خداوند او را اشرف مخلوقات قرار داده و در هر چيز برتر از ساير مخلوقات آفريد... و دوست دارم که برای تو ای خواننده‌ی عزيز برخی قواعد کلی يا حداقل روش‌های رهائی از اين دو بيماری را نقل کنم: 1- تفکر و تدبر هميشگی در حال امت‌های پيشين و آن مصيبت‌ها و بلاهائی که بر اهل نفاق و تکبر به سبب همين دو بيماری نازل شده و نفس خود را با رسوائی در دنيا و با عذاب دردناک در آخرت، تباه کردند و در قِبال آن به حال اهل فروتنی و تواضع و مخلصان بنگريم که چگونه در هر دو سرای صاحب عزت و نعمت شدند. 2- مراجعه به کُتب حاوی مطالب اخلاقی و تدبر و تفکر در آن‌چه از اهل بيت عصمت و طهارت (ع) در مذمت و نهی آن و معالجه‌ی بيماری تکبر و نفاق روايت شده و نيز به آن‌چه در مدح و ثنای تواضع و فروتنی و اخلاص از ايشان (ع) روايت شده، تأثير به سزائی دارد. 3- راه‌های عمل برای چنين بيماری‌هائی نيز طبق برخی متون وارد شده در کتب اخلاقی همچون جامع السعادات (اثر شيخ محمد مهدی نراقی) وجود دارد که در خصوص بيماری تکبر آمده است و شما را به مطالعه‌ی آن و اهتمام به انطباقش در شخصيّت رهنمون می‌کنم. 4- حسابرسی روزانه به نفس، ولو يک بار قبل از خواب همان‌طور که از ائمه (ع) روايت شده و تذکر در باب هر آن‌چه انجام داده‌ايم بسيار مؤثر است لذا اگر در آن تکبر و نفاق بوده پس طلب استغفار و توبه مستلزم بوده و اگر نيافتيم، حمد و سپاس خداوند را به جای آوريم و در هر دو حالت چيزی بر شما نمی‌افزايد جز طهارت و پاکی و خلوص دل. و اگر نتوانستی در هر دو روز چنين کن و اگر نتوانستی هر هفته يک بار با نفس خويش بنشين و به اعمال آن در خلال اين هفته به حسابرسی بپرداز. 5- هميشه به ياد مرگ بودن، و دانستن اين‌که تکبر و نخوت يا نفاق در روز حسرت به کار نيايد بلکه آن‌چه در دنيا و آخرت سود می‌بخشد، تواضع و فروتنی است لذا تواضع در مقابل ديگران و پذيرفتن نصيحت‌هايشان و اخلاص در برابر خداوندگار، مايه‌ی عزّت است و هر کس در برابر خداوند متواضع باشد، همان‌طور که از ائمه (ع) روايت شده، خداوند او را بالا می‌برد. پس تلاش کن به نفست بياموزی برای خداوند کارهای نيکی انجام دهی و او را خشنود سازی و عمل نيک خود را واسطه‌ی بين خود و خداوند قرار ده. 6- از اسباب و امور که منجر به تکبر ونفاق می شوند بپرهیز همچون عُجب نفس که از مقدمات تکبر است و از دروغ که مقدمات نفاق است، دوری کنی. و رسول الله (ص) می‌فرمايند: (الکذب يؤدي إلی النفاق)، (دروغ انسان را به نفاق می‌كشاند).([57]) و هم‌چنين اسبابی و بيماری‌هائی که منجر به نفاق می‌گردد (مجادله و خصومت است) و مجادله يعنی درگيری لفظی در کلام با ديگران تا جائی که شخص می‌خواهدبا نشان دادن اشتباه ديگری او را در مقابل ديگران رسوا کند و در عوض صلابت و علم خود را در مقابلشان ثابت کند و نيز رسول الله (ص) می‌فرمايند: (اياكم و المراء و الخصومة فانهما يمرضان القلوب على الاخوان، و ينبت عليهما النفاق)، (از مجادله و ستيز در گفت و گو بپرهيزيد، زيرا اين دو دل‏هاى برادران دينى را نسبت به يكديگر بيمار و مكدر مى‏كند و بذر نفاق را پرورش مى‏دهد).([58]) و اين‌چنين بيزاری جُستن از چنين اسباب و دوری از آنها، تو را از شرشان نجات می‌دهد (زيرا به طبيعت حالشان بيماری‌های باطنی هستند) و نيز تو را از نتيجه‌ی آن دو که تکبر و نفاق بوده نجات می‌دهد. 7- مداومت بر ذکر و ياد خداوند، همانا ذکر خداوند شفاست و تلاوت آياتش و مداومت بر خواندن ادعيه‌ی مروی از ائمه (ع) تأثير به سزائی در صيقل و جلای نفوس و تطهيرشان دارد در صورتی که خواندن آن با حضور قلب همراه باشد. و در پايان هم از خداوند برای خود و برادران انصار و خواننده‌ی بزرگوار استغفار می‌طلبم و از او مسئلت دارم که به حرمت خود و به حق مظلوميّت آل محمد (ع) ما را از بندگان پاک خويش قرار دهد. والحمدلله رب العالمين وصلی الله علی محمد وآل محمد الائمة والمهديين وسلم تسليماً

پا ورقی ها

[1] . نوح: 7-5.

[2] . المنافقون:1.

[3] . ص: 76-75.

[4] . بحار الانوار: ج65 ص316.

[5] . قسمتی از کتاب طب الائمة و کتاب جامع السعادات با خلاصه نويسی.

[6] . غافر: 35.

[7] . الاعراف: 146.

[8] . جامع السعادات: ج1 ص302.

[9] . جامع السعادات: ج1 ص302.

[10] . جامع السعادات: ج1 ص302.

[11] . النحل: 29.

[12] . بحار الانوار: ج70 ص234.

[13] . الکافي: ج2 ص122 ح2.

[14] . مستدرک الوسائل: ج12 ص29.

[15] . بحار الانوار: ج75 ص186.

[16] . بحار الانوار: ج14 ص307.

[17] . جامع السعادات: ج1 ص303.

[18] . مستدرک سفينة البحار-للنمازي: ج9 ص13.

[19] . الکافي: ج2 ص309 ح1.

[20] . الاعراف: 175.

[21] . طه: 96.

[22] . التوبة: 67.

[23] . الصحيفة السجادية: ص145، دعای شماره 75.

[24] . المنافقون: 2.

[25] . المنافقون: 4.

[26] . وسائل الشيعة (آل البيت): ج12 ص259.

[27] . وسائل الشيعة (آل البيت): ج12 ص258.

[28] . بحار الانوار: ج69 ص177.

[29] . وسائل الشيعة (آل البيت): ج12 ص258.

[30] . ميزان الحکمة –للريشهری: ج4 ص3338.

[31] . الکافي: ج2 ص343 ح2.

[32] . ميزان الحکمة- للريشهري: ج4 ص3341.

[33] . البقرة:15-14.

[34] . البقرة: 204.

[35] . التوبة: 64.

[36] . راسخان در علم، طبق ده‌ها روايات وارد شده، آل محمد ( هستند.

[37] . آل عمران: 7.

[38] . البقرة: 85.

[39] . النجم: 28.

[40] . الواقعة: 79.

[41] . گفته شده: سبا، مردی عرب يمنی بوده که دارای ده فرزند پسر بود پس شش فرزند خود را سمت راست خود و چهار فرزند خود را سمت چپ قرار داده اما فرزندانش به شدت متفرق و پراکنده شدند.

[42] . يعنی معاويه (لع).

[43] . نهج البلاغة: ص142- خطبه 97، تحقيق صبحی الصالح.

[44] . نهج البلاغة: ص70 خطبه 27، تحقيق صبحی الصالح.

[45] . عيون أخبار الرضا (: ج2 ص218.

[46] . الانشقاق: 19.

[47] . غيبة النعماني: ص308.

[48] . کتاب فتنه‌ی گوساله: ج2 ص117-116، تأليف سيد احمد الحسن (، يکی از انتشارات انصار امام مهدی (.

[49] . غيبة النعماني: ص332.

[50] . و آن روز ظهور و پرتو افشانی نور ايشان ( است.

[51] . الکافي: ج1 ص369 ح1.

[52] . غيبة النعماني: ص294.

[53] . الغيبة- الشيخ الطوسي: ص475.

[54] . الانعام: 158.

[55] . تاريخ ما بعد الظهور: ص398.

[56] . الاعراف: 179.

[57] . عيون الحکم والمواعظ- الليثي الواسطی: ص29.

[58] . الکافي: ج2ص300 ح1.