متن کتاب

انتشارات انصار امام مهدى (ع) عدد (62) شيعيان در معرض آزمايش نویسنده: عبد الرزاق دیراوی چاپ اول 1435 هـ.ق – 2012 م نیمه دوم سال 1393 هجرى شمسى جهت اطلاعات بيشتر در مورد دعوت مبارک سيد احمد‌الحسن (ع) لطفاً از وب‌سايت ما بازديد فرماييد: http://almahdyoon.co http://mahdyeen.org http://mahdyeen.org/ir و الحمد‌لله رب العالمين، و صلی الله علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليما

-مقدمه:

1- اين کتاب در صدد ايجاد پيوند بين روايات و رويدادهای واقعی می‌باشد اما نه با اشاره به مصداق‌های معاصر بر‌حسب روايات بلکه ارشاد و راهنمائی به اين حقيقت بوده که روايات، ما را مورد خطاب قرار داده تا ما را به نزديکی و مقاربت آن‌ها با جامعه‌ی امروز ما سوق دهد. لذا، روايات_رواياتی که دارای نشانه‌های خاص هستند_ از درون و واقعيّت حال مردم يا رويدادها و حوادث کيانی مربوط به زمان مکان خبر نمی‌‌دهد بلکه اکثر نوشته‌ها در مورد فقهای آخر‌الزمان خبر می‌دهند، علی‌رغم فاصله‌ی تاريخی و زمانی بسيار، زمانی که خواننده اين روايات را مطالعه می‌کند، چنين احساسی به او دست می‌دهد که قالب اين روايات، گويای حقيقت زندگی کنونی ماست و گويا در بين ما زندگی می‌کنند و در هوای ما تنفس می‌کنند بلکه چشم ما را برای شناخت واقعيّت‌هایی که در اطرافمان رخ می‌دهند، بيشتر باز می‌کنند. در حقيقت اعتماد و اتکاء به روايات اهل‌بيت (ع)، به عنوان مرجع فکری، فرصت کشف و آشکار کردن اين تشويش‌های بسيار که به دست فقهای آخر‌الزمان و رسانه‌های موجود در دستشان بر مردم عرضه داشته‌اند را به ما می‌دهد و هم‌چنين اين امکان را برای ما فراهم می‌کند به واقعيّت‌هایی پی‌ببريم که رسانه‌ها و مؤسسات دينی مرتبط به آن، حقايقشان را از ملّت مخفی داشته و سعی در گمراهی آن دارند، لذا با ملاحظه‌ی خروج از اصل موضوعی که بر زمين واقع گشته و آن خروج از پايه و بنيان اصيل دين (حاکميّت‌الله و تنصيب حاکم به خداوند)، بوده نزد اغلب مقلدين در حدّ خودش، يکی از بهترين دست‌آوردها بوده که به عنوان عبقرية فقهاء آخر‌الزمان از آن توصيف می‌کنند!! پنهان داشتن احاديث اهل‌بيت (ع) از مردم، يکی از خطرناک‌ترين عملکرد‌های سياسی مؤسسات دينی با هدف سبک‌مغز شماری و گمراهی مردم از مرجعيّت اهل‌بيت (ع) و از طرف ديگر، مشروعيّت بخشی فقهای آخر‌الزمان به عنوان جايگزين مناسب می‌باشد و امرشان به جایی رسيد که يکی از بزرگان اين مؤسسه، آية الله العظمی شيخ مهندس محمد يعقوبی (خدا سايه‌اش را مستدام گرداند)، بوده که در مورد احاديث اهل‌بيت (ع) چنين القاء کرده که آن حرف‌ها و کلام پيرزنان است!!! برادر ابو فاطمه برايم چنين حکايت کرده: (روزی وارد دفتر اسلامی معروف در بصره شدم و در آن‌جا از فروشنده در مورد کتاب البرهان پرسيدم در پاسخم گفت: تا بدين حال هرگز کسی سراغی از اين کتاب نگرفته؛ چراکه در آن چيزی جز احاديث اهل‌بيت (ع) پيدا نمی‌شود!!!) اين حکايت به سکوت معنا‌دار در پاسخ به فروشنده اشاره می‌کند و مردم همان‌طور که کلام فروشنده چنين القاء می‌کند، همواره در مورد کتب ديگر از جمله تفسير الميزان و مشابهش می‌گردند. حکايت با تمام معنايش دالِ بر تصرف جايگاه و منصب اهل‌بيت (ع) در اذهان عموم، توسط فقهای آخر‌الزمان می‌باشد و عمل بدان هم ديگر جای خود دارد. هرچند به نظر از ياد و ذکر اهل‌بيت (ع) می‌گويند و ايشان را ائمه می‌خوانند و ممکن است استدلال اين نتيجه برخاسته از دلايل ظاهری ديگری باشد! مثلاً در خلال صحبت‌های مردم همواره چنين تعبيراتی می‌شنوی: (مرجع می‌گويد، مرجع چنين صلاح ديده، من فلان مرجع را تقليد می‌کنم... و ديگر تعابير). می‌گويم: ذکر اين تعابير به مراتب بيشتر از تعابير ديگر از قبيل (اهل‌بيت (ع) فرمودند... الخ)، بوده است. 2- در جزء دوم فرهنگ‌نامه يا موسوعه مهدوی (تاريخ غيبة الکبری ص146-145)، سيد صدر، نامه‌ای از امام مهدی (ع) در خطاب به شيخ مفيد نقل می‌کند که به موضع اصلی اشاره می‌کنم: (... ما هرگز نسبت به شما اهمال و سُستی نورزيده‌ايم و شما را فراموش نکرده‌ايم و اگر چنين بود، قطعاً دشمنان شما را ريشه‌کَن می‌کردند...). و اين قسمت از نامه‌ی شريف به وضوح بر مراعات و پاسداری امام مهدی (ع) و ذکرشان در مورد شيعه، دلالت می‌کند و اين همان عامل عدم نزول مصايب و گرفتاری‌ها و عدم تمکين دشمنان از آسيب‌رساندن به شيعيان می‌باشد. (... قطعاً دشمنان شما را ريشه‌کَن می‌کردند...). و اگر به حال شيعه بنگريم به وضوح می‌بينيم، آن‌ها در وضعيّتی به سر می‌برند که رشک هم بدان ورزيده نمی‌شود بلکه در بدترين حال هستند از طرفی فرقه‌های اموی سبب پراکندگی آن‌ها شده و روزانه صدها تن از آن‌ها را سر می‌برند و هزاران تن ديگر فراری و آواره‌اند و از جهت‌ديگر اشغال‌گران کافر آن‌ها را به ذلت کشانده و مورد قتل و کشتار و هتک‌حرمت و کرامات قرار داده، و در شديدترين حالت پراکندگی و از هم‌گسيختگی و اختلاف به سر می‌برند و (هر حزبی به آن‌چه در دست داشته شادمان شده)، و چه صادق است توصيف امير‌المؤمنين (ع) از ايشان: (لا تنفکُّ هذه الشيعة حتَّى تکون بمنزلة المعز لا يدري الخابس على أيّها يضع يده فليس لهم شرف يشرفونه ولا سناد يستندون إليه في أمورهم)، (هميشه اين شيعه هستند تا حدی که حکم گوسفند يا بز را پيدا می‌کنند وشخص قصاب نمی‌داند به کدام‌يک دست گذارد و آن را برای دنج جدا کند و برای آنان شرافتی نيست تا شناخته شوند و نه تکيه‌گاهی دارند که در کارهای خود بدان تکيه نمايند).([1]) می‌گويم: اين همه حوادث و رويدادهای بدی که بر شيعه رخ می‌دهد و ديگر اتفاقاتی که قلم در ذکرشان عاجز بوده، آيا دالِ بر اين نيست که امام مهدی (ع) دست از آن‌ها کشيده و به حالشان رها کرده و ذکرشان نمی‌کند؟ و معنای دست‌کشيدن از آن‌ها چيست؟!! آيا بدان معنا نيست که ديگر آن‌ها را شيعه‌ی خويش حساب نمی‌کند و نمی‌بيند؟!! و بار ديگر می‌پرسم: شيعه مرتکب چه گناهی شده که به سببش از ولايّت اهل‌بيت (ع) خارج شده و مستحق اين عذاب الهی شدند؟؟ آری، آن يک عقوبت و عذاب الهی‌ست که بر احدی نازل نمی‌شود مگر معاند و متکبری که در مقابل آيات الهی می‌ايستد، (ظالم، شمشير من است به وسيله‌ی او عذاب می‌کنم و او را نيز عذاب می‌دهم). ﴿مَّا يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذَابِكُمْ إِن شَكَرْتُمْ وَآمَنتُمْ وَكَانَ اللّهُ شَاكِرًا عَلِيمًا﴾، (اگر سپاس بداريد و ايمان آوريد خدا مى‏خواهد با عذاب شما چه‌كند و خدا همواره سپاس‏پذير [=حق‏شناس] داناست).([2]) و اما بعد... اين کتابی‌که در بين دستان شماست عبارت است از پاسخ‌ من به سؤال مطرح شده و هر‌يک از شما می‌تواند خود در‌صدد يافتن پاسخ بر‌آيد، فقط بدانيد که از کجا جستجو کنيد، حداقل شما تمام مسائل خود را در دامن مرجع نمی‌ريزيد و فقط پاسخ سؤال‌هايتان را از آن بگيريد اما اين بار _لااقل_ چنين‌کاری برای شما اصلاً مقدور نيست و مرجع اين‌بار حداقل دوای درد را ندارد بلکه جزئی از آن است بلکه جزء بزرگ‌تر است. آيا شگفت‌زده شده‌ايد؟! پس اندکی صبر کنيد و حديث اهل‌بيت (ع) در مورد فقهای آخر‌الزمان را بشنويد، بشنويد که چگونه شرورترين خلق خدا زير سايه‌ی آسمان هستند و ان‌شاء‌الله احاديث در طول مبحث اين کتاب بر شما عرضه خواهد شد. پس کجا جستجو می‌کنيد؟! و جوابتان را کجا می‌يابيد؟ به خدا قسم که کسی جز آل‌محمد برای شما نيست، به راستی‌که بينایی کوری شما و شفای بيماريتان تنها به دست ايشان است و چگونه آن‌ها نباشند در حالی‌که ثقل قرآنند و قرآن هرگز از غيرشان سخن نفرموده. ﴿قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي *وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي *وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي *يَفْقَهُوا قَوْلِی﴾، (گفت پروردگارا سينه‏ام را گشاده گردان* و كارم را براى من آسان ساز* و از زبانم گره بگشاى*[تا] سخنم را بفهمند).([3]) ﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾، (بار پروردگارا ميان ما و قوم ما به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى).([4]) والحمدلله وحده وحده

-شيعه‌ی ما اندک و اندک‌تر

و در مقدمه‌ی اين بحث، با مضمون خروج اغلب مردم که مدعی تشيع از ولايّت اهل‌بيت (ع) بوده، آغاز کردم و در مقابل آن با واقعيّتی که شيعه‌ی امروز در آن زندگی می‌کند، از خلال حديث روايت شده از امام مهدی (ع) در نامه‌ی خويش به شيخ مفيد رحمه الله استدلال کردم، و در اين‌جا استدلالم را با احاديث ديگر اهل‌بيت (ع) محکم‌تر می‌کنم: امام باقر (ع) فرمودند: (إن حديثکم هذا لتشمئز منه قلوب الرجال، فمن أقر به فزيدوه، ومن أنکره فذروه، إنه لا بد من أن يکون فتنة يسقط فيها کل بطانة و وليجة حتى يسقط فيها من يشق الشعر بشعرتين حتى لا يبقى إلا نحن وشيعتنا)، (امر ما (اهل‌بيت) بر دل مردان سخت و گران می‌باشد پس سخن ما را به آرامی با آن‌ها بگوئيد و هر‌کس طالب بود، کلام ما را بيشتر به او برسانيد و هر‌کس انکار کرد، او را رها کنيد، زيرا‌که بعد از اين فتنه‌ای می‌باشد که در آن حتی کسانی‌که يک مو (در دين) را به دو نصف تقسيم می‌کنند، از دين ما خارج می‌شوند تا فقط ما و شيعيان (واقعی) باقی بمانند).(5) اين حديث بر وجود فتنه يا امتحانی قبل از قيام قائم (ع) اشاره می‌کند که نتيجه‌اش سبب سقوط بسياری از مردم خواهد شد حتی آن‌کس‌که مو را به دو نيم می‌شکافت (و اين تعبير کنايه از صاحب دقت و معرفت در امور جاری)، و در نهايت کسی جز اهل‌بيت و شيعه‌ی ايشان باقی نمی‌ماند. سؤال: امروزه تعداد شيعيان اهل‌بيت (ع) چقدر است، آيا ميلياردها شيعه بلکه فراتر از آن نيستند که ادعای موالات اهل‌بيت (ع) را می‌کنند؟! اکنون اين حديث را بخوان: امام صادق (ع) فرمودند: (والله لتکسرن تکسر الزجاج، وإن الزجاج ليعاد فيعود [کما کان]، والله لتکسرن تکسر الفخار، فإن الفخار ليتکسر فلا يعود کما کان، [و] والله لتغربلن [و] والله لتميزن [و] والله لتمحصن حتى لا يبقى منکم إلا الاقل، وصعر کفه)، (به خدا قسم همانند شيشه شکسته می‏شود و شيشه پس از شکسته‌شدن اصلاح می‏شود و به حال خود بر‌می‏گردد به خدا قسم مانند کوزه شکسته می‏شويد و کوزه پس از شکسته‌شدن اصلاح‌پذير نيست و به حال اول برنمی‏گردد، به خدا قسم آن‌قدر غربله، تمحيص و تمييز می‌شويد و خوب و بد همگی شما از هم جدا شود و همگی امتحان شويد تا جز گروهی اندک از شما نماند، آن‌گاه دستش را به سمت جمعيت کشاند و بالا برد).(5) و حديث روايت شده از امام رضا (ع): (والله لايكون ماتمدون اليه اعينكم حتي تُمحَصوا وتُميزوا، وحتی لايبقی منکم إلا الأندر فالأندر)، (به خدا سوگند آن‌چه به سويش چشم می‌كشيد واقع نشود تا (طرفداران حق باطل) از هم جدا شود، آنقدر از هم جدا شوند که از شما چيزی جز عده‌ی اندک اندک باقی نماند).([5]) می‌گويم: بسيار واضح است که مقدار کم و اندک به ميليون و ميليارد و هزار هم اشاره نمی‌کند اگر خواهان دقت بيشتر هستيد به اين حديث روايت شده از امام صادق (ع) توجه کنيد که برخی اصحابش سؤال کردند: (جعلت فداك إني والله أحبك وأحب من يحبك، يا سيدي ما أكثر شيعتكم، فقال له: أذكرهم، فقال: كثير، فقال: تحصيهم؟ فقال: هم أكثر من ذلك، فقال أبو عبد الله عليه السلام: أما لو کملت العد الموصوفة ثلاثمائة وبضعة عشر کان الذي تريدون... فقلت فكيف أصنع بهذه الشيعة المختلفة الذين يقولون إنهم يتشيعون؟ فقال: فيهم التمييز، وفيهم التمحيص، وفيهم التبديل، يأتي عليهم سنون تفنيهم، وسيف يقتلهم، واختلاف يبددهم)، (فدايت شوم، به خدا قسم! من، شما و هرکس دوست‌دار شما است را دوست دارم. ‌ای سرورم! چقدر شيعه‌ی شما زياد است. امام فرمود: ‏«آنان چه مقدارند؟‏‏» عرض کردم: ‏«بسيار زياد‏‏». امام فرمود: ‏«می‌توانی آنان را بشماری؟‏‏» عرض کردم: ‏«تعدادشان بيشتر از اين‌ها است‏». امام فرمود: آگاه باش هر‌گاه آن عدّه وصف شده که سيصد و ده نفر و اندی هستند، شمارشان کامل شود، آن‌چه شما می‌خواهيد، خواهد شد. عرض کردم: پس با اين‌هائی که می‌گويند شيعه‌ی شما هستند چه کنم؟ فرمودند: در ميان آنان تمييز و غربال و تمحيص و تبديل است سال‌های پر رنج و محنت بر آن‌ها می‌گذرد و تباهشان می‌کند و شمشيرها و اختلاف آن‌ها را زايل می‌گرداند...).([6]) از اين حديث مستفاد می‎شود که اگر حلقه‌ی سيصد و سيزده نفر از شيعه کامل گردد، خروج قائم (ع) تحقق می‌يابد و اما باقی تعدادی که مدعی تشيع هستند بر اثر غربال و تمحيص، ساقط خواهند شد. و در حديث ديگری که ابوبصير از امام صادق (ع) روايت می‌کند که فرمودند: (قائم خروج نمی‌کند تا اين‌که حلقه کامل گردد. عرض کردم: حلقه چه تعداد دارد؟ فرمودند: ده‌ هزار).([7]) بنابراين لشکر قائم همان (313 +10000) هستند. گر بگوئی: اينان برگزيدگان شيعه هستند و نه همه‌ی شيعه. می‌گويم: راوی در حديث (اگر تعداد موصوف کامل گردد...الخ) از امام (ع) سؤال می‌کند: (با اين شيعه‌ی مختلفی که می‌گويند متشيعه هستند چه کنم)، بدين معناست که او از فرموده‌ی امام (ع) در مورد تعداد، دريافته که همه‌ی شيعيان همان مقداری هستند که امام ذکر کردند و به همين دليل در مورد موقف عده‌ی بسياری که مدعی تشيع هستند، سؤال می‌کند و اگر به ادامه‌ی حديث رجوع کنی، اين مفهوم برايت آشکارتر می‌شود. راوی کلام خود را با اخباری از امام (ع) آغاز می‌کند مبنی بر اين‌که شيعه بسيارند و تعدادشان غير قابل شمارش بوده و امام در پاسخ فرمودند: (تُحصيهم) در اين‌جا استفهام انکاری شده يعنی بعيد می‌داند تعداد شيعه بسيار باشد و فرموده‌ی اين حضرت تأکيد بر آن است (اما اگر عدد و عده کامل گردد...الخ)، از کلام امام (ع) چنين مستفاد می‌شود که اگر اين عدد (313) در شيعه يافت شود، فرجشان تحقق می‌يابد و امام (ع) به او خبر می‌دهد که تعداد بسيار شيعيان در معرض آماج فتنه‌ها و غربال و تمحيص و تبديل و... قرار خواهند گرفت و در نتيجه‌ی اين امور، خالصی از ناخالصی جدا شده و از دايره‌ی تشيع خارج خواهند شد. امام (ع) در اين بيان خويش، راه و مسير سخت شيعه را به تصوير می‌کشد و اگر مقصودشان اشاره به برگزيدگان شيعه می‌بود و اين‌که از ديگران برتر هستند نه اين‌که شيعه هستند و ديگران رها شده‌اند، تنها به مدح اين برگزيدگان بدون بيان موقف نهائی ديگران بسنده می‌کرد؛ زيرا در بيان نهائی، نوعی مقابله بين دو گروه يافت می‌شود نه به مجرد درجات و رتبه‌ها و اگر امر به مجرد تفاوت در درجات ايمان بود و بقيه شيعه‌‌ای باقی می‌ماندند که درجات ايمان‌شان ضعيف‌تر از آن‌ها بود، در اين‌صورت حضرت به پند و اندرزشان اکتفا می‌کرد و آنان را به تکامل و اصلاح نفس و عمل نيکو دعوت می‌کرد و خداوند دانا و حکيم‌تر است. امام صادق (ع) فرمودند: (مَعَ الْقَائِمِ مـِنَ الْعَرَبِ قَالَ نَفَرٌ يَسِيرٌ قُلْتُ وَ اللَّهِ إِنَّ مَنْ يَصِفُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْهُمْ لَكَثِيرٌ قَالَ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَنْ يُمَحَّصُوا وَ يُمَيَّزُوا وَ يُغَرْبَلُوا وَ يُسْتَخْرَجُ فِى الْغِرْبَالِ خَلْقٌ كَثِيرٌ)، (چند نفر از عرب همراه حـضـرت قائم خواهند بود؟ فرمود: چند نفر اندك ، عرض كردم بخدا كساني‌كه از ايشان از ايـن امـر سـخـن مـى گويند (اظهار عقيده به امام زمان مى‌كنند) بسيارند، فرمود مردم ناچار بـايـد بـررسـى شـونـد و جـدا گـردنـد و غـربـال شـونـد و مـردم بـسـيـارى از غربال بيرون ريزند).)[8]( و امام باقر (ع) فرمودند: (لتمحصن يا معشر الشيعة شيعة آل محمد تمحيص الکحل في العين لأن صاحب الکحل يعلم متي يقع في العين، ولا يعلم متي يذهب، فيصبح أحدکم وهو يري أنه علي شريعة من أمرنا فيمسي وقد خرج منها، ويمسي وهو علي شريعة من أمرنا فيصبح وقد خرج منها)، (ای شيعيان آل‌محمد! يقيناً ناخالص‌های شما از شما جدا خواهند شد. هم‌چون سرمه در چشم که سرمه‌کش می‌داند چه‌زمان سرمه در چشم می‌رود، اما نمی‌داند کی از چشم می‌رود. ناخالص‌های شما هم صبح می‌کنند در حالی‌که بر اميری از ولايت ما گام بر‌می‌دارند. و غروب می‌کنند، در حالی‌که از آن بيرون رفته اند. و (بالعکس) شام‌گاهان در مسيری از ولايت مايند و صبح می‌کنند در حالی‌که از آن خارج شده‌اند).)[9]( حديث اول شبيه غربال و تحميص است و نتيجه‌ی غربال‌گری به خروج يا ثُبات انسان بر ايمانش ختم می‌گردد و خارج‌شدگان از غربال، همان خارج‌شدگان از مدار ولايّت و ايمان هستند همان‌طور‌که واضح است. آيا اين چيزی نيست که حديث دوم بر آن تأکيد می‌کند، اکنون به توضيح شيخ نعمانی بر حديث گوش بسپار که می‌گويد: (آيا اين دليلی بر خروج از نظام امامت و ترک آن‌چه بدان اعتقاد داشته، نيست).([10]) و در اين‌جا شايسته است، روشن شود که امرشان (ع) همان ولايّت بوده و خروج از امرشان با خروج از ولايّت‌شان برابری می‌کند. و گمان نمی‌کنم، قومی که آب‌دهان خود را بر صورت يکديگر می‌اندازند و يکديگر را نفرين و لعنت و تفکير می‌کنند... والخ آن‌چه که اکنون خواهی شنيد، آيا اينان را اُمتی مورد رحمت می‌بينی که مبدأ تشيع آل‌محمد (ع) آن را جمع می‌کند؟! عميره بنت نفيل گويد: از امام حسين (ع) شنيدم که فرمودند: (لا يكون الأمر الذي تنتظرونه حتى يبرأ بعضكم من بعض و يتفل بعضكم في وجوه بعض و يشهد بعضكم على بعض بالكفر و يلعن بعضكم بعضا فقلت له ما في ذلك الزمان من خير فقال الحسين (ع) الخير كله في ذلك الزمان يقوم قائمنا و يدفع ذلك كله)، (امری که در انتظار آن هستيد (فرج آل محمد) اتفاق نمی‌افتد تا اين‌که برخی از شما (شيعيان) از برخی ديگر بيزاری بجوئيد و برخی در صورت برخی تف بيندازند و برخی در مورد برخی شهادت به کفر دهند و بعضی بعض ديگر را لعنت نمايند. پس راوی به حضرت عرض کرد: (بنابراين) در اين زمان خيری نيست. حضرت فرمود: تمام خير در اين زمان است (چراکه) قائم ما در اين زمان قيام می‌کند و همه اين‌ها (اختلافات) را رفع می‌فرمايد).([11]) و امام صادق (ع) فرمودند: (لا يكون ذلک الأمر حتی يتفل بعضكم في وجوه بعض و حتی يلعن بعضکم بعضاً و حتی يُسمي بعضکم بعضاً کذابين)، (امری که در انتظار آن هستيد (فرج آل محمد) اتفاق نمی‌افتد تا اين‌که برخی در صورت برخی تف بيندازند و برخی از شما (شيعيان) از برخی ديگر بيزاری بجوئيد و برخی، ديگری را دروغ‌گو می‌نامند).([12]) و مالک بن ضمره گويد: امير المؤمنين (ع) فرمودند: (يا مالك بن ضمرة، كيف أنت إذا اختلفت الشيعة هكذا ؟ وشبك أصابعه وأدخل بعضها فی بعض. فقلت: يا أمير المؤمنين ما عند ذلك من خير. قال: الخير كله عند ذلك، يا مالك عند ذلك يقوم قائمنا فيقدم سبعين رجلاً يكذبون على الله ورسوله فيقتلهم. ثم يجمعهم الله على أمر واحد)، (ای مالک بن ضمره چگونه‎ای وقتی شيعه اين‌چنين با هم اختلاف پيدا می‌کنند؟ حضرت انگشتان دو دست خويش را در هم فرو برد، عرض کردم: يا امير‌المؤمنين در آن خيری نيست. فرمودند: تمام خير در آن است؛ زيرا قائم (ع) ما قيام می‌کند و هفتاد تن از کسانی که بر خدا و رسولش افترا می‌بندند را به قتل می‌رسانند سپس مردم را بر يک امر واحد جمع می‌کنند).([13]) و امير‌المؤمنين (ع) فرمودند: (کونوا کالنحل في الطير... فوالذي نفسي بيده ما ترون ما تحبون حتی يتفل بعضكم في وجوه بعض و حتی يُسمي بعضکم بعضاً کذابين وحتی لايبقی منکم- أو قال من شيعني- إلا کالکحل في العين والملح في الطعام...)، (در ميان پرندگان همانند زنبور باشيد... قسم به کسی‌که جانم در دست اوست آن‌چه دوست داريد محقق نمی‌شود تا اين‌که برخی در صورت برخی تف بيندازند و برخی، ديگری را دروغ‌گو می‌نامند و چيزی از شما باقی نمی‌ماند- يا فرمودند از شيعه‌ام- مگر به اندازه‌ی سرمه در چشم و نمک در طعام).([14]) می‌گويم: شايد اين حديث آخری که از امير‌المؤمنين (ع) روايت شده ما را از هرگونه توضيح و تشريح مقصود احاديث قبلی کفايت کرده و به وضوح آشکار می‌کند که اختلاف شيعه به حدّ لعن و نفرين و تکفير يکديگر می‌رسد و جزئی از عمليّات غربله و تمحيص بوده همان‌طور که اندکی قبل در مورد خروج بيشتر شيعيان از ولايت اهل‌بيت (ع) دانستی و فرموده‌ی حضرتش (ع): (تا اين‌که از شما کسی باقی نماند جز شيعه‌ام...)، مربوط به آن‌چه حاصل شده- يعنی سخن در باب اختلاف بوده- بلکه نتيجه‌ی اختلاف است و حديث بدين معناست که ای شيعه همواره در اختلاف باقی خواهيد ماند تا آن زمان که چيزی از شما باقی نماند جز به مقدار سرمه در چشم و نمک در غذا؛ يعنی بيشتر شما از ولايّت اهل‌بيت (ع) خارج خواهيد شد و عده‌ی اندکی باقی می‌ماند. و دوست دارم در اين‌جا کلماتی را ذکر کنم که اميداورم مايه‌ی سودمندی واقع شوند: چه‌کسی اين اختلاف را در ميان شيعه گسترش می‌دهد؟ آيا من و تو از انسان‌های عادی که مالک چيزی جز جان‌مان نيستيم؟!! اکيداً خير؛ من و تو تأثير در جمعيّت عظيم شيعه نداريم بنابراين اين‌کار از دست کسی بر‌می‌آيد که بر آن‌ها تسلّط دارد، لذا چه‌کسی غير از فقهای آخر‌الزمان که مردم به اسم تقليد کورکورانه از آن‌ها پيروی می‌کنند، می‌تواند چنين اشاعه‌ای داشته باشد چه بسا به سبب برخی اهل غرض و مرض هم باشد؟ به تو می‌گويم: واقعيّت شيعه شهادت و گواهی بی‌شک و ترديد می‌دهد که مردم تابع مراجعشان هستند و تأثير‌گذاری انسان مغرض بر اين حدّ وسيع که روايات بر آن دلالت می‌کنند، ناممکن است، سپس اين گفته‌ی تو، خواهی يا نخواهی مايه‌ی سرزنش و توبيخ فقهای آخر‌الزمان است، و اگر آن‌چه می‌گوئی درست است پس آن مراجعی که شعار می‌دهند: ما نگهبان اُمت هستيم، کجايند و وظيفه‌شان در هدايت مردم چيست و کجاست يا با آن کلمات فقط قصد فريب مردم را دارند؟!! در حقيقت اين احاديث شريف بسيار حساس و خطير هستند تا جائی که بر هر انسان شيعه واجب می‌سازد که همواره بپرسد و تکرار و مرور کند و به جهنمی بنگرد که فقهای آخر‌الزمان مردم را به سوی آن سوق می‌دهند يا بر قلب‌ها قفل زده شده است؟!! اين بحث را با دو روايت پايان می‌دهم که انديشه‌ی محور ما را بيش از گذشته جلا می‌بخشد. امام باقر (ع) فرمودند: (إن قائمنا إذا قام دعا الناس إلی أمر جديد کما دعا إليه رسول الله (ص) وإن الإسلام بدأ غريباً وسيعود غريباً کما بدأ فطوبی للغرباء)، (هنگامی‌که قائم ما قيام کند مردم را به امر جديدی دعوت می‌کند همان‌طور‌که رسول الله (ص) به آن دعوت کرد و اسلام غريبانه آغاز شد و به غربت خود باز‌خواهد گشت پس خوشا به حال غريبان).([15]) و امام صادق (ع) فرمودند: (الإسلام بدأ غريباً وسيعود غريباً کما بدأ، فطوبی للغرباء. فقلت: اشرح لي ذلک هذا أصلحک الله. فقال: مما يستأنف الداعي منا دعاء جديداً کما دعا رسول الله (ص))، (اسلام غريبانه آغاز شد و به غربت نخست خود باز‌خواهد گشت، پس خوشا به حال غريبان. عرض کردم خداوند خيرتان دهد برايم شرح دهيد. فرمودند: دعوت کننده‏ی ما از سر می‏گيرد دعوت را دعوت تازه و نو چنان که پيغمبر (ص) دعوت کرد).([16]) می‌گويم: بازگشت اسلام به غربت گذشته، به وضوح به خروج بيشتر اهلش يا حداقل پيروان و تابعانش اشاره داشته که ديگر مقدار اندکی باقی می‌ماند، اندک و اندک‌تر همان‌طور که روايت شريفه چنين تعبير می‌کند. و ای کاش می‌دانستم اين نگهبانان اُمت کجا رفته‌اند؟ يا شايد خودشان سبب خروج گروه گروه مردم از دين خدا شده‌اند؟ در آن هنگام، انسان شب را بر شريعت امر اهل‌بيت (ع) سپری می‌کند و صبح می‌کند در‌حالی‌که از آن خارج شده، يا بر‌عکس. پس اين تحول و دگرگونی ناگهانی به سبب نتيجه‌ی همين بزرگان و سادات که مردم زمام امرشان را به دست آن‌ها داده‌اند، شبيه خارج‌شدن سرمه از چشم است که صاحبش از زمان خروج آن اطلاعی ندارد. سؤال اکنون مطرح است: چه‌چيزی باعث خروج اُمت از دينش شده تا اين‌گونه غريب گردد؟ و در‌هر‌حال سخنانی که نوشته، به اسبابی از جمله کلام علمی نزديکی دارد!! بلکه اکيداً اين‌گونه است. ***

-فتنه‌ی دجال

احاديث بسياری از اهل‌بيت (ع) روايت شده که از فتنه‌ی دجال بر حذر می‌دارند، برخی از اين احاديث را نقل خواهم کرد اما قبل از آن دوست دارم اشاره‌ای در مقدمه‌ی اين بحث داشته باشم، مبنی بر اين‌که اصطلاح دجال بر هر‌کسی که حق را آشکار کند و از طرف ديگر با باطل همدست و هم‌پيمانه شود، اطلاق می‌يابد و به همين سبب است که در مورد علمای بی‌عمل، دجالين گفته می‌شود و اين اصطلاح دجال و دجالين در روايات به مقدار استفاده‌اش در روايات در‌خصوص امر می‌باشد و آن‌چه قابل ملاحظه بوده اين است که بيانگر حال کسی‌ست که اظهار تدين کند تا مردم را فريب دهد اما در باطن انسانی منحرف و دنيا‌پرست بوده اطلاق می‌يابد اما برای اين‌که برای خواننده شفاف‌سازی شود می‌گويم: مقصود از دجال در اين مبحث در درجه‌ی اول، دجال بزرگ يا امريکاست همان‌طور که برخی محققان از جمله سيد صدر در موسوعه خويش و همان‌طور که وصی و فرستاده‌ی امام مهدی، سيد احمد‌الحسن (ع) تفسير کردند. در‌هر‌حال، از تأمل و تدبر در محتوا و منطق روايات و اوصافی که عرضه می‌دارند چنين مستفاد می‌شود که اين اوصاف بر دولت قدرتمند و دارای ارتش نظامی قوی و بزرگ دلالت می‌کند و ذکر روايات در اين باب نيز خواهد آمد و از آن‌جا که اين اصطلاح دجال بر برخی فقهای گمراهی دلالت می‌کند، مبحث جامعی برای هر دو خواهد بود (دجال اکبر: امريکا و دجال اصغر: فقهای گمراهی يا دقيق‌تر، بزرگ آن‌ها). رسول الله (ص) در حديثی طولانی فرمودند: (... يتقدم المهدي من ذريتي فيصلي إلی قبلة جده (ص) و يسيرون جميعاً- أي المهدي وأصحابه- إلی أن يأتوا بيت المقدس...)، (... مهدی از ذريه‌ام پيش می‌آيد و به سمت قبله‌ی جدّش (ص) نماز می‌خواند و همه_مهدی و اصحابش_ به راه می‌افتند تا اين‌که به بيت المقدس برسند).([17]) سپس به ذکر جنگ بين مهدی (ع) و دجال می‌پردازد و فرمودند که آنان لشکر دجال را از اول تا آخر منهدم می‌کنند پس دجال در اين حديث صاحب قدرت و لشکری بوده که امام مهدی (ع) و اصحابش آن‌ها را به قتل می‌رسانند. و در حديث شماره 427 از همان منبع آمده است: (ليهبطن الدجال خوز وکرمان في ثمانين ألفاً...)، (دجال به همراه هشتاد هزار نفر در خوز و کرمان فرود می‌آيد). و اين هشتاد هزار نفر، قسمتی از لشکر دجال بوده يعنی غير از آن‌هائی که در بيت‌المقدس فرود آمده‌اند. و امير‌المؤمنين (ع) در حديثی به ذکر برخی نشانه‌های پيش از خروج قائم (ع) پرداختند و می‌فرمايند: (وغلبة أهل أرمينية. وصرخ الصارخ بالعراق: هتك الحجاب وافتضت العذراء، وظهر علم اللعين الدجال. ثم ذكر خروج القائم (ع))، (و اهل ارمنيه پيروز شوند و فرياد‌کننده‌ای در عراق فرياد می‌کند و حجاب و حرُمت عذراء برداشته می‌شود و پرچم دجال معلون ظاهر می‌شود، سپس خروج قائم (ع) را ذکر می‌کند).([18]) و پرچم همان‌طور که آشکار است يک دلالت رمزی برای هر کشور و فرهنگش می‌باشد و صدای شيونی که در عراق با ظهور پرچم دجال بر‌می‌خيزد، اشاره به ورود اشغال‌گران امريکائی به عراق است و حديثی که بر ورود دجال به عراق از سمت کوه سنام در بصره دلالت می‌کند نيز بر حقيقت امر واقف است: رسول الله (ص) فرمودند: (أول ما يردُه الدجال سنام؛ جبل مشرف على البصرة هو أول ما يردُهُ الدجال)، (اولين جای ورود دجال سنام است کوهی که بر بصره مشرف است و دجال از آن وارد می‌شود).([19]) و معروف است که نيروهای امريکائی از سمت کويت و کوه مذکور وارد عراق شد. و در‌هر‌حال، ما در عصر ظهور زندگی می‌کنيم و با چشم خود شاهد اشغال عراق به دست نيروی امريکائی (دجال بزرگ)، هستيم همان‌طور که شناختمان نسبت به سياست امريکائی، فرصت کميابی‌ در فهم مقصود از تعابير رمزی که دجال را توصيف می‌کنند به دست ما می‌دهد. تعابيری از قبيل (دجال مسيح)، (دجال تک‌چشم)، (و آمدن او به همراه کوهی از نان و کوهی از آتش)، بوش، رئيس قبلی امريکا، از متدينين مسيحی است- بر‌حسب فهمش از تدين- و در خطابه‌هايش تصريح کرد که جنگ او عليه اسلام، يک جنگ صليبی است، بلکه به صورت علنی تصريح کرد آن‌چه او را به جنگ با عراق وادار ساخته، رويائی بود که در آن الرب (عيسی مسيح) را ديده و به او دستور اشغال عراق را داد (سبحان الله حتی بوش به رؤيا هم ايمان دارد، پس فقهای شيعه را چه شده؟!!)، و بر‌حسب ادعايش و آن‌چه از او منتشر شده، اين است که از جانب الرب به مجازات ملّت گنه‌کار در بابل مأمور شده! و عبارت اخير اقتباس يافته از انجيل می‌باشد و يکی از نشانه‌های ظهور مصلح منتظر است. و اما دجال تک‌چشم بدين جهت، تک‌چشم ناميده شده؛ زيرا فقط با چشم مادی می‌نگرد و غير از ماده چيز ديگری نمی‌بيند، هرچند که ادعايش مخالف اين امر باشد و معلوم است که سياست امريکائی برای هيچ‌چيز، ارزشی قائل نبوده جز برای مصالح مادی و اما کوه نان يک تعبير رمزی از قدرت اقتصادی و رفاه مادی می‌باشد که با آن اتباع خود را فريب می‌دهد و اما کوه آتش دالِ بر نيروی جنگی‌ست که با آن حکومت‌هائی که فراموش کردند هيچ قدرتی نيست جز به پا خاسته با قدرت لايزال الهی، را می‌ترساند. فتنه‌ی دجال- يا يکی از مصاديق مهم اين فتنه و چه بسا مسابقه‌ی طائفی مصداق مهمی از مصاديق فتنه‌ی دجال باشد- دموکراسی يا حاکميّت مردم (شوراء و انتخابات) است لذا امريکا، دموکراسی را گره‌ی کور در سلسله‌ی جهشی سياسی بشری و پايان تاريخ آن‌چه در ارتباط با تنظيم نظام و حکم بوده، می‌باشد: ﴿وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾، (در ميان شما جاسوسانى دارند [كه] به نفع آنان [اقدام مى‏كنند] و خدا به [حال] ستمكاران داناست).([20]) در‌حقيقت دموکراسی با ديکاتوری تفاوت چندانی ندارد، بلکه هر دو دارای يک مفهوم هستند، هر دو نظام بر انديشه‌ و تفکری به دوری آسمان در معادله‌ی انتخاب حاکم استوار هستند و هر‌دو، با مبدأ تنصيب الهی از برای حاکم، تناقض و تضاد دارند. در‌هر‌حال در‌صدد تتابع و تساوی دموکراسی نيستم و به گمانم آن‌چه در‌باره‌ی آن در کتب نگاشته شده، کفايت می‌کند. فرض بر اين بوده که مخاطب اين کتاب، گروه مؤمنی‌ست که به مبدأ تنصيب الهی در انتخاب حاکم ايمان دارد هرچند که اين گروه با تأسف فراوان، دچار هوس‌پرستی شده و فقهای آخر‌الزمان به جای آب زلال به تشنگان آن‌ها، آب لجن دادند. قبل از ورود به مبحث نقش فقهای آخر‌الزمان، دوست دارم به برخی روايات که بر فتنه‌ی دموکراسی يا حاکميّت مردم که دجال مطرح کرده، استدلال می‌کنند و قبل از آن اشاره می‌کنم که روايات- همان‌طور‌که خواهيم ديد- به فتنه‌ی دجال در قالب تعارض با مبدأ تنصيب الهی اشاره داشته بنا‌بر‌اين، بدون شک دلالت می‌کنند که دجال بزرگ همان امريکاست به اعتبار اين‌که حامل پرچم دموکراسی در جهان است. حذيفه بن اسيد گويد: از ابوذر شنيدم در حالی‌که به حلقه‌ی درب کعبه متوسل شده گويد: ... از رسول الله (ص) شنيدم که فرمودند: (هر‌کس در اول و دوم با من به جنگ برخيزد، در سومی از شيعه‌ی دجال است).([21]) و در همان منبع و همان صفحه، شيخ کورانی همين روايت را از امالی طوسی نقل می‌کند که در آن ذکر شده: (و در دوم با اهل بيتم به جنگ برخيزد). امير‌المؤمنين (ع) فرمودند: (قال رسول الله (ص): مثل أهل بيتي مثل سفينة نوح، من رکبها نجا، ومن تخلف عنها غرق، ومن قاتلنا في آخر الزمان فکأنم قاتل مع الدجال)، (رسول الله (ص) فرمودند: مَثَل اهل‌بيت من، مَثَل کشتی نوح است، هر‌کس سوار بر آن شود، نجات يابد و هر‌کس از آن تخلف کند، غرق می‌شود و هر‌کس در آخر‌الزمان با ما به مبارزه برخيزد، همانند اين است که در رکاب دجال می‌جنگد).([22]) و امام صادق (ع) فرمودند: (قال رسول الله (ص): ... من أبغضنا أهل البيت بعثه الله يهودياً. قيل: وکيف يا رسول الله؟ قال: إن أدرک الدجال آمن به)، (رسول الله (ص) فرمودند: هر‌کس با ما اهل‌بيت (ع) دشمنی کند، خداوند او را يهودی مبعوث می‌کند. عرض شد: چگونه يا رسول الله؟ در صورتی‌که دجال را درک کند و به او ايمان آورد).([23]) می‌گويم: هر‌کس با اهل‌بيت (ع) دشمنی کند و به ستيز برخيزد به طور حتم با تنصيب الهی دشمنی کرده و به ستيز برخاسته و تابع شيطان و هوی نفسش گشته و در نهايت از جمله کسانی‌ست که به طور قطع از حاکميّت مردم می‌گويند و شايد اين همان حقيقتی‌ست که روايات بدان اشاره کرده زمانی‌که بر دشمن اهل‌بيت (ع) به عنوان دجال، تأکيد داشته و ايمان دارد. و دليل ديگری که بر خطورت فتنه‌ی دموکراسی يا انتخابات دلالت می‌کند و از آن به شدت نهی شده، حديث رسول الله (ص) است که فرمودند: (الويل الويل لامتي من الشورى الكبرى و الصغرى فسئل عنهما فقال: اما الكبرى فتنعقد في بلدتي بعد وفاتي لغصب خلافة اخي وغصب حق ابنتي، واما الشورى الصغرى فتنعقد في الغيبة الكبرى في الزوراء لتغيير سنتي وتبديل احكامي)، (وای وای بر امتم از دو شورای کبری و صغری. از حضرت سوال شد آن‌ها کدامند؟ پيامبر (ص) فرمودند: اما شورای کبری در شهر من (مکه) بعد از وفاتم برای غصب کردن خلافت برادرم و حق دخترم منعقد می‌شود و شورای صغری در غيبت کبری در شهر زوراء برای تغيير سنتم وتبديل احکامم منعقد می‌شود).([24]) علی‌رغم اين هشدار شديد، اُمت إبا داشته جز به مخالفت با رسول الله (ص). لذا سقيفه‌ی بنی‌ساعده برای غصب خلافت علی (ع) داير شد تا اين‌که هيچ احدی بر عهد خدا و رسولش باقی نماند جز چند نفر که تعدادشان از شمار انگشتان يک دست تجاوز نمی‌کرد و شيعه‌ی آخر‌الزمان إبا داشته جز پا‌گذاردن در جا پای پيشينيان خود و اينک سقيفه‌ی زوراء با همکاری دجال و فقهای آخر‌الزمان برای انتخاب حاکم عراق و تغيير احکام خدا و رسولش (ص) و جايگزين ساختن دستور وضعی به جای کتاب خدا برپا شد. اگر اتباع ابوبکر و عمر با سرکشی و عصيان بر خليفه‌ی رسول الله (ص)، از اطاعت خدا خارج شدند، امروز کسانی که مدعی تشيّع علی (ع) هستند، به رکاب آن‌ها درآمده و در سوراخی فرو‌رفتند که پيشينيانشان خود را در آن فرو بردند. و شايد زمان ايفای نقش فقهای آخر‌الزمان در گمراه ساختن مردم و اخراجشان از حوزه‌ی دين از خلال اين حديث، کليد خورده و با روايتی که به مکان خروج دجال دلالت داشته آغاز خواهيم کرد. رسول الله (ص) فرمودند: (لما عرج بي إلي ربی أتاني النداء: يا محمد، قلت: لبيک... إلی أن قال: وخروج رجل من ولد الحسين بن علي بن أبي طالب، وخروج الدجال يخرج من سجستان وظهور السفيانی)، (هنگامی‌که خداوند مرا به معراج بُرد، نداء آمد: ای محمد! عرض کردم: لبيک ... تا آن‌جا که فرمودند: و خروج مردی از فرزند حسين بن علی بن ابی‌طالب و خروج دجال از سجستان و ظهور سفيانی).([25]) و اگر به لغت‌نامه‌ها از جمله لغت‌نامه‌ی المحيط و تاج العروس مراجعه کنی درخواهی يافت که سجستان لفظ معرب کلمه‌ی فارسی سيستان است و به تعبير ديگر؛ دجال از شهر سيستان خروج می‌کند.([26]) در حقيقت، اگر فتواهای ضلالت و گمراهی که فقهای آخر‌الزمان صادر می‌کردند و مردم را به سوی دوزخ انتخابات کشيدند، نبود دجال بزرگ نمی‌توانست سبب گمراهی مردم شود بلکه آن‌ها در امرش مبالغه کردند و مشارکت در انتخابات را يک فريضه‌ی برتر از نماز و روزه معرفی کردند و خروج يک زن از منزل و رفتن به پای صندوق رأی را به خروج زينب (ع) برای ياری امام حسين (ع) تشبيه کردند!! شما را به خدا! آيا شانه‌ خالی کردن از تنصيب الهی و ورود به مشروع دجال بزرگ اشغال‌گر، برتر از نماز و روزه شده؟! آيا اين همان تجاوز به حدود الهی و مصداق اين فرموده نيست: (چگونه است حال‌تان زمانی که مُنکر را معروف ببينيد)؟ آيا غيرت و مروت شما اجازه می‌دهد که مراجعتان خروج عقيله (ع) برای نصرت حجت خدا و دفاع از حاکميّت‌الله را به خروج زنانتان برای خواری حجت‌خدا و طعنه‌زدن به قلب رسول الله و علی و محمد (ع) تشبيه کنند؟؟! در حالی‌که خود می‌دانيد که برخی زنانتان با آرايش و پيرايش و... و... بوده و بر شما پوشيده نيست بلکه شما به يقين می‌دانيد که بيشتر زنان و مردانتان از امر دين چيزی درک نمی‌کنند. ***

-توقفی با شيخ يعقوبی

فقهای آخر‌الزمان، بُطلان امور خود را به برخی آيات قرآنی و احاديث شريفه يا ادعای رجوع آن‌ها به يکی از اصول شريعت نسبت می‌دهند و در اين‌جا مثالی مرتبط با موضوع ما نقل خواهم کرد. در خطاب مرحله‌ی شماره‌ی 97 شيخ يعقوبی در پاسخ اين سؤال چنين گفته است: س: معلوم است که شما انتخابات قبلی را پشتيبانی کرديد و شرکت در آن را واجب ساختيد و فتواهای شما از آن‌چه از مرجعيات دينی صادر شده محکم‌تر بود تا جائی‌که گفتيد اين امر واجب مهم‌تر از نماز و روزه است پس آيا اين وجوب به نسبت برای انتخابات آينده نيز همين رَوَند را خواهد داشت؟؟ شيخ در کلام طولانی و متمرکز بر اين نکته، پاسخ می‌دهد: (سليقه و اشتياق شريعت در اهتمام ورزيدن به واجبات به صورت اجتماعی بيشتر از فردی است... الخ)، اين مسئله‌ای که در ظاهر شرعی بوده در حقيقت چيزی جز يک گرد و غبار برخاسته از مخفی نگه داشتن شيخ در اين خطابه نيست، شيخ در خلال اين تفکر، خود را در مقابل اين سؤال قرار داده که آيا انتخابات يک عمل شرعی است يا عمل شيطانی و مخالفت تام با شرع دارد؟ اين از يک‌ طرف و از طرف ديگر استفاده از مَثَل‌های رايج و مربوط به مسئله‌ی واجبات اجتماعی از قبيل (اصلاح ذات خود با ديگران برتر از سال‌ها نماز و روزه است)، و... برای او فراهم می‌شود و با اين ترفند‌ها می‌خواهد امر را بر خواننده غالب کند تا چنين گمان برد که شيخ در مورد تفکر اصيل و مرتبط با شرعيت انتخابات در حال استدلال است در حالی‌که او در حقيقت پيرامون مسئله‌ی اهميّت عمل اجتماعی سخن می‌گويد و بر شيخ واجب است که شرعيّت انتخابات را ثابت کند و از کجا می‌خواهد ثابت کند؟!!! و اگر طناب دروغ، کوتاه است همان‌طور‌که می‌گويند شيخ اجازه نمی‌دهد مدت طولانی منتظر بمانيم تا اين‌که ما را در مقابل چيزی قرار می‌دهد که نمی‌دانم چگونه شنيده شود، شيخ می‌گويد: (پس شرکت در انتخابات به اعتبارش اکنون وسيله‌ا‌ی راحت برای رسيدن مؤمنين صالحين شايسته به جايگاه‌های سلطه و مفاصل دولت از وظايف اجتماعی بوده که پی به اهميّت آن بُرده شده و با رساندن اين گروه، از نماز و روزه حفاظت شده است). اندکی پيش، انتخابات- بر‌حسب رأی شيخ يعقوبی- از واجبات شرعی بوده اما اکنون به وسيله و ابزاری راحت تبديل شده!! و بدين‌معناست که يک وسيله‌ی راحت الحلقوم و آسان بوده نه يک وسيله‌ی شرعی! اما واقعيّت موجود، آن را بر شيخ يعقوبی واجب کرده. بلکه بر شيخ يعقوبی واجب است ما را نسبت به برخی امور، قانع سازد از جمله: آيا واقعاً موقعيّت موجود، آن‌ها را مجبور به سوار شدن بر اين وسيله ساخته يا پيروی از هوی نفس؟ و اگر فرض بر اجبار و اضطرار بوده آيا وسيله و ابزاری غير از اين نبوده که حداقل با شرع خدا مخالف نباشد؟؟ آيا شرع، اين عمل شما را تصحيح می‌کند يا خير؟؟ با تأسف فراوان، شيخ يعقوبی تا بدين‌جا توقف نکرده بلکه از شبهه‌افکنی بر هر قداستی هم إبا ندارد، او دليل ديگری بر صحت انتخابات تقديم می‌کند و می‌گويد: (و شاهد ديگر برای اهميّت آن، فرموده‌ی خداوند متعال است: ﴿یَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِين﴾، (اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نكنى پيامش را نرسانده‏اى و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مى‏دارد آرى خدا گروه كافران را هدايت نمى‏كند).([27]) خداوند تبارک و تعالی تعيين رهبر و تنصيب واليّان‌امر در يک کفه و رسالت را در کفه‌ی ديگر قرار داده و اگر اُمت در انتخاب رهبران حقيقی و رساندن‌شان به جايگاهی که سزاوارشان است، موفق نشود شريعت تباه خواهد شد همان‌طورکه در قرن‌های متمادی چنين حاصل شد و بر دين خدا جز عده‌ی اندکی از اين بشريّت گمراه باقی نماندند. آيا جسارتی بزرگ‌تر از اين تا به حال ديده و شنيده‌ايد؟!! آيه‌ی شريفه‌ای که شيعه در طول قرن‌های طولانی با آن بر تنصيب الهی از برای علی و فرزندانش (ع) استدلال می‌کردند، شيخ يعقوبی از راه می‌رسد و با قلم خود و با خونسردی تمام منظور حقيقی آن را نقض می‌کند و تحريفش می‌کند تا به زعمش دليلی بر صحت انتخابات باشد!!! از يعقوبی می‌پرسم: ديگر چه‌چيزی برای نواصب (ناصبی‌ها) باقی گذاشتی؟! و با چه چيزی می‌خواهی حقانيّت علی (ع) را ثابت کنی؟!! بلکه اگر آيه بر چيزی که ازعان داری دلالت کند، واقعاً حق با ابی‌بکر و عمر است و هيچ امری برای علی نيست بلکه تمام آن ديکتاتوری بوده که دموکراسی می‌شود در‌حالی‌که بدان ايمان ندارد و چگونه چنين نباشد در‌حالی‌که او مانع رسيدن آن گروه صالحی می‌شود که با وصولشان به جايگاه سبب حفظ نماز و پايداری شريعت می‌شوند!! حرجی بر شيخ نيست در‌صورتی‌که بعداً برای او آشکار نشود که اين گروه مؤمن چيزی نيستند جز مجموعه‌ای از طايفه‌ی غير‌منزه و آيا شيخ به ضمير و باطن مردم آگاه است! می‌گوئيد: عدم شناخت و معرفت درون و باطن مردم، علّت و دليل عدم انتخاب حاکم به دستشان است بلکه آن به دست داننده‌ی غيب‌هاست اما اين کلام عجوزه‌هاست... و خوراک روزگار بوده و برای شيخ دموکراسی ارزش و اعتباری ندارد و اين کلام اوست که: (عبارتی از کلام عجوزه‌هاست و اين گفته از زبان شخص شيخ در توصيف روايات اهل‌بيت (ع) است بر‌حسب نقل برخی‌ها)، همان‌طور‌که لياقت شما را ندارد و شما مقلدان هستيد و پاک‌فطرت، در‌هر‌حال از شيخ دموکراسی بپرسيد که معنا و دليل تباهی شريعت در طول قرن‌های متمادی چيست؟ و خيلی صريح به شما می‌گويم: شيخ به خوبی می‌داند که شما چه می‌گوئيد و دليل گمراهی و تباه، تفريط و پراکندگی اُمت از اطراف رهبرانی است که به دست خدا برای آن‌ها تعيين شدند اما شما را چه‌سود در‌حالی‌که شيخ روحيه‌ی اقناع پذيرش تغيير يافته و تلاش می‌کند در تجربه‌ی عراقی در اقناعتان موفق عمل کند... پس منتظر باشيد. از اين لغت غاصب و اشغال‌گری که در اصطلاحات فرهنگ‌نامه‌های سياسی معاصر پيدا می‌شود، شگفت‌زده نشويد، در حقيقت آن‌چه شيخ يعقوبی بدان می‌نگرد نتيجه‌ی تفکری است که اصطلاحات سياسی غربی را به مفاهيم اسلامی نزديک‌تر می‌سازد، امری‌که يک سرقت خطير برای مجموعه‌ای از افکار اسلامی قلمداد می‌شود، هر‌شخص، خود و قدرت خود را به اندازه‌ای مشاهده می‌کند که از معرفت الهی و آگاه بر مفاسد و مصالح نشأت گرفته در‌حالی‌که اين‌گونه نيست بلکه تنها يک توهم برخاسته از مفاهيم فکری سياسی غربی است. و بر‌اين‌اساس، نظام حکومتی که اسلام بدان دعوت می‌کند با اصطلاحاتی از قبيل نظام حکم دموکراسی و ديکتاتوری يا ... هم‌خوانی ندارد. آراييدن اسلام با اصطلاحات فکری و غربی يک جنايت به تمام معناست، حداقل چيزی که بايد ترتيب آن را داد، اين است که اين آرايش خود را از روح کلی و سامان يافته بر تجارب بشريّت اسلام جدا سازد تا محدود به تجربه معيّن بشری باقی بماند. در‌حقيقت، آن‌چه در اين‌جا می‌گويم برگرفته از رأی و فرض شخصی نيست بلکه توصيف واقعيّتی است که به وضوح از خلال رسانه‌ها قابل مشاهده بوده و روزانه ميليارها مخاطب داشته و بيشترين گزارشاتی که اين رسانه‌ها پخش می‌کنند، از رجالی‌ست که جامه‌ی فقهای شيعه را به تن دارند و آن‌ها را می‌بينی که از اصطلاحات و مفاهيم بيگانه و مجهول سخن می‌گويند: ﴿وَلَوْ نَشَاء لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِيمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمَالَكُمْ﴾، (و اگر بخواهيم قطعا آنان را به تو مى‏نمايانيم در نتيجه ايشان را به سيماى [حقيقى]شان مى‏شناسى و از آهنگ سخن به [حال] آنان پى‌خواهى‌برد و خداست كه كارهاى شما را مى‏داند).([28]) بلکه برخی از آن‌ها به آهنگ و لحن خود در سخن اکتفا نمی‌کنند بلکه به صراحت اعلام می‌کند که شخص ليبرالی است! دستور عراق وارده و مبارک و ميمون از جانب فقهای آخر‌الزمان، ثمره و ميوه‌ی مسموم بسياری از تصورات خطرناک و منحرف بوده و دستوری که بين اسلام- البته به زعمشان- و دموکراسی، وحدت ايجاد می‌کند در حقيقت چيزی جز انقلاب دروغين و فريبنده عليه اسلام نيست؛ زيرا اسلام علی‌رغم سادگيش هرگز حاضر به تجزيه و پراکندگی نيست و نمی‌تواند با افکار و فرهنگ غير خود، سازگار باشد، اگر تمام آن برگرفته شود به راستی که مايه‌ی سعادتمندی است و اگر به کل ترک شود، بی‌ترديد مايه‌ی شقاوت است. مثالی برای شما می‌زنم: دستور عراقی بر عدم تعصب بر آزادی‌ها به مفهوم غير‌محدود غربيش، و نيز بر عدم جواز سن قانون دلالت می‌کند که با ضروريات اسلام مخالفت داشته. لذا اگر زنی بخواهد آرايش کند و موی سر خود را عُريان کند (مانند اين نمونه در پارلمان است)، دستور، مکلّف اين آزاديش می‌شود اما اسلام با اين فعلش مخالفت می‌کند بلکه او را به عکس آن مجبور می‌سازد، پس نتيجه، چه می‌شود؟! نتيجه: ترجيح دادنِ کفه‌یِ آزادی‌هایِ تحتِ تکلفِ نظام دستوری است؛ دليلش خيلی ساده است زيرا اين زن با هيچ قانونی مخالفت نکرده تا زمانی‌که دستور، چنين آزادی‌هائی را عام دانسته باشد و برای هيچ احدی سن قانونی تعيين نکرده تا در پی آن آرايش و پيرايش را تحريم کند. و اما آن‌چه را که عدمِ مخالفتِ با ضروريات اسلام ناميده‌اند؛ يک قسمت و مورد سلبی بيش نيست؛ يعنی برای هيچ احدی، سن قوانين اسلامی، قرار نمی‌دهد و هدفش، مراقبت از قوانينی که به مرحله‌ی قانون‌گذاری می‌رسد ولو اين‌که مخالف با ضروريات اسلام باشند و مسئله‌ی شيوه‌ها و روش‌ها و ... معروف است به سن قانونی نياز ندارد سپس تعبير (ضروريات)، با بسياری از مبهمات و عدم آشکاری، متمايز می‌شود و در نهايت دربی وسيع برای تفسيرها و اجتهادها می‌گشايد.. اما کيست که بهراسد بلکه مهم‌تر پشت ‌ميز‌نشستن‌هاست و چه ميزهای لرزانی!!! لازم است به اسلوبی که نوشته‌های شيخ يعقوبی بدانها متمايز می‌شود ملاحظه شود، و مقصودم لغت و زبان اوست که به دوری از دقت و تشخيص ممارست داشته و اين امکان را برايش فراهم کرده که با منظور کلامش بازی کند. اين منهج و روش در حقيقت به شعور شيخ اشاره داشته و از رسوائی استدلال سقيمش به شدت در هراس است لذا به اين اسلوب گمراهی برای سبقت‌گيری از رقيب متمسک می‌شود: (یخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً﴾، (گروهى از آنان از مردم [=مشركان مكه] ترسيدند مانند ترس از خدا يا ترسى سخت‏تر).([29]) در‌هر‌حال، ببينيم که شيخ يا مدافعان از او می‌توانند يک معنای مقبول برای استدلال شيخ در مورد آيه‌ی تبليغ ارائه دهند و آن هنگام با او نيز حرف‌ها خواهيم داشت. بنا‌بر‌اين سبب گمراهی و خروج شما از ولايّت اهل‌بيت (ع) بلکه مُسبب همه‌ی مصيبت‌هائی که دامن‌گير شما شده و شما را گمراه کرده، فتنه‌ی دجال و فقهای گمراهی خائن است و اگر برخی از شما هنوز به گمراه‌بودن فقهای آخر‌الزمان شک داشته و قانع نشده و برای آن‌ها عذر و بهانه می‌تراشد، برخی احاديث اهل‌بيت (ع) در خصوص فقهای آخر‌الزمان را بر شما عرضه خواهيم کرد و قضاوت را به شما واگذار می‌کنم: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ﴾، (بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است*هر‌چند در ظاهر براى خود عذرهايى بتراشد).([30]) اما دوست دارم کلام کوتاهی در اين‌جا ذکر کنم: ملاحظه‌ی حال فقهای آخر‌الزمان هرچند دليل کافی در رسوائيشان و کشف و آشکار‌ساختن باطلشان برای اهل‌بصيرت بوده، غير از واقعيّت شيعی ماست- و مکرراً می‌گويم- انسان با اراده را بر‌آن می‌دارد که ثقه‌ی کامل و غير‌مشروط را برای مرجع قرار می‌دهد و هرچند که من در اين‌جا بر کلمه‌ی (مشروط) به اعتبار ثقگی کامل تأکيد می‌کردم، اما کسی سزاوار آن نبوده مگر اين‌که عصمتش ثابت شود و نيز تأکيد می‌کنم که انسان شيعه امروز در اوج جهالت و سُستی علمی زندگی می‌کند و نفس خود را حتی برای جستجو در‌مورد حقيقت دينش هم به زحمت نمی‌اندازد بلکه بدتر از آن در دورانی از تعصب و جانب‌داری‌های کور‌کورانه به سر می‌برد که به جای شنيدن کلام مختلف و برگزيدن بهترين آن يا تحقيق در مورد صحت و سقم خبر، به انکار و تکذيب و طعنه‌‌ی انحراف و گمراهی زدن به ديگران اقدام می‌کند. با‌وجود همه‌ی اين اموری که عرضه داشتم، نمی‌توانم بر رسوائی فقهای آخر‌الزمان مسلط شوم پس برای تبيان حقيقت اين فقهاء، شما را به احاديث اهل‌بيت (ع) رهنمون می‌سازم. رسول الله (ص) فرمودند: (لما عرج بی إلى ربی ﷻ أتانی النداء: يا محمد، قلت: لبيك، (إلى أن قال (ص)): فقلت: إلهی وسيدی متى يكون ذلك (أی قيام القائم) ؟ فأوحى الله ﷻ: يكون ذلك إذا رفع العلم، وظهر الجهل، وكثر القراء، وقل العمل، وكثر القتل، وقل الفقهاء الهادون، وكثر فقهاء الضلالة والخونة)، (هنگامی‌که به سوی پروردگار عروج کردم. ندا آمد: ای محمد گفتم: لبيک (تا آن‌جاکه فرمودند) گفتم: پروردگار من و مولايم وقت آن چه هنگام است (يعنی قيام قائم)؟ خداوند وحی فرمود: هنگامی‌که علم بالا رود و جهل آشکار گردد علم فزونی يابد و عمل اندک، قتل بسيار و فقهای هدايت‌گر اندک و فقهای خيانت وضلالت بسيار شوند).([31]) رسول الله (ص) فرمودند: (سيأتی على أمتی زمان لا يبقى من القرآن إلا رسمه، ومن الإسلام إلا اسمه، يسمون به وهم أبعد الناس منه، مساجدهم عامرة وهی خراب من الهدى، فقهاء ذلك الزمان شر فقهاء تحت ظل السماء، منهم خرجت الفتنة وإليهم تعود)، (زمانی بر امتم فرا‌خواهد رسيد که از قرآن جز خطش و از اسلام جز اسمش باقی نخواهد ماند، به آن نسبت داده می شوند در‌حالی‌که دورترين افراد به آن هستند، مساجدشان آباد است اما از هرگونه هدايت به دوراند، فقهای آن‌زمان شرورترين خلق خدا در زير سايه‌ی آسمان هستند که فتنه‌ها از آنان خارج شده و به سوی آنان بازگردد).([32]) (...أعداؤه مقلدة العلماء أهل الاجتهاد، لما يرونه من الحكم بخلاف ما ذهب إليه أئمتهم فيدخلون كرهاً تحت حكمه خوفاً من سيفه)، (...دشمنانش مقلدان فقهای اجتهاد هستند، هنگامی‌که حکمی خلاف حکم مذهب خود می‌بينند دم بر‌نمی‌آورند و از ترس شمشير و مرگ با اکراه و بی‌ميلی وارد آن حکم می‌شوند).([33]) امام باقر (ع) فرمودند: (ويسير إلى الكوفة فيخرج منها بضعة عشر ألفاً نفس من يدعون البترية، يقولون له: يا بن فاطمة ارجع لا حاجة لنا فيك)، (و سپس به سوی کوفه می رود پس نزديک ده‌هزار نفر که ادعا می‌کنند بتريه هستند خارج می‌شوند و به او می‌گويند: ای فرزند فاطمه از همان راهی که آمدی، بازگرد). و شيخ کورانی در توضيح اين حديث می‌گويد: (آشکار است که اين بتريه، از شيعه هستند).([34]) اين برخی احاديث در مورد فقهای آخر‌الزمان هستند و بسياری از آن‌ها در کتب حديث موجود بوده که می‌توان بدان رجوع کرد و در‌هر‌حال برخی از برادران انصار به تأليف کتابی در مورد فقهای آخر‌الزمان در احاديث اهل‌بيت (ع) می‌پردازند و دوست دارم در پايان اين مبحث، اندکی با يکی از فقهای آخر‌الزمان توقفی داشته باشيم. ***

-توقفی با شيخ بشير نجفی

چند روز قبل، در برخی مناطق شهر بصره، نيشگون‌های ليزری پخش شده تا به واسطه‌ی ديدار با شيخ نجفی و پرسش از او در مورد دعوت سيد احمد‌الحسن (ع) از او بپرسند هرچند به صراحت ذکر نکرده اما من از طرف خود دوست دارم همه کلام شيخ در اين نيشگون‌ها را بشنوند تا به شدت جهل و رسوائی علمی که حوزه‌ی نجف اشرف به دست فقهای آخر‌الزمان بدان دچار شده، پی ببرند و در اين مجال به ذکر برخی مناقشه‌های شيخ در مورد ادله‌ی دعوت سيد احمد‌الحسن (ع) می‌پردازم و بار‌ديگر از همگان می‌خواهم که کلام شيخ را بشنوند. از شيخ در مورد ده‌ها رؤيای صادقه‌ای که مؤمنان با حضور اهل‌بيت (ع) مشاهده کردند و به آن‌ها خبر دادند که سيد احمد (ع) وصی و فرستاده‌ی بر حق امام مهدی (ع) بوده، پرسيدند (بنده متن کلامش را برای شما نقل می‌کنم)، و شيخ در پاسخ گفت: (حديث رسول الله (ص) که فرمودند: (هر‌کس مرا در خواب ببيند به حق مرا ديده است؛ زيرا شيطان به شکل من و به شکل هيچ‌يک از شيعيانم در نمی‎آيد)، (اين حديث صحيح است). کلامش تا به اين‌جا فارغ از اشکال است و مصيبت بزرگ در اين‌جاست که شيخ در ادامه می‌گويد: (اما کدام‌يک از شما رسول الله (ص) يا يکی از ائمه (ع) را ديده تا در خواب او را بازشناسد!). سبحان‌ الله، مصيبت ناگواری‌ست! آشکار است که شيخ حتی کتاب مفاتيح الجنان را هم مطالعه نکرده چراکه در کتاب مذکور است و ديگر روايات بسيار از ائمه که به اصحاب خويش، برخی اعمال عبادی را سفارش می‌کردند تا از خلال آن‌ها ديدن رسول الله (ص) يا امير‌المؤمنين (ع) در رؤيا مُيَسَر گردد. و از شيخ می‌پرسم: چه‌کسی از اصحاب امام صادق (ع)، رسول الله (ص) را در عالم واقعيّت ديده؟! پس چگونه به آن‌ها می‌فرمايد چنان و چنين کنيد تا پيامبر را خواهيد ديد؟؟ از شيخ می‌پرسم: چرا مشاهده‌ی معصوم در عالم رؤيا را به مشاهده‌ی ايشان در عالم واقعيّت مشروط می‌کنی؟ می‌ترسی که از عدم شناخت قبلی ما سوء‌استفاده کند و خود را به جای معصوم به ما معرفی کند و متوجه نشويم؟؟ آيا فراموش کرده‌ای که شيطان نمی‌تواند به چهره‌ی ايشان (ع) در آيد همان‌طور که فرمودند: (هر‌کس ما را در خواب ببيند، ما را در بيداری ديده)؟؟ يا شايد می‌خواهی بگوئی: شيطان در صورتی به شکل ايشان در نمی‌آيد که ما با چهره‌هايشان آشنا باشيم اما اگر آشنائی نداشته باشيم، شيطان می‌تواند به شکل ايشان در‌آيد؟!! به خدا قسم که اين سخنان ياوه، کمر را به دو نيم می‌کند؛ زيرا اين کلامت بدان معناست که تو شخصيّت‌های مقدس و معصوم ايشان را زير سؤال بُرده و رّد کردی و می‌گوئی که شيطان در ايشان حلول می‌کند و معرفت ما را عصمت مشار‌اليه قرار می‌دهی بلکه آن اشاره به ضعف ايمان داشته و سخنان ياوه‌ای است که هيچ حديثی بدان نپرداخته. و شيخ در مورد يمانی چنين می‌گويد: (ظهورش به معنای تبعيّت مردم از او و رها‌کردن مرجعيات دينی نيست و هر‌کس چنين بگويد با شريعتی غير از شريعت رسول الله آمده است). سبحان الله، روايات حداقل ذکر کرده‌اند که پرچم يمانی هدايت‌يافته‌ترين پرچم‌هاست و سرپيچی کننده از آن از اهل آتش است و او به سوی راه راست هدايت و به سوی صاحبتان دعوت می‌کند آيا همه‌ی اين خصايص او را برتر از شما نشان نمی‌دهد؟؟ چگونه‌ اين‌گونه باشيد در حالی‌که روايات شما را به شرورترين خلق الله زير سايه‌ی آسمان توصيف کرده‌اند. و در ادامه می‌گويد: (هرکس مدعی سفارت از جانب امام مهدی (ع) شود، بر اوست که معجزه بياورد)، و معجزه‌اش را اين‌گونه مشخص می‌کند: (مرا جوان کند)!!!! خب، مقصود شيخ از اين حرف، اين نيست که دوست‌دار دنيا که زندان مؤمن است، می‌باشد: ﴿وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾، (و آنان را مسلماً آزمندترين مردم به زندگى و [حتى حريص‏تر] از كسانى‌كه شرك مى‏ورزند خواهى يافت هر‌يك از ايشان آرزو دارد كه كاش هزار سال عمر كند با آن‌كه اگر چنين عمرى هم به او داده شود وى را از عذاب دور نتواند داشت و خدا بر آن‌چه مى‏كنند بيناست).)[35]( بلکه خواهان تقديم خدمات خالصانه‌ی خود به حوزه بوده!! و در‌هر‌حال، سخنش خطاب به حوزه بوده نه به دين و اگر بين آن‌ها تساوی برقرار می‌کند، به او می‌گويم: دين خدا وقف تو و ديگر فقهای آخر‌الزمان نيست و تو خوب می‌دانی پس سزاوار است که مرگت را آرزو کنی، کسی گمان مبرد که من می‌خواهم از آب گِل‌آلود ماهی بگيرم بلکه می‌خواهم اشاره به آن‌ چيزی کنم که در قلب جای گرفته اما زبان آن را عيان می‌کند. اما در خصوص طلب معجزه، برادران انصار مقاله‌های بسياری پيرامون آن نگاشتند، برای اطلاع بيشتر به کتبشان مراجعه شود که کفايت می‌کنند و ان‌شاء‌الله در توقف بعدی در مورد اين موضوع بيشتر بحث خواهم کرد اما اکنون به تقديم برخی آيات کريمه برای تدبر در آن‌ها بسنده می‌کنم: ﴿فَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلَا أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَى أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَى مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ﴾، (پس چون حق از جانب ما برايشان آمد گفتند چرا نظير آن‌چه به موسى داده شد به او داده نشده است آيا به آن‌چه قبلاً به موسى داده شد كفر نورزيدند گفتند دو ساحر با هم ساخته‏اند و گفتند ما همه را منكريم).([36]) ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذَلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾، (آيا [كافران] جز اين‌كه فرشتگان [جان‏ستان] به سويشان آيند يا فرمان پروردگارت [داير بر عذابشان] در‌رسد انتظارى مى‏برند كسانى‌كه پيش از آنان بودند [نيز] اين‌گونه رفتار كردند و خدا به ايشان ستم نكرد بلكه آنان به خود ستم مى‏كردند).)[37]( ***

-توقفی با سيد محمود صرخی

محمود صرخی از نخستين فقهائی بود که از سيد احمد‌الحسن (ع) طلب معجزه کرده و امر اين مرد چه عجيب است معجزه‌ای را طلب کرده که در طول تاريخ سابقه نداشته او از امام مهدی يا فرستاده‌ی ايشان معجزه‌ای طلب می‌کند که موضوعش علم اصول است و قبل از وقوف بر مسئله‌ی معجزه‌ی مزعوم اصولی، دوست دارم ابتدا مناقشه‌ای با شيخ نجفی و شيخ کورانی داشته باشم که ازعان دارند دليل فرستاده‌ی امام مهدی (ع) محصور به معجزه می‌باشد و لا‌غير. می‌گويم: هيچ دليلی بر اين‌که معجزه يک دليل شرعی بوده، وجود ندارد، و معجزه در بهترين حالت‌هايش مصداقی از مصاديق دليل شرعی است و نيز هيچ دليلی وجود نداشته که امام مهدی (ع) يا فرستاده‌ی قبل از ايشان حقانيّت خود را از خلال معجزه‌ی مادی ثابت کند. بلکه روايات به امور ديگری غير از معجزه‌ی مادی اشاره می‌کنند. در خطبه‌ی مشهور در بين رکن و مقام، امام مهدی (ع) با کتاب خدا احتجاج می‌کند: (ای مردم هر‌کس در کتاب خدا با من احتجاج کند، من سزاواترين مردم به کتاب خدا هستم).([38]) در‌حقيقت، نجفی و کورانی و غيرشان اصراری بر معجزه‌ی مادی ندارند؛ زيرا آنان حق را طلب می‌کنند و معتقدند که راهش، منحصر به آن است و احتمالاً از خلال تمرکز بر آن می‌خواهند از ادله‌ی شرعی که وصی و فرستاده‌ی امام مهدی، سيد احمد‌الحسن (ع) مطرح کرده، روي‌گردان شوند و اگر به راستی طالب حقيقت بودند بزرگان مراجع شيعه در جهان را به پذيرش درخواست سيد احمد‌الحسن در آوردن يکی از معجزات انبياء، متقاعد می‌ساختند. و در‌هر‌حال دوست دارم اکنون حديث مختصری در‌باب معجزه‌ی معتمد بر‌اساس آن‌چه در کتاب (جهاد درب بهشت) به تأليف سيد احمد‌الحسن (ع)، کتابی که می‌بينم- همان‌طور‌که شأن کتب ديگر سيد چنين است- به عنوان يک دليل برای صِدق دعوتش، کفايت می‌کند. طلب معجزه توسط مردم در‌حقيقت از تصورشان مبنی بر اين‌که معجزه تمام شک و ترديدشان را زايل می‌گرداند، و آنان را به طور مستقيم به حق هدايت می‌کند، نشأت می‌گيرد. و به عبارت ديگر آن‌ها معجزه را طلب می‌کنند؛ زيرا می‌خواهند علمی قاطع و با جزم و يقين بر عقول و قلوب‌شان مسلط شود بدون اين‌که ذره‌ و نوک‌سوزنی شک و ترديد در آن باقی گذارد. اما تأمل و تدبر در قرآن کريم حقيقتی مغاير با اين تصورات را بر ما آشکار می‌سازد که معجزه‌ای که مردم فرض می‌کنند آن‌ها را به طور مستقيم به سوی حق می‌راند، برخاسته از اوهام و تصوراتشان بوده. و معجزاتی که به دست پيامبران حاصل گشته- بيشترشان به درخواست اقوامشان بوده- هرگز به آن نتيجه‌ای که مردم می‌خواستند، که همان ايمان بی‌شک و يقين بوده، نرسيد بلکه باعث تکذيب و انکار و اتهام شد و گفتند: ﴿لَقَالُواْ إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ﴾، (قطعا مى‏گفتند در حقيقت ما چشم‏بندى شده‏ايم بلكه ما مردمى هستيم كه افسون شده‏ايم).([39]) و اين امر به سبب نقص معجزات نبوده بلکه به سبب طبيعت معجزه بود. پس ايمانی که خداوند می‌خواهد، ايمان به غيب است و می‌فرمايد: ﴿الم * ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ* الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾، (الف لام ميم * اين است كتابى كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست [و] مايه هدايت تقواپيشگان است * آنان‌كه به غيب ايمان مى‏آورند و نماز را بر‌پا مى‏دارند و از آن‌چه به ايشان روزى داده‏ايم انفاق مى‏كنند).([40]) ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ﴾، (بيم دادن تو تنها كسى را [سودمند] است كه كتاب حق را پيروى كند و از [خداى] رحمان در نهان بترسد [چنين كسى را] به آمرزش و پاداشى پر‌ارزش مژده ده).([41]) ﴿وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾، (تا خدا معلوم بدارد چه كسى در نهان او و پيامبرانش را يارى مى‏كند آرى خدا نيرومند شكست ناپذير است).([42]) بنابراين معجزه‌ای که پيامبران می‌آورند، آن‌طور نمی‌آيد که مردم انتظار داشتند، مسلط و مهيمن باشد و هيچ مجالی برای نفوذ شک و ترديد تا تکذيب باقی نمی‌گذارد بلکه در حقيقت اين ميدان برای کشف باطن و ضمير مردم است تا حقيقت برخی ديگر را کشف کند و اين‌که ايمان از روی اجبار و زور نباشد بلکه برگرفته از انتخاب هوشيارانه باشد. ايمان از راه غيب و انتخاب، ميدان و مجالی برای معجزه می‌گستراند و معجزه را به همراه دربی از شک و التباس ارائه می‌دهد و آنان‌که در دلشان شک و ترديد است، مرتد می‌شوند و به همين سبب بيشتر معجزات، مشابه با علومی که مردم می‌شناختند اتفاق می‌افتاد و امر آن‌گونه نيست که برخی‌ها متوهم شدند بلکه تنها علوم زمان خاص را به تحدی فرا می‌خواند. در‌حقيقت، تأمل و تدبر کوتاه، حقيقت مطلب را در مقابل ما همچون ثمره‌ی تازه قرار می‌دهد مثلاً حضرت موسی (ع) با معجزه‌ای نزديک به سحر و جادوگری که در زمانش بين مصريان منتشر شده بود آمد و گمان نمی‌کنم صاحب انصاف بگويد که هيچ احدی از مصريان نمی‌توانست بگويد که اين معجزه، سحر است در‌حالی‌که با چشم خود می‌ديد نوعی سحر مثل سحر خودش بوده اما در قدرت و مهارتی فراتر از آن و چگونه است که فرعون و هم‌کيشانش به آن شک کرده و گفت که آن از بزرگ شماست...). درحقيقت، اين همان راز معجزه است و اين همان دربی‌ست که همواره گشوده باقی می‌ماند بدين‌معنا که معجزه مورد را مورد امتحان قرار می‌دهد تا ببيند آيا به تفاوتش بين علم منتشر‌شده در بينشان(مثلاً سحر و جادوگری) پی‌می‌برند و آيا فرقی در نوعشان هست. و در‌نهايت فرق و تفاوت موجود در آن، دالِ بر وجود خداوند قادر بر همه‌چيز است و اين همان چيزی‌ست که معجزه از مردم می‌خواهد يا اين‌که فرق و تفاوت فقط در درجه است و در اين صورت دلالتش بر خداوند قادر نزد کسانی‌که دچار شک و ترديد می‌شوند، منتفی می‌گردد. به عبارت ديگر ميدان را برای تفکر و تدبر مردم رها می‌کند که: آيا معجزه‌ای که موسی (ع) با خود آورده، حق است و بر ارتباطش با آسمان دلالت می‌کند يا اين‌ هم نوعی سحر است و با سحر و جادو فرقی نداشته جز اين‌که قدرتش بيشتر بوده و در نهايت موسی پيامبر نيست بلکه ساحر است. آری سحر است بلکه ساحری بزرگ است. و اگر می‌خواستيم انحراف قوم موسی به واسطه‌ی فتنه‌ی سامری و آن‌چه از سرگردانی چهل ساله‌ی قومش را تفسير کنيم، اصل اين انحراف را در چيزی جز شک به موسی و عدم ايمان حقيقی به او نمی‌يافتيم البته با ملاحظه به اين‌که اين انحراف بعد از مشاهده‌ی بسياری از معجزات، که برخی جداً نادر بوده مثل شکافتن سنگ و جوشش آب از آن، و شکافتن دريا و ديگر معجزات بسياری که موسی (ع) با خود آورد، اتفاق افتاده است. بنابراين، امتحان ايمان مردم به واسطه‌ی غيب ضروری‌ست بلکه کسانی‌که به غيب ايمان نياورند، آوردن معجزه‌ هيچ سودی برايشان ندارد: ﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾، (آنان‌كه به غيب ايمان مى‏آورند و نماز را بر‌پا‌مى‏دارند و از آن‌چه به ايشان روزى داده‏ايم انفاق مى‏كنند)،([43]) و قرآن معجزه‌ی جاودان رسول است که هيچ معجزه‌ای با آن برابری نمی‌کند و با اين وجود بار ديگر تأکيد می‌کند که انسانی را هدايت نمی‌کند مگر اين‌که به غيب ايمان داشته باشد و شايد اشتباه نگفته باشم که هر‌کس معجزه‌ی مادی طلب می‌کند در حقيقت ايمان به غيب ندارد و شايد چنين شخصی نفس عصيان‌گر و سرکشش از ايمان به غيب إبا دارد و به همين‌سبب خواهان ايمان زوری و قهری از خلال طلب معجزه بوده درست مانند کسی‌که هيچ تسلطی بر نفس و مشاعرش نداشته و در مقابل خواسته‌های نفسانيش زانو زده و هر‌چه نفسش امر می‌کند، اطاعت می‌کند و در‌نهايت با ظن و گمان اين‌که اين روش سلامتی و راحتی‌ست، خود را به هلاکت می‌رساند. با بازگشت به معجزه‌ی اصولی که محمود صرخی به بدعت‌گذارده، می‌گويم: علم اصولی را مدعی منيّت و غرور بنيان نهاده و از عصر تشريع دور افتاديم و ضايع شد آن‌چه از منابع ما ضايع شد و آن‌چه از آن به دست ما رسيده، هرگز از دست اهل تحريف و بدعت، در امان نمانده و از جهت ديگر نيازها و قضايا و مواضعی شکل گرفت که مستلزم وجود علمی در راستای حرکت استنباط گشت و در‌ رسيدن به استنباط حکم شرعی موفق شد و اين‌جا بود که برخی‌ها به وضع قواعد اصولی به عنوان يک‌راه بی‌نظير اقدام کردند و علی‌رغم امکان مناقشه کردن در اين مقدمه، از مناقشه‌ی آن به اعتبار اين‌که خارج از اصل موضوع بوده خودداری می‌کنم. اما اين مقدمه‌‌ حاوی امر مهمی است و آن: علم اصول معلولِ غياب امام يا قطع ارتباط با ايشان است با‌توجه به اين‌که امام همان قرآن ناطق است و سنّت صحيح و شريعت کامل می‌باشد و بر‌حسب مبانی و قواعد فلسفی که محمود صرخی و بيشترشان معتقدند، معلول همواره بر مدار علت وجود و عدمش می‌چرخد و بدان وابسته است و در‌نتيجه، با حضور امام يا کسی‌که با حضرتش در ارتباط باشد اين نياز و حاجت به علم اصول، باطل می‌گردد؛ زيرا امام به عنوان صاحب شريعت، حضور يافته و با حضور علّت علم اصول قطع گرديده و خود علم نيز به طوری کلی محو و نابود می‌گردد. در‌حقيقت معجزه‌ی اصولی مزعوم، چيزی جز وهم و خيال‌پردازی جاهلانه نيست. برخی مردم که نفس و روح خود را در دنيای معينی محصور می‌کنند، توهمشان به جائی می‌رسد که تصور می‌کنند ديگر دنيائی جز اين دنيا که در آن سير می‌کنند وجود ندارد يا دنيايشان، دنيای کامل است. کلامی از يک انديشمند فرانسوی به نام فولتير به ياد آوردم که می‌گويد: روزی جيرجيرکی درون سوراخ ملخی رفت و وقتی بزرگی و فراخی اين سوراخ را ديد تعجب کرد و با خود گفت: اين سوراخ بزرگ و فراخ، حتماً بايد ساخته‌ی دست الهه باشد! اين جيرجيرک بيچاره دنيايش را محدود به سوراخ تنگ خود می‌بيند و به گمانش ديگر کسی نمی‌تواند بزرگ‌تر از آن را بسازد و او از درک تصور سوراخی بزرگ‌تر از سوراخ و محل زندگی خود ناتوان و عاجز است. دوست دارم در اين مجال، به محمود صرخی خبر دهم که علم اصول چيزی جز سوراخ کوچک در مقايسه با بيست و هفت حرف از علمی که قائم منتشر می‌کند، نبوده بلکه در حقيقت تصور و توهمی بيش نيست. آری معجزه‌ی اصولی يک توهم است که حتی محمود صرخی تصوری روشن از کيفيت و چگونگی آن ندارد و هرگز به ما خبر نداده که معجزه‌ی اصولی بايد به چه نحوی باشد! مثلاً ما معجزه‌ی شکافتن ماه را چنين تصور می‌کنيم که يک قرص ماه به دو نيم تقسيم می‌شود و مثلاً معجزه‌ی احيای مُردگان را در زنده‌شدن انسان مُرده در مقابل خود تجسم می‌کنيم، اما معجزه‌ی اصولی را چگونه تصور کنيم نمی‌دانم؟!! زنده شدن مُرده برای ما يک معجزه است زيرا ما در زنده کردنش ناتوانيم و علم اصول، يک علم واسطه‌ای (يعنی با تداخل عناصر مشترک در عمل استنباط حکم شرعی صورت می‌گيرد) و اين علم بر حسبشان ضرورت داشته؛ زيرا ما حکم شرعی مستقيم يا بی‌واسطه را نمی‌توانيم بشناسيم و بر‌ اين ‌اساس، آيا شناخت مستقيم و بی‌واسطه‌ی حکم شرعی از علم اصول يک معجزه است يا خير؟؟ و چگونه از آن عاجز باشيم؟ و فرضاً يک حد معجزه‌گری برای علم اصول هست، چگونه مطمئن شوند علمی که امام يا فرستاده‌ی امام با خود بياورد در حدّ همين اعجاز است؟؟ آيا دليلی برای اطمينان به شناخت قبلي‌شان مبنی بر‌ اين‌که هر‌کس با آن بيايد، امام يا فرستاده‌ی امام است، وجود دارد؟!! اين باطل است؛ زيرا اصل طلبشان به معجزه‌ی اصولی تعريفی برای امام يا فرستاده‌ی ايشان است يا اين‌که شايد پيش از اين تصوری برای حدود اعجاز فرض کرده باشند و بر اين‌اساس اگر امام يا فرستاده‌ی امام به آن‌ها بگويد آن‌چه به عنوان (معجزه‌ی اصولی) می‌ناميد، تعبير اشتباهی از علم اعجازی است، علمی که تمام بشريّت از آن مطلع شوند و اين علم قطعاً علم اصول نيست و هرگز تصديقش نمی‌کنند. در‌حقيقت بر محمود صرخی و اتباعش شايسته‌تر بود که متوجه شوند علم اصول ضرورت جهل ما به حکم شرعی، آن را به وجود آورده همان‌طور که می‌دانند و علّت وجودش، جهل ماست و به وجود دائمی و نيز به اعتبار جهل ما اشاره می‌کند. آری هدف آن، تکميل نقص ما- در نظرتان- و تعويض از جهل ماست اما هرگز چنين علمی را اختراع نکرديم و می‌دانيم روش صحيحی که باطل پاسخی برای آن نداشته و دليل بر آن اين است که ما مالک تصوری از صورت مثالی آن نيستيم و به همين سبب می‌بينی که هر اصولی يک منظومه‌ی کامل می‌بيند و به مقتضای آن عملش را وسعت می‌بخشد حتی اگر در آخر متناقض شود يا بر آن چيزی بيفزايد که از ابتدا در آن نبوده است. عدم وجود تصوری از صورت مثالی برای منهج علم اصول ما را به عدم صحت طريقه‌ی آن سوق می‌دهد، پس چگونه ممکن است به وجود حدود معجزه‌گر برای اين منهج يقين يابيم در حالی‌که به طور قطعی از صحتش اطمينان نداريم بلکه احتمال می‌دهيم که به طور تأکيد روش باطلی است. و اين امر در‌حقيقت بر محمود صرخی دشوار آيد، مردی که به اعلميّت و علم اصول شهرت يافته اما مشکل اين‌جاست که اتباعش بسيار بر علم اصول الحاح می‌ورزند در حالی‌که هيچ‌چيزی از آن نمی‌فهمند و اگر از يکی بپرسی که علوم اصول چيست؟ به تو می‌گويد: علم متشکل از عناصر مشترک و از او بپرسی:و بعد؟ پاسخت را در سايه‌ی سکوت می‌دهد نه بعد از آن حرفی زده و نه قبل از آن و امرشان دو کلمه بيش نبود که حفظ کرده است والسلام. ***

-توقفی با سيستانی

شايد تقليد و تعصب نسبت به مرجع خود يکی از خطرناک‌ترين بيماری‌هائی باشد که انسانِ شيعی‌تبار بدان مبتلا می‌گردد بلکه اين بيماری به درجه‌ای رسيده که حديث در نقد آن نزديک به جريمه‌ی ناپسند گشته. مردم با تأسف فراوان در‌واقع پذيرفته‌اند که فقط تقليدکنندگان هستند و هيچ امری به دستشان نيست و بدتر از آن گمان می‎برند که اين واقعيّت، طبيعی و شرعی است و کسی‌که در مقابل آن زانو نمی‌زند را به شدت مورد انکار قرار می‌دهند (و عمل بدون تقليد باطل است هرچند که موافق با شريعت باشد)!! اکنون در صدد مناقشه‌ی بی‌نتيجه‌ی فقهی نيستم و برادران انصار بر‌اساس فقهی مزعوم در مورد مسئله‌ی تقليد اشکالات بسياری وارد می‌کردند و پی می‌بردند که مقلدان از اين اساس هيچ اطلاع و آگاهی ندارند و قضيه نسبت به تقليد اين‌گونه بود: ( إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ﴾، (ما پدران خود را بر آيينى [و راهى] يافته‏ايم و ما از پى ايشان رهسپاريم).([44]) اکنون در‌صدد تمرکز بر آن نيستم امری که شبيه يک روانکاوی اجتماعی به سبب ظاهر تقليد و تعصب بوده است. و موضوع اين مبحث، حديث سيد سيستانی صادره از مرکز تحقيقات حوزه‌ی تخصصی در مورد امام مهدی (ع) در تاريخ 12/صفر/1428 تحت عنوان (افکار ما: فتوای مسدد از مرجعيّت رشيده)، و حديث حاوی پاسخ سيد سيستانی به سؤال مطرح شده از مرکز مذکورمی‌باشد و اين متن کامل است. سؤال مرکز: ظهرت في الآونة الأخيرة ادعاءات السفارة للإمام المهدي (ع)، بل يدّعي البعض أنه الإمام المنتظر (ع)، في حين لم يلق هؤلاء رادعاً قوياً وبياناً واضحاً من مصادر الفتيا والعلم، وقد استغل هؤلاء انعدام المعايير الصحيحة لدى عامة الناس، نتيجة الجهل، والتجهيل المتعمد من قبل الظالمين، والفقر، وانفلات الوضع الأمني، الذي ابتليت به أمّة المسلمين عموماص وفي العراق بالخصوص. وقد بان بطلان وفضيحة من ادعى ذلك، في زمن الغيبة الكبرى بعد السفير الرابع أبي الحسن عليّ بن محمّد السمري (رضوان الله عليه)، وبقي بعضٌ لم يتبيّن للناس زيفه. وقد انهالت على مركزنا الأسئلة حول هذا الموضوع. ولما كانت المرجعية الدينية هي الحصن الحصين للمذاهب ولأبنائه لذا كان من الواجب أن نتوجّه إلى سماحتكم ممثلين عموم الشعب المؤمن الموالي لأهل بيت النبوة (، آملين من سماحتكم بيان الرأي في ردع هذه الدعاوى، وبيان المعايير التي يصح فيها ادعاء مثل هذه المدعيات، حتى يتبين للمؤمن: كيفية التمييز؟ ومتى يصدّق؟ ومتى يكذّب؟ هذه الدعاوى. أدام الله ظلكم الوارف على رؤوس الأنام ولا حرمنا من فيوضاتكم المباركة مركز الدراسات التخصصية في الامام المهدي (ع) بسم الله الرحمن الرحيم استفتاء السيد السيستاني( حفظه الله) قال أميرالمؤمنين (ع) في كلام له لكميل بن زياد رضوان الله عليه: (الناس ثلاثة: عالم رباني، ومتعلم على سبيل نجاة، وهمج رعاع أتباع كل ناعق، يميلون مع كل ريح، لم يستضيئوا بنور العلم، ولم يلجأوا إلى ركن وثيق). إن من أهم الواجبات على المؤمنين في عصر غيبة الإمام (ع) هو أن يتعاملوا بتثبّت وحذرٍ شديدٍ فيما يتعلق به عليه السلام وبظهوره وسُبل الإرتباط به، فإن ذلك من أصعب مواطن الإبتلاء ومواضع الفتن في طول عصر الغيبة. فكم من صاحب هوى مبتدع تلبس بلباس أهل العلم والدين ونسب نفسه إليه (ع)، مستغلاً طيبة نفوس الناس وحُسن ظنهم بأهل العلم وشدة تعلقهم بأهل بيت الهدى ( وانتظارهم لأمرهم، فاستمال بذلك فريقاً من الناس وصلةً به إلى بعض الغايات الباطلة، ثم انكشف زيف دعواه وقد هلك وأهلك الكثيرين. وكم من إنسان استرسل في الاعتماد على مثل هذه الدعاوى الباطلة والرايات الضالة، بلا تثبّت وحذر، فظنّ نفسه من المتعلمين على سبيل نجاة ولكنه كان في واقعه من الهمج الرعاع، قد تعثر بعد الاستقامة وخرج عن الحق بعد الهداية، حتى اتخذ إليه (ع) طريقاً موهوماً، بل ربما استدرج للإيمان بإمامة غيره من الأدعياء، فاندرج في الحديث الشريف (من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية). وقد اتفق من هذه الحركات منذ الغيبة الصغرى إلى هذا العصر شيء كثير حتى أنه ربما كان في زمان واحد عدد من أدعياء الإمامة والسفارة، بحيث لو وقف الناظر على ذلك لكان فيه عبرة وتبصّر، ولتعجّب من جرأة أهل الأهواء على الله سبحانه وعلى أوليائه ( بالدعاوي الكاذبة وصلة إلى شيء من حطام هذه الدنيا، وأستغرب سرعة تصديق الناس لهم والانسياق ورائهم مع ما أمروا به من الوقوف عند الشبهات والتجنّب عن الاسترسال في أمور الدين فإنّ سرعة الاسترسال عثرة لا تقال. ألا وان الإمام (ع) حين يظهر يكون ظهوره مقروناً بالحجة البالغة والمحجة الواضحة والأدلة الظاهرة، محفوفاً بعنايته سبحانه، مؤيداً بنصره حتى لا يخفى على مؤمن حجته ولا يضل طالب للحق عن سبيله، فمن استعجل في ذلك فلا يضلنّ إلا نفسه، فإن الله سبحانه لا يعجل بعجلة عباده. كما أن المرجع في أمور الدين في زمان غيبته (ع) هم العلماء المتقون ممّن اُختبر أمرهم في العلم والعمل، وعلم بُعدهم عن الهوى والضلال، كما جرت عليه هذه الطائفة منذ عصر الغيبة الصغرى إلى عصرنا هذا. ولا شك في أن السبيل إلى طاعة الامام عليه السلام والقرب منه ونيل رضاه هو الالتزام بأحكام الشريعة المقدسة والتحلي بالفضائل والابتعاد عن الرذائل والجري وفق السيرة المعهودة من علماء الدين وأساطين المذهب وسائر أهل البصيرة التي لا يزالون يسيرون عليها منذ زمن الأئمة (، فمن سلك طريقاً شاذاً وسبيلاً مبتدعاً فقد خاض في الشبهة وسقط في الفتنة وضلّ عن القصد. وليعلم أن الروايات الواردة في تفاصيل علائم الظهور هي كغيرها من الروايات الواردة عنهم ( لابد في البناء عليها من الرجوع إلى أهل الخبرة والاختصاص لأجل تمحيصها وفرز غثّها من سمينها ومحكمها من متشابهها، والترجيح بين متعارضاتها ولا يصح البناء في تحديد مضامينها وتشخيص مواردها على أساس الحدس والتظني، فإن الظنّ لا يغني من الحق شيئاً. وقد أخطأ في أمر هذه الروايات فئتان: فئة شرعوا في تطبيقها واستعجلوا في الأخذ بها ـ على حسن نية ـ من غير مراعاة للمنهج الذي تجب رعايته في مثلها، فعثروا في ذلك و مهّدوا السبيل من حيث لا يريدون لأصحاب الأغراض الباطلة، وإن الناظر المطلع على ما وقع من ذلك يجد أن بعضها قد طبّق أكثر من مرة في أزمنة مختلفة، وقد ظهر الخطأ فيه كل مرة، ثم يعاد إلى تطبيقها من جديد. وفئة أخرى من أهل الأهواء، فإنه كلما أراد أحدهم أن يستحدث هوى ويرفع راية ضلال ليجتذب فريقاً من البسطاء والسذج إختار جملة من متشابهات هذه الروايات وضعافها وتكلف في تطبيقها على نفسه وحركته، ليمنّي الناس بالأماني الباطلة، ويغرّرهم بالدعاوي الباطلة فيوقع في قلبهم الشبهة، وقد قال أميرالمؤمنين (ع) (فاحذروا الشبهة واشتمالها على لبستها، فإن الفتنة طالما أغدقت جلابيبها وأعشت الأبصار ظلمتها) و قال (ع) (إن الفتن إذا أقبلت شبّهت وإذا أدبرت نبّهت، ينكرن مقبلات ويعرفن مدبرات). نسأل الله تعالى أن يقي جميع المؤمنين شرّ الفتن المظلمة والأهواء الباطلة ويوفقهم لحُسن الانتظار لظهور الامام (ع). وقد ورد في الحديث الشريف (من مات منتظراً لأمرنا كان كمن كان مع قائمنا (ع)) والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته). سوال مرکز: در مدت اخیر، ادعاهایی برای سفارت امام مهدی (ع) آشکار شده است. حتی برخی مدعی شدند که امام منتظر (ع) هستند. در حالی‌که آنان، پاسخ نیرومند و بیان روشنی از منابع فتوا و علم دریافت نکردند. این افراد از نبودن ملاک‌های صحیح نزد عموم مردم سوء استفاده کردند؛ نتیجه نادانی و ناآگاه‌نمودن عمدی از سوی ستمکاران و نیازمندی و نبودن وضعیت امن. مسأله‌ای که امت مسلمان به طور کلی و مخصوصاً عراق به آن دچار هستند. باطل بودن و مُفتضح شدن این افراد، در زمان غیبت کبری و پس از سفیر چهارم -ابوالحسن علی بن محمد سمری رضوان الله عليه- روشن شده است. برخی ماندند که باطل بودن آنان برایشان روشن نشده است. پرسش‌هایی در این مورد، به مرکز ما سرازیر شده است. از آن‌جایی که مرجعیت دینی دِژ محکمِ مذاهب و فرزندانش است، به همین خاطر لازم است که به محضر شما متوجه شویم و ما به عنوان نماینده عموم مردم مؤمن هستیم که ولایت اهل‌بیت نبوت (ع) را دارند. از محضر شما، نظری در رد این ادعاها خواستاریم. هم‌چنین بیان ملاک‌های صحیحی که مانند این ادعاها را تصحیح می‌کند؛ تا برای مؤمن چگونگی تمایز آن روشن شود؟ و این‌که این ادعاها چه زمانی درست است؟ و چه زمانی دروغ است؟ خداوند سایه بزرگ شما را بر سر بندگانش حفظ کند و ما را از فیوضات ربّانی شما محروم نکند. مرکز آموزش‌های تخصصی امام مهدی (ع). بسم الله الرحمن الرحیم پاسخ آقای سیستانی -خداوند حفظش کند- قال أمير‌المؤمنين (ع) في كلام له لكميل بن زياد رضوان الله عليه: «الناس ثلاثة: عالم رباني، ومتعلم على سبيل نجاة، وهمج رعاع أتباع كل ناعق، يميلون مع كل ريح، لم يستضيئوا بنور العلم، ولم يلجأوا إلى ركن وثيق» امیرالمؤمنین (ع) در سخنی به کمیل بن زیاد -رحمه الله- فرمود: (مردم سه دسته هستند: عالم ربّانی و دانشجوی در راه نجات و خار‌ و ‌خاشاک که دنبال هر صدایی هستند و به سوی هر بادی می‌روند و با نور علم روشن نشدند و به تکیه‌گاه محکمی پناه نبردند). یکی از مهم‌ترین واجبات به مومنین در عصر غیبت امام (ع) این است که در مسائلی که به امام (ع) و به ظهور و راه‌های ارتباط با ایشان مربوط است، محکم و با مراقبت شدیدی رفتار کنند. این مسأله از جمله سخت‌ترین مکان‌های آزمایش و مواضع امتحان در طول عصر غیبت است. چه بسیار فردی که هوا و هوس دارد و بدعت‌گذار است و لباس اهل علم و دین را پوشیده است و خودش را به ایشان (ع) نسبت داده است و از پاکی دل مردم و خوش‌گمانی آنان به اهل علم و بسیاری ارتباط ایشان با اهل‌بیت (ع) هدایت و انتظار امر ایشان سوء‌ استفاده می‌کند. به واسطه این، برخی از مردم به برخی از اهداف باطل دست پیدا کردند. سپس بطلان ادعایش روشن شد و بسیاری هلاک شدند و به هلاکت رسیدند. چه بسیار هستند انسان‌هایی که به این ادعاهای باطل و پرچم‌های گمراهی، بدون اثبات و مراقبت مایل شدند. و خود را جزو دانشجویان در راه نجات می‌داند. ولی در واقع، جزو خار‌و‌خاشاک است که پس از استقامت لغزید و پس از هدایت، از حق بیرون رفت. تا جایی‌که برای رفتن به سوی ایشان (راه موهومی را پیش گرفته است. و چه بسا به ایمان به امامت بقیه مدعیان معتقد شد. و جزو حدیث شریف (من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية) (هر فردی بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است). از جمله این جنبش‌ها از زمان غیبت صغری تا این زمان، بسیار اتفاق افتاده است؛ تا جایی‌که چه بسا در یک زمان، بسیاری از مدعیان امامت و سِفارت وجود داشتند. به شکلی که اگر بیننده این مسأله به آن دقت می‌کرد، درس و بصیرتی برایش بود. و از جرأت نمودن افراد صاحب هوای نفس به خداوند سبحان و اولیایش ( با ادعاهای دروغین تعجب می‌کرد؛ تا به چیزی از مسائل از بین‌رفتنی دنیا برسند. بنده از شتاب تصدیق مردم، نسبت به آنان مُتعجّبم و این‌که پشت سر ایشان می‌روند؛ با این‌که به آنان دستور داده شده است که نزد شبهات بایستند و در مسائل دین ورود نکنند. چرا‌که شتاب در فرو‌رفتن، گناهی نا‌بخشودنی است. باید توجه داشت که امام (ع) هنگام ظهورش با دلیل رسا و چراغ روشن و دلایل آشکاری است و تحت حمایت خداوند سبحان است و با یاری خداوند تأیید می‌شود؛ تا دلیلش بر مؤمنین پنهان نماند. و جوینده حقی از راهش گمراه نشود. هر فردی در این مسأله شتاب کند، فقط خودش را گمراه می‌کند. خداوند سبحان با شتاب بندگانش شتاب نمی‌کند. همان‌طور که مرجع در مسائل دینی و در زمان غیبت ایشان (ع) علمایی هستند که کارشان در علم و عمل مورد امتحان قرار گرفته است و دوری ایشان از هوا و هوس و گمراهی یقینی است. همان‌گونه که این مسأله از زمان غیبت صغری و تا الان در این طائفه (شیعه) در جریان بوده است. شکی نیست که راه به اطاعت امام (ع) و نزدیکی به ایشان و دست‌یافتن به خشنودی او، مُلزم بودن به احکام شریعت مقدس و زینت شدن به فضائل و دوری از بدی‌ها و عمل کردن بر‌اساس رفتار علمای دین و ستون‌های مذهب و بقیه افراد صاحب بصیرت است که از زمان امامان ( بر‌اساس آن حرکت می‌کردند. هر فردی راه نادر و راه بدعت‌گذاری‌ شده‌ای را بِپِیماید، در شبهه وارد شده است و در فتنه وارد شده است و از میانه‌روی گمراه شده است. و باید بداند که روایات وارده در جزئیات علائم ظهور، مانند بقیه روایات وارد‌شده از ایشان ( است که باید برای تصمیم‌گیری در آن، به اهل خُبره و تخصص مراجعه شود تا جداسازی شود و روایت ضعیف از قوی جدا شود و محکم آن از متشابه متمایز شود. ترجیح دادن بین روایات متعارض باید انجام شود و مشخص کردن معناها و مشخص نمودن مصادیق آن، بر اساس حدس و گمان صحیح نمی‌باشد؛ چرا‌که گمان، از حق فایده و سودی ندارد. در مسأله‌ی روایات، دو گروه اشتباه کردند: گروهی‌که در تطبیق دادن آن عمل نمودند و در گرفتن و انجام دادنش شتاب کردند؛ ولی حُسن نیت داشتند و از روشی که باید در مانند آن دنباله‌روی کنند، دنباله‌روی نکردند. در‌نتیجه در آن لغزیدند و راه را بدون خواست خود، برای افرادی که اهداف باطل دارند، آماده کردند. فردی که ببیند و نسبت به اتفاقات آگاه باشد، می‌یابد که برخی از این نشانه‌ها، بیش از یک‌بار و در زمان‌های مختلفی اتفاق افتاده است. و اشتباه در آن، هر بار آشکار شده است. سپس دوباره آن را تطبیق دادند. و گروه جدیدی از اهل هوا و هوس به وجود آمدند. هر زمانی یکی از ایشان بخواهد هوا و هوسی ایجاد کند و پرچم گمراهی بالا ببرد تا گروهی از افراد ساده و احمق را جذب کند، تعدادی از مشتابهات این روایات و روایات ضعیف را انتخاب می‌کند و در تطبیق دادن آن به خود و حرکتش، خود را به سختی می‌اندازد تا مردم را با آروزهای باطل امیدوار کند و آنان را با ادعاهای باطل فریب دهد و در دل‌های آنان شبهه می‌اندازد. قال أمير المؤمنين عليه السلام (فاحذروا الشبهة واشتمالها على لبستها، فإن الفتنة طالما أغدقت جلابيبها وأعشت الأبصار ظلمتها) امیرالمؤمنین (ع) فرمود: (از شبهه و فريب‌كارى و عوام‌فريبى بر‌كنار شو، زيرا كه دير زمانى است فتنه و آشوب پرده‏هاى سياه خود را گسترده و با تيرگى خود ديده‏هاى كوته‌بين را كور و نابينا كرده است). و قال (ع): (إن الفتن إذا أقبلت شبّهت وإذا أدبرت نبّهت، ينكرن مقبلات ويعرفن مدبرات). ایشان (ع)فرمود: )وقتی فتنه‌ها رو کند، شبهه‌ساز است و وقتی برود، یادآوری می‌کند. وقتی بیاید، ناشناس است و وقتی برود، آشکار است(. از خداوند متعال خواستاریم که همه مؤمنین را از بدی فتنه‌های تاریک و هوا و هوس‌های باطل باز‌دارد و آنان را به انتظار زیبایی برای ظهور امام (ع) موفق نماید. در حدیث شریف آمده است: (من مات منتظراً لأمرنا كان كمن كان مع قائمنا (ع)) (هر فردی که به انتظار امر ما بمیرد، مانند فردی است که با قائم (ع)بوده است). و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته با تأمل و تدبر در خطابه‌ای که سيستانی بنا می‌کند، ما را در مقابل حقيقت گمراهی و مصيبت بزرگی قرار می‌دهد که سلطه و حکومت مرجعيّت در تعامل با اتباعش بدان ممارست می‌کند. سيد سيستانی در خطاب خود، جامه‌ی ناصحان و دلسوزانی را به تن می‌کند که ارشادات خود را از کسی دريغ نمی‌کند به عبارت ديگر او در‌صدد ترسيم شخصيّت دينی در اذهان عموم بوده اما اين نقش هرگز به حقيقتش ممارست نداشته بلکه بيشتر افکاری که از خلال آن می‌گذرند از هرگونه پند و اندرز و امانت‌داری و ورع به دورند. بلکه بايد ملاحظه کرد که سيد سيستانی، نقاط هوشيار و با ورع موجود در انسان را مورد خطاب قرار نداده بلکه بر نقاط ضعيف و غير هوشيار تمرکز داشته و عمداً به بيداری قوه‌ی هراس و مجادلاتی که با نفسِ انسان به بحث می‌پردازد، اقدام می‌کند لذا به جای تشخيص معيارهای شرعی که مايه‌ی تمايز دعوت‌ها و معرفت صالح از غيرصالح بوده‌اند به تکذيب همه‌ی دعوت‌های موجود مبادرت می‌کند و کلامش را با هشدار و بر‌حذر داشتن از گمراهی و فتنه‌ها آغاز می‌کند و گويا تنها گمراهی در ميان است و هيچ پرچم واضح و حق همانند خورشيد درخشان، وجود ندارد. مفضل بن عمر گويد: از امام صادق (ع) شنيدم که فرمودند: (إِيَّاكُمْ وَ التَّنْوِيهَ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَغِيبَنَّ إِمَامُكُمْ سِنِيناً مِنْ دَهْرِكُمْ وَ لَتُمَحَّصُنَّ حَتَّى يُقَالَ مَاتَ أَوْ هَلَكَ بِأَيِّ وَادٍ سَلَكَ وَ لَتَدْمَعَنَّ عَلَيْهِ عُيُونُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَتُكْفَؤُنَّ كَمَا تُكْفَأُ السُّفُنُ فِي أَمْوَاجِ الْبَحْرِ وَ لَا يَنْجُو إِلَّا مَنْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَهُ وَ كَتَبَ فِي قَلْبِهِ الْإِيمَانَ وَ أَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ لَتُرْفَعَنَّ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ قَالَ فَبَكَيْتُ فَقَالَ لِي مَا يُبْكِيكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقُلْتُ وَ كَيْفَ لَا أَبْكِي وَ أَنْتَ تَقُولُ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ فَكَيْفَ نَصْنَعُ قَالَ فَنَظَرَ إِلَى شَمْسٍ دَاخِلَةٍ فِي الصُّفَّةِ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ تَرَى هَذِهِ الشَّمْسَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ وَ اللَّهِ لَأَمْرُنَا أَبْيَنُ مِنْ هَذِهِ الشَّمْس)، (از مشهور‌کردن و بالا‌بردن بر حذر باشيد به خدا امام شما مدتى از عمرش غايب باشد و آزمايش شويد تا گويند مرده است يا نابود شده در كدام دره رفته چشم مؤمنان بر او سخت بگريد و چون امواج دريا زير و رو شوند و كسى نجات نيابد مگر آن‌كه خدا از او عهد ولايت گرفته و ايمان را در دلش نقش كرده و با روح از آن خود وی را كمک كرده، دوازده پرچم اشتباهكارى بالا رود كه يكى از ديگرى شناخته نشود و معلوم نباشد كدام از كيست؟ من گريستم، فرمود اى ابا عبد اللَّه چه تو را گريانيد گفتم چرا نگريم با اينكه شما می‌فرمائيد دوازده پرچم اشتباه‌كارى بالا ميرود كه معلوم نباشد كدام از كيست؟ ما چه كنيم؟ گويد نگاهى بپرتو آفتاب افكند كه در گوشه ايوان تابيده بود و فرمود: اى ابا عبد اللَّه اين آفتاب را مى‏بينى؟ عرض كردم آرى؛ فرمود به خدا سوگند امر ما از اين آفتاب روشن‌تر است).([45]) سيستانی به استراتژيک هراس دامن می‌زند و به ادعاهای گمراهی که در طول تاريخ در‌صدد گمراهی واضح بودند اشاره می‌کند تا در‌پی هراسی که در کلام اولش اشاعه داشته، یاد‌آوری کند و می‌خواهد تو را متوجه سازد تاريخی که شاهد وجود دروغ‌گويان بوده، شاهد دعوت‌های حق انبياء و اوصياء نيز بوده که اقوامشان با تکذيب و انکار با ايشان مواجه شدند پس چرا به يک جانب تمرکز داشته و از جانب ديگر غافل شده؟!! و بعد از اين‌که از ورود وسوسه به نفس و هراس به قلب خواننده اطمينان يافت به استثمار اين نتيجه می‌پردازد تا دربی به سوی امر واقع در مقابلش بگشايد و در مورد علماء با او سخن می‌گويد و آنان را بهترين مرجع در مسائل دينی معرفی می‌کند! و سيستانی در اين صدد بر آلت و ابزار نفسی اعتماد کرده با اين مضمون که: انسانی که احساس می‌کند در يک جای تنگ گير افتاده و تمام درب‌ها به رويش بسته شده برای دستيابی و آزادی خود حتی به يک روزنه‌ی کوچک هم متوسل می‌شود و به عبارت ديگر اگر تو در‌صدد عذاب شخص در يک مکان محدود هستی همين کفايت می‌کند که تمام روشنائی‌های اطرافش را خاموش کنی و وقتی يک روزنه‌ی کوچک بر روی او بگشائی، خواهی ديد که همانند کسی‌ست که در خواب‎ راه می‌رود و هيچ اراده و شعوری از خود در اطراف آن روزنه ندارد. و سيستانی نيز بعد از اين‌که ترس و رعب را به قلب خواننده وارد کرده او را به روزنه‌ی تنگ وهم‌انگيز علماء ارشاد می‌کند در‌حالی‌که مدعی آزادی و مکان امن و پناه‌گاهی نيکو هستند. و سيستانی رنگ ديگری به فکر خود اضافه می‌کند و امکان انطباق نشانه‌های ظهور بر مصداق‌هایش را نفی می‌کند گويا که عبث و بيهوده‌اند و اهل‌بيت (ع) اشاره‌ی بيهوده‌ای به آن‌ها کرده‌اند... سيستانی فراموش نکرده که وجود روش شيوه‌ی صحيح برای انطباق را برای خواننده مطرح کند اما به ماهيّت آن تصريح نمی‌کند تا خواننده را در حالت مدهوشی کلام سابق خود رها کند و اين منهج معروف سيستانی در نيرنگ و فريب و برُيدن سر از قفای جماعت خود بوده است. در‌حقيقت، سخنان در باب سيد سيستانی بسيار است اما موقعيّت به همين اختصار اقتضاء می‌کند و وقوف تا اين حد را واجب می‌سازد و خواننده می‌تواند افکار ديگری را بر آن اضافه کند فقط ملاحظه داشته باشد که سيستانی عمداً از ارائه‌ی پاسخ علمی به ادله‌ی شرعی و مناقشه‌ی موضوع در‌مورد دعوت‌های مطرح شده، امتناع ‌ورزيده و اين غفلت عمدی بی‌شک دالِ بر‌اين است که درصدد پنهان ساختن حقيقت از خواننده است. و شايد خواننده می‌تواند به لحن خطابه‌ای پی ببرد که بر پايه‌ی انتشار ترس و ترديد و دوری از لغت موضوعی استوار گشته و حتماً بر ارتباط مبنی بر استخفاف و استحمار بين مؤسسات دينی با عامه‌ی مردم دلالت می‌کند. و به مقدار ارتباط امر با مرجعيّت نجف اشرف، سياست سبک‌شماری و استخفاف بر دو قطب و محور اساسی شکل گرفته از يک جهت؛ اين مرجعيّت خود را با جامه‌ی تقيه‌ی نابه‌جا می‌پوشاند تا افراط و اصرافش در‌مورد مهم‌ترين واجبات شرعی مرتبط با سياست از جمله تصدی حاکم ظالم و حکومت طاغوتی و اجتماعی و امر به معروف و نهی از منکر را از مردم مخفی سازد. و از‌جهت ديگر، توسط رسانه‌های خود و به خصوص توسط وکيلانش در ميان مردم چنين اشاعه می‌کردند مبنی بر‌اين‌که تکليف شرعی امری است که انسان عادی نمی‌تواند در آن تمکين يابد و در‌ نهايت انسان مجبور می‌شود دست در زير چانه قرار دهد و منتظر افتادن گوهران از دهان‌هائی باشد که حتی حاضر به ادای بی‌ارزش‌ترين کلمات هم نيستند. چرا بايد منتظر بماند؟ زيرا عمل مکلف بدون تقليد، باطل است حتی اگر در پی اين عمل با اخلاص خون به جگر شود!! و بدين ترتيب، اين انسان خود را محصور بين فطرتی می‌بيند که يقين دارد صورت و حقيقت اسلام چيز ديگری از آن‌چه فقهای آخر‌الزمان بدان ممارست می‌کنند، داشته و از طرف ديگر خود را بين واقعيّت فرهنگی فريبنده می‌بيند که رسانه‌های مرجعيّت همواره در حال انتشارش هستند و باعث تباهی فطرتش و شک و ترديد او نسبت به حقيقتی که از آن صادر می‌شود، شده است. انقلاب و تمرد در اعماق نهفته و هرگز برای آن فرصتی حاصل نشده تا با فعل تعويق واقعيّت فرهنگ فريبنده تعبير گردد، و بيشتر شبيه آتش زير خاکستر بود... و هرگاه اين آتش به واسطه‌ی برخی افعال مبارک علمای عامل فرصت شعله‌ور شدن پيدا می‌کرد تا جائی‌که زبان درازی‌های بسياری از جانب مردم امتداد يافت. اما با تأسف فراوان، جوشش عاطفی همراه با ورع و هوشياری حقيقی نبوده تا به مساف نيرنگ و فريب درآيد و اين‌چنين دست طاغوتيان به وسيله‌ی فقهای آخر‌الزمان به سمت علمای عامل يازيده شد تا جائی‌که شواليه‌های نيرنگ‌باز هم سوار بر باد وزان شوند چه رسد به بعد از اشغال... تا از روی دروغ و زور اعلام کنند، وارثان آن فقهای عاملند... و حال يعقوبی و صرخی نيز چنين بوده. لذا اينان از قواعد ملّی که پيشينيان بر جای گذاشتند، سوء‌استفاده کرده و چنين به بقيه القاء کردند که به همان طريقشان خواهند رسيد اما کشتی را 180 درجه به چرخش در‌آوردند و انقلاب را از مضمون و هدف اصيلش دور ساختند و در آن به جز کنار زدن مراجع ديگر هيچ پيشرفتی نکردند و علی‌رغم عدم اختلافشان با مراجع ساکت و غير‌عامل ديگر- ولو بدتر از آن‌ها نبودند- با آن‌ها بر اختلاف شعار و نظریه کلامی باقی ماندند تا حافظ حدود و مرزهائی باشند که باقی ماندن اتباع و پيروان را برای آن‌ها مُيَسَر سازد و عده‌ای از مردم که در شعارهای فريبنده تبحر زيادی دارند، و هرگز به تفاوت آشکار بين شعار و انطباق توجه نمی‌کردند نيز به آن‌ها کمک کردند و همانند شواليه‌های رياکار عمل کردند. بدين ترتيب حرکت متضاد يا انقلاب متضاد، آرزوهای جمعيّت متمرد را تحريف بلکه از اين جمعيّت، يک مجموعه‌ی متعصب شديد به صورت فاجعه‌آميز ساخته است هرچند که رهبرهای متعددی شکل گرفت و جماعت مقلدين غنايم آن را بين خود تقسيم کردند و بعد از اين‌که دشمنی با دشمنان طاغوتی به دشمنی در داخل و بر کرسی مرجع اعلی مبدّل گرديد! پس بهترين روشی که اين جماعت در پی گرفتند، روش بستن چشم و گوش‌ها از هرگونه نقد و تحليل در مورد مرجعش می‌باشد و به همين سبب انواع مدح و ثناهای چند عياری برای مردم به گوش ما می‌رسد بدون اين‌که برای اين مديحه‌سرا در خارج مبلغی فرستاده شود. اوضاع به درجه‌ای ناگوار گشته که نزديک است از حالت مأيوس کننده‌ی آن گفته شود جز اين‌که رحمت پروردگارم که همه‌چيز را احاطه کرده آن را درک کند و تعصب کورکورانه‌ی امروز بيش از پيش استحکام يافته بعد از اين‌که هر مرجع از آن‌ها، حزب و گروهی برای خود به راه انداخته تا در رأس حرکتِ ترويجِ رضايت‌مندی‌های خود قرار بگيرد و مصالح دنيوی وارد عمل سياسی شده و عامل اصلی در تحريک نزاعات شده ولو جانب ايدئولوژی با وجودش، مصون باقی مانده اما وجودی که از نيرنگ نشأت گرفته همانند ستر عورت با برگ توت است. و شايد انسان عادی با چشم خود شاهد نزاع بر سر مکاسب دنيائی از اختلاف و قتل و کشتار باشد به حدی که برادر برای از پا در‌آوردن برادرش به يک اجنبی اشغال‌گر متوسل می‌شود و باعث ملامت است که مرجعيات آخر‌الزمان هرگز از آن‌چه در تصورات و افکار مردم می‌گذرد و به ديد اسلام و تشيع بدان می‌نگرند إبا ندارد و هر عمامه‌ای که برايش آشکار می‌شود، عنوان دجل و دروغ و خديعه و طمع‌ورزی به حطام دنيا برايش جلوه‌گری می‌کند اين چيزی‌ست که انسان عادی می‌بيند و اما انسان مقلد به راستی که اشعه‌های ليزر مبتنی بر اقناع حکمت مرجع و رهبر (سينه‌زنی‌های مهيج و پر‌آهنگ برخاسته از دموکراسی جديد)، چشمانش را کورکرده تا جائی‌که بيشتر لغزش‌های ناپسند در چشم مقلد به بهترين اعمال جلوه‌گری می‌کند و ياوه‌گوئی‌های که لب‌های مرجع جاودان تاريخ به آن‌ها باز و بسته می‌شود!! چه راست گفته آن ضرب المثل عراقی (يک صدام رفت و هزار صدام آمد). اصل کلام: امروزه تقليد به يک تعصب و جانب‌داری شديد مبدّل شده که مقلد آن نمی‌داند از چيزی دارد دفاع می‌کند و هرگز حاضر به ورع و هوشياری در موردش نبوده بلکه آن را يک غريضه می‌داند. ***

-صاحب وصيّت

خروج وسيع طلّاب از حوزه‌ی تشيع، در‌حقيقت نتيجه‌ی انکارشان از برای ولی خدا بود و تبعيتشان از فقهای آخر‌الزمان و دجال تنها به رو‌ي‌گردانی و اختلاف از خلال اين انکار انجاميده. حق اين است که انسان مجبور به اطاعت و عبادت است در صورتی که مطيع ولّی خدا نگردد، مطيع هوی نفس يا شيطان شده و مسئله‌ی اصلی که حائز اهميّت بوده اين است که اطاعت از فقهای آخر‌الزمان، اطاعت کورکورانه و از روی تعصب و عناد بود و حس ايمانی برخاسته از آن هرگز به اندازه‌ی ايمان به معبود حقيقی نمی‌باشد. انسان برای اصلاح و تقرب به الهی، تابع يک مرجع يا رهبر می‌شود و پيرويش مبنی بر ظن و گمان بوده که اين شخص دست او را گرفته و به سوی مسير الهی می‎برد، اما اين رهبر و مرجع در صورتی که معصوم نباشد بر تابع او واجب است که اندکی از او با فاصله حرکت کند و نسبت به او مراقب و بر‌حذر باشد، تا اگر امری خلاف شرع سر بزند، از او فاصله و دوری کند و لااقل از غيرش تبعيّت کند. و بدين ترتيب تبعيّتش از آن مرجع يا رهبر، يک پيروی شخصی نباشد و اعتقاد نداشته باشد که مايه‌ی تقرب او به ولّی خدا باشد اما حالت تعصب و جانب‌داری کورکورانه بی‌شک دالِ بر اتّباع و پيروی شخصی از مرجع است تا امر مشار‌اليه. و اغلب اوقات، ما کلماتی به کار می‌بريم و در‌پی آن‌ها نيز توقعاتی شکل می‌گيرد، ما شخص معمم را مرد دين يا رجال دين می‌ناميم و اين نام‌گذاری در بيشتر احيان چنين ما را مکلف سازد گويا بايد تسليم مطلق اين مرد شويم يعنی همواره او را الگوی خود قرار دهيم گويا که معصوم است! در‌حالی‌که حقيقت اين است تمام رجال دين اگر در‌صدد تعبير اين اشاره باشيم به مخلوقاتی اشاره دارند که برای دين و آخرت خلق شده‌اند نه دنيا اما اگر بخواهيم به شخصی اشاره کنيم که دين را به ما بياموزد، اين شخص فقط ولّی خدا و حجت اوست و اما فقهاء (فقهای حقيقی)، به اندازه‌ی التزامشان به منهج اوليای الهی و حججش، رجال دين محسوب می‌شوند و لا‌غير. و ما نيز فقهاء را رجال دين ناميده و به معنای دوم تعبيرشان می‌کنيم يعنی کسانی‌که دين را به ما می‌آموزند و تصور می‌کنيم اين توصيف به طور تام بر آن‌ها قابل انطباق است و بر آن آثاری از اطاعت غير مشروط و... را ترتيب می‌دهيم و اين خلاف حقيقت است لذا آنان رجال دين يا معلم دين نيستند مگر به مقدار التزامشان به منهج اهل‌بيت (ع) همان‌طور‌که چند لحظه پيش عرض کردم و اين التزام مستلزم مراقبت و حفاظت برحذر‌بودن از جانب ماست. بر ‌اين اساس، شيعه‌ی امروز، پيروی از فقهای آخر‌الزمان را به جای پيروی از ولّی خدا برگرفتند و اين مبحث به اعتقادم يک استدلال سريع نوعی و کافی برای صاحبدلی‌ست که به وجود ولّی خدا در ميانمان اعتقاد داشته. عن أبی عبد الله جعفر بن محمد، عن أبيه الباقر، عن أبيه ذی الثفنات سيد العابدين، عن أبيه الحسين الزكی الشهيد، عن أبيه أمير المؤمنين (ع)، قال: (قال رسول الله - فی الليلة التی كانت فيها وفاته - لعلی (ع): يا أبا الحسن، أحضر صحيفة ودواة. فأملا رسول الله وصيته حتى انتهى إلى هذا الموضع، فقال: يا علي، إنه سيكون بعدی اثنا عشر إماماً ومن بعدهم إثنا عشر مهدياً، فأنت يا علی أول الاثنی عشر إماماً سماك الله تعالى فی سمائه: علياً المرتضى، وأمير المؤمنين، والصديق الأكبر، والفاروق الأعظم، والمأمون، والمهدي، فلا تصح هذه الأسماء لأحد غيرك. يا علي، أنت وصيی على أهل بيتی حيهم وميتهم، وعلى نسائي: فمن ثبتها لقيتنی غداً، ومن طلقتها فأنا برئ منها، لم ترنی ولم أرها فی عرصة القيامة، وأنت خليفتی على أمتی من بعدي. فإذا حضرتك الوفاة فسلمها إلى ابنی الحسن البر الوصول، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنی الحسين الشهيد الزكی المقتول، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه سيد العابدين ذی الثفنات علي، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد الباقر، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه جعفر الصادق، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه موسى الكاظم، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه علی الرضا، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد الثقة التقي، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه علی الناصح، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه الحسن الفاضل، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد المستحفظ من آل محمد (ع). فذلك اثنا عشر إماماً، ثم يكون من بعده اثنا عشر مهدياً، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه أول المقربين له ثلاثة أسامي: اسم كاسمی واسم أبی وهو عبد الله وأحمد، والاسم الثالث: المهدي، هو أول المؤمنين). از امام جعفر صادق (ع) ، از امام باقر (ع)، از امام سجاد (ع)، از امام حسين (ع)، نقل می‌فرمايند که امير‌المؤمنان علی (ع) فرمودند: (در شب وفات رسول خدا (ص) به من فرمودند: ای ابو‌الحسن قلم و صحيفه‌ای بياور و رسول خدا (ص) شروع به املا کردن وصيت نمودند و امام علی (ع) آن را با دست خود می‌نوشت تا به اين موضوع از وصيت رسيد و فرمودند: ای علی بعد از من دوازده امام و بعد از آن‌ها دوازده مهدی می باشد و اولين امامان تو هستی که خداوند در آسمان تو را با اين نام‌ها، علی مرتضی و اميرمؤمنان، صديق بزرگ، فاروق أعظم، مأمون و مهدی قرار داده است. و اين اسماء مخصوص تو است و کسی جز تو ادعای آن‌ها را نخواهد کرد. ای علی تو وصی من بر اهل‌بيتم زنده و مرده‌ی آن‌ها هستی و نيز بر زنانم که هر‌يک از آن‌ها از تو پيروی کرد مرا در آخرت خواهد ديد و هر‌يک از آن‌ها از تو پيروی نکرد مرا در عرصه‌ی قيامت نخواهد ديد و من نیز او را نخواهم ديد. و تو خليفه و جانشين بعد از من بر اُمتم هستی. و اگر وفاتت رسيد خلافت را به فرزندم حسن (ع) و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندم حسين شهيد مقتول و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش سيد عابدان علی و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش محمد باقر و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش جعفر صادق و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش موسی کاظم و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش علی رضا و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش محمد تقی و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش علی نقی و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش حسن عسکری و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش محمد مستحفظ از آل محمد تسليم کند. و آن‌ها دوازده امام می‌باشند و بعد از آن‌ها دوازده مهدی می‌باشد و اگر وفاتش (مهدی) (ع) رسيد آن را به فرزندش اولين مقربين که سه اسم دارد اسمی همانند اسم من و پدرم و او احمد و عبدالله و اسم سوم او مهدی می‌باشد تسليم کند و او اولين مومنان است).([46]( اين يگانه و تنها وصيّتی است که کتب شيعه از رسول الله (ص) در واپسين لحظات حياتش نقل کرده‌اند و اين در حدّ ذات خود، دليل قوی در اثبات صحتش می‌باشد؛ زيرا در صورت مخالفت با آن مثل اين است که بگوئيم رسول الله (ص) در هنگام وفاتش وصيّت نکرده و پناه بر خدا به مرگ جاهليّت مرده است: (هرکس بميرد و وصيّتی نکند، به مرگ جاهليّت مُرده است).([47]) و چيزی فرموده که بدان عمل نکرده و با قرآن مخالفت کرده است: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾، (بر شما مقرر شده است كه چون يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر مالى بر جاى گذارد براى پدر و مادر و خويشاوندان [خود] به طور پسنديده وصيت كند [اين كار] حقى است بر پرهيزگاران).([48]) سبحان الله، و قرآن می‌فرمايد: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾، (آيا به آيات قرآن نمى‏انديشند يا [مگر] بر دل‌هايشان قفل‌هايى نهاده شده است).([49]) و اين قرآن است که وصيّت در حالت احتضار را واجب ساخته و اهل‌بيت (ع) می‌فرمايند: حديث ما را بر قرآن عرضه کنيد پس چون موافقش بود آن را برگيريد و وصيّت با اين معنا موافق قرآن است. در‌ هر ‌حال، برادران انصار در اين نکته به طور گسترده بحث کردند و صحت صدورش را ثابت کردند، شيخ ناظم عقيلی در کتاب خويش (دفاع از وصيّت) بدان اشاره کردند و دوست دارم اکنون به دو مسئله اشاره داشته باشم. 1- ادعای وضعی منافی در مورد روايت وصيت؛ مصلحت نيست که احدی از غير مذهب تشيع، چنين روايتی را قرار دهد؛ زيرا به راحتی اين مذهب- تشيع- را به اثبات می‌رساند همان‌طور که مصلحت نيست شخص شيعی آن را قرار دهد؛ زيرا روايت، امامت دوازده امام (ع) را ثابت می‌کند و ايشان نزد همگان معروف هستند و هيچ احدی نمی‌تواند ادعا کند که يکی از ايشان است و اما مهديين، آنان در آخر‌الزمان می‌آيند لذا مصلحت وضعی در آينده منتفی می‌گردد. 2- جزء خاص در ذکر ائمه دوازده‌گانه (ع) متواتر بوده همان‌طور که شيعه بدان آگاهی دارد و همانند آن، جزء خاص مهديين است و می‌توانيد به روايات در خصوص مهديين در کتاب برادر ضياء زيدی تحت عنوان (مهدی و مهديين در قرآن و سنّت)، و هم‌چنين کتاب شيخ ناظم عقيلی تحت عنوان (پاسخ قطعی به مُنکران فرزندان مهدی)، مراجعه کنيد و کتاب اول حاوی تمام رواياتی است که بر وجود حکومت مهديين بعد از امام مهدی (ع) دلالت می‌کنند و کتاب دوم حاوی روايات عديدی بر وجود فرزندان برای امام مهدی (ع) دلالت می‌کنند که بعد از حضرتش به حکومت می‌رسند لذا از نظر مضمون و محتوا، با روايات کتاب اول انطباق کامل دارد و بر‌اين‌اساس، روايت وصيّت از لحاظ معنا و مضمون، متواتر و سلسله‌وار است. روايت صحيح وصيّت توسط سيد احمد‌الحسن (ع) از معتبرترين کتب شيعه استخراج شد و سيد احمد با آن به عنوان دليل شرعی بر همگان محتج گرديده و برادران انصار کتاب‌های بسياری پيرامون اين موضوع نگاشتند. پس چه‌چيزی بين شما و ايمان حايل ايجاد کرده؟! بر حسب گفتگوهايم با مردم دريافتم که می‌گويند: ما چه می‌دانيم که اين احمد‌الحسن همان احمد مذکور در وصيّت است و نه شخص ديگر؟! در پاسخ به اين سؤال دوست دارم اين روايت را برای شما نقل کنم: عن محمد بن الفضل، عن الرضا (ع) فی حديث طويل: (إنه حضر فی البصرة فی مجلس عظيم فيه جماعة من العلماء وفيه جاثليق النصارى ورأس الجالوت، فالتفت الرضا (ع) إلى الجاثليق وقال: هل دل الإنجيل على نبوة محمد؟ قال: لو دل الإنجيل على ذلك لما جحدناه، فقال (ع): أخبرنی عن السكتة التی لكم فی السفر الثالث. فقال الجاثليق: اسم من أسماء الله لا يجوز لنا أن نظهره. قال الرضا (ع): فإن قررتك أنه اسم محمد وذكره وأقر عيسى به، وأنه بشر بنی إسرائيل بمحمد لتقر به ولا تنكره؟ قال الجاثليق: إن فعلت أقررت فإني لا أرد الإنجيل ولا أجحد، (... إلى قوله): فلما سمع الجاثليق ورأس الجالوت ذلك علما أن الرضا (ع) عالم بالتوراة والإنجيل، فقالا: والله قد أتى بما لا يمكننا رده ولا دفعه إلا بجحود التوراة والإنجيل والزبور، ولقد بشر به موسى وعيسى جميعاً ولكن لم يتقرر عندنا بالصحة أنه محمد هذا، فأما اسمه فمحمد فلا يجوز لنا أن نقر لكم بنبوته، ونحن شاكون أنه محمدكم أو غيره. فقال الرضا (ع): احتججتم بالشك، فهل بعث الله قبل أو بعد من ولد آدم إلى يومنا هذا نبياً اسمه محمد ؟ أو تجدونه فی شيء من الكتب الذی أنزلها الله على جميع الأنبياء غير محمد؟ فأحجموا عن جوابه(. محمد بن فضل از امام رضا (ع) در حديثی طولانی می گويد: (هنگامی‌که حضرت (ع) در بصره در مجلس بزرگی از علما که در ميان آنان، جاثليق انصاری و رأس جالوت بودند، حاضر شدند پس به جاثليق فرمودند: آيا انجيل بر نبوت محمد (ص) دلالتی نياورده است؟ گفت: اگر دلالت می‌آورد که ما منکر آن نمی‌شديم ؟!! مرا در مورد "السكته" در سفر سوم که برای شماست خبر داده است، جاثليق گفت: آن نامی از نام های خدا می‌باشد و بر ما جايز نيست که آن را آشکار کنيم. حضرت رضا فرمودند: (اگر به شما بگويم، آن نام محمد (ص) است که ذکر شده و عيسی به آن اقرار کرده و در مورد محمد (ص) به بنی اسرائيل بشارت داده، که به آن اقرارکنيد و منکر آن نشويد؟ گفت: اگر چنين باشد اقرار می‌کنم و من انجيل را رد نمی‌کنم. (... تا آن جا که می‌گويد) و هنگامی‌که جاثليق و رأس جالوت و ديگر علمای حاضر، سخنان امام رضا (ع) را شنيدند، دريافتند که ايشان از همه به تورات و انجيل داناتر و عالم‌تر است پس گفتند: به خدا سوگند او چيزهائی را بر ما عرضه کرد که امکان رد و رفض آن وجود نداشت مگر با انکار و رد انجيل و تورات و زبور ! موسی و عيسی همگی به او اقرار کردند اما ما نمی توانيم به صحت آن اقرار کنيم که اين محمد شما همان محمد مذکور در کتب است ما نمی توانيم اين‌گونه اقرار کنيم و شک داريم که اين محمد شما همان محمد است. حضرت فرمودند: آيا با شک و ترديد بر من احتجاج کرديد، آيا خداوند قبل و بعد از خلقت آدم (ع) تا اين لحظه پيامبری را مبعوث کرده که نامش محمد و خاتم انبيا ‌باشد يا اين‌که نامی غير از نام محمد در کتبی که خداوند بر پيامبران نازل کرده، می‌يابيد؟! پس در پاسخ درمانده شدند...).([50]) شاهد اين روايت، احتجاج امام رضا (ع) بر حقانيّت نبوت رسول الله (ص) از خلال ذکرش در تورات و انجيل است و جاثليق و رأس جالوت به ذکر نام رسول الله (ص) در کتب اقرار کردند اما شک داشتند که صاحب آن اسم، همين رسول الله (ص) باشد و نه غيرش لذا امام (ع) در پاسخ به اين شک‌شان می‌فرمايند: (آيا با شک و ترديد بر من احتجاج کرديد، آيا خداوند قبل و بعد از خلقت آدم (ع) تا اين لحظه پيامبری را مبعوث کرده که نامش محمد است ؟!). و به شما می‌گويم: آيا قبل از سيد احمد‌الحسن (ع) احدی ادعا کرده که فرزند امام مهدی (ع)، وصی و فرستاده‌ی ايشان بوده و با وصيّت رسول الله (ص) بر شما احتجاج کرده همان‌طور که امام رضا (ع) بر نبوت رسول الله (ص) از خلال وصيّت و بشارت موسی و عيسی احتجاج کردند؟!! اين تاريخ در بين دستان شماست پس تمام صفحاتش را خوب جستجو کنيد، آن را زير و رو کنيد، چنين ادعائی خواهيد يافت؟!! به خدا قسم هرگز قبل از ايشان چنين ادعائی وجود نداشت! پس اگر احتجاج امام رضا (ع) را پذيرا باشيد، در اين صورت از قبول و پذيرش سيد احمد‌الحسن با وصيّت گريزی نيست اما اگر إبا داشته جز به سواری بر سرهايتان، در حقيقت احتجاج امام رضا (ع) را رّد کرده و مُنکر شده‌ايد: ﴿وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا﴾، (و هركه در اين [دنيا] كور[دل] باشد در آخرت [هم] كور[دل] و گمراه‌تر خواهد بود).([51]) و مسئله‎ی ديگر اين است که می‌گويند: از فقهای گذشته و حال چيزی در مورد اين دعوت سيد احمد‌الحسن (ع) نشنيده‌ايم يعنی تا حالا نشنيده‌ايم که فرزند امام مهدی (ع) قبل از پدر خويش به عنوان زمينه‌ساز خواهد آمد يا قائم به امر فعلی از جانب پدرش (ع) است؟ ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ﴾، ([از طرفى] اين [مطلب] را در آيين اخير [عيسوى هم] نشنيده‏ايم اين [ادعا] جز دروغ‏بافى نيست).([52]) می‌گويم: آری چنين چيزی نشنيده‌ايد، اما عدم شنيدنتان يا عدم معرفتتان به چيزی به معنای عدم وجود آن امر نيست و اگر به کتب انصار خداوند توفيقشان دهد، مراجعه می‌کرديد در آن‌ها ادله‌ی بسيار روائی و قرآنی و ديگر ادله‌ی شرعی بر وجود اين دعوت مبارک می‌يافتيد. لازم است بدانيد که عدم توجه علمای شيعه يک اتفاق و ناگهانی نبوده بلکه جزئی از برنامه‌ی الهی برای حفاظت از اين دعوت مبارک از يک جهت است چراکه هدف از اين دعوت، آزمايش و غربال مردم است و معلوم بوده که دعوت امام مهدی (ع) خاتم دعوت‌های الهی بوده و ثمره‌ی آن، برپائی دولت عدل الهی خواهد بود لذا ممکن بود که شناخت قبلی نسبت به تمام جزئياتش، سبب ورود و فتنه‌گری منافقان به آن و ضربه زدن از درونش باشد و هر‌کس از شما به کتاب غيبه نعمانی مراجعه کند، روايات بسياری بر وجود تمحيص و غربال و آزمايش خواهد يافت و از آن‌چه تقديم شد، ثابت گرديد که اين روايات بر امر ضرورت غربال و تمحيص تأکيد بسيار داشته و جای هيچ شک و شبهه‌ای در آن باقی نگذارده و ارتباطش با قضيه‌ی امام مهدی (ع) دالِ بر اين است که اين قضيه به عنوان حدّ‌فاصل در حرکت امتحان الهی برای مردم می‌باشد و چگونه نباشد در حالی‌که بنا بر حديث اهل‌بيت (ع) يکی از روزهای بزرگ (قيامت صغری)، خداست. ***

-گوشه‌هائی از سياست سبک‌شماری

سکوت از مُمکنات نيست بلکه شريک و هم‌دست شدن با ظالمان است بلکه بزرگ‌ترين جُرم در حق اسلام و محمد و علی و امام مهدی (ع) به شمار می‌رود؛ زيرا با تأسف فراوان، مردم توسط فقهای آخر‌الزمان به خفت و سبک‌شماری کشيده شده‌اند، فقهائی که رسول الله (ص) در توصيفشان فرمودند: (فقهاء ذلك الزمان شر فقهاء تحت ظل السماء، منهم خرجت الفتنة وإليهم تعود)، (فقهای آن زمان شرورترين خلق خدا در زير سايه‌ی آسمان هستند که فتنه‌ها از آنان خارج شده و به سوی آنان بازگردد). نوشتن اين سطرها به خاطر اين باب است. اميدوارم خواننده به اين نوشته‌هايم به ديد هجو يا نکوهش فقهای آخر‌الزمان از روی غرض ننگرد بلکه در حقيقت، چنين هجوهائی به حقيقت پيوسته و آن‌چه از هجو آمده چيزی جز انعکاس واقعيّت بد آن‌ها نيست. همان‌طور که اميداورم گمان نبرد که من نسبت به نوشته‌هائی که قلم به رشته‌ی تحرير درآورده آسان گرفتم و نيز نمی‌خواهم گمان برد که خون به جگرم بلکه حقيقت اين است که من به حجم محنت و سختی که بر شيعه می‌گذرد، آگاهم و احساسش می‌کنم و به خوبی می‌دانم که قسمت بزرگی از مسؤوليت‌هايش بر عهده‌ی فقهاء است نه به اين معنا که قسمت ديگر مسؤوليت‌ها بر عهده‌ی مردم نيست! در‌هر‌حال آن جزء و قسمت، مهمی بوده. می‌گويم محنت و سختی که از حد بگذرد، مستلزم تضاد و صِدق و کشف حقايق می‌باشد هرچند که به اين شخص يا آن شخص ضرر و زيان برسد. برادر خواننده، به تو گفته خواهد شد و تو چنين می‌گوئی، اکنون وقت اين حرف و حديث نيست اما تو می‌دانی که بسياری از ما انتظار چنين لحظه‌ی حقيقی را نداشتيم؛ زيرا وقتش نبود؟! همواره قربانی مشغله‌های خود بوديم و آه ای برادر چه وقت، اوقات فراغت داشتيم؟! آيا واقعاً اوقات فراغت و وقت آزادی از راه می‌رسد؟! آيا روزانه از خود می‌پرسيم که چرا وقت اضافه نمی‌يابيم؟ آيا در مورد زمان مشغله‌های خود پرسيده‌ايم؟ آيا آن وقت پر ازدحام و شلوغ من و توست يا وقتشان است و آيا می‌توانيم آن‌ها را برای دادن زمان اضافه‌ای برای اندک آسوده خاطر شدن قانع کنيم؟!! بازی اوقات پر‌مشغله، به دنبال استثمار سلطه‌جويان بر اراده‌ باعث قربانی شده است بلکه همانند شمشير برهنه بر گردن ما قرار گرفته، چه گذر روزهائی که گوشت ما را می‌خورد و يک‌باره احساس کنيم که زمانش فرا رسيده و پاسخ سردی به ما می‌رسد که ديگر فرصتی برای شما نيست، سعادت خود را توشه‌ی زمانی کنيد که ديگر بازگشتی ندارد و در آخر اگر برای دين خود امامان مهدی (ع) غضب نکنيم، به راستی که هرگز برای چيزی غضب نکرده‌ايم. والحمدلله رب العالمين وصلی الله علی محمد وآل محمد الأئمة والمهديين وسلم تسليماً ***

-مغالطه‌ی تاريخی (مرجعيّت و انتقاد پذيری)

در مقدمه‌ی اين بحث، دوست دارم خواننده را در مقابل يکی از مهم‌ترين مغالطه‌کاری‌هائی که مؤسسه‌ی مرجعيّت در استراتژی گمراهی و سبک‌شماری در پيش می‌گيرد و ستون محکم آن بوده، قرار دهم و آن مغالطه‌ای‌ست که می‌توان بدان اصطلاح (مغالطه‌ی تاريخی)، داد. و مضمون مغالطه اين است که جو مؤسسه‌ی مرجعيّت، تصور هر منتقدی که در صدد نقدش يا به ذکر کاستی از تمام تاريخ شيعی در زمان غيبت کبری که فقهاء متصدی فتوی و دفاع از عقيده هستند محدود می‌سازد بلکه به زعم مؤسسه‌ی مرجعيّت، اغلب اوقات اشکال‌گیری بيش از حد خود می‌گذرد چه بعد از ارتباط ساختگی بين مرجعيّت و امامت لذا تصور نقد مرجعيّت چنين شکل می‌گيرد که آن نقص و کاستی از اصل مذهب شيعی بوده در حالی‌که مقصود انتقاد تنها به چند نفر از علمای بی‌عمل که مهم‌ترين امور در شريعت را تعطيل کردند و آن واجبات اجتماعی در شکل‌های مختلف بوده، اشاره دارد، به ويژه سياستشان، عامل اصلی تأثير در اشکال‌گیری تاريخ شيعی بوده که از حقيقت اين مذهب شريف بر‌می‌داشتند و بر آن می‌گذاشتند. بدين ترتيب مقصود و مُراد مغالطه، عبارت است از باز‌کردن دهان‌ها و لال بودن زبان‌ها از توجيه يعنی نقد مرجعيّت بوده. اين مغالطه، از خلال تسلّط و مصادره‌یِ کاملِ تاريخِ شيعی، برای خود يک مؤسسه‌ی مرجعيّت در عصر ما تأسيس کرده و اين تاريخ را در پی مصلحت شخصی و رموز خود به اين طرف و آن طرف می‌کشد و امرش به جائی رسيده که از علمای عامل- کسانی‌که با تلاش بی‌وقفه و ريختن خون خود سهم به سزائی در ساختن صفحات درخشان تاريخ شيعه داشتند- هر خصوصيتی که گويای آن تلاش مبارک بوده را در راستای مصلحت مؤسسه‌ی خود سلب کند و به خون‌آشامی تبديل شده که خون عده‌ای مؤمن از علمای عامل را می‌مَکد تا خود را سر‌پا و استوار نگه‌دارد. شايد خطرناک‌ترين ملاحظه‌ اين باشد که آن تلاش‌ها و کوشش‌هائی که در پی‌اش خون‌های نسل‌ها ريخته شد به ميراثی تبديل شود که به دست هر‌کس که به منصب مرجعيّت دست يابد، بيفتد و در شب و سحر آن به شخصی مقدس تبديل گردد و به نشانه‌ی آراسته با عمامه‌ی کل تاريخ شيعی درآيد حتی اگر مستحق چيزی از آن نبوده بلکه بر منهجی ضد منهج کل تاريخ شيعی در حال سير باشد. ادعای اين‌که تاريخ شيعی، همان تاريخ مرجعيّت بوده در‌حقيقت نوعی ذوب حقيقت و دادن تلاش و کوشش عده‌ای مؤمن مخلص در قِبال چيز بی‌ارزش و بی‌اعتبار است که در نتيجه به شبهه‌ و فریب تبديل گردد که هر چنگ‌زننده به منصب مرجعيّت متصدی آن تلاش‌های مبارکی می‌شود که گروهِ صالحِ عاملِ ناصح، برای ترتيب آن رنج‌ها کشيدند و اين گفته تحقق می‌يابد: (کسی‌که مالک نيست به کسی‌که سزاوار نيست می‌بخشد). و خطرناک‌تر از آن، نسبت دادن تلاش‌های صالحانه به عنوان عام (مرجعيّت) است که شمه‌ای قداست بر اين عنوان افزوده می‌شود و در نتيجه، هر کس بر کرسی می‌نشيند، عنوان و صاحبش شده و از هرگونه انتقاد و مراقبت بلکه محاسبه خارج است؛ زيرا در اين صورت تمام فقهاء بدين ترتيب، عامل و غير عامل می‌شوند و تا زمانی که ملاحظه‌ی تلاش‌های فردی ناديده گرفته شده، همه عامل هستند و مردم از ارزش‌گذاری برای عمل هر فقيه در حد خودش منع می‌شوند و چگونه اين امر برای مردم مُيَسَر شود در حالی‌که عمل شخص به او نسبت داده نمی‌شود بلکه به ارزش و کيان مؤسسه نسبت داده می‌شود. و اين‌چنين شد که سخنانی از اين قبيل می‌شنويم: مرجعيّت، متصدی حاکم فلانی شده و ديگر عبارات در حالی‌که متصدی يک شخص است و اغلب اوقات، آرای فقهای ديگر، مخالف با آرای اوست يا ديگران موضع سکوت و سازگاری را برگرفتند. در‌حقيقت، مرجعيت اين روزگار، به آن‌چه در مسيحيت به (فاتيکان) معروف بوده، شباهت بسيار يافته، حکومت وسيعی و بدعتی که در رجال اکليروس (رجال دين)، در مسيحيت برای خود قرار دادند، محقق در می‌يابد که چگونه ازسوی فقهای آخر‌الزمان با تمام ظواهرش منسوخ گشت و هر‌کس که تابع نظام مؤسسه‌ی مرجعيّت و سياست‌های آن در تعامل با اُمت بوده، به خوبی آن را می‌بيند و احساس می‌کند، تا جائی‌که به وضوح ملاحظه می‌شود که احساس مؤسسه‌ی مرجعيّت در حد ذات خودش هم‌چون کيان مؤسسی، باقی و جاودان می‌ماند حتی اگر بر حساب وظيفه‌اش باشد، سياست‌های مرجع و امتداد تطابقش با مقررات شريعه مقدس هرگز به اندازه‌ی بقای بر مرجعيّت و ماندگاری نفوذش در شيعه دارای اهميّت نبوده و شعاری که لازم است استمرار يافت، شعار مخفی نگه‌داشتن مرجعيّت پوشالی و پنهان کردن عيوبش بوده که امر منجر به انتشار بوی تعفن‌آور از آن گشته است. و سبحان الله، رسول الله (ص)، در کلام غير قابل تغيير آن را بيان فرمودند: (سوار بر سنن پيشينيان خود می‌شويد، گام به گام).([53]) ايده‌ی قداست دروغين که مرجعيّت از آن بهره و به‌ طور بی‌نظير در بين مردم رواج داده، امری که به يک شغل ثابت تبديل شده بدون اين‌که عقولشان را به رأی ديگر معطوف کنند و شايد سيد محمد صدر رحمه الله زمانی که در حافظه‌اش ذکر شده علی‌رغم اين‌که فرزند مرجعيّت در معنائی از معناهای ديگر بود جز اين‌که حرکت اصلاحيش به سبب حجاب مشار‌اليه، هرگز به امتداد ترسيم شده برای آن، نرسيد و سبحان الله، امروز چقدر به ديشب شباهت دارد! ديروز دشمنان اهل بيت (ع) نظريه‌ی عدالت صحابه را ابداع کردند تا عيب‌هايشان را بپوشانند و بر افعال و اقوال شنيعشان جامه‌ی قداست بيندازند تا آنان را هرگونه انتقاد دور ساخته و از مسئله دور سازند و امروز مؤسسه‌ی مرجعيّت، نظريه‌ای مشابه نظريه‌ی عدالت تحت عنوان نظريه‌ی عدالت فقهاء و قداستشان برای دستيابی به همان غرض، ابداع کردند. و اگر اتباع غاصبان خلافت، هرگونه بحث در تاريخ را بر مردم تحريم کردند و بدين حجت استناد می‌کنند که بحث در صفحاتش موجب شعله‌ور شدن فتنه‌ی خاموش بوده و آن اُمت گذشت و حساب چيزی از آن، بر ما نيست، و مرجعيّت اين زمان جا در جا پای و قدم در قدم گذشته قرار دادند و بحث و جستجو در تمام جريان‌های تاريخ و هر محاسبات شخصی کسانی که در ساخت واقعيّت ناگواری که شيعه به خصوص در وقت معاصر بدان گرفتار شده، سهم داشتند را منع می‌کند و آن را بر افروختن آثار فتنه و يک تفرقه‌افکنی قلمداد می‌کند که نتيجه‌اش عملی جز برای دشمنی با دين و مذهب محسوب نمی‌شود!! در شماره 54 از نشريه‌ای که از دفتر شيخ يعقوبی تحت عنوان (الصادقين)، صادر شده در کلام شيخ با عنوان (مرجعيّت دژگاهی است که از عقايد اُمت حمايت می‌کند و سلوکش از فتنه‌های گمراه را تصحيح می‌کند)، می‌گويد: (نزديک است که دعوت‌های گمراهی علی‌رغم تبيان منهج و تقاطعشان در عمل بر يک هدف مشترک جمع شده و آن ضربه زدن به مرجعيّت و ساقط کردن آن و از بين بردن چهره و ايفای نقشش در جامعه می‌باشد، مدعيان مهدويت، سفارت، بابيه، سلوکيه و ساير عناوين مرتبط با قضيه‌ی امام مهدی (ع) و ظهور فرخنده‌اش در يک سطح هستند و رمز آن، اين است که اينان در پيروزی دعوت‌هايشان بر مردم ساده‌لوح و جهل و تخلفشان شرط‌‌بندی می‌کنند و با وجود مرجعيّت جامع‌الشرائط و هوشياری و بيداری اُمت و هدايتش به سوی حق را بر عهده دارد، ديگر آن دعوت‌های گمراه‌کننده راهی برای اغفال مردم و به گمراهی کشيدن آنان ندارند؛ زيرا از اوصاف علماء بر حسب آن‌چه در روايات شريفه آمده است، آن‌ها دژهای اسلام هستند و همان‌طور که قلعه‌ها از مرزها و فرهنگ و کيان خود در مقابل حمله‌های دشمنان حفاظت می‌کند، نقش علماء و مرجعيّت رشيد نيز چنين است و حمايت از عقايد مردم و سلوکشان در مقابل فساد و انحراف از وظايف آن است و آنان حافظان اين عقايد و افکار بوده تا در دشمنان از جن و انس که خواهان نفوذ در عقول و قلوب و نفوس مردم هستند، بايستد و آن‌ها را به عقب براند). يعقوبی در کلام خود بر مرجعيّت تمرکز داشته و آن را دژگاه و قلعه‌ی اسلام توصيف می‌کند و نقش علماء را در راستای هدايت و هوشياری و حمايت از عقايد مردم و سلوکشان نسبت به انحراف توصيف می‌کند و اين مضمون را با روايات اهل بيت (ع) که نقش عالم يا فقيه مشخص می‌کنند، تحکيم می‌بخشد و در نتيجه از ظاهر کلامش مستفاد می‌شود که ديگر انسان نمی‌تواند بر او اعتراض کند، اما در پشت اين چرب‌زبانی چيز ديگری پنهان است و هر چيزی که می‌درخشد، يقيناً طلا نيست. در‌حقيقت، آن‌چه شيخ يعقوبی از آن سخن می‌گويد، يک وظيفه‌ و واجبی است که فقهاء بايد به آن قيام کنند و مقصود کلام منتقدان، اين واجب و فريضه نبوده- بلکه آن به عنوان ميزانی است که در توجيه نقد نسبت به مؤسسه‌ی مرجعيّت بوده و اين فرق می‌کند. و به عبارت صريح‌تر می‌گويم: منتقدان به مقايسه بين عمل مرجع و آن‌چه مفروض است مرجعيّت بدان قيام کند، توجه دارند، پس اگر حمايت از عقايد مردم، واجب مرجعيّت بوده، منتقدان در روشنائی روز و آشکارا، مخالفت مرجعيّت با آن را مشاهده می‌کنند بلکه با تأسف فراوان، عقايد باطلی بين مردم ترويج داده می‌باشد و جائی رسيده که اين عقايد بر ضد عقايد صحيح اسلام ايستاده است و امثال آن غير قابل شمارش بود و در مبحث بعدی به ذکر برخی از اين عقايد فاسد، خواهيم پرداخت. بنابراين، شيخ يعقوبی در حقيقت به خطابه‌ی گمراه کننده ممارست داشته، و از اموری سخن می‌گويد که وظيفه‌ی اوست تا به واقع فعلیِ مرجعيّت دامن بزند، مرجعيّتی که بزرگ‌ترين شانه خالی کردنش از اسلام در اتخاذ دموکراسی (حاکميّت مردم)، به جای حاکميّت خدا بر زمين شکل گرفته را مشاهده می‌کند. و شايد شيخ يعقوبی که به مردم به چشم ساده‌لوح و جاهل و متخلف نگاه می‌کند، معتقد است که اين فريبکاری هم‌چنان ادامه داشته بدون اين‌که کسی بدان ملاحظه کند. و از شيخ می‌پرسيم: اگر مردم، نسبت به امور عقايدشان ساده‌لوح و جاهل و متخلف هستند پس ثمره و نتيجه‌ی تلاش مرجعيّت رشيد و هدايت‌گر شما چه شد؟!! شيخ يعقوبی می‌گويد: هر‌کس که به مرجعيّت طعنه بزند يا انتقاد کند، بی‌شک شخص گمراهی است و مقصودش را متوجه اين عنواين می‌کند: (مدعيّان مهدويّت، سفارت، بابيّت، سلوکيه و ديگر عناوين مرتبط با امام مهدی (ع))، و طبيعتاً غرض از ذکر تمامی اين القاب مختلف تنها مخفی داشتن حقيقت بر خواننده و شنونده می‌باشد و گرنه اختلاف و تفاوت بينشان از خورشيد هم آشکارتر است همان‌طور که فزونی عناوين باطل به معنای عدم وجود عنوان حق نبود است. مفضل بن عمر گويد: از امام صادق (ع) شنيدم که فرمودند: (إِيَّاكُمْ وَ التَّنْوِيهَ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَغِيبَنَّ إِمَامُكُمْ سِنِيناً مِنْ دَهْرِكُمْ وَ لَتُمَحَّصُنَّ حَتَّى يُقَالَ مَاتَ أَوْ هَلَكَ بِأَيِّ وَادٍ سَلَكَ وَ لَتَدْمَعَنَّ عَلَيْهِ عُيُونُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَتُكْفَؤُنَّ كَمَا تُكْفَأُ السُّفُنُ فِي أَمْوَاجِ الْبَحْرِ وَ لَا يَنْجُو إِلَّا مَنْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَهُ وَ كَتَبَ فِي قَلْبِهِ الْإِيمَانَ وَ أَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ لَتُرْفَعَنَّ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ قَالَ فَبَكَيْتُ فَقَالَ لِي مَا يُبْكِيكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقُلْتُ وَ كَيْفَ لَا أَبْكِي وَ أَنْتَ تَقُولُ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ فَكَيْفَ نَصْنَعُ قَالَ فَنَظَرَ إِلَى شَمْسٍ دَاخِلَةٍ فِي الصُّفَّةِ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ تَرَى هَذِهِ الشَّمْسَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ وَ اللَّهِ لَأَمْرُنَا أَبْيَنُ مِنْ هَذِهِ الشَّمْس)، (از مشهور‌کردن و بالا‌بردن بر حذر باشيد به خدا امام شما مدتى از عمرش غايب باشد و آزمايش شويد تا گويند مرده است يا نابود شده در كدام دره رفته چشم مؤمنان بر او سخت بگريد و چون امواج دريا زير و رو شوند و كسى نجات نيابد مگر آن‌كه خدا از او عهد ولايت گرفته و ايمان را در دلش نقش كرده و با روح از آن خود وی را كمک كرده، دوازده پرچم اشتباهكارى بالا رود كه يكى از ديگرى شناخته نشود و معلوم نباشد كدام از كيست؟ من گريستم، فرمود اى ابا عبد اللَّه چه تو را گريانيد گفتم چرا نگريم با اينكه شما می‌فرمائيد دوازده پرچم اشتباه‌كارى بالا ميرود كه معلوم نباشد كدام از كيست؟ ما چه كنيم؟ گويد نگاهى بپرتو آفتاب افكند كه در گوشه ايوان تابيده بود و فرمود: اى ابا عبد اللَّه اين آفتاب را مى‏بينى؟ عرض كردم آرى؛ فرمود به خدا سوگند امر ما از اين آفتاب روشن‌تر است).([54]) پس جمع تمام عناوين و دعوت در يک راستا، امکان‌پذير نيست بلکه حتماً بايد به بحث و جستجو در موضوع پرداخت همان‌طور که انتقاد در حق مردم ساده‌لوح و جاهل و متخلف به تعبير شيخ يعقوبی، کوتاهی نکرده، کسانی که به اعتقادم از بند تحکمات و فساد مرجعيات شما خود را خلاص کردند بلکه از همه‌ی آن‌ها گذشت و منبع انتقادات را از خود مرجعيات می‌شنويم. و اين سيد صدر است- که با هيچ يک از فقهای آخر‌الزمان قابل مقايسه نيست- صدای خود را در رسوائی فساد مرجعيّت و سکوت در مقابل حق، بالا بُرده و طنين‌انداز می‌کند. و اين متن فتوای سيد کاظم حائری را ببينيد: س: شيخ محمد يعقوبی، خود را متصدی اموری کرده که سزاوار نيست احدی متصدی آن‌ها شود جز فقيه، و هيچ دليل بر اجتهادش پيدا نمی‌شود و اين کتابها و تأليفاتش در بين دستان شماست، خواهان نظر و رأی صريح شما در اين باره هستيم؟ ج: بعد از مطالعه‌ی کتبش، استدلال بر عدم اجتهادش نزد ما ثابت گشته و ما از سايت مسؤول به عدم جواز رجوع به او، در باب آن‌چه که بايد به فقيه رجوع کرد را اعلام می‌کنيم و حمل حقوق شرعی به او با توصيفش به عنوان فقيه، حرام بوده و فرض ولايت برای او نيز باطل است. و فتوای اسحاق فياض س: السلام عليکم ورحمة الله وبرکاته. شيخ جليل ما، خداوند شش ماه پيش با ايجاد ارتباط با شما بر ما منّت نهاد و از شما در مورد روزنامه‌ی (صادقين)، به سرپرستی حزب فضيله پرسيدم که شما به اجتهاد شيخ يعقوبی اقرار می‌کنيد و در اين حين، پاسخ داديد که آنها خود مدعی اين امر هستند و شما به اجتهاد شيخ يعقوبی اقرار نمی‌کنيد اما ما متأسفانه به عدم وجود دليل بر اين گفته غير ادعای ما (چنين و صحيح‌تر ادعای ماست)، اعتراض داريم، از شما خواهشمندم پاسخ صريح دهيد که آيا شيخ يعقوبی مجتهد است يا خير؟ خداوند جزای خير به شما عطا کند. ج: وظيفه‌ی مرجع شرعی، بيان احکام شرعی برای مردم بوده نه بيان حالات شخصی از فسق و عدل و اجتهاد و عدمش. آری، تقليد او از نظر شرعی جايز نيست. و شيخ يعقوبی در خلال کلام خود می‌گويد: (و آنان نگهبانان از اين روزنه‌ها و شکاف‌های عقايدی و فکری و... الخ هستند)!! سبحان الله، آيا در دين خدا، شکاف‌های عقايدی و فکری وجود دارد؟!! آيا ممکن است شيخ اين شکاف‌ها را به ما نشان دهد؟! از طرف خود می‌گويم: آری شکاف‌ها بلکه پرتگاه‌ها وجود دارد، اما نه در اسلام بلکه در خود شما ای فقهای آخر الزمان. می‌گويم: و شايد اين کلامش از کلام ديگرش که ازعان دارد اسلام به او و ديگر مردم نيازمند است کمتر نيست. و دوست دارم در پايان مناقشه‌ی شيخ يعقوبی، استفتائی را نقل کنم که روزنامه‌ی (صورت الفيحاء)، از مجموعه‌ی فاضلان حزب فضيله‌ی اسلامی در تاريخ ژوئن/2006، منتشر شد. استفتاء: س: شيخ ما آقای يعقوبی... شهيد سيد ( می‌گفت که هر روز و هر ساعت، منتظر ظهور امام حجت (ع) باشيد و سؤال اين‌جاست که بيشتر روايات ذکر کردند که همراه امام (ع) دوازده پرچم مشتبه ظهور می‌کند که هر کدام می‌گويد: (من امام هستم... من امام هستم...)، و در بين آنها پرچم حق است پس اگر امروز امام حجت ظهور کردند آيا می‌توانيم پرچم حق را از ساير پرچم‌های متشابه تشخيص دهيم و اين‌که ممکن است ميان پرچم‌ها، شما نائب و زمينه‌ساز ايشان باشيد؟؟ ج: امام (ع) می‌فرمايند: امر ما روشن‌تر از خورشيد است. می‌گويم: نمی‌دانم يعقوبی چگونه می‌تواند نائب و زمينه‌ساز امام مهدی (ع) باشد در حالی‌که هر دعوت مرتبط با امام مهدی (ع) را گمراهی می‌داند؟!! آيا ارتباطش تنها در مورد ادعای باطل بوده يا لا اقل دعوت حق هم پيدا می‌شود؟ و اگر دومی باشد پس چرا به اتباع خود ساده‌لوح و جاهل و متخلف نمی‌گويد؟! بر شماست که در هر دعوت تحقيق کنيد تا به صالح يا ناصالح بودن آن پی ببريد؟ يا شايد شيخ می‌پندارد اهل‌بيت (ع) از خلال کلام خويش (روشن‌تر از خورشيد)، به پرچمش اشاره می‌کردند!!! آری، مقلدانش چنين در ميان مردم شايعه می‌کنند که صاحبشان يمانی است و اين استفتاء شاهد و گواه بر آن است و او را (نائب امام و زمينه‌ساز حضرتش) توصيف می‌کند و نائب و زمينه‌ساز همان‌طور که معروف بوده، يمانی است. ***

-قداست ساختگی و دروغین

زمانی‌که رهبر، چه رهبر سياسی يا دينی و ... دستش تُهی شده و می‌بيند که رسانه‌های خبرگذاری و فعاليّت‌ها به سبب لو‌رفتن ظاهر فريبنده‌اش و آشکار‌شدن باطل تاريکش، همه تباه شده و از دست رفتند. و در اين صدد، به انواع روش‌ها و شيوه‌های مکارانه که به يک ريسمان با عنوان طناب حيله‌گری خلاصه می‌شوند متمسک می‌شود و بدين ترتيب از آشکار شدن چهره‌ی حقيقی رهبر در مقابل مردم جلوگيری می‌شود، و تلاش تا به اين حد، يکی از عوامل هلاکت جمهوری‌های بسيار است. برترين روش‌هائی که ابزارهای اعلامی ابتکار کرده، مقدس جلوه دادن رهبر (بر حسب تعبير امروزی، کاريزمی)، بوده که او را از دايره‌ی نقد و انتقادات خارج می‌سازد و از سقوطش در قرارهای تاريخی که روزگار آن‌ها را تکرار می‌کند حايل ايجاد می‌کند و رسوائی او به نهایت حد خود می‌رسد که از فهم عقول ناقص به دور است و عادتی که شامل عقول تمام مردم به استثنای رهبر می‌شود نيز رسوائی ديگر برای رهبر بوده و قداست در حقيقت نقطه‌ای خارج از نفوذ عقل هوشيار است. و برای ساختن قداست، روش‌هائی است؛ مهم‌ترين آن‌ها داشتن لحن رسوا و شيوا در خطبه‌هائی است که به گوش مردم رسانده می‌شود تا بين گوش‌هايشان و تفکری که بدان دعوت می‌شود، اُلفت و هم‌سوئی شکل گيرد (آنقدر دروغ بگو تا مردم تو را تصديق کنند)، اکنون و بين دستانم، نمونه‌ای از اين خطبه‌های بالغِ باطل موجود است و آن را در ميان شما می‌گذارم تا در آن تدبر کنيد!! و عنوان اين خطابه: (تا زمانی‌که سيستانی با شماست، نگران عراق نباشيد)، نشر شده در روزنامه‌ی (هدايت)، که به نمايندگی از مرجعيّت در شهر زبير منتشر شده در عدد 25 سال سوم/10شوال/1426 در خطابه چنين آمده است: (بزرگ‌ترين مرجع، حامل کليدهای امير‌المؤمنين علی، نگهبان دروازه‌های عراق از شهر، خاموش و سنگين هم‌چون بارگاه، هدايت‌گر هم‌چون ماه در بيابان، و سيراب‌کننده هم‌چون رود فرات و در دستش پرچم حسين و در کفش وصيّت قمر بنی‌هاشم است، بلندائی که در صف مردان کوچک شمرده نمی‌شود بلکه به مانند کوه‌هاست و اوست قامتی شامخ در روزی که قامت‌ها در آن کوچک می‌شوند که نزديک است ديگر با وجود انواع زينت و زيور آلات و جواهر و زینت‌ها ديده نشود، کبيری بدون تکبر و زعيم اُمتی بدون لشکر و رهبر گروه فقيران روزی که عمامه بر شمشير، منتفض می‌گردد. خبيران سياسی و مالی و مصارف و رجال منصف و ياورانشان برای شام دفن وطن سوزاندن و تکه تکه کردن آن جمع می‌شوند اما در نهايت تنها کسی‌که به داد و فرياد عراق می‌رسد آن‌زمان که عراق بر درب‌های کربلاء فرياد می‌زند: (ای مولايم ستارگان آسمان نمی‌افتند مادامی که صلاح داريم)، يعنی ما ستارگان آسمان را به ترقه بالا می‌بريم. رنگ‌پريده هم‌چون هلال عيد بر بقعه‌ی موسی بن جعفر و لاغر هم‌چون شمشير قمر بنی‌هاشم و هنگامی‌که سخن می‌گويد قرن‌هائی از تمرد و عصيان و انقلاب و رّد تکلم می‌کند. آخرين باقی‌مانده‌های شواليه‌ها بر باب ابو‌الفضل و آخرين قامت عطرآگينی که در مقابل فقيران به محراب وارد می‌شود و آخرين شمشيرهای بُرنده در روزی که سرها به زمين می‌افتد، آخرين کسی‌که تکلّم می‌کند و اولين کسی‌که مصمم می‌شود و اوست مرد مصمم و آخرين کسی‌که دست خود را به حکم بزرگان بالا می‌برد پس ستارگان آسمان سقوط نمی‌کنند تا زمانی‌که تفنگ به دست داريم. حکيمِ شهر و شيرِ درب ضريح و نگهبانِ درب‌هایِ آرزویِ دخيل، مُنکر و قاتل و ترسو و صغير که در جنگ‌های اشباح حضور داشته و دهانش شسته به (در اين‌جا سخنی است که نمی‌توانم همانند آن بگويم خدا آنان را بکشد که چگونه دروغ می‌گويند)، و هنگامی‌که شر مزاحم درب خانه‌اش می‌شود تا حکمت سکوت با آن برخورد می‌کند تا طوفانش بگذرد اما زمانی‌که مزاحم مناکب پيرامون آزادی و مرگ... شوند، او در دفع فتنه‌ی آن سالار است، در مانور دستی چيره دارد، اما سالار حکمت است و در دستش طوماری از نام‌های شهداء است که آغاز و پايانی ندارد!! ژنرال‌ها پشت سنگرهای شنی و پشت سيستم‌ها می‌نشينند و لشکرها را برای مقابله و مبارزه، مديريت می‌کنند در حالی‌که بر سجاده‌ای که در خور رهبر بزرگان بوده، می‌نشيند و جز کتاب خدا چيزی ندارد (ايده‌ی اين تفکر در آينده خواهد آمد)، و تسبيحی که هرگاه دانه‌هايش به حرکت درآيند، تاريخی از تمرد و عصيان حکام و پادشاهان و اشباهشان با آن به لرزش در‌می‌آيد. دنيا که طلوع و غروب می‌کند، نقشه‌ها و برنامه‌هائی وضع می‌شود، سياستمداران می‌خرند و می‌فروشند، قلم‌ها می‌نويسد آن‌چه را می‌نويسد، بر سر اين کهنه‌ها دشمنی می‌کنند يا برای آن دست و پا می‌زنند يا خود را بر زمين می‌زنند، قلب‌ها از هراس بر وطن می‌لرزند، اما او همانند دروازه‌های امير هدايت‌گر است و خاموشيش خاموشی لشکر انبياست و هنگامی‌که اشک‌هايش بر سجاده‌اش می‌افتد، عرش‌ها سقوط می‌کند و لشکرها فرار می‌کنند و نقاب‌ها دريده می‌شوند و رودها به جوشش در‌می‌آيند و دنيا سنگ می‌بارد. 14 قرن از انقلاب، 14 قرن از باقی‌مانده‌های عصيان، 14 قرن از گورهای دسته‌جمعی می‌گذرد که حتی خلفای بنی‌اميه به تعداد خمپاره‌هائی که در خزينه‌های اجدادشان وارث شده‌اند، تفاخر می‌کنند، 14 قرن از لشکريان عسل و سم و زندان و هر‌آن‌چه اين سلاله برايش به زانو در آمده می‌گذرد... هرگز نپرسيده‌ايم از کجا آمده؟! از خراسان يا سمرقند يا کراشی يا از دورترين روستا در ترکيه؟!! چراکه ما عناصر ناشناخته‌ای نيستيم و می‌دانيم که پيامبر بزرگوار ما با حبشی و فارسی و يمنی در ارتباط بودند، هرگز از ايشان نپرسيديم که چکار می‌کند؛ زيرا به خوبی می‌دانيم که چه می‌کند و هنگامی‌که هلال نجفی چنين بگويد، به همراه او قرونی از خاکستر و خون و حب و خير خصب تکلم خواهند کرد، آخرين نگهبانان ضريح، آخرينِ بزرگان در حد و وسط، شير امنيّت، نگران نباشيد مادامی‌که سيستانی با شماست و ستارگان آسمان هرگز سقوط نمی‌کنند). اين نوع از خطابه‌ها که در نوشته‌های اهل اغراق ذکر شده، بر پايه‌ی کلمات آهنگين با توان انشائی بالا همراه بوده تا جائی‌که مضمون با آن منسجم می‌گردد و هيچ چشم و اثری برای آن نمی‌يابی و اگر لغت بر‌حسب برخی تحقيقات انتقادی حديث باشد دو وظيفه‌ی اساسی را القاء می‌کند و آن اطلاع‌رسانی است و آن؛ هر‌چه در زبان علم می‌يابيم که بر رساندن اطلاعات به مخاطب يا شنونده يا احساس و فهم شنونده اهتمام می‌ورزد اين وظيفه به عنوان اساس زبان شعر محسوب می‌شود و قالب شعر طبق عادت به رساندن معلومات به شنونده، اهتمام نمی‌ورزد بلکه در برهه‌ی نخست به برانگيختن احساسات و عواطفشان تمرکز می‌کند تا در پی آن، آن‌ها را وارد وادی توهمات و عالم ديگر کنند. می‌گويم: زبانی که خطابه مورد نظر به کار برده، بيشتر بر ادای وظيفه‌ی انشائی زبان خود با هدف آفرينش توهم در ذهن مخاطب و به تعطيل کشاندن ورع و هوشياری او، تمرکز داشته تا به بيهوش کردن عقل و درايت از طريق همين نيرنگ و چرب‌زبانی ختم گردد و اگر اکنون به خواندن برخی مضامين که مستلزم آشکاری بر ذهن هوشيار خواننده بوده اما به سبب فعل مخدر انشائی خواهان اغفالِ نقاطِ هوشياریِ عقل بوده، بپردازيم در خواهيم يافت که: 1- تصور سکوتِ آشکارِ مرجعيّت سيستانی در برابر انتقادات مردم، به سکوت از روی حکمت و صبر بر آزار و اذيت تصور شده و احاطه بر اين سلوک به طور عموم به اُبُهت و قداستش دامن می‌زند. 2- تصور مرجعيّت سيستانی به عنوان امتدادی که خلاصه‌ی لحظه‌های تاريخ شيعی بوده است. 3- مربوط ساختن مرجع سيستانی به ائمه و پاسدار و احياگر شريعتشان مبنی بر اين‌که او نگهبان امين منهج ايشان است. 4- تصور مرجعيّت سيستانی به اين‌که يگانه قدرت مقاوم در حفاظت از ارزش‌های شيعه و دفاع از مصالح آن در عصر حاضر و ديگر مضامينی از اين قبيل بوده است. در حقيقت مواردی که در نقاط بالا ذکر کردم، مفهوم و معنای ديگری را بر متابع منظومه‌ی ادعاهای مکرر در بسياری از خطابه‌های منتشر شده از مؤسسه‌ی دينی، آشکار می‌کند و شما ملاحظه می‌کنيد که مرجعيّت سيستانی فاقد بيشتر اين مضامين- و نه تمام آن‌ها- بوده است و امری که بر تفکر تأکيد بيشتر داشته اين است که اين مرجعيّت، خطاب اعلامی را جايگزين عمل قرار داده لذا به جای اين‌که به وعده‌های خود عمل کند، توهم و خيال به مردم می‌فروشد. در‌حقيقت، پناه جُستن به زبان انشائی ادعائی از واضح‌ترين روش‌های سياست سبک‌شماری است، بر‌خلاف لغت علميه که به طرح ادله اهتمام ورزيده و به واقعيّت موضوعی پرداخته و دربی برای نتيجه‌گيری مناقشه و انتقادات می‌گشايد، و با تمام آن بر لغت انشائی پيشی می‌گيرد تا چهره‌ی مقدسی برای موضوع خود ترسيم ‌کند، به مراکز هوشياری به جای مراکز خيال می‌پردازد و به معنای دقيق کلمه، آن، تاريخ (واقعيّت موضوعی) را به جای اسطوره (توهم) قرار می‌دهد. مثالی می‌زنم: فرزندان عامه (يا اهل سنّت و جماعت همان‌طور که خود را چنين می‌نامند)، با عقيده‌ی شيعه، امامت ائمه‌ی معصومين (ع) از خلال ابتکار نظريه‌ی عدالت صحابه مقابله کردند، و صحابه‌هائی که در تاريخ خود صاحب رسوائی‌های بسيار بوده‌اند را مورد مدح قرار داده و احاديث جعلی در راستای بازگو کردن مناقبشان ساختند تا از اين صحابه‌ها برای خود اسطوره‌هائی مقدس بسازند و با عالم واقعيّت مبادله کنند تا جائی‌که خواندن شرح حال واقعی اين صحابه‌ها را بر مردم غدقن کرده و آن را عامل انتشار فتنه قلمداد کردند و اين عين رويدادی است که امروز بر فقهای آخر‌الزمان رخ داده و (پای در جا پای پيشينيان نهادند)، حتی در حق نوشته‌هائی از قبيل نوشته‌های (عادل رؤوف)، فتوای تحريم از سوی بشير نجفی، صادر شده با اين ادعا که آن‌ها مايه‌ی فتنه و گمراهی هستند. آفريدن اسطوره‌ی غير واقعی، رجال مرجعيّت را چنين جلوه می‌دهد که آنان با شريعت هيچ مخالفتی ندارند يا نمونه‌ی تقوی و زهد و ورع و ديگر خصايص اخلاق و ايمان عالی هستند که در پی آن در صددند توجه مردم را از آن‌چه از اين فقهاء در مواقف و سلوکی مخالف با شرع، سر‌می‌زند باز‌دارند بلکه تناقضشان يک تناقض فاحش است و نمی‌خواهم در صفحات تاريخ فرو بروم، همين کفايت می‌کند که موقف اين فقهاء نسبت به مسئله‌ی دموکراسی (حاکميّت مردم)، را ذکر کنم موقفی که تناقض فاحش با عقيده‌ی اسلام در انتخاب حاکم داشته و همين کفايت می‌کند که به فتواهای غربی که از سيستانی مبنی بر تکذيب مدعيان رؤيت امام مهدی (ع) چه در خواب و چه در بيداری، اشاره کنم، فتوائی که همواره اين اعتقاد را تداعی می‌کند که امام مهدی (ع) مُرده يا از بين رفته، پناه بر خدا از گفته‌های ناآگاهانه. و عجيب است که يکی از شبکه‌های معروف به سرپرستی سيد سيستانی، ابزاری غريب برای محکم کردن قداست مرجعيّت و ترسيخ آن در اذهان عموم مردم، ابتکار کرده و اولين بار است که در طول تاريخ تشيع، تصوير مرجع را به همراه کتاب خدا مشاهده می‌کنيم و در پی آن، در اين شبکه ترانه و موسيقی در تمجيد اين مرجع پخش می‌شود!!! اگر زندگی کنی به راستی که زمانه چيزهای شگفت‌انگيزی به تو نشان می‌دهد. طبيعتاً موسيقی- همان‌طور که انتظار می‌رود گفته شود- در خُور اصحاب و اهلش بوده اما در مورد مرجع قرآن به دست؟! مانعی ندارد اما آيا اين مرجع يا نماينده‌اش، چنين مهملاتی را نشنيده‌اند؟!! چرا انکار عليه اين شبکه‌ی اسلامی به سبب قرابتش به مرجعيّت، شدت نمی‌گيرد؟! در‌هر‌حال، مقصودم، اين امور نبوده بلکه آن‌چه واقعاً برايم اهميّت داشته، اين است که تصوير مرجعِ قرآن به دست چنين به ذهن مخاطب القاء می‌کند که او به قرآن اهتمام شديد می‌ورزد و در سطحی از تقوی و تدين به سر می‌برد که از قرآن فاصله نمی‌گيرد ولو به حقيقت در تصويرش چنين نمود می‌کند و شايد شما به ياد داشته باشيد که فرزندان جماعت هر عار و ننگی را از عثمان بن عفان به واسطه‌ی تصورش متمسک به قرآن در لحظه‌ی مرگش شستند و آثاری که اين اسطوره‌ی اعلامی بر زندگی مسلمين گذاشته را همه می‌دانيد- همان‌طور که توقع دارم- اما اين حقيقت يک دلالت و مقصود مستقيم از جانب مرجع و شبکه‌هائی از اين قبيل بوده است. اما دلالت عميقی که می‌بايست بر مردم غائب گردد، مغايرت تمام داشته، مرجعی که موافقتی در مورد تصويرش برای اولين بار در طول زندگيش داده، می‌توانست که با يک کلام يا حديث ما را شگفت زده کند يا طبق عادت هميشگی -بر حسب تعبير صاحب گفته، سکوتش همانند سکوت اسبان انبياء باشد- بر سکوتش باقی می‌ماند، اما انتخاب گزينه‌ی گرفتن کتاب خدا با اين شيوه‌ی اعتراضی (لحظه‌ی گرفتن تصوير منحصر به فرد)، با هدف ايجاد و خلق ارتباط بين مرجع و کتاب خدا است هرچند در عالم حقيقت چنين ارتباطی وجود نداشته؛ زيرا تجلی و نمودش با عدم برابر می‌کند، و مقصودم از تجلی، عمل می‌باشد. آيا تا به حال از لبان مرجعتان حکمتی شنيده‌ايد؟! آيا او را ديده‌ايد که هر روز برای رفع تاريکی از شما دعا کند؟!! هيچی... همانند سکوت اسبان پيامبران، ساکت و خاموش است آيا چنين نيست؟!! طبيعتاً، شما مثل من قانع نشده‌ايد که شبکه‌ی مورد نظر به سرپرستی مرجع بوده و در لحظه‌ی قرائت قرآن، مايه‌ی تعجب و شبهه است و شما می‌دانيد که تصوير مرجع خاموش در وسواس امنی، بدون مقدمه‌چينی و اخذ مجوزات مُيَسر نمی‌باشد. از جمله وسايل و ابزار دعوت‌کننده که مقلدان فقهاء و احزاب اسلامی (همان‌طور که خود را چنين می‌نامند)، به آن‌ها تمسک می‌کنند، تصاوير، پوستر‌ها و آگهی‌های تبليغاتی است که در آن‌ها به مدح مرجع خود می‌پردازند و در اين شيوه حتی بيش‌تر از زمان صدام ملعون هم مبالغه کردند بلکه مضاعف‌تر از آن تا جائی‌که ديگر قسمتی از ديوار شهر را تُهی از پوستر‌ها و آگهی‌های تبليغاتی و دست‌نوشته‌های بی‌ارزش نمی‌يابی، به ياد دارم که روزی يکی از دوستان گفت: در مورد شرکتی فکر می‌کنم که متصدی ساختن اين تصاوير و آگهی‌هاست بی‌‌شک به اموال بسياری از اين‌کار رسيده، اموالی که برای سير‌کردن ميليون‌ها تن از مردم، کفايت می‌کند!! به دوستم گفتم: آيا معتقدی که سير‌کردن ميليون‌ها آدم نزد اين جماعت، از رنگارنگ کردن پوستر مرجعشان مهم‌تر است؟!!! فرهنگ و شيوه‌ی پوستر‌ها و کلمات اقتباسی در مورد فقهاء، يک نوع تفکر بت‌پرستانه است. مرجعی که از ميدان اجتماعی، غايب و ناپيداست، بر‌اساس اين دو صيغه‌ی ادعائی، حاضر تلقی می‌شود لذا از خلال وجود و حضور اين پوستر‌ها و کلمات، حضور مرجع در ذهنت شکل می‌گيرد و ديگر در مورد عدم حضور فعلی او نمی‌پرسی و به عبارت صريح‌تر وجود پوستر و تصويرش، پرسش و سؤال در مورد غياب مرجع را در ذهنت خاتمه می‌دهد. يعنی توهم و خيال را جايگزين واقعيّت می‌کند و اين يک توهم و پندار مکارانه و بت‌پرستانه نزد اقوام بوده که احضار آن را از خلال بت يا شبيه مُيَسَر می‌گرداند!!! و پوسترها و تصاوير نيز در گمراهی، وظيفه و نقش ديگری دارند، پوسترهائی که برای تشکل‌های احزاب قرار می‌گيرند يا احزاب سياسی آن‌ها را منتشر می‌کنند و غالباً با اشاره به حزب صاحب بی‌ارزش‌ترين تصوير، ختم می‌گردد، در ورای اين تصاوير، راز و رمزهائی بيش‌تر از اسرار ماسونی دارند، لذا احزابی که نمی‌توانند ديگران را در جمع‌شدن به دور خود، قانع سازند، به اين تصاوير ممارست می‌کنند تا در ذهن مردم چنين القاء کنند که به دينشان (به اعتبار مرجع رمزی دينی)، اهتمام می‌ورزند و در‌حقيقت اين احزاب از طريق اين شيوه به موفقيّت بی‌نظيری دست يافت، بلکه به نتيجه‌ی قابل اطمينانی رسيده که در قِبال مردم هيچ إبائی ندارد- و اين تراژدی است- پس تبديل و تغيير يا الغای مردم انجام گرديده و مرجع را جايگزين آن‌ها کردند، در حالی‌که دستيابی به رضا و خشنودی مرجع در‌پی ضرورت دستيابی به رضای مردم بوده؛ اما احزاب رضا و خشنودی مرجع را از خلال پوستر‌ها تضمين کرده و با اين نقشه، مردم در راستای مصحلت احزاب حرکت خواهند کرد و اگر خواستی عده‌ای تابع تو شوند اين کار مستلزم، تبعيّت رهبر آن عده از توست!!! و اين همان منطقی است که احزاب بدان ممارست داشته وگرنه کسی نيست به من بگويد اين احزاب برای شما چه کار کرده تا رضای شما را بطلبد؟!! هيچی... و مرجع نيز شريک اين بازی است و به خوبی می‌داند که ديدارهای سياستمداران در دايره‌ی بازی هم دخالت داشته و به خوبی می‌داند پوستر‌، برای دستيابی و استثمار غرضی غير از هدف شريف می‌باشد که تبيانش کرديم و اما اگر نمی‌دانست اين امر تا ثريا به دور است و مصيبتش بزرگ. و مرجعی که هر روز، ملّت خود را با نيروهای امريکائی به قتل می‌رساند و هتک‌حرمتش می‌کند چرا به سکوت (سکوتی هم‌چون سکوت اسبان پيامبران!!)، ممارست می‌کند کاری از رنگارنگ کردن صورتش و چسباندن دلاوری و مناقب مجانی به آن بوده، بدان بيش‌تر نياز داشته است. ***

-احزابی اسلامی بدون اسلام

مبدأیی که احزاب سياسی در ابتدا بر‌اساس آن عمل می‌کنند، سعی و تلاش برای تحقق حاکميّت دين و قرآن بر زمين است لذا احزاب اسلامی به شمار می‌روند؛ زيرا با تمام مشمولات خود اسلام را بنا کرده و برای تنظيم زندگی بر‌اساس آن تلاش می‌کند و به ميزان ارتباط اين امر با ادبيات احزاب شيعه عراقی، اين امر واضح‌تر بلکه از بديهيات گشته اما ادعا، نظريه را پايه‌گذاری و شعارش را بالا می‌برد که حتماً در پی آن در زمين واقع محقق می‌شود وگرنه شعارش وسيله‌ی سبک‌شماری و گمراهی به حساب می‌رفت نه بيشتر. و به ميزان ارتباط امر با تاريخ برخی احزاب شيعه اسلامی شايسته است در مورد برخی احزاب گفته شود که خون پاک و فداکاری‌های بسياری در راه اين مبدأ صرف کردند، مبدأیی که دست‌خوش دگرگونی‌های زمانه قرار گرفت و نمونه‌ی بارز اين تغيير در مدتی که گذشت اشغال‌ امريکا- بريطانيائی عراق- بود ملاحظه‌ای که نزديک است چشم از آن برداشته نشود که سبب دوری و فاصله انداختن بين شعار و ممارست به انطباق آن شده بلکه تناقض‌شان به تناقض نور و تاريکی مبدل گرديده. احزابی که مدعی اسلام هستند با احزاب علمانی امروز تفاوت چندانی ندارد پس چه چيزی مايه‌ی تمايز و تفاوت قابل توجه حزب اسلام‌گرا از غيره می‌باشد و آن هدف دست‌يابی به آن تحقق و ايدئولوژی است که خواهان انطباقش بر واقع بوده است. و در اين صدد- بعد از اقرار به دستور وضعی که سقف بنای تمام احزاب گشته- ادعای به وجود عامل تمايز يک حزب از ما‌بقی احزاب، ناممکن گشته، همه‌ی بانيان به خضوع در مقابل افکار مادی دموکراسی که دستور آن را يک مرحع برای تمام قوانين ممکن صادر کرده، در‌آمدند به عبارت ديگر تفکری که دين و آسمان را از معادله‌ی حکم در باب همه‌ی زمينه‌ها چه سياسی، اقتصادی و اجتماعی و چه ... ساقط می‌کند. اين همان حقيقت است اما همان‌طور که واضح است در حد چاقو، کشنده است و برای احزاب اسلامی بيشتر جنبه‌ی انتحاری دارد اما اين احزاب به کرسی‌ها چنگ زده‌اند و به هيچ قيمتی حاضر به ترک آن‌ها نبوده و اجازه‌ی آزاد‌انديشی که طبق هوشياری مردم سير کند بلکه به مکر و نيرنگ رغبت جُسته، لذا توطئه‌ی فجيعی که احزاب اسلامی با همدستی با مراجع آخر‌الزمان مرتکب شدند (توطئه‌ی پناه‌گاهای اسلام همان‌طور که يعقوبی آنها را چنين می‌نامد و آن تعبيری از آرای مسخره و سياه اوست تا حقيقت)، يک دستور علمائی پستی به شمار می‌رود که موافقت مرجعيت از آن را بر مردم القاء کردند بلکه به مردم چنين القاء کردند که اين دستور از زير عمامه‌ها (شايد اشاره به علم ناقص آن‌ها اشاره داشته)، خارج شده و در نتيجه‌ مايه‌ی خشنودی خدا و رسولش است: (قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ)، (خدا آنان را بكشد چگونه [از حق] بازگردانده مى‏شوند).([55]) طبيعتاً شکی نيست که دستور از زير عمامه‌هايشان خارج شده ولو به دست يهودی نوشته شده اما مشکل اين‌جاست که مردم به اين عمامه‌هايشان حرمت زيادی قائل‌اند از احترام متقابل برای مردم برای هرچه گمراهی بيشتر آن‌ها سوء استفاده کردند بنابراين افعی‌هائی که متصدی سياست پست شدند برخی از موارد ديکتاتوری را بر دستورش افزودند که سه مورد آن ذکر می‌کنيم: 1- مخالفت سن قوانين با ضروريات اسلام جايز نيست. 2- دين منبع اساسی از منابع تشريع است. 3- اسلام، دين رسمی دولت است. در‌حقيقت اين سه مورد حاصل شده چيزی جز خاکستر نيستند که هدفش انحراف خوار‌کننده از هدفی است که احزاب اسلامی و مرجعيّات دينی در صدد تحقق آن هستند. مورد اول تنها يک قيد سلبی بود که سن قانون اسلامی را برای احزاب اسلامی جايز نمی‌داند. اين مورد، نوعی ايستادن در مقابل هر قانونی است که با ضروريات اسلام مخالفت می‌کند اما به مشروع قانونی اجازه نمی‌دهد که بر قاعده‌‌ی سن قوانين اسلامی تمرکز کند و آن قاعده‌ی منع است نه قاعده‌ی ايجاد و به طور واضح‌تر از عدم جايز بودن سن قوانين مخالف می‌گويد اما از جواز سن قوانين موافق نمی‌گويد. در‌نتيجه احدی نمی‌تواند به طور مطلق در مقابل برخی ظواهر متناقض دين از قبيل بزه‌کاری، شراب‌خواری، احتکار و ... بايستد چراکه اين ظواهر به قانونی که آن‌ها را محکوم کند نيازی نداشته بلکه جزئی از آزادی‌های عام بوده که دستور وضعی مکلف آن است و از آن‌جا که قانونی مُسَنن برای آن وجود نداشته، ممنوع ساختن آن در قسمت مشار‌اليه مُيَسَر نيست و اين قسمت به سلب مضمونی که حاوی آن است، اکتفا نکرده بلکه در ظواهر خود نوعی بحث و جدل مبهم و نامفهوم را متعمد می‌شود پس در اين صورت، ضروريات دين به چه معناست؟ و چه کسی حد و حدود اين ظواهر يا اين‌که از ضروريات دين هستند را مشخص می‌کند؟؟ دستور وضعی بر تمام اين واقعيت‌ها چشم می‌بندد و از تعيين مرجع قانونی که بتواند اين امور را ساماندهی کند، امتناع می‌ورزد بدين ترتيب امر بدين معناست که هر‌کس می‌تواند مناقشه و اخذ و رّد کند، شيوعی و قومی و... و... همه می‌توانند در مورد يک مسئله اظهار نظر کنند و آشکار است آن‌چه که مؤمن در مورد ضروريات دين می‌بيند ديگر غيرشان را نمی‌بيند و به نظرتان آيا بستن دستان و زدن شخص برای امتناعش از شربخواری يا بی‌حجابی از ضروريات دين است؟؟ و اما قسمت دوم، هرچند بر وجود دين به عنوان منبع اساسی از منابع تشريع دلالت می‌کند اما محصور به منابع خود نيست و در پايان مساف، مصدری از مصادر اساسی (وضعی) به شمار می‌رود سپس اين قسمت به قسمت‌های دستوری ديگر محکوم شده که سرقت و تجاوز به آن در هر صورت جايز نبوده، از جمله‌ی تجاوزها، مسئله‌ی دموکراسی و تداول سلمی (رفتن به پای صندوق‌های رأی)، برای حکم‌رانی بوده و اين امر مانع قيام دولت اسلامی و هدف اصلی اسلام‌گرايان می‎شود، از جمله آزادی‌های عامه به عبارت ديگر همانند آزادی‌هائی که نظام ليبرالی مشخص کرده و ديگر مواردی که مجال ذکرشان وجود ندارد... اين تعارض بين موارد دستوری باعث چنين نتيجه‌گيری می‌شود که دين منبع اساسی... الخ بوده و ديگر مضمون‌ها. و مورد سوم نيز از تعاريف قبلی هم بی‌نصيب نبوده بلکه در‌حقيقت، مورد ديکتاتوری با يک امتياز بوده و مطلقاً چيزی تقديم نکرده است بدين معنا که مايه‌ی اصلاح نيست؛ زيرا متمرکز بر سن قوانين به طور مطلق بوده هرچند که بر دين اغلب که اسلام است، تأکيد کرده اما هيچ ضرورتی برای خشوع در مقابل قوانين اسلام ذکر نکرده بلکه فزون بر آن دستوری که از جمله موارد تحت تکفل دستور بود، مکلّف به تعيين اساس‌ها، و تشکيل قوانين در زير آن‌ها بوده و اين وظيفه‌ی دستور است بدين معنا دستوری که تأکيد داشته؛ اسلام دين رسمی دولت است، همان دستوری است که در مواردش، جايگزينی برای اسلام قرار داده (مثلاً دولت دموکراسی)، بدين ترتيب فقط نام و اسم اسلام بر آن باقی مانده و هرگز برای ادای وظيفه‌ای از آن بر زمين اقدام نکرده است، آيا اين عين فريب و سبک‌شماری نيست؟!! و اکنون ديگر چه چيزی برای احزاب باقی مانده تا آن را از روی زور و بهتان به اسلام نسبت دهند؟!! هيچی... جز شبکه‌های ماهواره‌ای که نوحه و سينه‌زنی برای سبک‌شمردن عقول مردم و فريب آنهاست تا به مردم نشان دهند که به اسلام اهتمام می‌ورزند بلکه اين احزابی که پايه و اساس خود را صرف ايدئولوژی (عقيده‌ای که از آن شعار قرار داده)، کردند ديگر دست خود را از هر‌گونه خطاب اعلامی که بتواند جامعه را به پيوستن به خود مقتنع کند، خالی است پس چاره‌ای جز سوار شدن بر مرجعيّات و واردن شدن در مسابقه‌ی آن‌ها نداشتند و شب و روز بر طبل آن‌ها می‌کوبند و از ريختن خون شيعيان به جای شرم و حياء از افعالی که به دست خود انجام داده‌اند برای برانگيختن عواطف و احساسات مردم سوء استفاده می‌کنند. و به جای بالا بُردن شعار ضرورت بازگشت دين به زندگی علمی، اين شعار را برگرفتند که (ببينيد که شيعه به قتل می‌رسد پس ای شيعه در اطراف ما جمع شويد تا شما را نجات دهيم)، و ای کاش می‌توانستند خود را از ريسمان امريکائی‌ها که روز به روز در حال تنگ شدن بر گردنشان بوده خلاص کنند و ای کاش واقعاً برای نجات مردم، اهتمام می‌ورزيدند!! ***

-دموکراسی، حاکميّت مردم

بر مسلمان معاصر پوشيده نيست که فقهای آخر‌الزمان هرگز به خيانت در امانت خود بسنده نکردند، زمانی‌که حاکميّت خدا را به جای دموکراسی فروختند بلکه به دموکراسی به چشم نظريه‌ای می‌نگرند که انبياء و اوصياء (ع) با خود آوردند لذا شيخ يعقوبی در خطاب مرحله‌ی 97 در حالی‌که بر طبل دموکراسی می‌کوبد، گفته است: (و شاهد ديگر برای اهميّت آن، فرموده‌ی خداوند متعال است: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾، (اى پيامبر آن‌چه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نكنى پيامش را نرسانده‏اى و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مى‏دارد آرى خدا گروه كافران را هدايت نمى‏كند).([56]) خداوند تبارک و تعالی تعيين رهبر و تنصيب واليّان امر در يک کفه و رسالت را در کفه‌ی ديگر قرار داده و اگر اُمت در انتخاب رهبران حقيقی و رساندنشان به جايگاهی که سزاوارشان است، موفق نشود شريعت تباه خواهد شد همان‌طورکه در قرن‌های متمادی چنين حاصل شد و بر دين خدا جز عده‌ی اندکی از اين بشريّت گمراه باقی نماندند). بلکه اين شيخ فرو‌رفته در آب، کارش به جائی رسيده که رخصت‌دادن به دموکراسی چنين القاء می‌کند که صاحب قوی‌ترين فتواها در بهره‌های انتخابات است و مشارکت در آن را از نماز و روزه مهم‌تر دانسته!! و قلب را دچار حُزن و اندوه فراوان می‌کند که بضاعتی که بدان فخر می‌فروشند و درصدد ترويج و انتشارش هستند در‌حقيقت چيزی جز کوفتن بر طبل تفکر حاکميّت مردم يا حاکميّت شيطان نيست و چه مبدأ تنصيب الهی و چه امام مهدی (ع) به باد فراموشی سپرده شده‌اند و شرح‌حالشان اين‌گونه است: (مُرده، يا هلاک شده، در کدام بيابان مانده)! اما می‌خواستم قسمتی از حقيقت دموکراسی را فاش کنم تا مردم بدانند که فقهای آخر‌الزمان چگونه بارشان را تباه ساخته و چه ارزان آنان را فروخته و به چيز ديگر تبديل کردند! تقديم دموکراسی به عنوان بهترين و کامل‌ترين نمونه برای نظام حکومتی که بشريّت توانست بدان برسد بعد از اين‌که از دو نظام حکم ديکتاتوری و مشمولاتش به عبارت ديگر دموکراسی پناه جُسته، حکمی که زاده‌ی تجربه‌ی طولانی بشر در طول مراحل بسيار بوده و هرگز تُهی از تلخی و ناکامی و شکست و دشمنی نبوده و اگر ايده‌ی دموکراسی قديمی بود، نشأت يافتن آن در عصر حاضر همراه با به وجود آمدن تفکر ليبرالی و بروز سرمايه در اقتصاد بوده است و اين دو عامل، نقش به سزائی در دموکراسی دارند و تصور جدا شدن اين دو عامل از يکديگر امکان‌پذير نيست اما دموکراسی- که حالش همچون هر تفکر شيطانی بوده- بر مغالطه‌ی بی‌نقص استوار است و خوب می‌داند که فکر بشر محدود به طبيعتش و هر آن‌چه در چرکه‌ی حساب بوده، می‌باشد به عبارت ديگر وزن آسمان را به معيار نمی‌کشد و برای آن حساب و کتاب نمی‌کند. دموکراسی دين را از سر لوحه‌ی خود محوکرده و با عينک تنگ مادی به زندگی می‌نگرد و اين اساس ليبرالی (در عُرف و جدائی دين از دولت است) که دموکراسی بر آن استوار بوده. در‌حقيقت، مردم از ظلم و ستمی که ديکتاتوری بر آن‌ها روا داشته به دموکراسی پناه بُردند بدون اين‌که متوجه شوند که فرارشان جز گريختن از شعله‌ی آتش به آتش نيست پس کسانی‌که امروز خود را رهبران دينی و احزاب اسلامی معروفی می‌کنند، بر سفره‌ی دموکراسی نشسته و از آن بهره می‌برند، بد‌ترین قسمت‌ها در سريال دستور دادن به منهج آسمانی می‌باشند، دموکراسی چيزی جز بازگردانی سريال و مجموعه که شامل بيشترين ملاحظه‌ها بر حقيقت‌هاست، نبوده. زمانی‌که طاغوت در عصرهای گذشته همواره با منهج مبدأ تنصيب الهی با هدف به رسميّت شناخته شدن خود به جنگ عليه آن می‌پرداخت و در پی مشروعيّتی بود که اصلاً فاقدش بوده است و دموکراسی امروز نيز تفاوت چندان با روح منهج قديم و استوار بر حاکميّت مردم و ردّ حاکميّت الله نداشته است بلکه چيزی که تغيير داده، ادوات و ابزار متعفنی بود که طواغيت گذشته در حد توان‌شان بدان ممارست داشتند اما اين بار دربردانده‌ی بيشترين شيطنت و فريبکاری و نيرنگ‌بازی‌ست و شايد اين منظره که نظام دموکراسی و نظام استبداد و ديکتاتوری را در يک خانه تصنيف کرده، هرگز در‌صدد پنهان‌شدن از ذهن مردم نيست و اگرچه سختی‌ها و رنج‌هائی در طول سال‌های متوالی از حُکام طاغوتيان بر بشريّت گذشته در حقيقت چيزی که دموکراسی در‌صدد تمرکز و اشاعه‌ی آن بوده و بر رنجش‌های مشار‌اليه با هدف متوهم ساخته مردم گريسته تا چنين القاء کند که حاصل اين انقلاب و تغيير و تبديل تنها به وجود آمدن دموکراسی در زندگيشان بوده و هر آن‌چه اتفاق افتاده تنها مجرد تغيير از يک لباس به لباس ديگر يا از پوست به پوست ديگر می‌باشد. ترفند دموکراسی برای هر منصف ملاحظه‌کاری آشکار می‌کند، اساسی‌که بر آن متمرکز شده در حقيقت تلاش برای اقناع مردم به اين‌که ديکتاتوری، تجسيد مبدأ حاکميّت مردم نيست بلکه آن بر حکم فردی يا رأی يک نفر يا مجموعه‌ی مستبد کوچک شکل می‌گيرد که يافتن علاج بنا بر رأی آن، باعث گرفتن عنان و افسار بيشترين آراء می‌گردد و گويا دموکراسی چنين می‌بيند که فزونی آراء، دستيابی به نتيجه‌ی حال نگوئيم معصوم بلکه عاقلانه و حکمت بوده اما حقيقت امر اين است که اجتماع آرای ناقص چيزی جز جمع زيان نيست، به عبارت ديگر نتيجه‌اش، دربردارنده‌ی عاقبت بدتری است چراکه نظرها و خواسته‌های مختلف بی‌شک به بی‌راهه‌ها کشيده می‌شوند و باعث تسلّط عده‌ای بر ديگری می‌شود. شرک بزرگی که دموکراسی به وسيله‌ی آن، طعمه‌های خود را شکار می‌کند مقوله‌ای است که با نزديکی به عقل و انصاف آغاز می‌شود و آن: (تو در سايه‌ی دموکراسی می‌توانی به تمام ايده‌ها و آرزوهای خود جامه‌ی عمل بپوشانی بدون اين‌که نيازی به غير داشته باشی پس از تو چيزی خواسته نمی‌شود جز اين‌که اغلب مردم تو را برای رسيدن به جايگاه حکومت در دولت پارلمان همراهی کنند و بعد از آن اگر مايل بودی می‌توانی دستور دولت را تغيير دهی). همان‌طور که گفتم: اين مقوله کاملاً عاقلانه و منصف جلوه می‌دهد اما به عسلی شبيه است که در زير خود، آکنده از زهر کُشنده بوده... چگونه چنين چيزی ممکن است؟! قبلاً اشاره داشتم که تصور دموکراسی بدون وجود ساپورت مالی در زمينه‌ی اقتصادی و ليبرالی در زمينه‌ی اجتماعی و فرهنگی، امکان‌پذير نمی‌باشد و به عبارت ديگر، تطبيق دموکراسی در جامعه مُيَسر نيست جز اين‌که محکوم به منفعت‌طلبی و هوی‌نفس فردی باشد. در حقيقت، اين عناصر تشکيل‌دهنده‌ی ماهيّت دموکراسی هستند که هرگز از هم تفکيک نمی‌شوند يعنی هر عنصر از آن، عناصر و اجزای ديگر را تغذيه می‌کند بلکه بدون يکديگر حياتی نخواهند داشت و تمام تجارب و شواهد دموکراسی، گواه بر آن‌چه می‌گويم بوده. در سايه‌ی واقعيّتی اين‌چنينی، محکوم شدن به مبدأ منفعت و مصالح فردی تو را ملزم می‌کند که برای چيره شدن بر جماعت، نظريه‌ها و ايده‌هائی طبق منهجی که بر آن متفق هستند، ارائه دهی به اين معنی که نظر و ديدت نسبت به ماده فراتر از افق فکری است که در آن نفس می‌کشند بلکه تو اغلب- برای دستيابی به جايگاه بالا و خودی نشان دادن- خود را مجبور به نزول در پستی‌ها و رغبت‌های ماده می‌کنی و ملّت بسياری از مردم در چنين شرايطی زندگی می‌کنند و محکوم به مبدأ منفت‌طلبی (طبق برنامه‌ی رئيس سابق امريکا، بيل کلينتون که به احترام به رغبات و اميال طرفين دعوت می‌کند)، هستند و اين يعنی چه؟!! يعنی تو به جای اين‌که افکار و ايده‌های فکری و اجتماعی با ارزش در راستای خلاصی مردم از انحطاط اخلاقی و سقوط در رذايل، خود را مجبور به سقوط در آن نا هنجاری‌های اجتماعی می‌بينی بلکه- طبق حديث کلينتون و...- مجبور به فرو رفتن بی‌انتها در اعماق رذايل هستی! و اين يعنی چه؟! يعنی مقوله‌ای که با انصاف آغاز می‌کند، مقوله‌ی پر از خداع و نيرنگ است در‌صورتی‌که تو را برای وارد‌شدن در بازی دموکراسی فرا‌می‌خواند تا بعد از آن برای خلاصی خود از هر مبدأ که بر دوشت قرار داده تلاش کنی. در‌حقيقت ترجمه‌ی اصلی اين مقوله چنين است. تو انسان صاحب تفکر ناب هستی که هدفش طی‌کردن مدارج کامل است، پس در بازی دموکراسی وارد‌شو و خواهی يافت که هيچ مبدأء و جايگاهی نداری و اين همان نتيجه‌ای است که فقهای آخر‌الزمان می‌خواهند ما را بدان برسانند. ***

-ختم کلام

ديگر کلامی غير از اين عبارات اندک در ختم حديثم برايم باقی نمانده اميدوارم مورد قبول شما واقع گردد. دوست دارم بگويم: بيشتر کسانی که به رسول الله (ص) و انبياء و رسولان (ع) ايمان آوردند، هرگز معجزه طلب نکردند بلکه اندک نبودند کسانی‌که معجزه طلب کردند اما مسيرشان به شکست انجاميد و شايد علّت اصلی شکست چنين بوده که اين مردم به طور کلی در ماده فرو‌رفته‌اند و ديگر وجودی جز مادی نمی‌بينند. و شايد حوزه‌ی حديثی که به ماده‌ی حسی توجه داشته، نمونه‌ای ممتاز در تحقيقات ظاهری انغماس با ماده تقديم ما می‌کند، اين حوزه مسير خود را با رهائی کامل از دين و متافيزيک آغاز کرده به اعتبار تعبير اين دو نسخه‌ی فکری، اموری که در شمار محسوسات جای نمی‌گيرند و در‌نتيجه، امور بی‌معنائی هستند چه بعد از تشخيص مدرسه‌ی وضعی برای معنا مبنی بر اين‌که آن يک چيز قابل لمس و محسوس در واقعيّت است. و شايد تفکر تجربی که بر حوزه‌ی حديث، مسلّط گشته دليلی واضح بر ارتباط اين حوزه‌ با ماده بوده لذا تفکر تجربی که حقيقتی نمی‌بيند مگر جز آن‌چه قابل ملاحظه و تجربه باشد و در‌نهايت مقايسه‌ی آن با مقياس‌های ماده امکان‌پذير نمی‌باشد. نمی‌خواهم چنين بگويم که اصرار بر معجزه به ايمانِ به روش‌های آسمانی به اندازه‌ای که بر مهجوری روح ايمان دلالت کند، دالِ بر آن بوده، اين روحی که به خاطرش، غيب قابل احساس شده و نفوذ به نقاط ماوراء مادی و محسوس مُيَسَر گشته. در اثنای اين کتاب عرض کردم کسی‌که معجزه طلب می‌کند در تلاش است که نفس مُتمَرد يا فرو‌رفته‌ی خود در عالم ماده را مقهور و مجبور سازد و می‌خواهم در اين‌جا اضافه کنم که طلب معجزه از سنخ طلب دليل مادی، تجربی يا قابل محسوس و ملموس بوده و اين دليل در ابتدا توسط انبياء و مرسلين تقديم نمی‌شود بلکه بنا به درخواست و طلب مردم آورده می‌شود و حائز اهميّت است که همواره توأم با عذاب می‌آيد، چه بسيارند مردمی که طبق عادت هميشگی معجزه را تکذيب می‌کنند تا اين‌که عذاب بر آن‌ها می‌شود، امری که مستفاد می‌شود چنين بوده که مرسلين طلب معجزه را زمانی استجابت می‌کنند که از جانب اقوام خود سخت مورد تکذيب قرار می‌گيرند و همواره بر تکذيب ايشان اصرار می‌کنند و به انحراف کامل آن‌ها و عدم امکان اصلاحشان واقف بودند، گويا معجزه، آخرين حجت انبياء و مرسلين برای اثبات خود در مقابل اقوامشان بوده، آن‌ها منحرفانی هستند که بعد از آوردن معجزه، مستحق عذاب و خواری گشته‌اند و می‌توان گفت که آخرين دوای دردشان فرا می‌رسد. مردم می‌گويند که معجزه به طور طبيعی يک حادثه‌ی خارق‌العاده و مخالف با قوانين طبيعت است و اين کلام درستی بوده اما درست‌تر اين است که آن روش و طريقه‌ی مألوف در استدلال بر حقايق را تغيير و تبديل نمی‌کند لذا روش مأنوس بين فرزندان دنيا اين بوده که بر حقايق از طريق جنبه‌ی ملموس يا با استحضار آثار محسوسش استدلال می‌کنند و معجزه در‌حقيقت چنين راهی را می‌پيمايد. بدين ترتيب مردم معجزه طلب می‌کنند؛ زيرا به روش مذکور در نحوه‌ی استدلال مأنوس گشته‌اند در‌حالی‌که انبياء و مرسلين هرگز طرفدار اين روش نيستند بلکه هدف اصليشان، ايجاد پيوند بين انسان و عالم غيب و تشويق ارواحشان برای رسيدن به عوالم ماوراء الطبيعه می‌باشد. فرهنگ و تمدن انبياء و اوصياء همان چيزی است که امام حسين (ع) در دعای روز عرفه از آن ياد می‌کند و می‌فرمايد: (معبودا! تردّد من در آثار، موجب دوری وصول و شهود می‌شود. پس مرا خدمتی فرمای تا به ‏تو رسانَدَم. چگونه با چيزهائی كه در وجود خويش نيازمند تو هستند بر تو استدلال می‌شود؟ آيا مگر غير تو را ظهوری است كه تو را نباشد و او سبب پيدائی تو شود؟ چه وقت از نظر پنهان شدی تا به دليلی كه به تو رهنمون شود، نيازمند گردی؟ و چه وقت از ما دور شدی تا آثار ما را به تو برساند؟ كور است ديده‏ای كه تو را مراقب خود نمی‏بيند! و در زيان است سوداگری بنده‏ای كه بهره‏ای از عشق تو در آن نيست).([57]) آری، تردید در آثار بعد از وصول و شهود واجب است لذا آثار يا دليل مادی- در حالت ما- قلب را به حقيقت جدا از ماده، نزديک نمی‌گرداند بلکه از آن دوری می‌کند پس بر ماست که خود را برای سير در عالم غيب مهياء سازيم و برای تشخيص حکمت به فطرت مفقودمان باز گرديم. و آخرين دعای ما؛ الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليما. *** فهرست کتاب: مقدمه: 5 شيعه‌ی ما اندک و اندک‌تر 9 فتنه‌ی دجال 17 توقفی با شيخ يعقوبی 23 توقفی با شيخ بشير نجفی 31 توقفی با سيد محمود صرخی 34 توقفی با سيستانی 40 صاحب وصيّت 52 گوشه‌هائی از سياست سبک‌شماری 59 مغالطه‌ی تاريخی (مرجعيّت و انتقاد پذيری) 61 قداست ساختگی و دروغین 69 احزابی اسلامی بدون اسلام 77 دموکراسی، حاکميّت مردم 80 ختم کلام 84

پا ورقی ها

[1] . غيبة النعماني: ص197.

[2] . النساء: 147.

[3] . طه: 28-25.

[4] . الأعراف: 89.

[5] . غيبة النعماني: ص216.

[6] . غيبة النعماني: ص211-210.

[7] . غيبة النعماني: ص320.

[8] . غيبة النعماني: ص212.

[9] . غيبة النعماني: ص214.

[10] . غيبة النعماني: ص215.

[11] . غيبة النعماني: ص213.

[12] . غيبة النعماني: ص214.

[13] . غيبة النعماني: ص214.

[14] . غيبة النعماني: ص218-217.

[15] . غيبة النعماني: ص336.

[16] . غيبة النعماني: ص337-336.

[17] . معجم أحاديث الإمام المهدي (ع)- للکوراني: ح659.

[18] . معجم أحاديث الإمام المهدي (ع)- للکوراني: ص29.

[19] . معجم أحاديث الإمام المهدي (ع)- للکوراني: ج2 ص63.

[20] . التوبة: 47.

[21] . المعجم الموضوعي: ص24.

[22] . المعجم الموضوعي: ص24.

[23] . المعجم الموضوعي: ص25.

[24] . مناقب العترة، مائتان وخمسون علامة: ص130.

[25] . بحار الأنوار: ج51 ص70.

[26] . لطفاً به بيان سيد احمد‌الحسن (ع) در تاريخ 27/رمضان/1425 هـ.ق مراجعه شود.

[27] . المائدة: 67.

[28] . محمد: 30.

[29] . النساء: 77.

[30] . القيامة: 14.

[31] . بحار الأنوار: ج52 ص28-27.

[32] . بحار الأنوار: ج52 ص90.

[33] . بشارة الإسلام: ص246.

[34] . المعجم الموضوعي: ص570.

[35] . البقرة: 96.

[36] . القصص: 48.

[37] . النحل: 33.

[38] . المعجم الموضوعي: ص522.

[39] . الحجر: 15.

[40] . البقرة: 3-1.

[41] . يس: 11.

[42] . الحديد: 25.

[43] . البقرة: 3-1.

[44] . الزخرف: 23.

[45] . الکافي- للشيخ کليني: ج1 ص336.

[46] . المصادر: الغيبة - للشيخ الطوسي: ص150، فی مختصر بصائر الدرجات - الحسن بن سليمان الحلي: ص39 وفی طبعة أخرى ص159، وفی غاية المرام - للسيد هاشم البحراني: ج1 ص169 ج2 ص241، وفی بحار الأنوار - للعلامة محمد باقر المجلسي: ج36 ص260 ج53 ص147، وفی تاريخ ما بعد الظهور - للسيد الصدر: ص640.

[47] . مناقب آل أبي‌طالب: ج1 ص217.

[48] . البقرة: 180.

[49] . محمد: 24.

[50] . إثبات الهداة: ص195-194.

[51] . الأسراء: 72.

[52] . ص: 7.

[53] . بحار الأنوار: ج13 ص180.

[54] . الکافي- للشيخ کليني: ج1 ص336.

[55] . التوبة: 30.

[56] . المائدة: 67.

[57] . بحار الأنوار: ج95 ص228.