انتشارات انصار امام مهدى (ع) عدد (132)
اخبار طاهرين
در مورد مهدى و مهديين(ع)
نويسنده: سيد اسماعیل موسوی
ترجمه: کوثر انصاری
چاپ اول
1435 هـ. ق – 2014 م
بهمن ماه1392 هجرى شمسى
جهت اطلاعات بيشتر در مورد دعوت مبارک سيد احمد الحسن (ع)
لطفاً از وبسايت ما بازديد فرماييد:
http://almahdyoon.co
http://almahdyoon.co/ir
و الحمد لله رب العالمين، و صلی الله علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليما
-و اما بعد...
به تحقيق خداوند تبارک و تعالی بر سيد اسماعيل موسوی منّت نهاد و او رادر نوشتن اين کتاب ارزشمند ياری داد، و او به من اطلاع داد که روايات متعددی را با عناوين معين و بدون توضيح زياد مگر در بعضی موارد خاص ترتيب داده و جمع کرده است، و از طرفی به کمک کتب عديدهی انصار که با استدلال و تفصيل قول همراهاند، کفايت میکنند.
پس اين کتاب به عنوان يک مرجع میتواند مهمترين موضوعاتی که مؤمنان به آنها نياز دارند، خواهد بود. و احاديث و اخباری که در آن آمده باعث تسهيل در رجوع به آنهاست. بدون مشغول شدن در تشريح و تفصيل در اختيار مؤمنان (خداوند به آنها توفيق دهد) قرار میدهد و اين مطالب به صورت جلّی و شفاف به دست مؤمنان میرسد، و اين روش متمايز و شروع بسيار مبارکی است. از خداوند میخواهم که اين کتاب مهمترين موضوعات را بررسی کرده باشد و تمام اخبار نيز در آن گرد آمده باشد. و اگر در آن نقصی بوده، از خداوند خواستارم تا نويسندهی گرامی آن به تصحيح نقص در چاپ و نشر جديد خود توجه فرمايد، يا اينکه يکی از برادران مؤمن کتابی ديگر برای تکميل فايدهی آن تدارک ببيند.
از خداوند منّان برای صاحب اين کتاب عافيت و عاقبت بخيری دائم در دنيا و آخرت را خواستارم که خداوند شنوا و اجابت کننده است، والحمدلله وحده وحده و حده.
مؤسسه علمی
انصار امام مهدی (مکن الله له فی الارض)
4/شوال/1432هجری
ستايش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانيان است. خداوندی که بخشنده و مهربان است و رحمت عام و خاصش همگان را فرا گرفته است. خداوندی که مالک روز جزاست. خداوندا بر سرور فرستادگان محمد و خاندانش ائمه طاهرين و مهديين (ع) درود فهرست. خداوندا و از تو دولت کريمه را مسئلت میداريم که در آن اسلام و اهل آن را عزيز و نفاق و اهل آن را ذليل گردانی و ما را در آن از دعوتکنندگان به سوی اطاعت تو و راهنمايان به سوی راه تو قرار دهی و در آن به ما کرامت دنيا و آخرت رزق و روزی دهی.
خداوند تبارک و تعالی برای معرفت حجج خويش (ع) بر روی زمين و در ميان خلق قانونی قرار داده است که به کمک آن بتوان خلفای او را بر روی زمين بشناسيم و اين قانون شامل سه قسمت اصلی میباشد.
اول: وصيت يا نص الهی.
دوم: علم و حکمت.
سوم: حاکميت خدا بر روی زمين (پرچم بيعت برای خدا)
و من میخواهم با اين موضوع آغاز کنم؛ زيرا آن اساس و پايهی معرفت تمام حق است و به سخنان گوهر بار سيد احمد الحسن (ع) در خصوص اين قانون الهی و به نقل از کتاب ايشان (ع) "جهاد درب بهشت" میپردازم.
-چگونه خليفه خدا بر روی زمين در هر زمان شناخته میشود؟
مهمترين روش برای شناخت خليفه خدا در روی زمين عبارتند از:
راه اول: آن چيزی است که ملائکه به وسیلهی آن حضرت آدم را شناختند و آن نص صريح است. که خداوند سبحانه و تعالی بر حضرت آدم (ع) نص صريحی کرده که او خليفه خدا بر روی زمين است: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾،(
[1]) (و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمين جانشينی خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند آيا در آن كسى را مىگمارى كه در آن فساد انگيزد و خونها بريزد و حال آنكه ما با ستايش تو [تو را] تنزيه مىكنيم و به تقديست مىپردازيم فرمود من چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد). همچنین بعد از حضرت آدم (ع) نص الهی راهی برای شناخت خليفهی خدا در زمينش؛ ولی اين بار نص الهی از طريق خليفه قبلی شناخته میشود که به وسیله وصيت کردن بر وصی بعد از خود در بين اُمتش، از طرف خدا میباشد. و در واقع اين پيامبر نيست که خليفه بعد از خود را تعيين میکند، بلکه آن خداوند سبحان و تعالی است. که در هر زمان خليفهاش را در زمين معين میکند. نقش خليفه سابق رساندن اين نص الهی از طريق وصيت کردن است، به همين خاطر است که خلفای خدا در زمين از انبياء و مرسلين، اوصياء (ع) ناميده شدند، زیرا خليفهی سابق به خليفهی بعد از خود وصيت میکند و هيچ پيامبری از انبياء (ع) يا ائمه (ع) پيدا نمیشود مگر اين که خليفهی قبل به او وصيت کرده باشد، حضرت ابراهيم (ع) و اسحاق و يعقوب (ع) و انبيائی از بنیاسرائيل (ع) بر حضرت موسی (ع) تصريح کردند و به او وصيت کردند و حضرت موسی (ع) و انبياء (ع) به حضرت عيسی (ع) وصيت کردند. همچنین حضرت عيسی(ع) به حضرت محمد (ص) و حضرت محمد (ص) به علی (ع) و ائمه دوازدهگانه (ع) و مهديين (ع) از فرزندان امام زمان (ع) وصيت کردند و خللی پيدا نمیشود که غير از آنها (ع) بتواند، آن را رفع کند. اما امتها از آنها منحرف شدند که در بين آنها علمای عاملی پيدا شدند که مردم را به بازگشت به راه اوصياء (ع) و ضرورت پيروی از آنان وگ رفتن دين از آنان ارشاد کردند. و همچنین علمای بیعملی پيدا شدند که کوشيدند، نقش اوصياء (ع) را به خود نسبت دهند؛ همانطوری که بن ابی قحافه (خلافت) را مانند جامه بر تن کرد.
قال أمير المؤمنين (ع): (أما والله لقد تقمصها ابن أبي قحافة وإنه ليعلم أن محلی منها محل القطب من الرحى، ينحدر عنی السيل ولا يرقى إلی الطير، فسدلت دونها ثوباً وطويت عنها كشحاً، وطفقت أرتئی بين أن أصول بيد جذاء أو أصبر على طخية عمياء، يهرم فيها الكبير ويشيب فيها الصغير، ويكدح فيها مؤمن حتی يلقى ربه، فرأيت أن الصبر على هاتا أحجى، فصبرت وفي العين قذى وفی الحلق شجا، أرى تراثی نهباً...).(
[2])
امير المؤمنين علی (ع) فرمود: (آگاه باشيد و به خدا سوگند که بن ابی قحافه خلافت را چون جامهای بر تن کرد و نيک میدانست که حقانيّت من نسبت به آن مانند محور است به سنگ آسياب. سيلها از من دور میشود و پرنده را يارای پرواز به قله رفيع من نيست. پس ميان خود و خلافت پردهای آويختم و از آن چشم پوشيدم و به ديگر سو گشتم و رخ برتافتم. در انديشه شدم که با دست شکسته بتازم يا بر آن فضای ظلمان شکيبايی کنم، فضايی که بزرگ سالان در آن سالخورده شوند و خردسالان به پيری رسند و مؤمن، همچنان رنج کشد تا به لقای پروردگارش نايل آيد. ديدم، که شکيبايی در آن حالت خردمندانهتر است و من طريق شکيبايی گزيدم، در حالی که، همانند کسی بودم که خاشاک به چشمش رفته و استخوانی در حلقش گير کرده باشد، در حالی که میبينم ثروتم به تاراج رفته است).
راه دوم: برای شناخت خليفهی خدا در زمين همان سلاح انبياء و اوصياء (ع) است و آن علم و حکمت میباشد که از طريق کلام و دستيابی به راه حلی برای مشکلات و امور جاری آنان شناخته میشود.
و برای انسان لازم و ضروری است که از هوی و (أنا) منيّت جدا شود تا حکمت و علم آنها (ع) برای وی آشکار گردد و خداوند سبحان به وسيلهی آن بر ملائکه احتجاج کرد: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾.(
[3])
(و ياد داد به آدم همه اسماء را و آنگاه حقايق آن اسماء را در نظر فرشتگان پديد آورد و فرمود اسماء اينان را بيان کنيد اگر شما در دعوی خود صادق هستيد).
و اين بهترين دليل بر خليفه خدا در زمين است.
راه سوم: برای شناخت خليفهی خدا در زمين خود آن بيرق و پرچم است: (البيعة لله) بيعت برای خداوند است يا مالکيت برای خداوند است و خداوند سبحان آن را برای خليفهی اول خود حضرت آدم (ع) خواستار شد. ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ﴾،(
[4]) (پس چون آن عنصر را معتدل بيارايم و در آن از روح خويش بدمم همه بر او سجده کنيد).
يعنی از او اطاعت کنيد و از فرمان وی پيروی کنيد؛ چون او خليفه من است.
و خداوند میفرمايد: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء﴾، (بگو ای پيغمبر: خدايا پادشاه مـِلک هستی، تو هر که را خواهی سلطنت بخشی و از هر که خواهی بگيری و هر که را خواهی عزّت دهی و هر که را خواهی خوار گردانی، هر خير و نيکی به دست تو است و تنها تو بر هر چيز توانايی).
و خداوند میفرمايد: ﴿مَلِکِ يَوْمِ الدِّينِ﴾،(
[5]) (پادشاه و صاحب روز جزاست).
و در تلبيه حج: (الملک لک لا شريک لک)، (پادشاهی برای تو و هيچ شريکی نداری).
خليفه خداوند بر اساس اين حقيقت با کسی چاپلوسی و تملق نمیکنند، هر چند که بسبب حمل رسالت خداوند متهم میشدند، در قديم درباره حضرت عيسی (ع) گفتند: که او به ملک بنیاسرائيل طمع دارد در حالی که علمای بیعمل به علت چاپلوسی و تملق با حکومت روم آن را از دست داده بودند، و در مورد دعوت حضرت محمد (ص) گفته شد که: (انه لا جنة ولا نار ولكنه الملك).(
[6]) (هيچ بهشت وجهنمیدر کار نيست بلکه مسئله پادشاهی است). يا اين که میگفتند محمد (ص) آمده است که پادشاهی را برای خود و فرزندانش به دست آورد، و در مورد علی (ع) گفته میشد: (او بر ملک حريص است) با آن که آنها میشنيدند که میفرمايد: «ما لِعلی وملك لا يبقى»، (علی را با حکومت رانی بی دوام چه نسبتی است)؟ و پارسايی و روگردانی او از دنيا و زخرف آن را میديدند و اين است حال عيسی (ع) و حضرت محمد (ص) که بر هيچ کس مخفی نيست.
انبياء و مرسلين و اوصياء (ع) توجهی به اتهامات مردم نمیکنند در حالی که علمای بیعمل رضای مردم را به غضب آفريدگار ترجيح میدهند و به همين دليل است که مردم از علمای بیعمل پيروی میکنند و با انبياء و اوصياء (ع) که آنها را به حاکميت خدا در زمين دعوت میکنند به مبارزه بر میخيزند؛ چه در مرحله قانون گذاری و چه در مرحله اجرای قانون (قانون و حاکم)، لازم و ضروری است که دستور الهی، و حاکم تعيين شده از طرف خداوند سبحانه و تعالی باشد، و اين مناسب حال و روز خيلی از مردمیکه که تابع ميل و خواهشهای نفسانی هستند و خوشی در دنيا را بر عافيت آخرت ترجيح میدهند، نيست. و خداوند عليم و خبير از حال اکثريت که بر آن افزونتری نيست خبر میدهد: ﴿وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فی الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّه﴾،(
[7]) (و اگر از بيشتر کسانی كه در [اين سر] زمين مىباشند پيروى كنى تو را از راه خدا گمراه مىكنند).
﴿وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ﴾.(
[8])
(ولکن اکثر مردم ايمان نمیآورند).
﴿وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ﴾
[9]).)
(و بيشتر مردم هر چند آرزومند باشى ايمانآورنده نيستند).
﴿وَلَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ﴾.(
[10])
(و قطعاً پيش از آنها بيشتر پيشينيان به گمراهى افتادند).
﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ﴾.(
[11])
(آنها را جز به حق نيافريدهايم ليكن بيشترشان نمىدانند).
﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ﴾.(
[12])
(بگو که ستايش مخصوص خداوند است بلکه اکثر آنها نمیدانند).
﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾.(
[13])
(بگو که ستايش مخصوص خداوند است بلکه اکثر آنها تعقل نمیکنند).
﴿وَقَالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ﴾.(
[14])
(و گفتند اگر با تو از [نور] هدايت پيروى كنيم از سرزمين خود ربوده خواهيم شد آيا آنان را در حرمیامن جاى نداديم كه محصولات هر چيزى كه رزقى از جانب ماست به سوى آن سرازير مىشود ولی بيشترشان نمىدانند).
و مردم به بيشتر از اين سه وسيله برای شناخت خليفهی خدا در زمين به چيز ديگری احتياج ندارند، که جمع شدن اين شرايط فقط در خليفه خدا در زمين میباشد، امّا همانطوری که گروه اول (ملائکه) به دو دسته تقسيم شدند و ملائکه سجده کردند و ابليس (لع) کفر ورزيد و نسبت به واسطه (خليفه خدا در زمين) راضی نبود، و اين موارد سه گانه حجت تامه از طرف خدا جهت وجود خليفه خدا در زمين میباشد.
و با اين وجود خداوند سبحانه و تعالی و بخاطر رحمت گسترده او انبياء و اوصياء (ع) را با آيات و نشانههای زيادی که از جمله آنها معجزات و رؤياهايی که مؤمنين میبينند و غيره آنها را تأیید کردهاند که من در صدد مناقشه و بيان آنها نيستم، به کتابهايی که برادران انصار امام مهدی (ع) نوشتند مراجعه کنيد و خداوند آنها را برای هر خيری در دنيا و آخرت محفوظ و نگه دارد.
ولکن فقط بحث جزئی در خصوص معجزاتی که انبياء (ع) به وسيلهی آنها تأیید شدند خواهم داشت بخاطر اهميت آنها و غفلت مردم از آنها.
و آن: مسئله تلبيس (سرپوش گذاشتن) در معجزه و هدف از آن میباشد.
اين که مردم میدانند که از جمله معجزات حضرت موسی (ع) عصايی بود که به اژدها تبديل شد، که در زمان انتشار سحر و جادو بود، و از جمله معجزات حضرت عيسی (ع) شفای بيماران در زمانی که طب و پزشکی در آن منتشر شده بود و از جمله معجزات حضرت محمد (ص) قرآن است و آن در زمانی پيش آمد که بلاغت کلام منتشر شده بود؛ و در اين جا کسی که با حقيقت آشنايی ندارد، علت تشبيه کردن معجزه هنگامی که در آن زمان منتشر شده را تنها برای غلبه بر سحر و طب و بلاغت میداند، ولکن حقيقتی که بر مردم مخفی مانده با آنکه در قرآن ذکر شده اين است که معجزه مادی برای کسانی که جز ماده چيزی نمیدانند آمده است، که خداوند سبحانه و تعالی راضی نمیشود که ايمان به ماده باشد بلکه لازم و ضروری است که ايمان به غيب باشد.
﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾.(
[15])
(کسانی که به غيب ايمان میآورند و نماز را بر پا میدارند و از آنچه به آنها روزی داديم انفاق میکنند).
﴿إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِی الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ﴾.(
[16])
(بيم دادن تو تنها كسى را [سودمند] است كه كتاب حق را پيروى كند و از [خداى] رحمان درغيب بترسد [چنين كسى را] به آمرزش و پاداشى پر ارزش مژده ده).
﴿مَنْ خَشِی الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ﴾.(
[17])
(آن كه در نهان از خداى بخشنده بترسد و با دلی توبهكار [باز] آيد).
﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِی عَزِيزٌ﴾.(
[18])
(به راستی [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند و آهن را كه در آن براى مردم خطرى سخت و سودهايی است پديد آورديم تا خدا معلوم بدارد چه كسى در غيب او و پيامبرانش را يارى مىكند آرى خدا نيرومند شكستناپذير است).
خداوند سبحانه و تعالی خواستار ايمان بندگان به غيب میباشد، و معجزههايی را که میفرستد حتماً در آن ايمان به غيب وجود دارد و به همين دليل در آن اندکی پوشيدگی است، که در بيشتر مواقع در زمانی که ارسال میشوند شبيه به هم هستند ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ﴾،(
[19]) (و اگر او را فرشتهاى قرار مىداديم حتماً وى را [به صورت] مردى در مىآورديم و امر را همچنان بر آنان مشتبه مىساختيم).
به اين دليل مادی گرايان و کسانی که بجز ماده چيزی را نمیشناسند در مشابه بودنشان عذری برای سقوطشان میبينند ﴿فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا لَوْلا أُوتی مِثْلَ مَا أُوتِی مُوسَى أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِی مُوسَى مِنْ قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ﴾،(
[20]) (پس چون حق از جانب ما برايشان آمد گفتند چرا نظير آنچه به موسى داده شد به او داده نشده است آيا به آنچه قبلاً به موسى داده شد كفر نورزيدند گفتند دو ساحر با هم ساختهاند و گفتند ما همه را منكريم).
بنابراين تشابه برای آنها عذری شده که بگويند ﴿سِحْرَانِ تَظَاهَرَا﴾، (دو ساحر با هم ساختهاند) و﴿إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ﴾، (ما همه را منكريم) أمير المؤمنين (ع) با اين اوصاف يکی از منافقين را توصيف میکند میفرمايد: (... جعل الشبهات عاذرا لسقطاته)، (... شبهها را برای سقوط خود عذری قرار دادهاند).
اما اگر معجزه قدرتمند و قاهر باشد و در آن هيچ شبههای نباشد در آن حالت برای ايمان به غيب هيچ جايگاهی باقی نمیماند که در اين حالت پناه بردن به ايمان اجباری و قهری میشد، و اين نه ايمان است و نه اسلام بلکه تسليم شدن است و اين مورد رضايت خداوند نمیباشد و آن را نمیخواهد و قبول نمیکند: ﴿وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْياً وَعَدْواً حتی إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلَّا الذي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرائيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾،(
[21]) (و فرزندان اسرائيل را از دريا گذرانديم پس فرعون و سپاهيانش از روى ستم و تجاوز آنان را دنبال كردند تا وقتى كه در شرف غرق شدن قرار گرفت گفت ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آنكه فرزندان اسرائيل به او گرويدهاند نيست و من از تسليمشدگانم).
پس فرعون ايمان میآورد و مسلمان میشود يا بگوئيم تسليم میشود قبل از اين که بميرد امّا خداوند به اين ايمان و اين اسلام نه راضی میشود و نه قبول میکند و خداوند سبحان با اين جواب به او پاسخ میدهد: ﴿آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾،(
[22]) (اكنون در حالى كه پيش از اين نافرمانى مىكردى و از تباهكاران بودى).
اين ايمان به سبب يک معجزه قدرتمند و قهّار حاصل شد و برای کسانی که بجز اين جهان مادی چيز ديگری را نمیشناسند، برای تأویل يا وارد شدن شبهه بر کسانی که به آن ايمان آوردند، و بدين طريق مجالی برای غيبی که خداوند خواهان ايمان به آن و از خلال آن است باقی نمیماند، لذا تا اين حد ايمان پذيرفتنی نيست؛ چون آن نوعی پناه آوردن و نوعی اطاعت اجباری است و اين ايمان نيست ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِی رَبُّكَ أَوْ يَأْتِی بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِی بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِی إِيمَانها خَيْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ﴾،(
[23]) (آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان به سويشان بيايند يا پروردگارت بيايد يا پارهاى از نشانههاى پروردگارت بيايد [اما] روزى كه پارهاى از نشانههاى پروردگارت [پديد] آيد كسى كه قبلاً ايمان نياورده يا خيرى در ايمان آوردن خود به دست نياورده ايمان آوردنش سود نمىبخشد بگو منتظر باشيد كه ما [هم] منتظريم).
﴿قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمَانُهُمْ وَلا هُمْ يُنْظَرُونَ﴾،(
[24]) (بگو روز پيروزى ايمان کسانی كه كافر شدهاند سود نمىبخشد و آنان مهلت نمىيابند).
و اگر خداوند میخواست که ايمان مردم با پناه آوردن و به اجبار باشد همراه انبياء (ع) معجزات قهار میفرستاد تا مجالی برای کسی باقی نماند که بگويد ﴿سِحْرَانِ تَظَاهَرَا﴾، (سحری ظاهر است) و یا ﴿بَلْ قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الأَوَّلُونَ﴾،(
[25]) (اظهار جادوگری) يا آنها گفتند: (بلكه گفتند خوابهاى شوريده است [نه] بلكه آن را بربافته بلكه او شاعرى است پس همانگونه كه براى پيشينيان هم عرضه شد بايد براى ما نشانهاى بياورد).
خداوند میفرمايد ﴿وَلَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حتی يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾،(
[26]) (اگر خدای تو میخواست اهل زمين همه يک سر ايمان میآوردند آيا تو مردم را به اجبار وا میداری که ايمان بياورند؟)
و نيز خداوند میفرمايد: ﴿وَإِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِی نَفَقاً فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی السَّمَاءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ﴾،(
[27]) (چنان چه انکار و اعتراض آنها تو را سخت میآيد اگر توانی نقبی در زمين بساز يا نردبانی بر آسمان بر افراز تا آيتی بر آنها آوری و اگر خدا میخواست همه را مجتمع بر هدايت میکرد پس تو البته از آن جاهلان مباش).
پس حمد و ستايش خداوندی که به ايمان به غيب راضی است و ايمان را از راه غيب و از خلال غيب قرار داد و به ايمان به ماده راضی نمیشود و آن را در ماده و از طريق ماده قرار نمیدهد تا اين که اهل قلوب و بصيرت نافذ را از بصيرتهای کور و قلبهای مختوم جدا سازد.
و در حقيقت، واقعيت همين است. هر چند که بسيارند که در اين موضوع با هم بحث میکنند ولکن به اين موارد کم اکتفا میکنم و مابقی را به مؤمنين وا میگذارم تا در آن بيفزايند...).
-فصلی دربارهی وصيّت:
-وصيت از نزد آدم (ع) :
سعد بن عبد الله، عن أحمد بن محمد بن عیسی ومحمد بن الحسين بن أبي الخطاب والهيثم بن أبي مسروق النهدي، عن الحسن بن محبوب السراد، عن مقاتل ابن سليمان، عن أبي عبد الله (ع)، قال: قال النبي: (أنا سيد النبيين، ووصيی سيد الوصيين وأوصياؤه سادة الأوصياء. إن آدم (ع) سأل الله تعالی أن يجعل له وصياً صالحاً، فأوحى الله عزوجل إليه: إني أكرمت الأنبياء بالنبوة، ثم اخترت خلقي وجعلت خيارهم الأوصياء. فقال آدم (ع): يا رب اجعل وصيی خير الأوصياء. فأوحى الله إليه: يا آدم، أوص إلى شيث. فأوصى آدم إلى شيث، وهو هبة الله بن آدم (... إلى أن قال (ص)): وأوصى عيسى إلى شمعون بن حمون الصفا، وأوصى شمعون إلى یحیی بن زكريا، وأوصى یحیی بن زكريا إلى منذر، وأوصى منذر إلى سليمة، وأوصى سليمة إلى برده. ثم قال رسول الله: ودفعها إلی برده. وأنا أدفعها إليك يا علي، وأنت تدفعها إلى وصيك، ويدفعها وصيك إلى أوصيائك من ولدك واحداً بعد واحد، حتی تدفع إلى خير أهل الأرض بعدك. ولتكفرن بك الأمة، ولتختلفن عليك اختلافاً كثيراً شديداً. الثابت عليك كالمقيم معي، والشاذ عنك فی النار "والنار مثوى الكافرين").(
[28])
سعد بن عبد الله از احمد بن محمد بن عيسی و محمد بن حسين بن ابیخطاب و هيثم بن ابی مسروق النهدی از حسن بن محبوب السراد از مقاتل ابن سليمان از ابیعبد الله (ع) نقل میکند که حضرت فرمودند: (رسول الله (ص) فرمودند: من سرور انبياء هستم، و وصی من سرور اوصياء و اوصيای او (ع) سرور اوصياء هستند، همانا آدم (ع) از خداوند تبارک و تعالی درخواست کرد که برای او وصی صالحی قرار دهد پس خداوند عزوجل به او (ع) وحی کرد: من با نبوّت أنبياء را گرامی داشتم، سپس خَلقم را اختيار کرده و از بهترين آنها اوصياء را قرار دادم. پس آدم (ع) فرمود: خداوندا وصی مرا بهترين اوصيا قرار ده، پس خداوند به او وحی فرمود: ای آدم به شيث وصيت کن، پس آدم (ع) به شيث وصيت کرد، همانا او بخشش بلاعوض خداوند است ای فرزند آدم (... تا آنجا که رسول الله (ص) فرمودند): و عيسی (ع) به شمعون بن حمون الصف وصيت کرد، و شمعون به يحيی بن زکريا وصيت کرد و يحيی بن زکريا به منذر و منذر به سليمه و سليمه به برده (ع) وصيت کردند. سپس رسول الله (ص) فرمودند: و برده آن را به من تسليم کرد و من آن را به تو ای علی تسليم میکنم و تو آن را به وصی خود تسليم کن و وصی تو آن را به اوصياء تو که از فرزندانت میباشند يکی پس از ديگری، تا آن را به دست بهترين اهل زمين که بعد از تو میباشد تسليم کنند. و امت به تو کافر میشوند، و در مورد تو اختلاف بسيار شديدی ايجاد میشود. و ثابت قدمان در راه تو در کنار من خواهند بود و کسانی که از تو دوری میکنند جايگاهشان جهنم است و «جهنم جايگاه کافران است»).
-وصيت و سفارش رسول الله (ص) به أمير المؤمنين (ع):
محمد بن يحيي، عن محمد بن الحسين و احمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن محمد بن الفضيل، عن أبي حمزة الثمالي، عن أبي جعفر (ع)، قال: (سمعته يقول: لما أن قضى محمد نبوته، واستكمل أيامه، أوحى الله تعالی إليه أن يا محمد، قد قضيت نبوتك واستكملت أيامك، فاجعل العلم الذي عندك والإيمان والاسم الأكبر وميراث العلم وآثار علم النبوة فی أهل بيتك عند علي بن أبی طالب، فإني لن أقطع العلم والإيمان والاسم الأكبر وميراث العلم وآثار علم النبوة من العقب من ذريتك كما لم أقطعها من ذريات الأنبياء).(
[29])
محمد بن يحيی، از محمد بن حسين و احمد بن محمد، از ابن محبوب، از محمد بن فضيل، از ابی حمزه ثمالی، از ابی جعفر (ع)، فرمودند: (شنيدم فرمودند: هنگامی که نبوت محمد (ص) پايان يافت، و ايام او (ص) کامل گرديد، خداوند تبارک و تعالی به ايشان (ص) وحی فرمودند: ای محمد همانا نبوت تو به پايان رسيده و ايام تو کامل گشته است، پس علم و ايمان و اسم اعظم و ميراث علم و آثار علم نبوت که نزد توست آن را به اهل بيتت و نزد علی بن ابی طالب تسليم کن و من هرگز علم و ايمان و اسم اعظم و ميراث علم و آثار علم نبوت را از فرزندان تو قطع نمیکنم همانطور که از فرزندان انبياء قطع نکردم).
محمد بن الحسين وغيره، عن سهل، عن محمد بن عیسی، ومحمد بن یحیی ومحمد بن الحسين جميعاً، عن محمد بن سنان، عن إسماعيل بن جابر وعبد الكريم بن عمرو، عن عبد الحميد بن أبي الديلم، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (أوصى موسی (ع) إلى يوشع ابن نون، وأوصى يوشع بن نون إلى ولد هارون، ولم يوص إلى ولده ولا إلى ولد موسی، إن الله تعالی له الخيرة، يختار من يشاء ممن يشاء، (... إلى أن قال (ع)): وقال عز ذكره: ﴿وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى﴾، ثم قال: ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ﴾ فكان علي (ع) وكان حقه الوصية التی جعلت له، والاسم الأكبر، ميراث العلم، وآثار علم النبوة).(
[30])
محمد بن حسين و غيره، از سهل، از محمد بن عيسى، ومحمد بن یحیی و محمد بن حسين جميعاً، از محمد بن سنان، از اسماعيل بن جابر و عبد الكريم بن عمرو، از عبد الحميد بن ابی ديلم، از ابی نقل میکنند که عبد الله (ع)، فرمودند: (حضرت موسی (ع) به يوشع بن نون وصيت کرد، و يوشع بن نون به فرزند هارون وصيت کرد، و به فرزندان خويش و فرزندان موسی (ع) وصيّت نکرد؛ زيرا انتخاب و اختيار از آن پروردگار است و هر کس را که میخواهد انتخاب میکند... تا آنجا که (ع) فرمودند:که خداوند عزوجل فرموده است: ﴿وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى﴾، سپس فرمود: ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ﴾ (و بدانيد هر چه را که به غنيمت گرفتهايد خمس آن برای خداوند و رسولش و نزديکان او)، سپس فرمود: (و حق خويشان را بدهيد) و او، علی (ع) بود و حق او وصيت است که برای او (ع) قرار داده شده است، همچنین اسم اعظم، ميراث علم و آثار علم نبوت است).
-وصيت حضرت محمد (ص) شب وفاتش به علی بن ابيطالب (ع):
أخبرنا جماعة، عن أبي عبد الله الحسين بن علي بن سفيان البزوفري، عن علي بن سنان الموصلی العدل، عن علي بن الحسين، عن أحمد بن محمد بن الخليل، عن جعفر بن أحمد المصري، عن عمه الحسن بن علي، عن أبيه، عن أبي عبد الله جعفر بن محمد، عن أبيه الباقر، عن أبيه ذی الثفنات سيد العابدين، عن أبيه الحسين الزكی الشهيد (ع)، عن أبيه أمير المؤمنين (ع)، قال: (قال رسول الله (ص) - في الليلة التی كانت فيها وفاته - لعلي (ع): يا أبا الحسن، أحضر صحيفة ودواة. فأملا رسول الله وصيته حتی انتهى إلى هذا الموضع، فقال: يا علي، إنه سيكون بعدی اثنا عشر إماماً ومن بعدهم إثنا عشر مهدياً، فأنت يا علي أول الاثنی عشر إماماً سماك الله تعالی في سمائه: علياً المرتضى، وأمير المؤمنين، والصديق الأكبر، والفاروق الأعظم، والمأمون، والمهدي، فلا تصح هذه الأسماء لأحد غيرك.
يا علي، أنت وصيی على أهل بيتي حيهم وميتهم، وعلى نسائي: فمن ثبتها لقيتنی غداً، ومن طلقتها فأنا برئ منها، لم ترنی ولم أرها في عرصة القيامة، وأنت خليفتي على أمتي من بعدي. فإذا حضرتك الوفاة فسلمها إلى ابنی الحسن البر الوصول، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنی الحسين الشهيد الزكی المقتول، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه سيد العابدين ذی الثفنات علي، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد الباقر، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه جعفر الصادق، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه موسی الكاظم، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه علي الرضا، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد الثقة التقي، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه علی الناصح، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه الحسن الفاضل، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد المستحفظ من آل محمد (ع). فذلك اثنا عشر إماماً، ثم يكون من بعده اثنا عشر مهدياً، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه أول المقربين له ثلاثة أسامي: اسم كاسمي واسم أبی وهو عبد الله وأحمد، والاسم الثالث: المهدي، هو أول المؤمنين).(
[31])
شيخ طوسی در کتاب خود (غيبت طوسی) گفته است، جماعتی به ما خبر دادهاند، از حسين بن علی بن سفيان بزوفری، از علی بن سنان موصلی عدل، از علی بن حسين، از احمد بن محمد بن خليل، از جعفر بن احمد مصری، از عمويش حسن بن علی، از پدرش، از امام جعفر صادق، از امام باقر، از امام سجاد، از امام حسين (ع)، نقل میفرمايند که اميرمؤمنان علی (ع) فرمودند: (در شب وفات رسول خدا (ص) به من فرمودند: ای ابو الحسن قلم و صحيفهای بياور و رسول خدا (ص) شروع به املا کردن وصيت و امام علی (ع) آن را با با دست خود مینوشت تا به اين موضوع از وصيت رسيد و فرمودند (ص): ای علی بعد از من دوازده امام و بعد از آنها دوازده مهدی و اولين امامان تو هستی که خداوند در آسمان تو را با اين نامها، علی مرتضی و اميرمؤمنان، صديق بزرگ، فاروق أعظم، مأمون و مهدی قرار داده است. و اين اسماء مخصوص تو است و کسی جز تو ادعای آنها را نخواهد کرد. ای علی تو وصی من بر اهل بيتم هم زنده و مردهی آنها هستی و نيز بر زنانم که هر يک از آنها از تو پيروی کرد مرا در آخرت خواهد ديد و هر يک از آنها از تو پيروی نکرد مرا در عرصهی قيامت نخواهد ديد و من او را نيز نخواهم ديد. و تو خليفه و جانشين بعد از من بر اُمتم هستی. و اگر وفاتت رسيد خلافت را به فرزندم حسن و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندم حسين شهيد مقتول و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش سيد عابدان علی و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش محمد باقر و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش جعفر صادق و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش موسی کاظم و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش علی رضا و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش محمد تقی و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش علی نقی و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش حسن عسکری و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش محمد مستحفظ از آل محمد (ع) تسليم کند. و آنها دوازده امام میباشند و بعد از آنها دوازده مهدی میباشد و اگر وفاتش (مهدی (ع)) رسيد آن را به فرزندش اولين مقربين که سه اسم دارد اسمی همانند اسم من و پدرم و او احمد و عبد الله و اسم سوم او مهدی میباشد تسليم کند و او اولين مؤمنان است). (
[32])
-وصيت أمير المؤمنين (ع) به امام حسن المجتبى (ع):
عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن سيف بن عميرة، عن أبي بكر الحضرمي، قال: حدثنی الأجلح وسلمة بن كهيل و داود بن أبي يزيد وزيد اليمامیقالوا: حدثنا شهر بن حوشب: (أن علياً (ع) حين سار إلى الكوفة استودع أم سلمة كتبه والوصية، فلما رجع الحسن (ع) دفعتها إليه).(
[33])
عدهای از اصحاب ما، از احمد بن محمد، از علی بن حكم، از سيف بن عميره، از ابی بكرحضرمی، گويد: اجلح وسلمه بن كهيل و داود بن ابیيزيد و زيد يمامی با من چنين حديث کردند و گفتند: شهر بن حوشب ما را چنين خبر داد: (علی (ع) هنگامی که خواست به سوی کوفه برود کتابهايش و وصيت را به اُم سلمه داد پس هنگامی که حسن مجتبی (ع) آمد اُم سلمه آنها را به او (ع) تسليم کرد).
-وصيت أمير المؤمنين (ع) در هنگام وفات:
سليم بن قيس الهلالی قال: (شهدت وصية علی بن أبی طالب صلوات الله عليه حين أوصى إلى ابنه الحسن (ع)، وأشهد على وصيته الحسين (ع) ومحمداً وجميع ولده وأهل بيته ورؤساء شيعته. ثم دفع (ع) الكتب والسلاح إليه، ثم قال: يا بني، أمرني رسول الله أن أوصی إليك وأدفع كتبي وسلاحي إليك، كما أوصى إلی رسول الله ودفع كتبه وسلاحه إليّ، وأمرنی أن آمرك إذا حضرك الموت أن تدفعها إلى أخيك الحسين. ثم أقبل على الحسين (ع) فقال له: وأمرك رسول الله أن تدفعها إلى ابنك هذا - وأخذ بيد ابن ابنه علی بن الحسين (ع) وهو صغير - فضمه إليه وقال له: وأمرك رسول الله أن تدفعها إلى ابنك محمد، فاقرأه من رسول الله السلام ومني. ثم أقبل على ابنه الحسن (ع) فقال: يا بني، أنت ولی الأمر وولی الدم بعدي، فإن عفوت فلك، وإن قتلت فضربة مكان ضربة ولا تمثل. ثم قال: اكتب: بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما أوصى به علي بن أبی طالب: أوصى أنه يشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، وأن محمداً عبده ورسوله، أرسله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون. ثم إن صلاتی ونسكی ومحيای ومماتی لله رب العالمين، لا شريك له وبذلك أمرت وأنا من المسلمين. ثم إنی أوصيك يا حسن وجميع ولدي وأهل بيتي ومن بلغه كتابي من المؤمنين بتقوى الله ربكم، فلا تموتن إلا وأنتم مسلمون. واعتصموا بحبل الله جميعاً ولا تفرقوا، فإنی سمعت رسول الله يقول: "صلاح ذات البين أفضل من عامة الصلاة والصوم، وإن البغضة حالقة الدين وفساد ذات البين"، ولا قوة إلا بالله. انظروا ذوی أرحامكم فصلوهم يهون الله عليكم الحساب. والله الله في الأيتام فلا تغيروا أفواههم ولا تضيعوا من بحضرتكم، فقد سمعت رسول الله يقول: "من عال يتيماً حتی يستغنی أوجب الله له بذلك الجنة كما أوجب لآكل مال اليتيم النار". والله الله في القرآن، لا يسبقكم إلى العمل به غيركم. والله الله في جيرانكم، فإن رسول الله أوصى بهم. والله الله في بيت ربكم، فلا يخلون منكم ما بقيتم فإنه إن يترك لم تناظروا. وإن أدنى ما يرجع به من أمه أن يغفر له ما قد سلف. والله الله في الصلاة، فانها خير العمل و انها عمود دينكم. والله الله في الزكاة، فانها تطفئ غضب ربكم. والله الله في شهر رمضان، فإن صيامه جنة من النار. والله الله في الفقراء والمساكين، فشاركوهم في معيشتكم. والله الله في الجهاد في سبيل الله بأموالكم وأنفسكم، فإنما يجاهد في سبيل الله رجلان: إمام هدى، ومطيع له مقتد بهداه. والله الله في ذرية نبيكم، فلا يظلمن بين أظهركم وأنتم تقدرون على الدفع عنهم. والله الله فی أصحاب نبيكم الذين لم يحدثوا حدثاً ولم يؤوا محدثاً، فإن رسول الله أوصى بهم ولعن المحدث منهم ومن غيرهم والمؤوی للمحدث. والله الله في النساء وما ملكت أيمانكم، لا تخافن فی الله لومة لائم فيكفيكهم الله وقولوا للناس حسناً كما أمركم الله. ولا تتركن الأمر بالمعروف والنهی عن المنكر فيولی الله الأمر أشراركم وتدعون فلا يستجاب لكم.
عليكم يا بنی بالتواصل والتباذل والتبار، وإياكم والنفاق والتقاطع والتدابر والتفرق. وتعاونوا على البر والتقوى ولا تعاونوا على الإثم والعدوان واتقوا الله إن الله شديد العقاب. حفظكم الله من أهل بيت وحفظ فيكم نبيكم. أستودعكم الله وأقرء عليكم السلام. ثم لم يزل يقول (لا إله إلا الله) حتی قبض (ع) في أول ليلة من العشر الأواخر من شهر رمضان ليلة إحدى وعشرين، ليلة الجمعة، سنة أربعين من الهجرة).(
[34])
سليم بن قيس هلالی میگويد: (من شاهد وصيت علی بن ابی طالب (ع) در هنگام وفات به فرزندش حسن (ع) بودم، و حسين (ع) و محمد (ع) و جميع فرزندان (ع) و اهل بيتش و رؤسای شيعهی ايشان را به عنوان گواه و شاهد قرار دادند. سپس حضرت (ع) کُتُب و سلاح را به فرزندش حسن (ع) سپردند، و فرمودند: پسرم رسول خدا (ص) به من امر کرد به تو وصيت کنم و کتب و سلاحم را به تو دهم، همانگونه که رسول خدا (ص) به من وصيت فرمودند و کتب و سلاح خويش را به من سپرد و نيز مرا امر کردند تا تو را امر کنم هنگامی که وفات تو رسيد آن (وصيت) را به برادرت حسين (ع) تسليمکنی، سپس حضرت به حسين (ع) رو کرد و فرمود: و رسول خدا (ص) نيز تو را امر میکند که آن را به فرزندت بدهی، و حضرت دست علی بن حسين (ع) که طفلی کوچک بود را گرفت و به آغوش کشيد و به او فرمود: و رسول خدا (ص) تو را امر میکند که آن را به فرزندت محمد (ع) تسليم کنی، سپس از طرف رسول خدا (ص) و من به او سلام برسان حضرت به فرزندش حسن (ع) نگاه کرد و به او فرمود: ای فرزندم تو ولّی امر و ولّی الدم بعد از من هستی پس اگر او را بخشيدی برای تو است و اگر او را مجازات کردی – يک ضربه در برابر يک ضربه باشد و کسی را مُثله نکن، سپس فرمود: بنويس؛ بسم الله الرحمن الرحيم اين وصيت علی بن ابی طالب است و وصيت میکنم که او شهادت میدهد هيچ خدايی جز خدا نمیباشد و هيچ شريک و همتای ندارد، و محمد (ص) بنده و فرستادهی اوست، او را با هدايت و دين حق فرستاده تا دينش را بر همهی اديان ظاهر گرداند حتی اگر مشرکان کراهت داشته باشند. سپس نماز و اعمال و حيات و مرگم نزد خداوند جهانيان است، که هيچ شريکی ندارد و من به آن امر شدهام و من از مسلمين هستم. ای حسن تو و تمام فرزندانم و اهل بيتم و هر کس از مؤمنان که وصيت را میشنوند شما را به تقوای الهی سفارش میکنم، هر گز نميريد مگر اين که مسلمان باشيد. و به ريسمان الهی تمسک جوييد و متفرق نشويد، و من از رسول خدا (ص) شنيدم که فرمودند: آشتی و برقراری صلح ميان ديگران از سالها نماز و روزه با فضيلتتر است و بدانيد که بُغض و کينه جداکنندهی دين و ايجاد کننده فساد ميان ديگران است، و هيچ قدرتی نيست مگر به وسیلهی خدا. صلهی رحم را ادا کنيد چون خداوند از اين طريق حساب شما را آسان میکند.
شما را به خدا شما را به خدا در مورد يتيمان، آنان را چشم انتظار نگذاريد و چيزی که در ميان خود داريد را تباه نکنيد. همانا شنيدم رسول الله (ص) فرمودند: هر کس سرپرستی يتيمی را برعهده بگيرد و او را بینياز گرداند (يا حاجت او را برطرف کند)، خداوند بهشت را بر او واجب میگرداند، همانطور که آتش را بر کسانی که مال يتيم را میخورند واجب ساخته است. شما را به خدا شما را به خدا در مورد قرآن کسی در عمل به آن از شما پيشی نگيرد، شما را به خدا، شما را به خدا در مورد همسايگانتان، همانا رسول الله (ص) به آنان سفارش میکردند، شما را به خدا شما را به خدا در مورد مسجد، هرگز آن راخالی نگذاريد زيرا اگر آن را ترک کرديد پس بايد به چه چيزی ديگری توجه کنيد. و همانا آن کوچکترين جايی است که مردم برای استغفار از گناهان گذشته به آن رجوع میکنند. شما را به خدا، شما را به خدا، در مورد نماز، که آن بهترين اعمال است و آن ستون دين شماست. شما را به خدا، شما را به خدا، در مورد زکات که آن آتش غضب پروردگار را خاموش میکند. شما را به خدا شما را به خدا در مورد ماه رمضان، روزه داشتن آن سپری است در برابر آتش جهنم، شما را به خدا شما را به خدا در مورد فقرا و مساکين، آنان را در معيشت و زندگی خود شريک گردانيد، شما را به خدا، شمارا به خدا، در مورد جهاد در راه خدا. چه با اموال چه با جانها؛ زيرا تنها دو نفرند که در راه خدا جهاد میکنند: امام هدايتگر، و مقتدی و مطيع به فرمان او. شما را به خدا، شما را به خدا، در مورد ذريهی پيامبرتان. مبادا در ميان شما مظلوم واقع شوند در حالی که میتوانيد از آنان دفاع کنيد. شما را به خدا، شما را به خدا در مورد اصحاب پيامبرتان کسانی که هرگز از کسی بدگويی نکردند و کسانی که از ديگران بدگويی میکنند پناه نمیدهند، چرا که رسول الله (ص) به آنان سفارش کردند و بدگو کننده از آنها را لعنت کردند و از غير آنها و کسی که به بدگو کننده از آنها پناه دهد. شما را به خدا شما را به خدا در مورد زنان و کنيزانتان، در راه خدا از ملامت سرزنشگر هراسی نداشته باشيد و خداوند شما را کفايت میکند و با گفتار نيک با مردم ارتباط داشته باشيد، همانطور که پروردگار شما را امر میکند و امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنيد؛ زيرا شروران امت، بر شما مسلط میشوند و ديگر هر چه دعا کنيد، مستجاب نمیشود.
ای فرزندانم شما را به بخشش و هم پيوستگی وحدت سفارش میکنم و از هرگونه نفاق و رويگردانی و تفرقه شما را بر حذر میدارم. بر نيکی و تقوا همکاری کنيد اما هرگز بر گناه و عصيان و دشمنی همکاری نکنيد. از خداوند بترسيد که او بسيار عذاب دهنده است، خداوند شما را به وسیله اهل بيت محفوظ بدارد و پيامبر را در ميانتان محفوظ بدارد و شما را به خداوند میسپارم و به شماها سلام میرسانم، حضرت (ع) هنوز جملهی لا اله الا الله را تکرار میکردند که روحشان در شب بيست و يکم ماه رمضان درشب جمعه سال 40 هجری قمری به ديدار الهی شتافت).
علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن عبد الصمد بن بشير، عن أبي الجارود، عن أبي جعفر (ع)، قال: (إن أمير المؤمنين صلوات الله عليه لما حضره الذي حضره قال لابنه الحسن: ادن مني حتی أسر إليك ما أسر رسول الله إلي، وأئتمنك على ما ائتمننی عليه، ففعل).(
[35])
علی بن ابراهيم از پدرش از ابن ابی عمير از عبد الصمد بن بشير از ابی جارود از ابی جعفر (ع) نقل میکنند که حضرت فرمودند: (هنگامی که زمان وفات أمير المؤمنين (ع) رسيد به فرزندش حسن (ع) فرمودند: نزديک من بيا تا تو را به اسراری که رسول الله (ص) به من فرمودند، آگاه سازم و امانتی که رسول الله (ص) را به من سپرده، به تو بسپارم پس حضرت (ع) چنين کرد).
أسند الشيخ ابو جعفر القمی إلى تميم بن بهلول، إلى أبيه، إلى عبيد الله بن الفضل، إلى جابر الجعفي، إلى سفيان بن ليلى، إلى الأصبغ بن نباته: (أن علياً لما ضربه الملعون ابن ملجم لعنه الله دعا بالحسنين، فقال: (إنی مقبوض في ليلتی هذه فاسمعا قولي، وأنت يا حسن وصيی والقائم بالأمر من بعدي، وأنت يا حسين شريكه في الوصية فأنصت ما نطق، وكن لأمره تابعاً ما بقي، فإذا خرج من الدنيا فأنت الناطق بعده، والقائم بالأمر عنه).(
[36])
شيخ ابو جعفر قمی از تميم بن بهلول از عبيدالله بن فضل از جابر جعفی از سفيان بن ليلی از اصبغ بن نباته استناد میکنند که میگويد: (هنگامی که ابن ملجم ملعون فرق علی (ع) را شکافت، حضرت (ع) حسن و حسين (ع) را فراخواند و به آنان فرمودند: من در اين شب رحلت میکنم پس به سخنان من گوش فر ادهيد! ای حسن، تو وصی من هستی و قائم به امر بعد از من هستی و تو ای حسين شريک او در وصيت هستی پس آنچه را گفت، تو گوش کن و مطيع امر او باش تا زمانی که او باقی است پس هنگامی که برادرت حسن وفات يافت تو سخنگو و قائم به امر بعد از او هستی).
-وصيت امام حسن مجتبی (ع) در هنگام وفات:
علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن بكر بن صالح [قال الكليني] وعدة من أصحابنا، عن ابن زياد، عن محمد بن سليمان الديلمي، عن هارون بن الجهم، عن محمد ابن مسلم، قال سمعت أبا جعفر (ع) يقول: (لما حضر الحسن بن علي (ع) الوفاة قال للحسين (ع): يا أخي، إنی أوصيك بوصية فاحفظها، إذا أنا مت فهيئني ثم وجهني إلى رسول الله لأحدث به عهدا ثم اصرفني إلى أمیثم ردني فادفني بالبقيع، واعلم أنه سيصيبني من عائشة ما يعلم الله والناس صنيعها وعداوتها لله ولرسوله وعداوتها لنا أهل البيت، فلما قبض الحسن (ع) [و] وضع على السرير ثم انطلقوا به إلى مصلى رسول الله الذي كان يصلی فيه على الجنائز فصلى عليه الحسين عليه).(
[37])
علی بن ابراهيم از پدرش از بکر بن صالح (کلينی میگويد) و عدهای از اصحاب ما از بن زياد از محمد بن سليمان ديلمی از هارون بن جهم از محمد بن مسلم نقل میکنند که گويد: از ابا جعفر (ع) شنيدم که فرمودند: (هنگامی که وفات حسن بن علی (ع) فرا رسيد به حسين (ع) فرمودند: ای برادر، من تو را به وصيتی سفارش میکنم پس آن را حفظ کن، هنگامی که وفات يافتم مرا آماده کن و به سوی [قبر] رسول الله (ص) قرار ده تا در مورد عهدی با ايشان (ص) سخن گويم، سپس مرا به سوی مادرم (ع) روانه گردان و سپس مرا به بقيع بازگردان و در آنجا مرا به خاک بسپار، و بدان که به من از سوی عایشه مصيبتی میرسد که خداوند داند، او چقدر با خداوند و رسولش و ما اهل بيت (ع) دشمنی دارد، پس هنگامی که حسن (ع) وفات يافت، ايشان را در مرکبی قرار داده و به سوی مصلی رسول الله (ص) که در آن بر جنازهها نماز میخواندند، بردند پس در آنجا حسين (ع) بر ايشان نماز خواند).
محمد بن الحسن وعلي بن محمد، عن سهل بن زياد، عن محمد بن سليمان الديلمي، عن بعض أصحابنا، عن المفضل بن عمر، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (لما حضرت الحسن بن علي (ع) الوفاة، قال: يا قنبر، انظر هل ترى من وراء بابك مؤمناً من غير آل محمد (ع)؟ فقال: الله تعالی ورسوله وابن رسوله أعلم به مني، قال: ادع لي محمد بن علي، (... إلى أن قال): فقال له الحسن بن علي (ع): يا محمد بن علي، أما علمت أن الحسين بن علي (ع) بعد وفاة نفسي، ومفارقة روحي جسمي، إمام من بعدي، وعند الله جل اسمه في الكتاب، وراثة من النبي أضافها الله عزوجل له في وراثة أبيه وأمه فعلم الله أنكم خيرة خلقه، فاصطفى منكم محمداً واختار محمد علياً (ع)، واختارني علي (ع) بالإمامة، واخترت أنا الحسين (ع)،... إلى آخر الوصية).(
[38])
محمد بن حسن و علی بن محمد از سهل بن زياد از محمد بن سليمان ديلمیاز برخی اصحاب ما از مفضل بن عمر از ابی عبد الله (ع) فرمودند: (هنگامی که وفات حسن بن علی (ع) فرا رسيد فرمودند: ای قنبر بنگر آيا پشت در مؤمنی جز آل محمد (ع) میبينی؟ عرض کرد: خداوند و رسولش و فرزند رسولش داناتر از من هستند. فرمودند: محمد بن علی را نزد من بياور (تا آنجا که فرمودند) و حسن بن علی (ع) به ايشان فرمودند: ای محمد بن علی میدانی که حسين بن علی بعد از وفات جانم، و هنگامی که روحم جسمم را ترک کند، او امام بعد از من است، که نزد خداوند نام او را در کتاب قرار داده و او را وارث پيامبر قرار داد و خداوند وراثت پدر و مادرش (ع) را نيز به او داد و خداوند دانست که شما بهترين خلق او هستيد پس محمد (ص) را از میان شما را برگزيد و محمد (ص) علی (ع) را برگزيد و علی (ع) مرا برگزيد و من حسين (ع) را برگزيدم... تا آخر وصيت).
-وصيت امام حسين (ع) به امام سجاد (ع):
عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن سيف بن عميرة، عن أبي بكر الحضرمي، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (إن الحسين صلوات الله عليه لما صار إلى العراق استودع أم سلمة ( الكتب والوصية، فلما رجع علي بن الحسين (ع) دفعتها إليه).(
[39])
عدهای از اصحاب ما از احمد بن محمد از علی بن حکم از سيف بن عميره از ابیبکر حضرمی نقل میکنند که ابی عبد الله (ع) فرمودند: (هنگامیکه حسين (ع) به سوی کربلا رهسپار شد کتاب و وصيت را به ام سلمه ( سپرد و هنگامیکه علی بن حسين (ع) آمد، ام سلمه آنها را به ايشان تسليم کرد).
-وصيت امام حسين (ع) در هنگام وفات به فرزندش سجاد (ع):
(لما ضاق الأمر بالحسين (ع) وقد بقی وحيداً فريداً، التفت إلى خيم بنی أبيه فرآها خالية منهم، ثم التفت إلى خيم بنی عقيل فوجدها خالية منهم، ثم التفت إلى خيم أصحابه فلم ير منهم أحداً، فجعل يكثر من قول لا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظيم. ثم ذهب إلى خيم النساء، فجاء إلى خيمة ولده زين العابدين (ع) فرآه ملقى على نطع من الأديم، فدخل عليه وعنده زينب تمرضه، فلما نظر إليه علي بن الحسين (ع) أراد النهوض فلم يتمكن من شدة المرض، فقال لعمته: أسندينی إلى صدرك فهذا ابن رسول الله (ص) قد أقبل، فجلست زينب خلفه وأسندته إلى صدرها، فجعل الحسين (ع) يسأل ولده عن مرضه، وهو يحمد الله تعالی، ثم قال: يا أبتاه، ما صنعت اليوم مع هؤلاء المنافقين؟ فقال له الحسين (ع): يا ولدي، قد استحوذ عليهم الشيطان فأنساهم ذكر الله، وقد شب الحرب بيننا وبينهم لعنهم الله حتی فاضت الأرض بالدم منا ومنهم. فقال علي (ع): يا أبتاه، أين عمي العباس؟ فلما سأل عن عمه اختنقت زينب بعبرتها، وجعلت تنظر إلى أخيها كيف يجيبه؛ لأنه لم يخبره بشهادة عمه العباس، خوفاً من أن يشتد مرضه. فقال (ع): يا بني، إن عمك قد قتل، قطعوا يديه على شاطئ الفرات. فبكى علي بن الحسين (ع) بكاءً شديداً حتی غشی عليه، فلما أفاق من غشوته جعل يسأل عن كل واحد من عمومته، والحسين (ع) يقول له: قتل. فقال: وأين أخي علي، وحبيب بن مظاهر، ومسلم بن عوسجة، وزهير بن القين؟ فقال له: يا بني، اعلم أنه ليس في الخيام رجل حی إلا أنا وأنت، وأما هؤلاء الذين تسأل عنهم فكلهم صرعى على وجه الثرى! فبكى علي بن الحسين (ع) بكاءً شديداً، ثم قال لعمته زينب: يا عمتاه، علی بالسيف والعصا. فقال له ابو ه: وما تصنع بهما؟ فقال: أما العصا فأتوكأ عليها، وأما السيف فأذب به بين يدی ابن رسول الله (ص)، فإنه لا خير فی الحياة بعده. فمنعه الحسين من ذلك، وضمه إلى صدره وقال له: يا ولدي، أنت أطيب ذريتي، وأفضل عترتي، وأنت خليفتی على هؤلاء العيال والأطفال، فإنهم غرباء مخذولون، قد شملتهم الذلة واليتم وشماتة الأعداء ونوائب الزمان، سكتهم إذا صرخوا، وآنسهم إذا استوحشوا، وسل خواطرهم بلين الكلام، فإنهم ما بقی من رجالهم من يستأنسون به غيرك، ولا أحد عندهم يشكون إليه حزنهم سواك، دعهم يشموك وتشمهم، ويبكوا عليك وتبكی عليهم. ثم لزمه بيده (ع) وصاح بأعلى صوته: يا زينب، ويا أم كلثوم، ويا سكينة، ويا رقية، ويا فاطمة، إسمعن كلامي واعلمن أن ابنی هذا خليفتی عليكم، وهو إمام مفترض الطاعة. ثم قال له: يا ولدي، بلغ شيعتي عني السلام، فقل لهم: إن أبي مات غريباً فاندبوه، ومضى شهيداً فابكوه).(
[40])
هنگامی که عرصهی ميدان بر حسين بن علی (ع) تنگ گشت و تنها و بیياور ماند، به خيمهی بنیهاشم نظر کرد و آن را خالی ديد، سپس به خيمهی بنیعقيل نظر کرد آن را خالی از اهلش ديد، سپس به خيمهی اصحابش نظر افکند آن را خالی ديد، حضرت (ع) با اين جمله بصورت مکرر خود را آرام میکردند لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظيم، سپس به خيمهی زنان رفت، و به سوی خيمهی فرزندش زين العابدين آمد او را ديد که بر زيراندازی افتاده است، وارد شد و زينب (ع) را نزد او ديد که تيمارش میکرد، پس هنگامی که زين العابدين (ع) پدر را ديد خواست بلند شود اما از شدت بيماری نمیتوانست بلند شود، پس به عمهاش فرمود: عمه جان مرا بر سينهی خود تکيه ده که اين فرزند رسول الله (ص) است که به سوی ما آمده، پس زينب (ع) در پشت ايشان (ع) قرار گرفته و تکيهگاه ايشان شد، پس حضرت (ع) از فرزندش در مورد بيماريش سؤال میکرد و سجاد (ع) حمد و سپاس خدای را به جا میآورد سپس فرمود: ای پدر امروز با اين منافقين چه میکنی؟ حسين (ع) به او فرمود: فرزندم شيطان بر آنان چيره شده و در جسمشان حلول کرده و ياد خدا را از دلشان ربوده و جنگ بين ما و آنان آشکارا گشته تا زمين از خون ما و آنان لبريز گردد. سپس سجاد (ع) پرسيد: پدر، عمويم عباس کجاست؟ هنگامی که اين سؤال را پرسيد بغض گلوی خشکيدهی زينب (ع) را درهم میفشرد و به برادرش مینگريست که چه جوابی به فرزندش میدهد، زيرا حضرت بخاطر بيماری شديدش او را از شهادت عمويش بیخبر ساخت از بيم اين که بيماريش شديدتر شود، پس حضرت (ع) فرمود: پسرم عمويت کشته شد دستان او را بر لب فرات قطع کردند. پس علی بن حسين (ع) گريست و از شدت گريه بیهوش شد، پس هنگامی که به هوش آمد و در مورد تک تک عموهايش پرسيد و حسين (ع) هم تنها يک پاسخ به ايشان میفرمود: کشته شد. سجاد (ع) پرسيد: پس برادرم علی کجاست؟ حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهير بن قين کجايند؟ حضرت (ع) فرمودند: فرزندم بدان که جز من و تو هيچ زندهای در خيمهها نيست. اما در مورد آنهايی که سؤال کردی همهی آنها کشته شدند و بدنشان روی خاک افتاده است! پس سجاد (ع) به شدت گريست سپس به عمهاش زينب (ع) فرمود: عمه جان آن شمشير و عصا را برايم بياوريد. پدر به او فرمود: میخواهی با آنها چه کنی؟ فرمود: میخواهم بر عصا تکيه کنم و با شمشير در رکاب فرزند رسول الله (ص) مبارزه کنم زيرا بعد از او هيچ خيری در دنيا نيست. حضرت (ع) او را از اين کار منع کرد و به آغوش کشيد و فرمود: فرزندم تو پاکترين ذريهی من هستی و فاضلترين عترت منی و تو خليفهی من بر اين زنان و کودکان هستی زيرا آنان غريبههايی خوار گشتهاند که ذلت، يتيمی و شماتت دشمنان و مصائب زمانه دامنگير آنان گشته است پس اگر فرياد کشيدند، آنان را آرام کن و هنگام وحشت مونس آنان باش با نرمی با آنان مدارا کن زيرا برای آنان هيچ مردی جز تو نمانده است و جز تو کسی را ندارند که به او گله و شکايت کنند به آنان اجازه ده که تو را ببويند، تو نيز آنان را استشمام کن، بر تو گريه کنند و تو نيز بر آنان گريه کن. پس حضرت دست ايشان (ع) را گرفت و با صدايی بلند فرمود: ای زينب، ای ام کلثوم، ای سکينه، ای رقيه، ای فاطمه (ع) کلام مرا بشنوييد و بدانيد اين فرزندم، خليفهی من بر شما و امام واجب اطاعت بر همگان است. سپس حضرت (ع) فرمودند: فرزندم، سلام مرا به شيعيانم برسان به آنان بگو: پدرم غريب کشته شد پس او را بخوانيد، او شهيد کشته شده پس بر او بگرييد).
محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسين، وأحمد بن محمد، عن محمد بن إسماعيل، عن منصور بن يونس، عن أبی الجارود، عن أبی جعفر (ع)، قال: (إن الحسين بن علي (ع) لما حضره الذي حضره، دعا ابنته الكبرى فاطمة بنت الحسين (ع) فدفع إليها كتاباً ملفوفاً ووصية ظاهرة وكان علي بن الحسين (ع) مبطوناً معهم لا يرون إلا أنه لما به، فدفعت فاطمة الكتاب إلى علي بن الحسين (ع)، ثم صار والله ذلك الكتاب إلينا يا زياد. قال: قلت: ما في ذلك الكتاب جعلنی الله فداك؟ قال: فيه والله ما يحتاج إليه ولد آدم منذ خلق الله آدم إلى أن تفنى الدنيا، والله إن فيه الحدود، حتی أن فيه أرش الخدش).(
[41])
محمد بن يحيی از محمد بن محمد بن حسين و احمد بن محمد از محمد بن اسماعيل از منصور بن يونس از ابیجارود از ابی جعفر (ع) نقل میکنند که حضرت (ع) فرمودند: (هنگامی که بر حسين (ع) لازم شد آنچه لازم و حاضر است دختر بزرگش فاطمه (ع) را فرا خواند و به او کتاب سر بسته و وصيتی در ظاهر داد و حسين بن علی (ع) با آنها به طور سر پوشيده عمل میکرد مگر وقتی که او آن را آشکار میکرد، و فاطمه کتاب را به علی بن حسين (ع) سپرد، ای زياد به خدا سوگند و آن کتاب اکنون به دست ما رسيده است. (گويد) عرض کردم: فدايتان شوم در آن کتاب چيست؟ فرمودند: در آن احتياجات فرزند آدم از زمان خلقت آدم (ع) تا نابو دی دنيا ذکر شده است و به خدا سوگند که در آن حدودی است، حتی در آن حدود تخت الخدش).
-مطالبهی محمد بن حنفيه درمورد امامت:
حدثنا أحمد بن محمد ومحمد بن الحسين، عن الحسن بن محبوب، عن علی بن رياب، عن أبی عبد الله (ع) وزرارة، عن أبی جعفر (ع)، قال: (لما قتل الحسين أرسل محمد بن الحنفية إلى علي بن الحسين (ع) فخلا به، ثم قال له: يا بن أخی قد علمت أن رسول الله (ص) كان قد جعل الوصية والإمامة من بعده إلى علي بن أبی طالب (ع)، ثم إلى الحسن (ع)، ثم إلى الحسين (ع)، وقد قتل ابو ك ولم يوص وأنا عمك وصنو أبيك وولادتی من علي، وأنا فی سنی وقديمی أحق بها منك في حداثتك فلا تنازعنی الوصية والإمامة ولا تجانبني، فقال له علي بن الحسين: يا عم، اتق الله ولا تدع ما ليس لك بحق، إنی أعظك أن تكون من الجاهلين. يا عم، إن أبی صلوات الله عليه أوصى إلی قبل أن يتوجه إلى العراق، وعهد إلی فی ذلك قبل أن يستشهد بساعة وهذا سلاح رسول الله عندي، فلا تتعرض لهذا فانی أخاف عليك نقص العمر وتشتت الحال، تعال حتی نتحاكم إلى الحجر الأسود ونسأله عن ذلك. قال ابو جعفر (ع): وكان الكلام بينهما بمكة، فانطلقا حتی إذا أتيا الحجر فقال علی لمحمد: ابداء وابتهل إلى الله وسله أن ينطق لك. فسأله محمد وابتهل في الدعاء وسأل الله ثم دعا الحجر فلم يجبه، فقال له علي بن الحسين (ع): أما إنك يا عم لو كنت وصياً وإمام لأجابك. فقال له محمد: فادع أنت يا بن أخی وسله. فدعا الله علی بن الحسين بما أراد ثم قال: أسئلك بالذي جعل فيك ميثاق الأنبياء والأوصياء وميثاق الناس أجمعين لما أخبرتنا من الوصی والإمام بعد الحسين بن علي (ع). فتحرك الحجر حتی كاد أن يزول عن موضعه ثم أنطقه الله بلسان عربی مبين فقال: اللهم إن الوصية والإمامة بعد الحسين بن علي (ع) إلى علي بن الحسين بن علي (ع) ابن فاطمة بنت رسول الله صلوات الله عليهم. فانصرف محمد بن الحنفية وهو يتولى علي بن الحسين).(
[42])
احمد بن محمد و محمد بن حسين از حسن بن محبوب از علي بن رياب از ابی عبد الله (ع) و نیز زراره از ابی جعفر (ع) نقل میکنند که حضرت فرمودند: (هنگامی که حسين (ع) به شهادت رسيد محمد بن حنفيه به سوی علی بن حسين (ع) رفت و به ايشان عرض کرد: ای فرزند برادرم! میدانم که رسول الله (ص) وصيّت و امامت بعد از خود را به علی بن ابی طالب (ع) سپرد و علی (ع) آن را به فرزندش حسن و حسن آن را به برادرش حسين (ع) سپرد اما پدر شما به شهادت رسيده و هيچ وصيتی نکرده است و من عموی تو و همسن پدرت هستم و من از فرزندان علی هستم، و من از نظر سن و تجربه از تو به آن شايستهترم، پس در مورد امامت و وصيت با من نزاع نکن. علی بن حسين (ع) فرمودند: ای عمو جان از خداوند بترس و در مورد حقی که برای تو نيست ادعا مکن، تو را پند میدهم که مبادا از جاهلان شوی! عموجان، پدرم که صلوات خداوند بر او باد قبل از اين که به سوی عراق حرکت کند به من وصيت کرد، و يک ساعت قبل از شهادت در مورد آن از من عهد گرفت و اين سلاح رسول الله (ص) نزد من است، پس در مورد آن اعتراض مکن؛ زيرا از کوتاهی عمر و پريشان حالی بر تو بيمناکم، بيا تا حجر الأسود بين ما قضاوت کند و از آن در مورد اين مسئله بپرسيم. ابو جعفر (ع) میفرمايند: اين سخنان در مکه ميان آنان پيش آمد پس هر دو به سوی حجر آمدند پس علی بن الحسين (ع) به محمد فرمود: تو آغاز کن و از خداوند بخواه که حجر به نطق آيد پس محمد از آن پرسيد و دعا کرد و از خداوند خواست که حجر سخن بگويد پس هيچ سخنی از حجر شنيده نشد علی بن حسين (ع) به او فرمودند: ای عمو جان اگر تو امام و وصی بودی، به تو پاسخ میداد پس محمد گفت: ای پسر برادرم تو از او بخواه که پاسخ بدهد پس علی بن حسين (ع) دعا کرد و درخواست خويش را طلب کرد و به حجر فرمود: ای کسی که خداوند ميثاق انبياء و اوصياء و ميثاق تمام مردم را در تو قرار داد به من خبر ده که امام و خليفه بر مردم بعد از حسين بن علی کيست؟ ناگهان حجرالاسود به طور معجزه آسايی از جای خود تکان خورد و نزديک بود از موضع خود خارج شود پس به امر خداوند به زبان عربی فصيح سخن گفت و فرمود: پروردگارا همانا وصِّت و امامت بعد از حسين بن علی (ع) به علی بن حسين بن علی بن فاطمه (ع) دختر رسول الله (ص) واگذار شده است پس محمد بن حنفيه از عمل خود بازگشت و به پيروی از علی بن حسين (ع) روی آورد).
-وصيت امام سجاد (ع) به فرزندش امام باقر (ع):
(دخل جابر علي زين العابدين (ع) فرأى عنده غلاماً، فقال له: أقبل، فأقبل، فقال له: أدبر، فأدبر، فقال جابر: شمائل رسول الله (ص)، ثم قال لزين العابدين: من هذا؟ قال: ابنی ووصيی وخليفتی من بعدي، اسمه محمد الباقر. فقام جابر وقبل رأسه ورجليه وأبلغه سلام جده وأبيه (ع)).(
[43])
(جابر بر زين العابدين (ع) وارد شد و نزد ايشان (ع) غلامی ديد، حضرت (ع) به ايشان میفرمودند: برو، غلام رفت و دوباره فرمودند: بازگرد، غلام نيز بازگشت. جابر میگويد: شکل و شمائل او شبيه رسول الله (ص) است به امام زين العابدين (ع) عرض کردم: مولای من اين غلام کيست؟ فرمودند: اين فرزند و وصی و خليفهی من بعد از من میباشد و نامش محمد باقر است. پس جابر به سوی امام (ع) رفته و سر و پای ايشان را بوسيد و سلام پدر و جدش را ابلاغ کرد).
-وصيت امام سجاد (ع) درهنگام وفات:
عدة من أصحابنا، عن أحمد بن أبی عبد الله، عن إسماعيل بن مهران، عن درست بن أبی منصور، عن عيسى بن بشير، عن أبی حمزة قال: قال ابو جعفر (ع): (لما حضرت أبی علی بن الحسين (ع) الوفاة ضمنی إلى صدره وقال: يا بني، أوصيك بما أوصانی به أبی حين حضرته الوفاة وبما ذكر أن أباه أوصاه به يا بنی اصبر على الحق وإن كان مراً).(
[44])
عدهای از اصحابم از احمد بن ابی عبد الله از اسماعيل بن مهران از درست بن ابی منصور از عيسی بن بشير از ابی حمزه نقل میکنند که ابو جعفر (ع) فرمودند: (هنگامی که زمان وفات علی بن حسين (ع) فرا رسيد مرا در آغوش گرفت و فرمودند: ای فرزندم تو را به چيزهايی وصيت میکنم که پدرم در هنگام وفات به من وصيت کرد و نيز پدران او (ع) نيز به او وصيت کرده بودند ای فرزندم بر حق صبور باش هر چند خيلی تلخ باشد).
احمد بن ادريس از محمد بن عبد الجبار از ابی قاسم کوفی از محمد بن سهل از ابراهيم بن ابی بلاد از اسماعيل بن محمد بن عبد الله بن علی بن حسين نقل میفرمايند که ابی جعفر (ع) فرمودند: (هنگامی که زمان وفات علی بن حسين (ع) فرا رسيد قبل از آن صندوقی را خارج کردند و فرمودند: ای محمد، اين صندوق را حمل کن. فرمودند: پس چهار نفر صندوق را حمل کرديم، پس هنگامی که فوت کردند برادران او آمدند و طالب آنچه را که در صندوق بودند، و گفتند: نصيب ما را از اين صندوق بدهيد؟ او فرمود: به خدا سوگند که شما درآن صندوق هیچ نصيب و بهرهای نداريد و اگر داشتيد اين صندوق به من سپرده نمیشد و در صندوق سلاح رسول الله (ص) بود).(
[45])
محمد بن یحیی، عن عمران بن موسی، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عبد الله، عن عیسی بن عبد الله، عن أبيه، عن جده، قال: (التفت علی بن الحسين (ع) إلى ولده وهو فی الموت وهم مجتمعون عنده، ثم التفت إلى محمد بن علي فقال: يا محمد، هذا الصندوق اذهب به إلى بيتك. قال: أما إنه لم يكن فيه دينار ولا درهم، ولكن كان مملوءاً علماً).(
[46])
محمد بن يحيی از عمران بن موسی از محمد بن حسين از محمد بن عبد الله از عيسی بن عبد الله از پدرش از جدش نقل میکند که گفته است: (در آن حال که علی بن حسين (ع) در بستر وفات افتاده بود در ميان جمعيت به فرزندش رو کرد و سپس به محمد بن علی التفات کرد و فرمود: ای محمد اين صندوق را به خانهی خودت ببريد. فرمود: در آن صندوق نه دينار بود و نه درهم بلکه لبريز از علم بود).
-وصيت امام باقر (ع) به فرزندش امام صادق (ع):
الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الوشاء، عن أبان بن عثمان، عن أبي الصباح الكنانی قال: (نطر ابو جعفر (ع) إلى أبي عبد الله (ع) يمشي، فقال: ترى هذا؟ هذا من الذين قال الله عزوجل: "ونريد أن نمن على الذين استضعفوا في الأرض ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثين").(
[47])
حسين بن محمد از معلی بن محمد از وشاء ازابان بن عثمان از ابی صباح الکنانی نقل میکنند: امام باقر (ع) به امام صادق (ع) که در حال راه رفتن بودند نظر کرد و فرمود: (او را میبينی؟ او از جمله کسانی است که خداوند متعال دربارهی آنان میفرمايد: و میخواهيم بر کسانی که در زمين مستضعف بودند، منت کنيم و آنان را ائمه و وارثان قرار میدهيم).
أحمد بن محمد، عن محمد بن خالد، عن بعض أصحابنا، عن يونس بن يعقوب، عن طاهر قال: (كنت عند أبي جعفر (ع) فأقبل جعفر (ع)، فقال ابو جعفر (ع): هذا خير البرية).(
[48])
احمد بن محمد از محمد بن خالد از برخی اصحاب ما از يونس بن يعقوب از طاهر نقل میکنند که گويد: (نزد ابو جعفر (ع) بودم پس جعفر [امام صادق] (ع)به سوی ما آمد، حضرت (ع) فرمودند: اين بهترين خلق است).
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن جابر بن يزيد الجعفي، عن أبي جعفر (ع)، قال: (سئل عن القائم (ع) فضرب بيده على أبي عبد الله (ع) فقال: هذا والله قائم آل محمد (ص). قال عنبسة: فلما قبض ابو جعفر (ع) دخلت على أبي عبد الله (ع) فأخبرته بذلك، فقال: صدق جابر. ثم قال: لعلكم ترون أن ليس كل إمام هو القائم بعد الإمام الذي كان قبله).(
[49])
محمد بن يحيی از احمد بن محمد از ابن محبوب از هشام بن سالم از جابر بن يزيد جعفی نقل میکنند که از ابو جعفر (ع) دربارهی قائم (ع) پرسيدند، (حضرت دست خويش را بر پشت ابی عبد الله (ع) قرار داد و فرمود: به خدا سوگند اين قائم آل محمد (ع) است. عنبسه گويد: هنگامی که ابو جعفر (ع) وفات يافت من بر ابی عبد الله (ع) وارد شدم و در مورد آن به ايشان (ع) اطلاع دادم حضرت فرمودند: جابر راست میگويد، سپس فرمودند: شايد شماها تصور میکنيد که هر امام بعد از امامی که قبل از او بوده، قائم نيست).
-وصيت امام باقر (ع) درهنگام وفات:
علی بن إبراهيم، عن محمد بن عيسى، عن يونس بن عبد الرحمن، عن عبد الأعلى، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (إن أبي (ع) استودعنی ما هناك، فلما حضرته الوفاة قال: ادع لی شهوداً. فدعوت له أربعة من قريش، فيهم نافع مولى عبد الله بن عمر، فقال: اكتب، هذا ما أوصى به يعقوب بنيه "يا بنی إن الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن إلا وأنتم مسلمون" وأوصى محمد بن علی إلى جعفر بن محمد وأمره أن يكفنه في برده الذي كان يصلی فيه الجمعة، وأن يعممه بعمامته، وأن يربع قبره، ويرفعه أربع أصابع، وأن يحل عنه أطماره عند دفنه، ثم قال للشهود: انصرفوا رحمكم الله، فقلت له: يا أبت - بعد ما انصرفوا - ما كان في هذا بأن تشهد عليه؟ فقال: يا بني، كرهت أن تغلب وأن يقال: إنه لم يوص إليه، فأردت أن تكون لك الحجة).(
[50])
علی بن ابراهيم از محمد بن عيسى، از يونس بن عبد الرحمن، از عبد الأعلى، از ابی عبد الله (ع) نقل میکند که حضرت فرمودند: (همانا پدرم (ع) آنچه لازم بود تسليمم کرد، پس هنگامی که وفاتش نزديک شد فرمود: چند شاهد حاضر کن. و چهار تن از قريش دعوت کردم، در ميان آنان نافع مولای عبد الله بن عمر بود، پس فرمودند: بنويس اين چيزی است که يعقوب به فرزندش وصيت کرد "ای فرزندم خداوند دين را برای شما برگزيد پس هرگز نميريد مگر اينکه مسلمان باشيد" و محمد بن علی به جعفر بن محمد (ع) وصيّت فرمود و ايشان (ع) را امر کرد که حضرت را در بُرده (نوعی لباس) که در آن نماز جمعه خوانده میشود، کفن کند و با عمامهی خويش، سر ايشان را ببندد و قبر حضرت را چهار گوشه کند و به اندازهی چهار انگشت به آن ارتفاع دهد و هنگام دفنش پوشش صورت او را بردارد، سپس به شاهدان فرمودند: برويد خداوند شما را رحمت کن، حضرت (ع) به پدر فرمودند: ای پدر چرا بايد بروند در حالی که آنان را آورديم تا شاهد باشند و شهادت دهند؟ فرمودند: ای فرزندم کراهت داشتم که بر تو چيره شوند و بگويند هرگز وصيت نکرده است پس خواستم که آنان برای تو حجت باشند).
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن أبي عبد الله (ع) قال: (لما حضرت أبی (ع) الوفاة قال: يا جعفر، أوصيك بأصحابي خيراً، قلت: جعلت فداك والله لأدعنهم - والرجل منهم يكون فی المصر - فلا يسأل أحداً).(
[51])
محمد بن يحيی از احمد بن محمد از ابن ابی عمير از هشام بن سالم از ابی عبد الله (ع) نقل میکنند که حضرت فرمودند: (هنگامی که وفات پدرم فرا رسيد، فرمودند: ای جعفر تو را به بهترين اصحابم سفارش میکنم. عرض کردم: فدايتان شوم به خدا سوگند آنان را درمیيابم – و مردی از آنان در مصر است – پس کسی در مورد او نمیپرسد).
يعقوب بن يزيد و إبراهيم بن هاشم، عن محمد بن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن أبي عبد الله (ع) قال: (مرض ابو جعفر (ع) مرضاً شديداً فخفت عليه، فقال: ليس علی من مرضی هذا بأس، قال: ثم مكث ما شاء الله ثم اعتل علة خفيفة فجعل يوصينا، ثم قال: يا بني، أدخل علی نفراً من أهل المدينة حتی أشهدهم، فقلت له: يا أبه، ليس عليك بأس، فقال: يا بني، إن الذي جاءني فأخبرني أنی لست بميت في مرضی ذلك هو الذي أخبرنی أنی ميت في مرضی هذا).(
[52])
يعقوب بن يزيد و ابراهيم بن هشام از محمد بن ابی عمير از هشام بن سالم از ابی عبد الله (ع) نقل میکنند که حضرت فرمودند: ابو جعفر (ع) به بيماری شديدی دچار شدند پس بر ايشان بيمناک شدم، حضرت (ع) فرمودند: از اين بيماری هراسی بر من نيست سپس حضرت (ع) از بيماری بهبود يافتند و به ما وصيت کردند و فرمودند: پسرم افرادی از اهل مدينه برای من حاضر کن تا آنان را شهادت دهم، به ايشان (ع) عرض کردم: ای پدر جان بدی بر شما نيست؟ فرمودند: ای فرزندم کسی که به سوی من آمد و مرا باخبر کرد که من در آن بيماری وفات نمیيابم بلکه او به من خبر داده که در اين بيماری وفات میيابم).
-وصيت امام صادق (ع) به فرزندش امام کاظم (ع):
أحمد بن مهران، عن محمد بن علي، عن عبد الله القلا، عن الفيض بن المختار، قال: قلت لأبی عبد الله (ع): (خذ بيدی من النار من لنا بعدك؟ فدخل عليه ابو إبراهيم (ع) - وهو يومئذ غلام - فقال: هذا صاحبكم، فتمسك به).(
[53])
احمد بن مهران از محمد بن علی از عبد الله قلا از فيض بن مختار گويد: به ابی عبد الله (ع) عرض کردم: (دست مرا از آتش بگيريد بعد از شما چه کسی برای ماست؟ در همين حال ابو ابراهيم (ع) بر ايشان (ع) وارد شد - در حالی که جوان بود- فرمود: او مولا و صاحب شماست به او تمسک جوييد).
أحمد بن مهران، عن محمد بن علي، عن موسی الصيقل، عن المفضل بن عمر، قال: (كنت عند أبي عبد الله (ع) فدخل ابو إبراهيم (ع) وهو غلام، فقال: استوص به، وضع أمره عند من تثق به من أصحابك).(
[54])
احمد بن مهران از محمد بن علی از موسی صيقل از مفضل بن عمر نقل میکند که گويد: (نزد اباعبد الله (ع) بودم پس ابو ابراهيم (ع) در حالی که جوان بود، بر ايشان وارد شد، سپس فرمودند: به او وصيّت میکنم، امر او بر اصحاب مورد اعتمادت قرار داده شد).
علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي نجران، عن صفوان الجمال، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (قال له منصور بن حازم: بأبي أنت وأمي إن الأنفس يغدا عليها ويراح، فإذا كان ذلك فمن؟ فقال ابو عبد الله (ع): إذا كان ذلك فهو صاحبكم، وضرب بيده على منكب أبی الحسن (ع) الأيمن - في ما أعلم - وهو يومئذ خماسی وعبد الله بن جعفر جالس معنا).(
[55])
علی بن ابراهيم از پدرش از ابن ابی نجران از صفوان جمال از ابی عبد الله (ع) نقل میکنند که: (منصور بن حازم به حضرت (ع) عرض میکند: پدر و مادرم به فدايتان به راستی که نمیتوان به ثبات نفس اعتماد کرد و هر لحظه ممکن است راهی شود، مولای من در اين هنگام چه کنيم؟ فرمودند: اگر چنين شد پس او صاحبتان است در حالی که حضرت (ع) با دست خويش بر شانهی راست ابو الحسن (ع) زد – در مورد آنچه که میدانم – و در آن هنگام خماسی و عبد الله بن جعفر در کنار ما نشسته بودند).
أحمد بن إدريس، عن محمد بن عبد الجبار، عن صفوان، عن ابن مسكان، عن سليمان بن خالد، قال: (دعا ابو عبد الله (ع) أبا الحسن (ع) يوماً ونحن عنده فقال لنا: عليكم بهذا، فهو والله صاحبكم بعدي).(
[56])
احمد بن ادريس از محمد بن عبد الجبار از صفوان از ابن مسکان از سليمان بن خالد نقل میکند: روزی اباعبد الله (ع) اباالحسن (ع) را فراخواندند و ما پیش ايشان بوديم پس به ما فرمودند: شما را به اين سفارش میکنم به خداوند سوگند که او بعد از من صاحبتان است).
-وصيت امام صادق (ع) در هنگام وفات:
وروى الحسن، قال: أخبرنا أحمد، قال: حدثنا محمد بن علي الصيرفي، عن علي بن محمد، عن الحسن، عن أبيه، عن أبي بصير، قال: (سمعت العبد الصالح (ع) يقول: لما حضر أبی الموت قال: يا بني، لا يلی غسلی غيرك، فإنی غسلت أبي، وغسل أبی أباه، والحجة يغسل الحجة. قال: فكنت أنا الذي غمضت أبي، وكفنته، ودفنته بيدي. وقال: يا بني، إن عبد الله أخاك يدعی الإمامة بعدي، فدعه، وهو أول من يلحق بی من أهلي. فلما مضى ابو عبد الله (ع) أرخى ابو الحسن ستره، ودعا عبد الله إلى نفسه).(
[57])
و حسن روايت میکند: احمد از محمد بن علی صيرفی از علی بن محمد از حسن از پدرش از ابی بصير روايت میکند که گويد: (از عبد صالح (ع) شنيدم که فرمودند: (هنگامی که وفات پدرم رسيد فرمود: ای فرزندم، کسی جز تو مرا غسل ندهد چراکه من، پدرم را غسل دادم و پدرم، پدرش را غسل داده است و حجت را حجت غسل میدهد. حضرت (ع) فرمودند: من، چشمان پدرم را بستم و ايشان را کفن کردم و با دستهايم او را دفن کردم. فرمودند: فرزندم همانا برادرت عبد الله بعد از من مدعی امامت میشود پس او را به حال خويش واگذار، زيرا او اولين کس از خانوادهام میباشد که به من ملحق میشود. پس هنگامی که اباعبد الله (ع) وفات يافت ابو الحسن (ع) او را پوشاند و عبد الله را نزد خود فراخواند).
الخرائج: روی عن المفضل بن عمر، قال: (لما قضى الصادق (ع) كانت وصيته في الإمامة إلى موسى الكاظم، فادعى أخوه عبد الله الإمامة...).(
[58])
الخرائج: مفضل بن عمر روايت میکند، گفت: (هنگامی که صادق (ع) وفات يافت، وصيت ايشان در مورد امامت به موسی کاظم (ع) بود، ولی برادرش عبد الله ادعای امامت کرد).
علي بن محمد، عن سهل أو غيره، عن محمد بن الوليد، عن يونس، عن داود ابن زربي، عن أبي أيوب النحوي، قال: (بعث إلی ابو جعفر المنصور في جوف الليل فأتيته فدخلت عليه وهو جالس على كرسی وبين يديه شمعة وفي يده كتاب، قال: فلما سلمت عليه رمی بالكتاب إلی وهو يبكي، فقال لي: هذا كتاب محمد بن سليمان يخبرنا أن جعفر بن محمد قد مات، فإنا لله وإنا إليه راجعون - ثلاثاً - وأين مثل جعفر؟ ثم قال لي: اكتب، قال: فكتبت صدر الكتاب، ثم قال: اكتب إن كان أوصى إلى رجل واحد بعينه فقدمه واضرب عنقه، قال: فرجع إليه الجواب أنه قد أوصى إلى خمسة وأحدهم ابو جعفر المنصور ومحمد بن سليمان وعبد الله وموسى وحميدة).(
[59])
علی بن محمد از سهل يا غيره از محمد بن وليد از يونس از داوود ابن زربی از ابی ايوب نحوی گفت: (ابو جعفر منصور در شبی به دنبال من فرستاد پس من به سوی او رفتم بر او وارد شدم او نيز بر ميز نشسته و در دستش شمع و در ديگری نامه بود گفت: پس هنگامی که به او سلام کردم، آن نامه را به سوی من انداخت و گريه کرد و به من گفت: اين نامه از سوی محمد بن سليمان است که به ما خبر داده جعفر بن محمد، وفات يافت إنا لله و إنا اليه راجعون – ثالثا- همانند و هم سان جعفر کجاست؟ سپس به من گفت: بنويس، من نيز در عنوان نامه نوشتم سپس گفت: بنويس اگر حضرت به شخص معين و خاصی وصيت کرده، او را يافته و گردن او را بزنيد. راوی میگويد: پاسخ نامه آمد و نوشته شد که حضرت به پنج تن وصيت کرده که يکی از آنان ابو جعفر منصور و محمد بن سليمان و عبد الله و موسی و حميده هستند).
-وصيت امام کاظم (ع) به امام رضا (ع):
عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن معاوية بن حكيم، عن نعيم القابو سي، عن أبي الحسن (ع) أنه قال: (إن ابني علياً أكبر ولدي وأبرهم عندي وأحبهم إلی وهو ينظر معی فی الجفر ولم ينظر فيه إلا نبی أو وصی نبي).(
[60])
عدهای از اصحاب ما، از احمد بن محمد از معاويه بن حکيم از نعيم قابو سی از ابی الحسن (ع) نقل میکنند که حضرت (ع) فرمودند: (همانا علی بزرگترين فرزندانم و زيرکترين و دوست داشتنیتر از آنان نزد من است و او همراه من در جُفُر نگاه میکند و آن کتابی است که در آن جزء پيامبر يا وصی پيامبری نظر نکرده است).
أحمد بن إدريس، عن محمد بن عبد الجبار، عن الحسن بن الحسين اللؤلؤي، عن یحیی بن عمرو، عن داود الرقي، قال: (قلت لأبي الحسن موسى (ع): إني قد كبرت سنی ودق عظمی وإني سألت أباك (ع) فأخبرنی بك، فأخبرنی [من بعدك]، فقال: هذا ابو الحسن الرضا).(
[61])
احمد بن ادريس از محمد بن عبد الجبار از حسن بن حسين لؤلؤی از يحيی بن عمرو از داوود الرقی نقل میکنند که گفته است: (به ابی الحسن موسی (ع) عرض کردم: همانا من بزرگسال و فرتوت گشتم و از پدرتان پرسيدم ايشان از شما به من خبر دادند شما نيز مرا از امام بعد از خود باخبر سازيد؟ حضرت (ع) فرمودند: اين ابو الحسن الرضا (ع) است).
أحمد بن مهران، عن محمد بن علي، عن محمد بن الفضيل، قال: (حدثنی المخزومی وكانت أمه من ولد جعفر بن أبی طالب (ع) قال: بعث إلينا ابو الحسن موسى (ع) فجمعنا ثم قال لنا: (أتدرون لم دعوتكم؟ فقلنا: لا. فقال: اشهدوا أن ابنی هذا وصيی والقيم بأمری وخليفتی من بعدي، من كان له عندی دين فليأخذه من ابنی هذا، ومن كانت له عندی عدة فلينجزها منه، ومن لم يكن له بد من لقائی فلا يلقنی إلا بكتابه).(
[62])
احمد بن مهران از محمد بن علی از محمد بن فضيل نقل میکند: مخزومیکه مادرش از فرزند جعفر بن ابيطالب (ع) بود مرا باخبر ساخت که ابو الحسن موسی (ع) ما را به سوی خود فراخواندند و ما در آنجا جمع شديم. حضرت (ع) فرمودند: (میدانيد چرا شما را فراخواندم؟ گفتند: خير. فرمودند: تا همه شاهد باشيد اين فرزندم وصی و قائم به امر من و جانشين بعد از من است، هر کس بر گردن من دِينی داشته باشد، آن را از فرزندم بگيرد و هر کس نزد من امانتی دارد از او بگيرد، و هر کس که با من ملاقات نکرده باشد، جزء به وسیلهی نامهاش مرا ملاقات نخواهد کرد).
محمد بن الحسن، عن سهل بن زياد، عن محمد بن علي وعبيد الله بن المرزبان، عن ابن سنان، قال: (دخلت على أبی الحسن موسی (ع) من قبل أن يقدم العراق بسنة وعلي ابنه جالس بين يديه، فنظر إلی فقال: يا محمد، أما إنه سيكون فی هذه السنة حركة، فلا تجزع لذلك، قال: قلت: وما يكون جعلت فداك؟ فقد أقلقنی ما ذكرت، فقال: أصير إلى الطاغية، أما إنه لا يبدأنی منه سوء ومن الذي يكون بعده، قال: قلت: وما يكون جعلت فداك؟ قال: يضل الله الظالمين ويفعل الله ما يشاء. قال: قلت: وما ذاك جعلت فداك؟ قال: من ظلم ابنی هذا حقه وجحد إمامته من بعدی كان كمن ظلم علی بن أبی طالب حقه وجحده إمامته بعد رسول الله (ص). قال: قلت: والله لئن مد الله لی في العمر لأسلمن له حقه ولأقرن له بإمامته، قال: صدقت يا محمد يمد الله في عمرك وتسلم له حقه وتقر له بإمامته من يكون من بعده. قال: قلت: ومن ذاك؟ قال: محمد ابنه. قال: قلت: له الرضا والتسليم).(
[63])
محمد بن حسن از سهل بن زياد از محمد بن علی و عبيدالله بن مرزبان از ابن سنان نقل میکنند که گويد: (بر ابی الحسن موسی (ع) يک سال قبل از اين که به سوی عراق بيايند، وارد شدم و علی فرزند ايشان در کنار حضرت نشسته بودند پس حضرت به من نگاه کردند و فرمودند: ای محمد در اين سال حرکتی خواهد شد پس از آن هراسان نشويد، گويد: عرض کردم: فدايتان شوم، مرا نگران کرديد، موضوع چيست؟ فرمودند: من به دست طاغوتيان خواهم افتاد اما از سوی آنان گزندی به من نمیرسد، و بعد از آن اتفاقی خواهد افتاد، عرض کردم: آن چيست فدايتان شوم؟ فرمودند: خداوند ظالمان را گمراه میکند و خداوند هر آنچه را اراده کرده انجام میدهد. عرض کردم: آن چيست فدايتان شوم؟ فرمودند: هر کس به اين فرزند من ظلم کند و حق او را بگيرد و امامت او را انکار کند همانند کسی است که در حق علی بن ابيطالب (ع) ظلم کرده است و حق او را غصب کرده و امامت او را بعد از رسول الله (ص) انکار کرده باشد. گفت:گفتم: مولای من به خدا سوگند اگر خداوند عمرم را طولانی گرداند حق او را به ايشان (ع) تسليم میکنم و به امامت ايشان (ع) اقرار میکنم. حضرت (ع) فرمودند: ای محمد راست گفتهای خداوند به تو عمر طولانی میدهد و حق او را به او تسليم میکنی و به امامت امام بعد از او اقرار میکنی. عرض کردم: بعد از ايشان (ع) کیست؟ حضرت فرمودند: فرزندش محمد. عرض کردم: راضی به ايشان و تسليم ايشان هستم).
أحمد بن مهران، عن محمد بن علي، عن أبي الحكم قال: حدثنی عبد الله بن إبراهيم الجعفری وعبد الله بن محمد بن عمارة، عن يزيد بن سليط، قال: (لما أوصى ابو إبراهيم (ع) أشهد إبراهيم بن محمد الجعفری وإسحاق بن محمد الجعفری وإسحاق بن جعفر بن محمد وجعفر ابن صالح ومعاوية الجعفری ویحیی بن الحسين بن زيد بن علی وسعد بن عمران الأنصاری ومحمد بن الحارث الأنصاری ويزيد بن سليط الأنصاری ومحمد بن جعفر بن سعد الأسلمی- وهو كاتب الوصية الأولى - أشهدهم أنه يشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، وأن محمداً عبده ورسوله، وأن الساعة آتية لا ريب فيها، وأن الله يبعث ما فی القبور، وأن البعث بعد الموت حق، وأن الوعد حق، وأن الحساب حق، والقضاء حق، وأن الوقوف بين يدی الله حق، وأن ما جاء به محمد حق، وأن ما نزل به الروح الأمين حق، على ذلك أحيا وعليه أموت وعليه أبعث إن شاء الله، وأشهدهم أن هذه وصيتی بخطی وقد نسخت وصية جدی أمير المؤمنين علی بن أبی طالب (ع) ووصية محمد بن علی قبل ذلك نسختها حرفاً بحرف ووصية جعفر بن محمد على مثل ذلك، وإنی قد أوصيت إلى علی وبنی بعد معه إن شاء وآنس منهم رشداً وأحب أن يقرهم فذاك له، وإن كرههم وأحب أن يخرجهم فذاك له ولا أمر لهم معه... إلى آخر الوصية).(
[64])
احمد بن مهران از محمد بن علی از بن ابی حکم گويد: عبد الله بن ابراهيم جعفری و عبد الله بن عماره از يزيد بن سليط نقل میکند که گويد: (هنگامی که ابو ابراهيم (ع) وصيّت کردند ابراهيم بن محمد جعفری و اسحاق بن محمد جعفری و اسحاق بن جعفر بن محمد و جعفر بن صالح و معاويه جعفری و يحيی بن حسين بن زيد بن علی و سعد بن عمران انصاری و محمد بن حارث انصاری و يزيد بن سليط انصاری و محمد بن جعفر بن سعد اسلمی را به عنوان شاهد قرار دادند–[سعد اسلمی] او نويسنده وصيت اولی است – آنها را به عنوان شاهد قرار دادند که او شهادت میدهد هيچ خدايی جز الله نيست يگانه و يکتاست و همتايی ندارد و محمد بنده و فرستادهی اوست و ساعت قيامت حق است و هيچ شکی در آن نيست و خداوند آنچه در گورهاست را مبعوث میسازد و بعثت بعد از مرگ حق است و معاد حق است و حساب حق است و قضا حق است و وقوف در پيشگاه الهی حق است و آنچه محمد (ص) با خود آورده حق است و آنچه جبرائيل (ع) بر او نازل کرده حق است و اگر خدا بخواهد من بر آن زنده میشوم و میميرم و مبعوث میشوم، و آنان را شاهد گرفت، که اين وصيت من با خط من است همانا وصيت جدم أمير المؤمنين علی بن ابی طالب (ع) و وصيّت محمد بن علی قبل از آن را خط به خط، حرف به حرف نسخه برداری و نوشتم و نيز وصيت جعفر بن محمد نيز همانگونه است و من به علی وصيت میکنم و فرزندانم بعد از او به اميد خدا و هر کس که آنها را دوست بدارد به رشد میرسد و کسی که به آنها اقرار کند سودش برای اوست وک سی که با آنها دشمنی کند و آنها را از حقشان بازدارد به او باز میگردد و آنها به او کاری ندارند... تا پايان وصيت).
-وصيت امام کاظم (ع) در هنگام وفات:
حدثنا تميم بن عبد الله بن تميم القرشی (، قال: حدثنی أبي، عن أحمد بن علی الأنصاري، عن سليمان بن جعفر البصري، عن عمر بن واقد في حديث طويل: (... إلى قوله): (ثم إن سيدنا موسى (ع) دعا بالمسيب وذلك قبل وفاته بثلاثة أيام وكان موكلاً به فقال له: يا مسيب، قال: لبيك يا مولاي، قال: إنی ظاعن هذه الليلة إلى المدينة مدينة جدی رسول الله (ص) لاعهد إلى علی ابنی ما عهده إلى أبی واجعله وصيی وخليفتی وأمره أمري، قال المسيب: فقلت: يا مولاي، كيف تأمرنی أن افتح لك الابو اب وأقفالها والحرس معی على الابو اب؟ ! فقال: يا مسيب، ضعف يقينك بالله عزوجل وفينا، قلت: لا يا سيدي، قال: فمه؟ قلت: يا سيدي، ادع الله يثبتني، فقال: اللهم ثبته، ثم قال: إنی أدعو الله عزوجل باسمه العظيم الذي دعا آصف حتی جاء بسرير بلقيس ووضعه بين يدی سليمان قبل ارتداد طرفه حتی يجمع بينی وبين ابنی على بالمدينة. قال المسيب: فسمعته (ع) يدعو ففقدته عن مصلاه فلم أزل قائماً قدمیحتی رأيته قد عاد إلى مكانه وأعاد الحديد رجليه، فخررت لله ساجداً لوجهی شكراً على ما أنعم به على من معرفته، فقال لي: ارفع رأسك يا مسيب، واعلم أنی راحل إلى الله عزوجل فی ثالث هذا اليوم، قال: فبكيت، فقال لي: لا تبك يا مسيب فإن علياً ابنی هو إمامك ومولاك بعدی فاستمسك بولايته فإنك لن تضل ما لزمته، فقلت: الحمد لله، قال: ثم إن سيدی (ع) دعانی فی ليلة اليوم الثالث، فقال لي: إني على ما عرفتك من الرحيل إلى الله عزوجل فإذا دعوت بشربة من ماء فشربتها ورأيتنی قد انتفخت وارتفع بطنی واصفر لونی واحمر واخضر وتلون ألواناً فخبّر الطاغية بوفاتي، فإذا رأيت بي هذا الحدث فإياك أن تظهر عليه أحداً ولا على من عندی إلا بعد وفاتي. قال المسيب بن زهير: فلم أزل أرقب وعده حتی دعا (ع) بالشربة فشربها ثم دعاني، فقال لي: يا مسيب، إن هذا الرجس السندي شاهك سيزعم أنه يتولى غسلی ودفني، هيهات هيهات أن يكون ذلك أبداً! فإذا حملت إلى المقبرة المعروفة بمقابر قريش فألحدونی بها ولا ترفعوا قبری فوق أربع أصابع مفرجات، ولا تأخذوا من تربتی شيئاً لتتبركوا به. فإن كل تربه لنا محرمة إلا تربة جدی الحسين بن علی (ع) فإن تعالی جعلها شفاء لشيعتنا وأوليائنا، قال: ثم رأيت شخصاً أشبه الأشخاص به جالساً إلى جانبه وكان عهدی بسيدی الرضا (ع) وهو غلام، فأردت سؤاله فصاح بی سيدی موسى (ع) فقال: أليس قد نهيتك يا مسيب؟ ! فلم أزل صابراً مضى وغاب الشخص ثم أنهيت الخبر إلى الرشيد فوافى السندی بن شاهك، فوالله لقد رأيتهم بعينی وهم يظنون أنهم يغسلونه فلا تصل أيديهم إليه، ويظنون أنهم يحنطونه ويكفنونه وأراهم لايصنعون به شيئاً، ورأيت ذلك الشخص يتولى غسله وتحنيطه وتكفينه وهو يظهر المعاونة لهم وهم لا يعرفونه، فلما فرغ من أمره قال لی ذلك الشخص: يا مسيب، مهما شككت فيه فلا تشكن فيّ، فإنی إمامك ومولاك وحجه الله عليك بعد أبي (ع). يا مسيب، مثلی مثل يوسف الصديق (ع)، ومثلهم مثل إخوته حين دخلوا فعرفهم وهم له منكرون. ثم حمل (ع) حتی دفن مقابر قريش ولم يرفع قبره أكثر مما أمر به، ثم رفعوا قبره بعد ذلك وبنوا عليه).(
[65])
نعيم بن عبد الله بن نعيم القرشی ( گويد:) پدرم از احمد بن علی انصاری از سليمان بن جعفر بصری از عمر بن واقد در حديثی طولانی نقل میکند: (... تا آنجا که میگويد): سپس مولای ما موسی (ع) سه روز قبل از وفات مسيب که موکل ايشان بود دعوت کرد و به او فرمود: ای مسيب، عرض کرد: لبيک ای مولای من. فرمودند: من امشب میخواهم به مدينه شهر جدم رسول الله (ص) بروم تا با فرزندم عهدی کنم که پدرم با من عهد کرد، میخواهم او را وصی، خليفه و قائم به امر خود قرار دهم. مسيب عرض کرد: مولای من چگونه مرا امر میکنيد که درها را بگشايم در حالی که درها بسته و نگهبانان در کنار آنها ايستادهاند؟ پس فرمود: ای مسيب! يقينت به خداوند و ما ضعيف شده. عرض کردم: خير مولای من. فرمودند: اين گونه پيداست؟ عرض کردم: مولای من از خداوند بخواهيد که مرا ثابت قدم گرداند، سپس فرمودند: خداوندا او را ثابت قدم گردان. سپس فرمودند: من خداوند را با نام عظيم خود دعا میکنم که آصف دعاء کرد تا تخت بلقيس را در يک چشم بر هم زدن در مقابل سليمان قرار داد من از خداوند میخواهم که فاصلهی بين من و فرزندم علی از مدينه را از بين ببرد و ما را با هم جمع کند. مسيب میگويد: حضرت (ع) را در حال دعا ديدم که ناگهان از جايگاه و مصلای خويش غائب گشت و هنگامی که خواستم قدم از قدم بر دارم، ايشان را سر جای خويش ديدم و دوباره زنجيرهای آهنی به پاهايش بسته شدند، من در اين هنگام به سجده افتادم و خداوند را بخاطر اين نعمتِ معرفت شکر گفتم. حضرت (ع) به من فرمود: ای مسيب سرت را بالا گير و بدان که من در سوم اين روز به سوی خداوند رهسپار میشوم. مسيب گويد: گريه کردم، حضرت (ع) به من فرمودند: ای مسيب گريه مکن علی فرزندم، امام و مولای توست پس به ولايت او متمسک باش که هرگز در همراهی با او گمراه نخواهی شد. پس عرض کردم: الحمدالله، حضرت (ع) در شب روز سوم مرا فراخواندند و فرمودند: همانا همانطور که به تو خبر دادم، امشب رحلت میکنم پس هنگامی که ديدی مرا به نوشاندن آبی دعوت کردند و من آن را نوشيدم و ديدی حالت ورم به من دست داد و شکمم بالا آمد و رنگ چهرهام زرد و سرخ و رنگين گشت، در آن حال طاغوتيان را به وفاتم خبر ده، پس هنگامی که ديدی اين حالت بر من عارض شد، بر حذر باش مبادا اين حالت مرا به کسی يا يکی از نزديکانم خبر دهی مگر بعد از وفاتم. مسيب بن زهير گويد: چيزی نگذشت که حضرت را به نوشاندن آن آب فراخواندند، پس حضرت (ع) آن را نوشيد و به من فرمود: ای مسيب اين مرد پليد سندی شاهک گمان میکند که غسل و کفن و دفن مرا برعهده میگيرد اما هرگز هرگز که چنين نخواهد شد! پس هنگامی که مرا به سوی مقبرهای معروف از مقابر قريش بردند، مرا در آنجا دفن کنيد و قبرم را بيشتر از چهار انگشت ارتفاع ندهيد و از تربتم چيزی برای تبرک نبريد؛ زيرا تربت ما حرام است جز تربت جدم حسين بن علی (ع) که آن را، خداوند برای شيعيان و اوليای ما شفا قرار داده است. مسيب میگويد: سپس شخصی را ديدم که شبیهترين اشخاص به حضرت (ع) بود که در کنار ايشان (ع) نشسته است و عهدم با مولايم رضا (ع) بود و ايشان جوان بودند پس خواستم از ايشان سؤال کنم که مولايم موسی (ع) صدا زد ای مسيب تو را نهی نکردم؟ طولی نکشيد که آن شخص غايب گشت، سپس خبر را به رشيد فوافی سندی بن شاهک رساندم، به خداوند سوگند که آنان را با چشم خود ديدم، گمان میکردند که حضرت (ع) را غسل میدهند اما هرگز دستشان به حضرت نمیرسد گمان میکنند که حضرت را تحنيط و کفن میکنند در حالی که من میبينم هيچ عملی برای او انجام ندادند، و آن شخصی که متولّی غسل و تحنيط و کفن بود را ديدم که او به آنها اظهار کمک مینمود در حالی که او را نمیشناختند، پس هنگامی که از کار خويش فارغ گشت به من فرمود: ای مسيب هر چند که به او شک کردی به من شک نکن، من امام و مولای تو و حجت خدا بعد از پدرم (ع) بر تو هستم. ای مسيب مَثَل من مثل يوسف صديق (ع) است و مثل آنان مثل برادران يوسف هنگامی که بر او وارد شدند هرگز او (ع) را نشناختند در حالی که او (ع) آنان را شناخت. سپس حضرت (ع) را حمل کرده و به سوی گورستان قريش بروند و در آنجا دفن کردند و قبر ايشان را از همان حدودی که امر کردند ارتفاع دادند، اما بعداً قبر حضرت (ع) را ارتفاع داده و مزاری برای ايشان (ع) ساختند).
ما روى في دخول الرضا (ع) الكوفة: قال محمد بن الفضل: (كان فيما أوصانی به الرضا (ع) في وقت منصرفه من البصرة أن قال لي: صر إلى الكوفة فاجمع الشيعة هناك وأعلمهم أنی قادم عليهم (في حديث طويل.... إلى أن قال): فقام إليه نصر بن مزاحم، فقال: يا ابن رسول الله، ما تقول في جعفر بن محمد؟ فقال: ما أقول فی إمام شهدت أمة محمد قاطبة بأنه كان أعلم أهل زمانه! قال: فما تقول في موسى بن جعفر؟ قال: كان مثله. قال: فإن الناس قد تحيروا فی أمره. قال: إن موسى بن جعفر عمر برهة من دهره فكان يكلم الأنباط بلسانهم، ويكلم أهل خراسان بالدرية، وأهل الروم بالرومية، ويكلم العجم بألسنتهم، وكان يرد عليه من الآفاق علماء اليهود والنصارى، فيحاجهم بكتبهم وألسنتهم. فلما نفذت مدته، وكان وقت وفاته أتانی مولى برسالته يقول: يا بني، إن الأجل قد نفذ، والمدة قد انقضت، وأنت وصی أبيك، فإن رسول الله لما كان وقت وفاته دعا علياً وأوصاه، ودفع إليه الصحيفة التی كان فيها الأسماء التی خص الله بها الأنبياء والأوصياء، ثم قال: يا علي، ادن مني. [فدنا منه] فغطى رسول الله (ص) رأس علی (ع) بملاءته، ثم قال له: أخرج لسانك. فأخرجه فختمه بخاتمه، ثم قال: يا علي، اجعل لساني في فيك فمصه، وابلع كل ما تجد في فيك. ففعل علی ذلك، فقال له: إن الله فهمك ما فهمني، وبصرك ما بصرني، وأعطاك من العلم ما أعطاني، إلا النبوة، فإنه لا نبی بعدي، ثم كذلك إماماً بعد إمام. فلما مضى موسى علمت كل لسان وكل كتاب [وما كان وما سيكون بغير تعلم، وهذا سر الأنبياء أودعه الله فيهم، والأنبياء أودعوه إلى أوصيائهم، ومن لم يعرف ذلك ويحققه، فليس هو على شيء، ولا قوة إلا بالله]).(
[66])
رواياتی در هنگام ورود امام رضا (ع) به کوفه، ذکر شده؛ محمد بن افضل گويد: آنچه که امام رضا (ع) در بصره به من وصيّت کردند و فرمودند: (به سوی کوفه برو و شيعه را در آنجا گرد هم جمع کن و به آنان اطلاع بده که من به سوی آنان آمدهام (در حديثی طولانی... تا آنجا که فرمودند) پس نصر بن مزاحم برخاست و عرض کرد: ای فرزند رسول الله (ص)، در مورد جعفر بن محمد چه میگوييد؟ حضرت فرمودند: (چيزی نمیگويم؛ زيرا همين بس که عموم امت محمد (ص) شهادت دادند او عالمتر از اهل زمان خود بود! عرض کرد: پس در مورد موسی بن جعفر چه میگوييد؟ فرمودند: ايشان هم مثل ايشان بود. گويد: مردم در امر او متحير گشتهاند، حضرت فرمودند: موسی بن جعفر تنها برههای از عمر خود با انباط با زبان خودشان تکلم میکرد و با اهل خراسان با زبان دری و با اهل روم با زبان رومی و با اهل فارس با زبان خودشان سخن میگفت، و با علمای يهود و نصاری با زبانشان و با کتبشان احتجاج میکرد، پس هنگامی که زمان ايشان به پايان رسيد و زمان وفات فرا رسيد، شخصی با نامهی ايشان به سوی من آمد که فرمودند: فرزندم اجلم فرا رسيده و مدت من پايان يافته و تو وصی پدرت هستی؛ زيرا رسول الله (ص) در هنگام وفات علی (ع) را فراخواند و به ايشان وصيت کرد و به او صحيفهای را داد که در آن نامهايی ثبت شده که خداوند آنها را فقط مختص انبياء و اوصياء قرار داده است. سپس رسول الله (ص) به علی (ع) فرمودند: ای علی نزديک من بيا! [علی (ع) نيز نزديک پيامبر شدند] سپس رسول الله (ص) سر علی (ع) را با رواندازی پوشاند و سپس به او فرمود: زبانت را در بياور. پس حضرت زبان علی (ع) را با مُهری، مُهر کرد، سپس فرمودند: ای علی زبان مرا در دهان خود قرار ده و آن را بمک و آنچه را از آن در دهانت قرار گرفت، آن را بلع کن. علی (ع) نيز چنين کردند، سپس حضرت به او فرمودند: همانا خداوند آنچه را که به من فهمانده به تو نيز فهماند و آنچه را که به تو نشان داد به من نيز نشان داد و از علم آنچه را که به من داده به تو نيز داد، جز نبوت؛ زيرا بعد از من پيامبری وجود ندارد، و بعد از من امام خواهيد بود. پس هنگامی که موسی وفات يافت من تمام زبانها و تمام کتب را آموختم [و آنچه هست و نيست را بدون تعليم آموختم، و اين سر انبياست که خداوند به آنان عطا کرده و انبياء آن را به اوصيايشان عطا کردند، پس هر کس که آن را نداند و به تحقيق نرساند، مدعی هيچ چيزی نيست و لا حول و لا قوة الا بالله).
-وصيت امام رضا (ع) به فرزندش امام جواد (ع):
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن معمر بن خلاد، قال: (سمعت الرضا (ع) وذكر شيئاً فقال: (ما حاجتكم إلى ذلك، هذا ابو جعفر قد أجلسته مجلسی وصيرته مكاني، وقال: إنا أهل بيت يتوارث أصاغرنا عن أكابرنا القذة بالقذة).(
[67])
محمد بن يحيی از احمد بن محمد از معمر بن خلاد، گويد: از امام رضا (ع) شنيدم و چيزی را تذکر دادند پس فرمودند: (چه حاجتی به آن داريد، اين ابو جعفر است که او را در مجلسام نشاندم و در جايگاه خود قرار دادم و نيز فرمودند: ما اهل بيت کوچکتران وارثان بزرگتران هستند قدم به قدم).
بعض أصحابنا، عن محمد بن علي، عن معاوية بن حكيم، عن ابن أبي نصر، قال: (قال لی ابن النجاشي: من الإمام بعد صاحبك؟ فأشتهی أن تسأله حتی أعلم، فدخلت على الرضا (ع) فأخبرته، قال: فقال لي: الإمام ابني، ثم قال: هل يتجرأ أحد أن يقول ابنی وليس له ولد).(
[68])
برخی از اصحاب ما از محمد علی از معاويه بن حکيم از ابن ابی نصر، نقل میکنند: ابن نجاشی به من گويد: بعد از مولايت امامت کيست؟ من نيز کنجکاو شده و دوست داشتم بدانم، پس بر امام رضا (ع) وارد شدم و ايشان را آگاه کردم، حضرت فرمودند: و به من گفت: (امام فرزندم است، سپس فرمودند: آيا کسی جرأت دارد بگويد فرزندم در حالی که برای او فرزندی نباشد).
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن صفوان بن یحیی، قال: قلت للرضا (ع): (قد كنا نسألك قبل أن يهب الله لك أبا جعفر (ع) فكنت تقول: يهب الله لی غلاماً، فقد وهبه الله لك، فأقر عيوننا، فلا أرانا الله يومك فإن كان كون فإلى من؟ فأشار بيده إلى أبي جعفر (ع) وهو قائم بين يديه، فقلت: جعلت فداك هذا ابن ثلاث سنين؟ ! فقال: وما يضره من ذلك فقد قام عيسى (ع) بالحجة وهو ابن ثلاث سنين).(
[69])
محمد بن يحيی از احمد بن محمد از صفوان بن يحيی به ما خبر میدهد: به امام رضا (ع) عرض کردم: (قبل از اين که خداوند ابو جعفر (ع) را به شما ببخشد از شما میپرسيديم و شما میفرموديد: خداوند به من غلامی میبخشد، پس خداوند به شما عطا کرد و چشم ما به جمال ايشان روشن شد، خداوند آن روز را نياورد و اگر شما از نزد ما رفتيد ما چه کسی را داريم؟ حضرت (ع) با دست خويش به ابو جعفر (ع) اشاره کردند در حالی که ايشان در کنار حضرت ايستاده بودند. عرض کردم: فدايتان شوم اين کودک سه سال بيشتر ندارد؟ فرمودند: اين سخن مقام او را زير سؤال نمیبرد؛ چراکه عيسی (ع) نيز در سن سه سالگی با حجتش قيام کرد).
-وصيت امام رضا (ع) در هنگام وفات:
حدثنا محمد بن علي ماجيلويه، ومحمد بن موسى المتوكل، وأحمد بن زياد بن جعفر الهمداني، وأحمد بن علي بن إبراهيم بن هاشم، والحسين بن إبراهيم بن تاتانه، والحسين بن إبراهيم أحمد بن هشام المؤدب، وعلي بن عبد الله الوراق (، قالوا: حدثنا علي بن إبراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن أبي الصلت الهروي، في حديث طويل: (... قال: ثم قال (ع): يا أبا الصلت، غداً ادخل على هذا الفاجر فإن أنا خرجت وأنا مكشوف الرأس فتكلم أكلمك، وإن أنا خرجت وأنا مغطى الرأس فلا تكلمني، قال ابو الصلت: فلما أصبحنا من الغد لبس ثيابه وجلس فجعل في محرابه ينتظر فبينما هو كذلك إذ دخل عليه غلام المأمون فقال له: أجب أميرالمؤمنين، فلبس نعله ورداءه وقام يمشي وأنا اتبعه حتی دخل المأمون وبين يديه طبق عليه عنب وأطباق فاكهة وبيده عنقود عنب قد أكل بعضه وبقی بعضه، فلما أبصر بالرضا (ع) وثب إليه فعانقه وقبّل ما بين عينيه وأجلسه معه ثم ناوله العنقود وقال: يا بن رسول الله (ص)، ما رأيت عنباً أحسن من هذا، فقال الرضا (ع): ربما كان عنباً حسناً يكون من الجنة، فقال له: كل منه، فقال له الرضا (ع): تعفينی منه، فقال: لا بد من ذلك وما يمنعك منه لعلك تتهمنا بشيء، فتناول العنقود فأكل منه ثم ناوله فأكل منه الرضا (ع) ثلاث حبات ثم رمیبه وقام، فقال المأمون: إلى أين؟ فقال: إلى حيث وجهتني. فخرج (ع) مغطى الرأس فلم أكلمه حتی دخل الدار، فأمر أن يغلق الباب فغلق، ثم نام (ع) على فراشه ومكثت واقفاً في صحن الدار مهموماً محزوناً، فبينما أنا كذلك إذ دخل علی شاب حسن الوجه، قطط الشعر، أشبه الناس بالرضا (ع) فبادرت إليه فقلت له: من أين دخلت والباب مغلق؟ فقال: الذي جاء بی من المدينة في هذا الوقت هو الذي أدخلنی الدار والباب مغلق؟ فقلت له: ومن أنت؟ فقال لي: أنا حجه الله عليك يا أبا الصلت، أنا محمد بن علي، ثم مضى نحو أبيه (ع) فدخل وأمرنی بالدخول معه، فلما نظر إليه الرضا (ع) وثب إليه فعانقه وضمه إلى صدره وقبل ما بين عينيه، ثم سحبه سحباً إلى فراشه وأكب عليه محمد بن علي (ع) يقبله ويساره بشيء أفهمه، ورأيت على شفتی الرضا (ع) زبداً أشد بياضاً من الثلج، ورأيت أبا جعفر (ع) يلحسه بلسانه، ثم أدخل يده بين ثوبيه وصدره فاستخرج منه شيئاً شبيهاً بالعصفور فابتلعه ابو جعفر (ع)، ومضى الرضا (ع)، فقال ابو جعفر (ع): قم يا أبا الصلت ائتنی بالمغتسل والماء من الخزانة، فقلت: ما في الخزانة مغتسل ولا ماء، وقال لي: ائته إلی ما آمرك به، فدخلت الخزانة فإذا فيها مغتسل وماء فأخرجته وشمرت ثيابی لأغسله، فقال لي: تنح يا أبا الصلت، فإن لی من يعيننی غيرك، فغسله ثم قال لي: ادخل الخزانة فاخرج إلى السفط الذي فيه كفنه وحنوطه، فدخلت، فإذا أنا بسفط لم أره فی تلك الخزانة قط فحملته إليه، فكفنه وصلى عليه، ثم قال لي: ائتنی بالتابو ت، فقلت: أمضی إلى النجار حتی يصلح التابو ت؟ قال: قم فإن في الخزانة تابو تاً، فدخلت الخزانة فوجدت تابو تاً لم أره قط فأتيته به فأخذ الرضا (ع) بعد ما صلى عليه فوضعه في التابوت وصف قدميه وصلى ركعتين لم يفرغ منهما حتی علا التابو ت وانشق السقف فخرج منه التابوت ومضى، فقلت: يا بن رسول الله، الساعة يجيئنا المأمون ويطالبنا بالرضا (ع)، فما نصنع؟ فقال لي: اسكت فإنه سيعود يا أبا الصلت، ما من نبی يموت بالمشرق ويموت وصيه بالمغرب إلا جمع الله بين أرواحهما وأجسادهما، وما أتم الحديث حتی إنشق السقف ونزل التابو ت فقام (ع) فاستخرج الرضا (ع) من التابو ت ووضعه على فراشه كأنه لم يغسل ولم يكفن...).(
[70])
محمد بن علی ماجيلويه و محمد بن موسی متوکل و احمد بن زياد بن جعفر همدانی و احمد بن علی بن ابراهيم بن هاشم و حسين بن هاشم و حسين بن ابراهيم بن تاتانه و حسين بن ابراهيم احمد بن هشام مؤدب و علی بن عبد الله الوراق (، گويند: علی بن ابراهيم بن هاشم از پدرش از ابی صلت هروی در حديثی طولانی گويد: (... سپس حضرت (ع) فرمودند: ای اباصلت، هنگامی که بر اين فاجر [مأمون] وارد شدم و بعد از آن با سر برهنه، خارج شدم، اگر با من سخن گفتی، جوابت را میدهم اما اگر با سر پوشيده خارج شدم پس با من سخن مگو، ابو صلت گويد: فردای آن روز که شد، حضرت (ع) لباس خود را پوشيد و در محراب نشسته و منتظر بود در اين هنگام غلامی از سوی مأمون نزد ايشان آمد و گفت: مأمون شما را میخواهد پس حضرت (ع) نعلين و ردای خود را پوشيده و به راه افتادند و من پشت سر ايشان راه میرفتم، من و حضرت (ع) هنگامی که بر مأمون وارد شديم، طبقی از انگور و طبقی از ميوه ديديم که در دستش خوشهی انگور بود که برخی دانههای آن را خورده و برخی باقی ماندهاند. پس هنگامی که حضرت را ديد به سوی ايشان (ع) آمد و حضرت را در آغوش گرفت و بر پيشانی بوسيد و نزد خود نشاند و به ايشان انگور تعارف کرد و گفت: ای فرزند رسول الله، انگوری به اين خوبی نديدهام، حضرت رضا (ع) فرمودند: شايد اين انگور خوب از بهشت باشد، پس به او (ع) گفت: از آن بخوريد، حضرت رضا (ع) به او فرمودند: مرا از اين امر معاف کنيد، پس مأمون گفت: چه چيزی مانع شده که ميل نمیکنيد، شايد ما را متهم به چيزی دربارهی آن میکنيد، او دانههايی از انگور خورد و حضرت نيز سه دانه از آنها را خوردند و آن را انداختند و سپس برخاستند، مأمون گفت: به کجا میروييد؟ فرمودند: به همان جايی که شما میخواهيد، پس حضرت (ع) در حالی که سر خويش را پوشانده بودند، خارج شدند با ايشان حرف نزدم تا اين که وارد اتاق شدند، و دستور دادند در را ببندم، سپس حضرت بر رختخوابش خوابيدند و من محزون و درمانده در کنار صحن اتاق ايستاده بودم، در اين هنگام جوانی زيبا رو با موهايی نرم که شبیهترين مردم به حضرت (ع) بود، وارد شد من به ايشان عرض کردم: از اين در بسته چگونه رد شديد؟ فرمود: کسی که مرا در اين وقت از مدينه به اين جا آورد، وارد اتاق ساخت و مرا نيز از در بسته عبور داد. به او عرض کردم: شما چه کسی هستيد؟ فرمودند: ای اباصلت من حجت خدا بر تو هستم، من محمد بن علی هستم. سپس به سوی پدرش رفتند و مرا نيز امر به دخول کردند و او را بغل کردند و او را در پيشانی بوسيد سپس حضرت را کشان کشان به سوی زيرانداز خويش آوردند و ايشان را به سمت راست و چپ بر میگرداند و با ايشان چيزهايی میگفتند و ديدم که مادهای سفيد رنگ به رنگ برف از دهان حضرت رضا (ع) خارج میشد و ابو جعفر (ع) آن را با زبان خود میخورد سپس ابو جعفر دست خويش را از لای به لای لباس حضرت رد کرد و از سينهی ايشان چيزی شبيه به پرنده (گنجشک) خارج ساخت و آن را خورد پس از آن امام رضا (ع) وفات يافتند. پس ابو جعفر (ع) فرمودند: ای اباصلت برخيز و مادهی شوينده و آب را از خزانه برايم بياور، گفتم: در آنجا آب و مادهی شويندهای نيست؟ فرمود: آنچه را به تو گفتم انجام ده، مادهی شوينده و آب را از آنجا آوردم، لباسهايم را جمع کردم تا ايشان در غسل ياری کنم حضرت فرمودند: ای اباصلت خم شو که کسی غير از تو مرا ياری نمیکند. و او را غسل کردند، سپس فرمودند: به سوی خزانه برو و در آنجا صندوقچه که در آن کفن و کافور است را خارج کن و بياور، من به آنجا رفتم و آنها را ديدم که هرگز قبلاً آنها را در آنجا نديده بودم پس آنها را برداشته و بردم پس حضرت ايشان را کفن کرده و نماز خواندند، سپس فرمود: تابو ت را برايم بياور. عرض کردم: به سوی نجار بروم تا تابو ت برایمان درست کند؟ فرمودند: به خزانه برو در آنجا تابو ت است. آنجا رفتم تابو تی را ديدم که هرگز قبلاً آن را نديده بودم پس آن را آوردم و حضرت (ع) را در آن نهادند. ابو جعفر (ع) پاهای حضرت را صاف کرده و بر ايشان دو رکعت نماز خواندند هنوز نماز حضرت پايان نيافته بود که ناگهان تابو ت بالا رفت و سقف شکافته شد و تابو ت از آنجا خارج شد و رفت. عرض کردم: ای فرزند رسول الله ساعتی ديگر مأمون میآيد و امام را از ما طلب میکند در آن هنگام چه کنيم؟ حضرت (ع) فرمودند: ای اباصلت خاموش باش! که باز میگردد، چرا که هيچ پيامبری در مشرق و هيچ وصی در مغرب نمیميرد مگر اينکه خداوند ارواح و اجساد آنان را در کنار هم قرار میدهد. هنوز کلام حضرت (ع) پايان نيافته بود که سقف شکافته شد و تابو ت پايين آمد حضرت رفتند و امام (ع) را از تابو ت خارج ساخته و بر فرش نهادند گويا هرگز امام (ع) نه غسل داده شده بودند و نه کفن...).
-وصيت امام جواد (ع) به امام هادی (ع):
علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن إسماعيل بن مهران، قال: (لما خرج ابو جعفر (ع) من المدينة إلى بغداد في الدفعة الأولى من خرجتيه، قلت له عند خروجه: جعلت فداك إني أخاف عليك في هذا الوجه، فإلى من الأمر بعدك؟ فكر بوجهه إلی ضاحكاً وقال: ليس الغيبة حيث ظننت في هذه السنة. فلما اخرج به الثانية إلى المعتصم صرت إليه فقلت له: جعلت فداك أنت خارج فإلى من هذا الأمر من بعدك؟ فبكى حتی أخضلت لحيته، ثم التفت إلی فقال: عند هذه يخاف عليّ، الأمر من بعدی إلى ابنی علي).(
[71])
علی بن ابراهيم از پدرش از اسماعيل بن مهران نقل میکند: )هنگامی که ابو جعفر (ع) برای اولين بار از مدينه به سوی بغداد خارج شدند، در هنگام رفتن به ايشان عرض کردم: فدايتان شوم من از شهادت شما بيمناک و هراسانم، امور بعد از شما به دست کيست؟ حضرت (ع) اندکی سکوت کرد و تبسم کرد و فرمود: همانطور که در گمان توست، غيبت من در اين سال نيست! پس در سفر دوم هنگامی که خارج شدند به سوی ايشان رفتم و عرض کردم: فدايتان شوم، شما در حال خروج هستيد صاحب اين امر بعد از شما کيست؟ حضرت (ع) گريستند و محاسن ايشان خيس شد سپس فرمودند: در اين هنگامه است که بر من هراس است، امر بعد از من به دست فرزندم علی است...).
عيون المعجزات: (لما خرج ابو جعفر (ع) وزوجته ابنة المأمون حاجاً وخرج ابو الحسن علی ابنه (ع) وهو صغير فخلفه في المدينة، وسلم إليه المواريث والسلاح، ونص عليه بمشهد ثقاته وأصحابه، وانصرف إلى العراق ومعه زوجته ابنة المأمون، وكان خرج المأمون إلى بلاد الروم، فمات بالبديرون في رجب سنة ثمان عشرة ومائتين، وذلك في ستة عشرة سنة من إمامة أبي جعفر (ع)، وبويع المعتصم ابو إسحاق محمد بن هارون في شعبان من سنة ثمان عشرة ومائتين).(
[72])
سرچشمهی معجزات: (هنگامی که ابو جعفر (ع) و همسرشان دختر مأمون به سوی حج خارج شوند، ابالحسن علی (ع) فرزند ايشان در حالی که طفلی صغير بود حضرت، ايشان را خليفه قرار داد و مواريث و سلاح را به او سپرد و در حضور ثقات و اصحاب خويش به ايشان وصيت فرمودند و به همراه همسرشان، دختر مأمون به سوی بغداد خارج شدند و در آن هنگام مأمون هم به بلاد روم خارج شده بود، اما در رجب سال 280 در بديرون مصادف با شانزده سال امامت ابو جعفر (ع) بود و معتصم با ابو اسحاق محمد بن هارون در شعبان سال 280 بيعت کرد).
-وصيت امام جواد (ع) در هنگام وفات:
أخبرنی ابو القاسم جعفر بن محمد، عن محمد بن يعقوب، عن الحسين بن محمد، عن الخيراني، عن أبيه أنه قال: (كنت ألزم باب أبي جعفر (ع) للخدمة التی وكلت بها، وكان أحمد بن محمد بن عيسى الأشعری يجئ في السحر من آخر كل ليلة ليتعرف خبر علة أبي جعفر (ع)، وكان الرسول الذي يختلف بين أبي جعفر وبين الخيرانی إذا حضر قام أحمد وخلا به. قال الخيراني: فخرج ذات ليلة وقام أحمد بن محمد بن عيسى عن المجلس، وخلا بی الرسول، واستدار أحمد فوقف حيث يسمع الكلام، فقال الرسول: إن مولاك يقرأ عليك السلام، ويقول لك: "إنی ماض، والأمر صائر إلى ابنی علي، وله عليكم بعدی ما كان لی عليكم بعد أبي". ثم مضى الرسول ورجع أحمد إلى موضعه، فقال لي: ما الذي قال لك؟ قلت: خيراً، قال: قد سمعت ما قال، وأعاد علی ما سمع، فقلت له: قد حرم الله عليك ما فعلت؛ لأن الله تعالی يقول: "ولا تجسسوا" فإذا سمعت فاحفظ الشهادة لعلنا نحتاج إليها يوماً ما، وإياك أن تظهرها إلى وقتها. قال: وأصبحت وكتبت نسخة الرسالة في عشر رقاع، وختمتها ودفعتها إلى عشرة من وجوه أصحابنا، وقلت: إن حدث بی حدث الموت قبل أن أطالبكم بها فافتحوها واعملوا بما فيها. فلما مضى ابو جعفر (ع) لم أخرج من منزلی حتی عرفت أن رؤساء العصابة قد اجتمعوا عند محمد بن الفرج، يتفاوضون في الأمر. وكتب إلی محمد بن الفرج يعلمنی باجتماعهم عنده ويقول: لولا مخافة الشهرة لصرت معهم إليك، فأحب أن تركب إليّ. فركبت وصرت إليه، فوجدت القوم مجتمعين عنده، فتجارينا في الباب، فوجدت أكثرهم قد شكوا، فقلت لمن عنده الرقاع - وهم حضور: أخرجوا تلك الرقاع، فأخرجوها، فقلت لهم: هذا ما أمرت به. فقال بعضهم: قد كنا نحب أن يكون معك في هذا الأمر آخر ليتأكد القول. فقلت لهم: قد أتاكم الله بما تحبون، هذا ابو جعفر الأشعری يشهد لی بسماع هذه الرسالة فاسألوه، فسأله القوم فتوقف عن الشهادة، فدعوته إلى المباهلة، فخاف منها وقال: قد سمعت ذلك، وهی مكرمة كنت أحب أن تكون لرجل من العرب، فأما مع المباهلة فلا طريق إلى كتمان الشهادة، فلم يبرح القوم حتی سلموا لأبي الحسن (ع)).(
[73])
ابو القاسم جعفر بن محمد از محمد بن بن يعقوب از حسين بن محمد از خيرانی از پدرش خبر دادند که گويد: (من نگهبان در خانهی ابو جعفر (ع) بودم تا اموری که برای خدمت گذاری به آنها موکل شدم را انجام بدهم و احمد بن محمد بن عيسی اشعری هر شبانه، در سحرگاه آخر شب میآمد تا از احوال ابو جعفر (ع) مطلع شود و نيز رسولی بود که بين ابی جعفر (ع) و خيرانی فرق داشت پس هنگامی که حاضر شد احمد برخاست و در تنهايی با او خلوت کرد. خيرانی گويد: در آن شب خارج شد و احمد بن محمد بن عيسی از مجلس برخاست و رسول تنها شد پس احمد در گوشهای رفت و به سخنان آنان گوش میداد، رسول گفت: مولايت به تو سلام میرساند و به تو میگويد: من رفتنی هستم و امر به دست فرزندم علی است و حق او برگردن شما همانند حق من بعد از پدرم، برگردن شماست. سپس رسول رفت و در اين هنگام احمد آمد و به من گفت: به تو چه گفت؟ گفتم: سخنانش خير بود. گفت: آنچه را به تو گفته من شنيدم و شنيدههای خود را بر من تکرار کرد به او گفتم: خداوند آنچه راکه تو انجام دادی حرام کرده زيرا میفرمايد: (لا تجسسوا) پس اگر آن را شنيدهای در نزد خود محفوظ بدار، شايد روزی به شهادت تو احتياج داشته باشيم از فاش کردن آن بر حذر باش و آن را تنها در وقت معين اظهار کن. گفت: من آن را در ده نامه با مُهر و موم نوشته و به ده تن از اصحاب خود دادم و گفتم: اگر مرگ مهلتم نداد تا در مورد آن با شما سخن گويم و مطالبه کنم پس آن را بگشاييد و به آنچه در آن است، عمل کنيد. پس هنگامی که ابو جعفر (ع) وفات يافت از منزل خود خارج نشدم تا اين که فهميدم رؤسای قوم نزد محمد بن فرج جمع شدند و در مورد امور با هم نظرسنجی میکردند و محمد بن فرج نامهای برای من نوشت و مرا از جمع آنان آگاه کرد و گفت: اگر هراس شهرت نبود به همراه آنان به سوی تو میآمدم دوست دارم به سوی من بيايی. پس من سوار شده و راهی شدم، قوم را ديدم که گرد او جمع شده و بيشتر آنان را معترض يافتم به آنها گفتم نامهها نزد کدام يک از شماست؟ آنها را خارج کنيد و به آنان گفتم: اين چيزی است که به آن امر شديد برخی از آنان گفتند: دوست داشتيم شاهدی برای خود داشته باشی تا گواهی بر صحت گفتارتان باشد. گفتم: خداوند آنچه را که شما دوست میطلبيد را داده است، اين ابو جعفر اشعری است که شهادت میدهد اين موضوع يعنی وجود نامه را شنيده پس از او بپرسيد، پس قوم از او سؤال کردند اما او هيچ شهادتی نداد، پس او را به مباهله خواندند، از اين امر ترسيد و گفت: همانا آن را شنيدم و وجود نامه صحت دارد ولی دوست داشتم که آن را يکی از مردان عرب بگيرد پس در هنگام مباهله ديگر راهی برای کتمان شهادت نيست پس قوم به امر ابی الحسن (ع) تسليم گشتند).
-وصيت امام هادی (ع) به امام حسن عسگری (ع):
علي بن محمد، عن محمد بن أحمد النهدي، عن یحیی بن يسار القنبري، قال: (أوصى ابو الحسن (ع) إلى ابنه الحسن قبل مضيه بأربعة أشهر، وأشهدنی على ذلك وجماعة من الموالي).(
[74])
علی بن محمد از محمد بن احمد النهدی از يحيی بن يسار قنبری گويد: (ابو الحسن (ع) چهار ماه قبل از وفاتش به فرزندش حسن (ع) وصيّت فرمود و مرا بر آن شاهد قرار داد و جماعتی از دوستدار او).
علي بن محمد، عن جعفر بن محمد الكوفي، عن بشار بن أحمد البصري، عن علي بن عمر النوفلي، قال: (كنت مع أبي الحسن (ع) في صحن داره، فمر بنا محمد ابنه فقلت له: جلعت فداك هذا صاحبنا بعدك؟ فقال: لا، صاحبكم بعدی الحسن).(
[75])
علی بن محمد از جعفر بن محمد کوفی از بشار بن احمد بصری از علی بن عمر نوفلی نقل میکند: (نزد ابو الحسن (ع) در صحن اتاق ايشان بودم پس فرزندش محمد از کنار ما گذشت، من به ايشان عرض کردم: فدايتان شوم بعد از شما، ايشان صاحب ماست؟ فرمودند: خير، صاحب شما بعد از من حسن است).
علي بن محمد، عن أبي محمد الأسبارقيني، عن علي بن عمرو العطار، قال: (دخلت علي أبي الحسن العسكري (ع) وابو جعفر ابنه في الاحياء وأنا أظن أنه هو، فقلت له: جعلت فداك من أخص من ولدك؟ فقال: لا تخصوا أحداً حتی يخرج إليكم أمري. قال: فكتبت إليه بعد: فيمن يكون هذا الأمر؟ قال: فكتب إليّ: فی الكبير من ولدي. قال: وكان ابو محمد أكبر من أبی جعفر).(
[76])
علی بن محمد از ابی محمد اسبارقينی از علی بن عمرو عطار گويد:) بر ابو الحسن عسکری (ع) و ابو جعفر فرزندش وارد شدم و من گمان میکردم که ايشان صاحب امر است پس به حضرت عرض کردم: فدايتان شوم به کدام فرزند شما اختصاص داده شده است؟ پس فرمودند: به کسی اختصاص ندهيد تا دستور من به شما برسد. گويد: بعد از آن نيز برای حضرت نوشتم: اين امر به دست کيست؟ گويد:حضرت برای من نوشتند: مخصوص فرزند بزرگم. گفت: و فرزند بزرگ حضرت، ابو محمد (ع) بود نه ابو جعفر).
علی بن محمد، عن إسحاق بن محمد، عن محمد بن یحیی بن درياب، عن أبی بكر الفهفكي، قال: (كتب إلی ابو الحسن (ع): ابو محمد ابنی أنصح آل محمد غريزة، وأوثقهم حجة، وهو الأكبر من ولدي، وهو الخلف وإليه ينتهی عرى الإمامة وأحكامها، فما كنت سائلی فسله عنه، فعنده ما يحتاج إليه).(
[77])
علی بن محمد از اسحاق بن محمد از محمد بن يحيی بن درياب از ابی بکر فهفکی نقل میکند: (ابو الحسن (ع) برای من نوشتند: فرزندم ابو محمد به طور غريزی با نصيحتترين آل محمد است و موثقترين حجت برای آنهاست و او بزرگترين فرزندان من است و او خلف و جانشين من است و امامت و احکام امت به او منتهی میشود و هر چه میخواستی از من بپرسی از او بپرس و آنچه که به آن نياز داريد نزد اوست).
-وصيت امام هادی (ع) در هنگام وفات:
قال المسعودی (فی كتابه إثبات الوصية): (واعتل ابو الحسن علته التی توفى فيها في سنة أربع وخمسين ومائتين وأحضر ابنه أبا محمد الحسن (ع) وأعطاه النور والحكمة ومواريث الأنبياء والسلاح ونص عليه وأوصى إليه بمشهد ثقات من أصحابه).(
[78])
مسعودی (در کتاب اثبات وصيّت) میگويد: (و ابو الحسن (ع) بدليل بيماری در سال 254 وفات يافت و در هنگام وفات فرزندش ابو محمد حسن (ع) را حاضر کرد و به او نور و حکمت و مواريث انبياء و سلاح را اعطا کرد و بر ايشان وصيّت کردند و در حضور اصحاب موثق خويش به ايشان (ع) وصيّت کردند).
-وصيت امام حسن عسگری (ع) به فرزندش امام مهدی (ع):
علي بن محمد، عن جعفر بن محمد الكوفي، عن جعفر بن محمد المكفوف، عن عمرو الأهوازي، قال: (أراني ابو محمد ابنه وقال: هذا صاحبكم من بعدي).(
[79])
علی بن محمد از جعفر بن محمد کوفی از جعفر بن محمد مکفوف از عمرو اهوازی، گويد: (ابو محمد، فرزندش را به من نشان دادند و فرمودند: بعد از من اين صاحب شماست).
علی بن محمد، عن الحسين و محمد ابنی علی بن إبراهيم، عن محمد بن علی بن عبد الرحمن العبدی - من عبد قيس - عن ضوء بن علی العجلي، عن رجل من أهل فارس سماه، قال: (أتيت سامرا ولزمت باب أبی محمد (ع) فدعاني، فدخلت عليه وسلمت فقال: ما الذي أقدمك؟ قال: قلت: رغبة فی خدمتك، قال: فقال لي: فالزم الباب، قال: فكنت فی الدار مع الخدم، ثم صرت أشتری لهم الحوائج من السوق وكنت أدخل عليهم من غير إذن إذا كان فی الدار رجال، قال: فدخلت عليه يوماً وهو فی دار الرجال فسمعت حركة فی البيت فناداني: مكانك لا تبرح، فلم أجسر أن أدخل ولا أخرج، فخرجت علی جارية معها شيء مغطى، ثم ناداني: ادخل، فدخلت ونادى الجارية فرجعت إليه، فقال لها: اكشفی عما معك، فكشفت عن غلام أبيض، حسن الوجه، وكشف عن بطنه فإذا شعر نابت من لبته إلى سرته أخضر ليس بأسود، فقال: هذا صاحبكم، ثم أمرها فحملته، فما رأيته بعد ذلك حتی مضى ابو محمد (ع)).(
[80])
علی بن محمد از حسين و محمد فرزندان علی بن ابراهيم از محمد بن علی بن عبد الرحمن العبدی-از عبد قيس- از ضوء بن علی عجلی از مردی از اهل فارس که او را ناميد، نقل میکند: (وارد سامراء شدم و به دَرب خانهی ابی محمد (ع) رسيدم، پس حضرت مرا دعوت کردند و بر ايشان (ع) وارد شدم و عرض سلام کردم و فرمودند:چه چيزی باعث شده که اين جا بيايی؟ گويد، عرض کردم: دوست دارم در خدمت شما باشم. به من فرمودند: نگهبان دَرب باش! گويد: در خانه با خدمتکاران بودم، سپس مأمور خريد ما يحتاج منزل شدم و اگر مردانی در اتاق پذيرايی بودند، بدون اجازه وارد میشدم. گويد: در يکی از روزها بر ايشان (ع) وارد شدم و ايشان (ع) در اتاق پذيرايی بودند و صدايی در خانه شنيدم و مرا صدا کردند: همان جا بايست وحرکت نکن، پس جسارت وارد شدن و خارج شدن را نکردم، در اين هنگام کنيزی که يک شيء پوشيده در دست داشت به سمت من بيرون آمد، سپس مرا صدا کردند: داخل شو، پس وارد شدم و کنيز را صدا کردند و به سوی ايشان (ع) برگشتند، به او فرمودند: آن چيزی را که همراه داری آشکار کن، پس يک پسر بچه سفيد را آشکار کرد، صورت زيبايی دارد، و شکم او را آشکار کرد در حالی که موی سبز رنگی ازسينه تا نافش روييده بود و به رنگ سياه نبود، پس فرمودند: اين صاحب شماست، سپس به او امرکرد و او را برداشت، و از آن به بعد او را نديدم تا هنگامی که ابو محمد (ع) وفات يافتند).
حدثنا محمد بن موسى بن المتوكل (، قال: حدثنا عبد الله بن جعفر الحميري، قال: حدثنا محمد بن أحمد العلوي، عن أبی غانم الخادم، قال: (ولد لأبي محمد (ع) ولد فسماه محمداً، فعرضه على أصحابه يوم الثالث، وقال: هذا صاحبكم من بعدي، وخليفتی عليكم، وهو القائم الذي تمتد إليه الأعناق بالانتظار، فإذا امتلأت الأرض جوراً وظلما خرج فملأها قسطاً وعدلاً).(
[81])
محمد بن موسی بن متوکل ( از عبد الله بن جعفر حميری از محمد بن احمد علوی از ابی غاتم خاتم، نقل میکند که گويند: (برای ابامحمد (ع) پسری به دنيا آمد و او را محمد ناميد، و او را در روز سوم به اصحابش نشان دادند، و فرمودند: بعد از من اين صاحب شماست، و جانشين من بر شماست، و او همان قائمیکه همه به انتظار او گردن دراز میکنند، پس هنگامی که زمين پر از ظلم و ستم شد خروج میکند و آن را پر از عدل و داد میکند).
-وصيّت امام حسن عسكری (ع) در هنگام وفات:
أحمد بن علي الرازي، عن محمد بن علي، عن عبد الله بن محمد بن خاقان الدهقان، عن أبي سليمان داود بن غسان البحراني، قال: (قرأت على أبی سهل إسماعيل بن علی النوبختی [قال:] مولد محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي الرضا بن موسى بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب صلوات الله عليهم أجمعين، ولد (ع) بسامراء سنة ست وخمسين ومائتين، أمه صقيل ويكنى أبا القاسم، بهذه الكنية أوصى النبی أنه قال: "اسمه كاسمی وكنيته كنيتي"، لقبه المهدي، وهو الحجة، وهو المنتظر، وهو صاحب الزمان (ع)).(
[82])
احمد بن علی رازی از محمد بن علی از عبد الله بن محمد بن خاقان دهقان از ابی سليمان داوود بن غسان بحرانی از علی ابی سهل اسماعيل بن علی نوبختی نقل میکند که گويد: (خواندم مولد محمد بن حسن بن علی بن محمد بن علی الرضا بن موسی بن جعفر الصادق بن محمد باقر بن علی بن حسين بن علی بن ابی طالب صلوات خدا بر آنان باد، که ايشان (ع) در سال 256 در سامرا به دنيا آمد، مادرش صقيل و کنيهی او ابا القاسم است، که رسول الله (ص) به ايشان سفارش کردند و فرمودند: اسم او همانند اسم من و کنيهی او، کنيهی من است، لقبش مهدی، او حجت است و او منتظر و او صاحب عصر و زمان (ع) است).
قال إسماعيل بن علي: (دخلت على أبي محمد الحسن بن علي (ع) في المرضة التی مات فيها وأنا عنده، إذ قال لخادمه عقيد - وكان الخادم أسود نوبيا قد خدم من قبله علي بن محمد وهو ربى الحسن (ع) - فقال [له]: يا عقيد، إغل لی ماء بمصطكي، فأغلى له ثم جاءت به صقيل الجارية أم الخلف (ع). فلما صار القدح في يديه وهمّ بشربه فجعلت يده ترتعد حتی ضرب القدح ثنايا الحسن (ع)، فتركه من يده، وقال لعقيد: أدخل البيت فإنك ترى صبياً ساجداً فأتنی به. قال ابو سهل: قال عقيد: فدخلت أتحرى فإذا أنا بصبی ساجد رافع سبابته نحو السماء، فسلمت عليه فأوجز في صلاته، فقلت: إن سيدی يأمرك بالخروج إليه، إذا جاءت أمه صقيل فأخذت بيده وأخرجته إلى أبيه الحسن (ع). قال ابو سهل: فلما مثل الصبی بين يديه سلم وإذا هو دری اللون، وفی شعر رأسه قطط، مفلج الأسنان، فلما رآه الحسن (ع) بكى وقال: يا سيد أهل بيته، اسقنی الماء فإنی ذاهب إلى ربي، وأخذ الصبی القدح المغلی بالمصطكی بيده ثم حرك شفتيه ثم سقاه، فلما شربه قال: هيئونی للصلاة، فطرح فی حجره منديل فوضأه الصبی واحدة واحدة ومسح على رأسه وقدميه. فقال له ابو محمد (ع): أبشر يا بني، فأنت صاحب الزمان، وأنت المهدي، وأنت حجة الله على أرضه، وأنت ولدی ووصيی وأنا ولدتك وأنت محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب (ع). ولدك رسول الله (ص)، وأنت خاتم [الأوصياء] الأئمة الطاهرين (ع)، وبشر بك رسول الله (ص)، وسماك وكناك، بذلك عهد إلی أبي عن آبائك الطاهرين صلى الله على أهل البيت، ربنا إنه حميد مجيد، ومات الحسن بن علي من وقته صلوات الله عليهم أجمعين).
اسماعيل بن علی گويد: (بر ابی محمد الحسن بن علی (ع) هنگامی که بيمار گشته و در آن بيماری وفات يافتند وارد شدم، نزد ايشان (ع) بودم که به خادم خويش عقيد فرمودند – خادم حضرت، سياه پوست بوده و قبل از غلامی حضرت خادم علی بن محمد بود و او حسن (ع) را بزرگ کردند – پس[به او] فرمودند: ای عقيده برای من در ظرفی آبی بجوشان، پس آب برای او جوشاندند، سپس صقيل کنيز و مادر مهدی (ع) آمدند. و هنگامی که کاسهی آب را به دست حضرت دادند و خواستند آب بنوشند از شدت بيماری نتوانست ظرف را نگه دارند و دستان حضرت میلرزيد و ظرف در اثر لرزش به دندان او برخورد میکرد و ظرف آب در کنار ايشان افتاد، و حضرت به عقيد فرمودند: به منزل برو و کودکی را میبينی که در حال سجده است او را نزد من بياور. (ابو سهل گفت)، عقيد گويد: هنگامی که وارد شدم کودکی را ديدم که دستان کوچک خويش را به آسمان بلند کرده و در حال سجده بود، پس بر او سلام کردم، ايشان نمازش را کوتاه کردند و به ايشان عرض کردم: سرورم شما را به سوی خود فراخوانده است. در اين هنگام مادرش صيقل وارده شده و دست او را گرفت و به منزل پدرش حسن (ع) برد، ابو سهل گفت: او کودکی بود مثل ستارهی درخشان، موهای نرم و مجعد داشت و دندانهايی به سفيدی برف. پس هنگامی که حضرت او را ديد، گريست و فرمود: ای سرور خاندان خود به من جرعهای آب بنوشان که در حال کوچ به سوی پروردگارم هستم، پس کودک ظرف را برداشته و به حضرت آب نوشاند حضرت فرمودند: مرا برای نماز آماده کنيد، پس کودک ظرفی را در اتاق ايشان قرار داد و حضرت را وضو دادند جز به جز و بر فرق سر حضرت و پاهايش مسح کشيدند. پس ابو محمد (ع) به او فرمودند: فرزندم به تو بشارت میدهم تو صاحب زمانی و تو مهدی، حجت خدا بر زمين هستی و تو فرزند من و وصی من و من پدر تو هستم و تو محمد بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی بن ابی طالب (ع). و فرزند رسول الله (ص) هستی، تو خاتم [مهره زننده][ وصياء] و ائمه طاهرين (ع) هستی و رسول الله (ص) به تو بشارت داده و بر تو اسم و کنيه نهاد و اين گونه پدرم از پدران طاهر تو عهد بسته که درود خداوند بر اهل بيت باد، خداوند ما ستوده و بزرگوار است و پس از آن حضرت حسن بن علی (ع) وفات يافتند).
وقال الشيخ علي السد آبادی في المقنع: (إن الحسن بن علي نص على ولده الخلف الصالح (ع)، وجعل وكيله أبا محمد عثمان بن سعيد العمری الوسيط بينه وبين شيعته فی حياته، فلما أدركته الوفاة أمره (ع) فجمع شيعتهم وأخبرهم أن ولده الخلف صاحب الأمر بعده (ع)، وأن أبا محمد عثمان بن سعيد العمری وكيله، وهو بابه والسفير بينه وبين شيعته، فمن كانت له حاجة قصده، كما كان يقصده في حال حياته، وسلم إليه جواريه).(
[83])
و شيخ علی اسد آبادی در مقنع گويد: (همانا حسن بن علی بر فرزند خلف و صالحش (ع) وصيّت کرد و وکيل ايشان را ابا محمد عثمان بن سعيد عمری قرار داد تا واسطهی بين او و شيعيان ايشان در زمان حياتش باشد، پس هنگامی که حسن بن علی (ع) وفاتش نزديک شد حضرت (ع) به او (ع) امر کرد که شیعیان آنها را گرد هم آورد و به آنها خبر داد که فرزند خلفش (ع) صاحب امر است، و ابامحمد عثمان بن سعيد عمری وکيل حضرت است و او دروازه و سفير بين ايشان و شيعيان است، پس هر کس حاجتی دارد نزد او برود، همانطوری که در زمان حياتش نزد او میرفتند، و کنيزکان خود را تسليم او کرد).
وعنه عن أحمد بن داود القمي، ومحمد بن عبد الله الطلحي، قالا: (حملنا ما جمعنا من خمس ونذور وبر من غير ورق وحلی وجوهر وثياب من بلاد قم وما يليها وخرجنا نريد سيدنا أبا محمد الحسن (ع)، فلما وصلنا إلى دسكرة الملك تلقانا رجل راكب على جمل، ونحن في قافلة عظيمة فقصد إلينا، وقال: يا أحمد الطلحي، معی رسالة إليكم، فقلنا: من أين يرحمك الله، فقال: من سيدكم أبي محمد الحسن (ع) يقول لكم: أنا راحل إلى الله مولای في هذه الليلة فأقيموا مكانكم حتی يأتيكم أمر ابنی محمد، فخشعت قلوبنا وبكت عيوننا وقرحت أجفاننا لذلك ولم نظهره وتركنا المسير واستأجرنا بدسكرة الملك منزلاً وأخذنا ما حملنا إليه، وأصبحنا والخبر شائع بالدسكرة بوفاة مولانا أبي محمد الحسن (ع)...).(
[84])
و از او از احمد بن داوود و قمی و محمد بن عبد الله طلحی میگويند: )آنچه از خمس و نذورات و طلا و جواهرات و لباسها از قم حمل کرده بوديم و به سوی سرورمان ابی محمد حسن (ع) رهسپار شديم، پس هنگامی که به مکانی بنام دسکره الملک رسيديم مردی سوار بر شتر را ديديم و ما در قافلهای عظيم بوديم پس به سوی ما آمد و گفت: ای احمد اطلحی همراه من نامهای برای شماست. پس گفتيم: خدا تو را رحمت کند از سوی کيست؟ گفت: از سوی سرورتان ابی محمد حسن (ع) به شما پيغام دادند که: من امشب به سوی خدای خويش رهسپارم پس شما همان جا خود باقی بمانيد تا امر فرزندم محمد به سوی شما بيايد، پس قلبهايمان به درد آمد و اشکهايمان جاری گشت و دلمان بخاطر آن بدرد آمد، و آن را آشکار نکرديم و همان جا توقف کرديم و در دسکره الملک يک منزل اجاره کرديم و اسباب خود را همان جا برديم، پس در هنگام صبح خبر وفات امام حسن (ع) در همه جای دسکره پيچيد).
-شناخت امام از طريق نصّ الهی:
حدثنا أحمد بن محمد بن عبد الرحمن المقري، قال: حدثنا ابو عمرو محمد بن جعفر المقری الجرجاني، قال: حدثنا ابو بكر محمد بن الحسن الموصلی ببغداد، قال: حدثنا محمد ابن عاصم الطريفي، قال: حدثنا عباس بن يزيد بن الحسن الكحال مولى زيد بن علي، قال: حدثنی أبي، قال: حدثنی موسى بن جعفر، عن أبيه جعفر بن محمد، عن أبيه محمد بن علي، عن أبيه علي بن الحسين (ع)، قال: (الإمام منا لا يكون إلا معصوماً، وليست العصمة فی ظاهر الخلقة فيعرف بها ولذلك لا يكون إلا منصوصاً. فقيل له: يا ابن رسول الله، فما معنی المعصوم؟ فقال: هو المعتصم بحبل الله، وحبل الله هو القرآن لا يفترقان إلى يوم القيامة، والإمام يهدی إلى القرآن والقرآن يهدی إلى الإمام، وذلك قول الله عزوجل: ﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِی لِلَّتِی هِی أَقْوَمُ﴾ (
[85])).(
[86])
احمد بن محمد بن عبدالرحمان المقری ما را حديث کرد: ابو عمرو محمد بن جعفر مقری جرجانی ما را حديث کرد: ابو بکر محمد بن حسن موصلی در بغداد ما را حديث کرد، گفت: محمد بن عاصم طريفی ما را حديث کرد، گفت: عباس بن يزيد بن حسن کحال مولی زيد بن علی ما را حديث کرد، گفت: پدرم برايم گفت: حضرت موسى ابن جعفر به نقل از پدرش جعفربن محمد از پدرش محمدبن علی از پدرش امام سجّاد (ع) فرمود: (از ما خاندان جز معصوم، شخص ديگرى نمىتواند امام باشد، و عصمت صفتی نيست كه در ظاهر بدن باشد تا با چشم ديده شده و شناخته گردد، و به همين جهت امكان ندارد معصوم بودن كسى را به دست آورد مگر خدا به وسيله پيغمبرش آن را صريحاً فرموده باشد. شخصى عرض كرد: اى فرزند گرامیرسول خدا (ص) معنی معصوم چيست؟ فرمود: معصوم شخصى است كه به واسطه چنگ زدنش به ريسمان الهى و جدا نشدنش از آن هرگز به گناهى آلوده نگردد، و رشته محكم خدا قرآن است كه آن دو تا روز قيامت از يک ديگر جدا نگردند، و تا رستاخيز امام هدايت مىكند به قرآن، و قرآن راهنمائى مىنمايد به امام، و اين است فرموده خدا: (همانا اين قرآن مردم را به راستترين و استوارترين طريقه هدايت مىكند)).
حدثنا تميم بن عبد الله بن تميم القرشی (، قال: حدثنی أبي، قال: حدثنا أحمد بن علي الأنصاري، عن الحسن بن الجهم، قال: (حضرت مجلس المأمون يوماً وعنده علي بن موسى الرضا (ع) وقد اجتمع الفقهاء وأهل الكلام من الفرق المختلفة، فسأله بعضهم فقال له: يا بن رسول الله، بأی شيء تصح الإمامة لمدعيها؟ قال: بالنص والدليل. قال له: فدلالة الإمام فيما هی؟ قال: في العلم واستجابة الدعوة).(
[87])
تميم بن عبد الله بن تميم قرشی ( گويد: پدرم مرا از احمد بن علی انصاری، از حسن بن جهم با خبر کرد که گويد: (روزى به مجلس مأمون رفتم حضرت رضا (ع) نيز حضور داشت دانشمندان و عقيدهشناسان از فرقههاى مختلف اجتماع كرده بودند يكى از دانشمندان از حضرت رضا (ع) پرسيد آقا بفرمائيد مدعى امامت بايد داراى چه شرايطى باشد. حضرت در پاسخ فرمودند: با نص و تصريح به امامت او و دلايل. عرض کرد: چه چيزها از جمله دلائل امامت است فرمود: علم و استجابت دعا).
حدثنا أبي (، قال: حدثنا محمد بن یحیی العطار، عن محمد ابن أحمد، عن محمد بن الوليد، عن حماد بن عثمان، عن الحارث بن المغيرة النصري، قال: (قلت لأبي عبد الله (ع): بم يعرف صاحب هذا الأمر؟ قال: بالسكينة والوقار والعلم والوصية).(
[88])
پدرم ( ما را از محمد بن يحيی عطار از محمد بن احمد از محمد بن وليد از حماد بن عثمان از حارث بن مغيره نصرى باخبر میکند که گويد: )به امام صادق (ع) عرض کردم: صاحب اين امر با چه علامتی شناخته مىشود؟ فرمود: با آرامش و وقار و علم و وصيت (يعنی امام قبلى به امامت او وصيت كرده باشد)(.(
[89])
علي بن إبراهيم، عن محمد بن عيسى، عن يونس بن عبد الرحمن، قال: حدثنا حماد، عن عبد الأعلى، قال: (سألت أبا عبد الله (ع) عن قول العامة: إن رسول الله (ص) قال: من مات وليس له إمام مات ميتة جاهلية، فقال: الحق والله، (... إلى أن قال (ع)) يعرف صاحب هذا الأمر بثلاث خصال لا تكون في غيره: هو أولى الناس بالذي قبله وهو وصيه، وعنده سلاح رسول الله (ص) ووصيته، وذلك عندي).(
[90])
علی بن ابراهيم از محمد بن عيسی از يونس بن عبد الرحمان از حماد از عبد الاعلی نقل میکند که گفته است: (از اباعبد الله (ع) پرسيدم در مورد گفتار عموم که رسول الله (ص) فرمودند: هر كس بميرد و امام خود را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است، حضرت فرمودند: به خدا سوگند حق است (... تا آنجا که فرمود) صاحب اين امر با سه ويژگی شناخته میشود که در هيچ کس جز او وجود ندارد، او اولیترين مردم به قبل از خود و وصی او میباشد، نزد او سلاح رسول الله (ص) و وصيتی که نزد من است، نزد او خواهد بود).
محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسين، عن يزيد شعرعن هارون بن حمزة، عن عبد الأعلى، قال: قلت لأبي عبد الله (ع): (المتوثب على هذا الأمر، المدعی له، ما الحجة عليه؟ قال: يسأل هذا الأمر، أن يكون أولى الناس بمن كان قبله، ويكون عنده السلاح، ويكون صاحب الوصية الظاهرة التی إذا قدمت المدينة سألت عنها العامة والصبيان: إلى من أوصى فلان؟ فيقولون: إلى عن الحلال والحرام، قال: ثم أقبل علی فقال: ثلاثة من الحجة لم تجتمع في أحد إلا كان صاحب فلان بن فلان).(
[91])
محمد بن یحیی، از محمد بن حسين، از يزيد شَعَر، از هارون بن حمزه، از عبد اعلى روايت كرده است: به خدمت امام جعفر صادق (ع) عرض كردم: (آنكه بر اين امر مستولی مىشود و آن را ادّعا مىنمايد، چه حجّت بر او مىتوان آورد كه امامتش معلوم شود؟ فرمود كه: «از او سؤال مىشود از حلال و حرام خدا». راوى مىگويد: بعد از آن، حضرت رو به من آورد و فرمود كه: «سه حجّت است كه در كسى جمع نمىشود، مگر اينكه آن كس صاحب امر امامت باشد: يكى آنكه سزاوارترين مردمان باشد نسبت به آن كه پيش از او بوده (يعنی: از همه كس به او نزدیکتر باشد). دوم آنكه سلاح رسول الله (ص) در نزد او باشد. سوم آنكه صاحب وصيّت ظاهره باشد، كه چون در مدينه رسول الله (ص) يا در شهر او، وارد شوى، سؤال كنی، عامّه مردمان و كودكان را از امامت، كه فلان كس به سوى چه كسى وصيّت كرده، بگويند كه: به سوى فلان پسر فلان).
علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم وحفص بن البختري، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (قيل له، بأی شيء يعرف الإمام؟ قال: بالوصية الظاهرة وبالفضل، إن الإمام لا يستطيع أحد أن يطعن عليه في فم ولا بطن ولا فرج، فيقال: كذاب ويأكل أموال الناس، وما أشبه هذا).(
[92])
علی بن ابراهيم از پدرش از ابن ابی عمير از هشام بن سالم و حفص بن بختری از ابی عبد الله (ع) نقل میکنند که از حضرت پرسيده شد: (با چه چيزی میتوان امام را شناخت؟ فرمودند: با وصيت ظاهری و فضل و برتری که دارد، زيرا هيچ کس توانايی طعنه زدن به امام نه در زبان و نه در شکم و نه در لوط را ندارد، و بگويند: او کذاب است و اموال مردم را میخورد و چيزی شبيه به اين سخنان).
علي بن إبراهيم، عن محمد بن عيسى، عن يونس، عن أحمد بن عمر، عن أبي الحسن الرضا (ع)، قال: (سألته عن الدلالة على صاحب هذا الأمر، فقال: الدلالة عليه: الكبر والفضل والوصية، إذا قدم الركب المدينة فقالوا، إلى من أوصى فلان؟ قيل: فلان بن فلان، ودوروا مع السلاح حيثما دار، فأما المسائل فليس فيها حجة).(
[93])
على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از احمد بن عمر، از ابو الحسن حضرت امام رضا (ع) روايت كرده است: سؤال كردم از آن حضرت از آنچه دلالت بر صاحب اين امر مىكند. فرمودند: )دليل بر او، بزرگى است به اعتبار سال و فضل و وصيّت، كه چون سواران وارد مدينه شوند و بگويند: فلان كس به سوى چه كسى وصيّت نمود، گفته شود: به سوى فلان پسر فلان، و بگرديد با سلاح پيغمبر (ص) در هر جا كه بگردد (یعنی: در هر جا كه سلاح باشد صاحب آن را امام دانيد) و امّا مسائل حجّتی در آن نيست (یعنی: از براى عوام؛ زيرا كه عقول و افهام ايشان، درک حقّ و باطل جوابی كه مىشنوند، نمىتوانند كرد().(
[94])
أحمد بن مهران، عن محمد بن علي، عن أبی بصير، قال: قلت لأبی الحسن (ع): (جعلت فداك بم يعرف الإمام؟ قال: فقال: بخصال، أما أولها فإنه بشيء قد تقدم من أبيه فيه بإشارة إليه لتكون عليهم حجة، ويسأل فيجيب، وإن سكت عنه ابتدأ، ويخبر بما فی غد، ويكلم الناس بكل لسان، ثم قال لي: يا أبا محمد، أعطيك علامة قبل أن تقوم. فلم ألبث أن دخل علينا رجل من أهل خراسان، فكلمه الخراسانی بالعربية فأجابه ابو الحسن (ع) بالفارسية، فقال له الخراساني: والله جعلت فداك ما منعنی أن أكلمك بالخراسانية غير أنی ظننت أنك لا تحسنها، فقال: سبحان الله، إذا كنت لا أحسن أجيبك فما فضلی عليك؟ ثم قال لي: يا أبا محمد، إن الإمام لا يخفى عليه كلام أحد من الناس ولا طير ولا بهيمة ولا شيء فيه الروح، فمن لم يكن هذه الخصال فيه فليس هو بإمام).(
[95])
احمد بن مهران، از محمد بن على، از ابو بصير روايت كرده است: (به خدمت حضرت امام موسى كاظم (ع) عرض كردم: فداى شما گردم، امام به چه چيز شناخته مىشود؟ فرمود: به چند خصلت: امّا اوّل آنها به سبب چيزى است كه از پدرش در باب او پيشى گرفته، و به سوى آن اشاره فرموده (یعنی: وصيّت) تا آنكه حجّت بر مردم ثابت شود، و از او سؤال كه مىشود جواب گويد و عاجز نشود. و اگر از پرسيدن از او سكوت شود، خود ابتدا فرمايد و مطلب ايشان را بيان كند، و خبر دهد به آنچه در فردا (یعنی: آينده) واقع خواهد شد و با مردم به هر زبانی سخن گويد. بعد از آن، به من فرمود كه: اى ابا محمد، تو را علامتی از اينها عطا كنم، پيش از آن كه برخيزى. پس درنگ نكردم كه مردى از اهل خراسان بر ما داخل شد، پس آن خراسانی به زبان عربی با آن حضرت سخن گفت و آن حضرت (ع) او را به زبان فارسى جواب داد. آن خراسانی عرض كرد: فداى تو گردم، به خدا سوگند كه چيزى مرا مانع نشد از اينكه با تو به زبان خراسانی سخن كنم، مگر آن كه من گمان كردم كه شما آن را نيک نمىدانيد. حضرت فرمود: سبحان اللَّه، هرگاه من چنان باشم كه نتوانم تو را درست جواب دهم به زبان تو، پس زيادتى من بر تو چه چيز است؟ بعد از آن، به من فرمود كه: اى ابا محمد، به درستی كه امام، سخن هيچ يک از مردمان و مرغان و چهارپايان و چيزى كه روح در آن باشد، بر او پوشيده نباشد. پس هر كه اين خصلتها در او نباشد، البتّه آن كس امام نيست).
حدثنا عمران بن موسى، عن موسى بن جعفر، عن علی بن معبد، عن جعفر بن عبد الله، عن ابن حماد، عن عبد الله بن عبد الرحمن، عن معاوية بن وهب، عن أبی عبد الله (ع)، قال: (سمعته يقول: اللهم يا من أعطانا علم ما مضى وما بقی وجعلنا ورثة الأنبياء وختم بنا الأمم السالفة وخصنا بالوصية).(
[96])
عمران بن موسی از موسی بن جعفر از علی بن معبد از جعفر بن عبد الله از ابن حماد از عبد الله بن عبد الرحمن از معاويه بن وهب از ابی عبد الله (ع) نقل میکنندکه: (شنيدم حضرت (ع) فرمودند: خداوندا ای کسی که علم گذشتگان و آيندگان را به ما بخشيدهای و ما را وارثان انبياء و خاتمه دهندهی امم گذشته قرار دادی و وصيت را به ما اختصاص دادی).
-امام مهدی (ع) در هنگام قیام با وصيت شناخته میشود (و عهد همان وصيّت است):
أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد، عن محمد بن المفضل وسعدان بن إسحاق بن سعيد وأحمد بن الحسين بن عبد الملك ومحمد بن أحمد بن الحسن عن ابن محبوب، وأخبرنا محمد بن يعقوب الكلينی ابو جعفر، قال: حدثنی علي بن إبراهيم بن هاشم، عن أبيه، قال: وحدثنی محمد بن عمران، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عيسى، قال: وحدثنا علی بن محمد وغيره، عن سهل بن زياد، جميعاً، عن الحسن بن محبوب، قال: وحدثنا عبد الواحد بن عبد الله الموصلي، عن أبي علی أحمد بن محمد بن أبي ناشر، عن أحمد بن هلال، عن الحسن بن محبوب، عن عمرو بن أبي المقدام، عن جابر بن يزيد الجعفي، قال: (قال ابو جعفر محمد بن علي الباقر (ع): يا جابر، ألزم الأرض ولا تحرك يداً ولا رجلاً حتی ترى علامات أذكرها لك إن أدركتها: أولها اختلاف بنی العباس، وما أراك تدرك ذلك، ولكن حدث به من بعدی عنی (... إلى قوله (ع)) ألا فمن حاجنی في كتاب الله فأنا أولى الناس بكتاب الله، ألا ومن حاجنی فی سنة رسول الله فأنا أولى الناس بسنة رسول الله (ص)، فأنشد الله من سمع كلامیاليوم لما أبلغ الشاهد منكم الغائب، وأسألكم بحق الله وبحق رسوله وبحقي، فإن لی عليكم حق القربى من رسول الله (ص) إلا أعنتمونا ومنعتمونا ممن يظلمنا فقد أخفنا وظلمنا وطردنا من ديارنا وأبنائنا وبغی علينا ودفعنا عن حقنا وافترى أهل الباطل علينا، فالله الله فينا لا تخذلونا وانصرونا ينصركم الله تعالی. قال: فيجمع الله عليه أصحابه ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً، ويجمعهم الله له على غير ميعاد قزعاً كقزع الخريف، وهی - يا جابر - الآية التی ذكرها الله فی كتابه: ﴿أَيْنَ مَا تَكُونُواْ يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾(
[97]) فيبايعونه بين الركن والمقام، ومعه عهد من رسول الله (ص) قد توارثته الأبناء عن الآباء، والقائم - يا جابر - رجل من ولد الحسين يصلح الله له أمره فی ليلة، فما أشكل على الناس من ذلك - يا جابر - فلا يشكلن عليهم ولادته من رسول الله (ص) ووراثته العلماء عالماً بعد عالم، فإن أشكل هذا كله عليهم فإن الصوت من السماء لا يشكل عليهم إذا نودی باسمه واسم أبيه وأمه).(
[98])
خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد از محمد بن مفضل و سعدان بن اسحاق بن سعيد و احمد بن حسين بن عبدالملک و محمد بن احمد بن الحسن از ابن محبوب و خبر داد ما را محمّد بن يعقوب كلينی ابو جعفر او گويد: حديث كرد مرا على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش كه گفت: حديث كرد مرا محمّد بن عمران او گفت: حديث كرد مرا احمد بن محمّد بن عيسى او گفت: و حديث كرد مرا علىّ بن محمّد و غير او از سهل بن زياد و همگى از حسن بن محبوب [كه گفت] و حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد اللَّه موصلىّ از ابی علىّ احمد بن محمّد بن ابی ناشر از احمد ابن هلال و او از حسن بن محبوب و او از عمرو بن ابی المقدام و او از جابر بن يزيد جعفىّ كه گفت: ابو جعفر محمّد بن علىّ الباقر (ع) فرمود: (اى جابر زمين گير باش و دست و پائى نزن تا آنگاه كه نشانههائى را كه برايت میگويم ببينی اگر به آنها برسى. اوّلش اختلاف بنیعبّاس است و بنظر من تو آن روز را درک نخواهى كرد، ولی از من به كسانی كه پس از من خواهند آمد بازگو كن (... و سپس حضرت (ع) فرمودند:) هر كس كه با من درباره كتاب خدا گفتگو كند پس من سزاوارترين مردم به كتاب خدا هستم، توجّه كنيد: هر كس كه با من درباره سنّت رسول اللَّه (ص) گفتگو كند پس من سزاوارترين مردم به سنت رسول اللَّه (ص) هستم، هر كس را كه امروز سخن مرا میشنود. به خدا قسمش میدهم كه حاضرين [از شما] به غائبين برسانند و شما را به حقّ خدا و حقّ رسول او و حقّ خودم قسم میدهم زيرا مرا بر شما حقّ خويشاوندى رسول خدا ثابت است- كه ما را كمک كنيد و ما را از كسى كه بر ما ستم میكند باز داريد كه ما وحشت زده شديم و مظلوم گشتيم و از شهرها و كنار فرزندانمان تبعيد شديم و بر ما ستم شد و از حقّ خودمان ممنوع شديم و اهل باطل بر ما دروغ بستند پس خدا را بياد آوريد درباره ما، ما را خوار نكنيد و ما را يارى كنيد تا خدا شما را يارى كند. فرمود: پس خداوند سيصد و سيزده نفر ياران آن حضرت را بر او گرد مىآورد و بدون قرار قبلى خداوند آنان را گرد مىآورد هم چون پارههاى ابر پائيز كه بهم میپيوندند اى جابر اين همان آيه است كه خداوند در قرآنش فرموده است: (هر جا باشيد خداوند همه شما را مىآورد كه خداوند بر همه چيز توانا است). پس در ميان ركن و مقام باو بيعت میكنند، و با او خواهد بود وصيّت نامهاى از رسول خدا (ص) كه به فرزندان از پدرانشان دست به دست به ارث رسيده است و قائم اى جابر مردى است از فرزندان حسين (ع) كه خداوند كارش را در يک شب اصلاح میفرمايد و هر چه درباره او به نظر مردم مشكل آيد اين كه او از فرزندان رسول خدا (ص) است و از علماء يكى پس از ديگرى ارث برده است مشكل نخواهد بود، و بفرض كه همه اینها هم به نظرشان مشكل آيد آن آوازى كه از آسمان برآيد هنگامیكه او را بنام خودش و نام پدرش و مادرش آواز دهد همه اشكال را بر طرف خواهد نمود).(
[99])
واين روايت شبيه روايتی است که کورانی نقل کرده و روايت در تفسير عياشی از محمد بن مسعود عياشی ج 1 ص 64 است.
(في رواية طويلة إلى قوله): (ثم يخرج من مكة هو ومن معه الثلثمائة وبضعة عشر يبايعونه بين الركن والمقام، ومعه عهد نبی الله ورايته وسلاحه ووزيره معه، فينادی المنادی بمكة باسمه وأمره من السماء، حتی يسمعه أهل الأرض كلهم، اسمه اسم نبي، ما أشكل عليكم فلم يشكل عليكم عهد نبی الله ورايته وسلاحه، والنفس الزكية من ولد الحسين، فإن أشكل عليكم هذا فلا يشكل عليكم الصوت من السماء باسمه وأمره، وإياك وشذاذاً من آل محمد فإن لآل محمد وعلی راية ولغيرهم رايات، فألزم الأرض ولا تتبع منهم رجلاً أبداً حتی ترى رجلاً من ولد الحسين، معه عهد نبی الله ورايته وسلاحه، فإن عهد نبی الله صار عند علی بن الحسين، ثم صار عند محمد بن علي، ويفعل الله ما يشاء).(
[100])
(و در روايت طولانی ديگری فرمودند): سپس مردى از مكه خروج میکند که همراه او سيصد و سيزده نفر و اندی که در بين ركن و مقام با او بيعت مىكنند، و همراه او عهدنامه و پرچم و سلاح رسول الله و وزيرش است. در آن وقت منادى در مكه از آسمان او را بنام صدا ميزند و مردم را بظهورش اطلاع ميدهد. به طورى كه تمام مردم روى زمين آن صدا را میشنوند، اى جابر! نام وى نام پيغمبرى است. اگر اين براى شما مشكل باشد، پيمان پيغمبر و پرچم و سلاح او و اين كه او (مهدى) مردى پاكدل از اولاد حسين (ع) است باعث اشتباه و اشكال نخواهد بود اگر اين هم موجب اشتباه گردد، آن صداى آسمانی كه او را باسم و ظهورش صدا ميزند باعث اشتباه نخواهد شد. آنگاه حضرت به جابر جعفی راوى اين حديث فرمود: مبادا به معدودى از سادات كه مدعى مهدويت میشوند اعتنا كنی. زيرا دولت پيغمبر و على يک بار است (و یک وقت ظاهر مىشود) ولی ديگران دولتها دارند. پس خوددارى كن و اصلاً از اين مدعيان پيروى مكن تا آن كه مردى از اولاد امام حسين (ع) را به بينی كه عهدنامه پيغمبر و پرچم و سلاح وى با اوست. زيرا عهد نامه پيغمبر به على بن الحسين رسيد و بعد از او به محمد بن على (خود حضرت) رسيد و بعد هم خدا هر چه خواهد میكند).(
[101])
آنچه که دربارهی امامت و وصيت آمده:
-امامت و وصيت از سوی پروردگار نازل شده (به اختيار خداوند است) و امامت از امام به امام ديگر منتقل میشود:
1- الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الحسن بن علی الوشاء، عن أحمد ابن عائذ، عن ابن أذينة، عن بريد العجلي، قال: (سألت أبا جعفر (ع) عن قول الله عزوجل: ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ﴾(
[102]) قال: إيانا عنى، أن يؤدی الأول إلى الإمام الذي بعده الكتب والعلم السلاح، وإذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل الذي في أيديكم).(
[103])
حسين بن محمد ازمعلی بن محمد از حسن بن علی الوشاء از احمد بن عائذ از ابن اذينه ازبريد عجلى گويد: )از امام باقر (ع) تفسير قول خدا عزوجل را پرسيدم (به راستی خدا به شما فرمان مىدهد كه امانات را به اهلش بپردازيد و چون ميان مردم حكم كنيد، به عدالت حكم كنيد) فرمود: مقصود، ما هستيم كه بايد امامِ سابق به امامِ بعد از خود بپردازد كتب و علم و سلاح را (نشانههاى امامت)، و چون ميان مردم حكم كنيد، طبق قانون عدالتی باشد كه به دست شما است).(
[104])
2- الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الحسن بن علي الوشاء، عن أحمد بن عمر، قال: (سألت الرضا (ع) عن قول الله عزوجل: ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا﴾، قال: هم الأئمة من آل محمد أن يؤدی الإمام الأمانة إلى من بعده ولا يخص بها غيره ولا يزويها عنه).
حسين بن محمد از معلی بن محمد از حسن بن علی الوشا از احمد بن عمر گويد: )از امام رضا (ع) تفسير قول خدا عزوجل )به راستی خدا به شما فرمان مىدهد كه امانات را به اهل آن بپردازيد( پرسيدم، فرمود: آنها ائمه از آل محمد (ع) هستند كه هر امامی بايد امانت را به امام بعد از خود رد كند به ديگرى ندهد و از او دريغ ندارد).
3- محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن محمد بن سنان، عن إسحاق بن عمار، عن ابن أبي يعفور، عن المعلى بن خنيس، قال: (سألت أبا عبد الله (ع) عن قول الله عزوجل: ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا﴾، قال: أمر الله الإمام الأول أن يدفع إلى الإمام الذي بعده كل شيء عنده).
محمد بن يحيی از احمد بن محمداز محمد بن سنان از اسحاق بن عمار از ابن ابی يعفور از ابی معلی بن خنيس گويد: )از امام صادق (ع) پرسيدم از قول خدا عزوجل )به راستی خدا به شما فرمان مىدهد كه امانات را به اهل آن بپردازيد( فرمود: خدا به امامِ سابق امر كرده كه هر چه نزد او است به امامِ بعد از خود بدهد).
4- الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الحسن بن علي الوشاء، قال: حدثنی عمر بن أبان، عن أبي بصير، قال: (كنت عند أبی عبد الله (ع) فذكروا الأوصياء وذكرت إسماعيل فقال: لا والله يا أبا محمد ما ذاك إلينا وما هو إلا إلى الله عزوجل ينزل واحداً بعد واحد).
حسين بن محمد از معلی بن محمد از حسن بن علی الوشاء میگويد: عمر بن أبان از ابی بصير نقل میکند که گفته است: (من خدمت امام صادق (ع) بودم اوصياء را نام بردند و من هم اسماعيل را نام بردم، فرمود: نه- به خدا- اى ابا محمد اين با ما نيست، امر امامت نيست مگر با خدا عزوجل كه دربارهی يكى بعد از ديگرى نازل مىكند).
5- محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن ابن أبي عمير، عن حماد بن عثمان، عن عمرو بن الأشعث، قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: (أترون الموصی منا يوصی إلى من يريد؟ ! لا والله ولكن عهد من الله ورسوله لرجل فرجل حتی ينتهی الأمر إلى صاحبه).
محمد بن يحيی از احمد بن محمد از حسين بن سعيد از ابن ابی عمير از حماد بن عثمان از عمروبن اشعث میگويد: (شنیدم اباعبد الله (ع) میفرمايند: آيا ديدهايد که هر يک از ما به هر کس که بخواهد وصيت کند! نه به خدا سوگند بلکه آن عهدی از خداوند و رسولش (ص) است از يک مردی به مرد ديگر تا امر به صاحبش برسد).
6- الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن علي بن محمد، عن بكر بن صالح، عن محمد بن سليمان، عن عيثم بن أسلم، عن معاوية بن عمار، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (إن الإمامة عهد من الله عزوجل معهود لرجال مسمين، ليس للإمام أن يزويها عن الذي يكون من بعده).
حسين بن محمد از معلی بن محمد از علی بن محمداز بکر بن صالح از محمد بن سليمان از عيثم بن اسلم از معاويه بن عمار از ابی عبد الله (ع) نقل میکنند که حضرت (ع) فرمودند: )همانا امامت عهدی از پروردگار برای مردانی ناميده شدهاند و امام نمیتواند آن را به دست کسی که بعد از اوست برساند).
حدثنا أحمد بن محمد، عن عبد الله بن محمد، عن عبد الله الحجال، عن داود بن يزيد، عمن ذكره، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (أترون الأمر إلينا أن نضعه فيمن شئنا، كلا والله إنه عهد من رسول الله (ص) إلى علي بن أبي طالب (ع)، رجل فرجل إلى أن ينتهی إلى صاحب هذا الأمر).(
[105])
احمد بن محمد از عبد الله بن محمد از عبد الله حجال از داوود بن يزيد از کسی که آن را از ابا عبد الله (ع) ذکر کرده است که فرمودند: (آيا ديدهايد که امری که به دست ما، آن را به دست هر کس که بخواهيم، بدهيم؟ خير هرگز بلکه آن عهدی از رسول الله (ص) به امیرالمؤمنين (ع) و از مردی به مرد ديگر تا امر به صاحب اين امر منتهی گردد).
أخبرنا ابو العباس أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة الكوفي، قال: حدثنا ابو محمد عبد الله بن أحمد بن مستور الأشجعی من كتابه في صفر سنة ست وستين ومائتين، قال: حدثنا ابو جعفر محمد بن عبيد الله الحلبي، قال: حدثنا عبد الله بن بكير، عن عمرو بن الأشعث، قال: (سمعت أبا عبد الله جعفر بن محمد (ع) يقول - ونحن عنده في البيت نحو من عشرين رجلاً - فأقبل علينا وقال: لعلكم ترون أن هذا الأمر في الإمامة إلى الرجل منا يضعه حيث يشاء، والله إنه لعهد من الله نزل على رسول الله إلى رجال مسمين رجل فرجل حتی تنتهی إلى صاحبها).(
[106])
خبر داد ما را ابو العبّاس احمد بن محمّد بن سعيد بن عقده كوفی او گفت: (امامت و وصيّت رهبرى باختيار خداست) حديث كرد ما را ابو محمّد عبد اللَّه بن احمد بن مستورد اشجعى از كتابش در ماه صفر به سال 266 او گفت حديث كرد ما را ابو جعفر محمّد بن عبيد اللَّه حلبی او گفت حديث كرد ما را عبد اللَّه بن بكير از عمر [و] بن اشعث او گفت: (در خانه امام نزديک به بيست نفر بودیم كه در محضرش نشسته بوديم حضرت روى به ما كرد و فرمود: شايد بنظر شما چنين برسد كه اين كار امامت به دست كسى از ما سپرده شده است كه در هر جا كه بخواهد قرارش بدهد به خدا سوگند كه آن سفارشى است كه از جانب خدا به رسول خدا (ص) شده است درباره افرادى با نامشان يكى پس از ديگرى تا سرانجام به صاحبش برسد).(
[107])
حدثنا أبي، ومحمد بن الحسن (، قالا: حدثنا سعد بن عبد الله وعبد الله بن جعفر جميعاً، عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب، عن علي بن أسباط، عن عبد الله بن بكير، عن عمرو بن الأشعث، قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: (أترون الأمر إلينا نضعه حيث نشاء؟ كلا والله إنه لعهد من رسول الله (ص) إلى رجل فرجل حتی ينتهی إلى صاحبه).(
[108])
پدرم و محمد بن حسن ( مرا حديث کرد و میگويند: سعد بن عبد الله و عبد الله بن جعفر همه از محمد بن حسين بن ابی خطاب از علی بن اسباط از عبد الله بن بکير از عمرو بن اشعث گفت: كه از امام صادق (ع) شنيدم كه مىفرمود: (آيا میپنداريد كار به دست ما است و آن را هر كجا كه بخواهيم مىنهيم؟ چنين نيست، به خدا سوگند كه امر امامت عهدى از جانب رسول خدا (ص) است به شخصى و بعد از او به شخصى ديگر تا آن كه به صاحبش برسد).
أحمد بن محمد، عن أحمد بن محمد بن أبي نصر، قال: (قيل للرضا (ع): الإمام إذا أوصى إلى الذي يكون من بعده بشيء، ففوض إليه فيجعله حيث يشاء، أو كيف هو؟ قال: إنما يوصی بأمر الله عزوجل. فقال: إنه حكی عن جدك. قال: أترون أن هذا الأمر إلينا نجعله حيث نشاء؟ لا والله ما هو إلا عهد من رسول الله (ص) رجل فرجل مسمى. فقال: فالذي قلت لك من هذا).(
[109])
احمد بن محمد از احمد بن محمد بن ابی نصر میگويد: (به امام رضا (ع) گفته شد: هنگامی که امام به شخص بعد از خود وصيت میکند آيا به هر کس که میخواهد، میتواند وصيت کند؟ فرمودند: به امر خدوند وصيت میکند. راوی میگويد: حضرت از زبان جدش میگوييد. فرمودند: آيا ديدهايد که اين امر را به دست هر کس که بخواهيم، قرار دهيم؟ خير به خداوند سوگند هرگز بلکه آن عهدی از رسول الله (ص) برای مردی پس از مرد ديگر که نامگذاری شدهاند، سپس فرمودند: و آن چيزی که به تو گفتم نيز همانگونه است).
حدثنا محمد بن علي بن محمد بن حاتم النوفلی المعروف بالكرماني، قال: حدثنا ابو العباس أحمد بن عيسى الوشاء البغدادي، قال: حدثنا أحمد بن طاهر القمي، قال: حدثنا محمد بن بحر بن سهل الشيباني، قال: حدثنا أحمد بن مسرور، عن سعد بن عبد الله القمي، في حديث طويل إنه سئل الإمام المهدی وهو غلام في حياة الإمام الحسن العسكری (ع): (... قلت: فأخبرنی يا مولای عن العلة التی تمنع القوم من اختيار إمام لأنفسهم، قال: مصلح أو مفسد؟ قلت: مصلح، قال: فهل يجوز أن تقع خيرتهم على المفسد بعد أن لايعلم أحد ما يخطر ببال غيره من صلاح أو فساد؟ قلت: بلى، قال: فهی العلة، وأوردها لك ببرهان ينقاد له عقلك، أخبرني عن الرسل الذين اصطفاهم الله تعالی وأنزل عليهم الكتاب وأيدهم بالوحی والعصمة إذ هم أعلام الأمم وأهدى إلى الاختيار منهم مثل موسى و عيسى (ع)، هل يجوز مع وفور عقلهما وكمال علمهما إذا همّا بالاختيار أن يقع خيرتهما على المنافق وهما يظنان أنه مؤمن؟ قلت: لا، فقال: هذا موسى كليم الله مع وفور عقله وكمال علمه ونزول الوحی عليه اختار من أعيان قومه ووجوه عسكره لميقات ربه سبعين رجلاً ممن لا يشك فی إيمانهم وإخلاصهم، فوقعت خيرته على المنافقين، قال الله تعالی: ﴿وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِّمِيقَاتِنَا﴾(
[110]) - إلى قوله – ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حتی نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً﴾ و ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ﴾(
[111]) فلما وجدنا اختيار من قد اصطفاه الله للنبوة واقعاً على الأفسد دون الأصلح وهو يظن أنه الأصلح دون الأفسد علمنا أن لا اختيار إلا لمن يعلم ما تخفی الصدور وما تكن الضمائر...).(
[112])
محمد بن علی بن محمد بن حاتم نوفلی معروف به کرمانی ما راحديث کرد، میگويد: ابو عباس احمد بن عيسی الوشاء بغدادی ما راحديث کرد میگويد: احمدبن طاهر قمی ما را حديث کرد میگويد: محمد بن بحر بن سهل شيبانی ما را حديث کرد، میگويد: احمد بن مسرور از سعد بن عبد الله قمی در حديثی طولانی نقل میکنند که او از امام مهدی (ع) در زمان حيات پدرشان امام حسن عسگری (ع) در حالی که امام کودکی بيش نبودند، عرض کردم: )اى مولاى من علّت چيست كه مردم از برگزيدن امام براى خويشتن ممنوع شدهاند؟ فرمود: امام مصلح برگزينند و يا امام مفسد؟ عرض کردم: امام مصلح، فرمود: آيا امكان ندارند كه برگزيده آنها مفسد باشد؟ چون كسى از درون ديگرى كه صلاح است و يا فساد مطّلع نيست. عرض کردم: آرى امكان دارد، فرمود: علّت همين است و براى تو دليل ديگرى بياورم كه عقلت آن را بپذيرد، فرمود: رسولان الهى كه خداى تعالی آنها را برگزيده و بر آنها كتاب فرو فرستاده و آنها را به وحى و عصمت مؤيّد ساخته تا پيشوايان امّتها باشند چگونهاند؟ آيا مثل موسى و عيسى (ع) كه پيشوايان امتند و بر برگزيدن شايستهترند و عقلشان بيشتر و علمشان كاملتر آيا ممكن است منافق را به جاى مؤمن برگزينند؟ گفتم:خير، فرمود: اين موسى كليم اللَّه است كه با وفور عقل و كمال علم و نزول وحى بر او از اعيان قوم و بزرگان لشكر خود براى ميقات پروردگارش هفتاد تن را برگزيد و در ايمان و اخلاص آنها هيچ گونه شک و ترديدى نداشت، امّا منافقين را برگزيده بود، خداى تعالی مىفرمايد: )و موسى از ميان قوم خود هفتاد مرد براى ميعاد ما برگزيد(. تا اين آيه (و چون گفتيد اى موسى تا خدا را آشكارا نبينيم هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد) و این آیه (گفتند خدا را آشكارا به ما بنماى پس به سزاى ظلمشان صاعقه آنان را فرو گرفت) و چون مىبينيم كه برگزيده پيامبر افسد بوده و نه اصلح در حالی كه مىپنداشته آنها اصلح هستند، مىفهميم برگزيدن مخصوص كسى است كه ما فی الصّدور و ضمائر و سرائر مردم را بداند و...).(
[113])
-امام میداند که قبل از وفات به چه کسی وصيّت کند:
حدثنا الحسين بن محمد، عن المعلى بن محمد، عن محمد بن جمهور، عن سليمان بن سماعة، عن عبد الله بن القاسم، عن أبی بصير، قال: قال ابو عبد الله (ع): (إن الإمام يعرف نطفة الإمام التی يكون منها إمام بعده).(
[114])
حسين بن محمد از معلی بن محمد از محمد بن جمهور از سليمان بن سماعه از عبد الله بن قاسم از ابی بصير ما راحديث کرد، میگويد: اباعبد الله (ع) میفرمايند: (همانا امام نطفهی امام بعد از خود را میشناسد).
1- أحمد بن إدريس، عن محمد بن عبد الجبار، عن صفوان بن یحیی، عن [ابن] أبي عثمان، عن المعلى بن خنيس، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (إن الإمام يعرف الإمام الذي من بعده فيوصی إليه).(
[115])
احمد بن ادريس از محمد بن عبدالجبار از صفوان بن يحيی از [ابن] ابی عثمان از معلی بن خنيس از ابی عبد الله (ع) نقل میکند که فرمودند: (به راستی امام مىشناسد امامی را كه بعد از او است و به او وصيت مىكند).
2- أحمد، عن محمد بن عبد الجبار، عن أبي عبد الله البرقي، عن فضالة بن أيوب، عن سليمان بن خالد، عن أبی عبد الله (ع)، قال: (ما مات عالم حتی يعلمه الله عزوجل إلى من يوصي).
احمد از محمد بن عبدالجبار از ابی عبد الله البرقی از فضاله بن ايوب از سليمان بن خالد از ابی عبد الله (ع) نقل میکنند که حضرت فرمودند: (عالمی نميرد تا خدا به او بياموزد كه به چه كسى وصيت كند).
3- محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسين، عن ابن محبوب، عن العلاء بن رزين، عن عبد الله بن أبي يعفور، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (لا يموت الإمام حتی يعلم من يكون من بعده فيوصی [إليه]).
محمد بن يحيی ازمحمد بن حسين از ابن محبوب از علاء بن رزين از عبد الله بن ابی يعفور از ابو عبد الله (ع) نقل میکنند که حضرت (ع) فرمودند: (امامی نميرد تا امام بعد از خود را بشناسد و به او وصيت كند).
-چه زمانی امام حاضر تمام علم امام سابق را فرامیگيرد؟
(
[116])
1- محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن علي بن أسباط، عن الحكم بن مسكين، عن بعض أصحابنا، قال: (قلت لأبي عبد الله (ع): متى يعرف الأخير ما عند الأول؟ قال: في آخر دقيقة تبقى من روحه).
محمد بن يحيی از احمد بن محمد از حسين بن سعيد از علی بن اسباط از حکم بن مسکين از اصحاب مان نقل میکنند به امام صادق (ع) عرض كردم: )چه زمانی امام پسين به آنچه نزد امام پيشين است آگاه مىشود؟ فرمود: در آخرين دقيقهاى كه از روح او باقى مانده است).(
[117])
2- محمد، عن محمد بن الحسين، عن علی بن أسباط، عن الحكم بن مسكين، عن عبيد بن زرارة وجماعة معه، قالوا: (سمعنا أبا عبد الله (ع) يقول: يعرف الذي بعد الإمام علم من كان قبله في آخر دقيقة تبقى من روحه).
محمد از محمد بن حسين از علی بن اسباط از حکم بن مسکين از عبيد بن زراره و جماعتی همراه او گفتند امام صادق (ع) میفرمود: (جانشين امام، بعلم امام پيش از خود را در آخرين دقيقهاى كه از روح او باقى مانده آگاه مىشود).
3- محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسين، عن يعقوب بن يزيد، عن علي بن أسباط، عن بعض أصحابه، عن أبی عبد الله (ع)، قال: (قلت له: الإمام متى يعرف إمامته وينتهی الأمر إليه؟ قال: في آخر دقيقة من حياة الأول).
محمد بن یحیی، از محمد بن الحسين، از يعقوب بن يزيد، از علی بن اسباط، يكى از اصحاب گفت: )به امام صادق (ع) عرض كردم: چه زمانی امام، امامت و رسيدن امر را به خود میفهمد؟ فرمود: در آخرين دقيقه زندگى امام پيشين).
حدثنا محمد بن الحسين، عن علي بن أسباط، عن الحكم بن مسكين، عن عبيد بن زرارة وجماعة معه، قالوا: (سمعنا أبا عبد الله (ع) يقول: يعرف الإمام الذي بعده علم من كان قبله في آخر دقيقة تبقى من روحه).(
[118])
محمد از محمد بن حسين از علی بن اسباط از حکم بن مسکين از عبيد بن زراره و جماعتی همراه او گفتند امام صادق (ع) میفرمود: (جانشين امام، بعلم امام پيش از خود را در آخرين دقيقهاى كه از روح او باقى مانده آگاه مىشود).
حدثنا محمد بن الحسين، عن صفوان بن یحیی، قال: (قلت لأبي الحسن الرضا (ع) أخبرنی عن الإمام متى يعلم أنه إمام حين يبلغه أن صاحبه قد مضى أو حين يمضى مثل أبی الحسن (ع) قبض ببغداد وأنت هيهنا، قال: يعلم ذلك حين يمضى صاحبه، قلت: بأی شيء؟ قال: يلهمه الله ذلك).(
[119])
محمد بن حسين از صفوان بن يحيی میگويد: )از ابی الحسن الرضا (ع) پرسيدم: مرا در مورد امام خبر دهيد، که چه زمانی به امامت خود آگاه میشود، در حالی که امام قبل از او وفات يافته يا مَثَل ابو الحسن (ع) در بغداد وفات يافت و شما اين جا بوديد؟ حضرت (ع) فرمودند: هنگامی که صاحبش وفات میيابد از آن آگاه میشود. عرض کردم: با چه چيزی؟ فرمودند: خداوند آن را به او الهام میکند).
حدثنا محمد بن عيسى، عن قارن، عن رجل أنه كان رضيع أبي جعفر (ع)، قال: (بينا ابو الحسن (ع) جالس مع مؤدب له يكنى أبا ذكريا وابو جعفر (ع) عندنا أنه ببغداد وابو الحسن يقرأ من اللوح إلى مؤدبه إذ بكى بكاءً شديداً، سأله المؤدب: ما بكاؤك؟ فلم يجبه، فقال: ائذن لی بالدخول، فأذن له فارتفع الصياح والبكاء من منزله، ثم خرج إلينا فسألنا عن البكاء فقال: إن أبي قد توفى الساعة، فقلنا: بما علمت؟ قال: فادخلنی من إجلال الله ما لم أكن أعرفه قبل ذلك فعلمت أنه قد مضى، فتعرفنا ذلك الوقت من اليوم والشهر فإذا هو قد مضى في ذلك الوقت).
محمد بن عيسی از قارون از مردی که هم سن کودکی ابو جعفر (ع) بوده نقل میکند که میفرمايد: (در حالی که ابو الحسن (ع) با مربی خودش که ملقب به ابا ذکريا [زکريا]نشسته بود و ابو جعفر (ع) نزد ما در بغداد بود و ابو الحسن (ع) در حال خواندن لوح برای مربی او بود در يک لحظه گريه شديدی کرد، مربی از او سؤال کرد: علت گريهات چيست؟ و به او پاسخی نداد، و فرمودند: اجازهی داخل شدن را به من دهيد، پس به او اجازه داده شد و گريه و زاری از منزلش شنيده شد، سپس به سوی ما خارج شد و از علت گريه از او سؤال کرديم، فرمودند: به راستی که پدرم در اين ساعت وفات يافت. پس ما گفتيم: چگونه دانستی؟ فرمودند: خداوند بلند مرتبه چيزی به من الهام کرد که قبلاً آن را نمیدانستم، پس فهميدم که او وفات نمود، پس ما همان روز و ماه را به خاطرسپرديم و فهميديم که او در همان زمان وفات يافته بود).
حدثنا محمد بن أحمد، عن بعض أصحابنا، عن معاوية بن حكيم، عن ابو الفضل الشيباني، عن هارون بن الفضل، قال: (رأيت أبا الحسن (ع) في اليوم الذي توفى فيه ابو جعفر (ع)، فقال: إنا لله وإنا إليه راجعون، مضى ابو جعفر. فقيل له: وكيف عرفت ذلك؟ قال: تداخلنی ذلة لله لم أكن أعرفها).
محمد بن احمد از برخی اصحاب از معاويه بن حکيم از ابو الفضل شيبانی از هارون بن فضل گويد: (من ابو الحسن على بن محمد (ع) را در روز وفات ابو جعفر (امام محمد تقى) ديدم گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، ابو جعفر در گذشت، به او عرض شد: از چه راه فهميدى؟ فرمود: يک خضوع و ذلّتی براى خدا در دلم افتاد كه پيش از آن درک نمىكردم).
حدثنا عباد بن سليمان، عن سعد بن سعد، عن أحمد بن عمر، قال: (سمعته يقول - يعنی أبا الحسن الرضا (ع) -: إني طلقت أم فروة بنت اسحق في رجب بعد موت أبي بيوم، قلت له: جعلت فداك، طلقتها وقد علمت موت أبی الحسن (ع)؟ قال: نعم).
عباد بن سليمان از سعد بن سعد از احمد بن عمر ما را حديث کرد، گفت: (از آن حضرت يعنی اباالحسن الرضا (ع) شنيدم میفرمود:من ام فروه دختر اسحاق را یک روز بعد از مردن ابو الحسن (امام كاظم) در ماه رجب طلاق دادم، گفتم با اين كه مردن ابو الحسن را فهميدى او را طلاق دادى؟ فرمود: آرى).(
[120])
حدثنا محمد بن عيسى، عن أبی الفضل، عن هارون بن الفضل، أنه قال فی اليوم الذي توفى فيه ابو جعفر (ع)، قال: (إنا لله وإنا إليه راجعون، مضى ابو جعفر (ع). فقيل له: وكيف عرفت ذلك؟ قال: لأنه تداخلنی ذلة لله لم أكن أعرفها).
محمد بن عيسی از ابی فضل از هارون بن فضل ما را حديث کرد گفت: من ابو الحسن على بن محمد (ع) را در روز وفات ابو جعفر (امام محمد تقى) (ع) ديدم که فرمودند: (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، ابو جعفر (ع) در گذشت، به او عرض شد: از چه راه فهميديد؟ فرمود: يک خضوع و ذلّتی براى خدا در دلم افتاد كه پيش از آن درک نمىكردم).
-جستجوی وصيت:
( (
[121]
خداوند میفرمايد: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾(
[122])
(بر شما نوشته شده هنگامی که يکی از شما را مرگ فرا رسد، اگر چيز خوبی [= مالی] از خود به جای گذارده، برای پدر و مادر و نزديکان، به طور شايسته وصيت کند! اين حقی است بر پرهيزکاران).
و روی عن رسول الله (ص)، أنه قال: (من مات بغير وصية، مات ميتة جاهلية).
رسول الله (ص) میفرمايد: (هر کس بميرد و وصيتی نکرده باشد به مرگ جاهليت مرده است).
وقال: (ما ينبغی لامرئ مسلم أن يبيت ليلة إلا ووصيته تحت رأسه).
و نيز (ص) فرمودند: (شايسته نيست كه هيچ مسلمانی بميرد مگر آن كه وصيت او زير سرش باشد).
وروى مسعدة بن صدقة ووهب بن وهب جميعاً، عن أبي عبد الله (ع) أنه قال: قال رسول الله (ص): (الوصية تمام ما نقص من الزكاة).
مسعده بن صدقه و وهب بن وهب جميعا از ابی عبد الله (ع) نقل میکنند که حضرت فرمودند: رسول الله فرمودند: (وصيّت كاملكننده نارسائیهاى زكات است).
روى عبد الله بن المغيرة، عن السكوني، عن جعفر بن محمد، عن أبيه (ع)، قال: (من لم يوص عند موته لذوی قرابته فقد ختم عمله بمعصية).(
[123])
عبد اللَّه بن مغيره، از سكونی از امام جعفر بن محمد، از پدرش (ع) روايت كرده است كه فرمود: (كسى كه به هنگام مردنش بنفع خويشاوندانش وصيّتی نكند كار خود را با معصيت پايان داده است).
روى العباس بن عامر، عن أبان، عن أبي بصير، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (من لم يحسن عند الموت وصيته كان نقصاً فی مروءته وعقله. وقال: إن رسول الله (ص) أوصى إلى علي (ع)، وأوصى علي إلى الحسن (ع)، وأوصى الحسن إلى الحسين (ع)، وأوصى الحسين إلى علي بن الحسين (ع)، وأوصى علي ابن الحسين إلى محمد بن علي الباقر (ع)).
عبّاس بن عامر، از أبان، از ابو بصير از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود: (كسى كه وصيّتش را به هنگام مردنش بخوبی انجام ندهد، اين كوتاهى نقصى در مروت و عقل او است، و فرمود: رسول خدا (ص) به على (ع) وصيّت كرد، و على به حسن (ع)، و حسن به حسين (ع)، و حسين به علىّ بن الحسين (ع)، و علىّ بن الحسين به محمّد بن علىّ الباقر (ع) وصيّت كرد).
روى حماد بن عمرو، وأنس بن محمد، عن أبيه جميعاً، عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن جده، عن علی بن أبی طالب (ع)، عن النبی (ص)، أنه قال له: (يا علي، أوصيك بوصية فأحفظها فلا تزال بخير ما حفظت وصيتي. يا علي، من كظم غيظاً وهو يقدر على إمضائه أعقبه الله يوم القيامة أمناً وإيماناً يجد طعمه. يا علي، من لم يحسن وصيته عند موته كان نقصاً في مروءته، ولم يملك الشفاعة).(
[124])
حمّاد بن عمرو، و انس بن محمّد، از پدرش، همگى از امام جعفر بن- محمّد از پدرش، از جدّش، از امام علىّ بن ابی طالب (ع) از پيامبر (ص) روايت كردهاند كه به على (ع) فرمود: (يا على تو را به وصيّتی توصيه میكنم، پس آن را محفوظ بدار، زيرا تا هر زمان كه وصيّت مرا محفوظ بدارى از خير و نيکی برخوردارى. يا على: كسى كه خشمیرا فرو خورد در حالی كه به اجرای آن قادر باشد، خدا در روز قيامت امنی و ايمانی را براى او در پى مىآورد كه طعم آن را در كام جانش مىيابد. ای علی كسى كه وصيّتش را بهنگام مرگ نيكو انجام ندهد، اين كار نقصى در مروّت و عقل او است).
1- حدثنا علی بن إبراهيم، عن علي بن إسحاق، عن الحسن بن حازم الكلبی ابن أخت هشام بن سالم، عن سليمان بن جعفر، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (قال رسول الله (ص): من لم يحسن وصيته عند الموت كان نقصاً فی مروءته وعقله. قيل: يا رسول الله، وكيف يوصى الميت، قال: إذا حضرته وفاته واجتمع الناس إليه، قال: اللهم فاطر السماوات والأرض، عالم الغيب والشهادة الرحمن الرحيم، اللهم إنی أعهد إليك فی دار الدينا أنی أشهد أن لا إله إلا أنت وحدك لا شريك لك، وأن محمداً عبدك ورسولك، وأن الجنة حق، وأن النار حق، وأن البعث حق، وأن الحساب حق، والقدر والميزان حق، وأن الدين كما وصفت، وأن الإسلام كما شرعت، وأن القول كما حدثت، وأن القرآن كما أنزلت، وأنك أنت الله الحق المبين، جزى الله محمداً خير الجزاء، وحيا الله محمداً وآل محمد بالسلام، اللهم يا عدتی عند كربتي ويا صاحبي عند شدتي، ويا ولي نعمتي، إلهي وإله آبائي لا تكلني إلى نفسي طرفة عين أبداً، فإنك إن تكلنی إلى نفسی طرفة عين أقرب من الشر وأبعد من الخير، فآنس فی القبر وحشتي، اجعل لی عهداً يوم ألقاك منشوراً. ثم يوصى بحاجته وتصديق هذه الوصية فی القرآن فی السورة التی يذكر فيها مريم فی قوله عزوجل: ﴿لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْداً﴾(
[125]) فهذا عهد الميت والوصية حق على كل مسلم أن يحفظ هذه الوصية ويعلمها، وقال أمير المؤمنين (ع): علمنيها رسول الله (ص)، وقال رسول الله: علمنيها جبرئيل (ع)).(
[126])
علىّ بن ابراهيم بن هاشم، از علىّ بن اسحاق، از حسن بن حازم كلبی خواهر زاده هشام بن سالم، از سليمان بن جعفر، - و او جعفرى نيست- از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود: (رسول خدا (ص) فرمود: كسى كه وصيّتش را بهنگام مرگ نيكو انجام ندهد، اين كار نقصى در مروّت و عقل او است، عرض کردند: يا رسول اللَّه! و چگونه بايد شخص مشرف بر موت وصيّت كند؟ فرمودند: چون وفاتش فرا رسد، و مردم پيرامون او اجتماع كنند، بگويد: اى خداى آفريننده آسمانها و زمين، داناى غيب و شهود، رحمان رحيم، خدايا من در دار دنيا، نزد تو اعتراف میكنم كه معبود حقّى جز تو نيست، كه تنها و بیشريكى، و محمّد بنده و رسول تو است، و بهشت حقّ است، و دوزخ حقّ است، و برانگيختن مردگان حقّ است، و حساب حقّ است و صراط حقّ است، و قدر و ميزان حقّ است، و دين چنان است كه تو وصف كردهاى، و اسلام بر آنگونه است كه تو تشريع فرمودهاى، و سخن همانست كه تو باز گفتهاى، و قرآن چنانست كه نازل كردهاى، و تو همان «اللَّه» حقّ مبينی. خدا محمّد را از جانب ما بهترين جزاء عطا كند! و خدا محمّد و آل محمّد را به وسیله سلام مورد تحيّت قرار دهد! خدايا اى نيروى ذخيره من بهنگام هجوم اندوه و مواقع درماندگيم، و اى يار مددكار من در برابر شدائد زندگيم، و اى ولی نعمتم! اى معبود من، و معبود پدران من، در چشم بر هم زدنی مرا بخودم وامگذار، و زمام امورم را به دست هواى نفسم مسپار، زيرا اگر مرا بخودم واگذارى، به شر نزديک میشوم، و از خير دور ميگردم، پس در تاريكى و تنهائى قبر مونس وحشتم باش، و در آن روز كه با تو ديدار كنم فرمان گسترده امن و امانی در اختيارم گذار. سپس شخص وصيّتكننده خواهشهاى خود را برمیشمارد، و در جريان توصيه میگذارد، و به اجراءكنندگان آن میسپارد. و تصديق اين وصيّت در قرآن، در سورهاى كه از مريم سخن به ميان مىآورد، آمده است، آنجا كه خداى عزّوجلّ در سوره مريم ميگويد: )كسى را اختيار و اقتدار شفاعت نيست، مگر آن را كه نزد خداى رحمان عهدى و فرمان امانی دريافت كرده باشد). و اين همان عهديست كه در وصيّتش بيان شده است. و وصيّت بر هر مسلمانی حقّ است، و او را همیسزد كه اين وصيّت را حفظ كند، و آن را بديگران آموزش دهد، و أميرالمؤمنين علىّ بن ابی طالب (ع) فرمود: رسول خدا (ص) آن را به من تعليم فرمود، و فرمود: جبرئيل (ع) آن را به من تعليم نمود).(
[127])
2- الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الحسن بن علي، عن حماد بن عثمان، عن الوليد بن صبيح، قال: (صحبني مولى لأبي عبد الله (ع) يقال له: أعين، فاشتكى أياماًً ثم برء ثم مات فأخذت متاعه وما كان له فأتيت به أبا عبد الله (ع) وأخبرته أنه اشتكى أياماً ثم برء ثم مات، قال: تلك راحة الموت، أما إنه ليس من أحد يموت حتی يرد الله عز وجل من سمعه وبصره وعقله للوصية أخذ أو ترك).
(هيچ ميتى نيست جز اين كه وقتى مرگش فرا میرسد، خداوند تا اندازهاى گوش و چشم و عقلش را براى وصيت به او باز میگرداند، چه وصيت كند، چه وصيت نكند، اين مهلت همان چيزى است كه میگويند مرگ راحت، وصيت حق هر مسلمانى است).
3- حسين بن محمد، از معلى بن محمد، از حسن بن علی، ازحماد بن عثمان، از وليد بن صبيح، میگويد: (شخصى به امام صادق (ع) عرض کرد: من همراه يک نفر بنام اعين به مكه رفتم. در ميان راه وى به شدت مريض و بيهوش شد و من به پرستارى و مراقبت از وى پرداختم تا اينكه در روز مرگ خويش به هوش آمد به طورى كه خيال من از ناحيه وى آسوده شد و سپس درگذشت. امام صادق (ع) فرمود: مرگ هر كس كه فرا مىرسد خداوند عزيز و با شكوه گوش، چشم و عقل او را براى وصيت كردن به وى باز مىگرداند- خواه وصيت كند و خواه آن را ترک كند- اين راحتی است كه به آن راحت مرگ مىگويند و آن براى هر مسلمانی حق است).
4- محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن محمد بن إسماعيل، عن محمد بن الفضيل، عن أبي الصباح الكناني، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (سألته عن الوصية، فقال: هي حق على كل مسلم).
محمد بن یحیی، از احمد بن محمد، ازمحمد بن اسماعيل، محمّد بن فضيل، از ابو الصّباح كنانى، روايت كرده است كه از امام صادق (ع) درباره وصيّت سؤال كردم. پس فرمود: (آن حقّى بر ذمّه هر مسلمانی است).
5- محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن العلاء بن رزين، عن محمد بن مسلم، قال: قال ابو جعفر (ع): (الوصية حق، وقد أوصى رسول الله (ص) فينبغی للمسلم أن يوصى).
(وصيت حق است، رسول الله (ص) وصيت نمود، بر هر مسلمانی است که وصيت کند).
6- محمد بن یحیی، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم، امام ابو جعفر باقر (ع) فرمود: (وصيّت حقّ است، و رسول خدا (ص) وصيّت كرد، و از اين رو براى هر مسلمان سزاوار است كه وصيّت كند).
وعن أمير المؤمنين (ع)، أنه قال: (ينبغي لمن أحس بالموت أن يعهد عهده ويجدد وصيته).(
[128])
و امير المؤمنين (ع) فرمودند: (کسی وفات و مرگ خود را احساس کند بايد به عهد و پيمان خود عمل کند و وصيت خود را تجديد کند).
حدثنا محمد بن صفوان ابن یحیی، عن منصور بن حازم، عن أبي بصير، عن أبي عبد الله (ع) في قول الله تعالی: ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا﴾، قال: (هو والله أداء الأمانة إلى الإمام والوصية).(
[129])
محمد بن صفوان ابن یحیی، از منصور بن حازم، از أبی بصير، از أبی عبد الله (ع) در گفتار خداوند متعال میفرمايد: (همانا كه خداوند به شما دستور میدهد كه امانتها را به اهلش برسانيد)، فرمود: آن امانت یعنی وصيّت كه هر يک از ما بايست به ديگرى بسپارد).
-رسول الله (ص) در هنگام وفات وصیت میکند:
در احتجاج أمير المؤمنين (ع) با طلحه در خصوص وصيّت در حديثی طولانی آمده است:
عن أبان، عن سليم، قال أمير المؤمنين (ع): (يا طلحة، ألست قد شهدت رسول الله حين دعا بالكتف ليكتب فيها ما لا تضل الأمة ولا تختلف، فقال صاحبك ما قال: (إن نبي الله يهجر) فغضب رسول الله ثم تركها؟ قال: بلى، قد شهدت ذاك. قال: فإنكم لما خرجتم أخبرنی بذلك رسول الله وبالذي أراد أن يكتب فيها وأن يشهد عليها العامة. فأخبره جبرائيل (ع): "أن الله عزوجل قد علم من الأمة الاختلاف والفرقة:، ثم دعا بصحيفة فأملى علی ما أراد أن يكتب فی الكتف، وأشهد على ذلك ثلاثة رهط: سلمان، وأبا ذر، والمقداد، وسمیمن يكون من أئمة الهدى الذين أمر الله بطاعتهم إلى يوم القيامة. فسماني أولهم ثم ابني هذا - وأدنى بيده إلى الحسن - ثم الحسين ثم تسعة من ولد ابني هذا - يعنی الحسين -. كذلك كان يا أبا ذر وأنت يا مقداد؟ فقاموا وقالوا: نشهد بذلك على رسول الله (ص). فقال طلحة: والله لقد سمعت من رسول الله (ص) يقول لأبی ذر: "ما أظلت الخضراء ولا أقلت الغبراء على ذی لهجة أصدق من أبي ذر ولا أبر عند الله"، وأنا أشهد أنهما لم يشهدا إلا على حق، ولأنت أصدق وآثر عندي منهما).(
[130])
و به همان اسناد از عبد الرّزّاق گويد: حديث كرد ما را معمر بن راشد از ابان بن ابی عيّاش و او از سليم بن قيس) كه: على (ع) ضمن حديث مفصّلى كه مهاجرين و انصار به مناقب و فضايل خودشان مىباليدند به طلحه فرمود: (اى طلحه مگر نبودى هنگامیكه رسول خدا (ص) استخوان شانهاى از ما خواست تا چيزى بر آن بنويسد تا امّت پس از او گمراه نشود و اختلاف نكند رفيق تو آن حرف را زد: (كه رسول خدا هذيان میگويد) پس رسول خدا خشمگين شد و از نوشتن منصرف گرديد؟ گفت: چرا بودم. فرمود: شما كه بيرون رفتيد رسول خدا (ص) به من خبر داد كه میخواست چه بنويسد و مردم را بر آن گواه بگيرد جبرئيل (ع) به او خبر داده بود كه خداى تعالی میدانست كه امّت بزودى اختلاف خواهند كرد و متفرّق خواهند شد پس از بيرون رفتن شما آن حضرت صفحهاى طلبيد و آنچه را كه میخواست در شانه بنويسد به من املاء فرمود و سه نفر از آن جمعيّت را گواه گرفت: سلمان فارسى و اباذر و مقداد، و امامان هدايت را كه مؤمنين مأمورند تا روز قيامت از آنان فرمان برند نام برد و نام مرا در آغاز برد و سپس نام اين پسرم حسن را و سپس اين پسرم حسين را و سپس نه نفر از فرزندان اين پسرم حسين اى اباذر و تو اى مقداد آيا چنين است؟ آن دو گفتند: گواهى میدهيم كه رسول (ص) چنين كرد. طلحه گفت: من از رسول خدا (ص) شنيدم درباره اباذر فرمود: زمين بر خود برنداشته و آسمان سايه نيفكنده است به صاحب گفتارى كه راستگوتر و نيكوكارتر از اباذر باشد و من گواهى میدهم كه آن دو جز بحق گواهى نمیدهند و تو در نزد من از آن دو راستگوتر و نيكوكارتر هستی).(
[131])
عن سليم بن قيس، قال: سمعت سلمان يقول: (سمعت علياً (ع)- بعد ما قال ذلك الرجل ما قال وغضب رسول الله ودفع الكتف -: ألا نسأل رسول الله عن الذي كان أراد أن يكتب فی الكتف مما لو كتبه لم يضل أحد ولم يختلف اثنان؟ فسكت حتی إذا قام من فی البيت وبقی علی وفاطمة والحسن والحسين (ع)، وذهبنا نقوم أنا وصاحبی ابو ذر والمقداد، قال لنا علی (ع): اجلسوا. فأراد أن يسأل رسول الله ونحن نسمع، فابتدأه رسول الله فقال: يا أخي،... وأن الله قد قضى الفرقة والاختلاف على أمتی من بعدي، فأمرنی أن أكتب ذلك الكتاب الذي أردت أن أكتبه فی الكتف لك وأشهد هؤلاء الثلاثة عليه، ادع لی بصحيفة. فأتى بها، فأملى عليه أسماء الأئمة الهداة من بعده رجلاً رجلاً وعلی (ع) يخطه بيده. وقال: إنی أشهدكم إن أخی ووزيری ووارثی وخليفتی فی أمتی علي بن أبي طالب، ثم الحسن ثم الحسين، ثم من بعدهم تسعة من ولد الحسين. ثم لم أحفظ منهم غير رجلين علی ومحمد، ثم اشتبه الآخرون من أسماء الأئمة (ع)، غير أنی سمعت صفة المهدی وعدله وعمله وأن الله يملأ به الأرض عدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً. ثم قال النبي: إني أردت أن أكتب هذا ثم أخرج به إلى المسجد ثم أدعو العامة فأقرأه عليهم وأشهدهم عليه، فأبي الله وقضى ما أراد. ثم قال سليم: فلقيت أبا ذر والمقداد فی إمارة عثمان فحدثاني. ثم لقيت علياً (ع) بالكوفة والحسن والحسين (ع) فحدثانی به سراً ما زادوا ولا نقصوا كأنما ينطقون بلسان واحد).(
[132])
سليم بن قيس مىگويد: )از سلمان شنيدم كه مىگفت: بعد از آنكه آن مرد (عمر) آن سخن را گفت و پيامبر (ص) غضبناک شد و كتف را رها كرد(
[133])، از اميرالمؤمنين (ع) شنيدم كه فرمود: آيا از پيامبر (ص) بپرسيم چه مطلبی مىخواست در كتف بنويسد كه اگر آن را مىنوشت احدى گمراه نمىشد و دو نفر هم اختلاف نمىكردند؟ [سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غياب عمر] من سكوت كردم تا كسانی كه در خانه بودند برخاستند و فقط اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين (ع) باقى ماندند. من و دو رفيقم ابو ذر و مقداد هم خواستيم برخيزيم كه على (ع) به ما فرمود: بنشينيد. حضرت مىخواست از پيامبر (ص) سؤال كند و ما هم بشنويم، ولی خود پيامبر (ص) ابتداء فرمود: برادرم... و خداوند تفرقه و اختلاف را بعد از من بر امّتم نوشته است. لذا جبرئيل (ع) به من دستور داد بنويسم آن نوشتهاى را كه مىخواستم در كتف بنويسم و اين سه نفر را بر آن شاهد بگيرم. برایم ورقهاى بياوريد. [نوشتن كتف و شاهد گرفتن بر آن] براى حضرت ورقهاى آوردند. پيامبر (ص) نام امامان هدايتكننده بعد از خود را يكى يكى املا مىفرمود و على (ع) به دست خويش مىنوشت. همچنین فرمود: من شما را شاهد مىگيرم كه برادرم و وزيرم و وارثم و خليفهام در امّتم على بن ابی طالب است و سپس حسن و بعد حسين و بعد از آنان نه نفر از فرزندان حسيناند. راوى مىگويد: از نام امامان جز دو نفر بنام «محمد» و «على» بيادم نماند و در نام بقيّه ائمه (ع) به اشتباه افتادم، ولی توصيف حضرت مهدى و عدالت او و برنامهاش را شنيدم و اين كه خداوند به دست او زمين را پر از عدل و داد مىكند همانگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد. سپس پيامبر (ص) فرمود: من خواستم تا اين را بنويسم، سپس آن را به مسجد ببرم و عموم مردم را دعوت كنم و آن را برايشان بخوانم و آنان را بر آن شاهد بگيرم. ولی خداوند نخواست و آنچه اراده كرده بود مقدر نمود. سليم مىگويد: در زمان حكومت عثمان با ابو ذر و مقداد ملاقات كردم، و آنان [برنامهاى كه پيامبر (ص) براى نوشتن كتف در نظر داشت تأیید اين حديث است] همين مطلب را برايم نقل كردند. سپس اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين (ع) را در كوفه ملاقات كردم. آنان هم به طور سرّى همين مطلب را برايم نقل كردند و هيچ كم و زيادى نكردند، گويی با يک زبان سخن مىگفتند).(
[134])
تعليق المحقق محمد باقر الأنصاری على الرواية:
(ثم اشتبه عليه الآخرون): ثم إنه لا مجال لوقوع هذا الاشتباه من سلمان ولا من سليم ولا من أبان، وذلك لما نراه فی سائر أحاديث هذا الكتاب وكتب أخرى من تصريح سلمان وسليم وأبان بأسماء الأئمة فرداً فرداً، فالاشتباه عليهم فی مثل هذا المورد عجيب، ولا شك فی استعمالهم التقية فی هذا الكلام لئلا يعرف الظالمون أشخاص الأئمة الطاهرين صلوات الله عليهم أجمعين.(
[135])
ورواه الأحمدی الميانجی في مكاتيب الرسول جلد 2 صفحهی 104 وأيضاً في إثبات الهداة جلد 1 صفحهی 657 عن كتاب سليم.
تعليق محقق محمد باقر انصاری بر روايت:
)امر بر ديگران مشتبه شده است(: اين اشتباه از سلمان يا سليم يا ابان نمىتواند باشد زيرا در موارد مختلف همين كتاب نام امامان (ع) از قول ايشان تصريح شده است. پيداست كه در اينجا به عنوان تقيّه اين سخن گفته شده تا ظالمين نام امامان (ع) را ندانند و آنان را نشناسند.
و احمدی ميانجی در مکاتيب رسول جلد 2 صفحهی 104 و همچنین در اثبات الهداة جلد 1 صفحهی 657 از کتاب سليم روايت شده است.
الحسين بن محمد الأشعري، عن معلى بن محمد، عن أحمد بن محمد، عن الحارث ابن جعفر، عن علی بن إسماعيل بن يقطين، عن عيسى بن المستفاد أبي موسى الضرير، قال: حدثنی موسى بن جعفر (ع)، قال: (قلت لأبي عبد الله: أليس كان أمير المؤمنين (ع) كاتب الوصية ورسول الله (ص) المملی عليه وجبرئيل (ع) والملائكة المقربون شهود؟ قال: فأطرق طويلاً ثم قال: يا أبا الحسن، قد كان ما قلت ولكن حين نزل برسول الله الأمر، نزلت الوصية من عند الله كتاباً مسجلاً، نزل به جبرئيل مع أمناء الله تبارك وتعالی من الملائكة، فقال جبرئيل: يا محمد، مر بإخراج من عندك إلا وصيك، ليقبضها منا وتشهدنا بدفعك إياها إليه ضامنا لها - يعنی علياً (ع) - فأمر النبی بإخراج من كان فی البيت ما خلا علياً (ع) وفاطمة (ع) فيما بين الستر والباب، فقال جبرئيل: يا محمد، ربك يقرئك السلام ويقول: هذا كتاب ما كنت عهدت إليك وشرطت عليك وشهدت به عليك وأشهدت به عليك ملائكتی وكفى بی يا محمد شهيداً، قال: فارتعدت مفاصل النبی فقال: يا جبرئيل، ربي هو السلام ومنه السلام، وإليه يعود السلام صدق عز وجل وبر، هات الكتاب، فدفعه إليه وأمره بدفعه إلى أمير المؤمنين (ع) فقال له: أقرأه، فقرأه حرفاً حرفاً، فقال: يا علي، هذا عهد ربی تبارك وتعالی إلی شرطه علی وأمانته وقد بلغت ونصحت وأديت، فقال علی (ع) وأنا أشهد لك [بأبي وأمي أنت] بالبلاغ والنصيحة والتصديق على ما قلت، ويشهد لك به سمعي وبصري ولحمي ودمي، فقال جبرئيل (ع): وأنا لكما على ذلك من الشاهدين، فقال رسول الله (ص): يا علي، أخذت وصيتی وعرفتها وضمنت لله ولی الوفاء بما فيها، فقال علي (ع): نعم بأبي أنت وأمي علی ضمانها وعلى الله عوني وتوفيقي على أدائها، فقال رسول الله (ص): يا علي، إني أريد أن أشهد عليك بموافاتي بها يوم القيامة. فقال علي (ع): نعم أشهد (... إلى قوله) فختمت الوصية بخواتيم من ذهب، لم تمسه النار ودفعت إلى أمير المؤمنين (ع)).(
[136]) (
[137])
حسين بن محمد اشعری از معلی بن محمد از احمد بن محمد از حارث ابن جعفر از علی بن اسماعيل بن يقطين از عيسی بن مستفاد ابی موسى ضرير گويد: موسى بن جعفر (ع) بر من حديث فرمودند: )به امام صادق (ع) عرض کردم: آيا اميرالمؤمنين (ع) نويسنده وصيت و پيغمبر (ص) املاء گوئى آن و جبرئيل و فرشتههاى مقرب گواهان آن نبودهاند؟ فرمودند: مدتى سر به زير انداخت و سپس فرمود: اى ابو الحسن! اين كه تو مىگوئى واقع شده ولی از اول كه امر وصايت و امامت به رسول خدا نازل شد، آن وصيت در نوشته سر به مهرى نازل گرديد، جبرئيل آن را فرود آورد، به همراه امناءِ خدا تبارک و تعالی از فرشتگان، جبرئيل فرمود: اى محمد هر كه در نزد خود دارى بيرون كن جز وصىّ خود و اين وصيتنامه را از ما تحويل بگير و گواه و ضامنی براى اين كه ما آن را به تو تحويل داديم بگماريد و مقصود خود على (ع) بود، پيغمبر دستور داد هر كه در خانه بود بيرون شد جز على (ع) و فاطمه (ع) هم ميان پرده و در خانه بود، جبرئيل فرمود: اى محمد پروردگارت سلام میرساند و مىفرمايد: اين نوشتهاى است كه من با تو عهد كرده و قرار گذاشته بودم و خود گواه آنم بر تو و فرشتههاى خود را هم به گواه گرفتم و اى محمد همان خودم براى گواه بس هستم. گويد: لرزه بر اندام پيغمبر افتاد و فرمود: اى جبرئيل پروردگارم سلام است و از او سلامتی و به سوى او است سلامتی، راست فرموده است پروردگارم عزوجل و احسان كرده، نوشته را به من بده، آن را به وى داد و به او دستور داد تا آن را تسليم امير المؤمنين (ع) كند. به او فرمود: آن را بخوان و آن را كلمه كلمه خواند، پيغمبر فرمود: اى على! اين فرمان پروردگارم تبارک و تعالی است به من، و شرط او است بر من، و امانت او است، من رساندم و خير انديشى كردم و ادا كردم، على (ع) فرمود: من هم گواه تو هستم، پدر و مادرم قربانت، بر اين كه رسانيدى و اداى وظيفه خير خواهى كردى و آنچه فرمائى تصديق دارم و گواهى دهد براى شما بدان گوشم، چشمم، گوشتم و خونم. جبرئيل فرمود: من هم گواه شما هر دو هستم بر اين موضوع، رسول خدا (ص) فرمود: يا على، وصيت مرا گرفتی و فهميدى و ضامن شدى براى من و خدا كه به آنچه در آن است وفا كنی؟ على فرمود: آرى، پدر و مادرم قربانت، بر من است تعهد آن و بر خدا است يارى به من و توفيق عطا كردن بر اداى آن، رسول خدا (ص) فرمود: من مىخواهم بر تو گواه بگيرم كه تعهد كنی روز قيامت به من گزارش كار خود را بدهى، على فرمود: بسيار خوب، گواه بگير، پيغمبر فرمود: اينک جبرئيل و ميكائيل ميان من و تو باشند و در اين جا هم با فرشتههاى مقرب حاضر شدند تا من آنها را گواه بر تو بگيرم، على فرمود: گواه باشند و من هم، پدر و مادرم قربانت، آنها راگواه مىگيرم و رسول خدا آنها را شاهد نمود [در ضمن شرطى هم با على كرد به پيشنهاد جبرئيل (ع) و طبق دستور خدا عزوجل و آن اين بود: اى على بايد وفا كنی بدآنچه در اين وصيتنامه است از دوستدارى هر كه دوست دارد خدا و رسولش را و بيزارى و دشمنی براى هر كه دشمنی كند با خدا و رسولش با صبر و شكيبائى و با كظم غيظ بر بردن حقّ تو و غصب خمس تو و دريدن پرده آبرويت، عرض کرد: به چشم يا رسول الله. امير المؤمنين (ع) فرمود: سوگند به او كه دانه را شكافد و نفس كش را بر آرد، من از جبرئيل (ع) شنيدم به پيغمبر (ص) مىفرمود: اى محمد به او بفهمان كه حرمت او هتک مىشود، در عين حالی كه حرمت خدا و حرمت رسول خدا است و بر او شرط كن كه ريشش با خون تازه سرش رنگين مىگردد، على (ع) فرمود: چون اين كلمه را از جبرئيل امين درک كردم نالهاى كشيدم و بر زمين افتادم و گفتم: به چشم قبول دارم، راضيم گرچه هتک حرمت شود و سنّت معطل گردد و قرآن دريده شود و خانه كعبه به ويرانی افتد و ريشم با خون تازه سرم رنگين شود و صبر و تقرب به حق را هميشه پيشه كنم تا بر تو وارد شوم، سپس رسول خدا (ص) فاطمه و حسن و حسين (ع) را هم دعوت كرد و به آنان مانند اميرالمؤمنين (ع) مطالب را اعلام نمود و آنها هم مانند آن حضرت جواب دادند] و وصيتنامه با مهرهائى از طلا مهر شد كه آتش نديده بود و به دست امير المؤمنين (ع) سپرده شد).(
[138])
شرح المازندراني للرواية:
قوله: (قد كان ما قلت) يفهم منه أنه أوصى إلى علی (ع) وسمیأوصياءه وكتبها علی (ع) بخطه ثم نزلت كتاباً من السماء.
قوله: (هذا كتاب ما كنت عهدت إليك) إضافة الكتاب إلى ما بتقدير اللام والعهد العقد والميثاق والوصية، يقال: عهد إليه إذا أوصاه ولعل هذا العهد وقع في الذر عند أخذ الميثاق للأئمة بالإمامة أو في المعراج أو فی وقت آخر من أيام البعثة.
قوله: (وقد بلغت ونصحت وأديت) الوصية كانت وديعة الله عنده وحكماً من أحكامه الحتمية الضرورية، وكان مأموراً بتبليغه إلى الخلق والنصيحة لهم فيها وأدائها إلى أهلها وهو علی بن أبی طالب (ع) وقد فعل ما كان عليه، والحق أنه ما بالغ أحد من الأنبياء فی الوصية مثل ما بالغ نبينا (ع) فيها، وكتب العامة والخاصة مشحونة بها ولكن من أعمیالله قلبه فلا هادی له.
قوله: (بموافاتی بها) أی بإتيانك إيای بها كما هی يوم القيامة، يقال: وافاه أی أتاه مفاعلة من الوفاء.
قوله: (أما سمعت) استشهاد لما ذكر من أن فی كتاب الوصية جميع ذلك.
قوله: (إنا نحن نحيی الموتى) أی إنا نحن نحيی الموتى بالبعث أو الهداية ونكتب ما قدموا من الأعمال مطلقاً وآثارهم من علم أظهروه وظلم أسسوه وغير ذلك، كل شيء أحصيناه فی إمام مبين وهو كتاب الوصية، وقيل: اللوح المحفوظ، وقيل: صحيفة الأعمال، والجميع محتمل.(
[139])
شرح مازندرانی دربارهی روايت:
و قول رسول الله (ص): (همان بود که من گفتم) از آن میتوان فهميد که به علی (ع) وصيت فرمود و اوصيای خويش را ناميد و علی (ع) آن را با خط خويش نوشت سپس اين وصيت به شکل مکتوب از آسمان نازل گشت.
و نيز فرمودند: (اين نوشتهاى است كه من با تو عهد كرده و قرار گذاشته بودم) کتاب (نوشته) به مای تقدير به لام اضافه شده و عهد، عقد و پيمان و وصيت است، گفته میشود: هنگامی که به او وصيت کرده يعنی از او عهد گرفت و شايد اين عهد در عالم ذرات و هنگام گرفتن ميثاق در مورد امامت ائمه (ع) يا در معراج يا در وقت آخر از ايام بعثت ايشان باشد.
ونيز فرمودند: (همانا ابلاغ کردم و نصيحت کردم و اداء کردم) وصيت امانتی الهی نزد ايشان (ص) بود و حکمی از احکام حتمی و ضروری بود، که حضرت (ص) مامور به تبليغ آن به مردم بود و آنها را نسبت به وصيت نصيحت کند و آن به اهلش بسپارد يعنی علی ابن ابی طالب (ع) و آنچه بر عهدهی او (ص) بود انجام داد، در حقيقت هيچ پيامبری در ابلاغ وصيت مانند رسول الله (ص) اين قدر تلاش نکرد، و اين وصيت در کتب عامه و خاصه پُر و مشهور است اما کسی که خداوند قلب او را کور کرده چه راه هدايتی میتوان در پيش روی او نهاد؟
فرمودند: (در مورد وفاداريت به آن) يعنی من مىخواهم بر تو گواه بگيرم كه تعهد كنی روز قيامت به من گزارش كار خود را بدهى، گفته میشود: به او وفا نمود يعنی بازگرداندن امانت که نوعی عمل از ايفای کارست.
فرمودند: (اما شنيدم) يعنی شهادت در مورد آنچه که در وصيت ذکر شده است و نيز فرمودند: (ما مردگان را زنده میکنيم)، يعنی ما مردگان را در بعثت زنده میکنيم يا هدايت میکنيم و اعمال خوب و بد آنان را مقدم داشتهاند را ثبت میکنيم و همه چيز را در لوحی آشکار که همان وصيت است، قرار داديم و به او گفته میشود: لوح محفوظ، صحيفهی اعمال، و تمام احتمالات.
عن عيسى الضرير، عن الكاظم، عن أبيه (ع) قال: (قال رسول الله (ص) لعلی (ع) حين دفع إليه الوصية: اتخذ لها جواباً غداً بين يدی الله تبارك وتعالی رب العرش الحديث).(
[140])
عيسی ضرير از امام کاظم از پدر بزرگوارش (ع) فرمودند: (رسول الله (ص) به علی (ع) در هنگام تسليم وصيت فرمودند: برای آن فردا پاسخی در پيشگاه خداوند متعال و صاحب عرش داشته باش).
كلام الشيخ علي الأحمدي الميانجي:
أقول: مقتضى هذه الأحاديث أن الوصية كانت على قسمين:
أ- قسم من الله تعالی إلى رسوله مختوماً بإثنی عشر خاتماً من الذهب، لكل إمام خاتم يفكه ويعمل بما كتب له.
ب- قسم كتبه رسول الله لعلی فيه أمور قد أشير إليها في الأخبار والأحاديث المروية، كقوله: (يا علي، غسلني ولا يغسلني غيرك).(
[141]) (يا علي، إنه سيكون بعدي اثنا عشر إماماً - إلى قوله - والاسم الثالث المهدي هو أول المؤمنين).(
[142]) كان في أولها: (بسم الله الرحمن الرحيم: هذا ما عهد محمد بن عبد الله وأوصى به وأسنده بأمر الله إلى وصيه علي بن أبي طالب أمير المؤمنين)، وكان في آخر الوصية: (شهد جبرئيل وميكائيل وإسرافيل علی ما أوصى به محمد (ص) إلى علي بن أبي طالب (ع)، وقبضه وصيه وضمانه على ما فيها على ما ضمن يوشع بن نون لموسى بن عمران، وعلى ما ضمن وأدى وصی علی الحديث).
کلام شيخ علی احمدی ميانجی:
بر اساس اقتضای اين احاديث میگويم: وصيت بر دو قسم است:
الف- قسمتی از سوی خداوند برای رسول الله (ص) ممهور با دوازده مهر طلايی که برای هر امام مهری است که آن را میگشايد و به هر آنچه در آن نوشته شده، عمل میکند.
ب- قسمتی ديگر که رسول الله (ص) برای علی (ع) نوشتند که درآن به اموری اشاره شده است که در اخبار واحاديث روايت شده، آمده است. مانند گفتار حضرت (ص) که میفرمايند: (ای علی مرا غسل بده و در هنگام غسل مبادا کسی غير از تو مرا غسل کند) و (ای علی بعد از من داوزده امام میباشد – تا آنجا که فرمودند- و نام سوم او مهدی است و او اولين ايمان آوردندگان میباشد) و در اول آن نوشته شده: (بسم الله الرحمن الرحيم اين همان وصيتی است که محمد بن عبد الله عهد کرده و به آن وصيت کرده و به امر خداوند آن را به وصيش علی بن ابی طالب أمير المؤمنين (ع) میدهد) و در آخر وصيت نوشته شده: (جبرئيل و ميکائيل و اسرافيل (ع) به آنچه که رسول الله (ص) به علی بن ابی طالب (ع) وصيت فرموده، شهادت میدهند و علی (ع) وصيت را گرفته و بر آنچه در آن است، ضامن گشته همانطور که يوشع بن نون ضامن موسی (ع) گشت، و بر آنچه ضامن شده و تسليم وصيت بر اساس حديث است).
-وصيت مقدس:
أخبرنا جماعة، عن أبي عبد الله الحسين بن علي بن سفيان البزوفري، عن علي بن سنان الموصلي العدل، عن علي بن الحسين، عن أحمد بن محمد بن الخليل، عن جعفر بن أحمد المصري، عن عمه الحسن بن علي، عن أبيه، عن أبي عبد الله جعفر بن محمد، عن أبيه الباقر، عن أبيه ذی الثفنات سيد العابدين، عن أبيه الحسين الزكی الشهيد، عن أبيه أمير المؤمنين (ع)، قال: (قال رسول الله (ص)- في الليلة التی كانت فيها وفاته - لعلی (ع): يا أبا الحسن، أحضر صحيفة ودواة. فأملا رسول الله وصيته حتی انتهى إلى هذا الموضع، فقال: يا علي، إنه سيكون بعدی اثنا عشر إماماً ومن بعدهم إثنا عشر مهدياً، فأنت يا علي أول الاثني عشر إماماً سماك الله تعالی في سمائه: علياً المرتضى، وأمير المؤمنين، والصديق الأكبر، والفاروق الأعظم، والمأمون، والمهدي، فلا تصح هذه الأسماء لأحد غيرك.
يا علي، أنت وصيی على أهل بيتی حيهم وميتهم، وعلى نسائي: فمن ثبتها لقيتنی غداً، ومن طلقتها فأنا برئ منها، لم ترنی ولم أرها فی عرصة القيامة، وأنت خليفتی على أمتی من بعدي. فإذا حضرتك الوفاة فسلمها إلى ابنی الحسن البر الوصول، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنی الحسين الشهيد الزكي المقتول، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه سيد العابدين ذي الثفنات علي، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد الباقر، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه جعفر الصادق، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه موسى الكاظم، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه علي الرضا، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد الثقة التقي، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه علي الناصح، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه الحسن الفاضل، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد المستحفظ من آل محمد (ع). فذلك اثنا عشر إماماً، ثم يكون من بعده اثنا عشر مهدياً، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه أول المقربين له ثلاثة أسامي: اسم كاسمي واسم أبي وهو عبد الله وأحمد، والاسم الثالث: المهدي، هو أول المؤمنين). (
[143])
شيخ طوسى در كتاب غيبت از حسن بن على از پدرش از حضرت صادق از پدرش حضرت باقر از پدرش زين العابدين از پدرش سيد الشهداى از پدرش امير المؤمنين (ع) از رسول خدا (ص) روايت كرده كه آن حضرت در همان شبی كه رحلتش در آن شب واقع شد به على (ع) فرمود: (اى ابا الحسن كاغذ و دواتى بياور و حضرت وصيت خود را املا مىفرمود (و على مىنوشت) تا رسيد به اين جا كه فرمود: اى على پس از من دوازده نفر امام و بعد از ايشان دوازده نفر مهدى است و تو يا على اولين نفر از دوازده امام هستی، خداى تعالی تو را در آسمان على مرتضى، و امير المؤمنين، صديق اكبر، و فاروق اعظم، و مأمون مهدى ناميده و اين نامها براى غير تو شايسته نيست. اى على تو وصى من بر خاندانم زنده و مرده ايشان هستی، و نيز وصى بر زنانم هستی، هر يک را كه تو به همسرى من باقى گذارى فرداى قيامت مرا ديدار كند و هر يک را تو طلاق دادى من از وى بيزارم و مرا نخواهد ديد و من نيز او را در صحراى محشر نخواهم ديد، و تو پس از من خليفه و جانشين من بر امتم هستی، هر گاه مرگت رسيد (خلافت را) به فرزندم حسن واگذار كن، كه او بر وصول است (بّر به معنی نيكوكار، و وصول، به معنی بسيار پيوندكننده بين خويشان است) چون او وفاتش رسيد بايد آن را به فرزندم حسين زكى شهيد مقتول بسپارد، چون هنگام شهادت حسين رسيد بايد به فرزندش سيد العابدين ذى الثفنات على (ثفنه به معناى پينهاى است كه سر زانو مىبندد و آن حضرت را به واسطه پينه زيادى كه از كثرت سجده در اعضاى سجدهاش مىبست ذى الثفنات مىگفتند) بسپارد، چون هنگام وفات او رسد بايد به فرزندش محمد باقر العلم بسپارد، و چون مرگ او رسد بايد به فرزندش جعفر صادق واگذار كند و چون مرگ او فرا رسد، به فرزندش موسى بن جعفر كاظم بايد بسپارد، و چون وفات او فرا رسد به فرزندش على، بايد بسپارد؛ و چون مرگ او فرا رسد به فرزندش محمد تقى بايد واگذارد، و چون هنگام وفات او شود به فرزندش على ناصح بايد بسپارد؛ و چون مرگ او در رسد به فرزندش حسن فاضل بايد واگذارد، و چون وفات او برسد بايد به فرزندش محمد نگهبان آل محمد (ع) بسپارد، پس اين دوازده امام است و پس از آن دوازده مهدى، چون مرگش در رسد به فرزندش كه اول مقربين است و براى او سه نام است بسپارد، نامی چون نام من احمد، و نامی چون نام پدرم عبد الله، و نام سوم مهدى است و او اول ايمان آورندگان است).(
[144])
-روايات مهديين (ع)
روايات بسياری در مورد حکومتداری مهديين بعد از امام مهدی محمد بن حسن عسکری (ع) آمده است:
1- عن أبي عبد الله (ع): (إن منا بعد القائم (ع) اثنا عشر مهدياً من ولد الحسين (ع)).(
[145])
ابی عبد الله (ع) فرمودند: (همانا بعد از قائم (ع) دوازده مهدی از فرزند حسين (ع) میباشند).
2- محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري، عن أبيه، عن محمد بن عبد الحميد ومحمد بن عيسى، عن محمد بن الفضيل، عن أبي حمزة، عن أبي عبد الله (ع) في حديث طويل أنه قال: (يا أبا حمزة، إن منا بعد القائم أحد عشر مهدياً من ولد الحسين (ع)).(
[146])
محمد بن عبد الله بن جعفر حميری از پدرش از محمد بن عبد الحميد و محمد بن عيسی از محمد بن فضيل از ابی حمزه از ابی عبد الله (ع) در حديثی طولانی فرمودند: (ای اباحمزه همانا از ما بعد از قائم (ع) يازده مهدی از فرزند حسين (ع) میباشند).
3- وعن علي بن الحسين (ع)، أنه قال: (يقوم القائم منا - يعنی المهدی - ثم يكون بعده اثنا عشر مهدياً - يعنی من الأئمة من ذريته).(
[147])
و علی بن حسين (ع) میفرمايند: (قائمی از ما قيام میکند- يعنی مهدی- که بعد از او دوازده مهدی میباشند).
4- حدثنی أبي، عن سعد بن عبد الله، عن أبي عبد الله محمد بن أبي عبد الله الرازی الجاموراني، عن الحسين بن سيف بن عميرة، عن أبيه سيف، عن أبي بكر الحضرمي، عن أبي جعفر (ع)، قال: (قلت له: أی بقاع الأرض أفضل بعد حرم الله عزوجل وحرم رسوله (ص)؟ فقال: الكوفة يا أبا بكر هی الزكية الطاهرة، فيها قبور النبيين المرسلين وغير المرسلين والأوصياء الصادقين، وفيها مسجد سهيل الذي لم يبعث الله نبياً إلا وقد صلى فيه، ومنها يظهر عدل الله، وفيها يكون قائمه والقوام من بعده، وهی منازل النبيين والأوصياء والصالحين).(
[148])
پدرم از سعد بن عبد الله از ابی عبد الله محمد بن ابی عبد الله رازی جامورانی از حسين بن سيف بن عميره از پدرش سيف از ابیبکر حضرمی از ابی جعفر (ع) نقل میکند که از حضرت پرسيدم: (کدامين بقعه بر زمين بعد از حرم خدا و رسولش فضليت دارد؟ فرمودند: ای ابو بکر کوفه آن مکانی تزکيه شده و طاهری است، و در آن قبور انبيای مرسلين و غير مرسلين و اوصيای صادقين است، و همچنین در آن مسجد سهله است که خداوند هيچ پيامبری را مبعوث نکرده مگر در آن نماز خوانده و عدل خدا در آن ظهور میکند و در آن قائم و قائمان به امر، بعد از او حکومت میکنند و آن منازل پيامبران و اوصيا و صالحين میباشد).
5- حدثنا علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق، قال: حدثنا محمد بن - أبي عبد الله الكوفي، قال: حدثنا موسى بن عمران النخعي، عن عمه الحسين بن يزيد النوفلي، عن علي بن أبي حمزة، عن أبي بصير، قال: (قلت للصادق جعفر بن محمد (ع): يا ابن رسول الله، إنی سمعت من أبيك (ع) أنه قال: يكون بعد القائم اثنا عشر مهدياً، فقال: إنما قال: اثنا عشر مهدياً، ولم يقل: إثنا عشر إماماً، ولكنهم قوم من شيعتنا يدعون الناس إلى موالاتنا ومعرفة حقنا).(
[149])
علی بن احمد بن محمد بن عمران الدقاق از محمد بن ابی عبد الله کوفی از موسی بن عمران نخعی از عمويش حسين بن يزيد نوفلی از علی بن ابی حمزه از ابی بصير میگويد: )به صادق جعفر بن محمد (ع) عرض کردم: يا ابن رسول الله از پدرتان شنيدم که فرمودند: بعد از قائم (ع) دوازده مهدی میباشد. حضرت فرمودند: پدرم فرمودند: دوازده مهدی، نه دوازده امام! اما آنان قومی از شيعيان ما هستند که مردم را به مودت و معرفت حق ما دعوت میکنند).
6- جعفر (جعفر بن محمد بن شريح الحضرمي)، عن ذريح (عن ذريح المحاربي)، عن أبی عبد الله (ع)، قال: سألته عن الأئمة بعد النبی فقال: (نعم، كان أمير المؤمنين علی بن أبی طالب (ع) الإمام بعد النبی صلوات الله عليه وأهل بيته، ثم كان علی بن الحسين، ثم كان محمد بن علي، ثم إمامكم اليوم، من أنكر ذلك كان كمن أنكر معرفة الله ورسوله، قال: ثم قلت: أنت اليوم جعلنی الله فداك؟ فأعدتها عليه ثلاث مرات، قال: إنی إنما حدثتك بهذا لتكون من شهداء الله فی الأرض، إن الله تبارك وتعالی لم يدع شيئاً إلا علمه نبيه صلوات الله عليه، ثم إنه بعث إليه جبرئيل أن يشهد لعلی بالولاية فی حياته يسميه أمير المؤمنين، فدعا نبی الله تسعة رهط فقال: إنما أدعوكم لتكونوا من شهداء الله أقمتم أم كتمتم، ثم قال: قم يا أبا بكر فسلم على علی أمير المؤمنين، قال: عن أمر الله وأمر رسوله نسميه أمير المؤمنين؟ فقال: نعم، فقال: فسلم عليه، ثم قال: يا عمر، قم فسلم على أمير المؤمنين، فقال: عن أمر الله ورسوله سميته أمير المؤمنين؟ فقال: نعم، ثم قال للمقداد بن الأسود: قم فسلم على أمير المؤمنين، فقام فسلم على علی ولم يقل كما قالا، ثم قال لأبی ذر الغفاري، قم فسلم على أمير المؤمنين، فقام فسلم، ثم قال لحذيفة: قم فسلم على أمير المؤمنين، فقام فسلم، ثم قال لعبد الله بن مسعود: قم فسلم على أمير المؤمنين، فقام فسلم، ثم قال لبريدة الأسلمي: قم فسلم على أمير المؤمنين، فقام وسلم، وكان بريدة أصغر القوم، ثم قال رسول الله: إنما دعوتكم لتكونوا شهداء أقمتم أم كتمتم. فأمر ابو بكر على الناس وبريدة غايب بالشام فلما قدم بريدة أتى أبا بكر وهو فی مجلسه فقال: يا أبا بكر، هل نسيت تسليمنا على علي بإمرة المؤمنين نسميه بها واجباً من الله ورسوله؟ قال: يا بريدة، إنك عبت وشهدنا وإن الله يحدث الأمر بعد الأمر ولم يكن الله ليجمع لأهل هذا البيت النبوة والملك.
فقال لي: إنما ذكرت هذا لتكون من شهداء الله فی الأرض، إن منا بعد الرسول سبعة أوصياء أئمة مفترضة طاعتهم سابعهم القائم إن شاء له [إن شاء الله له] إن الله عزيز حكيم، يقدم ما يشاء ويؤخر ما يشاء وهو العزيز الحكيم، ثم بعد القائم أحد عشر مهدياً من ولد الحسين. فقلت: من السابع جعلنی الله فداك أمرك على الرأس والعين، قال: قلت ثلث مرات قال: ثم بعدی إمامكم وقائمكم إن شاء الله، إن أبی ونعم الأب كان قال رحمة الله عليه كان يقول: لو وجدت ثلاثة رهط فاستودعهم العلم وهم أهل ذلك حدثت بما لا يحتاج إلى نظر فی حلال ولا حرام وما يكون إلى يوم القيامة، إن حديثنا صعب لا يؤمن به إلا عبد مؤمن امتحن الله قلبه للإيمان.
ثم قال: والله إن منا لخزان الله فی الأرض وخزانه فی السماء لسنا بخزان على ذهب ولا على فضة، وإن منا لحملة العرش يوم القيمة محمد وعلی والحسن والحسين ومن شاء الله أربعة أخر من شاء الله أن يكونوا).(
[150])
جعفر (جعفر بن محمد بن شريح الحضرمی)، از ذريح (ذريح المحاربی)، از ابی عبد الله (ع)، میگويد: از حضرت در مورد ائمه (ع) بعد پيامبر (ص) پرسيدم، حضرت فرمودند: (آری امير المؤمنين علی بن ابيطالب (ع) امام بعد از پيامبر (ص) و اهل بيت ايشان (ع) است و بعد از آنان علی بن حسين و محمد بن علی و سپس امام امروز شما هر کس آنان را انکار کند همانند کسی است که معرفت خدا و رسولش را انکار کرده است. عرض کردم: فدايتان شوم شما نيز امروز هستيد (اين را سه بار تکرار کردم) فرمودند: با تو دربارهی آن با تو سخن گفتم تا از شاهدان الهی بر زمين باشيد، زيرا خداوند تبارک تعالی چيزی را رها نمیکند جز اين که علمش را به دست رسولش (ص) داده باشد، سپس جبرئيل را به سوی او (ص) مبعوث کرد تا به ولايت علی (ع) در حياتش شهادت دهد و نام امير المؤمنين (ع) را بر او نهد، پس رسول الله (ص) نُه تن از جوانمردان را فراخواند و فرمودند: امروز شما را فراخواندم تا از شاهدان الهی باشيد چه آن را اعلام کنيد و چه کتمان کنيد سپس فرمودند: ای ابو بکر برخيز و بر علی درود فرست. گفت: به امر خدا و رسولش او را امير المؤمنين بناميم؟ فرمودند: آری پس ابو بکر بر حضرت درود فرستاد سپس رسول الله (ص) به عمر فرمودند: ای عمر برخيز و بر امير المؤمنين درود بفرست؟ گفت: آيا به امر خدا و رسولش او را امير المؤمنين بناميم؟ فرمودند: آری. پس او نيز برخاست و درود فرستاد سپس رسول الله (ص) به مقداد بن اسود فرمودند: ای مقداد برخيز و بر علی درود فرست؟ مقداد برخاست و بر امير المؤمنين درود فرستاد اما مانند سخنان آن دو نگفت. سپس رسول الله (ص) به ابو ذر غفاری فرمودند: ای ابو ذر برخيز و بر علی درود بفرست؟ پس ابو ذر هم برخاست و درود فرستاد سپس حذيفه برخاست و بر امير المؤمنين درود فرستاد سپس حضرت به عبد الله بن مسعود فرمودند: برخيز و بر علی درود فرست. او نيز برخاست و بر حضرت درود فرستاد سپس حضرت به بريده اسلمی فرمودند: برخيز و بر امير المؤمنين درود فرست. او نيز برخاست و بر حضرت درود فرستاد، بريده جوانترين فرد در ميان آن قوم بود سپس رسول الله (ص) فرمودند: شما را دعوت کردم تا شاهد و گواه باشيد چه اعلام کنيد و چه کتمان کنيد پس ابو بکر بر مردم امر کرد و بريده در شام غايب بود پس هنگامی که بريده بازگشت و به سوی ابو بکر آمد، او در مجلس نشسته بود به او گفت: ای ابو بکر آيا فراموش کردی که نام امير المؤمنين بر علی (ع) از سوی خدا و رسولش گذاشته شد و بر همگان واجب است که او را با اين نام بخوانند؟ گفت: ای بريده گويا عقلت ناقص شده! ما شهادت داديم اما خداوند امر را بعد از امر ايجاد میکند و هرگز خداوند برای اهل اين بيت، نبوت و حکومت را با هم جمع نمیکند.
حضرت به من فرمودند: اين را گفتم تا از شاهدان الهی بر زمين باشی همانا از ما بعد از رسول هفت تن از اوصيای ائمه (ع) هستند که مفترض الطاعه هستند و هفتمين آنان ان شاء الله قائم میباشد خداوند عزيز و حکيم هر آنچه را میخواهد مقدم و آنچه را میخواهد مؤخر میگرداند و او عزيز حکيم است سپس بعد از قائم (ع) يازده مهدی از فرزند حسين (ع) است. عرض کردم: فدايتان شوم امرتان بر سر و چشم! هفتمين امام کيست؟ فرمودند: سه مرتبه گفتم: سپس بعد از من امام و قائمتان خواهد بود ان شاء الله، همانا پدرم چه خوب پدری بود خداوند او را رحمت کند هميشه میفرمود: اگر سه جوانمرد میيافتم به آنان علم را میدادم و اگر آنان اهلش بودند تمام مسائل مربوط به حلال و حرام را تا روز قيامت به آنان ياد میدادم، همانا حديث ما دشوار است و کسی به آن ايمان نمیآورد مگر مؤمنی که خداوند قلبش را با ايمان امتحان کرده است.
سپس فرمودند: به خدا سوگند ما خزانه داران و نگهبانان الهی بر زمين و آسمان هستيم اما خزانهدار گنجينههای طلايی و نقره نيستيم و حاملان عرش در روز قيامت از ما هستند، محمد و علی و حسن و حسين و چهار نفر را که خداوند اراده کرده میباشند، ان شاء الله).
7- ومن رواية یحیی بن السلام، يرفعه إلى عبد الله بن عمر، أنه قال: (ابشروا فيوشك أيام الجبارين أن تنقطع، ثم يكون بعدهم الجابر الذي يجبر الله به أمة محمد (ص)، المهدي، ثم المنصور، ثم عدد أئمة مهديين).(
[151])
يحيی بن سلام روايتی از عبد الله بن عمر ذکر میکند که حضرت فرمودند: (به شما بشارت میدهم که ايام جباران در حال انقضاء و پايان است سپس بعد از آنان جبار الله بر امت محمد (ص) میآيد که او، مهدی و سپس منصور سپس ائمه مهديين را برمیشمارد).
8-"ما جاء نصاً" فيه، عن النبی: (أنه ذكر المهدی (ع)، وما يجريه الله عزوجل من الخيرات والفتح على يديه. فقيل له: يا رسول الله، كل هذا يجمعه الله له؟ قال: نعم. وما لم يكن منه فی حياته وأيامه هو كائن فی أيام الأئمة من بعده من ذريته).(
[152])
متنی که درآن روايتی از رسول الله (ص) آمده است: (ايشان در مورد مهدی و آنچه که خداوند از فتوحات و خيرات برای ايشان قرار میدهد ذکر کردند، پس به او (ص) گفتند: ای رسول الله، همهی آنها را خداوند به دستش میدهد؟ فرمودند: آری و کسی که در زمان حيات و ايام ايشان باشد در ايام ائمه بعد از ايشان نيز میباشد).
9- الدعاء لصاحب الأمر (ع) المروی عن الرضا (ع)، روى يونس بن عبد الرحمن: أن الرضا (ع) كان يأمر بالدعاء لصاحب الأمر بهذا (اللهم ادفع عن وليك وخليفتك وحجتك على خلقك ولسانك المعبر عنك (... إلى قوله (ع)) اللهم أعطه في نفسه وأهله وولده وذريته وأمته وجميع رعيته ما تقر به عينه وتسر به نفسه (... إلى قوله (ع)) اللهم صل على ولاة عهده والأئمة من بعده، وبلغهم آمالهم، وزد فی آجالهم، وأعز نصرهم، وتمم لهم ما أسندت إليهم من أمرك لهم، وثبت دعائمهم واجعلنا لهم أعواناً وعلى دينك أنصاراً، فإنهم معادن كلماتك وخزان علمك وأركان توحيدك ودعائم دينك وولاة أمرك وخالصتك من عبادك وصفوتك من خلقك وأولياؤك وسلائل أوليائك وصفوة أولاد نبيك والسلام عليه وعليهم ورحمة الله وبركاته).(
[153])
دعای صاحب امر (ع) که از امام رضا (ع) روايت شده است: يونس به عبد الرحمن میگويد: امام رضا (ع) همواره به دعایی برای صاحب امر سفارش میکردند و میفرمودند: (خداوندا دفع کن از ولی تو و خليفهی تو و حجت تو بر خلقت و زبانی که از تو تعبير میکند (... تا آنجا که فرمودند) خداوندا به او و اهلش و فرزندانش و خاندانش و امت او و تمام رعيت او و آنچه باعث چشم روشنی چشم و زبانش باشد عطا کن (... تا آخر حديث او (ع)) خداوندا درود فرست بر واليان عهد او و امامان پس از او و آن بزرگواران را به آرزو و آمالشان نائل ساز و بر عمرشان بيفزا و نصرت با عزّت عطايشان کن و به اتمام رسان آنچه به آنها مستند کردی از امر خود و ثابت بدار ستونهای آنها را و ما را از ياران آنها قرار بده و از انصار دين خود قرار بده، زيرا آنها معدن کلمات روحانی و گنجينهی دانش تو و اساس و ارکان دين توحيد تو و ستونهای دين تو و واليان امر تو و از بندگان خاص و خالص تو و برگزيدگان از خلق تو و دوستان تو و اولاد و نژاد اولياء و زبده و برگزيدهی فرزندان پيغمبر تو هستند و درود بر او و برآنان و رحمت خدا و برکاته).
ابی عمرو بن سعيد العمری ( از جماعتی از ابی محمد هارون بن موسى تلعكبری میگويد: که ابا علی محمد بن همام او را از اين دعا باخبر کرده و ذکر کرد: که شيخ عمرو عمری ( آن را بر او خوانده و از او خواست که با آن دعا کند.
10- محمد بن أحمد بن یحیی، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن إسماعيل، عن صالح بن عقبة، عن عمرو بن أبی المقدام، عن أبيه، عن حبة العرني، قال: (خرج أمير المؤمنين (ع) إلى الحيرة فقال: لتصلن هذه بهذه - وأومیبيده إلى الكوفة والحيرة - حتی يباع الذراع فيما بينهما بدنانير، وليبنين بالحيرة مسجد له خمسمائة باب يصلی فيه خليفة القائم (عجل الله تعالی فرجه)؛ لأن مسجد الكوفة ليضيق عنهم، وليصلين فيه إثنا عشر إماماً عدلاً. قلت: يا أمير المؤمنين، ويسع مسجد الكوفة هذا الذي تصف الناس يومئذ؟ قال: تبنى له أربع مساجد مسجد الكوفة أصغرها وهذا ومسجد إن في طرفی الكوفة من هذا الجانب وهذا الجانب - وأومیبيده نحو البصريين والغريين -).(
[154]) في هذه الرواية يقول أمير المؤمنين (ع) إن في الحيرة يُبنى مسجد يصلی فيه خليفة القائم، ثم إنه (ع) قال: (وليصلين فيه إثنا عشر إماماً عدلاً) وهؤلاء الأئمة الذين يُصلّون فيه ليسوا هم الأئمة الإثنی عشر (ع)، وإنما هم المهديون الذين يحكمون بعد القائم فبعض الروايات تذكرهم بالأئمة كما فی الرواية التالية.
محمد بن احمد بن يحيی، از محمد بن الحسين، از محمد بن اسماعيل، از صالح بن عقبه، از عمرو بن ابی المقدام، از پدرش از حبة العرنی میگويد: (امير المؤمنين (ع) به سوی حيره خارج شدند و فرمودند: اين به اين متصل خواهد شد – حضرت با دست خويش به کوفه و حيره اشاره کردند – تا اين که زراع بين آنها با دينارهای زيادی فروخته شود و در حيره مسجدی بنّا میشود که پانصد در ورودی دارد که در آن خليفهی قائم (ع) نماز میگذارد، زيرا مسجد کوفه گنجايش آنان را ندارد و دوازده امام عادل در آن نماز میگذارند. گفتم: يا اميرالمؤمنين! اين مسجد کوفه که امروز مردم از بزرگی آن سخن میگويند تنگ میگردد؟ ! فرمودند: چهار مسجد برای آن ساخته میشود و مسجد کوفه کوچکترين آنهاست و اين مسجدی که در طرف کوفه است از اين جا تا آن جانب است – حضرت با دست خويش به اطراف بصريين و غريين اشاره کردند-) در اين روايت امير المؤمنين (ع) میفرمايند: در حيره مسجدی بنّا خواهد شد که در آن خليفهی قائم (ع) نماز میخواند و سپس میفرمايند: (و دوازده امام عادل در آن نماز میخوانند) سپس فرمودند: (در آن دوازده امام عادل که در آن نماز میخوانند) و اينان ائمه معصومين (ع) نيستند بلکه آنان دوازده مهدی (ع) هستند که بعد از امام مهدی (ع) حکومت میکنند و نيز برخی روايات آنها را بنام ائمه ياد میکنند همانطوری که در روايت پيشين آمده است.
11- عن أحمد بن علي الرازي، عن أبي الحسين محمد بن جعفر الأسدي، قال: حدثنی الحسين بن محمد بن عامر الأشعری القمي، قال: حدثنی يعقوب بن يوسف الضراب الغسانی - في منصرفه من إصفهان - في حديث طويل قال: (حججت في سنة إحدى وثمانين ومائتين وكنت مع قوم مخالفين من أهل بلدنا، فلما قدمنا مكة تقدم بعضهم فاكترى لنا داراً فی زقاق بين سوق الليل، وهي دار خديجة تسمی دار الرضا (ع)، وفيها عجوز سمراء فسألتها - لما وقفت على آنها دار الرضا (ع) - ما تكونين من أصحاب هذه الدار؟ ولم سميت دار الرضا؟ فقالت: أنا من مواليهم وهذه دار الرضا علي بن موسى (ع)، أسكنيها الحسن بن علي (ع)، (وهي كانت واسطة بين الشيعة وإمام العصر (ع) – والقصة طويلة – وذكر فی أخرها أنه (ع) أرسل إليها دفتراً وكان مكتوباً فيه صلوات على رسول الله (ص) وباقی الأئمة وعليه "صلوات الله عليه")، وأمره إذا أردت أن تصلی عليهم فصلی عليهم هكذا وهو طويل:
(بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل على محمد سيد المرسلين، وخاتم النبيين، وحجة رب العالمين، المنتجب في الميثاق، المصطفى في الظلال، المطهر من كل آفة، البرئ من كل عيب، المؤمل للنجاة، المرتجى للشفاعة، المفوض إليه دين الله (... إلى قوله (ع)) اللهم أعطه في نفسه وذريته وشيعته ورعيته وخاصته وعامته وعدوه وجميع أهل الدنيا ما تقر به عينه، وتسر به نفسه، وبلغه أفضل أمله في الدنيا والآخرة، إنك على كل شيء قدير. (... إلى قوله (ع)) اللهم صل على محمد المصطفى، وعلي المرتضى، وفاطمة الزهراء، (و) الحسن الرضا، والحسين المصطفى، وجميع الأوصياء، مصابيح الدجى، وأعلام الهدى، ومنار التقى، والعروة الوثقى، والحبل المتين، والصراط المستقيم، وصل على وليك وولاة عهده، والأئمة من ولده، ومد في أعمارهم، وأزد في آجالهم، وبلغهم أقصى آمالهم [دينا]، دنيا وآخرة إنك على كل شيء قدير).(
[155])
از احمد بن علی رازی، از ابی حسين محمد بن جعفر اسدی، از حسين بن محمد بن عامر اشعری قمی، روايت كرده كه گويد: وقتی يعقوب بن يوسف ضراب غسانی از اصفهان بر میگشت براى من نقل كرد و گفت: در سال 281 هجرى با گروهى از اهل سنت كه همشهرى ما بودند به حج رفتم. وقتى به مكه معظمه رسيديم، يكى از همراهان رفت و خانهاى سر راه در بين بازار «سوق الليل» اجاره كرد. اين خانهی حضرت خديجه كبرى (ع) و معروف به خانهی امام رضا (ع) بود. زنی گندمگونه در آن خانه بود، وقتی من فهميدم آنجا را خانهی امام رضا (ع) میگويند، از پيرزن پرسيدم تو با اهل اين خانه چه نسبت دارى و چرا اين جا را خانه امام رضا میگويند؟ پيرزن گفت: من از دوستان ائمه (ع) هستم. اين خانه امام على بن موسى الرضا (ع) است كه امام حسن عسكرى (ع) مرا در آن ساكن گردانيده است (و آن واسطهای بين شيعه و امام عصر (ع) بود – که قصه طولانی دارد – و در آخر ذکر کرده بود که امام رضا (ع) نامهای برای او فرستاده بود که در آن چگونگی صلوات بر رسول الله (ص) و ديگر ائمه (ع) مکتوب بود و او را امر کرده که هرگاه خواستی بر آنان صلوات بفرستی اين گونه بفرستد: (بسم الله الرحمن الرحيم،... خدايا درود فرست بر محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا و بر حسن رضا و بر حسين مصفى و تمامى اوصياء كه چراغهاى تاريكى و نشانههاى هدايت و مشعلهاى پرهيزكارى و دست آويزهاى محكم و رشتههاى استوار و راه راستاند. و درود فرست بر ولى خود و سرپرستان عهد و پيمانت و امامان از نسل او [یعنی از نسل امام مهدی (] و عمرشان را طولانی گردان و مدت زندگانیشان را زياد كن و به منتهاى آرزوهاشان در دين و دنيا و آخرت برسان كه تو بر هر چيزى قادر و توانايى).
توضيح شيخ بزرگوار ناظم عقيلی در اين مورد:
همچنین در اين جا دعايی در حق ولی الهی امام مهدی (ع) که بعد از ايشان به دعا در مورد واليان عهد ايشان آمده و همهی اين دعاها در انتهای دعا برای رسول الله (ص) و فاطمهی الزهرا (ع) و تمام اوصياء (ع) از فرزندشان است که آن زن در مورد امام مهدی (ع) از زبان حضرتش نقل میکند در حقيقت دعا در حق مهديين (ع) بوده و میفرمايند: (واعمارشان را زياد گردان) و آشکار است که ائمه (ع) پدران امام مهدی (ع) همه وفات يافتهاند.
12- وكيل ابی محمد (ع) به سوی قاسم بن علاء همدانی رفت وگفت: همانا مولايمان حسين (ع) در پنجم ماه شعبان به دنيا آمدند پس در آن روز اين دعا را بخوان: (اللهم إني أسألك بحق المولود في هذا اليوم الموعود بشهادته قبل استهلاله وولادته، بكته السماء ومن فيها والأرض ومن عليها، ولما يطأ لابتيها قتيل العبرة، وسيد الأسرة، الممدود بالنصرة يوم الكرة، المعوض من قتله أن الأئمة من نسله، والشفاء في تربته، والفوز معه فی أوبته، والأوصياء من عترته بعد قائمهم وغيبته، حتی يدركوا الأوتار ويثأروا الثار ويرضوا الجبار ويكونوا خير أنصار صلى الله عليهم مع اختلاف الليل والنهار).(
[156])
در آن متنی بر وجود اوصياء بعد از قائم (ع) دلالت میکند که میفرمايند: (و اوصياء از عترتش بعد از قائمشان و غيبت او).
13- دعا در وتر و آنچه که در آن ذکر شده است: و اين همان دعايی است که ما در معاشرت با اهل بيت (ع) به آن مداومت میکنيم. (دعا منسوب به امام رضا (ع) است) :
(... اللهم صل عليه وعلى آله من آل طه ويس، واخصص وليك، ووصی نبيك، وأخا رسولك، ووزيره، وولی عهده، إمام المتقين، وخاتم الوصيين لخاتم النبيين محمد (ص)، وابنته البتول، وعلى سيدی شباب أهل الجنة من الأولين والآخرين، وعلى الأئمة الراشدين المهديين السالفين الماضين، وعلى النقباء الأتقياء البررة الأئمة الفاضلين الباقين، وعلى بقيتك في أرضك، القائم بالحق في اليوم الموعود، وعلى الفاضلين المهديين الأمناء الخزنة).(
[157])
در اين دعا بر مهديين (ع) درود میفرستند و آنان را به عنوان امانتداران و خزانه داران وصف میفرمايند بعد از اين که بر قائم (ع) درود میفرستند.
14- كنز جامع الفوائد وتأویل الآيات الظاهرة: محمد بن العباس، عن محمد بن الحسين بن حميد، عن جعفر بن عبد الله، عن كثير بن عياش، عن أبی الجارود، عن أبي جعفر (ع) في قوله عزوجل: ﴿الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ﴾(
[158]) الآية، قال: (هذه لآل محمد المهدي وأصحابه يملكهم الله مشارق الأرض ومغاربها، ويظهر الدين، ويميت الله عز وجل به وبأصحابه البدع والباطل، كما أمات السفهة الحق، حتی لا يرى أثر من الظلم، ويأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر ولله عاقبة الأمور).
وقوله (ع): (هذه لآل محمد المهدي) وما بعدها واضح في إن المراد منها هم المهديون وهم الذين يملكون مشارق الأرض ومغاربها.(
[159])
[کتاب]كنز جامع الفوائد وتأویل الآيات الظاهرة: محمد بن العباس، از محمد بن حسين بن حميد، از جعفر بن عبد الله، از كثير بن عياش، از ابی جارود، از ابی جعفر (ع) در مورد سخن پروردگار عزوجل: (همان كسانی كه چون در زمين به آنان توانایی دهيم نماز برپا مىدارند)(
[160]) نقل شده که میفرمايند: اين آيه برای آل محمد (ع) مهدی و اصحابش (ع) میباشد که خداوند آنان را ملک مشارق و مغارب زمين میگرداند و دين را برپا میکنند و خداوند به وسیلهی او و اصحابش تمام فتنهها و بدعتها را هلاک میکند همانطور که باطل، حق را هلاک کرده بود تا آنجا که ديگر هيچ اثری از باطل و ظلم و ستم باقی نمیماند و آنان امر به معروف و نهی از منکر میکنند و عاقبت امور از آن پروردگار است).
و نيز سخن حضرت (ع) (اين برای آل محمد (ع)، مهدی است) و بعد از آن بسيار آشکار است که مقصود از آن مهديين (ع) هستند کسانی که بر مشارق و مغارب زمين حکومت خواهند کرد.
15- فمن الرواية في الدعاء لمن أشرنا إليه صلوات الله عليه، ما ذكره جماعة من أصحابنا، وقد اخترنا ما ذكره ابن أبي قرة فی كتابه، فقال بإسناده إلى علی بن الحسن بن علی بن فضال، عن محمد بن عيسى بن عبيد، بإسناده عن الصالحين (ع)، قال: (وكرر في ليلة ثلاث وعشرين من شهر رمضان قائماً وقاعداً وعلى كل حال، والشهر كله، وكيف أمكنك، ومتى حضرك في دهرك، تقول بعد تمجيد الله تعالی والصلاة على النبی وآله: (اللهم كن لوليك، القائم بأمرك، الحجة محمد بن الحسن المهدي، عليه وعلى آبائه أفضل الصلاة والسلام، في هذه الساعة وفی كل ساعة، ولياً وحافظاً وقاعداً وناصراً ودليلاً ومؤيداً، حتی تسكنه أرضك طوعاً، وتمتعه فيها طولاً وعرضاً، وتجعله وذريته من الأئمة الوارثين)).(
[161]) في هذا الدعاء نص على وراثة المهديين وكونهم أئمة وخلفاء لله في الأرض.
دعائی که در روايت بوده، که ما به آن اشاره کرديم و نيز آنچه که جماعتی از اصحاب ما ذکر کردند، گزيدهای از ذکر بن ابی قره در کتابش را انتخاب کرديم پس با استناد بر علی بن حسن بن علی بن فضال از محمد بن عيسی بن عبيد با استناد از صالحين (ع) میگويد: )در شب بيست و سوم ماه رمضآنچه در حالت ايستاده چه در حالت نشسته و در هر حالت که هستيد در تمام ماه در هر لحظه و هر زمانی که میباشيد بعد از تمجيد خداوند و صلوات بر محمد و آل محمد (ع) اين دعا را تکرار کنيد: )اللهم كن لوليك، القائم بأمرك، الحجة محمد بن الحسن المهدي، عليه وعلى آبائه أفضل الصلاة والسلام، فی هذه الساعة وفی كل ساعة، ولياً وحافظاً وقاعداً وناصراً ودليلاً ومؤيداً، حتی تسكنه أرضك طوعاً، وتمتعه فيها طولاً وعرضاً، وتجعله وذريته من الأئمة الوارثين(). اين دعا نيز بر وراثت و حکومتداری مهديين (ع) به عنوان خلفای الهی بر زمين شهادت میدهد.
16- (من أصل قديم من مؤلفات قدمائنا، فإذا صليت الفجر يوم الجمعة، فابتدئ بهذه الشهادة، ثم بالصلاة على محمد وآله وهی هذه: اللهم أنت ربی ورب كل شيء، وخالق كل شيء، آمنت بك وبملائكتك وكتبك ورسلك، وبالساعة والبعث والنشور، وبلقائك والحساب ووعدك ووعيدك وبالمغفرة والعذاب، وقدرك وقضائك، ورضيت بك رباً، وبالإسلام ديناً، وبمحمد نبياً، وبالقرآن كتاباً وحكماً، وبالكعبة قبلة، وبحججك على خلقك حججاً وأئمة، وبالمؤمنين إخواناً، وكفرت بالجبت والطاغوت، وباللات والعزى، وبجميع ما يعبد دونك، واستمسكت بالعروة الوثقى لا انفصام لها والله سميع عليم (... إلى قوله): اللهم كن لوليك فی خلقك ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً حتی تسكنه أرضك طوعاً، وتمتعه منها طولاً، وتجعله وذريته فيها الأئمة الوارثين...).(
[162]) وهذا الدعاء مشابه للدعاء الذي قبله.
)از نسخهی قديم مؤلفات، آن را خارج کرديم، هنگامی که نماز صبح روز جمعه را خواندی با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد (ع) اين شهادت را آغاز کن: اللهم أنت ربی ورب كل شيء، وخالق كل شيء، آمنت بك وبملائكتك وكتبك ورسلك، وبالساعة والبعث والنشور، وبلقائك والحساب ووعدك ووعيدك وبالمغفرة والعذاب، وقدرك وقضائك، ورضيت بك رباً، وبالإسلام ديناً، وبمحمد نبياً، وبالقرآن كتاباً وحكماً، وبالكعبة قبلة، وبحججك على خلقك حججاً وأئمة، وبالمؤمنين إخواناً، وكفرت بالجبت والطاغوت، وباللات والعزى، وبجميع ما يعبد دونك، واستمسكت بالعروة الوثقى لا انفصام لها والله سميع عليم (... تا آنجا که فرمودند): خداوندا! براى دوستت، به پاخواستهى به فرمانت، دوست و نگهبان و پيشوا و ياور و راهنما و ياور باش. تا اين كه زمين را به اطاعت او در آورى، و او را در طول و عرض آن امتداد بخشى. او و نسلش را از پيشوايان و وارثين قرار دهى...) و محتوای اين دعاء نيز شبيه دعای قبل میباشد.
17- عن السيد الثقة الجليل الفقيه السيد نعمة الله الجزائری ( فی بعض مؤلفاته، عن ابن عباس، قال: (لما صارت الخلافة إلى أمير المؤمنين (ع) وسيد الوصيين وقائد الغر المحجلين علي بن أبي طالب (ع)، فلما كان في اليوم الثالث أقبل رجل في ثياب خضر ووقف على باب المسجد، وكان أمير المؤمنين (صلوات الله عليه) جالساً في المسجد والناس حوله يميناً وشمالاً، فقال: (السلام عليكم يا أهل بيت النبوة ومعدن الرسالة ومختلف الملائكة ومهبط الحق. فقال له أمير المؤمنين: وعليك السلام يا بيهس بن صاف بن حاف بن لامو بن بيهس. فقال: يا خليفة الله فی أرضه من أين عرفتنی وعرفت اسمی؟ قال (ع): من علم وتبيان (... إلى قوله (ع)) قال: يا أمير المؤمنين، أخبرنی عن قول الله تعالی: ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ قال (ع): نعم يا بيهس قد سألت عنه غيري، قال: لا كرامة لهم وهذا علم لا يعلمه إلا نبی أو وصي. قال (ع): أما قوله تعالی: ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ فنور أنزل على الدنيا. (... إلى أن قال): وأما قوله: ﴿تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ﴾ فإنه لما بعث الله محمداً ومعه تابو ت من در أبيض له اثنا عشر باباً، فيه رق أبيض فيه أسامیالاثنی عشر فعرضه على رسول الله وأمره عن ربه أن الحق لهم وهم أنوار. قال: ومن هم يا أمير المؤمنين؟ قال: أنا وأولادی الحسن والحسين، وعلي بن الحسين، ومحمد بن علي، وجعفر بن محمد، وموسى بن جعفر، وعلي بن موسى، ومحمد بن علي، وعلی بن محمد، والحسن بن علي، ومحمد بن الحسن صاحب الزمان صلوات الله عليهم أجمعين، وبعدهم أتباعنا وشيعتنا المقرون بولايتنا المنكرون لولاية أعدائنا).(
[163])
وهؤلاء الشيعة في هذه الرواية هم المهديون الاثنی عشر من ذرية الإمام المهدی (ع)، الذين ذكرهم الإمام الصادق (ع)، وقد نقلت الرواية في بداية الموضوع فی أول رواية عن أبي بصير قال: (قلت للصادق جعفر بن محمد (ع): يا ابن رسول الله، إنی سمعت من أبيك (ع) أنه قال: يكون بعد القائم اثنا عشر مهدياً، فقال: إنما قال: اثنا عشر مهدياً، ولم يقل: إثنا عشر إماماً، ولكنهم قوم من شيعتنا يدعون الناس إلى موالاتنا ومعرفة حقنا).
از آقايی بزرگوار، اهل ثقت فقيه سيد نعمت الله جزائری ( در برخی از تألیفات خود از عباس میگويد: هنگامی که خلافت به امير المؤمنين (ع) سرور اوصياء و فرماندهی الغر المحجلين (کسانی که حلقه نور به پا دارند)، علی بن ابيطالب (ع) واگذار شد در روز سوم آن روز، مردی آمد که لباسهای سبز بر تن داشت پس در کنار در مسجد ايستاد و امير المؤمنين (ع) در مسجد نشسته بودند و مردم در سمت راست و چپ ايشان (ع) گرد آمده بودند، پس گفت: (سلام بر اهل بيت نبوت و معدن رسالت و جايگاه نزول ملائکه و فرود حق. أمير المؤمنين (ع) فرمودند: و عليک السلام يا بيهس بن صاف بن حاف بن لامو بن بيهس. مرد عرض کرد: ای خليفهی خدا بر زمين نام مرا از کجا دانستيد؟ فرمودند: از علم و تبيان (... تا آنجا که فرمودند) عرض کرد: يا امير المؤمنين مرا در مورد قول پروردگار خبر دهيد که میفرمايد: (ما [قرآن را] در شب قدر نازل كرديم) فرمودند: آری بيهس در مورد آن از کس ديگری غير از من میپرسيدی؟ عرض کرد: برای آنان کرامتی نيست و اين علم را کسی نمیداند جز نبی يا وصی! حضرت فرمودند: و اما قول پروردگار (ما [قرآن را] در شب قدر نازل كرديم) نوری است که بر دنيا نازل شد... تا آنجا که فرمودند: و اما قول پروردگار: (در آن [شب] فرشتگان فرود آيند) هنگامی که خداوند محمد (ص) را مبعوث ساخت همراه ايشان تابو تی از مرواريدهای سفيد بود که دوازده در داشت و در هر کدام نامهای سفيد با دوازده نام بود پس بر رسول الله (ص) عرضه شد و از سوی خداوند امر شد که حق برای آنان است و آنان انوار هستند. مرد عرض کرد: يا امير المؤمنين آنآنچه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: من و فرزندانم حسن و حسين، و علی بن حسين، و محمد بن علی، و جعفر بن محمد، و موسى بن جعفر، و علی بن موسى، و محمد بن علی، و علی بن محمد، و حسن بن علی، و محمد بن حسن صاحب الزمان صلوات الله عليهم أجمعين و بعد از آنان (ع) پيروان و شيعيان ما و اقرارکنندگان به ولايت ما و منکران ولايت دشمنان ما هستند).
و اين شيعيان در اين روايت همان مهديين از ذريهی امام مهدی (ع) هستند کسانی که امام صادق (ع) آنان را ذکر کرده به امام صادق (ع) عرض کردم: )ای فرزند رسول الله من از پدرتان شنيدم که فرمودند: بعد از قائم دوازده مهدی میباشند. حضرت فرمودند: پدرم فرمودند: دوازده مهدی و هرگز نفرمودند دوازده امام؛ زيرا آنان قومی از شيعيان ما هستند که مردم را به معرفت حق ما و مودت با ما دعوت میکنند).
18- در يکی از زيارات امام مهدی (ع) آمده است: (السلام والصلاة على الإمام الخلف، القائم بالحق ابن أفضل السلف، السلام عليك يا حجة الله في عباده، وخليفته في بلاده، ونوره في سمائه وأرضه، والداعی إلى سنته وفرضه، مبدل الجور عدلاً، ومفنی الكفار قتلاً، ودافع الباطل بظهوره، ومظهر الحق بكلامه، ومعيش العباد بفنائه، الإمام المنتظر والعدل المختبر. السلام عليك أيها الإمام المهدي، الثقة النقي، وقاتل كل خبث ردي، السلام عليك من عبدك، والمنتظر لظهور عدلك. السلام عليك يا مولای وابن مولاي، وسيدی وابن سادتي، وعلى أولی عهدك، والقوام بالأمر من بعدك، السلام عليك وعليهم وعلى الأئمة أجمعين، ورحمة الله وبركاته).(
[164])
19- الحسين بن سعيد أو النوادر: ابو الحسن بن عبد الله، عن ابن أبي يعفور، قال: (دخلت على أبي عبد الله (ع) وعنده نفر من أصحابه فقال لي: يا ابن أبي يعفور، هل قرأت القرآن؟ قال: قلت: نعم هذه القراءة، قال: عنها سألتك ليس عن غيرها. قال: فقلت: نعم جعلت فداك، ولم؟ قال: لأن موسى (ع) حدث قومه بحديث لم يحتملوه عنه فخرجوا عليه بمصر، فقاتلوه فقاتلهم فقتلهم، ولأن عيسى (ع) حدث قومه بحديث فلم يحتملوه عنه فخرجوا عليه بتكريت فقاتلوه فقاتلهم فقتلهم، وهو قول الله عزوجل: ﴿فَآَمَنَت طَّائِفَةٌ مِّن بَنِی إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَّائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آَمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ﴾(
[165]) وإنه أول قائم يقوم منا أهل البيت يحدثكم بحديث لا تحتملونه فتخرجون عليه برميلة الدسكرة فتقاتلونه فيقاتلكم فيقتلكم، وهی آخر خارجة تكون. الخبر).(
[166])
حسين بن سعيد يا نوادر: ابو الحسن بن عبد الله از ابن ابی يعفور میگويد: (بر اباعبد الله (ع) وارد شدم و يک نفر از اصحاب ايشان آنجا بود پس به من فرمودند: ای ابن ابی عفور آيا قرآن را خواندهای؟ عرض کردم: آری اين را خواندم. فرمودند: از تو دربارهی آن پرسيدم نه چيزی غير از آن؟ عرض کردم: آری فدايتان شوم چرا؟ فرمودند: زيرا موسی در مورد حديثی با قوم خود سخن گفت که تحمل آن را نداشتند پس در مصر بر او خروج کردند و با او مبارزه کردند اما آنان را شکست داد و نيز عيسی (ع) با قومش در مورد حديثی سخن گفت که هرگز آن را تحمل نمیکردند پس در تکريت بر او خروج کرده و مبارزه کردند او نيز آنان را از پای درآورد و اين قول پروردگار است: (پس طايفهاى كفر ورزيدند و كسانی را كه گرويده بودند بر دشمنانشان يارى كرديم تا چيره شدند)، پس اولين قائم از ما اهل بيت که قيام میکند با شما درمورد حديثی سخن میگويد که نمیتوانيد آن را تحمل کنيد در رميله دسکره بر او خروج میکنيد و با او مبارزه میکنيد اما او با شما مبارزه کرده و شکستتان میدهد و اين آخرين خروج میباشد).
روايت بسيار آشکار است که بر اساس قول امام صادق (ع) بيشتر از يک قائم وجود دارد و میفرمايند (و او اولين قائم است) يعنی قائمی دومی نيز وجود دارد و نيز میفرمايند: (از ما اهل بيت) اين سخنی است که مرجع ضميرش به (اولين قائم) باز میگردد پس قائم اول از اهل بيت (ع) است و غير از امام مهدی (ع) میباشد و کسی که در مورد حديثی با آنان سخن گويد و آن را تحمل نمیکنند پس بر او خروج کرده و مبارزه میکنند و در حقيقت تأکید میکند که فقهای آخر الزمان و پيروانشان، آنچه را که مهدی اول مذکور در وصيت رسول الله (ص) با خود آورده را تحمل نمیکنند و او سيد احمد الحسن (ع) قائم اول است.
20 - قال سليم: سمعت سلمان الفارسی يقول: (كنت جالساً بين يدی رسول الله في مرضه الذي قبض فيه. فدخلت فاطمة (ع)، فلما رأت ما برسول الله من الضعف خنقتها العبرة حتی جرت دموعها على خديها. فقال رسول الله (ص): يا بنية، ما يبكيك؟ قالت: يا رسول الله، أخشى على نفسی وولدی الضيعة من بعدك. (... إلى أن قال (ص)): يا بنية، إنا أهل بيت أعطانا الله سبع خصال لم يعطها أحداً من الأولين ولا أحداً من الآخرين غيرنا: أنا سيد الأنبياء والمرسلين وخيرهم، ووصيی خير الوصيين، ووزيری بعدی خير الوزراء، وشهيدنا خير الشهداء أعنی حمزة عمي. قالت: يا رسول الله، سيد الشهداء الذين قتلوا معك؟ قال: لا، بل سيد الشهداء من الأولين والآخرين ما خلا الأنبياء والأوصياء. وجعفر بن أبی طالب ذو الهجرتين وذو الجناحين المضرجين يطير بهما مع الملائكة في الجنة. وابناك الحسن والحسين سبطا أمتی وسيدا شباب أهل الجنة. ومنا - والذي نفسی بيده - مهدی هذه الأمة الذي يملأ الله به الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً. قالت فاطمة: يا رسول الله، فأی هؤلاء الذين سميت أفضل؟ فقال رسول الله: أخی علی أفضل أمتي، وحمزة وجعفر هذان أفضل أمتی بعد علی وبعدك وبعد ابنی وسبطی الحسن والحسين وبعد الأوصياء من ولد ابنی هذا - وأشار رسول الله (ص) بيده إلى الحسين (ع) - منهم المهدي. والذي قبله أفضل منه، الأول خير من الآخر؛ لأنه إمامه والآخر وصی الأول. إنا أهل بيت اختار الله لنا الآخرة على الدنيا).(
[167])
المهدی في هذه الرواية هو غير الإمام المهدی محمد بن الحسن (ع)؛ لأن الإمام المهدی أفضل من أبيه الحسن العسكری (ع) كما هو مذكور فی الروايات، بينما الرسول يقول: (والذي قبله أفضل منه، الأول خير من الآخر؛ لأنه إمامه والآخر وصی الأول)، وهذا يعنی أن الإمام الحسن العسكری (ع) أفضل من الإمام المهدی (ع) وهذا مخالف للروايات، إذن لابد أن يكون المهدی في هذه الرواية هو المهدی الأول (ع)، وسأذكر بعض الروايات التی تصرح بأن الإمام المهدی (ع) أفضل من أبيه (ع)، بل وأفضل من جميع الأئمة من ذرية الحسين (ع).
سليم میگويد: از سلمان شنيدم که فرمود: (در کنار رسول الله (ص) در هنگام آن بيماری که در آن وفات يافتند، نشسته بودم در اين هنگام فاطمه (ع) وارد شد و هنگامی که رسول الله (ص) را در آن شدت ضعف و بيماری و بیحالی ديد بغض گلويش را در هم فشرد پس گريه کرد و اشکها بر گونههايش سرازير گشت، رسول الله (ص) فرمودند: دخترم برای چه گريه میکنی؟ فرمود: يا رسول الله از گمراهی خود و فرزندانم بعد از شما هراسانم. (تا آنجا که فرمودند): دخترم همانا خداوند به ما اهل بيت هفت خصلت داده است که به هيچ احدی نداده، من سرور انبياء و مرسلين و برگزيده از ميان آنان هستم و وصی من بهترين اوصيا و وزيرم بعد از من بهترين وزيران است و شهيدمان بهترين شهيدان است مقصودم عمويم حمزه است. فاطمه (ع) فرمود: يا رسول الله! او سرور شهيدانی است که در رکاب شما به شهادت رسيدند؟ فرمودند: خير بلکه سرور شهيدان اولين و آخرين بجزء انبياء و اوصياء است و جعفر بن ابيطالب دارندهی دو هجرت و دارندهی دو بال که با آنها همراه ملائکه در بهشت به پرواز در میآيد و فرزندان تو حسن و حسين بزرگان امت من و سرور جوانان اهل بهشت هستند، قسم به کسی که جانم در دست اوست مهدی اين امت که خداوند زمين را به وسیله او پر از عدل و قسط میکند همانطوری که پر از ظلم و ستم گشته از ماست.
فاطمه (ع) فرمود: يا رسول الله از کسانی که نام برديد کدامين فاضلتر است؟ فرمودند: برادرم علی فاضلترين امت من است و حمزه و جعفر بعد از تو و علی و فرزندانم و سبطم حسن و حسين و بعد از اوصياء از فرزند اين فرزندم (حسين) میباشند، - و رسول خدا (ص) با دستش به حسين (ع) اشاره کرد- مهدی از آنان است و کسی که قبل از اوست از او فاضلتر است، اول بهتر از آخر است؛ زيرا او امام و آخر وصی اول است، همانا خداوند برای ما اهل بيت آخرت را بر دنيا ترجيح داد).
مهدی مذکور در اين روايت نمیتوند امام محمد بن حسن عسگری (ع) باشند؛ زيرا امام مهدی (ع) فاضلتر از پدرش امام حسن عسگری (ع) است همانطور که در روايات مذکور است که رسول الله (ص) فرمودند: (و کسی که قبل از اوست، از او فاضلتر است، اول بهتر از آخر است؛ زيرا او امام است و ديگری وصی اول) يعنی اگر مقصود از مهدی امام محمد بن حسن (ع) باشد پدرش امام حسن عسگری (ع) از ايشان فاضلتر باشد در نتيجه اين امر مخالف روايت اهل بيت (ع) میباشد پس بايد مهدی مذکور در اين روايت مهدی اول از ذريهی امام مهدی (ع) باشد و اکنون رواياتی را ذکر میکنم که به صراحت در مورد فضيلت امام مهدی (ع) از پدرشان (ع) بلکه از تمام ائمه از ذريهی امام حسين (ع) سخن میگويند.
الف- أخبرنا محمد بن همام، قال: حدثنا أبی وعبد الله بن جعفر الحميري، قال: حدثنا أحمد بن هلال، قال: حدثنا محمد بن أبی عمير سنة أربع ومائتين، قال: حدثنی سعيد بن غزوان، عن أبی بصير، عن أبی عبد الله (ع)، عن آبائه (ع)، قال: (قال رسول الله: إن الله عزوجل اختار من كل شيء شيئاً، اختار من الأرض مكة، واختار من مكة المسجد، واختار من المسجد الموضع الذي فيه الكعبة، واختار من الأنعام إناثها، ومن الغنم الضأن، واختار من الأيام يوم الجمعة، واختار من الشهور شهر رمضان، ومن الليالی ليلة القدر، واختار من الناس بنیهاشم، واختارنی وعليا من بنیهاشم، واختار منی ومن علی الحسن والحسين، وتكملة اثنی عشر إماماً من ولد الحسين تاسعهم باطنهم، وهو ظاهرهم، وهو أفضلهم، وهو قائمهم).(
[168])
محمد بن همام از پدرم و عبد الله بن جعفر حميری از احمد بن هلال از محمد بن ابی عمير در سال 204 از سعيد بن غزوان از ابی بصير از ابی عبد الله (ع) از پدران بزرگوارش (ع) میفرمايند: (رسول الله (ص) فرمودند: همانا خداوند از هر چيزی، چيزی را انتخاب کرده، از زمين، مکه را انتخاب کرده و از مکه، مسجد را اختيار کرده و از مسجد موضعی که در آن کعبه است را اختيار کرد و از چهارپايان مادهها و از گوسفندان ميش و از روزها روز جمعه را انتخاب کرد و از ميان ماهها، ماه رمضان و از شبها، شب قدر و از ميان مردم، قبيله بنیهاشم را برگزيد و من و علی را از بنیهاشم انتخاب کرد و از علی، حسن و حسين و دوازده امام از فرزند حسين (ع) اختيار نمود که نهمين آنان باطن و ظاهر وفاضل و قائم آنان (ع) است).
ب- وبهذا الإسناد (أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة، ومحمد بن همام بن سهيل، وعبد العزيز وعبد الواحد ابنا عبد الله بن يونس الموصلي، عن رجالهم)، عن عبد الرزاق بن همام، قال: حدثنا معمر بن راشد، عن أبان بن أبی عياش، عن سليم بن قيس الهلالي، قال: (لما أقبلنا من صفين مع أمير المؤمنين (ع) نزل قريباً من دير نصراني، إذ خرج علينا شيخ من الدير جميل الوجه، حسن الهيئة والسمت، معه كتاب، حتی أتى أمير المؤمنين فسلم عليه، ثم قال: إنی من نسل حواری عيسى بن مريم، وكان أفضل حواری عيسى الإثنی عشر وأحبهم إليه وآثرهم عنده، وأن عيسى أوصى إليه ودفع إليه كتبه، وعلمه حكمته، فلم يزل أهل هذا البيت على دينه، متمسكين بملته، لم يكفروا ولم يرتدوا ولم يغيروا، وتلك الكتب عندی إملاء عيسى بن مريم وخط أبينا بيده، فيها كل شيء يفعل الناس من بعده، واسم ملك ملك من بعده منهم، وأن الله تبارك وتعالی يبعث رجلاً من العرب من ولد إسماعيل بن إبراهيم خليل الله، من أرض يقال لها: تهامة، من قرية يقال لها: مكة، يقال له أحمد، له إثنا عشر اسماً، وذكر مبعثه ومولده ومهاجرته، ومن يقاتله، ومن ينصره، ومن يعاديه، وما يعيش، وما تلقى أمته بعده إلى أن ينزل عيسى بن مريم من السماء، وفی ذلك الكتاب ثلاثة عشر رجلاً من ولد إسماعيل بن إبراهيم خليل الله من خير خلق الله، ومن أحب خلق الله إليه، والله ولی لمن والاهم، وعدو لمن عاداهم، من أطاعهم اهتدى، ومن عصاهم ضل، طاعتهم لله طاعة، ومعصيتهم لله معصية، مكتوبة أسمائهم وأنسابهم ونعوتهم، وكم يعيش كل رجل منهم واحد بعد واحد، وكم رجل منهم يستتر بدينه ويكتمه من قومه، ومن الذي يظهر منهم وينقاد له الناس حتی ينزل عيسى بن مريم (ع) على آخرهم فيصلی عيسى خلفه، ويقول: إنكم لأئمة لا ينبغی لأحد أن يتقدمكم، فيتقدم فيصلی بالناس وعيسى خلفه فی الصف، أولهم وخيرهم وأفضلهم وله مثل أجورهم وأجور من أطاعهم واهتدى...).(
[169])
و با اين اسناد احمد بن محمد بن سعيد بن عقده و محمد بن همام بن سهيل و عبد العزيز عبد الواحد فرزندان عبد الله بن يونس موصلی از بزرگانشان از عبد الرزاق بن همام از معمر بن راشد از ابان ابن ابی عياش از سليم بن قيس هلالی میگويد: (هنگامی که از صفين به همراه امير المؤمنين (ع) بازگشتيم در نزديکی دير نصرانی مردی از آن بر ما خارج شد که صورتی بسيار نيکو داشت و همراه او کتابی بود، او به سوی ما آمد و بر امير المؤمنين (ع) درود فرستاد سپس گفت: من از نسل حواريون عيسی بن مريم هستم و فاضلترين حواريون نزد عيسی (ع) دوازده تن بودند که آنان را بسيار دوست میداشت و جدم نزد ايشان خيلی محبوب بود پس عيسی (ع) به او وصيت کرد و کتب را به او سپرد و او را از حکمت خويش ياد داد، ذريهی او هرگز از دين خود خارج نشده و همواره به ملت ايشان متمسک شده و هرگز به ايشان کفر نورزيده و مرتد نشده و هرگز در آن تغييری نکردند و آن کتب که عيسی ابن مريم (ع) املاء کردند و پدرمان آن را نوشته اکنون دست من است، در آن همهی افعالی که مردم بعد از ايشان بايد انجام دهند، نوشته شده، نام پادشاه به پادشاه از آنان (ع) بعد از ايشان نوشته شده و اين که خداوند مردی از عرب از فرزند اسماعيل بن ابراهيم خليل الله در سرزمينی به نام تهامه از قريهای به نام مکه برانگيخته میشود که نامش احمد است و برای او دوازده نام است و نيز زمان بعثت و ولادت و مهاجرت ايشان و نيز اصحاب و انصار و دشمنان و چگونگی زندگی او و آنچه که امت او بعد از وفاتش تا نزول عيسی بن مريم از آسمان همگی ذکر شدهاند و در آن کتاب سيزده مرد از فرزند اسماعيل بن ابراهيم خليل الله بهترين برگزيدهی خدا و دوست داشتنیترين خلق خدا هستند که خداوند دشمنِ دشمنان آنان و دوستِ دوستان آنان است هر کس آنان را اطاعت کند، هدايت يافته و هر کس از آنان روی برتابد گمراه گشته، اطاعت از آنان، اطاعت از خداوند و معصيت از آنان معصيت از خداوند است نام و نسب و نعت آنان ذکر شده و نيز ياد شده که هر کدام چند سال عمر میکنند و چند تن ازآنان دينشان را مستور نگه میدارند و چه کسانی از آنان دينشان را ظاهر ساخته و مردم به فرماندهی او در میآيند تا اين که عيسی بن مريم (ع) بر آخرين آنان نزول کرده و پشت سر او نماز میخواند و میفرمايند: شما ائمهای هستيد که جايز نيست کسی از شما مقدمتر شود پس حضرت (ع) جلو رفته و مقدم میشود و عيسی (ع) با صفهای جماعت در پشت را ايشان نماز میخوانند، اولين و بهترين و فاضلترين آنان برای ايشان و برای کسانی که از آنان اطاعت کنند جزا و پاداشی مانند آنان است).
ج- حدثنا أحمد بن زياد بن جعفر، قال: حدثنا علی بن إبراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن علی بن معبد، عن الحسين بن خالد، عن أبی الحسن علی بن موسى الرضا، عن أبيه، عن آبائه (ع) قال: قال: (أنا سيد من خلق الله عزوجل، وأنا خير من جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل وحملة العرش وجميع ملائكة الله المقربين وأنبياء الله المرسلين، وأنا صاحب الشفاعة والحوض الشريف، وأنا وعلی ابو ا هذه الأمة. من عرفنا فقد عرف الله عزوجل، ومن أنكرنا فقد أنكر الله عزوجل، ومن علی سبطا أمتي، وسيدا شباب أهل الجنة: الحسن والحسين، ومن ولد الحسين تسعة أئمة طاعتهم طاعتي، ومعصيتهم معصيتي، تاسعهم قائمهم ومهديهم).(
[170])
احمد بن زياد بن جعفر از علی بن ابراهيم بن هاشم از پدرش از علی بن معبد از حسين بن خالد از ابی حسن بن موسی الرضا از پدرش از پدرانش (ع) میفرمايند: رسول الله (ص) فرمودند: من سرور مخلوقات هستم. و من بهتر از جبرائيل و مکائيل و اسرافيل و حاملان عرش و تمام ملائکه مقربين الهی و انبياء و مرسلين هستم و من صاحب شفاعت و حوض شريف هستم و من و علی پدران اين امت هستيم هر کس ما را بشناسد به تحقيق خدا را شناخته و هر کس ما را انکار کند، خدا را انکار کرده است و از علی بزرگان امتم و سروران جوانان اهل بهشت حسن و حسين هستند و از فرزند حسين نَه امام هستند که اطاعت از آنان، اطاعت از من و معصيت از آنان، معصيت از من است و نهمين آنان قائم و مهدی آنان میباشد).
د- قال: وما رواه سلمان أيضاً من وجه آخر بلفظ غير هذا وإن كان المعنی موافقاً، عن رسول الله (ص)، حدثنا ابو محمد عبد الله بن إسحاق بن عبد العزيز الخراسانی المعدل، قال: حدثنا أحمد بن عبيد بن ناصح، قال: حدثنا إبراهيم بن الحسن بن يزيد الهمداني، قال: حدثنا محمد بن آدم، عن أبيه آدم، عن شهر بن حوشب، عن سلمان الفارسی قال: (كنا مع والحسين بن علی على فخذه، إذ تفرس في وجهه وقال: يا أبا عبد الله، أنت سيد من سادة، وأنت إمام بن إمام أخو إمام ابو أئمة تسعة، تاسعهم قائمهم، إمامهم أعلمهم أحكمهم أفضلهم).(
[171])
میگويد: آنچه سلمان روايت کرده از وجه ديگر و با لفظی غير از اين لفظ بيان کرده اما معنی همان است ابو م حمد ابو عبد الله بن اسحاق بن عبد العزيز خراسانی معدل از احمد بن عبيد بن ناصح از ابراهيم بن حسن بن يزيد همدانی از محمد بن آدم از پدرش آدم از شهر بن حوشب از سلمان فارسی از رسول الله (ص) نقل میکند: (نزد رسول الله (ص) بوديم و حسين بن علی برپای حضرت نشسته بود پس حضرت صورت او را بوسيد و فرمود: ای اباعبد الله تو سيدی از سادات هستی و تو امام فرزند امام، برادر امام و پدر نُه امام هستی که نُهمين آنان قائم، عالمتر، داناتر و حکيمتر و فاضلترين آنان است).
هـ - حدثنا ابو الحسين محمد بن هارون بن موسى، قال: حدثنا أبي، قال: حدثنا ابو علی محمد بن همام، قال: حدثنا عبد الله بن جعفر، عن أحمد بن هلال، عن محمد بن أبي عمير، عن سعيد بن غزوان، عن أبي بصير، عن أبي جعفر (ع)، قال: (يكون منا تسعة بعد الحسين بن علي (ع)، تاسعهم قائمهم، وهو أفضلهم).(
[172])
ابو الحسين محمد بن هارون بن موسى از پدرش از ابو علی محمد بن همام، از عبد الله بن جعفر، از احمد بن هلال، از محمد بن ابی عمير، از سعيد بن غزوان، از ابی بصير، از ابی جعفر (ع)، نقل میکنند که حضرت فرمودند: (از ما بعد از حسين بن علی (ع) نُه امام است که نهمين آنان قائمشان و فاضلشان است).
و- وروی عن رسول الله (ص) أنه قال: (اختار الله - تعالی - من الأيام يوم الجمعة، ومن الشهور شهر رمضان، ومن الليالی ليلة القدر، واختار من الناس الأنبياء والرسل، واختار منی علياً، واختار من علی الحسن والحسين، واختار من الحسين الأوصياء يمنعون عن التنزيل تحريف الضالين وانتحال المبطلين وتأویل الجاهلين، تاسعهم باطنهم ظاهرهم قائمهم وهو أفضلهم).(
[173])
و از رسول الله (ص) روايت شده که فرمودند: (خداوند تبارک و تعالی از ميان روزها، روز جمعه را انتخاب کرد و از ميان ماه ها، ماه رمضان و از شب ها، شب قدر و مرا از ميان مردم و انبيا و رسولان برگزيد، و از من، علی را و از علی، حسن و حسين و از حسين اوصيايی را برانگيخت که مردم را از هرگونه تحريف و ضلالت و جهل و تأویل جاهلانه منع میکنند، که نهمين آنان باطن و ظاهر و فاضل و قائم آنان (ع) است).
21- سليم، قال: سمعت سلمان يقول: (قلت: يا رسول الله، إن الله لم يبعث نبياً قبلك إلا وله وصي، فمن وصيك يا نبی الله؟ (... إلى أن قال (ص)) يا سلمان، إن الله اطلع على الأرض اطلاعة فاختارنی منهم. ثم اطلع ثانية فاختار منهم عليا أخي، وأمرنی فزوجته سيدة نساء أهل الجنة. ثم اطلع ثالثة فاختار فاطمة والأوصياء: ابنی حسناً وحسيناً وبقيتهم من ولد الحسين (... إلى أن قال سلمان) ثم ضرب بيده على الحسين (ع) فقال: يا سلمان، مهدی أمتی الذي يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً من ولد هذا. إمام بن إمام، عالم بن عالم، وصی بن وصي، ابو ه الذي يليه إمام وصی عالم. قال: قلت: يا نبی الله، المهدی أفضل أم ابو ه؟ قال: ابو ه أفضل منه. للأول مثل أجورهم كلهم؛ لأن الله هداهم به...).(
[174])
المهدی في هذه الرواية هو أيضاً ليس الإمام المهدی محمد بن الحسن (ع)؛ لأن الإمام المهدی (ع) ابو ه الحسن العسكری (ع) لا يليه بل ظهر وخرج قبله، فيكون الذي هو (إمام بن إمام، عالم بن عالم، وصی بن وصي، ابو ه الذي يليه) هو المهدی الأول (ع) الذي يأتی قبل أبيه ليمهد لظهوره، ثم يظهر أبيه بعده وهو الإمام المهدی (ع)، وأيضاً فإن الإمام المهدی أفضل من أبيه كما ذكت سابقاً.
سليم بن قيس میگويد: از سلمان شنيدم که میفرمود: (به رسول الله (ص) عرض کردم: يا رسول الله! خداوند پيامبری را مبعوث نمیکند مگر اين که برای ايشان وصی قرار دهد يا رسول الله وصی شما کيست؟ فرمودند: ای سلمان خداوند از اهل زمين مرا اختيار کرد، بار ديگر از اهل زمين برادرم علی را اختيار کرد سپس مرا امر کرد که او را به نکاح دخترم سرور زنان بهشتی درآورم بار ديگر فاطمه و اوصياء، فرزندانم حسن و حسين و بقيهی ائمه از فرزند حسين را اختيار کرد... تا آنجا که سلمان میگويد: سپس دست خويش را بر پشت حسين نهاد و فرمودند: ای سلمان مهدی من که زمين را پر از عدل و قسط میکند، همانطوری که پر از ظلم وستم گشته از فرزند اين میباشد، امام فرزند امام، عالم فرزند عالم، وصی فرزند وصی، پدرش که امرش را به دست او میدهد امام وصی عالم است. عرض کردم: يا رسول الله مهدی فاضلتر است يا پدرش؟ فرمودند: پدرش فاضلتر از اوست زيرا برای اول اجر و پاداشی مانند همهی آنان است؛ زيرا خداوند بواسطهی او، آنان را هدايت کرد...).
مهدی مذکور در اين روايت نيز نمیتواند امام مهدی محمد بن عسکری (ع) باشد؛ زيرا پدر امام مهدی (ع) امام حسن عسکری است و نمیتواند امر فرزندش را بر عهده بگيرد چراکه قبل از امام مهدی (ع) به امامت رسيده بود پس (امام فرزند امام و عالم فرزند عالم و وصی فرزند وصی، که امر پدرش را بر عهده میگيرد) همان مهدی اول است که قبل از پدر بزرگوارش میآيد تا با ظهور و قيام مقدس زمينهسازی کند سپس پدر بعد از او ظهور میکند و ايشان امام محمد بن حسن عسگری (ع) است و همچنین در روايات گذشته فضليت و بزرگی مقام امام مهدی (ع) از پدر بزرگوارش ثابت شد).
-مدت حکومتداری قائم (ع) و قائمان (مهديين)(ع) بعد از ايشان:
عن الفضل بن شاذان، عن عبد الله بن القاسم الحضرمي، عن عبد الكريم بن عمرو الخثعمي، قال: (قلت لأبي عبد الله (ع): كم يملك القائم؟ قال: سبع سنين يكون سبعين سنة من سنيكم هذه).(
[175])
فضل بن شاذان، از عبد الله بن قاسم حضرمی، از عبد الكريم بن عمرو خثعمی، میگويد: (به ابی عبد الله (ع) عرض کردم: قائم (ع) چه مدت حکومت میکند؟ فرمودند: هفت سال که با هفتاد سال شما برابری میکند).
أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة الكوفي، قال: حدثنی علي بن الحسن التيملي، عن الحسن بن علی بن يوسف، عن أبيه، ومحمد بن علي، عن أبيه، عن أحمد بن عمر الحلبي، عن حمزة بن حمران، عن عبد الله بن أبي يعفور، عن أبي عبد الله (ع) أنه قال: (يملك القائم (ع) تسع عشرة سنة وأشهراً).(
[176])
احمد بن محمد بن سعيد بن عقدة كوفی از علی بن حسن تيملی، از حسن بن علی بن يوسف، از پدرش، و محمد بن علی، از پدرش، از احمد بن عمر حلبی، از حمزه بن حمران، از عبد الله بن ابی يعفور، ابی عبد الله (ع) نقل میکنند که حضرت فرمودند: )قائم (ع) نوزده سال و چند ماه حکومت میکند).
عن ابن عباس، قال: قال رسول الله (ص): (المهدی طاووس أهل الجنة). وبإسناده أيضاً عن حذيفة بن اليمان، عن النبي (ص) أنه قال: (المهدی من ولدی وجهه كالقمر الدري، اللون لون عربي، الجسم جسم إسرائيلي، يملأ الأرض عدلاً كما ملئت جوراً، يرضى بخلافته أهل السماوات وأهل الأرض والطير فی الجو، يملك عشرين سنة).(
[177])
ابن عباس، میگويد: رسول الله (ص) فرمودند: (مهدی طاووس بهشت است) و نيز استناد حذيفه بن يمان از رسول الله (ص) نقل میکند که حضرت فرمودند: (مهدی از فرزندم، چهرهای هم چون ماه درخشان دارد، رنگ او عربی و جسمش اسرائيلی است، زمين را پر از عدل و قسط میکند همانگونه که پر از ظلم و ستم گشته اهل آسمانها و زمين و پرندگان و چرندگان از حکومتداری او راضی و خشنود میگردند و او به مدت بيست سال حکومت میکند).
ابی حارث بلال بن فروه، از رسول الله (ص) نقل میکند که فرمودند: (اين امت هرگز هلاک نمیشود تا اين که دوازده خليفه امر آن را به دست گيرند که همگی آنان از اهل پيامبر هستند همگی به حق عمل میکنند و به دين هدايت میکنند از آنان دو مرد هستند که يکی چهل سال و ديگری سی سال حکومت میکنند).(
[178])
از زيد بن وهب جهنی میگويد: (هنگامی که حسن بن علی در مدائن مورد اهانت قرار گرفت در حالی که ناراحت بود نزد ايشان آمدم، به ايشان عرض کردم: ای فرزند رسول الله نظرتان چيست همهی مردم حيران گشتهاند؟ فرمودند: به خداوند سوگند معاويه را میبينم از اين طايفه که ادعای شيعه میکنند، برای من بهتر است، که درصدد قتل من و مرا خوار و سبک کردند (... تا آنجا که امام حسن (ع) فرمودند(: هنگامی که امير المؤمنين (ع) روزی مرا مسرور ديدند، فرمودند: ای حسن خوشحال هستی؟ چگونهای آن هنگام که پدرت را کشته میبينی؟ چگونهای آن هنگام که میبينی بنیاميه صاحب اين امر شده و امير آن گلويش فراخناک و شکمپرست گشته و میخورد و سير نمیشود (... تا آنجا که امير المؤمنين (ع) فرمودند): اين چنين است تا آن زمان خداوند در آخر الزمان مردی را مبعوث میسازد و سگانی از مردم، و نادانهايی از مردم، خداوند او را با فرشتگان خود مؤيد و مسدد و به وسيلهی انصارش ياری میکند و با آيات خويش او را نصرت میدهد و او را بر اهل زمين ظاهر میگرداند چه اکراه داشته باشند چه خشنود شوند زمين را پر از عدل و قسط میکند، همانگونه که پر از ظلم وستم گشته، پر از نور و برهان میشود و دين را در طول و عرض آن میگستراند و هيچ کافری باقی نمیماند مگر آن که به او ايمان آورده باشد و هيچ صالحی باقی نمیماند مگر صلح کند و شيرها در ملک او صلح میکنند و زمين روييدنیهای خود را میروياند و آسمان برکات خويش را نازل میکند و گنجها برای او آشکار میشود و به مدت چهل سال بين خافقين حکومت میکند، پس خوشا به حال کسی که زمان او را درک کرده و کلام او را بشنود).(
[179])
حدثنا محمد بن همام، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مالك، قال: حدثنی عمر بن طرخان، قال: حدثنی محمد بن إسماعيل، عن علي بن عمر بن علي بن الحسين، عن أبي عبد الله جعفر بن محمد (ع) أنه قال: (القائم من ولدی يعمر عمر الخليل عشرين ومائة سنة، يدرى به، ثم يغيب غيبة في الدهر ويظهر في صورة شاب موفق ابن اثنی وثلاثين سنة، حتی ترجع عنه طائفة من الناس، يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً).(
[180])
محمد بن همام از جعفر بن محمد بن مالک از عمر بن طرخان از محمد بن اسماعيل از علی بن عمر بن علی بن حسين از ابی عبد الله جعفر بن محمد (ع) نقل میکنند که میفرمايند: (قائم (ع) از فرزندانم به مدت صد و بيست سال عمر میکند، مردم از او اطلاع دارند، سپس به مدت طولانی از روزگار غيبت میکند و بصورت جوانی سی و دو ساله ظاهر میشود که طايفهای از مردم نسبت به امر او مرتد میشوند، او زمين را پر از عدل و قسط میکند همانگونه که پر از ظلم و ستم گشته است).
يقول: (والله ليملكن منا أهل البيت رجل بعد موته ثلاثمائة سنة يزداد تسعاً. قلت: متى يكون ذلك؟ قال: بعد القائم (ع). قلت: وكم يقوم القائم فی عالمه؟ قال: تسع عشرة سنة، ثم يخرج المنتصر فيطلب بدم الحسين (ع) ودماء أصحابه، فيقتل ويسبی حتی يخرج السفاح).(
[181]) الرواية واضحة على أن هناك رجلاً من أهل البيت (قائم) يملك ثلاثمائة سنة يزاد تسعاً، وإن ملكه سيكون بعد القائم الذي يملك تسعة عشر سنة، وهذا مما يدل على أن هناك أكثر من قائم.
فرمودند: (به خداوند سوگند بعد از وفات او، مردی از ما اهل بيت سيصد سال و چند ماه حکومت خواهد کرد. عرض کردم: آنچه هنگام خواهد بود؟ فرمودند: بعد از وفات قائم (ع). گفتم: چند سال حکومت میکند؟ فرمودند: نوزده سال سپس منتصر به خونخواهی حسين (ع) و انصارش خروج میکند، میکُشد و مبارزه میکند تا سفاح خروج کند). روايت آشکار است که مردی از اهل بيت (ع) (قائم) به مدت سيصد سال و چند ماه حکومت میکند و حکومتداری او بعد از قائم (ع) که به مدت نوزده سال حکومت میکند، و اين امر بر وجود چند قائم دلالت میکند.
وعنه (الفضل بن شاذان)، عن علي بن عبد الله، عن عبد الرحمن بن أبي عبد الله، عن أبي الجارود، قال: قال ابو جعفر (ع): (إن القائم يملك ثلاثمائة وتسع سنين كما لبث أهل الكهف في كهفهم، يملأ الأرض عدلاً وقسطاً كما ملئت ظلماً وجوراً، ويفتح الله له شرق الأرض وغربها، ويقتل الناس حتی لا يبقى إلا دين محمد (ص)، يسير بسيرة سليمان بن داود. تمام الخبر).(
[182])
(فضل بن شاذان)، از علی بن عبد الله، از عبد الرحمن بن ابی عبد الله، از ابی جارود، از ابو جعفر (ع) نقل میکند که فرمودند: (همانا قائم (ع) به مدت سيصد و نه سال به اندازهی خُفتن اصحاب کهف در غار حکومت میکند و زمين را پر از عدل و قسط میکند همانگونه که پر از ظلم و ستم گشته است و خداوند شرق و غرب زمين را به دست او فتح میکند و مردم را به قتل میرساند تا اين که دينی جز دين محمد (ص) باقی نمیماند و به سيره سليمان بن داوود سير میدهد).
-آراء و نظر علماء در مورد مهديين (ع)
1- رد شيخ صدوق بر زيديه:(
[183])
قالت الزيدية لا يجوز أن يكون من قول الأنبياء: إن الأئمة اثنا عشر؛ لأن الحجة باقية على هذه الأمة إلى يوم القيامة، والاثنا عشر بعد محمد قد مضى منهم أحد عشر، وقد زعمت الامامية أن الأرض لا تخلو من حجة.
فيقال لهم: إن عدد الأئمة إثنا عشر والثانی عشر هو الذي يملأ الأرض قسطاً وعدلاً، ثم يكون بعده ما يذكره من كون إمام بعده أو قيام القيامة ولسنا مستعبدين فی ذلك إلا بالإقرار باثنی عشر إماماً اعتقاد كون ما يذكره الثانی عشر (ع) بعده.
زيديه میگويند: اين از سخنان انبياء (ع) نيست که گفتهاند: ائمه دوازد امام هستند؛ زيرا حجج تا روز قيامت بر اين امت باقی میمانند و از دوازده امام بعد از رسول الله (ص) يازده امام رفتند و اماميه اذعان میکند که زمين خالی از حجت نمیباشد.
پس به آنان گفته میشود: همانا تعداد ائمه (ع) دوازده تن میباشد و دوازدهمين آنان کسی است که زمين را پر از عدل و قسط میکند همانگونه که پر از ظلم و ستم گشته، پس بعد از ايشان همان امری است که تا روز قيامت ذکر شده، خواهد بود و ما آن را بعيد و دور نمیدانيم مگر اين که به دوازده امام اقراری کنی و چيزیهايی که دوازده امام بعد از خود ذکر میکند، معتقد باشيد.
شيخ صدوق امامت را بر اساس فرمودهی حضرت (سپس بعد از او آنچه که در مورد وجود امام بعد از ايشان يا قيام قيامت ذکر میکند) تنها به دوازده ائمه محدود نمیکند و کلام خويش با رواياتی که به اين موضوع اشاره دارند، تأیید میکند:
حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق (، قال: حدثنا عبد العزيز ابن یحیی، قال: حدثنا إبراهيم بن فهد، عن محمد بن عقبة، عن حسين بن الحسن، عن إسماعيل بن عمر، عن عمر بن موسى الوجيهي، عن المنهال بن عمرو، عن عبد الله بن – الحارث، قال: (قلت لعلي (ع): يا أمير المؤمنين، أخبرنی بما يكون من الأحداث بعد قائمكم؟ قال: يا ابن الحارث، ذلك شيء ذكره موكول إليه، وإن رسول الله عهد إلی أن لا أخبر به إلا الحسن والحسين (ع)).
محمد بن ابراهيم بن اسحاق (، از عبد العزيز ابن يحیى، از ابراهيم بن فهد، از محمد بن عقبة، از حسين بن حسن، از اسماعيل بن عمر، از عمر بن موسى وجيهی، از منهال بن عمرو، از عبد الله بن – حارث، نقل میکند: که گويد: )به علی (ع) عرض کردم: يا امير المؤمنين به من خبر دهيد چه اتفاقی بعد از قائمتان خواهد افتاد؟ فرمودند: ای اباحارث، آن امری است که ذکرش به خود حضرت موکول است و رسول الله (ص) با من عهد و پيمان بسته که دربارهی آن به کسی چيزی نگويم جز به حسن و حسين (ع)).
2- قد روی أن مدة دولة القائم (ع) تسع عشرة سنة تطول أيامها وشهورها، على ما قدمناه، وهذا أمر مغيب عنا، وإنما ألقی إلينا منه ما يفعله الله عزوجل بشرط يعلمه من المصالح المعلومة - له جل اسمه - فلسنا نقطع على أحد الأمرين، وإن كانت الرواية بذكر سبع سنين أظهر وأكثر. وليس بعد دولة القائم (ع) لأحد دولة إلا ما جاءت به الرواية من قيام ولده إن شاء الله ذلك، ولم ترد به على القطع والثبات، وأكثر الروايات أنه لن يمضی مهدی هذه الأمة (ع) إلا قبل القيامة بأربعين يوماً يكون فيها الهرج، وعلامة خروج الأموات، وقيام الساعة للحساب والجزاء، والله أعلم بما يكون، وهو ولی التوفيق للصواب، وإياه نسأل العصمة من الضلال، ونستهدی به إلى سبيل الرشاد. (وصلى الله على سيدنا محمد النبی وآله الطاهرين).(
[184])
الشيخ المفيد فی كلامه لا يقطع بأن الإمامة سوف تنتهی بموت الإمام المهدی (ع).
روايت شده که مدت زمان حکومت قائم (ع) نوزده سال، روزها و ماههای آن طول میکشد، با توجه به آنچه قبلاً تقديم کرديم و اين امر از ما پنهان است و آنچه که از او به ما القا شده چيزی که خداوند متعال انجام داده است به شرطی که از مصالح معلوم او را ياد بدهد - اسم او را جاويد میکند- و ما بر روی يکی از امور نمیتوانيم قرار بگيريم، هر چند که روايت بر ذکر هفت سال ظاهرتر و بيشتر تأکید بکند. و هيچ دولتی بعد از قائم (ع) برای کسی دولتی ذکر نکرده مگر طبق روايت که در آن بر قيام فرزندانش آمده است و آن امری است که به خواست خداست، و روايت به طور قطع و ثابت رد نشده است، و بيشتر روايت ذکر کردند که حضرت (ع) وفات نمیيابند مگر تا چهل روز قبل از قيامت که در آن روزها، هرج و مرج و خروج اموات و قيام ساعت برای حساب و جزاست و خداوند به آنچه که هست آگاهتر است، و اوست که دارای ولايت موفق به سوی صواب است، و از او درخواست عصمت از گمراهی را داريم، و به وسیله او به سوی راه ارشاد هدايت شويم. (وصلى الله على سيدنا محمد النبی وآله الطاهرين).
شيخ مفيد سخنان خويش را در مورد پايان امامت پس از وفات امام مهدی (ع) محدود نمیسازد.
3- قال: (وجاءت الرواية الصحيحة: بأنه ليس بعد دولة القائم (ع) دولة لأحد، إلا ما روی من قيام ولده إن شاء الله تعالی ذلك، ولم ترد به الرواية على القطع والثبات، وأكثر الروايات أنه لن يمضى (ع) من الدنيا إلا قبل القيامة بأربعين يوماً، يكون فيها الهرج، وعلامة خروج الأموات، وقيام الساعة، والله أعلم).(
[185])
و هو مقارب من كلام الشيخ المفيد (.
گويد: (و روايت صحيح آمده است: به اين معناست که بعد از دولت امام مهدی (ع) دولت برای کسی نخواهد بود، جز آنچه که در مورد قيام فرزندش ان شاء الله روايت شده، و روايت به طور قطع و ثابت رد نشده است، و بيشتر روايت ذکر کردند که حضرت (ع) وفات نمیيابند مگر تا چهل روز قبل از قيامت که در آن روزها، هرج و مرج و خروج اموات و قيام ساعت برای حساب و جزاست و خداوند به آنچه که هست آگاهتر است. و آن به سخنان و کلام شيخ مفيد ( نزدیکتر است.
4- قال: (وليس بعد دولة القائم (ع) لأحد دولة إلا ما جاءت به الرواية من قيام ولده إن شاء الله ذلك فلم يرد على القطع والبتات وأكثر الروايات أنه لن يمضی مهدی الأئمة (ع) إلا قبل القيامة بأربعين يوماً يكون فيها الهرج والمرج وعلامة خروج الأموات وقيام الساعة للحساب والجزاء والله أعلم بما يكون وهو ولی التوفيق للصواب وإياه نسأل العصمة من الضلال ونستهدی به إلى سبيل الرشاد).(
[186])
وهذا الكلام أيضاً مشابه لكلام الشيخ المفيد (.
بعد از دولت امام مهدی (ع) دولت برای کسی نخواهد بود جز آنچه که در مورد قيام فرزندش ان شاء الله روايت شده، و روايت به طور قطع و ثابت رد نشده است، و بيشتر روايت ذکر کردند که حضرت (ع) وفات نمیيابند مگر تا چهل روز قبل از قيامت که در آن روزها، هرج و مرج و خروج اموات و قيام ساعت برای حساب و جزاست و خداوند به آنچه که هست آگاهتر است و و اوست که دارای ولايت موفق به سوی صواب است، و از او درخواست عصمت از گمراهی را داريم. اين سخنان نيز شبيه به کلام شيخ مفيد ( میباشد.
5- سئل ( عن الحال بعد إمام الزمان (ع) في الإمامة، فقال: إذا كان المذهب المعلوم أن كل زمان لا يجوز أن يخلو من إمام يقوم بإصلاح الدين ومصالح المسلمين، ولم يكن لنا بالدليل الصحيح أن خروج القائم يطابق زوال التكليف، فلا يخلو الزمان بعده (ع) من أن يكون فيه إمام مفترض الطاعة، أو ليس يكون. فإن قلنا: بوجود إمام بعده خرجنا من القول بالاثنی عشرية، وإن لم نقل بوجود إمام بعده، أبطلنا الأصل الذي هو عماد المذهب، وهو قبح خلو الزمان من الإمام.
فأجاب ( وقال:
إنا لا نقطع على مصادفة خروج صاحب الزمان محمد بن الحسن (ع) زوال التكليف، بل يجوز أن يبقى العالم بعده زماناً كثيراً، ولا يجوز خلو الزمان بعده من الأئمة. ويجوز أن يكون بعده عدة أئمة يقومون بحفظ الدين ومصالح أهله، وليس يضرنا ذلك فيما سلكناه من طرق الإمامة؛ لأن الذي كلفنا إياه وتعبدنا منه أن نعلم إمامة هؤلاء الاثنی عشر، ونبينه بياناً شافياً، إذ هو موضع الخلاف والحاجة. ولا يخرجنا هذا القول عن التسمیبالاثنی عشرية؛ لأن هذا الاسم عندنا يطلق على من يثبت إمامة اثنی عشر إماماً. وقد أثبتنا نحن ولا موافق لنا فی هذا المذهب، فانفردنا نحن بهذا الاسم دون غيرنا.(
[187])
از ايشان ( در مورد حال امام زمان (ع) در امامت بعد از ايشان پرسيده شد؛ گفت: اگر در مذهب معلوم باشد که جايز نيست هر زمان از امام خالی باشد تا به اصلاح دين و مصالح مسلمين قيام کند، و دليل صحيحی نداريم که خروج قائم (ع) که با زوال تکليف مطابقت دارد، و زمان بعد از ايشان خالی از هرگونه حجت مفترضه الطاعه باشد يا اين که امامی نباشد، در اين صورت به وجود امامی بعد از ايشان (ع) اعتراف کردهايم و از کلام دوازده امامی خارج شديم، و اگر به وجود امام بعد از ايشان اعتراف نکنيم، اصل را که ستون مذهب است که همان عدم خالی بودن زمان از حجت الهی میباشد را باطل کردهايم.
پس ( پاسخ میدهد و میگويد:
ما به طور قطع نمیگوييم که خروج صاحب الزمان محمد بن الحسن (ع) مساوی با زوال تکليف است، بلکه جايز است که جهان زمان طولانی بعد از ايشان همچنان ادامه داشته باشد و جايز نيست بعد از ايشان زمان خالی از ائمه باشد بلکه جايز است که بعد از ايشان عدهای از ائمه باشند که به حفظ دين و اصلاح اهل آن قيام کنند و آنچه را به سيرت و طُرُق امامت طی کرديم هيچ ضرری بر ما وارد نمیکند، زيرا کسی که ما را به شناخت آنان مکلف کرده، تنها شناخت در اين حد قرار داده که امامت دوازده امام را بشناسيم و به طور شفاف بيان کنيم، پس آن موضوع اختلاف و احتياج است. و اين گفتار ما را از دوازده امامی خارج نکند، چرا که اين اسم نزد ما بر کسی اطلاق میشود که امامت دوازده امام را اثبات کند. و ما آن را اثبات کرديم و در اين مذهب کسی موافق ما نيست، بدين سبب بدور از ديگران ما تنها به اين اسم منفرد شديم.
6- قال بعد أن ساق اثنی عشر دليلاً على ذرية الإمام المهدی (ع): (... ولم يصل خبر يعارض هذه الأخبار إلّا حديث رواه الشيخ الثقة الجليل الفضل بن شاذان النيسابو ری في غيبته بسند صحيح عن الحسن بن علی الخراز، قال: (دخل علی بن أبي حمزة على أبی الحسن الرضا (ع)، فقال له: أنت إمام؟ قال: نعم. فقال له: إنی سمعت جدّك جعفر بن محمد (ع) يقول: لا يكون الإمام إلا وله عقب. فقال: أنسيت يا شيخ أو تناسيت؟ ! ليس هكذا قال جعفر (ع)، إنما قال جعفر (ع): لا يكون الإمام إلا وله عقب إلا الإمام الذي يخرج عليه الحسين بن علي (ع) فإنّه لا عقب له. فقال له: صدقت جعلت فداك هكذا سمعت جدّك يقول).
... وقد نقل هذا الخبر الشيخ الطوسی في كتاب الغيبة إن مقصود الإمام (ع) من أنه لا ولد له، أی أن لا يكون له ولد يكون إماماً يعنی أنّه (ع) خاتم الأوصياء وليس له ولد إمام. أو إن الذي يرجع عليه الحسين بن علي (ع) ليس له ولد. فلا يعارض الأخبار المذكورة والله العالم).(
[188])
قال الشيخ ناظم العقيلی تعليقاً على كلام الميرزا النوري:
وأقل ما يقال في كلام الميرزا النوري، إنه يقول بجواز تعدی الإمامة عدد الاثنی عشر، بل من اطلع على كل كلامه في النجم الثاقب، يجزم بأن الميرزا النوری يعتقد بإمامة المهديين من ذرية الإمام المهدی (ع)، وإنما التجأ هنا إلى الترديد؛ لأنه في مقام الرد على الاستدلال بهذا الحديث على أن الإمام المهدی (ع) لا ذرية له، ومع ذلك قال: (... أو إن الذي يرجع عليه الحسين بن علي (ع) ليس له ولد)، أی إن الإمام الحسين (ع) يرجع على أحد المهديين من ذرية الإمام المهدی (ع)، وهذا المهدی ليس له ولد.
بعد از اين که دوازده دليل بر وجود ذريه برای امام مهدی (ع) بيان میکند، سپس میگويد: (... هرگز خبر يا روايتی نرسيده که با اين اخبار معارضت داشته باشد جز حديثی که شيخ ثقه جليل فضل بن شاذان نيشابو ری در الغيبه خود با سند صحيح از حسن بن علی خزاز میگويد: (علی بن ابی حمزه بر ابی الحسن الرضا (ع) وارد شد و عرض کرد: شما امام هستيد؟ فرمودند: آری. عرض کرد: من از جدتان جعفر بن محمد (ع) شنيدم که فرمودند: هيچ امامی نيست مگر برای او ذريهای باشد. حضرت (ع) فرمودند: ای شيخ فراموش کردهای يا خود را به فراموشی میزنی! جدم اين چنين نفرمود بلکه فرمودند: هيچ امامی نيست مگر اين که ذريهای برای او باشد جز امامی که حسين بن علی (ع) برايشان خروج میکند؛ زيرا ايشان ذريه و فرزندی ندارد. عرض کرد: راست گفتيد فدايتان شوم اين چنين فرمودند).
... و اين اخبار را شيخ طوسی در کتاب غيبت خود ذکر کرد مقصود از امام (ع) امامی است که فرزندی برای ايشان نيست يا فرزندی ندارد امام خواهد بود يعنی ايشان خاتم اوصياء (ع) است و هيچ فرزند امامی بعد از خود ندارند يا کسی که حسين بن علی بر ايشان رجعت میکنند، فرزندی ندارد و اين با اخبار مذکور هيچ تعارض ندارد و خداوند داناتر است.
شيخ ناظم عقيلی تعليقی در خصوص کلام ميرزا نوری میگويد:
حداقل از کلام ميرزا نوری اين استنباط میشود که او تجاوز ائمه از دوازده عدد را جايز میداند، و میگويم: هر کس تمام کلام ايشان در کتاب نجم الثاقب را مطالعه کرده، در میيابد که ميرزا نوری به امامت مهديين از ذريهی امام مهدی (ع) اعتقاد داشته و در اينجا به ترديد متوسل میشود؛ زيرا او در مقام رد بر استدلال اين حديث که امام مهدی (ع) ذريهی ندارد و در اينجا میگويد: (... يا کسی که حسين بن علی (ع) بر ايشان رجعت میکند، فرزندی ندارد) يعنی امام حسين (ع) بر يکی از مهديين از ذريهی امام مهدی (ع) که فرزندی ندارد، رجعت میيابند).
7- تعليق الشيخ النمازی على راوية اثنى عشر مهدياً فی كتاب إكمال الدين للشيخ الصدوق ص 358 باب خلفاء المهدی (ع) وأولاده وما يكون بعده:
إكمال الدين: عن أبي بصير، قال: (قلت للصادق جعفر بن محمد (ع): يا بن رسول الله، سمعت من أبيك أنه قال: يكون بعد القائم اثنی عشر مهدياً، فقال: إنما قال: اثنی عشر مهدياً ولم يقل إثنا عشر إماماً، ولكنهم قوم من شيعتنا يدعون الناس إلى موالاتنا ومعرفة حقنا).(
[189])
تعليق شيخ علی نمازی بر روايت دوازده مهدی در کتاب اکمال الدين اثر شيخ صدوق ص 358 در باب خلفای مهدی (ع) و فرزندان ايشان (ع) و آنچه بعد از او خواهد بود:
اکمال الدين: از ابی بصير میگويد: )به صادق جعفر بن محمد (ع) عرض کردم: يا ابن رسول الله از پدرتان شنيدم که فرمودند: بعد از قائم (ع) دوازده مهدی میباشد. حضرت فرمودند: پدرم فرمودند: دوازده مهدی، نه دوازده امام! اما آنان قومی از شيعيان ما هستند که مردم را به مودت و معرفت حق ما دعوت میکنند).
توضيح شيخ علی نمازی:
میگويم: اين روايت ابی حمزه و روايت منتخب البصائر و مراد از آنها آشکار است و در آنها و ديگر روايت هيچ اشکالی نيست که بر وجود دوازده مهدی بعد از قائم (ع) دلالت میکنند و آنان مهديين از اوصيای قائم و قائمان به امر ايشان (ع) هستند تا زمين از حجت الهی خالی نگردد).
8- السيد الشهيد محمد باقر الصدر ( فقد نقل عنه في كتاب (المجتمع الفرعوني) والذي هو عبارة عن تقرير محاضرات ألقاها الشهيد الصدر، قال: (... فالمهدی (ع) سوف يدمر كل أسباب الفساد والانحراف وعلى رأسها الظلم الفرعونی والجور ويؤسس مجتمع القسط والعدل ويرسم له مناهجه في جميع مجالات الحياة الإنسانية، ثم يأتی بعده أثنی عشر خليفة يسيرون في الناس وفق تلك المناهج التی وضعت تحت إشراف الحجة المهدی (ع)، وخلال فترة ولاية الاثنی عشر خليفة يكون المجتمع في سير حثيث نحو التكامل والرقی ويكون الإنسان بمستوى من العلم والأخلاق ما لا يحتاج إلى رقيب غير الله تعالی، وعند ذلك يتحقق البلاغ بوراثة الصالحين الأرض. قال تعالی: ﴿وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِی الصَّالِحُونَ * إِنَّ فِی هَذَا لَبَلَاغاً لِّقَوْمٍ عَابِدِينَ﴾(
[190])).(
[191])
سيد محمد باقر الصدر در کتاب (مجتمع فرعونی) نقل شده و يکی از نوشتههای شهيد صدر است که بيان کرده و میگويد: (... پس مهدی (ع) بزودی تمام اسباب فساد و انحراف و فتنهگری که در رأس آن ظلم و جور فرعونی است را در هم میکوبد و جامعه قسط و عدل را تأسيس میکند و در آن سيره و سنتهای تأسيس شده که به دست امام مهدی (ع) بيانگذاری شدهاند، هدايت میکنند و در خلال فرمانروايی اين ائمه مهديين يک جامعه انسانی با درجاتی مافوق از علم و معرفت الهی و زيبنده به فضايبل اخلاقی همراه با آرمانهای الهی بوجود میآيد که به هيچچيز و هيچکس جز خداوند احتياجی ندارد و در آن لحظه و برههای از زمان است که آمال و آرزوی تمام انبياء و اوصيای الهی که در اين راه[خون و عرق] ريختند، با وراثت و تمکين صالحين برزمين تحقق میيابد و مصداق اين قول پروردگار میباشند (و در حقيقت در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد * به راستی در اين [امور] براى مردم عبادتپيشه ابلاغى [حقيقى] است).
9- قال السيد الصدر: (وأما قوله - يقصد الطبرسی -: وأكثر الروايات أنه لن يمضی من الدنيا إلا قبل القيامة بأربعين يوماً... فهذه الروايات سنسمعها، ومؤداها أن الحجة سيرفع - أی يموت - قبل القيامة بأربعين يوماً. وسنرى أنه ليس المراد بالحجة شخص الإمام المهدی بل شخص آخر، قد يوجد بعد زمان المهدی (ع) بدهر طويل.
... وأما من زاوية كفاية روايات الأولياء للإثبات التاريخي، فهو واضح طبقاً لمنهجنا في هذا التاريخ؛ لانها متكثرة ومتعاضدة وذات مدلول متشابه إلى حد بعيد.
... ونحن حين نجد أن أخبار الرجعة غير قابلة للإثبات، كما عرفنا، ونجد أن أخبار الأولياء قابلة للإثبات، كما سمعنا، لا محيص لنا من الأخذ بمدلول أخبار الأولياء بطبيعة الحال).(
[192])
سيد صدر میگويد: اما سخن طبرسی – و بيشتر روايات ذکر میکنند که دنيا چهل بيشتر روز قبل از قيامت نخواهد بود... و اين روايات را میشنويم و منظور از آنها که حجت - میميرد- يا به آسمان عروج میکند - چهل روز قبل از قيامت وفات میيابند و خواهيم ديد که مقصود از حجت امام مهدی (ع) نيست بلکه مقصود مهدی ديگری است که بعد از روزگاری طولانی وفات میيابند.
... و اما از جانب روايات اولياء جهت اثبات تاريخ، آن ما را کفايت میکند. و آن طبق روش ما در اين تاريخ واضح است، چرا که روايات بسياری در اين مورد داريم و يکديگر را تأیید کرده و دارای راهنمای مشابه تا حد دور دارند.
... و هنگامی که در میيابيم، اخبار رجعت قابل اثبات نيستند، همانطوری که فهميديم، و در میيابيم که اخبار اولياء قابل اثبات هستند، همانطوری که شنيدم، به طبيعت حال وسيلهای جز استفاده از اخبار اولياء نداريم.
10- نظر کورانی در مورد مهديين:
(..... الروايات عن مدة دولة الإمام المهدی (ع) في حياته وبعده، وإن كانت متعارضة، إلا أن المرجح عندنا انها تستمر إلى آخر الدنيا، وأنه يحكم من بعده المهديون من أولاده، ثم تكون رجعة بعض الأنبياء والأئمة (ع)، فيحكمون إلى آخر الدنيا).
(... رواياتی که در مورد دولت امام مهدی (ع) در حيات ايشان و بعد از ايشان (ع) آمده است، هر چند که ضد و نقيض يکديگر هستند، مگر اين که ترجيح دهيم که آن تا آخر دنيا استمرار داشته باشد، و بعد از او مهديين که از فرزند ايشانند حکومت کنند، سپس رجعت برخی از انبياء و ائمه (ع) خواهد بود، و آنها تا آخر دنيا حکومت خواهند کرد).
11- کلام کورانی در مورد رجعت که در آن مهديين (ع) را ذکر میکند:
(... والاعتقاد بالرجعة وإن لم يكن من ضروريات الإسلام، ولا من ضروريات مذهب التشيع، بمعنی أن عدم الاعتقاد بها لا يخرج الإنسان عن مذهب أهل البيت ولا عن الإسلام. ولكن أحاديثها تبلغ من الكثرة الوثاقة ما يوجب الاعتقاد بها. ويذكر بعضها أن الرجعة تبدأ بعد حكم المهدی (ع) وحكم أحد عشر مهدياً بعده، ففی غيبة الطوسی ص 299 عن الإمام الصادق (ع) قال: إن منا بعد القائم أحد عشر مهدياً من ولد الحسين (ع)).(
[193])
(... و اعتقاد به رجعت اگر چه از ضروريات اسلام و ضروريات مذهب تشيع نباشد به اين معنی است که عدم اعتقاد به آن باعث خروج انسان از مذهب اهل بيت (ع) و اسلام نمیشود، اما کثرت احاديث در مورد آن باعث جلب اعتماد و اعتقاد به آن میشود و برخی از آنها ذکر میکنند که رجعت بعد از حکومت مهدی (ع) و حکومت يازده مهدی بعد از ايشان (ع) آغاز میشود در غيبت طوسی ص 299 از امام صادق (ع) روايت شده که فرمودند: همانا از ما بعد از قائم (ع) يازده مهدی از فرزند حسين (ع) میباشند).
12- شيخ علی كورانی در معجم موضوعی، فصل (يمانی كع بعد از مهدی (ع) خواهد بود و قريش را فرسوده میکند)، گويد: (اما احاديث صادر ما، دلالت بر اين دارد که حکومت الهی موعود به دست مهدی (ع) سالهای زيادی ادامه میيابد سپس به دست مهديين از فرزندان او، و خداوند متعال برنامهی جديد برای شکوفايی زندگی بر روی زمين دارد، و رجعت پيامبر (ص) و ائمه (ع) به زندگی دنيوی در زيارت آمده است و مدت زيادی حكومت میکنند. و نزول عيسی (ع) در زمان مهدی (ع) خواهد بود و مدت کوتاه خواهد ماند و وفات خواهد کرد، و دجال در زمان مهدی (ع) خروج میکند و گمراهی او را معالجه میکند و او را به قتل میرسانند).(
[194])
و همچنین گفت با عنوان «بعد از مهدی (ع) يازده تن از فرزندانش حکومت میکنند» ص 309 – 299، بعد از سوق رواياتی که بر مهديين (ع) دلالت دارد.
(... و مرحوم بياضی عاملی ( نيز در مورد حکومت مهديين بعد از امام مهدی (ع) نيز در شبهه افتاده است، در نتيجه حديث دوازده مهدی را رد کرده است و با شريف مرتضی اين موضوع را بحث کرده است، در صراط مستقيم گويد: ج 2 ص 152 و در بعضی از آنها: بعد از من دوازده امام خواهند بود و اول آنان تو هستی، سپس فرزندان حضرت (ع) را برشمرد و امر کرد که هر کدام از فرزندان به فرزند بعد از خود تسليم کند، گفت: و بعد از آنان دوازده مهدی است. عرض کردم: روايت دوازده مهدی بعد از دوازده امام روايتی مشکوک و مخالف روايات صحيح متواتر مشهور ذکر میکنند، بعد از امام مهدی (ع) ديگر دولتی نخواهد بود که برای دنيا چهل روز قبل از قيامت نخواهد بود که در آن هرج و مرج و علامت آن خروج اموات و قيام ساعت است. کلمهی بعدی که در گفتارش در مورد بعد از آنها آمده است، بر بعد زمانی دلالت نمیکند، همانطور که خداوند میفرمايد: بعد از خداوند چه کسی میتواند هدايت کند، وجودشان در زمان امام جايز شده و آنها نواب او (ع) هستند و اگر بگويم: در روايت فرموده است: پس هنگامی که وفات امام مهدی (ع) فرا رسد وصيّت را به فرزندش تسليم کند، اين تأویل را نفی میکند؟ عرض کردم: و اين امر بر بقای بعد از ايشان دلالت نمیکند، و میتوان وصيت را يکی از وظايف او جايز کرد تا به مرگ جاهليت نميرد، و جايز است کسی بعد از ايشان (ع) ادعای امامت کند و آن امر در مورد حصر دوازده امام و پدرانش (ع) مانعی ندارد. مرتضی میگويد: و تکليف در هنگام وفات ايشان (ع) پايان نمیيابد بلکه جايز است به حصر دوازده امام بعد از ايشان (ع) درآيد که به حفظ دين و مصالح اهل آن قيام کنند، و اين قول ما را از نام بردن دوازده مهدی منع نمیکند؛ زيرا ما مکلف شديم که به امامت آنان آگاه شويم، پس او علت اختلاف است، و ما آن را به طور شفاف بيان کرديم، و کسی دربارهی آنها با ما موافق نيست و بدين سبب ما به تنهايی از بقيه مخالفين با اين اسم منفرد شديم.
و من میگويم: اين روايت که واحد و تک است باعث ظن میشود و در حالی که امامت مسئلهی علمی است، و از طرفی پيامبر (ص) متأخرين را با همهی نامهايشان تبيين نکردند و از صفات آنها هنگام نياز به شناخت آنان کشف نکردند، پس تأخير بيان قبل از حاجت الزامی است و همچنین اين زيادی شکها با شايعه پخش شده تعارضی ندارد، اگر بگويم: بين آنها تعارضی وجود ندارد؛ چرا که در بيشتر روايات آمده است که بعد از من دوازده خليفه است، و ائمه به عدد برگزيدگان بنیاسرائيل میباشند. میگويم: اگر آن امکان داشت مستلزم بحث و تعميم در ذکر دوازده است، زيرا در بيشتر روايات نُه تن از فرزندان حسين (ع) هستند، که لزوم حصر مبتدا در خبر است، زيرا آنان در تورات و اشعار قِس و... ذکر نشدند و رسول الله (ص) در مورد رؤيت آنان در معراج خويش به سوی پروردگار خبری ندادند و هنگامی که ائمه دوازده تن (ع) را برشمرد به حسن (ع) فرمودند: زمين از آنان خالی نمیگردد يعنی در زمان تکليف، اگر بعد از آنان ائمهای میبود زمين از آنان خالی میگشت و حمل خالی دور است بر اين که مُراد آن فرزندانش باشد، چرا که آن از مجاز است و به طور ضروری به آن نيازی نيست، تمام شد.
و معنی کلامش ( اين است که: شيخ مرتضی ( از روايات مستمر تکليف و امامت عامه بعد از امام مهدی (ع) به وسیلهی فرزندانش مهديين (ع) دفاع میکند و میگويد که آن امر با دوازده امام (ع) منافاتی ندارد؛ زيرا آنان (ع) اصل و بقيه از فروع و امتدادشان هستند و کلام مرتضی با وجود دوری از تأویل حديث مهديين قابل رد و انکار نيست اما سخن او که گفته خبری واحد است، به اين علت میباشد که او در مورد احادث و روايات بسيار که ما وارد کرديم آگاهی نداشته است.
او ( تصور میکرد که قيامت نسبت به دولت امام مهدی (ع) بسيار نزديک است در حالی که هرگز روايات اهل بيت (ع) در مورد اين موضوع سخن نگفتهاند و اين چنين بدليل تفسير اشتباه او در عدم وجود دولتی بعد از دولت مهدی (ع) با او موافق نيستم؛ زيرا اين امر به کوتاهی دولت عدل الهی آنها (ع) دلالت میکند!)کلام کورانی به پايان میرسد.
شيخ ناظم عقيلی در تشريح آن میگويد:
رد کورانی بر استدلال بياضی به اين علت است که روايت وصيت تنها يک خبر واحد میباشد، (اما قول او مبنی بر واحد بودن خبر است؛ زيرا او بر اخبار متعدی که بيان کرديم، احاطهای ندارد و همچنین در مصادری غير از ما به شکل ديگری ديدم!) يعنی او مضمون وصيت دوازده مهدی بصورت متواتر معنا میبيند، زيرا او روايت وصيت را بدليل این که خبر واحدی است، ردکرده است. و آنچه در مقابل آحاد قرار میگيرد تواتر است، پس کورانی میبيند که معنی روايت وصيت متواتر و صحيح است و تواتر، علم و يقين میآفريند و عقايد بر آن بنا میشوند و تواتر از پيروی سند روايات رجال بینياز است؛ زيرا صحت آن از تواترش گرفته میشود و در سند اخبار آحاد جستجو میشود و اگر در نزد آنان صحيح باشد ظن و گمان به حالشان فايدهای ندارد، در حالی که تواتر با قطع و يقين همراه است، پس هنگامی که تحصيل قطعيت پايان يابد بحث در تحصيل ظن بوجود میآيد که حاصل تحصيل است بلکه نوعی همراهی حکمت و علم است.
بله خوانندگان گرامی شيخ کورانی روايت وصيت و مهديين از ذريهی امام مهدی (ع) را اثبات میکند و به چيزی اعتراض نکرده بلکه ردی بر معترض به آن پرداخته و به حکم مهديين بعد از امام مهدی (ع) قطعيت بخشيده... اما احوال او و نوشتههايش به طور کلی از دعوت سيد احمد الحسن (ع) دور است... هنگامی دعوت مبارک يمانی بر او عرضه شد شتابان قلم او به لرزش افتاد و با دست خويش تمام غزلهای خود را نقض کرده و بدون شرم و حيا و با وقاحت تمام آنچه را با دستش نوشته نقض کرد... پس بشنويد سخنان او در کتابش در رد دعوت مبارک يمانی به عنوان (فعاليتهای صهيونستی و وهابی در عراق) با وجود اثبات حقانيت وصيت و دفاع او از آن در کتابش (معجم موضوعی):
(و مسئلهی روايت از نظر علماء قابل اعتماد نيست و در حالی که حر عاملی در مورد آن میگويد: و شيخ در کتاب غيبت از جمله احاديثی که از طُرُق عامه روايت شدهاند... (الايقاظ من الهجعه ص 362) در آن اشخاص مجهولی هستند که هيچ يک از علمای رجال، آنان را ثقه ندانستند، اشخاصی مانند علی بن سنان موصلی و احمد بن محمد خليل و جعفر بن احمد بصری).
ای کورانی چرا از آغاز دشمنی میکنی؟ چرا اين چنين رنگ عوض میکنی؟ آيا با آفتاب پرست صله و ارتباطی داری؟ چگونه در کتاب خود معجم موضوعی ثابت کردی که روايت وصيت با خبر واحد و آحاد منافاتی ندارد به اين معنی است که آن دارای معنای متواتر است و ثابت کردی مهديين دوازدهگانه در وصيت مقدس ذکر شدند بعد از اين همه اثبات اکنون به سند آن شک کردهای؟
آيا علتی غير از حسد و کينه که صاحب خود را کور و کر میکند و او را در ملاء عام رسوا میسازد، وجود دارد؟
ای کورانی با اين همه عمر و تجربه نمیدانی که خبر متواتر و دارای قرينه يا همراه با قرائن قطعی از هر گونه تقسيم چهارگانه (صحيح، نيکو، موثق و ضعيف) برای خبر بر حسب سند بینياز است و اين تقسيم مخصوص خبر واحد و مجرد از قرينه است؟
و اگر نمیدانی، میگويم: خداوند رحمت کند انسانی را که حد خود را بشناسد و در آن توقف کند.
اما در مورد سند وصيت شهادت ميرزا نوری کافی است و شرح گفتار در کتابهای (انتصاراً للوصية) و (دفاعاً عن الوصية) آمده است.
نيز کورانی در کتابش ذکر میکند: احمد اسماعيل با بدعت احاديث استدلال میکند که بعد از مهدی (ع) دوازده مهدی حکومت میکنند و مدعی شده که فرزند امام مهدی (ع) است که بعد از حضرت حکومت میکند که قبل از خود او را میفرستد! میگويم: آری از اهل بيت (ع) روايت شده کسی که متولی مراسم دفن امام مهدی (ع) میشود، امام حسين (ع) است و او اولين کسی که از ائمه (ع) رجعت میکند و بعد از مهدی (ع) حکومت میکند تا ابروهايش از شدت پيری بر چشمانش بيفتد (مقصود حکومت طولانی) و بعد از او دوازده مهدی از فرزند حسين (ع) حکومت میکنند که از فرزند مهدی میباشند.
بنگريد که چگونه کورانی میخواهد از يک ديوار صاف بالا برود، و خروج او را بيهوش کرده است، و تيرهای خود را بیهدف رها کرده و در سرش فرو میروند، در حالی که به يقين میداند که رجعت بعد از حکومت مهديين از ذريهی امام مهدی (ع) میباشد، علی رغم حسد و کينهاش خود را به مرحلهی غير موفق دفع کرد، تا به خواننده القاء کند که امر مهديين (ع)، مبهم و مشکوک است و نمیشود دانست که آنان به طور مطلق از ذريهی امام حسين (ع) هستند يا از ذريهی امام مهدی (ع) و کسی که دفن امام مهدی (ع) را بر عهده میگيرد، امام حسين (ع) است.
میگويم: ظاهراً کورانی دچار هزيانگويی و ياوهگويی شده در حالی که او در کتاب معجم الموضوعی عنوان مستقلی تحت عنوان (دوازده مهدی از فرزند امام مهدی (ع) بعد از ايشان حکومت میکنند) نوشته و روايات و دلايل بسياری را در اين باب ذکر کرده و نيز نفی مهديين از ذريهی امام مهدی (ع) توسط بياضی رد میکند، اکنون بعد از اين که حسد و کينهی او شعلهور شده میگويد: بعد از او دوازده مهدی از فرزند حسين (ع) حکومت میکنند که از فرزند مهدی میباشند؛ تا به خواننده القاء کند که امر مهديين (ع) مشتبه است و معلوم نسيت که آنان از فرزند حسين هستند يا مهدی (ع). اما رواياتی که دلالت میکنند امام حسين (ع) غسل و دفن قائم (ع) را بر عهده میگيرند، اين روايات بر اين "قائم" يعنی امام محمد بن حسن عسگری (ع) دلالت نمیکند بلکه "قائم" بر تمام مهديين از ذريهی امام مهدی (ع) اطلاق میشود و به همين دليل روايات ائمه (ع) از آنان به عنوان "قوام" ياد میکنند، همانطور که مهديين اينگونه ياد شدهاند و در نهايت قضيه همانند خورشيد در سينهی آسمان میدرخشد و حجاب کينه و دشمنی و جهل و حسد بر آن اثری ندارد و روشن است که رجعت بعد از پايان حکومت دوازدهمين مهدی از ذريه امام مهدی (ع) آغاز میشود و قائمیکه توسط امام حسين (ع) دفن میشود همان دوازدهمين و آخرين مهدی از مهديين (ع) میباشد).
ای کورانی تفسير خود را در مورد روايت فراموش کردی که گفتهای: (... و اينچنين اگر قائم ما رحلت کند ديگر اثری از اسلام باقی نمیماند و اگر اثری از اسلام باقی نماند، ديگر جهانی باقی نمیماند) قائم در اين روايت را امام مهدی (ع) ندانستهای؛ زيرا او از حکام اهل بيت (ع) است که بعد از امام مهدی میآيند آيا نظريهی تو در اثبات مهديين از فرزند قائم نسيت؟ قبل از اين که به هزيان و پريشان حالی مبتلا شوی! و اکنون آنچه را کورانی در کتاب معجم موضوعی ص 305 بيان کرده بخوانيد.
(و خاتون آبادی در اربعينهی خود روايت کرد: ص 203 از فضل بن شاذان سند صحيح از امام صادق (ع) از پدرانش (ع) از امير المؤمنين (ع) نقل میکنند که میفرمايند: اسلام و حاکم عادل دو برادر هستند که يکی از آنها اصلاح نمیشود مگر به وسیلهی ديگری، اسلام باغ است و حاکم عادل نگهبان پس اگر برای باغ نگهبان نباشد ويران میشود و اگر برای نگهبان باغی نباشد معيشتی ندارد. حال ما نيز اينگونه است هنگامی که قائم ما رحلت کند اثری از اسلام باقی نمیماند و اگر اثری از اسلام باقی نماند اثری از دنيا هم باقی نخواهد ماند. تمام شد.
و پاسخ: اين قائم مذکور امام مهدی (ع) نمیباشد بلکه حاکمی از اهل بيت (ع) در دولتشان است که امام مهدی (ع) آن را تأسيس میکند که با استقرار دولتشان (ع) تا روز قيامت منافاتی نداشته بلکه بر آن تأکید میکند.
بعد از اين همه اموری که ذکر شد شايسته است اين قسمت را با سخن شاعر پايان دهيم:
لا تلتمسْ يوماً رجاءً عندَ مَنْ جرَّبتَهُ فوجـدتَهُ لم يشعر
از کسی اميدی نداشته باش، هنگامی که روزی او را امتحان کردی و نادانش يافتی!
-دلايل اثبات ذريهی امام مهدی (ع):
روايات بسياری در مورد مهديين ذکر کرديم اما میخواهيم در مورد اين موضوع نيز رواياتی را ذکر کنيم که بر وجود مهديين و ذريه برای امام مهدی (ع) دلالت میکند.
دليل اول:
أخبرنا جماعة، عن أبي عبد الله الحسين بن علي بن سفيان البزوفري، عن علي بن سنان الموصلی العدل، عن علي بن الحسين، عن أحمد بن محمد بن الخليل، عن جعفر بن أحمد المصري، عن عمه الحسن بن علي، عن أبيه، عن أبي عبد الله جعفر بن محمد، عن أبيه الباقر، عن أبيه ذی الثفنات سيد العابدين، عن أبيه الحسين الزكی الشهيد، عن أبيه أمير المؤمنين (ع)، قال: قال رسول الله (ص)- في الليلة التی كانت فيها وفاته - لعلي (ع): (يا أبا الحسن، أحضر صحيفة ودواة. فأملا رسول الله وصيته حتی انتهى إلى هذا الموضع فقال: يا علي، إنه سيكون بعدی اثنا عشر إماماً ومن بعدهم إثنا عشر مهدياً (... إلى قوله (ص)): فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه أول المقربين له ثلاثة أسامي: اسم كاسمی واسم أبی وهو عبد الله وأحمد، والاسم الثالث: المهدي، هو أول المؤمنين).(
[195])
شيخ طوسی در کتاب خود (غيبة الطوسی) گفته است، جماعتی به ما خبر دادهاند، از حسين بن علی بن سفيان البزوفری، از علی بن سنان موصلی العدل، از علی بن حسين، از احمد بن محمد بن خليل، از جعفر بن احمد مصری، از عمويش حسن بن علی، از پدرش، از امام جعفر صادق، از امام باقر، از امام سجاد، از امام حسين، از امير المؤمنان علی (ع) نقل میفرمايند که حضرت فرمودند: (در شب وفات رسول خدا (ص) به من فرمودند: ای ابو الحسن قلم و صحيفهای بياور و رسول خدا (ص) شروع به إملا کردن وصيت و امام علی (ع) آن را با دست خود مینوشت تا به اين موضوع از وصيت رسيد و فرمودند (ص): ای علی بعد از من دوازده امام و بعد از آنها دوازده مهدی، و اولين امامان تو هستی که خداوند در آسمان تو را با اين نامها، علی مرتضی، و امير المؤمنان، صديق بزرگ، فاروق أعظم، مأمون و مهدی قرار داده است. و اين اسمها مخصوص تو است و کسی جز تو ادعای آن را نخواهد کرد. ای علی تو وصی من بر اهل بيتم هم زنده و مردهی آنها هستی و نيز بر زنانم؛ که هر يک از آنها از تو پيروی کرد مرا در آخرت خواهد ديد و هر يک از آنها از تو پيروی نکرد مرا در عرصهی قيامت نخواهد ديد و من او را نيز نخواهم ديد. و تو خليفه و جانشين بعد از من بر اُمتم هستی. و اگر وفاتت رسيد آن را به فرزندم حسن و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندم حسين شهيد مقتول و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش سيد عابدان علی و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش محمد باقر و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش جعفر صادق و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش موسی کاظم و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش علی رضا و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش محمد تقی و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش علی نقی و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش حسن عسکری] و اگر وفاتش رسيد آن را به فرزندش محمد مستحفظ از آل محمد (ع) تسليم کند. و آنها دوازده امام میباشند و بعد از آنها دوازده مهدی میباشد (و اگر وفاتش رسيد) آن را به فرزندش اولين مقربين که سه اسم دارد اسمی همانند اسم من و پدرم و او احمد و عبد الله و اسم سوم او مهدی میباشد تسليم کند و او اولين مؤمنان است).
دليل دوم:
الفضل بن شاذان، عن معمر بن خلاد، عن أبي الحسن (ع)، قال: (كأنی برايات من مصر مقبلاًت خضر مصبغات، حتی تأتی الشامات فتهدى إلى ابن صاحب الوصيات).(
[196])
فضل بن شاذان، از معمر بن خلاد، از أبی الحسن (ع)، نقل میکند که حضرت فرمودند: (گويا میبينم پرچمهای سبز رنگی از سوی مصر برافراشته شده و به سوی شامات رفته و به فرزندِ صاحبِ وصيتها هدايت میشوند).
توضيح شيخ ناظم عقيلی:
دليل اين روايت بسيار واضح و آشکار است که قبل از قيام قائم، پرچمها به فرزند صاحب وصيتها هدايت میشوند و صاحب وصيتها همان وارث ائمه معصومين (ع) و خاتم اوصياء است که وصيت به دست ايشان (ع) رسيده و او محمد بن حسن عسگری (ع) است که مستحفظ از آل محمد (ع) میباشند و روايت میگويد که درفشها به فرزند صاحب وصيت يعنی به سوی سيد احمد الحسن (ع) فرزند امام مهدی (ع) هدايت میشوند يعنی با ايشان بيعت میکنند.
دليل سوم:
وروى عبد الله بن محمد بن خالد الكوفي، عن منذر بن محمد بن قابو س، عن نصر بن السندي، عن أبی داود سليمان بن سفيان المسترق، عن ثعلبة بن ميمون، عن مالك الجهني، عن الحارث بن المغيرة، عن الأصبغ بن نباتة.
ورواه سعد بن عبد الله، عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب، عن الحسن بن علي بن فضال، عن ثعلبة بن ميمون، عن مالك الجهني، عن الأصبغ بن نباتة، قال: (أتيت أمير المؤمنين (ع) فوجدته ينكت في الأرض، فقلت له: يا أمير المؤمنين، ما لی أراك مفكراً تنكت في الأرض، أرغبة منك فيها؟ قال: لا والله ما رغبت فيها ولا في الدنيا قط، ولكنی تفكرت في مولود يكون من ظهر الحادی عشر من ولدی هو المهدي الذي يملاها عدلاً وقسطاً كما ملئت ظلماً وجوراً، يكون له حيرة وغيبة تضل فيها أقوام ويهتدی فيها آخرون. قلت: يا مولای فكم تكون الحيرة والغيبة؟ قال: ستة أيام، أو ستة أشهر، أو ست سنين. فقلت: وإن هذا الأمر لكائن؟ فقال: نعم كما أنه مخلوق، وأنى لك بهذا الأمر يا أصبغ، أولئك خيار هذه الأمة مع أبرار هذه العترة. قال: قلت: ثم ما يكون بعد ذلك؟ قال: ثم يفعل الله ما يشاء فإن له بداءات وإرادات وغايات ونهايات). (
[197])
عبد الله بن محمد بن خالد كوفی، از منذر بن محمد بن قابو س، از نصر بن السندی، از ابی داود سليمان بن سفيان المسترق، از ثعلبة بن ميمون، از مالك جهنی، از حارث بن مغيرة، از اصبغ بن نباته.
و سعد بن عبد الله، از محمد بن الحسين بن ابی الخطاب، از حسن بن علی بن فضال، از ثعلبة بن ميمون، از مالک جهنی، از اصبغ بن نباته روايت میکنند که اصبغ گويد: (روزی به سوی امير المؤمنين (ع) آمدم ايشان را ديدم که به خاک زمين خيره شده بود، عرض کردم: يا امير المؤمنين چه شده شما را مشغول تفکر میبينم آيا به زمين مشتاق شدهايد؟ فرمودند: خير به خدا سوگند که لحظهای به آن مشتاق نشدهام اما به مولودی میانديشم که در آخرالزمان میآيد، او از نسل فرزند يازدهم من میباشد، او همان مهدی است که زمين را پر از قسط عدل میکند همانطور که پر از ظلم وستم گشته برای او حيرت و غيبتی است که اقوام بسيار در آن گمراه و اندکی هدايت میشوند. گفتم: ای مولای من غيبت و حيرت او چه قدر طول میکشد؟ فرمودند: شش روز، شش ماه و يا شش سال. عرض کردم: آيا اين امر از حتميات است؟ فرمودند: آری آن قدر حتمی است که گويا صاحب آن، اکنون آفريده شده. ای اصبغ آنان برگزيدگان اين امت و همراه نيکان اين عترت هستند. عرض کردم: بعد از آنچه خواهد شد؟ فرمودند: هر چه خداوند اراده کند، انجام میدهد زيرا تمام غايات و نهايات و ارادهها از آن اوست).
و اين روايت را نمیتوان بر امام مهدی (ع) منطبق ساخت؛ زيرا مخصوص فرزند يازدهم از نسل امام علی (ع) میباشد و فرزند يازدهم امام علی (ع) همان امام مهدی (ع) است، پس آن مولود از نسل فرزند يازدهم امام علی (ع) يعنی امام مهدی (ع) میباشد و همچنین برای او غيبتی است که شش روز يا شش ماه و يا شش سال طول میکشد و اين غيبت نمیتواند غيبت امام مهدی (ع) باشد؛ زيرا امام مهدی (ع) تنها دو غيبت دارند که غيبت اول 69 سال و دومين غيبت بيش از هزار و صد سال است، برخیها با اضافه کردن حرف "ی" به کلمهی "ظهر" يعنی نسل میخواستند اين معنی را القاء کنند که حضرت فرمودند از نسلم فرزندِ يازدهم من تا اين که اين روايت را به امام مهدی (ع) اختصاص دهند و اين کار معاندان اين زمان است اما برخی از علما روايت را به حال خود ترک کردند و به آن دست نزدند؛ زيرا میدانستند که کلام اهل بيت (ع) سخت و دشوار میباشد و امکان فهميدن آن برايشان وجود نداشته پس آن را رها کردند اما آن مهدی (ع) که امام علی (ع) از ايشان سخن فرمودند در آخر الزمان میآيد و برای او حيرت و غيبتی است که اقوام بسيار در آن گمراه میشوند همانطور که در روايت ديگر آمده است.
وبهذا الإسناد، عن محمد بن مسعود، عن نصر بن الصباح، عن جعفر بن - سهيل، قال: حدثنی ابو عبد الله أخو أبی علی الكابلي، عن القابو سي، عن نصر بن - السندي، عن الخليل بن عمرو، عن علی بن الحسين الفزاري، عن إبراهيم بن عطية، عن أم هانئ الثقفية، قالت: (غدوت على سيدی محمد بن علی الباقر (ع) فقلت له: يا سيدي، آية فی كتاب الله عزوجل عرضت بقلبی فأقلقتنی وأسهرت ليلي، قال: فسلی يا أم هانئ. قالت: قلت: يا سيدی قول الله عزوجل: ﴿فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ * الْجَوَارِ الْكُنَّسِ﴾(
[198]) قال: نعم، المسألة سألتينی يا أم هانئ هذا مولود فی آخر الزمان هو المهدی من هذه العترة، تكون له حيرة وغيبة يضل فيها أقوام ويهتدی فيها أقوام، فيا طوبى لك إن أدركتيه، ويا طوبى لمن أدركه).(
[199])
محمد بن مسعود، از نصر بن صباح، از جعفر بن - سهيل، از ابو عبد الله أخو أبی علی كابلي، از قابوسي، از نصر بن - السندي، از خليل بن عمرو، از علی بن حسين فزاري، از إبراهيم بن عطية، از أم هانئ الثقفيه، میگويد: (به سوی مولايم محمد بن علی باقر (ع) رفتم و گفتم: ای مولای من آيهای از قول پروردگار (نه نه سوگند به اختران گردان * [كز ديده] نهان شوند و از نو آيند) بر من عرضه شد که باعث پريشان حالی و بیخوابی من شده است. فرمودند: ای ام هانی بپرس، در مورد مولودی در آخر الزمان است. او مهدی از اين عترت میباشد که برای او حيرت و غيبتی است که اقوام در آن گمراه شده و اندکی هدايت میيابند، پس خوشا بحال تو که آن را درک کردی و خوشا به حال کسی که آن را درک کند).
دليل چهارم:
أحمد بن إدريس، عن علي بن محمد، عن الفضل بن شاذان، عن عبد الله بن جبلة، عن عبد الله بن المستنير، عن المفضل بن عمر، قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: (إن لصاحب هذا الأمر غيبتين، إحداهما تطول حتی يقول بعضهم: مات، ويقول بعضهم: قتل، ويقول بعضهم: ذهب، حتی لا يبقى على أمره من أصحابه إلا نفر يسير لايطلع على موضعه أحد من ولده ولا غيره إلا المولى الذي يلی أمره).(
[200])
احمد بن ادريس، از علی بن محمد، از فضل بن شاذان، از عبد الله بن جبله، از عبد الله بن مستنير، از مفضل بن عمرمیگويد: از ابا عبد الله (ع) شنيدم که فرمودند: (برای صاحب اين امر دو غيبت است، يکی از آنها آنقدر طول میکشد که برخی میگويند: مرده و برخی میگويند: کشته شده و برخی میگويند: رفته تا آنجا که کسی از اصحابش باقی نمیماند و هيچ کس از موضع ايشان اطلاعی ندارد جز فرزند و مولايی که عهدهدار امر اوست).
دليل پنجم:
ومن رواية ابن غسان، بإسناده، عن علی (ع)، أنه قال: (يخرج منا رجلان، أحدهما من الآخر، يقال لأحدهما المهدي، وللآخر المرضي).(
[201])
ابن غسان، بإسناد، از علی (ع) نقل میکن که حضرت فرمودند: (از ما دو مرد خروج میکند که يکی از ديگری است، به يکی از آنان مهدی و به ديگری مرضی گفته میشود).
دليل ششم:
آنچه در متون روايت آمده از نبی (ص)، در ذكر مهدی (ع)، و نيز خيرات و فتوحاتی که خداوند به دست او میدهد، نقل شده که گفته شد: يا رسول الله همهی اين امور را خداوند برای ايشان مهيا میکند؟ فرمودند: (آری و هر کس در حيات و ايام ايشان نباشد در ايام ائمه بعد از ايشان از ذريهی ايشان خواهد بود).(
[202])
دليل هفتم:
عن أحمد بن علي الرازي، عن أبي الحسين محمد بن جعفر الأسدي، قال: حدثنی الحسين بن محمد بن عامر الأشعری القمي، قال: حدثنی يعقوب بن يوسف الضراب الغسانی - في منصرفه من أصفهان - في حديث طويل قال: (حججت في سنة إحدى وثمانين ومائتين وكنت مع قوم مخالفين من أهل بلدنا. فلما قدمنا مكة تقدم بعضهم فاكترى لنا داراً في زقاق بين سوق الليل، وهی دار خديجة تسمیدار الرضا (ع)، وفيها عجوز سمراء فسألتها - لما وقفت على آنها دار الرضا (ع) - ما تكونين من أصحاب هذه الدار؟ ولم سميت دار الرضا؟ فقالت: أنا من مواليهم وهذه دار الرضا علی بن موسى (ع)، أسكنيها الحسن بن علی (ع)، (وهی كانت واسطة بين الشيعة وإمام العصر (ع) - والقصة طويلة - وذكر في آخرها أنه (ع) أرسل إليها دفتراً وكان مكتوباً فيه صلوات على رسول الله وباقی الأئمة وعليه "صلوات الله عليه")، وأمره إذا أردت أن تصلی عليهم فصلی عليهم هكذا وهو طويل: (بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل على محمد سيد المرسلين، وخاتم النبيين، وحجة رب العالمين، المنتجب فی الميثاق، المصطفى فی الظلال، المطهر من كل آفة، البريء من كل عيب، المؤمل للنجاة، المرتجى للشفاعة، المفوض إليه دين الله (.... إلى قوله (ع)) اللهم أعطه فی نفسه وذريته وشيعته ورعيته وخاصته وعامته وعدوه وجميع أهل الدنيا ما تقر به عينه، وتسر به نفسه، وبلغه أفضل أمله فی الدنيا والآخرة، إنك على كل شيء قدير (..... إلى قوله (ع)) اللهم صل على محمد المصطفى، وعلی المرتضى، وفاطمة الزهراء، (و) الحسن الرضا، والحسين المصطفى، وجميع الأوصياء مصابيح الدجى، وأعلام الهدى، ومنار التقى، والعروة الوثقى، والحبل المتين، والصراط المستقيم، وصل على وليك وولاة عهده، والأئمة من ولده، ومد فی أعمارهم، وأزد فی آجالهم، وبلغهم أقصى آمالهم [ديناً]، دنيا وآخرة إنك على كل شيء قدير).(
[203])
احمد بن علی رازی، از ابی حسين محمد بن جعفر اسدی، از حسين بن محمد بن عامر اشعری قمي، از يعقوب بن يوسف ضراب غسانی - در اصفهان - در حديثی طولانی میگويد: در سال 181 همراه قومی مخالف از بلادمان به سوی حج رفتم پس هنگامی که به مکه رسيديم، برخی از آنان برايمان اتاق (خانهای) در کوچه بين بازار شب کرايه گرفتند و آن اتاق (خانه) خديجه (ع) بود که بنام خانهی رضا (ع) گذاشته شده، درآن پيرزنی گندم گونه بود پس از او پرسيدم: از آنجا که نام اين خانه، خانهی رضا (ع) است از اهل بيت اين خانه میباشی؟ و چرا اين خانه را به خانهی رضا نام گذاشتی؟ گفت: من از دوستداران آنان هستم و اين خانهی علی بن موسی الرضا (ع) است که حسن بن علی (ع) آن را به من دادند و اين خانه واسطهی بين شيعه و امام عصر (ع) بود – داستان طولانی گشت- و در آخر ذکر کرد که حضرت (ع) نامهای برای او فرستادند که در آن نوشته، هرگاه خواستی بر رسول الله (ص) و باقی ائمه (ع) صلوات بفرستی اين گونه بفرست: (بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل على محمد سيد المرسلين، وخاتم النبيين، وحجة رب العالمين، المنتجب فی الميثاق، المصطفى فی الظلال، المطهر من كل آفة، البريء من كل عيب، المؤمل للنجاة، المرتجى للشفاعة، المفوض إليه دين الله (... تا آنجا که فرمود (ع)) اللهم أعطه فی نفسه وذريته. (خداوندا به مهدی (ع)) و نسل او و... عطاء کن.) وشيعته ورعيته وخاصته وعامته وعدوه وجميع أهل الدنيا ما تقر به عينه، وتسر به نفسه، وبلغه أفضل أمله فی الدنيا والآخرة، إنك على كل شيء قدير (... تا آنجا که فرمود (ع)) اللهم صل على محمد المصطفى، وعلی المرتضى، وفاطمة الزهراء، (و) الحسن الرضا، والحسين المصطفى، وجميع الأوصياء مصابيح الدجى، وأعلام الهدى، ومنار التقى، والعروة الوثقى، والحبل المتين، والصراط المستقيم، وصل على وليك وولاة عهده، والأئمة من ولده، (وائمه از فرزندانش) ومد فی أعمارهم، وأزد فی آجالهم، وبلغهم أقصى آمالهم [ديناً]، دنيا وآخرة إنك على كل شيء قدير).
دليل هشتم:
دعای روايت شده از امام رضا (ع) برای صاحب امر (ع):(
[204])
يونس بن عبد الرحمن میگويد: امام رضا (ع) فرمودند: در هنگام دعا برای صاحب امر بگوييد: (اللهم ادفع عن وليك وخليفتك وحجتك على خلقك ولسانك المعبر عنك (... تا آنجا که (ع) فرمودند:) اللهم أعطه فی نفسه وأهله و وَلَدِه وذريته (خداوندا به او (مهدی (ع)) و اهلش و نسل او عطاء کن). وأمته وجميع رعيته ما تقر به عينه وتسر به نفسه (... تا آنجا که (ع) فرمودند:) اللهم صل على ولاة عهده والأئمة من بعده وبلغهم آمالهم، وزد في آجالهم، وأعز نصرهم، وتمم لهم ما أسندت إليهم من أمرك لهم، وثبت دعائمهم، واجعلنا لهم أعواناً، وعلى دينك أنصاراً، فإنهم معادن كلماتك، وخزان علمك، وأركان توحيدك، ودعائم دينك، وولاة أمرك، وخالصتك من عبادك، وصفوتك من خلقك، وأولياؤك وسلائل أوليائك، وصفوة أولاد نبيك، والسلام عليه وعليهم ورحمة الله وبركاته). أبی عمرو بن سعيد العمری ( ازجماعتی از أبی محمد هارون بن موسى التلعكبری میگويند که أبا علی محمد بن همام از اين دعا خبر میدهد و ذکر میکند که: شيخ أبا عمرو العمری ( آن را بر او املا کرده و او را امر کرده که آن را بخواند.
و اين دعا بر فرزند امام مهدی (ع) و نيز ذريهی بعد از ايشان دلالت میکند.
دليل نهم:
علامه مجلسی در يکی از زيارات امام مهدی (ع) میفرمايند: نماز زيارت را بخوان و هنگامی که فارغ شدی برای تکميل آن بگو: (اللهم صلِّ على محمد وأهل بيته، الهادين المهديين، العلماء الصادقين الأوصياء المرضيين، دعائم دينك، وأركان توحيدك، وتراجمة وحيك، وحججك على خلقك، وخلفائك في أرضك، فهم الذين اخترتهم لنفسك، واصطفيتهم على عبادك، وارتضيتهم لدينك، وخصصتهم بمعرفتك، وجللتهم بكرامتك، وغذيتهم بحكمتك، وغشيتهم برحمتك، وزينتهم بنعمتك، وألبستهم من نورك ورفعتهم فی ملكوتك، وحففتهم بملائكتك، وشرفتهم بنبيك. اللهم صلِّ على محمد وعليهم صلاة زاكية نامية، كثيرة طيبة دائمة، لا يحيط بها إلا أنت، ولا يسعها إلا علمك، ولا يحصيها أحد غيرك. اللهم صلِّ على وليك المحيی لسنتك، القائم بأمرك، الداعی إليك، الدليل عليك، وحجتك على خلقك، وخليفتك في أرضك، وشاهدك على عبادك. اللهم أعز نصره، وامدد في عمره، وزين الأرض بطول بقائه، اللهم اكفه بغی الحاسدين، وأعذه من شر الكائدين، وازجر عنه إرادة الظالمين، وخلصه من أيدی الجبارين، اللهم أعطه في نفسه وذريته، (خداوندا به او (مهدی (ع) و نسلش عطاء کن) وشيعته ورعيته، وخاصته وعامته، ومن جميع أهل الدنيا ما تقر به عينه، وتسر به نفسه، وبلغه أفضل أمله في الدنيا والآخرة إنك على كل شئ قدير. ثم ادع الله بما أحببت).(
[205])
دليل دهم:
امام جواد (ع) میفرمايند: هنگامی که از نماز فارغ شدی بگو: (رضيت بالله رباً، وبالإسلام ديناً، وبالقرآن كتاباً، وبمحمد نبياً، وبعلی ولياً، والحسن والحسين، وعلي بن الحسين، ومحمد بن علي، وجعفر بن محمد، وموسى بن جعفر، وعلیي ابن موسى، ومحمد بن علي، وعلي بن محمد، والحسن بن علي، والحجة بن الحسن بن علی أئمة، اللهم وليك الحجة فاحفظه من بين يديه ومن خلفه وعن يمينه وعن شماله ومن فوقه ومن تحته، وامدد له في عمره، واجعله القائم بأمرك، المنتصر لدينك وأره ما يحب وتقر به عينه في نفسه وفی ذريته وأهله (در او (مهدی (ع) و در نسلش و اهلش) وماله وفي شيعته وفي عدوه، وأرهم منه ما يحذرون، وأره فيهم ما يحب وتقر به عينه، واشف به صدورنا وصدور قوم مؤمنين).(
[206])
دليل يازدهم:
(السلام عليك يا حجة الله في أرضه، السلام عليك يا عين الله في خلقه، السلام عليك يا نور الله الذي يهتدى به المهتدون ويفرج به عن المؤمنين، السلام عليك أيها المهذب الخائف، السلام عليك أيها الولی الناصح، السلام عليك يا سفينة النجاة، السلام عليك يا عين الحياة، السلام عليك صلى الله عليك وعلى آل بيتك الطيبين الطاهرين (سلام بر تو و صلوات خداوند بر تو و بر اهل بيت تو نيکان و پاکان) السلام عليك عجل الله لك ما وعدك من النصر وظهور الأمر، السلام عليك يا مولای أنا مولاك عارف بأولك وأخراك، أتقرب إلى الله بك وبآل بيتك، (به وسیلهی تو و اهل بيت تو به خداوند نزديک میشوم) وانتظر ظهورك وظهور الحق على يديك، واسأل الله أن يصلى على محمد وآل محمد وأن يجعلنی من المنتظرين لك والتابعين والناصرين لك على أعدائك و المستشهدين بين يديك في جملة أوليائك، يا مولای يا صاحب الزمان صلوات الله عليك وعلى آل بيتك، (ای مولای من ای صاحب الزمان صلوات خداوند بر تو و بر آل بيت تو) هذا يوم الجمعة وهو يومك المتوقع فيه ظهورك والفرج فيه للمؤمنين على يديك وقتل الكافرين بسيفك، وأنا يا مولای فيه ضيفك وجارك، وأنت يا مولای كريم من أولاد الكرام ومأمور بالضيافة والإجارة، فأضفنی وأجرني، صلوات الله عليك وعلى أهل بيتك الطاهرين (صلوات خداوند بر تو و بر اهل بيت پاکان توست)(.(
[207])
دليل دوازدهم:
از جمله دعاهای روز عرفه که با استناد از ابی محمد هارون بن موسى التلعكبری، با استناد از اياس بن الكوع، از پدرش، از ابی عبد الله جعفر بن محمد الصادق (ع)، نقل میفرمايند که فرمودند: از حضرت شنيدم که در روز عرفه دعايی میخواند پس آن را نوشتم، در آن دعا ذکر شده که در هنگام زوال خورشيدِ روزِ عرفه بعد از نماز ظهر و عصر، بگوييد: (... تا آنجا که او (ع) فرمودند): السلام عليك يا مولای يا أبا القاسم محمد بن الحسن صاحب الزمان، صلى الله عليك وعلى عترتك الطاهرة الطيبة (صلوات خداوند بر تو و برعترت پاک و نيکو تو). يا موالی كونوا شفعائی في حط وزری وخطاياي، آمنت بالله وبما أنزل إليكم، وأتوالى آخركم بما أتوالى به أولكم، وبرئت من الجبت والطاغوت واللات والعزى. يا مولاي، أنا سلم لمن سالمكم، وحرب لمن حاربكم، وعدو لمن عاداكم، وولى لمن والاكم إلى يوم القيامة، ولعن الله ظالميكم وغاصبيكم، ولعن الله أشياعهم وأتباعهم وأهل مذهبهم، وأبرأ إلى الله واليكم منهم).(
[208])
دليل سيزدهم:
كنز جامع الفوائد وتأویل الآيات الظاهرة: محمد بن العباس، عن محمد بن الحسين بن حميد، عن جعفر بن عبد الله، عن كثير بن عياش، عن أبي الجارود، (عن أبي جعفر (ع) فی قوله عزوجل: ﴿الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ﴾(
[209]) الآية، قال: هذه لآل محمد المهدي وأصحابه يملكهم الله مشارق الأرض ومغاربها، ويظهر الدين، ويميت الله عزوجل به وبأصحابه البدع والباطل، كما أمات السفهة الحق، حتی لا يرى أثر من الظلم، ويأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر ولله عاقبة الأمور).(
[210])
کنز جامع الفوائد و تأویل آيات ظاهره: محمد بن عباس، از محمد بن حسين بن حميد از جعفر بن عبد الله از کثير بن عياش از ابی جارودی (از ابی جعفر (ع) در مورد قول پروردگار (همان كسانی كه چون در زمين به آنان توانایی دهيم نماز برپا مىدارند) فرمودند: اين آيه در مورد آل محمد و مهديين و اصحاب ايشان میباشد که خداوند آنان را مالک شرق و غرب زمين میکند و دين را ظهور میدهند و خداوند به وسیلهی ايشان و اصحابش تمام بدعتها و باطل را میميراند همانگونه که باطل حق را کشته بود تا آنجا که ديگر هيچ اثری از ظلم و ستم ديده نمیشود و آنان امر به معروف و نهی از منکر میکنند و عاقبت امور از آن پروردگار است).
دليل چهاردهم:
فمن الرواية في الدعاء لمن أشرنا إليه صلوات الله عليه، ما ذكره جماعة من أصحابنا، وقد اخترنا ما ذكره ابن أبي قرة في كتابه، فقال بإسناده إلى علي بن الحسن بن علي بن فضال، عن محمد بن عيسى بن عبيد، بإسناده عن الصالحين (ع)، قال: (وكرر في ليلة ثلاث وعشرين من شهر رمضان قائماً وقاعداً وعلى كل حال، والشهر كله، وكيف أمكنك، ومتى حضرك فی دهرك، تقول بعد تمجيد الله تعالی والصلاة على النبی وآله: )اللهم كن لوليك، القائم بأمرك، الحجة محمد بن الحسن المهدي، عليه وعلى آبائه أفضل الصلاة والسلام، فی هذه الساعة وفی كل ساعة، ولياً وحافظاً وقاعداً وناصراً ودليلاً ومؤيداً، حتی تسكنه أرضك طوعاً، وتمتعه فيها طولاً وعرضاً، وتجعله وذريته من الأئمة الوارثين().(
[211])
و نيز دعای ديگر که به آن اشاره کرديم، و گروهی از اصحاب ما آن را ذکر کردند و قسمتی از کتاب ابن ابی قره را انتخاب کرديم، به استناد از علی بن الحسن بن علی بن فضال، از محمد بن عيسى بن عبيد گفت: که ائمه صالحين (ع) فرمودند: (در شب بيست و سوم ماه رمضان در حالت ايستاده و نشسته در هر زمان و در هر مکان بعد از حمد و تمجيد پروردگار و صلوات بر نبی و آل بيت ايشان (ع) اين دعا را به طور مکرر بخوانيد: اللهم كن لوليك، القائم بأمرك، الحجة محمد بن الحسن المهدي، عليه وعلى آبائه أفضل الصلاة والسلام، في هذه الساعة وفي كل ساعة، ولياً وحافظاً وقاعداً وناصراً ودليلاً ومؤيداً، حتی تسكنه أرضك طوعاً، وتمتعه فيها طولاً وعرضاً، وتجعله وذريته من الأئمة الوارثين (و او و نسلش از ائمه وارثين قرار ده)(.
دليل پانزدهم:
(از اصل قديم مولفات ذکر شده، هنگامی که نماز صبح روز جمعه را خواندی با اين شهادت آغاز کن و با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد (ع) خاتمه ده: (اللهم أنت ربي ورب كل شيء، وخالق كل شيء، آمنت بك وبملائكتك وكتبك ورسلك، وبالساعة والبعث والنشور، وبلقائك والحساب ووعدك ووعيدك وبالمغفرة والعذاب، وقدرك وقضائك، ورضيت بك رباً، وبالإسلام ديناً، وبمحمد نبياً، وبالقرآن كتاباً وحكماً، وبالكعبة قبلة، وبحججك على خلقك حججاً وأئمة، وبالمؤمنين إخواناً، وكفرت بالجبت والطاغوت، وباللات والعزى، وبجميع ما يعبد دونك، واستمسكت بالعروة الوثقى لا انفصام لها والله سميع عليم (... إلى قوله): اللهم كن لوليك في خلقك ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً حتی تسكنه أرضك طوعاً، وتمتعه منها طولاً، وتجعله وذريته فيها الأئمة الوارثين.... (و او و نسلش از ائمه وارثين قرارده)).(
[212]) و اين دعاء مشابه دعای قبلی است.
دليل شانزدهم:
ومما وجد بخط العسكري (ع) أنه كتب: (صعدنا ذرى الحقايق بأقدام النبوة والولاية، ونحن أعلام الهدى، وبحار الندى، ومصابيح الدجى، وليوث الوغى، وطعان العدى، وفينا نزل السيف والقلم في العاجل، ولنا الحوض واللوى في الأجل، وأسباطنا خلفاء الدين )و فرزندِ فرزندان ما جانشينان دين اند) وصفوة رب العالمين).(
[213])
و در لفظی ديگر:
"درة الباهرة من أصداف الطاهرة" از تألیفات قطب الدين الكيدری يا شهيد ثانی همانطوری که بعضی از علماء از جمله مجلسی تصريح کردند، گفت: پدر امام محمد حسن عسکری با خط خود بر پشت کتاب نوشته: (قد صعدنا ذرى الحقايق بأقدام النبوة والولاية، وذرنا سبع طرائق أعلام الفتوة والهداية، ونحن ليوث الوغى، وغيوث الندى، وفينا السيف والقلم في العاجل، ولواء الحمد في الآجل، أسباطنا خلفاء الدين، (و فرزندِ فرزندان ما جانشينان ديناند) و خلفاء اليقين، مصابيح الأمم، ومفاتيح الكرم).(
[214])
توضيح شيخ ناظم عقيلی در اين مورد:
امام حسن عسگری (ع) در اينجا به فرزندان خويش (و فرزندان ما خلفای دين جاويداند) اشاره میکنند و سبط به معنی فرزندِ فرزند است در حالی که برای امام حسن عسگری (ع) فرزندی جز امام مهدی (ع) نيست پس اين اسباط از ذريهی امام مهدی (ع) میباشند که خلفای ايشان در امت هستند که اين روايت نيز با حاکميت ذريهی امام مهدی (ع) بعد از ايشان اشاره میکند.
دليل هفدهم:
(مجلسی میگويد: نامهای معروف در مورد قصهی جزيره خضراء (سبز) در دريای سفيد يافتم که دوست داشتم آن را مورد بحث خود قرار دهم تا شامل ذکر کسی که آن را ديده باشد، و آن عجايبی که در آن روی داد.
از او در مورد آذوقهی اهل سرزمينش پرسيدم که از کجا تهيه میشود. در حالی که هيچ زمين قابل کشتی در آنجا نمیبينيم، عرض کرد: آذوقهی آنان از جزيرهی خضراء در دريای سفيد از جزاير فرزندان امام صاحب امر (ع) میآيد عرض کردم: آذوقهی شما در هر سال چند بار میآيد؟ گفت: دوبار میآيد، يک بار آمد و بعدی هنوز نيامده است. عرض کردم: چقدر طول میکشد تا به شما برسد؟ گفت: چهار ماه).
در موضع ديگر:
از او در مورد احوال سيد شمس الدين (قدس) پرسيدم، گفت: او از فرزندانِ فرزندانِ امام (ع) است و بين او و امام (ع) حدود پنج پدر ست و او نائب خاص امام (ع) میباشد.(
[215])
دليل هجدهم:
روی في كتاب مزار لبعض قدماء أصحابنا، عن أبي بصير، عن أبیي عبد الله (ع)، قال: قال لي: )يا أبا محمد، كأنی أرى نزول القائم (ع) فی مسجد السهلة بأهله وعياله. قلت: يكون منزله جعلت فداك؟ قال: نعم، كان فيه منزل إدريس، وكان منزل إبراهيم خليل الرحمان، وما بعث الله نبياً إلا وقد صلى فيه، وفيه مسكن الخضر [والمقيم فيه كالمقيم في فسطاط رسول الله (ص)، وما من مؤمن ولا مؤمنة إلا وقلبه يحن إليه]. قلت: جعلت فداك، لا يزال القائم فيه أبداً؟ قال: نعم، قلت: فمن بعده؟ قال: هكذا من بعده إلى انقضاء الخلق)
در کتاب مزار از برخی اصحابمان از ابی بصير از ابی عبد الله (ع) روايت شده که میگويد: حضرت (ع) به من فرمودند: )ای ابو محمد گويا نزول قائم (ع) را در مسجد سهله به همراه عيال و اهلش میبينم. عرض کرد: فدايتان شوم آنجا منزل ايشان است؟ فرمودند: آری آن منزل نيز منزل ادريس و ابراهيم خليل رحمان بوده و هيچ پيامبری مبعوث نشده مگر در آن نماز خوانده باشد و در آن مسکن خضرء نبی است (اقامت کننده در آن همانند، اقامت کننده در جوار رسول الله (ص) است هيچ مرد و زن مؤمنی نيست مگر اين که قلبش برای آن بتپد). عرض کردم: فدايتان شوم قائم (ع) درآن هميشه باقی میمانند؟ فرمودند: آری. عرض کردم: پس بعد از ايشان کيست؟ فرمودند: اين چنين بعد از ايشان تا انقضای خلق خواهد بود).(
[216])
دليل نوزدهم:
فضل بن شاذان، از عثمان بن عيسى، از صالح بن ابی الاسود، از ابی عبد الله (ع)، در ذكر مسجد السهله میفرمايند: (و اما آن، منزل صاحب ماست، هنگامی که با اهل خويش بيايد).(
[217])
دليل بيستم:
حدثنا نعيم، حدثنا عبد الله بن مروان، عن الهيثم بن عبد الرحمن، حدثنی من سمع علياً (ع) يقول: (إذا بعث السفيانی إلى المهدی جيشاً فخسف بهم بالبيداء، وبلغ ذلك أهل الشام، قالوا لخليفتهم: قد خرج المهدی فبايعه وادخل فی طاعته وإلا قتلناك، فيرسل إليه بالبيعة، ويسير المهدی حتی ينزل بيت المقدس، وتنقل إليه الخزائن، وتدخل العرب والعجم وأهل الحرب والروم وغيرهم فی طاعته من غير قتال حتی تبنى المساجد بالقسطنطينية وما دونها، ويخرج قبله رجل من أهل بيته بأهل الشرق، ويحمل السيف على عاتقه ثمانية أشهر، يقتل ويمثل ويتوجه إلى بيت المقدس، فلا يبلغه حتی يموت).(
[218])
نعيم، از عبد الله بن مروان، از الهيثم بن عبد الرحمن، از کسی که از علی (ع) شنيده نقل میکند که حضرت (ع) فرمودند: (هنگامی که سفيانی لشکری به دنبال مهدی میفرستد، لشکر او در سرزمين بيداء فرو میرود و خبر آن به اهل شام میرسد آنان به خليفهی خود میگويند: مهدی خروج کرده پس با او بيعت کن و به اطاعت از او درآيد و گرنه تو را خواهيم کشت، پس برای بيعت به دنبال مهدی میفرستد و مهدی حرکت میکند تا اين که در بيت المقدس فرود میآيد، در اين هنگام همهی خزائن به ايشان داده میشود و عرب و عجم و اهل حرب و روم و غيره بدون هيچ جنگ و خونريزی به اطاعت از ايشان در میآيند و مساجد در قسطيطنيه و... بنا میشود و قبل از او مردی از اهل بيتش از سوی مشرق خروج میکند و به مدت هشت ماه شمشير را بر پشتش حمل میکند پس میکشد و امتثال میکند تا اين که به بيت المقدس برسند پس هر کس که جلويش قرار بگيرد، کشته میشود).
دليل بيست و يکم:
جاء في رواية المفضل بن عمر عن الصادق (ع) في أمر القائم (ع): (... قال المفضل: فما يصنع بأهل مكة؟ قال: يدعوهم بالحكمة والموعظة الحسنة، فيطيعونه ويستخلف فيهم رجلاً من أهل بيته، ويخرج يريد المدينة...).(
[219])
مفضل بن عمر نقل میکند که امام صادق (ع) در مورد امر قائم (ع) در پاسخ به سؤال که (امام (ع) با اهل مکه چه میکند؟ میفرمايند: (آنان را به حکمت و پند و اندرز نيکو و حسنه دعوت میکند پس ايشان را اطاعت میکنند سپس حضرت (ع) مردی از اهل بيتش را خليفهی خود در آنجا قرار میدهد و خود به سوی مدينه رهسپار میشود).
دليل بيست و دوم:
وعن علی بن الحسين عليهما السلام فی ذكر القائم (ع) فی خبر طويل قال: (فيجلس تحت شجرة سمرة، فيجيئه جبرئيل فی صورة رجل من كلب، فيقول: يا عبد الله، ما يجلسك ههنا؟ فيقول: يا عبد الله، إنی أنتظر أن يأتينی العشاء فأخرج فی دبره إلى مكة وأكره أن أخرج فی هذا الحر قال: فيضحك فإذا ضحك عرفه أنه جبرئيل قال: فيأخذ بيده ويصافحه، ويسلم عليه، ويقول له: قم ويجيئه بفرس يقال له البراق فيركبه ثم يأتی إلى جبل رضوى، فيأتی محمد وعلی فيكتبان له عهداً منشوراً يقرؤه على الناس ثم يخرج إلى مكة والناس يجتمعون بها. قال: فيقوم رجل منه فينادی أيها الناس هذا طلبتكم قد جاءكم، يدعوكم إلى ما دعاكم إليه رسول الله (ص)، قال: فيقومون، قال: فيقوم هو بنفسه، فيقول: أيها الناس أنا فلان بن فلان أنا ابن نبی الله، أدعوكم إلى ما دعاكم إليه نبی الله...).(
[220]) وقوله (ع): (فيقوم رجل منه)، أی من الإمام المهدی (ع)، يعنی من ذريته.
از علی بن الحسين عليه السلام در ذكر قائم (ع) در خبری طولانی فرمودند: (... پس (مهدی) در زير سايهی درخت سياهی مینشيند سپس جبرئيل بصورت مردی از قبيله کلب به سوی او میآيد و میفرمايد: ای بندهی خدا چرا در اين جا نشستهای؟ میفرمايد: ای بندهی خدا من منتظرم که شب بيايد تا به سوی مکه بروم، در اين هوای گرم نمیتوانم بروم، پس آن شخص خنديد، و هنگامی که خنديد او را شناخت و او جبرئيل بود پس با او دست میدهد و سلام میکند سپس به او میگويد: برخيز! و برای او اسبی میآورد که به آن براق میگويند پس سوار آن شده تا به سوی جبل رضوی برسد پس محمد و علی (ع) عهدی نوشته شده برای او میخوانند تا بر مردم بخواند پس به سوی مکه میرود و مردم در آنجا جمع میشوند پس مردی از او برمیخيزد و ندا میدهد ای مردم کسی را که میخواستيد به سوی شما آمده و شما را به آنچه که رسول الله (ص) دعوت کرده، دعوت میکند پس مردم بر میخيزند و نيز شخص ايشان هم بر میخيزد ومیگويد: ای مردم بن فلان فرزند فلان فرزند رسول الله (ص) هستم شما را به آنچه که رسول الله (ص) دعوت کرده، دعوت میکنم).
و سخن حضرت (ع) که فرمودند: مردی از او بر میخيزد يعنی از ذريهی امام مهدی (ع) بر میخيزد.
دليل بيست و سوم:
قال الحسين بن حمدان الخصيبي: ومما أتى فی الحديث الصحيح، عن رسول الله: (أنه كان جالس في محرابه ووجهه كدارةِ البدر في وقت الاكتمال وكانت محدقة من حوله الأنصار والمهاجرون، ومن آمن في نبوته. فقال زيد بن حارثة، وسعد بن مالك: يا رسول الله، سمعناك بالأمس تأتی بذكر الحسين بن علي، وأبيه أمير المؤمنين.
فقال: فسوف يظهر من قبائل ولدی الحسين ونسله إمام يقال له الإمام محمد بن الحسن بن علي، وسوف تظهر قبيلة من نسله لا يحصى عددهم؛ وفي أيديهم السيوف المضريّة والخوذ الدّاودية، والثياب العدنانية؛ وهم يقيمون في نصرة ولدی الحسين كأنهم معنا وكأنی أنظر إليهم يقدمون في سكك الكوفة بشعارهم مكللة ويأخذون بثارات الحسين بن علي، وأبيه أمير المؤمنين).(
[221])
حسين بن حمدان خميسی میگويد: در حديثی صحيح از رسول الله (ص) آمده است (که حضرت در محراب خويش نشسته بودند و چهرهی ايشان همانند ماه شب چهاردهم میدرخشيد و در اطراف ايشان جمعی از انصار و مهاجرين و مؤمنان به نبوت ايشان بودند. پس زيد بن حارثه وسعد بن مالک میگويد: يا رسول الله ديروز از شما دربارهی حسين بن علی و پدرشان امير المؤمنين (ع) سخن میفرموديد، حضرت فرمودند: به زودی از قبايل و نسل فرزندم حسين امامی ظهور میکند که به او محمد بن حسن بن علی میگويند و بزودی قبيلهای از نسل او ظهور میکند که عددشان قابل شمارش نيست و در دستهايشان شمشيرهای برنده و کلاههای جنگی داوودی و لباسهای عدنانی به تن دارند و آنان در ياری و نصرت فرزندم قيام میکنند، گويا آنان با ما و گويا من، آنان را میبينم که در وادی کوفه آمده و شعارشان گوش فلک را کَر میکند و انتقام خون حسين بن علی و پدرش علی ابن ابيطالب (ع) را میگيرند).
و فرمودهی حضرت (ص) و بزودی قبيلهای از نسل او ظهور میکند يعنی به امام محمد بن حسن مهدی (ع) بر میگردد.
دليل بيست و چهارم:
در داستان ديدار حاج علی بغدادی با امام مهدی (ع) آمده است: (... سپس به راهی رسيديم که قسمتی از آن به سوی کاظمين (ع) میرفت که دو طرف آن را باغ قرار دارد و قسمتی از اين جاده بر سمتِ راست بغداد ملکی قرار دارد که اين زمين متعلق به برخی از ايتام سادات بود که حکومت آن را به زور گرفته و جزيی از راه و طريق عمومی قرار داده است و شخص زاهدی از اهل بغداد و کاظمين ما را از رفتن بر اين مسير بر حذر میداشت پس در اين هنگام صاحبم را ديدم – مقصود امام مهدی (ع) است- که از رفتن به آن هراسی نداشتن. عرض کردم: مولای من! اين مُلک برخی از ايتام سادات است و بر من جايز نيست که در آن تصرف کنم؟ فرمودند: آن برای جدم أمير المؤمنين (ع) و ذريهی ايشان و فرزندان ما هستند پس تصرف در آن بر پيروان ما جايز است).(
[222])
اين بحث را با ذکر برخی روايات از کتب شيخ کورانی خاتمه میدهم.
اول: به نقل از كتاب الاختصاص شيخ المفيد ص 255:
عن الإمام الباقر (ع): (ويبعث السفيانی بعثاً إلى المدينة فينفر المهدی منها إلى مكة، فيبلغ أمير جيش السفيانی أن المهدی قد خرج إلى مكة، فيبعث جيشاً على أثره، فلا يدركه حتی يدخل مكة خائفاً يترقب على سنة موسى بن عمران (ع). قال: فينزل أمير جيش السفيانی البيداء، فينادی مناد من السماء: يا بيداء أبيدی القوم! فيخسف بهم فلا يفلت منهم إلا ثلاثة نفر يحول الله وجوههم إلى أقفيتهم وهم من كلب، وفيهم نزلت هذه الآية: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَكُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا (
[223]) ) الآية. قال: والقائم يومئذ بمكة، قد أسند ظهره إلى البيت الحرام مستجيرا به، فينادي: يا أيها الناس، إنا نستنصر الله، فمن أجابنا من الناس فإنا أهل بيت نبيكم محمد، ونحن أولى الناس بالله وبمحمد صلى الله عليه وآله. فمن حاجنی في آدم فأنا أولى الناس بآدم، ومن حاجنی في نوح فأنا أولى الناس بنوح، ومن حاجنی في إبراهيم فأنا أولى الناس بإبراهيم، ومن حاجنی فی محمد فأنا أولى الناس بمحمد صلى الله عليه وآله، ومن حاجنی فی النبيين فأنا أولى الناس بالنبيين، أليس الله يقول فی محكم كتابه: (إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ(
[224]) ) ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم. فأنا بقية من آدم وذخيرة من نوح، ومصطفى من إبراهيم، وصفوة من محمد صلى الله عليهم أجمعين. ألا فمن حاجنی فی كتاب الله فأنا أولى الناس بكتاب الله، ألا ومن حاجنی فی سنة رسول الله فأنا أولى الناس بسنة رسول الله صلى الله عليه وآله فأنشد الله من سمع كلامیاليوم لما بلغ الشاهد الغائب، وأسألكم بحق الله، وحق رسوله صلى الله عليه وآله، وبحقي، فإن لی عليكم حق القربى من رسول الله، إلا أعنتمونا ومنعتمونا ممن يظلمنا، فقد أخفنا وظلمنا، وطردنا من ديارنا وأبنائنا، وبغی علينا، ودفعنا عن حقنا، وافترى أهل الباطل علينا، فالله الله فينا، لا تخذلونا وانصرونا ينصركم الله تعالی...).(
[225])
امام باقر (ع) فرمودند: (و سفيانی، لشکری به سوی مدينه میفرستد پس مهدی به مکه فرار میکند، و به فرماندهی لشکر سفيانی ابلاغ میشود که مهدی به سوی مکه خروج کرده است، تا اين که مهدی هراسان و مراقب خود همانند سنت موسی بن عمران (ع) وارد مکه میشود، گفت: پس امير لشکر سفيانی وارد سرزمين بيداء میشود در اين هنگام ندايی از آسمان میآيد: ای بيداء اين قوم را ببلع! پس همه ناگهان به قعر زمين فرو میروند و تنها سه نفر جان سالم بدر میبرند اما خداوند صورتهای آنان را به پشت برگردانده و آنان از طايفهی کلباند و این آيه در مورد آنان نازل شده: (اى كسانی كه به شما كتاب داده شده است به آنچه فرو فرستاديم و تصديقكننده همان چيزى است كه با شماست ايمان بياوريد پيش از آنكه چهرههایی را محو كنيم و در نتيجه آنها را به قهقرا بازگردانيم) فرمود: و هنگامی که قائم (ع) در مکه است و پشت خويش را به بيت الحرام تکيه میزند و به آن متوسل میشود و ندا میدهند: ای مردم ما خداوند را ياری میدهيم پس هر کس از مردم ما را اجابت کند، بداند ما اهل بيت نبی شما محمد (ص) هستيم و اولیترين مردم به خدا و به محمد (ص) هستيم، پس هر کس در مورد آدم با من احتجاج کند، من اولیترين مردم به آدم هستم و هر کس در مورد محمد (ص) با من احتجاج کند، من اولیترين مردم به محمد هستم و هر کس در مورد انبيا با من احتجاج کند، من اولیترين مردم به آنان (ع) هستم آيا خداوند در محکم کتاب خويش نفرموده است: (به يقين خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است). من بقية الله از آدم و ذخيرهی نوح و برگزيده از ابراهيم و برگزيدهای از محمد (ص) هستم! آگاه باشيد هر کس در مورد کتاب خدا با من احتجاج کند، من اولیترين مردم به کتاب خدا هستم و هر کس در مورد سنت رسول الله (ص) با من احتجاج کند، من اولیترين مردم به آن هستم و از خداوند میخواهم هر کس ازشما که کلام مرا شنيده به ديگران ابلاغ کرده و و از شما درخواست دارم به حق خداوند و حق رسولش و آل ايشان (ع) و به حق خودم و من برگردن شما حق خويشاوندی از رسول الله (ص) را دارم، در حالی که شما ما را مورد ظلم و ستم و عناد و طغيان و قرار داده و از شهر و ديار و فرزندانمان مطرود کرديد و ما را هتک حرمت قرار داده و اهل باطل بر ما افترا میبندند. شما را به خدا شما را به خدا در مورد ما، ما را مخذول نگردانيد بلکه ياريمان کنيد تا خداوند شما را ياری کند).
دوم: عن أمير المؤمنين (ع) أنه قال: (... يخرج رجل قبل المهدی من أهل بيته من المشرق، يحمل السيف على عاتقه ثمانية أشهر، يقتل ويقتل ويتوجه إلى بيت المقدس فلا يبلغه حتی يموت).(
[226])
امير المؤمنين (ع) میفرمايند: (... قبل از مهدی، مردی از اهل بيتش از سوی مشرق خروج میکند که به مدت هشت ماه بر زمين با شمشير حکومت میکند، میکشد و به قتل میرساند تا به بيت المقدس برسد پس هر کس که جلوی راه او باشد کشته میشود).
سوم: کورانی میگويد: برخی روايات ذکر کردهاند که مردی از اصحاب حضرت (ع) در مسجد الحرام میايستد و مردم او را میشناسند و آنان را به گوش دادن به حرفهايش و اجابت خويش دعوت میکند سپس حضرت (ع) میآيند و خطبه خويش را میخوانند.(
[227])
فعن الإمام زين العابدين (ع)، قال: (فيقوم رجل منه فينادي: يا أيها الناس، هذا طلبتكم قد جاءكم، يدعوكم إلى ما دعاكم إليه رسول الله (ص). قال: فيقومون فيقوم هو بنفسه فيقول: أيها الناس، أنا فلان بن فلان ابن نبی الله (ص)، أدعوكم إلى ما دعاكم إليه نبی الله (ص). فيقومون إليه ليقتلوه، فيقوم ثلاث مئة ونيف (وينيف على الثلاثمائة) فيمنعونه). (
[228])
امام زين العابدين (ع) میفرمايند: (پس مردی از او بر میخيزد و ندا میدهد: ای مردم آن کس را که میخواستيد، به سوی شما آمده و شما را به آنچه که رسول الله (ص) دعوت کرده، دعوت میکند سپس مردم بر میخيزند و اين بار خودِ ايشان هم بر میخيزد و میفرمايد: ای مردم من فلان فرزند فلان فرزند رسول الله (ص) هستم شما را به آنچه که رسول الله (ص) دعوت کرده، دعوت میکنم، پس به سوی ايشان بر میخيزند تا با حضرت مبارزه کنند، پس سيصد و اندی بر میخيزند و در مقابل آنان میايستند). سپس کورانی میگويد: (و مردی از او يعنی: مردی از نسب حضرت مهدی (ع) میباشد.
چهارم: در نقل کورانی نمونههايی از ادعيه و زيارات برای امام مهدی (ع) نيز موجود است: (... اللهم اكفه بغی الحاسدين، وأعذه من شر الكائدين، وازجر عنه إرادة الظالمين، وخلصه من أيدی الجبارين. اللهم أعطه في نفسه، وذريته (خداوندا به او و نسلش عطاکن)، وشيعته، ورعيته، وخاصته، وعامته، وعدوه وجميع أهل الدنيا ما تقربه عينه، وتسر به نفسه، وبلغه أفضل أمله في الدنيا والآخرة. إنك على كل شيء قدير...). و نيز دعای موجود در مفاتيح الجنان ص 85-83، در اعمال روز جمعه در آخر دعا آمده است: (وصل على وليك وولاة عهدك، والأئمة من ولده (و ائمه از فرزندانش) ومد في أعمارهم وزد في آجالهم، وبلغهم أقصى آمالهم ديناً ودنيا وآخرة، إنك على كل شيء قدير).)
[229]( و شيخ کورانی آخر دعا را حذف کرده است.
-نام و کنيهی قائم (ع) ذکر نمیشود:
حدثنا علي بن أحمد بن موسى الدقاق، وعلي بن عبد الله الوراق (،قالا: حدثنا محمد بن هارون الصوفي، قال: حدثنا ابو تراب عبد الله بن موسى الروياني، عن عبد العظيم بن عبد الله الحسني، قال: دخلت على سيدی علي بن - محمد (ع) فلما بصر بی قال لي: (مرحباً بك يا أبا القاسم أنت ولينا حقاً. قال: فقلت له: يا ابن رسول الله، إنی أريد أن أعرض عليك دينی فإن كان مرضياً ثبت عليه حتی ألقی الله عزوجل. فقال: هات يا أبا القاسم، (.... إلى أن بلغ في ذكر الأئمة (ع)) فقلت: ثم أنت يا مولاي. فقال (ع): ومن بعدی الحسن ابنی فكيف للناس بالخلف من بعده؟ قال: فقلت: وكيف ذاك يا مولاي؟ قال: لأنه لا يرى شخصه ولا يحل ذكره باسمه حتی يخرج فيملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً، (... إلى أن قال) فقال علي بن محمد (ع): يا أبا القاسم، هذا والله دين الله الذي ارتضاه لعباده فأثبت عليه، ثبتك الله بالقول الثابت في الحياة الدنيا و [في] الآخرة).(
[230])
علی بن احمد بن موسى الدقاق، و علی بن عبد الله الوراق (، از محمد بن هارون الصوفی، از ابو تراب عبد الله بن موسى رويانی، از عبد العظيم بن عبد الله حسنی، نقل میکنند که میگويد: بر مولايم علی بن محمد (ع) وارد شدم، هنگامی که مرا ديدند، فرمودند: (آفرين بر تو ای ابا قاسم تو به حق دوستدار و پيرو ما هستی. عرض کردم: ای فرزند رسول الله! میخواهم دينم را بر شما عرضه بدارم پس اگر مورد رضايت و پسند شما بود برای ثبات قدمم در آن دعا کنيد تا آن هنگام که به ديدار خداوند بشتابم. فرمودند: بفرما ای ابا قاسم (... هنگامی که ذکر ائمه (ع) پايان يافت) عرض کردم: مولای من سپس شما. فرمودند: و بعد از من حسن فرزندم است، پس حال مردم بعد از او چگونه خواهد بود؟ عرض کردم: مولای من امر ايشان چگونه است؟ فرمودند: هيچ کس ايشان را نمیبيند و بردن نام او جايز نيست تا اين که خروج کند پس زمين را پر از عدل و قسط میکند، همانگونه که پر از ظلم و ستم گشته (... تا آنجا که فرمودند: حضرت علی بن محمد (ع) فرمودند: ای ابا قاسم اين همان دين خداست که بر بندگانش راضی گشته پس بر آن استوار باش و خداوند تو را در دنيا و آخرت بر قولت ثابت قدم نگه دارد).
حدثنا أبي، ومحمد بن الحسن (، قالا: حدثنا سعد بن عبد الله، عن محمد بن عيسى بن عبيد، عن إسماعيل بن أبان، عن عمرو بن شمر، عن جابر بن - يزيد الجعفي، قال: (سمعت أبا جعفر (ع) يقول: سأل عمر أمير المؤمنين (ع) عن المهدي، فقال: يا ابن أبي طالب أخبرنی عن المهدي ما اسمه؟ قال: أما اسمه فلا، إن حبيبی وخليلی عهد إلی أن لا أحدث باسمه حتی يبعثه الله عزوجل وهو مما استودع الله عزوجل رسوله في علمه).(
[231])
پدرم، و محمد بن الحسن (، از سعد بن عبد الله، از محمد بن عيسى بن عبيد، از اسماعيل بن ابان، از عمرو بن شمر، از جابر بن - يزيد جعفی، نقل میکنند که میگويد: (از ابا جعفر (ع) شنيدم که فرمودند: عمر از امير المؤمنين (ع) پرسيد: ای علی بن ابيطالب به من خبر ده که نام مهدی چيست؟ حضرت فرمودند: از ذکر نام او معذورم زيرا حبيبم و دوستم رسول الله (ص) با من عهد بسته که هرگز نام او را نگويم تا اين که خداوند او را مبعوث سازد و او نيز از کسانی است که خداوند علم (سلاح) رسولش را به او داده است).
وروى أحمد بن محمد بن عيسى الأشعري، عن محمد بن سنان، عن محمد بن یحیی الخثعمي، عن ضريس الكناسي، عن أبي خالد الكابلی في حديث له اختصرناه قال: (سألت أبا جعفر (ع) أن يسمیالقائم حتی أعرفه باسمه، فقال: يا با خالد، سألتنی عن أمر لو أن بنی فاطمة عرفوه لحرصوا على أن يقطعوه بضعة بضعة).(
[232])
احمد بن محمد بن عيسى اشعری، از محمد بن سنان، از محمد بن یحیی خثعمی، از ضريس الكناسی، از ابی خالد الكابلی روايت میکنند که در حديثی مختصر از او نقل شده: (از ابو جعفر (ع) خواستم که نام قائم (ع) را برايم ذکر کند تا ايشان را با نام بشناسم. حضرت فرمودند: ای اباخالد دربارهی امری از من پرسيدی که اگر فرزندان فاطمه او را بشناسند به قتل او حرص ورزيده و قطعه قطعهاش میکنند).
-اخباری به نام مهدی (ع):
عن رسول الله (ص): (... فقال: لا ولكن أوصيائي، أخی منهم ووزيري ووارثي وخليفتي في أمتي وولي كل مؤمن بعدی وأحد عشر من ولده، هذا أولهم وخيرهم ثم ابنای هذان - وأشار بيده إلى الحسن والحسين - ثم وصی ابنی يسمیباسم أخی علي وهو ابن الحسين، ثم وصی علي وهو ولده واسمه محمد، ثم جعفر بن محمد، ثم موسى بن جعفر، ثم علي بن موسى، ثم محمد بن علي، ثم علي بن محمد، ثم الحسن بن علي، ثم محمد بن الحسن مهدي الأمة. اسمه كاسمی وطينته كطينتي، يأمر بأمری وينهى بنهيي، يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً. يتلو بعضهم بعضاً، واحداً بعد واحد حتی يردوا علی الحوض، شهداء الله في أرضه وحججه على خلقه. من أطاعهم أطاع الله ومن عصاهم عصى الله).(
[233])
رسول الله (ص) میفرمايند: (... خير اما اوصيای من، برادرم و وزيرم و وارثم و خليفهام در امتم و ولی هر مؤمن بعد از من و يازده تن از فرزندانش است، اين اولين و بهترين آنان است سپس اين فرزندانم هستند - حضرت به حسن و حسين (ع) اشاره میکند – سپس وصی فرزندم به نام برادرم علی است و او فرزند حسين (ع) میباشد سپس وصی علی فرزندش است که نامش محمد است سپس جعفر بن محمد سپس موسی بن جعفر و سپس علی بن موسی و سپس محمد بن علی سپس علی بن محمد سپس حسن بن علی سپس محمد بن حسن است که مهدی امت میباشد، نامش هم نام من و سرشت او، سرشت من؛ به امر من امر میکند و به نهی من، نهی میکند؛ زمين را پر از عدل و قسط میکند. همانگونه که پر از ظلم و ستم گشته، يکدیگر را پيروی و تبعيت میکنند، تا اين که بر حوض بر من وارد شوند، آنان شاهدان الهی بر زمين و حجج الهی بر خلق هستند، اطاعت از آنان، اطاعت از خداوند و معصيت آنان، معصيت بر خداوند است).
(... قال المفضل: يا مولاي، فكيف بدء ظهور محمد المهدی وإليه التسليم؟ قال: يا مفضل، يظهر في شبهة ليستبين، فيعلو ذكره ويظهر أمره وينادى باسمه وكنيته ونسبه ويكثر ذلك على أفواه المحقين والمبطلين والموافقين والمخالفين لتلزمهم الحجة بمعرفتهم به، على أنه قصصنا ودللنا عليه ونسبناه وسميناه وكنيناه وقلنا سمیجده رسول الله وكنيه لئلا يقول الناس ما عرفنا له اسماً ولا كنية ولا نسباً، والله ليتحقق الإيضاح به وباسمه وكنيته على ألسنتهم حتی ليسميه بعضهم لبعض، كل ذلك للزوم الحجة عليهم ثم يظهره الله كما وعد به جده في قوله عزوجل: ﴿هُوَ الذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾(
[234]) قال المفضل: يا مولاي، فما تأویل قوله تعالی: ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾؟ قال (ع): هو قوله تعالی: ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حتی لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ﴾(
[235]) فو الله يا مفضل ليرفع عن الملل والأديان الاختلاف ويكون الدين كله واحداً كما قال جل ذكره: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾(
[236]) وقال الله: ﴿وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾(
[237]) الخبر).(
[238])
(... مفضل میگويد: ای مولای من، ظهور مهدی و تسليم به امر ايشان چگونه خواهد بود؟ فرمودند: ای مفضل با شبهای ظهور میکند و بعد امرش آشکار میگردد، ذکر او آوازه میشود و امرشان ظاهر میگردد و منادی با نام و کنيه و نسب او ندا میدهد و حقيقت امر او زبان زد اهل باطل و حق، موافقان و مخالفان میشود و اينگونه بر آنان اتمام حجت میکند که ما به او و امر او راهنمايی و دلالت کرديم و نسب و کنيهی او را آشکار کرديم و گفتيم که نامش هم نام جدش رسول الله (ص) و کنيهاش، کنيهی جدش میباشد تا مردم نگويند نسب، کنيه و نام او را نشناختيم. به خدا سوگند امر او آن قدر آشکار میشود که نام، نسب وکنيهی او زبان زد خاص و عام میشود هر قوم با زبان خود او را میشناسد و نام او را برای يگديگر ذکر میکنند و همهی رويدادها به منزلهی اتمام و الزام حجت بر آنان میباشد سپس خداوند امرش را همانگونه که به جدش وعده داده و میفرمايد: )او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند هر چند مشركان خوش نداشته باشند(. مفضل گفت: ای مولای من، تأویل قول خداوند تعالی چيست: (تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند هر چند مشركان خوش نداشته باشند). فرمودند: (با آنان بجنگيد تا ديگر فتنهاى نباشد و دين مخصوص خدا شود). به خداوند سوگند ای مفضل تمام اديان و ملل منسوخ و تنها يک دين يکتا بر قرار میشود همانگونه که خداوند میفرمايد: (در حقيقت دين نزد خدا همان اسلام است)، و نيز میفرمايد: (و هر كه جز اسلام دینی [ديگر] جويد هرگز از وى پذيرفته نشود و وى در آخرت از زيانكاران است).
وعنه، قال الحسين بن حمدان الخصيبي: حدثنی محمد بن إسماعيل وعلي بن عبد الله الحسنيان، عن أبی شعيب محمد بن نصير، عن ابن الفرات، عن محمد بن المفضل، قال: (سألت سيدی أبا عبد الله الصادق (ع)، قال: حاش لله أن يوقت له وقت أو توقت شيعتنا.... (إلى قوله (ع)): قال المفضل: يا سيدي، فكيف بد وظهور المهدی إليه التسليم؟ قال: يا مفضل، يظهر في سنة يكشف لستر أمره ويعلو ذكره وينادى باسمه وكنيته ونسبه ويكثر ذلك في أفواه المحققين والمبطلين والموافقين والمخالفين لتلزمهم الحجة لمعرفتهم به على أننا نصصنا ودللنا عليه ونسبناه وسميناه وكنيناه، سمی جده رسول الله وكنيته، لئلا يقول الناس ما عرفنا اسمه ولا كناه ولا نسبه، والله ليحقن الإفصاح به وباسمه وكنيته على ألسنتهم حتی يكون كتسمية بعضهم لبعض كل ذلك للزوم الحجة عليهم، ثم يظهر الله كما وعد جده رسول الله فی قوله عز من قائل: ﴿هُوَ الذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾ (
[239])).(
[240])
حسين بن حمدان الخصيبی میگويد: محمد بن اسماعيل و علی بن عبد الله الحسنيان، از ابی شعيب محمد بن نصير، از ابن افرات، از محمد بن المفضل، روايت میکند و میگويد: )از مولايم ابا عبد الله الصادق (ع) در مورد آن پرسيدم، فرمودند: پاک و منزه خداوندی که برای او وقت تعيين کند يا شيعيان ما وقت تعيين کند... (تا آنجا که فرمودند) مفضل میگويد: ای سرورم ظهور مهدی و تسليم امر ايشان شدن چگونه آغاز میشود؟ فرمودند: ای مفضل او در سالی ظهور میکند که راز او گشوده شده و امر او بالا میگيرد و منادی با نام و کنيه و نسب او ندا میدهد و اين امر زبان زد اهل حق و باطل، موافقان و مخالفان میشود و اينگونه بر آنان الزام و اتمام حجت میشود، که ما به او و امر او راهنمايی و دلالت کرديم و نسب و کنيهی او را آشکار کرديم و گفتيم که نامش هم نام جدش رسول الله (ص) و کنيهاش، کنيهی جدش میباشد تا مردم نگويند نسب، کنيه و نام او را نشناختيم. به خدا سوگند امر او آن قدر آشکار میشود که نام، نسب و کنيهی او زبان زد خاص و عام میشود، هر قوم با زبان خود او را میشناسد و نام او را برای يگديگر ذکر میکنند و همهی او رويداد به منزلهی تمام و الزام حجت بر آنان میباشد سپس خداوند امرش را همانگونه که به جدش وعده داده و میفرمايد: )او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند هر چند مشركان خوش نداشته باشند(.
حدثنا أبي، ومحمد بن الحسن، ومحمد بن موسى المتوكل (، قالوا: حدثنا سعد بن عبد الله، وعبد الله بن جعفر الحميري، ومحمد بن یحیی العطار جميعاً، قالوا: حدثنا أحمد بن محمد بن عيسى، وإبراهيم بن هاشم، وأحمد بن أبي عبد الله البرقي، ومحمد بن الحسين بن أبي الخطاب جميعاً، قالوا: حدثنا ابو علي الحسن ابن محبوب السراد، عن داود بن الحصين، عن أبي بصير، عن الصادق جعفر بن محمد، عن آبائه [الباقر والسجاد والحسين وعلي (ع)] قال: قال رسول الله (ص): (المهدی من ولدي، اسمه اسمي، وكنيته كنيتي، أشبه الناس بی خلقاً وخلقاً، تكون له غيبة وحيرة حتی تضل الخلق عن أديانهم، فعند ذلك يقبل كالشهاب الثاقب فيملأها قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً).(
[241])
پدرم، و محمد بن حسن، و محمد بن موسى متوكل (، از سعد بن عبد الله، و عبد الله بن جعفر الحميری، ومحمد بن یحیی العطار جميعاً، از احمد بن محمد بن عيسى، و ابراهيم بن هاشم، و احمد بن أبی عبد الله برقی، و محمد بن حسين بن ابی الخطاب جميعاً، از ابو علی الحسن ابن محبوب السراد، از داود بن الحصين، از ابی بصير، از صادق جعفر بن محمد، عن پدران بزرگوارش [باقر و سجاد و حسين و علی (ع)] میفرمايند: رسول الله (ص) فرمودند: (مهدی از فرزندم، نامی هم نام من و کنيهای مانند کنيهی من دارد و شبیهترين خلق در خلقت و فطرت به من است برای او حيرت و غيبتی است که باعث ضلالت خلق در اديانشان میشود و آن هنگام همانند شهابی برق آسا میآيد و زمين را پر از عدل و قسط میکند همانگونه که پر از ظلم و ستم گشته).
حدثنا علي بن عبد الله الوراق، قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد ابن إسحاق بن سعد الأشعري، قال: (دخلت على أبي محمد الحسن بن علي (ع) وأنا أريد أن أسأله عن الخلف [من] بعده، فقال لی مبتدئاً: يا أحمد بن إسحاق، إن الله تبارك وتعالی لم يخل الأرض منذ خلق آدم (ع) ولا يخليها إلى أن تقوم الساعة من حجة لله على خلقه، به يدفع البلاء عن أهل الأرض، وبه ينزل الغيث، وبه يخرج بركات الأرض. قال: فقلت له: يا ابن رسول الله، فمن الإمام والخليفة بعدك؟ فنهض (ع) مسرعاً فدخل البيت، ثم خرج وعلى عاتقه غلام كان وجهه القمر ليلة البدر من أبناء الثلاث سنين، فقال: يا أحمد بن إسحاق، لولا كرامتك على الله عزوجل وعلى حججه ما عرضت عليك ابنی هذا، إنه سمی رسول الله (ص) وكنيه، الذي يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً).(
[242])
علی بن عبد الله الوراق، از سعد بن عبد الله، از احمد ابن اسحاق بن سعد اشعری، میگويد: (روزی بر ابی محمد حسن بن علی (ع) وارد شدم من قصد داشتم در مورد خليفهی بعد از ايشان (ع) سؤال کنم. پس حضرت هنگامی که مرا ديدند، فرمودند: ای احمد بن اسحاق همانا خداوند تبارک و تعالی زمين را از زمان خلقت آدم (ع) و تا هنگام قيام ساعت و خروج مردگان زمين را خالی از حجت خويش باقی نمیگذارد و به برکت وجود حجت خويش بر زمين انواع بلاها و مصايب را از اهل زمين دفع میکند و باران را نزول میدهد و زمين برکات خويش را خارج میکند. عرض کردم: ای فرزند رسول الله امام و خليفه بعد از شما کيست؟ حضرت شتابان برخاستند و وارد خانه شدند و مدتی بعد خارج شدند در حالی که برگردن ايشان کودکی سه ساله همانند ماه شب چهارده، چهرهای در خشان داشت حضرت فرمودند: ای احمد بن اسحاق اگر نزد خداوند و حجج الهی کرامتی نداشتی هرگز اين فرزندم را به تونشان نمیدادم، او هم نام و هم کنيهی رسول الله (ص) است که زمين را پر از عدل و قسط میکند همانگونه که پر از ظلم و ستم گشته).
-رواياتی که نام "احمد" را ذکر میکنند:
أخبرنا جماعة، عن أبي عبد الله الحسين بن علي بن سفيان البزوفري، عن علي بن سنان الموصلی العدل، عن علي بن الحسين، عن أحمد بن محمد بن الخليل، عن جعفر بن أحمد المصري، عن عمه الحسن بن علي، عن أبيه، عن أبي عبد الله جعفر بن محمد، عن أبيه الباقر، عن أبيه ذی الثفنات سيد العابدين، عن أبيه الحسين الزكی الشهيد، عن أبيه أمير المؤمنين (ع)، قال: قال رسول الله (ص)- في الليلة التی كانت فيها وفاته - لعلي (ع): (يا أبا الحسن، أحضر صحيفة ودواة. فأملا رسول الله وصيته حتی انتهى إلى هذا الموضع فقال: يا علی إنه سيكون بعدی اثنا عشر إماماً ومن بعدهم إثنا عشر مهدياً، (... إلى قوله (ص)) فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد المستحفظ من آل محمد (ع). فذلك اثنا عشر إماماً، ثم يكون من بعده اثنا عشر مهدياً، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه أول المقربين له ثلاثة أسامي: اسم كاسمی واسم أبی وهو عبد الله وأحمد، والاسم الثالث: المهدي، هو أول المؤمنين).(
[243]) (
[244])
شيخ طوسی در کتاب خود (غيبه طوسی) گفته است، جماعتی به ما خبر دادهاند، از حسين بن علی بن سفيان البزوفری، از علی بن سنان الموصلی العدل، از علی بن الحسين، از احمد بن محمد بن خليل، از جعفر بن احمد مصری، از عمويش حسن بن علی، از پدرش، از امام جعفر صادق، از امام باقر، از امام سجاد، از امام حسين، از امير مؤمنان علی (ع) فرمودند- در شب وفات رسول خدا (ص) - فرمودند: (ای ابو الحسن دواتی و صحيفهای بياور و رسول خدا (ص) شروع به املا کردن وصيت و امام علی (ع) آن را با دست خود مینوشت تا به اين موضوع از وصيت رسيد و فرمودند (ص): ای علی بعد از من دوازده امام و بعد از آنان دوازده مهدی هستند (تا آنجا که میفرمايند...) هنگامی که زمان وفات فرزندم حسن عسکری رسيد آن را به فرزندش محمد مستحفظ از آل محمد (ع) تسليم کند. و آنها دوازده امام میباشند و بعد از آنها دوازده مهدی میباشد (و اگر وفاتش رسيد) آن را به فرزندش اولين مقربين که سه اسم دارد اسمی همانند اسم من و پدرم و او احمد و عبد الله و اسم سوم او مهدی میباشد تسليم میکند و او اولين مؤمنان است).
وعن الفضل بن شاذان، عن إسماعيل بن عياش، عن الأعمش، عن أبي وائل، عن حذيفة، قال: سمعت رسول الله وذكر المهدي فقال: (إنه يبايع بين الركن والمقام، اسمه أحمد وعبد الله والمهدي، فهذه أسماؤه ثلاثتها).(
[245])
از فضل بن شاذان، از اسماعيل بن عياش، از الاعمش، از ابی وائل، از حذيفه، نقل میکند و میگويد: از رسول الله شنيدم که فرمودند: (کسی که در بين رکن و مقام با او بيعت میکنند سه نام دارد، احمد و عبد الله و نام سوم او مهدی میباشد، اين سه نام او میباشند).
حدثنا علي بن أحمد بن موسى (، قال: حدثنا محمد بن أبی عبد الله الكوفي، قال: حدثنا محمد بن إسماعيل البرمكي، قال: حدثنا إسماعيل بن مالك، عن محمد بن سنان، عن أبي الجارود زياد بن المنذر، عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر، عن أبيه، عن جده (ع)، قال: قال أمير المؤمنين (ع) - وهو على المنبر -: (يخرج رجل من ولدی في آخر الزمان أبيض اللون، مشرب بالحمرة، مبدح البطن، عريض الفخذين، عظيم مشاش المنكبين، بظهره شامتان: شامة على لون جلده وشامة على شبه شامة النبی (ص)، له اسمان: اسم يخفى واسم يعلن، فأما الذي يخفى فأحمد وأما الذي يعلن فمحمد، إذا هز رايته أضاء لها ما بين المشرق والمغرب، ووضع يده على رؤوس العباد فلا يبقى مؤمن إلا صار قلبه أشد من زبر الحديد، وأعطاه الله تعالی قوة أربعين رجلاً، ولا يبقى ميت إلا دخلت عليه تلك الفرحة (في قلبه) وهو في قبره، وهم يتزاورون في قبورهم، ويتباشرون بقيام القائم صلوات الله عليه).(
[246])
علی بن احمد بن موسى (، از محمد بن ابی عبد الله كوفی، از محمد بن اسماعيل برمكی، از اسماعيل بن مالک، از محمد بن سنان، از ابی جارود زياد بن المنذر، از ابی جعفر محمد بن علی باقر، از پدرش، از جدش (ع)، نقل میکنند که میفرمايند: امير المؤمنين (ع) - بر منبر فرمودند -: (مردی از فرزندم در آخر الزمان خارج میشود که چهرهای سفيد، محاسنی سرخ، شکمی فراخ، رانهايی پهن، شانههايی پهن دارد که بر پشتش دو خال است: خالی به رنگی پوستش و ديگری شبيه خال رسول الله (ص) او دو نام دارد نامی پنهان و نامی آشکار، اما نام پنهان احمد و نام آشکار محمد است، هنگامی که درفش خود را به اهتزاز در آورد آنچه در مشرق و مغرب است روشن میگردد و دستش را بر سر بندگان مینهد و مؤمنی باقی نمیماند مگر اين که قلب او از آهن هم سختتر و محکمتر شود و خداوند تعالی به او قدرت و نيروی چهل مرد را میدهد و هيچ مردهای در قبر باقی نمیماند مگر اين که سرور و شادی وارد قلب و يکديگر بشارت میدهند).
امام الصادق (ع) خبری طولانی به ذکر اصحاب القائم (ع) پرداخته و میفرمايند: (از بصره... احمد...).(
[247])
وعن الباقر (ع) - بالطريق المذكور (عن أحمد بن محمد الأيادي) يرفعه إلى جابر - قال: (إن لله تعالی كنزاً بالطالقان ليس بذهب ولا فضة، اثنا عشر ألفاً بخراسان شعارهم: "أحمد، أحمد" يقودهم شاب من بنیهاشم على بغلة شهباء، عليه عصابة حمراء، كأنی أنظر إليه عابر الفرات. فإذا سمعتم بذلك فسارعوا إليه ولوحبوا على الثلج).(
[248])
از امام الباقر (ع) - به روشی ديگر (از احمد بن محمد ايادی) ذکر شده که به جابر نسبت میدهند- میفرمايند: (همانا برای خداوند گنجهايی در طالقان است، نه از جنس طلا و نقره بلکه لشکری دوازده هزاز نفری در خراسان است که شعارشان احمد احمد است و جوانی از بنیهاشم سوار بر اسبی سفيد که پيشانیبندی سرخ بر پيشانی دارد فرماندهی آنان است گويا او را میبينم که از فرات عبور میکند پس هنگامی که خبر او به گوش شما رسيد به سوی او بشتابيد حتی اگر بر روی برف سينه خيز برويد).
الحسين بن حمدان خصيبی: حدثنی محمد بن إسماعيل وعلی بن عبد الله الحسنيان، عن أبی شعيب محمد بن نصير، عن ابن الفرات، عن محمد بن المفضل، قال: (سألت سيدی أبا عبد الله الصادق (ع)، قال: حاش لله أن يوقت له وقت أو توقت شيعتنا (... إلى قوله (ع)) يا مفضل، إن بقاع الأرض تفاخرت، ففخرت كعبة البيت الحرام على البقعة بكربلاء، فأوحى الله اسكتی يا كعبة البيت الحرام فلا تفخری عليها فانها البقعة المباركة التی نودی موسى منها من الشجرة، وانها الربوة التی أوت إليها مريم والمسيح، وانها الدالية التی غسل فيها رأس الحسين، وفيها غسلت مريم لعيسى واغتسلت من ولادتها، وانها آخر بقعة يخرج الرسول منها في وقت غيبته وليكونن لشيعتنا فيها حياة لظهور قائمنا. قال المفضل: ثم ماذا يا سيدي؟ قال: ثم يخرج الحسني الفتى الصبيح من نحو الديلم يصيح بصوت فصيح: يا آل أحمد أجيبوا الملهوف والمنادی من حول الضريح، فتجيبه كنوز الله بالطاقات، كنوزاً وأی كنوز ليست من فضة ولا من ذهب، بل هی رجال كزبر الحديد).(
[249])
حسين بن حمدان الخصی از محمد بن اسماعيل و علی بن عبد الله الحسنيان، از ابی شعيب محمد بن نصير، از ابن الفرات، از محمد بن المفضل، میگويد: )از سرورم ابا عبد الله صادق (ع) پرسيدم، حضرت فرمودند: پاک و منزه است خداوند از اينکه برای او وقت تعيين کنيم يا شيعيانمان وقت تعيين کنند (... تا آنجا که فرمودند): ای مفضل همانا بقاع زمين بر يکديگر فخر فروشی میکردند پس کعبه بيت الحرام بر بقعهی کربلا تفاخر کرد، ناگهان ندا آمد: ای کعبه بيت الحرام خاموش باش و بر آن فخر فروشی مکن زيرا آن بقعهای است مبارک و فرخنده از شجره آن به موسی ندا داده شد و آن مکانی است که مريم و مسيح به آن پناه بردند و آن مکانی است که سر بريدهی حسين بن علی (ع) در آن غسل داده شد و نيز مريم، عيسی (ع) را در آن غسل داد و او نيز بعد از تولد کودکش در آن غسل کرد و آن بقعهای است که آخرين رسول در زمان غيبتش خروج خواهد کرد و در آن حياتی برای شيعيان ما، هنگام ظهور قائم ما است. عرض کردم: ای فرزند رسول الله بعد چه میشود؟ حضرت فرمودند: سپس حسنی جوانمردی دارای چهرهای زيبا از اطراف ديلم خروج میکند و با صدايی شيوا ندا میدهد: ای آل احمد اين درمانده و منادی حول ضريح را اجابت کنيد. پس گنجهای طالقان پاسخ او را میدهند و خواستهاش را اجابت میکنند و چه گنجهايی نه از جنس طلا و نه نقره بلکه مردانی با ارادههای پولادين و قویتر از آهن).
اين روايت بر وجود رسول دلالت میکند که ارتباط عميقی با زمان ظهور قائم (ع) دارد، پس چه کسی غير از امام مهدی (ع) اين فرستاده را میفرستد؟ و برای اين رسول نيز غيبتی است که امير المؤمنين (ع) آن را ذکر کردند. پس نتيجه میگيريم فرستاده صاحب غيبت در اين روايت همان مولودی است که از نسل امام مهدی (ع) میباشد و نيز ايشان همان مهدی است که امام باقر (ع) فرمودند در آخر الزمان ظهور میکند.
-صفات جسمانی امام مهدی (ع) و مهدی اول (ع):
رواياتی که به توصيف امام مهدی (ع) پرداختند بر دو شخصيت قابل انطباق است نه يک شخصيت.
اولاً- صفات امام مهدی (ع):
حدثنا ابو طالب المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندي، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود، عن أبيه محمد بن مسعود العياشي، قال: حدثنا آدم ابن محمد البلخي، قال: حدثنی علي بن الحسين بن هارون الدقاق، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن عبد الله بن قاسم بن إبراهيم بن مالك الأشتر، قال: حدثنی يعقوب بن منقوش، قال: (دخلت على أبي محمد الحسن بن علي (ع) وهو جالس على دكان في الدار وعن يمينه بيت عليه ستر مسبل، فقلت له: [يا] سيدي، من صاحب هذا الأمر؟ فقال: ارفع الستر. فرفعته فخرج إلينا غلام خماسی له عشر أو ثمان أو نحو ذلك، واضح الجبين، أبيض الوجه، دری المقلتين، شثن الكفين، معطوف الركبتين، فی خده الأيمن خال، وفي رأسه ذؤابة، فجلس على فخذ أبي محمد (ع) ثم قال لي: هذا صاحبكم. ثم وثب فقال له: يا بني، ادخل إلى الوقت المعلوم. فدخل البيت وأنا أنظر إليه، ثم قال لي: يا يعقوب، انظر من في البيت؟ فدخلت فما رأيت أحداً).(
[250])
ابو طالب المظفر بن جعفر بن مظفر علوی سمرقندی، از جعفر بن محمد بن مسعود، از پدرش محمد بن مسعود عياشی، از آدم ابن محمد بلخی، از علی بن حسين بن هارون الدقاق، از جعفر بن محمد بن عبد الله بن قاسم بن إبراهيم بن مالک اشتر، از يعقوب بن منقوش، روايت میکنند که گفته است: )بر ابو محمد حسن بن علی (ع) وارد شدم حضرت بر بلندی اتاق نشسته بودند و در سمت راست اتاق گوشهای پوشيده و سرا پرده بود، من نزد ايشان رفتم و عرض کردم: ای مولای من صاحب اين امر کيست؟ فرمودند: اين پرده را بردار! من نيز آن را برداشتم ناگهان پسری پنج و يا هشت ساله يا در همين حدود خارج شد که پيشانی گشادهای داشت، چهرهاش سفيد بود، چشمانی براق و کف دستانی متمايل به پر گوشتی، زانوهای برجسته و در گونهی راستش خالی بود مقداری از موهای سرش روی صورتش بود، آمد بر پای ابی محمد (ع) نشست، حضرت فرمودند: اين صاحب شماست. سپس حضرت به ايشان فرمودند: فرزندم تا روزی که برای تو معين شده داخل شو، پس وارد اتاق شد و من به ايشان نگاه میکرم، حضرت به من فرمودند: ای يعقوب بنگر چه کسی در اتاق است؟ من رفتم اما هيچکس را نديدم).
حدثنا علی بن أحمد بن موسى (، قال: حدثنا محمد بن أبي عبد الله الكوفي، قال: حدثنا محمد بن إسماعيل البرمكي، قال: حدثنا إسماعيل بن مالك، عن محمد بن سنان، عن أبي الجارود زياد بن المنذر، عن أبي جعفر محمد بن علی الباقر، عن أبيه، عن جده (ع)، قال: قال أمير المؤمنين (ع) - وهو على المنبر -: (يخرج رجل من ولدی في آخر الزمان أبيض اللون، مشرب بالحمرة، مبدح البطن، عريض الفخذين، عظيم مشاش المنكبين، بظهره شامتان: شامة على لون جلده وشامة على شبه شامة النبی (ص)، له اسمان: اسم يخفى واسم يعلن، فأما الذي يخفى فأحمد وأما الذي يعلن فمحمد، إذا هز رايته أضاء لها ما بين المشرق والمغرب، ووضع يده على رؤوس العباد فلا يبقى مؤمن إلا صار قلبه أشد من زبر الحديد، وأعطاه الله تعالی قوة أربعين رجلاً، ولا يبقى ميت إلا دخلت عليه تلك الفرحة (في قلبه) وهو في قبره، وهم يتزاورون في قبورهم، ويتباشرون بقيام القائم صلوات الله عليه).(
[251])
علی بن احمد بن موسى (، از محمد بن ابی عبد الله كوفی، از محمد بن اسماعيل برمكی، از اسماعيل بن مالک، از محمد بن سنان، از ابی جارود زياد بن منذر، از ابی جعفر محمد بن علی باقر، از پدرش، از جدش (ع)، میفرمايند: امير المؤمنين (ع) - بر منبر فرمودند -: )مردی از فرزندانم در آخر الزمان خروج میکند که چهرهای سفيد، محاسنی سرخ، شکمی فراخ، رانهايی پهن، شانههايی پهن دارد که بر پشتش دو خال است: خالی به رنگی پوستش و ديگری شبيه خال رسول الله (ص) او دو نام دارد نامی پنهان و نامی آشکار، اما نام پنهان احمد و نام آشکار محمد است، هنگامی که درفش خود را به اهتزاز در آورد آنچه در مشرق و مغرب است روشن میگردد و دستش را بر سر بندگان مینهد و مؤمنی باقی نمیماند مگر اين که قلب او از آهن هم سختتر و محکمتر باشد و خداوند تعالی به او قدرت و نيروی چهل مرد را میدهد و هيچ مردهای در قبر باقی نمیماند مگر اين که سرور و شادی وارد قلب و قبر او میشود و آنان به ديدار يکديگر در قبرها میروند و قيام قائم (ع) را به يکديگر بشارت میدهند).
وأخبرنا جماعة، عن التلعكبري، عن أحمد بن علي الرازي، عن علي بن الحسين، عن رجل - ذكر أنه من أهل قزوين لم يذكر اسمه - عن حبيب بن محمد بن يونس بن شاذان الصنعاني، قال: (دخلت إلى علي بن إبراهيم بن مهزيار الأهوازی فسألته عن آل أبي محمد (ع)، فقال: يا أخي، لقد سألت عن أمر عظيم، حججت عشرين حجة كلاً أطلب به عيان الإمام فلم أجد إلى ذلك سبيلاً، فبينا أنا ليلة نائم في مرقدی إذ رأيت قائلاً يقول: يا علي بن إبراهيم، قد أذن الله لي في الحج، فلم أعقل ليلتي حتی أصبحت، فأنا مفكر في أمري أرقب الموسم ليلي ونهاري. فلما كان وقت الموسم أصلحت أمري، وخرجت متوجهاً نحو المدينة، (... إلى قوله): فدخلت فإذا أنا به جالس قد اتشح ببردة واتزر بأخرى، وقد كسر بردته على عاتقه، وهو كأقحوانة أرجوان قد تكاثف عليها الندى، وأصابها ألم الهوى، وإذا هو كغصن بان أو قضيب ريحان، سمح سخي تقي نقي، ليس بالطويل الشامخ، ولا بالقصير اللازق، بل مربوع القامة، مدور الهامة، صلت الجبين، أزج الحاجبين، أقنى الأنف، سهل الخدين، على خده الأيمن خال، كأنه فتات مسك على رضراضة عنبر).(
[252])
جماعتی از تلعكبری، از احمد بن علی الرازی، از علی بن حسين، از مردی - از اهل قزوين که نام او را ذکر نکرده - از حبيب بن محمد بن يونس بن شاذان صنعانی، به ما خبر داده که میگويد: (بر علی بن ابراهيم بن مهزيار اهوازی وارد شدم و از او در مورد آل ابی محمد (ع)، پرسيدم، او گفت: ای برادر همانا در مورد امر بزرگی پرسيدی، من بيست بار به حج رفتم که در هر بار رفتنم آرزوی ديدار امام (ع) را در سر میپروراندم اما هرگز ايشان را نديدم تا اين که شبی در بستر خود خوابيدم ناگهان در عالم رؤيا ديدم که ندايی به من خطاب کرد: ای علی بن ابراهيم آماده و مهيای سفر شو که امسال به مقصود و مراد خود میرسی، خداوند به من اذن حج را داد در حالی که شب و روز در فکرم بود که آيا بروم يا نروم، تا اين که فصل حج رسيد و من راهی مکه شدم و از آنجا به سوی مدينه رفتم. تا آنجا که گفت: (وارد آنجا شدم طوری نشسته بودند، بردی پوشيده و ازاری بسته بود، و با بردی خود را پوشانده، و همانند گلی بنفش که شبنم روی آن را پوشانده، و باد آن را تکان میدهد، و او همانند شاخهی شمشاد يا شاخهی ريحان، بخشنده، کريم، اهل تقوا و نقی بود، قامتش نه زياد بلند بود، و نه زياد کوتاه بلکه چهارشانه، صورتی گرد، پيشانی صاف، ابروان به هم پيوسته، بينی بلند، گونه صاف، و بر گونهی راستش خالی بود، همچون دانهای مسک بر خُردههای عنبر).
أخبرنا علي بن أحمد، قال: حدثنا عبيد الله بن موسى العلوي، عن بعض رجاله، عن إبراهيم بن الحكم بن ظهير، عن إسماعيل بن عياش، عن الأعمش، عن أبی وائل، قال: (نظر أمير المؤمنين علي إلى الحسين (ع) فقال: إن ابنی هذا سيد كما سماه رسول الله (ص) سيداً، وسيخرج الله من صلبه رجلاً باسم نبيكم يشبهه فی الخلق والخلق، يخرج على حين غفلة من الناس، وإماتة للحق، وإظهار للجور، والله لو لم يخرج لضربت عنقه، يفرح بخروجه أهل السماوات وسكآنها، وهو رجل أجلى الجبين، أقنى الأنف، ضخم البطن، أزيل الفخذين، بفخذه اليمنى شامة، أفلج الثنايا، ويملأ الأرض عدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً).(
[253])
علی بن احمد، از عبيد الله بن موسى علوی، از بعضی رجال، از ابراهيم بن حكم بن ظهير، از اسماعيل بن عياش، از اعمش، از ابی وائل، گويد: (امير المؤمنين علی (ع) به حسين (ع) نگاه کردند و فرمودند: همانا اين فرزندم سرور است همانطور که جدش رسول الله (ص) او را سيد و سرور ناميده و خداوند از صلب او مردی را خارج خواهد کرد که هم نام نبی شماست و شبیهترين افراد در خلقت و فطرت به رسول الله (ص) است، در هنگام غفلت و لهو و لعب مردم و مرگ حق و آشکار شدن ظلم و ستم بر آنان خروج خواهد کرد – به خدا قسم اگر خروج نمیکرد گردن او را میزدم – (اشاره به شدت اهميت خروج او)، اهل آسمانها و سکان آن با خروج او خوشحال میگردند و او مردی است پيشانی جلّی، بينی کشيده، شکمی فراخ و رانهايی پهن که در ران راست او خالی است و دندانهايی سفيد، زمين را پر از عدل و قسط میکند، همانگونه که پر از ظلم و ستم گشته است).
سعد بن عبد الله، عن محمد بن عيسى بن عبيد، عن إسماعيل بن أبان، عن عمرو بن شمر، عن جابر الجعفي، قال: (سمعت أبا جعفر (ع) يقول: سأل عمر بن الخطاب أمير المؤمنين (ع) فقال: أخبرني عن المهدي ما اسمه؟ فقال: أما اسمه فإن حبيبی شهد إلي أن لا أحدث باسمه حتی يبعثه الله. قال: فأخبرني عن صفته؟ قال: هو شاب مربوع، حسن الوجه، حسن الشعر، يسيل شعره على منكبيه، ونور وجهه يعلو سواد لحيته ورأسه، بأبی ابن خيرة الإماء).(
[254])
سعد بن عبد الله، از محمد بن عيسى بن عبيد، از اسماعيل بن ابان، از عمرو بن شمر، از جابر الجعفي، میگويد: از أبا جعفر (ع) شنيدم که فرمودند: (عمر بن خطاب از امير المؤمنين (ع) پرسيدند: مرا از اسم مهدی با خبر ساز؟ حضرت فرمودند: همانا حبيبم مرا قسم داده که نام او را به کسی نگويم تا اين که خداوند او را مبعوث سازد. عرض کرد: مرا از صفات او با خبر کنيد؟ فرمودند: او جوانی خوش اندام، با چهرهای زيبا و موهايی نرم و ريخته بر شانههايش که سياهی موها و محاسن او بر سپيدی چهرهاش میافزايد، قسم به پدرم که او از بهترين نسل است).
دوماً- صفات مهدی اول (ع):
حدثنا ابو سليمان أحمد بن هوذة، قال: حدثنا إبراهيم بن إسحاق النهاوندي، قال: حدثنا عبد الله بن حماد الأنصاري، قال: حدثنا عبد الله بن بكير، عن حمران بن أعين، قال: (قلت لأبي جعفر الباقر (ع): جعلت فداك، إنی قد دخلت المدينة وفی حقوی هميان فيه ألف دينار، وقد أعطيت الله عهداً أننی أنفقها ببابك ديناراً ديناراً، أو تجيبنی فيما أسألك عنه. فقال: يا حمران، سل تجب، ولا تنفقن دنانيرك. فقلت: سألتك بقرابتك من رسول الله أنت صاحب هذا الأمر والقائم به؟ قال: لا. قلت: فمن هو، بأبی أنت وأمی؟ فقال: ذاك المشرب حمرة، الغائر العينين، المشرف الحاجبين، العريض ما بين المنكبين، برأسه حزاز، وبوجهه أثر، رحم الله موسى).(
[255])
ابو سليمان احمد بن هوذه، از ابراهيم بن اسحاق نهاوندی، از عبد الله بن حماد انصاری، از عبد الله بن بكير، از حمران بن اعين، نقل میکند که گفته است: (به ابی جعفر باقر (ع) عرض کردم: فدايتان شوم در هنگام ورودم به مدينه با خود هزار دينار آوردم و با خداوند عهد بستم که آنها را يکی يکی در راه او خرج کنم يا اين که هر آنچه از شما پرسيدم، پاسخ شنوم. حضرت فرمودند: ای حمران بپرس که پاسخ میشنوی ان شاء الله و دنيارهايت را برای خود نگه دار. عرض کردم: شما را به قرابت و خويشاوندی با رسول الله (ص) قسم میدهم، شما صاحب اين امر و قائم به آن هستيد؟ فرمودند: خير. عرض کردم: پدر و مادرم به فدايتان او کيست؟ فرمودند: او همان کسی است که محاسن سرخ، چشمانی درشت، پيشانی پهن، شانههايی عريض دارد بر سرش شوره و بر چهره اثری دارد خداوند موسی را رحمت کند).
أحمد بن إدريس، عن علی بن محمد بن قتيبة، عن الفضل بن شاذان، عن محمد بن سنان، عن عمار بن مروان، عن المنخل بن جميل، عن جابر الجعفي، عن أبي جعفر (ع)، قال: (المهدی رجل من ولد فاطمة وهو رجل آدم).(
[256])
احمد بن ادريس، از علی بن محمد بن قتيبه، از فضل بن شاذان، از محمد بن سنان، از عمار بن مروان، از منخل بن جميل، از جابر الجعفي، از ابی جعفر (ع) نقل میکند که فرمودند: (مهدی، مردی از فرزند فاطمه و از نسل آدم میباشد).
أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد، قال: حدثنا محمد بن المفضل وسعدان بن إسحاق بن سعيد وأحمد بن الحسين ومحمد بن أحمد بن الحسن القطواني، جميعاً، عن الحسن بن محبوب، عن هشام بن سالم الجواليقي، عن يزيد الكناسي، قال: سمعت أبا جعفر الباقر (ع) يقول: (إن صاحب هذا الأمر فيه شبه من يوسف، ابن أمة سوداء، يصلح الله له أمره في ليلة).(
[257])
احمد بن محمد بن سعيد، از محمد بن مفضل و سعدان بن اسحاق بن سعيد و احمد بن حسين و محمد بن احمد بن حسن قطوانی، جميعاً، از حسن بن محبوب، از هشام بن سالم جواليقی، از يزيد الكناسی، میگويد: از أبا جعفر الباقر (ع) شنيدم که فرمودند: (همانا صاحب اين امر شبيه حضرت يوسف (ع) است، فرزندِ آن مادر سيه چرده که خداوند امرش را در يک شب آشکار میکند).
و اکنون بعد از اين که دريافتيم مولودی از فرزند يازدهم امام علی (ع) به دنيا میآيد، يعنی از نسل امام مهدی (ع) میباشد، همچنین در يافتيم که مهدی ديگری در آخر الزمان به دنيا میآيد که امام باقر (ع) در روايتی مذکور در کتاب کمال الدين و تمام نعمه اثر شيخ صدوق ص 330 بيان فرمودند و به وجود مهديين بعد از امام مهدی (ع) پی برديم و اين که مهدی اول قبل از ظهور امام مهدی محمد بن حسن عسکری (ع) موجود است و با او (ع) در ارتباط میباشد؛ زيرا ايشان اولين ايمان آورنده به امام مهدی (ع) و نامش احمد میباشد و همچنین دريافتيم کسی که در بين رکن و مقام با او بيعت میشود نامش احمد است و احمد همان شخص مذکور در وصيت رسول الله (ص) میباشد و...، پس بعد از انطباق تمام روايات نتيجه میگيريم که اين رايات در وصف سيد احمد الحسن (ع) وصی و فرستادهی امام مهدی (ع) ياد شدهاند.
-اکنون به احتجاج امام رضا (ع) میپردازيم:
عن محمد بن الفضل، عن الرضا (ع) في حديث طويل: (إنه حضر فی البصرة في مجلس عظيم فيه جماعة من العلماء وفيه جاثليق النصارى ورأس الجالوت، فالتفت الرضا (ع) إلى الجاثليق وقال: هل دل الإنجيل على نبوة محمد؟ قال: لو دل الإنجيل على ذلك لما جحدناه، فقال (ع): أخبرنی عن السكتة التی لكم في السفر الثالث، فقال الجاثليق: اسم من أسماء الله لا يجوز لنا أن نظهره. قال الرضا (ع): فإن قررتك أنه اسم محمد وذكره وأقر عيسى به، وأنه بشر بنی إسرائيل بمحمد لتقر به ولا تنكره؟ قال الجاثليق: إن فعلت أقررت فإنی لا أرد الإنجيل ولا أجحد.
(... إلى قوله): فلما سمع الجاثليق ورأس الجالوت ذلك علما أن الرضا (ع) عالم بالتوراة والإنجيل، فقالا: والله قد أتى بما لا يمكننا رده ولا دفعه إلا بجحود التوراة والإنجيل والزبور، ولقد بشر به موسى وعيسى جميعاً ولكن لم يتقرر عندنا بالصحة أنه محمد هذا، فأما اسمه فمحمد فلا يجوز لنا أن نقر لكم بنبوته، ونحن شاكون أنه محمدكم أو غيره. فقال الرضا (ع): احتججتم بالشك، فهل بعث الله قبل أو بعد من ولد آدم إلى يومنا هذا نبياً اسمه محمد؟ أو تجدونه فی شيء من الكتب الذي أنزلها الله على جميع الأنبياء غير محمد؟ فأحجموا عن جوابه، وقالوا: لا يجوز لنا أن نقر لك بأن محمداً هو محمدكم؛ لأنا إن أقررنا لك بمحمد ووصيه وابنته وابنيها على ما ذكرتم أدخلتمونا في الإسلام كرهاً).(
[258])
محمد بن فضل از امام رضا (ع) در حديثی طولانی میگويد: (هنگامی که حضرت (ع) در بصره در مجلس بزرگی از علما که در ميان آنان، جاثليق انصاری و رأس جالوت بودند، حاضر شدند پس به جاثليق فرمودند: آيا انجيل بر نبوت محمد (ص) دلالتی نياورده است؟ گفت: اگر دلالت میآورد که ما منکر آن نمیشديم؟ مرا در مورد "السكته" در سفر سوم که برای شماست خبر داده است، جاثليق گفت: آن نامی از نامهای خدا میباشد و بر ما جايز نيست که آن را آشکار کنيم. حضرت رضا فرمودند: اگر به شما بگويم، آن نام محمد (ص) است که ذکر شده و عيسی (ع) به آن اقرار کرده و در مورد محمد (ص) به بنیاسرائيل بشارت داده، که به آن اقرار کنيد و منکر آن نشويد؟ گفت: اگر چنين باشد اقرار میکنم و من انجيل را رد نمیکنم. (... تا آنجا که میگويد) و هنگامی که جاثليق و رأس جالوت و ديگر علمای حاضر، سخنان امام رضا (ع) را شنيدند، دريافتند که ايشان از همه به تورات و انجيل داناتر و عالمتر است پس گفتند: به خدا سوگند او چيزهايی را بر ما عرضه کرد که امکان رد و رفض آن وجود نداشت مگر با انکار و رد انجيل و تورات و زبور! موسی و عيسی (ع) همگی به او اقرار کردند اما ما نمیتونيم به صحت آن اقرار کنيم که اين محمد شما همان محمد مذکور در کتب است ما نمیتونيم اين گونه اقرار کنيم و شک داريم که اين محمد شما همان محمد است. حضرت فرمودند: با شک و ترديد بر من احتجاج کرديد، آيا خداوند قبل و بعد از خلقت آدم (ع) تا اين لحظه پيامبری را مبعوث کرده که نامش محمد است و خاتم انبياء میباشد يا اين که نامی غير از نام محمد در کتبی که خداوند بر پيامبران نازل کرده، میيابيد؟ پس در پاسخ درمانده شدند و گفتند بر ما جايز نيست اقرار کنيم که اين محمد، محمد شماست و اگر ما در مورد محمد و وصی و دختر او و فرزندان او بر اساس آنچه که ذکر کرديد، اقرار کنيم ما را با اکراه به دين اسلام وارد کرديد).
و ما اکنون همانند احتجاج امام رضا (ع) با کسی که به حقانيت سيد احمد الحسن (ع) شک دارد، احتجاج میکنيم و میگوييم آيا با شک احتجاج میکنيد؟ آيا خداوند قبل و بعد از خلقت آدم تا اين لحظه وصی و رسولی مبعوث کرده که نامش احمد است و در کتب نامی غير از نام احمد میيابيد؟ با معرفت و شناخت به اينکه اين امر را کسی جز صاحبش ادعا نمیکند همانطور که در سخن امام صادق (ع) در روايت آمده که فرمودند: اين امر را کسی جز صاحبش ادعا نمیکند و هر کس مدعی آن شد خداوند عمر او را پايان میدهد.
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن ابن سنان، عن یحیی أخی أديم، عن الوليد بن صبيح، قال: سمعت أبا عبد الله يقول: (إن هذا الأمر لا يدعيه غير صاحبه إلا تبر الله عمره).(
[259])
محمد بن يحیی، از أحمد بن محمد، از ابن سنان، از يحیی أخی أديم، ازوليد بن صبيح، گويد: از امام جعفر صادق (ع) شنيدم که فرمودند: (اين امر را کسی جز صاحبش ادعا نمیکند و هر کس مدعی آن شد خداوند عمر او را پايان میدهد).
-رواياتی که به ديدارهای قائم (ع) اشاره میکنند:
أحمد بن إدريس، عن علي بن محمد، عن الفضل بن شاذان، عن عبد الله بن جبلة، عن عبد الله بن المستنير، عن المفضل بن عمر، قال: (سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: إن لصاحب هذا الأمر غيبتين، إحداهما تطول حتی يقول بعضهم: مات، ويقول بعضهم: قتل، ويقول بعضهم: ذهب، حتی لا يبقى على أمره من أصحابه إلا نفر يسير، لا يطلع على موضعه أحد من ولده ولا غيره إلا المولى الذي يلي أمره).(
[260])
أحمد بن إدريس، از علی بن محمد، از فضل بن شاذان، از عبد الله بن جبله، از عبد الله بن المستنير، از مفضل بن عمر، میگويد: (از ابا عبد الله (ع) شنيدم که فرمودند: برای صاحب اين امر دو غيبت است يکی از آنها آن قدر طول میکشد که برخی میگويند، مرده است و برخیها میگويند کشته شده، و برخی میگويند رفته است، سرانجام هيچ يک از اصحاب ايشان باقی نمیماند جز يک نفر که از موضع ايشان آگاهی دارد و متولی امر ايشان میشود و کسی را با خبر نمیکند).
حدثنا محمد بن يعقوب، عن محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسين، عن الحسن بن محبوب، عن إسحاق بن عمار، قال: قال ابو عبد الله (ع): (للقائم غيبتان: إحداهما قصيرة، والأخرى طويلة، الغيبة الأولى لا يعلم بمكانه فيها إلا خاصة شيعته، والأخرى لا يعلم بمكانه فيها إلا خاصة مواليه في دينه).(
[261])
محمد بن يعقوب، از محمد بن یحیی، از محمد بن الحسين، از الحسن بن محبوب، از إسحاق بن عمار، نقل میکند و میگويد: ابو عبد الله (ع) فرمودند: (برای قائم دوغيبت است، يکی کوتاه و يکی طولانی، در غيبت اول هيچ کس از مکان ايشان خبر ندارد جز خاص شيعهی او و ديگری کسی از مکان ايشان خبر ندارد جز موالين خاص در دينش).
وحدثنا أحمد بن محمد بن سعيد، قال: حدثنی محمد بن علي التيملي، عن محمد بن إسماعيل بن بزيع، وحدثنی غير واحد، عن منصور بن يونس بن بزرج، عن إسماعيل بن جابر، عن أبي جعفر محمد بن علي (ع) أنه قال: (يكون لصاحب هذا الأمر غيبة فی بعض هذه الشعاب - وأومئ بيده إلى ناحية ذی طوى - حتی إذا كان قبل خروجه أتى المولى الذي كان معه حتی يلقى بعض أصحابه، فيقول: كم أنتم هاهنا؟ فيقولون: نحو من أربعين رجلاً. فيقول: كيف أنتم لو رأيتم صاحبكم؟ فيقولون: والله لو ناوی بنا الجبال لناويناها معه، ثم يأتيهم من القابلة ويقول: أشيروا إلى رؤسائكم أو خياركم عشرة، فيشيرون له إليهم فينطلق بهم حتی يلقوا صاحبهم ويعدهم الليلة التی تليها).(
[262])
أحمد بن محمد بن سعيد، از محمد بن علی التيملی، از محمد بن إسماعيل بن بزيع، واز غير واحد، ازمنصور بن يونس بن بزيع، از إسماعيل بن جابر، از أبی جعفر محمد بن علی (ع) نقل میکنند که حضرت (ع) فرمودند: (برای صاحب اين امر غيبتی در اين ناحيههاست – حضرت بادست خويش به ناحيهی ذی طوی اشاره میکنند – و قبل از خروجش مولايی که همراه ايشان بوده میآيد، تا اين که با برخی از اصحابش ديدار میکند، و میگويد: شما در اينجا چند نفر هستيد؟ میگويند: حدود چهل نفر. سپس میگويد: هنگامی که صاحبتان را ببينيد چگونه خواهيد؟ گفتند: به خدا سوگند اگر کوهها مانع ما شوند، آنها را متلاشی میکنيم. سپس به سوی آنان میآيد و میگويد: ده نفر از خودتان را انتخاب کنيد. پس ده نفر را انتخاب کرده و آنان را به ديدار صاحبشان میبرد و شب بعد با آنان وعدهی ديدار میگذارد).
حدثنا محمد بن يعقوب، قال: حدثنا عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الحسن بن علي الوشاء، عن علي بن أبی حمزة، عن أبي بصير، عن أبي عبد الله (ع) أنه قال: (لا بد لصاحب هذا الأمر من غيبة، ولا بد له في غيبته من عزلة، ونعم المنزل طيبة، وما بثلاثين من وحشة).(
[263])
محمد بن يعقوب، از عدهای از دوستان، از احمد بن محمد، از حسن بن علی الوشاء، از علی بن ابی حمزه، از ابی بصير، از ابی عبد الله (ع) نقل میکنند که حضرت فرمودند: (برای صاحب اين امر غيبتی است و در اين غيبت وحشت و تنهايی است، چه خوب منزلی است و با وجود سی نفر تنهايی نخواهد بود).
حدثنا عبد الواحد بن عبد الله، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن رباح الزهري، قال: حدثنا أحمد بن علي الحميري، عن الحسن بن أيوب، عن عبد الكريم بن عمرو الخثعمي، عن رجل، عن أبي عبد الله (ع) أنه قال: (لا يقوم القائم حتی يقوم اثنا عشر رجلاً كلهم يجمع على قول إنهم قد رأوه فيكذبونهم).(
[264])
عبد الواحد بن عبد الله، از أحمد بن محمد بن رباح الزهری، از أحمد بن علی الحميری، از حسن بن أيوب، از عبد الكريم بن عمرو الخثعمی، از مردی، از أبی عبد الله (ع) نقل میکند که حضرت فرمودند: (قائم (ع) قيام نمیکند تا اين که دوازده نفر گرد هم آيند و بگويند ما ايشان را ديديم پس مورد تکذيب قرار میگيرند).
توضيح شيخ کورانی در اين مورد:((
[265]
امام صادق (ع) نيز میفرمايند: (قائم قيام نمیکند تا اينکه دوازده نفر گرد هم آيند و بگويند ما ايشان را ديديم پس مورد تکذيب قرار میگيرند).
کورانی میگويد: بر اساس تعبير حضرت (ع): آنان مردانی راستگو و صادق هستند و تکذيب مردم در مورد آنها مايهی تعجب میباشد و آشکار میشود که ديدار آنان با امام (ع) در زمانی اتفاق میافتد که از ديدهها پنهان بوده اما بعد از آن ذکر و امر حضرت (ع) آشکار میشود و بر اساس آن میتوان گفت که حضرت (ع) در آن دوره بصورت زمينهساز و فرماندهی قيام است.
در ذکر کسی که امام (ع) را در غيبت کبری نزديک به زمان ديده است.
گفتند (سخنانی از کلام مجلسی):)
[266]( نامهای مشهور در مورد قصهی جزيرهی خضراء در دريای سفيد يافتم که دوست داشتم آن را در باب کسی که حضرت (ع) را ديده و چيزهای غريبی که در آن جزيره است نقل کنم. در ص 167:
(... اولين جمعه را همراه آنان نماز خواندم، ديدم سيد نماز جمعه را دو رکعت نماز واجب خوانده پس هنگامی که نمازش به پايان رسيد عرض کردم: ديدم شما دو رکعت نماز واجب خوانديد؟ گفتند: آری زيرا شروط معلوم آن حاضر شده، و واجب گرديده است. پس پيش خود گفتم: شايد امام (ع) حضور داشتند، در هنگام خلوت از او پرسيدم: آيا امام حضور داشتند؟ گفت: خير، اما من نائب خاص ايشان هستم که امری از ايشان (ع) به من دستور داده شد. عرض کردم: مولای من شما، ايشان را ديدهايد؟ گفت: خير پدرم ( به من گفته است که سخنان ايشان را شنيدم اما هيچ کس را نديدم، اما جدم هم ايشان را ديده و هم سخنان ايشان را شنيده است. عرض کردم: مولای من چرا اين توفيق نصيب حال کسی جز او نشد؟ گفت: ای برادر خداوند فضل خود را بر هر يکی از بندگان که میخواهد عطا میکند (تا آنجا که گفت) و هرگز زمين را بدون حجت بر بندگان خويش رها نمیکند و همواره برای هر حجتی وصی است که امر ايشان را ابلاغ میکند.
-ديدار برخی از علماء با امام مهدی (ع):
المولى الكبير المعظم جمال الدين ابن الشيخ الأجل الأوحد الفقيه القارئ نجم الدين جعفر بن الزهيري، وقصته على لسانه هكذا: (إنی كنت مفلوجاً وعجز الأطباء عني، وقد أباتتنی جدتی تحت القبة (مقام صاحب الزمان في الحلة) وأن الحجة صاحب الزمان قال لي: قم بإذن الله تعالی. أعاننی على القيام، فقمت وزال عنی الفالج، وانطبق علی الناس حتی كادوا يقتلوني، واخذوا ما كان علی من الثياب تقطيعاً وتنتيفاً يتبركون فيها، وكسانی الناس من ثيابهم، ورحت الى البيت وليس بی أثر الفالج...).(
[267])
مولای بزرگ و معظم جمال الدين ابن شيخ الاجل فقيه قاری نجم الدين جعفر بن زهيری میگويد: من فلج بودم و تمام پزشکان از من قطع اميد کردند پس از آن مادربزرگم مرا در زير گنبد (مقام صاحب الزمان) بيتوته کرد در آن هنگام امام حجت صاحب الزمان به من فرمودند: با حول و قدرت الهی برخيز! ايشان مرا در هنگام برخاستن ياری دادند پس برخاستم و ناتوانی از بدنم زايل گشت در اين هنگام مردم فوج فوج بر سر من ريختند، نزديک بود مرا بکشند، لباسهايم را تکه تکه کردند و برای تبرک بردند برخی از آنان تن برهنهی مرا پوشاندند و من در کمال صحت و سلامت به سوی خانه بازگشتم).
حدثنی الأخ الصفی المذكور (علي رضا ابن العالم محمد النائيني)، عن المولى السلماسي (، قال: (كنت حاضراً في محفل إفادته، فسأله رجل - سأل السيد فخر الشيعة العلامة السيد محمد مهدی الطباطبائی بحر العلوم (- عن إمكان رؤية الطلعة الغراء في الغيبة الكبرى، وكان بيده الآلة المعروفة لشرب الدخان المسمیعند العجم بغليان، فسكت عن جوابه وطأطأ رأسه، وخاطب نفسه بكلام خفی أسمعه فقال ما معناه: "ما أقول في جوابه؟ وقد ضمنی صلوات الله عليه إلى صدره، وورد أيضاً فی الخبر تكذيب مدعی الرؤية في أيام الغيبة" فكرر هذا الكلام).(
[268])
برادر صفی مذکور (علی رضا بن عالم محمد نائينی از مولی سلماس ( نقل میکند که گفته است: در مکانی تفرج گاهی حضور داشتم – پس مردی از سيد فخر شيعه علامه سيد محمد مهدی طباطبايی بحرالعلوم ( در مورد امکان ديدار امام مهدی (ع) در غيبت کبری پرسيدم، در حالی که در دستش وسيلهای بود که با آن دود میکردند و در عجم به آن غليان میگفتند، پس در پاسخش خاموش شد و سرش را تکان میداد و با خود میگفت: در پاسخ او چه بگويم؟ در حالی که حضرت (ع) مرا در آغوش گرفتند. و همچنین در خبر تکذيب مدعی ديدار در ايام غيبت آمده ولی اين کلام را تکرار کرد).
وبهذا السند عن المولى المذكور (المولى السلماني)، قال: (صلينا مع جنابه في داخل حرم العسكريين (ع)، فلما أراد النهوض من التشهد إلى الركعة الثالثة، عرضته حالة فوقف هنيئة ثم قام. ولما فرغنا تعجبنا كلنا، ولم نفهم ما كان وجهه، ولم يجترء أحد منا على السؤال عنه إلى أن أتينا المنزل، وأحضرت المائدة، فأشار إلی بعض السادة من أصحابنا أن أسأله منه، فقلت: لا وأنت أقرب منا، فالتفت ( إلی وقال: فيم تقاولون؟ قلت وكنت أجسر الناس عليه: إنهم يريدون الكشف عما عرض لكم في حال الصلاة، فقال: إن الحجة عجل الله تعالی فرجه، دخل الروضة للسلام على أبيه (ع)، فعرضنی ما رأيتم من مشاهدة جماله الأنور إلى أن خرج منها).(
[269])
مولی سلمانی در مورد ايشان میگويد: (همراه ايشان در حرم عسکريين (ع) نماز خوانديم پس هنگامی که خواست از تشهد به رکعت سوم برخيزد حالتی بر ايشان عارض شد که او را منقلب کرد پس برخواست، هنگامی که نماز تمام شد همهی ما تعجب کرديم و حالت وارده بر ايشان را درک نکرديم و هيچ کس از ما جرأت نداشت از او بپرسد تا اين که به منزل رفتيم و سفره را آماده کردم پس ايشان به برخی حضرات از اصحاب ما گفتند هر کس سؤالی دارد بپرسد، عرض کردم خير شما از ما مقربتر هستيد! ايشان به من توجه کرد و گفت: در مورد چه سخن میگويی؟ در حالی که ديگران را همراه خود ساختم، عرض کردم: همه میخواهند از حالی که در هنگام نماز بر شما عارض شد باخبر شوند؟ گفت: در آن هنگام حضرت حجت بن حسن (ع) وارد روضه شدند و بر پدرشان (ع) سلام کردند و آنچه شما در چهرهی من ديدید حاصل حيرت زدگی من از چهرهی نورانی ايشان (ع) بود).
قال نضر الله وجهه (السيد محمد ابن العالم السيد هاشم بن مير شجعاعت علي الموسوی الرضوی الجفی المعروف بالهندي): وأخبرنی الشيخ باقر المزبور (الشيخ باقر الكاظمي ابن الشيخ هادی الكاظمي)، عن السيد جعفر ابن السيد الجليل السيد باقر القزوينی الآتی ذكره، قال: (كنت أسير مع أبي إلى مسجد السهلة، فلما قاربناها قلت له: هذه الكلمات التی أسمعها من الناس أن من جاء إلى مسجد السهلة في أربعين أربعاء فإنه يرى المهدی (ع) أرى انها لا أصل لها. فالتفت إلی مغضباً وقال لي: ولم ذلك؟ لمحض أنك لم تره؟ أو كل شيء لم تره عيناك فلا أصل له؟ وأكثر من الكلام علی حتی ندمت على ما قلت. ثم دخلنا معه المسجد، وكان خالياً من الناس، فلما قام في وسط المسجد ليصلی ركعتين للاستجارة أقبل رجل من ناحية مقام الحجة (ع) ومر بالسيد فسلم عليه وصافحه والتفت إلی السيد والدی وقال: فمن هذا؟ فقلت: أهو المهدی (ع)؟ فقال: فمن؟ فركضت أطلبه فلم أجده في داخل المسجد ولا في خارجه).(
[270])
سيد محمد بن عالم سيد هاشم بن مير شجاعت علی موسوی رضوی جفی معروف به هندی از شيخ باقر کاظمی ابن شيخ هادی کاظمی از سيد جعفر بن سيد جليل سيد باقر قزوينی روايت میکند که گفته است: همراه پدرم به سوی مسجد سهله میرفتيم وقتی نزديک آن شديم به پدرم گفتم: اين سخنانی که مردم میگويند اگر هر کس چهل مرتبه به سوی مسجد سهله بيايد امام مهدی (ع) را میبيند به نظر من حقيقتی ندارد! پدرم غضبناک به من نگاه کرد و گفت: چطور چون تو با چشم خود چيزی نديدی يا اين که چشمهايت آن را نمیبينند هيچ حقيقتی ندارد؟ پدرم آنقدر دليل و برهان برايم آورد که از گفتهی خود پشيمان شدم. پس وارد مسجد شديم، مسجد از جمعيت خالی بود هنگامی که پدرم وسط مسجد رفت دو رکعت نماز استجاره خواند مردی از سوی مقام حجت (ع) به سوی ما آمد به پدرم سلام کرد و دست داد، پدرم به من نگاه کرد و گفت: او کيست؟ گفتم: او مهدی است؟ گفت: آری من شتابان به دنبال ايشان رفتم تا ايشان ببينم اما هنگامی که بيرون مسجد رفتم کسی در آنجا نبود).
الشيخ الجليل أمين الإسلام فضل بن الحسن الطبرسی صاحب التفسير في كتاب كنوز النجاح، قال: (دعاء علمه صاحب الزمان عليه سلام الله الملك المنان، أبا الحسن محمد بن أحمد بن أبي الليث ( في بلدة بغداد، في مقابر قريش، وكان ابو الحسن قد هرب إلى مقابر قريش والتجأ إليه من خوف القتل فنجی منه ببركة هذا الدعاء. قال ابو الحسن المذكور: إنه علمنی أن أقول: )اللهم عظم البلاء، وبرح الخفاء، وانقطع الرجاء، وانكشف الغطاء، وضاقت الأرض، ومنعت السماء، وإليك يا رب المشتكى، وعليك المعول في الشدة والرخاء، اللهم فصل على محمد وآل محمد أولی الأمر الذين فرضت علينا طاعتهم، فعرفتنا بذلك منزلتهم، ففرج عنا بحقهم فرجاً عاجلاً كلمح البصر أو هو أقرب، يا محمد يا علی اكفيانی فإنكما كافياي، وانصرانی فإنكما ناصراي، يا مولای يا صاحب الزمان، الغوث الغوث [الغوث]، أدركني أدركني أدركني(. قال الراوي: إنه (ع) عند قوله: "يا صاحب الزمان" كان يشير إلى صدره الشريف).(
[271])
شيخ جليل امين اسلام فضل بن حسن طبرسی صاحب تفسير کتاب کنوز النجاح میگويد: (دعايی که صاحب زمان عليه سلام الله الملک المنان، به ابا الحسن محمد بن احمد بن ابی الليث ( در شهر بغداد ياد داد، در مقابر قريش بود و ابو الحسن به سوی مقبر قريش گريزان شده و از هراس قتل به برکت خواندن و توسل به اين دعا نجات يافت، ابو الحسن میگويد: ايشان (ع) به من آموختند که بگويم: )خدايا بلاء عظيم گشته و درون آشكار شد و پرده از كارها برداشته شد و اميد قطع شد و زمين تنگ شد و از ريزش رحمت آسمان جلوگيرى شد، و تويى ياور. شكوه به سوى تو است و اعتماد و تكيه ما چه در سختى و چه در آسانى بر تو است، خدايا درود فرست بر محمد و آل محمد آن زمامدارانى كه پيرویشان را بر ما واجب كردى و بدين سبب مقام و منزلتشان را به ما شناساندى، به حق ايشان به ما گشايشى ده فورى و نزديک مانند چشم بر هم زدن يا نزديكتر؛ اى محمد اى على اى على اى محمد مرا كفايت كنيد كه شماييد كفايت كنندهام و مرا يارى كنيد كه شماييد ياور من، اى سرور ما اى صاحب الزمان فرياد فرياد فرياد، درياب مرا درياب مرا درياب مرا). روای میگويد: حضرت (ع) هنگامی که فرمودند: يا صاحب الزمان دست خويش را بر سينهی خود قرار دادند و به خود اشاره کردند).
حدثني العالم الفاضل الصالح الورع في الدين الآميرزا حسين اللاهيجی المجاور للمشهد الغروی أيده الله، وهو من الصلحاء الأتقياء، والثقة الثبت عند العلماء، قال: (حدثنی العالم الصفي المولى زين العابدين السلماسی المتقدم ذكره ( أن السيد الجليل بحر العلوم أعلى الله مقامه ورد يوماً فی حرم أمير المؤمنين عليه آلاف التحية والسلام، فجعل يترنم بهذا المصرع: چه خوش است صوت قرآن * ز تو دل ربا شنيدن. فسئل ( عن سبب قراءته هذا المصرع، فقال: لما وردت في الحرم المطهر رأيت الحجة (ع) جالساً عند الرأس يقرأ القرآن بصوت عال، فلما سمعت صوته قرأت المصرع المزبور، ولما وردت الحرم ترك قراءة القرآن، وخرج من الحرم الشريف).(
[272])
عالم فاضل، صالح، پرهيزگار در دين ميرزا حسين لاهيجی اهل مشهد که يکی از صالحان و اهل تقوا و ثقهای که نزد علما ثابت شده بود، گفت: عالم پاکدل مولی زين العابدين سلماسی ذکر میکند که سيد جليل بحر العلوم خداوند مقام او را بلند کند میگويد: روزی وارد حرم امير المؤمنين هزاران سلام و درود بر ايشان باد، شدند پس اين بيت شعر را میخواند: «چه خوش است صوت قرآن * ز تو دل ربا شنيدن». از او دربارهی علت خواندن اين بيت پرسيده شد، گفتند: هنگامی که وارد حرم مطهر شدم، حضرت حجت (ع) را ديدم که بر سر امير المؤمنين (ع) قرآن را با صوت زيبا تلاوت میکردند پس هنگامی که صدای ايشان را شنيدم آن مصرع (بيت مزبور را خواندم) هنگامی که وارد حرم شدم ايشان قرائت را پايان داده و از آنجا خارج شدند).
و هر کس خواهان مطالعه بيشتر است به کتاب نجم الثاقب اثر ميرزا نوری مراجعه کند که در آن صدها داستان لقاء و ديدار با امام مهدی (ع) در غيب کبری را نقل کرده است و همچنین به کتاب الجنه الماوی نيز مراجعه کند که اين دو کتاب برای طالب حق کفايت میکنند.
سيد شهيد صدر در کتاب خود(
[273]) گفتند: در جهان - برای تصور فکری امامت مهدی (ع)- تعداد زيادی از مردم امام مهدی (ع) را با شخصيت خود حضرت، او را میشناسند و نيازی به وجود معجزه برای شناسايی او ندارند؛ چرا که آنها او را در خلال غيبت چندين بار ديدند، و آنها از افراد درجه اول هستند و بعضی از افراد مخلصين از درجه دوم اند... و آنها برای مردم وسيله ارتباط بودند - به شکلی يا به روشی ديگر- در زمان غيبت اوست، و آنها با نفس خودشان برای ما.
-امام مهدی (ع) قبل از قيام خويش رسولی به سوی مردم میفرستند:
کلام کورانی در مورد نفس زکيه: )
[274])
(... و أبرز ما تذكره (الروايات) أنه (ع) يرسل شاباً من أصحابه و أرحامه في الرابع و العشرين أو الثالث والعشرين من ذي الحجة، أی قبل ظهوره بخمسة عشر ليلة لكی يلقی بيانه على أهل مكة. ولكنه ما أن يقف فی الحرم بعد الصلاة، ويقرأ عليهم رسالة الإمام المهدی (ع)، أو فقرات منها، حتی يثبوا إليه ويقتلوه بوحشية داخل المسجد الحرام بين الركن والمقام. ويكون لشهادته المفجعة أثر في الأرض وفي السماء!
(... إلى قوله:) وأخبار شهادة هذا الشاب الزكی في مكة، متعددة في مصادر الفريقين، وكثيرة في مصادرنا الشيعية. وهي تسميه الغلام، والنفس الزكية، ويذكر بعضها أن اسمه محمد بن الحسن. فعن أمير المؤمنين (ع)، قال: (ألا أخبركم بآخر ملك بني فلان؟ قلنا: بلى يا أمير المؤمنين. قال: قتل نفس حرام، في بلد حرام، عن قوم من قريش. والذي فلق الحبة وبرأ النسمة مالهم ملك بعده غير خمسة عشر ليلة. قلنا: هل قبل هذا من شيء أو بعده؟ فقال: صيحة في شهر رمضان، تفزع اليقظان، وتوقظ النائم، وتخرج الفتاة من خدرها)).(
[275])
(... و در روايات ذکر شده که حضرت (ع) جوانی از اصحاب و خويشاوندان خويش را در بيست و سوم يا بيست و چهارم ذی حجه میفرستد يا به عبارت ديگر 15 شب قبل از قيام ايشان، تا بيانات حضرت (ع) را به اهل مکه ابلاغ کند امام هنگامی که در حرم میايستد و نماز میخواند و بعد از نماز نامهی امام مهدی (ع) يا قسمتهايی از آن را بر مردم میخواند ناگهان به سوی او وحشيانه حمله ور شده و او را در مسجد الحرام به قتل میرسانند و بين رکن و مقام خون او را میريزند و بر اثر شهادت فجيع اين فرستاده، نشانهای در آسمان پديدار میشود.
(... تا آنجا که میگويد) در مصادر دو گروه و بيشترين شواهد در مصادر ما شيعيان در مورد شهادت اين جوان زکی در مکه آمده است که از او به عنوان غلام و نفس زکيه و در برخی جاها ذکر شده که نام او محمد بن حسن است. امير المؤمنين (ع) میفرمايند: (آيا میخواهيد شما را از آخرين ملک بن فلان آگاه کنم؟ گفتند: آری. فرمودند: کشتن نفسی حرام در سرزمين حرام توسط قومی از قريش قسم به کسی که دانه را شکافت و ريشه را از آن دواند، مملکت آنان تا پانزده شب ديگر بعد از اين حادثه باقی نخواهد ماند. عرض کرديم: يا امير المؤمنين آيا قبل و بعد از آن نيز حادثهای است؟ فرمودند: آری صيحهای در ماه رمضان که خوابيده را بيدار، نشسته را بر میخيزاند و دختر را از حرمش خارج میکند)).
(... وفي رواية طويلة مرفوعة إلى أبي بصير عن الإمام الباقر (ع) قال: (يقول القائم لأصحابه: يا قوم، إن أهل مكة لا يريدونني، ولكنی مرسل إليهم لأحتج عليهم بما ينبغی لمثلی أن يحتج عليهم. فيدعو رجلا من أصحابه فيقول له: امض إلى أهل مكة فقل: يا أهل مكة، أنا رسول فلان إليكم، وهو يقول لكم: إنا أهل بيت الرحمة، ومعدن الرسالة والخلافة، ونحن ذرية محمد وسلالة النبيين، وإنا قد ظلمنا واضطهدنا وقهرنا، وابتز منا حقنا منذ قبض نبينا إلى يومنا هذا، فنحن نستنصركم فانصرونا. فإذا تكلم الفتى بهذا الكلام، أتوا إليه فذبحوه بين الركن والمقام، وهي النفس الزكية. فإذا بلغ ذلك الإمام قال لأصحابه: ألا (أما) أخبرتكم أن أهل مكة لا يردوننا. فلا يدعونه حتی يخرج...).(
[276])
(... روايتی طولانی از ابی بصير از امام باقر (ع) آمده است که حضرت فرمودند: قائم (ع) به اصحاب خويش میفرمايند: (ای قوم اهل مکه مرا نمیخواهند اما من به سوی آنان فرستاده شدم تا به آنان چنان احتجاجی کنم که هرگز کسی مانند آن احتجاج نکرده است پس مردی از اصحاب خويش را میخواند و به او میفرمايد: به سوی اهل مکه برو و بگو: ای اهل مکه من فرستادهی فلان به سوی شما هستم و او به شما میگويد: ما اهل بيت رحمت و معدن رسالت و خلافت هستيم و ما ذريهی محمد (ص) و سلاله انبياء هستيم همانا از زمانی که جدم وفات يافته تا به امروز ما مورد ظلم و ستم، هتک حرمت قرار گرفتهايم و همواره ما را از حق خود عزل کرده و حق ما را غصب کردند، ما هستيم که شما را پيروز میگردانيم پس ما را ياری کنيد پس هنگامی که جوان اين سخنان را میگويد قوم بر او حمله ور شده و بين رکن و مقام سرش را از بدنش جدا میکنند، او نفس زکيه است، پس هنگامی که خبر به امام (ع) میرسد به اصحاب خويش میفرمايد: به شما نگفتهام که اهل مکه ما را نمیخواهند، پس او را استجابت نمیکنند تا اين که خروج میکند).
عصر الظهور - الشيخ علی الكورانی: (
[277])
در آن گفت: (... و بايد به اين نکته توجه کرد که بسيار به دور است، اصحاب خاص او (ع) حرم و مکه در آن جو ترورستی که روايات ذکر کردند آزاد کنند، و چيزی که کفايت میکند اين است که بدانيم حادثهی قتل نفس زکيه دو هفته قبل از ظهور امام (ع) تنها بخاطر اين است که او گفته "من رسولی از سوی امام مهدی (ع) هستم" و سخنان حضرت را به آنان ابلاغ میکند و اينچنين امام مهدی (ع) در دوران غيبت از اسبابی که خداوند برای او (ع) قرار داده استفاده میکند و با به کاربردن اين اسباب طبيعی امکان القای خطبهی کامل حضرت مُيسَر میشود، سپس اصحاب خويش را به حرم شريف سيطره میدهد سپس بر مکه آن هم بواسطهی صدها يا هزاران تن از انصار يمانيون، ايرانيان و حجازيان و نيز عدهای از اهلی مکه که در روايت ذکر شدهاند و با او بيعت میکنند.
و اين امر دلالت میکند که جمع شدن اين عدهی وسيع همانطور که کورانی ذکر کرده، نيازمند زمان طولانی است و روايات ذکر کردهاند که عدد اصحاب ده هزار و 313 تن میباشند و طبيعی است که پانزده روز برای مبارزه با شبهاتی که از سوی علمای ضلالت و گمراهی که بر مردم مسلط شدهاند و آنان را از امامشان دور ساخته، کفايت نمیکند. پس نتيجه میگيريم که امام برای جمع کردن انصار خويش به زمان طولانی نياز دارد پس خود امام ظهور کرده و در صدد جمع انصاری که در رکاب ايشان مبارزه میکنند، برمیآيد پس به اين معناست که حضرت با جمع انصار و يا عدهای از آنان ديدار میکنند يا ممکن است رسولی به سوی آنان بفرستد و اين رسول واسطه بين امام و انصار میباشند و اين رسول است که مدت طولانی با حضرت ديدار داشته و ايشان را به مقام و مأموريت مهم و خطير انتخاب میکنند و اين رسول اولين انصار ايشان و اولين ايمان آورندهگان به ايشان است و همهی اين امور به ديدار او با امام مهدی (ع) قبل از ظهور در سالهای طولای دلالت میکند.
روايات بسياری از اهل بيت (ع) تأکید داشتند که مُمَهِد و زمينهسازی قبل از خروج امام مهدی (ع) وجود دارد که انصار حضرت را جمع کرده و زمينه را برای خروج حضرتش مهيا میسازد.
سخنان او در مرد مصر و نقش آن در عصر ظهور میگويد:(
[278]) (احاديث ملاحم که در مورد مصر آمده بسيارند (تا آنجا که میگويد): از قرار معلوم کشته شدن حاکم مصر با روايتی که در مورد مرد مصری صاحب انقلاب که قبل سفيانی خروج میکند، ارتباط دارد. در بحار ج 52 ص 210 میگويد: قبل از سفيانی مصری و يمانی خروج میکنند. و اين مصری میتواند امير اُمرا يا فرماندهی لشکر مذکور در مصر باشد که در روايت دربارهی او میگويد و امير اُمرا در مصر قيام کرده و اعلان جنگ میکند و لشکرهای خود را مجهز میکند و همچنین در روايت ديگر ذکر شده که او قبل از ورد نيروهای غربی به مصر به سوی آل محمد (ع) دعوت میکند، و اهلی غرب به سوی مصر خروج میکنند) و مرد مصری و امير اُمرا و کسی که به سوی آل محمد (ع) دعوت میکند سه شخص میباشند نه يک شخص.
و اين برههی زمانی قبل از خروج امام مهدی (ع) است پس کسی که قبل از امام مهدی (ع) خروج میکند و به سوی آل محمد (ع) دعوت میکند و دعوت به آل محمد (ع) يعنی دعوت به امام مهدی (ع) است؛ زيرا امام مهدی (ع) به کسی نياز دارد که قبل از ظهورش به سوی او دعوت کند و روايات ثابت کردند کسی که قبل از ظهور به سوی امام مهدی (ع) دعوت میکند، يمانی موعود است و اين موضوع درمورد يمانی به طور واضح در عبارت روايت: (به سوی صاحبتان دعوت میکند).
در سخنانی طولانی در مورد يمانی میگويد:(
[279](
احتمال دارد که پرچم يمانی، پرچم هدايت در اسلام جهانی باشد و عدم مراعات آن برای عناوين ثانويه کثيری و مفاهيم و معادلات معاصر قائمه که انقلاب اسلامی ايران به آن معتقد است و مراعات آن واجب است.
اما علت اصلی اهميت انقلاب يمانی در بر افراشتن پرچم هدايت میتواند اين باشد که او مورد توجه امام مهدی (ع) و به طور مستقيم با او (ع) ارتباط دارد، و آن جزيی از حرکت و انقلاب حضرت (ع) میباشد. و به اين معنی است که يمانی به ديدار امام مهدی (ع) مشرف شده و اوامر را از ايشان میگيرند. و بسياری از اين احاديث در مورد انقلاب يمانيون تنها در مدح يک شخصيت اصلی آن هم يمانی فرماندهی اين حرکت میباشد و او "به سوی حق و به سوی صاحبتان دعوت میکند" و نيز "بر هيچ مسلمانی جايز نيست از او سر پيچی کند و هر کس چنين کرد از اهل آتش است" (تا آنجا که کورانی میگويد) و اين تأییدی است که انقلاب يمانی به حرکت و ظهور امام مهدی (ع) نسبت به انقلاب ايرانيان ممهد بسيار نزديک است و اگر فرض کنيم که يمانی قبل از سفيانی خروج کرده باشد يا اين که يمانی ديگری موجود است که برای يمانی موعود زمينهسازی میکند.
و نيز احتمال وجود يمانيون متعدد وجود دارد که ممکن است دومين آنان يمانی موعود باشد. و روايات ديگر دلالت میکند بر اين که خروج يمانی موعود با خروج سفيانی مقارنت دارد يعنی در سال ظهور مهدی (ع) است. اما روايت صحيح السند ديگر را در میيابيم که امام صادق (ع) میفرمايند: (قبل از سفيانی، مصری و يمانی خروج میکنند( و بر اساس آن ممکن است اين يمانی اول مُمَهدی برای يمانی دوم (موعود) باشد همانطور که مردی از قم وعدهای ديگر در مشرق برای خراسانی و شعيب برای اين دو موعود زمينهسازی میکند. اما زمان خروج اين يمانی اول را روايات شريفه محدود کردند که او قبل از سفيانی خروج میکند (تا آنجا که میگويد): احتمال میرود شخصی که قبل از سفيانی ظهور میکند، ممهد و زمينهساز برای يمانی موعود باشد.
در آن: نسبت به آنچه شیخ کورانی در اين عبارت ذکر کرده (حتی اگر فرض کنيم که يمانی قبل از سفيانی خروج کرده يا يمانی ديگری باشند). آری روايتی است که ذکر میکند يک يمانی قبل از سفيانی موجود است، اما يمانی موعود ممکن است همراه خروج سفيانی در يک سال، در يک ماه و در يک روز باشد، اما اين به معنای آن نيست که خروج آن يمانی از خروج يمانی موعود پيشی گرفته باشد؛ زيرا روايت میگويد: قبل از سفيانی، مصری و يمانی خروج میکنند و روايت هرگز ذکر نکرده که اين يمانی قبل از يمانی موعود ظهور میکند. بلکه گفته خروج او قبل از خروج سفيانی است، نه قبل از ظهور يمانی موعود، علاوه بر آن خروج معنی ظهور را نمیدهد بلکه خروج يعنی جنگ و کشتار میباشد و تأکیداً سفيانی قبل از خروجش (کشتار) ظهور کرده و اين يعنی خروج او آغاز ظهورش نيست؛ زيرا ظهور مقدم بر خروج است و ظهور زمينهسازی برای خروج (قتال) است و هيچ خروجی نيست مگر با ظهور، پس روايت بيان کرده که مقصود از خروج قتال و جنگ است نه ظهور.
امام باقر (ع) در ذکر يمانی میفرمايند: (... تا اين که خراسانی و سفيانی خروج میکنند که اين از مشرق و آن از مغرب، همانند دو اسب افسار گسيخته بر کوفه يکی از اين طرف و ديگری از آن طرف با هم سبقت میکنند، تا اين که هلاک بنیفلان بر دستشان انجام میگيرد و هيچ يک از آنان باقی نمیماند...). در کلام امام باقر (ع) در میيابيم که آنان به سوی کوفه رهسپار میشوند و همانطور که میفرمايند: هلاک بنیفلان به دستشان میانجامد و نيز فرمودند: هيچ يک از آنان باقی نمیماند. از کلام امام (ع) میتوان دريافت که در آنجا جنگ سختی در گرفته و امام (ع) با لفظ خروج به آن اشاره کردهاند نه ظهور.
اما نسبت به سخن کورانی که میگويد: يمانی ديگری برای يمانی موعود زمينهسازی میکند اگر مقصود او مهيا کردن مردم باشد پس يعنی يمانی موعود، ظهور کرده و يمانی ديگری با ايشان ديدار داشته و در صدد تمهيد برای ايشان برآمده است، همانطور که اين رَوَند و طريقهی يمانی موعود در آمادهسازی انصار امام مهدی (ع) میباشد و به اين معنی است که ايشان با امام مهدی (ع) ديدار داشته و امام (ع) ايشان را امر به تمهيد و زمينهسازی کرده است، پس اگر يمانی ديگری با يمانی موعود ديدار داشته و چنين دستوری گرفته در اين حالت، اين به معنای تمهيد برای يمانی موعود نيست بلکه به معنای نصرت و ياری ايشان است پس يمانی موعود ممهد برای امام مهدی (ع) پس در اين حالت تمهيد و زمينه سازی برای امام مهدی (ع) است نه يمانی موعود! زيرا ظهور يمانی موعود و برافراشته شدن پرچم او به معنی ظهور امام مهدی (ع) میباشد همانطور که خودِ شيخ ذکر کرده که ارتباط يمانی موعود، ارتباط عميقی بوده و تمهيد اين يمانی برای يمانی موعود، همه برای امام مهدی (ع) است.
اما اگر مقصود شيخ اين باشد که يمانی ديگری برای يمانی موعود در برابر امام مهدی (ع) زمينهسازی میکند يعنی واسطهای بين امام مهدی (ع) و يمانی موعود باشد اين امر مضحک است؛ زيرا خودِ يمانی موعود به ديدار امام مهدی (ع) مشرف میشود و اين را خود شيخ میداند که هيچ داعی بين او (يمانی موعود) و امام (ع) نيست و اگر يمانی ديگری با امام مهدی (ع) ديداری نداشته پس چگونه میتواند واسطه شود؟ و عکس قضيه صحيح است و يمانی موعود خود واسطهی بين امام مهدی (ع) و انصار ايشان میباشد و در بين انصار يمانی ديگر وجود دارد؛ زيرا يمانی موعود که با امام مهدی (ع) در زمان ظهور ايشان ارتباط دارد يکی است و ايشان اولين ناصر و ياور امام مهدی (ع) و اولين ايمان آورنده به ايشان میباشد و همهی اين امور دلالت میکنند که ظهور يمانی موعود بعد از ظهور يمانی ديگر است بر اساس آن هيچ مدعی نيست؛ زيرا اين يمانی موعود است که برای حضرت (ع) زمينهسازی میکند و قول کورانی که يمانی ديگر برای يمانی موعود زمينهسازی میکند امری غير صحيح است و بیمعنی میباشد.
و همچنین روايات ديگری وجود دارند که ارتباط با امام مهدی (ع) را ارتباطی مستقيم تبيين میکنند و همهی آن روايات به اين نکته تأکید میکنند مباشر و مشاور امام مهدی (ع) تنها و فقط يمانی موعود میباشد که صاحب وصيت است.
-رواياتی که در مورد مشاور و زمينهساز برای امام مهدی (ع) قبل از ظهور دلالت میکنند:
1- أحمد بن إدريس، عن علي بن محمد، عن الفضل بن شاذان، عن عبد الله بن جبلة، عن عبد الله بن المستنير، عن المفضل بن عمر، قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: (إن لصاحب هذا الأمر غيبتين إحداهما تطول حتی يقول بعضهم: مات، ويقول بعضهم: قتل، ويقول بعضهم: ذهب، حتی لا يبقى على أمره من أصحابه إلا نفر يسير لا يطلع على موضعه أحد من ولده ولا غيره إلا المولى الذي يلي أمره).(
[280])
احمد بن ادريس، از علی بن محمد، از فضل بن شاذان، از عبد الله بن جبله، از عبد الله بن مستنير، از مفضل بن عمر میگويد: از ابا عبد الله (ع) شنيدم که میفرمايند: (برای صاحب اين امر دو غيبت است يکی آنقدر طول میکشد که برخی میگويند: کشته شده و برخی میگويند: مرده و برخی میگويند: رفته است، سرانجام هيچيک از اصحابش باقی نمیمانند و از موضع او کسی آگاهی ندارد جز آن فرزند و ولیای که امر ايشان را به دست میگيرد).
روايت میگويد: که آنجا شخصی واحد باقی میماند که از موضع امام (ع) آگاهی دارد و با ايشان ملاقات میکند و متولی امر ايشان میشود پس به اين معنی است که او اولين مقربين به امام مهدی (ع) میباشد، پس اطاعت از امر ايشان يعنی اطاعت از امر امام مهدی (ع) است.
2- أحمد بن محمد الكوفي، عن جعفر بن عبد الله المحمدي، عن أبي روح فرج بن قرة، عن جعفر بن عبد الله، عن مسعدة بن صدقة، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (خطب أمير المؤمنين (ع) بالمدينة فحمد الله وأثنى عليه وصلى على النبي وآله ثم قال: أما بعد، فإن الله تبارك وتعالی لم يقصم جباری دهر إلا من بعد تمهيل ورخاء، ولم يجبر كسر عظم من الأمم إلا بعد أزل وبلاء، (... إلى أن قال (ع)): ولعمری أن لو قد ذاب ما فی أيديهم لدنا التمحيص للجزاء، وقرب الوعد، وانقضت المدة، وبدا لكم النجم ذو الذنب من قبل المشرق، ولاح لكم القمر المنير، فإذا كان ذلك فراجعوا التوبة، واعلموا أنكم إن اتبعتم طالع المشرق سلك بكم مناهج الرسول (ص)، فتداويتم من العمیوالصم والبكم، وكفيتم مؤونة الطلب والتعسف، ونبذتم الثقل الفادح عن الأعناق، ولا يبعد الله إلا من أبي وظلم واعتسف وأخذ ما ليس له "وسيعلم الذين ظلموا أی منقلب ينقلبون).(
[281])
احمد بن محمد كوفی، از جعفر بن عبد الله المحمدی، از ابی روح فرج بن قره، از جعفر بن عبد الله، از مسعده بن صدقه، از ابی عبد الله (ع)، نقل میکند که حضرت فرمودند: امير المؤمنين (ع) در مدينه خطبهای خواندند (... پس حمد و ستايش پروردگار و درود بر نبی خاتم (ص)، فرمودند: اما بعد... خداوند تبارک و تعالی هرگز جبار را مورد غضب قرار نمیدهد مگر بعد از دادن مهلت و فراخی به او و هرگز استخوان شکستهی امت را ترميم نمیکند مگر بعد از نزول بلا و مصائب (تا آنجا که فرمودند (ع)) به جانم قسم اگر آنچه که در دستشان از بين برود تمحيص و جدا کردن اجزاء نزد ماست، وعده نزديک است، و مدت پايان يافته و برای شما ستارگانی دنبالهدار از سوی مشرق در آمدند و ماه در خشان بر شما تابيد پس بعد از آن به توبه روی آوريد و بدانيد اگر تابع و پيرو کسی که از سوی مشرق آمده باشيد شما را بر سيرهی رسول الله (ص) سير میدهد، پس در آن حال است که شما از هر کوری و کری و لالی شفا میدهد و آمال و آرزوهايتان به پايان میرسد و آن بار سنگين بر گردنهای خود را بر زمين میگذاريد و کسی که ظلم و ستم کند و آن چيزی که حق او نيست را غصب کند، مورد رحمت خداوند قرار نخواهد گرفت و کسانی که ظلم کردند بزودی خواهند دانست که به چه ظلمیگرفتار خواهند شد).
در اين روايت امام علی (ع) شيعه را امر میکند که در هنگام نزديکی وعده و ظهور و پايان مهلت ستمگران به توبه مراجعه کنند و نيز امر میکنند که سالک و تابع کسی که از مشرق قبل از امام مهدی (ع) میآيد، باشند.
3- (... ثم يخرج الله على السفيانی من أهل المشرق وزير المهدي، فيستخلص من السفيانی ما أخذ، ثم ينهزم السفيانی إلى الشام فيقصده المهدی فيذبحه عند عتبة بيت المقدس كما تذبح الشاة ويغنمه ومن معه من أخواله الذين هم جنده من بنی كلب).(
[282])
(... سپس خداوند وزير مهدی از سوی مشرق، را بر سفيانی خروج میدهد و آنچه را که سفيانی غصب کرده، باز پس میگيرد، سپس سفيانی به سوی شام میگريزد و مهدی (ع) به دنبال او رفته و در کنار دَربِ بيت المقدس سر از تن او جدا میکند همانگونه که گوسفند را س رمیبرند). خبر به وضوح بيان میکند که وزير امام مهدی (ع) محمد بن الحسن (ع) حضور داشته و اطاعت از ايشان واجب است و اين امر قبل از ظهور امام میباشد؛ زيرا سفيانی از نشانههای قبل از ظهور امام مهدی محمد بن حسن (ع) میباشد.
4- أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة، قال: حدثنی أحمد بن يوسف بن يعقوب ابو الحسن الجعفی من كتابه، قال: حدثنا إسماعيل بن مهران، قال: حدثنا الحسن بن علی بن أبي حمزة، عن أبيه ووهيب بن حفص، عن أبي بصير، عن أبي جعفر محمد بن علی (ع)، في خبر طويل (... إلى أن قال (ع)): (خروج السفياني واليماني والخراساني في سنة واحدة، في شهر واحد، في يوم واحد، نظام كنظام الخرز يتبع بعضه بعضاً، فيكون البأس من كل وجه، ويل لمن ناواهم، وليس في الرايات راية أهدى من راية اليماني، هی راية هدى؛ لأنه يدعو إلى صاحبكم، فإذا خرج اليمانی حرم بيع السلاح على الناس وكل مسلم، وإذا خرج اليمانی فانهض إليه فإن رايته راية هدى، ولا يحل لمسلم أن يلتوی عليه، فمن فعل ذلك فهو من أهل النار؛ لأنه يدعو إلى الحق وإلى طريق مستقيم).(
[283])
الإمام الباقر (ع) في هذه الرواية يؤكد على إتباع اليمانی ويبين راية اليمانی بانها أهدى الرايات وإن الملتوی عليه من أهل النار.
احمد بن محمد بن سعيد بن عقدة، از احمد بن يوسف بن يعقوب ابو الحسن الجعفی از کتابش، از اسماعيل بن مهران، از حسن بن علی بن ابی حمزه، از پدرش و وهيب بن حفص، از ابی بصير، از ابی جعفر محمد بن علی (ع)، در خبری طولانی:(... تا آنجا که فرمودند (ع)): (خروج سفيانی و يمانی و خراسانی در يک سال، در يک ماه و در يک روز است و نظام آنها همانند ترتيب دانههای تسبيح است که يکديگر را دنبال میکنند، و ظلم و ستم در همهجا منتشر میشود وای به حال کسی که در مقابل آنان قرار گيرد، و در ميان پرچمها هيچ پرچمی هدايتگرتر از پرچم يمانی نيست، آن پرچم هدايت است؛ زيرا او به سوی صاحبتان دعوت میکند. پس هنگامی که يمانی خروج کرد فروش سلاح بر مردم و هر مسلمانی حرام میگردد و هنگامی که يمانی خروج کرد به سوی او برخيزيد؛ زيرا پرچم او پرچم هدايت است، جايز نيست مسلمانی از او سرپيچی کند و هر کس اين کار را کرد از اهل دوزخ است؛ زيرا او به سوی حق و صراط مستقيم دعوت میکند).
امام باقر (ع) در اين روايت بر وجوب پيروی از يمانی تأکید میکند که پرچم يمانی، پرچم هدايت است و سرپيچی کننده از او از اهل دوزخ و جهنم است.
5- فضل بن شاذان، از معمر بن خلاد، از ابی الحسن الرضا (ع) روايت میکند که حضرت فرمودند: (گويا پرچمهای سبز رنگی را میبينم که از مصر بر افراشته شده و به سوی شامات حرکت میکنند و به فرزند صاحب وصايا داده میشوند (با او بيعت میکنند)).(
[284])
تعليق و شرح شيخ ناظم عقيلی:
دلالت اين روايت بسيار آشکار است که قبل از قيام امام مهدی (ع) پرچمها به سوی فرزند صاحب وصايا هدايت میشوند و صاحب وصايا همان وارث ائمه معصومين (ع) و خاتم کسی که وصيت به ايشان واگذار شده و ايشان امام محمد بن حسن عسگری (ع) صاحب الزمان و مستحفظ از آل محمد (ع) میباشد و روايت میگويد: که در پرچمها به سوی فرزند صاحب وصايا يعنی به سوی سيد احمد الحسن فرزند امام مهدی (ع) هدايت میشند.
در نتيجه:
همهی روايات به يک شخصيت معين اشاره میکنند، در روايت اول کسی که متولی امر امام مهدی (ع) میشود، يک شخصيت واحد است و در روايت دوم امير المؤمنين (ع) به پيروی و تبعيت از طالع مشرق که يک مرد معين است، امر میکند و در روايت سوم: وزير امام مهدی (ع) که مُتِصَدی امر ايشان میشود، نيز يک شخصيت واحد است و روايت چهارم نيز امام باقر (ع) امر میکند که يمانی موعود فرمودند که مباشر و مشاور امام میباشند را اطاعت کنيم و ايشان نيز يک شخصيت واحد است و در روايت پنجم امام رضا (ع) فرزند صاحب وصايا را ياد میکنند که او نيز يک شخصيت واحد است و پرچمها به سوی او هدايت میشوند. آيا عاقلانه است که ائمه (ع) به پيروی از ولّی که امر امام (ع) را به دست میگيرد، امر کنند در حالی که اطاعت از يک شخصيت به معنای ترک و نپذيرفتن شخصيت ديگر است؟
يک بار پيروی از طالع مشرق، بار ديگر پيروی از وزير امام مهدی (ع) و بار ديگر تبعيت از يمانی و بار ديگر تبعيت از فرزند صاحب وصايا همهی آن نامها بر يک شخص معين دلالت میکنند. آيا اين امری است که مردم را در حيرت و سرگردانی قرار داده و به سوی جهنم میبرد و پناه میبريم به خدا. اگر تو پيرو مولايی شوی که امر امام را به دست گرفته و طالع مشرق را رها کنی اين کار جايز نيست و اگر دو شخص را پيروی کرده و فرزند صاحب وصايا را ترک کنی اين کار هم جايز نيست؛ زيرا پرچمها به سوی او هدايت میشوند و اگر هر سه را پيروی کنی و وزير مهدی را ترک کنی اين کار هم جايز نيست، اگر همه را پيروی کنی و يمانی را ترک کردی اين کار هم جايز نيست؛ زيرا سرپيچی از او آتش و دوزخ را به دنبال دارد چرا که پرچم او پرچم هدايت است.
در اين حالت مولايی که امر امام(ع) را به دست گرفته و طالع مشرق و وزير امام و فرزند صاحب وصايا و هر کس که پيرو آنان است و پناه میبريم به خدا که همگی از اهل دوزخ باشند، بعد از اين که از يمانی سر پيچی کردند. پس همهی اين نامها و القاب بر کسی غير از يمانی اطلاق نمیشوند و فقط خاص او هستند، يمانی همان کسی است که متولی امر امام میشود و او طالع مشرق و فرزند صاحب وصايا و همچنین وزير مهدی (ع) میباشد و بخصوص اين که يمانی کسی است که بر سفيانی خروج میکند؛ زيرا خروج سفيانی و يمانی در يک سال يک ماه و در يک روز است و اين امر تأکید میکند که يمانی همان زير امام مهدی (ع) میباشد و نکتهی ديگری است که حائز اهميت میباشد؛ هنگامی که ائمه (ع) به پيروی از کسی که متولی امر امام شده، دعوت و امر میکنند در آن روايت اثری از طالع مشرقی که اطاعت از او را واجب ساختهاند نيست و همچنین وزير مهدی و نيز يمانی چگونه ائمه (ع) به پيروی از طالع مشرق، فرزند صاحب وصايا و... و... سفارش میکنند در حالی که بيان کردهاند سرپيچی کننده از يمانی از اهل آتش است؟ جز اين که تمام اين شخصيات بر يک شخص تطبيق داده شده باشند و اگر تمام اين شخصيات در يک روايت جمع شدهاند، امکان آن نبوده و کسی گمان نکند که اهل بيت (ع) در توضيح اهتمام نداشته و سستی ورزيدند و حاشاهم. و ان شاء الله بيان خواهد شد که روايات گذشته، روايات آينده را تعريف و تشريح میدهند و حقيقتی را که مخفی بوده، آشکار خواهند کرد و آن هويت مردی است که به مدت هشت ماه با شمشير حکومت میکند.
عن قرقارة، عن نصر بن الليث المروزي، عن ابن طلحة الجحدري، قال: حدثنا عبد الله بن لهيعة، عن أبی زرعة، عن أبي عبد الله بن رزين، عن عمار بن ياسر أنه قال: (إن دولة أهل بيت نبيكم في آخر الزمان، ولها إمارات، فإذا رأيتم فالزموا الأرض وكفوا حتی تجئ إماراتها. فإذا استثارت عليكم الروم والترك، وجهزت الجيوش، ومات خليفتكم الذي يجمع الأموال، واستخلف بعده رجل صحيح، فيخلع بعد سنين من بيعته، ويأتی هلاك ملكهم من حيث بدأ ويتخالف الترك والروم، وتكثر الحروب في الأرض، وينادی مناد من سور دمشق: ويل لأهل الأرض من شر قد اقترب، ويخسف بغربی مسجدها حتی يخر حائطها، ويظهر ثلاثة نفر بالشام كلهم يطلب الملك، رجل أبقع، ورجل أصهب، ورجل من أهل بيت أبی سفيان يخرج في كلب، ويحضر الناس بدمشق، ويخرج أهل الغرب إلى مصر، فإذا دخلوا فتلك إمارة السفياني، ويخرج قبل ذلك من يدعو لآل محمد (ع)...).(
[285]) هذه الرواية تذكر خروج رجل يدعو لآل محمد (ع)، والرواية الآتية تذكره بأنه من أهل البيت عليهم الصلاة والسلام.
قرقاره، از نصر بن ليث مروزی، از ابن طلحه جحدری، از عبد الله بن لهيعه، از ابی زرعه، از ابی عبد الله بن رزين، از عمار بن ياسر روايت میکند که گفته است: (برای دولت اهل بيت پيامبرتان در آخر الزمان نشانههايی است پس هنگامی که ديدی در کمين باشيد، و بنشينيد تا اين که نشانههای آن به سوی شما بيايد، پس هنگامی که روم و ترک بر شما چيره شدند و لشکرها مجهز و آماده شدند و خليفهی شما که اموال را جمع میکند بميرد، و بعد از او مردی درستکار خلافت کند، بعد از بيعت سالها از حکومت بر کنار میشود و هلاکی حکومتشان همانگونه که آغاز شد، پايان میيابد و ترک و روم با هم اختلاف میيابند و جنگ و خونريزی بر زمين گسترش میيابد و منادی از سور دمشق ندا میدهد: وای بر حال اهل زمين از شری که نزديک است و زمين آن فرو میرود و ديوار قسمت غرب مسجد آن خراب شده و ديوارهايش فرو میريزند و سه نفر در شام ظهور میکنند که هر کدام طالب حکومت هستند مردی ابلق و مردی قرمز و مردی از اهل بيت ابیسفيان که از کلب خارج میشود و مردم در دمشق آماده میشوند و اهل غرب روانهی مصر شده پس هنگامی که وارد إماره سفيانی شوند قبل از آن مردی خروج میکند که به سوی آل محمد (ع) دعوت میکند...). اين روايت خروج مردی را ذکر میکند که به سوی آل محمد (ع) دعوت میکند و ايشان از اهل بيت (ع) میباشد.
(... فانظروا أهل بيت نبيكم، فإن لبدوا فالبدوا، وإن استنصروكم فانصروهم، فليفرجن الله الفتنة برجل منا أهل البيت، بأبی ابن خيرة الإماء، لا يعطيهم إلا السيف هرجاً هرجاً، موضوعاً على عاتقه ثمانية أشهر، حتی تقول قريش: لو كان هذا من ولد فاطمة لرحمنا، يغريه الله ببنی أمية حتی يجعلهم حطاماً ورفاتاً، ملعونين أينما ثقفوا أخذوا وقتلوا تقتيلاً. سنة الله فی الذين خلوا من قبل ولن تجد لسنة الله تبديلاً).(
[286])
في هذه الرواية يذكر أمير المؤمنين (ع) بأن الله يفرج الفتنة برجل من أهل البيت يضع السيف على عاتقه ثمانية أشهر.
(... به اهل بيت پيامبرتان توجه کنيد اگر پنهان شدند، پنهان شويد، اگر شما را ياری دادند، شما نيز آنان را ياری دهيد و خداوند قبل از فتنه، به وسیلهی مردی از اهل بيت ما فرج و گشايش قرار میدهد، پدرم به فدايش به آنان چيزی جز شمشير نمیدهد و به مدت هشت ماه بر روی شانهاش قرار میدهد و قريش میگويند: اگر او فرزند فاطمه بود به ما رحم میکرد، خداوند او را بر بنیاميه مسلط میکند و آنان را نيست و نابو د میکند و آن ملعونان [بنیاميه] هرجا که میرفتند، قتل و کشتار به راه میانداتند و غارت میکردند. اين سنت الهی است که قبل از آن هم جريان داشته و هرگز در سنت الهی تبديل نمیيابی).
در اين روايت امير المؤمنين (ع) ذکر میکنند که خداوند قبل از فتنه، به وسیلهی مردی از اهل بيت گشايش و فرج حاصل میگردد که به مدت هشت ماه شمشير را بر روی شانهاش قرار میدهد.
خطبهی امير المؤمنين (ع) در باب بر حذر شدن از فتنهها:
أبان، عن سليم بن قيس، قال: (صعد أمير المؤمنين (ع) المنبر، فحمد الله وأثنى عليه (... إلى أن قال (ع)): انظروا أهل بيت نبيكم، فإن لبدوا فالبدوا، وإن استنصروكم فانصروهم تنصروا وتعذروا، فإنهم لن يخرجوكم من هدى ولن يدعوكم إلى ردى، ولا تسبقوهم بالتقدم فيصرعكم البلاء وتشمت بكم الأعداء. يفرج الله عن الفتن بالإمام المهدی (ع). قال: فما يكون بعد ذلك يا أمير المؤمنين؟ قال (ع): يفرج الله البلاء برجل من بيتی كانفراج الأديم من بيته. ثم يرفعون إلى من يسومهم خسفاً، ويسقيهم بكأس مصبرة ولا يعطيهم ولا يقبل منهم إلا السيف، هرجاً هرجاً، يحمل السيف على عاتقه ثمانية أشهر، حتی تود قريش بالدنيا وما فيها أن يرونی مقاماً واحداً فأعطيهم وآخذ منهم بعض ما قد منعونی وأقبل منهم بعض ما يرد عليهم حتی يقولوا: (ما هذا من قريش، لو كان هذا من قريش ومن ولد فاطمة لرحمنا)، يغريه الله ببنی أمية فيجعلهم تحت قدميه ويطحنهم طحن الرحى. (ملعونين أينما ثقفوا أخذوا وقتلوا تقتيلاً، سنة الله فی الذين خلوا من قبل ولن تجد لسنة الله تبديلاً).(
[287])
ابان، از سليم بن قيس میگويد: امير المؤمنين (ع) بر منبر نشستند و پس از حمد ثنای خداوند فرمودند: (به اهل بيت پيامبرتان توجه کنيد اگر پنهان شدند، پنهان شويد، اگر شما را ياری دادند، شما نيز آنان را ياری دهيد و عذر خواهی کنيد؛ زيرا آنان هرگز شما را از هدايت خارج نمیکنند و به کارهای زشت دعوت نمیکنند و در پيش رفتن از آنان سبقت نگيريد؛ زيرا گرفتار بلاها میشويد و دشمنان شما را شماتت میکنند تا اينکه خداوند در فتنهها به وسیلهی مردی از ما اهل بيت فرج و گشايش قرار میدهد. گفته شد: يا امير المؤمنين بعد از آنچه میشود؟ فرمودند: خداوند به وسیلهی مردی از ما اهل بيت فرج و گشايش قرار میدهد، همانند گشايش آسمان و زمين از خانهاش پيداست. سپس نسبت به کسی که خسوفی در بردارد میايستند، و شربت تلخ به آنها میچشاند و به آنان چيزی جز شمشير نمیدهد و چيزی جز شمشير نمیگيرد و به مدت هشت ماه شمشير را بر شانه قرار میدهد و اهل قريش تمام دنيا را به من میدهند تا مقام مرا به من نشان دهند پس آنچه را از من منع کرده میگيرم و آنچه را برای خودشان بوده به آنان میدهم و میگويند: او از قريش نيست اگر از قريش و فرزند فاطمه بود به ما رحم میکرد، خداوند او را بر بنیاميه مسلط میکند و آنان را زير پای خود درهم میکوبد مانندسنگ آسياب. (زيرا آن ملعونان هرجا که میرفتند قتل و کشتار به راه میانداختند و اين سنت الهی در پيشينيان است و هرگز در سنت الهی تغيير و تحريف نمیيابی).
اين روايت، موضوع روايت قبل را تأیید کرده و تفسير بيشتری میکند بعد از اين که امام (ع) به ذکر فتنههايی که قبل از فرج امام مهدی (ع) میپردازند میفرمايند: (و خداوند قبل از فتنهها فرجی به وسیلهی امام مهدی (ع) قرار میدهد، مردی پرسيد بعد از فتنهها و قبل از امام مهدی (ع) چه میشود؟ بعد از آنچه خواهد شد يا امير المؤمنين يعنی بعد از فتنهها و قبل از فرج به وسیله امام مهدی (ع) چه میشود؟ امام فرمودند: خداوند در بلاها را به وسیلهی مردی از اهل بيتم فرجی قرار میدهد، و اين مرد از نشانههای ظهور مهدی (ع) میباشد همانطور که در روايات گذشته ذکر شد و روايت ديگر آن را تأیید خواهد کرد.
وحدثنا علی بن أحمد، عن عبيد الله بن موسى، عن عبد الله بن جبلة، عن الحسن بن أبي حمزة، عن أبي بصير، قال: (سمعت أبا جعفر الباقر (ع) يقول: في صاحب هذا الأمر سنة من أربعة أنبياء: سنة من موسى، وسنة من عيسى، وسنة من يوسف، وسنة من محمد (ص). فقلت: ما سنة موسى؟ قال: خائف يترقب. قلت: وما سنة عيسى؟ فقال: يقال فيه ما قيل في عيسى. قلت: فما سنة يوسف؟ قال: السجن والغيبة. قلت: وما سنة محمد؟ قال: إذا قام سار بسيرة رسول الله إلا أنه يبين آثار محمد، ويضع السيف على عاتقه ثمانية أشهر هرجاً مرجاً حتی يرضی الله. قلت: فكيف يعلم رضاء الله؟ قال: يلقی الله في قلبه الرحمة).(
[288])
علی بن احمد، از عبيد الله بن موسى، از عبد الله بن جبله، از الحسن بن ابی حمزه، از ابی بصير، میگويد: (از ابا جعفر الباقر (ع) شنيدم که فرمودند: (در صاحب اين امر چهار سنت از چهار تن از انبيای الهی است: سنتی از موسی (ع)، سنتی از عيسی (ع)، سنتی از يوسف (ع) و سنتی از محمد (ص). گفتم: سنت موسی (ع) چيست؟ فرمودند: هراسان و همواره تحت تعقيب است. عرض کردم: سنت عيسی (ع) چيست؟ فرمودند: در مورد او سخنانی گفته میشود، که در مورد عيسی (ع) گفته شد و عرض کردم: سنت يوسف (ع) چيست؟ فرمودند: زندان و غيبت. عرض کردم: سنت محمد (ص) چيست؟ فرمودند: هنگامی که قيام میکند با سيرت و سنت محمد (ص) قيام میکند؛ زيرا آثار محمد (ص) را آشکار میسازد و به مدت هشت ماه شمشير را بالای شانهاش قرار میدهد تا خداوند راضی گردد. عرض کردم: چگونه میفهمد که خداوند راضی گشته؟ فرمودند: زمانی که خداوند قلب او را آکنده از رحم میکند).
در اين روايت تأکید میشود کسی که به مدت هشت ماه شمشير را بر شانه قرار میدهد امام مهدی (ع) نيست، بلکه شخص ديگری است؛ زيرا در او سنتی از سنت يوسف (ع) است و او زندانی میشود و انطباق اين روايت بر امام مهدی (ع) ممکن نيست؛ زيرا امام مهدی (ع) نه تسليم میشود و نه زندانی شده و از زمان آغاز امامت غايب گشتند و روايت بيان میکند کسی که در او سنتی از يوسف (ع) است و آن سنت زندان است صاحب اين امر میباشد و همچنین کلمهی صاحب امر در اين روايت به معنای اين نيست که امام مهدی (ع) است و نمیتوان آن را بر امام مهدی (ع) انطباق داد، در روايت ديگر میخوانيم.
أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد، قال: حدثنا محمد بن المفضل وسعدان بن إسحاق بن سعيد وأحمد بن الحسين ومحمد بن أحمد بن الحسن القطواني، جميعاً، عن الحسن بن محبوب، عن هشام بن سالم الجواليقي، عن يزيد الكناسي، قال: سمعت أبا جعفر الباقر (ع) يقول: (إن صاحب هذا الأمر فيه شبه من يوسف، ابن أمة سوداء، يصلح الله له أمره في ليلة).(
[289])
اين روايت به وضوح آشکار میسازد که این صفات با امام مهدی (ع) همخوانی ندارند، زيرا مادر امام مهدی (نرگس) سیه چرده نمیباشد.
احمد بن محمد بن سعيد، از محمد بن مفضل و سعدان بن اسحاق بن سعيد و احمد بن حسين و محمد بن احمد بن حسن قطوانی، جميعاً، از حسن بن محبوب، از هشام بن سالم جواليقی، از يزيد كناسی، میگويد: از ابا جعفر باقر (ع) شنيدم که فرمودند: (صاحب اين امر سنتی از يوسف دارد، فرزند آن مادر سيه چرده که خداوند امر او را در يک شب آشکار میسازد).
اين روايت بوضوح عدم انطباق خود را بر امام مهدی (ع) بيان میکند؛ زيرا مادر امام مهدی (ع) (نرجس خاتون) سپيد پوست است در حالی که مادر صاحب اين امر سيه چرده است.
و روايت ديگر نيز به عدم انطباق آن بر امام مهدی (ع) دلالت میکند.
حدثنا أبي(، قال: حدثنا محمد بن یحیی العطار، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مالك، قال: حدثنی حمدان بن منصور، عن سعد بن محمد، عن عيسى الخشاب، قال: (قلت للحسين بن علي (ع): أنت صاحب هذا الأمر؟ قال: لا، ولكن صاحب الأمر الطريد الشريد، الموتور بأبيه، المكنى بعمه، يضع سيفه على عاتقه ثمانية أشهر).(
[290]) وهذه الرواية أيضاً تذكر بأن صاحب الأمر هو الذي يضع السيف على عاتقه ثمانية أشهر، وهو أيضاً ليس الإمام المهدي محمد بن الحسن؛ لأن الإمام المهدی (ع) يكنى بأبی القاسم، وليس هناك عم للإمام المهدی يسمیبالقاسم.
پدرم (، از محمد بن يحیی العطار، از جعفر بن محمد بن مالک، از حمدان بن منصور، از سعد بن محمد، از عيسى خشاب، میگويد: به حسين بن علی (ع) عرض کردم: شما صاحب اين امر هستيد؟ فرمودند: خير اما صاحب اين امر همان مطرود، فراری و خونخواه پدرش و هم کنيهی عمويش که به مدت هشت ماه با شمشير را بالای شانه قرار میدهد).
و همچنین اين روايت ذکر میکند که صاحب امر کسی است که شمشير را به مدت هشت ماه بر شانه قرار میدهد و به وضوح آشکار میشود که مقصود امام مهدی (ع) نيست؛ زيرا کنيهی امام مهدی (ع) ابا القاسم است و عمويی بنام ابا القاسم ندارد.
و روايت ديگر توضيحی برای تمام روايات است.
حدثنا نعيم، حدثنا عبد الله بن مروان، عن الهيثم بن عبد الرحمن، حدثنی من سمع علياً (ع) يقول: (إذا بعث السفياني إلى المهدی جيشاً فخسف بهم بالبيداء، وبلغ ذلك أهل الشام، قالوا لخليفتهم: قد خرج المهدی فبايعه وادخل في طاعته وإلا قتلناك، فيرسل إليه بالبيعة، ويسير المهدي حتی ينزل بيت المقدس، وتنقل إليه الخزائن، وتدخل العرب والعجم وأهل الحرب والروم وغيرهم في طاعته من غير قتال حتی تبنى المساجد بالقسطنطينية وما دونها، ويخرج قبله رجل من أهل بيته بأهل الشرق، ويحمل السيف على عاتقه ثمانية أشهر، يقتل ويمثل ويتوجه إلى بيت المقدس، فلا يبلغه حتی يموت).(
[291])
نعيم، از عبد الله بن مروان، از هيثم بن عبد الرحمن، از کسی که شنيده امير المؤمنين (ع) میفرمايند، نقل کرده: از حضرت شنيدم که فرمودند: هنگامی که سفيانی لشکری به دنبال مهدی میفرست در صحرايی فرو میروند و همه به هلاکت میرسند هنگامی که خبرش به اهل شام میرسد آنان به خليفهی خود میگويند: مهدی خروج کرده با او بيعت کن و به اطاعت از او درآيد در غیر اینصورت تو را خواهيم کشت. پس او به دنبال مهدی برای بيعت میفرستد و مهدی به سوی او میرود تا اين که در بيت المقدس فرود میآيد، پس تمام خزائن به ايشان داده میشود و عرب و عجم و اهل حرب و روم و... بدون هيچ جنگ و خونريزی به اطاعت از ايشان در میآيند و مساجدی در قسطنطييه و... بنا میشوند و قبل از او مردی از اهل بيتش از سوی مشرق خروج میکند و به مدت هشت ماه شمشير را بالای شانه اش قرار میدهد، آن قدر میکشد و میکشد تا به بيت المقدس برسد و رسيدن به آنجا با قتل وکشتار بسياری مُيسر خواهد شد).
اين روايت توضيح بسياری را داده و درآن آمده است کسی که به مدت هشت ماه شمشير را برشانه اش قرار میدهد، اومردی است که قبل از امام مهدی (ع) خروج میکند و او از اهل بيت امام محمد بن حسن عسگری (ع) است؛ زيرا میفرمايند: (مردی از اهل بيتش) پس اهل بيت امام مهدی (ع) نمیتواند خود امام مهدی (ع) باشد بلکه مقصود ذريه او میباشد.
همانطوری که شيخ کورانی درکتاب خود تحت عنوان ممهدون ص 110 براين امر تأکید میکند:
عن أمير المؤمنين (ع) أنه قال: (... يخرج رجل قبل المهدی من أهل بيته من المشرق، يحمل السيف على عاتقه ثمانية أشهر، يقتل ويقتل ويتوجه إلى بيت المقدس فلا يبلغه حتی يموت).
امير المؤمنين (ع) فرمودند: (... مردی قبل از مهدی، از اهل بيتش از سوی مشرق خروج میکند و به مدت هشت ماه شمشيررابرشانه اش قرارمیدهد، آن قدر میکشد ومیکشد تا اين که به بيت المقدس میرسد پس به آنجا نمیرسد مگربا قتل وکشتار فراوان).
پس بار ديگر آشکار شد کسی که به مدت هشت ماه شمشير را برشانه اش قرار میدهد امام مهدی (ع) نيست، بلکه مردی از اهل بيتش است که از سوی مشرق خروج کرده بود. و از خلال روايات دريافتيم که ايشان صاحب امر است و نيز ثابت شد که مقصود از صاحب امر در بيشتر روايات امام مهدی (ع) نيست، به برخی از رواياتی که شخص مورد نظر را در جميع روايات تبين میکنند اشاره خواهيم کرد، ايشان قبل از ظهور امام مهدی (ع) حکومت میکنند براساس اين فرموده که در حکم او رشوه گيری نيست. سپس امام مهدی (ع) (آن ميان اندام) میآيند.
عن أبی بصير، عن الإمام الصادق (ع)، قال: (يا أبا محمد، ليس ترى أمة محمد فرجاً أبداً ما دام لولد بنی فلان ملك حتی ينقرض ملكهم. فإذا انقرض ملكهم أتاح الله لأمة محمد برجل منا أهل البيت، يشير (يسير) بالتقى، ويعمل بالهدى، ولا يأخذ فی حكمه الرشا. والله إنی لأعرفه باسمه واسم أبيه. ثم يأتينا الغليظ القصرة، ذو الخال والشامتين، القائد العادل، الحافظ لما استودع، يملؤها عدلاً وقسطاً كما ملاها الفجار ظلماً وجوراً).(
[292])
از ابی بصير، به نقل از امام صادق (ع)، که میفرمايند: (ای ابو محمد مادامیکه برای فرزند بنی فلان حکومت است هرگز برای امت محمد (ص) فرجی نمیبينی تا اينکه ملک و حکومت آنان به پايان برسد. پس هنگامی که ملک و حکومت آنان به پايان رسيد خداوند مردی از ما اهل بيت را بر امت محمد (ص) نازل میکند که با تقوا و عمل خير و هدايت، سير میکند و در حکمش رشوه گيری نيست. به خدا سوگند من نام او و نام پدرش را میشناسم. سپس بعد از او آن ميان اندام و دارندهی دو خال بزرگ و دو خال سياه، آن فرماندهی عادل، حافظ اماناتی که به او سپرده شده میآيد، زمين را پر از عدل و قسط میکند همانگونه که پر از ظلم وستم گشته).
شيخ کورانی در شرح اين روايت میگويد: حديث بر اين دلالت میکند که سيدی از ذريهی اهل بيت (ع) است که قبل از ظهور امام مهدی (ع) حکومت میکند و زمينه را برای خروج حضرت آماده میکند و مردم را به سوی تقوا سوق میهد و با تقوا و هدايت سير میکند و بر حسب احکام اسلامیعمل میکند در حکمش رشوه گيری نيست يعنی هيچ تمايل و رغبتی به اخذ رشوه ندارد سپس میگويد احتمال دارد اين سيد، سيد خمينی باشد.
میگويم:
اول: کورانی ثابت کرده که مردی از اهل بيت حضرت و قبل از امام مهدی (ع) ظهور میکند که انصار حضرت را مهيا و زمينه را برای خروج حضرتش آماده میکند اما کورانی در تحديد و تشخيص شخصيت ها ناموفق عمل کرده و اين امر را به سيد خمينی ( نسبت داده است.
دوم: در روايت امام صادق (ع) میفرمايند: (به خدا سوگند من نام او و نام پدرش را میشناسم)، پس اگر در اين روايت مقصود امام مهدی (ع) باشد، پس نام امام مهدی (ع) برای ابی بصير که از دوستان نزديک و مقرب امام صادق (ع) پوشيده نيست، پس او، شخصی غير از امام مهدی (ع) میباشد، همانطور که در خود روايت واضح است و در آن: (و سپس آن ميان اندام دارندهی دو خال بزرگ و دو خال سياه به سوی ما میآيد) مقصود از اين عبارت امام مهدی (ع) است پس اين شخصی که از اهل بيت (ع) چه کسی است و امام صادق (ع) در ذکر نام او خودداری میکنند، همانطور که در روايات يمانی، طالع مشرق، و فرزند صاحب وصايا و... از ذکر نام او خودداری کردند کيست؟ در حالی که تمام روايات بر يک شخصيت معين دلالت میکنند.
آيا عاقلانه است که خداوند و رسولش و ائمه اطهار (ع) ما را به پيروی از يک شخصيت که به سوی امام مهدی (ع) رهنمون میسازد، بدون اين که نام او را برايمان ذکر کنند، امر کرده باشند؟ آيا نام امام مهدی محمد بن حسن (ع) قبل از ظهورش در روايات متعدد ذکر نشده است؟ همانطور که نام رسول الله (ص) قبل از بعثت در کتب تورات و انجيل ياد شده است و اين رحمتی برای عالمين میباشند؟ تا بر تمام معاندان حجتی بالغ باشد پس چگونه ممکن است خداوند بر مردم به دليل عدم پيروی از شخص مجهول احتجاج کند؟ و آيا ممکن است خداوند مردم و تمام شيعيان خاصه را بدون هيچ راهنمايی به شخصی که آنان را به آن عادل منتظَر که زمين را پر از عدل و قسط میکند همانگونه که پر از ظلم وستم گشته، راهنمايی میکند، و سپس رها کرده باشد؟ آيا خداوند طالب شکنجه و عذاب کسانی است که میخواهند امام مهدی (ع) را ياری کنند؟
پس بايد دليل و راهنمايی واضحی برای شناختن اسم اين شخص وجود داشته باشد که در وقت معين و مناسب آن آشکار خواهد شد، هنگامی که خودِ آن شخص میآيد و با آن مردم احتجاج میکند همانطور که در روايت بيان خواهد شد و نيز همانطور که رسول الله (ص) در تورات و انجيل بر يهود و نصاری احتجاج کرد.
وبهذا الإسناد (عبد الواحد بن عبد الله بن يونس)، عن ابن سنان، عن عبد الله بن مسكان، عن مالك الجهني، قال: (قال: قلت لأبی جعفر (ع): إنا نصف صاحب هذا الأمر بالصفة التی ليس بها أحد من الناس. فقال: لا والله، لا يكون ذلك أبداً حتی يكون هو الذي يحتج عليكم بذلك ويدعوكم إليه).(
[293])
عبد الواحد بن عبد الله بن يونس، از ابن سنان، از عبد الله بن مسكان، از مالك الجهنی، میگويد: (به ابی جعفر (ع) عرض کردم: ما صاحب اين امر را با صفتی توصيف میکنيم که هيچ کس از مردم مانند او اين صفت را ندارد. فرمودند: نه به خدا سوگند آن امر هرگز آن گونه نخواهد بود بلکه خودِ او به سوی شما میآيد و با آن بر شما احتجاج میکند).
و آنچه در اين روايت آشکار شده مقصود امام مهدی (ع) نيست؛ زيرا ائمه (ع) اوصاف ايشان را بيان کردهاند، اما کسی که بر شما با آن احتجاج میکند و به آن دعوت میکند از ظاهر روايت میتوان دريافت که او بزودی با چيزی بر شما احتجاج میکند که در آن اسم و صفت او میباشد و شما را به آن دعوت میکند و صاحب اسم کسی است که اسمش را آشکار میکند وحقيقت اين روايت را بيان میکند و او مقصود روايات را بيان میکند پس در آن هنگام است که او با بينهای از سوی امام مهدی (ع) آورده و امام مهدی (ع) آن را از پدرانش (ع) به ارث برده، بر شما احتجاج خواهد کرد وآن چيزی نيست جز وصيت، که در روايت ديگر بيان خواهد شد.
عن علی بن الحسين (ع)، قال: (الإمام منا لا يكون إلا معصوماً، وليست العصمة فی ظاهر الخلقة فيعرف بها ولذلك لا يكون إلا منصوصاً. فقيل له: يا ابن رسول الله، فما معنی المعصوم؟ فقال: هو المعتصم بحبل الله، وحبل الله هو القرآن لا يفترقان إلى يوم القيامة، والإمام يهدی إلى القرآن والقرآن يهدی إلى الإمام، وذلك قول الله عزوجل: ﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِی لِلَّتِی هِی أَقْوَمُ﴾.(
[294])). فالوصية لا يدعيها غير صاحبها، وذلك من فضل الله على الناس، كما بينوا ذلك أهل البيت وكما فی الرواية الآتية.
علی بن الحسين (ع) میفرمايند: (از ما امامی نيست جز اين که معصوم باشد و عصمت در ظاهر او نيست تا با آن شناخته شود بلکه بايد به او وصيت شده باشد پس در غير اين صورت نمیتواند معصوم باشد مگر اين که منصوص باشد (يعنی نام او در وصيت مذکور باشد). گفته شد: ای فرزند رسول الله، پس معنی عصمت چيست؟ فرمودند: امام معصوم کسی است که به ريسمان الهی چنگ زده باشد و ريسمان الهی قرآن است پس اين دو تا روز قياممت از هم جدا نمیشوند وامام به قرآن و قرآن به امام هدايت میکند وخداوند میفرمايد: (قطعاً اين قرآن به [آیینی] كه خود پايدارتر است راه مىنمايد)). پس کسی مدعی وصيت نمیشود مگر صاحبش و آن فضل الهی بر مردم است همانطور که ائمه (ع) در روايت ديگر بيان کردهاند.
عن الوليد بن صبيح، قال: سمعت أبا عبد الله يقول: (إن هذا الأمر لا يدعيه غير صاحبه إلا تبر الله عمره).(
[295])
از وليد بن صبيح، میگويد: از ابا عبد الله شنيدم که فرمودند: (اين امر را کسی جز صاحبش ادعا نمیکند و هر کس آن را غير از صاحبش ادعا کند، خداوند عمر او را کوتاه میکند (به عمرش خاتمه میدهد).
و شناخت تمام روايات مرتبط با معرفت روايت وصيت ارتباط عميقی دارد و روايت وصيت کليد تمام روايات در خصوص يمانی میباشد و شيخ ناظم عقيلی آن را در خلال اشکالات وارده از سوی حيدر مشتت بيان میکند و پاسخ در کتاب "سامری عصر ظهور ص 10" میباشد که در آن شيخ ناظم عقيلی بيان میکند که يمانی اولين انصار امام مهدی (ع) و اهل بصره و او همان شخص مذکور در وصيّت رسول الله (ص) در شب وفات است.
سخنان مشتت را در اين مورد بخوانيد: و اما سخن توکه میگويی نامش احمد است و از اهل بصره میباشد اين ادعا بی اساس و بدون دليل و برهان است بلکه دليل و حجت خلاف آن را ثابت میکند و روايت شده که نام يمانی حسن يا حسين است و از اهل يمن میباشد و در بحار آمده است و در صنعاء از يمن پادشاهی ظهور میکند که همانند پنبه سفيد است و نامش حسن يا حسين میباشد پس با خروج او فتنه ها از بين میروند " و مقصود در روايت يمانی آنچه مخفی نيست...).
شيخ ناظم عقيلی در پاسخ به او میگويد:
الف) اين روايت از سطيح کاهن است نه از ائمه اطهار (ع) پس صلابت و حقانيّت کلام اهل بيت (ع) را ندارد.
ب) اين روايت بر خروج پادشاهی از صنعاء پايتخت يمن دلالت میکند نه يمانی.
ج) و اگر فرض کنيم که يمانی از يمن خروج کند مانعی ندارد که بگوييم يمانی رئيس و پادشاه است. يعنی يمانی دست راست امام مهدی (ع) و وزيرايشان میباشد و علاوه بر آن او از اتباع امام مهدی (ع) میباشد. پس صفت يمانی به دليل اين که دست راست ايشان اطلاق میشود، همانگونه که سلمان فارسی بدليل پيروی از محمد (ص) محمدی ناميده شد و يا زراره به سبب پيروی از امام صادق (ع) زراره جعفری ناميده شد، پس چه بسا بيش از دهها تمهيدگر و زمينهساز برای امام مهدی (ع) در جاهای مختلف زمين وجود داشته باشند، که برهمهی آنان وصف يمانی اطلاق میشود؛ زيرا آنان زير پرچم يمانی اول قرار گرفته و پيروايشان هستند.
د) ممکن نيست گفته شود يمانی اول از يمن خروج میکند و در اين زمينه روايات بسياری از ائمه نقل شده است که تأکید میکنند اولين ناصر و ياور امام مهدی (ع) از عراق و بخصوص از بصره خروج میکند، و او از نسل امام مهدی (ع) است، و آن وصيت به نقل از ميرزا نوری در نجم الثاقب و سيد شهيد ( در (تاريخ بعد از ظهور) سند معتبر و صريح دارد، وصيت بر وجود اولين ايمان آوردنده به امام مهدی (ع) از ذريهی ايشان وصيت میکند و يکی از نامهای او احمد است، و میفرمايند: (هنگامی که وفات ايشان (امام مهدی (ع)) میرسد آن را به فرزندش اولين مهديين تسليم کند که سه نام دارد نامی هم نام من و هم نام پدرم و او عبد الله و احمد و نام سوم او مهدی است و او اولين ايمان آوردنده میباشد).
پس اگر فرزند امام (ع) و وصی ايشان اولين ايمان آورنده به حضرت باشد پس بايد او يمانی موعود و صاحب حرکت تمهيدی و رييس آن باشد؛ زيرا او وصی است و هيچ شخصی هدايتیافتهتر از وصی نمیتواند باشد پس او بر همگان بعد از امام مهدی (ع) حجت میباشد و به همين دليل است که يمانی موعود با اين صفت وصف شدند که پرچم او هدايتگرترين پرچمهاست و سرپيچی کننده از او از اهل آتش است او احمد و از ذريهی امام مهدی (ع) از دوازده مهدی از نسل امام مهدی (ع) میباشند و در روايت آمده که امام علی (ع) در ذکر 313 نفر از اصحاب امام (ع) میفرمايند: (آگاه باشيدکه اول آنان از بصره و آخرين آنان از ابدال میباشد...).
پس يمانی، اولين انصاری که فرمانده و اميرشان میباشد که از اهل بصره و نامش احمد و ذريهی امام مهدی (ع) میباشد و همچنین شيخ مفيد در ارشاد از امام رضا (ع) نقل میکند که حضرت فرمودند: (گويا پرچمهای سبز رنگی از سوی مصر میبينم که به سوی شام در حال حرکت هستند و به فرزند صاحب وصايا هدايت میشوند). يعنی با فرزند امام مهدی (ع) قبل از قيام بيعت میکنند؛ زيرا صاحب وصايای ائمه (ع) امام محمد بن حسن عسگری (ع) میباشند و احمد (ع) فرزند حضرت مهدی (ع) میباشند.
ه) اگر حيدر مشتت در کلام سيد احمد الحسن يمانی موعود (ع) تفکر و تدبر میکرد به حقيقت يمانی پی میبرد که ايشان از ذريهی امام مهدی (ع) میباشند و سيد احمد الحسن (ع) فرمودند: (مکه از تهامه و تهامه از يمن میباشد پس محمد و آل محمد (ع) همگی يمانی هستند و محمد يمانی است و علی يمانی است و امام مهدی (ع) يمانی است و مهديين نيز يمانی میباشند و مهدی اول نيز يمانی است... و علامه مجلسی در کتاب بحار، کلام اهل بيت (ع) را حکمت يمانيه ناميده است... و نيز رسول اکرم فرمودند عبد المطلب بيت الحرام را کعبهی يمانيه ناميد). سخنان سيد احمد الحسن (ع) به پايان میرسد.
و شيخ کلينی از روضة الکافی مناجات عيسی (ع) را ذکر میکند که خداوند در وصف محمد (ص) به حضرت عيسی (ع) میفرمايند: (ای عيسی دين او حنفی و قبلهی او يمانی است...).
و شيخ کورانی در کتاب معجم احاديث امام مهدی (ع) روايت کرده است: مهدی نمیتواند از طايفهای باشد جز قريش و نمیتواند حکومتی داشته باشد جز در آن و اصل و نسبش نمیتواند چيزی جز يمنی باشد. پس امام مهدی (ع) يمانی و ذريهی ايشان (ع) نيز يمانيون میباشند؛ زيرا به اصل و نسب پدرشان مهدی (ع) باز میگردند.
پس اولين ايمان آورنده به امام مهدی (ع) فرزند ايشان است که نامش احمد و از بصره میباشد همانطور که از اهل بيت (ع) روايت شده، احتمال میرود که نسب او (يمانی) به اصلش در يمن (مکه) باز گردد که آن قبلاً جزء حدود يمن است، علاوه بر آن به اين دليل به ايشان نسب يمانی داده شد؛ زيرا ايشان اولين ايمان آوردنده به امام مهدی (ع) و وزير ايشان و اين که دست راست حضرت میباشند و با يُمن و مبارکی و ميمنت میآيند. و نيز تصور ظهور يمانی اول از يمن از رواياتی که در مورد حوادث در آخر الزمان سخن میگويند بسيار بعيد است؛ زيرا بيشتر و اغلب روايات که در مورد حوادث قبل از ظهور از ملاحم و فتن و قيام مقدس سخن میگويند بيشتر حول عراق و ايران است بخصوص عراق؛ زيرا حرکات و انقلابها و زمينهسازیها از آن سرچشمه میگيرند و آن از جهت مشرق میباشد و آن نيز مکان تمکين امام مهدی (ع) و مسکن ايشان میباشد و بيشتر شيعه از عراق میباشند پس چگونه عراق از ممهدين خالی باشد زمانی که يمانی را به يمن حصر میدهيم در حالی که يمن از حوادث قبل از ظهور خالی است و شيعهی دوازده امامی در آن زياد است و نمیتوان نقش واضح برای آن به سبب گسترش حرکات زيديه، ذکر کرد. علاوه بر آن نقشهی تمهيد و حرکات اصلی در گذشته و حاضر در عراق و ايران تأسيس شده و ظهور کرد و نقش فرماندهی برای پيروزی حرکت يمانی در هنگام برپايی در اين زمينها بسيار زياد است و اين دو سرزمين در تمهيد و زمينهسازی از همه پيشی میگيرند و اين درک و احساس بدليل وجود بذر آن در جانهايشان شعله ورشده و همچنین وقوع فتنهها و مصائب شديد بخصوص در عراق نقش مهمی در تقويت استعدادها و صيقل دادن جانها برای تحمل مشکلات و مصائب میباشد در حالی که در گذشته جامعهای سرد و بیروح و دارای ارادهای ضعيف در برابر مصائب و مشکلات بودند علاوه بر آن وجود مراقد ائمه (ع) در عراق میتواند نقش مهمی در شعله ور ساختن انقلاب در نفوس ساکنان عراق داشته باشد چه بسا روح انقلاب و جهاد و شهادت از تربت و خاک کربلای مقدّس که روزی شاهد جاری شدن خون حسين بن علی (ع) و اهل بيت (ع) و اصحاب ايشان بوده و روح دولت عدل الهی و انصاف و دادخواهی مظلومان از مسجد کوفه، محل فرود علی بن ابيطالب و گسترش عدالت سرچشمه میگيرد که هرگز حق دوستی را ترک نمیکرد و همواره پيشانی بر زمين مینهاد و تا به امروز صدای ايشان در جای جای مسجد طنين انداز است، به خدای کعبه رستگار شدم.
همچنین عراق محل تولد و زندگی امام مهدی (ع) بوده و همهی اين امور از روی تصادف و حادثه پيش نيامده بلکه برنامهای از پيش طراحی شده از سوی دانندهی غيب، همانگونه که شاخهی يک درخت بر زمين میافتد و در خاک آن زمين فرو میرود و ريشه میدواند و به يک درخت پر ثمر تبديل میشود ايران و عراق نيز دو سرزمينی هستند که انقلاب يمانی را در آغوش میگيرند و پرورش میدهند و اهل بيت (ع) ذکر کردند که اولين 313 نفر از اهل بصره میباشد پس اولشان، نزدیکترين و فاضلترين و هدايتگرترين میباشد و ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾.(
[296]) (و پيشی گيرندگان *مقربان هستند).
و نيز رسول الله (ص) در وصيّت خويش در وصف اول مهديين از ذريهی امام مهدی (ع) فرمودند: که ايشان، اولين ايمان آورندگان به امام مهدی (ع) است).
پس يمانی بايد از عراق و از بصره باشد و بخصوص اينکه نامش احمد و از ذريهی امام مهدی (ع) میباشد و آن يمانی که از يمن خروج میکند ناصر و ياور مهدی اول میباشد (هم ياور و ناصر امام مهدی (ع) و وصيش).
پاسخ شيخ ناظم عقيلی که خداوند او را در ياری و نصرت ولّی خدا سيد احمد الحسن (ع) توفيق دهد به پايان میرسد.
تفصيلی از سيد احمد الحسن (ع) در مورد پاسخ به سؤال يکی از انصار حول شخصيت يمانی است که آيا حدودی برای شخصيت يمانی است؟ و بعد يا قبل از آمدن سيد احمد الحسن (ع) تا اين روز ما هرگز نشنيدهايم که کسی با وصيت رسول الله (ص) بر مردم احتجاج کند بجز خودِ سيد احمد الحسن (ع) پس سيد احمد الحسن (ع) يگانه کسی است که همراه وصيت رسول الله (ص) آمده وصیتی که رسول الله (ص) در زمان خويش وقتی خواستند آن را بنويسند عمر گفت: رسول الله (ص) هزيان میگويد (حاشاه) و عمر قبل از اينکه رسول الله (ص) آن را بنويسد، نپذيرفت؛ زيرا عمر میدانست که اگر وصيت نوشته شود دست او به هيچ جاه و مقامی بند نخواهد شد و میدانست که رسول الله (ص) در حين نوشتن وصيت به علی (ع) وصيت خواهد کرد و حال عمر حال علمای ضلالت امروز است با اين تفاوت که علمای امروز وصيت را بعداً نوشته شدنش را نپذيرفتند و رد کردند.
و هنگامی که سيد احمد الحسن (ع) آن را با خود آورده، آن را نپذيرفتند و تکذيب کردند و گفتند: رسول الله (ص) هرگز وصيتی نکرده! زيرا آنان به خوبی میدانند که قبول و اقرار به آن با نابو دی جاه و مقام و شأن و منزلت آنان نزد مردم مساوی و برابری میکند و مرجعيت از دستشان میرود و اين امر به منزله همان طامهی کبری است، آنان در انتظار معلمشان ابليس بودند که راه چارهای به آنان نشان دهد پس به آنان وحی کرد و گفتند: اين روايت سندش ضعيف است و اين سخن را بجای کلمهی "هزيان" گفتند، پس بار ديگر به ابليس لبيک گفتند: ﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِی عَدُوّاً شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾،(
[297]) (و بدين گونه براى هر پيامبرى دشمنی از شيطانهاى انس و جن برگماشتيم بعضى از آنها به بعضى براى فريب [يكديگر] سخنان آراسته القا مىكنند و اگر پروردگار تو مىخواست چنين نمىكردند پس آنان را با آنچه به دروغ مىسازند واگذار) پس رسول الله (ص) و ائمه معصومين (ع) را تکذيب کرده و ابليس را تصديق کردند و قول و ذکر خدا را فراموش کردند و خداوند نيز در مورد قول وصيت آنان را فراموش کرد و خداوند تبارک و تعالی میفرمايد: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾.(
[298]) (بر شما مقرر شده است كه چون يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر مالی بر جاى گذارد براى پدر و مادر و خويشاوندان [خود] به طور پسنديده وصيت كند [اين كار] حقى است بر پرهيزگاران). وروی عن رسول الله (ص)، أنه قال: (من مات بغير وصية مات ميتة جاهلية). بل كذبوا الله عند تكذيبهم لرسول الله (ص)؛ لأنه لا ينطق عن الهوى، وكذبوا قوله: (من مات بغير وصية مات ميتة جاهلية).
و از رسول الله (ص) روايت شده که فرمودند: (هر کس بميرد و وصيتی نکرده به مرگ جاهليت مرده است).
آنان با تکذيب رسول الله (ص) ذات خدا را تکذيب کردند؛ زيرا ايشان از خودش سخن نمیگويند بلکه وحی است از جانب پروردگار. آنان قول حضرتش را فراموش کردند که فرمودند: (هر کس بدون وصيت بميرد به مرگ جاهليت مرده است).
وقوله لأمير المؤمنين (ع): (يا علي، من لم يحسن وصيته عند موته كان نقصاً في مروءته، ولم يملك الشفاعة).
و نيز به علی (ع) فرمودند: (ای علی هر کس در هنگام وفات وصيت خود را کامل نکند در مروت و مردانگی او و عقلش کوتاهی است و شفاعت شامل او نمیشود).
و ديگر احاديثی که وجوب وصيت را ثابت میکنند و همچنین امير المؤمنين (ع) که وصيت رسول الله (ص) را با دست خود نگاشتند، تکذيب کردند همه چيز را تکذيب کردند حتی خودشان را، خود را به دنيای فانی فروختند و قول رسول الله (ص) را انکار کردند که میفرمايد: (بياييد برای شما وصيتی بنويسم که بعد از من هرگز گمراه نشويد) آيا گمان کردند رسول الله (ص) خلاف امر خدا عمل میکند و وصيتی که خداوند دستور داده برای امت بنويسد تا گمراه نشوند را ترک کرده در حالی که ايشان (ص) همواره نسبت به امت دلسوز بودند؟ آيا رسول الله (ص) نوشتن وصيت را بخاطر قول عمر که گفت: کتاب خدا برایمان کافی است و رسول الله (ص) هزيان میگويد که تنها يک گمان پوچ به رسول الله (ص) بوده، حضرت را از نوشتن چنين وصيتی منع کرده است؟
-نتيجهی نهايی:
همهی اين روايات به سيد احمد الحسن (ع) وصی و فرستادهی امام مهدی (ع) و يمانی موعود اشاره میکنند و کورانی و غيره از جمله کسانی هستند که مدعی آمدن يمانی موعود بودند و خداوند حال آنان را بيان میکند: ﴿وَلَمَّا جَاءهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَكَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَى الْكَافِرِينَ﴾،(
[299]) (و هنگامیكه از جانب خداوند كتابی كه مؤيد آنچه نزد آنان است برايشان آمد و از ديرباز [در انتظارش] بر كسانی كه كافر شده بودند پيروزى مىجستند ولی همين كه آنچه [كه اوصافش] را مىشناختند برايشان آمد انكارش كردند پس لعنتخدا بر كافران باد).
هنگامی که سيد احمد الحسن (ع) به عنوان رسول و فرستادهی امام مهدی (ع) به سوی آنان آمد، کورانی و ديگر علمای ضلالت که فکرش را هم نمیکردند و هرگز خواهان آمدن امام مهدی (ع) جز بر اساس هوی و هوس آنان نبودند، گويا گمان میکنند که امام از انحراف آنان از شريعت الهی بیاطلاع است و هنگامی که خداوند به وسیلهی فرج غربال و تمحيص و امتحان امت آغاز کرد کورانی و ديگر علمای ضلالت از اين غربال زمان خارج شدند و تمام حقايق موجود در روايات ربانی و حکمت يمانيهی اهل بيت (ع) را انکار کردند و کورانی پريشان حال تمام نوشتههای خود و ديگر علمای سابق را انکار کرد؛ ﴿وَإِذَ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاء ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْاْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ﴾،(
[300]) (و [ياد كن] هنگامیرا كه خداوند از كسانی كه به آنان كتاب داده شده پيمان گرفت كه حتماً بايد آن را [به وضوح] براى مردم بيان نماييد و كتمانش مكنيد پس آن [عهد] را پشتسر خود انداختند و در برابر آن بهایی ناچيز به دست آوردند و چه بد معاملهاى كردند).
همهی اين امور فقط و فقط بخاطر حسادت ورزيدن به مقام شامخ سيد احمد الحسن (ع) است کورانی همانند کسی شد که در دشمنی با اهل بيت (ع) از همه پيشیگرفته است.
و خداوند میفرمايد: ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكاً عَظِيماً﴾،(
[301]) (بلكه به مردم براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده رشک مىورزند در حقيقت ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم).
و عذری را در پيش پای خود نهادند که خداوند برای اين امر هيچ دليل و برهانی نازل نکرده و آن تکذيب مشاهده و رؤيت امام مهدی (ع) است که آن را شمشيری قرار داده تا با سيد احمد الحسن (ع) به قتال برخيزند و دين را با دين به مبارزه بطلبند در حالی که همهی آنان به ضعف سند و يتيم بودن اين روايت آگاهند و براساس عقايد آنان روش استدال با اين گونه روايت هيچ ارزشی ندارد و پاسخشان تنها روايت منقول از سفير چهارم امام (ع) (علی بن محمد سمری) بوده در حاليکه کورانی و جمعی ديگر از علما به عدم تفسير و تبيين درست آن پی بردهاند و اين روايت با علمای مؤمنين پيشين که به ديدار امام مهدی (ع) شرفياب شدند منافات دارد، پس کورانی تمام روايت اهل بيت (ع) و تمام کسانی که به ديدارهای امام مهدی (ع) شرفياب شدند را تکذيب کرده، آن هم تنها بخاطر آمدن سيد احمد الحسن (ع) به عنوان بشارت دهنده و بيم دهنده به ظهور امام مهدی (ع) و خداوند میفرمايد: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُون﴾،(
[302]) (دريغا بر اين بندگان هيچ فرستادهاى بر آنان نيامد مگر آنكه او را ريشخند مىكردند). حسبنا الله ونعم الوكيل ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظيم.
قال الله سبحانه وتعالی: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ﴾،(
[303]) (و با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند پس ببين فرجام فسادگران چگونه بود).
چه عاقبتی در انتظار کورانی و امثال اوست، فقط خدا میداند! در حاليکه علم يقين دارند که دعوت سيد احمد الحسن (ع) حق محض است و عاقبتی جز عاقبت يهود، کسانی که در کتب تورات خويش هيچ نمیفهمند و خداوند آنان را همانند دراز گوشانی دانسته که ارزش آنچه که حمل کردند، را نمیدانند ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾،(
[304]) (مثل كسانی كه [عمل به] تورات بر آنان بار شد [و بدان مكلف گرديدند] آنگاه آن را به كار نبستند همچون مثل خرى است كه كتابهایی را بر پشت مىكشد [وه] چه زشت است وصف آن قومی كه آيات خدا را به دروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمىنمايد). يا عاقبت بلعم بن باعوراء هنگامی که به دشمنی با موسی نبی خدا برخاست خداوند او را مورد مذمت قرار داد و بعد از دادن علم و يقين و اسم اعظم به او، در کتاب خود اين چنين از او ياد میکند: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الذي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾،(
[305]) (و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت آنگاه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد * و اگر مىخواستيم قدر او را به وسيله آن [آيات] بالا مىبرديم اما او به زمين [=دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد از اين رو داستانش چون داستان سگ است [كه] اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنی [باز هم] زبان از كام برآورد اين مثل آن گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند پس اين داستان را [براى آنان] حكايت كن شايد كه آنان بينديشند).
موردی باقی ماند و آن هم: شناخت کسانی که با امام مهدی (ع) مبارزه میکنند الزامیاست و کورانی در مورد آنچه میگويد: همچنین کورانی تأکید کرده که کسانی با امام مهدی (ع) مبارزه میکنند علماء و فقهای دين و پيروان مضلين آنان میباشند که در ظاهر کورانی آنها را فراموش کرده:(
[306])
عن الإمام زين العابدين (ع)، قال: (ثم يسير (أی المهدي) حتی ينتهی إلى القادسية، وقد اجتمع الناس بالكوفة وبايعوا السفياني). (
[307])
امام زين العابدين (ع) میفرمايند: (... (مهدی) پيش میرود تا اين که به قادسيه میرسد در حالی که مردم در کوفه جمع شده و با سفيانی بيعت میکنند).
وعن الإمام الصادق (ع)، قال: (ثم يتوجه إلى الكوفة فينزل بها، ويبهرج دماء سبعين قبيلة من قبائل العرب).(
[308]) أی يهدر دماء من التحق من هذه القبائل بأعدائه والخوارج عليه.
امام صادق (ع) میفرمايند: (سپس به سوی کوفه میرود و خونِ هفتاد قبيله از قبايل عرب را میريزد). به عبارت ديگر خون هر کس از اين قبايل که به دشمنان و خوارج پيوسته، را میريزد).
در روايت اول امام زين العابدين (ع) میفرمايند: (در حالی که مردم در کوفه برای بيعت با سفيانی جمع شدند) و به اين معنی است که بيعت با سفيانی در کوفه خواهد بود و بيعت تنها محدود به اهل کوفه نيست؛ زيرا اجتماع مردم برای بيعت در کوفه ميسر میشود و آشکار است که بيشترين نصيب در اين بيعت برای اهل کوفه خواهد بود مادامیکه اين بيعت در کوفه میباشد دليلی واضح بر بيعت به امر مرجعيت میباشد يا حداقل با موافقت مرجعيت و يا اينکه مرجعيت برای اين بيعت محاربه میکنند و احتمال بسيار وجود دارد که بيشتر اهل کوفه نمیدانند که اين بيعت برای سفيانی است؛ زيرا نمیدانند که سفيانی کيست و علت دوم:اعتماد مرجعيّت تحقق خواهد يافت و همچنین در روايت دوم از امام صادق (ع) نقل شده که: (امام مهدی (ع) به سوی کوفه رفته و در آنجا نزول میکنند و خون هفتاد قبيله از قبايل عرب را میريزند). و از روايت آشکار میشود که علت هدر رفتن خون اين قبايل مبارزهی آنان با امام مهدی (ع) است که در کوفه شکل میگيرد و اين قبايل کسانی هستند که با سفيانی بيعت کردهاند و بعد از بيعت به مبارزه با امام مهدی (ع) بر میخيزند و همچنین آشکار میشود که جنگشان با امام مهدی (ع) با فتوای مراجع همراه خواهد بود ولی به طور طبيعی مردم هم نمیدانند که در حال مبارزه با امام (ع) هستند، همانگونه که نداسته با سفيانی بيعت کردند.
کورانی میگويد:(
[309]( اما اولين فرقهی خروج کننده بر امام مهدی (ع) از عراق است که بتريه هستند و ادعا میکنند که پيرو اهل بيت (ع) هستند در حالی که آنان (ع) را مورد ظلم و ستم قرار دادهاند.
ففي دلائل الإمامة ص241، عن أبی الجارود أنه سأل الإمام الباقر (ع): (متى يقوم قائمكم؟ قال: يا أبا الجارود، لا تدركون. فقلت: أهل زمانه؟ فقال: ولن تدرك أهل زمانه، يقوم قائمنا بالحق بعد إياس من الشيعة، يدعو الناس ثلاثاً فلا يجيبه أحد، فإذا كان اليوم الرابع تعلق بأستار الكعبة، فقال: يا رب انصرني، ودعوته لا تسقط، فيقول تبارك وتعالی للملائكة الذين نصروا رسول الله يوم بدر ولم يحطوا سروجهم ولم يضعوا أسلحتهم، فيبايعونه، ثم يبايعه من الناس ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً، يسير إلى المدينة فيسير الناس، (إلى قوله (ع)): ويسير إلى الكوفة فيخرج منها ستة عشر ألفاً من البترية شاكين في السلاح، قراء القرآن فقهاء في الدين، قد قرحوا جباههم وسمروا ساماتهم وعمهم النفاق، وكلهم يقولون: يا بن فاطمة ارجع لا حاجة لنا فيك، فيضع السيف فيهم على ظهر النجف عشية الاثنين من العصر إلى العشاء، فيقتلهم أسرع من جزر جزور، فلا يفوت منهم رجل ولا يصاب من أصحابه أحد، دماؤهم قربان إلى الله، ثم يدخل الكوفة فيقتل مقاتليها حتی يرضى الله تعالی. قال: فلم أعقل المعنی فمكثت قليلاً ثم قلت: جعلت فداك، وما يدريه جعلت فداك متى يرضى الله عز وجل؟ قال: يا أبا الجارود، إن الله أوحى إلى أم موسى وهو خير من أم موسى، وأوحى الله إلى النحل وهو خير من النحل، فعقلت المذهب؟ فقال لي: أعقلت المذهب؟ قلت: نعم. فقال: إن القائم ليملك ثلاثمائة وتسع سنين كما لبث أصحاب الكهف في كهفهم، يملأ الأرض عدلاً وقسطاً كما ملئت ظلماً وجوراً، ويفتح الله عليه شرق الأرض وغربها). انتهى.
در دلائل امامت ص241، ابی جارود از امام باقر (ع) میپرسد: قائم شما چه هنگام قيام میکند؟ فرمودند: )ای ابو جارود او را درک نخواهيد کرد. عرض کردم: اهل زمان او چطور؟ فرمودند: هرگز اهل زمان او را درک نخواهند کرد، قائم به حقِ ما بعد از يأس و نااميدی شيعه ما قيام میکند تا سه روز مردم را دعوت میکند اما هيچ کس دعوت ايشان را اجابت نمیکند تا اين که روز چهارم به پردهی کعبه آويزان میشود و میفرمايند: خداوندا نصرت ده! پس دعای او مستجاب میشود و خداوند تبارک و تعالی به ملائکهای که در جنگ بدر به ياری رسول الله (ص) شتافتند و هنوز زره پوش و اسلحه به دست هستند، امر میکند پس با حضرت بيعت میکنند، سپس 313 نفر از مردم با ايشان بيعت میکنندو به همراه مردم به سوی مدينه میروند (تا آنجا که فرمودند) و سپس به سوی کوفه میرود پس شش هزار نفر از بتريه سلاح در برابر او به دست میگيرند در حالی که آنان قاريان قرآن، فقها در دين که در اثر سجده پيشانی آنها زخمی و سياه کردند و نفاق کورشان کرده و همگی میگويند: ای فرزند فاطمه از همان راهی که آمدی، بازگرد ما به تو احتياجی نداريم. پس حضرت (ع) در نجف شمشير را برگردن آنان نهاده از عصر تا عشاء همه را تار و مار میکند، هيچ يک از آنان جان سالم بدر نمیبرد، اما اصحاب حضرت (ع) زخمی بر آنان نمیافتد، خونشان قربانی برای خداوند است سپس به سوی کوفه وارد شده و مبارزان را میکشند تا خداوند راضی گردد. من معنی سخن حضرت را نفهميدم پس مدتی خاموش شدم و عرض کردم: فدايتان شوم چگونه میفهمند که خداوند راضی گشته است؟ حضرت فرمودند: ای ابا جارود خداوند به مادر موسی وحی کرد و او (ع) بهتر از مادر موسی است و خداوند به زنبور وحی کرد و او (ع) بهتر از زنبور است پس مذهبم معلق گشت! حضرت فرمودند: مذهبت معلق گشت! عرض کردم: آری مولای من. حضرت فرمودند: همانا قائم سيصد و نه سال حکومت میکند همانطور که اصحاب کهف در کهف خويش به خواب رفتند پس زمين را پر از عدل و قسط میکند همانگونه که پر از ظلم و ستم گشته است، خداوند مشارق و مغارب زمين را به دست ايشان فتح میکند).
اول: کورانی روايتی را ذکر میکند که قائم (ع) بعد از يأس و نااميدی شيعه قيام میکند.
اما دوم: کسانی که با امام مهدی (ع) مبارزه میکنند از اهل کوفه هستند و اهل کوفه در حال حاضر همان شيعه هستند و روايت ياد میکند که آنان فقهای دين پيشانی خود را زخمی و چهرهی خود را سياه کرده که اين اشاره است به اين که آنان پيروان فقها هستند کسانی که فکر میکردند فقها، امام را ياری میکنند و آنان به امر فقها به مبارزه با امام برمیخيزند واِلا چه کسی فکر میکند فقها شجاعت حمل سلاح را دارند جز اين که عدهای را اجير کرده و آنان را حافظان و نگهبانان ثروت و مرجع خود گماشتند و علت آنهم انحرافشان از صراط مستقيم است؛ زيرا آنان دست همکاری با دجال بزرگ آمريکا و سفيانی فشردهاند تا با امام مهدی (ع) مبارزه کنند و به جايی رسيدند که حاکميت الهی را نپذيرفته و انتخابات را فقط برای فراهم آوردن لشکری برای مبارزه با امام مهدی (ع) به راه انداخته وشیعه را از ولايت اهل بيت (ع) خارج ساختند همانطور که رسول الله (ص) در روايت دوم در مورد شورای صغری و کبری خبر داده بودند.
عن حذيفة بن اليمان وجابر بن عبد الله الأنصاري، عن رسول الله أنه قال: (الويل الويل لأمتی في الشورى الكبرى والصغرى، فسئل عنهما فقال: أما الكبرى فتنعقد في بلدتی بعد وفاتی لغصب خلافة أخی وغصب حق ابنتي، وأما الشورى الصغرى فتنعقد في الغيبة الكبرى في الزوراء لتغيير سنتی وتبديل أحكامي).(
[310])
حذيفة بن اليمان و جابر بن عبد الله انصاری، از رسول الله (ص) نقل میکنند که میفرمايند: (وای بر امتم وای بر امتم از شورای کبری و صغری. درمورد آنها پرسیده شد. فرمودند: اما شورای کبری در شهرم و بعد از وفاتم برپا میشود که به غصب خلافت از برادرم و حق دخترم میانجامد و اما شورای صغری در غيبت کبری و در زوراء برای تغيير و تحريف و تبديل سنت و احکام من برپا میشود).
و نيز امام الباقر (ع) فرمودند.
وأخبرنا علي بن أحمد، قال: أخبرنا عبيد الله بن موسى العلوي، عن علي بن إسماعيل الأشعري، عن حماد بن عيسى، عن إبراهيم بن عمر اليماني، عن رجل، عن أبي جعفر (ع) أنه قال: (لتمحصن يا شيعة آل محمد تمحيص الكحل فی العين، وإن صاحب العين يدری متى يقع الكحل في عينه ولا يعلم متى يخرج منها، وكذلك يصبح الرجل على شريعة من أمرنا، ويمسی وقد خرج منها، ويمسی على شريعة من أمرنا، ويصبح وقد خرج منها).(
[311])
علی بن احمد از عبيد الله بن موسى علوی از علی بن اسماعيل اشعری، از حماد بن عيسى، از ابراهيم بن عمر يمانی، از مردی، از ابی جعفر (ع) روايت میکنند که حضرت فرمودند: (ای شيعهی آل محمد! آنقدر تمحيص و غربال میشويد همانند سرمه در چشم زيرا صاحب چشم میداند چه هنگام بايد سرمه در چشم خود بگذارد اما نمیداند سرمهی آنچه هنگام خارج میشود و در چنين حالتی مردی فکر میکند در شريعت امر ماست اما طولی نمیکشد از آن خارج میشود).
و تا به امروز شيعه نمیداند که بر ولايت طاغوت است و حالشان همانطور است که رسول الله (ص) فرمودند: سرگردان و مست هستند نه مسلمان و نه مسيحی هستند و از آن وقت شيعه گمراه شد همانطور که قوم بنیاسرائيل در صحرای سينا سرگردان شدند پس چه بسا دين خود را بر دشمنان خدا که مُسَبِبِ اصلی تمام ضلالتاند، واگذار کنند اما حادثهی کوبنده آن است که مردم نمیدانند اين فقهايشان هستند که با امام مهدی (ع) مبارزه میکنند و آنان از جمله کسانی هستند که به امام مهدی (ع) میگويند: ای فرزند فاطمه از همان راهی که آمدی، بازگرد ما به تو احتياجی نداريم.
در نتيجه بسياری از شيعه با امام مهدی (ع) مبارزه میکنند در حالی که نمیدانند ايشان امام مهدی (ع) است همهی اين غفلت از اتکاء و اعتمادشان به فقهای ضلالت نشأت گرفته است زيرا شيعيان انتظار نصرت امام مهدی (ع) را از سوی فقها را دارند و معتقدند که اين فقها هستند که آنان را به سوی امام مهدی (ع) دعوت میکنند و مردم نمیدانند که خداوند در هر زمانی انبيايی را مبعوث میسازد و فقهای آن زمان که از شريعت خدا منحرف شدهاند نيز حضور دارند و خداوند به اين دليل رسولانی به سوی مردم میفرستند تا مردم را به فطرتی که فقهای ضلالت پايمال و گل آلود کردهاند، بازگردانند و همچنین در زمان ظهور امام (ع) نيز فقهای منحرف از شريعت الهی وجود دارند و حقيقت امر امروز با حلال شدن حرام خدا و حرام شدن حلال خدا و فساد در زمين تحقق يافته است و هنگامی که عالِم (دانشمند) فاسد میشود، عالَم (جهان) را فاسد میکند و در روايت ديگر نيز به اين امر تأکید میشود.
عن الإمام الباقر (ع)، قال: (بينا صاحب هذا الأمر قد حكم ببعض الأحكام وتكلم ببعض السنة، إذ خرجت خارجة من المسجد يريدون الخروج عليه، فيقول لأصحابه: انطلقوا، فيلحقونهم بالتمّارين فيأتون بهم أسرى، فيأمر بهم فيذبحون. وهی آخر خارجة تخرج على قائم آل محمد (ع)).(
[312]) والتمّارين محلة بالكوفة.(
[313])
امام باقر (ع) میفرمايند: (صاحب اين امر راتبين کرديم که به بعضی از احکام حکم میکند و به بعضی از سنن، در اين هنگام گروهی از خوارج از مسجد بر او خروج میکنند، به اصحاب خويش میفرمايد: به دنبال آنان برويد پس در تمارين به آنها میرسند سپس آنان را گرفته و میآورند و حضرت (ع) دستور میدهد و سرهايشان را قطع میکنند و آن آخرين خروجی است که بر قائم آل محمد (ع) میشود).
تمارين محلهای در کوفه است.
و اين روايت نيز بيان میکند که مبارزه با امام مهدی (ع) از سوی اهل کوفه است همانطور که کورانی میگويد (تمارين نام محلهای در کوفه است) و نيز در روايت ملاحظه میشود که امام (ع) احکام و سنتهايی بر مردم جاری میسازد که اين باعث میشود که گروهی بر او خروج کنند و حتمی است که اين احکام و سنن، احکام و سنن الهی میباشند با هوی و هوس فقهای آخر الزمان مخالفت میکنند در نتيجه اهل کوفه و هر کس که در زير پرچم آنان قرار گرفته باشد، بازيچه و قربانی مراجع شده و با فتوای مراجع با امام (ع) مبارزه میکند و اين مبارزه را به عنوان حفاظت از دين و نصرت مذهب قلمداد میکنند و روايت ديگر به وضوح بيان میکند که خوارجی که بر امام (ع) خروج میکنند، چه کسانی هستند.
امام صادق (ع) میفرمايند: )قائم (ع) در ظهور خويش با محاربهای روبه رو میشود که رسول الله (ص) با آن روبه رو نشده است، زيرا رسول الله (ص) به سوی قوم خويش آمدند در حالی که آنان سنگ و چوب را میپرستيدند، اما قائم (ع) به سوی قومی خروج میکنند که قرآن را بر او تأویل و تفسير میکنند و در مورد آن با امام (ع) مبارزه میکنند).
و آشکار است که مردم قرآن را تأویل و تفسير نمیکنند بلکه اين فقها هستند که قرآن را تأویل میکنند. و کورانی خود، روايتی که بر فتنهگری علمای ضلالت در آخر الزمان دلالت میکنند را ذکر کرده است که در کتابش عصر ظهور(
[314]) میگويد: در روايت ذکر شده که حضرت (ع) هفتاد تن از سران فتنه و آشوب و اختلاف در شیعه را به قتل میرسانند و کورانی میگويد: (... آشکار است که آنان از علمای ضلالت و گمراهی هستند).
فعن مالك بن ضمرة، قال: (قال أمير المؤمنين (ع): يا مالك بن ضمرة، كيف أنت إذا اختلفت الشيعة هكذا؟ وشبك أصابعه وأدخل بعضها فی بعض. فقلت: يا أمير المؤمنين ما عند ذلك من خير. قال: الخير كله عند ذلك، يا مالك عند ذلك يقوم قائمنا فيقدم سبعين رجلاً يكذبون على الله ورسوله فيقتلهم. ثم يجمعهم الله على أمر واحد). (
[315])
مالک بن ضمره میگويد: )امير المؤمنين (ع) فرمودند: ای مالک بن ضمره چگونهای وقتی شيعه اينچنين با هم اختلاف پيدا میکنند؟ حضرت انگشتان دو دست خويش را در هم فرو برد، عرض کردم: يا امير المؤمنين در آن خيری نيست. فرمودند: تمام خير در آن است؛ زيرا قائم (ع) ما قيام میکند و هفتاد تن از کسانی که برخدا و رسولش افترا میبندند را به قتل میرسانند سپس مردم را بر يک امر واحد جمع میکنند).
و روايات بسياری وجود دارد که بر مبارزه و محاربهی علمای دين با امام مهدی (ع) دلالت میکنند و برخی از موضوعات خاص آنها را ان شاء الله ذکر خواهم کرد.
-فرزند پنجم از فرزند هفتم:
حدثنا علي بن الحسين بن محمد، قال: حدثنا هارون بن موسى (، قال: حدثنا ابو ذر أحمد بن محمد بن سليمان الباغندي، قال: حدثنا محمد بن حميد، قال: حدثنا إبراهيم بن المختار، عن نصر بن حميد، عن أبي إسحاق، عن الأصبغ بن نباتة، عن علي (ع).
قال هارون: وحدثنا أحمد بن موسى العباس بن مجاهد في سنة ثمان عشر وثلاثمائة، قال: حدثنی ابو عبد الله محمد بن زيد، قال: حدثنا إسماعيل بن يونس الخزاعی البصری فی داره، قال: حدثنی هيثم بن بشر الواسطی قراءة عليه من أصل كتابه، عن أبي المقدام شريح بن هانی بن شريح الصائغ المكي، عن علي (ع).
وأخبرنا أحمد بن محمد بن عبد الله الجوهري، قال: حدثنا محمد بن عمر القاضی الجعابي، قال: حدثنی محمد بن عبد الله ابو جعفر، قال: حدثنی محمد بن حبيب الجند نيسابو ري، عن يزيد ابن أبی زياد، عن عبد الرحمن بن أبی ليلى، قال: قال علي (ع): (كنت عند النبي فی بيت أم سلمة إذ دخل علينا جماعة من أصحابه منهم سلمان وابو ذر والمقداد وعبد الرحمن بن عوف، فقال سلمان: يا رسول الله، إن لكل نبي وصياً وسبطين فمن وصيك وسبطيك (إلى أن قال (ع)): قال رسول الله (ص): وأنا أدفعها إليك يا علي، وأنت تدفعها إلى ابنك الحسن، والحسن يدفعها إلى أخيه الحسين، والحسين يدفعها إلى ابنه علي، وعلی يدفعها إلى ابنه محمد، ومحمد يدفعها إلى ابنه جعفر، وجعفر يدفعها إلى ابنه موسى، وموسى يدفعها إلى ابنه علي، وعلی يدفعها إلى ابنه محمد، ومحمد يدفعها إلى ابنه علي، وعلی يدفعها إلى ابنه الحسن، والحسن يدفع إلى ابنه القائم، ثم يغيب عنهم إمامهم ما شاء الله، ويكون له غيبتان أحدهما أطول من الأخرى. ثم التفت إلينا رسول الله (ص) فقال رافعاً صوته: الحذر إذا فقد الخامس من ولد السابع من ولدي. قال علي: فقلت: يا رسول الله، فما تكون هذه الغيبة؟ قال: أصبت - وفی بعض المصادر يصير وفی بعضها اصبر وفی بعضها يصبر وفی بعضها الصمت - حتی يأذن الله له بالخروج، فيخرج من اليمن من قرية يقال لها اكرعة، على رأسه عمامة متدرع بدرعی متقلد بسيفی ذی الفقار، ومنادی ينادي: هذا المهدی خليفة الله فاتبعوه، يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً، وذلك عندما يصير الدنيا هرجاً ومرجاً، ويغار بعضهم على بعض، فلا الكبير يرحم الصغير ولا القوی يرحم الضعيف، فحينئذ يأذن الله له بالخروج).(
[316])
علی بن حسين بن محمد، از هارون بن موسى (، از ابو ذر احمد بن محمد بن سليمان باغندی، از محمد بن حميد، از ابراهيم بن مختار، از نصر بن حميد، از ابی اسحاق، از اصبغ بن نباته، از علی (ع) ما را حديث کرد.
و هارون از احمد بن موسى العباس بن مجاهد درسال 318 از ابو عبد الله محمد بن زيد، از اسماعيل بن يونس خزاعی البصری در خانهاش از هيثم بن بشر الواسطی از اصل کتابش خواندم که ابی المقدام شريح بن هانی بن شريح صائغ المكی، از علی (ع) روايت میکند.
و احمد بن محمد بن عبد الله الجوهری، از محمد بن عمر قاضی الجعابی، از محمد بن عبد الله ابو جعفر، از محمد بن حبيب الجند نيسابو ری، از يزيد ابن ابی زياد، از عبد الرحمن بن ابی ليلى، روايت میکند که علی (ع) فرمودند: در خانهی ام سلمه نزد رسول الله (ص) بودم که در اين هنگام جمعی از اصحاب از جمله سلمان و ابو ذر و مقداد و عبد الرحمن بن عوف وارد شدند پس سلمان پرسيد: يا رسول الله برای هر پيامبر، وصی و دو فرزند (نوهی بزرگ) است پس چه کسی وصی و نوهی بزرگ شماست؟ (تا آنجا که میگويد) رسول الله (ص) فرمودند: ای علی و من آن را به تو میسپارم و تو آن را به فرزندت حسن و حسن آن را به برادرش حسين و حسين به فرزندش علی و علی به فرزندش محمد و محمد به فرزندش جعفر و جعفر به فرزندش موسی و موسی به فرزندش علی و علی به فرزندش محمد و محمد به فرزندش علی و علی به فرزندش حسن و حسن به فرزندش قائم میسپارد سپس امامشان تا زمانی که خداوند بخواهد بر آنان غايب میگردد برای او غيبتی است که يکی طولانیتر از ديگری است پس رسول الله (ص) به ما توجه کردند و صدای خويش را رسا کردند و فرمودند: بر حذر باشيد هنگامی که فرزند پنجم از فرزند هفتم از فرزندانم من مفقود گردد. علی (ع) فرمودند: يا رسول الله اين غيبت چقدر طول میکشد؟ فرمودند: به هدف زدی – و در بعضی مصادر خواهد شد و در بعضی مصادر صبر کن و در بعضی مصادر صبر خواهد کرد و در بعضی مصادر خاموش باش و منتظر باش آمده است (در مصادر اين کلمه بصورت مختلف آمده) تا اين که خداوند اذن خروج او را دهد پس از سوی يمن از شهری خروج میکند که به آن "اکرعه" میگويند بر سر او عمامهای است و ذره پوش مرا به تن دارد و به دستش شمشير ذوالفقارم است و منادی ندا میدهد: اين مهدی خلفيهی خداست با او بيعت کنيد، او زمين را پر از عدل و قسط میکند همانگونه که پر از ظلم و ستم گشته و آن امر در هنگامهای از زمان روی میدهد که دنيا پر از هرج و مرج میشود و مردم مال يکديگر را غارت میکنند و بزرگ به کوچک و قوی به ضعيف رحم نمیکنند پس خداوند به ايشان اذن خروج میدهد).
أخبرنا ابو عبد الله أحمد بن [أبي عبد الله أحمد بن] محمد بن عبيد الله، قال: حدثنا ابو طالب عبيد بن أحمد بن يعقوب ابن نصر الأنباري، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن مسروق، قال: حدثنا عبد الله بن شبيب، قال: حدثنا محمد بن زياد الهاشمي، قال: حدثنا سفيان بن عتبة، [قال: حدثنا عمران بن داود]، قال: حدثنا محمد بن الحنفية، قال أمير المؤمنين (ع): (سمعت رسول الله يقول: قال الله تبارك وتعالی: لأعذبن كل رعية دانت بطاعة إمام ليس منی وإن كانت الرعية في نفسها برة، ولأرحمن كل رعية دانت بإمام عادل منی وإن كانت الرعية في نفسها غير برة ولا تقية. إلى قوله: وسيكون بعدی فتنة صماء صيلم يسقط فيها كل وليجة وبطانة، وذلك عند فقدان شيعتك الخامس من السابع من ولدك، يحزن لفقده أهل الأرض والسماء، فكم مؤمن ومؤمنة متأسف متلهف حيران عند فقده. ثم أطرق ملياً ثم رفع رأسه وقال: بأبی وأمیسمیوشبيهی وشبيه موسى بن عمران).(
[317])
ابو عبد الله احمد بن [ابی عبد الله احمد بن] محمد بن عبيد الله از ابو طالب عبيد بن احمد بن يعقوب ابن نصر انباری از احمد بن محمد بن مسروق از عبد الله بن شبيب از محمد بن زياد الهاشمی، از سفيان بن عتبه، [گفت: عمران بن داود ما را حديث گفت] از محمد بن الحنفيه، روايت میکند و میگويد: امير المؤمنين (ع) فرمودند: )از رسول الله (ص) شنيدم که فرمودند: خداوند تبارک و تعالی میفرمايد: هر امتی که مطيع امر امامی شود که من او را اختيار نکردم، آن امت را عذاب میدهم هر چند نيکوکار و با تقوا باشد و هر امتی که مطيع امامی عادل از سوی من شود آن امت را رحمت میبخشم حتی اگر آن امت پرهيزگار نباشد (تا آنجا که فرمودند) و بعد از من فتنهای خواهد بود که هر صاحب فکر و انديشه در آن سقوط خواهند کرد، و آن هنگامی که شيعهی تو در فقدان پنجم از هفتمين فرزند توست، پس اهل زمين و آسمان بخاطر فقدان او اندوهگين میشوند و مردان و زنان مؤمن در غيبت و فقدان او تأسف میخورند و درمانده میشوند سپس حضرت با ناراحتی سر خويش را پايين آوردند اما دوباره سرخود را بالا گرفتند و فرمودند: پدر و مادرم به فدايش او همنام من، شبيه من و شبيه موسی بن عمران است).
علي بن محمد، عن الحسن بن عيسى بن محمد بن علي بن جعفر، عن أبيه، عن جده، عن علي بن جعفر، عن أخيه موسى بن جعفر (ع)، قال: (إذا فقد الخامس من ولد السابع فالله الله في أديانكم لا يزيلكم عنها أحد، يا بنی إنه لا بد لصاحب هذا الأمر من غيبة حتی يرجع عن هذا الأمر من كان يقول به، إنما هو محنة من الله عزوجل امتحن بها خلقه، لو علم آباؤكم وأجدادكم ديناً أصح من هذا لاتبعوه. قال: فقلت: يا سيدي، من الخامس من ولد السابع؟ فقال: يا بني، عقولكم تصغر عن هذا، وأحلامكم تضيق عن حمله، ولكن إن تعيشوا فسوف تدركونه).(
[318])
علی بن محمد، ازحسن بن عيسى بن محمد بن علی بن جعفر، از پدرش، از جدش، از علی بن جعفر، از برادرش موسى بن جعفر (ع) نقل میکند که حضرت فرمودند: )هنگامی که فرزند پنجم از فرزند هفتم مفقود گردد، شما را به خدا شما را به خدا در مورد دينتان مبادا کسی شما را از آن منحرف کند ای فرزندم برای صاحب اين امر غيبتی است که باعث مرتد شدن مردم از صاحب اين امر میشود و میگويند: اين فتنهای از سوی خداست که با آن خلق را امتحان میکند و اگر اجداد و پدران شما دينی حقتر از اين میيافتند، آن را پيروی نمیکردند. عرض کردم: مولای من فرزند پنجم از فرزند هفتم کيست؟ فرمودند: ای فرزندم عقلهايتان کوچکتر از اين هستند و تحمل درک و فهم او را ندارد و در تحمل آن امر پريشان حال میشويد اما اگر با او زندگی کنيد و بزودی او را درک خواهيد کرد).
امام کاظم (ع) با فرزندان و خويشاوندان خويش که نزدیکترين کسان حضرت هستند سخن میفرمايند پس حتماً در مورد غيبت امام شنيدهاند و امام مهدی (ع) را میشناسند پس آيا ممکن است کسی تصور کند که آنان نام مهدی (ع) محمد بن حسن عسکری (ع) را نمیدانند؟ پس چرا در مورد نام صاحب امر میپرسند؟ و چگونه میتوانيم جواب امام کاظم (ع) را درک کنيم وقتی میفرمايند: (فرزندم عقلهايتان کوچک هستند و تحمل او را ندارد و در تحمل آن امر پريشان حال میشويد) يا امر به شخص ديگری اشاره میکند؟
-رواياتی در مورد يمانی:
أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة، قال: حدثنی أحمد بن يوسف بن يعقوب ابو الحسن الجعفی من كتابه، قال: حدثنا إسماعيل بن مهران، قال: حدثنا الحسن بن علي بن أبي حمزة، عن أبيه ووهيب بن حفص، عن أبي بصير، عن أبي جعفر محمد بن علي (ع)، في خبر طويل... إلى أن قال (ع): (إذا خرج يقوم بأمر جديد، وكتاب جديد، وسنة جديدة، وقضاء جديد، على العرب شديد، وليس شأنه إلا القتل، لا يستبقی أحداً، ولا تأخذه في الله لومة لائم.
ثم قال (ع): إذا اختلف بنو فلان فيما بينهم فعند ذلك فانتظروا الفرج، وليس فرجكم إلا في اختلاف بنی فلان، فإذا اختلفوا فتوقعوا الصيحة فی شهر رمضان وخروج القائم، إن الله يفعل ما يشاء، ولن يخرج القائم ولا ترون ما تحبون حتی يختلف بنو فلان فيما بينهم، فإذا كان كذلك طمع الناس فيهم واختلفت الكلمة وخرج السفياني. وقال: لا بد لبنی فلان من أن يملكوا، فإذا ملكوا ثم اختلفوا تفرق ملكهم، وتشتت أمرهم، حتی يخرج عليهم الخراسانی والسفياني، هذا من المشرق، وهذا من المغرب، يستبقان إلى الكوفة كفرسی رهان، هذا من هنا، وهذا من هنا، حتی يكون هلاك بنی فلان على أيديهما، أما إنهم لا يبقون منهم أحداً.
ثم قال (ع): خروج السفيانی واليمانی والخراسانی في سنة واحدة، في شهر واحد، في يوم واحد، نظام كنظام الخرز يتبع بعضه بعضاً، فيكون البأس من كل وجه، ويل لمن ناواهم، وليس في الرايات راية أهدى من راية اليماني، هي راية هدى؛ لأنه يدعو إلى صاحبكم، فإذا خرج اليمانی حرم بيع السلاح على الناس وكل مسلم، وإذا خرج اليمانی فانهض إليه فإن رايته راية هدى، ولا يحل لمسلم أن يلتوی عليه، فمن فعل ذلك فهو من أهل النار؛ لأنه يدعو إلى الحق وإلى طريق مستقيم. ثم قال لي: إن ذهاب ملك بنی فلان كقصع الفخار، وكرجل كانت فی يده فخارة وهو يمشی إذ سقطت من يده وهو ساه عنها فانكسرت، فقال حين سقطت: هاه - شبه الفزع - فذهاب ملكهم هكذا أغفل ما كانوا عن ذهابه...).(
[319])
احمد بن محمد بن سعيد بن عقده، از احمد بن يوسف بن يعقوب ابو الحسن الجعفی از کتابش از اسماعيل بن مهران، از الحسن بن علی بن ابی حمزه، از پدرش و وهيب بن حفص، از ابی بصير، از ابی جعفر محمد بن علی (ع)، در خبری طولانی روايت میکنند... تا آنجا که (ع) فرمودند: (قائم (ع) هنگامی خروج میکند با امر جديد و کتاب جديد و سنت و قضايی جديد قيام میکند و براعراب بسيار شديد است و در منزلت ايشان چيزی نيست جز مرگ و احدی را باقی نمیگذارد و در راه خدا سرزنش ملامتگر در او اثری ندارد.
و نيز فرمودند: هنگامی که بنی فلان در بين خود اختلاف پيدا کردند، در انتظار فرج باشيد و فرجی برای شما نيست مگر در اختلاف بنی فلان پس هنگامی که اختلاف کردند در انتظار صيحه در ماه رمضان و خروج قائم باشيد و خداوند آنچه را اراده کرده، انجام میدهد و قائم (ع) هرگز خروج نخواهد کرد و شما به آنچه که دوست داريد (قيام قائم) نمیرسيد مگر با اختلاف بنیفلان، در آن هنگام مردم به آنان طمع میورزند و سخن در ميانشان مختلف میشود (اختلاف پيدا میکنند) و سفيانی خروج میکند و حتماً برای بنیفلان حکومتی است پس هنگامی که حکومت کردند ميانشان اختلاف پيدا شده و ملکشان زوال يافته و امرشان مشوش میشود تا اينکه سفيانی و خراسانی از سوی مشرق و مغرب به سوی آنان خروج میکنند يکی از اين سو و ديگری از آن سو همانند دو اسب افسار گسيخته به سوی کوفه میروند تا اين که هلاک و نابو دی بنیفلان به دستشان خواهد بود و هيچ يک از آنها را زنده نمیگذارند.
سپس حضرت فرمودند: خروج سفيانی و يمانی و خراسانی در يک سال و در يک ماه و در يک روز است، ترتيب آنها همانند ترتيب دانههای تسبيح است که يکديگر را تبعيت میکنند پس شدت از هر جهت میآيد وای بر کسی که در مقابل آنان قرار گيرد و در ميان پرچمها هيچ پرچمی هدايتگرتر از پرچم يمانی نيست و آن پرچم هدايت است زيرا به سوی صاحبتان دعوت میکند پس هنگامی که يمانی خروج کرد فروش سلاح بر مردم و هر مسلمان حرام میگردد و هنگامی که يمانی خروج کرد به سوی او بشتابيد؛ زيرا پرچم او پرچم هدايت است و جايز نيست مسلمانی از آن سرپيچی کند و هر کس که اين کار را کرد از اهل دوزخ است؛ زيرا او به سوی حق و صراط مستقيم دعوت میکند. و سپس به من فرمودند: نابو دی ملک و حکومت بنیفلان همانند ظرف سفالی در دست انسان است و هنگامی که يک ظرف سفالی در دست يک نفر در حال حرکت و ناگهان از دست او بيفتد، نيست و نابو د میشود (اشاره به شدت نابو دی و زوال در عين غفلت) پس نابو دی ملکشان زودتر از فکری که میکردند در حال زوال و نابو دی خواهد بود).
حدثنا الوليد بن مسلم، عن جراح، عن أرطأة، قال: (أمير الغضب ليس من ذی ولا ذه ولكنهم يسمعون صوتاً ما قاله إنس ولا جان: بايعوا فلاناً باسمه ليس من ذی ولا ذه ولكنه خليفة يماني).(
[320])
وليد بن مسلم، از جراح، از ارطاه روايت میکند که گفته است: (امير غضب نه از اين است و نه از آن بلکه صدايی میشنوند که نه انسان گفته و نه جن: با او بيعت کنيد نامش نه از اين است و نه از آن بلکه او خليفه يمانی است).
فيما ذكره نعيم، عن المنادی باسم من يبايعه الناس - حدثنا نعيم، قال الوليد: وأخبرنی جراح عن أرطأة، قال: (فيجتمعون وينظرون لمن يبايعون، فبينا هم كذلك إذا سمعوا صوتاً ما قاله إنس ولا جان: بايعوا فلاناً باسمه، ليس من ذوی ولا ذو، ولكنه خليفة يماني).(
[321])
آنچه نعيم در ذکر منادی به اسم چه کسی ندا میدهد و مردم با او بيعت میکنند از وليد از جراح از ارطاه گفت: (پس جمع میشوند و منتظر هستند که با چه کسی بيعت کنند و در اين هنگام صدايی میشنوند که نه از جن است و نه از انسان که میگويد: با فلان به اسمش بيعت کنيد که او نه از اين است و نه از آن بلکه خليفهی يمانی است).
روى ابن حماد: ص103 حدثنا بقية وعبد القدوس، عن صفوان، عن شريح بن عبيد، عن كعب، قال: (ما المهدی إلا من قريش، وما الخلافة إلا فيهم غير أن له أصلاً ونسباً فی اليمن).(
[322]) ورواه أيضاً في ص 109 بسنده المذكور.
ابن حماد: ص103 از بقيه و عبد القدوس از صفوان از شريح بن عبيد از کعب میگويد: (مهدی از طايفهای نيست جز قريش و هيچ خلافتی نيست جز در اهل قريش و اصل و نسبی در يمن دارد) و همچنین در ص 109 روايت شده است.
... و نيز قول حضرتش (ص)، (ايمان را يمانی و حکت را يمانيه( و اين که ابو عبيده در کتابش اين خبر را نقل کرده اما با ذکر جزئيات بيشتر که رسول الله (ص) فرمودند: سنگ آسياب اسلام به وسیله قحطان میچرخد، حمير سر کردهی اعراب و با ارزشترين آنهاست، و اسد فکر و جمجمهی آن است، در حالی که و مذحج سر و مغز آن است. در حديثی طولانی آمده، و در اين حديث عدة مجازات: يکی از فرمودههای حضرت (ص) (ايمان را يمنی و حکمت را يمانيه) و مقصود از اهل ايمان و حکمت، يمانيون هستند و امثال در اين باب فراوان هستند و اهل مدينه و اهل مکه در اين وصف وارد شدند. و اما مکه که آن جهتی از جهات يمن میباشد و بدان سمت و سو شمرده میشود و اما مدينه بيشتر اهل مدينه انصار و اهل يمن هستند هر چند که در حجاز سکونت دارند و گفته شد که رسول الله (ص) اين سخن را در تبوک يکی از زمينهای شام فرمودند: (سنگ آسياب اسلام به وسیله قحطان میچرخد). و مقصود اين است که امر اسلام به دور آن میگردد و همانگونه که سنگ آسياب به دور محور خود میگردد.(
[323])
(و نيز سخنان پيامبر هنگامی که اسب سواران به سوی ايشان آمدند): (.... فقال رسول الله: (كذبت، بل رجال أهل اليمن أفضل، والإيمان يمانی والحكمة يمانية، ولولا الهجرة لكنت امرأ من أهل اليمن).(
[324])
رسول الله (ص) فرمودند: (دروغ گفتهای... بلکه مردان اهل يمن فاضلترند و ايمان يمانی و حکمت، يمانيه است و اگر هجرت نمیکردم (مجبور به هجرت نبودم) در ميان اهل يمن میماندم).
حضرت گفتهی او را تکذيب کرد و اشاره کردند که فضيلت مردان به آن چيزی نيست که او ذکر کرده و آن تنها يک غيرت جاهلانه است بلکه فضل آنان در ايمان و حکمت است در حالی که آنها اين چنين نيستند، بلکه آن فضيلت در مردانی از يمن میباشند. گفته شد:منظور حضرت (ص) همان انصاری هستند که خدا و رسولش را لبيک گفتند و اطاعت کردند و او را ياری کردند و آنها يمانی نسب هستند، گفته شد: مقصود از اهل مکه، برخی از اهل مکه هستند؛ زيرا مکه از تهامه و تهامه از يمن میباشد يا اين که حضرت (ص) اين سخن را در تبوک فرمودند و مکه بين تبوک و يمن بوده و حضرت به سمت راست اشاره کرده و مقصود از اشارهی ايشان مکه و مدينه است که اين سخن گفتهی ايشان را تأیید میکند (و اگر هجرت نبود در ميان اهل يمن باقی میماندم) به صراحت آشکار میشود که مقصود از يمن مکه يکی از دو وجه مذکور است و قولشان )ايمان، يمانی( يعنی منسوب به يمن است و به اين معنی است که قوت ايمان در بُن و ريشهی يمن است؛ زيرا آنان انصار دين هستند و براساس قول دوم مبدأ حرکت ايمان، مکه است.
(... و جزری در مورد حديث )ايمان، يمانی و حکمت، يمانيه( میگويد: رسول الله (ص) به اين دليل اين سخن را فرمودند: زيرا ايمان از مکه آغاز شد و مکه از تهامه و تهامه از سرزمين يمن میباشد. و به همين دليل گفته میشود کعبه يمانيه و يا اينکه حضرت به انصار فرموده که آنان يمانيون هستند؛ زيرا آنان ناصران ايمان و مؤمنين به حق بودند پس ايمان به آنان نسبت داده شد...). کلام او به پايان میرسد.
و سيبويه میگويد: برخیها يمانی را با تشديد میگويند بر اساس فرمودهی حضرت (اگر هجرت نبود) میگويند: شايد به اين معنی باشد که اگر من از مکه هجرت نمیکردم امروز از اهل يمن میبودم پس مکه از يمن میباشد).(
[325])
در دعای ابی طالب قبل از ولادت رسول الله (ص) آمده است:
في دعاء أبي طالب قبل ولادة رسول الله (ص): (... وإنی قائل لكم وحق إله الحرم، وبارئ النسم، أنی لأعلم عن قليل ليظهرن المنعوت فی التوراة والإنجيل الموصوف بالكرم والتفضيل، الذي ليس له فی عصره مثيل، ولقد تواترت الأخبار، أنه يبعث فی هذه الإعصار، رسول الملك الجبار، المتوج بالأنوار، ثم قصد الكعبة وأتى الناس وراءه إلا أبا جهل وحده، وقد حلت به الذلة والصغار، والذل والانكسار، فلما دنا ابو طالب من الكعبة قال: اللهم رب هذه الكعبة اليمانية، والأرض المدحية، والجبال المرسية، إن كان قد سبق فی حكمك، وغامض علمك، أن تزيدنا شرفاً فوق شرفنا، وعزاً فوق عزنا بالنبی المشفع الذي بشر به سطيح، فأظهر اللهم يا رب تبيانه، وعجل برهانه، واصرف عنا كيد المعاندين، يا أرحم الراحمين).(
[326])
(... و قسم به پرودگار حرم و آفريندهی جانها به شماها چيزی میگويم که من میدانم که اندکی زودتر از آن شخص منعوت در تورات و انجيل و موصوف به کرم و فضل خواهد آمد که هيچ همتايی در روزگار خود ندارد، روايات متواتر اخبار او را دادند که او برگزيده خواهد شد در اين عصرها، رسول خدای جبار و احاطه شده به انوار، پس به مکه رفت و مردم پشت سراو رفتند جز ابو جهل و او را تحقير و کوچک شمردند، و ذليلش کردند و دل او را شکستند، پس هنگامی که ابو طالب به نزديکی کعبه رفت، فرمود: ای خدای اين کعبهی يمانی و اين سرزمين ستوده و کوههای بلند، اگر در حکمت و علم تو آمده که بر شرف ما شرف بيفزايی و بر عزت ما به وسيلهی بعثت اين نبی شفاعتگر که اهل زمين را به آمدن او سطيح بشارت داد عزت بيفزايی، خداوندا او را ظاهر گردان و در برهان او تعجيل فرما و حيلهی مکاران را از او دورگردان ای مهربانترين مهربانان).
في مناجاة الله تعالی لعيسى (ع) في وصف النبی محمد (ص): (... يا عيسى، دينه الحنفية وقبلته يمانية...).(
[327])
در مناجات عيسی (ع) با پروردگار در وصف محمد (ص) آمده است که خداوند به عيسی میفرمايند: (ای عيسی دين او حنفی و قبلهی او يمانی است).
وعن الرسول (ص): (إن خير الرجال أهل اليمن، والإيمان يمان، وأنا يماني). (
[328])
و رسول الله (ص) فرمودند: (بهترين مردان اهل يمن هستند و ايمان يمان و من يمانی هستم).
و اکنون به شناخت يمانی از خلال پاسخ سيد احمد الحسن (ع) در مورد يک سؤال در کتاب متشابهات ج 4 میپردازيم: از سيد احمد الحسن وصى و رسول امام مهدى (ع)، سؤال کرديم:
یمانی كيست؟ و آيا حدودى براى اين شخصيت وجود دارد كه با آن شناخته شود؟ مثلاً آيا او از يمن میباشد و آيا او معصوم میباشد به طوری كه مردم را به باطل نکشاند و آنها را از حق خارج نسازد و همانطور كه در روایتی از امام باقر(ع) آمده است: (پرچم وى پرچم هدايت است و بر هيچ مسلمانی جائز نيست از آن سرپيچى كند. و اگر كسى اين كار را انجام داد از اهل جهنم است. چون وى دعوت به حق و هدايت به راه راست میكند).
سيد احمد الحسن (ع) اينگونه پاسخ فرمودند:
(بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمد لله، در آغاز بايد دانسته شود كه مكه از تهامه(
[329])است، و تهامه از يمن. پس حضرت محمد و خاندان ايشان همگى يمانی هستند، محمد يمانی است و على (ع) يمانی است و امام مهدى (ع) يمانی است و دوازده مهدى بعد از او يمانی هستند پس مهدى اول يمانی است، و اين را علمای عامل گذشته كه رحمت خدا بر آنها باد میدانستنـد: (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً.)(
[330])
(اما پس از ايشان فرزندان ناشايستهاى روى كار آمدند كه نماز را تباه كردند، و از شهوات پيروى نمودند و بزودى (مجازات) گمراهى خود را خواهند ديد)(.
و علامه مجلسی ( در بحار الانوار سخن اهل بيت را (حكمت يمانيه) ناميده است(
[331]): بلكه از پيامبر خدا وارد شده که عبدالمطلب (ع) نيز خانه كعبه را بنام «كعبة يمانيه» ناميده بود.(
[332])
فقد ورد فی الرواية عن الباقر (ع): (وليس في الرايات راية أهدى من راية اليماني، هي راية هدى؛ لأنه يدعو إلى صاحبكم، فإذا خرج اليمانی حرم بيع السلاح على الناس وكل مسلم، وإذا خرج اليمانی فانهض إليه، فإن رايته راية هدى، ولا يحل لمسلم أن يلتوی عليه، فمن فعل ذلك فهو من أهل النار؛ لأنه يدعو إلى الحق وإلى طريق مستقيم).
اما راجع به حدود شخصيت يمانی، در روايتی از امام باقر (ع) اين گونه وارد شده است: (و در پرچمها پرچـمیهدايت يافتهتر از پرچم يمانی نيست وآن پرچم هدايت است چون كه شما را به سوی صاحبتان دعوت میکند، و اگر يمانی خروج کرد فروختن اسلحه حرام میشود. و اگر يمانی خروج کرد؛ به سوی او بپا خيز زيرا که پرچمش پرچم هدايت است، و جايز نيست مسلمان از او سرپيچى كنند، و اگر كسى اين كار را انجام دهد از اهل جهنم میباشد، زيرا که او دعوت به حق و هدايت به راه راست میكند).(
[333])
چند نکته بسيار مهم از حديث فوق:
1- جايز نيست هيچ مسلمانی از او سرپيچى كند، و اگر كسى اين كار را انجام دهد از اهل جهنم میباشد.
و اين به اين معنی میباشد كه یمانی صاحب ولايت الهى است و هيچ كس صاحب اين ولايت نمیباشد به طوری كه اعراض از او، انسان را وارد جهنم كند (حتی اگر نماز بخواند و روزه بگيرد) مگر اينكه از خلفاى خداوند در زمين باشد که عبارتند از پيامبران و مرسلين و امامان و مهديين (ع).
2- و دعوت به حق و هدايت به راه راست مىكند». و دعوت به حق و راه راست (صراط مستقيم؛ به معنی اين است كه اين شخص اشتباه نمىكند تا مردم را وارد باطل كند يا اينكه آنها را از حق خارج سازد واين به اين معناست که او معصوم و منصوص العصمة(
[334])است بنابراين، اين قيد در حديث، ثمره بزرگی در مشخص کردن شخصيت يمانی دارد و برداشت هر معنی ديگری از اين جمله (دعوت به حق و هدايت به راه راست میكند) آن را لغو و بی فايده میکند؛ زيرا ديگر روشنکننده خصوصيات شخصيت یمانی نمىباشد و ائمه از گفتن کلام لغو مبراء هستند. پس نتيجه مىگيريم كه یمانی حجتی از حجتهای خدا در زمين است و معصوم و منصوص العصمـه است، و در روايات متواتـر و متنهاى قطعى موجود است كه حجتهای الهی پس از پيامبر اکرم: ائمه دوازده گانه (ع) و مهديون دوازده گانه (ع) مىباشند. و غير از ايشان هيچ حجت معصوم ديگری بر زمين نمیباشد و آنها تمام نعمت و كمال دين و ختم رسالات آسمانی هستند که يازده امام از ايشان از دار دنيا رفتهاند و امام مهدى (ع) و دوازده مهدى (ع) باقى ماندهاند. و یمانی مردم را به سوی امام مهدى (ع) دعوت مىكند، پس یمانی بايد نخستين مهديون باشد.
(ذرِّيَّـةً بَعْضُهَــا مِـنْ بَعْضٍ وَاللَّـهُ سَمِيـعٌ عَلِيـمٌ). (
[335]) (فرزندانی كه بعضى از آنان از [نسل] بعضى ديگرند و خداوند شنواى داناست).
و اين ثابت است كه اولين از مهديون در زمان ظهور امام مهدى (ع) موجود میباشد و او نخستين كسى است كه به امام مهدى (ع) ايمان میآورد و مردم را برای قيام پدرش آماده میسازد و اين جمله (او اولين کسی است که به حضرت مهدی (ع) ايمان میآورد) در وصيت پيامبر خدا (ص) ذکر شده است و از اينجا شخص یمانی منحصر میشود در مهدى اول (از مهديون دوازدهگانه). و احاديث معصومين (ع)، نام و صفات و محل سکونتش را به تفصيل بيان کردهاند نامش احمد و كنيهاش عبد الله يا همان اسرائيل است(
[336]) و مردم او را اسرائيلى مینامند و ناگزيرند كه او را اسرائيلی بنامند.
و قال رسول الله (ص): (أسمي أحمد وأنا عبد الله أسمی إسرائيل فما أمره فقد أمرني وما عناه فقد عناني).(
[337])
پيامبر خدا (ص) فرمود: (نامم احمد است و من عبد الله هستم. نامم اسرائيل است و هر آنچه که او را امر كرده مرا نيز امر كرده است و هر آنچه او را اشاره كرده مرا نيز اشاره كرده است).
و مهدى اول نخستين سيصد و سيزده نفر است و او از بصره میباشد و در گونه راستش اثر و در سرش شوره است و بدنش مانند بدن موسى بن عمران (ع) و درپشتش ختم نبوت و در وصيت پيامبر خدا (ص) مذکور میباشد و او عالمترين خلق ]پس از ائمه (ع)] به قرآن و تورات و انجيل و در آغاز ظهورش جوان است، در حديثی از پيامبر خدا که در آن علامات ظهور را ذکر میکند آمده است: قال رسول الله: (... ثم ذكر شاباً، فقال: إذا رأيتموه فبايعوه فانه خليفة المهدي). (
[338])
(.. سپس جوانی را ذكر كرد و فرمود: اگر وى را مشاهده كرديد با وى بيعت كنيد چون او خليفه مهدى (ع) است).
عن أبي عبد الله (ع)، عن آبائه، عن أمير المؤمنين (ع) قال: (قال رسول الله (ص) في الليلة التی كانت فيها وفاته لعلی (ع) يا أبا الحسن أحضر صحيفة ودواة فأملى رسول الله وصيته حتی انتهى إلى هذا الموضع فقال: يا علی انه سيكون بعدی اثنا عشر إماماً ومن بعدهم اثنا عشر مهدياً، فأنت يا علی أول الإثنی عشر إمام، وساق الحديث إلى أن قال: وليسلمها الحسن (ع) إلى ابنه م ح م د المستحفظ من آل محمد فذلك اثنا عشر إماماً. ثم يكون من بعده اثنا عشر مهدياً فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه أول المهديين، له ثلاثة أسامي: اسم كاسمی واسم أبي وهو عبد الله و أحمد، والاسم الثالث المهدي، وهو أول المؤمنين). (
[339])
از امام صادق (ع) ]از پدرانش از امير مؤمنان (ع) [ نقل شده است که فرمود: (پيامبر خدا (ص) در شبی كه وفات او بود به على (ع) فرمود كه يا ابا الحسن صحيفه و دواتى حاضر كن. و پيامبر خدا وصيتش را فرمود تا اينكه به اين جا رسيد كه فرمود: يا على پس از من دوازده امام خواهند بود و پس از آنها دوازده مهدى. و تو يا على نخستين دوازده امام میباشى. و حديث به درازا كشيد تا اينكه فرمود:... پس اگر وقت وفات علی النقی رسيد ولايت را به فرزندش حسن ]العسكری(ع) ] میدهد و اگر وقت وفات حسن ]العسكری (ع)] رسيد ولايت را به فرزندش (م ح م د)، مستحفظ از آل محمد تسليم میكند و ايشان دوازده امام میباشند و سپس دوازده مهدى بعد از ايشان میباشد، پس اگر مرگ (حجة ابن الحسن) رسيد ولايت را به فرزندش نخستين مهديين تسليم میكند كه سه نام دارد، نامی مانند نام من و نام پدرم عبد الله و احمد و نام سوّم مهدى است. و او اولين ايمان آورنده (به پدرش) است).(
[340])
وعن الصادق (ع) أنه قال: (إن منا بعد القائم اثنا عشر مهدياً من ولد الحسين (ع)).(
[341])
امام صادق (ع) فرمود: از نسل ما بعد از قائم (ع) دوازده مهدى از فرزندان حسين (ع) میباشند.
وعن الصادق (ع) قال: (إن منا بعد القائم أحد عشر مهدياً من ولد الحسين (ع)). (
[342])
امام صادق (ع) فرمود: از نسل ما بعد از قائم (ع) يازده مهدى از فرزندان حسين (ع) میباشد.
و منظور از «قائم» در روايت دوم «مهدى اوّل» میباشد نه امام مهدى ]محمد ابن الحسن العسکری (ع)] براى اينكه پس از امام مهدی (ع) دوازده مهدى میباشد نه يازده مهدی، وقال الباقر (ع) في وصف المهدی الأول: (... ذاك المشرب حمرة، الغائر العينين المشرف الحاجبين العريض ما بين المنكبين برأسه حزاز و بوجهه أثر رحم الله موسى). (
[343])
و امام باقر (ع) در مشخصات مهدى اول فرمود: (داراى صورتی قرمز، چشمهاى گود، ابروهاى برجسته، و شانههای عريض است و در سرش شوره و در صورتش اثرى است رحمت خدا بر موسى باد).(
[344])
وعن أمير المؤمنين (ع) في خبر طويل: (... فقال (ع): ألا وإن أولهم من البصرة وآخرهم من الأبدال...). (
[345])
و از امير مؤمنان (ع) در خبرى طولانی که در آن اصحاب قائم (ع) را ذکر میکند آمده است كه: (... اولين آنها از بصره و آخرين آنها از ابدال میباشد).
وعن الصادق (ع) في خبر طويل سمی به أصحاب القائم (ع): (... ومن البصرة... أحمد...).(
[346])
و از امام صادق (ع) در روایتی طولانی که نام ياران قائم (ع) را ذکر میکند آمده است: (... و از بصره... احمد...).
وعن الإمام الباقر (ع) أنه قال: (... له - أی للقائم - اسمان اسم يخفى واسم يعلن، فأما الذي يخفى فأحمد، وأما الذي يعلن فمحمد).(
[347])
و از امام باقر (ع) نقل است كه فرمود: (قائم دو نام(
[348]) دارد نامی مخفى و نامی آشكار، نام مخفى احمد و نام آشكار محمد).(
[349])
و احمد نام مهدى اول است و محمد نام امام زمان (ع) میباشد همانطور كه در وصيت پيامبر خدا به آن اشاره شد.
وعن الباقر (ع): (إن لله تعالی كنزاً بالطالقان ليس بذهب ولا فضة، اثنا عشر ألفاً بخراسان شعارهم: " أحمد أحمد "، يقودهم شاب من بنیهاشم على بغلة شهباء، عليه عصابة حمراء، كأنی أنظر إليه عابر الفرات، فإذا سمعتم بذلك فسارعوا إليه ولو حبواً على الثلج).(
[350])
و امام باقر (ع) میفرمايد: (براى خداى تعالی گنجى در طالقان است نه طلاست و نه نقره بلکه دوازده هزار نفر در خراساناند که شعارشان «احمد... احمد» است. و رهبر آنها جوانی از بنیهاشم سوار بر قاطرى سپيد رنگ است و پيشانی بندی قرمز رنگ بر پيشانی بسته است، گويی به او مینگرم که از رود فرات هم میگذرد اگر دعوت او را شنيديد بسوى او بشتابيد حتی اگر مجبور باشيد سينه خيز بر روی يخها حرکت کنيد). احمد نام مهدى اول است.
وفي كتاب الملاحم والفتن: (قال أمير الغضب ليس من ذی ولا ذهو لكنهم يسمعون صوتاً ما قاله إنس ولا جان بايعوا فلاناً باسمه ليس من ذی ولا ذهو ولكنه خليفة يماني). (
[351])
و در كتاب ملاحم و فتن، تألیف سيد بن طاووس حسنی صفحه 27 آمده است: (امير غضب نه از اين و نه از آن است بلکه آنها صدائى میشنوند که نه انسانی آنرا گفته و نه جن: كه بيعت كنيد فلان را ]و او را به نامش میخواند[ نه از اين است نه از آن بلکه او خليفهى یمانی است).
وفي الملاحم والفتن للسيد بن طاووس الحسني: (فيجتمعون وينظرون لمن يبايعونه فبيناهم كذلك إذا سمعوا صوتاً ما قال إنس ولا جان بايعوا فلاناً باسمه ليس من ذی ولا ذه ولكنه خليفة يماني).(
[352])
و در همين كتاب شريف صفحهی 80 آمده: (نه از اين و نه از آن بلکه او خليفهاى یمانی است).
و شيخ على كورانی در كتاب معجم احاديث امام مهدى (ع) جلد 1 صفحهی 299 آورده است كه: (مهدى نيست مگر از قريش، و خلافت جز در آنها نيست، اصل و نسبی در يمن دارد).
حالا که معلوم شد مهدى اول از نسل امام مهدى (ع) است. پس بايد دارای نسل نامعلوم باشد براى اينكه نسل امام مهدى (ع) براى ما آشكار نيستند، و اين مشخصات، هم مطابق بر یمانی منصور(
[353]) و هم مطابق بر مهدى اول است؛ چون که هر دو، يک شخص میباشند.
و زياده بر آن اگر خواستی میگويم: كه یمانی آماده کننده مقدمات ظهور مقدس میباشد و از سيصد و سيزده نفر است و پرچم را به دست امام مهدى (ع) تسليم میكند، و مهدى اول نيز در زمان ظهور مقدس موجود میباشد و اولين ايمان آورنده به امام مهدى (ع) در آغاز ظهور و قبل از قيامش میباشد، پس بايد يكى حجت بر ديگرى باشد و با توجه به اينكه امامان و مهديين (ع) حجج خدا بر تمامی خلق میباشند و مهدى اول از ايشان است پس وى حجت بر یمانی است ]اگر يک شخص نباشند[ و در نتيجه مهدى اول رهبر نهضت آماده سازی ظهور میباشد پس نقش یمانی فقط كمک رسانی به او میشود و اين درست نيست براى اينكه یمانی مذکور در روايات معصومين (ع)، آماده كننده اصلى و رهبر حركت ظهور مقدس است، پس حتماً مهدى اول همان یمانی است و یمانی همان مهدى اول است که نامش احمد و از بصره و در گونه راستش اثرى است و در آغاز ظهورش جوان و در سرش شوره و عالمترين مردم به قرآن و توارت و انجيل (بعد از ائمه (ع) است و نسلش نامعلوم و لقب مهدى را دارا میباشد و او امام است از طرف خدا كه بايد اطاعت شود و هيچ مسلمانی حق ندارند از دستور وى سرپيچى كند و هر كس كه اينکار را انجام دهد از اهل جهنم است زيرا او دعوت به حق و هدايت به راه راست میكند و مردم را به سوی امام زمان (ع) دعوت میکند؛ برای تحقيق در هر آنچه که وارد شده از مشخصات مهدى اول در روايات اهل بيت (ع)، مراجعه كنيد به كتاب الغيبه نعمانی و الغيبه طوسى و كمال الدين صدوق و بحار الانوار جلد 52 و جلد 53 و غير آن از كتابهاى حديث.
و در اينجا بايد بدانيم كه پيروان یمانی ]سيصد و سيزده نفر اصحاب امام(ع) [ همه یمانی میباشند به اعتبار اينكه آنها را نسبت میدهند به رهبر يمانيشان، و از جمله آنها یمانی صنعاء(
[354]) و یمانی عراق است.
﴿كَلاَّ وَالْقَمَرِ * وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ * وَالصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ * انها لإَحْدَى الْكُبَرِ * نَذِيراً لِلْبَشَرِ * لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ * كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ * إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمِينِ * فِی جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِينَ * ما سَلَكَكُمْ فِی سَقَرَ * قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ * وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ * وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ * حتی أَتانَا الْيَقِينُ * فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ * فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ * كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ * فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ * بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً * كَلاَّ بَلْ لا يَخافُونَ الآْخِرَةَ * كَلاَّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ * فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ * وَما يَذْكُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ﴾.(
[355])
(قسم به ماه که اين چنين نيست * و قسم به شب، تا چون باز گردد * و قسم به صبح هنگامی كه چهره بگشايد * آن، يکی از حوادث بزرگ است * هشدار و انذارى است براى همه انسـانها * براى كسانی از شما كه میخواهند پيش افتند يا عقب بمانند بسوى هدايت و نيكى پيش روند يا نروند *هر كس در گرو اعمال خويش است * مگر اصحاب يمين * در باغهاى بهشتند و سؤال میكنند * از مجرمان * چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت * میگويند ما از نماز گزاران نبوديــم * و مستندان را اطعام نمیكرديم * و پيوسته با اهل باطل همنشين و همدا بوديم * و همواره روز جزا را انكار میكرديم * تا زمانی كه از دنيا رفتيم * از اين رو شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودى نمیبخشد * چرا آنها از تذكر روى گردانند؟ * گويـى خران گريزانی هستـند * كه از شيرى فرار كردهانـد * بلكه هر كدام از آنها میخواهـد كه صحيفهای آسمانی برخودش نازل شود * كه آنها هيچ و اصلاً از آخرت نمیترسند * چنين نيست بلکه آن يک تذكر و يادآورى است * هر كس بخواهد از آن پند میگيرد * و هيچ كس پند نمیگيرد مگر اينكه خدا بخواهد و او اهل تقوا و اهل مغفرت است).
﴿والقمر﴾: الوصي. ﴿والليل﴾: دولة الظالمين. ﴿والصبح﴾: فجر الإمام المهدی (ع)، وبداية ظهوره بوصيه كبداية شروق الشمس؛ لأنه هو الشمس.
﴿انها لإَحْدَى الْكُبَرِ﴾: أی القيامة الصغرى. والوقعات الإلهية الكبرى ثلاث هي: القيامة الصغرى، والرجعة، والقيامة الكبرى. (
[356])
(قسم به ماه): ماه «وصى امام» است و (قسم به شب): شب «دولت ظالمان» است (و قسم به صبح) صبح طلوع امام مهدى (ع) است و آغاز ظهورش به وصيش. مانند آغاز طلوع خورشيد به شعاع آن است براى اينكه خودش خورشيد و وصيش شعاع خورشيد است. (آن يکی از حوادث بزرگ است) يعنی قيامت صغری، (
[357]) و وقايع بزرگ الهى سه تا است، قيامت صغری، و رجعت، و قيامت کبری.
﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾: أي منذر، وهو الوصی والمهدی الأول (اليماني)، يرسله الإمام المهدی (ع) بشيراً ونذيراً بين يدی عذاب شديد، ليتقدم من شاء أن يتقدم، ويتأخر من شاء أن يتأخر عن ركب الإمام المهدی.(ع) (
[358])
﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ﴾: وهذا واضح فكل إنسان يحاسب على عمله، ﴿إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمِينِ﴾، وهؤلاء مستثنون من الحساب وهم: المقربون وهم أصحاب اليمانی الثلاث مائة وثلاثة عشر أصحاب الإمام المهدی (ع)، يدخلون الجنة بغير حساب.
(هشدار و انذارى است براى همه انسانها) هشدار دهنده و انذار دهنده، همان « وصى و مهدى اول (یمانی)» است و او فرستاده امام مهدى (ع) است. او بشارت دهنده و بيم دهنده از عذاب دردناک است كه هر كه میخواهد بيايد و هر كه نمیخواهد عقب بماند از ركاب امام مهدى (ع). (هر انسانی در گرو اعمال خويش است). و اين معلوم است و هر انسانی براى اعمالش حساب پس میدهد «الا اصحاب يمين». و اينان از حساب مستثنی میباشند و آنها مقرّبان هستند و آنها از اصحاب یمانی و سيصد و سيزده نفر از ياران امام مهدى (ع) هستند، بدون حساب وارد بهشت میشوند، خداوند متعال میفرمود:
﴿فَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمقَرَّبِينَ * فـَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾.(
[359])
(پس اگر او از مقربان باشد * در روح و ريحان و بهشت پر نعمت است).
(آنها در باغهاى بهشتند و درباره کفار سؤال میكنند... چه چيزى شما را به دوزخ وارد ساخت کفار میگويند ما از نمازگزاران نبوديم) یعنی از پيروان ولی خدا وخليفه او وصى امام مهدى (ع) (مهدى اول = یمانی موعود) نبوديم پس جايز نيست کسی از يمانی سرپيچى كند و اگر كسى اينكار را كرد پس وى از اهل جهنم است، پس خدا برای من کافی و بهترين تکيهگاه است.
امير المؤمنان على (ع) گرفتار معاويه بن هند (لعنت خدا بر او باد) و قومی كه تفاوت بين شتر نر و ماده را تشخيص نمیدادند شد و امروز گرفتار گشتم همانطور كه پدرم على بن ابيطالب (ع) گرفتار گشت ولی من گرفتار هفتاد معاويه (لعنت خدا بر او باد) شدم و تابعين آنها قومی هستند که فرق شتر نر و ماده را تشخيص نمیدهند، و بر آنچه توصيف مىكنند خدا يارىده است.
والله ما أبقى رسول الله (ص)، وآبائی الأئمة شيئاً من أمری إلا بيَّنوه، فوصفونی بدقة، وسموني، وبيَّنوا مسكني، فلم يبقَ لبس فی أمري، ولا شبهة في حالی بعد هذا البيان، وأمری أبين من شمس في رابعة النهار، وإنی أول المهديين واليمانی الموعود. انتهی.
به خدا قسم كه پيامبر خدا (ص) و پدرانم ائمة معصومين (ع) همه خصوصيات مرا بيان کردند، مرا به دقت وصف كردند و نام و محل سکونتم را بيان فرمودند پس هيچ مشكل و شبههاى در من باقى نمیماند و اين بيان من روشنتر از خورشيد در روشنايی روز است و من نخستين مهديون و یمانی موعود هستم.
-دوازده امام از فرزند رسول الله (ص) و امير المؤمنين (ع) و فاطمه الزهراء (ع):
ابان، از سليم، از سلمان، روايت میکند که گفته است: اهل قريش قومی بودند که هرگاه در مجلس مینشستند و سخن میگفتند هنگامی که ردی از سوی اهل بيت (ع) میديدند سخنان خود را قطع میکردند در يکی از جلسهها مردی از آنان گفت: مثل محمد در اهل بيتش همانند مَثَل درخت نخلی است که از چوب جارو روييده است. پس اين سخن به گوش رسول الله (ص) رسيد حضرت بسيار خشمگين شدند پس به مسجد رفته و بر منبر نشستند هنگامی که مردم در آنجا جمع شدند، رسول الله (ص) پس از حمد و پروردگار و ثنای خويش فرمودند: (ای مردم من چه کسی هستم؟ گفتند: شما رسول الله هستيد. فرمودند: من رسول الله و محمد بن عبد الله بن عبدالمطلب بن هاشم (رسول الله (ص) آنقدر نسب خويش را ذکر کردند تا به نزار رسيدند. سپس فرمودند: من و اهل بيتم همانند نوری در پيشگاه پروردگار هزاران سال قبل از خلقت آدم (ع) بوديم و آن نور هنگامی که تسبيح میکرد ملائکه بخاطر تسبيح ما، تسبيح میکردند پس هنگامی که آدم خلق شد آن نور در صلب او قرار گرفت سپس در صلب آدم بر زمين فرود آمد سپس در کشتی حمل شد و سپس درآن آتش در صلب ابراهيم (ع) قرار گرفت آن نور هرگز زايل نشد بلکه در گرامیترين اصلاب حمل شد تا اينکه ما از فاضلترين معادن با ارزش و گرامیترين نطفههای منعقد شده از پدران و مادران که هرگز به سفاهت نظر نداشتند خارج شديم و ما فرزندان عبدالمطلب سروران اهل بهشت هستيم: من و علی و جعفر و حمزه و حسن و حسين و فاطمه و مهدی! خداوند محمد و علی و ائمه (ع) را حجج خويش برانگيخت و سپس بار ديگر بر اهل زمين نظر کرد و از آنان دو مرد را انتخاب کرد يکی از آنان من که پيامبر و رسول برانگيخته شدم و ديگری علی بن ابيطالب که به من وحی شد او را برادر و وزير و وصی و خليل و خليفه خود قرار دهم آگاه باشيد که او بعد از من وصی تمام مؤمنان است هر کس او را دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر کس با او دشمنی کند با خدا دشمنی کرده، کسی او را دوست میدارد مگر مؤمن و کسی با او دشمنی میکند مگر کافر. او استوارکنندهی زمين و ساکن در آن است و او کلمهی تقوای الهی و دستاويز محکم است، ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِؤُواْ نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللّهُ إِلاَّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾.(
[360]) (مىخواهند نور خدا را با سخنان خويش خاموش كنند ولی خداوند نمىگذارد تا نور خود را كامل كند هر چند كافران را خوش نيايد). آگاه باشيد و خداوند بار دوم بر زمين نظر کرد و دوازده وصی از اهل بيتم را بعد از ما انتخاب کرد وآنان را برگزيدگان امتم قرار داد يکی پس از ديگری همانند ستارگان در آسمان هرگاه ستارهای خاموش شود، ستارهی ديگر روشن میگردد آنان ائمه هدايتگر هستند که هرگز فريب و کيد مکاران به آنان ضرری نمیرساند و هرگز خاذلان، آنان را مخذول نمیگردانند آنان حجج الهی بر زمين و شاهدان او بر خلق و خازنان علم و مترجمان وحی و معادن حکمت او هستند هر کس آنان را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و هر کس آنان را عصيان کند، خدا را عصيان کرده و آنان همراه قرآن و قرآن همراه آنان است هرگز از هم جدا نمیشوند تا اينکه در روز قيامت بر حوض بر من وارد میشوند پس حاضران به غايبان ابلاغ کنند خداوندا گواه باش! خداوندا گواه باش خداوندا گواه باش که من ابلاغ رسالت کردم).(
[361])
الكافي - الشيخ الكليني ج1 ص532 - 531:
1- محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسين، عن مسعدة بن زياد، عن أبي عبد الله ومحمد بن الحسين، عن إبراهيم، عن أبي یحیی المدائني، عن أبي هارون العبدي، عن أبي سعيد الخدري، قال: كنت حاضراً لما هلك ابو بكر واستخلف عمر، أقبل يهودی من عظماء يهود يثرب وتزعم يهود المدينة أنه أعلم أهل زمانه حتی رفع إلى عمر فقال له: يا عمر، إنی جئتك أريد الإسلام، فإن أخبرتنی عما أسألك عنه فأنت أعلم أصحاب محمد بالكتاب والسنة وجميع ما أريد أن أسأل عنه، قال: فقال له عمر: إني لست هناك لكنی أرشدك إلى من هو أعلم أمتنا بالكتاب والسنة وجميع ما قد تسأل عنه وهو ذاك - فأومأ إلى علي (ع) - فقال له اليهودي: يا عمر، إن كان هذا كما تقول فمالك ولبيعة الناس وإنما ذاك أعلمكم! فزبره عمر، ثم إن اليهودی قام إلى علي (ع) فقال له: (أنت كما ذكر عمر؟ فقال: وما قال عمر؟ فأخبره، قال: فإن كنت كما قال سألتك عن أشياء أريد أن أعلم هل يعلمه أحد منكم فأعلم أنكم في دعواكم خير الأمم وأعلمها صادقون ومع ذلك أدخل في دينكم الإسلام، فقال أمير المؤمنين (ع): نعم، أنا كما ذكر لك عمر، سل عما بدا لك أخبرك به إن شاء الله. قال: أخبرني عن ثلاث وثلاث وواحدة، فقال له علي (ع): يا يهودي، ولِمَ لم تقل: أخبرني عن سبع؟ فقال له اليهودي: إنك إن أخبرتنی بالثلاث، سألتك عن البقية وإلا كففت، فإن أنت أجبتنی فی هذه السبع فأنت أعلم أهل الأرض وأفضلهم وأولى الناس بالناس، فقال له: سل عما بدالك يا يهودي. قال: أخبرنی عن أول حجر وضع على وجه الأرض؟ وأول شجرة غرست على وجه الأرض؟ وأول عين نبعت على وجه الأرض؟ فأخبره أمير المؤمنين (ع)، ثم قال له اليهودي: أخبرنی عن هذه الأمة كم لها من إمام هدى؟ وأخبرنی عن نبيكم محمد أين منزله فی الجنة؟ وأخبرنی من معه فی الجنة؟ فقال له أمير المؤمنين (ع): إن لهذه الأمة اثنی عشر إمام هدى من ذرية نبيها وهم مني، وأما منزل نبينا فی الجنة ففی أفضلها وأشرفها جنة عدن، وأما من معه فی منزله فيها فهؤلاء الاثنا عشر من ذريته وأمهم وجدتهم وأم أمهم وذراريهم، لا يشركهم فيها أحد).
محمد بن يحیی از محمد بن حسين، از مسعده بن زياد، از ابی عبد الله و محمد بن حسين، از ابراهيم، از ابی يحیی المدائنی، از ابی هارون العبدی، از ابی سعيد خدری، میگويد: من هنگام هلاکت ابو بکر و خلافت عمر حضور داشتم پس يک يهودی از بزرگان يهود اهل يثرب (يهودان اهل مدينه گمان میکردند عمر عالمترين شخص در زمان خود میباشد) پس به سوی عمر آمد و گفت: من آمدهام تا اسلام را به من عرضه کنی پس آنچه از تو پرسيدم پاسخ بشنوم، و دريابم که تو داناترين اصحاب محمد (ص) به کتاب و سنت و تمام چيزهايی که میخواهم بپرسم باشيد. پس عمر گفت: من در آن حد نيستم اما تو را به کسی که داناترين اهل امت به کتاب و سنت و تمام چيزهايی که میخواهی بپرسی، راهنمايی میکنم پس به سوی علی (ع) اشاره کرد يهودی به عمر گفت: ای عمر اگر او اين گونه باشد که تو میگويی پس تو را چکار با حکومت بر مردم؟ عمر او را از پیش خود دفع کرد پس مرد يهودی به سوی امام علی (ع) رفت و گفت: (شما اين گونه هستيد که عمر گفت؟ فرمودند: عمر به تو چه گفته؟ پس سخنان عمر برای حضرت تکرار کرد سپس عرض کرد: من از شما چيزهايی میپرسم که اگر به آنها پاسخ دهيد در میيابم که شما در ادعايتان بهترين و صادقترين و عالمترين هستيد و من به دين اسلام در میآيم. حضرت فرمودند: آری همانگونه هستم که عمر برايت ذکر کرده سؤال کن تا به تو خبر دهم ان شاء الله. يهودی گفت: مرا از سه و سه و يک چيز خبر دهيد؟ فرمودند: ای يهودی چرا نمیگويی در مورد هفت با خبرم ساز؟ يهودی گفت: اگر از سه برايم بگوييد در مورد بقيه هم از شما میپرسم و هنگامی که تمام شد در مورد هفت میپرسم، پس اگر مرا پاسخ داديد شما داناترين مرد از اهل زمين و فاضلترين آنان و اولیترين مردم به مردم هستيد. حضرت فرمودند: ای يهودی بپرس: گفت: مرا از اولين سنگی که بر زمين افتاد و اولين درختی که بر زمين رشد کرد با خبر سازيد؟ پس حضرت او را باخبر ساخت سپس يهودی گفت: به من بگوييد که اين امت چند امام هدايتگر دارد؟ و بگوييد که خانهی پيامبرتان در بهشت کجاست و چه کسانی همراه ايشان در بهشت است؟ فرمودند: برای اين امت دوازده امام از ذريهی پيامبرش است که آنان فرزندان من هستند و اما منزل پيامبرش در فاضلترين و شريفترين طبقهی بهشت در عدن است اما همراهان ايشان در بهشت همان دوازده تن از ذريهی ايشان به همراه مادرشان و مادربزگشان و مادر مادربزرگشان و ذريههای آنان هستند که هيچ کس در اين مقام شريک آنان نيست).
3- محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسين، عن ابن محبوب، عن أبي الجارود، عن أبي جعفر (ع)، عن جابر بن عبد الله الأنصاري، قال: (دخلت على فاطمة (ع) وبين يديها لوح فيه أسماء الأوصياء من ولدها، فعددت اثنی عشر آخرهم القائم (ع)، ثلاثة منهم محمد وثلاثة منهم علي).(
[362])
محمد بن يحیی، از محمد بن الحسين، از ابن محبوب، از ابی الجارود، از ابی جعفر (ع)، از جابر بن عبد الله الأنصاری میگويد: )بر فاطمه (ع) وارد شدم و لوحی در دستهايش ديدم که در آن لوح نام اوصياء از فرزندانش بودند پس آنها را بر شمردم تعداشان دوازده نفر است که نام سه تن از آنان محمد و نام سه تن از آنان علی است).
4- علی بن إبراهيم، عن محمد بن عيسى بن عبيد، عن محمد بن الفضيل، عن أبی حمزة، عن أبی جعفر (ع)، قال: (إن الله أرسل محمداً إلى الجن والإنس وجعل من بعده اثنی عشر وصياً، منهم من سبق ومنهم من بقی وكل وصی جرت به سنة، والأوصياء الذين من بعد محمد على سنة أوصياء عيسى، وكانوا اثنی عشر، وكان أمير المؤمنين (ع) على سنة المسيح).(
[363])
علی بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عبيد، از محمد بن فضيل، از ابی حمزه، از ابی جعفر (ع)، نقل میکنند که میفرمايند: (خداوند، محمد (ص) را رسولی برای انس و جن فرستاد. بعد از او دوازده وصی قرار داد که برخی از آنها رفتند و برخی باقی ماندند و هر وصی سنتی بر او جاری شد و اوصيايی که بعد از محمد (ص) و من هستند بر سنت اوصيای عيسی (ع) هستند که دوازده نفر میباشند و امير المؤمنين (ع) بر سنت مسيح (ع) است).
5- ابو علی الأشعري، عن الحسن بن عبيد الله، عن الحسن بن موسى الخشاب، عن علي بن سماعة، عن علي بن الحسن بن رباط، عن ابن أذينة، عن زرارة، قال: سمعت أبا جعفر (ع) يقول: (الاثنا عشر الإمام من آل محمد كلهم محدث من ولد رسول الله وولد علي بن أبي طالب (ع)، فرسول الله (ص) و علي (ع) هما الوالدان).(
[364])
ابو علی اشعری، از حسن بن عبيد الله، از حسن بن موسى خشاب، از علی بن سماعه، از علی بن الحسن بن رباط، از ابن اذينة، از زراره، میگويد: از ابا جعفر (ع) شنيدم که فرمودند: )دوازده امام از آل محمد (ع) همه محدث از فرزند رسول الله (ص) و فرزند علی (ع) هستند و رسول الله (ص) و امير المؤمنين (ع) پدران اين فرزندان هستند).
6- محمد بن یحیی، عن محمد بن أحمد، عن محمد بن الحسين، عن أبي سعيد العصفوري، عن عمرو بن ثابت، عن أبي الجاورد، عن أبي جعفر (ع)، قال: (قال رسول الله (ص): إنی واثنی عشر من ولدی وأنت يا علي زر الأرض يعنی أوتادها وجبالها، بنا أوتد الله الأرض أن تسيخ بأهلها، فإذا ذهب الاثنا عشر من ولدي ساخت الأرض بأهلها ولم ينظروا).(
[365])
محمد بن يحیی، از محمد بن احمد، از محمد بن الحسين، از ابی سعيد عصفوری، از عمرو بن ثابت، از ابی الجاورد، از ابی جعفر (ع) روايت میکنند که حضرت فرمودند: )رسول الله (ص) فرمودند: من و دوازده تن از فرزندانم و تو ای علی ميخهای زمين يعنی ما ميخ و کوههای زمين هستيم و خداوند با وجود ما زمين را از هر گونه هلاک مصون داشته پس هنگامی که دوازده تن از فرزندم بروند خداوند زمين را با اهلش نابو د میکند و هرگز به آنان مهلت نمیدهد).
7- عن أبی سعيد رفعه، عن أبی جعفر (ع)، قال: (قال رسول الله (ص): من ولدي اثنا عشر نقيباً، نجباء، محدثون، مفهمون، آخرهم القائم بالحق يملاها عدلاً كما ملئت جوراً).(
[366])
ابی سعيد از ابی جعفر (ع) نقل میکند که حضرت فرمودند: )رسول الله (ص) فرمودند: از فرزندم، دوازده امام نقيب، نجيب، محدث، فهيم بوجود میآيند که آخرشان قائم (ع) است که زمين را پر از عدل و قسط میکند همانگونه که پر از ظلم و ستم گشته).
8- أخبرنی ابو المفضل محمد بن عبد الله بن المطلب الشيباني، قال: حدثنا أحمد بن مطرق بن سواد بن الحسين القاضی البستی بمكة، قال: حدثني ابو حاتم المهلبی المغيرة بن محمد بن مهلب، قال: حدثنا عبد الغفار بن كثير الكوفي، عن إبراهيم بن حميد، عن أبی هاشم، عن مجاهد، عن ابن عباس، قال: قدم يهودي على رسول الله (ص) يقال له "نعثل" فقال: (يا محمد، إني أسألك عن أشياء تلجلج في صدری منذ حين، فإن أنت أجبتنی عنها أسلمت على يدك (إلى أن قال): أشهد أن لا إله إلا الله، وإنك رسول الله، وأشهد أنهم الأوصياء بعدك، ولقد وجدت هذا في الكتب المتقدمة، وفيما عهد إلينا موسى (ع): إذا كان آخر الزمان يخرج نبي يقال له "أحمد" خاتم الأنبياء لا نبي بعده، يخرج من صلبه أئمة أبرار عدد الأسباط. فقال: يا أبا عمارة، أتعرف الأسباط؟ قال: نعم يا رسول الله، إنهم كانوا اثنی عشر. قال: فإن فيهم لاوی بن أرحيا. قال: أعرفه يا رسول الله، وهو الذي غاب عن بني إسرائيل سنين ثم عاد فأظهر شريعته بعد دراستها وقاتل مع فريطيا الملك حتی قتله. وقال: كائن في أمتی ما كان من بني إسرائيل حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة، وإن الثانی عشر من ولدی يغيب حتی لا يرى، ويأتی على أمتی زمن لا يبقى من الإسلام إلا اسمه ولا من القرآن إلا رسمه، فحينئذ يأذن الله له بالخروج فيظهر الإسلام ويجدد الدين. ثم قال: طوبى لمن أحبهم وطوبى لمن تمسك بهم، والويل لمبغضهم).(
[367])
ابو مفضل محمد بن عبد الله بن المطلب شيبانی، از احمد بن مطرق بن سواد بن حسين قاضی البستی در مكه، از ابو حاتم المهلبی مغيره بن محمد بن مهلب، از عبد الغفار بن كثير كوفی، از إبراهيم بن حميد، از ابیهاشم، از مجاهد، از ابن عباس، میگويد: روزی مرد يهودی به نام «نعث» به سوی رسول الله (ص) آمد و گفت: (ای محمد دربارهی چيزهايی که ذهنم را به خود مشغول کرده از تو میپرسم و اگر پاسخ مرا بدهی من در حضور شما شهادت میدهم که هيچ خدايی جز الله نيست و شما فرستادهی خداود هستيد و شهادت میدهم که آنان اوصيای بعد از شما هستند. اين مطلب را در کتب گذشته يافتم که در آن موسی (ع) به ما عهد کرده و در که در آخر الزمان پيامبری خروج میکند که نامش احمد است و خاتم انبيا میباشد و بعد از او هيچ پيامبری نخواهد بود و از صلب او ائمهی ابرار به تعداد اسباط خارج میشوند.
حضرت (ص) فرمودند: ای ابو عماره میدانی اسباط چند نفر بودند؟ گفت: آری يا رسول الله آنان دوازده نفر بودند. حضرت فرمودند: که در ميانشان لاوی بن ارحيا بود. عرض کردم: آری يا رسول الله او را میشناسم او کسی بود که به مدت سالهای طولانی از بنی اسرائيل غايب گشته و سپس ظهور کرد و شريعت را دوباره بازگرداند و با فريطيا مبارزه کرد و او را کشت. پس رسول الله (ص) فرمودند: هر چه در بنی اسرائيل رخ داده در مورد امت من نيز رخ خواهد داد پس قدم در قدم آنان بگذاريد و همانا دوازدهمين فرزندم غيبت میکند و ديگر ديده نمیشود تا اينکه زمانی بازگردد که از اسلام جز نامش و از قرآن جز خطش باقی نمانده است در آن هنگام خداوند به او اذن خروج میدهد پس اسلام را ظاهر میکند و دين را تجديد میکند سپس حضرت (ص) فرمودند: خوشا به حال کسی که آنان را دوست بدارد و به آنان متمسک شود و وای بر حال کسی که با آنان دشمنی کند).
9- حدثنا ابو المفضل محمد بن عبد الله (، قال حدثنا رجا بن یحیی ابو الحسين المعربانی الكاتب، قال: حدثنی محمد بن جلاد بسر من رأى ابو بكر الباهلي، قال: حدثنا معاد ابن معاد، قال: حدثنا ابن عون، عن هشام بن زيد، عن أنس ابن مالك، قال: (سألت رسول الله (ص) عن حواری عيسى، فقال: كانوا من صفوته وخيرته، وكانوا اثنی عشر مجردين مكنسين في نصرة الله ورسوله لا رهو فيهم ولا ضعف ولا شك، كانوا ينصرونه على بصيرة ونفاد وجد وعنا. قلت: فمن حواريك يا رسول الله؟ فقال: الأئمة بعدی اثنا عشر من صلب علی وفاطمة، هم حواری وأنصار ديني، عليهم من الله التحية والسلام).(
[368])
ابو مفضل محمد بن عبد الله (، از رجا بن یحیی ابو الحسين معربانی كاتب، از محمد بن جلاد بسر من رأى ابو بكر باهلی، از معاد ابن معاد، از ابن عون، از هشام بن زيد، از انس ابن مالک، میگويد: (از رسول الله در مورد حواريون عيسى پرسيدم، حضرت فرمودند: از بهترين برگزيدههای او بودند و آنان دوازده تن خالص و بیريا در خدمت نصرت خدا و رسولش بوده و هرگز در آنها ضعف و شک و ريا ديده نمیشود بلکه با بصيرت و هوشياری و جان فشانی حضرت (ع) را ياری میکردند. عرض کردم: يا رسول الله حواريون شما چه کسانی هستند؟ فرمودند: دوازده ائمه بعد از من از صلب علی و فاطمه حواريون من و انصار دين من هستند، سلام و تحيّت الهی بر آنان باد).
10- الخصيبي، قال: وروی بهذه الإسناد (عن محمد بن یحیی الفارسی عن محمد بن جمهور القمی عن عبد الله الكرخی عن علی بن مهران الأهوازی عن محمد بن صدقة عن محمد بن سنان الزاهری عن المفضل بن عمر الجعفي) عن الصادق (ع)، عن أبيه الباقر (ع)، قال: (دخل سلمان الفارسی (ع)، والمقداد بن الأسود الكندي، وابو ذر جندب الغفاري، وعمار بن ياسر، وحذيفة بن اليمان، وابو الهيثم مالك بن التيهان، وخزيمة بن ثابت، وابو الطفيل عامر على النبي فجلسوا بين يديه والحزن ظاهر في وجوههم... (إلى قوله): فكان عمي وأبي إذا جلسا في ملأ من الناس ناجى نوری من صلب أبی نور علی من صلب أبيه إلى أن خرجنا من صلبی ابو ينا وبطنی أمينا ولقد علم جبريل (ع) في وقت ولادة علی وهو يقول: هذا أول ظهور نبوتك وإعلان وحيك وكشف رسالتك، إذ أيدك الله بأخيك ووزيرك وصنوك وخليفتك ومن شددت به أزرك وأعليت به ذكرك علي بن أبي طالب، فقمت مبادراً فوجدت فاطمة ابنة أسد أم علي بن أبي طالب وقد جاءها المخاض فوجدتها بين النساء والقوابل من حولها، فقال حبيبی جبرائيل: سجف بينها وبين النساء سجافاً، فإذا وضعت علياً فتلقه بيدك اليمنى، ففعلت ما أمرنی به ومددت يدی اليمنى نحو أمه فإذا بعلی ماثلاً على يدی واضعاً يده اليمنى فی أذنه يؤذن ويقيم بالحنفية ويشهد بوحدانية الله عزوجل وبرسالتي. ثم أشار إلی فقال: يا رسول الله، إقرأ، قلت: اقرأ، والذي نفس محمد بيده لقد ابتدأ بالصحف التی أنزلها الله على آدم وابنه شيث فتلاها من أول حرف إلى آخر حرف حتی لو حضر شيث لأقر بأنه أقرأ لها منه، ثم تلا صحف نوح حتی لو حضر نوح لأقر أنه اقرأ لها منه، ثم تلا صحف إبراهيم حتی لو حضر إبراهيم لأقر أنه اقرأ لها منه، ثم تلا زبور داود حتی لو حضر داود لأقر أنه أقرأ لها منه، ثم تلا توراة موسى حتی لو حضر موسى لأقر أنه أقرأ، ثم قرأ إنجيل عيسى حتی لو حضر عيسى لأقر بأنه اقرأ لها منه، ثم خاطبنی وخاطبته بما يخاطب به الأنبياء ثم عاد إلى طفولتيه. وهكذا سبيل الاثنی عشر إماماً من ولده يفعلون في ولادتهم مثله).(
[369])
خصيبی، از محمد بن یحیی فارسی عن محمد بن جمهور قمی از عبد الله كرخی عن علی بن مهران اهوازی از محمد بن صدقه از محمد بن سنان الزاهری از مفضل بن عمر جعفی از امام صادق (ع)، از پدر بزرگوارش امام باقر (ع)، روايت میکند که فرمودند: (سلمان فارسی (ع) و مقداد بن اسود کندی و ابو ذر جندب غفاری و عمار بن ياسر و حذيفه بن يمان و ابو هيثم مالک بن تيهان و خزيمه بن ثابت را ابو طفيل عامر بر پيامبر (ص) وارد شدند و در حضورشان نشستند و غم و اندوهی در چهرهی آنان بود (تا آنجا که حضرت فرمودند) هنگامی که پدرم و عمويم در ملاء عام نشسته بودند، نور من از صلب پدرم، نور علی از صلب پدرش را نجوا داد تا اينکه از صلب پدرانمان و شکم مادرانمان خارج شديم پس جبرئيل به زمان ولادت علی (ع) آگاه بود پس (به رسول الله (ص)) فرمود: اين اولين ظهور نبوت تو و اعلان وحی تو و کشف رسالتت میباشد. پس من با شتاب برخاستم به سوی فاطمه رفتم و حول فاطمه بنت اسد مادر أمير المؤمنين (ع) زنان و قابلههايی جمع شده بودند پس حبيبم جبرئيل فرمود: از ميان آنان بگذر و هنگامی که نوزاد را گرفتی او را بر دست راست خود قرار ده پس من به آنچه که امر شدم، عمل کردم پس من دست راستم را به سوی مادرش دراز کردم و علی (ع) را به دست راستم گرفتم و دستش را روی گوشش قرار داده و شنيدم که علی اذان و اقامه در به دين حنفی میخواند و به وحدانيّت و يگانگی خدا و رسالتم شهادت میدهد سپس به من اشاره کرد و فرمود: يا رسول الله بخوانم، گفتم: بخوان! به کسی که جانم در دست اوست با خواندن صحفی که بر آدم و فرزندش شيث نازل شد، آغاز کرد پس آن را حرف به حرف کلمه به کلمه، جمله به جمله تلاوت کرد طوری که اگر شيث حضور داشت اقرار میکرد که بهتر از خواندش بود سپس صحف نوح (ع) را تلاوت کرد به طوری که اگر نوح حضور داشت، اقرار میکرد که از او اولیتر است به آن، سپس صحف ابراهيم را تلاوت کرد به طوری که اگر ابراهيم حضور داشت اقرار میکرد که از او به آن اولیتر است و سپس زبور داوود (ع) را تلاوت کرد به طوری که اگر داوود حضور داشت، اقرار میکرد که او به اين کتاب اولیتر است سپس تورات موسی را تلاوت کرد به طوری که اگر موسی (ع) حضور داشت، اقرار میکرد که او به ان کتاب اولیتر است پس انجيل عيسی را تلاوت کرد به طوری که اگر عيسی (ع) حضور داشت، اقرار میکرد که او به اين کتاب اولیتر است سپس مورد خطاب قرار داد و من نيز همانطور که انبياء مورد خطاب میدهند او را مورد خطاب قرار دادم سپس به حالت نوزادی و کودکی خود بازگشت و اين چنين روش و شيوه دوازده امام از فرزندش نيز در زمان ولادتشان اين گونه است).
11 - في المقارنة بين نبي الله يعقوب (ع) وبين أمير المؤمنين (ع): (وكان ليعقوب اثنا عشر ولداً منهم مطيع ومنهم عاص، ولعلی اثنا عشر ولداً كلهم معصومون مطهرون).(
[370])
وجه شباهت نبی الله يعقوب (ع) و امير المؤمنين (ع): (يعقوب نبی نيز دوازده فرزند داشت که برخی از آنان مطيع و برخی ديگر عاصی هستند، اما علی (ع) دوازده فرزند دارند که همگی معصوم و پاک هستند).
و ذكر أيضاً في جلد 3 صفحه 45، في المقارنة بين نبي الله موسى (ع) وأمير المؤمنين (ع): (وكان لموسى اثنا عشر سبطاً، ولعلی اثنا عشر إماماً).
و همچنین در جلد 3 صفحهی 45، در وجه شبه بين نبی الله موسى (ع) و امير المؤمنين (ع): (موسی (ع) دوازده سبط داشت و امير المؤمنين (ع) دوازده امام).
12- قال: وحدثني حنان بن سدير، عن أبي إسماعيل الأبرص، عن أبي بصير، قال: قال ابو عبد الله (ع): (على رأس السابع منا الفرج).(
[371])
میگويد: و حنان بن سدير، از ابی اسماعيل ابرص، از ابی بصير، میگويد: ابو عبد الله (ع) میفرمايند: (در پی هفتمين فرزند از ما انتظار فرج را داشته باشيد).
شيخ طوسی میگويد: احتمال میرود که هفتمی از ايشان باشد زيرا در ظاهر میفرمايند: "از ما" به خود اشاره میکند و میگوييم هفتمی از او "او" قائم (به امر) در خبر نيامده که "هفتمين فرزند از اول ما" و اگر اين احتمال را بدهيم معارضت در مورد آن بیارزش میشود، هفتمين فرزند از امام صادق (ع) امام مهدی بن حسن عسگری (ع) نيست همانگونه که شيخ طوسی ( احتمال میدهد؛ زيرا امام مهدی (ع) ششمين فرزند امام صادق (ع) میباشد در حالی که هفتمين فرزندش امام مهدی، مهدی اول (احمد) است.
13- وأخبرنا علي بن أحمد البندنيجي، عن أبي عبيد الله بن موسى العلوي، قال: حدثنا علي بن الحسن، عن إسماعيل بن مهران، عن المفضل بن صالح، عن معاذ بن كثير، عن أبي عبد الله جعفر بن محمد (ع) أنه قال: (الوصية نزلت من السماء على رسول الله كتاباً مختوماً، ولم ينزل على رسول الله كتاب مختوم إلا الوصية، فقال جبرئيل (ع): يا محمد، هذه وصيتك في أمتك إلى أهل بيتك. فقال رسول الله: أی أهل بيتی يا جبرئيل؟ فقال: نجيب الله منهم وذريته ليورثك في علم النبوة قبل إبراهيم، وكان عليها خواتيم، ففتح علي (ع) الخاتم الأول ومضى لما أمر فيه، ثم فتح الحسن (ع) الخاتم الثانی ومضى لما أمر به، ثم فتح الحسين (ع) الخاتم الثالث فوجد فيه: أن قاتل واقتل وتقتل واخرج بقوم للشهادة، لا شهادة لهم إلا معك، ففعل، ثم دفعها إلى علي بن الحسين (ع) ومضى، ففتح علي بن الحسين الخاتم الرابع فوجد فيه: أن أطرق واصمت لما حجب العلم، ثم دفعها إلى محمد بن علي (ع) ففتح الخاتم الخامس فوجد فيه: أن فسر كتاب الله تعالی وصدق أباك وورث ابنك العلم واصطنع الأمة، وقل الحق في الخوف والأمن ولا تخش إلا الله. ففعل، ثم دفعها إلى الذي يليه. فقال معاذ بن كثير: فقلت له: وأنت هو؟ فقال: ما بك في هذا إلا أن تذهب - يا معاذ - فترويه عني، نعم أنا هو. حتی عدّد علی اثنا عشر اسماً، ثم سكت، فقلت: ثم من؟ فقال: حسبك).(
[372])
علی بن احمد بند نيجی، از ابی عبيد الله بن موسى علوی، از علی بن حسن، از اسماعيل بن مهران، از مفضل بن صالح، از معاذ بن كثير، از ابی عبد الله جعفر بن محمد (ع) روايت میکنند که حضرت فرمودند: (وصيت بصورت طوماری سربسته از آسمان بر رسول الله (ص) نازل شد و هیچ کتابی مختوم جز وصيت بر رسول الله (ص) نازل نشد پس جبرئيل (ع) فرمود: ای محمد اين وصيت تو در امت تو است. رسول الله (ص) فرمودند: ای جبرئيل کدام اهل بيتم؟ فرمودند: خداوند آنان را از ذريهی تو قبل از ابراهيم برانگيخت تا وارثان علم نبوت تو شوند پس بر آن مهرههايی بود، امام علی (ع) مهره اول را گشود و به تمام اوامر موجود در آن عمل کرد و رفت، سپس امام حسن (ع) مهره دوم را گشود و به آنچه در آن موجود بود عمل کرده و رفت و امام حسين (ع) مهره سوم را گشود سپس در آن يافت، مبارزه کن و به قتل برسان و کشته میشوی و برای شهادت با قوم خارج شو که برای آنان شهادتی جز در رکاب تو نيست پس حضرت انجام داد سپس آن را به فرزندش علی بن حسين (ع) داد پس حضرت آن را گشود و در آن يافت که حرکتی نکن و خاموش باش تا هنگام حجب علم، سپس آنان را به فرزندش محمد داد حضرت محمد بن علی مهره پنجم را گشود و در آن يافت، کتاب خدا را تفسير و پدرانت را تصديق کن و فرزندت را وارث علم گردان و امت را بساز در خوف و امنيت حق را بگو و از کسی جز خدا هراسی نداشته باش سپس آن را به صاحبش داد. عرض کردم: و او شما هستيد؟ فرمودند: تو را چه شده برو و آن را روايت کن آری من او هستم سپس حضرت دوازده نام را برشمرد و خاموش شد. عرض کردم: بعد از ايشان کيست؟ فرمودند: برايت کافی است).
جملهی برايت کافی است به معنی نفی نيست بلکه بر عکس به معنای (تو را کفايت میکند) يا (همين قدر کافی است که دانستی) پس امام از خلال اين جمله به وجود حجج الهی بعد از ائمه اشاره میکند. و اينکه نمیخواستند به صراحت موضوع را به ابن کثير بگويند و امام صادق (ع) به صراحت برای اشخاصی غير معاذ در روايت ديگر همچون ابی بصير و... فرمودند که بعد از قائم (ع) دوازده مهدی است و ديگر رواياتی که بر وجود حجج بعد از ائمه (ع) دلالت میکند.
14- وأخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة الكوفي، قال: حدثنی أحمد بن يوسف بن يعقوب، قال: حدثنا إسماعيل بن مهران، قال: حدثنا الحسين بن علي بن أبي حمزة، عن أبيه، عن يعقوب بن شعيب، قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: (لا والله لا يدع الله هذا الأمر إلا وله من يقوم به إلى يوم تقوم الساعة).(
[373])
احمد بن محمد بن سعيد بن عقده الكوفی، از احمد بن يوسف بن يعقوب، از اسماعيل بن مهران، از الحسين بن علی بن ابی حمزه، از پدرش، از يعقوب بن شعيب، میگويد: از ابا عبد الله (ع) شنيدم که میفرمودند: (خير به خدا سوگند که خداوند اين امر را رها نمیکند مگر بعد از قيام کسی که بعد از او قيامت برپا میشود).
روايت بر عدم خالی بودن زمين از حجج الهی بعد از وفات امام مهدی دلالت میکند زيرا قيام ساعت بعد از پايان يافتن حکومت مهديين (ع) بعد از امام مهدی (ع) است و سپس رجعت آغاز میشود و امام حسين (ع) بر آخرين مهدی از مهديين خروج میکند و بعد از آن قيامت برپا میشود.
15- الشيخ الصدوق: حدثنا الحسن بن محمد بن سعيد الهاشمي، قال: حدثنا فرات بن إبراهيم ابن فرات الكوفي، قال: حدثنا محمد بن علي بن أحمد بن الهمدانی [محمد بن أحمد بن علي الهمداني]، قال: حدثنی ابو الفضل العباس بن عبد الله البخاري، قال: حدثنا محمد بن القاسم بن إبراهيم بن عبد الله ابن القاسم بن محمد بن أبي بكر، قال: حدثنا عبد السلام بن صالح الهروي، عن علي ابن موسى الرضا (ع)، عن أبيه موسى بن جعفر، عن أبيه جعفر بن محمد، عن أبيه محمد ابن علي، عن أبيه علي بن الحسين، عن أبيه الحسين بن علي، عن أبيه علي بن أبي طالب (ع)، قال: قال رسول الله (ص)- في حديث طويل -: (... وإنه لما عرج بی إلى السماء أذّن جبرئيل مثنى مثنى، وأقام مثنى مثنى، ثم قال: تقدم يا محمد، فقلت: يا جبرئيل أتقدم عليك؟ فقال: نعم؛ لأن الله تبارك وتعالی اسمه فضل أنبياءه على ملائكته أجمعين وفضلك خاصة، فتقدمت وصليت بهم ولا فخر، فلما انتهينا إلى حجب النور قال لی جبرئيل (ع): تقدم يا محمد وتخلف عني، فقلت: يا جبرئيل، في مثل هذا الموضع تفارقنی؟ فقال: يا محمد، إن هذا انتهاء حدی الذي وضعه الله عزوجل لی في هذا المكان فإن تجاوزته احترقت أجنحتی لتعدی حدود ربی، فزخ بی زخة في النور حتی انتهيت إلى حيث ما شاء الله عزوجل من ملكوته، فنوديت: يا محمد، فقلت: لبيك ربي وسعديك تباركت وتعاليت، فنوديت: يا محمد، أنت عبدي وأنا ربك فإياي فاعبد، وعَلَيَ فتوكل فإنك نوري في عبادي ورسولي إلى خلقي وحجتي في بريتي، لمن تبعك خلقت جنتي، ولمن خالفك خلقت ناري، ولأوصيائك أوجبت كرامتي، ولشيعتك أوجبت ثوابي، فقلت: يا رب ومن أوصيائي؟ فنوديت: يا محمد، (إن) أوصياءك المكتوبون على ساق العرش، فنظرت - وأنا بين يدی ربي - إلى ساق العرش فرأيت اثنی عشر نوراً، في كل نور سطر أخضر مكتوب عليه اسم كل وصی من أوصيائي، أولهم علي بن أبي طالب وآخرهم مهدي أمتي، فقلت: يا رب، أهؤلاء أوصيائي من بعدي؟ فنوديت: يا محمد، هؤلاء أوليائي وأحبائي وأصفيائي وحججي بعدك على بريتي وهم أوصياؤك وخلفاؤك وخير خلقی بعدك. وعزتی وجلالی لأظهرن بهم ديني، ولأعلين بهم كلمتي، ولأطهرن الأرض بآخرهم من أعدائي، ولأملكنه مشارق الأرض ومغاربها، ولأسخرن له الرياح، ولأذللن له الرقاب الصعاب، ولأرقينه في الأسباب، ولأنصرنه بجندي، ولأمدنه بملائكتی حتی يعلن دعوتي ويجمع الخلق على توحيدي، ثم لأديمن ملكه ولأداولن الأيام بين أوليائی إلى يوم القيامة...).(
[374])
شيخ صدوق: از حسن بن محمد بن سعيد هاشمی، از فرات بن ابراهيم ابن فرات كوفی، از محمد بن علی بن احمد بن الهمدانی [محمد بن احمد بن علی الهمدانی]، از ابو فضل العباس بن عبد الله بخاری، از محمد بن القاسم بن ابراهيم بن عبد الله ابن القاسم بن محمد بن ابی بكر، از عبد السلام بن صالح هروی، از علی ابن موسى الرضا (ع)، از پدرش موسى بن جعفر، از پدرش جعفر بن محمد، از پدرش محمد ابن علی، از پدرش علی بن حسين، از پدرش حسين بن علی، از پدرش علی بن ابی طالب (ع)، میفرمايد: رسول الله (ص) فرمودند: (... هنگامی که خداوند مرا به آسمان عروج داد جبرئيل دو بار دو بار تکبير و اقامه گفت و قدم به قدم پشت سر من میآمد سپس فرمود: ای محمد پيش برو. عرض کردم: ای جبرئيل چگونه از تو پيشی گيرم؟ فرمود: خداوند تبارک و تعالی اسم خود را به تمام انبياء و ملائکه خويش مقدم داشت و بخصوص تو را بر آنان فضليت بخشيد، پس من جلو رفتم و بدون فخر فروشی بر آنان درود فرستادم پس هنگامی که به انتهای حجب نور رسيديم جبرئيل به من فرمود: ای محمد از من پيشی گير. عرض کردم: ای جبرئيل مرا در اين مرحله تنها میگذاری؟ فرمود: ای محمد اين حد و حدود من است که خداوند برايم تعيين کرده و اگر ازحد خود تجاوز کنم نور ايزدی بال و پرم را خواهد سوزاند. پس من از جبرئيل جدا شدم و پيش رفتم تا اينکه به آنچه خداوند در ملکوت برايم مقرر ساخته، رسيدم. سپس مورد ندا قرار گرفتم: ای محمد! گفتم: لبيک خدای من به سوی تو آمدم. فرمود: ای محمد تو بندهی من و من پروردگار تو هستم پس مرا عبادت کن و بر من توکل کن و تو نور من در بندگانم و رسولم به سوی خلق و حجت من در مردم هستی پس بهشت را برای پيروان تو و جهنم را برای مخالفان و دشمنان تو آفريدم. و کرامتم را بر اوصيای تو و ثوابم را برای شيعيان تو واجب گرداندم. گفتم: خدايا اوصيای من کيستند؟ ندا آمد: ای محمد نام اوصيای تو بر ساق عرش حک شده است. پس در حاليکه در پيشگاه پروردگارم بودم و بر ساق عرش نظر کردم، دوازده نور ديدم در هر نور خطی سبز بود که بر آن نام هر وصی از اوصيای من نوشته شده، اول آنان علی بن ابيطالب (ع) و آخرشان مهدی امتم بود. گفتم: خداوندا اينان اوصيای بعد از من هستند؟ ندا آمد: ای محمد اين اوليای من و دوستداران من و برگزيدگان و حجج من بعد از تو بر خلقم هستند و آنان اوصياء و خلفای تو و بهترين خلقم بعد از تو هستند! به عزت و جلالم قسم با آنان دينم را ظاهر میکنم و کلمهی خود را بالا میبرم و با آخرين آنان، زمينم را از شر دشمنم پاک میگردانم و مشارق و مغارب زمين را ملک آنان قرار میدهم و بادها را مسخر آنان میگردانم و گردن دشواریها را در مقابل آنان ذليل میگردانم و اسباب را در اختيار آنان قرار میدهم و با لشکرم آنان را ياری میدهم و با ملائکهام نصرت میدهم تا دعوتم را بر زمين گسترش دهد و خلق را بر توحيدم جمع میکنند سپس ملکش را پايان داده و ايام را به دست اوليائم تاروز قيامت در حال گردش قرار میدهم).
اين حديث با حديثی که قبلاً در باب عدم خالی بودن زمين از حجت الهی بعد از وفات امام مهدی (ع) شباهت دارد.
16- أخبرنا ابو سليمان بن هوذة أبي هراسة الباهلي، قال: حدثنا إبراهيم بن إسحاق النهاوندی سنة ثلاث وتسعين ومائتين، قال: حدثنا ابو محمد عبد الله بن حماد الأنصاری سنة تسعة وعشرين ومائتين، قال: حدثنا عمرو بن شمر، عن المبارك بن فضالة، عن الحسن بن أبي الحسن البصري، يرفعه، قال: (أتى جبرئيل (ع) النبي (ص)، فقال: يا محمد، إن الله عزوجل يأمرك أن تزوج فاطمة من علي أخيك، فأرسل رسول الله إلى علي (ع)، فقال له: يا علي، إنی مزوجك فاطمة ابنتی سيدة نساء العالمين وأحبهن إلی بعدك، وكائن منكما سيدا شباب أهل الجنة، والشهداء المضرجون المقهورون فی الأرض من بعدي، والنجباء الزهر الذين يطفئ الله بهم الظلم، ويحيی بهم الحق، ويميت بهم الباطل، عدتهم عدة أشهر السنة، آخرهم يصلی عيسى بن مريم (ع) خلفه).(
[375])
ابو سليمان بن هوذه ابی هراسه باهلی، از ابراهيم بن اسحاق نهاوندی در سال 293 از ابو محمد عبد الله بن حماد انصاری در سال 229 عمرو بن شمر، از مبارک بن فضاله، از حسن بن ابی الحسن بصری، میگويد: رسول الله (ص) میفرمايند: (جبرئيل (ع) فرود آمد و به رسول الله (ص) فرمود: ای محمد! خداوند تو را امر میکند که فاطمه (ع) را به همسری برادرت علی (ع) درآوری پس رسول الله (ص) به دنبال علی (ع) فرستاد و به ايشان فرمود: ای علی من دخترم فاطمه سرور زنان دو عالم را به نکاح تو در میآورم و بعد از تو نزد من عزيز است و از شما دو سرور جوانان اهل بهشت همان شهيدان و مظلومان در زمين بعد از من و نجيبان و روشنايیهايی که خداوند با آنان تاريکی و ظلمت را از بين میبرد و حق را با آنان زنده و باطل را میکشد تعدادشان به تعداد ماههای سال است که عيسی (ع) در پشت سر آخرين آنان نماز میخواند).
17- أخبرنا عبد الواحد بن عبد الله، قال: حدثنا محمد بن جعفر القرشي، قال: حدثنا محمد بن الحسين بن أبي الخطاب، عن عمر بن أبان الكلبي، عن ابن سنان، عن أبي السائب، قال: قال ابو عبد الله جعفر بن محمد (ع): (الليل اثنتا عشرة ساعة، والنهار اثنتا عشرة ساعة، والشهور اثنا عشر شهراً، والأئمة اثنا عشر إماماً، والنقباء اثنا عشر نقيباً، وإن علياً ساعة من اثنتی عشرة ساعة، وهو قول الله عزوجل: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَن كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً﴾(
[376])).(
[377]) هنا المهديون هم النقباء، وهم تكملة ساعات اليوم الأربع والعشرين بعد أن كان الأئمة هم إثنا عشر ساعة.
عبد الواحد بن عبد الله از محمد بن جعفر قرشی، از محمد بن حسين بن ابی خطاب، از عمر بن ابان كلبی، از ابن سنان، از ابی سائب، میگويد: ابو عبد الله جعفر بن محمد (ع) فرمودند: (روز دوازده ساعت و شب دوازده ساعت و ماهها دوازده ماه و ائمه دوازده امام (ع) و نقبا دوازده نقيب هستند و علی (ع) ساعتی از دوازده ساعت میباشد و او فرمودهی خداوند است که میفرمايد: ([نه] بلكه [آنها] رستاخيز را دروغ خواندند و براى هر كس كه رستاخيز را دروغ خواند آتش سوزان آماده كردهايم) و امروز مهديين (ع) همان نقباء و تکميل کننده ساعت يک شبانه روز (24) هستند بعد از اينکه ائمه (ع) تنها دوازده ساعت بودند پس علی (ع) ساعتی از اين دوازده ساعت میباشد يعنی ساعتی از ساعات شبانه روز که به دوازده امامی اشاره میکند در دولت ظلم و ستم زندگی کردند و دوازده ساعت روز اشاره به نقبا (مهديين (ع)) میکند که در دولت عدل الهی که همانند روز درخشان خواهد بود، زندگی خواهند کرد.
18- أخبرنا عبد الواحد بن عبد الله بن يونس الموصلي، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن رباح الزهري، قال: حدثنا أحمد بن علي الحميري، قال: حدثنا الحسن بن أيوب، عن عبد الكريم بن عمرو الخثعمي، عن المفضل بن عمر، قال: (قلت لأبي عبد الله (ع): ما معنی قول الله عزوجل: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَن كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً﴾؟ قال لي: إن الله خلق السنة اثنی عشر شهراً، وجعل الليل اثنتی عشرة ساعة، وجعل النهار اثنتی عشرة ساعة، ومنا اثنی عشر محدثاً، وكان أمير المؤمنين (ع) ساعة من تلك الساعات).(
[378]) هذه الرواية مطابقة للرواية السابقة.
عبد الواحد بن عبد الله بن يونس موصلی، از احمد بن محمد بن رباح زهری، از احمد بن علی حميری، از حسن بن ايوب، از عبد الكريم بن عمرو خثعمی، از مفضل بن عمر، میگويد: (به اباعبد الله (ع) عرض کردم: مقصود از اين آيه در کتاب خداوند چيست؟ ([نه] بلكه [آنها] رستاخيز را دروغ خواندند و براى هر كس كه رستاخيز را دروغ خواند آتش سوزان آماده كردهايم). فرمودند: خداوند سال را دوازده ماه، شب را دوازده ساعت و روز را دوازده ساعت قرار داد و از ما دوازده محدث است و امير المؤمنين (ع) ساعتی از اين ساعات است).
اين روايت مطابق روايت قبل است.
19- أخبرنا علي بن الحسين، قال: حدثنا محمد بن یحیی العطار بقم، قال: حدثنا محمد بن حسان الرازي، قال: حدثنا محمد بن علي الكوفي، قال: حدثنا إبراهيم بن محمد بن يوسف، قال: حدثنا محمد بن عيسى، عن عبد الرزاق، عن زيد الشحام، عن أبي عبد الله (ع). وقال محمد بن حسان الرازي: وحدثنا به محمد بن علي الكوفي، عن محمد بن سنان، عن زيد الشحام، قال: (قلت لأبي عبد الله (ع): أيهما أفضل الحسن أو الحسين؟ قال: إن فضل أولنا يلحق فضل آخرنا، وفضل آخرنا يلحق فضل أولنا، فكل له فضل. قال: قلت له: جعلت فداك، وسّع علی في الجواب فإنی والله ما أسألك إلا مرتاداً. فقال: نحن من شجرة برأنا الله من طينة واحدة، فضلنا من الله، وعلمنا من عند الله، ونحن أمناء الله على خلقه، والدعاة إلى دينه، والحجاب فيما بينه وبين خلقه، أزيدك يا زيد؟ قلت: نعم. فقال: خلقنا واحد، وعلمنا واحد، وفضلنا واحد، وكلنا واحد عند الله عزوجل. فقلت: أخبرنی بعدتكم. فقال: نحن اثنا عشر هكذا حول عرش ربنا جل وعز في مبتدأ خلقنا، أولنا محمد، وأوسطنا محمد، وآخرنا محمد).(
[379])
علی بن حسين، از محمد بن یحیی عطار در قم، از محمد بن حسان رازی، از محمد بن علی كوفی، از ابراهيم بن محمد بن يوسف، از محمد بن عيسى، از عبد الرزاق، از زيد الشحام، از ابی عبد الله (ع). محمد بن حسان رازی از محمد بن علی كوفی، از محمد بن سنان، از زيد الشحام، میگويد: (به ابی عبد الله (ع) عرض کردم: حسن فاضلتر است يا حسين؟ حضرت فرمودند: همانا فضل اول ما به فضل آخر ما ملحق است و فضل آخر ما به فضل اول ما ملحق است پس همه صاحب فضل هستيم. عرض کردم: ای فرزند رسول الله فدايتان شوم، پاسخ را بيشتر برايم توضيح دهيد، من آن را درک نمیکنم. فرمودند: ما از يک درخت هستيم و خداوند ما را از يک گِل آفريد، فضل و علم ما نزد خداوند است و ما امينان پروردگار بر خلق و داعيان به دين او و حجاب بين خداوند و خلق هستيم ای زيد میخواهی بر تو زيادت کنم؟ (علم تو را بيفزايم) عرض کردم: آری مولای من. فرمودند: خلقت، فضل و علم ما نزد پروردگار يکی است و همهی ما نزد خدا يکی هستيم. گفتم: مرا به بعد از خوتان خبر دهيد؟ فرمودند: ما دوازده تن از ابتدای خلقت حول عرش الهی میگرديم، اولمان محمد و وسط ما محمد و آخرمان محمد است).
و انطباق اين روايت تنها بر ائمه معصومين (ع) ممکن نيست زيرا امام (ع) میفرمايند: «اولمان محمد است» و اگر بخواهيم رسول الله (ص) را ذکر کنيم، سيزده نفر میشوند و اگر رسول الله (ص) را ذکر کنيم و وسط آنان (ع) امام جعفر صادق (ع) است نه اسم محمد و بدون رسول الله (ص) اولشان محمد نمیباشد نه در وسط. مگر اينکه روايت بر دو قسم باشد:
يک قسمت: ما دوازده تن از ابتدای خلقت حول عرش الهی بوديم؛ در اين حالت ائمه (ع) با وجود امام علی (ع) دوازده تن میشوند.
و اما قسمت دوم؛ اولمان محمد و وسط ما محمد و آخرمان محمد است؛ در اين قسم رسول الله (ص) و ائمه (ع) و همچنین به مهديين (ع) اشاره میشود پس حساب درست میشود: رسول الله (ص) همراه دوازده امام، سيزده تن میشوند و علاوه بر آن مهديين نيز اضافه میشوند که سر جمع بيست و پنج نفر میشوند پس رسول الله (ص) اول آنان و وسطشان امام محمد بن حسن عسگری (ع) و محمد نام آخرين مهدی از ذريهی امام مهدی (ع) میباشد و خداوند تبارک داناتر است).
20- في كفاية الأثر صفحه 226: عن جنادة بن أبي أمية، قال: (دخلت على الحسن بن علي (ع) في مرضه الذي توفی فيه وبين يديه طشت يقذف فيه الدم ويخرج كبده قطعة قطعة من السم الذي أسقاه معاوية (لعنه الله)، فقلت: يا مولاي، ما لك لا تعالج نفسك؟ فقال: يا عبد الله، بماذا أعالج الموت؟ ! قلت: إنا لله وإنا إليه راجعون. ثم التفت إلی وقال: والله إنه لعهد عهده إلينا رسول الله (ص)، أن هذا الأمر يملكه اثنا عشر إماماً من ولد علي وفاطمة (ع)، ما منا إلا مسموم أو مقتول! ثم رفعت الطشت).(
[380])
در کتاب كفاية الأثر صفحه 226: از جناده بن ابی اميه، میگويد: )بر حضرت حسن بن علی (ع) در بيماری که در آن وفات يافتند، بر ايشان وارد شدم در کنارشان ظرفی بود که پر از خون گشته و بر اثر سمی که معاويه به حضرت خورانده، کبد ايشان قطعه قطعه گشته ذره ذره خارج میشد. عرض کردم: ای مولای من چرا خود را درمان نمیکنيد؟ فرمودند: ای عبد الله آيا برای مرگ علاجی است؟ عرض کردم: انا لله و انا اليه راجعون. سپس حضرت به من توجه کردند و فرمودند: (به خدا قسم عهدی که رسول الله (ص) به ما عهد کرده اين است، امری که دوازده امام از فرزند علی (ع) و فاطمه (ع) آن را به دست میگيرند، آنان را نمیيابی جز اين که مسموم يا مقتول گشتهاند! سپس من ظرف را برداشتم).
21- بشارة موسى بن عمران (ع) برسول الله (ص) في التوراة: فلقد حدثنی من أثق به قال: مكتوب في خروج النبی من ولد إسماعيل، وصفته هذه الألفاظ: (لا شموعيل شمعشخوا هنی بيراختما اوثو هربيث، أتو هربتی واتو بماد ماد شينم آسور نسيئم وأنا تيتو الكوى كادل. وتفسيره: إسماعيل قبلت صلاته، وباركت فيه، وأنميته، وكثرت عدده بولد له اسمه محمد، يكون اثنين وتسعين في الحساب، سأخرج إثنا عشر إماماً ملكاً من نسله، وأعطيه قوماً كثير العدد).(
[381])
موسى بن عمران (ع) به رسول الله (ص) در تورات بشارت دادند: پس کسی که به او اعتماد دارم مرا حديث کرد: مكتوب در خروج نبی از اولاد اسماعيل، و او را وصف کردند با اين الفاظ: (لا شموعيل شمعشخوا هنی بيراختما اوثو هربيث، أتو هربتی واتو بماد ماد شينم آسور نسيئم وأنا تيتو الكوى كادل). و تفسيرش اين است که: اسماعيل نمازش قبول شد، و مباركی در او، و او را رشد دادم، و نسلش به وسیلهی فرزندش محمد زياد کردم، و نود و دو در شمارش خواهند بود، و دوازده امام حاکم از نسلش خارج خواهم کرد، و به او قوم زيادی خواهم داد).
-هر کس بميرد و برای او امامی نباشد به مرگ جاهليت مرده است:
عن أحمد بن أبي عبد الله البرقي، عن أبيه، عن علي بن النعمان، عن محمد بن مروان، عن الفضيل بن يسار، قال: سمعت أبا جعفر (ع) يقول: (من مات وليس له إمام فموته ميتة جاهلية، ولا يعذر الناس حتی يعرفوا إمامهم، ومن مات وهو عارف لإمامه لا يضره تقدم هذا الأمر أو تأخره، ومن مات عارفاً لإمامه كان كمن هو مع القائم في فسطاطه).(
[382])
احمد بن ابی عبد الله برقی، از پدرش، از علی بن النعمان، از محمد بن مروان، از فضيل بن يسار، میگويد: از ابا جعفر (ع) شنيدم که فرمودند: (هر کس بميرد و امامی ندارد به مرگ جاهليت مرده است و هيچ عذری برای مردم در شناخت امامشان نيست و هر کس بميرد و امام خود را شناخته هيچ ضرری به او نمیرسد و هر کس امام خود را شناخته و وفات کند همانند کسی است که همراه قائم (ع) باشد حتی اگر در رختخوابش باشد).
الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الحسن بن علي الوشاء، عن أحمد بن عائذ، عن ابن أذينة، عن الفضيل بن يسار، قال: (ابتدأنا ابو عبد الله (ع) يوماً وقال: قال رسول الله (ص): من مات وليس عليه إمام فميتته ميتة جاهلية. فقلت: قال ذلك رسول الله (ص)؟ فقال: إی والله قد قال. قلت: فكل من مات وليس له إمام فميتته ميتة جاهلية؟ ! قال: نعم).(
[383])
حسين بن محمد، از معلى بن محمد، از الحسن بن علی الوشاء، از احمد بن عائذ، از ابن اذينه، از الفضيل بن يساری میگويد: (اباعبد الله (ع) روزی در آغاز سخن خويش فرمودند: از قول رسول الله(ص) : هر کس بميرد و برای او امامی نباشد (امامش را نشناخته) به مرگ جاهليّت مرده است؛ عرض کردم: رسول الله (ص) اين سخن را فرمودند؟ فرمود: آری به خدا سوگند ايشان فرمودند. عرض کردم: پس هر کس امامش را نشناخته و بميرد به مرگ جاهليت مرده است؟ فرمودند: آری).
الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الوشاء، قال: حدثني عبد الكريم ابن عمرو، عن ابن أبي يعفور، قال: (سألت أبا عبد الله (ع) عن قول رسول الله (ص): من مات وليس له إمام فميتته ميتة جاهلية. قال: قلت: ميتة كفر؟ قال: ميتة ضلال. قلت: فمن مات اليوم وليس له إمام، فميتته ميتة جاهلية؟ فقال: نعم).(
[384])
حسين بن محمد، از معلى بن محمد، از الوشاء، از عبد الكريم ابن عمرو، از ابن ابی يعفور، میگويد: (از ابا عبد الله (ع) در مورد قول رسول الله (ص) پرسيدم که فرمودند: هر کس بميرد و امامی نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است. عرض کردم: آيا مرگ کفر است؟ فرمودند: آن مرگ ضلالت و گمراهی است. عرض کردم: هر کس امروز بميرد و امامی نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده؟ فرمودند: آری).
أحمد بن إدريس، عن محمد بن عبد الجبار، عن صفوان، عن الفضيل، عن الحارث بن المغيرة، قال: (قلت لأبي عبد الله (ع): قال رسول الله (ص): من مات لا يعرف إمامه مات ميتة جاهلية؟ قال: نعم. قلت: جاهلية جهلاء أو جاهلية لا يعرف إمامه؟ قال: جاهلية كفر ونفاق وضلال).(
[385])
احمد بن ادريس، از محمد بن عبد الجبار، از صفوان، از فضيل، از الحارث بن مغيره، میگويد: (از ابا عبد الله (ع) در مورد قول رسول الله پرسيدم که فرمودند: هر کس بميرد و امامی نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است. فرمودند: آری. عرض کردم: او به مرگ جاهليت مرده يا اينکه به امامش معرفت نداشته است؟ فرمودند: به مرگ ضلالت و جاهليت و نفاق و گمراهی مرده است).
حدثنا أحمد بن نصر بن هوذة الباهلي، قال: حدثنا إبراهيم بن إسحاق النهاوندی بنهاوند سنة ثلاث وسبعين ومائتين، قال: حدثنا عبد الله بن حماد الأنصاری سنة تسع وعشرين ومائتين، قال: حدثنا یحیي بن عبد الله، قال: قال لي ابو عبد الله جعفر بن محمد (ع): (يا یحیي بن عبد الله، من بات ليلة لا يعرف فيها إمامه مات ميتة جاهلية).(
[386])
احمد بن نصر بن هوذه باهلی، از ابراهيم بن اسحاق نهاوندی در نهاوند سال 273، از عبد الله بن حماد انصاری در سال 329 از یحیی بن عبد الله، میگويد: ابو عبد الله جعفر بن محمد (ع) به من فرمودند: (ای يحيی بن عبد الله هر کس يک شب را بگذراند در حالی که امام خويش را نشناخته به مرگ جاهليت مرده است).
أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد، قال: حدثنا علي بن الحسن من كتابه، قال: حدثنا العباس بن عامر، عن عبد الملك بن عتبة، عن معاوية بن وهب، قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: (قال رسول الله (ص): من مات لا يعرف إمامه مات ميتة جاهلية).(
[387])
احمد بن محمد بن سعيد، از علی بن الحسن من كتابش، از العباس بن عامر، از عبد الملک بن عتبه، از معاويه بن وهب، میگويد: از أبا عبد الله (ع) شنيدم که فرمودند: رسول الله (ص) فرمودند: (هر کس بميرد و برای او امامی نباشد (امامش را نشناخته) به مرگ جاهليّت مرده است).
حدثنا محمد بن موسى بن المتوكل (، قال: حدثنا عبد الله بن - جعفر الحميري، قال: حدثنا الحسن بن ظريف، عن صالح بن أبي حماد، عن محمد بن - إسماعيل، عن أبي الحسن الرضا (ع)، قال: (من مات وليس له إمام مات ميتة جاهلية. فقلت له: كل من مات وليس له إمام مات ميتة جاهلية؟ قال: نعم، والواقف كافر، والناصب مشرك).(
[388])
محمد بن موسى بن المتوكل (، از عبد الله بن - جعفر الحميری، از الحسن بن ظريف، از صالح بن ابی حماد، از محمد بن - اسماعيل، از ابی الحسن الرضا (ع) روايت میکند که حضرت فرمودند: (هر کس بميرد و برای او امامی نباشد (امامش را نشناخته) به مرگ جاهليّت مرده است. عرض کردم: هر کس که امام خود را نشناسد و بميرد به مرگ جاهليت مرده؟ فرمودند: آری، و واقفی و ناصبی و مشرک است).
حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد (، قال: حدثنا محمد ابن الحسن الصفار، عن أحمد بن أبي عبد الله، عن محمد بن علي، عن محمد بن أسلم، عن الحسن ابن محمد الهاشمي، عن عمر بن أذينة، عن أبان بن أبي عياش، عن سليم بن قيس الهلالي، عن أمير المؤمنين (ع)، قال: (قلت له: ما أدنى ما يكون به الرجل ضالاً؟ قال: أن لا يعرف من أمر الله بطاعته، وفرض ولايته، وجعله حجته في أرضه، وشاهده على خلقه. قلت: فمن هم يا أمير المؤمنين؟ فقال: الذين قرنهم الله بنفسه ونبيه فقال: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ﴾.(
[389]) قال: فقبلت رأسه وقلت: أوضحت لی وفرجت عنی وأذهبت كل شك كان في قلبي).(
[390])
محمد بن الحسن بن احمد بن الوليد (، از محمد ابن الحسن صفار، از احمد بن ابی عبد الله، از محمد بن علی، از محمد بن اسلم، از الحسن ابن محمد هاشمی، از عمر بن اذينه، از ابان بن ابی عياش، از سليم بن قيس هلالی، از امير المؤمنين (ع) نقل میکنند که به ايشان عرض کردم: چه هنگام مرد گمراه محسوب میشود؟ فرمودند: (يعنی کسانی که خداوند اطاعت از آنان را واجب کرده و ولايتشان بر مردم واجب است وحجج الهی بر زمين و گواهان بر خلق هستند، را نشناسد. عرض کردم: يا امير المؤمنين آنان چه کسانی هستند؟ فرمودند: کسانی که خداوند آنان را قرين خود و رسولش قرار داده و فرموده (اى كسانی كه ايمان آوردهايد خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد). پس من سر حضرت را بوسيدم و عرض کردم: مولای من مرا روشن کرديد و از تمام شک و شبههها رهايی بخشيديد).
-هر کس منکر يکی از ائمه (ع) شود، منکر رسول الله (ص) شده است:
حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق ( قال: أخبرنا أحمد بن محمد الهمداني قال: حدثنا محمد بن هشام قال: حدثنا علي بن الحسن السائح قال: سمعت الحسن بن علي العسكري يقول: حدثنی أبي، عن أبيه (ع)، عن جده (ص)، قال: (قال رسول الله (ص) لعلي بن أبي طالب (ع): يا علي، لا يحبك إلا من طابت ولادته، ولا يبغضك إلا من خبثت ولادته، ولا يواليك إلا مؤمن، ولا يعاديك إلا كافر، فقام إليه عبد الله بن مسعود فقال: يا رسول الله، قد عرفنا علامة خبيث الولادة والكافر في حياتك ببغض علی وعداوته، فما علامة خبيث الولادة والكافر بعدك إذا أظهر الإسلام بلسانه وأخفى مكنون سريرته؟ فقال (ع): يا ابن مسعود، علي ابن أبي طالب إمامكم بعدی وخليفتی عليكم، فإذا مضى فابني الحسن إمامكم بعده وخليفتی عليكم، فإذا مضى فابني الحسين إمامكم بعده وخليفتی عليكم، ثم تسعة من ولد الحسين واحد بعد واحد أئمتكم وخلفائی عليكم، تاسعهم قائم أمتي، يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً، لا يحبهم إلا من طابت ولادته ولا يبغضهم إلا من خبثت ولادته، ولا يواليهم إلا مؤمن، ولا يعاديهم إلا كافر، من أنكر واحداً منهم فقد أنكرني، ومن أنكرنی فقد أنكر الله عزوجل، ومن جحد واحداً منهم فقد جحدني، ومن جحدنی فقد جحد الله عزوجل؛ لأن طاعتهم طاعتي، وطاعتی طاعة الله، ومعصيتهم معصيتي، ومعصيتی معصية الله عزوجل).(
[391])
محمد بن إبراهيم بن اسحاق ( از احمد بن محمد همدانی از محمد بن هشام از علی بن الحسن السائح میگويد: از حسن بن علی العسكری شنيدم که فرمودند: پدرم از پدرش از جدش (ص)، نقل میفرمايند: (که فرمودند (ص): ای علی کسی تو را دوست نمیدارد جز نطفهی پاک و کسی تو را دشمن نمیدارد جز نطفهی خبيث و کسی پيرو تو نمیشود جز مؤمن وکسی دشمن تو نمیشود جز کافر پس عبد الله بن مسعود برخاست و عرض کرد: يا رسول الله پس نشانهی شخص خبيث را در حيات شما دانستيم و آن دشمنی با علی (ع) است پس نشانهی خبث طينت کافر بعد از شما که اسلام فقط ملعبهی زبان او میباشد، چگونه است؟ حضرت فرمودند: ای ابن مسعود، علی بن ابيطالب بعد از من امام شما و خلیفهی من بر شماست پس اگر از ميان شما رفت، فرزندم حسن امامتان و خليفهی من بر شما بعد از من میباشد. پس اگر از ميان شما رفت، فرزندم حسين بعد از او امام شما و خليفهی من بر شماست. سپس هفت فرزند از فرزند حسين يکی پس از ديگری ائمه شما و خلفای من بر شما هستند، نهمين آنان قائم امت من است که زمين را پر از عدل و قسط میکند همانگونه که پر از ظلم و ستم گشته، کسی که آنان را دوست میدارد جز نطفهی پاک و کسی با آنان دشمنی نمیکند جز نطفهی خبيث کسی که آنان را پيروی میکند جز مؤمن و کسی آنان را دشمن میدارد جز کافر هر کس يکی از آنان را انکار کند، مرا انکار کرده است. و هر کس مرا انکار کند، خداوند را انکار کرده است هر کس يکی از آنان را عصيان کند، مرا عصيان کرده و هر کس مرا عصيان کند، خدا را عصيان کرده است؛ زيرا اطاعت از آنان اطاعت از من، و اطاعت از من، اطاعت از خداوند است و معصيت از آنان معصيت بر من و معصيت بر من، معصيت بر خداوند است).
حدثنا أحمد بن محمد بن یحیی العطار ( قال: حدثنا سعد بن - عبد الله قال: حدثنا موسى بن جعفر بن وهب البغدادي، قال: سمعت أبا محمد الحسن ابن علي (ع) يقول: (كأنی بكم وقد اختلفتم بعدی في الخلف مني، أما إن المقر بالأئمة بعد رسول الله المنكر لولدی كمن أقر بجميع أنبياء الله ورسله ثم أنكر نبوة رسول الله (ص)، والمنكر لرسول الله كمن أنكر جميع أنبياء الله؛ لأن طاعة آخرنا كطاعة أولنا، والمنكر لآخرنا كالمنكر لأولنا. أما إن لولدی غيبة يرتاب فيها الناس إلا من عصمه الله عزوجل).(
[392])
احمد بن محمد بن یحیی عطار ( از سعد بن - عبد الله از موسى بن جعفر بن وهب بغدادی، میگويد: از ابا محمد الحسن ابن علی (ع) شنيدم که فرمودند: (گويا من در ميان شما هستم هنگامی که بعد از من در مورد نسلم دچار اختلاف میشويد و اما کسی که به ائمه (ع) بعد از رسول الله (ص) اقرار کند و منکر فرزندم شود همانند کسی است که به نبوت تمام انبياء اقرار کرده اما نبوت محمد (ص) را انکار کرده است و انکار رسول الله (ص) يعنی انکار تمام انبيای الهی است؛ زيرا اطاعت از آخرين ما همانند اطاعت از اولين ما میباشد همانا برای فرزندم غيبتی است که همهی مردم در آن مرتد میشوند، جز آن کسی که خداوند او را مصون بدارد).
حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی (، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود، عن أبيه، عن علي بن محمد، قال: حدثنی عمران عن محمد بن عبد الحميد، عن محمد بن الفضيل، عن علي بن موسى الرضا، عن أبيه موسى بن جعفر، عن أبيه جعفر بن محمد، عن أبيه محمد بن علي، عن أبيه علي بن الحسين، عن أبيه الحسين بن علي، عن أبيه علي بن أبي طالب (ع)، قال: (قال رسول الله (ص): يا علي، أنت والأئمة من ولدك بعدی حجج الله عزوجل على خلقه، وأعلامه في بريته، من أنكر واحداً منكم فقد أنكرني، ومن عصى واحداً منكم فقد عصاني، ومن جفا واحداً منكم فقد جفاني، ومن وصلكم فقد وصلني، ومن أطاعكم فقد أطاعني، ومن والاكم فقد والاني، ومن عاداكم فقد عاداني؛ لأنكم مني، خلقتم من طينتی وأنا منكم).(
[393])
مظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی (، از جعفر بن محمد بن مسعود، از پدرش از علی بن محمد، از عمران عن محمد بن عبد الحميد، از محمد بن فضيل، از علی بن موسى الرضا، از پدر موسى بن جعفر، از پدرش جعفر بن محمد، از پدرش محمد بن علی، از پدرش علی بن حسين، از پدرش حسين بن علی، از پدرش علی بن ابی طالب (ع) روايت میفرمايند که حضرت فرمودند: )رسول الله (ص) به من فرمودند: ای علی تو ائمه از فرزندت بعد از من حجج الهی بر خلق و پايههای حق در ميان مردم هستيد هر کس يکی از شما را انکار کند، مرا انکار کرده. و هر کس يکی از شما را عصيان کند، مرا عصيان کرده. و هر کس يکی از شما را مورد ظلم قرار دهد، مرا مورد ظلم قرار داده و هر کس به يکی از شما کمک کند، به من کمک کرده است و هر کس شما را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده و هر کس دوستدار شما باشد، من دوستدار او هستم و هر کس با شما دشمنی کند با من دشمنی کرده است؛ زيرا شما از من و از گِل و سرشت من خلق شده ايد و من نيز از شمايم).
قال (ص): (يا علي، أنت والطاهرون من ذريتك من أنكر واحداً منكم فقد أنكرني).(
[394])
رسول الله (ص) فرمودند: (ای علی هر کس تو و يا يکی از ذريه و فرزندانت را انکار کند، مرا انکار کرده است).
حدثنا محمد بن يعقوب، عن الحسين بن محمد، عن المعلى، عن ابن جمهور، عن صفوان، عن ابن مسكان، قال: سألت أبا عبد الله (ع) عن الأئمة (ع)، قال: (من أنكر واحداً من الأحياء فقد أنكر الأموات).(
[395])
و محمد بن يعقوب از حسين بن محمد از معلی از بن جمهور از صفوان از بن سکان روايت میکند و میگويد: از اباعبد الله (ع) در مورد ائمه (ع) پرسيدم؟ ايشان (ع) فرمودند: (هر کس يکی از زندهی آنان را انکار کند گويا همهی مردگان را انکار کرده است).
أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد، قال: حدثنا ابو محمد القاسم بن محمد بن الحسن بن حازم، قال: حدثنا عبيس بن هشام، قال: حدثنا عبد الله بن جبلة، عن الحكم بن أيمن، عن محمد بن تمام، قال: (قلت لأبي عبد الله (ع): إن فلاناً يقرئك السلام ويقول لك: اضمن لی الشفاعة، فقال: أمن موالينا؟ قلت: نعم. قال: أمره أرفع من ذلك. قال: قلت: إنه رجل يوالی علياً ولم يعرف من بعده من الأوصياء، قال: ضال. قلت: أقر بالأئمة جميعاً وجحد الآخر. قال: هو كمن أقر بعيسى وجحد بمحمد، أو أقر بمحمد وجحد بعيسى، نعوذ بالله من جحد حجة من حججه).(
[396])
و احمد بن محمد بن سعيد از ابو محمد القاسم بن محمد بن حسن بن حازم از عبيس بن هشام از عبد الله بن جبله از حکم بن ايمن از محمد بن تمام میگويد: (به ابا عبد الله (ع) عرض کردم: فلانی به شما سلام میرساند و میگويد: شفاعت را برايم تضمين کنيد. حضرت (ع) فرمودند: آيا از پيروان ماست؟ عرض کردم: آری. فرمودند: امرش بيشتر از آن است؟ عرض کردم: اومردی است که پيرو علی (ع) است اما هيچ يک از اوصيای بعد از ايشان را نمیشناسد. فرمودند: او از مضلان و گمراهان است. عرض کردم: به تمام ائمه (ع) اقرار کرده اما آخرين شما را منکر شده. فرمودند: او همانند کسی است که به عيسی بن مريم (ع) اقرار کرده و محمد (ص) را انکار میکند يا اينکه به محمد اقرار کرده و عيسی را انکار میکند به خداوند پناه میبريم از هر کس که حجتی از حجج او را انکار کند).
وبالإسناد الأول، عن ابن محبوب، عن أبی أيوب الخزاز، عن محمد بن مسلم، عن أبي جعفر (ع)، قال: (قلت له: أرأيت من جحد إماماً منكم ما حاله؟ فقال: من جحد إماماً من الله وبرئ منه ومن دينه فهو كافر مرتد عن الإسلام؛ لأن الإمام من الله، ودينه من دين الله، ومن برئ من دين الله فدمه مباح في تلك الحال إلا أن يرجع أو يتوب إلى الله تعالی مما قاله).(
[397])
استناد اول: از ابن محبوب از ابی ايوب خزاز از محمد بن مسلم از ابی جعفر (ع) میگويد: )به ايشان (ع) عرض کردم: حال کسی که امامی از شما را انکار کند چگونه است؟ فرمودند: هر کس امامی از سوی الهی را انکار کند و از او و دينش بيزاری جويد به حقيقت او کافر مرتد از اسلام است زيرا امام از سوی خداوند تعيين شده و دينش دين خداوند است و هر کس از دين الهی بيزاری جويد خونش در آن حال مباح و حلال است جز اينکه توبه کند و از گفتهی خود به سوی خداوند بازگردد).
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن محمد بن إسماعيل، عن منصور بن يونس، عن محمد بن مسلم، قال: (قلت لأبي عبد الله (ع): رجل قال لي: اعرف الآخر من الأئمة ولا يضرك أن لا تعرف الأول، قال: فقال: لعن الله هذا، فإنی أبغضه ولا أعرفه، وهل عرف الآخر إلا بالأول).(
[398])
محمد بن يحيی از احمد بن محمد از محمد بن اسماعيل از منصور بن يونس از محمد بن مسلم روايت میکند و میگويد: (به ابو عبد الله (ع) عرض کردم: مردی به من گفت: اگر آخرين ائمه را بشناسی ديگر نيازی نيست که اول آنان را بشناسی! حضرت (ع) فرمودند: خداوند او را لعنت کند من بر او خشمگينم و اصلاً او را نمیشناسم و آيا آخرين امام از ما را بدون شناخت اولين ما میتوان شناخت؟ هرگز آخری را نمیتوان بدون شناخت اولی، شناخت).
-اگر در مورد حديثی به شما گفتيم:
عن أبي حمزة الثمالي، قال: قال ابو جعفر (ع) وابو عبد الله (ع): (يا با حمزة، أن حدثناك بأمر إنه يجئ من هيهنا فجاء من هاهنا فإن الله يصنع ما يشاء، وإن حدثناك اليوم بحديث وحدثناك غداً بخلافه، فإن الله يمحو ما يشاء و يثبت).(
[399])
ابی حمزه ثمالی، از ابو جعفر (ع) و ابو عبد الله (ع) نقل میکند که فرمودهاند: (ای ابا حمزه، اگر در مورد امری با شما حرف زديم و گفتيم از اينجا میآيد و از جای ديگری آمد؛ زيرا خداوند آن چيزی که بخواهد انجام میدهد، و اگر امروزی در مورد حديثی سخنی گفته باشيم ولی فردا همان حديث را بر خلاف آن گفتيم، زيرا خداوند آن چيزی که بخواهد پاک و ثابت میکند).
الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الحسن بن علي الخزاز، عن عبد الكريم ابن عمرو الخثعمي، عن الفضل بن يسار، عن أبي جعفر (ع)، قال: (قلت: لهذا الأمر وقت؟ فقال: كذب الوقاتون، كذب الوقاتون، كذب الوقاتون، إن موسى (ع) لما خرج وافداً إلى ربه، واعدهم ثلاثين يوماً، فلما زاده الله على الثلاثين عشراً قال قومه: قد أخلفنا موسى فصنعوا ما صنعوا، فإذا حدثناكم الحديث فجاء على ما حدثناكم [به] فقولوا: صدق الله، وإذا حدثناكم الحديث فجاء على خلاف ما حدثناكم به فقولوا: صدق الله تؤجروا مرتين).(
[400])
حسين بن محمد، از معلى بن محمد، از حسن بن علی خزاز، از عبد الكريم ابن عمرو خثعمی، از الفضل بن يسار، از ابی جعفر (ع) نقل میکند که به حضرت عرض کردم: (هنگام اين امر چه زمان خواهد بود؟ حضرت فرمودند: تعيين کنندگان وقت دروغ گويند، تعيين کنندگان وقت دروغ گويند، تعيينکنندگان وقت دروغ گويند. همانا هنگامی که موسی (ع) به ميقات پروردگارش رفت، و به آنها سی روز وعده داد، پس هنگامی که خداوند ده روز بر سی روز اضافه کرد قومش گفتند: موسی خلاف وعده عمل کرد و آنچه شد انجام دادند، پس اگر چيزی به شما گفتيم و همان چيز روی داد بگويد: خداوند راست گفت، و اگر چيزی به شما گفتيم و همان چيز روی نداد بگويد: خداوند راست گفت و دو مرتبه پاداش میگيريد).
حدثني أبي عن محمد بن الفضيل، عن أبيه، عن أبي جعفر (ع)، قال: (قلت له: جعلت فداك، بلغنا أن لآل جعفر راية ولآل العباس رايتين فهل انتهى إليك من علم ذلك شيء؟ قال: أما آل جعفر فليس بشيء ولا إلى شيء، وأما آل العباس فإن لهم ملكاً مبطناً يقربون فيه البعيد ويبعدون فيه القريب، وسلطانهم عسر ليس يسر حتی إذا آمنوا مكر الله وأمنوا عقابه صيح فيهم صيحة لا يبقى لهم منال يجمعهم ولا (رجال تمنعهم) وهو قول الله: ﴿حتی إِذَا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَهَا﴾(
[401]) قلت: جعلت فداك، فمتى يكون ذلك؟ قال: أما إنه لم يوقت لنا فيه وقت ولكن إذا حدثناكم بشيء فكان كما نقول فقولوا صدق الله ورسوله، وإن كان بخلاف ذلك فقولوا صدق الله ورسوله تؤجروا مرتين، ولكن إذا اشتدت الحاجة والفاقة وأنكر الناس بعضهم بعضاً فعند ذلك توقعوا هذا الأمر صباحاً أو مساءاً. فقلت: جعلت فداك، الحاجة والفاقة قد عرفناهما، فما إنكار الناس بعضهم بعضاً؟ قال: يأت الرجل أخاه في حاجة فيلقاه بغير الوجه الذي كان يلقاه فيه ويكلمه بغير الكلام الذي كان يكلمه).(
[402])
پدرم از محمد بن فضيل، از پدرش، از ابی جعفر (ع) نقل میکند، عرض کردم: فدايتان شوم! به ما خبر رسيده که برای آل جعفر يک پرچم و برای آل عباس دو پرچم است آيا در مورد آنها خبری به شما رسيده است؟ حضرت فرمودند: (اما آل جعفر بر بينهای نيستند و به سوی چيزی نيستند، و اما آل عباس ملکی مخفی که نزديک را دور و دور را نزديک میکنند، و سلطنت آنها مشکل و آسان نيست و اگر ايمان بياورند به خدا نيرنگ زدند و به عقابش ايمان دارند ندايی در آنها ندا میشود که آرزويی برای گردهم آمدن برای آنها باقی نمیماند و مردانی برای جمع کردن آنها نيست و آن فرمودهی خداوند است: (تا آنگاه كه زمين پيرايه خود را برگرفت). عرض کردم: فدايت شوم، آنچه زمانی است؟ فرمودند: اما او برای ما وقتی مشخص نکرده اگر چيزی به شما گفتيم و همان چيز روی داد بگويد: خداوند و رسولش راست گفتند، و اگر چيزی به شما گفتيم و همان چيز روی نداد بگويد: خداوند و رسولش راست گفتند و دو مرتبه پاداش میگيريد. ولی اگر نياز شديد شد و مردم يکديگر را منکر شدند در آن هنگام توقع اين امر در صبح و شام باشيد. عرض کردم: فدايتان شوم، نياز و حاجت را شناختيم، ولی منظور از اينکه مردم يکديگر را انکار مردم میکنند يعنی چه؟ فرمودند: برادر برای رفع نيازش پيش برادرش میآيد ولی برخلاف قبل او را میيابد و با او سخنی میگويد که قبلاً با او سخن نگفته است).
محمد بن یحیی، عن محمد بن أحمد، عمن ذكره، عن صفوان بن یحیی، عن معاوية بن عمار، عن أبي عبيدة الحذاء، قال: (سألت أبا جعفر (ع) عن هذا الأمر، متى يكون؟ قال: إن كنتم تؤملون أن يجيئكم من وجه، ثم جاءكم من وجه فلا تنكرونه).(
[403])
محمد بن یحیی، از محمد بن احمد، از کسی که ذکر کرده، از صفوان بن یحیی، از معاويه بن عمار، از أبی عبيدة الحذاء، میگويد: (از أبا جعفر (ع) در مورد اين امر پرسيدم که چه هنگام خواهد بود؟ حضرت فرمودند: اگر انتظار داشتيد اين امر از همان جايی بيايد که شما میخواستيد، اما از سوی ديگر به سراغتان آمد آن را انکار نکنيد).
-اگر در مورد مردی، امری گفته شود ممکن است در او نباشد بلکه در فرزند او يا فرزندِ فرزندِ او باشد پس آن همان چيزی است که در موردش گفته شد:
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، وعلي بن إبراهيم، عن أبيه جميعاً، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن أبي بصير، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (إن الله تعالی أوحى إلى عمران أني واهب لك ذكراً سوياً مباركاً، يبرئ الأكمه والأبرص ويحيی الموتى بإذن الله، وجاعله رسولاً إلى بني إسرائيل، فحدّث عمران امرأته حنة بذلك وهي أم مريم، فلما حملت كان حملها بها عند نفسها غلام، فلما وضعتها قالت: رب إني وضعتها أنثى وليس الذكر كالأنثى، أی لا يكون البنت رسولاً، يقول الله عزوجل والله أعلم بما وضعت، فلما وهب الله تعالی لمريم عيسى كان هو الذي بشر به عمران ووعده إياه، فإذا قلنا فی الرجل منا شيئاً وكان فی ولده أو ولد ولده فلا تنكروا ذلك).(
[404])
محمد بن يحيی از احمد بن محمد و علی بن ابراهيم از پدرش جميعا از ابن محبوب از ابن رئاب از ابی بصير نقل میکنند که گفته است: اباعبد الله (ع) فرمودند: (خداوند تبارک و تعالی به عمران وحی کرد که به تو فرزندی مبارک میبخشم که کور و پيسی را شفا میدهد و مردگان را به اذن خداوند زنده میکند و او را رسولی برای بنیاسرائيل قرار میدهم. پس حنا، همسر عمران باردار شد و گمان میکرد که در شکم خود فرزند پسر دارد. اما هنگامی که وضع حمل کرد نوزاد او دختر بود نه پسر. پس در اين حال گفت: خداوندا فرزند من دختر است نه پسر و پسر نمیتواند رسول باشد و خداوند میفرمايد: (و خداوند به آنچه که وضع حمل کرده، آگاه است) و هنگامی که خداوند عيسی (ع) را به مريم (ع) بخشيد همان فرزندی بود که به عمران وعده و بشارت داده شده بود، پس اگر درمورد مردی از ما امری گفتيم ممکن است، در او نباشد چه بسا در فرزند او يا فرزندِ فرزندِ او باشد پس منکر آن امر نشويد).
محمد بن إسماعيل، عن الفضل بن شاذان، عن حماد بن عيسى، عن إبراهيم ابن عمر اليماني، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (إذا قلنا في رجل قولاً، فلم يكن فيه وكان فی ولده أو ولد ولده فلا تنكروا ذلك، فإن الله تعالی يفعل ما يشاء).(
[405])
محمد بن اسماعيل از فضل بن شاذان از حماد بن عيسی از ابراهيم بن عمر يمانی از اباعبد الله (ع) نقل میکند که حضرت (ع) فرمودند: (اگر در مورد مردی سخنی گفتيم و در او نبود چه بسا در فرزند او يا فرزندِ فرزندِ او باشد پس آن را انکار نکنيد همانا خداوند تعالی هر آنچه راکه میخواهد انجام دهد).
الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الوشاء، عن أحمد بن عائذ، عن أبي خديجة، قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: (قد يقوم الرجل بعدل أو يجور وينسب إليه ولم يكن قام به، فيكون ذلك ابنه أو ابن ابنه من بعده، فهو هو).(
[406])
حسين بن محمد بن معلی بن محمد الوشاء از احمد بن عائذ از ابی خديجه میگويد: از ابا عبد الله (ع) شنيدم که فرمودند: (اگر قرار باشد مردی قيام به عدالت و يا ظلم کند اگر در او نبود، در فرزند او يا فرزندِ فرزندِ او خواهد بود که در حقيقت همان عمل و قيام "آن مرد "میباشد).
عن أبي عبد الله جعفر بن محمد عليه السلام فيما رواه حمزة بن حمران عنه، أنه قال: عددت عليه الأئمة بعد رسول الله (ص) واحدا بعد واحد حتی بلغت إليه، وشهدت أن الله تعالی فرض طاعتهم، فلما سميته أومیبيده إلی أن أسكت، فسكت. فقال: ما كانت الأئمة على حال مذ قبض الله نبيه، ألا ومن سميت أولى الناس بالناس. ثم قال: إذا حدثتكم في رجل منا بشئ بأنه يكون فيه فلم يكن فيه فهو كائن في ولده من بعده.(
[407])
حمزه بن حمران از ابی عبد الله جعفر بن محمد (ع) نقل میکند که حضرت ائمه را يکی پس از ديگری بر شمردند تا به خود رسيدند پس من شهادت دادم که خداوند اطاعت از آنان را بر ما واجب ساخته پس نام او را گفتم به من اشاره کردند که خاموش شوم پس فرمودند: ائمه بعد وفات پيامبر بر يک حال نماندند، آگاه باش و کسی که تو نام بردی اولیترين مردم به خودشان است اگر در مورد مردی از ما امری گفتيم و در او نبود ممکن است در فرزند او يا فرزندِ فرزندِ او میباشد.
و روايت ديگر معنای تمام روايات رابيان خواهد کرد:
معانی الأخبار: ابن الوليد، عن الصفار، عن أحمد بن محمد، عن عثمان بن عيسى، عن صالح بن ميثم، عن عباية الأسدي، قال: (سمعت أمير المؤمنين (ع) وهو متكى وأنا قائم عليه: لأبنين بمصر منبراً، ولأنقضن دمشق حجراً حجراً، ولأخرجن اليهود والنصارى من كل كور العرب، ولأسوقن العرب بعصای هذه. قال: قلت له: يا أمير المؤمنين، كأنك تخبر أنك تحيى بعد ما تموت؟ فقال: هيهات يا عباية ذهبت في غير مذهب، يفعله رجل مني).(
[408])
معانی الأخبار: بن وليد از صفار از احمد بن محمد از عثمان بن عيسی از صالح بن ميثم از عبايه اسدی روايت میکند و میگويد: (أمير المؤمنين (ع) تکيه داده بود و من نزد او ايستاده بودم شنيدم که فرمودند: در مصر منبری بنا میکنم و دمشق را سنگ به سنگ تمام میکنم و يهود و نصاری را از اعراب خارج میکنم و عرب را با اين عصايم میرانم. عرض کردم: يا امير المؤمنين آن چنان خبر میدهيد که گويا در آن زمان بعد از وفاتتان زنده میشويد؟ فرمودند: ای عبايه به مذهب ديگری درآمدهای! هرگز! اين کارها را فرزندی از دودمان من انجام میدهد).
-مذمت فقهای ضلالت:
خداوند میفرمايد: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الذي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾.(
[409]) (و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت آنگاه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد * و اگر مىخواستيم قدر او را به وسيله آن [آيات] بالا مىبرديم اما او به زمين [=دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد از اين رو داستانش چون داستان سگ است [كه] اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنی [باز هم] زبان از كام برآورد اين مثل آن گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند پس اين داستان را [براى آنان] حكايت كن شايد كه آنان بيندیشید).
﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾.(
[410]) (مثل كسانی كه [عمل به] تورات بر آنان بار شد [و بدان مكلف گرديدند] آنگاه آن را به كار نبستند همچون مثل خرى است كه كتابهایی را بر پشت مىكشد [وه] چه زشت است وصف آن قومی كه آيات خدا را به دروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمىنمايد).
﴿فَلَمَّا جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُون﴾.(
[411]) (و چون پيامبرانشان دلايل آشكار برايشان آوردند به آن چيز [مختصرى] از دانش كه نزدشان بود خرسند شدند و [سرانجام] آنچه به ريشخند مىگرفتند آنان را فروگرفت).
حدثني أبي عن الحسن (الحسين) بن خالد، عن أبي الحسن الرضا (ع): (أنه أعطي بلعم بن باعورا الاسم الأعظم، فكان يدعو به فيستجاب له فمال إلى فرعون. فلما مر فرعون في طلب موسى وأصحابه، قال فرعون لبلعم: ادعو الله على موسى وأصحابه ليحبسه علينا، فركب حمارته ليمر في طلب موسى وأصحابه فامتنعت عليه حمارته، فاقبل يضربها فأنطقها الله عزوجل فقالت: ويلك علی ما تضربنی أتريد أجئ معك لتدعو على موسى نبي الله وقوم مؤمنين؟ فلم يزل يضربها حتی قتلها وانسلخ الاسم الأعظم من لسانه، وهو قوله: ﴿فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث﴾ وهو مثل ضربه).(
[412])
پدرم از حسن بن خالد از ابی حسن الرضا (ع) نقل میکند که حضرت فرمودند: (خداوند به بلعم بن باعوراء اسم اعظم را عطا کرد که هرگاه خداوند را با آن میخواند دعايش مستجاب میشد پس او به سوی فرعون و ثروت او ميل يافت. هنگامی که فرعون در طلب موسی (ع) اصحابش بود به بلعم گفت: خدا را بخوان تا موسی و قومش به دست ما بيفتند، پس سوار بر الاغ خود شد و به راه افتاد و بدنبال موسی (ع) و قومش رفت در ميان راه الاغ از پيش رفتن ايستاد و بلعم بر آن میتازيد، الاغ به امر خداوند به نطق آمد و گفت: وای بر تو، بر من میتازی تا همراه تو بيايم و موسی و قوم مؤمنين را نفرين کنی؟ هرگز! بلعم آنقدر آن الاغ را تازيانه زد که منجربه مرگ آن شد و در آن هنگام اسم اعظم از زبانش تباه شد و خداوند دربارهی او میفرمايد: (و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت آنگاه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد * و اگر مىخواستيم قدر او را به وسيله آن [آيات] بالا مىبرديم اما او به زمين [=دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد از اين رو داستانش چون داستان سگ است [كه] اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنی [باز هم] زبان از كام برآورد).
تفسير العياشي: عن سليمان اللبان، قال: (قال ابو جعفر (ع): أتدری ما مثل المغيرة بن سعيد؟ قال: قلت: لا، قال: مثله مثل بلعم الذي أوتی الاسم الأعظم الذي قال الله: ﴿آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾).(
[413])
سليمان البان میگويد: اباجعفر (ع) فرمودند: )میدانی مَثَل مغيره بن سعيد مانند کيست؟ عرض کردم: خير. فرمودند: مثل او مثل بلعم بن باعوراست که خداوند به او اسم الاعظم را عطا کرد و فرمود: (آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت آنگاه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد)).
علی بن إبراهيم، عن محمد بن عيسى، عن يونس، عن حماد بن عثمان، عن الحارث بن المغيرة النصري، (عن أبي عبد الله (ع) في قول الله عزوجل: ﴿إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء﴾،(
[414]) قال: يعنی بالعلماء من صدق فعله قوله، ومن لم يصدق فعله قوله فليس بعالم).(
[415])
علی بن ابراهيم از محمد بن عيسی از يونس حماد بن عثمان از حارث بن مغيره نصری از ابا عبد الله (ع) در مورد قول پروردگار: (از ميان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او میترسند) حضرت (ع) فرمودند: يعنی علمايی که افعالشان، قولشان را تصديق کند و کسی که فعلش، قولش را تصديق نکند عالم نيست).
علي، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (قال رسول الله (ص): الفقهاء أمناء الرسل ما لم يدخلوا فی الدنيا. قيل: يا رسول الله، وما دخولهم فی الدنيا؟ قال: إتباع السلطان، فإذا فعلوا ذلك فاحذروهم على دينكم).(
[416])
علی از پدرش از نوفلی از سکونی از اباعبد الله (ع) نقل میکند که حضرت (ع) فرمودند: )رسول الله (ص) فرمودند: فقهاء قبل از اينکه غرق در دنيا شدند، امينان رسولان هستند. عرض شد: يا رسول الله چه چيزی باعث غرق شدن آنان در دنيا میشود؟ فرمودند: حرص ورزيدن به سلطنت و حکومت و مال، پس اگر ديديد چنين کردند از آنان بر دينتان بر حذر باشيد).
عن الإمام العسكري (ع): (قيل لأمير المؤمنين (ع): من خير خلق الله بعد أئمة الهدى ومصابيح الدجى؟ قال: العلماء إذا صلحوا. قيل: فمن شرار خلق الله بعد إبليس وفرعون ونمرود، وبعد المتسمين بأسمائكم، والمتلقبين بألقابكم، والآخذين لأمكنتكم، والمتأمرين في ممالككم؟ قال: العلماء إذا فسدوا، هم المظهرون للأباطيل، الكاتمون للحقايق، وفيهم قال الله عزوجل: ﴿أُولَئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ * إِلاَّ الَّذِينَ تَابو اْ﴾(
[417])).(
[418])
امام حسن عسگری (ع) میفرمايند: )به امير المؤمنين (ع) عرض شد: بعد از ائمه هدايت و چراغهای ولايت چه کسی بهترين خلق خداست؟ فرمودند: علمايی که مصلح میباشند. عرض شد: و بعد از ابليس و فرعون و نمرود و کسانی که القاب و جايگاه و امر شما را به خود نسبت میدهند چه کسانی شرورترين خدا هستند؟ فرمودند: علما اگر فساد کردند، آنها باطل را ظاهر میکنند، حقايق را کتمان میکنند، و خداوند دربارهی آنها میفرمايد: (آنان را خدا لعنت مىكند و لعنتكنندگان لعنتشان مىكنند * مگر كسانی كه توبه كردند و [خود را] اصلاح نمودند)).
حدثنا ابو الحسن علي بن عبد الله الأسواری المذكر، قال: حدثنا ابو يوسف أحمد بن محمد بن قيس السجزی المذكر، قال: حدثنا ابو يعقوب، قال: حدثنا علی بن خشرم، قال: أخبرنا عيسى، عن أبي عبيدة، عن محمد بن كعب، قال: قال رسول الله (ص): (إنما أتخوف على أمتی من بعدي ثلاث خصال: أن يتأولوا القرآن على غير تأویله، أو يتبعوا زلة العالم، أو يظهر فيهم المال حتی يطغوا ويبطروا. وسأنبئكم المخرج من ذلك: أما القرآن فاعملوا بمحكمه وآمنوا بمتشابهه، وأما العالم فانتظروا فيئته ولا تتبعوا زلته، وأما المال فإن المخرج منه شكر النعمة وأداء حقه).(
[419])
ابو الحسن علی بن عبد الله الاسواری المذکر از ابو يوسف احمد بن محمد بن قيس سجزی المذکر از ابو يعقوب از علی بن حشرم از عيسی بن عبيده از محمد بن کعب از رسول الله (ص) نقل میکنند که فرمودند: (بعد از خود، از سه چيز بر امتم بيمناکم: قرآن را خلاف تأویلش، تفسير کنند يا علمای ضلالت را پيروی کنند و يا مال آن قدر غرقشان کند که طغيانگر شوند، اما در مورد غلبه بر آنها به شما خواهم گفت: به محکم قرآن عمل کنيد و به متشابه آن ايمان بياوريد، در مورد عالم منتظر گروهی باشيد که برايتان خبر میآورند و از لغزش او پيروی نکنيد و اما مال آنچه را به دست آورديد، خرج کنيد و اضافهی آنرا به فقيران و نيازمندان بدهيد).
حدثنا محمد بن الحسن، قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، عن علي بن محمد القاساني، عن القاسم بن محمد الأصفهاني، عن سليمان بن داود المنقري، عن حفص بن غياث، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (إذا رأيتم العالم محباً للدنيا فاتهموه على دينكم، فإن كل محب يحوط بما أحب. وقال: أوحى الله عزوجل إلى داود (ع): لا تجعل بينی وبينك عالماً مفتوناً بالدنيا فيصدك عن طريق محبتي، فإن أولئك قطاع طريق عبادی المريدين، إن أدنى ما أنا صانع بهم أن أنزع حلاوة مناجاتی من قلوبهم).(
[420])
محمد ابن حسن از محمد بن حسن صفار از علی بن محمد قاسانی از القاسم بن محمد اصفهانی از سليمان بن داود منقری از خصص بن غياث از ابو عبد الله (ع) نقل میکنندکه فرموده: (هنگامی که ديديد عالمی دچاره حب دنيا شده به دين خود اهتمام ورزيد؛ زيرا هر دوستداری غرق در آنچه دوست دارد میشود و خداوند به داوود وحی کرد: بين من و خودت عالمی فتنه انگيز و دوستدار دنيا نگذار؛ زيرا راه تو از محبت من قطع میکند و آنان قطعکنندگان راه بندگان هستند که مرا میخواهند و من به خاطر اين عملشان حلاوت و شيرينی مناجات با مرا از قلوبشان ريشه کن میکنم).
العدة: عن النبي (ص)، قال: (أوحى الله إلى بعض أنبيائه قل: للذين يتفقهون لغير الدين، ويتعلمون لغير العمل، ويطلبون الدنيا لغير الآخرة، يلبسون للناس مسوك الكباش وقلوبهم كقلوب الذئاب، ألسنتهم أحلى من العسل وأعمالهم أمر من الصبر، إيای يخادعون؟ وبی يستهزؤون؟ لأتيحن لهم فتنة تذر الحكيم حيراناً).(
[421])
رسول الله (ص) فرمودند: (خداوند به برخی از انبياء فرمود: بگوييد به کسانی که برای غير من تفقه میکنند و برای غير من علم میآموزند و دنيا را بدون آخرت میخواهند و لباسهايی همانند پر طاووس در مقابل مردم میپوشند در حالی که قلبهايشان همانند گرگ است، زبانهايشان شيرينتر از عسل و اعمالشان تلختر از صبراست مرا فريب میدهند و مورد استهزا قرار میدهند؟ بر سر آنان فتنهای فرود میآورم که در آن عقل حکيم حيران و عاجز میگردد).
عنه (ص): (يؤتى بعلماء السوء يوم القيامة فيقذفون في نار جهنم، فيدور أحدهم في جهنم بقصبه كما يدور الحمار بالرحى، فيقال له: يا ويلك، بك اهتدينا فما بالك؟ قال: إنی كنت أخالف ما كنت انهاكم).(
[422])
رسول الله (ص) فرمودند: (علمای ضلالت را در روز قيامت در جهنم قرار میدهند و پيروانشان نيز بدورشان حلقه میزنند همانطور که چهارپايان بدور آسياب میگردند به آنان میگويند: وای بر شما مگر شما ما را هدايت نمیکرديد، ما شما را وسيلهای برای هدايت خود قرار داده بوديم؟ گفتند: ما با چیزی که شما را از آن نهی میکرديم، مخالف بوديم).
قال رسول الله (ص): (ويل لأمتی من علماء السوء، يتخذون هذا العلم تجارة يبيعونها من أمراء زمانهم ربحاً لأنفسهم، لا أربح الله تجارتهم).(
[423])
رسول الله (ص) فرمودند: (وای بر علمای گمراه امتم! علم را تجارتی برای سود بردن از تاجران زمانشان کسب میکنند تاسودی برايشان باشد و خداوند هرگز به آنان سودی نخواهد رساند).
عن الإمام العسكري (ع) - في صفة علماء السوء -: (هم أضر على ضعفاء شيعتنا من جيش يزيد على الحسين بن علی (ع) وأصحابه، فإنهم يسلبونهم الأرواح والأموال، وهؤلاء علماء السوء الناصبون المتشبهون بأنهم لنا موالون، ولأعدائنا معادون، ويدخلون الشك والشبهة على ضعفاء شيعتنا فيضلونهم ويمنعونهم عن قصد الحق المصيب).(
[424])
امام حسن عسگری (ع) در وصف علمای ضلالت میفرمايند: (علمای ضلالت از قوم يزيد بر حسين و اصحابش (ع) هم خطرناکتر و مضرترند؛ زيرا لشکر يزيد تنها ارواح و اموال را میربايند اما علمای ضلالت دچار شبهه شده و گمان میکنند که از شيعيان و موالی حقيقی و دشمنِ دشمنان ما هستند در حالیکه اينگونه نيستند پس شک و شبهه را بر افراد ضعيف الايمان شيعهی ما وارد میکنند و آنان را گمراه کرده و راه رسيدن به ما را بر آنان قطع میکنند).
عنه (ص): (سيكون بعدی أئمة يعطون الحكمة على منابرهم، فإذا نزلوا نزعت منهم، قلوبهم وأجسادهم شر من الجيف).(
[425])
رسول الله (ص) فرمودند: (بعد از من، ائمهای خواهند آمد که حکمت را بر منبرهايشان به آنان میدهند پس هنگامی که پايين آمدند، اين حکمت از آنها زايل شده، و قلب و اجساد آنها پر از شر و خالی از حکمت میشود).
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن بعض أصحابه وعلي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير جميعاً، عن محمد بن أبي حمزة، عن حمران، قال: قال ابو عبد الله (ع) عن آخر الزمان (إلى قوله (ع)): (ورأيت القضاة يقضون بخلاف ما أمر الله، ورأيت الولاة يأتمنون الخونة للطمع، ورأيت الميراث قد وضعته الولاة لأهل الفسوق والجرأة على الله، يأخذون منهم ويخلونهم وما يشتهون، ورأيت المنابر يؤمر عليها بالتقوى ولا يعمل القائل بما يأمر، ورأيت الصلاة قد استخف بأوقاتها).(
[426])
محمد بن يحيی از احمد بن محمد از برخی اصحاش و علی بن ابراهيم از پدرش از ابی عمير جميعا از محمد بن ابی حمزه از حمران میگويد: اباعبد الله (ع) در مورد آخرالزمان سخن میفرمودند: (... و ديديم قاضيان خلاف حکم و امر خداوند قضاوت میکنند و ديديم که واليان به طمع مال خيانت میکنند و ديديم واليان ميراث را برای اهل فسق و تعدیکنندگان بر حدود خداوند قرار میدهند از آن میبرند و باقی را میگذارند از هر چه که دوست دارند، و ديدی بر منابر مساجد به تقوا امر میکنند و هيچ عملی از گويندهی آن سر نمیزند و ديديم که اوقات نماز سبک شمرده میشود).
عن علامات الظهور: عن النبی (ص): (... وكثر خطباء المنابر وركُنَ العلماء إلى الولاة فاحلوا لهم الحرام وحرموا عليهم الحلال فأفتوهم بما يشتهون).(
[427])
رسول الله (ص) میفرمايند: (... خطیبان منبر نشين فراوان گشته و علما در مقابل مردم به زانو درآمده و حلال خدا را بر ايشان حرام و حرام خدا را بر ايشان حلال میکنند و به آنچه که دوست داشتند فتوايشان میدهند).
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن بعض أصحابه، وعلي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، جميعاً، عن محمد بن أبي حمزة، عن حمران، قال: قال ابو عبد الله (ع) وهو يتحدث عن علائم الظهور (إلى أن قال (ع)): (ورأيت السحت قد ظهر يتنافس فيه، ورأيت المصلی إنما يصلى ليراه الناس، ورأيت الفقيه يتفقه لغير الدين، يطلب الدنيا والرئاسة، ورأيت الناس مع من غلب).(
[428])
محمد بن يحيی از احمد بن محمد از برخی اصحابش و علی بن ابراهيم از پدرش از ابی عمير جميعاً از محمد بن ابی حمزه از حمران میگويد: (ابا عبد الله (ع) در مورد نشانههای آخر الزمان سخن میفرمودند تا آنجا که فرمودند: و مال حرام را میبينم که آشکار شده و به آن نسبت به يکديگر فخر فروشی میکنند و ديديم که نماز گزار برای رياء در صف اول نماز میخواند و ديديم فقيه برای غير دين تفقه میکند و خواهان دنيا و رياست است و ديديم مردم به دنبال کسی که چيره و غالب گشته، هستند).
قال رسول الله (ص): (يأتي على الناس زمان علماؤها ميتة وحكماؤها ميتة، تكثر المساجد والقراء حتی لا يجدون عالماً إلا الرجل بعد الرجل).(
[429])
رسول الله (ص) فرمودند: (زمانی بر مردم فرا میرسد که همهی علما و حکما مردهاند، مساجد و قاريان فراوان و عالمی را نمیيابی مگر يکی پس از ديگری باشند).
قال (ص): (يأتی زمان على أمتی أمراؤهم يكونون على الجور، وعلماؤهم على الطمع، وعبادهم على الرياء، وتجارهم على أكل الربا، ونساؤهم على زينة الدنيا، وغلمانهم فی التزويج، فعند ذلك كساد أمتی ككساد الأسواق، وليس فيها مستام، أمواتهم آيسون فی قبورهم من خيرهم، ولا يعيشون الأخيار فيهم، فإن فی ذلك الزمان الهرب خير من القيام).(
[430])
رسول الله (ص) فرمودند: (زمانی برامتم فرا میرسد که اميرانشان اهل ظلم وستم و علمايشان اهل طمع و عباداتشان همه رياء و تجارتشان همه رباء و زنانشان برای دنيا آرايش میکنند و فرزندانشان در آستانهی ازدواجاند در آن هنگام کسادی امت من همانند کسادی بازار است و در آنها سودی نيست و امواتشان در گورهايشان از هر گونه خيرات مأيوس و نااميدند و برگزيدگان و اخيار امت من در ميانشان زندگی نمیکنند، در آن زمان گريختن بهتر از قيام کردن است).
أبي (، قال: حدثنی علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (قال رسول الله (ص): سيأتی على أمتی زمان لا يبقى من القرآن إلا رسمه، ومن الإسلام إلا اسمه، يسمون به وهم أبعد الناس منه، مساجدهم عامرة وهی خراب من الهدى، فقهاء ذلك الزمان شر فقهاء تحت ظل السماء، منهم خرجت الفتنة وإليهم تعود).(
[431])
پدرم ( از علی بن ابراهيم از پدرش از نوفلی از سکونی از اباعبد الله (ع) میگويد: رسول الله (ص) فرمودند: (زمانی بر امتم فرا خواهد رسيد که از قرآن جز خطش و از اسلام جز اسمش باقی نخواهد ماند، به آن نسبت داده میشوند در حالی که دورترين افراد به آن هستند، مساجدشان آباد است اما از هر گونه هدايت به دوراند، فقهای آن زمان شرورترين خلق خدا در زير سايهی آسمان هستند که فتنهها از آنان خارج شده و به سوی آنان بازگردد).
قال رسول الله (ص)، أنه قال: (سيأتی على الناس زمان، بطونهم آلهتهم، ونساؤهم قبلتهم، ودنانيرهم دينهم، وشرفهم متاعهم، ولا يبقى من الإيمان إلا اسمه، ومن الإسلام إلا رسمه، ومن القرآن إلا درسه، مساجدهم معمورة من البناء، وقلوبهم خراب عن الهدى، علماؤهم أشر خلق الله على وجه الأرض، حينئذ زمان ابتلاهم الله بأربع خصال: جور من السلطان، وقحط من الزمان، وظلم من الولاة والحكام. فتعجب الصحابة وقالوا: يا رسول الله، أيعبدون الأصنام؟ قال:نعم، كل درهم عندهم صنم).(
[432])
رسول الله (ص) فرمودند: (زمانی بر امتم خواهد آمد که شکمهايشان خدايشان و زنانشان قبلههايشان، و سکههايشان دينشان، و شرفشان به کالاهايشان میباشد و از ايمان جز اسمش و از اسلام جز خطش و از قرآن جز درسش چيزی باقی نخواهد ماند، مساجدشان آباد ولی قلوبشان از هدايت خالی است و علمايشان شرورترين خلق خدا بر زمين هستند در آن هنگام خداوند آنان را به چهار چيز مبتلا میکند، ظلم و ستم از سوی سلطان و قحطی در آن زمان و ظلم از سوی واليان و حکام. اصحاب تعجب کردند و گفتند: يا رسول الله آيا آنان بتها را نيز عبادت میکنند؟ رسول الله (ص) فرمودند: آری هر دينار نزدشان يک بت است).
في حديقة الشيعة قال: نقل السيد المرتضى، عن الشيخ المفيد، عن أحمد بن محمد بن الحسن بن الوليد، عن أبيه، عن سعد بن عبد الله، عن محمد بن عبد الجبار، عن العسكري (ع) أنه كلم أبا هاشم الجعفری فقال: (يا أبا هاشم، سيأتی على الناس زمان وجوههم ضاحكة مستبشرة وقلوبهم مظلمة منكدرة، السنة فيهم بدعة والبدعة فيهم سنة، المؤمن بينهم محقر والفاسق بينهم موقر، أمراؤهم جاهلون جائرون، وعلماؤهم في ابو اب الظلمة سائرون، أغنياؤهم يسرقون زاد الفقراء، وأصاغرهم يتقدمون على الكبراء، كل جاهل عندهم خبير، وكل محيل عندهم فقير، لا يميزون بين المخلص والمرتاب، ولا يعرفون الضأن من الذئاب، علماؤهم شرار خلق الله على وجه الأرض؛ لأنهم يميلون إلى الفلسفة والتصوف، و أيم الله إنهم من أهل العدول والتحرف، يبالغون فی حب مخالفينا، ويضلون شيعتنا وموالينا، وإن نالوا منصباً لم يشبعوا من الرشا، وإن خذلوا عبدوا الله على الريا؛ لأنهم قطاع طريق المؤمنين، والدعاة إلى نحلة الملحدين، فمن أدركهم فليحذرهم وليصن دينه وإيمانه. ثم قال: يا أبا هاشم، بهذا حدثنی أبي، عن آبائه، عن جعفر بن محمد (ع) وهو من أسرارنا فاكتمه إلا عن أهله).(
[433])
حديقه شيعه به نقل از سيد مرتضی از شيخ مفيد از احمد بن محمد بن حسن بن وليد از پدرش از سعد بن عبد الله از محمد بن عبدالجبار از عسگری (ع) در پاسخ به سؤال ابو هاشم جعفری فرمودند: (ای ابو هاشم زمانی بر اين مردم فرا میرسد که چهرههايشان خندان و دلهايشان تاريک و مظلم است، سنّت نزد آنان بدعت و بدعت نزد آنان سنّت است مؤمن نزدشان حقير و فاسق عزيز است، حاکمانشان جاهل و ظالم و علمايشان در ظلمت سير میکنند، ثروتمندانشان غذای بينوايان را میربايند و کوچکتران بر بزرگتران مقدم میشوند هر جاهلی نزدشان داناست و هر مکاری نزدشان فقير است توانايی تشخيص بين مخلص و مرتاب را ندارند و ميش را از گرگ تشخيص نمیدهند، علمايشان شرورترين خلق خدا بر زمين هستند؛ زيرا به سوی فلسفه و تصوف تمايل دارند نفرين خدا برآنان، آنان اهل تحريف و تعديل هستند، در حب مخالفان ما مبالغهگويی میکنند و شيعيان و موالين ما را گمراه میکنند و هنگامی که به منصبی میرسند از رشوه گيری سير نمیشوند و هنگامی که بسيار پيمان شکن میشوند خداوند را رياکارانه عبادت میکنند؛ زيرا آنان قطعکنندگان راه مؤمنين از خدا هستند و به سوی مکر و حيلهگری دعوت میکنند. پس هر کس آنان را درک کند از آنان بر حذر باشد تا دين و ايمانش را مصون بدارد سپس فرمودند: ای ابو هاشم اين حديثی بود که پدرم به من فرمود و او (ع) از پدرانش (ع) از جعفر بن محمد (ع) شنيده است. پس در حفظ آن کوشا باشيد و به کسی جز اهلش نگوييد؛ زيرا آن از اسرار ماست).
(في موعظة رسول الله (ص) لابن مسعود) عن عبد الله بن مسعود، قال: دخلت أنا وخمسة رهط من أصحابنا يوماً على رسول الله: (إلى قول رسول الله (ص)): (يا ابن مسعود، يأتی على الناس زمان الصابر فيه على دينه مثل القابض على الجمر بكفه، فإن كان في ذلك الزمان ذئباً، وإلا أكلته الذئاب).(
[434])
(موعظهی رسول الله (ص) به ابن مسعود) عبد الله بن مسعود میفرمايند: (روزی من به همراه پنج تن از بزرگان بر رسول الله (ص) وارد شديم - تا آنجا که رسول الله (ص) به من فرمودند: ای ابن مسعود زمانی بر اين مردم خواهد آمد که نگه دارندهی دينش مانند کسی است که گدازهی آتش را به دست گرفته و اگر در آن زمان گرگ نباشی، گرگها او را میخورند! ای بن مسعود علماء و فقهايشان خيانتکار و فاجرند و آنان شرورترين خلق خدايند و همچنین همه پيروانشان هر کس که از فقهايشان میگيرد و يا میدهد، میخورد يا میآشامد و با آنان معاشرت دارد، خداوند آنان را وارد آتش دوزخ میکند: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْی فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾،(
[435]) (كرند لالند كورند بنابراين به راه نمىآيند)، ﴿وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً مَّأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً﴾،(
[436]) (و هر كه را خدا هدايت كند او رهيافته است و هر كه را گمراه سازد در برابر او براى آنان هرگز دوستانى نيابى و روز قيامت آنها را كور و لال و كر به روى چهرهشان درافتاده برخواهيم انگيخت جايگاهشان دوزخ است هر بار كه آتش آن فرو نشيند شرارهاى [تازه] برايشان مىافزاييم). ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ﴾،(
[437]) (به زودى كسانی را كه به آيات ما كفر ورزيدهاند در آتشى [سوزان] درآوريم كه هر چه پوستشان بريان گردد پوستهاى ديگرى بر جايش نهيم تا عذاب را بچشند آرى خداوند تواناى حكيم است)، ﴿إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِيقاً وَهِی تَفُورُ * تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ﴾،(
[438]) (چون در آنجا افكنده شوند از آن خروشى مىشنوند در حالی كه مىجوشد * نزديک است كه از خشم شكافته شود هر بار كه گروهى در آن افكنده شوند نگاهبانان آن از ايشان پرسند مگر شما را هشدار دهندهاى نيامد). ﴿كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ﴾،(
[439]) (هر بار بخواهند از [شدت] غم از آن بيرون روند در آن باز گردانيده مىشوند [كه هان] بچشيد عذاب آتش سوزان را)، ﴿لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَهُمْ فِيهَا لَا يَسْمَعُونَ﴾،(
[440]) (براى آنها در آنجا نالهاى زار است و در آنجا [چيزى] نمىشنوند). ای ابن مسعود آنان (فقهای آخر زمان) ادعا میکنند که بر دين و سنت و سيره و شريعت من هستند در حالی که آنان از من بيزارند و من از آنان بيزار هستم ای ابن مسعود در ملاء عام با آنان معاشرت نکن در بازار به آنان چيزی مفروش وبه راه هدايتشان نکن و به آنان آب مده، و خداوند میفرمايد: ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ﴾،(
[441]) (كسانی كه زندگى دنيا و زيور آن را بخواهند [جزاى] كارهايشان را در آنجا به طور كامل به آنان مىدهيم و به آنان در آنجا كم داده نخواهد شد) خداوند متعالی میفرمايد: ﴿وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ﴾،(
[442]) (كسى كه كشت آخرت بخواهد براى وى در كشتهاش مىافزاييم و كسى كه كشت اين دنيا را بخواهد به او از آن مىدهيم و[لی] در آخرت او را نصيبی نيست). ای بن مسعود هر بلايی از دشمنی و بغض و کينه و جدال بر سر امتم میآيد از آنها نشأت میگيرد، به راستی که آنان باعث آزار امتم در دنيا هستند به خداوندی که مرا به حق مبعوث کرد، خداوند آنان را به بوزينه و خوک ممسوخ کرده و به هلاکشان میرساند، رسول الله (ص) گريستند و ما نيز از گريهی ايشان گريستيم، عرض کرديم: يا رسول الله چه چيزی باعث گريستن شما شده است؟ فرمودند: بخاطر رحم بر شقیترين مردم و خداوند میفرمايد: ﴿وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ﴾،(
[443]) (و اى كاش مىديدى هنگامی را كه [كافران] وحشت زدهاند [آنجا كه راه] گريزى نمانده است و از جايی نزديک گرفتار آمدهاند) يعنی آنان همان علما و فقها هستند).
حدثنا الحسين بن أحمد بن إدريس (، قال: حدثنا أبي، قال: حدثنا ابو سعيد سهل بن زياد الآدمیالرازي، قال: حدثنا محمد بن آدم الشيباني، عن أبيه أدم بن أبي إياس، قال: حدثنا المبارك بن فضالة، عن وهب بن منبه رفعه، عن ابن – عباس، قال: قال رسول الله (ص): (لما عرج بی إلى ربی أتانی النداء: يا محمد، قلت: لبيك، (إلى أن قال (ص)): فقلت: إلهی وسيدی متى يكون ذلك (أی قيام القائم)؟ فأوحى الله عزوجل: يكون ذلك إذا رفع العلم، وظهر الجهل، وكثر القراء، وقل العمل، وكثر القتل، وقل الفقهاء الهادون، وكثر فقهاء الضلالة والخونة).(
[444])
حسين بن احمد بن ادريس ( میگويد: پدرم از ابو سعيد سهل بن زياد آدمی رازی از محمد بن آدم شيبانی از پدرش امام بن ابی اياس از مبارک بن فضاله از وهب بن حنبه از بن عباس میگويد: رسول الله (ص) فرمودند: (هنگامی که به سوی پروردگار عروج کردم. ندا آمد: ای محمد گفتم: لبيک (تا آنجا که فرمودند) گفتم: پروردگار من و مولايم وقت آنچه هنگام است (يعنی قيام قائم)؟ خداوند وحی فرمود: هنگامی که علم بالا رود و جهل آشکار گردد علم فزونی يابد و عمل اندک، قتل بسيار وفقهای هدايتگر اندک و فقهای خيانت و ضلالت بسيار شوند).
قال أمير المؤمنين (ع): (إن أخوف ما أخاف على هذه الأمة من الد جال، أئمة مضلون وهم رؤساء أهل البدع).(
[445])
امير المؤمنين (ع) فرمودند: (من بر اين امت از دجال، ائمه ضلالت که روسای اهل بدعت هستند هراسانم).
قال (ص): (يأتی زمان على أمتی لا يعرفون العلماء إلا بثوب حسن، ولا يعرفون القرآن إلا بصوت حسن، ولا يعبدون الله إلا بشهر رمضان، فإذا كان ذلك سلط الله عليهم سلطاناً لا علم له، ولا حلم له، ولا رحم له).(
[446])
رسول الله (ص) فرمودند: (زمانی بر امت من فرا ميرسد علما را تنها با لباس حُسن میشناسند و قرآن را فقط با صدای خوش میشنوند و خدا را فقط در ماه رمضان عبادت میکنند پس در آن هنگام است که خداوند کسی را بر آنان غالب میکند که هيچ علم و حلم و رحمی ندارد).
و روايت ديگر در ذم پيروان ائمه ضلالت است.
عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن بعض أصحابنا، عن بشر بن عبد الله، عن أبي عصمة قاضی مرو، عن جابر، عن أبي جعفر (ع)، قال: (يكون في آخر الزمان قوم يتبع فيهم قوم مراؤون يتقرؤون ويتنسكون، حدثاء سفهاء، لا يوجبون أمراً بمعروف ولا نهياً عن منكر إلا إذا أمنوا الضرر، يطلبون لأنفسهم الرخص والمعاذير، يتبعون زلاة العلماء وفساد عملهم، يقبلون على الصلاة والصيام وما لا يكلمهم فی نفس ولا مال ولو أضرت الصلاة بسائر ما يعملون بأموالهم وأبدانهم لرفضوها كما رفضوا أسمی الفرائض وأشرفها، إن الأمر بالمعروف والنهی عن المنكر فريضة عظيمة بها تقام الفرائض، هنالك يتم غضب الله عزوجل عليهم فيعمهم بعقابه، فيهلك الأبرار في دار الفجار والصغار في دار الكبار).(
[447])
عدهای از اصحاب ما از احمد بن محمد بن خالد از برخی اصحابمان از بشربن عبد الله از ابی عصمه قاضی مرو از جابرمیگويد: ابو جعفر (ع) فرمودند: (در آخر الزمان مردم قومی را تبعيت میکنند که متنسک و رياء هستند و با حديث سفها سخن میگويند، امر به معروف و نهی از منکر نمیکنند زمانی که به ضرر آن پی بردند و برای نفس خود راحت طلبی و بهانه میتراشند و علمای ضلالت و فساد از آنها تبعيت میکنند در حالی نماز و روزه را قبول دارند که به مال و نفسشان اثر ندارد و اگر احساس کردند که نماز بر اموالشان و بدنشان اثر منفی دارد آن را نمیپذيرند. همانطور بقيه مسائل واجب که به نفع آنها نيست نمیپذیرند، همانطور که امر به معروف و نهی از منکر يکی از فريضههای بزرگ که به وسیلهی آن فريضههای ديگر اقامت میشوند، در اين حال غضب خداوند همه را فرا میگيرد و آنها را عقاب میدهد، پس ابرار در خانه فجار و کوچک در خانه بزرگان هلاک میدهد).
علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن القاسم بن محمد، عن المنقري، عن حفص بن غياث، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (قال عيسى بن مريم (ع): تعملون للدنيا وأنتم ترزقون فيها بغير عمل، ولا تعملون للآخرة وأنتم لا ترزقون فيها إلا بالعمل. ويلكم، علماء سوء، الأجر تأخذون، والعمل تضيعون، يوشك رب العمل أن يقبل عمله، ويوشك أن يخرجوا من ضيق الدنيا إلى ظلمة القبر، كيف يكون من أهل العلم من هو فی مسيره إلى آخرته وهو مقبل على دنياه وما يضره أحب إليه مما ينفعه).(
[448])
علی بن ابراهيم از پدرش از قاسم بن محمد از منقری از حفض بن غياث از اباعبد الله (ع) نقل میکنند که حضرت (ع) فرمودند: عيسی بن مريم (ع) میفرمايد: (برای دنيا عمل میکنيد در حالی که در آن بدون هيچ زحمتی رزق به دست میآوريد و برای آخرت هيچ عملی انجام نمیدهيد و در آن هيچ روزی داده نمیشويد بلکه بر عکس وای بر شما ای علمای ضلالت مُزد میگيريد و عمل را تباه میسازيد وقت آن شده که عمل عامل قبول گردد و از تنگی دنيا به ظلمت قبر برود پس اهل علم که مسيرشان آخرت است ولی به آن پشت کردند و به سوی دنيا رفتند و آنچه که به ضررشان است را دوست میدارند).
قال عيسى (ع): (يا علماء السوء، تأمرون الناس يصومون ويصلون ويتصدقون ولا تفعلون ما تأمرون! وتدرسون ما لا تعلمون فيا سوء ما تحكمون! تتوبون بالقول والأمانی وتعملون بالهوى، وما يغنی عنكم أن تنقوا، جلودكم وقلوبكم دنسة).(
[449])
عيسی (ع) فرمود: (ای علما سوء مردم را امر میکنيد تا نماز بخوانند و روزه بگيرند و صدقه دهند، در حالی که شما به آنچه که امر میکنيد، عمل نمیکنيد! در مورد آنچه نمیدانيد، درس میخوانيد و عاقبت به ظلم حکم میکنيد! به خوش کلامی و امانتداری سفارش میکنيد در حالی که به هوی و هوس خود عمل میکنيد و زمانی نرسيده که ساکت باشيد، قلب و بدنتان کثيف شده است).
عنه (ع): (إلى كم يسيل الماء على الجبل لا يلين؟ ! إلى كم تدرسون الحكمة لا يلين عليها قلوبكم).
و نيز میفرمايد: (زمانی که باران با بارش بر سنگ، آنرا نرم نمیکند، قلبهای شما نيز هرگز با خواندن علم و حکمت نرم نمیگردد).
عن الإمام الصادق (ع)، قال: (إن القائم يلقى فی حربه ما لم يلق رسول الله (ص)؛ لأن رسول الله أتاهم وهم يعبدون الحجارة المنقورة والخشبة المنحوتة، وإن القائم يخرجون عليه فيتأولون عليه كتاب الله ويقاتلونه عليه). (
[450])
امام صادق (ع) میفرمايند: (قائم (ع) در خروج با مبارزهای رو به رو میشود که رسول الله (ص) روبه رو نشده، رسول الله (ص) هنگامی که به سوی قوم خويش آمد آنان را ديد که سنگ و چوب را عبادت میکردند اما قائم (ع) به سوی قومی خواهد آمد که قرآن را بر او تأویل و تفسير میکند و دين را با دين به مبارزه فرا میخوانند (در حالی که قرآن ناطق مهدی است).
اما اولين کسانی که از عراق بر امام مهدی (ع) خروج میکنند بتريه هستند که ادعا میکنند از اهل بيت (ع) پيروی میکنند در حالی که به آنان (ع) ظلم کردهاند.(
[451])
عن أبي الجارود أنه سأل الإمام الباقر (ع): (متى يقوم قائمكم؟ قال: يا أبا الجارود، لا تدركون. فقلت: أهل زمانه؟ فقال: ولن تدرك أهل زمانه، يقوم قائمنا بالحق بعد إياس من الشيعة، يدعو الناس ثلاثاً فلا يجيبه أحد، فإذا كان اليوم الرابع تعلق بأستار الكعبة، فقال: يا رب انصرني، ودعوته لا تسقط، فيقول تبارك وتعالی للملائكة الذين نصروا رسول الله يوم بدر ولم يحطوا سروجهم ولم يضعوا أسلحتهم، فيبايعونه، ثم يبايعه من الناس ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً! يسير إلى المدينة فيسير الناس. (إلى قوله (ع)): ويسير إلى الكوفة فيخرج منها ستة عشر ألفاً من البترية شاكين فی السلاح، قراء القرآن فقهاء فی الدين، قد قرحوا جباههم وسمروا ساماتهم وعمهم النفاق، وكلهم يقولون: يا بن فاطمة، ارجع لا حاجة لنا فيك، فيضع السيف فيهم على ظهر النجف عشية الاثنين من العصر إلى العشاء، فيقتلهم أسرع من جزر جزور، فلا يفوت منهم رجل ولا يصاب من أصحابه أحد، دماؤهم قربان إلى الله، ثم يدخل الكوفة فيقتل مقاتليها حتی يرضى الله تعالی. قال: فلم أعقل المعنی فمكثت قليلاً ثم قلت: جعلت فداك، وما يدريه جعلت فداك متى يرضى الله عزوجل؟ قال: يا أبا الجارود، إن الله أوحى إلى أم موسى وهو خير من أم موسى، وأوحى الله إلى النحل وهو خير من النحل، فعقلت المذهب؟ فقال لي: أعقلت المذهب؟ قلت: نعم. فقال: إن القائم ليملك ثلاثمائة وتسع سنين كما لبث أصحاب الكهف فی كهفهم، يملأ الأرض عدلاً وقسطاً كما ملئت ظلماً وجوراً، ويفتح الله عليه شرق الأرض وغربها). (
[452]) انتهى.
ابی جارود میگويد: (از امام باقر (ع) پرسيدم: قائم شما چه زمانی قيام میکند؟ فرمودند: ای ابی جارود او را درک نمیکنيد. عرض کرد: اهل آن زمانش؟ فرمودند: هرگز اهل زمانش او را درک نخواهند کرد، قائم ما بعد از يأس و نااميدی شيعيان قيام به حق میکند سه روز مردم را دعوت میکند اما هيچ کس اجابتش نمیکند تا اين که روز چهارم بر پشت کعبه تکيه میزند و میفرمايد: خداوندا ياريم کن! پس دعای او مستجاب میشود و خداوند تبارک و تعالی به ملائکهای که در جنگ بدر رسول الله (ص) را ياری کردند و تا به امروز زرهی خود را پوشيده و سلاح خود را انداختهاند فرمان میدهد که او را ياری کنند و با او بيعت میکنند و سپس سيصد و سيزده نفر نيز با ايشان بيعت میکنند پس به سوی مدينه میروند (تا آنجا که فرمودند) و سپس به سوی کوفه میروند و از کوفه شش هزار نفر خروج میکنند که اسلحه به دست، قاريان قرآن، فقها در دين، که در اثر سجده پيشانی آنها زخمی و سياه شده است و نفاق آنان را کور کرده در حالی که میگويند: ای فرزند فاطمه از همان جايی که آمدهای بازگرد، ما به تو احتياجی نداريم، پس حضرت (ع) با شمشير به آنان حملهور میشود و آنان را تار و مار میکند، اما هيچ يک از اصحاب حضرت (ع) زخمی هم نمیشوند، خونشان قربانی برای خداست. پس وارد کوفه میشود و آن قدر میکُشد تا خداوند راضی گردد. من معنی سخنان حضرت (ع) را درک نکردم اندکی سکوت کردم و عرض کردم: ای مولای من فدايتان شوم اما (ع) چه هنگام میفهمد که خداوند راضی گشته؟ فرمودند: ای ابا جارود همانا خداوند به سوی مادر موسی (ع) وحی کرد و قائم بهتر از مادر موسی است، خداوند به زنبور وحی کرد و او بهتر از زنبور است، و باب مذهب درک و احساس میشود؟ به من فرمودند: آيا باب مذهب درک و احساس میشود؟ عرض کردم: آری. فرمودند: قائم (ع) سيصد و نه سال حکومت میکند به همان اندازه که اصحاب کهف در غار خود خوابيدن و زمين را پر از عدل و قسط میکند همانطور که پر از ظلم و ستم گشته، خداوند شرق و غرب زمين را به دست او (ع) فتح خواهد کرد).
وتذكر بعض الأحاديث أن الأمر يصل أحياناً إلى إبادة فئة بكاملها، فعن الإمام الباقر (ع) قال: (إذا قام القائم سار إلى الكوفة فيخرج منها بضعة عشر آلاف أنفس يدعون البترية عليهم السلاح، فيقولون له: ارجع من حيث جئت فلا حاجة لنا في بني فاطمة، فيضع فيهم السيف حتی يأتی على آخرهم. ثم يدخل الكوفة فيقتل كل منافق مرتاب، ويقتل مقاتليها حتی يرضى الله عز وعلا). (
[453])
و برخی احاديث ذکر میکنند که احياناً امر به جايی میرسد که تمام گروهها منحرف شده و طعمهی شمشير حضرت (ع) میشوند. امام باقر (ع) میفرمايند: (هنگامی که قائم قيام میکند به سوی کوفه میرود پس از آن هزار و اندی شخص خارج میشوند که بنام بتريه و به دستشان سلاح است ومیگويند: ای پسر فاطمه از همان جايی که آمدی بازگرد ما به تو احتياجی نداريم! پس حضرت با شمشير به سوی آنان هجوم برده و سر از تن همهی آنان جدا میکند سپس داخل کوفه میشود و هر شخص مرتد و منافق را میکشد، آنقدر میکُشد تا خداوند راضی گردد).
و کورانی میگويد: در روايت ديگر ذکر شده که حضرت (ع) هفتاد تن از سران فتنه و اختلاف در شيعه را به هلاکت میرساند و آشکار است که آنان علمای ضلالت هستند.
فعن مالك بن ضمرة، قال: (قال أمير المؤمنين (ع): يا مالك بن ضمرة، كيف أنت إذا اختلفت
الشيعة هكذا؟ وشبك أصابعه وأدخل بعضها فی بعض. فقلت: يا أمير المؤمنين، ما عند ذلك من خير. قال: الخير كله عند ذلك. يا مالك، عند ذلك يقوم قائمنا فيقدم سبعين رجلاً يكذبون على الله ورسوله فيقتلهم. ثم يجمعهم الله على أمر واحد). (
[454])
مالک بن ضمره میگويد: امير المؤمنين (ع) فرمودند: (ای مالک بن ضمره چگونهای! هنگامی که شيعه اينگونه با هم اختلاف کنند، حضرت (ع) انگشتان دو دست خود را در هم فرو بردند؟ عرض کردم: مولای من قطعاً در آن خيری نخواهد بود. فرمودند: تمام خير درآن است زيرا قائم ما قيام میکند و سر از تن هفتاد نفر از کسانی که بر خدا و رسولش افترا میبندند را جدا میکند).
و روايت شده: (قبل از قيام قائم (ع) در کربلا هشت هزار گنبد از طلای سرخ برای تکريم حسين بن علی (ع) ساخته میشود پس هنگامی که قائم از کربلا خروج میکند و قصد حرکت به سوی نجف را دارند و مردم در اطراف ايشان جمع شدهاند، بين کربلا و نجف شش هزار فقيه را به قتل میرساند و مردم اطراف ايشان میگويند: «اين فرزند فاطمه نيست، اگر بود به آنان رحم میکرد» پس هنگامی که حضرت وارد نجف شدند و در آن يک شب را اقامت کردند در هنگام خروج از در نخيله کنار قبر هود و صالح (ع) با هفتاد هزار نفر مواجه میشود که خواهان قتل ايشان (ع) هستند پس حضرت تمام آنان را قتل عام میکند هيچکدام از آنان از اين مهلکه جان سالم بدر نمیبرد).(
[455])
در يکی از سخنانش در مورد امام مهدی (ع) میگويد: (... پس با شمشير دعوت میکند و تمام اديان بر زمين را منسوخ میسازد و هيچ دينی جز دين خاص اسلام باقی نمیماند، دشمنان ايشان (ع) مقلدان فقهای اجتهاد هستند؛ زيرا هنگامی که حکم را، خلاف مذهب خود میبينند از روی اکراه و بی ميلی و ترس از شمشير وارد حکم ايشان میشوند و از عمل ايشان (ع) بسياری از مؤمنين عامه به خصوص خاصه خوشحال و خرسند میگردند و اهل معرفت به حقايق از عالم غيب و شهود و کشف الهی با ايشان (ع) بيعت میکنند، برای حضرت (ع) مردانی الهی هستند که به نصرت و ياری حضرتش میشتابند (تا آنجا که میگويد) و هنگامی که اين مهدی خروج کند هيچ دشمنی آشکارتر از فقهای خاصه نيست؛ زيرا با آمدن ايشان (ع) هيچ رياست و مقام و اعتبار و احترام برايشان باقی نمیماند و با اين وجود، امام (ع) شيادی و خيانتکاری علمای ضلالت را در ملاء عام رسوا میسازد و اگر مهدی (ع) در دست خود شمشير نداشت، فقها به قتل او فتوا میدادند اما خداوند با بخشش وکَرَم و شمشير او (ع) را ظاهر میسازد پس به ايشان (ع) طمع ورزيده و در حالت ترس وارد حکم او (ع) میشوند در حالی که ايمان نياورده و گمان خلافت میبرند همانگونه که حنفيون و شافعيون در ميان خود با هم اختلاف کردند، خبردار شديم که آنان اهل دو مذهب در بلاد عجم را به قتل میرساندند و در اين قتل و کشتار مردم بسياری میمُردند و در ماه رمضان افطار میکردند در حالی که گرسنهی قتل و کشتار بودند اگر امام (ع) بر چنين اشخاصی شمشير را غالب نمیکردند فرمان ايشان را نمیشنيدند و اطاعتش نمیکردند همانگونه که قلبهايشان مطيع نيست و نيز معتقدند که اگر امام (ع) در مورد حکمی به غير از مذهبشان حکم کند او در ضلالت میبينند؛ زيرا معتقدند اهل اجتهاد در اين زمان قتل عام شده و ديگر کسی داناتر و عالمتر از آنان نيست و خداوند بعد از آنان در هيچ امتی علمای چنين مجتهد نمیيابد و کسی که خواهان تعريف و اجرای احکام و شريعت الهی است، مجنون و دارای انديشهای فاسد میدانند که نبايد به او توجه کرد).(
[456])
حدثنا أبی (، قال: حدثنا عبد الله بن جعفر الحميري، قال: حدثنی هارون بن مسلم، عن مسعدة بن زياد، عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن آبائه (ع): (أن علياً (ع) قال: إن فی جهنم رحى تطحن [خمساً] أفلا تسألون ما طحنها؟ فقيل له: فما طحنها يا أمير المؤمنين؟ قال: العلماء الفجرة، والقراء الفسقة، والجبابرة الظلمة، والوزراء الخونة، والعرفاء الكذبة. وإن في النار لمدينة يقال لها: الحصينة أفلا تسألونی ما فيها؟ فقيل: وما فيها يا أمير المؤمنين؟ فقال: فيها أيدی الناكثين).
[457]
پدرم ( از عبد الله بن عفر حميری از هارون بن مسلم از مسعده بن زياد از جعفر بن محمد از پدرش از پدرانش (ع) نقل میفرمايند که فرمودند: )امير المؤمنين (ع) فرمودند: همانا در جهنم آسيابی است که پنج گروه را زير خود لِه میکند نمیپرسيد که چه چيزی را له میکند؟ عرض شد: يا امير المؤمنين چه چيزی را له میکند؟ فرمودند: علمای فاجر، قاريان فاسق، ظالمان و جباران ظالم و وزيران خائن و عارفان کذاب. و در آتش شهری است که به آن حصينه میگويند نمیپرسيد در آن چيست؟ عرض شد: در آن چيست يا امير المؤمنين؟ فرمودند: در آن دستهای بيعت شکنندگان آويزان است).
قال (ص): (يظهر الدين حتی يجاوز البحار، ويخاض فی سبيل الله ثم يأتی من بعدكم أقوام يقرؤون القرآن يقولون: قرأنا القرآن، من أقرأ منا؟ ومن أفقه منا؟ ومن أعلم منا؟ ثم التفت إلى أصحابه فقال: هل فی أولئك من خير؟ قالوا: لا. قال: أولئك منكم من هذه الآية: ﴿وَأُولَئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ﴾(
[458])).(
[459])
رسول الله (ص) فرمودند: (دين آنقدر گسترش میيابد که از حد درياها هم تجاوز میکند و در راه خدا لهو و لعب میشود سپس بعد از شما قومی میآيند که قرآن را میخوانند و میگويند: قرآن را خوانديم حال چه کسی بهتر از ما اين را قرائت خوانده است؟ چه کسی از ما فقيهتر است؟ چه کسی از ما داناتر است؟ پس رسول الله (ص) به اصحاب نگاه کردند و فرمودند: آيا در آنان خيری است؟ عرض کردند: خير. فرمودند: آنان از شما هستند و مصداق اين آيه: (و آنان هيزم آتش هستند)).
العلم والحکمة في الکتاب والسنة محمد ريشهری ص 456-448.
قال رسول الله (ص): (شر الناس علماء السوء. قيل للنبي: أي الناس شر؟ قال: العلماء إذا فسدوا).
رسول الله (ص) فرمودند: (شرورترين مردم علمای ضلالت هستند. گفته شد: کدامین مردم شرور هستند؟ فرمودند: علمايی که فاسد شدند).
و قال رسول الله (ص): (إياكم والجهال من المتعبدين، والفجار من العلماء، فإنهم فتنة كل مفتون).
نيز رسول خدا (ص) فرمودند: (بر حذر باشيد از جاهلان عبادت کننده و علمای فاجر زيرا آنان مُسَبب هر فتنهای هستند).
و قال رسول الله (ص): (هلاك أمتي عالم فاجر وعابد جاهل، وشر الشر أشرار العلماء، وخير الخير خيار العلماء).
و نيز (ص) فرمودند: (هلاک امت من در عالم فاجر و عابد جاهل است و شرورترين خلق خدا علمای ضلالت و بهترين خلق خدا علمای هدايتگر هستند).
وعنه (ص): (إياكم وجيران الأغنياء، وعلماء الأمراء، وقراء الأسواق).
و نيز (ص) فرمودند: (بر حذر باشيد از همسايگان ثروتمند و علمای حکمان و قاريان بازارها).
وعنه (ص): (رب عابد جاهل ورب عالم فاجر. فاحذروا الجهال من العباد، والفجار من العلماء، فإن أولئك فتنة الفتن).
و نيز (ص) فرمودند: (شايد عابدی جاهل باشد و عالمی فاجر باشد، بر حذر باشيد از عابد جاهل و عالم فاجر، همان آنان فتنهی، فتنهها هستند).
قال الإمام علی (ع): (أمقت العباد إلى الله الفقير المزهو، والشيخ الزان، والعالم الفاجر).
امير المؤمنين (ع) فرمودند: (بدترين بندگان برای خدا، فقيرِ رياکار، شيخِ زناکار و علم فاجر هستند).
عنه (ع): (زلة العالم كانكسار السفينة تغرق وتغرق).
و نيز(ع) فرمودند: (لغزش عالم همانند سوراخ کردن کشتی است که خود را غرق میکند و هم ديگران را).
عنه (ع): (زلة العالم تفسد عوالم).
و از او(ع): (لغزش عالم، باعث گمراهی و لغزش عوالم میگردد).
عنه (ع): (زلة العالم كبيرة الجناية).
و از او (ع): (لغزش عالم بزرگترين جنايت بشری است).
عنه (ع): (لا زلة أشد من زلة عالم).
و از او (ع): (هيچ لغزشی زيانبارتر از لغزش عالم نيست).
عنه (ع) - فيما نسب إليه -: (معصية العالم إذا خفيت لم تضر إلا بصاحبها، وإذا ظهرت ضرت صاحبها والعامة).
و از او (ع): (معصيت عالم در خفا به کسی جز خودش ضرر نمیزند اما هنگامی که ظاهر گشت به صاحب خود و عامه ضرر میرساند).
عنه (ع): (إنما زهد الناس فی طلب العلم لما يرون من قلة انتفاع من علم بلا عمل).
و از او (ع): (هنگامی که مردم به طلب علم روی آورند که ديدند میتوان از علم بدون عمل سود برد).
عنه (ع): (قصم ظهری عالم متهتك وجاهل متنسك. فالجاهل يغش الناس بتنسكه، والعالم ينفرهم بتهتكه).
و از او (ع): (عالم جاهل و جاهل متنُسُک کمر مرا دو نيم کردهاند؛ زيرا جاهل با تنُسُک و اعمال خود مردم را فريب میدهد و عالم جاهل با جهل خود مردم را از به جهل متنسک خودد عوت میکند).
(ع): (قطع ظهري اثنان: عالم فاسق يصد عن علمه بفسقه، وجاهل ناسك يدعو الناس إلى جهله بنسكه).
و از او (ع): (دو چيز کمر مرا شکستند: عالم فاسق که با فسق خويش مردم را از علمش دور میکند و جاهل ناسک که مردم را با جهل خويش به سوی طريقت خود دعوت میکند).
عنه (ع): (قطع ظهری رجلان من الدنيا: رجل عليم اللسان فاسق، ورجل جاهل القلب ناسك، هذا يصد بلسانه عن فسقه، وهذا بنسكه عن جهله، فاتقوا الفاسق من العلماء والجاهل من المتعبدين، أولئك فتنة كل مفتون، فإنی سمعت رسول الله يقول: يا علي، هلاك أمتی على يدی [كل] منافق عليم اللسان).
و از او (ع): (دو کس کمر مرا بريدهاند، مرِد دانای سخنگوی فاسق و مردِ جاهلِ متنسک، اولی با زبانش، فسقش را مخفی میکند و دومی با جهلش، تنسکش را به نمايش میگذارد، پس از علمای فاسق و عابد آن جاهل بر حذر باشيد آنان منشاء فتنهها هستند؛ زيرا من از رسول الله (ص) شنيدهام که فرمودند: ای علی هلاک امت من به دست آن منافقی است که زبان چرب و دانا دارد).
عنه (ع): (كم من عالم فاجر وعابد جاهل. فاتقوا الفاجر من العلماء والجاهل من المتعبدين).
و از او (ع): (عالم فاجر و عبد جاهل فراوانند پس از آنان بر حذر باشيد).
عن النبي (ص): (أخوف ما أخاف على أمتي: زلات العلماء، وميل الحكماء، وسوء التأویل).(
[460])
رسول الله (ص) فرمودند: (من بر امتم از لغزش علما و ميل حکما و سوء تأویل هراسانم).
وعن النبي (ص): (أحذروا زلة العالم، فإن زلته تكبكبه فی النار وويل لأمتی من علماء السوء).(
[461])
(از لغزش عالم بر حذر باشيد؛ زيرا لغزش او در بردارندهی آتش جهنم است و وای برامتم از علمای ضلالت).
وعن الإمام الصادق (ع): (ملعون ملعون عالم يؤم سلطاناً جائراً معيناً له على جوره).(
[462])
امام صادق (ع) میفرمايند: (ملعون است، ملعون است عالمی که ظالمی را در ظلمش ياری دهد).
وقال (ع): (رب عالم قد قتله جهله وعلمه معه لا ينفعه).(
[463])
نيز فرمودند: (چه بسا جهلِ عالم او را کشته و علمی که همراه دارد هيچ سودی به حالش ندارد).
الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن محمد بن جمهور العمیيرفعه قال: قال رسول الله (ص): (إذا ظهرت البدع في أمتی فليظهر العالم علمه، فمن لم يفعل فعليه لعنة الله).(
[464])
حسين بن محمد از معلی بن محمد از محمد بن جمهور العمیمیگويد: رسول الله (ص) فرمودند: (در هنگام ظهور بدعتها در امتم؛ عالم، علم خود را آشکار میکند پس هر کس عمل نکرد، لعنت خدا بر او باد).
وفي (عيون الأخبار) عن محمد بن الحسن، عن الصفار، عن محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن محمد بن جمهور، عن أحمد بن الفضل، عن يونس بن عبد الرحمن (في حديث)، قال: روينا عن الصادقين أنهم قالوا: (إذا ظهرت البدع فعلى العالم أن يظهر علمه، فإن لم يفعل سلب نور الإيمان).(
[465])
در عيون الأخبار از محمد بن حسن از صفار از محمد بن يحيی از احمد بن محمد از حسين بن سعيد از محمدبن جمهور از احمد بن فضل از يونس بن عبد الرحمن در حديثی که از دو صادق (ع) روايت شده است که فرمودند: (در هنگام ظهور بدعتها، بر عالم واجب ست که علمش را آشکار کند پس اگر چنين نکرد نور ايمان از او سلب خواهد شد).
در ذکر علمای ضلالت آخر الزمان:
بإسناده عن ابن عباس، قال: (تهيج ريح حمراء بالزوراء ينكرها الناس، فيفزعون إلى علمائهم، فيجدونهم قد مسخوا قردة وخنازير تسود وجوههم وتزرق أعينهم).(
[466])
با استناد از ابن عباس میگويد: (در زوراء بادی سرخ به تلاطم در میآيد که مردم آن را انکار میکنند، پس به سوی علمايشان روانه میشوند و آنها را مسخ شده به بوزينه و خوک میيابند که چهرههايشان سياه و چشمانشان برق میزند).
-مذمت خود رأيی و اجتهاد:
متون قرآنی که دلالت بر منع اخذ با ظن و گمان، و روايات بسياری بلکه متواتر که دلالت بر لزوم اخذ به وسیلهی علم و عدم جواز حکم به وسیله ظن و گمان، و آنچه دلالت بر عدم جواز فتوا به وسیله رأی و نظر:
﴿مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً﴾،(
[467]) (نه آنان و نه پدرانشان به اين [ادعاء] دانشى ندارند بزرگ سخنی است كه از دهانشان بر مىآيد [آنان] جز دروغ نمىگويند).
﴿وَلاَ تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَذَا حَلاَلٌ وَهَذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُواْ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ﴾،(
[468]) (و براى آنچه زبان شما به دروغ مىپردازد مگوييد اين حلال است و آن حرام تا بر خدا دروغ بنديد زيرا كسانی كه بر خدا دروغ مىبندند رستگار نمىشوند).
﴿بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تأویلهُ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ﴾،(
[469]) (بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأویل آن برايشان نيامده است كسانی [هم] كه پيش از آنان بودند همين گونه [پيامبرانشان را] تكذيب كردند پس بنگر كه فرجام ستمگران چگونه بوده است).
﴿وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاَ يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلاَّ أَمَانِی وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ﴾،(
[470]) (و [بعضى] از آنان بىسوادانى هستند كه كتاب [خدا] را جز خيالات خامینمىدانند و فقط گمان مىبرند).
﴿فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِيَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا يَكْسِبُونَ﴾،(
[471]) (پس واى بر کسانی كه كتاب [تحريف شدهاى] با دستهاى خود مىنويسند سپس مىگويند اين از جانب خداست تا بدان بهاى ناچيزى به دست آرند پس واى بر ايشان از آنچه دستهايشان نوشته و واى بر ايشان از آنچه [از اين راه] به دست مىآورند).
﴿إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ﴾،(
[472]) (آنگاه كه آن [بهتان] را از زبان يكديگر مىگرفتيد و با زبانهاى خود چيزى را كه بدان علم نداشتيد مىگفتيد و مىپنداشتيد كه كارى سهل و ساده است با اينكه آن [امر] نزد خدا بس بزرگ بود).
﴿وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ﴾،(
[473]) (و از ميان آنان گروهى هستند كه زبان خود را به [خواندن] كتاب [تحريف شدهاى] مىپيچانند تا آن [بربافته] را از [مطالب] كتاب [آسمانی] پنداريد با اينكه آن از كتاب [آسمانی] نيست و مىگويند آن از جانب خداست در صورتى كه از جانب خدا نيست و بر خدا دروغ مىبندند با اينكه خودشان [هم] مىدانند).
﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيد﴾،(
[474]) (و برخى از مردم درباره خدا بدون هيچ علمی مجادله مىكنند و از هر شيطان سركشى پيروى مىنمايند).
﴿وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنّاً إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ عَلَيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾،(
[475]) (و بيشترشان جز از گمان پيروى نمىكنند [ولى] گمان به هيچ وجه [آدمی را] از حقيقت بینياز نمىگرداند آرى خدا به آنچه مىكنند داناست).
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ﴾،(
[476]) (اى کسانی كه ايمان آوردهايد از بسيارى از گمانها بپرهيزيد كه پارهاى از گمانها گناه است).
﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ﴾،(
[477]) (و اگر [او] پارهاى گفتهها بر ما بسته بود * دست راستش را سخت مىگرفتيم).
﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی يُوحَى﴾،(
[478]) (و از سر هوس سخن نمىگويد * اين سخن بجز وحیی كه وحى مىشود نيست).
﴿وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ﴾،(
[479]) (و کسانی كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكردهاند آنان خود كافرانند).
﴿وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾،(
[480]) (و کسانی كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكردهاند آنان خود ستمگرانند).
﴿وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾،(
[481]) (و کسانی كه به آنچه خدا نازل كرده حكم نكنند آنان خود نافرمانند).
علي بن إبراهيم، عن أبيه ومحمد بن إسماعيل، عن الفضل بن شاذان رفعه، عن أبي جعفر وأبي عبد الله (ع)، قال: (كل بدعة ضلالة، وكل ضلالة سبيلها إلى النار).(
[482])
علی بن ابراهيم از پدرش و محمد بن اسماعيل از فضل بن شاذان از ابی جعفر و ابا عبد الله (ع) نقل میکنند که فرمودند: )هر بدعتی، ضلالت است و هر ضلالتی مسيرش به سوی آتش است).
عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن علي بن الحكم، عن عمر بن أبان الكلبي، عن عبد الرحيم القصير، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (قال رسول الله (ص): كل بدعة ضلالة، وكل ضلالة في النار).(
[483])
برخی از اصحاب از احمد بن محمد بن عيسی از علی بن حکم از عمر بن ابان کلبی از عبد الرحيم قصير از ابی عبد الله (ع) فرمودند: (رسول الله (ص) میفرمايند: هر بدعتی ضلالت است و هر ضلالتی راهی به سوی دوزخ دارد).
علي، عن أبيه، عن ابن فضال، عن حفص المؤذن، عن أبي عبد الله (ع) وعن ابن بزيع، عن محمد بن سنان، عن إسماعيل بن جابر، عن أبی عبد الله (ع) أنه كتب بهذه الرسالة إلى أصحابه وأمرهم بمدارستها والنظر فيها وتعاهدها والعمل بها، وكانوا يضعونها في مساجد بيوتهم فإذا فرغوا من الصلاة نظروا فيها. وعن ابن سماعة، عن جعفر بن محمد بن مالك الكوفي، عن القاسم بن الربيع الصحاف، عن إسماعيل بن مخلد السراج، قال: خرجت هذه الرسالة من أبی عبد الله (ع) إلى أصحابه: (والحديث طويل إلى قوله (ع)): (وقد قال ابو نا رسول الله: "المداومة على العمل في إتباع الآثار والسنن وإن قل أرضى لله وأنفع عنده في العاقبة من الاجتهاد في البدع وإتباع الأهواء" إلا إن إتباع الأهواء وإتباع البدع بغير هدى من الله ضلال، وكل ضلال بدعة، وكل بدعة في النار، ولن ينال شيء من الخير عند الله إلا بطاعته والصبر والرضا؛ لأن الصبر والرضا من طاعة الله).(
[484])
علی از پدرش از ابن فضل از حفص موذن از ابی عبد الله (ع) و از بن زيع از محمد بن سنان از اسماعيل بن جابر از ابی عبد الله (ع) میگويند: حضرت (ع) نامهای برای اصحاب نگاشتند و آنان را به تدريس و نظر و تعهد و عمل به آن سفارش کردند، پس اصحاب آن را در مساجد و خانههايشان میگذاشتند و هرگاه از نماز فارغ میشدند به آن نظر میکردند، از سماعه از جعفر بن محمد بن مالک کوفی از قاسم بن ربيع صحاف از اسماعيل بن مخلد سراج میگويد: ابو عبد الله (ع) اين نامه را برای اصحاب خارج کردند پس در آن نوشته شده بود: (... همانا پدرمان رسول الله (ص) نقل میکنند که فرمودند: مداومت بر عمل در اتباع سُنن و آثار هرچند اندک باشد مورد رضايت خداوند است و عاقبت آن از اجتهاد در بدعت و پيروی از هوی نفس بهتر است آگاه باشيد که پيروی از هوی نفس و بدعتها که از هدايت خداوند نيست، ضلالت محض است و هر ضلالتی بدعت و هر بدعتی راهی به سوی آتش است و هرگز به خير الهی نمیرسيد مگر با اطاعت و صبر و رضايت، چرا که صبر و رضايت همان اطاعت و بندگی خداوند است).
حدثنی محمد بن الوليد، عن محمد بن الفرات، عن أبي جعفر (ع)، قال: (﴿وَالشُّعَرَاء يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴾ قال: نزلت في الذين غيروا دين الله بآرائهم وخالفوا أمر الله، هل رأيتم شاعراً قط تبعه أحد، إنما عنى بذلك الذين وضعوا ديناً بآرائهم فيتبعهم الناس على ذلك، ويؤكد ذلك قوله: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ﴾ يعنی يناظرون بالأباطيل ويجادلون بالحجج المضلة وفي كل مذهب يذهبون، ﴿وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ﴾،(
[485]) قال: يعظون الناس ولا يتعظون).(
[486])
محمد بن وليد از محمد بن فرات از ابو جعفر (ع) نقل میکند که حضرت (ع) فرمودند: (و گمراهان، شاعران را پيروی و تبعيت میکنند) اين آيه در مورد کسانی نازل شده که دين خدا را با آرای خود تغيير داده و با امر خدا مخالفت میکنند، آيا ديديد کسی، شاعری را تبعيت کند؟ پس مقصود از شاعران کسانی هستند که دين خدا را با آرای خود تغيير داده و با امر خدا مخالفت میکنند و مردم نيز بدنبال آنان هستند و خداوند میفرمايد: (آيا آنان را نمیبينی که در هر وادی سرگردانند) يعنی به باطل مینگرند و باباطل احجاج و مجادله میکنند و در هر مذهبی وارد میشوند. (و آنان چيزی را میگويند که انجام نمیدهند) میفرمايند: مردم را موعظه میکنند اما خود را موعظه نمیکنند).
وفي تفسير علي بن إبراهيم:(
[487]) (إنهم الذين يغيرون دين الله تعالی، ويخالفون أمره. قال: وهل رأيتم شاعراً قط تبعه أحد، إنما عنى بذلك الذين وضعوا ديناً بآرائهم، فتبعهم الناس على ذلك).
در تفسير علی بن ابراهيم آمده است: (حضرت در مورد کسانی که دين خدا را با آرای خود تغيير میدهند و با امر خدا مخالفت میکنند میفرمايند: آيا ديدهای کسی شاعری را پيروی کند و يا به دنبال او برود؟ اين آيه بر کسانی نازل شده که دين خدا را با آرای خود تغيير دادند و مردم هم از آنان پيروی و تبعيت میکنند).
وروى العياشی بالإسناد، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (هم قوم تعلموا وتفقهوا بغير علم، فضلوا وأضلوا).
و عياشی با استناد از ابی عبد الله (ع) روايت میکند که حضرت (ع) فرمودند: (آنان قومی هستند که بدون علم و آگاهی تفقه کرده و تعليم ديدهاند پس هم خود گمراه شدند و هم مردم را گمراه کردهاند).
علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن يونس [بن عبد الرحمن]، عن أبي يعقوب إسحاق بن عبد الله، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (إن الله خص عباده بآيتين من كتابه: أن لا يقولوا حتی يعلموا، ولا يردوا ما لم يعلموا. وقال عزوجل: ﴿أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَّ يِقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ﴾،(
[488]) وقال: ﴿بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تأویلهُ﴾(
[489])).(
[490])
علی بن ابراهيم از پدرش از بن ابی عمير از يونس بن عبدالرحمن از ابی يعقوب اسحاق بن عبد الله از ابی عبد الله (ع) نقل میکند که حضرت (ع) فرمودند: (همانا خداوند دو آيه را به بندگان اختصاص خود دادند: اين که بدانند بعد بگويند و يا اين که آنچه را نمیدانند، انکار نکنند و خداوند میفرمايد: (آيا از آنان پيمان كتاب [آسمانی] گرفته نشده كه جز به حق نسبت به خدا سخن نگويند) و فرمود: (بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأویل آن برايشان نيامده است)).
وعن أحمد بن محمد بن عيسى، عن أحمد بن محمد بن أبي نصر، (عن أبي الحسن (ع)، في قول الله عزوجل: ﴿وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ﴾(
[491]) يعنی من اتخذ دينه رأيه بغير هدى من أئمة الهدى).(
[492])
احمد بن محمد بن عيسی از احمد بن ابی نصر (از ابو الحسن (ع) در مورد قول پروردگار میفرمايند: (و كيست گمراهتر از آنكه بىراهنمايى خدا از هوسش پيروى كند). يعنی کسی که دينش را از ائمهای غير از ائمه هدايت (ع) برگرفته باشد).
عن عبد الله بن عجلان، (عن أبي جعفر (ع) قی قوله: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾،(
[493]) قال: هی في علی وفي الأئمة (ع)، جعلهم الله مواضع الأنبياء (ع)، غير أنهم لا يحلون شيئاً ولا يحرمونه).(
[494])
عبد الله بن عجلان از ابو جعفر (ع) در مورد قول پروردگار میپرسد (خدوند و رسول و اولی الامر از خودتان را اطاعت کنيد)، فرمودند: اين آيه در مورد علی (ع) و ائمه بعد از ايشان (ع) است که خداوند آنان را مواضع انبياء (ع) قرار داده؛ زيرا حلال و حرام خداوند را حلال و حرام مطلق میدانند).
و روايتی که اهل اجتهاد به آن اعتماد کرده و با رسول الله (ص) و ائمه (ع) مخالفت کردند و همچنین با فقهای عالم گذشته به مخالفت پرداختهاند و آن موضوعی بوده از سوی عمر و بن عاص تا حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کرده و معاويه برای قتل امير المؤمنين (ع) و حسن مجتبی (ع) کمر بستهاند و برخی علمای شيعه با وجود اين که میدانستند آن از سوی عمرو بن عاص ملعون است و با تمام روايات رسول الله (ص) و ائمه اطهار (ع) مخالفت میکند، به آن اعتماد کردند.
حدثنا عبد الله بن يزيد المقرئ المكي، حدثنا حياة بن شريح، حدثنی يزيد بن عبد الله بن الهاد، عن محمد بن إبراهيم بن الحرث، عن بسر بن سعيد، عن أبي قيس مولى عمرو بن العاص، عن عمرو ابن العاص، أنه سمع رسول الله (ص) يقول: (إذا حكم الحاكم فاجتهد ثم أصاب فله أجران، وإذا حكم فاجتهد ثم أخطأ فله أجر)، قال: فحدثت بهذا الحديث أبابكر بن عمرو بن حزم فقال: هكذا حدثنی ابو سلمة بن عبد الرحمن عن أبي هريرة).(
[495])
عبد الله بن يزيد مقری مکی از حيات بن شريح از يزيد بن عبد الله بن الهاد از محمد بن ابراهيم بن حرث بسر بن سعيد از ابی قيس مولی عمرو بن عاص از عمرو بن عاص نقل میکند که از رسول الله (ص) شنيدم که فرمودند: (هنگامی که حاکم اجتهاد کند و اجتهادش درست باشد، دو اجر برای اوست و اگر حکم کند و حکمش خطا باشد يک اجر برای اوست) میگويد: با ابو بکر در اين باره سخن گفتم، او گفت: ابو سلمه بن عبد الرحمان از ابی هريره نيز اين چنين به من گفت).
حدثنا یحیی بن یحیی التميمي، أخبرنا عبد العزيز بن محمد، عن يزيد ابن عبد الله بن أسامة بن الهاد، عن محمد بن إبراهيم، عن بسر بن سعيد، عن أبي قيس مولى عمرو بن العاص، عن عمرو بن العاص، أنه سمع رسول الله (ص) قال: (إذا حكم الحاكم فاجتهد ثم أصاب فله أجران، وإذا حكم فاجتهد ثم أخطأ فله أجر) وحدثنی إسحاق بن إبراهيم ومحمد بن أبي عمر كلاهما عن عبد العزيز بن محمد بهذا الإسناد مثله وزاد في عقيب الحديث قال يزيد: فحدثت هذا الحديث أبا بكر بن محمد بن عمرو بن حزم فقال: هكذا حدثنی ابو سلمة عن أبي هريرة.(
[496])
يحيی بن يحيی تميمی از عبدالعزيز بن محمد از يزيد بن عبد الله بن اسامه ابن الهاد از محمد بن ابراهيم بسر بن سعيد از ابی قيس مولی عمرو بن عاص از عمرو بن عاص شنيده که رسول الله (ص) فرمودند: )اگر حاکمی حکم کند و اجتهادش درست باشد برای او دو اجر است و اگر در اجتهاد خود اشتباه کند برای او يک اجراست)، اسحاق بن ابراهيم و محمد بن ابی عمر همگی از عبد العزيز بن محمد با استناد به مثل اين و زيادت در عقيب حديث يزيد میگويد: با ابو بکر محمد بن عمرو بن حزم گفتم: ابو سلمه از ابی هريره نيز چنين گفت.
-روايات رسول الله (ص) وائمهی اطهار (ع) که عمرو بن عاص و بسیاری علمای شيعه باآنها مخالفت کردند:
عن محمد بن حكيم، قال: قلت لأبی الحسن موسى (ع): (جعلت فداك، فقهنا في الدين وأغنانا الله بكم عن الناس حتی أن الجماعة منا لتكون في المجلس ما يسأل رجل صاحبه تحضره المسألة ويحضره جوابها فيما من الله علينا بكم فربما ورد علينا الشيء لم يأتنا فيه عنك ولا عن آبائك شيء فنظرنا إلى أحسن ما يحضرنا وأوفق الأشياء لما جاءنا عنكم فنأخذ به؟ فقال: هيهات هيهات، في ذلك والله هلك من هلك يا ابن حكيم، قال: ثم قال: لعن الله أبا حنيفة كان يقول: قال علي، وقلت).(
[497])
محمد بن حکيم میگويد: به ابو الحسن موسی (ع) عرض کردم: )مولای من فدايتان شوم! در دين فقيه شديم تا اين که خداوند به وسیلهی شما، ما را از مردم بینياز ساخت و وقتی در مجلسی نشسته باشيم و در آنجا مسئلهای مطرح شود، همهی ما پاسخ آن را بدانيم ولی از وجود شما فيض میبريم، گاهی اوقات اموری بر ما عرضه میشود که ما پاسخ آنها را نه در کلام شما و نه پدارانتان میيابيم پس در آنها نظر و رأی خود را دخالت میدهيم؟ فرمودند: ای بن حکيم، هرگز هرگز به خدا سوگند، هلاک شده آن که هلاک میشود. سپس فرمودند: خداوند ابو حنفيه را لعنت کند که میگويد: علی گفت و من گفتم).
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن الوشاء، عن مثنى الحناط، عن أبي بصير، قال: (قلت لأبي عبد الله (ع): ترد علينا أشياء ليس نعرفها في كتاب الله ولا سنة فننظر فيها؟ فقال: لا، أما إنك إن أصبت لم تؤجر، وإن أخطأت كذبت على الله عزوجل).(
[498])
محمد بن يحيی از احمد بن محمد از الوشاء از مثنی الحناط از ابی صير میگويد: )به اباعبد الله (ع) عرض کردم: چيزهايی بر ما عرضه میشود که نه در قرآن است و نه در سنت پس در مورد آن به آرا میپردازيم؟ فرمودند: خير همانا اگر درست میگفتی، پاداش داده نمیشوی و اگر درست نگفتی بر خداوند افترا بستهای).
حدثنا يعقوب بن يزيد، عن محمد بن أبي عمير، عن عمرو بن أذينة، عن الفضيل بن يسار، عن أبي جعفر (ع) أنه قال: (لو إنا حدثنا برأينا ضللنا كما ضل من كان قبلنا، ولكنا حدثنا ببينة من ربنا بينها لنبيه فبينها لنا).(
[499])
يعقوب بن يزيد از محمد بن ابی عمير از عمرو بن اذينه از فضيل بن يسار از ابو جعفر (ع) نقل میکنند که فرمودند: (اگر ما به رأی و نظر خودمان حکم کرديم مانند کسانی که قبل از ما گمراه بودند ما نيز گمراه میشديم اما آن احکام بينهای از پروردگارمان میباشد که برای پيامبرمان بيان کرده است و ايشان (ص) نيز برای ما بيان کردند).
حدثنا أحمد بن محمد، عن الحسن بن محبوب، عن أبي حمزة الثمالي، عن جابر، قال ابو جعفر (ع): (يا جابر، والله لو كنا نحدث الناس أو حدثناهم برأينا لكنا من الهالكين، ولكنا نحدثهم بآثار عندنا من رسول الله يتوارثها كابر عن كابر نكنزها كما يكنز هؤلاء ذهبهم وفضتهم).(
[500])
احمد بن محمد از حسن بن محبوب از ابی حمزه ثمالی از جابر میگويد: ابو جعفر (ع) به من فرمودند: (ای جابر به خدا سوگند اگر بر اساس رأی خود بر مردم حکم میکرديم، مانيز هلاک میشديم اما ما بر اساس آثاری و نشانههايی سخن میگويم که از رسول الله (ص) به ارث بردهايم و دست به دست آن را حفاظت کرديم، همانگونه که مردم طلا و نقره و گنجهای خود را حفاظت میکنند).
حدثنا محمد بن هارون، عن أبی الحسن موسى، عن موسى بن القاسم، عن علی بن النعمان، عن محمد بن شريح، قال: قال لی ابو عبد الله (ع): (لولا أن الله فرض ولايتنا ومودتنا وقرابتنا ما أدخلناكم ولا أوقفناكم على بابنا، فو الله ما نقول بأهوائنا ولا نقول برأينا ولا نقول إلا ما قال ربنا).(
[501])
محمد بن هارون از ابی حسن موسی از موسی بن قاسم از علی بن نعمان از محمد بن شريح میگويد: ابا عبد الله (ع) به من فرمودند: (اگر خداوند ولايت و مودت و قرابت ما را بر شما واجب نمیساخت، هرگز شما را در اين راه وارد نمیکرديم و يا شما را پشت در قرار نمیداديم (اجابتتان نمیکرديم)، به خدا سوگند ما از روی هوی و هوس نفس خود سخن نمیگوييم، بلکه چيزی را میگوييم که خداوند فرموده است).
محمد بن أبی عبد الله رفعه، عن يونس بن عبد الرحمن، قال: (قلت لأبي الحسن الأول (ع): بما أوحد الله؟ فقال: يا يونس، لا تكونن مبتدعاً، من نظر برأيه هلك، ومن ترك أهل بيت نبيه ضل، ومن ترك كتاب الله وقول نبيه كفر).(
[502])
محمد بن عبد الله از يونس بن عبد الرحمان میگويد: )به ابو الحسن اول (ع) عرض کردم: چگونه خداوند را به وحدانيّت بخوانم؟ فرمودند: ای يونس، از اهل بدعت نباش؛ زيرا هر کس به رأی خود عمل کند، هلاک میگردد و هر کس اهل بيت نبی (ص) خود را ترک کند، گمراه میشود و هر کس کتاب خدا و سخن رسولش را ترک کند، کافر میگردد).
علی بن إبراهيم، عن هارون بن مسلم، عن مسعدة بن صدقة، قال: حدثنی جعفر، عن أبيه أن علياً (ع) قال: (من نصب نفسه للقياس لم يزل دهره في التباس، ومن دان الله بالرأی لم يزل دهره في ارتماس)، قال: وقال ابو جعفر (ع): (من أفتى الناس برأيه فقد دان الله بما لا يعلم، ومن دان الله بما لا يعلم فقد ضاد الله حيث أحل وحرم فيما لا يعلم).(
[503])
علی بن ابراهيم از هارون بن مسلم از مسعده بن صدقه از امام جعفر از پدرش (ع) نقل میکند که امير المؤمنين (ع) فرمودند: )هر کس نفس خود در معرض قياس قرار دهد در تمام زندگی خود دچار گمراهی و سر در گمی میشود، ابو جعفر (ع) فرمودند: هر کس بر اساس رأی خود به مردم فتوا دهد، خداوند را به بیعلمی متهم کرده و هر کس خدا را به بیعلمی متهم کند حلال خدا را حرام و حرام او را حلال میکند).
علي، عن محمد بن عيسى، عن يونس، عن قتيبة، قال: (سأل رجل أبا عبد الله (ع) عن مسألة فأجابه فيها، فقال الرجل: أرأيت إن كان كذا وكذا ما يكون القول فيها؟ فقال له: مه، ما أجبتك فيه من شيء فهو عن رسول الله، لسنا من: "أرأيت" في شيء).(
[504])
علی بن محمد بن عيسی از يونس از قتيبه میگويد: )مردی از ابو عبد الله (ع) در مورد مسئلهای پرسيد، حضرت (ع) به او پاسخ دادند، مرد گفت؟ مگر نديدی که چنين و چنان دربارهی آن گفته میشود. پس حضرت (ع) به او فرمودند: اين چنين نيست، هر چه به تو در مورد آن گفتم از رسول الله (ص) بوده، ما از کسانی نيستيم که بر اساس رأی خود حکم کنيم).
مقصود اين بود که در مورد رأی که در ظن و اجتهاد اختيار میکنيد به من خبر دهيد حضرت (ع) از اين گونه گمان او را نهی کرد و برای او بيان کرد که آنان (ع) چيزی جز از روی جزم و يقين و قطعيت که بواسطهی رسول الله (ص) به آنان (ع) رسيده، سخن نمیگويند.(
[505])
عن جعفر بن محمد (ع)، أنه قال: (نهى رسول الله (ص) عن الحكم بالرأی والقياس، وقال: [إن] أول من قاس إبليس، ومن حكم في شيء من دين الله برأيه خرج من دين الله).(
[506])
جعفر بن محمد (ع) میفرمايند: (رسول الله (ص) در مورد حکم به رأی و قياس نهی کردند و فرمودند: اولين کسی که قياس کرد ابليس بود و کسی که در مورد چيزی از دين خدا به رای خود حکم کند، از دين خدا خارج است).
عن جعفر بن محمد (ع)، أنه قال: (لا يجوز لأحد أن يقول في دين الله برأيه، أو يأخذ فيه بقياسه، ويح أصحاب الكلام يقولون هذا، ينقاس وهذا لا ينقاس، إن أول من قاس إبليس (لعنه الله)، حين قال: (أنا خير منه خلقتنی من نار وخلقته من طين) فرأى في نفسه وقال بشركه: إن النار أعظم قدراً من الطين، ففتح له القياس أن لا يسجد الأعظم للأدنى، فلعن من أجل ذلك وصير شيطاناً مريداً، ولو جاز القياس لكان كل قائس مخطئ في سعة، إذ القياس مما يتم به الدين فلا حرج على أهل القياس، وإن أمر بنی إسرائيل لم يزل معتدلاً حتی نشأ المولدون - أبناء سبايا الأمم - فاخذوا بالرأی والقياس، وتركوا سنن الأنبياء (ع)، فضلوا وأضلوا).(
[507])
جعفر بن محمد (ع) میفرمايند: (بر هيچ کس جايز نيست که در دين خدا حکم به رأی و در آن قياس کند وای بر اهل کلام که میگويند: اين قابل قياس است و ديگری نيست؛ زيرا اولين کسی که قياس کرد ابليس بود که گفت: (من بهتر از او هستم مرا از آتش آفريدی و او را از گل) پس حکم به رأی کرد و گفت که آتش برتر و بهتر از گل است، و بر اساس قياس مسئله را بازتر کرد که برتر در برابر پستتر سجده نمیکند، پس خداوند بر اساس اين امر هر کس به سيرهی شيطان برود را لعنت میکند و اگر قياس جايز میشد هر مقايسه گری در قياس خود اشتباه میکرد، پس اگر قياس وسيلهای برای تکميل دين باشد ديگر بر اهل قياس حرجی نيست، هر چند که امر بنی اسرائيل در ابتدا حالت اعتدال داشته بود تا اينکه نسل ديگری رشد کردند- فرزندان اسيران امتها- پس راه رأی و قياس را در پيش گرفتند، و سنّن انبياء (ع) را ترک کردند، و خود گمراه شدند و مردم را گمراه کردند).
وعن رسول الله (ص)، قال: (إياكم وأصحاب الرأي، فإنهم أعيتهم السنن أن يحفظوها، فقالوا في الحلال والحرام برأيهم، فأحلوا ما حرم الله، وحرموا ما أحل الله، فضلوا وأضلوا).(
[508])
رسول الله (ص) فرمودند: (از حاکمان به رأی (اهل رأی) بر حذر باشيد؛ زيرا آنان توانايی حفاظت و پيروی از سنّن را نداشتند. پس به رأی خود در مورد حلال و حرام سخن کفتند، و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کردند، پس خود گمراه شدند و مردم را گمراه کردند).
محمد بن الحسن الصفار في البصائر: عن أحمد بن محمد، عن أبيه محمد بن خالد البرقي، عن صفوان، عن سعيد الأعرج، قال: (قلت لأبي عبد الله (ع): إن من عندنا ممن يتفقه يقولون: يرد علينا ما لا نعرفه في كتاب الله ولا في السنة، نقول فيه برأينا، فقال ابو عبد الله (ع): كذبوا، ليس شيء إلا جاء في الكتاب، وجاءت فيه السنة).(
[509]) ورواه الشيخ المفيد في الاختصاص: بهذا السند، مثله.
محمد بن حسن صفار در بصائر: از احمد بن محمد از پدرش محمد بن خالد برقی از صفوان از سعيد الاعرج میگويد: (به ابا عبد الله (ع) عرض کردم: ما فقيهانی داريم که میگويند مسائلی بر ما عرضه میشود که نه در کتاب خدا میتوان آن را يافت و نه در سنت، پس با رأی خود در مورد آنها حکم میکنيم، پس ابا عبد الله (ع) فرمودند: دروغ میگويند! چيزی نيست، مگر اين که در کتاب و سنّت آمده است) و شيخ مفيد در اختصاص خود نيز بر اساس اين سند روايت کرده است.
الصدوق في كمال الدين: عن محمد بن محمد بن عصام، عن محمد بن يعقوب الكليني، عن القاسم بن العلاء، عن إسماعيل بن علي، عن عاصم بن حميد، عن محمد بن قيس، عن أبي حمزة الثمالي، قال: قال علي بن الحسين (ع): (إن دين الله لا يصاب بالعقول الناقصة، والآراء الباطلة، والمقاييس الفاسدة، ولا يصاب إلا بالتسليم، فمن سلم لنا سلم، ومن اهتدى بنا هدي، ومن دان بالقياس والرأی هلك، ومن وجد في نفسه شيئاً مما نقوله أو نقضی به حرجاً كفر بالذي أنزل السبع المثانی والقرآن العظيم وهو لا يعلم).(
[510])
صدوق در کتاب کمال الدين: از محمد بن محمد بن عصام از محمد بن يعقوب کلينی از قاسم بن العلاء از اسماعيل بن علی از عاصم بن حميد از محمد بن قيس از ابو حمزه ثمالی میگويد: علی بن حسين (ع) فرمودند: (دين خدا با اين عقلهای ناقص و آرای باطل و مقايسههای فاسد به دست نمیآيد، مگر با تسليم! پس هر کس تسليم ما شود سالم شد، و هر کس به وسیلهی ما هدايت شد به هدايت شده رسيد، و هر کس به قياس و رأی متوسل شود هلاک شد، و هر کس که در نزد خود چيزی يافت که ما دربارهی آن چيزی نگفتهايم و حکمی ندادهايم، به کسی که هفت مثانی و قرآن عظيم را نازل کرده، کفر ورزيده در حالی که خود نمیداند).
وفي المحاسن: ج1 ص212: (عن محمد بن حكيم، قال: قلت لأبي عبد الله (ع): إن قوماً من أصحابنا قد تفقهوا وأصابو ا علماً ورووا أحاديث، فيرد عليهم الشيء فيقولون فيه برأيهم؟ فقال: لا، وهل هلك من مضى إلا بهذا وأشباهه!).(
[511])
در محاسن جلد 1 صفحه 212: (محمد بن حکيم میگويد: به ابا عبد الله (ع) عرض کردم: قومی از اصحاب ما در مورد مسائلی که بر آنان عرضه میشوند حکم به رأی میکنند حضرت (ع) فرمودند: به خداوند سوگند کسی در گذشته هلاک نگشته مگر با اين کار و امثال آن).
ابو الفتوح الكراجكی في كنز الفوائد: عن رسول الله (ص)، قال: (ستفترق أمتي على بضع وسبعين فرقة، أعظمها فتنة على أمتي، قوم يقيسون الأمور برأيهم، فيحرمون الحلال ويحللون الحرام).(
[512])
ابو الفتوح کراجکی در کتاب کنزالفوائد میگويد: رسول الله (ص) فرمودند: (امتم بر هفتاد و اندی فرقه تقسيم خواهند شد، که بزرگترين فتنه و محنت بر امتم قومی هستند که امور را به رأی خود قياس میکنند، پس حلال خدا را حرام و حرام او را حلال میکنند).
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن الحسن بن محبوب، عن علي ابن رئاب، عن أبي عبيدة الحذاء، عن أبي جعفر (ع)، قال: (من أفتى الناس بغير علم ولا هدى لعنته ملائكة الرحمة وملائكة العذاب، ولحقه وزر من عمل بفتياه). (
[513])
محمد بن يحيی از احمد بن محمد بن عيسی از حسن بن محبوب از علی بن رئاب از ابی عبيده حذاء از ابو جعفر (ع) نقل میکنند که حضرت فرمودند: (هر کس بدون علم فتوا دهد و مردم را هدايت نکند، لعنت فرشتگان عذاب و رحمت بر اوست، و گناه هر کس که به فتوای او عمل کرده، بر گردنش است).
علي بن إبراهيم، عن محمد بن عيسى بن عبيد، عن يونس بن عبد الرحمن، عن عبد الرحمن بن الحجاج، قال: قال لي ابو عبد الله (ع): (إياك وخصلتين ففيهما هلك من هلك: إياك أن تفتی الناس برأيك، أو تدين بما لا تعلم).(
[514])
علی بن ابراهيم از محمد بن عيسی بن عبيد از يونس بن عبد الرحمن بن الحجاج میگويد: اباعبد الله (ع) به من فرمودند: (از دو چيز بر حذر باش که در آنها بسياری هلاک شدند، بر حذر باش از اين که به مردم بر اساس نظرخود فتوا دهی، يا اين که در مورد چيزی بگويی که نمیدانی).
محمد بن یحیی، عن أحمد وعبد الله ابنی محمد بن عيسى، عن علي بن الحكم، عن سيف بن عميرة، عن مفضل بن يزيد، قال: قال [لي] ابو عبد الله (ع): (انهاك عن خصلتين فيهما هلاك الرجال: انهاك أن تدين الله بالباطل، وتفتی الناس بما لا تعلم).(
[515])
محمد بن يحيی از احمد و عبد الله بن محمد بن عيسی از علی بن حکم از سيف بن عميره از مفضل بن يزيد میگويد: ابو عبد الله (ع) به من فرمودند: (تو را از دو چیز نهی میکنم که باعث هلاک رجال است، در دين خدابه باطل فتوا دهی تو را نهی میکنم و در مورد چيزی که نمیدانی به مردم فتوا دهی).
عن محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن ابن فضال، عمن رواه، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (قال رسول الله (ص): من عمل على غير علم كان ما يفسد أكثر مما يصلح).(
[516])
محمد بن يحيی از احمد بن محمد از بن فضال از کسی که روايت کرده از ابو عبد الله (ع) نقل میکند که حضرت (ع) فرمودند: (رسو ل الله (ص) فرمودند: هر کس بدون علم عمل کند به جای آن که اصلاح کند، بيشتر فساد میکند).
عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن بعض أصحابنا رفعه قال: قال أمير المؤمنين (ع): (لأنسبن الإسلام نسبة لا ينسبه أحد قبلي ولا ينسبه أحد بعدي إلا بمثل ذلك: إن الإسلام هو التسليم، والتسليم هو اليقين، واليقين هو التصديق، والتصديق هو الإقرار، والإقرار هو العمل، والعمل هو الأداء. إن المؤمن لم يأخذ دينه عن رأيه ولكن أتاه من ربه فأخذه، إن المؤمن يرى يقينه في عمله والكافر يرى إنكاره في عمله، فو الذي نفسی بيده ما عرفوا أمرهم، فاعتبروا إنكار الكافرين والمنافقين بأعمالهم الخبيثة).(
[517])
برخی از اصحاب ما از احمد بن محمد بن خالد از برخی اصحاب میگويند: امير المؤمنين (ع) فرمودند: (به اسلام نسبتی خواهم داد که هيچ کس قبل و بعد از من به آن و يا شبيه آن نسبت نداده است: اسلام يعنی تسليم و تسليم يعنی يقين و يقين يعنی تصديق و تصديق يعنی اقرار کردن و اقرار کردن يعنی عمل و عمل يعنی ادای حق. همانا مؤمن هرگز دين خود را از رأی و اجتهاد أخذ نمیکند بلکه آنچه را که خداوند به او داده، اخذ میکند و مؤمن، يقين خود را در عملش و کافر انکار خود را در عملش میبيند، به خدايی که جانم در دست اوست امر خود را نشناختند، پس انکار کافرين و منافقين را به اعمال خبيث خود نسبت دادند).
قال رسول الله (ص): (أجرؤكم على الفتوى أجرؤكم على النار).(
[518])
رسول الله (ص) فرمودند: (جزای فتوای شما، جزای آن آتش است).
عن أحمد بن أبي عبد الله البرقي، عن أبيه (، عن القاسم بن محمد الجوهري، عن حبيب الخثعمی والنضر بن سويد، عن یحیی الحلبي، عن ابن مسكان، عن حبيب، قال: قال لنا ابو عبد الله (ع): (ما أحد أحب إلی منكم، إن الناس سلكوا سبلاً شتى، منهم من أخذ بهواه، ومنهم من أخذ برأيه، وإنكم أخذتم بأمر له أصل).(
[519])
از احمد بن ابی عبد الله برقی از پدرش ( از قاسم بن محمد جوهری از حبيب خثعمی و نضر بن سويد از يحيی حلبی از بن مسکان از حبيب میگويد: اباعبد الله (ع) به ما فرمودند: (هيچ کس جز شما نزد من عزيز نيستيد؛ زيرا مردم در راه حق متفرق شدهاند، يکی از هوی نفس خود تبعيت میکند و ديگری راه خود رأيی را در پيش گرفته است، اما شما امری را پيش گرفتيد که اصل دارد).
وفي حديث آخر لحبيب، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (إن الناس أخذوا هكذا وهكذا، فطائفة أخذوا بأهوائهم، وطائفة قالوا بآرائهم، وطائفة قالوا بالرواية، والله هداكم لحبه وحب من ينفعكم حبه عنده).
و حديثی ديگر برای حبيب، ابی عبد الله (ع) فرمودند: (مردم از فلان و فلان پيروی کردند، طايفهای از هوی نفس خود و طايفهی به آرای خود سخن گفتند و طايفهای از روايات، و خداوند شما را به آنچه که دوست داشتهايد، هدايت کرد و دوستی داشتن هر کس که به شما نفع میرساند نيز نزد اوست).
أخبرنا ابو عبد الله الحسين بن محمد بن سعيد، قال: حدثنا محمد بن أحمد الصفواني، قال: حدثنا مروان بن محمد السحاري، قال: حدثنا ابو یحیی التميمي، عن یحیی البكا، عن علي (ع)، قال: (قال رسول الله (ص): ستفترق أمتي على ثلاث وسبعين فرقة، منها فرقة ناجية والباقون هالكة، والناجية الذين يتمسكون بولايتكم ويقتبسون من علمكم ولا يعملون برأيهم، فأولئك ما عليهم من سبيل).(
[520])
ابا عبد الله حسين بن محمد بن سعيد از محمد بن احمد صفوانی از مروان بن محمد سحاری از ابو يحيی تميمی از يحيی بکا از امير المؤمنين (ع) نقل میکند که حضرت (ع) فرمودند: (رسول الله (ص) فرمودند: امتم بر هفتاد و سه فرقه تقسيم خواهد شد که يک فرقه نجات يافته و بقيه هلاک میشوند و نجات يافتگان کسانی هستند که به ولايت شما متمسک شده از علمتان اقتباس کرده و حکم به رأی نمیکنند، آنان کسانی هستند که تنها راه حق را پيمودهاند).
في رواية عن الإمام الصادق (ع) أنه قال: (من استأكل بعلمه افتقر. فقيل له: إن في شيعتك قوماً يتحملون علومكم ويبثونها في شيعتكم ويتلقون منهم الصلة. فقال: ليس أولئك بمستأكلين، إنما ذاك الذي يفتی بغير علم ولا هدى من الله ليبطل الحقوق طمعاً في حطام الدنيا). وفي حديث عن الرسول أنه قال: (الفقهاء أمناء الرسل ما لم يدخلوا في الدنيا).(
[521])
در روايتی امام صادق (ع) فرمودند: )هر کس که علم خود را در اختيار مردم قرار ندهد، فقير و بيچاره میگردد، به او (ع)(ع) عرض شد: در شيعهی شما قومی هستند که حامل علم شما هستند و آن را در ميان شيعيانتان گسترش میدهند و از آنان صله رحم میبيند، فرمودند: آنان کسانی هستند که علم خود را بدون کم و کاستی در اختيار مردم قرار میدهند، ولی کسی که بدون علم و هدايت از سوی خداوند فتوا میدهند و حقوق را بخاطر طمع به دنيا پايمال کنند، اينان علم خود را اختيار مردم قرار نمیدهند). و در حديثی از رسول الله (ص) آمده است که فرمودند: (فقهايی که هرگز غرق دنيا نمیشوند، امينان رسولان هستند).
حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد (، قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، قال: حدثنا إبراهيم بن هاشم، عن محمد بن أبي عمير، عن حمزة بن حمران، قال: قال ابو عبد الله (ع): (إن من أجاب في كل ما يسأل عنه لمجنون).(
[522])
محمد بن حسن بن احمد بن وليد ( از محمد بن حسن صفار از ابراهيم بن هاشم از محمد بن ابی عمير از حمزه ن حمران میگويد: اباعبد الله (ع) فرمودند: (هر کس به تمام پرسشهايی که از او پرسيده میشود، پاسخ دهد، مجنون است).
عن الإمام الصادق (ع)، أنه قال: (كل حاكم يحكم بغير قولنا - أهل البيت - فهو طاغوت. وقرأ: ﴿يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ﴾(
[523]) الآية، ثم قال: قد والله فعلوا، وتحاكموا إلى الطاغوت، وأضلهم الشيطان ضلالاً بعيداً، فلم ينج من هذه الآية إلا نحن وشيعتنا، وقد هلك غيرهم، فمن لم يعرف حقهم فعليه لعنة الله).(
[524])
امام صادق (ع) میفرمايند: (هر حاکمیکه به حکمی غير از حکم ما اهل بيت (ع) حکم کند، طاغوت است و اين آيه را خواندند: (مىخواهند داورى ميان خود را به سوى طاغوت ببرند با آنكه قطعاً فرمان يافتهاند كه بدان كفر ورزند) فرمودند: به خداوند قسم که به آن عمل کردند و به حکم طاغوت عمل کردند و شيطان آنها را گمراه کرد و از راه حق بسيار دور شدند و هيچ کس از اين آيه نجات نمیيابد، جز ما و شيعيانمان و غير از آنها هلاک میشوند و هر کس حق آنان را ندانست لعنت خدا بر او باد).
عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن أبيه رفعه، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (القضاة أربعة، ثلاثة في النار وواحد في الجنة: رجل قضى بجور وهو يعلم فهو في النار، ورجل قضى بجور وهو لا يعلم فهو في النار، ورجل قضى بالحق وهو لا يعلم فهو في النار، ورجل قضى بالحق وهو يعلم فهو في الجنة).(
[525])
برخی از اصحاب ما از احمد بن محمد بن خالد از پدرش از ابی عبد الله (ع) نقل میکند که فرمودند: (قاضی آن چهار گروهاند: سه گروهی از آنان در آتش و يک گروه در بهشتاند، قاضی که به ظلم حکم کند در حالی که خود میداند از اهل آتش است و قاضی که به ظلم حکم کند و خود نمیداند در آتش است قاضی که به حق قضاوت میکند در حالی که علم آن را نمیداند در آتش است و آن قاضی که به حق حکم میکند و علم آن را میداند از اهل بهشت است).
وقال (ع): (الحكم حكمان: حكم الله وحكم الجاهلية، فمن أخطأ حكم الله حكم بحكم الجاهلية).
و نيز او (ع) فرمودند: (احکام دو نوعاند: حکم خداوندی و حکم جاهلی، پس هر کس در حکم الهی خطا کند به حکم جاهليت حکم کرده است).
حدثني ابو جعفر أحمد ابن محمد، عن الحسن بن سعيد، عن النضر بن سويد، عن یحیی بن الحلبي، عن معلى بن أبي عثمان، عن أبي بصير، عن أبي عبد الله (ع)، قال: قال لي: (إن الحكم بن عتيبة ممن قال الله ومن الناس من يقول أمنا بالله وباليوم الآخر وما هم بمؤمنين فليشرق الحكم وليغرب، أما والله لا يصيب العلم إلا من أهل بيت نزل عليهم جبرئيل (ع)).(
[526])
ابو جعفر احمد بن محمد از حسن بن سعيد از نضر بن سويد از يحيی بن حلبی از معلی بن ابی عثمان از ابی بصير از اباعبد الله (ع) نقل میکند که حضرت (ع) به من فرمودند: (همانا حکم بن عتبيه مانند کسانی است که خداوند دربارهی او فرموده است که هر کس از مردم بگويد به خدا و روز آخرت ايمان آورديم در حالی که ايمان نمیآوردند، پس يک بار به شرق و بار ديگر به غرب حکم میکند، ولی به خدا سوگند که از روی علم به هدف نمیزند، مگر کسی که از علم اهل بيت (ع) که جبرئيل بر آنان نازل کرده استفاده کند).
حدثني السندی بن محمد ومحمد بن الحسين، عن جعفر بن بشير، عن أبان بن عثمان، عن أبي بصير، قال: (سألت أبا جعفر (ع) عن شهادة ولد الزنا تجوز؟ قال: لا. فقلت: إن الحكم بن عتيبة يزعم أنها تجوز. فقال: اللهم لا تغفر له ذنبه ما قال الله للحكم أنه لذكر لك ولقومك وسوف تسألون فليذهب الحكم يميناً وشمالاً فو الله لا يوجد العلم إلا من أهل بيت نزل عليهم جبرئيل).(
[527])
سندی بن محمد و محمد بن حسين از جعفر بن بشير از ابان بن عثمان از ابی بصير میگويد: (از ابو جعفر (ع) در مورد شهادت فرزند زنا پرسيدم که آيا جايز است، فرمودند: خير. عرض کردم: حکم بن عتبه آن را جايز دانسته است، فرمودند: خداوندا گناه او را نبخش، چراکه خداوند فرموده احکام، آن ذکری برای شما و قوم شماست و برای احکامی که به رأی خود صادر میکنيد سؤال خواهد شد و به خداوند سوگند که علمی وجود ندارد مگر به وسیلهی جبرائيل بر اهل بيت (ع) نازل شده است).
حدثنا أحمد بن محمد، عن الحسين بن علي، عن أبي إسحاق ثعلبة، عن أبي مريم، قال: قال ابو جعفر (ع) لسلمة بن كهيل والحكم بن عتيبة: (شرقاً وغرباً لن تجدا علماً صحيحاً إلا شيئاً يخرج من عندنا أهل البيت).(
[528])
احمد بن محمد از حسين بن علی از ابی اسحاق ثعلبه از ابی مريم میگويد: ابو جعفر (ع) به سلمه بن کهيل و حکم بن عتبيه میفرمايند: (در شرق و غرب زمين هيچ علم حقی همانند علم اهل بيت (ع) که جبرئيل بر آنان نازل کرده، نمیيابيد).
قال الإمام الصادق (ع) في أصحاب الرأي: (استغنوا بحملهم وتدابيرهم من علم الله واكتفوا بذلك دون رسوله، والقوام بأمره، وقالوا لا شيء إلا أدركته عقولنا وعرفته ألبابنا، وأما هم ماتوا وأهملهم وخذلهم حتی صاروا عبدة أنفسهم من حيث لا يشعرون).(
[529])
امام صادق (ع) در مورد اهل رأی فرمودند: (در حمل و تدبيرشان از علم الهی مستغنی و بدون رسولش، و قائمين به امرش بسنده کردند و گفتند چيزی وجود ندارد مگر که عقول ما آن را درک کرده و فهم ما آن شناخته است، پس آنان مردند و اهمالشان کرد و دچار خذلان شدند تا اين که بنده خود گشتند بدون اين که متوجه شوند).
قال أمير المؤمنين علي بن أبي طالب (ع): (... وآخر قد تسمیعالماً وليس به. فاقتبس جهائل من جهال، وأضاليل من ضلال، ونصب للناس شركاً من حبائل غرور وقول زور. قد حمل الكتاب على آرائه، وعطف الحق على أهوائه، يؤمن من العظائم ويهون كبير الجرائم، يقول أقف عند الشبهات وفيها وقع، وأعتزل البدع وبينها اضطجع، فالصورة صورة إنسان والقلب قلب حيوان، لا يعرف باب الهدى فيتبعه، ولا باب العمیفيصد عنه، فذلك ميت الأحياء فأين تذهبون وأني تؤفكون والأعلام قائمة، والآيات واضحة، والمنار منصوبة، فأين يتاه بكم، بل كيف تعمهون وبينكم عترة نبيكم وهم أزمة الحق وأعلام الدين وألسنة الصدق، فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن، وردوهم ورود الهيم العطاش، أيها الناس خذوها عن خاتم النبيين إنه يموت من مات منا وليس بميت، ويبلى من بلی منا وليس ببال، فلا تقولوا بما لا تعرفون، فإن أكثر الحق فيما تنكرون، واعذروا من لا حجة لكم عليه، وأنا هو، ألم أعمل فيكم بالثقل الأكبر وأترك فيكم الثقل الأصغر، وركزت فيكم راية الإيمان ووقفتكم على حدود الحلال والحرام، وألبستكم العافية من عدلي، وفرشتكم المعروف من قولي وفعلي، وأريتكم كرائم الأخلاق من نفسي، فلا تستعملوا الرأی فيما لا يدرك قعره البصر ولا تتغلغل إليه الفكر (منها)، حتی يظن الظان أن الدنيا معقولة على بنی أمية تمنحهم درهاً، وتوردهم صفوها، ولا يرفع عن هذه الأمة سوطها ولا سيفها، وكذب الظان لذلك، بل هي مجة من لذيذ العيش يتطعمونها برهة ثم يلفظونها جملة).(
[530])
کلامی گوهر بار از امير المؤمنين (ع) آمده که فرمودند: (... و ديگری نام عالم را برخود گذاشته در حالی که شايستهی آن نيست. پس جاهل از جاهلان و گمراه از گمراهان تقليد کرده و برای مردم شريکانی از تارها و طنابهای غرور و گفتار زور نصب کردند. کتاب را بر آرای خود حمل کرده و حق را به وسیلهی هوی و هوس خود تعبير کردند، به برخی از عظائم ايمان آورده و گناهان بزرگ را آسان میشمارد، میگويد: در شبهات متوقف میکند در حالی که در آنها فرو میرود، و با بدعتها معتزل شده و بين آنها گمراه شد، پس چهره، چهرهی انسان و قلب، قلب حيوان است، نه درِ هدايت را میشناسد که از آن پيروی کند، و نه درِ ضلالت را میشناسند که از آن دور شوند، پس به راستی او زندهای مُرده است پس به کجا میروييد و به چه چيزی افترا میبنديد در حالی که نشانهها قائم و آيات واضح و منارهها نصب شدهاند، پس چگونه گمراه میشويد در حالی که عترت نبی شما در کنارتان است و آنان لازمان حق و پرچمداران صدق دين وسنّت هستند، پس همانند قرآن آنان را پاس بداريد و مانند شتران تشنه آنان را سيراب کنيد، ای مردم اين را از پيامبرتان (ص) بشنوييد هر کس از ما بميرد، شايد مرده بدانيد ولی زنده است، و هر کس از ما دور شود به بلايی گرفتار میشود که بلايی والاتر از آن نيست، پس چيزی را که نمیدانيد، نگوييد زيرا بسياری حق در آن است که شما انکارش میکنيد، پس از کسی که بر او حجتی نداريد (نمیتوانيد بر او محتج شويد) معذرت بخواهيد، و او "من" هستم، آيا من نبودم که در ميان شما به ثقل اکبر عمل کردم و ثقل اصغر را در ميان شما ترک کردم، و پرچم ايمان را در ميان شما برافراشتم و حدود حلال و حرام خدا را برايتان معين کردم و لباس عافيت را از عدلم به تن شما پوشاندم و کارهای پسنديده را در گفتار و عملم برای شماها فرش راه قرار دادم، و فضايل اخلاقی را از وجودم به شما نشان دادم، و پس رأی خود را در چيزهايی که قعر چشم از درک آن و فکر از تجزيه و تحليل عاجز است، استفاده نکنيد و حتی انسان صاحب ظن، گمان میکند که دنيا به سوی بنیاميه رو آورده و ثروت خود را به آنها میبخشد، و در جمع آنان در خواهند آمد، و از اين امت شلاغ و شمشير برداشته نمیشود، و گمان کننده به خاطر آن دروغ گفته است، بلکه آن مانند مزهی غذاست که در برههای از زمان آن را میخورند سپس آن را پس میدهند).
ومن كلام له (ع) في ذم اختلاف العلماء في الفتيا: (ترد على أحدهم القضية في حكم من الأحكام فيحكم فيها برأيه، ثم ترد تلك القضية بعينها على غيره فيحكم فيها بخلافه، ثم يجتمع القضاة بذلك عند الإمام الذي استقضاهم فيصوب آراءهم جميعاً، وإلههم واحد ونبيهم واحد وكتابهم واحد. أفأمرهم الله تعالی بالاختلاف فأطاعوه، أم نهاهم عنه فعصوه، أم أنزل الله ديناً ناقصاً فاستعان بهم على إتمامه، أم كانوا شركاء له فلهم أن يقولوا وعليه أن يرضى، أم أنزل الله سبحانه ديناً تاماً فقصر الرسول عن تبليغه وأدائه والله سبحانه يقول: ﴿مَّا فَرَّطْنَا فِی الكِتَابِ مِن شَيْءٍ﴾،(
[531]) فيه تبيان كل شيء، وذكر أن الكتاب يصدق بعضه بعضاً وأنه لا اختلاف فيه، فقال سبحانه: ﴿وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾.(
[532]) وإن القرآن ظاهره أنيق، وباطنه عميق، لا تفنى عجائبه، ولا تنقضی غرائبه، ولا تكشف الظلمات إلا به).(
[533])
از جمله سخنان حضرت (ع) در ذم علمايی که باعث تفرقه و تشتت میشوند، فرمودند: (قضيهای بر يکی از حکام آنان عرضه میشود پس حکم به رأی میکند، سپس همان قضيه به کسی ديگر از آنان عرضه میشود که خلاف آن در موردش حکم میدهد، پس تمام قاضيان در مورد آن قضيه نزد کسی که پيشوای تمام آنهاست و او تمام آرائشان را تصويب میکند و در حالی که خدايشان يکی و پيامبرشان يکی و کتابشان يکی است، آيا خداوند آنان را به اختلاف امر کرد که اطاعتش کردند، و يا آنان را از خودش نهی کرد و او را عصيان کردند و آيا خداوند متعال دينی ناقص نازل کرده که از آنان خواست، آن را تکميل کنند يا شريک خداوند متعال هستند که در مورد حکم او حکم میکنند و او راضی شود، آيا خداوند متعال دينی کامل نازل کرده و رسولش (ص) در تبليغ و ادای آن کوتاهی کرده است. و خداوند میفرمايد: (ما هيچ چيزى را در كتاب [لوح محفوظ] فروگذار نكردهايم)، در آن بيان همه چيز است و قرآن جای جای خود را تصديق و تأیید میکند و در آن هيچ اختلافی نيست و خداوند میفرمايد: (اگر از جانب غير خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسيارى مىيافتند). اگر از نزد غير خدا بود در آن اختلاف بسياری میيافتند. ظاهر قرآن ساده و باطن آن عميق است عجايب آن پايانی ندارد و غرائب آن تمام نمیشود و ظلمات بدون آن کشف نمیشود).
وقال أمير المؤمنين (ع): (يا معشر شيعتنا والمنتحلين مودتنا، إياكم وأصحاب الرأی فإنهم أعداء السنن، تفلتت منهم الأحاديث أن يحفظوها، وأعيتهم السنة أن يعوها، فاتخذوا عباد الله خولاً، وماله دولاً، فذلت لهم الرقاب، وأطاعهم الخلق أشباه الكلاب، ونازعوا الحق أهله، وتمثلوا بالأئمة الصادقين وهم من الكفار الملاعين، فسئلوا عما لا يعملون فأنفوا أن يعترفوا بأنهم لا يعلمون، فعارضوا الدين بآرائهم فضلوا وأضلوا. أما لو كان الدين بالقياس لكان باطن الرجلين أولى بالمسح من ظاهرهما).(
[534])
امير المؤمنين (ع) فرمودند: (ای اهل شيعه و دوستداران ما، از اهل رأی بر حذر باشيد؛ زيرا آنان دشمنان سنن هستند، احاديث را در هنگام حفظ کردن فراموش میکنند و سنت بر آنان سنگينی میکند که آن را نگهدارند، پس بندگان خدا را ساده لوح فرض کرده، و مال آنان را به چپاول بردند، پس گردنها در برابر آنان خاضع گشته، و خلقی شبيه به سگان از آنان اطاعت کردند، و با اهل حق نزاع کردند و خود را به شکل ائمه صادق در میآورند در حالی که آنان کافرانی ملعوناند، در مورد چيزی که نمیدانند از آنان پرسيده میشود اما بر آنان سخت است که در پاسخ بگويند، نمیدانند پس با آرای خود به معارضه با دين پرداختند و گمراه شدند و گمراه کردند و اگر دين با قياس همراه بود باطن دو مرد به ظاهرشان اولیتر بود).
محمد بن یحیی، عن بعض أصحابه، وعلي بن إبراهيم، [عن أبيه]، عن هارون بن مسلم، عن مسعدة بن صدقة، عن أبي عبد الله (ع)، وعلي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن محبوب رفعه، عن أمير المؤمنين (ع) أنه قال: (إن من أبغض الخلق إلى الله عزوجل لرجلين: رجل وكله الله إلى نفسه فهو جائر عن قصد السبيل، مشعوف بكلام بدعة، قد لهج بالصوم والصلاة فهو فتنة لمن افتتن به، ضال عن هدی من كان قبله، مضل لمن اقتدى به في حياته وبعد موته، حمال خطايا غيره، رهن بخطيئته. ورجل قمش رجلاً في جهال الناس، عان بأغباش الفتنة، قد سماه أشباه الناس عالماً ولم يغن فيه يوماً سالماً، بكر فاستكثر، ما قل منه خير مما كثر، حتی إذا ارتوى من آجن واكتنز من غير طائل جلس بين الناس قاضياً ضامناً لتخليص ما التبس على غيره، وإن خالف قاضياً سبقه، لم يأمن أن ينقض حكمه من يأتی بعده، كفعله بمن كان قبله، وإن نزلت به إحدى المبهمات المعضلات هيأ لها حشوا من رأيه، ثم قطع به، فهو من لبس الشبهات في مثل غزل العنكبوت لا يدری أصاب أم أخطأ، لا يحسب العلم في شيء مما أنكر، ولا يرى أن وراء ما بلغ فيه مذهباً، إن قاس شيئاً بشيء لم يكذب نظره، وإن أظلم عليه أمر اكتتم به، لما يعلم من جهل نفسه، لكيلا يقال له لا يعلم، ثم جسر فقضى، فهو مفتاح عشوات، ركاب شبهات، خباط جهالات، لا يعتذر مما لا يعلم فيسلم، ولا يعض في العلم بضرس قاطع فيغنم، يذری الروايات ذرو الريح الهشيم، تبكی منه المواريث، وتصرخ منه الدماء، يستحل بقضائه الفرج الحرام، ويحرم بقضائه الفرج الحلال، لا ملئ بإصدار ما عليه ورد، ولا هو أهل لما منه فرط، من ادعائه علم الحق).(
[535])
(محمد بن يحيی از برخی اصحاب و علی بن ابراهيم از پدرش از هارون بن مسلم، ازمسعده بن صدقه از ابی عبد الله (ع) و علی بن ابراهيم از پدرش از ابن محبوب از امير المؤمنين (ع) نقل میکند که فرمودند: همانا بدترين افراد نزد خداوند دو شخص هستند: مردی که خداوند او را به حال خود گذاشته و او ظالم در قصد سبيل و به کلام بدعت خرسند و به نماز و روزه مهيج میشود پس او فتنهای برای کسی است که با او مورد آزمايش قرار میگيرد و از هر کس که قبل او بوده گمراهتر است، و گمراه شده کسی است که در حيات و مرگش به او اقتدا کرده است و گناهان ديگران را به دوش خود میکشد، به دليل گناهی که کرده است.
و مردی که در نادانی مردم از مردی پيروی کرد، و در رواج فتنه کمک کند، و انسان نمايانی او را عالم ناميدند و در حالی که يک روز به سلامتی او يقين ندارند، هر روز بيشتر، و در او خيری نيست، همانا که از آب ناپاک سيراب شده است و آنچه را که باقی نمیماند را ذخيره نموده، و در بين مردم به عنوان قاضی نشست و خود را تضمينی برای خلاصی کسانی که امری برای آنها ملتبس شده دانست، و هر چند که برخلاف قاضی ديگری باشد، و امنيتی برای نقض و ردشدن حکم او وجود ندارد، همانطوری که حکم قبل از او نقض شده است، و اگر با امر مبهمی مواجهه شود، آرای خود را در آن دخالت میدهد، سپس به آن حکم میکند، پس او در پوشاندن شبهات مانند تار عنکبوت که نمیداند که اصابت میکند يا خطا، برای دانش نسبت به چيزی که منکر شده حسابی باز نمیکند، و برای مذهب ارزشی قائل نيست، و در قياس دو چيز نظر خود را تکذيب نمیکند، و اگر امری بر او تاريک آن را کتمان میکند، تا جهلش آشکار نشود، تا به او نادان گفته نشود، سپس بر اساس گستاخی قضاوت کرد، و او شاه کليد است، سوار بر شبهات، آميختهای از نادانیهاست، اگر نسبت به چيزی ناداناست عذر خواهی نمیکند و تسليم نمیشود، و به طور قاطع به علم چنگ نزده که دانا و عالم شود، و روايات را همانند خاشاکی در باد تند ذکر میکند، وارثان از او گريه میکنند، و خونها از او بيداد میکنند، برای گشايش در قضاوت کار حرام آن را حلال میکند، و برای گشايش در قضاوت کار حلال آن را حرام میکند، توانايی آنچه بر او صادر شده را ندارد، و او اهلی برای ادعايش نيست در حالی که ادعای علم حق را دارد).
الإختصاص، تفسير العياشي: عن إسحاق بن عمار، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (إنما مثل علی ومثلنا من بعده من هذه الأمة كمثل موسى النبی - على نبينا وآله وعليه السلام - والعالم حين لقيه واستنطقه وسأله الصحبة، فكان من أمرهما ما اقتصه الله لنبيه في كتابه، وذلك أن الله قال لموسى: إني اصطفيتك على الناس برسالاتی وبكلامیفخذ ما آتيتك وكن من الشاكرين. ثم قال: وكتبنا له في الألواح من كل شيء موعظة وتفصيلاً لكل شيء. وقد كان عند العالم علم لم يكتب لموسى في الألواح، وكان موسى يظن أن جميع الأشياء التی يحتاج إليها وجميع العلم قد كتب له في الألواح. كما يظن هؤلاء الذين يدعون أنهم فقهاء وعلماء وأنهم قد أثبتوا جميع العلم والفقه في الدين مما يحتاج هذه الأمة إليه، وصح لهم عن رسول الله (ص)، وعلموه ولفظوه، وليس كل علم رسول الله (ص) علموه ولا صار إليهم عن رسول الله ولا عرفوه، وذلك أن الشيء من الحلال والحرام والأحكام يرد عليهم فيسألون عنه ولا يكون عندهم فيه أثر عن رسول الله (ص)، ويستحيون أن ينسبهم الناس إلى الجهل ويكرهون أن يسألوا فلا يجيبوا فيطلب الناس العلم من معدنه فلذلك استعملوا الرأی والقياس في دين الله وتركوا الآثار ودانوا الله بالبدع، وقد قال رسول الله: كل بدعة ضلالة. فلو أنهم إذا سئلوا عن شيء من دين الله فلم يكن عندهم منه أثر عن رسول الله ردوه إلى الله وإلى الرسول وإلى أولی الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم من آل محمد، والذين منعهم من طلب العلم منا العداوة والحسد لنا، ولا والله ما حسد موسى العالم - وموسى نبی الله (ع) يوحى إليه - حيث لقيه واستنطقه وعرفه بالعلم، ولم يحسده كما حسدتنا هذه الأمة بعد رسول الله (ص)، علمنا وما ورثنا عن رسول الله (ص)، ولم يرغبوا إلينا في علمنا كما رغب موسى إلى العالم وسأله الصحبة ليتعلم منه العلم ويرشده، فلما أن سأل العالم ذلك علم العالم أن موسى لا يستطيع صحبته ولا يحتمل علمه ولا يصبر معه فعند ذلك قال العالم: وكيف تصبر على ما لم تحط به خبراً. فقال له موسى - وهو خاضع له يستنطقه على نفسه كی يقبله -: ستجدنی إن شاء الله صابراًَ ولا أعصی لك أمراً، وقد كان العالم يعلم أن موسى لا يصبر على علمه. فكذلك والله يا إسحاق بن عمار قضاة هؤلاء وفقهائهم وجماعتهم اليوم لا يحتملون والله علمنا ولا يقبلونه ولا يطيقونه ولا يأخذون به ولا يصبرون عليه، كما لم يصبر موسى على علم العالم حين صحبه ورأی ما رأى من علمه، وكان ذلك عند موسى مكروهاً وكان عند الله رضا وهو الحق، وكذلك علمنا عند الجهلة مكروه لا يؤخذ وهو عند الله الحق).(
[536])
اسحاق بن عمار از اباعبد الله (ع) نقل میکند که حضرت (ع) فرمودند: (همانا مَثَل امير المؤمنين (ع) و ما بعد از ايشان در اين امت، مَثَل موسی (ع) و عالمی که در هنگام ملاقات از او سؤال کرد و همراهی او را در خواست کرد، و امرشان همان چيزی که خداوند در کتابش برای پيامبرش (ص) تعريف کرده است، و به همين خاطر خداوند به موسی (ع) فرمود: من با رسالت و کلام خويش تو را بر مردم برگزيدهام، پس آنچه که به تو دادم را بگيريد و از شکرگزاران باشيد. و سپس فرمودند: و در الواح برای هر چيزی موعظه و تفصيلی نوشتهايم. و نزد عالم علمی بود که در الواح برای موسی (ع) ذکر نشده و موسی گمان میکرد تمام چيزهايی که به آن نيازمند است و تمام علوم در اين الواح ثبت شده است همانگونه که امروزه فقها و علما گمان میکنند که تمام علوم فقه در دين که اين امت به آن نياز دارد، را ثبت کردند و به وسیلهی رسول الله (ص) تصحيح شده است، و آن را ياد گرفتند و خواندند، در حالی که تمام علم رسول الله (ص) را فرا نگرفتهاند و از رسول الله (ص) به آنها نرسيد و آن را نشناختند، پس هر چه در مورد حلال و حرام و احکام بر آنان عرضه میشد و در مورد آنها پرسش میشد هيچ اثری از علم رسول الله (ص) در پاسخشان نبود، پس شرم داشتند مردم آنان را جاهل بپندارند و اکراه داشتند مورد سؤال قرار گيرند و هيچ پاسخی ندهند و مردم علم از معدنش طلب کنند، پس قياس و رأی را در دين خدا به کار گرفتند و آثار را ترک کرده و با بدعت تدين کردند و رسول الله (ص) میفرمايند: هر بدعتی، ضلالت است. پس بايد هرگاه آنان در مورد چيزی از دين خدا مورد سؤال قرار گيرند، و در نزد آنها هيچ اثری از علم رسول الله (ص) ديده نشود، پس امر را به خدا و رسول و اولی الامر از آنان عرضه کنند، استنباطگران در علم، آل محمد (ع) به آنها خواهند آموخت، و کسانی که به دليل دشمنی و حسادت مانع طلب علم از ما شدند، به خداوند سوگند موسی هرگز به آن عالم حسد نورزيد – موسی نبی (ع) خدا بود و به او وحی میشد- با وجود اين که به ديدار آن عالم رفت و از او علم آموخت هرگز حسدی نورزيد همانطور که اين امت بعد از رسول الله (ص) نسبت به علم و آنچه که رسول الله (ص) برای ما به ارث گذاشته، حسد میورزند، هرگز به علم ما ميل و رقبتی همانند رقبت موسی به آن عالم و خواهش کردن از او برای تعليم علم و هدايت نداشتند و هنگامی که موسی (ع) دربارهی آن علم از عالم پرسيد عالم دانست که او توانايی و تحمل و صبر در همراهی با او را ندارد و به همين خاطر عالم گفت: چگونه میتوانی نسبت به چيزی که علم نداری، صبر پيشه کنی؟ و موسی (ع) خاضعانه و خاشعانه تقلاء میکرد تا به همراه عالم برود به ايشان گفت: ان شاء الله مرا از صابران میيابی و امر تو را معصيت نخواهم کرد. در حالی که عالم میدانست که موسی (ع) توانايی تحمل و صبر در همراهی با او را ندارد. به خدا سوگند ای اسحاق بن عمار اين چنين قاضيان و فقهاء و جماعتشان امروز طاقت تحمل علم ما را ندارند و آن را نمیپذيرند و اطاعتش نمیکنند و آن را فرا نمیگيرند و بر آن صبر پيشه نمیکنند، همانگونه که موسی (ع) افعال آن عالم را نتوانست تحمل کند و آن افعال نزد موسی (ع) مکروه اما نزد خداوند مايهی خشنودی او و حق بود و اين چنين علم ما نيز نزد جاهلان مکروه است و از آن استفاده نمیشود در حالی که نزد خداوند حق است).
محمد بن حسن با استناد از سعد بن عبد الله از محمد بن حسين از جعفر بن بشير از حماد از عاصم از مولی سلمان از عبيده سلمانی میگويد: از امير المؤمنين (ع) شنيدم که فرمودند: )ای مردم تقوای الهی پيشه کنيد و آنچه را که به آن علم نداريد به مردم فتوا ندهيد، همانا رسول الله (ص) فرمودند: هر کس قولی را به ديگران نسبت دهد و هر کس سخنی را غير از مکانی اصلی آن قرار دهد بر صاحب کلام دروغ گفته است. عبيده و علقمه الاسد و اناس همراه ايشان برخاستند و عرض کردند: يا امير المؤمنين در مورد چيزی که مصحف به ما خبر داده چکار کنيم؟ فرمودند: در مورد آن از آل محمد (ع) سؤال کنيد).(
[537])
وأخبرني جماعة، عن أبي جعفر محمد بن علي بن الحسين، قال: حدثنی محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقانی (، قال: (كنت عند الشيخ أبي القاسم الحسين بن روح ( مع جماعة (منهم) علي بن عيسى القصري، فقام إليه رجل فقال: إني أريد أن أسألك عن شيء؟ فقال له: سل عما بدا لك، (والرواية طويلة) وبعد إجابة الشيخ الحسين بن روح للرجل قال محمد بن إبراهيم بن إسحاق (: فعدت إلى الشيخ أبي القاسم الحسين بن روح ( من الغد وأنا أقول في نفسي: أتراه ذكر لنا يوم أمس [من] عند نفسه؟ فابتدأنی فقال: يا محمد بن إبراهيم، لئن أخر من السماء فتخطفنی الطير أو تهوی بی الريح من مكان سحيق أحب إلی من أن أقول في دين الله برأيی ومن عند نفسي، بل ذلك من الأصل ومسموع من الحجة صلوات الله وسلامه عليه).(
[538])
جماعتی از ابو جعفر محمد بن علی بن حسين از محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقانی میگويد: (نزد شيخ ابی قاسم حسين بن روح بوديم، نزد ايشان جماعتی که از آنان علی بن عيسی قصری بود. پس مردی برخاست و گفت: من میخواهم از شما در مورد چيزی بپرسم؟ گفت: سؤال کن (روايت طولانی است) بعد از پاسخ شيخ حسين بن روح به آن مرد، محمد بن ابراهيم بن اسحاق میگويد: من فردای آن روز نزد شيخ رفتم در حالی که پيش خود میگفتم: آيا آن سخنانی که ديروز میگفت از خودش بوده؟ پس شيخ به من رو کرد و گفت: (ای محمد بن ابراهيم اگر پرندهای مرا به آخر آسمان بالا ببرد و از بالا رها کند يا بادی سوزان مرا بسوزاند، نزد من راحتتر از اين که در دين خدا حکم به رأی کنم و از خودم چيزی بگويم، بلکه آن پاسخ از حضرت حجت (ع) شنيدهام).
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن بعض أصحابه وعلي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير جميعاً، عن محمد بن أبي حمزة، عن حمران، قال: قال ابو عبد الله (ع) وهو يتحدث عن علائم الظهور (إلى أن قال (ع)): (ورأيت الحرام يحلل ورأيت الحلال يحرم، ورأيت الدين بالرأی وعطل الكتاب وأحكامه، ورأيت الليل لا يستخفى به من الجرأة على الله، ورأيت المؤمن لا يستطيع أن ينكر إلا بقلبه، ورأيت العظيم من المال ينفق في سخط الله عزوجل، ورأيت الولاة يقربون أهل الكفر ويباعدون أهل الخير (إلى قوله (ع)): ورأيت قلوب الناس قد قست وجمدت أعينهم وثقل الذكر عليهم، ورأيت السحت قد ظهر يتنافس فيه، ورأيت المصلی إنما يصلى ليراه الناس، ورأيت الفقيه يتفقه لغير الدين يطلب الدنيا والرئاسة، ورأيت الناس مع من غلب).(
[539])
محمد بن يحيی از احمد بن محمد از برخی اصحابش از علی بن ابراهيم از پدرش از بن ابی عمير جميعاً از محمد بن ابی حمزه از حمران میگويد: اباعبد الله (ص) در مورد نشانههای ظهور را ذکر میکردند تا آنجا که فرمودند: (و ديديم حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام میکنند و ديدم که دين به رأی است و کتاب و احکام تعطيل شده و ديديم که شب جسارت و تعدی بر خدا را پنهان نمیکند، و ديديم که مؤمن نمیتواند انکار کند جز در قلب خويش و ديديم که اموال بسيار در آنچه که باعث خشم خدا میشود، انفاق میشود و ديديم که واليان نزديکان و دوستان اهل کفرند و به اهل خير بدعت مینهند (تا آنجا که فرمودند) و ديديم که قلوب مردم پر از قساوت گشته و چشمانشان منجمد گشته، گوشهايشان با شنيدن ذکر سنگين شده و ديدم که لقمهی حرام آشکار شده و با يکديگر بر آن رقابت میکنند و ديديم نمازگزار فقط برای رياء نماز میخواند و ديديم فقيه برای غير دين تفقه میکند و طالب دنيا و رياست در آن است و ديديم که مردم طرفدار غالب و مسلط هستند).
من خطبة البيان للإمام علي (ع): (... وينتقم من أهل الفتوى في الدين لما لا يعلمون فتعساً لهم ولأتباعهم، أكان الدين ناقصاً فتمموه؟ أم كان به عوج فقوموه؟ أم الناس هموا بالخلاف فأطاعوه؟ أم أمرهم بالصواب فعصوه؟ أم وهم المختار فيما أوحی إليه فذكروه؟ أم الدين لم يكمل على عهده فكملوه وتمموه؟ أم جاء نبی بعده فاتبعوه؟ أم القوم كانوا صوامت على عهده فلما قضى نحبه قاموا تصاغروا بما كان عندهم. فهيهات وأيم الله لم يبق أمر مبهم ولا مفصل إلا أوضحه وبينه حتی لا تكون فتنة للذين آمنوا، إنما يتذكر أولوا الألباب).(
[540])
از خطبه بيان امام علی (ع) آمده است: (... و از اهل فتوا در دين انتقام میگيرند و آنان و پيروانشان را غافلگير کرده و عرصه را بر آنان تنگ میکند، آيا دين ناقص نازل شده و آنان کاملش کردند! يا اين که در آن اشکال بوده و تصحيحش کردند؟ يا اين که مردم بر خلاف آن همت کردند و او را اطاعت کردند؟ يا آنها را به راه صواب و درست امر کرده و از او سرپيچی کردند، يا وهم و گمان برگزيدهای که به او وحی شده و او را ذکر کردند، يا در عهد رسول الله (ص) دين کامل نشده سپس آن را تکميل کردند؟ يا اين که پيامبری بعد از رسول الله (ص) آمده و از او پيروی کردند؟ يا اين که مردم در عهد او ساکت بودند و هنگامی که فوت کردند بر چيزهای بیارزشی که در ميان آنهاست قيام کردند. پس هرگز و به خداوند سوگند که هيچ امر مبهمی باقی نمیگذارد و هيچ فصل خطابهای را مگر که آن را به وضوح، بيان و آشکار ساخته تا آنجا که فتنهای برای ايمان آورندگان نباشد، شايد خردمندان متذکر شوند).
في كلام له عن الإمام المهدي (ع) جاء فيه: (... ويدعو بالسيف ويرفع المذاهب عن الأرض فلا يبقى إلا الدين الخالص، أعداؤه مقلدة العلماء أهل الاجتهاد، لما يرونه من الحكم بخلاف ما ذهب إليه أئمتهم فيدخلون كرهاً تحت حكمه خوفاً من سيفه).(
[541])
وفي الدعاء التالی يتبين إن الإمام المهدي (ع) سيأتی ليحارب أهل البدع.
در سخنانی از او در مورد امام مهدی (ع) آمده است: (... با شمشير دعوت میکند و تمام اديان را منسوخ میسازد و تنها دين خالص باقی میماند، دشمنانش مقلدان فقهای اجتهاد هستند، هنگامی که حکمی خلاف حکم مذهب خود میبينند دم برنمیآرند و از ترس شمشير و مرگ با اکراه و بیميلی وارد آن حکم میشوند).
و در دعايی ديگر آمده که امام مهدی (ع) خواهد آمد و با اهل بدعت مبارزه میکند.
الدعاء طويل أخذت منه مقدار الحاجة وهو موجود في باب روايات المهديين (ع) مع ذكر المصادر: (... بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل على محمد سيد المرسلين، وخاتم النبيين، وحجة رب العالمين، المنتجب في الميثاق، اللهم جدد به ما محی من دينك، وأحی به ما بدل من كتابك، وأظهر به ما غير من حكمك، حتی يعود دينك به وعلى يديه غضاً جديداً، خالصاً مخلصاً لاشك فيه ولا شبهة معه، ولا باطل عنده، ولا بدعة لديه. اللهم نور بنوره كل ظلمة، وهد بركنه كل بدعة...).(
[542])
دعا بسيار طولانی است و تنها در مورد موضع خاص، بخشی از آنرا که در باب روايات مهديين (ع) آمده ذکر میکنيم: (بسم الله الرحمن الرحيم، خدايا درود فرست بر سرور فرستادگان و خاتم پيامبران و حجت پروردگار جهانيان و برگزيده در ميثاق، خداوندا به وسیلهی او، آن چيزی که از دين تو پاک شده مجدد کن، و به وسیلهی او، آن چيزی که از کتابت تبديل شده زنده گردان، و به وسیلهی او، آن چيزی که غير از حکم توست آشکار گردان، تا اين که دوباره دين تو به وسیلهی دستان او رشد کند، خالص و پاک شده بدون هيچ شکی و شبههای، و در آن باطلی نيست، و بدعتی در آن نيست، خداوندا به وسیلهی نور او هر ظلمتی را روشن گردان، و به وسیلهی رکن او هر بدعتی را از بين ببر...).
-سخنان علماء در مورد رأی و اجتهاد:
سخن شيخ کلينی (: (حق آن که عاقل اقتباس کند، و مدبر باهوش لمس کند، و برای آن انسان موفق و کارشناس که به دين دانا بوده تلاش کند، و آنچه را که خداوند اراده کرده مردم از راه توحيد و شرائع و احکام و امر و نهی و بازداشتن و آدابش او را عبادت کنند بشناسد، هنگامی حجت ثابت شود، و تکليف لازم باشد، و عمر ميسر باشد، تلف کردن وقت مورد قبول نيست، و خداوند متعال شرط کرده که عبادتکنندگان او بايد تمام فرائض را با علم و يقين و بصيرت ادا کنند، تا کسی که آنها را اداء کرده پيش خداوند متعال ستوده شود، و ثواب برای او واجب میشود، و پاداشش عظيم است، بدين سبب کسی که آنها بدون علم و بصيرت اداء کند نمیداند برای چه آنها را اداء کرده است، اگر جاهل باشد برای آنچه اداء کرده اعتماد ندارد، و صدق ندارد؛ زيرا کسی صادق است که به آنچه اداء کرده، عارف باشد و از روی شک و شبهه آن را تصديق نکرده است، زيرا کسی که از روی شک قبول کرده باشد، نمیتواند دارای ميل، رغبت، خضوع، خشوع و قرب، کسی که از روی علم يقين به دست آورده باشد، خداوند متعال میفرمايد:﴿إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ﴾،(
[543]) (مگر آن كسانی كه آگاهانه به حق گواهى داده باشند) پس شهادت مورد قبول واقع میشود بدليل اين که به شهادت علم دارد، و اگر به شهادت علم نداشت آن شهادت قبول نمیشد، و اموری که همراه با شک و گمان باشند در پيشگاه خداوند متعال بدون علم و بصيرت انگار اداء شدند، ان شاء الله خداوند بر او صبر پيشه کند و عمل او را قبول کند، و اگر خواست آن را رد کند، زيرا خداوند متعال بر او شرط کرده است که اعمال واجب را با علم و بصيرت و يقين انجام دهد، تا از آن عده نباشد که خداوند متعال آنها را چنين وصف کرده است و میفرمايند: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ﴾،(
[544]) (و از ميان مردم كسى است كه خدا را فقط بر یک حال [و بدون عمل] مىپرستد پس اگر خيرى به او برسد بدان اطمينان يابد و چون بلایی بدو رسد روى برتابد در دنيا و آخرت زيان ديده است اين است همان زيان آشكار) زيرا او بدون علم و يقين وارد آن شد و خروج او نيز بدون علم و يقين خواهد بود و قد قال العالم: (من دخل في الإيمان بعلم ثبت فيه، ونفعه إيمانه، ومن دخل فيه بغير علم خرج منه كما دخل في). و عالم فرمودند: (هر کس با علم وارد ايمان شود، در ايمان خود ثابت قدم میماند و از آن سود میبرد اما کسی که بدون علم وارد آن شود، بدون علم نيز از آن خارج میشود)).(
[545])
وقال (ع): (من أخذ دينه من كتاب الله وسنة نبيه صلوات الله عليه وآله زالت الجبال قبل أن يزول، ومن أخذ دينه من أفواه الرجال ردته الرجال).
و نيز فرمودند: (هر کس دين خود را از کتاب و سنت پيامبرش أخذ کند، کوهها زايل میشوند اما دينش برجاست و هر کس دين خود را از سخنان رجال اخذ کند (تقلیدی بودن دين) رجال ديگر آن را زايل میکنند).
وقال (ع): (من لم يعرف أمرنا من القرآن لم يتنكب الفتن).
و نيز فرمودند: هر کس امر ما را در قرآن نشناسد از آماج فتنهها در امان نمیباشد).
بدين علت اهل زمان ما با اعتماد بر اديان فاسد و مذاهب گمراه که در بردارندهی تمام شرايط کفر و شرک هستند، تحقق يافته است. و اين توفيق و خذلان به وسیلهی خداوند است و هر کس که خداوند بر او منت نهاده اين توفيق را به او میدهد تا ايمانی ثابت داشته باشد، اسباب را به گونهای برايش طراحی میکند تا دين خود را از کتاب و سنت رسول الله (ص) همراه با علم و يقين و بصيرت برگيرد، پس به حقيقت آن دين محکمتر از کوه میباشد. و هر کس که خداوند خذلان او را خواسته تا دينی رسواکننده و مجهول – نعوذ بالله – داشته باشد، اسباب را به گونهای برايش طراحی کرده تا دين خود را از تقليد اين و آن و بدون بصيرت و ايمان برگيرد و اين بستگی به اراده و خواست پرورگار دارد که هر کس را بخواهد ثابت قدم و هر کس را بخواهد متزلزل قرار میدهد، ممکن است شخص به آن ايمان نياورد اما صبح را آغاز میکند در حالی که ايمان آورده و ممکن است شخصی صبح ايمان آورده باشد اما در شب کافر میگردد؛ زيرا دين خود را از سخنان رجال بر میگيرد و هرگاه به بزرگی میرسد سخنان بزرگ قبلی را فراموش میکند و به اين بزرگ ايمان میآورد و هرگاه بزرگی ديگر میآيد نيز همينطور ادامه خواهد داشت).
سخن شيخ نعمانی ( (
[546]): (... از ادعای اين کوران و لالان به شگفت میآيم، گويا قرآنی نيست که در آن علم همه چيز از فرائض کوچک و بزرگ و احکام و سنن دقيق نوشته شده باشد و آنان اين چيزها را در آن نيافتند و به قياس و اجتهاد در رأی و عمل به وسیلهی آنها در حکومتداری نيازمند شدند و بر رسول الله (ص) افترا میبندند که ايشان، اجتهاد را مباح دانسته و آنان را آزاد گذاشته به آنچه که ادعا کردند استناد به قول معاذ بن جبل، در حالی که خداوند متعال میفرمايد: ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِّكُلِّ شَيْءٍ﴾،(
[547]) (اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است بر تو نازل كرديم)، و میفرمايد: ﴿مَّا فَرَّطْنَا فِی الكِتَابِ مِن شَيْءٍ﴾،(
[548]) (ما هيچ چيزى را در كتاب [لوح محفوظ] فروگذار نكردهايم)، و میفرمايد: ﴿وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِينٍ﴾،(
[549]) (و هر چيزى را در كارنامهاى روشن برشمردهايم)، و میفرمايد: ﴿وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ كِتَاباً﴾،(
[550]) (و حال آنكه هر چيزى را برشمرده [به صورت] كتابی در آوردهايم)، و میفرمايد: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ﴾،(
[551]) (و به شما نمىگويم كه من فرشتهام جز آنچه را كه به سوى من وحى مىشود پيروى نمىكنم) و میفرمايد: ﴿وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ﴾،(
[552]) (و ميان آنان به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى كن) و نيز میفرمايند: (و از آنچه که خداوند نازل کرده در ميان آنان حکم کن) پس چه کسی وجود امور دنيا و آخرت و احکام و فرائض و سنن و تمام چيزهايی که اهل شريعت به آن نياز دارند در قرآن را انکار میکند، قرآنی که خداوند در مورد آن میفرمايند: ﴿تِبْيَاناً لِّكُلِّ شَيْءٍ﴾، (بيان کنندهی همه چيز است). پس مدعی اين امر، خدا را رد کرده و به کتابش ايمان ندارند، و به جانم سوگند در اين باره خود و ائمهای که به آنها اقتدی کردند را تصديق کردند که آن را در قرآن نمیيابند، چون اهلش نيستند، و از کسانی که علم قرآن به آنها داده شده نيستند و خداوند و رسولش برای آنان در قرآن نصيب و بهرهای قرار نداده است، بلکه همهی اين علم تنها به اهل بيت رسول الله (ص) اختصاص گردید و به آنان نشان داده شده است. کسانی که خداوند علم مطلق را به آنان داده و بر آنان دلالت کرده و خلق را مأمور به مراجعه و اخذ امور و نواهی از آنان کرده است تا آنان (ع) خلق را به سوی مواضعش در قرآن راهنمايی کنند، به راستی که آنان خازنان و وارثان و مترجمان علم الهی هستند و خداوند آنان را در امر خود اين گونه تعريف میکند: ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾،(
[553]) (و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند قطعاً از ميان آنان كسانىاند كه [مىتوانند درست و نادرست] آن را دريابند) و نيز میفرمايد: ﴿فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾،(
[554]) (از اهل ذکر بپرسيد اگر نمیدانستيد). زيرا خداوند آنان را به نهايت نور هدايت رساند و هيچ علمی نزد آنان ناشناخته نبود و آنان را از هر گونه اجتهاد و قياس تبرئه کرد و با حضور آنان اختلاف واقع در احکام دين که بندگان به آن متدين شده از بين برد و در حالی که بين خود [علمای غير عامل] آن جايز میدانند و بر رسول خدا (ص) افترا میبندند که به آنها اجازه داده است، در حالی که قرآن از چنين دينی بر حذر میدارد و آن را با چنين سخنی پاک و منزه میداند. ﴿وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾.(
[555]) (واگر از غير خدا بود در آن اختلاف بسيار میيافتند).
ويقول: ﴿وَلاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَاخْتَلَفُواْ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْبَيِّنَاتُ﴾.(
[556])
و نيز میفرمايد: (و چون كسانی مباشيد كه پس از آنكه دلايل آشكار برايشان آمد پراكنده شدند و با هم اختلاف پيدا كردند).
و میفرمايد: ﴿وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُواْ﴾،(
[557]) (همگی به ريسمان الهی چنگ بزنيد و متفرق نشويد)، و آيات در ذم اختلاف و تفرقه بسيارند در حالی که اختلاف و تفرقه در دين ضلالت است آن را جايز میدانند و بر رسول الله (ص) افترا میبندند که رسول الله (ص) آن را جايز شمرده و کتاب خداوند از آن بر حذر میدارد و نهی میکند و خداوند میفرمايد: ﴿ وَلاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَاخْتَلَفُواْ﴾، (و چون كسانی مباشيد كه پراكنده شدند و با هم اختلاف پيدا كردند) پس چه بيانی ديگر واضحتر از اين بيان؟ و چه حجتی برای خلق از خداوند بعد از اين همه توضيح و ارشاد است؟ از سر افکندگی به خداوند پناه میبريم و اين که ما را به حال خود واگذارد و اين که دست به اجتهاد و رأی در دين بزنيم و از خداوند میخواهيم که ما را به آنچه که هدايت کرده، ثابت قدم نگه دارد و به سوی آن راهنمايی کند و ما را دوستان اوليای خود و متمسک به آنان و از آنان پيروی کنيم و به آنچه فرمان دادهاند، عمل کنيم و از آنچه که نهی کردند دوری کنيم تا اين که به ديدار او بشتابيم بدون هيچ شک و ترديد و انحراف و نه از آنان متقدم و نه متأخر شويم؛ زيرا متقدم بر آنان باطل و کسی که از آنان تخلف کند غرق شده است و هر کس با آنان مخالفت کند، هلاک میشود و کسی که با اهل بيت (ع) همراه باشد پيروز و رستگار است همانطوری که رسول الله (ص) فرمودند.
سخن سيد مرتضی (:(
[558]) (نزد ما، اجتهاد باطل است و حق آشکار میباشد و هر کس که آن را نداند برای او عذری نيست).
پاسخ مرتضی بر يکی از فتواهای بن جنيد:(
[559])(همان بن جنيد از رأی و اجتهاد در تعبيرات خود استفاده کرد و روش او ظاهر است).
سخن شيخ طوسی (:)
[560]( (نزد ما قياس و اجتهاد هيچ دليلی ندارد بلکه اموری هستند که استعمال آنها ممنوع است) و در صفحه 146 میگويد: (ما حق قياس و اجتهاد را نداريم).
سخن محقق حلی (: (
[561]) (... تو در حالت فتوا از پروردگارت خبر گرفتهای و به شرع او نطق میکنی؟ پس چه چيزی تو را به قطعيت رسانده چه بسا دچار توهم شدهای پس اين سخن خداوند را بر زبان قرار ده ( وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ)،(
[562]) (و [وامى دارد] تا بر خدا چيزى را كه نمىدانيد بربنديد) و به سخن پروردگار نظر کن که فرمود: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ لَكُم مِّن رِّزْقٍ فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَاماً وَحَلاَلاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ﴾،(
[563]) (بگو به من خبر دهيد آنچه از روزى كه خدا براى شما فرود آورده [چرا] بخشى از آن را حرام و [بخشى را] حلال گردانيدهايد بگو آيا خدا به شما اجازه داده يا بر خدا دروغ مىبنديد). چگونه يک قسم محکم را میتوان به دو قسمت تقسيم کرد، در حالی که اذن آن داده نشده پس تو دروغگوی مفتر هستی.
سخن محقق حلی (: (
[564]) (همهی مردم به طهارت ائمه (ع) و شرف اصول آنها و ظهور عدالت آنها و مبراء بودن آنها از انسان فرو مايهی نسبی يا حسبی يا خلقی، و زبانها با وجود اعراضِ برخی کينه توزان و حسودان و واليان حکومت در زمانشان از مدح و ثنای آنان (ع) عاجزند، آنان در ايثار و عبادت و دعای زياد نمونهاند، آن قدر در صفات کمال و فضايل عروج يافتند که زبانها از مدح آنان (ع) عاجز بوده و کذب طعنهزنندگان به آنها (ع) با وجود استمرارش تحقيق نمیيابد، سپس آنها با وجود اين اخلاق پاک و عدالت آشکار امامان (ع) را تأیید میکنند و از آنها پيروی کرده و به فتوايشان عمل میکنند و از کسی که از روی اجتهاد و رأی فتوا داده مورد سرزنش قرار میدهند و کسی که از او پيروی کرده منع میکنند و رأی او را مورد استهزاء قرار میدهند و به او ضلالت نسبت میدهند، و علم ضروری که از طريق نقل متواتر از آنها صادرشده اطلاع دارند، پس اگر غير از آنها تکلم میکردند. آنچه را که خود گفتند استهزا نمیکردند).
استرآبادی میگويد:(
[565]) (... وبالجملة، وقع تخريب الدين مرتين، مرة يوم توفی النبي (ص)، ومرة يوم أجريت القواعد الأصولية والاصطلاحات التی ذكرتها العامة في الكتب الأصولية وفي كتب دراية الحديث في أحكامنا وأحاديثنا. وناهيك أيها اللبيب، أن هذه الجماعة يقولون بجواز الاختلاف في الفتاوى من غير ابتناء أحدها على ضرورة التقية، ويقولون: قول الميت كالميت، مع أنه تواترت الأخبار عن الأئمة الأطهار بأن حلال محمد حلال إلى يوم القيامة وحرامه حرام إلى يوم القيامة).
(... در نتيجه نابو دی دين دو بار تکرار شده، يک بار در وفات رسول الله (ص) و بار ديگر روزی که قواعد اصول و اصطلاحاتی که عامه در کتب اصول خود ذکر کردند و کتب درايه حديث در احکام و احاديث ما ذکر میکنند، و من تو را ای انسان خردمند نهی میکنم از اين جماعت که اعتقاد به جايز بودن اختلاف در فتوا دارند، در حالی که به وجود ضروری تقيه توجه نمیکنند و میگويند: قول انسان مُرده همانند انسان مُرده است، در حالی که اخبار متواتر از ائمه اطهار (ع) میفرمايند: حلال محمد (ص) تا روز قيامت حلال و حرام محمد (ص) تا روز قيامت حرام میباشد).
موضوع مصادر فتوا:(
[566]) سخن سيد صدر (: (ونرى من الضروری أن نشير أخيراً بصورة موجزة إلى المصادر التی اعتمدنا بصورة رئيسية في استنباط هذه الفتاوى الواضحة، وهي كما ذكرنا في مستهل الحديث عبارة عن الكتاب الكريم والسنة النبوية الشريفة بامتدادها المتمثل في سنة الأئمة المعصومين من أهل البيت باعتبارهم أحد الثقلين الذين أمر النبي بالتمسك بهما، ولم نعتمد في شيء من هذه الفتاوى على غير هذين المصدرين، أما القياس والاستحسان ونحوهما فلا نرى مسوغاً شرعياً للاعتماد عليها تبعاً لائمة أهل البيت (ع). وأما ما يسمی بالدليل العقلی الذي اختلف المجتهدون والمحدثون في أنه هل يسوغ العمل به أو لا فنحن وإن كنا نؤمن بأنه يسوغ العمل به ولكنا لم نجد حكماً واحداً يتوقف إثباته على الدليل العقلی بهذا المعنی، بل كل ما يثبت بالدليل العقلی فهو ثابت في نفس الوقت بكتاب أو سنة، وأما ما يسمی بالإجماع فهو ليس مصدراً إلى جانب الكتاب والسنة ولا يعتمد عليه إلا من أجل كونه وسيلة إثبات للسنة في بعض الحالات، وهكذا كان المصدران الوحيدان هما الكتاب والسنة ونبتهل إلى الله تعالی أن يجعلنا من المتمسكين بهما ومن استمسك بهما "فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها والله سميع عليم).
(ضروری میبينيم که بصورت خلاصه وار به مصادری اشاره کنيم که بصورت رسمی در استنباط اين فتاوی واضح اعتماد کرديم، همانطور که ذکر کرديم و در حديث آمده عبارتند از: قرآن کريم و سنت نبوی شريف که امتدادی همانند سنت ائمه معصومين (ع) از اهل بیت (ع) به اعتبار آن که آنان (ع) يکی از دو ثقلی که پيامبر اکرم (ص) فرمودند به آنها متمسک شويم، وبه هيچ فتوايی غير از اين دو مصدر اعتماد نکنيم، اما قياس و گزينش آراء و غيره هيچ ساختار شرعی برای اعتمادبه آنها با توجه به کلام ائمه (ع) ندارد، اما آنچه دليل عقلی ناميده میشود که بسيار از مجتهدان و محدثان در آن اختلاف دارند که آيا جنبهی عملی دارد يا خير، و اگر به دليل عقلی ايمان داشته باشيم که به سوی عمل سوق میدهد پس چرا برای آن حکمی واحد و قطع برای اثبات آن نمیيابيم، بلکه آنچه که با دليل عقلی ثابت میشود در کتاب و سنت هم ثابت است، و اما آنچه که اجماع ناميده میشود، مصدری در کتاب و سنت ندارد و نمیتوان به آن اعتماد کرد مگر اين که در بعضی حالات وسيلهای جهت اثبات سنت شود و اين چنين است که دو مصدر يگانه کتاب و سنتاند، و از خداوند میخواهيم که ما را از متمسکان به اين دو دستاويز محکم قرار دهد، به تحقيق هر کس به اين دو متمسک شود که هيج گسستنی ندارد و خداوند شنوای داناست).
سخن سيد صدر (:(
[567]) (الإجتهاد في اللغة مأخوذ من الجهد، وهو: "بذل الوسع للقيام بعمل ما"، وقد استعملت هذه الكلمة - لأول مرة - على الصعيد الفقهی للتعبير بها عن قاعدة من القواعد التی قررتها بعض مدراس الفقه السنی وسارت على أساسها، وهی القاعدة القائلة: "إن الفقيه إذا أراد أن يستنبط حكماً شرعياً ولم يجد نصاً يدل عليه في الكتاب أو السنة رجع إلى الاجتهاد بدلاً عن النص).
(اجتهاد در لغت از "جهد" گرفته شده است و آن: در حد توان خود قيام به عمل کردن، و اين کلمه - برای اولين بار- در ساختار فقهی که برای تعبير برخی قواعد از قواعدی که مدارس فقه سنی تأسيس کردند مورد استفاده قرار گرفت و اين قاعده میگويد: هرگاه فقيه بخواهد حکم شرعی استنباط کند و هيچ متن و نوشتهای در مورد آن در کتاب و سنت نيابد به اجتهاد خود بجای آن متن مراجعه میکند).
و اجتهاد يعنی تفکر شخصی، و از آنجا که فقيه منابعی برای تفکر خاص خود نمیيابد به تفکر خود مراجعه میکند فکر شخصی خود را در تشريع بکار میبرد که از اين کار او به عنوان خود رأيی تعبير میشود و اجتهاد به اين معنی دليلی از دلايل فقه و مصدری از مصادر آن میباشد، همانگونه که يک فقيه میتواند بر اساس کتاب يا سنت استدلال کند او نيز به دليل عدم وجود چيزهای قابل استناد به سوی اجتهاد شخصی ميل يافته و با آن استدلال میکند و مدارس اجتهاد بزرگ در فقه سنی با اين معنی گسترش يافتند که در رأس آنها مدرسهی ابیحنفيه بود که در همان وقت با مخالفت شديدی از سوی ائمه اهل بيت (ع) مواجه شدند و نيز با فقهايی که به مدرسه ايشان نسبت داده میشوند، در بحث بعدی خواهيم ديد.
و دنباله کردن کلمهی اجتهاد بر اين دلالت میکند که کلمهی حامل اين معنی میباشد و برای تعبير از آن در عصر ائمه (ع) تا قرن هفتم مورد استفاده قرار میگرفت، پس روايات ذکر شده از اهل بيت اجتهاد را مذمت میکنند و به وسیلهی آن مبداء فقهی که از فکر شخصی نشأت میگيرد آن را مصدری از مصادر حکم میخواهند، و به تحقيق جمعيتی ضد اين مبداء فقهی دربارهی تصنيف در عصر ائمه (ع) دخالت کردند و نيز روايانی که آثارشان را حمل میکردند، و همان جمعيت غالباً کلمهی اجتهاد را برای تعبير از آن مبداء استعمال میکردند با اصطلاحی که در روايات آمده موافق بود، و عبد الله بن عبد الرحمن زبيدی کتابی به نام "الاستفاده في الطعون علی الاوائل ورد علی اصحاب الاجتهاد والقياس" نوشت، و نيز هلال بن ابراهيم بن ابی الفتح مدنی کتابی در اين موضوع به نام "الرد علی من رد آثار الرسول واعتمد علی نتايج العقول" نوشت و نيز در عصر غيبت صغری يا نزديک به آن اسماعيل بن علی بن اسحاق بن ابی سهل نوبختی کتابی در رد عيسی بن أبان در اجتهاد تصنيف کردند، همانطوری که نجاشی صاحب رجال بر همهی آن در ترجمه هر يک از آنها وصيت کردند.
و به دنبال غيبت صغری صدوق در اواسط قرن چهارم با آن جمعيت ارتباط دارد، و از او ذکر میکنيم - به عنوان مثال -که در دنبالهی کتاب خود برقصهی موسی و خضر، هنگامی که نوشت میگويد: "موسی (ع) با کمال عقل و فضل و جايگاه و منزلتش که در نزد خداوند داشت، نتوانست افعال خضر (ع) را استنباط کند به همين دليل موسی (ع) با کمال و فضلی که داشت، نتوانست انتخابی شايسته کند پس اين امت چگونه میتواند در انتخاب امام موفق باشد و چگونه میتوانند احکام شرعی را بواسطهی عقول ناقصشان و آرای مختلفشان اصلاح کنند؟ و در اواخر قرن چهارم شيخ مفيد در اين خط مشی قرار میگيرد و بر اجتهاد هجوم میکند، و او با اين کلمات از آن مبداء فقهی قبلی ذکر شده تعبير میکند و دربارهی آن کتابی بنام "النقض علی ابن الجنيد في اجتهاد و الرأي" مینويسد، و همان اصطلاحات را در نزد مرتضی در اوايل قرن پنجم میيابيم، هنگامی که کتاب الذريعه در ذم اجتهاد نوشتند و میگويد: اجتهاد باطل است و در نزد اماميّت، عمل به گمان و اجتهاد و رأی جايز نيست و در کتاب فقهی خود "الانتصار" در اعتراض به جنيد میگويد: همان ابن جنيد در اين مسئله بر استفاده از رأی و اجتهاد تعبير کردند و خطا و آشکار است، و در مسئلهی مسح پاها در فصل طهارت از کتاب "الانتصار"میگويد: (ما اجتهادی را نگاه نمیکنيم و چيزی از آن نمیگوييم. و اين اصطلاح در کلمهی اجتهاد بعد از آن نيز استمرار يافت، و شيخ طوسی که در اواسط قرن پنجم وفات يافت در کتاب خود مواضعی را ذکر میکند و میگويد: اما قياس و اجتهاد نزد ما هيچ دليلی ندارد بلکه نمیتوان در شريعت از آنها استفاده کرد. و در اواخر قرن ششم ابن ادريس در مسئلهی تعارض دو بينه از کتابش السرائر تعدادی از ترجيحهای خود برای يکی از دو بينه بر ديگری عرضه میکند، سپس بدنبال آن میگويد: و به غير از آن نزد دوستانمان ترجيح نمیشود و قياس و گزينش و اجتهاد نزد ما باطل است).
-در مذمت قياس:
قال تعالی: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ * قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾.(
[568]) (ما شما را آفريديم؛ سپس صورت بندی کرديم؛ بعد به فرشتگان گفتيم: «برای آدم خضوع کنيد!» آنها همه سجده کردند؛ جز ابليس که از سجدهکنندگان نبود(.
﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إَلاَّ إِبْلِيسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً﴾.(
[569]) (خداوند به او) فرمود: در آن هنگام که به تو فرمان دادم، چه چيز تو را مانع شد که سجده کنی؟ گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتش آفريدهای و او را از گل).
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن الحسن بن علي بن يقطين، عن الحسين بن مياح، عن أبيه، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (إن إبليس قاس نفسه بآدم فقال: خلقتنی من نار وخلقته من طين، ولو قاس الجوهر الذي خلق الله منه آدم بالنار، كان ذلك أكثر نوراً وضياء من النار).(
[570])
محمد بن يحيی از احمد بن محمد از حسن بن علی بن يقطين از حسين بن مياح از پدرش از اباعبد الله (ع) میگويد که حضرت (ع) فرمودند: (همانا ابليس خود را با آدم (ع) مقايسه کرد و گفت:مرا از آتش خلق کردی و او را از گل و اگر جوهری که خداوند آدم را از آن آفريد با آتش مقايسه کرد، میتوان گفت که نور و روشنايی آن بيشتر از آتش بود).
علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن أحمد بن عبد الله العقيلي، عن عيسى بن عبد الله القرشي، قال: (دخل ابو حنيفة علي أبي عبد الله (ع) فقال له: يا أبا حنيفة، بلغنی أنك تقيس؟ قال: نعم. قال: لا تقس، فإن أول من قاس إبليس حين قال: خلقتنی من نار وخلقته من طين، فقاس ما بين النار والطين، ولو قاس نورية آدم بنورية النار عرف فضل ما بين النورين، وصفاء أحدهما على الآخر).(
[571])
علی بن ابراهيم از پدرش احمد بن عبد الله عقيلی از عيسی بن عبد الله قرشی میگويد: ابو حنفيه بر ابا عبد الله (ع) وارد شد، حضرت (ع) به ايشان فرمودند: (ای ابو حنفيه تو از اهل قياس هستی؟ گفت: آری. فرمودند: مقايسه مکن، زيرا اولين کسی که قياس کرد، ابليس بود که گفت مرا از آتش خلق کردی و او را از گل، پس بين آتش و گل قياس کرد و اگر نور آدم (ع) با نور آتش مقايسه میشد فضل و برتری بين دو نور شناخته میشد).
علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن محمد بن حكيم، قال: قلت لأبي الحسن موسى (ع): جعلت فداك فقهنا في الدين وأغنانا الله بكم عن الناس حتی أن الجماعة منا لتكون في المجلس ما يسأل رجل صاحبه تحضره المسألة ويحضره جوابها فيما منّ الله علينا بكم، فربما ورد علينا الشيء لم يأتنا فيه عنك ولا عن آبائك شيء فنظرنا إلى أحسن ما يحضرنا وأوفق الأشياء لما جاءنا عنكم فنأخذ به. فقال: (هيهات هيهات، في ذلك والله هلك من هلك يا ابن حكيم. قال: ثم قال: لعن الله أبا حنيفة كان يقول: قال علي، وقلت).(
[572])
علی بن ابراهيم از پدرش از ابن ابو عمير از محمد بن حکيم میگويد: به ابو الحسن موسی (ع) عرض کردم: فدايتان شوم ما را در دين تفقه دهيد و خداوند ما را به وسیلهی شما از مردم بینياز سازد تا هر جماعتی از ما در مجلسی حضور يابند، بتوانند در مورد هر مسئلهای که پرسيده شود به وسیلهی منت خدا بر شما ما پاسخ آن را دهيم، و شايد بر ما چيزی عرضه شود که از شما و پدرانتان (ع) عرضه نشده است و در مورد آن پاسخی نمیيابيم پس از طريق قياس و توافق با اشيايی که از سوی شماها به ما رسيده به آن نگاه میکنيم و در مورد آن حکم میکنيم، حضرت (ع) فرمودند: )ای ابن حکيم هرگز هرگز به خدا سوگند هلاک شده کسی که در آن هلاک میشود. سپس فرمودند: خدا ابو حنفيه را لعنت کند که میگفت علی گفت و من میگويم. محمد بن حکيم به هشام بن حکم میگويد: به خدا سوگند چيزی نمیخواستم مگر که خواستم مرا در قياس اجازه دهد).
عن أحمد بن أبي عبد الله البرقي، عن أبيه، عن النضر بن سويد، عن درست بن أبي منصور، عن محمد بن حكيم، قال: (قلت لأبي الحسن (ع): إنا نتلاقى فيما بيننا فلا يكاد يرد علينا شيء إلا وعندنا فيه شيء وذلك شيء أنعم الله به علينا بكم، وقد يرد علينا الشيء وليس عندنا فيه شيء وعندنا ما يشبهه فنقيس على أحسنه؟ فقال: لا، وما لكم وللقياس. ثم قال: لعن الله أبا فلان، كان يقول: قال علی وقلت، وقالت الصحابة وقلت. ثم قال: كنت تجلس إليه؟ - قلت: لا، ولكن هذا قوله. فقال ابو الحسن (ع): إذا جاءكم ما تعلمون فقولوا، وإذا جاءكم ما لا تعلمون فها (ووضع يده على فمه). فقلت: ولم ذاك؟ - قال: لأن رسول الله أتى الناس بما اكتفوا به على عهده وما يحتاجون إليه من بعده إلى يوم القيامة).(
[573])
احمد بن عبد الله برقی از پدرش از نضر بن سويد از درست بن ابو منصور از محمد بن حکيم میگويد: )به ابو الحسن (ع) گفتم: در مورد چيزهايی که بر ما عرضه میشود به برکت وجود شما به آنها پاسخ میدهيم، و گاهی اوقات چيزی بر ما عرضه میشود، هيچ پاسخی در نزد خود نمیيابيم و در نزد ما شبيه آن است آيا بهتر است در آن قياس کنيم؟ فرمودند: خير از قياس بر حذر باشيد و قياس بر شما جايز نيست. سپس فرمودند: خداوند ابو فلان را لعنت کند که میگفت:علی گفت و من میگويم و صحابه گفتند و من میگويم. سپس فرمودند: با او معاشرت داشتهای؟ عرض کردم: خير ولی اين را گفته، پس ابو الحسن (ع) فرمودند: اگر در مورد چيزی علم داشتيد، بگوييد و اگر نداشتيد اين چنين باشيد! حضرت (ع) دست خود را بر دهان قرار داد. عرض کردم: چرا؟ فرمودند: زيرا رسول الله (ص) در عهد خويش آنچه را که مردم نياز داشتند آورده و بعد از ايشان تا روز قيامت برای مردم کفايت میکند).
الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الحسن بن علي الوشاء، عن أبان ابن عثمان، عن أبي شيبة الخراساني، قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: (إن أصحاب المقائيس طلبوا العلم بالمقائيس فلم تزدهم المقائيس من الحق إلا بعداً، وإن دين الله لا يصاب بالمقائيس).(
[574])
حسين بن محمد از معلی بن محمد از حسن بن علی الوشا از أبان بن عثمان از ابی شيبه خراسانی میگويد: از ابا عبد الله (ع) شنيدم که فرمودند: (همانا اهل قياس علم را با قياس طلب کردند، و قياس آنها را از حق بيشتر دور کرد، و دين خدا هرگز با قياس حاصل نمیگردد).
محمد بن إسماعيل، عن الفضل بن شاذان، عن صفوان بن یحیی، عن عبد الرحمن بن الحجاج، عن أبان بن تغلب، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (إن السنة لا تقاس، ألا ترى أن امرأة تقضی صومها ولا تقضی صلاتها، يا أبان، إن السنة إذا قيست محق الدين).(
[575])
محمد بن اسماعيل از فضل بن شاذان از صفوان بن يحيی از عبدالرحمن بن حجاج از أبان بن تغلب میگويد: اباعبد الله (ع) فرمودند: (همانا سنّت قابل قياس نيست، آيا ديدهای که زنی قضای روزهاش را بجا میآورد ولی قضای نمازش را به جا نمیآورد، ای أبان اگر سنّت قياس میشد دين نابو د میشود).
عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن عثمان بن عيسى، قال: سألت أبا الحسن موسى (ع) عن القياس فقال: (مالكم والقياس إن الله لا يسأل كيف أحل وكيف حرم).(
[576])
برخی از اصحاب از احمد بن محمد از عثمان بن عيسی میگويد: از ابو الحسن موسی (ع) در مورد قياس پرسيدم؟ حضرت (ع) فرمودند:) شما را چه به قياس! همانا از خداوند کسی نمیپرسد که چگونه چيزی را حلال کرده و چگونه چيزی حرام کرده است).
عنه (أحمد بن أبي عبد الله البرقي)، عن إسماعيل بن مهران، عن سيف بن عميرة، عن أبي المغرا، عن سماعة، قال: (قلت لأبي الحسن (ع): إن عندنا من قد أدرك أباك وجدك، وإن الرجل منا يبتلى بالشيء لا يكون عندنا فيه شيء فيقيس؟ - فقال: إنما هلك من كان قبلكم حين قاسوا).(
[577])
احمد بن اباعبد الله برقی از اسماعيل بن مهران از سيف بن عميره از ابی المغراء از سماعه میگويد: به ابو الحسن (ع) عرض کردم: اموری بر ما عرضه میشود که آنها از برکات وجود پدرشما وجدّتان آنها را پاسخ میدهيم، اما گاهی مسائلی بر ما عرضه میشود که در آنها پاسخی نمیيابيم پس قياس میکنيم؟ - فرمودند: (کسانی که قبل شما قياس کردند، هلاک شدند).
عنه (أحمد بن أبي عبد الله البرقي)، عن أحمد بن محمد بن أبي نصر، قال: (قال رجل من أصحابنا لأبي الحسن (ع): نقيس على الأثر، نسمع الرواية فنقيس عليها، فأبي ذلك وقال: قد رجع الأمر إذاً إليهم، فليس معهم لأحد أمر).(
[578])
احمد بن ابو عبد الله برقی از احمد بن محمد برقی از احمد بن محمد از ابو نصر میگويد: (مردی از اصحاب ما به ابو الحسن (ع) عرض کرد: ما در مسائل مقايسه میکنيم، روايتی را میشنويم و در مورد آن قياس میکنيم، پس حضرت (ع) رد کردند و فرمودند: امور را به خودشان ارجاع میدهند در حالی که آنها هيچ حقی در انجام امور نداشتند).
في محاججة الإمام الصادق (ع) لأبي حنيفة في حديث طويل: حدثنا أبي ومحمد بن الحسن (، قال: حدثنا سعد بن عبد الله، قال: حدثنا أحمد بن أبي عبد الله البرقي، قال: حدثنا ابو زهير بن شبيب بن أنس، عن بعض أصحابه، عن أبي عبد الله (ع) (قال (ع)): (يا أبا حنيفة، تعرف كتاب الله حق معرفته وتعرف الناسخ والمنسوخ؟ قال: نعم، قال: يا أبا حنيفة، لقد ادعيت علماً، ويلك ما جعل الله ذلك إلا عند أهل الكتاب الذين أنزل عليهم، ويلك ولا هو إلا عند الخاص من ذرية نبينا (ص)، ما ورثك الله من كتابه حرفاً فإن كنت كما تقول ولست كما تقول...).(
[579])
در احتجاج امام صادق (ع) بر ابو حنفيه در حديثی طولانی آمده است: پدرم و محمد بن حسن ( از ابو زهير بن شبيب بن انس از برخی اصحاب از اباعبد الله (ع) نقل میکنند که حضرت (ع) فرمودند: (ای ابو حنفيه آيا کتاب خدا را به حق معرفتش میشناسی و ناسخ و منسوخ آنرا میدانی؟ گفت: آری. فرمودند: ای ابو حنفيه ادعای علم کردی وای بر تو، خداوند آن علم را نزد هيچ احدی جز اهل کتاب که بر آنان نازل شد قرار نداده است، وای برتو! و آن نزد کسی نيست جز مخصوص ذریهی پيامبرمان (ص) و خداوند يک حرف از کتاب را برای تو به ارث قرار نداده، همانطور که ادعا میکنی و قطعاً اين گونه نخواهی بود...).
حدثنا محمد بن موسى بن المتوكل (، قال: حدثنا علي بن إبراهيم بن هاشم، عن محمد بن عيسى بن عبيد، عن يونس بن عبد الرحمن، عن داود بن فرقد، عن ابن شبرمة، قال: (ما ذكرت حديثاً سمعته من جعفر بن محمد (ع) إلا كاد أن يتصدع له قلبي، سمعته يقول حدثنی أبي، عن جدي، عن رسول الله (ص)- قال ابن شبرمة: وأقسم بالله ما كذب على أبيه، ولا كذب ابو ه على جده، ولا كذب جده على رسول الله (ص)- قال: من عمل بالمقاييس فقد هلك وأهلك، ومن أفتى الناس وهو لا يعلم الناسخ من المنسوخ والمحكم من المتشابه فقد هلك وأهلك).(
[580])
محمد بن موسی بن متوکل ( از علی بن ابراهيم بن هاشم از محمد بن عيسی بن عبيد از يونس بن عبد الرحمن از داوود بن فرقد از بن شبرمه میگويد: از جعفر بن محمد (ع) سخنی شنيدم که نزديک بود قلبم از شدت درد بايستد، از ايشان شنيدم که فرمودند: پدرم از جدم از رسول الله (ص)- ابن شبرمه میگويد: به خداوند سوگند ياد میکند که نه بر پدرش و نه بر جدش و نه بر رسول الله (ص) افترا نکرده است- (فرمودند: هر کس قياس کند هلاک شد و مردم را هلاک میکند، و کسی که به ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن علمی ندارد و به مردم فتوا دهد، هلاک شد و مردم را به هلاکت میبرد).
أخبرني ابو جعفر محمد بن علي، قال: حدثنا محمد بن الحسن بن الوليد، قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، قال: حدثنا يعقوب بن يزيد، عن حماد بن عيسى، عن حماد بن عثمان، عن زرارة بن أعين، قال: قال لي ابو جعفر محمد بن علي: (يا زرارة، إياك وأصحاب القياس في الدين، فإنهم تركوا علم ما وكلوا به وتكلفوا ما قد كفوه، يتأولون الأخبار، ويكذبون على الله عزوجل، وكأنی بالرجل منهم ينادی من بين يديه فيجيب من خلفه، وينادی من خلفه فيجيب من بين يديه، قد تاهوا وتحيروا في الأرض والدين).(
[581])
ابو جعفر محمد بن علی از محمد بن حسن بن وليد از محمد بن حسن صفار از يعقوب بن يزيد از حماد بن عيسی از حماد بن عثمان از زراره بن أعين میگويد: ابو جعفر محمد بن علی (ع) به من فرمودند: (ای زراره از اهل قياس در ين بر حذر باش، زيرا آنان علمی را که به آن موکل شدند آن را رها کرده، و چيزی راکه در تکفل آنان نيست آن را بر عهده گرفتهاند، اخبار را تأویل کرده، و بر خدای متعال افترا میبندد، گويا مردی را میبينم که هرگاه ندا میدهد از پشت سرش اجابت میشود و هرگاه در پشت سر خود ندا میدهد در مقابل خود مورد استجابت قرار میگيرد و اينچنين مردم در زمين گمراه و حيران شدند).
عوالی اللآلي: عن النبي (ص)، قال: (تعمل هذه الأمة برهة بالكتاب، وبرهة بالسنة، وبرهة بالقياس، فإذا فعلوا ذلك فقد ضلوا).(
[582])
عوالی اللالي: پيامبر اکرم (ص) فرمودند: (اين امت زمانی به کتاب و زمانی به سنت و زمانی به قياس عمل میکند، پس اگر چنين کردند به حقيقت گمراه شدند).
وروی عن سلمان ( أنه قال: (ما هلكت أمة حتی قاست في دينها).(
[583])
و از سلمان ( که گويد: (امتی هلاک نشد مگر که قياس در دين کرد).
وعن الصادق (ع)، قال: (إياكم وتقحم المهالك بإتباع الهوى والمقاييس، قد جعل الله للقرآن أهلاً أغناكم بهم عن جميع الخلائق، لا علم إلا ما أمروا به، قال الله تعالی: ﴿فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾(
[584]) إيانا عنى).(
[585])
امام صادق (ع) فرمودند: (بر حذر باشيد که در هلاکتها نيفتيد در پيروی از هوی و هوس و قياس، همانا خداوند برای قرآن اهلی گذاشته که شما را بواسطهی آنها از تمام خلايق بی نياز گردانده، هيچ علمی نيست مگر اين که به آن امر کردند و خداوند در مورد آنان میفرمايد: (از اهل ذکر بپرسيد اگر نمیدانستيد) و اهل ذکر"من" هستم).
ابو عمرو الكشی في رجاله: عن محمد بن قولويه، عن سعد بن عبد الله، عن محمد بن عبد الله المسمعي، عن علي بن أسباط، عن محمد بن سنان، عن داود بن سرحان، قال: سمعت أبا عبد الله (ع)، يقول: (إني لأحدث الرجل الحديث وانهاه عن الجدال والمراء في دين الله، وانهاه عن القياس، فيخرج من عندی فيؤول حديثی على غير تأویله)(
[586]) الخبر.
ابو عمرو الکشی در رجال خود: از محمد بن قولويه از سعد بن عبد الله از محمد بن عبد الله مسمعی از علی بن اسباط از محمد بن سنان از داوود بن سرحان میگويد: از ابو عبد الله (ع) شنيدم که فرمودند: (من حديث را به مرد میدهم و او را از جدل و تعصب در دين نهی میکنم، او را از قياس نهی میکنم، در حالی که از نزد من خارج میشود و حديث من را تأویل کرده به غير از آنچه من تأویل کردهام).
-لزوم توقف هنگام شبهه:
عن أحمد بن أبی عبد الله البرقي، عن أبيه، عن النضر بن سويد، عن درست بن أبي منصور، عن محمد بن حكيم، قال: (قلت لأبي الحسن (ع): إنا نتلاقى فيما بيننا فلا يكاد يرد علينا شيء إلا وعندنا فيه شيء وذلك شيء أنعم الله به علينا بكم، وقد يرد علينا الشيء وليس عندنا فيه شيء وعندنا ما يشبهه فنقيس على أحسنه؟ فقال: لا، وما لكم وللقياس؟ ثم قال: لعن الله أبا فلان، كان يقول: قال علی وقلت، وقالت الصحابة وقلت. ثم قال: كنت تجلس إليه؟ - قلت: لا ولكن هذا قوله. فقال ابو الحسن (ع): إذا جاءكم ما تعلمون فقولوا، وإذا جاءكم ما لا تعلمون فها (ووضع يده على فمه). فقلت: ولم ذاك؟ - قال: لأن رسول الله (ص) أتى الناس بما اكتفوا به على عهده وما يحتاجون إليه من بعده إلى يوم القيامة).(
[587])
احمد بن عبد الله برقی از پدرش از نضر بن سويد از درست بن ابو منصور از محمد بن حکيم میگويد: )به ابو ابو الحسن (ع) عرض کردم: در مورد چيزهايی که بر ما عرضه میشود به برکت وجود شما به آنها پاسخ میدهيم، و گاهی اوقات چيزی بر ما عرضه میشود، هيچ پاسخی در نزد خود نمیيابيم و در نزد ما شبيه آن است آيا بهتر است در آن قياس کنيم؟ فرمودند: خير از قياس بر حذر باشيد و قياس بر شما جايز نيست. سپس فرمودند: خداوند ابو فلان را لعنت کند که میگفت: علی گفت و من میگويم و صحابه گفتند و من میگويم. سپس فرمودند: با او معاشرت داشتهای؟ عرض کردم: خير ولی اين را گفته، پس ابو الحسن (ع) فرمودند: اگر در مورد چيزی علم داشتيد، بگوييد و اگر نداشتيد اين چنين باشيد! حضرت (ع) دست خود را بردهان قرار داد. عرض کردم: چرا؟ فرمودند: زيرا رسول الله (ص) در عهد خويش آنچه را که مردم نياز داشتند آورده و بعد از ايشان تا روز قيامت برای مردم کفايت میکند).
عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن الحسن بن علي الوشاء، عن أبان الأحمر، عن زياد بن أبي رجاء، عن أبي جعفر (ع)، قال: (ما علمتم فقولوا، وما لم تعلموا فقولوا: الله أعلم، إن الرجل لينتزع الآية من القرآن يخر فيها أبعد ما بين السماء والأرض).(
[588])
برخی از اصحاب از احمد بن محمد بن خالد از حسن بن علی الوشاء از ابان احمر از زياد بن ابی رجا میگويد: ابو جعفر (ع) فرمودند: (آنچه را میدانيد، بگوييد و آنچه را که نمیدانيد، بگوييد خدا داناتر است؛ زيرا اگر کسی در مورد آيهای از قرآن تفسير به رأی کند مانند کسی که به فاصلهای دورتر از فاصلهی بين زمين و آسمان سقوط میکند).
الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن علي بن أسباط، عن جعفر بن سماعة، عن غير واحد، عن أبان، عن زرارة بن أعين، قال: سألت أبا جعفر (ع) ما حق الله على العباد؟ قال: (أن يقولوا ما يعلمون ويقفوا عندما لا يعلمون).(
[589])
حسين بن محمد از معلی بن محمد از علی بن اسباط از جعفر بن سماعه از يکی ديگر از اشخاص از ابان از زراره بن اعين میگويد: از ابو جعفر (ع) پرسيدم: حق خدا بر مردم چيست؟ فرمودند: (اگر علمی داشته باشند، پاسخ دهند و اگر نداشته باشند، خاموش بمانند).
علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، قال: (قلت لأبي عبد الله (ع): ما حق الله على خلقه؟ فقال: أن يقولوا ما يعلمون، ويكفوا عما لا يعلمون، فإذا فعلوا ذلك فقد أدوا إلى الله حقه).(
[590])
علي بن ابراهيم از پدرش از ابن عمير از هشام بن سالم میگويد: )از اباعبد الله (ع) پرسيدم: حق خدا بر مردم چيست؟ فرمودند: مردم آنچه را میدانند، بگويند و آنچه را نمیدانند، در آن خاموش بمانند و اگر چنين کردند حق خدا را اداء کردند).
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن ابن فضال، عن ابن بكير، عن حمزة بن الطيار أنه عرض علی أبي عبد الله (ع) بعض خطب أبيه حتی إذا بلغ موضعاً منها قال له: (كف واسكت. ثم قال ابو عبد الله (ع): لا يسعكم فيما ينزل بكم مما لا تعلمون إلا الكف عنه والتثبت والرد إلى أئمة الهدى حتی يحملوكم فيه على القصد ويجلوا عنكم فيه العمى، ويعرفوكم فيه الحق، قال الله تعالی: ﴿فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾(
[591])).(
[592])
محمد بن يحيی از احمد بن محمد بن عيسی از ابن فضال از ابن بکير از حمزه بن طيار برخی از خطبههای پدرش بر حضرت ابی عبد الله (ع) عرضه کردند تا اين که به موضعی رسيد و حضرت (ع) به او فرمودند: (کافی است و خاموش باش. سپس فرمودند: آنچه که بر شما نازل میشود که آن را نمیدانيد در مقابل آن بايستيد و خاموش باشيد و برای فهميدن آن، آن را به ائمه هدايت (ع) ارجاع دهيد تا شما را از هر گونه کوری و سوء قصد به آن برهانند و حق را در آن به شما نشان دهند و خداوند میفرمايد: (اگر نمیدانستيد از اهل ذکر بپرسيد)).
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن علي بن النعمان، عن عبد الله بن مسكان، عن داود بن فرقد، عن أبي سعيد الزهري، عن أبي جعفر (ع)، قال: (الوقوف عند الشبهة خير من الاقتحام في الهلكة، وتركك حديثاً لم تروه خير من روايتك حديثاً لم تحصه).(
[593])
محمد بن يحيی از احمد بن محمد بن عيسی از علی بن نعمان از عبد الله بن مسکان از داوود بن فرقد از ابی سعيد زهری از ابی جعفر (ع) میگويد: که حضرت (ع) فرمودند: (وقوف در هنگام شبهه بهتر از فرو رفتن در مهلکه است و ترک حديثی که از خود روايت کنی بهتر از ترک حديثی که آن را درک نکرده باشی).
حدثنا محمد بن علي ماجيلويه (، عن عمه محمد بن أبي القاسم، عن أحمد بن أبي عبد الله، عن العباس بن معروف، عن أبي شعيب يرفعه إلى أبي عبد الله (ع)، قال: (أورع الناس من وقف عند الشبهة، أعبد الناس من أقام الفرائض، أزهد الناس من ترك الحرام، أشد الناس اجتهاداً من ترك الذنوب).(
[594])
محمد بن ماجيلويه ( از عمويش محمد بن قاسم از احمد بن ابو عبد الله از عباس بن معروف از ابی شعيب از ابو عبد الله (ع) نقل میکند که فرمودند: (زيرکترين مردم کسانی هستند که در هنگام شبهه وقوف میکنند و عابدترين مردم کسی که واجبات را انجام دهد و زاهدترين مردم کسی که حرام را ترک کند و مجاهدترين مردم کسی که گناهان را ترک کند).
وقد قال الصادق (ع): (وقف عند كل ما اشتبه عليك، فإن الوقوف عند حيرة الضلال أهون من ركوب الأهوال، ومن أعظم الأهوال رد علم آل محمد عليهم لا إليهم).(
[595])
امام صادق (ع) فرمودند: (وقوف در هر شبهه بر تو واجب است؛ زيرا وقوف در هنگام حيرت و گمراهی بهتر از ارتکاب خطاست و بدترين خطا رد و نپذيرفتن علم آل محمد (ع) بر آنان است نه برای آنان).
قال أمير المؤمنين (ع): (أول إعجاب المرء بنفسه فساد عقله، من غلب لسانه أمنه، من لم يصلح خلائقه كثرت بوائقه، من ساء خلقه مله أهله، رب كلمة سلبت نعمة، الشكر عصمة من الفتنة، الصيانة رأس المروة، شفيع المذنب خضوعه، أصل الحزم الوقوف عند الشبهة، في سعة الأخلاق كنوز الأرزاق).(
[596])
امير المؤمنين (ع) فرمودند: (اولين تکبر و تعجب فرد به خود باعث فساد عقل خود شده است، هر کس بر زبانش پيروز شد ايمن يافت، هر کس اخلاق خود را اصلاح نکند شر او بيشتر میشود، هر کس اخلاقش بد باشد اهلش از او خسته میشوند، شايد کلمهای نعمتی را سلب کند، شکر عصمتی از فتنههاست، پيشگيری سرشته جوانمردی است، انسان گناهکار خضوعش شفاعت است، اصل هر دانايی وقوف در هنگام شبهه است، در سعهی صدر و اخلاق گنجهای رزقهاست).
قال رسول الله (ص): (الورع الذي يقف عند الشبهة).(
[597])
رسول الله (ص) فرمودند: (تقوی حقيقی وقوف در هنگام شبههاست).
عنه (ص): (الآخذ بالشبهات يستحل الخمر بالنبيذ، والسحت بالهدية، والبخس بالزكاة).
از او(ص): (اخذ در شبهات مانند کسی که شراب را به جای شربت، و مال حرام با هديه، و بخل را به جای زکات حلال میداند).
عنه (ص): (الحلال بين، والحرام بين، وبينهما أمور مشتبهات، لا يعلمها كثير من الناس، فمن اتقی الشبهات استبرأ لعرضه ودينه، ومن وقع في الشبهات وقع في الحرام، كراع يرعى حول الحمیيوشك أن يواقعه).
از او (ص): (حلال و حرام هر دو بيان شدند، و بين آنها اموری مشتبه است، که بيشتر مردم آنها را نمیدانند، پس هر کس از شبهات پرهيز کند دين خود را مصون داشه و هر کس در شبهات فرو رود در حرام فرو رود، همانند چوپانی که گلهاش را در کنار دهانه کوه آتشی نگه داری کند که نزديک بود در آن واقع شود).
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن محمد بن سنان، عن ابن بكير، عن زرارة، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (لو أن العباد إذا جهلوا وقفوا ولم يجحدوا لم يكفروا).(
[598])
محمد ابن يحيی از احمد ابن محمد از محمد بن سنان از بن بکير از زراره از ابو عبد الله (ع) میگويد که حضرت فرمودند: (اگر بندگان در هنگام ناآگاهی وقوف میکردند هرگز انکار و کفر نمیورزيدند).
أحمد بن أبي عبد الله البرقی المكنى ابو جعفر، عن أبيه، عن عبد الله بن المغيرة، عن فضيل بن عثمان، عن رجل، عن أبیيعبد الله (ع)، قال: (إذا سئلت عما لا تعلم، فقل: لا أدري، فإن "لا أدرى" خير من الفتيا).(
[599])
احمد ابن ابی عبد الله برقی با لقب ابو جعفر از پدرش از عبد الله بن مغيره از فضيل بن عثمان نقل میکند که مردی از ابو عبد الله (ع) روايت میکند که فرمودند: (هرگاه نمیدانستی بگو: نمیدانم؛ زيرا ندانستن بهتر از فتوا دادن است).
عنه (أحمد بن أبي عبد الله البرقی المكنى ابو جعفر)، عن أبيه، عن جعفر بن محمد بن عبيد الله الأشعري، عن ابن القداح (وهو عبد الله بن ميمون)، عن أبي عبد الله (ع)، عن أبيه، قال: (قال علي (ع) في كلام له: "لا يستحيى العالم إذا سئل عما لا يعلم أن يقول: لا علم لي به).(
[600])
احمد بن ابو عبد الله برقی با لقب ابو جعفر از پدرش از جعفر بن عبيد الله اشعری از بن قداح (عبدلله ميمون) از ابو عبد الله (ع) از پدرش نقل میفرمايد: (امام علی (ع) در سخنی با ايشان فرمودند: نبايد عالم در هنگام ندانستن مسئله خجالت بکشد يا شرم داشته باشد بلکه بگويد: به آن علمی ندارم).
قال أمير المؤمنين (ع): (لو سكت من لا يعلم سقط الاختلاف). (
[601])
امير المؤمنين (ع) فرمودند: (اگر شخص ناآگاه و بیاطلاع ساکت میشد، هيچ اختلافی پيش نمیآمد).
أمالی الطوسي: المفيد، عن ابن قولويه، عن الكليني، عن علي (ابن إبراهيم)، عن أبيه، عن اليقطيني، عن يونس، عن عمرو بن شمر، عن جابر، قال: دخلنا على أبي جعفر محمد بن علي (ع) ونحن جماعة بعد ما قضينا نسكنا فودعناه وقلنا له: (أوصنا يا ابن رسول الله، فقال: ليعن قويكم ضعيفكم، وليعطف غنيكم على فقيركم، ولينصح الرجل أخاه كنصحه لنفسه، واكتموا أسرارنا، ولا تحملوا الناس على أعناقنا، وانظروا أمرنا وما جاءكم عنا، فإن وجدتموه للقرآن موافقاً فخذوا به، وإن لم تجدوه موافقاً فردوه، وإن اشتبه الأمر عليكم فقفوا عنده، وردوه إلينا حتی نشرح لكم من ذلك ما شرح لنا).(
[602])
آمالی طوسی: شيخ مفيد از بن قولويه از کلينی از علی (ابن ابراهيم) از پدرش از يقطينی از يونس از عمرو بن شمر از جابر میگويد: ما جماعتی بوديم که اتمام مناسک کرديم و در هنگام خداحافظی بر حضرت (ع) وارد شديم و به ايشان گفنيم: (ای فرزند رسول الله به ما وصيتی کنيد، حضرت (ع) فرمودند: افراد قوی، افراد ضعيف را ياری کنند و ثروتمندن شما به فقيران عطوفت کنند، و همانگونه که خود را نصيحت میکنيد، برادر مؤمن را نصيحت کنيد و اسرار ما را پنهان بداريد و نگذاريد که مردم برگردن ما حقی داشته باشند و به امر ما و آنچه که از ما به سوی شما رسيد، نظر کنيد که اگر آن را موافق قرآن ديدی، آن را انجام دهيد و اگر آن را نيافتيد رد کنيد و اگر امر بر شما مشتبهه شد آن را به ما ارجاع دهيد تا در مورد آن برای شما شرح دهيم آنچه که برای ما شرح داده شد).
علي بن إبراهيم، عن أبيه، ومحمد بن إسماعيل، عن الفضل بن شاذان جميعاً، عن ابن أبي عمير وصفوان بن یحیی جميعاً، عن عبد الرحمن بن الحجاج، قال: (سألت أبا الحسن (ع) عن رجلين أصابا صيداً وهما محرمان الجزاء بينهما، أو على كل واحد منهما جزاء؟ فقال: لا، بل عليهما أن يجزی كل واحد منهما الصيد. قلت: إن بعض أصحابنا سألنی عن ذلك فلم أدر ما عليه، فقال: إذا أصبتم مثل هذا فلم تدروا فعليكم بالاحتياط حتی تسألوا عنه فتعلموا).(
[603])
علی بن ابراهيم از پدرش و محمد بن اسماعيل از فضل بن شاذان جميعاً از بن ابو عمير و صفوان بن يحيی جميعا از عبد الرحمن بن حجاج میگويد: )از ابو الحسن (ع) پرسيدم: دو مرد صيدی را زدند و بين آنها تقسيم را تحريم کردند يا برای هر يک پاداشی است؟ فرمودند: خير، بلکه برای هر کدام از آنها از شکار پاداشی است. عرض کردم: برخی از اصحاب از من دربارهی آن سؤال کردند ولی من نمیدانستم چه به آنها بگويم. فرمودند: اگر به چنين سؤال بیپاسخی رسيديد و پاسخ آن را نمیدانستيد در مورد آن احتياط کنيد و دربارهی آن سؤال کنيد تا بياموزيد).
حدثنا أبي ومحمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد (، قالا: حدثنا سعد بن عبد الله، قال: حدثني محمد بن عبد الله المسمعي، قال: حدثنی أحمد بن الحسن الميثمی أنه سأل الرضا (ع) يوماً وقد اجتمع عنده قوم من أصحابه وقد كانوا يتنازعون في الحديثين المختلفين عن رسول الله في الشيء الواحد، فقال (ع): (إن الله عزوجل حرم حراماً وأحل حلالاً وفرض فرائض، (إلى أن قال (ع)): فما ورد عليكم من خبرين مختلفين فاعرضوهما على كتاب الله، فما كان في كتاب [الله] موجوداً حلالاً أو حراماً فاتبعوا ما وافق الكتاب، ولم يكن فی الكتاب فاعرضوه على سنن النبي، فما كان في السنة موجوداً منهياً عنه نهی حرام مأموراً به عن رسول الله أمر إلزام فاتبعوا ما وافق نهی رسول الله (ص) وأمره، وما كان في السنة نهی اعافه أو كراهة ثم كان الخبر الآخر خلافه فذلك رخصه فيما عافه رسول الله وكرهه ويحرمه فذلك الذي يسع الأخذ بهما جميعاً أو بأيهما شئت وسعك الاختيار من باب التسليم والاتباع والرد إلى رسول الله (ص)، وما لم تجدوه في شيء من الوجوه فردوا إلينا علمه فنحن أولى بذلك، ولا تقولوا بآرائكم وعليكم بالكف والتثبت والوقوف وأنتم طالبون باحثون حتی يأتيكم البيان من عندنا).(
[604])
پدرم و محمد بن حسن بن احمد بن وليد ( از سعد بن عبد الله از محمد بن عبد الله مسمعی از احمد بن الحسن ميثمی میگويد: در حضور امام (ع) جماعتی از صحابه بودند که در دو حديث مختلف از رسول الله (ص) در مورد يک چيز با هم بحث و جدل میکردند. حضرت (ع) فرمودند: (همانا خداوند حرام را تحريم کردند و حلال را حلال و فرائض را واجب ساخته، (تا آنجا که فرمودند) و هرگاه دو خبر مختلف يافتيد آن را به قرآن رجوع دهيد، اگر در کتاب خداوند حرام يا حلال از آن تبعيت کنيد و اگر در کتاب نبود آن را به سنت رسول الله (ص) ارجاع دهيد، پس هر چه در سنّت نهی شده است، حرام و از جانب رسول الله (ص) به آن مأموريم است، و امری لازم که بايد از امر و نهی رسول الله (ص) تبعيّت کنيم، و آنچه که در سنّت نهی يا عفو يا اکراه آمده باشد، سپس خبر ديگری بر خلاف آن و بدليل عفو رسول الله (ص) يا اکراهش يا حرام بودنش آن را مرخص کرده بود، پس در آن موقع میتوانيم به هر کدام که توانی آن را داريم از باب تسليم و تبعيت و رد به رسول الله (ص) اختيار عمل داريم، و اگر آن را در وجهی از وجوه نيابيم، پس علم آن را به ما ارجاع دهيد و ما نسبت به آن اولیتريم، و به رأی خود نظری ندهيد و شما بايد اطلاعات کافی و ثابت شده و وقوف در مسائل داشته باشيد تا وقتی که از نزد ما بيايد و به شما برسد).
محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن یحیی، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظلة، قال: (سألت أبا عبد الله (ع) عن رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دين أو ميراث فتحاكما إلى السلطان وإلى القضاة أيحل ذلك؟ قال: من تحاكم إليهم في حق أو باطل فإنما تحاكم إلى الطاغوت، وما يحكم له فإنما يأخذ سحتاً، وإن كان حقاً ثابتاً له؛ لأنه أخذه بحكم الطاغوت، وقد أمر الله أن يكفر به، قال الله تعالی: ﴿يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ﴾،(
[605]) (إلى قوله (ع)): وإنما الأمور ثلاثة: أمر بين رشده فيتبع، وأمر بين غيه فيجتنب، وأمر مشكل يرد علمه إلى الله وإلى رسوله. قال رسول الله (ص): حلال بين وحرام بين وشبهات بين ذلك، فمن ترك الشبهات نجا من المحرمات، ومن أخذ بالشبهات ارتكب المحرمات وهلك من حيث لا يعلم).(
[606])
محمد بن يحيی از محمد بن حسين از محمد بن عيسی از صفوان بن يحيی از داوود بن حصين از عمر بن حنظله میگويد: (از اباعبد الله (ع) در مورد مشاجرهی دو نفر در دين يا ميراث پرسيدم که آيا مراجعهی آنان به سلطان يا قاضی حلال است؟ فرمودند: هر کس در حق يا باطل نزد آنان برود همانا به حکم طاغوت عمل کرده است، و هر چه به آن حکم میشود در واقع مانند مال حرامیکه گرفته شود، و حتی اگر که حق برای او ثابت شود؛ زيرا او به حکم طاغوت عمل کرده و خداوند امر کرده که به آن کفر ورزد و فرمود: (مىخواهند داورى ميان خود را به سوى طاغوت ببرند با آنكه قطعاً فرمان يافتهاند كه بدان كفر ورزند)، (تا آنجا که او (ع) فرمودند): اما امور سه دسته هستند: اگر امر حق باشد که بايد از آن پيروی شود و اگر باطل باشد بايد از آن اجتناب ورزيد و اگر امری مشکل باشد که بايد علم آن به خدا و رسولش رجوع داده شود و رسول الله (ص) فرمودند: حرام و حلال هر دو آشکارند و بين آن دو شبهه است، پس هر کس شبهات را ترک کند از محرمات رها شده و هر کس به شبهات روی آورد، مرتکب حرام شده در حالی که خود نمیداند و هلاک میشود).
عوالي اللآلي: روى العلامة مرفوعاً إلى زرارة بن أعين، قال: (سألت الباقر (ع)، فقلت: جعلت فداك، يأتی عنكم الخبران أو الحديثان المتعارضان، فبأيهما آخذ؟ فقال (ع): "يا زرارة، خذ بما اشتهر بين أصحابك ودع الشاذ النادر". فقلت: يا سيدي، إنهما معاً مشهوران مرويان مأثوران عنكم، فقال (ع): "خذ بقول أعدلهما عندك، وأوثقهما في نفسك". فقلت: إنهما معاً عدلان مرضيان موثقان، فقال (ع): "أنظر ما وافق منهما مذهب العامة فاتركه، وخذ بما خالفهم". قلت: ربما كانا معاً موافقين لهم، أو مخالفين، فكيف أصنع؟ فقال: "إذن فخذ بما فيه الحائطة لدينك، واترك ما خالف الاحتياط". فقلت: إنهما معاً موافقان للاحتياط أو مخالفان له، فكيف أصنع؟ فقال (ع): "إذن فتخير أحدهما فتأخذ به وتدع الأخير". وفي رواية أنه (ع) قال: "إذن فارجه حتی تلقى إمامك فتسأله").(
[607])
عوالی الالی: علامه از زراره بن اعين روايت میکند: (از امام باقر (ع) پرسيدم: فدايتان شوم از شما دو خبر يا دو حديث مختلف به ما میرسد، کدام يک را برگيريم؟ فرمودند: ای زراره: هر کدام که بين اصحابت مشهور بود، پيروی کنيد و ديگری که مشکوک است را رها کن. عرض کردم: مولی من هر دو روايت مشهور هستند. فرمودند: هر کدام که راوی آن عادلتر باشد، آن را برای خود بگيريد و نيز کسی که از همه واثقتر نزد خودت باشد. عرض کردم: هر دو عادل، موثق و مردم از آنها راضی هستند. فرمودند: نظر کن کدام موافق نظر مذهب عامه بود آن را ترک کن، و مخالف مذهبشان را پيروی کنيد. عرض کردم: شايد برای هر دوی آنها موافقان و مخالفانی باشند، چه کنم؟ فرمودند: پس آن يکی که احتياط را در دين رعايت کرده از آن را پيروی کنيد و آن کسی که مخالف احتياط باشد را رها کنيد. و عرض کردم: اگر هر دو مخالف يا موافق احتياط باشند، چه کنم؟ در اين هنگام يکی را انتخاب کنيد و ديگری را رها کنيد. در روايت نقل شده که حضرت (ع) فرمودند: پس آن را نزد خود نگه دار تا امامت را ديدار کنی و از او بپرسی).
-مذمت تقليد:
قال تعالی: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ * قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ﴾،(
[608]) (و اينگونه در هيچ شهر و دياری پيش از تو پيامبر انذار کنندهای نفرستاديم مگر اينکه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما پدران خود را بر آئينی يافتيم و به آثار آنان اقتدا میکنيم. * (پيامبرشان) گفت: آيا اگر من آيينی هدايتبخشتر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم (باز هم انکار میکنيد)؟ گفتند: (آری،) ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهايد کافريم!).
﴿وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا﴾،(
[609]) (و میگويند: پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت کرديم و ما را گمراه ساختند).
﴿اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ... ﴾،(
[610]) ((آنها) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايی در برابر خدا قرار دادند).
﴿وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ﴾،(
[611]) (و آنها [= شياطين] اين گروه را از راه خدا بازمیدارند، در حالی که گمان میکنند هدايتيافتگان حقيقی آنها هستند).
عن أحمد بن أبي عبد الله البرقی المكنى بأبي جعفر، عن أبيه، عمن ذكره، عن عمرو بن أبي المقدام، عن رجل، عن أبي - جعفر (ع) في قول الله تعالی: ﴿اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ﴾.(
[612]) قال: (والله ما صلوا لهم ولا صاموا، ولكن أطاعوهم في معصية الله).(
[613])
از احمد بن ابی عبد الله برقی (ابو جعفر) از پدرش از کسی که ذکر کرده از عمر و بن ابی مقدام از مردی از ابو جعفر (ع) در مورد قول پروردگار فرمودند: ((آنها) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايی در برابر خدا قرار دادند). فرمودند: به خدا سوگند برای آنها نماز نخواندند و روزه نگرفتند ولی در معصيت خدا از آنها اطاعت کردند).
عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن عبد الله بن یحیی، عن ابن مسكان، عن أبي بصير، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (قلت له: ﴿اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ﴾ فقال: أما والله ما دعوهم إلى عبادة أنفسهم، ولو دعوهم ما أجابو هم، ولكن أحلوا لهم حراماً وحرموا عليهم حلالاً فعبدوهم من حيث لا يشعرون).(
[614])
برخی از اصحاب از احمد بن محمد بن خالد از عبد الله بن يحيی از ابن سکان از ابی بصير از ابو عدالله (ع) (در مورد قول پروردگار: ﴿اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ﴾. ((آنها) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايی در برابر خدا قرار دادند). فرمودند: به خدا سوگند مردم را به عبادت خود دعوت نمیکنند و اگر چنين میکردند مردم آنان را اجابت نمیکردند. پس حلال خدا را برايشان حرام وحرام او را برايشان حلال کردند، پس مردم آنان را پرسيدند بدون اين که خود متوجه شوند).
محمد بن إسماعيل، عن الفضل بن شاذان، عن حماد بن عيسى، عن ربعی ابن عبد الله، عن أبي بصير، عن أبي عبد الله (ع) في قول الله عزوجل: ﴿اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ﴾، فقال: (والله ما صاموا لهم ولا صلوا لهم ولكن أحلوا لهم حراماً وحرموا عليهم حلالاً فاتبعوهم).(
[615])
محمد بن اسماعيل از فضل بن شاذان از حماد بن عيسی از ربعی ابن عبد الله از ابی بصير از
اباعبد الله (ع) در مورد قول پروردگار: ((آنها) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايی در برابر خدا قرار دادند). فرمودند: به خدا سوگند برايشان نماز نخواندند و روزه نگرفتند بلکه حرام خدا را برايشان حلال و حلال او را حرام کردند پس مردم از آنان پيروی کردند).
تفسير العياشي: عن جابر، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (سألته عن قول الله: ﴿اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ﴾، قال: أما إنهم لم يتخذوهم آلهة، إلا أنهم أحلوا حلالاً فأخذوا به، وحرموا حراماً فأخذوا به، فكانوا أربابهم من دون الله).(
[616])
تفسير عياشی: از جابر از عبد الله (ع) در مورد قول پروردگار: ((آنها) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايی در برابر خدا قرار دادند). فرمودند: آنان را خدای خود نگرفتند تا اين که حرام خدا را حلال و حلال خدا را برايشان حرام کردند پس مردم، آنان را بجای خداوند اطاعت کردند).
محمد بن أحمد بن علي في (روضة الواعظين) في قوله تعالی: ﴿اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ﴾ قال: (روی عنه (ع) أنهم ما اتخذوهم أرباباً فی الحقيقة، لكنهم دخلوا تحت طاعتهم فصاروا بمنزلة من اتخذهم أرباباً).(
[617])
محمد بن احمد بن علی در (الروضة الواعظين) در قول پروردگار، ((آنها) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايی در برابر خدا قرار دادند). روايت شده که فرمودند: آنان در حقيقت علما و بزرگان را به عنوان ارباب نگرفتند، بلکه آنان زير اطاعت آنها قرار گرفتند، و مردم بجای اطاعت از خداوند به اطاعت از آنان در آمدند).
حدثنی محمد بن الوليد، عن محمد بن الفرات، عن أبي جعفر (ع)، قال: (﴿وَالشُّعَرَاء يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴾، قال: نزلت في الذين غيروا دين الله بآرائهم وخالفوا أمر الله، هل رأيتم شاعراً قط تبعه أحد، إنما عنى بذلك الذين وضعوا ديناً بآرائهم فيتبعهم الناس على ذلك، ويؤكد ذلك قوله: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ﴾ يعنی يناظرون بالأباطيل ويجادلون بالحجج المضلة وفي كل مذهب يذهبون، ﴿وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ﴾، قال: يعظون الناس ولا يتعظون).(
[618])
محمد بن وليد از محمد بن فرات از ابو جعفر (ع) نقل میکند که (حضرت (ع) در مورد قول پروردگار (و گمراهان، ازشاعران پيروی میکنند) فرمودند: اين آيه در مورد کسانی که دين خدا را با نظرها و آرايشان تغيير داده و با امر خدا به مخالفت برخاسته نازل شده است؛ زيرا هيچ کس شاعر را تبعيت و پيروی نمیکند اما مقصود از اين آيه کسانی هستند که دين خدا را با آرای خود تغيير داده و دينی را مطابق با نظر و ايدههای خودشان جهت دادند و مردم نيز به دنبال آنان رفتند و آيهی ديگر تأکید میکند (آيا نمیبينی که در هر وادی سرگردانند) يعنی به باطل نظر میدهند و احتجاج میکنند و وارد هر مذهبی میشوند. (و چيزی میگويند که انجام نمیدهند). يعنی مردم را موعظه میکنند اما خود را موعظه نمیکنند).
في تفسير علي بن إبراهيم: (إنهم الذين يغيرون دين الله تعالی، ويخالفون أمره. قال: وهل رأيتم شاعراً قط تبعه أحد، إنما عنى بذلك الذين وضعوا ديناً بآرائهم، فتبعهم الناس على ذلك). (
[619])
در تفسير علی بن ابراهيم آمده است: (آنان کسانی هستند که دين خدا را تغيير داده و با امر خدا مخالفت میکنند و فرمودند: آيا ديدهايد کسی شاعری را تبعيت کند؟ مقصود از آن کسانی هستند که دينی مطابق با هوی نفس خود ساختند و مردم نيز از آنان تبعيت کردند).
وروى العياشی بالإسناد، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (هم قوم تعلموا وتفقهوا بغير علم، فضلوا وأضلوا).
و عياشی با استناد از اباعبد الله (ع) روايت میکند که حضرت (ع) فرمودند: (آنان قومی هستند که بدون علم، ياد گرفته و تفقه کردند، پس گمراه و گمراهتر شدند).
حدثنا أبي (، قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب، عن الحسن بن محبوب، عن حماد بن عثمان، عن أبي جعفر (ع) في قول الله عزوجل: ﴿وَالشُّعَرَاء يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴾، قال: (هل رأيت شاعراً يتبعه أحد؟ إنما هم قوم تفقهوا لغير الدين، فضلوا وأضلوا).(
[620])
پدرم ( از سعد بن عبد الله از محمد بن حسين بن ابی خطاب از حسن بن محبوب از حماد بن عثمان از ابو عبد الله (ع) در مورد قول پروردگار (گمراهان، شاعران را پيروی میکنند). فرمودند: (آيا ديدهای کسی شاعری را تبعيت کند؟ مقصود از آن، قومی هستند که برای غير دين تفقه کردند پس گمراه و گمراهتر شدند).
قال أمير المؤمنين (ع): (من أخذ دينه من كتاب الله وسنة نبيه (ص) زالت الجبال قبل أن يزول، ومن أخذ دينه من أفواه الرجال ردته الرجال).(
[621])
امير المؤمنين (ع) فرمودند: (هر کس دين خود را از کتاب خدا و سنّت رسول الله (ص) برگيرد اگر کوهها زايل شوند، او تکان نمیخورد و هر کس دين خود را از دهان رجال أخذ کند رجال ديگر او را زايل میکنند).
شيخ مفيد تقليد را مذمت میکند و میگويد:(
[622])(و تقليد به اتفاق جميع علماء و از سوی قرآن و سنّت مذموم است و خداوند در مورد جمعی از مقلدان کفار و در مذمت آنان میگويد: قال تعالی: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ * قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ﴾.(
[623]) (و اينگونه در هيچ شهر و دياری پيش از تو پيامبر انذارکنندهای نفرستاديم مگر اينکه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما پدران خود را بر آئينی يافتيم و به آثار آنان اقتدا ميکنيم. * (پيامبرشان) گفت: آيا اگر من آيينی هدايتبخشتر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم (باز هم انکار میکنيد)؟ گفتند: (آری،) ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهايد کافريم).
وقال الصادق (ع): (من أخذ دينه من أفواه الرجال أزالته الرجال، ومن أخذ دينه من الكتاب والسنة زالت الجبال ولم يزل).
امام صادق (ع) میفرمايند: (هر کس دين خود را از سخنان رجال گيرد، رجال ديگر او را زايل میکنند و هر کس دين خود را از کتاب و سنت بر گيرد کوهها زايل میشوند اما او تکان نمیخورد).
وقال (ع): (إياكم والتقليد، فإنه من قلد فی دينه هلك، إن الله تعالی يقول: ﴿اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ﴾ فلا والله ما صلوا لهم ولا صاموا، ولكنهم أحلوا لهم حراماً، وحرموا عليهم - حلالاً، فقلدوهم فی ذلك، فعبدوهم وهم لا يشعرون).
ونيز او (ع) فرمودند: (از تقليد در دين بر حذر باشيد که هر کس در دينش تقليد کند هلاک میشود و خداوند میفرمايد: ((آنها) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايی در برابر خدا قرار دادند). به خدا سوگند مردم برايشان نماز نخواندند و روزه نگرفتند بلکه برای مردم حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کردند پس از آنان تقليد کرده و مورد عبادت قرار دادند بدون آن که خود متوجه شوند).
وقال (ع): (من أجاب ناطقاً فقد عبده، فإن كان الناطق عن الله تعالی فقد عبد الله، وإن كان الناطق عن الشيطان فقد عبد الشيطان).
و نيز او (ع) فرمودند: (هر کس سخنگوی را اجابت کند، او را عبادت کرده است، پس اگر ناطق، خداوند يا از سوی خداوند باشد، خدا را مورد عبادت قرار دادند و اگر ناطق شيطان يا از سوی شيطان باشد پس شيطان را مورد عبادت قرار دادهاند).
-عدهای از علمای رجال کسانی هستند که حديث را نمیشناسند وآن را انکار میکنند و با روايات رسول الله (ص) ائمه (ع) مخالفت میکنند:
عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن جميل بن صالح، عن أبي عبيدة الحذاء، قال: سمعت أبا جعفر (ع) يقول: (والله إن أحب أصحابی إلی أورعهم وأفقههم وأكتمهم لحديثنا، وإن أسوأهم عندی حالاً وأمقتهم للذی إذا سمع الحديث ينسب إلينا ويروى عنا فلم يقبله اشمأز منه وجحده وكفر من دان به وهو لا يدري لعل الحديث من عندنا خرج وإلينا أسند، فيكون بذلك خارجاً عن ولايتنا).(
[624])
احمد بن محمد از ابن محبوب از جميل بن صالح از ابی عبيده حذاء میگويد: ابو جعفر (ع) فرمودند: (به خداوند سوگند عزيزترين اصحاب من نزدم باهوشترين و فقيهترين و حافظ حديثمان هستند و بدترين آنها در نزد من هنگامی است که حديثی را به ما نسبت میدهد و از ما روايت میکند. پس آن را قبول نمیکند بلکه از آن دوری جسته و انکارش میکنند و کسی که حديث را قبول کند، کافر میشمارند در حالی که او نمیداند شايد اين حديث از ما باشد و از ما روايت شده باشد پس به واسطهی اين کارش از ولايت ما خارج میشود).
عن محمد بن إسماعيل، عن جعفر بن بشير، عن أبي بصير، عن أبي جعفر (ع) أو عن أبي عبد الله (ع)، قال: (لا تكذبوا الحديث إذا أتاكم به مرجئ ولا قدری ولا حروری ينسبه إلينا فإنكم لا تدرون لعله شيء من الحق فيكذب الله فوق عرشه).(
[625])
محمد بن اسماعيل از جعفر بن بشير از ابی بصير از ابو جعفر (ع) از ابو عبد الله (ع) نقل میفرمايند که حضرت (ع) فرمودند: (حديثی که مرجئی، قدری و يا حروری به سوی شما میآورد و به ما نسبت میدهد را تکذيب نکنيد در حالی که نمیدانيد شايد در آن حق باشد و اين چنين خداوند را بر بلندای عرشش تکذيب میکنيد).
بعد از ذکر شيخ صدوق ( به فطحيه میگويد: )
[626](
وكثير منهم ثقات في النقل كبنی فضال: وقد قيل للإمام أبی محمد العسكری (ع) - لما ظهرت الفطحية من بنی فضال -: (ما نصنع بكتبهم وبيوتنا ملاء منها؟ فقال: خذوا ما رووا ودعوا ما رأوا)، فلذا كان الطائفة عملت بما رواه بنو فضال؛ لأن بطلان عقيدتهم لا يمنع الأخذ برواياتهم. وهو قول الإمام العسكري (ع).
و بيشترشان در نقل مانند بنیفضال ثقات هستند، به امام ابو محمد عسگری (ع) گفته شد- هنگامی که فطحيه از بنی فضال ظهور کرد- با کتب آنان که خانههايمان را پر کردهاند، چه کنيم؟ فرمودند: )آنچه روايت کردند را بگيريد و آنچه را که به رأی گفتند را رها کنيد). به همين دليل گروهی از مردم به آنچه بنیفضال روايت عمل کردند؛ زيرا بطلان عقيده آنها مانع آن نمیشود که رواياتشان را أخذ نکنيم و آن فرموده و سخن امام عسگری (ع) است.
وقال ابو الحسين بن تمام: (
[627]) حدثنی عبد الله الكوفی خادم الشيخ الحسين بن روح (، قال: (سئل الشيخ - يعنی أبا القاسم (- عن كتب ابن أبي العزاقر بعدما ذم وخرجت فيه اللعنة، فقيل له: فكيف نعمل بكتبه وبيوتنا منها ملاء؟ فقال: أقول فيها ما قاله ابو محمد الحسن بن علی (صلوات الله عليهما) وقد سئل عن كتب بني فضال، فقالوا: كيف نعمل بكتبهم وبيوتنا منها ملاء؟ فقال صلوات الله عليه: خذوا بما رووا وذروا ما رأوا).
و ابو حسين بن تمام از عبد الله کوفی خادم شيخ حسين بن روح ( میگويد: از شيخ در مورد کتب ابن ابی العزاقر بعد از مذمت و لعنت آن سؤال شد که چگونه به آن عمل کنيم و آن کتابها خانههايمان را پر کرده؟ در مورد آن چيزی میگويم که ابو محمد حسن بن علی (ع) در پرسش در مورد کتب بنیفضال که گفتند: چگونه از آنها استفاده کنيم و خانههايمان از آن پرشده، حضرت (ع) فرمودند: آنچه روايت کردند را بگيريد و آنچه را که به رأی گفتند را رها کنيد).
عن محمد بن مسلم، قال: قال ابو عبد الله (ع): (يا محمد، ما جاءك في رواية من بر أو فاجر يوافق القرآن فخذ به، وما جاءك في رواية من بر أو فاجر يخالف القرآن فلا تأخذ به).(
[628])
محمد بن مسلم میگويد: اباعبد الله (ع) فرمودند: (ای محمد، هر کس چه مؤمن چه فاجر حديثی از ما به سوی شما آورده باشد آن را با قرآن بسنجيد اگر موافق بود آن را بر گيريد و اگر مخالف بود آن را رها کنيد).
(باب اخذ به وسیلهی سنت وشواهد کتاب):(
[629])
1- علی بن إبراهيم، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (قال رسول الله (ص): إن على كل حق حقيقة، وعلى كل صواب نوراً، فما وافق كتاب الله فخذوه، وما خالف كتاب الله فدعوه).
علی بن ابراهيم از پدرش از نوفلی از سکونی میگويد: از اباعبد الله (ع) فرمودند: (رسول الله (ص) فرمودند: همانا بر هر حقی حقيقتی است، و بر هر درستی نوری است، و هر چه با کتاب خدا موافق بود را برگ يرد و هر چه مخالف بود را ترک کنيد).
2- محمد بن یحیی، عن عبد الله بن محمد، عن علي بن الحكم، عن أبان بن عثمان، عن عبد الله بن أبي يعفور، قال: وحدثنی حسين بن أبی العلاء أنه حضر ابن أبي يعفور في هذا المجلس قال: سألت أبا عبد الله (ع) عن اختلاف الحديث يرويه من نثق به ومنهم من لا تثق به؟ قال: (إذا ورد عليكم حديث فوجدتم له شاهداً من كتاب الله أو من قول رسول الله وإلّا فالذي جاءكم به أولى به).
محمد بن يحيی از عبد الله بن محمد از علی بن حکم از ابان بن عثمان از ابو عبد الله بن ابی يعفور از حسين بن ابی بن علا میگويد: ابن ابی يعفور در مجلسی حاضر بودم و از ابو عبد الله (ع) در مورد اختلاف دو حديث پرسيدم که يک راوی موثق ولی راوی ديگر غير موثق است در اين باره چگونه عمل کنيم؟ فرمودند: (اگر حديثی بر شما عرضه شد و برای آن شاهدی از کتاب خدا و يا سخنی از رسول الله (ص) يافتيد پس آن را قبول کنيد و در غير اين صورت کسی که آن را به سوی شما آورده، او اولیتر از شما به آن است).
3- عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن أبيه، عن النضر بن سويد، عن یحیی الحلبي، عن أيوب بن الحر، قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: (كل شيء مردود إلى الكتاب والسنة، وكل حديث لا يوافق كتاب الله فهو زخرف).
برخی از اصحاب از احمد بن محمد بن خالد از پدرش از نضر بن سويد از يحيی حلبی از ايوب بن حر میگويد: از ابو عبد الله (ع) شنيدم که فرمودند: (همه چيز به کتاب و سنّت ارجاع داده میشود پس هر حديثی که با کتاب خدا و سنت مخالف بوده، بيهوده است).
4- محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن ابن فضال، عن علي بن عقبة، عن أيوب بن راشد، عن أبی عبد الله (ع)، قال: (ما لم يوافق من الحديث القرآن فهو زخرف).
محمد بن يحيی از احمد بن محمد بن عيسی از ابن فضال از علي بن عقبه از ايوب بن راشد از اباعبد الله (ع) نقل میکنند که فرمودند: (هر حديثی که با قرآن مخالف بود، بيهوده است).
5- محمد بن إسماعيل، عن الفضل بن شاذان، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن الحكم وغيره، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (خطب النبي بمنى فقال: أيها الناس، ما جاءكم عنی يوافق كتاب الله فأنا قلته، وما جاءكم يخالف كتاب الله فلم أقله).
محمد بن اسماعيل از فضل بن شاذان از بن ابی عمير از هشام بن حکم و غيره از ابو عبد الله (ع) نقل میکنند که فرمودند: (رسول الله (ص) در منی در خطبهای فرمودند: ای مردم هر چه از من به سوی شما آمد اگر با کتاب خدا موافق بود از من است و اگر مخالف بود، من هرگز آن را نگفتهام).
6- وبهذا الإسناد، عن ابن أبي عمير، عن بعض أصحابه، قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: (من خالف كتاب الله وسنة محمد فقد كفر).
با استناد از اين، از ابن ابی عمير از برخی اصحاب میگويد: ابو عبد الله (ع) فرمودند: (هر کس با کتاب خدا و سنت رسولش محمد (ص) مخالفت کند کافر شد).
حدثنا أحمد بن محمد، عن محمد بن سنان، عن ابن مسكان، عن سدير، قال: (قلت لأبي جعفر (ع): تركت مواليك مختلفين يتبرء بعضهم من بعض، قال: وما أنت وذاك، إنما كلف الله الناس ثلاثة، معرفة الأئمة، والتسليم لهم فيما يرد عليهم، والرد عليهم فيما اختلفوا فيه).(
[630])
احمد بن محمد از محمد بن سنان از بن مسکان از سدير میگويد: (به ابو جعفر (ع) عرض کردم: مواليان شما را رها کردم در حالی که از يکديگر برائت دارند، فرمودند: تو را چه به آنها! خداوند مردم را به سه چيز مکلف کرد، معرفت ائمه (ع) و تسليم به آنچه که به آنان (ع) باز میگردد و رجوع به آنچه که در آن اختلاف کردند به آنان (ع) است).
حدثنا محمد بن عيسى، قال: أقرأنی داود بن فرقد الفارسی كتابة إلى أبي الحسن الثالث (ع) وجوابه بخطه، فقال: نسألك عن العلم المنقول إلينا عن آبائك وأجدادك قد اختلفوا علينا فيه، كيف العمل على اختلافه إذا نرد إليك فقد اختلف فيه، فكتب وقرأته: (ما علمتم أنه قولنا فالزموه، وما لم تعلموا فردوه إلينا).(
[631])
محمد بن عيسی میگويد: داوود بن فرقد فارسی نامهاش به ابن الحسن الثالث (ع)که با خط او نوشتند را برايم خواند، و گويد: از شما درباره علمی که از پدران و اجداد شما به ما نقل شده میپرسيم و در آن اختلافهايی برايمان پيش آمد، در اين باره با وجود اختلاف در آن چگونه عمل کنيم در حالی که آن را به شماها نسبت میدهند، و حضرت (ع) نوشتند و آن را خواندم: (اگر دانستيد که اين سخن ماست پس به آن عمل کنيد و هرگاه که آن را نشناختيد به ما ارجاع دهيد).
بصائر درجات- محمد بن حسن صفار ص 558-557:
1- حدثنا الهيثم النهدي، عن محمد بن عمر بن يزيد، عن يونس، عن أبي يعقوب بن إسحاق بن عبد الله، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (إن الله تبارك وتعالی حصر عباده بآيتين من كتابه: ألا يقولوا حتی يعلموا، ولا يردوا مالم يعلموا. إن الله تبارك وتعالی يقول: ﴿أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَّ يِقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ﴾،(
[632]) وقال: بل كذبوا لما [بما] لم يحيطوا بعلمه ولما يأتهم تأویله). (
[633])
هيثم نهدی از عمر بن عمر بن يزيد از يونس از ابی يعقوب بن اسحاق بن عبد الله از ابو عبد الله (ع) نقل میکند که فرمودند: (همانا خداوند تبارک و تعالی در دو آيه از کتابش بندگان مخصوص خود را مشخص کرد: هنگامی که میدانند، پاسخ دهند و هنگامی که نمیدانند هرگز پاسخ ندهند و يا انکار نمیکنند و خداوند متعال میفرمايد: (آيا پيمان کتاب (خدا) از آنها گرفته نشده که بر خدا (دروغ نبندند، و) جز حق نگويند). و نيز میفرمايد: (ولی آنها از روی علم و دانش قرآن را انکار نکردند) بلکه چيزی را تکذيب کردند که آگاهی از آن نداشتند، و هنوز واقعيتش بر آنان روشن نشده است! پيشينيان آنها نيز همينگونه تکذيب کردند).
2- حدثنا محمد بن الحسين، عن محمد بن إسماعيل، عن حمزة بن بزيع، عن علي السناني، عن أبي الحسن (ع) أنه كتب إليه في رسالة: (ولا تقل لما بلغك عنا أو نسب إلينا هذا باطل وإن كنت تعرفه خلافه فإنك لا تدری لم قلنا وعلى أی وجه وصفة).
محمد بن حسين از محمد بن اسماعيل از حمزه بن بزيع از علی سنانی از ابو الحسن (ع) نقل میکنند که حضرت در نامه خويش نوشتند: (در مورد حديثی که از ما به شما برسد و يا به ما نسبت داده شود نگوييد باطل است در حالی که تو خلاف آن را میدانيد؛ زيرا تو نمیدانی که ما برای چه اين سخن را گفتيم و از طرف ديگر تو نمیدانی بر چه وجهی اين سخن را گفتهايم).
3- حدثنا أحمد بن محمد، عن محمد بن إسماعيل، عن جعفر بن بشير، عن أبي بصير، عن أبي جعفر (ع) أو عن أبي عبد الله (ع)، قال: (لا تكذبوا بحديث أتاكم أحد فإنكم لا تدرون لعله من الحق فتكذبوا الله فوق عرشه).
احمد بن محمد از محمد بن اسماعيل از جعفر بن بشير از ابو بصير از ابی جعفر يا ابو عبد الله (ع) نقل میکنند که فرمودهاند: (حديثی که توسط کسی به سوی شما بيايد آن را تکذيب نکنيد و شما نمیدانيد شايد در آن حق باشد و در چنين حالتی انگار خداوند را در فوق عرشش تکذيب کرده باشيد).
حدثنا أحمد بن محمد بن عيسى، عن الحسين بن سعيد ومحمد بن خالد البرقي، عن عبد الله بن جندب، عن سفيان بن السمط، قال: (قلت لأبي عبد الله (ع): جعلت فداك، يأتينا الرجل من قبلكم يعرف بالكذب فيحدث بالحديث فنستبشعه. فقال ابو عبد الله (ع): يقول لك إنی قلت الليل إنه نهار والنهار إنه ليل؟ قلت: لا، قال: فإن قال لك هذا إنی قلته فلا تكذب به فإنك إنما تكذبني).(
[634])
احمد بن محمد بن عيسی از حسين بن سعيد و محمد بن خالد برقی از عبد الله بن جندب از سفيان بن السمط میگويد: (به ابو عبدلله (ع) عرض کردم: فدايتان شدم ای مولايم ممکن است مردی که به دروغگويی معروف باشد از سوی شما خبری آورد و او را تکذيب کنيم؟ حضرت فرمودند: به تو میگويد: من گفتم که شب روز است و روز شب است؟ عرض کردم: خير فرمودند: اگر چنين گفتهای به تو گفت او را تکذيب نکن چرا که مرا تکذيب کردهای).
أحمد بن محمد بن عيسى ومحمد بن الحسين والهيثم بن أبي مسروق، عن إسماعيل بن مهران، عمن حدثه من أصحابنا، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (ما على أحدكم إذا بلغه عنا حديث لم يعط معرفته أن يقول القول قولهم فيكون قد آمن بسرنا وعلانيتنا).(
[635])
احمد بن محمد بن عيسی و محمد بن حسين و هيثم بن ابو مسروق از اسماعيل بن مهران از يکی که از اصحاب نقل کرده از ابو عبد الله (ع) نقل میکنند که حضرت فرمودند: (هر کس از شما که حديثی از ما به سوی او ابلاغ شود و بدون اينکه آن را درک و فهم کند، بگويد: قول، قولشان است (قولشان حق است) همانند کسی است که به آشکار و نهان ما ايمان آورده باشد).
تفسير العياشي: عن الحسن بن الجهم، عن العبد الصالح (ع)، قال: (إذا كان جاءك الحديثان المختلفان فقسهما على كتاب الله وعلى أحاديثنا فإن أشبههما فهو حق، وإن لم يشبههما فهو باطل).(
[636])
تفسير عياشی: از حسن بن جهم از عبد صالح (ع) نقل میکند که فرمودند: (اگر دو حديث مختلف به سوی تو آمد آنها را به کتاب خدا و احاديث ما رجوع دهيد پس اگر مشابه آنها بود حق است و اگر شباهتی به آنها نداشت باطل است).
أمالی الطوسي: المفيد، عن ابن قولويه، عن الكليني، عن علي (ابن إبراهيم)، عن أبيه، عن اليقطيني، عن يونس، عن عمرو بن شمر، عن جابر، قال: (دخلنا علی أبِ جعفر محمد بن علي (ع) ونحن جماعة بعد ما قضينا نسكنا فودعناه وقلنا له: أوصنا يا ابن رسول الله، فقال: ليعن قويكم ضعيفكم، وليعطف غنيكم على فقيركم، ولينصح الرجل أخاه كنصحه لنفسه، واكتموا أسررنا، ولا تحملوا الناس على أعناقنا، وانظروا أمرنا وما جاءكم عنا، فإن وجدتموه للقرآن موافقاً فخذوا به، وإن لم تجدوه موافقاً فردوه، وإن اشتبه الأمر عليكم فقفوا عنده، وردوه إلينا حتی نشرح لكم من ذلك ما شرح لنا).(
[637])
آمالی طوسی: شيخ مفيد از ابن قولويه از کلينی از علی بن ابراهيم از پدرش از يقطينی از يونس از عمرو بن شمر از جابر میگويد: )بر ابو جعفر محمد بن علی (ع) وارد شديم و بعد از اين که اعمال عبادی خود را انجام داديم و در حال رفتن بوديم که به حضرت (ع) عرض کرديم: ای فرزند رسول الله ما را موعظه يا سفارشی دهيد؟ فرمودند: افراد قوی شما به افراد ضعيف کمک کنند و ثروتمندان شما نسبت به فقيران عطوفت داشته باشند و هر شخص برادر خود را نصيحتی برادرانه بکند همانطوری که خود را نصيحت میکند و اسرار ما را پنهان بداريد و مردم را بر دوش ما سوار نکنيد و به امر ما و آنچه که از ما به سوی شما میآيد، بنگريد اگر با قرآن موافق بود از ما میباشد پس آن را بپذيريد و اگر موافق قرآن نبود آن را رد و نپذيريد و اگر امر ما بر شما مشتبهه شود در آن وقوف کنيد و به ما ارجاع دهيد تا آن را برايتان شرح دهيم همانگونه که برای ما شرح داده شد).
-رؤيا:
در خصوص رؤيا روايات و آيات قرآنی بسياری از رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) آمده است.
آيات قرآن:
قال تعالی: ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْی قَالَ يَا بُنَی إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ * فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِينَ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاء الْمُبِينُ﴾.(
[638])
(هنگامی که با او به مقام سعی و کوشش رسيد، گفت: پسرم! من در خواب ديدم که تو را ذبح میکنم، نظر تو چيست؟ گفت پدرم! هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی يافت * هنگامی که هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را بر خاک نهاد * او را ندا داديم که: ای ابراهيم * آن رؤيا را تحقق بخشيدی (و به مأموريت خود عمل کردی)! ما اينگونه، نيکوکاران را جزا میدهيم * اين مسلماً همان امتحان آشکار است).
پيامبر اسماعيل (ع) رؤيا را امری صادر از خداوند متعال میداند و جايز نيست که بر امر خداوند متعال اعتراض کنيم و بدين سبب جوابش (ع) اين است که: ﴿يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ﴾ پس آنچه که بايد انجام دهد آن استجابت امر خداوند متعال و صبر بر قضا و قدر خداوند سبحان است و به پدرش (ع) گفت: ﴿سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ﴾، ﴿وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتِی أَرَيْنَاكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی القُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَاناً كَبِيراً﴾.(
[639]) ((به ياد آور) زمانی را که به تو گفتيم: پروردگارت احاطه کامل به مردم دارد؛ (و از وضعشان کاملاً آگاه است.) و ما آن رؤيايی را که به تو نشان داديم، فقط برای آزمايش مردم بود؛ همچنین شجره ملعونه [= درخت نفرين شده] را که در قرآن ذکر کردهايم. ما آنها را بيم داده (و انذار) میکنيم؛ اما جز طغيان عظيم، چيزی بر آنها نمیافزايد!)
﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِكَ فَتْحاً قَرِيباً﴾.(
[640])
(خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست گفت؛ به طور قطع همه شما بخواست خدا وارد مسجد الحرام میشويد در نهايت امنيت و در حالی که سرهای خود را تراشيده يا کوتاه کردهايد و از هيچ کس ترس و وحشتی نداريد؛ ولی خداوند چيزهايی را میدانست که شما نميدانستيد (و در اين تأخير حکمتی بود)؛ و قبل از آن، فتح نزديکی (برای شما) قرار داده است).
﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِی الْيَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾.(
[641])
(ما به مادر موسی الهام کرديم که: او را شير ده؛ و هنگامی که بر او ترسيدی، وی را در دريا(ی نيل) بيفکن؛ و نترس و غمگين مباش، که ما او را به تو باز میگردانيم، و او را از رسولان قرار میدهيم).
﴿وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُواْ بِی وَبِرَسُولِی قَالُوَاْ آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ﴾.(
[642])
(و (به ياد آور) زمانی را که به حواريون وحی فرستادم که: به من و فرستاده من، ايمان بياوريد! آنها گفتند: ايمان آورديم، و گواه باش که ما مسلمانيم).
﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ * إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبتِ إِنِّی رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِی سَاجِدِينَ * قَالَ يَا بُنَی لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ﴾.(
[643])
(ما بهترين سرگذشتها را از طريق اين قرآن -که به تو وحی کرديم- بر تو بازگو میکنيم؛ و مسلماً پيش از اين، از آن خبر نداشتی * (به خاطر بياور) هنگامی را که يوسف به پدرش گفت: پدرم! من در خواب ديدم که يازده ستاره، و خورشيد و ماه در برابرم سجده میکنند * گفت: فرزندم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن، که برای تو نقشه (خطرناکی) میکشند؛ چرا که شيطان، دشمن آشکار انسان است).
﴿وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانَ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْراً وَقَالَ الآخَرُ إِنِّی أَرَانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتأویلهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ﴾.(
[644])
(و دو جوان، همراه او وارد زندان شدند؛ يکی از آن دو گفت: من در خواب ديدم که (انگور براي) شراب میفشارم! و ديگری گفت: من در خواب ديدم که نان بر سرم حمل میکنم؛ و پرندگان از آن میخورند؛ ما را از تعبير اين خواب آگاه کن که تو را از نيکوکاران میبينيم).
﴿يَا صَاحِبَی السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً وَأَمَّا الآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِی الأَمْرُ الذي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ﴾.(
[645])
(ای دوستان زندانی من! اما يکی از شما (دو نفر، آزاد میشود؛ و) ساقی شراب برای صاحب خود خواهد شد؛ و اما ديگری به دار آويخته میشود؛ و پرندگان از سر او میخورند! و مطلبی که درباره آن (از من) نظر خواستيد، قطعی و حتمی است).
رؤيا فرعون مصر: ﴿وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّی أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلأُ أَفْتُونِی فِی رُؤْيَای إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ﴾.(
[646])
(پادشاه گفت: من در خواب ديدم هفت گاو چاق را که هفت گاو لاغر آنها را میخورند؛ و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکيده؛ (که خشکيدهها بر سبزها پيچيدند؛ و آنها را از بين بردند.) ای جمعيت اشراف! درباره خواب من نظر دهيد، اگر خواب را تعبير میکنيد).
﴿يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَّعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ * قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِی سُنبُلِهِ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّا تَأْكُلُونَ﴾.(
[647])(او به زندان آمد، و چنين گفت: يوسف، ای مرد بسيار راستگو! درباره اين خواب اظهار نظر کن که هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر میخورند؛ و هفت خوشه تر، و هفت خوشه خشکيده؛ تا من به سوی مردم بازگردم، شايد (از تعبير اين خواب) آگاه شوند * گفت: هفت سال با جديت زراعت میکنيد؛ و آنچه را درو کرديد، جز کمی که میخوريد، در خوشههای خود باقی بگذاريد و ذخيره نماييد).
روايات در مورد رؤيا از کتب عامه:
حدثنا ابن نمير، حدثنا أبي، قالا جميعاً: حدثنا عبيد الله، عن نافع، عن ابن عمر، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: (الرؤيا الصالحة جزء من سبعين جزءاً من النبوة).
ابن نمير: از پدرم از جمیعاً از عبيدالله از نافع از بن عمر میگويد: رسول الله (ص) فرمودند: (رؤيای صالحه يا صادقه جزيی از هفتاد جز نبوت است).
حدثنا محمد بن یحیی بن مالك الضبي، حدثنا محمد بن عبد العزيز بن أبي رزمة، حدثنا الفضل بن موسى السيناني، حدثنا مسعر بن كدام، عن الركين بن الربيع، عن أبيه، عن عبد الله بن مسعود، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: (الرؤيا الصادقة الصالحة جزء من سبعين جزءاً من النبوة).(
[648])
محمد بن يحيی بن مالک الضبی از محمد بن عبد العزيز بن ابی رزمه از فضل بن موسی سينانی از مسعر بن کدام از رکين بن ربيع از پدرش از عبد الله بن مسعود میگويد: رسول الله (ص) فرمودند: (رؤيای صادقه جزيی از هفتاد جزء نبوت است).
قال ابو سلمة: قال ابو قتادة: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: (من رآنی فقد رأى الحق).(
[649])
ابو سلمه از ابو قتاده میگويد: رسول الله (ص) فرمودند: (هر کس مرا ببيند همانا به حق مرا ديده است).
(حدثنا) ابو الربيع سليمان بن داود العتكي، حدثنا حماد (یعنی ابن زيد)، حدثنا أيوب وهشام، عن محمد بن أبي هريرة، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: (من رآنی في المنام فقد رآنی فإن الشيطان لا يتمثل بي).(
[650])
ابو ربيع سليمان بن داوود عتکی از حماد (يعنی بن زيد) از ايوب و هشام از ممد بن ابی هريره میگويد: رسول الله (ص) فرمودند: (هر کس مرا در خواب ببيند به حق مرا ديده است؛ زيرا شيطان به شکل من در نمیآيد).
حدثنا معلى ابن أسد، حدثنا عبد العزيز بن مختار، حدثنا ثابت البناني، عن أنس (، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: (من رآنی في المنام فقد رآني، فإن الشيطان لا يتمثل بي).(
[651])
معلی ابن اسد از عبد العزيز مختار از ثابت بنانی از انس ( میگويد: رسول الله (ص)فرمودند: (هر کس مرا در خواب ببيند، مرا به حق ديده است؛ زيرا شيطان به صورت من در نمیآيد).
حدثنا موسى بن إسماعيل، حدثنا ابو ا عوانة، حدثنا ابو حصين، عن أبي صالح، عن أبي هريرة (، عن النبي صلى الله عليه وسلم، قال: (سموا باسمی ولا تكتنوا بكنيتي، ومن رآنی في المنام فقد رآنی فإن الشيطان لا يتمثل بي، ومن كذب علی متعمداً فليتبوأ مقعده من النار).(
[652])
موسی بن اسماعيل از ابو عوانه از ابو حصين از ابی صالح از ابو هريره ( از رسول الله (ص) میفرمايند: (به نام من نام گذاری کنيد و کنيهی مرا کنيهی کسی قرار ندهيد و هر کس مرا در خواب ببيند به حق مرا ديده؛ زيرا شيطان به صورت من در نمیآيد و هر کس به طور عمد بر من بهتان بندد (مرا تکذيب کند) بايد توبه کند و در غير اين صورت جايگاه او آتش خواهد بود).
حدثنا عبد الله، حدثنی أبي، ثنا سليمان بن داود الهاشمي، أنا سعيد بن عبد الرحمن، عن عبيد الله، عن نافع، عن ابن عمر، أن النبی صلى الله عليه وسلم قال: (الرؤيا الصالحة جزء من سبعين جزءاً من النبوة، فمن رأى خيراً فليحمد الله عليه ولذكره، ومن رأى غير ذلك فليستعذ بالله من شر رؤياه ولا يذكرها فانها لا تضره).(
[653])
از عبد الله از پدرم، سليمان بن داوود هاشمی را ثناکرد، من از سعيد بن عبد الرحمن از عبيدالله از نافع از بن عمر میگويد: رسول الله (ص) فرمودند: (رؤيای صادقه جزيی از هفتاد جز نبوت است، هر کس رؤيای خيری ببيند آن را ذکر کند و خداوند را بخاطر آن شکر کند و اگر غير از آن ديد از شر آن رؤيا به خداوند پناه ببرد و برای کسی تعريف نکند تا به او شری نرسد).
-رواياتی از کتب شيعه:
کافی - شيخ کلينی ج8، ص 90:
علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن أبي عبد الله (ع)، قال: سمعته يقول: (رأى المؤمن ورؤياه فی آخر الزمان على سبعين جزءاً من أجزاء النبوة).
علی بن ابراهيم از پدرش از بن ابو عمير از هشام بن سالم از اباعبد الله (ع) نقل میکند که حضرت (ع) فرمودند: (خواب و رؤيای مؤمن در آخر الزمان بر هفتاد جزء از اجزاء نبوت است).
محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن معمر بن خلاد، عن الرضا (ع)، قال: (إن رسول الله (ص) كان إذا أصبح قال لأصحابه: هل من مبشرات. يعنی به الرؤيا).
محمد بن يحيی از احمد بن محمد از معمر بن خلاد از امام رضا (ع) نقل میکنند که فرمودند: (رسول الله (ص) در هنگام صبح به اصحابش میفرمودند: آيا بشارتی هست؟ يعنی رؤيايی ديدهايد تا به من بشارت دهيد).
عنه (محمد بن یحیی)، عن أحمد بن محمد، عن ابن فضال، عن أبي جميلة، عن جابر، عن أبي جعفر (ع)، قال: (قال رجل لرسول الله في قول الله عزوجل: ﴿لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَياةِ الدُّنْيَا﴾،(
[654]) قال: هی الرؤيا الحسنة يرى المؤمن فيبشر بها في دنياه).
محمد بن يحيی از احمد بن محمد از ابن فضال از ابو جميله از جابر از ابو جعفر (ع) فرمودند: (مردی از رسول الله (ص) در مورد قول پروردگار (برای آنان بشارتی در زندگی دنيايی است) فرمودند: آن رؤيای صالحهای است که برای مؤمن در زندگی دنيايی بشارت داده میشود).
عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد وعلي بن إبراهيم، عن أبيه، [جميعاً]، عن ابن محبوب، عن عبد الله بن غالب، عن جابر بن يزيد، عن أبي جعفر (ع): (أن رسول الله (ص) كان يقول: إن رؤيا المؤمن ترف بين السماء والأرض على رأس صاحبها حتی يعبرها لنفسه أو يعبرها له مثله فإذا عبرت لزمت الأرض، فلا تقصوا رؤياكم إلا على من يعقل).(
[655])
عدهای از اصحاب ما از سهل بن زياد و علی بن ابراهيم از پدرش [جمیعاً]از ابن محبوب از عبد الله بن غالب از جابر بن يزيد از ابو جعفر (ع) نقل میکنند که فرمودند: (رسول الله (ص) میفرمايند: همانا رؤيای مؤمن در بين آسمان و زمين در بالای سر صاحب خود مانند يک پرنده در پرواز است تا آنجا که آن را برای خود يا ديگران بيان کند پس هنگامی که آن را تعريف کرد، بر زمين نازل میشود پس رؤيای خود را برای کسی جز عاقل و صاحب بصيرت تعريف نکنيد).
بحار- علامه مجلسی ج 58 ص 210:
عن رسول الله (ص) أنه قال: (روياء المؤمن جزء من سبعة وسبعين جزء من النبوة).
رسول الله (ص) فرمودند: (رؤيای مؤمن جزيی از هفتاد جز نبوت است).
وروی عنه أنه قال: (روياء المؤمن تجری مجرى كلام تكلم به الرب عنده).
و نيز میفرمايند: (رؤيای مؤمن، مانند کلامی است که خداوند به وسیلهی آن با بندهاش سخن میگويد).
بحار علامه مجلسی ج58 ص 176:
جامع الأخبار: في كتاب التعبير عن الأئمة: (أن رؤيا المؤمن صحيحة؛ لأن نفسه طيبة، ويقينه صحيح، وتخرج فتتلقى من الملائكة، فهی وحی من الله العزيز الجبار).
جامع الأخبار: در کتاب تعبير از ائمه (ع) میفرمايند: (همانا رؤيای مؤمن صحيح است؛ زيرا نفس او پاک و يقينی صحيح دارد، پس روح او خارج شده و به ديدار ملائکه میرود و او وحی از سوی خداوند عزيز جبار است).
وقال (ع) (ابو عبد الله): (انقطع الوحی وبقی المبشرات ألا وهی نوم الصالحين والصالحات. ولقد حدثنی أبي، عن جدي، عن أبيه (ع) أن رسول الله (ص) قال: من رآنی فی منامه فقد رآني، فإن الشيطان لا يتمثل فی صورتی ولا فی صورة أحد من أوصيائی ولا فی صورة أحد من شيعتهم، وإن الرؤيا الصادقة جزء من سبعين جزء من النبوة).
و حضرت ابو عبد الله (ع) فرمودند: (وحی قطع شده و مبشرات باقی مانده است و آن خواب صالحان و صالحات میباشد. و پدرم از جدم از پدرش (ع) فرمودند که رسول الله (ص) فرمودند: هر کس مرا در خواب ببيند به حق مرا ديده؛ زيرا شيطان به صورت من و صورت هيچ يک از اوصيايم و شيعيانم در نمیآيد و رؤيای صادقه جزی از هفتاد جز نبوت است).
إخبار رسول الله (ص) لأمير المؤمنين (ع) فی الرؤيا عن الخمسة أصحاب الصحيفة:
في حديث طويل.... قال سليم: فقلت لمحمد (بن أبی بكر): (من تراه حدث أمير المؤمنين (ع) عن هؤلاء الخمسة بما قالوا؟ فقال: رسول الله (ص)، وإنه يراه في منامه كل ليلة، وحديثه إياه فی المنام مثل حديثه إياه فی الحياة واليقظة، فإن رسول الله (ص) قال: (من رآنی في المنام فقد رآني، فإن الشيطان لا يتمثل بی في نوم ولا يقظة ولا بأحد من أوصيائی إلى يوم القيامة).(
[656])
قال سليم: فقلت لمحمد بن أبی بكر: من حدثك بهذا؟ قال: علی (ع). فقلت: وأنا سمعته أيضاً منه كما سمعت أنت).
اخبار رسول الله (ص) به امير المؤمنين (ع) در مورد رؤيای پنج تن از اصحاب صحيفه:
در حديثی طولانی... سليم میگويد: به محمد بن ابو بکر گفتم: آيا میدانی که امير المؤمنين (ع) دربارهی اين پنج نفر چه فرمودند؟ رسول الله (ص) فرمودند: او هر شب رسول الله (ص) را در خواب میبيند و با ايشان (ص) سخن میگويد، سخن گفتن با ايشان (ص) در خواب همانند سخن گفتن در بيداری و هوشياری است و رسول الله (ص) فرمودند: (هر کس مرا در خواب ببيند همانا به حق مرا ديده و شيطان در خواب به صورت من و هيچ يک از اوصيای من تا روز قيامت در نمیآيد).
معاوية بن حكيم، عن الحسن بن علي ابن بنت إلياس، عن أبي الحسن الرضا (ع)، قال: (قال لی ابتداءً: "إن أبي كان عندی البارحة". قلت: ابو ك؟ ! قال: "أبي". قلت: ابو ك؟ ! قال: "أبي" قلت: ابو ك؟ ! قال: "فی المنام، إن جعفراً كان يجئ إلى أبی فيقول: يا بني، افعل كذا، يا بني، افعل كذا". قال: فدخلت عليه بعد ذلك، فقال لي: "يا حسن، إن منامنا ويقظتنا واحدة").(
[657])
معاويه بن حکيم از حسن بن علی بن بنت الياس از ابی الحسن الرضا (ع) نقل میکند که حضرت (ع) فرمودند:) پدرم ديشب نزد من بود. عرض کردم: پدرتان؟ فرمودند: آری پدرم. عرض کردم: پدرتان؟ فرمودند: آری پدرم. عرض کردم: پدرتان؟ فرمودند: آری در خواب پدرم نزد من آمدند و به من فرمود: پسرم اين کار و آن کار را انجام ده. بعد از آن نيز بر ايشان (ع) وارد شدم ايشان به من فرمودند: ای حسن همانا خواب و بيداری ما يکی است).
روى الحسن بن علی بن فضال، عن أبي الحسن علي بن موسى الرضا (ع): (أنه قال له رجل من أهل خراسان: يا ابن رسول الله، رأيت رسول الله (ص) في المنام كأنه يقول لي: كيف أنتم إذا دفن في أرضكم بضعتي، واستحفظتم وديعتي، وغيب فی ثراكم نجمي. فقال له الرضا (ع): أنا المدفون في أرضكم، أنا بضعة من نبيكم، وأنا الوديعة والنجم، ألا فمن زارنی وهو يعرف ما أوجب الله عزوجل من حقی وطاعتی فأنا وآبائی شفعاؤه يوم القيامة، ومن كنا شفعاؤه نجى ولو كان عليه مثل وزر الثقلين الجن والإنس، ولقد حدثنی أبي، عن جدي، عن أبيه (ع) أن رسول الله (ص) قال: من رآنی في منامه فقد رآني؛ لأن الشيطان لا يتمثل في صورتی ولا فی صورة أحد من أوصيائی ولا في صورة واحدة من شيعتهم، وإن الرؤيا الصادقة جزء من سبعين جزءاً من النبوة).(
[658])
حسن بن علی بن فضال از ابی الحسن علی بن موسی الرضا (ع) میگويد: (مردی از اهل خراسان نزد حضرت (ع) آمد و عرض کرد: ای فرزند رسول الله همانا ديشب رسول الله (ص) را در خواب ديدم که به من فرمودند: چگونهايد هنگامی که پارهی تنم در زمين شما دفن شود و از وديعهی من محافظت کنيد و در کنارتان ستارهی من خاموش میگردد؟ امام رضا (ع) فرمودند: من همان مدفون شده در زمين شما و پارهی تن پيامبرتان و وديعه و ستاره هستم، آگاه باشيد که هر کس مرا زيارت کند در حالی که نسبت به حق و اطاعتی که خداوند برای من بر گردن شما قرار داده، معرفت داشته باشد، من و پدرانم شفيعان او در روز قيامت میباشيم و هر کس ما شفيعان او باشيم نجات میيابد حتی اگر بار گناه او به اندازهی جن و انس باشد و پدرم، مرا از جدم از پدرش (ع) با خبر ساخته که رسول الله (ص) فرمودند: هر کس مرا در خواب ببيندد، به حق مرا ديده است؛ زيرا شيطان به صورت من و هيچ يک از اوصيايم و شيعيانم در نمیآيد و به حقيقت رؤيای صادقه جزيی از هفتاد جز نبوت است).
ابو الفرج، عن أبي سعيد بن زياد، عن رجل، عن عبد الله بن جبلة، عن أبي المغراء، عن موسى بن جعفر (ع)، قال: (سمعته يقول: من كانت له إلى الله حاجة وأراد أن يرانا و أن يعرف موضعه من الله فليغتسل ثلاث ليال يناجی بنا فإنه يرانا ويغفر له بنا ولا يخفى عليه موضعه. قلت: سيدي، فإن رجلاً رآك في منامه وهو يشرب النبيذ؟ قال: ليس النبيذ يفسد عليه دينه إنما يفسد عليه تركنا وتخلفه عنا. إن أشقى أشقياءكم من يكذبنا فی الباطن بما يخبر عنا، يصدقنا في الظاهر ويكذبنا في الباطن... والحديث طويل).(
[659])
ابو فرج از ابو سعيد بن زياد از مردی از عبد الله بن جبله از ابو مغراء از موسی بن جعفر (ع) نقل میکنند که حضرت (ع) فرمودند: (هر کس حاجتی داشته و خواهان ديدار با ما باشد تا موضوعش را از سوی خداوند بداند به مدت سه شبانه روز غسل کند و ما را در تاريکی شب ندا دهد پس ما را خواهد ديد و مورد آمرزش قرار میگيرد و موضوع و حالش بر او پنهان نمیماند. عرض کردم: مولای من فلان مرد در خواب شما را ديده در حالی که او مردی شرابخوار است؟ حضرت فرمودند: شراب باعث فساد دين او نمیشود بلکه آنچه را که باعث فساد او ترک ما و تخلف او از ماست، همانا شقیترين شما کسانی هستند که در باطن از حقايق ما خبردار میشوند اما انکار و تکذيب میکنيد و در ظاهر ما را تصديق میکنيد در حالی که در باطن ما را تکذيب میکنيد).
فلاح السائل – سيد بن طاووس ص 286-285:
حدث الشريف ابو القاسم الحسين بن الحسن بن علي بن محمد بن أحمد بن محمد بن إسماعيل بن عبد الله بن علي بن أبي طالب العلوی ابن أخی الكوكبي، قال: اخبرنی إسماعيل بن محمد، قال: اخبرنی إسماعيل بن علي بن قدامة، قال: حدثنا أحمد بن عبدان البردعي، قال: حدثنا سهل بن صقير، قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: (من أراد أن يرى رسول الله فی منامه فليصل العشاء الآخرة، وليغتسل غسلاً نظيفاً، وليصل أربع ركعات بأربع مائة آية الكرسي، وليصل على محمد وآل محمد عليه وعليهم السلام ألف مرة، وليبت على ثوب نظيف لم يجامع عليه حلالاً ولا حراماً، وليضع يده اليمنى تحت خده الأيمن، وليسبح مائة مرة سبحان الله والحمد لله ولا إله إلا الله والله أكبر ولا حول ولا قوة إلا بالله، وليقل مائة مرة ما شاء الله، فإنه يرى النبی فی منامه).
الشريف ابو القاسم حسين بن حسن بن علی بن محمد بن احمد بن محمد بن اسماعيل بن عبد الله بن علی بن ابی طالب العلوی فرزند برادر زادهی کوکبی از اسماعيل بن علی بن قدامه از احمد بن عبدان بردعی از سهل بن صقير میگويد: از اباعبد الله (ع) شنيدم که فرمودند: (هر کس بخواهد رسول الله (ص) را در خواب ببيند، نماز عشاء را بخواند و بعد از آن غسل کند و چهار رکعت به همراه چهارصد بار آية الکرسی، و هزار مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد (ع) بخواند، در حالی که لباسی تمييزی در شب بپوشد و با کسی از روی حلال و حرام نزديکی نکند، پس دست راستش را زير چانهی گونهی راستش قرار دهد و صد مرتبه سبحان الله و الحمدالله و لا اله إلا الله و الله اکبر و لاحول و لا قوة الا بالله و صد بار ما شاء الله بگويد، پس او رسول الله (ص) را در خواب می بيند).
و نيز روايت شده اگر میخواهی رؤيای مولايت امير المؤمنين علی بن ابيطالب (ع) را ببينی بگو: (اللهم إني أسالک يا من له لطف خفی و اياديه باسطه لاتنقضي، أسألك بلطفك الخفی الذي ما لطفت به لعبد إلا كفى، أن ترينی مولای أمير المؤمنين علي بن أبي طالب في منامي).
البرهان في تفسير قرآن:سید هاشم حسينی بحرانی در ثواب خواندن سورهی مزمل:
روی عن النبي (ص) أنه قال: (من قرأ هذه السورة كان له من الأجر كمن أعتق رقاباً في سبيل الله بعدد الجن والشياطين، و رفع الله عنه العسر في الدنيا و الآخرة، ومن أدمن قراءتها ورأى النبي في المنام فليطلب منه ما يشتهی فؤاده).
از رسول الله (ص) روايت شده که فرمودند: (هر کس اين سوره (مزمل) را بخواند پاداش او همانند کسی است که گردن انسانهای زيادی به عدد شياطين و جن در راه خدا آزاد کرده است و خداوند سختی دنيا و آخرت را از او دفع میکند و هر کس بر خواندن آن مداومت کند رسول الله (ص) را در خواب میبيند پس هر چه که بخواهد از ايشان (ص) طلب میکنند).
وقال رسول الله (ص): (من قرأها دائماً، رفع الله عنه العسر في الدنيا والآخرة، ورأى النبی في المنام).
و رسول الله (ص) فرمودند: (هر کس بر خواندن آن (مزمل) مداومت کند سختیهای دنيا و آخرت را از او دفع میکند و رسول الله (ص) را در خواب میبيند).
وقال الصادق (ع): (من أدمن في قراءتها ورأى النبي وسأله ما يريد أعطاه الله كل ما يريده من الخير، ومن قرأها في ليلة الجمعة مائة مرة غفر الله له مائة ذنب، وكتب له مائة حسنة بعشر أمثالها، كما قال الله تعالی).
و نيز امام صادق (ع) فرمودند: (هر کس بر خواندن آن (مزمل) مداومت کند، رسول الله (ص) را در خواب میبيند و هر چه خواهد از ايشان طلب کند خداوند متعال به او عطا میکند و هر کس در شب جمعه صد بار آن را تلاوت کند خداوند صد گناه از او میبخشد و صد حسنه برای او نوشته میشود که هر حسنه ده برابر امثال آن است همانطور که خداوند فرموده است).
عمرو بن عثمان، عن علي بن عبد الله البجلي، عن خالد ابن ماد القلانسي، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (قال علي بن الحسين (ع): تسبيحة بمكة أفضل من خراج العراقين ينفق في سبيل الله، وقال: من ختم القرآن بمكة لم يمت حتی يرى رسول الله ويرى منزله في الجنة).(
[660])
عمرو بن عثمان از علی بن عبد الله بجلی از خالد بن ماد القلانسی از ابو عبد الله نقل میکند که حضرت (ع) فرمودند: (علی بن حسين (ع) فرمودند: تسبيح در مکه برتر از پولی که اهل عراق در راه خداوند متعال انفاق کنند و فرمودند: هر کس قرآن را در مکه ختم کند، نمیميرد تا اينکه رسول الله (ص) و منزلش را در بهشت ببيند).
و در کتاب الجنه الواقيه اثر شيخ ابراهيم کفعمی:(
[661]) در کتب برخی از اصحاب ديدم که هر کس بخواهد يکی از انبياء يا ائمه (ع) و يا يکی از اوليای خود در خواب ببيند: سورهی شمس و القدر و الجحد و اخلاص و معوذتين بخواند و سپس سورهی اخلاص را صد بار بخواند و صد بار بر محمد و آل محمد صلوات بفرستد و در حالت وضو بر سمت راست خود بخوابد، ان شاء الله هر که را خواسته در خواب میبيند و با او سخن میگويد.
در کتاب التهسيل الدوا بعد از ذکر دعای مذکور، اين دعا آمده است: (اللهم أنت الحي الذي لا يوصف، والإيمان يعرف منه، منك بدأت الأشياء وإليك تعود، فما أقبل منها كنت ملجأه ومنجاه، وما أدبر منها لم يكن له ملجأ ولا منجا منك إلا إليك، فأسألك بلا إله إلا أنت، وأسألك ببسم الله الرحمن الرحيم، وبحق حبيبك محمد صلى الله عليه وآله سيد النبيين، وبحق علی خير الوصيين، وبحق فاطمة سيدة نساء العالمين، وبحق الحسن والحسين الذين جعلتهما سيدی شباب أهل الجنة أجمعين أن تصلی على محمد وآله وأهل بيته).
(خدايا تويی زنده که به وصف نمیآيی، و ايمان به وسیلهی او شناخته میشود، و از تو اشياء آغاز شدند و به تو بر میگردند، پس هر چه قبل از آنها بوده تويی پناهگاه و منجی آن هستی، و هر چه به تو پشت کرده پناهگاه و منجی ندارد جزء تو، پس تو را به حق لااله الاالله و بسم الله الرحمن الرحيم، و بحق حبيب تو محمد صلى الله عليه وآله سيد النبيين، و بحق علی خير الوصيين، و بحق فاطمة سيدة نساء العالمين، و بحق الحسن والحسين الذين جعلتهما سيدی شباب أهل الجنة أجمعين أن تصلی على محمد وآله وأهل بيته).
مشايخ ما ( ذکر کردند که هر کس میخواهد هر يک از انبياء (ع) يا ائمه (ع) را ببيند دعای مذکور را بخواند و بعد از آن صلوات بفرستد. سپس بگويد: خدايا فلانی را به من نشان بده و بعد از آن سورهی الشمس و الليل و القدر و الجحد و اخلاص و معوذات سپس صد بار سورهی توحيد را بخواند، پس هر کس را که بخواهد میبيند و از او سؤال میکند، و ان شاء الله او را استجابت میکنند.
و چون به اين بخش از کلام رسيديم، پس در ابتدا به ذکر بعضی از اعمال مختصر دربارهی اين موضوع متبرک میشويم، بنابراين چه ما احتمال داديم و طبق آنچه که محقق مذکور به آن تصريح کردند، و او يکی از علمای بزرگی که ما با آنها معاصر بوديم.
از جمله: (هر کس سورهی قدر را در هنگام زوال آفتاب صد بار بخواند رسول الله را در خواب میبيند).
از جمله: آنچه در مجلد اول از کتاب مجموع الرائق اثر سید جليل هبه الله بن ابی محمد موسوی معاصر علامه ( آمده است: (هر کس بر خواندن سورهی جن مداومت کند، رسول الله (ص) را در خواب میبيند و از ايشان (ص) هر چه بخواهد بپرسد).
از جمله: (هر کس سورهی کافرون را در نيمه شب جمعه بخواند رسول الله (ص) را میبيند).
از جمله: خواندن دعای المجير که با هفت بار طهارت در هنگام خواب، بعد از هفت روز روزه، که کفعمی در [کتاب] جنته روايت کردند.
از جمله: خواندن دعای معروف در صحيفه که در مهج الدعوات روايت شده همراه با طهارت پنج بار.
از جمله: کفعمی از امام صادق (ع) روايت میکند که فرمودند: (هر کس سورهی قدر را بعد از نماز زوال و قبل از ظهر بيست و يک بار بخواند نمیميرد تا اين که رسول الله (ص)در خواب ببيند).
از جمله: (آنچه در مجامع معتبر آمده که هر کس بخواهد رسول الله (ص) را در خواب ببيند بعد از نماز عشاء دو رکعت نماز بخواند با هر سورهای که میخواهد، سپس اين دعا را صد بار بخواند: (بسم الله الرحمن الرحيم يا نور النور، يا مدبر الأمور، بلغ منی روح محمد وأرواح آل محمد تحية وسلاماً).
از جمله: (و نيز در جنة کفعمی از کتاب خواص قرآن آمده است که هر کس بعد از نماز شب جمعه، سوره کوثر را هزار بار و صلوات هزار بار بخواند رسول الله را در خواب میبيند).
علی ابن ابراهيم و غيره میگويند:(
[662]) (در خانه کعبه دو آهوی طلايی و پنج شمشير بود. پس هنگامی که خزاعهی جهرم بر حرم کعبه مسلط شدند، شمشيرها و آهوان را در چاه زمزم انداختند و بر روی آنها سنگ ريختند و آن را پر از خاک کردند و اثر چاه را از بين بردند، پس هنگامی که قبيلهی قصی بر خزاعه پيروز شدند، مکان زمزم را نمیشناختند و محل آن نيز برای آنها ناشناخته بود، پس هنگامی که قبيله عبد المطلب پيروز شدند و او در سايه کعبه فرشی قرار میداد و کسی غير از او اين کار را نمیکرد، و در حالی که او در سايهی کعبه خوابيده بود در خواب هاتفی به او میگويدکه: چاهی بکن، با خود گفت: و آن چاه چيست؟ سپس در روز دوم همان خواب را ديد که به او گفت: طيبه را حفر کن. سپس در روز سوم به او گفت: مصونه را حفر کن. با خود گفت: مصونه چيست؟ سپس در روز چهارم به او گفته شد: زمزم را حفر کن. که ديگر نيازی به آبکشی نداری و در هنگام آب دادن به حجاج بسيار، ديگر مورد مذمت قرار نمیگيری، و جای آن چاه نزديک همان کلاغ که نزد لانهی مورچههاست، و چاه زمزم در زير همان سنگی که لانهی مورچهها از زير آن خارج میشد و کلاغ بالای آن سنگ قرار میگرفت و مورچهها را شکار میکند، و هنگامی که عبد المطلب اين خواب را ديد جای چاه زمزم را شناخت، و به قريش گفت: من در چهار شب در خواب امر شدم که چاه زمزم را حفر کنم، و آن چاهی است که ما وارث آن هستيم و باعث عزت ما میشود، پس به من کمک کنيد که آن را حفر کنيم. ولی به او پاسخی ندادند و او به تنهايی شروع به حفر آن کرد و او دارای يک فرزند بنام حارث که به پدرش را در حفر چاه کمک میکرد، پس هنگامی که به جای سخت چاه رسيد به در خانه کعبه رو کرد و دستهايش را بلند کرد و با اين دعا خداوند را دعا کرد و نذر کرد که اگر ده فرزند به او دهد محبوبترين آنها را برای خداوند قربانی کند، و هنگامی که حفر کرد و به طوی- طوی اسماعيل- رسيد و دانست که به آب رسيده، پس تکبير گفت و قريش نيز با او تکبير گفتند و گفتند: ای ابا حارث، اين ميراث ماست و ما در آن سهمی داريم، به آنها گفت: چرا در حفر آن به من کمک نکرديد! و آن مال من و فرزندم تا ابد خواهد بود).
خالد بن سعيد بن العاص (
[663]): (ابو سعيد نجيب بني أمية، من السابقين الأولين، ومن المتمسكين بولاء أمير المؤمنين (ع)، وكان سبب إسلامه أنه رأى ناراً مؤججة يريد ابو ه أن يلقيه فيها، وإذا برسول الله قد جذبه إلى نفسه وخلصه من تلك النار. فلما استيقظ وعرف صدق رؤياه خرج إلى النبي مبادراً ليعرض عليه إسلامه، فلقی أبابكر وقص عليه الرؤيا، فأقبل معه ابو بكر حتی أتيا إلى رسول الله وأسلما (.... إلى قوله:) وشهد خالد مع النبی للفتح، وغزاة حنين والطائف وتبوك ثم ولاه رسول الله صدقات اليمن، فكان في عمله ذلك حتی بلغه وفاة رسول الله فترك ما في يده وأتى المدينة ولزم علياً (ع) ولم يبايع أبا بكر حتی أكره أمير المؤمنين (ع) على البيعة فبايع مكرها).
خالد ابن سعيد ابن عاص: ابو سعيد نجيب بنیاميه يکی از اولين کسانی به ولايت امير المؤمنين (ع) متوسک بود، که علت ايمان و اسلام آوردنش اين بوده که در خواب آتشی میبيند که پدرش میخواست او را در اين آتش بيندازد، پس رسول الله (ص) آمد و او را کشيده و از آن آتش نجات میدهد. هنگامی که بيدار شد موضوع را فهميده و رؤيا را تصديق کرد پس شتابان به سوی رسول الله (ص) رفته تا بين دستان ايشان ايمان آورد، در ميان راه ابو بکر را ديد و خواب خود را برای او تعريف کرد پس به همراه ابو بکر به نزد رسول الله (ص) رفتند و به ايشان ايمان آورد (... تا آنجا که میگويد) و خالد همراه رسول الله (ص) در عمليّات فتح و غزوهی حنين و طائف و تبوک مبارزه کرد، سپس رسول الله (ص) او را بر صدقات يمن والی قرار دادند و تا زمان وفات رسول الله (ص) در رکاب ايشان خدمت میکرد و بعد از آن، آنچه را داشته ترک کرده و به مدينه آمده و ملازم امام علی (ع) شد و با ابو بکر بيعت نکرد حتی امير المؤمنين (ع) نيز با اکراه با ابابکر بيعت کرد).
رأيت في بعض المجاميع، مروياً عن أمير المؤمنين (ع)، أنه قال: (إني إذا اشتقت إلى رسول الله (ص)، أصلی صلاة العبهر (الياسمين والنرجس) فی أی يوم كان، فلا أبرح من مكانی حتی أرى رسول الله في المنام).
قال علي بن منهال: جربته سبع مرات، وهي أربع ركعات، يقرأ في كل ركعة: فاتحة الكتاب مرة، وإنا أنزلناه عشر مرات، ويسبح خمس عشرة مرة (سبحان الله والحمد لله ولا إله إلا الله والله أكبر)، ثم يركع ويقول ثلاث مرات: سبحان ربی العظيم، ويسبح عشر مرات، ثم يرفع رأسه ويسبح ثلاث مرات، ثم يسجد ويسبح خمس عشرة مرة، ثم يرفع رأسه، وليس فيما بين السجدتين شيء، ثم يسجد ثانياً كما وصفت إلى أن يتم أربع ركعات، بتسليمة واحدة، فإذا فرغ لا يكلم أحداً، حتی يقرأ فاتحة الكتاب عشر مرات، وإنا أنزلناه عشر مرات، ويسبح ثلاثاً وثلاثين مرة، ثم يقول: "صلى الله على النبی الأمي، جزى الله محمداً عنا ما هو أهله ومستحقه" ثلاثاً وثلاثين مرة، من فعل هذا وجد ملك الموت وهو ريان.(
[664])
در برخی از جوامع ديدم که از امير المؤمنين (ع) روايت شده که فرمودند: (هنگامی که به ديدار رسول الله (ص) مشتاق میشوم، در هر لحظه از زمان که باشم، نمازی (نماز عبهر) آکنده از عطر گل ياسمن و نرگس میخوانم پس از مکانم تکان نمیخورم تا اين که رسول الله (ص) را در خواب ببينم).
علی ابن منهال میگويد: هفت بار تجربه کرده و آن چهار رکعت نماز در هر رکعت فاتحهی کتاب يک مرتبه و سورهی قدر ده مرتبه و تسبيحات (سبحان الله و الحمد لله ولا إله إلا الله والله أكبر) پانزده بار خوانده شود و به رکوع رفته و سه بار بگويد سبحان ربی العظيم و ده بار تسبيحات را بخواند سپس سرش را بالا بگيرد و سه بار تسبيحات بخواند و به سجده رفته و پانزده بار تسبيح بخواند سپس سرش را بالا گيرد و بين دو سجده فاصلهای نباشد و برای بار دوم نيز همانطور سجده کند تا چهار رکعت با يک تسليم پايان يابد. پس هنگامی که تمام میکند با کسی سخن نگويد تا اين که سورهی فاتحه و قدر را ده بار بخواند و سی و سه بار تسبيح بگويد سپس بگويد صلی الله علی النبی الامیجزاء الله محمداً عنی ما هو اهله و مستحقه (سی و سه بار بخواند) هر کس اين کار را انجام دهد ملک الموت را در میيابد و در حالی که او بيدار است.
و رويت من كتاب أصل لأحمد بن الحسين بن عمر بن يزيد الثقة، وعلى الأصل إن كان لمحمد بن داود القمی بالإسناد عن أبي عبد الله (ع)، قال: (سار محمد بن الحنفية إلى الحسين فی الليلة التی أراد الخروج فی صبيحتها عن مكة، فقال: يا أخي، إن أهل الكوفة من قد عرفت غدرهم بأبيك وأخيك وقد خفت أن يكون حالك كحال من مضى، فإن رأيت أن تقيم فإنك أعز من في الحرم وأمنعه. فقال: يا أخي، قد خفت أن يغتالنی يزيد بن معاوية فی الحرم فأكون الذي يستباح به حرمة هذا البيت. فقال له ابن الحنفية: فإن خفت ذلك فصر إلى اليمن أو بعض نواحی البر فإنك أمنع الناس به ولا يقدر عليك أحد، فقال: أنظر فيما قلت. فلما كان السحر ارتحل الحسين (ع) فبلغ ذلك ابن الحنفية فأتاه فأخذ زمام ناقته التی ركبها. فقال له: يا أخي، ألم تعدنی النظر فيما سألتك؟ قال: بلى، قال: فما حداك على الخروج عاجلاً؟ فقال: أتانی رسول الله بعد ما فارقتك، فقال: يا حسين، أخرج فإن الله قد شاء أن يراك قتيلاً، فقال له ابن الحنفية: إنا لله وإنا إليه راجعون، فما معنی حملك هؤلاء النساء معك وأنت تخرج على مثل هذه الحال؟ قال: فقال له: قد قال لی إن الله قد شاء أن يراهن سبايا، وسلم عليه ومضى).(
[665])
از کتاب احمد ابن حسين ابن عمر ابن يزيد که ثقه و در اصل برای محمد ابن داوود قمی بوده، روايت شده به استناد از ابو عبد الله (ع) فرمودند: (محمد ابن حنفيه در شبی که حضرت امام حسين (ع) فردای آن قصد داشت به سوی مکه خارج شود به ديدار ايشان رفت و عرض کرد: ای برادر از نيرنگ و فريب اهل کوفه بر شما هراسانم، میدانيد که بر سر پدر و برادرتان چه آوردهاند. ترسيدم که شما نيز مانند آنان (ع) گرفتار شويد، و اگر بخواهی در اينجا بمانی بدان که تو عزيزترين کس در اين حرم هستی و من او را منع میکنم. فرمودند: ای برادر ترسيدی که يزيد ابن معاويه مرا در بيت الحرام بکشد و با خون من حرمت اين بيت مباح شود. ابن حنفيه گفت: اگر ترسيدی به سوی يمن برو يا به برخی از نواحی خشک برو و تو میتوانی بيشتر از همهی مردم او را منع کنی و کسی يارای تو نيست. حضرت فرمودند: به آنچه که میگويم نظر کن. پس هنگامی که سحر شد امام حسين (ع) در حال حرکت کردن بود که خبر به ابن حنفيه رسيد پس او آمد و زمام شتر را گرفت. و عرض کرد: ای برادر نمیخواهی چيزی به من بگويی که گوش کنم؟ فرمودند: آری، عرض کرد: چه چيزی باعث خروج شما شده؟ فرمودند: بعد از اين که از تو جدا شدم رسول الله (ص) را ديدم که به من فرمودند: ای حسين خروج کن که خداوند اراده کرده تو را کشته ببيند. پس گفت: أنا لله وانا اليه راجعون پس چرا اين زنان را با خود میبريد در حالی که حالتان اين گونه است؟ فرمودند: رسول الله (ص) به من فرمودند: خداوند نيز اراده کرده آنها را اسير ببيند، پس از او خداحافظی کردند و رفتند).
اين همان حسين است که تنها به واسطهی رؤيای که در آن رسول الله (ص) را ديد و ايشان را به خروج از مکه و رفتن به کربلا و کشته شدن امرکرد و نيز او را امر کرد که زنان را برای اسارت شدن با خود ببرد و امام حسين (ع) چيزی جزء تصديق رؤيا نداشت و سخن جدش رسول الله (ص) را اطاعت کند؛ زيرا میداند که کلام رسول الله (ص) در خواب همانند کلام ايشان در بيداری است و نتيجهی تصديق اين رؤيا قتل و استقامت دين الهی بود که حسين (ع) فرمودند: (اگر دين محمد تنها با ريختن خون من استوار میگردد پس ای شمشيرها مرا در برگيريد). و اما جزا و پاداش امام حسين (ع) از سوی خداوند متعال در دنيا همان زنده ماندن نام ايشان (ع) تا زمانی که آسمان و زمين پا برجا هستند، و درآخرت رسول الله (ص) به او بشارت داده بود که فرمودند: ای حسين برای تو در بهشت درجاتی است که جز با شهادت به آنها نمیرسی).
ما روی عن الحسن بن علي الوشاء [قال]: (
[666]) (كنا عند رجل بمرو وكان معنا رجل واقفي، فقلت له: اتق الله، قد كنت مثلك ثم نور الله قلبي، فصم الأربعاء والخميس والجمعة واغتسل وصل ركعتين، وسل الله أن يريك في منامك ما تستدل به على هذا الأمر. فرجعت إلى البيت وقد سبقنی كتاب أبي الحسن إلی يأمرنی فيه أن أدعو إلى هذا الأمر ذلك الرجل، فانطلقت إليه، وأخبرته وقلت له: احمد الله وأستخره مائة مرة، وقلت: إنی وجدت كتاب أبي الحسن قد سبقنی إلى الدار [أن] أقول لك، وفيه ما كنا فيه وإنی لأرجو أن ينور الله قلبك فافعل ما قلت لك من الصوم والدعاء. فأتانی يوم السبت فی السحر فقال لي: أشهد أنه الإمام المفترض الطاعة. فقلت: وكيف ذلك؟ قال: أتانی ابو الحسن البارحة فی النوم فقال: يا إبراهيم - والله - لترجعن إلى الحق. وزعم أنه لم يطلع عليه إلا الله).
آنچه از حسن بن علی الوشاء روايت شده، میگويد: (نزد مردی در مرو بوديم و همراه ما مردی واقفی بود پس به او گفتم: تقوای الهی داشته باش. من نيز مثل تو بودم، سپس خداوند قلبم را نورانی کرد، پس تو در روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه روزه بگير و غسل کن و دو رکعت نماز بخوان و از خداوند بخواه که در خواب کسی را ببينی که تو را به اين امر راهنمايی کند. پس به خانه برگشتم و نامهی ابی الحسن از من سبقت کرده که در آن مرا به دعا برای آن مرد امر کرده است، پس حرکت کردم، و او را با خبر کردم و به او گفتم: خداوند را ستايش کن و صد بار استخاره بگير، و گفتم: من نامه ابی الحسن را يافتم که به شما بگويم که قبل از من به خانه رسيده، و از آنچه که در آن است با خبر کنم، و من از خداوند متعال میخواهم که دلت را روشن کند و آنچه از روزه و دعا به تو گفتم انجام بده. پس در روز شنبه وقت سحر پيش من آمد و به من گفت: شهادت میدهم که او امام واجبه الطاعه است. پس گفتم: چگونه برايت حاصل شد؟ گفت: ابو الحسن ديشب در خواب پيش من آمد و گفت: ای ابراهيم - به خدا سوگند – که به سوی حق بر میگردی. در حالی که جزء خداوند متعال از آن با خبر نبود).
وعثرت على نسخة قديمة من كتاب النهاية وفي ظهره بخط الكتاب، وفي موضع آخر بخط بعض العلماء ما لفظه:(
[667]) (قال الشيخ الفقيه نجيب الدين ابو طالب الاسترآبادی (: وجدت على كتاب النهاية بخزانة مدرسة الري، قال: حدثنا جماعة من أصحابنا الثقات أن المشايخ الفقهاء: الحسين بن المظفر الحمدانی القزويني، وعبد الجبار بن علی المقری الرازي، والحسن بن الحسين بن بابو يه المدعو بحسكا المتوطن بالری (، كانوا يتحادثون ببغداد ويتذاكرون كتاب النهاية وترتيب ابو ابه وفصوله. فكان كل واحد منهم يعارض الشيخ الفقيه أبا جعفر محمد بن الحسن الطوسی ( فی مسائل ويذكر أنه لا يخلو من خلل، ثم اتفق أنهم خرجوا لزيارة المشهد المقدس بالغری على صاحبه السلام كان ذلك على عهد الشيخ الفقيه أبی جعفر الطوسی رحمه الله وقدس روحه وكان يتخالج فی صدورهم من ذلك ما يتخالج قبل ذلك، فاجمع رأيهم على أن يصوموا ثلاثاً، ويغتسلوا ليلة الجمعة، ويصلوا ويدعوا بحضرة مولانا أمير المؤمنين (ع) على جوابه، فلعله يتضح لهم ما اختلفوا فيه. فسنح لهم أمير المؤمنين (ع) فی النوم، وقال: (لم يصنف مصنف فی فقه آل محمد كتاباً أولى بأن يعتمد عليه، ويتخذ قدوة، ويرجع إليه، أولى من كتاب النهاية الذي تنازعتم فيه، وإنما كان ذلك؛ لأن مصنفه اعتمد فی تصنيفه على خلوص النية لله، والتقرب والزلفى لديه، فلا ترتابو ا فی صحة ما ضمنه مصنفه، واعملوا به، وأقيموا مسائله، فقد تعنى فی ترتيبه وتهذيبه، والتحری بالمسائل الصحيحة بجميع أطرافها). فلا قاموا من مضاجعهم أقبل كل واحد منهم على صاحبه، فقال: رأيت الليلة رؤيا تدل على صحة النهاية، والاعتماد على مصنفها، فاجمعوا على أن يكتب كل واحد منهم رؤياه على بياض قبل التلفظ، فتعارضت الرؤيا لفظاً ومعنی، وقاموا متفرقين مغتبطين بذلك، فدخلوا على شيخهم أبی جعفر الطوسی (قدس الله روحه)، فحين وقعت عينه عليهم قال لهم: لم تسكنوا إلى ما كنت أوقفتكم عليه فی كتاب النهاية، حتی سمعتم من لفظ مولانا أمير المؤمنين (ع)، فتعجبوا من قوله فسألوه عما استقبلهم من ذلك، فقال: سنح لی أمير المؤمنين (ع) كما سنح لكم فأورد علی ما قاله لكم، وحكى رؤياه على وجهها، وبهذا الكتاب يفتی الشيعة فقهاء آل محمد (ع)، والحمد لله وحده وصلى الله على محمد وآله الطاهرين). انتهى.
و بر نسخهی قديمی از کتاب النهايه و در پشت آن به خط نويسنده، و در موضع آخر به خط بعضی از علماء بدين لفظ: (الشيخ الفقيه نجيب الدين ابو طالب الاسترآبادی ()گويد: در مورد کتاب النهايه در خزانهی مدرسهی ری يافتم. که اينچنين آمده: جمعی از موثقين اصحاب ما که همانا مشايخ فقهاء: حسين بن مظفر حمدانی قزوينی، و عبد الجبار بن علی مقری رازی، و حسن بن حسين بن بابو يه مدعی در حسكا از اهالی ری (، با هم در بغداد گفتگو میکردند و كتاب النهاية را ذکر میکردند و نيز ترتيب ابو اب و فصولش. پس هر کدام از آنها معارض شيخ فقيه أبا جعفر محمد بن حسن طوسی ( در مسائل بودند و ذكر میکردند که او از خلل خالی نيست، سپس آنها به اتفاق هم برای زيارت مشهد مقدس در الغری که بر صاحب او سلام باد، که آن در عهد شيخ فقيه ابیجعفر طوسی رحمه الله و قدس روحه بود و مانند قبل همان خلل در قلب خود نسبت به او داشتند، پس با هم، هم رأی شدند که سه روز را روزه بگيرند، و شب جمعه غسل کنند، و نماز بخوانند و دعا کنند، نزد حضرت امير المؤمنين (ع) که به جوابی برسند، و شايد آنچه که در آن اختلاف دارند روشن شود. پس امير المؤمنين (ع) در خواب آنها میآيد، و فرمودند: (هيچ نويسندهای کتابی مانند کتاب النهايه در فقه آل محمد (ع) که بتوان به آن اعتماد کرد وآن را به عنوان اسوه، و مرجع انتخاب کرد، ننوشته است. کتابی که با هم در مورد آن نزاع کرديد، و آن همان کتاب است؛ زيرا نويسندهی آن از روی اخلاص نيتش که تقرب به خدا تصنيف کرده است، که تقرب و نزديکی برای اوست، پس در نوشته او شک نکنيد، و به آن عمل کنيد، و مسائل آن را انجام دهيد، که منظور در ترتيب و آرايههايش است، و عمل به مسائل صحيح به جميع اطراف آنها).
پس هر کدام که از رختخوابش بلند شد به دوست رسيد، و گفت: ديشب خوابی ديدم که بر صحت کتاب النهايه، و اعتماد به نويسندهی آن دلالت دارد، پس با هم همفکر شدند که قبل از گفتن رؤيا، هر کدام روژيای خود را روی کاغذ سفيدی بنويسند، و دريافتند که رؤيای آنان در معنی و لفظ در تعارض يکديگر قرار گرفت، و با هم متفرق بودند و نسبت به عمل خود غبطه میخوردند، پس بر شيخ خود ابیجعفر طوسی (قدس الله روحه) داخل شدند، و هنگامی که چشمش به آنها افتاد، گفت: بر آنچه در کتاب النهايه آمده با من موافق نبوديد، تا اين که کلام امير المؤمنين (ع) را شنيديد، و از سخن او تعجب کردند و در مورد آنچه روی داده از او سؤال کردند، و گفت: همانطوری که شما ديديد، من نيز در رؤيا امير المؤمنين (ع) را ديدم و آنچه به شما فرموده به من گفتند، و رؤيای خود را برای آنها تعريف کرد، و با اين کتاب فقهای شيعهی آل محمد (ع) فتوی میدهند، و الحمد لله وحده و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.
-رواياتی در مورد رؤيا و بيان ارتباط آنها با خروج قائم (ع):
حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد، قال: حدثنی یحیی بن زكريا بن شيبان، قال: حدثنا يوسف بن كليب المسعودي، قال: حدثنا الحكم بن سليمان، عن محمد ابن كثير، عن أبي بكر الحضرمي، قال: (دخلت أنا وأبان على أبي عبد الله (ع) وذلك حين ظهرت الرايات السود بخراسان، فقلنا: ما ترى؟ فقال: اجلسوا فی بيوتكم، فإذا رأيتمونا قد اجتمعنا على رجل فانهدوا إلينا بالسلاح).(
[668])
احمد بن محمد بن سعيد از يحيی بن زکريا بن شيبان از يوسف بن کليب مسعودی از حکم بن سليمان از محمد بن کثير از ابو بکر حضرمی میگويد: من و ابان آن هنگامی که پرچمهای سياه در خراسان ظاهر شدند، بر ابو عبد الله (ع) وارد شديم و عرض کرديم: ما چه کنيم؟ فرمودند: (در خانههايتان بنشينيد، پس هنگامی که ديديد ما به دور مردی جمع شديم با سلاح برای دفاع از ما برخيزيد).
اجتماع اهل بيت (ع) به دور يک مرد در عالم جسمانی امکان پذير نيست مگر از طريق رؤيا و در عالم ملکوت تحقق يابد.
حدثنا محمد بن الحسن (، قال: حدثنا محمد بن یحیی العطار، عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب، عن صفوان بن یحیی، عن مندل، عن بكار ابن أبي بكر، عن عبد الله بن عجلان، قال: (ذكرنا خروج القائم (ع) عند أبي عبد الله (ع) فقلت له: كيف لنا أن نعلم ذلك؟ فقال: يصبح أحدكم وتحت رأسه صحيفة عليها مكتوب "طاعة معروفة").(
[669])
محمد بن حسن ( از محمد بن يحيی عطار از محمد بن حسين بن ابی خطاب از صفوان بن يحيی از مندل از بکار ابن ابی بکر از عبد الله بن عجلان میگويد: در مورد خروج قائم (ع) نزد ابو عبد الله (ع) بحث کرديم و عرض کرديم: يا بن رسول الله چگونه از آن آگاه شويم؟ فرمودند: (صبح در زير سر هر يک از شما صحيفهای پيدا میشود که در آن نوشته "اطاعتش معروف و نيکو است" پس بشنويد و اطاعتش کنيد). از اين روايت در میيابيم که مهمترين راه برای آگاهی از خروج قائم (ع) همان رؤيا میباشد که در اين حديث به عنوان صحيفه ياد شده که در زير سر انسان پيدا میشود و روايات ديگر اين مسئله را بيشتر آشکار میکنند ان شاء الله تعالی.
محمد بن الحسين بن أبي الخطاب، قال: أخبرنا أحمد بن محمد بن أبي نصر، قال: (سألت الرضا (ع) وقد سأله عدة مسائل (إلى أن قال): وسألته عن مسألة الرؤية، فأمسك ثم قال: إنا لو أعطيناكم ما تريدون لكان شراً لكم، وأخذ برقبة صاحب هذا الأمر).(
[670])
محمد بن حسين بن ابو خطاب از احمد بن محمد بن ابو نصر میگويد: از امام رضا (ع) در مورد رؤيا پرسيدم حضرت (ع) خاموش شدند سپس فرمودند: (اگر هر آنچه که میخواهيد را به شما بدهيم قطعاً برای شما شر شده و باعث گرفتن جان صاحب امر میشود).
-کشف و شهود و ندا:
از جمله ادلهی عارفان حق است و کسی از آنها بهرمند میشود که صاحب شانس بزرگ است.
در کلامش دربارهی امام مهدی (ع) آمده است: (... با شمشير دعوت میکند و تمام اديان
روی زمين را منسوخ کرده و دين خالص را برپا میدارند دشمنانش مقلدان فقهای اجتهادند، هنگامی که حکمی مخالف با حکم مذاهب خود میبينند بخاطر ترس از شمشير و مرگ، با اکراه به حکم ايشان در میآيند، عامهی مسلمين به خصوص خاصان خرسند میشوند و اهل حقايق از طريق کشف و شهود الهی با ايشان (ع) بيعت میکنند، آنان مردانی الهی هستند که برای دعوتش قيام کرده و او را ياری میکنند).(
[671])
-استخاره:
روايات خاص با استفاده از استخاره:
محمد بن الحسن بإسناده عن محمد بن علي بن محبوب، عن أحمد بن الحسن بن علي بن فضال، عن أبيه، عن الحسن بن الجهم، عن أبي علي، عن اليسع القمي، قال: (قلت لأبي عبد الله (ع): أريد الشيء وأستخير الله فيه فلا يوفق فيه الرأی (إلى أن قال): فقال: (افتتح المصحف فانظر إلى أول ما ترى فخذ به إن شاء الله).(
[672])
محمد بن حسن از محمد بن علی بن محبوب از احمد بن حسن بن علی بن فضال از پدرش از حسن بن جهم از ابو علی از يسع قمی میگويد: به ابو عبد الله (ع) عرض کردم: میخواهم در مورد چيزی از خداوند استخاره بگيرم ولی در مورد آن به نتيجهای نمیرسم، حضرت (ع) فرمودند: (قرآن را بگشای و به اولين سطر آن نگاه کن پس به آن عمل کن، ان شاء الله).
محمد بن يعقوب، عن محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن محمد بن خالد، عن النضر بن سويد، عن یحیی الحلبي، عن عمرو بن حريث، قال: قال ابو عبد الله (ع): (صل ركعتين واستخر الله، فو الله ما استخار الله مسلم إلا خار له البتة).(
[673])
محمد بن يعقوب از محمد بن يحيی از احمد بن محمد بن از محمد بن خالد از نضر بن سويد از يحيی حلبی از عمرو بن حريث میگويد: اباعبد الله (ع) فرمودند: (دو رکعت نماز بخوان و از خداوند استخاره بخواه و هيچ مسلمانی از خداوند استخاره نگرفته، مگر به نفعش بوده است).
وعن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن عثمان بن عيسى، عن هارون بن خارجة، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (من استخار الله راضياً بما صنع خار الله له حتماً).(
[674])
و از برخی از اصحاب ما از سهل بن زياد از ثمان بن عيسی از هارون بن خارجه از ابو عبد الله (ع) نقل میکنند که حضرت فرمودند: (هر کس از خداوند استخاره بخواهد در حالی به استخارهاش راضی باشد و بدان عمل کند، خداوند متعال حتماً برای او اختيار میکند).
محمد بن علی بن الحسين بإسناده عن مرازم، قال: قال لی ابو عبد الله (ع): (إذا أراد أحدكم شيئاً فليصل ركعتين ثم ليحمد الله، وليثن عليه، ويصلی على النبی [و]أهل بيته ويقول: اللهم إن كان هذا الأمر خيراً لی فی دينی ودنيای فيسره لی وأقدره، وإن كان غير ذلك فاصرفه عني. قال مرازم: فسألته أی شيء أقرأ فيهما؟ فقال: اقرأ فيهما ما شئت، وإن شئت فاقرأ فيهما بـ (قل هو الله أحد) و (قل يا أيها الكافرون)، و (قل هو الله أحد) تعدل ثلث القرآن).(
[675])
محمد بن علی ابن حسين از مرازم میگويد: ابو عبد الله (ع) به من فرمودند: (هر کدام از شما چيزی خواست دو رکعت نماز بخواند و سپس خداوند را شکر و ثنا گويد و بر محمد و آل بيتش (ع) درود فرستد و بگويد: خداوندا اگر در اين امر برای من خيری در دينم و دنيايم دارد برای من ميسر و تقدير کن، و اگر غير از آن باشد از من دور کن. مرازم میگويد: در مورد آنچه بخوانم! فرمودند: هر چه میخواهی بخوان سورههايی مثل توحيد، کافرون، وسورهی توحيد اگر سه مرتبه را بخوانيد معادل ثلث قرآن است).
أحمد بن أبي عبد الله البرقی في (المحاسن): عن علي بن الحكم، عن أبان الأحمر، عن شهاب بن عبد ربه، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (كان أبی إذا أراد الاستخارة فی أمر توضأ وصلى ركعتين، وإن كانت الخادمة لتكلمه فيقول: سبحان الله، لا يتكلم حتی يفرغ).(
[676])
احمد بن عبد الله برقی (در محاسن) از علی بن حکم از آبان احمر از شهاب بن عبد ربه از ابن عبد الله (ع) نقل میکنند که حضرت فرمودند: (هرگاه پدرم بخواهد در مورد امری استخاره بگيرد، وضو میگرفت و دو رکعت نماز میخواند و هنگامی که خادمه ايشان با او (ع) سخن میگفت، حضرت میفرمود: سبحان الله، و هيچ پاسخی نمیداند تا اين که از عملش فارق شود).
علي بن موسى بن طاووس في كتاب (الاستخارات)، بإسناده إلى الشيخ الطوسی فيما رواه وأسنده إلى أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة في (تسمية المشايخ) من الجزء السادس منه في باب إدريس، عن شهاب بن محمد بن علی الحارثي، عن جعفر بن محمد بن معلى، عن إدريس بن محمد بن یحیی بن عبد الله بن الحسن، عن جعفر بن محمد، عن أبيه (ع)، قال: (كنا نتعلم الاستخارة كما نتعلم السورة من القرآن).(
[677])
علی بن موسی بن طاووس در کتاب، (استخارات) با استناد و به شيخ طوسی در آنچه روايت کرده و با استناد از احمد بن محمد بن سعيد بن عقده در (تسميه المشايخ) از جزء ششم در باب ادريس از شهاب بن محمد بن علی حارثی، از جعفر بن محمد بن معلی از ادريس بن محمد بن يحيی بن عبد الله بن حسن از جعفر بن محمد از پدرشان (ع) فرمودند: (همانطوری که سورههای قرآنی را فرا میگيريم در آموختن استخاره نيز کوشا باشيم).
قال: وفي آخر المجلد من الكتاب المذكور بإسناده عن أبي عبد الله (ع) قال: (كنا نتعلم الاستخارة كما نتعلم السورة من القرآن. ثم قال: ما أبالی إذا استخرت على أی جنبی وقعت).
گويد: و در آخر جلد از کتاب مذکور با استناد از ابو الله (ع) روايت شده که حضرت (ع) فرمودند: (همانگونه که سورههای قرآنی را ياد میگيريم، استخاره را نيز بياموزيم، سپس فرمودند: بعد از استخاره هر چه روی دهد ترسی ندارم).
و نيز احاديثی در مخالفت از استخاره و عصيان از آن نهی شده و نيز عمل به کاری يا امری بدون استخاره نهی شده است.
أحمد بن أبي عبد الله في (المحاسن): عن ابن محبوب، عن علي بن رئاب، عن عبد الله بن مسكان، عن محمد بن مضارب، قال: قال ابو عبد الله (ع): (من دخل في أمر بغير استخارة ثم ابتلى لم يؤجر).(
[678])
احمد ابن عبد الله (در محاسن) از ابن محبوب از علی ابن رئاب از عبد الله ابن مسکان از محمد ابن مضارب میگويد: ابو عبد الله (ع) فرمودند: (هر کس بدون استخاره در امری وارد شود، سپس به گرفتاری مبتلی شد، پاداش داده نمیشود).
وعمن ذكره، عن أبي عبد الله (ع)، قال: (قال الله عزوجل: من شقاء عبدی أن يعمل الأعمال فلا يستخيرني).
و از کسی که ذکر کرده از ابو عبد الله (ع) فرمودند: (خداوند عزوجل میفرمايد: بدبختترين بندگان من کسانی هستند که بدون استخارهی من اعمال خود را انجام میدهند).
وعن محمد بن عيسى، وعثمان بن عيسى، عمن ذكره، عن بعض أصحابه، قال: (قلت لأبي عبد الله (ع): من أكرم الخلق على الله؟ قال: أكثرهم ذكراً لله، وأعملهم بطاعته. قلت: من أبغض الخلق إلى الله؟ قال: من يتهم الله. قلت: وأحد يتهم الله؟ قال: نعم، من استخار الله فجاءته الخيرة بما يكره فسخط، فذلك الذي يتهم الله).(
[679])
و از محمد بن عيسی و عثمان بن عيسی از کسی که ذکر کرده از برخی اصحاب میگويد: (به ابو عبد الله (ع) عرض کردم: چه کسی گرامیترين خلق نزد خداست؟ فرمودند: کسانی که بسيار خدا را ياد میکنند و به اطاعت از او مشغولند. عرض کردم: بدترين خلق خدا چه کسانی هستند؟ فرمودند: کسی که خدا را متهم میکند. عرض کردم: آيا کسی هست که خدا را متهم کند؟ فرمودند: آری، هر کس که از خداوند استخاره بخواهد و استخارهی او خلاف ميلش آمد. پس آن را ناخوشايند میداند و خدا را متهم میکند).
محمد بن الحسن، بإسناده عن محمد بن علي بن محبوب، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عبد الله بن زرارة، عن عيسى بن عبد الله، عن أبيه، عن جده، عن علي (ع)، قال: (قال الله عزوجل: إن عبدی يستخيرنی فأخير له فيغضب).(
[680])
محمد ابن حسن با استناد از محمد ابن علی ابن محبوب از محمد ابن حسين از محمد ابن عبد الله ابن زراره از عيسی ابن عبد الله از پدرش از جدش از امير المؤمنين (ع) نقل میکند که حضرت فرمودند: (خداوند میفرمايد: هنگامی که بندهام نظر مرا بخواهد و برای او اختيار میکنم و خير او را میخواهم، او غضب میکند).
وعن عثمان بن عيسى، عن هارون بن خارجة، قال: قال ابو عبد الله (ع): (من استخار الله عزوجل مرة واحدة وهو راض بما صنع الله له خار الله له حتماً).(
[681])
عثمان ابن عيسی از هارون ابن خارجه میگويد:ابو عبد الله (ع) میفرمايد: (هر کس نظر خداوند را يک بار بخواهد، و به قضای الهی راضی میباشد حتماً خداوند عزوجل برای او انتخاب میکند).
وعن النوفلي، بإسناده قال: قال رسول الله (ص): (من استخار الله فليوتر).(
[682])
نوفلی میگويد: رسول الله (ص) فرمودند: (هر کس که از خداوند عزوجل استخاره بخواهد بايد به آن عمل کند).
حدثنا أبي (، قال: حدثنا محمد بن أبي القاسم ماجيلويه، عن محمد بن علی الكوفي، عن عثمان بن عيسى، عن هارون بن خارجة، قال: (سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: إذا أراد أحدكم أمراً فلا يشاورن فيه أحداً من الناس حتی يشاور الله عزوجل. قلت: وما مشاورة الله عز وجل؟ فقال: يبدأ فيستخير الله فيه أولاً ثم يشاور فيه، فإذا بدء بالله عز وجل أجرى الله له الخيرة على لسان من أحب من الخلق).(
[683])
پدرم ( از محمد بن ابو قاسم ماجيلويه از محمد بن علی کوفی از عثمان بن عيسی از هارون بن خارجه برای ما نقل میکند و میگويد: از ابو عبد الله (ع) شنيدم که فرمودند: (هنگامی که يکی از شما خواست به امری اقدام کند بجای مشورت با مردم، با خداوند مشورت کند. عرض کردم: چگونه با خداوند مشورت کنيم؟ فرمودند: ابتدا نظر خداوند را بخواهد (استخاره بگيرد) و سپس با ديگران مشورت کند و اگر در آغاز نظر و استخارهی پروردگار را بخواهد، خداوند امر او را بر زبان بهترين خلق خود قرار میدهد).
أخبرني شيخي الفقيه محمد بن نما والشيخ أسعد بن عبد القاهر الأصفهاني معاً، عن الشيخ العالم أبي الفرج علی بن الشيخ السعيد أبي الحسين الراوندي، عن والده، عن الشيخ أبی جعفر محمد بن علی بن المحسن الحلبي، عن السعيد أبی جعفر الطوسي، قال: أخبرني ابن أبي جيد، عن محمد بن الحسن بن الوليد، عن الصفار، عن محمد بن عبد الجبار، عن الحسن بن علی بن فضال، عن عبد الله بن ميمون القداح، عن أبی عبد الله (ع)، قال: (ما أبالی إذا استخرت الله علی أي طرفي وقعت، وكان أبي يعلمني الاستخارة كما يعلمني السور من القرآن).(
[684])
شيخ فقيه محمد بن نما و شيخ اسعد بن عبد القاهر اصفهانی از شيخ عالم ابو فرج علی بن شيخ سعيد ابو حسين راوندی از پدرش از شيخ ابو جعفر محمد بن علی بن محسن حلبی از سعيد ابو جعفر طوسی از ابن ابو جيد از محمد بن حسن بن وليد از صفار از محمد بن عبد الجبار از حسن بن علی بن فضال از عبد الله بن ميمون قداح نقل میکنند که ابو عبد الله (ع) فرمودند: (در هنگام استخارهی خداوند عزوجل در انجام کارها از رويدادها ترس و باکی ندارم و پدرم همانگونه که سورههای قرآن را به من میآموخت، استخاره را نيز به من میآموخت).
و بعض از معاندين شبههای در آوردن و مايه آن اين است که: همانا استخاره در امور اعتقادی به کار نمیرود، بلکه فقط برای امور فرعی میباشد. و در پاسخ میگويم: )همانا صفوان جمال از جمله اصحاب امام کاظم (ع) و رضا (ع) بود که در مورد امامت امام رضا (ع) دچار فتنهی واقفيه شده بوده، و به وسیلهی استخاره از اين فتنه رهايی يافت).
قال: وروى علی بن معاذ قال: (قلت لصفوان بن یحیی: بأي شيء قطعت على علي؟ - أي الإمام الرضا (ع) - قال: صليت ودعوت الله واستخرت (عليه) وقطعت عليه).(
[685])
علی بن معاذ میگويد: به صفوان بن يحيی گفتم: (به وسيلهی چه چيزی در مورد امامت امام رضا (ع) به يقين رسيدی؟ گفت: نماز خواندم و دعا کردم و از خداوند استخاره خواستم پس به قطعيّت رسيدم و به امامت او ايمان آوردم).
حدثنا علی بن أحمد، قال: حدثنی عبيد الله بن موسى العلوي، عن أبي محمد موسى بن هارون بن عيسى المعبدي، قال: حدثنا عبد الله بن مسلمة بن قعنب، قال: حدثنا سليمان بن بلال، قال: حدثنا جعفر بن محمد (ع)، عن أبيه، عن جده، عن الحسين بن علي (ع)، قال: (جاء رجل إلى أمير المؤمنين (ع)، فقال له: يا أمير المؤمنين، نبئنا بمهديكم هذا؟ فقال: إذا درج الدارجون، وقل المؤمنون، وذهب المجلبون، فهناك هناك (إلى أن قال (ع)): فلا يصرفنك عن بيعته صارف عارض، ينوص إلى الفتنة كل مناص، إن قال فشر قائل، وإن سكت فذو دعائر. ثم رجع إلى صفة المهدی (ع) فقال: (أوسعكم كهفاً، وأكثركم علماً، وأوصلكم رحماً، اللهم فاجعل بعثه خروجاً من الغمة، واجمع به شمل الأمة، فإن خار الله لك فاعزم، ولا تنثن عنه إن وفقت له، ولا تجوزن عنه إن هديت إليه، هاه - وأومأ بيده إلى صدره - شوقاً إلى رؤيته).(
[686])
علی بن احمد از عبيدالله بن موسی علوی از ابو محمد موسی بن هارون بن عيسی معبدی از عبد الله بن مسلمه بن قعنب ازسليمان بن بلال از جعفر بن محمد (ع) از پدرش (ع) از جدش (ع) از حسين بن علی (ع) نقل میفرمايند: (مردی به سوی امير المؤمنين (ع) آمد و عرض کرد: يا امير المؤمنين ما را از مهدی شما خبر دهيد؟ فرمودند: هنگامی که مقليدن حرکت کردند (تقليد حرکت از پرندهی دراج)، و مؤمنين اندک شدند، و پيشوازان رفتند، پس آنجا آنجاست (تا آنجا که فرمودند): پس کسی تو را از بيعت کردن با او منصرف نکند، هر انسان به فتنه و آزمايشی مبتلا میشود، همانا اگر او چيزی گفت او گويندهی شری است، و اگر او ساکت شد پس او دارای فسق و فجور است، سپس به تعريف اوصاف مهدی (ع) برگشت و فرمودند: او وسيعترين پناهگاه، و بيشترين علم را دارد، و صله رحمترين شماست، و تمام گرفتاریهای امت به وسيلهی او، حل میشود، پس هنگامی که خداوند متعال آن را برای شما اختيار کرد عزم و اراده کن، و اگر در زمان او واقع شدی از اوک وتاهی نکن، و اگر به سوی او هدايت شدی از او تجاوز نکن، آه- و به سينهاش اشاره کرد- خيلی مشتاق ديدنش هستم).
امام علی (ع) در اين روايت به آن مردی امر میکند که اگر در زمان مهدی (ع) واقع شدی از او کوتاهی نکن، هر چند که خداوند تو را برای (او استخاره کرده) اختيار کرده و هر چند که خداوند او را به سوی مهدی (ع) هدايت کرده باشد.
و هر کس به کتاب (ماوراء الفقه) اثر سيد صدر مراجعه کند، در آن با بحثهايی متمايز در مورد حجيت استخاره برخورد میکند که در قسمتی از بحثهای خود میگويد: همانا انسان مؤمن در نصيحت برادر مؤمن خود، او را گول نمیزند، پس خداوند متعال با او چگونه تعامل میکند؟
الحمد لله رب العالمين
فهرست کتاب
و اما بعد... 5
چگونه خليفه خدا بر روی زمين در هر زمان شناخته میشود؟ 8
فصلی دربارهی وصيّت: 17
وصيت از نزد آدم (ع) : 17
وصيت و سفارش رسول الله (ص) به أمير المؤمنين (ع): 18
وصيت حضرت محمد (ص) شب وفاتش به علی بن ابيطالب (ع): 19
وصيت أمير المؤمنين (ع) به امام حسن المجتبى (ع): 21
وصيت أمير المؤمنين (ع) در هنگام وفات: 22
وصيت امام حسن مجتبی (ع) در هنگام وفات: 26
وصيت امام حسين (ع) به امام سجاد (ع): 28
وصيت امام حسين (ع) در هنگام وفات به فرزندش سجاد (ع): 28
مطالبهی محمد بن حنفيه درمورد امامت: 32
وصيت امام سجاد (ع) به فرزندش امام باقر (ع): 33
وصيت امام سجاد (ع) درهنگام وفات: 34
وصيت امام باقر (ع) به فرزندش امام صادق (ع): 35
وصيت امام باقر (ع) درهنگام وفات: 36
وصيت امام صادق (ع) به فرزندش امام کاظم (ع): 38
وصيت امام صادق (ع) در هنگام وفات: 40
وصيت امام کاظم (ع) به امام رضا (ع): 41
وصيت امام کاظم (ع) در هنگام وفات: 45
وصيت امام رضا (ع) به فرزندش امام جواد (ع): 50
وصيت امام رضا (ع) در هنگام وفات: 51
وصيت امام جواد (ع) به امام هادی (ع): 55
وصيت امام جواد (ع) در هنگام وفات: 56
وصيت امام هادی (ع) به امام حسن عسگری (ع): 58
وصيت امام هادی (ع) در هنگام وفات: 60
وصيت امام حسن عسگری (ع) به فرزندش امام مهدی (ع): 60
وصيّت امام حسن عسكری (ع) در هنگام وفات: 62
شناخت امام از طريق نصّ الهی: 66
امام مهدی (ع) در هنگام قیام با وصيت شناخته میشود (و عهد همان وصيّت است): 71
امامت و وصيت از سوی پروردگار نازل شده (به اختيار خداوند است) و امامت از امام به امام ديگر منتقل میشود: 74
امام میداند که قبل از وفات به چه کسی وصيّت کند: 80
چه زمانی امام حاضر تمام علم امام سابق را فرامیگيرد؟() 81
جستجوی وصيت:( ( 85
رسول الله (ص) در هنگام وفات وصیت میکند: 90
وصيت مقدس: 99
روايات مهديين (ع) 102
مدت حکومتداری قائم (ع) و قائمان (مهديين)(ع) بعد از ايشان: 125
آراء و نظر علماء در مورد مهديين (ع) 129
دلايل اثبات ذريهی امام مهدی (ع): 144
دليل اول:
144
دليل دوم:
146
دليل سوم:
146
دليل چهارم:
149
دليل پنجم:
149
دليل ششم:
150
دليل هفتم:
150
دليل هشتم:
152
دليل نهم:
153
دليل دهم:
153
دليل يازدهم:
154
دليل دوازدهم:
154
دليل سيزدهم:
155
دليل چهاردهم:
156
دليل پانزدهم:
157
دليل شانزدهم:
157
دليل هفدهم:
158
دليل هجدهم:
159
دليل نوزدهم:
159
دليل بيستم:
160
دليل بيست و يکم:
160
دليل بيست و دوم:
161
دليل بيست و سوم:
162
دليل بيست و چهارم:
163
نام و کنيهی قائم (ع) ذکر نمیشود: 167
اخباری به نام مهدی (ع): 169
رواياتی که نام "احمد" را ذکر میکنند: 173
صفات جسمانی امام مهدی (ع) و مهدی اول (ع): 178
اولاً- صفات امام مهدی (ع):
178
دوماً- صفات مهدی اول (ع):
182
اکنون به احتجاج امام رضا (ع) میپردازيم: 184
رواياتی که به ديدارهای قائم (ع) اشاره میکنند: 186
ديدار برخی از علماء با امام مهدی (ع): 190
امام مهدی (ع) قبل از قيام خويش رسولی به سوی مردم میفرستند: 195
رواياتی که در مورد مشاور و زمينهساز برای امام مهدی (ع) قبل از ظهور دلالت میکنند: 201
نتيجهی نهايی: 223
فرزند پنجم از فرزند هفتم: 233
رواياتی در مورد يمانی: 237
دوازده امام از فرزند رسول الله (ص) و امير المؤمنين (ع) و فاطمه الزهراء (ع): 253
هر کس بميرد و برای او امامی نباشد به مرگ جاهليت مرده است: 273
هر کس منکر يکی از ائمه (ع) شود، منکر رسول الله (ص) شده است: 277
اگر در مورد حديثی به شما گفتيم: 282
اگر در مورد مردی، امری گفته شود ممکن است در او نباشد بلکه در فرزند او يا فرزندِ فرزندِ او باشد پس آن همان چيزی است که در موردش گفته شد: 284
مذمت فقهای ضلالت: 287
مذمت خود رأيی و اجتهاد: 313
روايات رسول الله (ص) وائمهی اطهار (ع) که عمرو بن عاص و بسیاری علمای شيعه باآنها مخالفت کردند: 322
سخنان علماء در مورد رأی و اجتهاد: 347
در مذمت قياس: 357
لزوم توقف هنگام شبهه: 364
مذمت تقليد: 374
عدهای از علمای رجال کسانی هستند که حديث را نمیشناسند وآن را انکار میکنند و با روايات رسول الله (ص) ائمه (ع) مخالفت میکنند: 380
رؤيا: 388
آيات قرآن:
388
روايات در مورد رؤيا از کتب عامه:
391
رواياتی از کتب شيعه: 394
رواياتی در مورد رؤيا و بيان ارتباط آنها با خروج قائم (ع): 410
کشف و شهود و ندا: 412
استخاره: 412
فهرست کتاب 420
[2] - نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج 1 ص 30، الخطبة الشقشقية.
[3] - البقرة: 31.
[4] - الحجر: 29.
[6] - يقول ابو سفيان: (يا بنی أمية، تلقفوها تلقف الكرة، فو الذی يحلف به ابو سفيان، ما من عذاب ولا حساب، ولا جنة ولا نار، ولا بعث ولا قيامة) ! (شرح نهج البلاغة - لابن أبي الحديد: ج 9 ص 53).
ابو سفيان گفت:(ای بنیاميه مانند يک کره [حکومت] را با چنگ و دندان بگيريد، و بدانيد به آن چيزی که ابو سفيان قسم خورد، نه عذابی و نه حسابی، و نه بهشتی و نه جهنمی، و نه زندگی ديگری و نه قيامتی)!
[7] - الأنعام: 116.
[8] - هود: 17.
[9] - يوسف:103.
[10] - الصافات: 71.
[11] - الدخان: 39.
[12] - لقمان: 25.
[13] - العنكبوت: 63.
[14] - القصص: 57.
[15] - البقرة: 3.
[16] - یس: 11.
[17] - ق: 33.
[18] - الحديد: 25.
[19] - الأنعام: 9.
[20] - القصص: 48.
[21] - يونس: 90.
[22] - يونس: 91.
[23] - الأنعام: 158.
[24] - السجدة: 29.
[25] - الانبياء: 5.
[26] - يونس: 99.
[27] - الأنعام: 35.
[28] - الامامة و التبصرة – ابن بابو يه القمی: ص23-20.
[29] -کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 292.
[30] - کافی- شيخ کلينی: ج 1 ص 296-292.
[32] - المصادر: الغيبة- للشيخ الطوسي: ص 150، في مختصر بصائر الدرجات - الحسن بن سليمان الحلي: ص 39 وفي طبعة أخرى ص 159، وفي غاية المرام - للسيد هاشم البحراني: ج 1 ص 169 ج 2 ص 241، وفي بحار الأنوار - للعلامة محمد باقر المجلسي: ج 36 ص260؛ ج 530 ص 147، وفي تاريخ ما بعد الظهور - للسيد الصدر: ص640.
[33] -كافی شيخ كلينی: ج 1 ص 298.
[34] - كتاب سليم بن قيس - تحقيق محمد باقر انصاری: ص 447-444.
[35] - کافی – شيخکلينی ج 1 ص 298.
[36] - صراط مستقيم – علی بن يونس عاملی ج 2 ص 161-160:
[37] -کافی- شيخ کلينی: ج 1 ص 30.
[38] - کافی – شيخکلينی: ج1 ص 302-300.
[39] - کافی - شيخ کلينی: ج 1 ص 304.
[40] - موسوعه الکلمات امام الحسين ( – لجنة الحديث فی معهد باقرالعلوم ( ص 585-583.
[41] - کافی - شيخ کلينی: ج 1 ص 304-303.
[42] - بصائر الدرجات - محمد بن حسن صفار: ص 522.
[43] - الصراط المستقيم – علی بن يونس عاملی: ج 2 ص 161.
[44] - کافی – شيخکلينی: ج 2 ص 91.
[45] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 305.
[46] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 305.
[47] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 306.
[48] - کافی – شيخکلينی: ج 1 ص 307.
[50] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 307.
[51] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص306.
[52] - مختصر البصائر – حسن بن سليمان الحلی: ص 79-78.
[53] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 307.
[54] -کافی- شيخ کلينی: ج 1 ص 308.
[55] -کافی- شيخ کلينی: ج 1 ص 309.
[56] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص310.
[57] - دلايل امامت – محمد بن جرير طبری (شيعی): ص 329-328.
[58] - البحار – علامه مجلسی: ج 47 ص 251.
[59] - کافی – شيخکلينی: ج 1 ص310.
[60] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص311.
[61] - کافی – شيخکلينی: ج 1 ص 312.
[62] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 312.
[63] - کافی – شيخکلينی: ج 1 ص 319.
[64] - کافی شيخ کلينی: ج 1 ص 316.
[65] - عيون اخبار رضا ( شيخ صدوق: ج 2 ص 96 - 94.
[66] - الخرائج و الجرائح – قطب الدين راوندی: ج1ص 350-349.
[67] -کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص320.
[68] - کافی – شيخکلينی: ج 1 ص 320.
[69] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص321.
[70] - عيون اخبار رضا ( – شيخ صدوق: ج 1ص 273-271.
[71] -کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 323.
[72] - بحار- علامه مجلسی: ج 50 ص 16.
[73] - الارشاد – شيخ مفيد: ج 2 ص 300- 298.
[74] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 325.
[75] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 326-325.
[76] - کافی- شيخ کلينی: ج 1 ص 326.
[77] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 328 -327.
[78] - موسوعه الشهادة المعصومين ( لجنة الحديث فی المعهد الباقر العلوم :( ج 3 ص 327.
[79] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 328.
[80] - كافی - شيخ كلينی: ج 1 ص 329.
[81] - كمال الدين و اتمام النعمة - شيخ الصدوق: ص 431.
[82] - کتاب الغيبه - شيخ طوسی: ص273 – 271.
[83] - الانوار بهية – شيخ عباس قمی: ص 328.
[84] - الهداية الکبری – حسين بن حمدان خميسی: ص 342.
[86] - المعانی الأخبار – شيخ صدوق: ص 132.
[87] - عيون الأخبار الرضا ( – شيخ صدوق: ج 1 ص 216.
[89] - الخصال / ترجمه جعفرى: ج 1 ص 291.
[90] - کافی – شيخکلينی: ج 1 ص 379-378.
[91] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 284.
[92] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 284.
[93] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 284.
[94] - تحفة الأولياء (ترجمه أصول كافی): ج 1 ص 897.
[95] - کافی – شيخ کلينی ج 1 ص 285.
[96] - البصائر الدرجات – محمد بن حسن صفار: ص 149.
[98] - کتاب الغيبه نعمانی: ص 291- 288.
[99] - الغيبة(للنعمانی) / ترجمه فهرى: متن ص 327.
[100] - معجم الاحاديث امام مهدی ( – شيخ کورانی: ج 5 ص 22-21.
[101] - مهدى موعود ( (ترجمه جلد 51 بحار الأنوار): متن ص 1002.
[103] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 278-276.
[104] - أصول الكافی / ترجمه كمرهاى، ج2، ص، 357.
[105] - البصائر الدرجات – محمد بن حسن صفار: ص 491.
[106] - کتاب الغيبه – محمد بن ابراهيم نعمانی: ص 59.
[107] - الغيبة (للنعمانی) / ترجمه فهرى: متن ص 45.
[108] - کمال الدين و تمام النعمه – شيخ صدوق: 222.
[109] - قرب الاسناد – حميری قمی: ص352.
[111] - (لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ( (البقرة: 55) (و چون گفتيد اى موسى تا خدا را آشكارا نبينيم هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد پس در حالى كه مىنگريستيد صاعقه شما را فرو گرفت).
(أَرِنَا اللّهِ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ( (النساء: 153) (گفتند خدا را آشكارا به ما بنماى پس به سزاى ظلمشان صاعقه آنان را فرو گرفت).
[112] - کمال الدين و التمام النعمه – شيخ صدوق: ص 462-454.
[113] - كمال الدين / ترجمه پهلوان: ج 2 ص 203.
[114] - البصائر الدرجات – محمد بن الحسن الصفار: ص 497.
[115] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 277.
[116] - کافی – شيخ کلينی ج1 ص 275-274.
[117] - أصول الكافی / ترجمه مصطفوى: ج2 ص 21.
[118] - بصائر الدرجات - محمد بن الحسن الصفار: ص 498 – 497.
[119] - بصائر الدرجات - محمد بن الحسن الصفار: ص 488 – 486.
[120] - اصول الكافی / ترجمه كمرهاى: ج 3 ص 59.
[121] - النهاية – شيخ طوسی: ص 605-604.
[123] - من لا يحضره الفقيه - شيخ الصدوق: ج 4 ص183 – 182.
[124] - من لا يحضره الفقيه - شيخ صدوق: ج 4 ص353 – 352.
[126] - الشيخ الكلينی: ج 7 ص 3 – 2.
[127] - من لا يحضره الفقيه/ترجمه غفارى، على اكبر و محمد جواد و بلاغى: صدر، ج 6 ص 22.
[128] - مستدرک الوسائل - الميرزا النوری: ج 14 ص90.
[129] - بصائر الدرجات - محمد بن الحسن الصفار: ص 497.
[130] - كتاب سليم بن قيس - تحقيق محمد باقر الأنصاری ص:212-211، كتاب الغيبة - الشيخ النعمانی ص84، الاحتجاج - الشيخ الطبرسی ص:224-223.
[131] - الغيبة (للنعمانی) / ترجمه فهرى: متن ص 79.
[132] - كتاب سليم بن قيس - تحقيق محمد باقر الأنصاری: ص 399-398.
[133] - منظور همان سخن عمر است كه وقتى پيامبر ( در ساعات آخر عمر كتف طلب كرد تا در آن چيزى بنويسد كه مردم هرگز گمراه نشوند، عمر گفت: «پيامبر هذيان مىگويد»! و بدين وسيله از نوشتن كتف مانع شد. منظور از «كتف» هم استخوان پهن شانه گاو يا شتر است كه براى نوشتن از آن استفاده مىكردند.
[134] - أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم: ص: 576.
[135] - كتاب سليم بن قيس - تحقيق محمد باقر الأنصاری هامش: رقم 1 ص 399.
[136] - الكافي - الشيخ الكلينی: ج 1 ص 283-281.
[137] - مراجعه شود به: بحار الأنوار: ج22 ص479، مكاتيب الرسول - الأحمدی الميانجي: ج2 ص92، الانتصار - الحر العاملي: ج7 ص157، حلية الأبرار - السيد هاشم البحراني: ج2 ص385.
[138] - اصول كافی / ترجمه كمرهاى: ج 2 ص 375.
[139] - شرح أصول الكافی - مولی محمد صالح المازندرانی: ج 6 ص101 – 97.
[140] - مكاتيب الرسول - الأحمدی الميانجی: ج 2 ص 100- 99.
[143] - المصادر: الغيبة - للشيخ الطوسي: ص 151 - 150، في مختصر بصائر الدرجات - الحسن بن سليمان الحلي: ص 39 وفي طبعة أخرى ص 159، وفي غاية المرام - للسيد هاشم البحراني: ج 1 ص 169 ج 2 ص 241، وفي بحار الأنوار - للعلامة محمد باقر المجلسي: ج 36 ص 260؛ ج 53 ص 147، وفي تاريخ ما بعد الظهور - للسيد الصدر: ص 640.
[144] - الإنصاف في النص على الأئمة الإثنی عشر عليهم السلام / ترجمه رسولی محلاتى فارسى: ص 197.
[145] - منتخب الأنوار المضيئة - السيد بهاء الدين النجفی: ص 354، مختصر بصائر الدرجات - الحسن بن سليمان الحلی: ص 49.
[146] - الغيبة - الشيخ الطوسی: ص 478، عصر الظهور - الشيخ الكورانی (الطبعة الأول: ص 333-331: الطبعة السابعة: ص 271).
[147] - شرح الأخبار - القاضی النعمان المغربی: ج 3 ص 400.
[148] - كامل الزيارات - جعفر بن محمد بن قولويه: ص 76.
[149] - كمال الدين و تمام النعمة – الشيخ الصدوق: ص 358.
[150] - الأصول الستة عشر - عدة محدثين - أصل محمد بن المثنى الحضرمی: ص91 – 90.
[151] - شرح الأخبار - للقاضی النعمان المغربی: ج 3 ص400.
[152] - شرح الأخبار - القاضی النعمان المغربی: ج 2 ص 42.
[153] - مصباح المتهجد - الشيخ الطوسی: ص411 - 409، المصباح – للكفعمی: ص 55 - 548، مفاتيح الجنان: ص 618 –616.
[154] - تهذيب الأحكام - الشيخ الطوسی: ج 3 ص 254 – 253.
[155] - الغيبة - الشيخ الطوسی ص280 – 273، وفی مصباح المتهجد - للشيخ الطوسی ص 409 - 406، وجمال الأسبوع - للسيد ابن طاووس ص 306 - 304، وإلزام الناصب فی إثبات الحجة الغائب - للشيخ علی اليزدی الحائری ج1 ص333 - 331، البحار- العلامة المجلسی ج 52 ص22، و ج 91 ص83، مفاتيح الجنان ص 85 – 83.
[156] - مصباح المتهجد - الشيخ الطوسی: ص 826، وفی الإقبال للسيد ابن طاووس: ج 3 ص 303، المصباح – للكفعمی: ص543، البحار: ج 53 ص 94، مفاتيح الجنان: ص 215، ضياء الصالحين: ص 33.
[157] - فقه الرضا - علی بن بابو يه: ص 402.
[159] - بحار - علامه مجلسی: ج 24 ص 166-165.
[161] - اقبال اعمال - سيد ابن طاووس: ج 1 ص 191.
[162] - بحار – علامه مجلسی ج 86 ص 339 – 333.
[163] - الزام الناصب في إثبات الحجة الغائب - الشيخ علی اليزدی الحائری: ج 1 ص 102-100.
[164] - بحار – علامه مجلسی: ج 99 ص 228-227.
[166] - بحار - علامه مجلسی: ج 52 ص 375، عصر ظهور - كورانی (چاپ اول ص 182- چاپ هفتم: ص 146).
[167] - كتاب سليم بن قيس - تحقيق محمد باقر انصاری: ص 134 – 132.
[168] - كتاب الغيبة - محمد بن إبراهيم النعمانی: ص 73.
[169] - كتاب الغيبة - محمد بن إبراهيم نعمانی: ص 80 - 78.
[170] - كمال الدين وتمام النعمة - شيخ صدوق: ص 261.
[171] - مقتضب الأثر - أحمد بن عياش جوهری: ص 8 – 9.
[172] - دلائل امامت - محمد بن جرير طبری (شيعي): ص 453.
[173] - المحتضر - حسن بن سليمان حلی: ص 277.
[174] - كتاب سليم بن قيس - تحقيق محمد باقر انصاری: ص 429 –428.
[175] - الغيبة - شيخ طوسی: ص 474.
[176] - كتاب الغيبة - محمد بن إبراهيم نعمانی: ص 353.
[177] - بحار - علامه مجلسی: ج 51 ص 91.
[178] - شرح الأخبار - القاضی النعمان المغربی: ج 3 ص 400.
[179] - احتجاج - شيخ طبرسی: ج 2 ص 11-10.
[180] - كتاب الغيبة - محمد بن إبراهيم نعمانی: ص 195.
[181] - الغيبة - شيخ طوسی ص479 –478.
[182] - الغيبة - شيخ طوسی: ص 474.
[183] - كمال الدين وتمام النعمة - شيخ صدوق: ص 77.
[184] - ارشاد - شيخ مفيد: ج 2 ص 387 – 386.
[185] - إعلام الورى بأعلام الهدى - شيخ طبرسی: ج 2 ص 295.
[186] - كشف الغمة - ابن ابی فتح اربلی: ج 2 ص 266.
[187] - رسائل المرتضى - شريف مرتضى: ج 2 ص 146-145.
[188] - ميرزا نوری - النجم الثاقب: ج 2 ص 73.
[189] - مستدرک سفينة البحار - شيخ علی نمازی شاهرودی: ج 10 ص 517-516.
[191] - مجتمع فرعونی - شهيد محمد باقر صدر: ص 175- باب چهارم - فصل سوم.
[192] - تاريخ ما بعد الظهور - شهيد سيد محمد محمد صادق صدر: ج 3 ص 779.
[193] - عصر ظهور - كورانی چاپ اول ص 333 - 332، چاپ هفتم ص 271.
[194] - المعجم الموضوعی لأحاديث الإمام المهدی (: ص 299.
[195] - الغيبة - شيخ طوسی: ص 151 – 150.
[196] - ارشاد - شيخ مفيد: ج 2 ص 376، بشارت اسلام: ص 158، كشف الغمة - ابن ابی فتح اربلی: ج 3 ص 259.
[197] - الغيبة - للشيخ الطوسي: ص166 – 164 ح 127، و ص 336 ح 282، دلائل الإمامة للطبری (الشيعي): ص 530 –529ح 504، الاختصاص - للشيخ المفيد: ص 209، الهداية الكبرى - للحسين بن حمدان الخصيبي: ص 362 باختلاف يسير.
[199] - كمال الدين وتمام النعمة - الشيخ الصدوق: ص 330.
[200] - الغيبة - شيخ طوسی: ص 162-161.
[201] - شرح الأخبار - قاضی نعمان المغربی: ج 3 ص 393.
[202] - شرح الأخبار - قاضی نعمان المغربی: ج 2 ص 42.
[203] - الغيبة - الشيخ الطوسی: ص 280 - 273، وفی مصباح المتهجد - للشيخ الطوسی: ص 409 - 406، وجمال الأسبوع - للسيد ابن طاووس: ص 306 - 304، وإلزام الناصب فی إثبات الحجة الغائب - للشيخ علی اليزدی الحائری: ج 1 ص 333 - 331، البحار: ج 52 ص22 و ج91 ص 83، مفاتيح الجنان - أعمال يوم الجمعة: ص 85 – 83.
[204] - مصباح متهجد - شيخ طوسی: ص 411 - 409، مصباح – كفعمی: ص 550 - 548، مفاتيح الجنان: ص 618 - 616، معجم أحاديث الإمام المهدی ( - شيخ كورانی: ج 4 ص173 – 172.
[205] - بحار - علامه مجلسی: ج 99 ص 101-100.
[206] - من لا يحضره الفقيه - شيخ صدوق: ج 1 ص 327، كافی- شيخ كلينی: ج 2 ص 548.
[207] - جمال الأسبوع - سيد ابن طاووس: ص 42-41، مفاتيح الجنان: ص 92 زيارت امام المهدی ( در روز جمعه، ضياء الصالحين: ص 358.
[208] - اقبال اعمال - سيد ابن طاووس: ج 2 ص 136 - 117، مفاتيح الجنان - زيارت جامعه: ص 629 - 628 و اين زيارت در ميان ادعيه عرفه.
[210] - اقبال اعمال - سيد ابن طاووس: ج 1 ص 191.
[211] - اقبال اعمال - سيد ابن طاووس: ج 1 ص 191.
[212] - بحار – علامه مجلسی: ج 86 ص 339-333.
[213] - مشارق أنوار اليقين - حافظ رجب البرسی: ص 71.
[214] - مجمع النورين - شيخ ابو الحسن مرندی: ص 306، بشارت اسلام: ب 12 ص 168.
[215] - بحار – علامه مجلسی: ج 52 ص 168 – 159.
[216] - بحار - علامه مجلسی: ج 52 ص 376، مفاتيح الجنان: ص 477 در فضلیت مسجد سهله و اعمال آن.
[217] - الغيبة - الشيخ الطوسی: ص 471.
[218] - الملاحم والفتن - السيد ابن طاووس: ص 139.
[219] - البحار – العلامة المجلسی: ج 53 ص 11.
[220] - البحار - العلامة المجلسی: ج 52 ص 306.
[221] - الهداية الكبرى - للحسين بن حمدان الخصيبي: ص531، الطبعة الكاملة المحققة - تحقيق الشيخ مصطفى صبحی الخضر الحمصي- منشورات شركة الأعلمی للمطبوعات - بيروت لبنان الطبعة الأولى 1432 هـ - 2011 م.
[222] - مفاتيح الجنان - للشيخ عباس القمی: ص 525 - دار المتقين - الطبعة الأولى: 2008 م - 1428 هـ - بيروت – لبنان.
[223] - النساء: 47.
[224] - آل عمران: 33.
[225] - هزار سؤال و اشکال- شيخ علی كورانی: ج 1ص 496 – 495.
[226] - الممهدون - شيخ كورانی: ص 110.
[227] - عصر ظهور - شيخ علی كورانی: چاپ اول ص 285 - 284 چاپ هفتم: ص 224.
[228] - بحار الأنوار: ج 52 ص 306.
[229] - عصر ظهور - شيخ علیكورانی: چاپ اول ص 346 و چاپ هفتم ص 284.
[230] - كمال الدين وتمام النعمة - شيخ صدوق: ص380-379.
[231] - كمال الدين وتمام النعمة - شيخ صدوق: ص 648.
[232] - الغيبة - الشيخ الطوسی: ص 333.
[233] - كتاب سليم بن قيس - تحقيق محمد باقر انصاری: ص 300.
[238] - إلزام الناصب فی إثبات الحجة الغائب - الشيخ علی اليزدی الحائری: ج 2 ص 221.
[240] - الهداية الكبرى - الحسين بن حمدان الخصيبی: ص 403 – 392.
[241] - كمال الدين وتمام النعمة - الشيخ الصدوق: ص 287.
[242] - كمال الدين وتمام النعمة - الشيخ الصدوق: ص 385-384.
[243] - مختصر بصائر الدرجات - الحسن بن سليمان الحلي: ص 39 و در چاپی ديگر: ص159، غاية المرام - للسيد هاشم البحراني: ج 1 ص 196 و ج 2 ص 241، بحار الأنوار - للعلامة محمد باقر المجلسي: ج 36 ص 260 و ج 53 ص 147، تاريخ ما بعد الظهور - للسيد الصدر: ص640.
[244] - الغيبة - الشيخ الطوسی: ص 151 – 150.
[245] - الغيبه– شيخ طوسی: ص 454، معجم أحاديث الإمام المهدی ( - شيخ علی كورانی: ج 1 ص 453.
[246] - كمال الدين وتمام النعمة - الشيخ الصدوق: ص 653.
[248] - منتخب الأنوار المضيئة - السيد بهاء الدين النجفی: ص 343.
[249] - الهداية الكبرى - حسين بن حمدان الخصيبی: ص 403 – 392.
[250] - كمال الدين وتمام النعمة - شيخ صدوق: ص 407، معجم أحاديث امام مهدی ( - شيخ علی كورانی: ج 4 ص 299.
[251] - كمال الدين وتمام النعمة - الشيخ الصدوق: ص 653 معجم أحاديث امام مهدی ( - شيخ علی كورانی: ج 4 ص 41.
[252] - الغيبة - شيخ طوسی: ص 266 – 263.
[253] - كتاب الغيبة - محمد بن إبراهيم النعمانی: ص 223 – 222.
[254] - الغيبة - الشيخ الطوسی: ص 470.
[255] - كتاب الغيبة - محمد بن ابراهيم النعمانی: ص 224 – 223.
[256] - الغيبة - الشيخ الطوسی: ص 187.
[257] - كتاب الغيبة - محمد بن ابراهيم النعمانی: ص 166.
[258] - البحار - العلامة المجلسی: ج 49 ص 76.
[259] - الكافی - الشيخ الكلينی: ج 1 ص 373.
[260] - الغيبة - الشيخ الطوسی: ص 161-160.
[261] - كتاب الغيبة - محمد بن ابراهيم النعمانی: ص 175.
[262] - كتاب الغيبة - محمد بن ابراهيم النعمانی: ص 188 – 187.
[263] - كتاب الغيبة - محمد بن ابراهيم النعمانی: ص 194.
[264] - كتاب الغيبة - محمد بن ابراهيم النعمانی: ص 285، بشارة الإسلام: ص 107.
[265] - عصر ظهور-شيخ علی كورانی: چاپ اول: ص 254 – 253، چاپ هفتم: ص 192.
[266] - بحار – علامه مجلسی: ج 52 ص 168- 159.
[267] - النجم الثاقب – الميرزا النوری: ج 2 ص 223.
[268] - بحار - علامه مجلسی: ج 53 ص 236، النجم الثاقب: ج 2 ص 286.
[269] - بحار - علامه مجلسی: ج 53 ص 237، النجم الثاقب: ج 2 ص 287.
[270] - بحار - علامه مجلسی: ج 53 ص 245.
[271] - البحار - العلامة المجلسی: ج 53 ص 275.
[272] - بحار - علامه مجلسی: ج 53 ص 302.
[273] - تاريخ بعد از ظهور ص 234.
[274] - عصر ظهور - شيخ علی كورانی: چاپ اول: ص 279 - 278، چاپ هفتم: ص 219 – 217.
[275] - بحار الأنوار: ج 52 ص 234.
[276] - بحار الأنوار: ج 52 ص 307.
[277] - و ديگر کلام او در کتاب چاپ اول: ص 285، چاپ هفتم: ص 225.
[278] - در كتاب عصر ظهور: چاپ اول ص 150-149، چاپ هفتم ص 120- 119.
[279] - همچنین درکتاب عصر ظهور: چاپ اول ص 148-147و چاپ هفتم ص 118-117.
[280] - الغيبة - الشيخ الطوسی: ص 162-161.
[281] - كافی - شيخ الكلينی: ج 8 ص 66 – 63.
[282] - شرح إحقاق الحق - سيد مرعشی: ج 29 ص 620، معجم أحاديث امام مهدی ( - شيخ علیكورانی: ج 1 ص 295.
[283] - كتاب الغيبة - محمد بن إبراهيم النعمانی: ص 265 – 262.
[284] - ارشاد مفيد: ص 376، بشارت اسلام: ص 158، معجم أحاديث امام مهدی ( تألیف كورانی: ج 4 ص 168.
[285] - الغيبة - شيخ طوسی: ص 463، بحار – علامه مجلسی: ج 52 ص 208.
[286] - بحار الأنوار: ج 51 ص 121.
[287] - كتاب سليم بن قيس - تحقيق محمد باقر الأنصاری: ص 259 – 256.
[288] - كتاب غيبت - محمد بن إبراهيم نعمانی: ص 168-167.
[289] - كتاب غيبت - محمد بن إبراهيم نعمانی: ص 166، معجم أحاديث امام مهدی ( تألیف كورانی: ج 3 ص 239.
[290] - كمال الدين وتمام النعمة - الشيخ الصدوق: ص 318.
[291] - الملاحم والفتن - السيد ابن طاووس: ص 139.
[293] - در كتاب غيبت - محمد بن إبراهيم نعمانی: ص 337.
[295] - كافی - شيخ كلينی: ج 1 ص 373.
[296] - الواقعة: 11 – 10.
[306] - در كتاب او عصر الظهور: چاپ اول ص182، چاپ هفتم ص146.
[307] - بحار الأنوار: ج 52 ص 387.
[309] - و نيز از جمله تأکیدات كتاب جواهر التاريخ - شيخ كورانی: ج 1 ص 382-381.
[310] - كتاب مائتان وخمسون علامة طباطبائی: ص 130.
[311] - كتاب الغيبة - محمد بن إبراهيم النعمانی: ص 214.
[313] - در كتاب او عصر ظهور: چاپ اول ص183، چاپ هفتم ص146.
[314] - به تحقيق در كتاب عصر ظهور: چاپ اول ص 183 - 181، چاپ هفتم ص 146 - 145ذکرشده است.
[316] - كفايت اثر - خزاز قمی: ص 150-146، بحار – علامه مجلسی: ج 36 ص 335 – 333.
[317] - كفايت اثر - خزاز قمی: ص 159 - 156، بحار - علامه مجلسی: ج 36 ص337، معجم أحاديث امام مهدی تألیف كورانی: ج 1 ص 440.
[318] - كافی - شيخ كلينی: ج 1 ص 336، مسائل علی بن جعفر ابن امام جعفر صادق (: ص 325.
[319] - كتاب غيبت - محمد بن إبراهيم نعمانی: ص 265 – 262.
[320] - ملاحم وفتن - سيد ابن طاووس: ص 78- 77.
[321] - لملاحم والفتن - السيد ابن طاووس: ص 168.
[322] - معجم أحاديث الإمام المهدی ( - الشيخ علی الكورانی العاملی: ج 1 ص 299.
[323] - المجازات النبوية - الشريف الرضی: ص 338 – 341.
[324] - شرح اصول الكافی - مولی محمد صالح المازندرانی: ج 11 ص 428 – 427.
[325] - البحار - العلامة المجلسی: ج 22 ص 137.
[326] - البحار - العلامة المجلسی: ج 15 ص 310.
[327] - الكافی - الشيخ الكلينی: ج 8 ص 139.
[328] - الأصول الستة عشر - عدة محدثين: ص81، أصل جعفر بن محمد الحضرمي، بحار الأنوار: ج57 ص232، مستدرك سفينة البحار: ج10 ص602.
[329] - تهامه: منطقه بسيار وسيعی از يمن می باشد که تا مکه ادامه دارد.
[332] - بحار الانوار: ج 22 ص 51- ح 75.
[333] - كتاب الغيبه نعمانی: ص264.
[334] - يعنی نامش در ميان معصومين ذکر شده است.
[336] - اسرائيل يکی از نامهای حضرت يعقوب ( است که به معنی عبد الله است.
[337] - تفسير العياشي: ج1 ص44، البرهان: ج1 ص95، بحار الأنوار: ج7 ص178.
[338] - بشارة الإسلام: ص30، وفی إمتاع الأسماع للمقريزي: ج12 ص296، قال: (وفی رواية: فإذا رأيتموهم فبايعوهم ولو حبوا على الثلج، فإنه خليفة المهدي).
[339] - بحار الأنوار: ج53 ص147، الغيبة للطوسي: ص150، غاية المرام: ج2 ص241.
[340] - بحار الانوار ج 53 ص 147، کتاب الغيبه شيخ طوسى (فارسى): ص 300، کتاب غاية المرام، ج 2 ص 241.
[341] - بحار الأنوار: ج 53 ص 148، البرهان: ج 3 ص 310، الغيبة للطوسي: ص 385.
[342] - بحار الأنوار: ج 53 ص 145.
[344] - يعنی شبيه موسی بن عمران ( است.
[347] - كمال الدين وتمام النعمة: ج 2 ص 653 ب 57.
[348] - نام در زبان عربی کنايه از شخصيت می باشد و معنی کلام امام ( اين است که قائم دو شخصيت دارد يعنی دو نفر از اهل بيت بنام قائم ناميده شدهاند.
[349] - كمال الدين: ج 2 ص 653 ب 57.
[350] - منتخب الأنوار المضيئة: ص343.
[351] - الملاحم والفتن للسيد ابن طاووس الحسني: ص 27.
[353] - در روايات اهل بيت ( خليفه حضرت مهدی ( را « منصور» ناميدهاند و خليفه حضرت مهدی همان يمانی موعود است.
[355] - المدثر: 56– 32.
[356] - قال الإمام الصادق (: (أيام الله ثلاثة: يوم يقوم القائم (، ويوم الكرة، ويوم القيامة) مختصر بصائر الدرجات: ص 18.
[358] - عن الإمام الصادق ( فی تفسير بعض الآيات القرآنية قال: (... وقوله: وَمَا هِی إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ.. لِمَن شَاء مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ، قال: اليوم قبل خروج القائم من شاء قبل الحق وتقدم إليه ومن شاء تأخر عنه......) بحار الأنوار: ج24 ص325 – 326.
[359] - الواقعة: 89 – 88.
[361] - كتاب سليم بن قيس - تحقيق محمد باقر الأنصاری: ص 380 – 379.
[362] - الكافی - الشيخ الكلينی ج1 ص532.
[363] - الكافی - الشيخ الكلينی: ج 1 ص 532.
[364] - الكافی –الشيخ الكلينی: ج 1 ص 533.
[365] - الكافی - الشيخ الكلينی: ج 1 ص 534.
[366] - الكافی - الشيخ الكلينی: ج1 ص534.
[367] - كفاية الأثر - الخزاز القمی: ص 15 – 11.
[368] - كفاية الأثر - الخزاز القمی: ص 69 – 68.
[369] - الهداية الكبرى - للحسين بن حمدان الخصيبی: ص 101 – 98.
[370] - مناقب آل أبي طالب - ابن شهر آشوب: ج 3 ص 42.
[371] - الغيبة - الشيخ الطوسی: ص 54 – 53.
[372] - كتاب الغيبة - محمد بن ابراهيم النعمانی: ص 61 – 60.
[373] - كتاب الغيبة - محمد بن ابراهيم النعمانی: ص 62.
[374] - كمال الدين وتمام النعمة: ص 256 – 254.
[375] - كتاب الغيبة - الشيخ النعمانی: ص 65.
[377] - كتاب الغيبه - محمد بن ابراهيم النعمانی: ص 87.
[378] - كتاب الغيبة - محمد بن ابراهيم النعمانی ص87 – 86.
[379] - كتاب الغيبة - محمد بن ابراهيم النعمانی: ص 88 – 87.
[380] - جواهر التاريخ - الشيخ علی الكورانی ج3 ص218 – 217.
[381] - اعلام الورى بأعلام الهدى - الشيخ الطبرسی: ج 1 ص 59 – 58.
[382] - المحاسن - احمد بن محمد بن خالد البرقی: ج 1 ص 156 – 155.
[383] - الكافی - الشيخ الكلينی: ج 1 ص 376.
[384] - الكافی - الشيخ الكلينی: ج 1 ص 376.
[385] - الكافی - الشيخ الكلينی: ج 1 ص 377.
[386] - كتاب الغيبة - محمد بن ابراهيم النعمانی: ص 126.
[387] - كتاب الغيبة - محمد بن ابراهيم النعمانی: ص 128.
[388] - كمال الدين وتمام النعمة - الشيخ الصدوق: ص 668.
[390] - معانی اخبار - شيخ الصدوق: ص 394.
[391] - كمال الدين وتمام النعمة - الشيخ الصدوق: ص 262 – 261.
[392] - كمال الدين وتمام النعمه - شيخ صدوق: ص 409.
[393] - كمال الدين وتمام النعمة - شيخ الصدوق: ص 413.
[394] - عوالی اللئالی - ابن ابی جمهور الأحسائی: ج 4 ص 85.
[395] - كتاب الغيبة - محمد بن ابراهيم النعمانی: ص 128.
[396] - كتاب الغيبة - محمد بن ابراهيم النعمانی: ص 112.
[397] - كتاب الغيبة - محمد بن ابراهيم النعمانی: ص 128.
[398] - الكافی - الشيخ الكلينی: ج 1 ص 373.
[399] - تفسير العياشی - محمد بن مسعود العياشی: ج 2 ص 217.
[400] - الكافی - الشيخ الكلينی: ج 1 ص 369 – 368.
[402] - تفسير القمی- علی بن ابراهيم القمی: ج 1 ص 311 – 310.
[403] - الإمامة والتبصرة - ابن بابو يه القمی: ص 94.
[404] - كافی- شيخ كلينی: ج 1 ص 535.
[405] - كافی- شيخ الكلينی: ج 1 ص 535.
[406] - كافی- شيخ الكلينی: ج 1 ص 535.
[407] - شرح اخبار - القاضی النعمان المغربی: ج 3 ص 375.
[408] - البحار - العلامة المجلسی: ج 53 ص 60 –59، عصر الظهور: ص 67 (الطبعة الأولى، الطبعة السابعة: ص 122).
[412] - تفسير قمی– علی بن ابراهيم قمی: ج 1 ص 248.
[413] - بحار- علامه مجلسی ج13ص 379 تفسير عياشی.
[415] - کافی – شيخ کلينی: ج 1ص 36.
[416] - کافی – شيخ کلينی: ج 1ص 46.
[418] - العلم الحکمه في کتاب والسنة – محمد ريشهری: ص 454.
[419] - الخصال – شيخ صدوق: ص 165-164.
[420] - علل الشرايع – شيخ صدوق: ج 2 ص 395-394.
[421] - بحار- علامه مجلسی: ج 1 ص 224 العده.
[422] - العلم والحکمه فی الکتاب والسنة محمد ريشهری: ص 458.
[423] - العلم والحکمه في کتاب والسنة – محمد ريشهری: ص 453.
[424] - العلم الحکمة في الکتاب والسنه – محمد ريشهری: ص 455.
[425] - تبليغ في الکتاب والسنة – محمد ريشهری: ص 181.
[426] - کافی – شيخ کلينی: ج 8 ص 42-36.
[427] - کتاب 150علامه ص 79 اثر سيد محمد علی طباطبائی، نشانههای ظهور.
[428] - کافی – شيخ کلينی: ج 8 ص 40-36.
[429] - العلم والحکمه في الکتاب والسنه محمد ريشهری: ص 448.
[430] - مستدرک الوسائل – ميرزا نوری: ج 11ص 376.
[431] - الثواب الاعمال – شيخ صدوق: ص 253.
[432] - مستدرک الوسائل – ميرزا نوری: ج 11ص 376.
[433] - الاثنا عشريه – الحر العاملی: ص 34-33.
[434] - مکارم اخلاق – شيخ طبرسی: ص 451-446.
[444] - الکمال والدين وتمام النعمه - شيخ صدوق: ص 252-250.
[445] - شرح نهج البلاغه ابن ابی حديد: ج 20 ص 126.
[446] - مستدرک الوسائل شيعه ميرزا نوری: ج 11 ص 377.
[447] - کافی – شيخ کلينی: ج 5 ص 56-55.
[448] - کافی – شيخ کلينی: ج 2 ص 319.
[449] - العلم والحکمه فی الکتاب والسنة محمد ريشهری: ص 452.
[450] - بحار الأنوار: ج 52 ص 363، منقولة عن الغيبة للنعماني: ص 308 و عصرظهور – شيخ علی کورانی ج اول ص 181 /ج 7 ص 145.
[451] - جواهر تاريخ – شيخ علی کورانی: ج1 ص 382- 381.
[453] - بحار الأنوار: ج 52 ص 338، عصر الظهور – شيخ علی کورانی: ج 1ص 182-181 و ج 7ص 145.
[454] - بحار الأنوار: ج 52 ص 115.
[455] - مجمع النهرين – شيخ ابو الحسن مرندی ص 345.
[456] - فتوحات القدس ابن عربی: ص 336-327.
[459] - بحار- علامه مجلسی ج 2ص 11.
[460] - الميزان الحکمه: ج3 ص 1110.
[461] - ميزان الحکمه: ج 3 ص 2001.
[462] - الميزان الحکمه: ج 3 ص2101.
[463] - نهج البلاغه – خطب امام علی (: ج 4 ص 25.
[464] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 54.
[465] - وسائل شيعه – الحر عاملی: ج 11 ص511.
[466] - الملاحم والفتن – سيد ابن طاووس: ص 283.
[482] - کافی – شيخکلينی: ج 1 ص56.
[483] - کافی – شيخ کلينی ج1ص 57-56.
[484] - کافی – شيخ کلينی ج 8 ص 408-397.
[486] - تفسير قمی– علی بن ابراهيم قمی: ج 2 ص 125.
[487] - تفسير مجمع البيان شيخ طبرسی: ج 7 ص 359.
[490] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 43.
[492] - مستدرک الوسائل: ج 17 ص 260-259.
[496] - صحيح مسلم نيسابو ری: ج 5 ص 132-131.
[497] - کافی – شيخکلينی: ج 1 ص 56.
[498] - کافی – شيخکلينی: ج 1 ص 56.
[499] - بصار الدرجات – محمد بن حسن صفار: ص 319.
[500] - بصائر الدرجات – محمد بن حسن صفار: ص 320.
[501] - بصائر الدرجات – محمد بن حسن صفار: ص 320.
[502] - کافی – شيخکلينی: ج 1 ص 56.
[503] - کافی- شيخکلينی: ج 1 ص 58-57.
[504] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 58.
[505] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 پاورقی 1 ص 58.
[506] - مستدرک الوسائل – ميرزا نوری: ج 17 ص 254-253.
[507] - مستدرک الوسائل: ج 17 ص 254.
[508] - مستدرک الوسائل: ج 17 ص 258-257.
[509] - مستدرک الوسائل: ج 17 ص 258.
[510] - مستدرک الوسائل ميرزا نوری: ج 17 ص 262.
[511] - الف سوال و اشکال – شيخ علی کورانی: ج 2 ص 490.
[512] - مستدرک الوسائل: ج 17 ص 257.
[513] - کافی – شيخکلينی: ج 1 ص 42.
[514] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 42.
[515] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 42.
[516] - کافی – شيخکلينی: ج 1 ص 44.
[517] - کافی- شيخ کلينی: ج 2 ص 46-45.
[518] - بحار – علامه مجلسی: ج 2 ص 123.
[519] - محاسن – احمد بن محمد بن خالد برقی: ج 1 ص 156.
[520] - کفاية الاثر – خزاز قمی: ص 155.
[521] - الفتاوی واضحه – سيد محمد باقر الصدر: ص 11.
[522] - معانی و الأخبار – شيخ صدوق: ص 238.
[524] - مستدرک الوسائل – ميرزا نوری: ج 17 ص 244.
[525] - کافی – شيخکلينی: ج 7 ص 407.
[526] - بصائر الدرجات – محمد بن حسن صفار: ص 29.
[527] - بصائر الدرجات – محمد بن صفار: ص 29.
[528] - بصائر الدرجات ح محمد بن حسن صفار: ص 30.
[529] - هداية المسترشدين – شيخ محمد تقی رازی: ج 3 ص 690.
[533] - نهج البلاغه – خطبه های امير المؤمنين ( : ج 1 ص 55-54.
[534] - بحار- علامه مجلسی: ج 2 ص 84.
[535] - کافی- شيخ کلينی: ج 1 ص 56-54.
[536] - بحار – علامه مجلسی: ج 2 ص 208-207 اختصاص تفسير عياشی.
[537] - وسائل شيعه (سلامی) الحر العاملی: ج 17 ص 14-13.
[538] - الغيبه شيخ طوسی: ص 326-324.
[539] - کافی شيخ کلينی: ج 8 ص40- 36.
[540] - الزام الناصب في الثبات الحجية الغائب– شيخ علی يزدی حائری: ج 2 ص 200.
[541] - الفتوحات القدس – لابن عربی: ص 336-327.
[542] - غيبه شيخ طوسی: ص 280-277.
[545] - کافی- شيخ کلينی: ج 1 ص 18- 6.
[546] - کتاب غيبه نعمانی: ص 58-56.
[558] - الذريعه (اصول فقه) – سيد مرتضی: ج 2 ص 637- 636.
[559] - انتصار- شريف مرتضی: ص 488.
[560] - عدة الاصول (چ. ج) شيخ طوسی: ج 1 ص 8.
[561] - المعتبر – محقق حلی: ج 1 ص 22.
[564] - المعتبر - محقق حلی: ج 1 ص 27 - 26.
[565] - فوائد المدينه – محمد امین استرآبادی: ص 369-368.
[566] - فتاوی الواضحه – سيد محمد باقر الصدر (: ص 15.
[567] - المعالم الجديده اصول - سيد محمد باقر صدر: ص 26-23، دروس در علم اصول – سيد محمد باقر صدر: ج 1ص 48-46.
[570] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 58.
[571] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 58.
[572] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 56.
[573] - محاسن بن محمد بن خالد برقی: ج 1ص 213.
[574] - کافی- شيخکلينی: ج 1 ص 56.
[575] - کافی- شيخ کلينی: ج 1 ص 57.
[576] - کافی – شیخ کلينی: ج 1 ص 57.
[577] - المحاسن – احمد بن محمد خالد البرقی: ج 1 ص 212.
[578] - المحاسن – احمد بن خالد البرقی: ج 1 ص214-213.
[579] - علل شرايع – شيخ صدوق: ج1 ص 90-89.
[581] - آمالی – شيخ مفيد ص 52-51.
[582] - مستدرک الوسائل: ج 17 ص 256.
[583] - مستدرک الوسائل: ج 17 ص 257.
[585] - مستدرک الوسائل: ج 17ص 257.
[586] - مستدرک الوسائل ج 17 ص 258-257.
[587] - محاسن – احمد بن محمد بن خالد برقی: ج 1 ص 213.
[588] - کافی – شيخکلينی: ج 1 ص 42.
[592] - کافی – شيخکلينی: ج 1 ص 50.
[593] - کافی – شيخکلينی: ج 1 ص 50.
[595] - مختصرالبصائر الدرجات – حسن بن سفيان حلی: ص 154.
[596] - بحار- علامه مجلسی: ج 75 ص53.
[597] - ميزان الحكمة - محمد الريشهری: ج 4 ص3510.
[598] - کافی – شيخکلينی: ج 2 ص 388.
[599] - محاسن- احمد ابن محمد ابن خالد برقی: ج 1 ص 207 -206.
[600] - محاسن- احمد بن محمد خالد برقی: ج 1 ص 207.
[601] - کنزالفوائد – ابو فتح کراجکی: ص 147.
[602] - بحار علامه مجلسی: ج 2 ص 236-235.
[603] - کافی – شيخ کلينی: ج 4 ص 391.
[604] - العيون الأخبار امام رضا ( شيخ صدوق: ج 1 ص 24-22.
[606] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 68-67.
[607] - مستدرک الوسائل – ميرزا نوری ج 17 ص 304-303.
[613] - محاسن – احمد بن محمد بن خالد برقی: ج 1 ص 246.
[614] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 53.
[615] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 53.
[616] - بحار- علامه مجلسی: ج 24 ص 247-246.
[617] - وسائل الشيعه (آل بيت) الحرالعملی: ج 27 ص 132.
[618] - تفسير قمی– علی بن ابراهيم قمی: ج 2 ص 125.
[619] - تفسير مجمع البيان - شيخ طبرسی: ج 7 ص359.
[620] - معانی الأخبار – شيخ صدوق: ص 385.
[621] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 7.
[622] - تصحيح اعتقادات اماميه – شيخ مفيد: ص 73-72.
[624] - کافی – شيخ کلينی: ج 2 ص 223، بصائر الدرجات- محمد بن حسن صفار: ص 557.
[625] - محاسن- احمد ابن محمدابن خالد برقی: ج 1 ص 231-230/ علل الشرايع- شيخ صدوق: ج 2 ص 395.
[626] - من لايحضره الفقيه – شيخ صدوق: ج 4 ص 542.
[627] - غيبه شيخ طوسی: ص 390 – 389.
[628] - تفسير عياشی- محمد بن مسعود عياشی: ج 1 ص 8.
[629] - کافی – شيخ کلينی: ج 1 ص 71-69.
[630] - بصائر درجات- محمد ابن حسن صفار: ص 543.
[631] - بصائر درجات-عمر بن حسن صفار545-544.
[632] - الأعراف: 169.
[633] - (بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ(، (بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تاويل آن برايشان نيامده است). (يونس: 39).
[634] - مختصر بصائر درجات- الحسين بن سليمان حلی: ص 76؛ بحار: ج 2 ص211.
[635] - مختصر بصائر درجات- حسن بن سليمان حلی: ص76.
[636] - بحار-علامه مجلسی :ج2 ص 245-244. تفسير عياشی.
[637] - بحار الانوار – علامه مجلسی: ج2 ص 236-235.
[648] - معجم صغير- طبرانی: ج 2، ص 56.
[649] - صحيح مسلم – مسلم نيشابو ری: ج7 ص 54.
[650] - صحيح مسلم – مسلم نيشابو ری ج 7ص 54.
[651] - صحيح البخاری – بخاری: ج 8 ص 72-71.
[652] - عمده قاری – عينی: ج 22 ص210.
[653] - السند احمد- امام احمد بن حنبل: ج 2 ص 138.
[655] - کافی – شيخ کلينی ج 8، ص 336.
[656] - کتاب سليم بن قيس – تحقيق محمد باقر انصاری: ص 351-350.
[657] - قرب السناد – حميری قمی: ص 348.
[658] - من لايحضره الفقيه – شيخ صدوق: ج 2، ص 585-584.
[659] - اختصاص – شيخ مفيد: ص 91-90.
[660] - تهذيب احکام – شيخ طوسی: ج 5 ص 468.
[661] - بحار- علامه مجلسی ج 53 ص 3328-331.
[662] - كافی - شيخ كلينی: ج 4 ص220 – 219.
[663] - الفوائد الرجاليه- سيد بحر العلوم جلد 2 ص 331-324.
[664] - مستدرک الوسائل- ميرزا نوری جلد 6 ص394-393.
[665] - الدهوف فی قتلی الطفوف- سيد ابن طاووس: ص40-30.
[666] - الخرائج و جرائح قطب الدين راوندی: ج 1 ص366.
[667] - خاتمة المستدرک - ميرزا النوری: ج3 ص172 – 171.
[668] - کتاب غيبه – محمد بن ابراهيم نعمانی: ص 203.
[669] - کمال الدين وتمام نعمه – شيخ صدوق: ص 654.
[670] - قرب الاسماء – حصيری قمی: ص 380-379.
[671] - فتوحات القدس اثر ابن عربی: ص 336-327.
[672] - الوسائل الشيعه –الحر العاملی: ج 6 ص 233.
[673] - وسائل الشيعه – الحر عاملی: ج 8 ص 62.
[674] - الوسائل الشيعه – الحر العاملی: ج 8 ص 62.
[675] - الوسائل الشيعه- هر عاملی: ج 8 ص 65.
[676] - الوسائل الشيعه (آل بيت)- حر عاملی: ج 8 ص 66.
[677] - الوسائل الشيعه (آل بيت): حر عاملی: ج 8 ص66.
[678] - الوسائل الشيعه (آل بيت) الحر عاملی: ج 8 ص 79.
[679] - وسائل شيعه (آل بيت) حر عاملی: ج 8 ص 80-79.
[680] - الوسائل الشيعه (آل بيت) الحر عاملی: ج 8 ص 80.
[681] - الوسائل الشيعه (آل بيت) الحر العاملی: ج 8 ص 80.
[682] - الوسائل الشيعه (آل بيت) الحر العاملی: ج 8 ص 80.
[683] - معانی الأخبار- شيخ صدوق: ص 145-144.
[684] - فتح الابو اب – سيد بن طاووس: ص 148- 147.
[685] - کتاب الغيبه شيخ طوسی: ص 61.
[686] - کتاب الغيبه – محمد بن ابراهيم نعمانی: ص 222-221، معجم احاديث امام مهدی ( شيخ علی کورانی: ج 3 ص 59.