متن کتاب

انتشارات انصار امام مهدی (ع) توقفگاه‌هایی برگزیده از چشم‌اندازهای سومر و اکد سید احمد الحسن (ع) گردآوری و تنظیم علاء سالم مترجم گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی (ع) نام کتاب: توقفگاه‌هایی برگزیده از چشم‌اندازهای سومر و اکد نویسنده: احمد الحسن(ع) گردآوری و تنظیم: علاء سالم مترجم: گروه مترجمان انتشارات انصار امام مهدی(ع) نوبت انتشار: دوم تاریخ انتشار: 1395 کد کتاب: 2/102 ویرایش ترجمه: دوم جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص دعوت مبارک سید احمد الحسن(ع) به تارنماهای زیر مراجعه نمایید. www.almahdyoon.co/ir www.almahdyoon.co

-پیشگفتار

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً امام صادق (ع) احتجاج فرزندش قائم (ع) بر مردم را به شرح زیر ذکر می‌فرمایند: (دعوتم را پاسخ گویید که من شما را از آنچه آگاه شده‌ايد و از آنچه خبردار نشده‌ايد، مطلع خواهم ساخت. هر‌کس اهل خواندن کتاب‌ها و صحيفه‌های آسمان است، باید به من گوش فرا دهد. سپس ابتدا (قائم) شروع به خواندن کتاب‌هایی که خداوند عزوجل بر آدم و شيث ( نازل فرمود می‌کند، در حالی که امت آدم و شيث هبه‌الله می‌گويند: به خدا سوگند این‌ها همان صُحُف است؛ و به‌طور قطع چیزهایی از آن‌که نمی‌دانستیم و بر ما پوشیده بود را به ما نمایاند، در حالی که هیچ‌چیزی از آن کم نشد و هیچ تبدیل و تحریف و جابه‌جایی در آن رخ نداد؛ سپس شروع به قرائت صحف نوح و صحف ابراهیم( و تورات و انجیل و زبور می‌کند، به‌طوری‌که اهل تورات و انجیل و زبور می‌گویند: به خدا سوگند این‌ها حقیقتاً صحیفه‌های نوح و ابراهیم ( هستند که چیزی از آن‌ها کم نشده و هیچ تبدیل و تحریفی در آن‌ها راه نیافته است؛ به خدا سوگند این کتاب‌ها، همان تورات جامع، زبور تمام و انجیل کامل هستند و آنچه خوانده شده، چندین برابر چیزی است که ما از آن‌ها می‌خواندیم. سپس قرآن تلاوت می‌کند در حالی که مسلمانان می‌گویند: به خدا سوگند، این همان قرآن واقعی است که خداوند متعال بر محمد (ص) نازل فرمود...).([1]) تأکید می‌کنم تصور نشود احتجاج قائم به این صحیفه‌ها به‌گونه‌ای است که برای آن‌ها شناخته شده نمی‌باشد، که در این صورت مثلاً با این تصوّر که این‌ها از خود ساخته‌اند، نپذیرفتن‌شان آسان خواهد بود! بنابراین حکمت خداوند اقتضا می‌کند دعوت‌کننده‌ی الهی در حالی که تأییدکننده‌ی آنچه در پیشگاه منتظران است، بیاید و ندای ايشان همواره (مُّصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَىَّ) (تأییدکننده‌ای بر آنچه پیش از من بوده است، هستم). می‌باشد؛ هر‌کس بر اساس کتاب و متونی که به آن ايمان دارد؛ حتی اگر در آن‌ها تحریف و تزویرهایی با عمل علمای بی‌عمل یا دخالت‌های سلاطین جور وجود داشته باشد، آنچه برای برپاداشتن حق و احتجاج بر ایشان باقی مانده، کفایت می‌کند، به‌طوری‌که عاقل حکیم شک و تردیدی در خود راه نخواهد داد. بر اين اساس، سيد احمد الحسن (ع) ـ‌يمانی موعود و رهایی‌بخش منتظِرـ‌ حجت و برهان صدق دعوت جهانی‌اش را بر مسلمانان با احتجاج به قرآن و سنّت و بر يهوديان با متون اسفار تورات و بر مسيحيان با متون ذکر شده در آن، اضافه بر متون عهد جديد، مطرح ساختند. اما سؤالی باقی می‌ماند: صحيفه‌های آدم، شيث، نوح و ابراهيم (ع) که به‌وسیله‌ی آن‌ها احتجاج می‌کند، کجا هستند؟ و آيا طوفان اول (طوفان نوح) اثری از آن بر جای گذاشته است؟ به‌علاوه شکی در این نيست که شناخت آنچه در این صحيفه‌ها می‌باشد، بسيار حائز اهميت است؛ چه به دليل سهمی که در اقامه‌ی حجت بر آن‌کس که به آن‌ها اعتقاد دارد، و يا چه‌بسا مهم‌تر از این، سهمی که در تصحيح آنچه در ذهن منکر دعوت قائم (ع) مبتنی بر ذهنیاتش می‌باشد، دارد؛ چرا که چنین شخصی وقتی می‌بيند این صحيفه‌ها برخلاف اعتقاداتش سخن می‌گويند و کاملاً با آنچه قائم (ع) در دعوتش مطرح می‌سازد سازگار است، سعی بر تعدیل موضع‌گیری‌اش در برابر اين دعوت می‌کند؛ اینکه چگونه او می‌تواند از مخالفت خود با پيامبران خدا (آدم، نوح و ابراهيم (ع)) شادمان باشد! اما به چه صورتی منتظر رسيدن آن صحيفه‌ها خواهيم شد، حال آنکه دوره‌ی تدوين و نگاشتن، همان‌طور که تاريخ‌‌شناسان و باستان‌شناسان بیان می‌دارند تقریباً تا پيش از نيمه‌ی هزاره‌ی چهارم پیش از ميلاد آغاز نشده بود؟! برای کشف سرنخ‌های این معما به دو مؤلفه‌ی مهم نياز داریم؛ اول: به دست آوردن خود این صحيفه‌ها (ماده‌ی حقیقی)؛ و دوم: فراهم بودن يک معلم حقيقیِ حکيم و آگاه به آن‌ها. بسیار تأکيد می‌کنم که مؤلفه‌ی دوم نيازی مبرم و ضروری است؛ چرا که اگر تصور کنیم مقدّر شده باشد که نقشه‌های مهندسی پیچیده‌ای که توسط مهندسان ماهر و زبردست ترسیم شده به دست شخصی نادان یا کم‌خِرَد بيفتند، و بعد فرصت اِعمال آنچه در آن است به او داده شود، نتيجه چه خواهد بود؟ دقيقاً همان نتيجه‌ای حاصل خواهد شد که در صورت افتادن صحيفه‌های الهی به دست شخصی نادان به حقیقت آن‌ها، به دست خواهد آمد. در خصوص مؤلفه‌ی اول، سؤالی مطرح می‌شود: کجا می‌توانيم به اين متون دست پيدا کنيم؟ گمان نمی‌کنم جایی غیر از سرزمین سومر و اکد به ذهن محقق باستان‌شناس یا محقق دینی خطور کند؛ چرا که نوح و ابراهيم ( (نوادگان آدم و شيث () از این منطقه هستند؛ و به‌علاوه تاريخ انسانی، در مورد تمدنی که از سومريان پيش‌تر بوده سخنی به میان نیاورده تا این صحيفه‌ها را در سرزمين‌های این تمدن جست‌وجو کنيم. با دانستن اين حقیقت، پی می‌بريم که این معلم آگاه و حکيم (که مؤلفه‌ی دوم برای کشف حقيقت می‌باشد) نيز بايد سومری باشد؛ اين همان رویکرد صحيحی است که با وجود آن می‌توان به ثمره‌هايی دست يافت؛ و بدون آن، وضعیت ما تفاوت چندانی با شخصی که در صحرا آهن می‌کارد و از آن انتظار چیدن انگور را دارد، نخواهد داشت! اما چرا؟ زيرا این‌ها ـ‌اگر یافت شوند‌ـ متونی هستند که حکایت‌کننده‌ی زبان قومی در زمان‌های دوردست می‌باشند. آيا وضعیت شما در امروز، مانند دیروزِ نزدیک می‌باشد؟ حال نسبت به گذشته‌ی دیرین و بعید چگونه خواهد بود؟! این از یک جهت. اما از جهتی ديگر، این‌ها متونی دينی هستند و از آنجا که دربرگیرنده‌ی اسرار غیب و ملکوت و حقایق الهی می‌باشند، رمزگونه و رازآلود هستند؛ به‌عنوان‌مثال چه بسیار عبارت (سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ) (هفت گاو فربه) را شنیده‌ایم و در ذهن کدام‌یک از ما اینکه منظور، هفت گاو چهارپای فربه است راه پیدا نکرده باشد (یا حتی شاید گاو استرالیایی به ذهن ما خطور کرده باشد چرا که به این صفت، ممتاز می‌باشند) در حالی که چه کسی غیر از یوسف (ع) متوجه می‌شود که منظور، هفت سال می‌باشد و اقدام به پایه‌ریزی اقتصاد کامل سرزمین مصر در زمان خویش می‌کند! ماجرای صحیفه‌های مورد جست‌وجو نیز دقیقاً از همین سِنخ می‌باشد. و از جهت سوم، اينکه متون دينی در نظر انسان متدين در سرشتش مهم می‌باشند و درگيری حق و باطل در هیچ روزی در این دنيای امتحان، پایانی ندارد؛ بنابراین به‌طور معمول پيروان باطل به تحريف عمدی و دخل و تصرّف در آن می‌پردازند و يا آن‌ها را به کسانی که اهل واقعی آن نمی‌باشند، وا می‌گذارند، که درنتیجه منجر به پوشانیدن یا مشوش ساختن حقیقت می‌شود؛ بنابراین چه کسی غیر از این معلم ربانی و حکیم، قادر به کشف تحریف‌ها از این‌همه صحنه‌سازی‌ها و بازگرداندن‌شان به‌صورت واضح و روشنشان می‌باشد؟! در مورد متون تمامی صحيفه‌ها و کتب الهی علی‌رغم نزدیک بودنشان از منظر تاریخی به انسان قرن بیست و یک، گفته می‌شود افسانه‌‌هایی بیش نیستند؛ در این صورت نصیب و بهره‌ی این صحیفه‌ها چه توصیفی خواهد بود؟! در یک چهارم اول قرن گذشته عمليات حفاری و پژوهشی از طرف باستان‌شناسان در جنوب عراق، یعنی سرزمين بین‌النهرین (سومر و اکد) و اطراف آن افزايش يافت؛ و تعداد الواح گلين سومری کشف‌شده افزايش پيدا کرد و اين خبری مسرّت‌بخش است، برای کسی که در اين تحقیق و جست‌وجو از صحيفه‌های آدم و نوح و ابراهيم (ع)، با ما هم‌سفر می‌باشد و چه‌بسا برخی از آن‌ها در ميان این آثار کشف شده، موجود باشند! چندین دهه پیش‌تر و به‌طور مشخص در سال 1853 میلادی، برای اولين بار اکتشاف متن حماسه‌‌ی معروف گيلگمش به پایان رسید؛ آن‌طور که گفته شد، مرواريد تاج تمدن سرزمين بين‌النهرين، حماسه‌ای سومری است که با خط ميخی بر دوازده کتيبه‌‌ی گلی در کتابخانه‌ای شخصی که مربوط به پادشاه بابلی آشور پانی‌بال در عراق می‌باشد، نگاشته شده بود، که از آن به اسطوره تعبیر شد؛ و از آنجا که از قدیم‌الایام حماسه‌های چند ملیتی انکار نشده‌اند و هنوز هم انکار نمی‌شوند، بعضی از آن‌ها اهمیت اسطوره‌ها در زندگی انسان‌ کهن و انسان معاصر را توأماً متصور شدند. همچنین در مورد آن گفته شد، قديمی‌ترين قصه‌ای است که انسان به رشته‌ی تحرير درآورده است؛ و بعضی از عراقی‌ها بر ديگران به این افتخار می‌کنند که صاحب کهن‌ترین قصه در تاريخ انسان می‌باشند! همچنین در مورد آن گفته شد، میراثی ادبی است که الهام‌بخش هنرمندان و نويسندگان می‌باشد و.... این‌گونه اين متن سومری در بهترين وضعیتش برای کمک به شناخت تاريخ تمدن سرزمين بین‌النهرین و روش انديشیدن انسان‌کهن باقی ماند. حال اگر وضعیت در خصوص مرواريد متون سومری همان‌گونه باشد که شنيديم، نظر و عقیده در خصوص سایر کتيبه‌های سومری که هنوز اکتشاف‌شان کامل نشده، چه می‌تواند باشند؟! اين نظر و عقیده‌ی بیشتر باستان‌شناسان و همچنین علمای دینی در مورد کتيبه‌ها يا الواح گلين کشف‌شده در سرزمين انبیای الهی آدم، نوح و ابراهيم (ع) (عراق) می‌باشد؛ و این نه باعث غم و اندوه حاصل از به دست نیاوردن ميراث پيامبران (صحيفه‌ها) است و نه‌فقط نسبت ناروا دادن به‌تمامی آن امت‌هاست؛ با تصور اينکه آن‌ها اسير افسانه‌ها و خرافات و نه چیز دیگر می‌باشند (و در عين حال با اعتراف به اينکه این ملت صاحب کهن‌ترين و عالی‌ترین تمدن می‌باشند و اقدام به تعلیم نگاشتن، کشاورزی، ساخت ارابه‌ها، قانون‌گذاری، هندسه و جبر و ... به ديگران نمودند) و به اين بسنده نشد، بلکه اين نگاه غیرمنصفانه به متن‌های سومری باعث شد که به اديان متأخر از آن (يهود، مسيحيت و اسلام) تنها به چشم خرافات و افسانه‌هایی دیگر نگریسته شود. با این‌حال، معلم و حکيم سومری (از جنوب عراق) معترضانه می‌فرماید: (... داستان‌های سومری در واقع چیزی جز پیش‌گویی‌های غیبی که آدم آن‌ها را به زمین آورد، نیست؛ و اینکه این‌ها همان حکایات فرزندان صالح او (ع) و آنچه بر آن‌ها می‌گذرد، می‌باشد؛ به‌ویژه کسانی که نشانه‌های مهمی در راه دین هستند، مانند دموزی (فرزند نیکوکار) یا گیلگمش). آری، وجود تحريف و تغيير در بعضی از آن‌ها به این معنا نيست که حکم به اسطوره و افسانه بودن همگی‌شان صادر شود. به‌علاوه می‌گويم: اگر تقدیر بر آن باشد که امروز آموزگاری در پیشگاه گیلگمش سومری در بین ما حاضر باشد تا شرحی بر برخی مفردات حماسه و مقاصد آن‌ها ارائه دهد، گمان نمی‌کنم هیچ فرد با‌انصافی پیدا شود که به جهت احترام، سکوت پیشه کند و يا اگر کسی بخواهد او را از گوش فرا دادن بازدارد، حرص نورزد. حال اگر سخنگو خود گیلگمش دانا و حکیم باشد، این سکوت پیشه کردن و گوش فرادادن چگونه خواهد بود؟! این‌ها «توقفگاه‌هایی برگزیده از چشم‌اندازهای سومر و اکد» می‌باشند که سید احمد الحسن (ع) در پیشگاه طالبان حق و حقیقت قرار می‌دهد و بنده نیز برخی پاورقی‌ها و پیوست‌ها را به جهت بهره‌مندی بیشتر، افزون نموده‌ام. والحمد لله رب العالمين. حاشیه‌نویس: 24 صفر 1434 هـ. ق.([2]) -توقفگاه‌های برگزیده از چشم‌اندازهای سومر و اکد سومر و اکد را برگزیدم؛ چرا که از نظر آثار باستانی، تاریخی و دینی ثابت شده است که نوح و ابراهیم ( از ایشان می‌باشند؛([3]) بنابراین آن‌ها اصل و ریشه‌ی دین هستند و در ابتدای زمان، دین از آن‌ها آغاز گشته است و در آخرالزمان نیز از آن‌ها آغاز خواهد شد. زيرا از لحاظ آثاری و تاريخی و دينی ثابت شده آن‌ها ملتی هستند که هزاران سال بر دُموزی يا «فرزند نيکوکار» نوحه‌سرایی کردند و در انتظار گيلگمش يا «جنگجویی که پیشاهنگ است» به سر بردند و پیوسته کسانی که پس از آن‌ها در سرزمین بین‌النهرین آمدند نیز بر حسین (ع) نوحه‌سرایی می‌کنند و در انتظار مهدی به سر می‌برند؛ گیلگمشی که هزاران سال است به ظهور او در سرزمینشان وعده داده شده است. اما کسانی که در جایی غیر از سرزمین سومر و اکد ـ‌سرزمین پدران مهدی، نوح و ابراهیم (‌ـ منتظر ظهور مهدی هستند،([4]) انتظارشان به درازا خواهد کشید و انتظاری بی‌پایان خواهند داشت.

-توقفگاه اول:

حماسه‌های سومر و اکد و دین الهی برخی یا بیشتر پژوهشگران تاریخ خاور نزدیک یا خاورمیانه‌ی باستان، دین را صرفاً زاییده‌ی طبیعت انسانی می‌دانند که شروع آن از مقدس‌سازی ایشتار، الهه‌ی زن، با نام‌های متفاوتی که داشته و مجسمه‌هایی که از او در اندازه‌های مختلف در تمدن‌های خاور نزدیک باستان یافت شده و تاریخ آن به بیش از نه هزار سال پیش از میلاد می‌رسد، آغاز گشته است. آن‌ها تحلیلی بر سرآغاز دین ارائه نموده‌اند به این صورت که در ابتدا، جنس ماده در قالب مادر، بر جامعه‌ی انسانی سیطره و تحکم داشته است؛ زیرا فرزندان به دور مادر اجتماع می‌نمودند و وابستگی و انتساب دیگری غیر از او نمی‌شناخته‌اند؛ به‌این‌ترتیب از دید این عده، جنس مؤنث (ایشتار، مادر والا) مقدس شمرده و برای او پیکره‌هایی ساخته شد. جامعه‌ی انسانی پس از کشف کشاورزی و به دنبال آن، دست یافتن به ثبات و نیز ساختن خانه و خانواده، به‌جامعه‌ای مردسالار تبدیل شد؛ و این تغییر به‌نوبه‌ی خود خدایان مذکر را وارد معابد نمود. به‌این‌ترتیب دینی پایه‌گذاری شد که مدت‌ها بعد به یهودیت، مسیحیت، اسلام و غیره تکامل یافت. ولی این‌ها که نظریه‌ی خود را بر پایه‌ی پیکره‌های باستانی زنانه استوار می‌سازند، از یاد می‌برند که نظریه‌ی آن‌ها می‌تواند به‌راحتی مورد شک و خدشه قرار گیرد؛ با این فرض که این پیکره‌ها برای تحریک غریزه‌ی جنسی ساخته شده و به چیز مقدسی اشاره ندارد. یک کاوشگر زبده و دانا با دیدن مؤنث مقدسی که در زمانی مشخص برای او مجسمه‌ای ساخته شده چنین نتیجه نمی‌گیرد که هر تمثال زنانه‌ای که پیش از آن ساخته شده نیز برای چنین مقصودی می‌باشد. این نظریه که (انسان دوره‌ی باستان ابزاری برای تحریک غریزه‌ی جنسی می‌ساخته) موجود است و برخی باستان‌شناسان آن را مطرح نموده‌اند. علاوه بر این، در برخی متون باستانی، الهه‌ی ایشتار یا اینانا در بلاد سومر و اکد با ویژگی‌های دنیایی که انسان در آن زندگی می‌کند، توصیف شده است و در این متون، ایشتار نه‌تنها مادر نیست، بلکه حتی یک مؤنث واقعی هم به شمار نرفته است. این دنیا بود که پادشاهی دُموزی را هنگامی‌که بر تخت نشست و تاج به سر کرد و برخلاف دیگر پادشاهان از خضوع و کرنش در برابر او ابا ورزید، نپذیرفت و دنیا، دموزی (فرزند نیکوکار) را به شیاطین تحویل داد تا او را به قتل برسانند: «اینانا (ایشتار) رهسپار دو شهر سومری "اوما" و "بادتیبیرا" می‌شود و خدایان این دو شهر، همان‌طور که پیش‌تر گفتیم، با خضوع و خشوع او را سجده می‌کنند و به‌این‌ترتیب خود را از چنگال اهریمن نجات می‌دهند. سپس به شهر کلاب که خدای حامی آن دموزی است می‌رسد. دنباله‌ی منظومه از این قرار است: دموزی (تموز) لباسی فاخر به تن کرد و بر تخت تکیه زد، شیاطین از ران‌هایش گرفتند. ...، هفت شیطان به‌سویش حمله بردند، آن‌گونه که بر بالین بیماران حمله‌ور می‌شوند، چوپانان از نواختن نای در پیشگاه او دست کشیدند، (اینانا) چشم بر او دوخت، با دیده‌ی مرگ به او خیره شد، با خصومت با او صحبت کرد، کلماتی از روی خشم و عصبانیت، با صدای بلند او را گنه‌کار خواند: "سزای اوست، ببریدش"»([5]) این همان دنیایی است که وقتی گیلگمش بر تخت نشست و تاج به سر کرد، از خضوع و کرنش در برابرش امتناع ورزید: «گیلگمش لب به سخن گشود و به ایشتار شکوهمند پاسخ داد: ... چنانچه با تو ازدواج کنم، به چه نکویی خواهم رسید؟ تو! تو جز آتشدانی که در سرما خاموش می‌شود، نیستی، تو چون دربِ ناقصی می‌مانی که بوران و باد را مانع نیست، تو کاخی هستی که درون آن شیرمردان شکست می‌خورند، و فیلی هستی که کجاوه‌اش را ویران می‌سازد، تو همچون قیری هستی که حامل خود را به آلودگی می‌کشاند و مَشکی هستی که حاملش را خیس می‌کند، تو سنگ مرمری هستی که دیوارش فرو می‌ریزد، تو چون سنگ یشمی که دشمنش رو به آن کرده، فریبش را می‌خورد، تو کفشی هستی که پوشنده‌‌اش را می‌گزد، بر عشق کدام‌یک از عاشقانت پایدار مانده‌ای؟ و از کدام‌یک از بندگانت همیشه راضی بوده‌ای؟ ...»([6])([7]) به‌طورکلی این نظریه که اصل دین عبارت است از الوهیت قائل شدن برای مؤنث مادر، فاقد دلایل علمی استوار می‌باشد و به گمانم نیازی به ارائه‌ی ردیه‌ی تفصیلی برای آن نیست. بااین‌حال ضروری می‌بینم اشاراتی به خاستگاه الهی دین سومری داشته باشم و دلایلی را بر آن بیان نمایم؛ بنابراین موضوع برمی‌گردد به اینکه ثابت شود دین سومری، دینی است الهی، باسابقه و تحریف شده. در اینجا به دنبال آن هستیم که نشان دهیم سومریانی که وضو گرفتن با آب، نماز، روزه، دعا و تضرع را می‌دانسته‌اند، ملتی دین‌دار بوده‌اند و دین آن‌ها نیز دینی الهی بوده است([8]). در حماسه‌ها و داستان‌سرایی‌های مردم سومر، پیش‌گویی‌هایی غیبی وجود دارد که هزاران سال پس از زمان پرداختن سومریان به آن‌ها به وقوع پیوسته است. البته ممکن است دین آن‌ها در برخی دوره‌ها تحریف شده باشد، ولی به‌هرحال این دین، الهی است؛ همان‌طور که مردم مکه نیز پیرو دین حنیف ابراهیمی تحریف شده بودند و بت‌ها را عبادت می‌کردند و آن‌ها را مقدس می‌شمردند. امروزه نیز سلفی‌ها یا وهابی‌ها که بت‌پرست و وارثان بت‌پرستان قدیم مکه هستند، می‌گویند ما مسلمانیم؛ حال آنکه آن‌ها بت بزرگی را که به باورشان در آسمان است و در زمین وجود ندارد، می‌پرستند؛ بتی که واقعاً دو دست دارد و در هر دست، انگشتانی،و دو پا دارد و دو چشم.([9]) مقوله‌ی تحریف دین الهی پیش‌تر وجود داشته است و همچنان ادامه دارد. اگر ما به سرآغاز پیدایش دین الهی بازگردیم، می‌بینیم که آدم (ع) اولین دین الهی را به زمین آورد. در این دین داستان‌هایی از فرزندان نیکوکار وی که پس از او آمدند، درج شده است. فرض بر این است که مردم طبق سنّت دیرینه‌ی خود این داستان‌ها را به یاد بسپارند، روایت کنند و برای یکدیگر به ارث بگذارند. گاهی اوقات حکایات و حماسه‌های سومریان، چیزی جز نقل برخی از این داستان‌های مقدس موروثی نمی‌باشد. سومری‌ها داستان طوفان را با جزئیات فراوان، مدت‌های مدیدی پیش از تورات روایت کرده‌اند: [طوفان نخستین- نوح: پس از آنکه (جورج اسمیت) از کارکنان موزه‌ی بریتانیا لوح یازدهم منظومه‌ی گیلگمش را کشف کرد و رموز آن را گشود، معلوم شد داستان طوفان نوح که در تورات آمده، ساخته و پرداخته‌ی ذهن نویسندگان اَسفار تورات نبوده است. داستان طوفان بابلی هم اصل و منشأ سومری دارد. در سال 1914 (ارنوپوبل) قطعه‌ای را که یک‌سوم پایینِ یک لوح شش‌ستونی از مجموعه‌ی (نیپور) موزه‌ی دانشگاه پنسیلوانیاست، منتشر کرد. مضمون این لوح بیشتر مربوط به داستان طوفان است. تاکنون نسخه‌ی دیگری از این سند منحصر به فرد، به دست نیامده است ... با همه‌ی شکستگی‌ها و نواقص لوح، مطالب آن بسیار ارزشمند می‌باشد، ... مسئله‌ی آفرینش انسان و اصل حکومت سلطنتی در این لوح بیان شده و از آن چنین برمی‌آید که پیش از طوفان حداقل پنج شهر وجود داشته است].([10]) البته ممکن است بعضی از این داستان‌ها ـ‌خصوصاً از دیدگاه ادیان دیگر‌ـ تحریف شده باشند و دلیل آن هم گذشت زمان و داخل شدن حال و هوای متغیر انسانی و وسوسه‌هایش در آن باشد، ولی آیا هر متن تحریف شده‌ای کاملاً عاری از حقیقت می‌باشد؟! آیا هیچ پرسیده‌ایم میراث آدم و نوح ( کجا رفته است؟! و این میراث در زمان سومریان و اکدیان کجا بوده است؟! بر سر میراث دین الهی که پیش از طوفان بود، چه آمده است؟! عاقلانه نیست که حضرت نوح (ع) و همراهانش به انتقال بز و گاو اهتمام ورزند ولی از انتقال دین الهی از زمان حضرت آدم (ع) که در سینه‌هایشان بود، غفلت نمایند. حتماً می‌بایست انسانیت پس از حضرت نوح (ع) -که در سومریان یا اکدیان و وارثان آن‌ها یعنی بابلیان و آشوریان نمایان بود- و میراث نوح و آدم ( و آرمان‌های مقدس، در داستان‌هایی که گرچه به‌صورت تحریف‌شده، نسل‌به‌نسل دست‌به‌دست می‌شد، به آیندگان به ارث می‌رسید؛ همان‌طور که تاریخ پادشاهان و کشاورزان و صنعتگران به ایشان انتقال یافت. نتیجه اینکه دین سومری یا آکدی، دین آدم و نوح ( و به شکل تحریف‌شده است؛ چه بسا با خدا‌‌دانستن همه چیز است که مانند دنیا و شایستگان به او توجه می‌شود. یک مثال در مورد تحریف: تحریف حماسه‌ی گیلگمش که از طریق کاوش آثار باستانی به دست آمده است، بر دو مطلب دلالت دارد: اول: اینکه حماسه‌ی گیلگمش متنی دینی است؛ زیرا معمولاً کسی پیدا نمی‌شود که بخواهد متون ادبی را دست‌کاری و تحریف کند. دوم: اینکه متن حماسه‌ی گیلگمش که به دست ما رسیده است، قطعاً خالی از تحریف نیست. طه باقر می‌گوید: [شاید جالب‌ترین چیزی که کاوشگران اخیراً در سایت باستانی معروف به سلطان تپه در جنوب ترکیه نزدیک به حرّان به دست آورده‌اند، بخش‌هایی از حماسه و نیز نامه‌ی شگفت‌آوری است که یک نویسنده‌ی قدیمی در سده‌ی دوم قبل از میلاد دست به جعل آن زده، باشد. این نامه از زبان گیلگمش خطاب به یکی از پادشاهان باستانی آمده و در آن گیلگمش از او خواسته است برای تعویذ([11]) دوستش انکیدو، سنگ‌های قیمتی به وزن سی من ارسال کند].([12]) [با مقایسه‌ی این قطعه‌های اصلی متنوع با متن نینوایی، اطلاعات گران‌بهایی به دست آمد. نه‌فقط خلل و نواقص متن پر شده بود، بلکه کاملاً مشخص شد که در دوره‌ی آشوریان، قصیده‌ی گیلگمش به یک صورت نبوده است. این خود دلیلی است قاطع بر اینکه اسطوره‌ی مزبور نسل‌به‌نسل، به میزان قابل‌توجهی تکامل و تغییر یافته است؛ به‌عبارت‌دیگر نویسندگان تنها به نسخه‌برداری از متن قدیمی به‌صورتی امانت‌دارانه و حرفه‌ای بسنده نکرده‌اند بلکه در آن دست برده، بر متن افزوده و یا از آن کاسته‌اند. این خود دلیل یا بخشی از دلایلی است بر تأیید این نظریه‌ی منتشرشده (گرچه با اشکال و ایراد) مبنی بر اینکه شرق هیچ‌گاه در خود فرو رفته و ایستا نبوده و نیست].([13]) اگر برای تحریف متون مکتوب، تلاش‌هایی هدفمند وجود داشته است، قطعاً در مورد متون شفاهی مربوط به دوران پیش از عصر نوشتن([14])، اوضاع وخیم‌تر بوده و یقیناً در معرض تحریف بزرگ‌تری قرار گرفته و به هنگام نوشته شدن در دوره‌ی ابتداییِ تدوین و کتابت، به همان صورت تحریف‌شده نگارش یافته‌اند؛ بنابراین می‌توانیم با اطمینان بگوییم که داستان طوفان، ماجرای دموزی، قصه‌ی گیلگمش و دیگر داستان‌هایی که خاستگاه سومری‌-‌اکدی داشته، پیش از دوره‌ی کتابت به همان صورت اولیه‌ای که داستان‌سرایان بیان کرده‌اند، نوشته نشده است.

-توقفگاه دوم:

دین سومر و اکد و ادیان سه‌گانه: اسلام، مسیحیت و یهودیت واقعیت این است که هر‌کس که با تورات، انجیل و قرآن آشنا و از مندرجات الواح گلین سومری نیز مطلع باشد، قطعاً یکی از این دو حکم را که به‌هرحال از یکی از آن‌ها گریزی نخواهد بود، صادر می‌کند: حکم اول: خاستگاه دین، تألیفات انسان سومری است و تورات و انجیل و قرآن، فقط بازمانده‌ای از دین سومری به شمار می‌رود (آفرینش اولین انسان آدم، داستان هابیل و قابیل، داستان طوفان، گناه، زندگی پس از مرگ، بهشت، جهنم و غیره). حکم دوم: دین سومری همان دین آدم و نوح ( است، ولی به‌صورت تحریف‌شده انتقال یافته و سومریان و اکدیان (بابلیان و آشوریان) نیز به‌صورت تحریف شده با آن به عبادت می‌پرداختند؛ و این همان چیزی است که من می‌خواهم بیان کنم. داستان‌های سومری در واقع چیزی جز پیش‌گویی‌های غیبی که آدم آن‌ها را به زمین آورد، نیست؛ و اینکه این‌ها همان حکایات فرزندان صالح او (ع) و آنچه بر آن‌ها می‌گذرد، می‌باشد؛ به‌ویژه کسانی که سمبل نشانه‌های مهمی در راه دین هستند، مانند دموزی (فرزند نیکوکار) یا گیلگمش. (دکتر سموئیل کریمر) متوجه شباهت‌های فراوان مندرجات تورات با الواح سومری شد؛ حتی کار به‌جایی کشید که وی در کتب خود، فصل‌هایی را برای بیان شباهت‌های موجود بین الواح گِلین سومری و تورات تنظیم کرد؛ به‌عنوان‌مثال: [فصل هفدهم (بهشت) نخستین موردی که در شباهت با تورات یافتم].([15]) [ازدواج مقدس و غزلِ غزل‌های سلیمان].([16]) سومریان از امور دقیق دین الهی شناخت و آگاهی داشتند و به آن عمل می‌کردند؛ از قبیل اعتقاد به رؤیا و اینکه رؤیا کلام خداوند است؛ توسُّم و اعتقاد به اینکه خدا می‌تواند از طریق هر‌چه که بر آدمی می‌گذرد، با وی گفت‌وگو کند. شارل در اساطیر بابل می‌گوید: [اکنون دانستیم که انسان برای خدمت‌گزاری خدایان آفریده شد و آن‌ها انسان را به خاطر ناچیزترین گناهان مجازات می‌کنند؛ بنابراین بر انسان‌هاست که خواسته‌های آسمان را با وسواس و دقت اطاعت کنند و خواسته‌های خدایان را برآورده سازند. حال چطور دانستند که چگونه بر سر این پیمان بمانند و از خشم خدایان دوری گزینند؟ و اگر خواب‌هایی ببینند ـ‌که خدایان به‌وسیله‌ی خواب آنچه را در ذهن دارند به آن‌ها وحی می‌کنند‌ـ چگونه آن را به‌گونه‌ای که رضایت خدایان را در پی داشته باشد، تفسیر کنند؟ این در صورتی است که خوابی در کار باشد، اگر خوابی وجود نداشته باشد، چه می‌شود؟ پاسخ: به تأییدات و راهنمایی‌های طبیعی اعتماد می‌کردند و آن‌ها نیز به حقیقت راهنمایی‌شان می‌نمودند؛ بنابراین نه‌فقط به تغییر و تحول ماه باید توجه کلی نشان داد، بلکه شکل و شمایل ابرها را نیز باید با دقت زیر نظر داشت. هر حرکت و انتقال از خزنده‌ی زیر چمن گرفته تا سیاره‌های شناور در میدان ستارگان همگی به خواست و اراده‌ی الهه -چه خوب باشد و چه بد- اشاره دارد و اینجاست که هنر و علم، نبوغش را آشکار می‌سازد و مشخص می‌کند که این خواست نیکوست یا خیر. جادوگران می‌بایست دخالت می‌کردند و آمدن بخت فرخنده را شتاب می‌بخشیدند و یا نیروهای خصمانه‌ای که زندگی را تهدید می‌کردند، دفع می‌نمودند. در اینجا مراد از زندگی، حیات عموم مردم نیست، بلکه منظور زندگی پادشاهی است که سرنوشت کل امت به او سپرده شده است. و این پادشاه که خدایان، عِلم را به او سپرده‌اند -همان‌طور که اشاره شد- هفتمین پادشاه از حکومت پیش از طوفان بود و او بر حسب سلسله‌ی مراتب وراثتی، با اخنوخ (ادریس) مطابقت دارد که جایگاه هفتم از سلسله‌ی آدم -سلسله‌ی پیامبران پیش از طوفان- را به خود اختصاص داده بود. قابل ملاحظه است که هیچ وجه اشتراکی بین این دو اسم وجود ندارد، هرچند اعمال و رفتار آن‌ها دقیقاً یکی است. حق آن است که گفته شود متن تورات مربوط به هفتمین پیامبر (اخنوخ) بسیار کوتاه است که گفته: (اخنوخ در حالی که رابطه‌ی نزدیکی با خدا داشت، ناپدید شد؛ زیرا خدا او را برد)؛ و به‌این‌ترتیب اخنوخ به قهرمان بخشی از افسانه‌ها تبدیل شد که او را مخترع کتابت، مؤلف اولین کتاب، پدیدآورنده‌ی علم ستارگان و سیارات، یعنی دانش اخترشناسی و تمام فلکیات معرفی نمود؛ بنابراین واضح است و می‌توانیم با فراغ بال قبول کنیم که این اسطوره‌ی یهودی چیزی جز نقل و یا توسعه‌ی اسطوره‌ی کلدانی که پیش‌تر بوده است، نمی‌باشد. این اسطوره بیان می‌کند که سایر پادشاهان و پیامبران -نیاکان شش‌گانه‌ی اخنوخ و سه جانشین او- صفات مشترکی با هم داشتند که برای ما غیر از شخصیت دهم که در زمان طوفان می‌زیسته، باقی فاقد اهمیت می‌باشد].([17]) داستان‌های سومریان مانند دیگر ادیان الهی به‌وضوح از زندگی پس از مرگ حکایت دارد و اینکه خوبان و نیکوکاران به بهشت می‌روند و بدکاران به جهنم:([18]) [تأکید شده است که این‌ها پس از مرگ زندگی خواهند کرد ولی در تاریکی مطلق و ایشان را هیچ پاداشی نیست، مگر درصورتی‌که در دار دنیا رفتار خوب در پیش گرفته باشند؛ یعنی تقوا؛ همان‌طور که برای اوتناپیشتیم (نوح (ع)) اتفاق افتاد، یا با اجرای قوانین بین مردم همان‌طور که حمورابی انجام داد].([19])

-توقفگاه سوم:

آیا این همان داستان ایوب پیامبر خداست که سومریان آن را پیش از وقوعش روایت می‌کنند؟! شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد قصه‌های سومریان در واقع داستان‌سرایی و اِخبارات غیبی در خصوص ماجراهایی حقیقی در مسیر دین الهی است که پس از سومریان واقع خواهند شد. هر‌کس الواح گلی سومری را بخواند، درمی‌یابد که این الواح، از پیامبران و فرستادگانی که بعدها خواهند آمد خبر می‌دهد؛ مانند آنچه در قصه‌ی حضرت ایوب پیامبر (ع) آمده است، قبل از اینکه ایوب (ع) بیاید و قبل از آنکه ماجرایش در تورات و قرآن درج گردد. [زمان تمام الواح و نیز لوح‌های شکسته‌ای که در آن این نوشته‌های سومری نگاشته شده است، به بیش از هزار سال قبل از اینکه سِفر ایوب نوشته شود، بازمی‌گردد].([20]) گزیده‌ای از داستان ایوب (ع)، همان‌طور که در الواح سومری و مدت زمانی بسیار طولانی پیش از تولد وی نگاشته شده است، به شرح زیر می‌باشد: «من که فرزانه و عاقلم، چرا در بندِ جوانان کم‌مایه باشم؟ من که خردمند و دانایم، چرا در زمره‌ی نابخردانم می‌پندارند؟ غذا همه‌جا فراوان است، اما بهره‌ی من گرسنگی است. آن روز که قسمت‌ها و نصیب‌ها تقسیم شد، سهم من رنج و درد شد، خداوندا! می‌خواهم بر درگاه تو بایستم، می‌خواهم با تو سخن گویم. ... و سخن من آه و حسرت‌هاست، می‌خواهم رازم را به تو گویم و از تلخ‌کامی خود در پیشگاه تو بنالم. می‌خواهم پریشان بنالم، ... از مادرم که مرا زایید، از بیان درد و رنجم در پیشگاه تو کوتاهی نکند. که خواهرم دیگر آن ترانه‌های خوشبختی را نخواند، تا خواهرم به درگاه تو، با چشمانی اشک‌بار از درد و رنج من سخن گوید، و همسرم به زاری از درد من سخن گوید، بگذار نغمه‌سرای خوش‌الحان، نصیب تلخ مرا زمزمه کند ... اشک و غم و افسردگی و ملال همراهِ من شده است. رنج و درد چنان بر من چشم دوخته که گویی جز اشک نصیبی ندارم، بیماری جانکاهی بر من چیره گشته، ... خداوندا! تو که پدر من هستی و مرا به دنیا آوردی، مرا یاری ده تا بر پای خیزم، ... تا کِی مرا وا می‌نهی و بی هیچ هدایتی باقی می‌گذاری؟ سخنی راست و درست گفته‌اند که: هیچ مادری، کودک بی‌گناه نزایید. از دیرباز کودک بی‌گناه دیده به جهان نگشود. ... او مردی است که خداوند، اشک‌ها و گریه‌اش را دید و شنید، جوانی که شِکوه و ناله‌‌اش توانست دل خدایگانش را به دست آورد، ... شیطان([21])، آن بیماری را که بر او چشم دوخته و بر او سایه افکنده بود، دور نمود، دردی که او را چون ... زده بود، زایل نمود و پراکنده ساخت، سرنوشت شومی را که برایش مقدر شده بود، با حُکمش تغییر داد، و رنج و درد آن مرد را به شادی و خوشی مبدل ساخت».([22])([23])

-توقفگاه چهارم:

سرزمین سومر و اکد بر دموزی گریست و اکنون بر حسین (ع) می‌گرید؟! سومریان یا اکدیان هزاران سال بر دُموزی (دمو: فرزند، زی: نیکوکار) گریستند و مویه کردند. گریه‌و زاری سرزمین بین‌النهرین بر دموزی تا زمان حزقیال نبی ادامه یافت. در تورات نقل شده است که ساکنان بین‌النهرین بر تموز (دموزی) نوحه‌سرایی می‌کردند: «سپس گفت بیا تا گناهان بدتر از این‌ها را به تو نشان دهم * آنگاه مرا به دروازه‌ی شمالی خانه‌ی خداوند آورد و زنانی را نشان داد که آنجا نشسته بودند و بر تموز گریه می‌کردند * خداوند به من فرمود: آیا این را می‌بینی، ای فرزند آدم؟ ولی از این بدتر را هم به تو نشان خواهم داد * سپس مرا به حیاط داخلی خانه‌ی خداوند آورد. آنجا در کنار دروازه‌ی خانه، هیکل خداوند و بین ایوان و قربانگاه، در حدود بیست‌وپنج مرد پشت به هیکل خداوند و رو به مشرق، در شرق، آفتاب را سجده می‌کردند».([24]) عملی که در اینجا گناه و پلیدی خوانده شده، همان قتل تموز (دموزی) است که آن زنان را به گریه و مردان را کنار قتلگاهش به سجده واداشته است. قصه‌ی مرگ دموزیِ پادشاه با پرداخت هزینه‌ی نپذیرفتن سجده برای ایشتار-اینانا (دنیا) آغاز می‌شود: «پس آن هنگام که "اینانا" (ایشتار) بخواهد از جهان زیرین خارج شود، بگذار تا کسی را به‌جانشینی برگمارد، "اینانا" از جهان زیرین بالا آمد، شیاطین کوچک چون نی شوکر و شیاطین بزرگ چون نی دابان از هر سو گرداگرد او حرکت می‌کردند، شیطانی که پیشاپیش او گام برمی‌داشت، گر‌چه وزیر نبود، عصای سلطنتی در دست داشت، و آن‌که در کنارش می‌آمد، گر چه جنگاور نبود، ولی غرق در سلاح بود، آنان که وی را همراهی کردند، آنان که با "اینانا" (الهه‌ی ایشتار یا دنیا) هم‌سفر بودند، موجوداتی بودند که نه نان می‌شناختند و نه آب، نه آرد بو داده می‌خوردند، و نه آبی که برای قربانی تقدیم شده بود، می‌نوشیدند، آن‌ها زن را از آغوش شوهرش می‌ربودند، و نوزاد شیرخوار را از سینه‌ی مادرش جدا می‌نمودند. ... "اینانا" (ایشتار) رهسپار دو شهر سومری "اوما" و "بادتیبیرا" می‌شود و خدایان این دو شهر، همان‌طور که پیش‌تر گفتیم، با خضوع و خشوع برای او (ایشتار یا دنیا) سجده می‌گذارند و به‌این‌ترتیب خود را از چنگال اهریمنان نجات می‌دهند. سپس به شهر "کلاب" که خدای حامی آن، دموزی است می‌رسد. دنباله‌ی منظومه به‌صورت زیر ادامه پیدا می‌کند: "دموزی" (تموز) لباسی فاخر به تن کرد و بر تخت تکیه زد، شیاطین از ران‌هایش گرفتند. ...، هفت شیطان به‌سویش حمله بردند، آن‌گونه که بر بالین بیماران حمله‌ور می‌شوند، چوپانان از نواختن نای در پیشگاه او دست کشیدند، "اینانا" چشم بر او دوخت، با دیده‌ی مرگ به او خیره شد، با خصومت با او صحبت کرد، کلماتی از روی خشم و عصبانیت، با صدای بلند او را گنه‌کار خواند: "سزای اوست، ببریدش"، و این‌گونه "اینانا"ی پاک، دموزی شبان را به آنان سپرد،([25]) آنان که با او همراه بودند، آنان که با دموزی (تموز) همراه بودند، موجوداتی بودند که نه نان می‌شناختند و نه آب، نه آرد بو داده می‌خوردند، و نه آب تقدیم شده به‌عنوان قربانی، می‌نوشیدند، ...»([26]) و این‌گونه ایشتار (اینانا) -همسر پادشاه دموزی- وی را به شیاطین تسلیم کرد تا او را به قتل برسانند. در پارادوکسی برای کسانی که معنای حاکمیت خدا را درنمی‌یابند، درکش سخت می‌باشد؛ یا تعیین الهی یا آن‌طور که سومریان‌- ‌اکدیان از آن تعبیر می‌کنند، "سلطنتی که از آسمان نازل شد". اما این حقیقت در دین الهی بسیار تکرار شده که ایشتار- دنیا در بسیاری موارد مطیع و منقاد پادشاهانی است که خدا آن‌ها را تعیین و تنصیب ننموده است؛ چرا که آن‌ها برای دنیا سجده می‌کنند و در مقابلِ او خاضع هستند و شهوات دنیوی‌شان را می‌پرستند. ایشتار- دنیا بر کسانی که از طرف خدا برای حکمرانی در آن تعیین می‌شوند، سرکش است؛ زیرا در حقیقت این‌ها بر دنیا سرکشی و نافرمانی کرده‌اند. سهم حضرت علی (ع) پنج سال تلخ بود که در آن، تمام شیاطین زمین برای دشمنی با حضرت (ع) در جمل و صفین و نهروان به پا خاستند و تا هنگامی‌که او را در کوفه به قتل رسانیدند از پا ننشستند. سهم حسین (ع) -حاکم برگزیده برای حکمرانی در دنیا- کشتاری بود که حتی طفل شیرخوار نیز از آن جان سالم به در نبرد. این‌ها برخی متونی است که در الواح گِلین سومریان آمده است و در آن از مصیبت و فاجعه‌ی دموزی و خواهرش صحبت می‌کند. خواهیم دید که این متون تا چه حد شبیه واقعه‌ای است که بر حسین (ع) گذشته است؛([27]) در حالی که این‌ها متونی باستانی هستند که سومریان- اکدیان هزاران سال پیش از ولادت امام حسین (ع) نقل نموده‌اند: «قلبش ظرف اندوه و اشک شد، تا بدانجا که دشت‌ها امتدادی دوردست دارند رفت، قلب چوپان مالامال از اندوه و اشک است،([28]) به دشت‌های دوردست رفت، قلب دموزی غرق در اندوه و اشک است، از دشت‌های دوردست و وسیع گذشت، نی را بر گردنش آویخت و بختش را با تأسف فریاد زد، ای دشت‌های پهناور دوردست، گریه‌ام را تکرار کنید، گریه‌ام را تکرار کنید، ای دشت‌ها، باید غم و اندوه و اشک ریختن را فرا گیرید، گریه‌ام را تکرار کنید، با من نوحه سر دهید، ای خرچنگ‌های رودخانه، بر من دردمند شوید، ای قورباغه‌های رودخانه، برایم آواز سر دهید،([29]) تا مادرم فریاد شیون و زاری سر دهد، تا مادرم (سرتور) فریاد شیون و زاری سر دهد، تا مادرم که پنج قرص نان ندارد، فریاد شیون و زاری سر دهد، تا مادرم که ده قرص نان ندارد، فریاد شیون و زاری سر دهد، آن هنگام که مرا از دست دهد، کسی که به او توجه کند، نخواهد یافت، و تو ای چشم من که در دشت‌ها حیرانی، چونان چشم مادرم گریان شو،([30]) و تو ای چشم من که در دشت‌ها حیرانی، چونان چشم خواهرم گریان شو، میان غنچه‌ها و گُل‌ها دراز می‌کشم، میان غنچه‌ها و گل‌های دشت بر پشت می‌خوابم، دموزی چوپان در دشت دراز کشید، هنگامی‌که چوپان دموزی خوابیده بود رؤیایی دید، هر پاره‌ای از بدنش به لرزه درآمد، بعد از خواب دیدن بیدار شد، چشمانش را مالید، سرگیجه‌ی شدیدی احساس کرد، دموزی بیدار شد و گفت: او را نزدم بیاورید، او را بیاورید، خواهرم را بیاورید، جشتی اینانا خواهر کوچکم را بیاورید، آن نویسنده‌ی دانا به رمز ارواح را بیاورید،([31]) خواهرم را که معانی کلمات را می‌داند، آن زن عاقله‌ای که معنای خواب‌ها را می‌داند، باید با او سخن گویم، باید از خوابی که دیده‌ام، باخبرش سازم، دموزی با خواهرش (جشتی اینانا) سخن گفت: در مورد خواب، خواهرم، به خوابی که دیده‌ام گوش فرا ده. اسل([32]) در تمام اطراف من می‌روید، اسل به انبوه از درون زمین بالا می‌آید، یکی از آن گیاهان به‌تنهایی ایستاد و سرش را در برابرم خم کرد، تمام اسل‌ها جفت‌جفت ایستاده بودند به‌جز یکی که از جایش کنده شده بود، در آن باغ گرداگرد من روی زمین، درخت‌های بلند ترسناکی برخاستند، بر زمین رؤیایم آبی فرو نمی‌ریزد،([33]) کیسه‌ی آذوقه‌ام خالی گشته و همه‌چیز آن به تاراج رفت، جام مقدسم از میخی که به آن آویزان بود، افتاد، عصای چوپان ناپدید شد، کرکس بره‌ای را با چنگال‌هایش می‌بَرَد، و باز، گنجشک را از حصار نیِین ربود، خواهرم: ماده شترهای کوچک من، غبارآلود ناله سر می‌دهند، بره‌های آغُلم با پاهایی لنگان روی زمین حرکت می‌کنند،([34]) مشک شیر متلاشی شده و خالی است، جامَم خُرد شد، دموزی دیگر بین زنده‌ها نیست، آغُلِ بره‌هایش بر باد هوا رفت، جشتی اینانا گفت: آه ای برادر من، خوابت را برایم باز مگو، شادمان‌کننده نیست، اسل در تمام اطرافت می‌روید، اسل به انبوه از درون زمین بالا می‌آید، جمعی از قاتلان کار را بر تو یکسره خواهند کرد، این خواب توست، یکی از آن گیاهان به‌تنهایی ایستاد و سرش را در برابرت خم کرد، او مادر توست، به خاطر تو سرش را خم خواهد کرد، تمام اسل‌ها جفت‌جفت ایستاده بودند به‌جز یکی که از جایش کنده شده بود، من و تو، یکی از ما پنهان خواهد شد و از بین می‌رود، در باغ در گرداگرد زمین اطرافت درختان بلند ترسناک افراشته شدند، دیو سیرتان، تو را خواهند ترساند، بر زمین رؤیایت آبی فرو نمی‌ریزد، آغُل بره‌ها ویران خواهد شد، شیاطین، عرصه را بر تو تنگ خواهند کرد، کیسه‌ی آذوقه‌ات خالی گشته و همه‌چیز آن به تاراج رفت، و جام مقدست از میخی که به آن آویزان بود، فرو افتاد، از زانوی مادرت که تو را آبستن شد، خواهی افتاد، آذوقه‌ی چوپان، مشک چوپان، همه‌چیز ناپدید می‌گردد، دیو صفتان، هر کاری انجام خواهند داد تا تو را ناتوان سازند، جمع شدند، جغد، کرکس، باز، عفریت بزرگ، همه می‌خواهند تو را برانند، در آغل بره‌ها، کار تو را یکسره خواهند کرد، ماده شترهای کوچکت غبارآلود، ناله سر می‌دهند، خشم چونان گردباد در آسمان پایدار می‌ماند،([35]) تو بر زمین خواهی افتاد، هنگامی‌که بره‌های آغُلَت با پاهایی لنگان بر روی زمین حرکت می‌کنند، هنگامی‌که مشک، متلاشی شده و خالی است، شیاطین هر چیزی را پژمرده خواهند کرد، آن هنگام که کرکس، بره‌ی کوچک را می‌بَرَد،([36]) گالا گونه‌هایت را خواهد خراشید، آن هنگام که باز، گنجشکی را از حصار نِیین می‌رباید، گالا از حصار بالا می‌رود تا تو را به دوردست ببرد، دموزی، گیسوانم به خاطر تو در آسمان پریشان خواهد شد.([37]) بره‌ها زمین را با سُم‌های خود خواهند کَند، آه دموزی من با تأسف بر تو، گونه‌هایم را خواهم دَرید، ظرف دوغ شکسته شد،.................... دموزی از شیاطین گریخت، به آغُل بره‌های خواهرش جشتی اینانا گریخت، وقتی جشتی اینانا، دموزی را در آغُل بره‌ها دید گریست، دهانش را به‌سوی آسمان کرد، دهانش را به‌سوی زمین آورد، غم و اندوهش چونان جامه، افق را پوشانید، چشمانش را درید، دهانش را درید، ران‌هایش را درید، (گالا» بالای حصار چوبی رفت، (گالا)ی اول دموزی را بر گونه‌اش زد و چنگال‌هایش را در او فرو برد، (گالا)ی دوم دموزی را بر گونه‌ی دیگر زد، (گالا)ی سوم پایه‌های مشک شیرده را درهم کوبید، (گالا)ی چهارم جام را از میخ پایین آورد و خُرد نمود، (گالا)ی پنجم مَشک را در هم کوبید، (گالا)ی ششم جام را خرد کرد، (گالا)ی هفتم گریست، دموزی! برخیز، ای همسر اینانا! پسر (سِرتور)، برادر جشتی اینانا، از خواب دروغینت برخیز، بره‌هایت غارت شدند، گوسفندانت غارت شدند، بزهایت غارت شدند، کودکانتان را می‌گیریم (بُزهایت غارت شدند)([38]) تاج مقدست را از سر درآور، رَخت پادشاهی‌ات را از تن به در آر، بگذار عصای پادشاهی‌ات بر زمین افتد، نعلین مقدست را از پای درآور، عریان، با ما می‌روی([39]) (گالا) دموزی را گرفت، او را احاطه کردند، دستانش را بستند، گردنش را بستند، مشک شیرده آرام گرفت، شیری از آن پایین نمی‌آید، جام خرد شده است، بعد از این دیگر دموزی نخواهد بود،([40]) آغُل بره‌ها به باد هوا رفت».([41]) [همان‌طور که در تقویم‌های بابلی می‌خوانیم، اندوه و زاری بر الهه‌ی (دموزی) از روز دوم ماه (Du uzi) یعنی تموز([42]) آغاز می‌شد و کاروان‌های عزاداری تشکیل می‌گردید و در آن‌ها مشعل‌هایی حمل می‌کردند. این مراسم در روز نهم و شانزدهم و هفدهم بود. در سه روز آخر از این ماه، مجلسی تشکیل می‌دادند که نام اکدی آن تالکیمتو (Talkimtu) بود. در این مراسم، عروسکی که نماد الهه‌ی تموز بود را نمایش می‌دادند و به‌طور سمبلیک دفن می‌کردند. علیرغم تأثیری که عقیده‌ی مرگ الهه‌ی دموزی بر جامعه‌ی کهن بین‌النهرین و خارج از آن بر جای گذاشته بود، حزن و اندوه بر او هیچ‌گاه جزو تشریفات رسمی معبد نشد، بلکه سالانه در بین مردم برگزار می‌شد. ... ما به تعدادی از نوحه‌هایی که شاعران سومری و بابلی در رثای الهه‌ی جوان دموزی تألیف کرده‌اند و در کاروان‌های عزا در شهرهای مختلف خوانده می‌شد، دست پیدا کرده‌ایم.([43]) مرثیه‌سرایی سومریان بر تموز یا دموزی «قَدَح تکه‌تکه بر زمین افتاد، دموزی دیگر زنده نیست و آغُل بر باد هوا رفت».([44]) در قصیده‌ای دیگر، شاعر سومری، برای دُموزی (پسر نیکوکار) نوحه‌سرایی کرده، می‌گوید: «قلبم سوگوار و غم‌زده رو به دشت نهاد، منم بانوی عالی‌مقام، همان‌که سرزمین دشمنان را درهم می‌کوبد، منم نانسونا، مادر آن سرور بزرگ منم کِشِتن، خواهر جوانمرد مقدس، قلبم سوگوار و غم‌زده رو به دشت نهاد، به مکان جوانمرد رفت، به جایگاه دموزی، به جهان زیرین، مأوای چوپان، قلبم سوگوار و غم‌زده رو به دشت نهاد، به‌جایی که جوانمرد آنجا به بند کشیده شد، به‌جایی که دموزی در آن اسیر شد... قلبم سوگوار و غم‌زده رو به دشت نهاد».([45]) واقعیت آن است که سومریان‌ کسانی هستند که به بشریت نوشتن را آموختند، قوانین و مبانی علوم را بنیان نهادند، اولین کسانی بودند که چرخ را ساختند و ریاضیات و جبر و هندسه را پایه‌گذاری کردند؛ بنابراین دکتر کریمر و به دنبال او برخی کارشناسان تمدن سومری ستم بزرگی بر سومری‌ها روا می‌دارند، آنگاه که می‌گویند: سومری‌ها بر یک مورد موهوم یا یک داستان افسانه‌ای که ساخته و پرداخته‌ی خودشان است، نوحه‌سرایی می‌کنند؛ چیزی که صرفاً تعبیری است از سرسبزی و یا خشک‌سالی که همه‌ساله یکی پس از دیگری فرا می‌رسد. گویا این‌ها امتی هستند که تمام افرادش ماده‌ی مخدری استفاده کرده‌اند که خِرَد را از ایشان گرفته، به‌طوری‌که ایشان و وارثان بابلی‌شان، هزاران سال بر یک شخصیت داستانی که از ابتدا تا انتهایش را خود ساخته و پرداخته‌اند، گریه و زاری می‌کنند و مجالس عزا به پا می‌دارند. مردم بین‌النهرین هزاران سال و نسل بعد از نسل، همه‌ساله نعش دموزی را به تصویر می‌کشند و هرسال بر دموزی گریه می‌کنند و هرسال بر او مرثیه می‌خوانند. آیا همه‌ی این‌ها اوهام است؟! و فقط داستانی است که خودشان بافته‌اند؟! برای چه؟! برای اشاره به سرسبزی و طراوتی که در بهار پدید می‌آید و خشک‌سالی که در فصل دیگری از همان سال فرا می‌رسد! انتظار می‌رود برای عزاداری هزاران ساله‌ی اولین تمدن انسانی بر دموزی (فرزند نیکوکار) یا تموز، پاسخ معقولی وجود داشته باشد. در مورد آنچه به میراث دینی تعلق دارد، روایاتی از ائمه (ع) وجود دارد که با بیان نقل خبر گریه و مویه‌ی پیامبران سومری یعنی نوح و ابراهیم ( بر امام حسین (ع)، آشکارا نشان می‌دهد که سومریان بر امام حسین (ع)، گریه و نوحه‌سرایی می‌کرده‌اند. فضل بن شاذان می‌گوید: از حضرت رضا (ع) چنین شنیدم که فرمود: (آن زمان که خداوند عزوجل به حضرت ابراهیم (ع) امر فرمود که به‌جای فرزندش اسماعیل، گوسفندی را که خداوند فرو فرستاده بود، ذبح نماید، حضرت ابراهیم (ع) در دل آرزو کرد که ای‌کاش فرزندش اسماعیل را به دست خود ذبح می‌کرد و دستور ذبح گوسفند به‌جای ذبح فرزندش به او داده نشده بود تا به این وسیله احساس پدری را که عزیزترین فرزندش را به دست خود ذبح می‌کند، داشته باشد و در نتیجه شایسته‌ی بلندمرتبه‌ترین درجات پاداش اهل صبر بر مصائب شود. خداوند عزوجل به او وحی فرمود: ای ابراهیم محبوب‌ترین خلق من، نزد تو کیست؟ ابراهیم (ع) گفت: خدایا مخلوقی خلق نکرده‌ای که از حبیبت محمد (ص) نزد من محبوب‌تر باشد. خداوند متعال به او وحی فرمود: آیا او را بیشتر دوست داری یا خودت را؟ گفت: او را بیشتر از خودم دوست می‌دارم. خداوند فرمود: آیا فرزند او را بیشتر دوست داری یا فرزند خودت را؟ عرض کرد: فرزند او را. خداوند فرمود: آیا بریده شدن سر فرزند او از روی ظلم، به دست دشمنانش دل تو را بیشتر به درد می‌آورد یا بریدن سر فرزندت به دست خودت به خاطر اطاعت از فرمان من؟ گفت: بریده شدن سر فرزند او به دست دشمنانش دل مرا بیشتر به درد می‌آورد. خداوند فرمود: ای ابراهیم گروهی که خود را از امت محمد می‌پندارند، پس از وی فرزندش حسین را با ظلم و ستم مانند گوسفند ذبح خواهند کرد و با این کار مستوجب خشم و غضب من خواهند شد. ابراهیم (ع) بر این مطلب بی‌تابی نموده، دلش به درد آمد و شروع به گریه کرد. خداوند عزوجل به او چنین وحی فرمود: ای ابراهیم! به خاطر این ناراحتی و بی‌تابی‌ات بر حسین و قتل او، ناراحتی و اندوهت بر اسماعیل را - درصورتی‌که او را به دست خودت ذبح می‌کردی- پذیرفتم و بلندمرتبه‌ترین درجات پاداش اهل صبر بر مصائب را به تو خواهم داد؛ و این همان فرمایش خداوند عزوجل است که: (وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ)([46]) (و او را به ذبحی بزرگ بازخریدیم). دو چیز برپا هستند و دو چیز روان و دو چیز جایگزین هم هستند و دو چیز دشمن یکدیگر).([47]) از علی بن محمد از امام صادق (ع) روایت شده است که در تفسیر بیماری ابراهیم (ع) که در کلام خدا به آن اشاره شده است: (فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ * فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ)([48]) (نگاهی به ستارگان کرد * و گفت: من بیمارم) فرمود: (او بر مصائبی که بر حسین (ع) فرود می‌آید اندیشه نمود و گفت: من از آنچه بر حسین (ع) فرود می‌آید بیمار گشته‌ام).([49]) علامه مجلسی در بحار روایت کرده است: (وقتی آدم بر زمین هبوط کرد، حوا را ندید، به جست‌وجوی او در زمین گردش می‌کرد تا به کربلا رسید. بی‌دلیل غمگین شد و سینه‌اش تنگ گردید و در همان مکانی که حسین (ع) به قتل رسید، لغزید تا خون از پایش جاری شد. سر به آسمان برداشت و گفت: خدایا از من گناهی سر زد که به آن عقوبتم نمودی؟ من تمام زمین را گردش کرده‌ام ولی در هیچ کجا مثل اینجا چنین مصیبتی به من نرسید! خداوند به او وحی فرمود: ای آدم! از تو گناهی سر نزده است؛ ولی در این سرزمین فرزندت حسین از روی ستم کشته می‌شود و خون تو به جهت موافقت با خون او جاری شد. آدم (ع) گفت آیا حسین (ع)، پیامبر است؟ خطاب آمد نه؛ او سبط محمد پیامبر (ص) است. آدم گفت: قاتل حسین (ع) کیست؟ وحی آمد که قاتل او یزید، ملعون اهل آسمان و زمین است. آدم (ع) گفت: ای جبرئیل چه کنم؟ جبرئیل گفت: ای آدم او را لعن کن. آدم چهار مرتبه بر یزید لعن فرستاد و چند قدم به سمت کوه عرفات رفت و حوا را در آنجا یافت).([50]) (و روایت شده است هنگامی‌که نوح (ع) در کشتی نشست، در همه‌جای دنیا به گردش درآمد. هنگامی‌که به کربلا رسید، زمین، آن را گرفت و نوح از غرق شدن هراسید. خدایش را خواند و گفت: الهی همه‌جای دنیا را گشتم، ولی در هیچ جا مثل اینجا چنین بی‌تابی‌ای به من نرسید. جبرئیل نازل شد و گفت: ای نوح، در این مکان حسین سبط محمد (ص) خاتم انبیاء و پسر خاتم اوصیاء کشته می‌شود. گفت: ای جبرئیل، قاتل او کیست؟ گفت: قاتلش ملعون اهل هفت آسمان و هفت زمین است. نوح چهار بار او را لعن کرد و کشتی به گردش درآمد تا به جودی رسید و بر آن آرام گرفت).([51]) (و روایت شده است که ابراهیم (ع) در حالی که سوار بر اسب بود، از زمین کربلا گذشت. پای اسبش لغزید و ابراهیم (ع) افتاد و سرش شکست و خون جاری شد. شروع به استغفار کرد و گفت: الهی، چه چیزی از من سر زده است؟ جبرئیل به‌سوی او نازل شد و گفت: ای ابراهیم از تو گناهی سر نزده است؛ ولی در اینجا سبط خاتم انبیاء و پسر خاتم اوصیاء کشته می‌شود و خون تو به جهت موافقت با خون او جاری شد. گفت: ای جبرئیل، قاتل او چه کسی است؟ گفت: ملعون اهل آسمان‌ها و زمین‌ها، قلم بدون اذن خدا با لعنت بر لوح جاری شد. پس خدای متعال به قلم وحی فرمود: تو با این لعن، مستحق ثنا شدی. ابراهیم (ع) دستانش را بالا برد و یزید را بسیار لعن کرد و اسبش با زبان فصیح آمین گفت. ابراهیم به اسبش گفت: تو چه می‌دانی که بر دعای من آمین گفتی؟ گفت: ای ابراهیم، من به سوار شدن تو بر خودم افتخار می‌کنم، هنگامی‌که پایم لغزید و از پشتم افتادی بسیار خجل شدم و دلیل آن نیز یزید است که لعنت خدا بر او باد.([52]) ([53]) آنچه ارائه شد، خواننده‌ی آگاه را مطمئن می‌سازد که حماسه‌های سومر و اکد در واقع عبارت‌اند از اخبار دینی که برخی از آن‌ها پیش‌گویی‌هایی غیبی در آینده - نسبت به زمان نگاشته شدن آن‌ها- تلقی می‌گردد؛ و هیچ شک و شبهه‌ای برای ما باقی نمی‌گذارد که قسمت عمده‌ای از محتوای حماسه‌ها و داستان‌های سومری- اکدی (بابلی و آشوری) را دین تشکیل می‌دهد. اکنون به‌جایی رسیده‌ایم که کاملاً به‌جا می‌بینم، مروری داشته باشیم بر حماسه‌ی اوروک جاودان یا حماسه‌ی گیلگمش. پس می‌کوشیم این دو را با هم بخوانیم و به شیوه‌ای که شاید نامعمول باشد، آن را مطالعه و بررسی کنیم، به‌گونه‌ای که آدم (ع) برای فرزندانش و نوح (ع) برای فرزندانش و ابراهیم (ع) برای فرزندانش خوانده و بین سومریان و ملت‌های دوران باستان و به‌ویژه در خاور نزدیک انتشار یافت و به قصه‌ی مورد علاقه مردم بین‌النهرین(mesopotamia) تبدیل شد که آن را نسل‌ها یکی پس از دیگری بازگو کردند تا پس از هزاران سال به ما رسید؛ ولی چه‌بسا هنگامی‌که بین مردم در گردش بود، همان‌طور که پیش‌تر شرح داده شد، در معرض تحریف و دست‌کاری قرار گرفته باشد. داستان گیلگمشی - که روزی خواهد آمد تا عدالت را تحقق بخشد و نوع انسانی را از حیوانیت خویش نجات دهد- در آثار کهن مصری این‌گونه معرفی شده است: (مردی قائم (ایستاده) که با کمال سنگینی و متانت، دو گاو نر ایستاده را بر دست گرفته است؛ یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپش).([54]) سرزمین بین‌النهرین (سومر) یا جنوب عراق هزاران سال منتظر گیلگمش است تا روزی روزگاری ظهور کند.([55])

-توقفگاه پنجم:

گیلگمش پسر نانسونا، مادری مویه‌کنان بر دموزی! دموزی: «قلبم سوگوار و غم‌زده رو به دشت نهاد، منم بانوی عالی‌مقام - همان‌که سرزمین دشمنان را درهم می‌کوبد، منم نانسونا، مادر آن سرور بزرگ([56]) منم کِشِتن ــ خواهر جوانمرد مقدس، قلبم سوگوار و غم‌زده رو به دشت نهاد، به مکان جوانمرد رفت، به جایگاه دموزی، به جهان زیرین، مأوای چوپان، قلبم سوگوار و غم‌زده رو به دشت نهاد، به‌جایی که جوانمرد آنجا به بند کشیده شد، به‌جایی که دموزی در آن اسیر شد... قلبم سوگوار و غم‌زده رو به دشت نهاد».([57]) گیلگمش: خطاب انکیدو به گیلگمش: «تو همان یگانه مردی، تویی که مادرت تو را آبستن شد، مادرت نانسون تو را به دنیا آورد، ... انلیل تو را برتر از مردم قرار داد، و پادشاهی بر مردمان را برایت مقدر ساخت».([58]) در حماسه‌ی گیلگمش می‌توان تاریخ آینده‌ی بشریت را خواند([59]) و نه تاریخ گذشته؛ همان‌گونه که برخی شارحان حماسه چنین گمان کرده‌اند؛ همچنین در این حماسه می‌توان داستان نجات‌دهنده‌ی نوع انسان از حیوانیتش را خواند؛ حیوانیتی که متأسفانه همیشه و به‌گونه‌ای مقتدرانه در صحنه حضور دارد، به‌ویژه به هنگام وقوع رویارویی‌های بزرگ: (كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ ...)([60]) (مانند آن خر است که کتاب‌هایی را حمل می‌کند، بد داستانی است داستان مردمی که ...) (كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ ...)([61]) (مَثَل او چون مَثَل آن سگ است که اگر به او حمله کنی، زبان از دهان بیرون آورد و اگر رهایش کنی، باز هم زبان از دهان بیرون آرد، مثل آنان که ...) (وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِكَ شَرٌّ مَّكَانًا ...)([62]) (و بعضی را بوزینه و خوک گردانیده است و طاغوت را عبادت کردند، اینان را بدترین جایگاه است ...) در آثار باستانی مصر، تصاویر سمبلیکی از آن منجی که طی هزاران سال نام نیکش منتشر و معروف شده و خبرش قاره‌ها را در نوردیده و از بین‌النهرین به شمال آفریقا رسیده، مشاهده می‌گردد: [تصویر مردی قائم (ایستاده) که با کمال سنگینی و متانت، دو گاو نر ایستاده را بر دست گرفته است، یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپش. این تصویر را بر تعداد زیادی از آثار باستانی بابلی می‌بینیم و معمولاً به نبرد (گیلگمش) با حیوانات وحشی اشاره دارد].([63]) گیلگمش در حماسه‌ (دو سومش خداست) و داستان او را - که صاحب طوفان دوم است- با ماجرای جد سومری‌اش، زیوسودرا (نوح (ع)) و اوتناپیشتیم بابلی (نوح (ع)) -صاحب طوفان اول- مرتبط می‌یابیم؛ حتی چه‌بسا مهم‌ترین سفر گیلگمش در حماسه، سفر وی برای دیدار با جدش نوح (ع) (اوتناپیشتیم جاودان) همراهِ خدایگان است و از او رازی را می‌پرسد که با آن می‌تواند از یک‌سوم انسانی‌اش خلاص شود تا همچون جدش نوح (ع) با خدایان جاودان بماند؛ یا به‌عبارت‌دیگر: با شایستگی اسمش را در طومار زندگی ابدی درج کند و از لحاظ روحی جزو جاودانان باشد؛ بنابراین مسئله به روحش - که دو سومش الهه است- بستگی دارد و او می‌خواست یک‌سوم باقیمانده‌ را نیز مانند آن دو سوم کند. برخلاف پندار برخی مفسرین حماسه، این موضوع هیچ ارتباطی با جاودانگی جسمانی ندارد. در بعضی متون به‌روشنی می‌بینیم که گیلگمش همان منجی و نماد عدالت است که همه منتظر او هستند و قصه‌اش دهان‌به‌دهان بازگو می‌شود: «دلاوران اوروک ناگزیر در اتاق‌های خود، مغموم و معترض ماندند. گیلگمش هیچ فرزندی برای پدر خویش باقی نگذاشت، و ستم‌های شبانه‌روز او بر مردم پایانی نداشت، اما گیلگمش حامی و نگهدار اوروک است، حصار و حامی، او پشتیبان ماست: نیرومند، زیبا و حکیم گیلگمش هیچ دوشیزه‌ای را برای محبوبش باقی نگذاشت، و نه دختر جنگجو و نه نامزد قهرمان. ...»([64]) برخلاف تصور برخی سومرشناسان، معقول نیست مراد از این قطعه‌ها، دست‌درازی گیلگمش به ناموس‌های مردم یا ستم‌ورزی به آن‌ها باشد؛ چرا که در این صورت حماسه کاملاً متناقض خواهد شد؛ زیرا گیلگمش در ابتدا به والاترین صفاتی که می‌توان یک حاکم عادل را با آن‌ها توصیف کرد، یاد می‌شود؛ حتی در همین سطور نیز او حکیم توصیف می‌شود. حال چگونه ممکن است یک پادشاه حکیم، به ناموس‌های رعیت خود تجاوز کند و آن‌ها را مورد ظلم و ستم قرار دهد؟! بخش بعدی حماسه نیز گیلگمش را با صفاتی والا همچون ایثار، شجاعت و اخلاص می‌ستاید؛ بنابراین چنین متونی یا به‌طور عمدی تحریف شده‌اند و یا سمبلیک می‌باشند و در نتیجه به تفسیر و توضیح نیاز دارند. اگر متن را با دقت بخوانیم درمی‌یابیم که منظور، همان نجات‌دهنده‌ی نوع انسان از حیوانیتش می‌باشد؛ نجات‌دهنده‌ی نوع انسان ‌که همه‌ی امت‌ها، قصه‌ی او را بازگو می‌کنند؛ زیرا اگرچه امت‌هایی که پیش از زمان مبعوث شدن او زندگی می‌کرده‌اند، فاقد آمادگی کافی برای استقبال از او بوده‌اند ولی حداقل افرادی در آن امت‌ها وجود داشته که چه‌بسا این داستان ‌که آن را سینه‌به‌سینه بازگو می‌کنند، آن‌ها را نجات دهد. او همان‌ کسی است که ایشان را به خدا مرتبط می‌سازد و دروازه‌ی آسمان را می‌گشاید تا هر‌کس بخواهد، وحی عظیم را که آشنا کننده‌ی وی با حقیقتی وجدآور است، بشنود؛ همان حقیقتی که ما را از عدم پدیدار ساخت؛ همان حقیقتی که ما آفریده شدیم تا آن را بشناسیم؛ بنابراین او همه را به خدا مشغول خواهد ساخت، نه به خودش؛ چرا که اگر وی ایشان را به خودش مشغول و سرگرم سازد - بدون آن‌که هوشیارشان نماید- فرقی بین او و هر طاغوت ستمگری که در پی شهرت و آوازه است، وجود نخواهد داشت. اکنون به‌خوبی می‌توانیم دریابیم که چرا «دلاوران اوروک ناگزیر در اتاق‌های خود، مغموم و معترض ماندند» و چرا «گیلگمش هیچ فرزندی برای پدر خویش باقی نگذاشت ... و گیلگمش هیچ دوشیزه‌ای را برای محبوبش باقی نگذاشت و نه دختر جنگجو و نه نامزد قهرمان»؛ زیرا آن‌ها جملگی دل‌بسته‌ی خداوند سبحان شدند و به او تعلق‌خاطر یافتند. گیلگمشِ نجات‌دهنده آمد و برای این نجات‌یافتگان که در زمانی مشخص پدیدار خواهند شد، دروازه‌ی وحی عظیم را گشود و به آن‌ها آموخت که چگونه به خدا دل‌بستگی یابند، چگونه خدا را دوست بدارند و او را در همه‌چیز ببینند و بشنوند. اگر به آثار سومریان مراجعه کنید، اشتیاق آن‌ها نسبت به این امور را درخواهید یافت: (او گیلگمش است که چنین معنا می‌دهد: جنگجویی که پیشاهنگ است و مردی که بذرهای درختی جدید خواهد بود). گیلگمش شخصیت مقدس سومریان یا اکدیان (بابلیان و آشوریان) و بسیاری از ملل جهان باستان به شمار می‌رود. در حماسه‌ی گیلگمش وی به‌دقت توصیف شده است: (دو سوم او از خدایان است و یک‌سوم از انسان) یعنی در وجود او، نور بر جنبه‌ی تاریکی یا منیت غالب است، ولی در نهایت، او به دنبال یافتن رمز نهایی رهایی از این ظلمت و تاریکی می‌باشد. حتی معنای اسم گیلگمش نیز بر وظیفه‌ی او دلالت دارد: جنگجویی که پیشاهنگ است. در حماسه: او جنگجویی است که شیطان هومبابا را کشت؛([65]) و او جنگجویی است که به ایشتار (دنیا) اهانت ورزید؛ و او جنگجویی است که بر نفْسش پا گذاشت؛ و نیز او همان‌ کسی است که بذر درخت انسانیت جدیدی خواهد بود که بر حیوانیتش پیروز می‌گردد. [معنای دقیق اسم گیلگمش مشخص نیست. در بعضی متون اکدی به "جنگجویی که پیشاهنگ است" معنا شده است. احتمالات دیگری برای این اسم سومری وجود دارد، به معنای "مردی که بذرهای درخت جدید خواهد بود" یعنی "مردی که خانواده‌ای خواهد ساخت"]. ([66]) شاید یکی از بزرگ‌ترین تخریب‌هایی که گریبان‌گیر این حماسه شده، نازل کردن سطح شخصیت‌های حماسه و انطباق نادرست آن‌ها بر مصادیق غلط باشد، مانند پایین آوردن آن‌ها به سطح پادشاهانی که اسامی آن‌ها در فهرست پادشاهان قید شده است. مثلاً وقتی شخصیت گیلگمش حماسی، به گیلگمش پادشاه نسبت داده می‌شود - با وجود تفاوت در اسامی پدران و نسب آن‌ها- دقیقاً مانند این است که کسی امروزه داستان مهدی حماسی را که حضرت محمد(ص) در روایات بسیاری ذکر فرموده‌اند، بخواند و بگوید بیش از هزار سال پیش پادشاهی در دولت عباسی وجود داشته که نامش مهدی بوده و مقصود از مهدی در حماسه‌ی اسلامی همان پادشاه عباسی است.([67]) متأسفانه چنین چیزی به‌دفعات برای گیلگمش رخ داده است. حال آنکه برخی کارشناسان متخصص در آثار باستانی سومری تصریح کرده‌اند که فقط با استناد به تشابه اسامی، صحیح نیست گیلگمش حماسی را همان گیلگمش تاریخی بدانیم. شارل ویرولو می‌گوید: [بنابراین دلایلی وجود دارد که ما را مطمئن می‌سازد به اینکه در زمان‌های بسیار دور، پادشاهی به نام (گیلگمش) بوده و این اسم در فهرست پادشاهان اوروک که به‌تازگی کشف شده مندرج می‌باشد؛ ولی برخلاف انتظار، در ابتدای فهرست قرار ندارد؛ بنابراین گیلگمش تاریخی، هیچ سلسله‌ای بنیان ننهاده، بلکه در شمار پادشاهانی بوده است که ما از لحاظ تاریخی به‌جز اسامی‌شان چیز دیگری از آن‌ها نمی‌دانیم ... به‌هرحال (گیلگمشی) که تاریخ دو خط در مورد او مطلب نگاشته نظر ما را به خود جلب نمی‌کند، برخلاف گیلگمشی که شعر اسطوره‌ای او به ما رسیده است].([68]) به نظر من حماسه‌ی گیلگمش که پادشاهان سومر، اکد، بابل و حتی آشور آن را در کتابخانه‌هایشان قرار می‌داده‌اند، به آن توجه ویژه‌ای داشته‌اند و از دید ایشان و مردم جایگاهی همچون تعویذ یا کتاب مقدس داشته، در خورِ آن است که مورد اهتمام قرار گیرد و درباره‌اش تحقیق و پژوهش شود که: آیا این حماسه، بیان داستان شخصی است که خواهد آمد و سومریان، اکدیان، بابلیان و آشوریان به‌عنوان یک منجی و رهایی‌بخش منتظر اویند؟ طه باقر می‌گوید: [گیلگمش قهرمان، کسی است که نامش به بسیاری از آداب و رسوم امت‌های کهن نسبت داده می‌شود و یا کارهایش به قهرمانان دیگر ملت‌ها منتسب می‌گردد؛ مانند هراکلیوس، اسکندر، ذوالقرنین و ادیسیوس قهرمان ادیسه].([69]) وی همچنین می‌گوید: [شگفتا! این گیلگمش کیست که چون الگویی نمونه، مقتدای قهرمانان دیگر امت‌هاست؟!]. و دکتر شارل ویرولو می‌گوید: [مصریان در زمان‌های کهن شخصیتی را که ما در پِی آن هستیم، می‌شناخته‌اند. در بیابان نیل در کوه اراک خنجری پیدا شده که تیغ آن از سنگ خارا و نه از معدن و دسته‌ی آن از عاج است. بر یک طرف آن تصویر مردی ایستاده قرار دارد که با کمال سنگینی و متانت، دو گاو نر ایستاده را بر دست گرفته است، یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپش؛ و این تصویر را در بسیاری از آثار باستانی بابلیان می‌بینیم که به نبرد (گیلگمش) با حیوانات وحشی اشاره دارد].([70]) بنابراین گیلگمش صرفاً شخصی عادل یا صالح نیست؛ و نه‌فقط پادشاه یا کسی که در روزگاری پادشاه خواهد شد؛ بلکه وی شخصیتی جهانی بوده و طبق آنچه آثار کهن برای ما نقل کرده‌اند، الگویی است که قهرمانان ملت‌ها به او اقتدا می‌کنند. جهانی بودن شخصیت گیلگمش، تنها توضیحی است که می‌تواند وجود نسخه‌های مختلفی از حماسه‌ی گیلگمش در کشورهای مختلف و حتی به دیگر زبان‌ها را تفسیر و رمزگشایی کند. [شاید بهترین دلیل بر تأثیرگذاری عمیق و شگرف این حماسه بر تفکرات مردم تمدن‌های کهن، گستره‌ی وسیعی است که این حماسه‌ی دنیای کهن در آن منتشر شده است. در خصوص ساکنان عراق باستان، دست‌به‌دست شدن این حماسه فقط به مردم بخش‌های جنوبی و میانی عراق یعنی همان‌جایی که به نام سرزمین سومر و اکد معروف است، محدود نشد؛ بلکه به بخش شمالی یعنی سرزمین آشور نیز سرایت کرد. از هزاره‌ی دوم قبل از میلاد، زمان شکوفایی تمدن بابلی در دوران بابل باستان، نسخه‌های بسیاری از آن در شهرهای بزرگ عراق باستان یافت شده است. در خصوص سرزمین آشور طبق آخرین گزارش کاملی که به ما رسیده، متون حماسه در خزانه‌ی کتاب‌های پادشاه آشوری آشور بانی‌پال معروف یافت شده است. ... در مورد مراکز تمدن‌های کهن، پیش‌تر گفتیم که کاوشگران نسخه‌های زیادی از قسمت‌هایی از این متون را در مناطق دورافتاده‌ای همچون آناتولی، خاستگاه تمدن هیتی‌ها، پیدا کرده‌اند. برخی از این متون به زبان بابلی کهن نگاشته شده است. همچنین ترجمه‌هایی از آن به زبان‌های هیتی و هوری نیز به دست آمده است. اخیراً در جریان کشفی هیجان‌انگیز، نسخه‌ای از برخی فصول حماسه در یکی از شهرهای فلسطین باستان به نام (مجدو) که در تورات نیز معروف است پیدا شده که تاریخ این نسخه‌ی کوچک به حدود قرن چهاردهم قبل از میلاد باز می‌گردد. ...]([71]) قصه‌ی حماسی گیلگمش در مطلع خود، گیلگمش را به‌صورت زیر توصیف می‌کند و در مورد او همه‌چیز را خلاصه‌وار در چند سطر کوتاه بیان می‌دارد که به‌مثابه شناساندن شخصیت و وظیفه‌ی گیلگمش می‌باشد: «لوح اول: او کسی است که همه‌چیز را دید؛ پس ای سرزمین من، با یاد او آواز سر ده! او کسی است که از هر چیز خبر داشت و از عبرت‌هایش بهره‌مند شد، و او حکیم و عارف به هر چیزی است، رازها را دید و باطن‌های پنهان را شناخت، و اخبار روزهای پیش از طوفان بزرگ را آورد، راه درازی به دوردست‌ها سفر کرد تا رنج‌ها و سختی‌ها بر او فرود آمد، همه‌ی رنج‌ها و خبرهایش را در سنگ نقش کرد». روشن است که این متن، فردی عالم را توصیف می‌کند که (همه‌چیز را دید... همه‌چیز را دریافت... حکیم دانا... رازها را دید و باطن‌های پنهان را شناخت) و یا آموزگار مهمی است که علوم بااهمیتی را همراه خود آورده و آن‌ها را به‌گونه‌ای نقش خواهد کرد که بین مردم باقی بماند، (همه‌ی رنج‌ها‌ و خبرهایش را در سنگ نقش کرد). اگر به متن دینی وارد شده درباره‌ی مهدی مراجعه کنیم درمی‌یابیم که امام صادق (ع) می‌فرماید: (علم بیست‌وهفت حرف است و همه‌ی آنچه پیامبران آورده‌اند تنها دو حرف است و مردم تاکنون جز آن دو حرف را نمی‌شناسند. هنگامی‌که قائم ما قیام کند، بیست‌وپنج حرف دیگر را بیرون می‌آورد و آن را بین مردم نشر می‌دهد و آن دو حرف را نیز ضمیمه می‌کند و بیست‌وهفت حرف را منتشر می‌سازد).([72]) ([73])

-توقفگاه ششم:

گیلگمش شخصیتی دینی حماسه‌ی گیلگمش آکنده از نمادها و رازهاست. در این حماسه رؤیاهایی رمزآلود به همراه توضیح برخی از رموزش نهفته است. در آن، سخنان و رویدادهایی سمبلیک بیان شده است. مثلاً در میانه‌ی نبردی که بین گیلگمش و انکیدو برپا شد، می‌بینیم که همه‌چیز آرام می‌شود، انکیدو می‌ایستد و در کمال احترام به گیلگمش می‌گوید: «تو همان یگانه مردی، تویی که مادرت تو را آبستن شد، مادرت نانسون تو را به دنیا آورد، ... انلیل تو را برتر از مردم قرار داد، و پادشاهی بر مردمان را برایت مقدر ساخت».([74]) سؤالی در اینجا پیش می‌آید: اگر انکیدو این را از همان ابتدا می‌دانست، چرا با وی به نبرد برخاست؟! بنابراین معقول نیست که مقصود از این نبرد، جنگ جسمانی بین گیلگمش و انکیدو بوده باشد. آری می‌توانیم بگوییم این یک جنگ عقیدتی بود که انکیدو را در پایان واداشت اعتراف کند که گیلگمش همان پسر نانسونا و پسر انلیل است که وصیت نموده گیلگمش پادشاه گردد.([75]) گفتار انکیدو - پس از جنگ- با این جملات به‌روشنی بیان می‌دارد که انکیدو، هم نانسونا و هم انلیل را مقدس می‌شمارد، ولی اقرار نمی‌کند گیلگمش از نوادگان آن‌هاست([76]) و اینک معترف است که: (تو همان یگانه مردی، تویی که مادرت تو را آبستن شد، مادرت نانسون تو را به دنیا آورد، ... انلیل تو را برتر از مردم قرار داد و پادشاهی بر مردمان را برایت مقدر ساخت). بر این اساس ما باید این متون را سمبلیک به شمار آوریم و آن‌ها را متونی صریح و صرفاً تحت‌اللفظی گمان نکنیم. در حقیقت، این طبیعت عموم متون دینی است؛ چرا که این متون از عوالم دیگری می‌آیند و حاوی حکمت‌اند؛ و هدف آن‌ها گاهی اوقات رساندن پیامی به اهلش است که کسی جز صاحبش آن را نمی‌داند؛ و چه‌بسا در بسیاری اوقات مراد از این رمز و رازها که غیر اهلش آن را نمی‌شناسند، محافظت نمودن آن پیام از دست کسانی باشد که بر مبنای این رازها به فریب‌کاری روی می‌آورند.([77]) بی‌تردید رؤیاها، متونی دینی هستند. چه کسی از ما در اینکه معمولاً رؤیاها پر رمز و رازند شک دارد؟! اولین سفر گیلگمش برای قتل شیطان هومبابا و ریشه‌کن کردن ظلم و ستم و شر از زمین: «گیلگمش، انکیدو را خطاب قرار داد و به او گفت: هومبابای دهشتناک در جنگل سکنا گزیده است، پس آن را بکشیم و شر را از روی زمین ریشه‌کن سازیم». و قبل از آنکه گیلگمش شیطان را بکشد، رؤیاهای بسیاری می‌دید که پیروزی وی در مأموریت اولش را به او بشارت می‌داد: «... و در خواب دومم دیدم که کوه نیز سقوط کرد، به من بر خورد و پایم را گرفت. سپس نوری متجلی شد و نور و درخشندگی‌اش همه‌ی زمین را دربر گرفت و مرا از زیر کوه به در آورد و به من آب نوشاند و دلم را شادمان ساخت».([78]) از دید سومریان هر چیزی که قابل‌توجه باشد، (اله) محسوب می‌گردد. از دید آن‌ها دنیا اله است، منیّت اله است، جماعت اله است و افراد صالح و مقدس نیز اله هستند؛ بنابراین ما می‌توانیم کلمه‌ی (اله) را به پیامبران و صالحان، دنیا یا منیت تبدیل کنیم و با تأمل در متن، حکمت سرشار نهفته در آن را دریابیم: «و گیلگمش دهان گشود و به انکیدو گفت: دوست من! چه کسی می‌تواند به درجات آسمان اوج گیرد؟ و تنها الهه‌ها (صالحان) کسانی هستند که با شاماش تا ابد زندگی می‌کنند، اما نسل بشر روزگارش شمرده شده است، و هر آنچه انجام دادند بر باد هواست».([79]) در قرآن نیز آمده است: (وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُورًا)([80]) (و به اعمالی که کرده‌اند بپردازیم و همه را چون ذرات خاک بر باد دهیم). و گیلگمش که دو سومش خدا‌گونه است، در نهایت خواست از یک‌سوم تاریکی‌اش خلاص شود، پس به‌سوی کسی که از تاریکی رها و با خدایان جاوید شده بود رفت و او، جدش اوتناپیشتیم (نوح (ع)) بود؛ بنابراین برخلاف تصور برخی خوانندگان حماسه، سفر گیلگمش به‌سوی نوح (ع)، سفری برای کسب جاودانگی جسمانی نبود، بلکه سیری با هدف کسب جاودانگی روحانی بوده است. با توجه به مجموع مطالب پیشین، آیا اگر بگوییم حماسه‌ی گیلگمش کاملاً دینی و گیلگمش نیز شخصیتی دینی است، رواست کسی بر ما خرده بگیرد؟! -توقفگاه هفتم: گیلگمش و یوسف (ع) گیلگمش در سفر اولش پیروز شد و شیطان هومبابا را کشت. سپس به اوروک بازگشت و تاجش را بر سر گذاشت تا جنگ دوم با دنیا (الهه‌ی ایشتار یا اینانا) را آغاز کند: «وقتی گیلگمش تاج خود را به سر گذاشت، ایشتار شکوهمند سر بالا گرفت و زیبایی گیلگمش را دید و او را گفت: گیلگمش به حضور من بیا و داماد من باش، ثمره‌ات را به من عطا کن تا از آن بهره‌مند گردم، بگذار من عروس تو و تو داماد من باشی، برای تو مرکبی از سنگ لاجورد و طلا مهیا خواهم کرد، با چرخ‌هایی از طلا و دسته‌های برنزین، و دیوهای توانمند صاعقه به‌جای قاطران بارکش آن را خواهند کشید، وقتی به خانه‌ی ما وارد شوی، می‌بینی عطر سِدر در آن پیچیده است، وقتی به خانه‌ی ما وارد شدی، آستانه و سریر آن به پاهایت بوسه خواهند زد، پادشاهان حکمرانان و شاهزادگان در برابرت تعظیم خواهند کرد. ... گیلگمش لب به سخن گشود و به ایشتار شکوهمند پاسخ داد: ... چنانچه با تو ازدواج کنم، به چه نکویی خواهم رسید؟ تو! تو جز آتشدانی که در سرما خاموش می‌شود، نیستی، تو چون دربِ ناقصی می‌مانی که بوران و باد را مانع نیست، تو کاخی هستی که درون آن شیرمردان شکست می‌خورند، و فیلی هستی که کجاوه‌اش را ویران می‌سازد، تو همچون قیری هستی که حامل خود را به آلودگی می‌کشاند و مَشکی هستی که حاملش را خیس می‌کند، تو سنگ مرمری هستی که دیوارش فرو می‌ریزد، تو چون سنگ یشمی که دشمنش رو به آن کرده، فریبش را می‌خورد، تو کفشی هستی که پوشنده‌‌اش را می‌گزد، بر عشق کدام‌یک از عاشقانت پایدار مانده‌ای؟ و از کدام‌یک از بندگانت همیشه راضی بوده‌ای؟ ... ایشتار با شنیدن این سخنان در خشم شدید شد و به آسمان بالا رفت، ایشتار صعود کرد و به محضر پدرش انو و مادرش آنتوم رفت و گریه‌کنان گفت: ای پدرم، گیلگمش مرا تحقیر کرد و بر من اهانت روا داشت، مرا ناسزا گفت و اعمال پلیدم را نکوهش کرد. انو زبان به سخن گشود و به ایشتار شکوهمند گفت: تو خود به او تعرّض کردی و از این رو گیلگمش به تو اهانت کرد، و بدی‌ها و اعمال آلوده‌ات را بازشمرد، ایشتار زبان به سخن گشود و به (انو) گفت: ای پدر، برای من گاوی آسمانی بیافرین تا گیلگمش را نابود کند، و اگر از آفریدن گاو آسمانی امتناع ورزی، درب عالم زیرین را در هم خواهم شکست، و هر دو لنگه‌اش را باز خواهم کرد و مردگان را می‌گذارم تا برخیزند و زندگان را بخورند، و شمارِ مردگان بیش از زندگان شود، انو دهان گشود و به ایشتار شکوهمند پاسخ داد: اگر آنچه را خواهانی به انجام برسانم، هفت سال خشک‌سالی خواهد آمد که هیچ محصولی باقی نخواهد ماند، آیا تو به‌قدر کافی محصول برای مردم گرد آورده‌ای؟ و آیا علوفه‌ای برای چهارپایان به انبار گذاشته‌ای؟ ایشتار دهان گشود و پدرش انو را پاسخ داد: خرمن‌های غلات برای مردم و علوفه برای چهارپایان انبار کرده‌ام، و اگر هفت سال بی‌حاصل فرا آید، حبوبات و علوفه به‌قدر کافی برای مردم و حیوانات هست».([81]) در قرآن نیز آمده است: (وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ)([82]) (و آن زن که یوسف در خانه‌اش بود، در جست‌وجوی تن او می‌بود و درها را بست و گفت: پناه می‌برم به خدا! او (همسر زلیخا) پروراننده‌ی من است و مرا منزلتی نیکو داده و ستمکاران رستگار نمی‌شوند). (قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِي سُنبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِّمَّا تَأْكُلُونَ * ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِّمَّا تُحْصِنُونَ * ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ)([83]) (گفت: هفت سال با جديت زراعت مي‌کنيد؛ و آنچه را درو کرديد، جز کمي که مي‌خوريد، در خوشه‌هاي خود باقي بگذاريد (و ذخيره نماييد). پس از آن، هفت سال سخت (و خشکي و قحطي) مي‌آيد، که آنچه را براي آن سال‌ها ذخيره کرده‌ايد، مي‌خورند؛ جز کمي که (براي بذر) ذخيره خواهيد کرد. سپس سالي فرامي‌رسد که باران فراوان نصيب مردم مي‌شود؛ و در آن سال، مردم عصاره (ميوه‌ها و دانه‌هاي روغني را) مي‌گيرند (و سال پر برکتي است)).([84]) -توقفگاه هشتم: کسانی که در سفر جاودانگی سقوط می‌کنند یا می‌لغزند توضیح دادم که سفر گیلگمش از جاودانگی روحانی و زندگی جاودان اخروی سخن می‌گوید، نه جاودانگی جسم که فانی است و بی‌خردان نیز به فانی بودن آن واقف هستند، چه برسد به گیلگمش که در حماسه، حکیم و دانا به حقایق امور توصیف شده است. از آنجا که منظور از جاودانگی و مرگ در داستان، جاودانگی و مرگ روح است، مرگ انکیدو نیز بر همین منوال می‌باشد.([85]) انکیدو نتوانست سفر جاودانگی‌اش را بدون اینکه سقوط کند یا لغزشی یابد و یا مرتکب محرمات شود و وصیت‌های گیلگمش به خود را زیر پا بگذارد، به پایان برساند. نتیجه این شد که او به تاریکی‌های جهان زیرین سقوط کرد و گیلگمش کوشید وی را از این تاریکی‌های جهان زیرین و بازایستادن پس از لغزیدن، نجاتش دهد: «انکیدو به جهان زیرین سقوط کرد، چرا که به سخنان سرورش گوش فرا نداد، و جامه‌ی پاکیزه‌ای به تن کرد، صاحبان قدرت چونان دشمنان بر او هجوم بردند، و او تَنَش را با روغن جام تازه اندود کرد، بر اثر بویش گرد وی جمع شدند، عصا را چون تیری به جهان زیرین پرتاب کرد، و کسانی که تیر به آن‌ها اصابت نمود، از هر سو احاطه‌اش نمودند، عصا را به دست گرفت، اشباح مردگان پیرامونش به جنب‌وجوش افتادند، و نعلین به پا کرد،([86]) و صدایی در جهان زیرین به پا نمود، و همسری را که دوست می‌داشت بوسید، و همسری را که ناپسند می‌داشت سیلی بنواخت، و فرزندی را که دوست می‌داشت بوسید، و فرزندی را که ناپسند می‌داشت سیلی بنواخت، صیحه‌ای از عالم زیرین، با نیرو او را گرفت، ..................... ..................... او در آوردگاه به جایگاه مردانگی سقوط نکرد، عالم زیرین بود که او را با قدرت گرفت».([87]) [مرگ انکیدو و دفن شدن او به احتمال قوی ریشه‌ی بابلی دارد نه سومری. از آنچه در اسطوره‌ی "گیلگمش، انکیدو و جهان زیرین" آمده، چنین برمی‌آید که مرگ انکیدو عادی نبود؛ بلکه وی از طرف "کور" شیطان جهان زیرین (که به شکل اژدهاست) به خاطر سرپیچی از آیین‌های آن جهان (که او نسبت به آن‌ها آگاهی داشت) دستگیر شد. مؤلفان بابلیِ "حماسه‌ی گیلگمش" در داستان، به کام مرگ انداختن "انکیدو" را ساخته‌اند تا بتوانند شوق و حرارت گیلگمش را در جست‌وجوی زندگی جاودانی که اوج منظومه است به نحو مؤثرتری توصیف کنند... . به هر روی، ادیبان بابلی صرفاً کپی‌برداران و تقلیدکنندگان کور ماده‌ی اولیه‌ی سومری نبوده‌اند. شعرای بابلی آن‌چنان مضمون و شیوه‌ی داستان سومری را بر حسب مقتضیات محیطیِ خود دگرگون کرده‌اند که جز هسته‌ی سومری حکایت چیزی باقی نمانده است].([88])

-توقفگاه نهم:

سفر گیلگمش به سمت جدش نوح (ع) سفر گیلگمش به‌سوی جدش نوح (ع) (اوتناپیشتیم) آغاز می‌شود و او در این سفر در جست‌وجوی جاودانگی است؛ جاودانگی روح و نه جاودانگی جسم. گیلگمش از همان ابتدا می‌دانست که جسم را هیچ خلود و جاودانگی نیست و به این سخنش اشاره شد که: «و تنها الهه‌ها (صالحان) کسانی هستند که با شاماش تا ابد زندگی می‌کنند، اما نسل بشر روزگارش شمرده شده است و هر آنچه انجام دادند بر باد هواست». و جدش نوح (ع) سالیان دراز است که مرده و او این مطلب را به‌خوبی می‌داند. بنابراین سفر مزبور، سفری به دنیای دیگر است. و در این سفر گیلگمش بر نفْس خویش پای می‌گذارد و آن جاودانگی که برای رسیدن به آن، سفرش را آغاز کرده بود، به دست می‌آورد. در همان سفر و حتی پیش از آنکه به جدش نوح (ع) (اوتناپیشتیم) برسد به خواسته‌اش می‌رسد: «موهایم را رها می‌سازم و پوست شیر به تن می‌کنم و در صحراها سرگردان می‌شوم».([89]) گیلگمش وارد عالم حقیقت می‌شود و در سفرش به‌سوی جدش اوتناپیشتیم (نوح (ع)) امور را همان‌گونه که هست مشاهده می‌کند: «سرانجام به کوه "ماشو" رسید،([90]) کوهی که هر روز طلوع و غروب خورشید را نگهبانی می‌کند، همان‌که بلندایش به پهنه‌ی آسمان می‌رسد، و در پایین، دامنه‌اش به جهان زیرین می‌رسد، بر دروازه‌ی آن "عقرب انسان‌ها" به نگهبانی ایستاده‌اند، کسانی که شکوه آن‌ها دهشت‌انگیز و نگاهشان مرگبار است، جلال و جبروت آن‌ها بر کوهستان سایه افکنده است، آن‌ها که خورشید را در طلوع و غروبش نگهبانی می‌کنند، وقتی گیلگمش آن‌ها را دید از خوف و رعب، چهره‌اش به زردی گرایید، سپس دلیر شد و نزدیک رفت. "عقرب‌مَرد" جفتش را مورد خطاب قرار داد و گفت: آن‌که به‌سوی ما می‌آید، جسمش از جنس خدایان است. همسر "عقرب‌مرد" به او پاسخ داد: آری، دوسوم او از خدایان است و یک‌سومش از انسان. سپس "عقرب‌مرد" گیلگمش را خطاب کرد، و به فرزند خدایان([91]) چنین گفت: چه چیز تو را به این سفر دراز واداشت؟ چرا راه پیمودی و با گذر از دریاهای صعب‌العبور به‌سوی من آمدی؟([92]) قصد خود را از آمدنت به من بازگوی. گیلگمش پاسخ داد: به قصد دیدار با پدرم اوتناپیشتیم (نوح (ع)) به اینجا سفر کرده‌ام، همو که به جمع خدایان راه جسته است، آمده‌ام تا از او معمای زندگی و مرگ را جویا شوم. عقرب‌مرد زبان به سخن گشود و خطاب به گیلگمش گفت: تاکنون هیچ‌کس نتوانسته چنین کند، ای گیلگمش، هیچ بشری از مسیر کوه‌ها عبور نکرده است، زیرا مسافت دو برابر دوازده ساعت تاریکی بر آن سایه افکنده، طوری که نوری وجود ندارد،([93]) ... بخشی از حماسه شکسته شده است، ... گیلگمش پاسخ داد: قصد رفتن دارم حتی اگر بهره‌ام غم و درد، چه در سرما و چه در گرما و چه آه و زاری و نوحه باشد، حالا دروازه کوهستان را برایم بگشای، عقرب‌مرد دهان گشود و به گیلگمش پاسخ داد: گیلگمش، عبور کن و نترس، به تو اجازه می‌دهم از کوهستان "ماشو" عبور کنی، باشد که کوه‌ها و مسیرهایش را بپیمایی، باشد که پاهایت تو را سالم بازگرداند، این هم دروازه‌ی کوهستان! پیش رویَت باز است».([94]) سفر گیلگمش ادامه می‌یابد و او به بانوی مهماندار که گویی نماد مستی مردم از دلباختگی به دنیا و منیت است، می‌رسد. بانوی مهماندار او را به دنیا، توجه به خود و رها کردن این سفر ملالت‌آور، در طلب جاودانگی دعوت می‌کند: «بانوی مهماندار به گیلگمش پاسخ داد و گفت: تو هیچ‌گاه آن زندگی را که در پی‌اَش هستی نخواهی یافت، چرا که وقتی خدایان انسان را آفریدند، مرگ را قسمتش قرار دادند، اما زندگی را برای خود نگاه داشتند، اما تو ای گیلگمش، اندرون خود را از طعام آکنده ساز، شب و روز، در جشن و طرب باش، هر روزت را پای‌کوبی کن، شب و روز به رقص و بازی بپرداز، جامه‌های پاکیزه و درخشنده به تن کن، سرت را بشوی و در آب استحمام کن، به کودک خردسالی که دست‌هایت را گرفته است مهر بورز، و همسری را که در آغوش داری، شادمان ساز، این همان نصیب انسان است. اما گیلگمش این‌گونه ادامه داد و بانوی مهماندار را مخاطب قرار داد و گفت: ای بانوی مهماندار، راه اوتناپیشتیم کدام است؟ راهنماییم کن، چگونه به او برسم؟ اگر راهی باشد که به او برسم، از دریاها نیز خواهم گذشت، اگر رسیدن به او ناممکن باشد همچنان در اقصای بیابان سرگردان خواهم رفت».([95]) با توجه به این عبارات آخر، گویی موسی (ع) در قرآن منظورش را از گیلگمش اقتباس کرده است آنجا که می‌گوید: (لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا)([96]) (من همچنان خواهم رفت تا آنجا که دو دریا به هم رسیده‌اند، یا می‌رسم یا عمرم به سر می‌آید). و سفر گیلگمش ادامه پیدا می‌کند تا به جدش اوتناپیشتیم (نوح (ع)) می‌رسد و جدش قصه‌ی طوفان را برای او حکایت می‌کند. گیلگمش راز زندگی را از جدش فرا می‌گیرد: «اوتناپیشتیم به گیلگمش گفت: مرگ سنگدل است و بی‌رحم، کی خانه‌ای ساخته‌ایم که تا ابد بر جای ماند؟ کی عهدی بسته‌ایم که تا ابد ادامه یابد؟ آیا برادران، میراثی را که تقسیم می‌کنند تا ابد خواهند داشت؟ آیا کینه تا ابد بر زمین باقی خواهد ماند؟ آیا رودخانه بالا می‌رود و طوفان تا ابد باقی می‌ماند؟ پروانه هنوز از پیله‌اش خارج نشده و چشم به چهره‌ی خورشید نگشوده، اجلش فرا می‌رسد، از روزگاران کهن تاکنون زندگی جاوید نبوده است، و چقدر بین خفتگان و مردگان شباهت است! آیا همچون مردگان نیستند؟! هنگامی‌که اجل فرا رسد، کیست که تواند سروَر و بنده را از هم بازشناسد؟».([97]) حماسه‌ها، داستان‌ها و اشعار سومریان ثابت می‌کند که سومری‌ها، قبل از ظهور ادیان یهودی، مسیحی و اسلام، داستان دین الهی را با تمام جزئیات، شخصیت‌ها و نمادهای آن به‌طور کامل در اختیار داشته‌اند. در الواح گِلین سومریان، خداوندگار حقیقی یکتا، بر همه‌چیز غالب است. آن‌ها دارای عقاید، ارزش‌های اخلاقی، آرمان‌های مقدس، عبادت و شیوه‌های آن، روش‌های پیروزی بر شیطان و بر دنیا و بر منیت و حب ذات هستند. بنابراین سومریان، تمام دین از الف تا یاء را در اختیار داشته‌اند. این‌ها را از کجا آورده‌اند؟ این مجموعه‌ی پیچیده و کامل را که به‌طور ناگهانی در تاریخ سرزمین بین‌النهرین پدیدار شده است، از کجا آورده‌اند؟ واقعیتی که برای افراد عاقل همچون خورشید تابان، روشن و نمایان است، این است که یک جهش فرهنگی و تمدنی، فرهنگ و تمدن سومریان را برای ما پدیدار ساخته است. هر‌کس که می‌خواهد با وجود آنچه به آن‌ها اشاره شد، منکر این مطلب شود، به خودش مربوط است و خودش می‌داند. همان‌طور که اشاره شد، فرضیات و نظریه‌هایی برای تفسیر این جهش فرهنگی ارائه شده است؛ که اگر این‌طور نبود، کار به طرح نظریه‌ی آمدن موجوداتی از فضا نمی‌کشید!([98]) شگفتا و حیرتا از کسانی که برای شرح این جهش فرهنگی به ورود موجودات فرازمینی با مرکب‌‌ها و قدرت‌های کیهانی‌شان که البته هیچ اثری از آن‌ها بر زمین نمی‌بینیم استناد می‌کنند، ولی نمی‌پذیرند که نفْس آدم در بدنش دمیده، یا به آن متصل شد، سپس تکامل یافت و به سطحی بالاتر در ایجاد، سازماندهی و توانایی اندیشیدن و ادراک ارتقا یافت.

-توقفگاه دهم:

سومریان و حاکمیت خدا دکتر کریمر در خصوص حکومت می‌گوید: [حکومت به‌صورت نخستین پارلمانِ دارای دو مجلس: پیشرفت اجتماعی و معنوی انسان معمولاً کند و پیچ‌ در‌ پیچ است و دنبال کردن آن بسیار دشوار. درخت بارور تمدن با تخم اصلی خود هزاران مایل و سال فاصله دارد. به‌عنوان‌مثال شیوه‌ی زندگی معروف به دموکراسی و مهم‌ترین مؤسسه‌ی آن یعنی مجلس سیاسی را در نظر مجسم کنید. ظاهراً چنین به نظر می‌رسد که این‌گونه حکومت عملاً در انحصار تمدن‌های غرب و محصول قرون اخیر است، اما کسی تصور آن را هم نمی‌کند که هزاران سال پیش پارلمان‌های سیاسی وجود داشته باشد، آن هم در گوشه‌ای از جهان ‌که رابطه‌اش با مؤسسات دموکراتیک ناچیز می‌باشد. یک باستان‌شناس شکیبا بی‌خبر از آنچه در دل خاک خواهد یافت، همواره عمق و پهنای زمین را می‌کاود. بر اثر این‌گونه کاوش‌ها با بیل و کلنگ بود که ما توانستیم از تشکیل یک مجلس سیاسی در حدود پنج هزار سال پیش پرده برداریم، چنین مجمعی نخستین بار در خاور نزدیک منعقد شده است. آری، حدود 3000 سال پیش از میلاد، اولین پارلمان سیاسی تاریخ مدون نسل بشر، به شکل پر‌ ابهت و پر‌شوری برپا شد. این مجمع مانند پارلمان‌های امروزی از دو مجلس تشکیل می‌شد، یکی مجلس سنا یا مجلس شیوخ و دیگری مجلس عوام (نمایندگان) که جوانان قادر به حمل سلاح به عضویت آن درمی‌آمدند. اعضای دو مجلس در یک جلسه‌ی مشترک برای اخذ تصمیم درباره‌ی مسئله‌ی مهمی که سرنوشت صلح و جنگ به آن بستگی داشت، شرکت می‌جستند. مجلس در وضعی قرار گرفته بود که ناچار یکی از دو راه را باید انتخاب می‌کرد: صلح به هر قیمت، یا استقلال به قیمت جنگ. نمایندگان محافظه‌کار و سالخورده‌ی مجلس سنا به نفع صلح به هر قیمت رأی دادند؛ اما پادشاه تصمیم آنان را نقض کرد و موضوع را در مجلس عوام مطرح ساخت. این مجلس به نفع جنگ و آزادی رأی داد و پادشاه تصمیم آن‌ها را تصویب نمود. در کدام کشور، نخستین مجمع سیاسی که انسان شناخته، تشکیل جلسه داده است؟ برخلاف تصور و استنباطی که امروزه رواج دارد، این مجلس در مغرب زمین و در قاره‌ی اروپا نبود؛ مجالس سیاسی یونان و جمهوری روم مدت‌ها بعد به وجود آمد. شگفتا که چنین مجلس کهنی در سرزمین جباران و خودکامگان سرکش، جایی که گمان نمی‌رفت با مجامع سیاسی آشنایی و پیوندی داشته باشند، یعنی خاور نزدیک منعقد شد. آری نخستین مجلس سیاسی شناخته شده در سرزمینی که در شمال خلیج فارس میان دو رود دجله و فرات قرار دارد و پیشینیان آن را سومر می‌نامیدند، تشکیل گردید. بی‌مناسبت نیست بدانیم انعقاد آن، چه زمانی بوده است. در هزاره‌ی سوم پیش از میلاد. در آن روزها در سرزمین سومر- منطقه‌ی جنوبی عراق امروز- مردمی سکونت داشتند که بی‌گمان از درخشان‌ترین تمدن شناخته شده‌ی آن دوره در کشور خود برخوردار بودند.([99]) رابطه‌ی سومریان و حاکمیت خدا موضوعی است که کریمر و بسیاری از باستان‌شناسان از درک آن عاجزند؛ زیرا آن‌ها به حاکمیت خدا اعتقاد ندارد و یا خداناباورند و دین را از اختراعات سومریان به شمار می‌آورند و تورات و قرآن را صرفاً کپی‌برداری‌هایی از داستان‌های تخیلی سومریان مانند قصه‌ی طوفان در نظر می‌گیرند. به همین دلیل هنگامی‌که این افراد دریافتند پادشاه سومری موضوع جنگ را در دو مجلس به شور گذاشت، این‌گونه حکم قطعی صادر کردند که عملکرد سومری‌ها دموکراسی و مشابه دموکراسی امروز غرب بوده است. این در حالی است که عملکرد سومری‌ها به هیچ وجه دموکراسی غربی نبود و ارتباطی هم با آن نداشت؛ چرا که متون سومری بسیاری وجود دارد که در آن‌ها تأکید شده است که حاکم، مشروعیت خود را از تنصیب الهی به دست می‌آورد. بنابراین نظام حکمرانی سومریان، نظامی است که از نوح (ع) و پیامبران به ارث برده‌اند؛ همان‌طور که دین الهی را از آنان به میراث برده‌اند. سومریان از یک سیستم حکمرانی الهی تحریف‌شده برخوردار بودند، همان‌طور که دین الهیِ تحریف‌شده داشتند؛ بنابراین سیستم حکومتی سومریان نه دیکتاتوری بود و نه دموکراسی به معنای دموکراسی شناخته‌شده‌ی غرب امروز. نظام حکومتی سومریان به این صورت بود که پادشاه را الهه‌ها (خدایان) تعیین می‌کردند؛ همان‌طور که در سیستم حکومت الهی نیز پادشاه یا حکم‌فرما از سوی خداوند تعیین می‌شود. وظیفه‌ی این حاکم، تحقق بخشیدن به خواست و اراده‌ی الهی، اجرای قانون خدا و برخورد عادلانه با ستمدیدگان است؛ بنابراین هدف از تعیین حکم‌فرمای الهی، خودِ حکمرانی نیست؛ و این نظام حکمرانی الهی می‌تواند توسط حاکمی معین‌شده از سوی خدا، قوانین را اجرا کرده، بر آن نظارت داشته و به هنگام خطا رفتن این فرآیند، به‌گونه‌ای صحیح مداخله نماید و ضرورتی ندارد که خودش به حکمرانی مبادرت ورزد تا هدف از تنصیب و تعیینش عملی گردد. ما این مطلب یا قریب به آن را در نمونه‌ی سومری که دکتر سموئیل کریمر آورده است، می‌بینیم. جایی که بین کیش و اوروک بر سر حکمرانی و ادعای تنصیب الهی نزاع بود و حاکم اوروک برای انتخاب جنگ یا صلح به آرای ملت مراجعه کرد، ولی او خود را به گردن نهادن به آن رأی ملزم نمی‌دیده است، همان‌طور که در مطلب پیشین این موضوع به‌وضوح مشاهده می‌شود: [اوضاع و احوال سیاسی که موجب انعقاد نخستین مجلس سنا در تاریخ مدون گشت از این قرار بود: سرزمین سومر در 3000 سال پیش از میلاد، مانند یونان چندین قرن بعد، از چند دولت- شهر تشکیل می‌شد، که برای احراز برتری بر سراسر سومر با یکدیگر همواره رقابت و کشمکش داشتند. یکی از این شهرهای مهم در آن زمان کیش بود که بنا بر اساطیر سومری سلطنت را بلافاصله پس از طوفان، از آسمان دریافت کرده بود؛ ولی در همان زمان دولت- شهر دیگری به نام ارک (اوروک) در دوردست‌های جنوب کیش وجود داشت. ارک روز به روز بر نفوذ و اعتبار خود می‌افزود و برتری کیش در سومر را دچار مخاطره می‌ساخت. پادشاه کیش متوجه خطر شد؛ بنابراین از کشور ارک خواست که حاکمیت او را بپذیرد؛ در غیر این صورت، آماده‌ی جنگ باشد. در چنین شرایط بحرانی بود که مجلس شیوخ و مجلس مردان قادر به حمل سلاح (جنگجویان) تشکیل جلسه دادند. دو مجلس می‌بایست یکی از دو راه را برمی‌گزیدند: به زیر یوغ پادشاه کیش رفتن و بهره‌مند شدن از صلح و آرامش، یا به دست گرفتن سلاح و نبرد در راه حفظ استقلال].([100]) این درست است که برخی از پادشاهان سومری فقط ادعای تعیین الهی را داشتند، ولی آنچه برای ما اهمیت دارد این است که عموم سومریان به تنصیب الهی معتقد بوده‌اند. آنچه از الواح گِلین به‌دفعات به دست ما رسیده، مبنی بر اینکه پادشاهان، نوادگان خدایان هستند و از سوی خدایان تعیین می‌شوند، مؤیّد این مدعاست. قرآن داستانی نقل کرده که نشان‌دهنده‌ی منازعه‌ای است که در سومر یا سرزمین بین‌النهرین بین یکی از پادشاهان مدعی حکمرانی با ابراهیم خلیل (ع) که حاکمی منصوب شده از طرف خدا بود، روی داده است: (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ)([101]) (آیا ندیدی آن‌کسی را که خدا به او پادشاهی ارزانی کرده بود با ابراهیم، درباره‌ی پروردگارش محاجه کرد؟ آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگار من زنده می‌کند و می‌میراند. او گفت: من نیز زنده می‌کنم و می‌میرانم. ابراهیم گفت: خدا خورشید را از مشرق برمی‌آورد تو آن را از مغرب برآور. آن کافر حیران شد، زیرا خدا ستمکاران را هدایت نمی‌کند). می‌توانیم با مراجعه به متون سومریان، اکدیان و بابلیان این موضوع را به‌وضوح در بسیاری از متون آن‌ها مشاهده کنیم که آن‌ها معتقد بودند حکومت و پادشاهی باید با تنصیب الهی صورت گیرد؛ همان‌طور که در باور دین الهی صحیح در تورات، انجیل و قرآن([102]) نیز همین‌گونه است. این آشکارا حکایت از آن دارد که سومریان دین الهیِ کهن را به میراث برده‌اند و به تعالیم آن ‌که مهم‌ترین قسمتش قوانین شرعی مقدس و تعیین مجری آن بود، نیز پایبند بوده‌اند. ولی با گذشت زمان، همان چیزی اتفاق افتاد که همیشه رخ می‌دهد و آن تحریف دین الهی، غصب حکمرانی الهی و مقهور ساختن حاکم تعیین شده از سوی خداوند می‌باشد. همان‌طور که در ماجرای حضرت ابراهیم (ع) شاهدیم که وی در نهایت مجبور شد سرزمین پدرانش را ترک گوید([103]) تا در زمانی که خدا اراده فرموده بود، فرزندانش بازگردند؛ یعنی بازگشت پسرش علی‌بن‌ابیطالب (ع) به سرزمین سومر و اکد یا شومر یا شنعار یا سرزمین بین‌النهرین یا عراق فعلی. این یکی از متونی است که دکتر کریمر از کتیبه‌های سومریان نقل کرده و در آن اعتقاد آن‌ها به دین الهی و تعیین پادشاه یا حاکم از سوی خدا را بیان می‌دارد: «ای سومر، ای سرزمین عظیم، در بین تمام سرزمین‌های جهان، تو در نور ثابت و راسخ غوطه‌ور هستی، که از محل طلوع آفتاب تا محل غروب آن قوانین الهی را بین همه‌ی مردم منتشر می‌سازد، به‌راستی قوانین الهی مقدس تو، قوانینی برجسته و والاست و درک آن دست نیافتنی، قلبت چنان ژرف است که درک عمق آن ممکن نیست، معرفت درست از آن سرچشمه می‌گیرد، ... چونان آسمان است که نمی‌توان آن را لمس کرد، و پادشاه تاجدار که با تاج ابدی به دنیا می‌آید، و آقایی که هنگام به دنیا آمدن، تاج را برای ابد بر سر خود می‌گذارد، آقایت آقایی بس ارجمند است و پادشاهت با خدایگان بر تخت آسمانی جلوس می‌کند، به‌راستی پادشاهی‌ات مانند کوه عظیم است....»([104])

-پیوست‌ها

پیوست 1 نوحه‌سرایی و گریه‌ی خلفای الهی بر حسین (ع) در پایان توقفگاه چهارم بعضی از رواياتی که متعلق به پيامبران خدا، آدم، نوح و ابراهيم (ع) بودند، ذکر شد. این پیوست، پاره‌ای دیگر از این روایات است که نوحه‌سرایی و گریه‌ی خلفای الهی بر امام حسین (ع) را بیان می‌کند. نوحه‌سرایی آن‌ها پس از این بود که خداوند عزوجل آن‌ها را از آنچه بر او در سرزمین کربلا (از سرزمین‌های سومر و اکد) خواهد گذشت، آگاه نمود. آدم (ع): علامه مجلسی نقل می‌کند: (صاحب دُر ثمين در تفسير فرموده‌ی حق تعالی: (فَتَلَقَّى آَدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ) (آدم از پروردگارش کلماتی چند فرا گرفت) روایت می‌کند که او به ساق عرش نگریست و نام‌های پيامبر و ائمه (ع) را ديد. آنگاه جبرئيل به او آموخت: ای آدم بگو: ای خدای ستوده (حمید) به حق محمد، ای خدای برتر (عالی) به حق علی، ای خدای پديد‌كننده (فاطر) به حق فاطمه، ای خدای احسان‌كننده (محسن) به حق حسن و حسين؛ و احسان و خوبی تنها از آنِ توست. وقتی نام حسين را ياد كرد، اشکش جاری و دلش نرم شد و گفت: برادرم جبرئيل، در ياد پنجمين، دلم شكست و اشکم روان شد. جبرئيل گفت: اين فرزندت، مصيبتی خواهد ديد كه تمام مصائب در برابر آن كوچک است. آدم پرسيد: برادرم، كدام مصيبت؟ جبرئيل عرض کرد: حسين با لب‌تشنه، غریب، یکه و تنها بدون هیچ یار و یاوری كشته می‌شود و ای آدم اگر او را ببينی، می‌گويد: آه از تشنگی، آه از کم بودن یاور؛ تا آنجا كه تشنگی بين ديدگانش و آسمان چون دودی فاصله می‌افكند، پس كسی او را پاسخی نمی‌دهد مگر با شمشير و نوشانیدن مرگ. آنگاه چونان برّه‌ای که از قفا ذبحش کنند، سر از تن او جدا می‌كنند و دشمنان به خيمه‌های او حمله‌ور شوند و سرهای او و یارانش در ميان شهرها به گردش درآيد در حالی كه زنان (اسير و دربند) همراه آن‌ها هستند. چنین در علم خداوند واحد منّان گذشته است. آدم و جبرئیل چون فرزند از دست داده، بسیار گریستند).([105]) اسماعيل فرزند ابراهيم (ع): علامه مجلسی نقل می‌کند: (وقتی اسماعيل گوسفندان خود را برای چَرا کنار فرات برده بود، چوپان به او گفت از فلان موقع گوسفندان از این نهر آب نمی‌آشامند. اسماعيل (ع) سبب و علت را از پروردگارش پرسید. جبرئيل نازل شد و گفت: ای اسماعيل، از گوسفندانت بپرس که آن‌ها علتش را پاسخ خواهند گفت. به آن‌ها گفت: چرا از این آب نمی‌نوشید؟ گوسفندان با زبانی فصيح گفتند: به ما رسیده است که فرزند تو حسین (ع) نوه‌ی محمد (ص) اينجا تشنه کشته می‌شود و ما به خاطر ناراحتی بر او، از این شریعه آب نمی‌نوشیم. از آن‌ها از قاتلش پرسید. پاسخ دادند: او را لعين اهل آسمان‌ها و زمين‌ها و تمامی آفريدگان، خواهد کشت. اسماعيل (ع) گفت: بارالها! قاتل حسین (ع) را لعنت کن).([106]) موسی(ع): علامه مجلسی روایت می‌کند: (روزی موسی (ع) عبور می‌کرد در حالی که یوشع بن نون (ع) به همراهش بود. هنگامی‌که به سرزمین کربلا رسید کفشش پاره شده، بندش گسست، خار در پاهايش خليد و خون جارى شد. موسى عرض كرد: خدايا! چه گناهى از من سر زد؟ به او وحی شد اينجا حسين (ع) كشته و خونش ريخته مى‌شود و از همین رو خون تو در موافقت با او جاری شد. موسى (ع) عرض کرد: پروردگارا، حسین کيست؟ گفته شد: او نوه‌ی دختریِ محمد مصطفی (ص) و فرزند علی مرتضی (ع) است. پرسيد: قاتل او كيست؟ گفته شد: لعنت‌شده‌ی ماهیان دریاها، وحوش صحراها و پرندگان هواست. موسی (ع) دستانش را بلند کرد و یزید را لعنت و نفرین نمود و یوشع (ع) بر دعایش آمین گفت و مقامش را یاد کرد).([107]) سلیمان(ع): مجلسی روایت می‌کند: (سليمان(ع) بر بساط خود می‌نشست و در هوا حركت مى‌كرد. روزی در حالی که در حرکت بود به سرزمین کربلا رسید. باد سه مرتبه گردش کرد تا اینکه نزدیک بود سقوط کند. باد از حرکت ایستاد و بساط وى در سرزمين كربلا فرود آمد. سليمان (ع) به باد گفت: چرا فروکش کردی؟ باد پاسخ داد: در اين مكان، حسين (ع) كشته مى‌شود. پرسيد: حسين کيست؟ گفت: دخترزاده‌ی محمدِ برگزیده (ص) و فرزند علی کرّار (ع). پرسید: قاتل او كيست؟ پاسخ داد: یزید، لعین اهل آسمان‌ها و زمین. سليمان دستانش را برآورد و او را لعنت و نفرین نمود و جن و انس بر دعایش آمین گفتند. باد شروع به وزیدن کرد و بساط به راه افتاد).([108]) اسماعيل فرزند حزقيال(ع): مجلسی روایت می‌کند: (از برید عجلی نقل شده است: به ابوعبدالله (ع) عرض کردم: ای فرزند رسول خدا (ص)! به من خبر ده از اسماعيلی که خداوند در کتابش از او ياد کرده آنجا که می‌فرمايد: (وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَّبِيًّا) (و در اين کتاب اسماعيل را ياد کن. او درست‌وعده و فرستاده‌ای پيامبر بود). آیا منظور اسماعيل فرزند ابراهيم است؟ برخی اذعان می‌کنند که ايشان، همو می‌باشد. فرمود: اسماعيل (ع) پيش از حضرت ابراهيم (ع) از دنيا رفت و جناب ابراهيم (ع) حجت خداوند و راهبر و صاحب شريعت بود و با این توصیف اسماعيل (ع)به‌جانب چه كسانی می‌توانست مبعوث شده باشد؟! راوی گويد: عرض كردم: فدایت شوم، منظور چه کسی است؟ حضرت فرمود: وی اسماعيل فرزند حزقيال پيغمبر(ع) می‌باشد كه خداوند او را به‌سوی قومش مبعوث نمود و آن‌ها وی را تكذيب كرده، كشتند و سپس پوست صورتش را كندند. خداوند بر ايشان غضب کرد و سطاطائيل را كه فرشته‌ی عذاب است بر آن‌ها نازل نمود. فرشته عرضه داشت: ای اسماعيل من سطاطائيل فرشته‌ی عذاب می‌باشم. پروردگار با عزت مرا نزد تو فرستاده تا اگر بخواهی قومت را با انواع عذاب‌ها معذّب نمايم. اسماعيل(ع) به او فرمود: ای سطاطائیل، به چنین چیزی نیاز نیست. پس حق تعالی وحی فرستاد: ای اسماعيل، حاجت تو چيست؟ عرض كرد: پروردگارا، تو برای خودت بر ربوبیت، برای محمد(ص) به نبوت و برای اوصیایش به ولایت، عهد و میثاق گرفتی و خلقت را به آنچه امتش با حسین بن علی (ع) پس از پیامبرشان می‌کنند باخبر نمودی و به حسین (ع) وعده دادی به دنيا برگردانیده می‌شود تا خودش از آن قوم جفاكار به عقوبت عمل‌شان انتقام گيرد. حاجت من به تو ای پروردگارم آن است كه مرا نيز به دنيا برگردانی تا از آنچه بر من رفت انتقام گیرم، همان‌طور که حسین (ع) به دنیا برمی‌گردد. پس حق تعالی اسماعيل بن حزقيال را وعده داد که او با حسين بن علی (ع) به دنيا بازمی‌گردد).([109]) زکریا(ع): «طبرسی روایت می‌کند: (سعد بن عبدالله گويد: از قائم تأویل (کهیعص) را پرسیدم. فرمود: اين حروف از اخبار غيبی است که خداوند بنده‌اش زکریا را از آن مطلع ساخت و سپس برای محمد و آل او (ع) روایت نمود. این هنگامی بود که زکریا از پروردگارش، خداوند تقاضا کرد اسماء پنج‌گانه را به او تعلیم دهد. جبرئیل(ع) را بر او نازل کرد و آن‌ها را به او آموزش داد. هنگامی‌که زکریا (ع) نام‌های محمد‌، علی، فاطمه و حسن (ع) را ياد کرد، اندوه و ناراحتی‌اش برطرف شد و گرفتاری‌اش از بين رفت امام هنگامی‌که نام حسین (ع) را ياد کرد، بغض گلويش را فشرد و مبهوت شد. روزی از خداوند پرسید: خداوندا! مرا چه می‌شود که وقتی چهار تا از آن‌ها را یاد می‌کنم غم‌هایم تسلی می‌یابد اما وقتی حسین (ع) را یاد می‌کنم اشکم جاری و ناله‌ام بلند می‌شود؟ خدای تبارک‌وتعالی او را از داستانش باخبر ساخت و فرمود: کهیعص: (کاف) اسم کربلا، (هاء) هلاکت عترت طاهره، (یاء) یزیدِ ظالم بر حسین (ع)، (عین) عطش و تشنگی‌اش و (صاد) صبرش می‌باشد. هنگامی‌که زکریا (ع) این را شنید سه روز از محل عبادتش خارج نشد و مردم را نيز به حضور نپذيرفت و به گريه و زارى پرداخت و در مرثیه‌اش چنین می‌گفت: پروردگارا! آيا بهترين بندگانت را دچار مصيبت فرزندش مى‌كنى؟ خداوندا! آیا بلای این مصیبت را با از‌بین‌بردن آن می‌فرستی؟ پروردگارا! آيا بر قامت علی و فاطمه ( جامه‌ی چنین مصیبتی می‌پوشانی؟ خداوندا! آيا اين اندوه را به ساحت آن دو فرود مى‌آورى؟ سپس مى‌گفت: بارالها! در پيرى فرزندى عنايتم فرما كه مايه‌ی روشنى چشمم گردد، پس از آن مرا در محبتش بى‌قرار گردان، سپس در غم مرگش سوگوارم نما؛ همان‌طور كه محبوبت محمد(ص) را به فرزندش سوگوار نمودى. خداوند يحيى (ع) را روزی‌اش فرمود و سپس او را به مصيبتش دچار ساخت و مدت باردارى يحيى (ع) همانند امام حسین (ع)، شش ماه بود).([110]) عیسی(ع): مجلسی روایت می‌کند: (مسيح (ع) با حواريون از كربلا مى‌گذشت كه شيری درنده سر رسيد و سد راه وى شد. مسیح (ع) به‌سوی شیر رفت و از او پرسید: چرا در این مسیر نشسته‌ای؟ چرا اجازه نمی‌دهی از آن عبور کنیم؟ شير با زبان فصيح گفت: راه را برایتان باز نمی‌کنم مگر اینکه یزید قاتل حسین (ع) را لعنت کنید. عيسى (ع) پرسيد: حسین کیست؟ پاسخ داد: او فرزند دختر محمد (ص) نبی امّی و فرزند علی (ع) ولی خداست. پرسید: قاتل او کیست؟ پاسخ داد: قاتل او لعنت‌شده‌ی تمام وحوش، حشرات و درندگان، مخصوصاً در روزهای عاشوراست. عیسی (ع) دست به دعا برداشت و يزيد را لعنت و نفرين نمود و حواريون بر دعایش آمين گفتند. شیر از مسیرشان به کناری رفت و حرمتشان را نگه داشت).([111]) رسول خدا حضرت محمد(ص) : مجلسی می‌گوید: (از ابو بصیر از ابوعبدالله (ع) روایت می‌کند که گفت: شنیدم می‌فرماید: (روزی حسین (ع) در حضور رسول خدا(ص) بود که جبرئیل به حضورش رسید و عرض کرد: ای محمد، آیا او را دوست می‌داری؟ فرمود: آری. جبرئيل عرض کرد: ولی امت تو به‌زودی او را خواهند كشت. رسول خدا (ص) بسیار اندوهگین شد. جبرئیل عرض کرد: اگر تربتی را كه حسين (ع) در آن به شهادت می‌رسد به تو نشان دهم خوشحال می‌شوی؟ حضرت فرمود: آری. راوی می‌گوید: جبرئیل فاصله‌ی بین جایی که رسول خدا (ص) نشسته بود تا کربلا را شکافت تا اينکه دو قطعه به این صورت يکی شدند -‌‌و دو انگشت اشاره را نزديک هم کرد‌- خاکی از آن را با بال خود برداشت و به رسول خدا (ص) داد و سپس آن زمين در کمتر از چشم بر هم زدنی ناپديد گشت. رسول خدا (ص) فرمود: خوشا به سعادت تو ای تربت و خوشا به حال کسی که در تو به قتل می‌رسد).([112]) علی(ع): صدوق روایت می‌کند: (از مجاهد از ابن عباس روایت شده است که گفت: در خروج به صفين خدمت امیرالمؤمنین (ع) بودم. چون به نينوا در كنار فرات رسيد به آواز بلند فرياد زد: اى پسر عباس اينجا را می‌شناسى؟ عرض کردم: نمی‌شناسمش، ای امیرالمؤمنین. فرمود: اگر چون من آن را مى‌شناختى از آن گذر نمی‌کردی تا چون من گريه كنى و چندان طولانی گريست تا محاسنش خيس و اشک بر سينه‌اش روان شد و با هم گريه می‌كرديم در حالی که مى‌فرمود: ای‌وای، ای‌وای، مرا چه‌کار با آل ابوسفیان؟ مرا با خاندان جنگ که حزب شیطان و اولیای کفر هستند، چه کار؟ صبر كن اى اباعبدالله، كه پدرت از آن‌ها می‌بیند آنچه تو از آن‌ها خواهی دید. سپس آبى خواست و وضوى نماز گرفت و تا خدا خواست نماز به‌جا آورد. سپس سخن نخستین خود را بازگفت و پس از نماز و گفتارش چرتى زد و بيدار شد و فرمود: اى ابن عباس! عرض کردم: من اینجا هستم. فرمود: آنچه اکنون در رؤیایم در این چُرتم دیدم برایت بازگویم؟ عرض كردم: چشمانت خوابید و رؤیایی دیده‌ای، خیر است ای امیرالمؤمنین. فرمود: ديدم گويا مردانى با علم‌هایی سفید که شمشیرهایی درخشان بر کمر داشتند از آسمان فرود آمدند و گرداگرد اين زمين خطى كشيدند. ديدم گويا اين نخل‌ها شاخه‌هاى خود را با خون تازه بر زمين زدند و ديدم گويا حسين فرزند و دلبند و جگرگوشه‌ام در آن غرقه است و کمک می‌خواهد در حالی که اجابت‌کننده‌ای نیست. گویی آن مردان سپیدروی از آسمان نازل شدند در حالی که او را ندا می‌دادند و می‌گفتند: صبر ای آل رسول خدا که شما به دست شرورترین مردم كشته می‌شويد و اين بهشت است اى اباعبدالله كه مشتاق توست. سپس مرا تسليت می‌گویند و می‌گویند: اى ابوالحسن! بشارت که خداوند در روزی که مردم در پیشگاه پروردگار می‌ایستند، چشمت را روشن ساخت. سپس به اين وضع بيدار شدم. سوگند به آنکه جانم در دست اوست صادق مصدق ابوالقاسم (ص) برايم بازگفت كه من آن را در خروجم براى شورشيان بر ما خواهم ديد. اين زمين كرب‌و‌بلا است كه حسين با هفده مرد از فرزندان من و فاطمه در آن به خاک مى‌روند؛ این زمین در آسمان‌ها معروف و به نام زمين كرب‌و‌بلا شناخته شده است، همان‌طور که بقعه‌ی حرمين و بقعه‌ی بیت‌المقدس ياد می‌شوند. سپس فرمود: اى ابن عباس برايم در اطراف آن پشکل آهو جستجو كن كه به خدا سوگند دروغ نگويم و دروغ نشنوم که زرد رنگ است، چون رنگ زعفران. ابن عباس گويد: آن را جستم و گرد هم يافتم و فرياد كردم: ای امیرالمؤمنین آن‌ها را آن‌گونه که برایم توصیف فرمودی، یافتم. علی(ع) به من فرمود: راست گفت خداوند و رسولش. سپس حضرت (ع) برخاست و به‌سوی آن‌ها دويد و آن‌ها را برداشت، بویيد و فرمود: این دقیقاً همان است. ای ابن عباس، آیا مى‌دانى اين پشكل‌ها چيست؟ این‌ها را عيسى بن مريم بوییده است، آن هنگام که او به همراه حواریون از اینجا گذر می‌کرد و دید آهوان گرد هم آمده، گریه می‌کنند. عیسی نشست و حواریون نیز با او نشستند. گریست و حواریون نیز گریستند در حالی که نمی‌دانستند چرا نشسته و چرا می‌گرید. گفتند: اى روح خدا و كلمه‌ی او، چرا گريه مى‌كنى؟ فرمود: شما مى‌دانيد اين چه زمينى است؟ عرض کردند: خير. فرمود: اين زمينى است كه در آن جگرگوشه‌ی رسول خدا احمد (ص) و جگر‌گوشه‌ی آزاده‌ی طاهره‌ی بتول -‌همانند مادرم- را مى‌كشند و در آن به خاكی سپرده می‌شود كه خوشبوتر از مشک است، چرا که خاک جگرگوشه‌ی شهيد است و خاک پيامبران و پيامبر‌زادگان این‌چنین است. اين آهوان با من سخن می‌گویند و مى‌گويند: به اشتياق تربت نسلِ بابركت در اين زمين مى‌چرند و معتقدند در اين زمين در امان هستند. سپس آن‌ها را برداشت، بویید و فرمود: اين پشکل همان آهوان است كه به خاطر گیاهانش چنین خوشبوست. خداوندا، آن‌ها را تا ابد حفظ فرما تا پدرش ببويد و تعزیت و تسلّى برای او باشد. فرمود: تا امروز باقی مانده و به خاطر طول زمان زرد شده‌اند و اين زمين كرب‌و‌بلاست. سپس با بالاترین صدایش فریاد کشید: ای پروردگار عيسى بن مريم، به كشندگان حسين برکت مده و همچنین بر یاری کنندگان آنان و تنها گذاران او. سپس حضرت (ع) بسیار گریست و ما نیز با او گریستیم تا به رو در افتاد و مدتى طولانی از هوش رفت. سپس به هوش آمد و آن پشكل‌ها را در ردایش بست و مرا نیز امر کرد: تو هم در ردايت ببند؛ و فرمود: اى ابن عباس، هرگاه ديدى خون تازه از آن‌ها بیرون زد و روان شد بدان كه ابوعبدالله در این زمين كشته و دفن شده است. ابن عباس گويد: به خدا سوگند آن‌ها را بیشتر از برخی از فرایضی که خداوند عزوجل بر من واجب گردانیده است، حفظ می‌کردم و از گوشه‌ی آستينم نمى‌گشودم تا هنگامی‌که در خانه خوابيده بودم به ناگاه بيدار شدم و ديدم خون تازه از آن‌ها روان و آستينم از خون تازه پر شده است. گريان نشستم و گفتم به خدا سوگند حسين (ع) كشته شد. به خدا سوگند على (ع) در هيچ حديث و خبرى که به من داده، دروغ نگفته و همان‌طور بوده چون رسول‌الله(ص) به او خبرها داده و به ديگران نداده است. در هراس شدم و سپیده‌دم بيرون آمدم و ديدم گويا شهر مدينه يكپارچه مه‌آلود است طوری که چشم جايى را نبيند. آفتاب برآمد و گويا گرفته بود و گويا بر ديوارهاى مدينه خون تازه بود. گريان نشستم و گفتم: به خدا سوگند حسين(ع) كشته شد. از گوشه‌ی خانه آوازى شنيدم كه می‌گفت: صبر كنيد ای آل رسول‌الله كشته شد جوجه‌ی پژمرده روح‌الامین فرود آمد به گریه و شیون و زاری سپس به فرياد بلند گريست و من هم گريستم. آن ساعت در ذهنم ثبت شد. ماه محرم، روز عاشورا، ده روز پس از آن، دیدم وقتی خبر و تاریخ آن به ما رسید، همان‌گونه بود. من حديث را به آن‌ها كه با آن حضرت بودند گفتم. گفتند: به خدا سوگند ما در این معرکه آنچه تو شنیدی، شنیدیم و ندانستیم او کیست و گمان بردیم او خضر می‌باشد).([113]) پیوست 2 منتظر وعده داده شده از مشرق (عراق) سرزمين سومر و اكد (جنوب عراق يا مشرق) جایی است که در متون اديان ذکر کرده‌اند که منتظر موعود دعوت جهانی‌اش را از آنجا آغاز می‌کند. برخی از متون سومری در اين سفر بيان شد و روشن شد این‌ها متونی دينی می‌باشند. اما متون پس از آن، روشن ساختند که منجی يا رهايی‌بخش از مشرق می‌آید و تأکید می‌کنند که محل آن عراق می‌باشد، نسبت به مکان خلفای الهی مانند محمد و عيسی که سلام و صلوات خداوند بر همگی‌شان باد. رسول خدا (ص) فرمود: (مردمی از مشرق قيام می‌کنند که برای مهدی یعنی حکومتش زمینه‌سازی می‌کنند).([114]) از علی (ع) روایت شده است که فرمود: (و بدانيد اگر از طلوع‌کننده‌ی مشرق پيروی كنيد، شما را به راه‌های رسول خدا(ص) رهنمون می‌شود و از بيماری كری و كوری و گنگی رهايی‌تان می‌بخشد تا از رنج طلب آسوده شويد).([115]) و در انجيل: (۲۷ چرا که او همچون صاعقه از شرق‌ها پدیدار می‌شود و در مغرب‌ها آشکار می‌گردد. آمدن پسر انسان نیز این‌چنین خواهد بود).([116]) بيان می‌دارد که ابتدای ظهورش از مشرق به مغرب خواهد بود و مشرق با در نظر گرفتن مکان عیسی (ع) در آن زمان عراق می‌باشد؛ و برقی که از مشرق خروج می‌کند و در مغرب ظاهر می‌شود ابراهيم (ع) است، به‌صورتی که از جنوب عراق خارج و در سرزمین مقدس ظاهر شد. و اما در تورات: (۷ پروردگار سپاهیان چنين می‌گويد: اينک قوم خود را از زمين مشرق و از زمين مغرب آفتاب، خواهم رهانيد ۸ و ايشان را خواهم آورد تا در اورشليم سكونت گزینند و ايشان قوم من خواهند بود و من به‌راستی و عدالت خدای ايشان خواهم بود).([117]) و معنايش چنین است که منجی ابتدا از مشرق‌زمين آغاز خواهد کرد. و درباره‌ی منجی نیز در تورات آمده است: (۱۰و این روز، روز سُرور پروردگار سپاهیان است، روز تنبیه، برای انتقام از افردی است که بر آنان خشم گرفته شده است. پس شمشير هلاک كرده، سير می‌شود و از خون ايشان مست می‌گردد. زيرا خداوند پروردگار سپاهیان ذبح‌شده‌ای در زمین شمالی در نهر فرات دارد).([118]) رود فرات در عراق قرار گرفته و اما اينکه رهایی‌بخش، قربانی در آنجا دارد، توضیح داده شد که او حسین (ع) مقتول در کربلاست؛ همان دموزی که سومریان هزاران سال پيش بر او در سرزمين سومر و اکد نوحه‌سرایی کردند و منتظر فرزندش گيلگمش موعود بودند. سپس امام علی (ع) اولین مقرّبان به امام مهدی (ع) را ذکر می‌فرمایند: (... آگاه باشید که اولین‌شان از بصره و آخرین‌شان از ابدال می‌باشد).([119]) و این تصادفی نیست که بشنویم امام صادق (ع) نام این اولین را ذکر می‌کند و می‌فرماید: (و از بصره ... احمد).([120]) حتی عجیب نیست اگر بدانیم که (احمد) در روایاتی دیگر به اسم (محارب = جنگجو) تبدیل شده؛ جنگجویی که پیش‌آهنگ است و این توصیفی است که اقوام سومری در عراق هزاران سال پیش او را به آن می‌شناختند. همچنين اشاره می‌کنم سرزمين بین‌النهرین و دقيقاً جنوب آن‌که محل تلاقی يا برخورد دو رود (دجله و فرات) را دربردارد، در شهر (قرنه) يا (زاویه)‌ی پیشین است و علت نامگذاری آن همان‌طور که معروف است به اتصال دو رود اشاره دارد، همان‌گونه که اسم زوایه از چنین اتصالی نشأت می‌گیرد که زاويه‌ای در منطقه‌ی تلاقی يا برخورد تشکيل می‌شود. این زاویه داستانی دارد که ما را به یاد يکی از صفات منجی جهانی موعود می‌اندازد؛ همان سنگ زاویه که عیسی (ع) درباره‌اش می‌فرماید: (... 42 آنگاه عیسی به آن‌ها فرمود: مگر در کتاب نخوانده‌اید آن سنگی که معماران ردّش نمودند، رأس زاویه شد (سنگ اصلی بنا شد). این کار پروردگار است و به نظر ما عجیب می‌باشد).([121]) و داوود (ع) درباره‌اش می‌فرماید: (22 سنگی را که معماران رد کردند، سنگ رأس زاویه (سنگ اصلی بنا) شد. 23 این از جانب پروردگار است و در نظر ما عجیب می‌نماید. 24 این همان روزی است که پروردگار آن را ساخت. در آن، خوشی کنیم و شادمان باشیم. 25 آه ای پروردگار، نجات بخش! آه ای پروردگار، ما را خلاص کن. 26 مبارک باد او که به نام پروردگار می‌آید).([122]) و پس از بیان اشتباه در مورد اینکه آن سنگ عیسی یا داوود ( است، سید احمد الحسن(ع) می‌فرماید: (... ولی حقیقت آن است که داوود (ع) و عیسی (ع) نجات‌دهنده‌ای را که در آخرالزمان به نام پروردگار می‌آید قصد کرده‌اند. عیسی (ع) در جاهای دیگری در انجیل به او بشارت داده و وی را عزت داده شده و بنده‌ی حکیم نام نهاده است و در اینجا نیز او را "حجر زاویه" (سنگ اصلی بنا) می‌خواند. اینجا سؤالی پیش می‌آید: چه کسی است که سنگ بنا را شناخته است یا ممکن است او را بشناسد و بداند که سنگ بنا کیست؟ آیا به داوود یا عیسی( گفته شده است که آن‌ها خود، سنگ بنا در خانه‌ی پروردگار هستند؟ یا در جایی دیگر به آن‌ها یادآوری شده که ایشان سنگ بنا در خانه‌ی خدا هستند؟ و آیا سنگی در گوشه خانه پروردگار یا هیکل، نزد یهود و نصارا قرار داده شده است که به داوود یا عیسی (ع) دلالت داشته باشد؟ واقعیت آن است که چنین چیزی وجود ندارد؛ ولی در امت دیگری از فرزندان ابراهیم (ع) موجود است؛ و در خانه‌ی خدایی که ابراهیم و پسرش اسماعیل( بنا نهادند وجود دارد و در گوشه و دقیقاً در گوشه‌ای که رکن عراقی نام دارد، استقرار یافته است. تمام این موارد به یک چیز دلالت دارد و آن نجات‌دهنده‌ای است که در آخرالزمان می‌آید یا کسی که داوود در مزامیر به او با "سنگ زاویه" (سنگ بنا) اشاره کرده و گفته است که به نام پروردگار می‌آید... بنابراین سنگ یا نجات‌دهنده‌ای که هیکل باطل و زمامداری طاغوت و شیطان بر این زمین را در هم می‌شکند و در حکومت او حق و عدل در زمین منتشر می‌شود، در آخرالزمان و در عراق ظهور می‌یابد که این معنا در خواب دانیال واضح است. این همان سنگی است که بُت یا زمامداری طاغوت و انانیّت را از اصل بر‌می‌کند و ویران می‌سازد. این در حالی است که نه عیسی و نه داوود ( هیچ‌یک نه به عراق فرستاده شده بودند و نه در آخرالزمان بودند؛ بنابراین امکان ندارد هیچ‌کدامشان همان سنگ بنای مزبور باشند. بلکه از تمام مطالب پیشین به‌روشنی مشخص می‌شود، سنگ بنایی که در یهودیت و نصرانیت وجود دارد، همان حجرالأسودی است که در گوشه‌ی بیت‌الله الحرام در مکه نهاده شده است...).([123]) حال اکنون به (زاويه) محل تلاقی دو رود در قرنه بازمی‌گردم تا همه را به علامتی الهی يادآور شوم، که علی‌رغم ظلم و قساوت سال‌ها و روزگاران و تلخی ظلم و ستمی که زمين را از فساد لبريز ساخته، همچنان با وقار سایه افکنده است؛ آری، (درخت آدم)؛ که آدم (ع) آشکار نمود چه وقايعی بر نيکوکاران از فرزندانش خواهد گذشت؛ علی‌الخصوص کسانی که به‌مثابه علائمی مهم در راه دين هستند؛ مانند دموزی يا گيلگمش. این بار برای تمامی فرزندانش به وقوع می‌پيوندد، از جمله کسانی که امروزه زندگی می‌کنند و آن‌ها را با سخنی مورد خطاب قرار نداد که ممکن است، دستان تحريف در آن دست یازند، بلکه با کاشت درختی در آن منطقه‌ی مبارک است. و گويی که آن را پرچم و نشانه‌ای در آسمان منتظران رويانيد که نه می‌افتد و نه محو می‌شود؛ در حالی که صاحب وعده داده شده‌اش، هنوز آن را به دست نگرفته است. اميد است اين يادآوری برای منتظران فرزندش گيلگمش موعود (مردی که جوانه‌ای برای درخت جديد خواهد بود) و کسانی که منتظر قيامش از همان سرزمين می‌باشند، مفيد واقع گردد. و وعده‌ی پروردگارم حق است و سپاس و ستایش تنها از آنِ پروردگار جهانيان است. پیوست 3 حاكميت خدا و تنصیب الهى دين خدا، حاكميت خداست؛ به این معنا که خدای سبحان، کسی است که حاکم را برمی‌گزیند و جانشین یا خليفه‌ای که اطاعتش و رجوع به او بر مردم واجب است را تعيين می‌کند. به‌عبارت‌دیگر، این خداوند سبحان است که تشریع می‌کند و همچنین تعیین مجری آن نیز در دست اوست. از همین رو تمامی پيامبران، تعیین شده از طرف خداوند هستند و مردم در این رابطه هیچ دخل و تصرفی ندارند. اين مثالی از عهد قديم است که به آن اشاره دارد و از موسی (ع) روایت می‌کند: (14 چون به زميني كه یهوَه، پروردگارت، به تو می‌دهد، داخل شوی و در آن تصرف نموده، ساكن شوی و بگويی مثل تمام امت‌هايی كه در اطرافم هستند، پادشاهی بر خود قرار دهم 15 البته پادشاهی را كه یَهُوَه پروردگارت برگزيند بر خود قرار ده. يكی از برادرانت را بر خود پادشاه بساز و مردی بيگانه را كه از برادرانت نباشد، نمی‌توانی بر خود مسلط نمايی).([124]) و همانند آن، قرآن كريم تصریح می‌فرماید: (وَاجْعَل لِّي وَزِيراً مِّنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي)([125]) (و ياوری از خاندانم برایم قرار ده * برادرم هارون را). و در آياتی ديگر، خداوند متعال می‌فرماید: (قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَنْ تَشآءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشآءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشآءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشآءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ)([126]) (بگو: بار خدایا! تويی دارنده‌ی مُلک و پادشاهی. به هر که بخواهی مُلک می‌دهی و از هر که بخواهی مُلک می‌ستانی. هر‌کس را که بخواهی عزت می‌دهی و هر‌کس را که بخواهی ذلت می‌دهی. همه نيکي‌ها به دست توست و تو بر هر کاری توانايی) و همچنین: (إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَة)([127]) (من در زمين خليفه‌ای قرار می‌دهم). از همان روز اول بر روى اين زمين به همین صورت بوده است؛ و از همین رو می‌بینیم که كتيبه‌ها و الواح گلين بر اين حقيقت تأکيد می‌ورزند؛ حقیقتی که اقوام نخستین تمدنی (سومريان) که انسانيت را شناختند، به آن معتقد بودند. در خصوص قانونی که تمامی جانشینان خداوند با آن شناخته می‌شوند، سيد احمد الحسن (ع) می‌فرماید: (... حکمت الهی اقتضا می‌کند قانونی برای شناخت خلیفه و جانشین خداوند در زمین و در هر زمان قرار داده شود و الزاماً این قانون باید از همان روز اولی که خداوند سبحان خلیفه‌اش را در زمینش قرار داده است، وضع شده باشد. امکان ندارد که این قانون، در یکی از رسالت‌های بعدی از روز اول آمده باشد؛ به این خاطر که از روز اول مکلّفینی وجود دارد. و حداقل مقدار یقینی، برای همه همان وجود ابلیس، به عنوان مکلّف از روز اول می‌باشد. در حالی که مکلّف برای شناخت صاحب حق الهی به این قانون نیازمند است! در غیر این صورت، او از دنباله‌روی از صاحب حق الهی معذور خواهد بود؛ چرا که قادر نبوده تا تمایزی قائل شود؛ و قانونی الهی برای شناخت این خلیفه‌ای که از سوی خداوند سبحان و متعال منصوب شده، در دست نداشته است! آنچه همه درباره‌ی پیشینه‌ی روز اولی که خداوند خلیفه و جانشینش را در زمینش قرار داد، اتفاق‌نظر دارند، این است که: 1- خداوند در حضور فرشتگان و ابلیس به آدم (ع) تصریح فرمود؛ اینکه او خلیفه و جانشینش در زمین می‌باشد. 2- پس از اینکه خداوند، آدم (ع) را آفرید، همه‌ی نام‌ها را به او تعلیم داد. 3- سپس خداوند به همه‌ی کسانی که در آن هنگام او را می‌پرستیدند یعنی فرشتگان و ابلیس، دستور داد به آدم سجده کنند...). سپس آیاتی از سوره‌ی بقره (آیه‌ی 30 و بعد از آن) را به‌عنوان توضیحی بر آن ذکر می‌فرماید.([128]) به‌عنوان‌مثال در متون شناخت خلفاى خدا برای پيروان هر دين، وصيت‌هايى از پيامبران را بر کسانی که جانشین‌شان می‌شوند یا پس از آن‌ها می‌آیند می‌بينيم و می‌توانیم این وصیت‌ها را به‌وضوح تمام در کتب آسمانی ملاحظه کنیم؛ به‌عنوان نمونه: (و پروردگار به موسی گفت: اينک ايام مردن تو نزديک است؛ يوشع را طلب نما و در خيمه‌ی اجتماع حاضر شويد تا او را وصيت نمايم. پس موسی و يوشع رفته، در خيمه‌ی اجتماع حاضر شدند. ۱۵ و پروردگار در ستون ابر در خيمه ظاهر شد و ستون ابر بر درِ خيمه ايستاد).([129]) حق تعالی می‌فرماید: (وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ)([130]) (ابراهيم به فرزندان خود به آن وصيت کرد (در برابر خدا تسليم شوند) و يعقوب به فرزندان خود گفت: ای فرزندان من، خدا برای شما اين دين را برگزيده است، مباد بميريد بی آنکه از تسلیم‌شدگان باشيد)؛ و این همان چیزی است که عیسی (ع) نیز به حضرت محمد (ص) وصیت نمود: (وَ إِذْ قالَ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني‏ إِسْرائيلَ إِنِّي رسول‌الله إِلَيْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ)([131]) (و (به ياد آوريد) هنگامي را که عيسي بن مريم گفت: اي بني اسرائيل! من فرستاده خدا به سوي شما هستم در حالي که تصديق‌کننده کتابي که قبل از من فرستاده شده مي‌باشم، و بشارت‌دهنده به رسولي که بعد از من مي‌آيد و نام او احمد است! هنگامي که او با معجزات و دلايل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: اين سحري است آشکار!). و در مورد متنی که به گيلگمش تعلق دارد (قهرمان حماسه‌های سومر و اکد)، ما متنی از حماسه را می‌بینیم که او در جمع بیست‌وچهار نيکوکار می‌باشد: «تاکنون هیچ‌کس نتوانسته چنین کند، ای گیلگمش، هیچ بشری از مسیر کوه‌ها عبور نکرده است، زیرا مسافت دو برابر دوازده ساعت تاریکی بر آن سایه افکنده، طوری که نوری وجود ندارد، ... گیلگمش، عبور کن و نترس، به تو اجازه می‌دهم از کوهستان "ماشو" عبور کنی، ... این هم دروازه‌ی کوهستان! پیش رویَت باز است».([132]) پیش‌تر اشاره شد اين ساعت‌ها (بیست‌وچهارتا) سروران جانشینان خدا بر روی زمينش هستند و خداوند سبحان به منتظر موعود (گيلگمش) اجازه داد تا يکی از آن‌ها باشد. و در مورد این بیست‌وچهار خليفه، در انجيل می‌خوانيم: (۱ پس از اين ديدم ناگاه دروازه‌ای در آسمان باز شده است و آن آواز اول را که شنيده بودم چون کرنا با من سخن می‌گفت، ديگر باره می‌گويد: به اينجا صعود کن تا اموری را که پس از اين بايد واقع شود به تو بنمايانم. ۲ فوراً در روح شدم و ديدم تختی در آسمان برپاست و بر آن تخت، نشيننده‌ای ۳ و آن نشيننده، در صورت، مانند سنگ يشم و عقيق است و قوس قزحی در گرد تخت که به منظر، شباهت به زمرد دارد ۴ و گرداگرد تخت، بیست‌وچهار تخت است و بر آن تخت‌ها بیست‌وچهار پير، نشسته ديدم که جامه‌ای سفيد دربر دارند و بر سر ايشان تاج‌های زرين ۵ و از تخت، برق‌ها و صداها و رعدها برمی‌آيد).([133]) آن‌ها همان‌ کسانی هستند که رسول خدا (ص) در وصیت مقدسش هنگام وفاتش فرمود: (... یا اباالحسن صحیفه و دواتی حاضر کن؛ و پیامبر خدا(ص) وصیتش را املا فرمود تا به اینجا رسید که فرمود: یا علی پس از من دوازده امام خواهند بود و پس از آن‌ها دوازده مهدی ( هستند... و سپس حدیث را ادامه می‌دهد تا آنجا که فرمود: و هنگامی‌که وفاتش رسید (امام یازدهم) آن را به فرزندش، محمد، مستحفظ از آل محمد ( تسلیم کند (که او امام مهدی (ع) می‌باشد) و ایشان دوازده امام (ع) می‌باشند و سپس دوازده مهدی ( بعد از او می‌باشد. پس اگر وقت وفاتش رسید، خلافت را به فرزندش نخستین مهدیین تسلیم کند که سه نام دارد، نامی مانند نام من و نام پدرم که عبدالله و احمد است و نام سوم مهدی است و او اولین ایمان‌آورنده می‌باشد).([134]) به‌این‌ترتیب روشن مى‌شود که ذکر شدن بیست‌وچهار (ساعت، شيخ، امام) در تمامی متون دينی وجود دارد و گيلگمش وعده داده شده، يکی از آن‌هاست؛ جنگجويی که پیشاهنگ است، رهايی‌بخش، منجی و سرور حکيم و مهدی منتظر. بنابراين او شخصيت جهانی يگانه‌ای است که پيامبران بزرگوار تکليف معرفی او و غير او، از خلفای الهی که از علائم مهم در راه دين الهی هستند را به اقوامشان عهده‌دار بودند، و این رویه از همان روزهای نخستین بشريت بر روی این زمين وجود داشته است. والحمد لله رب العالمين. پیوست 4 داستان یوسف (ع)، عبرتی برای زمان ظهور مقدس این متنی است که سید احمد الحسن(ع) در انتهای کتاب روشنگری‌ها ذکر فرموده است: سوره‌ی یوسف با (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ)([135]) (بهترين داستان را برايت حکايت می‌کنيم) آغاز و با (لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)([136]) (در سرگذشت آن‌ها درس عبرتي براي صاحبان انديشه بود! اينها داستان دروغين نبود؛ بلکه (وحي آسماني است، و) هماهنگ است با آنچه پيش روي او قرار دارد؛ و شرح هر چيزي و هدايت و رحمتي است براي گروهي که ايمان مي‌آورند!) به پایان می‌‌رسد. در روشنگری‌های پیشین گفتم که داستان یوسف (ع) حول رؤیا می‌چرخد. یوسفِ پیامبر رؤیا می‌بیند، زندانی رؤیا می‌بیند، فرعون رؤیا می‌بیند و تمام این‌ها، رؤیاهایی از سوی خداوند هستند؛ صرف‌نظر از اینکه بیننده‌اش پیامبر باشد یا کافر. خداوند سبحان و متعال از این رؤیاهایی که در سوره‌ی یوسف تعریف نموده -‌که محور داستان یوسف (ع) و تمکین دادن او از سوی پادشاه مصر است- به (أَحْسَنَ الْقَصَصِ) (بهترین داستان‌ها) تعبیر فرموده است. اکنون به بحث و بررسی آخرین آیه‌ی سوره‌ی یوسف می‌پردازیم تا ببینیم خداوند از حکایت کردن این داستان چه منظوری داشته است؛ از این رؤیاهایی که برای حضرت محمد (ص) پیامبر خدا و به دنبال آن برای هرکسی که به این پیامبر بزرگوار (ص) و آنچه آورده است، ایمان دارد، حکایت فرموده است: (لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ) (در داستان‌هايشان، خردمندان را عبرتی است). بنابراین در این داستان بهره‌ای نهفته است؛ بهره‌ای که می‌توان عبرت‌های بزرگی از آن برگرفت. شایسته است انسان از غیر خودش عبرت گیرد؛ اگر کسی در گودالی سقوط کرده باشد، باید از راه و رفتار او دوری کند تا در همان گودال سقوط نکند؛ چنین چیزی پذیرفته شده است. اما واقعیت این است کسانی که درس و عبرت می‌گیرند و داستان یوسف (ع) به آنان سود و منفعت می‌رسانند فقط (أُولِي الْأَلْبَابِ) (خردمندان) هستند؛ و خِرَد انسان، قلب و باطن او می‌باشد؛ بنابراین دارندگان قلوب نورانی‌شده با نور خداوند و قلوب پاکیزه‌شده با پاکیِ قدسیِ خداوند، بهره‌مندان از این رؤیاها و این مسیر نَبَوی کریم، می‌باشند. اما کسانی که درون‌های سیاه و تاریک دارند، جزو خردمندان محسوب نمی‌شوند؛ چرا که قلوب‌شان تُهی است، آکنده از ظلمت عدم است و چیزی در اندرونشان نیست تا به آن خِرد گفته شود. داستان یوسف (ع) باید برای هر انسانی درس و عبرتی داشته باشد؛ ولی در واقع فقط برای کسانی درس و عبرت است که به ملکوت آسمان‌ها ایمان دارند؛ در نتیجه آنان سخنان خداوند را که در آینده می‌آید، تصدیق می‌کنند و نمی‌‌گویند از سوی شیطان است. کلام خداوندی که با یوسف آل محمد (ع) خواهد آمد را تصدیق می‌کنند؛ همان‌ کسی که در آینده در پیشگاه حضرت محمد (ص) خواهد آمد: (مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ) (اين داستانی دروغین نيست، بلکه تصديق سخن پيشينيان است). داستان یوسف (ع) و رؤیایی که یوسف (ع) و زندانی و فرعون دیدند، سخنانی کذب و دروغ نیست و از سوی شیطان نمی‌باشد؛ بلکه از جانب خداوند می‌باشند. پس بر شماست که از آن درس بگیرید و بهره‌مند شوید تا آن هنگام که یوسف آل محمد (ع) می‌آید، دچار لغزش نشوید و در گودال سقوط نکنید. این داستانی که خداوند از آن به نیکوترین داستان‌ها تعبیر فرموده است، چیزی جز (تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ) (تصديق سخن پيشينيان) نیست؛ یعنی تصدیق آنچه در پیشگاه حضرت محمد (ص) در آینده خواهد آمد؛ یعنی در آینده، پس از حضرت محمد (ص) که همان یوسف آل محمد (ع) می‌باشد. در این رؤیاها و داستان، فقط تفصیل برخی موارد که به یوسف آل محمد (ع) اختصاص دارد، وجود ندارد، بلکه در آن‌ها (تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ) (تفصیل هر چیزی) می‌باشد و در نتیجه این داستان در زمان ظهور یوسف آل محمد (ع) یعنی قائم مهدی (ع) (هُدىً وَرَحْمَةً) (هدایت و رحمتی است)، فقط برای (لِأُولِي الْأَلْبَابِ) (خردمندان) و (ولِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) (و برای گروه مؤمن) خواهد بود و نه برای کسان دیگر! آنان با نور خداوندی خواهند دید که زلیخا (همسر عزیز) همان دنیا و فرمانروایی دنیوی است که به آل محمد و یوسف آل محمد (ع) رو خواهد نمود؛ ولی او فقط از آن راهی راضی و خوشنود می‌شود که مورد خواست و اراده‌ی خداوند باشد، یعنی تنصیب الهی و حاکمیت خداوند. نپذیرفتن زنا و راه غیر مشروع از دید خداوند (حاکمیت مردم) در ابتدای کار باعث سختی و رنج و زحمت یوسف آل محمد (ع) خواهد شد؛ همان‌طور که نپذیرفتن زنا توسط یوسف (ع) باعث به زندان رفتنش شد. امیرالمؤمنین علی (ع) می‌فرماید: (دنیا پس از روی‌گردانی‌اش، همانند روی آوردن ماده شتر به بچه‌اش، به ما روی خواهد نمود). سپس این آیه را تلاوت فرمود: (وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ)([137]) (ما مي‌خواهيم بر مستضعفین زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم!). این‌چنین است که خردمندان در داستان یوسف (ع) تفصیل هر چیزی از یوسف آل محمد (ع) را می‌یابند. به‌این‌ترتیب (لِأُولِي الْأَلْبَابِ) (برای خردمندان) و (لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) (برای گروه مؤمن) را ترک می‌گویم تا از داستان یوسف و آنچه در آن است، با خواندن و تدبیر در آن، بهره‌مند گردند و نورانی شوند؛ و من الله التوفیق. (لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)([138]) (در سرگذشت آن‌ها درس عبرتي براي صاحبان انديشه بود! اينها داستان دروغين نبود؛ بلکه (وحي آسماني است، و) هماهنگ است با آنچه پيش روي او قرار دارد؛ و شرح هر چيزي و هدايت و رحمتي است براي گروهي که ايمان مي‌آورند!).([139]) پایان... از جابر جعفی از امام باقر (ع) که ایشان سخن فرزندش قائم موعود (ع) را بیان می‌فرمایند: (ای مردم! ما از خداوند طلب یاری می‌کنیم. پس هر‌کس از مردم که دعوت ما را اجابت کند باید بداند ما از اهل‌بیت پیامبر شما حضرت محمد (ص) می‌باشیم و ما از همه‌ی مردم به خداوند و محمد (ص) سزاوارتریم. هر‌کس با من در مورد آدم (ع) محاجّه (دلیل‌آوری) کند، من نسبت به آدم از همه سزاوارترم و هر‌کس در ارتباط با نوح (ع) با من محاجّه کند، من نسبت به نوح (ع) از همه مقدّم‌ترم و هر‌کس نسبت به ابراهیم (ع) با من محاجّه کند، من نسبت به ابراهیم (ع) سزاوارترم و آن‌کس که در خصوص محمد (ص) با من محاجّه کند، در رابطه با محمد (ص) از همه برترم و هر‌کس در ارتباط با انبیا (ع) با من محاجّه کند، من از همه نسبت به انبیا سزاوارترم. آیا خداوند در محکم کتابش نمی‌فرماید: (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) (خدا آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برتری داد * فرزندانی بودند، برخی از نسل برخی ديگر پديد آمده و خداوند شنوا و داناست؟). پس من باقیمانده‌ای از آدم و ذخیره‌ای از نوح و برگزیده‌ای از ابراهیم و خالص‌ترین از محمد که سلام و صلوات خداوند بر همگی‌شان باد، هستم. آگاه باشید، هر‌کس در مورد کتاب خدا با من محاجه کند، من از همه به کتاب خدا سزاوارترم، هر‌کس در مورد سنّت رسول خدا (ص) با من محاجه کند، من از همه به سنّت رسول خدا (ص) سزاوارترم. پس شما را به خدا سوگند می‌دهم ‌کسانی که امروز سخنان مرا شنیدند آن‌را به غایبان برسانند. از شما به حقّ خداوند و به حقّ فرستاده‌اش و به حق خودم درخواستی نمی‌کنم جز اینکه، به حق نزدیکی به رسول خدا (ص) که بر شما دارم، ما را یاری کنید و ما را در برابر کسانی که به ما ستم روا می‌دارند، بازدارید. به‌درستی که آن‌ها ما را پوشانیدند، به ما ستم روا داشتند و ما و فرزندانمان را از وطنمان آواره کردند، به ما ظلم کردند، ما را از حقمان دور کردند و اهل باطل بر ما افترا بستند. بترسید از خدا، بترسید از خدا! ما را تنها مگذارید و یاریمان کنید که خداوند متعال شما را یاری کند).([140]) والحمد لله رب العالمين، وصلی الله على سيدنا محمد وآله وسلم تسليما

-فهرست

پیشگفتار 5 توقفگاه‌های برگزیده از چشم‌اندازهای سومر و اکد 9 توقفگاه اول: 10 حماسه‌های سومر و اکد و دین الهی 10 توقفگاه دوم: 16 دین سومر و اکد و ادیان سه‌گانه: اسلام، مسیحیت و یهودیت 16 توقفگاه سوم: 19 آیا این همان داستان ایوب پیامبر خداست که سومریان آن را پیش از وقوعش روایت می‌کنند؟! 19 توقفگاه چهارم: 21 سرزمین سومر و اکد بر دموزی گریست و اکنون بر حسین (ع) می‌گرید؟! 21 مرثیه‌سرایی سومریان بر تموز یا دموزی 31 توقفگاه پنجم: 36 گیلگمش پسر نانسونا، مادری مویه‌کنان بر دموزی! 36 توقفگاه ششم: 45 گیلگمش شخصیتی دینی 45 توقفگاه هفتم: 49 گیلگمش و یوسف (ع) 49 توقفگاه هشتم: 52 توقفگاه نهم: 55 سفر گیلگمش به سمت جدش نوح (ع) 55 توقفگاه دهم: 61 سومریان و حاکمیت خدا 61 پیوست‌ها 66 پیوست 1 66 نوحه‌سرایی و گریه‌ی خلفای الهی بر حسین (ع) 66 پیوست 2 73 منتظر وعده داده شده از مشرق (عراق) 73 پیوست 3 77 حاكميت خدا و تنصیب الهى 77 پیوست 4 81 داستان یوسف (ع)، عبرتی برای زمان ظهور مقدس 81 پایان... 84 فهرست 86

پا ورقی ها

[1] - مختصر بصائرالدرجات: ص 183.

[2] - 18 دی 1391 هجری شمسی (مترجم).

[3] - اما ارتباط نوح و نواده‌اش ابراهيم ( با سرزمين بین‌النهرین از نظر باستانی و تاريخی واضح است؛ این همان چیزی است که باستان‌شناس معروف «سر لئونارد وولی» و سایر کاوشگران باقی‌مانده‌های طوفان در «اور» یکی از شهرهای اصلی سومریان به آن دست یافتند. باستان‌شناس آلمانی «ورنر کلير» می‌گوید: (و این گونه افسانه‌ی گیلگمش با قصه‌ی طوفان تلاقی و اتحاد پیدا می‌کند؛ در چاهی حفر شده در دشت سرزمین بین‌النهرین). انجیل از منظر تاریخ، اثبات کتاب کتاب‌ها، نیویورک: ویلیام مورو، 1964، صفحه 25 تا 29. و اما از منظر دينی، برخی از متونی که بر این موضوع تأکید می‌ورزند: از مفضّل بن عمر نقل شده است که گفت: نزد ابوعبدالله امام صادق  هنگامی‌که به سمت ابوالعباس می‌رفت بودم. وقتی به کناسه (مکانی در کوفه) رسیدیم ... فرمود: (پیاده شو! اینجا مکان اولین مسجد کوفه است که آدم  طرح‌ریزی نمود و من کراهت دارم که سواره به اینجا داخل شوم. گفتم: چه کسی آن را تغییر داد؟ فرمود: نخستین چیزی که آن را تغییر داد، طوفان در زمان نوح  بود.... عرض کردم: آیا کوفه و مسجدش در زمان نوح  وجود داشت؟ به من فرمود: آری ای مفضّل! منزل نوح و قومش در قریه‌ای در یک‌منزلی فرات در سمت غربی کوفه قرار داشت... ای مفضّل! همین‌جا بت‌های قوم نوح  برپا بود: یغوث، یعوق و نسر... سپس خداوند تبارک‌وتعالی بارانی سیل‌آسا بر آن‌ها فرو فرستاد و فرات و تمامی چشمه‌ها طغیان کردند و خداوند (یادش بزرگ باد) آن‌ها را غرق نمود و نوح و کسانی که در کشتی همراهش بودند را رهانید...). کافی: ج 8 ص 281. و از ابن مسکان روایت شده است: ابوعبدالله  فرمود: (آزر پدر ابراهیم  منجم نمرود بن کنعان بود. به او گفت: من با حساب ستارگان دیدم که در این زمان مردی به دنیا می‌آید که این دین را منسوخ و به دین دیگری دعوت می‌کند. نمرود به او گفت: در کدام سرزمین چنین چیزی رخ می‌دهد؟ گفت: در همین سرزمین؛ و خانه‌ی نمرود در کوثی ربی بود)؛ که این سرزمین، قریه‌ای در عراق می‌باشد. معجم البلدان ـ یاقوت الحموی: ج 4 ص 487.

[4] - ابن اثیر حدیثی از علی روایت می‌کند: (مردی به او عرض کرد: ای امیرالمؤمنین! از ریشه‌ی خودتان ای گروه قریش، مرا باخبر نما. فرمود: ما از کوثی هستیم؛ و منظور کوثی عراق است که در میان سواد قرار دارد و آنجا محل تولد ابراهیم خلیل می‌باشد). نهایت فی غریب الحدیث و الاثر: ج 4 ص 208.

[5] - از الواح سومر: کریمر.

[6] - حماسه‌ی گیلگمش: طه باقر.

[7] - اطلاق اين صفات ذکر شده در متن حماسه مانند خيانت، مکر، نيرنگ و امثال آن‌ها بر دنیا، موضوعی بدیهی در متون دینی می‌باشد. به‌عنوان‌مثال: (وَما هذِهِ الحَياةُ الدُّنيا إِلّا لَهوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الحَيَوانُ لَو كانوا يَعلَمونَ( (و زندگانی اين دنيا چيزی جز لهو و لعب نيست و اگر بدانند سرای آخرت، سرای زندگانی است). عنکبوت: 64. امیرالمؤمنین دنیا را توصیف می‌کند و می‌فرماید: (اى دنيا! از من دورى گزين. خود را به من عرضه مى‏كنى يا آرزومندم شده‏اى؟! زمان وصالت نزديک مباد! هرگز! غير مرا فريب ده كه مرا به تو نيازى نيست. تو را سه طلاقه كرده‏ام كه آن را بازگشتى نباشد. زندگی‌ات كوتاه، بزرگی‌ات اندک و مرادت كوچک است). نهج‌البلاغه: خطبه 77. و امام صادق  می‌فرماید: (عیسی بن مریم  به یارانش می‌فرمود: ای فرزندان آدم! از دنیا به‌سوی خداوند بگریزید و دل‌هایتان را از آن خالی کنید. نه دنیا در خور و شأن شماست و نه شما در شأن آن. نه شما در دنیا باقی می‌مانید و نه دنیا برای شما. پرفریب و پرنیرنگ است. کسی که فریفته‌اش شود، فریب‌خورده است. هر‌که به آن اطمینان کند، فریفته شده است و هر کس خواهان و دوستدارش باشد، هلاک شده است؛ پس به درگاه خداوند آفریننده‌تان بازگردید و تقوای پروردگارتان را پیشه کنید...). بحار الانوار: ج 70 ص 120. به‌طور طبیعی، اولیای الهی از خانه‌ای که چنین وضعیتی دارد، گریزان‌اند و ازدواج با آن (وابسته شدن به آن) را نمی‌پذیرند و آن هنگام که درک می‌کنند زندگی ابدی و جاوید در سرای دیگری می‌باشد، قلب‌هایشان به آن سرا متمایل می‌گردد و این همان عملی است که گیلگمش انجام می‌دهد.

[8] - با تأکيد فراوان علت انتشار این عبادات در بينشان پيامبرانی از سوی خداوند که از خودشان بودند، می‌باشد و این‌ها بعضی از متونی است که برخی از آموزه‌های نوح و ابراهيم ( که سومریان به آن‌ها عمل می‌کردند را توضیح می‌دهد: کثیر نواء از ابوعبدالله امام صادق  روایت می‌کند که فرمود: (نوح اول رجب سوار کشتی شد و به کسانی که همراهش بودن دستور داد آن روز را روزه بگیرند). خصال صدوق: ص 503. اسماعیل جعفی از ابوجعفر امام محمد باقر روایت می‌کند که فرمود: (شريعت (آيين) نوح  اين بود كه خداوند به يگانگى و اخلاص و شريک نداشتن پرستیده شود و اين همان فطرتى است كه مردم بر آن سرشته شده‌اند و از نوح  و پيامبران پيمان گرفته شد كه خدا را بپرستند و چيزى شريک او نگردانند و او را به نماز و امر (به معروف) و نهى (از منكر) و حرام و حلال مكلّف و مأمور كرد و احكام حدود و ارث را بر او فرض نكرد. اين شريعت نوح بود...). کافی: ج 8 ص 282. از جابر انصاری روایت شده است که گفت: شنیدم رسول خدا ( می‌فرماید: (خداوند ابراهیم را به دوستی برنگزید مگر به خاطر اطعام کردن و نماز شب خواندنش در حالی که سایر مردمان در خواب بودند). علل الشرایع صدوق: ج 1 ص 35.

[9] - این‌ها برخی گفته‌های وهابی‌های معتقد به تجسیم می‌باشد: ابن باز می‌گويد: (... و اعتقاد حقی که اهل سنّت و جماعت بر آن هستند اين است که خداوند سبحان در آسمان بالای عرش و بالای همه‌ی مخلوقاتش می‌باشد...). مجموع فتاوی و مقالات متنوع: ج 6؛ و ابن عثيمين می‌گويد: (پرسش‌کننده می‌پرسد: خدا کجاست؟... شيخ: حقيقت در باب اين موضوع اين است که مؤمن بايد معتقد شود خداوند متعال در آسمان است). فتاوی نور علی الدرب. و هيئت دائمی آن‌ها چنین فتوا داد: (مسأله‌ای که واجب است، ثابت‌نمودن دستان و گام‌ها و انگشتان و بقیه ویژگی‌هایی که خداوند برای خودش ثابت کرده است، می‌باشد که در کتاب و سنت به شکلی آمده است که نسبت به خداوند سبحان شایسته می‌باشد؛ بدون تغییر و چگونگی و مشابه‌بودن و تعطیل‌کردن. این ویژگی حقیقت است و نه مجاز). هیئت دائمی تحقیقات علمی و فتوی: بکر ابو زيد... عبد العزيز آل الشيخ... صالح الفوزان... عبدالله بن غديان... عبدالعزيز بن عبدالله بن‌باز. فتواهای هیئت دائمی: 2 / 376. ابن باز می‌گويد: (الله سبحان چنین توصیف شده است که دو چشم دارد و برعکس دجال که چشم راستش کور است، کور نمی‌باشد). مجموعه‌ی فتاوی و مقالات متنوع: مجلّد بیست‌وهشت. و ابن عثيمين می‌گويد: (مذهب اهل سنّت و جماعت: الله دو چشم دارد، با آن‌ها به آن صورت که شایسته‌اش است، واقعاً نگاه می‌کند و این‌ها از صفات ذاتی می‌باشند). مجموعه‌ی فتاوی ابن عثیمین: 4 / 58.

[10] - از الواح سومر- سموئیل کریمر: ص 251- 252.

[11] - تعویذ، دعا یا سنگ یا جسم دیگری است که برای محافظت همراه کسی می‌کنند. (مترجم)

[12] - حماسه‌ی گیلگمش: طه باقر.

[13] - اساطير بابل: شارل

[14] - غالب مورخین تمدن‌های انسانی اعتقاد دارند که نوشتن و تدوین، تقریباً حدود 3500 سال قبل از میلاد آغاز شده است؛ بنابراین چیزی مانند داستان طوفان یا دموزی یا گلیگمش، بین سومریان و اکدیان، به شکل شفاهی نقل می‌شد.

[15] - از الواح سومر- کریمر: ص ۲۳۹.

[16] - من و دموزی. مراسم ازدواج مقدس، نزد سومری‌ها: سموئیل کریمر.

[17] - اساطیر بابل: ص ۲۸.

[18] - با تأکيد فراوان، سومریان اين عقيده و قبل از آن و سایر عقاید را از پيامبران بزرگوار خدا که سلام و صلوات بر ایشان باد آموختند؛ و بااینکه پس از طوفان در بین آن‌ها انديشمندان و معلمانی پدید آمد، اما نظرات خود را درنتيجه‌ی اختلاط با آنچه از پيامبران به ارث بردند، ارائه نمودند: دکتر سموئيل کرِيمر در کتاب خود (سومريان) می‌گويد: (و ما دلایل معقولی در دست داریم که ما را به این نتيجه رهنمون می‌سازد که در مقاطع زمانی هزاره‌ی سوم پیش از ميلاد گروهی از انديشمندان و معلمان سومری پدید آمدند که سعی در رسيدن به پاسخ‌هايی قانع‌کننده در مورد مسائلی که در تفکرات آن‌ها در مورد هستی و ریشه‌ی اشیاء تأثیرگذار بود، داشتند؛ بنابراین ايده‌ها و اعتقاداتی در زمینه‌ی اصل جهان و الهيات پایه‌ریزی کردند که از اقناع عقلی عظیمی برخوردار بود و بعدها نظریات و اعتقادات آن‌ها، اصول و مبانی عقاید بسیاری از اقوام خاور نزدیکِ کهن گردید).

[19] - اساطیر بابل: ص ۳۸.

[20] - از الواح سومر- کریمر.

[21] - شیطان: خدایی که دارای قوه‌ی خارق‌العاده بود، شیطان، اهریمن، روح پلید (مترجم).

[22] - از الواح سومر- د. کریمر.

[23] - به متن سومری گوش جان می‌سپاریم که چگونه دردهای ایوب  را به تصویر می‌کشد، سپس چگونه خداوند او را اجابت می‌فرماید و درد و مرض را از او دور می‌سازد. حال برخی متون دینی که بعضی احوالات یعقوب  را برای ما تبیین می‌نمایند ارائه می‌دهیم: خداوند متعال می‌فرماید: (وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ( (و ايوب را ياد کن آنگاه که پروردگارش را ندا داد: به من بيماری و رنج رسيده است و تو مهربان‌ترين مهربانانی). انبیا: 83. و همچنین: (وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ( (و از بنده‌ی ما ايوب ياد کن، آنگاه که پروردگارش را ندا داد: مرا شيطان به رنج و عذاب افکنده است). ص: 41. از داوود بن سرحان از ابا عبدالله امام صادق  روایت شده است که فرمود: (خداوند جل جلاله فرمود: بنده‌ی من ایوب هر چه از نعمت بر وی ارزانی دارم، جز شکر او نیفزاید. شیطان گفت: اگر او را به بلا گرفتار سازی، صبرش چگونه خواهد بود؟ سپس او را بر شتران و بردگان مملوکش مسلّط ساخت و او هم چیزی برایش باقی نگذاشت... ایوب گفت: سپاس خدایی که عطا می‌فرماید و سپاس خدایی که بازمی‌ستاند؛ و به همین صورت بر گاو و گوسفندان و مزارع و زمین و اهل‌وعیالش مسلّط ساخت تا آنجا که به‌شدت بیمار شد. یارانش به‌سویش آمدند و گفتند: ای ایوب! هیچ‌یک از مردان در بین ما و هیچ خیری در ظاهر از دید ما بهتر از تو نبود. شاید چیزی که هیچ‌کس از آن باخبر نیست، میان خودت و پروردگارت مخفی نمودی و خداوند به آن سبب گرفتارت نمود؟ او به‌شدت اندوهگین شد و پروردگارش را دعا کرد. خداوند متعال او را شفا داد و هر چه از کم‌ و بیش دنیا داشت به او بازگردانید...). بحار الانوار: ج 12 ص 351.

[24] - کتاب مقدس، عهد عتیق، سِفر حزقیال ۸- ۱۳- ۱۶.

[25] - پس از اینکه دانستیم (ایشتار - اینانا) همان دنیاست، از توصیف شدنش به پاک، تعجبی نمی‌کنیم، چرا که به‌طور قطع دوستداران و بندگانش مانند علمای بی‌عمل که حق و حقیقت را تحریف می‌کنند، آن را این‌گونه توصیف می‌نمایند؛ آن‌ها درواقع مردگان‌اند و از زندگانی قلب‌ها که خلفای الهی آن‌ها را به آن می‌خوانند، نصیبی و از روزی‌های آسمان و مائده‌هایش بهره‌ای ندارند.

[26] - از الواح سومر- کریمر: ص ۲۷۷ تا ۲۷۹.

[27] - و به خاطر تأکيد بر نزديکی و پيوند بين آنچه در متون سومری که نشانگر مصيبت دموزی و خواهرش است و آنچه بر امام حسين( و خواهرش زينب( واقع شد، در اینجا مقارنه‌ای مختصر بين برخی از متون سومری و آنچه روايات ذکر نموده‌اند، وجود دارد.

[28] - اطلاق صفت چوپان بر (دموزی) به اين دليل است که او پادشاهی منصوب از طرف خداوند است؛ يعنی خليفه‌ای از خلفای الهی بر زمینش و از همین رو عیسی  می‌فرماید: (۱۴ من چوپانی صالح هستم که بره‌هايم را می‌شناسم و بره‌هایم نیز مرا می‌شناسند). کتاب مقدس - مجمع کنیسه‌های شرقی: ص 322. از ابو بصیر از امام صادق  روایت شده است که فرمود: (امیرالمؤمنین  فرمود: من چوپان هستم؛ چوپانِ مردم. آیا گمان می‌کنید چوپان گوسفندانش را نمی‌شناسد؟) جویره به سویش برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین، گوسفندانت چه کسانی هستند؟ فرمود: (صورت‌هایی زرد با لب‌هایی خشکیده از ذکر خدا). فضایل الشیعه صدوق: ص 25.

[29] - صدوق سخن امام حسن  ‌به برادرش امام حسین  را نقل می‌کند: (آنچه به من مى‌رسد زهری است که به نیرنگ به کامم می‌ریزند و با آن کشته می‌شوم، ولی ای ابا عبدالله هیچ روزی مانند روز تو نخواهد بود؛ سى هزار نفر كه خود را از امّت جد ما محمد ( و منسوب به اسلام مى‌دانند به‌سوی تو هجوم آورده، به كشتن و ريختن خونت و هتک حرمتت و به اسارت بردن خاندان و اطفالت و غارت خيمه‌هایت اقدام می‌كنند؛ پس در آن روز لعنت بر بنى‌اميه فرود آيد و آسمان خاكستر و خون ببارد و هر چيزی بر تو بگِريَد حتى وحوش بيابان‌ها و ماهيان درياها). امالی: ص 178.

[30] - از ابو بصیر نقل شده است که گفت: نزد ابوعبدالله  بودم و با او سخن می‌گفتم. فرزندش بر او وارد شد. به او فرمود: مرحبا؛ و او را در آغوش کشید، بوسید و فرمود: (خداوند تحقیر کند کسی که شما را حقیر شمارد، انتقام گیرد کسی که به شما ستم روا دارد و خوار کند کسی که شما را خوار گرداند و لعنت کند کسی که شما را به قتل برساند و خداوند سرپرست و نگهبان و یاری‌بخش شما باشد. گریه‌ی زنان، انبیاء، صدیقان، شهدا و ملائکه‌ی آسمان بر حسین طولانی شد). سپس گریه کرد و فرمود: (ای ابا بصیر، هرگاه به فرزندان حسین نگاه می‌کنم حالتی بر من عارض می‌شود که به خاطر آنچه بر پدرشان و خودشان گذشت، مالکش نیستم. ای ابا بصیر، فاطمه بر ایشان گریست و مویه کرد...). بحار الانوار: ج 45 ص 208.

[31] - امام علی بن الحسین  به عمه‌اش زینب ( پس از خطبه‌اش برای مردم کوفه فرمود: (ای عمه، آرام باش. از گذشته برای آینده عبرتی است. شکر خداوند که تو عالِمی تعلیم‌ندیده‌ای و فهمیده‌ای هستی که تفهیم نشده‌ای...). احتجاج طبرسی: ج 2 ص 31.

[32] - اَسَل، گیاهی است که دارای شاخه‌های تیز و خاردار است و مجازاً به معنای هر چیزی که مانند شمشیر و کارد تیز باشد، به کار می‌رود. (مترجم)

[33] - از امام صادق  روایت شده است که فرمود: (زین‌العابدین  چهل سال بر پدرش گریست در حالی که روزها، روزه‌دار و شب‌ها بیدار بود. وقت افطار هنگامی‌که غلام آن حضرت خوراکی و آشامیدنی می‌آورد و آن را جلوی حضرت می‌گذاشت و می‌گفت: میل کنید، مولای من؛ حضرت می‌فرمود: فرزند رسول خدا ( گرسنه شهید شد، فرزند رسول خدا ( تشنه‌لب شهید شد. پیوسته چنین می‌گفت و می‌گریست تا غذایش با اشک‌هایش تَر می‌شد و پیوسته چنین بود تا به خداوند عزوجل پیوست). بحار الانوار: ج 45 ص 149.

[34] - ابو مخنف پس از شهادت انصار امام حسین  می‌گوید: (حسین بر بالای سر اصحابش ایستاد و شروع به خواندن یک‌به‌یک آن‌ها به اسم نمود: ای مسلم بن عقیل، ای هانی بن عروه، ای حبیب بن مظاهر، ای زهیر بن قین، ای فلانی و ای فلانی، ای دلاورمردان خالص، ای سروران آوردگاه، چه شده که شما را صدا می‌زنم ولی پاسخم را نمی‌دهید و شما را می‌خوانم ولی نمی‌شنوید؟ آیا به خواب رفته‌اید که امید به بیدار شدنتان داشته باشم یا از محبت امامتان دست کشیده‌اید که دیگر نمی‌شنوید؟ اینان بانوان رسول خدایند که از فقدانتان ناتوان گشته‌اند؛ ولی شما را به خاک و خون کشیدند. به خدا سوگند، به حوادث و سختی‌های روزگار گرفتار شدید و روزگار خيانت‌پيشه به شما وفا نكرد). مقتل الحسین: ص 133.

[35] - پیش‌تر این سخن امام حسن  تقدیم شد: (هیچ روزی مانند روز تو نخواهد بود؛ سى هزار نفر به‌سویت هجوم آورده...، به كشتن و ريختن خونت و هتک حرمتت و به اسارت بردن خاندان و اطفالت و غارت خيمه‌هاىت اقدام می‌كنند؛ پس در آن روز لعنت بر بنى‌اميه فرود آيد و آسمان خاكستر و خون ببارد و...).

[36] - شیخ مفید از امام حسین  نقل می‌کند: (فرزند (شیرخوارش) عبدالله را خواند. گفتند: در حالی که او را می‌بوسید، می‌فرمود: (وای بر این مردمان، اگر جد تو محمد مصطفی ( دشمن‌شان باشد). در حالی که کودک خردسال در آغوشش بود حرملة بن کاهل اسدی تیری پرتاب و آن کودک را در آغوش حسین ذبح نمود. حسین  کف دستی از خون کودک پر کرد و سپس به آسمان پاشید). بحار الانوار: ج 45 ص 46.

[37] - در این مقطع امام مهدی  وضعیت عمه‌اش زینب و خواهرانش را پس از به خاک افکندن امام حسین  به تصویر می‌کشد: (...آن هنگام که بانوان حرمت، اسب تو را خوار و شرمنده و زین اسبت را واژگون‌شده دیدند، از خيمه‌ها بيرون آمدند در حالى که موهایشان را پريشان کرده، سيلى بر چهره‌ی خود مى‌زدند و صورت‌هايشان آشکار شده، فريادشان بلند بود و به‌سوی قتلگاهت شتابان). بحار الانوار: ج 98 ص 241.

[38] - امام مهدی  وضعیت فرزندان حسین  و خانواده‌اش را به تصویر می‌کشد و می‌فرماید: (... خانواده‌ات را چون بردگان اسير کردند و به زنجير‌های آهنين کشیدند؛ بر فراز شتران تندرو بی‌‌محمل، صورت‌هایشان از شدت گرمای سوزان سوخت؛ با دست‌هایی بسته بر گردن‌هایشان در بيابان‌ها حرکت داده و در بازارها و کوچه‌ها عبور داده شدند). بحار الانوار: ج 98 ص 241.

[39] - این است ندای زینب  پس از شهادت برادرش حسین : (یا محمدا! اينک دختران تو‌اَند که اسیران‌اند و فرزندانت که مقتول، در حالی که باد صبا بر آن‌ها می‌وزد. این حسين توست که سر از قفا بريده و سلاح و لباسش به غارت برده شده است. پدر و مادرم فداى آنکه لشکرش را روز دوشنبه به تاراج بردند. پدر و مادرم فداى آنکه سراپرده‌اش را واژگون کردند. پدر و مادرم فداى مسافرى که اميد مراجعت و مجروحى که امید درمانی برایش نیست. پدرم فدای آنکه جانم فدای اوست. پدرم فداى آنکه در حزن و درد زيست تا آن هنگام که درگذشت. پدرم فداى آنکه تشنه‌‌لب وداع گفت. پدرم فداى آنکه محاسنش با خونش آغشته گشت). بحار الانوار: ج 45 ص 59.

[40] - در این مقطع امام مهدی  وضعیت جدش امام حسین  در روز عاشورا را به تصویر می‌کشد: (... تا آنجا كه ملائكه‌ی آسمان‌ها از صبر تو متعجب شدند. از هر سو تو را محاصره كرده، با زخم‌های فراوان تو را از پای انداختند و میان تو و فرات جدایی افکندند و یاوری برایت باقی نگذاشتند؛ در حالی که تو بر همه به‌حساب خداوند، شكيبایی پیشه کردی و از زنان حرم و فرزندانت دفاع می‌كردی تا مجروح و تشنه‌لب از اسب سرنگون شدی. اسب‌ها تو را لگدکوب می‌كردند و ستمگران و سركشان تو را با شمشيرهايشان ضربه می‌زدند. بر پيشانی مباركت عرق مرگ جاری بود و به راست و چپ كشيده شده، انقباض و انبساط می‌يافتی (به خود می‌پیچیدی) و تو هنوز گوشه‌ی چشمی به‌سوی حرم و خیمه‌هایت می‌گرداندی، در حالی كه آنچه ديگر بر تو می‌گذشت، تو را از فرزندان و اهل‌بیت باز می‌داشت. در اين هنگام اسب تو شيون‌کنان و شیهه کشان ‌با سرعت به‌سوی حرمت بازگشت. آن هنگام که بانوان حرمت، اسب تو را خوار و شرمنده و زین اسبت را واژگون‌شده دیدند، از خيمه‌ها بيرون آمدند در حالى که موهایشان را پريشان کرده، سيلى بر چهره‌ی خود مى‌زدند و صورت‌هايشان آشکار شده، فريادشان بلند بود و به‌سوی قتلگاهت شتابان، در حالی که شمر بر سينه‌ات نشسته، شمشيرش را به حنجرت فرو برده، محاسنت را به دست گرفته، با شمشيرش تو را ذبح مى‌كرد. حواست ساکن شد، نفست فروکش کرد، سرت بر نيزه‌ها بالا برده شد، خانواده‌ات را چون بردگان اسير کردند و به زنجير‌های آهنين کشیدند، بر فراز شتران تندرو بی‌‌محمل، صورت‌هایشان از شدت گرمای سوزان سوخت؛ با دست‌هایی بسته بر گردن‌هایشان در بيابان‌ها حرکت داده و در بازارها و کوچه‌ها عبور داده شدند...). بحار الانوار: ج 98 ص 241.

[41] - اینانا ملکه‌ی آسمان و زمین- سموئیل نوح کریمر و دایان ولکشتاین.

[42] - تموز نام یکی از ماه‌های عبری، رومی و سریانی است که تقریباً معادل تیر ماه شمسی است. (مترجم)

[43] - ایشتار و مصیبت تموز- د. فاضل عبدالواحد علی.

[44] - ایشتار و مصیبت تموز- د. فاضل عبدالواحد علی.

[45] - ایشتار و مصیبت تموز- د. فاضل عبدالواحد علی.

[46] - صافات: آیه‌ی ۱۰۷.

[47] - الخصال صدوق: ص ۵۸ و ۵۹، عیون اخبار الرضا: ج ۲، ص ۱۸۷.

[48] - صافات: آیه‌های ۸۸ و ۸۹.

[49] - کافی-کلینی: ج ۱، ص ۴۶۵.

[50] - بحار الأنوار- مجلسی: ج ۴۴، ص ۲۴۲.

[51] - بحار الأنوار- مجلسی: ج ۴۴، ص ۲۴۳.

[52] - بحار الأنوار- مجلسی: ج ۴۴، ص ۲۴۳.

[53] - برای موارد بیشتر به پیوست 1 مراجعه کنید.

[54] - اساطير بابل: شارل ويرولو.

[55] - این موضوع در متون اديان واضح و آشکار است و اکنون متون کتيبه‌ها و الواح سومری نیز به آن‌ها اضافه شدند؛ اینکه منجی و رهایی‌بخشِ جهانیِ وعده داده شده، با مشرق و به‌طور دقیق با عراق مرتبط می‌باشد. به پیوست 2 مراجعه نمایید.

[56] - اين زن مقدسِ موجود در متون سومری، در اديان پس از آن نيز ذکر شده است و او به رهایی‌بخش منتظر نیز مربوط می‌شود: گيلگمش منتظر (فرزند نانسونا، مادر گريان بر دموزی)، جنگجوی آماده و حامی وعده داده شده نزد سومريان. منجی منتظر (فرزند زنی که آفتاب را در‌بر دارد و ماه زير پاهايش است)، تنومند و حامی وعده داده شده به‌تمامی امت‌ها با عصايی آهنين از نظر مسيحيان: (1 و علامتی عظيم در آسمان ظاهر شد: زنی كه آفتاب را دربر دارد و ماه زير پاهایش و بر سرش تاجی از دوازده ستاره است، 2 در حالی که آبستن است، از دردِ زایمان و عذاب زاييدن فرياد برمی‌آورد. ... 5 پس فرزند نرینه‌ای را زاييد كه همه‌ی امّت‌های زمين را به عصای آهنين حكمرانی خواهد كرد؛ ... 11 و ايشان به وساطت خون برّه و کلمه‌ی شهادت‌شان بر او غالب آمدند و جان خود را دوست نداشتند تا اینکه بمیرند. 12 از اين رو، ای آسمان‌ها و ساكنان آن‌ها شاد باشيد؛ وای بر ساکنان زمين و دريا، زيرا كه ابليس با خشمی عظيم به نزد شما فرود آمده است، چون می‌داند كه زماني اندک دارد. 13 و چون اژدها ديد كه بر زمين افكنده شده، بر آن زن كه فرزند نرينه را زاييده بود، جفا كرد. ... 17 اژدها بر زن غضب نمود، رفت تا با باقی‌ماندگان نسلِ او، کسانی که وصایای خداوند را حفظ می‌کردند و حاملین آن بودند، جنگ کند...). مکاشفات یوحنا - اصحاح 12. و اگر برای گيلگمش، سرْبريده‌ای (يعنی دموزی) بود که سومريان برايش گريه و زاری می‌کردند، خواهيم ديد که در خصوص منجی از نظر مسيحيان، برّه‌ی سربريده‌ای خونش را طلب می‌کند و حتی مؤمنان به تورات از مکانش نیز مطلع هستند: (زیرا برای سید پروردگار سپاهیان سربریده در سرزمین شمالی نهر فرات) سفر أرمیا: اصحاح 46. همان‌گونه که ایشتار (دنيا) و دوستدارانش، کسانی که منتظران سومري را به خاطر سجده نگذاردن برای دنیا آزار دادند، اژدها (شری که به دنيا و اهلش اشاره دارد) یعنی کسی منتظران مسيحي را به همین دليل آزار می‌دهد، با او به مقابله بر خواهد خاست. حال که در توقفگاه چهارم روشن شد دموزی که سومريان هزاران سال پیش بر او مویه می‌کردند، کیست و همچنين دانستيم فاطمه  بر سرْبريده‌ی تشنه‌‌لب زاری نمود، خواهيم دانست که منتظر وعده داده شده همان مهدی از فرزندانش می‌باشد؛ بنابراین يکی از نشانه‌های شناخت او برای مسلمانان این است که ايشان فرزند فاطمه ( است و علت آن اکنون کاملاً روشن می‌باشد. این موضوع از سوی پيامبران به اقوام‌شان در قرن‌های پیشین بيان شده و از همین رو چنین روایت شده است: (او صديقه‌ی کبری است و بر شناخت او قرن‌ها گذشته است). مجمع النورين: ص ۳۴. رسول خدا ( فرمود: (مهدی از عترت من از فرزندان فاطمه است) غيبت طوسي: ص 188؛ سنن ابن ماجه: ج ۲ ص ۱۳۶۸ و علت آن فقط بيان نسب شريف ایشان برای مسلمانان نيست، بلکه تأکيدی است بر اینکه شناخت او الهی است؛ به‌وسیله‌ی آن بشریت از همان روزهای ابتدایی او را شناخت و اینکه منتظر وعده داده شده یکی است و توصیف او نیز یگانه است. اما چگونه فاطمه  همان زنی می‌باشد که آفتاب را دربر دارد و ماه زير پا‌هایش است؟ می‌توانيد به کتاب (حواری سیزدهم - سید احمد الحسن (، ص 18 با تعلیق علاء سالم) مراجعه نمایید.

[57] - ایشتار و مصیبت تموز- د. فاضل عبدالواحد علی.

[58] -حماسه‌ی گیلگمش- طه باقر.

[59] - همان‌طور که چنین چیزی را در متن سومری که وضعیت ایوب نبی را مدت‌ها پیش از آمدنش بیان می‌کند، مشاهده کردیم. مراجعه کنید به توقفگاه سوم.

[60] - جمعه، آیه‌ی ۵.

[61] - اعراف، آیه‌ی ۱۷۶.

[62] - مائده، آیه‌ی ۶۰.

[63] - اساطير بابل- شارل ويرولو.

[64] - حماسه‌ی گیلگمش- طه باقر.

[65] - و برای تأکيد بر پيوند بين موعود سومريان (گيلگمش) و موعود مسلمانان (مهدی منتظر) آمده است: وهب بن جمیع از اباعبدالله  روایت می‌کند: از ایشان در مورد ابلیس و سخنش (قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ * قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ * إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ( (گفت: ای پروردگار من، مرا تا روزی که دوباره زنده می‌شوند مهلت ده * گفت: تو در شمار مهلت‌يافتگانی * تا آن روزی که وقتش معلوم است) منظور کدام روز است؟ فرمود: (ای وهب، آیا خيال كردی منظور روزی است که خداوند مردم را برمی‌انگیزاند؟ نه، منظور خداوند عزوجل آن روزی است که خداوند قائم ما را برمی‌انگیزاند. آن حضرت پيشانی او را می‌گيرد و وی را گردن می‌زند. اين همان روز معلوم می‌باشد). بحار الانوار: ج 60 ص 221.

[66] - حماسه‌ی گیلگمش- طه باقر.

[67] - نظير اين مثال اسلامی، مثال ديگری است که به مسيحيان مربوط می‌شود. در مورد حذف یا از قلم انداختن نام (یهودای) ذکر شده در انجیل؛ یهودایی که به‌تازگی در مصر در مورد يهودای اسخريوطی خائن کشف شد؛ در حالی که توصیفی که برای او گفته شده برای اینکه بر شخصیت دیگری منطبق می‌باشد، ایشان را کفایت می‌کند. برای کسب اطلاعات بیشتر به کتاب (حواری سیزدهم) سید احمد الحسن ( از انتشارات انصار امام مهدی  مراجعه نمایید.

[68] - اساطیر بابل و کنعان- ویرولو

[69] - حماسه‌ی گیلگمش- طه باقر.

[70] - اساطیر بابل و کنعان- ویرولو.

[71] - حماسه‌ی گیلگمش- طه باقر.

[72] - بحار الأنوار– مجلسی: ج ۵۲، ص ۳۳۶.

[73] - از امام حسین  از پدرش از رسول خدا ( در حالی که مهدی  را یاد می‌فرمود روایت شده است که فرمود: (... و او گنجی دارد که نه از طلاست و نه از نقره، بلکه اسب‌هایی هستند زیبارو و مردانی نشان‌دار. خداوند متعال برایش از دورترين شهرها افرادی به شمار جنگ بدر که سيصد و سيزده نفر بودند گرد می‌آورد. او صحیفه‌ای مُهر شده دارد که در آن تعداد یارانش با نام، نَسَب، سرزمین، خلق‌وخو، چهره و کنیه‌شان که بسیار در طاعتش حریص‌اند، ثبت شده است). پدرم به ایشان عرض کرد: ای رسول خدا، دلایل و نشانه‌های او چیست؟ فرمود: (او با خود علمی دارد که وقتی زمان خروجش فرا رسد، آن علم را منتشر می‌سازد...). عیون اخبار الرضا : ج 1 ص 64.

[74] - حماسه‌ی گیلگمش- طه باقر.

[75] - با توجه به آنچه ارائه شد، دانستیم ارتباطی محکم بین مادر مقدس گریان (نانسون) سومریان و (زنی که خورشید را دربر و ماه زیر پاهایش قرار دارد) مسیحیان و حضرت فاطمه  مسلمانان و همچنین بین رهایی‌بخش و منتظر وعده داده شده‌ی تمامی امت‌ها (گیلگمش، رهایی‌بخش و نجات‌دهنده، مهدی) از فرزندانش، وجود دارد. همچنین دانستیم بین سرْبریده‌‌شده‌ی تشنه‌لب که سومریان بر او نوحه‌سرایی می‌کردند و ذبح‌شده بر نهر فراتِ مسیحیان و امام حسینِ  مسلمانان و منتظر و رهایی‌بخش وعده‌داده شده (حافظ و حامی تمام امت‌ها) ارتباط وجود دارد. حال آیا اکنون می‌توانیم بفهمیم (انلیل) که فرزندش گیلگمش را به‌عنوان پادشاه منصوب و به او وصیت می‌کند، چه کسی است؟! جهت کسب اطلاعات بیشتر به پیوست 3 مراجعه نمایید.

[76] - دقيقاً همان‌گونه که در دعوت قائم  صورت می‌گيرد؛ علی‌رغم اینکه بسیاری به پدران پاکش اعتقاد دارند و اینکه والدینش علی و فاطمه  و جدش رسول خدا ( می‌باشد، بااین‌حال به او ایمان نمی‌آورند، تکذیبش می‌کنند و حتی با او به پیکار برمی‌خیزند و به‌طور قطع علت چنین چیزی -‌حداقل در مورد بسیاری از ایشان‌- اقرار نکردن آن‌ها به اینکه او از نسل و نوادگان‌شان است، می‌باشد.

[77] - و اين يکی از نشانه‌های بزرگ است که مردم را به منتظر موعودِ تمامی امت‌ها رهنمون می‌سازد و قطعاً نشانه‌ای یکسان می‌باشد؛ از همین رو در مورد مهدی منتظر آمده که ايشان با اهل هر کتابی به کتاب و متون خودشان احتجاج می‌کند و با توجه به‌واقع شدن تحريف در این متون و کتب، آنچه باقی مانده برای اقامه‌ی حجت و دلیل بر آن‌ها کفایت می‌کند. در مورد علت و حکمت رمزگونه بودن متون، این سخن سید احمد الحسن در این خصوص می‌باشد: (... روايات، موجود و در دسترس همگان می‌باشند، درست همانند در دسترس بودن حروف و اعداد برای همگان، ولی چه کسی رمز عبور را می‌داند تا مثلاً به صندوقی در بانک به‌جز صاحبش دست پيدا کند؟ بنابراین اگر بانک از او بخواهد رمز عبور را وارد کند تا آن صندوق را باز کند و آنچه در آن است را بيرون آورد، روشن خواهد شد آيا او صاحب خزانه است يا دروغ‌گو می‌باشد. بااینکه رمز عبور از حروف و اعداد تشکيل شده است و این‌ها آماده و در دسترس همگان می‌باشند، ولی هیچ‌کس جز صاحب صندوق نمی‌تواند آن حروف و اعداد را بچيند تا ترتیب صحیح برای باز شدن خزانه ایجاد شود. در مورد متون هم وضعیت این‌گونه است؛ کسی که آن‌ها را به‌صورت صحیح مرتب کند که رمز را باز می‌کند، صاحبشان است و نه کس دیگر و جز صاحبش کس دیگری نمی‌تواند آن را بگشاید. کسی که تردید روا می‌دارد، تردیدش نفعی برایش ندارد؛ باید ببیند آيا صندوق باز شده است يا خير؟ آيا سرّش آشکار شده يا خير؟ اگر باز شده باشد کار فیصله پیدا کرده و آنکه بازش کرده، صاحبش می‌باشد؛ چه کسی جز صاحبش کلمه‌ی رمز را می‌داند؟! ... از مالک جهنی روایت شده است: به ابوجعفر امام باقر عرض کردم: ما صاحب این امر را به‌گونه‌ای توصیف می‌کنیم که هیچ‌یک از مردم آن‌گونه نیست. فرمود: (نه به خدا سوگند، به هیچ وجه این‌گونه نخواهد بود تا اینکه او خود با آن بر شما احتجاج کند و شما را به آن دعوت کند). غیبت نعمانی: ص 220...). کتاب (محکمات در حقانیت وصی احمد الحسن () از انتشارات انصار امام مهدی.

[78] - حماسه‌ی گیلگمش- طه باقر.

[79] - حماسه‌ی گیلگمش- طه باقر.

[80] - فرقان: آیه‌ی ۲۳.

[81] - حماسه‌ی گیلگمش - طه باقر.

[82] - یوسف، آیه‌ی ۲۳.

[83] - یوسف: آیات ۴۷ تا ۴۹.

[84] - پرسشی که مطرح می‌شود: چه پيوند و ارتباطی بين گيلگمش موعود و پیامبر خدا يوسف  (نواده‌ی ابراهیم ) وجود دارد که می‌توانیم دریابیم؟ پاسخ: کسی که روايات آل محمد ( را مطالعه کرده باشد ارتباط را به‌روشنی کامل متوجه خواهد شد؛ دنيای یوسف  در زلیخای فتنه‌انگيز و ملک و خدمتگزارانش تجسم‌یافته بود؛ کسی که به جهت نپذیرفتن سجده بر او و اطاعت در طلبش، تصمیم به زندانی کردن و مجازاتش گرفت. این همان دنیاست (زلیخای گیلگمش) که به دلیل نپذیرفتن سجده بر آن، اکنون خواهان مجازاتش می‌باشد و دانستن این مطلب در درک علت اندک بودن یاران مهدی  و بسیار بودن دشمنانش که دنیای فتنه‌انگیز را طلب می‌کنند، مؤثر می‌باشد. از همین روست که دانستن آنچه بر یوسف ( گذشت، تأکیده شده است و درک عمیق داستان او تأثیر به سزایی در پیوستن به لشکر یوسف آل محمد ( - رهایی‌بخش جهانی و منتظر وعده داده شده‌- دارد. از سدیر صدفی نقل شده است: شنیدم ابا عبدالله امام صادق  می‌فرماید: (در صاحب اين امر، شباهتی از يوسف قرار دارد). عرض کردم: گویا شما از غيبت يا حيرتی به ما خبر می‌دهيد. فرمود: (چرا اين مردم لعنت‌شده‌ی خوک‌صفت، چنین چیزی (غيبت) را انکار می‌کنند؟! برادران يوسف با آنکه افرادی عاقل، فهیم و نوادگان و فرزندان انبياء بودند، بر يوسف وارد شدند، با او سخن گفتند، او را مخاطب قرار دادند، با او به تجارت پرداختند و به او تعدی نمودند و با آنکه آن‌ها برادرانش و او نیز برادرشان بود، او را نشناختند تا اینکه خود، خویشتن را به آن‌ها شناسانید و به آن‌ها فرمود: من یوسف هستم؛ و آنگاه آن‌ها او را شناختند. از چه رو اين امت سرگردان انکار می‌کنند که خداوند عزوجل اراده فرماید در وقتی از اوقات، حجتش را از ايشان پنهان سازد؟! يوسف فرمانروای مصر بود و با پدرش، فقط هجده روز راه فاصله داشت، اگر خداوند می‌خواست پدرش را از جايگاه او آگاه سازد می‌توانست چنین کند. به خدا سوگند، يعقوب و فرزندانش، هنگام رسيدن نويد و بشارت از بیابان تا مصر را نُه روزه طی کردند. پس چرا اين امت انکار می‌ورزند که خداوند به همان صورت که با يوسف رفتار کرد، با حجتش نيز رفتار کند و صاحب مظلوم شما که حقش غصب شده، صاحب اين امر، ميان مردم رفت‌وآمد کند و در بازارهايشان راه برود و بر فرش‌هايشان قدم بگذارد اما او را نشناسند تا وقتی‌که خداوند به وی اجازه دهد خود را معرفی کند، چنانکه به يوسف اجازه داد تا آن هنگام که برادرانش به او گفتند: آيا تو همان يوسف هستی؟ گفت: من يوسف هستم). بحار الانوار: ج 52 ص 154. جهت اطلاعات بيشتر به پیوست 4 مراجعه نمایید.

[85] - یعنی مرگ روحی؛ چنین کسانی توفیق یاری رسانیدنِ منتظر وعده داده شده را به دست نمی‌آورند. در توصیف انصار ایشان وارد شده: از سلیمان بن هارون بجلی نقل شده است: شنیدم اباعبدالله  می‌فرماید: (یاران صاحب اين امر برایش حفظ می‌شوند؛ اگر همه‌ی مردم نيز از بين بروند خداوند يارانش را به او مى‌رساند و آنان همان كسانى هستند كه خداوند عزوجل فرموده است: (فَإِنْ يَكْفُرْ بِهَا هَؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْمًا لَيْسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ( (اگر اين قوم به آن کافر شوند، قوم ديگری را بر آن گمارده‌ايم که انکارش نمی‌کنند) و کسانی که خداوند در موردشان می‌فرماید: (فَسَوفَ يَأتِي اللَّهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم وَيُحِبّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى المُؤمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الكافِرينَ( (زود است که خداوند مردمی را بياورد که دوستشان بدارد و دوستش بدارند، در برابر مؤمنان فروتن‌اند و در برابر کافران سرکش)). غیبت نعمانی: ص 330. معنای اينکه خداوند آنان را دوست می‌دارد و آنان نيز او را دوست می‌دارند اين است که قلب و روحشان زنده و پاک است؛ پس از خدا می‌شنوند و شهادت و گواهی او را می‌پذيرند و آياتش را راست می‌پندارند، برعکس اسيران و گرفتاران عالم زيرين؛ آن‌ها در حقيقت قلوب‌شان مرده است و همان کسانی هستند که انکيدو در حماسه‌ها، تمثیلی از ایشان می‌باشد.

[86] - این علامت اهل دنیا و عالم زیرین می‌باشد. کسی که قلبش به آن گره خورده باشد به ساحت مقدس و پاکی و حیات جاودانگی داخل نخواهد شد. خداوند متعال می‌فرماید: (إِنِّى أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً( (من پروردگار تو هستم. پای‌افزارت را بيرون کن که اينک در وادی مقدسِ طُوی هستی) طه: 12. سید احمد الحسن در توصیف آن می‌فرماید: (کفش (نعل) از پای انسان محافظت می‌کند ولی در عین حال از سرعت سیر او نیز می‌کاهد. منظور خداوند سبحان و متعال فقط یک جفت کفش مادی که از سرعت سیر او  برای رسیدن به درختی که از آنجا با وی صحبت شد، نبود. بلکه علاوه بر آن، خداوند سبحان از موسی  خواست هر چه از سرعت سیرش به خداوند سبحان می‌کاهد را از خودش دور کند. خداوند سبحان از موسی  خواست که حب و دوستی غیر خدا را به کناری نهد و هر ترسی از غیر خدا را از دلش بیرون کند؛ هیچ ترس و خوفی جز خداوند سبحان و متعال نداشته باشد و حب و دوستی‌اش به هر انسانی فقط از طریق خدا و از خلال حب و دوستی خداوند سبحان و متعال باشد ... خداوند سبحان و متعال به موسی ( می‌فرماید: تو به ساحت قدس الهی رسیدی (لا تَخافَ دَرکاً وَ لا تَخشی( (مترس که بر تو دست يابند و بيم به دل راه مده) چرا که کسی که از تو دفاع می‌کند، خداوند است. تو اکنون در ساحت قدس الهی هستی، وادی مقدس طوی؛ و موسی ( بعد از اینکه به ساحت قدس الهی رسید، هیچ‌گونه خوف و ترسی از طاغوت نداشت. در این خطاب الهی درس و تعلیمی از سوی خداوند سبحان و متعال برای هر انسانی که بخواهد وارد ساحت قدس الهی شود (الوادی المقدس طوی) وجود دارد؛ در وهله‌ی اول باید شایستگی ورود به این ساحت مقدس را داشته باشد، ترس طاغوتیانی مانند فرعون را از دل خود بیرون کند و به این یقین برسد که کسی که از او دفاع می‌کند، خداوند سبحان و متعال است که بر همه‌چیز تواناست، آن هم در برابر کسانی که هیچ قدرتی بر هیچ‌چیزی ندارند. آنچه از حضرت موسی  پس از ورود به ساحت قدسی خواسته شده این است که ترس از غیر خدا را حتی اگر به‌اندازه‌ی ذره‌ی کوچکی باشد، از خودش دور کند و سپس قلبش را فقط از ترس خداوند سبحان و متعال لبریز نماید ...). پاسخ‌های روشنگر - جلد 2: پاسخ پرسش شماره‌ی 60. آنچه خداوند اراده فرمود به موسی ( تعلیم دهد همان چیزی بود که گیلگمش می‌خواست به انکیدو آموزش دهد، تا همراه او وارد ساحت قدس الهی شود، ولی او به سخنان سرورش گوش فرا نداد؛ پس به‌جای اينکه پاپوش خود را درآورد، آن را به پا کرد، و وضعیت اهل دنیا همواره چنین است.

[87] - سومریان- سموئیل نوح کریمر: ص ۲۸۸.

[88] - از الواح سومر– سموئیل نوح کریمر: ص ۳۲۳ تا ۳۷۳.

[89] - حماسه‌ی گیلگمش.

[90] - حال که دانستيم سفر گيلگمش سفر جاودانگی روحانی می‌باشد، متوجه می‌شويم که منظور از کوه در متن، کوه مادی که خدا با آن زمين را ثابت و استوار کرده، نمی‌باشد؛ بلکه منظور از آن فقط ثابت‌قدم شدن ارواح و آنچه سبب جاودانگی آن و ثبت شدن آن در طومار زندگی جاودان است، می‌باشد.

[91] - اين توصیف که او از نسل خدایان یعنی فرزندشان است، بر گیلگمش اطلاق می‌شود و اگر با توجه به آنچه سيد احمد الحسن پیش‌تر روشن ساختند، دانستیم که سومريان لفظ (اله) را به صالحین اطلاق می‌نمودند، بنابراين گيلگمش فرزند صالحین می‌باشد، و من معتقدم هر‌کس اين سِفرِ شریف را مطالعه کند به‌آسانی متوجه خواهد شد که آن صالحین چه کسانی هستند.

[92] - مجدداً یادآور می‌شوم پس از سفر روحی که صورت پذیرفت، مراد از درياها به معنای متعارف در اين عالم جسمانی نمی‌باشد، بلکه منظور از گذر از درياها، سهمی که در تحقق بخشيدن به جاودانگی روح و تزکيه‌ی آن دارد، می‌باشد.

[93] - هیچ بشری توانایی سِیر در بین این کوه‌ها (میخ‌ها و استوارکننده‌های ارواح) و عبور از راه‌های آن را ندارد و تو ای گيلگمش، از کسانی خواهی بود که بر ایشان چنین چیزی نوشته شده، پس از آنکه بر نفس خود پای گذاشتی به‌طوری‌که شایستگی به دست آوردن این مقام الهی بزرگ را به دست آوردی. حال اگر به آن بنگری می‌بینی که ساعت‌های آن دوازده ساعت مضاعف (یعنی 12 + 12) می‌باشد. از آن جمله 12 ساعت تاریکی و ظلمت بسیار سیاه می‌باشد، و تو يکی از ساعت‌ها خواهی شد پس از اينکه خداوند تو را برگزيد و به تو اجازه داد (این هم دروازه‌ی کوهستان! پیش رویَت باز است)، (گیلگمش، عبور کن و نترس)؛ که فرستادگان، هراسی ندارند، و پروردگارت می‌فرماید: (إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ( (که فرستادگان نبايد در حضور من بترسند) نمل: 10. از مفضّل بن عمر از امام صادق  روایت شده است که فرمود: (خداوند سال را دوازده ماه آفرید و شب را دوازده ساعت قرار داد و روز را دوازده ساعت و از ما دوازده محدث است و امیرالمؤمنین  ساعتی از آن ساعت‌ها بود). و همچنین از ایشان  روایت شده است: (شب، دوازده ساعت است و روز، دوازده ساعت و ماه‌ها دوازده تا هستند و امامان دوازده تا و نقبا دوازده نفر و علی  یک ساعت از دوازده ساعت است). غیبت نعمانی: ص 86 و 87. بنابراین هر امام از آل محمد  تمثیلی از یک ساعت است (و منظور ماه نیست که گفته شود آن‌ها فقط 12 تا هستند) و علی ساعتی از 12 ساعت (از ساعت‌های شب) و مجموع ساعت‌های روز خدا (12 + 12) می‌باشد. اين همان موضوعی است که وصيت مقدس رسول‌الله ( در شب وفاتشان برای مسلمانان به آن اشاره می‌دارد و رؤيای يوحنای لاهوتی نیز برای مسيحيان (12 + 12) بزرگوار اشاره می‌کند. به پیوست 3 مراجعه نمایید. اما دوازده ساعت اول (ساعات شب) که پیش از گيلگمش بودند؟ چرا که پیش از دولت عدل الهی محقق شده برای سفر ارواح به زندگی ابدی و جاودانگی، دولت ظلم و ظالمين (تاريکی سخت) می‌باشد؛ 12 ساعتی که همراه آن‌ها دوازده امام مظلوم می‌باشند: از جابر از ابوعبدالله  روایت شده است که فرمود: (در سخن خدای متعال، مراد از (فجر) قائم است، و (لیالی عشر) امامان از حسن مجتبی  تا حسن عسکری  می‌باشند، (شفع) امیرالمؤمنین و فاطمه (، (وتر) خدای یگانه و بی‌شریک است، منظور از (و الليل اذا يسر( دولت حبتر (ظلم) است که تا قیام قائم  ادامه می‌یابد). بحار الانوار: ج 24 ص 78. اما دوازده ساعت دوم (ساعات روز)، مهديین دوازده‌گانه می‌باشند، و اگر به وصيت مقدس نگاهی بیفکنيم، درمی‌یابیم که رسول‌الله( بعد از ذکر ائمه‌ی دوازده‌گانه، مهدی اول از مهديین دوازده‌گانه را ذکر و اینکه اسم ایشان (احمد) است و او را به اولین مؤمنان یا اولین مقربین توصیف می‌فرماید.

[94] - حماسه‌ی گیلگمش- طه باقر: ص ۷۵ و ۷۶.

[95] - حماسه‌ی گیلگمش- طه باقر: ص ۷۹ تا ۸۲.

[96] - کهف، آیه‌ی ۶۰.

[97] - حماسه‌ی گیلگمش- طه باقر: ص ۸۷.

[98] - همان‌طور که پژوهشگر و باستان‌شناس سوئيسی (آريش فون دنيکن) این‌گونه می‌گوید که نظریه‌ی او (موجودات فضایی یا بیگانگان بازدیدکننده) جدل علمی بزرگی در ابتدای دهه‌ی هفتاد قرن گذشته به راه انداخت.

[99] - از الواح سومر- سموئیل کریمر: ص ۸۲.

[100] - از الواح سومر- سموئیل کریمر: ص ۸۳ و ۸۴.

[101] - بقره: آیه‌ی ۲۵۸.

[102] - جهت اطلاعات بیشتر به پیوست شماه 3 مراجعه نمایید.

[103] - از ابراهیم بن ابو زیاد کرخی روایت شده است که گفت: شنیدم اباعبدالله  می‌فرماید: (ابراهیم  در کوثی ربی به دنیا آمد و پدرش از اهالی آن شهر بود، و مادر ابراهيم و مادر لوط -‌ساره و ورقه- دو خواهر و از دختران لاحج بودند كه او هم پيامبری بيم‌دهنده بود، ولى مقام رسالت نداشت. ابراهيم در دوران جوانى بر فطرتی که خداوند عزوجل خلق را بر آن آفریده بود (یکتاپرستى) زندگى مى‌كرد تا اینكه خداى متعال او را به دين خود هدايت فرمود و وى را برگزيد. ابراهيم ساره دختر لاحج را كه دخترخاله‌اش بود، به همسرى برگزید. ساره داراى رمه و گله‌ی بسيار و مالک زمين‌هاى وسيع و چهره‌ای زیبا بود و هر چه در اختیار داشت را به تملک ابراهیم درآورد. ابراهيم نيز اداره‌ی آن‌ها را بر عهده گرفت و با سرپرستى آن حضرت، اموال او بسيار شد تا آنجا كه در سرزمين كوثى ربى وضع زندگى كسى بهتر از ابراهيم نبود. وقتى ابراهيم بت‌های نمرود را شکست، نمرود فرمان داد، او را دربند کنند، سپس گودالى حفر و آتش بسيارى در آن ايجاد كردند و ابراهيم را در آن انداختند تا بسوزد. سپس صبر كردند تا آتش خاموش شود. سپس بر بالای گودال رفتند و دیدند ابراهیم به‌سلامت، آزاد شده از بند، آنجاست. به نمرود گزارش دادند، و او نیز دستور داد تا ابراهيم را از سرزمینش تبعید کنند... و گفت: اگر اين مرد در سرزمین شما بماند، دین و آيين شما را تباه خواهد كرد و به خدايانتان زيان مى‌رساند؛ بنابراین ابراهيم را به همراه لوط از سرزمین‌شان به شام تبعید کردند...). کافی: ج 8 ص 370.

[104] - از الواح سومر- سموئیل کریمر.

[105] - بحار الانوار: ج 44 ص 245.

[106] - بحار الانوار: ج 44 ص 243.

[107] - بحار الانوار: ج 44 ص 244.

[108] - بحار الانوار: ج 44 ص 244.

[109] - بحار الانوار: ج 44 ص 237.

[110] - احتجاج: ج 2 ص 273.

[111] - بحار الانوار: ج 44 ص 244.

[112] - بحار الانوار: ج 44 ص 228.

[113] - امالی: ص 694.

[114] - ابن ماجه: ج 2، ص 1368.

[115] - کافی: ج 8، ص 66.

[116] - متی: اصحاح 24.

[117] - سفر زکریا:‌ اصحاح 8.

[118] - سفر ارمیا: اصحاح 46.

[119] - بشارت الاسلام: ص 148.

[120] - بشارت الاسلام: ص 181.

[121] - انجیل متی: اصحاح 21.

[122] - مزمور: 118.

[123] - پاسخ‌های روشنگرانه جلد 4: پاسخ سؤال 327. جهت مطالعه‌ی پاسخ کامل برای روشن شدن حقيقت، به منبع ارائه شده، مراجعه شود.

[124] - سفر تثنیه: اصحاح 17.

[125] - طه: آیات 29 و 30.

[126] - آل عمران: آیه 26.

[127] - بقره: آیه 30.

[128] - روشنگری‌هایی از دعوت‌های فرستادگان- سید احمد الحسن (: جلد سوم.

[129] - تثنیه: اصحاح 31.

[130] - بقره: آیه 132.

[131] - صف: آیه 6.

[132] - حماسه‌ی گیلگمش- طه باقر: ص ۷۵ و ۷۶.

[133] - مکاشفات یوحنا: اصحاح 14.

[134] - غیبت طوسی: ص 150.

[135] - یوسف: آیه 3.

[136] - یوسف: آیه 111.

[137] - قصص: آیه 5.

[138] - یوسف: آیه 111.

[139] - روشنگری‌هایی از دعوت‌های فرستادگان- سید احمد الحسن ( :جلد سوم.

[140] - غیبت نعمانی: ص 289.