انتشارات انصار امام مهدى (ع) عدد (105)
گفتگوی داستانی
درباره دعوت مبارک يمانی
(قسمت سوم)
نويسنده: شیخ ابو احسان انصاری
ترجمه: تمیمی
چاپ اول
1434 هـ.ق – 2013 م
آبان ماه 1392 هجری شمسی
جهت اطلاعات بيشتر در مورد دعوت مبارک سيد احمد الحسن (ع)
لطفاً از وبسايت ما بازديد فرماييد:
http://almahdyoon.co
http://mahdyeen.org
http://mahdyeen.org/ir
-تقديم به
امام مقدس...
امام مجهول و نا شناس...
قائم مأمول...
محل پیوند دو درياى رحمت و سخاوت، على و فاطمه (ع)؛
معلم انبياء و سخن گفته با موسی (ع) بر کوه طور و شبيه عيسى (ع)
بنده صالح، بنده ای که خداوند با ولايتش برما منّت نهاد؛ ولايتى که حق محض است و هرگز به بدی تن در نمى دهد...
سرور ومولايم احمد الحسن يمانى آل محمد (ع)
اين کوشش و تلاش اندک را به پيشگاه مقدس شما تقديم میکنم، با اين اميد که مرا با وجود کوتاهى و جهلم نسبت به حق شما، مورد قبول و تأييد خود قرار دهيد.
خادم شما ابو احسان
-مقدمه
:
حمد و سپاس، از آن پروردگار جهانيان است؛ خداوندا بر محمد و آل محمد ائمه و مهديين درود بفرست.
در آغاز و نشأت خلق، حمد و سپاس از آن پروردگار، و در فناء و زوال و آخر نيز حمد و سپاس از آن پروردگار است؛ آن داننده ای که ياد آورندهی خود را فراموش نمىکند و از شکر گزار او چيزی کم نمىکند و کسی که او را میخواند، مورد بی لطفی قرار نمیگيرد و اميد کسی را به نا اميدی مبدل نمیسازد. خداوندا تو را شاهد مىگيرم که همانا شاهد بودنت برای من کافی است و تمام ملائکه و دارندگان ساکنان آسمانها و حاملان عرشت و تمام انبياء و فرستادگان مبعوث شده ات، و تمام صنف ها و مخلوقاتت را گواه و شاهد مىگيرم که من شهادت مى دهم که هيچ خدايی جز تو نيست و تو تنها و يگانه و بی همتايی و هيچ مخلوقى همتاى تو نيست، و هيچ کس با تو مساوات و برابرى نمیکند و در سخن و وعدهی خود هيچ تغيير و تبديلی قرار نمى دهى. و شهادت مى دهم که محمد بنده و فرستادهی توست؛ که ايشان هر آن چه که تو آن را برای بندگان خود فرستادی اداء کرد و در راه خداوند به معنای حقيقی کلمه جهاد کرد و او به تمام حق، بشارت و به تمام حساب و کتاب، هشدار داده است. خداوندا، مرا تا آن زمان که زندهام، بر دين خود استوار گردان و بعد از اين که مرا هدايت کردی، قلب مرا در لغزش و انحراف قرار مده و از نزد خودت به من رحمتی ببخشای که تو بهترين بخشندگانى.(
[1])
اما بعد: قسمت سوم گفتگوی داستانی، در مورد دعوت مبارک يمانی، در خصوص دانستنی های دعوت سيد احمد الحسن يمانى (ع)، وصى و فرستادهی امام مهدى (ع)، را به برادران عزيز و گرامى تقديم میکنم؛ فرستاده ای که سال ها در ميان مردم نداء مىدهد تا به پشت سر خود بنگرند و به قرآن و عترت فراموش شده ملتفت شوند.
با وجود آن چه از دلايل و سيرهی حسنه و حکمت يمانيه که بصورت آشکار بيانگر حقانيت اين مرد آل محمدی (ع) است، آورده، امّا مردم به دليل غوطه ور شدن در دنيای ماديات و فراموشی خداوند هيچ قوهی درکِ حق از باطل، برای خود باقی نگذاشتهاند، و خداوند نيز آنان را فراموش کرده است.
از خداوند مى خواهيم که همگان را، به آن چه که مورد پسند و رضايت اوست، توفيق دهد.
﴿اللهم فثبتني على دينك واستعملني بطاعتك، و لين قلبي لولي أمرك وعافني مما امتحنت به خلقك، وثبتني على طاعة ولي أمرك الذی سترته عن خلقك فبإذنك غاب عن بريتك، وأمرك ينتظر وانت العالم غير معلم بالوقت الذي فيه صلاح أمر وليك في الإذن له، بإظهار أمره وكشف سره، وصبرني على ذلك حتى لا أحب تعجيل ما أخرت ولا تأخير ما عجلت، ولا اكشف عما سترت، ولا أبحث عما كتمت، ولا أنازعك في تدبيرك، وأفوض أموري كلها إليك﴾.(
[2])
(خداوندا مرا بر دين خود استوار گردان و مرا در اطاعت از خودت مورد استفاده قرار ده، و قلبم را نسبت به ولی امرت نرم گردان و مرا از آن چه که با آن، خلق را امتحان کردی، عافيت بخش، و مرا در اطاعت از ولی امرت ثابت قدم گردان، ولی که او را از بندگانت پنهان داشتی و به اذن تو از مردم غائب گشت و هر آينه منتظر امر توست و تو عالم به آن زمانی هستی که صلاح امر وليت در آن میباشد، در حالی که هيچ کس از آن زمان آگاهی ندارد، زمانی که امر او ظاهر و راز او کشف مىشود. خداوندا مرا تا آن روز، صبر و شکيبايی عطاء کن تا دوست نداشته باشم عجله در امری که تو، آن را به تأخير انداختهای و يا نسبت به امری که تو در آن تعجيل قرار دادی، تأخير نکنم، و آن چه که تو آن را پنهان داشتی آشکار نسازم، و در جستجوی چيزی نباشم که تو آن را کتمان کرده ای و در تدبير با تو نزاع نکنم و تمام امر خود را به تو واگذار کنم).
و حمد و سپاس از آن پروردگار جهانيان است؛ بهترين سلام و درودها بر محمد و آل محمد ائمه و مهديين باد.
* * *
-قسمت اول:
ارزش وصيت:
بر اساس وعده هر شب، پدر آمد و فرزندان خود را ديد که منتظر او نشسته اند، پس بر آنان سلام کرد و آنان نيز با سلام و احترام به استقبال پدر آمدند و بعد از آن نشستند.
پدر گفت: گفتگوی ما در طول اين شب ها، چگونه بود؟
فرزندان گفتند: پدر جان، بهرهی بسياری برديم.
پدر: آيا سؤالی داريد؟
واثق: آری پدر جان، به ما وعده داديد که در مورد وصيت شب وفات رسول الله (ص)، برايمان توضيح دهيد؛ آيا زمان آن فرا نرسيده است؟
پدر: آری عزيزانم؛ اکنون برايتان از وصيتی خواهم گفت، که اولين گزينه از امور قانون معرفت حجت های الهی، در گفتگوی قسمت دوم که در اين گفتگو ذکر کرديم، میباشد.
فرزندان عزيزم به ياد داريد که در اولين شب گفتگويمان، در مورد وقايعی که در آستانهی وفات رسول الله (ص) اتفاق افتاد، آن هنگام که حضرت دوات و صحيفهای در خواست کردند، تا در آن وصيتی بنويسند، تا مردم بعد از ايشان تا روز قيامت گمراه نشوند، اما عمر مخالفت کرد و آن سخن زشت و زننده و در عين حال معروف خود را به زبان راند، و بعد از اين سخن، رسول الله (ص)، به خروج آنان از کنار خويش امر کردند و هنگامى که آنان خارج شدند، رسول الله (ص) آن وصيت خويش را که خواستند در حضور عموم مردم ابلاغ کنند، را ذکر کردند.
سليم بن قيس از امير المؤمنين (ع) روايت میکند که حضرت فرمود:
(يا طلحة، إنّ كل آية أنزلها الله في كتابه على محمد عندي بإملاء رسول الله وخطي بيدي، وتأويل كل آية أنزلها الله على محمد وكل حلال أو حرام أو حد أو حكم أو أي شیء تحتاج إليه الأمة إلى يوم القيامة عندي مکتوب بإملاء رسول الله وخط يدي حتى أرش الخدش.
قال طلحة: كل شیء من صغير أو كبير أو خاص أو عام، كان أو يکون إلى يوم القيامة فهو مکتوب عندك؟
قال: نعم، وسوى ذلك أن رسول الله أسر إلي في مرضه مفتاح ألف باب من العلم يفتح كل باب ألف باب. ولو أن الأمة منذ قبض الله نبيه اتبعوني و أطاعوني لأكلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم رغداً إلى يوم القيامة. ما كتب في الكتف بإملاء رسول الله يا طلحة، ألست قد شهدت رسول الله حين دعا بالكتف ليكتب فيها ما لا تضل الأمة ولا تختلف، فقال صاحبك ما قال: إنّ نبي الله يهجر فغضب رسول الله، ثم تركها؟
قال: بلى، قد شهدت ذاك.
قال: فإنكم لما خرجتم أخبرني بذلك رسول الله وبالذي أراد أن يكتب فيها وأن يشهد عليها العامة. فأخبره جبرائيل: إنّ الله؛ قد علم من الأمة الإختلاف والفرقة، ثم دعا بصحيفة فأملى علی ما أراد أن يكتب في الكتف وأشهد على ذلك ثلاثة رهط: سلمان وأباذر والمقداد، وسمى من يکون من أئمة الهدى الذين أمر الله بطاعتهم إلى يوم القيامة. فسماني أولهم ثم ابني هذا - وأدنى بيده إلى الحسن - ثم الحسين ثم تسعة من ولد ابني هذا - يعني الحسين - كذلك كان يا أباذر و انت يا مقداد؟ فقاموا وقالوا: نشهد بذلك على رسول الله (ص).
فقال طلحة: والله لقد سمعت من رسول الله يقول لأبي ذر: ما أظلت الخضراء ولا أقلت الغبراء على ذي لهجة أصدق من أبي ذر ولا أبر عند الله، وأنا أشهد أنهما لم يشهدا إلاّ على حق، ولانت أصدق و آثر عندي منهما).(
[3])
(ای طلحه، هر آيهای که خداوند در کتاب خود بر محمد (ص)، نازل کرده، نزد من است و رسول الله (ص)، بر من املاء کرده و من با دست خود آن را نگاشتم و تأويل و تفسير هر آيهای که خداوند بر محمد (ص)، نازل کرده و تمام حلال و حرامها يا حدود و احکام و يا هر چيز ديگر که امت تا روز قيامت، به آن محتاج خواهد شد، همه نزد من هستند که رسول الله (ص)، بر من املاء کرده و من با دست خودم آنها را نگاشتم.
طلحه گفت: همه چيز از کوچک و بزرگ گرفته، تا خاص و عام و هر آن چه هست و نيست، همه نزد تو نگاشته شده است؟
فرمود: آری! علاوه بر آن، رسول الله (ص) در هنگام بيماری خود به من کليدی دادند که از هر هزار درب علم، هزار درب ديگر برويم گشوده شد و اگر امت بعد از وفات پيامبرش، از من تبعيت و اطاعت مىکرد، از زير پا و بالای سر خود، بصورت مداوم تا روز قيامت میخوردند، در آن کتف (صحيفه) با املای رسول الله نگاشتم، ای طلحه مگر تو خود شاهد نبودی آن هنگام که رسول الله از ما طلب صحيفه و دواتی کردند تا در آن وصيتی بنويسند که امت بعد از ايشان، هرگز گمراه نشود و با هم اختلاف پيدا نکنند اما صاحب تو (عمر) گفت: پيامبر هذيان مىگويد. و رسول الله (ص) خشمگين شدند و از نوشتن آن، صرف نظر کردند؟
طلحه گفت: آری، شهادت مى دهم چنين بود.
سپس حضرت فرمود: آن هنگام که شما خارج شديد، رسول الله (ص) به آن چه که خواستند در وصيت در حضور شما بنويسند و عامه بر آن شهادت دهد، مرا با خبر کردند و هم چنين جبرئيل به ايشان خبر داده که (خداوند از اختلاف و تفرقه امت آگاه است)؛ سپس رسول الله (ص) طلب صحيفه و دوات کردند و آن چه را مى خواستند، بر من املاء کرده و من نوشتم و سه تن از جوانمردان بر اين وصيت شهادت دادند: سلمان فارسی، مقداد و ابوذر. کسانی که پيشوايان هدايت هستند، از آن جمله که اطاعتشان را تا روز قيامت به مؤمنان امر فرموده، نام بُرد، و مرا نخستين آنان خواند، و سپس اين فرزندم – حضرت به امام حسن (ع) اشاره کردند- سپس اين فرزندم حسين (ع) و بعد از او، نُه تن از فرزندان او می باشند. آيا همين طور است، ای ابوذر و تو ای مقداد؟ آنان برخاستند و گفتند: آری ما بر اين امر رسول الله شهادت مى دهيم.
که در اين جا طلحه مىگويد: به خدا سوگند از رسول الله (ص) شنيدم، که به ابوذر فرمود: زمين هرگز زبان آوری بر پشت خود حمل نکرده و آسمآنها هرگز بر او سايه نيفکنده که راستگوتر و نيکوکارتر از ابی ذرّ باشد، و من نيز شهادت مى دهم که آن دو جز به حق، شهادت نمى دهند و تو نزد من از همهی آنان راستگوتر و نيکوکارتر از آن دو هستی).
و اين روايت، بر وجود وصيتی نوشته شده که در نزد امير المؤمنين علی بن ابی طالب (ع) مىباشد، دلالت مىکند؛ همان طور که روايات ديگر نيز، بر اين امر تأکيد مىکنند که در زمان خاصش برای شما ذکر خواهم کرد.
رسول الله (ص)، نوشتهای را که هنگام طلب دوات و صحيفه کردند، تا در آن چيزی بنويسند را اين گونه وصف کردند که آن نوشته نگهدارنده وحافظ امت از ضلالت و گمراهی خواهد بود، و فرمود: (ائتوني بكتفٍ أكتب لكم كتاباً لا تضلوا بعده أبداً).(
[4])
(برايم صحيفهای بياوريد، تا برای شما وصيتی بنويسم که بعد از من هرگز گمراه نشويد). بنا بر اين چقدر اين نوشته مهم مىباشد؟!
همان طور که در روايت به تعبير ديگر آمده است که فرمود: (ائتوني بدواة وبياض لأزيل عنكم إشكال الأمر وأذكر لكم المستحق لها بعدي). قال عمر: دعوا الرجل فإنه ليهجر، وقيل: يهذو).(
[5])
(برايم دوات و کاغذی بياوريد، تا اشکال امر را از شما دفع کنم و آن چه را که بعد از من به آن نيازمند مىشويد و مستحق آن هستيد را ذکر کنم. پس عمر گفت: آن مرد را رها کنيد، که ايشان هذيان مىگويد و يا گفته شد: ياوه مىگويد).
استغفر الله؛ و رسول الله (ص) از اين امور منزه است.
عمر آن چه را که رسول الله (ص) خواهان آن بودند، را درک کرده بود به همين خاطر گفت: (کتاب خدا برای ما کافی است) و همين سخن او بر اين امر دلالت میکند که رسول الله (ص) قصد داشتند چيزی ديگر قرين و همراه کتاب خدا قرار دهند، و آن همان عترت میباشد، و به خاطر آن عمر منکر گشت.
و سؤالی که در ذهن هر انسانی میرسد، اين است: اگر اعتراض عمر و پيروانش، رسول الله (ص) را از نوشتن آن وصيت، در حضور عامه مردم منع کرد، اما آيا باز مانع آن هم میشد که رسول الله (ص) در حضور اصحاب خاصهی خود مانند سلمان و ابوذر و مقداد، وصيت خود را ننويسد؟!
واثق: نه پدر جان مانعی نيست؛ بلکه رسول الله (ص) در هدايت امت خويش حرص مى ورزيدند و اين امر نزد همگان ثابت است، پس چگونه ممکن است از نوشتن وصيتی صرف نظر کنند که مايهی نجات امت از ضلالت و گمراهی میباشد؟!
در حقيقت، هر گاه در مورد آن مصبيت روز پنج شنبه و امتناع عمر به رسول الله (ص) از نوشتن وصيت و سخنانی که شنيدم، به فکر مى افتم، دچار تعجب زياد مى شوم و با خود میگويم: آيا عاقلانه است که رسول الله (ص) در هنگام وفات خويش، هيچ وصيتی نکردند، همان طور که علمای شيعه مىگويند؟! و هرگز پاسخی برای اين تعجبم نيافتم و اين نگرانی هنگامى که فهميدم که رسول الله (ص) به علی بن ابی طالب (ع) وصيت کردند و مقداد و سلمان و ابوذر، همان طور که برايمان بيان کرديد، بر اين امر شهادت دادند، بر طرف گشت.
محمود: به اين که گفته شود، که: رسول الله (ص) وصيتی نکردند، خطايی بزرگ است، که عدهی زيادی در آن اشتباه کردهاند؛ و بايد پيامبر را از آن منزه کنيم؛ زيرا حضرت (ص) هرگز با قرآن مخالفت نمیکنند و آن وقتی که قرآن وجوب وصيت را ذکر مىکند.
خداوند متعال مىفرمايد: ﴿كُتِبَ عليكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الوصية لِلْوالِدَيْنِ والأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾.(
[6])
(بر شما مقرر شده است هنگامى که يکی از شما را مرگ فرا رسد، اگر چيز خوبی از خود به جای گذارده، برای پدر و مادر و نزديکان، بطور شايسته وصيت کند. اين حقی است بر پرهيزکاران).
همان طور که قرآن، به حضور گواهان بر وصيت نيز امر میکند و مىفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوتُ حِينَ الوصية اثْنَانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَو آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ﴾.(
[7])
(ای کسانی که ايمان آوردهايد، هنگامى که مرگ يکی از شما فرا رسد، در موقع وصيت بايد از ميان شما، دو نفر عادل را به شهادت بطلبد؛ يا دو نفر از غير خودتان را به گواهی بطلبد).
همان طور که ايشان وصف کرده، کسانی که فرستادگان را تکذيب کردند و با آنان به مبازه برخاستند، هرگز فرصت و مجال وصيت و سفارش به آنان داده نمیشود و خداوند مىفرمايد: ﴿مَا يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وهُمْ يَخِصِّمُونَ * فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوصِيَةً ولا إِلَى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ﴾.(
[8])
((اما) جز اين انتظار نمیکشند، که يک صيحه عظيم (آسمانی) آنها را فرا گيرد، در حالی که مشغول جدال (در امور دنيا) هستند. * (چنان غافل گير میشوند که حتی) نمیتوانند وصيتی کنند، يا به سوی خانواده خود بازگردند).
يعنی خداوند به آنان مهلت نمى دهد، تا به اهل خود وصيت و سفارش کنند و اين امر در باب مذمت و سوء عاقبت آنان میباشد و عدم توفيق در ذکر وصيت در هنگام وفات يکی از نشانه های خشم و غضب الهی بر آنان میباشد، و از همين جا در میيابيم که اين اوصاف مؤمنان نمیباشد، بعد از اين امر، چگونه گفته میشود که رسول الله (ص) وصيتی نکردند و در حالی که ايشان اشرف مخلوقات هستند؟!
انس بن مالک مىگويد: نزد رسول الله (ص) بوديم که مردی آمد و عرض کرد: يا رسول الله (ص) فلانی وفات يافت. قال: (أليس كان معنا آنفاً؟) قالوا: بلى. قال: (سبحان الله كأنها أخذه على غضب، المحروم من حرم وصيته).(
[9])
حضرت فرمود: آيا او همانی نيست که تازه نزد ما بود؟ گفتند: آری. فرمود: سبحان الله؛ گويی ايشان با حالت خشم، جانش گرفته شد، و از نوشتن وصيتش محروم گشت).
هم چنين گفته شود، به اين که رسول الله (ص) وصيتی نکردند، خود میتواند تأييدی برای سخن عمر باشد که با آن مىخواست رسول الله (ص)، را از اين وصيت منع کند. پس چگونه رسول الله (ص)اجازه مى دهند عمر به خواسته اش برسد؟!
احمد: اما چگونه شيعه مىگويد که رسول الله (ص) وصيتی نکردند، در حالی که شيعه تنها مذهبی است که اعتقاد دارد، امامت با نص و وصيت ثابت مىشود؟
پدر: آری احمد جان، برای عدم نوشته شدن وصيت، توسط پيامبر عذر و بهانه مى تراشند، به اين که آن نوشتهای که رسول الله (ص) خواهان نوشتن آن بودند، بايد سبب شود که جلوی اختلاف و ضلالت و گمراهی را بگيرد، و مسلمانان از هنگامى که عمر گفته خود را گفت، در اصل نوشته اختلاف پيدا کردند، برخی گفتند آن چه را که رسول الله (ص) خواسته به ايشان بدهيد، و برخی ها سخن عمر را تکرار کردند؛ پس اگر در اصل نوشته (وصيت) اختلاف پيدا کردند، پس از آن ديگر عمل کردن به آن، در نزدشان، فايده ای نداشت؛ پس به همين خاطر، رسول الله (ص) از نوشتن آن، صرف نظر کردند.
و اين عذر (دليل تراشی) خطاء است؛ پس فقط اختلاف، در اصل وصيت به معنای عدم وصيت کردن نيست، بخصوص به اين که در وصيت امری واجب ِعبادی وجود دارد.
و حق اين است که گفته شود: عدم نوشتن وصيت در مقابل مردم، که اعتراض داشتند، به معنی اين نيست که رسول الله (ص) هرگز در وقت ديگری وصيتی ننوشته اند؛ و آن هنگامى که قرآن کريم و رسول الله (ص) خود به نوشتن وصيت سفارش مى کردند؛ و هر انسان مسلمان و روشن فکر اعتقاد دارد که اسوه اول قرآن کريم همان رسول الله (ص) میباشد؛ و مىبينيم که اين قرآن است، که به واجب بودن نوشتن وصيت در هنگام وفات (مرگ) تصريح میکند و هيچ دليلی در باب عدم نوشتن وصيت از سوی رسول الله (ص) وجود ندارد تا اين که بگوييم: رسول الله (ص) از عموميت آيه خارج شدند، پس اين حق برای ايشان وجود دارد که وصيتی نکنند؛ و بلکه اين آيه شامل ايشان و خاندان گراميش میشود و آنان به اندازه تار موی از دستورات قرآن، سرپيچی نمیکنند و به اين خاطر است که در روايت هايی که از آنها صادر شده، خود مؤيد اين حقيقت میباشند.
ابا عبد الله (ع) فرمود: رسول الله (ص) در خطبهی خويش فرمود: (أيها الناس ما جاءكم عني يوافق كتاب الله فأنا قلته، و ما جاءكم (عني) بخلاف كتاب الله فلم أقله).(
[10])
(ای مردم، آن چه از سوی من برای شما آمد، آن را با قرآن مطابقت دهيد، اگر موافق قرآن بود، من آن را گفته ام و اگر خلاف قرآن بود من آن را نگفته ام).
ابن ابی يعفور مىگويد: از ابا عبد الله (ع)، در مورد اختلاف حديث که کدام موثق تر است پرسيدم، حضرت فرمود: (إذا ورد عليكم حديث فوجدتم له شاهداً من كتاب الله؛ أو من قول رسول الله وإلاّ فالذي جاءكم به أولى به).(
[11])
(اگر حديثی بر شما عرضه شد و شاهدی برای آن در کتاب خدا و کلام رسول الله (ص) يافتيد، به آن عمل کنيد، و گر نه آن کسی که آن را برای شما آورده، به آن سزاوارتر است).
و همگان به اين نتيجه رسيدند که مقارنت روايت با قرآن کريم، دليلی بر صحت صدور آن روايت از محمد و آل محمد (ع) میباشد و مخالفت بودن روايت با قرآن کريم، دليلی بر عدم حقانيت آن میباشد؛ پس در نهايت، موافقت آن با قرآن دليلی بر صدور و قبول آن، میباشد.
و اين که گفته شود، به اين که پيامبر وصيت نکردند، آن مخالف قرآن مىشود که بر واجب بودن وصيت، در هنگام مرگ تأکيد مىکند؛ و برای کسی ممکن نيست که بگويد به اين که پيامبر (ص) با قرآن مخالفت نمود، مگر اين که به آن چه که بر پيامبر (ص) نازل شده، کافر شود.
همچنين پيامبر (ص) بر نوشتن وصيت، در بيشتر روايات تأکيد کردهاند، که بعضی از آنها را برای شما ذکر میکنم:
از ابن عباس روايت است که پيامبر (ص) فرمود: (ترك الوصية عار في الدنيا، ونار وشنار فی الآخرة).(
[12])
(ترک وصيت، سبب خواری در دنيا مىشود، و باعث ورود به آتش جهنم مىشود).
و شيخ طوسی، در کتاب النهاية خود، از رسول الله (ص)، روايت میکند، که حضرت فرمود: (من مات بغير وصية، مات ميتة جاهلية).(
[13])
(هرکس بدون وصيت بميرد؛ به مرگ جاهليت، مرده است).
و نيز (ص) فرمود: (ما ينبغي لامرئ مسلم أن يبيت ليلة، إلاّ و وصيته تحت رأسه).(
[14])
(بر مسلمان، شايسته نيست يک شب را به صبح برساند، در حالی که وصيتی زير سر او نباشد).
و نيز (ص) فرمود: (الوصية تمام ما نقص من الزكاة).(
[15])
(وصيت، مکمل نقص زکات مىباشد).
و نيز (ص) فرمود: (من لم يحسن وصيته عند الموت، كان نقصاً في مروته وعقله).(
[16])
(هر کس در هنگام وفات، وصيت خود را مهياء نکند؛ در عقل و مروت او نقص است).
و به همين خاطر، شيخ مفيد ( مىگويد: (پس بر مسلمان واجب است که از نهی خدا و رسولش در مورد ترک وصيت و اهمال در آن بر حذر باشد و دين خود را آشکار سازد و اهلش و برادرانش را به تقوای الهی و اطاعت از او سفارش کند و از عصيانگری اجتناب کند و به آن چه که دوست دارد، در هنگام غسل و حُنط و کفنش، برای او انجام دهند، سفارش کند و به مروت و صدق دادن، به نيابت ايشان و تدبير امر و داشتن يک فرد موثق در انجام اين کارها، برايش بعد از مرگش، که در انجام اين کارها برايش اهمام و سهل انگاری و يا افراط و زياده روی نکند، ان شاء الله).(
[17])
و شيخ طوسی ( مىگويد: مسئله ای که در مورد فرمودهی رسول الله (ص) که فرمود: (هر کس بميرد و امام زمان خويش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است) و نيز فرموده اش: (هر کس بدون وصيت بميرد، به مرگ جاهليت مرده است)، و اين تفاوت، بر آن جايز نمىشود؛ زيرا جهل به امام، باعث خروج از ايمان مىشود؛ هر چند که عقيده اش صحيح و اعمالش نيک باشد،(
[18]) و هر کس در ترک وصيت خطاء کند، به سبب آن از ايمان خارج نمىشود؛ پس مقصود در اين باره چيست، هنگامى که دو عبارت در لفظ يکی باشند، اما در معنی با هم اختلاف دارند؟ پاسخ: جهل به امام کفر است که در مورد آن تفسير کردهاند و گفتند او به مرگ ضلالت و کفر، مرده است. اما ترک وصيت، مقصود از آن مُردن بر همان سيرت جاهليت و نادانی بدون نوشتن وصيت است؛ نه اين که انجام دهندهی آن کافر مىشود و احتمال مىرود که مقصود از آن، ترک نوشتن وصيت به خاطر بیرغبتی به آن، و اين که آن، سنت نشده و به آن رغبت داده نشده است؛ و اگر اين گونه باشد، کافر مىباشد، زيرا وی آن چه از شرع محمد (ص) میباشد را منکر شده است؛ و آن وقتی که قرآن در اين مورد فرموده اند: ﴿كُتِبَ عليكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الوصية لِلْوالِدَيْنِ والأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾، (بر شما مقرر شده است هنگامى که يکی از شما را، مرگ فرا رسد؛ اگر چيز خوبی از خود به جای گذارده، برای پدر و مادر و نزديکان، بطور شايسته وصيت کند؛ اين حقی است بر پرهيزکاران)).
صالح وردانی، در کتاب خود -السيف و السياسه (شمشير و سياست)- مىگويد: (عاقلانه نيست، که رسول الله (ص)، امت را بدون وصيت ترک کرده باشد؛ چرا که اين امر، با قرآن کريم که خود آورده تناقض دارد و باعث اختلال در مأموريت و نقش ايشان، بعنوان پيامبر خاتم میشود و آن وقتیکه قرآن کريم مىفرمايد: ﴿كُتِبَ عليكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الوصية لِلْوالِدَيْنِ والأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾، (بر شما مقرر شده است هنگامى که يکی از شما را، مرگ فرا رسد؛ اگر چيز خوبی از خود به جای گذارده، برای پدر و مادر و نزديکان، بطور شايسته وصيت کند؛ اين حقی است بر پرهيزکاران). آيا جايز است که رسول الله (ص)، با قرآن کريم که با آن آمده است و آن کتاب، به وصيت امر مىکند، مخالفت کند؟! هنگامى که وصيت، در مورد اموال و ميراث و آن چه به امور دنيای مؤمنان واجب مىشود، آيا در مورد آن چه که مربوط به آيندهی اسلام و مسلمانان باشد، حق واجب نخواهد بود؟! بخاری روايت میکند که رسول الله (ص) فرمود: (بر مسلمان شايسته و جايز نيست هنگامى که چيزی داشته باشد بدون وصيت دو شب را سپری کند).(
[19])
آيا ممکن است رسول الله (ص) به وصيت سفارش کنند، اما خود به آن عمل نکنند؟! کدام يک را تصديق کنيم؟ قرآن و رسول الله (ص)، يا اين اشخاصی که به وجود وصيت از طريق صحابه و فقهای عذر جو را منکر مىشوند؟! فقهای عذر جو که همواره در چنين لحظات حساس با لهو و لعب و بطلان محض بر مردم جولان مىدهند و به دنبال پنهان کردن حقيقت هستند و در پی تبريرات و تأويل های توهم انگيز جهت مواجهه شدن با عقل، همان طور که با نصوص بر خورد کردهاند و آن به خاطر حفاظت از خط منشی که از اسلاف خود، به ارث برده اند و آن را از خود عقيده به حساب آورده اند).(
[20])
آيا بعد از اين همه، میتوان گفت که رسول الله (ص)، هرگز وصيتی نکردند؟!
فرزندان: هرگز شايسته نيست که گفته شود رسول الله (ص)، وصيتی نکردند.
پدر: همانا حقيقت برای شما آشکار شده و در شب های آينده، بيشتر آشکار خواهد شد ان شاء الله.
فرزندان عزيزم، امشب همين قدر کفايت میکند و خداوند را بخاطر نعمات بی پايانش شکر مىگوييم.
و الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليماً کثيراً.
* * *
-قسمت دوم:
وصيت و مصادر و نشانه های آن:
فرزندان، در مکتب پدر مانند هر شب گرد آمده و منتظر آمدن پدرشان بودند و پدر وارد شد و بر آنان سلام و درود فرستاد و فرزندان، نيز پدر را پاسخ دادند؛ سپس احمد گفت: پدر ما منتظر و مشتاق شنيدن وصيت رسول الله (ص) هستيم.
پدر: آری احمد جان؛ گفتگويمان امشب در مورد وصيت رسول الله محمد (ص) خواهد بود، تا اين که آن را به پايان برسانيم.
اکنون متن وصيت که آن را شيخ طوسی، در کتاب خود موسوم به (غيبت طوسی) روايت کرده را برايتان نقل میکنم و بسياری از علماء، نيز آن را در کتاب هايشان نقل کردهاند(
[21]) و شيخ طوسی، آن را به همراه مجموعه ای از روايات که در اثبات امامت اهل بيت (ع) میباشد، نقل کرده و سپس به دنبال آن در (ص 156 کتاب نسخه عربی) در جهت اثبات روايات، ذکر نموده که در ميان آنها، روايت وصيت از جمله رواياتی بود که از آن جهت اثبات مطلب خويش، مبنی بر اين که امامت در اهل بيت (ع) میباشد استفاده نمود و مىگويد: اما آن چه که بر صحت آنها دلالت میکند (يعنی صحت احاديثی که آن را نقل کردند)، به اين که شيعهی اماميه، آن را بر وجه تواتر، نسلی پس از نسل ديگر روايت میکنند و طريقهی صحيح آن، در کتب اماميه و نيز متونی منقول از امير المؤمنين (ع)، موجود است که همه گويای يک حقيقت هستند.
فرزندانم اين متن وصيت مبارک میباشد:
شيخ طوسی در کتاب خود (غيبت طوسی) گفته است: جماعتی به ما خبر داده اند، از حسين بن علی بن سفيان بزوفری،(
[22]) از علی بن سنان موصلی عدل، از علی بن حسين، از احمد بن محمد بن خليل، از جعفر بن احمد مصری، از عمويش حسن بن علی، از پدرش، از امام جعفر صادق (ع)، از امام باقر (ع)، از امام سجاد (ع)، از امام حسين (ع)، از امير مؤمنان علی (ع) فرمود: (قال رسول الله في الليلة التي كانت فيها وفاته لعلي (ع): يا أبا الحسن، أحضر صحيفة ودواة، فأملأ رسول الله (ص) وصيته حتى انتهى إلى هذا الموضع، فقال: يا علي، إنه سيکون بعدي اثنا عشر إماماً ومن بعدهم إثنا عشر مهدياً، فانت يا علي أول الاثني عشر إماماً، سماك الله تعالى في سمائه: علياً المرتضى، وامير المؤمنين، والصديق الأكبر، والفاروق الأعظم، والمأمون، والمهدي، فلا تصح هذه الأسماء لأحد غيرك.
يا علي، انت وصيي على أهل بيتي حيهم وميتهم، وعلى نسائي فمن ثبتها لقيتني غداً، ومن طلقتها فأنا برئٌ منها، لم ترني و م أرها في عرصة القيامة، وانت خليفتي على أمتي من بعدي، فإذا حضرتك الوفاة فسلمها إلى ابني الحسن البر الوصول، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابني الحسين الشهيد الزكي المقتول، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه سيد العابدين ذي الثفنات علي، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد الباقر، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه جعفر الصادق، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه موسى الكاظم، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه علي الرضا، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد الثقة التقي، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه علي الناصح، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه الحسن الفاضل، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه محمد المستحفظ من آل محمد (ع). فذلك اثنا عشر إماماً، ثم يکون من بعده اثنا عشر مهدياً، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه أول المقربين له ثلاثة أسامي: اسم کاسمي واسم أبي وهو: عبد الله وأحمد، والأسم الثالث: المهدي، هو أول المؤمنين).پايان وصیت.(
[23])
(رسول الله (ص) در شبى كه رحلتش بود، به على (ع) فرمود: اى ابا الحسن كاغذ و دواتى بياور و حضرت وصيت خود را املاء فرمود و على (ع) مى نوشت، تا بدين جا رسيد كه فرمود: يا على! بعد از من دوازده امام و بعد از آنها، دوازده مهدى میباشند. پس تو يا على اولين دوازده امام مىباشى. خداى تعالى تو را در آسمان على مرتضى، و امير المؤمنين، صديق اكبر، و فاروق اعظم، و مأمون و مهدى ناميده است، و اين نام ها براى غير تو شايسته نيست؛ اى على تو وصىّ من بر خاندانم، زنده و مرده ايشان هستى؛ و نيز وصى بر زنانم هستى، هر يک را كه تو به همسرى من باقى گذارى، فرداى قيامت مرا ديدار كند؛ و هر يک را تو طلاق دادى، من از وى بيزارم و مرا نخواهد ديد و من نيز او را در صحراى محشر نخواهم ديد، و تو پس از من خليفه و جانشين من بر امتم هستى؛ هر گاه مرگت رسيد (خلافت را) به فرزندم حسن واگذار كن، كه او برّ وصول(
[24]) است، چون او وفاتش رسيد، آن را به فرزندم حسين زكىّ شهيد مقتول بسپارد؛ چون هنگام شهادت حسين رسيد آن را به فرزندش، سيد العابدين ذى الثّفنات(
[25]) على بسپارد؛ چون هنگام وفات او رسد، آن را به فرزندش محمد باقر العلوم بسپارد؛ و چون مرگ او رسد آن را به فرزندش جعفر صادق واگذار كند؛ و چون مرگ او فرا رسد، به فرزندش موسى بن جعفر كاظم بسپارد؛ و چون وفات او فرا رسد به فرزندش على بسپارد؛ و چون مرگ او فرا رسد، به فرزندش محمد تقى واگذارد؛ و چون هنگام وفات او شود، به فرزندش على ناصح بسپارد؛ و چون مرگ او در رسد به فرزندش حسن فاضل واگذارد؛ و چون وفات او برسد، آن را به فرزندش محمد كه مستحفظ شريعت و از جمله آل محمّد (ص) است، تسليم كند؛ و ايشان دوازده امامند. بعد از آن دوازده مهدى مى باشند. پس وقتى كه قائم (ع) را اجل دريافت، آنگاه امر را به فرزندش كه اولين مهديين است مى سپارد، و براى او سه نام است: يک نامش مانند نام من، و نام ديگرش نام پدر من است و آنها عبد الله و احمدند، و نام سومين مهدى است و او اولين مؤمنان است).
برای اين که متن وصيت شريف، برای شما بيشتر قابل درک شود، چند نکته را ذکر میکنم:
نکتهی اول: در وصيت ذکر شده که خلفای پيامبر (ص) بيست و چهار خليفه می باشند؛ دوازده امام و دوازده مهدی. رسول الله (ص) به علی (ع) فرمود: (ای علی بعد از من دوازده امام و بعد از آنان، دوازده مهدی خواهند بود). و وصيت نام های ائمه (ع) را ذکر میکند، همان طور که نام مهدی اول (ع) را نيز ذکر کرده است؛ و زمان ايفای نقش مهديين، بعد از وفات امام مهدی (ع) فرا مى رسد؛ و آن زمانی که آنها بعد از ائمه (ع) مى آيند و نهايت ائمه (ع) با خاتم آنها، يعنی امام محمد بن الحسن عسکری (ع) خواهد بود.
نکتهی دوم: وصيت ذکر میکند که وصی اول امام مهدی (ع)، فرزند ايشان مهدی اول میباشد؛ چرا که وصيت مىگويد: (هنگامى که وفات او – امام محمد بن الحسن عسگری (ع) – فرا رسد، خلافت را به فرزندش، اول نزديکان تسليم کند).
پس مهدی اول، فرزند امام مهدی (ع) میباشد و روايات ايشان را به خاطر نقش مهمى که در عصر ظهور مبارک ايفاء میکنند، توجه و التفات خاصی دارند؛ و لذا برای اين فرزند دعايی ذکر شده است، و شيخ عباس قمى در مفاتيح الجنان دعايی برای صاحب الزمان (ع) که بعد از دعای شريف عهد میباشد، ذکر کرده که در قسمتی از اين دعاء آمده است: (اللهم أعطه في نفسه وأهله وولَدِه وذريته وأمته وجميع رعيته ما تقر به عينه وتسر به نفسه...).
(خدايا به او عطاء کن درباره خودش و درباره خاندان و فرزند و نژاد و ملت و تمام افراد رعيت (و فرمانبردارانش) آن چه ديدهاش را بدان روشن کنى و دلش را بدان خوشحال گردانى).
اين دعاء تنها به يک فرزند امام مهدی (ع) اختصاص داده شده و بعد از ايشان ذريهی حضرت (ع) را ذکر میکند و اين امر بر مقام والای اين فرزند دلالت میکند.
فرزندانم به اين روايت که شيخ نعمانی در کتاب غيبت و شيخ طوسی در کتاب خود ذکر کردهاند، توجه کنيد؛ شيخ نعمانی مىگويد: احمد بن محمد بن سعيد از قاسم بن محمد بن حسن بن حازم در کتاب خود از عبيس بن هشام، از عبد الله بن جبله از ابراهيم بن مستنير از مفضل بن عمر جعفی از أبي عبد الله الصادق (ع) روايت میکند که حضرت فرمود: (إنّ لصاحب هذا الأمر غيبتين: إحداهما تطول حتى يقول بعضهم: مات، وبعضهم يقول: قُتِل، و بعضهم يقول: ذهب، فلا يبقى على أمره من أصحابه إلاّ نفر يسير، لا يطلع على موضعه أحد من ولي و لا غيره، إلاّ المولى الذي يلی أمره).(
[26])
(برای صاحب اين امر دو غيبت است: يکی به حدی طول مىکشد که برخی مىگويند: مرده و برخی مىگويند: کشته شده و برخی مىگويند: رفته است، تا آن جا که از اصحابش بر امرش، عده کمى باقی مى مانند و هيچ ولی و غيره از موضع و جايگاه ايشان آگاهی ندارد، جز آن ولی که امر ايشان را بر عهده مىگيرد).
و شيخ طوسی، تنها با اختلاف کلمهی (يسير) از ابراهيم بن مستنير از مفضل مىگويد: از ابا عبد الله (ع) شنيدم که فرمود: (إنّ لصاحب هذا الأمر غيبتين إحداهما أطول [من الأخرى] حتى يقال: مات، وبعض يقول: قتل، فلا يبقى على أمره إلا نفر يسير من أصحابه، ولا يطلع أحد على موضعه وأمره، ولا غيره إلاّ المولى الذی يلی أمره).
(برای صاحب اين امر دو غيبت است، يکی طولانی تر از ديگری است و آن قدر طول مى کشد که برخی مىگويند: مرده و برخی مىگويند: کشته شده و هيچ يک از آنان بر امرش باقی نمى مانند، جز يک نفر از اصحابش و هيچ کس از موضع و امر ايشان آگاهی ندارد؛ جز آن ولی که امر ايشان را بر عهده مىگيرد).
شيخ طوسی مىگويد: اين خبر صريحی است، که ما از آن در مورد دوست دار خود استفاده مىکنيم، به اين که برای ايشان دو غيبت است، که در غيبت اول اخبار و مکاتيب ايشان شناخته میشوند و در غيبت دوم که طولانی است آن چيزها قطع مىشود، و هيچ کس از جايگاه ايشان مطلع نمیشود، جز کسی که از خواص او باشد).(
[27])
و مولايی که امر ايشان، يعنی امر امام مهدی (ع) را بر عهده مىگيرد، همان طور که از وصيت رسول الله (ص) در يافتيد، فرزند ايشان، مهدی اول، میباشد که تنها و يگانه شخصی است که در زمان غيبت امام مهدی (ع) از ايشان آگاهی دارد.
نکتهی سوم: مهدی اول (ع)، شباهت بسياری به جدش امير المؤمنين (ع) دارد، همان طور که علی (ع) اولين وصی رسول الله (ص) و نيز اولين کسی بود که وصيت شريف را از رسول الله (ص) دريافت کرده و در دامان رسول الله، پرورش و تعليم يافته بود؛ مهدی اول نيز چنين خصوصياتی دارد، او نيز اولين ايمان آوردنده به امام مهدی (ع) و اولين شخصی است که وصيت را از حضرت دريافت کرد و نيز دست پروردهی امام مهدی (ع) میباشد که همواره تحت تعليم و تربيت حضرت می باشند؛ در حالی که بقيهی مهديين از اين بخشش برخوردار نيستند –يعنی بطور مستقيم در دامان امام مهدی پرورش نيافتهاند- و همين خصلت، باعث متمايز شدن مهدی اول از ساير مهديين میباشد.
رسول الله (ص) نام ها و القابی را به امام علی (ع) اختصاص داده است، که باعث تمايز ايشان از ساير ائمه (ع) شده و آن نام ها، مختص ايشان است. رسول الله (ص) فرمود: (و تو يا على اولين دوازده امام مى باشى؛ خداى تعالى تو را در آسمان على مرتضى، و امير المؤمنين، صديق اكبر، و فاروق اعظم، و مأمون و مهدى ناميده و اين نام ها براى غير تو شايسته نيست). رسول الله (ص) نيز القابی به اول مهديين داد، که باعث تمايز ايشان از ساير مهديين گشته و هيچ کس در اين القاب شريک او نيست و حضرت فرمود: (برای ايشان سه نام است؛ اسمى همانند اسم من و اسم پدرم و آن عبد الله و احمد و اسم سوم او مهدی میباشد...).
همهی اين امور، به خاطر اهميت اين دو شخصيت بزرگ که امت به وسيله آنها مورد آزمايش قرار میگيرند است؛ همان طور که بسياری از امتها با اوصيای انبياء مورد امتحان قرار مىگرفتند، و اين همان چيزی است که در مطالعه تاريخ مشاهده مى کنيم.
نکتهی چهارم: مهدی اول از جهت ديگر نيز، شبيه جدش امير المؤمنين (ع) است و آن جهت ايمان آنهاست؛ همان طور که امير المؤمنين (ع) اولين ايمان آورنده به رسول الله (ص) بودند، به همين خاطر رسول الله (ص) در مورد مهدی اول در وصيت فرمود: (و او اولين مؤمنان است). يعنی اولين ايمان آورندگان، به امام مهدی (ع) میباشد.
در اين جا نکتهای باقی مى ماند، که حائز اهميت است، آن هم: مهدی اول (ع) بايد در زمان ظهور مقدس حضور داشته باشد، تا اين جمله مصداق ايشان باشد: (و او اولين مؤمنان است)؛ و اگر در زمان قبل از قيام مقدس نباشند و يا در آن زمان متولد نشده باشند، اين کلام رسول الله (ص) نمیتواند مصداق ايشان باشد و بلکه اين وصف، بر انصار امام مهدی (ع) که 313 تن میباشند، صدق مىکند؛ و در نهايت تمام انصار در ايمان آوردن به امام مهدی از وصی ايشان، پيشی گرفته اند؛ و در نتيجه انصار به اين وصف، سزاوارتر مى باشند. پس بايد اولين اوصيای امام مهدی (ع) قبل از قيام ايشان به دنيا آمده باشد، و ايشان بر اساس وصيت رسول الله (ص) فرزند حضرت میباشد.
اکنون میخواهم امر مهمى را برايتان بيان کنم: ذکر کرديم که يمانی زمينه ساز در عصر ظهور مقدس میباشد، که پرچم را بدست امام مهدی (ع) مى سپارد؛ اين از يک جهت، و از جهت ديگر بر اساس رواياتی که ذکر کرديم، فرزند امام مهدی (ع) در عصر ظهور موجود میباشد، که امر پدرش را بر عهده میگيرد و در غيبت امام (ع)، او وصی پدرش و مطلع از احوال ايشان میباشد.
در اين جا، سؤالی حاصل میشود که: کدام بر ديگری، حجت است؛ آيا يمانی حجت است يا فرزند امام مهدی و وصی ايشان (ع)؟ و حتماً بايد يکی بر ديگری، حجيت داشته باشد؟! حجت چه کسی است؟!
اگر بگوييد که يمانی حجت است، پس فرزند امام مهدی زير حجت مهدی اول قرار می گيرد، و به شما مىگويم که امکان آن وجود ندارد، چرا که فرزندِ امام مهدی (ع)، خود وصی پدرش و حجت الهی میباشد، اگر ايشان مهدی اول از دوازده مهدی ذکر شده، در وصيت رسول الله (ص) میباشد، چگونه زير حجيت يمانی میباشد؟
و اگر گفته شود که حجت همان فرزند امام مهدی (ع) ذکر شده در وصيت میباشد، و يمانی تحت حجت ايشان است؛ به شما مىگويم: در گذشته ذکر کرديم که يمانی نقش اصلی در زمان ظهور مقدس دارد، و اگر تحت حجت مهدی اول باشد، در نتيجه نقش او ثانوی میشود.
و اگر گفته شود که يمانی خود، مهدی اول (ع) و فرزند امام مهدی (ع) است، و اوست که درفش ها بسوی او هدايت میشوند؛ مىگويم: اين همان حقيقت مطلق است و هيچ شک و شبههای در آن نيست و به همين خاطر در گذشته، برايتان ذکر کردم که يکی از نام های يمانی، مهدی است يعنی همان مهدی اول از دوازده مهدی که در زمان ظهور سفيانی پنهان میشود، او انقلابگر مشرق و او همان جوانی است از اهل بيت امام مهدی (ع)، که از سوی مشرق خروج میکند.
فرزندانم خلاصه همه اينها، اين است که:
يمانی و مهدی اول، يک شخصيت هستند؛ همان طور که انقلابگر مشرق و يمانی و مهدی اول، يک شخص هستند و آن جوانی که از سوی مشرق از اهل بيت امام (ع)، خروج میکند و برای امام (ع) زمينه سازی میکند، خود يمانی میباشد.(
[28])
نکتهی پنجم: نامهای مهدی اول، که در وصيت ذکر شدهاند، سه نام هستند و آنها: احمد، عبد الله و مهدی است.
شيخ حيدر زيادی، در اين باره گفتند: (اما نام عبد الله، آن صفت میباشد، يعنی بندهی خدا و نام مهدی بدليل اين که ايشان اولين مهدی، از مهديين دوازده گانه می باشند، لذا از نامهای او چيزی باقی نمىماند جز احمد). (
[29])
روايت حذيفه بن يمان، اين سه نامها را ذکر مىکند:
اسماعيل بن عياش از اعمش از ابی وائل از حذيفه مىگويد: از رسول الله (ص) در ذکر مهدی شنيدم، که فرمود: (إنه يبايع بين الركن والمقام، اسمه أحمد وعبد الله و المهدي، فهذه أسماؤه ثلاثتها).(
[30])
(آن کسی که با او بين رکن و مقام بيعت میشود سه نام دارد: احمد و عبد الله و مهدی؛ اينها، سه نام او میباشند).
و نيز در روايات نام (احمد) ذکر شده است، جابر از امام باقر (ع) روايت میکند، که حضرت فرمود: (إنّ لله تعالى كنزاً بالطالقان ليس بذهب ولا فضة، اثنا عشر ألفاً بخراسان شعارهم: أحمد أحمد يقودهم شاب من بني هاشم على بغلة شهباء، عليه عصابة حمراء، کأني أنظر إليه عابر الفرات، فإذا سمعتم بذلك فسارعوا إليه ولو حبواً على الثلج).(
[31])
(برای خداوند، در طالقان گنجی نهفته است، نه از جنس طلا و نه از نقره، بلکه دوازده هزار نفر از خراسان بر مىخيزند، که شعارشان احمد احمد میباشد و جوانی از بنی هاشم، سوار بر قاطری سفيد، آنها را فرماندهی مىکند، که بر پيشانيش دستار سرخی بسته است، گويا به آنان مینگرم که در حال عبور از فرات هستند، اگر خبر آنان به شما رسيد بسوی آنان بشتابيد حتی اگر بر برف ها بخزيد).
امام باقر (ع) از پدر بزرگوارش از جدش (ع) نقل مىفرمايند، که حضرت فرمود: (قال امير المؤمنين (ع) -وهو على المنبر-: يخرج رجل من ولدي في آخر الزمان أبيض اللون، مشرب بالحمرة، مبدح البطن عريض الفخذين، عظيم مشاش المنكبين بظهره شامتان: شامة على لون جلده وشامة على شبهه شامة النبي، له اسمان: اسم يخفى واسم يعلن، فأما الذي يخفى فأحمد، وأمّا الذی يعلن فمحمد...).
(امير المؤمنين (ع) -بر منبر کوفه- فرمود: در آخر الزمان، مردی از فرزندم، خروج میکند؛ که پوستی سفيد و محاسنی سرخ، شکمى فراخ، رانهايی پهن، و شانه هايی عريض دارد که بر کمرش دو خال است؛ يکی هم رنگ پوستش و ديگری خالی شبيه به خال رسول الله (ص) است؛ برای او دو نام است: نامى آشکار و نامى پنهان، نام پنهان احمد و نام آشکار محمد است).
در دلائل الامامة، روايت شده است: امام صادق (ع) در ذکر نام های اصحاب قائم (ع)، که برای ابی بصير نام مىبرد، فرمود: (من البصرة عبد الرحمن بن الأعطف بن سعد، وأحمد بن مليح، وحماد بن جابر).(
[32])
(از بصره عبد الرحمن بن الأعطف بن سعد، و احمد بن مليح و حماد بن جابر).
و هم چنين روايات ذکر کردهاند، که اول انصار امام مهدی (ع)، از بصره خواهد بود: از امام علی (ع) در خبری طولانی فرمود: (… ألا وأن أولهم من البصرة وأخرهم من الأبدال…).(
[33])
(...آگاه باشيد که اولين آنان، از بصره و آخرين آنان، از ابدال است...).
و از امير المؤمنين (ع) فرمود: (سمعت رسول الله (ص)، قال: أولهم من البصرة، وآخرهم من اليمامة).(
[34]
(از رسول الله (ص) شنيدم که فرمود: اولين آنان، از بصره و آخرين آنان، از يمامه میباشد).
پس از آن چه که ذکر شده، مشخص میشود که يمانی از بصره خواهد بود؛ زيرا ايشان اولين مؤمنين می باشند و روايات مىفرمايند: اولين آنان از بصره و نامش احمد (ع) میباشد.
واثق: پدر ذکر شد، که يمانی همان اولين ايمان آورنده و مهدی اول (ع) و نامش احمد میباشد، پس چگونه ممکن است، يمانی از بصره باشد؟
پدر: فرزندم در قسمت اول گفتگو، آن چه که مربوط به آن است، اشاره کرديم و علاوه بر آن، بار ديگر مواردی اضافه را بيان میکنم:
مىگويم: ممکن نيست به خاطر ورود لفظ يمانی در روايات آن را به يمن نسبت دهيم؛ يعنی فقط به خاطر ورود لفظ لغوی يمانی، همان طور که به آن شيخ محمد سند و شيخ علی کورانی تصريح نموده اند، آن وقت که شيخ محمد سند گفت: (همان طور که دليل ديگری وجود دارد، که روايت به آن اشاره میکند؛ و آن هم بدليل اين که خروجش از سرزمين يمن میباشد به نام يمانی نام گذاری شده است، يعنی نام او بر اساس انتساب به سرزمينش میباشد).(
[35])
و ديگری مىگويد: (اما در منطقهی خليج، بطور طبيعی برای يمانيون به همراه حجاز، نقش اساسی وجود خواهد داشت، اگر چه روايات آن را ذکر نکردند).(
[36])
و گفتهاش: (اگر چه روايات آن را ذکر نکردند)، يعنی روايات بطور صراحت اعلام نکردهاند که يمانی از يمن خروج مىکند؛ آری فهم خروج او از يمن، فقط از خلال لفظ لغوی يمانی فهميده شده است.
پس در اين جا، انتساب يمانی به يمن، فقط بخاطر اين لفظ لغوی میباشد، و بايد ببينيم که آيا فقط با استفاده از لفظ لغوی، برای يمانی میتوانيم جايگاهش را محدود سازيم؟
دکتر ابو محمد انصاری، در کتاب خود -جامع دلايل دعوت- در پاسخ به اين شبهه، مىگويد: (نسبت به لفظ يمانی ممکن است مرجع آن يمن باشد و ممکن است مرجع آن يُمن (به معنی برکت)، و نيز ممکن است مرجع آن يمين باشد، يعنی کسی که دست راست شخصی باشد و میتواند يمانی دست راست امام مهدی (ع) باشد؛ همان طور که امير المؤمنين (ع) دست راست رسول الله (ص) بودند؛ و ممکن است به معنی اين باشد که يمانی صاحب دست سفيد يعنی دست باز و گشاده و کريم باشد، چرا که شخص بخشنده، صاحب دستان سفيد ناميده میشود و همواره با دست راست خود به ديگران نيکی مى بخشد، بلکه برای بعضی زشت باشد که با دست چپ بدهند؛ و ممکن است وجه ديگری از نام گذاری داشته باشد، که برای ما مخفی و پوشيده میباشد، و احتمالات در اين باره بسيارند و نمیتوان آن کلمه را به يک معنی، محدود و محصور کرد).(
[37])
پس از آن جا که دليل لغوی بين سه احتمال مردد است (حد اقل)؛ نمیتوان يکی را بر ديگری مقدم شمرد، جز به قرينهی تعيين مقصود آن، و آن هنگامى که در روايات نيامده است به اين که، ايشان از يمن خواهد بود و به آن تصريح نموده اند؛ و اگر به معنی لغوی احتجاج کردند، شايد از قرار معلوم آنها معنی شرعی، را بر معنی لغوی مقدم میکنند.
به همين خاطر، مىبينيم که شيخ جلال الدين صغير به نفی يمانی از يمن پرداخته و مىگويد: (به طور عموم روايات صحيح و موثق و معتبر، هيچ اشاره ای بطور مستقيم و بطور غير مستقيم به وجود مردی از يمن اشاره نکردهاند، بلکه اين گمانی که باعث شده برخیها گمان کنند که اين مرد از يمن خروج میکند، همان، از روايات عامه و يا روايات ضعيف السند و پريشان در متن و يا روايات مجهول که هيچ اعتمادی نمیتوان به آنها کرد، نشأت میگيرد).(
[38])
واثق: پدر، چيزی به ذهنم رسيد و آن اين که، لفظ يمانی هنگامى که ذکر میشود، به وجود شخص از يمن ملتفت میشود و اين التفات میتواند دليلی بر مقدم شدن اين احتمال از ساير احتمالات که از لفظ يمانی شده است، باشد، و اين چنين از لفظ يمانی به هنگام بيان آن در عرف دريافت مىشود.
پدر: پسرم، آن چه را ذکر کردی، به آن اعتماد ناشی از شنيدن لفظ مىگويند، هنگامى که گوينده کلامى مىگويد، شخص مقابل او، از کلامش چيزی دريافت میکند و اين امر عرفی است؛ علاوه بر آن بر اساس اين اعتبار ائمه (ع) خواستند اين گونه، شخصيت يمانی مخفی و مستور بماند؛ پس نمیتوان شخصيت يمانی را به يمن محدود ساخت؛ و بخصوص اين که فهميديم اهل بيت (ع) همواره در صدد مخفی کردن شخصيت يمانی بودند، نمیتوانيم شخصيت يمانی را فقط به يمن محصور کنيم، چرا که اهل بيت (ع) هر چند اين کلام را گفته باشند، اما مقصود و مرادشان چيزی غير از تصور ماست.
و اگر تسليم شما شوم، به اين که لفظ يمانی، اگر گفته شود، اين طور به ذهن میرسد که ايشان ساکن يمن هستند.
و اين سخنی است که من با آن موافق نيستم، چرا که بسياری هستند، به مناطقی نسبت داده شدهاند، بدون اين که در آن منطقه زندگی کرده و يا حتی ديده شوند، بلکه فقط بخاطر انتساب پدرشان به آن چنين نسبی برای آنان برگزيدهاند؛ همان طور که شاهد آن هستيم مثلاً، اشخاصی مانند صهيب رومى يا بلال حبشی، همه مىدانند که آن دو در جزيرة العرب زندگی کرده و وفات يافتند؛ و امروز مىبينيم که فلانی لقب خوئی دارد، آن هم به سبب انتسابش به آن منطقه، در حالی که او همواره در عراق سکونت داشته و آن جا را نديده است.
به خصوص که روايات بسياری مؤيد آن هستند؛ واثق جان. به همراه من در مورد اين دو شاهد، بيشتر تأمل و دقت کن.
اول: در کتاب فتن، اثر حماد بن مروزی آمده است: شريح بن عبيده از کعب بيان مىکند: (مهدی نيست، مگر در قريش و خلافتی نيست، مگر در آنان؛ قطعاً برای او اصل و نسبی در يمن است).(
[39])
اين نکته بصراحت به رجوع نسب يمانی، به يمن اشاره مىکند؛ نه اين که ايشان در آن سرزمين زندگی مىکند.
دوم: در کتاب الالملاحم و الفتن، اثر سيد بن طاووس آمده است: (امير لشکر غضب [خشم] نه از اين است و نه از آن؛ بلکه آنان صدايی مىشنوند که آن را نه انسان گفته و نه جن، نام شخص را مىگويد که با او بيعت کنيد، او نه از اين است و نه از آن؛ بلکه خليفه يمانی است).(
[40])
و اين شاهد، بيان مىکند به اين که صيحه به نام امير لشکر غضب، خواهد بود همان طور که در خلال سخنمان در مورد صيحه، که به اسم قائم (ع) خواهد بود و قائم، امير لشکر غضب و صاحب درفش های مشرقی مُمَهِد و زمينه ساز برای امام مهدی (ع) میباشد، که در قسمت اول از گفتگويمان ذکر کرديم؛ که منظور از جهت مشرق همان ايران و عراق میباشند، نه يمن.
سوم: در لسان العرب، اثر ابن منظور، آمده است: (در وصف مهدی: قرشی يمان نه ذی و نه ذو (نه از اين و نه از آن) -لهجه مردم يمن– يعنی نسبش به اذوای يمن نيست، و آنان مالکان، که از ميان آنان ذويزن و ذورعين میباشد، گفته اش: قرشی يمان، يعنی قرشی نسبی است، که از يمانی نشأت گرفته است).(
[41])
هيچ دليلی وجود ندارد، که يمانی ساکن سرزمين يمن باشد؛ نه با تشخيص فعلی و نه با تشخيص قبلی، که يمن از مکه محسوب میشود.
محمود: پدر، اما من روايتی خواندم، که در آن ذکر شده که يمانی از يمن میباشد!!!
پدر: آری پسرم، اکنون روايتی که گفتی، را ذکر میکنم و آن را شيخ طوسی، روايت کرده است:
محمد بن مسلم ثقفی مىگويد: از ابا جعفر محمد بن علی باقر (ع) شنيدم که فرمود: (القائم منا منصور بالرعب، مؤيد بالنصر تطوی له الأرض وتظهر له الكنوز، يبلغ سلطانه المشرق والمغرب، و يظهر الله ( به دينه على الدين كله ولو كره المشركون، فلا يبقى في الأرض خراب إلاّ قد عمر، وينزل روح الله عيسى بن مريم (ع) فيصلي خلفه، قال: قلت: يا ابن رسول الله، متى يخرج قائمكم؟ قال: إذا تشبهه الرجال بالنساء، والنساء بالرجال، واكتفى الرجال بالرجال، والنساء بالنساء، وركب ذوات الفروج السروج، وقبلت شهادات الزور، وردت شهادات العدول، واستخف الناس بالدماء وارتكان الزنا وأكل الربا، واتقی الأشرار مخافة ألسنتهم، وخروج السفياني من الشام، واليماني من اليمن،(
[42]) وخسف بالبيداء، وقتل غلام من آل محمد بين الركن والمقام، اسمه محمد بن الحسن النفس الزكية...).(
[43])
(قائم ما، با ترس و پيروزی مؤيد شده است، زمين در مقابل او پيچيده میشود و گنج هايش را برای او آشکار میکند و حکومتش شرق و غرب زمين، را در بر میگيرد و خداوند بواسطهی او دينش را بر تمام اديان، چيره و غالب مى سازد؛ حتی اگر مشرکان کراهت داشته باشند، پس در زمين خرابه ای باقی نمى ماند، مگر اين که آباد شود و روح الله، عيسی بن مريم، نازل میشود و پشت سر ايشان نماز میخواند. گفتم: ای فرزند رسول الله چه هنگام قائم شما خروج مىکند؟ حضرت فرمود: آن هنگام که زنان شبيه مردان و مردان شبيه زنان شوند و مردان به مردان و زنان به زنان اکتفاء کنند و زنها روی زينها سوار شوند و شهادت دروغ و برخلاف واقع را بپذيرند؛ شهادت و گواه عادلان رد میشود و خونريزی در ميان مردم، امری عادی مىگردد و رواج مى يابد؛ از روی زور پذيرفته میشوند و زنا کاری و رشوه خواری فزونی مى يابد و مردم از زبان اشرار بترسند؛ و خروج سفيإنی، از شام و يمانی از يمن وخسف در بيداء و کشته شدن جوانی از خاندان محمد (ص) بين رکن و مقام، که نامش محمد بن الحسن النفس الزکيه، میباشد...).
روايت ذکر کرده که يمانی از يمن است تنها چيزی که باعث میشود که ما شک کنيم به اين که لفظ (از يمن) به روايت اضافه شده است چند امر میباشد که:
امر اول: شيخ صدوق، روايتی را قبل از اين روايت را با همان سند ذکر کرده، جز اين که در آن لفظ عبارت (از يمن) ذکر نشده، بلکه آن از سوی محقق اضافه شده و به همين خاطر آن را در پرانتز قرار داده است، و روايت اين است:
محمد بن مسلم ثقفی طحان مىگويد: بر ابی جعفر محمد بن علی باقر (ع) وارد شدم، در حالی که مى خواستم سؤالی از ايشان دربارهی قائم آل محمد (ص) بپرسم، که ابتداء ايشان به من فرمود: (يا محمد بن مسلم، إن في القائم من آل محمد شبهاً من خمسة من الرسل: یونس بن متى، ویوسف بن يعقوب، و موسى، وعيسى، ومحمد صلوات الله عليه.
فأمّا شبههه من يونس بن متى: فرجوعه من غيبته وهو شاب بعد كبر السن، وأمّا شبههه من یوسف بن يعقوب (ع): فالغيبة من خاصته وعامته، واختفاؤه من إخوته وإشكال أمره على أبيه يعقوب (ع) مع قرب المسافة بينه وبين أبيه وأهله وشيعته.
و أما شبههه من موسى (ع) فدوام خوفه، وطول غيبته، وخفاء ولادته، وتعب شيعته من بعده مما لقوا من الأذى والهوان إلى أن أذن الله ( في ظهوره ونصره وأيده على عدوه.
وأما شبههه من عيسى (ع) فاختلاف من اختلف فيه، حتى قالت طائفة منهم: ما ولد، وقالت طائفة: مات، وقالت طائفة: قتل وصلب.
وأما شبههه من جده المصطفى فخروجه بالسيف، وقتله أعداء الله وأعداء رسوله، والجبارين والطواغيت، وانه ينصر بالسيف والرعب، وانه لا ترد له راية. وان من علامات خروجه: خروج السفياني من الشام، وخروج اليماني (من اليمن) وصيحة من السماء في شهر رمضان، ومناد ينادی من السماء باسمه واسم أبيه).(
[44])
(ای محمد بن مسلم، همانا در قائم آل محمد (ص) شباهتی از پنج تن از انبيای الهی است: يونس بن متی و يوسف بن يعقوب و موسی و عيسی و محمد، درود خداوند بر آنان باد.
اما شباهت يونس بن متی: بازگشت او بعد از بزرگسالی و غيبتش بصورت جوان میباشد، و اما شباهت، يوسف بن يعقوب (ع) غيبت از خاصه و عامه و پنهان شدن او، حتی از برادرانش و مشتبه شدن امرش بر پدرش يعقوب، با وجود مسافت اندکی که بين يوسف و پدرش و اهلش و شيعه اش بود؛ و اما شباهت موسی: مداوم بودن ترس و طول کشيدن غيبتش و خفای ولادتش و آزار و اذيتهايی که شيعيانش بعد از وی، بر اثر آزار و خواری که از دشمنان مى بينند، تا آن گاه که خدای عز و جل، اجازه ظهور او را دهد و او را ياری کند و بر دشمنش تأييد نمايد و در روش عيسی، اختلافی است که درباره او رخ دهد، تا آن که طائفه ای گويند، اصلا متولد نشده و دسته ای گويند مرده است و ديگران گويند کشته شده يا بدار رفته؛ و اما روش جدش مصطفی (ص)، اين است که شمشير بکشد و دشمنان خدای تعالی و دشمنان رسولش را و جباران و سرکشان را بکشد و با شمشير و ترس در دل دشمنان ياری شود؛ و هيچ پرچمى از او عقب ننشنيد و از نشانه های خروج او خروج سفيانی است، از شام و خروج يمانی (از يمن) و صيحه آسمانی، در ماه رمضان و فرياد دهنده ای که از آسمان، بنام او و نام پدرش فرياد زند).
در اين روايت، عبارت (از يمن) در پرانتز آمده، که اين امر گويای اضافه شدن آن توسط محقق میباشد و محقق بدليل اعتماد به برخی نسخه ها، که در آنها اين گونه اضافهها آمده، آن را نوشته تا گفته نشود که اين از اضافههای وی میباشد و آن به علت تمرکزی که در وی میباشد، و آن، همان دلالت لفظ يمانی مبنی بر اين که از يمن خروج میکند و احتمال بسيار مى رود که اين امر، از بعضی از افرادی که از آن نسخه برداری میکنند، باشد؛ و به خصوص با توجه به تصريح روايت، به اين که سفيانی از شام میباشد، و نسخه برداران خيال کردند، که با توجه به قرينه بودن سفيانی از شام، پس لازم میشود که يمانی از يمن، بر حسب تمرکز اوليه مشخص مىشود، و عبارت از يمن را اضافه کردهاند.
و چيزی که معلوم است، اين که در امر تحقيق آنان به دنبال ايجاد تفاهم و هماهنگی بين نسخه ها هستند؛ و بعضی از اموری که در نسخههای ديگر مى يابند، به نسخه ای که در حال تحقيق بر آن هستند، اضافه مىکردند؛ و آنان در صدد کشف نسخه اصلی که به خط مؤلف میباشد، نيستند؛ و اگر نسخه ديگری را مى يافتند هر چند که به خط مؤلف آن نباشد و در آن چيز اضافهای باشد؛ آن را به نسخه خود مى افزودند، و آن همان چيزی که معلوم است.
و در اين جا، ما نسبت به اين عبارت يعنی (از يمن) دچار شک مى شويم، که آيا اين عبارتِ اضافه شده، در نسخه ای که به خط مؤلف میباشد، موجود میباشد، يا اين که از سوی نسخه بردار اضافه شده است؟!
و با ورود اين احتمال، نمیتوان اطمينان يافت که اين عبارت از سوی مؤلف، ذکر شده باشد.
و آن چيزی که عدم وجود اين عبارت را قوی مىکند، همان چيزی است که در امر دوم مى آيد:
امر دوم: ابو فتح اربلی، صاحب کتاب کشف الغمه و شيخ طبرسی، در اعلام الوراء بأعلام الهدی و علامه مجلسی و غيره، اين روايت را ذکر کردند؛ اما در هيچ کدام لفظ (از يمن) بکار برده نشده است و مجلسی، آن را از کمال الدين نقل میکند.
در کشف الغمه مىگويد: محمد بن مسلم ثقفی طحان مىگويد: بر ابی جعفر محمد بن علی باقر (ع) وارد شدم، در حالی که مى خواستم سؤالی از ايشان، دربارهی قائم آل محمد بپرسم پس ايشان به من فرمود: (يا محمد بن مسلم، إنّ في القائم من آل محمد شبهاً من خمسة من الرسل يونس بن متى ويوسف بن يعقوب وموسى وعيسى و محمد صلوات الله عليهم أجمعين.
فأمّا شبههه من يونس فرجوعه من غيبته وهو شاب بعد كبر السن، وأمّا شبههه من يوسف فالغيبة من خاصته وعامته واختفاؤه عن إخوته وإشكال أمره على أبيه يعقوب النبي (ع) مع قرب المسافة بينهما و أما شبههه من موسى (ع) فهو دوام خوفه وطول غيبته و خفاء مولده على عدوه وحيرة شيعته من بعده مما لقوا من الأذى والهو آن إلى أن يأذن الله فی ظهوره وأيده على عدوه وأما شبههه من عيسى (ع) فاختلاف من اختلف فيه حتى قالت طائفة ما ولد وطائفة قالت مات وطائفة قالت صلب، وأمّا شبههه من جده محمد فتجريده السيف وقتله أعداء الله وأعداء رسوله والجبارين والطواغيت و آنه ينصر بالسيف والرعب و آنه لا ترد له راية و آن من علامات خروجه خروج السفيإنی من الشام وخروج اليمانی وصيحة من السماء فی شهر رمضان ومناد ينادی باسمه واسم أبيه).(
[45])
(ای محمد بن مسلم، همانا در قائم آل محمد (ص) شباهتی از پنج تن از انبيای الهی است: يونس بن متی و يوسف بن يعقوب و موسی و عيسی و محمد، درود خداوند بر آنان باد.
اما شباهت يونس بن متی: بازگشت او بعد از بزرگسالی و غيبتش، بصورت جوان میباشد، و اما شباهت يوسف بن يعقوب (ع)، غيبت از خاصه و عامه و پنهان شدن او حتی از برادرانش و مشتبه شدن امرش بر پدرش يعقوب، با وجود مسافت اندکی که بين يوسف و پدرش و اهلش و شيعه اش بود. و اما شباهت موسی: مداومت ترس و طول کشيدن غيبتش و خفای ولادتش و آزار و اذيت هايی که شيعيانش بعد از وی بر اثر آزار و خواری که از دشمنان مى بينند، تا آنگاه که خدای عز و جل اجازه ظهور او را دهد و او را ياری کند و بر دشمنش تأييد نمايد؛ روش عيسی اختلافی است که درباره او رخ دهد، تا آنکه طائفه ای گويند اصلا متولد نشده و دسته ای گويند مرده است و ديگران گويند کشته شده يا بدار رفته؛ و اما روش جدش مصطفی (ص) اين است که شمشير بکشد و دشمنان خدای تعالی و دشمنان رسولش را و جباران و سرکشان را بکشد و با شمشير و ترس در دل دشمنان ياری شود و هيچ پرچمى از او عقب ننشنيد؛ و از نشانههای خروج او، خروج سفيانی از شام و خروج يمانی است و صيحه آسمانی در ماه رمضان و فرياد دهندهای که از آسمان بنام او و نام پدرش فرياد کشد).
و در اين جا، احتمال ورود لفظ (از يمن) توسط ناسخ آن هم بعد از عصر اين علمای بزرگ، هويدا میشود.
امر سوم: رواياتی که از حوادث ظهور مبارک سخن مىگويند، قومی از سوی مشرق را ذکر میکنند و به صراحت اعلام میکنند که حاملان اين درفشهای سياه مشرقی به اطاعت از مهدی (ع) در مى آيند و هم چنين روايات مردم را به شتاب و پيوستن به آنها، دستور مى دهند، حتی اگر مجبور بر خزيدن بر روی برفها باشند؛ و تصريح کردهاند به اين که، در ميان اين درفش ها، خليفهی الهی مهدی (ع) است؛ و در گذشته ذکر کرديم، که اين درفش ها زمينه سازانی برای امام مهدی (ع) خواهند بود، پس چگونه ممکن است در ميان آنها، حضرت مهدی (ع) باشد؟!
پدر: فرزندانم، امشب گفتگويمان را تا اين جا، به پايان مىرسانيم و ان شاء الله فردا بار ديگر، به توفيق الهی، به گفتگويمان ادامه خواهيم داد.
و الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليماً کثيراً.
* * *
-قسمت سوم:
رد آن چه که در مورد متن وصيت ،گفته شده است:
بعد از اینکه بيان خلاصه وار وصيت و دلايل آن، توسط پدر به پايان رسيد، شروع به دفع شبههات و اشکالاتی نمودند، که برخی در مورد متن وصيت گمان داشتند؛ پدر آمد و فرزندان خود را ديد، که منتظر او بودند، بر آنان سلام کرد و با تحيت و درود پاسخ شنيد؛ و پدر شروع به بيان برخی اشکالاتی که برخی از وصيت گرفته اند، نمود؛ و گفت: اکنون اشکالاتی که بعضی از متن وصيت گرفتند، را ذکر میکنم، تا ببنيم که آيا جوابی در برابر نقد علمى دارند يا نه؟!
اشکال اول: رسول الله ( به علی (ع) القابی دادند و فرمود: که اين القاب برای کسی غير از تو جايز نيست، و فرمود: (سماك الله تعالى في سمائه: عليً المرتضى، وامير المؤمنين، والصديق الأكبر، والفاروق الأعظم، والمأمون، والمهدي، فلا تصح هذه الأسماء لأحد غيرك). (خداوند در آسمان، تو را با اين نامها نام گذاری نمود؛ علی مرتضی، و امير مؤمنان، صديق اکبر، فاروق أعظم (جدا کننده بزرگ)، مأمون و مهدی، و اين نامها برای احدی جز تو، صحيح نيست).
در حالی که در آخر وصيت، به فرزند امام محمد بن الحسن عسکرد (ع) نام مهدی را دادند و فرمود: (له ثلاثة أسامي: اسم کاسمي واسم أبي، وهو عبد الله وأحمد، والاسم الثالث: المهدي...).
(که او سه اسم دارد، اسمى همانند اسم من و نام ديگرش مانند نام پدرم است و آن احمد و عبد الله است و اسم سوم او مهدی میباشد؛ و او اولين مؤمنان است).
پس چگونه ممکن است رسول الله (ص) به امير المؤمنين (ع) القابی بدهند و مىفرمايند: اين القاب برای تو است و برای غير از شما جايز نيست و ايشان را مهدی ناميد؛ سپس به فرزند محمد بن الحسن (ع)، نام مهدی را مى دهد، آيا اين تناقض نيست؟!
پاسخ:
اول: فرزندانم ملاحظه کنيد: برای رسول الله (ص) دو نام است، نامى در آسمان و نامى بر زمين. عيسی بن مريم به بنی اسرائيل، همان طور که قرآن تعريف مىکند، فرمود: ﴿وإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إني رسول اللَّهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَي مِنَ التَّورَاةِ ومُبَشِّراً بِرسول يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِين﴾.(
[46])
(و (به ياد آوريد) هنگامى را که عيسی بن مريم گفت: ای بنی اسرائيل! من فرستاده خدا، به سوی شما هستم، در حالی که تصديقکننده کتابیکه قبل از من فرستاده شده مىباشم، و بشارت دهنده به رسولی که بعد از من مىآيد و نام او احمد است. هنگامى که او با معجزات و دلايل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: اين سحری است آشکار!).
و روايت شده: برخی از يهوديان، از رسول الله (ص) پرسيدند: چرا محمد و احمد و بشير و نذير، نام گذاری شده ايد؟
حضرت فرمود: (أمّا محمد فإني في الأرض محمود، وأمّا أحمد فإني في السماء أحمد منه، وأمّا البشير فأبشر من أطاع الله بالجنة، وأمّا النذير فأنذر من عصى الله بالنار...).(
[47])
(نامم محمد است، چرا که در زمين محمود (مورد مدح شده) هستم و اما در آسمان، احمد هستم، به خاطر اين که حمد و ستايشم به خدا از همه بيشتر است؛ و اما بشارت دهنده، بشارت بهشت را به اطاعت کنندگان الهی مى دهم و انذار دهنده، انذار جهنم را به عاصيان الهی مى دهم).
رسول الله (ص) در وصيت خويش، نام هايی در آسمان برای امير المؤمنين (ع) دادند، و از جملهی آنها، مهدی است و فرمود: (خداوند در آسمان، تو را با اين نامها نام گذاری نمود؛... و مهدی، و اين نامها برای احدی جز تو صحيح نيست)؛ و هيچ اشکالی ندارد که اين نام، برای فرزند امام محمد بن الحسن عسکری (ع) در زمين باشد؛ و از همين جا به سفاهت و نادانی کسی که مىگويد در آن اشکال است، پی مى بريد.
دوم: به اين که تمام اين اسماء، برای کسی غير از امير المؤمنين (ع) جايز نيست، اما معنای اين نيست که حتی يکی از آنها، نمیتواند لقب فرزندان ايشان (ع) باشد.
اشکال دوم: وصيت ذکر میکند که رسول الله (ص) به علی بن ابیطالب (ع) فرمود: (يا علي، انت وصيي على أهل بيتي حيهم وميتهم، وعلى نسائي: فمن ثبتها لقيتني غداً، ومن طلقتها فأنا برئ منها، لم ترني ولم أرها في عرصة القيامة، وانت خليفتي على أمتي من بعدي).
(ای علی، تو وصی من بر اهل بيتم، زنده و مردهی آنها هستی؛ و نيز بر زنانم وصی من خواهی بود؛ پس هرکدام را که در عقد ازدواج من، باقی گذاری فردای قيامت، مرا ملاقات مىکند و هر کدام را که طلاق بدهی، من از او بيزارم، و مرا در عرصهی قيامت نخواهد ديد و من او را نيز نخواهم ديد. و تو خليفه و جانشين بعد از من، بر اُمتم هستی).
مقصود از اين که امام علی (ع)، وصی پيامبر (ص) بر اهل بيت و زنان ايشان میباشد، تا آن جايی که امام علی (ع) را موکل به طلاق آنان میکند و هر کدام را که علی (ع) طلاق داد، رسول الله (ص) را در عرصهی قيامت نخواهد ديد و هر کدام را علی (ع) نگه داشت، روز قيامت رسول الله (ص) را خواهد ديد، چيست؟ در حالیکه زن بعد از وفات شوهرش، هر گاه عده (زمان لازم) مرگ شوهرش تمام شود، به ناچار در واقع از شوهرش جدا شده است، و اين حق را دارد که بعد از اتمام عده طلاق، با ديگری ازدواج کند؛ پس معنی فرموده پيامبر (ص) به امير المؤمنين، چه خواهد بود؟
پاسخ:
برای رسول الله (ص) قواعد و قوانين خاصی است، که مخصوص ايشان می باشند، از جمله اين که: ايشان میتوانند چند همسر داشته باشند و با بيشتر از چهار زن ازدواج کنند؛ و نيز قانون عدم ازدواج همسرانش بعد از وفات ايشان میباشد؛ و اين حکمى که در وصيت ذکر شده، از جملهی آن احکام میباشد و از طريق متن، به حقيقت آن، پی خواهيم برد.
بلکه میتوانيم بگوييم، به اين که اين حکم از مختصات جانشين پيامبر و وصی ايشان است، کسی که از مؤمنان به خودشان سزاوارتر است، و برای او اين حق را دارد که حتی زنان رسول الله (ص) را بعد از وفات حضرت، طلاق دهد.
و هر کدام را که علی (ع) نگه داشت، رسول الله (ص) را در روز قيامت خواهد ديد و هر کدام را که علی (ع) طلاق داد، رسول الله (ص) از او بيزار است و در روز قيامت هرگز او را نخواهد ديد.
اشکال سوم: وصيت مىگويد: هنگامى که وفات امام مهدی (ع) فرا رسد، امامت را به فرزندش تسليم کند؛ از اين متن، فهميده میشود که تا زمانی که وفات امام مهدی (ع) نرسد، نمیتواند وصيت را به فرزندش تسليم کند و نزد همگان ثابت است، که وصی، زمانی بجای خود وصی قرار مى دهد که وفاتش فرا رسيده باشد، در حالی که سيد احمد الحسن (ع) در زمان حيات پدرش امام مهدی (ع) مدعی وصيت شده است؟
پاسخ:
سيد احمد الحسن (ع) بدليل ذکر شدن نامش، در وصيت رسول الله، وصی و جانشين پدر خويش مى باشند، و ايشان هستند که وصی پدرش میباشد، و اين چيزی است که در آن هيچ اشکالی وجود ندارد، همان طور که ايشان فرستاده پدرش (ع) بسوی مردم، میباشد و با اين صفت –به اين که ايشان، فرستاده پدرش بسوی مردم است– خود يمانی، خواهد بود، همان طور که قبلاً بيان کرديم، و حرام بودن سرپيچی از ايشان، از خلال روايات ثابت شد، همان طور که روايات بر واجب بودن رفتن جهت ياريش، تأکيد کردهاند، به خصوص رواياتی که بر خروج جوانی از اهل بيت مهدی (ع) از سوی مشرق دلالت میکنند؛ و از آن چه که قبلاً بيان کرديم، فهميديم که آن جوان، همان فرزند امام مهدی (ع) و شخص مذکور در وصيت رسول الله (ص) میباشد.
و ايشان با وصيت به دليل ورود نامش در آن احتجاج نمود؛ و همان طور که وصيت او را وصف کرده، اولين مؤمنين میباشد، يعنی اولين انصار پدرش (ع) میباشد و بر ايشان لازم است که حتماً بايد در عصر ظهور مقدس حضور داشته باشد؛ و در گذشته به اتحاد الفاظی چون يمانی و مهدی که اسمِ سومِ فرزندِ امام محمد بن الحسن (ع) در وجود يک شخص، اشاره کرديم و آن شخص احمد میباشد.
علاوه بر آن همواره اوصياء را مىيابيم، که در زمان حيات پيامبر زمان خود حضور داشتند، و هارون (ع) وصی موسی (ع) آن هم در زمان حيات موسی (ع) بود.
و خداوند مىفرمايد:﴿وواعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وقَالَ مُوسَى لأخیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي في قومي وأَصْلِحْ ولاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾.(
[48])
(و ما با موسی، سی شب وعده گذاشتيم؛ سپس آن را با ده شب (ديگر) تکميل نموديم؛ به اين ترتيب، ميعاد پروردگارش (با او)، چهل شب تمام شد. و موسی به برادرش هارون گفت: جانشين من در ميان قومم باش. و (آنها) را اصلاح کن! و از روش مفسدان، پيروی منما!).
اطاعت از هارون، در غياب موسی (ع) بر همگان واجب بود.
و خداوند مىفرمايد: ﴿ولَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَا قَومِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وانَ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتبعوني وأَطِيعُوا أَمْرِي﴾.(
[49])
(و پيش از آن، هارون به آنها گفته بود: ای قوم من! شما به اين وسيله مورد آزمايش قرار گرفتهايد! پروردگار شما خداوند رحمان است! پس، از من پيروی کنيد، و فرمانم را اطاعت نماييد!).
همان طور که امام علی (ع) در حيات رسول الله (ص)، وصی ايشان بودند.
کلينی روايت مىکند: روزی ام اسلم نزد رسول الله (ص) در منزل ام سلمه آمد، از ام سلمه سراغ رسول الله (ص) را گرفت، ام سلمه به او گفت: برای تهيه مخارج منزل بيرون رفتند و ساعتی ديگر باز مىگردند؛ ام اسلم نزد ام سلمه منتظر رسول الله (ص) ماند تا اين که حضرت بازگشتند، ام اسلم گفت: يا رسول الله (ص) پدر ومادرم به فدايتان، من کتابهايی خواندم و دانستم که هر پيامبری، وصی دارد، و برای حضرت موسی (ع) در حياتش و بعد از وفاتش، وصی بوده است، و هم چنين عيسی (ع)؛ يا رسول الله (ص) وصی شما چه کسی است؟ حضرت به وی فرمود: ای ام اسلم، وصی من در زمان حياتم و بعد از وفاتم يکی است؛ سپس فرمود: ای ام اسلم هر کس، اين کار من را انجام دهد، ايشان وصی من هستند؛ سپس حضرت با دست خويش کلوخی برداشته و با انگشتان خود خُرد کرده و به حالت خمير در آوردند و سپس بر آن خاتم خود را زدند و فرمود: هر کس اين کار من را انجام دهد، ايشان وصی من، در زمان حياتم و بعد از مرگم خواهد بود.
و از نزد ايشان خارج شدم و به نزد امير المؤمنين (ع) آمدم و گفتم: پدر ومادرم به فدايتان، شما وصی رسول الله (ص) هستيد؟ حضرت فرمود: آری، ای ام اسلم. سپس، حضرت با دست خويش کلوخی برداشته و با انگشتان خود خُرد کرده و به حالت خمیر در آوردند و سپس بر آن خاتم خود را زدند...).(
[50])
و امام حسن (ع) درحيات پدر خويش، وصی ايشان بودند و امام زين العابدين (ع) در زمان حيات پدرش، نيز وصی ايشان بودند، امروز نيز سيد احمد الحسن (ع) وصى پدرش در زمان حيات ايشان (ع) هستند.
اشکال چهارم: در متن اين وصيت نوعی اضطراب وجود دارد و آن هم اين که، وصيت مىگويد که فرزند امام مهدی (ع) سه نام دارد؛ اما برای ايشان چهار نام ذکر شده است؟
پاسخ:
فرزندانم، واقعاً من به شگفت مىآيم و شگفتيم از اين گونه سخنان، پايانی ندارد! در حقيقت در روايت، هرگز چهار اسم ذکر نشده است؛ بلکه فقط سه نام مذکور است، واقعاً نمى دانم که صاحب اين سوال چگونه آن را تراشيده است؟! به متن روايت، خوب بنگريد و توجه کنيد:
حضرت فرمود: (ثم يکون من بعده اثنا عشر مهدیاً، (فإذا حضرته الوفاة) فليسلمها إلى ابنه أول المقربين له ثلاثة أسامي: اسم کاسمي واسم أبي وهو عبد الله وأحمد، والاسم الثالث: المهدي، هو أول المؤمنين). (سپس بعد از آنها، دوازده مهدی میباشد (و اگر وفاتش رسيد) آن را به فرزندش اولين مقربين که سه نام دارد تسليم نمايد، اسمى همانند اسم من و نام ديگرش مثل نام پدرم است و آن احمد و عبد الله است و اسم سوم او مهدی میباشد و او اولين مؤمنان است).
فرزندانم، ملاحظه کنيد:
اسم اول: احمد که رسول الله (ص) فرمود: نام او، همنام من است و ايشان منظور از نامش را بيان کردند و فرمود: احمد و لفظ احمد، شرحی برای فرموده رسول الله (ص)است، که فرمود: همانند نام من.
اسم دوم: عبد الله، همان نامى است که رسول الله (ص) در مورد آن فرمود (همانند نام پدرم) و لفظ عبد الله، شرحی برای فرموده اش: (همانند نام پدرم) میباشد.
اسم سوم: مهدی، که وصيت به آن تصريح کرده و فرموده: (و نام سوم او مهدی میباشد).
فرزندانم ملاحظه کرديد؟ پس چگونه میتوان گفت که وصيت، سه نام را مىگويد، اما چهار نام را قيد کرده است؟
اين امر، فقط بر بیحواسی و عدم تعقل و تدبر و سفاهت گويندهی آن، دلالت میکند، به همين جهت مى بينيد که به واضح ترين امور ايراد مىگيرد و آن را، اشکال به حساب مى آورد.
اشکال پنجم: در روايت صراحتی وجود ندارد که اعلام کند امام مهدی (ع) امر امامت و فرماندهی را، به طور عام به فرزندش تسليم کند، اگر فرزندش اولين مهديين باشد، در حالی که روايات وصف کردهاند که آنان قومی از شيعيان اهل بيت (ع) هستند، همان طور که در اين روايت آمده است:
ابی بصير مىگويد: (قلت للصادق جعفر بن محمد (ع): يا ابن رسول، إني سمعت من أبيك (ع) أنه قال: يکون بعد القائم اثنا عشر إماماً. فقال: إنما قال: اثنا عشر مهدیاً ولم يقل اثنا عشر إماماً، ولكنهم قوم من شيعتنا يدعون الناس إلى موالاتنا ومعرفة حقنا).(
[51])
(به امام صادق (ع) عرض کردم: ای فرزند رسول الله، از پدرتان شنيدم که فرمود: بعد از قائم، دوازده امام خواهند بود؟ حضرت فرمود: پدرم فرمود: دوازده مهدی و نفرمود: دوازده امام، اما آنان، قومی از شيعيان ما هستند که مردم را به مودت و معرفت حق ما دعوت میکنند).
و معلوم مىشود، که مقصود از فرموده رسول الله (ص) (آن را تسليم کند)، تسليم برخی از مسؤليتهای دينی، میباشد نه امامت و فرماندهی عامه مردم!!!
پاسخ:
امری که امام مهدی (ع) به فرزند خويش تسليم میکند، همان منصب امامت عامه و خلافت بر زمين میباشد و چيزی که بر اين امر دلالت میکند، ترتيب آمدن کلمات و يکی بودن آنهاست، و آن وقتی که در خلال آمدن کلمات، واژهی تسليم امامت و خلافت از امامى به امام ديگر آمده است، و هم چنين تسليم کردن امام مهدی (ع) آن امر، خواهد بود و هر آن چه که امام حسن عسکری (ع) به فرزند خويش، امام مهدی (ع) تسليم کرده، حضرت نيز آن را به فرزند خويش تسليم میکند، چرا که معنی و مفهوم تسليم، در ابتدا تا انتهای وصيت يک امر میباشد و آن هم امر خلافت و امامت است.
و اما روايتی که از امام صادق (ع) ذکر شده و مىگويد: مهديين، قومی از شيعيان آنان (ع) هستند؛ چه بسا بر اين دلالت کند، که مقام مهديين در درجهای پايين تر از مقام ائمه (ع) قرار میگيرد، همان طور که معلوم است مقام و منزلت ائمه از مقام انبياء، جز محمد (ص) بالاتر و برتر است و هيچ کس به مقام والای رسول الله (ص) نمى رسد. و يا اين که امام صادق (ع) در کلام خويش از تقيه استفاده کردند، يا اين که امام (ع) مى خواستند کسی از اين راز با خبر نشود و به خاطر فاش نشدن آن، چنين فرمود. و هرگز در مقام نفی امامت از مهديين نيامده است، بلکه تأکيد نمودند به اين که پدر بزرگورش امام باقر (ع) چنين فرمود: (دوازده مهدی) و هرگز نفرمود (دوازده امام)؛ و از اين کلام، نفی امامت از مهديين، فهميده نمىشود، و اثبات کلام امام باقر (ع)، چيزی جدا از نفی امامت از مهديين میباشد، بخصوص ما مىدانيم که ائمه (ع) بر هفتاد وجه سخن مىگويند و از هر وجهی، برای کلام خويش تعريفی دارند، همان طور که در مقدمهی اول از قسمت اول، اين گفتگو ذکر کرديم.
و مهديين، همانند ساير حجج الهی، حجت مى باشند؛ و منافاتی ندارد که مقام آنها از مقام ائمه (ع) کمتر باشد، همان طور که منافات ندارد، انبياء حجت خدا هستند، اما مقام حضرت محمد (ص)، از همه آنها، بالاتر است.
و در تفسير فرموده پروردگار، آمده است ﴿وَإنَ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ﴾،(
[52]) ) به اين که، حضرت ابراهيم (ع) از شيعهی امير المؤمنين علی بن ابی طالب (ع) است.
ابی بصير گويد: جابر جعفی، از ابا عبد الله (ع) در مورد تفسير فرموده خداوند ﴿وَإنَ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ﴾ سؤال نمودند: (إنّ الله لما خلق إبراهيم كشف له عن بصره فنظر فرأى نوراً إلى جنب العرش فقال: الهي ما هذا النور؟ فقال له: هذا نور محمد صفوتي من خلقي.
ورأی نوراً إلى جنبه فقال: الهي وما هذا النور؟ فقيل له: هذا نور علی بن أبي طالب (ع) ناصر ديني. ورأی إلى جنبهم ثلاثة أنوار فقال: الهي وما هذه الأنوار؟ فقيل له: هذا نور فاطمة فطمت محبيها من النار ونور ولديها الحسن والحسين (ع)، فقال: الهي وأرى أنواراً تسعة قد حفوا بهم؟ قيل: يا إبراهيم، هؤلاء الأئمة من ولد علي وفاطمة.
فقال: الهة أرى أنواراً قد أحدقوا بهم لا يحصى عددهم إلاّ انت؟ قيل: يا إبراهيم، هؤلاء شيعتهم شيعة علي (ع).
فقال إبراهيم (ع): وبم تعرف شيعته؟ قال: بصلاة الإحدى والخمسين، والجهر ببسم الله الرحمن الرحيم، والقنوت قبل الركوع، والتختم باليمين.
فعند ذلك قال إبراهيم: اللهم اجعلني من شيعة امير المؤمنين (ع). قال: فأخبر الله في كتابه فقال: ﴿وَإنَ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ﴾). (
[53])
(حضرت (ع) فرمود: هنگامى که خداوند ابراهيم را آفريد، پرده را از مقابل چشمان او برداشت و ايشان نگاهی کرد و نوری در اطراف عرش ديد و فرمود: خداوندا اين نور چيست؟ به او گفته شد: اين نور محمد (ص) برگزيدهی من از ميان خلقم میباشد.
و نوری در کنارش ديد و گفت: خداوندا اين نور چيست؟ گفته شد: اين نور علی بن ابی طالب (ع) ناصر و ياور دينم است. سپس در جانب آنان (ع) سه نور ديد و فرمود: خداوندا اين انوار چيست؟ گفته شد: اين نور فاطمه (ع) است، که او محبانش را از آتش جدا مى كند و نور فرزندانش حسن و حسين (ع) است. و فرمود: خداوندا، نُه نور ديگر مى بينم که آنها را احاطه کردهاند؟ گفته شد: ای ابراهيم، اينان ائمه (ع) از فرزند علی و فاطمه (ع) هستند.
فرمود: خداوندا انواری مىبينم، که گرد آنان آمدهاند و تعدادشان را نمىدانم و تنها تو به تعداد آنان آگاهی؟ گفته شد: ای ابراهيم، اينان شيعيانشان هستند، شيعهی امام علی (ع).
ابراهيم گفت: شيعهی او با چه چيز شناخته مىشوند؟ فرمود: با نماز پنجاه و يک رکعتی، بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحيم و قنوت قبل از رکوع و خاتم (انگشتر) در دست راست گذاشتن است.
و در آن هنگام ابراهيم گفت: خداوندا مرا از شيعهی امير المؤمنين (ع) قرار ده. پس خداوند در کتاب خويش به او فرمود: (و اين که از شيعيانش حضرت ابراهيم میباشد)).
بلکه روايت شده، که امامين حسن و حسين (ع)، از شيعهی امام علی (ع) هستند و آن پاسخ امام رضا (ع) به کسانی که اذعان داشتند از شيعهی علی (ع) هستند و حضرت فرمود: (... ويحكم، إنما شيعته الحسن الحسين و أبوذر وسلمان والمقداد وعمار ومحمد بن أبي بكر الذين لم يخالفوا شيئاً من أوامره...).(
[54]) (... وای بر شما، همانا شيعهی ايشان، امام حسن و حسين و ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و محمد بن ابی بکر هستند؛ کسانی که هرگز با امر ايشان، مخالفت نمىکردند).
و بر اساس اين اعتبار، مهديين (ع) از شيعهی ائمه (ع) می باشند؛ و مقام مهديين نيز از ساير انبياء، جز رسول الله محمد (ص) بالاتر است ،که در مورد آن شرح داده شد.
هم چنين روايات خلافت و امامت عام، را نيز به مهديين بعد از امام مهدی (ع) اعطاء کردهاند؛ و آنان را ائمه و پاسداران [قوامون] ذکر کردهاند.
امام صادق (ع) در يکی از دعاهای مشهور خويش فرمود: (اللهم كن لوليك القائم بأمرك محمد بن الحسن المهدي عليه وعلى آبائه أفضل الصلاة والسلام في هذه الساعة وفي كل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ومؤيداً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فيها طولاً وعرضاً وتجعله وذريته من الأئمة الوارثين).(
[55])
و در دعای امام مهدی (ع) در کيفيت درود و صلوات بر محمد و آل محمد، تا آنجا که به خود مى رسند، مىفرمايند: (... اللهم أعطه في نفسه وذريته وشيعته ورعيته وخاصته وعامته وعدوه وجميع أهل الدنيا ما تقر به عينه وتسر به نفسه... إلى قوله (ع): وصل على وليك وولاة عهده والأئمة من ولده، ومدّ في أعمارهم، وزد في آجالهم، وبلغهم أقصى آمالهم دنيا وآخرة...).(
[56])
(خداوندا، در مورد خودش و فرزندانش و پيروانش و زير دستانش و نزديکترها و دورترهايش و دشمنانش و همه اهل جهان، آن چه که چشمش را روشن کند و دلش را شادمان گرداند به او عطاء کن... تا جائی که فرمود: و بر ولی خودت، و واليان عهد او، و پيشوايان از فرزندانش درود فرست، و عمر آنان را طولانی و بر مدت زندگیشان بيفزای و در دنيا و آخرت به آرزوهايشان برسان...).
و در دعای امام رضا (ع) برای امام مهدی (ع) در عصر غيبت، آمده است: (اللهم أعطه في نفسه وأهله وولـَدِه وذريته وأمته وجميع رعيته ما تقر به عينه وتسر به نفسه وتجمع له ملك المملكات كلها... إلى أن يقول: اللهم صل على ولاة عهده والأئمة من بعده وبلغهم آمالهم وزد في آجالهم وأعز نصرهم...).(
[57])
(خداوندا، در مورد خودش و خانوادهاش و فرزندش و فرزندانش و امتش و تمامى زير دستانش، آن چه چشمش را روشن کند و دلش را شادمان گرداند، و برايش ملک تمامى مملکتها را جمع کن... تا جائیکه فرمود: خداوندا بر واليان عهدت و ائمه بعد از ايشان درود بفرست و آنها را به آرزوهايشان برسان و عمرشان را طولانی و پيروزهايشان را عزت و شوکت بده...).
و چگونه ممکن است در اين روايات، به مقام والای مهديين (ع) بر اساس روايات که آنان قومی از شيعيان ما هستند اقرار مىکنيم، اما بعد از آن اوصاف ثابت آنان در روايات اهل البيت (ع) را سلب مىکنيد؟!
اشکال ششم: احتمال تصحيف در کلمهی اِبنِهِ (فرزندش).
شيخ حُر عاملی در کلام خود مىگويد: )... احتمال مىرود لفظ اِبنِهِ تصحيف شده باشد و در اصل "ابيه" بوده و مقصود از آن امام حسن (ع) باشد، چرا که بسياری از روايات از رجعت امام حسين (ع) در هنگام وفات امام مهدی (ع) سخن گفتهاند که حضرت را غسل مى دهند...).(
[58])
پاسخ:
اول: ادعای تصحيف، فقط يک احتمال است که ممکن نيست بر آن تکيه نمود، با وجود تصريح روايات به اين که مهديين از نسل امام مهدی (ع) مى باشند، و روايات عدم درست بودن آن احتمال را بر طرف نمودهاند، و آن به تصريحشان به وجود فرزندی برای امام مهدی که در زمان غيبتش از وی اطلاع دارد و ايشان همان مولايی هستند، که مسئول امر ايشان است.
ابا عبد الله الصادق (ع) فرمود: (إنّ لصاحب هذا الأمر غيبتين: أحداهما تطول حتى یقول بعضهم: مات، ویقول بعضهم: قتل، ویقول بعضهم: ذهب حتى لا يبقى على أمره من أصحابه إلاّ نفر يسير لا يطلّع على موضعه أحد من ولده ولا غيره إلاّ المولى الذي يلي أمره).(
[59])
(برای صاحب اين امر، دو غيبت است: يکی به حدی طول مى کشد که برخی مىگويند: مرده و برخی مىگويند: کشته شده و برخی مىگويند: رفته است، تا آن جا که از اصحابش بر امرش عده کمى باقی مى مانند و هيچ کس از فرزندانش و غيره از موضع و جايگاه ايشان آگاهی ندارد، جز آن مولايی که امر ايشان را بر عهده مىگيرد).
و شيخ نعمانی در غيبت خود، روايت کرده: (إنّ لصاحب هذا الأمر غيبتين: إحداهما تطول حتى یقول بعضهم: مات، وبعضهم يقول: قتل، وبعضهم يقول: ذهب، فلا يبقى على أمره من أصحابه إلا نفر يسير، لا يطلع على موضعه أحد من ولي ولا غيره، إلاّ المولى الذي يلي أمره). وعلّق عليه النعماني بقوله: ولو لم يكن يروى في الغيبة إلاّ هذا الحديث، لكان فيه كفاية لمن تأمله.(
[60])
(برای صاحب اين امر، دو غيبت است: يکی به حدی طول مىکشد، که برخی مىگويند: مرده و برخی مىگويند: کشته شده و برخی مىگويند: رفته است؛ تا آن جا که از اصحابش بر امرش عده کمى باقی مىمانند و هيچ ولی و غيره از موضع و جايگاه ايشان آگاهی ندارد، جز آن ولی که امر ايشان را بر عهده مىگيرد).
و نعمانی در مورد آن، مىگويد: و اگر در مورد غيبت ايشان، حديثی روايت نشود، مگر اين حديث آن کفايت میکند، برای کسی که تأمل نمايد.
امام باقر (ع) در حديثی طولانی فرمود: (... ثم قام إليه رجل من صلب أبيه وهو من أشد الناس ببدنه وأشجعهم بقلبه ما خلا صاحب هذا الأمر، فيقول: يا هذا ما تصنع، فوالله إنك لتجفل الناس إجفال النعم أفبعهد من رسول الله أم بماذا؟! فيقول الم ولى الذي ولي البيعة: والله لتسكتن أو لأضربن الذی فيه عيناك. فيقول القائم: أسكت يا فلان، أي والله إنّ معي عهد من رسول الله هات لي العيبة، فيأتيه فيقرأ العهد من رسول الله فيقول: جعلني الله فداك أعطني رأسك اقبله، فيعطيه رأسه فيقبل بين عينيه، ثم يقول: جعلنی الله فداك جدد لنا البيعة، فيجدد لهم البيعة...).(
[61])
(سپس مردی از صلب پدرش، بر او بر مى خيزد که قویترين مردم در جسم و شجاعترين آنان در قلب است؛ و آن غير از صاحب امر است، و مىگويد: شما چکار مىکنيد؟! به خدا سوگند که داريد مردم را همانند چهارپايان به بند مىکشيد؛ آيا طبق عهد رسول الله (ص) عمل مى کنيد يا به چيز ديگر؟! و مولايی که مسئول گرفتن امر بيعت را بر عهده گرفته، مىگويد: به خدا سوگند، ساکت مى شوی يا سرت را قطع کنم. و قائم مىفرمايد: فلانی آرام باش، آری به خدا سوگند، عهدی از رسول الله (ص) دارم و صندوقچه را برايم بياوريد، و آن را برايش مى آورند و عهدی که از رسول الله (ص) دارد، را مىخواند، و آن فرد میگويد: فدايتان شوم، بگذاريد سرتان را ببوسم؛ سپس پيشانی حضرت را مى بوسد و سپس مىگويد: فدايتان شوم، بگذاريد تجديد بيعت کنيم؛ پس تجديد بيعت میکنند...).
ابی جعفر، محمد بن علی (ع) فرمود: (يکون لصاحب هذا الأمر غيبة في بعض هذه الشعاب وأومى بيده إلى ناحية ذي طوى - حتى إذا كان قبل خروجه أتى المولى الذي كان معه حتى يلقى بعض أصحابه فيقول: كم انتم هاهُنا؟ فيقولون: نحو من أربعين رجلاً. فيقول: كيف انتم ولو رأيتم صاحبكم؟ فيقولون: والله لو ناوى بنا الجبال لناويناها معه، ثم يأتيهم من القابلة ويقول: أشيروا إلى رؤسائكم أو خياركم عشرة فيشيرون إليهم فينطلق بهم حتى يلقوا صاحبهم ويعدهم الليلة التي تليها...).(
[62])
(برای صاحب اين امر، غيبتی در يکی از اين درهها است –حضرت با دست خويش به منطقهی ذو طوی، اشاره کردند- تا آن که قبل از خروجش، خدمتکار [مولا] مخصوص او که پيوسته با اوست بيايد که با برخی اصحابش دیدار کند و مىفرمايد: شما چند نفر هستيد؟ مىگويند: حدود چهل نفر. مىفرمايد: اگر شما صاحب خود را ببينيد، چه خواهيد کرد؟ مىگويند: به خدا سوگند اگر ما را دستور فرمايد که کوهها را از جا بر کنيم، در رکاب او خواهيم کَند. سپس سال بعد، نزد آنان مىآيد و مىفرمايد: ده نفر از خودتان را انتخاب کنيد. آنان نيز انتخاب میکنند، پس مولا به همراه آنان، بسوی صاحبشان مى رود، تا اين که صاحبشان را ببينند و او ايشان را وعده فردا شب مىدهد...).
و شيخ مفيد ( در ارشاد از امام رضا (ع) روايت میکند و مىفرمايد: (کأني برايات من مصر مقبلات خضر مصبغات حتى تأتي الشامات فتُهدى إلى ابن صاحب الوصیات).(
[63])
(گويا مىبينيم که درفشهای سبز، از مصر بسوی شامات حرکت میکنند و به فرزند صاحب وصايا هدايت مىشوند).
با وجود تمام روايات، که بر فرزند امام مهدی (ع) دلالت میکنند، احتمال تصحيف، که حر عاملی ذکر کرده، باطل مىگردد.
دوم: بعد از اين که احتمال تصحيف، وجود دارد و عبارت (فليسلمها إلی ابيه) -به پدرش تسليم کند-، به جای (فرزندش) –ابنه-، خواهد بود، در اين جا، حر عاملی مىگويد: به اين که مقصود از پدرش، امام حسين (ع) میباشد، چرا که اوست که غسل و کفن فرزندش، مهدی (ع) را بر عهده مىگيرد. و اين اعتقاد او (، به سبب روايتی است که شيخ نعمانی در کتاب غيبت خود ذکر کرده است: محمد بن عبد الله بن جعفر حميری از پدرش از علی بن سليمان بن رشيد، از حسن بن علی خزاز، مىگويد: (دخل علي بن أبي حمزة، على أبي الحسن الرضا (ع) فقال له: انت إمام؟ قال: نعم، فقال له: إني سمعت جدك جعفر بن محمد (ع)، يقول: لا يکون الإمام إلاّ وله عقب. فقال: أنسيت يا شيخ أو تناسيت؟ ليس هكذا قال جعفر (ع)، إنما قال جعفر (ع): لا يکون الإمام إلاّ وله عقب، إلاّ الإمام الذي يخرج عليه الحسین بن علي (ع)، فإنه لا عقب له، فقال له: صدقت؛ جعلت فداك، هكذا سمعت جدّك يقول).(
[64])
(علی بن ابی حمزه، بر ابو الحسن الرضا (ع) وارد شد و عرض کرد: شما امام هستيد؟ حضرت فرمود: آری. عرض کرد: از جدتان جعفر بن محمد (ع) شنيدم، که فرمود: امامى نيست، مگر اين که جانشينی (فرزند) داشته باشد. حضرت فرمود: ای شيخ، فراموش کردی يا خود را به فراموشی مى زنی؟! جعفر (ع) اين چنين نفرمود، بلکه فرمود: کسی امام نمیشود، مگر اين که جانشينی (فرزند) داشته باشد، به جزء امامى که امام حسين (ع) بر وی خروج کند و او جانشينی (فرزندی) ندارد. علی بن ابن حمزه، عرض کرد: فدايتان شوم، شما درست فرموديد، به همين ترتيب از جد شما شنيدم).
و آن هنگامى که روايت، بيان میکند به اين که امامى که امام حسين بن علی (ع)، بر ايشان خروج مىکند، جانشينی (فرزند) ندارد، و آن هنگامى که مقصود از لفظ امام، در اين روايت امام مهدی، محمد بن الحسن عسکری (ع) نمیباشد، بلکه او دوازدهمين مهدی از ذريهی امام مهدی (ع) میباشد و اين چنين مى توان بين رواياتی که بر اثبات ذريهی امام محمد بن الحسن عسکری (ع) دلالت میکند و بين روايتی که مىگويد به اين که امامى که حسين بن علی (ع) بر او خروج مىکند، جانشينی ندارد؛ و بين روايات مهديين، نوعی پيوستگی و هماهنگی ايجاد میشود.
در حقيقيت، چيزی که در ذهن حر عاملی و غيره گنجانده شده اين است که، بعد از وفات امام محمد بن الحسن عسکری (ع)، زمان رجعت آغاز مىگردد، و لذا در مقابل روايات مهديين يک ديدگاه منفی داشتند؛ کسانی که اين روايات را رد کردند، کسانی که آنها را به مسئله رجعت ربط دادند و از ميان کسانی که آنها را به امر رجعت تعبير کردند، همان حر عاملی بود.
سپس بعد از اين که حر عاملی، احتمال تصحيف کلمه (ابنه) را به (ابيه) –که مقصود از پدرش يعنی امام حسين (ع)– مى دهد، در خطای ديگر مى اُفتد و آن احتمال تصحيف، به سبب ذکر سه نام (احمد و عبد الله و مهدی) اشکال به حساب آيد؛ هيچ کدام از اين نام ها بر امام حسين (ع) قابل مطابقت نيستند، و حتی اگر از باب جدال، تصحيف را قبول کنيم، چيزی که حر عاملی خواسته است، بر اين که روايات بر رجعت حمل مىشوند، ثابت نمىشود.
در اين جا حر عاملی، سعی کرده آن چه که در آن گير کرده را از خود دفع نمايد و مىگويد: )و بخاطر وجود آن سه اسم منافاتی وجود ندارد، به اين که احتمال تعدد نامها و القاب، برای هر يک از آنها باشد، و اگر يکی از آنها ظاهر شود و بقيه ظاهر نشوند و آن به خاطر احتمال قرار دادن نامها، در آن زمان برای ايشان (ع) بوده و آن هم بر اساس حکمت اقتضای الهی باشد).(
[65])
و اين چنين توجيه دومى، را بر اساس احتمال بناء مى سازد، و ايشان احتمال مىدهد که اين تعدد نامها و القاب، برای هر امام از ائمه (ع) میباشد، و در اين جا احتمال مى رود که اين سه نام (احمد و عبد الله و مهدی) نامهای امام حسين (ع) در رجعت میباشند، آن هم بر اساس وضع نامها در زمان رجعت، به مقتضای حکمت و اقتضای الهی.
فرزندانم، همان طور که مى بينيد: دو احتمال ذکر شده از سوی حر عاملی، غير قابل قبول است، اگر دليلی استوار بر خلاف اين احتمال وجود دارد، بايد در مقابل دليل قطعی و يقينی، سر تعظيم فرود آورد، نه در مقابل احتمالات و حدسهای اجتهادی و شخصی! و اگر درِ فرضيه سازی و احتمال گشوده شود، بسته نمىشود، مگر اين که دليل ثابت آنها را برداريم.
و تا اين جا، گفتگوی امشب خود را به پايان مى رسانيم؛ و به اميد خدا شب های ديگر، به بحث و گفتگوی خود، ادامه خواهيم داد.
و الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليماً کثيراً.
* * *
-قسمت چهارم :
رّد آنچه در مورد وصيت و اخبار مهديين، گفته شد:
بعد از اين که موضوع برای فرزندان آشکار و واضح گشت، برای شناخت و بحث بيشتر در اين مورد، بسيار مشتاق شدند؛ و واثق در حال مطالعه در کتاب خانه بود، که ناگهان، نگاهش به کتاب الصراط المستقيم افتاد، آن را برداشت و در فهرست آن نگاهی کرد، در فهرست يافت که صاحب کتاب الصراط المستقيم، بر وصيت رسول الله (ص) و روايات مهديين صحبت کرده و بر آنها اشکالات زيادی گرفته است، و کتاب را آورد، تا آن را به پدرش نشان دهد، و پدر آمد و با هم سلام عليک کردند.
واثق به پدرش گفت: پدر جان، کتاب الصراط المستقيم، را خواندم و ديدم که نويسنده در مورد روايت وصيت و مهديين صحبت کرده و اشکالاتی وارد کرده است!
پدر: آری فرزندم، آفرين بر تو! من نيز با اين اشکالاتی که ذکر کردی، مواجه شده بودم و ان شاء الله امشب به برخی از آنها، پاسخ مى دهم و بقيه را به شبهای آينده، موکول میکنم و قبل از اين که به اين اشکالات پاسخ دهيم، عبارت او را به طور کامل وارد مى کنيم، و واثق جان، آن چه را که گفته بخوان.
واثق: شيخ طوسی، در رجال خود ذکر کرده که امام علی (ع) در هنگام وفات رسول الله (ص)، پيامبر وصيت خويش را بر ايشان املاء کرده و در برخی قسمت های آن آمده: (بعد از من دوازده امام خواهند بود و اولين آنها شما هستی، سپس فرزندان خويش را بر مىشمارد و به آنان امر شده که هر کدام امامت، را به فرزند خويش تسليم کند، و فرمود: و بعد از آنان، دوازده مهدی هستند). گفتم: روايت دوازده بعد از دوازده، روايتی "شاذ" و مخالف روايات صحيح متواتر و مشهور است؛ به خاطر اين که بعد از قائم (ع) دولتی نخواهد بود و بعد از رفتن ايشان دنيا تا چهل روز که در آن هرج و مرج میشود، پايان مىيابد، و علامت آن خروج مردگان و قيام ساعت است، و آن به خاطر مدت زمان ديگر است و آن در گفتهاش: و بعد از آنها زمانی وجود ندارد، همان طور که خداوند متعال مىفرمايد: (فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ) و به خاطر اين که آنان در زمان امام (ع) هستند و بعنوان نائبان حضرتش (ع) باشند، جايز است.
اگر بگوييد: در روايت گفته شده: (پس هنگامى که وفاتش فرا رسد، منظور حضرت مهدی (ع) آن را (امامت)، به فرزندش تسليم کند)، با اين تأويل منافات دارد و آن دليلی بر ماندن بعد از ايشان، وجود ندارد که وصيت کردن بر ايشان، موظف مىشود، که اگر بميرد به مرگ جاهليت مرده باشد، و جايز میشود که بعد از ايشان، کسی باقی بماند و مردم را به امامتش دعوت نمايد و آن در حصر دوازده امام، در وی و پدرانش ضرری وجود ندارد.
مرتضی مىگويد: تکليف بعد از وفات ايشان، از بين نمى رود؛ بلکه جايز میشود که آن در دوازده امام باقی بماند، بعد از آن ائمهای به محافظت از دين و مصالح مسلمین آن، قيام کنند و اين سخن ما را از ناميدن دوازده امامى خارج نمیسازد؛ زيرا بر ما تکليف شده که امامت آنها را ياد بگيريم، و اين اساس اختلاف ما میباشد و ما آن را به طور شفاف بيان کرديم، و ما موافق آن نيستيم و ما به خاطر اين نام (دوازده امامى)، از ديگر مخالفان آنان جدا شده ايم.
و من مىگويم: اين روايت يکی است، که موجب شک و گمان میشود و مس الهی امامت علمى است، و نيز رسول الله (ص) متأخرين را با تمام نامهايشان، آشکار نکردند و با وجود نيازمندی که به آنان وجود دارد، صفاتشان را آشکار نساختند، و تأخير بيان در اين مورد، به خاطر نياز آن لازم مىشود، و هم چنين اين مورد اضافه شاذه میباشد که مخالف شايعات گم شده نمیباشد.
اگر بگوييد: هيچ تناقضی بين آنها نيست، چرا که مفهوم و مضمون بيشتر روايات (بعد از من دوازده خليفه) و (ائمه بعد از من، به تعداد نقبای بنی اسرائيل و غيره) میباشد. مىگويم: اگر آن ممکن بود که در آن وقت، در ذکر دوازده امامى نوعی عبث و ايرادی لازم مىشد، و به اين که در بيشتر روايات، نه نفر از فرزندان امام حسين (ع) آمده که در قرار گرفتن مبتدأ در خبر واجب میشود، و آنها در تورات و اشعار قس و غير آن ذکر نشدهاند و پيامبر (ص) به مشاهده آنها، در شبی که به معراج خدای خود رفتند، خبر نمى دهد و چرا ايشان (ص)، ائمه را دوازده نفر بر شمرد، و به امام حسن (ع) فرمود: زمين از آنان تهی نمىگردد و مقصود از ايشان زمان تکليف است و اگر بعد از آنان ائمه بود، زمين از آنان خالی مىگشت وشايد منظور را میتوان بر فرزندان آنان حمل نمود که اين امر جايز میباشد؛ و ضرری ندارد که به وی احتياج داشته باشد. (
[66]) اين همهی سخنان او بود.
پدر: خلاصهی اشکالاتی که ذکر کرده، نُه اشکال است و اکنون در مورد اشکالات او، يک به يک مىپردازيم:
اشکال اول، مىگويد: روايت دوازده بعد از دوازده، شاذه است.
نکتهی اول، (الشاذة): آن چه که علمای درايت، در مورد اين کلمه گفتند، اين است که آن، خبری است که ثقه آن را روايت میکند و مضمون آن با بسياری از روايات روايان، مخالفت میکند و برای آن فقط يک سند وجود داشته باشد و آن در مقابل مشهور، قرار میگيرد.که صاحب فوائد الرجاليه، به اين امر صراحت کرده و مقصود از شاذ، نزد اهل درايت، خبری است که ثقه آن را روايت کرده، اما مضمون آن با بسياری از روايات راویان، مخالفت میکند و در مقابل مشهور، قرار میگيرد. و الشاذ، در نزد برخی بطور مطلق، مقبول نيست، اما نزد برخی ديگر، مقبول است و برخی که راه ميانه را در پيش گرفتند، به اين که مخالفت آن، اگر چه محافظ و دقيقتر و درستتر از قبول نکردن آن است، و اگر برعکس شود، رد نمىشود؛ زيرا در همه آن صفتی رايج و مورد قبول وجود دارد که در آن وقت، با هم متعارض مىشوند.(
[67])
و سيد حسن صدر، به نقل از شيخ انصاری در تعريف (الشاذ) مىگويد: شيخ ما، علامه مرتضی انصاری مىگويد: مقصود از الشاذ، امری است که فقط اندکی افراد، آن را مىدانند.(
[68])
پدر: افراد در تعريف (الشاذ)، بر دو سخن اختلاف کردند.
اول: آن چه در فوائد الرجاليه، آمده به اين که شاذ، همان (که راوی ثقه، آن را روايت میکند، اما مضمون آن با بيشتر راويان، مخالف است و آن مقابل مشهور قرار میگيرد).
دوم: آن چه که از شيخ انصاری، در اين مورد آمده، که ايشان گفتهاند: امری است که فقط اندکی، آن را مى دانند.
و بر اين اساس، اين اختلاف اموری ساخته مىشود، و ممکن است، خبری که يک فرد آن را شاذ وصف کند، اما در نزد ديگری شاذ نباشد؛ و در آخر چيزی که مرتب مىشود، نيز مختلف خواهد بود، و کسی که آن را شاذ نمىداند، به آن عمل میکند و ديگری که آن را شاذ مى داند، به آن اعتناء نمىکند.
و از همين جا در حقيقت شاذ، که ماهيت آن چيست، اختلاف واقع شد.
و قطعاً برای يکی از آنها، تعريفی وجود دارد، و اين که روايت وصيت و مهديين، از روايات شاذ نيستند، زيرا که تعريف اول و دوم از شاذ بر آن منطبق نيستند.
اما تعريف اول، در آن نوعی تعارض بکار رفته، يعنی خبری نمیتواند شاذ باشد، مگر اين که با اخبار ديگر تعارض داشته باشد؛ در حالی که روايت وصيت و مهديين، با اخبار ديگر هيچ تعارضی ندارد؛ همان طور که بيان آن خواهد آمد؛ و به همين خاطر، سيد حسن صدر مىگويد: اگر ثقه بدون مخالفت، روايت کند نمیتواند شاذ باشد، بلکه میتواند منحصر به فرد باشد.(
[69])
و اما تعريف دومى که شيخ انصاری، آن را ذکر کرده است، نيز هيچ اشکالی بر روايت وصيت و مهديين وارد نمىکند، هنگامى که در مهمترين کتب شيعه، روايت شده و افراد زيادی مانند شيخ مفيد و مرتضی و طبرسی و حُر عاملی و غير آنها، آن را مورد بررسی قرار دادهاند و در مورد آن گفته نمیشود، که کسی آن را نمى داند جزء معدود افرادی، که بر اين اساس، از تعريف دوم از شاذ خارج مىشود.
و بر اين اساس اگر روايت وصيت و روايات مهديين به شذوذ وصف شوند، نه تنها وصفی خالی و عاری از هر گونه دليل میباشد، بلکه بر آن اصطلاح مفرد منطبق مىشود، و آن همان طور که مُلا حبيب الله شريف کاشانی، در منظومهاش در درايه خود گفت:
و هر آن چه که يک شخص روايت میکند و به اصطلاح آن، اسم آن منفرد است.(
[70])
و چيزی که منحصر به فرد باشد، بر اساس قواعد قوم، آيا قبول و پذيرفته مىگردد يا خير؟!
شيخ مهدی کجوری مىگويد: مقصود از مفرد، چيزی است که با آن، راوی از تمام راويان منفرد میشود، همان طور که اهل سرزمين معين مانند مکه و يا بصره، از اهل ديگر سرزمين ها منفرد میشوند. و به خاطر آن حديث از جهت خود ضعيف نمیشود، بلکه از جهت بيان موارد ضعف، همان طور که اگر با شذوذ همراه شود که آن وقت رد مىشود.(
[71])
پس منفرد رّد نمیشود، مگر اين که با شاذ همراه شود، و شاذ نمیتواند شاذ باشد، مگر اين که برای آن تعارضی باشد.
و در گذشته ذکر کرديم که روايات وصيت و مهديين، با ديگر روايات هيچ تعارض و تناقضی ندارند، پس نمیتوانند شاذ باشند.
نکتهی دوم: همان طور که در فوائد رجاليه بيان شد، در مورد شاذ، سه گفته وجود دارد:
اول: بطور مطلق رد میشود.
دوم: بطور مطلق قبول مىگردد.
سوم: در حالتی بين رّد و قبول قرار میگيرد.
به اين که راويان حديث مخالف آن باشند، هر چند آنان افراد امانتدار و درستکار و عادل باشند و رد مىشود.
امر منعکس شود، به اين که راويان شاذ، افراد امانتدار و درستکار و عادل باشند، که در موقع متعارض هم مىشوند.
پدر: بر اساس آن چه گفته شد، به اين که در مورد شاذ سه گفته وجود دارد، و اگر به طور جدلی تسليم شويم به اين که روايت وصيت و روايات مهديين شاذه باشند، و آن وقت به خاطر آن رد نمىشوند، مگر بر اساس يک گفته که آن را ذکر کرديم، و نه بر همه گفتهها، لذا در مسأله قبول شاذ و عدم آن يک مسأله اختلافی وجود دارد، و چگونه روايات اهل بيت (ع) طبق قواعدی که در آن اختلاف هست، رد مىشوند؟
نکتهی سوم: آنان به روايت سمری اعتماد کردند، با توجه به اين که فقط شيخ صدوق (ره) به آن منفرد شده و ديگران نيز از ايشان نقل کردهاند، و آنان بر اساس توقيع سمری که کسی محکمِ آن را نمى داند جز اهلش، به ريختن خونهای پاک فتوا دادند، در حالی که اين توقيع از فقر (ارسال و يا مجهوليت راوی) رنج مىبرد، و چرا آنان به چيزی که شيخ طوسی (ره) منفرد شده، با وجود وثاقت سندش علاوه بر قرائنی که بر صحتش مىافزايد، به سخنان او عمل نمیکنند؟!
نکتهی چهارم: اين که فقهاء به مقبول عمل کردند، همان چيزی که عمل به مضمون آن مشهور شده، چه روايت کننده آن موثق يا غيره باشد، همانند قبول بودن عمر بن حنظله در حکم بين دو شاکی –با وجودی که سند آن افراد موثق نيستند–آن را مورد قبول و پذيرش قرار داده و به مضمون آن عمل کردند، بلکه آن را از اصلیترين دلايل فقه قرار دادند و آن را، روايت قابل قبول ناميدند، پس چرا اين همه رواياتی که مهديين را ذکر میکنند و رواياتی که وجود ذريهای برای امام مهدی (ع) را ثابت میکنند و روايات قوام بعد از امام مهدی (ع) را با وجود مصادر معتبر رّد میکنند؟!
نکتهی پنجم: روايت وصيت با قرائن بسياری همراه است، که همه گويای صحت آن می باشند و آن را از اين گونه تقسيمات مبراء مى سازند، و از روايات شاذ و منفرد نخواهد بود، چرا که شاذ و منفرد هر دو عاری از هر گونه قرائن که موجب صحيح بودن آن باشد، می باشند؛ در حالی که روايت وصيت با قرائن بسياری که موجب صحيح بودن آن باشد، همراه است و آن را از تقسيم خبر واحد خارج میکنند، و شيخ حر عاملی مىگويد: آنان اتفاق نظر يافتند که مورد تقسيم –يعنی تقسيم خبر به ضعيف و صحيح و موثق و حَسن– همان تک خبر بودن که خالی از قرائن باشد، و گفتهام که: اخبار کتب ما معروف و با قرائن بسياری همراه است، که برخی از اصحاب اصطلاح جديد در بعضی جاها آن را نقل کردهاند، و به آن اعتراف کردند. و ضعف تقسيم ذکر شده و عدم وجود موضوع آن در کتب قابل اعتماد آشکار شده است. و صاحب کتاب (المنتقی) ذکر کرده به اين که: بيشتر انواع حديث مذکور در دراية الحديث، بين متأخرين از استخراجات عامه، بعد از وقوع معانی آنها در احاديثشان، که بيشتر آنها در احاديث ما وجود ندارد. و اگر تأمل کنيد وجود تقسيم از اين قبيل موارد را مى يافتيد.(
[72])
و اکنون برخی از اين قرائن، را نقل میکنم و اين قرائن بر دو قسمت هستند:
قسمت اول: آن چه بر اصل وجود وصيت تأکيد مىکند؛ و در اين قسمت تعدادی از قرائن قرار میگيرند.
قرينهی اول: موافقت آن با قرآن کريم.
متن و نّص قرآنی بر وجوب وصيت، تأکيد میکند و مىفرمايد: ﴿كُتِبَ علیكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الوصية لِلْوالِدَيْنِ والأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾.(
[73])
(بر شما نوشته شده: هنگامى که يکی از شما را مرگ فرا رسد، اگر چيز خوبی از خود به جای گذارده، برای پدر و مادر و نزديکان، بطور شايسته وصيت کند؛ اين حقی است بر پرهيزکاران) و وجود و حضور شاهدان، لازمهی آن است.
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوتُ حِينَ الوصيةاثْنَانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَو آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ﴾.(
[74])
(ای کسانی که ايمان آوردهايد! هنگامى که مرگ يکی از شما فرا رسد، در موقع وصيت بايد از ميان شما و يا از غير خود، دو نفر عادل را به شهادت بطلبد).
علاوه بر آن، قرآن کريم عدم وصيت را از نشانههای عذاب، عنوان فرموده و مىفرمايد: ﴿مَا يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وهُمْ يَخِصِّمُونَ * فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوصِيَةً ولا إِلَى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ﴾.(
[75])
)جز اين انتظار نمیکشند که يک صيحه عظيم (آسمانی) آنها را فرا گيرد، در حالی که مشغول جدال (در امور دنيا) هستند *(چنان غافلگير میشوند که حتی) نمیتوانند وصيتی کنند يا به سوی خانواده خود بازگردند).
و لذا انس بن مالک، روايت مىکند: (كنا عند رسول الله فجاءه رجل فقال: يا رسول الله، مات فلان، قال: أليس كان معنا آنفا؟ قالوا: بلى، قال: سبحان الله كأنها أخذه على غضب، المحروم من حرم وصيته).(
[76]) نزد رسول الله (ص) بوديم که مردی آمد و گفت: يا رسول الله (ص) فلانی وفات يافت؛ حضرت فرمود: آيا همان کسی نيست که ساعتی قبل نزد ما بود؟ گفتند: آری. فرمود: سبحان الله! گویی ايشان به طور غصب و خشم خدا، جانش گرفته شد و از وصيت کردن مرحوم ماند).
و گفته نمىشود: وصيت در اين جا، فقط به ارث اختصاص داده شده، بلکه لفظ وصيت مطلق است و بيان نشده که به اموری خاصی مانند مسائل ارثی مختص شده باشد.
قرينهی دوم: موافقت آن با رواياتی که بر ذکر وصيت امر میکنند.
رواياتی که بيانگر اين حقيقت هستند بسيارند که برخی را برايتان نقل خواهم کرد.
ابن عباس از رسول الله (ص) روايت میکند، که حضرت فرمود: (ترك الوصية عار في الدنيا، ونار و شنار في الآخرة).(
[77])
(ترک وصيت، ننگی در دنيا و آتشی در آخرت است).
و نيز شيخ طوسی در کتاب نهايت، از رسول الله (ص) روايت مىکند که حضرت فرمود: (من مات بغير وصية، مات ميتة جاهلية).(
[78])
(هرکس بدون وصيت بميرد به مرگ جاهليت مرده است).
و نيز فرمود: (ما ينبغي لامرئ مسلم أن يبيت ليلة، إلاّ و وصيته تحت رأسه).(
[79])
(بر مسلمان شايسته نيست يک شب را به صبح برساند، در حالی که وصيتی زير سر او نباشد).
امام صادق (ع) فرمود: رسول الله (ص) مىفرمايند: (من لم يحسن وصيته عند الموت، كان نقصاً في مروته و عقله).(
[80])
(هر کس در هنگام وفات، وصيت خود را مهياء نکند؛ در عقل و مروت او نقص است).
بعد از اين که سخنان حضرت محمد (ص) را شنيديم، چگونه میتوان گفت که حضرت وصيتی نکردند؟!(
[81])
قرينهی سوم: بسياری از روايات، بر وجود وصيت دلالت میکنند:
روايت اول: سليم بن قيس از امير المؤمنين (ع) روايت میکند که حضرت فرمود: (يا طلحة، إنّ كل آية أنزلها الله في كتابه على محمد عندي بإملاء رسول الله و خطي بيدي، وتأويل كل آية أنزلها الله على محمد وكل حلال أو حرام أو حد أو حكم أو أي شیء تحتاج إليه الأمة إلى يوم القيامة عندي مکتوب بإملاء رسول الله وخط يدي حتى أرش الخدش. قال طلحة: كل شیء من صغير أو كبير أو خاص أو عام، كان أو يکون إلى يوم القيامة فهو مکتوب عندك؟ قال: نعم، وسوى ذلك أن رسول الله أسر إلي في مرضه مفتاح ألف باب من العلم يفتح كل باب ألف باب. ولو أن الأمة منذ قبض الله نبيه اتبعوني وأطاعوني لأكلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم رغداّ إلى يوم القيامة. ما كتب في الكتف بإملاء رسول الله (ص).
يا طلحة، ألست قد شهدت رسول الله حين دعا بالكتف ليكتب فيها ما لا تضل الأمة ولا تختلف، فقال صاحبك ما قال: (إنّ نبي الله يهجر) فغضب رسول الله ثم تركها؟ قال: بلى، قد شهدت ذاك. قال: فإنكم لما خرجتم أخبرني بذلك رسول الله و بالذي أراد أن يكتب فيها وأن يشهد عليها العامة. فأخبره جبرائيل: (إنّ الله ( قد علم من الأمة الإختلاف والفرقة)، ثم دعا بصحيفة فأملى عليَ ما أراد أن يكتب في الكتف وأشهد على ذلك ثلاثة رهط: سلمان وأباذر والمقداد، وسمى من يکون من أئمة الهدى الذين أمر الله بطاعتهم إلى يوم القيامة. فسماني أولهم ثم ابني هذا -وأدنى بيده إلى الحسن- ثم الحسين ثم تسعة من ولد ابني هذا -يعني آلالحسين-. كذلك كان يا أباذر وانت يا مقداد؟ فقاموا و قالوا: نشهد بذلك على رسول الله (ص).
فقال طلحة: والله لقد سمعت من رسول الله یقول لأبي ذر: (ما أظلت الخضراء ولا أقلت الغبراء على ذي لهجة أصدق من أبي ذر ولا أبر عند الله)، وانا أشهد أنهما لم يشهدا إلاّ على حق، ولانت أصدق وآثر عندي منهما).(
[82])
(ای طلحه هر آيهای که خداوند در کتاب خود، بر محمد (ص) نازل کرده، نزد من است و رسول الله (ص) بر من املاء کرده و من با دست خود، آن را نگاشتم و تأويل و تفسير هر آيهای که خداوند بر محمد (ص) نازل کرده و تمام حلال و حرامها يا حدود و احکام و يا هر چيز ديگر (حتی به اندازهی ترک) که امت تا روز قيامت، به آن محتاج خواهد شد، همه نزد من هستند که رسول الله (ص) بر من املاء کرده و من با دست آنها را نگاشتم. طلحه گفت: همه چيز از کوچک و بزرگ گرفته تا خاص و عام و هر آن چه هست و نيست، همه نزد تو نگاشته شده است؟ فرمود: آری! علاوه بر آن رسول الله (ص) در هنگام بيماری خود، به من کليدی دادند که از هر هزار درب علم، هزار درب ديگر برويم گشوده شد؛ و اگر امت بعد از وفات پيامبرش، از من تبعيت و اطاعت مىکرد، از زير پا و بالای سر خود، بصورت مداوم تا روز قيامت میخوردند، در آن کتف (صحيفه) با املای رسول الله (ص) نگاشتم؛ ای طلحه آيا تو نبودی، آن هنگام که رسول الله (ص) طلب صحيفه کردند، تا در آن وصيتی بنويسند که امت بعد از ايشان، هرگز گمراه نشده و با هم اختلاف پيدا نکنند، اما صاحب تو (عمر) گفت: پيامبر هذيان مىگويد؛ پس رسول الله (ص) خشمگين شدند و از نوشتن آن صرف نظر کردند؟ طلحه گفت: آری، شهادت مىدهم چنين بود. سپس حضرت فرمود: آن هنگام که شما خارج شديد، رسول الله (ص) به آن چه که میخواستند در وصيت در حضور شما بنويسند و عامه بر آن شهادت دهد، مرا با خبر کردند و جبرئيل به ايشان خبر داده که (خداوند از اختلاف و تفرقه امت آگاه است) سپس رسول الله (ص) طلب صحيفه و دوات کردند و آن چه را مى خواستند، بر من املاء کرده و من نوشتم و سه تن از جوانمردان، بر اين وصيت شهادت دادند: سلمان فارسی، مقداد و ابوذر. و رسول الله (ص) نام ائمهای که اطاعت از آنان بر همگان تا روز قيامت واجب است را ذکر کردند و مرا [علی (ع)] نخستين آنان خواند، و سپس اين فرزندم –حضرت به امام حسن (ع) اشاره کردند-، سپس اين فرزندم حسين و بعد از او نُه تن از فرزندان او می باشند. آيا همين طور است ای ابوذر و تو ای مقداد؟ آنان برخاستند و گفتند: آری، ما بر اين امر رسول الله (ص)شهادت مىدهيم.
در اين جا، طلحه گفت: به خدا سوگند از رسول الله (ص) شنيدم که به ابوذر فرمود: (زمين هرگز زبان آوری بر پشت خود حمل نکرده و آسمانها هرگز بر او سايه نيفکنده، که راستگوتر و نيکوکارتر از ابیذر باشد) و من نيز شهادت مى دهم که آنان دو جز به حق، شهادت نمى دهند و تو نزد من، از همهی آنان راستگوتر و نيکوکارتر از آن دو هستی).
روايت دوم: سليم بن قيس هلالی، از ابن عباس در حديثی نقل مىکند، که روزی بر امير المؤمنين (ع) در ذی قار وارد شدم و حضرت صحيفهای را خارج ساختند و فرمود: (يا ابن عباس، هذه صحيفة أملاها عليَ رسول الله وخطي بيدي قال: فأخرج إليَ الصحيفة، فقلت: يا امير المؤمنين، أقرأها؟ وإذا فيها كل شیء منذ قبض رسول الله إلى قتل الحسين (ع)و من يقتله ومن ينصره ومن يستشهد معه، وكان فيما قرأه كيف يصنع به وكيف تستشهد فاطمة وكيف يستشهد الحسين وكيف تغدر به الأمة، ثم أدرج الصحيفة وقد بقيَ ما يکون إلى يوم القيامة وكان فيما قرأ منها أمر أبي بكر وعمر وعثمان، وكم يملك كل إنسان منهم، وكيف بويع علي ووقعة الجمل ومسيرة عائشة وطلحة والزبير... إلى أن قال: فلما أدرج الصحيفة قلت: يا أمير المؤمنين، لو كنت قرأت عليَ بقية الصحيفة قال: لا، ولكني محدثك ما يمنعني منها، ما يلقی أهل بيتك وولدك من أمر فضيع من قتلهم لنا وعداوتهم وسوء ملكهم وشؤم قدرتهم فأكره أن تسمعه فتغتم ويحزنك... إلى أن قال ابن عباس: لأن يکون نسخني ذلك الكتاب أحب إليَ مما طلعت عليه الشمس).(
[83])
(ای ابن عباس، اين صحيفهای است که رسول الله (ص) بر من املاء کرده و من آن را با دست خود نوشتم. روای گويد: حضرت صحيفه را برايم بيرون آورد، و گفتم: يا امير المؤمنين آن را بخوانيد؟ که معلوم شد، در آن همه چيز بود، از زمان وفات پيامبر (ص) تا شهادت امام حسين (ع) که چه کسی وی را به شهادت مىرساند، کسانیکه ايشان را ياری و با وی شهيد مىشوند و در آن آمده است که چگونه با وی برخورد مىشود و حضرت فاطمه (ع) چگونه به شهادت مى رسد؛ و نيز چگونگی شهادت امام حسين (ع) که چگونه امت به ايشان ظلم و ستم مىکند، سپس حضرت صحيفه را جمع کردند و آن چه که تا روز قيامت بود، باقی ماند در خلال آن امر ابو بکر و عمر و عثمان، نيز که هر کدام چند سال حکومت میکنند و چگونه با علی بيعت میکنند و واقعهی جنگ جمل و نيز کاری که عائشه و طلحه و زبير میکنند... نيز بوده است؛ تا آن جا که مىگويد: و هنگامى که حضرت صحيفه را جمع کردند، گفتم: ای امير المؤمنين؛ آيا امکان دارد بقيهی صحيفه را نيز بخوانید؟ حضرت فرمود: خیر، اما آن قسمتی که مانعی در مورد آن وجود ندارد، برايت خواهم گفت و آن چه که اهل بيت و فرزندانت از امر فجايع از قتل ما و دشمنی آنان و حکومت نحس و قدرت شوم آنها است، خواهم گفت که اکراه دارم که باعث نارحتی و دلتنگی شما شود... تا آن جا که بن عباس مىگويد: اگر میتوانستم آن چه داخل آن صحيفه بود، را نسخه برداری کنم برايم از آن چه خورشيد بر آن تابيده است، دوست داشتنیتر بود).
روايت سوم: سليم بن قيس مىگويد: (سمعت سلمان يقول: سمعت عليً (ع) بعد ما قال ذلك الرجل (عمر) ما قال و غضب رسول الله ودفع الكتف: ألا نسأل رسول الله عن الذي كان أراد أن يكتبه في الكتف مما لو كتبه لم يضل أحد ولم يختلف اثنان، فسكت حتى إذا قام من في البيت وبقي علي وفاطمة والحسن والحسين وذهبنا نقوم وصاحبي أبوذر والمقداد قال لنا علي (ع): اجلسوا. فأراد أن يسأل رسول الله ونحن نسمع فابتدأه رسول الله فقال: يا أخي، أما سمعت ما قال عدو الله، أتاني جبرئيل (ع) قبل فأخبرني أنه سامري هذه الأمة وان صاحبه عجلها وان الله قد قضى الفرقة والاختلاف على أمتي من بعدي فأمرني أن اكتب ذلك الكتاب الذي أردت أن أكتبه في الكتف لك وأشهد هؤلاء الثلاثة عليه أدع لي بصحيفة. فأتى بها فأملى عليه أسماء الأئمة الهداة من بعده رجلاً رجلاً وعلي (ع) يخط بيده وقال رسول الله: إني أشهدكم أنّ أخي ووزيري ووارثي وخليفتي على أمتي علي بن أبي طالب ثم الحسن ثم الحسين ثم من بعدهم تسعة من ولد الحسين...).(
[84])
(از سلمان شنيدم که مىگفت: از امام علی (ع) بعد از سخنان آن مرد و ناراحتی رسول الله (ص) و دفع کتف، شنيدم که فرمود: آيا نمىخواهيد در مورد آن چه که رسول الله (ص) خواهان نوشتن آن بود، تا امت بعد از ايشان هرگز تا روز قيامت گمراه نشوند، از رسول الله بپرسيم؟ و حضرت خاموش شدند تا اين که همه از آن جا برخاستند و در خانه غير از علی و فاطمه و حسن و حسين (ع) کسی باقی نماند و من و دوستانم مقداد و ابوذر مىخواستيم برخيزيم، اما امام علی (ع) به ما فرمود: بنشينيد، و خواستند از رسول الله (ص) بپرسند و ما بشنويم و ابتدا رسول الله (ص) فرمود: ای برادر، آيا آن چه که دشمن خدا گفت، را شنيديد، مدتی قبل جبرئيل به نزدم آمد و گفت که او سامری اين امت است و دوست وی گوساله آن و خداوند تفرقه و اختلاف را بعد از من بر امتم، حکم کرده است و به من امر فرمود که آن کتاب را بنويسم و چيزی میخواهم در کتف برای تو بنويسم و اين سه نفر، بر آن شهادت دهند، پس صحيفه را برايم بياور. و حضرت صحيفه را آورد و نامهای ائمهی هدايت، بعد از خويش را يکی پس از ديگر، ذکر فرمود و علی (ع) آنها را با دست خود، مى نوشتند و رسول الله (ص) فرمود: و من شما را گواه مىگيرم که برادر، وزير، وارث و خليفهی من بر امتم علی بن ابی طالب (ع) و سپس حسن و حسين (ع) و نُه تن از فرزندان حسين (ع) هستند...).
روايت چهارم: شيخ کلينی در کافی، از امام موسی بن جعفر (ع) روايت میکند، که فرمود: (قلت لأبي عبد الله (ع) : أليس كان امير المؤمنين كاتب الوصية ورسول الله المملي عليه وجبرئيل والملائكة المقربون (ع)؟
قال: فأطرق طويلاً، ثم قال: يا أبا الحسن، قد كان ما قلت ولكن حين نزل برسول الله الأمر نزلت الوصية من عند الله كتاباً مسجلاً، نزل بها جبرئيل مع أمناء الله تبارك وتعالى من الملائكة فقال جبرائيل: يا محمد، مـُر بإخراج من عندك إلاّ وصيك ليقبضها منّا وتشهدنا بدفعك إياها إليه ضامناً لها - يعنی عليً (ع) - وفاطمة فيما بين الستر والباب).(
[85])
(به ابی عبد الله (ع) عرض کردم: مگر امير المؤمنين نويسنده وصيت و رسول الله (ص) برايشان (ع)، املاء نکرد و ملائکه مقربون و جبرئيل برآن شاهد نبودند؟!
فرمود: مدتی ساکت ماند و سپس فرمود: ای ابو حسن، همان گونه بود که شما گفتيد؛ اما هنگامى که امر بر رسول الله (ص) نازل گشت، وصيت بصورت طوماری نوشته شده، بر پيامبر (ص) نازل شد و به همراه آن جبرئيل و جمعی از امینان ملائکه از سوی خداوند، نازل شدند و جبرئيل فرمود: ای محمد (ص)، همه را جز وصی خود خارج ساز، تا آن را از ما بگيرد و بر دادن آن به ايشان، بر ما شهادت دهيد و علی (ع) ضامن آن باشد و حضرت فاطمه (ع) ما بين پرده و درب ايستاده بود).
روايت پنجم: امام رضا (ع)، در حديثی هنگام ورود ايشان به کوفه و احتجاجش بر علمای يهود و نصاری، که ايشان به نصرانی، فرمود: (... إلى أن قال: وان رسول الله لما كان وقت وفاته دعا عليً (ع) و أوصاه و دفع إليه الصحيفة التي كانت فيها الأسماء التی خص الله بها الأنبياء و الأوصياء).(
[86])
(... تا اين که فرمود و هنگامى که وفات رسول الله (ص) فرا رسيد، علی (ع) را فراخواند و به ايشان وصيت کرده و صحيفهای که در آن اسامی خاصی، که خداوند آنها را به انبياء و اوصيا اختصاص داده، را به وی دفع نمود).
روايت ششم: شيخ نعمانی در کتاب غيبت خود، روايت مىکند: معاذ بن کثير از عبد الله جعفر بن محمد (ع)، روايت میکنند که حضرت فرمود: (الوصية نزلت من السماء على رسول الله كتاباً مختوماً، ولم ينـزل على رسول الله كتاب مختوم إلاّ الوصية، فقال جبرئيل (ع): يا محمد، هذه وصيتك في أمتك إلى أهل بيتك. فقال رسول الله: أي أهل بيتي يا جبرئيل؟ فقال: نجيب الله منهم وذريته ليورثك في علم النبوة قبل إبراهيم، وكان عليها خواتيم، ففتح علي (ع) الخاتم الأول ومضى لما أمر فيه، ثم فتح الحسن (ع) الخاتم الثاني ومضى لما أمر به، ثم فتح الحسين (ع) الخاتم الثالث فوجد فيه: أن قاتل واقتل وتقتل واخرج بقوم للشهادة، لا شهادة لهم إلا معك، ففعل، ثم دفعها إلى علي بن الحسين (ع) ومضى، ففتح علي بن الحسين الخاتم الرابع فوجد فيه: أن أطرق واصمت لما حجب العلم، ثم دفعها إلى محمد بن علي (ع) ففتح الخاتم الخامس فوجد فيه: أن فسر كتاب الله تعالى وصدق أباك وورث ابنك العلم واصطنع الأمة، وقل الحق في الخوف والأمن ولا تخش إلاّ الله، ففعل، ثم دفعها إلى الذي يليه، فقال معاذ بن كثير: فقلت له: وانت هو؟ فقال: ما بك في هذا إلا أن تذهب - يا معاذ - فترويه عني، نعم، أنا هو، حتى عدد عليَ اثنا عشر اسماً، ثم سكت، فقلت: ثم من؟ فقال: حسبك).(
[87])
(وصيت از آسمان، بر رسول الله (ص) به صورت نوشته سر به مهُر، نازل شد و بر آن حضرت هيچ نامه سر به مهر، جزء وصيت نازل نشد، پس جبرئيل (ع) فرمود: ای محمد (ص)! اين وصيت تو، در امت تو است؛ راجع به اهل بيتت، و رسول الله (ص) فرمود: ای جبرئيل! کدام اهل بيتم؟ فرمود: بزرگوارشان پيش خدا و فرزندان او، تا وارث علم نبوت تو پيش از ابراهيم باشد، و بر آن وصيت چندين مهر بود، و امام علی (ع) مُهر اول را گشود و به تمام اوامر موجود در آن عمل کرد و در گذشت، سپس امام حسن (ع) مُهر دوم را گشود و به آن چه در آن موجود بود، عمل کرده و در گذشت و سپس امام حسين (ع) مهر سوم را گشود و در آن چنين يافت "مبارزه کن و به قتل برسان و کشته مىشوی و برای شهادت با گروهی خارج شو که برای آنان شهادتی جز در رکاب تو نيست، پس حضرت انجام داد؛ سپس آن را به فرزندش علی بن حسين (ع) داد و حضرت مُهر چهارم را گشود و در آن يافت که سر به زير افکن و خاموش باش، زيرا چهره علم در حجاب رفته، و سپس آنان را به فرزندش محمد بن علی داد، حضرت محمد بن علی مُهر پنجم را گشود و در آن يافت، کتاب خدا را تفسير و پدرت را تصديق کن و فرزندت را وارث علم گردان و به سازندگی امت پرداز و حقّ را در حال نگرانی و ايمنی بگو و از کسی جز خدا، هراسی نداشته باش، ايشان نيز چنين کردند؛ سپس آن را به صاحبش داد. معاذ بن کثير مىگويد: و او شما هستيد؟ فرمود: تو را با این سخن چه کار؟ غير از اين که بروی ای معاذ و آن را از من بازگو کنی. آری؛ من او هستم، تا اين که آن حضرت دوازده نام را برايم بر شمرد و سپس سکوت فرمود. پرسیدم: بعد از ايشان چه کسی است؟ فرمود: همين قدر برايت کافی است).
فرمودهی حضرت (ع): (برايت کافی است)، از کلام حضرت احساس میشود، بعد از آن چيزی وجود دارد که زمان گفتن آن کلام به پرسنده فرا نرسيده است، همان طور که در حديث آمده است.
و چيزی که آن را تأييد میکند، آن چه که شيخ کلينی از احمد بن محمد بن ابی نصر، روايت کرده که ابی نصر مىگويد: از ابا الحسن الرضا (ع) در مورد مسئلهای پرسيدم، حضرت از پاسخ دادن به آن امتناع ورزيدند و سپس فرمود: (لو أعطيناكم كلّما تريدون كان شرّاً لكم واخذ برقبة صاحب هذا الأمر).(
[88])
(اگر آن چه را که مى خواستيد، به شما مى دادیم، قطعاً برای شما شّر میشود و گردن صاحب اين امر را برده میشود).
و اين از جمله مسائل ترتيب و تدريج در بيان حقايق و تبليغ اوامر الهی می باشند، و اين امر حتی در صدر اسلام بسيار معروف بوده است، همان طور که در رّد برخی اشکالات وارده، آن را ذکر خواهيم کرد.
و محتوای تمام اين روايات، بر وجود وصيت مکتوب نزد امير المؤمنين (ع) دلالت میکنند که رسول الله (ص) در هنگام وفات، بعد از اين که قوم وصيت نوشتن پيامبرشان را رّد کردند، پيامبر اکرم (ص) آن را، بر امير المؤمنين (ع) املاء کردند.
قرينهی چهارم: تمام انبياء به اوصيای بعد از خود، وصيت کردند و اين حقيقتی است که قرآن کريم و روايات، آن را تأکيد میکنند.
و خداوند مىفرمايد: ﴿ووصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ ويَعْقُوبُ يَا بَنِي إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلاَّ وأنتُم مُّسْلِمُونَ * أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاء إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِي قَالُواْ نَعْبُدُ إِلَهَكَ وإِلَهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وإِسْمَاعِيلَ وإِسْحَاقَ إِلَهاً واحِداً ونَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾.(
[89])
(و ابراهيم و يعقوب (در واپسين لحظات عمر)، فرزندان خود را به اين آيين، وصيت کردند؛ (و هر کدام به فرزندان خویش گفتند:) فرزندان من! خداوند اين آيين پاک را برای شما، برگزيده است؛ و شما، جز به آيين اسلام [تسلیم در برابر فرمان خدا] از دنيا نرويد!. * آيا هنگامى که مرگ يعقوب فرا رسيد، شما حاضر بوديد؟! در آن هنگام که به فرزندان خود گفت: پس از من، چه چيز را مىپرستيد؟ گفتند: خدای تو، و خدای پدرانت، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق، خداوند يکتا را، و ما در برابر او تسليم هستيم).
و در روايات آمده است: أبي عبد الله (ع) فرمود: (قال النبي: أنا سيد النبيين، ووصيي سيد الوصيين و أوصياؤه سادة الأوصياء. إن آدم (ع) سأل الله تعالى أن يجعل له وصياً صالحاً، فأوحى الله ( إليه: إني أكرمت الأنبياء بالنبوة، ثم اخترت خلقي وجعلت خيارهم الأوصياء.
فقال آدم (ع) : يا رب اجعل وصيي خير الأوصياء.
فأوحى الله إليه: يا آدم، أوص إلى شيث فأوصى آدم إلى شيث، وهو هبة الله بن آدم. وأوصى شيث إلى ابنه شبان. وأوصی شبان إلى مخلث، وأوصى مخلث إلى محوق، وأوصى محوق إلى عثميثا، وأوصی عثميثا إلى أخنوخ وهو إدريس النبي (ع)، وأوصى إدريس إلى ناحور، ودفعها ناحور إلى نوح النبي (ع) وأوصی نوح إلى سام، وأوصی سام إلى عثامر، وأوصی عثامر إلى برعثباشا وأوصی برعثباشا إلى يافث، وأوصی يافث إلى بره، وأوصی بره إلى حفسه، وأوصی حفسه إلى عمران، ودفعها عمران إلى إبراهيم الخليل (ع)، وأوصی إبراهيم إلى ابنه إسماعيل، وأوصی إسماعيل إلى إسحاق وأوصی إسحاق إلى يعقوب، وأوصی يعقوب إلى يوسف، وأوصی يوسف إلى بثريا، وأوصی بثريا إلى شعيب، ودفعها شعيب إلى موسى بن عمران (ع)، وأوصی موسى إلى يوشع بن النون، وأوصی يوشع إلى داود النبي، وأوصی داود إلى سليمان، وأوصی سليمان إلى آصف بن برخيا، وأوصی آصف إلى زكريا، ودفعها زكريا إلى عيسى بن مريم (ع)، وأوصی عيسى إلى شمعون بن حمون الصفا، وأوصی شمعون إلى يحيى بن زكريا، وأوصی يحيى بن زكريا إلى منذر، وأوصی منذر إلى سليمة، وأوصی سليمة إلى بردة، ثم قال: ودفعها إلی بردة، وأنا أدفعها إليك يا علي، وانت تدفعها إلى وصيك، ويدفعها وصيك إلى أوصيائك من ولدك واحداً بعد واحد، حتى تدفع إلى خير أهل الأرض بعدك. ولتكفرن بك الأمة، ولتختلفن عليك اختلافاً كثيراً شديداً، الثابت علیك كالمقيم معي والشاذ عنك في النار، والنار مثوى الكافرين).(
[90])
(رسول الله (ص) مىفرمايند: من سرور انبياء؛ و وصيم سرور اوصياء، و اوصيای وی سرور اوصياء هستند. آدم از خداوند خواستکه برای او وصی صالح قرار دهد، و خداوند به او وحی کرد که: من انبياء را با نبوت گرامى داشتم، سپس بهترين خلقم را برگزيدم و بهترين آنان را اوصياء قرار دادم.
و آدم (ع) فرمود: پروردگارا، وصی مرا بهترين اوصياء قرار ده!
خداوند به او وحی کرد: ای آدم، به فرزندت شيث وصيت کن، و آدم (ع) نيز به فرزندش شيث، وصيت کرد و او هبة الله بن آدم بود. و شيث به فرزندش شبان، وصيت کرد و شبان به مخلث و مخلث به محوق و محوق به عثميثا و عثميثا به أخنوخ (ادريس نبی) و ادريس به ناحور و ناحور به نوح (ع) و نوح به فرزندش سام و سام به عثامر و عثامر به عثباشا و عثباشا به يافث و يافث به بره و بره به حفسه و حفسه به عمران و عمران به ابراهيم خليل (ع) و ابراهيم به فرزندش اسماعيل و اسماعيل به اسحاق و اسحاق به يعقوب و يعقوب به يوسف و يوسف به بثريا و بثريا به شعيب و شعيب به موسی بن عمران (ع) و موسی به يوشع بن النون و يوشع به داوود نبى و داوود نبى به سليمان و سليمان به آصف بن برخيا و آصف به زکريا و زکريا به عيسی بن مريم (ع)، عيسی به شمعون بن حمون اصفا و شمعون به يحيی بن زکريا و يحيی به منذر و منذر به سليمه و سليمه به برده وصيت کردند؛ سپس فرمود: و برده آن را به من سپرد، و من اکنون آن را به تو مى سپارم، ای علی، و شما آن را به وصی خود مى سپاريد و وصی شما آن را به اوصياى از فرزندت، يکی پس از ديگری، مى سپارد، تا اين که به دست بهترين اهل زمين، بعد از تو برسد. و نسبت به شما امت کفر مى ورزد؛ و در مورد شما دچار اختلاف زيادی مىشوند و ثابت ماندن بر ولايت شما، همنشين من است و روی گردان از شما، در آتش خواهد بود، و جهنم جايگاه کافران است).
و نيز از ايشان است، که مىفرمايند: (أوصى موسى إلى يوشع بن نون، وأوصی يوشع بن نون إلى ولد هارون ولم يوص إلى ولده ولا إلى ولد موسى أن الله ( له الخيرة يختار ما يشاء ممن يشاء، وبشر موسى ويوشع بالمسيح (ع) فلما أن بعث الله ( المسيح (ع) قال المسيح لهم: إنه سوف يأتي من بعدي نبي اسمه أحمد من ولد إسماعيل (ع) يجئ بتصديقي وتصديقكم عذري و عذركم وجرت من بعدي في الحواريين في المستحفظين وانما سماهم الله ( المستحفظين، لأنهم استحفظوا الاسم الأكبر... فلما بعث الله محمداً أسلم له العقب من المستحفظين وكذبه بنو إسرائيل، ودعا إلى الله ( وجاهد في سبيله، ثم أنزل الله جل ذكره عليه أن أعلن فضل وصيك فقال: رب إن العرب قوم جفاة لم يكن فيهم كتاب ولم يبعث إليهم نبياً ولا يعرفون نبوة الأنبياء ولا شرفهم ولا يؤمنون بي إن أنا أخبرتهم بفضل أهل بيتي فقال الله جل ذكره: ﴿ولاَ تَحْزَنْ عليهمْ﴾،(
[91]) ﴿وقُلْ سَلَامٌ فَسَوفَ يَعْلَمُونَ﴾،(
[92]) فذكر من فضل وصيه ذكراً فوقع النفاق في قلوبهم فعلم رسول الله ذلك وما يقولون فقال الله جل ذكره:
يا محمد، ﴿ولَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يقولونَ﴾،(
[93]) فإنهم لا يكذبونك ﴿ولَكِنَّ الظَّالِمينَ بِآيَاتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ﴾،(
[94]) لكنهم يجحدون بغير حجة لهم. ثم قال جل ذكره: ﴿وآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ﴾ و كان علي (ع)، فكان حقه الوصية التي جعلت له، والاسم الأكبر، وميراث العلم، وآثار علم النبوة).(
[95])
(موسی بن عمران به يوشع بن نون وصيت کرد؛ و يوشع بن نون به فرزند هارون وصيت کرد و به فرزند خودش، يا فرزند موسی، وصيت نکرد؛ چرا که تعيين و اختيار از آن خداوند است؛ اوست که هر که را مىخواهد را انتخاب مىکند، و موسی و يوشع به مسيح بشارت دادند و هنگامى که مسيح مبعوث شد، به قوم خود فرمود: بعد از من، بزودی، پيامبری خواهد آمد، که نامش احمد و از فرزندان اسماعيل میباشد، با تصديق و عذر من و شما مىآيد، و بعد از من در حواريونِ مستحفظين جاری مىگردد و به اين علت، خداوند آنان را مستحفظين ناميده؛ زيرا آنان از اسم اکبر حفاظت کردند... و هنگامى که خداوند محمد (ص) را مبعوث ساخت، باز مانده از مستحفظين به ايشان ايمان آورد و بنی اسرائيل ايشان را تکذيب کردند و بسوی خداوند دعوت کرد و در راه خدا جهاد کرد؛ سپس خداوند تبارک و تعالی بر ايشان وحی فرستاد، که فضيلت وصی خود را علنی کن، رسول الله (ص) فرمود: خداوندا، اعراب قومی جفا کارند؛ در ميانشان کتابى نبوده و پيامبری برای آنان مبعوث نشده و نبوت انبياء را نمىدانند و شرفی ندارند، و اگر آنان را از فضيلت و شأن اهل بيتم با خبر کنم، به من ايمان نمىآورند، و خداوند مىفرمايد: (در مورد آنان اندوهگين مباش)؛ (و بگو سلام، پس بزودی خواهند دانست)؛ رسول الله (ص) از فضليت و شأن وصی خود، ذکری بيان کردند؛ و نفاق در قلوبشان پديدار گشت؛ و رسول الله (ص) از اين موضوع، آگاه شدند و خداوند خطاب به ايشان فرمود: ای محمد، (و ما مى دانيم که سينهی تو از سخنان آنان، به تنگ می آید) ، آنان تو را تکذيب نمیکنند؛ (اما ظالمان آيات الهی را، انکار میکنند)؛ اما آنان بدون حجت و دليل انکار میکنند... و سپس خداوند می فرمايد: (و حق خویشاوندان را اداء کنيد)، خویشاوندی علی (ع) بود، و حق او وصيت و اسم اکبر و ميراث علم و آثار علم نبوت هستند که برای ايشان، قرار داده شدهاند).
اين آدم (ع) است، که به وصی بعد از خود وصيت میکند و نوح (ع) به سام و ابراهیم به فرزندش اسماعيل و اسماعيل به اسحاق و اسحاق به يعقوب و يعقوب به يوسف و يوسف به موسی و موسی به يوشع و يوشع به داوود و داوود به سليمان و سليمان به آصف بن برخيا و آصف به زکريا و زکريا به عيسی و عيسی به شمعون صفا، وصيت کردند؛ و اين چنين وصيت را در سنّت حجج الهی، کسانی که خداوند آنان را بر خلق برگزيده مىيابيم؛ پس چرا بايد حضرت محمد (ص)، کسی که خداوند امر رسالت را به ايشان ختم دادند؛ از وصيت کردن منفرد شود، و به شخص بعد از خود وصيت نکنند؟!
مگر حضرت محمد (ص) از تمام انبياء، افضلتر نيست؟! پس چگونه سنت الهی در انبياء و حججش را ترک مىکند؟
خداوندا، مگر اين که دليل خاصی وجود دارد، که حضرت محمد (ص) از عموم اين سنتی که خداوند با آن انبياء و اوصيا را ممتاز ساخته، خارج شده است؛ و ايشان در اين جايگاه قرار نمیگيرند.
آری ممکن است که حديثی از خود استخراج کنند، که حضرت محمد (ص) را از عموم سنتهاى پيامبران خارج کنند، همان طور که در ارث پيامبر (ص) عمل کردند؛ و آن وقتی که حديثی ساختند که مخالف قرآن است، تا به وسيله آن بتوانند ارث حضرت محمد (ص) به اهل بيتش را مصادره و چپاول نمايند).(
[96])
تا اين جا، قسمت اول گفتگويمان در مورد قرائن، که بر اصل وجود وصيت، تأکيد میکنند، را پايان مىدهيم و در شبهای آينده، به گفتگو در مورد برخی قرائن دیگر، که گويای حقانيت اين مطلب است، خواهيم پرداخت؛ ان شاء الله.
و الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليماً کثيراً.
* * *
-قسمت پنجم:
رّد آن چه در مورد وصيت و اخبار مهديين گفته شد:
">
رّد آن چه در مورد وصيت و اخبار مهديين گفته شد:
پدر آمد و فرزندان خود را ديد، که مشتاقانه منتظر او بودند، و بر آنان سلام و درود فرستاد، سپس از آنان در مورد گفتگوی شبهای قبل، پرسيد و گفت: آيا در مورد گفتگوی قبلی، سؤال يا توضيحی داريد؟ فرزندان، از عدم وجود سؤال و شبهه خبر دادند.
و پدر گفت: پس به ذکر قسمت دوم، از قرائن مىپردازيم و آن قرائنی هستند که بر بعضی از مضمون وصيت تأکيد میکنند؛ و سپس به دفع اشکال دومى ِ نويسندهی کتاب صراط مستقيم، که در مورد آن، دچار شبهه و ابهام شده مىپردازيم:
قسمت دوم: قرائنی که برخی مضامين وصيت، که خود محل اختلاف است را تأييد میکنند.
و از آن جايی که شما فرزندانم، اغلب اين روايات را شنيدهايد، پس من به نکات اين قسمت از مؤیدها و قرائن آن، بصورت اجمالی اشاره میکنم.
نکتهی اول: وصيت بر وجود مهديين، که بعد از امام مهدی (ع) بر زمين حکومت میکنند، دلالت کرده است و همان طور که قبلاً گفتيم، آنان دوازده مهدی هستند و اين امری است که فقط وصيت به آن بسنده نکرده، بلکه در بسياری از روايات ذکر شده است.
علی بن حسين (ع) مىفرمايند: (يقوم القائم منا ثم يکون بعده اثنا عشر مهدياً).(
[97])
(قائم ما قيام میکند، سپس بعد از او دوازده مهدی میباشند).
و از ابی عبد الله (ع) که فرمود: (إنّ منّا بعد القائم (ع)، اثنا عشر مهدياً من ولد الحسين (ع)).(
[98])
(همانا برای ما بعد از قائم (ع) دوازده مهدی از فرزندان حسين (ع) می باشند).
و از ابی بصير مىگويد: قلت للصادق جعفر بن محمد (ع): يا ابن رسول، إني سمعت من أبيك (ع) أنه قال: (يکون بعد القائم اثنا عشر إماماً). فقال: (إنما قال: اثنا عشر مهدیاً ولم يقل اثنا عشر إماماً، ولكنهم قوم من شيعتنا يدعون الناس إلى موالاتنا ومعرفة حقنا).(
[99])
به امام صادق جعفر بن محمد (ع) عرض کردم: ای فرزند رسول الله من از پدرتان شنيدم که فرمود: (بعد از قائم دوازده امام مىباشند)؛ حضرت فرمود: (پدرم فرمود: دوازده مهدی و نفرمود دوازده امام، اما آنان گروهی از شيعيان ما هستند که مردم را به معرفت حق ما و مودت ما دعوت میکنند).
و امام رضا (ع) فرمايند: (اللهم صل عليه وعلى آله من آل طه ويس، واخصص وليك ووصي نبيك وأخا رسولک ووزيره وولي عهده إمام المتقين وخاتم الوصيين لخاتم النبيين محمد وابنته البتول وعلى سيدي شباب أهل الجنة من الأولين والآخرين وعلى الأئمة الراشدين المهديين السالفين الماضيين وعلى النقباء الأتقياء البررة الأئمة الفاضلين الباقين وعلى بقيتك في أرضك القائم بالحق في اليوم الموعود وعلى الفاضلين المهديين الأمناء الخزنة...).(
[100])
(خداوندا، بر وی و خاندانش از خاندان طاها و ياسين درود بفرست، و مختص قرار بده ولی خود و وصی پيامبرت و برادر و رسول و وزير و ولی عهدش امام متقين و خاتم وصيين، برای خاتم پامبران حضرت محمد و دخترش بتول و بر سرور جوانان بهشت، از اولين و آخرين و بر ائمه راشدين و مهديين گذشتگان و رفتگان و بر نقبای اتقياء و ابرار ائمه فاضلين باقی مانده و بر بقيه خود در زمين و قائم به حق، در روز موعود و بر فاضلين مهديين، امنای خزائن خود، درود بفرست...).
حبة العرنی مىگويد: امير المؤمنين (ع) بسوی حيره، خارج شدند و فرمود: (لتصلن هذه بهذه -وأومى بيده إلى الکوفة والحيرة- حتى يباع الذراع فيما بينهما بدنانير، وليبنين بالحيرة مسجداً له خمسمائة باب يصلي فيه خليفة القائم عجل الله فرجه؛ لأنّ مسجد الكوفة ليضيق عنهم وليصلين فيه اثنا عشر إماماً عدلاً...).(
[101])
(اين به اين متصل خواهد شد –و حضرت با دست خويش به کوفه و حيره اشاره کردند– تا اين که زمين بين آنها ذراعی (متری) با دينار فروخته شود و در حيره مسجدی مى سازم، که پانصد درب داشته باشد که در آن خليفهی قائم، نماز مىگذارد، زيرا مسجد کوفه گنجايش آنان را ندارد و نيز دوازده امام عادل در آن نماز مىگذارند).
و واضح است که روايت از عصر ظهور، سخن مىگويد و بيان میکند که دوازده امام عادل در مسجدی نماز میخوانند که ساخته خواهد شد و پانصد درب خواهد داشت و علت اين امر تنگ بودن مسجد کوفه، از اجتماع مردم نمازگزار است؛ پس اين دوازده امام عادل که در آن جا نماز خواهند خواند، چه کسانی غير از مهديين میتوانند باشند؟!
و ابی جعفر (ع) و ابی عبد الله (ع) در ذکر کوفه، فرمود: (... فيها مسجد سهيل الذي لم يبعث الله نبياً إلا وصلى فيه، ومنها يظهر عدل الله وفيها يکون قائمه والقوام من بعده وهي منازل النبيين والأوصياء والصالحين).(
[102])
(... در آن مسجد سهله است، که خداوند هيچ پيامبری را مبعوث نکرده، مگر در آن نماز خوانده است، و از آن جا عدل خدا، ظاهر میشود و در آن جا قائم و قائمان به امر، بعد از او، حکومت میکنند و آن، منزلگاه پيامبران و اوصياء و صالحين میباشد).
اين قائمان بعد از قائم (ع)، چه کسانی غير از مهديين دوازدهگانه، میتوانند باشند؟!
در دعای روز سوم شعبان، که از امام حسن عسکری (ع) به مناسبت روز ميلاد امام حسين (ع) وارد شده، آمده است که ايشان در دعای خود، مىفرمايند: (...وسيد الأسرة -أي الحسين- الممدود بالنصرة يوم الكرة، الموضع من قتله أن الأئمة من نسله، والشفاء في تربته، الفوز معه في أوبته، والأوصياء من عترته بعد قائمهم وغيبته حتى يدركوا الأوتار ويثأروا الثار ويکونوا خير أنصار).(
[103])
(و آن کس که سيد قبيله و بزرگ عالم بود –يعنی امام حسين (ع)–، آن که به انتقام خون پاکش، در رجعت، ظفر و نصرت و پايدار خواهد يافت، و امامان و پيشوايان دين از نسل پاک اوست و شفای هر بيماری در تربت او و هر که را محبّت اوست، رستگار است؛ و اوصيای از عترتش، بعد از قائمشان و غيبتش خواهد بود، تا آن که به خون خواهی او برخيزند، و خدا را خشنود سازند و بهترين ياران دين خدا باشند).
و اين اوصيائی که امام، آنها را در دعای خود، ذکر میکند، چه کسانی غير از مهديين (ع) میتوانند باشند؟!
نکتهی دوم: وصيت ثابت کرده، که برای امام مهدی (ع) فرزندی وجود دارد؛ و فرموده: (آن رابه فرزندش تسليم کند).
و اين به معنای آن است، که برای امام مهدی (ع) نسل و فرزندی وجود دارد، و اين معنی را روايات زيادی، تأييد مىکند، که ما قبلاً آنها را ذکر کرديم، که برای استفاده بهتر، آنها را در اين جا، دوباره ذکر میکنم:
اما آن چه که بر وجود ذريه و نسل به طور عموم، دلالت مىکند و آن:
(اللهم كن لوليک، القائم بأمرك، الحجة محمد بن الحسن المهدي، عليه وعلى آبائه أفضل الصلاة والسلام، في هذه الساعة وفي كل ساعة، ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلاً ومريداً، حتى تسكنه أرضك طوعاً، وتمتعه فيها طولاً وعرضاً وتجعله وذريته من الأئمة الوارثين).(
[104])
(خداوندا! براى دوستت، بپا خواستهى بفرمانت، محمد بنِ الحسن آن هدايت کننده، كه به او و به پدرانش برترين درود و سلام باد، در اين ساعت و در هر ساعتى، دوست و نگهبان و پيشوا و ياور و راهنما و ياور باش. تا اين كه زمين را به اطاعت او در آورى، و او را در طول و عرض آن امتداد بخشى. او و نسلش را از پيشوايان و وارثين قرار دهى).
و در دعايی از امام مهدی (ع) در کيفيت صلوات بر محمد و آل محمد، آمده، تا اين که به خود مى رسد و مىفرمايد: (... اللهم أعطه في نفسه وذريته وشيعته ورعيته وخاصته وعامته وعدوه وجميع أهل الدنيا ما تقر به عينه وتسر به نفسه... إلى قوله (ع): وصل على وليك وولاة عهده والأئمة من ولده، ومدّ في أعمارهم، وزد في آجالهم، وبلغهم أقصى آمالهم دنيا وآخرة).(
[105])
(خداوندا، در مورد خودش و فرزندانش و پيروانش و زيردستانش و نزديک ترها و دورترهايش و دشمنانش و همه اهل جهان، آن چه که چشمش را روشن کند و دلش را شادمان گرداند، به او عطاء کن... تا فرموده اش: و بر ولی خودت، و واليان عهد او، و پيشوايان از فرزندانش، درود فرست، و عمر آنان را طولانی و بر مدت زندگیشان بيفزای و در دنيا و آخرت به آرزوهايشان برسان...).
و در دعای امام رضا (ع)، برای امام مهدی (ع)، در عصر غيبت آمده است: (اللهم أعطه في نفسه وأهله وولـَدِه وذريته وأمته وجميع رعيته ما تقر به عينه وتسر به نفسه وتجمع له ملك المملكات كلها... إلى أن يقول: اللهم صل على ولاة عهده والأئمة من بعده وبلغهم آمالهم وزد في آجالهم وأعز نصرهم...).(
[106])
(خداوندا، در مورد خودش و خانوادهاش و فرزندش و فرزندانش و امتش و تمامى زير دستانش، آن چه چشمش را روشن کند و دلش را شادمان گرداند، و برايش ملک تمامى ملوک را جمع کنيد... تا اين فرمود: خداوندا، بر واليان عهدت و ائمه بعد از ايشان، درود بفرست و آنها را به آرزوهايشان برسان و عمرشان را طولانی و پيروزهايشان را عزت و عزيز بدار...).
و امّا آن چه که بر وجود فرزند، برای امام مهدی (ع) دلالت دارند:
در مورد رواياتی وجود دارد، که از جملهی آنها، روايت اخیری که به وجود فرزند، برای امام مهدی (ع) مجزا شده و ايشان را به دعاء، مختص کرده است، و آن علاوه بر دلايلی که خواهيم آورد:
از ابی عبد الله جعفر صادق (ع) روايت شده، که ايشان فرمود: (إنّ لصاحب هذا الأمر غيبتين: أحداهما تطول حتى یقول بعضهم: مات ویقول بعضهم: قتل ویقول بعضهم: ذهب حتى لا يبقى على أمره من أصحابه إلا نفر يسير لا يطلّع على موضعه أحد من ولده ولا غيره إلاّ المولى الذي يلي أمره).(
[107])
(برای صاحب اين امر، دو غيبت است: يکی به حدی طول مى کشد، که برخی مىگويند: مرده و برخی مىگويند: کشته شده و برخی مىگويند: رفته است، تا آن جا که از اصحابش، بر امرش عده کمى باقی مى مانند و هيچ کس از فرزندانش و غيره از موضع و جايگاه ايشان آگاهی ندارد، جز آن مولايی که امر ايشان را بر عهده مىگيرد).
از ابا عبد الله (ع) شنيدم، که فرمود: (إنّ لصاحب هذا الأمر غيبتين: إحداهما تطول حتى یقول بعضهم: مات، وبعضهم يقول: قتل، وبعضهم يقول: ذهب، فلا يبقى على أمره من أصحابه إلاّ نفر يسير، لا يطلع على موضعه أحد من ولي ولا غيره، إلاّ المولى الذي يلي أمره).
وعلّق عليه النعماني بقوله: ولو لم يكن يروى في الغیبه إلاّ هذا الحديث لكان فيه كفاية لمن تأمله).(
[108])
(برای صاحب اين امر، دو غيبت است: يکی به حدی طول مىکشد، که برخی مىگويند: مرده و برخی مىگويند: کشته شده و برخی مىگويند: رفته است، تا آن جا که از اصحابش بر امرش، عده کمى باقی مىمانند و هيچ ولی و غيره از موضع و جايگاه ايشان آگاهی ندارد، جز آن ولی که امر ايشان را بر عهده مىگيرد).
و نعمانی در مورد آن، مىگويد: و اگر در مورد غيبت ايشان، حديثی روايت نشود، مگر اين حديث؛ آن کفايت میکند، برای کسی که تأمل نمايد.
امام باقر (ع) در حديثی طولانی فرمود: (... ثم قام إليه رجل من صلب أبيه وهو من أشد الناس ببدنه وأشجعهم بقلبه ما خلا صاحب هذا الأمر، فيقول: يا هذا ما تصنع، فو الله إنك لتجفل الناس إجفال النعم أفبعهد من رسول الله أم بماذا؟! فيقول المولى الذی ولي البيعة: والله لتسكتن أو لأضربن الذي فيه عيناك. فيقول القائم: أسكت يا فلان أي والله إنّ معي عهد من رسول الله هات لي العيبة، فيأتيه فيقرأ العهد من رسول الله فيقول: جعلني الله فداك أعطني رأسك اقبله، فيعطيه رأسه فيقبل بين عينيه ثم يقول: جعلني الله فداك جدد لنا البيعة فيجدد لهم البيعة...).(
[109])
(سپس مردی از صلب پدرش، بر او بر مىخيزد، که قویترين مردم در جسم و شجاع ترين آنان در قلب است، و آن غير از صاحب امر است، و مىگويد: شما چه کار مى کنيد؟! به خدا سوگند، که داريد مردم را همانند چهارپايان رام مىکنيد؛ آيا طبق عهد رسول الله (ص) عمل مى کنيد يا به چيز ديگر؟! و مولايی که مسئول گرفتن امر بيعت، را بر عهده گرفته، مىگويد: به خدا سوگند، ساکت مى شوی يا سرت را قطع کنم. و قائم مىفرمايد: فلانی آرام باش؛ آری به خدا سوگند، عهدی از رسول الله (ص) دارم، صندوقچه را برايم بياوريد، و آن را برايش مىآورند و عهد رسول الله (ص) را مىخواند، و آن فرد مىگويد: فدايتان شوم، بگذاريد سرتان را ببوسم؛ سپس پيشانی حضرت را مىبوسد و سپس مىگويد: فدايتان شوم، بگذاريد تجديد بيعت کنيم؛ پس تجديد بيعت میکنند...).
ابی جعفر محمد بن علی (ع) فرمود: (يکون لصاحب هذا الأمر غيبة في بعض هذه الشعاب -وأومى بيده إلى ناحية ذي طوى- حتى إذا كان قبل خروجه أتى المولى الذي كان معه حتى يلقى بعض أصحابه فيقول: كم انتم هاهُنا؟ فيقولون: نحو من أربعين رجلاً. فيقول: كيف انتم ولو رأيتم صاحبكم. فيقولون: والله لو ناوى بنا الجبال لناويناها معه ثم يأتيهم من القابلة ويقول: أشيروا إلى رؤسائكم أو خياركم عشرة فيشيرون إليهم فينطلق بهم حتى يلقوا صاحبهم ويعدهم الليلة التي تليها...).(
[110])
(برای صاحب اين امر، غيبتی در يکی از اين دره ها است؛ –حضرت با دست خويش به منطقهی ذو طوی، اشاره کردند- تا آن که قبل از خروجش، خدمتکار (مولا) مخصوص او که پيوسته با اوست، بيايد، میآيد که با برخی از اصحابش دیدار کند و مىفرمايد: شما چند نفر هستيد؟ مىگويند: حدود چهل نفر. مىفرمايد: اگر شما صاحب خود را ببينيد، چه خواهيد کرد؟ مىگويند: به خدا سوگند، اگر ما را دستور فرمايد که کوهها را از جا بَر کنیم، در رکاب او خواهيم کَند. سپس سال بعد، نزد آنان مىآيد و مىفرمايد: ده نفر از خودتان، را انتخاب کنيد. آنان نيز انتخاب میکنند؛ پس مولی به همراه آنان بسوی صاحبشان مى رود، تا اين که صاحبشان را ببينند و او ايشان را، وعده فردا شب مى دهد...).
و شيخ مفيد (ره) در ارشاد از امام رضا (ع) روايت میکند و مىفرمايد: (کأني برايات من مصر مقبلاًت خضر مصبغات حتى تأتي الشامات فتهدى إلى ابن صاحب الوصیات).(
[111])
(گويا مىبينيم که درفشهای سبز، از مصر بسوی شامات حرکت میکنند و به فرزند صاحب وصايا، هدايت مىشوند).
و صاحب وصايا و فرزند ايشان (ع)، چه کسی غير احمد ذکر شده در وصيت رسول الله (ص) میتواند باشد؟
نکتهی سوم: اين که بعضی روايات، به ذکر سه نام مذکور در وصيت پرداختند، همان طور که در روايت حذيفه بن يمان آمده است که مىگويد: از رسول الله (ص) در ذکر مهدی، شنيدم که فرمود: (إنّه يبايع بين الركن والمقام اسمه أحمد و عبد الله و المهدی، فهذه أسماءه ثلاثتها).(
[112])
(آن کسی که با او، بين رکن و مقام بيعت میشود، سه نام دارد: احمد و عبد الله و مهدی؛ اينها، سه نام او می باشند).
نکتهی چهارم: آن چه در مورد نخستين نام، ذکر شده در وصيت آمده است:
روايت اول: رسول الله (ص)در حديثی طولانی فرمود: (الحقوا به بمكة فإنه المهدي وأسمه أحمد). (
[113])
(به مکه بدنبال او برويد، چرا که او مهدی است و نامش احمد میباشد).
روايت دوم: جابر از امام باقر، روايت میکند که حضرت فرمود: (إنّ لله كنوزاً بالطالقان، ليس بذهب ولا فضة، إثنا عشر ألفاً بخراسان شعارهم: أحمد أحمد، يقودهم شاب من بني هاشم على بغلة شهباء، عليه عصابة حمراء، کأني أنظر إليه عابر الفرات، فإذا سمعتم بذلك فسارعوا إليه ولو حبواً على الثلج).(
[114])
(برای خداوند، در طالقان گنجهايی نهفته است، نه از جنس طلا و نه نقره، بلکه دوازده هزار نفر از خراسان بر مىخيزند، که شعارشان احمد احمد است، و جوانی از بنی هاشم، سوار بر قاطری سفيد فرماندهی آنان است، که بر پيشانيش دستار سرخی بسته؛ گويا به آنان مىنگرم که در حال عبور از فرات هستند، اگر خبر آنان به شما رسيد، بسوی آنان بشتابيد حتی اگر بر برفها بخزيد).
نکتهی پنجم: و آن چه که دلالت کرده، بر اين که نام مهدی همنام رسول الله (ص) و نام پدرش، همنام پدر رسول الله (ص) میباشد، که عبارتند از:
روايت اول: عبد الله بن مسعود مىگويد: رسول الله (ص) فرمود: (لو لم يبق من الدنيا إلا يوم لطول الله تعالى ذلك اليوم حتى يبعث رجلاً مني يواطئ اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي يملأ الأرض عدلاً كما ملئت ظلماً).(
[115])
(اگر از دنيا، فقط يک روز باقی بماند، خداوند آن روز را آن قدر طولانی میکند، تا اين که مردی از [نسل] من مبعوث شود، که نام او، نام من و نام پدرش، همنام پدر من است، همان گونه که زمين پر از ظلم و ستم گشته، پر از عدل و داد مىکند).
روايت دوم: ابو طفيل مىگويد: رسول الله (ص) فرمود: (المهدي اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي).(
[116])
(نام مهدی، نام من و نام پدرش، نام پدر من است).
و چيزی که معروف است، اين که رسول الله (ص) فرمود: (انا ابن الذبيحين)، (من فرزند دو قربانی هستم) و به امام علی (ع) فرمود: (يا علي، انا ابن الذبيحين)، (يا علی، من فرزند دو قربانی هستم).(
[117])
و مقصود از دو قربانی، همان عبد الله پدر مستقيم پيامبر (ص) و دومى حضرت اسماعيل بن ابراهيم (ع) میباشد، همان طور که امام رضا (ع) آن را بيان کرده است:
علی بن حسن فضال از پدرش، مىگويد: از ابا الحسن علی بن موسی الرضا (ع) در مورد معنی فرموده رسول الله (ص)، که فرمود: من فرزند دو قربانی هستم، پرسيدم، حضرت فرمود: (يعنی إسماعيل ابن إبراهيم الخليل (ع) و عبد الله بن عبد المطلب).(
[118])
(منظور اسماعيل بن ابراهيم، خليل خدا (ع) و عبد الله بن عبد المطلب هستند).
و موسی بن جعفر (ع) در پاسخ کسی که مى خواست، ايشان را استهزاء کند، فرمود: (... يا هذا، إن كنت تريد النسب فأنا ابن محمد حبيب الله، ابن إسماعيل ذبيح الله، ابن إبراهيم خليل الله...).(
[119])
(... ای فلان، اگر مرا نمى شناسی، من فرزند محمد حبيب الله، فرزند اسماعيل ذبيح الله، پسر ابراهيم خليل الله هستم...).
پس آن مهدی که نامش همنام رسول الله (ص) و نام پدرش، همنام پدر رسول الله (ص) است، امام محمد بن حسن عسکری (ع) نيست، چرا که نام پدر امام مهدی، امام حسن عسکری است، بلکه مقصود از آن مهدی که نامش همنام پيامبر و نام پدرش، همنام پدر رسول الله (ص) است، همان مهدی اول، کسی که در وصيت رسول الله (ص) که در شب وفاتش نوشته شده، ذکر شده است؛ و برای ايشان سه نام ذکر کرده است: (احمد و عبد الله و مهدی)، و ايشان، همان سيد احمد الحسن (ع) می باشند، کسى که با وصيت رسول الله بر همگان احتجاج نمود، زيرا که نامش احمد، و نام پدرش نيز اسماعيل میباشد؛ به همين جهت نامشان همنام رسول الله، کسی که قرآن ايشان را با نام احمد و کسی که حضرت عيسی (ع) بشارت ايشان را داده بود، گرديد. ﴿وإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إني رَسوُل اللَّهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَي مِنَ التَّورَاةِ ومُبَشِّراً بِرسول يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ﴾.(
[120])
(و (به ياد آوريد) هنگامى را که عيسی بن مريم، گفت: ای بنی اسرائيل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم، در حالی که تصديقکننده کتابی که قبل از من فرستاده شده [تورات] مىباشم، و بشارت دهنده به رسولی که بعد از من مىآيد و نام او احمد است. هنگامى که او با آيات و دلايل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: اين سحری است آشکار!)
همان طور که نام پدر ايشان همنام پدر رسول الله (ص) میباشد. اسماعيل و اسماعيل همان پدر رسول الله (ص) میباشد. و اين معنی را حقيقت قبلی را که بيان کرديم، تأکيد مىکند، و آن اين که لفظ مهدی، ممکن نيست که منظور آن امام مهدی در بعضی روايات باشد، بلکه مقصود از آن مهدی اول، احمد وصی و فرستادهی امام مهدی (ع) میباشد.
و از خلال آن چه که بيان کرديم، توهم و گمان تعارض بين رواياتی که مىگويد به اين که پدر مهدی امام حسن عسکری (ع) و بين روايات ديگری که مىگويند، نام پدرش همنام پدر رسول الله (ص) است، رفع و بر طرف مىشود؛ و هم چنين شبهه از کسانی که گفتند، نام پدرش عبد الله است نيز بر طرف مىگردد، و آن به استناد روايت رسول الله که مىگويند به اين که نام پدرش، نام پدرم است، و منظور از هم نام پدرم، در فرموده رسول الله (ص)، عبد الله نيست، بلکه مقصود حضرت، اسماعيل میباشد.
و از همين جا در بيان رد به اشکال دومى، که صاحب کتاب صراط مستقيم ذکر کرده، میرسيم،که خلاصه آن: اين که روايت وصيت و روايات مهديين، با روايات صحيح متواتر و مشهور مخالف میباشد؛ به اين که بعد از دولت قائم، دولتی وجود ندارد، و اين که بعد از درگذشت ايشان، دنيا بيش از چهل روز که در آن هرج و مرج میشود و نشانهی خروج اموات و قيام ساعت است، باقی نمى ماند. اين خلاصهی اشکال دوم است.
و نويسندهی صراط المستقيم، در جايی ديگر، آن را ذکر کرده و علاوه بر آن، روايت رسول الله (ص) را اضافه میکند و مىگويد: (بعد از مهدی (ع) دولتی نيست؛ جز اين که روايت شاذه از قيام فرزندانش، بعد از ايشان میباشد، و آن همان چيزی که ابن عباس از رسول الله (ص) روايت میکند، که حضرت فرمود: (لن تهلك أمة أنا أولها، و عيسى بن مريم آخرها، والمهدي في وسطها).
(امتی که من اول آن و عيسی بن مريم آخر آن و مهدی وسط آن باشد، هرگز هلاک نمیشود).
و از انس همانند آن روايت شده و اين دو دليلی بر وجود دولت بعد از دولت قائم هستند، و در بسياری روايات آمده، که حضرت تا چهل روز قبل از قيامت بيشتر زنده نمىماند و آن زمان هرج و مرج و نشانهی خروج اموات، برای حسابرسی است).(
[121])
اين روايات بر خالی شدن زمين، از حجت خدا در مدت چهل روز دلالت مىکند، که شيخ حر عاملی، در مورد کلام گفته شده، تعلیق نموده و جوابهای متعددی آورده است، که ما سعی نداريم آنها را بگوييم و شما میتوانيد به کتاب ايشان، به نام الايقاظ من الهجعه بالبرهان علی الرجعة (ص 365)، مراجعه کنيد.
اما چيزی که برای ما اهميت دارد، بيان دو نکته است:
نکتهی اول: ادعای مخالفتِ روايتِ وصيت و روايات مهديين (ع)، با روايات صحيح متواتر و مشهور، که بعد از قائم دولتی نخواهد بود.
نکتهی دوم: وصف ايشان، بر روايت وصيت به اين که (شاذ) میباشد، و در مورد اين توهم، در شبهای گذشته، پاسخ دادهايم و بيان شده که آن شاذه نيست.
و از همين جا کلام ما در اين جا، فقط در نکتهی اول محصور مىگردد، که خود به دو فرع تقسيم میشود.
فرع اول: ادعای مخالفت روايت وصيت و روايات مهديين (ع) با روايات صحيح متواتر مشهور.
فرع دوم: ادعای عدم وجود دولت، بعد از قائم (ع).
اما آن چه به فرع اول متعلق است، و اين که روايات مهديين (ع) با روايات صحيح، هيچ مخالفتی ندارد؛ چرا که روايات از لحاظ دلالت بر معصومين (ع) پنج قسمت هستند:
قسمت اول: رواياتی که ائمه را دوازده نفر، بيان کردهاند.
قسمت دوم: رواياتی که بر سيزده ائمه دلالت دارند.
قسمت سوم: رواياتی که بر دوازده مهديين دلالت دارند.
قسمت چهارم: رواياتی که بر يازده مهديين دلالت دارند و آن فقط يک روايت است.
قسمت پنجم: رواياتی که بر دوازده ائمه و نيز دوازده مهديين، دلالت دارند و آن روايت وصيت میباشد، که شيخ طوسی آن را نقل کرده است.
و مخالفتِ اذعان شده ممکن است به تصور بينِ:
اولاً: بين قسم اولی که دلالت میکند، به اين که عدد ائمه دوازده نفر هستند، و بين قسم دومى که دلالت میکند، بر اين که عدد ائمه سيزده نفر هستند.
و میتوان بر نفی مخالفت و تعارض بين دو قسم، به آنها جواب داد، با اين بيان که در روايات قسمت اول، دليلی بر محصور ساختن ائمه به دوازده تن وجود ندارد و اين امری است که در هنگام بررسی ما به رواياتِ قسمت ِدوم، به آنها پی خواهيم برد؛ و هيچ گونه مخالفت و تعارض بين دو قسم، وجود نخواهد داشت، و اگر تعارضی باشد، شايد میتوان بين نفی و اثبات تصور نمود، و گر نه هر دو قسم صحيح هستند و بين آنها تعارضی وجود ندارد.
دوم: بين سوم و چهارم، همان چيزی وجود دارد؛ که در مورد قسمت اول و دوم گفته شده است.
سوم: اما بين قسم دوم و سوم، نوعی تقابل وجود دارد نه تعارض، و رازی که در اين تقابل وجود دارد، همان به اين که مهدی اول از دوازده مهديين، را گاهی در شمار ائمه (ع) به حساب مىآورند، که در آن وقت تعداد ائمه سيزده نفر خواهد بود، و در مقابل عدد مهديين، يازده نفر خواهد بود، و گاهی به همراه مهديين به حساب مى آورند؛ و عدد مهديين دوازده نفر مىشود و عدد ائمه، دوازده نفر خواهد شد.
و رازی که مهدی اول را در شمار عدد ائمه، قرار میگيرد، همان بالا بودن مقام و منزلت و فضيلتش بر تمامى مهديين، که بعد از ايشان مىآيند، میباشد، همان طور که قبلاً ثابت کرديم.
و فقط قسمت پنجم باقی مى ماند، که آن قسمت هم بر دوازده گانه بودن ائمه و مهديين (ع) دلالت میکند و اين امر، جامع بين تمام روايات میباشد، و هيچ تعارضی بين اين قسمت، با چهار قسمت قبلی، وجود ندارد.
پس آن مخالفتی که صاحب کتاب ادعاء کرده، کجاست؟!
و در حقيقت اين چيزی نيست، غير از يک توهم محض، و آن اين که دولت مهديين، امتدادی برای دولت امام مهدی محمد بن الحسن عسکری (ع) است، که خود آن دولت آخر نمیباشد، و اين همان چيزی که شيخ حر عاملی، ذکر کرده و مىگويد: (اين که منظور از بعد از دولت مهدی، دولتی وجود ندارد، نوعی تغيير وجود دارد، که مخالف مسئله رجعت نيست، زيرا آن دولت دوم است، و چهل روز، شايد، به فاصله بين دو دولت باشد).(
[122])
و اين سخن او، منظورم: (اين که منظور از بعد از دولت مهدی، دولتی وجود ندارد؛ نوعی تغيير وجود دارد که مخالف مسئله رجعت نيست، زيرا آن دولت دوم است؛ اين روايت برآن دلالت مىکند:
ابان بن تغلب از سليم بن قيس هلالی از سلمان فارسی، روايت میکند که رسول الله (ص) فرمود: (ألا أبشركم -أيها الناس- بالمهدي؟ قالوا: بلى. قال: فاعلموا أن الله تعالى يبعث في أمتي سلطاناً عادلاً وإماماً قاسطاً يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً. وهو التاسع من ولد ولدي الحسين، اسمه اسمي و كنيته كنيتي. ألا ولا خير في الحياة بعده، ولا يکون انتهاء دولته إلاّ قبل القيامة بأربعين يوماً).(
[123])
(ای مردم، نمىخواهيد شما را به مهدی بشارت دهم؟! گفتند: آری؛ فرمود: بدانيد که خداوند حاکمى عادل، امامى دادگر، در امتم مبعوث میکند که زمين را پر از عدل و داد میکند، همان گونه که پر از ظلم وستم گشته است. و او نهمين فرزند از فرزندم حسين است، که نامش همنام من و کنيهاش، کنيهی من است. آگاه باشيد که زندگی بعد از او، خيری نخواهد داشت و انتهای دولت او چهل روز قبل از قيامت، خواهد بود).
و چيزی که معلوم است، اين که دولتشان همان آخرين دولت است، و بايد امتداد زيادی داشته باشد و گفته اين که قيامت چهل روز بعد از شهادت امام مهدی (ع)، بر شخص وی برپا مىشود، گفتهی خالی از دليل و برهان است، بلکه شواهد خلاف آن را ثابت میکنند، و آن هنگامى که روايات مهديين اين گفته را باطل مىکند؛ همان طور که اعتبار کمکی به آن نمىکند، لذا چگونه اسلام و مسلمانان، مدت زمان طولانی، برای خروج امام مهدی به انتظار بنشيند تا خداوند دين خود را، بر همه اديان، غالب سازد؛ هر چند مشرکان کراهت داشته باشند، و سپس بعد از هفت سال وفات نمايد، همان طور که در بعضی روايات آمده است و بعد از آن مسئله رجعت خواهد بود؟!
اما حر عاملی نيز به منافات بين روايات مهديين و روايات رجعت، دچار توهم شده است، اما در حقيقت بين آنها، منافاتی وجود ندارد.
و سبب توهم ايشان همان اعتقادش به اين که رواياتی که بر دوازده ائمه دلالت کردهاند، بر حصر جايی گرفته است، همان طور که به آن تصريح کرده و گفته است: (و احاديثی که ائمه را فقط دوازده امام، دانسته اند، بسيار زيادند).(
[124]) و عدم وجود حصر به ائمه دوازدهگانه را قبلاً ذکر کرديم، همان طور که هنگامى بررسی رواياتی که بر سيزده بودن آنان دلالت کرده، نيز خواهد آمد.
و احتمال مى رود، که علت گمان او آن روايتی است که شيخ نعمانی در کتاب غيبت خود ذکر کرده است: محمد بن عبد الله بن جعفر حمیری، از پدرش از علی بن سليمان بن رشيد، از حسن بن علی خزاز مىگويد: (دخل علی بن أبي حمزة على أبي الحسن الرضا (ع) فقال له: انت إمام؟ قال: نعم، فقال له: إني سمعت جدك جعفر بن محمد (ع) يقول: لا يکون الإمام إلاّ وله عقب. فقال: أنسيت يا شيخ أو تناسيت؟ ليس هكذا قال جعفر (ع)، إنما قال جعفر (ع): لا يکون الإمام إلاّ وله عقب إلاّ الإمام الذي يخرج عليه الحسین بن علي (ع) فإنه لا عقب له، فقال له: صدقت جعلت فداك هكذا سمعت جدك يقول).(
[125])
(علی بن ابی حمزه بر ابو الحسن الرضا (ع) وارد شد و عرض کرد: شما امام هستيد؟ فرمود: آری. عرض کرد: من از جدتان شنيدم، که فرمود: امامى نيست، مگر اين که برای او ذريهای باشد. حضرت فرمود: ای شيخ، فراموش کردی يا خود را به فراموشی زدی؟! جعفر، اين چنين نفرمود؛ بلکه فرمود: امامى نيست، مگر اين که برای او ذريهای باشد، بجز آن امامى که حسين بن علی (ع) بر او خروج میکند، چون ذريهای ندارد. عرض کرد: فدايتان شوم، اين چنين، از جدتان شنيدم).
و از آن جايی که در ذهن حر عاملی، اين گونه متمرکز شده، که بعد از امام مهدی (ع)، مسئله رجعت خواهد بود، و لفظ وارد شده از امام در روايت: )امامى نيست، مگر اين که برای او ذريهای باشد، بجز آن امامى که حسين بن علی (ع) بر او خروج میکند، چون ذريه ای ندارد). بر امام مهدی (ع) حمل نمود، حال آن که رواياتی که وجود ذريه برای امام مهدی (ع) را ثابت میکنند، بسيار زياد هستند، و اين روايت بر اساس قواعد معروف، نزد خودشان به اين که رجعت بعد از مهدی (ع) آغاز مىگردد، صحيح نخواهد بود، در حالی که روايات مهديين (ع)، امامت بعد از پدرشان را ثابت میکنند و اين که آنان واليان عهد پدر، مى باشند.
و هم چنين، لازم است که بين رواياتی که از حکومت مهديين، سخن مىگويند و بين اين روايتی که شيخ نعمانی روايت کرده، جمع بست؛ به اين که آن بر مهدی دوازدهم، حمل مىشود، و منظور آن از لفظ امام، به فرموده اش: (بجز آن امامى، که حسين بن علی (ع) بر او خروج میکند، چون ذريهای ندارد).، ايشان میباشد.
و در نهايت عدم وجود تعارض بين روايات مهديين (ع) و رجعت، معلوم مىگردد. همان طور که بين روايات ائمه دوازدهگانه و روايات مهديين، تعارضی وجود ندارد.
همان طور که سيد محمد صادق صدر، در مورد اين اشکال پاسخ داده و مىگويد: (و اما آن چه که ذکر شده که بعد از دولت قائم، برای کسی دولتی نيست، امری صحيح است؛ زيرا اين دولت با حکم عادلانه و نظام دادگر تا نهايت زندگی بشر، استمرار مى يابد و بدنبال آن هيچ حکمى نمىآيد، بلکه حکم در آن دولت، فقط از آن صاحب امر است).
و اگر منظور حکومتش تا زمانی که وی زندگی کند را بخواهد، و آن وقتی که زندگی بشريت بعد از ايشان تمام مىشود، و آن امری است که محتمل نيست، زيرا آن امری است که روايات بسياری بر نفی آن سخن مىگويند، مانند روايات رجعت، و روايات اولياء، و روايات به اين که ساعت [قيامت] بر پا نمیشود، مگر بر اشرار خلق و مانند آن است، بلکه بر آن بعضی از آيات قرآن، مانند آيه دابه ارض، بعد از اين که ما مى دانيم که آن در خود زمان امام مهدی (ع) خروج نمىکند، دلالت دارند.
پس زندگی بشريت و نظم آن، بعد از امام مهدی (ع) نيز استمرار خواهد يافت و مقصود از اين کلام که: بعد از قائم (ع)، دولتی برای هيچ يک از کافران و منحرفان که قبل از ظهور بودند، نخواهد بود.
مىگويد: (و کلام او و در بيشتر روايات آمده که ايشان فقط تا چهل روز قبل از قيامت زنده مى مانند... و اين روايات را خواهيم شنيد، که موضوع آن اين است که حجت از زمين –يعنی وفات- چهل روز قبل از قيامت، مرتفع مىشود. و خواهيم ديد که مقصود از حجت، شخص امام مهدی (ع) نيست؛ بلکه شخص ديگری است، که بعد از مدت زمان طولانی بعد از مهدی (ع) وفات مى يابد).(
[126])
مىگويم: سيد صدر، به مضمون آن چه که در روايت آمده، اشاره مىکند: ابا عبد الله (ع) فرمود: (زمين باقی نمى ماند، مگر اين که برای خداوند حجتی در آن باشد، که بواسطهی او حلال و حرام شناخته شود و بسوی پروردگارش دعوت کند و حجت بر زمين، منقطع نمىگردد مگر چهل روز قبل از قيامت و آن هنگام که حجت، عروج يابد؛ درب توبه بسته میشود و ايمان هيچ کسی قبول نمیشود مگر اين که قبل از آن به وی ايمان آورده است...).؛ (آنان شرورترين خلق خدايند، که قيامت بر آنان برپا میشود).(
[127])
و چيزی که در آن موجود است، انقطاع حجت از زمين میباشد و هرگز نام مهدی و مهديين حجج نيز، ذکر نشده است.
علامه مجلسی مىگويد: (اگر چه نيز، اوصيای انبياء و اوصيای ائمه، حجج الهی باشند).(
[128])
ثابت شد، به اين که آنان نيز حجج الهی هستند و بخاطر ورود لفظ حجت در روايات حر عاملی، در کتاب خود (الايقاظ من الهجعه)، حجت را به عقل تفسير نمود و آن در دومین وجه از وجوه جمعیکه آنها را ذکر نمود، که بين عدم خالی نبودن زمين از حجت، بين رواياتی که به خالی شدن زمين از آن، به مدت چهل روز که بعد از آن، قيامت برپا مىشود، سخن مىگويند و مىگويد: و شايد حجت در آن، همان امام به طور عام و يا عقل، حمل شود؛ چيزی که کلينی و غيره که از ايشان (ع) روايت کردهاند: (إنّ الله على الناس حجتين: ظاهرة و باطنة، والظاهرة: الأنبياء والأئمة، والباطنة: العقل).(
[129])
(همانا برای خداوند، دو حجت بر بندگان است؛ يکی ظاهر و ديگری باطن؛ اما ظاهر انبياء و ائمه؛ و باطن، عقل آدمى است).
فرزندان عزيزم، تا اين جا، گفتگويمان را به پايان مىرسانيم و فردا شب ان شاء الله با يکديگر ملاقات مىکنيم.
و الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليماً کثيراً.
* * *
-قسمت ششم :
رّد آن چه در مورد وصيت و اخبار مهديين، گفته شد:
فرزندان نشسته و منتظر آمدن پدر بودند؛ تا سخنان امشب او را نيز بشنوند که چگونه اشکال سوم را دفع مىکند، پدر آمد و به فرزندان سلام نمود و فرزندان نيز با ادب و احترام جواب سلام پدر را دادند، و پدر در جای خود نشست و گفت: ای فرزندان عزيزم، سؤالی داريد؟
فرزندان: خير پدر؛ هر چند که کلام بسيار دقيق و نکتهدار است، اما الحمدلله واضح است.
پدر: پس در مورد رفع اشکال سوم، مىپردازيم.
فرزندان: بفرماييد پدر.
پدر: خلاصهی اشکال سوم همان (بعد از آنان)، در فرمودهاش (من بعدهم)،(
[130]) که مقصود بُعد زمانی نيست، بلکه میتواند مصادق اين آيه باشد: ﴿فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ﴾، (و چه کسی بعد از خداوند، او را هدايت مىکند؟) و بر اساس آن، آنان میتوانند در زمان امام مهدی (ع) حضور داشته باشند و نواب ايشان (ع) هستند.
سپس بعد از آن، اشکال مىگيرد و مىگويد: اگر بگوييد: در روايت گفته شده: (فإذا حضرته يعني المهدي الوفاة فليسلمها إلى ابنه)، (هرگاه زمان وفاتش [امام مهدی (ع)] فرا رسد، آن را (امر امامت) به فرزندش، تسليم نمايد) اين تأويل و تفسير را نفی مىکند، مىگويم: دليلی بر وجود ماندن بعد از ايشان، وجود ندارد، و شايد ممکن است، به خاطر ادای وظيفه وصيت باشد، تا به مرگ جاهليت نمیرد، و میتواند کسی بعد از وی باقی بماند تا مردم را به امامتش، دعوت نمايد و آن به حصر دوازده امام در وی و پدرانش، ضرری نمى رساند).
ما در مورد آن، چند نکته داريم:
نکتهی اول: اين که (بعد از وی)، بر دو قسم است:
اول: (بُعد زمانی): که آن از لحاظ زمان، نوعی تأخير در آن ديده میشود؛ همان طور که اگر بگوييد: (علی بعد از محمد آمد) و اين که مفهوم آن، از لحاظ عرفی، بُعد زمانی است، يعنی: زمان آمدن علی، بعد از زمان آمدن محمد، تحقق يافته است.
دوم: (بُعد رتبه (ترتيب)): که در آن از لحاظ رتبه (ترتيب)، تأخير خواهد بود، همان گونه در فرموده خداوند: ﴿مِن بَعْدِ وصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَو دَيْنٍ﴾، (و بعد از آن وصيت است که در مورد قرض يا چيز ديگر وصيت مىکند)؛ يعنی: اين که مرتبهی ارث از وصيت و قرض متأخير است. و ادای قرض و آن چه که فرد مُرده وصيت کند، مقدم مىشود؛ سپس مرتبه ارث فرا مى رسد.
به همين خاطر، سيد خوئی در بحث خارج کردن خمس، بعد از زمان مرگ، مىگويد: (اما در ظاهر اين که مقصود از بعديت، نمیتواند بعد زمانی باشد، که دليل آن واقع شدن در آوردن خمس متأخر، از اخراج مورد خواسته شده، میباشد، بلکه مقصود، بُعد مرتبه (ترتيب) میباشد، که مانند فرموده خداوند که مىفرمايد: ﴿مِن بَعْدِ وصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَو دَيْنٍ﴾، (و بعد از آن، وصيت است که در مورد قرض يا چيز ديگر، وصيت مىکند)؛ يعنی اين که مرتبهی خمس نسبت به مورد خواسته شده، متأخر است، همان طور که مرتبه ارث و ميراث نسبت به وصيت و ادای قرض، به تأخير افتاده است).(
[131])
و بعد از اين که مقصود از دو بُعد را دريافتيم، مىگويم:
اولاً: به اين که بُعدی که در آيه شريفه، ذکر کرده، در آن اشکال وجود دارد و آن همان فرموده خدای متعال که فرمود: ﴿فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ﴾، (و چه کسی بعد از خداوند، او را هدايت مىکند)؛ منظور آن زمان نيست، به خاطر اين که خداوند خارج از زمان و زمآنهاست، بلکه از همه صفاتی که مخصوص مخلوق است، مبراست و اوست که خداوند ابتدای بی انتها و اول و آخر همه چيز است.
و در قياس فرمودهی حضرت (ص): (بعد از او، دوازده مهدی میباشد).، قياسی تو خالی است؛ و در آيه تأويل بُعد جايز است، چرا که خداوند از هر گونه محدوده زمانی و مکانی منزه است، اما برای فرمودهی حضرت (بعد از او دوازده مهدی)، تأويلی واجب نکرده است؟!
دوماً: به اين که دليل بر خلاف اين تأويل استوار است، و خود صاحب اشکال بوجود قرينه ای از خود روايت وصيت، که اين تأويل و تفسير را باطل مىکند، چرا که ايشان نیز اول آن را به آخرش تأويل نمود، نيز دليلی بر آن وجود ندارد، و آن فقط يک احتمال است و دين مجموعهای از احتمالات نيست که يک شخص يا فرد ديگر، به آن معتقد باشد، و گفت: (اگر بگوييد: در روايت گفته شده: (فإذا حضرته يعني المهدي الوفاة فليسلمها إلى ابنه)، (هر گاه زمان وفاتش [امام مهدی (ع)] فرا رسد، آن را (امر امامت)، به فرزندش تسليم نمايد)، اين تأويل را نفی میکنند و الی آخر...
سوماً: اين که پيامبر اکرم (ص) فرمود: (و آنان دوازده امام مى باشند، سپس بعد از او، دوازده مهدی خواهند بود).
در حديث از حرف (ثُمَ) -سپس-، استفاده شده، که خود اين حرف در زبان عربی، حرف عطف خوانده میشود و بر شريک بودن در حکم و ترتيب دلالت مىکند. جوهری مىگويد: ثُمَ حرف عطفی است که بر ترتيب و تراخی دلالت میکند)،(
[132]) که اين امر گويای دو امر است:
امر اول: رتبه بندی بين ائمه (ع) و بين مهديين (ع)، به معنی آن است که ائمه (ع)، مرتبهی اول را دارند و بعد از آنان (ع)، مرتبه مهديين مىآيد.
امر دوم: شريک دادن مهديين، بعنوان حجج الهی همانند ائمه (ع).
اين معنا در روايات ديگر آمده است و امکان ندارد آنها را بر بُعد رُتبه بندی، حمل نمود.
از ابی عبد الله (ع) در حديثی طولانی آمده است که ايشان فرمود: (يا أبا حمزة، إنّ منا بعد القائم أحد عشر مهدیاً من ولد الحسين (ع)).(
[133])
(ای ابا حمزه، برای ما بعد از قائم، يازده مهدی از فرزند حسين (ع) میباشد).
و از ايشان که فرمود: (إنّ منا بعد القائم (ع) اثنی عشر مهدیاً من ولد الحسين (ع)).(
[134])
(برای ما بعد از قائم (ع)، دوازده مهدی از فرزندان حسين (ع) است).
ابی بصير مىگويد: (قلت للصادق جعفر بن محمد (ع): يا بن رسول الله، سمعت من أبيك أنه قال: يکون بعد القائم اثني عشر إماماً، فقال: إنما قال: اثني عشر مهدياً ولم يقل إثنا عشر إماماً، ولكنهم قوم من شيعتنا يدعون الناس إلى موالاتنا ومعرفة حقنا).(
[135])
(به امام صادق (ع) عرض کردم: ای فرزند رسول الله (ص) از پدرتان شنيدم که فرمود: بعد از قائم، دوازده امام خواهند بود. حضرت فرمود: پدرم فرمود: دوازده مهدی و نفرمود: دوازده امام، اما آنان قومی از شيعيان ما هستند، که مردم را به مودت و معرفت حق ما، دعوت میکنند).
آيا با وجود اين همه روايات، شايسته است از بُعد رتبه بندی سخن گفت؟! و آنها را با فرموده خداوند متعال که فرمود: ﴿فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ﴾، (و چه کسی بعد از خداوند، او را هدايت مىکند) قياس کرد؟ و آيا انسان عرب زبان، از اين روايات در مى يابد که منظور آنها بعد رتبه بندی است، نه بُعد زمانی؟!
امر چهارم: پيامبر اکرم (ص) به امام علی (ع)، امر کرد که آن را به فرزندش امام حسن، تسليم کند و امام حسن به امام حسين و اين چنين هر امام به امام بعد از خود تسليم نمايد، و اگر در امام ديگر، بُعد زمانی بوده، در مورد مهديين نيز چنين خواهد بود، و اگر بُعد مرتبهای بوده، آن نيز در مورد مهديين خواهد بود، و آن به خاطر سياق کلمات، است.
امر پنجم: بُعد، چه زمانی باشد و چه مرتبهای، مطلوب ثابت مىشود؛ همان طور که در فرموده رسول الله (ص)که فرمود: (من سرّه أن يحيا حياتي، ويموت مماتي، ويسكن جنة عدن غرسها ربي، فليوال عليً من بعدي، وليقتد بالأئمة من بعدي، فإنهم عترتي خلقوا من طينتي).(
[136]) (هر کس مىخواهد، همانند من زندگی کند و همانند من بميرد و در بهشتهايی که پروردگارم آفريده سکنی گزيند، بعد از من علی را پيروی کند و به ائمهی بعد از من، اقتداء کند، آنان عترتم هستند و از سرشت و گِل من خلق شدند).
علامه امينی مىگويد: (اين تعابير به ما خبر مىدهند که ولايت، برای امير المؤمنين (ع) همانند مرتبهی صاحب رسالت، همراه با حفظ تفاوت بين دو مرتبه اولويت و اولويات ثابت شده است، چه بخواهيم از لفظ (بعدی): (بعد از من)، بُعد زمانی يا بُعد مرتبه، دريافت کنيم).(
[137])
سيد علی ميلانی مىگويد: به خاطر وجود کلمهی (بعد از من)، در همه الفاظ حديث يا بيشتر آن، و کلمه (بعدی) در اين معنی تصريح شده؛ به اين که بعدی، يا بُعد زمانی و يا بُعد مرتبهای باشد: و شايد در درجه اول در بعد مرتبهای ظاهر مىشود، (علي وليکم بعدي)، (علی بعد از من، ولی شماست). يعنی غير من، يعنی در مرتبه کمتر از من، علی ولی شماست. اما اگر کلمه (بعدی) به معنی زمان و مکان باشد، علی بعد از من، ولی شماست، اين کلمه بر این امر دلالت میکند، که امير المؤمنين بعد از رسول الله، بلا فاصله ولى مؤمنان میباشد و اگر چنين نبود چرا برخىها کلمهی (بعد از من) موجود در حديث، را ساقط کرده و آن را تحريف کردند).(
[138])
هم چنين فرمودهى حضرت که فرمود: (يا علي، إنه سيکون بعدي اثنا عشر إماماً ومن بعدهم اثنا عشر مهدیاً).
(اى على، بعد از من دوازده امام و بعد از آنان، دوازده مهدی خواهد بود).
در هر بعدی که باشد، چه زمانی و چه مرتبهای، ثابت میکند که مهديين بعد از ائمه (ع)، حجج الهى می باشند.
همان طور که علی بن ابى طالب (ع)، چه در بعد زمانى و چه در بعدى ترتيبى، اگر بخواهيم تفسير کنيم، خليفه و جانشين رسول الله میباشد؛ اين امر در مورد سيد احمد الحسن وصى و فرستادهی امام مهدى (ع) نيز جارى میباشد. و از آن جايى که على بن ابى طالب (ع) بعد از رسول الله، از لحاظ زمانى و مرتبهاى میباشد، هم چنين مهدى اول احمد الحسن (ع) نيز خواهد بود، و از همين جا باطل بودن گفته اش واضح مىشود: (اگر بگوييد: در روايت گفته شده: (هر گاه زمان وفاتش [امام مهدى (ع)] فرا رسد، آن را (امر امامت)، به فرزندش تسليم نمايد). اين تأويل را نفى مىکند. مىگويم: دليلى بر اين ماند بعد از ايشان وجود ندارد...).
و چيزی که در مقام گفته شيخ حر عاملی، عجيب است گفته اش: (من بعد)، بايد در آن تقدير مضاف باشد، و ممکن است در مورد بعد از ولادتش باشد، يا بعد از غيبتش باشد و يا اشاره به سفيران و وکيلان بر جن و انس، و يا خاصان علمای شيعه در مدت غيبتش باشد، و يا ممکن است بعد از خروجش باشند که نائبانش خواهند بود).(
[139])
و تقدير مضاف تا ابد نخواهد بود که بماند، اما بعد از ولادتش، اشاره به سفرا و وکيلان خواهد بود، و اما تقدير بعد از غيبتش، اشاره به سفيران و اعيان علمای شيعه، در مدت غيبتش خواهد بود، و اما تقدير بعد از خروجش، نواب ايشان خواهند بود.
گويا ايشان روايتی که مىگويد: مهديين قومی از شيعيان ما هستند، را شاهدی برای احتمال سوم قرار مىدهد و آن وقتی که ايشان، آن را بعد از گفتهاش، وارد کرده است.
و نتيجه: اين که حر عاملی گمان کرده که روايات مهديين از يک جهت، با روايات رجعت منافات دارند، و از جهت ديگر، گمان کرده که امام مهدی (ع) هيچ ذريهای ندارد، همان طور که ذکر شد و نيز به آن اشاره خواهيم کرد.
ششم: گفته او و شايد ممکن است به خاطر ادای وظيفه وصيت باشد، تا به مرگ جاهليت نمیرد! در حقيقت هيچ وجه علمى برای اين کلام نمى فهمم، که در اين صورت وصيتی که امام مهدی (ع) به خصوص شخصی که حجت نباشد، وصيت کند، چه فايدهای خواهد داشت؟! و آن وقتی که آنان مىگويند به اين که بعد از امام مهدی، به مدت چهل روز هرج و مرج میشود، سپس قيامت بر پا مىشود؟
و همان طور که معلوم است، به اين که وصی به وصی بعد از خود، وصيت مىکند، و بايد بگوييم به اين که آن کسی که امام مهدی (ع)، به وی وصيت کرده، وصی میباشد، و اين سنّت اوصياء بوده که نزد همگان معروف است، پس چرا بايد امام مهدی (ع) از اين سنّت مستثنی شوند؟! و چه دليلی بر منفرد شدنش، به اين که ايشان به شخصی که وصی وی نيست، وصيت کند؟
هم چنين من از اين گفتهی شيخ، سخت در تعجبم که گفته: (تا اين که به مرگ جاهليت نميرد!)، يعنی اين که: امام مهدی (ع) در هنگام وفات، بدون وصيت نميرد، که در اين صورت مرگش به مرگ جاهليت خواهد بود، و نيز مىگويد: شخصی که امام مهدی (ع) به او وصيت کرده، وصی ايشان نيست، بلکه اين امر فقط به معنای دفع ضرر مرگ جاهليت است!!! و نيز در همان وقت مىگويند که رسول الله (ص) در هنگام وفات، وصيتی نکردند؟! و چه کسی سزاوارتر است، به اين که به مرگ جاهليت نميرد، و آيا امام مهدی (ع) برتر از جدش رسول الله (ص) گشته؟ يا اين که حضرت محمد (ص) نسبت به مرگ بدون وصيت، که مرگ جاهليت، خواهد داشت، غافل بوده است؟ و يا دليل خاصی بوده که حضرت محمد (ص) را از نوشتن وصيت، مستثنی ساخته است؟!
فرزندانم، جواب اين سؤالات را به شما واگذار میکنم.
واثق: اعتقاد ندارم به اين که عاقلی بگويد، پيامبر اکرم (ص) امت را بدون وصيت، ترک کردند.
محمود: پدر، من از این گفته که پيامبر (ص) در هنگام وفات وصيتی نکردند، تعجب میکنم، و آن وقتی که ايشان همواره به ائمه سفارش مىکردند، که هنگام وفاتشان به تعيين وصی بعد از خود اقدام کنند، و چگونه خود وصيت نکنند؟
احمد: پدر، قبلاً زندگی نامهی ابی بکر را مطالعه کردهام، که ايشان در هنگام مرگ به عمر وصيت کردهاند، و عمر به عقد شورا در ميانشان امر کرد، که از ميان آنان، امام علی (ع) بودند، پس هنگامى که ابوبکر و عمر در وصيت خود کوتاهی نکردهاند، چگونه میتوان گفت که حضرت محمد (ص) سرور مخلوقات وصيتی نکرده است، در حقيقت اين بهتان عظيمى است، که به رسول الله (ص) گفته مىشود، و استغفر الله از کسیکه چنين سخنی بگويد و آن را به رسول الله (ص) نسبت دهد.
پدر: استغفر الله از ظلمى که در حق رسول الله (ص) میکنند.
هفتم: مىگويد: (جايز است، کسی بعد از ايشان باقی بماند و به امامت ايشان دعوت کند و اين امر، در مورد حصر دوازدهگانهی به ايشان و پدرانش، ضرری نمىزند).
مىگويم: تصور میشود کسیکه بعد از امام مهدی (ع) باقی مىماند و به امامت ايشان دعوت کند، بر دو نحو است:
اول: اين شخص، انسان عادی باشد و همانند نواب اربعه که در غيبت صغری بودند.
و اين امری است، که شيخ حر عاملی احتمال داده و مىگويد: (و جايز میشود، آنانی که ذکر شدهاند (مهديين در وصيت)، به عنوان نواب ايشان باشند، و هر يک از آنان، از يک جهت و يا مدت معينی نائب باشند).(
[140])
و اين سخنی است که نمیتوان آن را پذيرفت، هنگامى که روايات از زمان بعد از وفات امام مهدی (ع) سخن مىگويند، و نيابت بعد از وفاتشان، چه معنی خواهد داشت؟ و نيابت در حيات است، نه بعد از وفات.
دوم: کسیکه بعد از ايشان باقی مى ماند، وصی ايشان باشد، و اگر چنين باشد، پس بايد معصوم باشد.
اما در طريق اول هيچ دليلی وجود ندارد.
اما در طريق دوم: دليل بر آن استوار است، پس روايت وصيت و روايات مهديين، بر اين امر دلالت میکنند، که آنان (ع) اوصيای امام مهدی (ع) و واليان عهد و آنان ائمه بعد از ايشان، میباشند.
پس چگونه احتمالی که خالی از دليل باشد، بلکه شواهد خلاف آن را اثبات میکنند، مقدمتر مىگردد؟ و اما گفته ايشان: (و اين امر، در مورد حصر دوازدهگانهی به ايشان و پدرانش، ضرری نمىزند)، که در اين امر هيچ خلافی نيست، و ايشان يعنی امام مهدی (ع) خاتم ائمه (ع) میباشد و سخن به وجود مهديين، آن را نفی نمیکند. و اين چيزی است که صاحب اشکال از سيد مرتضی، در گفته خود نقل کرده است: (مرتضی مىگويد: در هنگام وفات مهدی (ع) تکليف به پايان نمىرسد، بلکه جايز میشود که دوازده امام در ايشان محصور شود، و بعد از آن، ائمهای برای حفظ دين و مصالح آن، به پا مى خيزند؛ و اين سخن، ما را از ناميدن به دوازده امامى، خارج نمیکند، زيرا بر ما تکليف شده به اين که امامت آنان را بدانيم، پس آن موضع خلاف است، که ما آن را به طور شفاف بيان کرده ايم، و ما موافق آنان نيستيم؛ و ما به خاطر اين اسم از غير ما، يعنی مخالفانمان منفرد و جدا شدهايم).(
[141])
و تا همين جا، فرزندان عزيزم، گفتگوی امشبمان را به پايان مىرسانيم و فردا به اميد خدا، به گفتگوی خود، ادامه خواهيم داد.
و الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليماً کثيراً.
-قسمت هفتم :
رّد آن چه در مورد وصيت و اخبار مهديين گفته شد:
">
رّد آن چه در مورد وصيت و اخبار مهديين گفته شد:
مانند شبهای گذشته وعده گرد هم آمدن سه برادر برای شنيدن شنيدهها، در مورد دعوت مبارک يمانی فرا رسيد، آنان حريصانه در مورد دلايل آن، با هم بحث و گفتگو مىکردند، و در همين هنگام پدر آمد و به آنان سلام کرد و جواب پدر را با سلام و بهترين تحيات، پاسخ دادند.
احمد گفت: پدر جان، قبل از اين که گفتگو را آغاز کنيم، اجازه دهيد تا فنجان قهوه خود را بنوشيم.
پدر گفت: احمد، امروز تو را چه شده، به نظر خسته مى رسی؟!
احمد: نه پدر جان؛ ولی به هنگام دفع اشکالات از طرف شما، به دقت و هوشياری بسيار نيازمنديم! و قهوهی خود را نوشيدند، و بعد از اتمام آن، پدر به بيان موضوع گفتگوی امشبشان پرداخت، و گفت: فرزندانم؛ به اشکال چهارم؛ از اشکالات صاحب کتاب صراط مستقيم رسيديم و خلاصهی اشکال اين است: روايتی که وصيت رسول الله (ص) را بيان کرده؛ يک روايت میباشد و مورد ظن و گمان است؛ و مس الهی امامت علمى است و جز با قطع و يقين؛ ثابت نمىشود.
و از همين جا ای فرزندانم، در مورد اين سخن؛ توقف مىکنيم و آن را به صورت يک بررسی موضوعی بررسی مىکنيم؛ تا اين که با يک نتيجه علمى خارج شويم، و ببينيم آيا ممکن است اين اشکال در برابر نقد علمى؛ میتواند مقاومت کند؟
او ادعاء کرده که وصيت رسول الله (ص)، از جمله خبرهای واحد است و خبر واحد مورد ظن و گمان است، و مسأله امامت بايد از طريق علم يقين و قطعی ثابت گردد، نه از طريق شک و گمان، و روايت وصيت، نمیتواند امامت را برای کسانی که بعد از امام مهدی (ع) مى آيند، ثابت کند؛ زيرا از آن حالت قطع و يقين حاصل نمیشود؛ بلکه حالت ظنی و گمان دارد.
پاسخ به اين سخنان، چند نکته دارد:
نکتهی اول: اين که شيخ طوسی بعد از ذکر روايت وصيت و مجموعهای از روايات مىگويد:
و اگر گفته شود: بر صحّت اين اخبار، استدلال نموده و ثابت کنيد که اخبارتان صحيح است، چرا که تمام اين اخبار که روايت کرديد، خبر واحد هستند، و در اموری که اثباتشان نيازمند به علم است، خبر واحد قابل اعتماد نيست؛ (چون خبر واحد، علم آور نيست؛ بلکه حداکثر ظن آور است) و اين مسأله، هم يک مسأله علمى است.
ثانيا: استدلال کرده و دليل بياوريد، مبنی بر اين که معنای اين اخبار، همان کسی است که شما به امامتش معتقد هستيد، چون اخباری که از مخالفانتان روايت کرديد و نيز بيشتر رواياتی که از شيعه روايت کرديد، با فرض اين که آنها را بپذيريم، در آنها، دليلی بر صحّت اعتقاد شما نيست، چون اين اخبار فقط بيانگر عدد هستند و چيزی غير اين را نمىگويند، پس شما از کجا مىگوييد که امامانتان همان دوازده عدد روايات است و امام ديگر را شامل نمىشود؟
مىگوييم: اما آن چه که بر صحّت اين اخبار دلالت مىکند، اين است که شيعه اماميه، اين موضوع و روايات آن را نسل به نسل، به صورت تواتر نقل و روايت کردهاند و طريقه تصحيح اين دسته از اخبار، در کتب اماميه و نصوص و تصريحات بر ولايت امير المؤمنين (ع) موجود میباشد و طريقه اين روايات هم يکی است (بنا بر اين اخبار اين باب، خبر واحد نيستند، بلکه متواتر میباشند).(
[142])
نکتهی دوم: اين که روايت وصيت را شيخ طوسی، روايت کرده است، و ايشان معروفتر از آن است که بايد شناخته شود و ممکن نيست روايتی که بر آن اعتماد ندارد نقل کند، چرا که آن از جمله امور مورد اشکال است که نمیتوان به شيخ طايفه نسبت داد، شيخ حر مىگويد: بلکه از طريق بررسی سير و تواريخ معلوم است که: آنان از کتب غير معتمد، نقل نمیکنند، با وجودی که آنها میتوانند از کتب قابل اعتماد نقل کنند؛ پس چگونه میتوان به سرور محدثين و ثقه اسلام و شيخ طايفه گمان بد داشت؟(
[143])
نکتهی سوم: چيزی که معلوم است، اين که اخبار خبر واحد اگر با قرائن ديگر، پشتيبانی شده باشد، از دايرهی تقسيمات رباعی که حديث را طبق آن تقسيم میکنند، خارج میشود و اين مفهوم را شيخ عاملی، ذکر کرده است و مىگويد: (آنان توافق نظر کردند به اين که خبر مورد تقسيم، يعنی تقسيم خبر واحد به ضعيف و صحيح و موثق و حسن؛ زمانی که خالی از قرينه و قرائن باشد. و قبلاً بيان کردهام: اين که اخبار کتب مشهور ما، با قرائن پشتيبانی شدهاند، که اصحاب مصححان امروزی، در جاهای مختلف به آن اعتراف کردهاند، که ما بعضی از آنها را نقل کرده ايم. و ضعف تقسيم ذکر شده و عدم وجود موارد اضافه شده، در کتب مورد اعتماد واضح گرديد. و صاحب (المنتقی)، ذکر کرده که: بيشتر انواع حديث ذکر شده در دراية الحديث، بين متأخرين از مستخرجات عامه، بعد از وقوع معانیاش در احاديثشان و اين که بيشترشان در احاديث ما وجود ندارند، و اگر تأمل کنيد، تقسيم مذکور از اين قبيل را خواهيم يافت).(
[144])
و ذکر کرديم به اين که روايت وصيت، با بسياری از قرائن که دليلی بر صحت آن است، همراه میباشد، پس ضرورتی برای بيان مجدد آن وجود ندارد.
نکتهی چهارم: و گفتهی او (مسئله امامت، يک مسئله علمى است، که مگر از طريق علم يقين ثابت نمىگردد).
در جواب ايشان مىگويم:
اولاً: اگر مسئله امامت، يک مسئله علمى بود و فقط با علم و يقين ثابت مىگردد، پس چرا به گفتهی خود مبنی بر عدم روئيت صاحب العصر و الزمان (ع)، آن هم به سبب توقيع سمری، اعتماد کردند؛ در حالی که آن يک خبر واحد در نزد آنان است، بلکه سند آن مخدوش میباشد، اما در ارسال، و يا در مجهوليت روايت کننده آن، و طبق قواعدشان، هيچ ارزش قطع و يقينی ندارد؟ و مسئله مشاهدهی امام و ادعای سفارت از سوی ايشان، نيز مسأله علمى میباشد.
دوماً: به اين که قطع و يقين حاصل شده است؛ زيرا روايت وصيت با قرائن بسياری که آن را واجب کرده، همراه است که ذکر کرديم و بر اساس آن میتوان بوسيلهی آنها بر امامت استدلال نمود.
و تا اين جا، پاسخ رد اشکال چهارم به پايان مىرسد و اشکال پنجم را، برايتان بيان خواهم کرد، و سپس در مورد آن گفتگو مىکنيم، که آيا در برابر نقد علمى پاسخی دارد يا فقط آن توجيهی از سوی صاحبش، آن هم برای خلاص کردن خود از توهم، میباشد؟
و خلاصهی اشکال اين است که: رسول الله (ص) هرگز متأخران را با تمام نامهايشان ذکر نکردند و حتی با وجود لزوم معرفت آنان، صفاتشان را بيان نکردند، که در اين صورت تأخير هنگام حاجت لازم مىشود.
و توضيح در مورد اين گمان، مستلزم چند نکته است:
نکتهی اول: رسول الله (ص) و ائمه (ع) مُلزم به بيان همه چيز نيستند، بلکه برای هر چيز، زمان و اهل آن لازم است، و آنان از زمان آن، از ما آگاهترند؛ بلکه در آن جا، اسرار زيادی مربوط به امام مهدی (ع) وجود دارند که اهل بيت (ع) سعی در مخفی نگه داشتن آنها داشتند و فقط به برخی مسائل اصلی و مادر، که امت به وسيله آنها میتوانند، امام خود را بشناسند، اکتفاء کردهاند، و اين همان چيزی است که از بيشتر روايات، معلوم و آشکار مىشود، و برخی از اين روايات را برای شما فرزندانم، بيان میکنم:
شيخ صدوق روايت مىکند: (... وهكذا يکون سبيل القائم (ع) له علم إذا حان وقت خروجه انتشر ذلك العلم من نفسه...).(
[145])
(... و اين چنين روش قائم (ع) خواهد بود و برای او علمى است؛ که اگر زمان انتشار آن، فرا رسد، آن را از خود منتشر میکند).
و اين همان اقتضای حکمت است؛ زيرا برای هر وقت و زمانی علمى وجود دارد، که در زمان غير از زمان ديگری پخش و منتشر میشود ،که از جمله آنها، اين روايت:
ابی عبد الله (ع) فرمود: (العلم سبعة وعشرون حرفاً، فجميع ما جاءت به الرسل حرفان فلم يعرف الناس حتى اليوم غير الحرفين فإذا قام قائمنا أخرج الخمسة والعشرين حرفاً فبثها في الناس وضم إليها الحرفين حتى يبثها سبعة وعشرين حرفاً).(
[146])
(علم، بيست و هفت حرف است و تمام آن چه که رسولان با خود آوردند، تنها دو حرف از علم میباشد و مردم تا به امروز، فقط دو حرف از علم را مى دانند؛ پس هنگامى که قائم ما قيام کند، بيست و پنج حرف از علم را خارج ساخته و بين مردم منتشر میکند و دو حرف ديگر را ضميمه میکند، تا اين که بيست و هفت حرف علم را منتشر کند).
و آن به صراحت بيان میکند: که علم ذخيره شده ای وجود دارد، که حضرت قائم (ع) با آن خواهد آمد، به همين جهت سيد خوئی ( مىگويد: (و از همين جا، در برخی روايات وارد شده، به اين که احکامى در نزد صاحب امر (ع) باقی مانده، که بعد از ظهور خويش، آن احکام را برای مردم آشکار مى سازند).(
[147])
و به خاطر اين، بعضی روايات را مىبينيم که بيان مىکنند: به اين که عدم نامگذاری امام مهدی (ع) توسط امام علی (ع)، وجود عهدی است که رسول الله (ص) از امام علی بن ابی طالب (ع) گرفته است.
ابو جعفر (ع) فرمود: (سأل عمر بن الخطاب امير المؤمنين (ع) فقال: أخبرني عن المهدي ما أسمه؟ فقال (ع): أمّا اسمه فإن حبيبي عهد إلي أن لا أحدث به حتى يبعثه الله).(
[148])
(عمر بن الخطاب از امير المؤمنين علی (ع) پرسيد: مرا از نام مهدی خبر ساز؟ حضرت فرمود: اما نامش، حبيبم رسول الله (ص) از من عهد و پيمان گرفتهاند، که از نام او سخن نگويم، تا زمانی که خداوند او را بر انگيزد).
و نيز امير المؤمنين (ع) فرمود: (وأشهد على رجل من ولد الحسين لا يسمى ولا يكنى حتى يظهر أمره فيملأها عدلاً كما ملئت جوراً...).(
[149])
(شهادت مىدهم، در مورد مردی از فرزندان امام حسين (ع)که نام برده و کنيهاش گفته نمىشود، تا اين که امرش ظاهر گردد و زمين را پر از عدل و داد کند؛ همان طور که پر از ظلم و ستم، گشته است).
همان طور که در روايات يافت میشود، به اين که اهل بيت (ع)، سعی در کتمان شخصيت صاحب امر داشتند، چرا که آن از جمله اسرار میباشد.
احمد بن محمد بن ابی بصير مىگويد: از ابا الحسن الرضا (ع) در مورد مسئله ای پرسيدم، حضرت از پاسخ دادن به آن، امتناع ورزيده و سپس فرمود: (لو أعطيناكم كلما تريدون كان شراً لكم وأخذ برقبة صاحب هذا الأمر...).(
[150])
(اگر آن چه را مى خواستيد، به شما مى دادیم؛ برای شما شر شده و گردن صاحب اين امر، را مى برد).
همهی اين روايات و غيره، تأکيد میکنند که آل محمد (ع) اين شخصيت را به خاطر اهميتش، مخفی نگه داشتند، و در بسياری از امور مربوط به آن را، مبهم نگه داشتند، و در همان وقت آنان (ع) را مىيابيم که امر ايشان را با بيانی شفاف و واضح، مانند خورشيد در وسط روز روشن کردهاند، و در همين جا، حکمت خاندان محمد تجلی مىيابد، به خاطر اين که آنان، امر را محکم نگه داشتند و مانع مدعيان آن شدند، و آن وقتی که ايشان را با بيانی شفاف و واضح بيان کردند.
شيخ مفيد مىگويد: (به اين که سخنان ائمه اطهار، بر ظاهر آن اطلاق مىشد، که باطن آن موافق امر، برای نگه داشتن عواقب آن بود و از ظاهر آن چيزی که به خاطر تقيه و اضطراب بود، بر خلاف باطن آن دريافت مىگرديد. چيزی که در ظاهر آن امری واجب و لازم بود، و در همان وقت در خود آن امر به مباح و ثناء و بخشش و مباح بودن مىشد. و از آنها چيزی بود که در ظاهر آن بخشش و ثناء بود، در حالی که آن امری واجب است؛ و از آنها رواياتی بودند که منظور از عام امر خاص، و رواياتی که منظور از خاص امر عام مد نظر میباشد، و در ظاهر کلام امر مستعار در غير از جايگاه حقيقت کلام است، و تعرض در گفته برای اصلاح و مدارات و جلوگيری از خون ريزی بوده است و آن امر عجيب و يک چيز نوآوری از آنان نيست، و خود قرآن که يک کلام خداست و در آن شفا و بيان هرچيز است، در ظاهر آن اختلاف کردهاند، و از تبيان مردم در اعتقاد معانی آن معلوم است).(
[151])
و بعد از پی بردن به جهل ما به حقيقت مقاصد ائمه دين (ع) همان طور که شيخ مفيد ذکر کرده از يک جهت، و شناخت ما به اين که اهل بيت (ع) در امور مربوط به عصر ظهور، سعی در مخفی ساختن امور از جهت ديگر، صحيح نيست که بگويیم: چرا رسول الله (ص) متأخرين را با نامها و اوصافشان ذکر نکرده است، در حالی که روايات بيان کردند که آن رازی از اسرار آل محمد (ع) میباشد، که به خاطر علتهای فراوان، خواهان آشکار شدن آن برای مردم نيستند.
از آنها: آن چه که ذکر شد، به اين که برای هر علمى اهل و زمانی است، و ايشان (ع) به زمان آن آگاهترند.
و از آنها: هراس از فاش شدن رازشان.
به همين خاطر مىبينيم که اهل بيت (ع) در مسئله پنهان کردن اسرارشان، تأکيد بسياری داشتند.
ابی حمزه از امام سجاد (ع) نقل میکند، که حضرت فرمود: (وددت والله إني افتديت خصلتين في الشيعة لنا ببعض لحم ساعدي: النـزق وقلة الكتمان).(
[152])
(بخدا دوست دارم كه براى دو خصلت بد که در شيعيان ما هست، گوشت استخوان دستم را عوض بدهم؛ تا رفع شوند: کج خلقی و كمى راز نگهدارى).
و ابی جعفر (ع) فرمود: (ولاية الله أسرها إلى جبرئيل (ع)، وأسرها جبرئيل إلى محمد، و أسرها محمد إلى علي، وأسرها علي إلي من شاء الله، ثم انتم تذيعون ذلك، من الذي أمسك حرفاً سمعه؟ قال أبو جعفر (ع): في حكمة آل داود ينبغي للمسلم أن يکون مالكاً لنفسه، مقبلاً على شأنه، عارفاً بأهل زمانه، فاتقوا الله ولا تذيعوا حديثنا).(
[153])
(خداوند سرّ ولايت را به جبرئيل داد و جبرئيل آن را به محمد (ص) و محمد (ص) به علی (ع) و علی (ع) به کسانی که خداوند اراده کرده سپرد؛ سپس شما آن را تباه مىکنيد، کدام يک از شما میتواند حرفی را که مى شنود پنهان کند؟ ابو جعفر (ع) فرمود: در حکمت آل داوود است، که برای مسلمان شايسته است که مالک نفس خويش باشد، و به کار خود مشغول شود و آگاه به اهل زمان خويش باشد و تقوای الهی را پیشه کنيد و حديث ما را تباه نکنيد).
ابی عبد الله (ع) فرمود: (إنّ أمرنا مستور مقنع بالميثاق، فمن هتك علينا أذله الله).(
[154])
(همانا امر ما پوشيده و در ميثاق حفاظت شده و هر کس پردهی اسرار ما را بدَرَد، خداوند او را ذليل مىگرداند).
عيسی بن منصور مىگويد: از ابا عبد الله (ع) شنيدم که فرمود: (نفس المهموم لنا المغتم لظلمنا تسبيح وهمه لأمرنا عبادة وكتمانه لسرنا جهاد في سبيل الله).(
[155])
(کسیکه برای ما اندوهناک باشد و بخاطر ستمى که بر ما رفته غمگين باشد، نفس کشيدنش تسبيح است و همّت او برای امر ما عبادت و کتمان او در مورد سّر ما، جهاد در راه خداست).
نقطه دوم: به اين زشتی تأخير بيان در زمان نياز به آن، در آن اختلاف است، و بر آن اشکال وارد شده است، بعضی از آنان، قائل به گفته آن هستند و بعضی آن را رد کردهاند، و بر اساس آن اشکال گفته شده، رد مىشود و اگر به آن ايمان ندارند، آن وقت گفتگو در مورد آن لازم مىشود.
و از ميان کسانی که به زشتی آن قائلاند، علامه حلی صاحب معالم میباشد، آن وقت که ايشان اول مىگويد: (... تأخير بیان در زمان نياز به آن جايز نيست، و گر نه تکليف که غير قابل تحمل است لازم مىشود...).(
[156])
و گفته دوم وي: (و بدان: اين که در ميان اهل عدل، در عدم جايز بودن تأخير بيان در وقت نياز خلافی نيست. و اما تأخير آن از زمان بيان تا زمان نياز به آن، قوم آن را به طور مطلق اجازه دادهاند و ديگران به طور مطلق، منع کردهاند...).(
[157])
و از جمله کسانیکه به عدم صحيح بودن اين قاعده قائل بودند؛ محقق نائينی بود که مىگويد: (اما تحقيق اگر گفته شود، به اين عقلا در حينی که در مقام بيان باشند و اگر چه بيان آنها بيان کاملی باشد، هيچ گونه دخالتی به آن چه که به احکام آنها و عدم تأخيرش از مقام مخاطب جدا از مقام نياز و حاجت، ندارد. مگر اين که آن عادت، متکلم را به سمتی سوق ندهد که تمام مقصود و مرادش با تمام قرائن منفصل آن، به خاطر مصلحتی که مقتضای آن است، را آشکار کند، ولی آن چه که ضروری است، اين است که با وجود مصلحت اقتضاء شده تأخير در آن هيچ گونه زشتی و بدی در تأخير بيان در زمان حاجت جدا از زمان مخاطب، بايد باشد، و اگر فرض شود به اين که متکلم فرد حکيمی باشد و ايشان مراعات حکمت و مصلحت در بيان مقصودش در همه زمان مىکند، به خصوص اگر تأخير بعضی از مقصودش در زمان حاجت زشت نباشد).(
[158]
و شاگرد وی سيد خوئی مىگويد: (و تحقيق در مقام اين که گفته شود: اين که زشتی و بدی تأخير بيان در وقت حاجت شايد خود برای دوم امر باشد که امر سومى ندارد.
اول: آن موجب ايجاد زحمت و رنج و عذاب در شخص مکلف بدون اقتضای آن در واقع است، همان طور که اگر فرض کنيم، به اين که عام مشمول حکم لازم در ظاهر است، اما بعضی از افراد آن در واقع مشمول حکم ترخيصی هستند، و آن محال نيست که فرد مکلف را در سختی ها گرفتار نکند، علاوه بر آن افرادی را در مشقت و سختی بدون واجب بودن مقتضای آن، قرار مى دهد، و اين از فرد حکيم به دور است.
دوم: آن سبب گرفتار شدن مکلف در مفسده و يا سبب از دست دادن مصلحت وی میشود، همان طور که اگر فرض کنيم به اين که علم شامل حکم ترخيصی در ظاهر است، اما بعضی از افراد آن در واقع در واجب و حرام بودن آن گرفتارند، و آن بر فرد اول موجب از دست دادن مصلحت لازم شده، بر فرد مکلف مىشود، و بر دومى موجب گرفتاريش در مفسده مىشود، و هر دوی آنها برای آقای حکيم، زشت خواهد بود.
اما چيزی که معلوم است، اين زشتی قابل رفع میباشد، و ضرورت آن اين که مصلحت قوی باشد، اگر اقتضای آن گرفتار شدن مکلف در امر مفسده و يا از دست دادن مصلحت در وی و يا القای وی در سختی و مشقت که در آن اصلاً بدی نيست. و اگر بدی تأخير بيان در وقت حاجت، مانند بدی ظلمى که موجب جدا شدن آن مىشود، نباشد، بلکه آن مانند بدی دروغ باشد، يعنی آن خود به خود بد است، جدا از عنوان نيکی که به آن اضافه کنند.
و اگر فرض کنيم به اين که مصلحت سبب مقتضای تأخير بيان در وقت حاجت و آن قوی تر از مفسده تأخير و يا در تقديم بيان مفسده ای قویتر از آن باشد، که در عين حال تأخير بودنش بد و زشت نخواهد بود، بلکه آن نيک و لازم است، و در نتیجه بدی تأخير بيان در وقت حاجت از آن جايی که آن امری ذاتی به معنی اقتضاء بدون علت تامه است و هيچ مانعی در تأخير در وقت حاجت اگر مصلحت لازمى که قوی تر از مفسده تأخير مقتضی آن شد، وجود ندارد.
و به عبارت ديگر اين که حال تأخير بيان در وقت حاجت در خود سخن مانند حال تأخيرش در اصل شريعت مقدس میباشد و آن وقتی که بيان احکام در آن به صورت تدريجی يکی بعد از ديگری، جهت مصلحت تسهيل بر مردم است، جدا از بيان يک دفعه آن عرفی است که سبب مشقت آنهاست که طبعاً موجب نفرت و رویگردانی از دين و عدم رغبت به آن مىشود. و در طبيعت حال اين مفسده اقتضاء میکند که به صورت تدريجی بيان شود تا سبب رغبت مردم به آن با توجه به اين که متعلقات آن مشمول مصالح و مفاسد از اول میباشد و تأخير بيان و تدريج بودنش شايد به خاطر مصلحتی که لازمه آن است –و آن سبب تسهيل برای مردم و رغبتشان به دين است– و چيزی که واضح است اين که اين مصلحت، قویتر از مصلحت واقعی که از دست مکلف خارج مىشود.
و از همين جاست که در بعضی از روايات آمده است که: احکامى در نزد صاحب امر (ع) باقی مانده که ايشان (ع) بعد از ظهورش آن احکام را برای مردم بيان مىکند، و چيزی که معلوم است، اين که اين تأخير شايد به خاطر مصلحتی که در آن است و يا مفسدهای که در بيان باشد، و بر اساس آن اشکالی در تخصيص عموميات کتاب و سنت وارده شده، در زمان پيامبر اکرم (ص) با مختصات وارد شده در زمان ائمه اطهار (ع) وجود ندارد، و آن وقتی که اين مصلحت است که مقتضای تأخير آن در وقت حاجت و عمل و يا در تقديم آن، مفسدهای موجب منع آن شده است).(
[159])
و طبق سخنانی که نائينی و خوئی بيان کردهاند، حتی اگر نام مهديين ذکر نشده باشد، و آن از قبيل مواردی که تأخير در بيان آن در وقت حاجت است، و زشت و بد نخواهد بود، اگر پيامبر اکرم (ص) به خاطر مصلحتی که قویتر از بيان آن است، مخفی نگه داشتند.
نکتهی سوم: عدم ذکر نامهای مهديين (ع) از قبيل تأخير بيان در هنگام حاجت نيست، بلکه از قبيل تأخير بيان از زمان خطاب میباشد و بطور اجماع جايز است:
اما جايز بودن تأخير بيان از زمان خطاب غير از يک نفر از علماء، به جواز تأخير بيان از زمان خطاب تصريح کرده است و شيخ طوسی مىگويد: (در نزد ما بيان در هنگام خطاب جايز است؛ اما در هنگام حاجت، جايز نمیباشد).(
[160])
اما وجود تأخير بيان در هنگام خطاب در مورد حال حاضر ما، آن چيزی است که در نکتهی اول ذکر شده است. علاوه بر آن، روايتی است که شيخ نعمانی در کتاب غيبت خود روايت مىکند: معاذ بن کثير از عبد الله جعفر بن محمد (ع) روايت میکنند که حضرت فرمود: (الوصية نزلت من السماء على رسول الله كتاباً مختوماً، ولم ينزل على رسول الله كتاب مختوم إلاّ الوصية، فقال جبرئيل (ع): يا محمد، هذه وصيتك في أمتك إلى أهل بيتك. فقال رسول الله: أي أهل بيتي، يا جبرئيل؟ فقال: نجيب الله منهم وذريته ليورثك في علم النبوة قبل إبراهيم، وكان عليها خواتيم، ففتح علي (ع) الخاتم الأول ومضى لما أمر فيه، ثم فتح الحسن (ع) الخاتم الثاني ومضى لما أمر به، ثم فتح الحسين (ع) الخاتم الثالث فوجد فيه: أن قاتل واقتل وتقتل واخرج بقوم للشهادة، لا شهادة لهم إلا معك، ففعل، ثم دفعها إلى علي بن الحسين (ع) ومضى، ففتح علي بن الحسين الخاتم الرابع فوجد فيه: أن أطرق واصمت لما حجب العلم، ثم دفعها إلى محمد بن علي (ع) ففتح الخاتم الخامس فوجد فيه: أن فسر كتاب الله تعالى وصدق أباك وورث ابنك العلم واصطنع الأمة، وقل الحق في الخوف والأمن ولا تخش إلاّ الله، ففعل، ثم دفعها إلى الذی يليه، فقال معاذ بن كثير: فقلت له: وانت هو؟ فقال: ما بك في هذا إلا أن تذهب - يا معاذ - فترويه عني، نعم، أنا هو، حتى عدد عليَ اثنا عشر اسماً، ثم سكت، فقلت: ثم من؟ فقال: حسبك).(
[161])
(وصيت از آسمان بر رسول الله (ص) به صورت نوشته سر به مهُر نازل شد و بر آن حضرت (ص) هيچ نامه سر به مهر جز وصيت نازل نشد، پس جبرئيل (ع) فرمود: ای محمد (ص) اين وصيت تو در امت تو است. راجع به اهل بيتت، رسول الله (ص) فرمود: ای جبرئيل کدام اهل بيتم؟ فرمود: بزرگوارشان پيش خدا و فرزندان او تا وارث علم نبوت تو پيش از ابراهيم باشد، و بر آن وصيت چندين مهر بود، و امام علی (ع) مُهر اول را گشود و به تمام اوامر موجود در آن عمل کرد و در گذشت؛ سپس امام حسن (ع) مُهر دوم را گشود و به آن چه در آن موجود بود عمل کرده و در گذشت؛ و سپس امام حسين (ع) مُهر سوم را گشود و در آن چنين يافت "مبارزه کن و به قتل برسان و کشته مىشوی و برای شهادت با گروهی خارج شو که برای آنان شهادتی جز در رکاب تو نيست"، پس حضرت انجام داد؛ سپس آن را به فرزندش علی بن الحسين (ع) داد و حضرت مُهر چهارم را گشود و در آن يافت که سر به زير افکن و خاموش باش، زيرا چهره علم در حجاب رفته، و سپس آنان را به فرزندش محمد بن علی داد، حضرت محمد بن علی مُهر پنجم را گشود و در آن يافت، کتاب خدا را تفسير و پدرت را تصديق کن و فرزندت را وارث علم گردان و به سازندگی امت پرداز و حقّ را در حال نگرانی و ايمنی بگو و از کسی جز خدا هراسی نداشته باش، ايشان نيز چنين کردند؛ سپس آن را به صاحبش داد. معاذ بن کثير مىگويد: و او شما هستيد؟ فرمود: تو را با اين سخن چه کار؟ غير از اين که بروی، ای معاذ و آن را از من بازگو کنی. آری من او هستم. تا اين که آن حضرت، دوازده نام را برايم برشمرد و سپس سکوت فرمود. من پرسيدم: بعد از ايشان، چه کسی است؟ فرمود: همين قدر برايت کافی است).
در اين روايت ملاحظه مىکنيم که برای هر امامى مُهری است، که به آن چه در آن است، عمل مىکند، زيرا آنان (ع) از سوی خداوند مکلف هستند که به آن چه که در مُهر است بر حسب زمان و وقت خاصش عمل نمايند، و اين مستلزم تأخير بيان در هنگام حاجت نيست بلکه اين امر به اقتضای تدريج بودن در امر تبليغ و فرماندهی امت میباشد، سپس اين که فرمودهاش: (همين قدر برايت کافی است)، اشاره به اين دارد که بعد از کلامشان، کلامى است که وقت آن در زمان پرسنده سؤال، فرا نرسيده است.
هم چنين ما به شناخت مهديين (ع) مکلف نيستيم، مگر در زمان ظهور اولين آنان (ع)، پس چگونه تأخير بيان در عدم ذکر نامهايشان، میتواند از قبيل تأخير بيان در هنگام حاجت تلقی شود؟! و اگر چنين بود، مستلزم تأخير ذکر اسمای ائمه معصومين (ع) در شرايع گذشته، از قبيل تأخير بيان در هنگام حاجت مىشد، که اين سخنی است که ممکن نيست کسی آن را به زبان آورد.
سيد مرتضی مىگويد: (به هنگام رحلت امام مهدی (ع) نمیتوان به زوال تکليف سخن گفت، بلکه جايز مىشود که بعد از ايشان ائمهای باقی بمانند که به حفظ دين و مصالح اهل آن عمل نمايند، و گر نه ما را از ناميدن به اثنی عشری خارج مىکند؛ زيرا که ما مکلف شديم که امامت آنها را ياد بگيريم، که ما قبلاً آن را به طور شفاف و واضح بيان کرده ايم).(
[162])
چيزی که مورد توجه است، اين که صاحب اشکال در جايی از همين کتاب به آن پاسخ داده است و هنگامى که مىگويد، اگر گفته شود: به اين که امامت رکنی از دين باشد، خدا و رسولش، قبل از غدير خم به آن اهمال کردهاند، اگر در حق آن نازل کرده: ﴿الْيوم أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ و کسیکه قبل از آن وفات کرده است، را ملزم کرده است، و به خاطر نبودن اين رکن و ايمان به آن مؤمن نبوده است، و در آن تأخير بيان در "زمان" حاجت است، و اگر رکن نباشد، ترک کردن آن ضرری ندارد. مىگوييم: آن، بعد از وفات پيامبر رکن میباشد، تا اين که جايگاهش (يعنی پيامبر) را بگيرد، و نه تأخير از حاجت است و شکی نيست که دين حضرت محمد (ص) به طور تدريجی و بر حسب حوادث تکميل شده است، و يا اين که آن قبل از فرض تکليف کامل شده است، و مردگان قبل از غدير دينشان با پيامير (ص) و خطاب به حاضرين کامل شده است، و در آن کامل شدن دين برای غيرشان وجود ندارد، مگر اين که پيامبر (ص) بر حضرت علی (ع) در جاهای مختلف، در ابتدای امر نص نموده است...).(
[163])
مىگويم: اين کلامى که وی گفته دقيقاً در مورد مهديين (ع) صدق میکند.
نکتهی چهارم: به اين که پيامبر اکرم و خاندان پاکش، امر مهديين (ع) را بعنوان خلفای بعد از امام مهدی (ع) بيان کردند، اما آنان نامهای مهديين که بعد از مهدی اول مى آيند را، ذکر نکردند، و بگذاريد ما آن را بيان اجمالی بناميم، همان طور که در بسياری از امور که شرع آنها را بيان کرده، بيان اجمالی میباشد، مانند عالم برزخ و بهشت و جهنم؛ مگر اين که شايسته نيست که ما آن عوالم را انکار کنيم، اگر ملاک در عدم انکار، همان علم تفصيلی نباشد، و گر نه انکار بسياری از حقايقی که خداوند و انبياء و اوصيائش خبر دادهاند لازم مىشد، و ما به مسئله رجعت به خاطر اقامه دليل بر آن ايمان داريم، نه اين که به طور واضح و کامل بيان شده است.
و در مورد حال حاضر سخن ما همين خواهد بود، اهل بيت (ع) مهديين را اوصيای امام مهدی محمد بن حسن عسکری (ع) و قائمان بعد از ايشان وصف کردند و روايات نقش آنان (ع) را بسيار واضح بيان کردند، اما در نهايت امر نامى از آنان (ع) نبردند، -و اگر چه معتقد هستم، که آنان (ع) ايشان را در روايات بيان کردهاند، اما خود به آن جهل داريم– اما آن دليلی بر رد همه احاديثی که در مورد آنها (ع) سخن گفته، نيست و ذکر آن در گذشته بيان شد.
فرزندان عزيزم، گفتگوی ما امشب تا اين جا به پايان مى رسد و در شب آينده به توفيق الهی به گفتگو خواهيم پرداخت.
و الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليماً کثيراً.
* * *
-قسمت هشتم :
رّد آن چه که در مورد روايت وصيت و روايات مهديين (ع) گفته شد:
">
رّد آن چه که در مورد روايت وصيت و روايات مهديين (ع) گفته شد:
و مانند هر شب، فرزندان گرد هم آمدند و در مورد دعوت حق، به بحث و گفتگو پرداختند، و در انتظار پدر بودند، تا سخنان او را بشنوند، و پدر آمد و با آنان تبادل سلام نمود. پدر گفت: ديشب تا کجا گفتگويمان را پايان دادیم؟ واثق گفت: اشکال پنجم را ذکر کرديم و به اشکال ششم رسيديم.
پدر: خلاصهی اشکال ششم اين است: که در روايت وصيت نوعی اضافه وجود دارد، و اين اضافهها شاذه هستند و با شايعه گمشده تعارضی ندارد و آن اضافهها همان ذکر مهديين (ع) توسط رسول الله (ص) میباشد، و اين امر متعارض آن چه بين دو گروه طائفه است، مبنی بر اين که بعد از دولت قائم (ع) برای کسی دولتی وجود ندارد، بلکه بعد از شهادت امام مهدی (ع) مسئله رجعت آغاز مىگردد و اين تعارض رفع نمیشود مگر با رّد وصيت).
اين اشکال ششم میباشد، که با چند نقطه آن را روشن میکنم:
نکته اول: ادعای اين که در روايت وصيت اضافههای شاذه وجود دارد، و اين شاذه مخالف شايعه گم شده نيست.
مىگويم: مقصود او از اضافههای موجود در وصيت اين است که وصيت مىگويد: (پس هنگامى که وفات ايشان –مهدی (ع)– رسيد، آن را به فرزندش تسليم کند که سه نام دارد؛ نامى همنام من و همنام پدرم و او عبد الله و احمد و نام سوم او مهدی میباشد و او اولين ايمان آورندگان است).
و در گذشته ذکر کرديم، که اضافههای مذکور تنها منحصر به وصيت نيست، بلکه در روايات بسياری آمده که به آن اشاره کرديم. از جمله: روايت حذيفه بن اليمان که همان سه نام مذکور در وصيت رسول الله (ص) آورده است.
و از جمله: روايتی که بيان کرده؛ برای امام مهدی (ع) فرزندی وجود دارد، که در عصر غيبت کبری با وی، در ارتباط است.
و از جمله: رواياتی که بيان کردند، مبنی بر اين که درفشها به فرزند صاحب وصايا اهداء مىشوند، و صاحب وصايا، همان امام مهدی (ع) می باشند و درفشها به فرزند ايشان اهداء مىشوند و ايشان در وصيت ذکر شده است.
و از جمله: رواياتی که بر وجود دوازده مهدی، که بعد از امام مهدی (ع) مى آيند؛ دلالت میکنند.
و از جمله: رواياتی که بر وجود جوانی، که از سوی مشرق خروج مىکند و از اهل بيت حضرت مهدی (ع) میباشد، دلالت میکنند.
و از جمله: رواياتی که بر وجود ذريهای برای امام مهدی (ع) دلالت مىکنند، و اين ذريه مگر دوازده مهديين، نمیتوانند باشند.
و از جمله: رواياتی که بر وجود قائمان بعد از امام مهدی (ع) دلالت میکنند، که همه اين روايات در قسمتهای گذشته ذکر کرديم.
فرزندان: آری پدر جان.
پدر: بعد از اين همه روايات، آن چه که وی بعنوان اضافه تلقی کرده؛ را تأکيد میکنند،که يا با نص بر آنان، مانند روايت حذيفه بن اليمان، که به آن اشاره شده، و يا با اشاره بقيه روايات ديگر، که در آن وقت چگونه آن اضافهها، شاذه به حساب مى آيند؟
اما به نسبت مخالفت اضافهها –همان طور که گفته شد– با روايات شايع و معروف، و اين امر فقط يک توهم و خيال بدون دليل میباشد. در گذشته ثابت کرديم که روايات مهديين هيچ تعارضی با روايات ائمه اثنا عشر ندارند، همان طور که با روايات رجعت تعارض ندارد، و هم چنين با رواياتی که از رفع حجت از زمين در مدت چهل روز، سخن گفتهاند، نيز تعارضی ندارند، همان طور که قبلاً گفتيم و باز هم سخن خواهيم گفت.
و سخن گفتن از تعارض بين آنها، گمان و توهم محض میباشد، و مَثَلی از مثلهای اجتهاد ظنی که بدون دليل میباشد.
نقطهی دوم: اين اضافههای شاذه با آن چه که بين دو گروه رواج يافته، تعارض دارد؛ کسانی که مىگويند: بعد از دولت قائم (ع) برای هيچ کس دولتی نيست.
در پاسخ به آن، اولاً: بسياری از علماء روايات مهديين را بيان کردهاند، اما سعی در نفی آنها بر نيامدند، همان طور که استمرار تکليف بعد از امام مهدی (ع) را نفی نکردند، پس چرا از آنها وجود تعارض را نفهمیدند.
سيد مرتضی مىگويد: به هنگام وفات امام مهدی (ع) تکليف از بين نمىرود، بلکه جايز است در حصر ائمه اثنا عشر بماند، که بعد از ائمه، برای حفظ دين و مصالح اهل آن قيام میکنند، و اين سخن ما را از ناميدن به اثنی عشری، خارج نمىکند، زيرا بر ما تکليف شده به اين که امامت آنان را بدانيم و آن موضع خلاف است که ما آن را به طور شفاف بيان کردهايم، و ما موافق آنان نيستيم، و ما به خاطر اين اسم از غير ما يعنی مخالفانمان منفرد و جدا شدهايم).(
[164])
و شيخ طبرسی مىگويد: (در روايت صحيح آمده است: به اين که بعد از دولت قائم برای هيچ کس دولتی نيست، مگر آن چه که ان شاء الله از قيام فرزندش روايت شده، و با آن روايت با قطع و يقين رّد نمىشود، و در بيشتر روايات آمده که ايشان هرگز از دنيا نمىروند تا چهل روز قبل از قيامت، که در آن دنيا هرج و مرج میشود و نشانهی خروج اموات و قيام ساعت است و خداوند داناتر است).(
[165])
از کلام سيد مرتضی، بسيار معلوم است که وی در صدد محاججه با خصم (دشمن) خود میباشد. و آن هم به خاطر محفاظت از نامگذاری به فرقه اثنی عشر میباشد، لذا خود مىگويد ما به قطع و يقين در مورد زوال تکليف بعد از شهادت امام مهدی (ع) نرسيديم، بلکه جايز است بعد از شهادت ايشان (ع) کسی باقی بماند، تا به حفظ دين و مصالح مسلمانان بپردازد، و اين امر ما را خارج نمیکند به اين که ما اثنا عشری هستيم، و برای اين امر علت قرار مىدهد و مىگويد که ما مکلف به شناخت امامت ائمه اثنا عشر هستيم، و اين همان چيزی است که مايه اختلاف ما و غير ما شده است، چرا که غير ما به امامت ائمه (ع) اعتقاد ندارند و ما به آن اعتقاد داريم و ما با اين نام از آنان منفرد شويم).
و کلام وی واضح است که مىگويد:
اول: عدم قطع و زوال تکليف، بعد از شهادت امام مهدی (ع).
دوم: جايز است که بعد از شهادت امام مهدی (ع) کسی باقی بماند که به محفاظت از دين و مصالح مسلمانان بپردازد.
اما سيد مرتضی مىگويد: به اين که التزام به اين دو امر ما را به عنوان اين که اثنا عشری هستيم، خارج نمیسازد. (زيرا بر ما تکليف شده که به اين که امامت آنان را بدانيم و آن موضع خلاف است که ما آن را به طور شفاف بيان کرده ايم، و ما موافق آنان نيستيم، و ما به خاطر اين اسم از غير ما يعنی مخالفانمان منفرد و جدا شده ايم).
و کلام سيد مرتضی ( در صدد بيان منفرد شدن شيعه، با نامگذاری اثنی عشريه بوده و هدف او فقط دفاع و محفاظت از اين نامگذاری اثنا عشری میباشد.
بلکه اين امر حتی از صاحب اشکال ظاهر مىشود، و آن هنگامى که وی برای تأييد کلام خود عبارت سيد مرتضی مى آورد و مىگويد: اگر بگوييد: در روايت گفته شده (پس هنگامى که وفات ايشان –مهدی- فرا رسيد، آن را به فرزندش تسليم کند). اين تأويل را نفی مىکند، مىگويم: اين دليلی برای بقاء بعد از ايشان نمیباشد و شايد فقط برای ادای وظيفه وصيت باشد، تا به مرگ جاهليت نمیردٰ و شايد کسی بعد از ايشان، باقی بماند؛ بلکه به امامتش دعوت کند و آن ضرری به حصر بودن اثنا عشری، در وی و پدرانش نمىرساند.
سيد مرتضی مىگويد: به هنگام وفات امام مهدی (ع) تکليف از بين نمى رود، بلکه جايز است، در حصر ائمه اثنا عشری بماند، که بعد از ائمه برای حفظ دين و مصالح اهل آن قيام میکنند، و اين سخن ما را از ناميدن به اثنا عشری خارج نمىکند، زيرا بر ما تکليف شده به اين که امامت آنان را بدانيم و آن موضع خلاف است که ما آن را به طور شفاف بيان کردهايم، و ما موافق آنان نيستيم، و ما به خاطر اين اسم، از غير ما يعنی مخالفانمان، منفرد و جدا شدهايم.
و هم چنين کلام طبرسی که او هرگز وجود مهديين، کسانیکه از فرزندان امام مهدی (ع) مى باشند، را نفی نمىکند، و شايد اين امر در نزد وی به درجه قطع و يقين ثابت نشده است، و شايد علت و سبب توهم او تعارض بين رواياتی که مىگويند (حجت چهل روز قبل از قيامت، وفات مىيابد) و بين روايات مهديين باشد، و چيزی که مؤيد آن است، اين که ايشان بعد از ذکر عدم وجود قطع و يقين از رواياتی که بر قيام فرزند امام بعد از ايشان؛ مىگويد: (و بيشتر روايات بيان کردهاند که ايشان هرگز از دنيا نمى روند، مگر چهل روز قبل از قيامت میباشد).(
[166])
دوماً: در گفتگوی گذشته، به عدم وجود تعارض بين گفتن به وجود دولت مهديين و بين گفتن رجعت اشاره کرديم، و نيازی به شرح دوبارهی آن نيست.
نقطهی سوم: اين که بعد از وفات امام مهدی (ع) رجعت آغاز مىگردد.
و پاسخ به اين نقطه در شبهای گذشته بيان کردهايم، و اين که مسئله رجعت، بعد از امام محمد بن الحسن المهدی (ع) نخواهد بود، بلکه بعد از دوازدهمين مهدی از مهديين میباشد، و ايشان همان مهدی هستند، که امام حسين (ع) بر ايشان خروج مىکند، و مقصود از مهدی همان کسی که در روايات برای وی ذريهای نيست.
نقطهی چهارم: (تعارض رفع نمیشود، مگر با رّد روايت وصيت).
و پاسخ به اين نقطه واضح است، بعد از اين که برای شما واضح گرديد که بين روايات مهديين و روايات رجعت، هيچ گونه تعارضی وجود ندارد و فرض تعارض فقط يک توهم و خيال خالی از برهان و حجيت میباشد، بلکه برهان و حجيت، بر خلاف آن سخن مىگويد.
سپس از گفتهاش تعجبم تمامى ندارد، که مىگويد: (جز با رّد روايت وصيت)، و آن در حالی که روايات اهل بيت (ع) در نصوص و متون فراوان، به عدم رّد روايات خود سفارش و تأکيد میکنند، برخی از اين روايات را برای شما ای فرزندانم، بيان میکنم:
ابی عبيده الحذاء مىگويد، از ابی جعفر (ع) شنيدم که فرمود: (أما والله إنّ أحب أصحابي إلي أورعهم وأفقههم وأكتمهم لحديثنا، وان أسوأهم عندي حالاً وامقتهم إلي الذي إذا سمع الحديث ينسب إلينا ويروى عنا فلم يعقله ولم يقبله قلبه، اشمأز منه وجحده، وكفر بمن دان به، وهو لا يدري لعل الحديث من عندنا خرج، وإلينا أسند، فيکون بذلك خارجاً من ولايتنا).(
[167])
(به خداوند سوگند، دوستدارترين اصحابم کسی است که نسبت به حديث ما زيرک، دانا و خبره و رازدار باشد و بدترين آنان نزد من کسانی هست که، هرگاه حديثی بشنود به ما نسبت مىدهند و از طرف ما روايت میکنند و هرگز در مورد آن تعقل نمیکند و قلبش آن را نمىپذيرد و از آن هراسان میشود و انکارش میکند و به صدق آن کفر مىورزد و او نمىداند که شايد حديث از ما باشد و سند آن از ماست؛ پس به همين سبب از ولايت ما خارج مىشود).
و رسول الله (ص) فرمود: (من رد حديثاً بلغه عني فأنا مخاصمه يوم القيامة، فإذا بلغكم عني حديث لم تعرفوا فقولوا: الله أعلم).(
[168])
(هر کس حديثی که از ما ابلاغ شده را رد نمايد؛ من در روز قيامت با وی مخاصمت و دشمنی خواهم داشت، پس هنگامى که حديثی از من بسوی شما ابلاغ شد و آن را درک نکرديد، بگوييد: خداوند داناتر است).
ابی بصير از يکی از ائمه، روايت میکند که ايشان فرمود: (لا تكذبوا بحديث آتاكم مرجئي ولا قدري ولا خارجي نسبه إلينا فإنكم لا تدرون لعله شیء من الحق فتكذبوا الله ( فوق عرشه).(
[169])
(حديثی که آن را فرد مرجئی و يا قدری و يا خارجی آورد و يا به ما نسبت داد دروغ نپنداريد؛ زيرا شما نمىدانيد که آن شايد چيزی از حق باشد، که در آن وقت خداوند را در بالای عرشش، تکذيب خواهيد نمود).
و تا اين جا شرح خود را در مورد اشکال ششم، به پايان مى رسانيم.
اما خلاصهی اشکال هفتم اين است: بيشتر روايات بيان کردند (و هفت تن از فرزند حسين (ع)) که ادات حصرِ مبتدا، در خبر واجب است.
و پاسخ آن:
اول: آن روايات بر ائمه (ع) نظر دارند، و با روايات مهديين (ع) هيچ منافاتی ندارند.
دوم: به اين که بعضیها منکر طرح اين قاعده هستند، و هميشه لازم نيست که مبتدا در خبر محصور شود، و محدث بزرگ آقای بحرانی در کتاب حدائق خود، در مورد برخی صيغهها که اطلاق در آنها رخ مى دهد، مىگويد: (و بر اين حصر مبتدا در خبرش حصر و محدوديتی وجود ندارد، زيرا که آن مطرح نشده، همان طور که در محل خود، محقق شده است).(
[170])
و از همين جا در حاشيهی سوقی آمده است: (بدانيد که اگر مبتدا معرف به جنس و خبرش ظرف و يا جار و مجرور باشد، حصر لازم میشود؛ يعنی حصر مبتداء در خبر مانند کَرَم و بخشش در عربی است و ائمه (ع) از قريش میباشند، يعنی هيچ کرم و بخششی جز در عرب نيست، و ائمهای جز در قريش نيست).(
[171])
و مبتدا در اين جا (نُهتاست) و آن غير محلی مبنی بر جنس است.
سوم: اگر به طور جدلی تسليم اين قاعده شويم، اين قاعده بيگانه و اجنبی است و به آن چه که مورد بحث ماست ارتباطی ندارد، اگر آن با عدم وجود نّص صحيح باشد، و وجوب مورد نظر آشکار میشود –مقصودم وجوب حصر مبتدا در خبر– در حالی که روايات و نصوص بسياری بر وجود مهديين (ع) از فرزندان حسين (ع) دلالت کردهاند، و اين روايات معلوم شدن حصر مورد نظر را باطل مىکند.
چهارم: از اهل بيت (ع) روايت شده که ايشان (ع) شيعيان خويش را به عمل کردن به فرموده آخر خود سفارش کردهاند. ابی عبد الله (ع) فرمود: (أرأيتك لو حدثتك بحديث -العام- ثم جئتني من قابل فحدثتك بخلافه، بإيهما كنت تأخذ؟ قال: قلت: كنت آخذ بالخير. فقال لي: رحمك الله).(
[172])
(هنگامى که امروز، شما را حديثی بگوييم –عام- سپس روز بعد از آن، نزد من بياييد و حديثی را بر خلاف آن به شما بگوييم، شما به کدام يک عمل مى کنيد؟ گفت: عرض کردم: کلام آخر شما را بر میگیریم. فرمود: خداوند شما را رحمت کند).
و معلی بن خنيس از ابی عبد الله (ع) روايت میکند و مىگويد: به ابی عبد الله (ع) عرض کردم: (إذا جاء حديث عن أولكم وحديث عن آخركم بايهما نأخذ؟ قال: خذوا به حتى يبلغكم عن الحي فإن بلغكم عن الحي فخذوا بقوله. قال: ثم قال ابو عبد الله (ع): إنّا والله لا ندخلكم إلاّ فيما يسعكم).
(اگر حديثی از اولين شما و حديثی از آخرين شما به ما برسد، به کدام يک عمل کنيم؟ فرمود: آن را برگيريد، تا خبری که از فرد زنده (معصوم) برسد؛ پس هنگامى که از معصوم با خبر شديد، سخن او را برگيريد. سپس فرمود: به خداوند سوگند، که ما چيزی را که قدرت درک آن را نداريد؛ بر شما عرضه نمىکنيم).
در کافی، بعد از نقل اين خبر، گفته است: و در حديث ديگر فرمود: (خذوا بالأحدث).(
[173]) (به خبر جديد (اخیر)، عمل کنيد).
و بسيار واضح است به اين که روايت وصيت، آخرين و جديدترين فرمودههای پيامبر (ص) در آخرين ساعات وفاتش را روشن مىکند، پس طبق روایات گفته شده در صفحه قبل، عمل به آن از همه، سزاوارتر است.
سپس آن چه در فقه حوزه علمیه، در حال حاضر معروف است، در صورت اين که فتوای مجتهد تغيير نمايد، عمل کردن به فتوای آخر واجب مىشود، و اگر تصور کنند به اين که رسول (ص) مفتی (فتوا دهنده) باشد؛ - همان طور که ايشان (ص) و خاندان پاکش (ع) را مردمى عارف به حساب مىآورند و سخنان آنان را حمل بر مفاهيم عرفی مىنمايند؛ حال آن که بيشتر کلمات آنان (ع) بر اساس آن چه که عرف آن را مى فهمد، نمىآيند؛ – نه رسولی که از طرف خداوند آمده است، و بر آنها لازم و واجب میشود؛ که با وی (ص) همانند فقيه که گاهی در مسألهای رأیش عوض مىشود، معامله نمايند؛ و بر آنها واجب است که به فتوای متأخر عمل نمايند، و اين وصيت؛ آخرين چيزی بود که حضرت محمد (ص) در شب وفاتش؛ سخن فرمود، و اين همه اصرار بر رد آن؛ برای چيست؟
جدا از اين که ائمهای که بعد از رسول الله (ص) آمدهاند؛ بر مفاهيم و مضامین موجود در وصيت، در بسياری از روايات خويش که به آنها اشاره شده است، تأکيد کردهاند.
آيا با وجود اين همه دلايلی از قرآن و سنّت، صحيح است که اين وصيت قبول نشود؟!
جز اين که آنها، از وجود ثقل سومى سخن بگويند، که رسول الله (ص) آن را ذکر نکردهاند، و آن از جمله معايير و میزانی است، که روايات را با آن مى سنجند، و به وسيله آن با فرمودهی پيامبر (ص) که هدايت را فقط محصور به قرآن و عترت کردند، مخالفت میکنند؛ در حقيقت همانند حال کسانی خواهند بود که گفتند: (کتاب خدا، برای ما کافی است).
در نهايت امر آن کسی که گفت: (کتاب خدا، برای ما کافی است) و تنها به يکی از ثقلين اکتفاء کرد و آن همان قرآن است، در حالی که آنها، ثقل سومى را اضافه کردند و آن همان رأی فقهاء است، تبديل به کسانی شدند که سخنان فقهاء در همه چيز حتی در عقايد و ضرورياتی که در نزد خود فقهاء، تقليد در آنها جايز نيست، آن را قبول و عبادت مىکردند.
در نتيجه کسیکه به قرآن اکتفاء کرده، مصيبت زده شد و کسی که به ثقل سوم چنگ زده و به ثقلين اکتفاء نکرده، هم مصيبت زده شده است.
و از همين جا، اگر دقت کنيد، در مىيابيد کسی که فقط به قرآن، اکتفاء نمود و وصيت را رد کرد، و به رسول الله (ص) تهمت هذيان زد، –و رسول (ص) از آن پاک و منزه است- و هم چنين کسی که بر ثقلين، ثقل سوم اضافه کرده است، هم به همان نتيجه رسيده است و وجود وصيت برای رسول الله (ص) را رد نمود و قبولش نکرد.
اما اشکال هشتم، که خلاصهی آن: اين مهديين هرگز در تورات و غيره ذکر نشدند و نيز پيامبر (ص) در شب معراجی که داشتند، به ديدن آنها خبر ندادند. و از آن جايی که در تورات و غير آن ذکر نشدهاند، و نه پيامبر (ص) به هنگام معراج خود، به آنان خبر داده است؛ پس نمیتوان به روايت وصيت و رواياتی که مهديين را ذکر کردند، عمل نمود.
و در پاسخ اين توهم:
اول: به اين که به عدم ذکر مهديين در کتب گذشته، گفته شود؛ شايد بر جهل گويندهی اين سخن دلالت کند، حال آن که متنهايی که در کتب گذشتگان وجود دارد، بر ائمه و مهديين اشاره شده است، و برای شما، چند نمونه از متنهای کتب گذشتگان، را ذکر میکنم.
در اصحاح چهارم آمده است: (1- بعد از اين نگاه کردم، و ديدم که در آسمان، دری باز میباشد و صدای اولی که مانند بوق سخن مىگويد (صدايش مانند بوق است)، شنيدم که به من سخن مىگويد: به اين جا بالا بيا؛ تا آن چه بعد از آن اتفاق مى افتد، را به شما نشان دهم. 2- که ناگهان مانند روحی شدم و آن هنگام تختی بر آسمان قرار گرفت؛ و بر آن تخت کسی نشسته بود. 3- و کسی که نشسته بود، شبيه سنگ يشب و عقيق میباشد و رنگين کمان در اطراف تخت، در نگاه شبيه زمرد است. 4- و در اطراف تخت، بيست و چهار تخت بود. و ديدم که بر روی تختها، بيست و چهار مرد بزرگ نشسته بودند، که لباس سفيده پوشيدهاند و بر سر آنان تاجهايی از طلا بود. 5- و از تخت رعد و برقها و صداهايی خارج مىشد...).(
[174])
و اين بيست و چهار تن، ائمه و مهديين (ع) می باشند؛ همان طور که سيد احمد الحسن (ع) آن را در نامه هدايت، بيان کردند.
و ملاحظه مى کنيد، فرزندانم که اين متن با تمام مفهوم وصيت، موافق میباشد.
دوم: اما گفتهی او (و پيامبر اکرم (ص) در شب معراج که به سوی خدا رفتند، به ديدن آنها خبر نداده است).
در ردّ وی مىگويم:
در گذشته ذکر کرديم، که تأخير بيان در وقت حاجت، امری برای مصلحت میباشد، که در آن هيچ گونه قبح و بدی ديده نمىشود؛ جدا از تأخير از زمان خطاب و اين امری است که کسی از قبيح و بد بودنش به طور مطلق، سخن نگفته است، و مورد ما نيز از این قبيل میباشد، همان طور که مرتضی و طبرسی، بر آن شرح دادند و آن وقتی که گفتند: ما مکلف به شناخت ائمه دوازدهگانه هستيم، و آن مانع نمیشود، کسی بعد از امام مهدی (ع) بيايد که بعد از ايشان در زمين خليفه شود، و سخنانشان را برای شما قبلاً بيان کردم؛ و رسول الله (ص) از آنان خبر ندادند،که ممکن است مصلحت کتمان آن مهمتر باشد، و يا نياز نديدند خبر دادن به آنان، در آن زمان باشد، همان طور که از وی تدريج بودن احکام و کشف حقائق بر اهل آن که تاب تحملش را دارند، عهد کرده است؛ زيرا که امر آنها، سخت و سختگير است، همان طور که امير المومنين (ع) فرمود: (إنّ أمرنا صعب مستصعب، لا يحمله إلاّ عبد مؤمن امتحن الله قلبه للإيمان، ولا يعي حديثنا إلاّ صدور أمينة وأحلام رزينة).(
[175])
(همانا که امر ما سخت و سختگير است؛ و کسی آن را تحمل نمیکند، مگر بندهای که خداوند قلب او را به ايمان امتحان کرده باشد و حديث ما را، تنها سينههای راز دار و اهل صبر حمل میکنند).
رسول الله (ص) فرد حکيمى است، و اقتضای تدريجی در بيان حقائق را، به خوبی مىداند؛ چرا که به آنان (ع) امر شده، که با مردم به اندازهی درک و فهمشان سخن بگويند؛ همان طور که پيامبر (ص) فرمود: (إنا معاشر الانبياء أمرنا أن نكلم الناس على قدر عقولهم).(
[176])
(ما انبياء مأمور شديم، که با مردم به اندازهی عقلشان سخن گوييم).
همان طور که آنان به زمان اعلمترند. همان طور که امام صادق (ع) فرمود،(
[177]) و ما در جايگاهی نيستيم، که رسول الله (ص) را محکوم کنيم، که چرا مهديين را جز در شب وفات ذکر نکردند، و اگر آنان اين چنين هستند، از هر چه انجام مى دهند، مورد سؤال قرار نمیگيرند، بلکه خداوند ما را به عمل کردن به آن چه پيامبر (ص) آورده است، امر میکند و مىفرمايد: ﴿ومَا آتَاكُمُ الرسول فَخُذُوهُ ومَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانت هُوا واتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ﴾.(
[178])
(آن چه را رسول خدا (ص) برای شما آورده، بگيريد (و اجرا کنيد)، و از آن چه نهی کرده، خودداری نماييد؛ و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد که خداوند کيفرش شديد است!).
عدم اخبار رؤيت مهديين، در شب اسراء و معراج به معنی عدم جايز بودن خبر دادن از ايشان، در هنگام وفاتش نمیباشد، و آيا کسی بر رسول الله (ص) ولايت دارد، که بتواند به انجام کارهايش اقدام نمايد، يا اين که ايشان (ص) سزاوارترين مردم به خودشان است، و ايشان (ص) به طور طبيعی مصلحت اسلام را مراعات مىکند، و از همين جا آشکار مىکنيم که عدم اطلاع دادن از مهديين، در آن زمان به خاطر هدف مهم و مصلحتی که عائد اسلام است، میباشد. خداوند مىفرمايد: ﴿بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ أَن يُؤْتَى صُحُفاً مُّنَشَّرَةً﴾.(
[179])
(بلکه هر کدام از آنها، انتظار دارد، نامه جداگانهای (از سوی خدا) برای او فرستاده شود!).
و امير المؤمنين (ع) مىفرمايند: (كأنهم أئمة الكتاب وليس الكتاب إمامهم).(
[180])
(گويا آنان ائمه کتاب هستند، که کتاب پيش روی آنان نيست).
و تا همين جا، پاسخ به اشکال هشتم به پايان مىرسد و به وسيله آن، سخن امشبمان ای عزيزان من، تمام مىشود. و الحمدلله رب العالمين.
-قسمت نهم:
دفع آن چه که در مورد روايات وصيت و روايات مهديين (ع) گفته شد:
فرزندان حاضر شدند و منتظر آمدن پدر بودند؛ تا سخنان او را در مورد دعوت مبارک يمانی بشنوند، و پدر آمد و بر آنان سلام کرد و با هم تبادل سلام نمودند، و پدر گفت: فرزندانم سخن ما تا به کجا رسيد؟
واثق: پدر، تا اشکال نهم رسيديم.
پدر: و خلاصهی اشکال نهم اين است: هنگامى که پيامبر (ص) تعداد دوازده ائمه را بر شمرد، به امام حسن (ع) فرمود: زمين از آنان، خالی و تهی نمىگردد؛ و مقصود ايشان زمان تکليف بوده است، و اگر ائمهای بعد از ايشان بود؛ زمين از آنان خالی مىگشت، حمل شدن خالی شدن زمين به اين که منظور فرزندان آنان است، دور از واقع میباشد، زيرا آن از مجاز میباشد و ضرورتی ندارد که بر آنان تعبير شود.
در پاسخ آن مىگويم:
رواياتی که بر تهی بودن زمين، از آنان (ع) سخن گفتهاند، با سه لفظ آمده است:
اول: "لفظ حجت"، همان طور که امير المؤمنين (ع) فرمود: (لا تخلو الأرض من قائم لله بحجة. إمّا ظاهراً مشهوراً أو خائفاً مغموراً، لئلا تبطل حجج الله وبيناته).(
[181])
(زمين از قائم به حجت خدا خالی نمىگردد. چه ظاهر و مشهور باشد و چه پنهان و مغمور باشد، تا اين که باعث بطلان حجج و بينات الهی نشود).
و ابی عبد الله (ع) مىفرمايند: (لو لم يبق في الأرض إلاّ اثنان لكان أحدهما الحجة على صاحبه).(
[182])
(اگر بر روی زمين، فقط دو نفر باقی بمانند، يکی حجت خدا بر ديگری خواهد بود).
و نيز فرمود: (لن تخلو الأرض من حجة عالم يحيي فيها ما يميتون من الحق، ثم تلا هذه الآية: ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِؤُواْ نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ ويَأْبَى اللّهُ إِلاَّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ ولو كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾.(
[183]) (
[184])
(زمين، هرگز از حجتی که بواسطهی او حقِ مُرده، زنده میشود خالی نمى ماند) سپس اين آيه را تلاوت کردند: (آنها مىخواهند نور خدا، را با دهان خود خاموش کنند؛ ولی خدا جز اين نمىخواهد که نور خود را کامل کند، هر چند، کافران ناخشنود باشند!).
و نيز مىفرمايند: (ما زالت الأرض إلاّ ولله تعالى فيها حجة يعرف الحلال من الحرام، ويدعو إلى سبيل الله، ولا تنقطع الحجة من الأرض إلاّ أربعين يوماً قبل القيامة، وإذا رفعت الحجة، أغلق باب التوبة فلا ينفع نفساً إيمانها لم تكن آمنت من قبل الآية. أولئك شرار خلق الله وهم الذين يقوم عليهم القيامة).(
[185])
(زمين هرگز استوار باقی نمىماند؛ جز اين که در آن، برای خدا، حجتی باشد، که حلال را از حرام بشناساند و بسوی خدا دعوت کند و حجت از زمين، جز چهل روز قبل از قيامت، قطع نمىگردد، و هنگامى که حجت رفع گردد، درب توبه بسته میشود و ديگر ايمان کسی به حالش سودی ندارد، اگر قبل از آن ايمان نياورده باشد. آنان شرورترين خلق خدا هستند، کسانی که قيامت بر آنان، بر پا میشود).
دوم: "لفظ امام"، ابی حمزه ثمالی مىگويد: به ابا عبد الله (ع) عرض کردم: آيا زمين بدون امام باقی مىماند؟ فرمود: (لو بقيت الأرض بغير إمام لساخت).(
[186])
(اگر زمين بدون امام باقی بماند، با اهلش ويران مىگرديد).
سوم: "لفظ دوازده"، ابی جعفر امام محمد باقر (ع) از پدر بزرگوارش، از جدش، نقل مىکند، که حضرت فرمود: (قال رسول الله: إني واثنا عشر من أهل بيتي أولهم علي ابن أبي طالب أوتاد الأرض التي امسكها الله بها أن تسيخ بأهلها، فإذا ذهبت الإثنا عشر من أهلي ساخت الأرض بأهلها ولم تنظروا).(
[187])
(رسول الله (ص) مىفرمايند: به راستی که من و دوازده تن از اهل بيتم، که اولشان علی بن ابی طالب است، کوههای استوار زمين هستيم؛ که خداوند بواسطهی کوهها زمين را محکم نگه داشته، تا بر مردمش نريزد، و هنگامى که اين دوازده تن بروند، زمين با اهلش فرو مىرود و لحظهای به آنان مهلت داده نمیشود).
و به اين خاطر، در روايتی که صاحب اشکال، به وسيله آن اشکال گرفته را مشاهده مىکنيم، که اولاً آن عترت هدايتگر (ع) را ذکر مىکند، که آل محمد (ع) هستند و سپس لفظ حجت بر امام عطف کرده و ديگری لفظ حجت را معطوف به امام علی (ع) ساخته است؛ (گفتم: يا رسول الله (ص)، فرمودهی شما: به اين که زمين از حجت خالی نمى ماند؟ فرمود: آری، علی امام و حجت بعد از من است و تو امام و حجت بعد از او هستيد). چيزی که دلالت میکند: بر اين که آنان به عنوان حجج بر زمين قرار گرفتهاند، همان طور که رسول الله (ص) در خود روايت تصريح نمودهاند: (و شما زمين را از حجتی بر خلقت، خالی نمىگذاری، کسی که در ميان مردم، آشکار است که مورد اطاعت قرار نمیگيرد و يا ترسيده که پنهان شده است).
و برای شما خود روايت را نقل میکنم: حسن بن علی (ع) فرمود: (خطبنا رسول الله ( يوماً، فقال بعد ما حمد الله وأثنى عليه: معاشر الناس، کأني ادعي فأجيب، واني تارك فيكم الثقلين: كتاب الله وعترتي أهل بيتي، ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا، فتعلموا منهم ولا تعلموهم فإنهم أعلم منكم، لا تخلو الأرض منهم، ولو خلت إذاً لساخت بأهلها، ثم قال: اللهم إني أعلم أن العلم لا يبيد ولا ينقطع، وأنك لا تخلي أرضك من حجة لك على خلقك، ظاهر ليس بالمطاع، أو خائف مغمور، لكيلا يبطل حجتك، ولا يضل أولياؤك بعد إذ هديتهم، أولئك الأقلون عدداً الأعظمون قدراً عند الله. فلما نزل عن منبره قلت: يا رسول الله، أمّا انت الحجة على الخلق كلهم؟ قال: يا حسن، إنّ الله يقول: ﴿إِنَّمَا انت مُنذِرٌ ولِكُلِّ قَومٍ هَادٍ﴾(
[188]) فأنا المنذر وعلي الهادي، قلت: يا رسول الله، فقولك: إنّ الأرض لا تخلو من حجة؟ قال: نعم، علي هو الإمام والحجة بعدي، و انت الحجة والإمام بعده، والحسين هو الإمام والحجة بعدك، ولقد نبأني اللطيف الخبير أنه يخرج من صلب الحسين ولد يقال: له علی سمي جدّه علي، فإذا مضى الحسين قام بالأمر بعده علي ابنه، وهو الحجة والإمام، ويخرج الله من صلب علي ولداً سمیي وأشبهه الناس بي، علمه علمي وحكمه حكمي، وهو الإمام والحجة بعد أبيه، ويخرج الله من صلبه مولوداً يقال له جعفر أصدق الناس قولاً وفعلاً، وهو الإمام والحجة بعد أبيه.
ويخرج الله تعالى من صلب جعفر مولوداً سمى موسى بن عمران، أشد الناس تعبداً، فهو الإمام والحجة بعد أبيه، ويخرج الله تعالى من صلب موسى ولداً يقال له: علی، معدن علم الله وموضع حكمه، فهو الإمام والحجة بعد أبيه.
ويخرج الله تعالى من صلب علي مولوداً يقال له: محمد، فهو الإمام والحجة بعد أبيه، ويخرج الله تعالى من صلب محمد مولوداً يقال له علي، فهو الإمام والحجة بعد أبيه، ويخرج الله تعالى من صلب علي مولوداً يقال له: الحسن، فهو الإمام والحجة بعد أبيه، ويخرج الله تعالى من صلب الحسن الحجة القائم إمام زمانه ومنقذ أوليائه، يغيب حتى لا يرى يرجع عن أمره قوم ويثبت عليه آخرون ﴿ويقولونَ مَتَى هَذَا الْوعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾،(
[189]) ولو لم يبق من الدنيا إلاّ يوم واحد لطول الله ( ذلك اليوم حتى يخرج قائمنا فيملأها قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً، فلا يخلو الأرض منكم، أعطاكم الله علمي وفهمي، ولقد دعوت الله تبارك وتعالى أن يجعل العلم والفقه في عقبي وعقب عقبي ومن زرعی و زرع زرعي).(
[190])
(روزی رسول الله (ص) ما را مورد خطاب قرار داد و بعد از حمد و ثنای خداوند فرمود: ای مردم گویی که من مورد دعوت قرار گرفتم، که بايد اجابت کنم (يعنی زمان مرگم فرا رسيده است)؛ و من در ميان شما دو چيز گران بهاء به جای مىگذارم، کتاب خدا و عترتم اهل بيتم، مادامى که به آنها، متمسک مىشويد، هرگز گمراه نمىشويد، و از آنان بياموزيد و به آنها ياد ندهيد، چرا که آنها از شما داناترند، و زمين از آنها خالی نمىگردد، و اگر خالی مىگشت، با اهلش ويران مىشد، سپس فرمود: خداوندا، من مىدانم که علم هرگز کهنه نمیشود و زايل نمىگردد و تو هرگز زمين خود را بدون حجتت، بر خلق رها نمىکنی؛ کسی که در ميان مردم آشکار است، که مورد اطاعت قرار نمیگيرد و يا ترسيده که پنهان شده است، تا اين که حجتت باطل نشود، و اوليای خود بعد از هدايتشان گمراه نشوند، آنان کسانی هستند که تعدادشان اندک، اما نزد خدوند قدر و منزلت بزرگی دارند؛ و هنگامى که از منبر پايين آمدند، عرض کردم: يا رسول الله (ص) شما بر همهی خلق حجت هستيد؟ فرمود: ای حسن؛ خداوند مىفرمايد: (همان که تو فقط بيم دهندهای! و برای هر گروهی هدايت کنندهای است)، و انذار دهنده من هستم و علی هدايتگر میباشد. عرض کردم: يا رسول الله (ص) و فرموده شما: زمين از حجت؛ خالی نمىگردد؟ فرمود: آری، علی همان امام و حجت بعد من است و شما؛ حجت و امام بعد از او هستيد؛ و حسين حجت و امام بعد از شماست، و خداوند لطيف و دانا، به من خبر داده که از صلب امام حسين (ع) فرزندی خروج میکند، که نامش علی و همنام جدش میباشد، و هنگامى که امام حسين وفات مىيابد، فرزندش بعد از او به امرش قيام میکند و او حجت و امام میباشد، و خداوند از صلب علی، فرزندی خارج میکند که همنام من و شبيهترين مردم به من میباشد، که علم وحکمت وی علم و حکمت من میباشد، و او امام و حجت بعد از پدرش است و خداوند از صلب او فرزندی خارج میکند، که به وی جعفر گفته مىشود که صادقترين مردم در قول و عمل میباشد، و او امام و حجت بعد از پدرش است، خداوند از صلب جعفر، فرزندی خارج میکند، که همنام موسی بن عمران است، که در عبادت از مردم برتری يافته و او امام و حجت بعد از پدرش میباشد و خداوند از صلب موسی، فرزندی خارج میکند که به وی علی گفته میشود، او معدن علم خدا و موضع حکمت اوست و او امام و حجت بعد از پدرش میباشد.
و خداوند از صلب علی، فرزندی خارج میکند که به او محمد گفته میشود و او حجت و امام بعد از پدرش میباشد، و خداوند از صلب محمد، فرزندی خارج میکند که به او علی گفته میشود و او حجت و امام بعد از پدرش میباشد، و خداوند از صلب علی، فرزندی خارج میکند که به او حسن گفته میشود و او حجت و امام بعد از پدرش میباشد، و خداوند از صلب حسن، مولودی خروج میکند که حجت قائم، امام زمانش و نجات بخش اوليائش میباشد، او غيبت میکند، تا ديده نشود و گروهی از امرش خارج مىشوند و افراد ديگر بر امر وی ثابت و استوار مى مانند. (و مىگويند: اگر راست مىگوئی، اين وعده (مجازات) کی خواهد بود؟) و اگر از دنيا فقط يک روز باقی بماند؛ خداوند آن را آن قدر طولانی میکند تا قائم ما خروج کند و زمين را پر از عدل و داد کند، همان گونه که پر از ظلم و ستم گشته است، و زمين از شما تهی و خالی نمىگردد، خداوند علم و فهم مرا به شما داده است، و از خداوند تبارک و تعالی طلب کردم، که علم و فقه را در فرزندانم و فرزند فرزندانم و در کَشتم و کشت کشتم قرار دهد).
همان طور که ائمه (ع) حجج خدا هستند، مهديين نيز حجج الهی هستند، و همان طور به اين که ائمه (ع) قوام هستند، همان طور که اين روايت بيان مىکند: (و هنگامى که حسين وفات مى يابد؛ فرزندش بعد از او قيام به امرش میکند و او حجت و امام میباشد)، مهديين نيز چنين هستند، و مهديين نيز همان گونه که قبلاً ثابت شده، ائمه مىباشند، ولی در نهايت امر مهديين در درجه و مرتبهای پايينتر از اهل بيت قرار میگيرند؛ همان طور که در گذشته بيان کرديم.
اما گفتهی او: حمل شدن خالی شدن زمين، به اين که منظور فرزندان آنان است، دور از واقع میباشد، زيرا آن از مجاز میباشد و ضرورتی ندارد که بر آنان تعبير شود).
باطل بودن آن، بعد از اين که فهمیديم، اين که مقصود از دوازده ائمه که حجج الهی میباشند و زمين از آنان نه در گذشته و نه در آينده تهی نمىگردد، آشکار میشود.
و نامهای ائمه (ع) که توسط پيامبر (ص) ذکر شدند؛ به خاطر اين که آنان (ع) عترت هدايت کننده پيامبر (ص) هستند؛ و آنان حجج الهی و ائمه بر خلق هستند، نه به خاطر چيز ديگر! تا گفته شود: حمل بر فرزندانش، مجازی خواهد بود.
سپس علاوه بر آن، اهل بيت (ع) در روايات خود بيان کردند به اين که امامت در فرزند فرزندان، خواهد بود.
حماد بن عيسی، نزد عبد الأعلی بن اعين بود و مىگويد: از ابا عبد الله (ع) شنيدم که فرمود: (إنّ الله ( خص عليً بوصية رسول الله، وما يصيبه له فأقر الحسن والحسين (ع) له بذلك، ثم وصية للحسن وتسليم الحسين للحسن ذلك حتى أفضی الأمر إلى الحسين لا ينازعه فيه أحد من السابقة مثل ماله واستحقها علي بن الحسين لقول الله (: ﴿وأُولواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَولَى بِبَعْضٍ فی كِتَابِ اللّهِ﴾،(
[191]) فلا تكون بعد علي بن الحسين إلاّ في الأعقاب، وفي أعقاب الأعقاب).(
[192])
(همانا که خداوند امام علی (ع) را با وصيت رسول الله (ص) مختص نمود، و آن چه که مختص وی بود که امام حسن و حسين (ع) به آن اقرار نمودند، سپس به امام حسن و مطيع بودن امام حسين (ع) را وصيت نمود؛ تا اين که امر به امام حسين (ع) رسيد و کسی از نزديکان، با وی مجادله نمىکند و بعد از امام حسين (ع) علی بن الحسين، مستحق آن گرديد، و آن فرموده خداوند متعال است که مىفرمايد: (و خويشاوندان نسبت به يکديگر (از ديگران) سزاوارترند)، و بعد از امام علی بن الحسين (ع) جز در فرزندان، و فرزند فرزندان نخواهد بود).
و قول حضرت: (در فرزندان) به ائمه (ع) اشاره دارد، و فرمودهی حضرت: (فرزند فرزندان) به دوازده مهدی اشاره دارد؛ زيرا آنان، فرزندان مستقيم برای ائمه (ع) نيستند، و از همين جا ای فرزندانم، به شما گفتم که مهدی اول از نسل امام مهدی (ع) يعنی از فرزند فرزندان، میباشد.
و اين مهديين از عترت هدايتگر هستند، به همين خاطر در روايات، از آنان با لفظ (از ما)، يعنی از اهل بيت (ع) آمده است.
امام صادق (ع) مىفرمايند: (إنّ منا بعد القائم (ع) اثنا عشر مهدیاً من ولد الحسين (ع)).(
[193])
(همانا برای ما، بعد از قائم (ع) دوازده مهدی از فرزند حسين، مى باشند).
و از همين جا، مضمون روايت اصبغ بن نباته را در مىيابيد: ايشان مىگويد: (أتيت امير المؤمنين (ع) فوجدته متفكراً ينكت في الأرض، فقلت: ما لي أراك متفكراً تنكت في الأرض، أرغبة منك فيها؟ فقال: لا والله ما رغبت فيها ولا في الدنيا يوماً قط، ولكني فكرت في مولود يکون من ظهر الحادي عشر من ولدي، هو المهدي الذي يملأ الأرض عدلاً وقسطاً، كما ملئت جوراً وظلماً، تكون له غيبة وحيرة، يضل فيها أقوام ويهتدي فيها آخرون. فقلت: وكم تکون الحيرة والغيبة؟ قال: ستة أيام أو ستة أشهر أو ست سنين! فقلت:و ان هذا لكائن؟ فقال: نعم، كما أنه مخلوق، وأنى لك بهذا الأمر يا أصبغ، أولئك خيار هذه الأمة مع أبرار هذه العترة. فقلت: ثم ما يکون بعد ذلك؟ فقال: ثم يفعل الله ما يشاء، فإن له بداءات وإرادات وغايات ونهايات).(
[194])
خدمت امير المؤمنين رسيدم و ايشان را در انديشه ديدم و به زمين مىکوبيد؛ (با سر عصا يا انگشت، بر زمين خط مىکشيد). عرض کردم: يا امير المؤمنين، چرا شما را متفکر مىبينم و به زمين مىکوبيد، آيا به خاطر درک از خلافت است؟ فرمود: به خداوند سوگند، که لحظهای به آن و دنيا رغبتی نداشتم، اما در مورد مولودی که از فرزند يازدهمين من است، مى انديشم، او همان مهدی است؛ که زمين را پر از عدل و داد میکند، همان گونه که پر از ظلم و ستم گشته، که برای او حيرت و غيبتی خواهد بود؛ که بسياری در آن زمان گمراه شده و برخی هدايت مىشوند. عرض کردم: اين سرگردانی و غيبت چقدر طول مى کشد؟ فرمود: شش روز يا شش ماه يا شش سال. عرض کردم: اين امر حتمى است؟ فرمود: آری، چنان چه آن مقدر شده است؛ ولی آن روز را نخواهی ديد ای اصبغ! آنان برگزيدگان اين امت و همراه نيکان و ابرار اين عترت هستند؛ عرض کردم: سپس بعد از آن چه خواهد بود؟ فرمود: سپس خداوند آن چه را که اراده کرده انجام مىدهد؛ که تمام ارادهها و اهداف و غايتها، از آن اوست).
و اين روايت، با لفظ ديگر آمده است:
اول: (من ظهر) (از پشت يعنی از نسل) و اين لفظ در کافی و دلائل الإمامة و الإختصاص مفيد و غيبت طوسی و الهداية الکبری، اثر خصيبی و معجم احاديث امام مهدی (ع) و طريق السعادة اثر محمودی و مکيال المکارم، آمده است.(
[195])
دوم: (من ظهري) (از پشتم يعنی از نسلم)، اين عبارت هم چنين در برخی نسخههای کافی، وارد شده و مىبينيم که محقق کلمهی "ياء" را بين دو پرانتز، قرار داده است؛ همان طور که در تحقيق اين امر معروف است.
و برای اين که مطلب، بيشتر برای شما آشکار شود، مىگويم:
اول: چيزی که معلوم است، در کتب قديم و در روش نوشتن آنها، برای محقق در بسياری از اموری به خاطر طبيعت نوشتن کتب قديمى، مسئلهای مشتبهه مىشود، و محقق به وجود حرف ياء شک مىکند، در حالی که در حقيقت اين گونه نيست و ممکن است خطاء در نقطه يا فاصله باشد، يا يک حرف ديگری، مشابه حرفی که مد نظر مؤلف باشد و آن به سبب طبيعت حال نوشتن کتابهای قديمى و وسايل و قلم و امور ديگر که با آنها مى نويسند، میباشد.
و آن چه که اين امر را تأیید مىکند:
اول: اختلاف نسخهها و احتمال وقوع تصحيف در آنها، و اين امر برای کسی که دارای کمتر اطلاع در مورد طبيعت کتب و تحقيق دارد، پوشيده نيست.
دوم: علماء لفظ اول را نقل میکنند، اما لفظ دوم را نقل نمیکنند، و از خلال آن برای انسان از عدم وجود ياء، که محقق به روايت نسخه کافی، اضافه کرده، اطمينان حاصل مىشود، و آن چه که در برخی نسخهها وجود دارد، از خطاهای مؤلفان سرچشمه مىگيرد، و شيخ طوسی و مفيد به طبيعت نوشتن و خطی که قدما به آن عادت کردند، شناخت بيشتری دارند، و آنان اين اضافه را نقل نکردند، مقصودم از اضافه همان حرف "ياء" ذکر شده بعد از کلمهی ظهر (ذريه) میباشد.
و بر اساس آن لفظ صحيح همان: (من ظهر الحادي عشر) (از نسل فرزند يازدهم)، نه (من ظهري الحادي عشر) (از نسلم يازده)، خواهد بود.
سوم: اين که روايت در کافی و دلائل الإمامة، با يک سند آمده است،(
[196]) و شيخ مفيد در اخصاص، آن را روايت کرده وشيخ طوسی ذکر کرده که روايت با دو سند نقل شده است.(
[197])
و علاوه بر آن کلينی و طبری و طوسی، اين اضافه را –ياء اضافه شدن به کلمهی ظهر–، روايت نکردند.
دوم: اين که مفاد روايت، دلالت بر اين دارد، که ائمه سيزده نفر هستند، به همين خاطر در صدد تأويل آن بر آمدند، و برخی در مورد اين روايت که در آن لفظ (الحادي عشر من ولدي) آمده، تعليق نموده و مىگويد: (فرموده اش (من ولدي)، بیانی برای يازدهم نمیباشد، و اين که امام مهدی (ع) فرزند نهم از فرزندش میباشد، بلکه (من) از حروف تبعيضی میباشد، يعنی امام يازدهم از فرزند من میباشد).(
[198])
و اين تعلیق، به خاطر غياب تفکر به وجود مهدی اول (ع) میباشد، و لذا آنان سعی نمودند که تأويل روايات را بر اساس اعتقادشان که مبنی بر نفی وجود مهديين، بعد از امام مهدی محمد بن الحسن (ع) میباشد، انجام دهند؛ همان طور که روایات که بر سيزده ائمه دلالت میکنند، تأويل کردهاند، و سخن در باب آن روايات، خواهد آمد.
با توجه به اين که گفته به اين که (مِن) بر تبعيض، دلالت دارد و از آن چه که مورد نظر ماست، خيلی دور است، همان طور که اضافه "ياء" موجب متزلزل شدن تعبير مىشود، و اين بر اهل علم، مخفی نيست.
و بر اساس آن؛ آن چه که درست است، همان لفظ اول میباشد، يعني: (من ظهر الحادي عشر).
سوم: قرينهای در متن روايت میباشد، که باعث میشود که آن بر امام محمد بن الحسن (ع) دلالت نکند و اين قرينه همان فرموده اش: (برای او حيرت و غيبتی خواهد بود که بسياری درآن زمان گمراه شده و برخی هدايت مىشوند.گفتم: اين سرگردانی و غيبت چقدر طول مى کشد؟ فرمود: شش روز يا شش ماه يا شش سال). و چيزی که واضح است، اين که غيبت امام مهدی (ع) شش روز يا شش ماه و شش سال نبوده است، و بر اساس آن لازم میشود که منظور آن شخص ديگری باشد؛ و اين همان حق میباشد، و اين شخص ديگر، همان مهدی اول میباشد که از نسل امام دوازدهم، و يا يازدهمين فرزند امام علی (ع) میباشد.
و ايشان همان احمد هستند، که در وصيت رسول الله (ص) ذکر شده است.
و تا همين جا، ای فرزندان عزيزم، گفتگوی امشب ما به پايان مى رسد و به اميد خدا، فردا شب به کامل نمودن گفتگوی خود مىپردازيم.
و الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليماً کثيراً.
* * *
-قسمت دهم :
رّد آن چه که در مورد روايت وصيت و روايات مهديين (ع) گفته شد:
">
رّد آن چه که در مورد روايت وصيت و روايات مهديين (ع) گفته شد:
فرزندان، جهت شنيدن آن چه که پدر مىخواهد بگويد، آمدند، و نشستند و با هم شروع به بحث و گفتگو نمودند، احمد به برادران خود گفت: اين همه حقائق کجا بودند که اين همه مدت از ما پوشيده و مخفی بودند و آن چه که از پدر خود شنيديم، هرگز از علماء و خُطبای مجالس، نشنيده بوديم؟!
واثق: بله؛ درست است، اما اين علم، همان علمِ آل محمد (ع) میباشد، و کسی نمیتواند آن را کشف کند، جز خودشان که درود خداوند بر آنان باد. به خصوص به اين که ظاهر روايات همان طور که پدرم، برايم بيان کرد، آنها معنی و مفهوم اين معنی را پنهان داشتند، و پدرمان برايمان رواياتی که بر اين امر دلالت میکند، را ذکر کرد از جمله اين دو روايت:
رسول الله (ص) فرمود: (... له علم إذا حان وقته انتشر ذلك العلم من نفسه).(
[199])
(... برای او علمى است، که اگر زمانش فرا رسد، آن علم را از خود، منتشر مىکند).
و مالک جهنی مىگويد: (قلت لأبي جعفر (ع): إنّا نصف صاحب هذا الأمر بالصفة التي ليس بها أحد من الناس. فقال: لا والله، لا يکون ذلك أبداً حتى يکون هو الذي يحتج علیكم بذلك، ويدعوكم إليه).(
[200])
(به ابی جعفر (ع) عرض کردم: ما صاحب اين امر را به گونهای وصف مىکنيم، که احدی از مردم در اين صفت، شريک او نباشند. حضرت فرمود: نه بخدا سوگند اين نخواهد شد، تا اين که خود بر شما بدان احتجاج کند و شما را به سوی خود، بخواند).
پس چگونه برای مردم عادی امکان دارد، که به اين حقائق برسند؟!
در حالی که آنان سرگرم گفتگو بودند، پدر آمد و به آنان سلام نمود و پاسخ سلام شنيد، و در جايگاه خود نشست و گفت: آيا سئوالی در مورد آنچه ذکر کرديم، داريد؟
فرزندان: نه پدر.
پدر: امروز میخواهم، آن چه که شيخ حر عاملی، در مورد وصيت گفته را برای شما ذکر کنم، و آن وقتی که مىگويد به اين که وصيت از طُرُق عامه (از طريق اهل سنت)، نه از طريق شيعه روايت شده است، و گویی ايشان خواهان تضعيف سند روايت است.
مىگويد: (و شيخ در کتاب غيبت –در جمله احاديثی که از طريق عامه، در نص بر ائمه (ع) روايت کرده- مىگويد: جماعتی به ما خبر دادهاند، از حسين بن علی بن سفيان بزوفری، از علی بن سنان موصلی عدل، از علی بن حسين، از احمد بن محمد بن خليل، از جعفر بن احمد مصری، از عمويش حسن بن علی، از پدرش، از امام جعفر صادق (ع)، از پدرش، و از پدرانش، از رسول الله (ص)که ايشان فرمود: در شبی که وفاتش (ص) بود فرمود: يا أبا الحسن أحضر دواة وصحيفة -فأملى رسول الله وصيته حتى انتهى إلى هذا الموضع فقال-: يا أبا الحسن.... الخ).(
[201])
(ای ابا الحسن، قلم و صحيفهای بياور، و رسول الله (ص) وصيت خود را املاء نمود، تا اين که به اين جا رسيد و فرمود-: يا ابا حسن (ع) ...)..
شيخ عاملی، در نفی حجيت از روايت وصيت، در جايی ديگر تصريح نمود، و ادعا کرده که آن از طرق عامه میباشد.
مىگويد: (و پوشيده نيست به اين که حديث نقل شده، اولاً از کتاب غيبت از طُرُق عامه (اهل سنت) میباشد، و در اين معنی هيچ حجتی در آن نيست، بلکه آن همان حجيت در نص بر ائمه اثنا عشر میباشد، و آن به دليل موافقت با روايات خاصه میباشد، و شيخ بعد از آن و بعد از تعدادی احاديث، ذکر میکند که آنها از طرق عامه روايت شده، و بقيه صريح نيستند).(
[202])
و مقصود او از حديث نقل شده: اولاً همان روايت وصيت میباشد، و حجيت خود را در اثبات مهديين نفی نمود، و حجيت خود در نص بر ائمه اثنا عشر، ثابت نمود، و علت آن را، موافقت ايشان، با روايات خاصه که وجود ائمه اثنا عشر را اثبات میکند، قرار داد.
همان طور که مقصود او از رواياتی که شيخ بعد از نقل وصيت، ذکر کرده همان روايات مهديين و روايات ذريهی امام مهدی (ع) میباشد.
و از همين جا، ای فرزندان عزيزم لازم است بر کلام شيخ حر عاملی، توقفی داشته باشيم؛ تا ببينيم که آيا میتواند در برابر نقد علمى، ثابت بماند يا خير؟
بحث ما چند نکته خواهد داشت:
نکتهی اول: مسئله توثيق و تضعيف و اين که روايت کننده، سنّی يا شيعی بايد باشد، يک مسئله اجتهادی است، که مخالف چيزهای ديگر است، و سيد خوئی در توضيحی بر علی بن سنان موصلی عدل، به سنی بودن او تمايل داشته است.
مىگويد: علی بن سنان موصلی عدل: از احمد بن خليل روايت میکند و حسين بن علی از او روايت کرده، شيخ در کتاب غيبت خود، در سخن بر واقفه او را ذکر کرده است. مىگويم: حسين بن علی همان بزوفری است؛ همان طور که در ص 96، به آن تصریح کرده است. سپس از کلمهی عدل، بر اساس آن چه که در مشايخ صدوق ذکر شده، دريافت میشود که اين کلمه توصيفی برای برخی از علمای عامه بوده است، پس بعيد نيست که او (علی بن سنان) يکی از علمای اهل سنت باشد.(
[203])
و محمد جواهری، در کتاب مفيد از معجم رجال حديث مىگويد: علی بن سنان موصلی عدل از احمد بن خليل روايت میکند و حسين بن علی از او روايت کرده، شيخ در کتاب غيبت خود در سخن بر واقفه، ايشان را ذکر کرده است، مىگويم: کلمه عدل، توصيفی برای برخی از علمای عامه بوده، پس بعيد نيست که او (علی بن سنان) هم در مقام جزء آنان باشد؛ يعنی مجهول باشد.(
[204])
در حالی که در مستدرکات علم رجال حديث او را مدح گفته و از کمال و حسنات او سخن گفته است).(
[205])
پس از آن جايی که مسئله در مورد شيعه يا سنّی بودن راوی مورد اختلاف است، و چگونه ممکن است روايت وصيت را طبق میزانی که بر حسب آراء و نظرات، که خود مورد اختلاف است، ردّ نمود؟
نکتهی دوم: کتب رجالی که در جهت بيان راويان و مدح آنان و يا توثيق و تضعيفشان بر آمدهاند، خود دارای مضامينی متناقض مىباشند و در آنها، تناقضات زيادی وارده شده که انسان را مجبور میکند، بر آنها نتواند اعتماد داشته باشد، بلکه تناقض را در آرای يکی از علماء هم مىيابيم، همان طور که آن تناقض را در نزد شيخ طوسی و غيره هم مىيابيم، و شيخ طوسی در کتاب رجال خود، سهل بن زياد را موثق معرفی میکند و مىگويد: (کنيهی سهل بن زياد آدمى؛ ابا سعيد است و او موثق و رازی میباشد).(
[206]) در حالی که در کتاب دوم ايشان که همان کتاب الفهرست میباشد، مىيابيم که ايشان، او را تضعيف کرده و مىگويد: (سهل بن زياد آدمى رازی که کنيه اش ابا سعيد است، ضعيف میباشد).(
[207])
و بر اساس آن برای ما امکان ندارد، که به کلام اجتهادی متناقض و مختلف بر حسب اجتهادات ظنی و گمانی و قرائن احتمالی اعتماد کنيم، و به پيروی از آرای رجال، ميراث اهل بيت را نابود و ساقط کنيم.
نکتهی سوم: به اين که توثيقات و تضعيفاتی که علمای رجال ذکر کردند، در برخی اوقات متعارض هستند، و لذا مىبينيم که آنان در بيشتر موارد، با هم اختلاف پيدا کردند؛ در مورد داود بن کثير رقی دچار اختلاف شدند: در حالی که شيخ طوسی او را موثق نمود و در مورد ايشان مىگويد (مولی بنی اسد، موثق است).(
[208]) در حالی که شيخ نجاشی، را مىبينيم که در رجال خود در توضيحی بر داود بن کثير رقی، او را تضعيف نموده و مىگويد: (داود بن کثير الرقی... خيلی ضعيف است و اندکی از او روايت میکنند. و احمد بن عبد الواحد در مورد او مىگويد: از او حديثی محکم نديده ام...).(
[209]) همان طور که حر عاملی را مىيابيم که ايشان، محمد بن سنان را موثق نموده و آن هنگامى که اقوال زيادی، مبنی بر تضعيفش صادر شده است، در حالی که شيخ حر عاملی مىگويد: (گفته شده به اين که تضعيف وی بر اساس اعتماد بر رأی ابن عقده زيدی جاوردی آمده است).(
[210])
اگر گفته شود: به اين که مسئله توثيق و تضعيف، يک مسئله اجتهادی است و به خاطر همين سخن در مورد آن همانند ساير مسائل اجتهادی، متعدد میباشد.
مىگويم: دليل شرعی که اصل اجتهاد را به شکل عام مباح کرده، چيست؟ هم چنين چه دليلی وجود دارد که اجتهاد در مسائل رجاليه گفته شده را مباح دانسته است؟!
بطور طبيعی، دليلی در آن وجود ندارد!
نکتهی چهارم: با چشم پوشی از آن چه که در سه نکته ذکر شد، به اين که شيخ حر عاملی ادعاء کرده که وصيت از طُرُق عامه، ذکر شده است، و آيا به درستی آن از طرق عامه، ذکر شده يا اين که شيخ دچار اشتباه شده است؟
در حقيقت ای فرزندانم! شيخ طوسی ( قبل از ذکر روايت وصيت، با يازده روايت تصريح کرده، به اين که وصيت از طرق خاصه يعنی شيعه میباشد، و قبل از نقل روايات گفته شده، مىگويد: (و اما آن چه که از طريق خاصه روايت شده، تعدادشان غير قابل شمارش است...).(
[211])
سپس روايت وصيت مبارکه، را نقل مىکند، و بعد از آن پنج روايت نقل مىکند، سپس مىگويد: (آن چه که ذکر شده، فقط بخشی از اخبار بوده، و اگر بخواهيم تمام رواياتی که از طريق خاصه (شيعه) در اين باب آمده است، را بيان کنيم؛ حتما کتابی بزرگ میشود. و فقط همين مقدار روايات را از مجموع اخبار اين باب، بيان نموديم، تا بر گفته ما مبنی بر نقل روايات اين باب توسط هر دو طائفه شيعه و سنی صحه بگذارد و اگر کسی بخواهد بر همه اخبار دسترسی پيدا کند، مىبايست به کتبی که در اين مورد نوشته شده است، مراجعه کند که در اين صورت روايات زيادی بر حقانيت گفته ما، پيدا مىکند).(
[212])
و شيخ طوسی به صراحت بيان میکند، به اين که روايت وصيت از طريق خاصه میباشد، در حالی که شيخ حر عاملی ادعاء میکند شيخ طوسی آن را از طرق عامه (اهل سنت) روايت کرده است؛ و اگر به نسخههای کتاب غيبت مراجعه کنيم، در مىيابيم که شيخ طوسی آن را، از طرق خاصه روايت کرده نه از طريق عامه، و گفتهی شيخ عاملی، مبنی بر اين که شيخ طوسی آن را از طرق عامه روايت کرده، اشتباهی از شيخ عاملی میباشد، و آن با مراجعه نمودن به کتاب غيبت همان طور که گفته شده، شناخته مىشود.
و بر اساس آن، روايت از طرق عامه نخواهد بود.
نکتهی پنجم: و اگر به صورت جدلی کوتاه بياييم و بگوييم به اين که روايت از طريق عامه میباشد، باز هم به آن خدشهای، وارد نمىشود، و علت آن نبود ادعاهای دروغ میباشد، پس چه عاملی موجود است که باعث میشود عامه خبری را که مخالف اعتقادشان باشد، روايت کنند؟
بلکه بعضی اين نظر را دارند، که اگر اهل عامه (سنت) روايتی را که موافق مذهب شيعه باشد، را روايت نمايد، آن را به نشانه صدقش، به حساب مىآورند، و آن هنگامى که به عدم وجود ادعاهای دروغ در نزد روای قبلاً ذکر کرديم، همان گونه که حر عاملی وقتی که مىگويد: (از آن جايی که روايت کننده در آن روايت متهم نيست، به خاطر عدم موافق بودن آن با اعتقادش و يا غير آن که در اين باب روايت عامه بر نصوص بر ائمه و معجزات و فضايلشان که آنها به نسبت اين روايات موثق هستند، اما به نسبت غير آن افراد ضعيف هستند).(
[213])
و بر اساس اين معنی سيد محمد باقر صدر، آن را از ويژگیهای نسبی که مؤثر بر حساب احتمالاتی که از آنها در متواتر بودن استفاده مىشود، قرار داد، و مىگويد: (... و منظور از ويژگیهای نسبی همه خصوصيت در معنی شکل گرفتن بر حسب احتمال عاملی است که بر صدق خبر و يا کذب آن، اگر هنگامى که به شخصی که خبر را مى آورد توجه نمايند، مانند آن: اگر فرد غير شيعی چيزی را نقل نمايد، که بر امامت اهل بيت دلالت نمايد، و مفهوم اين خبر خود بيانگر خصوصيت نقل کننده خبر و عاملی که کمک میکند که صدق بودنش بر حسب احتمال را ثابت مىکند، زيرا که اگر يک مصلحت خاص که وی را مجبور به افتراء کرده است را فرض نماييم، که آن دور از ذهن خواهد بود. و خصوصيت عامه و خصوصيت نسبی به خاطر صدق خبر با هم جمع مىشوند، همان طور که در مثال ذکر شده است، اگر فرض کنيم که خبر در سايه حکومت بنی امیه و امثال آنها، که سعی مىکردند مانع گفتن چنين اخباری، به صورت تهديد و تشويق شوند، صادر شده است؛ و اين خصوصيت مفهوم جدا از مذهب خبر رسان گواهی و شاهد قوی بر صدق و خصوصيت مفهوم جدا از مذهب خبر رسان که گواه و شاهدی قوی بر آن خواهد بود).(
[214])
و بر اساس آن اگر تسليم حر عاملی شويم، مبنی بر اين که روايت از طريق عامه روايت شده است، خود به خاطر اين که عامه میباشد، گواه و شاهد قوی بر صدق آن، خواهد بود.
همان طور که میرزا نوری در نقطه هفتم از مقدمه تحقيق، متن را يکی از دلايل قرار میدهد، بر اين که راوی شيعه باشد و مىگويد: (اثبات وثاقت از سند، و تشيع از متن، اگر روايت کننده از بزرگان، همان طور که در مطالبی که قبلاً گفتيم باشد، و اگر راوی در وی فضيلت يا منزلتی باشد،که روايت کننده آن را بر صدور کينه بر خاندان اهل بيت را دشوار میکنند، همان طور که در (2025) و غير که بيشتر است).(
[215])
همان طور که شيخ علی نمازی شاهرودی، در مستدرکات علم رجال حديث متن را دليلی بر حُسن عقيده راوی قرار داد، و اين همان چيزی است که در ذکر وی برای بعضی رجال مىيابيم).(
[216])
و اين علاوه بر آن چيزی است که شيخ طوسی در جواز عمل به اخبار عامه، اگر چيزی معارضی در طريق خاصه نداشته باشد، تصريح نموده است، مىگويد: (اما اگر در اعتقاد، مخالف اصل مذهب باشد، و با توجه به آن از ائمه روايت کند، بايد به آن چه که روايت کند توجه نمود، و اگر در آن جا چيزهايی مؤثق باشد، که خود مخالف آن است، باشد، طرح خبره واجب مىشود. و اگر در آن چيزی که طرح خبره واجب کند نباشد، و در آن چيزی که موافق آن باشد، عمل کردن به آن واجب مىشود، و اگر در آن فرقهای که خبر را گفته باشد که موافق آن باشد و با آن مخالفت نکند، و سخنی در مورد وی وجود ندارد، عمل کردن به آن نيز، واجب مىگردد).(
[217])
بلکه از شيخ طوسی ( نقل شده عمل طائفه به مراسيل، اگر اسناد معارض آن نشود، محيی الدين غريفی مىگويد: (شيخ طوسی عمل طائفه به مراسيل اگر اسناد صحيح معارض آن نشود، همانند عمل به اسناد آن را ادعاء نمود. و مقتضی آن حجيت مرسل مطلق به شرطی که معارض سند صحيح نباشد).(
[218])
همان طور که شهيد دوم به جواز عمل حتی به خير ضعيف، اگر مضمون آن معروف و مشهور باشد، داده است، و مىگويد: (جماعت زيادی، اجازه عمل به خبر ضعيف، اگر متضمن به شهرت مضمونش در کتب فقه باشد، دادهاند و علت آن واجب بودن قوی ظن و گمان به صدق روايت، گر چه طبق آن ضعيف باشد، و اين که طريق ضعيف، اگر مضمون آن واضح و معلوم باشد، خبر آن ثابت مىشود).(
[219])
و به کدام میزان روايت وصيت، صحيح بايد باشد.
نکتهی ششم: حر عاملی از نصف دوم به آن چه که بر امامت ائمه اثنی عشری دلالت میکند، عمل نمود و قسمت دوم روايت را ترک نمود، و آن همان: (ثم يکون من بعده اثنا عشر مهدیاً، (فإذا حضرته الوفاه) فليسلمها إلى ابنه أول المقربين له ثلاثة أسامي: اسم کاسمي واسم أبي و هو عبد الله وأحمد، والإسم الثالث: المهدي، هو أول المؤمنين).(
[220])
(سپس بعد از وی دوازده مهدی میباشد، (و اگر وفاتش رسيد)، آن را به فرزندش اولين نزديکان وی که سه نام دارد تسيلم نمايد: نامى همنام من و نام پدرم و آن عبد الله و احمد و نام سوم وی مهدی میباشد؛ که ايشان اولين مؤمنيين است تسليم کند).
و علت اين امر را عمل کردن به چيزی که موافق روايات شيعه باشد، بدون آن اضافاتی که خيال نموده، به اين که آن موافق رواياتشان نيست.
در حالی که اين ادعای محض است، بلکه دليل بر خلاف آن ثابت میکند و آن وقتی که رواياتی که وجود ذريهی را ثابت مىکند و روايات مهديين و رواياتی که مهدی اول (ع) را ذکر میکنند و غيره که اغلب از روايات شيعه مىباشند، پس چگونه گمان میکند که شاهدی بر آن اضافاتی که در وصيت آمده، از روايات شيعه وجود ندارد؟
و آن چه آن را تأييد مىکند، قبلاً بيان کرديم و نياز به بيان مجدد وجود ندارد.
نکتهی هفتم: حر عاملی و غيره، مجموع قرائنی که بر صحت خبر دلالت میکنند، را ذکر کرده که برخی از آنها را بيان مى کنيم:
اولاً: موافقت آن با کتاب خدا و موافقت روايت با کتاب خداوند، مبنی بر ضرورت وجوب وصيت، به هنگام وفات بر هيچ کس پوشيده نيست و خداوند مىفرمايد: ﴿كُتِبَ عَليكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الوَصِيَة لِلْوالِدَيْنِ والأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾.(
[221])
(به شما دستور داده شده، که چون يکی از شما را مرگ فرا رسد برای پدر و مادر و خويشاوندان به چيزی شايسته عدل وصيت کند، اين کار سزاوار مقام پرهيزکاران است).
دوم: عدم وجود تناقض، در گذشته ذکر کرديم، به اين که روايت وصيت هيچ گونه معارضی ندارد، بلکه خود تنها شاهدی بر جمع بودن بين رواياتی که دلالت میکنند، مبنی بر اين که ائمه دوازده نفرند و بين رواياتی که دلالت بر سيزده نفر و بين روايات مهديين که دلالت میکنند، مبنی بر اين که مهديين دوازده نفرند و روايتی که بر يازده نفر دارد، میباشد.
و آن چه که سبب توهم بين روايات مهديين و بين روايات رجعت، به عنوان تعارض شده که در آن صورت روايت وصيت مخالف روايات رجعت خواهد بود، زيرا آن بر وجود مهديين دلالت دارد و آن چيزی نيست، جز گمان و توهم محض تمرکز اشتباه میباشد! و اين علاوه بر چيزی که سيد محمد صادق صدر ( در مقدم نمودن روايات مهديين، بر روايات رجعت بناء نمود و آن با وجود مخالفتی که بين آنها وجود دارد.
سوم: محتمل نبودن خبر برای تقيه: و روايت وصيت ممکن نيست که بگوييم در آن احتمال تقيه وجود دارد، زيرا هر گونه تقيه، در روايت سبب نابود شدن اساس دو دولت اموی و عباسی مىشود، همان گونه که بنای که بر اساس آن مذاهبی که طرفدار مذهب اهل بيت (ع) هستند، را نيز نابود مىکند، و ادعای تقيه، موجب کتمان وصيت میشود و نه نقل و کشف آن است.
نقطه هشتم: به اين که حجيت خبر، فقط به صحت سند، منحصر نمىشود، بلکه میتواند از متن نيز به صحت آن پی برد، و آن همان چيزی که علمای متأخرين، به آن رسيدهاند.
شيخ سبحانی در کتاب کليات، در علم رجال خود مىگويد: ( و در آن جا، وجه سومى در توثيقات متأخرين وجود دارد، و آن اين که حجت همان خبر موثق شده به اين که از معصوم صادر شده و نه در خصوص خبر موثق، که بين آنها، فرق واضحی میباشد، لذا اگر گفتم به اين که سخن موثق حجيت میباشد، روال کار وثاقت مرد خواهد بود، اگر چه خود خبر صادر کننده آن موثق نباشد.
ملازمهای بين وثاقت راوی و به اين که خبر در صدور آن موثق باشد نيست، بلکه شايد راوی موثق باشد، و اما قرائن و نشانهها بر عدم صدور خبر از امام گواهی دهد، و اين که فرد موثق، امر بر وی پوشيده گرديد، و اين بر خلاف چيزی که ما گفتيم، به اين روال کار به اين که خبر بايد از صادر کننده آن موثق باشد،که در اين هنگام، وثاقت روايت کننده يکی از نشانهها مبنی بر اين که خبر بايد از صدور آن موثق باشد، خواهد بود، و حجيت به خبر موثق منحصر نمىشود، بلکه اگر وثاقت روايت کننده احراز نشود و قرائن بر صدق خبر و صحت آن دلالت کند، عمل کردن به آن جايز میشود.
و اين سخن، با نگاه به سيرت عقلا، دور از ذهن نيست، بلکه سيرت آنها بر اخذ به خبر موثق به صدور آن، جاری شده است، اگر وثاقت خبر احراز نشده است، زيرا وثاقت خبر دهنده راهی برای احراز صدق خبر میباشد، و بر اساس آن عمل کردن به مطلق وثوق، به صدور خبر، اگر قرائن بر آن گواهی دهند، جايز مىشود).(
[222])
و اگر به صورت جدلی تسليم شويم، مبنی بر اين که روايت کننده روايت وصيت، افراد ضعيفی هستند، اما آن به معنی ساقط نمودن آن نيست، بلکه میتواند از متن آن به صحت آن پی برد، بلکه صاحب مستدرک معجم رجال حديث روايت وصيت را به سبب روايت آنها، بر آن مدح و ستايش نموده است.(
[223])
وثاقت رجال نقل کننده خبر –بنا به سخن از اعتبار آن– چيزی نيست مگر قرينهای از قرائنی که صحت حديث را برای ما کشف مىکند و آن خود ملاک در قبول و ردّ میباشد، و از همين جا به خبری که دارای ضعف سند با وجود معروف و شهرت آن عمل کردند، لذا محقق حلی ( مىگويد: (راه ميانه درستتر میباشد؛ و به آن چه که ياران قبول کنند و يا قرائن بر صحت آن دلالت نمايد، عمل میکنند، و به آن چه ياران از آن اعراض کنند و يا متنفر شوند، بر کنار کردن آن واجب میشود (به وی عمل نکنند)، و مىگويد: (و اين هر چند که رسيده باشد، بايد فضلای اصحاب به مضمون آن فتوا دهند). (
[224])
و الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علی محمد و آل محمد الأئمة و المهديين و سلم تسليماً کثيراً.
* * *
فهرست کتاب:
تقديم به 4
مقدمه 5
قسمت اول 7
ارزش وصيت 7
قسمت دوم 18
وصيت و مصادر و نشانه های آن 18
قسمت سوم 37
رد آن چه که در مورد متن وصيت ،گفته شده است 37
قسمت چهارم 53
رّد آنچه در مورد وصيت و اخبار مهديين، گفته شد 53
قسمت پنجم 74
رّد آن چه در مورد وصيت و اخبار مهديين گفته شد 74
قسمت ششم 91
رّد آن چه در مورد وصيت و اخبار مهديين، گفته شد 91
قسمت هفتم 99
رّد آن چه در مورد وصيت و اخبار مهديين گفته شد 99
قسمت هشتم 113
رّد آن چه که در مورد روايت وصيت و روايات مهديين (ع) گفته شد 113
قسمت نهم 125
دفع آن چه که در مورد روايات وصيت و روايات مهديين (ع) گفته شد 125
قسمت دهم 137
رّد آن چه که در مورد روايت وصيت و روايات مهديين (ع) گفته شد 137
[1] - صحيفه سجاديه چاپ ابطحی: ص556.
[2] - مصباح المتهجد: ص312، دعاء در زمان غيبت قائم آل محمد (ع).
[3] - كتاب سليم بن قيس، تحقيق محمد باقر انصاری: ص211- غيبت نعمانی: ص84 - احتجاج: ج1 ص224 - بحار الأنوار: ج31 ص425 - بحار الأنوار: ج36 ص277، دُرَر الأخبار: ص246 - مكاتيب الرسول: ج2 ص173، و ج3 ص702.
[4] - به کتاب جزء اول از قسمت اول اين گفتگو مراجعه شود.
[5] - كتاب الأربعين محمد طاهر قمى شيرازی: ص284، و در آن: ليهذر. از زندگی نامه خليفة عمر بن خطاب نوشته عبد الرحمن احمد البكری: ص118.
[10] - كافی: ج1 ص69، وسائل شيعة چاپ آل البيت: ج27 ص111.
[11] - كافی: ج1 ص69، وسائل شيعة چاپ آل البيت: ج27 ص110.
[13] - النهاية: شيخ الطوسي: ص604.
[18] - در مصدر (صح عقيدته)، و شايد خطای چاپی باشد، و آن چه درست است را نوشتيم.
[19] - صحيح بخاری: ج3 ص 186، بخش وصايا.
[20] - سيف و سياست: صالح وردانی: ص44.
[21] - شيخ حر عامل در إثبات الهداة:ج1 ص549، و در کتاب الإيقاظ من الهجعة: ص33، شيخ حسن بن سليمان حلی در نوشته مختصر بصائر الدرجات: ص159، علامه مجلسی در بحار الأنوار: ج53 ص147 به صورت مختصر، و در: ج36 ص260 به صورت کامل به استثناء عبارت: (فإذا حضرته الوفاة) همان طور که برای شما نقل میکنم. شيخ عبد الله بحرانی در کتاب العوالم:ج3 ص236، سيد هاشم بحرانی در کتاب غاية المرام: ج1 ص370، و در كتاب الأنصاف: ص222، نوادر الأخبار: فيض کاشانی: ص294، نجم الثاقب ميرزا نوری: ج2 ص71، و اشاره نمودند به اين که وصيت دارای سند معتبر است؛ وقتی که گفت: روايت کرد شيخ طوسی به سند معتبر خود از امام صادق (، خبری ذكر نمود که بعضی وصيت های رسول الله به امير المؤمنين ( در شبی که وفاتش بود...). تاريخ ما بعد الظهور: سيد محمد صادق صدر: ص641، که سند وصيت را بررسی نمود و ثابت کرد و آن را در کتابش ذکر نمود. مكاتيب الرسول: شيخ ميانجی: ج2 ص96.
[22] - البزوفری: ايشان به بزوفر با دو فتحه و سكون واو و فتح فاء منسوب است، روستايی بزرگ از توابع قرسان نزديک شهر واسط در غرب دجله مى باشد. طرائف المقال: ج2 ص163.
[23] - برای شناخت رجال وصيت به کتاب (پيروزی وصيت) از انتشارات انصار امام مهدی ( نوشته شيخ ناظم عقيليی خدا توفيقش دهد مراجعه نماييد.
[24] - برّ به معنى نيکو كار، و وصول، به معنى بسيار پيوندكننده بين خويشاوندان.
[25] - ثفنه، به معناى پينه اى است كه سر زانو مى بندند و آن حضرت را، به واسطه پينه زيادى كه از كثرت سجده در اعضاى سجده اش مى بست، ذى الثّفنات مىگفتند.
[28] - و برای اين که فکر و نظر به شکل دقيق، برای شما، واضح شود، مى توانيد به توضيح عدد 2 که سيد يمانی ( در گفتگوی دوم، شرح داده، مراجعه نماييد.
[29] - كتاب يمانی حجة الله تعالى: ص113.
[30] - غيبت طوسی: ص454، الخرائج والجرائح: راوندی: ص1149، بحار الأنوار: ج52 ص291، معجم أحاديث امام مهدی (: ج1 ص453.
[31] - منتخب الأنوار المضيئة: ص343.
[32] - دلائل الامامة: ص574، معجم احاديث الامام المهدي ( : ج4 ص27.
[33] - بشارت الاسلام: ص148، مجمع النورين: ص331.
[34] - الملاحم و الفتن ابن طاووس: ص289، معجم أحاديث الامام المهدي ( : ج3 ص104.
[37] - جامع دلایل دعوت: ص94، از انتشارات انصار امام مهدی (.
[38] - مبحث جلال الدين، که در سايت با عنوان (اليماني أهدى الرايات) منتشر شده است.
[40] -الملاحم و الفتن ابن طاووس: ص80.
[41] -لسان العرب: ج15 ص452. و مانند آن در بحار الأنوار: ج21 ص374، الفايق في غريب الحديث: ج1 ص407.
[42] - مىگويم: اين روايت در اعلام الوری طبرسی بدون عبارت (من اليمن) آمده است، و اين چنين آمده است: (... وخروج السفياني من الشام واليماني وخسف في البيداء...). إعلام الورى باعلام الهدى: ص 448، تصحيح وتعليق علی اكبر غفاری، مؤسسه اعلمى، بيروت – لبنان – چاپ اول، سال 1424 هـ - 2004 مـ، و هم چنين در اعلام الورى در برنامه نور موافق چاپ لبنان مى باشد...، در حالی که در نسخه چاپ ايران برای کتاب اعلام الورى عبارت (من اليمن) و بدون گذاشتن پرانتز ثبت کردهاند!
و هم چنين، در روايت ديگری که در آن عبارت (من اليمن) در بين پرانتز آمده است، در اعلام الورى اصلاً اين عبارت حتی در بين پرانتز هم وجود ندارد، بلکه فقط اين چنين آمده است: (... ومن علامات خروجه خروج السفياني من الشام، وخروج اليماني وصيحة من السماء...). اعلام الورى: ص417.
خواننده محترم مى تواند به كتاب اعلام الورى چاپ لبنان، که امروزه چاپ شده است، مراجعه نمايد.
و اين روايت را، سيد مرعشی در احقاق الحق: ج13 ص342 به نقل از فصول المهمة نوشته ابن صباغ مالکی ذکر کرده است که به اين صورت می باشد: (... وخرج السفياني من الشام واليمن و خسف بالبيداء ..). و اصلاً لفظ یمانی نیامده است، بلکه بجای آن "الیمن" ذکر شده است.
و روايت با لفظ (واليمن) صحيح نمى باشد، خصوصاً اگر دانستيم به اين که سفيانی متعدد هستند و از امير المؤمنين ( روايت شده بر اين که در آن جا، سفيانی از شام و سفيانی از هجر مى باشد و ايشان ( فرمود: (بعد التحميد العظيم والثناء على الرسول الكريم، سلوني، سلوني في العشر الأواخر من شهر رمضان قبل أن تفقدوني) سپس حوادث بعد از آن را ذکر نمود، و به قتل رسيدن امام حسين ( و قتل زيد فرزند امام سجاد و سوختنش و نشر جسدش در هوا را ذکر نمود، سپس گريه نمودند و زوال حکومت بنی اميه و حکومت بنی عباس و آن چه از فتنه ها و حوادث، که بعد از آنها، اتفاق مىافتد را ذکر نمودند و فرمود: (أولها السفياني وآخرها السفياني)، و به ايشان گفته شد: سفيانی و سفيانی چه کسانی هستند؟ فرمود: (السفياني صاحب هجر، والسفياني صاحب الشام). الملاحم وفتن: ص271.
و هجر نيز شهر در يمن مى باشد؛ همان طور که در معجم البلدان: ج5 ص393 آمده است: (... والهجر: بلد باليمن بينه وبين عثر يوم و ليلة من جهة اليمن...).
و نيز آن را، سمعانی در الأنساب: ج5 ص 627 ذکر نمود: (الهجري: بفتح الهاء والجيم و كسر الراء في آخرها. هذه النسبة إلى هجر، و هي بلدة من بلاد اليمن من أقصاها وقلال هجر معروفة...).
و روايت به خروج سفيانی ديگر، که از يمن خروج مىکند، نظر دارد، (بعضی از نسخه برداران و غیر آنها دچار توهم شدند که ممکن است این روایت تصحیف شده است و شاید اصل آن (و یمانی از یمن) باشد، پس به آن اعتماد کردند).
و اگر گفته شود به اين که لفظ (من اليمن) شايد آن تصحيف و صحيح، در اصل كتاب فصول المهمة و آن همان (واليماني من اليمن) باشد؟
مىگويم: بله، اين احتمال وارد است؛ اما من بر نسخه کپی شده از چاپ بيروت –دار الاضواء– چاپ دوم: 1409 هـ - 1988 م برخورد نمودم؛ و روايت در آن همان طور که سيد مرعشی نقل کرده است و آن اين چنين است: (... وخرج السفياني من الشام واليمن وخسف بالبيداء بين مكة والمدينة...). فصول المهمة: ص292. در حالی که در چاپ قم –دار الحديث– چاپ دوم، به سال 1422هـ، تحقيق سامى الغريری، روايت را، با لفظ (واليماني من اليمن) مىيابيم و اين تعجب آور است!
و به هر حال، بعد از آن چه که بيان کرديم، کمترين چيزی که گفته شود، به اين که متن روايت مشکوک مى باشد و به آن نمى توان احتجاج نمود.
[43] كمال الدين و تمام النعمة: ص330. با اين سند، روايت کرده است: حدثنا محمد بن محمد بن عصام (، قال: حدثنا محمد بن يعقوب الكليني، قال: حدثنا القاسم بن العلاء، قال: حدثني إسماعيل بن علي القزويني، قال: حدثني علي بن إسماعيل، عن عاصم بن حميد الحناط، عن محمد بن مسلم الثقفي.
[44] كمال الدين و تمام النعمة: ص327. با اين سند، روايت شده است: حدثنا محمد بن محمد بن عصام ( قال: حدثنا محمد بن يعقوب (الكليني) قال: حدثنا القاسم بن العلاء، قال: حدثنا إسماعيل بن علي القزويني، قال: حدثني علي بن إسماعيل، عن عاصم بن حميد الحناط، عن محمد بن مسلم الثقفي الطحان.
[45] كشف الغمة: ج3 ص329، إعلام الورى: ج2 ص233، بحار الأنوار: ج51 ص217.
[51] - كمال الدين: ص358.
[53] - تأويل الآيات: ص496، مستدرك الوسائل: ج4 ص187، الحدائق الناضرة: ج8 ص171.
[54] - تفسير البرهان: ج23 مج6 ص424.
[55] - بحار الأنوار: ج94 ص349، مكيال المكارم: ج2 ص38.
[56] - غيبت طوسی: ص186، جمال الأسبوع: ص301.
[57] - جمال الأسبوع: ص309، مصباح المتهجد: ص409، مفاتيح الجنان: ص618.
[59] - غيبت طوسی: ص162.
[64] - غيبت طوسی: ص224، دلائل الامامة: ص435.
[66] - الصراط المستقيم: علی بن يونس عاملی: ج2 ص152.
[67] - الفوائد الرجالية: ص34، دراساة في علم الدراية: ص45.
[72] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج30 ص262.
[76] - مجمع الزوائد: ج4 ص209، مسند ابی يعلى: ج7 ص152.
[77] - مجمع الزوائد: ج4 ص209، المعجم الأوسط: ج5 ص319.
[78] - النهاية: ص604، وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج19 ص259.
[79] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج19 ص259.
[80] - النهاية: شيخ طوسی: ص605. و کلينی بر آن نحوه وصيت کردن را اضافه مىکند، که ما برای کامل نمودن فايده آن را ذکر مى کنيم. وی مىگويد: حدثنا علي بن إبراهيم، عن علي بن إسحاق، عن الحسن بن حازم الكلبي ابن أخت هشام بن سالم، عن سليمان بن جعفر، عن أبي عبد الله ( فرمود: که رسول الله فرمود: (من لم يحسن وصيته عند الموت كان نقصاً في مروءته وعقله، گفته شد: يا رسول الله، فرد مرده چگونه وصيت مىکند، فرمود: إذا حضرته وفاته واجتمع الناس إليه قال: اللهم فاطر السماوات والأرض، عالم الغيب والشهادة الرحمن الرحيم اللهم إني أعهد إليك في دار الدينا أني أشهد أن لا إله إلا أنت وحدك لا شريك لك، وأن محمداً عبدك ورسولك، وأن الجنة حق، وأن النار حق، وأن البعث حق، وأن الحساب حق، والقدر والميزان حق، وأن الدين كما وصفت، وأن الإسلام كما شرعت وأن القول كما حدثت، وأن القرآن كما أنزلت، وأنك أنت الله الحق المبين، جزى الله محمداً ( خير الجزاء، وحيا الله محمداً وآل محمد بالسلام، اللهم يا عدتي عند كربتي ويا صاحبي عند شدتي، ويا ولي نعمتي، إلهي وإله آبائي لا تكلني إلى نفسي طرفة عين أبداً فإنك ان تكلني إلى نفسي طرفة عين أقرب من الشر وأبعد من الخير، فآنس في القبر وحشتي اجعل لي عهدا يوم ألقاك منشوراً. ثم يوصي بحاجته وتصديق هذه الوصية في القرآن في السورة التي يذكر فيها مريم في قوله عز وجل: ﴿لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْداً﴾، فهذا عهد الميت، والوصية حق على كل مسلم أن يحفظ هذه الوصية ويعلمها). و امير المؤمنين ( فرمود: (علمنيها رسول الله وقال رسول الله (: علمنيها جبرئيل (). الكافي: ج7 ص2.
[81] - حر عاملی بعد از نقل رواياتی که ضرورت وصيت کردن را روشن مىکند، مىگويد: مىگويم: و آن چه که بر آن دلالت مىکند خواهد آمد، و احاديث وارد شه به اين که رسول الله ( وصيت کردند و هم چنين ائمه (ع) وصيت کردند زياد است، که از طريق عامه و خاصه متواتر است). وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج19 ص259.
[82] - كتاب سليم بن قيس بتحقيق محمد باقر الأنصاري: ص211، غيبت نعماني: ص84، احتجاج: ج1 ص224، بحار الأنوار: ج31 ص425، بحار الأنوار: ج36 ص277، مكاتيب رسول: ج2 ص173.
[84] - كتاب سليم بن قيس بتحقيق محمد باقر الأنصاري: ص398.
[87] - غيبت نعمانی: ص60، بحار الأنوار: ج36 ص210.
[88] - كافی: ج2 ص224، مختصر بصائر الدرجات: ص104، بحار الأنوار: ج52 ص110.
[96] - حديث نفی ارث را بيشتر محدثين روايت کردهاند، بخاری و مسلم و غير آنها از عروة بن زبير، از عائشة، روايت کردند، که وی ايشان را خبر داده است: (به اين که حضرت فاطمه بنت رسول الله، به دنبال ابی بكر فرستاد تا طلب میراثش از رسول الله بکند، و آن چيزی که خداوند در مدينه و فدک به وی داده است، و هر آن چه از خمس خبير باقي ماند. ابو بكر به وی گفت: همانا رسول الله فرمود: (ما چيزی را به عنوان ارث باقی نمىگذاريم و هر چه که ترک کنيم، صدقه است، و خاندان حضرت محمد از اين اموال مصرف مى کنند). و من به خدا چيزی از صدقه رسول الله کم نمیکنم، از احوال که در زمان رسول الله ( بوده است، و همان گونه که رسول الله، به آن عمل مى کرد، عمل خواهم نمود. ابو بكر نخواست که چيزی از آن، به حضرت فاطمه دفع کند. و به خاطر آن حضرت فاطمه از ابوبکر روی گردان شد...). صحيح بخاري: ج4 ص42، صحيح مسلم: ج5 ص153، مسند أحمد: ج1 ص25.
[99] - كمال الدين: ص358، مختصر بصائر الدرجات: ص211، بحار الأنوار: ج53 ص115.
[101] - تهذيب: ج3 ص253، جامع أحاديث الشيعة: ج4 ص540، معجم أحاديث الامام المهدي ( : ج3 ص112.
[102] - تهذيب: ج6 ص31، كامل الزيارات: ج76، وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج5 ص255.
[103] - مصباح كفعمى: ص543، مصباح المتهجد: ص826.
[104] - إقبال الأعمال: ج1 ص191، بحار الأنوار: ج49 ص349 .
[105] - غيبت طوسي: ص186، جمال اسبوع: ص301.
[106] - جمال الاسبوع: ص309، مصباح المتهجد: ص409، مفاتيح الجنان: ص61.
[114] منتخب الأنوار المضيئة: ص343.
[117] -من لا يحضره الفقيه: ج4 ص 368.
[119] - إعلام الورى بأعلام الهدى: ج2 ص28.
[121] - كتاب سليم بن قيس به تحقيق محمد باقر انصارى: ص478، الارشاد: ج2 ص387، تاج المواليد: ص77، الصراط المستقيم: ج2 ص254، روضة الواعظين: ص266. و کسانی که اين اشکال را ذکر کردند، علمای زيادی مى باشند که از میان آنها، شيخ مفيد و شيخ طبرسی هستند. آن چه طبرسی گفته را برای شما نقل میکنم: (و اين روايت به طريق صحيح آمده است: به اين که بعد از دولت قائم، دولتی برای کسی ديگر وجود ندارد؛ مگر از آن چه که از قيام فرزندش (ان شاء الله) روايت شده است، و روايت برآن به صورت قطع و يقين گفته نشده است، و بيشتر روايات بيان کردهاند، به اين که ايشان از دنيا نمى روند، مگر به فاصله چهل روز از قيام قيامت، که در آن مدت هرج و مرج مىشود و علامت آن خروج مردگان و قيام قيامت است و الله اعلم). إعلام الورى: ج2 ص295.
[122] - الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة: ص367.
[123] - كتاب سليم بن قيس بتحقيق محمد باقر انصاری: ص478.
[124] - الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة: ص365.
[125] - غيبت شيخ طوسى: ص224، دلائل الامامة: ص435.
[126] - تاريخ ما بعد الظهور: ص415.
[127] - كمال الدين: ص339.
[129] - الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة: ص367.
[130] - منظور فرموده ايشان (: سپس بعد از آنان، دوازده مهدی خواهد بود.
[131] - كتاب خمس: اول، شرح: ص270.
[133] - غيبت شيخ طوسی: ص478، مختصر بصائر الدرجات: ص38، و ص158، بحار الأنوار: ج53 ص145، معجم أحاديث الامام المهدي ( : ج4 ص77، الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة: ص362.
[134] - مختصر بصائر الدرجات: ص49، و: ص182، بحار الأنوار: ج53 ص 148.
[135] - كمال الدين: ص385، مختصر بصائر الدرجات: ص212، مستدرك سفينة بحار: ج10 ص516.
[136] - مناقب ابن شهر آشوب: ج3 ص5.
[138] - محاضرات في الاعتقادات: ج1 ص165.
[139] - الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة: ص369.
[140] - الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة: ص369.
[141] - الصراط المستقيم: ج2 ص152، الايقاظ من الهجعة: ص368.
[143] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج30 ص253.
[144] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج30 ص262.
[145] - كمال الدين و تمام النعمة: ص155، بحار الأنوار: ج36 ص208.
[146] - مختصر بصائر الدرجات: ص117.
[147] - محاضرات في أصول الفقه: ج5 ص320.
[148] - الامامة و التبصرة: ص117، كمال الدين: ص638، بحار الأنوار: ج51 ص36.
[149] - غيبت نعمانی: ص68، و در وسايل از ابی جعفر باقر ( روايت کرده است: وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 ص238.
[150] - كافی: ج2 ص224، بحار الأنوار: ج72 ص77.
[157] - معالم الدين و ملاذ المجتهدين: ص157.
[158] - تقرير بحث النائيني: سيد خوئي: ج1 ص508.
[159] - محاضرات في أصول الفقه: ج5 ص320.
[160] - تعدادي از اصول (ط . ق): ج3 ص11.
[161] - غيبت نعمانی: ص60، بحار الأنوار: ج36 ص210.
[162] - الصراط المستقيم: ج2 ص152.
[163] - الصراط المستقيم: ج1 ص314.
[164] - الصراط مستقيم: ج2 ص152، الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة: ص368.
[165] - إعلام الورى بأعلام الهدى: ج2 ص295.
[166] - آن را نيز شيخ مفيد در ارشاد گفته است: ج2 ص386، و هم چنين فرزند ابی فتح اربلی در كشف الغمة: ج3 ص266.
و شيخ صدوق، در كمال الدين و تمام النعمة ص 77 گفته است: (... همانا که تعداد ائمة، دوازده تا هستند که دوازدهم آنان همان کسی است که زمین را پر از عدل و داد مىکند، سپس بعد از وی آن چه که ذکر مىکند، مبنی بر اين که امامى و يا قيام قيامت، خواهد بود و ما از آن امر در تعجب نيستيم، جز به اقرار به دوازده امام اعتقادی که ذکر مىشود که بعد از وی ( دوازده نفر ديگر باشند...).
و از جمله کسانی که بر وجود مهديين بعد از امام مهدی ( اشاره نمود، شيخ علی نمازی شاهرودی است که مىگويد: (اشکالی بر آن وجود ندارد و بر آن در روايات نص شده است). به کتاب مستدرك سفينة بحار: ج10 ص516 مراجعه فرماييد.
[170] - الحدائق الناضرة: ج25 ص203.
[175] - نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج2 ص129.
[176] - كافی: ج1 ص23.با اين سند روايت نمود: جماعتی از اصحاب ما، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن علی ابن الفضال، از بعضی اصحاب ما، از ابی عبد الله (.
[177] - ابن شهر آشوب، در مناقب روايت مىکند: ابراهيم از ابی حمزه از مأمون رقی حديث نمود و گفت: (در نزد آقايم، امام صادق ( بودم که سهل بن حسن خراسانی وارد شد و سلام نمود و سپس نشست و به ايشان عرض کرد: ای فرزند رسول الله، رأفت و رحمت برای شماست و شما اهل بيت به امامت سزاوارتر هستيد؛ چه عاملی مانع شده که شما بنشينيد در حالی که در میان شیعيان خود به تعداد صد هزار نفر را مى يابيد، که پيش روی شما شمشير بزند؟ امام ( به ايشان فرمود: ای خراسانی، بنشينيد که خدا شما را حفظ نمايد، سپس فرمود: ای حنفيه، تنور را روشن کن. تنور را روشن نمود، تا گداخته گرديد و سفيدی بر آن قرار گرفت، سپس فرمود: ای خراسانی، بلند شو و در تنور بنشين، خراسانی گفت: ای آقايم، ای فرزند رسول الله، مرا با آتش عذاب نکن؛ از من بگذر، که خدا از شما در گذرد. فرمود: از شما گذشتم. هنگامى که ما در چنين احوال بوديم که در آن وقت هارون مکی در حالی که پای پوش (نعل) در دستش بود، تشريف آورد و گفت: سلام عليکم ای فرزند رسول الله. امام صادق به ايشان فرمود: نعل خود را کنار بگذار و در تنور بنشين. گفت: نعل خود را کنار گذاشت و سپس در تنور نشست، و امام شروع به گفتگو با خراسانی نمود که گويی که ايشان آن را مشاهده مى نمود؛ سپس فرمود: ای خراسانی برخيز و در تنور نگاه کن. گفت: برخواستم و به درون تنور نگاه کردم و ديدم که وی در درون تنور نشسته بود و از آن جا خارج شد و بر ما سلام نمود و امام به ايشان فرمود: در خراسان مانند اين چند نفر مى يابی؟ عرض کردم: به خدا قسم، نفری را نمى يابم. فرمود: نه به خدا، يک نفر را نمى يابيد؛ ما در زمانی خارج نمى شويم که در آن پنچ نفر که همدست ما باشند را نمىيابيم، ما به زمان آن آگاه تريم). مناقب آل أبي طالب: ج3 ص362.
[181] - نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج4 ص37.
[190] - كفاية الأثر: ص165، بحار الأنوار: ج36 ص338.
[192] - امامت وبصيرت: ص48، بحار الأنوار: ج25 ص257. و کلينی در کافی، بابی در اين مورد ذکر کرده است با نام: باب اثبات امامت در فرزندان، که آن به برادر و عمو بر نمىگردد: ج1 ص285.
[194] -كافی: ج1/ص 379.
[195] - دلائل الامامة: ص530، اختصاص: ص209، غيبت طوسی: ص165، و در: ص339 هم چنين، هدايت الکبری: ص362، معجم أحاديث الامام المهدي ( : ج3 ص62، طريق السعادة: ج7 ص464، مكيال المكارم: ج1 ص113.
[196] - و ايشان: مرا خبر نمود ابو حسين محمد بن هارون، از پدرش، از ابی علی محمد بن همام، از عبد الله بن جعفر، از حسن بن علی زبيری، از عبد الله بن محمد بن خالد كوفی، از منذر بن محمد بن قابوس، از نصر بن سندی، از ابی داود، از ثعلبه بن ميمون، از مالک جهنی، از حارث بن مغيره، از اصبغ بن نباته.
[197] - و گفت: و عبد الله بن محمد بن خالد كوفی، از منذر بن محمد بن قابوس، از نصر بن سندی، از ابی داود سليمان بن سفيان مسترق، از ثعلبه بن میمون، از مالک جهنی، از حارث بن مغيره، از اصبغ بن نباته روايت نمود. و سعد بن عبد الله، از محمد بن حسين بن ابی خطاب، از حسن بن علی بن فضال، از ثعلبه بن میمون، از مالک جهنی، از الأصبغ بن نباته روايت نمود. غيبت شيخ طوسی: ص164.
[198] - اين تعليق در حاشيه (زير نويس) کتاب اختصاص آمده است: ص209،: (هم چنين در حاشيه کتاب غيبت طوسی و در بعضی نسخه های حديث (يکون من ظهري الحادي عشر من ولدي). و در حاشيه غيبت طوسی آمده است: ص336: قوله: (من ولدي)، صفتی برای مولود؛ نه اين که آن به يازدهم متعلق باشد؛ يعنی مولود از فرزندم از پشت يازدهم از ائمه (ع) مى باشد.
[203] - معجم رجال الحديث: ج13 ص49.
[204] - مفيد من معجم رجال الحديث: ص398.
[205] - مستدركات علم رجال حديث: ج5 ص383، و به کتاب دفاع از وصيت، نوشته شيخ ناظم العقيلی حفظه الله مراجعه نماييد.
[210] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج30 ص473 (خاتمة).
[214] - دروس في علم الاصول: ج1 ص243.
[215] - خاتمة المستدرك: ميرزا النوري: ج1 ص72، مقدمة تحقيق.
[216] - ايوب بن عبد الرحمن: آنرا دکر نمىکند. كامل زيارات در راه ماند ص69 از محمد بن عيسى بن عبيد، از زكريا مؤمن، از ايشان و زيد بن حسن و عباد، از سعد اسكاف، روايت شريف است و برای حُسن عقيده اش مفيد است.
تغلب پدر ابان: آنرا ذکر نمىکند. از ايشان، فرزندش ابان روايت مىکند و روايت شريفی است که حُسن و کمالش را فايده ای دارد. به : ج10 /159، وجد: ج44 /257 مراجعه شود.
خالد بن مختار: آنرا دکر نمىکند. و شيخ در اماليش در راه ماند: ج2 /237 از حسن بن حسين، از او، از حارث بن حصيرة حديث فضائل كمبا: ج9 /266، و جد: ج38 /30. و مفيد در امالی روايت مىکند ص36 از اسحاق بن يزيد، از ايشان، از اعمش روايت شريفی است که حسن و کمالش را فايده است. مستدركات علم رجال الحديث: ج1 ص712 – 715.
علی بن سنان موصلی ابو حسن معدل: از پدرش روايت مىکند همان طور که صدوق در اكمال روايت مىکند: ج2 /152 از احمد بن الحسين بن عبد الله، از حسين بن زيد بن عبد الله بغدادی، از ايشان، از پدرش که مىگويد: هنگامى که زمان رحلت سرور ما ابو محمد حسن عسكری ( فرا رسيد- الخ. و از ايشان در بحار نقل نمود، از زيد بن عبد الله بغدادی، از ايشان، از پدرش - الخ. كمبا: ج13 /116، وجد: ج52 /47. مقتضب اثر احمد بن محمد بن عياش: ص10 از ايشان، از احمد بن محمد خليلی روايت شريفی است که حُسن و کمالش را فايده است، و كمبا: ج9 /125. و روايت آخرش درباره آن مهم است: ص135، وجد: ج36/216 و 260. مستدركات علم الرجال حديث: ج5 ص 383.
[217] - عدّة اصول (ط.ق): ج1 ص379.
[222] - كليات في علم الرجال: ص155.
[223] - به حاشيه عدد (191) گفته شده مراجعه کنيد.