انتشارات انصار امام مهـدى (ع) / عدد (104)
گفتگوی داستانی
در مورد دعوت مبارک یمانی
(قسمت دوم)
مولف
شیخ عبد العالى منصورى
مترجم
تمیمی
چاپ اول
1431هـ– 2010م
جهت اطلاعات بیشتر در مورد دعوت مبارک سيد احمد الحسن (ع)
از سایت ما بازديد فرمایید:
https: //mahdyeen.org/
https: //mahdyeen.org/ir
تقدیم
به امام بزرگ
به بقية الله درزمین
به ذخیره، تجديدکننده فرائض وسنن
به آقا ومولايم محمد بن حسن عسكري (ع)
﴿يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ﴾
(ای عزیز! ما و خاندان ما را ناراحتی فرا گرفته، و متاع کمی با خود آوردهایم؛ پیمانه را برای ما کامل کن؛ و بر ما تصدّق و بخشش نما، که خداوند بخشندگان را پاداش میدهد!)
-مقدمه
خداوندا توراسپاس می گوییم که بوسیله حضرت (ص) سرور فرستادگان با نور هدایت بر ما منت نهادی وما را از خطا وانحراف نجات دادی ، ونعمت ولایت امیر المومنین وعترتش،انوار درخشان و پاکان وائمه ومهدیین که درود شما بر همه آنها باد ، بر ما ارزانی بخشیدی، وبرائت از دشمنانشان را با حجج بارز وآشکار تا روز قیامت بر ما الهام و ارزانی بخشیدی.
کسی که در مورد دعوت سید احمد الحسن یمانی (ع) تحقیق کند، در می یابد که دعوت ایشان رازی است که اهل بیت (ع) خواسته اند پوشیده بماند و در عین حال نیز خواستار هدایت مردم بسوی وی با بیانی آشکار و بدون شک و شبه بودند. پس روشی که در آن صاحب دعوت را معرفی نمودند،روشی عالمانه وحکیمانه ای است که روشی بالاتر وبهتر از آن برای این گونه معرفی وجود ندارد، به این صورت است که انسان برای رسیدن به شناخت آن نیاز به تفکّر و تبحر زیادی دارد ، وآن به این خاطر است که مفردات ومفاهیم آن در تعداد زیادی از روایات منتشر گردیده. وهمانطور که بیان روشن و آشکاری درآن وجود دارد در آن نیز خفای روشنی هست، و کسی نمی تواند در عین حالی که آن ادله واضح و آشکار است در آن چیزی را مخفی کند، به جز حکیمی که می داند چگونه کلماتش را بیان کند، و بدرستی که روش بیان دلائل دعوت یمانیه خود دلیلی است بر صحت این دعوت، پس غیر ممکن است که به واگذشتگی و وضع این روایات گفته شود، به خصوص که آن ها در یک زمان واحد نبوده، بلکه در زمانهای مختلف، و بعضی از آن ها از پیامبر اکرم (ص) ودیگری از امام علی(ع)، وسوم از ائمه (ع) نقل شده اند، و کاملا با هم همسان بوده و هیچ گونه تعارضی ندارند، پس این نظم و ترتیب در هماهنگی مفاهیم و روش تفسیر و اینکه روایتی روایت دیگری را شرح میدهد به عنوان یکی از قوی ترین دلایل بر حقانیت صاحبش (ع)به شمار می رود.
واین مفاهیم منتشر شده در روایات، یکی ناظر بر دیگری و توضیح دهنده و توصیف کننده آن است، و باعث شده که راه و روش بیان دعوت بسیار عمیق باشد که به جز صاحب آن ممکن نیست کسی به این مفاهیم برسد.
و اگر سال ها بر مردم می گذشت باز هم این حقیقت را کشف نمی کردند،همان طور که از قبل نتوانستند آنرا با تفاصیلش کشف کنند.
وبه درستی وحقیقت همانطور که امام ابو جعفر محمد باقر(ع) فرمودند: (لا والله، لا يكون ذلك أبداً حتى يكون هو الذي يحتج عليكم بذلك ويدعوكم إليه)(
[1]) ( نه به خدا سوگند ، آن هرگز نخواهد بود تا این که اوست که با آن بر شما احتجاج کند وبه وسیله آن ها شما را به خود دعوت می کند)، در پاسخش به مالک جهنی که در آن به او (ع) عرض کرد: (إنا نصف صاحب هذا الأمر بالصفة التي ليس بها أحد من الناس).
(ما صاحب این امر را باصفتی وصف میکنیم که درآن هیچ یک از مردم نباشد) .
وکسی نمی تواند این حقیقت را کشف کند جز صاحب آن، و هم چنان بسیاری از امور نیز هنوزمبهم هستند و از خداوند می خواهیم که به ما از دانش و علم آنها که درود خداوند بر آنان باد، بیاموزد.
وبا صراحت تمام می گویم که این واقعیت به ذهن هیچ کس خطور نکرده است ، که یمانی همان مهدی اول(ع) وخود قائم وصاحب امر(ع)در بعضی از روایات، و او خود دابه الارض (جنبنده زمین) و طلوع کننده مشرق (طالع المشرق)، وخود شبیه حضرت موسی (ع)
وحضرت عیسی(ع)، وخود همان احمدی است که گنج های طالقان او را به عنوان شعار خود قرار می دهند، باشد، پس درود خداوند بر احمد یمانی صاحب آن مقام بزرگی که حقانیتش روز به روز روشن تر میشود و در آن هیچ شک وشبهه ای وجود ندارد مگر برای کسانی که قلب های مریضی داشته و به جدال وتشکیک در همه چیز عادت کرده اند.
مفضل به امام صادق (ع)گفتند: (ای مولای من ظهور امام مهدی (ع) و تسلیم شدن به آن چگونه شروع می شود؟) فرمودند(ع): (يا مفضل، يظهر في شبهة ليستبين، فيعلو ذكره، ويظهر أمره، وينادى باسمه وكنيته ونسبه ويكثر ذلك على أفواه المحقين والمبطلين والموافقين والمخالفين لتلزمهم الحجة بمعرفتهم به على أنه قد قصصنا ودللنا عليه، ونسبناه وسميناه وكنيناه، وقلنا سمي جدّه رسول الله (ص) وكنيه لئلا يقول الناس: ما عرفنا له اسماً ولا كنية ولا نسباً. والله ليتحقق الإيضاح به و باسمه و نسبه وكنيته على ألسنتهم، حتى ليسميه بعضهم لبعض، كل ذلك للزوم الحجة عليهم، ثم يظهره الله كما وعد به جده (ص)في قوله تعالی: ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾.
( ای مفضل ، در شبه ای ظاهر می شود تا اینکه آشکار گردد ، آنگاه ذکرش بالا می گیرد و همه جا از وی سخن به میان می آید امرش نمایان می شود ( مانند خورشيد فروزان مى درخشد). و او را به نام وكنيه و نسبش ياد مى كنند و آن بر زبان اهل حق و باطل و موافق و مخالف بسیار گردد تا با شناخت آن حجت بر همگان تمام شود که ما سرگذشت او را گفتیم و بر آن ارشاد نمودیم ، ونسب و نام و کنیه اش آشکار ساختیم، را و عرض کردیم كه او هم نام جدش رسول الله صلى الله عليه و آله و هم كنيه اوست تا مردم نگويند: كه ما برای او نام و نسب و كنيه ای نمى شناختیم. به خدا سوگند آن قدر نام و نسب و كنيه او بر زبان آنها روشن و آشکار گردد، تا اینکه بعضی برای بعضی دیگران نام برند، همه آن براى اين است كه حجت بر همگان تمام شود. آنگاه خداوند امر به ظهورش مى فرمايد، چنان که جدش رسول خدا(ص) به استناد این کلام خداوند متعال به آم وعده داده است: ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾ (او کسی است که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا او را بر همه ادیان غالب سازد، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند!)(
[2]) .
ای احمد سرور من همانا كه يادت در بين مردم بالا گرفت همان طور که جد شما امام صادق (ع)فرمودند، وهمگان خواه یا ناخواه برای شما بر خلاف میل شان زمینه سازی می کنند، و یادتان بر زبان اهل حق و باطل جاری می شود و همه آن برای این ست که با شناخت شما حجت بر آنها تمام شود، پس خوشا به حال کسی که هرگز در شما لغزش نخورد همان طور که فرمودید ای فرزند پاکان وپدر مهدیین که درود خدایم برشما وپدرانت وهمه فرزندانت باد.(
[3])
و ای بزرگواران از خداوند مسئلت می نمایم که بین ما وشما جدایی نیندازد، که شما اهل کرم و بخشش هستید، بطوری که شیعیانتان را علی رغم اینکه روی خود را با گناه سیاه کرده اند می پذیرید، وشما هستید که از جانب آنها خطا وگناه آن ها را تحمل وحمل می کنید، رستگار شد آن کس که ولایت شما را پذیرفت و هلاک گردید آن کس که با شما دشمنی کرد .
ودر ختام کلام قسمت دوم از گفتگوی داستانی به زبان ساده در مورد دعوت مبارک یمانیه را پیش روی خواننده محترم قرار می دهم، امید به اینکه مفید وسود آور واقع گردد و مطالب علمی را به شما نزدیک کند.
و همانند قسمت اول ده قسمت خواهد بود، ودر پایان این قسمت برای حفاظت از تشویش افکار وذهن خواننده و همچنین استفاده بیشتر توضیحاتی قرار داده ام .
واز خداوند می خواهم که از کوتاهی وتقصیرم در یاری اولیائش در گذرد که او بخشنده ومهربان است.
***
-قسمت اول:
قانون شناخت حجج
هنگامی که پدر آمد، دید که فرزندانش با شوق واشتیاق منتظر آمدنش بوده، تا از وی احادیثی را که هر شب از آن شب ها که گذشت و به شنیدن آنها عادت کرده بودند، بشنوند. پدر سلام کرده و فرزندان با خوش آمدگویی و درود پاسخ وی را دادند. پدر گفت: آیا چیزی برای گفتن دارید یا این که وارد موضوعی بشوم که میخواهم امشب در باره آن سخن بگویم .
فرزندان گفتند: پدر بفرمایید که گوش همه ما به شماست.
پدر: بشریت برحجت های زیادی گذشت، از انبیاء گرفته تا اوصیای انبیاء، و برای همه آن ها دلایلی وجود داشت که بوسیله آنها شناخته می شوند، و از خداوند به دور است که پیامبر و یا فرستاده ای و یا وصی برای پیامبری تنصیب کند بدون آنکه آن پیامبر یا فرستاده ویا وصی دلایلی برای معرفی خود نداشته باشد، و اینجاست که چنین سئوالی مطرح می شود: چگونه خداوند حجج خود را به مردم معرفی می کند؟ تا حجت و برهان قاطع بعد از ارسال فرستادگان از آن خداوند باشد.
جواب: و آن این که برای حجج پاک و مطهر قانونی وجود دارد که به کمک آن شناخته می شوند، بلکه تنها آنها به این قانون منفرد و جدا شده که از آنها آشکار می سازد ، وهر گونه تشکیک در حقانیت آن ها را بر طرف می کند.
وآن امری (قانونی) که حجت های خدا به وسیله آن از دیگران متمایز شدند همان قانون معرفت (شناخت ) حجت است، که آن از سه اصل تشکیل می شود:
اول: متن (نص صریح) ، ویا وصیت.
دوم: علم وحکمت.
سوم: حاکمیت خدا.(دعوت به حاکمیت خدا ).
وبه امید خدا این سه اصل را به ترتیب برای شما روشن خواهم نمود.
اصل اول: متن (نص صریح) ویا وصیت.
امشب می خواهم از تاریخ وصیت که آن یکی از سه اصل قانون الهی است ، برای شما سخن بگویم ، و برای شما تاریخ به وجود آمدن وصیت را ذکر کنم پس فرزندانم به آن چه که می گویم به دقت توجه کنید.
این که خلفای خدا خلافت شان با نصی (متنی) از جانب خدا تثبیت می شود، خواه انبیاء باشند خواه اوصیای انبیاء، مانند ائمه (ص) که آن ها اوصیای حضرت محمد(ص) می باشند.
وقتی که قرآن کریم داستان پیامبر خدا حضرت آدم (ع)را به میان می آورد نشان میدهد که حضرت آدم (ع)خلیفه خدا در زمین می باشد وخدا در مورد آن متنی نازل کرده که در آن می فرماید:﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ * وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ * قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ﴾(
[4]).
(و (به یاد آر) وقتی که پروردگارت فرشتگان را فرمود که من در زمین خلیفهای خواهم گماشت، گفتند: آیا کسانی در زمین خواهی گماشت که در آن فساد کنند و خونها بریزند و حال آنکه ما خود تو را تسبیح و تقدیس میکنیم؟! خداوند فرمود: من چیزی (از اسرار خلقت بشر) میدانم که شما نمیدانید* و خدا همه اسماء را به آدم یاد داد، آن گاه حقایق آن اسماء را در نظر فرشتگان پدید آورد و فرمود: اسماء اینان را بیان کنید اگر شما در دعوی خود صادقید. *گفتند: منزهی تو، ما نمیدانیم جز آنچه تو خود به ما تعلیم فرمودی، که تویی دانا و حکیم. *فرمود: ای آدم، ملائکه را به اسماء این حقایق آگاه ساز. چون آگاه ساخت، خدا فرمود: آیا شما را نگفتم که من بر غیب آسمانها و زمین دانا و بر آنچه آشکار و پنهان دارید آگاهم؟ )
فرزندان عزیزم جا داره که در اینجا به چند نکته اشاره کنم:
نکته اول: در معنی خلیفه.
ابن منظور در کتاب لسان العرب می گوید: خلیفه: کسی است که جانشین كسي قبل از خود می شود، وجمع آن(خلیفه) خلائف است ،و به اصل آن همانند کریمه وکرائم آمده است ، وآن خلیف ( نائب ) وجمع آن خلفاء است، واماسیبویه می گوید خلیفه وخلفاء مکسر وکسر بر باب فعیل است ؛ زیرا آن جز برای مذکر نمی تواند باشد،این نقل ابن سیده است.وغیراز او گفته: آن باب فعلیه به هاء می باشد وبر فعل فعلاء جمع نمی شود،ابن سیده می گوید: واما خلائف بر لفظ خلیفه است و به خلیفاً شناخته نمی شود، وابو حاتم آن را گفت واوس بن حجر آن را بیان کرد: این که زنده خلیفه آن موجود است، و خلیف ابی لهب موجود نیست و خلافت:فرمانروایی است و آن خلیفی است. و آن خلیفه است بین خلافت و خلیفی است و در حدیث عمر رضی الله عنه: اگر خلیفی نبود اجازه می دادم، و در روایتی: اگر اذان را با خلیفی ادا می کردی، با کسر و تشدید وکوتاهی، خلافت، و آن و امثال آن از ساختارها دور افتاده و دلیل من مصدر که بر معنای کثرت دلالت می کند، که با آن کثرت اجتهاد در کنترل و حفظ امور خلافت و خواباندن مخالفین می خواهد. ابن سیده: زجاج تجویز داده که به امامان خلیفه های خدا در زمینش گفته شود. و غیر از گفته: خلیفه سلطان اعظم است. و تأنیث می شود) (
[5]).
وقبل از عبارت گفته شده گفت: فلانی جانشین فلانی گشت: یعنی او را جای خود قرار داد. وفلانی جانشین فلانی شده است اگر جانشینش باشد. گفته می شود: در قومش جانشینی را مرسوم نمود. ودر قرآن عزیز آمده: وحضرت موسی (ع)به برادرش هارون گفت که در قومم جانشینم باش . وجانشینش می باشم اگر بعد از او آمده باشم. وگفته می شود: فلانی را جانشین کردم وجانشینی را به اودادم ومن او را جانشینم قرار دادم. وجانشینش کرد: اورا خلیفه قرارداد(
[6]).
نکته دوم: در معنی جَعَلَ (قرار دادن ).
جاعل أسم فاعل است، یعنی بر وزن فاعل است، واسم فاعل برای ذات موصوف به مبدا قرار داده شده چون وقوع و صدورش از آن است(
[7]) .
برای این که مفهوم روشن تر شود برای شمامثالی می زنم:
بعضی وقت ها گفته می شود: (زید عمر را زد )وبار دوم (زید عمر را می زند )، وسوم گفته می شود: (عمر را بزن ) وچهارم می گویم: (زید زننده عمرو است ) فرق بین این چهار جمله در کجاست؟
جواب: جمله اول عمل زدن در زمان گذشته صورت گرفته است وآن به دلیل فعل ماضی (زد) می باشد ودومی دلالت برزمان حال ودلیل آن فعل مضارع (می زند )می باشد وسومی برزمان آینده به دلیل فعل امر (بزن) می باشد.
ودر تمامی این جملات زمانی وجود دارد، یا ماضی ویا حال ویا آینده می باشد و زمان از دلایل فعل آمده است وزمان از فعل استفاده کرده است ؛زیرا زمان از این افعال (سه فعل ) گرفته شده است .
اما در جمله چهارم (زید زننده عمرو است )در لفظ (زننده) قید زمان بکار برده نشده، بلکه زمان از میان تشخیص زدن در مفهوم خارجی آمده است، اما مفهوم اسم فاعل وآن خالی از زمان بر حسب مفهوم ذهنی آن است ، واز همین جا اگر بخواهند آن دلایل را برزمان،برای جمله قید اضافه کنند که گفته می شود: (زید الان ویا دیروز زننده عمرو است) .
وآن نیست مگر به خاطر عدم دخالت زمان در اسم فاعل است ، بلکه اسم فاعل برای دلالت برذات متصف به مبدأ از حیث وقوع وصدور آن قرار داده شده، وآن در مثال زید است.
پس زید همان ذاتی که به زدن توصیف شده که او همان مبدأ است، که عمل زدن از او صادر شده است وبر عمرو وارد شده است .
واثق:اما پدر از اسم فاعل برای حال استفاده می شود، یعنی حالی گه می گویم زید زننده عمرو است ،زدن فعلا تحقق یافته است .
پدر:جواب درست است ،اما درآن جا تفاوتی وجود دارد بین: حال زمانی ، که آن یکی از زمان های سه گانه (ماضی ، حال ، وآینده ) ، وبین حال تلبس است، یعنی حال تلبس( انجام عمل) زید در زدن عمرو است، ویا بگویی زید شروع شدنش با مبدأ در حال وجود مبدا است. وحال بر حسب عالم خارجی مورد استفاده است ونه این که حال قیدی در موقعیت اسم فاعل گرفته شود.
وبه این نکته توجه کنید: که اسم فاعل مطلق است – یعنی مقید به زمان نیست – و با مطلق بودنش بر استمرار دلالت می کند، یعنی استمرار زدن از زید بر عمرو همان طور که در مثال است (
[8]).
وبعد از آن می گویم: این که جاعل در آیه اسم فاعل است وآن بر استمرار دلالت می کند، یعنی استمرار قرار دادن خلیفه بر روی زمین، پس قرار دادن(جعل) به مقتضای آیه شریفه مستمر و قابل تجدید است.
واز این جا هر کس که ادعا کند قراردادن متوقف وپایان یافته است بر وی لازم است که دلیلی ویژه و مخصوص آیه بیاورد.
واگر دنبال متخصصی که آیه را تخصیص دهد بگردیم کسی را هرگز نخواهیم یافت که آن را تخصیص دهد، و بر آن باقی می ماند که جعل (قراردادن) مستمر و توقف ناپذیر است وآن به خاطر عدم وجود دلیل بر توقف می باشد.
واثق:چگونه قراردادن (جعل ) مطلق و غیرمخصوص شده در حالیکه نبوت با پیامبری حضرت (ص)پایان یافته است، آیا دلیل ختم نبوت این جعل (قراردادن) مطلق در آیه را مقید نمی کند ؟
پدر:آن چیزی که پایان یافته همان ارسال نبوت از طرف خدای سبحان است ، نه قراردان خلیفه، وفرقی بین ختم نبوت وبین ختم جانشینی وجود دارد ، پس جانشینی بر خلاف ارسال از خدای متعال که با حضرت محمد(ص) ختم شده پایان پذیرنیست.
نقطه سوم: جانشین کننده چه کسی است ؟
این آیه بر جانشینی اشاره می کند، ودر جانشینی، خلیفه) حاکم) و جانشین وجود دارد، وآن چه کسی است که حضرت آدم را جانشین خود قرار داده است .
در این جا سخنانی در این باره گفته شده است:
اول: خدا حضرت آدم را خلیفه نامید ،زیرا ایشان حضرت آدم ونسلش را جانشینان فرشتگان قرار داد، زیرا ملائکه (فرشتگان ) ساکنان زمین بودند.
دوم: ابن عباس می گوید: در زمین جن ها بودند ، ودر آن فساد و خونریزی کردند و هلاک شدند، وخدا حضرت آدم وفرزندانش را به جای آن ها قرار داد .
سوم: حسن بصری می گوید: همانا که قصد(خداوند)از آن (آیه شریفه) قومی از فرزندان آدم که جانشین پدرشان آدم در اقامه حق و آبادی زمین جانشین یکدیگر می شوند.
چهارم: ابن مسعود می گوید: خواست خداوند به (انی جاعل فی الارض خلیفه) من در زمین خلیفه ای قرار خواهم دادم این است که حضرت آدم و هر یک از فرزندانش که در این مقام قرار بگیرند جانشین من در حکم (داوری ) بین آفریده هاست . (
[9])
پس کسی که جانشین تعیین می کند ، همان خدای متعال می باشد ، واین همان چیزی است که سید طباطبائی در تفسیر میزان به آن اشاره کرده است و می گوید: (... و با این ترتیب: فهمیده می شود که اولا: این که خلافت یاد شده همان جانشینی خدای متعال می باشد، ونه جانشینی موجودات زمینی که قبل از انسان در زمین بوده و سپس منقرض شده و سپس خداوند خواست که جانشین آن ها انسان باشد همانطور که بعضی از مفسیرین آن را دریافتند، وآن به خاطر جوابی است که خداوند در پاسخ به آنها فرمودند که همان یاد دادن اسماء به حضرت آدم است وآن متناسب با (جانشینی موجودات دیگر در زمین) نیست...) . (
[10])
ومن خواهان نقد و بررسی این گفته ها نیستم ، بلکه فقط می خواهم حقی را که در این گفته ها است برایتان روشن سازم .
نکته چهارم: خلیفه (جانشنین) خدا چه کسی است ؟
همانا که گفته چهارم (در نقطه سوم) موافق دلائل می باشد ، یعنی این که حضرت آدم (ع)و هر یک از فرزندانش که این مقام را صاحب شدند ، خلفای خدای متعال بر زمین هستند ،ومقصود به این خلیفه همان نوع انسان نیست، لذا قرطبی می گوید: این آیه پایه و اساس در تنصیب امام وخلیفه ای که به حرفش گوش می دهند و و از آن اطاعت می کنند تا وحدت کلمه با وی تحقق یابد واحکام خلافت بوسیله او اجراء شود. و اختلافی در وجوب آن بین امت وائمه نیست. (
[11])
ودلیل به اینکه گفته چهارم (در نقطه سوم) صحیح می باشد این است که:
اولاً: این که سیاق و ترتیب آیات دلالت بر این دارد که زیر بنای اساسی برای خلافت الهی همان احاطه کامل علمی است ، همان طورکه خداوند متعال در این آیات آن را روشن می سازد: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾(
[12]).
( و [خدا] همه [معانى] نامها را به آدم آموختسپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود اگر راست مىگوييد از اسامى اينها به من خبر دهيد ).
وفرموده خدای متعال در داستان حضرت طالوت که فرمودند: ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾(
[13]).
( و پيامبرشان به آنان گفت در حقيقتخداوند طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است گفتند چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آنكه ما به پادشاهى از وى سزاوارتريم و به او از حيث مال گشايشى داده نشده است پيامبرشان گفت در حقيقتخدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و [نيروى] بدنى بر شما برترى بخشيده است و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه بخواهد مىدهد و خدا گشايشگر داناست).
پس روشن است که خلیفه باید احاطه کامل علمی داشته باشد، وچیزی که معلوم است، این احاطه علمی در نزد همه فرزندان حضرت آدم نبوده است تا گفته شود که خلافت شامل هرنوع انسان خواهد شد.
دوماً:آیه برگزیدن خداوند متعال می فرماید: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾(
[14]).
(به حقیقت خدا آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید . فرزندانی هستند برخی از نسل برخی دیگر، و خدا (به اقوال و احوال همه) شنوا و داناست).
از آن جهت که به برگزیده شدن افرادی خاص دلالت میکند وشامل همه فرزندان حضرت آدم نمی باشد، واین گزینش بجز برای جانشینی خداوند متعال در زمین نخواهد بود.
سوماً: فرموده پیامبر اکرم (ص) که فرمودند: خدا جانشینانم را رحمت دهد.
عام وخاص از پیامبر اکرم (ص) روایت کردندکه ایشان فرمودند: (رحم الله خلفائي. فقیل: يا رسول الله، ومن خلفاؤك ؟ قال: الذين يحيون سنتي ويعلمونها عباد الله) (
[15]).
(خدا جانشینانم را رحمت دهد.گفته شده: ای رسول الله (ص)، جانشینان شما چه کسانی هستند؟ فرمودند: کسانی که سنت مرا احیاء کنند وآن را به بندگان خدا یاد بدهند).
وجانشینان رسول خدا(ص) کسانی هستند که سنت را احیاء وآن را به مردم آموزش دهند واحیای سنت به مفهوم خاص آن ونه فقط به نقل روایت است ،وکسانی که سنت پیامبر(ص) را می دانند آنها عترت واهل بیتش می باشند و به همین جهت آنها را قرین کتاب خدا در حدیث ثقلین قرار دادند(
[16]).
واز این حدیث می فهمیم که جانشینان خدا همه انسانها نیستند بلکه افراد خاصی از مردم هستند که احاطه کامل علمی به قرآن که همان رسالت پیامبر اکرم(ص) است دارند.
چهارم: شهادت وگواهی ائمه به این آیه هنگامی که از آن ها در مورد جانشینشان سئوال می شود.
شیخ کلینی(ره) با اسنادش روایت می کند: از محمد بن إسحاق بن عمار، که می گوید: به أبي حسن اول - منظور امام كاظم(ع) - گفتم: آیا به کسی که احکام دینم را از ایشان دریافت کنم ارشادم(راهنمایی) نمی کنید ؟ فرمودند: (هذا ابني علي، إنّ أبي أخذ بيدي فأدخلني إلى قبر رسول الله (ص)، فقال: يا بني، إنّ الله تعالی قال: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، وإنّ الله تعالی إذا قال قولاً وفى به) (
[17]).
فرمودند: (این فرزندم علی ،همانا که پدرم دستم را گرفت وبر قبر شریف رسول خدا(ص) واردم نمود، وفرمود: ای فرزندم همانا خداوند متعال فرمودند:(من در زمین خلیفه ای قرار می دهم ) ،واگر خداوند سخنی بگویند به آن عمل می کنند).
وآن چه که در بحث های آتی خواهد آمد تاکید بر آن دارد.
وتا این جا گفتگوی امشب را پایان می دهیم و به امید خدا فردا شب بازهم همدیگر را خواهیم دید .
والحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين وسلم تسليماً.
***
-قسمت دوم
قانون نص (بیان) در روایات
فرزندان آمدند در حالیکه در مورد آنچه پدرشان به آنها گفته بود بحث و گفتگو میکردند. سپس نشسته و بعد از آن پدرشان بر آنها وارد شده و سلام کرد و جواب سلامش را دادند، به آنها گفت: ای فرزندانم حال شما چطور است؟
فرزندان: پدرجان خوبیم .
پدر: بحث و گفتگو که شما را خسته نکرده؟
فرزندان: نه پدر جان ما به آن چه شما عرض می کنید مانوس شدیم ، وتشکر ودعای خاص ما از آن شماست.
پدر: فرزندان عزیزم خداوند شما را توفیق دهد، از نکته پنجم که دیشب به آن رسیدیم شروع می کنم.
نکته پنجم: خداوند متعال بر خلیفه خود حضرت آدم (ع)نص صریح داشته و همچنین بر خلفای دیگر از زبان حجج الهی نیز نص وبیانی داشته اند ، وحضرت آدم (ع)جانشین بعد از خود را معرفی کرده است، و همچنین هر حجتی در مورد حجت بعد از خود نص و وصیتی داشته، و برخی از شواهد روایی که این حقیقت را روشن می سازد برای شما بیان خواهم نمود:
روایت اول: از أبي عبد الله (ع)، که می فرماید: (… ثم أوحى الله إلى آدم أن يضع ميراث النبوة والعلم ويدفعه إلى هابيل، ففعل ذلك فلما علم قابيل غضب وقال لأبيه: ألست أكبر من أخي وأحق بما فعلت به ؟ فقال: يا بني، إنّ الأمر بيد الله وأن الله خصّه بما فعلت فإن لم تصدقني فقربا قرباناً فأيكما قبل قربانه فهو أولى بالفضل، وكان القربان في ذلك الوقت تنزل النار فتأكله. وكان قابيل صاحب زرع فقرّب قمحا ًرديئاً وكان هابيل صاحب غنم فقرّب كبشاً سميناً فأكلت النار قربان هابيل، فأتاه إبليس فقال: يا قابيل، لو ولد لكما وكثر نسلكما افتخر نسله على نسلك بما خصه به أبوك ولقبول النار قربانه وتركها قربانك وإنك إن قتلته لم يجد أبوك بدّاً من أن يخصك بما دفعه إليه فوثب قابيل إلى هابيل فقتله ...) (
[18]).
(سپس خداوند به حضرت آدم وحی نمود که میراث نبوت وعلم را واگذارد وآن ها را به هابیل تحویل دهد، پس آن را انجام داد و زمانی که قابیل فهمید خشمگین شد و به پدرش گفت: آیا من بزرگ تر از برادرم نیستم و از آن به آنچه برای او کردی سزاوارتر نیستم؟ و فرمود: ای پسرم ، همانا که امر در دست خداست وخدا به آن چه که من کردم مختصش نمود و اگر سخنم را باور نداری قربانی را قربانی کنید وهر کس قربانیش مورد قبول قرار گرفت وی به آن شایسته تر خواهد بود ، وقربان در آن زمان آتشی از آسمان فرود می آمد وآن را می بلعید. وبرای قابیل مزرعه ای بود و قابیل از مزرعه خود خوشه های خراب و پوسیده را به عنوان قربانی داد وهابیل صاحب گوسفندان بود و از میان گوسفندان قوچی چاق وبزرگ را به عنوان قربانی آورد، وآتش قربان هابیل را بلعید،وابلیس پیش قابیل آمد وگفت: ای قابیل اگر برای تو فرزندانی به وجود بیاید و نسل شما زیاد شود، نسل او (حضرت هابیل) بر نسل تو به آن چه پدرت او را مختص کرده وهم چنین قبول شدن قربانش توسط آتش وترک قربانت توسط آن، افتخار می کنند ، واگر تو ایشان را بکُشی پدرت کسی غیر از تو پیدا نمی کند که آن چه مختص شده (میراث نبوت )را به آن تحویل بدهد ،وقابیل تصمیم به قتل هابیل نمود واورا به قتل رساند... ).
روایت دوم: واز ایشان(ع)روایت شده که می فرماید: (لما انقضت نبّوة آدم وانقطع أكله أوحى الله إليه: يا آدم، أنّه قد انقضت نبوتك وانقطع أكلك فأنظر إلى ما عندك من العلم والإيمان وميراث النبوة وآثار العلم والاسم الأعظم فاجعله في العقب من ذريتك عند هبة الله، فإني لن أدع الأرض بغير عالم يعرف به الدين ويعرف به طاعتي ويكون نجاة لمن يولد ما بين قبض النبي إلى ظهور النبي الآخر) (
[19]).
( آنگاه که نبوت حضرت آدم تمام شد وخوراکش (تغذیه اش ) قطع گردید ، خدا به ایشان وحی نمود: ای آدم همانا که نبوتت تمام شده وتغذیه شما قطع گردید و ببین آن چه که از علم وایمان ومیراث نبوت وآثار علم و اسم اعظم داری را به بعد از خود از فرزندانت که همان هبه الله (بخشش خدا )تحویل دهید،که من زمین را بدون عالمی که به وسیله آن دین واطاعتم شناخته می شود را خالی نمی گذارم وآن را وسیله نجات کسانی که ما بین دو پیامبر به دنیا می آیند را قرار می دهم (یعنی تا زمان پیامبر دیگر).
پس وصیت(تنصیب) از جانب خدای متعال می باشد و پیامبر و یا وصی پیامبر و یا وصی امام آن وصیت را از جهت تبلیغ آن را می رساند، لذا وقتی که خداوند علی بن ابی طالب(ع)را تنصیب نمود به آن رسول اکرم (ص)امر داده است و فرمودند: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾(
[20]).
(اي پيامبر! آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملا (به مردم) برسان! و اگر نکنى، رسالت او را انجام ندادهاى! خداوند تو را از مردم، نگاه مىدارد؛ و خداوند، جمعيت کافران را هدايت نمىکند).
پس تنصیب و تعیین از طرف خداوند می باشد و پیامبر و یا امام در آن دخالتی ندارد مگر از جهت تبلیغ وبیان امر خدای متعال و رساندن آن به مردم می باشد، پس هر امامی که اطاعتش بر مردم واجب است باید حتما از جانب خدا و از طریق پیامبران و فرستادگانش مورد سفارش قرار داده شده باشد، زیرا که امام و یا حجت حتما باید معصوم باشد، ومعصوم کسی غیر از خدا ایشان را نمی شناسد. وشناخته نمی شود مگر با بیانی از جانب خداوند متعال . و مشخص کننده عصمتش بعنوان حجت خدا همان نص الهی و وصیت می باشد.
أبي عبد الله(ع)، می فرماید: (أترون الموصي منّا يوصي إلى من يريد ؟! لا والله، ولكن عهد من الله ورسوله (ص) لرجل فرجل حتى ينتهي الأمر إلى صاحبه) (
[21]).
(آیا می بینید که وصیت کننده از ما به هر که بخواهد وصیت می کند؟! به خدا سوگند که این چنین نیست، و اما آن عهدی از جانب خداوند و رسولش از مردی به مردی تا این که امر به صاحب آن برسد).
وهم چنین از ایشان (ع)روایت شده که می فرماید: (... إنّ الإمامة عهد من الله عزوجل معهود لرجال مسمين ليس للإمام أن يزويها عن الذي يكون من بعده، إنّ الله تبارك وتعالى أوحى إلى داود (ع) أن اتخذ وصيّاً من أهلك فإنّه قد سبق في علمي أن لا أبعث نبيّاً إلاّ وله وصي من أهله، وكان لداود (ع)أولاد عدّة وفيهم غلام كانت أمّه عند داود وكان لها محبّاً، فدخل داود (ع)عليها حين أتاه الوحي فقال لها: إنّ الله عزوجل أوحى إليّ يأمرني أن أتخذ وصياًً من أهلي، فقالت له امرأته: فليكن ابني، قال: ذلك أريد. وكان السابق في علم الله المحتوم عنده أنّه سليمان، فأوحى الله تبارك وتعالى إلى داود: أن لا تعجل دون أن يأتيك أمري ...) (
[22]).
(امامت عهد معهودی است از جانب خدای عزوجل برای مردانی نامگذاری شده . امام حق ندارد آن را از کسی که بعد از او معین شده، دریغ بدارد . همانا که خدای تبارک وتعالی به داود(ع)وحی کرد: ازخاندانت یک وصی انتخاب کن زیرا در علم من چنین است که پیغمبری مبعوث نکنم جز این که از خاندانش یک وصی برای او باشد ، و داود فرزندانی بسیار داشت ، درمیان آن ها پسر بچه ای بودکه مادرش نزد داود بود و او را دوست می داشت داود (ع)پس از دریافت این وحی نزد آن زن آمد(همسرش) و به او گفت: به راستی که خدای عزوجل به من وحی کرده و فرمان داده که از خاندانم یک وصی معین کنم ، همسرش به او گفت: بگذارپسر من باشد، داود (ع)گفت: من هم همین را می خواهم. و در علم خدا محتوم گشته که وصی او سلیمان است ، خداوند تبارک وتعالی به داود وحی کرد: تا زمانی که فرمان من به تو نرسیده شتاب مکن ...)
لذا علمای شیعه بر آن شدند که امامت با نص (بیان ، متن )ثابت می شود.
شیخ صدوق (ره)در وصف ائمه (ع) می گوید:(..بریدن کسی که از آنها ببرد و روی گرداندن کسی که از آنها روی بگرداند به آنها ضرر و آسیبی نمی رساند مادامی که از جانب پروردگار و بر زبان پیامبر خدا بر آنها منصوص شده باشند(نص صریح بر امامت آنها آمده باشد)(
[23]).
وهمچنین عرض کردند: (... وبیان کردیم که امام نخواهد بود مگر این که معصوم باشد و دیدیم که اگر عصمت در امامی واجب گردید راهی بجز اینکه پیامبر (ص) بر او وصیت کند نیست. زیرا که عصمت در ظاهر آفرینش (خلقت ) نیست که با مشاهده شناخته شود پس لازم است که دانای غیب خدای متعال بر زبان پیامبرش در مورد ایشان نص وسفارش داده باشد، وآن به خاطر آن است که امام نخواهد بود مگر این که بر او نصی شده باشد. وهمانا که نص (بیان ) برای ما واضح گردید بعد از این که آن را از طرف حجج وآن چه که از اخبار صحیح ودرست بیان کردیم، روشن نمودیم ...) (
[24]).
شیخ طوسی (ره ) عرض کرد: ( ... ولازم است که بر آن نص (سفارش )شده بعد از آن چه که در خصوص لوازم عصمت بیان کردیم . و آنگاه که عصمت به وسیله حس ومشاهده ونه به استدلال ونه به تجربه درک وشناخته نمی شود و به جز خدا کسی آن را نمی داند پس لازم است بر آن نص کرده وایشان را از زبان دیگر مانند زبان پیامبر آن را آشکار و روشن سازد.. ) (
[25]).
وشریف رضی (ره) عرض کرد: (... ما می دانیم از ضروریات است که هر عالمی از علمای امامیه بر این عقیده است که امام لازم است که معصوم باشد وبر ایشان منصوص (سفارش ) شده باشد...) (
[26]).
شیخ مظفر می گوید: ( امامت جز با نصی (بیان)از خدای متعال بر زبان پیامبر ویا زبان امام قبل از ایشان نخواهد بود.وآن با اختیار و انتخاب از طرف مردم نیست، و این اختیار را ندارند که هر وقت بخواهند یکی را تنصیب کنند را منصوب می کنند وهر گاه خواستند امامی را برای خود تعیین کنند، تعیین می کنند، وهر گاه خواستند ایشان را بر کنار کنند بر کنار نمایند، تا این که بدون امام باقی بمانند درست باشد، بلکه (هر کس بمیرد وامام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است ) مطابق آن چه که از آن رسول بزرگوار در حدیث وارد شده. وبر این اساس در هر زمانی از زمان ها نبایداز امام واجب اطاعت که از خدای متعال منصوب شده است خالی بماند، چه بشر بخواهد ویا نخواهد، چه ایشان را یاری دهند ویا یاری ندهند، از ایشان اطاعت کنند ویا نکنند، وچه بخواهد حاضر باشد ویا غایب از دید گاه مردم باشد، همان طور که اگر غیبت پیامبر در غار وشعب ابی طالب درست باشد، غیبت امام نیز درست خواهد بود وفرقی در حکم عقل بین طول غیبت وکوتاهی آن وجود ندارد.
خدای متعال می فرماید: ﴿وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾(
[27])،و براى هر گروهى هدايت کنندهاى است ومی فرماید: ﴿وَإِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِيهَا نَذِيرٌ﴾(
[28]). (
[29]) و هر امتى در گذشته انذارکنندهاى داشته است!.
واین حقیقت برای هر کس که حیات وزندگی اهل بیت را خوانده باشد واضح وروشن شده است، وهر امامی بر امام بعد از خودش سفارش می کند، ولذا این امر را حتی در وصیت رسول خدا (ص) که در شب های آینده آنرا برای شما ذکر خواهم کرد را می یابیم، بطوری که به هر امامی امر شده که امامت ویا خلافت را به امام بعد از خود تسلیم نماید.
ووصیت یک قانون الهی است که به وسیله آن حججش را ثابت می کند ، واز همین جاست که حجج الهی از دیگران با وصیت جدا شدند،وحجتی را نمی یابی مگر این که از طرف حجج قبل از خود به او سفارش شده است ، بر خلاف مدعیان دیگر، که آن ها هیچ وصیتی ندارند، زیرا آن یک قانون الهی است که آن را وسیله شناخت حجج خدا قرارداده شده است، واز همین جا می فهمیم که حضرت (ص) پیامبری بود بر خلاف بعضی از کسانی که ادعای پیامبری کردند، زیرا به آن سفارش شده وبر زبان حجج قبلی ذکر شده است، وحجج الهی اوصاف حضرت (ص)وآن چه که متعلق به معرفتش بود را بیان وروشن کرده اند.
واثق: پدر جان ، وصیتی که به آن اشاره می کنید از جانب پیامبر (ص)صادر شده است واز جانب امام مهدی (ع)صادر نشده است ، وچرا وصیت از طرف امام مهدی (ع)همان طور که ائمه قبلی به امام بعد از خود وصیت می کردند، صادر نشده است ؟
پدر: ای فرزندانم به یک امر مهم توجه کنید، وآن این که روایات گفته اندکه قائم ویا حضرت مهدی (ع)به سوی شما می آید وبا وصیت رسول خدا (ص)بر شما احتجاج می کند وروایاتی که این حقیقت را بیان می کنند را برای شما نقل می کنم:
روایت اولی: أبى عبد الله(ع)می فرماید:(أترون الأمر إلينا أن نضعه فيمن شئنا، كلا والله إنّه عهد من رسول الله(ص) إلى علي بن أبي طالب (ع)رجل فرجل إلى أن ينتهى إلى صاحب هذا الأمر)(
[30])
(آیا شما می بینید که امر بدست ماست که هرجا دوست داشته باشیم قرار دهیم ،هرگز به خدا ، آن عهدی از رسول خدا (ص)به علی بن ابی طالب (ع) واز مردی به مردی دیگر تا این که به صاحب این امر منتهی شود).
وشاید مقصود از صاحب این امر خود یمانی قائم (ع)باشد وآن از مفهوم فرموده اش: (عهدی از رسول خدا (ص)) بدست می آید، واین عهد را روایات دیگری بیان نموده اند ودستور داده اند از کسی که این عهد را بیاورد باید پیروی نمود، ومقصود از صاحب عهد در آن روایات همان یمانی است ، همان طور که قبلا گفته شده است ،ودر روایت دوم نیز خواهد آمد که تصریح نموده به این که صاحب عهد مردی از فرزندان امام حسین (ع)می باشد واوست که وصایت بعد از پدرش به او منتهی می شود،ودر آن اشاره ای وجود دارد به این که صاحب امر در وصیت رسول خدا (ص)ذکر شده است ، واین امر قبلا بر شما گذشت(در مورد آن صحبت شده است)همان طور که به آن در آینده اشاره خواهد شد.
روایات دوم: امام باقر (ع)،می فرماید: (وإياك وشذاذ من آل (ص)، فإنّ لآل محمد وعلي راية ولغيرهم رايات، فألزم الأرض ولا تتبع منهم رجلاً أبداً حتى ترى رجلاً من ولد الحسين، معه عهد نبي الله ورايته وسلاحه، فإنّ عهد نبي الله صار عند علي بن الحسين ثم صار عند محمد بن علي، ويفعل الله ما يشاء) (
[31]).
(بر حذر باشید از کسانی که خود را به دروغ به آل محمد نسبت میدهند . که همانا برای آل محمد و علی (ع) پرچمی (یک پرچم) است و برای دیگران پرچم ها . پس در جای خودت ثابت باش و از هیچکس ابداً تبعیت نکن تا مردی را از فرزندان حسین (ع)ببینی که با او عهد(وصیت) رسول خدا(ص) و پرچم او و سلاح او باشد زیرا عهد پیامبر در نزد علی بن حسین (ع)شد و سپس نزد محمد بن علی (ع)قرار گرفت و خداوند هر چه را إراده کند انجام می دهد).
واین روایت دلالت به کسی می کند آن که می آید همراه او عهد حضرت (ص) است ، و حضرت (ع)در خود روایت دوم می فرماید: (ما أشكل عليكم فلم يشكل عليكم عهد نبي الله (ص) ورايته وسلاحه) (
[32]).
(هر چیزی برای شما ایجاد اشکال یا شبهه کند ، وصیت و پرچم و سلاح پیامبر خدا (ص) ، جای هیچ گونه شبهه و اشکال برایتان باقی نمی گذارد ).
و راز در آن همان آمدنش قبل از ظهور امام مهدی (ع)می باشد زیرا مقصود از قائم ویا مهدی که با وصیت رسول خدا(ص)احتجاج می کند،همان یمانی است که ظهورش یکی از حتمیاتی که قبل از ظهور امام مهدی (ع) قرار داده شده است .
ودر اصل همان وصیت رسول خدا(ص)می باشد که ائمه (ع)خود آشکار کننده ومبلغین آن هستند.
وبه خاطر این که وصیت يك قانون الهی که بوسیله آن حججش تمییز داده می شوند ، پس خداوند نمی گذارد کسی غیر از صاحب اصلیش مدعی آن شود، وهر کس به دروغ مدعی آن شود خدا از آن انتقام خواهد گرفت، ودر این مورد روایاتی ذکر خواهم نمود:
روایت اول: وليد بن صبيح روایت می کند که: از أبا عبدالله(ع) شنیدم که می فرماید: (إنّ هذا الأمر لا يدعيه غير صاحبه إلاّ تبر الله عمره) (
[33]).
(همانا اگر این امر را کسی غیر از صاحب اصلی مدعی آن شود خداوند عمرش را کوتاه می کند).
پس ای فرزندانم ملاحظه کنید که هرکس به دروغ مدعی وصایت را بکند خداوند به او مهلت نمی دهد، بلکه عمرش را کوتاه می کند (یعنی از بین می برد ) وآن به خاطر حفاظت خدا از قانونی که به وسیله آن حجشش را به مردم ثابت می کند. واز همین جا می فهمیم که اگر شخصی پیدا شود ومدعی وصیت شودواین ادعا سال ها ادامه پیدا کند،بر حسب این قانون او صاحب حق خواهد بود، وگرنه چرا خدا به او فرصت داده وعمرش را کوتاه نکرده است .
آقای مازندارنی گفت: هر کس که ادعا نمود که خودش صاحب امر است در حالی که او صاحب امر نیست خداوند عمرش را کوتاه وقطع می کندهمان طور که بر بیشتر کسانی که مدعی شدند، اتفاق افتاد.
روایت دوم: از على بن رئاب، از أبى عبد الله (ع) وزرارة از أبى جعفر (ع)روایت می کند: (لما قتل الحسين أرسل محمد بن الحنفية إلى علي بن الحسين (ع)فخلا به ثم قال له: يا بن أخي، قد علمت أن رسول الله (ص) كان قد جعل الوصية والإمامة من بعده إلى علي بن أبي طالب(ع) ثم إلى الحسن (ع) ثم إلى الحسين (ع)، وقد قتل أبوك ولم يوص وأنا عمك وصنو أبيك وولادتي من علي وأنا في سني وقديمي أحق بها منك في حداثتك فلا تنازعني الوصية والإمامة ولا تجانبني، فقال له علي بن الحسين: يا عم، اتق الله ولا تدع ما ليس لك بحق إني أعظك أن تكون من الجاهلين. يا عم، إن أبي صلوات الله عليه أوصى إليّ قبل أن يتوجه إلى العراق وعهد إليّ في ذلك قبل أن يستشهد بساعة، وهذا سلاح رسول الله (ص) عندي فلا تتعرض لهذا فإني أخاف عليك نقص العمر وتشتت الحال، تعال حتى نتحاكم إلى الحجر الأسود ونسأله عن ذلك). (وقتی که امام حسین (ع)شهید شدندمحمد بن حنفیه به دنبال علی بن حسین (ع)فرستادند وبا هم خلوت نمودندسپس به ایشان گفتند:ای فرزند برادرم ، می دانم که رسول الله(ص)وصیت وامامت بعد خودرا به حضرت على بن أبى طالب(ع)سپس به حضرت امام حسن (ع)وسپس به امام حسین(ع)قرار داده است ،وپدرت به شهادت رسیده است ووصیت ننموده است ومن عمو ومانند پدرت هستم وولادتم از حضرت علی (ع)می باشد ودارای سنی بالا واز شما تجربه بیشتری دارم ومن به امر امامت مستحق تر از شما هستم ودر مورد وصیت وامامت با من منازعه ومجادله نکن وحضرت على بن حسين(ع)فرمودند: ای عمو؛ همانا که پدرم قبل از این که متوجه عراق شود در موردم وصیت نمودندویک ساعت قبل از این که شهید شود از من عهد گرفت، واین سلاح رسول خدا(ص) پیش من می باشدومتعرض آن نشو که من ازکوتاهی عمر ودگرگونی احوال بر شما می ترسم ،بیا که پیش حجر اسود برویم وازاو داوری بخواهیم ودر مورد آن از آن بپرسیم).
أبو جعفر (ع)می فرماید:( وكان الكلام بينهما بمكة فانطلقا حتى إذا أتيا الحجر فقال علي لمحمد: إبدأ وابتهل إلى الله وسله أن ينطق لك، فسأله محمد وابتهل في الدعاء وسأل الله ثم دعا الحجر فلم يجبه، فقال له علي بن الحسين (ع): أما إنك يا عم لو كنت وصياً وإمام لأجابك، فقال له محمد: فادع أنت يا بن أخي وسله، فدعا الله علي بن الحسين بما أراد ثم قال أسألك بالذي جعل فيك ميثاق الأنبياء والأوصياء وميثاق الناس أجمعين لما أخبرتنا من الوصي والإمام بعد الحسين بن علي (ع)، فتحرك الحجر حتى كاد أن يزول عن موضعه ثم أنطقه الله بلسان عربي مبين فقال: اللهم إنّ الوصية والإمامة بعد الحسين بن علي (ع)إلى علي بن الحسين بن علي (ع)ابن فاطمة (ص) بنت رسول الله (ص) صلوات الله عليهم، فانصرف محمد بن الحنفية وهو يتولى علي بن الحسين)(
[34]).
(وسخن میان آن ها در مکه بوده است و رفتند ودر نزد سنگ آمدند وعلی (ع)به محمد گفت: شروع کن وابتهال کن واز خدا بخواه که سنگ را برایت به سخن آورد، ومحمد سوال نمودوشروع به خواندن دعا نمودواز خدا خواست که سنگ را به سخن آورد ولی جوابی نگرفت ، وحضرت علی بن حسین (ع)به ایشان فرمودند: شما ای عمو اگر وصی وامام بودی ، جواب شما داده می شد ومحمد به ایشان گفتند: ای فرزند برادرم شما دعا کنید و ازاو بپرسید ،وحضرت علی بن حسین (ع)به آن چه می خواست دعا نمودسپس فرمودنداز شما به حق کسی که در شما میثاق انبیاء واوصیاء ومیثاق (عهد وپیمان )تمام مردم قرار داده ، سئوال می کنم که به ما خبر دهید چه کسی وصی وامام بعد از امام حسین بن علی (ع)می باشد، وسنگ تکان خورد به طوری که نزدیک بود از جایگاهش جدا شود سپس با زبان عربی فصیح سخن گشودوگفت:خداوندا همانا که وصیت وامامت بعد از حضرت امام حسین (ع)به حضرت علی بن حسین (ع)فرزند حضرت فاطمه دختر رسول الله که درود خداوند بر آن ها باد می رسد، ومحمد بن حنفیه در حالی که ولایت حضرت علی بن حسین (ع)منصرف شد).
وبه این عبارت ای فرزندانم توجه کنید: (أخشى عليك نقص العمر وتشتت الحال).
(بر کوتاهی عمر ودگرگونی احوال بر شما نگرانم ).
ومازندرانی در شرح اصول کافی بر این روایت تعلیق کرده ومی گوید: این که ایشان (ع)اشاره نمودند که به امر امامت از او سزاوارتر است به خاطر دو امرمعتبر در امر امامت است که یکی از آن ها وصیت می باشد ودیگری وجودسلاح پیامبر(ص) در نزد خود که آن ها برای وی می باشند (
[35]).
ای فرزندان عزیزم به این عبارت توجه کنید:(همانا که وصیت وامامت را قرارداده است)، این که عطف امامت بر وصیت به معنای آن است که امامت به وصیت قائم و پایدار است؛ وبه همین جهت محمدبن حنفیه در مورد امامت با حضرت امام سجاد (ع)مناقشه نمود، و می دانست که امامت بر وصیت استوار است، پس مدعی شد که امام حسین (ع)وصیت نکرده است، وامام سجاد(ع)برای ایشان ثابت کرد که خود وصی امام حسین(ع)وهمان امام واجب اطاعت می باشد.
روایت سوم: از امام صادق (ع)روایت شده که ایشان به فرزندش امام موسی کاظم(ع) فرمودند: (يا بني، إنّ أخاك سيجلس مجلسي ويدعي الإمامة بعدي فلا تنازعه بكلمة فإنه أول أهلي لحوقاً بي) (
[36])، (
[37]).
(ای فرزندم ، همانا که برادرت درجایگاه من می نشیند ومدعی امامت بعد از من می شود وبا هیچ کلمه ای با وی مناقشه نکن که او اولین کسی است از خانواده ام که به من ملحق می شود).
ودلیل این که او اولین کسی از خانواده اش که به ایشان ملحق می شود، آن نشستنش به جایگاه پدرش است، که او وصی حضرت (ص) وامام واجب اطاعت می باشد .
وبعد از پدرش امام صادق (ع)هفتاد ویا نود روز باقی ماند ومُرد.
واز این جا در می یابیم که وصیت عهد الهی برای حججش می باشد که با آن تشخیص داده می شوند، واین همان چیزی که امام رضا (ع)در دیدار با جاثلیق نصاری وراس جالوت بیان نمودند که بسیاری از مولفین شیعه آن را روایت کردند، وآن مطلب طولانی است که به نقل قسمت هایی از آن می پردازم ، ونصی که در بحار الانوار شیخ مجلسی (ره) آمده را نقل می کنم: (إنّ الرضا التفت إلى الجاثليق فقال: هل دل الإنجيل على نبوة (ص) ؟ قال: لو دل الإنجيل على ذلك ما جحدناه، ... إلى أن يقول: قال الرضا (ع): فإن قررتك أنه اسم محمد وذكره وأقر عيسى به وأنه بشر بني إسرائيل بمحمد لتقر به ولا تنكره ؟ قال الجاثليق: إن فعلت أقررت فاني لا أرد الإنجيل ولا أجحد، قال الرضا (ع): فخذ عليّ السفر الثالث الذي فيه ذكر محمد وبشارة عيسى بمحمد. قال الجاثليق: هات! فأقبل الرضا (ع)يتلو ذلك السفر من الإنجيل حتى بلغ ذكر محمد فقال: يا جاثليق، من هذا الموصوف ؟ قال الجاثليق: صفه، قال: لا أصفه إلاّ بما وصفه الله، هو صاحب الناقة والعصا والكساء، النبي الأمي الذي يجدونه مكتوباً عندهم في التوراة والإنجيل، يأمرهم بالمعروف وينهاهم عن المنكر ويحل لهم الطيبات ويحرم عليهم الخبائث ويضع عنهم إصرهم والأغلال التي كانت عليهم يهدي إلى الطريق الأقصد، والمنهاج الأعدل، والصراط الأقوم. سألتك يا جاثليق: بحق عيسى روح الله وكلمته، هل تجدون هذه الصفة في الإنجيل لهذا النبي ؟فأطرق الجاثليق مليّاً وعلم أنه إن جحد الإنجيل كفر، فقال: نعم، هذه الصفة من الإنجيل، وقد ذكر عيسى في الإنجيل هذا النبي ولم يصح عند النصارى أنه صاحبكم، فقال الرضا (ع): أما إذا لم تكفر بجحود الإنجيل وأقررت بما فيه من صفة محمد، فخذ عليّ في السفر الثاني فإني أوجدك ذكره وذكر وصيه وذكر ابنته فاطمة، وذكر الحسن والحسين. فلما سمع الجاثليق ورأس الجالوت ذلك علما أن الرضا (ع)عالم بالتوراة والإنجيل، فقالا: والله قد أتى بما لا يمكننا رده ولا دفعه إلاّ بجحود التوراة والإنجيل والزبور، ولقد بشر به موسى وعيسى جميعاً ولكن لم يتقرر عندنا بالصحة أنه محمد هذا، فأمّا اسمه فمحمد فلا يجوز لنا أن نقر لكم بنبوته، ونحن شاكون أنه محمدكم أو غيره، فقال الرضا (ع): احتججتم بالشك، فهل بعث الله قبل أو بعد من ولد آدم إلى يومنا هذا نبياً اسمه محمد ؟ أو تجدونه في شيء من الكتب الذي أنزلها الله على جميع الأنبياء غير محمد ؟ فأحجموا عن جوابه، وقالوا: لا يجوز لنا أن نقر لك بأنّ محمداً هو محمدكم؛ لأنّا إن أقررنا لك بمحمد ووصيه وابنته وابنيها على ما ذكرتم أدخلتمونا في الإسلام كرهاً .....) (
[38]).
( امام رضا (ع)رو به جاثلیق نمود وفرمودند: آیا انجیل بر نبوت حضرت محمد(ص)ارشاد نموده است ؟ گفت: اگر بر آن ارشاد کرده ایشان را منکر نمی شدیم ، ... تا آنجا که می گوید: امام رضا (ع)فرمودند: واگر برای شما ثابت کنم که نام حضرت (ص)ویادش آمده وحضرت عیسی (ع)به آن اقرار کرده ومژده آمدنش را به بنی اسرائیل بشارت داده ، آیا اقرار خواهی نمود ومنکر نمی شوید ؟ جاثلیق گفت: اگر انجام دهیداقرار می کنم که من انجیل را رد نمی کنم ومنکرنمی شوم ، امام رضا (ع)فرمودند: سفر سوم را بر من بگیر که در آن حضرت محمد(ص) ذکر شده ودر آن حضرت عیسی(ع)به آمدن حضرت (ص)بشارت داده است ،جاثلیق گفت: بفرمایید، وامام رضا (ع)شروع به خواندن آن سفر از انجیل گردیدتا این که ذکر حضرت محمد را خواند وفرمودند: ای جاثلیق این شخص موصوف شده چه کسی است ؟جاثلیق گفت: برایم وصفش کن ، فرمودند: وصفش نمی کنم مگر با همان وصفی که خداوند ایشان را وصف نموده است ، ایشان همان صاحب شتر وعصا وعبا می باشند، پیامبر امّی که در کتاب تورات وانجیل در نزدآنها نوشته شده ،آنها را امر به معروف و نهی از منکر می کند، و نیکی ها را بر آن ها حلال وخبائث (بدی ها ) را بر آن ها حرام می کند واز آن ها بار گران وزنجیر هایی که بر گردن آن هاست بر زمین می گذارد وبه راه متوسط (میانه ) وهدف درست ، ومسیر پایدارهدایت می کند. ای جاثلیق از شما سوال می کنم: شمارا به حق عیسی روح الله وکلمه ایشان قسم می دهم ، آیا این صفات را در انجیل برای این پیامبر نمی یابید؟ وجاثلیق متحیر باقی ماند ودانست که اگر انجیل را منکر شود کافر خواهد شد لذا گفت: بله، این صفات در انجیل است وحضرت عیسی این پیامبر را در انجیل ذکر کرده است ولی در نزدنصارا ثابت نشده که ایشان همان صاحب شما است، وامام رضا(ع)فرمودند: اما اگر به انکار انجیل کافر نشدی وبه آن چه که از صفات حضرت (ص)که در آن آمده اقرار کردی ، پس حالا سفر دوم را از من بشنو که من ذکرایشان و وصیش ودخترش فاطمه (س) و امام حسن وامام حسین (علیهماالسلام )را برای شما می یابم .وهنگامی که جاثلیق وراس جالوت آن را شنیدند و فهمیدند که امام رضا(ع) به انجیل وتورات آگاه است ، گفتند: به خدا سوگندبا چیزی آمده که ما نمی توانیم آن را رد ودفع کنیم مگر به انکار تورات وانجیل وزبور، زیراحضرت موسی وعیسی همگی به آمدنش بشارت داده اند اما در نزد ما به درستی مقرر نشده که ایشان همان حضرت (ص)باشد، امافقط به این که نام ایشان محمد(ص) باشد بر ما جایز نیست که به نبوتش اقرار کنیم وما شک داریم به این که ایشان همان محمد(ص) شما باشد وامام رضا(ع) فرمودند: شما به شک احتجاج نمودید،وآیا خداوند قبل ویا بعداز فرزندان حضرت آدم تا به امروزپیامبری را فرستاده است که نامش محمد باشد؟ ویا درچیز از کتا بهایی که خداوند بر تمامی انبیاء نازل کرده کسی غیر از حضرت محمد می یابید؟ واز جواب دادن درمانده شدند وگفتند: بر ما جایز نیست که برای شما اقرار کنیم که این محمد همان محمد شماست ،زیرا اگر ما به حضرت محمد(ص) ووصیش ودختر وفرزندانش بر اساس آن چه شما ذکر کردید اقرار کنیم مارا با اکراه و وارد اسلام نموده اید...).
عزیزانم ملاحظه کنید که امام رضا(ع) درچه اموری با آن ها احتجاج نمود:
اول: به این که حضرت محمد(ص) به وی وصایت وسفارش شده ، ونام وی در کتب الهی گذشته ذکر شده است وحجج گذشته بروی تاکید وسفارش کرده اند.
دوم: به این که شخص مذکور وموصوف از زبان حضرت موسی وعیسی (ع)در کتب تورات وانجیل با همان اوصافی که توصیف شده آمده است وایشان(ع) صفات حضرت را از تورات وانجیل وزبور بیان نمودند.
سوم: وهر کس او را با وجود بیان این اوصاف انکار کند در واقع به آن چه که در کتب الهی موجود است انکار کرده است ،و آن چه که حضرت موسی وعیسی با آن آمده اند نیز انکار کرده است.
چهارم: خداوند قبل وبعد از فرزندان آدم (ع)تا به امروز پیامبری را نفرستاد که نامش حضرت محمد(ص)باشد وهم چنین آن کسی که در کتاب ها به آن وصیت وسفارش شده آیا غیر از حضرت (ص)می باشد.
ودر نهایت آنها اعتراف نمودند اما به خاطر وجود مصالح مانع ایمان آوردن آن ها شد. وحضرت (ص)به وی نص شده وآثار شخصیتش از طرف حجت های الهی گذشته بیان وواضح گردیده است ، وحضرت محمد(ص) آمد ،وفرمودند: براستی که من همان صاحب آن صفات یاد شده هستم و در تورات وانجیل وزبور بر من منصوص شده و مرا مشخص کردند.
واثق: ای پدر معنی آن این است که وصیت غیر از صاحب بحق کسی نمی تواند مدعی آن شود، وگرنه لزوم این که آن صفات ذکر شده، میزانی که به وسیله آن صاحبش شناخته می شود نخواهدبود ، ودر آن صورت ذکر آن بیهوده وبی فایده می باشد.
پدر: بله آفرین واثق جان ، پس ای فرزندانم میزان تشخیص آن وصیت است . واگر احتجاج امام رضا (ع)درست و صحیح باشد – که قطعا درست وصحیح است – پس استدلال غیر او(ع)نیز درست می باشد، وآن همان چیزی است که ما می خواهیم ثابت نماییم، آن همان طور که امام رضا (ع)بر یهود ونصارا احتجاج نمود به این که حضرت (ص)نام ووصفش در کتاب های آن ها ذکر شده وبر آن ها لازم است که به آن اعتراف نمایند ، همین طور امروز سید احمد الحسن (ع)نام ووصفش در کتب مسلمین وغیر آن ها ذکر شده وبر آن ها لازم است که به آن اعتراف نمایند.
واثق: بله پدر هرگزنشنیدیم که مسیلمه ویا عنسی ویا سجاح هر یک از آنها وصیتی را بلند کرده و به آن احتجاج کند که وی پیامبر است، وهم چنین غیر از آن ها که ادعای جانشینی برای پیامبر کردند مانند ابو بکر وعمر وعثمان ، هرگزپیامبر بر آن ها نص و بیانی ذکر ننموده اند.
احمد: اما ای پدر فرعون ادعای خدایی بر مردم نمود همان طور که قرآن کریم می فرماید:
﴿فَحَشَرَ فَنَادَى * فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى﴾(
[39]).
(و ساحران را جمع کرد و مردم را دعوت نمود،*و گفت:من پروردگار برتر شما هستم!).
پدر: در آن جا دعوت هایی وجود دارند که از ریشه باطل هستند وبرای صاحبان عقل قابل فهم ودرک می باشد وآن به خاطر این است که بطلانش درخود آن است، و از جمله آن ها دعوت مردم به این که خود خدای آنهاست ، همان طور که فرعون ادعا نمود، واین نیاز به استدلالل بربطلان آن ندارد ها ، بلکه ادعای آن برابر با باطل بودن آن است ، پس هر کس ادعا کند که او پروردگار بزرگ برای مردم است ممکن نیست کسی در این دعوتش او را تصدیق کند .
اما ادعا به این که شخص پیامبرو یا وصی پیامبر باشد مانند دعوت اولی که خود از اول به خودی خود باطل است نیست ، بنابراین اینگونه نیست که هرکس ادعای پیامبری یا وصیت بکند دروغ گو است، پس نفس ادعا باعث تکذیب شخص مدعی نمی شود، بلکه بر مدعی واجب است که دلیل دعوت خود را نشان دهد، و دلیلی که دعوت حجج الهی را ثابت می کند آن نص (بیان) و وصیت است.
ولذا دلیلی در خصوص ادعای وصیت وارد شده، که کسی غیر از صاحب اصلی آن نمی تواند مدعی آن شود واگر کسی به دروغ ونیرنگ ادعای آن را بکندخداوندعمرش را کوتاه می کند.
احمد: پدر جان یعنی چقدر می ماند تا خداوند عمرش را کوتاه کند؟ شاید شخصی بگوید که عمر کسی بدون ادعا هفتاد سال باشد و بعد از مدعی شدن پنجا ه سال خواهد شد؟
پدر: نه فرزندم: این طور نیست ، مدتی قبل گفتیم که چگونه عبدالله افطح بعد ازنشستن در جایگاه پدرش امام صادق(ع)، بعد از آن هفتاد ویا نود روز باقی ماند و فوت کردند.
وظاهرا منظور ازکوتاهی عمر عدم بقاء مدعی دروغین برای مدت طولانی بعد از ادعای وصیت وامامت می باشد، تا فعل خداوند - یا کوتاهی عمر- در مدت کوتاهی در آن دیده شود.وگرنه مدعی دروغین با کمک قانون الهی که مختص حجج خدا می باشد شروع به تحریف دین می کند، و این ممکن نخواهد بود.
محمود: پدر آیا وصیت ونص (بیان ) فقط پیامبر بودن را ثابت می کند یا امامت را نیز ثابت می کند ؟
پدر: وصیت قانونی است برای تمام حجج الهی خواه پیامبران یا اوصیای پیامبران باشند، واز همین جا یک قانون متحد بین نبوت وامامت یافت می شود، ودر آن جا تشابه و همسانی بین پیامبران و امامان وجود دارد، واین همان چیزی است که شیخ صدوق در پاسخ به کسی که به عدم وجود تشابه قایل بود، بیان کرده است .
می گوید: ... همانا فرستادگانی که قبل از عصر پیامبرما(ص)بودند، جانشینان آنها پیامبر بودند، وهر وصی بنا به وصیت حجت خود از زمان حضرت وفات حضرت آدم(ع) تا عصر پیامبرما بر خواسته پیامبر بود، مانند وصی حضرت آدم که فرزندش شیث بود ، واو همان هبه الله(بخشش خدا )در علم خاندان (ص)می باشد پیامبر بود، ومانند وصی نوح که فرزندش سام که پیامبر بود، ومانند ابراهیم که وصیش فرزندش اسماعیل پیامبر بود، ومانند موسی که وصیش یوشع بن نون که پیامبر بود، ومانند عیسی که وصیش شمعون صفا پیامبر بود، ومانند داود که وصیش فرزندش سلیمان پیامبر بود. واوصیای پیامبرما (ص) پیامبرنبودند ؛ زیرا که خداوند حضرت محمد(ص) را آخرین پیامبر برای این امت ها قرار داد وآن به خاطر کرامت و برتری برای ایشان(ص)است ، پس پیامبران و امامان دروصیت با هم تشابه دارند همانطور که در آن چه از تشابه آنها تقدیم کردیم پس پیامبر وصی وامام وصی می باشد، و وصی امام وپیامبر امام می باشد، وپیامبر حجت وامام حجت می باشد،وهیچ اشکالی در تشابه بین ائمه وانبیاء وجود ندارد.
و هم چنین رسول خدا (ص) به تشابه افعال اوصیاء بین آن چه میان اول وآخر از داستان یوشع بن نون وصی حضرت موسی با صفراء دختر شعیب همسر حضرت موسی وداستان امیر المومنین (ع)وصی رسول الله (ص)با عایشه دختر ابی بکر، و لزوم غسل کردن پیامبران بعد از وفاتشان توسط اوصیائشان، خبر داده است ) (
[40]).
احمد: ای پدر چرا نص الهی(بیان خدا )؟
پدر: این دوروایت را برای شما بیان می کنم تا آن چه احمد گفته روشن شود:
روایت اول: امام علي بن حسين(ع) می فرماید: (الإمام منّا لا يكون إلاّ معصوماً وليست العصمة في ظاهر الخلقة فيعرف بها، ولذلك لا يكون إلاّ منصوصاً. فقيل له: يا ابن رسول الله، فما معنى المعصوم ؟ فقال: هو المعتصم بحبل الله، وحبل الله هو القرآن لا يفترقان إلى يوم القيامة، والإمام يهدي إلى القرآن والقرآن يهدي إلى الإمام، وذلك قول الله تعالی:﴿إنَّ هَـذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ﴾(
[41])) (
[42]).
(امام از ما نخواهد بود مگر این که معصوم باشدوعصمت در ظاهر آفرینش نیست تا به وسیله آن شناخته شود، و آن نخواهد بود مگر این که به وی منصوص (سفارش ) شده است . وبه وی گفته شده: ای فرزند رسول الله ، معنی معصوم چیست ؟ فرمود: او معصوم به ریسمان خداوند است ، وریسمان خدا همان قرآن که تا روز قیامت از هم جدا نمی شوند، وامام به سوی قرآن هدایت می کند وقرآن به سوی امام هدایت می کند، وآن فرموده خداوند است که می فرماید: اين قرآن، به راهى که استوارترين راههاست، هدايت مى کند؛).
روایت دوم: سعد بن عبد الله قمى در حديث طولانی که ایشان از امام مهدى(ع)، که کودکی خردسال در زمان حيات پدرش حسن عسكرى (ع)،بودند سئوال نمود وگفتند: ( سرورم به من خبر دهید که به چه دلیل مردم را از انتخاب امام برای خود منع می کنید ؟فرمودند (ع): مصلح أم مفسد ؟ قلت: مصلح، قال: فهل يجوز أن تقع خيرتهم على المفسد بعد أن لا يعلم أحد ما يخطر ببال غيره من صلاح أو فساد ؟ قلت: بلى، قال: فهي العلّة التي أوردتها لك ببرهان يثق به عقلك، اخبرني عن الرسل الذين اصطفاهم الله وأنزل الكتب عليهم وأيدهم بالوحي والعصمة، إذ هم أعلام الأمم وأهدى إلى الاختيار منهم، مثل موسى وعيسى (عليهما السلام) هل يجوز مع وفور عقلهما وكمال علمهما إذا همّا بالاختيار أن تقع خيرتهما على المنافق وهما يظنان أنه مؤمن ؟ قلت: لا، قال: هذا موسى كليم الله مع وفور عقله وكمال علمه ونزول الوحي عليه اختار من أعيان قومه ووجوه عسكره لميقات ربّه سبعين رجلاً ممن لا يشك في إيمانهم وإخلاصهم فوقعت خيرته على المنافقين، قال الله تعالی: ﴿وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِّمِيقَاتِنَا﴾(
[43])، إلى قوله: ﴿لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ﴾(
[44])، بظلمهم، فلما وجدنا اختيار من اصطفاه الله للنبوة واقعاً على الأفسد دون الأصلح وهو يظن أنه أصلح دون الأفسد علمنا أن لا اختيار إلاّ ممن يعلم ما تخفي الصدور وما تكن الضمائر وتنصرف عليه السرائر، وإن لا خطر لاختيار المهاجرين والأنصار بعد وقوع خيرة الأنبياء (ص) على ذوي الفساد لما أرادوا أهل الإصلاح) (
[45]).
( سرورم به من خبر دهید که به چه دلیل مردم را از انتخاب امام برای خود منع می کنید ؟فرمودند (ع): اصلاح کننده یا مفسد؟ گفت: اصلاح کننده ، فرمود: آیا ممکن است که انتخاب آن ها بر شخص مفسد باشد بعد از این که شخصی نمی داند که چه چیزی در خاطر آن از اصلاح ویا فساد وجود دارد؟ گفتم: بله ، فرمود: آن همان علتی که برایت گفتم برهانی است که عقلت به آن اطمینان دارد. مرا خبر ده از فرستادگانی که خداوند آن ها را منزه وپاک نموده وبرآن ها کتاب نازل کرد ه وبا وحی وعصمت یاریشان نموده، که آن ها داناترین امت ها و در انتخاب از آن ها بهترند مانند حضرت موسی وعیسی (علیهما السلام ) آیا شایسته است با کمال عقل وعلم آن ها ، آنگاه که خواستند انتخاب کنند قرعه آنها بر شخص منافق بیفتد وآن ها گمان می کردند که او مومن است؟ گفتم: نه ، فرمود: این حضرت موسی (ع)کلیم خدا با وجود کامل بودن عقل وکمال علمش ونزول وحی بر او از میان بزرگان قوم وسپاهیانش برای میعادگاه خدایش هفتاد مردی که در ایمان واخلاص آن ها شك نمی کرد ، انتخاب نمود، و قرعه اش بر منافقین واقع گردید، خداوند می فرماید: ﴿وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِّمِيقَاتِنَا﴾(
[46]) موسي از قوم خود، هفتاد تن از مردان را براي ميعادگاه ما برگزيد؛ ) تا فرموده اش: ﴿لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ﴾(
[47]) (ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد؛ مگر اينکه خدا را آشکارا (با چشم خود) ببينيم!» پس صاعقه شما را گرفت؛)به خاطر ظلم آن هاست ، پس وقتی که انتخاب آنکه خداوند او را برای پیامبری برگزید بر شخص مفسد به غیر از مصلح اتفاق می افتد در حالی که او فکر می کرد که مصلح را غیر از مفسد انتخاب کرده است ، دانستیم که اختیار برای کسی جایز نیست جز برای کسی که می داند در سینه ها چه پنهان شده است و در ضمیرها چیست و به اسرار آگاه است، و برای اختیار مهاجرین و انصار ارزشی نیست بعد از اینکه قرعه پیامبران بر اهل فساد واقع شد بعد از اینکه اهل اصلاح را می خواستند )وتا این جا ای عزیزانم توقف می کنیم وشب آینده به امید خدا کامل می کنیم .
والحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على أفضل الخلق محمد وآل محمد الأئمة والمهديين وسلم تسليماً.
**
-قسمت سوم
قانون معرفت حجج الهی
">
قانون معرفت حجج الهی
فرزندان به همراه پدرشان در جایی که هر روز در آن جا گفتگو می کردند جمع شدند ، پدرشان به آن ها گفت: امروز بعد از حمد ودرود بر پیامبر وخاندان پاکش ائمه ومهدیین در مورد امر دوم
قانون معرفت حجج الهی
">
قانون معرفت حجج الهی
که همان علم وحکمت است گفتگوی خود را شروع می کنیم ، و لازم است که حجت الهی به علم شرع که خداوند او را مسئول آن قرار داده، عالم تر وآگاه تر باشد، او صاحب حکمت الهی است، و این از ضروریات حکمت الهی است، و مطلبی را برای شما نقل می کنم که این اندیشه را روشن کند: (وباختصار شديد لو كان إنسان يملك سفينة أو مصنعاً أو أي شيء يعمل فيه مجموعة من الناس أليس من المفروض أن يعين رباناً للسفينة أو مديراً للمصنع أو قائداً لهؤلاء الناس؟ ثم إن ترك هذا وغرقت السفينة أو تلف المصنع أو حدث ضرر ما ألا يوصف عمله هذا بالسفه أو عدم الحكمة ؟ (
[48]).
ثم إن عيّن رباناً للسفينة أو مديراً للمصنع أو قائداً لهؤلاء الناس ولكنه لم يكن أعلمهم في قيادة السفينة أو إدارة المصنع أو قيادة هؤلاء الناس، وحصل نقص في إنتاج المصنع أو حدث طارئ ما تسبب في ضرر معين كغرق السفينة بسبب جهل هذا القائد بقانون تشغيل المصنع أو معالجة الطارئ، ألا يوصف عمله هذا بالسفه أو مجانبة الحكمة ؟ أليس من المفروض ومقتضى الحكمة اختيار أعلم الموجودين أو تزويد المختار بالعلم اللازم ليكون الأكفأ والأقدر على قيادة السفينة وإيصالها إلى بر الأمان وإدارة المصنع وتحقيق أفضل إنتاج ....، وكون هذا الخليفة هو الأعلم في قوله تعالى: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾(
[49])) (
[50]).
(وبه طور خیلی مختصر اگر شخصی یک کشتی ویا کارخانه ای ویا هر چیزی که در آن جا افرادی کار می کنند، آیا از واجبات نیست که سکان داری برای کشتی ویا مدیری برای کارخانه ویا رهبری برای آن مردم تعیین کند؟ سپس اگر وی این کار را انجام ندهد و کشتی غرق شود و یا کارخانه نابود ویا ضرری حاصل شود، آیا این کار او مایه تاسف وبه عدم حکمت وی وصف نمی شود؟
پس اگر سکانداری برای کشتی ویا مدیری برای کارخانه ویا رهبری برای آن افرادتعیین کند، اما آن شخص آگاه تر از همه در هدایت کشتی ویا اداره نمودن کارخانه ویا رهبری آن مردم نباشد، ودر تولید کارخانه نقص وکمبودی حاصل و یا حادثه ناگواری اتفاق بیفتد که باعث ضرر معینی مانند غرق شدن کشتی شود وآن به سبب جهل این رهبر در قانون اداره کردن کارخانه ویامعالجه حادثه باشد، آیا کار او را به جهل ونادانی و دور از حکمت توصیف نمی شود؟ آیا از واجبات و ضروریات حکمت نیست که داناترین فرد موجود ویا این که فرد انتخاب شده را به علم لازم مجهز شود تا با کفایت ترین وتوانا ترین فرد برای رهبری کشتی ورساندن آن به جای امن واداره کردن کارخانه و بدست آوردن بهترین تولید.... انتخاب شود، واین جانشین باید در علم ، اعلم تراز دیگران باشد وآن فرموده خداوند است که می فرماید: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾).(
[51])
( و[خدا] همه [معانى] نامها را به آدم آموخت سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود اگر راست مىگوييد از اسامى اينها به من خبر دهيد).
واین به معنی آن است که حجت انتخاب شده از طرف خدای متعال باید از افراد موجود اعلم ترباشد، وسخنش قاطع و جدا سازنده حق و باطل بین سخن های مختلف باشد، واین همان امر دوم از قانون معرفت حجج پاکان می باشد.
رسول خدا (ص)فرمودند: (ما ولّت الأمة رجلاً وفيهم من هو أعلم منه، إلاّ لم يزل أمرهم في سفال، حتى يرجعوا إلى ملة عبدة العجل، فقد ترك بنو إسرائيل هارون وعكفوا على العجل، وهم يعلمون أنّ هارون خليفة موسى عليهما السلام) (
[52]).
( اگرامتی فردی را به ولایت بر خود قراردادند و در بین آنها یکی از آن آگاه تر و اعلم تر باشد، امر آنها هم چنان در فرومایگی باقی می ماند، تا اینکه به قوم پرستش کنندگان گوساله بر می گردند، همانا بنی اسرائیل هارون را واگذاشتند و بر گوساله جمع شدند، و آنها می دانستند که هارون خلیفه حضرت موسی علیهم السلام می باشد).
وقرآن کریم به این امردر بیشتر آیات مبارک تصریح نموده است:
خداوند متعال می فرماید: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلاَء إِنْ كُنتُمْ صَادِقِين﴾(
[53]).( و[خدا] همه [معانى] نامها را به آدم آموخت سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود اگر راست مىگوييد از اسامى اين ها به من خبر دهيد).
وخداوند تمام اسماء رابه حضرت آدم تعلیم دادبه طورکه معلم فرشتگان گردید،﴿قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴾(
[54]).
( فرشتگان عرضه نمود و فرمود اگر راست مىگوييد از اسامى اين ها به من خبر دهيد).
وآیات زیادی که به این معنی دلالت می کند وارد شده است .
خدای متعال می فرماید: ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنْ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾(
[55]).
(و پيامبرشان به آنان گفت در حقيقتخداوند طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است گفتند چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آنكه ما به پادشاهى از وى سزاوارتريم و به او از حيث مال گشايشى داده نشده است پيامبرشان گفت در حقيقتخدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و [نيروى] بدنى بر شما برترى بخشيده است و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه بخواهد مىدهد و خدا گشايشگر داناست).
پس خداوند حضرت طالوت را در علم برتری بخشیده، چیزی که باعث شده اورا یک رهبر حکیم بکند که قادر به اداره امور لشکر شود.
خدای متعال می فرماید: ﴿فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴾(
[56]).( پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و داوود جالوت را كشت و خداوند به او پادشاهى و حكمت ارزانى داشت و از آنچه مىخواست به او آموخت و اگر خداوند برخى از مردم را به وسيله برخى ديگر دفع نمىكرد قطعا زمين تباه مىگرديد ولى خداوند نسبت به جهانيان تفضل دارد).
خدای متعال می فرماید: ﴿وَلُوطًا آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَنَجَّيْنَاهُ مِنْ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ تَعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِينَ﴾(
[57]). (و به لوط حكمت و دانش عطا كرديم و او را از آن شهرى كه [مردمش] كارهاى پليد [جنسى] مىكردند نجات داديم به راستى آنها گروه بد و منحرفى بودند).
فرموده خدادرمورد حالت دعای پیامبرش حضرت إبراهيم(ع): ﴿رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ﴾(
[58]).
(پروردگارا! در ميان آنها پيامبري از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را کتاب و حکمت بياموزد، و پاکيزه کند؛ زيرا تو توانا و حکيمى (و بر اين کار، قادرى)!.
خدای متعال می فرماید: ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ﴾(
[59]).
(پروردگارا در ميان آنان فرستادهاى از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكيزهشان كند زيرا كه تو خود شكستناپذير حكيمى).
خدای متعال می فرماید: ﴿وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ﴾(
[60]).
و به او، کتاب و دانش و تورات و انجيل، مىآموزد.
خدای متعال می فرماید: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُّبِينٍ﴾(
[61]).
(به يقين خدا بر مؤمنان منت نهاد [كه] فرستاده ای از خودشان در ميان آنان برانگيخت تا آيات خود را بر ايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد قطعا پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند).
خدای متعال می فرماید: ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكاً عَظِيماً﴾(
[62]).
(بلكه به مردم براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده رشك مىورزند در حقيقت ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم).
از برید عجلی ، از حضرت ابی جعفر(ع) در مورد فرموده خداوند متعال که فرمودند: ﴿فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكاً عَظِيماً﴾، (فجعلنا منهم الرسل والأنبياء والأئمة فكيف يقرّون في آل إبراهيم وينكرون في آل (ص)؟ قلت: فما معنى قوله: ﴿وَآتَيْنَاهُم مُّلْكاً عَظِيماً﴾؟ قال: الملك العظيم أن جعل فيهم أئمة من أطاعهم أطاع الله ومن عصاهم عصى الله، فهو الملك العظيم) (
[63]).(در حقيقت ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم.)، فرمود: واز میان آن ها رسولان وانبیاء وائمه قرار دادیم پس چگونه در مورد خاندان ابراهیم اقرار می کنند ودر مورد خاندان حضرت محمد(ص) منکر می شوند؟ گفتم: معنی فرموده خداوند که فرمودند: وبه آن ها ملک بزرگی بخشیدیم ، یعنی چه ؟ فرمودند:( ملک بزرگ این است که در آنان ائمه قرار داد پس هر کس از آنان اطاعت کند در واقع از خداوند اطاعت کرده است وهر کس از آنان سر پیچی کند در واقع از خداوند سر پیچی نموده است ، پس آن ملک بزرگی است ).
خدای متعال می فرماید: ﴿وَأَنزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً﴾(
[64]).(وخداوند، کتاب و حکمت بر تو نازل کرد؛ و آنچه را نمى دانستى، به تو آموخت؛ و فضل خدا بر تو (همواره) بزرگ بوده است).
خدای متعال می فرماید: ﴿إِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوتَى بِإِذْنِي وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ إِنْ هَـذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ﴾(
[65]).
[ياد كن] هنگامى را كه خدا فرمود اى عيسى پسر مريم نعمت مرا بر خود و بر مادرت به ياد آور آنگاه كه تو را به روحالقدس تاييد كردم كه در گهواره [به اعجاز] و در ميانسالى [به وحى] با مردم سخن گفتى و آنگاه كه تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم و آنگاه كه به اذن من از گل [چيزى] به شكل پرنده مىساختى پس در آن مىدميدى و به اذن من پرندهاى مىشد و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مىدادى و آنگاه كه مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بيرون مىآوردى و آنگاه كه [آسيب] بنىاسرائيل را هنگامى كه براى آنان حجتهاى آشكار آورده بودى از تو باز داشتم پس كسانى از آنان كه كافر شده بودند گفتند اين[ها چيزى] جز افسونى آشكار نيست).
خدای متعال می فرماید: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ﴾(
[66]).(اوست آن كس كه در ميان بىسوادان فرستادهاى از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد و [آنان] قطعا پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند).
خدای متعال می فرماید: ﴿وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ﴾(
[67]).
(وحکومت او را استحکام بخشيديم، (هم) دانش به او داديم و (هم) داورى عادلانه!).
خدای متعال می فرماید: ﴿يُؤتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ﴾(
[68]).((خدا) دانش و حکمت را به هر کس بخواهد (و شايسته بداند) مىدهد؛ و به هر کس دانش داده شود، خير فراوانى داده شده است. و جز خردمندان، (اين حقايق را درک نمىکنند، و) متذکر نمىگردند).
پس ای فرزندان عزیزم مشاهده می کنید که آیات بر علم وحکمتی که خداوند آن ها را به خلفای خود در زمین داده تاکید می کنند، وهم چنین روایاتی که بیان می کنند علم بیست وهفت حرف می باشد که خداوند آن ها را مختص خلفای خود در زمین کرده است ، وخداوند متعال با بعضی از این حروف انبیای خود را فضیلت بخشیده است.
امام صادق (ع) می فرماید: (كان مع عيسى بن مريم حرفان يعمل بهما، وكان مع موسى أربعة أحرف، وكان مع إبراهيم ستة، وكان مع آدم خمسة وعشرين حرفاً، وكان مع نوح ثمانية، وجمع ذلك كله لرسول الله، إنّ اسم الله الأعظم ثلاث وسبعون حرفاً، وحجب عنه واحد) (
[69]).
( همانا به همراه حضرت عیسی بن مریم دو حرف بود که به آن ها عمل می نمود، وهمراه حضرت موسی چهار حرف بود ، وبه همراه حضرت ابراهیم شش حرف بود، وهمراه حضرت آدم بیست وپنج حرف بود، وهمراه حضرت نوح هشت حرف بود،وهمه آن ها برای رسول خدا (ص)جمع شده است، همانا که اسم اعظم خداوند هفتادو سه حرف می باشد، ویک حرف بر پیامبر محجوب ماند).
واز جابر، از أبى جعفر(ع)که می فرماید: (إنّ اسم الله الأعظم على ثلاثة وسبعين حرفاً، وإنما عند آصف منها حرف واحد، فتكلّم به فخسف بالأرض ما بينه وبين سرير بلقيس، ثم تناول السرير بيده، ثم عادت الأرض كما كانت أسرع من طرفة عين، وعندنا نحن من الاسم اثنين وسبعين حرفاً، وحرف عند الله استأثر به في علم الغيب عنده) (
[70]).
(همانا که اسم اعظم خداوند برهفتادو سه حرف می باشد، و همانا در نزد آصف یک حرف از آن حروف بود، با آن تکلم نمود و زمین میان ایشان وتخت بلقیس فرو رفت، وسپس توانست تخت را به دست گیرد، وسپس زمین را سریع تر از یک چشم به هم زدن به حالت اولش باز گرداند، ودر نزد ما از آن اسم هفتاد ودو حرف می باشد، وحرفی که در نزد خداست به امر غیبی که خدا به آن آگاه است ، مخفی کرده است ).
وامام صادق (ع)می فرماید: (إنّ الله تعالی جعل اسمه الأعظم على ثلاثاً وسبعين حرفاً، فأعطى آدم منها خمسة وعشرين حرفاً، وأعطى إبراهيم منها ثمانية أحرف، وأعطى نوحاً منها خمسة وعشرين حرفاً، وأعطى موسى منها أربعة أحرف، وأعطى عيسى منها حرفين، وكان يحيي بهما الموتى ويبرئ بهما الأكمه والأبرص، وأعطى محمداً (ص) اثنين وسبعين حرفاً، وأحجب حرفاً لئلا يعلم ما في نفسه ويعلم ما في نفس العباد) (
[71]).
(همانا که خداوند اسم اعظم خود را بر هفتاد و سه حرف قرار داد، واز میان آن ها بیست وپنج حرف به حضرت آدم داد، و هشت حرف به حضرت ابراهیم داد، وبه حضرت نوح بیست وپنج حرف داد، وبه حضرت موسی چهار حرف داد، وبه حضرت عیسی دو حرف داد ، که با آن ها مرده را زنده می نمود وکور مادر زاد را شفا می داد، وبه حضرت محمد(ص)هفتاد ودو حرف داد ویک حرف را خود محجوب گذاشت تا مبادا آنچه در نزدش است دانسته شود و آن چه در وجود بندگان است را می داند).
واین فضیلت را به قائم خاندان محمد(ص)داده شده که این حروف را در بین مردم منتشر کند.
از أبان، از أبى عبد الله(ع) که می فرماید: (قال العلم: سبعة وعشرون حرفاً فجميع ما جاءت به الرسل حرفان فلم يعرف الناس حتى اليوم غير الحرفين، فإذا قام القائم (ع)أخرج الخمسة والعشرين حرفاً فبثها في الناس وضم إليها الحرفين حتى يبثها سبعة وعشرين حرفاً) (
[72]).
(فرمودعلم: بیست وهفت حرف می باشد وتمام آن چه که فرستادگان با آن آمدند دو حرف بوده است ومردم تا امروز غیر از این دو حرف حرف دیگری را نمی شناشند، وهر گاه حضرت قائم (ع)قیام کند بیست وپنج حرف را خارج می کند وآن ها رادرمیان مردم منتشر می سازد و دو حرف را به آنها اضافه می کند تا این که بیست وهفت حرف را منتشر نماید) .
واز این جا رسول خدا (ص) شهر علم شد که شامل تمامی علوم توحید وشرائع الهی است وحضرت على بن أبى طالب(ع) درب آن شهر گردد.
أبى عبد الله (ع) می فرماید: (علّم رسول الله (ص) علياً (ع) حرفاً يفتح ألف حرف، كل حرف منها يفتح ألف حرف) (
[73]). (رسول خدا (ص) به علی (ع) حرفی آموخت که از آن هزار حرف باز می شود، واز هر حرف آن هزار حرف دیگر باز می شود)
وحضرت صادق (ع) می فرماید: (كان في ذؤابة سيف النبي (ص) صحيفة صغيرة هي الأحرف التي يفتح كل حرف ألف حرف، فما خرج منها إلاّ حرفان حتى الساعة) (
[74]).
( همانا در بندغلاف ( نیام ) شمشیر پیامبر (ص) صحیفه کوچکی بود وآن حروفی است که از هر حرف آن هزار حرف باز می شود ، پس از آن تا به حال فقط دو حرف خارج گردید) .
وروایت شده که مفضل از امام صادق(ع) از آخرین حد علم جهان سوال نمود ،وفرمودند (ع):(.... أنّ السماوات والأرضين وغيرها في علم الإمام(ع) مثل مد من خردل دققته فتضربه بالماء حتى إذا اختلط ورغا أخذت منه لعقة بإصبعك، ولا علم العالم في علم الله إلاّ مثل مد من خردل دققته وضربته بالماء حتى إذا رغا أخذت منه رأس إبرة) (
[75]).
(همانا که آسمان ها وزمین ها و غیر از آنها در علم امام (ع)مانند مدی ازدانه خردل را آسیاب کنی و در آب بزنی تا این که خوب مخلوط شود وازآن مقداری با انگشت خود بر داری، علم جهان در علم خداوند مانند مدی از دانه خردل آسیاب کنی و در آب بزنی تا اینکه خوب مخلوط شود و به اندازه سر سوزن از آن بگیری) .
لذا مشاهده می کنیم که على بن أبى طالب (ع) درب شهر علم می فرماید: (لو شئت لأوقرت من تفسير فاتحة الكتاب سبعين بعيراً) (
[76]).
(واگر بخواهم به اندازه هفتاد بار شتر از تفسیر فاتحه کتاب می گفتم ).
واگر تمام علمای جهان جمع شوند که هرکس بنا به تفسیر خود سوره فاتحه را تفسیر کنند، وآن جدای از درست و اشتباه بودن تفسیر همه آن به انداز بیست بار شتر نمی شود !
واز این جا حضرت علی بن ابی طالب(ع) باز کننده علم می شود وکسی که آن ختم می کند فرزندش حضرت قائم(ع) می باشد.
امیر المومنین(ع) می فرماید: (يا كميل، ما من علم إلاّ وأنا أفتحه، وما من شيء إلاّ والقائم يختمه) (
[77]).(ای کمیل علمی نیست مگر این که من آن را باز می کنم ، وچیزی نیست مگر این که حضرت قائم(ع) آن را ختم کند).
همچنین(ع) می فرماید: (فاسألوني قبل أن تفقدوني. فو الذي نفسي بيده لا تسألوني عن شيء فيما بينكم وبين الساعة، ولا عن فئة تهدي مائة وتضل مائة إلاّ أنبأتكم بناعقها وقائدها وسائقها، ومناخ ركابها ومحط رحالها، ومن يقتل من أهلها قتلا، ويموت منهم موتا. ولو قد فقدتموني ونزلت بكم كرائه الأمور وحوازب الخطوب لأطرق كثير من السائلين وفشل كثير من المسؤولين) (
[78]).
(پس از من بپرسيد پيش از آن که مرا ازدست بدهید سوگند به خدايى که جانم در دست اوست، از من نپرسيد چیزی در ميان شما تا روز قيامت، و نه از گروهى که صدتا هدايت شده و صدتا گمراه می شوند جز اینکه شما را از بانک زننده و رهبر و حرکت دهنده آنها ، و اقامتگاه سواره آنها و جایی که فرود می آیند، و آن که از اهل آن به سختی کشته می شوند، و از آن ها به سختی می میرند آگاه سازم. آن روز که مرا از دست داديد، و نگرانيها و مشکلات بر شما باريدن گرفت، بسيارى پرسش کنندگان به حيرت فرو رفته مىگويند، سرانجام چه خواهد شد؟ که گروه بسيارى از مسوولان از پاسخ دادن فرومی مانند) .
بنابراین امام علی (ع) خلیفه پیامبر (ص) بود که در حقش گفته می شود(أقضاكم علي)(
[79]) (بهترين داور براى شما حضرت على(ع)مى باشد) وعمر بن خطاب می گوید: (لو لا علي لهلك عمر) (
[80]). (واگر علی (ع)نبودعمر هلاک می شد).
وعلی رغم این وضوح از حق امام علی(ع)می بینیم که امت کسی دیگر را بر او مقدم داشته، از طرف جاهلانی که که ساده ترین چیز های دین اسلامی را نمی دانستد، ودر اسلام به سبب جهلشان نو آوری هایی به وجود آوردند، واین امر برای کسی که تاریخ را مطالعه کرده و کمترین انصاف را رعایت نماید واضح و روشن است .
ای فرزندان عزیزم تا همین جا گفتگوى امشب را تمام می کنیم وانشاء الله فردا شب هم دیگر را ملاقات خواهیم کرد.
والحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على الأئمة والمهديين وسلم تسليماً.
***
-قسمت چهارم
قانون معرفت حجج الهی
">
قانون معرفت حجج الهی
واین چنین فرزندان دور هم جمع می شدند تا از پدرشان بشنوند وبا وی در مورد دعوت مبارک یمانی گفتگو کنند، پدر تشریف آوردند وفرزندان خود را منتظر یافت به آن ها سلام نمود وبا بهترین سلام ها پاسخش دادند، ودر جایگاهش در کنار فرزندانش نشست وگفت: آیا از آن چه گفته شده سوالی دارید؟
فرزندان: نه پدر جان بفرمایید .
پدر: گفتگوی ما به امر سوم از
قانون معرفت حجج الهی
">
قانون معرفت حجج الهی
رسید ، وآن عبارت است از حاکمیت خدا، یا می توانید بگویید واجب بودن اطاعت از کسی که خدا اورا تنصیب کرده است.
وبعد از این که امر اول را گفتیم وآن همان تنصیب خلفای خدا با نص از جانب خداوند بر آن هاست ، همان طورکه در امر دوم گفته شد وآن این که خلیفه الهی موصوف به علم وحکمت باید باشد. اکنون به بیان وشرح امر سوم می پردازیم وآن همان حاکمیت خدا، یعنی اطاعت کردن از کسی که خداوند او را برگزیده و خلیفه خود در زمین قرار داده است.
پس خلیفه الهی به سوی حاکمیت خدا وتنصیبش دعوت می کند وبه غیر از آن از قوانین ونظمی که دست پروده انسانهاست که به کمک آن حاکم ورهبر خود را انتخاب می کنند دعوت نمی کند.
واکنون ادامه مثالی که قبلا برای شما در شب گذشته گفتم ، بیان می کنم ، می گویم:(ولو فرضنا أنّ هذا الإنسان عين رباناً للسفينة أو مديراً للمصنع أو قائداً لهؤلاء الناس وكان أعلمهم وأقدرهم على قيادة السفينة وإدارة المصنع، ولكنه لم يأمر الناس بطاعة هذا الربان أو المدير أو القائد، وتصرف الناس كل بحسب هواه ورغبته؛ لأنهم غير مأمورين بطاعة القائد المعين، وحصلت فوضى أو أضرار بسبب عدم أمره للناس بطاعة الربان أو القائد، ألا يوصف بأنه جانب الحكمة إلى السفه ثم ما فائدة تعيينه للقائد الأقدر إن لم يأمر الناس بطاعته ؟! لا أظن أنّ عاقلاً حكيماً سيقول غير هذا (يجب تعيين قائد ويجب أن يكون لديه أو أن يزود بكل ما يحتاج من العلم ويجب أن يُأمر الذين يقودهم بطاعته)، وهذا موجود في القرآن فمع أول خليفة لله سبحانه في أرضه وضع هذا القانون، وهو قانون معرفة خليفة الله وحجته على عباده، بل هو قانون معرفة الله؛ لأنّ بمعرفة خليفة الله يعرف الله، فتعيين الإمام والقائد وخليفة الله في قوله تعالى: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ﴾) (
[81]).
(واگر فرض کنیم که این شخص سکان داری برای کشتی ویا مدیری برای کارخانه ویا رهبری برای مردم تعیین کند ، وآن شخص اعلم تر وتوانای لازم برای رهبری کشتی واداره کارخانه را داشته باشد، اما به مردم دستور نداده که از این سکان دار و یا مدیر ویا رهبراطاعت کنند، ومردم بر حسب میل ورغبت خود عمل می کنند؛ زیرا آن ها مامور به اطاعت از رهبر تعیین شده نیستند ، وشورش وآشوبی ویا ضرری به سبب عدم دستور دادن به مردم جهت اطاعت از سکان دار ویا رهبر حاصل شود، آیا او درکنارحکمت به نادان توصیف نمی شود، سپس چه فایده ای دارد که رهبری توانا تعیین کند و مردم را به اطاعت از او فرمان ندهد؟! و فکر نمی کنم که یک عاقل حکیم غیر از این بگوید( واجب است که فرمانده ای تعیین شود ولازم است که علم داشته باشد و یا به آن چه از علم نیاز دارد مجهز شود ولازم است کسانی را رهبری می کند به اطاعت از او فرمان دهد ) واین در قرآن کریم موجود است به همراه اولین خلیفه برای خداوند سبحان در زمین این قانون وضع شده است وآن قانون شناخت خلیفه خدا وحجت بر بندگان است، بلکه آن همان قانون شناخت خداست ؛ زیرا با شناخت خلیفه خدا ، خداوند شناخته می شود، پس تعیین امام و رهبر وخلیفه خدا در فرمایش خداوند متعال: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ﴾) (
[82]).
و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمين جانشينى خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند آيا در آن كسى را مىگمارى كه در آن فساد انگيزد و خونها بريزد و حال آنكه ما با ستايش تو [تو را] تنزيه مىكنيم و به تقديست مىپردازيم فرمود من چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد).
وبعد از این که منظور مثال گفته شده که یمانی آل محمد سید احمد الحسن (ع)آن را گفته ، واضح گردید، به ذکر دلایلی از قرآن وسنت می پردازم .
اما قرآن: همانا که قرآن در آیات فراوانی روشن نمود، که حاکمیت واختیار خلفا به خداوند سبحان برمی گردد و اطاعت از آنها را واجب نموده و آن را اطاعت از خود قرار داده است.
اولا: خدا متعال می فرماید: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ * فَسَجَدَ الْمَلآئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى أَن يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ﴾(
[83]).
(و (به خاطر بياور) هنگامى که پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل خشکيدهاى که از گل بدبويى گرفته شده، مى آفرينم.* هنگامى که کار آن را به پايان رساندم، و در او از روح خود دميدم، همگى براى او سجده کنيد! * همه فرشتگان، بى استثنا، سجده کردند...* جز ابليس، که ابا کرد از اين که با سجدهکنندگان باشد).
وآیه امر به سجود برای خلیفه خدا حضرت آدم (ع)می کند، پس همه سجده کردند، جز ابلیس که از سجده واطاعت نمودن امر خدا در حق خلیفه او سبحانه و تعالی سر پیچی وتکبر ورزید.
دوم: خدا متعال می فرماید: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾(
[84]).
(بگو: بارالها! مالک حکومتها تويى؛ به هر کس بخواهى، حکومت مىبخشى؛ و از هر کس بخواهى، حکومت را مىگيرى؛ هر کس را بخواهى، عزت مىدهى؛ و هر که را بخواهى خوار مىکنى. تمام خوبيها به دست توست؛ تو بر هر چيزى قادرى).
سوم: خدا متعال می فرماید: ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَـارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾(
[85]).
(پروردگار تو هر چه بخواهد مىآفريند، و هر چه بخواهد برمىگزيند؛ آنان (در برابر او) اختيارى ندارند؛ منزه است خداوند، و برتر است از همتايانى که براى او قائل مى شوند!).
دوآیه واضح وروشن هستند که آن خداوند است که انتخاب می کند ونه این که مردم به اختیار خود حاکمی را انتخاب کنند .
چهارم: فرموده خداوند در داستان طالوت، می فرماید: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلأِ مِنْ بَنِي إِسْرائيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾(
[86]).
(آيا مشاهده نکردي جمعى از بنى اسرائيل را بعد از موسى، که به پيامبر خود گفتند: زمامدار (و فرماندهى) براى ما انتخاب کن! تا (زير فرمان او) در راه خدا پيکار کنيم) .
واین گروه که به حاکمیت خدا ایمان دارند برای خود حاکمی انتخاب نکردند ، گویی که برای آن ها شایسته نیست که کسی را تنصیب کنند، بلکه تنصیب در دست خداوند تعالی ست ، واوست که خلیفه خود را تنصیب می کند، وبعد از تنصیبش بر امت واجب است که از ایشان اطاعت کنند، وگرنه تنصیبش لغو وبیهوده که در آن هیچ فایده ای نباشد خواهد بود .
پنجم: خدای متعال می فرماید: ﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُون﴾(
[87]).
(وآنها که به احکامي که خدا نازل کرده حکم نميکنند، کافرند).
وخدای متعال می فرماید: ﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾(
[88]).
(وهر کس به احکامى که خدا نازل کرده حکم نکند، ستمگر است).
وخدای متعال می فرماید: ﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾(
[89]).
(وکسانى که بر طبق آنچه خدا نازل کرده حکم نمى کنند، فاسقند).
واز آن جایی که خدای متعال در هر واقعه وحادثه ای هر چند که زمان تحول یابد حکمی دارد، بر خلیفه خداست که آن احکام را در بین مردم رواج دهد .
خدای سبحان به رسول کریمش می فرماید: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾(
[90]).
(تو فقط بيم دهندهاى! و براى هر گروهى هدايت کنندهاى است!).
از فضيل، که می گوید: از أبا عبد الله(ع) در مورد فرموده خدای تعالی که فرمودند: ﴿وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾،( و براى هر گروهى هدايت کنندهاى است) سوال نمودم ، فرمودند:(كل إمام هاد للقرن الذي هو فيهم) (
[91]).
(هر امامی هدایت کننده است برای قرنی که او در میان آن هاست).
از بريد عجلى، از أبى جعفر(ع) در مورد فرموده خدای تعالی روایت می کند: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾، وفرمودند: (رسول الله (ص) المنذر، ولكل زمان منا هاد يهديهم إلى ما جاء به نبي الله (ص)، ثم الهداة من بعده علي ثم الأوصياء واحد بعد واحد) (
[92]).
(رسول خدا (ص)منذر (بیم دهنده ) می باشد، ودر هر زمان یکی از ما هدایت کننده وجود دارد که آن ها را (مردم ) به آن چه که پیامبر(ص) آورده است هدایت می کند، سپس هدایت کننده بعد از پیامبر حضرت علی (ع)وسپس اوصیاء یکی بعد از دیگری می باشد).
واز أبى بصير، می گوید: (به ابى عبد الله(ع)گفتم: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ ؟ فقال: رسول الله (ص) المنذر وعلي الهادي. يا أبا محمد هل، من هاد اليوم ؟ قلت: بلى جعلت فداك، ما زال منكم هاد بعد هاد حتى دفعت إليك، فقال: رحمك الله يا أبا محمد، لو كانت إذا نزلت آية على رجل ثم مات ذلك الرجل، ماتت الآية، مات الكتاب ولكنه حي يجري فيمن بقي كما جرى فيمن مضى) (
[93]).
واز أبى بصير، می گوید:به ابى عبد الله (ع)گفتم: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ ؟فرمودند: (رسول خدا (ص) منذر وحضرت علی (ع) هدایت کننده است . ای ابا محمد امروز هدایت کننده چه کسی است ؟ گفتم: بله فدایت شوم ، همانا از شما هدایت کننده یکی بعد از دیگری تا به شما رسیده است ، وفرمودند:خدا به شما رحمت دهد ای ابا محمد، اگر آیه ای در حق مردی نازل شود وسپس آن مرد بمیرد،آیه نیزمی مُرد، تمام کتاب می مرد اما کتاب زنده است ودر حق کسی که مانده جاری می شودهمان طور که در حق گذشتگان جاری بوده است) .
و به همین خاطر می بینم که رسول اکرم(ص) به عترت سفارش می دهد ومی فرماید: (بأنّهما لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض)(
[94]).
( این که آن ها از هم جدا نمی شوند تا این که در کنار حوض به سوی من باز گردند) .
وأمّا سنت:واز هشام بن حكم، که می گوید: به ابى عبد الله (ع)گفتم: ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكاً عَظِيماً﴾(
[95]) ما ذلك الملك العظيم ؟ قال: فرض الطاعة، ومن ذلك طاعة جهنم لهم يوم القيمة يا هشام) (
[96]).
هشام بن حكم می گوید: به ابى عبد الله(ع) گفتم: (بلكه به مردم براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده رشك مىورزند در حقيقت ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم). آن حکومت عظیم چیست ؟ فرمود: واجب نمودن اطاعت آن هاست ، واز جمله آن اطاعت جهنم برای آنها در روز قیامت ای هشام ).
واز أبى بصير، از أبى جعفر(ع) در مورد فرموده خدای متعال روایت می کند : ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكاً عَظِيماً﴾، قال: (الطاعة المفروضة) (
[97]).
واز أبى بصير، از أبى جعفر(ع) در مورد فرموده خدای متعال روایت می کند: (بلكه به مردم براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده رشك مىورزند در حقيقت ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم) فرمود: اطاعتی که بر آن ها مفروض وواجب شده است) .
واز بريد عجلى، از أبى جعفر(ع) روایت می کنند:(در مورد فرموده خدای متعال که می فرماید: ﴿فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكاً عَظِيماً﴾، فجعلنا منهم الرسل والأنبياء والأئمة، فكيف يقرون في آل إبراهيم وينكرون في آل (ص) ؟ قلت: فما معنى قوله واتيناهم ملكاً عظيماً ؟ قال: الملك العظيم أن جعل فيهم أئمة من أطاعهم أطاع الله ومن عصاهم عصى الله فهو الملك العظيم) (
[98]).
واز بريد عجلى، از أبى جعفر(ع) روایت می کنند: ( در مورد فرموده خدای متعال که می فرماید: (ما به آل ابراهيم،کتاب و حکمت داديم؛ و حکومت عظيمى در اختيار آن ها قرار داديم)، واز میان آن ها فرستادگان وانبیاء وائمه قرار دادیم ، وچگونه در مورد خاندان حضرت ابراهیم(ع) اقرار می کنند ودر مورد خاندان حضرت محمد(ص)منکر می شوند ؟ گفتم: ومعنای فرموده اش که به آن ها حکومت عظیمی دادیم چیست ؟ فرمود: حکومت عظیم این که در میان آن ها امامانی قرار داد که هر کس ازآن ها اطاعت کند در واقع ازخدا اطاعت نموده وکسی که ازآن ها نافرمانی کند در واقع از خدا نافرمانی کرده است، وآن حکومت عظیم می باشد).
ونافرمانی خاندان محمد(ص) نافرمانی خدای متعال است واطاعت نمودن آن ها در واقع اطاعت خدای سبحان ومتعال می باشد، زیرا آن ها خلفای او هستند، که بر آن ها سفارش کرده ویکی جانشین دیگر می شوند، واین تا روز قیامت ادامه خواهد داشت ، واز همین جا ست که خداوند آن ها را به شب قدر مختص نمود.
رسول خدا (ص)به اصحابش می فرماید: (آمنوا بليلة القدر إنها تكون لعلي بن أبي طالب ولولده الأحد عشر من بعدي) (
[99]).
(به شب قدر ایمان بیاورید زیرا آن برای علی بن ابی طالب وفرزندانش که یازده نفر بعد از من هستند ،خواهد بود).
از أبى جعفر الثانى (ع): از أمير المؤمنين(ع) که ابن عباس می فرماید: (إنّ ليلة القدر في كل سنة، وإنه ينزل في تلك الليلة أمر السنة ولذلك الأمر ولاة بعد رسول الله (ص)، فقال ابن عباس: من هم ؟ قال: أنا وأحد عشر من صلبي أئمة محدثون) (
[100]).
( همانا که شب قدر در هر سال می باشد،وآن این که امر یک سال در آن شب نازل می شود وازآن جهت آن امر به افرادی بعد از رسول خدا (ص) واگذار گردید، ابن عباس گفت: آن ها چه کسانی هستند؟ فرمود: من ویازده نفر از صلب من که ائمه محدث هستند).
فرشتگان در شب قدر بر خاندان (ص)نازل می شوند، ودر هر زمان از آن ها هدایت کننده ای برای هدایت امت در مسیر حقی که حضرت (ص)با آن آمده است، و ازآن ها طلوع کننده مشرق که امیر المومنین (ع)ایشان را این چنین وصف می کند که با سیره رسول خدا (ص)در بین مردم رفتار می کند.
حضرت(ع) فرمودند: (واعلموا أنكم إن اتبعتم طالع المشرق سلك بكم مناهج الرسول (ص) فتداويتم من العمى والصم والبكم، وكفيتم مؤونة الطلب والتعسف، ونبذتم الثقل الفادح عن الأعناق، ولا يبعد الله إلاّ من أبى وظلم واعتسف وأخذ ما ليس له ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾) (
[101]).
امیر المومنین(ع) می فرماید: (وبدانید که اگر شما از طلوع کننده مشرق پیروی کنید با شما مطابق سیره رسول اکرم (ص)رفتار خواهد نمود وازکوری ولالی وناشنوایی (سرگردانی )رها می شوید، واز تعب و شدت طلب وبی عدالتی بی نیاز می شوید، وبار سنگین ناگواراز گردن خود باز می کنید، وکسی از خدا دور نمی شود مگر کسی که سرپیچی وظلم و بی عدالتی کند وبه راهی می رود که نباید برود﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾ (آن ها که ستم کردند به زودي ميدانند که بازگشتشان به کجاست!).
وشما قبلا دانستید که منظور از طالع مشرق همان یمانی موعود می باشد.
واثق: پس حاکمیت خدا به معنای اطاعت از کسی که خدا ایشان را برگزیده وبر وی نص نموده است ؟
پدر: بله ای واثق، قانون در اختیار خداوند است و نه به دست بشر می باشد، و کسی که قانون خدا را تطبیق می دهد شخصی است که خداوند او را انتخاب کرده است .
احمد: امتیاز دستور الهی بر بقیه دستورات وقوانین وضع شده چه خواهد بود؟
پدر: خدای متعال خود آفریننده است وبه آن چه که با طبیعت مخلوق هماهنگی دارد آگاه تر است، واز این جا قانون با آن چه که لازمه حیات وموجوداتی که آفریده است هماهنگی دارد، بر خلاف قوانین وضعی که انسان آن ها را وضع نموده است، وآن هر چه که تلاش کرده که آن ها را با تمام مخلوقات الهی هماهنگ سازد آن هماهنگی تام را ابداً نخواهند داشت، و از این جا می بینی که قوانین وضع شده در یک کشور با کشور دیگر متفاوت است و آن به سبب مواریث وفرهنگ هایی که روش اندیشه وضع کننده قانون را منعکس می سازد، و یک قانون وضعی در یک کشور معین به نسبتی هرچند که ضعیف باشد هماهنگی دارد، اما اگر این قانون را برای کشوری دیگر قرار داده شود موفقیت رابه آن نسبت تحقق نمی بخشد .
پس قانون بشر ناقص است ونمی تواند تمام احتیاجات مخلوقین را بر آورده سازد، واین به معنی آن است که در قانون اشتباهی وجود دارد.
در حالی که قانون الهی یک قانون واقعی است و با همه موجودات هماهنگی دارد؛ زیرا وضع کننده قانون آفریننده آنهاست و او به آن چه که مخلوق نیاز دارد آگاه تر است.
واز این جا در حاکمیت خدا قانون مصون از خطاست، وتطبیق کننده این قانون نیز معصوم و لغزش ناپذیر است، واین دو در قوانین وضع شده وجود ندارند ومفقود هستند.
واز این جا ای فرزندانم علت باطل بودن انتخابات برای شما واضح وروشن می شود؛ زیرا آن در حقیقت سقیفه است مانند سقیفه ای که بعد از وفات رسول خدا(ص)بسته شده می باشد، و برای مردم عادی در انتخابشان مصیبت خواه بود، وکسی که از آن ها افضل تر باشد در انتخابات موفق نمی شود، و برای باطل بودن اختیار مردم آن چه که در داستان حضرت موسی (ع)آمده است کفایت می کند که خداوند در فرموده اش به آن اشاره می کند: ﴿وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ وَتَهْدِي مَنْ تَشَاءُ أَنْتَ وَلِيُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ﴾(
[102]).
(و موسى از ميان قوم خود هفتاد مرد براى ميعاد ما برگزيد و چون زلزله آنان را فرو گرفت گفت پروردگارا اگر مىخواستى آنان را و مرا پيش از اين هلاك مىساختى آيا ما را به [سزاى] آنچه كمخردان ما كردهاند هلاك مىكنى اين جز آزمايش تو نيست هر كه را بخواهى به وسيله آن گمراه و هر كه را بخواهى هدايت مىكنى تو سرور مايى پس ما را بيامرز و به ما رحم كن و تو بهترين آمرزندگانى) .
سید ابن طاووس (ره ) گفت: گفته شده که از دوازده سبط واز هر سبطی شش نفر انتخاب کرد، تا این که هفتاد و دو نفر فرا خوانده شدند، پس گفت دو نفر از شما می مانند لذا رقابت کنید، وبه آن ها گفت: برای هر یک از شما که بنشیند پاداش او مانند کسی که خارج شود پس کالب و یوشع نشستند، وروایت شده جزشصت شیخ و مرد بزرگ کسی روی نیاورد وخداوند به وی وحی نمود که از میان جوانان ده نفر را انتخاب کند پس آنان را انتخاب نمود واز جمله بزرگان شدند، وگفته شده که آن ها فرزندان بیست سال به بالا بودند وعمر آن ها از چهل سال نمی گذشت وجوانی و نادانی رفته است پس حضرت موسی (ع)به آنها امر نمود که روزه بگیرند وخود ولباس هایشان را پاک کنند وبعد از آن به همراه آن ها برای دیدار با خداوند به وعده گاه خارج گردید وآن دستور خداوند بود که با هفتاد نفر از بنی اسرائیل بیاید و آنگاه که حضرت موسی (ع)به کوه نزدیک شدعمودی از ابر برآن قرار گرفت به طوری که تمام کوه پوشیده شد وحضرت موسی(ع) نزدیک شده و در آن وارد گردید، وبه قوم خود گفت که نزدیک شوید و نزدیک شدند تا این که در ابرها وارد شدند وبه سجده افتادند و او را شنیدند در حالی که با حضرت حق سخن می گوید وبه وی امر ونهی می کرد که این کار را بکند واین کار را نکند، و وقتی که ابرها کنار رفتند به سویش آمدند واز وی طلب مشاهده نمودند وآن ها را نصحیت نمود وهشدارداد وآن هامنکرشدند وگفتند ﴿لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً﴾(
[103]).
(به شما ایمان نمی آوریم تا این که خدارا به صورت آشکار مشاهده کنیم) .
در این جا ابن طاووس تعلیق می کند ومی گوید: ( علی بن موسی بن طاووس می گوید: چگونه بر انتخاب در امور همگانی ومردگان(
[104]) خلق عتماد شود واین انتخاب پیامبر عظیم الشان برای اصلاح قومش بود که بر خلاف ایمان و اعتقاد ظاهر و گفتند: به شما ایمان نمی آوریم تا این که خدا را به صورت آشکارا ببنیم وخداوند بر فسق آن ها و استحقاق چهل سال سرگردانی گواهی نمود، خداوند متعال می فرماید: ﴿قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ﴾(
[105]).
(خداوند (به موسى) فرمود: اين سرزمين (مقدس)، تا چهل سال بر آنها ممنوع است (و به آن نخواهند رسيد)؛ پيوسته در زمين (در اين بيابان)، سرگردان خواهند بود؛ و در باره (سرنوشت) اين جمعيت گنه کار، غمگين مباش!).
وحضرت موسی گواهی وشهادت داد که آن ها مسرف تباه کارهستند وآن به فرموده اش که فرمودند: ﴿أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاء مِنَّا﴾(
[106])
(آيا ما را به آنچه سفيهان(مسرفان تباه کار) از ما انجام دادهاند، (مجازات و) هلاک مىکنى؟!).
وآن یک امر جزئی و اندک از جمله شریعت ونبوتش بود و فضل و برتری انتخاب چیست جز عدم و عاقبت بد آن، واین سرور خلایق حضرت محمد(ص)که به رای خود مردی که مولای ما حضرت علی(ع) است را به جای خود انتخاب می کند(
[107])، پس چه دلیل وحجتی در انتخاب کسی که او پایین تر از دو بزرگ مرتبه است و همانا در آن ظاهر گشت و بر همگان پوشیده نیست(
[108]) .
واز سعد قمى و ایشان ازامام مهدى(ع) سوال می کند ومی گوید: گفتم: (أخبرني يا مولاي عن العلة التي تمنع القوم من اختيار الإمام لأنفسهم ؟ قال: مصلح أو مفسد ؟ فقلت: مصلح. قال: هل يجوز أن يقع خيرتهم على المفسد بعد أن لا يعلم أحد ما يخطر ببال غيره من صلاح أو فساد. قلت: بلى. قال: فهي العلة أيدتها لك ببرهان يقبل ذلك عقلك. قلت: نعم. قال: أخبرني عن الرسل الذين اصطفاهم الله، وأنزل عليهم الكتب، وأيدهم بالوحي والعصمة، إذ هم أعلام الأمم، فأهدى إلى ثبت الاختيار ومنهم موسى وعيسى هل يجوز مع وفور عقلهما وكمال علمهما إذ هما على المنافق بالاختيار أن يقع خيرتهما، وهما يظنان أنه مؤمن ؟ قلت: لا. قال: فهذا موسى كليم الله مع وفور عقله، وكمال علمه، ونزول الوحي عليه اختار من أعيان قومه ووجوه عسكره لميقات ربه سبعين رجلا ممن لم يشك في إيمانهم وإخلاصهم، فوقع خيرته على المنافقين. قال الله تعالی: ﴿وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِّمِيقَاتِنَا﴾، فلما وجدنا اختيار من قد اصطفاه الله للنبوة واقعا على الأفسد دون الأصلح وهو يظن أنه الأصلح دون الأفسد، علمنا أن لا اختيار لمن لا يعلم ما تخفي الصدور وما تكن الضمائر، وينصرف عنه السرائر. وأن لا خطر لاختيار المهاجرين والأنصار بعد وقوع خيرة الأنبياء على ذوي الفساد لما أرادوا أهل الصلاح) (
[109]).
(ای مولایم به من خبر دهید از علتی که مانع می شود که قوم برای خود امام انتخاب کنند ؟ حضرت فرمودند: اصلاح کننده یا مفسد؟ گفت: اصلاح کننده ، فرمود: آیا ممکن است که انتخاب آن ها بر شخص مفسد باشد بعد از این که شخصی نمی داند که چه چیزی در خاطر آن از اصلاح ویا فساد وجود دارد؟ گفتم: بله ، فرمود: آن همان علتی که برایت گفتم برهانی است که عقلت به آن اطمینان دارد. مرا خبر ده از فرستادگانی که خداوند آن ها را منزه وپاک نموده وبرآن ها کتاب نازل کرد ه وبا وحی وعصمت یاریشان نموده، که آن ها داناترین امت ها و در انتخاب از آن ها بهترند مانند حضرت موسی وعیسی (علیهما السلام ) آیا شایسته است با کمال عقل وعلم آن ها ، آنگاه که خواستند انتخاب کنند قرعه آنها بر شخص منافق بیفتد وآن ها گمان می کردند که او مومن است؟ گفتم: نه ، فرمود: این حضرت موسی (ع)کلیم خدا با وجود کامل بودن عقل وکمال علمش ونزول وحی بر او از میان بزرگان قوم وسپاهیانش برای میعادگاه خدایش هفتاد مردی که در ایمان واخلاص آن ها شك نمی کرد ، انتخاب نمود، و قرعه اش بر منافقین واقع گردید، خداوند می فرماید:﴿وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِّمِيقَاتِنَا﴾.(
[110])
(موسى از قوم خود، هفتاد تن از مردان را براى ميعادگاه ما برگزيد؛) .
تا فرموده اش: ﴿لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ﴾.(
[111])
(ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد؛ مگر اينکه خدا را آشکارا (با چشم خود) ببينيم! پس صاعقه شما را گرفت؛).
به خاطر ظلم آن هاست ، پس وقتی که انتخاب آنکه خداوند او را برای پیامبری برگزید بر شخص مفسد به غیر از مصلح اتفاق می افتد در حالی که او فکر می کرد که مصلح را غیر از مفسد انتخاب کرده است ، دانستیم که اختیار برای کسی جایز نیست جز برای کسی که می داند در سینه ها چه پنهان شده است و در ضمیرها چیست و به اسرار آگاه است، و برای اختیار مهاجرین و انصار ارزشی نیست بعد از اینکه قرعه پیامبران بر اهل فساد واقع شد بعد از اینکه اهل اصلاح را می خواستند).
وگفتگوی ما برای این شب ای فرزندان عزیزم پایان می دهم به امید این که فردا شب هم دیگر را ملاقات کنیم .
والحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين وسلم تسليماً.
***
-قسمت پنجم
شناخت يمانى(ع)به کمک قانون معرفت حجت
مانند هرشب فرزندان آمدند تا به پدرشان گوش دهند و او دانش های دعوت مبارک یمانی را برایشان روشن کند، در حالی که نشسته بودند پدرشان بر آن ها وارد شد وبر آن ها سلام نمود وپاسخش را با بهترین تحیات پاسخ دادند ونشست ، سپس روبه فرزندانش نمود وگفت: آیا سوالی دارید ؟
واثق:بله ای پدر، یک سوالی به ذهنم خطور می کند، وآن این که: چگونه ما می توانیم یمانی را بشناسیم ؟
پدر: بله، به موقع سوال کردی ،زیرا من بعد از این که قانونی که می توان با آن حجت را شناخت روشن کردم، ودر قسمت اول تقدیم شد که یمانی حجت است، واز این جا یمانی باید قانون معرفت حجت را داشته باشد؛ تا این که از دیگر مدعیان متمایز باشد.
اینک ای فرزندانم به این روایات توجه کنید:
روایت اول: أبى جارود، از أبى جعفر(ع) روایت می کند، ومی گوید: به حضرت گفتم: فدایت شوم، آنگاه که عالم شما اهل بیت برود، بعد از آن که بیاید با چه چیزی شناخته می شود؟ فرمود: (بالهدى، والإطراق، وإقرار آل محمد له بالفضل، ولا يسأل عن شيء مما بين صدفيها، إلاّ أجاب فيه) (
[112]).
(با هدایت ، وبا سکوت ووقار، واقرار خاندان محمد به فضل ایشان ، واز آن چه که بین دو صدف (قرآن ) قرار دارد سوال نشود مگر این که به آن ها پاسخ دهد).
ودر این روایت از میزان شناخت کسی که بعد از امام (ع) از اهل بیت (ع) می آید سئوال شده، که با چه چیزی شناخته می شود ؟
و امام باقر(ع) جواب را بیان کرد، که با اخلاق و رفتار نیکو شناخته می شود، پس اطراق همان سکوت و وقار و آرامش نفس است.
و خاندان محمد(ع) به فضل و برتری او اقرار و تصدیق نمایند، واین عبارت دیگری درنص بر ایشان است، پس نص بر ایشان از آن ها (ع) همان اقرار به فضل است که با آن استحقاق پیدا کرد که بعد از ما قبل خودش بیاید، مخصوصا این که امام در جهت بیان آشکار کننده از حجت است، نه این که در جهت بیان ستایش یک شخص است، که گفته شود خاندان محمد(ع) به فضل افراد زیادی شهادت دادند اما آن ها حجت نیستند، واین امر با قرینه مورد سوال شده دفع می شود وامام در مقام بیان میزان معرفت عالم از خاندان محمد(ع) از بقیه مردم است ، یعنی در جهت بیان تعریف حجتی که بعد از حجت قبلی می آید است .
وچیز سومی که امام(ع) آن را بیان کرده علم است، وآن وقتی که امام(ع) فرمودند: (ولا يسأل عن شيء مما بين صدفيها، إلاّ أجاب فيه).
(ومعنی آن این که ایشان برعلمی احاطه دارد که سوالی از وی نشود مگر این که برای آن جوابی دارد).
واز همین جا روایت سه امر را ذکر کرده است:
اول: اخلاق فاضله وروش نیکو وحسنه .
دوم: اقرار خاندان محمد(ع) به ایشان ونص آن ها بر وی
سوم: علم وحکمت.
واز همین جا کسی که جانشین حجت می شود بر وی لازم است که موارد گفته شده را داشته باشد.
روایت دوم: ازحرث بن مغيرة، که می گوید:به أبى عبد الله(ع): گفتم:به چه چیزی صاحب این امر شناخته می شود؟ فرمود: (بالسكينة والوقار والعلم والوصية) (
[113]).
فرمودند: ( با سکینت ووقار وعلم وصیت شناخته می شود).
وسوال در روایت از معرفت صاحب امر شده است، ومنظور از صاحب امر خود شخص بعینه نیست ، بلکه مقصود حجت، وسوال از شناخت حجت می باشد، هر چند که لفظ صاحب امر آمده است. و ذهن خوانده منحرف نشود که منظور از صاحب امر امام مهدی(ع) است، گرچه این صحیح است اما منظور روایت امام مهدی(ع) نیست وهر امام از آن ها در زمان خودش صاحب امر می باشد، و وی قائم وهادی در زمانش می باشد، وچیزی که ما را راهنمایی می کند که منظور همان حجت است ونه خود شخص امام مهدی(ع) است همان روایت سوم که خواهد آمد آنگاه در آن امام صادق(ع) می فرماید: (ثلاثة من الحجة لم يجتمعن في رجل إلاّ كان صاحب هذا الأمر).
(سه چیز از علایم حجیت است که در مردی جمع نمی شوند مگر این که صاحب این امر باشد).
وبه طور قطع و یقین امام مهدی(ع) او صاحب امر است، وهمچنین یمانی ،و در بعضی از روایات برای ما خواهد آمد که منظور از لفظ صاحب امر همان یمانی است .
اما روایت برای بیان ضابطه ومیزانی که منحصر به حجت ویا بهتر است بگوییم صاحب آمده است.
روایت سوم: عبد الاعلى گوید:به ابى عبد الله (ع)گفتم: چه حجتی بر مدعی این امر به غیر حق وجود دارد؟ فرمود: (ثلاثة من الحجة لم يجتمعن في رجل إلاّ كان صاحب هذا الأمر: أن يكون أولى الناس بمن قبله، ويكون عنده سلاح رسول الله (ص)، ويكون صاحب الوصية الظاهرة، الذي إذا قدمت المدينة سألت العامة والصبيان: إلى من أوصى فلان؟ فيقولون: إلى فلان) (
[114]).
عبدالاعلى گوید:به ابى عبد الله (ع)گفتم: چه حجتی بر مدعی این امر به غیر حق وجود دارد؟ فرمود: (سه چیز از علایم حجیت است که در مردی جمع نمی شوند مگر این که صاحب این امر باشد: او نزديک ترين مردم نسبت به آنکه قبل از او است مي باشد، وسلاح رسول خدا(ص) در نزد او می باشد، و صاحب وصیت آشکارباشد، آن که اگر وارد شهر شدی از تمام مردم وجوانان سوال کنی: فلانی به چه کسی وصیت کرده است ؟ می گویند: به فلانی ).
واین روایت در بیان میزان چیزی که حجت به آن جدا ومنفرد می شود را واضح کرده است، وآن به معنی عدم امکان تخلف آن است ، وهر کس این میزان را در کسی یافت آن کس حجت خواهد بود، وامام صادق (ع)به آن تصریح نموده است، وفرموده اش را ملاحظه کنید: (ثلاثة من الحجة لم يجتمعن في رجل إلاّ كان صاحب هذا الأمر).
(سه چیز از علایم حجیت است که در مردی جمع نمی شوند مگر این که صاحب این امر باشد ).
وهر گاه این سه چیز را در شخصی یافتی آن شخص صاحب امر وحجت خواهد بود.
وروایت سه امر را ذکر کرده است:
اول: او نزديک ترين مردم نسبت به آنکه قبل از او است.
دوم: در نزدش سلاح رسول خدا (ص)باشد، ومقصود از سلاح علم است، به قرینه آیات وروایاتی که بیان کردند یکی از شروط حجت دارا بودن علم وحکمت است.
سوم: به این که وصیت به آن شده باشد.
سپس امام صادق (ع) روشن می کند، که مردم با وصیت او را می شناسند می فرماید(ع): (ويكون صاحب الوصية الظاهر، الذي إذا قدمت المدينة سألت العامة والصبيان: إلى من أوصى فلان ؟ فيقولون: إلى فلان).
(و صاحب وصیت آشکارباشد، آن که اگر وارد شهر شدی از تمام مردم وجوانان سوال کنی: فلانی به چه کسی وصیت کرده است ؟ می گویند: به فلانی).
وچیزی که خیلی واضح است دلالت وصیت است و بودن آن خود قانون کشف کننده صاحب امر وحجت برای همه مردم می باشد.
ودر مفاد و مقصود روایت گفته شده این روایت از أبى عبد الله (ع)درحدیث طولانی می فرماید:(... يعرف صاحب هذا الأمر بثلاث خصال لا تكون في غيره: هو أولى الناس بالذي قبله وهو وصيه، وعنده سلاح رسول الله (ص)، ووصيته ...) (
[115]).
امام صادق(ع) فرمود: (صاحب این امر با سه خصوصیت شناخته میشود که در هیچکس جز او نیست . او نزدیکترین مردم به کسی که قبل از او است میباشد و او وصیش است . با او سلاح رسول الله (ص)است . با او وصیت رسول الله (ص)میباشد) .
روایت چهارم: ازجابر جعفى، ازأبى جعفر(ع) در روايت طولانی روایت می کنند تا این که فرمودند: (... ما أشكل عليكم فلم يشكل عليكم عهد نبي الله(ص) ورايته وسلاحه ...... وإياك وشذّاذ من آل (ص) فإن لآل محمد وعلي راية ولغيرهم رايات فألزم الأرض ولا تتبع منهم رجلاً أبداً حتى ترى رجلاً من ولد الحسين، معه عهد نبي الله ورايته وسلاحه، فإن عهد نبي الله صار عند علي بن الحسين ثم صار عند محمد بن علي، ويفعل الله ما يشاء. فألزم هؤلاء أبداً، وإياك ومن ذكرت لك، فإذا خرج رجل منهم معه ثلاث مائة وبضعة عشر رجلاً، ومعه راية رسول الله (ص).......) (
[116]).
(....هرچه که بر شما دشوار باشد اما عهد (وصیت )پیامبر خدا(ص)وپرچم وسلاحش بر شما دشوارنخواهد بود... بر حذر باشید از کسانی که خود را به دروغ به آل محمد نسبت میدهند که همانا برای آل محمد و علی (ع) پرچمی (یک پرچم) است و برای دیگران پرچم ها پس در جای خودت ثابت باش و از هیچکس ابداً تبعیت نکن تا مردی را از فرزندان حسین(ع) ببینی که با او وصیت رسول خدا و پرچم او و سلاح او باشد، زیرا عهد پیامبرخدا(ص) در نزد علی ابن حسین (ع) قرار گرفت و سپس نزد محمد ابن علی(ع) بوده و خداوند هر چه را إراده کند انجام می دهد، پس همیشه به همراه آنان ثابت باش، و از آن چه برای شما ذکر کردم بر حذر باش ، پس هر گاه که مردی از آنها به همراه سیصدو اندی نفر خروج کرد، به همراه او پرچم رسول خدا(ص)باشد ...)
ای فرزندانم ملاحظه می کنید که روایت سه چیز را مشخص کرده است، وآن ها را میزانی، در شناخت صاحب حق قرار داده است ،وامام محمد باقر(ع) می فرماید: (ما أشكل عليكم فلم يشكل عليكم عهد نبي الله (ص) ورايته وسلاحه) هرچه که بر شما دشوار باشد اما عهد (وصیت ) پیامبر خدا(ص) وپرچم وسلاحش بر شما دشوار نخواهد بود ،ومنظور از عهد پیامبر خدا (ص)همان وصیت می باشد ، وسپس پرچم وسلاحش را ذکر می کند، ودر شب های گذشته گفته شده که حجت به سه امر شناخته می شود:
اول: نص ویا وصیت .
دوم: علم وحکمت.
سوم: حاکمیت خدای سبحان.
وامام محمد باقر(ع) هر سه آن ها را در این روایت ذکر کرده است.
وحضرت امام محمد باقر(ع) از وصیت به عهد پیامبر خدا (ص)تعبیر کرده است ، واضافه نموده که عهد برای پیامبر خدا حضرت (ص)می باشد، و آن دلالت می کند شخصی که می آید با وصیت رسول الله (ص)احتجاج خواهد کرد، وفرمود: (عهد نبي الله (ص)).
و در این جا سوالی پیش می آید، وآن این که امام باقر(ع) در این روایت درصدد سخن از آخر زمان است، پس چرا عهد را مقید نمود وآن را به عهد پیامبر خدا حضرت (ص)اختصاص داد؟
در مقام پاسخ می گویم: آن چه که در سیرت ائمه(ع) معروف است این که هر یکی از آن ها بر دیگر سفارش کرده اند؛ چون هریک از آن ها یکی بعد از دیگری می آمدند ،اما روشی که صاحب حق ومهدی اول با آن خواهد آمد با آن چه که ائمه(ع) قبلا بر آن بودند فرق دارد؛ چون او قبل از پدرش امام مهدی(ع) می آید؛ لذا روایت از ایشان– یعنی مهدی اول ویمانی(ع)– تعبیر کرد که با عهد پیامبر خدا حضرت (ص)شناخته می شود.
واین همان چیزی که فعلا تحقق یافته است، وامروز یمانی ومهدی اول (ع)با عهد پیامبر خدا(ص)که درآن نامش ذکر شده آمده است، ای فرزندانم همان طور که آن را برای شما بیان خواهم کرد.
وگُوهرشما از خداست ای خاندان محمد(ع) وتیر شما ابداً صاحب خود را خطا نمی کند، وکلام وسخن شما چقدر دقیق است، وخدا رحمت کند کسی که حکمت را از اهلش که خاندان محمد(ع) باشند، بشنود و به آن عمل کند(بیدار شود)!!
وسپس امام(ع) این مقصود را با عبارت دیگری در همان روایت تاکید می کند، ومی فرماید: (حتى ترى رجلاً من ولد الحسين(ع)، معه عهد نبي الله ورايته وسلاحه).
(تا اینکه مردی از فرزندان حسین(ع) ببینی که به همراع او عهد پیامبر خدا (ص)و پرچم و سلاحش باشد) .
ودر این عبارت امام باقر(ع) نام شخصی که به همراه او عهد پیامبر خدا (ص)و پرچم وسلاحش می باشد را بیان نمی کند، بلکه فقط ایشان معرفی می کند که او از فرزندان امام حسین(ع) می باشد. ومعنی آن این است آن عهدی که به همراهش می باشد معلومات شخصیتش را برای مردم کشف خواهد نمود. وابهام را از آن بر طرف می سازد. وبلکه ازآن استفاده می شود؛ که نام شخص نیز در عهد پیامبر خدا (ص)می باشد ، و سیاق کلام و دلایل بکار برده درآن ما را به آن می رساند پس معنی عهدهمان وصیت می باشد وآن به نام شخص موصی باید باشد، واز همین جا نام شخص باید در وصیت وعهد پیامبر خدا (ص)ذکر شده باشد. واگر به وصیت رسول الله (ص)بر گردیم نام مردی که امام باقر(ع) نامش را ذکر نکرده را خواهیم یافت، ودر عهد رسول خدا (ص)که به امام علی (ع)عهد نموده است این عبارت آمده است: (فإذا حضرته الوفاة - أي الإمام محمد بن الحسن(ع)- فليسلمها إلى ابنه أول المقربين له ثلاثة أسامي: اسم كاسمي واسم أبي وهو: عبد الله، وأحمد، والاسم الثالث: المهدي، هو أول المؤمنين) (
[117]).
( وهر گاه زمان وفاتش فرا رسید – یعنی امام محمد بن حسن(ع)– آن را به فرزندش اولین نزدیکانش وسه نام دارد تسلیم کند: نامی مانند نام من ونام پدرم وآن: عبدالله ، واحمد ، ونام سوم مهدی ، که ایشان اولین مومنین به پدرش می باشد).
واز این جا خواهیم دانست که مقصود از مردی که از فرزندان امام حسین(ع) است آن: احمد است؛ زیرا که کلام وسخن خاندان محمد(ع) بعضی ،بعضی دیگر را تفسیر می کند.
وخلاصه این است که:آن مردی که امام باقر(ع) ایشان را از فرزندان امام حسین(ع) وصف کرده به همراه او قانونی که به وسیله آن حجت خدا شناخته می شود خواهد بود؛ وآن نیست مگر این که وی حجت باشد، واگر از شخصیاتی که بر وجود آن ها روایات در زمان ظهور مقدس نص شده بحث وتحقیق کنیم ،شخصیتی را به عنوان این که حجت باشد را غیر از شخص یمانی نمی یابیم ، همان طور که بر وی در روایت امام باقر(ع)که در آن حدود شخصیت یمانی(ع) را بیان کرده است نص شده است . (
[118])
واثق:پدر آیا میزان کشف کننده از حجت فقط این می باشد ؟
پدر: بله ای فرزندم برای شما روایات را بیان کردم، وبعضی از آن ها در سه امر محصور شدند مانند روایت سوم که می گوید: (ثلاثة من الحجّة لم يجتمعن في رجل إلاّ كان صاحب هذا الأمر).
(سه چیز از علایم حجیت است که در مردی جمع نمی شوند مگر این که صاحب این امر باشد ).
یعنی سه اموری که اگر در شخصی تحقق یافتند آن شخص حجت وصاحب امر خواهد بود.
محمود: پدربراساس این روایات می فهمیم بیشتر اموری که قبلا مشروط بودن آن ها راگمان می کردیم، شرط نبودند؟
پدر: بله فرزندم، و از آن امور که امروز در جلوی خیلی ها مانع وهمی شده است آن متعلق به علم نحو است، وبیشتر افراد گمان می کنند که حجت باید کلام وسخنش مطابق قواعد نحوی که علمای آن علم آن را وضع کرده اند،باشد، واین در حقیقت یکی از شرایط اجتهاد است وربطی به میزان شناختی که با آن حجج شناخته می شوند ندارد، وگرنه اهل بیت(ع) آن را مشروط می کردند، بلکه امر را بر عکس می یابیم آن ها(ع) ظاهر سازی در کلام و پیروی الفاظ و ترک معانی را مذموم ونکوهش می کنند، والفاظ چیزی نیست جز وسیله ای که از خلال آن انسان معنی را بیان می کند، چگونه ازمعنی با الفاظ مشغول می شود ؟ به پوسته مشغول می شود و هسته را ترک می کند ( به فرع مشغول می شود واصل را ترک می کند ) ؟!
فرزندانم قبل از این که روایات اهل بیت (ع)در مذمت علم نحو را برای شما نقل کنم این روایت را ملاحظه کنید،وحکمت را از سرور آن علی بن ابی طالب(ع) فرا گرییم .
روایت شده که مردی پیش امیر المومنین(ع) آمد وگفت: ای امیر المومنین، امروز بلال با فلانی مناظره می نمود، ودر کلامش لحن می کرد، وفلانی اعراب می نمود وبه وی می خندید،وامیر المومنین(ع)فرمودند:(إنما يراد إعراب الكلام وتقويمه، ليقوم الأعمال ويهذبها، ما ينفع فلاناً إعرابه وتقويمه، إذا كانت أفعاله ملحونة أقبح لحن، وما ذا يضر بلالاً لحنه، إذا كانت أفعاله مقومة أحسن تقويم، ومهذبة أحسن تهذيب) (
[119]).
(مراد ازاعراب کلام و ارزیابی آن ، تا اعمال را بر پاداشته و آنها را اصلاح کند، پس اعراب و ارزیابی فلانی چه سودی برای وی دارد، که اگر اعمالش با زشت ترین لحن ها ملحون شده باشد، وچه ضرری به لحن بلال وارد می شود، اگر اعمالش بر پایه بهترین اعمال بنا شده باشد، وبه بهترین چیزها زینت شده است ).
وظاهرا این که علم نحو چیزی که بعضی آن را در ابتدای اسلام برای تمسخر بلال وامثال بلال از مردمی که بزرگان قریش آن ها را اراذل – وحاشاهم – به حساب می آورند ، ساخته شده است .
وچیزی که بر وجود استهزاء آشکار در نزد عرب آن را تاکید می کند، و آن که رسول الله (ص)بر ضد آن ایستاد وفرمودند: (إنّ الرجل الأعجمي ليقرأ القرآن على أعجميته، فترفعه الملائكة على عربيته) (
[120]).
( این که مرد عجمی قرآن را بر اساس عجم بودن خود می خواند، وفرشتگان آن را بر اساس عربی بالا می برند ) .
واین ما بر وجود استهزاء به غیر عرب کسانی که در فصاحتشان مشکل داشتند می رساند و آن ها را بر آن داشت که به موالی وبردگان غیر عرب استهزاء نمایند،وسبحان الله امروز همین امر را دوباره می بینیم!!
بعد از آن این روایاتی که در خصوص نحو آمده را بشنوید:
روایت اول:حويزة فرزند أسماء،می گوید:به أبى عبد الله(ع) گفتم:شما مردی هستید که صاحب فضل هستید ،اگر در اعراب این نگاه می کردید، وفرمودند: (لا حاجة لي في سهككم هذا)(
[121]).
(احتیاجی به این بوهای بد شما ندارم ).
روایت دوم: واز ایشان(ع) روایت شده که فرمودند: (من انهمك في طلب النحو سلب الخشوع).
(هر کس در طلب نحو همت وتلاش کند، خشوع از وی سلب می شود).
روایت سوم: محمد بن مسلم، می گوید: (أبو عبد الله(ع) خواند: ولقد نادينا نوحاً، گفتم: نوح! سپس گفتم: فدایت شوم ، اگر در این؛ منظورم اعراب ، فرمودند: (دعني من سهككم).
(مرا از بوهای بد شما رها کنید ).
روایت چهارم: عبد الأعلى،می گوید: أبو عبد الله(ع) می فرماید: (أصحاب العربية يحرفون الكلم عن مواضعه).
(اصحاب اعراب کلام را از جایگاهش منحرف می کنند).
روایت پنجم: واز ابن أبى عمير، از هشام بن سالم، می گوید: (كان أبو عبد الله (ع)يكره الهمزة) (
[122]).
(ابو عبدالله(ع) ازهمزه کراهت داشتند) .
با وجود روایاتی که قانون معرفت حجج را در سه امور که از میان آنها نحو نیست، محدود کرده است، مضاف بر روایاتی که به عدم اعتنای ائمه به علم نحو وجود دارد بلکه آن را مذموم ونکوهش کرده اند،چگونه ممکن است به مشروط بودن علم نحو در حجیت حجت گفته شود؟!
واین در حقیقت غیر از تشریع وشرایطی که به خاندان محمد(ع) ابداً ارتباطی ندارد نیست، بلکه آن از قبیل اجتهاد در مقابل نص خواهد بود، وآن به هیچ وجهی من الوجوه جائز نیست.
سپس علاوه برهمه آن این که نحو عبارت از قواعد شنیداری که در آن اختلاف وجود دارد ، برای تمیم یک لغت وبرای طی یک لغت وحمیر یک لغت وبرای حجاز یک لغت می باشد، وچگونه این قواعد شنیداری که درخود آن اختلاف است مقیاسی برای حجج پاکان قرار می دهید ؟!
سپس قرآن را می بینیم که در مواردی مخالف قواعد نحو می باشد ، فرزندانم این آیه را ملاحظه کنید .
خداوند متعال می فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾.
(کسانى که (به پيامبر اسلام) ايمان آوردهاند، و کسانى که به آئين يهود گرويدند و نصارى و صابئان (پيروان يحيى) هر گاه به خدا و روز رستاخيز ايمان آورند ، و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است؛ و هيچگونه ترس و اندوهى براى آنها نيست. هر کدام از پيروان اديان الهي، که در عصر و زمان خود، بر طبق وظايف و فرمان دين عمل کردهاند، مأجور و رستگارند).
این آیه شصت ودو از سوره بقره است که در آن لفظ (الصَّابِئِينَ)آمده است در حالی که در آیه شصت ونه از سوره مائده همین آیه آمده ودر آن لفظ (الصَّابِئُونَ ) آمده است .
خدای متعال در سوره مائده می فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وعَمِلَ صَالِحاً فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾.
(آن ها که ايمان آوردهاند، و يهود و صابئان و مسيحيان، هرگاه به خداوند يگانه و روز جزا، ايمان بياورند، و عمل صالح انجام دهند، نه ترسي بر آنهاست، و نه غمگين خواهند شد).
سپس تفسیر فرموده اش را ملاحظه کنید که فرمودند: ﴿وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلَا تُبْصِرُونَ * أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلَا يَكَادُ يُبِينُ﴾(
[123]).
(فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: اى قوم من! آيا حکومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمىبينيد؟*مگر نه اين است که من از اين مردى که از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمىتواند فصيح سخن بگويد برترم؟) .
در تفسیر قمی آمده است ( سپس سخن فرعون واصحابش به حضرت موسی(ع) را حکایت می کند ومی فرماید: (وگفتند ای ساحر ) یعنی ای عالم ودانا (به آن عهدی که در نزد خدا داری خدارا دعا کن که ما هدایت خواهیم شد ) سپس فرعون گفت:(اما من از کسی که مهین است بهتر هستم )منظورش حضرت موسی است (کسی که نمی تواند بیان کند )وفرمود کلام را نمی توانست بیان کند) (
[124]).
ودر مجمع بیان طبرسی آمده است: (کسی که نمی تواند بیان کند)یعنی: در کلامش فصاحت نداشت وعلت آن همان گره ای که در زبانش بوده است (
[125]).
وفکر نمی کنم بعد از این حجتی برای محتج در اشراط نحو وتکلم طبق قواعد نحوی باقی می ماند .
وسخنم را با کلام سید یمانی خاندان (ص)سید احمد الحسن(ع)که در جواب سوالی که از وی شده پایان می دهم که فرمودند: (بأنها قواعد استقرائية تحتمل الخطأ في بعض الأحيان فلا يمكن اعتبارها قانوناً يحاكم القرآن وكلام الأنبياء والأوصياء وإلاّ فإنهم يقرون للنصارى نقضهم على القرآن بواسطة قواعد اللغة العربية الوضعية، وإن كنت مطلعاً على اللغة العربية ستجد أن هناك
أكثر من مدرسة نحوية ولكل مدرسة قواعدها التي تختلف عن الأخرى، فأيها الحقيقة وأيها الوهم والباطل حتى أن بعض علماء الشيعة رجح تحريف القرآن بسبب مخالفته لبعض القواعد النحوية والبلاغية الموضوعة وبإمكانك الاطلاع على كفاية الأصول للأخوند الخراساني وتعليق المشكيني عليها، حيث علّق المشكيني على ترجيح الأخوند تحريف القرآن بما معنا: (كما يدل عليه الاعتبار وكثير من الأخبار) والاعتبار يقصد به مخالفة القرآن الذي بين أيدي الناس للقواعد النحوية والبلاغية والكلام طويل في قواعد اللغة العربية.
واعلم إنّ العرب كانوا يتكلمون بأكثر من لغة فصحى منها لغة تعامل الأفعال الخمسة في حال النصب والجزم والرفع بخلاف ما عليه قواعد اللغة الموضوعة تماماً، أما إنّ أمير المؤمنين(ع) أمر بكتابة قواعد اللغة العربية فهذا الكلام غير صحيح ولا علاقة له بالحقيقة وإن كنتم تعتقدون إنّ هذا مدح لعلي(ع) فعلي في غنى عن هذا) (
[126]).
(از آن جایی که آن ها یک سری قواعد قراردادی هستند که در بعضی وقت ها احتمال خطا درآن وجود داردپس برای ماممکن نیست که آن را به عنوان یک قانون حساب کنیم که به وسیله آن قرآن وسخن انبیاء واوصیاء رامحاکمه کنیم ،وگرنه آن ها خود به نصارا (مسیحیان ) نقض خود برقرآن به واسطه قواعد لغت عربیه وضع شده اقرارمی کنند، واگر بر لغت عربی شناخت واطلاع کافی داشته باشی، خواهی یافت که در آن جا بیشتراز یک مدرسه نحوی وجود دارد که هر مدرسه قواعد خودرا دارد وبا دیگری متفاوت است، پس حقیقت امر کجاست واین وهم باطل چیست به طوری که بعضی از علمای شیعه، تحریف بودن قرآن را به سبب مخالفتش به بعضی از قواعدنحوی وبلاغت وضع شده را ترجیح دادند، وشما می توانید به کتاب کفایت اصول نوشته آخوند خراسانی وتعلیق مشکینی برآن مراجعه کنید، وآن وقتی که مشکینی بر ترجیح آخوند مبنی بر تحریف قرآن تعلیق می کند که معنای آن: (همان گونه اعتبار وبیشتر اخبار برآن دلالت دارد )ومنظورش از اعتبارهمان مخالف بودن قرآنی که در دستان مردم است با قواعد نحوی وبلاغت است. وسخن درمورد قواعد لغت عربی زیاد است . وبدان که عرب به بیشتر از یک لغت فصیح سخن می گفتند که از آن لغت ها با افعال پنج گانه درحالت نصب وجزم ورفع تعامل دارد که آن به طور کامل برخلاف آن چه که قواعد لغت وضع شده امروزی می باشد، اما این که امیر المومنین(ع) امربه نوشتن قواعد لغت عربی کرده است ، این سخن صحیح نیست وبا حقیقت ارتباطی ندارد و اگرشما معتقد هستید که این امر در واقع مدح وستایشی برای امام علی(ع) است ، بدانید که امام علی(ع) از آن بی نیاز است).
وتا این جا سخن ما امشب تمام می شود به امید آن که فردا شب به توفیق خداوند ومشیتش هم دیگر را ملاقات کنیم .
والحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين وسلم تسليماً
***
-قسمت ششم
کامل کننده آن چه که از سئوالات فرزندان مانده است.
فرزندان نشستند ومنتظر پدرشان شدند ، ودرمورد آن چه که پدرشان تعریف کرده با هم گفتگو می کردند، واز خلال گفتگو های آن ها سوالاتی پیش آمده وقرار گذاشتند که آن ها را از پدرشان بپرسند، پدر آمد وبه فرزندانش سلام نمودوبا بهترین سلام های پاسخش دادند، پدر به آن ها گفت: می بینم که سرگرم گفتگو هستید، آیا سوالی دارید؟
واثق: بله پدر سوالاتی داریم.
پدر: بفرما واثق جان .
واثق: پدر ، شخص چگونه می تواند در زمانی که مدعیان دروغین زیاد شدند بر یمانی ومهدی اول (ع)شناخت پیدا کند، به طوری که حتی اهل بیت (ع) فرمودند: که دوازده پرچم دروغ ظاهر خواهند شد .
مفضل بن عمر می گوید: (كنت عند أبي عبد الله(ع) في مجلسه ومعي غيري فقال لنا: إياكم والتنويه يعني باسم القائم (ع)وكنت أراه يريد غيري فقال لي: يا أبا عبد الله، إياكم والتنويه والله ليغيبن سنيناً من الدهر وليخملن حتى يقال: مات، هلك، بأي واد سلك، ولتفيضن عليه أعين المؤمنين، وليكفأن كتكفؤ السفينة في أمواج البحر حتى لا ينجو إلاّ من أخذ الله ميثاقه وكتب الإيمان في قلبه وأيده بروح منه، ولترفعن اثنا عشر رأيه مشتبهة لا يعرف أي من أي. قال: فبكيت، فقال لي: ما يبكيك ؟ قلت: جعلت فداك، كيف لا أبكي وأنت تقول ترفع اثنا عشر راية مشتبهة لا يعرف أي من أي، قال: فنظر إلى كوة (
[127]) في البيت التي تطلع فيها الشمس في مجلسه فقال (ع): أهذه الشمس مضيئة ؟ قلت: نعم، قال: والله لأمرنا أضوء منها) (
[128])
مفضل بن عمر می گوید: خدمت امام صادق(ع) بودم ودر مجلس او شخص دیگری نیز با من بود، آن حضرت به ما فرمود: (بر حذر باشید از ستایش یعنی به نام قائم(ع)- وبه نظرم می رسد که آن شخص دیگر مورد نظر او بود نه من ، پس رو به من کرد و فرمود: ای ابا عبدالله ، بر حذر باشید از ستایش به خدا قسم سال هایی از روزگار غیبت خواهند کرد و گمنام خواهند شد تا این که گفته شود: مرده است، هلاک شده ، در کدامین سرزمین واردشده ، و اشک های مومنان بر او جاری خواهد شد، وهم چون واژگون شدن کشتی در امواج دریا واژگون و زیرو خواهند گردید، پس هیچ کس رهائی نمی یابد مگر آن کس که خداوند از او پیمان گرفته ودر دل او ایمان را نقش نموده وبا روحی از جانب خود تاییدش فرموده باشد وبی تردید دوازده پرچم اشتباه انگیز که هیچ کدام از دیگری باز شناخته نمی شود بر افراشته خواهندشد، مفضل می گوید: پس من گریستم آن حضرت به من فرمود: چه چیز تورا به گریه واداشت ؟وبه حضرت عرض کردم: فدایت گردم چگونه گریه نکنم در حالی که می فرمایید دوازده پرچم بر افراشته خواهد شد که هیچ کدام از دیگری باز شناخته نمی شود ، گوید: آن حضرت به شکافی که در دیوار خانه بود وخورشید از آن جا به درون خانه می تابید نگریست وفرمود: آیا این خورشیدرا می بینی؟ عرض کردم: بلی ، پس فرمود: مسلما کار ما روشنتر از این خورشید است).
وچگونه ممکن است با وجود این پرچم های متشابه صاحب حق را شناخت، وآن چیزی که اهل بیت (ع)آن را با وصف (که هیچ کدام از دیگری باز شناخته نمی شود) بیان نموده اند،واین تعبیر به خاطر شدت اشتباه است ،که در این هنگام چگونه می توان پرچم حق را شناخت؟
پدر: بله ای فرزندم برایت بیان خواهم کرد که چگونه می تواند به حق وشناخت پرچم حق رسید.
رسیدن از طریق راه میسر می باشد ، وراه شناخت یمانی منفرد بودنش به قانون معرفت حجت می باشد، که در آن صورت امر ایشان روشن تر از خورشید در وسط روز خواهد بود. واز همین جا رازی که امام آن را در تعبیر عبارتی که بعد از ذکر پرچم ها ی منحرف آورده،شناخته می شود وآن عبارت همان: (مفضل گفت: پس من گریستم آن حضرت به من فرمود: چه چیز تورا به گریه واداشت ؟وبه حضرت عرض کردم: فدایت گردم چگونه گریه نکنم در حالی که می فرمایید دوازده پرچم بر افراشته خواهد شد که هیچ کدام از دیگری باز شناخته نمی شود ، گوید: آن حضرت به شکافی که در دیوار خانه بود وخورشید از آن جا به درون خانه می تابید نگریست وفرمود: آیا این خورشیدرا می بینی ؟ عرض کردم: بلی ، پس فرمود: مسلما کار ما روشنتر از این خورشید است ).
و راز این که امرشان روشن تر از خورشید می باشد همان منفرد بودن پرچمشان به قانون حجت می باشد، چون در آن کسی با آن ها شریک نیست، که در آن صورت حجت واضح ومعلوم خواهد بود. وآن به خاطر منفرد بودنش به قانون حجیت که خداوند آن را مختص به حجج نموده است واز این جا مانند خورشید در وسط روز خواهد بود.
همان طور که این مقصود در روایت دیگر نیز آمده است:
ازمفضل بن عمر، از أبى عبد الله (ع) روایت می کند که فرمودند: (أما والله ليغيبن إمامكم سنينا من دهركم، وليمحصن حتى يقال: مات أو قتل وهلك، بأي واد سلك ؟ ولتدمعن عليه عيون المؤمنين ولتكفأن كما تكفأ السفن في أمواج البحر، فلا ينجو إلا من أخذ الله ميثاقه وكتب في قلبه الإيمان وأيده بروح منه ولترفعن اثنا عشر راية مشتبهة لا يدري أي من أي. قال: فبكيت ثم قلت: فكيف نصنع ؟ قال: فنظر إلى شمس داخلة في الصفة، قال: يا أبا عبد الله، ترى هذه الشمس ؟ قلت: نعم، فقال: والله لأمرنا أبين من هذه الشمس) (
[129]).
(به خدا قسم امام شما سال هایی از روزگار غیبت خواهند کرد و آزمایش می کند تا این که گفته شود: مرده است یا کشته و هلاک شده ، در کدامین سرزمین واردشده؟ و اشک های مومنان بر او جاری خواهد شد، وهم چون واژگون شدن کشتی در امواج دریا واژگون و زیرو خواهند گردید، پس هیچ کس رهائی نمی یابد مگر آن کس که خداوند از او پیمان گرفته ودر دل او ایمان را نقش نموده وبا روحی از جانب خود تاییدش فرموده باشد وبی تردید دوازده پرچم اشتباه انگیز که هیچ کدام از دیگری باز شناخته نمی شود بر افراشته خواهندشد، گوید: پس من گریستم سپس گفتم چه بکنیم ؟ فرمود ای ابا عبدالله – ودر این حالت به پرتو خورشید که به درون خانه وایوان می تابید نظر افکند- آیا این خورشیدرا می بینی ؟ عرض کردم: بلی ، پس فرمود: به خدا سوگند که امر ما روشن تر از این خورشید است).
وبرای این که این اندیشه برای شما روشن شود ملاحظه می کنید که تمام بشریت بر دموکراسی انجمن شدند، وآن یعنی حاکمیت مردم و انتخاب کسی که آنها را رهبری کرده و امورشان را اداره می کند، ودموکراسی به معنی حکومت اکثریت بر اقلیت است، واین بهترین راهی است که امروزه بشریت به آن رسیده است، ومی بینی که به آن افتخارمی کنند، و آن یک افتخار خیالی است ؛ زیرا آن یک دیکتاتوری با رنگ ولباس دیگر است، وشما می توانید به آن چه که سید احمد الحسن(ع) در کتاب حاکمیت خدا ، که خود نوشته اند مراجعه کنید.
وامروزه همه ندای دموکراسی و انتخابات سر می دهند جز احمد الحسن(ع) و او تنها کسی است که فریاد حاکمیت خدا وتنصیب او را سر می دهد، وحق به صورت واضح منفرد شده لکن برای کسی که قلب داشته و بوسیله آن آگاه گشته وحقایق را دریابد.
واثق آیا فکر ومفهوم واضح شد ؟
واثق: بله پدر.
محمود: پدر، چرا مردم حق ندارند حجت را انتخاب کنند، بلکه انتخاب به دست خدای متعال محصور شده است یعنی همان نص وبیان خدا بر حجت ؟
پدر: محمود پاسخ شما را با این دو روایت خواهم داد تا حقیقت امر برایت روشن گردد:
روایت اول: از عبد العزيز بن مسلم، از امام رضا(ع) در حديث طولانی روایت می کند که حضرت فرمودند: (هل يعرفون قدر الإمامة ومحلها من الأمة فيجوز فيها اختيارهم ؟ إنّ الإمامة أجل قدراً، وأعظم شأناً، وأعلى مكاناً، وأمنع جانباً، وأبعد غوراً من أن تبلغها الناس بعقولهم أوينالوها بآرائهم أو يقيموا إماماً باختيارهم، فمن أين يختار هؤلاء الجهّال؟
إنّ الإمامة هي منزلة الأنبياء وإرث الأوصياء، إنّ الإمامة خلافة الله وخلافة الرسول ومقام أمير المؤمنين وميراث الحسن والحسين (ص)، إنّ الإمامة زمام الدين ونظام المسلمين وصلاح الدنيا وعز المؤمنين، فمن ذا الذي يبلغ معرفة الإمام أو يمكنه اختياره ؟ هيهات هيهات، ضلت العقول وتاهت الحلوم وحارت الألباب وخسئت العيون عن وصف شأن من شأنه أو فضيلة من فضائله وأقرت بالعجز والتقصير، وكيف يوصف بكله أو ينعت بكنهه أو يفهم شيء من أمره أو يوجد من يقوم مقامه ويغني غناه؟ لا، كيف وأنى وهو بحيث النجم من يد المتناولين ووصف الواصفين وأين الاختيار من هذا وأين العقول من هذا وأين يوجد مثل هذا ؟ راموا إقامة الإمام بعقول حايرة بايرة ناقصة وآراء مضلة، فلم يزدادوا منه إلاّ بعداّ، رغبوا عن اختيار الله واختيار رسوله إلى اختيارهم، والقرآن يناديهم: ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾(
[130]).
وقال تعالی: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾(
[131]).
فكيف لهم باختيار الإمام ؟! والإمام عالم لا يجهل، راع لا ينكل، معدن القدس والطهارة، والنسك والزهادة، والعلم والعبادة) (
[132]).
(آیا قدر ومنزلت امامت وجایگاهش را در امت می دانند تا در آن حق انتخاب داشته باشند؟ همانا که امامت باشکوه ترین مقام، و بزرگترین منزلت، و بالاترین جایگاه، دورترین و پنهان ترین چیزی است که عقل انسا نها به آن برسد یا به رای خود به آن دست یابند و یا اینکه امامی را به اختیار خود انتخاب کنند این کم خردان از کجا اختیار و انتخاب کنند؟
همانا که امامت همان منزلت انبیاء وارث اوصیاء است، و جانشینی خدا و پیامبر و امیر المومنین و میراث حسن و حسین ( علیهم الصلاه و السلام اجمعین) است، امامت زمام دین ونظام مسلمین وصلاح دنیا وعزت مومنین است، پس چه کسی می تواند مقام امام را بشناسد ی این که او را انتخاب کند؟ هیهات هیهات ، عقل ها گمراه شدند وحکمت ها سرگران شدند و خردها حیران گشته وچشم ها از وصف منزلی از منازل آن یا برتری از برتری های آن ناتوان و دور ماندند وبه عجز و ناتوانی اقرار کردند، وچگونه به کلیتش توصیف شود و یا به کنه آن وصف گردد، ویا چیزی از امرش دریافته شود ویا کسی پیدا شود وبتواند جای اورا بگیرد و مانند او دیگران را بی نیاز کند؟ نه ، چگونه و او مانند ستاره است که دور از دستان و وصف توصیف کنندگان است و انتخاب و عقل ها کجای آن خواهد بود ومانند این کجا یافت می شود؟ برقراری امامت را با عقل های سرگردان وناقص و آراء گمراه کننده هدف قرار دادند، وچیزی نصیب آن ها نگردید مگر این که از آن دور ماندند، واز انتخاب خدا و رسولش روی برگرداندند وبه انتخاب خود روی آوردند در حالی که قرآن آن هارا مخاطب قرار می دهد ومی فرماید: ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾(
[133]).«پروردگار تو هر چه بخواهد مىآفريند، و هر چه بخواهد برمىگزيند؛ آنان (در برابر او) اختيارى ندارند؛ منزه است خداوند، و برتر است از همتايانى که براى او قائل مىشوند!»
و خداوند می فرماید:﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾(
[134]).« هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛»
پس چگونه می توانند برای خود امام انتخاب کنند ؟ وامام عالمی است که جهل نمی کند، و صاحبی است که عقوبت نمی کند، و معدن قداست وپاکی، و الفت و پرهیزگاری، وعلم وعبادت است ).
روایت دوم: از سعد بن عبد الله قمى درحديث طولانی روایت می کند، که ایشان از إمام مهدى(ع)که کودکی خردسال در زمان حیات پدرش امام حسن عسكرى(ع) بودند، سوال نمودند وحضرت فرمودند: (أخبرني يا مولاي عن العلّة التي تمنع القوم من اختيار الإمام لأنفسهم ؟ قال(ع): مصلح أم مفسد ؟ قلت: مصلح. قال: فهل يجوز أن تقع خيرتهم على المفسد بعد أن لا يعلم أحد ما يخطر ببال غيره من صلاح أو فساد ؟ قلت: بلى. قال: فهي العلّة التي أوردتها لك ببرهان يثق به عقلك، أخبرني عن الرسل الذين اصطفاهم الله وأنزل الكتب عليهم وأيدهم بالوحي والعصمة، إذ هم أعلام الأمم وأهدى إلى الاختيار منهم، مثل موسى وعيسى (عليهما السلام) هل يجوز مع وفور عقلهما وكمال علمهما إذا همّا بالاختيار أن تقع خيرتهما على المنافق وهما يظنان أنه مؤمن ؟ قلت: لا، قال: هذا موسى كليم الله مع وفور عقله وكمال علمه ونزول الوحي عليه اختار من أعيان قومه ووجوه عسكره لميقات ربه سبعين رجلاً ممن لا يشك في إيمانهم وإخلاصهم فوقعت خيرته على المنافقين، قال الله تعالی: ﴿وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِّمِيقَاتِنَا﴾(
[135])، إلى قوله: ﴿لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ﴾ (
[136])، فلما وجدنا اختيار من اصطفاه الله للنبوة واقعاً على الأفسد دون الأصلح وهو يظن أنه الأصلح دون الأفسد علمنا أن لا اختيار إلاّ ممن يعلم ما تخفي الصدور وما تكن الضمائر ...) (
[137]).
حضرت فرمودند:( اصلاح کننده یا مفسد؟ گفت: اصلاح کننده ، فرمود: آیا ممکن است که انتخاب آن ها بر شخص مفسد باشد بعد از این که شخصی نمی داند که چه چیزی در خاطر آن از اصلاح ویا فساد وجود دارد؟ گفتم: بله ، فرمود: آن همان علتی که برایت گفتم برهانی است که عقلت به آن اطمینان دارد. مرا خبر ده از فرستادگانی که خداوند آن ها را منزه وپاک نموده وبرآن ها کتاب نازل کرد ه وبا وحی وعصمت یاریشان نموده، که آن ها داناترین امت ها و در انتخاب از آن ها بهترند مانند حضرت موسی وعیسی (علیهما السلام ) آیا شایسته است با کمال عقل وعلم آن ها ، آنگاه که خواستند انتخاب کنند قرعه آنها بر شخص منافق بیفتد وآن ها گمان می کردند که او مومن است؟ گفتم: نه ، فرمود: این حضرت موسی(ع)کلیم خدا با وجود کامل بودن عقل وکمال علمش ونزول وحی بر او از میان بزرگان قوم وسپاهیانش برای میعادگاه خدایش هفتاد مردی که در ایمان واخلاص آن ها شك نمی کرد ، انتخاب نمود، و قرعه اش بر منافقین واقع گردید، خداوند می فرماید: ﴿وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِّمِيقَاتِنَا﴾(
[138]) موسى از قوم خود، هفتاد تن از مردان را براي ميعادگاه ما برگزيد؛ ) تا فرموده اش: ﴿لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ﴾(
[139]) (ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد؛ مگر اينکه خدا را آشکارا (با چشم خود) ببينيم!» پس صاعقه شما را گرفت؛)به خاطر ظلم آن هاست ، پس وقتی که انتخاب آنکه خداوند او را برای پیامبری برگزید بر شخص مفسد به غیر از مصلح اتفاق می افتد در حالی که او فکر می کرد که مصلح را غیر از مفسد انتخاب کرده است ، دانستیم که اختیار برای کسی جایز نیست جز برای کسی که می داند در سینه ها چه پنهان شده است و در ضمیرها چیست و به اسرار آگاه است... )
وهمانا که قریش به انتخاب رسول (ص)از طرف خدا اعتراض نمودند ، ﴿وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾(
[140]).
(و گفتند: «چرا اين قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندى) از اين دو شهر (مکه و طائف) ناز ل نشده است؟!»)
ومنظور از دوشهر،همان مکه وطائف می باشد، ودو مرد همان: امیه فرزند ابی صلت ، وابی مسعود ثقفی(
[141]) هستند ، گفته آن ها به خاطر این بوده که ؛این دو مرد بزرگ قوم خود بوده ودارای اموال وثروت زیادی بودند.
وآن ها اختیار امامت را در فراوانی اموال می دیدند، همان طور که بزرگان بنی اسرائیل بر پیامبر خود اشموئیل وقتی که به امر خدا طالوت را به عنوان حاکم بر آن ها انتخاب نمود اعتراض کردند، وبر وی معترض شدند که طالوت از اهل ثروت و دارایی ندارد.
خداوند متعال می فرماید: ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾(
[142]).
(و پيامبرشان به آنها گفت: «خداوند (*طالوت*) را براى زمامدارى شما مبعوث (و انتخاب) کرده است.» گفتند: «چگونه او بر ما حکومت کند، با اينکه ما از او شايستهتريم، و او ثروت زيادى ندارد؟!» گفت: «خدا او را بر شما برگزيده، و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشيده است. خداوند، ملکش را به هر کس بخواهد، مى بخشد؛ و احسان خداوند، وسيع است؛ و (از لياقت افراد براى منصبها) آگاه است»).
وخداوند جواب آن ها را با این فرموده پاسخ دادند: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾.
(«خدا او را بر شما برگزيده، و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشيده است. خداوند، ملکش را به هر کس بخواهد، مىبخشد؛ و احسان خداوند، وسيع است؛ و (از لياقت افراد براى منصبها) آگاه است»).
وخداوند اختیار قریش را با فرموده اش بعد از این آیه باطل نموده است خداوند می فرماید: ﴿أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ﴾(
[143])،(
[144]).
(آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى کنند؟! ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميانشان تقسيم کرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يکديگر را مسخر کرده (و با هم تعاون نمايند)؛ و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمعآورى مىکنند بهتر است!).
واگر امر انتخاب را به بندگانش واگذار می کرد برای قریش مجاز بود که امیه فرزند ابی صلت وابی مسعود ثقفی که در پیش خود از حضرت محمد(ص) بهتر وافضل تر بودند را انتخاب نمایند.
وخداوند متعال می فرماید: ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾(
[145]).
(پروردگار تو هر چه بخواهد مىآفريند، و هر چه بخواهد برمىگزيند؛ آنان (در برابر او) اختيارى ندارند؛ منزه است خداوند، و برتر است از همتايانى که براى او قائل مىشوند!).
ای فرزندانم سخنی که با این موضوع ارتباط در تاریخ وصیت خواهد آمد.
أحمد: پدر،اگر اختیار به دست خداوند متعال است، واختیار خداوند از طریق نص آشکار می شود،پس چگونه قرآن کریم می فرماید: ﴿وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾(
[146])، ويقول سبحانه: ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾(
[147]).
(وکسانى که دعوت پروردگارشان را اجابت کرده و نماز را برپا
مىدارند و کارهايشان به صورت مشورت در ميان آنهاست و از آنچه به آنها روزى دادهايم انفاق مىکنند،) * وخداوند سبحان می فرماید:(و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامي که تصميم گرفتي، (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! زيرا خداوند متوکلان را دوست دارد).
پدر: فرزندم جواب شما را به آن چه که سید یمانی احمد الحسن (ع) در جواب سئوالی که یکی از انصار از ایشان کردند خواهم داد، و از آیه اولی می پرسد ؛ وآن فرموده خداوند متعال: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ﴾ و کارهايشان به صورت مشورت در ميان آنهاست، که آیا این آیه با قول به حاکمیت خدا و و این که تنصیب حجج به دست خداوند باشد متناقض است؟
سیداحمد الحسن(ع)پاسخ داد: (بسم الله الرحمن الرحيم ... والحمد لله رب العالمين، وصلى الله على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين وسلم تسليماً.
هذه الآية: ﴿وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾ نزلت على (ص) وفي حياة (ص)، فلو كانت في الحكم والحاكم لكان للمسلمين أن يختاروا غير (ص) وينصبوه عليهم!! ولو كانت في الحكم والحاكم لشاور (ص) المسلمين في الأمر قبل أن يعلن تنصيب علي بن أبي طالب (ع)بعده في غدير خم!! ولو كانت حتى في تنصيب أمير على جيش يخرج لقتال الكفار، لشاور رسول الله المسلمين قبل أن ينصب أسامة بن زيد، بل كان كثير منهم غير راضين بهذا التنصيب، فلماذا لم يقبل رسول الله مشورتهم واعتراضهم على صغر سن أسامة بن زيد إذا كان مأموراً بأخذ مشورتهم في أمور الحكم ؟؟!! أتراه (ص) يخالف القرآن وحاشاه ؟؟!!!! إنّ للقرآن أهله فرحم الله إمرءاً عرف قدر نفسه وسمع حقاً فأذعن) (
[148]).
(بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیما
این آیه ﴿وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾ (وکسانى که دعوت پروردگارشان را اجابت کرده و نماز را برپا مى دارند و کارهايشان به صورت مشورت در ميان آنهاست و از آنچه به آنها روزى دادهايم انفاق مىکنند،) بر حضرت (ص)و در زمان حیات او (ص) نازل شد، پس اگر در خصوص حکم و حاکم می بود مسلمانان می توانستند که غیر از حضرت (ص)را بر خود تنصیب کنند!! و اگر در حکم و حاکم می بود حضرت (ص) قبل از این که حضرت علی بن ابی طالب(ع) را تنصیب نمایدبا مسلمانان مشورت می کرد!! و حتی اگر در خصوص تعیین فرمانده ای بر لشکر برای جنگ با کافران می بود، رسول خدا (ص)قبل از تنصیب اسامه بن زید با مسلمانان مشورت می کرد، بلکه عده ی زیادی از آن ها با این تنصیب مخالف بودند، پس چرا حضرت (ص) مشورت و اعتراض آن ها بر نوجوانی اسامه بن زید را نپذیرفت که اگر مأمور به اخذ مشورت آن ها در امور حکم می بود ؟؟!! آیا او(ص)را می بینی که با قرآن مخالفت می کند وحاشاه و کلا ؟؟ !!!!برای قرآن اهلی هست و خداوند بیامرزد ؛ کسی که قدر خویش را دانسته و حق را بشنود و مطیع آن گردد).
پس اختیار وانتخاب امام وتنصیب او خارج از امر آن هاست، بلکه آن ازامر خداوند است.
خداوند متعال می فرماید: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾(
[149]).
(و آنان را پيشوايانى قرار داديم که به فرمان ما، (مردم را) هدايت مىکردند؛ و انجام کارهاى نيک و برپاداشتن نماز و اداى زکات را به آنها وحى کرديم؛ و تنها ما را عبادت مىکردند).
خداوند متعال می فرماید: ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ﴾(
[150]).
(و از آنان امامان (و پيشوايانى) قرار داديم که به فرمان ما (امر ما) هدايت مىکردند؛ چون شکيبايى نمودند، و به آيات ما يقين داشتند).
واز این جا اختیار خارج از صلاحیت آن ها خواهد بود؛ و اگر امر در حدود اختیارات و از صلاحیت آنها می بود دو آیه با لفظ (امر ما) از آن تعبیر نمی کرد، در حالی که آیه شوری می گوید که ( امر آن ها ) است، یعنی امر خدا تعالی نیست ؛ لذا می یابیم که رسول الله (ص)به اعتراض آن ها نسبت به تنصیبش اهمیت نمی داد.
بلکه آیه به امور دیگری که اصلا به تنصیب الهی ربطی ندارد نظر دارد، بلکه به امور مشروط زندگی روزانه مسلمانان که در ضمن حدود دین وشرع خواهد بود نظر دارد.
واما آیه دوم، وآن فرموده خدواند متعال است که می فرماید: ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾.
(ودر امر با آنها مشورت کن پس اگر تصمیم گرفتی بر خداوند توکل کن که خداوند متوکلین را دوست دارد).
وبعد از شناخت این که تنصیب حجج خارج از امور آن ها ست جواب ومعنای این آیه روشن می شود، و آن به تنصیب حجج الهی وخلفای دین که بعد از حضرت محمد رسول الله (ص)می آیند ناظرنیست، بلکه این در امور مربوط به جنگ وارد شده است، واز همین جا این آیه با توجیهات زیادی توجیه شده است .
شیخ طوسی می گوید: (گفته می شود که در وجوه مشورت پیامبر (ص) با آن ها با وجود بی نیازی او(ص) بوسیله وحی در شناخت رای صحیح از بندگان سه گفته وجود دارد:
اول آن ها: قتاده وربیع وابن اسحاق گفتند که آن از وجه طهارت نفوس و آموزش آن هاست، وبر داشتن توانایی آن ها که اگر از جمله کسانی باشد که به کلام خود اطمینان دارند: ( وبه نظر ورای خود بر می گردد ).
ودومی: سفیان بن عیینه می گوید: وجه دیگر آن این است که امتش در مشورت به وی اقتدا کنند وآن را یک شأن ناقص نبینند همان طور که مدح و ستایش شدند که امرآنها در بینشان با مشورت باشد.
سوم: حسن وضحاک گفتند: آن برای دو امر است، برای بزرگی وجلالت صحابه واقتدای امت در آن به ایشان (ص)است. وابو علی جبائی اجازه داده: این که در بعضی از امور دنیوی می توانند به رای خود عمل کنند. وگروهی گفتند: وجه آن به این است که آن ها را آزمایش کند ودر مشورت فرد نصیحت کننده از فرد فریب کار مشخص می شود. وفرموده اش: ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ﴾ پس اکر تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن ,توکل کردن به خدا آن واگذاری امر به ایشان به خاطر حسن تدبیر او است ، واصل آن توکل کردن است ، وآن اکتفا نمودن در عملی که به آن احتیاج است وچیزی که به آن متکی می شود ) (
[151]).
وابن عبدالبر در استذکار گفته ابو عمر را نقل می کند,گفت: همانا که رسول الله (ص)در امور مربوط به جنگ با اصحابش مشورت می کرد تا به وی اقتدا کنند ) (
[152]).
واین آیه نیز به مشورت آن ها در امور جنگ نظر دارد، وباید توجه شود که قرار وتصمیم نهایی در دست پیامبر (ص)بود: ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ﴾ پس اکر تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن.
محمود: پدر همانطورکه شنیدم پیامبران وائمه (ع)معاجزی داشتند که به کمک آن می توانستند دعوت خود را ثابت کنند، وشما این راه وروش را ذکر نکردید ، آیا مگر معجزه روشی برای اثبات نبوت پیامبر ویا امامت امام نیست ؟
پدر: فرزندم من در خدمت شما هستم، اما تقاضا دارم به آن چه که می گوییم توجه ودقت کنید، وآن چه را که می خواهم برای شما بیان کنم را در دو نقطه روشن می کنم:
نقطه اول: این که معجزه هرگز به عنوان یک دلیل برای نبوت نیست، وگرنه قرآن از معجزه ای که حضرت نوح(ع) با آن آمده سخن نمی گفت؛ وهم چنین از معجزه ای برای حضرت ابراهیم(ع) سخن نمی گفت،تا از خلال آن صدق آن ها ثابت شود، وراز درآن این که نقش معجزه نقش تاییدی برای درستی دعوتی که پیامبران (ع)با آن آمده اند می باشد،وعمل وهدف آن دلیلی بر درستی وصحت دعوت نیست .
صدوق در کتاب علل خود به سندش روایت می کند: ابی بصیر می گوید: (قلت لأبي عبد الله(ع) لأي علة أعطى الله تعالی أنبيائه ورسله وأعطاكم المعجزة ؟ فقال(ع): ليكون دليلاً على صدق من أتى به، والمعجزة علامة لله لا يعطيها إلاّ أنبيائه ورسله وحججه ليعرف به صدق الصادق من كذب الكاذب) (
[153]).
(به ابی عبدلله (ع)گفتم که به کدام علت خداوند به پیامبران و فرستادگانش و به شما معجزه داده است ؟ فرمود(ع): تا این که دلیلی بر صدق اعای آنها باشد ،ومعجزه نشانه خداست که آن را به جزء به پیامبران و فرستادگان وحججش به کسی دیگری نمی دهد تا به وسیله آن صدق راست گو از دروغ دروغ گوشناخته شود).
پس معجزه علامت وگواه صدق است، و صدق مدعی در آن منحصر نمی شود، بلکه می تواند صدق خود را با امور دیگری ثابت کند، واز این جا بیشتر اصحاب ائمه (ع) به خاطر نص وبیان وتایید امام قبلی – و آن حق است - ایمان می آورند ونه با معجزات.
واز این جاست که علامه حلی در کشف المراد فی شرح تجرید اعتقاد برای خواجه نصیر الدین طوسی می گوید: (ونتیجه آن است که معجزه در ابتدا دلیلی بر نبوت نیست، بلکه دلیلی برای صدق دعوت است پس اگر معجزه شامل دعوت نبوت شد آن بر تصدیق مدعی در دعوتش دلالت می کند و آن مستلزم اثبات نبوت است) (
[154]).
ونیز گفت: (می گویم: امامیه مخصوصا به این رسیده که لازم است بر امام منصوص شده باشد. وعباسیه گفتند: که راه تعیین امام نص ویا میراث است . وزیدیه گفتند: تعیین امام با نص ویا دعوت به خود می باشد. وبقیه مسلمانان گفتند: راه (شناخت)همان نص ویا انتخاب اصحاب حل وفصل خواهد بود).
ودلیل آن چه که بیان کردیم بر دو وجه است:
اول: ما بیان کردیم که لازم است امام معصوم باشد وعصمت یک امر مخفی وپوشیده ای است و کسی جزء خدا ی متعال آن را نمی داند، ولازم است که تنصیبش از طرف خدای متعال باشد؛ زیرا ایشان به شرایط آن آگاه تر از دیگران است .
دوم: این که پیامبر (ص)بر مردم از پدر به فرزند مهربان تر بوده، حتی ایشان (ص)به اشیایی که به خلیفه بعد از خود نسبتی ندارد ارشاد وراهنمایی نمود همان طور که به قضای حاجت در امور زیادی از خواسته ها و وقایع ارشاد وراهنمایی نمودند، واگر از مدینه برای یک روز یا دو روز سفر می کرد، کسی را برای رسیدگی به امور مسلمین را جانشین خود قرار می داد، وبا توجه به این حالت چگونه می توان به ایشان (ع)نسبت داده شود که نسبت به امور امت اهمال نموده و در با شکوه ترین چیزها و والاترین و بزرگ ترین منزلت ها که بیشترین فایده و نسبت به آن سخت نیازمند هستند ارشاد وراهنمایی ننماید، و او مسئول امور آنها بعد از خود است پس از سیرت ایشان (ص)مستلزم این است که بعد از خود امام و پیشوای دینی تنصیب نموده و بر آن نص کرده باشد و آن را به دیگران معرفی نموده....) (
[155]).
وشیخ کاشف الغطاء می گوید: (امامت ؛ همانا برای شما بیان کردیم که آن همان اصل و اساسی است که امامیه به آن برتری جسته و بقیه فرقه های مسلمانان جدا گردیده، وآن فرق جوهری اصلی می باشد، و بقیه فروق فرعی عرضی هستند مانند فروقی که بین پیشوایان اجتهاد در نزد آنها هم چون حنفی و شافعی و غیره می باشد. و دانستم که مراد آنها به امامت: آن منصب الهی است که خداوند با علم سابق خود نسبت به بندگان خود آن را انتخاب می کند،همانطور که پیامبر را انتخاب می کند ، و به پیامبر دستور می دهد که امت را به آن ارشاد و راهنمایی کند ، و به آنها امر می کند که از او پیروی کنند . و معتقد هستند: خدای سبحان به پیامبرش دستور داده که بر علی(ع) نص کرده و او را پرچمی برای مردم بعد از خود تنصیب نماید)(
[156]).
واز این جا در می یابی که بعضی از پیامبران (ع) معجزاتی نداشتند، و آن به این معنا نیست که آن ها پیامبرنیستند، پس نبوت پیامبری بر آوردن معجزه متوقف نمی باشد.
بلکه پیامبران بوسیله قانون شناخت حجت که در مورد آن صحبت کردیم شناخته می شوند.
واین مطلب را که در کتاب روشنگری تالیف سید احمد الحسن یمانی موعود(ع) آمده را برای شما ذکر می کنم، که فرمودند: (ولعل أهم مائز لدعوات المرسلين هو العلم والحكمة وحسن التدبير ولكن أكثر الناس لا يميزون بين الحكمة الإلهية التي ينطق بها المرسلون وبين السفسطة التي يعارضهم بها علماء الضلالة قطاع طريق الله سبحانه وتعالى. وعدم التمييز ليس بسبب صعوبة تمييز الحكمة كما يدعي أو يتوهم بعض الناس بل إن أهم أسباب هذا الخلط هو أنّ الناس لوثوا فطرتهم وأصبحوا كالأعمى لا يميزون بين الخمر واللبن أو بين سفه الشيطان وحكمة الله سبحانه وتعالى ويا للأسف فهذا حال معظم الناس في كل زمان وكمثال لتوضيح الحال التي وصل إليها المسلمون أن محمداً (ص) جاء بالقران كمعجزة والمسلمون جميعاً على هذا القول ولكن من الذي يميز أن القرآن آية معجزة؟ فلو جاء اليوم محمد بن عبد الله (ص) ونزل إلى الأرض ومعه سورة قرآنية جديدة جاء بها من الله سبحانه وتعالى فهل يستطيع المسلمون أن يميزوا هذه السورة ويقطعون أنها من الله سبحانه وتعالى وبالتالي يثبت عندهم أنّ هذا الشخص الذي جاء بها هو (ص)؟
أقول وبلا تردد أنّ معظم المسلمين غير قادرين على التمييز وسواء منهم العلماء أم الجهلاء بلا إذا كان هناك مسلمون لم يلوثوا فطرتهم يستطيعون أن يميزوا هذه السورة ويعرفون أنها آية من الله سبحانه وبالتالي فان الذي جاء بها ليس شخصاً اعتادياً.
إذن فالنتيجة المتحصلة: إنّ محمداً بن عبد الله (ص) لو جاء بالقرآن اليوم لكفر به معظم المسلمين ولم يؤمنوا به ولقالوا ساحر وكذّاب). (
[157])
(شايد مهمترين شناسه برای دعوت پيامبران همان علم وحكمت وحسن تدبير باشد اما بيشتر مردم نمی توانند بين حكمت الهی كه پيامبران با آن سخن می گویند وبين سفسطه ومغالطه ای كه پيشوايان گمراهی وراه زنان راه خدای سبحان که بوسیله آن مخالفت می کنند تمييز و تشخیص دهند. و اين عدم تشخيص بخاطر سختی تمييز بين حكمت و سفسطه نیست همان طور كه بعضی از مردم ادعا و گمان می کنند، بلكه مهمترين علت اين عدم تشخيص و آمیختگی اين است كه مردم فطرت خود را آلوده كرده و هم چون نابینا شدند كه نمی توانند بين شراب و شير يا بين سفاهت شيطان وحكمت خداوند متعال تشخيص دهند ، و با کمالتاسف اين وضع و حال بيشتر مردم در هر زمان بوده است ، و به عنوان مثال برای حال حاضر که مسلمانان به آن رسیده اند این است كه حضرت (ص)با قرآن بعنوان معجزه آمد و مسلمانان همه بر این قول هستند اما چه کسی می تواند تشخیص دهد که قرآن نشانه و معجزه است ؟ پس اگر حضرت محمد(ص) امروز بازگردد وبر زمين فرود آيد و سوره ی جديدی از طرف خداوند متعال بياورد آيا مسلمانان می توانند اين سوره را تشخيص دهند و قطع و يقين پيدا كنند كه اين سوره از جانب خداوند متعال است. ودر نتيجه برای آنها ثابت شود كه اين شخص كه با سوره جديد آمده آن خود حضرت محمد(ص) است؟ بدون ترديد می گویم که بيشتر مسلمانان عالم یا غیر عالم قادر نيستند كه تشخيص دهند ، بله اگر در آنجا مسلمانانی باشند که فطرت خود را آلوده نكرده باشند می توانند اين سوره را تشخيص دهند و بدانند كه این نشانه ای از جانب خداوند متعال است ودرنتيجه كسی كه آن سوره را آورده شخص عادی نيست.
بنابراين نتيجه بدست آمده این است كه اگرحضرت محمد بن عبد الله (ص) امروز با قرآن بياید بيشتر مردم نسبت به او كافر می شدند وبه او ايمان نمی آوردند و خواهند گفت كه ساحر ودروغگو است).
نقطه دوم: اظهار نظر در کسی که درخواست معجزه از پیامبران (ع) کردند آنها از کافران به آنان هستند، پس کافران به پیامبران خدا(ع) را می یابی، که بر طلب معجزه مادی تاکید می کنند، واین نتیجه آن است که آن ها برای تصدیق فقط بر چیز مادی تکیه می کنند، ودر وجودشان چیزی از ایمان به غیب را نمی یابی ، وخدا وند ایمان به خود را از طریق غیب می خواهد .
خداوند متعال می فرماید: ﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ* الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾(
[158]).
(آن کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد؛ و مايه هدايت پرهيزکاران است.* (پرهيزکاران) کسانى هستند که به غيب (آنچه از حس پوشيده و پنهان است) ايمان مىآورند؛ و نماز را برپا مىدارند؛ و از تمام نعمتها و مواهبى که به آنان روزى دادهايم، انفاق مىکنند).
و خداوند متعال می فرماید: ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجرٍ كَرِيمٍ﴾(
[159]).
(تو فقط کسى را انذار مىکنى که از اين يادآورى (الهى) پيروى کند و از خداوند رحمان در نهان(غیب) بترسد؛ چنين کسى را به آمرزش و پاداشى پرارزش بشارت ده!).
و خداوند سبحان می فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ﴾(
[160]).
((اما) کسانى که از پروردگارشان در نهان و غیب مىترسند، مسلما آمرزش و پاداش بزرگى دارند!).
پس ایمان از طریق غیب (پسندیده) است نه از طریق معجزه مادی که شخص را بر ایمان مجبور سازد، لذا خداوند متعال ایمان فرعون را بعد از نزول معجزه قهاره را رد کرد ، و برای تو ضیح و دقت بر این موضوع کلام یمانی(ع) را برای شما نقل می کنم.
سید احمد الحسن یمانی(ع) می فرماید: (أمّا المعجزة المادية فهي لا يمكن أن تكون وحدها طريقاً لإيمان الناس، بل الله لا يرضى بهكذا إيمان مادي محض، ولو كان يَقبل لقَبل إيمان فرعون بعد أن رأى معجزة مادية قاهرة لا تؤول، وهي انشقاق البحر، ورأى كل شق كالطود العظيم، ولمسه بيده فقال: ﴿آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرائيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾ (
[161]).
ولكن الله لا يرضى هذا الإيمان: ﴿آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾(
[162]).
وقد ترك الله بدن فرعون آية للناس ليتفكروا: ﴿فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ﴾(
[163]).
ولكن قليل من انتفعوا بهذه الآية و ﴿كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ﴾.
كما أن المعجزة لا يمكن أن تكون لكل من يطلبها، و إلا لآمن الناس جميعاً إيماناً قهرياً اجبروا عليه بما يرون من قدرة قاهرة لا طاقة لهم على مواجهتها، ولن يكون هذا إلا استسلاماً للأمر الواقع وليس إسلاماً وتسليماً للغيب، والله سبحانه هو الغيب، ولعل من تدبر في معجزات الأنبياء يجدها جميعاً جاءت مشابهة لما انتشر في زمانهم، فموسى يأتي بالعصا التي تصبح أفعى في زمن فيه عشرات يلقون عصيهم فإذا هي أفعى كما يخيل للناس، وكذا عيسى جاء ليشفي المرضى في زمن انتشر فيه الطب، و(ص) يأتي بالقرآن لقوم اشتهروا بالكلام والشعر، فالأمر وما فيه أنها جاءت كذلك للَّبس، قال تعالى: ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ﴾(
[164]).
وما هذا اللبس والمشابهة إلا لتكون هناك مساحة لتأول المتأولين الذين لا يؤمنون بالغيب، ولتبقى مساحة للإيمان بالغيب، و إلا فالإيمان المادي المحض ليس إيماناً، ولا إسلاماً، ولا يقبله الله.
قال تعالى: ﴿قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمَانُهُمْ وَلا هُمْ يُنْظَرُونَ﴾(
[165]).
فالإيمان الكامل هو الإيمان بالغيب مائة بالمائة، وهو إيمان الأنبياء والأوصياء، وكلما كان الإيمان مشوباً بآية أو إشارة أو كرامة أو معجزة مادية، كان أدنى وأقل، حتى إذا كانت المعجزة قاهرة وتامة ولا يمكن تأويلها، عندها لا يقبل الإيمان والإسلام، كما لم يقبل إيمان وإسلام فرعون؛ لأن هكذا إيمان هو إيمان مادي مائة بالمائة.
والله وصف المؤمنين بأنهم: ﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾(
[166]).
﴿الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَهُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ﴾(
[167]).
﴿إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَمَنْ تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ﴾(
[168]).
﴿إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ﴾(
[169]).
﴿مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ﴾(
[170]).
﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾(
[171]).
﴿إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ﴾)(
[172]).
( و اما معجزه مادى خود به تنهايى راهی برای ايمان مردم نيست، بلكه خداوند به این چنین ايمان مادى محض راضى نمى شود، واگر قبول مى كرد ايمان فرعون را بعد ازديدن معجزه مادى قاهره که نیاز به تاویل ندارد را قبول می کرد، و آن چون شکافته شدن دريا، و هر قسمی از آن را هم چون كوه عظيمدید و آن را با دست لمس کرد؛ فرعون گفت:﴿آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرائيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾ «ايمان آوردم که هيچ معبودى، جز کسى که بنى اسرائيل به او ايمان آوردهاند، وجود ندارد؛ و من از مسلمين هستم!»
و اما خداوند به این چنین ایمانی راضی نیست: ﴿آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾ (اما به او خطاب شد:) الآن؟!! در حالى که قبلا عصيان کردى، و از مفسدان بودى!).
وخداوند جسد فرعون بعنوان نشانه ای برای مردم جا گذاشت تا تفکر وتعقل کنند: ﴿فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ﴾« ولى امروز، بدنت را (از آب) نجات ميدهيم، تا عبرتي براي آيندگان باشى! و بسيارى از مردم، از آيات ما غافلند!»
ولى كسانى كه از اين آيه سود برده اند كم هستند: ﴿كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ﴾ « بسيارى از مردم، از آيات ما غافلند!»
همان طور که معجزه براى هر كس كه آن را طلب كند ممکن نيست، وگر نه تمام مردم آنگاه که معجزه قاهره خداوند را ببينند وتوانایی مقابله با آن را ندارند با قهر و اجبار ايمان مى آوردند، و اين جز تسليم شدن برای امر واقع شده نیست و اسلام و تسلیم برای غیب نیست، و خداوند سبحان خود غیب است، واگر كسى در معجزات پیامبران تدبر کرده باشد همه آنها را مشابه آنچه که در آن زمان رواج داشته می یافت، وحضرت موسی(ع) با عصایی آمد که تبدیل به مار می شود در زمانی که در آن ده ها نفر عصای خود را می انداختند وبه خیال مردم تبدیل به مار می شدند، وهم چنین حضرت عیسی(ع) درزمانی که طبابت منتشر بود آمد تا مریضان را شفا دهد، وحضرت (ص) با قرآن آمد برای قومی که در کلام وشعر معروف ومشهور بودند، پس امر و آن چه در آن است آن همچنین برای مشتبه سازی آمده است خداوند متعال می فرماید: ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ﴾ «واگر او را فرشتهاى قرارمىداديم، حتما وى را بصورت انسانى درمى آورديم؛ (باز به پندار آنان،) کار را بر آنها مشتبه مى ساختيم؛ همانطور که آنها کار را بر ديگران مشتبه مىسازند! »
واين لبس و تشابه برای چيست جز این که در آنجا فضایی براي تاويل تاویل کنندگان که به غیب ایمان ندارند باشد، و برای ایمان به غیب فضایی باقی بماند وگرنه ايمان مادى محض ايمان واسلام نيست،وخداوند آن را قبول ندارد.
خداوند متعال می فرماید: ﴿قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمَانُهُمْ وَلا هُمْ يُنْظَرُونَ﴾«روز پيروزى، ايمان آوردن، سودى به حال کافران نخواهد داشت؛ و به آنها هيچ مهلت داده نمىشود!»
پس ايمان كامل همان ايمان صد درصد به غيب است، وآن ايمان پیامبران واوصياء است، هرچه ایمان به نشانه ای ویا اشاره يا كرامت يا معجزه مادى آمیخته شده باشد،آن ايمان مقام پايين تر و کم ترى دارد، تا اینکه معجزه قاهره و تام باشد كه نتوان آن را تاويل نمود، در اين هنگام ايمان واسلام قبول نمی شود.همانگونه كه ايمان و اسلام فرعون قبول نشد، زيرا این چنین ايمان ،همان ايمان مادی صد درصد می باشد).
خداوند مومنين را اينگونه وصف مى كند که آن ها: ﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾
«(پرهيزکاران) کسانى هستند که به غيب ايمان مىآورند؛ و نماز را برپا مىدارند؛ و از تمام نعمتها و مواهبى که به آنان روزى دادهايم، انفاق مىکنند».
﴿الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَهُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ﴾.
«همانان که از پروردگارشان در نهان مىترسند، و از قيامت بيم دارند!»
﴿إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَمَنْ تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ﴾.
« تو فقط کسانى را بيممىدهى که از پروردگار خود در پنهانى مىترسند و نماز را برپا مىدارند؛ و هر کس پاکى (و تقوا) پيشه کند، نتيجه آن به خودش بازمىگردد؛ و بازگشت (همگان) به سوى خداست!».
﴿إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ﴾.
«تو فقط کسى را انذار مىکنى که از اين يادآورى (الهى) پيروى کند و از خداوند رحمان در نهان بترسد؛ چنين کسى را به آمرزش و پاداشى پرارزش بشارت ده!».
﴿مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ﴾.
«آن کس که از خداوند رحمان در نهان بترسد و با قلبى پرانابه در محضر او حاضر شود!».
﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾.
«ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها کتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل کرديم تا مردم قيام به عدالت کنند؛ و آهن را نازل کرديم که در آن نيروى شديد و منافعى براى مردم است، تا خداوند بداند چه کسى او و رسولانش را ياري مىکند بىآنکه او را ببينند؛ خداوند قوى و شکستناپذير است!)».
﴿إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ﴾.
«(اما) کسانى که از پروردگارشان در نهان مىترسند، مسلما آمرزش و پاداش بزرگى دارند!)».
وای فرزندانم تا همین جا سخن ما امشب تمام می شود به امید این که فردا شب هم دیگر را دوباره ملاقات کنیم .
والحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على محمد وآله الأئمة والمهديين وسلم تسليماً.
***
-قسمت هفتم
چگونه صاحب امر شناخته می شود؟
این گونه اشکالات شروع شد که بر ذهن فرزندان می گذشت، واز این جا آن چه که در اندیشه آنها می گذشت از پدر خود سوال می کردند، وپدر آمد و دید که فرزندانش منتظر آمدنش بودند، پس بر آن ها سلام نمود و با او سلام رد و بدل شد، و آن ها با این سئوال مورد خطاب قرار داد: آیا سوالی دارید ؟
واثق: بله پدر، من روایت های زیادی که مربوط به صاحب امرباشد خوانده ام اما در حقیقت دوست دارم که در این موضوع بیشتر توضیح دهید تا بهتر بفهمم ، همانا که من روایات متعلق به صاحب امر مطالعه نموده ام اما مقصود ومنظور آن ها را ندانستم، به خصوص بعد از این که از شما فهمیدم که در آن چه سابقا گذشت صاحب امر بر همه ائمه (ع) اطلاق می شود، همان طور که منظور آن امام مهدی(ع) است و بر آن اطلاق می شود همچنین مراد از آن شخص دیگری نیز هست.
پدر: بله واثق منظور شما را فهمیدم ، امشب موضوع سخن ما اختصاصا منظور از صاحب امر خواهد بود، واز آن جایی که ما در جهت اثبات این لفظ که بر همه ائمه (ع) اطلاق می شود نیستیم، زیرا آن قبلا توضیح داده شده است، واز این جا کلام ما در لفظ صاحب امر وتحدید منظور از آن درزمان ظهورخواهد بود.
وابتدا به تقدیم روایات تا دلایل آن ها را یکی بعد از دیگری بررسی کنیم ،تا به نتیجه ای که می خواهیم برسیم.
روایت اول: شیخ کلینی به اسنادش از علی بن ابی حمزه روایت می کند که می گوید: (دخلت على أبي عبد الله(ع) فقلت له: أنت صاحب هذا الأمر؟ فقال: لا، فقلت: فولدك ؟ فقال: لا، فقلت: فولد ولدك هو ؟ قال: لا، فقلت: فولد ولد ولدك ؟ فقال: لا، قلت: من هو ؟ قال: الذي يملاها عدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً، على فترة من الأئمة، كما أنّ رسول الله (ص) بعث على فترة من الرسل) (
[173]).
(بر ابی عبدالله وارد شدم وبه ایشان گفتم: شما صاحب این امر هستید ؟ فرمودند: خیر، گفتم: فرزند شما؟ فرمودند: خیر ، گفتم: همان فرزند فرزند شما ؟ فرمود: خیر ، گفتم: فرزند فرزند فرزندشما؟ فرمودند: خیر گفتم: او چه کسی است ؟ فرمودند: کسی که آن(زمین) را پراز عدل می کند همان طور که از ظلم وجور پرشده است، وآن بعد از نبودن ائمه(ع) است، همان طور که رسول الله (ص)بعد از نبودن رسولان مبعوث شده است ) .
به این که سوال در روایت از مطلق بودن صاحب امرنیست، وگرنه امام صادق(ع) صاحب امر است، یعنی: امام واجب اطاعت است ، وقبلا از امام صادق(ع) نیز در روایتی از عبد الاعلی بیان شده که می گوید: به ابی عبدالله(ع)گفتم: (ما الحجة على المدعي لهذا الأمر بغير حق ؟ قال: ثلاثة من الحجة لم يجتمعن في رجل إلاّ كان صاحب هذا الأمر .....) (
[174]).
(چه حجتی بر مدعی این امربه غیر حق وجود دارد؟ فرمودند: سه دلیل درمردی جمع نمی شوند جز آن که او صاحب الامر باشد... ).
واگر سوال در روایت اولی از مطلق بودن صاحب امر بوده ، جواب امام به بله بوده است، اما از آن جایی که سوال این طورنبوده و امام آن طور که آن را فهمیده به سئوال کننده جواب داد. وفرمودند: خیر، پس گفتم (سئوال کننده): فرزند شما؟ فرمودند: خیر ، گفتم: همان فرزند فرزند شما ؟ فرمود: خیر ، گفتم: فرزند فرزند فرزندشما؟ فرمودند: خیر گفتم: او چه کسی است ؟ فرمودند: کسی که آن(زمین) را پراز عدل می کند همان طور که از ظلم وجور پرشده است، وآن بعد از نبودن ائمه(ع) است، همان طور که رسول الله (ص)بعد از نبودن رسولان مبعوث شده است) .
وچیزی که در این روایت جلب توجه می کند همان مورد: (، وآن بعد از نبودن ائمه است ، همان طور که رسول الله بعد از نبودن رسولان مبعوث شده است ) .
وبرای این که امر واضح شود می گویم:
اولا: فرموده اش(ع): (وآن بعد از نبودن ائمه است )بر امام محمد بن حسن عسکری(ع) منطبق نمی شود زیرا ایشان بعد از نبودن ائمه (ع) نیستند بلکه ایشان امر امامت را به طور مستقیم از پدرش تحویل گرفتند.
دوم: قرآن آمدن فرستاده در امت پیامبر(ص)را روشن می کند ، وبرای شما دو مورد را ذکر می کنم:
مورد اول: در سوره جمعه به فرموده متعال که می فرماید: ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الأْرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ* هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأْمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ * وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ﴾(
[175]).
(آن چه در آسمانها و آن چه در زمين است همواره تسبيح خدا مىگويند، خداوندي که مالک و حاکم است و از هر عيب و نقصى مبرا، و عزيز و حکيم است!* و کسى است که در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت که آياتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزکيه مىکند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت مىآموزد هر چند پيش از آن در گمراهى آشکارى بودند!* و [نيز بر جماعتهايى] ديگر از ايشان كه هنوز به آنها نپيوستهاند و اوست ارجمند سنجيدهكار!* اين فضل خداست که به هر کس بخواهد (و شايسته بداند) مىبخشد؛ و خداوند صاحب فضل عظيم است!).
وآیه بعد از این که رسولی را که خداوند سبحان در جمعیت بی سواد یعنی در ام القری در زمانش (ص) مبعوث کرده را بیان می کند: می فرماید﴿وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ﴾.
(یعنی خداوند متعال بر جماعتهايى دیگر از امیین در میان آن ها رسولی نیز مبعوث خواهد کرد، واین رسول موصوف شده به این که بعد از نبود رسول می باشد).
وازهمین جا سوالی مطرح می شود: آن رسول چه کسی است که بعد از رسول الله (ص) وام قری در زمان آن رسول کجاست ، وآیا آن همان مکه ویا جای دیگر است ؟
مورد دوم: خداوند متعال می فرماید: ﴿فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِينٍ * يَغْشَى النَّاسَ هذا عَذابٌ أَلِيمٌ * رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ * أَنَّى لَهُمُ الذِّكْرى وَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ * ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَقالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ * إِنَّا كاشِفُوا الْعَذابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عائِدُونَ *يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى إِنَّا مُنْتَقِمُونَ﴾(
[176]).
(پس در انتظار روزى باش كه آسمان دودى نمايان برمىآورد * كه مردم را فرو مىگيرد اين است عذاب پر درد * [مىگويند] پروردگارا اين عذاب را از ما دفع كن كه ما ايمان داريم * آنان را كجا [جاى] پند[گرفتن] باشد و حال آنكه به يقين براى آنان فرستاده ای روشنگر آمده است * پس از او روى برتافتند و گفتند تعليم يافتهاى ديوانه است * ما اين عذاب را اندكى از شما برمىداريم [ولى شما] در حقيقت باز از سر مىگيريد * روزى كه دست به حمله مىزنيم همان حمله بزرگ [آنگاه] ما انتقام گیرندهايم ).
وآیا بشیریت این دود غلیظ که قرآن آن را به عذاب توصیف می کند به خود دیده است ویا بشریت به بقیه روز های خود ادامه می دهد ؟
اگر به روایات بر گردیم خواهیم یافت که این دود غلیظ ذکر شده در آیه قبل ازقیام قائم (ع)خواهد بود، شیخ طوسی به اسنادش از امیر المومنین(ع) روایات می کند که امام فرمودند: رسول الله (ص)می فرماید:(عشر قبل الساعة لابد منها: السفياني، والدجال، والدخان، والدابة وخروج القائم، وطلوع الشمس من مغربها، ونزول عيسى(ع) ، وخسف بالمشرق وخسف بجزيرة العرب، ونار تخرج من قعر عدن تسوق الناس إلى المحشر) (
[177]).
(ده علامت قبل از قیام ساعت بناچارخواهند بود: سفیانی ، و دجال ، ودود غلیظ ودابه وخروج قائم ، وطلوع خورشید از غروب گاهش ، ونزول عیسی(ع) وفرورفتن زمین در مشرق وفرورفتن زمین در جزیره عرب ، وآتشی که از قعر عدن خروج می کند ومردم را به محشر سوق می دهد).
ومنظوز از ساعت، همان قیامت صغری که در آن خداوند متعال به واسطه حجتش برزمین حکومت خواهد کرد،وحاکم حضرت قائم(ع) خواهد بود.
ودود غلیظ بر بشریت تا حالا نگذشته است بلکه در روز های آینده بر آنها خواهد گذشت واین دود به سبب تکذیب این فرستاده آن ها را می پوشاند، بنابر این خداوند متعال عذاب نمی کند مگر بعد از القای حجت وفرستادن رسولی که مردم را انذار کند.
خداوند متعال می فرماید: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً﴾(
[178]).
(وما هرگز (قومى را) مجازات نخواهيم کرد، مگر آنکه فرستاده ای مبعوث کرده باشيم).
واز همین جا کسی که بعد از نبودن رسولان می آید ایشان رسول است، واز همین جا سوالی مطرح می شود: این رسول چه کسی است ؟ وچه کسی وی را فرستاده است ؟
واثق: اما پدرچگونه است رسولی غیر از پیامبری حضرت (ص) می آید با توجه به این که پیامبری به نبوت ایشان (ص) خاتمه یافته است ؟
پدر: اما در خصوص ارسال از طرف خداوند متعال وآن با حضرت (ص) خاتمه یافته است اماشروع ارسال از حضرت محمد(ص)آغاز یافته واین چیزی که روایات آن را بیان کرده اند:
در زیارت امام صادق(ع) برای جدش امیر المومنین(ع) آمده است: (.... وتقول: السلام من الله على محمد أمين الله على رسالته وعزايم أمره ومعدن الوحي والتنزيل، الخاتم لما سبق والفاتح لما استقبل، والمهيمن على ذلك كله، الشاهد على الخلق، السراج المنير، والسلام عليه و رحمة الله وبركاته) (
[179]).
(... ومی گویی: درود از طرف خداوند بر محمد امین خدا بر رسالتش وعزایم امرش ومعدن وحی وتنزیلش ،وخاتمه چیزی که قبلش بوده وباز کننده چیزی که خواهد آمد و مهیمن بر تمام آن، وشاهدی بر خلق، چراغ روشن کننده ودرود بر او و رحمت وبرکات خدا بر ایشان باد).
و ابی عبدالله(ع) می فرماید: (... فإذا استقبلت قبر الحسين(ع) فقل: السلام على رسول الله (ص)، أمين الله على رسله وعزائم أمره، الخاتم لما سبق والفاتح لما استقبل، والمهيمن على ذلك كلّه، والسلام عليه ورحمة الله وبركاته) (
[180]).
(... پس اگر روبروی مرقدامام حسین(ع) شدی بگو: درود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله ، امين خدا بر رسولانش و عزائم امرش، خاتمه دهنده آن چه که گذشت و آغاز کننده آن چه خواهد آمد ، و مهیمن بر تمام آنها ، و درود و رحمت و بركات خداوند بر آن جناب باد).
وامیر المومنین(ع) می فرماید (.... وأشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له، شهادة يؤدى الإسلام ذاكرها ويؤمن من العذاب يوم الحساب ذاخرها، وأشهد أنّ محمداً عبده الخاتم لما سبق من الرسالة وفاخرها، ورسوله الفاتح لما استقبل من الدعوة وناشرها ....) (
[181]).
(.... وگواهی می دهم که خدایی جزء خدای یکتا وجود ندارد یگانه و شریکی ندارد، گواهی که گوینده آن را به اسلام می کشاند ویاد کنند گانش را از عذاب روز حساب ایمن می کند وذخیره آن روز است ، وگواهی می دهم به این که محمد بنده او وختم کننده رسالت ومایه فخر آن است ، ورسولی که باز کننده آینده از دعوت ونشر دهنده آن است... ) .
و از این جا ارسال الهی به حضرت (ص) خاتمه یافته، ودرب ارسال از طرف حضرت محمد(ص) باز می باشد، وحضرت (ص) نیست جز این که خلیفه خدا درزمینش است، واز همین جا حضرت (ص) خاتمه دهنده آن چه قبلش بوده وباز کننده آن چه خواهد بود.
واثق: پدر، آیا این را از کلام شما می فهمم که ارسال حضرت (ص) همان ارسال خداوند متعال اما بواسطه پیامبرش حضرت (ص) می باشد؟
پدر: بله فرزندم ، و آن چه که بر آن دلالت می کنند همان فرموده خداوند متعال است که می فرماید: ﴿وَاضرِب لَهُم مَّثَلاً أَصحَابَ القَرْيَةِ إذْ جَآءَهَا المُرْسَلُونَ* إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ﴾(
[182]).
(و براى آن ها، اصحاب قريه (انطاکيه) را مثال بزن هنگامى که فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند؛*نگامى که دو نفر از رسولان را بسوى آن ها فرستاديم، اما آنان رسولان (ما) را تکذيب کردند؛ پس براى تقويت آن دو، شخص سومى فرستاديم، آنها همگى گفتند: «ما فرستادگان (خدا) به سوى شما هستيم!»).
واگر به روایات بر گردیم خواهیم یافت که فرستاده آن سه نفر شخص حضرت عیسی(ع) بوده که آن ها را به انطاکیه فرستاده است (
[183]).
شیخ طوسی می گوید:(وقوم گفتند:آنها رسولان حضرت عیسی(ع) از حواریونش بودند)(
[184]).
وحال آن که خداوند متعال آن ارسال را به خود نسبت می دهد، وآن نیست جز این که حضرت عیسی(ع) تمثیل کننده خداوند در خلقش واز بندگانی که ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾(
[185])
كه در سخن بر او پيشى نمىگيرند و خود به دستور او كار مىكنند نخواهد بود.
محمود:پدر ، وآیا از سخن شما این را می فهمم که همه ائمه (ع) رسولان حضرت (ص) می باشند ؟
پدر: بله فرزندم، بلکه روایتی وجود دارد که به این تصریح می کند که علی بن ابی طالب(ع) رسولی از رسول الله حضرت محمد می باشد.
شیخ کلینی در کافی به اسنادش از جمیل بن صالح از ذریح روایت می کند که می گوید: شنیدم که ابا عبدالله(ع) بعضی از فرزندانش را تعوذ (حرز ) می کند ومی فرماید: (عزمت عليك يا ريح ويا وجع، كائناً ما كنت، بالعزيمة التي عزم بها علي بن أبي طالب أمير المؤمنين(ع) رسول رسول الله (ص) على جن وادي الصبرة فأجابوا وأطاعوا لما أجبت وأطعت وخرجت عن ابني فلان ابن ابنتي فلانة، الساعة الساعة)(
[186]).
(ای درد و ای باد ، هر چه که باشید بر شما عزیمت کردم، با عزیمتی که با آن علی بن ابی طالب امیر مومنین(ع) فرستاده رسول خدا(ص)بر جن وادی بصره عزیمت نمود پس اجابتش کردند و او را اطاعت نمودند آن گاه اجابت کردی و اطاعت نمودی و از فرزندم فلان فرزند دخترم فلان خارج شدی ، الساعه الساعه).
وتمامی اوصیای حضرت (ص) رسولانی از طرف ایشان(ع) هستند.
اکنون چه کسی در آخر زمان فرستاده ای ارسال می کند؟
جواب: بر حسب فهم شیعی انحصارا وجود فرستنده خود امام مهدی (ع) است، در حالی که نصوصی از حضرت عیسی(ع) وجود دارد که دلالت می کنند به این که ایشان رسولی برای قومش خواهد فرستاد(
[187]).
واز این جا شیخ علی کورانی در کتابش عصر ظهور می گوید: احتمال دارد درفش یمانی ازاین جهت هدایت کننده تر باشد که در تعقیب طرح جهانی اسلام ، خود را ملزم به رعایت قوانین ومقررات بین الملی روز نداند، در حالی که ایرانیان معتقد به آن ها باشند. اما بهتر آن است که بگوییم انقلاب یمانی به دلیل بهره گیری از رهنمود های مستقیم حضرت مهدی(ع)قدرت هدایت بیشتری دارد چرا که یمن جزقلمرونهضت حضرت شمرده می شود.علاوه بر آن شخص یمانی به دیدار حضرت نائل میشود وبه طور مستقیم از آن حضرت کسب تکلیف می کند. نشانه های این ادعا روایات مربوط به انقلاب یمانی هاست که رهبر انقلاب یمن یعنی شخص یمانی را می ستاید ومی گویند: به سوی حق هدایت می کند وشمارا به سوی صاحبتان بخواند .سرپیچی از فرمان او برای مسلمانان جایز نیست وکسی که چنین کند اهل آتش خواهد بود. ) (
[188])
ومعنای آن این است که یمانی رسولی از طرف امام مهدی(ع) می باشد وبه طور مستقیم از امام(ع) فرمان می گیرد ومورد عنایت ایشان است وهم چنین با ایشان هم ملاقات می کند، وآن همان چیزی که شیخ نعمانی در کتاب غیبت خود آن روایت را تاکید می کند:
از ابی عبد الله امام صادق(ع)که می فرماید: (إنّ لصاحب هذا الأمر غيبتين: إحداهما تطول حتى يقول بعضهم: مات، وبعضهم يقول: قتل، وبعضهم يقول: ذهب، فلا يبقى على أمره من أصحابه إلاّ نفر يسير، لا يطلع على موضعه أحد من ولي ولا غيره، إلاّ المولى الذي يلي أمره)(
[189]).
(براى صاحب اين امر دو غيبت است كه يكى از آنها به طول مى انجامد تا اينكه بعضى ها بگويند: مرده وبعضى ها بگويند كشته شده وبعضى ها كَويند رفت تا اينكه بر امر(باور) او كسی نماند مگر اندكی از يارانش؛ وبر موضعش کسی مطلع نمی شود از ولی و غیرشمگر مولايى كه امرش بعد از اوست).
وشیخ طوسی نیز آن را با همین سند والفاظ در کتاب غیبت خود روایت کرده است ؛ احمد بن ادریس می گوید ، از علی بن محمد از فضل بن شاذن از عبدالله بن جبله از عبدالله بن مستنیر ازمفضل بن عمر که می گوید: از ابا عبدالله شنیدم که می فرماید: (إنّ لصاحب هذا الأمر غيبتين: إحداهما تطول حتى يقول بعضهم: مات، ويقول بعضهم: قتل، ويقول بعضهم: ذهب، حتى لا يبقى على أمره من أصحابه إلاّ نفر يسير، لا يطلع على موضعه أحد من ولده ولا غيره إلاّ المولى الذي يلي أمره)(
[190]). (براى صاحب اين امر دو غيبت است كه يكى از آنها به طول مى انجامد تا اينكه بعضى ها بگويند: مرده وبعضى ها بگويند كشته شده وبعضى ها كَويند رفت تا اينكه بر امر(باور) او كسی نماند مگر اندكی از يارانش؛ وبر موضعش کسی مطلع نمی شود حتی فرزندش و غیر او مگرمولايي كه امرش بعد از اوست).
پس اگر یمانی کسی باشد که به طور مستقیم مورد توجه امام مهدی (ع)قرار می گیرد وهم چنین از ایشان فرمان دریافت می کند، پس مشخص می شود وی همان مولایی است که که امرش بعد از اوست، و روایت اطلاع کسی از جایگاه امام محمد بن حسن (ع)را نفی می کند و آن را برای مولایی که امرش بعد از اوست تثبیت می کند، واز همین جا قول به وحدت شخصیت یمانی وشخصیت مولایی که بیعت را را بعهده می گیرد بر شیخ کورانی روشن می شود، و مولایی که بیعت را به عهده می گیرد کسی نیست جز احمد یاد شده در وصیت رسول خدا (ص)است.
ومولایی که مسئول دریافت بیعت است همان کسی است که رسول امام برای مردم خواهد بود، وگرنه چه فایده ای وجود دارد که کسی از امام مهدی(ع) در زمان غیبتش اطلاع داشته و آن را منحصر به مولایی که امرش بعد از اوست می کند.
سپس آن چه که بر آن تاکید می کند همان روایتی که از ابی حسن الرضا (ع)روایت شده است که می فرماید: (كأني برايات من مصر مقبلات، خضر مصبغات، حتى تأتي الشامات فتهدى إلى ابن صاحب الوصيات)(
[191]).
(گویی پرچم هایی سبز رنگی از مصر می بینم که به حرکت درآمده اند تا این که در شامات فرود آیند و به فرزند صاحب وصیات هدایت می شوند) .
وصاحب وصیات همان امام مهدی(ع) همان طور که بعضی از عباراتی که در روایات آمده بر آن دلالت می کنند .
سید بن طاووس در کتاب اقبال خود روایت می کنند:
از ابی بصیر از ابی عبدالله(ع) که می فرماید: (قال: الله أجل وأكرم وأعظم من أن يترك الأرض بلا إمام عادل، قال: قلت له: جعلت فداك، فأخبرني بما أستريح إليه، قال: يا أبا محمد، ليس يرى أمة (ص) فرجاً أبداً ما دام لولد بني فلان ملك حتى ينقرض ملكهم، فإذا انقرض ملكهم أتاح الله لأمة محمد رجلاً منا أهل البيت، يشير بالتقى ويعمل بالهدى ولا يأخذ في حكمه الرشا، والله إني لا عرفه باسمه واسم أبيه، ثم يأتينا الغليظ القصرة ذو الخال والشامتين، القائم العادل الحافظ لما استودع يملأها قسطاً وعدلاً كما ملأها الفجار جوراً وظلماً) (
[192]).
(ازخداوند بزرگ وکریم به دور است که زمین را بدون امام وا گذارد، به ایشان گفتم:فدایت شوم، به آن چه که مایه آرامش من است خبرم کنید ، فرمودند(ع): ای ابا محمد ،امت محمد هیچ وقت فرجی نخواهند دید تا زمانی که برای پسر فرزند فلان حکومتی باشد تا این که حکومت آن ها منقرض شود، وهرگاه حکومت آن ها منقرض شد خداوند بوسیله مردی از ما اهل بيت برای امت محمد کا را آماده می سازد، که به تقوى راه بپيمايد، وبه هدايت عمل كند ودرحكمش رشوه ای نگیرد بخدا قسم كه او را مي شناسم به اسمش واسم پدرش سپس می آيد آن چهارشانه صاحب خال ودوعلامت ،رهبرعادل، آن امانت نكَهداركه زمين را پر از عدل و داد می كند همانطور كه فاجرين وبدكاران آن را پر ازظلم و جوركردند).
وامام صادق(ع) امام مهدی(ع) را به این وصف کرده که ایشان حافظ چیزی که به وی به امانت سپرده شده ،یعنی ایشان ( جانم به فدایش ) نگهدارنده وصایات می باشد.
کما این که تاکید می کند که صاحب وصیات شخص امام مهدی (ع)که در روایت آمده می باشد. فرمودند (ص): (.... فإذا حضرته الوفاة - أي الحسن العسكري (ع)- فليسلمها إلى ابنه محمد المستحفظ من آل (ص). فذلك اثنا عشر إماماً، ثم يكون من بعده اثنا عشر مهدياً....).
( .... وهرگاه زمان مرگش فرا رسد یعنی امام حسن عسکری(ع) آن را به فرزندش محمد که نگهداشته از آل محمد است بسپارداین دوازده امام بودسپس بعد از ایشان دوازده مهدی خواهند بود ..... ) .
وروایت ایشان را به حافظ چیزی که به وی سپرده شده وصف کرده ، یعنی ایشان صاحب سپرده ها ووصایا می باشد.
واز همین جا به طور روشن واضح می شود که فرزند صاحب وصایا کسی که پرچم ها به سویش هدایت می شوندهمان موالایی که امرش بعد از اوست، وایشان فرزند امام(ع) در وصیت مبارک می باشد، وایشان یمانی همان طور که در قسمت اول گفته شده است .
پس این شخصیت آن مقصود به صاحب امر است که مبعوث می شود و بعثت آن بعد از دورانی از ائمه (ع) همان طور که در روایت گفته شده است .
روایت دوم: صدوق در کمال الدین به اسنادش از عیسی خشاب روایت می کند ومی گوید: به امام حسین بن علی (ع)گفتم: شما صاحب این امر هستید ؟ فرمودند: (لا، ولكن صاحب الأمر الطريد الشريد الموتور بأبيه، المكنّى بعمه، يضع سيفه على عاتقه ثمانية أشهر) (
[193]).
فرمودند:( خیر ، اما صاحب امر رانده شده فراری که خون خواه پدرش وکنیه دار عمویش می باشد که به مدت هشت ماه شمشیر را بر دوش خود می گذارد).
و در این روایت نیز سوال از صاحب امر شده است، ومقصود آن امام مهدی محمد بن حسن(ع) نیست، زیرا ایشان مکنی به عمویش نیست ، وایشان به مدت هشت ماه شمشیر را بر دوش خود نمی گذارد.
بلکه امام مهدی(ع)کنیه دار رسول الله (ص) می باشد، صدوق در کمال الدین به اسنادش از هشام بن سالم از امام صادق جعفر بن محمد (ع) از پدرش واز جدش روایت می کنند که می فرمایند: رسول الله (ص) می فرماید: (القائم من ولدي اسمه اسمي وكنيته كنيتي وشمائله شمائلي وسنته سنتي. يقيم الناس على ملتي وشريعتي ويدعوهم إلى الكتاب الله، من أطاعه أطاعني ومن عصاه عصاني ومن أنكره في غيبته فقد أنكرني ومن كذبه فقد كذبني ومن صدقه فقد صدقني. إلى الله أشكو المكذبين لي في أمره والجاحدين لقولي في شأنه والمضلين لأمتي عن طريقته، وسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون) (
[194]).
رسول الله (ص) می فرماید: ( قائم از فرزندان من است نامش نام من وکنیه اش کنیه من وشمایلش مانند شمائل من وسنتش مانند سنت من است . مردم را بر ملتم وشریعتم قرار می دهد وآن ها را به کتاب خدا دعوت می کند، هرکس از وی اطاعت کند از من اطاعت کرده وهرکس از ایشان سر پیجی کند از من سر پیچی کرده وهرکس ایشان را در غیبتش انکار کند مرا انکار کرده وهرکس وی را تکذیب نماید در واقع مرا تکذیب نموده وهرکس وی را تصدیق کند مرا تصدیق کرده است . شکایت تکذیب کنندگان من در امر او و انکار کنندگان کلام من در باره او و گمراه کنندگان امتم از راه او را به خدا می برم، (وکسانی که ظلم کنند بداند که به کدامین سمت منقلب شده اند).
احمد: مقصود از عمویش چه کسی است پدر ؟
پدر: منظور از عمویش همان ابو الفضل العباس می باشد همان چیزی که امیر المومنین(ع) آن را در خطبه طولانی خود که در کوفه بیان کرده ومی فرماید: (بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله بديع السموات وفاطرها ............. ثم قال: لو شئت لأوقرت من تفسير فاتحة الكتاب سبعين بعيراً .....، سبحان القديم، يفتح الكتاب ويقرأ الجواب، يا أبا العباس أنت إمام الناس، سبحان من يحيي الأرض بعد موتها وترد الولايات إلى بيوتها. يا منصور تقدم إلى بناء الصور ذلك تقدير العزيز العليم) (
[195]).
(بسم الله الرحمن الرحیم ، شکر خدایی که آسمان ها را آفرید وفطرت داده است ... سپس فرمودند: اگر بخواهم از تفسیر فاتحه کتاب هفتاد بار شتر بیان می کردم ... سبحان قدیم ، کتاب را باز می کند وجواب را می خواند، ای ابا عباس شما امام مردم هستید، پاک و منزه است کسی که زمین را بعد از مرگش زنده می کند و ولایات (حقوق ) به صاحبانشان بازگردانده می شوند. ای منصور برای بنای صور (دیوار )پا پیش بگذار آن تقدیر عزیز ودانا است ).
وامیر المومنین(ع) کنیه صاحب امررا بیان کرده به این که ایشان به ابی عباس مکنی می شود، وعباس عمویش خواهد بود،زیراکه صاحب امر از نسل امام حسین (ع)می باشد، و از آن جایی که خون خواه پدرش امام حسین(ع) منظور از عمویش با توجه به قرینه متقابل - همان عباس بن علی- وپدرش خواهد بود ومنظور از پدرش همان امام حسین(ع) خواهد بود. وقبلا در قسمت هفتم از قسم اول ذکر کردیم .
ومعنای روایت دوم تقدیم شده در روایات دیگری آمده است ، مانند:
آ- ازعبدالاعلی بن حصین ثعلبی از پدرش که می گوید: ابا جعفر(ع) را در حج یا عمره ملاقات کردم . (إنّ الشريد الطريد الفريد الوحيد، المفرد من أهله، الموتور بوالده، المكنّى بعمه هو صاحب الرايات، واسمه اسم نبي) (
[196]).
(همانا آن فراری تحت تعقیب تنها و جدا ، جدای از خانواده ، خون خواه پدرش ، کنیه دار عمویش او صاحب پرچم هاست ونامش نام پیامبری است ).
ب- از ابی جارود از ابی جعفر محمد بن علی که ایشان می فرماید (صاحب هذا الأمر هو الطريد الشريد الموتور بأبيه، المكنى بعمه، المفرد من أهله ، اسمه اسم نبي) (
[197]).
(صاحب این امر همان آن تحت تعقیب فراری که خون خواه پدرش، وکنیه دارعمویش، وتنها وجدا از خانواده ونامش نام پیامبری است).
واگر در این روایات تامل کنیم آن ها را می یابییم که می گویند: (شمشیر را به مدت هشت ماه بر دوش می گذارد)، وقبلابیان شده آن که شمشیر را به مدت هشت ماه بر دوش می گذارد امام محمد بن حسن(ع) نیست ، بلکه ایشان مردی که زمینه را در مشرق برای او مهیا می سازد وایشان صاحب پرچم های سیاه در مشرق می باشد، همان طور که از روایت گذشته که در آن آمده: (کنیه دار عمویش اوست صاحب پرچم هاست ) واضح شده است، و همان طورکه ثابت شده از آن چه که تقدیم شد که صاحب پرچم های مشرقی وطلوع کننده مشرق همان یمانی است، ونیز ثابت شده که یمانی رسول(فرستاده) امام مهدی محمد بن حسن(ع) می باشد ، فرزندانم از این جا می دانید که چرا روایت اولی باتعبیر( در دورانی از فرستادگان) کرده است ، پس صاحب امرکه کنیه دار عمویش است اوهمان یمانی موعود و رسول(فرستاده) امام مهدی(ع) می باشد، وروایت با لفظ رسول آمده که به رسول امام مهدی(ع) اشاره می کند، که ایشان همان یمانی می باشد همان طور که تقدیم شد.
روایت سوم: نعمانی با سندش از حمران بن اعین روایت می کند که (جعلت فداك، إني قد دخلت المدينة وفي حقوي هميان فيه ألف دينار، وقد أعطيت الله عهداً أنني أنفقها ببابك ديناراً ديناراً، أو تجيبني فيما أسألك عنه. فقال: يا حمران، سل تجب، ولا تنفقن دنانيرك. فقلت: سألتك بقرابتك من رسول الله (ص) أنت صاحب هذا الأمر والقائم به ؟ قال: لا. قلت: فمن هو، بأبي أنت وأمي ؟ فقال: ذاك المشرب حمرة، الغائر العينين، المشرف الحاجبين، العريض ما بين المنكبين، برأسه حزاز، وبوجهه أثر، رحم الله موسى) (
[198]).
(فدایت شوم ،من در حالی وارد مدینه شدم که در میان بارم کیسه که در آن هزار دینار می باشد وبا خدا عهد بستم که دینار دینار آن را در کنار درب منزل شما انفاق نماییم یا این که از آن چه که از شما بپرسم جوابم دهید، وفرمودند: ای حمران ، سوال کن جواب خواهی شنید و دینارهایت را انفاق نکن. گفتم: شما را به حق قرابت ونزدیکی که به رسول الله(ص)داری سوال می کنم شما صاحب این امر وقائم به آن هستید ؟ فرمود: نه ، گفتم: پس چه کسی پدر ومادرم فدایت باد ؟ فرمودند(ع): آن که سرخی گونه ای که چشمانش در کاسه مبارکش فرو رفته و میان دو ابروانش بلند است ،که کتفان باز ودر سرش نشانه ای است ودر صورت مبارکش اثری وجود دارد خداوند حضرت موسی را رحمت بفرستد).
ودر این جا امام باقر(ع) به صاحب امر نامی نمی دهد بلکه ایشان را با اوصاف جسمانی وصف می کند، واین آن چه که سابقا از اهل بیت(ع) تقدیم شد که نام مهدی اول را مخفی نگه داشتند را تایید می کند، واین همان چیزی که در روایات تحریم نام بردن را بیان کردند.
سپس اوصافی که امام باقر(ع) صاحب امررا با آنها توصیف می کند بر امام مهدی محمد بن حسن(ع) منطبق نمی شوند، واین قبلا در روایتی که ابن طاووس در کتاب اقبال نقل کرده برما گذشت، که اوصاف امام (ع) با آن چه که در این روایت است فرق دارند، ودر اخبار بررسی اوصاف خواهد آمد که اوصاف ذکر شده به مهدی اول احمد یمانی بر می گردند.
وتا این جا گفتگوی امشب را تمام می کنیم به امید این که فرداشب همدیگررا ببینیم .
والحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين وسلم تسليماً.
***
-قسمت هشتم
اوصاف جداکننده ی شخصیت ها
ومثل هر شب فرزندان آمدن تا این که از پدرشان یک گفتگو مفید وبا ارزش بشنوند واز خلال آن بر صاحب دعوت یمانی مبارک به شناختی برسند، پدر آمد ودید که فرزندانش منتظر آمدنش هستند، بر آن ها سلام نمود وبهترین سلام ها بین آن ها رد وبدل شد وبه آن ها گفت: فرزندانم آیا از این گفتگو احساس خستگی می کنید ؟
فرزندان: هرگز ای پدر ما از گفتگو با شما شادمان هستیم ، و بهره زیادی بردیم وخدا را شکر می کنیم .
پدر: پس به برکت وخواسته خدای سبحان وبه امید توفیق برای همه ،گفتگو را کامل می کنیم .
ای فرزندانم امشب تصمیم دارم از روایات اوصاف جدا کننده که از اهل بیت (ع) رسیده صحبت کنم، که امام مهدی محمد بن حسن عسکری(ع)، و همان طور مهدی اول ویمانی موعود(ع) را مشخص می کنند.
و دوست دارم قبل از ذکر روایت توجه شما را به چیزی جلب نمایم. ای فرزندانم بدانید که روایات اوصاف، حضرت مهدی(ع) را یاد می کنند، و بار دیگر حضرت قائم(ع) و بار سوم صاحب امر را بیان می کنند، و از آن جایی که بر ما گذشت که این الفاظ بر امام مهدی محمد بن الحسن(ع) اطلاق می شود و مقصود اوست ، و بار دیگر مقصود از آنها مهدی اولو یمانی موعود است.
پس در اینجا لازم دانستیم که اوصاف را جدا سازیم و آن چه که مربوط به امام مهدی(ع) و مربوط به مهدی اول(ع) است را بیان کنیم.
واثق: آیا اخبار صفات بر یک نفر منطبق نمی شوند تا این که لازم باشد هر صفت را به صاحبش باز گردانیم؟
پدر: بله پسرم آن ها بر یک شخص منطبق نمی شود، واگر آن نباشد باعث لزوم تناقض و اضطراب در آنها می شود، وآن در کلام اهل بیت (ع) غیر ممکن است و کلام آنها(ع) مطمئن وقابل اعتماد است ، زیرا که آن ها آقایان وسروران حکمت هستند.
محمود: پدرجان چرا نمی گوییم که بین آن ها تعارض وجود دارد ،سپس علم آن را به آن ها(ع) باز گردانیم؟
پدر: پسرم ما نمی توانیم اینکار را بکنیم، زیرا که روایات متعارض نیستند وچگونه آن ها را متعارض قرار دهیم؟ در آن چه اهل بیت (ع) آن را بیان وروشن نمودند نمی توان تصور نمود که در آن تعارض وجود دارد در حالی که جدا خود اینطور می خواستند، بر خلاف اخباری که از آن ها بر وجه تقیه صادر شده است، پس اگر ازاین اخبار فهمیده شود که بطور تقیه از طرف آن ها(ع) صادر شده است، آن معارض روایاتی که از آن ها صادر شده و به آنها بر می گردد نیست، و هرگز دربین آن چه که خود خواستند ممکن نیست تعارضی وجود داشته باشد، همان طور که بین آن چه که خود خواستند وبین آن چه که از آن ها بر وجه تقیه صادرشده اصلا تعارضی وجود ندارد، وسبب آن امتناع تعارض در کلمات معصومین (ع) است، همان طور که در حالت صدور خبر از آنها به جهت تقیه در آن تعارض ممکن نیست، بلکه خبری که بر خلاف آن است مقدم می شود، یعنی بر خلاف خبری که برای تقیه صادر شده است، بعد از احراز آن خبر که از آن ها بطور تقیه صادر شده است .
و بدین ترتیب گفتن به تعارض همان توهم محض ناشی از فهم شخصی برای هر فرد از روایات اهل بیت (ع) می باشد، واز این جا شاید شخصی به وجود تعارض بگوید در حالی که دیگری قائل به آن نباشد، وآن نیست جز این که تعارض ناشی از کلمات آنها (ع) نمی باشد، بلکه ناشی از فهم مردم از کلام آنها می باشد.
وبرای این که اندیشه بهتر واضح وروشن شود برای شما مثالی می زنم: گمان وتوهم مشهور این است که روایات مهدیین با روایات رجعت تعارض دارند. وحال در بین آنها هرگز تعارضی ندارد، بلکه بدون روایات مهدیین اضطراب زیادی درفهم روایات اهل بیت(ع)حاصل می شود، وبه خاطر توهم آن ها به تعارض می یابیم که روایات مهدیین به تفسیر خیلی دور از ذهن تاویل می شوند که نمی توان آن را قبول کرد، و همه آن به خاطر این است که آن ها را موافق روایات مسئله رجعت قرار دهند، وبه این تاویلات انشاء الله خواهیم پرداخت.
پس منشاء تعارض آن ثابت و پا برجا شدن در فهمی که نزد اکثرعلمای شیعه وجود دارد ، نه این که روایات خود با یگدیگر تعارض دارند.
وآن چه که باید به آن توجه نمود این است که روایات در ضمن ذکرصفات مهدی اول(ع) صفاتی را که برای امام مهدی(ع) ذکر می کنند، و بلعکس .
وبعد از این مقدمه، روایات اوصاف را برای شما بیان می کنم تا باهم آن ها را بر رسی کنیم واز آن ها به نتیجه ای مطلوبی به امید خدا خارج شویم، و روایاتی را در ضمن مواردی ذکر خواهم کرد تا مقایسه بین آنها آسان تر شود، ودر هر مورد یک یا دو روایت و یا بیشتر ذکر می کنم تا با وجود شواهدی از روایات دیگر بین آنها مقایسه ای انجام دهیم تا موضوع برای شما فرزندان عزیزم روشن تر شود.
مورد اول: در این موردفقط چهار صفت را باهم مقایسه می کنیم .
روایت اول: على بن مهزيار (
[199])، آنگاه که با امام مهدی(ع) ملاقات نمود می گوید: (.... وإذا هو كغصن بان (
[200]) أو قضيب ريحان، سمح سخي تقي نقي، ليس بالطويل الشامخ، ولا بالقصير اللازق، بل مربوع القامة، مدور الهامة، صلت الجبين (
[201])، أزج الحاجبين ،أدعج العينين، أقنى الأنف، سهل الخدين، على خدّه الأيمن خال كأنّه فتات مسك على رضراضة عنبر) (
[202]).
(وایشان مانند شاخه ي بيدمشک يا شاخه ي ريحان، بلند نظر واهل سخاوت وتقوا وپاکيزگي است، نه خیلی بلند و نه خیلی کوتاه قد، بلکه میان اندام، و سر مباركش مُدَوَّر، و پيشانى مباركش گشاده، و ابروانی کشیده، و دارای چشمانی سياه ، بينى مباركش باريك و دراز كه در وسطش اندك انحدابى است، گونه هايي صافی دارد،و برگونه ي راستش خالی است مانند دانه ي مشک بر سطحی صاف است..).
این روایت این صفات در آن وارد شده است:
نه خیلی بلند ونه کوتاه قد بلکه داری قامتی متوسط است (
[203]). واز أمير المؤمنين (ع)روایت شده است: (إنه شاب مربوع القامة حسن الوجه، والشعر يسيل على منكبيه، أقنى الأنف، أجلى الجبهة)(
[204]).
(ایشان جوانی که دارای قامتی متوسط ودارای صورتی نیکو می باشد، وموی سرش بر کتفانش سرازیر است ، داری بینی کشیده، وپیشانی فراخ دارد ) .
ابروان مبارکش ممتد و کشیده هستند، یعنی قوس ابرو در دو طرف وامتداد آن ها به هم رسیده می باشد، ویا بگویم که ابروانش به هم پیوسته هستند ودرخبر إبراهيم بن مهزيار است که: (ناصع اللون واضح الجبين أبلج الحاجب مسنون الخد)(
[205]).
( رنگ صاف و روشن و پيشاني پدیدار و آشکار ميان دو ابروانش گشاده بود و گونه های مسنونی داشت).
أدعج العينين،مقرون الجاجبين (
[206])چشمانی سیاه ،ابروان مبارکش به هم پیوسته است، (الدعج هو سواد العين) (ادعج همان سیاهی چشم است) وگفته می شود:شدت سیاهی چشمان به همراه شدت سفیدی آن است .
بينى مباركش باريك و دراز كه در وسطش اندك برآمدگی دارد؛ یعنی بینی دراز به همراه برآمدگی که در وسطش وجود دارد. واز أمير المؤمنين(ع) که می فرماید: (أجلى الجبين أقنى الأنف ضخم البطن، ...، بفخذه اليمنى شامة أفلج الثنايا) (
[207]).(دارای پیشانی باز وبینی کشیده وشکمی درشت... در گونه راستش خالی است ومیان داندان های مبارکش گشاده وجود دارد ).
گونه های صافی دارد (
[208])، یعنی در گونه مبارکش گوشت زیادی وجود ندارد لذا بر آمده نیستند.
بر گونه راستش خالى است (
[209])، وآن خال سیاه است .
پیامبر اکرم (ص) می فرماید: (وجهه كالدينار، على خدّه الأيمن خال كأنه كوكب دري) (
[210]).( روی مبارکش هم چون دینار گرد است، و بر گونه راستش خالی که مانند ستاره درخشان می باشد).
دارای صورتی سفید که سرخی در آن وجود دارد، واز حضرت على(ع) روایت است که فرمود: (أبيض مشرب حمرة) (
[211]).(سفید رو که سرخی درآن وجود دارد ).
ميان دندانهاى مباركش گشاده است وموی سرش بر کتفانش ریخته است ،همان طور که از أمير المؤمنين(ع) روایت شده است: (أفلج الثنايا حسن الشعر، يسيل شعره على منكبيه) (
[212]).(ميان دندان هاى مباركش گشاده است وموی سر نیکو، که موی سرش بر کتفانش ریخته است ).
ودر بالای سرش فرقی وجود دارد ،همان طور که در خبر سعد بن عبد الله آمده است: (وعلى رأسه فرق بين وفرتين كأنه ألف بين واوين) (
[213]).(ميان دو دسته مويش، فرقی است مانند (الف) ميان دو (واو).
واگر در اوصافی که ابن مهزیار ذکر کرده تامل کنیم آنها را مانند اوصافی که بدان رسول اکرم (ص) وصف شده است خواهیم یافت همان طور که روایات به آن ها تصریح نموده اند.
شیخ صدوق در خصال خود خبر طولانی را روایت می کند تا این که می گوید: به ایشان گفت: (يا شاب، صف لي محمداً كأني أنظر إليه حتى أومن به الساعة، فبكى أمير المؤمنين(ع) ثم قال: يا يهودي، هيجت أحزاني، كان حبيبي رسول الله (ص) صلت الجبين، مقرون الحاجبين، أدعج العينين، سهل الخدين، أقنى الأنف، دقيق المسربة، كث اللحية براق الثنايا، كان عنقه إبريق فضة، كان له شعيرات من لبته إلى سرته، ملفوفة كأنه قضيب كافور، لم يكن في بدنه شعيرات غيرها، لم يكن بالطويل الذاهب ولا بالقصير النزر، كان إذا مشى مع الناس غمرهم نوره، وكان إذا مشى كأنه يتقلع من صخر أو ينحدر من صبب، كان مدور الكعبين، لطيف القدمين دقيق الخصر عمامته السحاب، وسيفه ذو الفقار، وبغلته دلدل، وحماره اليعفور، وناقته العضباء، وفرسه لزاز، وقضيبه الممشوق، وكان (ع)أشفق الناس على الناس، وأرأف الناس بالناس، كان بين كتفيه خاتم النبوة مكتوب على الخاتم سطران أما أول سطر فلا إله إلا الله وأما الثاني فمحمد رسول الله (ص) هذه صفته يا يهودي) (
[214]).
(اى جوان! محمّد(ص) را به گونه ای برای من توصيف كن كه گويى هم اينك او را مىبينم تا همين ساعت به او ايمان بياورم. در اين هنگام امير المؤمنين(ع)گريست، آنگاه فرمود: اى يهودى! اندوههاى مرا برانگيختى؛ دوست من پيامبر خدا (ص)داراى پيشانى گشاده، ابروانى به هم پيوسته، چشمانى سياه، گونههايى هموار و صاف، بينى كشيده، لبانى نازك، ريشى پر پشت، دندانهايى درخشان بود، گردنش بسان تنگ نقره بلورين بود و خط مويى از سينه تا ناف همچون شاخه كافور كشيده شده بود كه جز آن در بدنش مويى نداشت. نه زياد بلند بالا بود و نه كوتاه قامت.هنگامى كه با مردم راه مىرفت نورش آنها را فرا مىگرفت و چون گام برمىداشت گويى پا از سنگ بر مىكند يا از شيبى سرازير مىگردد. دو كعب حضرتش گرد بود، دو گامش لطيف، كمر (ميان) باريك بود، عمامهاش سحاب و شمشيرش ذو الفقار و استرش دلدل و الاغش يعفور و ماده شترش عضباء و اسبش لزاز و تازيانهاش ممشوق نام داشت. آن حضرت از همه نسبت به مردم دلسوزتر و از همه مهربانتر بود. در ميان دو شانهاش مهر نبوّت بود كه بر آن دو سطر نوشته شده بود: سطر اول: لا اله الا اللَّه و سطر دوم: محمّد رسول اللَّه. اين ويژگىهاى پيامبر بود اى يهودى).
و در این جا اوصاف امام مهدى(ع) مانند اوصاف جدّش رسول الله حضرت (ص) می باشد.
صدوق در كمال الدين به سندش روایت می کند: از هشام بن سالم، ازامام صادق جعفر بن محمد(ع) از پدرش ،ازجدش، فرمود: که رسول الله (ص) فرمودند: (القائم من ولدى اسمه اسمي وكنيته كنيتي وشمائله شمائلي وسنته سنتي. يقيم الناس على ملتي و شريعتي ويدعوهم إلى الكتاب الله، من أطاعه أطاعني ومن عصاه عصاني ومن أنكره في غيبته فقد أنكرني ومن كذبه فقد كذبني ومن صدقه فقد صدقني. إلى الله اشكوا المكذبين لي في أمره والجاحدين لقولي في شأنه والمضلين لأمتي عن طريقته، وسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون) (
[215]).
رسول الله (ص) می فرماید: ( قائم از فرزندان من است نامش نام من وکنیه اش کنیه من وشمایلش مانند شمائل من وسنتش مانند سنت من است. مردم را بر ملتم وشریعتم قرار می دهد وآن ها را به کتاب خدا دعوت می کند، هرکس از وی اطاعت کند از من اطاعت کرده وهرکس از ایشان سر پیجی کند از من سر پیچی کرده وهرکس ایشان را در غیبتش انکار کند مرا انکار کرده وهرکس وی را تکذیب نماید در واقع مرا تکذیب نموده وهرکس وی را تصدیق کند مرا تصدیق کرده است. شکایت تکذیب کنندگان من در امر او و انکار کنندگان کلام من در باره او و گمراه کنندگان امتم از راه او را به خدا می برم، (وکسانی که ظلم کنند بدانند که به کدامین سمت منقلب شده اند).
و أمير المؤمنين(ع) می فرماید: (أنه يشبه نبيكم في الخلق والخلق. على خدّه الأيمن خال كأنه كوكب دري) (
[216]).
(ایشان در خلق واخلاق شبیه پیامبر شماست . بر گونه راستش خالی وجود دارد که مانند ستاره درخشان می باشد).
روایت دوم:حمران بن أعين، می گوید: به ابى جعفر امام باقر(ع) گفتم: (جعلت فداك، إني قد دخلت المدينة وفي حقوي هميان فيه ألف دينار و قد أعطيت الله عهداً أنني أنفقها ببابك ديناراً ديناراً أو تجيبني فيما أسألك عنه، فقال: يا حمران، سل تجب ولا تنفقن دنانيرك. فقلت: سألتك بقرابتك من رسول الله (ص) أنت صاحب هذا الأمر والقائم به ؟ قال: لا، قلت: فمن هو بأبي أنت وأمي ؟ فقال: ذاك المشرب حمرة الغائر العينين المشرف الحاجبين العريض ما بين المنكبين برأسه حزاز و بوجهه أثر رحم الله موسى) (
[217]).
به ابی جعفر امام باقر(ع) گفتم: (فدایت شوم ،من در حالی وارد مدینه شدم که در میان بارم کیسه که در آن هزار دینار می باشد وبا خدا عهد بستم که دینار دینار آن را در کنار درب منزل شما انفاق نماییم یا این که از آن چه که از شما بپرسم جوابم دهید، وفرمودند: ای حمران ، سوال کن جواب خواهی شنید و دینارهایت را انفاق نکن. گفتم: شما را به حق قرابت ونزدیکی که به رسول الله (ص)داری سوال می کنم شما صاحب این امر وقائم به آن هستید ؟ فرمود: نه ، گفتم: پس چه کسی پدر ومادرم فدایت باد ؟ فرمودند(ع): آن که سرخی گونه ای که چشمانش در کاسه مبارکش فرو رفته و میان دو ابروانش بلند است ،که کتفان باز ودر سرش نشانه ای است ودر صورت مبارکش اثری وجود دارد خداوند حضرت موسی را رحمت بفرستد).
واین روایت قبلا بر ما گذشت اما چیزی که الان برای ما حایز اهمیت است اوصاف ذکر شده برای صاحب امر می باشد، بعد از این که فهمیدید به این که صاحب امر بر همه ائمه اطلاق می شود ونیز بر یمانی هم اطلاق می شود.
واوصافی که در این روایت آمده بعد از این که امام حاضر نشد که نام صاحب امر را برای سوال کننده بگوید ، و آن:
مشرب حمرة: مایل به سرخی.
غائر العینین ؛ به معنی آن است که چشمانش در کاسه چشم فرو رفته وابروانش بیرون آمده.
مشرف الحاجبین ؛ یعنی ابروانش بالا هستند، وابروانش از چشمانش مرتفع هستند،واین ملازم این است که چشمانش در گودی باشند، وهر چه که چشمان در کاسه سر فرو رفته تر باشند ابروان از آن مرتفع تر و بر آن مشرف هستند، بر خلاف این که اگر چشمان درشت و برجسته تر باشند در آن صورت ابرو نزدیک به آن ها وبر آن مشرف نخواهد بود.
واین واضح و روشن است که اگر به معنای مشرف که از مصدر (شرف) مشتق شده بر بلندی وارتفاع دلالت می کند، وگفته می شود که کوه بر آن مشرف است یعنی بلند است .
ما بین دو کتفش باز وفراخ می باشد. امام باقر(ع)که می فرماید: (واسع الصدر مترسل المنكبين عريض ما بينهما) (
[218])،(سينه مباركش فراخ است و كتف هايش فروهشته و ميان آن ها پهن می باشد). و امام صادق(ع) می فرماید: (بعيد ما بين المنكبين) (
[219])، (
[220]).(فاصله میان کتفانش زیاد است ).
در سرش شوره است. وآن چیزی که به موی سر مربوط می شود سفید مانند سبوس می باشد، ویا بگوییم همان پوسته سر است که هنگام حک نمودن سر به سبب بیماری در پوست سر ایجاد می شود.
در صورتش اثری است، وآن غیر از خال می باشد .واثر همان چیزی است که از جراحت ومداوای آن باقی می ماند، ودر صورت معمولا به صورت یک حفره می باشد، یعنی پایین تر از سطح پوست هر چند کم باشد، در حالی که خال همان چیزی که بر گونه قرار می گیرد، یعنی: پایین تر از پوست هرچند اندک باشد. در حالی که خال از پوست بالاترآمده، یعنی: مرتفع است. و شامه هم سطح پوست است، یعنی: آن فقط یک رنگ است ومشخصه دیگری ندارد، همان طور که ابن منظور در لسان عرب بیان کرده است .
پس اثر غیر از خال وغیر ازشامه( خال هم سطح پوست) می باشد، بلکه متعارف این که اثر همان چیزی است که بر جسم ویا جماد مانند زمین وغیره بعد از تاثیر چیزی مشخص بر آن ها باقی می ماند، پس آن (اثر) بر خلاف خال که بارز ومعلوم وبالای جسم مشخص است خواهد بود .
شبيه موسى بن عمران(ع) می باشد. یعنی در صفات جسمی، ولذا وارد شده به این که: (لونه لون عربي، وجسمه جسم إسرائيلي وجسم إسرائيلي)(
[221])، وعن الصادق (ع):(أسمر يعتوره مع سمرته صفرة من سهر الليل)(
[222]).
(رنگش رنگ عربى است و جسمش چون جسم بنى اسرائيل ، يعنى در طول قامت و بزرگى جثه). ، وامام صادق(ع) می فرماید: (گندم گون كه با گندم گوني آن زردى از بيدارى شب عارض شود).
مقایسه:
واز همین جا بین آن چه در دو روایت و ملحقات آنها از روایات دیگر آمده را مورد مقایسه و بررسی قرار می دهیم.
نقطه اول: این که روایت اولی حضرت مهدی(ع) را شبیه رسول خدا (ص) وصف می کند، در حالی که روایت دوم صاحب امررا شبیه حضرت موسی بن عمران(ع) وصف می کند، ورسول خدا (ص) میان اندام نه بلند ونه کوتاه است بلکه متوسط می باشند، در حالی که حضرت موسی (ع) بلند قد می باشند.
در این جا چگونه یک شخص وصف می شود که ایشان شبیه رسول خدا (ص) می باشد ودارای قامتی متوسط نه بلند و نه کوتاه قد است، و در عین حال شبیه حضرت موسی (ع) است، ومعروف است که ایشان بلند قد هستند، و این همان چیزی است که در اندام بنی اسرائیل بدان معروف هستند، لذا در روایات آمده که: (وجسمش جسم اسرائیلی وجسم اسرائیلی )؟!
ودر این جا اگر دوروایت را بر یک شخص حمل نماییم تعارض بوجود می آید، و معنی آن این که یک مردی بلند و بلند نیست، و میان اندام و میان اندام نیست !!
واز همین جا این وصف باید بر دوشخص معطوف باشد، وچیزی که آن را تایید و تاکید می کند اوصاف دیگری که خواهد آمد چون آن ها نیز ممکن نیست بر یک شخص منطبق باشند.
ودوست دارم توجه شما را به یک چیز جلب نماییم و آن این که جسم حضرت مهدی (ع)مانند جسم اسرائیلی است که در روایاتی که در وصف امام مهدی(ع) آمده اند همان طور که در دلایل امامت می باشد.
از حذيفة بن يمان، می گوید: رسول الله (ص) می فرماید: (المهدي من ولدي، وجهه كالكوكب الدري، واللون لون عربي، والجسم جسم إسرائيلي، يملأ الأرض عدلا كما ملئت جوراً، يرضى بخلافته أهل السماء والطير في الجو، ويملك عشرين سنة) (
[223]).
از حذيفة بن يمان، می گوید: رسول الله (ص) می فرماید: (مهدی از فرزندان من است ، روی مبارکش مانند ستاره درخشان است، و رنگ رخسارش مانند رنگ رخسار عربی است، وجسمش جسم اسرائیلی می باشد، زمین را پر از عدل می کند همان طور که از جور پر شده است ، به خلافتش اهل آسمان ها وپرندگان در جو آسمان راضی می شوند، بیست سال حکومت می کند).
واز همین جا مقصود این روایت که امام مهدی(ع) را توصیف می کند جسم مبارکش مانند جسم اسرائیلی است همان امام مهدی(ع) ونه مهدی اول(ع) می باشد، جز این که در همان حال قطعیتی یافت نشود به این که وصف آن جسم اسرائیلی در این روایت به امام مهدی(ع) ناظر باشد، به خصوص اگر به دید اعتباربگیریم به این که روایاتی که اوصاف را ذکر کرده در یک روایت اوصافی راجع به امام مهدی(ع) آمده و همچنین در آن اوصافی راجع به حضرت مهدی اول(ع) نیز آمده است.
و در آن اشکالی نیست که اگر به روایاتی مراجعه کنیم که می گویند: هر گاه در باره مردی از ما چیزی به شما گفتیم و در آن نبود ودر فرزندش ویا فرزند فرزندش باشد تکذیب نکنید، وهمانا شیخ کلینی بابی در آن مورد ذکر کرده ودر آن روایات عدیدی وارد کرده است .
از جمله آن ها: از أبى بصير ، از أبى عبد الله(ع) که می فرماید: (إنّ الله تعالى أوحى إلى عمران أني واهب لك ذكراً سوياً، مباركاً، يبرئ الأكمه والأبرص ويحيي الموتى بإذن الله، وجاعله رسولاً إلى بني إسرائيل، فحدث عمران امرأته حنة بذلك وهي أم مريم، فلما حملت كان حملها بها عند نفسها غلام، فلما وضعتها قالت: رب إني وضعتها أنثى وليس الذكر كالأنثى، أي لا يكون البنت رسولاً، يقول الله تعالی والله أعلم بما وضعت، فلما وهب الله تعالى لمريم عيسى كان هو الذي بشر به عمران ووعده إياه، فإذا قلنا في الرجل منا شيئاً وكان في ولده أو ولد ولده فلا تنكروا ذلك).
ابـوبـصـير گويد: امام صادق(ع) فرمود:(خداى تعالى به عمران (پدرم مريم) وحى كرد كه من به تو پسرى مى بخشم، سالم و مبارك كه بـه اذن خـدا كـور مـادر زاد و پـيـس را درمـان كـنـد و مـردگـان را زنـده كـنـد و پيغمبر بنى اسـرائيـلش قـرارش دهم ، عمران اين مطلب را به همسرش حنة كه مادر مريم است گزارش داد، چون به مريم حامله گشت، فكر مى كرد كه حملش پسر است، چون او را زائيد (و ديد دختر اسـت) گـفـت: پـروردگـارا! (مـن دخـتـر زائيدم و پسر مانند دختر نيست) يعنى دختر كه پيغمبر نمى شود. خداى عزوجل (درباره او) مى فرمايد: خدا به آنچه او زائيده داناتر است ، سـپـس چون خداى تعالى عيسى را به مريم بخشيد، او همان کسی بود كه به عمران بشارت داده شده بود و به او وعده كرده بود، پـس هـرگـاه مـا دربـاره مـردى از خاندان خود چيزى گفتيم . و در فرزند يا فرزند زاده او پيدا شد آن را انكار نكنيد).
از جمله آن ها: أبى عبد الله(ع) می فرماید: (إذا قلنا في رجل قولاً، فلم يكن فيه وكان في ولده أو ولد ولده فلا تنكروا ذلك ، فإن الله تعالى يفعل ما يشاء).
امام صادق(ع) می فرماید: (هر گاه در مورد مردی چیزی گفتیم، ودر آن نبود، ودر فرزندش ویا فرزند فرزندش بود آن را انکار نکنید، زیرا خدا آن چه که خود خواسته است می شود).
نیز از جمله آن ها: ازأبى خديجة، که می گوید:شنیدم که أبا عبد الله (ع) می فرماید: (قد يقوم الرجل بعدل أو يجور وينسب إليه ولم يكن قام به، فيكون ذلك ابنه أو ابن ابنه من بعده، فهو هو) (
[224]).
(همانا مردی یک عدالت و یا ستم وبه وی نسبت داده می شود در حالی که آن کار را انجام نداده است، وآن کار را فرزندش ویا فرزند فرزندش بعد از وی انجام دهد، پس آن همان است).
وآقای مازندانی بر روایاتی که ذکر شد در کتاب شرح اصول کافی تعلیق نموده وگفته است: (يعني لا تكذبونا ولا تنسبوا الخطأ إلينا، وذكر الآية أولا والتفريع بعده للإشعار بأنه إذا جاز ذلك في كلام الخالق جاز ذلك في كلام الخلق بطريق أولى) (
[225]).
(یعنی ما را تکذیب نکنید وخطا را به ما نسبت ندهید، وابتدا آیه را ذکر کرد و بعد تفریع را ذکر نمود برای اشاره به این که اگر در فرموده خدا جایز باشد آن نیز به طریق اولا در کلام مخلوق نیز جایز است).
نقطه دوم: روایت اولی می گوید در گونه اش خالی است در حالی که روایت دوم می گوید در گونه اش اثری است وچیزی که واضح است این که خال غیر از اثر می باشد واز این جا می فهمیم که خال برای یک شخص واثر برای شخص دیگری خواهد بود.
واثق: چرا همه آن ها را نمی توان برای یک شخص باشد، وممکن است که یک شخص در گونه اش هم خال باشد وهم اثر ؟
پدر: آن ممکن است، و ما قائل به آن می شدیم که اگر فقط آن صفت می بود ، ای واثق حتی اگر به آن چه که شما گفتید بگوییم، اگرآن اوصاف را برای یک شخص در نظر بگیریم آن تعارضی که در بین آن هاست بر طرف نمی شود، وطبق تناسب ،اوصاف دیگر هم باید بر یک شخص منتطبق باشند وگرنه تعارض بو جود می آید ومی گوییم: این که اثر برای یک شخص وخال برای شخص دیگر خواهد بود.
سپس هیچ چیز محکم تری به اندازه توجیه از وقوع مفاد و تحقق آن در خارج که بر درستی روایت دلالت کند یافت نمی شود، پس سید احمد الحسن(ع) در گونه راستش اثری وجود دارد و نه خال، همان طور که ایشان نیز در بنیه جسمی شبیه حضرت موسی بن عمران(ع) می باشد.
نقطه سوم: ودر روایات الحاقی به روایت اول آمده است که ایشان: دارای صورتی سفید، که سرخی بر آن غلبه نموده است، در حالی که در روایات الحاقی به روایت دوم آمده است: ایشان گندمگون وزردی بر آن غلبه کرده است ، واین رنگ گندمگون همان رنگ عربی است که روایاتی تقدیم شده آن را بیان کردند .
و در این جا چگونه یک شخص وصف می شود که ایشان سفید که سرخی بر آن غلبه یافته وهم چنین گند مگون که زردی بر آن غلبه کرده است ؟!
نقطه چهارم:روایت اولی مردی را وصف می کند که وی ابروانش ممتد و کشیده هستند، یعنی قوس ابرو در دو طرف وامتداد آن ها به هم رسیده می باشد ، ویا بگویم که ابروانش به هم پیوسته هستند. در حالی که روایت دومی شخصی را توصیف می کند که ابرو های( از میان) بلندی دارد، وآن ها از چشم هایش مرتفع و بر آنها مشرف هستند.
پس چگونه یک مرد وصف می شود که ابروانش ممتد و کشیده( به هم پیوسته)، و در عین حال ابروانش از میان بلند و مشرف باشند ؟
تا این جا به مقایسه این چهار نقطه اکتفا می کنیم، واز خلال آن هشت فرق روشن شد، و با جمع آنها غیر ممکن است که یک مرد به آن ها توصیف شود.
واز این جا باید آن ناظر به دو شخص باشند، وآن دوشخص همان امام مهدى محمد بن الحسن العسكرى(ع) ، که صفات آن:
شبيه رسول الله (ص)، در گونه اش خالی است ، سفید روست ودارای ابروان کشیده و غیره که با روایت دوم مقایسه نکردیم .
وشخص دوم همان: مهدى اول ويمانى موعود(ع) ، وصفات آن: از نظر جسمی شبيه موسى بن عمران(ع) واین که جسمش مانندجسم إسرائيلى می باشد، ودر گونه اش اثری است ، ورخسار مبارکش گندمگون که زردی بر آن عارض شده ، ودارای ابروان باز و ( از میان) بلند می باشد.
مورد دوم: صاحب امر فرزند کنیزسیاه چرده است .
از يزيد كناسى، که می گوید: شنیدم که أبا جعفر(ع) می فرماید: (إنّ صاحب هذا الأمر فيه سنّة من يوسف ابن أمة سوداء، يصلح الله أمره في ليلة واحدة) (
[226]).
(این که صاحب این امر دارای سنتی از حضرت یوسف می باشد فرزند کنیزسیاه چرده است ، خداوند امر وی را در یک شب اصلاح می کند).
ومقصود از صاحب امر در این روایت امام محمد بن الحسن(ع) نیست ودلیل آن قرینه فرموده اش(ع): (ابن أمة سوداء)،(فرزند کنیز سیاه ) وچیزی که معروف است ودر آن هیچ شکی نیست این است که مادر امام مهدى(ع) خانم نرجس(ص) دختر پادشاه روم می باشد، و وی ازسلاله شمعون وصى عيسى(ع)می باشد، وچیزی که معروف است این که رنگ صورت مردم روم سیاه نیست ، واز همین جا سوالی حاصل می شود که مقصود از صاحب امر در این روایت چه کسی است ؟
وجواب: وی همان مهدى اول أحمد يمانى(ع) می باشد.
محمود: ای پدر آیا مادر مهدى اول کنیز می باشد، زیرا که تعبیر الامه بر کنیزکان اطلاق می شود؟
پدر: آن کنیز که به معنی این که در نزد کسی خدمت می کند نیست، بلکه وی از کنیزکان خدا و بنده ای از بندگان خدای سبحان می باشد، وبا این لفظ از طرف آن ها (ص) آمده است ؛ به خاطر استتار بین وی وبین مادر امام مهدى محمد بن الحسن(ع) باشد، کنیز به حساب آمده بخاطر این که امام هادى(ع) آن را برای فرزندش امام حسن عسكرى(ع) خریداری نموده است، واین استتار در اساس عامی که شخصیت مهدى اول(ع) بر آن بنا نهاده شده وارد شده است؛ چون شخصیت وی مخفی بوده وأهل بيت (ص) آن را روشن نساختند همان طورکه رسول الله(ص) از آن ها عهد گرفته بود.
سپس لفظ کنیز در بیشتر موارد بر بنده خدا ی متعال اطلاق می شودهمان طور که در نماز میت وقتی که نماز گذار می گوید: (اللهم إنّ هذا المسجى قدامنا عبدك وابن عبدك وابن أمتك ....).
(خداوندا این درازکشیده جلو ما بنده وفرزند بنده وفرزند کنیز شماست ...).
واگر فرد مرده زن باشد نماز گذار می گوید: (اللهم هذه المسجاة قدامنا أمتك وابنة عبدك وابنة أمتك ...).
(خداوندا این دراز کشیده در بین دستان ما کنیزتو وفرزند بنده و کنیز نو است ...) .
ودر این مورد نماز گذار از آن با کنیز تعبیر کرده در حالی که وی (زن مرده ) مملوک کسی از مردم نیست وهمچنین در قدیم معروف است که زن را با لفظ (امه الله) کنیز خداوند مورد خطاب قرار می دادند.
يقول امام سجاد(ع) در دعایش می فرماید: (اللهم إني أستغفرك وأتوب إليك من مظالم كثيرة لعبادك عندي، فأيما عبد من عبادك، أو أمة من إمائك، كانت له قبلي مظلمة ظلمته إياها، في ماله أو بدنه أو عرضه، لا أستطيع أداء ذلك إليه، ولا أتحللها منه، فصل على محمد وآل محمد وأرضه أنت عني بما شئت، وكيف شئت، وهبها لي) (
[227]).
وبراساس آن ادعای انصراف ازآن ممنوع خواهد بودای محمود.
أحمد: آیا مادر حضرت يوسف(ع)کنیزسیاه بود تا گفته شود در آن سنتی از حضرت يوسف(ع)می باشد ؟
پدر: اگر به روايات أهل بيت (ص) رجوع کنیم آن سنت را خواهیم می یافت که آن را بیان کردند.
از أبى بصير که می گوید:شنیدم أبا جعفر(ع) می فرماید: (في صاحب هذا الأمر سنن من أربعة أنبياء؛ سنّة من موسى، وسنّة من عيسى، وسنّة من يوسف، وسنّة من محمد صلوات الله عليهم أجمعين. فقلت: ما سنّة موسى ؟ قال: خائف يترقب. قلت: وما سنّة عيسى ؟ فقال: يقال فيه ما يقال في عيسى. قلت: وما سنّة يوسف ؟ قال: السجن والغيبة...) (
[228]).
(در صاحب این امر سنتی از چهار پیامبر وجود دارد؛ سنتی از حضرت موسی ، وسنتی از حضرت عیسی ، وسنتی از یوسف ، وسنتی از حضرت محمد که درود خداوند بر همه آن ها باد. گفتم: سنت حضرت موسی چیست ؟ فرمود: ترسان ومراقب است. گفتم: وسنت حضرت عیسی چیست ؟ فرمودند: در مورد وی گفته می شود آن چه که در مورد حضرت عیسی گفته شده است . گفتم: سنت حضرت یوسف چیست ؟ فرمود: زندان وغیبت است ... ).
وروایت بیان می کند سنت حضرت یوسف که در صاحب امر وجود دارد همان زندان وغیبت است ، وچیزی که معلوم است این که زندان بر شخصیت حضرت مهدى اول(ع) جدا از پدرش امام مهدى محمد بن الحسن(ع) محتمل می شود، چون تاریخ ذکر نکرده که ایشان در گذشته زندان بودند، و فرض بر این که در زمان غیبت کبری زندانی شود این خیلی بعید است، بلکه غیر معقول می باشد.
واز همین جا کلمه: (ابن أمة سوداء) یک جملة جدا خواهد بود ودر جهت بیان سنتی که در حضرت يوسف(ع) می باشد نیست، وسنتی که این روایت بیان وروشن کرده همان زندان و غیبت می باشد.
همان طور که نیز احتمال دارد به این که درقائم(ع) سنّت دیگری علاوه بر زندان وغیبت وجود دارد واین که وی فرزند کنیزسیاه می باشد، و شاید ممکن است که مادرحضرت يوسف(ع) گندمگون بوده باشد.
وبر اساس این احتمال جمله (ابن أمة سوداء) یک جملة غیر مستانف می باشد، بلکه در جهت بیان سنتی در قائم(ع) از حضرت يوسف(ع) که علاوة بر زندان وغیبت، و آن فرزند کنیز سیاه می باشد.
همان طور که غیبت نیز روایات به آن اشاره نموده اند ، برای شما دو روایت ذکر می کنم:
روایت اول: روايت اصبغ از أمير المؤمنين(ع).
از اصبغ بن نباتة، که می گوید: (أتيت أمير المؤمنين(ع) فوجدته ينكت في الأرض، فقلت له: يا أمير المؤمنين، ما لي أراك مفكراً تنكت في الأرض ؟ أرغبة منك فيها ؟ قال: لا والله ما رغبت فيها ولا في الدنيا قط، ولكني تفكرت في مولود يكون من ظهر الحادي عشر من ولدي هو المهدي الذي يملاها عدلاً وقسطاً كما ملئت ظلماً وجوراً، يكون له حيرة وغيبة تضل فيها أقوام ويهتدي فيها آخرون. قلت: يا مولاي، فكم تكون الحيرة والغيبة ؟ قال: ستة أيام، أو ستة أشهر، أو ست سنين. فقلت: وإنّ هذا الأمر لكائن ؟ فقال: نعم كما أنه مخلوق، وأنى لك بهذا الأمر يا أصبغ، أولئك خيار هذه الأمة مع أبرار هذه العترة، قال: قلت: ثم ما يكون بعد ذلك ؟ قال: ثم يفعل الله ما يشاء فإنّ له بداءات وإرادات وغايات ونهايات) (
[229])، (
[230]).
از اصبغ بن نباته: (نزد امير مؤمنان(ع) آمدم و او را درحالت تفكردیدم که زمين را زيرورومى كرد. عرض کردم: چه شده شما را متفكر مي بينم ؟ آيا رغبتی به آن پیدا کردی ؟فرمودند: نه بخدا هيچ وقت رغبت به آن ودنيا نبودم .ولی درفكرمولودی هستم كه از نسل فرزند يازدهم من خواهد بود،اوست مهدی كه زمين را پر از عدل می كند همانگونه که پرازظلم وجور شده باشد,برای او غيبتی است وحيرت, كه در آن قومی گمراه وقومی هدايت مي شوند. عرض کردم: چه مدت حيرت وغيبتش باشد؟ فرمودند: شش روز يا شش ماه يا شش سال،عرض کردم: آيا اين شدنی است ؟ فرمودند: بله هم چنانكه او خلق شده است وچگونه است اين امربرای تو ای اصبغ آنها بهترين اين امت اند با بهترين اين عترت. گفتم:بعد از اوچه خواهد شد ؟ فرمودند پس خداوند هر چه خواهد انجام دهد وبرای اوست تغييرها وارادتها وغايتها وپايانها).
و فرموده او(ع) در مشخص کردن مدت زمان غیبت: (ستة أيام أو ستة أشهر أو ست سنين) .(شش روز يا شش ماه يا شش سال) ، بر امام مهدى محمد بن الحسن(ع) ضرورتا منطبق نمی شود.
روایت دوم: ازثقفى طحان، که می گوید: (دخلت على أبى جعفر محمد بن على الباقر(ع) وأنا أريد أن أسأله عن القائم من آل (ص)، فقال لي مبتدئاً: (يا محمد بن مسلم، إنّ في القائم من آل (ص) شبهاً من خمسة من الرسل: يونس بن متى، ويوسف بن يعقوب، وموسى، وعيسى، ومحمد، صلوات الله عليهم. فأمّا شبهه من يونس بن متى: فرجوعه من غيبته وهو شاب بعد كبر السن، و أمّا شبهه من يوسف بن يعقوب(ع): فالغيبة من خاصته وعامته، واختفاؤه من إخوته، وإشكال أمره على أبيه يعقوب(ع) مع قرب المسافة بينه وبين أبيه وأهله وشيعته. وأمّا شبهه من موسى(ع) فدوام خوفه، وطول غيبته، وخفاء ولادته، وتعب شيعته من بعده مما لقوا من الأذى والهوان إلى أن أذن الله تعالی في ظهوره ونصره وأيده على عدوه. وأما شبهه من عيسى(ع): فاختلاف من اختلف فيه، حتى قالت طائفة منهم: ما ولد، وقالت طائفة: مات، وقالت طائفة: قتل وصلب. وأما شبهه من جده المصطفى (ص) فخروجه بالسيف، وقتله أعداء الله وأعداء رسوله (ص)، والجبارين والطواغيت، وأنه ينصر بالسيف والرعب، وأنه لا ترد له راية. وإنّ من علامات خروجه: خروج السفياني من الشام، وخروج اليماني (من اليمن) وصحية من السماء في شهر رمضان، ومناد ينادي من السماء باسمه و اسم أبيه) (
[231]).
بر أبى جعفر محمد بن على باقر(ع) وارد شدم در حالی که می خواستم از قائم آل (ص) سوال نمايم، كه ابتدا ايشان شروع نمودند وفرمودند: (ای محمد بن مسلم، همانا درقائم ازآل (ص) شباهتی از پنج فرستاده می باشد: يونس بن متى، ويوسف بن يعقوب، وموسى، وعيسى، ومحمد، صلوات الله عليهم.واما شباهت او به يونس بن متى: بازگشتش ازغیبت به صورت جوان بعد از کهولت سن می باشد، و أمّا شباهت او به يوسف بن يعقوب(ع): غیبتش از خاص وعام واختفای آن از برادرانش می باشد، و نامفهموم بودن امرش بر پدرش حضرت يعقوب(ع) با توجه به نزدیکی مسافتی که بین وی وبین پدرش و خانواده اش و پیروانش بوده است . وأمّا شباهت او به حضرت موسى(ع)همان دوام ترس وطول غیبت ومخفی بودن ولادتش ، ورنج وسختی شیعیانش بعد از آن چه که از آزار واذیتی که می بیند می باشد تا این که خداوند در امر ظهورش ونصرت ویاری نمودنش بر دشمانش به وی اجازه دهد . وأما شباهتی که از حضرت عيسى(ع) دارد: اختلاف در آن چه در وی مختلف شدند، به طوری که گروهی از آن ها گفتند: به دنیا نیامده است وگروهی دیگر گفتند: کشته شده وبه دار آویخته شده است. وأما شباهتی که ازجدش حضرت مصطفى (ص) دارد: قیام با شمشیر وکشتن دشمنان خدا ورسولش(ص) وستمکاران وطاغوتیان می باشد، و با شمشیر وترس یاری می شود، و برای ایشان پرچمی باز نمی گردد. و از علامات قیام او: خروج سفيانى ازشام، وخروج يمانى وصحية(فریاد ) از آسمان در ماه رمضان،و ندا دهنده ای که از آسمان به نام ایشان ونام پدرش ندا می کند).
وفرموده اش(ع): (فالغيبة من خاصته وعامته، واختفاؤه من إخوته) (غیبت از خاص و عام ، و مخفی شدن از برادر انش) ؛ همانطور که روشن است برامام مهدى(ع) منطبق نمی شود، بلکه این با روایاتی که از ایشان به فرار کننده واز اهلش جدا شده وخون خواه پدرش تعبیر می کند بیشتر نزدیک می باشد، واین روایات – همان طور که قبلا گفته شد – وهمچنین نیز در شب آینده خواهد آمد – آن ها بر مهدی اول(ع) بشتر نظر دارند .وتا همین جا سخن امشب ای فرزندان عزیزم تمام می شود وبه امید خدا مابقی را فردا شب به اذن خدا کامل می کنیم .
والحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين وسلم تسليما.
***
-قسمت نهم:
روایات حرمت ذکر نام واختلاف کنیه
زمان گفتگو فرا رسید وفرزندان زودتر از پدرشان همان طور که هر شب در کتاب خانه دور هم جمع می شوند، جمع شدند و پدر آمد و ودید فرزندانش منتظرش بودند، بر آن ها سلام نمود وجواب سلامش را با بهترین سلام ها پاسخ دادند، وبه آن ها گفت: که ای فرزندانم حال شما چه طور است؟ فرزندان: به حمد خدا خوب هستیم.
پدر: آیا شروع کنم یا این که سئوالی دارید؟
فرزندان: بفرما پدر.
پدر: دیشب مورد دوم را به پایان رساندیم که در آن اوصاف مربوط به امام داوازدهم(ع) ومهدی اول را مشخص کردیم، وامشب مورد سوم را ذکر می کنم تا کلام وسخن ما کامل شود.
مورد سوم: روایات حرمت نام گذاری.
روایاتی در حرام بودن تسمیه صاحب امر آمده اند، و کسی که نام وی را بگوید کافر است، همان طور که امیر المومنین(ع) تصریح نمودند عدم ذکر نامش به علت وجود عهدی که رسول الله (ص) از وی گرفته است، به طوری که حتی شیخ مکارم شیرازی در کتاب خود قواعد فقهیه می گوید: (چیزی که بین عده ای از محدثین مشهور است حرمت نامیدن آن - جان ما فدای او باد- به نام خاصش، غیر از القاب معروفش می باشد، وآیا این حکم مختص به زمان غیبت صغری غیر از غیبت کبری است همان طور که علامه مجلسی در جلدسیزدهم از بحار الانواراز بعضی نقل کردند؟ یا این که آن به صورت عام برای هرزمان ومکان تا این که ظهور کند وزمین را پر از عدل و داد کندهمان طور که پر از ظلم وجور شده است؟ ویا این که حرمت آن بر مدار تقیه وترس وخوف باشد که هنگام عدم ترس جایز وهنگام ترس حرام است، بلکه به آن مختص نباشد ودر غیر از خودش از ائمه (ع) جریان داشته باشد، چیزی که آن را شیخ ما شیخ حر عاملی در وسایل درآغاز این باب انتخاب نموده ودر پایان نیزبه آن تصریح نموده است ) (
[232]).
واز همین جا عده ی کثیری در توجیه این روایات که بر تسمیه و عدم تسمیه امام(ع) دلالت دارند متحیر ماندند.
و ظاهرا صاحب (کتاب) وسایل قائل به جواز تسمیه است. در آخر باب (33) از ابواب امر به معروف ونهی از منکر می گوید: ( و احادیث در اقراربه نام امام مهدی محمد بن الحسن(ع) و در امر به نامیدن بطور عام و خاص به صراحت و اشاره، فعل و تقریر در نصوص و زیارات و دعاها و تعقیبات و تلقین و غیره بسیار هستند)(
[233]).
ودر جایی دیگر می گوید: (همانا گروهی از علمای ما در کتب حدیث واصول وکلام وغیر آن به نامش(ع) تصریح نموده اند که از جمله آن ها علامه ومحقق ومقداد ومرتضی وابن طاووس و غیره هستند، وعده کمی منع نموده اند وما آن را در کتاب جداگانه ای محقق ساختیم ) (
[234]).
ومجلسی از باب تعبد به حرمت نام بردنش به صورت مطلق در غیبت صغری قائل بود، وقتی که به آن تصریح نمود گفت: (این تحدیدها در نفی گفته کسی که آن را به زمان غیبت صغری مختص کرده روشن است و آن اعتماد بر بعضی علل استنباط شده و دور نماهای توهمی است) (
[235]).
ودیگری گفت: جایز بودن وعدم آن بر اساس وجود تقیه و عدم آن ،و علت آن اقتضای جمع بین اخبار است.
فرزندانم برای این که بر موضوع شناخت بهتری داشته باشید ،این روایات را برای شما ذکر می کنم وآن بر چند گروه می باشد:
گروه اول: تحریم نام بردنش به صورت مطلق داده شده ودر آن زمان ومکان ملاحظه نشده است .
روایت اول: شیخ کلینی از علی بن رئاب از أبى عبد الله(ع) روایت می کند، که می فرماید: (صاحب هذا الأمر لا يسميه باسمه إلاّ كافر) (
[236]).
(صاحب این امر کسی ایشان را به اسم نام نمی برد مگر این که کافر باشد).
روایت دوم: ونیزازريان بن صلت روایت است،که می گوید:از أبا الحسن الرضا(ع) در مورد قائم(ع) سوال نمودم، فرمودند: (لا يرى جسمه ولا يسمّى اسمه) (
[237]).
(جسمش دیده نمی شود و نامش برده نمی شود).
روایت سوم: صدوق از صفوان بن مهران ، ازامام صادق(ع) روایت می کند که ایشان به وی گفتند:مهدی از فرزندان شما چه کسی است؟ فرمودند: (الخامس من ولد السابع، يغيب عنكم شخصه ولا يحل لكم تسميته)(
[238]).
(پنجم از فرزند هفتم می باشد ، شخصیتش از شما غایب می شود و بر شما نام بردنش حلال نمی شود).
روایت چهارم: ونیز ازمحمد بن عثمان عمرى روایت است، که می گوید: توقیعی به خطی که آن را می شناسم خارج شده که در آن آمده: (من سماني في مجمع من الناس فعليه لعنة الله) (
[239]).
(هر کس نام مرا در جمعی از مردم ببرد بروی لعنت خدا خواهد بود).
وروایت تحدیدی به زمان معین نشده است.
روایت پنجم: ونیز از عبد العظيم حسنى، از محمد بن على بن موسى(ع) در ذكر قائم(ع) روایت است ، فرمودند: (يخفى على الناس ولادته ويغيب عنهم شخصه وتحرم عليهم تسميته وهو سمي رسول الله وكنيه) (
[240]).
(ولادتش بر مردم مخفی می ماند وشخصیتش ازآن ها غایب می شود و نام بردنش برآن ها تحریم می شود وایشان هم نام وکنیه رسول الله (ص)شده است ).
توجيه روايات گروه اول:
گفته می شود که حرمت نام بردن امام مهدی محمد بن حسن(ع) در وقت خاص و زمان معین بوده است، وآن همان زمان ترس بر ایشان است، و این همان چیزی است که بعضی از روایات گروه سوم تصریح نموده اند و این روایات حمل بر ترس هستند و گروه سوم منطبق بر این احتمال خواهد بود، و این به صورت اجمالی برای روایات این گروه می باشد، اما تفصیل ممکن است که گفته شود:
اما روایت اولی ودومی، ممکن است که به امام مهدی محمد بن حسن(ع) در زمان معین با توجه به روایاتی که بر نام بردنش در مدت معینی نهی کرده اند نظر داشته باشد، و ممکن است مقصود آن ها مهدی اول(ع) خواهد باشد.
واما روایت سوم ، آن بر امام مهدی محمد بن حسن(ع) نظر دارد، و حمل بر ترس باشد همان طور که در گروه سوم است، وبر اساس چیزی که کمی قبل به طور اجمال روشن کردیم،خواهد بود.
وامام چهارمی، وآن در مقصودش واضح است، زیرا ایشان(ع) به عدم تجویز ذکر نامش در جمع مردم تصریح نموده اند، ونیز بر امام مهدی(ع) ناظر بوده و نامیدنش در اجتماع بدون تحدید زمان و وقت تحریم شده است، واین روایت خاص از حیث مکان است؛ زیرا ممنوعیت فقط در محافل اختصاص یافته، واز جهت زمان عام شده است، و در زمان خاصی منع را محدود نکرده است.
و در این جا ممکن است درآن بیان اجمالی گفته شده بیان شود، یعنی ؛ حمل بر ترس بر ایشان(ع) خواهد بود، وآن بر اساس روایات گروه سوم که ذکر می شود خواهد بود.
اما پنجمی، وآن بر امام مهدی محمد بن حسن(ع) نظر دارد، وآن به قرینه کنیه چون ایشان هم نام و کنیه رسول الله (ص) می باشد. و کلام در آن مانند گفته مورد چهارم است .
گروه دوم: در آن تصریح به ترک تسمیه یا نام بردن تا این که قیام کند و زمین را پر از عدل نماید همان طور که از ظلم وجور پر شده وارد شده است.
روایت اولی: شیخ كلين به سندش از أبى هاشم داود بن قاسم جعفرى، از أبى جعفر(ع) در حديثی روایت می کند که ایشان فرمودند: (واشهد على رجل من ولد الحسن لا يسمّى ولا يكنّى حتى يظهر أمره فيملاها عدلاً كما ملئت جوراً، أنّه القائم بأمر الحسن بن علي) (
[241]).
(و گواهی می دهم بر مردی از فرزندان حسن که نام و کنیه ان برده نشود تا این که امرش ظاهر گردد و زمین را پر از عدل کند همان طور که از ظلم وجور پر شده است ، ایشان به امر حسن بن علی قیام می کند).
روایت دوم: شیخ صدوق به سندش از عبد العظيم حسنى، از آقای ماعلى بن محمد(ع) روایت می کند که ایشان اعتقاد واقرارش به ائمة (ص) را بر وی عرضه داشت – تا این که گفتن -: سپس شما ای سرورم ، سپس ایشان(ع) به او فرمودند: (ومن بعدي ابني الحسن، فكيف للناس بالخلف من بعده ؟ قلت: فكيف ذلك ؟ قال: لأنه لا يرى شخصه، ولا يحل ذكره باسمه حتى يخرج فيملأ الأرض قسطاً وعدلاً - إلى أن قال-: هذا ديني ودين آبائي) (
[242]).
(وبعد از من فرزندم حسن خواهد بود، پس حال مردم در جانشینی بعد از او چگونه خواهد بود؟ گفتم: آن چگونه است ؟ فرمودند: ایشان شخصیتش دیده نمی شود، وذکر نامش حرام می شود تا این که خروج کرده و زمین را پر از قسط وعدل نماید- تا این که فرمودند – این همان دین من وپدرانم می باشد).
روایت سوم: علامة مجلسى ازمحمد بن زياد ازدى، از موسى بن جعفر(ع) روایت می کند که ایشان هنگام ذکر قائم(ع) فرمودند: (تخفى على الناس ولادته ولا يحل لهم تسميته حتى يظهره تعالی فيملا به الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً) (
[243]).
(ولادتش بر مردم مخفی می ماند ونام بردنش بر مردم حرام می شود تا این که ظهور کند وزمین را پر از عدل و داد کند همان طور که پر ازظلم وجور شده است).
روایت چهارم: ونیز ازعبد العظيم حسنى، از أبي حسن سوم(ع) روایت است که ایشان در مورد قائم (ع) فرمودند: (لا يحل ذكره باسمه حتى يخرج فيملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلما وجوراً) (
[244]).
(ذکر نامش حرام می شود تا این که خروج نماید وزمین را پر ازعدل و داد کند همان طور که از ظلم وجور پرشده است ).
توجیه روایات گروه دوم:
اما روایت اولی، آن ناظر بر امام محمد بن حسن عسکری(ع) نیست، و گرنه بین آن وبین روایات گروه اول طبق چیزی که به طور اجمال روشن نمودیم تعارض حاصل می شود، زیرا روایت ذکر نام وکنیه تا زمان ظهور را تحریم کرده است، یعنی: چه تقیه وجود داشته باشد وچه نباشد تا هنگام ظهورش حرام بودن ثابت است، وآن وقت نسبت به روایات گروه دوم جدای ازغیر گروهای دیگر متعارض خواهد بود.
و در این جا روشن می شود که این روایت ناظر بر مهدی اول (ع) است که اهل بیت(ع) قصد داشتن که شخصیتش را تا ظهور امرش مخفی نگه دارند.
واما روایت دوم؛ آن نیز بر مهدی اول(ع) ناظر است، واوست که بعد از امام حسن عسکری(ع) می آید.
و آن چه که سليم بن قيس روایت کرده بر آن دلالت می کند: از رسول خدا (ص)، که می فرماید: (...ثم ضرب بيده على الحسين(ع) فقال: يا سلمان، مهدي أمتي الذي يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً من ولد هذا. إمام بن إمام، عالم بن عالم، وصي بن وصي، أبوه الذي يليه إمام وصي عالم. قال: قلت: يا نبي الله، المهدي أفضل أم أبوه ؟ قال: أبوه أفضل منه. للأول مثل أجورهم كلهم لأن الله هداهم به)(
[245]).
(... سپس با دست بر حسین(ع) زد و فرمود: ای سلمان، مهدی امتم که زمین را پر از عدل و داد می کند همان طور که پر از ظلم وجور شده است از فرزندان این است. امام فرزند امام ، عالم فرزند عالم، وصی فرزند وصی است، پدرش کسی که بعد از او می آید امام وصی وعالم است . گفتم: ای پیامبر خدا، مهدی افضل است یا پدرش؟ فرمود: پدرش از او افضل تر است. برای اولی مانند اجر تمام آن هاست زیرا خداوند آن ها را به وسیله او هدایت نمود).
وفرموده اش (ص): (أبوه الذي يليه) (پدرش که بعد از او می آید)، ضمير هاء به مهدى اول(ع) بر می گردد، وامام مهدى محمد بن الحسن (ع) است که بعد از او می آید، وفرزندش مهدى اول(ع) با ارسال کردنش قبل از او می آید.
و در این جا بر مهدی اول(ع) صدق می کند که او خلف بعد از امام عسکری(ع) است، همان طور که موید این معنی همان تعبیر روایت، وقتی که امام علی بن محمد هادی(ع) ذکر نمود: (وبعد از من فرزندم امام حسن(ع) است ) ،در حالی که بعد از امام حسن(ع) نمی گوید که فرزندنش جانشین است بلکه فرمود: (پس حال مردم در جانشینی بعد از او چگونه خواهد بود؟).
واین بر مهدی اول(ع)صدق می کند.
سليم در حدیث طولانی روایت می کند ودر آن آمده است: (حضرت فاطمة (ص) فرمود: يا رسول الله، فأي هؤلاء الذين سميت أفضل ؟..... إلى أن يقول: منهم المهدي. والذي قبله أفضل منه، الأول خير من الآخر؛ لأنه إمامه والآخر وصي الأول...) (
[246]).
( ای رسول خدا، از میان کسانی که نام بردی کدام افضل تر است ؟.... تا این که فرمود: از آن ها مهدی است . و آن که قبل از اوست از ایشان برتر است، اولی از آخری بهتر است، زیرا که ایشان امامش می باشد وآخری وصی اول می باشد... ).
ومنظور از مهدى همان مهدى اول(ع) می باشد همان طور که منظور از کسی که قبل ایشان آن امام محمد بن الحسن(ع) است، و امام حسن عسكرى(ع) نیست، به خاطر این که روایت تصریح می کند آن که قبل از ایشان است از وی افضل است، و ثابت نشده که امام عسكرى(ع) أفضل تر از فرزندش امام مهدى(ع) باشد، بلکه ثابت شده که امام مهدى(ع) از ایشان أفضل تر است.
شيخ نعمانى در غیبت خود روایت می کند:از أبى بصير، از أبى عبد الله، از پدرانش (ص)، می فرماید: (قال رسول الله (ص): إن الله تعالی اختار من كل شيء شيئاً، اختار من الأرض مكة، واختار من مكة المسجد، واختار من المسجد الموضع الذي فيه الكعبة، واختار من الأنعام إناثها، ومن الغنم الضأن، واختار من الأيام يوم الجمعة، واختار من الشهور شهر رمضان، ومن الليالي ليلة القدر، واختار من الناس بني هاشم، واختارني وعليا من بني هاشم، واختار مني ومن علي الحسن والحسين، وتكملة اثني عشر إماما من ولد الحسين تاسعهم باطنهم، وهو ظاهرهم، وهو أفضلهم، وهو قائمهم)(
[247]).
( رسول خدا (ص) فرمودند: به درستی که خدای عز وجل ّ از هر چیزی ،چیزی برگزید، از روی زمین مکه را اختیار کرد، واز سرزمین مکه مسجد الحرام ، و از مسجد آن مکانی که کعبه در آن است، واز چهارپایان ماده آنان، واز گوسفندان میش را، و از روز ها روز جمعه رابرگزید، واز ماه ها ماه رمضان را، واز شب ها شب قدر را اختیار کرد ، واز میان مردم بنی هاشم را ، واز میان بنی هاشم من وعلّی را برگزید، واز من وعلّی حسن وحسین را اختیار کرد، وآن (سلسه )را تا دوازده امام کامل کرد که از فرزندان حسین اند ونهمین آن ها باطن ، و ظاهر آنان است، و او برترین وقائم آنها است).
نهمین آن ها یعنی امام مهدى(ع) است و وی برترین آن هاست ،یعنی حتی از پدرش هم برتر و افضل تر است و بر این اساس آن که قبلش از آن افضل تر است همان مهدى اول(ع) است؛ پس آن کس که قبل ایشان است پدرش امام محمد بن حسن(ع) می باشد و او از آن برتر است و در آن اشکالی وارد نیست.
وبراساس آن تفسیر روایت به این صورت خواهد بود: (و آن که قبل از اوست از ایشان برتر است )، یعنی کسی که قبل از حضرت مهدی اول(ع) است از ایشان برتر است، و آن که قبل از اوست همان امام مهدی(ع) است که وی در امامت ودر مقام ودر ترتیب قبل از ایشان است.
(اولی از آخری بهتر است ؛زیرا وی امامش می باشد )،مقصود از اول همان امام مهدی(ع) ومقصود از آخرهمان مهدی اول(ع) است وجه برتری اولی برآخری این که اولی امام آخری است. (وآخری وصی اولی است..)،آخری همان مهدی اول(ع) واولی همان امام مهدی(ع) می باشد، ومهدی اول(ع) همان وصی امام مهدی(ع) می باشد.
و در این جا می توان گفت که روایت به مهدی اول(ع) نظر دارد.
و اما روایت سوم، آن مانند روایت قبل و به قرینه حرمت نام بردن تا این که خداوند امرش را ظاهر کند به مهدی اول(ع) نظر دارد، و این ممکن نیست که بر امام مهدی(ع) حمل کنیم وعلت آن همان نام بردنش قبل از این که خدای سبحان اورا ظاهر نماید.
واما روایت چهارم ، مانند آن چه که در مورد روایت سوم گفته شده ، درباره آن نیز گفته می شود.
محمود: پدر در این جا روایاتی که به حرمت ذکر نام تازمان ظهورش ویا خروجش سخن می گویند به مهدی اول(ع) نظردارند.
پدر: بله فرزندم.
گروه سوم: آن چه که برعدم تجویز نام بردن دلالت می کند سبب آن ترس است.
روایت اول: از على بن محمد، از أبى عبد الله صالحى، می گوید: یاران ما بعد از رفتن (وفات ) أبى محمد(ع) از من خواستند که از اسم ومکان سوال نمایم ، واین جواب دریافت گردید: (إن دللتم على الاسم أذاعوه وإن عرفوا المكان دلوا عليه) (
[248]).
(اگر نام را گفتید آن را فاش می کنند واگر مکان را دانستند بر آن را افشاء می کنند).
شيخ حر عاملى بعد از نقل این حديث می گوید:این بر اختصاص نهی با ترس و ترتب تباهی دلالت دارد.
روایت دوم: ونیز از عبد الله بن جعفرحميرى، ازمحمد بن عثمان عمرى روایت است، که ایشان به وی گفتند: (أنت رأيت الخلف ؟ قال: أي والله - إلى أن قال -: فالاسم ؟ قال: محرم عليكم أن تسألوا عن ذلك ولا أقول ذلك من عندي فليس لي أن أحلل ولا أحرم، ولكن عنه (ع)فإنّ الأمر عند السلطان إن أبا محمد مضى ولم يخلف ولداً - إلى أن قال -: وإذا وقع الاسم وقع الطلب فاتقوا الله وامسكوا عن ذلك) (
[249]).
(شما جانشین ( امام حسن(ع))را دیدی؟ گفت: بله به خدا – تا این که گفت -: پس نامش چیست ؟ گفت: بر شما حرام است که از آن سوال کنید وآن را از خودم نمی گویم و من اجازه حلال و حرام کردن ندارم ، و اما آن از ایشان(ع) است چون امر پیش سلطان این است که ابا محمد رفتند (وفات نمودند )واز خود فرزندی به جا نگذاشت – تا این که گفتند-: واگر نام واقع شد طلب نیز واقع می شود پس تقوای الهی پیشه کنید و از آن خود داری کنید ).
وشيخ حر عاملى بعد از نقل این حديث می گوید:واین واضح ترین دلیل که وجه نهی تقیه وترس است .
روایت سوم: شیخ صدوق از على بن عاصم كوفى روایت می کند ومی گوید: در توقيعات صاحب زمان خارج شده که:(ملعون ملعون من سماني في محفل من الناس) (
[250]).
(ملعون معلون است کسی که نام مرا در جمع مردم بگوید).
روایت چهارم: ونیز ازمحمد بن همام،ازمحمد بن عثمان عمرى روایت است که می گوید،:توقيع به خطی که آن را می شناسم خارج شده: (من سماني في مجمع من الناس فعليه لعنة الله) (
[251]).
(هرکس نام مرا در جمع مردم بگوید پس لعنت خدا بر او باد).
روایت پنجم: علامة مجلسى از أبى خالد كابلى روایت می کند و می گوید: (لما مضى علي بن الحسين(ع) ، دخلت على محمد بن علي الباقر(ع) فقلت: جعلت فداك، قد عرفت انقطاعي إلى أبيك وأنسي به و وحشتي من الناس. قال: صدقت يا أبا خالد، تريد ماذا ؟ قلت: جعلت فداك، قد وصف لي أبوك صاحب هذا الأمر بصفة لو رأيته في بعض الطرق لأخذت بيده، قال: فتريد ماذا يا أبا خالد ؟ قال: أريد أن تسميه لي حتى اعرفه باسمه. فقال: سألتني والله يا أبا خالد عن سؤال مجهد، ولقد سألتني بأمر ما كنت محدثاً به أحداً لحدثتك، ولقد سألتني عن أمر لو أن بني فاطمة عرفوه حرصوا على أن يقطعوه بضعة) (
[252]).
(هنگامی که علی بن الحسین(ع) در گذشت من خدمت امام باقر (ع) رسیدم وبه آن حضرت عرض کردم: فدایت گردم تو جدایی من از پدرت و انس با او و دروری من از مردم را می دانی، فرمود: راست گفتی ای ابا خالد، چه می خواهی ؟عرض کردم: فدایت گردم ، پدرت صاحب این امر را به گونه ای برایم وصف نموده که اگر در راهی اورا می دیدم دستش را می گرفتم ، فرمود: پس چه می خواهی ای ابا خالد ؟ عرض کردم: می خواهم نام اورا برایم بگویی تا با نامش اورا بشناسم ، فرمود: به خدا سوگند ای ابا خالد سوال دشواری از من پرسیدی، و در مورد امری از من سوال کردی که از قبل با کسی در مورد آن صحبت نکردم تا به شما بگویم، در مورد امری از من پرسیدی که اگر بنی فاطمه اورا شناختند حِرص ورزند که اورا تکّه تکّه کنند ).
توجيه روايات گروه سوم:
این گروه به امام مهدی(ع)، ونهی از نامبردنش بعلت ترس بر آن بر می گردد، که هرگاه ترس برطرف شود نهی از نام بردنش نیز بر طرف می شود.
آری، روایت آخری به مهدی اول(ع) نظر دارد، وبه خاطر این که امام باقر(ع) از نام بردنش به طور مطلق امتناع ورزیدند، واین از قبیل آن چه که تقدیم شد به این که نام بردنش تا زمانی که خداوند اذن به ظهور یا خروجش نماید حرام شده است.
سپس ارتباط فرزندان فاطمه به امام مهدی(ع) چیست؟! وفرزندان فاطمه نام امام مهدی(ع) را می داند وبه آن رسول خدا (ص) خبر داده بود،پس معنای پیشین فرموده امام باقر(ع) چیست ؟!
لذا روایت به مهدی اول(ع) نظر دارد که قبلا تقدیم شد این که منظور از لفظ صاحب امر بر مهدی اول(ع) اطلاق می شود، واین روایت از همین قبیل روایات است .
گروه چهارم: آن چه که دلالت بر وقوع نام بردنش از طرف آنها (ع) ویا از اصحابشان در موارد متعددی بدون نهی از طرف آن ها.
روایت اول: شیخ صدوق به اسنادش ازمحمد بن إبراهيم كوفى روایت می کند، که أبا محمد حسن بن على عسكرى(ع) برای بعضی از افرادی که نام اورا برده بود گوشت گوسفند ذبح شده فرستاد و فرمود: (هذه من عقيقة بني محمد)(
[253]).
(این از عقیقه فرزندم محمد است ).
روایت دوم: ونیز از أبى غانم خادم، روایت کرد و گفت: برای ابى محمد(ع) فرزندی به دنیا آمد و او را محمد نامید ودر روز سوم به اصحابش نشان داد وفرمود: (هذا صاحبكم من بعدي وخليفتي عليكم وهو القائم) (
[254]).
(این صاحب شما بعد ازمن است وخلیفه من برشماست واوقائم است).
روایت سوم: ازبعضی أصحاب ما، آنگاه که همسر أبى محمد(ع) بار دار گردید، فرمود: (ستحملين ولداً واسمه محمد وهو القائم من بعدي)(
[255]).
(پسری را به دنیامی آوری که نامش محمد است وایشان بعد از من قائم هستند).
روایت چهارم: شیخ طبرسى در إعلام الورى ازمحمد بن عثمان عمرى، از پدرش، از أبى محمد حسن بن على(ع) درخبری که از پدرانش (ص) روایت شده ، روایت می کند: (إنّ الأرض لا تخلو من حجة الله على خلقه وإن من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية، فقال: إنّ هذا حق كما أنّ النهار حق. فقيل: يا بن رسول الله، فمن الحجة والإمام بعدك ؟ فقال: ابني محمد هو الإمام والحجة بعدي فمن مات ولم يعرفه مات ميتة جاهلية) (
[256]).
( همانا که زمین از حجت خدا بر خلقش خالی نمی ماند و هر کس که بمیرد وامام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است، وفرمود: این همان حق است همان طور که روز حق است. و گفته شد: ای فرزند رسول خدا، حجت وامام بعد از شما چه کسی است؟ فرمودند: فرزندم محمد امام وحجت بعد ازمن است وهرکس بمیرد واورا نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است ).
روایت پنجم: از أبى نصرة، از أبى جعفر(ع)، از جابر بن عبد الله، ازفاطمة(ص): (إنه وجد معها صحيفة من درّة فيها أسماء الأئمة من ولدها فقرأه - إلى أن قال -: أبو القاسم محمد بن الحسن حجة الله على خلقه القائم، أمه جارية اسمها نرجس) (
[257]).
(که ایشان در نزد وی صحیفه ای از مرواید یافت که در آن نام ائمه از فرزندانش بود وآن را قرائت نمود- تا این که گفت -:ابو قاسم محمدبن حسن حجت خدا بر خلقش وقائم است ، مادرش کنیزی به نام نرگس است ).
روایت ششم: ازمفضل بن عمر، که می گوید: بر امام صادق(ع) وارد شدم وگفتم: اگر می شود به ما در مورد جانشین بعد شما سفارش می کردی. فرمودند: (الإمام بعدي ابني موسى والخلف المأمول المنتظر محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن موسى) (
[258]).
(امام بعد از من فرزندم موسی وجانشین مامول منتظر محمد بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی است ).
بیان مفاد روایات گروه چهارم:
واین روایات بر وقوع نام بردن امام مهدی(ع) از طرف آن ها (ع)، ویا اصحاب آن ها، دلالت دارد، و اگر نهی( از نام بردن) مطلق بود چرا آن ها (ع)نام وی را گفته اند همان طور که امام باقر(ع) نام صاحب امر را در روایت گذشته از گروه قبل بیان نفرمودند.
و ای فرزندانم از همین جا فرق را دانستید، وآن این که حرمت تسمیه و نام بردن تا زمان ظهور وخروج به مهدی اول(ع) نظر دارد وتحریم نام بردن در قالب ترس بر امام (ع)به امام محمد بن حسن(ع) نظر داشته وآن در زمان خاص بوده است.
و در این جا این روایت از أبى جعفر محمد بن على باقر، از پدرانش، از جدش (ص) آمده که فرمودند: أمير المؤمنين(ع) – در حالی که بر منبر بودد - فرمودند: (يخرج رجل من ولدي في آخر الزمان أبيض اللون، مشرب بالحمرة، مبدح البطن عريض الفخذين، عظيم مشاش المنكبين بظهره شامتان: شامة على لون جلده وشامة على شبه شامة النبي (ص)، له اسمان: اسم يخفى واسم يعلن، فأما الذي يخفى فأحمد وأمّا الذي يعلن فمحمد ...) (
[259]).
(مردی از فرزندانم در آخر زمان خروج می کند که سفید رو، متمایل به سرخی، شکمی وسیع و ران هایش پهن ،سر استخوان كتف شريفش بزرگ است، در پشت مباركش دو خال است: يكى به رنگ چوست بدن شریفش و ديگرى شبيه علامتى كه در كتف مبارك حضرت رسول صلى الله عليه و آله بود، دو نام دارد: نامی مخفی و نامی آشکار، واما نامی که مخفی می ماند احمد و نامی که آشکارمی شود محمد است...).
وبر این روایت شیخ حیدر زیادی (خداوی او را حفظ کند )تعلیق کرده ومی گوید: (می گویم: نام ونه شخص به جسمش ، وفرموده اش: نامی که آشکار می شود یعنی نام امام محمد بن حسن عسکری(ع) و آن نامی است که برای همه معلوم است و اهل بیت (ص) به آن اشاره نموده و مخفی نکرده اند، واما آن نامی که مخفی می ماند همان نامی است در ابتدای ظهورش با آن ظاهر می شود، و آن نام وصیش است ، و یا به عبارتی امام(ع) در ابتدای امر ظهورش به وصیش ظاهر می گردد، و او احمد است همانطور که در وصیت رسول خدا (ص) گذشت، (وهو أول المؤمنين) او اولین ایمان آورندگان است، یعنی احمد فرزند امام مهدی(ع)، با توجه به این که اهل بیت(ع) اشاره نمودند که اگر امر در مردی یا در فرزندش ظاهر شود نباید او را انکار کرد)(
[260]).
مورد چهارم: اختلاف در کنیه .
از جمله اموری که فرق بین امام مهدی(ع) از فرزندش مهدی اول (ع) مشخص می کند همان کنیه است، واین ازعلامات جدا کننده بین دوشخصیت در روایات اهل بیت (ص) بشمار می رود، وامام مهدی (ع) نامش نام رسول خدا(ص) وکنیه اش کنیه اوست، وآن در روایات آمده است، در حالی که مهدی اول(ع) کنیه اش مانند کنیه رسول خدا نیست، و روایاتی که این امر را روشن می کنند را برای شما بیان می کنم .
روایت اول: از أبى بصير، از امام صادق جعفر بن محمد، از پدرانش (ص)، که فرمودند: (قال رسول الله (ص): المهدي من ولدي، اسمه اسمي، وكنيته كنيتي، أشبه الناس بي خلقاً وخلقاً، تكون له غيبة وحيرة حتى تضل الخلق عن أديانهم، فعند ذلك يقبل كالشهاب الثاقب، فيملأها قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً) (
[261]).
(رسول خدا (ص) فرمود: مهدی از فرزند من است، نامش مانند نام من، و کنیه اش مانند کنیه من است، شبیه ترین مردم به من در خلق و خوی و آفرینش است، برای وی غیبت و سرگردانی است تا این که مردمی از ادیان خود گمراه شوند، در آن هنگام مانند شهاب ثاقب پیش آید و زمین را پر از عدل و داد کند همان طور که پر از جور و ظلم شده است).
روایت دوم: شیخ صدوق به اسنادش از جابر بن يزيدجعفى، از جابر بن عبد الله انصارى، روایت می کند که: رسول الله (ص) می فرماید: (المهدي من ولدي، اسمه اسمي، وكنيته كنيتي، أشبه الناس بي خلقاً و خلقا، تكون به غيبة وحيرة تضل فيها الأمم، ثم يقبل كالشهاب الثاقب يملأها عدلاً وقسطاً كما ملئت جوراً وظلماً) (
[262]).
(رسول خدا (ص) فرمود: مهدی از فرزند من است، نامش مانند نام من، و کنیه اش مانند کنیه من است، شبیه ترین مردم به من در خلق و خوی و آفرینش است، برای وی غیبت و سرگردانی است که درآن امت ها گمراه می شوند، سپس مانند شهاب ثاقب پیش آید و زمین را پر از عدل و داد کند همان طور که پر از جور و ظلم شده است).
روایت سوم: شیخ صدوق به اسنادش از هشام بن سالم، از امام صادق جعفر بن محمد، از پدرش ،ازجدش (ص)، روایت می کند: که رسول خدا (ص)می فرماید: (القائم من ولدي اسمه اسمي، وكنيته كنيتي، وشمائله شمائلي، وسنته سنتي، يقيم الناس على ملتي وشريعتي، ودعوهم إلى كتاب ربي تعالی، من أطاعه فقد أطاعني، ومن عصاه فقد عصاني، ومن أنكره في غيبته فقد أنكرني، ومن كذبه فقد كذبني، ومن صدقه فقد صدقني، إلى الله أشكو المكذبين لي في أمره، والجاحدين لقولي في شأنه، والمضلين لأمتي عن طريقته ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾)(
[263]).
رسول خدا (ص) می فرماید: ( قائم از فرزندان من است نامش نام من وکنیه اش کنیه من وشمایلش مانند شمائل من وسنتش مانند سنت من است . مردم را بر ملتم وشریعتم قرار می دهد وآن ها را به کتاب خدا دعوت می کند، هرکس از وی اطاعت کند از من اطاعت کرده وهرکس از ایشان سر پیجی کند از من سر پیچی کرده وهرکس ایشان را در غیبتش انکار کند مرا انکار کرده وهرکس وی را تکذیب نماید در واقع مرا تکذیب نموده وهرکس وی را تصدیق کند مرا تصدیق کرده است . شکایت تکذیب کنندگان من در امر او و انکار کنندگان کلام من در باره او و گمراه کنندگان امتم از راه او را به خدا می برم، (وکسانی که ظلم کنند بداند که به کدامین سمت منقلب شده اند).
ای فرزندانم ملاحظه کنید در تمامی روایات رسول خدا (ص) كنيه امام مهدى(ع) را بیان می کند، در حالی که قبلا بیان کردیم که صاحب امر کنیه دارعمویش می باشد،وبرای شما روایاتی را که قبلا ذکر کردیم برای یاد آوری بیان می کنم تا آن را به خاطر داشته باشید.
روایت اولی: از عيسى خشاب،می گوید:به امام قلت حسين بن على (ع)گفتم: شما صاحب این امر هستید؟فرمود: (لا، ولكن صاحب الأمر الطريد الشريد الموتور بأبيه، المكنّى بعمه، يضع سيفه على عاتقه ثمانية أشهر) (
[264]).
( خیر ، اما صاحب امر رانده شده فراری که خون خواه پدرش وکنیه دار عمویش می باشد که به مدت هشت ماه شمشیر را بر دوش خود می گذارد).
روایت دوم: از عبد الأعلى بن حصين ثعلبى، از پدرش، می گوید: أبا جعفر محمد بن على(ع) را درحج ویا عمرة ملاقات نمودم،وبه ایشان گفتم:سنم بالا رفته ، واستخوانم فرسوده شده، ونمی دانم که عمرم اجازه می دهدکه یک بار دیگر شما را ملاقات کنم یا نه. پس وصیتی به من بفرمایید ومرا خبر دهیدکه فرج کی خواهد بود؟ وفرمودند: (إنّ الشريد الطريد الفريد الوحيد، المفرد من أهله، الموتور بوالده، المكنّى بعمه هو صاحب الرايات، واسمه اسم نبي) (
[265]).
(همانا آن فراری تحت تعقیب تنها و جدا ، جدای از خانواده ، خون خواه پدرش ، کنیه دار عمویش او صاحب پرچم هاست ونامش نام پیامبری است ).
روایت دوم: واز أبى جارود، از أبى جعفر محمد بن على(ع) که ایشان فرمودند: (صاحب هذا الأمر هو الطريد الشريد الموتور بأبيه، المكنى بعمه، المفرد من أهله، اسمه اسم نبي) (
[266]).
(صاحب این امر همان آن تحت تعقیب فراری که خون خواه پدرش، وکنیه دارعمویش، وتنها وجدا از خانواده ونامش نام پیامبری است ) .
قبلاً برای شما روشن شده که منظور از عمویش همان حضرت عباس(ع) می باشد همان طور که حضرت أمير المؤمنين(ع) در یک خطبة طولانی در کوفه ایراد نمود آن را بیان کرد و فرمودند(ع): (بسم الله الرحمن الرحيم؛ الحمد لله بديع السموات وفاطرها..... ثم قال: لو شئت لأوقرت من تفسير فاتح الكتاب سبعين بعيراً .....، سبحان القديم، يفتح الكتاب ويقرأ الجواب، يا أبا العباس أنت إمام الناس، سبحان من يحيي الأرض بعد موتها وترد الولايات إلى بيوتها. يا منصور تقدم إلى بناء الصور ذلك تقدير العزيز العليم) (
[267]).
(بسم الله الرحمن الرحیم ؛ سپاس خدایی که آسمان ها و زمین را آفرید... سپس فرمود: اگر بخواهم می توانم از تفسیر فاتحه کتاب به اندازه هفتاد بار شتر بیان می کردم... سبحان قدیم ، کتاب را باز می کند وجواب را می خواند، ای ابا عباس شما امام مردم هستید، پاک و منزه است آن کسی که زمین را بعد از مرگش زنده می کند وحکومت ها را به صاحبانشان باز می گرداند. ای منصور برای ساخت صور پا پیش بگذارآن همان تقدیر خدای عزیز ودانا است ).
ای فرزندانم ،سخن خود را تا همین نقطه امشب تمام می کنیم ، وبه توفیق خدای متعال فردا شب کامل می کنیم .
والحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين وسلم تسليماً.
***
-قسمت دهم
چرا پرچم حق لعن می شود ؟
واثق روایتی خوانده بود که ذهنش را مشغول نموده، وتصمیم گرفت که آن را از پدرش سئوال کند، برادران جمع شدند وآن گاه پدرشان تشریف آوردند، وبر آن ها سلام نمود وسلامش را با رحمت وبر کات پاسخ دادند، در صورت آن ها نگاهی کرد وروبه واثق نمود وگفت: می بینم که واثق سخنی دارد؟
واثق: پدر امروز دوروایت خواندم که از آن ها شگفت زده وخیلی سرگردان شدم ومفهوم آن ها را نفهمیدم ، واز شما تقاضا دارم که آن را برای ما روشن کنید زیرا شما پدر کریم وبزرگواری هستید
در کتاب غیبت نعمانی این دو روایت آمده است:
روایت اول: از أبان بن تغلب،می گوید:از أبا عبد الله جعفر بن محمد(ع) شنیدم که می فرماید: (إذا ظهرت راية الحق لعنها أهل المشرق وأهل المغرب، أتدري لم ذلك ؟ قلت: لا. قال: للذي يلقى الناس من أهل بيته قبل خروجه) (
[268]).
(هنگامی که پرچم حقّ پدیدار شود اهل خاور وباختر آن را لعن کنند، آیا می دانی برای چه چنین می کنند ؟ گفتم: نه . فرمود: به خاطر آن چه که مردم پیش از خروج اواز خاندانش می بینند ).
روایت دوم: از منصور بن حازم،از أبى عبدالله(ع) که ایشان فرمودند: (إذا رفعت راية الحق لعنها أهل المشرق والمغرب. قلت له: ممَّ ذلك ؟ قال: مما يلقون من بني هاشم) (
[269]).
(هنگامی که پرچم حق ّ بر افراشته شود اهل مشرق ومغرب آن را لعن می کنند ، به او عرض کردم: آن برای چیست؟ فرمودند: به خاطر آن چه که از بنی هاشم می بینند).
اما سوال ای پدر: برای چه اهل مشرق ومغرب آن را لعن می کنند با این که آن پرچم حق است ؟
پدر: بله واثق ، سخنت را فهمیدم ای فرزندم، بدانید ای فرزندان من مردم دشمن چیزی می شوند که نسبت به آن جهل دارند، وهمه آن از جهل است، چه بسا سروران خلق محمد وخاندانش از جهل جاهلان تحمل نمودند، پس جاهل جهلش بر آن چیره می شود و آن را بر این باور قرار می دهد که به خود اعتقاد پیدا می کند که او عالم و آگاه است، اما او در حقیقت جاهل است، ونمی داند که وی جاهل است، بلکه معتقد است که وی عالم وداناست، واین فاجعه بزرگی است .
ولذا امام مهدى(ع) در ابتدای یکی از توقيعاتش که از ایشان صادر شده می فرماید: (لا لأمره تعقلون، ولا من أوليائه تقبلون، حكمة بالغة فما تغن النذر عن قوم لا يؤمنون). (
[270])
(نه به امرش (خدا ) تعقل می کنید، واز اولیائش قبول می کنید، حکمت واضح وروشنی است وهشدار دهندگان چه باید بکنند از قومی که ایمان نمی آورند).
وبعد از این مقدمه ای فرزندانم چند نکته را برای شمابیان می کنم:
نکته اول: یک چیزی برای شما ذکر می کنم واز شما می خواهم درباره آن قضاوت کنید، اگر انسانی بر ما تعدی نمود وقرآن را از ما به سرقت ببرد آیا قرآن مال او می شود؟
فرزندان: نه پدر.
پدر: کینه و دشمنی ما نسبت به غصب کننده آیا باعث می شود که قرآن از کسی که از آن غصب شده است برگردد؟
فرزندان: نه ای پدر .
پدر: اکنون بر مبنای حقیقت ما از صدام وافعالش برائت می جوییم، اما یکی از کار هایش این بوده که ایشان کلمه بزرگی را بر پرچم عراق نوشت وآن کلمه (الله اکبر ) است، آیا ما مجاز هستیم که این کلمه را ؛ به خاطر این که صدام آن را بر پرچم عراق نوشته است انکار کنیم ؟
فرزندان: در طبیعت حال ما مجاز به این کار نیستیم؟
پدر: اگر صهونیست های غاصب آمدند و قبله اول مسلمین را اغتصاب وتصرف نمودند، آدم عاقلی یافت نمی شود که قبله اول مسلمین به سبب این که صهیونیست آن را اغتصاب نمودند دوست نداشته باشد.
واز جمله اموری که صهیونیست آنرا اغتصاب نمودند همان ستاره ای که در پرچم خود قرار داده اند، وآن ستاره شش ضلعی است.
این ستاره منزلت بزرگ وباشکوهی دارد که بعداً درمورد عظمت آن برای شما خواهم گفت، اما سوال آیا منطقی است که با این ستاره، به خاطر این که صهیونیست ها آن را به عنوان شعار خود قراردادند مبارزه کنیم؟ هرگز وهزاربار هرگز.
ویکی از شبهاتی که مروجین به کار می برنند این که چرا یمانی ستاره صهیونیست ها را به عنوان شعار وامضای خود قرار داده است، و فراموش کرده اند که این ستاره برای صهیونیست غاصب نیست بلکه آن ستاره پیامبر خدا حضرت داود(ع) است، وسپس به پیامبر خدا حضرت سلیمان(ع) منتقل گردید، شیخ جهاد اسدی (خداوند او را حفظ کند) در کتاب خود رد ودود می گوید: (آن رمز الهی است که به نام ستاره داود نامیده می شود وهمچنین به نام انگشتر (نگین) حضرت سلیمان(ع) نیز نامیده می شود، واین چیزی است که در روایات معصومین (ص)آمده است ودرزبان عبری (ماجین داوید ) ودر عربیت به معنای درع داود(زره داود) نامیده می شود، و آن به عنوان مهم ترین نشانه الهی که پیامبر خدا حضرت داود(ع) آن راحمل می کرد به حساب می آید.
ودر آن جا سخن های زیادی در مورد قدمت این نشانه وجود دارد و در آن جا گروهی از شیعیان امامیه قانع شده اند شعاری که یهود آن را به عنوان رمز خود قرار داده اند، اصلش به پیامیر خدا حضرت داود(ع) باز می گرد وبرای خود دلایل شرعی وتاریخی دارند که دلالت می کنند به این که این نشانه نیز قبل از دیانات یهودی مانند نشانه ای برای علوم مخفی که شامل فلک وروحانیات بوده، بکار گرفته شده است.
ودر آن جا بعضی ها معتقدند که ستاره داود(ع) به عنوان نشانه ای برای مردم یهود در قرون وسطی واقع شده است و این که این نشانه جدید همگام با شمعدان هفت گانه ای که از آن به عنوان قدیم ترین نشانه های بنی اسرائیل به حساب می آید. در سال 1948 و به هنگام به وجود آمدن دولت اسرائیل ستاره داود به عنوان شعار اساسی بر پرچم اسرائیل انتخاب گردید)(
[271])
واین ستاره یکی از مواریث پیامبران (ص) است که خداوند متعال آن را به عنوان شعار وامضا برای قائم(ع) قرار داد، واز سید احمد الحسن(ع) در این خصوص سوال شده وفرموده اند: (هي اختيار الله وليس اختياري، والنجمة السداسية هي نجمة داود(ع)، وهو نبي مرسل من الله ونحن ورثة الأنبياء) (
[272]).
وقال(ع): (أمّا النجمة السداسية: فهي من مواريث الأنبياء التي ورثها القائم محمد بن الحسن المهدي(ع) وهي ترمز إليه (عليه صلوات ربي) وتعني: المنتصر والمنصور. واليهود الصهاينة سرقوا هذه النجمة، واتخذوها شعاراً لهم ورمزاً لانتظارهم للمصلح العالمي الموعود، وهو عندهم كما قدمت إيليا النبي(ع).
والذي يهين هذه النجمة ويلعنها يكون كمن يلعن كلمة (الله أكبر) التي وضعها صدام لعنه الله في علم العراق، ويكون ممن يلعن مواريث الأنبياء (ص).
فهذه النجمة هي نجمة المهدي(ع), وقد ورد عنهم (ص): إن راية الحق إذا ظهرت لعنها أهل المشرق وأهل المغرب.
فاحذروا أيها المؤمنون فاللعنة إذا لم تجد لها موضعاً عادت إلى صاحبها، كما ورد عن رسول الله (ص).
وداود(ع) داودنا، وسليمان(ع) سليماننا، والهيكل هيكلنا نحن المسلمون، لا هيكل اليهود الصهاينة قتلة الأنبياء، والأرض المقدسة أرضنا، ولابد من تحريرها وفتحها، ورفع راية لا إله إلاّ الله محمد رسول الله علي ولي الله عليها.
﴿إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبيُّ وَالَّذِينَ آمَنوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ﴾(
[273])).
فرمودند(ع):(آن انتخاب خداست وانتخاب من نیست ،وستاره شش ضلعی همان ستاره حضرت داود(ع) است، وایشان پیامبری فرستاده شده از طرف خداوند است وما وارث انبیاء هستیم).
وفرمودند(ع): (اما ستاره شش ضلعی، آن از مواریث انبیاء است که حضرت قائم محمد بن حسن مهدی(ع) آن را به ارث برده است، وآن علامت و نشانه ایشان است (درود پروردگاربراو باد ) ومعنایش: پیروز شده وپیروز شونده است . صهیونیست های یهودی این ستاره را به سرقت بردند، وبه عنوان شعار و نشانه ای برای انتظار مصلح جهانی موعود برای خود بکار بردند، و مصلح در نزد آنها همان طور که گفتم همان ایلیای پیامبر(ع) است .
وکسی که به این ستاره اهانت ولعن کندمانند کسی خواهد بودکه کلمه (الله اکبر ) ی که صدام لعنت الله علیه در پرچم عراق قرار داده لعن کرده است ،واز جمله کسانی خواهد بود که مواریث انبیاء را لعن کرده است .
واین ستاره همان ستاره حضرت مهدی(ع) است، واز آنها(ع) وارد شده است: هرگاه پرچم حق ظاهر شود اهل مشرق واهل مغرب آن را لعن خواهند کرد.
ای مومنان بر حذر باشید که نفرین ولعن اگر جایگاهی برای خود پیدا نکند به صاحبش بر می گردد، همان طور که از رسول خدا(ص) وارد شده است .
وحضرت داود، داود ماست ، وحضرت سلیمان، سلیمان ماست ، وهیکل، هیکل ما مسلمانان است، هیکلی برای یهود صهیونیست قاتلان انبیاء وجود ندارد، وزمین مقدس زمین ماست، وباید آنرا فتح و آزاد نموده، و پرچم لا إله إلاّ الله محمد رسول الله على ولى الله بر افراشته شود.
(سزاوارترين مردم به ابراهيم، آنها هستند که از او پيروي کردند، و (در زمان و عصر او، به مکتب او وفادار بودند؛ همچنين) اين پيامبر و کساني که (به او) ايمان آوردهاند (از همه سزاوارترند)؛ و خداوند، ولي و سرپرست مؤمنان است).
نکتة دوم: آن چه که ازأهل بيت (ص) آمده که مواريث انبياء نزد حضرت قائم (ع).
روایت اول: شيخ صدوق در كمال الدين به اسنادش از نزال بن سبره در حديث طولانی، از أمير المؤمنين(ع) روايت مى كند تا این که فرمودند: (خروج دابة (من) الأرض من عند الصفا، معها خاتم سليمان بن داود، وعصى موسى (ص)، يضع الخاتم على وجه كل مؤمن فينطبع فيه: هذا مؤمن حقاً، ويضعه على وجه كل كافر فينكتب هذا كافر حقاً، حتى أن المؤمن لينادي: الويل لك يا كافر، وإن الكافر ينادي طوبى لك يا مؤمن، وددت أني اليوم كنت مثلك فأفوز فوزا عظيما. ثم ترفع الدابة رأسها فيراها من بين الخافقين بإذن الله جل جلاله وذلك بعد طلوع الشمس من مغربها فعند ذلك ترفع التوبة، فلا توبة تقبل ولا عمل يرفع: ﴿لاَ يَنفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً﴾.
ثم قال(ع): لا تسألوني عما يكون بعد هذا فإنه عهد عهده إلي حبيبي رسول الله (ص) أن لا أخبر به غير عترتي).
فرمودند(ع): (خروج جنبنده ای (از )زمین در صفا، به همراهش انگشتر سلیمان بن داود، وعصای حضرت موسی(ع) می باشد، انگشتر(مُهر) را بر روی هر مومنی می زند بر آن نوشته (چاپ ) می شود: این به حق مومن است، وبر روی هر کافری زده شود نوشته می شود که بر حق کافر است، به طوری که انسان مومن ندا می دهد: وای بر تو ای کافر، و کافر فریاد می زند خوشا به حال تو ای مومن، امروز آرزو می کردم که مانند شما باشم وبه رستگاری بزرگ دست یابم، سپس جنبنده سر خود را بالا می برد وتمام کسانی که مابین مشرق و مغرب هستند به اذن خدا او را خواهند دید و آن بعد از طلوع خورشید از غروب گاهش می باشد که در آن هنگام توبه رفع (در توبه بسته می شود )می شود، وتوبه کسی پذیرفته نمی شود وعملی بالا نمی رود(در آن هنگام ایمان کسی برای او سودی نخواهد داشت اگر از قبل ایمان نیاورده باشد ویا این که در ایمان خود خیری بدست نیاورده باشد)
سپس فرمود: از من سئوال نکنید که بعد از این چه اتفاقی می افتد براستی که حبیبم رسول خدا (ص) به من سفارش نمودند که به جز عترتم کسی را از آن آگاه نشازم ).
نزال بن سبره گفت: به صعصعة بن صوحان گفتم: ای صعصعة، منظور أمير المؤمنين(ع) از این سخن چه بوده است ؟ صعصعة گفت: ای ابن سبره، همانا او کسی که پشت سرش عيسى بن مريم(ع) نماز می خواند او دوازدهمین نفر ازخاندان عترت است ، نهمین از فرزندان امام حسين بن على(ع) می باشد، و وی همان خورشید طلوع کننده از مغرب گاهش می باشد که در نزد رکن ومقام ظهور می کند وزمین را پاک می کند، ومیزان عدل را قرار می دهد و هیچ کس مورد ظلم قرار نمی گیرد (
[274]).
وروایت بیان می کند که به همراه حضرت قائم(ع) انگشتر (مهُر ) حضرت سليمان بن داود(ع) می باشد.
روایت دوم: شيخ طوسى در بیان ملاقات امام مهدى(ع) باعلى بن إبراهيم بن مازيار روایت می کند،که ابن مازيار به امام في حديث طولانی می گوید: (.. يا سيدي، متى يكون هذا الأمر - أي وقت الخروج- ؟ فقال(ع):إذا حيل بينكم وبين سبيل الكعبة، واجتمع الشمس والقمر واستدار بهما الكواكب والنجوم، فقلت: متى يا بن رسول الله ؟ فقال لي: في سنة كذا وكذا تخرج دابة الأرض بين الصفا والمروة، ومعه عصا موسى وخاتم سليمان، يسوق الناس إلى المحشر) (
[275]).
(... سرورم وقت خروج وقیام شما کی خواهد بود؟حضرت فرمودند: زمانی که بین شما وراه کعبه حائل شود وخورشید وماه جمع شده ودور آن ها را ستارگان و نجوم بگیرند. عرض کردم: در چه زمانی خواهد بود؟ فرمودند: در فلان سال وسال ، دابه الارض ( جنبنده زمین ) از بین صفا ومروه خروج می کند، در حالی که عصای موسی وانگشتر (مهُر ) حضرت سلیمان به همراه اوست ومردم را به سمت محشر حرکت می دهد).
روایت سوم: از أمير المؤمنين(ع) در كتاب جفر در مورد حضرت مهدى(ع) در حديث طولانی تا آنجا می رسد و می فرماید: (ويُعلي الله شأن محمد، يظهر بلال ومن تحنف في نجوم خمسين ليست في السماء، إنّما هي بالأرض العظيمة، لكن نجمة بني إسرائيل المرسومة في خطوط الدرع تبلعهم جميعاً زمان وعد الآخرة لهم، الذي يسوؤن فيه وجوه كل العرب، وتبكي أمة خالف رسولها وأطفأت بيدها مصباحها) (
[276]).
(وخداوند شان حضرت محمد(ص) را بالا می برد، بلال در پنجاه ستاره ظاهر شود، که آنها در آسمان نیستند. بلکه در سرزمینی بزرگ هستند (آمریکا و پرچمش) . لکن ستاره ی بنی اسرائیل که در خطوطی در سپر رسم شده است همه آنها را می بلعد و از بین می برد و زمان وعدگاه آخرت برای آنها می باشد، که به وسیله آن حال و روز تمام اعراب بد می شود، وامتی که با فرستاده خود مخالفت کرده و با دست خود چراغ های خود را خاموش کردند گریه خواهند کرد).
محمود: پدر، دو روایت اول و دوم در مورد قائم(ع) سخن نمی گویند، بلکه از جنبنده زمین سخن می گوید که به همراهش انگشتر (مهُر) حضرت سلیمان بن داود(ع) می باشد.
پدر: آفرین محمود، در این جا بابی برای دانستن منظور از جنبنده زمین باز می شود وبه طور خلاصه می گویم: که جنبنده زمین یک بار بر حضرت علی بن ابی طالب(ع) اطلاق می شود، و بار دیگر منظورش حضرت قائم(ع) می باشد،.و یا بگوییم جنبنده زمین در زمان رجعت که منظورآن حضرت علی بن ابی طالب(ع) می باشد وجنبنده زمین در زمان ظهور وقبل از قیامت صغری که مقصود آن حضرت قائم (ع) خواهد بود.
وبرای این که این فکر برای شما روشن شود به بیان روایاتی در این مورد به طور خلاصه می پردازم:
روایت اولی: از أبى عبد الله(ع) می فرماید: (أتى رسول الله (ص) إلى أمير المؤمنين(ع) وهو نائم في المسجد وقد جمع رملاً ووضع رأسه عليه فحركه برجله، ثم قال: يا دابة الله, فقال رجل من صحبه: يا رسول الله، أيسمي بعضنا بعضا بهذا الاسم, فقال: لا والله ما هو إلا له خاصة وهو دابة الأرض الذي ذكر الله في كتابه ﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِّنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ﴾، ثم قال: إذا كان آخر الزمان أخرجك الله في أحسن صورة ومعك ميسم تسم به أعدائك ....، فقال الرجل لأبي عبد الله(ع): إنّ العامة تزعم إنّ قوله تعالى: ﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً﴾ عنى في القيامة.
فقال أبو عبد الله(ع): يحشر الله يوم القيامة من كل أمة فوجاً ويدع منهم الباقين ؟ لا، ولكنه في الرجعة، وأمّا آية القيامة: ﴿وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً﴾) (
[277]).
أبي عبد الله(ع) می فرماید: ( امیر المومنین(ع) در مسجد خوابیده در حالی که خاک جمع کرده و سرش را بر آن گذشته که رسول خد ا (ص)آمد و آن را با پایش تکان داد، سپس فرمودند(ص): ای جنبنده خدا، یکی از یارانش گفت: ای رسول خدا آیا ما می توانیم همدیگر را با این نام صدا بزنیم، فرمودند(ص): نه به خدا سوگند آن نیست جز مخصوص اوست و او جنبنده زمین است که خداوند در کتابش ذکر کرده (و هنگامى که فرمان عذاب آن ها رسد (و در آستانه رستاخيز قرار گيرند)، جنبندهاى را از زمين براى آنها خارج مى کنيم که با آنان تکلم مىکند (و مى گويد) که مردم به آيات ما ايمان نمىآوردند.) ، سپس فرمود(ص): هرگاه آخر زمان شود خداوند شما را در نیکو ترین صورت خارج خواهد نمود در حالی که به همراهت نشانه گذاری است که دشمنانت را به او نشان گذاری می کنی... ومرد به ابی عبدالله(ع) گفتند:همانا عامه ادعا می کنند که فرموده خدای متعال: (روزى را که ما از هر امتى، گروهى را از کسانى که آيات ما را تکذيب مىکردند محشور مىکنيم؛ ) منظور آن در قیامت و محشر است.
ابو عبد الله (ع)فرمودند: خداوند در روز قیامت از هر امتی گروهی را برمی انگیزد وبقیه را به حال خود رها می کند؟ نه ، اما آن در رجعت می باشد، واما آیه قیامت اشاره می کند(و همه آنان را برمىانگيزيم، و احدى از ايشان را فروگذار نخواهيم کرد! ) .
و از آن جایی که روایت در مورد رجعت صحبت می کند، پس مقصود از جنبنده زمین على بن أبى طالب(ع) خواهد بود.
روایت دوم: از أبى عبد الله(ع) درحديث طولانی می فرماید: (.... وأنجز لوليك والداعي إليك... قال أحد الجالسين: متى يكون خروجه جعلني الله فداك ؟ قال(ع): إذا شاء من له الخلق والأمر. قال: فله علامة قبل ذلك ؟ قال(ع): نعم علامات شتى، خروج دابة الأرض من المشرق ودابة من المغرب، وفتنة تضل أهل الزوراء، وخروج رجل من ولد عمي زيد باليمن، وانتهاب ستارة البيت، ويفعل الله ما يشاء) (
[278]).
(... برای ولی شما مهیا نما کسی که به سویت دعوت می کند ... یکی از حاضران گفت:خدا مرا فدای شما کند خروجش چه زمانی خواهد بود؟ فرمود: هرگاه آن که خلق وامر برای اوست اراده کند. گفت: آیا قبل از آن علامتی دارد؟ فرمودند(ع): بله علامت های مختلفی، خروج جنبنده ای از جهت مشرق وجنبنده ای از جهت مغرب است، وفتنه ای که اهل زوراء را گمراه سازد، وخروج مردی از فرزندان عمویم زید در یمن، به سرقت رفتن ستار(پرده) منزل (خانه کعبه) ، وخدا هر چه بخواهد انجام می دهد).
و روایت از زمان ظهور سخن می گوید، وبر خروج جنبنده زمین قبل از امام مهدى(ع) اشاره می کند، و مقصود از جنبنده زمین در این جا همان يمانى قائم(ع) می باشد (
[279]).
نکته سوم: از أسرار ستاره داود وخاتم سليمان(ع) .
برای شما آن چه که در كتاب متشابهات سيد أحمد الحسن(ع) آمده ذکر می کنم ، آن گاه که از تاریکی های سه گانه در این آیه از ایشان سوال شده: ﴿خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُمَاتٍ ثَلاثٍ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ﴾(
[280]).
فأجاب(ع): (بسم الله الرحمن الرحيم ،والحمد لله رب العالمين ، وصلى الله على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين.
وهي (ظلمة الذر)، و(ظلمة الدنيا) و(ظلمة الرجعة)، وهي عوالم قوس النزول.
وعوالم قوس الصعود: هي الأنوار الثلاثة وهي (قبل الفناء) و(الفناء) و(العودة بعد الفناء)، وهي مراتب (ص) الثلاثة قبل (فتح الحجاب) و (بعد فتح الحجاب) و(بعد عودة الحجاب)، فهو يخفق بين الفناء في الذات الإلهية فلا يبقى إلا الله الواحد القهار، وبين عودته إلى الأنا والشخصية.
وهذه المراتب الستة في قوس الصعود والنزول تمثل كل الوجود، وتجلي النور في الظلمة، وظهور الموجودات بالنور في الظلمات، وهي واو النزول، و واو الصعود تشير إلى الستة أيام والست مراتب:
( ) واو النزول ،(و) واو الصعود.
والدائرة في رأس الواو تدل على الحيرة؛ في قوس الصعود هي الحيرة في النور لعدم إدراك ومعرفة النور التام، الذي لا ظلمة فيه، وهو: الله سبحانه وتعالى معرفة تامة وكامل. فتكون مراتب قوس الصعود هي: (قبل الفتح) و(بعد الفتح) و(الفناء) والثالثة هي: (العودة إلى الأنا والشخصية بعد الفناء).
أمّا الحيرة في الظلمة: لأنها في أدنى مراتبها لا تُدرك ولا يُحصَّل منها شيء، بل هي ظلمة وعدم ليس لها حظ من الوجود، إلا قابليتها للوجود. وهذه هي حقيقة المادة: ظلمة وعدم، لا يُحصَّل منها شيء، ولا يُعرف منها شيء، لولا تجلي الصورة الملكوتية فيها، وإظهارها لها.
فتكون مراتب قوس النزول: هي عالم الذر ثم النزول إلى ظلمة المادة ثم الصعود في قيامه القائم حتى الوصول إلى الرجعة، وهي المرتبة الثالثة، وهذه هي صورة قوس النزول والصعود.
وباجتماعهما وتداخلهما يتحصَّل كل الوجود من بدايته إلى نهايته، وهو (ص)) انتهى كلامه (ع) (
[281]).
برای شما آن چه که در كتاب متشابهات سيد أحمد الحسن(ع) آمده ذکر می کنم ، آن گاه که از تاریکی های سه گانه در این آیه از ایشان سوال شده:
(او شما را از يک نفس آفريد، و همسرش را از (باقيمانده گل) او خلق کرد؛ و براى شما هشت زوج از چهارپايان ايجاد کرد؛ او شما را در شکم مادرانتان آفرينشى بعد از آفرينش ديگر، در ميان تاريکيهاى سه گانه، مىبخشد! اين است خداوند، پروردگار شما که حکومت (عالم هستى) از آن اوست؛ هيچ معبودى جز او نيست؛ پس چگونه از راه حق منحرف مىشويد؟!).
پاسخ دادند: (بسم الله الرحمن الرحيم ،والحمد لله رب العالمين ، وصلى الله على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين.
وآن (تاریکی عالم ذر ) ، و(تاریکی دنیا ) و(تاریکی رجعت ) می باشد، وآن اضلاع قوس نزول است .
واضلاع قوس صعود: آن سه نور می باشد وآنها (قبل از فنا ) و( هنگام فنا ) و(بازگشت بعد از فناست ) وآن مراتب سه گانه حضرت محمد(ص) می باشد (فتح حجاب ) و(بعد از فتح حجاب ) و(بعد از بازگشت حجاب ) می باشد، پس ایشان(ص) اخفاق می کند بین فنا در ذات الهی که در آن حالت جز خدای یکتا وقهار چیزی باقی نمی ماند، وبین بازگشتش به منیت وشخصیت است .
واین مراتب شش گانه در قوس صعود ونزول تمثیل کننده همه وجود است، وتجلی نور در ظلمت است، وظهور موجودات بوسیله نور در تاریکی ، وآن واو نزول ، و واو صعود که به شش روز وشش مرحله اشاره دارد:
( ) واو نزول ،(و) واو صعود است.
ودایره ای که در راس واو می باشد بر سرگردانی دلالت دارد؛ در قوس صعود آن سرگردانی در نوربه خاطر عدم ادارک ومعرفت نور تام است، که در آن تاریکی وجود ندارد، وآن: خدای سبحان وتعالی معرفت او تام وکامل است. ومراتب قوس صعودهمان: (قبل از فتح ) و(بعد از فتح ) و( هنگام فنا ) وسومی آن: (بازگشت به منیت وشخصیت بعد از فناست ).
اما سرگردانی در تاریکی: آن در پایین ترین مراتب آن است که درک نمی شود وچیزی از آن بدست نمی آید، بلکه آن تاریکی وعدم است وبهره ای از وجود ندارد، مگر قابلیت آن برای وجود است. واین همان حقیقت ماده است: ظلمت وعدم، که از آن چیزی بدست نمی آید، وچیزی از آن شناخته نمی شود، اگر در آن صورت ملکوتی تجلی نیابد و آن را آشکار نسازد.
پس مراتب قوس نزول عبارتند از: عالم ذر سپس نزول به تاریکی ماده سپس صعود درقیام قائم(ع) تا رسیدن به مرحله رجعت، وآن مرتبه سوم است، واین تصویرقوس نزول وصعود می باشد.
و با جمع شدن آنها وتداخل آنها همه وجود از ابتدا تا انتها حاصل می شود وآن همان حضرت (ص)می باشد)
پایان کلام سید(ع).
و از این ستاره شش ضلعی به حضرت (ص)اشاره می کند، این رسم را ملاحظه کنید که چگونه نام پیامبر (ص)واضح و روشن است.
وهرکس دوست دارد بیشتر بداند به کتاب (شيء من أسرار نجمة قائم آل (ص)) مراجعه کند، چون مولف کتاب نشانه های بسیاری که ستاره شش ضلعی به آن اشاره می کند ذکر کرده است.
وتا همین جا گفتگوی امشب را تمام می کنیم به امید این که فردا شب ان شاء الله همدیگر را ملاقات کنیم .
والحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين وسلم تسليماً.
***
-پیوست ها
پیوست شماره (1)
(شيخ طبرسى در كتاب احتجاج: ج2 ص199-230روایت می کند): ازحسن بن محمد نوفلي روایت است که ایشان می گویند: (هنگامى که على بن موسى الرضا (ع) بر مأمون وارد شد. مامون به فضل بن سهل، وزير مخصوصش دستور داد که پيروان مکاتب مختلف را مانند جاثليق (عالم بزرگ مسيحى) و رأس الجالوت (پيشواى بزرگ يهوديان) و رؤساى صائبين و هربز اکبر (پيشواى بزرگ زردشتيان) و نسطاس رومى (عالم بزرگ نصرانى) و همچنين علماى ديگر علم کلام را دعوت کند تا سخنان آن حضرت را بشنوند و و ایشان نیز سخنان آن ها ر بشنودا.
فضل بن سهل آن ها را دعوت کردوهنگامی که جمع شدند، نزد مامون آمد وگفت: همه حاضرند.
مامون گفت:همه آن ها داخل شوند.
پس از ورود ، به همه خوش آمد وتهنیت گفت وسپس افزود: شمارا برای یک کار خیر دعوت کردم ودوست دارم با پسر عمویم که اهل مدینه است وتازه بر من وارد شده ،مناظره داشته باشید ، وفردا همه نزد من بیایید وهیچ کدام از شما تخلف نکند. همه گفتند: چشم اطاعت می کنیم، وفردا صبح همگی نزد تو خواهیم آمد.
حسن بن محمد نوفلى می گوید: ما در محضر امام أبى حسن الرضا (ع) مشغول صحبت بودیم که ناگاه ياسر خادم( که عهده دار کارهای حضرت بودند) وارد شد وگفت: سرورم ، مامون به شما سلام می رساند ومی گوید: برادرت فدای شما باد! اصحاب مکاتب مختلف وارباب ادیان وعلمای علم کلام از تمامی فرق ومذاهب گرد آمده اند.اگر دوست دارید،قبول زحمت فرموده ، فردابه مجلس ما آیید وسخنان آن هارا بشنوید،واگر دوست ندارید،اصرار نمی کنم ،ونیزاگر مایل باشید ،ما به خدمت شما می آییم واین برای ما آسان است!. و أبو الحسن(ع) فرمودند:.(سلام مرا به- مامون – برسان وبگو: می دانم مراد تو چیست ؟ به خواست خداوند فرداصبح نزد تو خواهم آمد).
حسن بن محمد نوفلى می گوید: وبعد از این که یاسر بیرون رفتند امام روبه ما کرد و فرمودند: (يا نوفلي، أنت عراقي ورقة العراقي غير غليظة، فما عندك في جمع ابن عمي علينا أهل الشرك وأصحاب المقالات ؟).
(ای نوفل ، شما عراقی هستید ومردم عراق ظریف وباهوش اند. ، نظر شما درباره این همایش چیست ؟ مامون چه نقشه ای در سر دارد که اهل شرک وصاحبان اندیشه های گوناگون را جمع کرده است ؟)
گفتم:فدایت شوم هدف خلیفه آز مودن شماست وبداند پایه علمی شما تا چه حد است ، ولی کار خود را بر پایه سستی بنا نهاده است.وبه خدا سوگند،آن بد بنایی است که ساخته است.
وبه من فرمودند: (چه بنایی ساخته وچه نقشه ای کشیده است؟) .
گفتم: علمای علم کلام اهل بدعت اند ومخالف دانشمندان اسلام اند ،چرا که عالم واقعیت ها را انکار نمی کند ، اما این ها اهل انکار وسفسطه اند. اگر دلیلی بیاوری که خدا یکی است ، می گویند: این دلیل را قبول نداریم اگر فرمودید: به این که حضرت (ص)رسول وپیامبر هستند می گویند رسالتش را ثابت کنید. خلاصه آن ها افرادی خطرناک اند و در برابر شخص دست به مغالطه می زنند وآن قدر سفسطه می کنند تا انسان از حرف خودش دست بردارد.فدایت شوم ، از این ها برحذرباش !
امام تبسمی نمودند،سپس فرمودند: (ای نوفلى،آیا می ترسی که دلایلم کافی نباشد وحجت را بر من ببندند ؟!)
( گفتم: نه به خدا سوگند، اصلا در این مورد بر شما نترسیدم وامیدوارم که خداوند شمارا بر آن ها پیروز گرداند).
امام فرمودند: (يا نوفلى، أتحب أن تعلم متى يندم المأمون ؟ قلت: نعم. قال: إذا سمع احتجاجي على أهل التوراة بتوراتهم، وعلى أهل الإنجيل بإنجيلهم، وعلى أهل الزبور بزبورهم، وعلى الصابئين بعبرانيتهم، وعلى الهرابذة بفارسيتهم، وعلى أهل الروم بروميتهم، وعلى أهل المقالات بلغاتهم، فإذا قطعت كل صنف، ودحضت حجته، وترك مقالته، ورجع إلى قولي، علم المأمون أن الذي هو بسبيله ليس بمستحق له، فعند ذلك تكون الندامة منه، ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم).
(ای نوفل: دوست داری بدانی که چه موقع مامون، از کار خود پشیمان خواهد شد؟ گفتم: بله . فرمودند: (آن گاه که بشنود که با اهل تورات ، به توراتشان ، وبا اهل انجیل، به انجیل آنان، وبا اهل زبور به زبورشان وبا صابئان به زبان عبری آن ها ، وبا هرابذه وموبدان زرتشتی به فارسی ، وبا رومیان به زبان رومی وباهریک از صاحبان اندیشه ها ومکاتب بازبان خودشان ، استدلال کرده وبه بحث وگفت گو نشستم . زمانی که هر گروه را به بن بست رساندم تا آن که دلایل خود را باطل بیند ولب فرو بسته ، تسلیم سخنم شود ، مامون خواهد فهمید که به آن چه پنداشته ودر اندیشه داشته است ، دست نخواهد یافت ودر آن هنگام است که پشیمان می شود وهیچ پناه و نیرویی جزبه خداوند متعال عظیم نیست).
وهنگامی که صبح شد فضل بن سهل به نزد ما آمدند وبه امام گفتند: فدایت شوم پسرعموی شما منتظرآمدن شماست،وافراد در اجتماع گرد آمدند نظر شما در رفتن به آنجا چیست؟
امام رضا(ع) به ایشان فرمودند: (شما بروید که به امید خدا من خواهد آمد) ،سپس وضوی مانند وضوی نماز گرفتند وسویق( نوعی شربت )نوشیدند واز آن به ما دادند، وسپس به همراه حضرت بیرون آمدیم ، تا این که بر مامون وارد شدیم.مجلس را دیدیم که از مردم پرشده است ، محمدبن جعفر به همراه جماعتی از آل طالب وبنی هاشم و نیز جمعی ازفرمانده هان نیز حضور داشتند. ووقتی که امام رضا(ع) وارد شدند،مامون ومحمد بن جعفر وجمعی از بنی هاشم به پا خواستند، وامام رضا به همراه مامون نشست، اما آن ها به احترام امام(ع) هم چنان ایستاده بودند تا این که به نشستن آن ها امر داده شد ونشستند،ومامون روبه امام بودند وساعتی با ایشان سخن گفتند، سپس روبه جاثلیق نمود وگفت: اى جاثليق! اين پسر عموى من موسى بن جعفر(ع) است. او از فرزندان فاطمه سلام الله علیها دختر پيامبر ما، و فرزند على بن ابى طالب(ع) است. من دوست دارم با او سخن بگويى و مناظره کنى، اما طريق عدالت را در بحث رها مکن.
جاثليق گفت:اى امير مؤمنان! من چگونه با مردی بحث و گفتگو کنم که او به کتابى استدلال مىکند که من منکر آنم و به پيامبری عقيده دارد که من به او ايمان نياورده ام.در اين جا امام(ع) شروع به سخن کرد و فرمود: اى نصرانى! اگر به انجيل خودت براى تو استدلال کنم اقرار خواهى کرد؟
جاثليق گفت: آيا مىتوانم گفتار انجيل را انکار کنم؟ آرى به خدا سوگند اقرار خواهم کرد هرچند به ضرر من باشد.
امام رضا(ع) فرمود: هرچه مىخواهى بپرس و جوابش رو بشنو.
جاثليق: درباره نبوت عيسى و کتابش چه مىگويى؟ آيا چيزى از اين دو را انکار مىکنى؟
امام رضا(ع) به ایشان فرمودند: من به نبوت عيسى و کتابش و به آن چه به امتش بشارت داده و حواريون به آن اقرار کرده اند، اعتراف مىکنم و به نبوت هرعيسایى که اقرار به نبوت (ص)وکتابش نکرده و امتش را به آن بشارت نداده کافرم!).
جاثليق: آيا به هنگام قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمى کنى؟
امام رضا (ع): آرى.
جاثليق: پس دو شاهد از غير اهل مذهب خود از کسانى که نصارى شهادت آنان را مردود نمىشمارند بر نبوت (ص)اقامه کن و از ما نيز بخواه که دو شاهد بر اين معنا از غير اهل مذهب خود بياوريم.
امام رضا(ع) فرمودند: هم اکنون انصاف را رعايت کردىاى نصرانى،آيا کسى را که عادل بود و نزد مسيح، عيسى بن مريم مقدم بود مىپذيرى؟
جاثليق: اين مرد عادل کيست، نامش را ببر؟
امام (ع): درباره "يوحناى" ديلمى چه مىگويى؟
جاثليق: به به! محبوبترين فرد نزد مسيح را بيان کردى!
امام(ع): تو را سوگند مىدهم آيا انجيل اين سخن را بيان مىکنند که يوحنا گفت: حضرت مسيح مرا از دين محمد عربى با خبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنين پيامبرى خواهد آمد، من نيز به حواريون بشارت دادم و آنها به او ايمان آوردند؟
جاثليق گفت: آرى! اين سخن را يوحنا از مسيح نقل کرده و بشارت به نبوت مردى و نيز بشارت به اهل بيت و وصيش داده است؛ اما نگفته است اين در چه زمانى واقع مىشود و اين گروه را براى ما نام نبرده تا آنها را بشناسيم.
امام رضا(ع): اگر ما کسى را بياوريم که انجيل را بخواند و آياتى از آن را که نام (ص)و اهل بيتش و امتش در آنها است، تلاوت کند آيا به او ايمان مىآورى؟
جاثليق: بسيار خوب است.
امام(ع) به نسطاس فرمود: آيا سفر سوم انجيل را از حفظ دارى؟
نسطاس گفت: بلى، از حفظ دارم.
سپس امام به رأس الجالوت (بزرگ يهوديان) رو کرد و فرمود: آيا تو هم انجيل را مىخوانى؟ گفت آرى به جان خودم سوگند. فرمود سِفرِ سوم را بر گير، اگر در آن ذکرى از محمد و اهل بيتش بود به نفع من شهادت ده و اگر نبود شهادت نده. سپس امام(ع) سفر سوم را قرائت کرد تا به نام پيامبر(ص)رسيد، آنگاه متوقف شد و رو به جاثليق کرد و فرمود:اى نصرانى! تو را به حق مسيح و مادرش آيا قبول دارى که من از انجيل باخبرم؟
جاثليق: آرى.
سپس امام(ع) نام پيامبر(ص) و اهل بيت و امتش را براى او تلاوت کرد؛ سپس افزود: اى نصرانى! چه مىگويى، اين سخن عيسى بن مريم است؟ اگر تکذيب کنى آنچه را که انجيل در اين زمينه مىگويد، موسى و عيسى هر دو را تکذيب کردهاى و کافر شده اى.وهرگاه این سخن را منکر شوی قتل شما واجب می شود، زیرا به خدا وپیامبر وکتاب خود کافر شدید.
جاثليق گفتند: من آن چه را که وجود آن در انجيل براى من روشن شده است، انکار نمى کنم و به آن اعتراف دارم.
امام رضا(ع): همگى شاهد باشيد او اقرار کرد، سپس فرمود: اى جاثليق هر سوالى مىخواهى بکن.
جاثليق: از حواريون عيسى بن مريم خبر ده که آنها چند نفر بودند و نيز خبر ده که علماى انجيل چند نفر بودند؟
امام(ع): از شخص آگاهى سؤال کردى، حواريون دوازده نفر بودند و اعلم و افضل آنها لوقا بود. اما علماى نصارى سه نفر بودند، يوحناي اکبر در سرزمين باخ، يوحناى ديگرى در قرقيسا و يوحناى ديلمى در بزخار و نام پيامبر و اهل بيت و امتش نزد او بود، و او بود که به امت عيسى و بنى اسرائيل بشارت داد).سپس فرمود:اى نصرانى! به خدا سوگند ما ايمان به آن عيسى داريم که ايمان به محمد داشت، ولى تنها ايرادى که به پيامبر شما عيسى داريم اين بود که او کم روزه مىگرفت و کم نماز مىخواند!
جاثليق گفت: به خدا سوگند علم خود را باطل کردى و پايه کار خويش را ضعيف نمودى و من گمان مىکردم تو اعلم مسلمانان هستى.
امام رضا(ع): مگر چه شده؟
جاثليق گفت: به خاطر اين که مىگويى عيسى ضعيف و کم روزه و کم نماز بود، در حالى که عيسى حتى يک روز را افطار نکرد و هيچ شبى را (به طور کامل) نخوابيد و وتمام وقت روزه بود وشب زنده دار بود.
امام(ع): براى چه کسى روزه مىگرفت و نماز مىخواند؟!
جاثليق نتوانست پاسخ گويد و ساکت شد (زيرا اگر اعتراف به عبوديت عيسى مىکرد با ادعاى الوهيت او سازگار نبود).
امام رضا(ع) فرمودند:اى نصرانى! سؤال ديگرى از تو دارم.
جاثليق گفت: اگر بدانم پاسخ مىگويم.
امام رضا(ع) فرمودند: تو انکار مىکنى که عيسى مردگان را به اذن خداوند متعال زنده مىکرد؟
جاثليق در بن بست قرار گرفت و بناچار گفت: انکار مىکنم، چرا که آن کس که مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا دهد او پروردگار است و مستحق الوهيت است.
امام(ع) فرمودند: حضرت اليسع نيز همين کار را مىکرد و او بر آب راه مىرفت و مردگان را زنده کرد و نابينا و مبتلا به برص را شفا داد، اما امتش قائل به الوهيت او نشدند و کسى او را عبادت نکرد. حزقیل پيامبر نيز همان کار مسيح را انجام داد و مردگان را زنده کرد.وسی وپنج هزار نفر بعد ازشصت سال از مرگشان زنده نمود).
سپس رو به رأس الجالوت کرده فرمود:اى راس الجالوت،آیا این ها را در تورات مىيابى که بخت النصر گروهی ازجوانان بنى اسرائيل را از بین اسیران بنی اسرائیل که در هنگام حمله به بیت المقدس اسیرشده بودند،انتخاب کردوبه بابل برد وخداوند حزقيل را به سوى آن ها فرستاد و او مردگان آنها را زنده کرد؟ اين واقعيت در تورات نوشته شده است، هيچ کس جز منکران حق آن را انکار نمىکنند).
راس الجالوت: ما اين را شنيده ايم و مىدانيم.
امام رضا(ع) فرمودند: راست مىگويى، سپس افزود:اى يهودى اين سِفر از تورات را بگير و آن گاه خود شروع به خواندن آياتى از تورات کرد، مرد يهودى تکانى خورد و در شگفت فرو رفت.
سپس امام رو به نصرانى کرد وفرمودند: ای نصرانی ، آیا آن ها قبل از حضرت عیسی بودند یا حضرت عیسی قبل از ان ها بوده است ؟)
گفت: بلکه قبل از ایشان بودند.
امام رضا(ع) فرمودند: (قریش بر رسول خدا(ص) جمع شدند و از وی خواستند که مردگانش را برای آن ها زنده کند، وامام علی(ع) را به همراه آن ها فرستاد وبه ایشان فرمودند: به سوی جبانه برو، وآن کسانی که از بزرگان آنها هستند وخواستار آن ها هستند را با صدای بلند صدا بزن که ای فلان ، ویا فلان ویا فلان حضرت محمد رسول خدا (ص) به شما می فرماید که به اذن خدا برخیزید) وآن ها را صدا نمود، وبرخواستند در حالی که گرد وخاک را از سرورویشان پاک می کردند و قریش نزدیک آمدند واز امور آن ها سوال می کردند وبه آن ها خبر دادند که حضرت محمد(ص)به عنوان پیامبر برای آن ها مبعوث شده است . وگفتند: دوست می داشتیم که در زمان او باشیم وبه ایشان ایمان می آوردیم، وبیماران کر و کور مادر زاد ودیوانگان را شفا داد وحیوانات وپرندگان وجن وشیاطین با وی سخن گفتند،وغیر از خدا ، خدای دیگر را قبول نمی کردیم ،وهیچ یک از فضل آن ها را منکر نمی شویم واگر شما مجاز بودید که حضرت عیسی(ع) را به عنوان خدا بپذیرد، بر شما نیز جایز بود که حضرت یسع وخزقیل را به عنوان خدا بپذیرید، زیرا آن ها همان کاری که حضرت عیسی فرزند مریم در زنده نمودن مردگان کرده بود، همین کار را نیز انجام داده بودند سپس به این که قومی از بنی اسرائیل به خاطر ترس از طاعون از شهر خود خارج شدند، در حالی که آن ها از مرگ بر حذر بودند خداوند همه آن ها را دریک ساعت هلاک نمود، واهل روستا آمدند وبر آن ها حصاری کشیدند ، وآن ها در آن جا ماندند تا این که استخوان آن ها تبدیل به خاک گردید واز آن جا پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل گذشت واز زیادی استخوان های پوسیده تعجب نمود، وخداوند بر وی وحی نمود که آیا دوست داری که آن ها را برایت زنده کنم تا به آن ها پند واندز بدهید؟ فرمود: بله . وخداوند به وی وحی نمود که آن ها را صدا بزن و فرمود: ای استخوان های پوسیده به اذن خدا برخیزید! و زنده برخواستند درحالی که گرد وغبار را از سروروی خود پاک می کردند.
سپس ابراهیم خلیل(ع) زمانی که پرندگانی گرفت وآن هارا قطعه قطعه نمود، سپس بر روی هرکوهی قسمتی از آن ها گذاشت ،سپس آن ها را صدا نمود وبه سوی وی آمدند،هم چنین حضرت موسی بن عمران(ع) وهفتاد نفر از اصحابش کسانی که آن هارا انتخاب نمودتا به همراهش به کوه بروند،وبه ایشان گفتند: شما خدا را دیده اید پس آن را نیز به ما نشان بدهید! وبه ایشان فرمود: من خدا را نمی بینم . گفتند: به شما ایمان نمی آوریم تا این که خدا را به صورت جسم مشاهده کنیم ، که صاعقه به آن ها زده شد وتا آخرین نفر از ایشان سوختند وتنها حضرت موسی(ع) باقی ماند. وفرمود: خدایا هفتاد نفر از بنی اسرائیل انتخاب نمودم وبه همراه آنان به این جا آمدم ، وحالا تنها بر گردم ، وچگونه در آن وقت قومم به آن چه که باید خبر بدهم باورم خواهند نمود واگر می خواستی قبل از این آن ها را هلاک می کردی وحالا ما را به آن چه که جاهلان ما انجام داده اند ،هلاک می کنید؟ وخداوند آن هارا بعد از مرگشان زنده نمود،وهمه آن چه که برای شما ذکر کردم نمی توانید رد کنید؛زیرا که تورات وانجیل وزبور وفرقان آنها را ذکر کرده اند،واگر هرکس که مردگان را زنده وابرص وکورمادر زاد ودیوانگان را شفا دهد غیر از خدا، خداگرفته شوند پس بایدهمه آن هارا خداحساب کنید ! ای نصرانی چه می گوید؟!).
جاثليق پاسخى نداشت بدهد، تسليم شد و گفت: سخن، سخن توست و معبودى جز خداوند يگانه نيست .
سپس امام(ع) روبه راس الجالوت نمود و سوال کرد:(ای یهودی ،پیش من بیا که از شما در مورد ده آیه ای که بر موسی بن عمران نازل شده سوال بکنم ، آیا در تورات خبر حضرت محمد(ص) وامتش به صورت نوشته نمی یابید که هرگاه امت آخری که پیروان سوارکار شتر بیاید که خیلی خیلی خدای خودرا تسبیح می کنند وآن تسبیح جدید می باشد و کنایس مجدد خواهند شد وبنی اسرائیل بر علیه آن ها ومملکتشان یورش می برند تا قلبهای آن ها آرام گیرند ومی بینند که در دستانشان شمشیرانی گرفته اند تا به وسیله آن از امت های کافر در سراسر زمین انتقام می گیرند، این چنین در تورات نوشته شده است ؟ ).
راس جالوت گفت: بله ما آن را آن طور می یابیم.
سپس به جاثلیق فرمودند: (ای نصرانی ، اطلاعات شما در مورد کتاب شعیا چگونه است ؟) گفت: حرف حرف آن را می دانم .
به آن ها فرمود: (این حرف را از کلامش رامی دانید:ای قوم من کسى را ديدم که بر دراز گوشى سوار است و لباسهايى از نور در تن کرده (اشاره به حضرت مسيح) و کسى را ديدم که بر شتر سوار است و نورش مثل نور ماه (اشاره به پيامبر اسلام (ص)) می باشد ؟
گفتند: آرى اشعيا چنين سخنى را گفته است.
امام رضا(ع) افزود:اى نصرانى، اين سخن مسيح را در انجيل به خاطر دارى که فرمود: من به سوى پروردگار شما و پروردگار خودم مىروم و "بارقليطا" مىآيد و درباره من شهادت بهحق مىدهد.آن گونه که من درباره او شهادت داده ام، و همه چيز را براى شما تفسير مىکند، واوست که شروع به افشای فضایح امت ها می کندواوست که عمود وستون کفر را می شکند؟ ).
جاثليق:هر چیزی که از انجيل مىگوييد ما به آن معترفيم..
فرمود: (آیا این را در کتاب انجیل ثابت می یابید؟ )
گفت: بله.
امام رضا(ع) فرمودند: (ای جاثلیق ، آیا به من خبر نمی دهی از انجیل اولی زمانی که آن را گم کرده اید، در نزد چه کسی یافته اید ؟ چه کسی این انجیل را برای شما نوشت ؟ ).
به ایشان گفت: غیر از یک روز انجیل را گم نکرده ایم به طور که آن را از بین رفته یافتیم ویوحنا ومتی آن را برای ما نوشتند.
وامام رضا(ع) فرمودند: معرفت شما نسبت به سنن انجیل وعلمای آن چقدر کم می باشد،واگر همان طور که ادعا می کنید چرا در مورد انجیل اختلاف دارید؟ وشاید اختلاف در همان انجیلی که امروز در دست شماست واگر بر عهد گذشته بود بر آن اختلاف نمی کردید اما علمی به شما یاد می دهم پس بدان: زمانی که انجیل اول ناپدید شدنصارا بر علمای خویش جمع شدند وبه آنان گفتند: حضرت عیسی فرزند مریم کشته شده وانجیل را گم کرده ایم ، وشما علمای ما هستید در نزد شما چیست ؟ والوقا ومرقانوس ویوحنا ومتی به آن ها گفتند: که انجیل در سینه های ما قرار داردکه آن را به صورت سفر سفردر هر یک شنبه خارج خواهیم نمود ، پس بر آن ناراحت نشوید وکنایس را خالی نکنید، وما هر یک شنبه سفری از اسفار آن را برای شما می خوانیم تا این که همه آن را جمع کنیم ).
امام رضا(ع) فرمودند: (همانا که الوقا ومرقانوس ویوحنا ومتی این انجیل را برای شما نوشتند بعد از این که شما انجیل اول را گم کرده اید،واز آن جایی که آن چهار نفر شاگردان ،شاگردان نخستین هستند، آیا آن را دانستید؟)
جاثلیق گفت: اما قبل از این آن را نمی دانستم وحالا آن را فهمیدم وحالا برایم روشن گردید وآن به فضل آگاه بودن شما از انجیل می باشد و امروز چیز هایی شنیدم که قبلا از آن ها اطلاع نداشتم وقلبم گواهی می دهد که آن ها حق ودرست می باشند وخیلی زیاد بهره بردم .
امام رضا(ع) فرمود:(شهادت وگواهی آنان را چگونه می بینید ؟ )
گفت: پاداش و جایزه.
آنان علمای انجیل می باشند وهر آن چه که به آن شهادت دادند بر حق می باشد.
امام رضا(ع) - به مامون واهل بیتش وغیر ه که در آن جا حاضر بودند – فرمودند: (بر وی گواه باشید ) گفتند: گواهی می دهیم .
سپس به جاثلیق فرمودند: (شمارا به حق مادر وفرزند،آیا اطلاع دارید که متی در نسب حضرت عیسی گفته است: به این که مسیح فرزند داود فرزند ابراهیم فرزند اسحاق فرزند یعقوب فرزند یهود فرزند خضرون می باشد؟ ومرقانوس در نسب حضرت عیسی(ع) می گوید: که ایشان کلمه خدا که آن را در جسد آدمی قرار داد تا این که انسان گردید؟ والوقا می گوید: به این که حضرت عیسی بن مریم مادرش انسان هایی از گوشت وخون هستند که در آن ها روح قدس (مقدس ) دمیده شده است ؟ سپس شما می گویی که گواهی حضرت عیسی بر نفس خود حق است من به شما می گویم که او به آسمان بالا نمی رود جز آن که از آن نازل شده است مگر آن کسی که سوارکار شترآخرین پیامبران، که ایشان به آسمان ها بالا می رود و پایین می آید، در مورد این سخن چه می گویی ؟ )؟
جاثلیق گفت:این سخن حضرت عیسی(ع) ومنکر آن نیستم .
امام رضا(ع) فرمود:( در مورد شهادت الوقا ومرقانوس ومتی بر حضرت عیسی(ع) وبه آن چه که به وی نسبت داده اند چه می گویید ؟ )
جاثلیق گفت: بر حضرت عیسی(ع) دروغ بستند.
امام رضا (ع)فرمودند: ( ای قوم مگرنه آن ها را تزکیه نمود وگواهی دادند که آنان علمای انجیل هستند وسخن آن ها بر حق است ).
جاثلیق گفت: ای دانشمند مسلمانان ، آیا دوست نداری مرا از امر آنان معاف کنید.
امام رضا(ع) فرمودند: ( این کار را کرده ایم . ای نصرانی هر چه دوست داری سوال کن؟!)
جاثلیق گفتند: شخص دیگری غیر از من سوال کند به خدا قسم گمان نمي کردم در ميان مسلمانان کسي مثل تو باشد
و امام رضا(ع) روبه رأس جالوت نمود، وبه ایشان فرمودند: ( شما سوال می کنید یا من سوال کنم ؟)
گفت: من سوال می کنم. وهیچ حجتی از شما نمی پذیرم مگر این که از تورات ویا از انجیل ویا از زبور داود ویا آن چه که در صحف إبراهيم وموسى باشد.
امام رضا(ع) فرمودند: ( از من حجتی قبول نکنید مگر آن چه که تورات از زبان حضرت موسى بن عمران(ع)، وانجيل از زبان عيسى بن مريم(ع)، وزبور از زبان داود(ع) سخن گفته باشد).
رأس جالوت گفت: از کجا می توانی نبوت حضرت محمد را ثابت کنید ؟ امام رضا(ع) فرمودند: (به نبوت ایشان حضرت موسى بن عمران، وعيسى بن مريم، وداود خليفة الله در زمین گواهی داده اند).
به ایشان گفت: فرموده حضرت موسى بن عمران را ثابت کنید!
امام رضا(ع) فرمودند: (ای يهودى آیا می دانید،که حضرت موسى به بنى إسرائيل وصیت کرده بود وبه آن ها فرموده:به زودی پیامبری از برادران شما خواهد آمد که سخن اورا بشنوید و ایشان را تصدیق کنید،وآیا برای بنی اسرائیل برادرانی غیر از فرزندان حضرت اسماعیل می شناسید اگر شما نزدیکی اسرائیل به حضرت اسماعیل را می دانید ونسبی که بین آن ها وجود دارد، آن ها فرزندان حضرت ابر اهیم (ع)می باشند؟)
رأس جالوت گفت: این گفته حضرت موسى را رد نمی کنیم.
وامام رضا(ع) به ایشان فرمودند: (آیا از برادران بنى إسرائيل
غيرحضرت (ص) کسی برای شما آمده است ؟)
گفت:نه.
ودر کتاب عيون آمده که امام رضا(ع) فرمودند: ( مگر نه این در نزد شما صحیح می باشد؟)
گفت: بله. اما من دوست دارم آن را در تورات برایم تصحیح کنید.
وامام رضا(ع) به ایشان فرمودند: ( آیا انکار می کنی که تورات می گوید: نوری از طرف طور سیناء آمد، وبرای مردم از کوه ساعیر درخشان گردید،واز کوه فاران بر ما هویدا گردید ؟)
قال رأس جالوت گفت: این کلمات را می دانم، اما تفسیرش چیست ؟
امام رضا(ع) فرمودند: ( من به شما خبر خواهم داد: نوری از جهت طور سیناء آمد: وآن همان وحی خدای تبارک وتعالی است که بر حضرت موسی(ع) برکوه طور سینا فرود آمده است، واما گفته اش: وبرای مردم در کوه ساعیر روشن گردید: وآن همان: کوهی که خداوند بر حضرت عيسى بن مريم(ع) در حالی که وی بر آن قرار داشت،وحی خود را نازل گرداند ،واما گفته اش:وسپس از کوه فاران بر ما طلوع خواهد کرد وآن کوهی از کوه های مکه می باشدوبین آن تا مکه فاصله یک یا دو روز است. شعيا پیامبر می فرماید – در آن چه شما واصحابتان در تورات می گوید – دوسوار کاری را دیدم که زمین بر آن ها روشن گردید (از نور آن ها روشن گردید ) که یکی از آن ها بر قاطری سوار است ودیگری بر شتر،وچه کسی سوار قاطر شده وچه کسی سوار شتر می باشد ؟)
رأس جالوت گفت: آن هارا نمی شناسم ایشان رابرایم معرفی کنید!
فرمود: (اما سوار کار قاطر حضرت عیسی ، وسوار کار شتر حضرت (ص)می باشد، آیا این را از تورات منکر می شوید ؟)
گفت:نه منکر نمی شوم.
امام رضا(ع) فرمودند: ( آیا حيقوق پیامبر(ع) را می شناسید؟)
گفت: بله، من اورا می شناسم!
فرمود: ایشان فرمودند – وکتابتان آن را می گوید -: خداوند با چیزهای آشکار از کوه فاران آمد ، وآسمان ها از تسبیح حضرت احمد وامتش پرگردید، اسبان خودرا همان طور که در خشکی حرکت می دهد در دریا نیز حرکت می دهند،وبعد از خراب شدن بیت المقدس با کتاب جدید می آید ، يعنى باكتاب: قرآن. این را می دانید وبه آن ایمان دارید؟)
رأس جالوت گفت: آن را حيقوق پیامبر(ع) گفته ومنکر سخنش نیستم.
امام رضا(ع) فرمودند: ( حضرت داود(ع) در زبورش می فرماید – وشما آن را می خوانید -:خداوندا اقامه کننده سنت را بعد از دوره زمانی مبعوث کن. وآیا پیامبری غیر از حضرت (ص)را می شناسید که بعد از گذشت دوره زمانی سنت را بر پا داشته است؟)
رأس جالوت گفت: این گفته حضرت داود است که می دانیم ومنکرآن نمی شویم ،واما منظورایشان حضرت عیسی است که بعد از ایشان این مدت شروع گردید.
امام رضا(ع) فرمودند: (خود را به نادانی می زنی، آیا شما نمی دانید که حضرت عیسی با سنت مخالف ننمود وموافق سنت تورات بود تا وقتی که خداوند اورا به سوی خودرفع نمود، ودر انجیل نوشته شده است: من به سوى پروردگار شما و پروردگار خودم مى روم و "بارقليطا" مىآيد و میخ ها را تخفیف می کند، و همه چيز را براى شما تفسير مىکند، وبرای من گواهی می دهد همانطور که برای او گواهی دادم، من با مثال برای شما آمدم واوبا تاویل خواهد آمد، آیا به این چیزها که در انجیل آمده ایمان دارید ؟)
گفت:بله، منکرش نمی شوم.
امام رضا(ع) فرمود: (از شما در مورد پیامبری حضرت موسى بن عمران(ع) سوال می کنم)
گفت: بپرس.
فرمود: (چه دلیلی وجود دارد که نبوت حضرت موسی ثابت شد؟
يهودى گفت:ایشان با چیزی آمدند که پیامبران قبلش با آن نیامده اند.
امام(ع) به ایشان فرمودند: (مانند چه؟)
گفت: مانندشکافتن دریا، وتبدیل عصا به مار زنده که حرکت می کند، ضربه زدن به سنگ که از آن چشمه ها جاری شد، وخارج نمودن دست نورانیش برای بینندگان، وعلاماتی دیگر که مردم نمی توانند مانند آن ها انجام دهند.
امام رضا(ع) به ایشان فرمودند: ( راست گفتید وآن ها حجتی بر نبوتش بودند، ایشان با چیزی آمدند که مردم قادر به انجام آن ها نبودند، مگر نه این که هر کس که ادعای پیامبری نمود وبا چیزی آمد که مردم قادر به انجام دادن مانند آن نباشند بر شما واجب می شود که ایشان را باور کنید ؟)
گفت: نه؛ زیرا برای او در جایگاهش از پروردگارش و نزدیکی او به خدا نظیری وحود ندارد، و بر ما لازم نیست به نبوت کسی که مدعی آن بشود اقرار کنیم جز این که با چیز هایی مانند آن چه که وی آورده است بیاورد.
امام رضا(ع) فرمود: (پس چگونه به پیامبرانی که قبل از حضرت موسی بودند اقرار می کنید، با این که آن ها دریا را نشکافتند واز سنگی دوازده چشمه بوجود نیاوردند، ومانند حضرت موسی دستشان سفید (نورانی )خارج ننمودند وعصا را به صورت مار زنده که حرکت می کند تبدیل نکردند ؟!)
يهودى به ایشان گفتند: قبلا به شما خبر داده ام که هر گاه آن ها بر نبوت خود با نشانه هایی که مردم قادر به انجام دادن آن ها نباشند ویا با چیزهایی که شبیه معجزات حضرت موسی باشد، بیایند، تصدیق نمودن آن ها واجب می شود.
امام رضا(ع) فرمودند: (ای رأس جالوت،چه چیزی مانع اقرار شما به حضرت عيسى بن مريم می شود،وایشان مردگان را زنده می نمود و کر و کور مادر زاد را شفا می داد واز گِل مانند پرنده می ساخت ودر آن می دمید وبه اذن خدا پرنده می شد ؟!)
رأس جالوت گفت: گفته می شود که وی آن ها را انجام داده است،وما آن را مشاهده نکردیم.
امام رضا(ع) فرمودند: ( آیا آن چه که حضرت موسی از نشانه ها آورده را مشاهده کرده اید! مگر آن ها اخباری نیستند که از اصحاب موثق حضرت موسی رسیده که ایشان این کارهارا انجام داده است ؟)
گفت: بله.
فرمود: ( آن نیز اخبار متواتری به شما رسیده که حضرت عیسی بن مریم این کارها را انجام می داده است. پس چگونه حضرت موسی(ع) را باور کردید وحضرت عیسی(ع) را باور نکردید ؟!) نتوانست جواب دهد.
امام رضا(ع) فرمودند: (وامر حضرت (ص) وآن چه که با آن آمده است، وامر هر پیامبری که خداوند ایشان را مبعوث کرده است این چنین است ،واز نشانه هایش این که ایشان یتیم زاده فقیری که چوپانی اجیر بود و آموزش ندیده بود، و در نزد معلمی درس نخوانده است. سپس با قرآنی آمدند که در آن داستان پیامبران (ص) و اخبار آن ها حرف به حرف ، و اخبار گذشتگان و آن چه که تا روز قیامت است در آن آمده است، و هم چنین آن ها را به اسرارشان وآن چه که در خانه هایشان انجام می دادند، خبر می داد وبا نشانه های زیادی آمدند که غیر قابل شمارش هستند).
رأس جالوت گفت: در نزد ما خبر حضرت عیسی(ع) وخبر حضرت (ص)تصدیق نشده وبر ما جایز نیست به چیزی اقرار کنیم که در نزد ما تصدیق نشده باشد.
امام رضا(ع) فرمودند: ( وشاهدی که به حضرت عيسى(ع) و حضرت (ص) شهادت دهد شاهد اجباری است ؟) جواب نداشت که بدهد.
سپس هربذ بزرگ را دعوت نمود. وامام رضا(ع) به ایشان فرمودند: ( مرا از زردشت که ادعا می کنید که ایشان پیامبر هستندخبر دهید، چه حجتی بر نبوتش وجود دارد ؟)
گفت: او کارهای خارق العاده انجام داده که هیچ کس قبل از او انجام نداده بود . گرچه ما آن را ندیده ایم ، ولی اخبار پیشانیان ما گواه بر این معناست . که ایشان: آن چه که قبل از وی حلال نبوده بر ما حلال نمود واز ایشان پیروی کردیم.
فرمود: ( مگر نه این که آن چه اخبار گفته عمل کردید واز آن ها پیروی نمودید ؟).
گفت: بله
فرمود: (وهمین طور سایر امت های گذشته، خبرهایی که پیامبران با آن آمدند، و اخبار حضرت موسى وعيسى و(ص) به آن ها رسیده، پس بهانه شما در ترک اقرار به آن ها چیست ، اگر شما فقط از طریق اخباری که بر زردتشت وارد شده اقرار نمودید که ایشان با چیزی آمدند که قبل از ایشان کسی نیاورده است ؟) هربذ ازمكانش بیرون رفت.
امام رضا(ع) فرمودند: (ای مردم، اگر کسی در میان شما باشد که مخالف اسلام باشد وبخواهد سوال بکند، سوال کند و خجالت نکشد).
عمران صابى که یکی از متکلمان معروف بود بر خواستند - وگفت: ای عالم مردم، اگر شما دعوت به سوال نمی کردی ، من سوال مطرح نمی کردم ؛چرا که من به کوفه ، بصره ، شام والجزیره رفتم وبا علمای علم عقاید روبه رو شدم، ولی کسی را نیافتم برایم ثابت کند که خداوند یگانه است وقائم به وحدانیت خویش است .
آیا اجازه می دهی همین مسئله را با شما در میان بگذارم ؟
امام رضا(ع) فرمودند: (اگر در بین جماعت عمران صابى باشد پس آن شما هستی !
گفت: منم.
فرمود: ای عمران سوال کن وانصاف را رعایت کن، و ازمغالطه برحذر باش!) گفت: به خدا سوگند ای سرورم چیزی را نمی خواهم جز این که چیزی را برایم ثابت کنی که به آن چنگ زنم ، واز آن تجاوز نمی کنم!
فرمود: ( از آن چه که دوست دارید سوال کنید)،
در آن هنگام ، حاضران ازدحام کردند وبه یک دیگر نزدیک شدند. همگی گردن کشیدند وسپس سکوتی مطلق بر مجلس حکم فرما شد تا ببینند این مناظره به کجا می انجامد.
عمران صابی گفت:از نخستین وجود و آن چه آفریده است آگاهم کنید؟
فرمود: ( اکنون که سوال کردی با دقت گوش کن، اما یکتا کما کان یکتا می ماند و همراه او هیچ چیزی نیست بدون حدود و اعراض و هم چنان این گونه باقی می ماند، سپس آفرینشی مبتدع با اعراض و حدود مختلف آفرید، نه در چیزی بر پا داشت ونه در چیزی محدود نموده و نه بر چیزی اندازه گیری کرد و مانند آن آفرید، پس آفرینش را برگزیده و به غیر از برگزیدگی خداوند قرار داد، و موخر ومقدم، رنگ و ذوق وطعم ، نه نیازی به آن ها داشت ونه به این وسیله ارتقای مقام می یافت (چرا که او وجودی است بی نهایت ونامحدود از هر نظر وچنین وجودی منبع تمام کمالات است وکمبودی نداردتا با آفرینش موجودات برطرف گردد ). آیا می فهمی چه می گویم ای عمران؟
گفت: بله مولای من.
فرمودند: (بدان ای عمران، اگر خداوند برای نیازی جهان را آفریده بود، چیزی را می آفرید که با آن بر نیازش استعانت می جست، و چندین برابر می آفرید؛ چون یاری دهندگان هر چه بیشتر بتشند صاحب آنها نیرومندتر می شود)
هم چنان سوال وجواب بین امام بين رضا(ع) وبين عمران صابى به طول انجامید و در بیشتر مسائل حجت را بر وی تمام می نمود تا این وضع به جایی رسید که گفت:ای مولایم گواهی می دهم که ایشان (خدا ) همان طور که شما وصف کرده اید؛ اما یک مساله باقی مانده است .
فرمود:(از هرچه دوست داری بپرس)،
گفت: از شما در مورد (حکیم ) سوال می کنم که وی در چه چیزی است، وآیا اشیاء بروی احاطه دارند، واز یک چیز به چیز دیگر تبدیل می شود، وآیا به چیزی نیاز دارد ؟
امام رضا(ع) فرمودند: (اين از پيچيده ترين نكاتى است كه مورد پرسش همه مردم مىباشد، و افرادى كه دچار كاستى در عقل و علم و فهم هستند آن را نمىفهمند، و در مقابل عاقلان منصف از درك آن عاجز نيستند، پس خوب در جواب من دقّت كن و آن را بفهم اى عمران.
امّا مطلب نخست آن: اگر خداوند مخلوقات را به خاطر نياز به ايشان خلق كرده بود، جائز بود كه بگوييم به سمت مخلوقاتش تغيير مكان مىدهد چون نياز به آنان دارد، ولى او چيزى را از روى نياز خلق نكرده است و هميشه ثابت بوده است نه در چيزى و نه بر روى چيز، إلّا اينكه مخلوقات يك ديگر را نگاه مىدارند و برخى در برخى ديگر داخل شده و برخى از برخى ديگر خارج مىشوند، و خداوند متعال با قدرت خود تمام اينها را نگاه مىدارد، و نه در چيزى داخل مىشود، و نه از چيزى خارج مىگردد، و نه نگاهدارى آنان او را خسته و ناتوان مىسازد، و نه از نگاهدارى آنان عاجز است، و هيچ يك از مخلوقات چگونگى اين امر را نمىداند، مگر خود خداوند و آن كسانى كه خود، آنها را بر اين امر مطّلع ساخته باشد، كه عبارتند از: پيامبران الهى و خواصّ و آشنايان به اسرار او، حافظان و نگاهبانان شريعت او، فرمان او در يك چشم بر هم زدن بلكه زودتر به اجرا در مىآيد، هر آنچه را اراده فرمايد، فقط به او مىگويد: موجود شو، و آن شىء نيز به خواست و اراده الهى موجود مىشود، و هيچ چيز از مخلوقاتش از چيز ديگرى به او نزديكتر نيست، و هيچ چيز نيز از چيز ديگر از او دورتر نيست، آيا فهميدى عمران؟)
گفت: آری، به خوبی فهمیدم وشهادت می دهم خداوندهمان گونه است که شما وصف کرده و وحدانیتش را ثابت نمودید، ونیز گواهی می دهم که حضرت محمد(ص) بنده اوست که به هدایت ودین حق فرستاده شده است. سپس رو به قبله کرد وسجده نمود ومسلمان شد.
حسن بن محمد نوفلى می گوید:هنگامی که علمای کلام مشاهده کردند عمران صابى که در استدلال بسیار نیرومند بوده و هرگز کسی بر وی غلبه نکرده بود، در برابرامام علی بن موسی الرضا(ع) تسلیم شد، دیگر کسی از آنان نزدیک نیامد و از حضرت چیزی سوال نکردند.
وظهر را گذراندیم ومامون وامام رضا(ع) به پا خواستند و داخل شدند ومردم منصرف شدند(پخش شدند ). سپس امام رضا(ع) فرمود- بعد از این که به منزلش مراجعت نمود -: (ای غلام، به نزد عمران صابى برو وایشان را نزد من بیاور)، وگفتم: فدایت شوم،من مکانش را می دانم ایشان در نزد برادران شیعه ماست.
فرمود: ( مشکلی نیست حیوان را به نزدش ببرید).
به سمت عمران حرکت کردم وایشان را آوردم، وهنگامی که عمران آمد، اما(ع) به وی خوش آمد گفت ولباس فاخر ومرکبی به او هدیه داد وده هزار درهم نیز به عنوان جایزه به او مرحمت فرمود. گفتم: فدایت شوم، مانند جد خود أمير المؤمنين(ع) عمل نمودید فرمودند: ( این واجب است).سپس دستور دادند که شام را حاضر کنند. ومرا در سمت راست خود وعمران را در سمت چپ نشاند، تا شام پایان یافت. آن گاه به عمران رو کرد وفرمود: فردا نزد ما بیا . می خواهیم غذای مدینه را برای شما تهیه کنیم .
از آن به بعد، عمران مدافع سرسخت اسلام شد، به طوری که علمای مذاهب مختلف نزد او می آمدند و دلایل آن ها را باطل می کرد، تا این که از او فاصله گرفتند. مامون نیز ده هزار درهم جایزه برای او فرستاد. فضل بن سهل وزیر مامون نیز اموال ومرکبی برای او ارسال داشت.وامام رضا(ع) ایشان را مسئول جمع آوری صدقات بلخ نمود، وتوانست وظیفه خود را به نحو درست انجام دهد.
وازعلي بن جهم روایت است که ایشان گفتند: به مجلس مامون رفتم و امام رضا(ع) در نزدش بود. مامون به حضرت گفتند: ای فرزندرسول الله، مگر این سخن شما نیست که می گویید: (که پیامبران معصوم هستند).
فرمود: (آری).
گفت: پس معنی فرموده خداوند چیست که فرمودند: ﴿وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى﴾ .
(آدم به پرودگارش عصیان کرد واز پاداش او محروم ماند).
فرمودند(ع): ( خداوند به حضرت آدم (ع)فرمودند: ﴿وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ﴾.
(وبه آن ها نفرمود که از این درخت نخورید، ونه از هر چیزی که از جنس آن باشد، و به آن درخت نزدیک نشدند، ولکن آن گاه که شیطان آن ها را وسوسه نمود از غیر آن خوردند) .
و گفت: ﴿مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ﴾, ( خداوند شما را از این درخت نهی نفرمود، بلکه شما را نهی نمود که به آن نزدیک نشوید،) وشما را از خوردن آن نهی نکرده است: ﴿إِلاَّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ﴾.
﴿وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ﴾ وحضرت آدم وحوا قبل از آن ندیده بودند که کسی دورغ به خدا قسم بخورد، ﴿فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ﴾ و به خاطر اعتماد به قسم خدا از آن خوردند، و آن قبل از نبوت حضرت آدم بوده است، وآن گناه بزرگی نیست که استحقاق ورود به جهنم داشته باشد، بلکه آن از گناهان کوچک قابل بخشش می باشد که بر پیامبران قبل از نزول وحی جایز بوده است، وهنگامی که خداوند متعال ایشان را انتخاب کرد و او را پیامبر قرار داد معصوم بوده که گناه کوچک وبزرگ را انجام نمی دهد.
خداوند متعال می فرماید: ﴿وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى* ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى﴾.
وخداوند تعالی می فرماید: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ﴾).
محقق(رحمه الله) می گوید: شاید منظور امام رضا (ع) از ( گناهان کوچک قابل بخشش) این باشد که: ترك مستحب وانجام کار مکروه باشد، غیر از کار زشت کوچک اضافه برآن چه که از آن بزرگ تر باشد، وآن به اقتضای ادله عقل واثر منقول برای آن است، و حالا به ادامه حدیث خود بر می گردیم . سپس مامون گفتند: ومعنی فرموده خداوند تعالی چیست که فرمودند: ﴿َلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَكَاء فِيمَا آتَاهُمَا﴾.
وامام رضا(ع) فرمودند: (حوا پانصد شکم (فرزند) به دنیا آورد، ودر هر زا یمانی پسر ودختر بود وحضرت آدم وحوا با خدا عهد بستند و از او درخواست کردند که: ﴿لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَّنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ﴾ و آن گاه كه خداوند به آنها فرزندانی صالح و برابر و عاری از هر بیماری و آفتى عطا نمود، دو گروه به آنها داد: گروه مذکر وگروه مونث، دو گروه در آن چه که خداوند به آنها داده بود برای او شریک قرار دادند و او (سبحانه و تعالی) را مانند شکر گذاری پدر و مادر شکر گذاری نمی کردند.
خداوند متعال می فرماید: ﴿فَتَعَالَى اللّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾).
مأمون گفت: گواهی می دهم که شما به حق فرزند رسول الله (ص) هستید، مرا ازفرموده خداوند تعالی در مورد حضرت ابراهیم(ع) آگاه کن: ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَباً قَالَ هَذَا رَبِّي﴾.
امام رضا(ع) فرمودند: (حضرت إبراهيم بر سه گروه پیامبر شد:
گروهی (ستاره) وگروهی (ماه) وگروهی (خورشید) را عبادت می کردند، وآن وقتی که از غاری که در آن مخفی شده بود خارج شد. وهنگامی که شب شد ستاره را دید؛ فرمود: (این خدای من است ؟!) وآن بر حسب انکار و خبر دادن است .(ووقتی که ستاره ناپدید شد فرمود که من ناپدید شده گان را دوست ندارم)؛ زیرا که ناپدیدشدن از صفات محدث (واقع شده گان) و نه از صفات قدیم (خدا) است. (ووقتی که ماه درخشان را دید، فرمود که این خدای من است ؟!) وآن بر حسب انکار وخبر دادن است. ﴿فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِي رَبِّي لأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ﴾ می فرماید:اگر خداوند مرا هدایت نکند از گروه گمراهان خواهم بود.
﴿فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ﴾ وآن گاه که خورشید را درخشان تر دید گفت این پروردگار من است این بزرگتر، از ستاره وماه ؟! وآن بر حسب انکار وخبر دادن است، و نه برحسب خبر دادن و اقرار است ( وقتی که ناپدید گشت به سه گروه از عبادت کنندگان ستاره وماه وخورشید فرمودند: ﴿يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ حضرت إبراهيم (ع)از آن چه فرمود خواست: که باطل بودن دینشان را برای آن ها روشن کند و برای آنها ثابت شود: که پرستش چیزهایی مانند ستاره وماه وخورشید جایز نیست، بلکه عبادت شایسته کسی است که آن ها وآسمان ها وزمین را آفریده است. و آن چه که خداوند به او الهام کرده و داده است بر آن ها احتجاج نمود، همان طور که خداوند متعال می فرماید:﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَ إِبْرَاهِيمَ﴾).
مأمون گفت: شناخت برای خداوند است ای فرزند رسول خدا، مرا از فرموده حضرت إبراهيم خبرم دهید که فرمودند: ﴿رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾.
امام رضا(ع) فرمودند: ( خداوند متعال به حضرت ابراهیم(ع) وحی نمود که: ( من از میان بندگانم خلیلی (دوستی) قرار دادم اگر از من درمورد نحوه زنده کردن مردگان سوال کند، برایش زنده خواهم نمود( در نفس ابراهیم واقع شد که او همان خلیل است، پس فرمود: ﴿رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾ بر حسب دوستی: ﴿قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً﴾ وحضرت ابراهیم کرکس و غاز وطاووس وخروس گرفت و آن ها را قطعه قطعه نمود وباهم مخلوط نمود سپس بر روی هر کوهی که در اطرافش بود ( ده کوه بودند) مقداری از آن ها قرار داد، ومنقارهای آن ها را در میان انگشتان خود قرار داد، و آن ها را با نام خوب صدا زد، ودر کنار خود آب ودانه گذاشت، وآن اجزاء بعضی بر بعضی دیگر پراکنده شدند تا این که بدن ها درست شد، وهر بدنی به حرکت در آمد تا این که به گردن وسر خود متصل گردید وحضرت ابراهیم (ع)منقارهای آن ها را رها کرد، پرواز کردند سپس نشستند و از آن نوشیدند و از آن دانه ها خوردند، و گفتند: ای پیامبر خدا، ما را زنده نمودی خداوند شمارا زنده کند.
حضرت ابراهیم(ع) فرمود:بلکه خداوند است که زنده می کند و می میراند و او بر همه چیز تواناست.
مأمون گفت: بارك الله به شما ای أبا الحسن،مرا از فرموده خداوند آگاه ساز که فرمود: ﴿فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾.
امام رضا(ع) فرمودند: (حضرت موسی درشهری از شهرهای فرعون زمانی که مردم آن غافل بودند- بین مغرب وعشاء بود- واردشد ﴿وَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى﴾ پس حضرت موسی به حکم خداوند متعال بر دشمن غلبه یافت و آن مرد .
فرمود: ﴿هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾یعنی تنازعی که بین دومرد اتفاق افتاد،نه آن چیزی که موسی از قتل مرتکب شده ( آن – یعنی شیطان – دشمن گمراه کننده آشکار است) .
مأمون گفت پس معنی فرموده حضرت موسی چه بود که فرمودند: ﴿رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي﴾؟ فرمود: می فرماید: که من در وارد شدنم به این شهر خود را در بد جایگاهی قرار دادم ، پس مرا ببخش، یعنی: مرا از دشمنانت محفوظ بدار.تا این که مرا دستگیر نکنند وبکوشند(واورا بخشید )یعنی:اورا از دشمنش محفوظ نمود،﴿إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾.
فرمود: ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ﴾ از نیرویی که به وی دادی تا این که توانستم با یک مُشت مرد را به قتل برسانم﴿فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ بلکه با این نیرو در راهت جهاد می کنم تا از من راضی شوی.
﴿فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ﴾ دیروز با مردی درگیر شدی، وامروز باز هم درگیر می شوی تو را ادب خواهم نمود، وهنگامی که می خواست دشمن خود را بزند، کسی که از شیعه حضرت موسی بود وخیال می کرد که موسی قصد وی را نموده است، لذا گفت: - ای موسی- ﴿أَتُرِيدُ أَن تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ﴾).
مأمون گفت: خداوند از طرف پیامبرانش به شما پاداش دهد ای أبا الحسن، پس معنی فرموده حضرت موسی به فرعون چه بود که فرمودند: ﴿فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾؟
امام رضا(ع) فرمودند: ( فرعون هنگامی که موسی به نزدش آمد به وی گفت: ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾.
﴿قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾آن به سبب رفتن به شهری از شهرهایت بوده است ، ﴿فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي
حُكْماً وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ وخداوند به پیامبر خود حضرت محمد(ص)فرمودند:﴿أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوَى﴾ می فرماید: مگر شما را تنها نیافت ومردم را به سوی شما هدایت نمود؟﴿وَوَجَدَكَ ضَالّاً﴾ يعنى: در نزد قوم خود﴿فَهَدَى﴾ یعنی:آن ها را به معرفت شما هدایت نمود. ﴿وَوَجَدَكَ عَائِلاً فَأَغْنَى﴾ می فرماید: شمارا بی نیاز نمود به این که دعای شما را مستجاب قرار داد).
مأمون گفت: بارك الله به شما ای فرزند رسول خدا، معنی فرموده خداوند چیست که فرمودند: ﴿وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي﴾، چگونه حضرت موسى بن عمران که كليم الله است با این که خود می دانست که خدا غیر قابل دیدن است، اما این خواسته را از خدا خواست ؟!
امام رضا(ع) فرمودند: (حضرت موسى بن عمران كليم الله می دانست که از خداوند بلند مرتبه تر از این است که با چشم دیده شود، اما وقتی که خداوند با وی تکلم کرد و وی را به خود نزدیک نمود، به سوی قومش رفت وآن ها را از آن موضوع آگاه ساخت که خداوند با وی تکلم نموده وبه خود نزدیک کرده است ، پس به او گفتند: به شما ایمان نمی آوریم تا ما هم مانند شما سخنان خدا را بشنویم، و قومش درآن زمان هفتصدهزار مرد بودند، و از میان آن ها هفتاد هزار نفر انتخاب نمود، سپس ازمیان آن ها هفت هزار نفر انتخاب کرد و وباز هم از میان آن ها هفتصد نفر و باز هم از میان آن ها هفتاد نفر را برای میعاد گاه خداوند انتخاب نمود، وبه همراه آن ها به سمت کوه سیناء حرکت کرد، وآن هارا در دامنه کوه گذاشت وخود بالای کوه صعود نمود، واز خدا خواست که با وی سخن گوید وسخن خود را به گوش آن ها برساند، خداوند با وی سخن گفت و آن ها سخنان خدا را از بالا و از پایین و سمت راست و چپ و ازجلو و پشت سر شنیدند؛ زیرا که خداوند ازدرون درخت با وی سخن گفت، سپس به سخن خود انعکاس داد تا ازتمامی جهات سخنش را بشنوند. وگفتند: به شما ایمان نمی آوریم به این که هر چه شنیدیم آن همان سخن خدا باشد تا این که وی را به طور آشکار ببینیم، وهنگامی که این سخن بزرگ را گفتند و تکبر و سر پیچی نمودند، خداوند بر آن ها صاعقه ای فرستاد و به خاطر ظلم خود همه به هلاکت رسیدند.
و موسى فرمود: بار الهی به بنی اسرائیل چه خواهم گفت زمانی که به سوی آن ها برگردم وبه من بگویند که شما آن ها را بردی و به قتل رساندی، چون شما به آن چه که ادعا می کردی که خداوند با شما مناجات نموده صادق نیستی ، وخداوند آن ها را زنده نمود وبه همراهش فرستاد، و گفتند: اگر شما از خدا می خواستی که خود را به شما نشان دهد ، نشان می داد، و به ما خبر می دادید که وی چگونه است تا او را بهتر بشناسیم.
موسى فرمود: ای قوم، خداوند با چشم دیده نمی شود وچگونگی ندارد، بلکه وی با نشانه ها وعلایمش شناخته و دانسته می شود. گفتند: به شما ایمان نمی آوریم تا این که از خدا بخواهی. وحضرت موسی فرمود: خداوندا شما سخنان بنی اسرائیل را شنیدی و خود به صلاح آن ها آگاه تری، وخداوند به وی وحی نمود که ای موسی از من بخواه آن چه که از شما خواستند و شما را با جهل آنها سرزنش نمی کنم، در آن هنگام حضرت موسی فرمود: (خداوندا بگذار به شما نگاه کنم )،(گفته شد مرا نخواهی دید اما به کوه نگاه کن، اگر توانست در جایگاه خود مستقرشود، آن گاه خواهی توانست که مرا ببینی وهنگامی که خداوند برای کوه تجلی یافت – با نشانه ای از نشانه هایش – کوه متلاشی گشت وحضرت موسی از هوش رفت و زمانی که به هوش آمد فرمود: خداوندا به شماتوبه می کنم) یعنی می فرماید: معرفتم نسبت به شما بسوی من بازگشت؟ از جهل قومم ، (من اولین ایمان آورندگان ) از میان آن ها به این که شما دیده نمی شوید).
ومأمون گفت: شناخت مخصوص خداست ای أبا الحسن، مرا از فرموده خداوند تعالی خبر کن که فرمودند: ﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾«و هر آينه آن زن آهنگ او كرد، و اگر نه آن بود كه او (يوسف) برهان پروردگار خويش پديد آهنگ وى كرده بود»
امام رضا(ع) فرمودند: (همت به ولولا أن رأى برهان ربه لهم بها كما همت به لكنه كان معصوماً والمعصوم لا يهم بذنب ولا يأتيه، ولقد حدثني أبي عن أبيه الصادق أنه قال: همت بأن تفعل وهم بأن لا يفعل).
( آهنگ او را کرد و اگر برهان خدای خود را نمی دید آهنگ او را می کرد همانطور که آهنگ وی را کرد لکن حضرت يوسف معصوم بود، و فرد معصوم هرگز نه آهنگ گناه می كند و نه آن را انجام می دهد، در اين باب پدرم از پدرش حضرت صادق(ع)برايم نقل كرده كه او فرموده: آن زن آهنگ او را كرد كه انجام دهد، و يوسف تصميم گرفت كه آن كار را انجام ندهد).
مأمون گفت: شناخت مخصوص خداست ای أبا الحسن، مرا از فرموده خداوندتعالی خبرم کن که فرمودند:﴿وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ﴾؟
امام رضا(ع) فرمودند: (آن يونس فرزند متى می باشد که به خاطر قومش ناراحت رفت، وگمان برد به معنای یقین یافت که بر وی قادر نباشیم ، یعنی: روزیش را بر وی تنگ می کنیم ، واز آن فرموده اش: ﴿وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ﴾ یعنی: تنگی وسختی، ﴿فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ﴾ تاریکی شب ، وتاریکی دریا وتاریکی شکم ماهی﴿أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ به سبب ترک عبادتی که درشکم ماهی چشمم به آن روشن شد، وخداوند دعایش را مستجاب نمود. وباری تعالی فرمود: ﴿فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾).
ومامون گفت: شناخت مخصوص خداست ای أبا الحسن، مرا از فرموده خداوندتعالی خبرم کن که فرمودند: ﴿حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ جَاءهُمْ نَصْرُنَا﴾؟
امام رضا(ع) فرمودند: (خداوند می فرماید: آن گاه که پیامبران از قوم خود ناامید شوند، وقوم آن ها گمان کنند که پیامبرانشان دروغ گفتند، یاری ما بسوی فرستادگان می آید).
ومامون گفت: شناخت مخصوص خداست ای أبا الحسن، مرا از فرموده خداوندتعالی خبرم کن که فرمودند: ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾؟
امام رضا(ع) فرمودند: ( در نزد هیچ یک از مشرکین مکه گناهی بزرگ تراز گناه رسول الله (ص) نبود؛ زیرا آن ها غیر از خدا سیصدوشصت بت را عبادت می کردند، وهنگامی که پیامبر با دعوت به سوی کلمه اخلاص به سویشان آمد،بر آن ها سخت آمد وآن را بزرگ جلوه دادند وگفتند: ﴿أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهاً وَاحِداً إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ * وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ * مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ﴾ وزمانی که خداوند مکه را برای پیامبرش فتح نمود به ایشان فرمود: ای محمد ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُّبِيناً لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾ »، در نزد مشرکان اهل مکه در دعوت کردن آن ها به توحيد خداوند در آن چه پیش آمد و آن چه به تاخیر افتاد، زيرا برخى از مشركان مكّه مسلمان شدند و بعضى از مكّه خارج گرديدند، و آنان كه از آن ها باقی ماندند که قادر به انکار توحید آن گاه که مردم را به آن دعوت کند نیستند، پس گناه او (ص)در نزد آن ها با پیروزی بر آنها بخشیده شده است).
ومامون گفت: شناخت مخصوص خداست ای أبا الحسن، مرا از فرموده خداوندتعالی خبرم کن که فرمودند:﴿عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ﴾.
امام رضا(ع) فرمودند:: اين آيه از قبيل « به تو می گویم تا همسایه بشنود» ، با اين آيه خداوند پيامبرش(ص) را مخاطب ساخته ولى قصد و اراده اصلى او امّت مىباشد ).
وهم چنین فرموده خداوند متعال: ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾.
وفرموده خداوند متعال: ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً﴾).
مامون گفت: راست گفتی ای فرزند رسول خدا، مرا از فرموده خداوند خبرم کن که فرمودند: ﴿وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ﴾.
امام رضا(ع) فرمودند: (رسول خدا (ص) برای انجام یک کاری به سمت منزل زيد فرزند حارثة فرزند شراحيل كلبى رفتند، و زنش را دید که شستشو می کرد پس به ایشان فرمودند: (سبحان الذي خلقك) (سپاس خدایی که شما را آفرید) ومنظور ایشان آن بوده که می خواست خداوند را از کلام کسی که زعم نموده: که فرشتگان دختران خدا هستند منزه وپاک بدارد و باری تعالی فرمودند: ﴿أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلآئِكَةِ إِنَاثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيما﴾ وپیامبر(ص) وقتی دید که شستشو می کرد فرمودند: (سبحان الذي خلقك) (سپاس خداوندی که شما را آفرید)؛ که فرزندی بگیرد و به این طهارت و شتشو نیاز داشته باشد، پس وقتی که زید به منزل بازگشت زنش اورا از آمدن رسول خدا (ص) و فرموده اش با خبر ساخت که فرمود(سپاس خدایی که شما را آفرید)، و زید منظور رسول خدا (ص) از آن فرموده را ندانست و گمان نمود که زیبایی زنش باعث گفتن آن فرموده شده است، لذا نزد پیامبر آمد وگفت: ای رسول خدا (ص) همسرم اخلاق بدی دارد و می خواهم آن را طلاق دهم. پیامبر(ص) به وی فرمودند: ( همسرت را نگه دار وتقوای الهی پیشه کن) و خداوند وی را از تعداد زنانش آگاه نمود که آن زن از جمله آن هاست، و پیامبر(ص) آن را در دلش پنهان کرده و برای زید آشکار ننمود، وترسید که مردم بگویند: که حضرت محمد(ص)به ندیم خود می گوید که همسر شما همسر من خواهد شد، و او را به آن عیب جویی کنند، پس خداوند تعالی این آیه را نازل نمود: ﴿وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ﴾ يعنى: با اسلام (بروی کرامت بخشید) يعنى: آزادى از بردگى ﴿أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ﴾.
سپس زید آن را طلاق داد و بعد از اتمام عده طلاق خداوند آن را به همسری پیامبرخود حضرت محمد(ص)در آورد، و در این خصوص آیه قرآنی نازل نمود و باری تعالی فرمود: ﴿فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً﴾ هم چنین خداوند می دانست که منافقین به خاطر آن ازدواج بر پیامبر ایراد می گیرند لذا آیه زیر را نازل نمود: ﴿مَّا كَانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّهُ﴾).
مامون گفت:ای فرزند رسول خدا سینه ام را شفا بخشیدی، وآن چه که برایم مبهم ومجهول بوده را روشن نمودی که خداوند به شما از طرف پیامبرانش واز اسلام جزای خیر بدهد.
على بن جهم گفت: مأمون نماز برخواستند و دست محمد بن جعفر ابن محمد را گرفت– که در مجلس حاضر بود - وبه دنبال آن ها رفتم ومامون به ایشان گفت: فرزند برادرت را چگونه دیدی؟ گفت: دانشمند. وایشان را دیدیم که با دیگر افراد اهل علم فرق داشت، مامون گفت: آن به خاطر این است که فرزند برادرم از اهل بیت نبوت است کسانی که در مورد آن ها پیامبر (ص)فرمودند: (ألا إن أبرار عترتي، وأطايب أرومتي، أحلم الناس صغاراً، وأعلم الناس كباراً فلا تعلموهم فإنهم أعلم منكم، لا يخرجونكم من باب هدى ولا يدخلونكم في باب ضلالة).
«آگاه باشيد كه نيكان عترت من، و پاكان نسل من، در كودكى از تمام مردم بردبارتر و در بزرگى از همه ايشان داناتر مىباشند، پس به آنان چيزى نياموزيد كه اينان از همه شما داناترند، از در هدايت شما را خارج نخواهند نمود و به در گمراهى شما را داخل نخواهند كرد».
وامام رضا(ع) به سمت منزل خود رفت، و در روز بعد به سوی ایشان رفتم ، وایشان را از گفته مامون وجواب عمویش محمد بن جعفر آگاه ساختم، پس امام رضا(ع) تبسمی نمود و فرمود: (يا بن الجهم، لا يغرنك ما سمعته منه، فإنه سيغتالني والله ينتقم لي منه).
(ای فرزند جهم ، آن چه که شنیدی شمارا فریب ندهد، که ایشان مرا به قتل می رساند وخداوند انتقام مرا از ایشان می گیرد).
احتجاج ایشان(ع)به آن چه که متعلق به امامت وصفات کسی که خداوند او را بدان اختصاص نموده و روشن کرده راه برای کسی که بر آن باشد و نکوهش کردن کسی که تجویز به انتخاب امام بدهد وملامت کسی که در آن غلو و زیاده روی کند و شیعیان را به صبر وشکیبایی وتقیه هنگام نیاز به آن و تربیت نیکو امر نمود.
أبو يعقوب بغدادى می گوید: ابن سكيت - به أبى حسن رضا (ع)- گفتند: چرا خداوند حضرت موسى بن عمران با دست بيضاء (نورانی ) ، وبا نشانه سحِر فرستاد و حضرت عیسی را با نشانه طلب ، وحضرت (ص) را با کلام وخطاب فرستاد؟ أبو الحسن(ع) به ایشان فرمودند: (أن الله لما بعث موسى(ع)كان الغالب على أهل عصره السحر فأتاهم من عند الله بما لم يكن في وسع القوم مثله، وبما أبطل به سحرهم، وأثبت به الحجة عليهم.
وأن الله بعث عيسى (ع) في وقت قد ظهرت فيه الزمانات، واحتاج الناس إلى الطلب، فأتاهم من عند الله بما لم يكن عندهم مثله، وبما أحيا لهم الموتى وأبرأ الأكمه والأبرص بإذن الله، وأثبت به الحجة عليهم).
(همانا وقتی که خداوند حضرت موسی (ع)را فرستاد چیزی که در آن زمان رواج داشت سحِر و جادو بود و از طرف خداوند به آن چه که در میان آن ها قادر به انجام آن نبودند آمد، و جادوی آن ها را باطل ساخت وحجت خود را بر آن ها ثابت نمود.
وخداوند هنگامی حضرت عیسی (ع) را فرستاد که در میان آن ها بیماری های مزمن آشکار شده بود، ومردم به طبابت احتیاج داشتند، واز طرف خداوند به آن چه که در میان آن ها نبوده آمد، و به اذن خداوند برای آن ها مردگان را زنده نمود کور مادر زاد و پیسی را شفا داد، و با آن حجت خود را بر آن ها ثابت نمود).
(وأن الله بعث محمداً (ص) في وقت كان الأغلب على أهل عصره الخطب والكلام - وأظنه قال والشعر- فأتاهم من عند الله من مواعظه وأحكامه ما أبطل به قولهم وأثبت به الحجة عليهم).
(وخداوندحضرت (ص) را در زمانی فرستاد که اغلب مردم آن زمان اهل خطاب وسخن- وگمان می کنم که شعر را فرمود – بودند، واز طرف خداوندبا پند واندرز وموعظه واحکام وآن چه که سبب بطلان سخن آن ها می شود،به نزد آنان آمد وبا آن حجت خود را بر آن ها ثابت نمود).
وهم چنان ابن سكيت به ایشان می گفت که: به خدا سوگند که مانند شما هرگز ندیدم، امروز حجت بر مردم چیست ؟ وبه ایشان فرمودند: (العقل يعرف به الصادق على الله فيصدقه، والكاذب على الله فيكذبه).
(به وسیله عقل راستگوى بر خدا را شناخته و تصديقش مىكند، و دروغگوى بر پروردگار را شناخته و تكذيبش كند) .
ابن سكيت گفت: به خدا سوگند که این همان جواب است، وامام رضا(ع) در ضمن فرموده اش اضافه نموده اند که جهان در زمان تکلیف از صادقی که مکلف آن چه در امر شریعت بر آن مشتبه شده به آن مراجعه کند خالی نمی شود، اهل دلیل که بر صدقش بر باری تعالی دلالت می کند، و مکلف با عقل به شناخت او می رسد، و اگر آن نبود راستگو از دروغ گو شناخته نمی شد ، پس آن حجت خداوند بر خلقش می باشد.
واز قسم بن مسلم، از برادرش عبد العزيز بن مسلم، که می گوید: در روزهای علی بن موسی رضا(ع) در مرو بودیم، و در ابتدای
رسیدنمان در مسجد آن در روز جمعه جمع شدیم، و مردم در امر امامت بحث می کردند و اختلاف زیاد مردم در آن را ذکر کردند پس بر سرور و آقای خود امام رضا(ع) وارد شدم وایشان را از آن چه که در میان مردم گذشت خبر نمودم ، ایشان تبسمی کردند وفرمود: (ای عبد العزيز، مردم نمی دانند و در دین خود فریب خوردند، همانا خدای تبارک و تعالی پیامبر خود (ص)را نگرفت جز این که دین را برای وی کامل ساخت، وبر ایشان (ص) قرآن که تفصیل همه چیز در آن است نازل نمود، در آن حلال وحرام وحدود واحکام ، وتمامی آن چه که به آن نیاز بود را روشن ساخت، وخداوند متعال فرمودند: ﴿مَّا فَرَّطْنَا فِي الكِتَابِ مِن شَيْءٍ﴾ و در اواخر عمر شریفش در حجه الوداع نازل نمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً﴾. پس امر امامت تمام کننده دین می باشد، وایشان(ص)نرفتند جز این که دانستنی های دینش را آشکار ساخت و راه آن را برای آن ها روشن نمود، وآن ها بر راه حق ترک نمود، و برای آن ها امام علی(ع)را به عنوان پیشوا و امام قرار داد وچیزی که امت به آن احتیاج دارد را ترک ننمود مگر این که آن را برای آن ها توضیح وروشن نمود، وهرکس که گمان کنند که خداوند متعال دینش را کامل نکرده است در واقع کتاب خدا را رد نموده است، وهرکس که کتاب خدا را رد کند کافر است. آیا شما منزلت امامت وجایگاهش در میان امت را می دانید که در آن اجازه انتخاب و اختیار برای آنها وجود داشته باشد.
امامت جایگاه آن با شکوه تر و منزلت آن بزرگ تر و مکان آن بالاتر و بعید تر و دورتر از آن است که مردم با عقل خود آن را دریابند ، و یا با رای خود به آن دست یابند، تا آن را به اختیار خود بر پا دارند.
همانا خداوند به ابراهیم خلیل بعد از نبوت وخلیل بودنش امامت را به او داد ،وآن رتبه سومی بود که خداوند وی را به آن مفتخر نمود، و یادش را ارجمند ساخت که خداوند متعال فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾ وابراهیم خلیل- که از آن امر خوشحال بود - فرمودند: ﴿وَمِن ذُرِّيَّتِي﴾، خداوند متعال فرمودند: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ واین آیه امامت هر ظالمی تا روز قیامت راباطل کرد، وآن در میان برگزیدگان قرار گرفت، سپس خداوند به او کرامت بخشید که در نسل او اهل برگزیده شدگان وپاکان قرار داد و فرمودند: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ * وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾ وهم چنان: در سال های سال نسلش بعضی از بعضی دیگر به ارث بردند تا این که پیامبر(ص) آن را به ارث برد خداوند متعال می فرماید: ﴿إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَاللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ﴾ پس آن مخصوصا برای ایشان بود، و پیامبر(ص) آن را به امر خدا بر رسمی که خداوند آن را واجب ساخته به گردن علی(ع) انداخت، وآن به فرموده خداوند در نسل پاکش از برگزیدگانی که خداوند به آن ها علم وایمان داد قرار گرفت: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَى يَوْمِ الْبَعْثِ﴾ وآن بطور خاص در فرزندان امام علی(ع) تا روز قیامت شده در زمانی که بعد از حضرت محمد(ص) پیامبری وجود ندارد، پس از کجا آن نادانان انتخاب و اختیار می کنند؟
همانا امامت شان و منزلت پیامبران و ارث اوصیاء است، امامت خلافت وجانشینی خدا و پیامبر ، ومقام أمير المؤمنين، وميراث حسن وحسين علیهم الصلاه و السلام می باشد.
همانا امامت زمام دين، ونظام مسلمين، وصلاح دنيا وعزت مؤمنين می باشد.
امامت راس اسلام نامی ، وفرع سامی می باشد.
کمال نماز و زکات و روزه وحج وجهاد، و فراهم نمودن جماعات و صدقات و امضای حدود و احکام ، و حفظ مرزها ونواحی با امامت
است. امام حلال خداوند را حلال ، وحرام خداوند را حرام می کند، وحدود خداوند را بر پا می کند، واز دين خداوند دفاع می کند، و با حکمت وموعظة حسنة وحجت بالغة در راهش دعوت می کند.
امام هم چون خورشيد درخشان در افق برای جهان است،بطوری که دست ها و دیدگان به او نرسد.
امام: ماه [شب چهارده] تابان است و چراغ بسیار زیبا و نور درخشان، و ستاره راهنما در شبهاى تاريك و بيابان هاى بىآب و علف و درياهاى پرگرداب است.
امام: آب گوارا برای تشنگان، ودلالت کننده به هدایت ، ونجات دهنده از هلاکت است.
امام برای کسی که خود را گرم کند آتشی بر نقاط گرم است، و راهنمای راه هاست، که هر کس از او جدا شود نابود و هلاك گردد.. امام: باران همیشگی است، وخورشید درخشان، وزمین باز شده (نعمت دهنده )، وچشمه جوشان، وبرکه وباغ وبستان است.
امام: امين هم راه، پدر دل سوز، وبرادرمهربان ، وپناه دهنده بندگان در سختی و بلا است.
امام: أمين خداوند درزمینش ، وحجتش بر بندگانش ، وخلیفه اش در سرزمینش، ودعوت کننده به سوی خدا، ودفاع کننده از حریم خداست.
امام: از گناهان پاک وبه دور است ، واز عیوب مبراست ، مختص به علم شده وبا حلم وبردباری زینت شده ونظم دهنده دین ، و شکیبای مسلمانان ، وخشم بر مارقین ، ونابوده کننده کافران است.
امام:یگانه روزگار خود است، هیچ کس هم پایه او نیست ،و عادلی هم چون او نیست، و برای او بدیل و جانشین و همتا و نظیر نیست، به تمام فضایل مخصوص است بدون این که آن را طلب و اکتساب کرده باشد، بلکه (فضائل او ) از فضل دهنده بخشنده است پس کیست که به معرفت امام برسد و آن را اختیار کند؟ هرگز هرگز!عقل ها درمانده شدند وخاطره هاسرگردان، خردها حیران وچشم ها مانده، بزرگان حقیر و حکیمان متحیر، خطبا درمانده ، خردمندان وشاعران بازمانده، وادیبان عاجز وبلغاء ناتوان شدند، که وصفی از شأن و منزلت او ، ویا فضیلتی از فضایل او بیان کنند، پس اقرار به عجز تقصیر نمودند، و چگونه به کنه و حقیتش وصف شود، و یا چیزی از امرش فهمیده شود، و یا کسی یافت شود که مانند او باشد، و مانند او دیگران را بی نیاز کند، نه و چگونه و از کجا (به او برسند) و او هم چون ستارگان دور از دسترس دیگران و وصف وصف کنندگان است! پس اختیار، و خردها کجای این هستند ، و کجا مانند این یافت می شود، گمان کردند که امام در غیر خاندان رسول خدا (ص) یافت می شود؟ به خدا سوگند که نفس های خودشان آنان را دروغ گو پنداشته و آنها باطل شمرده، پس به پله بلند وسختی پا نهاده وبه منزل لغزنده ای که آنان را به پرتگاه اندازد پا نهاده اند، جایگاه امام را با عقل های درمانده و ناقص و هلاک شده، و رای های گمراه کننده هدف قرار دادند، پس هرگز به آن ها ( برای رسیدن به آن) نرسد جز دور شدن از آن .
خدا آن هارا هلاک گرداند چگونه می اندیشند!هدف سختی را مورد هدف قرار دادند، وسخن ناروایی گفتند، ودر گمراهی عمیقی فرو رفتند و در سرگردانی واقع شدند، بنابراین امام را بدون بصیرت ترک نمودند، وشیطان اعمال آنها را برایشان زیبا جلوه داده وآن ها را از مسیر حق بازداشت در حالی که بینا بودند، اختیار خود را بر اختیار خداوند و رسولش ترجیح دادند در حالی که قرآن آن هارا مخاطب قرارمی دهد: ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾.
( پروردگار تو هر چه بخواهد مىآفريند، و هر چه بخواهد بر
مىگزيند؛ آنان (در برابر او) اختيارى ندارند؛ منزه است خداوند، و برتر است از همتايانى که براى او قائل مىشوند!).
وقال تعالی: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾.
(هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛).
وقال تعالی: ﴿مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ* أَمْ لَكُمْ كِتَابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ * إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَمَا تَخَيَّرُونَ * أَمْ لَكُمْ أَيْمَانٌ عَلَيْنَا بَالِغَةٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَمَا تَحْكُمُونَ * سَلْهُم أَيُّهُم بِذَلِكَ زَعِيمٌ * أَمْ لَهُمْ شُرَكَاء فَلْيَأْتُوا بِشُرَكَائِهِمْ إِن كَانُوا صَادِقِينَ﴾.
(شمارا چه مى شود و اين چه حكمى است كه مى كنيد ؟ * آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد؟ *كه آن چه را شما انتخاب مى كنيد از آن شما است ؟ *و يا ما سوگندهاى موكد به نفع شما و عليه خود خورده ايم كه تا روز قيامت مى توانيد هر حكمى برانيد؟ *اى پـيامبر از ايشان بـپـرس كه اين كتاب بر كدامشان نازل شده ؟ *نكند شركايى دارند كه در قيامت با شفاعت آنها داراى سرنوشتى مساوى با مسلمين مى شوند اگر چنين است پس شركايشان را معرفى كنند اگر راست مى گويند *).
وقال تعالی: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾.
(چرا در قرآن تدبر نمى كنند؟ مگر بر در دلهايشان قفل زده شده ؟).
﴿أم طُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَفْقَهُونَ﴾.
﴿قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لاَ يَسْمَعُونَ * إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ * وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَّأسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ﴾.
گفتند: شنيديم و نافرمانى كرديم بلکه آن مقام امامت از فضل خداوند است و آن را به هر كس كه خواهد عطا فرمايد و خداوند را فضلى عظيم است.
آنان را چه به انتخاب امام؟! حال اينكه امام دانايى است عارى از جهل، و سرپرستى است كه ستم نمی کند، امام معدن قدس و طهارت و طريقت و زهد و علم و عبادت است، و آن ها مخصوص به دعوت رسول خدا(ص)،و از نسل مطهّر بتول هستند، و در نژاد او بدنامی نيست، و برايش منزلتى است كه هيچ اسم و رسم داری بدان نرسد، از خاندان قريش و نسب عالى هاشم و عترت آل رسول و مورد رضايت خداوند است، شرف اشراف و شاخهاى از درخت عبد مناف است، در علم نامی دارد و در بردباری كامل است، بر امامت توانا و در سیاست داناست، و اطاعتش واجب، و قائم به امر خداوند است، نصیحت کننده بندگان خدا، و حافظ دين او است.
خداوند به پیامبران و امامان توفیق داده، و از خزانه علم و حکمتش به آن ها می دهد كه بديگران نداده است، علم آن ها بالاتر از علم اهل زمان خود می باشد، خداى تعالى مىفرمايد: ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾.
خدای متعال فرمود: ﴿وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾.
خدای متعال فرمود - درمورد طالوت -: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾.
خدای متعال به پیامبرش فرمود: ﴿وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً﴾.
خدای متعال درمورد ائمة أهل بيت وعترتش فرمود -: ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكاً عَظِيماً * فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً﴾.
و آن گاه که خداوند بنده ای را برای امور بندگانش انتخاب کند سینه اش ر ا برای آن باز می کند، و چشمه حكمت را بر دلش روان ساخته و دانش را به او الهام فرمايد، و بعد از آن در هیچ جوابی باز نماند، و در درستی آن متحیر نگردد، و او معصوم ، مؤيّد، موفّق، تسدّید شده است، از گناهان و لغزش و هلاک در امان است، و اين خصوصيّت را خداوند بدو ارزانى داشته تا وى حجّت بر خلق و گواه بر بندگانش باشد،﴿ وذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ﴾، پس آيا بر مانند این چنين چيزى قادرند، که او را انتخاب کنند یا انتخاب شده آن ها دارای این اوصاف است تا او را مقدم بدارند؟
به خانه خدا سوگند كه با حقّ دشمنى نمودند و كتاب خدا را به پشت انداختند گويا نمىدانند، و در كتاب خدا هدايت و شفاء است، آن را به كنارى انداختند و از هوى و هوس تبعيّت نمودند و خدا ايشان را سرزنش كرد و دشمن داشت و بدبخت كرد. خداوند متعال فرموده: ﴿وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾.
خداوند متعال فرموده: ﴿فَتَعْساً لَّهُمْ وَأَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾.
خداوند متعال فرموده: ﴿َكبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ وَعِندَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ﴾).
***
پیوست شماره (2)
س / سيد أحمد الحسن وصى ورسول امام مهدى(ع):
يماني کسیت ؟
وآیا حدودی برای شخصیت او وجود دارد که به وسیله آن صاحبش شناخته می شود ؟
و آیا ایشان از کشور یمن هستند ؟
وآیا ایشان معصوم هستند بطوری که مردم را وارد باطل نکند و همچنین آن ها را از حق خارج نسازد و همانطور که در روایتی از امام باقر(ع)لاآمده: (إن رايته راية هدى، ولا يحل لمسلم أن يلتوي عليه، فمن فعل ذلك فهو من أهل النار، لأنه يدعو إلى الحق وإلى طريق مستقيم)؟ (این که پرچم ایشان پرچم هدایت است ، وبر هیچ مسلمانانی جایز نیست که از امر او سرپیچی کند، و اگر کسی این کار را کرد از اهل جهنم خواهد بود، زیرا که ایشان به سوی حق وراه راست دعوت می کند)؟
ج /
بسم الله الرحمن الرحيم
والحمد لله رب العالمين، وصلى الله على محمد وال محمد الأئمة والمهديين
لازم است اولا: بدانیم که که مكة از تهامة، وتهامة از يمن است. وحضرت محمد وخاندان (ص) (همه آنان يمانی هستند). پس حضرت (ص) (يمانى) است، وعلى(ع)(يمانى) وامام مهدى(ع) (يمانى)،ودوازده مهدى (يمانى) هستند، ومهدى اول نیز (يمانى) می باشد، واین همان چیزی است که علمای عامل اوایل (رحمهم الله) آن را می دانستند ﴿فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً﴾(
[282])
وعلامه مجلسی در کتاب بحار خود کلام اهل بیت پیامبر(ص) را حکمت یمانی(
[283]) نامیده است ، بلکه این از رسول خدا (ص) وارد شده است، همان طور که عبد المطلب(ع) بيت الله الحرام را كعبة يمانية (
[284]) نامیده است .
اما نسبت به حدود شخصیت یمانی:
در روایتی که از امام باقر(ع) وارد شده آمده است که: (وليس في الرايات راية أهدى من راية اليماني، هي راية هدى؛ لأنه يدعو إلى صاحبكم، فإذا خرج اليماني حرم بيع السلاح على الناس وكل مسلم، وإذا خرج اليماني فانهض إليه فإن رايته راية هدى، ولا يحل لمسلم أن يلتوي عليه، فمن فعل ذلك فهو من أهل النار، لأنه يدعو إلى الحق وإلى طريق مستقيم) (
[285]).
(ودرمیان پرچم ها پرچمی هدایت گرتر از پرچم یمانی نیست ، آن پرچم هدایت است ، چون ایشان به صاحبتان دعوت می کند، وهنگامی که یمانی خروج نمود فروش سلاح بر مردم وهمه مسلمانان حرام می شود، وهنگامی که یمانی خروج نماید به سویش بشتابید ، که پرچم ایشان پرچم هدایت است ، وبر هیچ مسلمانی جایز نیست که از امر آن سرپیچی کند ، واگر کسی این کار را کرد از اهل آتش خواهد بود، زیرا که ایشان به حق وبسوی راه راست دعوت می کند).
ودر آن است:
أولاً: (وبر هیچ مسلمانی جایز نیست که از امر آن سرپیچی کند ، واگر کسی این کار را کرد از اهل آتش خواهد بود):واين به معناى آن است كه يمانى:(صاحب ولايت الهى است( وشخصی ممکن نیست که بر مردم حجت باشد ، بطورى كه اعراض از او انسان را وارد جهنم كند،هرچند اگر نماز بخواند و روزه بگيرد مگر اين كه از )خلفاى خداوند در زمين باشد( و آن ها از پيامبران و مرسلين و امامان ومهديين دارای ولایت الهی می باشند.
دوم): ایشان به حق وبسوی راه مستقیم دعوت می کند): و دعوت به حق و راه راست(صراط مستقيم) به معناى اين است كه اين شخص اشتباه نمى كند تا مردم را وارد باطل كند يا اين كه آن ها را از حق خارج سازد، واين به اين معناست كه او معصوم و منصوص عصمت است بنابراين اين قيد در حديث ثمره بزرگی در مشخص كردن شخصيت يمانی دارد وبرداشت هر معناى ديگری از اين جمله (ایشان به حق وبسوی راه مستقیم دعوت می کند) آن را لغو و بی فايده می كند زيرا ديگر روشن كننده خصوصيات شخصيت يمانى نمى باشد وائمه (ص) از گفتن كلام لغو مبرا هستند.
پس از گفته اول ودوم نتيجه مى گيريم كه:
که یمانی:( حجتی از حجتهای خدا در زمين است و معصوم
ومنصوص العصمة است)، و در روايات متواتر ومتن هاى قطعى که ثابت شده که حجت های الهی بعد از حضرت محمد رسول خدا(ص) آن ها: ائمه دوازده گانه (ص) وبعد از آن ها دوازده مهدی (ص) می باشند، وغير از آن هاهيچ حجت معصوم ديگری بر زمين وجود ندارد که تمام نعمت و كمال دين و ختم رسالات آسمانی به وسیله آن هاست که يازده امام (ص) از ايشان از دار دنيا رفته اند و امام مهدى ودوازده مهدی (ص)باقی مانده اند و يمانى مردم را به سوی امام مهدى(ع) دعوت مى كند.
وبه همین جهت باید يمانى نخستين مهديین می باشد. زیرا بعد از ایشان یازده مهدی هست وآن ها از فرزندانش می باشند﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾(
[286]) .
(آنها فرزندان و (دودمانى) بودند که (از نظر پاکى و تقوا و فضيلت) بعضى از بعض ديگر گرفته شده بودند؛ و خداوند، شنوا و اناست).
ودرزمانی متاخر از زمان ظهور امام مهدی(ع) می آیند، بلکه آن ها در حکومت عدل الهی خواهند بود وچیزی که ثابت است این که اول مهدیین: (در زمان ظهور امام مهدی(ع) حضور دارد، وایشان از اولین ایمان آورندگان به امام مهدی(ع) در ابتدای ظهور وتحرکش برای آماده نمودن میدان جهت قیام می باشد)، همان طور که در وصیت رسول خدا(ص) آمده است . واز این جا شخصیت یمانی در مهدی اول(ع) از دوازده مهدی منحصر می شود.
و روایات اهل بیت (ص) نام وصفات ومسکن مهدی اول را به طور مفصل بیان کرده اند، ونامش احمد وکنیه اش عبدالله – یعنی اسرائیل – یعنی این که مردم در مورد او قهرا و بر خلاف میلشان می گویند که وی اسرائیلی است.
رسول خدا(ص) می فرماید: (أسمي أحمد وأنا عبد الله أسمي إسرائيل فما أمره فقد أمرني وما عناه فقد عناني) (
[287]).
(نامم احمد ومن عبدالله ونامم اسرائیل است وآن چه که او را امرکرده مرا نیز امر فرموده وهر ان چه که او مکلف نموده مرا نیزمکلف نموده است).
ومهدى اول اولین سیصد وسیزده نفر( یاران امام مهدی(ع)) می باشد، و او: (از بصره) و (درگونه راستش اثری است ) و (درسرش حزار(شوره)می باشد)و(جسمش مانندحسم موسی بن عمران(ع) است )و(در پشتش ختم نبوت است ) و(و وصیت رسول خدا (ص)به ایشان است )و(ایشان اعلم مردم بعد از ائمه به قرآن وتورات وانجیل می باشد) و(در هنگام ظهورش جوان می باشد) رسول خدا(ص) می فرماید: (… ثم ذكر شاباً فقال: إذا رأيتموه فبايعوه فإنه خليفة المهدي) (
[288]).
(.... سپس جوانی را ذکر نمود وفرمود: هر گاه ایشان را دیدید با او بیعت کنید که ایشان خلیفه امام مهدی(ع) است ).
از أبى عبد الله(ع) ، از پدرانش، از أمير المؤمنين(ع) ، که می فرماید: (قال رسول الله (ص) في الليلة التي كانت فيها وفاته لعلي(ع): يا أبا الحسن أحضر صحيفة ودواة، فأملى رسول الله (ص) وصيته حتى انتهى إلى هذا الموضع، فقال: يا علي، إنه سيكون بعدي اثنا عشر إماماً ومن بعدهم اثنا عشر مهدياً، فأنت يا علي أول الإثني عشر إمام، وساق الحديث إلى ان قال: وليسلمها الحسن(ع) إلى ابنه م ح م د المستحفظ من آل (ص) فذلك اثنا عشر إماماً ثم يكون من بعده اثنا عشر مهدياً، فإذا حضرته الوفاة فليسلمها إلى ابنه أول المهديين له ثلاثة أسامي اسم كاسمي واسم أبي وهو عبد الله وأحمد والاسم الثالث المهدي وهو أول المؤمنين)(
[289]).
( پيامبر خدا(ص)در شبى كه وفات او بود به على (ع)فرمود: كه ای ابا الحسن صحيفه و دواتى حاضر كن ، و پيامبر خدا(ص)وصيتش را فرمود تا اين كه به اين جا رسيد و فرمود: ای على پس از من دوازده امام خواهند بود و پس از آن ها دوازده مهدى می باشند. و تو ای على نخستين دوازده امام مى باشی. و حديث به درازاكشيد تا اين كه فرمود: پس اگر وقت وفات (امام حسن عسکری(ع) فرا رسید آن را به فرزندش م ح م د نگه داشته شده ازآل محمد(ع) می باشد، وآن دوازده امام خواهند بود وبعد از آن ها دوازده مهدی می باشند، وهنگامی که زمان وفاتش( امام مهدی(ع)) فرا رسد آن را به فرزندش اول مهدیین بدهد که سه نام دارد نامی مانند نام من ونام پدرم وآن عبدالله واحمد است ونام سومش مهدی است وایشان اولین ایمان آورندگان می باشد).
واز امام صادق(ع) فرمود: (إن منا بعد القائم اثنا عشر مهدياً من ولد الحسين(ع)) (
[290]).
(همانا برای ما بعد از قائم(ع) دوازده مهدی از فرزندان امام حسین(ع) می باشد ).
واز امام صادق(ع) وارد شده، که فرمود: (إن منا بعد القائم أحد عشر مهدياً من ولد الحسين(ع)) (
[291]).
(همانا برای ما بعد از قائم(ع) یازده مهدی از فرزندان امام حسین (ع) می باشد ).
ودر این روایت قائم همان مهدی اول است وامام مهدی(ع) نیست زیرا که بعد از امام(ع) دوازده مهدی می باشد، وامام محمد باقر(ع) در وصف مهدی اول می فرماید: (… ذاك المشرب حمرة، الغائر العينين المشرف الحاجبين العريض ما بين المنكبين برأسه حزاز و بوجهه أثر رحم الله موسى)(
[292]).
( ....آن که سرخی گونه ای که چشمانش در کاسه مبارکش فرو رفته و میان دو ابروانش بلند است ،که کتفان باز ودر سرش شوره است ودر صورت مبارکش اثری وجود دارد خداوند حضرت موسی را رحمت کند).
واز أمير المؤمنين(ع) در خبر طولانی وارد شده که فرمود: (…ألا وإن أولهم من البصرة وأخرهم من الأبدال …) (
[293]).
فرمود (.... همانا که اول ایشان از بصره وآخر آن ها از ابدال است ... ).
واز امام صادق(ع) در خبر طولانی وارد شده که در آن نام أصحاب قائم(ع) نام می برد، می فرماید: (… ومن البصرة … أحمد …) (
[294]).
( .... واز بصره ... احمد .. ).
وامام باقر(ع) فرمود: (له - أي للقائم - اسمان اسم يخفى واسم يعلن فأما الذي يخفى فأحمد وأما الذي يعلن فمحمد) (
[295]).
( برای ایشان – یعنی قائم – دونام است یک نام مخفی ونامی آشکار، نامی که مخفی است احمد ونام آشکار محمد است) .
وأحمد همان نام مهدى اول ومحمد نام امام مهدى(ع) است همان طور که از وصیت رسول خدا(ص) روشن شده است .
و امام باقر(ع) فرمود: (إنّ لله تعالى كنزاً بالطالقان ليس بذهب ولا فضة، اثنا عشر ألفاً بخراسان شعارهم: (أحمد أحمد) يقودهم شاب من بني هاشم على بغلة شهباء، عليه عصابة حمراء، كأني أنظر إليه عابر الفرات. فإذا سمعتم بذلك فسارعوا إليه ولو حبوا على الثلج)(
[296]).
( همانا که برای خدا در طالقان گنجی وجود داردکه از نقره وطلا نیست ، دوازده هزار نفردر خراسان که شعار آن ها (احمد احمد ) است که جوانی از بنی هاشم بر اسبی شهباء (سرخ رنگ ) آن ها را فرماندهی می کند،که بر سرش دستار قرمزی بسته گویی ایشان را می بینم که از فرات می گذرد. وهنگامی که در مورد آن شنیدید به سویش بشتابید هرچند که مجبور به خزیدن بر روی برف ها شوید ).
وأحمد همان نام مهدى اول (
[297]) می باشد، ودر كتاب الملاحم والفتن آمده است که:
فرمود: (أمير الغضب ليس من ذي ولا ذهو لكنهم يسمعون صوتاً ما قاله إنس ولا جان بايعوا فلاناً باسمه ليس من ذي ولا ذهو ولكنه خليفة يماني) (
[298]).
(فرمانده لشکر غضب از ذی و ذهو (لحن سخن مردم یمن ) نیست اما آن ها صدایی را می شنوند که آن را انسان وجن نگفته است که با فلانی به نامش بیعت کنید که از ذی وذهو نمی باشد اما ایشان خلیفه یمانی است ).
ودر ملاحم وفتن سيد بن طاووس حسنى آمده است: (فيجتمعون وينظرون لمن يبايعونه فبيناهم كذلك إذا سمعوا صوتاً ما قال إنس ولا جان بايعوا فلاناً باسمه ليس من ذي ولا ذه ولكنه خليفة يماني).
( واجتماع می کنند ونگاه می کنند که با چه کسی بیعت کنند در حالی که آن ها در چنین احوالی هستند در آن هنگام صدایی می شنوند که آن را انسان وجن نگفته است که با فلانی با نامش بیعت کنید که از ذی وذه نیست بلکه ایشان خلیفه یمانی است ).
وشيخ على كورانى در كتاب معجم أحاديث امام مهدى(ع) روایت می کند: (ما المهدي إلا من قريش، وما الخلافة إلا فيهم غير أن له أصلاً ونسباً في اليمن)(
[299]).
(مهدی نیست مگر این که از قریش باشد،وخلافتی نیست مگر این که برای آن هاست غیر از این که برای ایشان اصل ونسبی در یمن وجود دارد ).
واز آن جایی که مهدى اول از ذرية امام مهدى(ع) می باشد، پس حتما نسبش نامشخص است، زیرا که نسل امام مهدی(ع) مجهول می باشند، واین صفات همان صفات یمانی منصوروصفات مهدی اول(ع) می باشد زیرا که ایشان یک شخص می باشند همان طور که قبلا بیان کردیم.
واگر بیشتر بخواهی می گویم: که یمانی در زمان ظهور مقدس زمینه ساز و از سیصد وسیزده یارمی باشد که پرچم را تسلیم امام مهدی (ع)می کند، ومهدی اول نیز درزمان ظهور مقدس حضور دارد و اولین ایمان آوردند گان به قیام امام مهدی(ع) در ابتدای ظهورش وقبل از قیامش می باشد، پس حتما یکی از آن ها حجتی بر دیگری باشد، واز آن جایی که ائمه ومهدیین حجج خدا بر تمامی خلق می باشند ومهدی اول(ع) یکی از آن هاست پس او بر یمانی حجت می باشد که اگر یک شخص واحد نباشند، ودر آخرمهدی اول خود فرمانده انقلاب زمینه ساز می شود و یمانی نقش دوم را خواهد داشت بلکه کمک کننده فرمانده است و این صحیح نمی باشد؛زیرا که یمانی خود زمینه ساز اصلی وفرمانده حرکت ظهور مقدس می باشد، پس حتما مهدی اول همان یمانی ویمانی همان مهدی اول می باشد.
وبا این توضیح یمانی: (نامش أحمد، واز بصره، ودر گونه راستش اثری است ،ودر ابتدای ظهورش جوان خواهد بود و در سرش شوره است، وداناترین مردم به قرآن وتورات وانجیل بعد از ائمه(ع) است ، ونسبش نامشخص، وبه مهدی ملقب می شود، وایشان امام واجب اطاعت و از طرف خداست، وبر هیچ مسلمانی جایز نیست که از امر آن سرپیچی کند ، واگر کسی این کار را کرد از اهل آتش خواهد بود، وایشان به حق وبسوی راه راست وبه سوی امام مهدی(ع) دعوت می کند و.. و.. ) وهر آن چه از اوصاف مهدی اول که در روایات محمد وآل محمد(ص)آمده است وشما می توانید به روایاتی که در کتاب غیبت نعمانی وغیبت طوسی وکمال الدین وبحار(
[300]) وغیر آن ها از کتب حدیث آمده مراجعه کنید.
و آن چه که باقی می ماند این است که همه ( یاران یمانی ) از سیصد وسیزده نفر اصحاب امام (ع): ( همه آن ها یمانی هستند )، وآن به دلیل نسبت دادن آن ها (به فرمانده شان یمانی است )، واز آن ها (یمانی صنعاء )و(یمانی عراق ).
﴿كَلاَّ وَالْقَمَرِ * وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ * وَالصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ* إِنَّها لإَِحْدَى الْكُبَرِ * نَذِيراً لِلْبَشَرِ * لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ * كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ * إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمِينِ * فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِينَ * ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ * قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ* وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ * وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ * حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ * فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ *فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ * كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ * فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ * بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً * كَلاَّ بَلْ لا يَخافُونَ الآْخِرَةَ * كَلاَّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ * فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ * وَما يَذْكُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ﴾(
[301]).
(اين چنين نيست که آن ها تصور مىکنند سوگند به ماه،* و به شب، هنگامى که (دامن برچيند و) پشت کند،* و به صبح هنگامى که چهره بگشايد،* که آن (حوادث هولناک قيامت) از مسائل مهم است!*هشدار و انذارى است براى همه انسانها،*براى کسانى از شما که مىخواهند پيش افتند يا عقب بمانند [بسوى هدايت و نيکى پيش روند يا نروند]!* (آرى) هر کس در گرو اعمال خويش است،*مگر«اصحاب يمين» (که نامه اعمالشان را به نشانه ايمان و تقوايشان به دست راستشان مىدهند)!*آن ها در باغ هاى بهشتند، و سؤال مىکنند...*از مجرمان:*چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت؟!»*مىگويند: «ما از نمازگزاران نبوديم،*و اطعام مستمند نمىکرديم،*و پيوسته با اهل باطل همنشين و همصدا بوديم،* و همواره روز جزا را انکار مىکرديم،*تا زمانى که مرگ ما فرا رسيد!»*از اين رو شفاعت شفاعتکنندگان به حال آنها سودي نمىبخشد.*چرا آنها از تذکر روى گردانند؟!*گويى گورخرانى رميدهاند،*که از (مقابل) شيرى فرار کردهاند!*بلکه هر کدام از آنها انتظار دارد نامه جداگانهاى (از سوي خدا) براى او فرستاده شود!*چنين نيست که آنان مىگويند، بلکه آنها از آخرت نمىترسند!*چنين نيست که آنها مىگويند، آن (قرآن) يک تذکر و يادآورى است!*هر کس بخواهد از آن پند مىگيرد؛*و هيچ کس پند نمىگيرد مگر اينکه خدا بخواهد؛ او اهل تقوا و اهل آمرزش است!).
وماه: (وصى)، وشب: (حکومت ظالمين)، وصبح: (فجر(طلوع ) امام مهدى(ع))، وابتدای ظهورش به وسیله وصیش مانند ابتدای شروق (طلوع )خورشید است ؛زیرا که ایشان خورشید می باشند، ﴿إِنَّها لإَحْدَى الْكُبَرِ﴾: یعنی (قيامت صغرى).
وحوادث الهی بزرگ سه تا هستند:
قيامت صغرى.
ورجعت.
وقيامت كبرى.
﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾: یعنی (انذار کننده وایشان همان وصى ومهدى اول می باشد) یمانی توسط امام مهدى(ع) به عنوان بشارت کننده وانذا ردهنده قبل از عذاب سخت فرستاده می شود، هرکس که دوست دارد در(همراهی امام مهدی(ع)) جلو بیفتد جلو بزند وهرکس که دوست دارد عقب بماند بماند ، ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ﴾. واین واضح است و هر شخصی بر اساس عمل خود محاسبه می شود ﴿إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمِينِ﴾، آن ها از حساب مستثنی هستند و آن ها همان: (مقربون (نزدیکان ) و آن ها أصحاب يمانى سیصد وسیزده نفر از اصحاب امام مهدى(ع) می باشند)،که بدون حساب وارد بهشت می شوند.
خداوند متعال می فرماید: ﴿فَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ * فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾(
[302]).
(پس اگر او از مقربان باشد،* در روح و ريحان و بهشت پرنعمت
است).
﴿فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِينَ * ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ * قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّين﴾ یعنی از دوستداران ولی خدا وخلیفه اش و وصی امام مهدی(ع) ومهدی اول (یمانی موعود )نبودیم ،ویمانی (وبر هیچ مسلمانانی جایز نیست که از امر او سرپیچی کند، و اگر کسی این کار را کرد از اهل جهنم خواهد بود ). فحسبي الله، ونعم الوكيل.
همانا أمير المؤمنين على(ع) به معاوية بن هند (لعنه الله) مبتلا گردید، و معاویه با قومی آمد که فرق بین شتر ماده (ناقه ) وشتر نر (جمل ) نمی دانستند، ومن امروز همان طور که پدرم (على بن أبى طالب (ع)) مبتلا شده ، مبتلا شدم ،اما با هفتاد معاویه (لعنه الله)،که از آن ها قومی پیروی می کنند که فرق بین شتر ماده (ناقه ) وشتر نر (جمل ) را نمی دانند وبر آن چه وصف می کنند از خدا کمک می جویم .
وبه خدا سوگند که رسول خدا(ص)، وپدرانم از ائمة (ص) چیزی از امرم را باقی نگذاشتند مگر این که آن را بیان وروشن کردند، ومرا به دقت وصف نمودند ، ومرا نامیدند ومسکنم را روشن کردند، و نه ابهامی در امرم ونه شبهه ای در احوالم بعد از این بیان باقی نمانده است .
وأمرم از خورشید در وسط روز روشن تر است ومن اول مهدیین ویمانی موعود هستم.
متشابهات: ج4 ص43
***
پیوست شماره (3)
احتجاج پیامبر (ص)
شيخ طبرسي درکتاب احتجاج، احتجاج پیامبر (ص) بر جماعتی از مشركين را روایت می کند.
از ابی محمد حسن عسکری(ع)که ایشان می فرماید: (به پدرم علی بن محمد(ع) گفتم:آیا رسول خدا(ص) با یهود ومشرکین در هنگامی که ایشان را مورد سرزنش قرار می دادند احتجاج ومناظره می نمود؟ فرمود: بله خیلی زیاد، از جمله آن ها آن چه که خداوند از زبان آن ها حکایت نمود: ﴿وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ﴾ تا فرموده اش ﴿رَجُلاً مَّسْحُوراً﴾، وگفتند: ﴿لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾.
وفرموده اش: ﴿وَقَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ يَنبُوعاً﴾ تا فرموده اش: ﴿كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ﴾، سپس در احتجاجى ديگر به رسول خدا (ص)گفتند: اگر تو هم چون حضرت موسى پیامبر بودی پاره ای از آسمان و صاعقه از آن بر ما نازل می کردی، زيرا درخواست ما از درخواست های قوم موسی(ع) سخت تر است .
و ماجراى اين احتجاج بدين قرار است كه روزى رسول خدا(ص) در مکه وکنار كعبه نشسته بود، در اين هنگام گروهى از سران قريش، مانند: وليد بن مغيره مخزومى، و أبو البخترى عاص بن هشام، و أبو جهل عمرو بن هشام، و عاص بن وائل و عبد اللَّه بن- حذيفه مخزومى، و گروه کثیری به دنبال آن ها جمع شدند و رسول خدا(ص) با عده ای کمی از یارانش بود که برای آن ها قرآن می خواند و امر و نهی خداوند را برای آن می فرمود.
مشرکان بعضی برای بعضی دیگر گفتند: كار محمّد بالا گرفته، و امر او وسعت و رواج يافته، بيائيد تا او را مورد توبيخ و سرزنش قرار داده و محدودش سازيم، و نظراتش را باطل نمائيم، تا نزد اصحابش زبون و كوچك شود، شايد دست از گمراهى و سركشى و طغيانش بردارد، در غير اين صورت با شمشير برّان پاسخش گوئيم!.
ابو جهل گفت: چه کسی می تواند مسئولیت سخن ومجامله باایشان را بر عهده بگیرد؟عبد الله بن ابی امیه مخزومی گفت: من این کار را انجام می دهم ، آیا من به عنوان همتایی کافی و مجادله کننده ای با کفایت قبول داری ؟ ابو جهل گفت: بله .
وهمه آن ها به نزد پیامبر آمدند و ابتداعبدالله بن ابی امیه مخزومی شروع نمود وگفت: ای محمد، همانا که شما ادعای بزرگی نمودید وسخن بس بزرگ گفتی، وادعا نمودی که رسول خدای جهانیان هستی و برای خدای جهانیان شایسته نیست که فرستاده اش مانند ما انسان ها بخورد همان طور که ما می خوریم و بیاشامد همانطور که ما می آشامیم ودر بازار ها بگردد همان طور که ما در بازار ها گردش می کنیم، واین پادشاه روم و پادشاه فارس فرستاده ای نمی فرستند جز این که دارای مال کثیر و شان بزرگ ومالک قصرها وخانه وفرش زیاد می باشد و خدمت گذاران وبردگان زیادی دارد، وخدای جهانیان بالاتر از آن هاست وآنان بندگان او هستند، واگر شما پیامبر می بودی می بایست به همراهت فرشته ای باشد که شمارا تصدیق کند وما اورا مشاهده کنیم ، بلکه اگر خدا می خواست برای ما پیامبری بفرستد می بایست برای ما فرشته ای می فرستاد نه این که یک انسان همانند ما، و ای محمد شما کسی نیستی جز یک فرد جادوگر و پیامبر نیستید.
ورسول خدا (ص) فرمودند: آیا از سخنت چیزی باقی مانده است ؟
گفت: بله ، اگر خدا مىخواست براى ما رسولى مبعوث كند از بزرگان ما که اموال و احوال بهتری دارد مبعوث می کرد، و این قرآنی که به زعم خود خداوند بر شما نازل کرده و شما را با آن به عنوان فرستاده مبعوث نموده چرا بر مردی از دو منطقه ی بزرگ هم چون وليد بن مغيره در مکه و یا عروة بن مسعود ثقفی در طائف نازل نکرد؟
رسول خدا (ص) فرمودند: آیا ازسخنت چیزی باقی مانده است ای عبدالله ؟
گفت: بله، ما هرگز به تو ايمان نمىآوريم مگر اين كه از زمين خشك و سنگلاخ و كوهستانى مكّه چشمه آبى جارى سازى، زيرا ما سخت به آب نيازمنديم، يا برای تو در اين سرزمين لم يزرع باغ سبز و خرّمى از درختان خرما و انگور باشد كه از وسط آن ها آب بگذرد تا تو و ما همگى از ميوههاى آن بخوريم، و يا آسمان را تكّه تكّه كرده و بر سر ما اندازى، همان طور كه تو خود اين آيه را بر ما خواندهاى ﴿وَإِن يَرَوْا كِسْفاً مِّنَ السَّمَاءِ سَاقِطاً يَقُولُوا سَحَابٌ مَّرْكُومٌ﴾ که شايد ما آن را بگوییم. سپس افزود: هرگز بتو ايمان نمىآوريم مگر اين كه خدا و فرشتگان را روياروى ما- براى گواهى درستى گفتار خود- بيارى، يا تو را خانه از زر باشد كه از آن باندازهاى بما طلا دهى كه بىنياز گشته و طغيان كنيم، و شما به ما گفتی:﴿كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى﴾.
سپس گفت: ویا در آسمان پرواز کنید یعنی درآسمان بالا بروید وبه پرواز یا صعود شما ایمان نمی آوریم تا این که کتابی از خدا بیاورید که در آن آمده است که این کتابی است از طرف خدای عزیر حکیم به عبدالله فرزند ابی امیه مخزومی وبه همراهانش به این که به محمد بن عبدالله بن عبد المطلب ایمان بیاورید که ایشان رسول من است واو را در مقامش باور کنید که ایشان از من است، سپس نمی دانم ای محمد اگر شما همه این ها را انجام دادید به شما ایمان بیاوریم یا ایمان نیاوریم، بلکه اگر مارا به آسمان ها ببرید ودر های آن را برای ما باز کنید که داخل آن ها شویم به شما خواهیم گفت که شما چشمانمان را جادو کرده اید.
رسول خدا(ص)فرمودند: ای عبدالله ، آیا چیزی از سخنت باقی مانده است ؟
گفت: ای محمد ،آیا آن چه که برای شما بیان کرده ام کافی نیست ، و چیزی باقی نمانده است وحالا خود سخن بگو اگر حجتی دارید و آن چه که از شما خواستیم را ارائه دهید.
رسول خدا(ص) فرمودند: خداوندا خود شنونده هر صدایی وبه همه چیزاز آن چه که بندگانت گفته اند آگاه هستید، وخداوند بر وی نازل نمود که: ای محمد ﴿وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ﴾ تا فرموده اش: ﴿رَجُلاً مَّسْحُوراً﴾، سپس خداوند متعال فرمودند: ﴿ انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُواْ لَكَ الأَمْثَالَ فَضَلُّواْ فَلاَ يَسْتَطِيعْونَ سَبِيلاً﴾ سپس فرمود: ای محمد: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي إِن شَاء جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِّن ذَلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَيَجْعَل لَّكَ قُصُوراً﴾، وخداوند بر ایشان نازل نمود: ای محمد ﴿فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَضَآئِقٌ بِهِ صَدْرُكَ﴾ وبر ایشان نازل نمود: ای محمد ﴿وَقَالُواْ لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنزَلْنَا مَلَكاً لَّقُضِيَ الأمْرُ﴾ تا فرموده اش ﴿وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسُونَ﴾.
رسول خدا(ص)به ایشان فرمود: ای عبدالله، اما نسبت به آن چه که ذکر کردی که من غذا می خورم همان طور که شما می خورید وتصور نمودی که بخاطر آن روا نیست فرستاده ای برای خداوند باشم این امر فقط برای خداوند متعال است که هر چه بخواهد انجام می دهد وحکم می کند، وایشان محمود (ستوده ) است و تو وغیر از تو نمی تواند بر وی با چرا و چگونه اعتراض کند ، مگر نمی بینید که خداوند چگونه بعضی از ما را فقیر وبعضی دیگر را غنی نمود وبعضی را عزت وبعضی دیگر را ذلیل نمود وبعضی را سالم و بعضی را بیمار نمود وبعضی را رفعت داد و بعضی دیگر منحط نمود، وهمه آن ها طعام می خوردند، سپس برای مستمندان روا نیست که بگویند: "چرا ما را فقیر وآن ها را غنی (ثروتمند ) نمودی" ونه برای معلولین که بگویند: " ما را معلول وآن ها را برتری بخشیدی" ونه برای افراد بیمار وضعفاء که بگویند: "چرا ما را بیمار وضعیف و دیگران را سالم نمودی"، ونه برای ذلیل شدگان که بگویند: "چرا مارا ذلیل و دیگران را عزت دادی"، ونه برای زشت رویان که بگویند: "چرا ما را زشت و دیگران را زیبا نمودی" بلکه اگر آن را بگویند در واقع بر خدای خود اعتراض نموده و در احکامش با او منازعه و به او کافر هستند، اما جواب ایشان برای آن ها این است که: من پادشاه پایین آورنده ورفع کننده وغنی کننده وفقیر کننده وعزت دهنده وذلیل کننده وشفا دهنده بیماران هستم وشما بندگان من هستید وشما چاره ای جزء تسلیم و گردن نهادن به حکم من ندارید، پس اگر تسلیم شدید بندگان مومن می باشید واگر سر پیچی کردید به من کافر شده وبه مجازات من هلاک شده خواهید بود.
سپس خداوند بر ایشان نازل نمود: ای محمد ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ﴾ یعنی خوردن طعام ﴿يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ﴾ یعنی به آن ها بگو که من در بشریت مانند شما هستم اما پروردگار من مرا جدای از شما به نبوت مختص نمود همان طور که به بعضی از بشر ثروت وعافیت وزیبایی جدای از دیگران اختصاص داده است، پس انکار نکنید که من جدای از شما نیز به نبوت اختصاص یافتم.
سپس رسول خدا(ص)فرمودند: اما گفته شما:« واین پادشاه روم و پادشاه فارس فرستاده ای نمی فرستند جز این که دارای مال کثیر و شان بزرگ ومالک کاخ ها وخانه و فرش زیاد می باشد و خدمت گذاران وبردگان زیادی دارد، وخدای جهانیان بالاتر از همه آن هاست وآنان بندگان او هستند» این که تدبیروحکم از آن خداوند است وبر حسب گمان وتصور و و رای شماعمل نمی کند بلکه هر چه دوست دارد انجام می دهد وبه هر چه دوست دارد حکم می کند وایشان محمود است.
ای عبدالله، همانا خداوند پیامبر خود را مبعوث کرد تا به مردم دین خود را بیاموزد و آن ها را به پروردگار خود دعوت کند و در آن خود را در ساعت های شب و روز به زحمت اندازد، پس اگر صاحب کاخ ها در آن ها پناه گیرد وخدمت کاران وبندگان او را از مردم پوشیده بدارند آیا در آن وقت امر رسالت تباه نمی شد و امور به عقب می افتاد، و آیا پادشاهان را نمی بینی که هرگاه خود را (از مردم) محجوب کنند چگونه فساد و زشتی ها بطوری که خود نمی دانند و احساس نمی کنند جاری می شود.
ای عبد الله، خداوند مرا مبعوث نمود و ثروتی ندارم تا شما را به قدرت و نیروی خود آشنا کند و اوست که فرستاده اش را یاری می کند و شما توانایی کشتن آن و منع در رسالتش را ندارید، واین در قدرت او و در ناتوانایی شما نمایان است وخداوند مرا بر شما پیروز خواهد نمود و قتل واسارت در شما را گسترش خواهم داد، سپس خداوند مرا بر سرزمین هایتان پیروز خواهد نمود و مومنان را جدای از شما و پیروانتان بر آن ها مسلط می شوند.
سپس رسول خدا (ص)فرمود: امّا گفتار شما به من که: « واگر شما پیامبر می بودی می بایست به همراهت فرشته ای باشد که شمارا تصدیق کند وما اورا مشاهده کنیم، بلکه اگر خدا می خواست برای ما پیامبری بفرستد می بایست برای ما فرشته ای می فرستاد نه این که یک انسان همانند ما» بايد دانست كه فرشته با حواسّ ظاهرى قابل رؤيت نيست، چرا كه از جنس بشر نبوده و از جنس لطيفى مانند هوا است قابل دیدن نیست. و چنانچه در قوّه بينايى شما افزوده شود كه بتوانيد آن را رؤيت كنيد، خواهيد گفت: اين بشر است و فرشته نيست؛ زيرا آن بصورت یک انسان که با آن الفت دارید ظاهر می شود تا کلامش را فهمیده و سخن و مرادش را بشناسید، پس چگونه صدق فرشته را خواهید دانست و آن چه که بگوید حق است ، بلكه خداوند تنها بدين منظور موجودى از نوع بشر را براى نبوّت برگزيد، معجزاتى را كه در طبع و سرشت آدمى نيست- همان طور كه خود قبول داريد- بدست او جارى ساخت تا خود گواهى بر صدق گفتار او از طرف خدا باشد، و اگر اين خوارق عادات آدمى را فرشتهاى به شما نشان مىداد، هيچ جاى تشخيصى به معجزه بودن آن براى شما باقى نمىماند، زيرا اين اعجاز در صورتى محقّق مىشود كه فرشتگان ديگر از آوردن مثل آن عاجز باشند، همان طور كه پرواز پرنده، براى همنوعانش معجزه نيست، ولى پرواز بشر، براى ديگر انسانها معجزه است، پس خداوند در اقامه حجت کار را بر شما آسان نمود و شما نظر و رای دشوار را پیشنهاد می کنید که هیچ حجت و دلیلی در آن نیست.
سپس رسول خدا (ص)فرمود: امّا نسبت به گفتار شما: « اما شما یک فرد جادو شده هستی » چگونه اين گونه باشم وشما می دانید که من در كمال صحّت و سلامتى جسمى و روحى بوده و هستم، و در تمام اين مدّت چهل سال كه از عمر من مىگذرد، كوچكترين خطا و لغزش و كج انديشى، يا خيانت و دروغى در سخنان من نديدهايد. آيا گمان مىكنيد- كسى در طول اين چهل سال- با نيروى اراده و قدرت خود توانسته در نهايت درستى و امانت خود را حفظ و تامين كند، يا اين كار تنها در اثر حمايت و توجّه و عنايت خداوند جهانيان بوده؟ و اين همان فرمايش الهى است كه فرموده: ﴿انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُواْ لَكَ الأَمْثَالَ فَضَلُّواْ فَلاَ يَسْتَطِيعْونَ سَبِيلاً﴾.
(بنگر كه چگونه براى تو مثلها زدند- چگونه تو را وصف كردند- پس گمراه شدند و نتوانند كه راهى بيابند) .
تا آن جا كه براى اثبات دعوى باطل خود- كه هيچ بر تو پوشيده نيست- دليل و برهانى ندارند.
سپس رسول گرامى اسلام(ص)فرمود: امّا اين كه گفتى: «چرا اين قرآن بر دو مرد بزرگ مكّه و طائف: وليد بن مغيره، و عروة بن مسعود؛ نازل نشد؟» بايد دانست كه جاه و مال نزد خداوند متعال؛ آنچنان كه در نظر تو ارزش و اعتبار دارد نيست، و اگر تمام دنيا نزد خداوند بقدر پر مگسى قيمت داشت ذرّهاى از آن را به كافر و مخالف خود عطا نمىكرد، بلكه بايد دانست كه تقسم رحمت بدست خداوند بوده و تنها اوست كه هر چه بخواهد در باره بندگان انجام مىدهد، و آن طور كه مىخواهد نظر خود را اعمال مىفرمايد، و در اين راه بر خلاف شما از هيچ كس ترس و واهمه ندارد و ملاحظهاى نداشته، و مال و جاه و تمامى عناوين دنيوى در برابر اراده خداوند كوچكترين تأثيرى نخواهد داشت. پس بدين خاطر به نبوّت او پى برديد. و شما در انتخاب پيامبر به مال و جاه او طمع كرده و هر دو را در اختصاص آن دخيل دانستيد، و بهمين منوال درستى و دلدادگى را در تقديم كسى كه سزاوار اين مقام نيست داخل مىكنيد، و ملاك خداوند با همه اينها متفاوت است.
و رفتار خداوند متعال تنها بر اساس عدالت و حقيقت بوده، و فقط كسى را براى اين مقام برمىگزيند كه در طاعت و خدمتگزارى او، از برترين و پرتلاشترين مردم باشد، و نيز كسى را وامىگذارد كه در طاعت و فرمانبردارى او از همه كندتر باشد.
و چون ويژگى خداوند اين گونه است كه هيچ توجّهى به مال و جاه ندارد- كه هر دوى آنها از تفضّل اوست- و در اين تفضّل و عنايت هيچ وجوب و ضرورتى نيست كه چون به بندهاى عنايت فرمود مجبور باشد كه او را مشمول نعمت ديگرى چون مقام رسالت سازد، و در اين امر كسى را نشايد كه او را بر خلاف ميلش وادار نموده و در انعامش الزام نمايد، كه خداوند پيش از آن، همه بندگان را غرق نعمات خود ساخته است.
اى عبد اللَّه! آيا مشاهده نمىكنى كه چطور كسى را ثروت داده و چهرهاش را زشت ساخته؟ و ديگرى را زيبا نموده ولى از مال دنيا فقيرش ساخته؟ و شخصى را مقام و رتبه داده ولى بروزگار بينوايى انداخته، و ديگرى را نعمات ظاهرى بخشيده ولى در مقام و رتبه تهى داشته؟ سپس هيچ يك از افراد اين گروهها نمىتواند دعوى نعمت ديگرى را كرده و از نبودش شكايت كند، مثلا: ثروتمند جمال و زيبايى ديگرى را بخواهد، و از زشتى صورت خود گله كند، يا زيبارو، ثروت ديگرى را بخواهد و از فقر بنالد، و فرد شريف و معتبر چشم براه ثروت ديگرى بوده و از نبودش شكايت كند. بلكه در تمامى اين امور حكم تنها از آن خداوند جهانيان است و بس. هر گونه كه بخواهد تقسيم مىكند و هر طور اراده نمايد عمل مىكند، او در افعال حكيم است و پسنديده، و اين همان فرمايش خداوند متعال است كه فرمودند: ﴿وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾.(و گفتند: چرا اين قرآن بر آن دو مرد بزرگ مكّه و طائف نازل نشد؟).
خداوند متعال در پاسخشان می فرماید: ﴿أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ﴾، ای محمد ﴿َنحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ پس آنان را از لحاظ مراتب ظاهرى طبقهبندى كرديم: جماعتى را محتاج ديگرى ساختيم، گروهى را به مال ديگرى، و آن ديگر را به متاع و خدمتش نيازمند نموديم، همچنان كه مىبينى پادشاهان بزرگ و ثروتمندترين مردم دنيا محتاج تهيدستترين افراد به لحاظ متاع و نيروى كار و فكر و تدبير و علم آنانند، و پادشاهان تا زمانى كه به مطلوبشان برسند دست بدامن همين شخص فقيرند، و فقيران نيز محتاج مال و ثروت پادشاهند.
و هيچ كدام از اين گروهها حقّ ندارند از آنچه به ايشان رسيده گله و شكوه داشته و زبان به اعتراض گشايند.
سپس در ادامه آيه شريفه فرمود:: ﴿وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾ سپس فرمود: ای محمد به آن ها بگو ﴿وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ﴾ يعنى: (از تمام آنچه از اموال دنيا فراهم كردهاند بهتر است).
سپس رسول خدا (ص)فرمود: امّا اين سخنت كه: «هرگز تو را باور نداريم تا براى ما از زمين [مكّه] چشمهاى روان سازى» تا آخر كلامت، همه ناشى از جهالت و غفلت شما است كه اين چنين سفارشاتى به محمّد رسول خدا نموديد. زيرا:
1- جارى شدن چشمه آب در زمين مكّه و وقوع آن هيچ دليلى بر نبوّت من نخواهد بود، شأن و مرتبه فرستاده خدا بالاتر از آن است كه جهل جاهلان را مغتنم شمرده و با ياوه و باطلى بر آنان احتجاج كند.
2- و تكّه شدن آسمان و فرو ريختن آن موجب هلاك و نابودى تو است، و خداوند معجزات را براى الزام بندگان به تصديقش مىآورد نه براى نابودى و هلاكشان، ولى تو با اين درخواست موجب مرگ خود مىشوى، و پروردگار جهانيان مهربانتر به بندگان، و داناتر به مصالح ايشان است، كه به خواسته شما آنان را نيست و نابود نمايد.
3- و ديگر آنكه معجزاتى كه تو خواستى محال و دور از عقل است، ولى رسول ربّ العالمين آن را بتو مىفهماند، و حجّت و بهانهات را باطل ساخته، و راه مخالفت را بر تو مىبندد، و در آخر با حجّت و براهين الهى تو را مجبور به قبول آن مىسازد.
4- و ديگر آنكه تو- همچنان كه خود معترفى- فرد سركش و معاندى هستى كه نه حجّتى را مىپذيرى و نه به برهانى گوش مىدهى، و دواى چنين فردى تنها عذاب آسمانى است كه خداوند فرو فرستد، و يا آتش جهنّم، يا در آخر پذيراى شمشير دوستان او است.
اى عبد اللَّه! امّا اين گفتهاى كه: «ما بتو ايمان نمىآوريم مگر اينكه از زمين مكّه چشمه آبى جارى سازى تا غبار از زمينش شسته و آن را گود نمايد كه ما به آن محتاج و نيازمنديم»، ناشى از غفلت و جهالت شما به حجّت و دلائل خداوند متعال است.
اى عبد اللَّه! آيا تو فكر مىكنى انجام آن معجزات، دلالت به مقام رسالت من مىكند؟ گفت: نه. فرمود: مگر تو در شهر طائف صاحب باغ و بستان نيستى؟ آيا پيش از اين زمين هاى آنجا سخت و سنگلاخى نبوده و تو آن را با زحمت اصلاح نموده و باغ و بستانى ترتيب داده و چشمههاى آب در روى زمينش جارى ساختهاى؟ گفت: آرى.
فرمود: و آيا كسان ديگرى نيز چون تو اين اصلاحات را انجام ندادهاند؟ گفت: آرى.
فرمود: آيا با اين اصلاحات تو و آنان مىتوانيد دعوى نبوّت كنيد؟ گفت: خير.
فرمود: پس جارى كردن آب، و داشتن باغ و بستان نمىتواند دلالتى بر مقام رسالت من داشته باشد، و اين پيشنهاد مانند اينست كه بگوييد: «ما بتو ايمان نمىآوريم مگر اينكه در ميان مردم و چون ديگران راه روى و غذا بخورى».
امّا اين سخنت كه «يا تو را در اين سرزمين لم يزرع باغ سبز و خرّمى از درختان خرما و انگور باشد كه از وسط آن ها آب بگذرد تا تو و ما همگى از ميوههاى آن بخوريم» مگر شما در طائف باغ انگور و خرما نداريد كه از وسط آنها آب مىگذرد، كه هم خود از آن مىخوريد و هم به ديگران مىدهيد؟ آيا شما با داشتن اين امكانات مىتوانيد دعوى نبوّت كنيد؟ گفت: نه.
فرمود: پس اين چه درخواست و سفارشى است كه به فرستاده خداوند مىكنيد، با اين كه به تصديق خود شما نمىتواند دعوى نبوّت بر شما باشد، بلكه انجام آن ها نشان از كذب او دارد. زيرا او در آن زمان به باطل احتجاج نموده، و ناچار عقل و دين ضعفا را مىفريبد. و رسول ربّ العالمين برتر و منزّه از اين رفتار است.
امّا اين سخنت كه گفتى: «يا از آسمان، چنان كه دعوى كردى، پارههايى فرو افكنى،زيرا تو خود گفتى: «و اگر بينند كه پارهاى از آسمان فرو مىافتد باز هم ايمان نيارند و گويند: ابرى است توده شده»، البتّه شما خود مىدانيد فرو آمدن آسمان موجب هلاكت و مرگ شماست، و اين با مقصود بعثت و رسالت مغاير است، زيرا رسول ربّ العالمين مهربانتر از آن است كه چنين كارى كند، بلكه او تنها به اقامه حجّت و دلائل خداوندى مىپردازد، و پر واضح است كه اين اقامه برهان فقط در اختيار پروردگار متعال بوده، و مردم را در آن انتخاب هيچ گونه حقّى نيست، زيرا مردم غالبا در صلاح و فساد خود جاهل و بىخبرند و خواستههايشان مختلف و متضادّ است، تا آنجا كه وقوع آن ناممكن و ناشدنى است. و در صورتى كه خواستههاشان واقعى باشد ممكن است گروهى فرو افتادن آسمان را پيشنهاد كنند و ديگران تقاضاى بالا رفتن زمين به آسمان و افتادن روى آن را كنند، و اين خواسته باهم متضادّ بوده و منافات دارد يا وقوع آن محال و ناممكن است، و تدبير خداوند با عزّت و جلال به محال و ناممكن تعلّق نمىگيرد.
سپس رسول خدا (ص)فرمود: اى عبد اللَّه، آيا تا به حال سابقه داشته كه طبيبى داروهاى مريض هايش را مطابق دل خواه آنان تجويز كرده باشد؟! پر واضح است كه تجويز دارو تنها بنا بر صلاح ديد خود طبيب مىباشد، چه مريض را خوش آيد يا مكروه دارد.
و در اين مثال شما مريض، و خداوند طبيب حاذق شما است. اگر به دستوراتش عمل كنيد شما را شفا بخشد، و در صورت نافرمانى بيمار و مريضتان كند.
اى عبد اللَّه! كى ديدهاى كه شخص مدّعى حقّى در جايگاه اقامه شاهد و دليل مجبور شود كه از نظر طرف مقابل خود پيروى كرده و طبق درخواست او برهان بياورد؟ كه در چنين صورتى حقوق مردم پايمال شده و ديگر هيچ تفاوتى ميان ظالم و مظلوم، صادق و كاذب نخواهد بود.
سپس رسول خدا (ص)فرمود: اى عبد اللَّه! امّا اين سخنت كه «يا خدا و فرشتگان را روياروى ما- براى گواهى درستى گفتار خود- بيارى و ما آنها را ببينيم» از جمله امور محال و ناممكنى است كه در نهايت سستى و ضعف مىباشد. زيرا پروردگار جهانيان از تمامى صفات مخلوقين از قبيل حركت و محسوس بودن و مقابل شدن و آمدن منزّه است، پس درخواست شما ريشه در اين امور محال و ممتنع دارد، و جز اين نيست كه شما خداوند را با بتان ضعيف و ناقص خود- كه عارى از شنوايى و بينايى وادار كند و هيچ نيازى را از شما برطرف نمىكنند- مقايسه نموده و چنين پيشنهادى را نمودهايد.
اى عبد اللَّه! مگر تو در مكّه و طائف باغ و زمين و ملك ندارى و براى آن ها مباشرى قرار ندادهاى؟ گفت: آرى. فرمود: آيا امور مربوط به آن املاك را خودت مستقيما رسيدگى مىكنى يا از طريق نمايندگانت به آن امور مى پردازى؟ گفت: توسّط نمايندگانم.
فرمود: فكر مىكنى اگر روزى كارگران و مباشرانت در آن جا به نمايندگان تو بگويند:«ما اين نمايندگى را از شما نمىپذيريم مگر اين كه خود عبد اللَّه مخزومى را بياوريد تا در حضور او گفتههايتان را بشنويم» چه خواهى كرد، آيا قبول مىكنى، و آيا حقّ چنين رفتارى را دارند؟ گفت:نه.
فرمود: پس نمايندگانت چه كنند؟ آيا نبايد از طرف تو علامت و نشانهاى داشته باشند تا دعوى آنان را تصديق نموده و اقداماتشان را نافذ بدانند؟ گفت: آرى.
فرمود: حال بگو ببينم اگر نمايندهات پس از شنيدن سخن آنان نزد تو بازگشته و بگويد: «برخيز و با من بيا، چون آنان پيشنهاد كردهاند كه تو با من حاضر باشى»، اين مخالف امر تو نيست، و تو نخواهى گفت: تو فقط رسول و فرستاده منى، مشير و آمر؟
گفت: آرى،همين را مىگويم.
فرمود: پس چطور پيشنهادى را كه بر كارگران و مباشرانت جايز نمىدانى بر رسول ربّ العالمين روا مىدارى؟ از رسول پروردگار جهانيان چه انتظارى دارى؟ نكند مىخواهى با امر و نهى بر مولاى خود عيبگيرى كنى، حال اين كه تو خود چنين رفتارى را از نمايندهات نه مىپسندى و نه آن را روا مىدارى، و أصلا آنان حقّ چنين رفتارى را دارند؟ گفت: خير.
فرمود: اى عبد اللَّه اين حجّت و دليل قانعكنندهاى است كه پاسخ تمام پيشنهادات تو را روشن و باطل مىسازد.
و امّا اين سخنت- اى عبد اللَّه- كه: «يا تو را خانهاى از زخرف- كه همان طلاست- باشد»، بگو ببينم مگر سلطان مصر خانههاى پر از طلا ندارد؟ گفت: آرى. فرمود: آيا بخاطر اين طلاها مىتواند ادّعاى نبوّت كند؟ گفت: نه، نمىتواند.
فرمود: پس طلا داشتن محمّد نيز نمىتواند بر نبوّت و صدق دعوى او دلالت كند. و محمّد هرگز از جهل تو براى اثبات نبوّت خود استفاده نخواهد كرد.
و امّا اين سخنت- اى عبد اللَّه- كه: «يا در آسمان بالا روى»، سپس گفتى: «و بالا رفتنت را هرگز باور نداريم تا بر ما نوشتهاى فرو آورى كه آن را بخوانيم»، حال اين كه بالا رفتن به سوى آسمان به مراتب دشوارتر از پايين آمدن است، و چون اظهار نموديد كه در صورت صعود نيز شما ايمان نخواهيد آورد، بطور قطع پس از نزول كتاب نيز تسليم نخواهيد شد.
سپس گفتى: «تا بر ما نوشتهاى فرو آرى كه آن را بخوانيم» و تصريح نمودى كه «پس از آوردن اين نيز حاضر به ايمان آوردن نبوده و اطمينان حاصل نمىكنى» پس با اين رفتار تو معاند و منكر حجّت و دلائل خداوندى بوده و در نتيجه هيچ چارهاى بجز عذاب و فشار و گرفتارى به دست اولياى خداوند يا ملائكه مأمور جهنّم ندارى. و خداوند حكمت رسا و جامع را بر من نازل فرموده تا پوچى و بطلان تمام پيشنهاداتت را اثبات نمايم. سپس خداوند در پاسخ سخنان باطلتان فقط فرموده:- اى محمّد- ﴿سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إَلاَّ بَشَراً رَّسُولاً﴾.
(بگو پاك و منزّه است پروردگار من- كه كسى بر او تحكّم كند- مگر من جز آدمى پيامبرى هستم؟).
منزّه است پروردگارم كه مطابق ميل و خواهش و دلخواه جاهلان كار كند، و من نيز مانند شما بشر هستم، جز آن كه از جانب خداوند جهانيان مأمور به ابلاغ مطالبى شدهام، و دليل و علامت من همانست كه به من عطا فرموده، و من نمىتوانم تكليفى براى پروردگارم معيّن نموده و او را از كارى منع و پيشنهادى كنم، و چنانچه به سخنانتان گوش بسپارم مانند همان نماينده پادشاه به سوى مخالفين مىشوم كه پس از مواجهه با آنان و شنيدن پيشنهادات جديدشان بسوى سلطان بازگشته و او را ملزم كند كه مطابق ميل و خواهش آنان رفتار كند.
در اين جا ابو جهل گفت: اين جا يك سؤال باقى مىماند، و آن اين كه مگر تو خود نگفتى كه قوم موسى هنگامى كه درخواست ديدن خدا را نمودند با نزول صاعقه سوختند؟ فرمود: آرى.
گفت: در اين صورت اگر تو پيامبر بودى ما نيز دچار سرنوشت آنان شده و مىسوختيم، زيرا درخواست ما بسيار سنگينتر است، قوم موسى گفتند: ﴿أَرِنَا اللّهِ جَهْرَةً﴾ . (آشكارا به ما نشان بده), و ما گفتيم: «هرگز بتو ايمان نياوريم تا اين كه خدا و فرشتگان را روياروى ما بيارى و ما آن ها را ببينيم»؟.
رسول گرامى اسلام فرمود: اى ابو جهل آيا قصّه ابراهيم؛ هنگامى كه به مقام ملكوت بالا رفت را در اين آيه شنيدهاى كه: «و بدينسان ابراهيم را ملكوت آسمان ها و زمين مى- نموديم [تا گمراهى قوم و يگانگى خدايش را دريابد] و تا از أهل يقين باشد- انعام: 75»؟،خداوند چون او را به آسمان بالا برد قدرت بينايى و ديدش را قوى گردانيد، تا آنجا كه ابراهيم بر زمين و بر اعمال ظاهر و پنهان مردم مطّلع گرديد. در پى آن به مرد و زنى نگريست كه مرتكب عمل فحشا بودند. با ديدن اين صحنه بر آن دو نفرين كرده و در دم هلاك شدند. سپس همين ماجرا تا سه بار براى افراد مختلفى رخ داد و او نيز نفرين نموده و هلاك شدند، در اين هنگام خداوند به او وحى فرمود كه: «اى ابراهيم دست از نفرين كردن بندگانم بردار! زيرا من پروردگارى مهربان و بخشاينده و حليم هستم، گناه بندگانم ضررى بحال من ندارد همچنان كه طاعتشان مرا سودى نمىرساند، و من آنان را براى تشفّى خاطر مجازات نمىكنم، پس خود را در نفرين نمودن بندگانم نگه دار، زيرا [وظيفه تو فقط انذار است و] مرا در حكومت و سلطنت جهان شريكى نيست، و هر گونه اختيار بندگان و جهانيان در دست من است، و عاقبت بندگان گنهكارم از سه حال خارج نيست: يا توبه كرده و من مىپذيرم و گناهانشان را بخشيده و آن را مىپوشانم.
و يا بسبب نسل مؤمنى كه در آينده از آنان بوجود مىآيد عذابم را از ايشان باز مىدارم، و والدين كافرشان را مهلت مىدهم. و همين كه آن نسل از اصلابشان خارج شود آنان را عذاب نموده و مشمول گرفتارى و بلايم مىسازم.
و در غير آن دو گروه، اگر بندهاى مرتكب گناه شود، در دنيا از عذابش صرف نظر كرده و او را بعذاب سخت و آتش سوزان قيامت وامىگذارم. كه قهر و عذاب من باندازه جلال و عظمت خودم مىباشد. اى إبراهيم ميان من و بندگانم را واگذار، زيرا من به آنان بيش از تو مهربانم! ميان من و ايشان را واگذار كه من جبّار و حليم، دانا و حكيم هستم، صلاح بندگانم را تشخيص داده، و قضا و قدر خود را بر آنان اعمال مىكنم».
سپس رسول خدا (ص)فرمود: اى ابو جهل بدان كه خداوند تنها بدين خاطر عذابش را از تو بازداشته كه مىداند از صلب تو نسل پاكيزهاى چون پسرت عكرمه بدنيا آيد. و كار مسلمين بجايى رسد كه در صورت اطاعت خدا و رسول او نزد پروردگار عزيز و محترم گردند و گر نه عذاب بر آنان نازل گردد.
و هم چنين است كار سائر افراد قريش، با اين پيشنهاداتشان فقط مهلت داده شدهاند، زيرا خداوند مىداند در آينده برخى از آنان به محمّد ايمان آورده و خوشبخت مىشوند.
و پروردگار متعال مانع اين سعادت نشده و از آنان دريغ نمىفرمايد. و يا به خاطر اين كه شايد فرزند مؤمنى از او متولّد شود، پدر را مهلت دهد تا فرزند به سعادت رسد، و اگر رعايت اين نكته نبود عذاب بر همه آنان نازل مىشد. اى ابو جهل به آسمان بنگر!.
او چشم خود به آسمان دوخت و ناگهان دربها گشوده گشت و آتش هايى به خطّ راست به سمت آنان فرود آمد، به طورى كه همه آنان خصوصا ابو جهل حرارتش را حسّ كرده و از ترس بخود لرزيده و مضطرب شدند"رسول خدا (ص)فرمود: نترسيد، خداوند نمىخواهد شما را به اين عذاب آسمانى هلاك كند، و فقط آن را براى عبرت شما ظاهر فرموده است.
سپس جماعت مشركين هم چنان كه سر به آسمان داشتند متوجّه شدند انوارى از پشت آنان به سوى آتش يورش آورده و آن ها را به آسمان راندند. رسول خدا (ص)فرمود:
برخى از اين انوار كه مشاهده نموديد، نورانيّت گروهى است كه از ميان شما به من ايمان خواهد آورد و خداوند او را خوشبخت مىنمايد، و بعضى از آن انوار، نورانيّت جماعتى از شماست كه در آينده نزديك از نسل پاك شما ظاهر شده و از ميان كافران مؤمن مىشوند).
الاحتجاج: ج1 ص26.
***
پیوست شماره (4)
در مورد تفسیر این آیه از ایشان سوال کردم که فرمودند: خداوند دومردرا برای اهل انطاکیه فرستادو آن دوبا چیزی آمدند که برای آن ها ناشناخته بودوبر آن ها خشمگین شدند ودستگیرشان کردند ودر بتخانشان زندانی کردند، وخداوند سومی را فرستادوبر شهر آن ها وارد شد، وفرمود: مرا به درگاه پادشاه راهنماییم کنید، ووقتی که بر در قصر پادشاه قرار گرفت ، فرمود: من مردی هستم که در قسمتی از زمین عبادت می کردم وحالا دوست دارم که خدای پادشاه راعبادت کنم ،واین سخن را به پادشاه منتقل کردندوگفت: اورا به بتخانه بفرستید، واورا به بتخانه فرستادندوبه مدت یک سال به همراه دوستانش در آن جا باقی ماند،وفرمود:وبه این طریق قوم گام به گام از یک دین به دین دیگروارد می شوندآیا با شما همراه شوم،سپس به آن ها فرمود: در مورد من چیزی نگویید،سپس بر پادشاه وارد شد، وپادشاه به وی گفت: به من گفته شده که شما در این مدت خدای مرا عبادت می کردی وامروز شما برادر ما هستید اگر حاجتی داری بگو که بر آورده سازم ، فرمود: حاجتی ندارم ای پادشاه اما دو مرددر بتخانه دیدم مشکل آن ها چیست ؟ پادشاه گفت: این دومرد برای باطل کردن دینم آمده اندومرا به سوی خدای آسمان ها دعوت می کردند،وفرمود: ای پادشاه مناظره نمودن با آن ها زیبا خواهد بودواگر حق با آن ها بود از آن ها پیروی کن ،واگرحق با ما بودبه دین ما وارد می شوند، که در آن وقت آن چه که برای ماست برای آن ها خواهد بود وآن چه که برای آن ها برای ما خواهد بود.
وپادشاه به دنبال آن ها فرستادوهنگامی که بر آن ها وارد شدنددوستشان به آن ها گفت: شما برای چه چیزی آمده اید؟ گفتند: آمدیم که به عبادت خدایی که آسمان ها وزمین را آفریده وآن چه که دوست دارددر ارحام آن طور که خود بخواهد می آفریند ودرختان ونعمت هایش را می نشاندوباران را از آسمان فرو می فرستد، دعوت کنیم .به آن ها گفت:این خدایی که به عبادتش دعوت می کنیداگر فردی کوری را بیاوریم می تواند بینایش را به او بازگرداند؟ گفتند:اگر از او بخواهیم اگر صلاح باشدانجام می دهد.پادشاه گفت: برایم کوری بیاوریدکه تاکنون چیزی ندیده باشد، وبرایش آوردند،وبه آن ها گفت: خدای خودرا دعا کنید که بینایی این فرد را بازگرداند، وبرخواستندودو رکعت نماز خواندکه در آن هنگام چشمان آن فرد باز شددر حالی که به آسمان می نگریست، وگفت: ای پادشاه .پادشاه گفت: کور دیگری که نمی بیند را برایم بیاورید، وبرایش آوردندوسجده نمود ووقتی که سر از سجده برداشت بینا گردیدوگفت ای پادشاه، پادشاه گفت: حجت دیگری می خواهم برایم فردی معلولی بیاورید، وبرایش آوردندومانند آن چه که به آن ها گفته بود ، گفت . ونماز خوانند وخدای خودرا دعا کردندکه در آن هنگام فرد معلول پاهایش باز شدوتوانست که راه برودوگفت: ای پادشاه. وپادشاه گفت: معلول دیگری برایم بیاوریدوبرایش آورند وهمان اتفاقی که برای اولی افتاد برای این فرد اتفاق افتادوگفت: ای پادشاه هماناآن ها دوحجت خودرا به جاآورده اند که بر ماست که مانند آن ها بیاورییم اما یک چیز باقی مانده واگر آن هاانجام داده اندبه دین آن ها وارد می شوم سپس فرمود: ای پادشاه ، به من ابلاغ شده که برای پادشاه یک فرزند بوده که مرده است که اگر خدای آن ها بتواند آن را زنده کنند در دین آن ها وارد خواهم شد، وپادشاه به ، ومن نیز به همراهت وارد دین آن ها می شوم، سپس به آن ها فرمود:وقت این خصلت باقی مانده ، همانا که فرزند پادشاه مرده است ،خدای خودرا دعا کنید که آن را زنده نماید، وبر زمین به سجده افتادندوسجود خودرا به درازا کشیدندسپس سرخودرا برداشتندوبه پادشاه گفتند: به دنبال قبر فرزند خود بگرددکه اورا خواهی یافت که سراز قبربه امید خدا برداشته است ، ومردم خارج شدند که ببینند و او را یافتند که از قبر خود بیرون آمده در حالی که خاک را از سروروی خودپاک می نمود، واورا برای پادشاه آوردندوپادشاه فرزند خودرا شناخت ، وبه وی گفت: فزرندم احوالت چگونه است ؟ گفت: مرده بودم که دومردرا دیدم که در درگاه خدابه سجده افتاده بودند واز خدا می خواستند که مرا زنده نمایدکه خدا مرا زنده نمود، پادشاه به او گفت: اگر آن هارا ببنی می شناسی ؟ گفت: بله. وهمه مردم به صحرا خارج شدند واز کنار تک تک آن ها گذشت وپدرش به اومی گفت: ببین وایشان می گقتند: نه ،نه .
سپس بعد از این که از جمع زیاد رد شده اورا بر یکی از آن ها رد نمودندوگفت: این یکی از آن هاست وبا دستش به وی اشاره نمود، سپس اورا از گروهی زیادی رد کردندتا این دوست دومش را دید وگفت: واین دیگری است . وپیامبر دوست دو مرد فرمود: اما من به خدای شما ایمان آورده ام ودانستم که آن چه که با آن آمده اید حق است ، وپادشاه گفت: ومن نیز به خدای شما ایمان آورده ام وتمام مردم مملکتش ایمان آورده اند). تفسير قمي: ج2ص212- 214.
***
پیوست شماره (5)
شیخ صدوق دركمال الدين وتمام النعمة روایت می کند ص465-470:
أبوحسن على بن موسى بن أحمد بن إبراهيم بن محمد بن عبد الله بن موسى بن جعفر ابن محمد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب (ص)، روایت می کند:دركتاب پدرم رضى الله یافتم که ایشان می گویند:محمد بن أحمد طوال، از پدرش، ازحسن بن - على طبرى،از أبى جعفر محمد بن حسن بن على بن إبراهيم بن مهزيار روایت است که می گوید،: شنیدم که پدرم می گوید:از پدر بزرگم على بن إبراهيم بن مهزيار شنیدم که می گوید،: در رختخوابم خوابیده بودم که در خواب دیدم که کسی در خواب به من می گوید: حج را به جا بیاور، که شما صاحب زمان را ملاقات خواهی .
شاداب از خواب بيدار شدم وبقيه شب را به عبادت سپرى کردم. صبحگاهان، چند نفر رفيق راه پيدا کردم، وبه اتفاق ايشان مهياى سفر شدم وپس ازچندى به قصد حج براه افتاديم. در مسير خود وارد کوفه شديم. که در ان جا متاع وتوشه خود را به برادران موثق خود دادم وپیدا کردند خاندان ابی محمد خارج شدم ،جستجوي زيادى براى يافتن گمشده ام نمودم، اما خبرى نشد، لذا با جمع دوستان به عزم انجام حج خارج شديم وخود را به مدينه رسانديم.
چند روزى در مدينه بوديم. باز من از حال صاحب الزمان (ع)جويا شدم، ولى مانند گذشته، خبرى نيافتم وچشمم به جمال آن بزرگوار منور نگرديد. مغموم ومحزون شدم وترسيدم که آرزوى ديدار آن حضرت به دلم بماند. با همين حال به سوى مکه خارج شده وجستجوى بسيارى کردم، اماآن جا هم اثرى به دست نيامد. حج وعمره ام را ظرف يک هفته انجام دادم وتمام اوقات در پى ديدن مولايم بودم. ودایم بین یاس وامیددر امرخویش متفکرماندم واز خود خورده می گرفتم ، شب شد.
وبا خود گفتم: منتظر می مانم تا کعبه خالی شودودر ان وقت خواسته خود را از خدا بخواهم که مرا به آزرویم برساند،ووقتی که این طور بودم وکعبه از وجود مردم خالی گردید، برای طواف برخواستم ، که ناگهان با جوانی که صورتی لاغر ودارای بوی خوش بود که با دوبرد (لباسى است) محرم بود، بر خورد کردم ،روبه من نمود وگفت:
گفت: اهل کجايى؟
گفتم: اهواز.
گفت: ابن خصيب را مى شناسى؟ گفتم: رحمت خدا ایشان را دعوت نمود واجابت کرد.
گفت: خدا او را رحمت کند، ایشان کسی بودند که روز را روزه می گرفت وتمام شب را قرآن می خواند ودوستدار ما بوده است .
بعد گفت: در آن جا علی بن ابراهیم ابن مهزيار را مى شناسى؟ گفتم: علی منم.
گفت: خوش آمدید يا اباالحسن (خداى تعالى تو را حفظ کند).
به من گفت: صریحین را می شناسید ؟ گفتم بله ، گفت: چه کسانی ؟
گفتم: محمد وموسی.
سپس با من مصافحه ومعانقه نمود وفرمود: يا اباالحسن، کجاست آن امانتى که ميان تو وحضرت ابومحمد (امام حسن عسکرى(ع)) بود؟ گفتم: موجود است ودست به جيب خود برده، انگشترى که بر آن دو نام مقدس محمد وعلى(ع) نقش شده بود، بيرون آوردم.
همين که آن را خواند، آن قدر گريه کرد که لباس احرامش از اشک چشمش تر شد وگفت: خدا تو را رحمت کند ياابامحمد، همانا که امام عادلی بودی ،فرزند ائمه وپدرامام هستی ، خداوندشمارا در فردوس اعلی مرتبه به همراه ابائت جایی دهد.
سپس گفت: ای ابا حسن ، به کاروانت برو وآماده باش تا وقتی که نیمه از شب گذشت به سوی ما بیاکه به آرزویت می رسی ( ان انشاء الله )
ابن مهزيار مى گويد: با اين سخن روحم آرام شد ويقين کردم که خداى تعالى به من تفضل فرموده است، لذا به منزل رفته ومنتظر وعده ملاقات بودم، تا آن که وقت معين رسيد. از منزل خارج وبر حيوان خود سوار شدم، ناگاه متوجه شدم آن شخص مراصدا مى زند: يا اباالحسن خوش آمدی. طوبی برای توست زیرا به شما اجازه داده شده است .حرکت کرد وبه همراهش حرکت کردم ، تا این که از عرفات ومنی رد شدیم ودر نزدیک های طائف رسیدیم ،
در آن جا گفت: يا ابا الحسن، پياده شو نماز شب بخوانيم. پياده شديم ونماز شب وبعد هم نماز صبح را خوانديم.
دو باره سوار شديم وراههاى پست وبلندى را طى نموديم، تا آن که به گردنه اى رسيديم. از گردنه بالا رفتيم، گفت: آیا چیزی می بینید ؟ نگاه کردم وبیابانی که از خار وخاشاک بود دیدم وگفتم: ای آقایم ، بیابان پراز خاروخاشاک می بینم دوباره به من گفت: در بالای آن چیزی می بینید ؟ ونگاه کردم بيابانى پهناورديده مى شد، وخيمه اى از مو ديدم که غرق نور است ونور آن تلالويى داشت.گفتم: خيمه اى از مو که نورش تمام آسمان وصحرا را روشن کرده است. گفت: منتهاى تمام آرزوها در آن خيمه است. چشم تو روشن باد. وقتى از گردنه خارج شديم، گفت: پياده شو که اين جا هر چموشى رام مى شود. از مرکب پياده شديم. گفت: مهار حيوان را رها کن. گفتم: آن را به چه کسى بسپارم؟ گفت: اين جا حرمى است که داخل آن نمى شود، جز ولى خدا. مهار حيوان را رها کرديم وروانه شديم، تا نزديک خيمه نورانى رسيديم. گفت: توقف کن، تا اجازه بگيرم. داخل شد وبعد از زمانى کوتاه بيرون آمد وگفت: خوشا به حالت که به تو اجازه دادند. وارد خيمه شدم. ديدم ارباب عالم هستى، محبوب عالميان، مولاى عزيزم، حضرت بقية اللّه الاعظم، امام زمان مهربانم روى نمدى نشسته اند نطع سرخى برروى نمد قرار داشت، وآن حضرت بر بالشى از پوست تکيه کرده بودند. سلام کردم.بهتر از سلام من، جواب دادند.
در آن جا چهره اى مشاهده کردم مثل ماه شب چهارده، پيشانى گشاده با ابروهاى باريک کشيده وبه يکديگر رسيده. چشمهايش سياه وگشاده، بينى کشيده، گونه هاى هموار وبرنيامده، در نهايت حسن وجمال. بر گونه راستش خالى بود مانند قطره اى از مشک که بر صفحه اى از نقره افتاده باشد. موى عنبر بوى سياهى داشت، که تا نزديک نرمه گوش آويخته واز پيشانى نورانى اش نورى ساطع بود مانند ستاره درخشان، نه قدى بسيار بلند ونه کوتاه، اما کمى متمايل به بلندى، داشت. آن حضرت روحى فداه را با نهايت سکينه ووقار وحياء وحسن وجمال، زيارت کردم، به من فرمودند: (يا ابن مهزيار، كيف خلفت إخوانك في العراق ؟), (ای ابن مهزیار ، حالت برادرانت در عراق چگونه است ؟ ) عرض کردم: آنها در دولت بنى عباس در نهايت مشقت وذلت وخوارى زندگى مى کنند.: (قاتلهم الله أنى يؤفكون، كأني بالقوم قد قتلوا في ديارهم وأخذهم أمر ربهم ليلاً ونهاراً)، فرمود:(خداوند آن هارا هلاک گرداند، گویی قومی را می بینم که آن هارا در سرزمینشان به قتل می رسانند و درشب و روز خداوند امرشان را می گیرد) .
آن چه زمانی خواهد بود ای فرزند رسول الله ؟ فرمود: (إذا حيل بينكم وبين سبيل الكعبة بأقوام لاخلاق لهم والله ورسوله منهم براء، وظهرت الحمرة في السماء ثلاثاً فيها أعمدة كأعمدة اللجين تتلألأ نوراً، ويخرج السروسي من إرمينية وأذربيجان يريد وراء الري الجبل الأسود المتلاحم بالجبل الأحمر، لزيق جبل طالقان، فيكون بينه وبين المروزي وقعة صيلمانية، يشيب فيها الصغير، ويهرم منها الكبير، ويظهر القتل بينهما. فعندها توقعوا خروجه إلى الزوراء، فلا يلبث بها حتى يوافي بآهات، ثم يوافي واسط العراق، فيقيم بها سنة أو دونها، ثم يخرج إلى كوفان فيكون بينهم وقعة من النجف إلى الحيرة إلى الغري وقعة شديدة تذهل منها العقول، فعندها يكون بوار الفئتين، وعلى الله حصاد الباقين).
(زمانی که بین شما وکعبه به وسیله اقوامی که هیچ خلاقی ندارند وخداو رسولش از آن ها مبراء است ،قطع گردد وسرخی در آسمان به مدت سه مانند عمودی منور می شود، وسروسی از ارمینیه وآذربایجان به قصدشهر ری که در کنار کوه سیاه که از کوه های قرمز پرشده است ، خروج می کندبه طوری که کوه طالقان از وجود ان ها تنگ می شودودر بین ایشان وبین مروزی حادثه ای در صیلمانیه خواهد بود، که از ان کودک پیر می شودوبزرگ رنگ مویش تغییر می کند ودر میان آن ها قتل ظاهر می شود،که در ان هنگام منتظر خروجش به سمت زوراء باشید،ودر ان جا باقی می ماند تا با مشکلاتی روبرو می شودسپس در وسط عراق حرکت می کندودر ان جا به مدت یک سال یا کمتر باقی می ماند سپس به سمت کوفان خروج می کند ودر آن موقع بین ان ها در نجف تا حیره تا غری واقعه شدیدی خواهد بود که عقل هارا زایل می کند، ودر کنار ان قتل گاه آنان است وبر خداست که آن هارا نابود کند). سپس فرموده خدای متعال را تلاوت نمود: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ﴿أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ﴾، وگفتم آقایم ای فرزند رسول الله امر چیست ؟ فرمود: (نحن أمر الله وجنوده)، ( ما امر خدا وسربازان آن هستیم ).
گفتم: آقایم ای فرزند رسول الله وقت آن رسیده است ؟ فرمود: ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ﴾.
فهرست
مقدمه 4
قسمت اول:
قانون شناخت حجج
7
قسمت دوم:
قانون نص (بیان ) در روایات 15
قسمت سوم:
قانون معرفت حجج الهی
">
قانون معرفت حجج الهی
31
قسمت چهارم:
قانون معرفت حجج الهی
">
قانون معرفت حجج الهی
40
قسمت پنجم:
شناخت يمانى(ع)به کمک قانون معرفت حجت
51
قسمت ششم:
کامل کننده آن چه که از سئوالات فرزندان مانده است.
62
قسمت هفتم:
چگونه صاحب امر شناخته می شود؟
81
قسمت هشتم:
اوصاف جداکننده ی شخصیت ها
94
قسمت نهم:
روایات حرمت ذکر نام واختلاف کنیه
110
قسمت دهم:
چرا پرچم حق لعن می شود ؟
125
پیوست ها 136
پیوست شماره (1)
136
پیوست شماره (2)
166
پیوست شماره (3)
174
احتجاج پیامبر(ص)
174
پیوست شماره (4)
186
پیوست شماره (5)
188
[1] - غيبت نعماني: ص337، بحار الأنوار: ج52 ص366.
[2] - مختصر بصائر الدرجات: ص179، بحار الأنوار: ج53 ص3، إلزام الناصب: ج2 ص221.
[3] - قال (ع): (طوبى لمن لا يعثر بي) (خوشابه حال کسی که در من لغزش نکند) خطاب به طلبه حوزه های علمیه..
[7] - تعليق بر معالم اصول برای سيد على موسوى قزوينى: ج2 ص249.
[8] - وبرای این که امر بهتر روشن شودبرای خوانده محترم توضیح می دهم : به این که اسم فاعل بر استمرارمجدد دلالت می کند. علامة طباطبائى در تفسيرش بر فرموده خداوند متعال که می فرماید لقوله تعالى: ﴿غَافِرِ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ﴾ غافر: 3. می گوید : آمدن صیغه اسم فاعل در (غافر الذنب وقابل التوب) – علت آن - برای دلالت بر استمرار مجدداست واین که المغفره (بخشش) وقبول التوب (قبول نمودن توبه ) از صفات فعلیه است وتا حال خداوند متعال گناه را می بخشدسپس می بخشدوتوبه را قبول می کند سپس می پذیرد .: ج17 ص303.
یعنی: ایشان دائماً می بخشد وهمیشه توبه را می پذیرد.
وبه همین نسبت در مورد جاعل گفته می شود: یعنی : این که به صورت مستمر قرار داده ومنقطع نمی شود.
وعلت آن در قرآن است وآن همان فرموده خداوند متعال :: ﴿رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً﴾ النساء: 165.
وازآن جایی که امر ارسال مستمراست پس برای مردم حجتی بر خداوند نیست تا این که بگویند:﴿لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَّذِلَّ وَنَخْزَى﴾ طه: 134.
وچیزی که در امر عجیب است آیه ابتدایی از سوره نساءباتوجه به وضوح دلت آن بر استمرار ارسال دارد اما ابنای عامه (اهل سنت ) آن را دلیلی بر خاتمه ارسال قرار می دانند ومعنی آیه را قبول کردند واین چنین (لئلا يكون لله على الناس حجة بعد الرسل)، واز همین جا بر عدم وجودحجج بعد از رسل وانبیاء تاکید دارند، و بطلان این امر روشن است .
واین چنین به نسبت فرموده خداوند متعال گفته می شود: ﴿إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذَلِكُمُ اللّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ﴾ الأنعام: 95.
فـ [مخرج]نیز اسم فاعل است اما بروزن غافرنیست، واین که [غافر] اسم فاعل که از سه حرف تشکیل شده و[مخرج] اسم فاعلی است که بیشتر ازسه حرف تشکیل شده ودر این جا اختلاف در میزان وصیغه ای که بر آن اسم فاعل ثلاثی می آید- یعنی از سه حرف تشکیل شده – وصیغه دیگری که بر آن اسم فاعل رباعی می آید – یعنی از چهار حرف تشکیل می شود –اما دوتا بر استمرار وتجدد دلالت می کنند و (مخرج )اسم فاعل که بر استمرار دلالت دارد،یعنی نظام ظهور زنده از مرده وظهور مرده از زنده یک نظام دائم وعام در عالم خلق است.
وهم چنان این امر برای (جاعل) گفته می شود، که آن اسم فاعل دال بر تجدد قرار دادن برای خلیفه الهی در هر زمان است، واز همین جا امیر المومنین (ع) فرمودند: (اللهم بلى، لا تخلو الأرض من قائم لله بحجة. إمّا ظاهراً مشهوراً أو خائفاً مغموراً لئلا تبطل حجج الله وبيناته) نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج4 ص37.
واز زيادعطار، که می گوید: شنیدم أبا عبد الله (ع) که می فرماید: (إنّ الأرض لا تكون إلاّ وفيها حجة، إنه لا يصلح الناس إلاّ ذلك، ولا يصلح الأرض إلاّ ذلك) محاسن: ج1 ص234.
وازنعمان رازي، که می گوید:از أبا عبد الله (ع) شنیدم که می فرماید: (لما انقضت نبوة آدم وانقطع أكله أوحى الله إليه: يا آدم، إنه قد انقضت نبوتك وانقطع أكلك فانظر إلى ما عندك من العلم والإيمان وميراث النبوة وآثار العلم والاسم الأعظم فاجعله في العقب من ذريتك عند هبة الله، فإني لن أدع الأرض بغير عالم يعرف به ديني ويعرف به طاعتي ويكون نجاة لمن يولد ما بين قبض النبي إلى ظهور النبي الآخر) محاسن: ج1 ص235.
واز أبي جعفر (ع)، که می فرماید: (لن تخلو الأرض من رجل يعرف الحق فإذا زاد الناس فيه قال: قد زادوا، وإذا نقصوا عنه قال: قد نقصوا، وإذا جاءوا به صدقهم، ولو لم يكن ذلك كذلك لم يعرف الحق من الباطل) محاسن: ج1 ص235.
[11] - عقائد سنت وعقائد شيعة التقارب والتباعد :صالح ورداني: ص120.
[15] - عوالي اللئالي: ج4 ص59، منية المريد: ص101، بحار الأنوار: ج2 ص25. وفي كنز العمال: رحمة الله على خلفائي. قيل: ومن خلفاؤك يا رسول الله ؟ قال: (الذين يحيون سنتي ويعلمونها الناس) ج10 ص229.
[16] - حدیث ثقلین حدیث مشهوری است که بسیاری از علمای اهل سنت به طرق مختلف آنرا نقل کرده اند که از آنها: المقريزي في إمتاع الإسماع:ج5 ص378، والقندوزي في ينابيع المودة: ج1 ص109، الحاكم في المستدرك: ج3 ص110، الهيثمي في مجمع الزوائد: ج9 ص164، الطبراني في المعجم الكبير: ج3 ص66، وغيرها.
[17] - كافي: ج1 ص312، ارشاد: ج2 ص249، كشف الغمة: ج3 ص64.
[19] - كافى: ج8 ص114، علل الشرائع: ج1 ص195، كمال الدين: ص214.
[21] - كافي: ج1 ص278، مختصر بصائر الدرجات: ص490، بحار الأنوار: ج23 ص70.
[22] - كافي: ج1 ص278، تفسير نور الثقلين: ج3 ص442، قصص الأنبياء جزائري: ص430.
[28] - فاطر: 24.
[33] - كافى: ج1 ص373، امامت وبصیرت: ص136، مناقب آل أبى طالب: ج1 ص221، بحارالأنوار: ج25 ص112.
[34] - بصائر الدرجات: ص522، كافي: ج1 ص348، امامت وبصیرت: ص62، بحار الأنوار: ج46 ص112.
[36] - من لا يحضره فقيه: ج4 ص542، بحار الأنوار: ج47 ص261، تاريخ آل زرارة: ص87، اختيار معرفت رجال: ج2 ص525، معجم رجال الحديث: ج11 ص154.
[37] - قال الشيخ الطوسي: (الفطحية: فرقة من الشيعة قالوا بإمامة علي أمير المؤمنين (ع) والأئمة من بعده إلى جعفر بن (ص)، ثم اعتقدوا إمامة عبد الله بن جعفر (ع)، وتعللوا في ذلك بأنه كان أكبر ولد أبيه (ع) وأن أباه قال: الإمامة لا يكون إلاّ في الأكبر من ولد الإمام. وسمّوا بالفطحية؛ لأنّ عبد الله بن جعفر كان أفطح الرجلين ـ أي عريضهما ـ أو كان أفطح الرأس، ... ، مع أنّ عبد الله بن جعفر (ع) مات بعد أبيه (ع) بسبعين أو تسعين يوماً) من لا يحضره الفقيه: ج4 ص542.
[38] - بحار الأنوار: ج49 ص75. ووهرکس که دوست دارد اطلاعت بیشتری کسب کند می تواند به اضافا ت عدد(1) که در آن احتیاج امام رضا (ع) به طور کامل خواهد یافت ً.
[42] - معانى اخبار: ص123، بحار الأنوار: ج25 ص194.
[45] - كمال الدين: ص461، دلائل امامت: ص515، بحار الأنوار: ص96.
[48] - تا این جا ایشان (ع) به مساله نص بر خلیفه که در امر امر گفته ام ، اشاره می کند ،
[50] - این بیانی که سيد أحمد حسن يماني (ع) در خطبه نماز جمعه جهانی انصار امام مهدی (ع)، درتاريخ:21/ 3/ 2008 م بیان کرده اند.
[52] - درنظيم: ص501، عدد قويت: ص51.
[54] - بقره: 32.
[58] - بقره: 129.
[69] - بصائر درجات: ص229، بحار الأنوار: ج11 ص68.
[70] - كافى: ج1 ص230، بصائر درجات: ص228، مستدرك سفينت بحار: ج2 ص257.
[71] - بحار الأنوار: ج11 ص68، مستدرك سفينت بحار: ج2 ص257.
[72] - مختصر بصائر درجات: ص117، بحار الأنوار: ج52 ص336، مستدرك سفينت بحار: ج2 ص257.
شاید گفته شود که : روایات مضطرب هستند ، که یک بار از هفتاد وسه حرف سخن می گویند و بار دیگر سخن از بیست هفت حرف می گویند.
می گویم : همانا قائم آل محمد سيد أحمد حسن (ع)در كتاب توحيد خود روشن نمود که در مرتبه ذات هفتاد وسه حرف باطن بیست وهفت حرف می باشند ویا همان اسم اعظم اعظم است .( توحيد: ص16 مقدمة كتاب).
[73] - بصائر درجات: ص328، مستدرك سفينت بحار: ج2 ص256.
[74] - مناقب ابن شهر آشوب: ج1 ص315، مستدرك سفينت بحار: ج2 ص256.
[75] - بحار الأنوار: ج25 ص385، مستدرك سفينت بحار: ج7 ص341.
[78] - نهج بلاغت بشرح محمد عبده: ج1 ص182.
[79] - ابن أبى الحديد معتزلى می گوید: (وازعام وخاص روایت شده فرموده اش (ص): (أقضاكم علي)، وقضاء همان فقه می باشد ،پس ایشان فقیه ترین آن هاست.واز همه روایت شده که به ایشان (ع) گفته شده وایشان را برای قضاوت به یمن فرستاده شده است: (اللهم اهد قلبه وثبت لسانه. قال: فما شككت بعدها في قضاء بين اثنين) واو (ع) برزنی که در شش ماهگی زایمان نمود قضاوت نمود وایشان بود که در مورد حمل زناکار قضاوت کرد وایشان بودند که در منبریه گفته اند : بهایش نه تا شده است ،. واین مساله اگر کسی غیر ایشان بودندبه مدت زیاد فکر می کرد تا شاید بتواند به جواب نیکویی برسد ، وپندار شما در مورد کسی که نا آگاهانه گفته ،وجلوی حرکتش را گرفته است. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج1 ص18. و عمر گفت ـ همان طور که ابن عبد البر في استيعاب روایت کرده است : ج3 ص1103ـ (أقضانا علي)داورترین ما علی است.
[80] - ابن عبد البر به سندش روایت می کند: همیشه عمربه خدا پناه می برد در مشکلی که در آن ابو حسن (ع) حاضر نبود، ودر مورد زن دیوانه که دستور به رجم آن داده ودر کسی که در شش ماهگی زایمان کرده است ، .عمر می خواست اورا رجم کند وامام علی (ع) به ایشان فرمود: (إن الله تعالى يقول وحملة وفصاله ثلاثون شهرا) خداوند متعال می فرماید حمل(بارداری) و جدایی آن سی ماه است . وبه ایشان فرمود: (إن الله رفع القلم عن المجنون) ( خداوند قلم (حکم ) از مجنون برداشته است )الحديث. وعمر همیشه می گفت : (لولا على لهلك عمر) اگر علی نمی بود عمر هلاک می شود. استيعاب: ج3 ص1102، و ابن أبى الحديد معتزلى می گوید: عمر بن خطاب وعبد الله بن عباس، وهمه آن ها از امام على (ع) استفاده می کردند. أما ابن عباس تظاهرمی کرد، و اما عمرهمه می دانند که در چندین مسئله بر وی مشکل می شد وبه امام علی ارجاع می داد واز مراجعه به دیگر اصحاب خودداری می کرد وبیشتر از چندین بار گفته است: (لولا على لهلك عمر) اگر علی نمی بود عمر هلاک می شود.، وگفته اش: (لا بقيت لمعضلة ليس لها أبو الحسن)( خدا مرا در مشکلی قرار ندهد که در آن ابو الحسن حاضر نباشد ) شرح نهج البلاغة: لابن أبي الحديد: ج1 ص18.
[81] - بقره: 30. این بیان در خطبه جمعه جهانی سيد أحمد الحسن که در تاریخ :21/ 3/ 2008 بوده آمده است.
[82] - بقره: 30.
[94] - أحمد در مسندش روایت می کند ج3 ص14:ازأبى سعيد،که می گوید: رسول الله (ص) می فرماید: (إني تارك فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر، كتاب الله حبل ممدود من المساء إلى الأرض، وعترتي أهل بيتي وإنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض)،( من در میان شما دو چیز گرانباه به جا می گذارم که یکی از دیگری برزگ تر است ، کتاب خدا که ریسانی است که از آسمان تا زمین کشیده شده است ، وعترت اهل بیتم که آن ها از هم جدا نمی شوندتا این که در کنار حوض بر من وارد شوند) و هيثمي در مجمع زوائدروایت می کند ج9 ص162: اززيد بن ثابت، که می گوید: رسول الله (ص) می فرماید: (إني تارك فيكم خليفتين كتاب الله عز وجل حبل ممدود ما بين السماء والأرض أو ما بين السماء إلى الأرض، وعترتي أهل بيتي، وأنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض) رواه أحمد آن را روایت نمود وسندش صحیح است.
[100] - كافي: ج1 ص532، روضة واعظين: ص261.
[104] - مانند آن در مصدر موجود است.
[107] - همان طور در مصدر آمده است ، وظاهرآ آن غلط نگارش می باشد وگرنه از نحوه نگارش معنی سخن واضح می شود ومقصود ایشان(رحمه الله): آنگاه که اختیار حضرت موسی(ع) وانتخاب حضرت محمد(ص) صحیح درست نباشد انتخاب کسی که در مقام و تسدید کمتر از آن هاست چگونه خواهد بود.
[108] - سعد السعود :سيد ابن طاووس: ص134.
[112] - بصائر درجات: ص509، خصال: ص200، امامت وتبصرت: ص137 باکمی اختلاف.
[113] - بصائردرجات: ص509، خصال: ص200، امامت وبصیرت: ص138.
[115] - كافي: ج1 ص428، إثبات هدات: ج1 ص88.
[116] - تفسير عياشى: ج1 ص65، بحار أنوار: ج52 ص222.
[117] - غيبت طوسى: ص301.
[118] - شيخ نعمانى در كتاب غيبت در روايت طولانی از امام باقر (ع) روایت می کند تا این که فرمودند: (... خروج السفياني واليماني والخراساني في سنة واحدة، في شهر واحد، في يوم واحد، نظام كنظام الخرز يتبع بعضه بعضاً فيكون البأس من كل وجه، ويل لمن ناواهم، وليس في الرايات راية أهدى من راية اليماني، هي راية هدى؛ لأنه يدعو إلى صاحبكم، فإذا خرج اليماني حرم بيع السلاح على الناس وكل مسلم، وإذا خرج اليماني فانهض إليه فإن رايته راية هدى، ولا يحل لمسلم أن يلتوي عليه، فمن فعل ذلك فهو من أهل النار؛ لأنه يدعو إلى الحق وإلى طريق مستقيم) (... خروج سفیانی ویمانی وخراسانی دریک سال ودریک ماه ودریک روز می باشد ، ترتیب آن ها همانند رشته های تسبیح می باشد ،ومشکلات وسختی های از هر جهت روی می آورند، وای برکسی که با آن ها دشمنی کند ، ودر میان پرچم ها ، پرچمی هدایتگراز پرچم یمانی نیست ، وآن پرچم هدایت است ، چون او شما را بسوی صاحبتان دعوت می کند، واگر یمانی خروج کند فروش سلاح واسلحه به مردم وهمه مسلمانان حرام می باشد، واگر یمانی خروج کرد ،بسوی اوبشتابید ، که پرچم او، پرچم هدایت است ، وبر هیچ مسلمان جایز نیست که از او سرپیچی کند، واگر این کاررا کرد او از اهل جهنم خواهد بود ، چون او به سوی حق وراه مستقیم مردم را دعوت می کند غيبت نعماني: ص262 – 264. سيد أحمد الحسن (ع) در مورد این روایت در سوالی که از وی نمودندتوضیحاتی داده که می توانید به ملحق شماره( 2) مراجعه کنید.
[121] - سهك: السهك: بوی بدی که به هنگام عرق نمودن انسان از وی خارج می شود که می گویید : که ایشان برای عرق بوی است ، وقد سهك سهكا، وهو سهك. لسان العرب: ج10 ص445.
[122] - به روايات گفته شده در مستدرك الوسائل: ج4 ص278 – 280، وجامع أحاديث شيعة: ج15 ص مراجعه کنید34.
[125] - تفسير مجمع البيان: ج9 ص86.
[127] - آن شکافی میان دو چیز است که از خلال آن نور داخل می شود..
[128] - غيبت نعمانى: ص153، بحار الأنوار: ج51 ص147.
[132] - فصول مهم در أصول ائمة: ج1 ص384 .
[140] - زخرف: 30 – 31.
[141] - وگفته شده: دو مرد آنها :یکی مغیره از مکه وگفته شده : فرزندش ولید ،وأبو مسعود عروة بن مسعود ثقفي از طائف وگفته شده: حبيب بن عمر وثقفي ازطائف.
[144] - توضیحات (3) را ملاحظه کنید،وآن وقتی که در آن احتجاج طولانی بين رسول الله (ص) وبين مشركان قريش می باشد ،ودر آن پاسخ های مفصل تری می باشد .
[148] - جواب روشن: ج2ص25 سؤال پانزده
[154] - كشف مراد در شرح تجريد اعتقاد (تحقيق الزنجاني): ص379.
[155] - كشف مراددر شرح تجريد اعتقاد (تحقيق الآملي): ص495.
[157] - روشن گری ج2 ص13 روشنی از معجزة وعذاب.
[172] - ملك: 12. الاضاءات: ج3 ق2 ص28.
[173] - كافي: ج1 ص341، غيبت نعماني: ص192. و كليني ونعماني بااین سندروایت کردند: أحمد بن إدريس، از محمد بن أحمد، از جعفر بن القاسم، از محمد بن الوليد الخزاز، از الوليد بن عقبة، از الحارث بن زياد، از شعيب، از أبي حمزة.
[179] - من لا يحضره الفقيه: ج2 ص588، تهذيب الأحكام: ج6 ص25، مصباح كفعمي: ص474، فرحة الغري: ص107، بحار الأنوار: ج97 ص148، المزار :مفيد : ص77 وص104، با اختلاف وجود همین عبارت به عنوان شاهدومنظورم: (الخاتم لما سبق والفاتح لما استقبل)، واین تعبیر باکمی اختلاف از امیر المومنین وآن وقتی که ایشان به مردم نحوی صلوات فرستادن بر پیامبر (ص) یاد می داد آمده است وآن وقتی که فرمودند: (الخاتم لما سبق والفاتح لما انغلق) نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج1 ص120، و بحار الأنوار: ج74 ص297. همان طور که این عبارت در مزار نوشته مشهدی در: ص57 آمده است وعبارت اولی درهمان کتاب به ص264 آمده است .
[180] - كامل زيارات: ص368 ، المزار :شهيد الأول: ص37.
[181] - ينابيع المودّة: ج3 ص206، إلزام الناصب: ج2 ص157، نفحات الأزهار: ج12 ص80.
[186] - كافي: ج8 ص85، طب ائمة: ص40، بحار الأنوار: ج92 ص8.
[187] - حضرت عيسى (ع) می فرماید: (وأما الآن فأنا ماضي للذي أرسلني وليس أحد منكم يسألني أين تمضي، ولكن لأني قلت لكم هذا قد ملأ الحزن قلوبكم لكن أقول لكم الحق إنه خير لكم أن انطلق؛ لأنه إن لم انطلق لا يأتيكم المعزي ولكن إن ذهبت أُرسله إليكم ومتى جاء ذاك يبكت العالم على خطيئة وعلى بر وعلى دينونة، أما على خطيئة فلأنهم لا يؤمنون بي، وأما على بر فلأني ذاهب إلى أبي ولا ترونني أيضاً، وأما على دينونة فلأن رئيس هذا العالم قد دين) إنجيل يوحنا الإصحاح السادس عشر.(واما حالا به سوی کسی که مرا فرستاده است ، می روم وآیا از شما کسی هست که بپرسد به کجا می روی، اما به خاطر این که من گفته ام که این امر قلب های شمارا اندوهناک کرده است ،امابه حق می گویم که برای شما بهتراست که من بروم، زیرا اگرمن نروم معزی به سوی شما نمی آیدواما اگررفتم من ایشان را برای شما خواهم فرستاد وهرگاه که ایشان بیاینددنیا درخطاو گناه وامور دنیوی خود درمانده خواهد ماند، اما برخطای خودبه خاطر این که آن ها به من ایمان ندارند.اما برگناه این که من به سوی پدرم میروم ونیز مرا نخواهید دیدواما به خاطر امور دنیوی این که فلانی ریئس این جهان مدین شده است )
وحضرت عیسی فينص عيسى (ع) بیان می کند که ایشان معزی را برای آن ها خواهد فرستاد .منظور ازمعزّي همان حضرت قائم (ع) می باشد.
[189] - نعماني با این سند روایت کرده است: وبه ما خبردادند أحمد بن محمد بن سعيد، که می گوید: ماراحدیث نمود قاسم بن محمد بن الحسن بن حازم از کتابش، که می گوید: ماراحدیث نمود عبيس بن هشام، از عبد الله بن جبلة، از إبراهيم بن مستنير، از مفضل بن عمر جعفي، از امام صادق (ع). وبرآن تعلیق نمود وگفتند:اگر در مورد غیبت چیزی برای ما روایت نکرده اندهمین روایت برای کسی که تامل کند کافی است . غيبت نعماني: ص176.
[191] - ارشاد :مفيد: ص250، بشارت إسلام: ص158.
[192] - إقبال اعمال: ج3 ص116، بحار الأنوار: ج52 ص269، معجم أحاديث امام المهدي (ع): ج3 ص477.
[193] - كمال الدين وتمام النعمة: ص318، وبا این سند روایت نمود: حدثنا أبي رضي الله عنه، قال: حدثنا محمد بن يحيى العطار، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مالك، قال: حدثني حمدان بن منصور، عن سعد بن محمد، عن عيسى الخشاب، قال: قلت للحسين بن علي (عليهما السلام).
[195] - إلزام الناصب: ج2 ص209.
[198] - غيبت نعمانى: ص223. رواها با این سند روایت نمود: مارا حدیث نمود أبو سليمان أحمد بن هوذة، که می گوید: مارا حدیث نمود إبراهيم بن إسحاق نهاوندي، می گوید: مارا حدیث نمود عبد الله بن حماد انصاري، می گوید: مارا حدیث نمود عبد الله بن بكير، از حمران بن أعين.
[199] -برای استفاده بیشتر روایت را به صورت کامل درملحق شماره 5 آمده است .
[200] - بان: درختی است که از تخم آن روغن خوش بوی بر آید.
[201] - صلت الجبين: یعنی پیشانی وسیع وسفیدروشن است.لسان العرب: ج2 ص53.
[202] - غيبت طوسى: 265.
[204] - بحار الأنوار: ج51 ص44، أعيان الشيعة: ج2 ص44.
[205] - بحار الأنوار: ج52 ص34، إلزام الناصب: ج1 ص419.
[219] - (دارای سینه گشاده است) صفتی که بر امام مهدي (ع) نیز صدق می کندهمان گونه که روایت های زیادی آن را روشن کرده است ، نه این که هرروایتی که این صفت را دارد برمهدی اول(ع) اطلاق می شود... بلکه آن از طریق قرائن موجود در روایت فهمیده می شود.
[224] - كافي: ج1 ص535، بحار الأنوار: ج52 ص119.
[229] - غيبت شيخ طوسى: ص165، اختصاص شيخ مفيد: ص209، راه سعادت: ج7 ص464، مكيال مكارم: ج1 ص113.
[230] - شيخ طوسي في ص336 در غيبت با این متن روایت می کند: ازاصبغ بن نباتة، قال: (أتيت أمير المؤمنين (ع) فوجدته متفكراً ينكت في الأرض فقلت: يا أمير المؤمنين، ما لي أراك متفكراً تنكت في الأرض ؟ أرغبة منك فيها ؟ فقال: لا والله ما رغبت فيها ولا في الدنيا يوما قط، ولكن فكرت في مولود يكون من ظهر الحادي عشر من ولدي، هو المهدي الذي يملاها قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً، تكون له حيرة وغيبة يضل فيها أقوام ويهتدي فيها آخرون). به محضر مبارک أمير المؤمنين (ع) رسیدم ، دیدم که حضرت در حال فکر کردن هستند (با تکه چوبی یا انگشت ) به زمین ضربه زده وآن را می کاود ، عرض کردم یا أمير المؤمنين (ع) ! چه شده که شما را در فکر کردن می بینم که به زمین می زنید ؟ آیا به خاطر میل ورغبت به مال ودنیاست ؟ حضرت فرمودند : نه به خدا قسم ! حتی یک روز هم نسبت به دنیا میل ورغبت نداشته ام ، اما در مورد مولودی که فرزند یازدهمین نسل من است ،فکر می کنم ، او همان مهدی است ، اوکسی است که زمین را هم چنان که پر از ظلم وستم می شود ، مملو از قسط وعدل می کند ، برای او حیرت وغیبتی خواهد بود که بسیاری در آن زمان گمراه شده وبرخی دیگر هدایت می گردند.)
وروى هذه الرواية الخصيبي في الهداية بهذا المتن: عن الأصبغ بن نباتة، قال: دخلت على أمير المؤمنين (ع) فوجدته مفكرا ينكت في الأرض، قلت: يا مولاي، مالي أراك مفكراً ؟ قال: في مولود يكون من ظهر الحادي عشر من ولدي وهو المهدي الذي يملأها عدلاً وقسطاً كما ملئت جوراً وظلماً، يكون له غيبة يضل بها أقواماً ويهدي بها آخرين، أولئك خيار هذه الأمة مع أبرار هذه العترة. فقلت: ثم ماذا ؟ قال: يفعل الله ما يشاء، من الرجعة البيضاء والكرة الزهراء، وإحضار الأنفس الشح والقصاص والأخذ بالحق والمجازاة بكل ما سلف ثم يغفر الله لمن يشاء) الهداية الكبرى: ص362.
كما ورواها في دلائل الإمامة بهذا المتن: عن الأصبغ بن نباتة، قال: (أتيت أمير المؤمنين (صلوات الله عليه) فوجدته مفكراً ينكت في الأرض، فقلت: يا أمير المؤمنين، ما لي أراك مفكراً تنكت في الأرض ؟ أرغبة منك فيها ؟ فقال: لا والله، ما رغبت في الدنيا قط، ولكني فكرت في مولود يكون من ظهر الحادي عشر، هو المهدي، يملأها عدلاً كما ملئت جوراً وظلماً، تكون له حيرة وغيبة، يضل فيها قوم، ويهتدي بها آخرون. فقلت: يا أمير المؤمنين، وكم تكون تلك الحيرة، وتلك الغيبة ؟ قال (ع): وأنى لك ذلك، وكيف لك العلم بهذا الأمر يا أصبغ ! أولئك خيار هذه الأمة مع أبرار هذه العترة) دلائل الامامة: ص529.
[233] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 ص246.
[234] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 زیرنویس ص246.
[236] - كافي: ج1 ص333، كمال الدين: ص648، وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 ص238.
[237] - كافي: ج1 ص333، وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 ص238.
[238] - كمال الدين: ص333، وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 ص241.
[239] - كمال الدين: ص383، وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 ص242.
[240] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 ص243.
[241] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 ص238.
[242] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 ص241.
[245] - كتاب سليم بتحقيق محمد باقر الأنصاري: ص429.
[246] - كتاب سليم بتحقيق محمد باقر انصاري: ص132.
[247] - غيبت نعمانى: ص73.
[248] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 ص240.
[249] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 ص240.
[253] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 ص243.
[254] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 ص243.
[255] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 ص243.
[256] - إعلام الورى: ج2 ص253.
[257] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 ص244.
[258] - وسائل الشيعة چاپ آل البيت: ج16 ص245.
[259] - كمال الدين وتمام نعمة: ص653 .
[264] - دركمال الدين: ص318، با این سند روایت شده: ماراحدیث نمود پدرم گه خدا از وی راضی باشد گفتند: مارا حدایث نمود محمد بن يحيى عطار، که گفتند: مارا حدایث نمود جعفر بن محمد بن مالك، که گفتند: مرا حدایث نمود حمدان بن منصور، از سعد بن محمد، از عيسى خشاب گفتند: به امام حسين بن علي (عليهما السلام) گفتم.
[267] - إلزام الناصب: ج2 ص209.
[271] - رد روشن در اثبات ستاره دادو پیامبر خدا: شيخ جهاد اسدي: ص1.
[276] - ماذا قال علي(ع) عن آخر الزمان : ص385. وایشان (ع).به فرموده خداوند متعال اشاره دارد که فرمودند: ﴿وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرائيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً * فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلالَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْداً مَفْعُولاً﴾ الإسراء:4 – 5.
[279] - به آن چه استا د أحمد حطاب در كتاب طالع مشرق ودابة الأرض نوشته است مراجعه کنید..
[287] - تفسير عياشى: ج1 ص44، برهان: ج1 ص95.
[289] - بحار الأنوار: ج53 ص147، وغيبت طوسي: ص150، غايت مرام: ج2 ص241.
[290] - بحار الأنوار: ج53 ص148، برهان: ج3 ص310، غيبت طوسي: ص385.
[296] - منتخب الأنوار مضيئة: ص343.
[297] - ملاحم وفتن :سيد بن طاووس حسني: ص27.
[299] - كتاب معجم أحاديث امام مهدي (ع): ج1 ص299 .